سالروز شروع جنگ ایران و عراق؛ جنگ‌های قاچیده، و تاوانی که ملت‌ها می‌پردازند
  •  

02 مهر 1404
Author :  
یک رزمنده کم سن و سال در جنگ خسارتبار هشت ساله ایران و عراق - همقد اسلحه ایی که بر دوشش دارد

سربازان و مدافعان وطن، فارغ از اینکه جنگ‌ها، چگونه و توسط چه کسانی آغاز شود، ادامه یابد، تشدید شود و...، از شروع تا آخرین لحظاتِ اعلام آتش بس، جانفشانی خواهند کرد، و راهی جز جنگیدن، کشتن، و کشته شدن ندارند؛ کودکی ده ساله بیش نبودم که جنگ خسارتبار 8 ساله با رژیم بعث عراق، 45 سال پیش، در همین روزها (31 شهریور 1359) شکل روشن‌تر و جدی به خود گرفت [1]، و با حمله گسترده هواپیماهای عراقی، و بمباران تهران و...، اهداف اشغالگرانه شکل آشکارتری یافت، و این جنگ خانمان برانداز و اهریمنی، سایه سنگین، شرورانه و ددمنشانه‌اش را بر سر مردم ایران و عراق نهاد.

نزدیک به 5 سال از آن روزِ زهرآگین گذشت، تا جسم و جانی بگیرم، سن و سالی بیابم، و از فرصت حضور در جبهه، و افتخار دفاع از وطن برخوردار شوم، و بتوانم در خیل کسانی در تاریخ ایران باشم که هزاره‌هاست مجبور شدند، برای ایران و دفاع از ایرانیان تیغ زنند و بجنگند. 15 ساله بودم که از سوی سپاه پاسداران شاهرود، برای اعزام به جنگ، مناسب تشخیص داده شده، و در بهار 1364 با تنی چند از همکلاسی‌ها در مدرسه راهنمایی، پس از گذراندن دوره آموزشی سی یا چهل روزه‌ایی، عازم صحنه نبرد شدیم،

در آن روزها، آنچه برای جنگجویانی همچون ما مطرح و مهم نبود، اینکه خورشت زهرآگین جنگ را، در اتاقِ‌ فکر کدام پایتخت (بغداد، ریاض، تهران، مسکو، لندن، واشنگتن و...) پخته‌ و یا توسط چه کسانی می‌پزند، آنروزها نگاه‌مان بی توجه به همه‌ی این گونه مسایل، به قدم‌های پلید سربازان دشمن دوخته شده بود، که خاک ایران را لگدکوبِ تجاوز خود کرده، و قصد داشتند تا پیش آمده و خاک ما را تصرف کنند و...، و ما دیوانه‌وار عاشق پیوستن به صفوفِ گام‌هایی بودیم که در مقابل دشمن، استوار، و بر زمین میخکوب شده بود، تا از پیشروی آنان جلوگیری کرده، و یا آنان را به عقب براند،

می‌خواستم هم، عقلم قد نمی‌داد که بفهمم که این جنگ و جنگ‌ها چگونه شکل می‌گیرند، و آنرا در کدام پستو می‌پزند و...، و این بعدها بود که با رها شدن از جنگ، و اینکه سن و سالی یافتم، اسرار جنگ بیرون زد، و ما هم در پیشینه سیاسی، دیپلماتیک و نظامی آن جنگِ خونین و ویرانگر، خواندیم و به دنبال پاسخ به این سوال گشتیم، که چه شد، ایران و ایرانیان، و در سوی مقابل، عراق و عراقی‌ها دچار چنین جنگ خسارتبار و ویرانگری شدند، و شدیم؛

چه شد که ما را در دراز دامن‌ترین جنگ جهان، در قرن بیستم گرفتار کردند، تا در آن بمانیم و رکورد طولانی‌ترین‌ها را بزنیم؛ و چه شد که سخن دلسوزان و میانجیگران داخلی و خارجی، زیر سم اسب سرکش عدم انعطاف، اشتباه محاسباتی، تندروی و... له شد، تا کار ما به آنجا ختم شود که خسارتبارترین روزهای جنگ، در ماه‌ها و سال‌های پایانی این جنگ رقم خورَد، و کسی به آن نبرد خونبار پایان نداد، تا ما بمانیم و ویرانی و جراحت‌های جنگ، و سوال‌های دیگری از این قبیل و...

اما این روزها برای ما روشن است که جنگ‌ها را یک طرف تدارک ندیده و نمی‌بیند، در زیر این دیگ جوشان روغنِ داغ، که رزم‌آوران و مردم درگیر در آن را سرخ و کباب می‌کنند، خیلی‌ها هیزم‌ها نهاده، آنرا شعله‌ور می‌کنند، تا بسوزاند و نابود کند. اکنون نزدیک به 45 سال از آن روز نحس، در تاریخ ایران می‌گذرد، که ایران و عراق را برای دهه‌ها دچار عوارض و عقب ماندگی‌های بزرگی کرد، شیرازه صلح، توسعه، انسانیت، رفاه، میانه‌روی و... را از هم گُسست، و ما را در جنگ و خشونت و ویرانی و عواقب آن غرق کرد.

اما کسانی که از حوادث تلخ تاریخ عبرت نگیرند و تغییر رویه ندهند، تاریخ را همواره به تکرار خواهند نشست، و به همین دلیل هم، نگون‌بختی و این طالع نحس دامن ما را رها نکرد و نمی‌کند، و سایه جنگ، از این کشور و مردم دور نشد، و تاکنون ما را همراهی می‌کند، تا به ویژه ایران، همچنان بعنوان تنهاترین بازیگر جنگ‌های خاورمیانه، این‌بار در تنور جنگ‌های مذهبی - تمدنی بر سر فلسطین درگیر و بسوزد، این بود که در اوج آن، در 5 آبان 1403 و بعد از 44 سال، کشورمان باز دوباره شاهد تجاوز اسراییل به مرزهای مقدس خود بود، و جنگ را همچون مشتی چدنی در پارچه‌ایی اطلسی پیچیده، آماده کردند و بر گونه‌ی ایران نواختند، و باز این هشدار هم نادیده گرفته شد، تا اینکه جنگ گسترده‌تری موسوم به «جنگ 12 روزه» در بامداد 23 خرداد 1404 دامنگیر شهرها، مراکز علمی، نظامی، صنعتی و دانشمندان و جنگ آوران ما گردید و...

