آغوش سرد و یخناک شرق، پاکباختگان تفکر شرق، عبرت نوشرقگرایان ایران
  •  

08 ارديبهشت 1401
Author :  

این روزها اخبار و تحلیل های منتشر شده از صدا و سیمای ج.ا.ایران را اگر گوش فرا دهیم، انگار بخشی از نظام روسیه در آن نشسته، و به تحلیل اقدامات این متجاوز در اوکراین مشغولند، به عنوان نمونه، دیروز صبح که سخنان دکتر فواد ایزدی، استاد دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران، و از چهره های سیاسی فعال اصولگرا و دلواپس، که از رادیو انگلیسی زبان صدا و سیما پخش می شد را گوش می کردم، با خود گفتم اگر یک دیپلمات روس را از سفارت این کشور در تهران به رادیو می آوردند، شاید به این نحو و اندازه و استدلال نمی توانست، تجاوز آشکار و خشونتبار روسیه به یک کشور مستقل و به رسمیت شناخته شده بین المللی، مثل اوکراین را تفسیر و توجیه کند، اما دوستان اصولگرای ما، باید به این امر توجه کنند که، این امامزاده که آنان بدان دخیل بسته اند، "کور می کند که شفا نمی دهد"، چرا که شرقی که با شیعیان پاکباخته خود این کرده، و می کند، با شما چه خواهند کرد؟! "عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت" [1] چرا که :

روابط ایران و همسایه شمالی اش، یادآور فصلی دردناک در تاریخ ایران تمدنی، و همچنین ایران باقی مانده کنونی از این حجم بزرگ سرزمینی، تاریخی است، گرچه در دوره ایران تمدنی، دست به دست شدن مناطق ایرانی در حوزه قفقاز، به یک رویه جاری در بین ایرانیان و رومیان تبدیل گردید، و بسیاری از هماوردی ایرانیان و رومیان برای حفظ الگوی تنیده شده، در جام ایران، تا زمان قاجارها مثمر ثمر بود، و این گوشواره های ارزشمند پاره تن ایران، در شاکله مام میهن باقی ماندند،

 اما این سرزمین همواره عرصه تاخت و تاز کسان و ناکسان ماند، و تاریخ این نبردها با از بین رفتن امپراتوری های ایران و رم، و یا ایران و یونان پایان نیافت، و در دوره تسلط خلفا و پادشاهان دوره اسلامی، به رقابت ایران و همسایه شمالی در این منطقه تبدیل شد، و وجود امپراتوری عثمانی کناره های غربی ما، باعث گردید که مدعی دیگری نیز با نگاه به شرق، سرزمین های ایران در این منطقه را، مد نظر خود قرار دهند، اما در رقابت میان ایران و عثمانی، این روس ها بودند که در نهایت، این منطقه را در یک حراج مفت، و با شرکت یک طرفه خود، در این حراج ظالمانه، با زور از آن خود کردند،

این اشغال دردناک پاره های تن ایران، تا فروپاشی شوروی سابق ادامه داشت، تا این که با این حادثه بزرگ، این مناطق نیز حداقل به یک استقلال سرزمینی نیم بند، دست یافتند، اما باز وارث بزرگ شوروی یعنی روسیه، بیرحمانه پنجه های خود را در تن مردم این منطقه فرو کرد، روس ها جنگ های خونین و تجاوز کارانه ای را در چچن، گرجستان و... بر پا کردند، و دست های نامرئی و مرئی آنان، در افزایش و یا کاهش تنش، در روابط این کشورها، متناسب با منافع روس ها، از جمله در نبرد قره باغ دیده شده، و می شود، با این تفاوت که اینک باز ترک های توسعه طلب، به نمایندگی از عثمانی نیز، در آن نقش می آفرینند و...، تا همچنان آب های ارس، به خون ایرانیان ارمنی و آذری در حوزه تمدنی اش، رنگین و سپس به دریای قزوین بریزد، اما با این حال، هرگز از نقش روس ها در این پرونده های خونین نمی توان گذشت،

و اکنون در این هنگامه های غم انگیز تجاوز و کشتار و ویرانی، باز این روس ها هستند که با تجاوز آشکار و روشن خود به اوکراین، آوارگی میلیون ها زن و بچه و پیر و کهنسال اوکراینی را رقم زدند، زنان و کودکانی که مردان خود را در صحنه دفاع از کشورشان جا گذاشتند، و اینک با هزاران خوف و خطر، عازم کشورهایی اند، که پناه آنان باشند تا در خیالی آسوده تر، به تماشای صحنه های کشتار و ویرانی، در سرزمین خود، و در عین حال صحنه های شجاعت و دفاع مردانی بنشینند که اکنون بیش از دو ماه است، که ماشین جنگی باز مانده از ابرقدرت شرق را، قهرمانانه و غرور انگیز، به گِل نشانده اند،

و اوکراین برای من شرایط خرمشهر، هویزه و... را دارد، آنگاه که دیوانه ایی مغرور، همچون دیکتاتور بغداد، سربازان خود را برای کشتار و تجاوز گسیل داشت، و صحنه های دردناک تاریخ تجاوز به ایران را، دوباره برای ما بازسازی کردند،

و اوکراین و اوکراینی ها نیز اکنون هزینه های علنی قصد توسعه ارضی روس ها در شرق اروپا را، با پوست و استخوان خود می پردازند، راهبردی که بر قصد توسعه سرزمینی دیکتاتورهای ساکن در کاخ کرملین، در مسکو، در این منطقه پرده بر می دارد، آن هم به بهانه امنیت کشوری که از شرق در ژاپن، و از غرب تا فنلاند و سوئد مرز گسترانده است، دیکتاتور کرملین گرایش اوکراینی ها به غرب، را به بهانه سیبل کردن اوکراینی ها تبدیل، و نوک حمله نظامی خود را به سوی آنان برگرداند و...،

و پروسه ایی را آغاز کرد، که در صورت به شکست نینجامیدنِ آن در یک توافق جهانی، می تواند هر کشور دیگری را، در حاشیه مرزهای وسیع روسیه در شرق، جنوب و غرب، به طعمه بعدی آنان تبدیل کند، و این واقعیت دل هر ایرانی را که در تفکر کلان تمدنی، و خُردِ ملیگرای ایرانی، دل در گرو ایران و نام و میراث آن دارد را، به لرزه در می آورد، که با چنین استدلالی که روس ها، حمله و تجاوز و کشتار در اوکراین را توجیه می کنند، آنان می تواند تمام کشورهای حاشیه خود را نیز بدین سرنوشت، دیر یا زود مبتلا نمایند، که در آن صورت، تهدید القوه و بالفعل مذکور، علاوه بر سرزمین های حوزه تمدنی ایران بزرگ، در آسیای میانه و قفقاز، حتی ایران کنونی نیز (در همسایگی روسیه)، می تواند به طعمه بعدی روس ها، طبق این منطق فکری و عملی دچار گردند، کاری که روس ها در زمان جنگ جهانی، با تصرف شمال ایران، به بهانه گرایش رضاشاه به آلمان انجام دادند، و تاریخ تجاوز و غارت آنان در ایران، در عصر پهلوی اول نیز، دردناک و برای تصمیم سازان کنونی ایران، عبرت آموز است.

هر چند پهلوی دوم در سیاست موازنه خود توانست برخی صنایع مهم مادر را، از بلوک شرق، به ایران منتقل کند، که ذوب آهن اصفهان، تراکتور سازی تبریز و... از آن جمله اند، اما روس ها به عنوان مرکزیت و وارث اتحاد جماهیر شوروی سابق، هرگز تکیه گاه مطمئنی برای ایران و ایرانیان نبوده و نیستند، چرا که آنان حتی به عقبه فکری و سیاسی خود در ایران هم رحم نکرده، و نمی کنند، تا پشتیبان واقعی، حتی برای آنان باشند، چه مبارزین کرد، که با تکیه بر آنان در کردستانات سر برآوردند، [2] و چه آنان که در قیام های جمهوری های خلق، در آذربایجان، [3] ترکمن صحرا و... کار شرق و چپ گرایان را دنبال کردند، و از همه مهمتر سرانجامی است که وابستگان به احزاب توده [4] و چریک های فدایی خلق [5] ، در دهه های گذشته، و بعد و قبل از پیروزی انقلاب 57 داشتند، روس ها حتی تکیه گاه مطمئنی برای این عقبه فکری و عملی خود نیز نبودند،

که در نهایت اینان در یک خودباختگی فکری و عملی، در این آروز بودند که از ایران یک جمهوری خلق، در عدد جمهوری های متحد شده در اتحاد جماهیر شوروی سابق بسازند، و یا با ایجاد جمهوری خلق مارکسیستی، کمونیستی، سوسیالیستی و... از ایران، آن را در جبهه شرق جای دهند، مثل یوگسلاوی، رومانی، و آلبانی و...

روس ها در حق همین ایرانیان پاکباخته و سینه چاک خود نیز، که از جان و دل برای آرمان های چپ و شرق مارکسیست، کمونیست و سوسیالیست می جنگیدند هم، پناهگاه مطمئن و ثابتی نبودند، چرا که آغوش این مادر، بر این فرزند، آنقدر بسته بود که، با از هم پاشیدن این پتانسیل قدرتمند شرق، توسط سازمان های امنیتی پهلوی و ج.ا.ایران، که در شاکله احزاب توده و چریک های فدایی خلق سازماندهی شده بودند، این کشورهای غربی بودند که پذیرنده پناهجویانی از این دست شدند، که مرزهای شوروی سابق با ایران، آنان را نپذیرفته بودند، و رفقای خود را برای دادن پناهی موقت و یا دائم قبول نکردند، لذا این رفقا، کشورهای اروپایی، و امریکای شمالی را به هدف مهاجرت خود تبدیل نمودند، و این پیکارجویان سیاسی و نظامی شرق در ایران، در حالی که در ایران جایی برای ماندن نداشتند، این رقیب غربی جبهه شرق بود، که مقصد پناهجویی وابستگان به حزب توده و چریک های پر شمار فدایی خلق تبدیل گردیدند،

و این روزها شاهد مرگ آنان، در قربت غرب، و به دور از مام شرق شان هستیم، در حالی که بسیاری از آنان همچنان مملو از شعارهای چپ شرقی هستند، اما غرب را مناسب عرصه فعالیت شرقی و چپی خود دیده اند، این روند، این واقعیت را روشن می کند، که شرق تکیه گاهی مطمئنی، حتی برای رفقای خود آنان هم نبوده و نیست، چه رسد به رمیدگان از غرب که، از "بد عهدی" [6] غرب، به دامن شرق رو می کنند.

با این روند، و این خاطره تاریخی آن، و این تجربه دردناک هموطنان ساکن ایران تمدنی، و ایران کنونی، چگونه است که برخی سیاست مداران ج.ا.ایران، در این روزهای روشن از تجربه، روسیه را تکیه گاهی مطمئن در مقابل غرب، برای خود می بینند، این جای پرسش و سوال اساسی دارد؛ روند حرکت روس ها در ایران جز خیانت و دو رویی، حتی به ایرانیان شیفته به خود، چیز زیادی را در پرونده خود ندارد،

این دوستان که در این وانفسای "پیچ های تاریخی" خطرناک که حتی موجودیت ارضی کشور ما را نیز در خطر خود قرار داده است، از چه روی تخم مرغ های امنیت و منافع ملی ایران، و حتی در نگاه بدبینانه، موجودیت و منافع شخصی و گروهی خود را در سبد بی اعتبار روس ها قرار می دهند؟! باید به این گونه افراد و متفکران شان هشدار داد، که این امامزاده حتی شفایی برای شیعیان خود نیز در پی نداشته است، چه رسد به دیگرانی که در فرهنگ روسی، باید نقش قربانیانی را بازی کنند، که اجساد و سرزمین شان، مانع از گل آلود شدن شنی تانک های T72 آنان باید شوند، تا دسترسی روس ها را، به آب های رویایی آنان در دریای سیاه و... محقق کنند،

تا سواحل این دریاها برای کاخ نشینان کرملین، و اولیگارش های مسموم از ثروت و قدرت [7] ، و سردمداران مسکو، همچنان مرکز آسایش و لهب و لعب باشند، حال آنکه این سواحل برای شیعیان و طرفداران آنان، حتی برای درمان دردهای جسمی و روحی دوره مبارزه سخت شان، آرزویی دست نایافته بوده، و در این آرزو مرده اند و اجساد شان پوسیده است، و در دسترس شان قرار نگرفت، حتی آن موقع که سواحل اوکراین در دریای سیاه، در سیطره روس های کرملین نشین شوروی سابق بود؛

لذاست که این شیعیانِ محکم بر شیعه گری شرق، و چپ حاکم بر آن، رقیب اروپایی و امریکایی را مامن و داروی درمان دردهای جدایی خود از مام میهن فکری شرقِ خود قرار داده، و می توان گفت روس ها هرگز آنان را در جمع خود ندیده، و نپذیرفتند، که شاهد آن حجم بسیار زیاد فعالین چپ ایران (از مارکسیست ها، سوسیالیست ها، کمونیست و...) هستیم، که در اروپا و امریکا، اکنون یا مشغول پویش فکری و مبارزاتی چپ خود هستند، و یا پشیمان از این همه مبارزه ی بی حاصل در راستای دیکتاتوری های شرق، سال های ندامت خود را تا مرگ در اروپا و امریکا، و در یک کلام غرب می گذرانند.

نویسنده و فعال با سابقه سیاسی چپ، مرحوم رضا براهنی [8] ، که تنها همین چند روز قبل، جان خود را در این سفر پناهندگی به غرب، که بخشی از زندگی اش صرف رسیدن به اهداف شرق بود، از دست داد، یکی از هزاران فعال جنبش چپ ایران است، که غرب را، با آغوش باز، برای خود یافت، در حالی که سینه چاک تفکر چپ شرق سیاسی بودند و...، نمونه دیگرش مرحوم اسماعیل خویی [9] بود که او نیز تن شرقی اش را در نهایت به کوره های داغ آدم سوزی، که در غرب برای انتهای حرکت انسان تدارک دیده شده، سپرد، و با افکاری شرقی، در غرب، به ابدیت پیوست.

حال دوستان حاضر در صحنه های تصمیم سازی کشور را به بخش هایی از شعر "اسماعیل" [10] مرحوم رضا براهنی دلالت می دهم که در سخنانی با دوست دیگر چپی خود، مرحوم اسماعیل شاهرودی (1303-1360) [11] به راز گویی نشسته، و از رازها و آروزهای به محاق رفته شاهرودی، در روزهای فراق و افسوس، این چنین دردها را زمزمه، و حتی فریاد می کند،

حال سوال اساسی این نوشته از نوشرقگرایان کنونی ایران، این است که، شرق و روسیه ایی که با آن ها، که از او، و دنبال کننده ایده او در ایران، با همه توان بودند، اینگونه معامله کرد، و آنان را در سرزمین و جمع خود قبول نکرد، با شما که شعار انقلاب تان "نه شرقی و نه غربی" بود، چه خواهد کرد؟! در حالی که در فرهنگ سرایندگان این شعار اساسی و انقلابی، در انقلاب 57، اولین "نه"، باز به شرق گفته می شود، و این "نه" ی بعدی است که به غرب می آید، و تصادفی و یا تعمدی "نه" اولی به شرق و "نه" آخری به غرب است.

رضا براهنی این نویسنده و شاعر شرقگرا، در منظومه ایی بلند، با دوست دیگر چپی اش اسماعیل شاهرودی که در جنون ناشی از دردهای دوره مبارزه گرفتار آمده، و در تیمارستان های تهران به طرز جانگدازی در سن 55 سالگی جان سپرد، چنین می سوزد و می سراید که :

"قسم به چشم‌های سُرخ‌ات اسماعیل عزیزم،

که آفتاب، روزی، بهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید

قسم به موهای سفیدت که مدتی هم سرخ بودند

که آفتاب روزی، که آفتاب روزی، که آفتاب روزی

بهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید ...

ای تباه شده در دانشگاه، در مدارس، در کافه‌ها، میخانه‌ها

و در محبت زن و فرزند و دوستان نمک‌نشناسی چون ما!

ای امیدوار به این خیال که زمانی «استالین» در خیابان «چرچیل» ظهور خواهد کرد

و «رفقایت» برای معالجه‌ی شاش بندت تو را به «مسکو» خواهند فرستاد!

ای متناقض ابدی! عاشق «استالین»، «دوگل»، «آل احمد»،

«هوشی‌مینه» زنی رنگین‌چشم، و «سیاوش کسرایی»، با هم!،

ای که در تیمارستان‌های تهران، خواب بیمارستان‌های سواحل «کریمه» را می‌دیدی!

ای که می‌خواستی پسرت را به شوروی بفرستی به جایش به آمریکا فرستادی!

ای که از خانه‌ی اجاره‌ای‌ات در «امیرآباد» خواب جایزه‌ی، «لنین» را می‌دیدی!

از پله‌های گرانقیمت تیمارستانی خصوصی که حقوق تقاعدت را بالا می‌کشید،

صلای آزادی در می‌دادی!

و گمان می‌کردی «ب» از قماش «کاسترو»ست و «ک» از کرباس «لنین»!

ای متناقض ابدی! که سادگی روحت به پیچیدگی همه‌ی عقایدت می‌چربید،

و سادگی‌ات کندوی عسلی بود که انگار فقط یک ملکه داشت، و زنبورهای دیگرش نبودند!

ای مثل باغی از درختان گردو در ذهن کودکان ساده‌ی شعر!

ای اسماعیل!

...

ای خوابگرد شرق و غرب!

ای خیانت شده!

...

ای همسنِ شاه، معاصرِ اختناق، ای شهروند شکنجه!

...

ای بی‌خانه، ای بی‌آسمان، ای بی‌سقف، ای بی‌زمین!

ای سایه‌نشینِ تنگ دستِ این عصرِ تنگ‌دل

ای شاعر نسلی تهی‌دست

گورت کجاست تا که به مدد عشق تو را از اعماق آن بیرون کشم؟

ای اسماعیل! ای برادر من، بلند نشو از رختخوابت!

یادت صبحانه‌ای است که در روز اول انقلاب خوردم

خاطره‌ی مرگت،

آب غسلی است که شهیدی سوراخ‌سوراخ‌ شده در انقلاب را دادم

تو را به خدا، بلند نشو از رختخوابت!

- مثل آسمانی که پرندگانش را فوج به فوج فراموش می‌کند

مثل شبی که ستارگانش را فراموش می‌کند-

بلند نشو از رختخوابت!

ای پدر زخمی پرندگان گریان آسمان ایران!

ای شعر خوان جوان سی‌سال پیش برای کارگران!

وقتی که باید از آنها امضاء می‌گرفتی که شعرت را می‌فهمند،

که شعری هست که کارگران هم می‌فهمند-

ای تبعید شده از شانه‌ی سوخته‌ی کویر به روسپی‌خانه تهران!

تهران، تو را، پیش از آن که بمیری به گوری گمنام بدل کرد

...

ای غرقه در مرداب‌های ساکت، در برگ‌های پائیز، در شبه جزایر متروک

در بهمن‌های فروریخته، در دریاچه‌های نمک، در تپه‌های طاسیده

در آشیانه‌های پرنده، در آسمان‌های بی‌ستاره،

در خورشیدهای بی مدار، در مهتابی‌های مشرف به خالی،

در کوچه‌های تهی از قدم‌های عاشق!

به مدد عشق از گور بیرونت خواهم کشید!

مرده باد شاعری که راز نیزه و خون را نداند!

زنده باشی تو که راز سنگر و ستاره را هم می‌دانستی!

...

من و «سیمین دانشور» را به خواستگاری زنی رنگین‌چشم فرستادی

که در تیمارستان عاشقش شده بودی.

«ساعدی» می‌گفت، دو دیوانه؟ که چی؟ و انگار ما همه عاقل بودیم!

- و آن شب ای بدعت‌گزارِ شاعران زبان‌پریشیِ عالم!

- به گوش آن زن رنگین چشم چه می‌خواندی؟

دلداده‌ی هاج و واج موهای سرخت را تماشا می‌کرد.

...

سرت چه پرچم خونینی بود که در خیابان‌ها می‌تاخت!

...

اسماعیل! ای کسی که گذشته را این همه دوست داشتی، چرا به سوی آینده رفتی

و مرگ را چون خنجری تصادفی بر گلوگاه بادبادکی پذیرا شدی؟

من و تو اینک بر گوش ابوالهولی نشسته‌ایم و خدایان را تماشا می‌کنیم

و رنگ‌ها همه شادند!

تو نمرده‌ای، تو دیوانه‌تر شده‌ای، باورکن تو فقط دیوانه‌تر شده‌ای

و ما بر دوش ابوالهولی به تماشا نشسته‌ایم

و سازهای آسمان قطعه‌ی قلب‌های ما را می‌نوازند

تو دیوانه‌تر شدی!

ای دل سپرده بوده به درناها!

...

و سایه‌ای از اعماق برمی‌خیزد

و مسلسل‌ها جهان را ناگهان مرس می‌زنند

جنگ است اسماعیل، جنگ است، و اسماعیل‌ها براستی ذبح می‌شوند

و ستاره‌ای در آسمان زمین ما نیست که نیفتاده باشد

...

خونین شهر نفتکشی است بمباران شده که در موزه‌ای به تماشایش گذاشته‌اند

نفتکش‌ها می‌غلتند و می‌روند و از بالاسر نهنگ‌های هراسان عمان

به سوی اقیانوس سوت می‌کشند

جهان صبحانه‌ی رنگینی است که به رغم میل تو، سرمایه‌ی آن را با اشتها می‌بلعد

جنگ است اسماعیل، جنگ است!

...

در کنار بقبقوی کف کرده‌ی موج به جدار لوله‌های نفت

حفره‌ای هست که شیطان آن را کنده

از حفره که پایین برویم، در حجره‌ها، پشت میله‌های ابلیسی،

شاعرها را خواهیم دید

...

جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!

گریه نکن! فریاد نکن! دهنش را ببندید، قوانین را به هم زده است!

گریه نکن اسماعیل، جنگ است!

نفت از کنار حجره‌ها بالا می‌رود

چه معجون عجیبی! چاه‌های نفت در کنار حجره‌هاست

و در حجره‌ها جوانان نشسته‌اند!

آه، چه نفتی! شیرظلمت است این نفت!

و نفتکش‌ها در سکوت پر می‌شوند

و جوانان در سکوت پیر می‌شوند

...

زجر روانم مرا شطح خوان کرد

دوزخ از هر نوع: دوزخ رانده شدن از بهشت، دوزخ جدا شدن از معشوق،

دوزخ قهر ابدی پسر، دوزخ تفرعن حاکمان،

دوزخ غارت زیبایی از معابر، دوزخ بی نوازشی زندگی،

دوزخ بدگمانی، دوزخ سین جیم درونی در کابوس‌های بی انتها،

وقتی که موش‌ها به بزرگی روباه‌ها هستند و گورستان‌های «رم»

از «قم»، «بلخ» از «ری» و «تروی» و «بخارا» از «اصفهان»

قابل تمیز نیستند، دوزخ حجره‌های نشانده شده در کنار لوله‌های نفت

...

ای خوابگرد، ای بی‌خواب، ای چشم دوخته به قرص‌های خواب!

و قرص‌هایی که قرار بود بخش چپ مغزت را راه بیندازند!

...

ما با صدای مشترک مسخ شده‌ای آواز می‌خوانیم

دوزخ در آواز ماست، نیاز به فردوس در آواز ماست

ولی نشانیِ فردوس را نمی‌دانیم، تنها نیازش را می‌دانیم

من نیاز به فردوس دیگری دارم

فردوس تو در گام‌های استالینی است که زمانی در خیابان «چرچیل» ظهور خواهد کرد

فردوس من فردوس تو نیست

من «استالین» و «چرچیل» را نابود شده می‌خواهم، اسماعیل!

