روح انقلابی، غیرت دینی، جامعه‌ایی با ساختار مخروطی یا استوانه‌ایی
  •  

15 شهریور 1404
Author :  
دختر افغانی با صورت لت و کوب شده، درخواست برخورداری از حق تحصیل از حاکمان طالب دارد

جامعه ایران با تمرکز بر دو بال «روح انقلابی» و «غیرت دینی» با ساخت جامعه‌ایی مخروطی به ناکجا آباد رهنمون شد، و وحدت آن خدشه‌دار گردید، حال آنکه با تمرکز بر محور ایران تمدنی و سرزمینی، بیشترین یگانگی ملی میسر می‌شد، و استوانه‌ایی می‌ساخت، که همه، تنها با ایرانی بودن، بدور از نوع ایده، قوم و گویش به گرداگرد آن به چرخش در می‌آمدند، از جانگذشتگی می‌کردند، دلسوزی و حرکت برای وطن، برای همه ایرانیان میسر، و هزینه‌هایش بین یک ملت تقسیم می‌شد، و ماندگارتر و محکم‌تر ‌بودند، و دشمن این چنین کشور را خوار نمی‌کرد.

تقدس دادن، و محور نمودن انقلاب و ایده، ما را از ظرفیت بزرگ ملیت، که برای هزاره‌ها مردمان‌مان را در خود جای داد، در آن آسودیم، و مانایی‌امان را نگهبان بود و... غافل شدیم، در این مدت کشور فقیر و فقیرتر شد، شکاف‌ها گسترده، و افزایش یافت، گریز از مرکز، دامنگیرمان شد، و مردم دستگیره‌ی یگانگی خود را باختند و...، ایرانیان تنها باید حول محور ایران، وحدت یابد، نه یک ایده، یک فرد و..، که محور نمودن چیزی غیر از ایران، ایرانیان را تنها به سوی پراکندگی و نابودی، و طعمه این و آن شدن خواهد برد.

انقلاب و انقلابی‌گری در حالی محور و قاعده وحدت جامعه قرار داده شد، و ملت ایران خودی و غیرخودی شدند که، هیچکس به ما نگفت که تئوری‌پرداز اصلی ایده انقلاب، و انقلابی‌گری افراطی، و محور شدن ایده و نظام ایدئولوژیک، و بستر سازی جامعه انقلابی، بیشتر به ایدئولوژیست‌های چپ مارکسیست و کمونیستی باز می‌گشت که در سده بیستم میلادی، بسیار رایج بودند، آنرا تئوریزه، و سرنوشت بسیاری از ملت‌های جهان را سیاه کردند، کشتارگاه‌های بزرگ به وجود آوردند، و تسویه حساب‌های خونین کردند، زندان‌ها و شکنجه‌گاه‌های مخوف را رقم زدند، دست به سرکوب‌های جمعی زدند، نظام‌های منظم اما بی تحرک را به وجود آوردند، که روح نوآوری و رشد را در آدم‌ها کُشتند، دیکتاتوری‌های مخوف و امنیتی را رقم زدند،

جوامع را به مرده‌های متحرک تبدیل کردند، توده‌هایی بی اندیشه، اما آتشین مزاج، که تمام اراده شخصی از آنان ستانده، و تنها اراده‌ایی که برای‌شان اصل، و اساس، و بر جای گذاشته شد، رسیدن و تحقق آرمان‌های ایدئولوژیکی بود، که برآیند آن فرمانروایی یک طبقه، یک حزب، و یا یک پیشوا بود، که او را «پیشوای خلق» می‌نامیدند، که بر گُرده توده‌ها سوار می‌شد، و از تولد تا مرگ، نسل اندر نسل از هر آدم و خاندان او بار می‌کشید، تا آرمان‌های حزبی و ایدئولوژیک به بار نشیند، دوام یابد. و فرصت یکبار زیستِ باکرامت و آزادانه که حق هر انسان است، به پای یک ایده، فرد و یا ساختار خرج و نابود ‌می‌شد.

