تلخ تر از زهر، بار دگر روزگار کی شکر آرد
  •  

28 دی 1403
Author :  
کاریکاتور خودکشی سید ابراهیم نبوی

تا بهمن روزی چند بیش نمانده است، ماهی که سالروز تولد «جمهوری اسلامی» را در خود دارد، نقطه عطفی که از آن تاریخ به بعد، بنا شد سیستم، بر حاکمیتِ جمهور استوار باشد، مسئولین «خدمتگزار مردم» و اخلاق حکمرانی را، مقتضیات فرمانروایی جمهور و اسلامِ علوی [1] تعیین کند، تا ایرانیان عزت و کرامت انسانیِ مورد خدشه خود را باز یابند، و جهانیان از این عزت ملت ایران، الگو گیرند و آرمان انقلاب 57، خط آزادیخواهی و عزت‌ و کرامت‌طلبی انسان را برای جهانیان روشن نموده، تا دیگران نیز روش انسان و مومن زیستن را یاد گیرند و بازیابند.

بی شک یکی از زیربناها، علل و ضرورت این تولد، احساسِ چیرگی و گسترش استبداد فردی و حاکمیتی بود، که بر سرِ جامعه ایران خیمه زده، و سایه ترس و خوف شدیدی، بر مردم چیرگی یافته، و مردم ایران خود را در محاصره هراسی بزرگ از سوی ساواک و گزمگانی بیرحم در این رابطه می‌دیدند، در حالیکه خود را در امور خود، هیچکاره دیده، استبدادی را بر خود مستولی می‌یافتند، که قرار بود بعد از خون‌های بیشمارِ خیزشِ افتخارآفرین انقلاب مشروطه، دیگر محدود و به گوشه ایی رانده، سلطنت، مشروطه شود، و قدرت از سیستم سلطنتی و شاه، به مجلسِ منتخبِ مردم منتقل شود، تا مجلسِ ملی، قانون و مجری آن را تعیین کند، و بر کارش نظارت نمایند، این حق را بیابد که بگمارد و بردارد و...

اما برغم آرمان‌های بزرگ انقلاب مشروطه، کار به جایی رسید، که مردم دوباره «رعیت» پنداشته شدند، رمه هایی از گوسفندان، که چوپانی به نام شاه بر آنان لازم بود، چوپانی که نه مجلس ملی و مقتضیات آن را بر می‌تافت، تا در جایگاه خود باشد، و اعمال قدرت کند، و نه همچون پدرِ ملت، چتر خود را بر تمام مردم ایران گسترانده بود، چرا که کار به جایی رسید، که در روند خالص سازی‌ها، یکدست کردن‌ها، و بد و خوب کردن‌ها، خودی و غیرخودی کردن‌ِ ایرانیان، و گذراندن مردم از فیلترهای گزینشیِ حاکمیتی، این تنها حزب رستاخیز بود که شایسته موجودیت، و فعالیت دیده شد، و به این مرحله از تکبر و نخوت رسیدند که «چو فرمان شاه و چو فرمان یزدان»، و هرکه را چنین فرایندی مورد پسند نبود، و آن را بر نمی‌تافت، جار زدند که پاسپورت بگیرد و از این مملکت برود! و...

این چنین بود که بیداد، دادخواهان را به خیزش واداشت، تا بساط چنین تفکر و عملکردی را برچینند، تا نمایندگانِ جمهور در جایگاه سکانداری قدرت قرار گیرند، و اخلاقِ انسانی و علوی، با همه ی تسامح و تساهل آن، رواج یابد، منشی که «خوارج» و دیگر اهل نظرِ مخالف علی، این زمینه و میدان را داشتند که جیره و حقوق آنان از بیت المال قطع نشود، و خلیفه را بر مهمترین کرسی وعظ، فرمانروایی و ابلاغ حکم، یعنی منبر مسجدِ راهبردی کوفه، در سخن متوقف کنند و در مقابل چشمِ همه‌ی مردم، به چالش‌های سختِ عقلی، و مخالفت‌های مدنی بکشند، و در بُعد داوری و قضاوت کار بجایی از عدل و داد رسید که یهودی اهل ذمه ایی، خلیفه و امام مسلمین را در مقابل میز دادگاه و قانون کِشید، و درحالیکه در برابر قانون مدنی رایج یکسان دیده شدند، وقتی حاکم مسلمین در دادگاه با نبود ادله‌ی مالکیت روبرو شد، مالِ مورد منازعه را در تمکین به حکم قاضیِ منصوبِ خود، به غیر سپرد.

و علی بود که برغم جنگ‌های داخلی پی در پی، ناشی از مخالفت داخلی و ناخواستن ها و... که از سوی عده ی زیادی ابراز می شد، و حتی به جنگ گرم هم بارها کشیده شد، و هیچگاه تا پایان دوره حاکمیتش هم تمامی نداشت، اما حاکم مسلمین نه فضای پلیسی و امنیتی ایجاد کرد، نه به ترور مخالفانش دست زد، نه فضای بگیر و ببند راه انداخت، نه محدودیت‌هایی بر آنان، خانواده ها، و یا مردم متعلق به آنان تحمیل کرد و...، و در مقابل به روش پیر و مرادش، اگر مردمش او را به صلحی، تصمیمی و... فرا خواندند، حتی اگر آن را بر خلاف عقل، تدبیر، سیاست، حکمت خود، و یا حتی در اثر خدعه دشمن هم که می‌دید، بر این فراخوان جمعی مردم خود، گردن می‌نهاد و...

تا ثابت کند که حکم از آنِ مردم است، حتی اگر حاکم «حجت خدا» و یا به قولی «امام» منصوب ناشی از وحی باشد. تا ثابت کند که دست خداوند با جمع مردم است، و برونداد تصمیم آنان باید ملاکِ عملِ حاکم باشد، علی باور داشت که دست خداوند در پشت دستِ جمع است، و از این رو می دانست که اگر دست مردم به سوی او دراز شد، باید بفشارد، حتی اگر چنین فشردنی، گردن نهادن بر، برداشتن بیعتی در پی داشته باشد، که به حاکمیت علی خاتمه دهد، و به حکومت معاویه دوام و یا قدرت بخشد، تو گویی این عهدی است بین امام و خداوند، که هرگاه مردم آمدند و خواستند، بیاید، و هرگاه نیامدند و پشت کردند، او در مقابل مردم خود نه قهر کند و نه مقاومت منفی، بلکه با تصمیم مردمش همراهی از سر رضایت و خیرخواهی داشته باشد.

علی ثابت کرد که آنانکه بیعت کرده اند، حق دارند بیعت بردارند، و این برداشتن بیعت، حکم به بغی و ارتداد و مرگ، و نفرت و کینه و تنبیهی (حداقل) دنیایی در پی نخواهد داشت، و اصولا خلیفه حق ندارد، خود را دست خدا، برای تنبیه مردمی بداند، که از حکم او، یا از حکم خدا چشم پوشی و یا تمرد می کنند. علی در عمل ثابت کرد که سرپیچی از فرمان و منویات دل خلیفه، هرگز مستمسکی نخواهد بود، که حاکم و یا حاکمیت علوی، از سربازان و جانثارانش بخواهد، علیه کسی شمشیر کِشند و یا بتواند آنرا مبنای حکم، علیه فرد یا گروهی قرار دهد، و مخالفین و یا رویگردانان از خود را، از حقوق اجتماعی و سیاسی شان محروم نماید و...

اما 46 سال پس از آن بهمن تاریخساز، و آن روززهای مبارزه و پیروزی، که ایرانیان غرقِ تحقق چنین رویاهایی بودند، گویا بازتولید تکبر، بیرحمی و ساختارشکنی‌های اصولی در سیره علوی و ردِ حاکمیت جمهور، دوباره رخ می‌نمایند، و نشانه‌های بیدادی، دگرباره خود را نشان می‌دهد، که حتی اهل اصلاح و نصیحت را نیز به شرایط سخت و طولانی دچار می‌کند، همانگونه که ابوذر را به ربذه فرستاد و ناکار کرد، و چنین شرایطی دامنگیر مردمی می‌شود که از لزوم اصلاحات، تغییر و تحول می‌گویند، و مردمی که قرار بود «ولی نعمت» حکمرانان خود باشند، در حق آنان سنگدلی‌ها، ارهاب، فراموشی نقش‌ها، تبدیل خدمتگزار به فرمانروا، فراموشی عهد و آرمان‌ها، بی اعتنایی به اختیار انسان، و آزادی‌های خدادادی و انسانی و... رواج می‌یابد، و همان بلایی را تداعیگر است، که دامنگیر مردم زمان پهلوی شد.

اکنون جمهوری اسلامی هم فراموش می‌کند که این کرسی‌های حکمرانی چطور به دست او رسیده است، کرسی قدرتی که چون لُنگِ حمام های عمومی، هر روزِ از تاریخ، دور پای فردی پیچیده می‌شد و می‌شود، مثل دیگر اموال عاریتی، تا از عورت‌نمایی قدرت و مقتضیات آن جلوگیری کند، و اهالی قدرت، با احساس شرم و حیا، در خدمت بمانند، و به خدمتگزاری ادامه دهند.

اما گویا همه فراموش کرده اند که قبل از اینکه، لنگ قدرت از آن آنان شود، از آنِ دیگرانی بود، که از پایشان، به دلایل بالا افتاد، که اگر نیفتاده بود، اکنون بر پای اینان نیز نبود، تا از عهد خود با مردم ایران سر باز زنند، و حقوق آنان را نادیده گرفته، این حقوق را به فراموشی سپارند، و بی شک، در صورت ادامه، مضمحل خواهند شد، این سرنوشت محتومی برای بدعهدها خواهد بود، چراکه تاریخ انسان نشان داده است که همواره فرصت‌هایی جدید پدید می‌آید، تا مدعیان خدمت به انسان و انسانیت، فرصت یابند تا خود را نشان دهند، و هرکه بر کرسی قدرت بنشیند، و این چنین نباشند، دیری نخواهد پایید که دستی از راه خواهد رسید و بدین سامان پایان خواهد داد.

سید ابراهیم نبوی 

طنزپرداز و متفکر اصلاح طلب ایرانی

در غربت، به زندگی خود پایان داد

 

این روزها اخبار دردناک شکست‌های نظامی، سیاسی، اخلاقی، بین المللی، فرهنگی، اجتماعی پی در پی می‌آیند، که نشانه‌هایی از دگردیسی در آرمان، اهداف و رفتار شایسته انقلاب و انقلابیگری را در خود دارند، و چنین دگردیسی را فریاد می‌زند، تا باشد که اهل عبرت، تذکر گیرند، و خود را اصلاح کنند؛

نمونه شکست‌های اخلاقی را در بازتولید سیستمی مخوف و متکبر رونمایی می‌کند، که به عکس رژیم قبل، باید از چنین بیماری پاک می‌بود، اما می‌بینیم که در اثر سیاست‌های ج.ا.ایران در برابر اتباع در تبعید خود، فردی اصلاح‌طلب و طنزپردازی قهار و متفکر، مثل سید ابراهیم نبوی [2] ، زجرکُشِ تنبیهی بی پایان، به نام ترس از ورود به ایران می‌شود، و در اثر محدودیت‌هایی که ایرانیان پناهنده به کشورهای دیگر احساس می‌کنند، از ورود به وطن بیمناک بوده، و این از فوبیایی شدید و غیر منطقی پرده بر می دارد، که ناشی از ترسِ روبرو شدن با داغ و درفشِ درگیری با دادگاه و زندان را در خود دارد و نشان می‌دهد، ترسی که دامن اهل سخن و نظر را هم گرفته، و می‌گیرد، بلکه بیشتر از افراد مهاجر عادی. و چنین متفکر طنزپردازی که قاعدتا باید دنیا را به خنده بگیرد، ناچار می‌شود زندگی خود را زیر فشارِ غربت آنقدر ادامه دهد که تنها با خودکشی بتوان آن را به پایان برد.

شیوه سنگدلانه‌ایی که اتباع خود را میان سنگ آسیاب زندگی در غربت، و ترس از رودرویی با خود، می ساید، و می‌فرساید، و نویسنده و متفکری سیاسی – اجتماعی چون سید ابراهیم نبودی، که بسیاری با طنز او آشنایند، ترجیح می‌دهد که به ایران باز نگردد، و در غربت بماند، و تحمل کند، تا سایه سنگین زندگی در این دنیای بیرحم چنان کمرش را بشکند، که خود به استقبال چوبه‌ی دار خودکشی رفته، به جای میرغضب، خود طناب دار را میان درد و رنج غربت، بر گردن خود نهاده، به زندگی خود اینگونه پایان دهد.

 او که اهل طنز و خالقِ و فراهم کننده‌ی محتوای خنده و شادی‌ست، چنان زیر بار سنگین غمِ زندگی سیاسی – اجتماعی خود خرد می شود که هیچ لبخند و شاد آوری، داروی نجاتبخشِ او نمی‌شود، و خرد و له شده زیر بار زندگی دردناک در غربت، برای پایان این درد و رنج، خودکشی را سلاحی راحت‌ و دم‌دست یافته، و خود را از جور و ستم خَلق الله، با این سلاح نا طور، به دامن خداوند پرتاب می‌کند، او که از نویسندگان قهار و از متفکرین اصلاح‌طلبِ پاکدستِ این سرزمین است، که طنز پر مغزش، دوست و دشمن را متحیر چینش کلمات منطقی و طنزآلود خود کرده، از خنده روده‌بُر می‌کند، گاهی طنزی تلخ، که از شکر شیرین‌تر است.

