نبرد درازدامن ایرانیان برای نقش‌گیری در سرنوشت خود، که اینک نزدیک به یکصد و بیست سال است که در میان خیزش‌های بزرگ و کوچک، پی در پی ادامه دارد (1284-1403)، باعث نشد تا آنان به هدف نهایی خود دست یابند و همواره کشتی آزادیخواهی به گِل نشانده شد، و اکنون به تراژدی گریه‌آوری می‌ماند که اشک از دیدگانِ هر آگاهِ دارنده وجدانِ پاک سرازیر می‌کند، چرا که حتی در مقایسه با کشورهای شرقی نیز، شرایط ما اسفبارتر است، چه رسد به کشورهای پیشرو در دمکراسی و صاحبان سیستم‌های جمهوری موثر. حال آنکه حرکت ایرانیان پیشروتر از تمام ملت‌های شرق بود، و نبردشان برای دخیل شدن در قدرت را، پیش از همه آغاز کردند، و قهرمانان آزادیخواه آنان همچون دکتر محمد مصدق و...، پیشوا و راهنمای ملت‌های دیگر از جمله مصری‌ها، هندی‌ها و... بودند.

در این مدت چندین خیزش اساسی آزادیخواهی، دمکراسی‌خواهی و جمهوری‌خواهی ایرانیان، همواره توسط نیروهای استمرارطلب، استبدادطلب، سلطنت‌طلب و حاکمیت‌های مطلقه فردی یا محافظه‌کار ترسان و لرزان از تغییر و تحول ناکام شد، و کشتی آزادیخواهی، و دریافت حق تعیین سرنوشت، به گِل نشانده شد، چراکه هر بار یک نیرویی در داخل و یا در خارج، از راه رسید، و نیروی متراکم و قدرتمند و آماسیده ایرانیان در مسیر آزادی، دمکراسی و جمهوریت را به باد هوا تبدیل، و بی اثر کرده، و یا بعد از پیروزی به انحراف بُرد، و آرزوی ایرانیانِ کرامت‌جو را به باد داد.

آخرین آن انقلاب بزرگ آزادیبخش 57 بود، که طبقه محافظه‌کار روحانیت، که از قضا در نقش رهبرانی انقلابی، سردمدار خیزش شدند، آنرا به گِل نشاندند، چراکه زیاده‌خواهی اهل مذهب، در تسلط بر تمامیت مراکز قدرت، و تصمیم سازی، که آنان آنرا برای خود از ناحیه خداوند حقی مسلم، اعطا شده، تضمین شده و مصونیت‌زا و خارج از هر گونه حرف و حدیث می‌دانستند، خیزشِ فراگیر و بزرگ ایرانیان را اینبار خنثی و بی اثر کردند، چنانکه این روزها، در اثر همین عملکرد، مردم امکان اعمال خواست خود در برداشتن فیلترینگ از شبکه‌های مجازی، یا عدم اجرای قانون حجاب اجباری، یا آوردن جسد دکتر علی شریعتی به زادگاهش، و دفن در محل پیگیری مبارزاتش علیه رژیم گذشته در حسینیه ارشاد و از این دست خواست‌های پیش‌پا افتاده را هم ندارند، از این روست که اهل تاثیر و مبارزه در انقلاب 57، به نوعی بر اشتباه خود در این زمینه پی برده و به مرور اشاره کرده و می‌کنند، و این پشیمانی، در کنار ناکارآمدی‌ها، تمامیت‌خواهی ها و... زمینه را برای بازگشت دوباره سلطنت، تو گویی هموار کرده و می‌کند، و این یعنی بازگشت دوباره به نقطه صفر.

انقلاب 57 در بین خیزش‌های تاریخ 120 ساله مبارزه ایرانیان برای آزادی بینظیر بود، تنوع و تکثر انقلابیون دخیل در آن، که تمام پیوستار جامعه‌ی متکثر ایران را در خود داشت، از بیسوادترین تا باسوادترین، از شهرنشینان تا روستانشینان، از کوخ نشینان تا کاخ نشینان، از کارگران تا کارفرمایان، از صاحبان تشکل‌ها تا افراد مستقل و تنها، از نظامیان تا غیرنظامیان، از مذهبی‌ها تا غیرمذهبی‌ها، از روشنفکران تا دارندگان افکار پوسیده، متصلب، مرکز و پیرامون و... همه و همه را کم و بیش در بر می‌گرفت، که در یک ائتلاف قدرتمندِ سیاسی و سراسری، برای رهایی از سیستم استبداد فردی شکل گرفتند، و هم‌هدف و یکصدا شدند و...، و همه‌ی شرایط آماده بود، تا ایرانیان نیز مطابق شئون تمدنی، فرهنگی و پیشینه درازدامن خود در مدنیت، صاحب حق تعیین سرنوشت شوند، و مردمی که روزگاری در دوره باستان، خود صاحب مجلس مهستان بودند، در تراز ملت‌های پیشرو جهانی قرار گرفته، و صاحب مجلس نمایندگانی مقتدر و تعیین کننده شوند.

