گلگشتی در آشیانه عقاب، آلاشت در پاییز رویایی و رنگارنگ
  •  

07 آبان 1400
Author :  
نمایی از شهر آلاشت در منطقه سوادکوه مازندران زادگاه رضاشاه پهلوی

 

پاییز رنگارنگ، افسونگر و غافل کننده :

شاید زیباتر از پاییز، به لحاظ رنگ های متنوع اش و...، فصل دیگری نباشد، اما به رغم این طیف بلند و بالا از زیبایی رنگ ها، که چشم را مثل اشعه های نور حقیقت می نوازد، کافیست خود را از این ادبیات زیبایی ساز، زیبایی پرداز که غلو را مبنای کار خویش قرار داده است، جدا کنیم، سپس خواهیم دید که غمناکترین فصل سال، باز همین پاییز است و بس؛ و ما بی خود، مشغول کلماتی زیبا می شویم که روح لطیف اهل ادب آنرا می سازند. ملت هایی که درگیر چنین ادبیاتی هستند، چشم بر حقیقت می بندند، روز را شب، شب را روز، سیاه را سپید، و سپید را سیاه، جهنم را بهشت و... برای خود تصویر می کنند و بر این خیال خوشند! شاید یکی از علل ناکامی ملل خاورمیانه و شرق، در مقایسه با دنیای اطراف، که به سرعت خود را تغییر داده و پیش می روند، همین دلمشغولی ما با کلمات زیبا و خیال انگیزی است، که ما را سخت احاطه کرده اند و دنیایی مجازی برای ما بر بستری از حقیقت پوشیده شده، می سازند.

پاییز فصل بروز حقیقتی تلخ است، حکایت افتادن برگ های زنده ایی که اکسیر زندگی، یعنی اکسیژن را برای ادامه وجود ما و دیگران فراهم می کنند، آنان موجوداتی اند که هوای خفه کننده را، از زندگی دیگران جمع کرده و می زدایند، و طراوت و زندگی را برای همه آنان به ارمغان می آورند، در نبود آنان ما با افزایش آلاینده ها و تنگی تنفس و پدیده های مرگِ ناشی از آلودگی هوا، مواجه می شویم، از این رو پاییز فارغ از داستان های افسونگر ادبی، و متن های بلندی که در زیبایی اش نگاشته اند، فصل مرگ زنده ها، و زندگی دهندگان است.

اما ما غرق در تاثیرات ادبیاتی بی پایه، مدهوش رنگِ برگ های مرده ایی می شویم، که آماده ریزش و خاک شدنند، حتی از صدای شکستن و له شدن جسد خشک شده اشان در زیر پای خود لذت می بریم و بر جنازهای بیشمارشان که در پای هر درختی ریخته است عکس یادگاری از زیبایی مرگ شان می گیریم! و مرگِ آنان را فراموش کرده، زیبایی فریبنده رخسارِ مرگ دیده اشان، ما را غرق در تماشا، و شعر سرایی می کند، تا در غفلت این گم گشتگی، آنانکه به ما زندگی می دادند را، در میان بدرقه چشم های مدهوش و شاد از رنگ های آنان، روانه خاک کنیم؛

این است که رنگ سبز زندگی ساز را با شادی های کودکانه خود بدرقه کرده، و در حالیکه می دانیم، در پس این پاییز زنگارنگ، زمستانی سرد و کُشنده در راه است، فصل سردی های استخوان سوز، فصل از جوشش افتادن ها، فصل پیچیدن، و حفظ کردن خود از هجوم امواج کُند کننده زندگی، فصل خواب های طولانی و بی ثمر، و زندگی در میان چاله های تاریک، فصل در غلاف بی خبری ها فرو رفتن، فصلی که بسیاری را از ما خواهد کُشت، فصل جدایی ها، فصل هجوم بی امان تنهایی ها، فصل بی اثری های اشعه زندگی بخش خورشید، فصل نشستن و تماشای آنچه می رود، در حالی که ستبر و بی حس، نظاره گرش می شویم.

این است که در غفلت و بی خبری ماست که زیباترین فصل سال، پاییز می شود، که به واقع فصل ریزش های بسیار، و از دست دادن های بیشمار است، فصل ایستادن و تماشای مرگ، و مشغول شدن انسان غافل به رنگ های اغفال کننده زیبایی که ما را در خماری زیبایی خود فرو می برد، فصل از جوشش افتادن ها، در زمانه ایی که باید برای رهایی از نابودی، به جنب و جوش در آمد.

این است که استادان سخن، می توانند در خلال سخنرانی ها و سحر کلمات، زشتی ها، تباهی ها، سقوط ها، مرگ و نیستی ها، اسارت ها و... را برای انسان تغییر ماهیت دهند، و آنرا زیبا نمایانده، به خورد ما دهند، انسان این چنین هیپنوتیسم شده و زیبایی ها را زشت دیده، و زشتی ها را گاه زیبا می بیند. هنر چینش کلمات می تواند، همچون سحری بزرگ، نسل ها از انسان را مشغول تحکیم نازیبایی ها کند، در حالی که فکر می کند، در خدمت زیبایی، و زندگی است.

سحر رنگ ها در میانه پاییز، و اسرار نهفته در دل داستان های شاهنامه فردوسی بزرگ، که از دیو سپید و آشیانه سیمرغ و... در کوه های البرز می گوید، ما را به دل جنگل های هیرکانی مرکزی کشید، تا دیداری از شهر، و جنگل آلاشت، در منطقه سوادکوه داشته باشیم، آلاشتی که در گویش محلی مازندرانی ها، به "آشیانه عقاب" معنی شده است، و بخش مهمی از تاریخ ایران معاصر، از همین نقطه آغاز گردید. 

 

پهلوی ها و نقش آنان در تاریخ معاصر ایران:

سه سلسله نسبتا بزرگ در تاریخ معاصر ایران نقش آفرینی کردند، صفوی ها، قاجارها، و آخرین سلسله پادشاهی ایران، یعنی پهلوی ها که نزدیکترین به تاریخ ما هستند. در عملکرد مثبت و منفی هر کدام از آنان، می توان کتاب های قطور نوشت، اما موضوع این نوشته پهلوی ها و به خصوص رضاخان، بنیانگذار آخرین سلسله پادشاهی ایران است، که اهل همین روستای آلاشت، در منطقه سوادکوه مازندران بودند، او خود، و حداقل دو نسل پیش از او، در سلک سپاهیان و افسران قاجاری بودند، که حکایت جنگاوری آنان تاریخ را پر کرده است، هر چند در مقابله با دشمنان ایران ناموفق بودند و بسیاری از خاک ایران در همین دوره از دست رفت، اما سپاه قاجاری حداقل در دو جبهه، جهت جلوگیری از طمع ورزی های روس ها بر خاک پاک ایران، که برای جدا کردن شمال ایران در شرق و غرب دریای قزوین می تاختند و پیش می آمدند، و متجاوزین انگلیسی که از شرق و غرب و جنوب بر ما همواره می تاختند، تا تماس ایران را از متصرفات عربی و هندی اشان دور نگه دارند، در مبارزه ایی بی پایان بودند؛

از این رو رضاشاه به عنوان عضوی از این نظامیان، فرزند نظامی زاده ایی به نام سرگرد (یاور) عباسعلی خان سوادکوهی [1]، که از فرماندهان فوج سوادکوه مازندران در ارتش قاجار بودند، که از قضا پدرش مرادعلی خان نیز از نظامیان برجسته این دیارند، که در نبرد هرات حضور یافت، و در مقابل هجوم انگلیسی ها و عوامل شان، که برای تسخیر افغانستان فعلی که آن زمان بخشی از مناطق ایران در زمان قاجار محسوب می شد، مبارزه کرد و با جمع دیگری از همرزمان خود در این نبرد طولانی به شهادت رسید. [2]

رضاشاه ثمره ازدواج دختری به نام نوش آفرین آیراملو و عباسعلی خان است، که ظاهرا نوش آفرین خانم، از نسل مهاجرین قفقازی است، که با شکست عباس میرزا از سپاه روس، و تسلط روس ها بر سرزمین های ایران در قفقاز، به مام میهن فرار کردند تا زیر سلطه روس ها نروند و... از این رو روستای آلاشت زادگاه عجوبه ایی در تاریخ معاصر ایران است، که در اوج ضعف سلسله قاجارها، بنیانگذار سلسله ایی دیگر شد، که در یک پیچ مهم تاریخی، سکاندار حاکمیت ایران گردید، و آخرین سلسله شاهنشاهی را در ایران تاسیس کرد، و با برچیده شدن آنان، بعد از 57 سال حکومت، سیستم های جمهوری، در تاریخ سیاسی ایران آغاز گردید.

پهلوی ها خواسته یا ناخواسته، با مدرنیزاسیون ایران، در روند سرعت کسب سیستم جمهوری در بین ایرانیان نقش آفرینی کردند، و حتی می توان گفت در گسترش جمهوریخواهی در بین اقشار ایرانیان نقش اساسی داشتند، چرا که ابتکار بنیادین رضاشاه، برای برپایی سیستم های مستحکم، علمی و اداری، که از زیربناهای جامعه مدرن و منظم است، باعث نابودی سیستم پادشاهی خود گردیدند،

بنیانگذاری سیستم های آموزش عالی و دانشگاهی در کشور، که بعد از توسعه سیستم های آموزشی مرسوم محلی ایران، که مدت ها بود از بین رفته بود، و دیگر از آخرین دانشگاه های متداول در ایران، موسوم به نظامیه [3] ها، که از مهمترین دانشگاه های نظامیه یکی در بغداد، و دیگری در نیشابور قرار داشتند، دیگر سخنی حتی شنیده هم نمی شد، و این اولین بار بعد از سیستم آموزشی نظامیه ها بود، که سرای علمی در این کشور تاسیس و برپا می گردید، تا قشری از ایرانیان را برای سکانداری مناسب متعدد علمی و اجرایی کشور تربیت کند، که با تکیه به علوم روز، خود را بشناسد، و به تاریخ شکوهمند خود آگاه شوند، و خواستار عزتی در خور، برای خود و ملت خود گردند، که این از نتایج توسعه سیستم آموزشی در سلسله پهلوی بود.

تداوم حرکت جمهوری خواهی (کسب آزادی، حق تعیین سرنوشت و...) مردم ایران که از سال های پایانی سلسله قاجاریه، در خلال مبارزات جنبش مشروطیت، آغاز و به پیروزی رسیده بود، اکنون توسط قشر دانشجویی فریاد زده و پیگیری می شد که، در دانشگاه های ساخته شده در سلسله پهلوی دوباره خود را یافته بودند، و آن را طلب می کردند. این دانشگاه ها و سیستم های مرتبط با آن را سلسله پهلوی بنیان نهاد و توسعه داد، پهلوی ها خود نخبگان مدرس و دانشجوی ایرانی را در خلال بورسیه هایی به کشورهای اروپایی و امریکایی فرستادند، و با تشویق و... به کشور باز می گرداندند، تا در روند مدرن سازی و توسعه و پیشرفت کشور دخیل و سهیم شوند و علوم فرا گرفته و جدید خود را به ایران منتقل کنند، و همان ها بعدها عرصه دار قیامی شدند که بنیاد حکومت پهلوی را بر انداختند،

خود پهلوی ها هم در این روند مقصر بودند، چرا که به نظر می رسید پهلوی ها نیز به رغم این که سرعت دهنده در روند توسعه و پیشرفت ایران بودند، و در این زمینه فعالیت های زیربنایی مهمی را آغاز کردند، و به ثمر رساندند، اما خود آمادگی ذهنی کافی برای رویارویی با خیزش علمی و توسعه ایی مردم خود، و نتایج آن را نداشتند، و در مواجهه با امواج آن نتوانستند، صبر، متانت و مدیریت، نرمش و... کافی از خود نشان داده، و سوز آگاهی یابی ملت ایران را تحمل کنند، و از این رو گاه به قلع و قمع نخبگانی می پرداختند، که خود برای توسعه و پیشرفت ایران به خارج کشور اعزام، و یا زمینه تربیت این نخبگان را فراهم داشته بودند

در حالی که پهلوی ها به توسعه و پیشرفت کشور ایمان داشتند، اما به توان خود برای مدریت این موج عظیم برخواسته برای این هدف، یقین نداشتند، لذا در یک حالت عدم اعتماد به نفس کافی، احساس می کردند که در مقابل امواج آن توسعه و پیشرفت نمی توانند مقاومت، و آنرا مدیریت کنند، از این رو خود را گاهی مقابل این امواج می یافتند، و عکس العمل های تند امنیتی، و گاه خشونت بار نشان می دادند.

ایرانیان بیشترین روند توسعه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را در زمان این سلسله از پادشاهان ایران به خود دیدند، به طوری که پیشرفت صنعتی، علمی، علوم انسانی، سیاست، ادبیات، نشر و انتشار، رسانه های جمعی، شعر، موسیقی، هنر و... در نزدیک به شش دهه حکومت این پدر و پسر، به خوبی قابل مشاهده و نمودار سازی است، و شاخص های رشد آن شاید در تاریخ ایران، و البته در تاریخ معاصر و منطقه، بی نظیر است، چراکه شئون مختلف زندگی ایرانیان را متحول کرد، مردم زیر نظر حکومت قاجاری با مردم تحت سلطه پهلوی ها از زمین تا آسمان با هم متفاوت بودند.

اما همزمان دستگاه امنیتی همین سیستم توسعه گرا، که در توسعه و پیشرفت این روند هم بسیار کوشا خود را نشان می داد، روزنامه نگارانی همچون میرزاده عشقی [4]، سیاستمدارانی همچون سید حسن مدرس، دکتر محمد مصدق، دکتر سید حسین فاطمی، سید محمود طالقانی ، حسینعلی منتظری و... را به بدترین وجهه از پیش پای خود برداشت، حال آنکه مسامحه و مدیریت مناسب این حرکات و دیدگاه های رهبرانی همچون آیت الله سید روح الله خمینی که شاه ایران را به تعمق بیشتر و اصلاح روند کار خود، فرا می خوانند، با بی توجهی شاهان پهلوی مواجه گردید، [5] 

البته پهلوی ها خانوادگی را از قشر نظامی بودند، و در این حرفه سابقه طولانی داشتند، و اگر کمی از نظامیان و تفکر نظامیگری فاصله می گرفتند و با سیاست و سیاستمداران عصر خود بیشتر قرین می شدند، موفقیت و بقای خود را شاید تضمین می کردند، دیدن این پدر و پسر در لباس نظامی، آنقدر زیاد بود، که بسیاری از عکس هایی که در جامعه از آنان پخش می شد، به عمد یا سهو، آنان را در این لباس نشان می داد، حال آنکه در سیاست داخلی لااقل کارسازترین راه ماندگاری، داشتن مشاورین سیاسی قدرتمند بود، تا مشاورین نظامی، این اشتباهی بود که پهلوی ها به خصوص پهلوی دوم، در کوران مبارزات مردم ایران بدان دست یازیدند، و این حقیقتی تاریخی است که نظامیان هرگز باعث نجات سلسله ها و حکومت ها، در ابعاد سیاست داخلی نیستند، بلکه این مردم هر کشوری هستند، که در ابعاد داخلی پایه حفظ حکومت ها بوده و می باشند.  

به درستی یا نادرست، خشونت رضاخانی مشهور است، گرچه گاهی می توان به او حق داد، چرا که زمانی سکان قدرت در ایران را بر عهده گرفت، که قاجارها به اوج اضمحلال خود رسیده بودند، و شیرازه ایران در حال از هم پاشیدن بود، و این خاک، عرصه نا امنی و غارت و تجاوز قرار گرفته بود، شمال و جنوب و غرب و شرق ایران را حکام محلی در تیول خود گرفته، به طوری که وقتی اروپایی ها قصد داشتند به نفت ایران، در این زمان دست یابند، قراردادهای امنیتی و اقتصادی خود را در این رابطه، با افرادی از جمله شیخ خزعل در خوزستان، و یا سران ایل بختیاری در میانه ایران، راسا و مستقیم منعقد می کردند،

کشور از هم پاشیده بود، و به یک سردار سپه با کیاست و شجاعت نیاز داشت، تا این کشور را دوباره متحد و یکپارچه نماید، و پاره های ایالات پراکنده آن را به هم بدوزد و دوباره نقشه ایران را شکل دهد، البته تاریخ در پرونده رضاشاه بی اخلاقی هایی را در همین رابطه ثبت و ضبط کرده است، که بر پشت قرآن امان نامه می داد، و سر سرکشان را بعد از امان نامه گرفتن، زیر آب می کرد و...،

اما هماو که بی سوادش می خوانند، به درستی دریافته بود که یک کشور به تشکیلات است که باقی می ماند، ورنه با هر حاکمی نابود، و با حاکم جدیدی دوباره ساخته می شود، روندی که بعد از اسلام، ایران ایران بدون تشکیلات اداری، بارها و بارها در زمان سلسله های مختلف شاهان به خود دیده بود، و بارها نابود و دوباره ساخته شد، بارها غارت و دوباره ثروت اندوخت، چرا که سلسله ها وارث سیستم سلسله قبلی نبودند و با کشته شدن آخرین شاه یک سلسله، تمام کشور از هم می پاشید، و کشور متکی به شخص بود، که بود و نبودش، با دوام و یا نابودی کشور برابری می کرد، از این رو رضاشاه درد ایران را به خوبی درک کرده بود، که بلافاصله بعد از به انقیاد در آوردن کشور تحت حکومت مرکزی، بنیاد سیستم مستحکم و گسترده اداری کشور را ریخت، و قدرت مرکزی را بدین طریق بین تمام ادارات و مراکز آن تا پایین ترین نقاط کشور تقسیم نمود،

او زمین ها صاحب سند و مالک، تک تک افراد کشور صاحب هویت و اسناد و مشخصات سجلی نمود، سیستم ژاندارمری به لحاظ حفظ نظم، سیستم بهداشت را به لحاظ ریشه کنی امراض و گسترش بهداشت عمومی، سیستم دادگستری را برای رسیدن حق به حقدار در یک روند قانونی و مشخص، سیستم دانشگاهی و علمی را برای تربیت کادر اداره امور کشور به صورت علمی و نخبه سالارانه، سیستم اداری منسجم و متصل به هم را برای اداره منظم و یکپارچه امور، سیستم ارتش را برای دفاع از مرزها، سیستم امنیتی را، برای جلوگیری از خرابکاری ها و... به وجود آورد، همه و همه ی این تشکیلات قوی و با بنیه، مجزا از پادشاهی، توسط همین مرد نظامی طینت و نظامی مسلک، اما آگاه به زمانه خود، و بلکه پیشروتر از دیگران، تاسیس و راه اندازی گردید، از این رو با رفتن او به جزیره موریس، و آمدن پسرش و یا هر کس دیگری، جانشین، با یک تشکیلات مواجه می شد که کار خود را چه او باشد و یا نباشد انجام می  داد، از این رو ایران بعد از رفتن رضاشای بنیانگذار از هم نپاشید، و قائم به وجود فرد مهمی چون او نبود.

از این روست که باید انصاف داشت و گرچه مبارزین و رقبا، در مبارزات خود، او را بی سواد می خوانند، که درست هم بود و سواد کلاسیک نداشت، اما افق دید او در زمان سکانداری ایران، به طرز بسیار تعجب برانگیزی، بر بنیادهای اساسی طراحی و بنا نهاده شد، و در دوره پسرش نیز این روند توسعه و گسترش یافت، به طوری که در طول مدت زمان انقلاب و حتی بعد از آن، که جنگ خسارتبار هشت ساله آغاز گردید، این کشور همچنان با تکیه بر بنیان های اداری و تشکیلات حکمرانی محکم و منظمی که از آن برخوردار شده بود، راه خود را به هر زحمتی که بود، ادامه می داد، من جمله هیچ بازنشسته ایی از حقوق بازنشستگی خود در اثر جنگ، انقلاب و... محروم نشدند، هیچ زمینی به علت نداشتن سند غارت نگردید، چرا که صاحبان همه آنان مشخص و ثبت شده بودند و...،

در طول هشت سال جنگ، که عنوان طولانی ترین جنگ قرن بیستم را به دنبال خود یدک می کشد نیز، ذخیره سلاح و مهمات، و ادوات جنگی تدارک دیده شده در زمان پهلوی ها، که طی یک سیستم متفکر و منظم، خریداری و انبار شده بود، کافی بود تا کشور را مقابل هزاران تانک و هواپیما و توپ تدارک دیده شده توسط صدام و حامیان بیشمارش، بیمه کند؛ توان هوانیروز و نیروی هوایی تدارک دیده شده در روند این تشکیلات توسعه گرا، هنوز که هنوز است بعد از چهل و اندی سال که از سرنگونی این رژیم می گذرد، حرف اول را در کشور می زنند، و جایگزین آنچنانی نیافته اند، نیروی زمینی و دریایی ایران هم به همین صورت.

این است که به رغم نقاط ضعف این سلسله پادشاهی، که اگر دیکتاتور منشی نظامی خود را به کناری می نهادند، و به سیستم مشروطه سلطنتی تن می دادند، و نیروهای ملی و مذهبی کشور را نادیده و خنثی نمی کردند، به حتم به این پایان هم دچار نمی گشتند، اما باید گفت پهلوی ها خدمات شایانی به ایران و ایرانیان کردند، که در تاریخ سلسله های پادشاهی ایران در مقام مقایسه، قابل توجه، و در خور مطالعه و عمق یابی است، اما مهمترین مشکل آنان، مقاومت شان، در مقابل روند جمهوری خواهی ملت ایران بود، و همین آنان را به شکست منتهی نمود،

قاجارها پیش از این در جریان جنبش مشروطه، برابر حق حاکمیت مردم ایران بر سرنوشت خودشان، ایستادند، و البته به همین دلیل و... نیز پایان یافتند، پهلوی ها هم باید از این جنبه از سرانجام نادیده گرفتن خواست های مهم مردم ایران، درس می گرفتند، و با روند خواست جمعی ایرانیان، برای کسب و اعمال آزادی و حق تعیین سرنوشت، همراهی می کردند، ولی متاسفانه نکردند، و از همان سوراخی گزیده شدند، که سلف مبتلا و نابود شد.

