دردهای ایران و ایرانیان، از زخم های کهنه ایی است که ریشه در تاریخی از تحولات و حوادث دوران که بر این مردم دیرپای و باستانی گذشته است، دارد، اما آنان همواره در صدد التیام این زخم ها و رهایی از این نقصان بوده اند، گرچه دو عامل درونی و برونی، همواره روند حرکت آنان را بسوی رهایی، سد نموده، ناکام، متوقف و یا به تاخیر انداخته است؛ اما این خواست تاریخی و دیرپای، در رگ و پیوند ایران و ایرانیان باقیست و هر از چندی، به خیزش های بزرگی منجر می شود، که ناشی از خودآگاهی آنان از مشکلات دیرپای شان می باشد. مشکل مهم و تاریخی ایرانیان که آنان را متوقف کرده، تا همواره درجا بزنند و تماشگر رشد و تعالی دیگران باشند، استبداد دیرپای، و رعیت پنداری مردم، توسط حاکمان آنان، در طول تاریخ بوده است، که با کم و کاست و شدت و ضعف در تطور تاریخی این مردم، در سلسله های مختلف، می توان آنرا دید، حال آنکه رقیب اصلی روم - یونانی آنان، از تاریخ باستان خود را یافت، با کلمه "جمهوری" و داشتن "پارلمان" و به نوعی گردن نهادن به"رای مردم" و یا نمایندگان آنان، با شدت و ضعف آشنا شد، و پیش آمد، و پیش رفت، اما ایرانیان همچنان در روند سابق فریز و یخ زده، در سرزمین خود، نظاره گر تمدید حاکمیت استبداد زده خود بودند.
موضوع اتصال دل این مردم به آسمان ها، و جستجوی بی پایان آنان برای جلب نظر و خشنودی خداوندگارشان در دل دوران های مختلف تاریخ ایران، که ریشه در تاریخ تفکر و اجتماع آنان دارد، متاسفانه (این پتانسیل بزرگ) مورد سو استفاده حکام آنان قرار گرفته، تا سوار بر موج این حساسیت قلبی و قدرتمند، و خداطلبی های بی پایان، سردمداران ایران خود را عامل اتصال بین آسمان و زمین معرفی، و جایگاه خود را در آنجا تعریف، و قرار دهند، و در نقش اتصال دهنده، خود و منش مستبدانه اشان را بر این مردم آزادیخواه، تحمیل و تمدید کنند.
شدت اعتقاد این مردم به نیروهای مافوق طبیعت، و نقشی که از سوی آسمان در زندگی خود تلقی کرده اند، باعث شده، که همواره مجبور یا متقاعد به پذیرش این واسطه اتصال ها شده، و گاه با جان و دل، بزعم خود در روند این اتصال، به حکام خود کمک کنند، لذا سیستم استبدادی حکام، که تحت عناوین واسطه فیض الهی، یا سایه خدا بر زمین، یا ذل الله تصور و معرفی شدند، همواره توسط خود مردم تحکیم و تقویت شده، و این است که استبداد به قدمت اجتماع و جامعه ایرانی، دیرپا، ریشه دار، محکم و باستانی است.
به رغم این، مشکل استبداد و مستبدین که همواره خود را واسطه آسمان و زمین جا زده اند، این بود که در تصور و اعتقاد ایرانیان، خداوند مظهر نیکی، نور و مهر بوده است، حال آنکه حاکمان شان همواره در چهره اصلی خود، از چنین خصوصیات خداوندی خالی و مبرا بودند، و همین باعث می گردید، تا با بروز خصوصیات ذاتی این موجودات زمینی، که نقش اتصال دهنده به عالم نیکی و نور و مهر را قصد داشتند بازی کنند، به زودی ماهیت متضاد خود و آسمان و آسمانیان را برملا کرده، دور باطل قیام، و ابتلای مجدد، و اعتماد و سلب اعتماد این مردم، به حکام شان ادامه یابد، این است که جامعه ایران یک جامعه اصلاح طلب دائم، متغیر و در آشوبِ نوسانِ رسیدن و مبتلا شدنِ دوباره بماند.
