جناب حکیم قبادیان! با این اوصاف، چگونه اندیشه را واجب می کنید
حکیم ناصر خسرو قبادیانی [1] که از بزرگان اندیشورز ایران زمین است و عمر خود را در سفر و کسب علم و تجربه صرف نمود، در کتاب توشه اهل سفر و یا همان کتاب "زاد المسافرین" بیان می دارد که:
"بر خردمندان واجب است که حال خویش بازجویند، که تا از کجا همی آیند، به کجا همی شوند، اندیشه کنند تا ببینند به چشم بصیرت مر خویش را در سفری رونده که مر آن رفتن را هیچ درنگی و استادنی نیست،
از بهر آنکه تا مردم اندر این عالمست از دو حرکت افزایش و کاهش خالی نیست مثل ما اندر بر آوردن این علم لطیف، دشوار و بایسته، مثل کسی است که چاه های ژرف بکند، کاریزهای عظیم براند تا مر آب خوش را از قعر خاک بر هامون آورد تا تشنگان مسافران بدان برسند و هلاک نشوند، این چشمه آب خوش را از دیوانگان امت صیانت کند تا مر این را به جعل و سفه خود پلید و تیره نکنند، به خاک وگل نیانبارندش".
اما از این حکیم فرزانه باید پرسید چگونه می شود در حال خود اندیشید، که از اندیشه و فهم، جز غم و درد و گرفتاری نیفزاید، آگاهی، بر دردها و غم وجودت خواهد افزود [2] و بر فشار و مسولیتت اضافه خواهد کرد و هزار گرفتاری دیگر بر بار مشکلاتت بار خواهد کرد. [3] رصد تاریخ اندیشه بشر نیز نشان می دهد که عموم اندیشه ورزان قهار بشر طعم تلخ دانستن خود را چشیده اند و گرفتاریش را دیدند و گاه چون حلاج [4] بر دار شدند، و یا چون سهروردی [5] در گوشه ایی از زندان مخوف حلب نفس بریده شدند، و یا همچون ابن مقفع [6] مثله اشان کرده و در تنور سوزاندند، و یا چون سقراط [7] جام شوکرانِ شان نوشاندند، و یا چون گالیه [8]در دادگاه تفتیش عقاید محکوم و به توبه اشان وا داشتند و...
آرامگاه حکیم ناصر خسرو قبادیانی در دره یمگان استان بدخشان افغانستان
حال چگونه این حکیم فرزانه انسان را به اندیشه می خواند، من نمی دانم؟! انگار او نیز با یزدان پاک همراه شده و می خواهد جهان و جهانیان از مستی و بی دردی خارج کرده و در عالم درد[9] وارد کند، که این چنین بر انسانِ خردمند اندیشه و تعقل را واجب می کند، در حالی که اگر خواهی درد و رنج این جهان را نچشی باید در بی خبری فرو رفت؛ و صد البته این عالم و این آدمیان نیز، انسان عاقل و اندیشه ورز را بر نمی تابند و انسانی دهان بگشاید و چیزی خلاف آنچه دیگران فهمیده اند، بگوید به کفر و هزار انگ و اتهام دیگر متهمش می کنند و از زندگی ساقط خواهد شد. اگر سخنی خلاف اعتقاد خلق گویی رگ های گردنِ شان ورم کرده و می خواهند، نسوج بدنت را پاره پاره کنند.
به اعتقادشان که چه عرض کنم، اگر حتی بر حوادث تاریخی که بدان معتقدند، نیز علامت سوالی قرار دهی با چنان عصبیتی از سوی شان مواجه می شوی که انگار این تاریخِ دست نوشته بشر را نیز خود خدا ثبت و ضبط کرده، و مو لای درزش نمی رود. در حالی که معتقدات تاریخی ما را نیز کسانی نوشتند که قلم به دست بودند و بر ظن خود یارِ واقعه ایی شدند [10] و به ثبت آن اقدام کردند و این تاریخ نه وحی نازل شده ایست و نه حقیقتی که بتوان بدان قسم یاد کرد.