سید ابراهیم نبوی تنها قربانی غربت، و تحمل اجباری تبعید یا دوری از وطن نیست، مردان و زنان بیشماری را می‌توان برشمرد که داغ فراق خاک وطن و هوای معطر آن، آنان را بیمار، کُشته و یا می کشد. بیشمارند کسانی که حتی در آرزوی دفن اجسادشان در وطن مانده اند، و حتی این نیز محقق نشده و یا نمی شود، در حالی که ایران مُلک مُشاع تمام ایرانیان است، و هیچ ایرانی (حاکم و فرد عادی) حق ابطال ملیت هیچ ایرانی دیگر را ندارد، و حق مالکیت بر ایران را مخالفت و یا حتی مبارزه نیز باطل نمی کند، و برای تمام ایرانیان، امری غیرقابل تغییر است،

دکتر علی شریعتی یکی از چنین ایرانیانی است، که جسدش به امانت در کنار حرم زینبیه دمشق، به انتظار ورود به وطن مانده است، و خانواده، دوستان و پیروانش که هیچ، حتی سربازان دفاع از مرزهای امنیت ایران و ایرانیان در سوریه هم از کنار این هموطن مبارزِ مانده در آروزی ورود به وطن خود گذشتند، آن همه هواپیماهای پر از سلاح و مهمات، پر به سوریه رفت و خالی برگشت، اما کسی نگاهی به جسد منتظر او نکرد، تا این لکه ننگ بر دامن همسنگرانش تا ابد، رسواگر کسانی باشد، که حق دوستی، هموطنی، همسنگری، شاگردی و... را ندانستند و نمی‌دانند، تا «بار دگر روزگار چون شکر آید»، او کسی است که بر گردن تک تک کسانی که اکنون بر کرسی‌های قدرت در تهران تکیه زده اند، حق مسلمِ مبارزه و همسنگری دارد، اما... و...

 ترانه علیدوستی

ترانه علیدوستی هنرمند نام آشنای جهانی و پرآوازه ایران

افسارگسیختگی در استفاده از اهرم‌های اعمال قدرت، ناشی از گسترش سیطره حاکمیت بر زندگی مردم را این روزها شاهدیم، که به لطف مدرنیزاسیون فنی، اداری و... محقق شده است، تا انگشت‌های چنبره حاکمیتی را در تن مردم ایران، تا مغز استخوان فرو برد، و حال آنکه این مدرنیزاسیون تکسویه، هرگز تناسبی با مدرنیزه شدن، تحمل، مدارا، قانونگرایی، نظارت، گردش قدرت، رحم و شفقت انسانی، ضروت‌های زندگی شهروندی و... ندارد، و چیرگی حاکمیتی بر زندگی مردم را به چنان حدی رسانده است، که حتی به قول آن مسئول دولتی می‌دانند هر ایرانی چقدر نان خورده است و... و به همین میزان می توانند نان او را هم قطع کنند.

این روزها ابزار پرشماری را برای سائیدن روح و جسم اتباع، در دست مجریان احکام شدید و غلیظ قرار داده است، تا جائیکه هنرمند معتبر، و در تراز جهانی ایران، مثل خانم ترانه علیدوستی [3] ، به جرم نافرمانی مدنی، که حقی پذیرفته شده در عرف اعتراضات مدنی جهانی، انسانی و علوی است، از حقوق پیش پا افتاده شهروندی خود، مثل خرید بلیط هواپیما و... هم به آب خوردنی محروم می‌شود.

حقوقی که خدا و خلق، برای هر انسانی پذیرفته اند، و به ویژه خداوند آنقدر برای این انسان خلق شده‌اش قائل است که، حتی در مقابل احکام الهی‌اش که هیچ، ایمان به خود، معاد و نبوت را هم به اختیار انسان وانهاده است و... و هر انسانی می‌تواند، آن را برتابد یا برنتابد، اما اکنون خانم ترانه علیدوستی، به دلیل برنتافتن حکمی فرعی، همچون حجابِ سر، حتی از حق مسافرت، خروج از کشور و... هم محروم می شود، به سانی که تو گویی کسانی که بر پرونده این زن نشسته اند، تصمیم دارند، می‌خواهند این هنرمند پرآوازه‌ی ممنوع الکار و... ایران را، مثل حشره ایی زیرپای خود له کنند، تا عبرت دیگران شود،

چنین حد قساوت و شدت عملی در محرومیت انسان‌های زیردست از حقوق پیش پا افتاده و یا اساسی، در حق یک شهروند بی‌دفاع، مایه ننگ تفکر انسانی، علوی و حاکمیتی خواهد بود، و تاریخ با دیده عبرت، تاسف و به عنوان مثال طغیان، از آن یاد خواهند کرد.

 سید مصطفی تاجزاده

پورتره نقاشی شده ایی از اصلاح طلبِ صادق و پاکدست سید مصطفی تاجزاده

 

یا فعال سیاسی و اجتماعیِ خیرخواهی همچون سید مصطفی تاجزاده [4] ، که در پاکدستی و اخلاص او، تا کنون فردی نتوانسته است خدشه‌ایی وارد کند، کسی که در «نصحیت الملوک» خالصانه، مخلصانه و شجاعانه ایکونی مثل ابوذر غفاری را پیش چشم اهل دین بازسازی می‌کند، و اهل سیاست و مبارزات آزادیخواهی و حق‌طلبی او را در شولای مهاتما گاندی، نلسون ماندلا و دیگر آزادیخواهان و خیرخواهان جهانی می‌بینند که نماد مبارزه بدون خشونت، و مدنی را تکرار و داخلی سازی کرده، و راه و روش آن را مجسم می‌کند، تا کسی برای بدست آوردن و پیگیری حقوق خود، دست به سلاح نبرد، آتش نزند، ویران نسازد، چاقو نزند و مجروح نکند و...

تاجزاده ایی که در حق حاکمیت و مردم ایران، همچون وجدانی بیدار، راهنما، ناصح و مصلحی دلسوز و بی کینه، دشمنی، حسد، عداوت، غرض، بددلی است، اما امروز در مظلومیت تمام، زندان‌های پی در پی، و محدودیت‌های بی‌پایان را تحمل می‌کند، و قاضی پرونده اش به سان معتادان به سیگار، که سیگار بعدی را با ته سیگار قبلی روشن می‌کنند، چنان بر نگه داشتن او در زندان مصمم و پایدار است که، حکمی به پایان نرسیده، در زندان، احکام تمدید بعدی را صادر، و روانه ندامتگاه می‌کند، تو گویی عده ایی ماموریت یافته‌اند تا صدای هر خیرخواهی را، در گلو، و یا در پستوی زندان‌های بلندمدت خفه کنند، تا فضای مرداب را به غیر صدای وزغ‌ها، صدای دیگری نشکند، و صدای مرغ حق تنها بر گورستان هاست که تحمل می‌شود.

و...

برخی گویا خود را از تمام اصول انسانیت، جمهوریت و علویت فرا کشیده، منویات دل خود را مبنای عمل قرار داده‌اند، که در نتیجه‌ی چنین نگاهی، از این سیستم نه بوی علویت را می‌توان شنید، و نه از جمهوریت ردی می‌توان یافت، انگار انسانیت به فراموشی سپرده شده، که این چنین سنگدلانه علیه مخالف و منتقد خود و مصلحین اجتماعی عمل می‌کنند، و آنرا سکه رایج روزگار در آورده‌اند، نه عدد میلیونی پناهندگان به دیار رقیب رفتگان، و یا متواریان از خود، آنان را می‌ترساند و تفکر وامی‌دارد، نه تراژدی خودکشی همسنگران‌شان در غربت، نه عدد و رقم‌هایی که گویای فلاکت زیردستان‌شان است و... و کار به سمتی می‌رود که نه آنرا بتوان حاکمیت عرفی نامید، و نه دینی، در هیچ قالبی نمی‌گنجد، مثل ماهی لیزی است، که از هر طرف بگیری، از آن سمت، از دست شما فرار می‌کند، چنین الگویی چگونه می‌تواند خود را آزادیبخش و انسان‌ساز بداند.

[1] - نه اسلام اموی و عباسی که به هر روش و هر وسیله ایی به بازتولید امپراتوری های بزرگ و فراگیر می اندیشیدند

[2] - سیّد ابراهیم نبوی (۲۲ آبان ۱۳۳۷ – ۲۵ دی ۱۴۰۳) فعال سیاسی، نویسنده و طنزنویس ایرانی بود  نبوی از منتقدان سیاسی خارج از ایران بود که در کشور آمریکا اقامت داشت. او بین سال‌های ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۴ مدیر دفتر سیاسی وزارت کشور بوده است. او با وبگاه‌های خبری رادیو زمانه، روز آنلاین، روزنامه آنلاین و هفته‌نامه گویا همکاری می‌کرد و برای مدتی هر سه‌شنبه یکی از میهمانان ثابت برنامه زن امروز در شبکه فارسی صدای آمریکا بود او در شامگاه سه شنبه ۲۵ دی ۱۴۰۳ در اثر افسردگی ناشی از غربت خودکشی کرد.

[3] - ترانه علیدوستی (زادهٔ ۲۲ دی ۱۳۶۲) بازیگر ایرانی است علیدوستی دریافت کننده جایزهٔ بهترین بازیگر زن از جشنواره فیلم لوکارنو سوئیس و سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن از جشنوارهٔ فیلم فجر است. او در جشنواره‌های وزول فرانسه ۲۰۱۴ و هانوی ویتنام ۲۰۱۲، یکی از اعضای هیئت داوران بود. علیدوستی در اولین تجربهٔ سینمایی خود برای فیلم من، ترانه ۱۵ سال دارم (۱۳۸۰) برندهٔ سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن از جشنوارهٔ فیلم فجر شد. وی با کارگردانانی مانند رسول صدرعاملی، واروژ کریم‌مسیحی، اصغر فرهادی و حسن فتحی همکاری داشته است. علیدوستی به زبان انگلیسی مسلط بوده و مترجم ادبی است. او جایزه ادبی پروین اعتصامی را در پنجمین دورهٔ برگزاری آن در بخش ادبیات داستانی با ترجمهٔ رؤیای مادرم، نوشتهٔ آلیس مونرو به دست آورد. 

[4] - سید مصطفی تاج‌زاده (زادهٔ ۹ شهریور ۱۳۳۶) سیاستمدار اصلاح‌طلب و زندانی سیاسی ایرانی است که سابقه عضویت در شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران را داشته و در حال حاضر از ایده «اصلاحات ساختاری» به معنای روشی «فراتر از آنچه از دوم خرداد تا دی ماه ۹۶ دنبال شده» حمایت می‌کند او در دولت سید محمد خاتمی معاون سیاسی وزیر کشور و سرپرست این وزارتخانه پس از استیضاح عبدالله نوری بود. او در دولت میرحسین موسوی نیز معاون امور بین‌الملل وزیر ارشاد وقت، سید محمد خاتمی بود.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (15)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

فخرالسادات محتشمی پور

سلام به همه عزیزان هم‌وطن
آرزوی سلامت و‌بهبودی احوال در سال نو برای شما و ایران عزیز

این ویدئو بخشی از صحبتهای من در لایو‌اینستاگرام در شامگاه ۱۷ تیر ۱۴۰۱ است. ساعتی پس از یورش وحشیانه به خانه‌مان و بردن گنجی که البته از نظر مردمان عزیزمان هیچگاه پنهان نبود. گنجی که سه نوروز و سه بهار دیگر را پس از آن سالهای کودتایی دربند ستم است. گنجی در اوین خوشبخت!

طی این دوسال و هشت ماه خیلی‌ها از من پرسیدند چه شد خط و‌نشانی که برای آدم‌ربایان کشیدی. بعضی مرا بزدل و ترسو و تهدیداتم را توخالی دانستند. اما من تهدید نکردم آن‌چه گفتم شرحی بود برآن‌چه کردند و پیش‌بینی نتیجه این اقدام نابخردانه.

بازجوهای تازه کار گفته بودند تاج‌زاده را بگیریم بلدیم چگونه صدایش را خاموش کنیم تا دیگر امکان ارتکاب جرم بزرگ نقد رهبر را نداشته باشد. اما وقتی نتوانستند حتی یک جلسه بازجویی از او داشته باشند فهمیدند با چه کسی طرفند!

به آن‌ها گفتم از تجربه قدیمی‌ترهایتان استفاده کنید. نصیحت مشفقانه مرا به گوش نگرفتند. فکر می‌کردند پاک‌دست پاک‌زیستی را که جز بندگی خدا نکرده می‌توانند با زور و فشار روانی در سلول‌ زندان خاصشان، دوالف، از پای درآورند چون معنی تعز من تشاء را نمی‌فهمیدند و تذل من تشاء را هم باور نداشتند. نقد منصفانه از رهبر را جرم انگاشتند تا آن که نامی که سال‌ها تقدیسش کرده بودند، شد سوژه تصنیف‌های کوچه و خیابان.

لابد نمی‌دانستند تصنیف‌های دوره مشروطه زبان‌ حال حکام و مردم و شرایط زمانه بود، همانطور که شعارهای فی‌البداهه روزهای انقلاب بعدی را شعرای بزرگ بر سر زبان‌ها نینداختند.

