در هر سوی استان کرمانشاه که پای می گذارم پر است از دیدنی هایی که مشتاق دیدارش هستم، و کرمانشاه برای من مملو از خاطراتی تلخ و شیرین است که از کودکی با آن همگام و همراه بوده ام، یادم هست نسل اندر نسل بیقرار سفر به این استان بودیم،

پدر بزرگ و مادر بزرگم با عنوان "کربلایی" زندگی کردند، و این بدان معنا بود که از مرز خسروی گذشته و به عراق سفر زیارتی کرده اند، پدر و مادرم عمری کشیک کشیدند تا از مرزهای کرمانشاه عبور کرده به کربلا و عراق سفر کنند، تا این که بعد از پذیرش قطعنامه 598، این سفر بدون عبور از آن مرز، و با استفاده از هواپیما برای شان محقق شد.

تا پیش از این پدرم با هر بیلی که بر زمین گشتزارهای خود فرو می کرد، دعایی نیز برای باز شدن دوباره راه کربلا زمزمه می کرد، او همواره چشم به مرز خسروی داشت تا این راه باز شود، به خصوص که یکبار در زمان حاکمیت پهلوی ها، تا این مرز پیش رفته، اما به واسطه بسته ماندن مرز توسط حاکمیت عراق، از آنجا ناکام برگشته بود،

اما چرا او چنین بر این سفر مستاق و این چنین اصرار داشت، خود داستان دارد، پدرم حتی اهل رفتن به امامزاده بسطام هم نبود، که آن موقع ها حتما سالی یک بار رسم ما بود و بدانجا می رفتیم، و این همان زیارت سالانه ما تلقی می شد، اصولا فرصتی نداشت که صرف این گونه عبادات حاشیه ایی کند، مادرم سال ها تلاش می کرد، تا او را راضی انجام به یک سفر مشهد کند، اما با این وجود، بدین سفر خیلی تعجیل داشت،

چرا که او زیر بار سنگینی دینی (بدهکاری) کمر خم کرده بود که مادرش هنگام مرگ، بر گردنش نهاد، تا بازمانده جسد به امانت گذاشته اش را، به "شاه نجف" یا کربلا منتقل، و در وادی السلام [1] به خاک بسپارد، از این قول و قرار بود که، پدرم، برای دهه ها احساس مسئولیت سنگین و عجیبی داشت، که وجودش را مثل خوره می خورد و آزارش می داد، و همواره خود را شماتت می کرد، که چرا بدین آخرین خواسته سخت مادرش تن داده است، و اکنون از انجامش این چنین عاجز مانده،

پدرم، مادرش را در قبر، چشم انتظار چنین سفری می دید، او تصور می کرد که مادرش، چشم به سقف قبر مانده است، تا روزی یگانه فرزند باز مانده از زندگی مشترک کوتاه با همسرش، قبر را بشکافد و او را از اسارت این قبر برهاند، قبری که او را به امانت در آن نهاده بودند، تا روزی این خواسته محقق گردد. او مادرش را در قبر به سان انسان منتظر رهایی و اسیر قبر می دید و... و بدین لحاظ فشار روانی شدیدی را تحمل می کرد،

پدرم می دانست که مسبب این ناتوانی هم، او نیست، بلکه این ناشی از روابط خراب بین پهلوی ها، و اکنون ج.ا.ایران با عراق است که باعث شده، او نتواند این جسد را به وادی السلام منتقل کند، اما باز احساس گناه می کرد و این وسواس فکری او را آزار می داد، و خود را شماتت می کرد که چرا باید مادرش را عذاب چشم انتظاری به چنین راهی باقی بماند، تو گویی روح مادرش بدون رفتن به وادی السلام در آرامش نبود، و آزار مدام می دید.

اما این کاری بود که هرگز به دست او وصال نداد و تنها چند دهه انتظار، زجر، و دغدغه ذهنی برای او به همراه داشت تا در کنار دغدغه های دیگر زندگی که هر کدام از یک انسان کمر خم می کرد، این هم به عنوان یک بار اضافی باشد و او را همراهی کند تا این که چند دهه بعد، باقی مانده آن جسد را، برادرم از طریقی دیگر به نجف منتقل، و در وادی السلام نجف دفن کرد، و به این مصیبت پایان داد.

بعد از آن بود که پدرم انگار یک دنیا سبکی روحی را احساس کرد، و نفس راحتی کشید، چرا که خود را همواره مدیون زحمات مادر می دید، کسی که او را از نوزادی در موقعیت یتیمی بزرگ کرده بود، و این تنها خواسته چنین مادری، از تنها پسرش بود که باید برای او حتما به انجام می رساند.

این فشار عصبی، ناشی از افکاری بود که از منابر مذهبی شدیدا ترویج و تاکید می شد، و بازماندگان را گرفتار یک فرایند کُشنده برای انتقال اجساد می کرد، من شخصا شاهد مرگ های دلخراش در راه انتقال این اجساد بوده ام، دو نسل قبل، این مردم شدیدا معتقد به ارتباط بین مکان دفنِ جسد، و سعادت مومنین شده بودند، و این تنها مختص عوام شیعه نبود، بلکه خواص را نیز به خود مبتلا کرده بودند، و افرادی مثل میرزا تقی خان امیرکبیر نیز، در اوج فهم منطقی و کم نظیرش، که از زمان خود بسیار جلوتر بود، در آن زمان خود بدین روند معتقد و مبتلا شده بود، و این کاروان اجساد بود که برای دفن، در جوار مقابر ائمه شیعه راهی عراق و... بودند.

 وادی السلام اکنون مدفن بزرگان بسیاری است، که به همین طریق و طبق همین منطق، به عراق منتقل و در آن دفن شده اند. نمونه دیگرش، قهرمان ملی مبارزات با تجاوز انگلیسی ها در جنوب ایران، یعنی رئیس ‌علی دلواری است که او را نیز در این قبرستان مدفون کرده اند و...