دوای چپ فلج تو در جیب آن«رفقا» نیست

شاش‌بندِ تو تلمبه‌ای دیگر می‌خواهد اسماعیل، اسماعیل!

چشم‌بندت را از روی چشمت بردار، اسماعیل!

شعر تو مشتی است که در سینه‌ی تو گره شده است

ازل و ابد آنجاست

دوزخ و فردوس آنجاست

سینه را گشاده کن

آن مشت را به جهان هدیه کن، اسماعیل!

-مثل گلوله‌ای که به هنگام فرورفتن یک سرانگشت اثر می‌گذارد

ولی در آن سو، خندقی متلاشی از گوشت و عصب و استخوان می‌سازد-

این است معامله‌ای که عصر ما با ما کرده است!

از روی خندق متلاشی لباس مرتبی پوشیده‌ایم

راه می‌رویم، دوستانمان را می‌بوسیم، در جلسات مربوط به دموکراسی می‌نشینیم

در حالی که، مسئله اصلاً این نیست! چیزی در درون ما مدام

می‌سوزد و می‌پوسد

پی‌ها، مویرگ‌ها، سرخرگ‌ها پاره می‌شوند، خونریزی ادامه دارد

خندق دارد درشت تر از تن ما می‌شود. ما خود همان خندق دهان بازکرده هستیم

و آنوقت، یکی‌مان می‌شود اسماعیل، دیوانه‌ای دوقبضه،

که هم «استالین» را خدا می‌داند، و هم زنش، به پسرش،

به برادرش، به دوستانش بدگمان است

و می‌خواهد استالین بیاید و او را از دست همه نجات دهد

خندق درشت تر از تن تو می‌شود

اسماعیل، ای چهره بر خاک نرم جهان نهاده تا پایان ابدیت!

حقیقت تو چیزی جز این نیست

من نباید حرفی از گل نازک‌تر به تو می‌زدم، ولی حقیقتِ تو چیزی جز این نیست

چشم‌بندت را برداری می‌فهمی، چشم‌بندت را بردار!

...

دختر هفده ساله‌ی «نون» را مجبور کرده‌اند که راجع به پدرش به «رفقا» گزارش بدهد

وسعت خندق را می بینی؟

«پدرم مرد خوبی است! از مادرم جدا شده. گاهی با  آدم‌های مشکوک قهوه می‌خورد

اگر لازم باشد، به خاطر حزب می‌کشمش!»

و بعضی‌ها معلوم نیست کجا هستند. احمد در یک چاه درون چاه، درون چاه فرو رفته.

می‌گویند غلام سر و سبیلش را تراشیده. تا حال بی گیس و سبیل ندیدمش

و جنگ ادامه دارد. در همه جا.

و دختر «نون» گزارش می‌دهد: «می‌کشمش!» و این است خندق!

...

صدای تیر شنیده می‌شود

و بدن‌های راست در باران‌های خونین به زمین می‌خورند

و باران که بند می‌آید، ماهی خائن را می‌بینی که از پشت دکل‌های نفت بالا آمده است

چه مهتابی اسماعیل، چه مهتابی! با نورش نیمه جان‌ها را لو می‌دهد و

بعد، مسلسل‌ها، ستاره ها را مُرس می‌زنند

و موشک، خانه‌ها را مثل اسباب بازی به هوا می‌پراند

و آنچه در بازگشت به سوی زمین برمی‌گردد به خرمن افشان می‌ماند

که سریع‌تر از یک خرمن پایین می‌آید

آفتاب که می‌زند، نخل‌ها در برابر دکل نفت

به کودکان دبستانی صف بسته در برابر ناظمی سخت گیر می‌مانند

جنگ است، اسماعیل، جنگ است،

و بعضی از جسدها را بی‌نام و نشان دفن می‌کنند

و بعضی‌ها را با نام و نشان

و موش و موریانه چه می‌دانند که مردگان شناسنامه‌ی تاریخی دارند یا نه

آفتاب بر گورستان و گلستان یکسان می‌تابد

و باران خادم و خائن نمی‌شناسد

اسماعیل!

...

وقتی که در «اوین» بودند، روزانه پانصد رکعت نماز می‌خواندند

اول بلد نبودند، بعداً یاد گرفتند

و فقط یک نیت داشتند: از جنوب فرانسه و کالفرنیا محروم نمانند

...

خوزستان! دوشندگان تو اینان بودند!

جوانان ما نبودند

اینان بودند

و آنانی که اصلاً هوا و آسمان و شعر و ستاره را نمی‌فهمند

و تنها با احتکار پنیر و مرغ و پودر ظرفشویی حالت نعوظ پیدا می‌کنند

و مثل موش ودام فضله می‌اندازند

و یکی دو دندان افتاده، نفسی متعفن

و شکم‌هایی به درشتیِ بشکه‌های نفت تو دارند

و شب و روز می‌آشامند و می‌خورند

و با جیب‌های پر از دلار از میدان‌های «زنده‌باد و مرگ‌بر…» می‌گذرند

و با زبانِ بی‌زبانی می‌فهمانند که مرگ بر آمریکای شعاردهندگان

مشکلی را حل نمی‌کند

که بعد از انقلاب هم پول از پاروی تاجرها بالا می‌رود

و کله پاچه، سیر و سیرابی و ودکای قاچاق یا خانگی می‌خورند

در «ویدئو» فیلم‌های هندی، «رنگارنگ»، و فیلم «پاگنده به آفریقا می‌رود» می‌بینند

...

من تو را شهید می‌خوانم

تو با شهادت تدریجی مُردی

شهادتت پنجاه و پنج سال طول کشید

روزی استخوان‌هایت را به خوزستان خواهم برد و در آن جا خاکت خواهم کرد

بگذار یک نفر را هم یک شاعر، شهید بخواند

حتی اگر او شهید نشده باشد

من امید به روزهای بهتری دارم

قسم به چشم‌های سُرخت

که آفتاب روزی بهتر از آن روزی که تومردی، خواهد تابید

[1] - قسمتی زا آیه قرآن در سوره حشر آیه سوم، "فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ"پس اى ديده‏وران عبرت گيريد"

[2] - جمهوری مهاباد (به کردی: کۆماری مه‌هاباد) نام سیاسی یک حکومت دست‌نشانده توسط اتحاد جماهیر شوروی سوسیسالیستی در شمال غربی ایران بود که سه‌شنبه، ۲ بهمن ۱۳۲۴ (برابر با ۲۲ ژانویه ۱۹۴۶) به فرمان رهبر اتحاد جماهیر شوروی سوسیسالیستی، ژوزف استالین تشکیل شد و کمتر از یک سال و تا پایان حضور نظامی شوروی در شمال‌غرب ایران، یعنی تا ۲۴ آذر ۱۳۲۵ برپا بود. وسعت این جمهوری تنها به چند شهر نزدیک مهاباد از جمله شهرهای بوکان، پیرانشهر، اشنویه، سردشت و بخش‌های شمالی نزدیک به شهر سقز منتهی می‌شد؛ به‌همین دلیل بیشتر این حکومت «جمهوری مهاباد» خوانده می‌شود.

مرکز این جمهوری در شهر مهاباد و رهبر این حکومت قاضی محمد بود. هدف انجمن سری که در مهاباد فعالیت می‌کرد، تشکیل «کردستان بزرگ» بود.

[3] -  فرقه دموکرات آذربایجان (به ترکی آذربایجانی: آذربایجان دموکرات فرقه‌سی) نام حزبی سیاسی است که در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ در تبریز، سه ماه پس از فرمان محرمانه دفتر سیاسی کمیته مرکزی اتحاد شوروی در تبریز اعلام موجودیت نمود. این حزب با انتشار بیانیه‌ای ۱۲ ماده‌ای به زبان‌های ترکی و فارسی به رهبری جعفر پیشه‌وری و همراهی چندین فعال سیاسی آذربایجانی دیگر تشکیل شد. اختیارات گسترده‌تر محلی از لحاظ اداری، تدریس زبان ترکی آذربایجانی در مدارس در کنار زبان فارسی و اصلاحات ارضی و اقتصادی از جمله مهم‌ترین خواسته‌هایی بود که در توضیح اهداف و خواسته‌های این تشکل جدید سیاسی عنوان شده بود. ماجرای تأسیس و نابودی حکومت خودمختار آذربایجان توسط فرقه به بحران ایران که یکی از سرآغازهای جنگ سرد بود معروف است. تأسیس این فرقه بر اساس تصمیم دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی انجام شد و فرقه مورد حمایت شوروی قرار داشت

[4] - حزب توده ایران سازمان اصلی چپ در تاریخ معاصر ایران بود. این حزب به عنوان وارث سوسیال دموکراسی عهد مشروطه و حزب کمونیست ایران در ۱۰ مهر ۱۳۲۰[۱] در تهران بنیانگذاری شد. بنیان‌گذاران آن عده‌ای (۵۳ نفری) از روشنفکران و فعالان چپ‌گرا و ملی‌گرای ایران نظیر: سلیمان‌میرزا اسکندری، ایرج اسکندری، بزرگ علوی، انور خامه‌ای، عبدالصمد کامبخش، احسان طبری، آرداشس آوانسیان، خلیل ملکی، فریدون کشاورز، عبدالحسین نوشین و رضا رادمنش و عباس وصالی بودند که اغلب در دوره رضا شاه تحت پیگرد یا در زندان بودند.  حزب توده ایران که در دهه ۱۳۲۰ به یکی از بازیگران اصلی سپهر سیاسی ایران تبدیل شده بود، در سال‌های نخستین، از بیشتر آزادیخواهان و مبارزان و فعالان سیاسی سرشناس تشکیل شده بود. پس از مدتی، به دلیل برخی سیاست‌های این حزب، از جمله شیوه رهبری آن و پیروی از سیاست‌های شوروی، شکاف بین اعضای آن صورت گرفت؛ اولین مسئله پشتیبانی رهبری و نمایندگان حزب توده در مجلس چهاردهم از دادن امتیاز نفت شمال به شوروی بود؛ در دومین گام نیز سیاست‌های حزب توده بود که منجر به حمایت و پشتیبانی از خودمختاری آذربایجان در زمان اشغال ارتش شوروی شد. این سیاست‌ها موجب شکل‌گیری جدایی و انشعاب‌های زیادی از حزب توده و همچنین شکل‌گیری مخالفت با حاکمیت شد. در دوره پانزدهم مجلس شورای ملی، حزب توده که می‌خواست امکان دادن امتیاز نفت شمال به شوروی را حفظ کند، از مخالفان ملی کردن نفت و جبهه ملی ایران بود.

[5] - سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران سازمانی سیاسی و نظامی مارکسیستی بود که در سال ۱۳۵۰ برای مبارزه با حکومت محمدرضا پهلوی تشکیل شد. این سازمان از اتحاد دو گروه چپ زیرزمینی به‌وجود آمد و در نیمه نخست دهه ۱۳۵۰، با اعتقاد به مشی چریکی، به چندین عملیات مسلحانه و ترور جهت شعله‌ور ساختن انقلاب در ایران دست زد. سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین گروه‌های مسلح در جریان انقلاب ۱۳۵۷ ایران بود، این سازمان اگرچه در رسیدن به هدف ناکام ماند و بسیاری از اعضای خود را از دست داد، تأثیر زیادی در برخی روشنفکران تندرو ایرانی هم نسل خود گذاشت. فدائیان پس از شکل‌گیری توانستد چندین عملیات و ترور مهم و پر سر و صدا مانند حمله به پاسگاه سیاهکل، ترور سرلشکر فرسیو رئیس دادرسی ارتش، ترور محمدصادق فاتح یزدی به عنوان یکی از بزرگترین کارخانه‌داران ایران، حمله و سرقت از بانک‌های حکومت پهلوی و بمب‌گذاری در دفاتر شرکت‌های نفتی آمریکایی انجام دهند. فداییان خلق با به حرکت درآمدن موج انقلاب سال ۱۳۵۷ و آزادی زندانیان سیاسی، در موقعیت بهتری قرار گرفته و به جذب نیروهای جدید به ویژه در بین جوانان و انبارکردن سلاح پرداختند و در ۲۰–۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ (تقریباً در هشتمین سالگرد واقعه سیاهکل)، هنگام پایان کار حکومت پهلوی، آخرین تیرهای خلاص خود را به سوی حکومت شلیک کردند

[6] - معتقدین به "بد عهدی" غرب، شاهد مثال خود را خروج امریکای ترامپ از برجام اعلام می کنند، و آن را نمونه بارز بدعهدی غرب در قبال ایران می دانند. که البته به نوعی درست است، و به نوعی ناشی از بسته ماندن ایران، به روی امریکا، که مهمترین طرف قرار داد برجام بود اما بدون استثنا دیگر شرکای او در قرار داد برجام، بازار ایران را از آن خود کرده بودند و او حتی راهی برای داشتن نمایندگی دیپلماتیک در ایران را نیز نداشت و...

[7] - گروهک سالاری یا اُلیگارشی یا «حکومت گروه اندک» اصطلاحی است که اشاره‌های تحقیرآمیزی دارد؛ معنی آن این است که نه‌تنها حکومت در دست یک گروه کوچک است، بلکه این گروهِ حکمران کوچک و فاسد است و در برابر توده مردم مسئول نیست؛ یا از جهات دیگر مورد بیزاری همگان است. اُلیگارشی ممکن است به حاکمیت عده‌ای اندک نه‌تنها در زمینه حکومت کشور، بلکه به حکومت عده‌ای هم‌ مسیر یا گروه کوچک در هر مجمع، خواه دینی، اتحادیه صنفی، یا هر مجمع دیگر اشاره داشته باشد. در مفهوم سیاسی، این اصطلاح از زمان افلاطون با مونارشی و دموکراسی تفاوت نمایان داشته‌است. اما اُلیگارشی در نظر افلاطون شکل منحطّ حکومت، یعنی صورت فاسدشده آریستوکراسی (حکومت نخبگان) است، همان‌گونه که جبّاریّت صورت فاسدشده پادشاهی و حکومت توده بَلواگر صورت فاسدشده دموکراسی است

[8] - رضا براهنی (۲۱ آذر ۱۳۱۴ – ۵ فروردین ۱۴۰۱) نویسنده، شاعر، منتقد ادبی و فعال سیاسی اهل ایران بود. او عضو هیئت مؤسس کانون نویسندگان ایران و همچنین رئیس انجمن قلم کانادا بود. آثار او به زبان‌های مختلف از جمله انگلیسی، سوئدی و فرانسوی ترجمه شده‌است. براهنی در ۵ فروردین ۱۴۰۱ در تورنتو کانادا درگذشت و در شنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۱ در آرامگاه الگین میلز در شمال تورنتو کانادا به خاک سپرده شد. او در سال ۱۳۵۱ سه ماه را در زندان گذرانده بود براهنی از سال ۱۳۵۱ در نیویورک به ریاست «کمیته برای آزادی هنر و اندیشه در ایران (Caifi) به عنوان بخشی از «حزب کارگران سوسیالیست» درآمده بود.

[9] - اسماعیل خویی (زاده ۹ تیر ۱۳۱۷ – درگذشته ۴ خرداد ۱۴۰۰) شاعر معاصر ایرانی و عضو کانون نویسندگان ایران بود. اسماعیل خویی از مخالفان نظام جمهوری اسلامی بود و در تبعید می‌زیست. او که در کنار دیگر آزاداندیشان هم‌فکر خویش در مرکز جنبش روشنفکری ایران بود پس از اعدام دوستش سعید سلطان‌پور در سال ۱۳۶۰ که او نیز عضو کانون نویسندگان ایران و فعال سیاسی چپ‌گرای ایرانی بود، پنهانی زندگی می‌کرد، مرحوم اسماعیل خویی در دوران پادشاهی محمدرضا پهلوی از هواداران چریک‌های فدایی خلق بود و با بعضی از رهبران آنها از جمله مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان دوستی نزدیک و همکاری داشت

[10] - تقدیم به خاطره‌ی مخدوش دوستم، اسماعیل شاهرودی [آینده] که در، پاییز شصت در تهران مُرد

به جای مقدمه:  

رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ  فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِیمٍ   فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ

[ای پروردگار من، مرا فرزندی صالح عطا کن پس او را به پسری بردبار مژده دادیم چون با پدر به جایی رسید که باید به کار بپردازند، گفت: ای پسرکم، در خواب دیده ام که تو را ذبح می کنم بنگر که چه می اندیشی گفت: ای پدر، به هر چه مامور شده ای عمل کن، که اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهی یافت

چون هر دو تسلیم شدند و او را به پیشانی افکند،] قرآن کریم «سوره ی الصافت»، آیه ی 100تا 103 .

 "و واقع شد بعد از این وقایع که خدا خواست ابراهیم را امتحان کند. پس او را ندا داد: «ای ابراهیم!» ابراهیم جواب داد: «بلی، خداوندا!» خدا فرمود: «یگانه پسرت یعنی اسحاق را که بسیار دوستش می داری برداشته، به سرزمین موریا برو و در آنجا وی را بر یکی از کوه هایی که به تو نشان خواهم داد بعنوان هدیه سوختنی، قربانی کن!» ابراهیم صبح زود برخاست و مقداری هیزم جهت آتش قربانی تهیه نمود، الاغ خود را پالان کرد و پسرش اسحاق و دو نفر از نوکرانش را برداشته، بسوی مکانی که خدا به او فرموده بود، روانه شد.‍‍‍"   تورات «سفر پدایش»، باب بیست و دوم، 1 تا 4

همچو اسماعیل پیشش سر بنه!      شاد و خندان پیش تیغش جان بده!     مثنوی

روزی روزگاری، مردی بود که در کودکی این داستان زیبا را شنیده بود که چگونه خدا ابراهیم را امتحان کرد، و چگونه ابراهیم این امتحان را تحمُل کرد، ایمان را حفظ کرد و بار دوم برخلاف انتظار پسری به دست آورد.

در تورات گفته شده است که به ابراهیم امر شد اسحق را برای قربانی کردن ببرد، نه اسماعیل را.  ولی عالی ترین شور در یک انسان ایمان است، و از این بابت هیچ نسلی از جایی غیر از آن جایی که نسل قبلی کار خود را شروع کرد، شروع نمی کند، هر نسلی از نو همه چیز را آغاز می کند، نسل بعدی، تا آن جا که به وظیفۀ خود مؤمن باشد و وظیفۀ خود را زمین نگذارد، از نسل قبل جلوتر نم یرود.]   [«آدم باید جلوتر برود، آدم باید جلوتر برود.» انگیزۀ جلوتر رفتن در جهان چیزی قدیمی است. هراکلیتوس پیچیده گو… گفته است: «آدم دو بار از یک رودخانه عبور نمی کند.» هراکلیتوس پیچیده گو شاگردی داشت که به این گفته بسنده نکرد، جلوتر رفت و افزود:  «آدم حتی یک بار هم نمی تواند این کار را بکند.»‍‍]

ترس و لرز، سورن کی یر ک هگور.

[و هیچ کس نمی دانست 

که نام آن کبوتر غمگین

کز قلبها گریخته، ایمانست.]

تولدی دیگر، فروغ فرخزاد

اسماعیل

قسم به چشم‌های سُرخ‌ات اسماعیل عزیزم،

که آفتاب، روزی، بهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید

قسم به موهای سفیدت که مدتی هم سرخ بودند

که آفتاب روزی که آفتاب روزی که آفتاب روزی

بهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید

ای آشنای من در باغ‌های بنفش جنون و بوسه!

ای دراز کشیده بر روی تختخواب فنری بیمارستان «مهرگان»!

ای آزادی خوان فقیر بر روی پله‌های مهربان!

ای اشک‌های تنهای سپرده به نسیم باد تیمارستان!

ای شاعرتر از شعرهای خود و شعرهای ما!

ای تباه شده در دانشگاه، در مدارس، در کافه‌ها، میخانه‌ها

و در محبت زن و فرزند و دوستان نمک‌نشناسی چون ما!

ای امیدوار به این خیال که زمانی «استالین» در خیابان «چرچیل» ظهور خواهد کرد

و «رفقایت» برای معالجه‌ی شاش بندت تو را به «مسکو» خواهند فرستاد!

ای متناقض ابدی! عاشق «استالین»، «دوگل»، «آل احمد»،

«هوشی‌مینه» زنی رنگین‌چشم، و «سیاوش کسرایی»، با هم!،

ای که در تیمارستان‌های تهران، خواب بیمارستان‌های سواحل «کریمه» را می‌دیدی!

ای که می‌خواستی پسرت را به شوروی بفرستی به جایش به آمریکا فرستادی!

ای که از خانه‌ی اجاره‌ای‌ات در «امیرآباد» خواب جایزه‌ی، «لنین» را می‌دیدی!

از پله‌های گرانقیمت تیمارستانی خصوصی که حقوق تقاعدت را بالا می‌کشید،

صلای آزادی در می‌دادی!

و گمان می‌کردی «ب» از قماش «کاسترو»ست و «ک» از کرباس «لنین»!

ای متناقض ابدی! که سادگی روحت به پیچیدگی همه‌ی عقایدت می‌چربید،

و سادگی‌ات کندوی عسلی بود که انگار فقط یک ملکه داشت، و زنبورهای دیگرش نبودند!

ای مثل باغی از درختان گردو در ذهن کودکان ساده‌ی شعر!

ای اسماعیل!

ای ایستاده در صف آزمایشگاه‌های شهر، با شیشه‌ای بلند در دست،

و جنگلی از تصاویر رنگین بر سر!

ای خوابگرد شرق و غرب!

ای خیانت شده!

ای بی حافظه شده پس از نوبت‌ها شوک برقی!

ای ناشتای عشق!

ای آشنای من در باغ‌های بنفش جنون و بوسه!

دکمه‌های نیمه سیاه و نیمه قهوه‌ای پستان‌های ورم کرده‌ات بوی بوسیدن می‌دهند

دو شانه‌ی برهنه‌ات به دو غول یک چشم می‌مانند که از پشت پوستِ مرده، جهان را می‌نگرند

تماشا می‌کنی

نمی‌توانی حرف بزنی، به جای حرف زدن بوسه می‌زنی

بلند نشو از رختخوابت، بلند نشو اسماعیل!

حرف که می‌زنی گریه‌ام می‌گیرد که چرا حرف نمی‌توانی بزنی

ای بهار فقید کلمات بر گلستان مخدوشی از دهانی افسرده،

ای اسماعیل بلند نشو از رختخوابت!

ای همسنِ شاه، معاصرِ اختناق، ای شهروند شکنجه!

ای گنجشک دربه‌در در خانه‌های اجاره‌ای!

ای پسر واقعیِ «ابراهیم» و «نیما» با هم

ای بی‌خانه، ای بی‌آسمان، ای بی‌سقف، ای بی‌زمین!

ای سایه‌نشینِ تنگ دستِ این عصرِ تنگ‌دل

ای شاعر نسلی تهی‌دست

گورت کجاست تا که به مدد عشق تو را از اعماق آن بیرون کشم؟

ای اسماعیل! ای برادر من، بلند نشو از رختخوابت!

یادت صبحانه‌ای است که در روز اول انقلاب خوردم

خاطره‌ی مرگت،

آب غسلی است که شهیدی سوراخ‌سوراخ‌ شده در انقلاب را دادم

بلند نشو از رختخوابت!

ای که واژه‌ها را هم یک‌یک و هم دسته‌دسته فراموش کردی،

تو را به خدا، بلند نشو از رختخوابت!

- مثل آسمانی که پرندگانش را فوج به فوج فراموش می‌کند

مثل شبی که ستارگانش را فراموش می‌کند-

بلند نشو از رختخوابت!

ای پدر زخمی پرندگان گریان آسمان ایران!

ای شعر خوان جوان سی‌سال پیش برای کارگران!