نمونه‌ی نزدیک به چنین انقلابی در خاورزمین، تنها انقلاب هند بود، که در سال 1326 (1947) به رهبری مهاتماگاندی به پیروزی رسید، و علاوه بر رهایی از استعمار بریتانیا، دمکراسی پایایی را برای هندی‌ها، به ارمغان آورد که هنوز که هنوز است، بعد از 76 سال، این آرای تک تک هندی‌هاست که حاکمان‌شان را، هر 5 سال یک بار بر می‌دارد، و یا می نشاند. و قانون، مقام و سیاستِ مادام العمری در این کشور وجود ندارد، که مردم هند نتوانند او را از جلوی پای خود و پیشرفت خود بردارند و یا بنشانند.

انقلاب 57 تنها قابل قیاس با چنین انقلابِ شکوهمندی در هند بود، چراکه خیزش هند نیز کم و بیش از چنین پیوستار گسترده و متکثری از جناح‌های مبارز برخوردار بود، که یکجا، یک‌هدف و همسو شده بودند، و تا پیروزی همدیگر را برادرانه و خواهرانه همراهی کردند، و این همراهی را در نهایت، در یک قانون اساسی پیشرفته، پیشرو و کارگشا، پس از پیروزی به نتیجه بسیار خوبی رساندند، و ثبت و عملی کردند.

اما اگر دستاوردهای پرارزش و اساسی انقلاب هند (سکولاریسم، تکثرگرایی، دمکراسی و...) شش تا هفت دهه بعد از پیروزی، اکنون توسط افراطگرایان مذهبی هندو در خطر استحاله، انحراف و خطر نابودی قرار گرفته است، و تمامیت‌خواهی و زیاده‌طلبی‌های مذهبی، ریشه‌های قانون اساسی پیشرو برآمده از انقلاب هند را می‌جود، و ارکان دمکراسی، سکولاریسم، تکثرگرایی، تفکیک قوا، و آزادی بیان و... را در هند سست می‌کند، و رشته‌های انقلابیون بزرگی همچون گاندی، نهرو و... را پنبه می‌کند، اما ایرانیان از همان دهه نخستِ پیروزی، دچار چنان شکاف و مشکلی شدند، که روند خالص‌سازی، یکدست‌سازی و پاکسازی خسارتباری در بین انقلابیون در پیش گرفته شد، که شکاف‌های عمیقی را در جامعه ایران باعث گردید، این شکاف‌ها متاسفانه اکنون خطر دریدن یکپارچگی ایران را نیز تو گویی می‌خواهد در خود محقق کند، و همگرایی ایرانیان را به پراکندگی و فرار از مرکز تبدیل نماید.

چنین عملکردی زخم‌های غیرقابل التیامی را، به بدنه یکپارچه انقلابی ایران وارد کرد، و به نبردهای خونینی برای بقا، در بین شُرکای انقلاب دامن زد، که برای تصاحب غنیمت پیروزی، و کسب ارثیه قدرتِ بازمانده از پهلوی‌ها چنان بر هم شوریدند، که از همان روزهای نخست، در منظومه متکثر انقلابی، نبردی شدید، بر سر سهم خود در بعد از پیروزی آغاز کردند، که به ترورها، اعدام‌ها، رکورد زدن در تعداد زندانی‌ها، تبعیدهای خودخواسته و ناخواسته میلیونی، خانه نشینی‌ها و... تا کنون انجامیده است.

چراکه تعادل و تکثر منصفانه و عادلانه زمان مبارزه، متاسفانه بعد از پیروزی شکسته شد، و انقلاب را دچار تمامیت‌خواهی‌ها و انحصارطلبی‌های  بی‌حاصل و اجتناب‌پذیر نمود، و به مسیر حذفی و انحرافی بزرگی بُرد، تا جایی که کسانی مثل مجاهدین خلق و...، که در روند مبارزه جذاب و موثر ظاهر شده بودند، از فرط خشم و کینه نسبت به هم‌سلولی‌های دوره زندان و مبارزه‌ی خود و...، حتی حاضر شدند ضمن کشتار آنان، در خلال یک جنگ بر سر خاک ایران، به دامن دشمنِ این آب و خاک (صدام) خزیده، حتی نابودی همسنگران رقیبِ مبارزاتی خود، که اینک مراکز قدرت در تهران در چنبره خود داشتند را، حتی به قیمت جدایی استان خوزستان و... از ایران، در پناه دشمنِ سرزمینی پی‌بگیرند و...