بازیگران اصلی مردمان کوچه و بازار بودند آن هم در زمانی که پیام‌ها دهان به دهان مبادله می‌شد نه از طریق شبکه‌های ارتباطی وسیع و گسترده.

هشدارهای من باعث شد تازه‌کارها بفهمند با چه کسی طرفند و حواسشان را جمع کنند که اسائه‌ی ادب نکنند و بفهمند نمی‌توانند نسبت به صحت و سلامت او اهمال کنند و شرایط امنیتی را به نحوی برقرار کنند که پرونده پزشکی‌اش برای خانواده و پزشک امین قابل رویت نباشد.

فهمیدند نمی‌توانند حکم قلابی بازداشت موقت را ماه به ماه تمدید و امکان ارتباط او با خانواده‌اش را امتیاز تلقی کرده خودسرانه کم و زیادش کنند.

حالا مدت‌هاست فهمیده‌اند بازداشت این مرد از جان گذشته برای نجات وطن عزیز کار بغایت اشتباهی بوده اما اشتباه را با اشتباهی بزرگ‌تر جبران می‌کنند.

تصور می‌کردم این زمستان ما با آمدن او در کنار خانواده بهار می‌شود که باز هم نشد. لجوجانه و کینه‌توزانه. من به فرزندانم قول دادم این عید را به جای مقابل اوین رفتن کنارشان باشم اما هرگز منفعلانه زبان در کام نمی‌گیرم.

مردم باید بدانند در پرونده سید مصطفی تاج‌زاده قوه قضائیه هیچ‌کاره است و باید بدانند چه کسی مانع رهایی اوست از بند ستم و چه کسی مانع دادن حقوق اولیه و انسانی و قانونی اوست. چه کسی مانع دادن دو روز مرخصی برای دیدار او با مادرش و با خانواده ستم‌کشیده‌اش هست. چرایش را که همه میدانند.
با شما بیشتر سخن خواهم گفت. @MostafaTajzadeh

This comment was minimized by the moderator on the site

نامه‌ی شماره ۷
از زندان اوین

معصومه خوبم!
یار مهربانم

الان در کتابخانه‌ سالن چهار اوین هستم، که برایت نامه می‌نویسم.
کتاب سرگذشت ماهاتما گاندی را شروع کرده‌ام. سالها دوست داشتم فرصتی دست دهد آن‌ را بخوانم. خیلی کتاب زیبایی است.
دکتر بهروز رشیدیانی، میز کناری من نشسته و کتابش را می‌خواند. درست پشت سرم محسن قشقایی با آن عینک ذره‌بینی و صورت خندانش به مطالعه نشسته. بلوچی با آن چهره‌ی مظلوم و آرام‌اش آمد، آهسته سلام کرد، و رفت نشست به کتاب خواندن.
می‌دانی معصومه، همسر بلوچی اولین فرزنداشان را در راه دارد و او خیلی نگرانش است. و من برای هر دو آنها نگران!
وقتی وارد کتابخانه شدم کاپیتان عباس عقدایی سرش در کتابش بود. فقط سلامش کردم تا مزاحمِ خواندنش نشوم.
می‌بینی عزیزم!
همه‌ی اینها که نام بردم بچه‌های دستگیر شده بیست‌ و‌‌‌ پنج بهمن هستند. دهاقانی و شاهین نجف‌قلی هم، سالن دیگری هستند. شاهین هنوز پایش از کتک‌هایی که آن‌روز خورده کبود است.
قربان تک‌تک‌شان بروم که به اوین رنگ و بویی تازه داده‌اند.
دکتر بهشتی شیرازی را فقط در کتابخانه می‌بینم. دیروز می‌پرسید چرا به اتاق‌شان سر نمی‌زنم. چقدر به خودم افتخار کردم او رفیقم شده.
دکتر بهزادیان‌نژاد هم دو سه روز پیش همه‌ی ما بچه‌های تازه وارد بیست و پنج بهمن را سخاوتمندانه ناهار دعوت کرده بود به اتاقش، او را هم فقط در کتابخانه می‌بینم. دانشمندی است دکتر بهزادیان.
چشم‌هایم را ببندم و دوباره باز کنم، می‌توانم تصور کنم کتابخانه‌ی دانشگاه تهرانم، چه می‌دانم، کتابخانه ملی!
ابوالفضل قدیانی، قدِ بلند و استوارش، باعث می‌شود همانطور که نشسته‌ام، متوجه شوم دو ردیف آن طرف‌ترِ من نشسته در کتابخانه. و چه‌قدر دکترها و اساتیدی که یک به یک با آنها آشنا می‌شوم. دکتر حقوق، دکتر روابط بین‌الملل، دکتر جامعه‌شناسی، دکتر صنایع، دکتر اقتصاد و بسیار اهالی اندیشه و دلسوز کشور، که صبح و شام باید آمار گرفته شوند مبادا از زندان رفته باشند!
خودت گفته بودی دکتر علیرضا بهشتی را سرچ کرده و دیده‌ای چه دانشمند نخبه‌ای است. مدیر انتشارات روزنه است، در زندان هم دارد یک کتاب مهم انگلیسی را ترجمه می‌کند.
خسرو آذربیگ هم، الان رسید کتابخانه. نمی‌دانی چه هنرمندی است، با صدای خوشش، با ضرب گرفتن یک قابلمه، همه‌ی ما را به وجد می‌آورد.
عزیزم، می‌دانم تو هم دلت می‌سوزد، اما این‌ها باید زندان باشند!
اگر آزادشان کنند کجا پخمگان و بی‌سوادان فرصت مدیریت‌های کلان کشور را پیدا می‌کنند؟
اگر آنها آزاد باشند چطور دزدها، میلیارد دلاری بدزدند؟ اگر آنها آزاد باشند خواب خیلی‌ها آشفته می‌شود!

معصومه جانم!
مصطفی تاج‌زاده را هم، هر روز می‌بینم. سراغ شما را هم می‌گیرد، می‌خواهد مطمئن شود پس از دستگیری من، شما خوبید.
چه دل بزرگی دارد این آقا مصطفی. چه انسان بزرگی است، چقدر دلش در زندان هم برای ایران و مردم می‌تپد.
او جدا از ما نگهداری می‌شود. اما در وقت هواخوری خودش را می‌رساند. دلش نمی‌خواهد به هیچکس آنجا هم سخت بگذرد، گاه لطیفه‌ای می‌گوید، خودش بلندتر از ما می‌خندد.
آن‌ قدر "قشنگ" که اشکم را در می‌آورد.
مگر شوخی است ده سال زندان، همه‌اش هم انفرادی. به‌خاطر داشتن انتقاد به حاکمیت، به‌خاطر بیان دردهای مردم.
به‌خاطر ایستادگی بر نظراتش...

باقر بختیار را همیشه در نمازخانه می‌بینم
و خیلی‌های دیگر را و خیلی‌های دیگر را
مثل مهدی محمودیانِ مهربان
و خیلی‌های دیگر را و خیلی‌های دیگر را
که نمی‌شود نام همه را نوشت.
و من چقدر تأسف می‌خورم برای سرزمینم...

وجود آنها
مرا سرشار از امیدواری و شادی می‌کند
برای آینده ایران
و سرشار از اندوه و اشک
برای امروز سرزمینم
برای امروز ایرانم

قربانت بروم
رحیم قمیشی
۱۱ اسفند ۱۴۰۳

This comment was minimized by the moderator on the site

نامه سوم دکتر مهرآیین
خطاب به آیت الله سید علی خامنه ای: آیا دعوت به اندیشیدن و عقلانیت و نقد رهبری دادگاه می خواهد؟


۱. جناب آقای خامنه ای ادواردو گالیانو، روزنامه نگار شاعر مسلک، در قطعه ای به نام "در ستایش صدای آدمی" می نویسد " صدای آدمی را نمی توان خاموش کرد.صدا حقیقتی است.صدا زاده نیاز آدمی به گفتن است. دهان را که ببندند، دست ها به سخن در می آیند یا چشم ها یا روزنه های پوست یا هر چه. زیرا تک تک ما حرفی برای گفتن داریم، حرفی که سزاست دیگران بستایند یا ببخشایند". به همین نحو، پابلو نرودا در وصف شاعری خویش می گوید " من کلماتم را بر در خانه بسیاری از مردمی نهادم که نمیشناختم شان". من در دو نامه قبلی به شما کلماتم را به در خانه شما آوردم، اما گویا شما کلمات را نه به سان کلمه که به سان " کاستن از ارزش ولایت مطلقه" خود دیده اید که نیروهای قضایی تحت امرتان بالفور ابلاغیه حضور در دادسرا و جلسه بازپرسی را برایم فرستاده اند.

۲. جناب آقای خامنه ای من معلمم و با کلمات زندگی میکنم تا آنجا که کلمات هورمون های وجود من را بالا و پایین می کنند و گاه با آنها گریه می کنم و گاه میرقصم و گاه با برخورد با واژه ای ساعت ها در خلوت خود به جایی خیره می شوم.این البته نه تنها حال من که حال کل اهل فرهنگ است. شما گویا با وجود تمامی تعاریفی که از شما در خصوص میزان مطالعه تان کرده اند، اصولا با جهان واژه ها و معلمی بیگانه اید.در ابلاغیه تان نوشته اید دفاع از اتهامات انتسابی. مگر اندیشیدن اتهامی است که من بخواهم در مقابل آن از خود دفاع کنم.اندیشیدن ماهیت انسانی ماست.مگر انسان از ماهیت خود هم دفاع می کند. عجیب تر آنکه فرموده اند برای خود وکیل و وثیقه بیاورید و در جلسه حاضر شوید و گرنه جلب می شوید.اندکی از وجود خود خجالت بکشید که از یک استاد دانشگاه پیمانی که فقط سه دانگ خانه در اردبیل به اسم دارد و یک ماشین تیبا درخواست وثیقه می کنید.شما با حکمرانی تان برای من و امثال من چه زندگی ساخته اید که اکنون مدعی دریافت وثیقه می شوید. گفته اید اگر حضور نیابم دستور به جلب می دهید. زندانی را از زندان رفتن میترسانید. مگر آنچه امروز ما در آن زندگی میکنیم چیزی جز یک زندان بزرگ به نام ایران است. من بارها گفته ام ما در این حکومت تبدیل به انسان های " نامرده" شده ایم یعنی نه آنقدر زنده ایم که زندگی کنیم و نه میمیریم که از درد بودن در ذیل حکومت شما خلاص شویم. من را از چه می ترسانید؟ از مرگ؟ انسان نامرده تنها منتظر دفن خود است. گفته اید دستگیر می شوید. شما با کدام وجدان اخلاقی و با کدام احساس قدرت دینی و پالایش درونی به خود حق می دهید به یک معلم بگویید من تو را به جرم نقد حکمرانی خودم دستگیر میکنم. من قطعا در دادگاه شما حضور پیدا نمیکنم تا بدانید هیچ ارزشی برای شیوه حکمرانی شما که به آن از سوی خودم و تمامی مردم ایران نمره مردودی دادم قائل نیستم. من خطر گفتگو با شما را به جان نخریدم که بعد از آن به قواعد غلط حکمرانی شما تن دهم.من تمام قواعد حکمرانی شما را منحل اعلام می کنم چرا که معتقدم قواعد حاکم بر شیوه حکمرانی شما چیزی جز " قواعد مرگ " نیست. حالا به هر طریق دوست دارید مرا دستگیر کنید تا نشان دهید در تمام این سالها حتی آداب و مناسک برخورد با اهل فرهنگ را نیاموخته اید.

۳.جناب آقای خامنه ای، به زبان نادژدا ماندلشتایم، همسر شاعر بزرگ روس اوسیپ ماندلشتایم، " فریاد آخرین نشانه شان انسانی ست.این شیوه آدمی ست برای آنکه ردی از خود باقی بگذارد، به آدم ها بگوید چگونه زیسته و جان داده است. انسان با فریادهایش مدعی حق زندگی اش می شود، به جهان بیرون پیام می فرستد، کمک می طلبد و از آن ها می خواهد مقاومت کنند. آن زمان که چیزی باقی نمانده باشد، باید که فریاد کشید.سکوت به واقع جرمی ست علیه انسانیت". من در مقابل شما و دستگاه ظلم و جورتان سکوت نمیکنم حتی اگر با مرگ خودم روبرو شوم. ترس متعلق به زمانی ست که شما هنوز امیدی دارید به آنکه چیزی یا دارایی یا آنچه به آن تعلق دارید را حفظ کنید. من در این جهان به سان یک درویش زندگی کرده ام و هیچ تعلقی به جهان بیرون ندارم و هیچ امیدی هم دیگر در این جهان ندارم. پس بگذارید خیالتان را راحت کنم " امید که از دست برود، هراس هم از بین می رود، دیگر چیزی نیست که بخواهی از آن بترسی". من خودم را نه در مقابل دستگاه قضا گوش به فرمان شما، بلکه در مقابل خود شما می بینم: ایده را باید با ایده پاسخ گفت، صدا را با صدا، سخن را با سخن. اگر ایده را با زور پاسخ می دهید یعنی چیزی برای دفاع ندارید. شما بی دفاع و بی ایده اید و این را به خوبی در رساله حکمرانی خود نشان داده اید.

