تکثرگرایی، مکتب جانباختگان متفکر ایران، که پنبه اش را مصباح، همراه با جمهوریت انقلاب زد
  •  

11 مرداد 1403
Author :  

 

معضل بزرگی که هم اکنون انقلاب و انقلابیون در ایران با آن دست به گریبانند، شکافی است که بین حاکمیت و مردم ایجاد شده، و هر چه می گذرد هم عمق و شدت می یابد، از نشانه های این امر می توان به کاهش مشارکت ایرانیان در انتخابات، افزایش تعداد، کاهش زمان بین، و افزایش وسعت جنبش های اعتراضی و... دانست که در ایران به صورت پشت هم اتفاق می افتد، که آخرین آن خیزش بزرگ "زن، زندگی، آزادی" است که این جنبش هنوز پایان نیافته و بر سیاست و گفتمان جامعه ایران سایه سنگین خود را حفظ و تحمیل می کند و از ایرانیان قربانی می گیرد، و در کشاکش بین مردم و حاکمیت بر سر حجاب و تحمیل پوشش اجباری، فرزندان این مرز و بوم مورد هتک حرمت و دچار زندان می شوند و نیروهای امنیتی و نظامی کشور مقابل مردم قرار می گیرند، و به این ترتیب شکاف همچنان عمیق تر می شود؛ در کشوری که کاندیدای اصلاح طلبان [1] می توانست حماسه ایی به بزرگی حضور 85% مردم را به پای صندوق های رای بیافریند، اما اکنون در آخرین انتخابات از این دست، کاندیدای محبوب ترین جریان سیاسی کشور [2] حتی نتوانست رقم مشارکت را به 50% نیز برساند که مردم به پای صندوق های رای بیایند.

اما ایران و انقلاب چطور با چنین شرایطی مواجه شدند، در پاسخ به این سوال باید گفت، یکی از عوامل مهم در رویگردانی ایرانیان از انقلاب، انقلابیون و تفکر انقلابی، در چند دهه گذشته بعد از پیروزی انقلاب 57، که هر لحظه شکاف بین حاکمیت و مردم افزایش می دهد، جدایی از فرهنگ تکثرگرای ایرانی است، که در دیدگاه و حافظه جمعی ایرانی یکی از عوامل مهم و اساسی گردهم آیی آنان در طول تاریخ بوده است،

ایران همواره سرزمینی بزرگ متشکل از کنفدراسیونی از اقوام، زبان ها و حتی مذاهب مختلف بوده است، اوج ایران، با اتحاد این تنوع و تکثر است که شکل می گیرد، و به رسمیت شناختن آن تکثر و تنوع فکری، قومی و زبانی است که، به شکل گرفتن این اجماع بزرگ ملی می انجامد، و می تواند برای ایجاد دوباره اش زمینه سازی کند، و راه موجودیت آن را هموار نماید.

 هخامنشان اوج ایرانِ کشف شده در تاریخ گم شده این سرزمین اند، که مجد و عظمت آنان نیز موقعی شکل گرفت که شاه بزرگمنش هخامنشی، مردم متکثر خود را در پرستش خدایان مختلف و متنوع، و تنوع فکری، زبانی و... خود آزاد گذاشت و حتی به تعمیر معابد کسانی با هزینه خود برآمد که حتی خدای او را هم نمی پرستیدند، و خدای خود را داشتند و... همین تاریخ افتخارآمیز است که ایرانیان را الگوی رواداری، و کوروش کبیر را مظهر انسانیت، ایرانیت، و افتخار آن، در بین ملل دیگر مطرح و معرفی می کند.

اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، که از قضا این انقلاب نیز نتیجه حضور، مبارزه و تلاش انقلابیون متکثر و متنوعی در انواع و اقسام نیروهای فکری بود، که آمدند و ایستادند و مبارزه کردند تا به پیروزی رسید، اما با محور قرار گرفتن طبقه روحانیت، در حاکمیت ملی ایران بعد از پیروزی، عده ایی با خود فکر کردند که این محوریت را با یکسان سازی، یکدست سازی و خالص سازی تفکری نیز همراه سازند، این بود که مدافعان چنین راهبردی، تفکر تک قرائتی مرحوم محمد تقی مصباح یزدی را محور تفکری و ایده نیروهای انقلاب معرفی و تعیین کردند، او که از تکثرگرایی فکری و مذهبی غولی وحشتناک و مضر به حال خود و روحانیت و مذهب ساخت، و نبرد علیه چنین ایده ایی را تئوریزه، و به جامعه انقلابی ایران تحمیل کرد، و نیروی انقلاب، انقلابیون و کشور را برای مبارزه با معتقدین به تکثر، وجه جمهوریت، ضرورت تنوع فکری و... بسیج و هدایت کرد، و نیروی بسیار زیادی از انقلاب و ایران را مستهلک حاکمیت تفکر خود نمود، و صرف جنگ های داخلی و اختلافات فکری و عملی برای یکسان سازی، خالص سازی و یکدست نمودنِ حاکمیت و دست اندرکارانش نمود، تا تکثرگرایی و جمهوریت را منکوب نمایند، و بدین وسیله بود که ایران و ایرانیان را در مقابل رقبا ضعیف، و ضربه پذیر کردند، که از نتایج آن حرکت، بسته شدن دایره یی بود که تنها کسانی در آن جای داشتند که این وضعیت را برای انقلاب تمکین باید می کردند، و باقی اکثریتی بودند که از دایره خارج، فتنه و غیرخودی نامیدند. [3]

 تفکر این شیخ اهل کویر ایران، که از کویر تنها سختی و خشونت آنرا در تفکرش منعکس داشت، و مهر و مدارای ایرانیان کویرنشین را به فراموشی سپرده بود، روح عدم رواداری، عدم تحمل و عدم پذیرش تکثر و وجه جمهوریت را به جامعه سیاسی، فکری و مذهبی ایران و انقلاب و انقلابیون تزریق کرد، و از آن زمان تا کنون اختلافات برای بقای جمهوریت و البته حضور ملت ایران در منظومه قدرت، و روند تعیین مسیر آن بالا گرفت، که به تنازع و مبارزه ایی همه گیر منجر شده است.

اعتراضات فراگیر موسوم به جنبش سبز [4] در سال 1388 اوج تقابل این دو اندیشه، در سطح عموم مردم ایران بود، که میان قبضه قدرت توسط طرفدران اندیشه ی تک قرائتی و ضد جمهورِ مصباح، و بازگشت قدرت به مردم و پذیرش تکثر، تحمل و رواداری فکری و مذهبی و سیاسی، به رویارویی بزرگ منجر شد، اما حتی بعد از این رویارویی همه جانبه و بزرگ نیز که با آن همه وسعت، دامنگیر کشور شد، مدافعان تفکر مصباح یزدی در سیستم فکری کشور، عبرت نگرفتند و خواستاران مدارا، تحمل و تکثر را "فتنه" نامیدند، و عبرت نگرفته، جنگ با این تفکر تکثرگرا را شدت بخشیدند، و محدودیت های بسیاری را برای اهالی آن در نظر گرفته و اعمال کردند و آنان را از حقوق شهروندی خود محروم کردند، به طوری که رهبران و فعالین این جنبش، راهی زندان ها شدند، احزاب و گروه های شان منحل و پرونده دار، و بیش از یک دهه و نیم است که برخی از رهبران مهم جنبش سبز در حصر افتاده اند و میانجیگری های بین المللی و داخلی هنوز نتیجه نداده، و این نیروهای گرانسگ که مبارزه اشان سیاسی و برای اهل کشور و انقلاب شان بود، در حصر پیر و فرتوت می شوند و عمر به پایان می برند.

جناب مصباح گرچه می دانست که سلطنت و حاکمیت در ایران همواره خود را آسمانی و مفتخر به فرِّ ایزدی، سایه خدا بر زمین، یا ذل الله دانسته است، و با این انقلاب ایرانیان می توانستند از ذیل چنین انسان های مدعی خدا خارج شوند، اما گرچه این امر پدیده تازه برای ایرانیان نبود، و قدرت، حاکم و حاکمیت همواره در این خاک دیرپای، با آسمان گره خورده اند، اما شاید غافل از این شد که همین وجه خدایی حاکمان، اگر با تفکرِ مدارا، قبول تکثر و تمکین در مقابل تحمل و تساهل و تسامح همراه نباشد، به جدایی حاکم از مردمش منجر خواهد شد، که از نتایج گریزناپذیر آن در طول تاریخ می توان به جنایات شاهان صفوی در مورد دگراندیشان مذهبی زمان خود، یا کشتار و قتل عام مزدکیان توسط ساسانیان و... اشاره کرد.

طرفداران نظریه ضد تکثر و تک قرائتی مصباح یادشان رفت که ایران اوج خود را وقتی دید، که خدایان بابل، توسط شاه ایران برای پرستش بابلیان قابل و لایق پرستش دیده و اعلام شدند و...، آنگاه بود که اندیشه ی ایران و قدرت ایران بروز و ظهور عملی یافت، ورنه ایران به همان وضعی دچار می شد که این روزها پیدا کرده است، که دولت مرحوم رئیسی، مجلس قالیباف، دولت مسعود پزشکیان با کمترین رای ممکن، بر کرسی قدرت و یا قانونگذاری بنشینند، که قوانین و دستورات شان حتی برای اهل خانه اشان نیز منطقی و منقاد کننده نباشد، چراکه تفکرشان در بین ایرانیان آنقدر در اقلیت دیده می شود، که قوانین شان نیز خاص خودشان است، و تو گویی به فرقه ایی تعلق دارند، که قانونگذاران فقط بدان معتقدند، و اگر قانونی مثلا در بحث حجاب و عفاف و... بنویسند، جمع کثیری از ایرانیان هرگز با این قانون نه همراهند، نه همدل، و نه موافق، و من نمی دانم این قوانین را برای چه مردمی می نویسند، برای تحمیل به مخالفان، برای دهن کجی به مبارزان و معترضان؟!.