 مهمترین نقش را در این راستا طبقه روحانیت، بر عهده گرفت، و روند را به سمتی برد که هرچه پایه‌های قدرت روحانیت در گوشه گوشه پهنه قدرت کشور مستحکم‌تر، وسیع‌تر و پرتعدادتر شد، تا آنجا که از تهران به تمام شهرها، و روستاها هم سرایت داده شد، تا جایی که حتی خواهان حضور نمایندگان خود در هر شبعه بانک، مدرسه، پاسگاه پلیس و... نیز شده‌اند و...، به همان میزان و بلکه شدیدتر، این مشروعیت‌ و مقبولیت‌زدایی بود که در انتظار سیستم و هدف آنان بود، که به نظر می‌رسد، هرچه حضورشان بیشتر شد، کنارکشیدن مردم از صحنه انقلاب، و امور کشور نیز شدت گرفت.

خلوت شدن صندوق‌های رای که انتخابات‌ها را از مشروعیت و شمولیت انداخت، و جدایی مردم از حاکمیت تا آنجا پیش رفت، و به تدریج آنقدر ادامه یافت که کار به جایی رسید که داشتن دو ارتش پرتعداد قدرتمند و مسلح (ارتش و سپاه)، برای کنترل اوضاع داخلی و دفاع از حملات طمع‌کاران خارجی کم آمد، و بسیج مردمی نیز در این راه به خدمت گرفته شد، علاوه بر آن نیروی‌های متکثر انتظامی، از جمله ژاندارمری، پلیس، شهربانی، کمیته‌های انقلاب اسلامی و... نیز در هم ادغام شدند، و یک نیروی امنیتی - انتظامی منسجم را تشکیل دادند، که باز این نیز نتوانست درمانی بر این درد فراگیر ترس و عدم احساس امنیت روحانیت باشد، و با همه اینها کسانی باز به درستی احساس عدم امنیت کردند، و مدعی شد که اگر ایرانیان از دفاع از انقلاب! دست بکشند، این «حشدالشعبی عراقی، فاطمیون افغانی، زینبیون پاکستانی و حوثی‌های یمنی» و... هستند که از ما دفاع کنند! [1]

شدت شکاف بین مردم و حاکمیت به حدی رسیده است که به بار نشستن تمام سرمایه گذاری‌های گزاف نظامی، که ایران را در بحث موشکی، پهپادی و... در ردیف کشورهای درجه یک، در این صنایع قرار داده است، و پهپادها و موشک‌های ایرانی در جنگ اوکراین آنقدر نقش آفرینند که بکارگیری آن توسط روسیه علیه اوکراین، خود به یکی از اضلاعِ سه ضلع مثلث شومی تبدیل شدند، که بی‌شک اعمال فشار حداکثری بر ایران، در کنار دشمنی با امریکا و اسراییل و توسعه توان هسته‌ایی، اکنون حتی یکپارچگی سرزمینی ایران را نیز در معرض خطر نابودی قرار داده است، حال آنکه هر سیاستی باید در ابتدا بقای سرزمینی، و بعد حفظ انسجام ملی را در هدف خود داشته باشد.

این روزها، در مقایسه با روزهای پایان جنگ خسارتبار با رژیم بعث صدامی که در نظر گرفته می‌شود، که ایران در اوج ضعف نظامی، اقتصادی، سیاسی و... قرار گرفت، و دشمن بعد از هشت سال نبرد و پیشروی پی در پی ما، خاکریزهای خود را دوباره به زمان اوج پیروزی‌هایش در اول جنگ برگرداند، و شهرها و سرزمین‌های بیشتری در معرض سقوط بودند. برخی شرایط کنونی ایران در زمانه‌ی جولان موشک‌ها و پهپادهای ایرانی را، به چنان حال و روزی مقایسه و برابر می‌کنند و...، درست یا غلط، در هر دوی این مقاطع، این جدایی بین خواست مردم و حاکمیت بود که، کشور را در ضعیف‌ترین حالت دفاعی خود قرار داد. اگر آنروز ایرانیان از ادامه جنگ خسارتبار خسته و فرسوده بودند، و اکنون از ادامه تنش بیمارگونه و خسارتبارِ با غرب و امریکا خسته، فرسوده و ناراضی‌اند.

اما چرا باید به این وضع دچار شویم؟!

در حالی که با کمی ایثار و از خود گذشتگی طبقه روحانیت، می‌توان خودخواهی‌ها، زورگویی‌ها، تمامیت‌خواهی‌ها، انحصارطلبی‌ها، نخوت و غرور و... را به کناری نهاد، کمی کرامت و عزت را به مردم ایران باز گرداند، و آنها را پشت حاکمیت‌شان، در مقابل هجوم بیگانه، منسجم کرد، این ننگ آور است که ترامپ (امریکا) و پوتین (روسیه) بنشینند و بر سر ایران معامله کنند، کاری که در مورد سوریه کردند و امروز همه نتایج آن را می بینند، همچون همان کاری که در «کنفرانس تهران» کردند، که چرچیل (بریتانیا)، استالین (شوروی) و روزولت (امریکا) در تهران و در سفارت روسیه نشستند، و بر سر ایران معامله کردند، چرا ما باید در جنگ‌های استعماری بین غرب و شرق، سیاست اصولی خود، یعنی بیطرفی را به کناری نهاده، در کنار شرقِ متجاوز و جنایتکار قرار بگیریم، که او کارت ایران را در مذاکرات خود با  غرب روی میز داشته باشد؟!

