دستیارِ جرمِ هر مجرمی، جامعه ایی جرم خیز است که شرایط وقوعِ جرم، و ارتکابِ به آن، در آن جامعه شکل می گیرد و پرورش می یابد، جوامعِ از هم پاشیده، بر قصاصِ مجرم نیز بسیار حریصند، این در حالی است که جوامع نرمال و متوازن، با وقوع هر جرمی به دلایل وقوع آن می پردازند، مطبوعات، رسانه ها، دانشمندان علوم اجتماعی آنان و... همه بسیج می شوند، تا ریشه های وقوع جرم را کشف کرده، راه از بین بردن آن ریشه ها را ارایه دهند، تا دیگر شاهد چنین اتفاقی نباشند، اما جوامع نامتوازن که حاضر نیستند صبر کند تا ابعاد جرم کشف شود، تنها به انتقامی می اندیشند، که نصیب مجرم دستگیر شده می شود، سهم خود را در وقوع و پرورش شرایط جرم نمی بینند و نمی پذیرند، و تمام تقصیرِ جرم را بر دوشِ نحیفِ مجرمینی سوار می کنند، که به واقع آنان خود آسیب دیدگانِ اجتماعی اند، که در آن به جرگه مجرمین افتاده، و اکنون بی پناه و مدافع، در گوشه رینگِ یک محکمه، به دام قانون گرفتار شده اند، و البته مجبور به حمل بارِ تمام تقصیرِ جرمی می شوند، که بسیاری دیگر، در وقوع آن مقصر بوده، و هستند؛ و دار مجازات، در واقع پاک کنِ صورت مساله ایی در این جوامع خواهد بود، که جامعه خود را از حل آن مساله ناتوان دیده، و بدون درک ابعادش، سعی می کند، آنرا با خشونتِ دارِ مجازات، از صفحه اجتماع خود پاک کند.

حال آنکه در بسیاری از موارد، فرد مجرم، مجبور می شود، و سعی می کند به روش خود، مساله ایی را که جامعه از حل آن ناتوان بوده، حل کند، و یک تنه بار سنگین آنرا به دوش می گیرد؛ اما جامعه با به دار کشیدن چنین مجرمی، از سهمِ تقصیرِ خود شانه خالی می کند، تا بلکه از شر جرم و مجرم، یکجا خلاص شود، مجرمینی که بخصوص در بُعدِ جرم های سیاسی، با جرم خود، سعی می کنند به دست خود، حقی را که جامعه نتوانسته است محقق کند، استیفا نمایند، یا تغییر و تحولی که جامعه باید ایجاد می کرد و نکرد را به وجود آورند و... اما در غیبت تمام مباشرین و همکارانِ مجرم و جرم، چنین فردی یکتنه به به دارِ مجازات سپرده می شود، تا جامعه به زعم دارسازان، به تعادل برسد.

و هرگز با چنین داری، جامعه به تعادلی دست نخواهد یافت، بلکه به بی عدالتی عمق بخشیده، خشونتی بر خشونت های عارض شده بر اجتماع می افزاید، و خون خواهانی را در پی خواهد داشت، که از پس این انتقام گیری جامعه از مُجرم، خود را مظلوم این صحنه یافته، به دادخواهی بر خواهند خاست، و چرخه بیداد و خشونت، را سرعت می بخشند، و شکاف ها را افزون، دردها متراکم تر، سینه ها را از کینه ها افزون تر و... خواهد شد.

این امری مسلم است که، جامعه ایی که در اصلاح وضع خود و اتباعش ناتوان است، نباید به مجرم شدن، انسان هایی که در آن زندگی می کنند، این چنین برانگیخته، غضبناک و بر تنبیه مجرم حریص باشد، چرا که درصد بالایی از سهمِ هر جرمی، به شرایطی باز می گردد، که در جامعه ی جرم خیز جاریست، سهمی که با درصدی بالا، و یا پایین در هر کیس قضایی، در نوسان است، و شاید هرگز صد در صدِ بار یک جرم را، نتوان بر دوش هیچ مجرمی بار کرد، که بدان متهم می گردد.

شاید در عالم واقع، هرگز چنین خلوصی در تجمیع عوامل ایجاد جرم، در یک فرد، هرگز نتوان یافت، تا مطلق مجازات را، بار دوش مجرمی نمود، که به گوشه رینگ قاضی، و قضاوت افتاده، از این روست که "اشد مجازات" برای اهل جرم، شاید هرگز مصداق واقعی نداشته، و نخواهد داشت، مگر این که بقیه مباشرین و همکاران در جرم، و فراهم کنندگان شرایط جرم، از جمله اجتماع و...، همه از مسئولیتِ متوجه به خود شانه خالی کنند، و همه ی تقصیر جرم را یکجا، بر دوش مجرمی بی کس و کار سوار کنند، که در مقابل محکمه، به تله ی قانون و ضابطان آن افتاده است، و راهی برای اثبات میزانِ سهم دیگران، در جرمِ خود، نیابد و...

در پس بسیاری از دزدی ها، سارقینی را خواهی یافت، که مقهور یک دنیا نابرابری، ظلم، عدم تامین اجتماعی و... اند، در پس قتل یک مامورِ قانون، یک دنیا عوامل، از جمله خشونت مامورین با مردم، در جریان اعتراضات و... نهفته است، آن نوجوانی که چاقو را بر بدن ماموری می کشد، پیش از آن شاهد ساچمه های شلیک شده ی بسیاری بوده، که از سلاح مامورین ضد شورش، در روند اعتراضات به سوی مردم شلیک، و بر چشم، سر و بدن دوستان شان فرو رفته، آنان را کور، مقتول و یا معلول کرده است، او شاهد خشونت باتوم هایی بوده است که بر بدن معترضینِ بی سلاح فرود آمده است و... در پس آن خشمی که بر دسته ی چاقویی جوانی نو رسته تجمیع و فرود می آید، هزار عامل خشم آفرین نهفته است، که هر یک باید سهم خود را در وقوع جرم دیده، و در رای محکمه آنرا در نظر گرفت.

دارهای مجازات را در سحرگاهان بر پا می کنند، این در حالی است که در تقسیم بیست و چهار ساعته ی شبانه روز، سحرگاهان سهم اهل دل بود، چرا که اهل دنیا، روز را به هیاهوی غارت و چپاول هر چه بیشترِ مواهب دنیا می گذرانند، و شب را در گعده ی نوشیدن شرابِ پیروزی، و تقسیم غنایم نبردِ زندگی، به نیمه می برند، و در این سحرگاهان است که خسته، مست و پاتیل، بی هوش از شراب متاع دنیا، خوابی سنگین، آنان را در بر می گیرد،

و این درست همان زمانی است که، در سکوتِ اهل دنیا، اهل دل، این ساعات را به انحصارِ بروز عاشقانه های خود می کِشند، تا در راز و نیاز و اشک، با وجودِ عشق، به رازگویی و نیاز گویی نشسته، به او دل دهند، و قلوه باز پس ستانند، اهل دل این ساعات را، ساعات وصال می بینند، و اشک از دیدگان جاری، دل را در تنور عشق چکش کاری می کنند، تا ناخالصی ها را از آن بزدایند و در خلوص تمام، در دیداری دیگر، به دیدار عشق، خالص تر از پیش نایل آیند.

اما با کاروان اشکِ صاحبانِ دل، و فَرَحِ روحانی آنان، در این ساعات سکوت و معنی، غارت زدگانی را هم می توان دید، که مویه کنان صدای هقهق شان بلند، و اشک حسرتِ از دست رفتنِ دارُ ندارشان، بر گونه هایشان جاریست، و بر داشته هایی که اینک دیگر نیست، زار می زنند و مویه می کنند، در کنار اینان کسانی هم هستند که بر بستر بیماری، دردهاشان در این ساعات افزون شده، انتظار مرگی را می کشند، تا از درد خلاص شان نماید، و این ساعات سحر را، که درد به اوج می رسد، به پایان برند، پرستاران خوب می دانند در این ساعات سحرگاهی، چه بر سر اهلِ درد می آید!

در کنار همه ی اینان، عده ایی هم نگران بیدار مانده اند، تا به استقبال شنیدن صدای طبل گَزمِگانی از پس دیوارها بنشینند، که خبر بر دار شدنِ عزیزان شان را بر طبل های سهمگین اهلِ دار می نوازند، اینان نیز گریان و بریان، بر این ساعات با اهل دل، غارت رفتگان روز، درد افزون شدگان صاحبِ درد، شریکند، صاحبانِ جان های از دست رفته بر دارها، به گاهِ اذانِ صبح، نیز در این ساعات مویه و فریاد سر می دهند.

کاش روزی بشر بر دار، و صاحبانِ تفکرِ دار فائق می آمد، و فلسفه دار از تفکر بشر، بیرون می رفت، و دارها را از کوی و برزنِ انسانیت بر می چیدند، تا در زمانی که خواب بر اراذل و اوباش شهر و... مستولیست، دیگر به جز اهل دل، و صاحبان درد، در سحرگاهان، ناله ایی نتوان شنید، و مناجات سحری، بر دل ها آرامش آورد، و پیام آور روزی نو، با نوری تازه، برای خلقی باشد، که نور را نشانه ایی نو برای زندگی ایی نو می دانند، نه نهیبی برای زمانِ بر دار شدنِ انسان.

این روزها حتی نسیم سحری نیز خبرهای ناگواری با خود دارد، ایستاده هایی را می توان در صف دار دید، که در سحر بر دار می کشند، و چه تزاحمی بین ناله های بردار شوندگان و اهل شان، برای اهل دل ایجاد می کند، که انسان را از خدا نیز باز می دارد، تا به داد اهل فریاد رسیده، بر زخم بازماندگانِ بی گناه شان، مرحمی نهاده، کسانی که قرعه مرگِ بر دار یا همان اشد مجازات، به نام یکی از اهل آنان خورده است.

کاش لااقل سحر را به اهل دل می سپردند، نه میرغضبانی که بر جاری کردن احکامی نهاده می شوند، که هزار سوال بر این احکام، در ذهن اهل کوچه و بازار جاریست، و این روزها در تنوعِ سبدِ حکمِ دار، نو رسته هایی در سنین زیر 25 سال (23 ساله، 22 ساله و...) را نیز به وفور می توان یافت، که روانه ی صف ریسمان دارهایی می کنند، که در پی دادگاه هایی در پس پرده، حکم آن را داده اند، و در غیاب هیات منصفه هایی برانگیخته از نمایندگانِ اجتماع، که باید بر صدور این نوع احکام حاضر شوند، و با توجه به مقتضیات و شرایطِ کَفِ جامعه، حکم مناسب داده شود، و در نتیجه جوانانی که هنوز رسم زندگی را ندیده، و نفهمیده اند، خود را زیر چوبه های دار، ایستاده، مرده نبینند.

در حالی که مقصران شریک در صحنه های دارخیز شهر، همه در این ساعات وهم انگیز خوابند، و جدان ها نیز چنین؛ و همه ی آنان، سهم خود را بر دوش نوجوانان و یا جوانانی کم سن و سال بار کرده، شانه از سهمِ تقصیرِ خود خالی، به خواب زدگانی می مانند که شانه های سنگینِ این جوانان را، برای کشیدن این بار گران تقصیر انتخاب، به زیر بار کشیده، بدن های نحیف این نو رستگان، تمام تقصیرِ کجی های جامعه را، بر شانه های نحیف خود، زیرِ داری مخوف یافته، عمر بر دار به پایان می برند.

حال آنکه دانشمندان اجتماع برخی بر این عقیده اند که، نصف، بیشتر و یا کمترِ تقصیر اکثر جرم ها، بر دوش اجتماعی است که کارکرد نابهنجارش، از انسان هایی پاک، مجرمانی این چنین لایق دار می سازد، مجرمانی که به ناحق صد در صد تقصیر جرم را با دوش های خسته، تا دار می کشند، و کسی آنان را از دار، با توجه به سهمِ تقصیرِ دیگران در جرمشان، نمی رهاند، تا به پای چوبه ی دار نروند. جامعه، حُکام و شرایط، همه ی سهم خود را نادیده می گیرند، و داری به بلندای فراموشیِ انسانیت، و سهمِ خود در جرم، بر پا کرده، انسان بر دارِ بی عدالتی خود می کشند.

جامعه ی متوازن، نرمال و اهل علمُ عدل، دادخواهی، و دادستانی را اول از سهم جامعه آغاز، و از خود شروع می کند، و سهم خود را در پرونده مجرمین می بیند، و قبول می کند، و هزینه زنده ماندن شرکای جرم خود را می پردازد، و با به دار کشیدن انسانی، از پرداخت سهم خود، شانه خالی نمی کند، به نظر می رسد جامعه ایی که این سهم خود را نمی خواهد بپردازد، دار را بهترین وسیله پاک کردنِ صورت مساله ایی می بیند، که حوصله ی حل آن را ندارد.

 

اولین و آخرین باری که از شهر زیبای مریوان دیدار داشتم، مربوط به دوره جنگ خسارتبار هشت ساله با رژیم بعث عراق بود، که بعد از عملیات های نصر 8، بیت المقدس 2 و 3 و… از مسیر این شهر، و سپس پاوه، جوانرود، تازه آباد، کرند، اسلام آباد غرب عازم باختران آن روز ، و کرمانشاه امروز شدم، و دیداری از مناطق آزاد شده حلبچه، خرمال، سید صادق هم داشتم.