باید بگویم اگرچه در آن روزهای آخر دهه 1350 و یا در درازای دهه 1360 درکِ درستی از روند پیدایش این جنگ و یا جنگ‌ها نداشتم، اما امروز می‌توانم بفهمم و بگویم که خشت خشتِ بنای جنگ‌ها چگونه توسط دو طرف بر دیواره‌ی تنورِ داغ جنگ ‌نهاده می‌شود، تا بنایی بدقواره، بلند و دهشتناک شکل گیرد، و ناگهان بر سر همه‌ی مردمِ درگیر در آن خراب شود، مردمی که در آتش افروزی آن جنگ دستی نداشته، و تنها مظلومانه باید هزینه‌های آنرا بپردازند؛ بیدادگران فراوانی باید، تا شعله‌ جنگی افروخته شود، و بنای زیبای صلح و آرامش را ویران، و کشتار به راه اندازد، تا زان پس تابوت به اهل عزا بفروشند و...، و جالب است در هر جنگ قاچیده شده در تغار ملت‌ها، دو طرف فریاد مظلومیت نیز سر می‌دهند!

دنبال کنندگان پرونده جنگ کنونی بین اسراییل و دیگران (حماس، حزب‌الله، سوریه، یمن، ایران و...) که روشن‌ترین گواه بر این ادعاست، قبول خواهند کرد که بر این آتش افروزی‌، دو طرف نقش اساسی داشتند، و بعدها این آتش گستره گرفت و بر دامن ملت‌های زیادی افتاد، دوام و بقای کسانی را تضمین کرد، که از شرایط صلح نفعی نمی‌برند، و سود جنگ به حساب کسانی واریز شد، که در جنگ بقا و سود خود را جستجو کرده و می‌کنند، بعنوان نمونه، چنین جنگی اگر نبود، امروز بنیامین نتانیاهو، و اعوان و انصارش و... می‌بایست، در اقلیت، و برکنار از قدرت بودند؛ و آتش شرایط صلح، دامن جنگ طلبانی چون آنان را می‌گرفت، و کباب‌شان می‌کرد، اما امروز این صلح‌جویان و اکثریت مردم منطقه هستند که می‌سوزند، و این اقلیت، جنگ‌طلب و اهالی اردوگاه خشونت و ویرانی، میدان‌داری می‌کنند و...، جنگ برای اینان نعمت است.

تهران - چهار شنبه 2 مهرماه 1404 برابر با 24 سپتامبر 2025

#نه_به_جنگ

#نه_به_ویرانی

#صلح

[1] - این جنگ از مدت‌ها پیش از 31 شهریور 1359 آغاز شده بود، درگیری‌های مرزی، سیاسی، دیپلماتیک و... و کسی آنرا جدی نگرفت، هشدارها شنیده نشد، تا به یک نبرد گسترده و فراگیر و درازدامن تبدیل شود و دو ملت ایران و عراق را به عزا بنشاند.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

نظرات (8)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

علی شمخانی با تاکید بر ضرورت حفظ وحدت‌ و انسجام داخلی گفت: ما همه سوار بر کشتی‌ای هستیم که شهدای انقلاب اسلامی به آب انداخته‌اند و حیف است که خدای ناکرده با اختلافات ما، در این کشتی نقطه ضعف و سوراخی پیدا شود. علی شمخانی، نماینده فرمانده کل قوا در شورای‌عالی دفاع در گفت‌وگو با ایسنا با اشاره به اظهارات اخیر رئیس جمهوری مبنی بر اینکه «ما از آمریکا و اسرائیل نمی‌ترسیم، بلکه از دعوا و اختلافات داخلی می‌ترسیم و اگر همه با هم باشیم، بر همه مشکلات غلبه می‌کنیم» تاکید کرد: توصیه‌ام به جریانات داخلی این است که همه باید تحت ولایت رهبری، متحد باشیم؛ چرا که دشمن به دنبال آن است که تک تک ما را گیر بیاورد و اساس کشور را دچار اختلال کند.وی اظهار کرد: ما همه سوار بر کشتی‌ای هستیم که شهدای انقلاب اسلامی به آب انداخته‌اند و حیف است که خدای ناکرده با اختلافات ما، در این کشتی نقطه ضعف و سوراخی پیدا شود.