انسان امروز و یا شاید دیروز و یا حتی فردا، حاضرند هر سخن لغوی را بشنوند، ولی این پیله اعتقادی را که بر خود پیچیده اند را دریده و یا سوراخ نبینند. لذا شاید به همین دلیل است که عده ایی بر وضع خود و زمان خود می شورند و مثلا به "کیش لذت" رو می آورند و در آن غرق می شوند؛ کیش لذت خیامی، و یا رویکرد چاراواک هندی، و یا مکتب لذت پرستی یونان، مصر [11] و... انعکاسی از همین شاید باشد و لذاست که عده ایی این خروج بر وضع زمانه را فریاد اعتراضی بر جمود فکری حاکم بر زمانه دانسته و آن را واکنشی بر شرایط اختناق (خصوصا اختناق مذهبی و فکری) بیان می دارند و به همین دلیل است که اگر راهبران جوامع بخواهند، جامعه اشان در تعادل بماند، راهی جز اعطای آزادی اندیشه و انتخاب نیست که با افزایش سطح آزادی و مهیا نمودن بستر انتخابات متنوع برای نوع بشر، ضرورت قیام های افراطی از این دست (لذت پرستانه و...) از بین می رود و یا حداقل کاهش خواهد یافت و این را باید دانست که با داغ و درفش نمی توان این درد را درمان کرد و این مرض تنها با آزادی و وجود شرایط انتخاب است که درمان می شود.
اما جناب حکیم قبادیان! شما درست می گویید، باید اندیشید و به درستی شما آن را بر خردمندان واجب کردید، هر چند که ممکن است این اندیشه ورزی به قربانی شدن انجامد، و باید آماده پرداخت هزینه اندیشه ورزی خود بود. آری می ارزد که اندیشید و چون سقراط شوکران نوشید، اندیشید و چون سهروردی در کنج زندان حلب نفس بریده شد، و اندیشید و چون روزبه در تنور جهل و تکبر بغداد سوخت، و اندیشید و چون حلاج بر دار شد و یا چون تو خسروی حکیم به کنج دره خشک یمگان در انتظار آزادی ماند و مرد.
[1] - ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو (۳۹۴–۴۸۱ ه. ق) از شاعران بزرگ فارسیزبان، فیلسوف، حکیم و جهانگرد ایرانی و از مبلغان مذهب اسماعیلی بود. وی در قبادیان از توابع بلخ متولد شد و در یمگان از توابع بدخشان در افغانستان در انتظار خلاصی از تبعید به جرم دگر اندیشی درگذشت.
[2] - در انجیل آمده است که "در خرد بسیار اندوه بسیار است."
[3] - شهید بلخی چنین می سراید که: اگر غم چو آتش دود بودی جهان تاریک بودی جاودانه در این عالم سراسر گر بگردی خردمندی نیابی شادمانه
[4] - حسین بن منصور حلاج از معروفترین بزرگان عرفان و صوفیه، دانشمند، شاعر و سخنسرای بزرگ و مبارزی استوار و خردمند در سده سوم و چهارم هـ.ق. بود که در ۲۴۴ هجری در بیضا واقع در فارس به دنیا آمد. به خاطر عقایدش عدهای از علمای اسلامی آموزههایش را مصداق کفرگویی دانسته، او را تکفیر کردند. قاضی شرع بغداد به دستور ابوالفضل جعفر مقتدر، خلیفه عباسی حکم اعدامش را صادر کرد و در ذیقعده سال ۳۰۹ هـ.ق. به جرم «کُفرگویی و الحاد»، پس از شکنجه و تازیانه در ملاعام به دار آویخته شد. سپس سلاخیاش کردند و دست و پا و سرش را بریدند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را به رود دجله ریختند. " التوحید" ، "الجواهر الکبیر" ، "الوجود الاول" و" الوجود الثانی" از جمله مهمترین آثار اویند.