و این بر می گردد به سال های 1366 تا 1367 است، آن روزهایی ما درگیر نبردی نفسگیر در کوه های بلند و شکوهمند زاگرس، برای نزدیک شدن به شهر راهبردی و بزرگ سلیمانیه در کردستان عراق بودیم، و نیروهای ارتش بعث را از ارتفاعات مقابل روستای بیژوه در منطقه بین سردشت – بانه عقب می راندیم، و پیش می تاختیم تا خود را به این شهر که آرزوی دیدارش را دارم، نزدیک کنیم، نبردی سخت و نفس گیر، که هم صعود بود، و هم تسخیر و البته از دست دادن هایی که از یاد نخواهد رفت.

و در آنسو نیز مملو از فجایع انسانی بود که توسط ارتش بعث، علیه کردهای عراق در جریان بود، که داستان غم انگیز این تجاوز، غارت؛ چپاول و کشتار، موی بر تن هر انسان آزاده ایی که دل در گرو انسانیت و اخلاق سپرده باشد، سیخ می کند، و در همان شرایط جنگی بود که سیل مردمی آواره را شاهد بودم، که حتی خط میانی جنگ جاری بین ما و دشمن را با هزار خطر جانی می شکافتند و پیش می آمدند و از این میانه جنگ ما می گذشتند، تا خود را به این سوی صحنه ی نبرد رسانده، در بانه، سردشت و... پناهی برای فرار از جنایات بی پایان و خشونتبار بعثی ها بیابند، اما امروز خوشبختانه دیگر از آن صحنه های دهشتناک، در این مرزها مشاهده نمی شود، و این سیل کامیون ها و اتومبیل های سنگین و حامل اجناس مختلف است که سوار بر تریلرها عازم مرز باشماق هستند، تا راهی سلیمانیه و دیگر شهرهای عراق، در آن سوی مرز شود، و البته داستان دهشتناک ما، تحریم است و دور زدن تحریم، و کولبری، و قاچاق که این نیز خود حکایت دردناک گریبانگیر ما ایرانیان شده است.

رفت و آمد بین دو سوی مرز، عمدتا قانونی، و در جریان است و جوان 27-28 ساله کرد اهل سلیمانیه به راحتی تا تهران می رود، درمان جسمی، یا تجارتش را پیگیری کرده به خاک کشورش باز می گردد، خدا کند آن مظلومیت ها دیگر برای هیچ انسانی نباشد، ایل و تبار دشمنان این و آب و خاک نیز از چنین رنجی به دور باد، چه رسد به ساکنان عراق، یا تیسپون نشینان، هترا نشینان سابق و...، که این روزها از شر داعش کمی خلاص شده اند، و راه ساختن سرزمین خود را در پیش گرفته اند.

اتومبیلی مرا از میان خیابان های قدیمی شهر سنندج عبور می داد، مرا از مقابل مغازه های فروش سبزیجات کوهی نیز که هر از چند گاهی، از مقابل چشمانم می گذشتند نیز عبور داد، دوست داشتم از غذاهای پخته شده از این سبزی ها بخورم، اما گویا چنین رستورانی نیست، چرا که در پرس و جوی یافتنش در این شهر ناموفق بودم، عرضه غذاهای بومی تجارت غذایی است که هنوز در صنعت توریسم کشورمان جا نیفتاده، و در بسیاری از شهرها، و در اکثر رستوران ها، در جای جای این سرزمین، با منوی غذایی تکراری مواجهه می شویم، آنگار همه ی صاحبان رستوران ها در سراسر کشور از روی لیست منوی غذاهای یکدیگر کپی زده اند، و کسی نیست این زمینه سودآور در فرهنگ توریسم را درک کند، و به تدارک رستورانی مخصوص پخت غذای محلی برود، که این خود یکی از طلب های اساسی هر تازه واردی، به سرزمین های نو است، که می خواهد خود را از منوی غذاهای تکراری رستوران های سراسری، و یا عمومی برهاند، و از چیزی بخورد که در شهرهای مختلف، مردمان آن به طور خاص، آنرا تهیه و می خوردند، هر چند ساده ترین غذاها باشد، "کلانه" یکی از آنهاست که در مریوان آنرا خوردم.

در میان این سبزی های کوهی، قارچ های بی قواره ایی هم بود که بر تابلوی قیمت آن، اگر اشتباه نکنم، بهای 800 هزار تومان برای هر کیلو درج شده بود، بله قارچ های کوهی که در اثر ساعقه و بارش های بهاره بر کوه ها می رویند، و جمع آوری شده و به این قیمت گزاف در بازار به فروش می رسید، یادم هست همان سال ها نیز هر ساله کردستان از مصرف این قارچ ها هم کشته می داد، چرا که برخی قارچ ها سمی اند، و به قول راننده، چه کسی می تواند قارچ کیلویی 800 هزار تومانی بخورد؟! و لابد مشتری دارد که هنوز تابلوهای قیمت های اینچنینی، مثل پرچم های فتح، برافراشته مانده اند.

با گذر از میدان جناب سهروردی [1] (حکیم جوانمرگ شده ایرانی) در سنندج، به زودی در ترمینال مسافربری مخصوص سفر به شهر های بانه، سقز و مریوان بودم، تا با پرداخت 95 هزار تومان کرایه، با تاکسی های این مسیر، عازم مریوان شوم، سفرم به این شهر بعد از حدود 35 سال، دوباره تکرار می شود، و شوق دیدار دوباره، هر لحظه در دلم تازه می شود، و انتظارم برای دیدارش اوج می گرفت. در مسیر از مسافران دیگر همراه، از حال و روز شهر جویا شدم، که مهربانانه مرا از حال و هوای مریوان و دیدنی هایش مطلع می کردند؛

در این سفر با دو مسافر جوان، از جویندگان علم بهداشت در سنندج همراه و همسفر شدم، که از نقطه مرزی اورامان و مریوان به سنندج رفته بودند، تا آینده شغلی و علمی خود را از طریق تحصیل در رشته بهداشت تضمین کنند، که از قضا آنان از همان مناطقی بودند که در برنامه، و مقصد دیدارهایم قرار داشتند، و در نبود اینترنت پایدار، اکنون آنان به منابع زنده در سرچ من تبدیل شدند، و سوال هایم از این موتور جستجوهای زنده و به روز شده می پرسیدم، که مصداق عینی سوال هایم را لمس کرده، و با آن زندگی کرده بودند، و در آن بزرگ شده بودند، و من از فرصت سفر استفاده کردم و هرچه توانستم پرسیدم، به حدی که راننده، دیگر امان برید، هر چند او نیز با سرعت زیاد خود در این جاده پر پیچ و خم، امان مرا بریده بود، به طوری که ترس آشکار مرا همسفران با این جمله که "این راننده ها به جاده و کار خود بسیار مسلط هست"، تسکین می دادند، و جالب این که، چنین راننده ایی با این سرعت، مدام در حال تماس های موبایلی بود و یا رد و بدل کردن پیام های کوتاه بود، اما او هم واکنش منفی خود را به نوعی از سوال هایم بی پایانم نشان داد.

بعدها متوجه شدم یکی از همسفرانم در این راه، فرزندِ هنرمندِ بزرگ و خوشنویس مریوان، جناب آقای لقمان احمدی است، مردی صاحب سبک در خوشنویسی، که وقتی به پیشواز فرزندش آمده بود، مهربانانه مرا نیز دعوت به حضور در بزم میزبانی هنر و محفل هنری اش کرد، و برای نهاری و نشستی از من دعوت به عمل آورد، اما با توجه به طول سفر در پیش رو، که کار سفرم را حتما به شب می کشید، امتیاز همنشینی با این هنرمند بزرگ کشورمان، و آشنایی با آثار هنری اش را از دست دادم، حسرت این رد احسان، از سوی این بزرگمرد هنر ایران، برایم خواهد ماند، ایشان گنجی بزرگ برای مریوان، کردستان و البته ایران است، و آوازه ی هنرش از مرزهای ایران هم فراتر رفته است.

نمایی از دریاچه زریوار در شهر مریوان استان کردستان 

سفر از سنندج به مریوان، در جاده ایی به درازای نزدیک به 110 کیلومتر، چیزی حدود دو ساعت به طول انجامید، از ساعت 9 و 45 دقیقه تا 11 و 38 دقیقه. دیداری از "بازار گذر" مریوان داشتم، و همچنین از مجموعه دریاچه زریوار نیز دیدار مختصری کردم، و به زودی عازم منطقه هورامان شدم، که آوازه زیبایی اش در همه ایران پراکنده شده است.

جاده سنندج به مریوان به خصوص در نزدیکی های مریوان به جنگل های پرپشت بلوط تبدیل می شود، و در سه راهی گاران، با دو راهی مواجهه شدیم که یکی از آنان ها با دور زدن دره شیلر و شهر پنجوین عراق که چون خنجری در مرز ما فرو رفته است، به سمت بانه و سقز، و دیگری به سوی مریوان رهسپار می شد، پل گاران دو قلوی همزاد پل قشلاق در سنندج است که آنرا در این دوراهی هم می توان دید، که نشان می دهد قدمت این پل نیز به زمان صفوی ها می رسد، آنان که با ساخت این پل می خواستند تا خود را به سرحدات این قسمت در مجاورت رقیب عثمانی خود برسانند، و این مناطق را تحت پوشش قرار دهند، و نشان از برنامه و سرمایه گذاری های دولت صفوی، برای ایجاد راه های ارتباطی از طریق خاک عثمانی برای ارتباط با اروپا دارد، بعدها قاجارها، و پهلوی ها نیز این مسیر و سیاست را ادامه دادند، و جمهوری اسلامی نیز در توسعه این راه اقدامات بارزی داشته است، از جمله جداسازی راه منتهی به مریوان برای کامیون ها و اتومبیل های سبک که در اثر احداث تونل های بلند، راه آنرا بسیار کوتاه کرده اند، جاده جدید سنندج به مریوان اخیرا افتتاح شده است.

از این رو می توان گفت که راه های جدید، در امتداد همان راه های قدیم و شاید باستانی ادامه یافته، و تا مرز کنونی که مریوان را به شهر پنجوین در عراق وصل می کند، کشیده می شوند. اما من نیم نگاهی هم به اسامی زیبای روستاها در مسیر داشتم، هر چند معانی این نام ها را نمی فهمیدم، جاده ایی زیبا در دل طبیعت سر سبز مدیترانه ایی، با نام هایی زیبا، همسفرانی خوب، هوایی تازه و تمیز، جنب و جوشی امیدآفرین و....

با رسیدن به مریوان و دیدار از زریوار و... به زودی اتومبیلی صحبت کردم تا مرا به سوی اورامانات ببرد، و در این مسیر بعد از سه راهی حزب الله، وارد تنگه ایی شدیم، که با زیبایی های جاده چالوس خود را برابر می کرد، و اولین روستای بعد از آن دزلی بود که به صرف "کلانه"، که یک نان محلی است که با ساقه های پیازچه های تازه و روغن مال شده پخته می شود، سیر شدم، و بیدرنگ ادامه مسیر را در پیش گرفتم.

 تاریخ کردستان را که می خوانی، مملو از اثرات رقابت میان امپراتوری های عثمانی و صفوی است که برای سلطه بر کردستانات در نبردهای سختی گرفتار شدند، خصوصا تاریخ همین شهر مریوان، که قوم "بابان" ها در آن زندگی می کردند، لذا وقتی مستوره خانم اردلان که تاریخ نویس و شاعر پارسیگوی کاخ اردلان در سنندج بود، با قاجارها دچار مشکل شد، به همین بابان ها پناهنده شد، که در کنار حاکمیت اردلان ها، در اینجا تاریخ سازی می کردند.

 کردها عموما به لحاظ مذهبی از پیروان امام شافعی، و بسیاری نیز از فرقه های تصوف همچون نقشبندیه و قادریه و علوی ها، و یا یارسان ها هستند، در عین حال فارغ از دین و مرام آنان، به لحاظ قومی از اصیل ترین اقوام باستانی ایرانی اند، در چنین دورانی، کردها بین دوراهی گرایش مذهبی و نژادی – قومی ماندند، از طرفی سخت گیری های مذهبی در تاکید بر مذهب شیعه، آنان را آزار می داد که توسط صفوی ها بروز میافت، و آنان را در ایران در تنگنا قرار داده بود، و از سویی دیگر به لحاظ مذهبی به امپراتوری عثمانی نزدیک بودند، اما از لحاظ قومی توسط عثمانی های ترک زبان بی هویت می شدند، در این دوراهی قومیت - مذهب همچنان کردها گرفتارند.

از این رو حکایت دست به دست شدن سرزمین های کردنشین بین صفوی های شیعه ایرانی، و عثمانی های اهل سنت ترک، برای سال ها ادامه داشت، و در نهایت در نتیجه شکست صفوی ها در جنگ چالدران، لاجرم سرزمین های کردنشین بسیاری، از دست رفت و زیر تصرف عثمانی ها در آمد، اما عثمانی ها هم به لحاظ مذهبی پاکسازی کردند که در این زمینه به حملات آنان به ارمنی ها و پاکسازی انان انجامید، و هم به لحاظ قومی، که در پاکسازی و ایرانی زدایی در قومیت کردها فشار زیادی آوردند، که این فشار تا کنون تحت سیاست ناسیونالیسم ترکی در ترکیه فعلی هم ادامه دارد، و به خصوص کردهای ترکیه، و حتی کردهای سوریه و عراق نیز تحت فشار و حملات ترکیه، به بهانه مسایل امنیت ملی، قرار دارند.