چرا که معتقد بودند کسانی که در وادی السلام نجف و... دفن می شوند از آنجا راحت تر به بهشت می روند، و از احادیثی در این رابطه می گفتند که کیفیت قبر و قیامت را برای میت، با دفن در این قبرستان و جاهای مذهبی بهبود می یافت! آن موقع ها این اعتقاد شدیدا ترویج و برایش فرهنگ سازی عجیبی شده بود، که بهشت چند درب در این دنیا دارد که تعدادی از آن ها در زمین مقابر ائمه شیعه در عراق باز می شوند. و ریشه های همین تفکر است که امروز فروش قبور در اماکن مذهبی را با رقم های چندین میلیارد تومانی رواج می دهد، و هر امامزاده ایی با گرفتن پول از دارندگانش، به آنها قبری برای دفن مرده ایی متمول اعطا می کند. حال آنکه اگر خوب به داستان مرگ توجه کنیم انسان با خود به دنیای باقی تنها عمل و روح خود را خواهند برد، و این جسم در این دنیا باقی خواهد ماند، چرا که اگر از آن دنیای دیگر بود دیگر مرگ معنی نداشت، انسان بدون مرگ با همین بدن به دنیای باقی می رفت.

چند سالی بیشتر نداشتم که یکی از داستان های تکراری و سخن مشترک پدرم با دوستانش، وصف کیفیت رفتن به کربلا بود، که برای آنان "وصف العیش نصف العیش" [2] بود و برای ما پر از اسرار و هیجان، و  به کرات این داستان تکرار می شد، مثل نوار کاستی که هر بار به بهانه ایی Playback می شود، من نیز در سنین کودکی این داستان ها را بسیار می شنیدم،

یادم هست پدرم با پدر شهید علی اصغر ترابی، مشترک زمین بزرگی را سیب زمینی کاشته بودند، از قضا محصول بسیار خوبی هم عمل آمده بود، و آنان در اوج سرخوشی از داستان رفتن به مرز خسروی می گفتند، و پدرم از این می گفت که حاج آقا افسر (از فامیل های روحانی)، یا همان افصح المتکلمین، که در کرمانشاه مقیم بود، مقدمات سفرشان را آماده کرده بود، و تا سر مرز خسروی هم رفتند، که با راه بسته مواجهه شدند، و ناکام بازگشتند، این دو از محصول پربارشان می گفتند و با در شوخ و شنگی آرزو می کردند حاصل همین کشت و کار، توشه سفر کربلای شان شود، آن موقع ها هنوز انقلاب نشده بود، و بالطبع جنگی هم نبود و مردم هر لحظه انتظار می کشیدند، تا راه کربلا باز شود و این سفر انجام پذیرد.

و این امر انجام نپذیرفت، تا این که در سال 1367 بعد از هشت سال جنگ، قطعنامه 598 پذیرفته و اجرایی شد و صدام آمادگی خود را برای پذیرش ایرانیان برای سفر به عراق را اعلام کرد، و اولین ایرانیانی که به عراق رفتند، خانواده شهدا بودند، که در بخشی از این سفر میهمان کاخ صدام هم می شدند، و هر کاروانی که از این دست از ایران به عراق می رفتند، او در کاخ خود از آنان تجلیل هم می کرد، و این چنین بود که پدر و مادرم بدون جسدی که باید با خود می بردند، و بهانه اشتیاق این سفر بود، این بار نه از مرز خسروی و کرمانشاه، که با هواپیما عازم این کشور شدند و اینچنین بود که ارتباط فکری ما با کرمانشاه از این لحاظ، دیگر قطع شد، و من و پدر و مادرم هرگز این مرز عبور نکردیم.

امروز بعد آن جنگ لعنتی، باز در جاده هایی قدم می گذاشتم که روزگاری هزاران نفر در آرزوی پیمودنش، و رفتن به عراق ماندند و مردند، کسانی هم بودند که از خاک کربلا کمی در منزل داشتند، و مردگان خاص را که بسیار عزیز بودند، به هنگام حنوط (خوشبو کردن جسد مردگان بعد از غسل و کفن)، کمی از "تربت" بر پیشانی مرده می نهادند، تا سجدگاهش مزین بدین این خاک باشد و دفن شود، و من در رویاهای کودکی ام با این داستان ها چنان قرین و همراه شده بودم، که برای من نیز چنین سفری به یکی از ضرورت ها و آزوهای کودکی ام تبدیل شده بود، و به پدرم و حاج رمضان ترابی می گفتم، "وقتی می خواستید به کربلا بروید مرا هم با خود ببرید". می گفتند : "این سفر برای کودکان مناسب نیست، شما را راه نمی دهند"، و من در افکار کودکی ام غرق می شدم و راه حل می جستم و آنرا ارایه می دادم که همین به سوژه تفریح و مزاح آنان تبدیل شده بود، مثلا : "مرا در ساک خود پنهان کرده و از مرز عبور دهید"، و آنان نیز به این پیشنهاد کودکانه می خندیدند و وعده های غیر عملی که به کودکان می دهند، را با لبخندی می دادند.

اما این عشق به رفتن به کربلا و عراق، بعد از تجربه آن جنگ خسارتبار و دیدن اجساد بسیاری از دوستان و همراهان خود در این جنگ، به تنفر و امتناع کشید، و حتی وقتی پدر و مادرم به عنوان اولین ایرانیان، برای زیارت اعزام می شدند، و باید یک نفر به عنوان ملازم سفر، آنان را به علت کهولت سن همراهی می کرد، من هرگز رغبتی بدین سفر نداشتم و داوطلب چنین همراهی نشدم، و آرزویی هم برای رفتن به این سفر نداشتم، و حتی در دلم بر مسافران این سفر، خرده می گرفتم، که چرا باید خون شهدایمان را پایمال، و این قدر ذلیل و خوار، تن به میزبانی قاتل ایرانیان، یعنی صدام دهیم تا به زیارت عتبات مشرف شویم؟! و...