نظام مشروطیت که شاه را به پادشاهی می خواند، و از او می خواهد که اداره جامعه را به خود مردم ایران و نمایندگان آنان واگذار کند، ریشه در خواست قلبی ایرانیان دارد، و نخبگان ایران هرگاه فرصتی در این دوره یک قرن گذشته یافته اند، بر این امر جان داده اند، و تاکید موکد کرده اند، اما قدرتمدارانی که بر کرسی سکانداری این کشور می نشینند، دیری نمی پاید که لیبرال دمکرات ترین آنان، بنیاد حاکمیت مردم ایران بر اداره کشور خود را، هدف قرار داده، و آنرا سست و بی اثر می کنند، از این روست که تشکیل حزب رستاخیز توسط محمد رضا پهلوی، و اجبار ایرانیان در عضویت در آن که به یک نظام تک حزبی، منتهی می گردید، و عضویت مردم در احزاب دیگر را جرم و محکوم می شمرد و...، شاید یکی از مهمترین دلایل شدت گرفتن، و عمومی شدن مبارزه مردم ایران علیه سلسله پهلوی گردید،

جمهور ایرانیان خواستار به رسمیت شناختن عزت، و تاثیر خواست خود، بر تصمیمات حکام بر کرسی قدرت نشسته خود می باشند، و لذا می بینیم که طیف های متفرق مبارز در زمان رژیم گذشته، وقتی از بین رفتن دیکتاتوری فردی، و گرد هم آمدن حول واژه جمهوری، به میان می آید، بر گرداگرد این رکن رکین کشورداری، در جامعه معاصر جهانی، جمع شده و وحدت مثال زدنی را به نمایش می گذارند، و کسانی که حتی ظروف غذای همدیگر را در سلول های زندان، و در دوره مبارزه، نجس می دانستند، را گرد یک شعار این چنینی جمع می کند، که همین وحدت و اتفاق نظر، بین مبارزین سنتی و مدرن اندیش بود که، منجر به پایان سیستم حاکمیت فردی شاهنشاهی پهلوی، در ایران شد،

ورنه سیستمی که پهلوی ها به لحاظ علمی و تناسب با زمانه و... به وجود آورده بودند، نقص آنچنانی نداشت و تمام روزنه ها و دریچه های انتقاد را به روی منتقدین می بست، توسعه ایی فراگیر کشور را به سرعت به سمت قرار گرفتن در ردیف کشورهای درجه اول جهانی پیش می برد، و تنها نقیصه آن نقش بی بدیل شاه در اداره کشور بود، که خود تصمیم می گرفت و عواملش هم مجبور به اجرا بودند، اگر چنین سیستمی به سوی سیستم مشروطه سلطنتی میل پیدا می کرد، و نتایج قیام مشروطه خواهان ایرانی، توسط پهلوی ها (همچون شاهان انتهایی سلسله قاجار) بی اثر نمی شد، مطمئن نیازی به قیام 57 نبود، و اصلاحات لازم توسط خود مردم و نمایندگان شان به صورت مسالمت آمیز و در روند یک جمهوری متکی به مجلس ملی انجام می گرفت، و مردم ایران خود را بی عزت نمی دیدند، که برای یافتن عزت، آزادی و حق تعیین سرنوشت خود، دست به قیام همگانی بزنند، که همان انقلاب 57 بود، که خود یک جراحی عمیق اجتماعی، سیاسی و... بود که انقلاب کردگان خود به خطرات تن دادن به این جراحی عظیم واقف بودند و باز بدان رضایت دادند.

پهلوی ها در عین کیاست، و سیاست کشورداری که داشتند، باید متوجه این امر می شدند که آزادی و حق تعیین سرنوشت، و انتخاب نوع سبک زندگی ایرانیان، چیزی نیست که با دستور از بالا دستخوش تغییر شود، و چنانچه اصلاحی در آن باید صورت می گرفت، که البته اصلاحات یک روند پایان ناپذیر در زندگی اجتماعی هر جامعه ایی است، باید در یک روند آموزشی، و انتخابی و آزاد پیش می رفت، نه دستوری و....

 

دشمنان حکومت پهلوی از دید پهلوی ها:

 گرچه هر سلسله پادشاهی معمولا رقبا و نیروهای مخالف زیادی دارد، اما پهلوی دوم، خود بارها به ذکر دشمنان خود در داخل ایران اشاره داشت، و از ارتجاع سیاه، یعنی آخوندیسم، و ارتجاع سرخ یعنی گروه های چپ وابسته به بلوک شرق، به عنوان دشمنان تاج و تخت خود و البته کشور اشاره داشتند؛

او قشر رهبران مذهبی را به دلیل سطح فکری و نوع نگرش شان به امور اجتماعی، رقیب و مزاحم خود می دانستند، و همواره آنان را به عنوان یکی از موانع توسعه ایران دیده، و بی پرده هم اعلام می کردند، چرا که طبق حافظه تاریخی، پهلوی ها، این قشر را، در بین طبقات اجتماعی ایران، حتی در زمان قاجارها تجربه کرده بودند، که جرقه های توسعه صنعتی ایران در آن زمان خورد، و مخالفت آنان از همان زمان آغاز گردید، که همین روند در زمان پهلوی هم با شدت و ضعف ادامه داشت، از جمله مخالفت این جریان، با راه اندازی قطار شهری که بین تهران و حرم  عبدالعظیم، ابتدا در زمان ناصرالدین شاه قاجار راه افتاد می توان اشاره کرد، و یا مخالفت روحانیت با ایجاد صنعت برق در ایران، و توسعه اقتصادی ایران در خلال ارتباطات خارجی که بروز داده شده بود، که شاخص آن فتوای تنباکو بود، که ضربه شصت روحانیت به شاهان قجری بود، و پهلوی ها هم خود این روند را در زمانی که در سیستم قجری خدمت می کردند، دیده بودند، و اکنون در زمان سلطنت آنان نیز ادامه می یافت که نمونه آن مخالفت آنان با آوردن سیستم های جدید بهداشتی مثل دوش آب، که روحانیت با جنبش خزینه [7] به مقابله با آن برخواستند، و یا اصلاحات ساختاری که در کشاورزی، و اقتصاد روستایی می شد، که مثال آن مخالفت روحانیت، در کنار فئودال ها، در برابر انقلاب سفید [8] می توان اشاره کرد، که همواره روحانیت  با پدیده هایی از این دست، سر ناسازگاری گرفته، و اگرچه بعدها به تبعیت از مردم، با آن سازگار شدند، اما پهلوی ها خواستار نوسازی ایران، و تبدیل آن به جامعه ایی مدرن بودند، لذا همواره با این مانع مواجه، و آنرا مزاحم اقدامات توسعه ایی خود می دیدند.

اما اصطلاح ارتجاع سرخ که ناشی از تجربه حکومتداری در ایران بود، که هم قاجارها و هم پهلوی ها نشانه های دخالت شوروی سابق و عواملش را در امور ایران را در دوره قاجار و سلطنت پهلوی دیده بودند، و حمایت روس ها، از جنبش های قومی و جدایی طلبانه در آذربایجان، کردستان و... همواره بوده، و البته تا کنون هم پایان نیافته است، هم اکنون نیز اکثر گروه های جدایی طلب کردستان ایران، وجه سوسیالیستی و کمونیستی دارند، و چپ ها، اگرچه در مبارزه ملت ایران برای کسب آزادی و رهایی از استبداد پادشاهی و سیستم ظالمانه حاکمیت فردی پیشرو بوده اند، اما در خیانت به مرزها و منافع ایران، به نفع شوروی نیز دست و دل باز بوده اند،

به قول یکی از دوستان "نورالدین کیانوری (نوه شیخ فضل الله نوری) طی بیعت خائنانه با استالین، هم به دولت ملی و مردمی دکتر مصدق خیانت کرد، هم به انقلاب 57". چرا که معتقدین به ایدئولوژی چپ، در ذات خود، اول خود را چپ، و سپس ایرانی می دانند، حال آنکه اگر منصف باشیم، اول باید خود را اهل این خانه، یعنی ایرانی دانست، و سپس هر ایدئولوژی دیگری را داشت،

این اتهامی است که علیه نیروهای به اصطلاح انقلابی فعلی نیز می چسبد، که در مقابل ضایع شدن منافع ایران، سکوت می کنند، نمونه اش، همین بلایی است که بر سر مردم افغانستانِ زیر سلطه طالبان می آید، و دوستان اصولگرای که اکنون تمام قدرت را، بدون خدشه و یک دست در ایران، در اختیار دارند، و در مقابل این باخت تاریخی به پاکستانی ها، چینی ها، حتی اعراب خلیج فارس، و در نهایت امریکا و...، در قبضه کامل افغانستان، که نیمه تمدنی ایران، همزبان و همفرهنگ ما و... هستند، سکوتی مرگباری داشته، و عناصر پایدار نیمه تمدنی ایران در شرق را، که پارس زبانان و شیعیان افغانستان هستند را در چنگال سیاه پوشان حاکمیت خلافت عثمانی و اموی و عباسی طالبانی رها کرده اند، و خود را در کشورهای حوزه غرب ایران، سال هاست که با تمام قوا مشغول کرده اند، و حتی یک دهم حساسیتی که روی این مناطق دارند را، در این منطقه از حوزه تمدنی ایران نشان نمی دهند.

یا گاهی نهادهای بر آمده از انقلاب 57 که به عنوان اساسی ترین عناصر در شئون مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... ایران کنونی نقش دارند، به نظر می رسد که تنها خود را مدافع ایدئولوژی انقلاب نشان می دهند، تا مردم و ظرف جغرافیایی ایران، که هویت و موجودیت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی ماست، که خلال آن، ما را از دیگران متمایز می کند، اکنون ایران با این نوع نگرش، تحقیر و تحدید می شود، و از فرایند های منطقه ایی به کنار می ماند، و در یک خلا ایدئولوژیکی و منطقی، منزوی می گردد.

استالین در نامه تاریخی خود به جعفر پیشه وری (رهبر فرقه دمکرات آذربایجان)، که خود از عناصر مزدور شوروی بودند، و به طرز مشکوکی بعد شکست و فرار به دامن شوروی، در آذربایجانِ آن سوی ارس، در حادثه ایی مشکوک، و در تصادف اتومبیل کشته و سر به نیست شد، متذکر می شود : "طورى که شنیده‌ام شما می‌گویید ما شما را ابتدا به عرش اعلا بردیم، و سپس به قعر ادنى پرت کرده، به شما بى احترامى کردیم. اگر این شنیده‌هایم درست باشد، براى ما جاى تعجب است؟!!". اما به رغم تکذیب نظر درستی که پیشه وری آنرا ابراز داشته بود، و گوش های تیز کمونیسم آنرا به گوش استالین رسانیده و اکنون پاسخ می گفت، هرگز این نظر مرحوم پیشه وری تعجبی ندارد، چرا که که روس ها بسیاری از عناصر وابسته به خود را، در روند مبارزه خود با غرب و رقبای دیگر، بدبخت و بیچاره، و سپس رها کردند،

حال وقتی یکی از سخنگویان رسمی سپاه از نزدیکی به روس های می گوید، خاطرات تاریخی ایرانیان از خیانت روس ها، در دل هر ایرانی که سر فصل هایی از تاریخ ایران و جهان را می داند، زنده می شود، و آنان را از تکرار روندی که پیشه وری ها رفتند، باز می دارد.

گرچه از این سو امپریالیسم امریکایی نیز، در خیانت به کشورها و افراد خود ید طولایی دارند، و شاه ایران بعد از مدت ها همپیمانی با آنان، به هنگام فرار از ایران، از سوی غربی ها مورد بی مهری بی حدی قرار گرفت، و حرمت آن همه نان و نمکی که با هم خورده بودند را نگه نداشته، و در آخر این انور سادات و مصری ها بودند، که حرمت رفاقت و فامیلی نسبی را به جای آوردند، و میزبان محمد رضا شاه پهلوی می شوند،

انگلیسی ها و امریکایی ها هم نگرانی، از مردن ایرانی ها از گرسنگی حتی نداشتند، و در جریان جنگ جهانی، قحطی بزرگ نیمی از ایرانیان از گرسنگی و بیماری، که غاصل سیاست تاراج آذوقه و قوت لایموت آنان توسط دول در جنگ بود کشته و از بین رفته اند هنوز سیاست مدار غربی حتی از این حادثه بزرگ اسمی نمی برد، چه برسد که عذرخواهی کنند، همانگونه که امریکایی ها، مردم افغانستان را این گونه، بعد از توافق با طالبانِ سیاهی، رها کردند و در یک توافق پشت پرده با طالبان، یک ملت را طعمه سیاهی و خشک مغزی و بی مسئولیتی طالبان کردند و رفتند، حتی عوامل خود را هم در چنگال خصم رها کردند، و صحنه را بدون هشدار قبلی، در افغانستان خالی و به دشمنان مردم این کشور واگذار کردند.

حکومت ملی دکتر محمد مصدق را نیز همان ها سرنگون کردند، و دولت مذهبی ج.ا.ایران را نیز همواره در بین زمین و آسمان، سال هاست که نگه داشته، تا رنگ ثبات و توسعه را به خود نبیند. البته شاه هم دچار همین وضعیت بود، گرچه پهلوی ها به رغم عملکرد ج.ا.ایران، به خوبی توانستند از موقعیت ایران در کنار شوروی سود جسته، و بر پتانسیل های رقابت جهانی بین دو قطب شرق و غرب سوار شده، بر توسعه کشور کوشیدند، صنایع مادر (ذوب آهن، تراکتور سازی و...) را از شرقی ها، و صنایع لوکس (ماشین سازی، اتمی، نظامی و...) را از غربی ها گرفتند.

آنچه روشن است در دوره پهلوی اول و دوم، قشر روشنفکر ایران تحت فشار بودند، و در هر حکومتی که این قشر تحت فشار قرار گیرند، نه اصلاحات صورت خواهد گرفت و نه تغییری در وضع به وجود خواهد آمد، این است که به رغم شعارهای دمکرات منشانه و توسعه خواهانه و لیبرال منشانه در حکومت پهلوی، صاحبان این شعارها و نیروهای پیشبرنده اجتماع، بدین طریق از دسترسی به ابزار ترقی و پیشرفت و اصلاح امور دور نگهداشته می شدند، و سر انجامِ چنین وضعی، همواره به انقلاب ختم خواهد شد، همانگونه که شد و مردم تن به یک جراحی بزرگ و خسارتبار دادند، که معلوم نبود بعد از این جراحی، آیا این امراض التیام خواهد یافت، یا نه، اما تن دادند، و گریه های پهلوی ها، هنگام ترک ایران، دیگر اثری در تغییر تصمیم مردم و شرایط نداشت.

رضا شاه در بازی آیرون ساید فرمانده انگلیسی ها در میانرودان (بین النهرین)، و آلمان ها از یک سو و امریکایی ها و روس ها از سوی دیگر، توانست در مدت کمی که حاکمیت را به عهده داشت، علاوه بر اتحاد بخش های مختلف ایران، که به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد، بنیان های اساسی اداره، آموزش، بهداشت و... و توسعه ایران را پایه ریزی کند، با توجه به این که مردی بود که نه کلاس دیپلماسی دیده بود، نه کلاس سیاست داخلی و بین المللی، و نه دروس کلاسیک را گذرانده بود، به نسبت سیاست هایی را اتخاذ کرد که برآیند آن ساخت و اتحاد ایران بود.

هر چند انگلیسی ها مدعی شدند که "ما او را آوردیم و بردیم" [9] ، اما او کسی بود که در این بازی فقط به خودش فکر نکرد، و نظرش به مردم و ظرف ایران هم بود، و در شانزده سال حاکمیت خود یادگارهای اساسی را برای آیندگان بر جای گذاشت.

گرچه قاجارها یک زمین سوخته را تحویل پهلوی ها دادند، که هم ایران از هم پاشیده شده بود و هم توسعه نیافته بود و... اما پهلوی ها بستر آماده ایی را تحویل حاکمان بعد از خود دادند، سرمایه زیادی از لحاظ توسعه و پیشرفت برای بعدی ها، پس انداز و به جای گذاشتند، از نیروی نظامی، توان بهداشتی، کارخانجات تولیدی، روابط وسیع اقتصادی و سیاسی با جهان، نیروهای آموزش دیده و... همه و همه پر و پیمان تحویل انقلابیون گردید، حتی خود انقلابیون نیز دست سازهای سیستم آموزشی و توسعه ایی زمان پهلوی بودند.

مثال این امر را می توان در  جنگ هشت ساله خسارتبار با عراق و همپیمانان بی شمارش دید، که پتانسیل باز مانده از پهلوی ها آنقدر عظیم بود که، تحریم ایران توسط دول شرقی و غربی (به اتفاق؟!!) در خلال این جنگ طولانی و خسارتبار، نگذاشت که زانوان ایرانیان بر زمین فرود آید، و تسلیم متجاوز گردند، نیروی هوایی، دریایی و زمینی ایران، عظیم تر از آن بود که با خسارات انقلاب، جنگ و خرابکاری های بی شمار و... از بین برود و نابود گردد، انقلاب بر ساختاری آماده و محکمی نشست، که پیش از این در زمان پهلوی ها تدارک دیده شده بود، و به عمر خود ادامه داد.

به قول ماکس وبر این تشکیلات است که کشورها را نگه می دارد، و این تشکیلات بنیان گذاشته شده توسط پهلوی ها بود که بعد از انقلاب به کمک انقلابیون آمد، و کمک بزرگی در استحکام، ماندگاری و تثبیت انقلاب، به رغم دشمنان و رقبای بی شمارش کرد، این خود یکی از عوامل مهم ماندگاری ایران، و عدم فروپاشی آن بعد از انقلاب، و حوادث بزرگش بود.

 

یادداشت های سفر به آلاشت:

حرکت از تهران ساعت 4 و هشت دقیقه بامداد به سوی جاده تهران فیروزکوه و شهر زیرآب،

ساعت 6 و 14 دقیقه صبح در فاصله 158 کیلومتری از مبدا، بعد از عبور از حاشیه های ویلایی شهر تهران، اکنون سیستم های زیبای آبیاری قطره ایی مدوری را می توان دید که منطقه وسیعی را آبیاری می کند، و نمونه اش را بر فراز صحرای عربستان، قبلا دیده ام، و آن زمانی بود که هواپیمای ما از خاک عمان وارد خاک عربستان شد، و در آن صحراهای بی پایان، لکه های گرد سبزی، میان این صحرای خشکیده می درخشیدند، و انگار ایران نیز به سوی خشکی، همچون عربستان پیش می رود، و لاجرم همین سیستم های علمی و صنعتی کشاورزی نجات بخش ایران خواهد بود، تا جلودار کشاورزی صنعتی شوند، و ایران را از تشنگی و گرسنگی نجات دهند.

ساعت 6 و 50 دقیقه در فاصله 197 کیلومتری از مبدا، به شهر پل سفید رسیدیم

ساعت هفت، ده دقیقه صبح، درکیلومتر 204 از مبدا، بعد از پلیس راه پل سفید، تغییر جهت جاده ایی داده، و به سمت تهران برگشتیم، تا در آن ضلع جاده، وارد جاده فرعی ایی در سمت راست خود شویم، که در دهانه دره ایی بلند، به سمت شهر آلاشت پیش می رفت،

از خط راه آهنی گذشتیم که با زحمت فروان از میان کوه ها عبور داده شده، تا خط آهن تهران - گرمسار، را وارد جلگه گرگان کند، و آب های خلیج همیشه پارس را، به آب های دریای قزوین (کاسپین)، در بندر ترکمن وصل نماید.

تابلوهایی، مسافرین این جاده فرعی را به خرید قرقاول، فرا می خواند! انگار این حیوان وحشی جنگل های هیرکانی را هم اهلی کرده، و به تکثیر عمده رسانده اند، که اینچنین مردم را به خرید و خوردنش دعوت عمومی می کنند، چرا که شکارگاه های این کشور چنان غارت شده اند، که دیگر توان فروش در این حد، از گوشت شکار را ندارند، که فراخوان عمومی برای خرید گوشت قرقاول دهند! تعدد گونه های در معرض انقراض در ایران، برای ملتی با این سابقه بلند تمدنی، شرم آور است.

وارد دره منتهی به آلاشت که می شویم تُنُک بودن جنگل و... داد می زند که خشکسالی های پیاپی به این جنگل ها نیز صدمه عمده وارد آورده است، حتی شمال ایران که همواره در کتب جغرافیای زمان تحصیل خود، آن را به عنوان "جلگه مرطوب مازندران" می شناختیم هم، در حال خشک شدن است، شواهد آن اشک را از گونه هایت سرازیر می کند.

معدن کاری در این دره، بزرگترین پدیده صنعتی است، که در سمت راست دره، هرجا که توانسته اند کوه را سوراخ کرده، و زغالسنگ از آن استخراج کرده و می کنند، و ضایعات آن را در دهانه معدن به سوی دره رها و سرازیر کرده اند، ریزش های سیاهی از تفاله های معدن ذغالسنگ، بر دهانه این معادن، کوه را مجروح، و پوشش گیاهی آن را زیر خروارها تفاله ی سیاه معدنی مدفون کرده است، انگار در این شهر سازمان محیط زیستی، و یا مسئولی که دغدغه محیط زیستی داشته باشد، وجود نداشته و ندارد.

کمی که در این دره فرو بروی، به کارخانه ذغالشویی شرکت ذغالسنگ البرز مرکزی می رسی، که طبیعت این منطقه را نابود کرده است، آب های روان از بالا دست به سوی آنچه از معدن خارج شده، سرازیر می شوند و بعد از شستن و بردن خاک این تحفه های معدنی، آن را آماده ارسال به کارخانه های کک سازی خواهد کرد، که در کوره های صنایع مادر، یعنی ذوب فلزات، مصرف شوند.

جاده های روستایی نسبتا زیادی از این جاده منشعب می شوند، که بر ورودی فرعی هر روستایی، تابلویی بزرگ به عنوان طاق نصرت ورودی، نصب شده، که حامل عکس شهدای آن روستاست، که در خلال انقلاب و به ویژه جنگ، به شهادت رسیده اند، از ده تا، 5 تا و کمتر و بیشتر می توان بر این تابلوها عکس، و اسامی شهدا را دید.

بر حاشیه سمت چپ جاده، که جنگل ها پرتر و زیباترند، می توان تحرکات احیای جنگل ها را نیز دید، که با کاشت درختان سوزنیِ مقاومتر در مقابل بی آبی، مثل کاج ها، سعی کرده اند از آبرفتن سطح جنگ ها، جلوگیری کنند، اما در همین حال می توان کامیون های را هم در این جاده دید، که درخت های بریده شده از جنگل را با خود می برند، درختان قطوری که هر کدام سال ها عمر دارند، و مشخص است که تازه بوده، و بریده شده اند، این تناقض را من که نتوانستم درک کنم، جنگل کاری در این جنگ زخم خورده از یک سو، و بریدن جنگل ها از سوی دیگر؟!

در کیلومتر 219 پل آپون ما را به سمت راست، و اوج گیری به سوی یک قله تغییر مسیر داد، معدن شن و ماسه "سازندگی سپاه کربلا"، نشان از فعالیت اقتصادی سپاه مازندران در این زمینه دارد، معدن ماسه در عمق جنگل و رودخانه های بکر آلاشت، بسیار سوال برانگیز است، و این نشان از مرگ محیط زیست، و سازمان های مربوطه دارد، مرگ سازمان محیط زیست، و مرگ زیستگاه های وحش بکر منطقه، که هر دو اجازه برداشت درخت و شن، و این چنین پلشت کاری هایی را برای استخراج ذغالسنگ در این دره بکر و کم نظیر می دهد

گله های گاوه هم گاه و بیگاه دیده می شوند که در جنگل در حال چرا هستند، منطقی ترین برداشت از جنگل که قابل تحمل است، و باقی فعالیت ها، نابودی آن را در پی خواهد داشت.

در کیلومتر 232 از مبدا، بالای قله ایی قرار گرفتیم که روستای لبند و به قول یک محلی لیم، قرار دارد که ویلاهایی در داخل جنگل و این گردنه ساخته شده، که دیدگاهش کل دره ایی است که ما تا اینجا طی کرده ایم. از آنجا دوباره سرازیر می شویم و در ساعت هشت صبح، در کیلومتر 236 از مبدا، به مقصد خود، یعنی شهر آلاشت رسیدیم.