This comment was minimized by the moderator on the site

رخداد تازه(مصطفی مهرآیین), [3/31/2025 2:22 AM]
خطاب به آیت الله سید علی خامنه ای: بدون بخشایش آینده ای در کار نخواهد بود.

۱. جناب آقای خامنه ای این جمله زیبا از اسقف "دزموند توتو" که توانست در کنار نلسون ماندلا آفریقای جنوبی گرفتار در آپارتاید را تبدیل به نشانه حضور خداوند بر زمین کند به خاطر بسپارید. او در توصیف حیات دینی و سیاسی خودش می نویسد:" خداوند حرکتی به سوی توازن، نیکی، صلح و عدالت است....مسیح می گوید آن هنگام که از زمین عروج کنم همگان را با خویش خواهم برد...هیچکس غیر خودی نیست.همه خودی اند و به هم تعلق دارند.بیگانه ای نیست، همه از یک خانواده اند، خانواده خداوند، خانواده انسان". او پس از بیان این جملات می نویسد " الحق که خداوند حس شوخ طبعی دارد". چرا چنین می گوید؟ چون معتقد است هیچکس نمی تواند باور کند آفریقای جنوبی با آن میزان خشونت اکنون تبدیل به نماد صلح و مهر الهی در جهان است. او باز می نویسد: " ناامید تر از ما نبود، خدا می خواهد دیگران به ما بنگرند و شهامت بیابند.خدا می خواهد ما نور امید باشیم، الگویی محتمل باشیم.به آفریقای جنوبی نگاه کنید.....حالا دیگر هیچ کس هیچ مشکلی را در هیچ کجای دنیا حل ناشدنی نمی پندارد.برای همه امیدی هست".

۲.در نامه قبلی ام به شما در مقام یک استاد داور گفتم اگر چه رساله حکمرانی شما بسیار ضعیف است و عنوان فصل آخرش یعنی " سرزمین سوخته ایران" کافیست تا همه مردم در مقام داوری حیات سیاسی شما به شما نمره مردودی بدهند، هنوز اما یک فرصت بزرگ در اختیار دارید تا از خود انسانی جاودانه بسازید. نیمی از این ماجرا به موقعیتی باز می گردد که در آن قرار داریم: موقعیت بحران، موقعیت انحطاط، موقعیت فروپاشی نظم جامعه. این موقعیت حاصل عقلانیت سیاسی جمهوری اسلامی و دو رهبر سیاسی آن یعنی آیت الله خمینی و شماست. اما همین موقعیت به زبان آن فیلسوف برترین موقعیت و فرصت برای شماست که با نقش آفرینی درست همه چیز را در جای درست آن قرار دهید. سیاست یعنی " چیدمان درست چیزها". اکنون که نظم سیاسی ما بهم ریخته است و به زبان دزموند توتو گویی ما در یک آزمون الهی قرار داریم که می تواند تبدیل به الگویی برای بقیه انسانها شود کافیست اندکی از آنچه در آن گرفتارید فاصله بگیرید و با بازگشت به نقطه صفر زندگی یکبار دیگر متولد شوید و از خود چیز دگر بسازید: الگوی بخشایش شوید.اول خود و گذشته تان را بر خود ببخشید و بعد با طلب حلالیت از مردم از آنها بخواهید شما را ببخشند و به شما فرصت دهند تا همه چیز را در جای خود قرار دهید و در آرامش از قدرت کناره گیری کنید و مهیای دیدار با خداوند شوید.

۳. جناب آقای خامنه ای من شما را از سالهای دور می شناسم. آنروزها در میان ما جوانان مشتاق به اندیشه های مرحوم شریعتی که مورد غضب روحانیون بود این جمله امید بخش مطرح بود که یک روحانی به نام سید علی خامنه ای وجود دارد که با انتقادهای علی شریعتی به نوع دینداری سنتی و روحانیت سنتی همراه است. باز می شنیدیم که شما دوست مرحوم شجریان، مرحوم اخوان ثالث و استاد شفیعی کدکنی هستید. آنروزها در دنیای نوجوانی ما حضور افرادی چون شما امیدبخش بود چون ما بچه های این سرزمین فکر می کردیم بزرگان ما اهل هنر، ادبیات، موسیقی، شعر و اندیشه هستند. اکنون از شما می پرسم واقعا بر شما چه گذشت که چنین شدید و از خود انسانی ساختید که تنها می توان در یک کلمه آن را " باورناپذیر" دانست. شما رشد کردید، سن تان بیشتر شد، تجربه تان بیشتر شد، مطالعه تان بیشتر شد، و احتمالا باید در پیوند با امر الهی احساساتتان هم لطیف تر شده باشد. اما چه شد که در چشم مردم تبدیل به یک " رهبر ناپذیرفتنی" شدید؟ هرگز خود را با این پرسش روبرو ساخته اید که من چگونه تبدیل به ابژه نفرت و کینه مردم جامعه ام شدم؟ جناب آقای خامنه ای شما هم فرزند پسر دارید، هم فرزند دختر و هم عروس و هم داماد. نوه دارید و...چگونه در مقام یک پدر می توانید نسبت به حس پدری پدران این جامعه به فرزندانشان بی اعتنا باشید و دستور به شلیک و کشتن فرزندان این جامعه دهید؟ بر فرض تصور که این بچه ها الگوی مورد تایید شما نیستند. مگر شما در جایگاه رهبری دینی یک جامعه نباید آنقدر از سعه صدر و گستردگی وجود برخوردار باشید که بتوانید تمام این تفاوت ها را در خود درونی کنید و تبدیل به انسانی با وسعت وجودی به اندازه ایران و مردمانش شوید. قطعا شما زیاد قرآن خوانده اید و قطعا به احادیث قدسی و جملات امام علی بسیار آگاهید. شاید زیباترین درس در تمامی ادیان این درس الهی است که " بمیرید قبل از آنکه بمیرید". اگر این درس را درک کرده باشید که طبعا کرده اید چگونه اینهمه دل به ماجرای چند روزه این جهان بسته اید و آن را چنین جدی گرفته اید.

در جهانی با عظمت این جهان و با وجود میلیاردها کهکشان و آمدن اینهمه انسان و رفتن آن ها، شما دلخوش به چه هستید که چنین خشک و جدی و عبوس به جنگ همگان رفته اید؟ تصور نمی کنید زیادی ماجرای انسان را جدی گرفته اید؟ هرگز فکر نکرده اید که این زندگی در این شکلش که انباشته از آمدن و رفتن انسانهای بزرگ و کوچک بسیار بوده است اصولا پروژه ای چندان مهم نیست و تمام تلاش انسانها فقط این بوده است که این بی معنایی زندگی را اندکی معنادار سازند تا بتوانند بودن خود را تحمل کنند و بعد از این جهان بروند؟ چرا تصور می کنید در مرکز عالم جای دارید و رسالت هدایت بشر را بر عهده دارید؟ اندکی از این جهان فاصله بگیرید، موسیقی بشنوید، با مردم گفتگو کنید، به دیدار طبیعت بروید، با نوه های خود بازی کنید، از دشمن شناسی فاصله بگیرید، در چشمانهای انسانها دیگر حیرت و راز متفاوت بودن را ببینید و آرام و ریلکس با همه چیز ، به ویژه قدرت، برخورد کنید و بگذارید تمامی این مردم در این زندگی نقش خود را ایفا کنند و سیاست را امری همگانی بدانند. چه چیز شما را اینگونه سرسخت و جدی در جنگ با مردم و جهان نگه داشته است؟ آن را بشکنید و به سان مولوی عاشقانه به مردم عشق بورزید تا در نتیجه عاشقی با مردم شایسته معشوقی شوید.

۴.جناب آقای خامنه ای اینروزها روزهای آخر عمر شما و همه هم نسلان شماست. من و امثال من نیز زود به شما خواهیم پیوست. وجود مرگ به زبان آن فیلسوف به ما می گوید که ما هیچوقت نمی توانیم مجموع شویم و بگوییم همه چیز تحت کنترل ماست. اندیشه مرگ اندیشه رهایی و آزادی است. اکنون که به مرگ نزدیکتر هستید رویکرد خود به زندگی و قدرت و سیاست را تغییر دهید و با مبنا قرار دادن دو اصل " برگشت ناپذیری" و " بخشایش" طرح دیگری آغاز کنید و نام خود را از بسیاری سیاهی ها دور سازید. برگشت ناپذیری یعنی دیگر نمی توان کاری برای گذشته ای که بر ما گذشته است کرد، اما بخشایش یعنی هنوز امید باقی ست. آنچه به عنوان عقلانیت سیاسی دو ولی فقیه ممکن شده است چیزی جز یک پروژه ویرانگر نبوده است. حالا که قدرت هنوز در دست شما متمرکز است دستور دهید فرآیند تغییرات سیاسی در کشور آغاز شود. در این میان با گفتگوی مستقیم با آمریکا و استفاده از تمامی اشکال خلاقیت در گفتگو با این کشور خطر جنگ را از کشور دور کنید و بعد از ممکن شدن این تحولات با مردم خداحافظی کنید و از آنها بخواهید که مطابق دو اصل برگشت ناپذیری و بخشایش شما را ببخشند. مولانا در وصف رابطه اش با فرزندش می گوید:" او از من بود، اما من مالکش نبودم". این را شما در وصف دنیا و قدرت هم می توانید بگویید:" قدرت از آن من بود، اما من مالکش نبودم". از قدرت خداحافظی کنید و اندکی در آرامش در کنار خانواده زندگی کنید که همه ما دیر یا زود رفتنی هستیم. بگذارید راه جدید در این کشور آغاز شود و از این کشور چیز دیگر بسازد.

۵. این قاعده غلط که هر کس شما را خطاب قرار داد بلافاصله با حضور در دادگاه مواجه می شود را نیز منحل سازید و دستور دهید بگذارند همه مردم بدون ترس با شما سخن بگویند. نعوذ بالله شما که از خداوند برتر نیستید. ما روزانه صدها بار از خداوند گله میکنیم و باز نام او را مایه آرامش خود می سازیم. این چه رسمی ست که شما در سیاست این مملکت بنیان گذاشته اید. احترام شما واجب اما سخن گفتن با شما هم حق مردم است. شما رهبری برای مردمید نه بر مردم. از همین عید دستور دهید فضای کشور و سیاست آن دگرگونه شود. نگذارید این تصور در مردم شکل بگیرد که ما همه چیزمان ، حتی حکومت دیندارانمان بر ما ، "غیر عقلانی" ست.

۶. امیدوارم گفتگوی این معلم جامعه شناسی با شما بهانه ای برای گفتگوی ساده تر همگان با شما و شما با همه مردم شود. ما دانشگاهیان که با هزینه همین مملکت درس خوانده ایم، هم وظیفه داریم و هم حق ماست که در خصوص آنچه بر سرزمین ما می گذرد سخن بگوییم. اگر اهل فرهنگ یک سرزمین نتوانند با یکدیگر گفتگو کنند این به معنای مرگ اندیشه در آن سرزمین است. چهار خواهر " عشق، ایمان، آزادی، عدالت" اصول زندگی من هستند. آنچه با شما گفتم ترکیبی از این چهار اصل بود. امیدوارم جامعه ما بتواند مبتنی بر این اصول الگویی چون آفریقای جنوبی برای دیگر مردمان شود و به آن ها نشان دهد که همواره امید وجود دارد. در پایان بگویم من خودم را برای بیست سال زندگی در زندان آماده کرده ام. هیچ چیز برای من شیرین تر از خلوت و سکوت نیست. اگر با وجود تمامی این حرفها، نیروهای تحت امرتان دستور به زندان دادند من با روی باز آن را می پذیرم اما باز از آنجا هم به شما پیام خواهم داد:" بدون بخشایش آینده ای در کار نخواهد بود".

مصطفی مهرآیین
معلم جامعه شناسی

http://t.me/mostafamehraeen

This comment was minimized by the moderator on the site

محسن رفیق‌دوست و ابراهیم نبوی، روزگاری که گذشت!

چندماهی از انتشار روزنامه‌ی جامعه گذشته بود که طنزی از سید ابراهیم نبوی به گوشه قبای حاج محسن رفیق‌دوست برخورد. نبوی در طنری خواستار اهدای نشان «سردار رانندگی» به رفیق‌دوست شده بود که معلوم بود اشاره و طعنش به چیست. این شوخی  منجر به شکایت شد. به نظرم این جزو اولین باری بود که طنز سیاسی نبوی به زمین بسیار سفتی برخورد کرده بود.

نوشته‌ی نبوی نه تنها در دادگاه مطرح شد، که چنان عبور از خط قرمز تلقی شد که او  در کتابش (که مجموعه‌ی طنزهای ستون پنجم جامعه را جمع کرده بود) مجبور شد آن را حذف کرد. در همان طنز به هاشمی و خاتمی و... هم پرداخته شده بود ولی آن‌که نباید حرمت عظیم‌الشانش زیر سوال برود حاج محسن بود!

روزگار می‌چرخد، هرچند دیر و بعد از نزدیک ۲۷ سال... کاش نبوی دوام می‌آورد و روزی را می‌دید که روزهایی می‌رسد که وضعیت سردار و حرمت سردار به جایی می‌رسد که رسما اعلام می‌شود حرف‌هایش اصلا قابل استناد نیست. کاش بود و می‌شنید که درباره‌ی او و حرف‌هایش چه می‌گویند و چقدر همه از شوخی سردار رانندگی گذشته اند.