اما در سفر به کرمانشاه، پیش از حرکت به سمت مرز خسروی، و قدم به قدم شدن با اجداد خود که در این راه پر مشقت پیاده و سواره رفته بودند، با آن همه خاطرات خانوادگی و شخصی، برنامه ام بازگشتی دوباره به منطقه اورامانات برای دیدن نادیده هایی بود، که در این منطقه از سفر مریوان جا مانده بود، از جمله دیدار غار قوری قلعه و...، را در برنامه داشتم، تا بعد از آن به سوی مرز خسروی برانم، این بود که راهی مناطق پاوه، جوانرود و روانسر، اینبار از سمت کرمانشاه شدم، ابتدا دیداری از بازار جوانرود داشتم، که این روزها این منطقه در زیبایی وصف ناشدنی کشت و کارهای دیم غرق است، یکی از اهالی محل می گفت، از سال 1373 تا کنون، چنین بارشی را نداشتیم، بارش های امسال در زاگرس، رکورد شکسته، و امسال هرکه بذری را در زمین افشاند، بُرد کرد. تازه می گفت اگر بهشت را می خواستی ببینی باید دو هفته قبل می آمدی، که سرسبزی و طراوت در کرمانشاه چند برابر این روزها بود.

میانه راه بین کرمانشاه و روانسر، بر تابلویی با خط درشت نوشته بودند : "خرمشهرها در پیش است". و من در دلم گفتم خدا کند دیگر هرگز خرمشهری تکرار نشود، و جنگی رخ ندهد، حتی برای دشمنان، که خرمشهرها در پیش باشد، چرا که شهری که ویران شد، تو گویی ساخت دوباره اش غیر ممکن می شود، در جنگ خسارتبار هشت ساله شهر هایی همچون خرمشهر و آبادان ویران شدند، در حالی که عروس شهرهای ایران بودند، و بازسازی آنها هنوز، بعد از 35 سال به اتمام نرسیده است، و هنوز که هنوز است روی آبادانی به خود ندیده اند، و تا بازگشت به روزهای ایدال گذشته خود راه درازی در پیش دارند.

سوزن گرامافون ذهن من هنوز روی کلمه "باختران" گیر کرده، و بعد از دهه ها که از بازگشت نام کرمانشاه به این شهر و استان می گذرد، گاهی که صحبتی از این منطقه می شود، ناخودآگاه آنرا "باختران" می نامم، و شنوندگان به من مثل یکی از "اصحاب کهف" نگاه می کنند. به همین مناسبت یکی از مسافران مسیر که در جوانرود پیاده شد، از مرحوم اسماعیل ططری نماینده این شهر یاد کرد، که برای بازگشت نام کرمانشاه به این شهر و استان، چه مبارزات پارلمانی که نکرد، و مورد بی مهری هایی هم قرار گرفت، تا آنجا که، به عنوان مثال وقتی در مجلس از لزوم ساخت و تجهیز جاده ایلام - کرمانشاه صحبت می کرد، همکارانش به او تذکر می دادند که "در مسایل حوزه انتخابیه خودت صحبت کن"، حال آنکه هر نماینده ایی درست است که نماینده حوزه انتخابیه خود است، اما به محض انتخاب، نماینده تمام ملت ایران خواهد بود و باید پیگیر حقوق تمام ایرانیان باشد، و ططری می گفت : "بوسنی هرزه گوین جزو حوزه های انتخابیه این مجلس است که هر روز در این مجلس شما نمایندگان از آن صحبت می کنید؟!" اسماعیل ططری (نماینده اسبق کرمانشاه) وقتی در مجلس شورای اسلامی از حقوق موکلان خود دفاع می کرد، این دفاع برای برخی ناخوشایند بود و به مذاق شان خوش نمی آمد، و از سر طعنه و برای خار نمودنش، شغل او پیش از انتخاب به نمایندگی را، به رُخَش می کشیدند که "تو که زنجیر پاره می کردی"، حالا چه می گویی؟! و  او حکیمانه پاسخ می گفت "من آمده ام تا زنجیرهای ظلم را پاره کنم"و... و من بی خبر از این همه زحمت که برای بازگشت این نام به این شهر کشیده شده بود، به رسم عادت، هنوز گاهی از آن به عنوان باختران برایش یاد می کنم.

جاف ها [3] تیره ایی از کردها هستند که در منطقه جوانرود، روانسر و ثلاث باباجانی زندگی می کنند، بعد از دیدار از بازارچه مرزی جوانرود، راهی دیدار از غار قوری قلعه (قلعه گِلی)، در پای کوه باعظمت شاهو شدم، این روستا و غارش، در 25 کیلومتری روانسر و در نزدیکی پاوه قرار دارد. غار قوری قلعه با 65 میلیون سال قدمت، از جمله غارهای آهکی زاگرس است که طول حجمی آن 13 کیلومتر و درازای مستقیم آن 3140 متر می باشد، و شهرت جهانی دارد، و 450 متر از مسیرهای زیر زمینی غار، بازسازی و قابل بازدید برای عموم شده است، غاز از 4 طبقه مجزا تشکیل شده، که یک طبقه آن قابل بازدید است.

بعد از این دیدار، راهی روانسر و دیدار از غار دخمه در این شهر شدم، این غار دستکند که به نظر می رسد مثل همان قبور دوره ساسانی و... است که در کنار کعبه زرتشت، در پاسارگاد در دل صخره ها کنده شده، و در شیراز هم نمونه ی اعلای آن را دیده بودم، اما این غار در اندازه کوچکتریست و به نظر می رسد محل دفن مردگان افراد مهم منطقه، در زمان مادها و یا هخامنشیان بوده است.