کسانی که تفکر خطرناک و محدودگرایِ ناروادار مرحوم محمد تقی مصباح یزدی را به بدنه انقلاب آزادیبخش 57 تزریق کردند، انقلابی که عصاره اهداف و نتایج دو انقلاب متاخر، یعنی نهضت مشروطه و خیزش ملی شدن صنعت نفت را باید محقق می کرد، و حاکمیت را به مردم ایران باز می گرداند، به جدایی و شکاف بین مردم و حاکمیت صورت عملی دادند، و آنرا شدت بخشیدند، و تفکر مصباح (و جبهه پایداری که اکنون، آنرا در بعد سیاسی در کشور نمایندگی می کند)، در واقع تله ایی برای انقلاب و انقلابیون بود، که بعد از پیروزی، این انقلاب، آنرا به بن بست فکری و ماهیتی بردند، چراکه نقش ایرانیان (از جمله انقلابیون و...) را به پایین ترین حد ممکن، در دخالت در قدرت و امورشان تقلیل دادند، و مجاری تصمیم سازی را از نمایندگان انتخابی مردم ستاندند، و به طبقه روحانیت، منصوبان آنان، و حاکمانی از بین آنان سپردند، که قدرت و مشروعیت خود را آسمان می دانند لذا دور از دسترس مردم، و بدون نظارت و سوال این مردم، حکم خواهند راند، [5] تفکری که مدافع یک قرائت تکصدایی، خالص سازی شده و یکدست از ایرانیان است، که تسلط، حاکمیت و حکومت را خاص انقلابیون معتقد به این تفکر دانسته، و دیگران را از دخالت در روند امور می راند، و محدود می کند، که این امر باعثِ ایرانی ضعیف، و بدون پشتوانه گسترده مردمی گردیده است.         

ایرانیان برای رسیدن به تکثر، بعد از سیطره اعراب و حاکمیت امویان، عباسیان و... مرارت های بسیار دیدند، خون ها دادند، متفکرین تکثرگرای آنان در وضع فجیعی کشتار شدند، تا به روزی برسند که در انقلاب 57 پیوستاری از نیروهای بسیار متکثر، گسترده و وسیعی، از لحاظ فکری و مذهبی برخیزند و در کنار هم بخواهند ایرانی لایق تر برای تمام ایرانیان بسازند، ایرانی که تکثر آن مدیون همچون عین القضات همدانی هایی است که در سی و سه سالگی جان بر سر تکثرگرایی فکری برای بشریت و ایران دادند، چرا که معتقد بود، تکثر در ذات طبیعت و البته هر انسانی است، و تنوع فکری، در طبیعت انسان است، چرا که فکر می کرد :

"اگر آنچه نصارا در عیسی دیدند، تو نیز ببینی ترسا شوی؛ اگر آنچه جهودان در موسی دیدند، تو نیز ببینی، جهود شوی؛ بلکه آنچه بت پرستان در بت پرستی دیدند، تو نیز ببینی، بت پرست شوی؛ و هفتاد دو ملت [6] جمله منازل راه خدا هستند".

چنین اندیشه ایی، از شهید جوانمرگ شده تکفر تکثرگرایی ایران، باعث شد که به فتوای فقهای تکقرائتی عصر خود، پوستش را کندند و شمع آجینش کردند و بدن مطهرش را در بوریایی پیچیده و نفت آلوده به آتش کشیدند، او که با جانش مبارزه کرد تا تکثرگرایی را در این ملک جا بیندازند، یا ابن سینای بلخی، ناصر خسرو قبادیانی، شهاب الدین سهروردی که ایرانی ترین تفکر را در بین فیلسوفان ایران داشت را به جرم دگر اندیشی در زندان حلب (در سوریه کنونی) گرسنگی دادند و این جوان نواندیش و پرشور را به جرم منطق علمی متفاوت و دگر اندیشش کشتند و...، و نهال های بالنده را از باغ و گلزار تکفر ایران برکندند و بر خاک کوبیدند.

 اما یک دهه بعد از انقلاب، و در آستانه قرن 21 میلادی باز دچار تفکر محدودگرای مصباح یزدی شدیم، و این است که ایران اکنون در اوج ضعف، طعمه ی هر روزه کفتارها و شغالانی در اطراف خود می شود، که خراسانیان در سرزمین خراسان بزرگ، در محدودیت و ظلم قرار می گیرند و زیر چکمه های طالبان نژادپرست، خشک مغز و فاشیست له می شوند، طالبانی که حتی از شهر بلخ نیز پارسی زدایی می کنند، و آنان را که به زبان و ادب مولوی بلخی، ابن سینا، ناصر خسرو قبادیانی و... سخن می گویند را پاکسازی قومی، زبانی و نژادی می کنند،

در شهر توس و در زادگاه و میزبان جسد مطهر حکیم ابوالقاسم فرودسی بزرگ، مجسمه اش را پایین می کشند، و دیوارهای شهر را از نقاشی های شاهنامه گرانسنگ او پاک می کنند و...، و شهادت ایران را، در ایران جغرافیایی کنونی و ایران بزرگ تمدنی این چنین جشن می گیرند. 

و ایران این همه شهید داد، تا ایران برای همه ایرانیان باشد و بماند، اما بعد از پیروزی، ایدئولوگی از راه رسید و ریشه ی تمام دستاوردهای آنان را تا کنون به باد تفکر تنگ، دیکتاتور ساز، خالص ساز، یکدست ساز و خود حق مطلق بینِ خود داد.

 

[1] - سیّد محمّد خاتمی (زادهٔ ۲۱ مهر ۱۳۲۲) سیاستمدار اصلاح‌طلب ایرانی است که از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ به‌عنوان پنجمین رئیس‌جمهور ایران فعّالیت می‌کرد. در سال ۲۰۰۹، مجلهٔ نیوزویک، وی را چهارمین مرد قدرتمند در ایران نامید

[2] - مسعود پزشکیان (زادهٔ ۷ مهر ۱۳۳۳) جراح قلب، سیاستمدار و نهمین رئیس‌جمهور ایران است. او از ۱۳۸۷ نمایندهٔ حوزهٔ انتخابیهٔ تبریز، آذرشهر و اسکو در مجلس شورای اسلامی بوده و همچنین در دورهٔ دهم مجلس، به‌عنوان نایب‌رئیس اول انتخاب شد. پزشکیان پیش‌تر از ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۴ سمت وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در دولت محمد خاتمی را برعهده داشت.

[3] - "در بسیاری از نقدهای تند خود همراه با نسبت‌هایی چون کفر و فسق و انحراف در قبل و پس از انقلاب به برخی از صاحب نظران و اندیشمندان و جریان‌ها محق نبود". گرچه معتقد بود : "چون در عصر غیبت، امکان دست‌رسی به معلم و مفسر معصومِ قرآن و سنت، وجود ندارد، نمی‌توان ادعای معرفت ناب داشت." . اما "ایشان را نسبت به پاره‌ای از دیدگاه‌ها و نظرات خود ـ که حتما احتمال خطا در آنها راه داشته و نمی‌توانسته به عنوان معرفت و اسلام ناب قلمداد شود ـ آن چنان راسخ و صاحب حق می‌کرد که به خود اجازه می داد بعضا مخالفان خود را به جهل و کفر و فسق و خیانت و ارتداد و ...متهم کند و چهره‌ای خشن و مهاجم از خویش در طیفی از افکار عمومی و نخبگان ترسیم کند. اساسا وقتی در کلام و فقه تشیع از آزاد بودن و بلکه ضرورت اجتهاد در عصر غیبت سخن گفته می‌شود... مجاز به تکفیر و تخطئۀ شخصیتی و نسبت دادن انحراف و بددینی به صاحب نظران نیستیم. اگر عالم و صاحب نظری در مسلمات دینی و مذهبی نیز دچار شبهه و بدفهمی شود و سوء‌نیت و علم و عمد او ثابت نشود، در اینجا نیز الزاما کفر و ارتدادی رخ نداده و به دلیل عدم دست‌رسی به فصل‌الخطاب معصوم و حجت‌های بالغه الهی، این فرد یا افراد در زمرۀ قاصران و مستضعفان فکری و عقیدتی قرار می‌گیرند و به تصریح قرآن، مورد عقاب و عذاب الهی نخواهند بود و به تبع آن سزاوار توهین و تکفیر و هتک حیثیت و محروم شدن از حقوق انسانی و شهروندی و ... نیستند. گر قرار باشد نوع برخورد آن مرحوم با مخالفان فکری خود صحیح باشد، باید به متکلمان شیعه حق داد که او را در زمرۀ منحرفان و بددینان و مخالفان اسلام قلمداد کنند. در هر صورت، التفات و توجه به شرایط عصر غیبت و به رسمیت شناختن اجتهادات و قرائت‌های روش‌مند گوناگون و پرهیز از ادعا و نمایندگی اسلام ناب از سوی هر عالم دینی (چه آن که نابیت فکری و اعتقادی در اختیار معصوم است و بس) می‌تواند پایان‌بخش بسیاری از نزاع‌های زیان‌بار عقیدتی و سیاسی و فراهم‌کننده فضای آزاد برای تضارب آراء و اندیشه‌ها باشد."