بعد از بازدید از شهر آلاشت، در مسیر برگشت به تهران، از دریاچه شورمست در کنار شهر پل سفید، و تنگه واشی در کنار شهر فیروزکوه نیز دیدار گردید، که هر دو به ویژه تنگه واشی، زیبا و دیدنی و مثل یک معجزه اند. در بالا دست و پایین دست دریاچه شورمست می توان فساد جاری در سطح واگذاری اراضی جنگل برای ویلا سازی را به چشم خود دید، زمین های جنگلی که در پایین دست صاف شده اند و... و ویلاهایی که در بالا دست در مغز جنگل سبز شده اند، و البته فرسایش خاک، و احتمال ریزش و اسکی بزرگ خاک زیرپای ویلاها، و فاجعه کشتار در پایین دست، و دفن مردم پایین دست زیر خروارها خاکی که مثل بهمن به پایین خواهند لغزید.

شهر آلاشت:

آلاشت را باید روستای بزرگی دانست که اکنون به شهر تبدیل شده است، جمعیت آنچنانی ندارد، ولی به لحاظ تاریخی دارای اهمیت است، در زمان پهلوی ها صاحب فرودگاه کوچکی بود که هواپیماهای کوچک شخصی، می توانستند در آن فرود آیند، و اکنون زمین آن فرودگاه به برخی مراکز اداری و زیربناهای شهری اختصاص یافته است، آلاشت تاریخی و قدیم، دارای کوچه های پیچ در پیچ زیبا و تنگ است، که درحاشیه و در امتداد دره ساخته شده اند، اما اکنون مسجد بزرگی در بالای این منطقه مسکونی، و رصد خانه آماتوری در این سوی دیگر شهر، خود نمایی می کنند.

مکان تولد بنیانگذار سلسله پهلوی، مربوط به چراغعلی خان عموی رضاشاه بوده است که امرای ارتش قاجری است، که خانه زیبایش مرمت، بهسازی و به اشیای تارخی مزین گردیده، و به موزه مردم شناسی تبدیل، و مورد بازدید عموم میراث دوستان قرار گرفته است، که از این نظر می توان به سعه صدر و سیاست مناسب مسئولین محلی آفرین گفت، چرا که تحمل اماکن متعلق به رقیب را داشته، و این خود نشانه پختگی است، این لکه ننگ بر دامان قاجارها ماند، که جسد لطف علی خان زند را مورد بی احترامی قرار دادند، و در زیر پله های کاخ خود دفن کردند، تا هر روز بر آن پای بگذارند؟!! چنانکه جان ملکم، نماینده انگلیس در ایران در دوران قاجار، می‌نویسد "صفحات تاریخ از بازگویی آنچه که بر آن اسیر خسروانی رفت، سیاه‌ رو خواهند بود."

منزل رضاشاه، و همچنین منزل دیگری که باز متعلق به چراغعلی خان مشهور به امیر اکرم [6] است که بعدها به پیشکار پهلوی دوم، یعنی عمو زاده اش تبدیل شد؛ که رها شده اند و جا دارد با ترمیم و استفاده آن در مسیر گردشگری و توریسم، به اقتصاد منطقه و مردم آن کمک کرد، هر دو بنا با کچبری های بسیار زیبا، و بی نظیر خود در شهر آلاشت، کم نظیر و شاید بی نظیرند، و کاملا دارای مشخصات حفظ میراث گذشتگان بوده، و قابل توجهند، و باید گفت به رغم توسعه و نوسازی آلاشت، هنوز روی دست این ساختمان ها به لحاظ بزرگی و بنای زیبا در این منطقه نیامده است، با این که حداقل بیش یک قرن از حضور صاحبان آن در این بناها می گذرد، تنها در بالای مقر نیروی انتظامی آلاشت، بناهای ویلایی در حال ساخت است، که ممکن است توان هماوردی در معماری با این بنا را، کمی داشته باشند،

بنای منزل رضاشاه که قسمت های زیادی در اطراف حیاط آن ویران شده اند، و تنها در یک ضلع از این حیاط بزرگ، بنای زیبایی بجای مانده، که تمام زیبایی های معماری، یک بنای متعلق به حداقل دوره قاجاری، و بیش از یک قرن گذشته را در خود کاملا حفظ کرده است، که البته بدان رسیدگی نمی شود، و خالی از سکنه است، و رو به ویرانی خواهد رفت، لذا جا دارد که با تبدیل آن به کتابخانه، یا یک محل فرهنگی دیگر، و یا سپردن آن به اهلش و تبدیل به یک محل بوم گردی و... نسبت به حفظ و مرمت آن اقدام عاجل کرد.

در پشت حسینیه آلاشت بنای خانه امیراکرم که بنای منزل عمو و عمو زادگان رضا شاه، و از نیروهای قاجار قرار دارد، گرچه این منزل نییز خلال زلزله سال 1336 صدمه زیادی دیده است اما هنوز بخش اصلی آن پا برجاست. چهارراه امیر اکرم در تهران هم به نام وی، مشهور است، امیریه فیروزکوه هم مربوط به این امیر صاحب نام قجری و پهلوی بود، نام اصلی وی چراغعلی خان یا امیر اکرم می باشد که به نظر می رسد نام جد خود را گرفته است.

این منزل نیز مشخصات تاریخ مناسبی برای حفظ میراث فرهنگ و باستانی را دارد که در کنار حسینیه و موزه مردم شناسی آلاشت واجد مشخصات خوبی است که می توان آنرا حفظ کرده، و برای مردم محل به ممر درآمدی مناسبی تبدیل شود، چرا که در منطقه آلاشت زمین کشاورزی قابل ذکری وجود ندارد، و صنعت گردشگری می تواند تکیه گاه مهمی برای اقتصاد آلاشتی ها تلقی، و درآمد آنان را طوری تنظیم کرد که از تکیه به جنگل و فواید آن دور شوند و به این ترتیب جنگل ها هم حفظ گردد، توریسم درآمدی پایدار و بی ضرر برای منطقه آلاشت است. طبیعت جنگلی، بوم گردی تاریخی و طبیعی می تواند تنها راه نجات این منطقه از رکود اقتصادی باشد.

 

خاطرات اهالی محل از این دوره :

پدر رضا شاه چهار برادر بودند یکی همین چراغعلی خان، ابوالقاسم خان، عباسعلی خان (پدر رضا شاه)، مادر رضاشاه در منزل چراغعلی خان زایمان کرده، که اکنون موزه است، وقتی هم وزیر جنگ شد، از "له له بند" از طریق جنگل به آلاشت آمد، و سراغ فامیل و خانه و... خود را گرفت، چرا که این جاده فعلی نبود، رضاشاه هنگامی که نوزاد بود، آلاشت را ترک کرده بود و به تهران رفت، خاندان او از ارباب ها و متمولین بودند، لذا به قدر کافی ثروت داشتند، خانه های بزرگی که دارند این را کاملا نشان می دهد، وقتی بعد از به قدرت رسیدن به آلاشت آمد گفت چرا اینجا اینقدر خلوت است، بعد مشخص شد که پاسگاه، مردم را با سیم خاردار نگه داشته، تا وارد آلاشت نشوند، ولی رضا شاه گفت بگذارید بیایند، بعد خانه پدرش را به او نشان دادند، آنها از تیره پهلوانان بود، از این رو سلسله بنیانگذاشته شده را، پهلوی نام نهادند،

شاپور علیرضا (فرزند رضاشاه) که به آلاشت آمد، نگذاشت که جلوی پایش اهالی آلاشت گوسفند قربانی کنند، معتقد بود که حیوانات گناه دارند، نباید جلوی پای کسی، حیوانی را قربانی کرد. شاپور غلامرضا (فرزند دیگر رضاشاه) خیلی به آلاشت می آمد، محمد رضا شاه (پهلوی دوم) هم در سال 1356 به آلاشت آمد، و دیداری از اینجا داشت،

از آلاشت تا تهران با قاطر و اسب، شش روز رفت، و شش روز برگشت راه است، که ما کره و محصولات خود را می بردیم، تا فیروزکوه، که این مسیر دو روز راه است، که دو شب از آلاشت تا آنجا اطراق می کردند، تا به فیروزکوه برسند، و بعد به تهران می رفتند و در مولوی محصولات خود را می فروختند و وسایل مورد نیاز خود را متقابلا می خریدند و بر می گشتند.

طایفه رضاشاه، پهلوان خیل نام داشتند، که در گویش محلی به "پالونی خیل" گفته می شدند، که در واقع همین پهلوان خیل بود.

 استواریکم آقا فتحی، قهرمان ملی جنگ جهانی دوم :

در ساعت 7 و 27 دقیقه صبح، قبل از این که به آلاشت برسیم، به تابلویی در آستانه روستای کارمزد رسیدیم، که بر آن نوشته شده بود، "زادگاه قهرمان ملی جنگ جهانی دوم، شهید کربلایی آقا فتحی" نفهمیدم او کیست اما در سایت مازنی داستان این شهید بدین شرح گزارش شده است :

"دوشنبه 26 دی 1390-23:41

آن کهنه سرباز

گزارش کهنه سرباز جنگ جهاني دوم که در سوادکوه تشييع شد :آيت الله مکارم او را شهيد دانسته است/اين سرباز وطن فرزندآقا فتح الله،از نوادگان حاج غلامعلي و پدر مرحوم استاد منوچهر فتحي است/او خيلي شجاع و دلير بود و وقتي شهيد شد بدنش را تکه تکه کردند/بستگان درجه اول آقافتحي به رحمت حق پیوسته اند و تنها يک نوه(دختر) از او باقي مانده است/من پيراهن اش را ديدم،هنوز لکه هاي خون روي آن وجود داشت.

"من شکست نخواهم خورد، ورزشکار شکست مي خورد، تاجر ورشکست مي شود، سياست مدار ناکام مي گردد، ولي من شکست نمي خورم. ايمان و دوست داشتن رويين تن ام کرده اند..."دکتر علي شريعتي-مجموعه آثار،جلد1،صص267-268

مازندنومه،سردبير: پس از آغاز جنگ جهانی دوم در ۹ شهریور ۱۳۱۸ (۱ سپتامبر ۱۹۳۹)، ایران بی‌طرفی خود را اعلام کرد، اما به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی و درگیری با آلمان این بی‌طرفی ناپایدار بود. در ادامه ماجرا، ارتش متفقین به بهانه ي حضور جاسوسان آلمانی در ایران به اشغال کشور مبادرت ورزید.در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی و رضاشاه ناچار به استعفا شد. متفقین هم با انتقال سلطنت به پسر و ولیعهد او -محمدرضا- موافقت کردند. از جنگ جهاني دوم ما مازندراني ها خاطرات پل ورسک را در يادها داريم.پلي که در زمان حکومت پهلوي اول توسط آلمانی‌ها در طول جنگ جهانی دوم در شهرستان سوادکوه به رهبری سرمهندس اتریشی یعنی والتر اینگر ساخته شد. از پل پيروزي-ورسک-که بگذريم،در نخستين روز هفته جاري،پس از 70 سال حال و هواي جنگ جهاني دوم شايد براي آخرين بار در مازندران(بخوانيد سوادکوه) زنده شد! طنين جنگ جهاني دوم را اين بار در آخرين روزهاي دي ماه 90 شهيد کربلایی آقا فتحی-سرباز دلاور اهل روستاي کارمزد زيراب سوادکوه- به صدا درآورد.

آقافتحي کيست؟ اگر نزد پيران کارمزدي بنشينيد و از سينه آن ها خاطرات کهن و حماسه هاي ايل و تبارشان را جست و جو کنيد،حتما" با افتخار از دلاوري هاي استوار يکم کربلایی آقا فتحی نام مي برند.  "او 100 سال پيش باسواد محل بود و با نفوذي که داشت مشکلات اهالي را رفع و رجوع مي کرد. این مرحوم حماسه ای را در جنگ عليه دشمن بيگانه خلق کرد که درنوع خود بی نظیراست"-اين را يکي از اهالي دهکده کوهستاني کارمزد مي گويد. اين سرباز وطن فرزندآقا فتح الله،از نوادگان حاج غلامعلي و پدر مرحوم استاد منوچهر فتحي است که جملگي اهل روستاي کارمزد زيراب اند. آقافتحي در 25 اسفندماه 1282 در همين روستا تولد يافت.ارتش شوروي اوايل شهريور 1320رسما"به خاک ميهن حمله کرد اما آقافتحي چندماه پيش از حمله متفقين در تاریخ 21 فروردین سال1320 در سن 38 سالگي در منطقه چات- مرز امروزی ایران و ترکمنستان-به شهادت رسيد. نقل مي کنند که او را 11 همرزم در نبرد با دشمن بيگانه ياوري مي دادند که همگي تا آخرین فشنگ ایستادگی کردند و جان باختند. يکي از کارمزدي ها مي گوید:"او خيلي شجاع و دلير بود و جلوي شوروي ها ايستاد و وقتي شهيد شد بدنش را تکه تکه کردند." پیکر این سرباز دلاور توسط عشایر ترکمن در همان منطقه دفن و مقبره ای نیز برای او ساخته شد و به پاس دلاوری های او و همرزمانش ، پاسگاه مرزی چات نیز به نام کربلایی آقا فتحی نامگذاری شد. بستگان درجه اول آقافتحي به رحمت حق پیوسته اند و تنها يک نوه(دختر) از او باقي مانده که روز شنبه 24 دي ماه 90 در آيين باشکوه تشييع جنازه پدربزرگش شرکت کرد

او شهيد است : طي سال هاي گذشته برخي از اهالي به زيارت قبر دلاور کارمزد به چات رفته بودند،تا اين که يکي از روحاني هاي محل که در استان گلستان مسئوليتي را پذيرفته بود پا پيش گذاشت و واسطه شد که پيکر مرحوم به زادگاهش انتقال يابد. در چهارم دي ماه امسال نامه اي به دفتر آيت الله مکارم شيرازي ارسال شد که در آن آمده بود:

"با سلام خدمت مرجع جهان تشيع حضرت آيت الله العظمي مکارم شيرازي؛ يک شخصي در پاسگاه مرزي شوروي سابق،سال 1320 حضور داشته،در قبال تجاوز شوروي سابق مقاومت کرده و کشته شده و حتي بعد از کشته شدن بدنش را مثله و پاره پاره کردند.آيا از نظر شرعي اين شخص را شهيد مي گويند؟ضمنا" تبعاتي هم ندارد و ورثه اي هم ندارد که طلبکار شوند." و آيت الله مکارم در زير نامه نوشت:"باسمه تعالي،چنين فردي شهيد محسوب مي شود." با وجود نظر صريح اين مرجع تقليداما دوستداران آقافتحي روز شنبه نتوانستند پيکرش را در کنار شهداي دفاع مقدس دفن کنند و ناگزير او را کنار حسينه کارمزد در بالاي قبرستان به خاک سپردند و بنياد شهيد نيز او را شهيد نمي داند. البته آن چه روز شنبه به خاک سپرده شد آثاربه جا مانده از اين کهنه سربازایرانی جنگ جهانی دوم بود،از جمله لباس، فانسقه و پوتین اش. "من پيراهن اش را ديدم،هنوز لکه هاي خون روي آن وجود داشت"-اين را يکي از اهالي کارمزد به ما گفت.

تشييع سپيد : در مراسم تشييع پيکر آقافتحي امام جمعه شیرگاه و تني چند از مسوولان محلی و مردم منطقه حضور داشتند.اين تشييع سپيد روز شنبه 24 دي ماه در حالي که هوا بسيار سرد بود و برف شديدي هم در منطقه مي باريد،برگزار شد. مراسم از حسینیه باب الحوائج آبندان سر قائم شهر شروع شد و سپس پيکر اين کهنه سرباز به روستای کارمزد زيراب انتقال یافت. پیکر این فرمانده شجاع و دلاور در شهر زیرآب مورد استقبال مردم شهر قرارگرفت و از ایستگاه روستای کارمزد به سمت حسینیه اعظم تشییع شد.ریيس دانشگاه آزاد شیرگاه و امام جمعه اين شهر هم سخنرانی کردند. دوستداران و بچه محل هاي آقافتحي برايش سنگ تمام گذاشتند و از چند روز قبل با چاپ اطلاعيه و نصب بنر،مراسم روز تشييع را اطلاع رساني کردند.در اطلاعيه مراسم اين اسطوره مرد کارمزدي ها آمده بود:

"بازگشت ملکوتي شهيد استواريکم کربلايي آقا فتحي شهيد جنگ جهاني دوم فرزندآقا فتح الله،از نوادگان حاج غلامعلي،پدر مرحوم استاد منوچهر فتحي متولد 25/12/1282 روستاي کارمزد تاريخ شهادت 21/1/1320  محل شهادت پاسگاه مرزي چات  مراسم تشييع و تدفين آن شهيد روز شنبه 24/10/90 همزمان با روز اربعين"

سوادکوهي ها را با منظومه هاي بزمي و رزمي "شاباجي"و"تقي و معصومه"و"هژبر سلطون"مي شناسند،آيا کسي هست براي آقافتحي نيز منظومه اي بسرايد؟

"مردن نيز خود هنريست مستلزم دانستن و آموختن؛نمايشي است سخت زيبا و عميق و تماشايي ترین صحنه زندگی.بسيار کم اند مردانی که زیبا مرده اند...بی شک آن هایی که می دانند چگونه باید مرد، می دانسته اند که چگونه باید زیست؛چه برای کسانی که زندگی کردن،تنها دم برآوردن نیست،جان دادن نیز تنها دم برآوردن نیست،خود یک کار است،کاری بزرگ،هم چون زندگی." دکتر علی شریعتی-مجموعه آثار،جلد 30،ص419"

شهدای شهر آلاشت :

شور و غرور نظامی سلحشوران این خطه از خاک پاک ایران، از جمله اسپهبدان سپاه ایران، همچون اسپهبد خورشید، که در زمان باستان از منطقه تاریخی "هیرکانا" برای نبرد با دشمن دیرینه ایران، یعنی روم و یونان اعزام می شدند، یا سپاه تبرستان (طبرستان)، که در تاریخ اسلامی مشهور و در جای جای تاریخ شرح قهرمانی آنان ذکر شده است، و البته رزمندگان و پهلوانان غرور آفرین لشکر 25 کربلا، که در هر عملیاتی، در خلال جنگ خسارتبار 8 ساله، همواره حماسه آفرین، و خط شکن ظاهر می شدند، انسان را به خضوع در مقابل قدرت و خصلت پهلوانی مازنی ها، وادار می کند، آنان اکنون دهه هاست که در عرصه کشتی ایران نیز مقامات جهانی بزرگی را، برای ملت ما به ارمغان آورده، و امید ایران در مقابل روس ها، ترک ها و... که حرف های مهمی در ورزش کشتی دارند، هستند. 

همانگونه که پیش از این نیز متذکر شدم، بر دروازه ورودی هر روستایی در این منطقه، بنای یادبود شهدا، که با بنری، یا تابلویی به نمایش در آمده است، نشانگر تعداد شهدای آنان در این جنگ خسارتبار، و البته دفاع ملی است، اینجا در مازندران مثل هر استان دیگری آنقدر شهید داده ایم، که سر هر جاده ایی تابلویی نشانگر شهدایی است که در این نبرد طولانی جان دادند، نقطه ایی در ایران شاید نباشد که تعدادی از رزم آورانش را در این جنگ از دست نداده باشند، بنای یادبود شهدای شهر آلاشت هم عکس هایی از بیست شهید این شهر را به نمایش گذاشته اند، اسامی این پاکرویان بدین شرح است، که برخی ممکن است در شهرهای دیگر استان دفن شده اند:

  • شهید محمود اکبری
  • شهید فرامرز طیبی
  • شهید جبار طیبی
  • شهید نصرالله ناصری
  • شهید حسین جمشیدی
  • شهید یونس احمدی
  • شهید عبدالعلی رشیدی
  • شهید قهار عبدی
  • شهید فرج الله قاسم پور
  • شهید اسماعیل ابراهیمی
  • شهید علی حسین آبسته
  • شهید امیر عباس صالحی
  • جاوید الاثر اکبر خزائی
  • شهید تیمور سلطانی
  • شهید باقر مهدوی
  • آزاده مرحوم کرمعلی فرهادی
  • شهید رضا داوری
  • جاوید الاثر خضر داداشپور
  • شهید بهروز آلاشتی
  • شهید رحیم قاسم نژاد

سری به آرمگاه ابدی آنان زدم، تا بوی تربت پاک شجاعان را حس کنم، خوشبختانه اینجا در آلاشت، شهدا را از دیگر رفتگان از این مردم، جدا نکرده اند، و شهدا در میان مردمی که چنین قهرمانانی را پرورده اند، دفن، و پراکنده اند، تنها تفاوت شان با دیگران این است که، قبرشان مزین به پرچم مقدس ایران است، نه تن از این بیست شهید را، از طریق همین پرچم های سه رنگ زیبا، در میان همسایگان بنای ابدی اشان، یافتم، بر خاک پاکشان چنین نگاشته اند، آنان که در مقابل هجوم خصم ایستادند، و چون آقا فتحی ها، و مرادعلی خان های تاریخ دفاع از ایران، شهادت را در راه دفاع از مردم و خاک کشورشان انتخاب کردند  :

[1] - پدر رضا شاه یاور (سرگرد) عباسعلی داداش‌بیگ نام داشته و به همراه برادر بزرگترش رئیس فوج (هنگ) سوادکوه بودند. مرگ عباسعلی خان در تهران اتفاق افتاد و در آن زمان رضاشاه نوزادی چهل روزه بود. عباسعلی خان چهار بار ازدواج کرده و رضاشاه از همسر چهارم او نوش‌آفرین آیرملو متولد شد. نوش‌آفرین خانم پس از شنیدن خبر مرگ همسرش، با پسر چهل روزه اش (رضاشاه) به سوی تهران حرکت کرد، که در میان راه فرزندش به صورت معجزه واری از مرگ ناشی از یخ زدگی، در گردنه گدوک، نجات یافت، چرا که جسده مرده او را رها کردند، اما بعد متوجه شدند که نمرده و کودک به هوش آمده است.

[2] - جنگ اول هرات زمانی آغاز شد که حاکم هرات، کامران میرزا، سر از اطاعت از دولت ایران پیچید و به تاخت و تاز در خراسان و سیستان مشغول شد. محمدشاه برای سرکوب او و ضمیمه مجدد هرات به خاک ایران تصمیم به لشکرکشی به آن سو گرفت. امپراتوری بریتانیا که بازگشت هرات به حاکمیت ایران را خطری برای ثبات حکومت خود در هندوستان می‌دانست، با این لشکر کشی ایرانیان مخالفت کرد، اما شاه ایران به هشدارهای انگلیسی ها توجهی نکرد و در سال ۱۸۳۷ سپاه ایران راهی هرات شد.