از روانسر راهی منطقه کوزران در حاشیه باختری کرمانشاه شدم، تا شهر را دور زده و در بزرگراه تاریخی کرمانشاه - خسروی پای بگذارم، که این روزها به برکت سفرهای بی حد و حصر ایرانیان به عراق، بسیار وسیع و چند بانده شده است، و اینک من از مسیری می گذشتم که هزاران سال است محل عبور ایرانیان بین میانرودان (بین دجله و فرات) و پایتخت هایی چون هکمتانه (همدان)، الیپی [4] و یا کامبادان (از نام های باستانی کرمانشاه) [5] و... بوده است، بخشی از جاده شاهی که هکمتانه یا همدان را به بابل تاریخی، در میانرودان، و منطقه کردستانات تا سواحل دریای سیاه و مدیترانه متصل می کرد، در دروازه باختری کرمانشاه، و در ماهیدشت، راه خود را به سوی باختر و به قصد دیدار از این مسیر، تا سرپل ذهاب کج کرده، و راهی این مسیر مرزی گردیدم،

اینجا یکی از مناطق سکونت ایل سنجابی است، مردان ایل وطن پرستی که سابقه آنان در مقابل متجاوزین به خاک ایران، شهره است و در تاریخ دلاورمردی ها و وطن دوستی های هم ثبت شده است، مقابله آنان با هجوم بیگانگان، همچون مقابله با هجوم دولت ترکان عثمانی به مناطق کردنشین ایران، یا مقابله با تجاوز انگلیسی ها، که از عراق فعلی، ایران را مورد هجوم قرار می دادند، یا ایستادگی آنان در برابر هجوم روس ها، و نقشی که دلاورمردان ایل سنجابی در باز پس گیری هرات، در دوره قاجارها داشتند و...، بارز است، از همین منطقه کوزران می توان نشانگاه هایی از سکونتگاه های ایل سنجابی دید.

کریم سنجابی از سیاستمداران بزرگ ایران، در دوره معاصر، متعلق به این ایل افتخار آفرین است، که در دوره مصدق در جبهه ملی ایران نقش فعالی داشت، و بعد از انقلاب نیز در دولت مهدی بازرگان وزیر بود، او کسی است که در نامه سه امضایی مشهور که در ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ خطاب به محمد رضا شاه پهلوی نوشته شد، و مدت ها پیش از شعله ور شدن آتش انقلابی فراگیر و سراسری، توصیه هایی به شاه داشتند، که الان هم که می خوانی برای مستبدین هر عصری درس آموز و راه گشاست، و نشان از وسعت دید، و قابلیت پیش بینی چنین بزرگانی دارد :

" بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواری‌هایی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند."  

اینجا در جاده کرمانشاه به مرز خسروی، در مسیری قدم می گذاشتم که بارها و بارها تاریخ ساز شده است، چه آنگاه که متجاوزین آمدند، چه آنگاه که مدافعین برای دفاع رفتند. یا حتی آنگاه که سپاه ایران برای کشورگشایی اعزام می شد، تاریخ کرمانشاهان را باید خواند و سپس از این منطقه دیدن کرد، تا نقش این منطقه و مردمش را، در تاریخ ایران تمدنی و ایران کنونی درک کرده سپس با آنان همکلام و همکاسه شد، اینجا کردهای کرمانشاه در دروازه های ورودی ایران بودند، اما چنان اصالتی داشتند، که هم خود را حفظ کردند و هم تاثیر گرفتند و هم تاثیر دادند.

امروزه تنوع فرهنگی، زبانی، دینی در این منطقه در وضعیت خوبی همچنان برقرار است و جریان های یکدست ساز هنوز نتوانسته اند، ترکیب ها را چندان جابجا کنند، و این مردم عقاید، منش، تفکر و... خود را حفظ کرده اند، لذا ارکستر قومی، مذهبی و فرهنگی هنوز در اینجا متکثر و رنگارنگ، حفظ شده است، تو گویی کردستان دژ محکم ایران بوده است، تا اصالت ها را حفظ، و الگو شود.

کاش برادران مجاهد خلق، که دست به دامن دشمن ایران شدند، تا آزادی مردم خود را در کنار دشمنان ایران دنبال کنند! پیش از این که از گردنه "پاتاق" بالا آمده و تا گردنه کوزران پیش بیایند، [6] کمی تاریخ هجوم هایی که از این ناحیه علیه ایران شده بود را خوانده بودند، کاش می دانستند در حاشیه این جاده ترانزیت برای مهاجمین، که صاف می آمدند، امثال ایل سنجابی زندگی می کنند، که سابقه مقابله آنها با متجاوزین قدرتمند تاریخ تجاوزات به ایران برجسته است،

آنگاه شاید می فهمیدند که این سرزمین با مهاجمین به خود چه می کند، و در آن صورت شاید در تصمیم رسوای خود در همدستی با دشمن در این نبرد، تجدید نظر می کردند، در آن شب سرنوشت در سال 1367 که گردنه کوزران باید بعنوان آخرین سنگر در مسیر پیشرفت آنان به سوی کرمانشاه باید بسته می شد، اولین نفری که در گردنه کوزران به دفاع از این گردنه، در مقابل با آنان آمده بود، یک نیروی عضو کمیته انقلاب اسلامی کرمانشاه بود، که با سلاح انفرادی و لباس فرم خود به تنهایی، در آن ساعات نیمه شب که ما خود را به کوزران رساندیم، اینجا حاضر شده بود تا راه بر مهاجمین ببندد، تا دیگرانی از یاران بعدها برسند، و گارد دفاعی را کامل کنند، او را صبح بالای گردنه شهید یافتم، جسد او را هنوز تخلیه نکرده بودند، و این نشان می داد که کردهای کرمانشاه، در دفاع از این گذرگاه تاریخی هرگز تعلل نکرده و نخواهند کرد، شاید این عضو کمیته، از ایل سنجابی و... بود.