[4] - جنبش سبز ایران به سلسلهٔ اقداماتی اطلاق می‌شود که در آن معترضان به نتیجهٔ انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران، خواهان برکناری محمود احمدی‌نژاد پس از انتخابات شدند. رنگ سبز ابتدا به عنوان نماد طرفداران میرحسین موسوی انتخاب شد اما پس از انتخابات ۱۳۸۸ ایران و اعتراضات گسترده در واکنش به آن، این رنگ نماد اتحاد و امید کسانی به‌شمار می‌آمد که با انتخاب مجدد احمدی‌نژاد و حتی نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند میرحسین موسوی، مهدی کروبی و سید محمد خاتمی به عنوان «رهبران جنبش سبز» شناخته شده‌اند. در تاریخ نظام جمهوری اسلامی ایران، این جنبش از انقلاب ۱۳۵۷ به بعد بی‌سابقه بود

[5] - مصباح یزدی : "اگر در جمهوری اسلامی تا کنون سخن از انتخابات بوده صرفا به این دلیل است که ولی فقیه مصلحت دیده است فعلا انتخابات باشد و نظر مردم هم گرفته شود. ... مشروعیت حکومت نه تنها تابع رای و رضایت ملت نیست، بلکه رای ملت هیچ تاثیر و دخالتی در اعتبار آن ندارد". این در حالی است که به گفته اهل تحقیق : "رأی مردم به هر تصمیمی حتی اگر ۹۹ درصدی هم باشد، موجب مشروعیت (به معنای شرعی بودن) آن تصمیم نمی‌شود. همچنان که نظر فلان عالم دینی نیز بجز برای خودش برای دیگران حجیت شرعی ندارد. به همین دلیل است که آرای فقهی و شرعی در میان علمای اسلامی متفاوت است و هر کدام نیز برحسب برداشت خود عمل می‌کنند. و این متفاوت از مسیحیت کاتولیک است که رای پاپ نهایی و به منزله حکم خدا است. بنابراین نه تنها رأی مردم، بلکه رای هیچ کس دیگری حجیت شرعی برای عموم را ندارد. هر فقیه یا مقلدی خودش مسئول آن چیزی است که می‌گوید و به آن عمل می‌کند... ولی حقانیت چیزی متفاوت از مشروعیت است... قانون اساسی ایران به واسطه رأی مردم حق یا قانونی شناخته می‌شود، و به هیچ وجه از این رأی پایه مشروعیتی را نمی‌توان استنتاج کرد. بنابراین کل این نظام و جزییات از جمله جمهوریت آن بر پایه یک توافق جمعی واقعیت پیدا کرده است. توافقی که هیچ سابقه تاریخی نیز در شرع نداشته است... البته افراد می‌توانند برحسب اجتهاد خود آن را شرعی نیز بدانند، همچنان که آقای مصباح چنین می‌اندیشید، ایرادی ندارد، ولی این برداشت فقط برای خودشان معتبر است و نه برای دیگران.... بنابراین اگر چه رأی مردم موجب شرعیت چیزی نخواهد شد، ولی مگر راه دیگری برای شکل دادن به حکومت وجود دارد؟ حکومت‌ها یا از طریق زور و سلطه خود را تحقق می‌بخشند یا از طریق توافق یا رضایت جمعی. اگر براساس توافق جمعی بنا نشوند، به ناچار براساس زور و سلطه خواهند بود و به طور قطع اعمال زور هر چه باشد شرعی نیست، زیرا اساس شرع و دین مبتنی بر انتخاب و رضایت است. مثل اینکه افراد را به زور مجبور به نماز خواندن کنند!!...

[6] - واژه هفتاد و دو ملت در این شعر حافظ نیز بروز یافته است که

جنگِ هفتاد و دو ملّت همه را عُذر بِنِه    چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (8)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

Mostafa Mostafavi, [10/20/2024 7:33 AM]
محمد مهدی میرباقری، گزینه احتمالی جانشینی خامنه‌ای کیست؟
یورونیوز
تاریخ انتشار ۱۹/۱۰/۲۰۲۴

سخنان اخیر محمد مهدی میرباقری، از روحانیون ارشد جمهوری اسلامی که «از کشته شدن نیمی از مردم جهان» در «جنگ مومنان با کافران» سخن گفت بار دیگر نام او را بر سر زبان‌ها انداخت.
این در حالی است که در برخی رسانه‌ها از او و مجتبی خامنه‌ای، فرزند رهبر ایران به عنوان یکی از گزینه‌های جانشینی علی خامنه‌ای، رهبر ایران یاد می‌شود. محمد مهدی میرباقری اخیرا در یکی از برنامه‌های صدا و سیما همزمان با تنش‌های روزافزون در خاورمیانه گفت: ««خدا یک طرح بزرگ برای مردم جهان دارد و آن عبارت از جنگ میان کافران و مومنان است که از آغاز خلقت تا پایان جهان ادامه دارد و پیروزی نهایی در این جنگ برای مومنان است و این پیروزی هم قطعی است.»
او در ادامه اظهار داشت: «برای رسیدن به مقصد قرب الهی حتی اگر نصف مردم جهان کشته شوند، می‌ارزد؛ لذا کشته شدن ۴۲ هزار نفر از مردم غزه در قبال آن مقصد بزرگ اهمیت ندارد البته کشته شدن شکست نیست؛ بلکه احدی الحسنیین است و در هر حال، پیروزی است.»
این بخش از سخنان او که «کشته شدن ۴۲ هزار نفر از مردم غزه» را بدون «اهمیت» خواند و از «کشته شدن نصف مردم جهان» سخن گفت مورد توجه زیادی قرار گرفت.
محمد مهدی میرباقری چند ماه پیش در جریان رقابت‌های انتخابات ریاست‌جمهوری برای انتخاب جانشین ابراهیم رئیسی نیز خبرساز شده بود.
محمد مهدی میرباقری؛ عضو خبرگان و تاثیر گرفته از مصباح یزدی
این روحانی ۶۳ ساله از سال ۱۳۹۴ تاکنون عضو مجلس خبرگان رهبری بوده است. عده‌ای از هواداران نظام جمهوری اسلامی او به عنوان یکی از «نظریه‌پردازان انقلاب اسلامی» یاد می‌کنند. لقبی که پیش از این اغلب برای مرتضی مطهری و محمد تقی مصباح یزدی به کار می‌رفت.
محمد مهدی میرباقری در دوره پنجم مجلس خبرگان از استان البرز نامزد عضویت در این مجلس شد اما در انتخابات اسفندماه گذشته از استان سمنان به این مجلس راه یافت.
از محمدتقی مصباح یزدی و منیر‌الدین هاشمی به عنوان افراد تاثیرگذار بر او یاد می‌شود. این عضو مجلس خبرگان ایران علاوه بر این شاگرد بسیاری از روحانیون برجسته شیعه از جمله آیت‌الله وحید خراسانی، آیت‌الله بهجت، آیت‌الله شبیری زنجانی و آیت‌الله جوادی آملی بوده است.
محمد مهدی میرباقری برخلاف علیرضا اعرافی، یکی دیگر از روحانیونی که نامش به عنوان گزینه رهبری مطرح است عضو شورای نگهبان نیست. با این حال مزیت احتمالی او و مجتبی خامنه‌ای بر علیرضا اعرافی را می‌توان تعلقشان به سادات دانست که در نظام جمهوری اسلامی اهمیت خاصی دارد.
بعضی جوانان از اینکه تیم محبوبشان گُل خورده، خوابشان نمی‌برد، اما کاری ندارند که مبارزه حزب‌الله و صهیونیست‌ها به کجا رسید.
محمد مهدی میرباقری
طرفدار «اسلامی کردن دانشگاه» با سابقه حمایت از احمدی‌نژاد، جلیلی و رئیسی
محمد مهدی میرباقری ریاست فرهنگستان علوم اسلامی در شهر قم را برعهده دارد. این فرهنگستان توسط منیرالدین هاشمی که در سال ۱۳۷۹ درگذشت تاسیس شد. منیرالدین هاشمی که مانند محمدتقی یزدی بر افکار محمد مهدی باقری تاثیر داشت از جمله اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ بود و در آن مجلس در گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی نقش داشت.
منیرالدین هاشمی همچنین قائل به قلمرو حداکثری دین بود. محمدتقی مصباح یزدی دیگر روحانی تاثیرگذار بر افکار محمد مهدی میرباقری فرد شناخته‌شده‌تری بود. از او به عنوان یکی از محافظه‌کارترین روحانیون در جمهوری اسلامی یاد می‌شد.

پیش از این شایعه‌هایی مبنی بر احتمال انتصاب محمد مهدی میرباقری به عنوان اما جمعه موقت تهران شنیده شده است. او از ایده‌هایی همچون «اسلامی‌کردن دانشگاه» و همچنین «اسلامی کردن علوم» دفاع می‌کند.
محمدمهدی میرباقری هرچند چندان در عرصه سیاست روزمره ایران کمتر شناخته‌شده است اما مانند بسیاری از اصولگرایان تندرو ابتدا از هواداران محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهوری اسبق بود. او در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۹۲ که منجر به پیروزی حسن روحانی شد از سعید جلیلی حمایت می‌کرد.
محمدمهدی میرباقری همچنین در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۹۶ از طرفداران ابراهیم رئیسی بود. او مانند بسیاری از اصولگرایان تندرو به جنبه «نظارت» مجلس خبرگان بر رهبری اعتقاد ندارد و وظیفه مجلس خبرگان را تنها «حمایت» از علی خامنه‌ای می‌داند.
این عضو مجلس خبرگان در سال ۱۳۸۸ ضمن انتقاد از کتاب مثنوی معنوی مولوی گفته بود: «کتاب‌های این‌ها را هم مقدس می‌دانیم و در کنار قرآن می گذاریم؟ کجا کنار قرآن است مثنوی؟ خوب، خجالت بکشیم دیگر! می‌گوید: عارفانه حرف زده! خوب، بر علیه امیرالمومنین هم در آن حرف فراوان است؛ درست کنید آخر این کتاب را! یا کتاب را درست کنید یا تعریف نکنید.»
تحصیل [زنان] به مفهوم غربی آن همراه با بی‌بندوباری است