حال آنکه نهایت تحقق آن ایده و یا ساختار، چیزی جز اسارت توده‌ها، و آقایی یک حزب، بی چون و چرایی فرمان پیشوا، اطاعت محض از او، حرکت در مسیر تعیین شده او، همچون اسب‌های عصّاری که در «جهازخانه» با چشمان بسته و یا جهت داده شده، تنها گرد هدفی تعیین شده می‌چرخند، و اگر بخواهند، تنها با قدم شمارِ گام‌هایی که برداشته‌اند، و ضرب آن در روزهای رفته، می‌توانند با خود بیندیشند، که چقدر پیش رفته‌اند؟! در حالی که به واقع هیچ حرکتی نداشته، و گرد یک ایده، یا یک هدف مقدس شمرده شده، طواف کرده، که برای تک به تک آنان، تنها صرف عمری بیش نبود، بدون بهره، رشد و حرکتی به سوی کمال انسانی.

حال آنکه برای استثمارگرانِ چنین آدمی، قدرت، ثروت و شوکتی به ارمغان آورد، که دوام و بقای خود، و این سیستم را، تضمین نمایند، و برای اعضای چنین جامعه‌ایی، نه رشدی، و نه کرامتی و نه سعادت، نه آزادی، و نه شادی و شعفی به بار نیاورد، و عمر آنان تنها در حرکت و تلاشی، برای تحقق آرمانی بی سر و ته، که انسان را از انسانیت تهی کرده، او را به ابزارِ پیگیری امور ایدئولوژیک تبدیل می‌نمود، که چون برده‌ایی، آرزوهای دور و دراز صاحبان قدرت را پی می‌گرفت، و انسان را به ماشینی سخت و بی روح، برای انجام تکلیف، و کار در مسیر اهداف روزانه تبدیل می‌کرد، که وظیفه داشت صبحگاهان پرچمی را بی‌افرازد، و شبانگاهان آنرا به زیر کشد، و روزهای تعطیل در گردهمایی‌های بزرگ، در صفوف منظم نشسته، و با کف زدن‌های طولانی، و شعارهای انقلابی بلند و کوبنده، به استقبال سخنان پیشوا رفته، و بدان گوش فرا دهد، و با ایده او اعلام وفاداری کند، ایده و پیشوایی که هرچه بر عمرش افزوده می‌گشت، عزت، کرامت و آزادی بیشتری از او می‌ستاند.

انقلاب‌هایی که به نام آزادی، و مردمی که به درستی، و برای آزادی بپا خاستند، اما به رغم دستیابی به پیروزی، از شرایط انقلاب و انقلابی‌گری گذر نکردند، چراکه از خیزشگران خواسته شد که تا آخرین نفس انقلابی بمانند، تا آخرین خواست‌های انقلاب تحقق یابد، و همه دیدند که تحقق این اهداف در پس این پیروزی، تنها ساخت زندانی بزرگ، سرباز، مخوف و ایدئولوژیک برای ملت‌های به پاخاسته بود، که اینک همه باید خود مشارکت می‌کردند، تا در چینش و تکمیل دیوارهای این زندان بزرگ سهم خود را ایفا کنند، تا کامل و موثر شود و...،

بازمانده زنده و ظاهر این الگوی انقلابی، که رگ غیرت بسیاری از انقلابیون برای داشتن، تداوم، و حفظ آن در گردن‌ها متورم می‌شد، و می‌شود، نظام دیکتاتوری حزبی، و فردی کره شمالی است که دیکتاتوری پایدار کمونیستی را برای دهه‌ها فراهم کرد، تداوم داد، و به نظر می‌رسد، غرب نیز بدش نمی‌آید تا این مجموعه فاسد، زورگو، و این بزرگترین قربانگاه انسان و انسانیت، باقی بماند، به عمد این الگو در دایره جهان سیاست حفظ شده، و از بین برده‌ نشد، تا هم وحدت خود را در برابر این دشمن بشریت، حفظ کنند، و هم برآیند و پایان و انتهایِ تحقق آرمان‌های انقلابی را، به هر آزادیخواه پرشور نشان دهند، که چگونه بعد از پیروزی، در انقلاب‌های آزادیبخش، ملتی دوباره، و به مرور به رعیت فرمانروایان انقلابی خود تبدیل می‌شوند، و گرفتار فرماندهی، که وجه همت آن پیشوای انقلابی، ساخت نظامی آهنین مجهز به موشک و اتم است، که تنها آورده آن، خلاصی از دستبرد نظام سرمایه‌داری، و زورگویی غرب است، آن هم در محاصره تحریم از برون، و سیم خاردارهایی از درون، که حتی امواج رادیویی را هم باید پارازیت کند، تا صدایی به گوش کسی در این سوی دیوارها نرسد، نسیم آزادی نَوَزد، بوی آزادی نیاید، و سخن از آزادی گفته نشود، الا قرائتی از آزادی که جز اسارتی ژرف و مخوف، نام دیگری نمی‌توان بر آن نهاد.