در نبرد هیولاها، جایی برای ما نبود، که توهم برمان دارد، وارد دعواهای استعماری آنان در کشورگشایی‌های آنان در اروپا شویم و... اما در هر صورت، «خودکرده را تدبیر نیست» اکنون راه نجات همگرایی ملی، و نزدیکی اهداف مردم و حاکمیت است، که تنها در چنین وضعی است که هیچکدام از قدرت‌های خارجی نمی‌توانند پشت ایرانیان را به خاک مالیده، و آنان را در حوزه تمدنی و فرهنگی خود، به حاشیه مرگ آور تسلیم و خلع سلاح برانند.

چرا نباید به خواست مردم خود پاسخی مثبت داد، تا در مقابل فشار خارجی بتوان مقاومت کرد، امروز چرا باید مسعود پزشکیان، که با وعده‌هایی ناچیز، قلب برخی از مردم ایران را، به نمایندگی از خیل ناراضیان به وضع موجود، به خود جلب کرده، و تا حدودی چشم‌ها را، امیدوار به تغییر، اصلاح و تحول کرده است را، ناکارآمد و آچمز شده، دید؟!

او که شاید برای آخرین بار توانسته است، برخی از مردم ایران را، به امکان اثرگذاری صندوق‌های رای، حساس کرده، و به پای صندوق‌های رای بکشاند، چرا باید در تحقق شعارهای ناچیز و حداقلی اش ناکام، و یا ناکام نشان داده شود؛ شعارهایی همچون برداشتن زور، تحمیل و اجبار بی منطق در بحث حجاب و پوشش زنان، که بزرگترین خیزش گسترده و مردمی بعد از انقلاب را در پس خود دارد، و یا برداشتن به اصطلاح «قانون حجاب و عفاف» که مجلس متشکل از نمایندگان اقلیت، آنرا همچون شمشیر دامکلوس بر سر این مردم مظلوم، و دولت برخاسته از آنان، همچنان پابرجا نگه داشته اند، که چه؟! دهنکجی به خواست مردمی که باید «ولی نعمت» تصمیم سازان باشند؟!

چرا باید درخواست ناچیزی همچون برداشتن فیلترینگ ظالمانه بر ارتباطات اینترنتی مردم ایران، در هاله ایی از ابهام بماند، و با اقداماتی ناچیز به مضحکه گرفته شود؟! و یا گرفتن ارتباط مثبت و موثر با جهان خارج. چرا نباید موانع پیش پای این شعارهای ناچیز را برداشت، تا جامعه عمل به خود گیرد، تا ایرانیان دلگرم به آینده ایی بهتر شوند، و امیدوار گشته، دوباره کسانی همچون مجاهدین خلق و... از بین آنان برنخاسته، که با دشمن متجاوز به این خاک، و دشمن توان موشکی، هسته ایی و دفاعی ایرانیان همراه شده، و نابودی به هر قیمت را، برای نظام حاکمیتی نخواهند.

زیاده‌خواهی و چیرگی اقلیت منصوبِ چنبره زده بر شوراهای عالی (شورای عالی فضای مجازی، شورای نگهبان، شورای عالی انقلاب فرهنگی، مجمع تشخیص مصلحت و...)، چرا نباید کنترل شود، شوراهایی که سلطه فکری و عملی آنان بر تصمیمات نمایندگان مردم در نهادهای اساسی ناشی از انتخاب مردمی می چربد، و حتی از قوانین مجلس منتخب ملی کشور نیز بالاتر در نظر گرفته می‌شود، و برای مجلس نیز اسناد بالادستی تولید و تصویب می‌کنند!

و رئیس جمهور که بالاترین مقام رسمی کشور، و رئیس «جمهور» ایرانیان است را، در بازی سیاسی پر پیچ و خمِ خود، سردرگم و بی اثر کرده‌اند. چنین شوراهایی باید خنثی شوند تا یک حاکمیت سبکبال و دمکرات متکی به پشتوانه مردمی بتواند، در این لحظات حساس، و در این پیچ تاریخی خطرناک، تصمیم‌هایی سریع و موثر بگیرد، تا قدرت رای مردم احیا شود، تا آن اقلیت تمامیت‌خواه نیز از مزایای آن، در کنار مردم خود، بهره‌مند شوند.

اگر حاکمیت در چنین شرایطی نتواند مقابل خواست مردم خود سر تمکین فرود آورد، دیگر چه زمانی حاضر خواهد شد، تن به خواست آنان دهد؟! اعطای حق تعیین سرنوشت به مردم، درخواست زیادی از یک نظام مدعی انقلابی است؟! بازگشتی که اگر امروز به سوی مردم انجام نشود، شاید دیگر فرصتی برای تحقق آن نماند.