«روزگار دو روز است ؛ روزى به كام تو و روزى به زيان تو. چون به كام تو بود، سرمست مشو و چون به زيان تو بود، غمناك مباش؛ زيرا هر دو مايه آزمايش توست.» و امان از غمناکی پس از سرمستی!

محمدحسین روانبخش

This comment was minimized by the moderator on the site

واکنش حسین موسویان به اظهارات محسن رفیقدوست، در باره قتل فرخزاد

حسین موسویان، سفیر پیشین ایران در آلمان، نوشت:

از خواندن مصاحبه حاج محسن رفیق‌دوست، مات و مبهوت و شوکه شدم.

ایشان در مصاحبه دیروز ۱۸ اسفند ۱۴۰۳ با سایت دیده بان ایران اظهار نمودند که مدیریت ترور اویسی، بختیار، پسر اشرف پهلوی و فریدون فرخزاد را برعهده داشتند، عملیات ترور توسط گروه باسک اسپانیا انجام شد و پول هم از کانال یک روحانی مصری در آلمان به گروه باسک پرداخت شد!

فریدون فرخزاد در نیمه مرداد ۱۳۷۱ در شهر بن آلمان در منزلش به قتل رسید. در آن مقطع من سفیر ایران در آلمان بودم و با سایر همکارانم در سفارت، برای بازگشت ایرانی‌های مقیم آلمان که مایل به بازگشت به ایران بودند، تلاش گسترده ای داشتم، سفرهای متخصصین ایرانی مقیم آلمان، بطور انفرادی یا در قالب کاروانها، اوج گرفت و ...

فریدون فرخزاد هم با سفارت تماس و با اظهار پشیمانی نسبت به عملکرد گذشته اش، درخواست بازگشت به ایران را داشت. من و همکارانم در سفارت چند ماه با تمام ظرفیت و با نهایت صداقت، صمیمیت و اعتقاد، تلاش کردیم تا توانستیم موافقت مقامات و دستگاههای ذیربط ایران برای «بازگشت و تامین امنیت» وی را بگیریم.

‏فرخزاد از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد و با شور و شوق زیاد، مشغول جمع و جور کردن زندگی در آلمان برای بازگشت به ایران شد. او‌ مادر پیر و بیماری در ایران داشت و مایل به دیدار و کمک به مادرش بود. اما چندی نگذشت که ناگهان خبر ترور فرخزاد را در رسانه های آلمان خواندیم! من و همکارانم در سفارت هم شوکه شدیم و هم متاثر.

موضوع را پیگیری کردیم و مقامات ذیربط تهران به ما اطمینان دادند که فرخزاد توسط اپوزیسیون ایران در خارج ترور شده است. ما هم به مقامات آلمان و در مصاحبه ها نظر تهران را اعلام کردیم.

‏حالا بعد از ۳۲ سال برای اولین بار واقعیت واقعیت ماجرا را از مصاحبه آقای رفیقدوست متوجه شدم که ایشان اظهار داشتند:

"ما تیمی در آنجا داشتیم اویسی، پسر اشرف، قرتیه (فرخزاد)، بختیار و ... همه این‌ها را تیم‌هایی که آنجا بودند. معمولاً بچه‌های باسک (اسپانیا) مامور اجرا می‌شدند، این‌ها را می‌زدند و دیگر هیچکی به هیچی… اصلاً ما آنجا (باسک اسپانیا) رفتیم. اینها (گروه جدایی طلب باسک) آدم‌های جنگجویی هستند. ما گفتیم می‌خواهیم چنین آدمی را ترور ‌کنیم. گفتند: اینقدر می‌گیریم. روحانی مصری در آلمان بود که رفیق آنها بود. ما پول را پیش او گذاشتیم گفتیم اگر زد به او بده"!

ایکاش امثال فریدون فرخزاد که با اظهار ندامت، مایل به بازگشت به وطن بودند، با امنیت کامل به وطن مادریشان باز می گشتند.

‏منافع ملی ایران ایجاب میکند که کشور از ظرفیت ایرانی‌های مقیم خارج استفاده کند و امنیت کامل آنها برای بازگشت به وطن مادریشان را فراهم کند.

This comment was minimized by the moderator on the site

من خودِخودِ شهیدم
(برای برادردربندم رحیم قمیشی)

مهدی قمشی(برادر رحیم قمیشی و استاد دانشگاه شهید چمران اهواز)

حال که عده‌ای خواسته یا ناخواسته بنا را بر این نهاده‌اند که نظام و انقلاب را از سرمایه‌های اجتماعی خود و هزینه داده‌های انقلاب تهی کنند، فرصت را غنیمت میشمارم و برای مردم عزیز و آن عده که در جمع تصمیم‌گیران حاکمیت حضور دارند و ممکن است هنوز نسبت به یاران و صاحبان اصلی انقلاب اندک احساس تکلیفی برای خود تلقی نمایند، برخی خاطرات ناگفته را در مورد برادرم بیان نمایم.

رحیم در دوران دبیرستان شاگرد اول کلاس خود بود و به همین جهت بعد از پایان دوران دبیرستان در کنکور در اولین رشته انتخابی یعنی رشته مهندسی مکانیک دانشگاه شریف قبول شد. ترم اول درس را نیز شروع نمود امّا احساس تکلیف وی نسبت به انقلاب و کشور مانع از آن شد که ترم اول را به انتها برساند. وسایلش را جمع کرد و راهیِ جبهه شد. تا اینکه عملیات کربلای ۴ پیش آمد و آن وقایع ناگوارش که در یادداشت"و چه سپیده دمی بود آن روز" توضیح دادم. در آنجا گفتم که بعد از عقب نشینی نیروهای خودی در عملیات کربلای ۴ و مفقود شدن رحیم، نیروهای گردان و فرماندهان لشکر ولی عصر اعتقاد راسخ داشتند که رحیم شهید شده است و لذا نام رحیم را به نام شهید گردان درج نموده بودند. خاطره جالب توجه این است که قبل از اینکه مشخص شود که رحیم در بند و اسیر صدام است حداقل دو سال پی در پی دانشگاه شریف طی نامه‌ای به آدرس ما در اهواز با عنوان "خانواده شهید رحیم قمیشی" دعوت می‌نمود که در مراسم تجلیل از خانواده شهدای دانشگاه حضور یابیم و به رسم معمول لوح و هدایایی را دریافت کنیم. از آنجایی که ما شهادت رحیم (بر اساس ادعای فرماندهان لشکر) را از ابتدای واقعه از پدر و مادرم مخفی نگه داشته بودیم نگذاشتیم این نامه‌ها به دست آنها برسد و البته هیچ یک از اعضای خانواده نیز در چنین مراسم‌هایی شرکت نکردند. رحیم بعد از آمدنش از اسارت تعریف می‌کرد که بعد از ترک مخمصه درگیری با دشمن و به اسارت در آمدن در عملیات کربلای ۴، حداقل ۳ بار دیگر شهادت را از نزدیک تجربه نموده است. یک بار چنین بوده که در راه انتقال به پشت جبهه دشمن در جوخه مرگ، یک فرمانده عراقی، جمع ۲۰ تا ۳۰ نفره اسرای در بند را به رگبار می‌بندد به طوری که چندین نفر از همرزمان رحیم که در کنارش بودند به شهادت می‌رسند و رحیم و برخی دیگر از اسرا وقتی از میان گرد و غبار ناشی از رگبار و از لابلای دوستان شهیدشان خودش را رها می.کند و می‌ایستند خود را در مقابل آغاز رگبار بعدی آن فرمانده بعثی می‌بینند و تنها با رسیدن فرمانده مافوق آن حرامی، رگبار بستن دوباره متوقف می‌شود.
بعد از آزادی رحیم از اسارت از قضا همین دعوت‌نامه دانشگاه مجدداً به دستمان رسید. دعوت‌نامه را به خودِ رحیم دادیم که آن روزها برای پیگیری کارهای دانشگاهیش به تهران می‌رفت. او در مراسم دانشگاه حاضر شده بود و وقتی مجری برنامه از خانواده شهید رحیم قمیشی درخواست می‌کند که برای دریافت لوح و هدیه به جایگاه بروند خودش به جایگاه رفته بود و وقتی که مجری از وی می‌پرسد که شما چه نسبتی با شهید دارید می‌گوید من خودِ شهید هستم و وقتی مجری با حالت تعجب می‌گوید چی؟ رحیم می گوید بله "من خودِخودِ شهیدم".
اکنون روی سخنم با دستور دهنده‌ها و بازداشت کنندگانی است که نمی‌دانم چقدر در راه انقلاب و نظام هزینه داده‌اند.بدانید که داروهایی که اکنون برای رحیم برده‌اید همه برای کاهش دردها و زخم‌های عمیقی است که در زمان اسارت و جنگ بر وی رفته است ومصرف مرتب این داروها و عدم ایجاد استرس ضامن سلامتی وی میباشندلذا هر گونه خطری که در زمان بازداشت، سلامتی وی را تهدید نماید مستقیماً به عهده شما است.راه صحیح این است که به نظر و دیدگاهش توجه کنید وبه آنها عمل نمایید ولی اگر توجه نمیکنید بیشتر از این اذیت و آزارش نکنید وبا جرم‌نگاری موهومی برای خود بی‌آبرویی بیشتر نخرید.دستگیری ونگه داشتن رحیم تا کنون نیزهزینه های زیادی را برای نظام دربر داشته است برای جلوگیری از هزینه های بیشتر،هر چه زودتر وی را آزاد کنید وتن رنج دیده وی وهمسرش که خواهر شهید است را بیش از این آزار ندهید و اجازه دهید مطابق قانون اساسی جمهوری اسلامی، نظر و دیدگاه‌های مسالمت آمیز وخیرخواهانه اش را ترویج نماید وشما نیز دیدگاهش را نقد نمایید.نکته بعدی اینکه سعی نکنید رحیم را تهدید و ارعاب نمایید زیرا وی حداقل چهار بار اشهد خود را در دستان بعثیان از خدا بی‌خبر خوانده است و ترس در وجود وی جایی ندارد. و امّا نکته آخر اینکه با احترام به همه خانواده های شریف شهدا و جانبازان و آزادگان و رزمندگان دوران دفاع مقدس لطفاً از این به بعد ادای تکریم شهدا و جانبازان و آزادگان و خانواده شهدا را از خود در نیاورید زیرا او که اکنون در اسارت شما است خودِخودِ شهید است.

رحیم قمیشی در فراخوانی برای اعتراض مسالمت آمیز به حصر 14 ساله میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی در 25 بهمن 1403 دستگیر و در بازداشت می باشد

This comment was minimized by the moderator on the site

انقلاب و پلورالیسم!

گروه‌های سیاسی بسیاری در انقلاب 57 مشارکت داشتند، اما برندهٔ نهایی آن آیت‌الله خمینی بود. بعد از پیروزی انقلاب، اغلب آن گروه‌ها بنا به جبر حرکت انقلابی از گردونهٔ قدرت حذف شدند، حال آنکه می‌پنداشتند در معادله و منازعهٔ قدرت دست بالا را دارند.
انقلاب بنا به ماهیت خود ضدپلورالیسم است و خواه ناخواه سر از انحصار قدرت در می‌آورد. از این جهت، فقط یک نیروی مشارکت‌‌کننده در آن, قدرت را به دست می‌گیرد و باقی آنها حذف و قربانی می‌شوند!
خطر تکرار این داستان در ایران دوباره بالا گرفته است. الان هم گروه‌ها و افرادی دم از انقلاب می‌زنند که به فرض وقوع انقلاب و پیروزی آن، از روز هم روشن‌تر است که خود نخستین قربانیان آن توسط نیروی فائقه خواهند بود!
نیروی فائقه در انقلاب‌ها معمولاً همان نیرویی است که خود را به عنوان متضاد مطلقِ نظام حاکم در همهٔ زمینه‌ها معرفی می‌کند و درست به همین دلیل است که رفتار و گفتارش در منتهی‌درجهٔ افراط است.
کاملاً روشن است که نیروی فائقه در یک انقلاب فرضی در شرایط کنونی ایران چه نیرویی است! دیگر نیروهای حامی انقلاب، خواه ناخواه در خدمت آنند و نهایتاً هم توسط آن حذف می‌شوند، آن هم چه حذف شدنی!
ظاهراً تاریخ برای درس گرفتن نیست، برای تکرار دائمی است! چه می‌شود کرد؟
هیچکار!
احمد_زیدآبادی

This comment was minimized by the moderator on the site

"غم یادگار توست!"
زنده‌یاد ابراهیم نبوی که به "داور" معروف بود از دانشجویان خوش‌ذوق و پرجنب‌و‌جوش دانشگاه شیراز بود و در چند مورد "ذکر خیری" از من کرده ، از جمله در نوشته‌ای با عنوان
"کوچک‌زاده و دعواهای جناحی"، به نشانی زیر
[http://efsha.squarespace.com/blog/2013/11/4/8697329277
31.html]
نبوی را به عنوان یک نویسنده و طنزنویسی شاخص، نمونه‌ای از نخبگان مهاجر و دیاسپورای بی‌پناه ایرانی است که با دافعه شدید و "توهم همه‌ دشمن‌‌پنداری" مجبور به مهاجرت شد ولی در غم و شادی و نوستالژیِ بازگشت به وطن بود!