کردهای ترکیه برای حفظ هویت قومی و زبانی خود، اکنون نیز مبارزه می کنند، و ناسیونالیسم ترک، هویت کردها را انکار کرده، حتی کردهای ترکیه را به عنوان قومیت خاص به رسمیت نمی شناسد، و کردها را "ترک های کوهستانی" می شمارند، و به هر بهانه ایی بر آنان حمله می برند، و محدودیت اعمال می کنند، رقابت قلیچدار اوغلو و رجب طیب اردوغان در انتخابات اخیر، تحت تاثیر حمایت کردها از قلیچدار اوغلو بود، و یکی از اتهامات اسلامگرایان ناسیونالیست حزب عدالت و توسعه، به قلیچدار اغلو، گرایش و هواداری کردها از او بود و...

در جریان نبرد بین عثمانی و صفوی، عنصر دومی نیز کم کم خود را وارد صحنه نبرد در سرزمین کردستان کرد، و آن روس ها بودند که هم با عثمانی مشکل داشتند و هم با ایرانیان، لذا از فرصت این اختلافات استفاده کرده، و نفوذ خود را در کردستانات افزایش دادند، و قیام های کردها که برای حفظ هویت قومی مبارزه می کردند را در جهت اهداف خود، برای تضعیف رقبای ایرانی و ترک (عثمانی) هدایت کردند، و در نتیجه همین نفوذ است، که اکنون اکثر نهضت های مبارزاتی کردها در هر چهار کشور ایران، عراق، ترکیه، سوریه، تحت سیطره تفکر و ایدئولوژی چپ و کمونیستی در آمده، و سردمدار این مبارزات، چنین گروه هایی هستند، از این روست که انتظار می رود برآیند نهایی این مبارزه توسط این احزاب و گروه ها، در صورت پیروزی، به جمهوری هایی منتهی شود، که استبداد ایدئولوژیک چپ و کمونیستی را بر کردهای مظلوم حاکم کند، مثل تمام جمهوری های رایچ دنباله رو روسیه و کمونیسم که در چهار قاره دیده ایم، که مشخصه آنان استبداد ایدئولوژیک و حزبی است.

دمکراسی که گروه های چپ و کمونیستی آنرا دنبال می کنند، همان دیکتاتوری تکحزبی است، که در صورت رهایی کردها، باز استبدادی ایدئولوژیک و شرقی، از این نوع را گریبانگیر آنها خواهد کرد، جمهوری مهاباد، جمهوری حاصل آمده از سلطه فرقه دمکرات در تبریز و... نمونه های پیروز شده ایی از این جریان های تحت هدایت پیروان ایدئولوژی روس ها می باشند، که داستان خفقان حاکم بعد از پیروزی ها، در تاریخ این سرزمین خواندنی و عبرت آموز است.

این است که کردها در مبارزات هویت جویانه معاصر خود، دچار ایدئولوژی هایی از این دست، ناشی از نفوذ دامنه دار روس ها در کردستانات شدند، که با ایده های خفقان بر انگیز مذهبی و ناسیونالیسم قومی - مذهبی عثمانی، صفوی و... تفاوتی ندارد، اگر آنها واجد استبداد مذهبی - قومی بودند، این ها هم کردها را در نهایت دچار استبداد ایدئولوژیکی چپ خواهند کرد، که در اثر پیروزی احزاب فعال در مبارزات کنونی کردها، در انتها کردها را به یک فرایند تراژیک دیگر برده، با این روند، برای این مردم نجیب و مهربان و متمدن، رهایی انتظار نمی توان داشت.

دریاچه زریوار مریوان

نمای دیگری از دریاچه زریوار در مریوان

شخصیت و اقدامات آقای هاشمی رفسنجانی در روند تاریخ تحولات ایران در چهار دهه بعد از انقلاب بسیار برجسته است، زندگی سیاسی او مخلوطی از خدمات بسیار بزرگ، و البته اشتباهات بسیار بزرگ بود، او در طول زندگی سیاسی خود نیم نگاهی به توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی کشور نیز داشت، که همین امر او را به برجسته ترین سیاستمدار عملگرای انقلاب بعد از حذف مرحوم سید محمود طالقانی، مهدی بازرگان، مرتضی مطهری، محمد حسین بهشتی و... از صحنه سیاست انقلاب و کشور تبدیل کرد.

او در تلاطم و کشاکش قدرت، دارای نقش بارز و تعیین کننده ایی بود، از این رو شهرتش رشک برنگیز، نفوذش در ارکان کشور حسادت برانگیز، وسعت فکری و شیوه عمل سیاسی اش کم نظیر بود، و رقبایش را همیشه پشت سر خود می کشید، این بود که رقبا برای حذف او از سر راه خود، اقدامات بسیاری انجام دادند تا بدین مرحله از حذف او و جریان سیاسی اش رسیدند،

یک نمونه ی بارز این تلاش حذفی را، در برنامه ترور شخصیت او باید دید که به صورت دامنه دار و عجیبی از سال ها قبل آغاز گردید و تاکنون هم ادامه دارد، و باندهای مذکور آشکارا روند ترور شخصیت او را حتی بعد از مرگش سازماندهی شده دنبال می کنند، که این بار هدف نابودی جریان سیاسی منتسب به اوست، روند این ترور شخصیت را در شهرهای کوچک و بزرگ می توان دید، در شهرهای بزرگ شایعات دست داشتن او و یا فرزندان و خاندانش در اقدامات اقتصادی قانونی و غیر قانونی را می توان به عینه در گفتار اهل محل دید، از این رو بازار انتساب هر تحرک شاخص محلی و ملی به او و خاندانش، از همان اول انقلاب تا کنون، به درستی و یا نادرست ادامه داشته است.

اقداماتی که در رابطه با تحرکات بارز باندهای جناحی قدرت، در جریان بوده تا پروژه ترور شخصیت او با سابقه ایی بسیار طولانی ادامه دار بماند، لذا در کمتر نقطه ایی از کشور می توان رفت و سخنی در این رابطه نشنید، در شمال و جنوب و خاور و باختر به هرجا که سفر کنی، مردم از پروژه هایی قانونی و غیر قانونی ایی سخن می گویند که به نحوی به غارت اقتصادی این خاندان از این کشور اتصال می یابد، در نقطه ایی کارخانه ایی، در جایی معدنی، در نقطه ایی دیگر زمین های حاصلخیزی و اینجا در مریوان وقتی در دزلی منتظر آماده شدن "کلانه" نان محلی بسیار خوشمزه ایی بودم که آماده شود، و در حالی که بر فرش های این رستوران بدون میز و صندلی نشسته بودیم، و از "کوه امام" [2] و سابقه تاریخی اش سخن به میان آمده و از هر دری در تاریخ این کوه گفته می شد، در همین بین یکی از مراجعین، از گنج های بزرگی گفت که از بناهای تاریخی این کوه بیرون کشیده شده، و با همکاری نهادهای نظامی منطقه، و زیر نظر پسر رفسنجانی به غارت رفته است!، حال این موضوع چقدر درست است و چقدر نادرست، خدا می داند و مافیای صحنه پرداز سیاست این کشور.

چهره دزلی، مریوان، پاوه تا باختران، نام ارتفاعات با شکوهش، مثل مَلَخُور، دالانی، شاهو و... را من هرگز فراموش نمی کنم، آنگاه که پشت تویوتاهای نظامی، بعد از عملیات کربلای 10 از آن منطقه ی دچار بزرگترین و شرم آورترین جنایات تاریخ جنگ خسارتبار هشت ساله دیدار می کردم، حمله شیمیایی به شهر و منطقه آزاد شده حلبچه، و اکنون بعد از نزدیک به چهار دهه باز دوباره دیدارها و خاطرهای خوب و بد تازه می شوند،

اینجا جایی است که چهره عبرت آموز اقدامات عمله های ظلم و دست یاران دیکتاتور را می توان در هر برهه تاریخی دید، علی حسن المجید تکریتی موسوم "علی کیمیایی" پسر عموی صدام، در اینجا دست به جنایتی بزرگ زد، از سری کارهای جنایتکارانه ای که حاکمیت های دیکتاتوری برای بقای خود، از انجامش هیچ ابایی ندارند، جنایتی فراموش ناشدنی، که تنها در دادگاه های بین المللی باید پیگیری و مجازات آن تعیین شود، مثل همان دادگاه نونبرگ، چرا که جنایتکار این جنایت تمام میزان و معیارهای انسانی، قانونی، اخلاقی، وجدانی، بین المللی، دینی و... را زیر پا گذاشت، و آنرا مرتکب می شوند،

و چنین انسان هایی همیشه و در کنار هر دیکتاتوری وجود دارند، با شکل گیری هر نظام استبدادی و دیکتاتوریی های مادام العمر، باید شاهد تولد علی حسن المجیدها بود، در این زمینه استثنا وجود ندارد، تنها سایز جنایت هاست که متفاوت می شود، جنایت اجتناب ناپذیر است، و دادگاه های بین المللی نباید در تعقیب و مجازات آنان تعلل کنند، و استدلال "عدم دخالت در مسایل داخلی کشورها" که همواره توسط نظامات دیکتاتوری بیان می شود نباید به سنگری برای رهایی چنین جنایتکارانی تبدیل شود، و جامعه بین الملل نباید چنین استدلالی را بپذیرند و بدان تن دهند،

چنین مجرمینی، کسانی اند که توجیه گر ظلم و ضامن بقا و استمرار آن می شوند، و در راه بقای آن هر کار و عمل دهشتناکی ابا نمی کنند، و مجری عملی جنایتبار و آشکار می شوند، که با هیچ آب زمزمی، در طول تاریخ قابل شستشو نیست، و نخواهد بود، اینان برای چه بدین جنایتات دست می زنند؟! برای بقای دیکتاتور حاکم، نظام سلطه و حاکمیت دیکتاتوری او، که به واسطه جنایات بیشمارش در حق ملت خود، و حق ملت های همسایه اش، به منفورترین های تاریخ تبدیل خواهد شد.

عمله های ظلمی چون علی حسن مجید، که اینچنین به عامل این جنایات و بسیاری از این دست رفتار خشن و خشونتبار علیه مردم خود تبدیل می شوند، در کنار هر دیکتاتوری، در هر دوره و حاکمیتی هستند، و آنان را می توان در نام های متفاوتی، و در پست های مختلفی دید، آنان که می دانند جنایت می کند، اما انگار خدا بر چشم و گوش و تمام احساس و وجدان انسانی آنان، مهر غفلت گذاشته، تا هیچ نبینند، نشنوند و ذهن و وجدان انسانی اشان کور کور باشد.

نام ها در این منطقه، زیبا و محلی است، به عنوان مثال "نژمار" نام روستایی در همین نزدیکی است، که آن هم مورد بمباران شیمیایی قرار گرفت. راننده محلی که مرا به دزلی آورده بود، از واقعه زخمی شدن آقای خامنه ایی در این شهر و گرفتار شدنش در محاصره اوضاع جنگی این منطقه در اول انقلاب گفت، از این که یک فرد محلی او را مخفی کرد، تا به دست نیروهای کومله نیفتد، و بدین وسیله نجات یافت. این داستان را برای اولین بار می شنیدم، از درستی و نادرستی اش اطلاعی ندارم. اما با همین روایت هاست که مردم زندگی می کنند. و واقعیت نیز همین است، که گفته می شود، و آنچه اتفاق افتاده خود معمولا چیز دیگری است.     

بعد از دزلی با گذر از روستای درکی، از گردنه ایی به نام "تته" عبور کردم، در محل سه راهی که در مسیر راه مریوان به پاوه رسیدم، دوراهی در مقابلم بود، که یکی با بالا رفتن از گردنه ژالانه، بر بلندای ارتفاع، بر دشت خرمال و حلبچه مشرف می شد، و بعد از گذر از نودشه به سوی پاوه می رفت، این مسیری کوتاه تر اما زیباتر بود، که آنرا در زمان جنگ رفته بودم،

و این بار من، مسیر دیگری که به شهر ارومان تخت منتهی می شد را در پیش گرفته، از گردنه تته به سوی اورمان تخت سرازیر شدم، گردنه را که سرازیر می شوی، کوه سالان شاهو در سمت راست قرار دارد، کوهی پر برف، راننده محلی به دره ایی در دامن آن اشاره کرد، و آن را "دره مرگ" نامید، چرا که کولبران [3] در فصل کولبری از این مسیر استفاده می کنند و بسیاری، به واسطه گم شدن در مسیرهای کوهستانی، کشته شدن از سرما، یا لیز خوردن در شیب های تند و صخره ایی در کوه و... دچار حادثه می شوند و جان خود را از دست می دهند، این هم حکایت قاچاق و کشتاری است که از جوانان این آب و خاک در این مرزها می کند، که ریشه در تحریم های ظالمانه بین المللی، و مافیای دور زدن تحریم ها دارد.   

جاده ها در این مسیر تا روستای هجیج نفس ها را در سینه ها حبس می کند، به خصوص مسیر "سلین" به روستای نوین، و یا پیش از آن هنگام سرازیر شدن از گردنه تته، ترسناک و پر شیب است؛ جنگل های پرپشت بلوط در این قسمت از زاگرس به جنگل های هیرکانی تنه به زیبایی می زنند. اما با همه این شرایط، که در قسمت هایی جاده خاکی هم می شود، ولی روزهای تعطیل این جاده از شدت رفت و آمد بازدیدکنندگان، قفل می شود. چشمه "بل" از پرآب ترین چشمه هایی است که تاکنون دیده ام، آب معجزه آسای این چشمه، چون سیلی غرش کنان، به دریاچه سد داریان، بر رودخانه سیروان می ریزد؛

سیروان رویایی که کردها نام فرزندان خود را سیروان می گذارند، گویا کناره های این رود در تاریخ کردستان، تمدن خیز بوده است، نمی دانم در پشت نام این رود، چه رمزی نهفته است که مرد و زن کرد به نامش، فرزندان پسر خود را "سیروان" می نامند، سیروان خسروی، هنرمند خواننده کشورمان از این دست فرزندان کرد است، این هم از خوش سلیقگی هموطنان کرد ماست که نام هایی زیبا چون سیروان، بوریا، زانیار (دانا)، گلاویژ (بهار)، ژینا (زنده) و... دارند، و اصالت و فرهنگ غنی خود را حتی در نامگذاری ها نیز حفظ کرده اند.