سیستم ظالمانه‌ایی که در مقابلِ ارزانی داشتن توان مقاومت در برابر زورگویی غرب، همه چیز را از مردم تحت سیطره خود خواهد ستاند، و ملتی خواهد ساخت بدون عزت، کرامت، بدون داشتن حق تعیین سرنوشت، حق آزادی انتخاب، حق زندگی آبرومند، حق داشتن سیستم قضایی مستقل، حق داشتن آزادی بیان و رسانه‌های مستقل، حق مسافرت، حق داشتن ارتباط و درس آموزی از جهانیان، حق دیدن پیشرفت دیگران، حق خواندن دیگران، حق الگوبرداری از تجربه دیگران، حق خیزش، حق اعتراض، حق داشتن احزاب پیگیر و نماینده مردم، حق همه‌ی آنچه دیگر ملت‌ها دارند، و داشتنش برای آنان بدیهی است، اما برای او ممنوع می‌شود، بدون داشتن حق برخورداری از وزش بادِ تن‌نوازِ تجربه و آزموده‌های بشری، بر صورت زرد و پر از بیماری و کمبود خود، که از او ستانده ‌شده، تا در محاصره تحریم دیگران، و خود تحریمی‌ها، از هر چیزی محروم بماند، و هرآنچه را که دیگران آزموده‌اند، او دوباره آنرا بیازماید، و برایش هزینه دهد، چرا برایند کار دیگران را در خارج از ایده ارزیابی کرده و می‌داند، از این به جز ابزار سرکوب، هیچ چیز دیگران را قابل استفاده نمی‌داند و...؛

حقوق بدیهی انسانی نادیده گرفته می‌شود که - بنا به ارزش‌های انقلابی رایج، و یا همان معیارهای نابهنجارِ هنجار شده توسط حزب، و یا پیشوا و یا به سلیقه دنباله‌روهای آنان - حتی آرزوی داشتنش هم جرم است، گرایش به داشتنش نیز انحراف و آلودگی ایدئولوژیک شمرده شده، و تو را از رد شدن از فیلترهای گزینشی محروم می‌کند، و در نتیجه از دست دادن حق کار و داشتن شغل، و این که ممکن است تو را از داشتن دیگر برخورداری‌های انسانی، اجتماعی و...، از جمله حق حیات نیز محروم کند، که در صورت زنده ماندن، میانه اش اسارت، و پایان‌ش گرفتار آمدن در مرگی مظلومانه، تدریجی، و در دردناک‌ترین حالت است و...

چرا که در چنین نظام تمامیت‌خواه، امنیتی، مخوف و پر از خشونت، همه چیزِ انسان، حتی آبگرم، و گرمای منزلت، در کنترل و سیطره نظام تمرکزگرایِ خود قرار می‌دهند، که با دادن یک کد ملی به تو، که همان شماره زندانی، در زندان‌های بزرگ و مخوف است، تو را حتی از نام و نَسَبت نیز جدا کرده و محروم کنند، و تمام داشته و حقوق تو را به این کد متصل کرده، و اختصاص دهند، تا با ستاندن همین کد، تمام داشته هایت را با هم، و یا یک به یک بتوانند از تو بستانند، تمام داشته‌های تو در اسارت تصمیم سازانی باشد که در چنین فرمانروایی متمرکزی، با چند خط رای یک قاضی دادگاه انقلابی، یا تصمیم یک نهاد قانونگذار، به راحتی دادنی، و یا پس گرفتنی باشد،

تو بدون این کد چند رقمی، حتی توان اثبات ملیت خود را نیز نخواهی داشت، با باطل کردن کارت ملی‌ات، توان هرگونه داد و ستد، داشتن حساب بانکی، اتصال به پرونده تحصیلی، ازدواج، برخورداری از حق دارو و درمان، مالکیت، مسافرت، و حتی فرار را نیز نخواهی داشت، و در کل، زندگی‌ات را هم از دست خواهی داد، چرا که در این زندان بزرگ، نام، تبار و ریشه ارتباط خانوادگی‌، اجتماعی و ملی‌ات را به یک شماره چند رقمی منتقل، و می‌شناسند، که با اعطای آن شماره، تو از همه حقوق برخوردار، و یا با یک فرمان دیگر محروم خواهی شد، بدون آن شماره هیچ اتوبوس، قطار و هواپیمایی، تو را سوار نخواهد کرد، هیچ مدرسه ایی و دانشگاهی تو را ثبت نام نخواهد کرد و...