تحلیل اجتماعی فیلم کوتاه عروسی دختر شمخانی
عباس_عبدی، فعال سیاسی و پژوهشگر اجتماعی در این باره، نوشت:
قصد نوشتن در باره فیلم عروسی دختر آقای شمخانی را نداشتم ولی چون به موضوع مهم افکار عمومی تبدیل شد، گفتم شاید تحلیل من هم بتواند به درک بهتر این مسأله کمک کند. این فیلم از چند زاویه مورد بحث قرار گرفته است. از نظر تجملات و سطح بالای هزینه‌ها، شرعی نبودن پوشش‌ها، نقض حریم خصوصی، منبع و انگیزه انتشاردهندگان، ریاکاری و....
من نیز نگاه خود را از چند وجه آن تقدیم می‌کنم. در واقع می‌خواهم بگویم که چرا این فیلم تا این اندازه بازنشر و بازتاب پیدا کرده است؟ چنین فیلم‌هایی در شرایط متعارف جامعه ما اگر از مردم عادی باشد، اصلا مسأله مهمی محسوب نمی‌شوند، ولی این فیلم چون در زمینه اجتماعی و سیاسی خاصی مطرح شده اهمیت زیادی یافته است.
اولین مسأله سطح اقتصادی عروسی است. می‌گویند داماد خرج کرده. این مسأله با توجه به اخبار دیگر در باره خانواده آقای شمخانی فاقد اهمیت است و این عروسی بازتاب محدودی از سطح زندگی آنان است. حدس می‌زنم که تا حد زیادی هم رعایت کرده‌اند که بیش از اندازه غیر متعارف نشود و خیلی از هزینه‌ها هم به چشم نمی‌اید.
به نظرم ثروتمند بودن نه تنها مذموم نیست، بلکه ممدوح هم می‌تواند باشد. غربی‌ها را ببینید با افتخار ثروت خود را اعلام می‌کنند و اگر رتبه آنان کمتر از واقعیت شود اعتراض می‌کنند. مثل قدرت و هنر و علم، که سیاستمداران و ورزشکاران و هنرمندان و دانشمندان برتر به جایگاه خود افتخار می‌کنند. پس چرا در ایران ثروت مرتبط با قدرت مذموم معرفی می‌شود؟
به این دلیل ساده که رسیدن به ثروت ممکن است از طریق رانت و نه تولید باشد. منابع تولید ثروت ایلان ماسک شناخته شده است. کمابیش مسیر روشنی دارد. ولی در ایران هیچ کس نمی‌داند که این ثروت از کجا آمده است. لذا پنهان‌کاری ثروت رفتاری عمومی می‌شود. اعتقاد ندارم که افراد با سطح پایین اقتصادی نمی‌توانند ثروت‌های کلان پیدا کنند. اغلب ثروتمندان واقعی خودساخته هستند و از طریق ارث به جایی نرسیده‌اند. ولی زندگی و مسیر آنها به نسبت روشن است، حتی اگر قدری هم از رانت و شانس بهره‌مند باشند. ولی در نهایت پشتکار و تولید مبنای ثروت آنها است.
به نظرم آقای شمخانی نتوانسته‌اند یا به هر دلیلی نخواسته‌اند که این مبنای ثروت خانواده را شرح دهند. بویژه که تقریباً در ۴۵ سال گذشته، همیشه در مدیریت سطح بالای سیاسی و نظامی کشور بوده‌اند و شغل اقتصادی مستقل و شناخته شده نداشته‌اند.
با توجه به غلبه رانت و نفتی بودن کشور و مسأله تحریم‌ها، نوعی بدبینی هم نسبت به فعالیت‌های اعضای خانواده ایشان وجود دارد. البته در این مرحله نمی‌خواهم داوری کنم، ولی این وظیفه خودشان است که در این موارد رفع ابهام کنند. این ثروتمندی نه تنها از این حیث مورد ابهام جامعه قرار می‌گیرد، بلکه به دلیل شرایط بد اقتصادی مردم، بیش از پیش حساسیت‌زا است.
بنابراین ایشان هنگامی که این عروسی را برگزار کردند (حتی اگر سال گذشته هم باشد) باید متوجه تبعات بازتاب آن می‌شدند و خود را برای در معرض اتهام و حمله قرار گرفتن آماده می‌کردند و نمی‌توان فقط به پخش‌کنندگان فیلم ایراد گرفت. پس اصل ثروتمند بودن مسئولین نظام، بدون ارجاع به یک فعالیت اقتصادی آزاد و مستقل از سیاست، جای ایراد و ابهام و پرسش دارد.
مسأله دوم؛ تعارض منافع است. ذهنیت مردم نسبت به تحریم و مسایل آن و‌ نیز جایگاه آقای شمخانی در مسأله هسته‌ای و ذی‌نفع بودن فعالیت اقتصادی خانواده ایشان نوعی تعارض منافع را تلقی می‌کند که گویی نفع ایشان در وجود و تداوم تحریم است. من نمی‌خواهم بگویم که چنین است، ولی در هر حال، شکل‌گیری چنین ذهنیتی امری غیر طبیعی نیست، حتی طبیعی هم هست و باید به آن احترام گذاشت و اگر آن را درست نمی‌دانند، یا باید از مسئولیت مربوط کنار می‌رفتند یا فعالیت اقتصادی مرتبط با تحریم را کنار می‌گذاشتند.
مسأله سوم؛ ریاکاری است. هم در سطح ثروت و هم در سطح موضوعاتی از قبیل حجاب. هم به لحاظ جایگاه حقیقی ایشان و هم به لحاظ جایگاه حقوقی وی و از طرف حکومت. در واقع شعارهای رسمی و فردی زیادی در ضرورت ساده‌زیستی و پوشش زنان و حجاب و... در عرصه عمومی می‌دهند که این فیلم و سایر اخبار پیرامون بسیاری از افراد حکومت و منسوبین آنان ناقض این شعارها هستند، غیر ممکن است که مقامات رسمی از این وضعیت مطلع نباشند.
برای نمونه تقریباً ۹۰ درصد مسئولین اصلی کشور منازلشان در منطقه ۱ و ۲ و ۳ و لواسانات است و ویلا دارند، و بسیاری از آنان در زندگی خصوصی بویژه فرزندانشان به نسبت از نظر فرهنگی باز و از نظر اقتصادی سطح بالا زندگی می‌کنند، ولی پشت دوربین که می‌نشینند، جور دیگری خود را نمایش می‌دهند. این ریاکاری بدترین عنصر رفتاری شایع در ایران است.
جالب است که اگر ریاکاری نباشند، مردم مشکلی ندارند، مسأله مردم این نیست که مسئولین کشور مثلا رییس جمهور آنان ناهار چی می‌خورد یا خانه‌اش کجاست؟ این بدترین نوع کلاه‌برداری سیاسی است که فردی نان و پنیر بخورد یا کفش او پاره باشد ولی فساد در دوره مدیریت او بیشتر شده باشد. مسأله مردم این است که مقامات کشور تا چه اندازه توانسته‌اند به خیر عمومی و رفاه و تولید اضافه کنند. با حداقل درآمد، حداکثر تولید را رقم بزنند نه با حداکثر درآمد حداقل تولد را؛ مثل آنچه که در زمان احمدی‌نژاد شاهد بودیم.
ریاکاری، بزرگ‌ترین آفت است. آنکه علیه آمریکا شعار می‌دهد، ولی حتی کفش راحتی و کاپشن او آمریکایی است، باید خفه شود! این رفتارش تیری است بر قلب مردم. کسی که زندگی یمنی و پوشیدن لنگ را توصیه می‌کند ولی خانه‌اش رانتی و در کنار کاخ سعدآباد باشد، بدترین زخم را بر جامعه می‌زند. آن که گرسنگی کشیدن را توصیه می‌کند ولی شکمش یک وجب جلوتر چانه‌اش است نیز ریاکار است.
نکته و مسأله سوم؛ مصاحبه‌های آقای شمخانی پس از جنگ ۱۲ روزه و نجات از حمله و اخبار گوناگون و متعارضی بود که در باره ایشان منتشر شد، و توضیحات آقای شمخانی نه تنها هیچ ابهامی را رفع نکرد که پرسش‌ها را به صورت تصاعدی افزایش داد. خوب! در این شرایط چه انتظاری دارید؟
هم‌چنین پاسخ ایشان به منتشرکنندگان و منتقدان خویش و حرامزاده خواندن آنان کمکی به تلطیف ماجرا نمی‌کند. ما نمی‌دانیم خطابشان علیه کی بوده؟ شاید علیه رقبای داخلی خودشان بوده که شاید زنانشان فیلم عروسی را گرفته‌اند. ولی مخاطب عام لزوما متوجه این مخاطبان خاص نمی‌شود و آن را تعمیم داده و برداشت منفی می‌کند.
این نشان می‌دهد که مسئولین ایرانی فاقد درک رسانه‌ای و نحوه پاسخگویی هستند و هر گاه می‌خواهند سرمه در چشم موضوعی کنند، به جایش چشم آن را هم کور می‌کنند. عجیب است که کوچک‌ترین دردی بگیرند به پزشک مراجعه می‌کنند و در صورت نیاز به خارج می‌روند، ولی در این موارد خود را مجتهد مسلم می‌دانند و به جای خاموش کردن آتش خشم جامعه، یک بشکه بنزین نیز روی آن می‌ریزند!
نکته چهارم که به نظرم خیلی مهم‌ است، انتظار داشتن از اینکه فیلم مذکور پخش نشود زیرا حریم خصوصی ایشان است و دیگران باید رعایت اخلاق را بنمایند. اولین بار در این زمینه نظرم را در جریان انتشار مصاحبه آقای ظریف با سعید لیلاز گفتم. این برداشت نابخردانه است که گمان کنیم تصویر یا صوتی دیجیتالی باشد و منتشر نشود. انتشار آن دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد.
بنابراین آقای شمخانی و خانواده باید در همان زمان، خودشان را آماده انتشار می‌کردند، چون اگر فیلم عروسی مردم عادی منتشر نمی‌شود به دلیل نداشتن ارزش خبری آنها است، و الا همه ما از این فیلم‌ها در خانواده می‌بینیم و از کنارش هم می‌گذریم.
به قول یکی از کارشناسان هیچ امر پنهانی در دنیای دیجیتال وجود ندارد. شاید این مهم‌ترین خطا در تحلیل رویکرد دفاعی ایران بود که در جنگ ۱۲ روزه نتیجه آن را دیدند. با انتشار این فیلم باید فوری آن را تایید کرده و می‌گفتند که بله فیلم واقعی است و عروسی ما همین است.
نکته پنجم؛ برای من به عنوان یک بیننده رفتار شخص آقای شمخانی بیش از هر چیز دیگر مهم بود. تقریباً مشخص بود که او با این حضور سازگاری فرهنگی و عقیدتی یا مصلحتی ندارد. سرش کاملاً پایین بود. گو اینکه شاید زنان فاقد حجاب به او محرم بودند. با سختی جلو می‌رفت. هنگام بیرون رفتن با سرعت حرکت می‌کرد، گویی که عذاب می‌کشید و به نظرم چنین هم بود.
پس چرا اساساً وارد این برنامه شد؟ شاید اگر خودش در فیلم نبود، انتشار این عروسی اهمیتی نمی‌یافت. به نظر می‌رسد که فشار خانواده و فرزندان علی‌رغم خواست قلبی وی، موجب این حضور و حتی این مراسم شده است. چون آقای شمخانی آن قدر هوش دارند که بدانند این فیلم‌ها منتشر می‌شوند و معنای آن چه خواهد بود؟
پس معلوم است پذیرش خواست خانواده را بر فشار اجتماعی و سیاسی ترجیح داده‌اند. این همان مسأله‌ای است که هنوز مدیران حکومتی نمی‌خواهند به آن اقرار کنند. نسل جدیدی در ایران آمده‌اند که ارزش‌ها و معیارهای آنان به کلی متفاوت است. بیایید فرض کنیم که این عروسی در سال ۱۳۵۸ در خوزستان انجام می‌شد، واکنش بشدت منفی آقای شمخانی و نسل او از جمله امثال من در نفی و محکوم کردن آن قابل پیش‌بینی بود، در حالی که امروز خودشان آن را برگزار و شرکت می‌کنند. اگر حکومت همین حد از تحول را صادقانه به رسمیت بشناسد، مشکل ایران حل می‌شود.
نکته آخر؛ نیروهایی که به جبهه و جنگ منسوب هستند هر گاه طلبکارانه رفتار کنند، چه در صلاحیت خود برای مناصب حکومتی و چه در رانت و ثروت، و چه در برخورد با منتقدین بیشترین زیان را به آن جنگ و‌ همرزمان شهیدشان نزد افکار عمومی می‌زنند