هرات برای ده ماه محاصره گردید. چون وضعیت برای کامران میرزا سخت افتاد، تصمیم گرفت که تسلیم سپاه مرکز شود، اما دولت بریتانیا که این موضوع را به سود خود نمی‌دانست، مداخله کرد و با کمک مالی، و وعده کمک نظامی، او را از تسلیم منصرف کرد. اندکی بعد کشتی‌های بریتانیایی جزیره خارک را اشغال کردند و با تهدید به کشاندن جنگ به فارس و کرمان، شاه ایران را مجبور به عقب ‌نشینی از جبهه هرات کردند. جنگ دوم هرات در زمان ناصرالدین ‌شاه و در ۱۸۵۶ روی داد که ایران به دلیل دخالت بریتانیایی‌ها مجدداً در بازپس‌گیری هرات شهر ناکام ماند.

در زمان حاکمیت عباس میرزا بر خراسان جهت برقراری مجدد امنیت در آن سامان، محمد میرزا (محمد شاه بعدی) از سوی پدر خود مأمور محاصره هرات و بازگرداندن آن به حاکمیت ایران شد. او و قائم‌مقام فراهانی که شاهزاده را همراهی می‌کرد، با یارمحمدخان، وزیر هرات و کامران میرزا حاکم آن شهر، به مذاکره نشستند اما چون نتیجه‌ای حاصل نشد، شهر توسط سپاه ایران محاصره گردید. اگرچه محمدمیرزا در ابتدا به موفقیت‌هایی دست پیدا کرد، اما در میانه نبرد، خبر درگذشت عباس میرزا در مشهد به او رسید، و مجبور شد که به تهران بازگردد. پیش از بازگشت، او و قائم ‌مقام، آن دو با وزیر و حاکم هرات صلح کردند و مقرر شد کامران میرزا حاکمیت ایران را بپذیرد، پانزده هزار تومان زر و پنجاه شال کشمیری خراج پرداخت کند، و اسرای ایرانی که در تاخت و تاز به خراسان اسیر کرده بود را آزاد کند. همچنین کامران میرزا به محمد میرزا تعهد داد که «اهالی قلمرو خویش را از راهزنی در حدود خراسان و کشتن و فروختن اسیران مانع شود.» پس از معاهده فوق، محمد میرزا که برای مراسم برگزیدگی به ولایتعهدی به تهران فراخوانده شوده بود، برادر خود قهرمان‌میرزا را به حاکمیت خراسان منصوب کرد و راهی پایتخت شد. مدت کوتاهی بعد فتحعلی‌شاه درگذشت و محمد میرزا با نام محمدشاه به پادشاهی ایران رسید.

[3] - نظامیه نام مدارسی است که در زمان سلجوقیان در دوران طلایی اسلام برای آموزش علوم و فنون روز در شهرهای بزرگ آن دوره، اصفهان، بغداد، نیشابور، آمل، قاهره، بلخ و هرات تأسیس شد. اولین مدارس از این دست به همت وزیر برجسته آلپ ارسلان سلجوقی، خواجه نظام الملک توسی تأسیس گردیدند. به همین خاطر به این مدارس را "نظامیه" نام دادند.

[4] – سید محمدرضا کردستانی با تخلص میرزاده عشقی (۲۰ آذر ۱۲۷۳ – ۱۲ تیر ۱۳۰۳) شاعر، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه‌نویس ایرانی دوره مشروطیّت و مدیر نشریه قرن بیستم بود که در دوره نخست‌وزیری رضاشاه، به دستور رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت، ترور شد. وی از جمله مهم‌ترین شاعران عصر مشروطه به‌شمار می‌رود که از عنصر هویت ملی در جهت ایجاد انگیزه و آگاهی در توده مردم بهره گرفت. او را خالق اولین اپرای ایرانی می‌دانند.

[5] - در ۱۶ مهر ۱۳۴۱ دولت اعلام می‌کند که لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در هیئت دولت تصویب شد و با توجه به اینکه مجلسی نیست، بنابراین، قانون تلقی می‌شود. یکی از واکنش‌های حساب شده به این روند، تلگرافی از سوی امام خمینی (ره) به شاه بود که با عبارت «حضور مبارک اعلیحضرت همایونی‏» آغاز گشته و به او گفته شده بود «این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است.‏‎ ‎‏بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و‏‎ ‎‏آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و‏‎ ‎‏مذهب رسمی مملکت است از برنامه های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب‏‎ ‎‏دعاگویی ملت مسلمان شود.‏» با ارجاع امر به علم از سوی شاه، امام 28 مهرماه 1341 نامه‌ای نیز خطاب به علم نوشتند که با ادبیاتی حقوقی به دلیل « مخالف نص اصل دوم از متمم قانون اساسی» بودن آن لایحه، متذکر شدند: «اکنون که اعلیحضرت درخواست علمای اعلام را به دولت‏‎ ‎‏ارجاع فرموده اند و مسئولیت به دولت شما متوجه است، انتظار می‌رود به تبعیت از قوانین‏‎ ‎‏محکم اسلام و قوانین مملکتی، اصلاح این امر را به اسرع وقت نمایید، و مراقبت کنید که‏‎ ‎‏نظایر آن تکرار نشود. و اگر ابهامی در نظر جنابعالی است مشرّف به آستانۀ قم شوید تا‏‎ ‎‏هرگونه ابهامی حضوراً رفع شود، و مطالبی که به صلاح مملکت است و نوشتنی نیست‏‎ ‎‏تذکر داده شود.‏»

[6] - بزرگ‏ مالك، دربارى، مقتول شاه. معروف به امیر اكرم اهل الشت سوادكوه، پسرعموى رضاشاه. از ملاكین و متولین مازندران بود وقتى پسرعمویش به سلطنت رسید، مدتى حكومت مازندران با او بود، سپس به تهران فراخوانده شد و معاونت وزارت دربار و پیشكارى ولیعهد به او سپرده شد. چند بار در غیاب تیمورتاش، سرپرست وزارت دربار شد و نزد شاه خیلى مقرب بود. هنوز چند سالى از صعودش به قدرت نگذشته بود كه با وضع وخیمى براى معالجه به اروپا رفت و در همان جا فوت شد. روزنامه‏ها فوت وى را مولود بیمارى سرطان نوشتند، ولى حقیقت مطلب این بوده است كه یك روز شاه عصبانى شده و با چكمه چند لگد به شكم او كوبیده بود. همین ضربات او را از پاى درآورد. چندى در تهران تحت معالجه بود و چون بهبود نیافت او را به اروپا فرستادند، ولى معالجات سودمند نیفتاد و در همان جا از بین رفت. چراغعلى خان سواد كوهى ملقب به امیر اكرم پیشكار محمدرضا شاه در ایام ولایت عهد، پسرعم رضا شاه. وى مدتى والى مازندران بود (ف. برلین 1309 ه.ش.) جنازه‏اش در حضرت عبدالعظیم مدفونست.

[7] - جنبش خزینه مجموعه کوشش‌ها و رویدادهایی است که توسط برخی علما و روحانیون در دوره پهلوی یکم برای جلوگیری از ورود دوش حمام، و با هدف ادامه استفاده از خزینه در حمام‌ها صورت گرفت. این جنبش بخشی از مجموعه تلاش برخی از روحانیون برای مقابله با مظاهر تمدن نوین بوده‌است که قبلاً نیز خودش را با مخالف آن‌ها با قرنطینه، واکسیناسیون، شناسنامه و… نشان داده بود. در آن زمان مسئولان بهداشتی ایران به این نتیجه رسیده بودند که «خزینه‌ها یکی از مرکزهای اصلی نشر عفونت‌ها و بیماری‌های واگیر دار خطرناک است و سلامت عمومی جامعه را به خطر می‌اندازند.»

[8] - انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم نام یک سلسله تغییرات اقتصادی و اجتماعی شامل اصول نوزده‌گانه است که در دوره پادشاهی محمدرضا پهلوی در ایران به تحقق پیوست. انقلاب سفید در مرحله نخست، پیشنهادی شامل شش اصل بود که محمدرضا شاه در کنگره ملی کشاورزان در تهران در تاریخ ۲۱ دی ۱۳۴۱ خبر اصلاحات و همه‌پرسی را برای پذیرش یا رد آن به کشاورزان و عموم مردم ارائه داد. پس از آن در تاریخ ۶ بهمن ۱۳۴۱ عموم مردم نیز در یک همه‌پرسی سراسری، به اصلاحات رأی مثبت دادند. شاه این اصلاحات را انقلاب سفید نامید زیرا انقلابی مسالمت‌آمیز و بدون خون‌ریزی بود.

اصول انقلاب سفید

اصل اول: اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی

اصل دوم: ملّی کردن جنگل‌ها و مراتع

اصل سوم: فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی

اصل چهارم: سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها

اصل پنجم: اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رأی به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان

اصل ششم: ایجاد سپاه دانش

اصل هفتم: ایجاد سپاه بهداشت

اصل هشتم: ایجاد سپاه ترویج و آبادانی

اصل نهم: ایجاد خانه‌های انصاف و شوراهای داوری

اصل دهم: ملّی کردن آب‌های کشور

اصل یازدهم: نوسازی شهرها و روستاها با کمک سپاه ترویج و آبادانی

اصل دوازدهم: انقلاب اداری و انقلاب آموزشی

اصل سیزدهم: فروش سهام به کارگران واحدهای بزرگ صنعتی یا قانون گسترش مالکیت واحدهای تولیدی

اصل چهاردهم: مبارزه با تورم و گران‌فروشی و دفاع از منافع مصرف‌کنندگان

اصل پانزدهم: تحصیلات رایگان و اجباری

اصل شانزدهم: تغذیه رایگان برای کودکان خردسال در مدرسه‌ها و تغذیه رایگان شیرخوارگان تا دو سالگی با مادران

اصل هفدهم: پوشش بیمه‌های اجتماعی برای همه ایرانیان

اصل هجدهم: مبارزه با معاملات سوداگرانه زمین‌ها و اموال غیرمنقول

اصل نوزدهم: مبارزه با فساد، رشوه‌گرفتن و رشوه‌دادن

[9] - We brought him, we took him

 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (23)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

حکایت غریب تکرار تاریخ درایران مظلوم 47
شاه کوه
پس از کودتا رضاشاه وزیر جنگ شد
دست قزاقان روس راازارتش کوتاه کرد قرارداد1921رامنعقد وسهم دریای کاسپین 50%بین هریک از طرفین مشخص گردید
ارتشی بسبک روز تاسیس، ژاندارمری را زیرفرمان وزارت جنگ آورد انگلیس با توسعه ارتش مخالف بود اما رضاشاه توجه نکرد وارتش.را توسعه داد واستعداد ارتش رابه100هزارنفررساند
تجزیه طلبان ویاغیان را در سراسر ایران تادیب کرد خان ماکو،شیخ خزعل یاغیان مسلح،دزدان سرگردنه،الواط ولمپنان وچاقوکشان ،خوانین غارتگر مسلح همه راسر جایشان نشاند
وقتی متوجه شد سیدضیا طباطبایی بنفع انگلیس وبزیان ایران فعال است اورا ازایران اخراج کرد وان خودفروش به سرزمین فلسطین رفت ودلال یهودیان شده زمین فلسطینیان رابرای یهودخرید تا دولت اسراییل دراتیه تشکیل دهند خودنخست وزیرشد ووثوق الدوله راازایران اخراج
400هزارتومان پولی راکه ازانگلیس گرفته بود توسط مرحوم سیدحسن تقی زاده بخزانه ریخته شد
بی توجهی احمدشاه بوضع کشوروسفرهای تفریحیش باروپا
سبب شد
مجلس تصمیم بعزلش بگیرد ودر1305بعلت عدم کفایت عزل شد
ورضاشاه قصد اعلام جمهوری داشت که علما قبول نکردتدوبانشگیل مجلس موسسان در1305بپادشاهی رسید و علاوه بر توسعه ارتش بعلت کارشکنی انگلیس سلاح ازالمان خرید باالمان روابط اقتصادی راوسعت داد که نزدیکی بالمان سبب خشم روس وانگلیس گردید
دراولین اقدام ازانجاکه میزان پیشرفت کشور بداشتن شبکه جاده ای وارتباطیست بجاده سازی اهمیت داد و راه آهن جنوب بشمال را احداث کرد که کالای مورد نیاز کشور که به اسکله هامیرسد سریع بداخل کشور انتقال یابد بعلت تجربه نظامی مخالف راه آهن ازغرب بشرق بود

توضیح 1
اما برخی بدون داشتن علم واطلاع استراتژیک میگویند راه آهن رابخاطر منافع انگلیس احداث کردارتش ایران یک ارتش انگلیس بود که طبیعتاً این نوع داوری هم ناآگاهانه است هم مغرضانه
اولا ارتش ایران اگرانگلبیی بود،پس چرا انگلیس بایران سلاح نمیفروخت ومخالف توسعه ارتش بود و اینکه اگر ارتش ایران انگلیسی بود،چرا پس ازجنگ دوم جهانی شوروی وانگلیس افسران وسیاستمداران میهن پرست ایرانی را باتهام همکاری باالمان زندانی کردند
انگلیس استراتژیش این بود که بایک شبکه ریلی ازساحل شرق مدیترانه وازطریق خاک عراق وایران به مستعمره بزرگش هندوستان متصل شود که با احداث راه آهن توسط ایران ازجنوب بشمال انگلیس را خون جگر کرد این قبیل داوری‌های ناآگاهانه ونادرست وصله ناجوری به تنها رضاشاه نیست این داوری‌ها اهانت بخود این قاضیان بی اطلاع از استراتژی نظامی واقتصادیست ریل ازعراق بسوی ایران هیچ منافعی برای ایران نداشت شبکه ریلی جنوب شمال یک پروژه استراتژیک ومحاسبه شده ملی بود نه درخدمت استعمار انگلیس و درصورت احداث چنین شبکه ای ازطریق عراق، ایران از واردات و صادرات کالا ازدریاهای جنوب خودبخود، محروم میشد آزسوی دیگر این همه ساحل وشهرساحلی درمواقعی خطر احتیاج به خط ریلی برای گسیل نیرو بجنوب بود ما خط ریلی ازطریق عراق را می‌خواستیم چه کنیم ؟حال بگذریم که درجنگ دوم ازاین خط بنفع شوروی استفاده کردند اما باید توجه کنیم که درجنگ 8ساله باعراق این خط ریلی چه خدماتی بکشور ازطریق تدارک جبهه ها وجابجایی نیرو نمود پس قلمیکه ذاتش غیر ملی است را درنیام کنید واین پهلوی ستیزیتان مثل این آمریکا ستیزیتان نباشد بااندیشه بنویسید ازسربازان آگاه بپرسید
نقد پهلوی آری اماپهاوی ستیزی نه
این نوشته من تطهیر پهلوی نیست مسیله ملی است پهلوی رفت اما راه آهنش درخدمت ملی ماند قلمهارا درراه خرد بکارگیرید.جنگ،جنگ پهلوی و جمهوری اسلامی نیست،جنگ بین حقیقت گویی وکتمان حقیقت درقالب انقلابی گری نمایشی و الکیست که 44سالست هرسال7بار پوست ملت را کنده اگر این خط ریلی نبود درعملیات های مختلف این همه تانک وتوپ و مهمات چطور به جبهه هامیرسید ودرفتح خرمشهرو خیبروبدر وفاو این همه تشکیلات پل شناور باچه وسیله ای پای کارمیامد
پس پهلوی خدمت دفاعی ملی خودرا کردورفت خاینش نمیتوان خوانداشتباه داشته هرحکمومت دارد اما عنوان خاین درست نیست

  
This comment was minimized by the moderator on the site

شاه کوه, [11/23/2023 8:21 PM]
توضیح2
زنده یادسید احمد کسروی به جماعت چپ جیره خوار شوروی و افراطیون مذهبی وجیره خواران قجری که از سفره انقلاب قجری محروم شده بودند،ومنتقدین بی‌مایه والکی بگووالکی نویس پاسخ کوبنده ای داد ونوشت

اگر"رضاشاه"ابزار دست انگليسها بوده پس چرا برای ایران ارتش تاسیس کرد؟! چرا ایلات را به تحت اقتدار دولت درآورد؟! چرا زنها را ازادی دادوبامرد برابرکرد؟! چرا از قمه زنی و زنجیر زنی و دیگر رسوایی‌ها بظاهر بنام دین وبباطن برای مقاصد شخصی جلو گرفت؟!
شما از یکسو می‌گویید انگلیسها طرفدار ارتجاعند و از یکسو ‌ رضا شاه⁩ را که کارهایش به ضد ارتجاع بوده آلت دست انگلیسها میخوانید،من نمیدانم این دو سخن با هم چگونه سازگار است؟
میدانم خواهند گفت از ‌ "رضا شاه⁩" دفاع میکند. ولی چنین نیست رضاشاه اگر دفاع لازم داشته باشد حال که ازایران رفته ولی درایران برای دفاع از حقیقت انسان فراوانست که بااستدلال می‌توانند دفاع کنند من از حقیقت دفاع میکنم از تاریخ ایران دفاع می‌کنم در این چند سال تاریخ هم لگدمال شد و راهش گم گردید من عادت نکرده ام سخنی را برخلاف حقیقت بشنوم و بدفاع قادر باشم و خودداری نشان می‌دهد.

کانال افشاگر  _ 
خدارحمتش کند این اندیشمند میهن پرست راکه خدمات شایانی باین سرزمین نمود هم دراستبداد صغیر از یاوران جنبش مشروطیت تبریز بود هم کتاب تاریخ 18ساله آذربایجان انقلاب مشروطه ایران بهایی گری درایران وشیعی گری و
تاریخ 500ساله خوزستان رانوشت که
برای همه محققین کتاب مرجعند اهل تعصب قجری صفوی نتوانستند بامنطق وکلام بااو سخن گویند افراطیون تروریست اسلام سیاسی پیرو تفکر سید جمال الدین اسدابادی که در مصر واخوان المسلمین بودتد،مجتبی میرلوحی را تعلیم داده این پیرپ مکتب اخوان المسلمین مصر ،در دادگستری ترورش کرد که امروز پاسخ این عمل خودرا ندهند بدانند دریک رنسانس ملی دراتیه خواهند دادوکتابها ازاعمالشان نوشته خواهدشد که چگونه بخاطر تفکرتعصب آلود خود مارا 44سالست درگیر جنگ کردندودلیل سوق دادن ایرانیان بخصوص جوانان بسمت و سوی دین گریزی، این تفکر اخوان المسلمینی صفوی قجری است که از زمان جنگ دوم درایران رشدکرده وخشونت مذهبی راباب، حتی کارشان بجایی رسید که درمقابل بزرگترین مرجع واقعی مذهبی تاریخ ایران وپیرو مرام وپیروراه وروش علی ابن ابی طالب کرم اله وجهه حضرت آیت اله العظمی بروجردی رحمت اله علیه ایستادند و جسارت کردندوبزرگترین لطمه رادر دهه های اخیربه باورهای مردم واردوکشوررا باین روز مبتلا ومارا این چنین ما ی امروزین کردتدکه یک جهان ازمافاصله گرفته ودرهراس است

توضیح3
یک توصیه بکسانیکه مدام درتحلیل وتفکرخود غرقندوبامقدس سازی از انسانها تصور میکنندگام درراه مبارزه ونجات میهن نهادند وچند تصویروبرداشت ساختگی سیاسی را آرشیو کرده وباپخش انها نمایش پهلوی ستیزی میدهند، بزرگواران شما دارید فقط ازانسانها یک مقدس درحدخدامی‌سازیدبقیه رابعلت سکولار بودن خاین مینامید بنی صدر مرحوم دکترمصدق مرحوم بازرگان همه را چوب خیانت میزنیدماملت میشناسیم این اشخاص محترم ازمعمم تا کاملا همه سکولار ومیهن پرست ومردمدار بودند مرحوم بنی صدر نیز یک دانشگاهی بود وقتی هم همراه آقای خمینی واردایران شد ادعایی نداشت وبجای جنجال بادانشگاه مرتبط گردید متاسفانه تحت شرایط سیاسی اشتباه خیلی بزرگی کرد فریب مجاهدین خاین راخورد وبتاریخ ایران وسرنوشت خود لطمه زد اما بازهم زود ازمجاهدین بعلت خیانت شان بملت ایران فاصله گرفت درزمان جنگ هم درازاد کردن مقداری طلب ایران از فرانسه تلاش کرد که آقای خمینی ازاو قدردانی نمود وبدون هیچ ادعای مذهبی درسن 84سالگی درعالم بی ادعایی وحتی تحمل سختی معیشت زندگی ودرغربت چشم از جهان فرو بست درواقع درکجایی بنی صدر دعوی مرجعیت دینی واظهارفضل دردین کرده که دارید ازاو مقدس سازی میکنید که به اصطلاح باجمهوری اسلامی بان بهانه مبارزه کنید این مبارزه نیست ویک جنگ روانی استباه است که 44سال است خود را درگیر این جنگهای فلج کننده کردیم
ایران سرزمین همه ما از هرقشریست ما باید هرمسیله ای را بخاطر ایران تحلیل و تفسیر کنیم ازحاشیه پرهیز رضاشاه،محمدرضاشاه،مصدق،اقای خمینی،بنی صدر طالقانی مطهری بازرگان رفتند همه میروند آنچه میماند وطن ایران است که اگراین یک مشت خاک پاک وانسان پرور ازدست برود دین،شرف،انسانیت،ملیت،قومیت، فرهنگ،تاریخ،ادبیات، حیثیت ملی ،زبان پارسی همه رفتنی خواهند بود
گرچه یک تفکری درصدد عرب کردن ایران باتفکر سیدجمال بودوشکست خورد
پس بجای پهلوی ستیزی کینه ورزانه وجنگ بااستخوان مردگان رفتار پهلوی واحترامش رابدین وفرهنگ و مردگان بنگریم بجای یک جنگ فرقه ای دیگر که کشوررا بیشتر باتش خواهد کشیدباینده ایران بیاندیشیم جنگ بااستخوان مردگان زیرخاک بیهوده است و ازاستخوانهای گذشتگان مقدس ساختن بیهوده
[‏گفته بود اگر اکثریت بزرگی از مردم مرا نخواهند، کنار خواهم رفت.]
در آن سال شوم، نه حقوق اعتصابی‌ها قطع شد، نه معترضی محاکمه و زندانی شد؛ امنیت تظاهرات‌های بزرگ هم توسط خود نیروهای دولتی تضمین و تامین می‌شد.
۴۴ سال پیش در چنین ساعاتی داشتیم نخستین روز بدون شاه را به پایان می‌بردیم.

‏شاهین نجفی در گفتگوی دیشب
در شبکه من‌وتو به این حرف محمدرضا شاه [‏گفته بود اگر اکثریت بزرگی از مردم مرا نخواهند، کنار خواهم رفت.] اشاره کرد و گفت «چرا من در ۴۰ سالگی باید همچین چیزی رو در مورد شاه بفهمم.»
همه ما بواسطه آموزش و رشد در ج.ا آلوده به بدآگاهی و پروپاگاندای ج.ا و چپ‌ها بوده‌ایم، تنزه از این آلودگی، علاوه بر هوش، کمی شهامت هم نیاز داره.