از هجیج تا پاوه تنها 20 کیلومتر راه فاصله است بعد از هجیج جاده ایی که  از گردنه تَتِه جدا می شد و به نودشه می رفت هم به این جاده می پیوندد و هر دو به سوی یک مقصد، یعنی پاوه می روند، پاوه و مریوان از شهرهای بودند که در اعتراضات به کشته شدن خانم مهسا امینی در محل گشت ارشاد خیابان وزرای تهران پیشتاز بودند، یکی از ساکنان پاوه می گفت تنها در یک شب، در پاوه دوازده نفر کشته شدند.

این شهر زیبا مثل ماسوله گیلان، در شیب کوه ساخته شده است، و به احترام زیبایی اش شاید تمام طول شهر را پیاده طی کردم و از زیبایی هایش لذت بردم، از آن موقع ایی که کارخانه بزرگ و تولیدی داروگر (احتمالا در دوره پهلوی)، نام یکی از محصولات مهم و پرمصرف خود، یعنی شامپویش را پاوه نام نهاد، که هنوز هم کم و بیش این شامپوی خمره ایی نوستالژیک تولید می شود، تا الان بیش از 50 سال است که مردم ایران را با نام این شهر، یعنی پاوه قرین و همراه کرده است، و اهل پاوه مدیون این کارخانه تولید مواد شوینده اند.

البته پاوه را می توان نگین اروامانات نامید، نزدیک به چهار دهه پیش که وقتی از پاوه گذشتم، بسیار کوچکتر از آلان بود، شهری با خانه های روستایی کردی با سقف چوبی و خاکی که سقف ها را با قلتک های مخصوصی می کشیدند تا جلوی منافذ آن را بگیرند، تا به هنگام بارندگی های پرشمار این مناطق، بر سرشان آبچک نکند،

اما اکنون پاوه ساختمان های مدرن و محیط شهری زیبا و ترافیک هایی به اندازه تهران دارد. می توان سر زندگی و چهره امیدوار را در چهره مردم این شهر حس کرد. در گوشه ایی از این شهر مجسمه عبدالقادر پاوه ایی از شعرای مشهور پاوه متوفا به سال 1328 را نصب کرده اند، و شعری به زبان کردی از او در کنار مجسمه اش نصب هست، که متاسفانه کردی نمی دانم، تا بفهمم این شاعر کرد چه گفته است، و سازندگان این مجسمه هم، محتوای این شعر را برای بازدید کنندگانش به فارسی و زبان های دیگر ننوشته اند، در پای آن جوانان شهر به شوخ طبعی و شادی های جوانی خود مشغولند.

کنار همین مجسمه، نانوایی است که نان های سنتی کردستان، شامل کلانه، کلوچه، گیته مه ژگه، شکر لمه، شلکینه می پزد، که بسیاری از این ها همان نان است و شکر و روغن، که ما در فرهنگ خود به آن گولاچ می گوییم که در سایزها و ترکیب های متفاوتی پخته و عرضه می شوند،

بعد از پاوه تا کیلومترها که روز بود و من از آن عبور کردم، ابتدا باغات گردو، و سپس جنگل های بلوط که پرپشت تر از دیگر جاها در پای قله ی با شکوه شاهو ادامه دار هستند، کوهی که برف هایش از ده ها کیلومتر آنطرفتر، هنگام طی مسیر سنندج به مریوان دیده می شود، و شهرهای مریوان، اورامانات، پاوه، روانسر، کامیاران به برکت این قله است که از چهار سو، مثل انگشتر می درخشند و در سبزی و طراوت غرقند، و بعد هم مزارع کشت و کارهای گندم، نخود، ادامه دارد که این روزها نخود تازه آن را در بازارها، به نام نخود بلبلی می فروشند، و تر و تازه، خام می خورند و... تا روانسر، سپس کامیاران و بعد هم تا سنندج این حکایت زیبا ادامه دارد.

   

   قسمتی از شهر هورامان، ماسوله کردها

[1] - که این میدان به پاس مقام علمی، عرفانی سهروردی بزرگ، فیلسوف نور، و به نام این اندیشمند بزرگ ایرانی نام گذاری شده است، او که در حلب سوریه، توسط فقهای مسلمانِ دربار صلاح الدین ایوبی، به جهت اعتقادات علمی و عرفانی اش، به الحاد و ارتداد محکوم، و منحرف و مرتد تشخیص داده شد، و متاسفانه پیش از آغاز بهار عمر علمی اش، و در دهه سوم زندگی اش، به زندان ایوبیان افتاد، و در زندان آنان، سر به نیست شد، در حالیکه بعد از فارغ التحصیلی به دعوت سلطان ایبوبی به شهر حلب دعوت شده بود، و به عنوان میهمان دربار آنان در حلب حضور داشت و سخنانش در بامب مسایل علمی، در مقام میهمان و به خواست ایوبیان بیان شد.

[2] - قلعهٔ تاریخی امام یا هلو خان در ۳ کیلومتری جنوب شرقی مریوان قرار دارد که بر اساس اطلاعات تاریخی در قرن ۸ ه‍.ش در زمان حکمرانی اردلان‌ها در دوران صفوی بر روی کوهی با نام «کوه امام» به ارتفاع ۱۶۰۰ متر که مشرف و مسلط به دشت و شهر فعلی مریوان در جنوب شرقی شهر می‌باشد توسط «امیر حمزه بابان» در سال ۷۵۲ ه‍.ش بنیاد نهاده شد و سپس «سرخاب بیگ اردلان» نیز در سال ۹۰۲ ه‍.ش آن را از نو ساخت. قلعهٔ امام بعدها به «قلعهٔ مریوان» معروف گشت و به مدت ۳ قرن مقر اصلی حکومت‌های محلی بابان و اردلان‌ها بوده‌است و بازگوکنندهٔ بخشی از تاریخ و معماری دوران صفویه است. قلعه مریوان یکی از آثار دیرین این سرزمین کهن می‌باشد که بسیاری از آثار تاریخی – فرهنگی و هنری مردم این مرز و بوم در آن ثبت شده‌است و در بسیاری از کتاب‌های تاریخی محلی به آن اشاره شده‌است.

[3] - قاچاق کالا در این کشور چنان گسترده و عمومی است که در فرهنگ اقتصادی سیاسی کشور واژه هایی از فرهنگ قاچاق بری فراگیر شده است، همانطور که "شوتی" ها یعنی قاچاق برها در منطقه جنوب کشور شناخته شده اند، اینجا در باختر ایران، این کولبران هستند که نام خود را بر قاموس اصطلاحات این کشور  شناسانده اند. داستان آنان صد من رمان و داستان ادبی است. این کلمه از دو کلمه "کول" و "بر" تشکیل شده است که کول همان شانه است که بار حمل می کند و بر مخفف بردن است که به افرادی اطلاق می شود که بارهای قاچاق را بر شانه های خود از مرزها سیاسی و گمرکات غیر رسمی عبور می دهند.

به زودی بیش از یکصد کیلومتر جاده درجه دومِ کاملا محاصره شده در آب، بین ماهشهر و آبادان به پایان رسید، سواد شهر آبادان، شاید همین نیروگاه سیکل ترکیبی است که آن نیز در دریایی از آب در محاصره است، و آنرا انگار روی تپه ایی کوتاه ساخته اند، تا جزیره ایی در این میان تشکیل، و جاده ماهشهر – آبادان را از تنهایی در آورد، آبادان شهری است که چه پیش از انقلاب، و چه پس از انقلاب زبانزد عام و خاص بوده و هست، با مردمی که فرهنگ و آداب خاص خود را دارند، در دوره جنگ خسارتبار هشت ساله، قافیه هر شعری در مورد جنگ، به آبادان و خرمشهر ختم می شد، و اکنون نیز باز هم چشم ها به آبادان خیره است.

روزگاری این شهر، "شهر نخل های بر افراشته" [1] بوده است، اما اکنون از آن حجم از نخل ها و نخلستان ها هم دیگر خبری نیست، آن زمان وقتی به حاشیه اروند، و کارون که می رفتی، باغ های خرما، ردیف به ردیف تو را در خود غرق می کردند، اینجا سرسبزی سرهای برافراشته درختان خرما، حرف اول و آخر را در طبیعتی زیبا و مولد می زد، میان نیزارهای روئیده در هورهایش دریایی از سرسبزی، و پناهگاهی برای صدها هزار پرنده مهاجر و بومی، و میلیون ها ماهی، هزاران گاومیش بود، اکنون تنها از آن نیزارها آب های راکدی دیده می شود که نمی دانم ماندگارند، یا به زودی با آمدن گرمای خرماپزان، از بین خواهند رفت، و از خود زمین شوره زاری به جای خواهند گذاشت، یا که نه خرچه طبیعت به خوبی خواهد چرخید تا آبادان و آبادانی همچنان بر پای بمانند.

دست اندازی ها به سرچشمه آب های روان، جنگ و درگیری های بی پایان با همسایگان و... خانه و کاشانه هم ما و همسایگان را در خاور میانه بر باد داده است، از جمله در همین زمان ترکیه آب های جاری در منطقه را به روی مصرف کنندگان بیشمارش در طرح سد سازی "گاپ" و "داپ" در پایین دست بست، و عراق، سوریه، ایران را خشک کرد، و ما درگیر نبردهای ایدئولوژیک، غرق در مسایل خود، انگار غرق در خواب غفلت ماندیم تا شاهد مرگ تدریجی خود باشیم، نبردهای ایدئولوژیکی که پیروزی اش هم، حتی خود شکستی بزرگ خواهد بود، چرا که در این جنگ ها پیروزی در واقع وجود ندارد، چرا که درست در لحظه پیروزی هر ایده ایی، دوره غلبه ایی آغاز می شود، که در آن باز در یک فرایند آنتی تز، نطفه نبردی دیگر در لحظه پیروزی، در رحم خود به همراه دارد، و به این ترتیب چرخه ایی از نبردهای ایدئولوژیک، که هرگز به پایان نخواهند رسید، ادامه خواهد یافت، و حاکمیت ها هیچگاه فرصتی نخواهند یافت تا به مردم زیردست خود برسند، چرا که پیروزی ایده و آرمان در بالاترین درجات مصلحت و ارزش قرار می گیرد، و همه مصالح و ارزش ها و از جمله مردم، به پای ایده ایی قربانی می شوند که هدف تنها پیروزی آن ایده است، و به این ترتیب، ایده هایی که برای سعادت انسان ها طرح ریزی شده اند، و سعادتی که در طول تاریخ هر ایده وعده تحقق آن، در آینده پیروزی داده می شود، که هرگز چنین آینده ایی نخواهد آمد، و در این چرخه نبرد برای پیروزی، تنها اسکندرها، اسکندر می شوند، و چنگیزها تاریخ قدرت و شقاوت برای خود می نویسند، و صدام ها مست پیروزی، در روزی دیگر طعم شکست را می چشند، تا مرزهای جنایت و کشتار توسط حاکمانی این چنینی، هر بار جابجا شده، و تنها قصه هایی از تهور و شجاعت از این حاکمان نقل مجالس جوانان آرمانخواه باشد، که بر بدن هزاران انسان در خون و جراحت غرق، پارو می زنند، و برای تاریخ باقی می گذارند، و این چنین است که اکنون عراق و سوریه به صورت عمده، و ایران در درجه دوم با عوارض این زورگویی ترک ها مواجهند، و باید جان دهند تا حقآبه ایی از دست رفته را، شاید بتوانند باز پس گیرند.

جوانی در خرمشهر از این وضع و هوای خفه کننده پر از خاک این شهر ناشی از خشک شدن هورها می گفت و شاکی وار می گفت : "اگر خدایی هم در کار نباشد، تا داد بستاند، این دنیا بدون نظم و نسق نخواهد بود، و کارما کار خود را خواهد کرد، و ترکیه هم سزای کار خود را خواهد دید [2] ، که ملت های زیادی را، و هزاران کیلومترمربع طبیعت را نابود کرد، تا مثل اختاپوسی بر سرچشمه های آب بنشیند و از دیگران در آینده باج و خراج بگیرد، و بجایش به آنها آب بدهد."

اما این را نباید از دیده دور کرد که دیدن این سزاها که دیگران در این دنیا و آن دنیا خواهند دید، چه سودی برای من و تویی دارد که دهه ها مشغول درگیری های خانگی در منطقه ایی هستیم که شرایطی این چنین در آن رقم زده می شود، تا ملت ها چنین شرایطی را تحمل کنند، و در اثر ادامه درگیری و نبرد، همدیگر را نابود کرده، و سهم شان از این نبرد و درگیری های بی پایان، از دست دادن امکانات بالقوه و بالفعلی است که جایگزین کردن آن شاید دیگر محال باشد.

آری، در زمانی که ما مشغول جنگ های ایدئولوژیک خود برای دست یابی به آرمان هایی خاص بودیم، ترکیه با ساخت سدهای بسیار بزرگ، آب را بر دجله و فرات بست، هورهای پرآب و نیزار عظیم عراق را خشک کرد، و هورهای ایران نیز که در ادامه همان هورهای عراق قرار دارد نیز، صدمات بسیاری دیدند، و این گرد و خاک و خشکی بود، که نصیب مردم منطقه، و آب و هوای ایران، عراق و... شد. و...