This comment was minimized by the moderator on the site

ضرر و زیان مردم در ۲۰ سال تحریم، ۸ برابر ۸ سال جنگ تحمیلی با عراق است یعنی ۶۴ سال جنگ!

سعید شریعتی :مردم کارنامه را می‌بینند؛ جی.دی.پی ما در سال ۱۳۸۴، ۳۰۰ میلیارد دلار بود؛ باید امسال می شد ۱۳۰۰ میلیارد دلار، اما الان خیلی که دست بالا میگیرند ۴۵۰ میلیارد دلار هستیم
نزدیک به ۳ هزار میلیارد دلار خسارت دیدیم،
خسارت جنگ ۸ ساله‌ی ایران و عراق در بهترین برآورد ۴۰۰ میلیارد دلار بود

This comment was minimized by the moderator on the site

وقتی در انفجار بیروت «الکساندرا نجار» کودک سه‌ساله‌ی لبنانی کشته شد، پدرش در مصاحبه‌ای حرف جالبی زد؛ او رو به دوربین گفت:
دختر من شهیده نیست، شهید با علم و اختیار برای مفهومی بزرگ‌تر از همه‌ مفاهیم جانش را می‌دهد، دختر من یک قربانی است؛
قربانی جنایتی که همه‌ دولتمردان در آن شریک هستند،