وقتی که باید از آنها امضاء می‌گرفتی که شعرت را می‌فهمند،

که شعری هست که کارگران هم می‌فهمند-

ای تبعید شده از شانه‌ی سوخته‌ی کویر به روسپی‌خانه تهران!

تهران، تو را، پیش از آن که بمیری به گوری گمنام بدل کرد

بلند نشو از رختخوابت،

اما به من بگو: گورت کجاست تا ابریشمی از کلمات بر آن بریزم!

مرده باد شاعری که راز سنگر و ستاره را نداند!

زنده باشی تو که این راز را می‌دانستی!

و از ورای سینه‌ای سفید که بر آن خیل حوریان خفته بودند

چشم‌های مورب آهوان باکره را شیر می‌دادی

ای نهان گشته از چشم منِ بی‌یار!

ای تنها مردی که جنونِ «اوفیلیا»ی «هملت» را داشتی!

ای غرقه در مرداب‌های ساکت، در برگ‌های پائیز، در شبه جزایر متروک

در بهمن‌های فروریخته، در دریاچه‌های نمک، در تپه‌های طاسیده

در آشیانه‌های پرنده، در آسمان‌های بی‌ستاره،

در خورشیدهای بی مدار، در مهتابی‌های مشرف به خالی،

در کوچه‌های تهی از قدم‌های عاشق!

به مدد عشق از گور بیرونت خواهم کشید!

مرده باد شاعری که راز نیزه و خون را نداند!

زنده باشی تو که راز سنگر و ستاره را هم می‌دانستی!

نخستین بار که تو را دیدم، گُمت کردم؛ باز دیدمت،

باز گمت کردم؛ وقتی یافتمت دیوانه بودی. شعر، شعر، شعر می‌خواندی

شعرها را دوباره می‌خواندی، و با یک قیچی تیز و بلند

دنبال حنجره‌ی یک غول می‌گشتی.

هرگز معلوم نشد که چرا می‌خواستی «رؤیایی» را چاقو بزنی.

شاید می‌خواستی بدانی «رؤیا» چه معنی می‌دهد

و یک بار هم به زنی «فاحشه» گفتی، خانم بفرمائید،

من این‌کاره نیستم. یک‌بار هم می‌خواستی از دهنه‌ی یک توپ منفجرشوی،

چرا که زنی را که خودکشی کرده بود از مسافر خانه بیرون کشیده بودند

و باران روی صورتش می‌ریخت و تو می‌گفتی، نمیر! نمیر! و زن؟

ساعت‌ها قبل مرده بود. و بعد مرا به بیماران دیگر تیمارستان معرفی می‌کردی.

من و «سیمین دانشور» را به خواستگاری زنی رنگین‌چشم فرستادی

که در تیمارستان عاشقش شده بودی.

«ساعدی» می‌گفت، دو دیوانه؟ که چی؟ و انگار ما همه عاقل بودیم!

- و آن شب ای بدعت‌گزارِ شاعران زبان‌پریشیِ عالم!

- به گوش آن زن رنگین چشم چه می‌خواندی؟

دلداده‌ی هاج و واج موهای سرخت را تماشا می‌کرد.

آیا او زنده است تا سراغ حال عاشقانه‌ی چهره‌ی تو را از رنگ نگاه او بگیرم؟

و یک‌بار هم گفتی:

«زُهَری» مرد خوبی است و یک نفر پرسید، شاعر خوبی هم هست؟

و تو به سکسکه افتادی و من باز گمت کردم، بازیافتمت.

مسلول بودی؟ دیوانه بودی؟ سکته کرده بودی؟ از هند

برگشته بودی و من و تو و دخترم و پسرت، رفتیم، «دربند» یا «درکه».

و باهم عکس گرفتیم. عکس‌ها افسرده‌اند اسماعیل!

انگار چشم‌های زمان بر آنها گریسته‌اند! عکس‌های بعد از مرگ هستند اسماعیل!

انگار عکس‌هایی هستند در دست مادرهای پسر مرده.

به مدد عشق از گور بیرونت خواهم کشید!

به مدد عشق از گور بیرونت خواهم کشید!

به مدد عشق از گور بیرونت خواهم کشید!

مرده باد شاعری که راز عشق و مرگ را نداند!

زنده باشی تو که راز نیزه و خون را هم می‌دانستی!

سرت چه پرچم خونینی بود که در خیابان‌ها می‌تاخت!

و بنفش آسمان، چه زیبا، چه بهت انگیز، قیقاج چشمهایت را می‌شست

همیشه من آسمان را جیغ خواهم کشید، بگذار متوسط‌ها هرچه می‌خواهند بگویند

پنجره را باز کردم

باز کردم تا بادبادکی را که هوا کرده بودی تماشا کنم

اولین شاعری بودی که پای «بادبادک» را به شعر باز کردی

«فروغ» نیز کنار پنجره ایستاده بود

او هم دید که بادبادک بال درآورده است و می‌رود

متوسط‌ها ندیدند، که صفای جنون، چشم تماشا می‌خواست

عینکت را بردار، اسماعیل عزیزم تا ببینی که راست می‌گویم

از پله‌ها هول‌هولکی پایین دویدم

مسیر بادبادک را تعقیب کردم از تهران بیرون آمدم

همانطور داشت می‌رفت. من به دنبال او رفتم. او به دنبال چه چیز؟

کویر تمام شد. از بالاسرِ تنگه‌ی هرمز پریدم، می‌رفت،

از بالای جزایر گل مانند، می‌رفتم شیوخ عرب را دیدم در کاخ‌هاشان

که طلاهاشان را مثل شپش می‌شمردند

از روی موج‌ها می‌رفتم، بی‌خیال، و به فرمان بادها و ابرها

بادبادکی که تو هوا کرده بودی می‌رفت

از بالا سر کشتی‌های نفتکش، از کنار ماه، آفتاب، ستاره و از بالاسر قاره‌های خیالی،

پرنده‌های نورانی، اقمار مصنوعی کراتِ ارتجالی حرکت می‌کرد

می‌رفت. می‌رفتم. پایم را از این کره روی کره‌ی دیگری می‌گذاشتم

آزاد شده از تنم، از چشم‌ها، گوش‌‌‌‌ها، شانه‌ها، قلب و شش‌ها و زانوها و پاشنه‌ها

رها شده از مَنِ بیدارم

آه، ای جنون! ای مرگ! ای شعر! اسماعیل! عینکت را بردار

تا ببینی که راست می‌گویم

می‌رفتم. می‌رفت. می‌رفتم.

اسماعیل! ای کسی که گذشته را این همه دوست داشتی، چرا به سوی آینده رفتی

و مرگ را چون خنجری تصادفی بر گلوگاه بادبادکی پذیرا شدی؟

من و تو اینک بر گوش ابوالهولی نشسته‌ایم و خدایان را تماشا می‌کنیم

و رنگ‌ها همه شادند!

تو نمرده‌ای، تو دیوانه‌تر شده‌ای، باورکن تو فقط دیوانه‌تر شده‌ای

و ما بر دوش ابوالهولی به تماشا نشسته‌ایم

و سازهای آسمان قطعه‌ی قلب‌های ما را می‌نوازند

تو دیوانه‌تر شدی!

ای دل سپرده بوده به درناها!

تو زیباتر از آنی که بر شانه‌هایت تنها ملیله‌دوزی موریانه‌ها بیفتد

پرواز کن! پرواز کن از قفس خاک!

تو زیباتر از آنی که بر شانه‌ی آسمان ننشینی و کهکشان‌ها را مثل تخمه نشکنی

به مدد عشق از گور بیرونت خواهم کشید

تو نمرده‌ای، فقط دیوانه‌تر شدی

و من و تو بر دوش ابوالهولی نشسته‌ایم

قسم به چشم حیوان‌ها در تنهاییِ نیمه‌شبانِ جنگل که با معصومیت، مازندران را می‌نگرند

که من در زیر خاک سفر می‌کردم که تو را به خاک سپردند

وقتی که در زیر خاک سفر می‌کردم در معصومیت جهان را می‌نگریستم

چرا من در زیر خاک بوده باشم، و تو مرده باشی؟

در کابوس‌هایم موش‌هایی بودند درشت‌تر از روباه‌ها

و به سرعت انگشت‌های «پاگانینی» از این سوراخ به آن سوراخ سفر می‌کردند

من آن شکنجه را می‌شناختم

از پلکان گورها پائین می‌رفتم، در جایی، در کجا؟ بلخ؟ ری؟

تروی؟ قم؟ رم؟

آتن؟ پکن؟ اصفهان؟ بخارا؟ هیچ!

و چه زندگی‌هایی داشتم اسماعیل! تنها دیوانگان می‌دانند که چه زندگی‌هایی داشتم

زجر روانم بود که این چنین مرا شطح خوان کرد

فهمیدم که به برادری تو برگزیده شدم

باید با بال مشترک جنون پرواز کنیم

بیهوده نیست که بر دوش ابوالهولی نشسته‌ایم و خدایان را تماشا می‌کنیم

زجر روانم بود اسماعیل که مرا شطح خوان کرد

به گورستان‌ها و سنگرها و بیمارستان‌ها بگذر!

بیرون باغ نیست، زندگی نیست، مرگ هم در باغ نیست!

از اهواز تا سرخس پچپچه‌ی شهدا با نم‌نمِ باران و چه‌چه‌ی چلچله‌ها می‌آمیزد

اره‌های تیز در پای زخمی‌ها فرو می‌رود

و خمپاره‌ها خانه‌ها و خاک‌ها را با هم به بالا می‌پرانند

و آدم‌ها به پشت بام‌های دورتر پرتاب می‌شوند

{«سه تا از بچه‌ها مردند. خودش؟ دکتر می‌گوید سرش ضربه دیده. بدجوری. پایگاه مغزش تکان خورده. گلویش را سوراخ کردند، از آن‌جا بهش اکسیژن می‌دهند. شش روز است سقف را نگاه می‌کند. باقی، سلامت شما. به خانم سلام برسانید. سایه تان…

حتماً. حتماً»}

و سایه‌ای از اعماق برمی‌خیزد

و مسلسل‌ها جهان را ناگهان مرس می‌زنند

جنگ است اسماعیل، جنگ است، و اسماعیل‌ها براستی ذبح می‌شوند

و ستاره‌ای در آسمان زمین ما نیست که نیفتاده باشد

به یاد شبی می‌افتم که پسرم دو روزه بود

با گونه‌هایی مثل حباب نارنج

چه نیمه‌شبی بود در بیمارستان!

زنم از کنار پرده ماه را می‌پایید که در آسمان بولوار شناکنان می‌رفت

تو ناگهان کنار در اتاق با آغوشی از گل ظاهر شدی

«چگونه آمدی؟ ساعت‌ها از وقت ملاقات گذشته است اسماعیل!»

گفتی: «بیمارستان‌ها و تیمارستان‌ها به ‌روی آینده بازند!»

و حالا بلند شو، اسماعیل! به بیمارستان‌ها و تیمارستان‌ها و آینده‌ها

بگذر!

و به گورستان‌ها و اردوگاه‌ها، جنگ است اسماعیل، جنگ است و

اسماعیل‌ها براستی ذبح می‌شوند

زجر روانم بود که مرا این چنین شطح خوان کرد

ای دیوانه، دیوانه‌تر از خود، چرا مرده باشی و من ندانسته باشم؟

چرا من زنده باشم و تو مرده باشی؟

جنگ است اسماعیل، جنگ!

بین همسایه و همسایه، پدر و پسر، مادر و دختر

و بیمارستان‌ها و تیمارستان‌ها به روی آینده بازند

و این را تو گفته بودی

عینکت را بردار اسماعیل، این جهان قیقاج را با چشم‌های قیقاجت ببین

مواظب باش روی مین‌ها پا نگذاری

جنگ است اسماعیل، جنگ

و کوسه‌ها از خلیج فارس عقب نشسته‌اند

ماهی‌ها کشته شده‌اند

و از قشقرق موزون موسیقی الکترونیکی نهنگ‌ها خبری نیست

موشک زمین و موج را با هم می‌درد

ولی هنوز نفتکش‌ها دست نخورده باقی مانده‌اند

-مثل عروسک‌های پولدار که به رغم دستمالیِ نوکر، گماشته، برادر،

حتی پدر و دوستان پدر

شب زفاف متاعی از معجزه دارند تا تقدیم شاه- داماد تاریخ – بکنند

جنگ است اسماعیل،

و هم‌نام‌های تو ذبح می‌شوند تا شهرهای دوردست جهان چراغان

باقی بماند

راه‌ها بسته‌اند

دهان سنگرها را با تل جسدها قفل کرده‌اند

زمین به آسمان پریده، اسماعیل!

خونین شهر نفتکشی است بمباران شده که در موزه‌ای به تماشایش گذاشته‌اند

نفتکش‌ها می‌غلتند و می‌روند و از بالاسر نهنگ‌های هراسان عمان

به سوی اقیانوس سوت می‌کشند

جهان صبحانه‌ی رنگینی است که به رغم میل تو، سرمایه‌ی آن را با اشتها می‌بلعد

جنگ است اسماعیل، جنگ است!

با جنون همیشه جوان تو همرنگ است!

پس مرده باد شاعری که راز نیزه و خون را نداند

زنده باشی تو که راز سنگر و ستاره را هم می‌دانستی

گاهی برای شاعر شدن باید جای ازل را با ابد عوض کنی

از دوزخ باید عبور کنی

قرار بود بعداً عبور کنی، حالا باید اول عبور کنی –مثل دانته-

در کنار بقبقوی کف کرده‌ی موج به جدار لوله‌های نفت

حفره‌ای هست که شیطان آن را کنده

از حفره که پایین برویم، در حجره‌ها، پشت میله‌های ابلیسی،

شاعرها را خواهیم دید

که نمی‌دانند که شاعر هستند، اما هستند،

زیرا شاعر کسی است که دوزخ را تجربه کرده باشد،

حتی اگر شعری هم نگفته باشد

و دوزخ تجربی است

تو آن را تجربه کرده‌ای، حتی اگر شعرهای چندان عالی هم نگفته باشی

گفتم که شاعرتر از شعرهای خودت هستی. و انسان باید این طور باشد

شعرهایی هستند که شاعرتر از شاعرهاشان هستند –مثل شعرهای احمد

و شاعرهایی هستند شاعرتر از شعرهاشان- مثل تو

از آن حفره پایین می‌رویم

موهای سرخ تو و ریش سفید من در چشم ساکنان حجره‌ها منعکس است

عینکت را بردار اسماعیل عزیزم، بگذار دوزخ از چشم‌های قیقاجت

فرو بلغزد!

چه جوانانی! اسماعیل، می‌بینی؟ چه جوانانی!

بسیاری‌شان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده‌اند

و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده. و دخترها را می‌بینی؟

چه پاهای لطیفی دارند!

جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!

گریه نکن! فریاد نکن! دهنش را ببندید، قوانین را به هم زده است!

گریه نکن اسماعیل، جنگ است!

نفت از کنار حجره‌ها بالا می‌رود

چه معجون عجیبی! چاه‌های نفت در کنار حجره‌هاست

و در حجره‌ها جوانان نشسته‌اند!

آه، چه نفتی! شیرظلمت است این نفت!

و نفتکش‌ها در سکوت پر می‌شوند

و جوانان در سکوت پیر می‌شوند

و در اعماق زمین، و در بالاسر، و بین دست یک بدن،

جنگ است اسماعیل، جنگ است!

مرده باد شاعری که راز حجره و چاه را نداند

زنده باشی تو که این راز را می‌دانستی

هر تاریخی لایه‌ای از ناخودآگاهی دارد

با هر دگرگونی

من و تو از ناخودآگاهی بیرون می‌پریم

-مثل دختران طناب باز که به سرعت طناب را از بالا سر و زیر پاشان می‌گذرانند-

در آن سو که پایین آمدیم، احساس می‌کنیم در، آگاهی، هستیم ولی

هیچ آگاهی‌ای کامل نیست

موجی بلند – مثل دیوار بتون‌آرمه‌ای که انفجار شدید کجش کرده باشد-

می‌آید و ما را در خود فرو می‌برد

در حجره‌های کنار چاه‌ها، چشم‌هامان را باز می‌کنیم

عینک‌هامان را برمی‌داریم، به میخ آویزان می‌کنیم

و منتظر پرش بعدی می‌مانیم

برای شاعر شدن، تنها کلمه کافی نیست!

کسی که دوزخ را تجربه نکرده باشد، مصداق «یقولون مالا یفعلون» خواهد بود

دوزخ باید تو را بطلبد

تو هم باید دوزخ را طلبیده باشی

این، آن کشمکش اعماق است

زجر روانم مرا شطح خوان کرد

{دوزخ از هر نوع: دوزخ رانده شدن از بهشت، دوزخ جدا شدن از معشوق،

دوزخ قهر ابدی پسر، دوزخ تفرعن حاکمان،

دوزخ غارت زیبایی از معابر، دوزخ بی نوازشی زندگی،

دوزخ بدگمانی، دوزخ سین جیم درونی در کابوس‌های بی انتها،

وقتی که موش‌ها به بزرگی روباه‌ها هستند و گورستان‌های «رم»

از «قم»، «بلخ» از «ری» و «تروی» و «بخارا» از «اصفهان»

قابل تمیز نیستند، دوزخ حجره‌های نشانده شده در کنار لوله‌های نفت}

زجر روانم مرا شطح خوان کرد

برای شاعر شدن، تنها کلمه کافی نیست

تجربه‌ی دوزخ به اضافه‌ی کلمه یعنی شاعر

وقتی از پشت پنجره‌ی تیمارستان خیابان را می‌دیدی و برگ‌ها می‌ریختند

و حافظه‌ات یاری نمی‌کرد که برگ‌ها را کجا دیده‌ای

وقتی می‌خواستی رهگذران برگردند و تو را ببینند، ولی همه سر در گریبان عبور می‌کردند

-و تازه یک عده می‌گفتند چرا شعر اینها فصیح نیست!-

آه، ای مجنونِ پشت میله‌های درون!

صورتت را که می‌دیدم، انگار به ته چاه عمیقی نگاه می‌کردیم

و فصیح‌تر از آن صورت دیگری نداریم

آه، ای اسماعیل، ای دوزخیِ سر سرخ کرده در تابه‌ی وحشت!

دوزخ به اضافه‌ی کلمه یعنی شاعر!

زجر روانم بود که مرا شطح خوان کرد

ای بدگمان به پزشک و پرستار، به زن و معشوق و پسر، ای بدگمان به خویشتن!

ای مفتش عقاید خود چند لحظه پیش از شُکِ برقی!

ای خوابگرد، ای بی‌خواب، ای چشم دوخته به قرص‌های خواب!

و قرص‌هایی که قرار بود بخش چپ مغزت را راه بیندازند!

ای بدگمان به قلب، به کلیه، به مثانه!

آموخته بودی که هر عضو بدن حافظه‌ای مخصوص دارند

«حافظه‌ی کلیه‌ام مخدوش شده است!»

-انگار کلیه کامپیوتر است-

ای تجسّد زجر رگ و پی!

سر هیولایی‌ات را از پشت پنجره‌ی تیمارستان به سوی خیابان برگردان!

فصل دارد تکرار می‌شود و برف از پارو بالا می‌رود

وخروس‌های کز کرده زیر طاقی بقالی ایستاده‌اند

و لنگ‌های حمام پایین تیمارستان در پشت بام یخ بسته‌اند

و ماشین‌ها با زنجیر چرخ‌هاشان زمین را بی‌رحمانه کتک می‌زنند

برق از نوک موهای سرخت فرو می‌رود و به یک چشم زدن

از ناخن پایت بیرون می‌جهد

و حافظه‌ی اندام‌هایت مخدوش می‌شود

و تو حافظه نداری

و حتی مرا که لب‌هایت را می‌بوسم، نمی‌شناسی

برای شاعر شدن تنها حافظه کافی نیست

دوزخ به اضافه‌ی کلمه یعنی شاعر

زجر روانم مرا شطح خوان کرد

دانستن این نکته «حافظ» را «حافظ» کرد ، «سعدی» را «حافظ» نکرد

«سعدی» دوزخ و فردوس نداشت

مثل اسبی که برآمدگی کفلش را داغ کرده باشند تا صاحب پِیدا کند،

ما از آنِ عصرِ خویش شده‌ایم

ما آن داغ را نمی‌بینیم، اما تماشاگرانِ ما آن را می‌بینند

ولی علامت ما از آن داغ، بالاتر و عمیق‌تر بود

مثل مسی که به هنگام سکه خوردن چنان تند و عمیق سوختیم که مسخ شدیم

ما با صدای مشترک مسخ شده‌ای آواز می‌خوانیم

دوزخ در آواز ماست، نیاز به فردوس در آواز ماست

ولی نشانیِ فردوس را نمی‌دانیم، تنها نیازش را می‌دانیم

من نیاز به فردوس دیگری دارم

فردوس تو در گام‌های استالینی است که زمانی در خیابان «چرچیل» ظهور خواهد کرد

فردوس من فردوس تو نیست

من «استالین» و «چرچیل» را نابود شده می‌خواهم، اسماعیل!

دوای چپ فلج تو در جیب آن«رفقا» نیست

شاش‌بندِ تو تلمبه‌ای دیگر می‌خواهد اسماعیل، اسماعیل!

چشم‌بندت را از روی چشمت بردار، اسماعیل!

شعر تو مشتی است که در سینه‌ی تو گره شده است

ازل و ابد آنجاست

دوزخ و فردوس آنجاست

سینه را گشاده کن

آن مشت را به جهان هدیه کن، اسماعیل!

-مثل گلوله‌ای که به هنگام فرورفتن یک سرانگشت اثر می‌گذارد

ولی در آن سو، خندقی متلاشی از گوشت و عصب و استخوان می‌سازد-

این است معامله‌ای که عصر ما با ما کرده است!

از روی خندق متلاشی لباس مرتبی پوشیده‌ایم

راه می‌رویم، دوستانمان را می‌بوسیم، در جلسات مربوط به دموکراسی می‌نشینیم

در حالی که، مسئله اصلاً این نیست! چیزی در درون ما مدام

می‌سوزد و می‌پوسد

پی‌ها، مویرگ‌ها، سرخرگ‌ها پاره می‌شوند، خونریزی ادامه دارد

خندق دارد درشت تر از تن ما می‌شود. ما خود همان خندق دهان بازکرده هستیم

و آنوقت، یکی‌مان می‌شود اسماعیل، دیوانه‌ای دوقبضه،

که هم «استالین» را خدا می‌داند، و هم زنش، به پسرش،

به برادرش، به دوستانش بدگمان است

و می‌خواهد استالین بیاید و او را از دست همه نجات دهد

خندق درشت تر از تن تو می‌شود

اسماعیل، ای چهره بر خاک نرم جهان نهاده تا پایان ابدیت!

حقیقت تو چیزی جز این نیست

من نباید حرفی از گل نازک‌تر به تو می‌زدم، ولی حقیقتِ تو چیزی جز این نیست

چشم‌بندت را برداری می‌فهمی، چشم‌بندت را بردار!

از حجره‌های تو در توی کنار چاه‌های نفت که بالا خزیدم، به لبه‌ی چاه رسیدم

کابوس‌هایم با من آمدند و در کنار کابوس‌های بیرون صف کشیدند

کابوس‌های بیرون بهتر از کابوس‌های درون نیستند

هوشنگ می‌گوید، چرا چیزی جز تفسیر طبری می‌خوانم؟

رسیده‌ام وسط جلد دوم، نثر خوبی است.

دختر هفده ساله‌ی «نون» را مجبور کرده‌اند که راجع به پدرش به «رفقا» گزارش بدهد

وسعت خندق را می بینی؟

«پدرم مرد خوبی است! از مادرم جدا شده. گاهی با  آدم‌های مشکوک قهوه می‌خورد

اگر لازم باشد، به خاطر حزب می‌کشمش!»

