وقتی ذهن شهروندان را خالی از "تحلیل" تصور، و آنانرا مستحق حق انتخاب (اعطای حق شرکت در "رفراندوم" [1]) و تعیین سرنوشت ندانیم، [2] این یعنی شهروندان را تنها مُکلَّف دانسته، و آنان را مُحِّق نمی دانیم، حال آنکه خداوند با بخشیدن عقل و تفکر به انسان، او را از دیگر حیوانات، جدا و متمایز کرد، و از اینجا بود که بدو "کرامت" و "حق انتخاب" اعطا کرد، و بدنبال آن، از چنین انسانی انتظار اخلاقمداری، انسان زیستن، و دوری از حیوانیت (زورگویی، قتل و...) و... را داشت.
فلسفه وجود معاد، اینجا بود که معنا یافت، ورنه برای انسان فاقد حق انتخاب، بهشت و جهنم چه معنایی خواهد داشت؟! برای انسانی که قدرت تحلیل ندارد، و باید گوش به صدا و یا چماق چوپانان خود داشته، که از راهی برود و یا نرود، چیزی را بُخورد و یا از آن امتناع کند، کاری را انجام دهد و یا نکند و...، معاد بی معناست، بهشت و جهنم تنها لایق چوپانانِ حاکم بر چنین انسانی است که اهل تحلیل، و لایق داشتن "حق انتخاب" هستند، نه انسانی که رمه وار در جلوی چوپانانِ اهل تحلیل خود، به هر جهت که خواستند، هدایت می شود.
این انسان مُحّق برای انتخاب است که مُکَلَف به تکلیف، و به دنبالش لایق عزت و کرامت انسانی می شود، و در دو قطبی انسان واجد/فاقد تحلیل، در این نظریه، تنها انسان های اهل تحلیل هستند که لایق اعطای حق انتخاب، عزت و کرامت انسانی اند، باقی آنان، از حدود و حقوق انسانی خارج، و مُحِق به داشتن امکانات و شخصیت انسانی نخواهند بود.
چنین تفکری را پیش از این در اندیشه جناب محمد تقی مصباح یزدی به صورت روشن دیدیم، که با گرفتن حق انتخاب از ایرانیان، در نگاه و نظریه خود نسبت به انسان و حاکمیت بر او، به انکار وجود "تکثر"، و حق انتخاب مردم، و دادن این حق به حُکام فقیه آنان و...، نظریه پردازی کرد، و بر خلاف اصول مُصّرَح، و روح قانون اساسی، تصویب شده بعد انقلاب 57 (12 فروردین 1358)، ایرانیان را به انسان هایی تنها مُکَلف تبدیل کرد، و حقوق شهروندی و قانونی را از آنان سَلب، و به طبقه فُقَها (به نیابت از خدا) تفویض نمود، و به نظر می رسد، امروز طبق همین نظریه، مردم از حق شرکت در رفراندوم، حق انتخاب، حق عزل مسئولین خود، حق تعیین سرنوشت و... محروم می شوند. این را همان بروز و ادامه تفکر جناب محمد تقی مصباح یزدی و امثالهم باید دانست که بعد از مرگش، هنوز خود را زنده و بالنده، در مسیر دهی به انقلاب و انقلابیون جدید، نشان می دهد، و انسانِ مُحِق را، به انسانی مُکَلَف به اطاعت و پیروی تبدیل می کند.
به عقیده بسیاری از آگاهان، متاسفانه انقلاب 57 بسیار زود به پیروزی رسید، بدون این که انقلابیون حاضر در آن چهره و تفکر واقعی خود را نشان دهند، و نسبتِ تفکر آنان به "ولی نعمتان" شان (یعنی مردم) روشن شود، و سره از ناسره جدا نشده، مردم و انقلابیون وارد دوره پیروزی شدند، و بدین سبب چهره ها و تفکرشان مستور ماند، و به همین دلیل بود که با قدرت گیری برخی از نحله های فکری، در بین انقلابیون، که به مفاهیم اساسی "انقلاب" از جمله "آزادی" ، "حق انتخاب" ، "حق تعیین سرنوشت" ، حق "عزل حُکام" و... بی اعتقاد بودند، در حالیکه حتی این مفاهیم در جملات بنیانگذار این انقلاب هم موج می زد، آن مفاهیم را بعد از پیروزی به حاشیه برده، و از حیّز انتفاع و سود و ثمر دهی خارج نمودند.