صبح امروز، کودکی به مدرسه نرفت، چون «شهید» شده بود.
۴۵ سال پیش جنگ آغاز شد. در تمام این سال‌ها و دهه‌ها «جنگ» انصراف به تجاوز عراق به ایران و دفاع هشت ساله متعاقب آن داشت. اما از امسال وقتی از جنگ حرف می‌زنیم از کدام جنگ حرف می‌زنیم؟
صبح امروز وقتی جای کودکی که باید روی نیمکت می‌نشست با شاخه گل و پرچم ایران پر شد، تاریخ رنج‌های این سرزمین را در یک آن احضار شد و همه چیز بهم متصل شد؛ جنگ دیروز و جنگ امروز، زخم دیروز و جراحت امروز و همه فرداها و این حقیقت محض که هر وقت دشمنی به این خاک حمله کرد هدف مردم بودند، مردم همین خیابان‌ها و کوچه‌ها، «مردمی که نام‌هایشان، جلد کهنه شناسنامه‌هایشان درد می‌‌کند».
آقای بهرام محمدی فرد عکاس شهیر جنگ در یادداشتی که به ضمیمه عکسی که خودش در مهر ۵۹ ثبت کرده چقدر درست و شریف نوشته: «عکس‌ها، حیرت‌های ما هستند. حیرت‌هایی در مرز انکار و یقین.... هیچ‌کجای جهان عکس‌ها دردی را دوا نکرده و زخمی را مرهم نگذاشته‌اند. این آدم‌های عکس‌ها بودند که از دالان تاریخی، رنج‌های بشریت را التیام دادند. آدم‌هایی که در مقابل دوربین عکاسی کشته می‌شوند تا نور حقیقت بشری باشند».

یه همکار ۳۱ ساله داشتم، متأهل و خوش‌برخورد.یه روز گفت: «من هنوز از بابام کتک میخورم.» گفتم: «یعنی چی؟!» گفت:«بابام جانباز اعصاب‌روانه. چند روز پیش مامانم زنگ زد، گفت بیا خونه، بابات حالش خوب نیست. رفتم دیدم پشت مبل نشسته، با صدای آروم گفت: جلو نیا.. دارم مین خنثی میکنم.
هفته دفاع مقدس را گرامی می‌داریم

This comment was minimized by the moderator on the site

روسیه و ناتو در آستانۀ گلاویزی؟

اینکه کدام یک از سخنان دونالد ترامپ را باید جدی گرفت و کدامیک را جدی نگرفت، ظاهراً به تخصصی ویژه نیاز دارد!

با این حال به نظرم اظهارات اخیر او در بارۀ روسیه را باید جدی گرفت. او روسیه را شبیه ببری کاغذی دانسته است که اوکراین می‌تواند با ادامۀ جنگ، خاک خود را از آن پس بگیرد و حتی فراتر از آن رود.

این روزها خبرهای جسته و گریخته و گنگ و مبهمی از ورود هواپیماها و پهپادهای روسی به قلمرو شماری از کشورهای اروپای شرقی از جمله لهستان، فنلاند و جمهوری لیتوانی در حوزۀ بالتیک منتشر می‌شود. ترامپ خواستار سرنگونی این هواپیماها شده است.

ماهیت داستان تا این لحظه خیلی روشن نیست. آیا روسیه به قصد تحمیل شرایط خود برای پایان دادن به جنگ اوکراین، به ماجراجویی علیه اروپا دست زده است؟ یا اینکه آمریکا و اروپا برای مقابلۀ سخت و نهایی با خرس روسی نقشه‌های پیچیده کشیده‌اند؟

روشن است که روس‌ها بدون متحد چندان قابل اتکایی در جهان و اقتصادی در حجم اقتصاد اسپانیا و یا حداکثر ایتالیا و ارتشی که در جنگ طولانی اوکراین فرسوده شده است، توان رویارویی با 32 کشور عضو ناتو را ندارند.

بنابراین، اگر آنها واقعاً پشت رفتارهای ایذایی اخیر علیه اروپای شرقی باشند، هدف‌شان از این تحرکات چیست؟ ترساندن اروپا؟ از چه؟ از آغاز یک جنگ اتمی؟

جنگ اتمی اما همانطور که بارها گفته شده است، عین خودکشی است! به فرض آنکه روسیه بتواند یک یا دو یا چند پایتخت اروپایی را هدف حملۀ اتمی قرار دهد، اما بعد از آن از روسیه چه باقی خواهد ماند؟ به طور حتم هیچ!

اصل ماجرا اما اگر نقشۀ اعضای ناتو علیه روسیه باشد، هدف غایی آن چیست؟ نشاندن پوتین بر سر میز مذاکره به قصد تن دادن به شرایط ترامپ برای پایان جنگ اوکراین؟ یا خلاص شدن نهایی از پدیدۀ تاریخی بغرنجی که آن را تهدیدی دوره‌ای علیه امنیت اروپا به حساب می‌آورند؟

اگر هدف مورد دوم باشد، آیا جز با "تغییر رژیم" یا اشغال بخشی از خاک روسیه ممکن است؟ و در آن صورت آیا همانطور که هنری کیسینجر هشدار می‌داد، با سقوط پوتینیسم، روسیه به کانونی از هرج و مرج مهارناپذیر و بسیار خطرناک در منطقه‌ای بسیار وسیع از جهان تبدیل نخواهد شد؟

به هر حال، داستان روسیه و جنگ اوکراین به نقطۀ پیچیده و بغرنجی رسیده است. این بحران یا باید به سرعت از طریق مذاکره حل شود و یا جنگی بسیار عجیب در انتظار است.