او با طیف‌های سلطنت‌طلب، منافق و مارکسیست‌ خارج کشور سازگاری نداشت و عشقش ایران بود! برخی دیدگاه‌های سیاسی‌اش:
"...با روی کار آمدن ترامپ هم، اپوزیسیون حاجت‌روا نخواهد شد! ترامپ حاضر است برای رابطه با ایران، چادر و روسری سر ملانیا کند، ولی حاضر نیست هزینۀ اجاره خانۀ فاندبگیران اپوزیسیون را بدهد!"
"...مواضع اسرائیل در قبال ایران را در سرخط خبرهای اینترنشنال می‌توان مشاهده کرد؛ حتی شاید بتوان گفت اسرائیل از این شبکه خط می‌گیرد!"
ای عطر ریخته
عطر گریخته
دل،عطردان خالی و پر انتظار توست!
غم
یادگار توست!
 سیاوش کسرایی

This comment was minimized by the moderator on the site

بمناسبت نخستین روزماه بهمن

بخشی از نطق مهندس مهدی بازرگان؛ در۱۵ مهر ۱۳۶۰ در مجلس شورا
آنچه خواهید شنید، نه سخنی است سیاستمدارانه و نه لایحه‌ای دفاعیه. درد دلی است از قلبهای سوخته و استغاثه از جانب کسی که قبول دارید سالهای طولانی از عمر پر فراز و نشیب خود را در آرزوی آزادی و استقلال ملت عزیز ایران و عدالت و اسلام به جای اختناق اسارت و جور و کفر به سر برده. تلاش‌ها و توفیق‌ها داشته، محرومیت‌ها کشیده،...حالا هم که به آخرین روزهای زندگی رسیده و در اشتیاق لقاءالله است…

آتشی هولناک در کشور عزیزمان شعله‌ور گشته‌است. خرمن امت و دولت و دین را مورد تهدید قرار داده. کمتر کسی است که درصدد خاموش کردن آن برآید و بعضی می‌کوشند آتش را افروخته‌تر ساخته و بر خرمن طرف مقابل بیندازند. همه بلعیده می‌شوند... افرادی بی گناه در معابر و منازل بی جهت کشته و معلول می‌شوند و همچنین نونهالان دختر و پسر کسان وابسته و هوادار که در درگیری‌های خیابانی و دادگاه‌های انقلابی، قربانی التقاط و انحراف یا انتقام می‌گردند. نونهالانی که هر چه باشد جگر گوشگان و پرورش یافتگان امید این مملکتند. عاشق‌وار یا دیوانه‌وار، فداکار یا گناهکار، در طاس لغزنده افتاده‌اند. در حالیکه هر طرف گروه مقابل را منافق یا مرتجع و ضداسلام و عامل امپریالیسم می‌خواند، نه روحانیون ارجمند و مکتبی‌های غیرتمندمان از آمریکا وارد شده‌اند و نه جوانان جانباز در خانواده‌های آمریکایی زائیده و بزرگ گشته‌اند که بتوان مزدورشان خواند. پس چرا اینسان ریختن خون یکدیگر را مباح و بلکه واجب می‌شمارند؟...

عکس العمل نمایندگان:
رفسنجانی: آقای بازرگان الان جای این حرف‌ها نیست...

یکی از نمایندگان خطاب به بازرگان: [برو مسخره...] چَرت نگو

احمد توکلی: اصلاً نشستن در این جلسه خلاف شرع است، بیائید بیرون. بیائید بیرون...

یکی دیگر از نمایندگان: تمام کن مرتیکه. (عده ای از نمایندگان جلسه را ترک می‌کنند).

عبدالرضا اسدی نیا (معروف به عادل): (با داد و قال) مرگ بر بازرگان که شعار مردم است، مرگ بر بازرگان، مرگ بر بازرگان. مرگ بر بازرگان...این شعار ملت است .(همهمه نمایندگان).

هاشمی رفسنجانی: آقای اسدی نیا …شلوغ نکنید.

یکی از نمایندگان: بازرگان از مرگ انور سادات ناراحت است. برو گمشو مرتیکه، برو گمشو

صادق خلخالی (با فریاد بلند): بازرگان باید محاکمه بشود. این آقا جزو ملت ایران نیست، آمریکائی است.

(خلخالی در حالی که میکروفون را از جلوی مهندس بازرگان می‌کِشد داد می‌زند بیا برو کنار، برو کنار، برو کنار...

بعد رو به رفسنجانی می‌گوید:  چرا می‌گذارید ایشان صحبت کند این بلندگو مال مردم است نه کسی که در مقابل ملت ایران ایستادگی کند.

عابدین زاده: (خطاب به بازرگان) مُردنی، قالتاق، آمریکائی....

احمد توکلی: قرآن می‌گوید در قصاص حیات است آقای بازرگان می‌گوید نه...

خلخالی دوباره داد می‌زند: بازرگان می‌گه این بچه‌ها آمریکائی نیستند و از خارج نیامده اند. اینها همان بچه‌های ساواکی‌ها هستند که تو بر ما مسلط کردی آقا (همهمه نمایندگان)

یکی از نمایندگان: (خطاب به بازرگان) تو تمام احکام دادگاه‌های انقلاب را باطل شمردی.

احمد توکلی: مگر مردم نمی‌گفتند مرگ بر بازرگان؟ چرا نشسته‌اید... بازرگان مرگ بر تو، ننگ بر تو...

مهندس بازرگان: آتشی هولناک در کشور عزیزمان شعله‌ور گشته‌است...
@j_sh_sammonjezi

This comment was minimized by the moderator on the site

خاموشی تلخ یک هنرمند

آخرین باری که زنگ زد ۱۱ آبان ۱۴۰۳ بود. مشخصات کامل یادداشتی از مرا می خواست که پائیز ۱۳۵۸ در هفته نامه سروش منتشر شده بود. گشتم و پیدا کردم و برایش فرستادم. ظاهرا این قبل از پیوستن او به این مجله بوده است. دو بار دیگر هم در نیمه دوم مهرماه ۱۴۰۳ تماس گرفته بود. گفته بود دارد خاطراتش را می نویسد، و برای تکمیل خاطرات مشترک می خواهد با من مصاحبه تفصیلی داشته باشد، که در ضمن آن هم خاطرات گذشته را مرور کنیم هم از امروز بپرسد. استقبال کردم. گفت: بدون رتوش. گفتم: موافقم. گفت: با همه جزئیات. گفتم: هر چه یادمان مانده باشد. گفت: محورهای گفتگو را تنظیم می‌کنم و یکی دو هفته دیگر تماس می گیرم. حتی در مورد اینکه کجا منتشر کند مشورت کرد. گفتم: حالا بگذار گفتگو را انجام دهیم، بعد به این جزئیات خواهیم پرداخت. خبر تلخ درگذشت خودخواسته نابهنگامش را ۲۶ دی دوستی اطلاع داد. داشتم برای رفتن به نخستین جلسه کلاس این نیمسال تحصیلی خودم را آماده می کردم. خشکم زد. باور نمی‌کردم. چشمانم تر شد. نفهمیدم آن روز تلخ چگونه گذشت. ای کاش از او خواسته بودم گفتگو حضوری باشد، شاید …. دیگر گذشته بود.

سید ابراهیم نبوی (۱۴۰۳-۱۳۳۷) از مهر ۱۳۵۶ تا خرداد ۱۳۶۰ از صمیمی‌ترین دوستان دوره دانشجویی در دانشگاه پهلوی (بعدا شیراز) بود. او دانشجوی جامعه‌شناسی بود و من دانشجوی مهندسی برق و الکترونیک. سال اول، هر دو در دانشکده ادبیات روزهای خوشی داشتیم. دوران آرمان‌خواهی و مبارزه دانشجویی بود. فعالیت‌های ما در انجمن اسلامی و سازمان دانشجویان مسلمان دانشگاه شیراز شکل می‌گرفت. داور حقیقتا از هر انگشتش هنری می‌ریخت، پرمطالعه، خطاط، نقاش، طراح، خوش‌صحبت، بسیار پرانرژی، و اهل مزاح. اولین کارهای مشترکمان که در همان تلفنهای اخیر مرور کردیم، این دو مقاله بود: «کاوه در سوگ هژدهم» (۲۶ آذر ۱۳۵۶)، و «من افتخار می‌کنم پس هستم» (۷ دی ۱۳۵۶) (هر دو بعدا در کتاب دغدغه‌های حکومت دینی، ۱۳۷۹ منتشر شد). می‌خواستیم آنها را تکثیر و در دانشگاه توزیع کنیم. امکان تایپ نداشتیم. داور گفت این خط خرچنگ قورباغه تو که تابلو است! او هر دو مقاله را خوش‌نویسی کرد و بدون ترس از این‌که شناخته شود، آنها را تکثیر زیراکسی کرد و در دانشگاه توزیع نمود.

در اعتصاب ۱۶ آذر ۱۳۵۶ که برای نخستین بار تظاهرات دانشجویی از دانشکده ادبیات به سطح شهر شیراز کشید با هم بودیم. وقتی من بعد از مراسم چهلم شهدای یزد در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۵۷ توسط ساواک در خیابان نادر شیراز دستگیر شدم و به زندان عادل‌آباد برده شدم، داور اولین دوستی بود که به در خانه ما رفته بود و با مرحوم پدرم همدردی کرده بود. بیست سال بعد، چند ساعت بعد از اینکه خبر بازداشتم توسط دادگاه غیرقانونی ویژه روحانیت در تاریخ ۹ اسفند ۱۳۷۷ در جراید منتشر شده بود، باز این داور بود که به عنوان نخستین دوست، خود را به خانه من در تهران رسانده بود و با همسر و فرزندانم همدردی کرده بود، حال آن‌که بعد از بهار ۱۳۶۰ سبکهای مختلف زندگی ما را از هم جدا کرده بود، و هم‌دیگر را ندیده بودیم.

داور دوست با مرامی بود. هر وقت روزنامه‌ای حاوی طنزهای او خصوصا «دانشگاه اوین برگزار می کند!» (ستون بی‌ستون، نشاط، ۲۸ اردیبهشت ۱۳۷۸) و «جهت پیشرفت علم و فرهنگ زندان ایشان ادامه یابد!» (هفته‌نامه گوناگون، ۳۰ تیر ۱۳۷۸) به دستم می‌رسید، لذت می‌بردم و از ته دل می‌خندیدم. در جنبش سبز هر دو به هم رسیدیم، البته خارج از ایران و در فضای مجازی! ستون داور در جرس در زمره پرخواننده‌ترین بخشهای این نشریه مجازی بود. در این پانزده سال دورادور با هم در تماس تلفنی بودیم، اما متاسفانه هرگز همدیگر را حضوری ملاقات نکردیم، و ای کاش می‌کردیم.

داور یکی از موفق‌ترین، محبوب‌ترین، متعهدترین و پرکارترین نویسندگان طنزپرداز چهار دهه اخیر ایران است. نقد طنزآلود و نجیب او کم از کیومرث صابری (گل آقا) نیست. در حد اطلاع، او همواره از استقلال، تمامیت ارضی، حکومت قانون، زمامداری دموکراتیک، جنبش خشونت پرهیز، و حقوق مردم ایران دفاع کرده است. نگاه جامعه‌شناسانه او به نارسایی‌های کشورش در کنار زبان هنرمندانه، خوش‌قریحگی ذاتی، قلم روان و خوشبینی او دست‌به دست هم داده بود تا داور به زبان رسای مردمش تبدیل شود. او مخالف حکومت استبدادی و منتقد قانونی آن بود. به دلیل قلمش چند بار زندان رفت و فشار مضاعف بر او به خروجش از کشور انجامید. داور در مبارزه‌ ضابطه و اصول داشت و هرگز از این اصول و ضوابط عقب‌نشینی نکرد. او برای رهایی مردم ایران توسل به قدرت خارجی را خط قرمز می‌دانست.

آنچه درباره او کمتر گفته شده است، علیرغم پرکاری و خلق آثار ارزشمند هنری، ادبی و سیاسی زندگی سید ابراهیم نبوی به سختی می‌گذشت، اما هرگز حاضر نشد قلمش را بفروشد و برای امرار معاش به رسانه‌های ثروتمند ایران‌ستیز خارج از کشور نزدیک شود. به این «شرافت قلم» او باید سر تعظیم فرود آورد. این فضیلت بزرگی است.

داور دلتنگ ایران بود، دلتنگ فضایی بود که با زبان مادری بگوید و بشنود. می‌خواست به وطنش برگردد. اما متاسفانه علیرغم شعارهای توخالی فراوان، هرگز فضای فرهنگی و سیاسی و قضایی بازگشت برای او فراهم نشد. این لکه ننگ از دامان جمهوری اسلامی پاک شدنی نیست که نویسنده هنرمند، ایران‌دوست و چیره‌دستی همانند سید ابراهیم نبوی زیر رنجی که به او تحمیل شد، شکست، دق کرد، و از سر دلتنگی و افسردگی، جان خود را گرفت. داور نبوی جز انتقاد نجیبانه که مطابق قانون اساسی کشور باید آزاد باشد، کاری نکرده بود. او مستحق زندان و تبعید و رنج نبود. من شنونده درد دل بسیاری از مردان و زنان ایرانی خارج از ایران بوده ام که آرزویشان بازگشت و مردن در کشورشان است، اما از این نظام و این شیوه زمامداری ناکارآمد فاسد بیزارند. تعدادشان هم هر روز بیشتر می‌شود. به لحاظ کیفی هم بسیاری از نخبگان در رشته‌های مختلف را در برمی‌گیرند. در حاکمیت پخمگان، نخبگان باید دلتنگ بازگشت به کشورشان باشد.