و حکیم شیراز، مصلح الدین سعدی شیرازی اگر چه به درستی گفته اند که :

چو دخلت نيست خرج آهسته تر کن      که مي گويند ملاحان سرودي

اگر باران به کوهستان نبارد      به سالي دجله گردد خشک رودي

اما سعدی شیراز و ملاحان دوستش اگرچه دلیل اصلی خشکی دجله را فهمیده بودند، اما این را در نظر نگرفته بود، تا به حکام این منطقه بلازده در غرب آسیا، و یا همان خاورمیانه در خون و گرفتاری شناور، این توصیه را نیز بکند که در کشاکش جنگ ها و نبردهای بی پایان شما، برای سلطه ایده ها، کسانی نیز در کمین نشسته اند، تا سرچشمه های آب حیات شما را هم از دست شما بربایند، و شما را تا ابد به بردگان "بر سرچشمه نشستگان" تبدیل کنند، و بدون شلیک هیچ تیری، سرنوشت و آینده شما را در دستان خود بگیرند.

بله دجله ها در سال های پر بارش هم، برای "پاییندست نشینانش" به خشک رودی تبدیل شده است، که تاریخ و تمدن میانرودان [3] این مشکل را تا به حال به خود ندیده است، لذا وقتی وارد شهر آبادان شدم، شهر حتی براقی  زمان جنگ را هم بر چهره اش نداشت، موقعی که بارش گلوله های بی پایان دشمن خاک ها را به تعداد زیاد به هوا بلند می کرد، و این خاک انگار در چند متری به زمین می نشست، و چاله ایی در خاک می ساخت و تمام، اما این روزها بدون این که دشمنی بر این شهر و دیار گلوله ایی شلیک کند، شهر را گردخاک فرا گرفته و بی رمق است، تو گویی از آن سال های آتش و خون، هیچ بارانی بر این شهر نباریده است، تا خاک را از دامن آن بزداید، و سال هاست که گرد و خاک بر این شهر نشسته، و چرکمرده شده است، و باران های سیل آسایی که از آسمان فرود آمده نیز، بر گرد و غبار این شهرها، تو گویی هیچ تاثیری نداشته اند.

ورودی آبادان از سمت ماهشهر که افتضاح است، زیبایی نخل ها، نیزارها، حتی ساخت و سازهای زیبایی هم دیده نمی شود، یاد روزهایی افتادم که برای اولین بار در سال های 1364 برای عملیات والفجر هشت، پای به حاشیه اروند گذاشتم، یا روزهایی که در خلال عملیات های کربلای 4 و 5 به این منطقه پای نهادم، شهر پر بود از خاک و ترکش، الان هم انگار باز همچنان خاک بر آسفالت کشی ها غلبه دارد، در حالی که نزدیک به سی سال از آن سال ها می گذرد.

گرسنگی راهی طولانی بین گناوه تا آبادان، مرا به رستورانی کشاند که صاحبش بر دیوار پشت سر خود نوشته بود:

"مشتری فرشته ایست که روزی ما را به همراه می آورد" مردی میانسال و بسیار خوش برخورد، که مثل دیگر همشهری هایش ته لهجه عربی را با زبان پارسی سخن می گفت و با غذاهای دریایی از مشتریانش گرم پذیرایی می کرد، غذا را که سفارش دادم، از او پرسیدم "در آبادان از کجا دیدن کنم؟" این را که گفتم انگار بغضش ترکید، بی هیچ مقدمه ایی گفت: "آبادان چیزی برای دیدن ندارد، ما آبادانی ها بدبخت هستیم، این جا هیچ تفریحی نیست، فقط می توانید بروید لب شط بنوشید و قلیان بکشید و..." این را گفت و تلویزیون بالای سرم را که اذانش تمام شده بود را خاموش کرد و راهش را کشید تا برود وضو بسازد و به نماز مغربش برسد.

  گرچه خاک و ویرانه آبادان هم برایم ارزشمند و دیدنی است، چرا که اگرچه در زمان ساخت بزرگترین پالایشگاه جهان و یا خاورمیانه در آبادان، من کودکی بیش نبودم، و از آن سال ها خاطره چندانی ندارم، اما دوره ایی از جنگ خسارتبار هشت ساله را در این نقطه از ایران گذرانده ام، و با جای جای این منطقه خاطرات بسیار دارم، اینجا نقطه ثقل یک جنگ بزرگ بود، که تمام نیروی دشمن، و ما در این نقطه گردهم آمدیم، و شمال و جنوب را رها کردیم، تا در یک مچ اندازی اصلی، جنگ را در این نقطه به سرانجام برسانیم، این بود که در ایجا وجبی از خاک را شاید نتوان یافت که خونی از ما و دشمن بر آن نریخته باشد. انگار اینجا را روی خون و جراحت بنا کرده اند.

همچنین آبادان برای ایران یک تاریخ زنده است که در یک قلم آن، با جنایت هولناک آتش زدن سینما رکس آبادان، انقلابی شعله ور شد، که کنترل آن برای حاکمیت شاهنشاهی دیگر هرگز میسر نشد، تا نابودی اش ختم شود، سینما رکس آبادان را موقعی آتش زدند [4] که آپاراتچی آن در حال پخش فیلم "گوزن ها" بود، که دست های کثیف و ناپاک تروریست، که در تاریخ ایران هم از این تروریست ها کم نداریم، و پیش از این، بسیاری از بزرگان اهل فکر و ادب گرفته، تا سیاسیونی که مورد تایید فکری تروریست ها و منابع فکری آنان نبودند و... را ترور کرده بودند، آنها تروریست هایی بودند که در 28 مرداد 1357، خاطره خیانتِ سازندگان کودتای 28 مرداد 1332 را برای مردم ایران تکرار کردند و ملتی را که در بین آنان زوج های جوان، جوانان، مردان و زنانی بی گناه بودند، و در سینما رکس آبادان برای دیدن فیلم گوزن ها ساخته هنرمند معروف کشورمان مسعود کیمیایی، گرد هم آمده بودند را به آتش کشیدند، و ظالمانه درب های سینما را هم بستند و...

و بدبختانه مردم گرفتار آمده در سینما نیز، به امید اینکه کسی می آید و آنها را نجات می دهد عکس العمل در خوری شرایط خود، از خود بروز نداده و به صورت جمعی قتل عام شدند، وگرنه دست این جمعیت چند صد نفره بزرگتر از این بود که پشت درب های یک سینما بمانند و جزغاله شوند، آنها به صورت جمعی هم می توانستند درب ها را بشکنند و خود را نجات دهند، و هم می توانستند یک ردیف از صندلی های سینما را شکسته و دیوار ده سانتی سینما را خراب کرده، خود را نجات دهند، اما به امید آمدن سفیر نجاتی از سوی دیگران، و افراد بیرونی ماندند، و در آن فضا خفه شده و روی هم تل انبار شدند، و چون سینما از دیوار و سقف آگوستیک برخوردار بود، آتش این سقف و دیوار بر اجساد روی هم خفته آنان ریخت، و با هم سوختند، به طوری که جدا کردن اجساد از هم مقدور نبود، و به این دلیل بود، که اجساد آنها را همگی در یک گور جمعی دفن کردند.

اکنون بر قبور بی سنگ و نام آنها، بنای یادبودی ساخته اند، که گفته می شود 600 نفر زیر خاک های این بنا دفن شده اند، و دو طرف ماجرا (حاکمیت پهلوی و انقلابیون) در آن روزها، هر یک دیگری را به انجام این جنایت متهم کردند، مقامات نظام سلطنتی و طرفداران شان روحانیت و اهل مذهب را که حکم به فساد سینما می دادند را عامل این ماجرا اعلام می کردند، با این استدلال که روحانیت ضد سینما و هنر است و این عمل جنایت بار را علیه کسانی انجام داده اند که اهل فساد هستند! و بر این اساس دست به این کشتار زده اند، و در مقابل مذهبیون و مبارزین هم حاکمیت را در این ماجرا گنهکار و عامل می دانستند، که این جنایت را انجام داده و می خواسته است مردم را علیه اهل مذهب و روحانیون بشوراند و بدبین کند.

ولی گذشته از این که کدام روایت به چه میزان درست، و یا نادرست است، این یک امر مسلم است که هر دست جنایتکاری که با این مردم این کرد، محکوم علی الابد خواهد بود، کسانی که حکم بدین جنایات می دهند، خود بسیار بدتر از کسانی اند که در تبعیت و پیروی از چنین صاحبان حکمی، جنایتکارانه آتش به جان مردمی می اندازند، مردمی که نمی دانند از کجا می خورند. مهم نیست که این جنایت کار کدام طرف در آن زمانه پر حادثه بود، مهم این است که در بین ما مردم ایران، کسانی هستند که برای به کرسی نشاندن یک ایده، به راحتی آب خوردن، 600 نفر را، یکجا و در چنین وضعی قربانی جنایت خود می کنند، این خطرناکترین وجه این جنایت است، که هر روزه قابل تکرار است،

لازم به ذکر است که آن موقع آبادان 15 باب سینما داشته است، و رفتن به سینما یکی از تفریحات جوانان و مردم این شهر بود، به غیر از سینماها، باشگاه های این شهر مثل باشگاه پیروز، باشگاه نفت، باشگاه آبادان، باشگاه اروند هم بودند که مردم از آن برای پر کردن اوقات خود سود می جستند. سه تا از این 15 سینما در منطقه احمدآباد آبادان بود، دو تا از این ها سینما تابستانی بودند، که همین برج متروپل که فرو ریخت [5] ، در واقع بر زمین سینما متروپل ساخته شده بود، سینما متروپل خود یک سینما روباز بود که در هوای خوب به مردم آبادان سرویس می داد.

در جریان جنگ خسارتبار هشت ساله هم باز محاصره آبادان، داستانی بلند از شجاعت ها و دلاوری ها بود که مردم (محلی و باقی ایرانیان) و به خصوص ارتش در آن روزهای آغازین جنگ آفریدند، و تاریخی به یاد ماندنی از مقاومت در مقابل هجوم دشمن را رقم زدند، هجومی کمرشکن، که دشمن به رغم همه قدرتش، نتوانست کمر آبادان را بشکند، و کمر دشمن در مقابل آبادان شکست، دشمن با تسخیر خرمشهر، از طریق بیابان های کوی ذوالفقاری سعی داشت تا آبادان را محاصره و تسخیر کند، که این محاصره شکسته شد و از سقوط آبادان جلوگیری کردند، سقوطی که اگر در آبادان هم مثل خرمشهر تکرار می شد، جنایات بعثی ها علیه مردم ایران ضربدر دو می شد. در 18 مهرماه 1359 محاصره آبادان شکسته شد، [6]

اما آبادان با تاسیسات بندری، پالایشگاه، آثار حضور خارجی ها، نفت و... هم شناخته می شود، از این نظر پالایشگاه همان پالایشگاه است، و خانه های شرکت نفتی ها همان خانه های زمان انگلیسی هاست که به خوبی به همان شکل تاریخی خود حفظ شده است، و البته استفاده هم می شود،

سینه مردم آبادان پر از حرف های ناگفته است، راننده تاکسی ایی که مرا به صورت تور گردشگری به دیدار از قبور شهدای آبادان و مزار مردمی برد که در سینما رکس کباب شدند، سینمایی که آنرا با قصاوت تمام آتش زدند، و تماشاچیان فیلم دیدنی اش را پشت درب های بسته نگهداشتند تا بسوزند و بمیرند، از یک توطئه هولناک در این شهر برایم روایت کرد، این راننده مسافرکش که برای کمک به گذران زندگی آبرومندانه خود مسافرکشی هم می کند، از چگونگی نقل و انتقال خانواده خود با توجه به سابقه کاری پدرش در خانه های کوچک، به خانه های بزرگ تر سازمانی همچنین گفت که طبق یک ضوابط نوشته شده، کارکنان در خانه های سازمانی بهتر جایگزین می شدند، در این زمینه گفت : "کارکنان شرکت نفت از کارگر تا ... بر اساس گرید و سمت یا رتبه کاری منازل سازمانی اشان از سه اتاقه شروع می شد، چهار اتاقه، پنج اتاقه، پنج اتاقه سالن دار و...که وقتی رتبه یکی از کارکنان به پانزده می رسید، به منطقه "عارف کمپ" در منطقه "بریم" نقل مکان می کرد و اینجا ساکن می شد، که در اینجا حتی برای پرستاران مجرد هم ساختمان و خوابگاه مجزا وجود داشت، نظم خاصی بر اساس موازین حاکم بود که برخورداری ها از پست ها و حتی محل سکونت، تنظیم و معین شده بود، و صفر تا صد یک کارمند از آب، خانه، تفریح، خرید، بیمارستان و... را در نظر داشتند و برای آن برنامه ریزی می شد، از جمله تفریحاتی که بود، باشگاه های شرکت نفت بودند و... رئیس شرکت نفت هم در همین مجموعه خانه داشته که به آن منزل "بنگله" می گفتند، در آن زمان از هر خانواده شرکت نفتی که بازنشسته می شد، یکی از اعضای خانواده اش را به عنوان جایگزین استخدام می کردند، فروشگاه "ستاره آبی" را هنوز یادم هست، که اجناس خوبی را برای فروش عرضه می کرد. و مسجد "منگویی" که برای کارکنان اهل سنت، پالایشگاه ساخته شده بود که الان جزو آثار باستانی است، کارگران و کارکنان اهل سنت از درب اصلی پالایشگاه خارج می شدند و اینجا نمازشان را می خواندند و باز به سر کارشان بر می گشتند، همینطور بیمارستان، موزه شرکت نفت هم در این مجموعه قرار داشت."

