تاختن و تازیدن باید وانهاد، و کاشانه به مهر رنگ زد

امروز که از هیجان و شور جوانی افتاده ام، و با فکر و تفکر مانوس ترم، و به گذشته می نگرم، خود را بسیار عمل زده می بینم، چرا که جز کار، اندیشه دیگری در ذهن نداشتم، آنرا عبادتی بی مثال، وظیفه ایی بی جایگزین، امانتی گرانسنگ می دانستم، که از سوی مردمی چند ده میلیونی بر دوش های متعهدم نهاده شده بود، و سنگینی این بار را بر دوش هایم بخوبی حس می کردم؛ و چنان این امانت را می پرستیدم، که از جان بهتر؛ و وقتی می شنیدم "یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است" [1] ، معنی اش برایم ثقیل بود، که قبول کنم که اینقدر "نشستن"، " بر "عمل" ارجحیت داشته باشد، زیرا تفکر را نشستن و گفتنِ "سخنی چند با خود در خلوت وجود" تلقی، و"دو صد گفته"، را چون "نیم کردار" نمی دانستم؛ ولی اکنون می فهمم که کار بدون فکر، عملی مثل کارهای دیگرِ همجنسِ با شخصیتِ حیوانیِ انسان، چون خوردن، خوابیدن و... است، و حال درک می کنم که اگر تفکر در کنار هر عملی قرار گیرد، آن را از سطح حیوانی اش ارتقا داده، و از اعمال سطح حیوانی جدا می کند؛ وگرنه به کار کردن باشد، برخی از حیوانات از ما در پیشترند.

تاختن و تازیدن باید وانهاد، و کاشانه به مهر رنگ زد.

در روزهایِ شعار و کار، اصول و مبناها، مثل میثاق نامه های کلی (همچون قانون اساسی)، به کناری نهاده شده بودند، و مبنا سخنانی بود که از دهان این و آن، بر منبری و یا موضعی بیان می شد، و در هر موضوعی چشم براه دهانی بودیم، تا چیزی بگوید، و همان تفکر و شعارمان شود، و در آن غرق شویم، حتی گاهی برای ما این شعار بود که راه و هدف را می ساخت و از آن، هم جهت، و هم روحیه می گرفتیم. مثالش همین قطعه موسیقی "همپای جلودار" [2] بود که هنرمند بزرگ موسیقی ایران، جناب سید حسام الدین سراج، از سروده های استاد حمید سبزواری اجرا کردند؛ این قطعه هم راهنما و هم روحیه بخش بود؛ بی توجه به اینکه ما را به کجا و چه راهی می خواند، و یا ختم خواهد شد. لابد اساتیدی مثل سراج و سبزواری هم مثل ما در بهترین حالتش مدهوش شعاری، کلامی و یا دهانی بودند، و یا به سفارشی صله هنر خود را دریافت داشته و آنرا آفریدند؛ هر چند عده ایی معتقدند این عصر، عصر ادبیات بی صله است، اما آرمان های اصلی به عنوان محور فکر و عمل برای ما در آن روزها مطرح نبود، که این شعر و شعار را با آن بسنجیم و ببینیم به کجای مان دعوت، و می برد، آیا آرمان های اصلی، همچون آزادی (استقلال، آزادی...)، کرامت انسانی (هدف خداوند برای ارسال انبیا)، حاکمیت قانون (آرزوی مشروطه خواهان و انقلابیون1357 و...) محقق می شود و یا این که صاحبخانه و ولی نعمت (مردم) بیحق خواهند شد.[3]

حرکت ما نمایش "حضور در صحنه" بود، چیزی که باید همواره اعلام کنیم تا تجلی "امت همیشه در صحنه" باشیم، دیگر اقدامات مان هم کارکرد و روندی به سان راهپیمایی داشت، که شعار سازان به ساخت شعار مشغول بودند و تو گویی بقیه هم شرعن ملزم به همراهی با آنان، و تریبون دار هم با سیستم صوتی تقویت شده ایی که هر بار بر کیفیت و گستردگی اش افزوده می شد، و با این حال همواره از سیستم صوتیش گلایه داشت، که فلان قدر سال "از انقلاب گذشت و سیستم صوتی درست نشد، که نشد."، اما او هر لحظه صدایی بلندتر و رساتر برای همراهی از راهپیمایان طلب می کرد، تا مسیر این مارش را هر چه "باشکوه تر" و "منسجم تر" و "کوبنده تر" طی، و مُشت و مرگی را محکم روانه دهان این و آن کنیم.