[5] - فیلسوف شرق شهابالدین سهروردی در سال ۵۴۹ هجری قمری/۱۱۵۵ میلادی در دهکده سهرورد از توابع شهرستان خدابنده استان زنجان متولد شد. پس از پایان تحصیلات رسمی، به سفر پرداخت، و دورههای درازی را به اعتکاف و عبادت و تفکر گذراند، سرانجام به دستاویز آن که وی سخنانی برخلاف اصول دین میگوید، متعصبان او را به الحاد متهم کردند و علمای حلب خون او را مباح شمردند و صلاحالدین ایوبی که برای حفظ اعتبار خود به تأیید علمای دین احتیاج داشت، ناچار در برابر درخواست علما تسلیم شد.
[6] - روزبه پور دادویه معروف به ابومحمد عبدالله ابن مقفع (زاده ۱۰۴ در فیروزآباد – درگذشته ۱۴۲ هجری قمری در بغداد) نویسنده و مترجم ایرانی و ساکن بصره بود. وی از برجستهترین نمایندگان تفکر علمی در قرن دوم هجری است. روزبه کتابهای زیادی از پارسی میانه به عربی برگرداند. از میان کتابهایی که روزبه ترجمه کرد میتوان از کلیله و دمنه، تاجنامه انوشیروان، آییننامه، سخنوری بزرگ (الأدب الکبیر) و سخنوری خُرد (الأدب الصغیر) نام برد. ابن اسفندیار در کتاب خود، تاریخ طبرستان در باب کشته شدن ابن مقفع چنین آورده: "گفت هنوز اسلام او درست نیست به تنور نهادند و بسوختند."
[7] - سقراط فیلسوف بزرگ یونان، با شعار "به خود بپرداز" همشهریان آتنیاش را تشویق میکرد تا خدایان شان، ارزشهای شان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار دهند. در سال ۳۹۹ پیش از میلاد، سقراط به فاسد کردن جوانان متهم شد. اتهام دیگر او بیاعتقادی به خدایان بود. سقراط را به دادگاه فراخواندند و قضّات مجازات مرگ را برای سقراط خواستار شدند.
[8] - توبه نامه گالیه "در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمدهام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس میکنم توبه میکنم و ادعای واهی حرکت زمین را انکار میکنم و آنرا منفور و مطرود مینمایم."
[9] - سوره بلد، آیه 4: «که ما انسان را در رنج آفریدیم (و زندگى او پر از رنجهاست)!» لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ
[10] - حافظ می فرماید "هر کسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من."
[11] - متنی نوشته شده بر کاغذ پاپیروس باقی مانده از زمان فراعنه مصر، مبتنی بر تفکر مکتب لذت پرستی مصری: "پیکرها نابود می شود و پیکرهای دیگر جای آن را می گیرد و از ایام نیاکان ما چنین بوده. فراعنه ای که پیش از ما میزیسته اند اینک در اهرام خویش غنوده اند و آنهایی نیز که این مقابر را ساخته اند دیگر نیستند. آیا چه شده اند؟ من سخنان ایم خوتب و خارده دف را شنیده ام. سخنان این مردان بر لبان همگان است، ولی آیا مقابر آنها چه شد. دیوارهایش فرو ریخته و اثری از آن به جای نیست. گویی خود نبود. کسی از آن جهان نیامده تا بگوید که گذرانش چگونه است تا قلوب ما را تسکینی بخشد، پیش از آنکه تو نیز بدانجایی روی نمایی که آنها رفته اند، شاد باش تا دل را واداری که فراموش کند که روزی در گورت خواهند نهاد. تا زنده ایی به دنبال خواهش دل برو، با مُرِ مَکّی سر و بر را آرایش ده، جامه ی نازک بر تن کن، خود را با روغن های معطر خدایان ضماد کن، بر لذات خویش بیفزای، مگذار که دلت پژمان شود. در این جهان پیرو دل خود باش و تا آنکه روز مویه گری در نرسیده غمناک مشو. دلی که آرام پذیرفت، ناله را نخواهد شنود. مویه گری ترا از ظلمات جهان تحت الارض رهایی نخواهد بخشید. روزها را پر نشاط به سر آور و برای هر کار دل را اندوهگین مکن. کسی دارایی خود را به گور نخواهد برد. کسی که رفته است بازگشتنی نیست".
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: دل نوشت ها و نظرداشت ها
- تاریخ ایجاد در 27 مهر 1395
- بازدید: 6266