 آتشی که طلایه‌های آن هویدا، و در راه است، در بین درختان این باغِ مُشاع، توان و قدرتی برای بد و خوب کردن نخواهد داشت، دامنگیر که شد، می‌سوزاند و پیش خواهد تاخت، و اشک‌های ندامت و پشیمانی هیچ باغبانی هم، از هُرم آن نخواهد کاست، و انگشتانِ به ندامت به زیر دندان‌ رفته، آنرا از حرکت باز نخواهد داشت.   

چینی شکسته بین حاکمیت و مردم  باید دوباره بند زده شود

[1] - حجت الاسلام موسی غضنفرآبادی با حضور در جمع طلاب مدرسه علمیه معصومیه قم در تاریخ 15/12/1397  بیان داشت که : « اگر ما انقلاب را یاری نکنیم، حشدالشعبی عراقی، فاطمیون افغانی، زینبیون پاکستانی و حوثی‌های یمنی خواهند آمد و انقلاب را یاری خواهند کرد.»

این روزها وقتی از لزوم شرکت در انتخابات، و روزنه گشایی ایی، هر چند ناچیز در کار کشور و مردم سخن می گویی، انگار بیگانه ایی را می مانی، در میان خیل مردمی که دیگر از اینگونه مفاهیم عبور کرده اند، و با نگاهی به سانِ "عاقل اندر سفیه"، در چهره ات چون یکی از اصحاب کهف می نگرند که انگار به تازگی از غارِ بی خبری بیرون زده، و از هرچه بر این مردم و کشور گذشته و رفته است، بی خبری!

یکی شان سکوت را می شکند و می گوید "این چند سال گذشته کجا بودی؟! از اعدام جوانان معترض کم سن و سالی چون مجید رضا رهنورد و...، که چندتا چندتا برای هر کدام از کشته های حکومتی در اعتراضات "زن، زندگی، آزادی" اعدام کردند، انگار نه خبری داری و نه دیده ایی، و اگر داری هم اثری در تو نکرده است؟! تو گویی از هیچکدام از صدها شلیک عمدی سلاح های ساچمه ایی در سر، صورت و اندام دختران و پسران معترض به حجاب اجباری در خیابان های شهرهای این کشور، بی خبری، که سخن از شرکت در نمایش انتخابات حکومتی می گویی؟! از ربایش ناموس مردم از خیابان های این شهر توسط نیروهای عجیب و غریب سیاهپوش و ضد شورش، و لباس شخصی های خشن با هیکل های چاق و ریشو، که دست در بدن ناموس این مردم کردند، تا آنان را به بیرون انداختن تار مویی تنبیه و یا دستگیر کنند، بی خبری؟! تو انگار از کشتن دخترکان کم سن و سال توسط نیروهای آتش به اختیار، و انداختنِ قصه قتل آنان، به گردنِ خودکشی (امثال نیکا شاکرمی) و افتادن آنان از پل و ساختمان های این شهر (همچون آیدا رستمی و...) بی خبری، که باز سخن از شرکت در بازی انتخاباتی حکومت می کنی؟! تو کسب و کارهای تعطیل شده، اتومبیل های متوقف شده، انسان های بی حرمت شده برای تحمیل حجاب اجباری و گشت ارشاد و طرح نور و... را نمی بینی، که باز از به صحنه بردن مردم در بازی های سیاسی حکومت می گویی؟! و..."

و من می گویم : "در بین این شش نفر، یک نفر هست که می گوید با این روند مخالف است، باید به او کمک کرد، نباید تنهایش گذاشت، نباید او را در این کشاکش 1 در مقابل 5 رها کرد، همانگونه که با قهر از صندوق ها، مجلس و ریاست جمهوری را به چنین قشر اقلیتی با تفکرات خشن سپردیم، تا هر قانونی را که خواستند خود برای ما تصویب، تایید و خود هر طور خواستند اجرا نمایند و..."

می گوید : "اگر این یک نفر را هم گذاشته اند که در این بین بماند، به برکت نیامدن ما پای صندوق هاست، آن قهر از صندوق ها بود که آنان را مجبور به این کرد که مسعود پزشکیان را تایید صلاحیت کنند، کسی را که قبلا رد صلاحیت کرده بودند، تا تو و من را به پای صندوق بکشند، نه برای این که برای رای من و تو احترام و ارزشی قائلند، آنان رای من و تو را به هیچ می گیرند، به رای من و تو هیچ اعتقادی ندارند، تنها می خواهند به طرف های خارجی خود بگویند، که این ها برای من پای صندوق های رای آمده اند، ما را قبول دارند که آمدند، و رای داده اند، و من نمی خواهم اسیر این نقشه ی آنان باشم و چنین سندی را به آنان بدهم و..."