This comment was minimized by the moderator on the site

بازدید از خانه رضا شاه در آلاشت

در سفری که به شمال و سواد کوه رفتیم، تردید داشتیم از آلاشت (محل تولد رضا شاه) هم بازدیدی داشته باشیم یا نه!
اما پیش از رسیدن به آنجا، موفق شدیم عظمت احداث پل ورِسک را ببینیم
در زمانی که هیچ تجهیزات پیشرفته‌ای نبوده

همان شد که تردیدمان کنار رفت
و چه خوب شد آنجا رفتیم
مردم را دیدیم
و روستائیان مهربان را
با خاطراتی خوب از آن دوران
هر برداشتی می‌خواهند، بکنند
فردا بگویند ما از شیفتگان رضا شاهیم!

هر کسی خدمتی به کشور بکند برای همه محترم است
مقبره رضا شاه را می‌توان تخریب کرد
با خط سراسری راه‌آهنش چه کنیم!؟
ما مردمی منصف و منطقی داریم
صد سال دیگر هم اگر ببینند جمهوری اسلامی خدماتی داشته، قدردانی خواهند کرد
همانطور که در خانه رضا شاه مردم را دیدیم
با گذشت صد سال آمده بودند...

اگر خدمت داشته‌اید
اگر آثار خوبی داشته‌اید
نترسید!
قدرت را بگذارید کنار
ده‌ها سال دیگر، حتماً مردم خواهند گفت:
کاش آنها هنوز بودند

اما
وقتی از کنار رفتن می‌ترسید
از انتخابات آزاد و رفراندوم می‌ترسید
یعنی می‌دانید چه پرونده‌ای دارید
و آیندگان چه قضاوتی خواهند داشت!

رحیم قمیشی

This comment was minimized by the moderator on the site

اگر خُدعه و زشت‌خویی همی شد فزون/ چه بیم اَر تورا، قرمطی میرِ مازندرون

غلامرضا علیزاده

پس از تجاوز و تصرف جلگه‌های هموارِ ایرانشهر توسط تازیان، تازه مسلمانان با دیوار ستبری به‌نام "البرز کوه" مواجه شدند.
آن سوی رشته‌کوههای البرز، مردان تنومندی به‌نام گاوباره حکومت می‌کردند که نَسَب به جاماسب بیست و یکمین شاه ساسانی برادر قباد یکم می‌بُردند. مهترشان اسپهبد فرخان بزرگ بود که تخت‌گاه خویش را در سارویه بنا نهاد. تبریانی که بر رویان حکومت می‌کردند؛ پادوسبانیان نام داشتند و مهتری مناطق کوهستانی بر گرده‌ی باوندیان و آل قارن (کارن) بود.(۱)

وقتی یزدگرد سوم، تیسفون را از دست داد و سپاهش رو به هزیمت نهاد، اسپهبدان تپورستان از او خواستند تا به مازندران اندر آید اما یزدگرد رو به مرو کرد تا شاید بتواند نیروهای ازهم گسیخته‌اش را بازآفرینی کند.

اما تازیان که رشته‌کوههای البرز را نفوذ ناپذیر می‌دانستند، با مکر سوید بن مقرن، از بسطام راه گرگان و تمیشه را در پیش گرفتند. طبری بر این باور است که نفوذ اعراب به تبرستان در سال‌های اولیه فتوحات صورت گرفت.

   چه بسیار سردار و سرباز تازی
   که در کوره‌راه «تمیشه» تلف شد
   بدان حالت رقت‌انگیز چندان
   بماندند کز خاک ایشان علف شد

اعراب در زمان معاویه چندبار به فرماندهی مصقله بن هبیره الشیبانی و سپس یزید بن مهلب به تپورستان (تبرستان) هجوم آوردند که هربار در مقابل سربازان اسپهبد فرخان بزرگ شکست خوردند.

    به مازندران خانه می‌خواست تازی؟
    بیا! خاکِ مازندران گورشان شد
    یکی پهلوان نام او «گاوباره»
    رسید از ره و باز شاپورشان شد.

در زبان عربی سرگذشت مصقله به شکل یک ضرب‌المثل درآمد وهرگاه کسی قصد داشت کاری را انجام ندهد، می‌گفت «لا يكون هذا حتى يرجع مصقلة من تبرستان» یعنی «صبر کن تا مصقله از تبرستان برگردد» مشابه ضرب‌المثل پارسیِ «آنجا که عرب نی انداخت» (۲)

    نماند از همه خیل پور «هبیره»
    یکی تا ز بهر خبر بازگردد
    معاویه مازندران را بگیرد
    اگر «مَصقَله» از سفر بازگردد!

اما آن‌چه مسلّم می‌نماید؛ فتح طبرستان به‌طوری‌که بعداً خواهد آمد بعد از خلفای راشدین و امویان، بعهده منصور عباسی (۱۳۶ – ۱۵۸ هجری) به‌سال ۱۴۲ هجری آنهم با خدعه و نیرنگ میسر گردیده‌است. نیرنگ منصور و شکست و خودکشی اسپهبد خورشید که به تسلط و تصرف بخشی از دشت و جلگه‌های شرق تبرستان منجر گشت، اگر چه به انقراض دودمان اسپهبدان دابویی تبرستان (https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%A8%D9%88%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86)منجر شد ولیکن هرگز به معنای تسلط کامل عباسیان بر تبرستان نبود. در همان زمان آل قارن (اسپهبدان سوخرایی) و باوندیان و پادوسبانیان همچنان بر نواحی کوهستانی تبرستان و رویان به شهریاری ادامه دادند. (۳)

   اگر تیغ اسلام می‌بُرّد آنجا
   در اینجا شهی مزدیسنی‌ست ما را
   جهان تا جهان است در گوش انسان
   صلا می‌زند غارِ «خورشید»، یارا (۴)

نکته‌ای که بیان آن ضروری می‌نماید، این است که قبور برخی از این سرداران متجاوز تازی، در گذر زمان به نام امام‌زاده در اذهان مردم جا افتاده‌اند و هم‌ردیف با سادات علوی و زیدی زیارت و تکریم می‌شوند که لزوم بررسی دوباره امام‌زاده‌ها را ضروری نشان داده تا برخی از آن‌ها بی‌شجره، برکشیده نشوند و همچو امام‌زاده‌ای به‌نام بیژن تقدیس نگردند!

پی‌نوشت:

 ۱. فرای، ریچارد (۱۳۶۳). عصر زرین فرهنگ ایران. ترجمهٔ مسعود رجب‌نیا (ویراست چاپ دوم). تهران: انتشارات سروش. ص. ۱۳۲.

۲. نجم‌الدین گیلانی، «بررسی مقاومت مردم طبرستان» در مجموعه مقالات تاریخ محلی مازندران، ص ۴۶۳

۳. ر.ک: «گیل، فرشواذگرشاه و گاوبارگان دابویهی (اسپهبدان بزرگ طبرستان) از ٢٢ تا ١٤٤ هجری، بررسی‌های تاریخی شماره ٣ سال دوازدهم، صفحات ٤٨ و ٤٩، چراغعلی اعظمی سنگسری» (http://ensani.ir/file/download/article/20100918133902-702.pdf) (PDF). پرتال جامع علوم انسانی.

۴. اشعار درون متنی غیر از تیتر، از مهران خدری


@tahlilvarasad

This comment was minimized by the moderator on the site

مقبره رضا شاه کجاست؟

رحیم قمیشی

سه موضوع کوتاه را می‌خواهم بگویم و یک نتیجه بگیرم.

برخی منبری‌ها قبل از انقلاب برای ما می‌گفتند، وقتی امام زمان بیاید یکی از کارهای مهمش آنست که استخوان‌های یزید یا فلان ظالم را از زیر خاک بیرون می‌آورد و تقاص آن ظلمی را که کرده، از او خواهد گرفت.
ما آنقدر کم‌عقل بودیم که نمی‌فهمیدیم استخوان‌های یک مُرده چطور می‌خواهد تقاص پس بدهد و یا امام زمان ما آنهمه کینه‌توز است و قسی‌القلب!
ما را چنین پرورش می‌دادند آنها که اصلا درکی از خلقت و انسانیت نداشتند.

انقلاب که شد عده‌ای از انقلابیون بولدوزر برداشتند و با افتخار رفتند سراغ مقبره رضا شاه، آن را صاف خاک کردند. حتی گفتند قرار است آنجا را سرویس بهداشتی کنند. بگذریم از آنکه امروز می‌گویند خلخالی این کار را کرد! نه، همان انقلابیون ذوب شده در امام خمینی کردند! اشتباه کردند و یک بار هم نگفتند اشتباه کردیم، حتی آن درس‌خوانده‌ها و متجددهایشان!
چند سال پیش در یک گودبرداری در اطراف شاه عبدالعظیم جنازه رضا شاه بطور اتفاقی پیدا شد، و هرگز معلوم نشد به چه ترتیب و کجا دوباره دفن شد.
نگوییم انقلابیون آن روز خشمگین بودند، و کاری را که نباید، کردند.
اگر همین امروز هم دوباره جنازه پیدا شود انقلابیون هنوز همان هستند...
بی‌منطق، خودحق‌پندار و توجیه کننده هر ظلمی حتی بر جنازه.

از اولین ویدئوهایی که از حمله حماس به اسرائیل منتشر شد، و آن را انقلابیون حماس با افتخار پخش کردند، دختری بود که کشته شده بود، برهنه بر یک جیپ، در خیابان‌های غزه، فاتحانه گردانده می‌شد. یکی موهای جنازه را می‌کشید و دیگری آب دهان بر آن پرتاب می‌کرد. او تحویل خانواده‌اش شد؟ جنازه‌اش دفن گردید؟ مقبره‌اش کجاست!؟ دلم می‌خواهد بروم و از او حلالیت بگیرم، اگر یک ریال از مالیات‌های من در این جنایت صرف شده. که شده.
کدامیک از رهبران حماس بابت آن عمل از مردم دنیا عذرخواهی کرد؟! کدامیک از رهبران ایران آن را تقبیح کرد؟ کدام مرجع اسلامی؟ هیچکدام.

۴۵ سال از انقلاب گذشت، هنوز نفهمیدند تخریب مقبره، حق هیچکس نیست؟
دروغ نگویند آن خلخالی بود، همه‌تان خلخالی هستید.
همینکه بگوییم حماس حق جنایت نداشت، به ما می‌گویند؛ اسرائیلی!
اگر اسرائیلی بودن یعنی مخالفت با گرداندن جنازه دختری در خیابان چه اشکالی دارد! این که تبلیغ اسرائیل است.

آن آموزه‌های دینی که قساوت را در قلب زنده می‌کند. به جنازه رحم نمی‌کند، اجازه گرداندن زن برهنه را در خیابان می‌دهد، و آن مراجعی که خود را بزرگ می‌دانند و از محکوم کردن آن عمل می‌ترسند، و آنها که حاضر نیستند بگویند امام زمان با شمشیر نمی‌آید، و آن رهبرانی که هنوز حاضر نیستند اعتراف کنند هزاران کار غلط داشته‌اند، همه آنها را باید یکبار برای همیشه به زباله‌دان افکار پوسیده و مخرب برای نسل‌های بشر انداخت.

وقتی کارهای غلط حماس محکوم نشود
وقتی تخریب مقبره رضا شاه افتخار انقلابیون باشد
وقتی امام زمانِ عده‌ای قرار است بیاید و استخوان بشکند
طبیعی است؛
تا ثریا می‌رود دیوارکج!
که رفته است...

و همین است که امروز جوان‌ها نه از انقلابیون دیروز خوش‌شان می‌آید، نه از حماس، و نه از دینی که با حقوق بشر منافات داشته باشد!

@ghomeishi3

This comment was minimized by the moderator on the site

جنگ با استخوان پوسیده مرده گان افتخار نیست یک شکست است!!!

شرط ایران برای روابط با مصر و برقرای پرواز تهران قاهره:
مردم برای دیدن کشور باستانی مصر و اهرام ثلاثه و مجسمه ابوالهول و دیگر دیدنی ها مانند رود نیل طولانی ترین رود جهان عازم مصر می‌شوند تا اینجایش که مشکلی نیست.

فقط مصر تعهد بدهد آرامگاه شاه را ببندد تا مردم به زیارت مزار شاه نروند برای ادای احترام نروند چون فیلم اش پخش می‌شود!!!

اسکندر وقتی به ایران استیلا یافت قبر کوروش را تخریب نکرد ادای احترام کرد

مغول به ایران حمله کرد به قبرستانها حمله نکرد تخریب نکرد.

تیمورگورکانی وقتی به ایران آمد به زابل رفت به احترام رستم افسانه ای ؛ با مردم زابل با احترام رفتار نمود

هیچ بیگانه ای در تسلط به ایران با مرده گان نجنگید.

اما و اما درایران خودمان

آغا محمدخان قاجار به علت کینه از نادرشاه و کریمخان زند دستورداد استخوان این دو پادشاه نامی ایران را جلو قدمگاهش دفن کردند که هر روز
از روی محل دفنشان راه برود!

شیوخ شیعه تندرو چند بار آرامگاه حافظ را ویران کردند!

در زمان سلطان محمود شیوخ افراطی مسلمان ، فردوسی را به جرم سرودن شاهنامه کافر خوانده از دفنش در قبرستان مسلمانان جلوگیری کردند!

در جمهوری اسلامی
قبر رضاشاه را تخریب کردند پس از چند سال پیکر مومیایی اش پیدا شد در یک نقطه نامعلوم پنهانی دفنش کردند

اشعار فردوسی از دیوارهای شهرمشهد پاک شد و علم الهدای دیوانه آنرا مزخزف نامید!! مجسمه فردوسی را در صحن دانشگاه فردوسی واژگون کردند!

چند سال است از بازدید آرامگاه کوروش پادشاه هخامنشی جلوگیری و برخورد امنیتی میکنند!

علم الهدا گفته اگر یکروز از عمرم بماند قبر نادرشاه را نبش و استخوانش را می سوزانم چون در زمان پادشاهی به روحانیون بی حرمتی کرده!

مرتضی آقاتهرانی به فردوسی گفته تو غلط کردی عجم زنده کردی بدین پارسی و مانع ترویج زبان عربی در ایران شدی!

ازحمله به قبور مردگان بعضی فرق دینی یا مسلکی سخنی نمی‌گویم هموطنان خود بهتر از این رفتار غیر معقول مطلعند

سید جلال آل احمد که بخاطر مدرنیزه شدن سیستم اداری ایران خود و پدرش از درآمد بی دردسر محروم شده بودند، از کینه رفت توده ای شد بعد کتابی به توصیه کمونیستها که دشمن ایرانیان بودند به نام غربزدگی نوشت دوباره مسلمان شد و با این کتاب خود را روشنفکر اسلامی نامید وتا توانست در آن کتاب به فردوسی و کوروش تاخت

و اما اقدامات مثبت در ایران توسط ایرانیان:

رضاشاه بعلت علاقه به شاهنامه دستور داد آرامگاه فردوسی را به سبک عهد هخامنشی ساختند و استخوان نادرشاه و کریمخان را از کاخ قاجارها بیرون آورده با گلاب شستند و طبق مراسم شرعی بخاک سپردند آرامگاه خیام ،سعدی حافظ باباطاهر،وابوعلی سینا و بزرگان علم و ادب به بهترین نحو ساخته شدند.

حرم امام هشتم ع که در1911م برابربا1290ش توسط روسها به توپ بسته شده بود،نوسازی گردید . حضرت معصومه س،شاهچراغ ع،شاه عبدالعظیم ع و سایر بزرگان دین در طول مدت حکومت سابق نوسازی گردیدند.
به هیچ مرقدی توسط حکومت سایق بی حرمتی نشد بلکه در آن زمان زیارت آن بزرگان رونقی فراوان تر از امروز داشت
و برای کسانیکه توان رفتن به مکه نداشتند یک مناسک بود چون هرکس به زیارت می‌رفت با یاد خدا میرفت

یک نکته هم در آخر این یادداشتم عرض کنم:

در رژیم سابق درب مساجد شبانه روز بروی مردم باز بود درزمستان بخاری مساجد شبانه روز روشن بود تااگرکسی قصد عبادت شبانگاهی دارد راحت انجام دهدیااگر کسی مکانی برای استراحت ندارد درمسجد بخوابد هیبت امنای مساجد معمولا مقداری خوراکی نزد خادم مسجد می‌گذاشتند تا اگر کسی گرسنه بود طلب نان کرد نان وپنیروچایی شیرینی به او میدادند
آبریزگاه مساجد شبانه روز بروی همه مردم با بود

اما و اما..

پس از سال 1357مساجد تبدیل شدند به ابزار سیاسی پس از نماز دربها بسته آبریزگاه ها بسته ودرمسجد که دل انسانها به نور و مهر خدا روشن میشد پس از نماز برای انسانها طلب مرگ کردند! ازتریبون مساجد استفاده سیاسی شد واین و آن را در خطبه ها تحقیر کردند و این است امروز که می بینیم بقول خودشان از 75 هزار باب مسجد که مکان رحمت و نزدیکی قلوب انسانها بخدا و یافتن صفات مهرآمیز انسانی است
50هزار مسجد دربشان بسته شده چون نمازگزاری به آنجا نمیرود

وچه ازنظر وحدت ملی تجمع عبادی آرزوی خلوص وهمدلی انسانها موثر ترین نوع وحدت ویگانگیست..

This comment was minimized by the moderator on the site

مقایسه پایان کار دو رهبر آتاتورک و رضاشاه

علی مرادی مراغه ای

17 اردیبهشت مصادف است با سالروز انتقال جنازه رضاشاه از مصر به تهران و دفنش در سال۱۳۲۹ش. داستانِ جنازه او و سرنوشتِ عجیبِ گورش میتواند موضوع یک پایان یا کتاب باشد.
در اینجا به مناسبت سالروز انتقال جنازه و دفن او در تهران، میخواهم مقایسه ای داشته باشم بین دفن او و آتاتورک. دوستداران رضاشاه از مقایسه او با آتاتورک اکراه دارند آنها بیشتر دوست دارند او را با شاهان قاجاری مثلا فتحعلی شاه مقایسه کنند، اما او را باید با همزمانِ خودش یعنی آتاتورک مقایسه کرد.
دو رهبری که همزمان باهم دست به اصلاحات آمرانه از بالا زدند، اما نوع برخورد مردم با تشییع جنازه دو رهبر، متضاد بود...

با ورود متفقین، ایران اشغال شد اما مردم از سرنگونی رضاشاه شادمان بودند. او در نهایت خواری و خفت از ایران تبعید شد و 3 سال بعد در4 مرداد 1323ش در سن 68 سالگی در ژوهانسبورگ درگذشت. در صبح آنروز وقتی سیدمحمود خدمتکارش، طبق معمول منقل وافور و سینی صبحانه اش را داخل اتاقش برد دید رضاشاه بیرون رختخواب بر روی زمین افتاده و تکان نمی خورد!.
در دور جنازه، هیچکس نبود جز شمس و سه پسر کوچک ملکه عصمت.
جنازه را به یک شرکت مومیایی سپردند و در آنزمان، از خشم مردم جرات انتقال آنرا به ایران نداشتند!
اوضاع خانواده اش نیز مانند اوضاع ایران، اسف انگیز بود، در درون خانواده، هر سه ازدواجی که با دستور دیکتاتور صورت گرفته بود به طلاق انجامیده و در بیرون نیز، مردم و صاحبان زمین و املاک غصبی با بیل و کلنگ حمله کرده ماموران را فراری داده بودن. حتی برخی از دستاوردهایش بکل وارونه شده بود! طرفدارنش به صف مخالفانش پیوسته و راه آهن اش در خدمت متفقین بود برای کمک رسانی به استالین و حزب توده میداندار بود و حجاب را که از سر زنان برکشیده بود دوباره به جامعه باز می گشت و روزنامه ها پر بود از حمله به او و حتی معدودی از آنها که سطری تسلیتی گفته بودند دوباره آنرا پس میگرفتند! و....

در حالیکه با خبر مرگ آتاتورک مردم برای ادای احترام، به کاخ دولما باغچه هجوم آورده و همان شب هزاران نفر در خیابانها خوابیدند اما، جنازه رضاشاه در دست خانواده اش مانده بود! چون جرات نکردند به ایران بیاورند به مصر منتقل و مومیایی کرده و 6 سال در مسجد الرفاعی گذاشتند تا بلکه آبها از آسیاب بیفتد و سرانجام در 1329ش به ایران آوردند.
دربار کوشید مراسم باشکوهی در تهران و قم برگزار کند اما همه جا تنها نظامیان بودند! جنازه رضاشاه را نظامیان به قم(حرم) بردند کسی بر آن نماز نخواند به تهران برگرداندند و سردترین تشییع جنازه سیاسی رخ داد و بعدها نیز گورش گرفتار تندرویهای آقای خلخالی شد...

اما با اعلام مرگ آتاتورک، 150 هزار نفر از سراسر آناتولی، حتی خارج از ترکیه برای ادای احترام بدورِ کاخ دولما باغچه گرد آمدند بتدریج جمعیت زیاد و از ازدحام آن، نرده های آهنی متحرک که نصب شده بود شکسته، آتش نشانی برای جلوگیری از سرریز شدن مردم از خیابان بوقاز کسن در استانبول، مجبور به آب پاشی شد، ساختمانی از فرط جمعیت فروریخت و 11 نفر کشته و 40 نفر زخمی شدند!
جسد آتاتورک برای انتقال به آنکارا با اژدر زافر به کشتی جنگی یاووز منتقل شد و به هر جا میرسید ازدهام مردم مانع عبورش میشد و البته مقاماتی از آلمان، انگلیس، شوروی، بلغارستان، فرانسه، ایران، یونان، ایتالیا، مجارستان، رومانی، یوگسلاوی، مصر، عراق، آلبانی، افغانستان و جامعه ملل حضور داشتند.

آیا این برخورد متضاد مردم دو جامعه، برخاسته از عملکردهای خود آن دو رهبر نوسازی بوده؟ یا متاثر از تفاوتهای فرهنگی، تاریخی، سیاسی و روانشناسی مردمی و افراط و تفریط دو جامعه یا...؟
هدفم تخفیفِ کسی نیست، بلکه تنها طرح سوال بوده که به نظرم هم برای مخالفانش و هم برای طرفدارانش فوق العاده مهم است. چرا که، همین دو نوع برخورد متضاد دو جامعه، مسیر تاریخ آینده شان را تحت الشعاع خود قرار داده...
امروزه آرامگاه یا آنیت‌کابیر آتاترک در آنکارا محل بازدید توریستهاست حتی گورش نیز برای مردم ترکیه محل درآمد است و مائده می آفریند اما رضاشاه...!

در فیلم زیر تفاوتهای مراسم دفن رضاشاه و آتاتورک بخوبی گویاست در مراسم رضاشاه همه جا نظامیان هستند و مردم چندان حضور ندارند.
@MostafaTajzadeh

This comment was minimized by the moderator on the site

با این واژگان نمی‌توان در پی دوست‌یابی رفت.

امیر طاهری*

یکی از نویسندگان محبوب رهبری، اروپاییان را نسلی فاسد و منحط و جیره‌خوار استکبار معرفی می‌کند. یک نماینده مجلس شورای اسلامی عرب‌ها را از «مجازات سخت» می‌ترساند. یک رئیس‌جمهوری پیشین همسایگان عرب ایران را «تعدادی پمپ بنزین» معرفی می‌کرد.

مقایسه گفتمان سیاسی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی با گفتمانی که در دوران پیش از سال ۱۳۵۷ معرف ایران بود می‌تواند آموزنده باشد.