البته شاید هم مجاهدین خلق، تاریخ این گذرگاه مهم را مرور کرده بودند، و دیده بودند در حضور ایل های بزرگ کرد ایران هم، گاه گذرهایی خسارتباری صورت گرفته است، و دشمن با غنایم بسیار از آن منطقه گذشته است، آنان در تاریخ این گذرگاه شاید دیده بودند که مهاجمینی با موفقیت کامل از این گذرگاه گذشته، و شکست های فراموش ناشدنی را بر ایران و ایرانیان وارد کرده بودند و لذا خواستند شانس خود را امتحان کنند و...

شاید تاریخ را خوب خوانده بودند که این چنین کنار متجاوزی قرار گرفتند که رسما اعلام کرده بود، که آمده است تا سردار قادسیه دوم باشد، و آن نبرد سرنوشت ساز برای ایرانیان را بعد از 1387 سال، به نمایندگی از خلیفه دوم عمر، دوباره تکرار کند، و لابد جناب مسعود خان رجوی فکر می کرد، مثل 1387 سال پیش، تاریخ تکرار می شود، و مثل همان زمان که عمر حاکمیت مدائن را به پاس راهنمایی ها و کمک های سلمان، در نبرد های سپاهیانش با مدافعین مرزهای ایران، به سلمان فارسی داد، بلاتشبیه، صدام نیز حاکمیت شهرهای فتح شده ایران را، بدو خواهد سپرد و...،

با همه این نقل ها اکنون بهار 1402 است و من اینجا در کنار مرز، در حلوان (نام سرپل ذهاب در زمان حمله خلفای راشدین به ایران)، در نزدیکی های شهر جلولا قرار دارم، شهری که اکنون نیز کردهای کلهر در آن ساکنند، و در عراق و در استان دیاله آن واقع است، جایی که یکی از شدیدترین جنگ ها، در سال 637 میلادی، بلافاصله بعد از سقوط تیسفون [7] در مقابل سپاه اعراب رخ داد،

نبرد جلولا بعد از هفت ماه محاصره این منطقه توسط سپاه اعراب به رهبری خلیفه دوم، به شکست دوباره ایرانیان انجامید، و ستون از خیمه ایران برکشیده شد، و در این جنگ آنقدر از زنان ایرانیان اسیر گرفتند، و به کنیزی بردند که عمر بن خطاب، دومین خلیفه بعد از پیامبر، و حاکم وقت مدینه، از آینده عرب و نسل آنان، به واسطه تعداد اسیران جنگ جلولا بیمناک گردید، [8] بعد از نبرد جلولا، سپاه او بدون مزاحمت پیش آمدند، و آخرین میخ را بر تابوت ایران، در جنگ نهاوند زدند، [9]

من در این سفر، بین جلولا و نهاوند را با اتومبیل رفتم و آمدم، و خاطرات دردناک این شکست ها را در این جنگ ها را مرور کردم. خاطراتی مملو از عبرت و سر افکندگی برای ایران و ایرانیان، که بر این دروازه ها باید بسیار بیمناک می بودند؛ و نگاهبانانی هوشیارتر می نهادند، چرا که گشوده شدن دوباره این دروازه ها شاید، حتی در این روزهای هوشیاری هم، باز شدنی باشد،

و اگر نبود ایستادگی ها، شاید صدام می توانست، دوباره "قادسیه" را بر ایرانیان تکرار کند، گرچه او نتوانست، اما هجوم مجاهدین خلق، در آن شرایطِ به هم ریخته، که هر روز جبهه ایی را صدامیان با موفقیت می گشودند، و سرداران سپاه و فرماندهان ارتش ایران، مواضع خود را در مفتضحانه ترین وضع ممکن، یک به یک به دشمن واگذار می کردند، به طوری که در نبرد فاو، سرداران سپاه پاسداران تمام آنچه داشتند را، حتی نیروهای شان را، در فاو جا گذاشته، و فرار کرده و به بدین سوی اروند آمدند و.... لذا تکرار این شکست ها هرگز نشدنی، و تکرار ناشدنی نبوده و نیست.

اما برغم این خاطرات تلخ و زهرآلود، که البته نه شکست کردها، بلکه شکست ایران با همه جلال و جبروتش بود، جان را می فرساید، وقتی در این منطقه قدم می زنی فرهنگ، اصالت و تاریخ ملت ساکن در اینجا، انسان را انگشت به دهان می کند،

مثلا شاید تصور نکنید که قدیمی ترین سنگ نگاره آسیا، در سرپل ذهاب قرار دارد، و مربوط به قوم لولوبی هاست که 4800 سال پیش، آنرا بر سنگ های این منطقه نقش زده اند، و این واژه برای همه ایرانیان شناخته، و رسمی هم شده است و به طرز غیر دیپلماتیکی، در ادبیات سیاسی جهان نیز، به نام یک سیاستمدار عامی ایرانی، ثبت شد، که خارج از نزاکت رسمی سخن گفتن، ابراز داشت : "این مَمِه رو لولو برد" [10] که شاید خود او هم نمی دانست که واژه "لولو" در این جمله، شاید اشاره به افراد همین قومی داشته باشد، که در زبان اورارتویی به معنی بیگانه و دشمن است، و همان ها این نقش ها را هزاران سال قبل بر سنگ های بیستون و سرپل ذهاب زده اند، همان لولو هایی که "ممه ها" را هزاره هاست که از کودکان ایران می ربایند و می برند!