می گویم : "چنین تفکر و نگاهی انتهایش انقلاب است، برای مردم ایران همین یک انقلاب که در 1357 کردند، برای هفت پشت کافیست، انقلاب مثل جراحی بزرگ خسارتبار است، نباید کار را به جایی رساند که راهی به جز انقلابی دیگر نباشد، باید به تغییرات تدریجی اندیشید، یک راهش ورود امثال مسعود پزشکیان در مصادر قانونی و اجرایی است، تا دوباره کشور مجبور به تحمل جراحی بزرگ دیگری از این نوع نشود، چرا که ممکن است اینبار، زیر این عمل جراحی بزرگ، که انقلابی دیگر خواهد بود، شربت مرگ را سر  بکشد، و کار ایران یکسره شود!"

می گوید : "از انتخابات سال 1376 تا کنون این مردم بارها راهبرد تغییرات تدریجی را امتحان کرده اند، اثری نداشت که هیچ، شرایط بدتر از قبل هم شد، هر روز بدتر از دیروز، قدرتی در این کشور ثابت و استوار وجود دارد که تن به هیچ تغییر و اصلاحی نمی دهد، برای همین هم هست که هیچ رئیس جمهوری در این کشور تا کنون در کار خود موفق نبوده است، و رئیس جمهور عاقبت به خیری را نمی توانی یافت که پا به پاستور گذاشته باشد، و آبرومند و پاک و بی حرف و حدیث از آن خارج شود، هر کدام شان با دامنی پر از لکه های ناپاک از این ساختمان خارج شدند و به کنج خانه های خود، گرفتار پرونده های خود شدند، و از صحنه حذف شدند، اصلا بگو ببینم چرا باید تنها یک هلیکوپتر، آن هم حامل ابراهیم رئیسی، باید بین آن سه در توده ابری برود و باز نگردد؟! این به خاطر این نبود که هوا برش داشته بود، و خود را برای تکیه زدن به کرسی های بالا بالاها آماده می کرد؟! آیا شما فکر نمی کنی که از آن موقعی که جمیله علم الهدی (همسرش) بحث "بانوی اولی کشور" را پیش کشید، زیرآب شوهرش را زد، آخه در این سیستم رئیس جمهور، کیست؟ که هوس بانوی اولی، همسرش را قلقلک دهد؟! ..."

پاسخ دادم : "رئیسی مثل یک کهنه ناپاک شده بود، طرح ها و عملکردش مردم را بیچاره کرده بود، و طراحان دولت او، پشیمان شده بودند، گرانی ناشی از طرح های این دولت خود را نشان داده بود و حال حادثه بود یا .... خوش شانس بود که لااقل به اسم شهید از صحنه به سادگی و با آبرو در رفت، خسارت حضورش بیش از حد شده بود و رفتنش ضروری بود و..."

نگذاشت سخنم به پایان برسد و سکان سخن را از من باز پس گرفت و با شوخی و طنز و جدی ادامه داد : "هان! همین، در این دایره بسته اگر دوستدار مسعود پزشکیان هستی، چرا می خواهی او را نیز به چنین گردابی بفرستی، که حتی رئیسی با آن همه خاکساری، به چنین عاقبتی مبتلا کردند؟!"

ماندم که چه بگویم، از تامل و سکوتی که در آن بودم، تا پاسخی جور کنم، استفاده کرد و فرصت را غنیمت شمرد و ادامه داد :

"ببین به جلسه فرهنگی مسعود پزشکیان با حضور استاد محمد فاضلی در تلویزیون نگاه کن، نفری را مقابل او قرار دادند که اعصاب این استاد برجسته جامعه شناسی جامعه دانشگاهی و متین و صبور را به هم بریزند، تا فاضلی را بعد از اخراج از دانشگاه، از صحنه اجتماع هم حذف کنند، این برای شما سوال برانگیز نیست، که چرا یک استاد اخراجی از دانشگاه را، مقابل اخراج کننده اش قرار می دهند؟! این یک چینش حساب شده نیست؟ که پیامی به پزشکیان بدهند که تو که از کار با اهل علم و دانش می گویی و می خواهی کشور را از طریق آنان اداره کنی، حق نداری از اهل علم و دانشی استفاده کنی که ما آنان را رد صلاحیت کاری، فکری و... کرده ایم!"

و بعد بلافاصله ادامه داد: "دکتر پزشکیان انسان وارسته، پاک، خوشفکر و... هرچه از این دست بگویی قبول دارم، ولی در سمت مقابل او لمپن هایی مثل (شهاب) اسفندیاری، (علیرضا) زاکانی، (سید محمود) نبویان، (حمید) رسایی و... هستند و قرار داده اند که فربه و چاق و مستظهر به حمایت قدرت، هر حرکت نو و اصلاحی را در کشور خنثی و ابتر می کنند، همان کاری که بر سر (جواد) ظریف آوردند، این صحنه، صحنه ی جولان شعبان بی مخ های است، که به قول خودشان تانک انقلابند و از روی هر کسی که در خط و تفکر آنان عمل نکند، بخواهند، بی رحمانه رد می شوند، این صحنه ی بی آبروهای لمپنی مثل اسفندیاری و زاکانی است که در صدا و سیما نگذارند امثال محمد فاضلی در هیچ کجای کشور نقشی داشته باشند، حتی به عنوان مشاور در کنار مسعود پزشکیان و... اینقدر سخن از آوردن پزشکیان نگو، بیاید هم، یک مهره تنها، میان این گرگ ها دریده خواهد شد."