تالاب شادگان بزرگترین تالاب منطقه در خوزستان است که زیستگاه پرندگان و آبزیان بسیاری است. کشتی "نگین" هم اکنون بین آبادان و کویت در رفت و آمد است، اینجا اعراب عشیره ایی هستند، آلبو عبادی، عساکره، آلبو دیراوی، آلبو فرهانی، آلبو بغلانی و...

اگرچه شعار نویسی های اعتراضی بر درب و دیوارهای آبادان نیز مثل دیگر نقاط می توان دید، به خصوص شعار "زن، زندگی و آزادی" و... اما به گفته یکی از اهالی آبادان اعتراضات در این شهرها در مقایسه با دیگر شهرهای کشور در سطح پایین تری بود، که دلایل آن را این گونه شرح داد :

"اینجا بافت عشیره ایی دارد، و در صحبتی که با بزرگان عشیره ها داشتم آنها می گویند : اول این که ما در پیگیری خیزش زن، زندگی، آزادی، بریم دنبال برهنگی، دنبال آزادی زنانی که می خواهند حجاب شان را بیندازند؟! عامل دوم عدم همراهی عمومی این بود که سران عشایر و شیوخ شاکی بودند که چرا در جریان کشتار مردم خوزستان در نیزارهای ماهشهر، اعتراضات به گرانی بنزین، هموطنان در دیگر مناطق ایران، از معترضین که در این منطقه کشته شدند حمایت لازم را نکردند و معترضین خوزستانی احساس تنهایی کردند، در حالی که فقط در داخل نیزارهای جراحی ما 150 نفر کشته دادیم. البته این بدان معنی نیست که در خوزستان خیزش مردمی را شاهد نبودیم، مثلا در همین سیتی سنتر آبادان مردم اعتراض می کردند، یا در مناطق جانبازان و... در اهواز درگیری هایی هم انجام می شد."

این شهروند آبادانی در خصوص مسایل اجتماعی آبادان که این روزها مردم با آن رو در رو هستند گفت :

"اینجا در آبادان و خرمشهر مسایل و تفکرات عشیره ایی و قبیله ایی حاکم است، جریان هایی مثل قتل های ناموسی و کارهای عشیره ایی از این دست است، مورد مونا حیدری یکی از آنها بود. مردم در برخی از موارد خیلی عشیره ایی فکر و عمل می کنند، مثلا در بحث ختم اموات که شیخ عشیره در روز سوم می آید و مراسم را پایان می دهد، البته این روزها به خاطر مسایل اقتصادی همان روز اول ختمش را اعلام می کنند، مسایل دیگری از جمله عید فطر که مهمترین عید ما اعراب است، گرچه عید نوروز هم دید و بازدید داریم و... اما مهمترین عید ما، عید فطر است، اما بسیاری از رسوم دیگر عشیره ایی که مزاحم زندگی بود، تحت تاثیر قرار گرفته، و عوض شده است، مورد مونا حیدری مورد تایید قلیلی از مردم است، این جنایت مورد تایید قومیت عرب هم نبود، در فضای مجازی هم بسیاری پیام دادند، که این مردانگی نبود، این موارد را در منطقه اهواز بیشتر داریم، که رسومات قبیله ایی هنوز بیشتر قدرت دارد، قتل های ناموسی خیلی داریم، البته خیلی موارد هم در حال فرهنگ سازی هستند، و مسایل حل شده است، و برخی آزادی های مشروع را می دهند، قبلا اینجا شرایطی بود که اگر یک دختر می خواست ازدواج کند، و پسر عمو داشت، یک مصیبتی داشت، الان می شود گفت که 95% این مشکل در اثر فرهنگ سازی ها حل شده است. گاه دختر لیسانسه، پسر عمویش بی سواد است، که زمانی مجبور به ازدواج بودند، این مسایل تا حدود زیادی اکنون مسایل حل شده، در جریان مونا حیدری شعرا، نویسندگان و... آنقدر به این قاتل توپیدند که حساب ندارد، کسی دیگر این اقدامات را تایید نمی کند."   

آبادان با همه مسایل و مشکلاتی که دارد، هنوز بازاری زنده دارد، و شب ها مملو از مردمی است که آن را به بعنوان یک تفریح حساب می کنند، بازارهایی که فست فودها، غذاهای دریایی و... در آن رونق دارد، ساحل اروند هنوز خود را باز نیافته است، اما باز هم زیباست، بازار ماهی فروشی آبادان دیدنی و متنوع است.

آبادان مردمی صبور و خوش برخورد و نجیب دارد، در این شهر مسافری بر زمین نمی ماند، مردم زیادی را می توان دید که حاضرند شما را در شهر بگردانند، و صبورانه به سوال هایت پاسخ دهند، جوانان گلایه مندی از روزگار که این گلایه را به مسافر خود تعمیم نمی دهند، اما اگر تو را گوشی برای شنیدن حرف خود می بینند و کلی درد دل دارند، راننده پژوی 206 تمیز و مرتبی که در حدود 28 سال سن را در صورتش می توان حدس زد، و مرا در کنار پالایشگاه آبادان سوار کرد تا به میانه جاده خرمشهر – آبادان برساند، در پاسخ به سوالم که شما اهل خرمشهر هستید یا آبادان؟ سفره دل باز کرد و در حالی که رادیو اف.ام اتومبیلش رادیو بصره را پخش می کرد، گفت :

"کاش هرگز اینجا به دنیا نیامده بودم (با اشاره به چاله چوله ها و کثیفی خیابان)، شما به آسفالت این خیابان نگاه کنید، در کنار پالایشگاه آبادان خیابان ها باید این کیفیت را داشته باشند؟! پول این پالایشگاه می رود آنطرف آب، فقط دود و زهرماری اش مال ماست، وضع اونطرف آب با ما خیلی فرق می کند، هر روز وضع شان بهتر می شود، عراقی ها دست شان را در دست بن سلمان (سعودی) گذاشته اند، وضع شان بهتر هم خواهد شد، بچه های ما اینجا یک معلم درست و حسابی ندارند، که درس بخوانند، (در حالی که رادیو از اعتراضات در عراق می گوید) این ها در عراق در اعتراض به وضع قیمت دلار تجمع کرده اند، اعتراض آنها این است که چرا به ایران دلار می دهید، تا بازار آن در عراق به هم بخورد."

او از فوتبالیست هایی است که در تیم های مطرح بازی کرده است، از اشتباهات خود می گوید که چرا بازی فوتبال را ادامه نداده و در تهران نمانده و به آبادان برگشته است :

"اشتباه کردم به آبادان برگشتم، آبادان آدم را پیر می کند، خیلی از جوان ها این جا شب ها گریه می کنند، کار ندارند، درآمد نیست، زندگی تعطیل است، مجاهد خضیراوی (فوتبالیست آبادانی) در تهران ماند و الان زندگی خیلی خوبی دارد، مسئولین می روند در اصفهان دفتر می زنند که برای پالایشگاه آبادان نیرو جذب کنند، اما وقتی ما اینجا برای کار مراجعه می کنیم می گویند کار نیست، وجدانا این ظلم نیست؟! چرا این همه در اهواز سنی داعشی شده اند، چرا این ها اینطوری شده اند؟! این ها جوانانی هستند که می گویند اینها (دولت) دارند با ما لج می کنند، ریش های بلندی مثل داعشی ها می گذارند، که حتی خود ما هم با آنها درگیریم و از آنها می ترسیم.  بسیاری وهابی شده اند، اهواز همه عربستانی شدند، خدا نکنه تقی به توقی بخورد، شما ببین خوزستان چی می شه، اینجا پر خون می شود، وهابی ها و داعشی ها چه به روز مردم خواهند آورد؟! شما تصورش را کن، دلار 50 هزار تومانی خودت را بکشی و در یک روز 300 هزار تومان هم در بیاوری، یک مراجعه به فروشگاه داشته باشی و چند تا کالای ساده هم بگیری، کارش تمام است؛ حاصل هشت ساعت کارت تمام می شود. هیچی هم دستت را نمی گیرد. ما می ترسیم اینها بروند، یکی بدتر از این ها بیاید."

دوست داشتم از دهانه اروند و جایی که اروند به خلیج فارس می پیوندد، دیدن کنم، اما ممکن نگردید، جایی که در جریان عملیات والفجر 8 از آن گذشتیم و وارد فاو شدیم، جایی که وقتی وارد منطقه شدم، قایق حامل ما، ما را پیاده کرد و به جای ما مجروحین و شهدا را که در کناره اروند دپو شده بودند، را می خواست که باز گرداند، در دو طرف اروند نخلستان هایی بود که قبل و بعد از عملیات، در آن پناه گرفته بودیم، نخل هایی که دفاعی از خود نداشتند، و باران گلوله ایی که زوزه کشان در میان شان فرود می آمد، و همانقدر که از ما انسان ها می کشت و مجروح می گرفت، از این نخل ها هم کشتار می کرد، و یا در بدن های شان جراحت ایجاد می نمود، با این تفاوت که آنان امدادگری نداشتند تا به دادشان برسد، و در سکوت می مردند.

دیداری هم از جزیره مینو داشتم، جزیره ایی که در زمان جنگ سینه به سینه دشمن داشت، راننده تاکسی که مرا از لب جاده خرمشهر – آبادان به داخل این جزیره آورده بود تا جزیره مینویی را که در زمان جنگ به خاطر وضعیت جنگی اش موفق به دیدارش نشده بودم، را به من نشان دهد، چنان از شوق دیدارم از این جزیره که لابد برای او چیزی برای دیدن نداشت، متعجب بود، که کار تورگردانی خود را که، مبلغش را هم با او طی کرده بودم را، ناتمام گذاشت و حتی قصد داشت از کرایه خود نیز صرف نظر کند و...

حال آنکه برای کسانی که روزگار شور و جوانی خود را در خلال جنگ گذرانده ایم، این شهر و نقطه به نقطه کناره هایش خاطره است، که باید زنده شود، بجوشد، تا در گنداب تکبر و غرورها، غارت و چپاول ثروت ها و منابع کشور، خود گم کردن در قدرت، بی تعهدی به سرنوشت مردم و کشور، بی تفاوتی به سرنوشت ایران، نفهمی ها، ناکارآمدی ها، نابلدی ها، باند بازی ها، تمامیت خواهی ها و صدها  "های" دیگر غرق نشویم، که متاسفانه با روندی که کشور را در آن انداخته اند، در حال افتادن در گرداب های هولناکی هستیم، که صدای آن را حتی جوانان خیابان هم شنیده اند، اما گوش هایی که باید بشنوند، کرند و یا در گوش های خود پنبه پر کرده اند و نمی شنوند و در خود اصلاح و تغییری نمی دهند، تا خطر همه ی کشور را در خود ببلعد. و رنج نامه این مردم و این آب و خاک همچنان صفحه به صفحه تکرار شود.

تاکسی که مرا پیاده کرده، خود را به یکی از دیدنی های جزیره مینو، یعنی مضیف حاج عبدالله رساندم، جایی که مردم برای خوردن و دیدارش می آیند، سری به مرز هم زدم، که مرزبانان حتی مرا از بالا رفتن از خاکریزی که به سوی آن سوی اروند دیدگاه داشت، محترمانه منع کردند، خاکریزهایی که روزگاری نمی توانستیم از آن سر برآوریم و به سوی دشمن نگاه کنیم، چرا که شدت شلیک های دشمن سرهای زیادی را در پشت این خاکریزها مورد اصابت قرار دادند، و به خیل شهدا ملحق کردند.

جوان دیگری را برای دیدار از جزیره بلند مینو به خدمت گرفتم، او متفاوت از تاکسی دار کامله مردی بود که مرا در نیمه ی راه رها کرد و رفت، او پسری حدود 24 ساله بود که حتی نام نهری که پل امام حسین که جزیره مینو را به سرزمین اصلی وصل می کند را هم نمی دانست، تنها چیزی که بلد بود رانندگی بود، در این شرایط تنها چشمانم میان نخل ها می چرخید که سرهای بعضی از آنها کنده شده بود، و هنوز کنده اش بر زمین، از زمان جنگ باقی مانده بود، تو گویی هیچ باغدار با انگیزه ایی در میان آورگان باز گشته بعد از جنگ نبود تا نخلستانی را دوباره آباد کند، و شاید هم بود، و کشت و کارشان را ثمری نبود، چرا که در آب های اروند دیگر آب شیرینی نبود که نصیب نخل ها شود، بلکه اروند پر از آب شوری است که از دریا می آید، و زمین ها را شوره زار تبدیل می کند، و آب کمی هم که از سدهای ساخته شده بر کارون می آید، در اثر نابلدی ها، آب شیرین کارون را هم شور می کند، و آنچه به اینجا می رسد، چه از دریا، چه از کارون، هر دو شورند و نخلستان ها را نابود کرده است.

 

[1] - این جمله را در ورودی شهر دیدم، که بر تابلوی تبلیغاتی نگاشته بودند

[2] - زلزله ترکیه، بلای طبیعی یا خطای انسانی!