 و ما بیخیال محتوا، هدف و نتیجه اش، آن را دنبال می کردیم، زیراکه ایمان داشتیم جناب حمید سبزواری که این شعر را سرودند، راه بلدیست، که خطا نخواهد کرد، و چون او این راه را نشان داده، پس باید بی سوال از چرایی و عواقبش، رفت، و می رفتیم، و این رفتن را عبادت نیز می دانستیم. حال انکه استاد سبزواری شاعری بیش نبود، و سخنی را که به نظرش می رسید، به قافیه می گفت، و مثل دیگر شعرسرایان نه بعالم غیب راه داشت، و نه فیلسوف و حکیم برجسته و مقتدری بود، و نه دین شناس قهاری، و نه ... و به حادثه و یا سفارشی شعرش در معرض قافیه شناسی مُبرّز مثل استاد سراج قرا گرفت و او هم با گروه موسیقی قدرتمندش آن را به سروده ایی زیبا و دلنواز تبدیل، و این دو، ما را به راهی می خواندند که شاید به ناکجاآباد ختم می شد.

آن موقع ها کمتر تصور می کردیم ناکجا آبادی در پس این راه باشد، و با اعتماد کامل به سازندگان این شعارها، مخ تعطیل و یا نیمه تعطیل، امرِ تفکر به غیر سپرده، و بیخیالِ مسیر و عواقبش، ره می پیمودیم و هیچ نگاهی به اطراف نداشتیم که چقدر پس یا پیش می رویم و یا اصلن مقصد چیست، آیا به سوی هدف اصلی می رویم، یا در جهتی مغایر آن؛ چقدر به چپ و یا راست کج شده ایم، و این که شاید در این مسیر، و در غیاب موسی (ع)، سامری هم دستی در امر ما داشته، و حتی شاید ما را به سنگ آسیابی بسته اند که گِردش دَوّار بچرخیم و گندم سامری و اهلش را آرد کنیم و...

و این در حالی بود که "انسانِ مسول و متفکر" باید، قدم به قدم، خود را رَصد و به قول پیام آور رحمت (ص) هر روز خود را "محاسبه" [4] و لابد به تصحیح مسیر، بسمت هدف اقدام می کرد، و این دل و دین سپردن به این و آن در غیاب معصوم (ع) (از هر مسلک و مرامی که باشند)، چقدر خطرناک، و ممکنست به ناکجاآبادی "دین و دنیا بر باد ده" منتهی شود، زیرا این یک اصلست که "هر انسانی تنها با اعمال خود در پیشگاه خداوند خواهد ایستاد و کسی پاسخگوی عمل دیگری نخواهد بود" [5] و آنجا دیگر جایی نیست که بگویی چون فلانی از آن راه رفت، من هم رفتم، که "مالک یوم الدین" ترا خطاب خواهد کرد که تو مرید من بودی یا فلانی، مگر من اسباب تفکر به تو ندادم؟! و ده ها بار در قرآن به "تعقل" نخواندمت؟، و اینکه "هر کس مسول عمل خود است، ولاغیر".

از قضا در همین شعار "همپای جلودار"، استاد سبزورای، ما را به "عقل" فرا می خواند، اما بی توجه به اینکه "ره توشه باید" که با "عقل در کار بندیم" ، تنها پا در "رکاب خویش داشتیم" و بی توجه به عقل و همراهی اش با عمل، می تاختیم، زیرا "حکم جلودار" می پنداشتیم که باید برخیزیم و "بر جولان برانیم" واز آنجا تا "خط لبنان برانیم" ، "آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست" و...، اما در درون خود، تفکر تعطیل کرده و به صداهای بیرونی هم توجهی نمی کردیم که می گفت شما چه کاره اید، مگر هر جا اولادی از یک قوم بنی آدم جولانگاهی برای خود تدارک دید، شما هم باید یکی از معرکه داران آن باشید، و بدآن سمت بتازید؟!، درست است که آنجا  "هر سو صد شهید خفته دارد" ، اما نبرد بر سر تصاحبش تاریخیست، و بارها دست به دست شده است، تازه مگر در همین سرزمین ما، در طول تاریخ، "هر سو هزاران شهید خفته" و  هر کویش "غمی بنهفته" ندارد؟!