تا زمانی که تأمین رضایت و رفاه مردم ایران بالاتر از سیاست استراتژیک جمهوری اسلامی برای حذف اسرائیل جنایت‌کار از صحنه روزگار نباشد، هیچ مشکلی حل نخواهد شد. حکومت اقلیتی کوته‌بین و خشک مغز که منافع ملت ایران برایش هرگز در اولویت نبوده است و ناکارآمدی نهادینه خود را در اداره کشور مکررا اثبات کرده است، باید جایش را به حاکمیت نمایندگان اکثریت مردم بدهد. حکومت به‌نام اسلام در نظر و عمل به زیان اسلام بوده است و نتیجه‌ای جز روند رو به تزاید اسلام‌گریزی توده مردم خصوصا جوانان و تحصیل‌کردگان نداشته است. باید حکومت عرفی را به رسمیت شناخت و با ولایت مطلقه فقیه و نظارت استصوابی فقهای شورای نگهبان برای همیشه وداع گفت. آزادی بیان، آزادی مطبوعات، و آزادی احزاب سیاسی شرط اولیه هر گشایشی در کشور است. اگر برای حل مشکلات اساسی کشور همه‌پرسی برگزار شود، اطمینان داشته باشیم که در اکثر قریب به اتفاق امور کشور سیاستهای اتخاذشده توسط جمهوری اسلامی مردود خواهد شد. اکثریت مردم به دنبال تغییر اساسی از صدر تا ذیل به شکل مسالمت‌آمیز هستند.

داور حساس بود، روحی لطیف داشت. دلتنگی، افسردگی و رنج دوری از ایران و همزبانان به تصمیمی اندوه‌بار انجامید. این تصمیم تأسف‌بار و دردآور دل خانواده، دوستان و علاقه‌مندان فراوان او را شکست. از خودکشی در هیچ شرایطی نمی‌توان دفاع کرد. هم‌چنان که حصر، حبس، اعدام، و سانسور سیاستی شکست‌خورده است، خودکشی هم یقینا راه حل هیچ مشکلی نیست. عاملان و مسببان و زمینه‌گستران این رنج بزرگ مشمول لعن ملت ایران هستند. برای داور طلب آمرزش می‌کنم و به زهرا و لیلای او تسلیت می‌گویم.

محسن کدیور

This comment was minimized by the moderator on the site

یک خاطره واقعی از دادگاه من و قاضی مرتضوی

زنده یاد سید ابراهیم نبوی (طنزپرداز شهیر ایرانی)

من در کل دوره روزنامه‌نگاری عصر اصلاحات،  یک نوشته جدی چاپ کردم که در آن از انقلاب دفاع کردم و نوشتم که ما نباید کشور را علیه انقلابی که ملت بزرگ ایران کردند و حاصل آن جمهوری اسلامی بود، به اغتشاش بکشیم!

این نوشته را که مثلا خیلی محافظه‌کارانه با عنوان "پاسخ چماق سنگ نیست" و با اشاره به جمله مشابه این تیتر از مرحوم عزت‌الله سحابی نوشته بودم.
از قضا مورد بیشترین شکایت قرار گرفت و دادستان کلی در موردش توضیح داد که من چقدر ضدانقلاب هستم.

من برای دفاع به مرتضوی گفتم که: آیا دادگاه اجازه می‌دهد من برای توضیح این اتهام داستانی را تعریف کنم؟
مرتضوی گفت: این داستان واقعیت داره یا خودت ساختی؟

گفتم: واقعیت داره
فکری کرد و گفت: بگو

گفتم: در اوایل انقلاب آقای ناصر ملک‌مطیعی به دادگاه انقلاب احضار شد. نمی‌دانست چرا؟ با خودش فکر کرد، حتما خواهند گفت: تو در فیلم ها بی‌حرمتی کردی، عرق خوردی، کافه به هم ریختی، چاقوکشی کردی، به زن نامحرم نگاه کردی...

همه اینها را فکر کرد و غصه خورد و نیمه شب یادش آمد که نه! همه اینها به کنار، ولی من نقش امیرکبیر را هم در سلطانصاحبقران بازی کردم.

با خودش گفت: اگر به دادگاه رفتم و از من پرسیدند چرا نقش کسی را بازی کردی که در فیلم‌ها بی‌حرمتی کرد و عرق خورد و چاقو کشید، خواهم گفت: من که فقط آن نقش را بازی نکردم، نقش امیرکبیر را هم بازی کردم، مردی که اقتصاد ایران را نجات داد، دارالفنون را افتتاح کرد و با استعمار مبارزه کرد.

با این فکر با خیال راحت صبح به دادگاه رفت و به محض باز شدن در با یک قاضی مواجه شد.
قاضی گفت: "آقای ملک‌مطیعی! شما متهم هستید که نقش امیرکبیر رو بازی کردید، کسی که اقتصاد ایران را نابود کرد، کسی که با ایجاد دارالفنون پای تهاجم فرهنگی غرب را به ایران باز کرد و کسی که عامل استمرار استبداد و دیکتاتوری ستمشاهی ناصرالدین شاه بود."

ناصر ملک‌مطیعی در حالی که دستپاچه شده بود، گفت: "نه قربان، من که فقط نقش امیرکبیر را بازی نکردم، من چاقو کشی کردم، عرق خوردم، کافه به هم ریختم، بی‌حرمتی کردم، به زن نامحرم نگاه کردم و ..."

بعد گفتم: آقای مرتضوی من که فقط در این مقاله از انقلاب دفاع نکردم، من اِشاعه اکاذیب کردم، به مسوولان نظام اهانت کردم، من تشویش اذهان عمومی کردم و ...

و همین را که گفتم دادگاه از خنده منفجر شد!

@hamidrezajalaeipour

This comment was minimized by the moderator on the site

- چرا جامعهٔ ایران از اخلاق دور شده است؟


چرا مشکلات اخلاقی جامعه روزبه‌روز عمیق‌تر می‌شوند؟ پاسخ این سوال فقط یک عبارت است: «ابهام از آینده و اخلاقی زیستن».

در دهۀ ۱۹۶۰ تعدادی از روان‌شناسان اجتماعی فرانسوی با همكاری یك مؤسسۀ تحقیقاتی بزرگ، در اروپا یك مركز شبانه روزی تأسیس كردند.

در این مركز، نوجوانان ۱۲تا ۱۹سال آموزش می‌دیدند و زندگی می‌كردند. مدّت یك سال همه چیز به صورت عادی جریان داشت و آزمایش‌های مختلف كمی و كیفی بر روی آنان انجام گرفت.

در طول این یك سال، هر نوجوان سه وعدۀ غذایی روزانه با احتساب میان وعده‌ها، ۸۰۰گرم غذا می‌خورد.

پس از یك سال به تدریج و آگاهانه شایعه كردند به علت وضعیت اقتصادی نابسامان شبانه‌روزی، ممكن است غذا به لحاظ كمی و كیفی جیره‌بندی شود.

شش ماه بعد از این شایعه، میزان غذای مصرفی روزانه هر فرد از ۸۰۰گرم به ۱۲۰۰گرم افزایش یافت.

هنگامی كه عملاً جیره‌بندی را آغاز كردند، مصرف غذا از ۱۲۰۰گرم به ۱۵۰۰گرم رسید و حتی در اواخر این دورۀ چهارساله، نوجوانانی بودند كه در شبانه روز بیش از ۵كیلوگرم غذا می‌خوردند!

دلیل افزایش مصرف این بود كه نوجوانان آیندۀ خود را مبهم می‌دیدند.

هنگامی كه مركز شبانه‌روزی در وضع عادی قرار داشت، افراد غذای خود را به یكدیگر تعارف می‌كردند و نسبت به یكدیگر رابطه‌ای مبتنی بر نیكوكاری، شفقت و نوعی از خودگذشتگی داشتند. امّا هنگامی كه شایعۀ كمبود غذا مطرح شد، تعارفات، رعایت ادب و رفتارهای مهربانانه، نسبت به یكدیگر كمتر شد. در واقع به دلیل مبهم بودن آینده، اخلاقی زیستن بر پایۀ عدالت، احسان، رعایت ادب به مرور زمان كمرنگ گشت.

آیندهٔ مبهم و نامعلوم افراد از نظر مالی، شغلی و... آستانۀ اخلاق و تحمل را در هر جامعه‌ای كاهش می‌دهد.

به‌طورمثال، در جامعه‌ای كه همۀ افراد با هر تخصصی می‌توانند شغلی داشته باشند، كارشكنی، حسادت، تهمت، سخن‌چینی، چاپلوسی و... كمتر است.

به طور كلی در جامعه‌ای كه نیازهای اساسی انسان‌ها در آن تأمین می‌شود، افراد بر پایۀ موازین اخلاقی زندگی می‌كنند.

پس اخلاقی زیستن ارتباطی به نصیحت‌های اخلاقی ندارد. اخلاقی زیستن نیاز به آرامش ذهنی و ثبات اقتصادی دارد.

اخلاق
This comment was minimized by the moderator on the site

yashar soltani @yasharsoltani
همه مشاغل می‌توانند مهاجرت کنند و اگر شرایط مساعد نبود، برگردند.
روزنامه‌نگاران و خبرنگاران اما وقتی مهاجرت کنند، امکان برگشت ندارند.
با زدن انگ براندازی، ضدانقلابی و حتی جاسوسی تنها راه برگشت، جنازه آن فرد است.
لعنت به پرونده‌سازان
ابراهیم_نبوی
داور

محسن برهانی @borhanimohsen1 · 22h
دردمندانه ابراهیم_نبوی به چرایی عدم بازگشتش اشاره می‌کند: «پیش‌بینی‌ناپذیری» اقداماتی که قرار است از نظر امنیتی-قضایی با او و امثال او شود. حاکمیت قانون اقتضا دارد که تکلیف شهروندان مشخص باشد و نباید حقوق و آزادی شهروندان را عازم میدانِ مین کرد که زمان و میزان انفجار مشخص نباشد.



Ali Fouladi @Hajfouladi1990 · Jan 16
روح ناپاک ابراهيم_نبوی هم به مهسا_امینی و نوید_افکاری و جیمی کارتر و بقیه پدرسوخته‌های جهنمی پیوست...
پاینده باد جمهوری اسلامی ایران و ننگ ابدی بر دشمنان این سرزمین مقدس
خب، ابراهیم_نبوی ملعون سقط شد. اون هم با خودکشی. و الان توی جهنم دارن سوخاریش میکنن....
الحمد لله علی کل نعمته
خدایا اصلاحاتچی‌ها رو با ابراهيم_نبوی و کیومرث پوراحمد و هاشمی‌رفسنجانی محشور کن، ما رو هم با ابراهیم_رئیسی و آیت الله مصباح و شهید بهشتی محشور کن....
شاهد غم و اندوه بیکران اصلاتچی‌های پفیوز برای خودکشی ابراهیم_نبوی ملعون هستیم!
لعنت به جریان حرامزاده و منحوس سرطان_اصلاحات



حسین درخشان @h0d3r_fa · Jan 16
آقای دکتر پزشکیان ( @drpezeshkian)، گوش دهید ابراهیم نبوی که برای پیروزی شما کوشید در شب پیروزی‌تان از شما چه خواست. او در آرزوی تنفس دوباره در ایران جان داد. طرح آتش‌بس قضایی در دو هفته تعطیلات نوروز یا «حق وطن» را برای همه ایرانیان زمینه‌سازی و تصویب کنید. ابراهيم_نبوی