سیاست فرابردی محمدرضا شاه تبدیل ایران به کشوری بدون دشمن بود. در این راه، او نخست به نزدیک‌ترین و نیرومندترین دشمن توجه کرد: اتحاد جماهیر شوروی. طی ۱۰ سال، دشمن دیرین ایران تبدیل شد به یک شریک و همسایه که اگر دوست نبود، دشمن هم به شمار نمی‌آمد. در آن دوره، همه رهبران شوروی به تهران سفر کردند. رئیس‌جمهوری شوروی، نیکولای پادگورنی، در جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شرکت کرد، در حالی که روسای جمهوری آمریکا و فرانسه و ملکه انگلستان بایکوت را ترجیح دادند.

دومین دشمن، جمهوری خلق چین بود که تعدادی از جوانان ایرانی را برای جنگ‌های چریکی تعلیم می‌داد، از شورشیان ظفار حمایت می‌کرد و یک رادیو به زبان فارسی برای تبلیغ علیه ایران به راه انداخته بود. شاه، در عوض، تصمیم گرفت که جمهوری خلق را به رسمیت بشناسد و پس از آن، با میانجی‌گری بین پکن و واشنگتن، راه را برای شناسایی چین از سوی آمریکا هموار کرد.

در نخستین کنفرانس سران اسلامی که در رباط برگزار شد، شاه با یک دشمن دیگر روبرو شد: مصر که سال‌ها علیه ایران تبلیغ کرده بود و چند گروه تجزیه‌طلب عرب را اداره می‌کرد. در آن اجلاس، محمد انور سادات، معاون رئیس‌جمهوری مصر، در سخنرانی‌اش به ایران حمله کرد و گفت: «ما برای گدایی به این‌جا نیامده‌ایم.» سپس، این بیت سعدی را به فارسی خواند: «هر که نان از عمل خویش خورد، منت از حاتم طایی نبرد.»

محمدرضا شاه به‌جای آنکه تحریک شود و جواب های را با هوی بدهد، تاریخ مصر و مقاومت مردم مصر را ستود و گفت: «خوشوقتم که عالیجناب سادات از شاعر بزرگ ما نقل کرده است. من نیز از سعدی نقل می‌کنم: شکرانه بازوی توانا، بگرفتن دست ناتوان است.»

در آن جلسه، شاه به‌جای دشمن‌تراشی از طریق فحاشی و برچسب‌زنی مبتذل، که شیوه مقام های جمهوری اسلامی است، دوست‌یابی را برگزید. سادات و از طریق او مصر در نقش نزدیک‌ترین دوستان ایران قرار گرفتند.

سومین دشمن، نظام بعثی عراق بود. در آن‌جا نیز محمدرضا شاه در کنفرانس سران اوپک در الجزیره، با صدام حسین ملاقات کرد. برحسب تصادف، هواپیمای شاه و صدام تقریبا هم‌زمان به الجزیره رسیدند.هواری بومدین، رئیس‌جمهوری الجزایر، دستور داد ترتیبی داده شود که هواپیمای صدام پیش از هواپیمای شاه فرود آید تا شاه مجبور نشود در فرودگاه منتظر بماند. این کار انجام شد اما شاه به محض رسیدن به تالار تشریفات، به سوی صدام رفت و دوستانه با او دست داد. پس از آن، چند ماه مذاکرات جدی و حرفه‌ای، بدون فحاشی و الدورم بولدورم توخالی، به عادی شدن مناسبات منجر شد و ایران حق خود را در شط العرب به‌طور کامل پس گرفت.

دشمن بعدی، سرهنگ معمر قذافی، رهبر لیبی، بود. در کنفرانس اسلامی لاهور، او نطق شدیدی علیه ایران ایراد کرد و به‌طور تلویحی مدعی شد که ایرانیان هرگز واقعا مسلمان نشدند. همه انتظار داشتند که رئیس هیئت نمایندگی ایران، وزیر خارجه وقت، عباسعلی خلعتبری، با همان لحن به فحاشی‌های قذافی پاسخ دهد. اما خلعتبری در سخنانش، از ضرورت بهره‌گیری از «فرهنگ اسلامی مشترک» برای همکاری و نه برای جدال و جدایی سخن گفت. در بعدازظهر همان روز، قذافی پیشنهاد کرد که ایران و لیبی کمیته مشترکی برای برقراری رابطه تشکیل دهند. پیام او از طریق حافظ اسد، رئیس‌جمهوری سوریه، به خلعتبری داده شد.

در دوران محمدرضا شاه، سیاست دوست‌یابی ایران بسیاری از دشمنان کوچک و بزرگ دیگر را نیز در مسیر دوستی، یا دست‌کم بی‌طرفی قرار داد. یاسر عرفات، رهبر فتح و موشه دایان، رئیس ستاد اسرائیل، هر دو از سفرکنندگان به تهران بودند. میانجی‌گری شاه از جنگ بین افغانستان و پاکستان جلوگیری کرد. دیپلمات‌های ایرانی بیش از ۲۰ پست مهم سازمان ملل از جمله ریاست کمیسیون خلع سلاح را در اختیار داشتند. (امروز: هیچ پستی!) پیام شاه به مجیب الرحمن، پدر استقلال بنگلادش، از کشتار پاکستانی‌های باقی‌مانده در بنگال جلوگیری کرد.

یمن جنوبی، که سال‌ها پایگاهی ضد ایران بود‌ــ از جمله برای تعلیم چریک‌های ایرانی مخالف شاه‌ــ چرخش به سوی دوستی با ایران را آغاز کرد. در نخستین دیدارم با علی ناصر محمد، نخست‌وزیر رژیم کمونیستی عدن، او صادقانه پذیرفت که «ما در مورد ایران اشتباه کرده بودیم».

*نویسنده و سردبیرکیهان (https://www.google.com/search?gs_ssp=eJzj4tTP1TcwSasoSDZg9BK-sfxm6-2eGxsVbmwHMttvbLzdAwDisBDN&q=%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1+%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C&oq=%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C&aqs=chrome.1.69i57j46i10i433i512j0i10i512l6.11274j0j1&client=ms-android-om-lge&sourceid=chrome-mobile&ie=UTF-8) در دهه۵۰

https://t.me/virayeshe_zehn

This comment was minimized by the moderator on the site

چه چیز دست دیکتاتور را
می بندد؟

محمد حسین کریمی پور

دوستی دانا و مجرب دارم. جز میانسالی و خوش محضری، تمام مشخصاتش با جغد پیر عاقل قصه ها می خواند. تعریف می کرد:

"سالها طول کشید که از کارشناسی در یک شرکت کوچک متعلق به یک هولدینگ بزرگ، پله پله به ریاست هولدینگ رسیدم. چندسالی به اصلاح وضع پرداختم. سوددهی بیشتر و‌مشکلات کمتر شد. مجمع راضی بود. اما من می دانستم آن ساختار کهنه در دنیای نو‌، دوام نمی آورد. مشاوری برگزیدم و طرح یک انقلاب شرکتی بنیادین را تهیه کردم. وقت موسعی نهادم و تک تک متنفذین مجمع را با این برنامه رادیکال همراه کردم. وقتی مجمع همراه و‌ طالب شد، شرط توفیق این برنامه را تغییر مدیریت عنوان کردم. همه مخالف بودند. فکر می کردند بهترست این برنامه را خودم اجرا کنم. برایشان توضیح دادم این محالست. گفتم اجرای این برنامه محتاج تغییر بسیاری از مدیران عالی و میانی است که توانایی و‌مهارت کافی برای دنیای نو‌ ندارند. منافع برخی از فعالان اقتصادی مرتبط با مجموعه را هم تحت تاثیر قرار می دهد. اینهایی که خانه خراب می شوند، رفقای ۲۰ ساله من هستند. همسر این معاون عزیز(که دوسال تا بازنشستگیش مانده و‌تا خرخره قسط دارد) را خانم‌خودم به او معرفی کرده بود. بچه های آن یک نازنین، مرا عمو صدا می زنند. همانی که به ترغیب من کارخانجاتی احداث کرد که مواد اولیه اش، ضایعات ما بود و حالا قرارست بدبخت شود. من نمی توانم برای ارتقاء منفعت هولدینگ، چشمم را بر زاری این آدمها ببندم. اگر اینکار را هم بکنم، شبکه ارتباطات و اعتبار مدیرتیم چنان مختل می شود که از کار می مانم! اجرای انقلاب کار کسی است که دست و‌پایش به تاریخچه هزار بند، بسته نباشد."

در سیاست هم همین است. مطالعه آنچه از محمدرضا مانده، نشان می دهد او‌ با ایده ضرورت تحول عمیق در قواعد، روابط و تیم حکمرانی نا آشنا نبود. آرزو‌داشت حکومتی بهتر و کارآتر داشته باشد. اما حتی وقتی تحولی مناسب را در برنامه داشت، آنقدر نسبت به آدمهای شاخص و شبکه تقسیم منافع ، ملاحظه داشت که غالبا رفرم، مملو از استثنا شده، از اثر می ماند.

هستند موارد نادری از دیکتاتورها که علیه سیستم فاسد خود شوریدند و هزینه این شورش بنفع کشور را با از کف دادن قدرت، پرداختند. ژنرال یاروزلسکی آخرین حکمران کمونیست لهستان یکی از این مردان نادر بود. فرمانده مقتدر ارتش را رئیس حکومت کرده بودند تا نهضت را له کند. پس از کشت و‌کشتار ، او‌ اقدام مردم علیه حکومت مطلقه حزب را برسمیت شناخت و ترتیب انتخابات آزاد را داد. مخالفین کمونیسم آنقدر بالغ بودند که برای جلوگیری از جنگ داخلی، خود ژنرال را کاندیدا کردند. یاروزلسکی اولین رئیس جمهور لهستان آزاد شد. اما یکسال بعد داوطلبانه استعفا داد و انتخابات را تجدید کرد. شاید او‌ می دانست بر کشوری که در آن میلیونها کمونیست قدیمی، شخص او را مسبب لغو‌ امتیازاتشان می دانند، نمی تواند حکومت کند.

این قصه ها آوردم تا یادآور شوم که دیکتاتور کارآزموده در قبال چهره ها و‌ دسته های شاخص حکومتش، اسیر ملاحظات تقسیم قدرت و‌ثروتی می شود که خودش در بنای تدریجی آن شریک بوده. شاهی که به مردم مستظهر نیست به سرداران، قاضیان، دیوانسالاران و شیوخ تکیه می کند. او دوام سلطه خود را در دوام شبکه در هم پیچیده امتیازات آنها می بیند. شاه، اسیر شبکه تیولات عمله قدرت خود می شود. در خرقه سلطنت، اقتصاد سیاسی، کار روح را می کند. الباقی پوست و‌استخوانی بیش نیست.

قاعدتا معمار کهنه کار قفس که پایه قدرتش را در دوام تک تک میله ها و زنجیرها می بیند و‌جز این محاسبات نمی شناسد، میل قلع قفس نخواهد کرد. در بین دیکتاتورها، محمد رضا قاعده و یاروزلسکی استثناست.
کانال باران
@BaRAAn_IR

This comment was minimized by the moderator on the site

شاه فرار نکرد | ۲۶ دی ۱۴۰۱

این هفته مصادف بود با ۲۶دی‌ماه، سالگرد خروج محمدرضاشاه پهلوی از کشور در سال۵۷. نظام این روز را «سالروز فرار شاه از کشور» می‌نامد. ۹سال قبل بمناسبت این روز یادداشتی در روزنامۀ «شرق» نوشتم با عنوان «شاه فرار نکرد». آن یادداشت با حجم گسترده‌ای از اعتراضات و مخالفت‌ها از جانب طرفداران نظام مواجه شد. وقتی می‌خواستم مجدداً پیرامون ۲۶دی‌ماه بنویسم و نگاهی به همان یادداشت ۹سال پیش انداختم، دیدم اصل بحث‌هایم خیلی هم بیراه نبوده. در عین حال، تغییرات سیاسی و اجتماعی که ظرف این ۹سال در جامعۀ ایران صورت گرفته، بالأخص حکایت زن - زندگی - آزادی، وادارم کرد که یک چیزهایی به آن یادداشت اضافه کنم.

بعنوان کسی که از قبل از انقلاب در رابطه با پهلوی‌ها کار می‌کرده‌ام، بایستی بگویم که هر قدر که از انقلاب سال۵۷ می‌گذرد، نوشتن پیرامون پهلوی‌ها دشوارتر می‌شود. نوشتن پیرامون پهلوی‌ها اساساً همواره دشوار بوده، اما گذر زمان نه‌تنها کمکی به کاهش این دشواری نکرده، بلکه بر پیچیدگی آن منظماً هم افزوده. این پیچیدگی برگرفته از نگاه «سیاه و سفید»، یا «فرشته و اهریمن» بسیاری از ما ایرانیان به‌تاریخ است. نگاه ما ایرانیان به تاریخ، بیشتر شبیه نگاه‌مان به‌یک دادگاه است. شخصیت‌های تاریخی به دو دستۀ متضاد تقسیم می‌شوند. یا فرشته، سفید، پاک، خادم، وطن‌پرست، ملی، و یا برعکس، سیاه، اهریمن، مزدور، وابسته و خائن. بسیاری از ما ایرانی‌ها تاریخ و گذشتۀمان را با محکمه اشتباه گرفته‌ایم و بجای تلاش در فهم حوادث و رویدادها و بالتبع شخصیت‌های گذشته، یکسره بدنبال فرشته و اهریمن‌سازی از گذشته هستیم. سرنوشت پهلوی‌ها هم برای بسیاری از ما ایرانیان جدای از پارادایم «فرشته و اهریمن» نیست.

تا قبل از انقلاب، در کارنامۀ پهلوی‌ها بجز خدمت، خدمت و باز هم خدمت به ایران، چیز دیگری نبود. اما بعد از انقلاب ورق برگشت. پهلوی‌ها این‌بار نه بعنوان خادم و قهرمان، بلکه بعنوان محکوم، مجرم و متهم، در جایگاه تاریخ نشانده شدند. در کارنامۀ ۵۷سالۀ آنان بجز سیاهی و تباهی، بجز خیانت به ملک و ملت، چیز دیگری نبود.

تکلیف ۲۶دی‌ماه هم روشن است. شاه در دوران انقلاب، تا آنجا که می‌توانست کُشت، کُشت و کُشت، اما بعد‌ که به این نتیجه رسید که با کشتار و سرکوب، دیگر نمی‌توانست به سلطنتش ادامه دهد، از کشور گریخت. اما این، همۀ ماجرای نگاه فرشته - اهریمن ما ایرانیان به گذشتۀمان نیست.

اگر مشاهده‌گری در سال‌های نخست انقلاب از مریخ به ایران می‌آمد، فهمش از پهلوی‌ها این می‌شد که آنان یکسره سیاه بوده و بجز تباهی برای ایران، کارنامۀ دیگری نداشته‌اند. اما با توجه به دگرگونی صدوهشتاد درجه‌ای که در نگاه ایرانیان نسبت به پهلوی‌ها ظرف سال‌های اخیر اتفاق افتاده، اگر مریخی مجدداً این روزها به کشورمان می‌آمد، لاجرم باین نتیجه‌گیری می‌رسید که در ایران دو پهلوی وجود دارند. یکی آنکه او در سال‌های نخست انقلاب با آن آشنا می‌شود و یکسره سیاه و اهریمن بوده، و دومی آنکه امروز دارد با او آشنا می‌شود؛ سفید و فرشته، که بجز خدمت به مملکتش کار دیگری نمی‌کرده.

سرگشتگی مریخی ما پیرامون پهلوی‌ها همچنان ادامه‌دار است. چرا که این فقط نتایج حکمرانی آنان نیست که بصورت دو روایت متضاد در آمده. پیرامون نحوۀ پایان یافتن‌شان هم دو روایت کاملاً متضاد ساخته شده. ۴۰سال پیش، مریخی ما متوجه شده بود که ایرانیان باور داشتند که آنان با دست خالی و در سایۀ همبستگی، همدلی، وحدت، یکپارچگی و بالاتر از همه، روحیۀ ایثار و شهادت‌طلبی، نظام قدرتمند شاهنشاهی را سرنگون می‌سازند. اما ۴۰سال بعد، او متوجه شده که درست برعکس روایت چهل سال پیش، بسیاری از ایرانیان معتقدند که آن‌ها کاره‌ای نبودند و فکر می‌کرده‌اند که آن‌ها نظام پهلوی را سرنگون کردند. درحالی‌که این غربی‌ها و در رأس آنان، آمریکا و انگلستان بودند که محمدرضاشاه پهلوی قدرقدرت را سرنگون می‌کنند. مریخی ما دیگر یقین پیدا کرده که قطعاً در ایران دو پهلوی بوده‌اند. یکی را مردم ایران سرنگون کرده‌اند و دیگری را غربی‌ها...

اینستاگرام «صادق زیباکلام»:
https://www.instagram.com/reel/Cnjt1mTsd0p/?igshid=YmMyMTA2M2Y=

This comment was minimized by the moderator on the site

انجمن پزشکی کوهستان ایران: متاسفانه محمد شجاعی چراتی روز گذشته بر اثر سقوط از دیواره جانبی غار اسپهبد خورشید سوادکوه در هنگام صعود سقوط نموده و جان خود را از دست می دهد.

وی به همراه دو نفر از سنگنوردان برای شناسایی غار های اسپهبد خورشید به همراه یک باستان شناس میراث فرهنگی در حال صعود بودند که وی در مسیر های گرده ای بعلت عدم استفاده از حمایت حدود سی متر سقوط می کنند.

پیکر وی توسط امدادگران هلال احمر سوادکوه به پایین منتقل می شود.

روحش شاد

انجمن پزشکی کوهستان ایران

This comment was minimized by the moderator on the site

ویژگی های مشترک مدیران کشور در زمان رژیم گذشته ...

یادداشتی از : یدالله کریمی پور...

به گمانم مدیران رده بالای عصر پهلوی دوم، دستکم از ۱۹۶۳ میلادی تا فروپاشی، دارای چندین ویژگی و دیدگاه مشترک بودند:

۱- بیشتر آنان دانش آموختگان زبده ای بودند، که دستکم بخش اصلی آموزش و تحصیلات دانشگاهی آنان در اروپا و آمریکا و شمار اندکی نیز در کشورهای آسیایی(هند-ژاپن) طی شده بود...

۲- بیشتر آنان تکنوکراتهای فاقد دیدگاه ایدئولوژیک بارز بودند و فقط به منافع ملی می اندیشیدند..

۳- بیشترشان از خانواده های سرشناس به جای مانده عصر قجر، بورژوای بازاری و یا از دودمان های اشرافی و یا طبقات متوسط به بالا بودند و به همین دلیل بدنبال سواستفاده از موقعیت شغلی و ثروت اندوزی برای خود نبودند...

۴- بیشترشان از دیدگاه حرفه ای، در رده مدیریتی خویش،از مهارت های خوبی برخوردار بودند و انتخاب انها برای مدیریت بخاطر تخصص و منافع ملی بود نه بخاطر وفاداری به حکومت..

۵- بیشتر آنان در همه سطوح مدیریتی و شغلی، حتی در بخش نظامی،ارتش، وزیران و روسای نهادهای کلان حاکمیتی، در عین حال منتقد‌ ملایم ولی خاموش رویکرد های شاه بودند...

۶- بیشتر مدیران رده بالای حکومت، برای دستیابی به جایگاه مدیریت های کلان ملی و کشوری، سلسله مراتب کارشناسی، مدیریت های پایین دستی و میانی را طی کرده بودند و به همین دلیل باتجربه بودند..

۷- بیشترشان تسلط کامل به یک یا چند زبان خارجی داشتند...

۸- تقریبا همه ی آنان از بسته بودن رژیم، نفوذ سازمان اطلاعات و امنیت(ساواک)، منش خودرایی محمد رضاشاه(در برخی موارد) و وجود برخی تبعیض ها، گلایه مند بودند...
ولی جسارت زیادی در علنی کردنش را نداشتند...

۹- بیشترشان باورمند بودند که تمرکز استراتژی رژیم، اول دستیابی به رفاه مردم، آبادی، پیشرفت کشور ، بعد بقای رژیم و شاه بود...

۱۰- بیشترشان بر نبود فضای آزاد سیاسی برای منتقدین اعتراف کرده اند..

۱۱- بیشترشان مدافع حضور مشاورین و یا گروه مشاورین خارجی در برنامه ریزی، طراحی و اجرا در ایران بودند...

۱۲- در تکمیل بند ۲، باید گفت بیشترشان به رغم تکنوکرات بودن، برای دستیابی به مدیریت، متکی به واسطه های پشتیبان بودند...

۱۳- بیشترشان در برابر جبروت شاه مقهور بودند...

۱۴- تقریبا همگی از طبقات پایین دستی جامعه فاصله گرفته و نتوانستند حاشیه نشینان شهری را درک کنند...
تمرکز برنامه های توسعه، بر بالندگی طبقه متوسط شهری و انباشت سرمایه بورژوازی صنعتی استوار بود...

۱۵- همگی آنان در وهله نخست، برای منافع ملی ، خود را پاسخگوی اعلیحضرت دانسته و اغلب در قالب زمانی هفتگی مستقیم به شاه گزارش عملکردی می دادند...

۱۶- سرانجام کار بیشترشان پس از انقلاب اسلامی، به آوارگی در گوشه گوشه جهان ختم شد و جای خود را به جوانانی انقلابی و بی تجربه در اداره کردن یک کشور دادند...

This comment was minimized by the moderator on the site

علت سقوط پهلوی

مرتضی سعیدی
درباره علل سقوط حکومت پهلوی در خاطرات مکتوب اطرافیان شاه از فضای بسته و اختناق گرفته تا تبعیض و فساد حکایت ها بیان شده است؛ اما به نظر من مهم ترین دلیل ناکام ماندن پهلوی پدر و پسر یک چیز بود:
مبارزه با اصالت ایرانی!

چیزی که رضاشاه و پسرش حتی با داغ کردن حس ناسیونالیستی ایرانیان و زنده کردن نام کوروش کبیر و تخت جمشید به دنبال آن بودند! چطور؟

ایرانیان بعد از اسلام همیشه مقید به شریعت بودند و محبت اهل بیت پیامبر چنان با گوشت و پوست و خونشان عجین شد که انگار ذات ایرانی را با عشق خاندان پیامبر سرشتند!

سلسله ی صفویه این عشق را تبدیل به یک اصل بنیادین کرد و بعد از آن هر حکومتی آمد نتوانست این اصالت ایرانی یعنی عشق به اهل بیت را از ایرانیان بگیرد.

اشتباه بزرگ رضاشاه این بود که فکر می کرد می تواند این اصالت را از ایرانی بگیرد برای همین به مبارزه با مجالس حسینی پرداخت؛ بعدها اگرچه محمدرضا این کار پدر را کنار گذاشت اما باز با بی اعتنایی به مذهب و روی کار آوردن بهایی ها و لامذهب ها خشم ایرانیان را به جایی رساند که منجر به انقلاب ۵۷ شد.
انقلاب ۵۷ مهم ترین دلیلش خشم مذهبی بود نه اوضاع اقتصادی یا سیاسی!