سبزواری می سرود و سراج هم می خواند که "جانان من اندوه لبنان کُشت ما را"، آنجا که "قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست." گرچه او درست هم می گفت و از "داغ دیر یاسین" دل هر آزادمردی خون بود، ولی مگر ما کی بودیم که باید بدان سو بر می خواستیم و بر "جبل" و "تا دشت امل" می راندیم، به ما چه ربطی داشت که از "مژگان" "طور سینا" گرد بروبیم، طور سینایی که موسی به چله نشینی رفت، و سامری دمار از روزگار وزیر و جانشینش در آورد و یهودیان را به جایی برد که نباید؛ اما چه کسی به ما ماموریت داد، تا با "سینه" از اینجا تا "فلسطین" برویم، چرا ما باید برای "مسجد الاقصی" تَرک جان و سر می کردیم، سرزمینی که به اقرار مکرر قرآن مقر انبیا و قوم بنی اسراییل و حداقل قرن ها از آن فرزندان اسراییل (ع) بوده است.

و اینکه چرا "مقصد" ما باید"دیار قدس" باشد؟ در حالی که مورد منازعه است، و طرفین هنوز مالکیت خود را بر آن اثبات نکرده اند، و ما چرا به دعوت یا بی دعوت یک طرف در این مُلک مورد منازعه باید حاضر می شدیم، اینها سوال هایی بود که جوابش را در شعارها و سخنان این و آن می جستیم، و هر کس به فراخور توانایی و تسلط به فن سخن، ما را اقناع می کرد، و این سوال را از خود نکردیم که چرا مقصد و هدف ما نباید آرزوهای "مردم انقلاب کرده خود ما" باشند، که برای آزادی از استبداد، دیکتاتوری و حاکمیت قانون قیام کرده بودند، تا در انتها به آنان آزادی، حق انتخاب و تعیین سرنوشت بدهیم؛ و بعد از دو انقلاب (مشروطیت و 1357) اکنون مُحِقند به سطح ملل جهانی برسند، که چون آنان انقلاب کردند و به آزادی، دمکراسی نسبی، و توسعه و پیشرفت رسیدند.

اصلن آیا "رسیدن به آزادی" برای یک "مردم انقلاب کرده" مهمتر بود، یا درگیر شدن در دعواهای قوم عرب و سامی (یهود) که ریشه در تاریخ شامات دارد و گذشته از حق و ناحق بودن طرف های درگیر، باید با مداقه و به دور از احساسات فرقه ایی و دینی، موضع می گرفتیم و در نظام بین الملل به دنبال "رسیدن حق به حقدار" بودیم، نه اینکه خود آستین بالا بزنیم و فقط به خاطر این که یک طرف مسلمان است، (بی دعوت و یا با دعوت) در خدمت آنان قرار گیریم، جرمی که موسی هم روزی مرتکب و در منازعه ایی وارد شد که به اقرار خودش از عمل شیطان بود، [6] و امروز ما به تکرارش مشغولیم، خدمتی که گاه مورد اعتراض خود فلسطینیان و اعراب هم قرار گرفت، که شما چکاره اید؟! که از ما در این موضوع داغترید، و ضجه ها و گریبان دریدن های ما را در مورد قدس و فلسطین به دیده شک نگریسته، که از صاحب خون بر انتقام تشنه تریم، و لذا بعضی از همین فلسطینیان، دشمنان ما را بزرگ می دارند و برغم این همه هزینه که ما برای فلسطین و فلسطینی می پردازیم، صدام معدوم را غایت آمال ناسیونالیسم عربی خود می دانند؟!!

تاختن و تازیدن باید وانهاد، و کاشانه به مهر رنگ زد

 ولی کسی نبود که بگوید (اگر هم بود نمی شنیدیم) آیا در خود ایران مردمی وجود ندارد که در اثر هجوم های پی در پی این و آن بدین سرزمین، خانه و کاشانه را از دست داده و اکنون میهمان خوانده و ناخوانده دیگرانند و آواره؟ که این چنین مردم خود را به مشقت انداخته ایم و کشور را طعمه گرگانی می خواهیم، که تاریخ درنده خویی آنها را در حق این مردم به ثبت رسانده است.