و بعضی‌ها معلوم نیست کجا هستند. احمد در یک چاه درون چاه، درون چاه فرو رفته.

می‌گویند غلام سر و سبیلش را تراشیده. تا حال بی گیس و سبیل ندیدمش

و جنگ ادامه دارد. در همه جا.

و دختر «نون» گزارش می‌دهد: «می‌کشمش!» و این است خندق!

ای آشنای من در باغ‌های بنفش جنون و بوسه!

ای اسماعیل! ای چشم بند به چشم تا کنار مذبح رفته، ای سربریده!

عینکت را از روی چشم‌های قیقاجت بردار

عینک زده‌های دیگر می‌آیند

و زنان اشباحی هستند که فقط لب‌های کبود و چانه‌های تبخال زده‌شان را می‌بینی

از گیسوهای زیباشان خبری نیست

صورت‌های بی سرِ یک بُعدی دارند

و از شب و روز آفاق بی‌خبرند

دست بر شانه‌ی نفر جلویی گذاشته‌اند و از کنار چاه نفت بالا می‌آیند

و هیچ کس چیزی نمی‌گوید

و چیزی هم نیست که بگوید

و فقط از سنگرهای پدر و پسر، پدر و دختر، از سنگرهای همسایه و همسایه،

صدای تیر شنیده می‌شود

و بدن‌های راست در باران‌های خونین به زمین می‌خورند

و باران که بند می‌آید، ماهی خائن را می‌بینی که از پشت دکل‌های نفت بالا آمده است

چه مهتابی اسماعیل، چه مهتابی! با نورش نیمه جان‌ها را لو می‌دهد و

بعد، مسلسل‌ها، ستاره ها را مُرس می‌زنند

و موشک، خانه‌ها را مثل اسباب بازی به هوا می‌پراند

و آ نچه در بازگشت به سوی زمین برمی‌گردد به خرمن افشان می‌ماند

که سریع‌تر از یک خرمن پایین می‌آید

آفتاب که می‌زند، نخل‌ها در برابر دکل نفت

به کودکان دبستانی صف بسته در برابر ناظمی سخت گیر می‌مانند

جنگ است، اسماعیل، جنگ است،

و بعضی از جسدها را بی‌نام و نشان دفن می‌کنند

و بعضی‌ها را با نام و نشان

و موش و موریانه چه می‌دانند که مردگان شناسنامه‌ی تاریخی دارند یا نه

آفتاب بر گورستان و گلستان یکسان می‌تابد

و باران خادم و خائن نمی‌شناسد

اسماعیل!

برویم از بالای نخل‌ها موهای زن‌های اهواز را جمع کنیم

چه چشم‌هایی داشتید شما پیش از شروع شلوغی

می‌توانستیم از کودکی عاشق شما شده باشیم

بی آنکه از قانون یا شرع ترسی داشته باشیم

و حالا کجایید؟

غلطک‌ها از روی استخوان‌های شما زمین را صاف می‌کنند

خیل موریانه‌ها مردمک چشم‌تان را به نیش می‌کشد

و شما مرده خواهید بود تا روزی که دیگر بار زنده شوید!

خوزستان!

هشتاد سال جهان شیر سیاه تو را نوشید

حق داری که حالا خون سرخ بخواهی

اما فروشندگان تو اینان نبودند

ویلاهای آنان در سواحل کالیفرنیا و جنوب فرانسه در آفتاب برق می‌زند

انگار سپیده‌دمان ماهی‌ها از آب بیرون می‌آیند

از درخت‌های بلند و پیر باغ بالا می‌آیند

و زمانی که پیرمردها در کنار پیرزن‌ها یا مردهای جوان در خواب

بی‌اختیار غلت می‌خوردند

و صورت مرد در حلقه‌ی بازوی زن می‌افتد

ماهی‌ها پنجره‌ها را می‌لیسند، شیشه‌ها را می‌لیسند، ستون‌ها را می‌لیسند

صبحانه را در آلاچیق خواهند خورد، بعد از شنای مختصر، و به حال نیمه تحریک

و بعد از ظهر، از دریا، ویلا را مثل تخم مرغی اتمی یا ئیدوژنی خواهند یافت

که قرار است روزی مثل ستاره‌ای گمنام منفجر شود

قطعاتی از سنگ‌های آن ستاره بر سر ما هم خواهد بارید

و وقتی که اندام برهنه‌ی آمریکایی را در آب تماشا می‌کنند

بی‌آنکه بخواهند

به یاد رعیت‌های به خط ایستاده‌ی خود در گرگان و مازندران می‌افتند

و مطمئن می‌شوند:«ایرونی جماعت آدم بشو نیست!»

در غروب به انتظار هواپیماهایی هستند که تتمه‌ی دوشندگان خوزستان را می‌آورند

کسانی که برلیان‌ها را در احشاء زنانه از مرز خارج کرده‌اند

و یا کنج بکارت طاول زده‌‎ی دختران تازه قاعده شده

و یا در اپول‌های کلفت پالتوهای زمستانی

و یا در گچ ساق مصنوعاً شکسته شان

با نامه‌هایی که نشان می‌دهند مرض‌های خیالی آنان در ایران علاج پذیر نیست

و می‌خندند، از ته دل

وقتی که در «اوین» بودند، روزانه پانصد رکعت نماز می‌خواندند

اول بلد نبودند، بعداً یاد گرفتند

و فقط یک نیت داشتند: از جنوب فرانسه و کالفرنیا محروم نمانند

و حالا می‌گویند:

«داشتم به خاله جون می‌گفتم:

اگه پشت گوشم را دیدم، ایران را هم می‌بینم.

پدر سوخته‌ها لیاقت ما را نداشتند.»

و پول خوزستان، به شکل دیگری در زمین، بانک، صنعت، عیش،

دورگردن و انگشت زن‌های خواب آلوده ریشه می‌اندازد

خوزستان!

دوشندگان تو جوانان ما نبودند

دارندگان باغ‌های سبز بودند

کسانی که هوس‌هاشان هنوز هم به بلندیِ البرز است،

و حتی به بلندی ابرهای بالاسرِ البرز

و صبح که می‌شود از کوه بالا می‌روند، پشت به جهان مرگ و جنگ

و با جلدی از «خاطرات و خطرات»، یا «گلستان سعدی»

«مونتسکیو» و یا دیوان بغلی حافظ

و برای احتیاط، تقویم کوچکی که چاپ «ناصرخسرو» یا «قم» باشد

و از آن بالا تهران را نگاه می‌کنند: گودالی از خاک و دود و ابهام

انگار شهر را کامیونی هیولایی با صدایی شوم در زیر پای البرز و

بالای شانه‌ی کویر خالی کرده اطمینان دارند که در بازگشت،

باغها و ویلاهاشان سر جاشان خواهند بود

و نیز همه‌ی قباله‌های داخل صندوق‌های قدیمی با آن خط‌های

پیچیده، اثر انگشت‌ها و امضاها و مهرها

از کوه بالا می‌روند تا آن بالا پیپی چاق کنند

آخرین اخبار «بورس» «نیویورک» را از مردان دیگری که رادیو به دست،

تازه به بالای کوه رسیده‌اند، بگیرند

می‌نشینند، صفای کوه را در سینه فرو می‌دهند، فال حافظ می‌گیرند

و حافظ، که نه فقیر را ناامید می‌کند و نه غنی را

اینان را هم به شیوه‌های خاص خود گول می‌زند

چرا که هنگام پایین آمدن از کوه

رؤیای سقوط حکومت چنان مستشان می‌کند

که لبخند زنان سرازیر می‌شوند

و می‌خواهند به سرعت به فرودگاه برسند

تا اخبار جدید را از مسافران چند روزه بگیرند

و البته آمریکایی‌ها دارند می‌آیند

مرگ شاه هم شایعه‌ای بیش نبوده:

«به شما گفته بودم که روزی پشیمان خواهید شد که گذاشتید مرا بیرون کنند!»

و به خانه می‌رسند

سینه‌های رگ کرده‌ی دخترهاشان

-نوکرها و گماشته‌ها در غیاب پدرها چه خدمتی به شوهرهای

آینده‌ی این دخترها کرده‌اند!-

شوهرهای قباله دار می‌طلبند

شوهرهایی که سبیل پرپشت انقلابی دارند

و خیلی هم «درویش» هستند

و آن‌هایی که در اداره‌ای کار می‌کنند، آبخورهاشان را قیچی کرده‌اند

تا گمان نرود نماز نمی‌خوانند

و شوهرها منتظر مرگ پدرها هستند

-چرا که اینجا هم نسل بعدی به وظیفه‌ی خود مؤمن است

و قرار است از نو شروع کند-

و پدرها، پس از «انفارکتوس» دوم، آرام، در زیر آلاچیق،

از پشت سبیلِ سفید یا حنابسته خرناسه می‌کشند

و اگر بیدار باشند، از پشت پشه‌بند، اندام تُردِ کلفت رعیتی را می‌پایند

و دست به سوی قرص مبهمی می‌برند تا شاید فرجی دست دهد

و با نوستالژی به مشتمال دهاتی جوانی می‌اندیشند

که در همان نوبت اول می‌آموزد چه چیزی ارباب پیر را سرحال می‌آورد

و نسل سوم فرزندان شعرهای «سپهری» را می‌خوانند

چرا که جایی را نمی‌کوبد

و شعرهای «شاملو» را می‌خوانند

چرا که نفهمیدن آن‌ها برایشان آسان تر است

و همین‌ها هستند که پس از فرار از ایران، موقع پرواز بر فراز آمریکا می‌گویند:

«چه ملّتی! آه، چه ملّتی! همه جا سرسبز است! ساختمان، شهر، مزرعه، کارخانه!

ملت ایران بی‌غیرت است! لوله هنگش هم ساخت خارجی است!»

خوزستان! دوشندگان تو اینان بودند!

جوانان ما نبودند

اینان بودند

و آنانی که اصلاً هوا و آسمان و شعر و ستاره را نمی‌فهمند

و تنها با احتکار پنیر و مرغ و پودر ظرفشویی حالت نعوظ پیدا می‌کنند

و مثل موش ودام فضله می‌اندازند

و یکی دو دندان افتاده، نفسی متعفن

و شکم‌هایی به درشتیِ بشکه‌های نفت تو دارند

و شب و روز می‌آشامند و می‌خورند

و با جیب‌های پر از دلار از میدان‌های «زنده‌باد و مرگ‌بر…» می‌گذرند

و با زبانِ بی‌زبانی می‌فهمانند که مرگ بر آمریکای شعاردهندگان

مشکلی را حل نمی‌کند

که بعد از انقلاب هم پول از پاروی تاجرها بالا می‌رود

و کله پاچه، سیر و سیرابی و ودکای قاچاق یا خانگی می‌خورند

در «ویدئو» فیلم‌های هندی، «رنگارنگ»، و فیلم «پاگنده به آفریقا می‌رود» می‌بینند

دلشان می‌گیرد یا غشغش می‌خندند

و هر دو سه ساعت از حجره به شمیران تلفن می‌کنند

مبادا عیال با معمار خانه‌ی نوساز روهم ریخته باشد

و فشار خون را هنوز هم به کمک آبغوره پایین می‌آورند

و غم اصیلشان این است که چرا کاباره‌ها و کافه‌های ساز و ضربی را بسته‌اند

-وآخر آدم پولش را کجا خرج کند؟-

و اگر گرفتار شوند ثابت می‌کنند که همیشه خمس و زکاتشان را داده‌اند

و به فکر پول‌هایی هستند که در تیغه‌ی پشت فریز پنهان کرده‌اند

خوزستان! دوشندگان تو جوانان ما نبودند

اینان بودند

و آنانی که جنگ‌ها را می‌سازند، ولی هرگز آن ها را نمی‌جنگند

آدم‌های بسیار بسیار شیک، مبادی آداب و با کراوات

که از پله‌های هواپیما با پیام مودت از سوی رئیس جمهریشان پایین می‌آیند

و چه لبخندی و چه دست دادنی! و صورت بعضی از زن‌ها را هم می‌بوسند

و خطاب به ده‌ها دوربین، چشم‌های حیران مردهای گرمازده و زن‌های نیمه‌لخت

-آخر جنگ‌ها همیشه در مناطق گرمسیری درمی‌گیرند- از صلح صحبت می‌کنند

و دگمه‌ی کراواتشان در گرمای خاورمیانه، «ریو» ، «ال سالوادور»،

«سواتو» و «بنگلادش»

بر غبغبشان فشار می‌آورند

اینان عاشقِ شعرِ «رابرت فراست» صدای، «فرانک سیناترا»

و فیلم‌های قدیمی «جان وین» هستند

و معتقدند «باب دیلن» و «جان بائز» فقط جیغ می‌کشند

و «گینزبرگ» و «فرلینگتی» و «بلای» مشتی عوام فریب هستند

و «نوام چامسکی» و «دنیل الزبرگ» در همان زمان «نیکسون» باید ترور می‌شدند

اینان حتی نمی‌فهمند که «نیما» و «فروغ »ی هم در کار هستند

و سالی چهار بار هم می‌روند «چک‌آپ»

همراه نگهبانان امنیتی مستراح‌ها، پشت«فن‌کویل»ها و پشت اسکلت

تشریح را با مین یاب وارسی کرده‌اند

و به اطبای معالج لبخند نمی‌زنند

چرا که ممکن است از لبخند سوء استفاده شود

و فشارسنج، ناگهان ماری یا بمبی از آب درآید

این قبیل وقایع در فیلم‌های آمریکایی اتفاق می‌افتد، چرا در واقعیّت اتفاق نیافتد؟

و مردان محترمی هستند که از موزه‌ی هنری پدرسالار «راکفلر» بارها دیدار کرده‌اند

و از او برای هر مملکتی عینک مخصوص گرفته‌اند

بهترین کلکسیون پروانه و شاپرک را در اختیار دارند

و به انگلیسی به آنان می‌گویند: «Beautiful people!»

و گرچه همه‌ی کودتاهای جهان را آنان به راه انداخته‌اند

جنایتکار شناخته نمی‌شوند، مگر عکسش ثابت شود

و شب و روز نفت می‌دوشند و می‌نوشند

خوزستان!

گوشَت را باز کن!

دوشندگان واقعی تو اینان هستند!

جوانان ما نبودند، نیستند!

شعری را که در خانه‌ی اجاره‌ای گفته شده باشد از صد فرسخی می‌شناسیم

«خانم شهلا مختاری»، از نسل «سرتیپ مختاری» «مینی‌ژوپ»پوشِ

دوران شاه، روسری به سر عصر انقلاب

حاضر است حتی حجابی از سنگ و ساروج هم سرش بکشد تا مبادا

آب از آب تکان بخورد

چهار کلاس سواد، چهار خانه‌ی چهار طبقه‌ی چند میلیون تومانی

«قبلاً هر طبقه را دوازده هزار تومان به آمریکایی‌ها اجاره داده بودم

ماه بودند! بعد از انقلاب؟ خوب می‌دانید دیگر…»

و ما لبخند می‌زنیم. آپارتمان را می‌خواهیم

اجاره‌ها که بالا رفت، قانون به او اجازه می‌دهد که ما را بیرون بریزد

«این همه کتاب!

به قرآن‌هاشان نگاه نکنید!

حتماً کمونیست هستند

فردا اگر گفتند هرکسی در هر آپارتمانی که نشسته است، مال او،

چه خاکی به سرم بریزم؟

هزار دلار فریدون، هزار دلار مرجان، هزار دلار طوس می‌خواهند

می‌دانید دلار چنده؟

بریزید پایین! همه چیزشان را! ثبت دستور تخلیه داده!»

خوزستان!

دوشندگان تو اینان بودند و هستند

شعری را که در خانه‌ی اجاره‌ای گفته شده باشد، از صد فرسخی می‌شناسیم

از کنار توتستان راه می‌افتند

دوتا دوتا، سه تا سه تا، و گاهی تنها،

و پشت سرشان زن‌ها و پیرمردها و بچه‌ها به فاصله می‌آیند

تمشک دندان‌ها و انگشت‌های پسرها را رنگ کرده

اتوبوس‌های سر کوچه در میان گرد و خاک پر می‌شود

و گرچه از زیر قرآن رد شده‌اند، قلب‌هاشان می‌طپد

آخرین بوسه‌ی مادر زیر چادر نرم

مادر – چنان مرغی که باشد نیم بسمل -

بعدها در طول راه، خاطره‌اش از قلب بالا می‌جوشد و لبالب با چشم می‌ایستد

چشم‌های جوان اشک‌ها را قورت می‌دهند

و ناگهان کلمات، بوسه‌ها، تنور و تپاله و کاهگل واسب،

و کامیون‌هایی که فقط صداشان از جاده‌ی دور می‌آمد،

معنی پیدا می‌کنند

و اتویوس، بوی نا، عرق، بوسه و بوی «آه، جوان نمی‌دانی به کجا می‌روی» می‌دهد

و این تفنگ‌ها! پس این‌ها تفنگ هستند؟

انگار قلم‌هایی هستند برای رقم زدن نامه‌های عاشقانه

ناشیانه به دست‌هاشان نگاه می‌کنند

واقعاً هم قرار است تیراندازی کنند؟ باورشان نمی‌شود

«کی جنگ را شروع کرد ؟» بوی خیس صورت مادر از حافظه

می‌جوشد، لبالب با چشم می‌ایستد

«مهم این نیست. مهم این است که جنگ هست!» و این قدم اول است

در شناسایی زمین، تاریخ، محبت مادر، عشق آن چشم‌های دخترانه

به «من» روستایی‌ای که پشت سر مانده است

و مفهوم جوان معادل مرگ می‌شود

و از قطار که پیاده می‌شوند، و به ستون یک، و بعد به صف که می‌ایستند

تازه یادشان می‌آید که در شهرهای پشت سر پاییز بود

و سوز اول، برگ‌ها را پریده رنگ کرده بود

در این جا آسمان آفتابی است مه در نیم وجبی کلاه‌خود می‌ایستد

«به چپ، چپ! به راست…»

و از پشت تپه‌ها صدای غرومب غرومب می‌آید

پس به این زودی؟

و قلب‌ها می‌طپد

شاید در دره‌ها و تپه‌ها، فیلمی جنگی را با ابعاد آسمانی نشان می‌دهند

و عواطف انسان بوی خیارِ تازه پوست کنده‌ای را می‌دهد که از تُردی قیامت می‌کند

و از تپه سرازیر می‌شوند

و بعد، صدایی شوم نزدیک می‌شود، می‌درد، می‌رود

چیزی به این درشتی و تیزی چگونه از پرده‌ی گوشی به این ظرافت فرو می‌رود!

و آنوقت مغز جهنم می‌شود

و صف، بیست متری از تپه بالا می‌پرد، در گرد و غبار لحظه‌ای معلق می‌ماند

و بعد به سرعت به سوی زمین کشیده می‌شود

جوانان ده ما با هم چال شده‌اند

صف بعدی، از کنار توتستان شما با وقار جوان حرکت می‌کند

مدافعان تو اینانند، خوزستان

در پشت تپه‌ها و روی رود و داخل ساختمان‌های شرکت،

در دهات جنوب و کلبه‌های عرب

فیلم جنگ بازی می‌شود

بعدها، جنگ واقعی‌تر می‌شود

کلاهی دست باف بر سر

ژ – 3 بر پشت گردنش، انگار ضلع افقی صلیبی بر دوشش

قمقمه بر روی لگنش، قدری از یک نارنجک معمولی بزرگ‌تر

و تقاطع قطارهای فشنگ از شانه تا شکم و تا پهلوهایش

و شلوار اونیفورم که تا بالای زانو چیده شده

و پاها که در خزه‌ی خیس مرداب فرو می‌رود

و پشه‌ها که ستاره‌های دنباله دار روز هستند

و حالا یاد گرفته که از ستارخان هم بهتر بجنگد

شیر تو، خوزستان! نوش این جوان باد

اگر از مین‌ها به سلامت بگذرد، اگر زنده بماند

و بعد می‌آموزند که به جای پیرمردان داوطلب، برای انهدام مین‌ها

فن دیگری به کار گیرند

گلّه‌های الاغ‌های جنوب را به روی میدان‌های مین یله می‌کنند

در برابر صداهای شوم راکت‌ها، بمب‌ها و توپ‌ها،

انفجار هر الاغ از صدای بشکن بلندتر نیست

و آنگاه خیز برمی‌دارند به جلو

الا غ‌هایی که از وحشت رم کرده‌اند یا مانده‌اند، بر بالای تپه می‌ایستند

با گوش‌های بر افراشته و عرعرهایی که کسی نمی‌شنود

به هزار کلک الاغ ها را جمع می‌کنند

از کنار دیوار راه می‌روند

کفش کتانی یا گیوه به پا، و یا پا برهنه

و قدم‌های کوتاه و بلندشان در تضاریسِ گل و آب، منعکس

گرچه آفتاب عمق زمین را می‌پوساند

و آب نزدیک است جوش بیاید

مارها در این نقطه از وحشت خمپاره‌ها دررفته‌اند

در این جا پرنده هم صدای «راکت» را می‌شناسد

و جوان سرش را می‌دزدد، می‌دود، قیقاج

در اطرافش انگار گلوله‌ها هستند که جا خالی می‌کنند

انگار به تصادف زنده است، ولی فن جنگ را که یاد گرفتی به قصد زنده‌ای

درست در وسط مرداب کم عمق می‌افتد

سرش تا زیر چشم‌هایش از زمین بلند است

وشماره‌ی 26 روی سلاحش خوانده می‌شود

و حشرات، پروانه‌ها، و خزنده‌هایی که نمی‌شناسدشان، در اطرافش می‌لولند

انگشت بر روی ماشه، با ذهنی متمرکزتر از ذهن یک عاشق

یا ذهن میکل آنژ، موقع کار بر روی چهره‌ی عیسی‌بن‌مریم

روبرو را می‌پاید

خوزستان!

دوست واقعی تو اوست

دشمنان واقعیات را نشانش بده!

از پشت سر صدایی می‌آید:

«بدو! بدو!»

از میان درخت‌هایی که اگر او نبود، حتماً از آنِ «وان گوک» بود، می‌دود

انگار بخشی از رنگ‌های دیوانه‌ی آفتاب زده است

انگار روی بوم می‌دود

می‌ایستد، گوش می‌دهد

ــ آهو را دیده‌اید که چگونه به صدای مشکوک گوش می‌دهدــ

شکارچی او، فیلی است با پاهای قیچی

تانکی است که خرناسه می‌کشد، زمین را قیچی می‌کند،

می‌آید دیوار را اندازه‌ی هیکل خود خالی می‌کند، نزدیک می‌شود

«منفجر کن!»

و دود آسمان را پر می‌کند

توپی که می‌افتد، گل و لای رود را بر روی درخت‌های سه چهار

ساله پرتاب می‌کند

«بدو !بدو !بدو!» که ستاره می‌بارد

«مسلسلت مانده! ورش دار !»

خوزستان !

مدافعان تو ایناند

و مردمی که از شهرهای ویران خارج می‌شوند

با قایق، الاغ، تاکسی، قطار، اتوبوس، شتر

از بره‌ها و گاوها و خانه‌ها و آدم‌ها، هر آنچه را که مانده است،

می‌برند

و صدایی که می‌گوید: «مسلسلت مانده! ورش دار!»

و در دور دست، دختری رخت‌های مانده را شسته است

رخت‌ها را روی بند پهن می‌کند

و هلی کوپتر که می‌نشیند

باد آنچنان شکل لباس‌های روی بند را هذیانی می‌کند

که انگار چشمی حشیش‌زده منظره را تماشا کرده است

مردی بر روی تپه نشسته است. می‌گوید:

«ما یَملَک من غمِ من است

شش بچه که در زیر آوار می‌پوسند

زنم که دختر عمویم بود، منفجر شده است

حرف نمی‌توانم بزنم. بو خفه‌ام می‌کند»

حتی «دانته» هم اینقدر شبیه «دانته» حرف نمی‌زند

انگار دو گونه را از داخل دهان به یکدیگر دوخته‌اند

گونه‌هایی از این فرو رفته‌تر در صورت هیچ زنی ندیدم

بر روی تل خاک، زن و مرد نشسته‌اند، گریه می‌کنند

در این جا عربی زبان فصاحت نیست، تدبیرِ مصیبت است

«بدو!بدو!بدو!» که ستاره می‌بارد

«به چادرها برس!برس!»