و این است که در چنین نظام متمرکزی، که قدرت، ثروت، و هرگونه برخورداری در دست سیستمی قرار می‌گیرد که مثل مخروط، و به سوی یک نقطه‌ی پایه، که پیشوای خلق در آن نشسته است، هدایت و متصل می‌شود، جامعه‌ایی ساخته می‌شود که تمام سعی خود را باید داشت، که در آن نقطه خلاصه و ذوب شود، وگرنه باطل، ضد انقلاب و منحرف تلقی خواهی شد، جامعه‌ایی شدیدا متمایلِ به سمت نقطه کانون مخروط، که هر نقطه در عالم را که دشمن قلمداد کرد، تو نیز باید با آن دشمن باشی، و هر که دوست گرفت، دوست باید شمرده شود، و در جهت مخروطی شدن بیشتر جامعه، برای تو تصمیم خواهد گرفت، و هدف‌گیری‌ها خواهد داشت.

حال آنکه جامعه بهنجارِ عدالت محور و آزاد، شدیدا تمایل به شکل استوانه‌ایی شدن دارد، تا عدالت و آزادی و تعادل که بنای جامعه بهنجار است، فضای شکل گیری داشته باشد، تا قدرت، ثروت، و برخورداری‌ها، در حالتی چرخشی، شایسته سالار، تلاش محور و... در آن تقسیم شود، نابهنجاری‌ها مخفی نماند و به زودی خود را نشان دهند، و به سطح آیند، و هر نابهنجاری که شکل استوانه را بر هم ریزد، همه را متاثر نماید، تا به کمک آیند، و برای تداوم حرکت بهنجار، رفع نقص کنند، تا دوباره حرکت ایجاد کنند، تا همه با هم، همبسته و مشترک، حرکت را میسر نمایند، و سرعت دهند، و جامعه تداوم حرکت یابد.

در جامعه مخروطی اما تمام حرکت دورانی، و طواف‌گرِ به گرد یک نقطه، و همه بَند و منوط به نقطه‌ایی می‌شوند که در نبود آن، جامعه از هم خواهد پاشید، و سقوط حتمی خواهد بود، تو گویی تمام موجودیت و هویت آن جامعه، در همان نقطه کانونی تعریف شده است، و این جامعه در دوگانه دوام و یا فروریزش، آمد و شد دارد، یا می‌ماند، و یا فرو می‌ریزد و همه چیزش را از دست خواهد داد، هرچه نقطه کانونی مخروط قدرتمندتر، ثروتمندتر و موثرتر باشد، دوامش بیشتر خواهد بود، اما در بودش نیز، یک جامعه با تمام وجود و داشته هایش، مثل یک پاندولِ آویزان، گرچه حرکتی دائم دارد،

اما این تنها حرکتی درجا، با تحرک بسیار، و گاه دورانی و سرگیجه آور است، که در واقع حرکتی نیست، گشتن به دور خود، یا پیشوای خلق خواهد بود، و در نقطه‌ایی که او نشسته، تکان می‌خورد، در بهترین و منطقی‌ترین حالت، به سان پاندول ساعتی‌ست، که منظم می‌رود و باز می‌گردد، و این آمد و شد، تنها ایام را رقم می‌زند، رشدی در کار نخواهد بود، حرکت اعضای این جامعه، ادای وظیفه‌ایی بیش نیست.

اینجا برابری تنها در انجام وظیفه‌ایی معنی می‌شود، که به تک تک اعضا، یکسان سپرده‌اند، و همه باید فردی و گروهی تلاش کنند، تا آرمان و اهداف سیستم، برقرار، و تحقق یابند، هدف والا و عدالت در همان تداوم و افزایش قدرت پیشوای خلق است، که تعریف می‌شود، که در بودنش ماندگاری جامعه‌ی مرده، مردابی و پاندولی تضمین، و با دوام‌تر و قدرتمندتر خواهد بود، و در نبودش این ویرانی کامل است که رخ می‌نمایاند، مکانیسمی که همه را ملزم و منقاد به حفظ شرایط موجود می‌کند.