دیدگاه میرباقری درباره زنان و مسائل اجتماعی چیست؟
محمدمهدی میرباقری پس از اعتراض‌های سال ۱۴۰۱ و جنبش «زن زندگی آزادی» در دفاع از ایده‌های خود گفت: «آن‌هایی که اسلام حداقلی را پیاده کرده‌اند عامل اتفاقات این روز‌ها هستند».
او در سال ۱۳۹۱ در راهپیمایی عفاف و حجاب گفته بود: «یکی از مسائل اساسی که در طرح شکست‌خورده خاورمیانه بزرگِ غرب وجود داشت، برنامه‌ریزی تغییر در قشر بانوان بود. یکی از این برنامه‌ها طرح باسواد شدن زنان خاورمیانه تحت یک تعریف خاص بود؛ تحصیل به مفهوم غربی آنکه همراه با بی‌بندوباری است، مصداق کسب علم و دانشی که مدنظر اسلام است، نمی‌باشد.»
محمد مهدی میرباقری شش سال بعد نیز در اظهارنظر دیگری گفت: «در مدل غربی، به‌جای وظایف خانوادگی، اصالت با تحصیل است و اصل شدن تحصیل نسبت به تشکیل خانواده، موجب بالا رفتن ده‌ساله‌ی سن ازدواج می‌شود و در این ده سال هم طبیعی است که جوان‌ها نیاز به تأمین غریزه و تأمین عاطفه دارند و باید برایشان فکری کرد؛ لذا دوست‌یابی غربی مطرح می‌شود.»
او پس از اعتراض‌های سال ۱۴۰۱ و مقابله با حجاب اجباری از سوی بخش‌هایی از جامعه هم گفت: «اکتفا به برخورد با رستوران‌دار و راننده در موضوع مبارزه با بدحجابی، اقدام ناموفقی است. فقط با کسانی که مرتکب جرم شده‌اند برخورد کرده‌اید، اما با شبکه اشاعه و اقامه آن درگیر نشده‌اید. نمی‌شود به اقامه‌کننده بی‌عفتی لقب کارشناس و دانشمند بدهید و بعد بتوانید با بی‌حجابی مبارزه کنید.»
محمد مهدی میرباقری در یکی دیگر از اظهارنظرهایش نیز اینترنت را «بساط شیطان» خوانده است.
او در سال ۱۳۹۷ نیز در مورد وضع جوانان در جمهوری اسلامی و محبوبیت ورزش فوتبال گفت: «بعضی جوانان از اینکه تیم محبوبشان گُل خورده، خوابشان نمی‌برد، اما کاری ندارند که مبارزه حزب‌الله و صهیونیست‌ها به کجا رسید.»
محمد مهدی میرباقری در سال ۱۳۹۸ نیز اظهار داشت: «دانش‌آموزانی را که در طول تحصیل همواره نام دانشمندان غربی را به‌عنوان قهرمانان علمی می‌شنوند، چگونه می‌توان از زندگی کردن به شیوه آن‌ها منع کرد؟»
عده‌ای از هواداران محمد مهدی میرباقری در ساختار نظام جمهوری اسلامی پس از کشته شدن ابراهیم رئیسی در آخرین روزهای اردیبهشت ماه سال جاری از او خواستند تا نامزد انتخابات پیش‌رو شود. با این حال دفتر او روز ۱۴ خرداد همزمان با سالگرد درگذشت روح‌الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی و انتخاب علی خامنه‌ای، به عنوان دومین رهبر نظام از «جوانان مومن و انقلابی» خواست تا به این درخواست‌ها پایان دهند و به دنبال یک «دولت انقلابی» باشند.

مخالفت محمد مهدی میرباقری با نامزدی در انتخابات ریاست‌جمهوری این تصور را به وجود آورد که او شان خود را بالاتر از مقام ریاست‌جمهوری می‌داند.

محمدمهدی میرباقری سپس در روزهای منتهی به برگزاری انتخابات مانند سال ۱۳۹۲ از سعید جلیلی حمایت کرد. او همچون سعید جلیلی سابقه انتقاد از برجام، دفاع از «اقتصاد مقاومتی» و انتقاد از دولت حسن روحانی، رئیس‌جمهوری پیشین ایران را در کارنامه خود دارد.

او در سال ۱۴۰۰ در مورد «اقتصاد مقاومتی» و تحریم‌های وضع‌شده علیه ایران گفت: «آخرین جنگ آمریکا با ما همین محاصره اقتصادی است و مطمئنم اگر استقامت کنیم پیروز خواهیم شد و این پیروزی مقدمه‌ای برای افول بیشتر آمریکا خواهد شد. ما در دل همین سختی‌هاست که ساخته می‌شویم و پیش می‌رویم.»
از سوی دیگر محمدمهدی میرباقری در سال ۱۳۹۸ ضمن رد تقسیم‌بندی «اصولگرا» و «اصلاح‌طلب» در داخل ساختار نظام جمهوری اسلامی گفته بود: «صف‌بندی اصولگرا و اصلاح‌طلب، جواب نمی‌دهد. باید مرزبندی‌های سیاسی را بازسازی و نوسازی کنیم. باید برویم سراغ یک دسته‌بندی دیگر: جریان غرب‌گرا و جبهه انقلاب.»

This comment was minimized by the moderator on the site

از کجا به کجا رسیده ایم !؟

جواد امام، سخنگوی جبهه اصلاحات

آقای ‎فیاضی، عضو مجلس خبرگان رهبری و از نمادهای ‎فرقه پایداری (مصباحیه) مانند دیگر رفقای‌شان بلندگوی ‎نفرت‌ پراکنی را باز کرده و علیه مرحوم دکتر شریعتی، مرحوم هاشمی هاشمی رفسنجانی و همچنین آقای سیدمحمد خاتمی سخن‌سرایی کرده‌‌اند.

گمان نمی‌کنم تعداد آرای فیاضی با تیراژ کتاب‌های دکتر شریعتی هم برابری کند چه برسد به آرای آقایان هاشمی رفسنجانی و خاتمی در ادوار انتخابات. لذا، ایشان پایگاهی ندارند.

مسئله مهم‌ وضعیت تأسف‌برانگیز حوزه و مجلس خبرگان است که چنین افرادی به نمایندگی از آن سخن می‌گویند و با بودجه عمومی تیشه به ریشه ‎دین و ‎اخلاق و تبار ‎انقلاب می‌زنند.

رسیدن از مطهری و‌ طالقانی و بهشتی و رفسنجانی، به امثال «فیاضی»‌ها هنر ‎استصواب و انحصارطلبی و روشنفکرستیزی بود. مبارک‌تان باشد!

eskannews_com
http://instagram.com/eskannews

This comment was minimized by the moderator on the site

فیاضی، عضو خبرگان رهبری:
دکتر علی شریعتی لعنت الله علیه یقیناً کافر بود / خاتمی شیعه نیست
رفسنجانی هم ملعون است؛ اگر او ملعون نباشد کس دیگری ملعون نیست
جزئیات در https://www.entekhab.ir/003Nyh

مختصری دربارهٔ تکفیر و فلسفه
اخیرا فیلمی از غلامرضا فیاضی (https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D9%81%DB%8C%D8%A7%D8%B6%DB%8C) در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شود که در آن فیلم برخی را لعن و‌ تکفیر می‌کند. فارغ از اینکه آن افراد چه کسی هستند خود موضوع لعن و تکفیر از سوی کسی که مدعی فلسفه‌خوانی است قابل تأمل است! در طول تاریخِ فلسفهٔ اسلامی خودِ فیلسوفان همواره قربانی تکفیر بودند، سهروردی شهید شد، ابن‌سینا تکفیر شد و ملاصدرا هم آنقدر اذیت شد که مجبور به ترک اختیاری شهر و دیار خود شد.
پس چطور در سال‌های اخیر کسی مثل فیاضی که مدعی فلسفه‌خوانی است و در قم تلاشهایی کرده که فلسفه ملاصدرا را بسط دهد چنین راحت دهان به تکفیر باز می‌کند؟
ابتدا باید بدانیم که تکفیر خطرناک است و از سوی هر فردی که باشد باید آن را محکوم کرد. مکتب تفکیک یا مخالفان فلسفه فارغ از همه انتقاداتشان به فلسفه متهم به تکفیر فلاسفه هستند. به‌راحتی ملاصدرا را تکفیر می‌کنند، به‌راحتی به ابن عربی فحش می‌دهند و ...!
فرم و صورت این کار فی‌نفسه قبیح و بلکه خطرناک است. چه مورد تکفیر ابن‌سینا یا ابن‌عربی باشد و چه فلان روشنفکر و باید با این جنگید و بساطِ تکفیر و تفسیق را برچید.
اما تکفیر کجا شکل می‌گیرد؟ به نظر می‌رسد تکفیر جایی شکل می‌گیرد که فرد تکفیرکننده تواضع معرفتی در مقابل حقیقت ندارد، حقیقت را کامل در دستان خود می‌بیند و فردِ مقابل خود را ضد - حقیقت می‌پندارد.
اما چه انحرافی در فلسفهٔ اسلامی در سالیان اخیر اتفاق افتاده که فردِ منسوب به فلسفه اسلامی به‌راحتی تکفیر و لعن می‌کند؟ به نظر می‌رسد که فلسفهٔ اسلامی در دهه‌های اخیر (و شاید بعد از سر و کله زدن با غرب جدید) بیشتر تبدیل به ابزار دفاع از چیز دیگری شده. مثلا علامه طباطبائی از فلسفه اسلامی بیشتر برای دفاع در مقابل مارکسیسم استفاده می‌کند. این رویه در سالهای اخیر شدیدتر شده.
امثال غلامرضا فیاضی هم از فلسفه اسلامی برای رد و کوبیدن چیزهای دیگر ( مثل غرب مدرن ) استفاده می‌کنند. ( ???? به عنوان نمونه این نقل قول از فیاضی در جذوات نقل شده است:
«فلسفه را اگر کسی می‌خواند برای خود فلسفه، بهتر این است که نخواند، فلسفه وسیله‌ای است برای پاسداری از سنگر های عقیده...» ).
به نظر می‌رسد این خاصیت چیزی است که از آن به عنوان وسیله و ابزار استفاده می‌شود تا از چیز دیگری که به‌عنوان حقیقتِ مطلق مفروض گرفته شده دفاع بشود. در این وضعیت فرد متعهد به حقیقت نیست، بلکه گمان می‌کند حقیقت را یافته است و با چماق‌ها و ابزارهای مختلف از آن حقیقت دفاع می‌کند.
سر و کلهٔ تکفیر در همین وضعیت پیدا می‌شود‌.
متاسفانه فلسفه اسلامی در سال‌ها و دهه‌های اخیر ابزاری برای حذف دیگری‌ها شده است و همین امر از عوامل رکود فلسفه اسلامی است، در سال‌های اخیر فلسفه اسلامی خوانده می‌شود، تدریس می‌شود تا تبدیل به چماق بشود، نه اینکه با آن متواضعانه راهی به حقیقت گشوده شود.
در پایان عبارتی درخشان از ملاصدرا را به‌عنوان نمونه‌ای از تواضع معرفتی و به رسمیت شناختن دیگری و پرهیز از تکفیر می‌آورم. انتخاب واژگان و عناوین طرفین از سویِ ملاصدرا بسیار سنجیده است، فرد تکفیری را به‌عنوان هالک و فرد متواضع ( در مقابل حقیقت ) را به‌عنوان ناجی معرفی می‌کند.
حوار بین عالم اخروی و دنیوی ( گفتگو بین عالم اخروی و دنیوی ):

قال الناجی للهالک: کیف أصبحت یا فلان؟

قال: أصبحت فی نعمة من الله طالبا لزیادة راغبا فیها، حریصاً علی جمعها، ناصراً لدین الله، معادیاً لاعدائه، محاربا لهم.