لذا باید "روزی کلاه خود را قاضی کنیم" و بنشینیم و فارغ از شعارها، بفهمیم که بالاخره باید تاختن و تازیدن را وانهاد، و نشست، و از مهر و سازندگی گفت، تاختن و تازیدن سزاوار مغولان، اعراب جاهلی، هیتلر و موسیلینی هاست که از کُشته پُشته سازند؛ ایران را فرهنگ گردآمدن به گرد نور، و گفتن از مهر و حکمت است، که سنت و فرهنگ بوده، و باید رسم "تاختن و تازیدن بی وقفه" را که از اعراب، مغولان، عثمانیان، تیموریان و... به ارث برده ایم، را زمین گذاشت، و نوروز از سرگرفت و به خانه و کاشانه خود رسید؛ سیاهی جنگ، تاختن و تازیدن از خانه و خانواده های خود زدود، و حکمت و مهر را جایگزین پوتین و سلاح کرد، و خانه را از گرمای محبت گرم، و به سپیدی شعله های آتشِ مهر رنگ زد.

زین پس باید این را شاخصی برای دور شدن از شعارها و تمسک به مبناهای محکم تری مثل قانون قرار داد، که تمسک بدآن نشانه تکامل و پیشرفت خواهد بود، وگرنه خواب رفتن با مخدرات شعاری، هدف اصلی، گم کردن است و راه در بیراهه جستن. باید دوباره به دنبال آرش کمانگیری گشت که از شیارهای تند و بلند قله دماوند، تیزپا بالا رفت تا تیری بلندنظرانه اندازد، و فرهنگ مسالمت آمیز آریایی ما را حد و مرز تعیین کند. گرچه مغولان و اعراب را در بسیاری موارد در فرهنگ غنی خود هضم کرده ایم، اما در تاختن و تازیدن این روزها انگار این ماییم که در فرهنگ آنها هضم شده ایم، و اگر این انگار نادرست هم باشد حداقل در شعار و رجزخوانی این گونه می نماییم.

تاختن و تازیدن باید وانهاد، و کاشانه به مهر رنگ زد

 

[1] - حدیث از پیامبر اکرم «تفکر الساعة خیر من عبادة سنة»

[2] - وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم -  دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم  -  گاه سفر آمد ؛ نه هنگام درنگ است  -  چاووش می گوید که ما را وقت تنگ است  -   گاه ِ سفر شد ، باره بر دامن برانیم  -  تا بوسه گاهِ وادیِ ایمن برانیم  -  وادی پر از فرعونیان و قبطیان است  -  موسی جلودار است و نیل اندر میان است  -  از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم  -  بانگ از جرس برخاست وای ِ من خموشم  -   دریادلان راه سفر در پیش دارند  -  پا در رکاب ِ راهوار خویش دارند  - گاه سفر آمد برادر ! گام بردار !  -   چشم از هوس از خُرد از آرام بردار ! -  گاه سفر آمد برادر ! ره دراز است  -  پروا مکن بشتاب ! همّت چاره ساز است   -    رهتوشه باید عقل را در کار بندیم  -   دل بر خدا ، آنگه به رفتن باره بندیم  - رهتوشه باید شب را در دل نشانیم  -   وادی به وادی باره تا بر دل نشانیم  -   باید خطر کردن ، سفر کردن ، رسیدن   ننگ است از میدان ، رمیدن ، آرمیدن   -  تنگ است ما را خانه ، تنگ است ای برادر !   -  بر جای ما بیگانه ، ننگ است ای برادر ! -  فرمان رسید : این خانه از دشمن بگیرید!  -  تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!   -   یعنی کلیم ، آهنگِ جان سامری کرد  - ای یاوران ! باید ولی را یاوری کرد  - گر صد حرامی ، صد خطر در پیش داریم  -  حکم جلودار است سر در پیش داریم  - حکم جلودار است بر هامون بتازیم   -   هامون اگر دریا شود از خون بتازیم  - از دشت و دریا در طلب باید گذشتن  -  ییگاه و گاه و روز و شب باید گذشتن   -  گر صد حرامی ، صد خطر در پیش داریم    -   حکم جلودار است سر در پیش داریم   -  فرض است فرمان بردن از حکم جلودار  -  گر تیغ بارد ، گو ببارد نیست دشوار  -  جانان من برخیز! بر جولان برانیم -  زانجا به جولان تا خط لبنان برانیم  -  آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست  -  آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست   -  آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد  - آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد    جانان من ! اندوه لبنان کشت ما را    - بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را   - جانان من ! برخیز باید بر جبل راند   -   حکم است باید باره تا دشت امل راند  -  باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین  -  باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین  -  باید به سر زی مسجد الاقصی سفر کرد  -  باید به راه دوست ، تَرک جان و سر کرد   -   جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش   -  آنک امام ما علم بگرفته بر دوش  -   تکبیر زن ، لبیک گو ، بنشین به رهوار   -   مقصد دیار قدس ، همپای جلودار ...