حال آنکه در جامعه استوانه‌ایی کانونی وجود ندارد که همه منوط به منویات دل او باشند، الا مثلا مرزها و سرزمینی که انسان‌ها در پرتو برابری فرصت‌ها، آزادی فردی و اجتماعی و عدالت قضایی و قانونی، گوشه، گوشه آنرا خود ساخته، و یا با هم می‌سازند، قلبی و درونی بدان وفادارند، می‌توان حرکت جمعی و فردی، یا جابجایی موثر را در آن دید، درجا زدن گاهی ممکن است، اما همه می‌دانند، پایانش نابودی‌ست، و همه به سوی هدفی یگانه، با منافع جمعی و فردی، با برخورداری تک به تک و جمعی، در حرکت، و همه از فرصت برخورداری از قدرت، ثروت و تاثیر، و افزایش و کاهش آن برخوردارند،

گرچه فرصت و حق برخورداری از قدرت و ثروت در جامعه مخروطی، از قاعده تا نوک بسیار متفاوت است، و میل به تمرکز در نوک مخروط را با شدت تمام دارد، اما در جامعه استوانه‌ایی از بالا تا پایین برابر، چرخشی، و تقسیم آن، با عدالتی وسواس‌گونه، علمی و بر حسب سنن طبیعی پی گرفته، و در مسیری قانونمند و برابر طی می‌شود، تا جامعه شکل استوانه‌ی، منظم و برابر به خود گیرد، و آنرا حفظ کند و بر هم نخورد،

از این رو مواهب جامعه به شکل مناسبی، در روندی قابل پیش بینی، و با نظرداشت به شایستگی و تلاش تقسیم شده است، و این یک اصل در جامعه استوانه‌ایی است که هرچه در این تقسیم بندی به درستی عمل شود، سرعت استوانه نیز بیشتر، و تضمین شده‌تر است، بالا و پایین شدن‌ها، دائمی و چرخشی منظم دارد، ایستایی در محور، دائمی نبوده، الا به شایستگی و تلاش، و از این رو قائد اعظم و یا پیشوای خلقی در چنین جامعه‌ایی شکل نمی‌گیرد، و پیشوایی و قائد بودن، در چرخشی تند، در کل جامعه رد و بدل، و تقسیم می‌شود، هر یک از اعضا خود قائد اعظم خود، و در خدمت جامعه، و متقابلا جامعه نیز در خدمت اوست.

 آری جامعه انقلابی شدیدا به سوی تشکیل جامعه مخروطی تمایل دارد، و فردِ مسئول و آزادی را که لابد باید در مقابل خداوند، در میعادگاه معادی حتمی، تک به تک پاسخگو باشد را، نابود، بی اثر، و تهی از کاراکترهای انسانی کرده، در پای ایده، پیشوا و...، با خونسردی تمام سَر می‌بُرد و نابود و بی‌اثر می‌کند.

اما «غیرت دینی» یا همان عصبیت اعتقادی که در جامعه ایدئولوژیک، بنیاد ایده و آئین را از درون متلاشی می‌کند، چراکه باورمندان را از خود بی‌خود، و از خودسازی منحرف، و همت او را متوجه برون، و مشغول به دیگران می‌کند، حال آنکه آئین و دین، بیشتر امری درونی و فرد ساز است، امری ایمانی و بیشتر با خاصیت انسان‌سازی از درون را دارد، و کارکرد پایه آن، ساخت و نظم بخشی درونی به رفتار، اندیشه و پندار هر آدمی‌ست، کارکرد آن انسان‌سازی از طریق ایجاد شورشی درونی، برای خودسازی، در نتیجه حرکت درست فردی در جامعه است،

دغدغه‌های حل مشکلات بیرونی، بیشتر از طریق کار روی درونمایه تک تک انسان‌هاست، که دنبال می‌شود تا توسط خودشان، حل مسایل ممکن شود، تا انسان به یک ترمز درونی متصل شود، تا مسایل و کژکرداری‌ها، با توسل به این ترمز درونی حل ‌شوند، و جامعه سازی، با ساخت تک تک آجرهای آن جامعه، توسط خودشان، ممکن و میسور ‌شود، ایده‌ها در این نگرش، اکثرا داعیه انسان‌سازی دارد، تا جامعه سازی؛ اولویت فرد است تا جامعه، فشار از درون مد نظر است تا فشار از برون، تا با تحرک بخشی از درون، برای اصلاح خود، برای انسان بودن، برای آدم بودن، اخلاقی زیستن، درست زیستن، درست عمل کردن و... حرکت خود را پی ‌گیرند.