الغرض اگر جماعتی فکر می کنند به هر بهانه ای می توانند اصالت آباء و اجدادی ما ایرانی ها را که همان عشق به اهل بیت است با ادا و اطوار های مبتذل بگیرند بدانند که شکست می خورند.

اوضاع اقتصادی کشور از بی عرضگی و فساد مدیران خراب است؛ درست! اما اعتراض مردم را اگر به سمت مبارزه با دین و مذهب ببرید راه به جایی در ایران نخواهید برد!

من فکر می کنم غربی ها با دیدن امثال مسیح علی‌نژاد باز به اشتباه افتادند؛ شما چطور فکر می کنید؟

This comment was minimized by the moderator on the site

سخنرانی تاریخی محمدرضا شاه پهلوی در پاسارگاد و در جریان جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران....

پاسارگاد - ۲۰ مهر ۱۳۵۰

کورش!کبیر
شاه بزرگ،
شاه شاهان،
شاه هخامنشی،
شاه ایران زمین،
از جانب من، شاهنشاه ایران،
و از جانب ملت من،
بر تو درود باد.

در این لحظه پرشکوه تاریخ ایران، من و همه ایرانیان، همه فرزندان این شاهنشاهی کهن که دوهزار و پانصد سال پیش ، بدست تو بنیاد نهاده شد،
در برابر آرامگاه تو سر ستایش فرود می‌آوریم و خاطره فراموش نشدنی تو را پاس می‌داریم ...
همه ما در این هنگام که ایران نو با افتخارات کهن پیمانی تازه می‌بندد!!
ترا بنام قهرمان جاودان تاریخ ایران....
به نام بنیانگذار کهنسال ترین شاهنشاهی
به نام آزادی بخش بزرگ تاریخ...
به نام فرزند شایسته بشریت، درود می‌فرستیم....

کورش!

ما امروز در برابر آرامگاه ابدی تو گرد آمده‌ایم تا بتو بگوئیم:

آسوده بخواب، زیرا که ما بیداریم...
و برای نگاهبانی میراث پرافتخار تو همواره بیدار خواهیم بود....

سوگند یاد می‌کنیم که آن پرچمی را که تو دوهزار و پانصد سال پیش برافراشتی همچنان افراشته و در اهتزاز نگاه خواهیم داشت....

سوگند یاد می‌کنیم که بزرگی و سربلندی این سرزمین را بعنوان ودیعه‌ای مقدس که گذشتگان ما به ما سپرده‌اند..، با اراده‌ای پولادین حفظ خواهیم کرد...
و این کشور را سربلندتر و پیروزتر از همیشه به آیندگان خویش خواهیم سپرد....

سوگند یاد می‌کنیم که سنت بشر دوستی و نیک اندیشی را که تو اساس شاهنشاهی ایران قرار دادی....
همواره پاس خواهیم داشت و همچنان برای مردم جهان پیام آور دوستی و حقیقت خواهیم بود.‌‌..

در این بیست و پنج قرن، کشور تو و کشور من، شاهد سهمگین ترین حوادثی شد که در تاریخ جهان برای ملتی روی داده‌است....
و با اینهمه هرگز این ملت در برابر دشواریهای گران‌ سر تسلیم فرود نیاورد....

در طول دوهزار و پانصد سال، هر وجب از خاک این مرز و بوم با خون دلیران و جانبازان ایران زمین آبیاری شد، تا ایران همچنان زنده و سربلند بماند....
بسیار کسان بدین سرزمین روی آوردند تا آن را از پای در آورند...
اما همه آنان رفتند و ایران بر جای ماند و در همه این مدت، علیرغم تیرگیها‌‌..‌‌..
این سرزمین فروغ جاودان همچنان تجلی گاه اخلاق و کانون ابدی اندیشه باقی ماند....

اکنون ما در اینجا گرد آمده‌ایم تا با سربلندی به تو بگوئیم که:

پس از گذشت بیست و پنج قرن، امروز نیز مانند دوران پر افتخار تو....
پرچم شاهنشاهی ایران پیروزمندانه در اهنزاز است....
امروز نیز مانند روزگار تو نام ایران در سراسر گیتی با احترام و ستایش بسیار در آمیخته‌است.....

امروز نیز همانند عصر تو، ایران در صحنه پر آشوب جهان پیام آور آزادگی و بشر دوستی و پاسدار والاترین آرمانهای انسانی است.....

مشعلی که تو بر افروختی و در طول دو هزار و پانصد سال هرگز در برابر تندبادهای حوادث خاموش نشد....
امروز نیز فروزان تر و تابناک تر از همیشه در این سرزمین نورافشان است....
و فروغ آن همچون دوران تو، از مرزهای ایران زمین بسیار فراتر رفته‌است....

کورش!
شاه بزرگ،
شاه شاهان،
آزادمرد آزادمردان و قهرمان تاریخ ایران و جهان...

آسوده بخواب.‌...
زیرا که ما بیداریم و همواره بیدار خواهیم بود....

This comment was minimized by the moderator on the site

‍ نهاد سلطنت در ایران ‍«از سایۀ خدا تا سایۀ شیطان بزرگ»

یادداشتی از : مهدی تدینی،( مورخ )

نهاد پادشاهی در ایران ریشه‌دارترین و کهن‌ترین سنت‌ها را پشت خود داشت.
پرسش بزرگ تاریخ معاصر ما این است که چطور درختی چنین تناور با ریشه‌های هزاران ساله از خاک برکشیده شد؟
شاهان تا دورۀ قاجار خود را «ظل‌الله» (سایۀ خدا) می‌دانستند و نزد مردم چنین پنداشته می‌شدند.
کافی است به ۱۱۳ سال پیش برگردیم و از نامۀ آیت‌الله طباطبایی، رهبر مشروطه‌خواهان، به مظفرالدین‌شاه یاد کنیم.
آیت‌الله خطاب به شاه می‌گوید:

«به خداوند متعال قسم، دعاگویان، اعلیحضرت را دوست داریم...
صحبت و بقای وجود مبارک را روز و شب از خداوند تعالی می‌خواهیم...
پادشاه رئوف و مهربان بی‌طمع باگذشت را چرا نخواهیم؟
راحت و آسایش ماها از دولت اعلیحضرت است....
مقاصد دعاگویان در زمان همایونی صورت خواهد گرفت چنین پادشاهی را ممکن است دوست نداشته باشیم؟
حاشا!»...
اما شصت سال بعد آیت‌اللهی دیگر به اسم خمینی، شاه ایران را نوکر شیطان بزرگ توصیف می‌کرد!
با سرعتی نامنتظره «سایۀ خدا» تبدیل شد به «سایۀ شیطان بزرگ»!
اینکه چگونه «ظل‌الله» به «ظل‌الشیطان» تبدیل شد، از پرسش‌های اساسی تاریخ ماست و درباره‌اش باید اندیشید.
در این نوشتار در این مبحث لبی تر می‌کنیم تا در فرصت‌های دیگر آن را عمق و گسترش بخشیم...
پرسش نخست این است که زوال نهاد سلطنت چه «مراحلی» داشت؟
سریر ظل‌اللهی نه ‌یکباره، که گام‌به‌گام فروپاشید...
به گمانم تیری که میرزارضای کرمانی به سینۀ سلطان صاحبقران، ناصرالدین‌شاه شلیک کرد شروع فرایند زوال بود (سال ۱۸۹۶)...
پیام این بزرگ‌ترین قتل سیاسیِ تاریخ جدید ایران این بود که «رعیت می‌تواند شاه را بکشد!»
گام دومِ تضعیف نهاد سلطنت برخلاف تصور رایج «انقلاب مشروطه» نبود، بلکه اتفاقاً مشروطه بهترین راه برای «به‌روزرسانی سلطنت» بود...
اختیارات شاه محدود شد، اما جایگاه کبریایی و آسمانی او حفظ شد.
گام دوم، رفتار نابخردانۀ محمدعلی‌شاه با مجلس نوپا و مشروطه‌خواهان بود.
البته می‌توان انصاف پیشه کرد و از تندروی‌های انقلابی‌ها هم یاد کرد، اما بانی و میراث دار تاج‌وتخت محمدعلی‌شاه بود و مسئولیت این نهاد با او بود...
محمدعلی‌شاه به جای ایفای نقش پدری، خود یک سر دعوا شد و این خطای بزرگ او بود...
در نتیجه آدم کشت، بی‌اعتبار شد و لطمۀ بزرگی به میراث هزاران ساله ای که در دست داشت زد!
مجاهدان تهران را گرفتند و شاه لجوج آواره شد...
دوباره خواست با اتکا به قوای روس تاج را تصاحب کند؛ که نشد...
احمد شاه ، شاهی صغیر بر تخت نشست...
نُواب او مردان خردمندی بودند، اما چنین شاهی بسیار بعید بود بتواند جایگاه اجدادش را به کف آورد...
ضربۀ سنگین بعدی به نهاد پادشاهی را کسی زد که اتفاقاً به گمان برخی زیبنده‌ترین شاه ایران مدرن بود:
« رضاشاه....»
تغییر دودمان شاهی آن هم به دست نمایندگانِ ــ واقعی یا صوری ــ مردم، بدعتی بود که عاقبت نامعلومی داشت...
رضاشاه همۀ آن خدماتی که در مقام شاهی انجام داد، در مقام رئیس‌الوزرایی هم کم‌وبیش می‌توانست انجام دهد...

اما بر شاخه نشست و بُن برید....
رضاشاه هالۀ قدسی و آسمانی را از مقام سلطنت گرفت و معنایی مدرن به مقام پادشاهی بخشید....
این ایدۀ مدرن پادشاهی بسیار کارآمد بود، اما این کارآمدی به بهای از دست دادن ریشه‌های عمیق و تاریخی به دست آمد...
روز تاجگذاری رضاشاه، فروغی نطق باشکوهی انجام داد که می‌توان آن را مانیفست سلطنت پهلوی دانست....
او آنجا بسیار کوشید تأکید کند این تاجگذاری در امتداد پادشاهی جمشید و فریدون و کیخسرو و کورش است...
تا برسد به شاه عباس کبیر و اکنون شاه نو.....
فروغیِ زیرک و همه‌چیزدان بهتر از هر کس می‌دانست این جابجایی سلطنت باعث می‌شود ماشینی کارا و پرتوان ایجاد شود، اما خلعتِ «خدادادی» سلطنت تبدیل می‌شود به «انتخابی ملی» و این یعنی شاه از این پس «وابسته به خواست ملت» است....

فروغی برای همین آن‌همه از جمشید و انوشیروان یاد می‌کرد....
مرحلۀ بعدی تضعیف سلطنت برکناری رضاشاه با مداخلۀ قوای خارجی بود (۱۹۴۱)....
پیش‌تر هم گفته‌ام که طلبکاری بزرگ ایرانیان از اشغالگران روس و بریتانیایی این است که به چه حقی شاه ایران را برکنار کردند و اتفاقاً این پرسش هیچگاه (به طرز شگفت‌آوری هیچگاه!) خریداری نداشته است!
پس تا اینجا معلوم شد هم می‌توان شاه را کشت، هم می‌توان با او جنگید، بیرونش کرد و طفل صغیرش را بر سریر نشاند، هم می‌توان خاندان سلطنتی را عوض کرد و هم بیگانگان می‌توانند
شاه مان را بردارند...
ریشه‌های این درخت بسی سست شده بود، مانده بود اکنون محمدرضا شاه لیبرال جوان وارد مرحلۀ آخر نبرد شود...
نبرد در برابر سه ایدئولوژی نیرومند:
مارکسیسم، جمهوری‌خواهی و اسلامگرایی..

تاریخ_معاصرایران
https://t.me/joinchat/AAAAAEEhqxx3Z00nJrdwFg

This comment was minimized by the moderator on the site

درگیری رضاشاه با روحانیون ، بر سر مدرن کردن ایران...!

علما از مدرسه رفتن دختران و تاسیس مدرسه مدرن گرفته تا تاسیس رادیو و تلویزیون و تریبون به جای منبر و اصولا هر ابزاری که نیاز بشر امروز و نشانه پیشرفت بود دخالت می کردند و از قرآن و دین مایه می گذاشتند و آنرا خلاف شرع و خلاف احکام الهی اعلام میکردند و بقیه را غربزده و طاغوتی اعلام می فرمودند...

جنگی که تا امروز به اسم مبارزه با تهاجم فرهنگی با پارازیت و دیش ماهواره و فیلتر کردن اینترنت ادامه یافته و هنوز آتش بس اعلام نشده است...!

جنبش خزینه نه اول ماجرا بود و نه آخر ماجرا...

ماجرای بلندگو، چراغ برق وچتر در آن ایام از این دست رفتار ها و موضع گیری ها کم نبود...

روزگاری حتی استفاده از «چتر» مخالف های جدی داشت و قشرهای مذهبی جرات نمی کردند از آن استفاده کنند.

از بعضی بزرگان شنیدم وقتی اولین بار چراغ برق در ایران به حرم امام رضا کشیده شد عده ای عزا گرفتند و آن را «چراغ شیطان» می نامیدند یا به بلند گو و میکرفون « بوق شیطان» می گفتند.

علما اولین بار که دوچرخه به ایران آمد آنرا ارابه جن معرفی کردند...

اما داستان شناسنامه از همه جالب تر بود.

اولین بار که اعلام کردند مردم برای گرفتن
شناسنامه به شهربانی مراجعه کنند، علمای عظام فتوا دادند که این دسیسه انگلیس است تا نام دختران و همسران شما بدانند!!!!!

افراط و تفریط مردم این دیار که انگار تمامی ندارد...

و اما جنبش خزینه ..!!..

"خزینه" حوضچه ای در حمام بود که مردم خودشان را در آن می شستند و آب می کشیدند و غسل می کردند..

البته آب خزینه ها معمولا کثیف بود و به راحتی میتوان تصور کرد چنین حوضچه ای منبع پخش انواع و اقسام میکرب ها و شیوع بیماری ها به همه شهر بود..

بخصوص انواع بیماری های پوستی مانند تراخم و کچلی و بیماری های قارچی و آبله که در شهر ها بیداد می کرد.

معمولا حمامی ها بین دو نوبت مردانه و زنانه هم چوب درخت زالزالک را در خزینه می گرداندند و مو و چرک و کف صابون را جمع می کردند و مقداری آهک هم درون آن می ریختند بلکه از آلودگی آن کمی کاسته شود...

از طرفی رضا شاه می دید نیروی کار در مملکت بعلت بیماری و مرگ عملا در حال کاسته شدن است.
پس از پیگیری متوجه شد که یکی از علل اصلی مرگ و میر مردم استفاده از خزینه هاست.

تا اینکه به فرمان رضا شاه رسما استفاده از خزینه در حمامها ممنوع اعلام شد.

اما داستان به اینجا پایان نیافت.
بعد از بسته شدن خزینه ها اعتراض برخی علما و روحانیون بخصوص روحانیت خراسان بلند شد...
آنها حزبی به نام حزب_خزینه تاسیس کردند و فریاد وا اسلاما سر دادند و استفاده از دوش به جای خزینه را از مظاهر غربگرایی اعلام کردند.
این علمای معظم تنها آب خزینه را پاک و به اصطلاح "کرّ" میدانستند و هر چه غیر از آنرا را ناپاک و نجس اعلام کردند..

آیات عظام فتوا دادند که منع خزینه "غیرشرعی" است و با آبی که از شیر آب می ریزد نمیتوان غسل کرد.
بنابراین ممنوع کردن خزینه "عمل خلاف شرع رضا شاه" اعلام شد.
آنها آب «کرّ» را آبی می دانستند که در سه و نیم وجب در سه و نیم وجب در سه و نیم وجب باشد.
هر چند که درباره اندازه وجب توضیح ندادند.

در چنین آبی می توان وضو گرفت و غسل کرد ولو در آن حیوانی یا انسانی ادرار کرده باشد.
به شرط آنکه عین نجاست در آن دیده نشود و پس از ادرار، آب از خزینه سرریز شود..

بنابراین موضوع خزینه تبدیل شد به یکی از کشاکش های تاریخی بین برخی روحانیون و رضاشاه و جنگی بر علیه "دوش حمام" آغاز شد.

جنبش خزینه و مخالفت هایی پیرامون آن شکل گرفت و برخی مومنین و متدینین هم تا سالها پنهانی از خزینه استفاده می کردند و نقشه می ریختند که چگونه نیمه شبها و به دور از چشم پاسبانها و با چرب کردن سبیل حمامی خود را به خزینه برسانند.

تا کم کم به زور باطوم و دگنگ رضا شاه و به مرور زمان مردم به محاسن دوش پی بردند.

بعضی علما هم بالاخره فتوا دادند که دوش در حمام عيبی ندارد به شرط آنکه بعد از آن در خزینه غسل کنند!

بعدها فعالان جنبش خزینه فتوا دادند که می شود زیر دوش بجای غسل ارتماسی، غسل ترتیبی انجام داد و احکام و مسائل آن را مطرح نمودند.

تاریخ_معاصرایران



یه زمانی در ایران استفاده از «دوش» به جای «خزینه» مظهر غربگرایی بوده و در پی آن «جنبش خزینه» راه افتاد بود!
«سمینو» پسر سرداری از سپاه ناپلئون در زمان ناصرالدین شاه در خیابان لختی (دروازه دولت/سعدی فعلی) حمامی بنا می‌کند و برای نخستین بار در حمام دوش کار می‌گذارد، بدین ترتیب بنیان‌گذار این امر می‌شود.
در اوایل سلطنت پهلوی به فرمان رضا شاه استفاده از «خزینه» در حمام‌ها برای رعایت بهداشت به‌طور رسمی ممنوع اعلام شد که به اعتراض گسترده علما منجر شد!
تاریخ_معاصرایران
https://t.me/joinchat/AAAAAEEhqxx3Z00nJrdwFg

This comment was minimized by the moderator on the site

دیروز ۴ مرداد سالروز درگذشت رضاشاه پهلوی بود.
این روزها مطالب بسیاری در مورد نقش و کارکرد او در رسانه‌ها به ویژه فضای مجازی مطرح می‌شود که اغلب دارای سوگیری مثبت و منفی است.
ممنون خواهم شد متن زیر را ببینید و با رویکرد سواد رسانه‌ای آن را تحلیل کنید.

رضاشاه چگونه پادشاهی بود؟
دیکتاتور و ظالم؟
عیاش و خوشگذران؟
یا دمکرات و مردمدار؟

رضاشاه را اگر با عرف امروز بسنجیم، دیکتاتور بود. اما برای درک این مرد باید به دو موضوع دقت کرد:
۱- شرایط جهان در آن دوره
۲- شرایط ایران در آن دوره

شرایط جهان:
- همدوره رضاشاه در شوروی، استالین بود که برای تثبیت قدرت خود بیست میلیون نفر را اعدام کرد.
- در همان دوره در کشور ترکیه چند میلیون ارمنی کشتار شدند.
- همزمان در ژاپن پانصدهزار دختر از منچوری ربوده شدند.
- در ده ها کشور دیگر نیز اوضاع بدتر از این بود....

اگر اینها را بدانیم، در آن شرایط رضاشاه را باید یکی از دموکرات‌ترین سران حکومتهای جهان وقت نامید که بدون کشتار مردم، بدون قتل عام و نسل کشی، به قدرت رسید!

شرایط ايران:
رضاشاه زمانی به قدرت رسید که ايران از لحاظ اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و امنیت ملی در قهقرا به سر می‌برد.

- وی زمانی شاه شد که یک سوم از جمعیت کشور در ماجرای قحطی بزرگ، از گرسنگی مرده بودند.
- همچنین کشور هیچ درآمدی از نفت و گاز و منابع معدنی نداشت.
- مملکت فاقد ارتش، پلیس و هر ارگان حکومتی و نظامی بود.
- نیروهای تجزیه‌طلب از خراسان تا گیلان، از آذربایجان تا کردستان و از خوزستان تا بلوچستان با تمام قدرت داعیه جدایی سر داده بودند. اگر او با خشونت این گروها را سرکوب نمی‌کرد، ایرانِ فعلی شامل کشورهای جمهوری سوسیالیستی گیلان، جمهوری دموکرات کردستان، آذربایجان، عربستان (خوزستان) و... می‌شد.

به تمام این موارد ملی، اضافه کنید:
- بنیان‌گذاری دانشگاه تهران،
- تهیه و تصویب نخستین قانون مدنی ایران،
- بنیان‌گذاری ثبت اسناد و ثبت احوال و اجباری کردن صدور شناسنامه،
- لغو کاپیتولاسیون دوره قاجار برای انگلیس و روسیه،
- ملی‌کردن جنگل‌ها و مراتع ایران،
- براندازی سیستم خان‌سالاری و تعطیل کردن حرم سرای قجری،
‌- متحدکردن نیروهای نظامی و تشکیل ارتش ایران،
- بنیان‌گذاری سیستم بانکی کشور،
- بنیان‌گذاری سیستم بیمه در ایران،
- ساخت راه‌آهن سراسری،
- تغییر تقویم رسمی از تقویم قمری به خورشیدی،

و ده‌ها اصلاحات و اقدامات ملی دیگر که باید توجه داشت، با توجه به جو سنتی و مخالفت‌های جامعه مذهبی ایران در آن دوره، انجام هرکدام از این اقدامات در نوع خود یک معجزه بود.

رضاشاه تنها یکبار تاج‌گذاری کرد و دیگر هرگز نه تاج نهاد و نه برتخت نشست.
وی اولین حاکم ایران پس از اسلام بود که حرم‌سرا نداشت و در اولین روز سلطنتش حرم‌سرای بزرگ قاجاری را با ده‌ها زن و دختر تعطیل کرد.
در حالی که میتوانست از خزانه مملکت به عیش و نوش بپردازد اما این کار را نکرد. تنها یک سفر خارجی به ترکیه داشت و در تقریبا تمام دوران پادشاهی خود به جای استفاده از تاج و لباس شاهی، یونیفرم نظامی و خدمت بر تن کرد.

البته او اشتباهاتی هم داشت به ویژه در ایام پایانی قدرتش ولی وابستگی او به خارج و ترجیح منافع شخصی بر منافع ملی توسط او هیچ‌گاه اثبات نشده است.

This comment was minimized by the moderator on the site

پدر رضا شاه ۵ تا زن ۳۵ تا اولاد داشته که کوچک انها رضا بود که بیست روزه بود پدرش فوت کرد وبرادراش مادر رضا شاه را که زهرا نام بود از الاشت بیرون کردند که در فصل زمستان شبانه با کاروانی به تهران مراجعه نموده بود که در کاروانسرا رضای نوزاد یخ بسته بوده ومردم در کاروانسرا فکر کرده بودند نوزاد فوت کرده رضا شاه نوزاد را به اسطبل برده وآنجا بناند تا صبح ببرند دفنش کنند صبح که رفته بودند دیده بودند حرارت اسطبل باعث شده بچه ازیخ زدگی نجات یافته بود
این جریان را بارها رضا شاه به نخست وزیر فروغی تعریف کرده وایشان نوشته است

This comment was minimized by the moderator on the site

بی معرفتی عجین شده در وجود ادمی است

در این زمانه درخت‌ها از مردمان
خرم‌ترند و
کوه‌ها از آرزوها بلندتر ...