احمد زیدآبادی

This comment was minimized by the moderator on the site

همدردی با مردم مظلوم اکراین
به مناسبت سالروز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران
علی مرادی
در تاریخ معاصر ایران، کمتر زخمی به عمق و وسعت جنگ تحمیلی عراق علیه کشورمان بوده است. جنگی هشت‌ساله که نه تنها هزاران شهید، جانباز و آواره بر جای گذاشت، بلکه زیرساخت‌های اقتصادی و شهرهای بزرگ و کوچک ایران را به خاک و خون کشید. هیچ ایرانی آزاده‌ای فراموش نکرده است که چگونه صدام حسین، با اتکا به حمایت آشکار قدرت‌های جهانی، خصوصا با سلاح‌های ساخت روسیه یا همون شوروی سابق ، به سرزمین ما تاخت و میلیون‌ها انسان بی‌گناه را قربانی بلندپروازی‌های خود کرد.
حال اگر فرض کنیم به جای صدام، ابرقدرتی به مراتب بزرگ‌تر و سهمگین‌تر، همچون اتحاد جماهیر شوروی ـ یا همان روسیه امروز ـ به ایران حمله می‌کرد، چه اتفاقی می‌افتاد ؟
بی‌شک عمق فاجعه به مراتب بیشتر بود. شهرهای مرزی آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی و اردبیل نخستین قربانیان حملات می‌شدند. خراسان شمالی و رضوی در تیررس مستقیم توپخانه و بمباران هوایی قرار می‌گرفتند.
شاید مجدداً گلوله باران مرقد مطهر امام هشتم، توسط روس‌ها اتفاق می‌افتاد و یاد خاطره آن جنایات مجدداً زنده می‌شد.
چه بسا جنگل‌های شمال ایران، همان ریه‌های سبز کشور، در آتش بمب‌ها می‌سوخت و خاکستر می‌شد. در چنین جنگی، آمار شهدا، مجروحان و آوارگان می‌توانست چندین برابر فاجعه‌ای باشد که در جنگ با صدام تجربه کردیم.
امروز درست همین فاجعه بر سر مردم مظلوم اوکراین آمده است. کشوری که نه قدرت نظامی یک ابرقدرت را دارد ،، به‌یک‌باره هدف تهاجم یکی از قدرت‌های بزرگ زورگو و متجاوز عصر حاضر قرار گرفته است.
شهرها و روستاهایش زیر آتش موشک‌ها و توپخانه نابود شده‌اند، میلیون‌ها انسان بی‌خانمان شده‌اند، هزاران زن، کودک و جوان جان خود را از دست داده‌اند. آنچه بر اوکراین می‌رود، تصویر روشنی است از آنچه می‌توانست بر سر ایران بیاید، اگر به جای صدام، روسیه به مرزهای ما یورش می آورد.
با این همه، جای بسی شگفتی و تأسف است که جمهوری اسلامی ـ که خود قربانی یک جنگ تحمیلی نابرابر بوده و هنوز هم داغ آن بر دل مردم ایران تازه است ـ امروز در کنار متجاوز ایستاده و به حمایت از روسیه مشغول است.
این تناقض آشکار، نه تنها با خاطره تاریخی ملت ایران همخوانی ندارد، بلکه نوعی بی‌اعتنایی به آموزه‌های اخلاقی و تجربه خونبار ملت ماست. چگونه می‌توان در برابر جنگ‌طلبی صدام فریاد مظلومیت سر داد و هم‌زمان تجاوز روسیه به اوکراین را نادیده گرفت یا حتی توجیه کرد؟
مردمی که خود قربانی تجاوز بوده‌اند، شایسته بود در صف نخست محکوم‌کنندگان متجاوز قرار گیرند، نه آنکه بر طبل حمایت از او بکوبند. تاریخ قضاوتی سخت خواهد داشت: یا در کنار مظلوم ایستاده‌ایم، یا در کنار ظالم. و بی‌شک ملت ایران، که خاطره هشت سال مقاومت و رنج را در حافظه جمعی خود دارد، از این دوگانگی حاکمان جمهوری اسلامی رنج می‌برد و هرگز این دوگانگی را نخواهد پذیرفت و نخواهد بخشید.

This comment was minimized by the moderator on the site

کجا اشتباه کردیم؟

برای سالگرد آغاز جنگ ۸ ساله

رحیم قمیشی

پسر جوانی خوش‌سیما با ما اسیر شده بود.
اسمش را یادم نماند، فقط می‌دانستم از روستاهای دورافتاده و محروم خراسان است. تیری به کمرش خورده و قطع نخاع شده بود.
نیمه پائین بدنش هیچ حسی نداشت.
می‌گفت گله گوسفندی داشته و چوپانی می‌کرده.
آرزو می‌کرد جنگ زودتر تمام شود،. عملش کنند، و حس به پاهایش برگردد. قول داده بود وقتی دیدنش می‌رویم، برایمان کباب درست کند.
سلول‌های الرشید جا نداشت و مجروح‌ها در راهروی زندان می‌خوابیدند. دو سه هفته نشد.. یک صبح که عراقی درِ سلول‌ها را که باز کرد، گفت دو نفر بیایند جوان را ببرند بیرون. او دیگر نفس نمی‌کشید.
من از آن روز دیگر کباب دوست ندارم.

حمید با طارق در محاصره مانده بودند. حمید می‌دانست احتمالاً ساعت‌های آخر عمرشان است. اما طارق باور نمی‌کرد. وسط تیرها و ترکش‌هایی که از همه طرف می‌آمد، ناگهان طارق یادش افتاده بود سالادی که مادر حمید یکبار برایشان درست کرده بود.
پرسید حمید در آن سالاد برگ‌های قرمز رنگ چه بودند؟ حمید گفته بود کلم قرمز. طارق آن روز برای اولین بار سالاد کلم قرمز خورده بوده. گفته بود حمید، برگشتیم به مادرت بگو دوباره برایمان درست کند. خیلی خوشمزه بود.
و طارق همانجا در بغل حمید جان داد. بدون اینکه سالادی بخورد.
من دیگر از سالاد کلم قرمز بدم می‌آید.

به مادر می‌گویند اینهمه منتظر پسرت مانده‌ای برای چه، او افتاد در اروند و ماهی‌ها او را خوردند.
مادر که باور نمی‌کند، هنوز وسایل عروسی پسر را نگه داشته. اما هرگز لب به ماهی نمی‌زند.
- ماهی پسرم خورد، من ماهی بخورم؟!
می‌گوید اسم ماهی را هیچوقت جلوی من نیاورید. من دیگر ماهی نمی‌خورم.

دو گردان از نوجوان‌ها در عملیات محرم، نیمه شب اعزام شدند برای بیرون راندن دشمن از خاک‌ ایران.
باران در ارتفاعات شروع شد. آنها نمی‌دانستند شیار پهنی که در آن حرکت می‌کنند بستر رودخانه‌ای  وحشی است، دویرج، که ناگهان سیلابی می‌شود و همه را غرق می‌کند.
و ششصد نفر را یکجا آب می‌برد.
من از باران‌های سیل‌آسا بدم می‌آید!