آچمز شده پاسخ گفتم : "این فضا، و صحنه ایی که شما ترسیم می کنی، صحنه ی مرگ و جان دادن ایران است، باید ایستاد و نگاه کرد، که چگونه عمر به پایان می برد و نابود می شود؟!"

پاسخ داد: "ایران نمرده و نمی میرد، این شعر را نشنیدی که : "این گَردِ سُم خَران شما نیز بگذرد" [1] ایران همواره مظلومانه به کناری می ایستد و مرگ دشمنانش را به تماشا می نشیند، این ها بعد از انقلاب 57 با وارد کردن اصل ولایت مطلقه فقیه در قانون اساسی، کشور را وارد در مرحله ایی کردند، که حاصل آن، نظام حکمرانیِ طبقاتیِ روحانیت بر همه مردم ایران بود، که آنرا دوباره در تاریخ خونبار این ملت احیا کردند، ساسانیان فکر می کنی چرا مقابل هجوم اعراب فرو پاشیدند؟ آنان هم دچار همین حالت نظام حاکمیت طبقاتی شدند، و سپس فرو ریختند؛ مردم ایران از حاکمان خود بیگانه بودند، که این بلا بر سر ایران و ایرانیان آمد، در 57 سخن از رفع دیکتاتوری بود، بله دیکتاتوری فردی رفت، دیکتاتوری طبقاتی حاکم شد، و با این قانون اساسی و حواشی آن، چون شورای نگهبان و...، قدرت در دست طبقه روحانیت تجمع کرد، و دیگران از دایره قدرت به دور ماندند، مردم را امت تعریف کردند، و خود را امام دانستند، امامتی که در ید طبقه روحانیت انحصاری شد، مردم را رعیت، و خود را راهبر نامیدند، مردم را گله گوسفند و خود را چوپان دیدند و...، این دوگانگی ها باعث جدایی طبقه روحانیت از مردم شد، در حالی که تا پیش از این روحانیت در بین مردم و از آنان بودند، اگرچه همین نوع اعتقادات را داشتند، ولی این اعتقاد جنبه بروز و ظهور به خود نگرفته بود، و طبقه روحانیت نیز خود را بروز نمی دادند، و خود را در کنار، و حامی مردم نشان می دادند، با قدرت گرفتن طبقه روحانیت در این 43 سال، آنان چهره و تفکر واقعی خود را نشان داده اند،

این چهره واقعی را مردم ایران در شکل های مختلفی از جمله در نحوه ی حذف مخالفان این وضع، و رقیبان توسط روحانیت دیدند، که یک به یک چطور بی آبروشان کردند و از صحنه حذف شان نمودند، اکنون کشور شامل هر آنچه دارد از ثروت، سلاح و رسانه در دست دو طبقه، قبضه شده است، یکی روحانیت که در روند حذف و آنچه امروز از آن بعنوان خالص سازی گفته می شود، رقبای خود را یک به یک از صحنه خارج کرده و در این روند آبروی خود را خرج این فرایند حذف کرده و می کنند، در کنارِ طبقه روحانیت، طبقه نظامیان هستند که به روحانیت در این روند کمک می کنند، مردم ایران به انتظار همین طبقه نظامیان نشسته اند، که در انتها اینها به این وضعیت یکه تازی روحانیت خاتمه دهند، و با کودتایی بساط روحانیت را برچینند، و خود قدرت را در دست گیرند، مردم حاکمیت نظامیان را بر حکومت روحانیت در وهله اول ترجیح می دهند، چرا که نظامیان، باز یک عقل توسعه ایی و عِرق و تعهد به میهن را دارند، اما روحانیت هیچ حسی، نه نسبت به توسعه کشور، و نه به وجودِ مفهومی به نام میهن و ایران دارند، این است که در ذیل حاکمیت اینان هر روز کشور و مردم در قهقرا فرو می رود، فقر، فلاکت، فساد، چپاول کشور و عقب ماندگی، ایران را فرا گرفته و...، و از روحانیت هیچ صدایی شنیده نمی شود، چرا؟! چون آنان نه تعهدی به سعادت و دنیای این مردم دارند، و نه مفهوم وطن و کرامت انسان را می فهمند و برایش کاری می کنند،