و به عکس این فرایند، غیرت دینی و تعصب اعتقادی، انسان‌ها را از درون زیستی، به برون‌نگری می‌برد، و اینگونه است که به جای انسان سازی، جامعه‌سازی وجه همت مروجان تئوری غیرت دینی می‌شود، بر خلاف دین که انسان سازی را اصل قرار داده، در این نگرش، اصل از انسان‌سازی، به سوی جامعه‌سازی متوجه شده، دغدغه‌ها، کارکرد و اندیشه اصلاحی، تغییر جهت می‌دهند،

این روش، به نوعی همپوشی با همت چپ کمونیستی نیز دارد، که جامعه‌سازی را وجه همت خود دارد، و فرد را فراموش کرده، در درجه دوم اهمیت قرار می‌دهد، و همه چیز، و از جمله فرد را به پایِ ساختِ جامعه‌ی مد نظر قربانی می‌کند، حتی انسان‌هایی که پایه و اساس هر جامعه‌اند، و خودِ این پایه‌ی اصلی، به پای جامعه قربانی می‌شود. انسانی که وجه همت و هدف خود را، از خود، به سمت جامعه بُرد، خود را فدای آن خواهد کرد، این خود شامل اخلاق، شخصیت، انسانیت، ثروت، پیشرفت و حتی دین و آئین اوست، که چنین باورمندی خود را مجاز می‌بیند، همه را به پای جامعه قربان کند،

بزرگترین جنایات توسط چنین انسان‌هایی، با هدف درست کردن جامعه است که انجام می‌شود، خون ریختن، آبرو ریختن، نابود کردنِ موانعی که در راه ساخت جامعه تشخیص داده می‌شوند و... به راحتی و با خونسردی، مجاز تلقی شده، و انجام می‌شود، قصی القلب‌های دینی را در این خیل باید دید، که از گزمگان بیرحم خیابان‌، تا میدان‌داران عرصه جنگ و مبارزه، تا فرمانروایان خونریز دینمداری همچون ملا هبت الله، بن لادن، ابوبکر بغدادی، ملاعمرها و... در این جمله قرار می‌گریند که بسیار معتقد و مُقَّید به هدف، اما بدون اخلاق، رحم، رحمت، اعتقاد به حق الناس و... می‌توانند جنایت‌های هولناک، کشتارهای بزرگ، حق ناحق کردن‌های بسیار بیافرینند، و خود را لایق بهشت هم ببینند.

همانگونه که طالبان در افغانستان، ترمز «حق الناس» را به کناری نهاده، تمام زنان زیر فرمانروایی خود را از حق کار و تحصیل دانش اندوزی محروم کرد، و لابد بعد از برافراشتن پرچم الا اله الا الله خود، بر کنگره‌های بلند سراسر جهان، و به قول دکتر عباسی خودمان، تبدیل کاخ سفید به حسینیه، و تبدیل تمام معابد و کاخ‌های جهان به مسجد، در حجم جهانی، نیم جهانیان از کار و تحصیل باز خواهند داشت، و بعد از کلاس شش ابتدایی، همه زنان جهان از کار و دانش محروم خواهند شد و... خشونت نهفته در این عمل را، هیچ تئوری جز آرمانِ مقدس و غیرت دینی جامعه‌سازیِ برونگرا نمی‌تواند تئوریزه کرده، و توجیه‌گر باشد،

چرا که اندیشه دینی درونگرا و خودساز، با ترمز «حق الناس» به نوعی پرهیزگاری مبتلاست که او را از ظلم این چنین به دیگران باز می‌دارد، و به خود هرگز اجازه نمی‌دهد، دست به چنین جنایت هولناکی زده، و این گستره بزرگ از حقوق انسان‌ها را پایمالِ ایده و اندیشه خود نماید، چرا که حق تحصیل، حق کار و... را از حق الناس می‌داند، و گرفتن آن را سقوط در جهنم، برای خود ارزیابی خواهد کرد،