۴۵ سال از شروع جنگی گذشت که جوانان و خانواده‌ها، هر چه در توان داشتند مایه گذاشتند. تا خطر را از ایران دور کنند.
بالاتر از جان چه باید می‌گذاشتند، تا شاید جنگ زودتر تمام شود؟
تصور هشت روز، شد هشت هفته و هشت هفته شد هشت ماه، و آخرش هشت سال، در آخر هم، کسانی ادعای مقاومت و جنگ و دشمن‌ستیزی کردند، که در آن روزهای پر از خطر مرگ، هیچ ردی از آنها، نمی‌توان پیدا کرد.

من از سالاد کلم قرمز بدم می‌آید
من از کباب خوشم‌ نمی‌آید
من ماهی دوست ندارم
از باران‌های تند می‌ترسم
من اصلاً از جنگ نفرت دارم
هر نامی می‌خواهند بر آن بگذارند
در جنگ، جوان‌ها فدا می‌شوند
تا عده‌ای به قدرت برسند!
و بازماندگان آن جنگ را
متهم کنند که هر اعتراض شما
دشمن شاد کن است
پس خفقان بگیرید!
یک بار هم نمی پرسند
چرا بسیاری از آن بچه‌ها
دل‌‌هایشان پر شده از درد!
و چرا پرسش‌های مهم‌شان
بی پاسخ می‌ماند؛
چه شد که اینطور شد؟!
کجا را اشتباه کردیم؟
که دیگر نباید بکنیم.
چه کسانی
به ما خیانت کردند!
ما جنگیدیم تا ایرانی پیشرفته و بزرگ ببینیم
نگفتند جنگ راه آبادانی نیست.
این روزها کسی سراغی از خرمشهر می‌گیرد؟
که دیگر هیچوقت خرم نشد.
از همسران شهدا، از فرزندانشان، از مادرانشان؟
از آن بچه‌ها که زندگی را دوست داشتند.
و جنگ‌طلبان فرصت زندگی به آنها ندادند!

@ghomeishi3

This comment was minimized by the moderator on the site

دلنوشته یک رزمنده

فكركرديدچند درصد جمعيت ايران در زمان جنگ ، به جبهه رفتند؟!٣/٥درصد!!!!!!
٩٦/٥درصد از مردم ايران ،رنگ جبهه رو نديدند!اگردوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم،
از قول ما رزمندگان دیروزبه رزمندگان فردابگوئید:
در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به بعد از جنگ هم بیاندیشید.
مبادا ارزش‌ها را در خاکریزها جا بگذارید، اگر چنین کنید، ارزش ها، مثل امروز، عوض می شود و عوضی‌ها ارزشمند می شوند.
می بینید که چگونه ما را غریبه می‌پندارند!
آن روزها:
قطار قطار می رفتیم، واگن واگن بر می گشتیم.
راست قامت می رفتیم کمر خمیده
بر می گشتیم.
دسته دسته می رفتیم، تنها تنها
بر می گشتیم.
بی‌هیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط آغوش گرم مادری چشم انتظارمان بود و دگر هیچ.
اما مردانه، ایستادیم.
باور کنیدکه:
ماهم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان ‌داشتیم
اما با دل رفتیم، بی‌دل برگشتیم.
با یار رفتیم، با بار بر گشتیم.
با پا رفتیم، با عصا بر گشتیم.
با عزم رفتیم، با زخم برگشتیم.
با شور رفتیم، با شعور برگشتیم.

ما اکنون پریشان هستیم، اما پشیمان نیستیم.

ما همان کهنه رزمندگان پیاده‌ایم که سواری نیاموخته‌ایم.
ما همان هایی هستیم که به وسوسه‌ی قدرت نرفته بودیم.
می‌دانید تعداد ما در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟
۳/۵ درصد از کل جمعیت ایران!
اما مردانگی را تنها نگذاشتیم.
ما غارت را آموزش ندیده بودیم.
رفتیم و غیرت را تجربه کردیم.
اکنون نیز فریاد می‌زنیم که:
این حرامیان یقه سفید قافله‌ی اختلاس از ما نیستند.
این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریده‌اند از ما نیستند .
این خرافات خوارج ‌‌‌پسند وصله‌ی مرام ما نیست.
ما نه اسب امام زمان دیدیم، نه بی ذکر سالار شهیدان، جنگیدیم.

اما استخوان در ‌گلو و خار در چشم، از وضعیت امروز مردم خوبمان شرمنده‌ایم.
شرمنده ایم، با صورتی سرخ.
شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است
ای همه‌ی آنانی که احساس پاک را می شناسید!
ما اگر به جبهه نمی‌رفتیم، با دشمنی که به نام قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردیم؟
شما را به آن سالار شهیدان، ما را بهتر قضاوت کنید.
حساب اندکی از ما که آلوده شدند و شرافت خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.

سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان
گر سر برود من نروم از سر پیمان

ای خاک مقدس که بود نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد!؟

*تقدیم به خانواده های محترم شهدا و جانبازان و ایثارگران که مرد و مردانه از وجب به وجب این خاک حراست نمودند.تقدیم به مردان با غیرت سرزمینم

This comment was minimized by the moderator on the site

بلای جان حاکمان

دیکتاتورها گزارش‌های دروغ را بیشتر دوست دارند!