محمود نامی

زلزله ۷.۸ ریشتری در ترکیه دانشمندان و زلزله شناسان را با این سوال روبرو کرده است که علت اصلی بروز چنین زلزله بی سابقه و مهیب در آناتولی شرقی چه بوده است؟!  در مباحثی که در چند روز اخیر توسط زلزله شناسان مطرح شد، عموماً حرکت صفحات آناتولی در مقیاس وسیع، از‌ شمال ترکیه گرفته؛ تا‌ جنوب آن کشور مورد توجه قرار گرفت؛ و اینکه‌ این صفحات در یک دوره تاریخی، به حدی از فشردگی رسیده بودند که انرژی آنها بالاخره روزی باید تخلیه می شد و آن روز الان بوده است؟! در این میان، آنچه مطرح نمی شود، اینکه، در منطقه آناتولی شرقی و کلاً خاورمیانه، حداقل در ۱۰۰ سال اخیر، سابقه ای از زلزله ۷ ریشتری و بالاتر از آن وجود نداشته است، پس باید اتفاق خاصی رخ داده باشد تا زمین اینگونه متلاطم شده؛ و زلزله ای را رقم بزند که از چنین قدرت فوق العاده ای (با قدرت تخریب ۱۳۰ بمب اتم یا انفجار ۲۰۰۰ تن دینامیت) برخوردار باشد. این نوشته نکته اخیر را از زاویه ای خاص که کمتر بدان پرداخته شد، مورد توجه قرار می دهد.  ترکیه در سال های اخیر بدون توجه به پیامد های زیست محیطی، دو پروژه بزرگ "گاپ" و "داپ" را در منطقه جنوب شرقی خود آغاز نمود. این دو پروژه، شامل سدسازی گسترده در جنوب شرق آناتولی بود، بر اساس برنامه ریزی انجام شده برای این دو پروژه، مقرر گردید تا ۵۸۵ سد بر روی رودخانه های منطقه احداث شود، این در حالی بود که کل سدهای ساخته شده در ترکیه تا قبل از آن در عرض ۵۶ سال، ۲۷۶ سد بوده است. ترکیه با صرف میلیاردها دلار (۳۲ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۷) در عرض ۱۸ سال توانست ۵۸۵ سد احداث نماید؟! سدهایی که حجم آب ذخیره شده در برخی از آنها، چون سد آتاتورک، دو برابر حجم کل آب های ذخیره شده در تمامی سدهای ایران بوده است. احداث این سدها بنا به گفته مسئولین آن کشور، بر اساس مفهوم توسعه پایدار برای ارتقاء زندگی ساکنین این مناطق، افزایش درآمد آنها، افزایش ثبات اجتماعی، رشد اقتصادی و در نتیجه بالا رفتن استانداردهای زندگی صورت می گرفت، اما در ادامه، اهداف سیاسی، امنیتی؛ و چشم دوختن به خشکسالی در کشورهای همسایه و خاورمیانه و وابستگی روزافزون آنها به آب رودخانه های بالا دست، که در سد های جدید الاحداث در ترکیه ذخیره‌ می شدند؛ و در نهایت فروش آب به آنها نیز به آن افزوده شد. در این میان تردید بوجود آمده در کشورهای همسایه جنوبی ترکیه، حتی بعضاً منجر به کشمکش و مناقشه رسانه ای نیز می شد که بدلیل سازوکارهای ضعیف سازمان ملل و نهاد های ذیربط در این زمینه، عملاً به جائی نمی رسید. ضمن اینکه تاثیرات‌ مخرب این سدها بر محیط زیست، چون آلودگی آب ها، از بین رفتن گونه های کمیاب جانوری و گیاهی، خشکی باتلاق ها، حوضچه ها و تولید ریز گردها نیز همواره مورد بحث و مناقشه قرار می گرفتند.‌ پروژه های مذکور دقیقاً در محلی واقع شده بودند که اکنون از نقاط اصلی زلزله زده بشمار می روند، شهرهائی چون آدیامان، باتمان، قاضی آنتپ، کیلیس، شانلی اورفا، دیاربکر، سیرت. البته زلزله هاتای، اسکندرون و آدانا را نیز دربر گرفت که در منتهی الیه شرق مدیترانه قرار دارند.  تا دیروز برای ترکیه برخورداری از صدها سد و منافع حاصل از آن؛ و برای کشورهای همسایه، بحث کمبود آب و تاثیرات زیست محیطی سدهای احداث شده بر فضای رسمی و رسانه ای غالب بود، اما هیچ کس به این فکر نمی کرد که این حجم از آب ذخیره شده در سدهای مخزنی بسیار بزرگ؛ و فشار ناشی از آن بر لایه های زمین در آینده به‌ چه فاجعه ای ختم خواهد شد؟!  خاورمیانه در طول تاریخ خود، هیچگاه شاهد زلزله های سهمگین با چنین قدرت تخریب نبوده است، زلزله های رخ داده در این منطقه عموماً ناشی از حرکت گسل های فعال شده در طول زمان بود که گسل آناتولی نیز یکی از آنها به شمار می رفت، اما گسل طبیعی فعال شده آناتولی، آیا توان چنین زلزله ای را می توانست داشته باشد؟! زلزله اخیر، نتیجه فعل و انفعالات عادی و نرمال لایه های زیرین زمین نبوده است، این نتیجه فشاری بود که از بالا (سنگینی حجم آب ذخیره شده در سدها) به لایه های زمین وارد می شد و به واکنش طبیعی آن در جهت آزادسازی انرژی هر چه بیشتر متراکم شده می انجامید. در واقع این وزن دریاچه سدها بود که به تغییر توزیع وزن پوسته خاک در منطقه آناتولی شرقی منجر؛ و روی شتاب چرخش و زاویه محور زمین و شکل میدان گرانشی در آنجا تاثیر گذاشت.  ترکیه از سال ها پیش با احداث صدها سد، پتانسیل بروز چنین زلزله ای را به وجود آورده بود، اینکه گفته شود ساکنین مناطق زلزله زده، سال ها روی بستری از بمب زندگی کرده اند، سخن گزافی نمی تواند باشد. زلزله قوی خوی، شاید پیش درآمد زلزله در جنوب شرقی ترکیه بوده است، اما چون ایران اصولاً در مدار زلزله قرار دارد، کمتر کسی می توانست این زلزله را ناشی از فعال شدن گسل آناتولی شرقی بداند. ضمن اینکه شایعاتی نیز مطرح شد که خشک شدن دریاچه ارومیه، به رها شدن بار ناشی از حجم آب خشک شده دریاچه منجر؛ و حرکت لایه های زمین؛ در نتیجه وقوع زلزله سهمگین در خوی را باعث شده است؟! اکنون به همان نسبت که خشک شدن دریاچه ارومیه در بروز زلزله در منطقه در مظان اتهام قرار دارد، به همان نسبت نیز، پروژه های "گاپ" و "داپ" در مظان اتهام قرار دارند. فشار غیر قابل باور آب جمع شده در سد های احداث شده در نتیجه دو پروژه فوق به لایحه های سطحی زمین، که در اغلب زلزله ها بیشترین خرابی ها را ببار می آورند، نمی تواند نادیده‌ گرفته شود. پس اینکه گفته شود احداث این سدها میتواند با توجه به نمونه های مشابه در هند، عامل زلزله مهیب اخیر باشد، چندان نادرست نمی تواند تلقی گردد، البته همه اینها بر اساس حدس و گمان است، چرا که هیچ کس نمی تواند علت اصلی وقوع زلزله و زمان و مکان آن را تعیین و مشخص نماید؟!  ترکیه طبق قولی که رئیس جمهور محترم آن کشور، آقای اردوغان داده است، به سرعت به سمت بازسازی مناطق آسیب دیده حرکت خواهد رفت، اما با شرحی که رفت، آیا این اطمینان وجود دارد که روز از نو و روزی از نو نباشد، که امیدواریم و از خدا میخواهیم که هیچگاه چنین نشود، اما مسلمان نباید از یک سوراخ دوبار گزیده شود؟! با شناختی که از مقامات ترکیه وجود دارد، از آنان انتظار می رود روی نکات ظریف مورد اشاره در این گزارش تامل نمایند، ترکیه باید شرایطی را فراهم آورد که به زیان مردم مسلمان، معتقد و مومن خود و مردم مسلمان و ترکیه دوست منطقه نباشد، بستن آب به روی این مردم، با هر نیت و هدفی که باشد، امری خداپسندانه نیست. به زعم نویسنده، ترکیه چاره ای جز کاستن از بار فشار موجود در سدهای احداث شده را ندارد. ترکیه باید بخشی از بار خوابیده بر بستر سدها را رها کند تا آناتولی شرقی بتواند نفس تازه کند. این هم به نفع آن کشور و هم همسایگان آن است و چه بهتر که تخلیه بار در جهت احیای دریاچه ارومیه و ممانعت از حرکت لایه های زیرین زمین در این منطقه باشد؛ که نه تنها ایران، بلکه ترکیه و عراق را نیز به صورت بالقوه تهدید می کند. ترکیه نه به خاطر ایران و عراق، بلکه به خاطر خود هم که شده، لازم است توجه ویژه به این امر معطوف و آن را به حساب هزینه معنوی بازسازی مناطق زلزله زده خود قرار دهد. این موضوع می تواند در آینده در دستور کار مسئولین مربوطه در دو کشور قرار گیرد.

[3] - میانرودان یا همان بین النهرین منطقه ایی است در حاشیه رودهای دجله و فرات که اولین تمدن های بشری در آن شکل گرفت.

[4] - ویکی پدیا در این خصوص نوشته است "آتش‌سوزی سینما رِکس آبادان حادثه‌ای عمدی بود که در شبِ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ منجر به سوختن سینما رکس در آبادان، ایران شد. این رخداد در حین نمایش فیلم گوزنها اتفاق افتاد و دست کم ۴۲۰ نفر کشته شدند. این رخداد زمانی آغاز شد که چهار نفر از انقلابیون مخالف محمدرضاشاه قبل از آتش زدن، ساختمان را به سوخت هواپیما آغشته کرده بودند. این حمله عامل برانگیختن انقلاب ۱۳۵۷ ایران بود، که منجر به سرنگونی حکومت سلطنتی ایران شد. این آتش‌سوزی بزرگ‌ترین حمله تروریستی در طول تاریخ تا قبل از کشتار سال ۱۹۹۰ افسران پلیس سری‌لانکا و حملات ۱۱ سپتامبر بود."

[5] - فروریختن ساختمان متروپل حادثه‌ای بود که ظهر روز دوشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۱ در خیابان امیرکبیر (امیری) واقع در مرکز آبادان رخ داد. در پی وقوع این حادثه، بخشی از برج شماره ۲ متروپل فروریخت. این حادثه ۴۳ فوتی و ۳۷ نفر مصدوم داشته‌است. عملیات آواربرداری متروپل به پایان رسیده‌است.

[6] - حصر آبادان یا محاصره آبادان، نبردی در روزهای نخست جنگ ایران و عراق بود. در تاریخ ۱۸ مهر ۱۳۵۹ نیروهای ارتش عراق، با احداث دو پل شناور در منطقه مارد و سلمانیه، با عبور از رودخانه کارون، به خاک ایران هجوم آوردند و با هدف محاصره آبادان، اقدام به تثبیت نیروهای خود در منطقه شرق کارون و قطع جاده ارتباطی آبادان به اهواز نمودند و مردمی را که در حال خروج از آبادان بودند را نیز به اسارت خود درآوردند. روز بعد نیز ارتش عراق اقدام به قطع جاده ارتباطی آبادان به ماهشهر نمود و با عبور از این جاده و رسیدن به شمال آبادان و ساحل شمالی بهمنشیر، موفق شدند آبادان را محاصره نمایند. در این محاصره که زاویه‌ای ۲۷۰ درجه داشت، مردم عادی برای خروج از شهر دچار مشکلات فراوانی شدند، اما تعدادی از ساکنان آبادان نیز برای مقاومت در مقابل نیروهای مسلح عراقی، در شهر ماندند، گرچه نیروهای مردمی مدافع شهر، هیچگونه سلاح مؤثر نظامی در اختیار نداشتند.

توفان اعتراض وسیع و پایان ناپذیر جاری در سطح کشور، که تا کنون هفته دوازدهم استمرار خود را پشت سر می گذارد، و حتی خیل گسترده ی ایرانیان قهر کرده، و مهاجر از این سرزمین را هم، با خود همراه و همدل کرده و...، و اکثر شهرها و مناطق مختلف کشور، و بلکه بسیاری از شهرهای مهم جهان را هم در نوردیده است، کم کم مسئولین کشور را از پشت ژست های انکارِ اعتراض و معترضین، ناچیز انگاری، عمله اجانب دانستن و... آنان بیرون می کشد، و به سمت شنیدن صدای مردمِ معترضِ ایران به پیش می راند،

تا آنجا که دولت نواصولگرای "جوان و انقلابی!" ابراهیم رئیسی، شعار اساسی معترضین یعنی شعار "زن، زندگی، آزادی" [1] را از آن خود نیز دانسته، و آنرا مبنای سیاست و عملکرد خود می داند، و این شعار را شعار دولت نیز می خواند! [2] شهرداری تهران، که به بزرگی یک کشور، و با امکاناتی بسیار عظیم است، و اکنون تحت سیطره نواصولگرایان متعصب و سوپر انقلابی! تحت راهبری امثال علیرضا زاکانی [3] ها و... است، برای بازی تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی فوتبال قطر، از تصاویر نوستالژیک قهرمانان ایران باستان استفاده می برند، و این روزها نیز شهر را پر از بنرهای بزرگ و چشم پر کن"ایران ما" با مضامین میراث فرهنگی به جای مانده، از عهد ایران باستان، همچون ارگ بم، پارسه، پاسارگاد و... می کنند، [4] تفکر تمامیت خواهی که جز خود و تفکر خود را، به رسمیت و لایق حضور نمی شناسند، و سال هاست که مصون از هر گونه پیگیری قضایی، در سطح خیابان و...، با همه تفکرات غیر از خود، از جمله اصلاح طلبان و... نبرد آتش به اختیار گونه ایی را کرده اند و می کنند.