[3] -  و مثل این روزها این شعارها ما را به جایی خواهند برد که با تکه نامه ایی (که در روزنامه ها منتشر می شود)، یک آیت الله مثل آقای جنتی یا یزدی، نماینده منتخب این مردم در اصفهان (خانم مینو خالقی) و یزد (سپنتا نیکنام) را در بدعتی خطرناک از نمایندگی مردم عزل می کنند و جایشان فرد دیگری را جایگزین می کنند، و با این که تمام اصول جمهوریت را زیر پا گذاشته اند، اعتراض به عمل آنان هم از سوی صادر کنندگان این نامه عین مقابله با نظام، انقلاب، اسلام و خدا اعلام، می شود، و این یعنی همه در برابر ما و اعمال سلیقه ایی ما خفه، و کسانی که به دفاع از قانون اساسی نهاده شده اند، خود تمام قوانین را زیر پا گذاشته و در وادی اجرا، خود مصداقی حکم به بودن این و آن می کنند، و بدعت ها و رویه های خطرناکی را می گذارند که از این به بعد قانون به هیچ انگاشته شود، افراد شخصن خود تصمیم بگیرند و اجرا کنند، همان رویه ایی که در سیستم ها شاهنشاهی ساری و جاری بود و که نه قانون و نه تفکیک قوا معنی نداشت و حکم از آن فرد، حاکمیت از آن او، بقیه هم مامور تمکین و اجرای بی چون چرا.

[4] - حاسبوا قبل ان تحاسبوا

[5] -  آیه 105 سوره مائده (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لایَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) اى کسانى که ایمان آورده اید! مراقب خود باشید! اگر شما هدایت یافته اید، گمراهى کسانى که گمراه شده اند، به شما زیانى نمى رساند. بازگشت همه شما به سوى خداست; و شما را از آنچه عمل مى کردید، آگاه مى سازد.

[6] -   وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِين  بی خبر از مردم شهر به شهر داخل شد دو تن رادید که با هم نزاع می کنند، این یک از پیروانش بود و آن یک از دشمنانش آن که از پیروانش بودبر ضد آن دیگر که از دشمنانش بود از او یاری خواست موسی مشتی بر اونواخت و او را کشت گفت : این کار شیطان بود او به آشکارا دشمنی گمراه کننده است  (16 سوره قصص)  قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ  گفت : ای پروردگار من ، من به خود ستم کردم مرا بیامرز و خدایش بیامرزید زیرا آمرزنده و مهربان است (17) قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ گفت : ای پروردگار من ، به پاس نعمتی که بر من عطا کردی هرگز پشتیبان گنهکاران نخواهم شد  (18)  فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ دیگر روز در شهر ترسان و چشم بر راه حادثه می گردید مردی که دیروز ازاو مدد خواسته بود باز هم از او مدد خواست موسی به او گفت : تو به آشکارا گمراه هستی (19) فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ  چون خواست مردی را که دشمن هر دو آنها بود بزند، گفت : ای موسی ،، آیامی خواهی همچنان که دیروز یکی را کشتی مرا نیز بکشی ? تو می خواهی که دراین سرزمین جباری باشی و نمی خواهی که از مصلحان باشی (20)

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.