در آهنی تیر باران شده، سوراخ نشده، سقوط کرده، ولی فقط یک قدری

انگارمردی است که پس از سکته‌ی قلبی، لباس‌های قبلی‌اش را پوشیده

در باز نمی‌شود: «از کنارش برو تو! مسلسلت را بردار! لازمش داری!»

سیگارم را روشن کن! هنوز عادت نکرده‌ام که فقط یک چشم داشته باشم!»

«بیا! این هم آتش! مسلسلت را بردار!»

چرا چهره‌های رنج کشیده این همه اصالت دارند؟

«عیسی»، «حسین»، «داوینچی»، «داستایوسکی»، «مادر»، «گورکی»

و زنی که زور می‌دهد تا بچه‌اش به دنیا بیاید

و همه‌چیز نشان می‌دهد که سرِ زا خواهد رفت

این چهره‌ها به ذات انسان نزدیک‌ترند

لوله‌ی تانک، درگل فرونشسته

درپشت کیسه شنی، جسدی چمباتمه زده

چقدر صورتش اصالت دارد!

دهقان مکزیکی نیست که «ریورا» نقاشی کرده باشد

صورتی از ده شماست

آیا بشریت از این نقطه به جاهای دیگر رفته است؟

وقتی که سه نارنجک با هم در آشیانه‌ی مسلسل می‌افتند

اجساد، علاوه بر متلاشی شدن، کج می‌شوند

در حالت زنده، سر از بدن، این‌همه فاصله ندارد

مثل اینکه گردن کِش آمده، طولانی، کج و فنری شده است

وکمر، هرگز تا این حد به دور خود نمی‌پیچد

و سر، این همه راحت، هرگز روی سنگ نمی‌خوابد

«کلاه‌خودش را بردار، لازمش داری!»

سگ‌هایی که اجساد شهرهای خوزستان را پاره‌پاره کردند، در آن جا کشیک می‌دهند

شهرها را ویران کرده‌اند

ولی هیچ کس خاک را ویران نمی‌تواند بکند

آبادان را دیگران ساختند، ویرانش کردند

خرمشهر را ساختند، ویرانش کردند

خود بسازید تا ویرانش نکنند!

فقط خاک ابدی است، فقط انسان ابدی

فقط مبارزه ی شورِ هستی با کششِ مرگ ابدی است

خوزستان!

شهرهای جهان را چراغان کردی!

آمدند، ویرانت کردند!

تیره و تارت کردند!

کفن آنچنان سفید است که از پشتش چشم‌های سیاه شهید به چشم می‌خورد

«چشم‌هاش را ببند!»

«نه! بازش زیباتر است!»

«کسی که دیگر نخواهدش دید!»

«از کجا معلوم؟»

خوزستان! تو شهیدی هستی با چشم‌های بازِ مشکی

«دارسی» تو را در کفن پیچید، با چشم‌های بازِ مشکی

از پشت کفن چشم‌هایت برق می‌زند

بلند شو، راه بیفت

«از کجا معلوم؟ از کجا معلوم که صدایت را بشنود؟»

مسلسلت را بردار، خوزستان! مسلسلت را لازم داری!

از کجا معلوم که نشنود!

چرا مرا خفه کرده‌اید؟ از کجا معلوم که شهیدان عالم صدایم را نشنوند؟

ای جوان زیبای شهید شده در سپیده‌دمان!

پیچیده در کفن نرم سپیده دمان!

از کفن بیرون بیا!

مسلسلت را بردار!

ای قربانی ایثار سراسری خود شده! ای جوان!

مسلسلت را بردار!

از کجا معلوم که صدایم را نشنود؟

وه، که چه لحظات زیبایی گه‌گاه به دست می‌آید!

جنگ، لحظه‌ای می‌ایستد

تانک‌ها و کامیون‌ها در کنار بره‌ها توقف می‌کنند

بره‌ها گوش‌های بلندی دارند

چوپان از تماشای چرخ‌های بزرگ کامیون لذت می‌برد

ای جنگ، جاودانه بایست!

غذای مختصر، جانماز، ژ- 3 این ورِ مُهر، و قبله گو هرجا که باشد

و بعد، چلاندن لباس‌های خیس در کنار رود

و لبخند

و ناگهان همه چیز دوباره به راه می‌افتد

تفنگ به دوش، کودکی به بغل

«بدو! بدو! بدو!» که از همه‌جا در روز روشن ستاره می‌بارد!

خوزستان!

مدافعان تو اینانند!

ای جنگ، جاودانه بایست!

خوزستان!

شیر سیاه تو ارزانیِ شیران جوان خاک باد!

بمب که در خوزستان می‌افتد، حجله‌ها بر سر کوچه‌های ایران

شعله می‌کشند

بمب که می‌افتد، فرودگاه‌های ایران،

غربال جسدها را بین گورستان‌های شهرها قسمت می‌کنند

«سبز خواهم شد می‌دانم می‌دانم.»

بعضی از جسدها را در تو می‌کارند، خوزستان!

و بعضی‌ها را از تو به بیمارستان‌ها و گورستان‌های ایران صادر می‌کنند

راه‌ها بند می‌آید

آژیر آمبولانس‌ها به گوش می‌رسد

خوزستان!

برای کشف مجدد اعماق تو، در هر وجب خاکت یک جوان می‌کاریم

حالا تو زمین ما هستی

حالا تو گورستان ما هستی

حالا تو مرگ ما هستی

و جنگ ادامه دارد

حالا تو جوان ما هستی

حالا تو جوانی ما هستی

ولی صدای مرگ جوان تو به شمال تهران نمی‌رسد

بمب در شمال تهران نمی‌افتد، و اگر بیفتد فقط تماشا دارد

صدای مرگ به صاحبقرانیه، فرمانیه، زعفرانیه و در بند نمی‌رسد

و ویلاهای شمال مصون مانده‌اند

از خلال برگ‌های بهاری تو در مازندران

بدنه‌ی مرمرین و یا چوبیِ ویلاهای مقاطعه کاران و مدیران کل،

بفهمی نفهمی، به چشم می‌خورد

در پشت پرده‌ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشقبازی می‌کنند

و «فریدون»خان بطری را از زیر میز در می‌آورد

صدای ریختن «اسکاچ» روی یخ اشتهایش را باز می‌کند

و گرچه اگر یک روز «تنیس» و «سونا» نرود، نقرسش عود می‌کند

شوفر آقا پیاده می‌شود تا شانه‌های تخم مرغ را پشت ماشین بگذارد

«پارسال دلار بیست تومان بود، حالا سی و هشت تومان شده! فردا

به صد تومان هم خواهد رسید!

و تازه می‌خواهند اجاره‌ها را بالا نبرم

هوا را هم کوپنی بکنند

من یکی ککم نمی‌گزد

آدمی نیستم که تو صف بایستم

به من چه که جنگه؟

می‌خواستن از اولش شروع نکنند!»

و جوان ما در خوزستان می‌میرد

و در الهیه و دروس، باد از میان شاخه‌های تازه گل کرده می‌گذرد

انگار انگشتی چوبین به سرعت به پهلوی نهال‌های جوان کشیده شده

و صدای آب، خواب بعد از ظهر را مطبوع‌تر می‌کند

قمار در پشت کرکره‌های کشیده و اتاق‌های پر دود تا سپیده‌دم ادامه می‌یابد

و«فریدون»خان ورق را که می‌کشد، می‌گوید:

«یک موی کثیف شاه را با هزار قبضه ریش بلند عوض نمی‌کنم!»

و انگار مسئله از آغاز سر همین قضایا بوده است!

یک برادرش در یکی از تیمارستان‌های جنوب فرانسه بستری است

«راستی قیمتِ فرانک چطور است؟»

برادر دیگرش را دزدکی داخل آدم‌های معمولی در بهشت زهرا خاک کرده‌اند

قصد دارد شش ماه بعد، تیمسارِ شاه را جزو شهدای خوزستان جا بزند

می‌گوید و می‌خندد «بیهوده شهید نداده‌ایم!»

«فریدون»خان به بلوف زدن عادت دارد

و از خاطرات چرچیل سخت لذت می‌برد

و تیمسار، موقعی که زنده بود، حکیمانه داد سخن می‌داد:

«جنگ فقط پیشروی نیست. عقب‌نشینی هم هست!

گویا این‌ها همینطور الله‌اکبر می‌گویند و پیش می‌روند.

به همین دلیل این همه کشته می‌دهند!»

و یک نفر می‌گوید: «ولی تیمسار، آمریکا هم ساکت ننشسته!»

تیمسار می‌گوید «آن مسئله دیگری است.

خواهش می‌کنم مثل تلویزیون حرف نزنید!»

و انگار مسئله کشش جوان به سوی مرگ با این فورمول‌ها حل می‌شود

نه!مرگ در میان ماست

ما را به جلو می‌راند

خوزستان را به جلو می‌راند

مرگ مضمون هستی نسل‌های ماست

انفجاری بزرگ که از اعماق شکفته است

نفَسی مشترک که بر چهره‌ی جوانان جهان می‌دمد

و جنگی است که ادامه دارد

در پشت جبهه و در جبهه، بین پدر و پسر، مادر و دختر،

شمال و جنوب، تیمسار و سرباز، و زمین وآسمان

نفَسی مشترک بر چهره‌ی اسماعیل‌های جوان می‌دمد

و پیش از آنکه قوچ برسد، ابراهیم تیغ را کشیده است

و شاعری که معنای این شهادت را نداند، مُرده به دنیا آمده است

آه، اسماعیل، برادر من!

نه سطح بلکه شطح

نه جوبار بلکه شط

شطی از شطح از من می‌گذرد تا من جانی جوان پیدا کنم

سائق مرگ چون شطی از شطح من جاری است

سرود جان جانان جهانم را سر خواهم داد

بشنو اسماعیل، برادر من!

من امید به روزهای بهتری دارم

هر دو سوی ایثار را می‌بینم

می‌گویم:

سقوط سرخ سیاوشان معصوم فراموشمان نخواهد شد

سقوط سرخ سهراب‌های معصوم

سقوط سرخ اسفندیارهای معصوم

در کنار سقوط سرخ اسماعیل‌های معصوم فراموشمان نخواهد شد

پچپچه‌های یَل‌هامان را به هنگام افتادن

در کنار شیون‌های مادرها در گورستان‌ها خواهیم شنید

صداهای گمنامان را در کنار صداهای نامداران خواهیم شنید

وقتی که تک تیرها را در سپیده دمان

در کنار مناجات‌ها و تکبیرها خواهیم شنید

قلب‌هامان از غم منفجر خواهند شد

سنگ‌های گورها را خواهیم شمرد

و خواهیم گفت اگر این ها تمامی سنگ‌ها هستند،

پس همه‌ی مرده‌هامان در کجا هستند؟

خاک را در آغوش خواهیم کشید

و آنگاه نهیبی از جسدهای برهنه شده،

با دنده‌های برشته شده در زیر ستاره‌های سوزان

خواهیم شنید

غم‌های مادرهای ساکت را

در کنار غم‌های مادران مویه‌گر

به روشنی خواهیم شنید

مردگان را از یکدیگر جدا نخواهیم کرد

که اگر ما هم جدا کنیم، خاک و تاریخ جدایی را نخواهند خواست

به چشم خود خواهیم دید که سروهای آزاد هر دو سو به هم سلام می‌کنند

و صدای سلام را با گوش جان خواهیم شنید

صورت‌های جوان‌هامان فراموشمان نخواهند شد

عینک‌ها را از صورت همه‌ی شهدا برخواهیم داشت

وصدای بوسه‌های هر دو سو را، نه در خواب، که در بیداری خواهیم شنید

حفره‌ها، حجره‌ها، چاه‌ها و جنگ‌ها را خواهیم کشت

و همه‌ی فرزندان‌مان را به دور یک سفره خواهیم نشاند

و صدای آشتی شباب را از دور کاسه‌ی غذایی مشترک خواهیم شنید

آه، ای اسماعیل! پسر آدم، پسر ابراهیم، پسر نیما، پسر دامغان،

پسر رستم، پسر ایران!

ای پسر خانه‌های اجاره‌ای در تهران، ای پسر تیمارستان‌های جهان!

ای پسر گورستان، خوابیده در کنار پسرهای دیگر!

مرده‌ای و نمی‌شنوی چه می‌گویم

اگر بگویم بهار، می‌گویی من مرده‌ام

اگر بگویم خدا، می‌گویی من مرده‌ام

اگر بگویم مرگ، می‌گویی مرگ مسئله مردگان نیست، من مرده‌ام

اگر بگویم شهادت، می‌گویی من مرده‌ام، شهادت در این ور خط معنی ندارد

جنونت اجازه نداد بدانی که در انقلاب چه می‌گذرد

سکته‌ی مغزی اجازه نداد بدانی که در جنگ چه می‌گذرد

و حالا هم مرگت اجازه نمی‌دهد بدانی در مرگ چه می‌گذرد

من هم نمی‌دانم چون نمرده‌ام

باید بمیرم تا بدانم که در مرگ چه می‌گذرد

و آنوقت در آن ور خط هستم، و مرگ برایم مفهومی ندارد

من تو را شهید می‌خوانم

تو با شهادت تدریجی مُردی

شهادتت پنجاه و پنج سال طول کشید

روزی استخوان‌هایت را به خوزستان خواهم برد و در آن جا خاکت خواهم کرد

بگذار یک نفر را هم یک شاعر، شهید بخواند

حتی اگر او شهید نشده باشد

من امید به روزهای بهتری دارم

قسم به چشم‌های سُرخت

که آفتاب روزی بهتر از آن روزی که تومردی، خواهد تابید

وقتی که تو را تشییع کردند، من در زیر خاک سفر می‌کردم

بهار بر سر قبر تو خواهد آمد، حتی اگر من نتوانستم سر قبر تو بیایم

امید به روزهای بهتری دارم

وطن را تو یافتی اسماعیل

وطن خاکی است که تو را در بر گرفته است

من امیدهایم را از این سوی زمین به آن سویش بردم

و نیز به اعماق زمین

هرکسی باید سهم خود را بپردازد

من نیز چنین کردم

تا از زبان، وطنی برای دربدری‌هایم بسازم

حاسدان فرومایه خار در پایم کردند

اما کسی که به دست خود دشنه در قلب خود کرده است،

از خار و خاشاک چه باک دارد؟

زمانی زیبایی عشق را درک کردم

که از اعماق زمین، در میان کابوس‌هایم

ابروی یارم را بر لب چاه دیدم

ماه هرگز این همه به من نزدیک نشده بود

یاد گرفتم که بی تکلف کلمات را به هم نزدیک کنم

در سایه‌ی یارم بنشینم

و از سکوت بخواهم که سرودش را سر بدهد

آیا ققنو س‌های جوان از خاکسترم سر بر خواهند کشید

تا ستارگان آسمان را باج بگیرند؟

نمی‌دانم

ولی می‌دانم که یغما شده‌ای چون من به آسانی تسلیم نومیدی نمی شود

دیگر چیزی ندارم که به یغما برود

وانگهی

کسی که گونه بر گونه‌ی زیبایی ماه سوده باشد

– و پس از این‌همه دربدری-

یاد می‌گیرد که آسان بمیرد

وقتی که مرگ این همه آسان باشد

چرا بر روی خاک نومید باشم؟

ما در برابر گورستان ها صف کشیده‌ایم

معنای لحظه‌ی حاضر را می‌فهمیم که به صراحت می‌گوید:

«حتی اگر در این لحظه که من هستم شما همه بمیرید، باز هم من گذرا هستم!»

پس چرا، چرا استخوان‌های خسته‌مان مأیوس باشند؟

قلبی به بزرگی طشت خونین خورشید دارم

که آن را به آینده تقدیم می‌کنم

حتی اگر فردا

خود اسماعیل دیگری باشم

اما من وظیفه‌ای دارم اسماعیل!

باید سرود جان جانان جهانم را سر دهم

حال که من این شعرم را می‌نویسم

شاعری در پشت سر من ایستاده است

شاعری که من و شعرم را با هم مثل شعری می‌سراید

اوست که شاعر بزرگ است

مثل فردوس در پشت سر «آدم» است

زبانی است در بوته‌ی آتش

مثل جبریل است که قاری و راوی نخستین است

مثل رستم است که فردوسی و شاهنامه را با هم می‌سراید

مثل شمس است که مولوی را می‌رقصاند

مثل پیر مغان که حافظ و شعرش را با هم می‌گوید

نمی شناسمش

ولی یقین دارم از من بزرگ‌تر است

دایره‌ای عظیم است که محیطی وسیع‌تر از جام چهره‌ی من دارد

مثل «رینگ» به اطراف یک مشت زن

مثل تشک که وسیع‌تر از اندام کشتی‌گیر است

مثل شولایی از کهکشان‌ها بر دوش من

آن شاعر بزرگ را عبادت می‌کنم

رابط من با آخرت شاعران بزرگ است

مثل آهنگسازی که موقع آفریدن آهنگ، آن را ضبط می‌کند

و ناگهان موقع باز شنیدن نوار، می‌بیند موسیقی دیگری را هم ضبط کرده است

یک موسیقی بزرگ‌تر از موسیقی خود او، ولی مربوط به آن

که مثل سائق شطح مرگ در هستی حضور می‌یابد

و رابط او با موسیقی کهکشان‌ها می‌شود

مثل همه‌ی مرگ‌ها و زندگی‌ها، و زندگی‌ها و مرگ‌ها، که با هم در آینده میعاد دارند

و معاد شعر و شاعر در آنجاست

من این را گفتم

و این را هم بگویم:

شعر، زیبا شدنِ شاعر به سوی کلمات است،

وقتی که آسمان کهکشانش را بر روی کف دست آن کسی که

من دوستش دارم، می‌بارد

وقتی که خروس جنون از اعماق صبحِ رؤیا

بانگ «برخیز!» می‌زند

و من بلند می‌شوم، نگاهش می‌کنم، غسل می‌کنم تا شعر عاشقانه بگویم

شعر عاشقانه هم شهید است

چرا که قلمروش کشتارگاه بوسه‌هاست

شتاب‌زده می‌بوسمش، می‌ترسم زمان بگذرد، خوب نبوسیده باشمش

اقبال! سرنوشت! تصادف! زمان!

کمکم کنید تا بمانم، تنها لمحه‌ای دیگر، یا هزاره‌ای دیگر

در تقاطع مهتاب‌های پیشانی‌اش در نور

در کنار رواق گونه‌هایش

خم شده از پنجره‌های باران زده‌ی جعد گیسوهایش

می‌خواهم ابدیت را جسته باشم

روح روح روح

زمان زمان زمان

رؤیا رؤیا رؤیا

همه‌ی مجردهای جهان را در پیاله‌ای می‌ریزم و پیاله را سر می‌کشم

تا معشوقم ممکن شود

ای ناممکن، ممکن شو!

ای رؤیای مکرر، ای بارقه‌ی اتاق‌های تو در تو

اسطوره‌ی ستاره‌ی سبز

ستاره‌ی هزار پر

بیدار شو! بروی ! برون آی از من خفته‌ی جان من و جان جهان!

شانه‌هایم عطش بوسه‌های تو را دارند

غافلگیرم کن!

جوانم کن!

زیر و رویم کن تا از پهلوی پُر ترانه‌ی تو زاده شوم!

همه‌ی غمم را بکش!

مرا بر روی خنجری شاد برقصان!

ای رقص جان و جانان

مرا بخندان

می‌خواهم برای آینده‌ی جهان و زبان آواز بخوانم

ای معشوق!

مادرِ شهرهای مسکینانی چون من باش!

مگذار من به حنجره‌ی عاشقان خیانت کنم

سنگفرشی از دست‌های تغزل را زیر پایم بگستران

عطر خلوت خلود باش

وقتی که من بوسه‌ی نامرئی را می‌بوسم

من زاده‌ام تا برقصم

مرا بر نوک خنجر غزل بنشان!

بر تارک آن صیقل بی‌پایان مرا برقصان!

ای اسطوره‌ی ستاره‌ی سبز

ای محال صادق

ممکن شو!

ای گذشته بگذر تا من عطر آینده را به صدا در آورم!

جان جانان جهان، جانم باش!

ای سیب سرخ بر عطر بشقاب پرنده‌ی عطر ازل در فردای ابد

ای زیبای مسکن مسکینی چون من

ای جولان لب‌های جادو

ای خانه‌ی بود و نبود

ای سینه‌ی عشرت باغ جنان

و جنون

ای سُرورِ عاج شتابناک عطر

ای کوزه‌ی گریز بر بام کوهستان بهار

آینده

ای زمانِ پس از رحلت زبان

زن!

مرا از نو بزای!

و روی زانویت مرا بنشان!

و گذشته بودن مرگ را

به من بیاموز

اسماعیل دیگر و دیگر و دیگر

سر بر روی سنگ بگذار

نترس!

قوچ عصر نو از ناکجای ناگاه عطا می‌شود

جان جانان جهان، جانم باش!

جان جانان جهان، جانم باش!

جان جانان جهان، جانم باش!

بهمن 60 – فروردین 61 – تهران،  رضا براهنی.

[11] - محمد اسماعیل شاهرودی (زاده ۱۰ بهمن ۱۳۰۴ در دامغان – درگذشته ۴ آذر ۱۳۶۰ در تهران) شاعر معاصر ایرانی و از نخستین پیروان نیما یوشیج محسوب می‌شد، که از همان ابتدای کار خود به جریان شعر نو پیوست، در نیمه دهه ۱۳۳۰ به حزب توده ایران پیوست،  در سال ۱۳۴۴ برای مدتی بازداشت شد و پس از آن تعادل روحی خود را از دست داد و تا پایان عمر به حال عادی بازنگشت،

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

موارد مرتبط

نظرات (16)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

‍ (https://attach.fahares.com/92VkrBhfZKhsWb/+2gGTyA==) دیدار قوام السلطنه و استالین

در سفری که قوام‌السلطنه رفت برای دیدار با استالین و حل قضیه آذربایجان به روسیه(مارچ ۱۹۴۶ -- بهمن و اسفند ۱۳۲۴)، هیئتی که همراهش رفتند، مرحوم نیک‌پور بود و چند نفر دیگر که نمی‌دانم اما جهانگیر تفضلی هم همراه این‌ها بود.
جهانگیر تفضّلی، راجع به سفر قوام‌السلطنه و سفر او به مسکو گفت: وقتی ما وارد مسکو شدیم بعد از ظهری بود که ساعاتی بعد ما را بردند به یکی از ویلاهایی که مخصوص مهمان‌های خارجی است. آن‌جا بودیم و بعد گفتند: شب بیایید خدمت مارشال استالین برسید.
می‌گفت: رفتیم و اول که وارد کرملین شدیم «ویاچسلاو مولوتف»که وزیر خارجه شوروی بود، ما را برد در اتاق انتظار مارشال استالین. جهانگیر تفضلی می‌گفت: در حدود هفت - هشت دقیقه‌ای آنجا منتظر شدیم ، بعد در باز شد، بعد گفتند: بروید داخل، پهلوی مارشال. می‌گفت: قوام‌السلطنه رفت و پشت سر او ما رفتیم و دیدیم که در اتاق کسی نیست، اما نقشه‌ای به دیوار بود که استالین روبروی آن ایستاده بود و در حالیکه پشتش به ما بود، آن را تماشا می‌کرد.