[1] - وادی‌ السلام‌ از دیدگاه‌ روایات‌

در احادیث‌ فراوانی‌ از قداست، عظمت‌ و ویژگی‌های‌ وادی‌ السلام‌ سخن‌ رفته، که‌ به‌ تعدادی‌ از آن‌ها اشاره‌ می‌کنیم:

1. مرحوم‌ کلینی‌ با سلسله‌ اسناد خود از <حَبه`ُ العُرَنی>46 روایت‌ می‌کند که‌ گفت: در محضر امیرمؤ‌منان‌ در وادی‌ السلام ایستاد و شروع‌ به‌ راز دل‌ گفتن‌ کرد، گویی‌ با کسی‌ سخن‌ می‌گفت. به‌ احترام‌ آن‌ حضرت‌ مدتی‌ ایستادم‌ تا خسته‌ شدم، پس‌ نشستم، تا حوصله‌ام‌ سر رفت، باز هم‌ ایستادم‌ تا خسته‌ شدم، باز هم‌ آن قدر نشستم‌ که‌ حوصله‌ام‌ سر رفت. این‌ بار ایستادم‌ و عبایم‌ را تا کردم‌ و گفتم: ای‌ امیرمؤ‌منان! از طول‌ قیام‌ شما من‌ نگران‌ شدم، ساعتی‌ استراحت‌ بفرمایید. پس‌ عبای‌ خود را روی‌ زمین‌ پهن‌ کردم‌ تا بر روی‌ آن‌ بنشینند. فرمود:

یا حَبه`ُ اِن هُوَ اِلاّ مُحادَثَه`ُ مُؤمِنٍ و مؤ‌انسته ُ. ای‌ حبّه‌ این‌ چیزی‌ جز گفت‌ و گوی‌ با مؤ‌من‌ و انس‌ با مؤ‌من‌ نمی‌باشد.

گفتم: آیا آن‌ها نیز با یکدیگر چنین‌ گفت‌وگویی‌ دارند؟ فرمود:  نِعَم، وَلَو کُشِفَ لَکَ لَرَایتَهُم حَلَقاً حَلَقاً مُحتَبینَ یَتَحادَثُونَ.

آری، اگر پرده‌ از مقابل‌ دیدگانت‌ کنار برود، خواهی‌ دید که‌ آن‌ها نیز جامه‌ به‌ خود پیچیده، حلقه‌ حلقه‌ نشسته، با یکدیگر سخن‌ می‌گویند.

پرسیدم‌ آیا ارواح‌ مؤ‌منان‌ در این‌جا گرد آمده‌اند یا پیکرهای‌ آن‌ها؟ فرمود: اَرواحٌ، وَما مِن مُؤ‌مِنٍ یَمُوتُ فی بُقعَه`ٍ مِن بِقاعِ الاَرضِ اِلاّ قیلَ لِروحِهِ: اِلحَقی‌ بِوادِی‌ السلامِ وَاِنها لَبُقعَه`ٌ مِن جَنه`ِ عَدنٍ .   ارواح‌ مؤ‌منان‌ در این جا گرد آمده‌ است، هیچ‌ مؤ‌منی‌ در هیچ‌ بقعه‌ای‌ از بقعه‌های‌ روی‌ زمین‌ از دنیا نمی‌رود جز این‌ که‌ به‌ روحش‌ گفته‌ می‌شود: به‌ وادی‌ السلام‌ بپیوند، به‌ راستی‌ آن جا بقعه‌ای‌ از بهشت‌ برین‌ می‌باشد.47

علامه مجلسی‌ در مقام‌ تبیین‌ و تشریح‌ این‌ حدیث‌ شریف‌ می‌فرماید:

به‌ طوری‌ که‌ پیامبر اکرم(ص) جبرئیل‌ و دیگر فرشته‌ها را می‌دید، ولی‌ اصحاب‌ آن ها را نمی‌دیدند و به‌ طوری‌ که‌ علی(ع) ارواح‌ را در وادی‌السلام‌ می‌دید، ولی‌ <حَبّه> راوی‌ حدیث‌ آن‌ها را نمی‌دید، امکان‌ این‌معنی‌ هست‌ که‌ در وادی‌ السلام‌ باغ ها، بوستان‌ها، چشمه‌ها و استخرهایی‌ باشد که‌ مؤ‌منان‌ با پیکرهای‌ مثالی‌ و برزخی‌ خود از آن ها برخوردار باشند، ولی‌ ما از دیدن‌ آن ها ناتوان‌ باشیم.48

سید نعمه`‌اللّه‌ جزایری‌ نیز در همین‌ رابطه‌ می‌فرماید:

بهشت‌ روی‌ زمین‌ سرزمین‌ وادی‌ السلام‌ در نجف‌ اشرف‌ می‌باشد که‌ ارواح‌ مؤ‌منان‌ در پیکرهای‌ مثالی‌متنعّم از نعمت های‌ الهی‌ در آن جا هستند تا روزی‌ که‌ به‌ جایگاه‌ اصلی‌ خود در بهشت‌ برین‌ راه‌ یابند.49

مکاشفهِ‌ مشهور و شگفتی‌ که‌ برای‌ مرحوم‌ نراقی‌ در وادی‌ السلام‌ رخ‌ داده،‌ مؤ‌ید نظر علامهِ‌ مجلسی‌ و محدث‌ جزایری‌ می‌باشد.

در این‌ رابطه‌ مکاشفهِ‌ بسیار جالب‌ و شنیدنی‌ برای‌ یکی‌ از نواده‌های‌ محقق‌ طباطبایی50 روی‌ داده‌ که‌ به‌ جهت‌ اختصار از نقل‌ آن‌ صرف‌ نظر می‌کنیم. بر اساس‌ این‌ مکاشفه‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ شب ها در وادی‌ السلام‌ گرد آمده، از محضر مقدس‌ مولای‌ متقیان‌ کسب‌ فیض‌ می‌کنند.