فقال الناجی له: من أعداء الله؟

قال: کل من خالفنی فی مذهبی و اعتقادی

قال: إن ظفرت بهم ماذا تفعل؟

قال : ادعوهم إلی مذهبی و رأیی و اعتقادی

قال: فإن لم یقبلوا منک؟

قال: أقاتلهم و أسفک دمائهم و أسبی ذراریهم.

قال: فإن لم تقدر علیهم؟

قال: أدعوا علیهم لیلا و نهارا، و ألعنهم فی صلوتی، کل ذلک قرباناً إلی الله تعالی

قال الناجی: فهل تعلم إنک إذا دعوت علیهم و لعنتهم أیصیبهم شیء؟

قال: لا أدری، و لکن اذا فعلت ما وصفت لک وجدت لقلبی راحة و لفنسی لذة، و لغلیل صدری شفاء.

قال له الناجی: أتدری لِم ذلک؟

قال لا: و لکن قل أنت!

قال: لأنك مريض النفس، معذّب القلب معاقب الروح

ثم قال الهالك للناجي: فأخبرني أنت عن رأيك و مذهبك و حال نفسك.

قال: نعم، أمّا أنا، فإنّي قد أصبحت في نعم اللّه و إحسان لا يحصى عددها و لا يؤدى شكرها، راضيا بما قسم لي و قدّر، صابرا لأحكامه، لا أريد لأحد من الخلق سوء، و لا أضمر له دغلا، و لا أنوي لهم شرا. نفسي في راحة، و قلبي في فسحة، و الخلق من جهتي في أمان.

تفسیر القرآن الکریم، صدرالمتألهین محمد ابن ابراهیم صدرالدین الشیرازی، ج۶، ص ۲۱۸

پ.ن: امیدوارم روزی فرا برسد که متعاطیان فلسفه راهی را که ملاصدرا به‌روشنی بیان کرده ادامه دهند، نه راه تکفیری‌ها را.

http://t.me/nutqiyyat

This comment was minimized by the moderator on the site

شرع حیرت زده و ضرورت سکولاریسم/ در حاشیه مخالف شرع اعلام شدن تعطیلی شنبه

مهدی نصیری

ایران در آستانه عبور از حکومت دینی و استقرار یک حاکمیت سکولار دموکرات،  در آینده ای نه چندان دور است که اولین جرقه های آن در چنین روزهایی در انقلاب مشروطه زده شد. برای عبور از نظام ولایت ـ رعیت (امام ـ امت) به حکمرانی دولت ـ ملت در ایران امروز ادله فراوانی وجود دارد که دم دستی ترین و واضح ترین آن تجربه جمهوری اسلامی است که هنوز امکانات ویرانگری اش به پایان نرسیده و خدا می داند که تا کوتاه شدن سیطره اش از سر ایران چه ویرانگری های دیگری در آستین دارد.

اما جدای از این تجربه تلخ تر از زهر، دلیل دیگر آن این است که نظریه ولایت فقیه آیت الله خمینی اگر نگوییم یک بدعت در تاریخ تشیع امامیه بود، دیدگاهی شاذ و غیرقابل اعتبار نزد اکثریت قاطع فقها بود که توانست بر موج چپ گرایی حاصل از انقلاب اکتبر روسیه سوار شده و با اقتباس از اسلام سلفی تکفیری، فاجعه انقلاب نخبگانی و مردمی ۵۷ را رقم بزند.

اکنون با انضمام تجربه جیم الف به بدعت بودن نظریه ولایت فقیه، در کنار تجربه موفق بشری در استقرار نظامهای سکولار دموکرات، متدینان و شرع مداران می توانند بدون تردید و نگرانی به ایران سکولار دموکرات فردا بیاندیشند و برای تحقق آن تلاش و مبارزه و جهاد کنند و این نکته را دریابند که بقای نیم بند دین در زمانه کنونی و ایران، در گرو جدایی دین از دولت است و الا تداوم مثلا یک دهه دیگر حاکمیت جیم الف چیزی برای دین الا تقویت فرقه ای مذهبی آکنده از جهل و خرافه و انسان ستیزی باقی نمی گذارد..

مطلوبیت سکولاریسم و حکومت عرفی از منظری درون دینی، دلیل مهم دیگری نیز دارد و آن این که بر مبنای کلامی و اعتقادی تشیع امامی، حجیت شریعت با اتکا به حضور حجت معصوم و عاری از خطا در ارائه دین است که معنای مطلوب خود را می یابد و الا امری نسبی و آکنده از خطا و تعدد قرائتها و تفسیرها و فتاوی و در یک کلام حیرت زده است که سپردن زمام امر سیاست و حکومت به آن همین بساطی را می گستراند که امروز در ایران پهن شده است.

شرع بدون مفسر و مجری معصوم، با مفسری و مجری گری حضرات خمینی و خامنه ای و جنتی و علم الهدی و پناهیان و سید احمد خاتمی و ... همین است که برای شل حجابی دختری غریب به نام مهسا از یک سو آن می کند که دیدیم و می بینیم و از سوی دیگر آنجا که پای تحکیم قدرت در میان است متشرعان حاکم همه مرزهای عقل و شرع و اخلاق را  در می نوردند تا آنجا که گویی در ذهنیت و عینیت این حکومت شرعی، چیزی به نام خدا و قیامت وجود ندارد.

آیت الله جوادی آملی استاد اکثر فقهای شورای نگهبان، تعطیلی شنبه را خلاف شرع نمی داند اما شاگردان در بند قدرت و سیاست او امری را که مطلوبیت آن مورد اتفاق عقلا است، خلاف شرع اعلام می کنند چرا که از تصریحات و منویات فقیه حاکم، چنین بر می آید که او هر امری را که صبغه غربی داشته باشد،
خوش نمی دارد و باید به محو آن بکوشد!

هیچ راهی در پیش پای ایرانیان متشرع و متدینِ غیر آلوده به مطامع قدرت جز جمع کردن بساط این حکومت شرعی و استقرار نظامی عرفی که ارزشها و مناسک شرعی و دینی مطابق با عقل و اخلاق قادرند بدون درگیری با فجایع یک حکومت دینی، در سایه سار آن به دین ورزی خصوصی و عمومی خود (مشروط به عدم تضییع حقوق دیگران) ادامه بدهند، باقی نمی ماند. 

۱۵ مرداد ۱۴۰۳
@kafaeealirezaa

This comment was minimized by the moderator on the site

چرا انقلاب مشروطه از انقلاب اسلامی مهم‌تر است؟

@solati_mehran

مهران صولتی


چهاردهم مرداد ماه هر سال یادمان پیروزی انقلاب مشروطه است. اینک اما با گذشت یکصد و هجده سال از آن رویداد سترگ به نظر می رسد که زمان برای سنجش ابعاد گوناگون آن بیش از هر زمان دیگری مناسب باشد. انقلابی که اگر چه از منظر سیاسی ناکام ماند و نتوانست تداوم خود را با حفظ اهداف اولیه سپری کند ولی تاثیراتی ماندگار بر فرهنگ و سیاست ایران زمین در روزگار مدرن به جای گذاشت. از همین رو می توان در افق امروز و چهاردهه پس از پیروزی بدیل اش؛ انقلاب اسلامی، دستاوردهای آن را به داوری نشست. مقایسه ای که می تواند برای نگریستن دقیق تر نسبت به مسیری که پیموده ایم مفید باشد:

نگاه واقع‌بینانه به مولفه‌های پیشرفت: روشنفکران مشروطه خواه از همان ابتدا درد و درمان را خوب شناختند. اینکه راز عقب ماندگی تاریخی کشور در فقدان حاکمیت یک کلمه یا همان قانون نهفته است. روشن بود که با بی نظمی ناشی از رفتار استبدادی و پیش بینی ناپذیر پادشاه هرگز نمی توان در مسیر پیشرفت حرکت کرد. بنابراین در ابتدا باید توافقی عام به نام قانون وجود داشته باشد که بتوان از آن به مثابه چارچوبی برای نظم پذیر کردن رفتار حاکمان بهره برد. این در حالی است که مساله اصلی در شکل گیری انقلاب اسلامی، سودای آفرینش نظمی جدید به جای تلاش برای حاکمیت قانون بود.

ضرورت محدود شدن اختیارات حکومت: به روایتی سیاست مدرن زمانی شکل گرفت که پرسش بنیادین؛ چه کسی باید حکومت کند؟ به پرسش اساسی؛ چگونه باید حکومت کرد؟ تبدیل شد. مطالعات مشروطه پژوهان هم نشان می دهد که دغدغه مهم در پیدایش مشروطیت کندوکاو در چگونگی حکومت بود فارغ از اینکه چه کسی باید حکومت کند. حال آنکه در انقلاب اسلامی که حدود هفتاد سال بعد اتفاق افتاد مجددا روشنفکران  از این امر پرسش می کردند که چه کسی باید حکومت کند؟ بنابراین آشکارا دغدغه توزیع دموکراتیک قدرت به حاشیه رفت و حکمرانی جنبه ای متمرکز و رویایی یافت.