راوی گفت : اولین چیزی که متوجه شدم دیدم «استالین»برخلاف آن غولی که فکر می‌کردیم نبود ، دیدیم آدم قد کوتاه و کوچکی هست که پشتش به ما بود و داشت نقشه را تماشا می‌کرد و حتّی برنگشت با ما حرفی بزند.
بعد از چند دقیقه‌ای مولوتوف سرفه‌ای کرد و با ایجاد صدایی خواست تا استالین برگردد ببیند چه خبر است . استالین برگشت آمد جلو ، دست داد و خیلی تشریفاتی چند دقیقه‌ای نشست و گفت : خیلی خب ، بروید و دو ساعت دیگر بیایید مذاکرات را شروع می‌کنیم . دو ساعت دیگر هم می‌شد ساعت یازده شب . راوی می‌گفت : معلوم بود از چهره قوام‌السلطنه که واقعاً خیلی عصبانی است و وقتی از اتاق آمدیم بیرون ، به مترجم که به نام حبیب دُری بود ، گفت : «به آقای مولوتف بگویید که دیگر لزومی ندارد ما امشب جلسه‌ای داشته باشیم ، چون ما داریم بر می‌گردیم و چمدان‌های ما را هم بگویید از ویلا بگذارند داخل ماشین . ما بر می‌گردیم فرودگاه ، برمی‌گردیم مملکتمان .
ما حرفی نداریم با هم.»
راوی گفت : مترجم مکث کرد که ببیند درست دارد می‌شنود که قوام‌السلطنه گفت : آقا همین که گفتم ، عین این را شما ترجمه کنید. مولوتف گفت : چرا ؟ چطور شده ؟


قوام پاسخ داد : برای این‌که به من اهانت شد . شما صدراعظم ایران را نمی‌توانید ده ، بیست دقیقه در اتاق انتظار نگهدارید ، بعد هم که وارد اتاق می‌شویم ، مارشال دارد نقشه تماشا می‌کند و پشتش به من است بی‌احترامی به من کرد ، من تحمل این را ندارم ، برمی‌گردم و هیچ حرفی هم ندارم هر کار هم می‌خواهید بکنید. تصمیم شما خیلی قوی است و زورتان می‌رسد هر کار می‌خواهید بکنید ، اما حق اهانت به من را ندارید.
مولوتف گفت : این‌که نمی‌شود . قوام گفت : نه همین که هست ، من هم از این‌جا می‌روم سفارت ، ماشین بفرستید چمدان‌های ما را بیاورند . ما برمی‌گردیم ، همین امشب . بعد هم راهش را کشید و رفت .
بعد از نیم‌ساعت ، مولوتف با عجله برگشت و گفت که آقای مارشال خیلی عذرخواهی کردند ، سوءتفاهم شده ، چیزی نبوده و برگردید شام را با مارشال میل کنید.
راوی گفت : وقتی برگشتیم ، ورق کاملا برگشته بود ! مارشال استالین روی خوش نشان داد و پذیرایی گرمی کرد و خیلی احترام گذاشت به قوام‌السلطنه چرا که دیدند قوام‌السلطنه، آدمی نیست که بتوانند روز اول بترسانندش!

بخشی از مصاحبه احمد قریشی با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، تاریخ مصاحبه - ۹ بهمن ۱۳۶۱
مصاحبه‌ کننده: حبیب لاجوردی
زادروز احمد قوام
@sahandiranmehr

This comment was minimized by the moderator on the site

با درود و سلام بر حقیقت جویان خردورز و اخلاق محور
طباطبایی نژاد، امام جمعه اصفهان
« برخی که فکر می‌کنند با قبول کدخدایی آمریکا زندگی راحتی دارند ، طبق قرآن دینی برایشان باقی نخواهد ماند خداوند توصیه کرده است که یهودی و نصاری را دوست خود قرار ندهید زیرا هرکس آنها را دوست خود قرار داد، دیگر مسلمان نخواهد بود.»
و اینک نکاتی پیرامون سخن فوق:
1. لجاجت ورزی در حل و فصل اختلافات و مشکلات سیاسی میان ایران و آمریکا در موضوع هسته ای همه راه های طبیعی و متعارف ارتباط تجاری با جهان را چندان با مشکلات بزرگی مواجه ساخته است که اقتصاد کشور را با بحران های غیر قابل کنترل مواجه ساخته است و این امر چندان روشن است که تنها جهال و بی خردان آن را مورد انکار قرار می دهند.
2. روشن است که راه تعالی و پیشرفت و توسعه اقتصادی کشور و بر طرف شدن بحران های اقتصادی که میلیونها ایرانی را تحت تأثیر قرار داده است، با بر طرف شدن تحریم های همه جانبه از سوی آمریکا ،که همه عرصه های اقتصادی را با بحران های جدی و غیر قابل کنترل مواجه ساخته است، میسر است چرا که راه باز شدن ارتباطات تجاری و بازرگانی و اقتصادی و سرمایه گذاری با جهان خارج می باشد و تا این مشکل جدی از پیش پای اقتصاد ایران بر طرف نشود همچنان کشور با بحران تورم های کمر شکن مواجه خواهد شد
3. ضرر و زیان این بحران کمر شکن نه در زندگی حاکمان و نشستگان بر سر سفره قدرت و در خدمت قدرت و ثروت که در زندگی میلیونها ایرانی که زیر خط فقر و نیز میلیون ها ایرانی از طبقه متوسط نمود پیدا می کند و زندگی را بر آنان سخت و سخت تر کرده و می کند
4. به حکم عقل و اخلاق بر حکمرانان است که میلیون ها ایرانی را که اکنون زیر شلاق تورم های کمر شکن به سختی نفس می کشند از این اوضاع منجر به فقر و فلاکت و احتیاج و هرج و مرج اقتصادی برهانند تا نشان دهند که شایسته حکمرانی هستند
5. اما حکمرانان و کارگزاران نظام سیاسی درعمل نشان داده اند ناموفق و ناکارآمد و شکست خورده از آب در آمده اند و به جای عذر خواهی و پوزش طلبی از مردم ایران و سپردن حکومت و زمامداری به دست عقلا و خردورزان و اخلاق گرایان و توانمندان از میان مردم ایران به هذیان گویی و خلاف گویی و وارونه نشان دادن حقیقت می پردازند که نشانه بی حرمت شدن انسانیت و عدالت و عقلانیت و سیاست ورزی اخلاقی و عقلانی در میان حکمرانان و وابستگان به آن است!
6. از این رو، این سخن که "برخی فکر می کنند با قبول کدخدائی آمریکا زندگی راحتی دارند " دروغی آشکار در حق کسانی است که نه در پی دوستی و محبت با یهودیان و مسیحیان که در پی مذاکرات جدی و گره گشای سیاسی با آمریکا بودند تا تحریم هایی که کمر اقتصاد کشور را شکسته است از میان بردارند و یا به حد اقل برسانند و راه ارتباط اقتصادی متعارف و بدون هزینه های غیر ضروری با جهان را به روی ملت ایران باز نمایند، که متأسفانه از جایگاه امامت جمعه و از زبان امام جمعه به سهولت آب خوردن بیرون می آید
7. و تأسف بار تر این که آن را با توسل به فهم اشتباه و کاملا نادرست خود از آیه کریمه موجه نشان می دهند که دروغی دیگر به نام قرآن و خدا به نماز گزاران تحویل می دهند و به جاهلانه ترین صورت می گویند طبق آیه شریفه ، دینی نخواهند داشت چرا که خداوند می گوید هر کسی یهودی ها و مسیحی ها را به دوستی بگیرد مسلمان نیست.!
8. در حالی که نوع دوستی و محبت با یهودیان و مسیحیان که مورد نکوهش قرآن قرارگرفته ، دوستی و محبتی است که نهایتا موجب ضعف ایمان و اعتقاد می شود که مسلمانی را به آنان شبیه می کند با این حال اما مسلمانی را نامسلمان نمی کند.
9. عجیب است امامان جمعه ای که باید با تکیه بر تقوی سخن بگویند این دروغ ها را به گروهی از مؤمنان که هیچ ، به خدا و قرآن نیز نسبت می دهند. امان از شهوت حفظ قدرت!!
عبدالله_مصباحی 1402/9/24

This comment was minimized by the moderator on the site

همنشینی روس‌ها با اعراب علیه جزایر سه‌گانه ایرانی؛

با روس‌ها که دست می‌دهید، انگشت‌های خود را بشمارید!

غلامرضا بنی اسدی: آنان که به رغم نرد دوستی با ایران، لهیب آتش طمع و آزِ شیخ نشین‌های حاشیه خلیج فارس را شعله کَش می‌کنند، حواس شان باید به جزایرِ "کوریل" هم باشد. تنب بزرگ و کوچک و بوموسی، جزو جدایی ناپذیر ایران است. به هیچ کس اجازه نمی‌دهیم در مورد این حق مسلم، به باطل گویی بپردازد حتی اگر قصدِ فروشی اباطیلِ خود به شیخ‌های نفتی را داشته باشد. نه تاریخِ این جزایر قابل جعل است و نه جغرافیای آن را می‌شود به نامی جز ایران نامید. این هم حرف دیروز و امروز نیست بلکه حاکمیت ایران بر جزایر سه‌گانه ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک ریشه در دوره‌های پادشاهی هخامنشی، اشکانی و ساسانی دارد. زمانی که نه فقط کشور‌های حاشیه خلیج فارس که روسیه‌ای هم وجود نداشته است. خوب است روس‌ها بدانند که موضع گیری‌هایی از این دست نه تنها آورده‌ای برای آنان نخواهد داشت که طوفان در اعتبار باقی مانده شان هم خواهد کشید.
جزئیات در https://www.entekhab.ir/fa/news/752304 @Entekhab_ir

This comment was minimized by the moderator on the site

هشدار تاریخی بهبهانی و طباطبایی

محسن کمالیان

بعد از غائله‌ی میدان توپ‌خانه و شکست محمدعلی شاه و روحانیون مخالف مشروطه، آیةالله شیخ فضل‌الله نوری و یارانش، بساط مخالفت را در مدرسه‌ی مروی پهن کردند.
آیات‌الله سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی، طی تلگرافی به علماء بلاد، ضمن گزارش وضع جدید، هشداری مهم، تکان‌دهنده و تاریخی را گوشزد کردند [۱]:

"حضرات مخالفین، حاج‌شیخ فضل‌الله نوری و حاج میرزا ابوطالب [زنجانی] و سید علی آقای یزدی ... نقل به یکی از مدارس کرده ... اسلام را دریابید. وطن عزیز را از دست ندهید و آگاه باشید که حضرات، در تحصیل مقصود خود، اگرچه به تسلیط اجانب باشد، مضایقه ندارند".

هم‌سویی محمدعلی شاه و روحانیون مخالف مشروطه با روس‌ها در واقعه‌ی یوم‌التوپ، مهر تاییدی بود بر روشن‌بینی و پیش‌‌گویی آیات‌الله بهبهانی و طباطبایی.

[۱]. ر.ک. به روزنامه‌ی انجمن مقدس ملی اصفهان، ص۳۹۱.

http://t.me/mkamalian1964/2790

This comment was minimized by the moderator on the site

نگران ایران باشیم


داستان زنگزور

آرش رئیسی‌نژاد، دکترای روابط بین‌الملل در رشته‌توییتی نوشت :

جاده گوریس - قاپان در سیونیک [ارمنستان]؛ جاده‌ای که پس از پیروزی باکو در جنگِ دوم قره‌باغ، دسترسی ایران به ایروان [پایتختِ ارمنستان] را با مشکل مواجه ساخته [است].

باکو بدون معامله‌ی مسکو - آنکارا نمی‌تواند قره‌باغ را دوباره پس بگیرد. پس خواهانِ دسترسی به نخجوان و ترکیه از طریقِ کریدورِ زنگزور [در استان سیونیک ارمنستان] است.

کریدور تنها شامل جاده‌های ترانزیتی و راه‌آهن نیست؛ بلکه، دربردارنده‌ی شبکه لوله‌های انرژی، زیرساخت‌های تجاری و خطوط فیبر نوری است. در واقع، کریدور دو نقطه‌ی جغرافیایی الف و ب را بهم می‌پیونداند و همزمان، زیرساختِ اقتصادی، حقوقی و اخیراً تکنولوژیک میان این دو نقطه را نیز تغییر می‌دهد.

راه‌اندازی کریدور در قفقاز می‌تواند با درهم‌تنیدگی اقتصادی، از تنش‌ها میان باکو و ایروان بکاهد. مشکل اما درخواستِ باکو برای کنترلِ کریدورِ زنگزور است. تاریخ ثابت کرده که «نخست، راه می‌آید و پس از آن، تسخیر سرزمینی!» راه‌اندازی کریدورِ زنگزور را گامِ نخست باکو در جاه‌طلبی ارضی بدانید.

بازیگرِ اصلی در کریدور زنگزور،  ترکیه است. گو اینکه آنکارا از طریق تفلیس، خطوطِ سه‌گانه راه‌آهن، نفت و گاز تا باکو را ایجاد کرده، اما اکنون خواهانِ تسهیل دسترسی بیشتر به آسیای مرکزی از طریق این کریدور است. جای شگفتی نیست که زنگزور یکی از سه عنصر بنیادین استراتژی جدید "قرنِ ترکیه" است.

شگفت آنکه ایران، سال‌هاست خواهانِ تسریع در پل دومِ زمینی از طریق محور قارص - ایغدیر - بازرگان است چرا که راه‌آهن کنونی به دریاچه وان رسیده و متوقف می‌شود! رهبرانِ ترکیه اما نقشه‌ی آینده‌ی کریدورها را از هم‌اکنون کشیده و بر یک مسئله توافق دارند : دورزدن ایران برای دستیابی به آسیای مرکزی و چین!

اسرائیل نیز با تشدید حضورِ خود در شمالِ [رود] ارس، سودای جبرانِ حضور ایران در لبنان دارد. تل‌آویو ۴۰٪ از نفتِ خود را از باکو وارد کرده و در عوض، بر ارسالِ جنگ‌افزارهای مدرن، از پهپاد تا سامانه‌ی ضدِّ موشکی، به این کشور افزوده و از پایگاه هوایی سیتالچای و در آینده نزدیک، زنگیلان [در خاک جمهوری باکو] استفاده می‌کند.

حجمِ ارسالِ سلاحِ اسرائیلی به [جمهوری] باکو افزایش یافته که نشان از تحکیم رابطه‌ی استراتژیک باکو - تل‌آویو دارد.

گزارش‌هایی نیز از حضورِ مزدورانِ بنیادگرای تکفیری در شمالِ [رود] ارس هست. در مقابل، گروهی متنفذ در تهران فقط نسبت به رزمایشِ ایروان با آمریکا حساس شده و هنوز قره‌باغ را "خاکِ اسلام" می‌خوانند!!

ایران ضمن تاکید بر حقِّ حاکمیتِ باکو بر قره‌باغ [کوهستانی]، برای راه‌اندازی کریدورِ شمال‌ - جنوب در محور رشت - آستارا [اقدام کند] و باید محور پارس‌آباد - اردبیل - تبریز - ماکو را جایگزینِ زنگزور مطرح کند که نیازمندِ ایجاد راه‌آهن پارس‌آباد - میانه و بازرگان - ایغدیر و تبدیل اردبیل به "بندر خشک" است. جنگ واپسین ابزار است!

همچنین، ایران باید راه‌اندازی جاده‌ی ترانزیتی و خطوطِ انرژی تبریز - ایروان را با گذر از عمقِ [استانِ] سیونیک [ارمنستان] دنبال کند. چرا که امر‌وزه جاده و خطِّ لوله، همچو دژِ دفاعی، ورای مرزها عمل می‌کند. در صورتِ تشدیدِ تنش، ایران باید دو سوی رودخانه‌ی ارس را تا عمق ۳۰ - ۵۰ کیلومتری در کنار فضای هوایی سیونیک، کنترل کند.

راه‌اندازی کریدورِ زنگزور در کنار ازدست‌رفتنِ سه جزیره‌ی ایرانی [در خلیج فارس] ضرباتی است که در آینده نزدیک، تمامیت ارضی ایران را بر هم‌ می‌زند؛ آینده‌ای محتمل که پیامدِ انفعالِ ویرانگرِ کشور در قفقاز و خلیج‌فارس است. آینده‌ای که با پدیده‌ی فرونشست*، تداوم خواهد یافت. گامِ پس از زنگزور را در تبریز ببینید!



*فرونشست :

ایران هیچ‌گاه نمی‌تواند و نباید با قدرت‌های بزرگ اتحاد استراتژیک داشته باشد. پس خردمندانه نیست که کشور را هم‌سرنوشت با یک یا چند قدرت بزرگ نامید. چرا که رابطه این قدرت‌ها با ایران بر پایه‌ی frenemy (ترکیبی از friend و enemy) است:
همزمان در یک حوزه دوست (friend) و در حوزه‌ی دیگر دشمن (enemy) هستند.

علیرغم فقدان اتحادِ استراتژیک، ایران اما می‌تواند گونه‌ای‌ شراکتِ پایدار و ائتلافِ موقتی با این قدرت‌ها در حوزه‌هایی مشخص برقرارکند؛ چرا که منطق ژئوپلتیک حکم‌ می‌کند که ایران، زندگی در شکاف را دنبال کند. وگرنه پس از دوره‌ای فرسایشِ ژئوپلتیکی و انزوای اقتصادی، دچار فرونشست می‌شود.

حذف از روندِ اقتصاد جهانی بدلیلِ بی‌برنامگی داخلی و تحریم‌های خارجی از طریقِ دورزدگی توسط کریدورهای زمینی - دیجیتالی به فرسایشِ ژئوپلتیکی انجامیده [است]. مثل فرسایش خاک، تشدیدِ این نوع فرسایش می‌تواند به فرونشست بینجامد :
ناگهانی، سریع و به یکباره در برابر چشمانِ بهت‌زده!
فرونشست را دریابید...!!!
....
...
@Falaakhon

This comment was minimized by the moderator on the site

پوتین ایران را تحت قیمومیت می خواهد نه به عنوان شریک

مجید مرادی
آژانس حمل و نقل هوایی فدرال روسیه تایید کرد که رهبر واگنر یوگنی پریگوژین، در هواپیمای شخصی سقوط کرده در منطقه تور روسیه حضور داشته است.

بدین ترتیب قیصر روس یک مزاحم دیگر را از سر راه برداشت تا خاطره شورش نیمه کاره او را از یادها ببرد. دیکتاتور پوتین اخیرا ناوالنی را هم که هوای رقابت انتخاباتی! با پوتین به سرش زده بود را راهی زندان کرد.

پوتین اساسا هیچ رقیبی را تحمل نمی کند. در اولین دوره ای که وی با رام کردن یلتسین نامزد ریاست جمهوری شد رقیبی جدی داشت به نام لبدوف که او هم از قضا و شاید به رضای رقیبش در حادثه سقوط هلیکوپتر کشته شد. پوتین تنها چاکران و نوکرانی مانند مدودف را تحمل می کند و دوست دارد. مدودفی که حتی در منصب ریاست جمهوری مطیع و رام نخست وزیرش پوتین باشد.

این دیکتاتور بی رقیب در روابط با ایران نیز فرق چندانی ندارد و هرگز ایران را به عنوان شریک نپذیرفته و نخواهد پذیرفت. البته ایرانی که تحت قیمومت او و مجری برنامه های توسعه طلبانه نظامی اش باشد برایش از عسل شیرین تر است.

فرق روسیه و آمریکا هم در همین است که منطق جهان آزاد رقابت را می پذیرد و شراکت را تشویق می کند و امتیاز می گیرد و امتیاز می دهد اما منطق چموش روس نه رقیب را برمی تابد و نه شریک می خواهد.
روس ها تنها فن خیانت و خباثت را خوب بلدند. آنانی که گوششان بدهکار هشدارها نبود با چشمشان دیدند که چگونه لاوروف در مهمانی وزرای خارجه کشورهای عرب خلیج فارس حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه را زیر سوال برد.

@Sahamnewsorg

This comment was minimized by the moderator on the site

برنامه احتمالی روسیه برای درگیرنمودن ایران در جنگ با آذربایجان

گمان نکنید آذربایجان کوچک است و یارای ایستادگی در مقابل ایران را ندارد

شهاب‌الدین حائری‌شیرازی
روسیه در حال فرو رفتن کامل در باتلاق اوکراین است.
جنگی که آمریکا و غرب بدون دادن تلفات  برنده آنند.
پیش از این نیز نخبگان هشدار دادند که روسیه برای فرار از این باتلاق احتمالا به دنبال یک قربانی است.
همان زمان که بحث ارسال پهپادها به روسیه پیش آمد گفتیم ایران را درگیر جنگی کردید که جنگ ما نبود.
امروز با دیده شدن نشانه‌های لشکرکشی آذربایجان در منطقه زنگزور، مجددا سایه جنگی دیگر خودنمایی می‌کند.
بی‌شک ترکی شدن تمام مرز شمال‌غربی ایران و منحصر شدن مسیر اروپا به ترکیه و آذربایجان یک بحران ژئوپولوتیک است برای ایران اما درگیر شدن با آذربایجان احتمالا علاوه بر مشکل فوق، ایران را دچار جنگی فرسایشی می‌نماید که نمی‌تواند راه حل قابل قبولی باشد.

گمان نکنید آذربایجان کوچک است و یارای ایستادگی در مقابل ایران را ندارد، همانگونه که اوکراین کوچک، روسیه بزرگ را دارد نابود می‌کند در جنگ آذربایجان و ایران نیز کمکها چنان سرازیر خواهد شد به طرف مقابل، که ایران را نابود کند و لو به همراه آذربایجان.

نکته مهم آن است که برنده جنگ ترکها و ایران، بی‌شک روسیه است که بر سر ایران معامله خواهد کرد برای بیرون کشیدن خود از جنگ اوکراین.
روسیه نشان داده در مرکز تصمیم گیری ایران نفوذ دارد و تصمیمهای برخلاف منافع ملی ایران را در مراکز تصمیم‌گیری ایران، به پیش می‌برد.
در زمان فعلی ایران در داخل با تفرق و اختلاف جدی روبروست به نحوی که اکثریت قابل توجهی چندان بی‌میل به نابودی نظام حاکم، در یک جنگ ناخواسته نیستند.
تحریمها بنیه اقتصادی مملکت را بشدت تضعیف نموده و مملکت آماده ورود به جنگ نیست.
ترکیه عضو ناتو هست و ناتو بشدت از ایران عصبانی‌است که پهباد به روسیه یعنی دشمن اروپا و ناتو فرستاده.
به هر حال این جنگ در موقعیت کنونی بحران را خواهد فزود.
چاره کار نه جنگ، که بهبود روابط با دنیا و غرب و آمریکاست.
در این میان اسرائیل نیز آتش‌بیار معرکه خواهد بود تا دشمن خود را بدون کمترین درگیری از بین ببرد.
جنگ ما واسرائیل از ابتدا نه با شرع سازگار بود و نه عقل مثل خیلی کارهای این نظام نامعقول.
قبلا در اینجا در خصوص ضرورت اصلاح سیاست کلان ایران در قبال اسرائیل سخن گفته‌ام.