چنین باورمند خودسازی کرده‌ایی، هرگز به خود اجازه نخواهد داد، برای ساخت جامعه آرمانی خود، نیمی از بشریت را بنا به ایده‌ی جامعه ساز خود، از این حقوق مسلَّم انسانی (کار، تحصیل و...) محروم کند، و زنان را زندانی کُنج خانه‌هایی کند، که به نظر او باید فرزندپروری، خدمت به همسر و... تنها روند جاری، در وظیفه آنان باشد، و این چنین نیمی از انسان‌ها را از حق انتخاب، آزادی و تغییر و تحول در زندگی خود محروم نماید، تا جامعه‌ایی ایدال، که فکر می‌کند بر اساس ایده و آرمانِ دینی که او آن را اجتهاد کرده، و تشخیص داده است، محقق شود، چنین انسانی، با چنین غیرت دینی، دیگر انسان نیست، او انسان بودن را، چیزی جز تحقق آرمان دینی خود نمی‌بیند، حتی اگر به نابودی حقوق، و یا حتی از بین رفتن جانِ نیمی از آدم‌ها در مسیر آرمان او منتهی شود.

چنین روح انقلابی و غیرت دینی است که به خود اجازه می‌دهد برای امر به معروف و نهی از منکری، که معروف و منکرش را، تنها در پستوی ذهن خود اجتهاد کرده، تشخیص داده، و تجویز کرده، خون بریزد، زندان کند، محدودیت سازد، و به هیچ اعتراضی در هر مقیاس و حدی، وقعی ننهاده، استوار، به راه خود ادامه دهد، و هیچ اصلاحی را در عمل خود بر نتابد، فریاد هیچ همسنگری را در مسیر جهد و جهاد و تشخیص تکلیف خود حتی نشنود، دنیای تجربه دیگران را به هیچ گرفته، خود را از هر تجربه بشری مستغنی ببیند، چرا که ایده، هدف و آرمان خود را، بر هر چیز دیگر، حتی اخلاق، انسانیت، رحمانیت و... مقدم می‌بیند. پیش می‌رود تا صخره‌های سفت و سخت سنت خداوندی، بلکه سَرش را متلاشی، و او را از راهی که برگزیده، بازگرداند.

به نگارش در آمده در شاهرود - به تاریخ شنبه 15 شهریور 1404 برابر با  6 سپتامبر 2025

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (3)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

گزارش سازمان ملل اعلام نشان داده است: «حاکمیت کره شمالی عده‌ای رو به دلیل رد و بدل کردن فیلم و سریال خارجی و فیلم و سریال تلویزیونی اعدام کرده است»

بهشت کمونیستی!
بهشتی که جناح چپ چند دهه پیش می‌خواست برامون بسازه، اما زورش نرسید. همون‌ها الان به خودشون می‌گن «سوسیال‌دموکرات». گرگ‌هایی که چون چنگ و دندونشون ریخته، مجبورند ادای بره دربیارن.

This comment was minimized by the moderator on the site

باسلام وارادت / یاداشت های حضرتعالی که حاوی نکات قابل تامل توام با شناخت دردهای اجتماعی است هر کدام بجای خود می تواند خطی برای صاحبان فکر بوده و زمینه ای برای قلم فرسایی های دیگر و بسط این گونه نظرات باشد ... به هر حال این نوشتار برای بنده و قطعا دوستان دیگر مفید بوده و توصیه می شود برای حفظ آنها با دسته بندی  و جمع بندی لازم مستقلا نیز تنظیم شده و در اختیار اهل اندیشه و قلم قرار گیرد...

ماهرو
This comment was minimized by the moderator on the site

کاش میشد
یا بشود جامعه ی استوانه ای
داشنه باشیم

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظر اضافه کرد در بازگشت به خانه؟! یا اسارت در د...
‍ جهل‌ مقدس... برگرفته از کتاب نفیس «جهل‌مقدس» ۴۲۵ سال پيش در ۱۷ فوريه ســـال ۱۶۰۰ ميلادی "جوردانو ...
۱۵۵ نماینده مجلس، در نامه‌ای به محسنی‌اژه‌ای، در باره حجاب، قوه قضاییه را به بی‌عملی متهم کردند نام...