#سهراب_سپهری

This comment was minimized by the moderator on the site

حتی پیش از جهش ناگهانی قیمت نفت هم به آینده ایران سخت خوش‌بین بود.!؟!

در سال ۱۳۴۵ به آورل‌هاریمن گفته بود: «در بیست سال آینده، تنها ژاپن و ایران می‌توانند به مرحله‌ای از رشد کنونی کشورهای اروپایی برسند.» در عین حال، به سرافرازی گفته بود: «ایران حتی از ژاپن نیز منابع طبیعی بیشتری دارد.» برنامه پنجم حدود ۹۰۰ صفحه بود و بنا بود که از سال ۱۳۵۱ اجرا شود و تا سال ۱۳۵۶ را پوشش می‌داد. در سال ۱۳۵۲ شاه برنامه را کنار گذاشت. اراده فردی‌اش بود، اراده سازمان برنامه نبود. برنامه را کنار گذاشتند و دو همایش یکی در گاجره و یکی هم در رامسر گذاشتند. شاه در آنجا با محوریت خودش سر این موضوع ایستاد که حجم برنامه باید دو برابر شود.

کارشناس‌های شاخصی مثل مژلومیان و بهمن آبادیان که رئیس یکی از دفاتر سازمان برنامه بودند، واکنش نشان دادند. کارشناس‌هایی که در همایش رامسر بودند، می‌گویند که شاه به آبادیان فحش ناموسی داد و از جلسه بیرونش کرد. مژلومیان هم رخ‌به‌رخ نشد، ولی زیرِ برنامه پاراگرافی نوشته بود و نقد کرده و نوشته بود که این برنامه بوی خون می‌دهد. مژلومیان اصلاً سیاسی نبود، تیپ ایدئولوژیک و استراتژیکی هم نبود، کارشناس بود. سال ۵۳ پیش‌بینی کرده بود که اگر این برنامه اجرا شود، بحران‌های اجتماعی ایجاد می‌کند و برای همین نوشته بود که برنامه بوی خون می‌دهد. تقریباً پیش‌بینی کرده بود که ممکن است انقلاب رخ بدهد، ولی او را هم تنزل اداری دادند و نتوانست عرض اندامی در سازمان برنامه داشته باشد.

روزنامه کیهان بین‌الملل، روز شنبه سوم آگوست ۱۹۷۴ در حالی‌که کنفرانس رامسر در حال برگزاری بود، گزارش داد: «۲۶ شرکت مهم به دلیل گرانی قیمت تعطیل شدند.» در نخستین روز کنفرانس رامسر به منظور بازنگری برنامه پنجم توسعه، روزنامه فارسی‌زبان اطلاعات از قول شاه تیتر زد: «بنا نیست کمربندهایمان را سفت ببندیم.» واضح است که او از رابطه میان تورم و سطح مخارج مردم بی‌خبر بود. در کنفرانس تصمیم بر آن شد تا سرمایه‌گذاری عمومی از ۳۲ میلیارد دلار دو برابر شده و به ۶۸٫۶ میلیارد دلار برسد.

اگرچه این تصمیم با گذشت دو سال از برنامه پنجم توسعه اتخاذ شد و تا پایان سال پنجم میزان هزینه مصرف‌شده در راستای توسعه بسیار بالاتر از این ارقام بود. کیهان بین‌الملل از قول شاه نوشت: «استانداردهای زندگی بهتر می‌شود، نیروهای دفاعی قدرت می‌یابند، مبارزه با تروریسم به صورت خستگی‌ناپذیر ادامه می‌یابد، نرخ رشد به ۲۵ درصد رسیده و پروژه کمک‌های خارجی نیز تداوم می‌یابد.»

شاه بدون توجه به نظر کارشناسان دستور داد اعتبارات برنامه پنجم را دو برابر کنند. در نیمه برنامه پنجم ناگهان اعتبارات برنامه توسعه، همچنین بودجه تمام دستگاه‌های دولتی جهشی افزایشی یافت، به‌ویژه بودجه ارتش، که شاه به بالا بردنِ قدرت آن توجه خاصی داشت. هویدا، نخست‌وزیر وقت، عکس معروفی دارد که در آن، در سال ۱۳۵۳، کیف خود را که بودجه تازه دولت در آن است، برای خبرنگاران بالا گرفته و به مجلس می‌رود تا بودجه جدید را با تیتر «باز هم بیشتر» به تصویب برساند و این پیشامد در جریان برنامه‌های توسعه در ایران چرخشگاه تازه و بزرگی بود. مژلومیان، با گسترش تشکیلات مدیریت‌های سازمان برنامه در همان سال‌ها، با حمایت صفی اصفیا، رئیس سازمان برنامه، از ریاست دفتر برنامه‌ریزی به معاونت سازمان در بخش برنامه‌ریزی رسیده بود. او مردی بود باهوش، شریف، مهربان، و اقتصاددانی برجسته، همچنین خوش‌قد و بالا بود و شاید تنها کسی در دستگاه مدیریت کشور بود که با تحلیل درست از پیامدهای تصمیم شاهانه برای یک‌شبه دو برابر کردن بودجه دولت سخت نگران شده بود.

او، در مقام معاون برنامه‌ریزی سازمان برنامه، در شورای‌عالی اقتصاد نسبت به افزایش ناگهانی اعتبارات و سرریز بی‌حساب پول به اقتصاد کشور هشدار داده و پیش‌بینی شگفت‌انگیزی کرده و گفته بود: «این پول‌ها پا در می‌آورند، به خیابان می‌آیند، و انقلاب می‌شود.» مرادش این بود که جهش یکباره اعتبارات و پاشیدن پول در جامعه، با بالا بردنِ انفجاری چشمداشت‌های مردم و ایجاد فسادِ اداری و اجتماعی، همه‌چیز را به خطر می‌اندازد.

اشپیگل در شماره جولای ۱۹۷۴، مقاله‌ای درباره برنامه توسعه اقتصادی در ایران چاپ کرده بود با عنوان: «پرشِ بزرگ با پای لنگ»؛ در این مقاله، به دلیل نبودِ زیربناهای لازم برای توسعه صنعتی و آشفتگی دستگاه اداری کشور و دیگر عوامل، روند توسعه و صنعتی شدن ایران را ناکام ارزیابی کرده بود. در سرمقاله مجله هم سردبیر، با طعنه و کنایه، به سخن شاه اشاره می‌کرد که در مصاحبه با اشپیگل گفته بود «قصد ما از خرید سهام کروپ فقط شراکت با شماست نه انتقام‌جویی».
به گمانم طعنه وی به عقده‌های «جهان سومی» شاه اشاره داشت که می‌خواست با پاشیدن پول نفت، با طرحی شتابناک، در طول ۱۰ تا ۱۵ سال از یک کشور جهان سومی، بنا به تبلیغات آن زمان، پنجمین قدرتِ صنعتی و نظامیِ جهان را بسازد!

علم در یادداشت‌هایش می‌گوید، تنها کسانی که نیامدند از ما کمک بخواهند مریخی‌ها بودند. خارجی‌ها می‌آمدند و التماس می‌کردند و کمک می‌خواستند. شاه هم هوا برش داشته بود. در طول این برنامه تولید ناخالص داخلی به قیمت ثابت به‌طور میانگین سالانه بیش از ۸٫۴ درصد رشد داشت، در حالی که متوسط نرخ تورم کمی بیش از ۱۵٫۵ درصد بود. کارشناسان سازمان برنامه با این شیوه مخالف و خواستار آهنگ افزایشی معقول و متوسط بودند. آنها روبنای ضعیف و شکننده ایران را مانع از سرمایه‌گذاری‌های بیشتر می‌دانستند و معتقد بودند افزایش ناگهانی بودجه دولتی بالقوه خطرناک است و ورود ناگهانی حجم بیشتری از کالاها صرفاً به گره‌های زیربنایی بیشتر و خطرناک‌تری دامن خواهد زد.

کارشناسان سازمان برنامه از جمله مژلومیان و دیگران تذکر دادند که این کار را نکنید و این پول‌ها را در اقتصاد تزریق نکنید. مژلومیان حتی هشدار داد که انقلاب خواهد شد. با این همه شاه نسبت به این انتقادها بی‌تفاوت بود. او زمان را بسیار کوتاه می‌دید و خواهان آن بود که ایران را از وضعیت فلاکت‌باری که در سال‌های دهه‌های ۳۰ و ۴۰ در سیمای آن آشکار بود برهاند.

عبدالمجید مجیدی می‌گوید: «من درست یادم هست. یک سال قبل از اینکه حکومت هویدا برود، جلسه‌ای حضور اعلیحضرت تشکیل دادیم که در آن جلسه اعلیحضرت بودند و هویدا هم بود. اصفیا، وزیر مشاور بود و هوشنگ انصاری، وزیر امور اقتصادی و دارایی، حسنعلی مهران، رئیس بانک مرکزی، بود و من ‌ وزیر مشاور و رئیس‌سازمان برنامه و بودجه بودم... مشکلات دیگر رو آمده بود. گرفتاری‌های واقعاً سخت و لاینحلی به وجود آمده بود. خیلی اعلیحضرت مغموم و افسرده بودند. خیلی روحیه دلتنگی داشتند. فرمودند: چطور شد یک دفعه به این وضعیت افتادیم؟ خب، آقایان همه ساکت بودند. من گفتم، قربان اجازه بفرمایید به عرضتان برسانم. ما درست وضع مردمی را داشتیم که در دهی زندگی می‌کردند و زندگی خوشی داشتند و منتها، خب، گرفتاری این را داشتند که خشکسالی شده بود و آب کم داشتند و آنقدر آب نداشتند که بتوانند کشاورزی کنند. خب، هی آرزو می‌کردند که باران بیاید. یک وقت سیل آمد. آن‌قدر باران آمد که سیل آمد. زد تمام خانه و زندگی و زمین‌های مزروعی اینها همه را خراب کرد. آدم‌ها خوشبختانه زنده ماندند و توانستند جانشان را به در ببرند. ولی زندگی‌شان از همدیگر پاشید و اصلاً معیشت‌شان به هم ریخت. ما هم درست همین وضع را داریم. ما مملکتی بودیم که داشتیم به خوشی زندگی می‌کردیم. خب، پول بیشتری دلمان می‌خواست. درآمد بیشتری دلمان می‌خواست که مملکت را بسازیم. یک دفعه این درآمد نفت که آمد مثل سیلی بود که تمام زندگی ما را شست و رفت. اعلیحضرت خیلی هم از این حرف من خوشش نیامد و ناراحت شدند و پا شدند جلسه را تمام کردند و رفتن بیرون. همه هم به من اعتراض کردند که این چه حرفی بود که زدی؟ گفتم، آقایان، این واقعیت است. بایست به اعلیحضرت بگوییم. این درآمد نفت است که پدر ما را درآورد.»

مجیدی، همچنین درباره کنفرانس رامسر خاطرنشان می‌کند زمانی که کارشناسان اقتصادی هشدار را در حضور شاه مطرح کردند، او عصبانی شد و جلسه را ترک کرد. سپس مجیدی را احضار کرده و گفته بود اگر کارشناسان از این حرف‌ها بزنند، «من درِ آن سازمان برنامه را گِل می‌گیرم». در نشستی، برای تهیه برنامه ششم، در سازمان برنامه، هنگامی که رشد پنج در‌صد برای کشاورزی مطرح شد، شاه دستور داد این رقم هشت درصد باشد. این نمونه‌ای بود از «اوامر ملوکانه» برای توسعه که به نظر کارشناسان به‌کل بی‌اعتنا بود.

مژلومیان در شهریور ۱۳۵۵ به عضویت هیات نمایندگی ایران در مجمع عمومی سالانه بین‌المللی‌ ترمیم و توسعه و موسسات وابسته آن و صندوق بین‌المللی پول درآمد. در این هیات کسانی همچون هوشنگ انصاری وزیر امور اقتصادی و دارایی، جهانگیر آموزگار سفیر شاه و نماینده علی‌البدل در بانک بین‌المللی ترمیم و توسعه، حسنعلی مهران رئیس‌کل بانک مرکزی ایران و الکساندر کنستانتین مژلومیان معاون برنامه‌های سازمان برنامه و بودجه به‌عنوان مشاور عضویت داشتند.

هوشنگ طالع از کارشناسان وقت سازمان برنامه در مصاحبه‌ای، به مخالفت مژلومیان با این شیوه مدیریتی اشاره و خاطرنشان کرده: در روزهای پایانی سال ۱۳۵۶ مژلومیان معاون برنامه‌ریزی سازمان برنامه و بودجه بود. «به آقای مژلومیان گفتم: خبری از برنامه ششم نیست. در حالی که دفتر اقتصادی، تجربه تهیه و تنظیم دو برنامه را در کارنامه دارد و شماری از دفترهای سازمان برنامه در استان‌ها نیز «برنامه پنجم استان» را تهیه کرده‌اند و آمادگی تهیه برنامه ششم را در قالب استانی دارند.
آقای مژلومیان در پاسخ با لحن تلخ و گزنده‌ای گفت: فرض کنیم درآمد کل برنامه ۱۰۰ است، در حالی که اوامر غیرقابل انصراف اعلیحضرت همایون شاهنشاه ۱۱۳ است. دیگر احتیاجی به برنامه‌ریزی نیست، خودشان برنامه‌ریزی کرده‌اند.»

شاه برنامه را کنار زد، برنامه تجدیدنظر شده پنجم را در رامسر تصویب کردند. حجم مالی برنامه تجدیدنظرشده پنجم دو برابر حجم مالی برنامه اول، دوم، سوم و چهارم ایران بود. در نتیجه این تصمیم، به زیربناها فشار آمد. شبکه راه‌های ایران برای حجم معینی انتقال کالا طراحی شده بود. کامیون‌هایی که از بندرعباس و از بندرشاپور و خرمشهر می‌آمدند، جاده‌ها را از بین بردند. مصرف برق در سال ۵۶، موجب شده بود که در تابستان هر روز شش ساعت برق برود. برق می‌رفت، آب می‌رفت. شاه در آن ظرف‌های محدود منابع مالی زیادی تزریق کرد و فشار و فشار و فشار. زیربناها ایستادند و آن پیش‌بینی مژلومیان که زیربنا ذی‌شعور نیست، ولی بالاخره واکنش نشان می‌دهد، درست از آب درآمد. آب را چقدر می‌توانیم در یک ظرف خالی کنیم، بالاخره میز را خیس می‌کند و راه می‌افتد، همه را خیس می‌کند. این اتفاقی است که سال ۵۶-۵۴ در ایران افتاد. همه چیز بوی نفت گرفت.

توسعه مصرف و پخش پول در یک جامعه توسعه‌نیافته نمی‌تواند توسعه واقعی، یعنی جامعه صنعتی مدرن، بسازد. مشکل شاه در فهم منطق پیچیده توسعه و روش‌های آن بود. در مدت کوتاهی مصرف در ایران چنان بالا رفته بود و سفارش‌ها به خارج چنان کلان شده بود که کشتی‌هایی که بار به بندرهای ایران می‌آوردند، به علت نبودن زیرساخت‌های کافی برای تخلیه، ماه‌ها در بنادر می‌ماندند و از دولت غرامت‌های سنگین می‌گرفتند.

در نیمه دوم سال ۱۳۵۶، با پدیدار شدنِ بحران‌ها، در سازمان برنامه به همه مدیریت‌ها، از صنعت و کشاورزی تا آب و برق و جز آنها، دستور داده بودند که وضع کشور را در هر رشته‌ای گزارش کنند. الکس مژلومیان این ارزیابی‌ها را جمع‌آوری کرد و برای مجیدی، رئیس سازمان برنامه، فرستاد. ولی مجیدی گفته بود که: «حالا کی می‌تواند این را ببرد پیش اعلیحضرت؟» یعنی کسی جرأت نداشت واقعیت‌ها را به شاه بگوید. کسی نمی‌توانست بالای حرف شاه حرفی بزند. چون خودش را دارای چنان دانشی می‌دانست که در برابرش بقیه یا جوان نادان بودند یا پیر خرفت. او هم، مانند همه دیکتاتورها، تنها کسانی را دور‌و‌بر خود نگه می‌داشت که چاکرانه «اوامر ملوکانه» را بپذیرند.

الکس مژلومیان با آن که بعد از انقلاب به جرم معاونت سازمان برنامه برکنار و بی‌کار شد، ایران را ترک نکرد و در سال ۱۳۸۰، در ایران از دنیا رفت.

This comment was minimized by the moderator on the site

همیشه دیر صدای مردم را می شنوند!

علی مرادی مراغه ای
امروز مصادف است با 26 دی ماه یعنی خروج محمدرضاشاه از ایران. همگان این سخنرانی معروفِ او را به شنیده اند که میگوید «صدای انقلاب شما را شنیدم»...
چهار سال قبل، در اوجِ نخوت و غرور بود و برخی، متملقانه به او لقب «ژنرال دوگل» و برخی «اسکندر کبیر» داده بودند! حتی نلسون راکفلر گفته بود:
«باید اعلیحضرت را برای دوسالی به آمریکا ببریم تا نحوه مملکتداری را به ما بیاموزد»!
در همین سالهای غرور، در اسفند 53 بود که شستهای دو دستش را توی جیب جلیقه اش کرده تشکیل آن حزبِ مسخره رستاخیز را اعلام کرده و گفت:
«هر کس نمیخواهد عضو آن بشود گذرنامه اش را بگیرد و به هر بهشت یا جهنمی که میخواهد برود»

اما اینک در زمان سخنرانی«صدای انقلاب شما را شنیدم» صدایش از ته چاه می آمد و سوگند میخورد که« در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و بدور از استبداد و ظلم و فساد حکومت خواهد بود».
دکتر امیر اصلان خان افشار که در سالهای انقلاب، رئیس تشریفات دربار بود در خاطراتش میگوید وقتی هنوز انقلاب شروع نشده و شاه در اوج قدرت بود، همگان حتی روسای کشورها برای دیدار و شرفیابی حضور شاه سر و دست میشکستند اما انقلاب که شروع شد و قدرت شاه در حال ترک برداشتن بود دیگر تعداد کسانی که برای دیدن شاه بحضورش شرفیاب میشدند روز به روز کمتر شد...
یک روز خود شاه هم متوجه شده وقتی آخرین نفر را بحضور پذیرفت از امیراصلان میپرسد دیگر کسی برای حضور نمانده؟ رئیس تشریفات در جواب میگوید: دیگر کسی برای شرفیابی به حضور نمانده...
شاه با تاثر در جواب میگوید پس من چکار کنم؟...
امیراصلان(رئیس تشریفات) مجبور میشود از دوستان نزدیک خود مانند سیروس فرمانفرمائیان، علی اصغر امیرانی، عبدالله انتظام و دیگران بخواهد که ظاهرا، بوسیله او تقاضای شرفیابی کنند تا روحیه اعلیحضرت تقویت شود....! (خاطرات امیراصلان...ص451)

وقتی پس از انقلاب، دربدری هایش آغاز شد دعوت نامه ای از ملک حسن دوم پادشاه مراکش دريافت کرد اما با ورود به مراکش شرايط تغيير کرد ملک حسن که به طمع ثروت 50 ميلياردی شاه او را به مراکش دعوت کرده بود با اين پاسخ شاه روبرو شد که تمام ثروت او به صد ميليون هم نمیرسد ملک حسن از دعوت خود پشيمان شد و محترمانه عذر او را خواست...
این گروه آواره! در طول ماه مارس 1979 (دهم اسفند تا دهم فروردين ) در تکاپوي يافتن مامنی تازه شد کشورهایی اروپايی مانند سوئيس و انگلستان را اصلا حرفش را نزن! اما او از بودن در آفريقا هم نگران بود و احساس ناخوشايندی داشت زيرا تجربه تلخ تبعيد پدر را به ياد او می آورد، سرانجام دوستان آمريکايی راکفلر و کيسينجر توانستند جزاير باهاما واقع در غرب اقيانوس اطلس برای اقامتش پيدا کنند.
اما در اوايل ژوئن (اواسط خرداد 1358 )دولت باهاما از تمديد ويزای اقامت او در آن کشور خودداری کرد. برای يافتن پناهگاهی به دوستان آمريکايی متوسل شد.
سرانجام کارتر تحت فشار اطرافيانش مجبور شد روز 21 اکتبر ( 29 مهر 1358 ) اجازه مسافرت شاه و همسرش را به آمريکا البته با ويزاي توريستی صادر کند.

شاه در این زمان، علیرغم ميل باطنی خود انتخابی جز پاناما را پيش رو نميديد و دولتمردان آمريکايی هم با فرستادن نمايندگانی، شاه را وادار به اين سفر کردند یعنی دک کردند.
اما ميزبان شاه و صادر کننده ويزای او رهبر نظامی پاناما عمر توريخوس بود شبیه یکی از صدها نظامی اش در ساواک و کمیته مشترک ضد خرابکاری که پوست زندانیان را میکَندند!. پس از آنکه شاه وارد کانتادورا در پاناما شد به محض اين که چشم ژنرال توريخوس به شاه افتاد از سرهنگ جهانبينی که همراه شاه بود آهسته پرسيد: «ببينم اين شاه، شاه که اين همه ميگويند فقط همين است... »
اقامت در پاناما را ميتوان تلخترین ایام آوارگی شاه ناميد عمر توريخوس آدم بسيار بی ادبی بود و آداب گفتگوی ديپلماتيک را رعايت نميکرد وقتی آوارگی شاه و اطرافیانش را می بیبند جمله ای بدین مضمون میگوید:
از کل عظمت2500 ساله شاهنشاهي ايران و زرق و برق خاندان پهلوی تنها دوازده نفر، چند چمدان و دو سگ مانده است!!!

او در خارج در آوارگی مُرد همچنانکه قبل از او پدرش(رضاشاه) و قبل از او احمدشاه و قبل از او محمدعلی شاه در خارج مرده بودند، انگار پس از نسیم مشروطیت، دیگر هیچ شاهی حق مردن هم در سرزمین خود نداشته ...!
امروزه که فساد و مخصوصا مشکلات اقتصادی امانِ مردم را بریده گاهگاهی از زبان معترضینِ رضاشاه روحت شاد، شنیده میشود، معترضین تاریخ نخوان...
براستی، ایرانیانِ کتاب نخوان! مهارت عجیبی دارند در تراشیدن، پرستیدن و سپس شکستن و دوباره پرستیدن...!
@Sahamnewsorg

This comment was minimized by the moderator on the site

همیفری باشما خیلی لذت بخش بود
وقت سرما بودی او را پوستین
این کُند در عشقْ نامِ دوستْ، این

#مثنوی_مولانا

دوست حقیقی کسی است که وقتی در کنار تو نیست، حتی فکر کردن به او و آنچه که به تو یاد داده و مهری که به تو ورزیده، سرمای وجود تو را از بین می برد و حال تو را خوب می کند.

This comment was minimized by the moderator on the site

از سفر نامه اتان خیلی استفاده کردم......ضمنا قرابت مصر باپهلویها سببی است نه نسبی !!!!

جلال میمندی
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در روستای گرمنِِ پشت بسطام، مردم ...
سلام...شاید برای خواندن این مطالب ودرک ان تا حدودی... ۳ساعت وقت گذاشتم...تشکر ؟از تمامی عوامل ..مخصو...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...