@Sahamnewsorg

This comment was minimized by the moderator on the site

بیش از نسیان!
غلامعلی حدادعادل کشته شدن هشت هزار نفر در جنگ بوسنی هرزه‌گوین را نشانهٔ سیاست یک بام و دو هوای غرب در برابر حقوق بشر دانسته است.
در جنگ بوسنی هرزه‌گوین، صرب‌های متحد روسیه، مسلمانان متحد غرب را قتل‌عام کردند.
نهایتاً هم دخالت نظامی آمریکا علیه رژیم میلوسوویچ در صربستان به این قتل‌عام پایان داد.
قاعدتاً غربی‌ها هم در موضوع حقوق بشر خالی از ریاکاری نیستند، اما اینکه چرا آقای حداد این جنایت خاص متحدان روسیه را به پای غرب نوشته است، به نظرم باید به چیزی بیش از نسیان مربوط باشد!
احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad

This comment was minimized by the moderator on the site

"خدعه روس": به توافق داخلی و موازنه خارجی نیازمندیم

روس ها با الفبای همسایگی بیگانه اند

در دام توطئه‌ی رقبا افتاده‌ایم

ابوالفضل فاتح نوشت:

از مشکلات حکمرانی کشور آن است که از ماهیت شعار نه شرقی و نه غربی عدول وحشتناکی شده است. برخی شعار نه شرقی نه غربی را به محو ایران از نظام روابط بین الملل تحریف کرده‌اند و برخی با وابستگی به یک طیف جهانی آن را بلاموضوع ساخته‌اند. مقتضای شعار نه شرقی و نه غربی استقلال از نفوذ قدرت‌ها و امکان نقش آفرینی در فضای بینابینی است و هر شرط و عاملی که این فضای بازیگری را محدود کند ناقض و تحریف آن شعار است. همه شاهدیم که کشور که باید محور توازن منطقه باشد، خود از حالت توازن هم در عرصه‌ی داخلی و هم بین الملل خارج شده، و تحریم‌های چند ده ساله توان ملی کشور را به شدت تنزل داده است. حالا باید روشن شده باشد که پس از عبور از دوران جنگ سرد، اقتصاد و سیاست خارجی از سکه‌های رایج قدرت جهانی شده است و از همین روست که کشورهای عرب ثروتمند با همه ضعف‌های اساسی‌شان میدان گرفته‌اند.

قلبا به تلاش‌های بزرگی که برای استقلال کشور و قدرت دفاعی کشور طی چندین دهه شده، عمیقا ارج می‌نهم و به خون‌های پاک مرزداران وطن سر تعظیم فرود می‌آورم، اما روشن است که «قدرت سخت نظامی» با همه اهمیتش بدون اتکاء به قدرت اقتصادی و همراهی جمهور که از مولفه‌های نخست در برقراری امنیت ملی است و بدون اتکاء به «قدرت نرم» کافی نیست، بلکه هم شکاف و نارضایتی داخلی و هم فشار و طمع ورزی خارجی را بر می‌انگیزد، که چنین نیز شده است. این نگاهی است که رهبران کشور در تحلیل سقوط شوروی داشتند. حال چه شده است که آن تحلیل‌ها فراموش شده است؟

قدردان تلاش ها هستیم، اما کیست که نداند درک عمق استراتژیک در سیاست خارجی از عهده ی هر کسی بر نمی آید و با چند شعار و بستن یقه ی دیپلماتیک، سیاست خارجی ساخته و پرداخته نمی شود. سیاست خارجی در بالا و پایین رفتن از دیوار سفارتخانه ها و رنگ کردن دیوارها و نام گذاری خیابان ها و چوب لای چرخ گذاشتن دولت های نا همگن با یک جناح ارتفاع نمی گیرد، بلکه خیانت هایی چون حمله به سفارت عربستان را شاهد خواهیم بود. سیاست خارجی طرح و برنامه و دوراندیشی و تخصص و پشتوانه و حضور قوی در کرسی ها و بازارهای جهانی و ثبات می خواهد.

این که ما نمی‌توانیم با همه قدرت‌ها مذاکره کنیم، توهین به خودمان و فرصت سازی برای رقیبان است
وضعیت سیاست خارجی از وضعیت غم انگیز پاسپورت ایرانی هویداست
ادعاهای روزافزون ارضی، می تواند خطرناک و پرهزینه شود
این که نه ما جهان را بفهمیم و نه جهان ما را، یک سیاهچاله ارتباطی و لکنت عمیق است
راه حل، توافق در داخل و توازن در خارج است
متن کامل: https://www.jamaran.news/fa/tiny/news-1600504

This comment was minimized by the moderator on the site

هزینه‌کرد دوباره روسیه از تمامیت ارضی ایران؛ شراکت استراتژیک تهران و مسکو عملی است؟
رهبر ایران و رئیس جمهوری روسیه
نگارش از یورونیوز فارسی • به روز شده در: ۱۳/۰۷/۲۰۲۳ - ۱۳:۰۷
روسیه و شش کشور عضو شورای همکاری خلیج فارس در پایان نشست اخیر خود در بیانیه‌ای مشترک خواهان «ارجاع پرونده جزایر سه‌گانه به دیوان بین‌المللی دادگستری به منظور حل و فصل این مسئله مطابق با مشروعیت بین‌المللی» شده بودند. یورونیوز برای ریشه‌یابی این مساله به سراغ دو تن از صاحب‌نظران این حوزه رفت.

نارضایتی جمهوری اسلامی ایران از مطالب مندرج در بیانیه مشترک روسیه و کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس در خصوص سه جزیرۀ ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک، روز چهارشنبه دوازدهم ژوئیه (۲۱ تیر) با واکنش وزارت خارجۀ ایران و احضار سفیر روسیه در ایران به این وزارتخانه مواجه شد.

مدیر کل خلیج فارس وزارت امور خارجه ایران در ملاقات با سفیر روسیه ضمن تاکید بر تعلق ابدی جزایر سه گانه ایرانی ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک به خاک ایران، خواستار «تصحیح موضع روسیه نسبت به این موضوع» شد.

به غیر از اعتراض وزارت خارجۀ ایران به سفیر روسیه، نارضایتی ایران از همسویی روسیه با کشورهای عربی حاشیۀ خلیج فارس در قبال جزایر سه‌گانه، در مقاله‌ای که خبرگزاری تسنیم از علی اکبر ولایتی - مشاور امور بین‌الملل رهبر جمهوری اسلامی ایران - منتشر کرده نیز نمود بارزی دارد.


آقای ولایتی در بخشی از این مقاله، که با عنوان «واکنش صریح به بیانیۀ اخیر شورای خلیج فارس و روسیه» منتشر شده، نوشته است:

«بعد از انقلاب اسلامی ایران و به خصوص بعد از جنگ تحمیلی، امارات از هر فرصتی برای طرح این موضع ناحق استفاده می‌کند. اکنون برخی از دوستان ما همچون روسیه به همان چاله‌ای افتاده‌اند که چندی پیش چین به درون آن افتاد. یعنی گمان می‌کنند که با تأیید چنین ادعای نامربوطی روابط اقتصادی خوبی در آینده با امارات خواهند داشت. به نظر می‌رسد این اقدام روسیه نیز از نوع بعضی از سادگی‌هایی است که بعضا از روس‌ها دیده شده است. علی‌الخصوص در نقاطی از منطقه که آشنایی و شناخت عمیقی بین روسیه و آن کشورها وجود ندارد.»

با توجه به حمایت جمهوری اسلامی از روسیه در جنگ با اوکراین، به نظر می‌رسد مقامات سیاسی ایران دست‌کم در شرایط کنونی انتظار این را نداشتند که روسیه همسو با امارات و سایر کشورهای عربی حاشیۀ خلیج فارس، تمامیت ارضی ایران را زیر سؤال ببرد.

آسوشیتدپرس
عکس دسته جمعی وزیر خارجه روسیه با نمایندگان کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس در مسکو به تاریخ دهم ژوئیه ۲۰۲۳آسوشیتدپرس
یورونیوز در گفت‌گو با بیژن اشتری، مترجم و منتقد مشهور «مارکسیسم» در ایران و صاحب‌نظر در تاریخ و سیاست روسیه، و افشار سلیمانی، سفیر پیشین ایران در آذربایجان جنبه‌های گوناگون همسویی روسیه با امارات و نارضایتی ایران از موضع روسیه را بررسی کرده است.

شراکت راهبردی با روسیه، توهم است
بسیاری از طرفداران سیاست خارجی جمهوری اسلامی، دست کم در یکی دو دهۀ اخیر بارها گفته‌اند که روسیه شریک راهبردی ایران است؛ اما آقای اشتری دربارۀ این ادعا می‌گوید:

«به نظر من این توهمی است که بخشی از دولتمردان جمهوری اسلامی دارند. شاید بدنۀ اصلی مقامات جمهوری اسلامی هم آگاهند که این طور نیست ولی قشر خاصی از این آقایان چنین باوری دارند. احتمالا برای اینکه این باور به آن‌ها اعتماد به نفس می‌دهد و ضمنا به لحاظ تبلیغاتی می‌تواند فوایدی برایشان داشته باشد. بعد از بی‌اثر شدن برجام و تضعیف رابطه با غرب، باید تکیه‌گاهی در سیاست خارجی ایجاد کنند و در تبلیغات، می‌کوشند که روسیه را آن تکیه‌گاه جلوه دهند. ولی این طور نیست. روسیه هرگز به ایران به عنوان یک شریک استراتژیک نگاه نکرده و ایران همیشه برایش یک کارت بازی بوده و منافع اقتصادی برایش مهم‌ترین انگیزه در تعیین رفتارش با ایران بوده.»

ایران و روسیه به دنبال اجرایی کردن قرارداد ۲۰ ساله جدید یا قرارداد ۲۵ ساله قدیمی؟
روسیه بیش از شوروی با کارت ایران بازی کرده است
آقای افشار سلیمانی هم معتقد است که «اساسا ایران هیچ وقت در طول تاریخ مناسبات راهبردی با روسیه نداشته و از این به بعد هم نخواهد داشت. در علم روابط بین‌الملل، مناسبات استراتژیک در سه سطح تعریف می‌شود. این سه سطح عبارتند از: همکاری استراتژیک، شراکت استراتژیک، اتحاد استراتژیک. اتحاد استراتژیک بالاترین ردۀ مناسبات استراتژیک است. همکاری استراتژیک هم پایین‌ترین رده است. شراکت استراتژیک پلی است میان همکاری استراتژیک و اتحاد استراتژیک. اما ایران در هیچ یک از این سه سطح رابطۀ استراتژیک با روسیه ندارد. قبلا هم نداشته. نه با شوروی چنین رابطه‌ای داشتیم نه با روسیه داریم.»

سفیر پیشین ایران در جمهوری آذربایجان در ادامه افزود که «روسیه بیش از شوروی، از ایران به عنوان کارت بازی استفاده کرده؛ چون در نظام دوقطبی دوران جنگ سرد، به هر حال هر یک از دو بلوک شرق و غرب نمی‌توانست از یک کشور ثالث آن قدرها به عنوان کارت بازی استفاده کند؛ زیرا می‌دانستند اگر آن کشور منافع عینی رابطه را نبیند، سیاست خارجی‌اش را تغییر خواهد داد. لذا مجبور بودند کارهایی کنند که اعتماد آن کشور ثالث را جلب کنند. مثلا در زمان شاه، شوروی برای جلب اعتماد شاه، پروژۀ ذوب‌آهن اصفهان و پروژه‌هایی دیگر را در ایران اجرا کردند. غربی‌ها هم کارهای دیگری می‌کردند تا اعتماد شاه جلب شود. اما بعد از انقلاب، هیچ یک از پروژه‌هایی که ایران می‌توانست با روسیه اجرا کند، به نتیجه نرسیده است. پروژه‌های نفتی و گازی و حتی نظامی و غیره. پروژۀ کریدور شمال و جنوب هم چون الان روس‌ها به آن نیاز دارند، از سوی روسیه جدی گرفته شده است.»

پیمان شانگهای پیمان ورشو نیست
اینکه شراکت راهبردی یا فقدان آن بین دو کشور چگونه معلوم می‌شود، سؤالی است که بیژن اشتری در پاسخ به آن می‌گوید:

«الان ایران به پیمان شانگهای پیوسته و مقامات جمهوری اسلامی به گونه‌ای دربارۀ پیمان شانگهای تبلیغ می‌کنند که گویی پیمان ورشویی در برابر پیمان ناتو وجود دارد و ایران به پیمان ورشو پیوسته است. انگار توقعشان این است که هم‌پیمانانشان از جمهوری اسلامی در برابر غرب دفاع کنند و این دفاع همه‌جانبه باشد. یعنی دفاع اقتصادی و سیاسی و نظامی را شامل شود. در حالی که الان سیاست جهانی مثل دوران جنگ سرد نیست که چنان تقسیم‌بندی‌هایی وجود داشته باشد و شرق و غرب در برابر هم صف‌آرایی کنند.»

وی گفت: «همسویی روسیه با کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس، نشان داد که جایگاه قدرت ایران در منطقه و جهان چقدر پایین است. به همین دلیل روسیه که عضو پیمان شانگهای است، به راحتی حساسیت‌های جمهوری اسلامی را نادیده می‌گیرد و مالکیت ایران بر این سه جزیره را خیلی راحت زیر سؤال می‌برد. آن هم در شرایطی که جمهوری اسلامی برای روسیه کم مایه نگذاشته است. هیچ یک از همین کشورهای عربی به روسیه پهپاد نداده‌اند.»

نشست مجازی سازمان همکاری شانگهای به ریاست هند؛ ایران رسما به عضویت کامل درآمد
اشتری در خصوص موضع ایران در جنگ روسیه علیه اوکراین معتقد است: «روسیه در جنگ با اوکراین تقریبا جز بلاروس متحدی ندارد. ولی جمهوری اسلامی خودش را جلو انداخته و در حال کمک به روسیه است. کشور ما بابت این سیاست، بهای گزافی را دارد می‌پردازد و خودش را در تقابل کامل با غرب قرار داده است؛ غربی که نسبت به جنگ اوکراین به شدت حساس است چراکه این جنگ برایش اهمیت حیاتی دارد. ایران این فداکاری را برای روسیه انجام داده ولی روسیه در عوض چنین واکنشی نشان داده و به راحتی انگشت گذاشته است روی حساسیت‌های ایران در زمینۀ تمامیت ارضی. تازه مسئلۀ جزایر سه‌گانه، قضیۀ کوچکی است.»

ایران باید روابطش را با غرب ترمیم کند
آقای اشتری، صاحب‌نظر در تاریخ و سیاست روسیه گفت: «روسیه سر قضایای بزرگ‌تر هم ایران را خواهد فروخت. سوابق تاریخی روسیه هم چیزی جز این را نشان نمی‌دهد. روسیه اصلا نظر مساعدی به تمامیت ارضی ایران ندارد و بیشترین صدمه را به تمامیت ارضی ایران وارد کرده است. روسیۀ فعلی هم به نظر من ادامه‌دهندۀ همان روسیۀ دوران تزاری است. حالا ما می‌خواهیم با چنین کشوری دست دوستی و اتحاد بدهیم.»

او افزود: «ایران اصولا جایی در مدار شرق ندارد. اردوگاه شرق هیچ سودی برای ما ندارد. ایران باید روابطش را با غرب ترمیم کند. ما اگر لازم است متحدی هم داشته باشیم، باید او را در غرب جستجو کنیم. این حرف به معنای غربگرایی و غربزدگی نیست. تمدن و علم و دانش و توسعه و مدنیت در غرب هست. چه ما خوشمان بیاید چه بدمان بیاید. الان هشت میلیون ایرانی در غرب زندگی می‌کنند. آقای خسروپناه دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی، به تازگی صریحا گفت نگاه جوانان ایران به غرب است. این حرف نشان می‌دهد جایگاه ما در شرق نیست. کسی برای علم و دانش و تمدن و توسعه به شرق نگاه نمی‌کند. البته ما نباید شرق‌ستیز باشیم ولی باید در پی پیمان‌ها و هم‌پیمان‌هایی باشیم که به پیشرفت و توسعۀ کشورمان کمک کند. چنین هم‌پیمان‌هایی را هم در غرب می‌توانیم پیدا کنیم نه در شرق.»

غرب‌ستیزی ایران را جبرا به سمت روسیه سوق داده است
آقای سلیمانی هم دربارۀ وجود یا فقدان شراکت استراتژیک بین ایران و روسیه می‌گوید: «شراکت استراتژیک منوط به منافع و دیدگاه‌های مشترک است و هر دو کشور باید از رابطه منتفع شوند. شراکت استراتژیک مسائل راهبردی را شامل می‌شود. مسائل ژئوپلتیک، امنیتی، تکنولوژیک و اقتصادی و غیره. ایران و روسیه اساسا دو دیدگاه واگرایانه دارند. البته غرب‌ستیزی ایران را جبرا به سمت روسیه سوق داده، ولی روسیه چیزی به ایران نداده است. بهترین سیاست بالانس و موازنه است. ایران باید بر اساس منافع ملی خودش با غرب و روسیه کار کند. شراکت استراتژیک ایران و روسیه کجا است؟ در مسائل نظامی؟ فروش پهپاد به روسیه در جنگ اوکراین، اگرچه ایران منکر آن است، امری مقطعی است.
روسیه هیچ‌گاه نیازهای نظامی ایران را برطرف نکرده، به این معنی که سلاح تهاجمی به ایران نداده است. الان گفته می‌شود سوخو ۳۵ به ایران فروخته است، ولی حتی سلاح‌ها یا هواپیماهای دست دومی هم که به ایران فروخته، در خیلی از موارد، پشتیبانی‌شان را انجام نداده و ایران در به در دنبال این بوده که حتی به صورت زیرزمینی، تعمیرات اساسی این ادوات نظامی را انجام دهند یا قطعات لازم برای آن‌ها را پیدا کنند. اینکه روس‌ها در شرایط فعلی چه کاری در این زمینه می‌توانند انجام دهند، محل سؤال است.»

اختلافات ایران و روسیه مانع شراکت استراتژیک است
سلیمانی در خصوص سهم‌خواهی روسیه از مناسب گفت: «در دریای خزر، روسیه سهمش را از پروژۀ قرن آذربایجان گرفت. در حالی که تا قبل از آن با ایران همراهی می‌کرد و می‌گفت تا رژیم حقوقی دریای خزر تعیین نشود، این‌جا قراردادها غیرقانونی است. اما رفت ایران را دور زد، ۱۰ درصد از این کنسرسیوم را گرفت و ایران را رها کرد.»

«در بحث کنوانسیون رژیم حقوقی دریای خزر سعی کرد مسائل را با کشورهای حاشیۀ خزر حل و فصل کند و ایران را به وادی مد نظر خودش بکشاند. در آسیای مرکزی و عراق هم با ایران همکاری نداشت. فقط در مورد سوریه با ایران همکاری کرده که آن هم به نظر من نهایتا با ایران همسو نخواهد بود. در مورد اسرائیل و غرب هم رویکرد ایران و روسیه مختلف بوده است. اختلاف بین ایران و روسیه زیاد است و همین اختلافات نمی‌گذارد بین ایران و روسیه شراکت استراتژیک ایجاد شود تا کار به اتحاد استراتژیک برسد.»

وی در ادامه خاطرنشان کرد که «اگر خیلی تخفیف دهیم، می‌توانیم بگوییم ایران و روسیه در یکی دو زمینه همکاری استراتژیک دارند که آن هم معلوم نیست در پایان به چه نتیجه‌ای برسد. مواردی مثل بحث سوریه یا همکاری نظامی فعلی ایران با روسیه در جنگ اوکراین. روس‌ها کلاً به اندازه‌ای که ایران در همین مدت کوتاه جنگ اوکراین با آن‌ها همکاری نظامی داشته، با ایران همکاری نظامی نداشته‌اند.»

آسوشیتدپرس
دومین همایش اقتصادی خزر در مسکو در ماه اکتبر ۲۰۲۲آسوشیتدپرس
همکاری نظامی با روسیه، یعنی تخریب پل‌های بازگشت به غرب
زمانی که ایران پهپاد آمریکا را در خلیج فارس سرنگون کرد و احتمال وقوع جنگ بین دو کشور بالا گرفته بود، ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه دربارۀ واکنش روسیه به جنگ احتمالی بین ایران و آمریکا گفت: «ما آتش‌نشان منطقه نیستیم.»

اینکه چرا علیرغم این موضع پوتین، حمایت ایران از روسیه در جنگ اوکراین با هدف دریافت تسلیحات نظامی بوده یا واقعا رهبران ایران معتقدند جهان در آستانۀ یک پیچ تاریخی قرار دارد که آینده را از آن شرق می‌کند، سؤالی است که پاسخش دست کم فعلا معلوم نیست. با این حال آقای اشتری می‌گوید:«مساله این است که چه کسی تصمیم گرفته ما در اردوگاه شرق باشیم؟ مردم چه نقشی دارند و چطور می‌توانند نظر خودشان را دربارۀ این موضوع بگویند؟ حقیقتش این است که یک فرد یا حداکثر یک گروه انگشت‌شمار، این تصمیمات را بر اساس محاسبات خودشان می‌گیرند. اینکه چرا جمهوری اسلامی از روسیه در جنگ اوکراین حمایت کرده، به نظر من این یک واکنش شتابزده است در برابر ناامید شدن جمهوری اسلامی از ارتباطش با غرب و بی‌ثمر ماندن برجام. دلیل دیگرش می‌تواند این باشد که حکومت ایران در پی یکسره کردن تکلیف برجام است.»

در جمهوری اسلامی همیشه عده‌ای امیدوار بودند گشایشی در رابطۀ ایران و غرب حاصل شود. الان ظاهرا کانون قدرت می‌خواهد این امید را برای همیشه ریشه‌کن کند. یعنی ما چنان وارد جنگ روسیه و اوکراین شویم که دیگر راه برگشتی به سمت غرب وجود نداشته باشد و همۀ پل‌های پشت سر خراب شود.
بیژن اشتری
«در جمهوری اسلامی همیشه عده‌ای امیدوار بودند گشایشی در رابطۀ ایران و غرب حاصل شود. الان ظاهرا کانون قدرت می‌خواهد این امید را برای همیشه ریشه‌کن کند. یعنی ما چنان وارد جنگ روسیه و اوکراین شویم که دیگر راه برگشتی به سمت غرب وجود نداشته باشد و همۀ پل‌های پشت سر خراب شود. یعنی حتی اگر خود حکومت هم بخواهد، دیگر نتواند به سمت رابطه با غرب برگردد. تکذیب مداخلۀ ایران در جنگ اوکراین هم تکذیب دیپلماتیک است و کارکرد خارجی دارد؛ وگرنه به نظر می‌رسد عناصر داخل حکومت باید بدانند که جمهوری اسلامی کلاً وارد اردوگاه شرق شده و قید غرب را باید برای همیشه بزند.»

کاخ سفید: روسیه با کمک ایران در حال احداث کارخانه تولید پهپاد در شرق مسکو است
وی در ادامه به یورونیوز گفت: «پیچ تاریخی‌ای هم که ما داریم می‌بینیم، زوال تدریجی ایران و از دست رفتن همۀ مزیت‌های ژئوپلیتیکی‌اش طی ده بیست سال گذشته است. تصوراتی که جنبۀ تبلیغی دارند، با واقعیت‌های موجود متفاوت‌اند. این سیاست خارجی باید خودش را متوازن کند. ادامه دادن این مسیر عوارض بدتری هم خواهد داشت.»

روسیه با امضای این بیانیه به غرب گرا داده
افشار سلیمانی اما معتقد است روسیه می‌خواهد خودش را از باتلاق جنگ اوکراین بیرون بکشد و همسویی‌اش با امارات عربی متحده بر ضد منافع ایران نیز حاوی پیامی به غرب است، او توضیح داد: «این که چرا روسیه حین جنگ با اوکراین، این بیانیۀ کشورهای عربی را امضا کرده، به نظر من دلیلش این است که روس‌ها می‌دانند با ورود به جنگ با اوکراین، شرایط سختی برای خودشان ایجاد کرده‌اند و می‌دانند ادامۀ این جنگ برای روسیه خیلی هزینه خواهد داشت و هر چه زودتر باید به شکل آبرومندانه‌ای این جنگ را تمام کنند.»