چیرگی فرهنگ بر سیاست: انقلاب مشروطه محصول تلاش ده ها ساله روشنفکران در اثبات حقوق بشر، مزایای تجدد و حاکمیت قانون بود. به طور مثال روشنفکری مانند طالبوف برداشتی ژرف از مبانی تجدد داشت و حقوق را مبنای قانون می دانست. همچنین آزادی را هدف می پنداشت نه ابزار! از این منظر انقلاب مشروطه کاملا به جنبش روشنگری در اروپا شبیه است. اما در انقلاب اسلامی بر خلاف فرهنگ، شاهد سیطره سیاست بر افکار عمومی بودیم. گفتمان حقوق بشر توسط روشنفکران چپ، بورژوایی و مردود شمرده شد و طراحی جامعه ایده آل با درونمایه خوانش مارکسیستی از اسلام به سکه رایج جامعه تبدیل شد.

شناخت واقعی از مسائل زمانه: روشنفکران عصر مشروطه برداشتی واقع بینانه از مسائل و مشکلات عدیده دوران خود داشتند؛ فقر، ناکارآمدی، استبداد، فقدان حاکمیت قانون، تمرکز قدرت و ... در زمره علل عقب ماندگی تلقی می شدند. همین امر هم موجب جدی انگاشتن اصلاحاتی شد که خود را نهایتا در قامت انقلاب به نمایش گذاشت. اما روشنفکران نیمه دوم دوره پهلوی با تسلیم شدن به سودای بومی‌گرایی به دنبال  ایجاد جامعه ای مستقل و بدون کمترین وابستگی بودند. استقلالی که در سال های بعد به انزوا ترجمه شد. بنابراین مسائل اصلی جامعه همچون توسعه نامتوازن، پیامدهای اصلاحات ارضی، افزایش سهم نفت در اقتصاد، و فرمایشی شدن نهادهای مشروطه به حاشیه رانده شده و جای خود را به مسائلی همچون چگونگی رقابت با رشد مارکسیسم در دانشگاه ها و مقابله با افزایش مصرف گرایی شهری و تبلیغات باستان گرایانه دادند.

نکته پایانی: ایرانیان از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی راهی طولانی را پیموده اند. مسیری پر فراز و فرود از مشروطه طلبی تا جمهوری خواهی! مقایسه دوره هایی از این دست در بستر نوعی جامعه شناسی تاریخی می تواند به سهم خود در خروج از بن بست های سیاسی کنونی مهم تلقی شود. بدون تردید بازخوانی گذشته در افق مسائل امروز می تواند آینده ای بهتر را به ارمغان آورد.

@solati_mehran

This comment was minimized by the moderator on the site

فهم فقیهان تکفیری، یگانه قرائت مشروع
مرضیه حاجی هاشمی

روز بزرگداشت «سهروردی» انسان را به یاد جریان فقاهت تکفیری می‌اندازد که هر کجا در برابر اشراق و روشنایی تفکر و استدلال عقلانی قرار می‌گیرد، درمانده، دست به سلاح تکفیر می‌برد و بدین وسیله برتری خویش را بلامنازع می‌پندارد. جریانی ضد فلسفه و عقلانیت که موجب شد برای همیشه هیچ فکر نویی در جریان اندیشه ورزی و تفکر فلسفی این سرزمین درنیفتد.

چنانچه قبلاً نیز گفته شد، «امام محمد غزالی» با جریان تکفیر خود چنان شکافی بر وادی اندیشه ورزی ایجاد کرد که می‌توان تاریخ تمدن این سرزمین‌ها و جریان اندیشه ای تمدن ساز و پیشرو آن در تفکر و تعقل را به دوره پیشا غزالی و پسا غزالی تقسیم کرد. «امام محمد غزالی، «بوعلی سینا» و دیگر فیلسوفان را در سه مسئله اصلی و ۱۷ مسئله فرعی کافر شمرده است».
می‌دانیم ابوعلی سینا یک فیلسوف مشایی است و مفاهیم فلسفی او مفاهیمی ارسطویی است، «با این همه در نظام فلسفی او چه بسا با اندیشه‌هایی روبرو می‌شویم که در بنیاد، اشراقی و نوافلاطونی‌اند» که سهروردی نیز با فلسفه اشراقش، بیشتر تحت تاثیر این بخش از اندیشه‌های بوعلی سیناست.

سهروردی به خواست فرمانروای حلب که پسر «صلاح الدین ایوبی» بود، به حلب رفت. و «بی هیچ پروایی از اندیشه‌های خود سخن گفت، فقیهان حلب پس از آنکه در گفتگوی با او درماندند، کافرش شمردند و صلاح الدین فرمان به قتل او داد». از آن زمان به بعد، پس از این تکفیرها هرگز جریان اندیشه به دوره شکوه خود بازنگشت و همچنان رو به افول بود؛ ولی هر چند کم رمق باقی بود؛ گرچه توجه به جنبه‌های گوناگون آن کاستی گرفت؛ اما «کسانی چون «میرداماد» و «ملاصدرا» جنبه‌های گوناگون را به کنار نهاده بیش از هر چیز به الهیات پرداختند و کسانی که پس از آنان آمدند، از همان راه و رسم پیروی کردند» و «پس از ملاصدرا در میان مسلمانان فیلسوفی که در راه تازه‌ای گام بگذارد، ظهور نکرد» و راه بر استیلای همه جانبه فقه گشوده شد.

گرچه این دوره در دنیای مسیحیت مصادف بود با پا گرفتن اندیشه فلسفی مدرن؛ اما واقعیت این است که به نظر، هر دو دین مسیحی و اسلام در دوره‌های متقدم خود، دوره‌های آزادانه‌تر اندیشه‌ای را نسبت به دوره‌های متاخر خود و قدرت گرفتن روحانیون آنها، تشکیل نهادهای دینی پرنفوذ و استیلا بر دنیای اندیشه ورزی تا آن زمان پشت سر گذاشته بودند.

در قرون اول و دوم پس از میلاد در «اسکندریه» فضا برای تفکر و گفتگو چنان باز بود که «در آنجا جریان‌های مختلف اندیشه مسیحی، اعتقادات دینی شرقی، نوافلاطونی‌گری و مجموعه‌ای از دیگر دیدگاه‌های فلسفی باستان به روش‌های مختلف و گاه متعارض با یکدیگر در می‌آمیختند». مباحث مربوط به آزادی و اراده انسان در دوره متقدم مسیحیت، چنان مطرح بود که حتی «پلاگیوس» راهب انگلیسی، این نگاه را طرح کرد که «اگر انسان‌ با اراده آزاد خود به گناه در غلطیده و هبوط کرده؛ پس با همان اراده نیز می‌تواند خود را نجات دهد»؛ گرچه اندیشه‌هایی چون اندیشه «آگوستین قدیس» متاثر از «پولس» نیز وجود داشت که انسان هرگز نمی‌تواند، برای نجات خودش اقدام کند و اندیشه میانه ای که «یوحنای کاسیان» با ترکیب هر دو آموزه پلاگیوسی و آگوستینی رواج داده بود؛ یعنی ترکیب اراده و تقدیر.

وقتی به تاریخ این دو دین ابراهیمی نگاهی می‌اندازیم، به یافته قابل توجهی دست می‌یابیم، تقریباً هر دو دین پس از گذشت پنج قرن، دچار محدودیت‌های اندیشه ورزی و طرح آزادانه تفکرات فلسفی و به تبع آن استفاده از سلاح تکفیر توسط اربابان دین و مدعیان فهم اصیل دینی می‌شود. در قرن ششم در سال ۵۲۹ میلادی، نظام نهایی و متصلب دین مسیحیت شکل می‌گیرد و اندیشه‌های پلاگیوسی و یوحنای کاسیان به طور کامل محکوم و تکفیر می‌شود و صرفاً اندیشه‌ها و آموزه‌های آگوستین قدیس با اندکی تغییر، یگانه قرائت رسمی دین مسیحیت می‌شود و همان است در قرن ششم هجری قمری و در سال ۵۸۷ سهروردی نیز به جرم اندیشه‌هایش تکفیر و یگانه قرائت و فهم مسلط دینی مشروع، فهم فقیهان تکفیری، نمایانده می‌شود؛ اما تفکر همیشه محبوس نمی‌ماند؛ همچنان که در دنیای مسیحیت راه خویش را باز کرد و باز خواهد شد هر راه بسته‌ای بر تفکر آزاد.