AmirHadi Anvari @AmirHadiAnvari
ببینید ما بر اساس فرهنگمون، این اصل را داریم که «مرده را نباید چوب زد» چیزی هم از ابتدای مرگ ابراهیم_نبوی نگفتیم.
ولی همین ماجرا باز بهانه‌ای شده برای حمله به مردم که سایبری و فاشیست خطابشان می‌کنند!
کدام یک از شما که بابت توهین به «داور» تان به ملت حمله می‌کنید، بعد از این مصاحبه‌اش، به «داور» حمله کردید که احترام مرده را نگهدار؟
کدامتان به «داور» گفتید فاشیست؟
فقط الان بابت اینکه پشت سر مرده، حرف میزنند، از فاشیست ترسیدید؟
در مقام مقایسه، مرگ زنده‌‌یاد كيانوش_سنجرى همچنان به نظر من «پر ابهام» است، یک انسان وطن‌دوست بود و سمتی و سهمی هم در ج.ا نداشت!
در مقابل ابراهیم نبوی، در دهه شصت در جمهوری اسلامی سمت داشته. یک نفر هست زمانی در جوانی، خام بوده اشتباهی کرده، بعدا سعی کرده جبران کند، این بزرگوار در همین انتخابات اخیر که بخش بزرگی از ملت آن را تحریم کردند برای پزشکیان رای جمع کرد، حتی ضیافت شام همین چند ماه پیش رفت پیش پزشکیان و ظریف کتاب هدیه داد، بعد از مرگش هم برادر عباد (علی ربیعی) از مدیران بدنام وزارت اطلاعات که همین حالا هم پست دولتی دارد، برایش یادواره پر سوز نوشت.
حالا کسی پشت سر آن جوان رعنا، کیانوش سنجری اینطور بگوید، شما نگران جوانمردی و انسانیت و شرافت نمی‌شوید صدا پای فاشیست نمی‌شنوید، اما مردمی که احساس می‌کنند امثال نبوی، در جلب اعتماد آنها به ج.ا نقش داشته، از اینکه واقعیت سوابقش را بازجو می‌کنند، می‌شوند فاشیست و ناجوانمرد؟
این رفتار دوگانه نیست؟
ببینید هیچ ایرادی ندارد شما با نبوی نوستالوژی داشته باشید، دلباخته قلمش باشید، به اشتباه فکر کنید یگانه عالم طنز بوده(تو گویی در زمان قاجار ایرج میرزا طنز سیاسی و اجتماعی آنهم به نظم نمی‌گفته، یا مثلا دهخدا و صادق هدایت و … اصلا وجود نداشتند و تاریخ طنز اجتماعی و سیاسی درست از مطبوعات دوم خرداد و «داور» آغاز شده) اما ما همانطور که در فارسی ضرب المثل داریم که «مرده را نباید چوب زد» ضرب المثل دیگری هم داریم که «رطب خورده منع رطب چون کند» یا «از هر دستی بدی، از همون دست می‌گیری» یا «زمین گرده» و….
از مرگ همفکرتان ناراحت هستید، بسیار خب، قابل احترام است. اما لطفا از هر چیزی بهانه‌ای برای حمله به مخالف خودتان آنهم با ژست انسانیت و شرافت نسازید
مرحوم خودش اعتقادی نداشته کمه پشت سر مرده نباید قضاوت کرد یا مرده را نباید چوب زد



آقا سید حبیب ( حساب جدید ) @moosavi_ha47584 · Jan 15
ببین کار ما به کجا کشیده که آنکه ما را میخنداند در غربت باعث گریه‌ی ما شد
خنده و‌ خودکشی؟
آخه خودکشی؟
ابراهیم_نبوی


Alireza Mostofi @mypersia1
بعد از اعلام نتایج انتخابات ریاست ‌جمهوری و پیروزی مسعود پزشکیان، میزبان ابراهیم نبوی بودم.
او برای این پیروزی بسیار تلاش کرده بود،امید بسته بود، آرزو داشت، و بیش از هر چیز، دلش برای وطن پر می‌زد.
وقتی از دلتنگی‌اش برای ایران حرف می‌زد، بغضی در گلویم نشست. یاد این بیت شعر افتادم و چشم‌هایم سنگین شد:

این خانه قشنگ است، ولی خانهٔ من نیست
این خاک چه زیباست، ولی خاک وطن نیست

با لبخندی تلخ به او گفتم:
«آقای نبوی، ببین، نصفه‌شبی میتونی اشک مارو هم در بیاری…»
آقای نبوی، ما هم، درست مثل شما، در این غربت غریب مانده‌ایم
ما هم اینجا بهمون خوش نمیگذره ….
بدرود آقای نبوی دوست داشتنی



سعید مالکی Saeedmaaleki @saeed_maaleki · Jan 16
بدون شک ابراهیم_نبوی یکی از قربانیان قاضی مرتضوی بود.



sadegh @sadeghIRANvatan · Jan 16
چه جانهايي كه جان از تن زندگان ميگيرند ...
ابراهیم_نبوی



Alireza Zojaji @zojaji_alireza · Jan 16
در آبان ۷۹ ابراهیم نبوی در دادگاه علنی به ریاست مرتضوی جلاد محاکمه شد.
این جلسه از جلسات ماندگار در تاریخ است.
نبوی دفاعیه‌ی طنز خود را چنان در دادگاه ارائه کرد که خنده‌ی حاضران، حتی مرتضوی قطع نمی‌شد.
گزارش شده گاهی در اثنای این جلسه مرتضوی به قهقهه می‌افتاد.



شماره ۲‌ Dearcelo,Ervin @Ervin_dearcelo2 · Jan 16
ابراهیم نبوی از دست ما خودکشی کرد_از نسل مایی که اسمهامون سارینا،نیکا،و کیان هست نه دیگه فاطمه و ابراهیم.نسلی رو دیدکه شاه میخوان،ستایشگر بازرگان و توسلی نیستن،رای نمیدن و خودشو آدم حساب نمیکنن.ابراهیم نبوی،خیلی وقت پیش مرده بود،مثل باقی تفاله‌های ملی مذهبی.



Shahrokh Dolkou @SDolkou · Jan 16
آن‌که می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است…
ابراهیم_نبوی



شيوا @Shivasheevz · 9h
ساطنت‌طلبی بوده که این دو روزه به ابراهیم نبوی نتاخته‌باشه؟؟؟



Mohamad Ali Abtahi @abtahi_m · Jan 16
خدا رحمتش کند ابراهیم نبوی را
چه طنز قدرتمندی داشت
در سال ۸۸ قبل از من از طرف من اعتراف کرده بود



عمو مصطفی @Komeil_Amu_74 · 1h
ابراهیم_نبوی
خطاب به اصلاحطلبان
کسی که به ایران بر می‌گردد همه میگن رفته است که ما را بفروشد؛اگر به زندان برود میگن رفیق ما بوده بردنش زندان، اگر از زندان آزاد بشه میگن که وایساده در ایران داره خیانت می‌کنه؛ ما از این کلمات نفرت‌انگیز کی می‌خواهیم خلاص بشویم،
دق میکنیم



امیر تنها @tanha1358
ابراهیم_نبوی بهترین طنزنویس سیاسی معاصر ایران بوده، از سالهای ۷۶-۷۷ که فضای بازتری ایجاد شد من و امثال من با خوندن یادداشت‌های نبوی، شمس، بهنود، جلایی‌پور، گنجی، زید ابادی و ... با دنیای سیاست و رسانه و نوشتن آشنا شدیم.
دیشب وقتی خبر خودکشی این هنرمند و متفکر رو وقتی شنیدم، دلم هری پایین ریخت.
ابراهیم نبوی که شاید واقعا یکی از الهام دهنده‌ها به من در نوع چرخاندن قلم بود، با تمام اشتیاقی که به بازگشت به وطن داشت و هیچ وقت با براندازان همراه نشد و تا اخرین انتخابات هم صندوق رای رو تنها راه نجات کشور می‌دونست، نتونست برگرده به جایی که بهش تعلق داشت و خوب اون چیزی که نباید می‌شد، اتفاق افتاد.
خدا روحش رو قرین آرامش قرار بده و بخاطر تمام خنده‌هایی که به لب مردم میاورد روحش رو شاد کنه.



begooazadi @begooazadi · Jan 16
ابراهیم نبوی؛ یکی از کثیف‌ترین بازجوهای دهه شصت و از مهره‌های رذل اصلاحاتی که در آمریکا جا خوش کرده بود، خودکشی کرد و به عمام ملعونش پیوست
نبوی در دهه شصت در وزارت اطلاعات و در بخش‌های امنیتی رژیم آخوندی مشغول به کار بود و در سرکوب و شکنجه مخالفان و فعالان سیاسی نقش داشت



Farshid Babaei @farshidbabaei18 · Jan 16
برای ما ایرانیان، هیچ لذتی بالاتر از سقط شدن پنجاه و هفتی ها نیست.
ابراهیم نبوی تا روزهای آخر زندگی کثیفش برای نگه داشتن جمهوری اسلامی و قاتلانِ بچه های ما دست و پا میزد.



حسین انتظامی @h_entezami · Jan 16
روزنامه‌نگاران می‌دانند انتشار ستون روزانه‌ی مدید از هر کسی برنمی‌آید. سید_ابراهیم_نبوی پس از آزادی از زندان در ١٣٨٠ به روزنامه_جام‌جم دعوت شد و در طنز همچنان درخشید. در گونه‌های متفاوت ادبی، نبوغ داشت و در پژوهش طنز، بی‌مانند بود. بارها پیغام داده بود که می‌خواهد به وطن برگردد



علی نیک جو @Alinikjooo · jan 16
هیچ چیز دردناک تر از آن نیست
که در زمانی و مکانی گیر بیفتی که به آن تعلق نداری
ابراهیم_نبوی



شیردل چاپ‌سر @PChapsar · Jan 16
ابراهیم نبوی هم اگه ایران بود چنتا عکس مخوف ازش میومد بیرون ۲۰۰۰ تا کارگاه جنایی از رو عکسا تشخیص میدادن حکومت کشته اما چون امریکا بوده خیلی شیک میگن؛ ابراهیم نبوی که اتاقش پر از کتاب بود جان خود را ستاند



Samira @saye_shenizu · Jan 16
برای کسی که به سلمان رشدی میگه مظلوم و به سید حسن نصرالله میگه تروریست عزاداری میکنند
شما عجب موجوداتی هستید .
ابراهیم_نبوی



حسین ابراهیمی @ebrahimiavval · Jan 16
چیزی که اتفاق افتاد را خودش انتخاب کرد.
ابراهیم_نبوی



آمیز‌ علیرضا @amizalireza · Jan 16
خبر رو که دیدم رفتم تو فیس‌بوکم گشتم، پاییز ۹۲ یه مصاحبه داشت با بی‌بی‌سی فارسی که اون موقع راجع‌بهش نوشته بودم. بعد از روی کار اومدن دولت روحانی صحبت از برگشتن به ایران می‌کرد.
دل زبان فارسی هم برای شما تنگ می‌شه آقای نبوی.


Sirousography @sirousography · 12h
خیلی دلم می‌خواهد خیال کنم آینده ایران با اینها (سلطنت طلب ها)، بهتر از کثافتی است که امروز هست. بزرگواران به همین دوزار خیال هم رحم نمی‌کنند.
ابراهیم_نبوی



AmirFarshad Ebrahimi @Goftaniha
ای کاش مجتبی جان کمی صبر می‌کرد حالش بهتر می‌شد بعد ویدیوش را ضبط می‌کرد.
ابراهیم نبوی تنها شانسی که آورد مرد ، تا برای جمعی از ایرانیان مرده پرست عزیز شود.
امثال او همچون حسام الدین آشنا، سعید حجاریان، مسعود بهنود، علی ربیعی ، فرج دباغ،شمس الواعظین،محمد عطریانفر،علیرضا علوی تبار، محمد رضا تاجیک،حمیدرضا جلایی پور، علی اصغر رمضانپور،مهاجرانی،عباس عبدی و... زنده اند، یکی از یکی عوضی تر، شارلاتان‌تر و کثیف تر، مرگ میکروب استمرار طلبی گریه ندارد!

This comment was minimized by the moderator on the site

شاھکار زنده یاد ابراهیم نبوی

گوسفندها مثل پلنگ نعره نمی‌کشند ، مثل الاغ عرعر نمی‌کنند ، مثل شیر نمی‌غرند ،
مثل خرگوش نمی‌دوند ،
مثل ماهی زیرآبی نمی‌روند
و مثل اسب به سرعت فرار نمی‌کنند..
و شاید به همین دلیل است که همیشه به صورت " گله" هستند و یک " سگ" از آنها مراقبت می‌کند تا عاقبت خورده شوند.
سگ‌ها مواظب گوسفندها هستند، نمی‌گذارند گرگ‌های وحشی آنها را بخورد و مواظب‌اند که دزد آنها را نبرد و سرانجام قصاب ، آنها را بکشد.

سگ‌ها وفادارند ،
ولی نه ، به گوسفندها ،
بلکه به قصاب‌ها.
علت اینکه دموکراسی به درد گوسفندان نمی‌خورد این است که آنها یا باید به سگ رای بدهند ، یا به قصاب ،
در غیر این صورت باید خیانت کنند و به سوی گرگ بروند که او هم آنها را خواهد خورد.

حتی اگر مدرنیزه هم بشوند ،
فقط بطور مکانیزه کشته می‌شوند،
اگر دیندار هم بشوند، عید قربان قتل عام می‌شوند.

اعلام همبستگی میان گوسفندان تا وقتی ترس از گرگ و اعتماد به سگ و چاقوی قصاب است، بیهوده است، فقط باعث می‌شود کشتارگاه مکانیزه ساخته شود.

انتخابات برگزار شد، همه گوسفندان به سگ رای دادند ،
زیرا جز او کسی را نمی‌شناختند.
پشت سر هر گوسفند ناموفق،
یک گرگ است.

دموکراسی در " دنیای گوسفندها " ،
یعنی انتخاب یکی از این سه گزینه :

سگ... گرگ... یا قصاب!!؟؟

باید سعی کنیم از گوسفند بودن ، خارج شویم.
این کار با " مطالعه و مطالبه "
امکان پذیر است.

ابراهیم_نبوی

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظر اضافه کرد در انقلاب و کشور اسیر کسانی که هم...
نصرت الله کریمی (فیلم ساز و مستند ساز ایرانی): یک مخبری با فلینی (فیلم ساز ایتالیایی) مصاحبه کرد، گ...
- یک نظر اضافه کرد در انقلاب و کشور اسیر کسانی که هم...
او کجا و این کجا؛ مقایسه رفتار بزرگوارانه دکتر شهیدی و شیخ کذایی سید احسان، طلبه حوزه علمیه قم و فر...