به‌ همین‌ دلیل‌ از زیارت‌ اهل‌ قبور در شب‌ نهی‌ شده‌ و تعلیل‌ شده‌ که‌ ارواح‌ مؤ‌منین‌ شب‌ها در وادی‌ السلام‌ هستند و هرگز نمی‌خواهند که‌ لحظه‌ای‌ از آن جا محروم‌ شوند و زیارت‌ آن‌ها در شب‌ موجب‌ محرومیّت‌ آن ها از حضور در وادی‌ السلام‌ می‌شود.

2. فضل‌ بن‌ شاذان‌ در کتاب‌ <القائم> با سلسله‌ اسناد خود از اصبغ‌ بن‌ نباته‌ روایت‌ کرده‌ که‌ فرمود:

مولای‌ متقیان‌ امیرمؤ‌منان(ع) روزی‌ از کوفه‌ بیرون‌ رفتند تا به‌ سرزمین‌ <غَرِیّ> (نجف‌ فعلی) رسیدند و در آن جا روی‌ خاک‌ها دراز کشیدند.

قنبر عرضه‌ داشت: اجازه‌ بفرمایید جامه‌ام‌ را پهن‌ کنم‌ تا روی‌ آن‌ استراحت‌ فرمایید. امام(ع) فرمود:<نه، این‌ چیزی‌ جز تربت‌ مؤ‌من‌ و یا مزاحمتِ مجلس‌ او نمی‌باشد>. اصبغ‌ بن‌ نباته‌ گوید: عرض‌ کردم: مولای‌ من، تربت‌ مؤ‌من‌ را متوجه‌ شدیم، ولی‌ منظور شما را از مزاحمت‌ مجلس‌ مؤ‌من‌ متوجه‌ نشدیم.

فرمود: َیا ابنَ نُباتَه`، لَوکُشِفَ لَکُم لَرَایتُم ارواحَ المُؤ‌مِنینَ فی هذَا الظَهرِ حَلَقاً یَتَزاوَرُونَ وَیَتَحَدّثُونَ، اِن فی هذَا الظَهرِ رُوحُ کُلّ مُؤ‌مِنٍ وَبِوادی بَرَهُوتَ نَسَمَه`ُ کُلٍّ کافِرٍ.  ای‌ پسر نباته، اگر پرده‌ از برابر دیدگان‌ شما کنار برود خواهید دید که‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ در این‌ پشت‌ گرد آمده، حلقه‌ زده، با یکدیگر دیدار می‌کنند و از هر دری‌ سخن‌ می‌گویند، که‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ در این‌ نقطه‌ گرد آمده‌ و ارواح‌ کافران‌ در وادی‌ برهوت>.51

3. شیخ‌ طوسی با سلسله‌ اسناد خود از مروان‌ بن‌ مسلم‌ روایت‌ کرده‌ که‌ به‌ محضر امام‌ صادق(ع) عرضه‌ داشت:

برادرم‌ در بغداد زندگی‌ می‌کند، می‌ترسم‌ که‌ اجلش‌ در آن جا فرا رسد. امام(ع) فرمود:

ما تُبالی حَیثُما ماتَ، اَما اِنهُ لا یَبقی‌ مُؤ‌مِنٌ فی شَرقِ الاَرضِ وَغَربِها اِلاّ حَشَرَ اللّهُ روُحَهُ اِلی‌ وادِی‌ السلام . چرا در اندیشه‌ هستی‌ که‌ کجا بمیرد، بدون‌ تردید هیچ‌ مؤ‌منی‌ در مشرق‌ و یا مغرب‌ نمی‌میرد، جز این‌ که‌ خداوند روحش‌ را به‌ وادی‌ السلام‌ می‌فرستد.    راوی‌ پرسید: وادی‌ السلام‌ کجاست؟ فرمود:

ظَهرُ الکُوفَه`ِ، اَما اِنّی کََأنّی‌ بِهِم حَلَقٌ حَلَقٌ قُعُودٌ یَتَحَدثُونَ.  وادی‌ السلام‌ پشت‌ کوفه‌ است، گویی‌ من‌ با چشم‌ خود می‌بینم‌ که‌ حلقه‌ حلقه‌ نشسته‌ با یکدیگر سخن‌ می‌گویند.52

  1. دیلمی‌ از امام‌ صادق(ع) روایت‌ کرده‌ که‌ فرمود: ما مِن مُؤمِنٍ یَمُوتُ فی‌ شَرقِ الا َِرضِ وَغَربِها، اِلاّ حَشَرَ اللّهُ جَل وَعَلا روحَهُ اِلی‌ وادِی‌ السلام.   هیچ‌ مؤ‌منی‌ در شرق‌ یا غرب‌ دنیا نمی‌میرد، جز این‌ که‌ روحش‌ را خداوند متعال‌ به‌ سوی‌ وادی‌ السلام‌ گسیل‌ می‌دارد.  راوی‌ پرسید: وادی‌ السلام‌ کجاست؟ فرمود:  بَینَ وادِی‌ النجَفِ وَالکُوفَه`ِ، کَأنّی بِهِم خَلقٌ کَبیرٌ قُعُودٌ، یَتَحَدّثُونَ عَلی مَنابِرَ مِن نُور.  در میان‌ صحرای‌ کوفه‌ و نجف‌ می‌باشد، گویی‌ با چشم‌ خود می‌بینم‌ که‌ مخلوقات‌ بسیاری‌ بر فراز منبرهایی‌ از نور نشسته‌ با یکدیگر سخن‌ می‌گویند.53