جعفر شیرعلی‌نیا

۲۶ آذر ۶۶، هاشمی رفسنجانی جلسه‌ای با فرماندهان سپاه داشت و فرماندهان از مشکلات می‌گفتند. مرتضی قربانی، فرمانده لشکر۲۵ کربلا که نیروهایش اغلب از استان مازندران بودند، گزارش تلخی به هاشمی داد که او را عصبانی کرد. هاشمی گفت وضع به وخامتی که قربانی توضیح می‌دهد نیست. گفت ائمه‌ی جماعت و مدیران مازندران به او گفته‌اند که حجم کمک‌ها به لشکر۲۵ خیلی زیاد بوده، تا جایی که وضع لشکر آن‌قدر خوب شده که فقط ده میلیون تومان پسته خریده‌اند! قربانی گفت گزارش‌ها در مورد مازندران و لشکر‌۲۵ کربلا غیرواقعی است؛ «پسته کجا؟ ما برنج برای تغذیه‌ی نیروهای بسیجی نداریم.» (تکاپوی جهانی برای توقف جنگ،ص ۳۵۹)
غلامعلی رشید در دفترچه یادداشت‌های روزانه‌اش درباره‌ی دلایل سقوط فاو(بهار ۶۷) اشاره کرده است: «تحلیل درستی از توان رزمی دشمن نداشتیم و باورمان شده بود که تلفات فاو و کربلای۵ باعث شده که دشمن تا مدت‌ها کمر راست نکند.» (نگین ایران، ش ۲۱)
گزارش‌های غیرواقعی، بزرگ‌نمایی‌شده و یا سهل‌انگارانه بلای بزرگی برای حاکمان و مدیران است. گاهی دلیل گزارش‌های غیرواقعی وجود سیستم دیکتاتورمابانه است که در آن گزارش‌های غیرواقعی منافعی برای گزارش‌دهنده دارد که در گزارش‌های واقعی نیست.
به‌عنوان نمونه، سال ۶۵، ایران تبلیغات زیادی برای تعیین سرنوشت جنگ انجام داده بود اما عملیات کربلای۴ با شکستی سخت این هدف را از دسترس دور کرد. عملیات لو رفته بود و ایرانی‌ها تلفات زیادی دادند اما آن‌چه فرماندهان عراقی از تلفات ایرانی‌ها به صدام گزارش دادند بسیار بیشتر از اندازه‌ی واقعی آن بود. ژنرال حمدانی از فرماندهان لشکر گارد ریاست‌جمهوری می‌گوید حمله‌ی ایران به‌کلی شکست خورد و رقابتی میان فرماندهان سپاه سوم و هفتم عراق، که همیشه موفق بودند، پدید آمد. فرمانده سپاه سوم، طالی‌الدوری، برای این‌که نشان دهد ایران را شکست داده آمار و ارقامی از تلفات فوق‌العاده سنگین نیروهای ایران ارائه داد که غیرمنطقی به‌نظر می‌رسید. ماهر‌عبدالرشید، فرمانده سپاه هفتم، هم می‌دانست که باید مطابق میل صدام رفتار کند. او هم آمارهای غیرواقعی داد؛ آمارهایی که تقریبا خنده‌دار بود، اما صدام رضایت داشت چون پس از فاو این دروغ‌گویی‌ها تسکینش می‌داد. فرماندهان می‌گفتند با تلفات سنگینی که به ایرانی‌ها وارد شده می‌توانیم همه نفس راحتی بکشیم. فرماندهانی که مدت‌ها در جبهه بودند مرخصی رفتند و آماده‌باش لغو شد. مردم در جامعه هم آمارها را باور کردند و می‌گفتند تا ایرانی‌ها عملیات دیگری شروع کنند حداقل شش‌ماه زمان می‌خواهند. ایرانی‌ها کم‌تر از دوهفته بعد حمله کردند و دروغ‌ها برملا شد. معلوم شد فرماندهان تلفات ایران را ده‌برابر بیش‌تر اعلام کرده‌اند. (جنگ صدام، ص ۱۶۲)
گاه سیستم حکومت دیکتاتوری نیست اما فضای رسانه‌ای تنگ و پرخطر است و در این حالت اصحاب رسانه قید ارائه‌ی گزارش‌های واقعی را می‌زنند و دوباره خطر گزارش‌های غیرواقعی حکومت را تهدید می‌کند.
گاه نیز مسئولیت‌ها جدی گرفته نمی‌شود. از مصاحبه‌هایی که با فرماندهان جنگ داشته‌ام چنین برداشت می‌شود که درباره‌ی فاو و نارسایی‌های خط دفاعی در این منطقه گاه گزارش‌هایی سهل‌انگارانه تهیه می‌شد که خیال فرماندهان را تاحدودی راحت کرده بود. گاهی نیز گزارش‌های واقعی وجود دارد اما مقامات به‌دلیل اعتماد بیش از حد به تدبیر خود این گزارش‌ها را نادیده می‌گیرند. در دفترچه یادداشت سردار رشید یکی دیگر از دلایل سقوط فاو «غرور مفرط به تدبیر خودی و هوشیاری نیروهای خودی» نوشته شده است. درباره‌ی احتمال حمله به فاو گزارش‌های بسیاری به فرماندهان سپاه رسیده بود اما شاید آن‌ها موفقیتشان در جبهه‌ی شمال‌غرب را به‌حدی زیاد می‌دیدند که این گزارش‌ها نظرشان را جلب نمی‌کرد.
گاهی نیز نداشتن سیستم درست گزارش‌گیری و اعتماد به منابع غیررسمی، نگاهی غیرواقعی را شکل می‌دهد؛ مانند برداشت ‌هاشمی از گزارش در مورد خرید پسته.
در ادامه‌ی گفتگوی هاشمی و قربانی که ابتدای بحث آوردم هاشمی به فرماندهان می‌گوید او نیز خیلی نگران است و خزانه خالی است؛ «در شهر، شاهد صف مردم در مقابل بانک‌ها هستیم. می‌خواهند از بانک پول دریافت کنند، اما پول نیست. در چنین شرایطی، ۵ میلیارد تومان بدون حساب‌وکتاب از خزانه دادیم به سپاه که مشکلات یگان‌ها را حل کند.»
(تکاپوی جهانی برای توقف جنگ، ص ۳۶۰)
جالب است که هاشمی با وجود آگاهی از مشکلات کشور، گویی با شنیدن حرف ائمه‌ی جماعت و مدیران مازندران مشعوف می‌شود و دوست دارد این گزارش واقعی باشد.
(بازنشر به مناسبت چهل‌و‌پنجمین سالگشت آغاز جنگ، از کتاب ‌ نکته‌های تاریخی. ) https://t.me/jafarshiralinia

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظر اضافه کرد در ایران بدون اینترنت، زندانی به ...
انتقاد از اظهارات امام جمعه مشهد: فکر می کنید اگر فضای مجازی را ببندید واقعیتها پنهان می ماند آرمان ...
- یک نظر اضافه کرد در باروری تخم نافرخنده پی و خسارت...
پاسخ ابوطالبی مشاور روحانی به حسین شریعتمداری کیهان اگربه جای خشم ورزیدن، اندکی تاریخ می‌خواندید، ...