بعد از پیروزی انقلاب، به مرور دو تفکر متفاوت در بین انقلابیون مقابل هم قرار گرفتند:
الف) تفکری که قائل به "آزادی" ، "حق انتخاب" و حق "تعیین سرنوشت" و "حق عزل حکام" برای مردم ایران بود، و همه را، از مردم عادی گرفته تا رهبری انقلاب، شهروند ایران تلقی کرده، و آنانرا در برابر قانون یکسان می دید، و به نوعی شهروندان را ابتدا مُحِق و البته "ولی نعمت" مسئولین می دید، و سپس آنان را مُکَلف به تکالیفی می کرد،
ب) تفکر دیگر و دومی هم بود که مفهوم "آزادی" و قابلیت انسان برای حاکمیت بر خود را، منکر شده، و حاکمیت را ابتدا از سوی مردم به سمت خداوند سوق داده، و البته در غیبت عینی خدا بر زمین، حاکمیت را در مرحله بعدی به پیامبران، و نهایتا به ائمه منتسب به او، می رساند، و باز چون پیامبران از سوی خداوند ختم نبوت خورده اند، و وجودشان از دنیا رخت بر بسته بود، و ائمه آنان نیز که در دوره غیبت قرار داشتند، حاکمیت انسان را به نمایندگی از این غائبین بر زمین، تنها مختص طبقه "فُقَها" می دانست، و باقی مردم را تنها مُکَلَف به اطاعت و پیروی بی چون و چرا از آنان می دید و...،
چنین تفکری بود که در فلسفه فکری و بیان نظرات آیت الله مصباح یزدی به طور روشن تر و صادقانه تری نسبت به سایر معتقدین به این تفکر، بروز یافت، که "آزادی"، "تکثر"، "حق انتخاب"، "حق تعیین سرنوشت" و بسیاری از حقوق دیگر مردم را در ساختار تفکری خود، منکر شده، و کم کم در تفسیر قانون اساسی، و تصویب قوانین عادی، این دیدگاه نظری را وارد شئون کشورداری (نظارت استصوابی شورای نگهبان، حاکمیت شوراهای منصوب مختلف و...) کرده و آنرا اعمال کردند،
ادامه همین تفسیر از "تفکر انقلابی" و تفسیر به رای از قانون اساسی ناشی از آن انقلاب، هماکنون مردم را از رفراندوم و "حق انتخاب" و مهمتر از آن، "حق عزل مسئولین خود" و... محروم می کند.
تسری چنین نگاهی به محاکم قضایی، مراکز تقنینی و ارکان اجرایی کشور، باعث به حاشیه برده شدن مردم ایران، و انحراف از ارزش هایی همچون "آزادی"، "کرامت انسانی"، اعطای "حقوق شهروندی" و "حق اعتراض" و نهایتا مهمترین حق شهروندی، یعنی "حق تعیین سرنوشت" و... می شود، که باید بعد از هر انقلاب آزادیبخشی به عنوان محورهای اصلی حرکت انقلابی مد نظر، و به مردم اعطا شود.
[1] - هَمهپُرسی یا رِفِراندوم Referendum رأیگیری مستقیم از همه اعضای تشکیل دهنده یک سازمان یا جامعه است؛ برای رد یا تصویب سیاستی که رهبران یا نمایندگان پیشنهاد کردهاند. هدف همهپرسی پرهیز از قانونگذاری به زیان اکثریّت جامعه است. در نظامهای نمایندگی و پارلمانی جدید از همهپرسی تنها برای تصویب قانون اساسی یا تغییر اساسی در حکومت بهره میگیرند؛
[2] - در دیدار آخر فروردین 1402 رهبری با دانشجویان، پیرامون مساله برگزاری رفراندوم از سوی دانشجویان عنوان شد که "اگر از همان ابتدا در همه مسائلی که پیش میآمد، رفراندوم برگزار میکردید، حالا دیگر حساسیت در این مسئله وجود نداشت." چنین تحلیلی از سوی رهبری اینگونه پاسخ گفته شد که : "حرف مردم را باید گوش بدهند. حرف مردم کجا است؟ خب مردم در همهی مسائل که حرف ندارند، [ضمناً] یک حرف ندارند؛ باید فکر کنند، مطالعه کنند. حرف مردم سازوکاری دارد. حرف مردم همین است که الان وجود دارد؛ یعنی یک نفر را به عنوان رئیسجمهور انتخاب میکنند؛ این حرف مردم است. یک عدهای را به عنوان نمایندهی مجلس انتخاب میکنند؛ این حرف مردم است. حرف مردم را اینجوری میشود فهمید دیگر." ... "کجای دنیا این کار را میکنند؟ مگر مسائل گوناگون کشور قابل رفراندوم است؟ مگر همهی مردمی که در رفراندوم باید شرکت کنند و شرکت میکنند، امکان تحلیل آن مسئله را دارند؟ چطور میشود رفراندوم کرد، در مسائلی که تبلیغات میشود کرد، از همه طرف حرف میشود زد؟ اصلا یک کشور را شش ماه درگیر بحث و جدل و گفتگو و دو قطبی سازی میکنند برای اینکه یک مسئلهای رفراندوم بشود. در همهی مسائل رفراندوم بکنیم؟!"