از نهضت مزدک و مانی در دوره باستان، تا خیزش بابک خرم دین، یعقوب لیس صفار، ابومسلم خراسانی، قیام بردگان، حسن صباح و... تا نهضت مشروطیت و متعاقب آن انقلاب 57 و...، همه و همه جریان تقابلیست بین مستبدین حاکم بر این سرزمین و مردمی که زیر پای حاکمان زمینیِ مستبد له شدند، مردمی که آزادی و رهایی از استبداد را می طلبیدند، لذا همواره بعد از هر قیامی و آمدن حاکمی دیگر، سوال تکراری آنان این بود که، "پس چرا این شد؟!!" و این سوال از آنجا نشات می گرفت، که حاکم و ایدئولوژی حاکمیتِ بر خود را، در تناقض با تصور خود از حاکمیت و زندگی خدایی می یافتند، و حال آنکه هر بار که می برخواستند، بنیادی را در هم می کوبیدند، و بنیادی نو در می انداختند و اختیار سروری خود را به فردی از افراد خود محول می کردند، انتظار داشتند، همانگونه که خداوند در آسمان با قوانین خود، دنیا را به نظم و نسق خاصی بر اساس عدالت، نور، نیکی، مهر و... راه می برد، این اتصال دهندگان آسمان به زمین هم، همین کنند، ولی نکردند و یا کردند و به زودی به ذات اصلی خود یعنی خودرایی و رعیت پنداری ولی نعمتان بازگشتند و داستان غم انگیز نسل های نابود شده، در این انتظار و تصور، ادامه یافت.
از این تاریخ بلند که بگذریم، گفتمان انقلاب و انقلابیون متعدد و متکثر که حول ارزش های ملی، انسانی و عدالت خواهی، آزادی طلبی و حق طلبی اسلامی گردهم آمده بودند، تا علیه شاهنشاهی و حاکمیت فردی خاندان پهلوی بخروشند، و ویرانش نمایند، سخن از آزادی و رهایی از بند حاکمیت فردی، تسلسل خاندانی، گسترش عدالت، دوری از فساد همه جانبه، مسدود نمودن راه غارت و چپاول ثروت کشور توسط عده ایی عمال داخلی و خارجی، استقلال و عدم وابستگی به غیر، حاکمیت مردم و در راس قرار گرفتن رای و نظر آنان، ولی نعمت بودن مردم و این که پدران نمی توانند برای فرزندان خود تصمیم تعیین سرنوشت بگیرند، عدالت علوی، مهر مصطفوی، جمهوری و آقایی مردم، خدمت بی منت، دوری از تکبر و خودرایی، زدودن آثار فقر، فرو نشاندن عطش قدرت قدرتمداران، به زیر کشیدن قلدران و کسانی که بر مردم مسلط شده بودند و نمی شد کنارشان گذاشت، قطع دست کسانی که برای قانون مستدل مشروطیت اعتباری قایل نبودند، شکستن گردن گردنکشان، پر کردن چاله های عمیق فقر ناشی از بیش برخورداری ها، برابری در برابر قانون از حاکم تا رعیت و محکوم، از هم پاشیدن باندهای قدرت و ثروت، شکستن هیمنه ظلم ظالمان، داشتن خوی و منش آزادیخواهی حسینی، رهایی از استبداد، وجود احزاب و آرای متکثر در مقابل شیوه تکحزبی و تک قرائتی، حزب رستاخیز وابسته به قدرت اول کشور، پایان تحمیل و زورگویی نظامیان و قوای امنیتی تحت حاکمیت شاه، سد نمودن راه اعمال ظلم و زور توسط قوای حاکمیتی، و بسیاری از ارزش های دیگر که در شعار و شعور این ملت یکپارچه شده، موج می زد.