https://t.me/M_Hajihashemi_iran1

This comment was minimized by the moderator on the site

لعنت بر بانی این تفکر کثیف
لعنت بر سایه نشینان خائن

This comment was minimized by the moderator on the site

او که «جمهور ناب» را بر رأی اکثریت، ترجیح می‌داد
اشتهار او نه به خاطر سوابق پیش از انقلاب، نه سمت سیاسی یا عضویت در خبرگان که در نقد گفتمان دوم خرداد بود و بعدتر جدل با هاشمی رفسنجانی و چتر حمایت اصول‌گرایان تازه
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- با درگذشت آیت‌الله مصباح یزدی، او نیز همچون آیت‌الله محمد یزدی و اگرچه با انتخابات میان دوره‌ای به مجلس خبرگان رهبری بازگشته بود اما امکان شرکت در این دوره را نیافت.
نخست به این خاطر که در انتخابات اسفند 1394 این دو که یکی سابقۀ ریاست مجلس خبرگان رهبری را هم داشت، از ورود به آن بازماندند.
درگذشت آیت‌الله مصباح یزدی؛ او که «جمهور ناب» را بر رأی اکثریت، ترجیح می‌داد
در سال 95 اما هاشمی رفسنجانی و در سال 97 نیز هاشمی شاهرودی چشم از جهان بستند و دو کرسی خبرگان خالی شد. پس در میانۀ دوره و هم‌زمان با انتخابات مجلس شورای اسلامی و در غیاب رقیبانی که با انگیزۀ رأی نیاوردن این دو وارد صحنه شده بودند یکی از استان قم و دیگری از استان خراسان رضوی نامزد و انتخاب شدند اما شیوع بیماری کرونا سبب شد اجلاسیه تشکیل نشود و قبل از اجلاسیۀ بعدی هر دو از دنیا رفتند.
اشتهار آقای مصباح اما به خاطر مجلس خبرگان نبود. هر چند که یک سال پس از درگذشت امام خمینی و از استان خوزستان وارد دورۀ دوم خبرگان شده بود (69 تا 77) و در دورۀ بعد از استان تهران (77 تا 85) و نیز از 85 تا 94 (این دوره یک سال طولانی تر شد) و در سال 94 هم از راه‌یابی بازماند.
اشتهار او به سبب سابقۀ مبارزاتی یا ارتباط با امام خمینی در سال‌های پیش از انقلاب هم نبود. چرا که اگر در ردیف روحانیونی چون آیت‌الله طالقانی و منتظری در مرتبۀ نخست و آیت‌الله بهشتی، مطهری، خامنه‌ای‌، هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی بود قطعا به عضویت شورای انقلاب درمی‌آمد یا مانند هر یک از افراد پیش‌گفته احکام متعدد از امام دریافت می‌کرد حال آن که در طول ده سال اول جمهوری اسلامی از جانب رهبر فقید انقلاب به هیچ مسؤولیتی منصوب نشد حتی عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی. حال آن که در مناظرۀ مشهور در مقابل چهره‌های مارکسیست، در کنار دکتر سروش قرار داشت و نه مانند دهه‌های بعد مقابل او و خاطرۀ روحانی‌یی آرام و متین و اهل استدلال را در اذهان مخاطبان ثبت کرد.
با این همه و در حالی که امام خمینی روحانیون انقلابی را به سمت‌های متعدد منصوب می کرد هیچ حکمی برای او صادر نشد و در تمام «صحیفۀ نور» نیز تنها دو بار نام او آمده است که یک نوبت مربوط به دیدار اعضای شورای مرکزی نهضت سواد آموزی با رهبر فقید انقلاب است و مشخص نیست همراه آنان رفته بود یا بالاتفاق وارد شدند.
در تارنمای ایشان البته آمده است که «با حمایت و ترغیب امام، چندین دانشگاه و مؤسسه از جمله دفتر همکاری حوزه و دانشگاه در مؤسسه راه حق و بنیاد فرهنگی باقر العلوم» تأسیس یا با آنها همکاری کرده است.
آیت‌الله مصباح علت قطع دورۀ درسی با امام را تبعید ایشان ذکر می‌کند و 15 سال در دروس فقه آیت‌الله بهجت شرکت می کرده است.
او مرجع تقلید هم نبود تا فتوایی موجب این همه شهرت شده باشد.
در پاسخ به این که اشتهار او خصوصا در عرصۀ سیاست از کجا آمد، بی‌تردید می‌توان گفت پس از دوم خرداد 1376 و نقشی که برای مقابله با گفتمان جامعۀ مدنی بر عهده گرفت و به عنوان سخنران پیش از خطبه‌های نماز جمعۀ تهران، آرای رییس جمهور خاتمی در باب مردم‌سالاری، جامعۀ مدنی، تساهل، تسامح و خشونت را به صراحت نفی می‌کرد و از این پس نام او بر سر زبان‌ها افتاد.
داستان به خاتمی و اصلاحات محدود نماند و بعد‌تر با هاشمی رفسنجانی هم وارد جدل شد. همان هاشمی رفسنجانی که همکاری با او را به عنوان سند فعالیت‌های انقلابی ذکر می‌کرد و یک بار هم گفت «برای این که بدانید بی کار و کنار ننشسته بودم از آقای خامنه ای و آقای هاشمی بپرسید.»
هاشمی رفسنجانی اما از جلسۀ صبحانه‌ای در اواخر دهۀ 40 خاطره گفت که آیت‌الله خامنه‌ای هم حضور داشته و در آن نشست، آقای مصباح از همکاری سیاسی با آقای هاشمی در راه مبارزه امتناع می‌کند و عملا سرگرم بحث‌های خود می‌شود و از این رو می‌توان دریافت که چرا امام خمینی هیچ مسؤولیت سیاسی یا قضایی را به او نسپرد.
هاشمی رفسنجانی حتی ادعا کرد آیت‌الله خامنه‌ای هم دیگر با او تا پیروزی انقلاب ارتباط نداشتند. مصباح اما در پاسخ گفت: «آقای هاشمی گفتند بیا و با مجاهدین همکاری کن. من گفتم آنها را نمی‌شناسم. گفتند ما می‌شناسیم. گفتم من کار شما را تخطئه نمی‌کنم. شما پیش خدا حجت دارید و کارتان را بکنید اما من تا آنها را نشناسم تأیید نمی‌کنم.»
در همان زمان البته برخی بر او خرده گرفتند که مگر تنها نیروی مبارز، مجاهدین خلق بودند؟ با دیگران چرا همکاری نمی‌کردید؟
با این پیشینه و هر چند بیانیه های اولیه در آغاز دهۀ 40 را امضا کرده بود اما به سبب غیبت از صحنۀ مبارزات از 47 تا 57 طبعا با پیروزی انقلاب به صحنه نیامد. در حالی که نام روحانیونی چون آقایان طالقانی، منتظری، خامنه‌ای، مطهری، بهشتی، هاشمی رفسنجانی، خویینی‌ها، کروبی، موسوی اردبیلی، مهدوی کنی و ده‌ها چهرۀ دیگر بر سر زبان‌ها افتاد اما به جز آن مناظره نام و نشانی از مصباح یزدی نمی‌بینیم.
در فضای متفاوت پس از درگذشت امام و در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی فعالیت خود را بر سفر به کشورهای مختلف متمرکز کرد.
در سال 1369 طی نامه‌ای از رییس جمهور وقت -هاشمی رفسنجانی و به منظور «سفر خود و 20 نفر از فضلای حوزۀ علمیه و اعضای گروه فلسفۀ بنیاد باقر‌العلوم جهت شرکت در کنفرانس تحقیقات و فلسفۀ و علوم اسلامی به کانادا و آمریکا» 150 هزار دلار تقاضا می‌کند و قاعدتاً رییس جمهوری وقت با تمام یا بخشی از این مبلغ موافقت می‌کند چون دربازگشت قصد داشته باقی مبلغ را بازگرداند و هاشمی اجازه می‌دهد نزد خودشان بماند.
پس از چندی البته او به صرافت تأسیس مؤسسه‌ای با مدرک دانشگاهی می‌افتد که برای خود بودجه و امکانات داشته باشد. وزارت علوم در دولت اول هاشمی و دورۀ دکتر معین اما موافقت نمی‌کند و مؤسسۀ آموزشی امام خمینی - که هیچ نسبتی هم با مؤسسات وابسته به حرم و بیت امام ندارد- در دولت دوم و دورۀ وزارت هاشمی گلپایگانی تأسیس می‌شود. از این پس در ردیف کمک‌های بودجه ای دولت قرار می‌گیرند.
مصباح یزدی در این دوره هم به سفرهای خارجی می‌رود. مسافرت‌هایی که انعکاسی در رسانه‌ها نداشتند و با اهداف تبلیغی و فرهنگی صورت می‌پذیرفت.
چنان که گفته شد ورود علنی و پرچالش او به صحنۀ سیاست و رسانه ها از سال 1377 شروع می‌شود.
آیت‌الله مصباح که نگران تبعات فرهنگی پیروزی خاتمی بود وارد چالش جدی با گفتمان پیروز در انتخابات دوم خرداد 76 با نماد همشهری خود شد. مجموعه سخنرانی‌های او پیش از خطبه‌های نماز جمعه تهران که در قالب دو کتاب «نظریه سیاسی اسلام» و «نظریه حقوقی اسلام» منتشر و از تلویزیون نیز پخش می‌شد اعتراضات گسترده هواداران گفتمان دوم خرداد را که اندک اندک به عنوان «اصلاح طلبان» شناخته می شدند برانگیخت تا یکی از روحانیون شاخص حامی خاتمی خواستار مناظره با او شد. مصباح یزدی هم پذیرفت و آن را بر مناظره با دکتر سروش یا عطاءالله مهاجرانی ترجیح داد. نه به خاطر روحانی بودن که شاید بدان سبب که محمد جواد حجتی کرمانی در گفتار و سخن توانایی قلم و نوشتار را نداشت. به عکس آقای مصباح که بیشتر مرد سخن بود تا قلم.
مصباح یزدی مناظره را از جنبه های سیاسی به موضوعات تئوریک سوق داد و همین سبب شد چندان پژواک نداشته باشد.
حال آن که انتظار می‌رفت با توجه به آنچه دربارۀ 18 تیر گفته بود بحث داغی درگیرد. آیت الله مصباح یزدی دربارۀ آن وقایع چنین گفته بود:
«بى‌ترديد اين حكومت اسلامى كه به قيمت خون صدها هزار شهيد شكل گرفت و تداوم يافت و باوجود خيل عظيم نيروهاى فداكار و وفادار به انقلاب كه از مرزهاى كشور و نيز از ارزشهاى انقلاب و دستاوردهاى بزرگ آن پاسدارى مى‌كنند، نبايد به وسيله عدّه‌اى مزدور آسيب ببيند. اين مردم فداكار به چند نفر مزدور و خودفروخته اجازه نمى‌دهند كه مصالح اسلام، مال، جان و ناموس مردم را به خطر اندازند. كسانى كه در اين مرحله [و روزهاى پس از 18 تيرماه سال 1378] كه مشتى آشوبگر، مزدبگير و جيره‌خوار بيگانگان به خيابانها ريختند و آشوب به راه انداختند و اموال مردم را آتش زدند و به يغما بردند و ناموس مردم را هتك كردند و حتّى مسجد آتش زدند، باز هم مى‌گويند نبايد در برابر آنان خشونت نشان داد و اسلام اجازه نمى‌دهد اِعمال خشونت شود، يا اسلام را نشناخته‌اند و يا مى‌خواهند به اسلام و مسلمين خيانت كنند. با ناز و نوازش لبخند كه نمى‌شود جلوى آشوبگر را گرفت، بايد با قوه قهريه و خشونت و شدّت عمل با آنان برخورد كرد و با قدرت جلوى آنان را گرفت و ديگر نبايد اجازه دهيم كه اين حوادث تلخ در كشور ما تكرار گردد. مردم ما فريب اين سخنان را نمى‌خورند و به سخن كسى كه مى‌گويد خشونت هميشه و مطلقاً ممنوع است گوش نمى‌دهند و اگر تاكنون صبر كرده‌اند و خون دل خورده‌اند، به جهت اطاعت از فرمان مقام معظم رهبرى است، وگرنه هرگاه مردم فداكار ما احساس كنند كه مقام معظم رهبرى قلباً به امرى راضى است، براى تحقق آن خواسته از جانشان مايه خواهند گذاشت».
همچنین کمی قبل از برگزاری مناظره، بار دیگر به وقایع کوی دانشگاه 78 اشاره کرده و گفته بود:
«در سال گذشته، در گوشه و كنار كشور ما آشوب‌هاى محدودى رخ داد كه به دلايلى مسؤولان صلاح دانستند كه با آشوبگران مماشات شود و برخورد قاطعانه انجام نگيرد. همين برخورد مسالمت‌جويانه و رأفت‌آميز و مسامحه آنان باعث گرديد كه بار ديگر آشوبى به راه بيفتد كه البته دامنه و خسارات و تبعات آن فراوان و غير قابل تحمّل گشت. اگر با اين آشوبگران و مفسدين فى‌الارض برخورد نشود و كيفر اسلامى در حقّ آنان اجرا نگردد، هيچ تضمينى وجود ندارد كه بار ديگر آشوبگران به بهانه‌اى آشوب ديگرى به راه نيندازند و مجدداً از فضاى دانشگاه سوء استفاده نكنند».
قبل از مناظره هم بدون نام بردن از حجتی کرمانی، خطاب به اوگفته بود:
کانال عصر ایران در تلگرام
«آيا من در خلأ سخن مى‌گويم يا در فضاى اجتماعى زمان خويش؟ آيا آنچه من گفتم موضوع مطرح در كشور ما نيست و آيا سخنان من ناظر به واقعيّاتى نيست كه هر روزه در اين كشور اتّفاق مى‌افتد؟ آيا من بايد تجديدنظر كنم، يا شما كه زمانى عضو حزب بين‌الملل اسلامى بودى و افتخار حمايت از فدائيان اسلام را داشتى؟!»
سال 78 و پس از واقعۀ کوی دانشگاه و قبل از انتخابات مجلس، عملا او مهم ترین چهره جناح راست بود که به اصلاح‌طلبان می تاخت تا جایی که سه هفته قبل از انتخابات مجلس ششم و در هفتم بهمن 1378 روزنامۀ صبح امروز به نقل از او نوشت: «رییس سابق سازمان سیا با چمدانی پر از دلار برای پرداخت به برخی روزنامه‌ها و مراکز فرهنگی وارد ایران شده است» و در پی آن کاریکاتوری در روزنامۀ «آزاد» چاپ شد که توهین به آقای مصباح تلقی شد و کارتونیست را در فضای پرالتهاب 6 روز به زندان انداخت و موجب تحصن آرامی در قم علیه وزیر وقت ارشاد هم شد ولی به خاطر سالگرد پیروزی انقلاب و در پیش بودن انتخابات مجلس ششم با پیام شفاهی رهبری که آیت‌الله مشکینی قرائت کرد پایان یافت.
مصباح یزدی هر قدر که در 10 سال پیش از پیروزی انقلاب و 10 سال اول جمهوری اسلامی از سیاست یا دست‌کم فعالیت علنی دوری کرده بود در دهۀ سوم به یک فعال سیاسی تمام عیار تبدیل شد که نمی‌خواست ذیل راست سنتی تعریف شود و خود را هم‌عرض آیت‌الله مهدوی کنی دبیر کل جامعۀ روحانیت مبارز و آیت الله محمد یزدی رییس جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم تعریف می کرد و چون به تشکیلات سیاسی نیاز داشت عملا به رهبر معنوی یک طیف جدید در اصول گرایی تبدیل شد که بعدتر با عنوان «جبهۀ پایداری» اعلام موجودیت کرد.
انتقاد اصلاح طلبان به او به خاطر طرح نظرات خود نبود. چرا که در یک دموکراسی، مخالفان دموکراسی هم حق اظهار نظر دارند. انتقاد از او به سه دلیل بود:
اول این که چرا از موضع انقلاب و قانون اساسی و امام، سخن می گوید در حالی که در صدر انقلاب، چهرۀ مطرح درجه اولی نبوده و مردم بر اساس سخنان امام در نوفل لوشاتو دربارۀ «جمهوریت» و قرائت روحانیونی چون طالقانی از دین انقلاب کردند و مخالف جمهوریت نمی تواند به نام انقلاب و از موضع جمهوری اسلامی، جمهوریت نظام مبتنی بر رأی اکثریت و انتخابات آزاد را نفی و مدل دیگری پیشنهاد کند.
دوم این که چرا سخنی می گوید که دست مایۀ خشونت شود و اگر منظور او نبوده چرا اعلام برائت یا تقبیح نمی‌کند؟
( دربارۀ بحث "خشونت" البته سال‌ها بعد و در شهریور 1394 و در گفت و گو با پیام فضلی‌نژاد در مجلۀ "عصر اندیشه" لحن نرم تری گرفت و گفت: با زور و افسار و زنجیر و شکنجه و کشتن، نه تنها چیزی عوض نمی‌شود که گاه نتیجۀ معکوس می دهد...خشونت طلب نبوده‌ام و این یک افترا برای ترور شخصیت من بوده است.)
سوم هم به سبب وارد ساختن برخی اتهامات بود و مشهورترین آنها همان داستان چمدان پول.
در مرور کارنامۀ سیاسی آقای مصباح، روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد که از حمایت‌های اولیه آیت الله برخوردار بود و تصور می شد مرید اوست، یک نقطۀ مهم است چراکه آقای مصباح هم بیش از پیش به یک فعال و به عبارت فنی‌تر لیدر سیاسی تمام عیار تبدیل شد که اگرچه در جناح راست تعریف می‌شد اما راه خود را می‌رفت و برای خود مانند شیخین (مهدوی کنی و محمد یزدی) شیخوخیت، قایل بود.
معاون اول دولت احمدی‌نژاد - پرویز داوودی- از نیروهای مؤسسۀ آموزشی او و رابط آقای مصباح با احمدی‌نژاد بود . اما با خروج داوودی از دولت این ارتباط هم رو به افول گذاشت و آقای مصباح بر روی سعید جلیلی سرمایه گذاری کرد.
شگفت انگیزترین کنش سیاسی او در سال های بعد اما معرفی کامران باقری لنکرانی وزیر بهداشت دولت احمدی‌نژاد به عنوان گزینۀ اصلح و ستایش او با این عبارات بود:درگذشت آیت‌الله مصباح یزدی؛ او که «جمهور ناب» را بر رأی اکثریت، ترجیح می‌داد
«برخی از افرادی که کاندیدا شدند من به آنها ارادت دارم و آنها نور چشم من محسوب می‌شوند اما برای این کار مناسب نیستند. آقایان روی فردی توافق کرده‌اند که بنده از 7سال پیش او را در نظر گرفته بودم ولی به کسی نگفته بودم. ‏بینی و بین‌الله شهادت می‌دهم که روی زمین و زیر این آسمان، کسی اصلح از آقای لنکرانی نمی‌شناسم. امیدوارم که این شهادت برگ زرینی در نامۀ 80 ساله‌ام باشد».
با این وصف دکتر لنکرانی انصراف داد هر چند که انکار نکرد « عده‌ای مجدانه به دنبال رد صلاحیت من بودند».
مایۀ شگفتی بود. کسی که در جلسۀ مناظره با حجتی کرمانی گفته بود «نه تخصصی در مسایل سیاسی روز دارم و نه چندان علاقه‌ای به مسایل سیاسی» در قامت رهبر جبهۀ پایداری در صدد شیخوخیت بر جناح راست اعم از سنتی و رادیکال برآمد و بیشتر به سبب مواضع سیاسی شهرت یافت.
آیت الله مصباح یزدی نماد تفاوت گفتمان فرهنگی در دهۀ سوم جمهوری اسلامی با سال‌های نخست هم بود. چرا که در سال 1358 سید محمود طالقانی امام جمعۀ تهران بود و از شوراها و حقوق مردم می‌گفت و محمد مجتهد شبستری سخنران پیش از خطبه ها که قرائت‌ها و فهم دینی را مقدس نمی‌دانست و بعدها با نظریۀ هرمنوتیک صف خود را جدا کرد و در دهۀ سوم نماز جمعه را آیت‌الله جنتی اقامه می‌کرد و سخنران پیش از خطبه‌ها مصباح یزدی. در شهری که اکثریت مردم در دو انتخابات دوم خرداد 76 و 29 بهمن 78 به گفتمان مورد نقد او رأی داده بودند و همین سبب شد که آقای مصباح نظریۀ «جمهور ناب» را مطرح کند.
آقای مصباح از یک نظر دیگر هم متفاوت بود. شاید تنها یزدی‌ مشهوری بود که به همشهری خود - سید محمد خاتمی- علاقه نداشت. البته اگر سعید مرتضوی را مستثنا کنیم که اهل شهرستان تفت از استان یزد است.

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در درهای نیم لا، طعمه هایی وسوسه ...
حکومت وحشی بشار اسد با زنان زندانی چه کرده است؟ ویدئو مربوط به لحظه آزادسازی زنان از زندان صیدنایا...
- یک نظز اضافه کرد در ابلاغ لایحه حجاب و عفاف، و قرا...
پزشکیان: حاکم با دستور نمی‌تواند کسی را هدایت کنیم/ با امر و نهی هم نمی‌شود جامعه را هدایت کرد. با ...