او افزود: «در این شرایط که ترکیه فرماندهان گردان آزوف را به اوکراین بازگرداند، با پیوستن سوئد به ناتو موافقت کرد و با اوکراین توافق کرده در زمینۀ تولید پهپاد در اوکراین، شرایط برای روسیه بدتر از قبل شده است. یعنی ترکیه علیه منافع روسیه موضع گرفته، روسیه هم علیه منافع ایران. ترکیه از روسیه فاصله گرفته است. چین هم که کاری برای روسیه نمی‌کند. ایران هم که بیشتر از این نمی‌تواند از روسیه حمایت کند.»

آقای افشار خاطرنشان کرد: «در چنین شرایطی، موضع‌گیری روسیه علیه ایران در شورای همکاری خلیج فارس، نوعی گرا دادن به جهان غرب است که مسکو چندان هم حامی تهران نخواهد بود. روسیه ایران را در حد و اندازۀ چنین استفاده‌هایی می‌داند. به نظرم روسیه می‌داند که دارد تنها می‌شود، بنابراین در حال هزینه کردن از ایران برای رها شدن از تنهایی است. به نظرم جهت بازی دارد عوض می‌شود و ایران باید سیاست خارجی‌اش را با حساب و کتاب بیشتری شکل دهد وگرنه وضعیت برای ایران بدتر خواهد شد.»

نفوذ روس‌ها و کمونیست‌ها در ایران غیر قابل انکار است
از آغاز جنگ اوکراین، جناح سیاسی تندرو در ایران چنان در تایید روسیه موضع‌گیری کرده که بسیاری از منتقدان، این جناح را روسوفیل و مواضعش را یادآور حمایت‌های پایدار حزب توده از سیاست‌های کرملین دانسته‌اند. بیژن اشتری دربارۀ کرملین‌گرایی جریان حزب‌اللهی در ایران می‌گوید: «من دربارۀ نفوذ روس‌ها و کمونیست‌ها در ایران طی صد سال گذشته تحقیق کرده‌ام و مقالات زیادی دربارۀ این موضوع نوشته‌ام. این واقعیت قبلا وجود داشته و الان هم وجود دارد. الان نشریۀ مجمع ناشران انقلاب اسلامی روی میز من و جلوی رویم است. مسئولین این نشریه الان در وزارت ارشاد صاحب پست و مقام‌اند. وقتی این نشریه را ورق می‌زنیم، با یک نشریه کاملا مارکسیستی مواجه می‌شویم. همۀ مقالاتش ضد سرمایه‌داری و نئولیبرالیسم است.»

او در ادامه گفت: «نفوذ روس‌ها و مارکسیست‌ها غیر قابل انکار است ولی نکتۀ دیگر، نادانی در امر تبلیغات است که متاسفانه در خبرگزاری‌های جمهوری اسلامی و صداوسیما زیاد مشاهده می‌شود. یعنی حتی پروپاگاندا و تبلیغات درست و حسابی هم بلد نیستند.»

آقای اشتری «آمریکاستیزی و غرب‌ستیزی» را «مذهب مشترک» و نقطه اتصال برخی کشورها دانست و گفت: «صرف این که حکومت یک کشور آمریکاستیز باشد، این برای جمهوری اسلامی کافی است تا با آن کشور متحد شود. یعنی دیگر برایش فرقی نمی‌کند که آن حکومت کمونیست است، بودایی است، مسلمان است یا سوسیالیست.»

او افزود: «مارکسیسم-‌لنینیسم همیشه یک ابزار مبارزاتی بوده و انقلابیون شیعه هم متوجه این موضوع شده بودند و به خوبی از این ابزار استفاده کردند. علی شریعتی در رأس شیعیان انقلابی‌ای بود که مفاهیم مارکسیستی را در پوشش شیعی-اسلامی خرج انقلاب در ایران کرد و در این کار موفق هم شد. یعنی انقلابیون شیعه توانستند حکومت شاه را سرنگون کنند.»

وی خاطرنشان کرد: «در اقتصاد ما هم اصل ۴۴ قانون اساسی، برگرفته از نامه‌ای است که کمیتۀ مرکزی حزب توده در آستانۀ تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی برای مهندس بازرگان نوشته بود. یعنی عین همان قسمت از نامۀ حزب توده را وارد قانون اساسی جمهوری اسلامی کرده‌اند. نفوذ از این بیشتر؟ تعطیلی و مصادرۀ کارخانه‌ها، نابود کردن بخش خصوصی و عمده کردن بخش دولتی در اقتصاد، سیاست‌هایی بوده که جمهوری اسلامی با الهام گرفتن از کمونیست‌ها در ایران پیاده کرد و به نظر من همچنان ادامه دارد. یعنی رهبران ما در آن سطوح بالا، هنوز متاثر از نفوذ تاریخی مارکسیسم-لنینیسم در ایران هستند.»

اگر قوی بودیم، امارات جرأت نمی‌کرد چنین بیانیه‌ای صادر کند
افشار سلیمانی اما معتقد است متهم به روسوفیلیسم در ایران، ظاهرا غرب‌ستیزند وگرنه عملا لطمه‌ای به منافع غرب نزده‌اند: «این جریان مدعی آمریکاستیزی است ولی من شخصا اعتقادی به آمریکاستیزی این جریان ندارم. یعنی آمریکاستیزی و غرب‌ستیزی‌ای صورت نگرفته. این ستیزۀ ادعایی چه ضرری به آمریکا و اسرائیل زده؟ در عوض ایران چیزی گیرش نیامده است. سیاست خارجی ما بیشتر به نفع دیگران شده تا خودمان. الان همۀ کشورهای منطقه در حال سود بردن از سیاست خارجی ایران هستند.»

آقای سلیمانی ادامه داد: «سیاست خارجی هر کشوری برای تامین منافع ملی و امنیت ملی همان کشور است نه کشورهای دیگر. تولید پهپاد و اورانیوم غنی شده، مهم نیست. مهم دستاورد سیاست خارجی است. اگر ما در منطقه قوی بودیم، آیا امارات جرات می‌کرد چنین بیانیه‌ای در حضور وزیر خارجۀ روسیه صادر کند؟ قوی بودن ایران یعنی هیچ کشوری این ادعاها را علیه ایران مطرح نکند. آن‌ها اصلا قبول ندارند که ایران قوی است. به همین دلیل چنین ادعاهایی را مطرح می‌کنند. این که ما خودمان را قوی می‌دانیم، مهم نیست. دیگران باید ما را قوی بدانند و مراقب رفتارشان در قبال ایران باشند.»

به توییتر یورونیوز فارسی بپیوندید

سلیمانی در انتها افزود: «ستیز در سیاست خارجی، بویژه در دنیای کنونی، معنا ندارد. اگر قرار است سیاست خارجی در خدمت رقابت یا کاهش وابستگی باشد، این نیازمند استراتژی و دکترین است. با داد و بیداد و تهدید توخالی و بلوف‌زدن و دائما هزینه بار کردن بر ملت، هیچ حکومتی قوی نمی‌شود. قدرت ملی نیازمند اقتصاد قوی، قدرت نظامی، استفاده از زمینه‌های ژئوپولیتیک و ژئواکونومیک، صادرات بالا، محوریت یافتن در حمل‌ونقل و گرفتن حق ترانزیت و اموری از این قبیل است. وقتی ایران گذرگاه مهمی برای سایر کشورهای دنیا باشد، امنیت ایران هم برای دنیا مهم می‌شود. در سیاست خارجی ایران به همۀ این امور بی‌توجهی شده است. اگر آمریکا را منها کنیم، سیاست خارجی ایران فاقد برنامه و استراتژی است.»

This comment was minimized by the moderator on the site

کودتای روسیه و سرنوشت جمهوری اسلامی

یدالله کریمی پور
۱- بازی دو سر باخت پوتین؛ ۷ فوریه.
۲- نقش گزاره های جغرافیایی در جنگ روسیه- اوکراین؛ ۹ فوریه.
۳- آیا فروپاشی بزرگ‌ در راه است؟ ۲۳ فوریه.
۴- فروپاشی روسیه قطعی است؛ ۲۴ فوریه.
۵- جنگ‌ اوکراین در چه مرحله است. ۲۸ فوریه.
۶- جهان‌پسا اوکراینی؛ ۱ مارس.
۷- نگاهی به جغرافیای اوکراین؛ ۴ مارس.
۸- پوتین کشته خواهد شد. ۵ مارس

اینها تنها بخشی از 47 یادداشتی است که از هنگام حمله روسیه به اوکراین، در باره نتایج آن در همین کانال آمده است. حتی در دو یادداشت احتمال کودتا علیه ولادیمیر پوتین محتمل و بلکه قوی دانسته شده است.

با این همه جمهوری اسلامی با وجود چند نهاد اطلاعاتی نتوانست مانع شرط بندی رهبران و تصمیم سازان استراتژیک ایران بر اسب بازنده مسکو شود.‌ چه کودتای دیشب روسیه پیروز و یا خفه شود، بالاخره ولادیمیر پوتین و روسیه در جنگ اوکراین شکست خواهند خورد.

چنین نتیجه ای برای جغرافیا از آفتاب روشن تر است. به گمانم از همین هفته و بلکه امروز مقدمات فشار عملی مشترک بریتانیا- آمریکا به عنوان پیشانی ناتو، بر جمهوری اسلامی و وادار کردن تهران به پاسخگويی در باره دخالت در جنگ اوکراین کلید خواهد خورد.

بنابراین تهران باید بی‌درنگ مانع امنیتی شدن مناسبات خود با مسکو شود. خواست صریح و بی پرده پوشی مسکو مهیا سازی شرایطی است که ایران را همکار و شریک خود در جنگ بنمایاند. بر شورای عالی امنیت ملی و ستادکل نیروهای مسلح ایران، به ويژه سرلشگر باقری است که در جهت پاسداری از امنیت درازمدت ملی، به روشنی همکاری با مسکو را از جنبه امنیتی مدنظر مسکو، به سوی همکاری سیاسی- عرفی سوق دهد.

لطفا دیگر ساده انگاری را کنار نهاده جلوی جاسوسان و روسوفیل های دو آتشه را سد کنید.
به سرنوشت و ته نوشت ایران بیندیشیم
@Sahamnewsorg

This comment was minimized by the moderator on the site

وای اگر پوتین سقوط کند!

صاحبان تئوری وقوع نظم جهانی جدید حول حمله روسیه به اوکراین که منجر به پشتیبانی لجستیکی نظامی ایران از روسیه گردید،این شبها نباید اصلا بخوابند.

حالا در نسبت با اتفاقات روسیه فعلا اطلاعات درست و غلط زیاد بیرون می آید.اما در همین حد نیز مثل روز روشن گردیده است که این آقایان عجب خبط و اشتباه بزرگی کردند که سرنوشت خودشان را با متجاوز به غرب پیوند زدند.

همچنان که مبهوت عظمت غرب نباید شد،اما اینگونه چند هزارسال قدمت و هژمونی متحد شده او حول ثروت، تکنولوژی و رسانه را هم نباید کوچک شمرد.که این عین حماقت محض است و بس.

من باور دارم اگر مسئله جنگ اوکراین و پوتین در هر سطحی به جمع‌بندی برسد نوبت بعدی فشار به پشتیبانهای پوتین خواهد بود.آن موقع اجماع جهانی سختی بوجود خواهد آمد.

اجماعی که شاید از هم اکنون بر روی روند مذاکرات موجود بین ایران و آمریکا نیز اثر بگذارد.

وای اگر پوتین متوقف شود!
نظم جدید جهانی با شکست شرق و احیای غرب با محوریت آمریکا تمام ماست‌های برادر پینگ در چین را هم در کیسه خواهد کرد.البته پیشتر عرض شد که فعلا برای قضاوت زود است.اما تحولات جنگ داخلی روسیه در همین حد نیز بسیار بسیار مایه تعجب است.

حالا برای ما آقایی شرق و غرب توفیری نخواهد داشت.آنچه مهم است فهم صحیح معادلات حاکم بر جهان در راستای منافع ملی خودمان بود که رسما اتفاق نیفتاد و همه تخم مرغ های کشور در سبد پوتین گذاشته شد!

همه دوستان اهل مطالعه به حاکمان شهودگرای تحت سیطره حلقه بسته ای از نظامیان تمامی انذار های لازم را بارها و بارها متذکر شدند.
اما نشد که نشد...
آخرین کنش جمعی برخی از دوستان ما در نفی این جنگ راه اندازی پویش همدردی با ملت تحت تجاوز اوکراین بواسطه تغییر عکس پروفایل بود که امروز کارکردهایش حول منافع ملی بهتر مشخص می شود.

https://t.me/seyyedhashemfirouzi

This comment was minimized by the moderator on the site

«حیرت رئیس صداوسیما» از وضعیت بغرنج سازمان خود

م پارسا
بولتن‌های محرمانه خبرگزاری فارس که به تازگی توسط گروه هکری بلک‌ریوارد منتشر شده، حاوی مطالب پرشماری است که مسئله معضلات بغرنج رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی نیز در آن موج می‌زند.
در یکی از این خبرنامه‌های جدید، بخشی دیده می‌شود با تیتر «گزارشی دربارهٔ تحیر رئیس سازمان صدا و سیما از وضعیت داخلی این سازمان.»
متن این سرفصل بدین قرارست: «محسن مهاجرانی در گزارشی به رهبر انقلاب دربارهٔ دیدار دوباره خود با پیمان جبلی، رئیس سازمان صدا و سیما – که در این دیدار علی لاریجانی نیز حضور داشته‌- نوشته که آقای جبلی را نسبت به مسائل حوزه مدیریتی خود خیلی متحیرتر از جلسه قبل یافتم.».
این بخش ادامه میدهد: «گفتنی است که پیمان جبلی به پیشنهاد حسین محمدی نشستی را با مدیران سابق سازمان صدا و سیما با هدف کسب نظرات و پیشنهادات آنها برای مدیریت بهتر این سازمان برگزار کرده بود. پیمان جبلی در این نشست گفته که به هر قسمتی از سازمان که ورود میکنیم کاملاً پوکیده است و نمیدانم باید چکار کرد؟ علی لاریجانی در این نشست گفته که درست است. و یک مسئله ریشه‌دار است باید خیلی جدی با آن برخورد شود. من با روحیه‌ای که از شما سراغ دارم قطعاً قادر نخواهید بود که آن را حل کنید.»
در ارتباط با میزان اثربخش بودن صداوسیما در زمینه مقابله با اعتراضات، این بولتنها در ارزیابی خود مینویسند که «صدا و سیما هیچ تأثیری در کاهش دامنه اغتشاشات اخیر و فتنه‌های گذشته نداشته»
بخشی دیگر می‌نویسد «علیرغم بودجه فوق‌العاده و درآمدزایی‌های هنگفت صدا و سیما، وجود کارگردانان زبده و وفادار به نظام، هنرپیشگان خبره، تهیه‌کنندگان منصف، بینندگان آگاه، هوشمند و پراشتیاق سریال‌های داخلی و تلویزیونی، شاهد پخش سریال‌های بسیار بی‌کیفیت، با فیلمنامه‌ای بعضاً غیرمنطقی، ساده‌اندیشانه و کارگردانی غیرحرفه‌ای هستیم.»
سرفصلی دیگر تاکید میکند که «از طرفی شما تقریباً هیچ برنامه یا فیلم و سریال جذابی که بتواند مخاطب را جذب کند، نمی‌بینید. آنچه که آنتن سیما را پر کرده همان تولیدات قبلی است. به نظر می‌رسد که در یک سال اخیر تولید کاملاً تعطیل است.»
واکنش رهبر جمهوری اسلامی هم به این گزارش‌ها، در این جملات یکی از سرفصل‌ها نمایان میشود: «مدیریت جدید صدا و سیما درصدد تحول جدی و اصلاح و پاکسازی محیط این سازمان براساس فرمایشات رهبر انقلاب مبنی بر این که بروید محیط آنجا را از جریان ضدانقلاب پاک کنید، بوده.»
در سرفصلی دیگر، از وجود یکی از مسئولان سازمان صدا و سیما خبر میدهد که به خود جرأت داده تا راهکار بیرون آمدن از این ورطه را «تغییرات در نظام» بداند.
این بخش با اضافه کردن چندین علامت تعجب در تیتر و متن خود مینویسد: «یکی از مسئولان سازمان صدا و سیما در نشستی گفته که تحول در سازمان صدا و سیما با ادعا به دست نمی‌آید بلکه باید با رویکرد به مردم و تغییرات در نظام!!! اتفاق بیفتد. شما اگر تحول می‌خواهید باید ببینید که مردم چه می‌خواهند نه این که نظام چه می‌طلبد.»

صداوسیما چقدر بیینده دارد؟
چندین سرفصل در لابلای این بولتنها اختصاص به «نظرسنجی‌هایی» دارد که گفته شده سازمان صدا و سیما از«مردم» انجام داده.
در این سرفصلها میخوانیم که «براساس نتایج نظرسنجی سازمان صدا و سیما که در مورخه ۱۹ آبان ماه برگزار شده، ۱۸.۷ مردم در تهران صدا و سیما را رسانه مورد اعتماد خود دانسته‌اند. ۱۳٫۳ درصد مردم در ایران نیز این نظر را داشته‌اند.... ۴۲ درصد مردم اخبار و گزارشات سازمان صدا و سیما را غیرصادقانه می‌دانند. ۲۶.۷ درصد گفته‌اند که خیلی کم صادقانه است. ۱۳.۷ درصد نیز معتقدند که این اخبار و گزارشات خوب و صادقانه بوده است.»

مسئله مهران مدیری
بولتن شماره ۲۳ خبرگزاری فارس، به تاریخ ۲۱/۰۷/۱۴۰۱ نیز سرفصلی دارد در مورد موضوع مهران مدیری.
این سرفصل می‌نویسد: «او با تصورات خام سقوط نظام از کشور خارج شد، اما دستگاه امنیتی که از قبل با او ارتباطاتی داشت و یکی از نزدیکان و مرتبطان با او کاملاً همکاری با دستگاه امنیتی داشت، به سراغ او در خارج از کشور رفتند و او را مجاب کردند که باید برگردد و خطای بزرگی کرده است.
اما به محض ورود به کشور یک دستگاه امنیتی دیگر گذرنامهٔ او را ضبط و اقداماتی برای برخورد با او داشته‌است که باعث ناراحتی دستگاه امنیتی اول شده است. آنان مدعی هستند که او با ما وارد همکاری شده بود و نیازی به برخورد دیگری نبود و خودش فهمیده بود که خطا کرده بود و حاضر به اصلاح شده بود و این برخوردهای دیگر باعث خراب شدن کار می‌شود.»

https://t.me/nasiri1342238

This comment was minimized by the moderator on the site

گاف نابخشودنی وزیر خارجه

بیژن اشتری

واقعا عذر میخوام، من رو ببخشید که این قدر تند و صریح حرف می زنم.دست خودم نیست. برای من به عنوان یک ایرانی غیرقابل تحمل است که این حرف را از زبان فردی بشنوم که خواسته و ناخواسته وزیر امور خارجه کشورم است :"اگر قرار است همه طرف ها به برجام برگردند پس باید به گونه ای عمل شود که روسیه هم منافع خودش را ببرد."
واقعا حال من به عنوان یک ایرانی به هم می خورد از شنیدن چنین حرفی. یکی نیست از این آقا بپرسد تو حافظ منافع ایرانی یا روسیه؟ اصلا چرا باید روسیه منافعی در قضیه هسته ای ایران داشته باشد. نه روسیه نه آمریکا نه اروپا قرار نیست منافعی در این قضیه داشته باشند. مگر ایران گوشت قربانی است که هر ابرقدرتی باید سهم خودش را از آن ببرد؟واقعا اعصابم به هم ریخته.

من طرفدار رابطه کشورم با همه دنیا هستم از چین و روسیه تا اسرائیل و آمریکا و اصلا هم آدم سوپرناسیونالیستی نیستم ، اما هیچ رقم توی کتم نمی رود که به اصطلاح وزیر خارجه کشورم در روز روشن بیاید و با چنین گستاخی ای سنگ منافع روسیه را به سینه بزند.آقا جان تو باید مراقب منافع کشور خودت باشی، گور بابای منافع روسیه.چطور جرات می کنی دم از "منافع روسیه " بزنی؟

دیدم این دیپلمات ورشکسته تبهکار، لاوروف، اظهار نظر کرده که "اخیرا مشکلاتی از نقطه نظر منافع روسیه در قضیه برجام به وجود آمده که باید حل شود" من میگم تو غلط کردی که از کشور من طلب سهم و منفعت می کنی. ببخشید واقعا عصبی هستم.
حالم به هم میخوره که این امیر عبداللهیان پوتین، قصاب اوکراین، را "عالیجناب" خطاب می کنه. حالم به هم میخوره وقتی میفهمم داستان پیوستن ایران به سازمان شانگهای دروغ بود و امروز این دروغ افشا شد. شهریور پارسال خبرگزاری فارس با سر و صدای بسیار اعلام کرد:"ایران بالاخره پس از پانزده سال با چراغ سبز هشت عضو اصلی سازمان شانگهای به عنوان عضو نهم پذیرفته شد"

اما همین امروز ببینید لاوروف چی گفته:"قرار است به زودی تفاهمنامه ای امضا شود تا روند حقوقی پیوستن ایران به سازمان شانگهای تبیین شود". این حرف یعنی اینکه ایران حالا حالاها باید منتظر بماند تا عضو سازمان شانگهای شود.و حتما می دانید که همین روسیه مخالف اصلی پیوستن ایران به سازمان شانگهای بوده و هست .داستان راه ندادن ایران به سازمان بریکس را هم که حتما می دانید. داستان چپاول سهم فروش قاچاق نفت و فولاد ایران توسط روسیه را هم که می دانید. روسیه هر جا که توانسته منافع ایران را بر باد داده و‌ همه این ها یک طرف، طرفداری وزیر به اصطلاح خارجه ایران از منافع روسیه در برجام یک طرف.
واقعا تهوع برانگیز است
@nasiri42

This comment was minimized by the moderator on the site

نخست‌وزیر ژاپن: تحریم‌ها علیه روسیه را تشدید می‌کنیم

نخست وزیر ژاپن در سفر به لندن اعلام کرد کشورش در اقدامی برای تشدید تحریم‌ها علیه روسیه دارایی‌های ۱۴۰ شهروند آن کشور را توقیف کرده و ممنوعیت صادرات را گسترش می‌دهد.
فومیو کیشیدا، نخست‌وزیر ژاپن، دیداری با بوریس جانسون، همتای بریتانیایی خود داشت و گفت روسیه باید با پیامدهای تهاجمش به اوکراین روبرو شود.
او گفت: "امروز اوکراین می‌تواند فردای شرق آسیا باشد."
این پاسخی به پرسش یک خبرنگار درباره تشابه توسعه‌طلبی روسیه با قدرت چین در شرق آسیا بود.
نخست وزیر ژاپن گفت این کشور و متحدانش "هرگز نباید اقدام یکجانبه برای تغییر وضعیت موجود در منطقه هند-آرام غربی به ویژه در شرق آسیا را بپذیرند."
https://bbc.in/3Fhw3ox

This comment was minimized by the moderator on the site

بسیار خوب ، ولی به این شدت هم نیست ؛ در شرائط فعلی که آقایان در آن گرفتارند وبا صادرات پیاز وسیب زمینی و..و با مشقت امور اداره می شود ؛ این یک ( تاکتیک) است !!!!!!!!

جلال میمندی
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در ابلاغ لایحه حجاب و عفاف، و قرا...
هادی موسوی در وصف طراح اصلی قانون حجاب  : امیرحسین بانکی پور فرد طراح اصلی قانون حجاب و عفاف استاد ...
- یک نظز اضافه کرد در ابلاغ لایحه حجاب و عفاف، و قرا...
"لایحه حجاب"، آزمونی نفس‌گیر الف) شرم نیابتی دین‌داران   وقتی خطایی چشمگیر و غیراخلاقی از کسی و یا ...