نظامیان این وضع را مشاهده می کنند، و آماده حمله به چنین وضعی هستند، اما شرایط را آماده نمی بینند، تا علیه این روند حرکت کنند، اکنون در حالت صبر و انتظارند، تا روحانیت آخرین پایگاه های مردمی خود را از دست بدهد، سپس دست به کار شوند. دین گریزی و خلوت شدن مساجد، نماز جمعه ها و... همه نشان از دور شدن مردم از روحانیت و مذهب است، که وسیله اعمال قدرت روحانیت شده است، و کم کم شرایط برای دست به کار شدن نظامیان فراهم خواهد شد، این است که باید بگویم به رغم نظر شما من معتقد نیستم که مردم ایران منتظر یک انقلاب دیگرند، آنان صبر می کنند تا این لحظه فرا برسد، قهر مردم از صندوق های رای نیز، نه قهر از رد صلاحیت این و آن، بلکه قهر با سیستمی است که در آن مردم و حقوق و خواست شان به هیچ گرفته می شود و هیچ جایگاهی در روند ندارند، نظر آنان هیچ محلی از اعراب ندارد، و رئیس جمهور و مجلس نمایندگان این مردم به یک موجودیت بی خاصیتی تبدیل شده است که حتی از حدود اختیارات خود و انجام وظایف خود نیز ناتوان است، چه رسد به دستگیری از مردم،

در این کرسی ها حتی اگر خود خدا هم قرار گیرد، در این سیستمِ موجود، نمی تواند کاری از پیش ببرد، چه برسد به آقای پزشکیان که بیاید تغییر بدهد، خاتمی و رفسنجانی با آن همه عظمت خود نتوانستند قسم خود در هنگام ریاست جمهوری برای حفاظت از همین قانون اساسی را اجرایی کنند، حال وزیر آنان (پزشکیان) چگونه می تواند بیاید بندهای بر زمین گذاشته شده قانون را اجرایی کند، یا حتی خود را در جایگاه رئیس جمهور جا بیندازد، که اخطار قانون اساسی بتواند بدهد و از روند های غیر قانونی نهاد های فراری و فراتر از قانون جلوگیری کند. در چنین شرایطی سخن از قدرت پزشکیان گفتن، قصه ایی بیش نیست، نباید بدان امید بست، باید به همین مقابله مدنی، و راه موجودِ عدم شرکت در انتخابات ادامه داد و... تازه، شاید می خواهند با آوردن پزشکیان عده ایی را به پای صندوق های رای بکشند، و بعد بگویند این آمدن ها رای به ما بود، و در آخر هم قالیباف را همچون سال 1388، مثل کاری که در کیس احمدی نژاد کردند و او را از صندوق ها بیرون کشیدند، بکنند.

مناظرات را ببین، بیحال تر از این نمی شود، تکراری تر از آن امکان نداشت، انگار انتخابات قبلی را که رئیسی را بی رقیب بالا کشیدند را تکرار می کنند، اما اینبار به جای رئیسی، قالیباف را برای کرسی ریاست بر جمهور تعیین کرده، گویا دوره گذارِ در پیش را، با او و در کنار او باید طی کنند."

گفتم یعنی شما منتظر خواهی ماند تا نظامیان بیایند و کودتا کنند و ایران را نجات دهند، کودتای نظامیان برای دهه ها کشور را در دیکتاتوری مضاعف فرو نمی برد؟!

بیدرنگ جواب داد : "نه خیر! اشتباه نکن، داستان اینجا به پایان نخواهد رفت، چرا که نظامیان روحانیت را از قدرت بیرون خواهند کرد، و مردم متعاقب آن آنان را از کرسی قدرت بر خواهند چید، و حکومتی دمکراسی بر این ویرانه ها خواهند ساخت، در این هنگام است که مردم تنها راه نجات خود را حاکمیت خود بر خود تشخیص خواهند داد، قدر آن را خواهند دانست، و مثل بقیه ی مردم دنیا، سُکان راهبری خود را به هیچ قشر و طبقه ایی واگذار نخواهند کرد، تا مثل آنچه امروز روحانیت و نظامیان با کشور می کنند، دوباره اتفاق افتد."

[1] - برگرفته از شعر سیف فرقانی در واکنش به تسلط مغول بر ایران :

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد       

هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب

بر دولت‌آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان

بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام

بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز

این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد

بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت

این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست

گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بِکُشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن

تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان

بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم

تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی

این گل ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه

این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ‌طبع

این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست

هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف

یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در ایرانیان گرفتار آمده در چنبره ...
علم‌الهدی، امام جمعه مشهد : تو مملکت فقط و فقط یه مشکل وجود داره و اونم "بی‌حجابیه". این مشکلو حل ک...
- یک نظز اضافه کرد در گلگشتی در آشیانه عقاب، آلاشت د...
برآمدن رضا شاه و‌‌ نقض نظریه پادشاهی ‏ علی افشاری امروز، ۲۴ اسفند سالروز تولد رضا شاه است. نگاهی...