محمدجعفر منتظری، دادستان کل کشور نیز بدون ذکری از لغو ترتیبات تحمیل اجبار در پوشش و..."حجاب اجباری" در برنامه های مجازات دادگاه های انقلاب، از تعطیلی "گشت ارشاد" می گوید [5] و حتی از وجود آن، در زیر مجموعه دستگاه تحت مدیریت خود، سلب مسئولیت می کند! و... که این همه نشان می دهد که اعتراضات در ایران چقدر ریشه دار، عمیق و گسترده است، که می رود تا سنگین ترین گوش ها را نیز به خود آورد، تا صدای این معترضین بی تریبون و بی نماینده در حاکمیت و دولت را، بشنوند، چرا که در غیر این صورت، زیر بارانی سیل آسا از نارضایتی، اعتراض و... که یکی از پس دیگری می آیند، و مثل یک موج، همه را در بر می گیرد، تمام ترتیبات آنان را شسته، و با خود خواهد برد.

به نظر می رسد، همه صادقانه باید اعتراف کنند که در شیوه عمل و تفکر خود باید تجدید نظر کرده، به خود آیند، این دنیا، تنها متعلق به انسان ها، اهل دین، مسلمانان، شیعیان، اهل ولایت و... نیست، دنیا بسیار بزرگتر از آن است که به این ها محدود شود، تا هر یک از ما، خود را محور این دنیا، و هدف خلقت آن قرار دهیم، و برای خود این چنین بی حد و حصر، قائل باشیم؛

در این دنیای خطرناک، که هر مذهب و ایده ایی، خود و آرمانش را لایق، و حاکم بالقوه و بلامنازع بر کل جهان می بیند (در کنار شیعیان بخصوص، مسلمانان در عموم، یهود، مسیحیت، هندوئیسم و... خود را این چنین می بینند)، در سایه چنین تفکراتی، جنگِ تعیینِ حُدودِ قدرت های مدعی، هیچگاه به پایان نخواهد رسید، و جنایت، کشتار و ویرانی و فلاکت و آوارگی انسان، بی هیچ توقفی، ادامه خواهد یافت، همانگونه که در گذشته ادامه داشته، و اکنون هم دارد.

و چنانچه در اینجا، و در ایران نیز، مدعیان ذوب در ولایت، و اهل "ولا" بخواهند تمام حقوق مندرج در قانون اساسی ایران را در یکی دو اصلی که در آن حَد و حُدود ولایت آمده، خلاصه کرده، و در عین حال مدعی ساخت تمدنی جهانی بر مبنای تفکر یک شخص شوند، این بسیار دور از انتظار، و تحقق آن پیش بینی ناپذیر خواهد بود، که همه چیز را در تصمیمات و نظر یک فرد منتخب عده ایی فقیه خلاصه کرد و...، و هر که را با نظر او، زاویه و مخالفت داشت را "مفسد فی الارض"، و مخالف و مخالفتش را "محارب" و محاربه، دانست، و او را از تمام حقوق اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، قضائی و... محروم کرده، و در نتیجه ی چنین حکم خطرناک فقهی، انسان های بسیاری، که حق زیست خود را بیواسطه و بی منت، از خداوند یکتای بی همتا گرفته اند، و در خلقت مدیون هیچ بشری نیستند، بدین دلیل، لایق مرگ و نیستی خواهند شد و...، این شیوه فکر و عمل، شرایط بغرنجی را رقم می زند، که زده است.

چنین جهان بینی امروز در معرض چالش، اعتراض و مخالفت وسیع، به خصوص، و حتی در داخل ایران واقع شده است، و تمام همسایگان ایران را به خود بیمناک کرده، آنان را به دامن دشمنان شان سرازیر و فراری نموده است، پیروان چنین رویکردی، برای حاکمیت یافتن چنین فکری در اولین قدم، در قوای انتخابی ایران، به عنوان یک کشور تحت حاکمیت روحانیت شیعه، باید اکثریت یک ملت را، در یک انتخابات سراسری ناامید از اثر رای خود کرده، آنانرا خانه نشین کنند، تا با اتکا به قهر جمعی آنها از صندوق رای، و با تکیه به رای ناچیز عده ایی باقی ماندگان در پای صندوق های رای، سلطه و قدرت چنین تفکری را در غیبت یک اکثریت بزرگ، بر مجلس و ریاست جمهوری ایران، محقق نمایند و...

حال چه رسد به جوامع با اکثریت اهل سنت، یا غیر مسلمان، که از قضا این تفکر، مدعی تمدن سازی جهانی، و ساختن "حسینیه" بر مراکز قدرت جهانی نیز هست!

از این رو باید به نو اندیشی، نوگرایی و فلسفه پردازی جدیدی، جدای از آنچه بوده است، روی آورد، و راه را بر اندیشه های دیگر باز کرد، که شمولیت "انسانِ ماهو انسان" را در آن ایده ها، بتوان تضمین کرد، نه تنها مسلمانان، شیعیان، اهل ولا و...، که ضامن دیده شدن همه ی انسان ها، بلکه همه موجوداتِ شریک ما در این کره خاکی، و سعادت و همراهی همه جهانیان، با این روند، تضمین و مستدام داشت، آنگاه داعیه همه شمولی، و جهان شمولی، تمدن سازی جهانی نمود.

باید ایران را برای تمام ایرانیان دید (موافق و مخالف؛ دیندار و بی دین، بهایی و شیعه، زردشتی و مسلمان، پارسی و...) و برای تک تک آنان حق برابر، و آزادی های در خور قائل بود، و در بُعد جهانی نیز، واجد تفکر فراگیری بود که جهان را با همه جهانیان، و عالم خلقت را با وجود همه اعضایش (انسان، حیوان و گیاه) شمولیت داد، و حق زیستِ با کرامت، و آزادی و حق تعیین سرنوشت را برای همه آنان قائل بود، در این صورت می توان دایره ایی داشت که در آن، وسعتی دید، که همه در آن دایره جا می شوند، نه دایره تنگی که اینک اقلیتی، با به کارگیری تمام ابزار زر و زور و تزویر، بر اریکه ها بنشینند، و منویات دل خویش را، مطابق سلایق، عقاید و پیش تصورات خود، قانون کنند و بر نتابیدگان بر آن را، حکم محارب و محاربه بار کرده، آنان را لایق مرگ ببینند؛

 دنیای در هم شده انسانی ما، نیاز به تفکری دارد که دایره ایی وسیع رسم کند، که همچون همان دایره خلقت خداوندی، همه در آن جای داشته باشند، حتی شیطان رانده شده، نمرود و فرعون طغیان کرده، منافقین مخالف، قیام کنندگان علیه خدا و... که در آن دیندار و بی دین، مسلمان و غیر مسلمان، خودی و غیر خودی، دشمن و دوست، خوب و بد و...، همه در برابر قانون خداوندی، که همان سنت و ناموس خلقت جهان شمول است، برابرند، که اگر سنگی بر سر صاحب منصبی، یا فقیری خورد و..، احتمال مرگ هر دو، یکسان بوده و... و تبعیضی در آن نیست و نباشد.

چراکه خداوند در این زمینه هیچ استثنایی قائل نشده است، بسیاری از پیامبران، بزرگان منتسب به خدا، قدیسان و...، به زخم ها، امراض، گرفتاری هایی مرده اند، که فقرای دوران آنان نیز بر همین دلایل جان به جان آفرین تسلیم کرده اند، به قول آخرین فرستاده او، "من نیز بشری مثل شما هستم، فقط به من وحی می شود" [6] ، همین و بس؛

پس باید دایره ایی بدین بزرگی در تفکر و نگرش به انسان و جهان داشت، تا در تفکر و عمل بتوان، ادعای خداگونه شدن نمود، سپس مدعی هدایت وسیع خلق شد.

تفکرات تمامیت خواه، که همه چیز را به میزان و خط کش تفکر و منویات دل خود می کشند، و همه را بی چون و چرا با خود همراه می خواهند، با تفکر خداوندی، فاصله ایی نجومی دارند، که هیچگاه این دو به هم نخواهند رسید.

شرایط حذف ایرانیان از ساختار قدرت، اجتماع، سیاست، فرهنگ، اقتصاد و... و شمولیت یکسان در قوانین صادره از این شیوه تفکر، در این چند دهه، به قدری شدید بوده است، که میلیون ها ایرانی، این سرزمین را عمدتا به اعتراض و تنگی، ترک و به دیگران پناه برده اند، و آنان که باقی مانده اند، بسیاری خود را در حاشیه، و در معرض تبعیض، و در نتیجه اعتراض و نارضایتی می بینند،

کردها که ایرانی ترین اقوام این سرزمین اهورایی هستند، بلوچ ها و... امروز نارضایتی شدیدتری را نشان می دهند، پیش از آنان، خوزستان، که خود بخشی از سرزمین تاریخی پارس است، چنین اعتراضات وسیعی را به خود دیده است، و در داخل و مرکز و شمال و جنوب نیز، شهری نمانده است که اعتراض خود را اعلام نکرده باشند و...

این ها زنگ های خطر وجود شکاف های عظیم بین ملت و این تفکر است، که به صدا در آمده اند، و همه ی تصمیم سازان، و متفکرین ایدئولوژی حاکم را، به تجدید نظر کلی در تفکر و عمل خود فرا می خوانند، پشت گوش انداختن این صداهای شکستن استخوان های انسجام بزرگ ایران و ایرانیان، در این کشور متکثر و باستانی، سقوط هایی خسارتبار، و وسیع را به همراه خواهد داشت،

 فاین التذهبون.

[1] - زن، زندگی، آزادی (به کردی: ژن، ژیان، ئازادی) یک شعار سیاسی و اجتماعی است. این شعار نخستین بار توسط زنان مبارز کرد در کردستان ترکیه و سپس در جنگ علیه داعش استفاده شد و به سایر تجمعات اعتراضی سطح جهان نیز راه یافت. در ایران، پس از کشته شدن مهسا امینی به دست مأموران گشت ارشاد و به دنبال آن در اعتراضات پس از کشته‌شدن مهسا امینی، این شعار از سوی معترضان سر داده شد. این شعار در میانه تشییع پیکر مهسا (ژینا) امینی در سقز سر داده شد و در کمتر از چند ساعت در خیابان‌ها و صحن دانشگاه‌های ایران طنین انداخت. و به سرعت به شناسنامه جنبشی جوان در ایران تبدیل شد.

[2] - 2 آبان 1401 سخنگوی دولت در دانشگاه خواجه نصیر: «زن ، زندگی، آزادی» ؛ شعار همه ما همین است؛ بهادری جهرمی همراه با دانشجویان شعارها را تکرار کرد و گفت: ما هم عرض کردیم که شعارهای‌مان همین است؛ زن زندگی، آزادی/ مرد میهن، آبادی. دوستش هم داریم و می خواهیم به آن برسیم.

[3] - علیرضا زاکانی (زاده ۱۲ اسفند ۱۳۴۴) سیاستمدار اصولگرا و شهردار تهران است. زاکانی نماینده مردم قم در دوره یازدهم مجلس شورای اسلامی تا ۲۳ مرداد ۱۴۰۰ و رئیس مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی از ۱ مرداد ۱۳۹۹ تا ۲۳ مرداد ۱۴۰۰ بوده‌است. او همچنین عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران و رئیس پیشین سازمان بسیج دانشجویی هم بوده و در وقایع ۱۸ تیر ۱۳۷۸ و حمله به کوی دانشگاه تهران حضور داشته‌است. وی عضو شورای عالی جمعیت هلال احمر نیز بوده‌است. او همچنین نمایندگی تهران در دوره‌های هفتم، هشتم و نهم مجلس شورای اسلامی و ریاست کمیسیون ویژه بررسی برجام را برعهده داشته‌است.

[4] - در حالی که در تقویم فعلی مناسبت ها در کشور، روزی به نام و بزرگداشت هیچکدام از مفاخر ایران باستان نیست! و تمام تلاش های مردمی برای گنجاندن روزی در اوایل آبان به نام کوروش کبیر نیز، تا کنون ره به جایی نبرده است، چرا که در اینجا حتی با مولانا جلال الدین بلخی نیز مشکل دارند، که متفکر برجسته ایران بزرگ فرهنگی است، و مانع از ساخت فیلمی از زندگی این عنصر بی نظیر در فرهنگ و ادب پارسی و ایرانیان شدند، دست های بزرگی که با چنین مفاخری این می کنند، با کورش که ردای پادشاهی پارس را بر تن داشته و... چه باید بکنند.

[5] - 12 آذر ماه 1401 - "گشت ارشاد ربطی به قوه قضائیه ندارد و از همان جایی که در گذشته تأسیس شد از همانجا نیز تعطیل شد. البته قوه قضائیه نظارت‌های خود را بر کنش‌های رفتاری در سطح جامعه ادامه می‌دهد.»

[6] - سوره کهف آیه 110 که می گوید : "بگو: جز این نیست که من مانند شما بشری هستم (دعوی احاطه به جهان‌های نامتناهی و کلیه کلمات الهی نکنم، تنها فرق من با شما این است) که به من وحی می‌رسد که خدای شما خدای یکتاست، پس هر کس به لقای (رحمت) پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدی را با او شریک نگرداند." قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

حلالیت‌طلبیدن یا عذرخواهی چند ماه پیش یک استاد جامعه‌ شناسی دانشگاه تهران فوت کرد. او گرایشات مذهب...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
اگر حمله موشکی جمهوری اسلامی به اسراییل را برد نظامی بدانیم؛ حمله به زنان سرزمینم توسط «گشت ارشاد ای...