اما وقوع درگیری های شدید بین مبارزین متکثر و شعبه شعبه شده بعد از پیروزی، و متعاقب آن بروز جنگ هشت ساله خسارت بار و ویرانگری که کشور و انقلاب را در ده سال طلایی، مهم و سرنوشت ساز اول، به خود مشغول کرد، سال هایی که باید تمام این شعارها محقق می شد، تا همه مردم ایران بروز عینی تغییر را از شرایط قبل از انقلاب، و انتقال به بعد از پیروزی را ببینند، اما این دو واقعه مهم، و مسایل دردناک دیگر، روند تغییر را به تاخیر انداخت و نهایتا به محاق مصلحت و لحاظ شرایط حساسی برد، که هرگز این شرایط حساس و مصلحت های پس آن، به پایان نرسید، و در این روند نیز مشکل دو چندان شد، و متاسفانه با قدرتگیری قدم به قدم جریان راست و محافظه کاری که، بر حفظ شرایط موجود، مصرانه پای می فشرد، و از تغییر و خواست تغییر و اصلاح جلوگیری می کرد، و به صورت خزنده و مداوم، گفتمان انقلاب و حتی انقلابیون را به حاشیه می برد، و گفتمان جدیدی را در کشور رواج می داد، که در ذیل شرایط جدید گفتمانی، اینک سخن گفتن از آزادی بیان و احزاب و...، به لیبرال و غربگرا بودن، متهم می شد، و اصولی که حول گفتمان ناظر بر محور بودن حقوق مردم در گفتمان انقلاب، شکل گرفته بود را، به محور قرار گرفتن حقوق حاکم، قلب و تغییر جهت داد، و لذا نهادها و افراد منصوب هر روز قدرتمندتر و در مقابل نهادها و افراد منتخب مردم، به منفورترین ها نزد خود مردم تبدیل شدند.
به طوری که منتخبان مردم، در روند تاریخی این انقلاب اکنون چندان آبرودار نیستند، چراکه تمام ناکارآمدی و مشکلات موجود کشور و مردم، به عملکرد، تفکر و شخصیت آنان گرده زده شد، و نهایتا زیر تیغ نظارت استصوابی، مجلس ملی در ممیزی های حاکمیتی به دست نظامیان و افراد مورد نظر اصولگرایان، که اکنون دیگر راست و محافظه کار نامیده نمی شود، بلکه خود را جریان اصولگرایی معرفی می کنند، سپرده شد، ریاست جمهوری که جایگاه والایی در قانون اساسی دارد، و به لحاظ قانونی مهمترین رکن جمهوریت، و لابد پاسدار حقوق مردم است، به یکی از سران قوا، و رییس قوه اجرا، تبدیل و مضمحل گردید، و به رغم این تنزل جایگاه و قدرت، شانه هایش اکنون زیر فشار اتهام و مسبّبیت تمام ناکارآمدی سیستم، ایدئولوژی و عملکرد نظام قرار داده شد، تا بر دوش نحیف او (به واسطه نداشتن ابزار و قدرت تغییر) نهاده شود و اینچنین ماهیت جمهوریت و وجهه عینی آن، ناکارآمد و منفور نمایش داده شود، و در روند تسلط دائمی که گفتمان اصولگرایان بر نهادها و روند تبلیغات کشور دارند، اگر گفتمان حاکم، شرایط را مناسب، و مصلحت بداند، به لحاظ حجم تبلیغاتی که در جریان است، می توانند رییس جمهور را به خاطر همه مشکلات موجود، محاکمه و به جای خطای همه آقایان، ناکارآمدی سیستم، تفکر و عمل آنان، مجازات کرده، و آب هم از آب تکان نخورد.
این چنین است که گفتمان انقلابی در یک دوره 40 ساله، به گفتمان اصولگرایی که در تفکر، ایدئولوژی و شعار تناسبی با تفکر انقلاب و انقلابیون اصیل نداشته و ندارد، تغییر ریل و ماهیت داده، و جایگزین آن گردید، تا سکاندار تصمیم سازی، تبلیغات، نهاد سازی، سیاست گذاری، جریان سازی، ریل گذاری حاکمیتی و روند ثابت سیاست حاکمیتی گردیده، و دگردیسی گفتمان انقلاب، به گفتمان اصولگرایی، شکل و صورت عینی و عملی به خود گیرد، تا امروز گفتمان اصولگرایی همان گفتمان انقلابی تصور و تلقین شود، و روند کشور بر اساس آن راهبری و هدایت گردد. این ظلم و خیانت بزرگی است که جریان راست و اصولگرایان در حق انقلاب و اهداف آن مرتکب شدند و روند را از مجرای اصلی اش خارج و در راه و روش خود جاری نمودند.
https://mostafa111.ir/neghashteha/articel/984.html#sigProIde928e64a90