5. زید نرسی، از اصحاب‌ امام‌ صادق(ع) از آن‌ حضرت‌ روایت‌ می‌کند که‌ فرمود: چون‌ روز جمعه‌ و عیدین‌ (فطر و قربان) فرا رسد، خداوند منّان‌ به‌ رضوان‌ - خازن‌ بهشت‌ - فرمان‌ می‌دهد که‌ در میان‌ ارواح‌ مؤ‌منان‌ که‌ در عرصه‌های‌ بهشت‌ قرار دارند فریاد بر آورد که‌ خداوند به‌ شما رخصت‌ داده‌ که‌ به‌ خویشان‌ و دوستان‌ خود در دنیا سر بزنید...   آن گاه‌ امام(ع) تشریح‌ می‌کند که‌ با چه‌ تشریفاتی‌ آن ها را به‌ روی‌ زمین‌ می‌آورند. سپس‌ می‌فرماید:

فَیَنزِلُونَ بِوادِی‌ السلامِ، وَهُوَ وادٍ بِظَهرِ الکُوفَه`ِ، ثُم یَتَفَرّقُونَ فِی‌ البُلدانِ وَالاَمصارِ، حَتّی‌ یَزُورُونَ اهالیهِمُ الذینَ کانُوا مَعَهُم فی دارِ الدُّنیا.  پس‌ آن ها در وادی‌ السلام‌ فرود می‌آیند و آن‌ منطقه‌ای‌ در پشت‌ کوفه‌ است.از آن جا به‌ شهرها و کشورها پراکنده‌ می‌شوند، سپس‌ به‌ خویشان‌ و آشنایان‌ خود که‌ در دنیا با آن ها آمیزش‌ داشتند سر می‌زنند... و شامگاهان‌ به‌ جایگاه‌ خود در بهشت‌ برین‌ باز می‌گردند.54

ملک‌ نقّال‌

احادیث‌ یاد شده‌ به‌ صراحت‌ دلالت‌ دارند بر این‌ که‌ ارواح‌ مؤ‌منان‌ به‌ وادی‌ السلام‌ نجف‌ منتقل‌ می‌شوند، در عالم‌ برزخ‌ در آن‌ سرزمین‌ پاک‌ با یکدیگر انس‌ می‌گیرند و به‌ گفت‌ و گو می‌پردازند و از نعمت‌های‌ بی‌کران‌ الهی‌ متنعم‌ می‌باشند، ولی‌ در احادیث‌ دیگری‌ از وجود <ملک‌ نقّال> و نقل‌ و انتقال‌ اجساد برخی‌ از مؤ‌منان‌ به‌ وادی‌ السلام‌ نجف‌ و دیگر مشاهد مشرفه‌ سخن‌ رفته‌ است.55     این‌ احادیث‌ را محمدنبی‌ تویسرکانی‌ (م. 1320 ه) در کتاب‌ لئالی‌ الا‌خبار گرد آورده56 و سید محمدباقر قزوینی، از شاگردان‌ شریف‌ العلما (م. 1245 ه .) در این‌ رابطه‌ کتاب‌ مستقلی‌ تأ‌لیف‌ کرده، آن‌ را رسالهِ‌ اثبات‌ ملک‌ نقّال نام‌ نهاده‌ است.57    در این‌ رابطه‌ مکاشفهِ‌ بسیار جالبی‌ برای‌ مرحوم‌ ملامهدی‌ نراقی‌ در وادی‌ السلام‌ رخ‌ داده، که‌ سه‌ تن‌ از ملائکهِ‌ نقال‌ را مشاهده‌ کرده‌ که‌ پیکر مؤ‌منی‌ را به‌ وادی‌ السلام‌ نجف‌ اشرف‌ حمل‌ می‌کنند.   مشروح‌ این‌ داستان‌ را شیخ‌ محمود عراقی‌ با سند بسیار معتبر و قابل‌ استناد از مرحوم‌ نراقی‌ نقل‌ کرده‌ است.58

داستان‌ جالب‌ دیگری‌ در همین‌ رابطه‌ برای‌ مرحوم‌ شیخ‌ فضل‌ اللّه‌ نیشابوری‌ (م.1357‌ه.) رخ‌ داده، که‌ مشروح‌ آن‌ را به‌ صورت‌ مستند در کتاب‌ <اجساد جاویدان> آورده‌ایم.59      از ویژگی های‌ وادی‌ السلام‌ مرحوم‌ دیلمی‌ در ارشاد می‌فرماید:

از ویژگی های‌ تربت‌ امیرالمؤ‌منین(ع) این‌ است‌ که‌ از کسانی‌ که‌ در آن‌ سرزمین‌ دفن‌ شوند عذاب‌ قبر و سؤ‌ال‌ نکیر و منکر برداشته‌ می‌شود، چنان که‌ در روایات‌ صحیح به‌ آن‌ تصریح‌ شده‌ است.60   برای‌ همین‌ است‌ که‌ بسیاری‌ از بزرگان‌ وصیت‌ می‌کردند که‌ جنازه‌شان‌ را به‌ نجف‌ اشرف‌ منتقل‌ کنند و در جوار حرم‌ ملکوتی‌ امیرمؤ‌منان، در بهشت‌ روی‌ زمین‌ <وادی‌ السلام> به‌ خاک‌ بسپارند.  تعداد کسانی‌ را که‌ در طول‌ چهارده‌ قرن‌ در این‌ سرزمین‌ مقدس‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شده‌اند، جز خداوند منان‌ نمی‌داند. گذشته‌ از سفرنامه‌های‌ جهانگردان، در گزارش‌های‌ محرمانهِ‌ بریتانیا نیز از رقم‌ بالای‌ جنازه‌هایی‌ که‌ به‌ جهت‌ قداست‌ مکان‌ از ممالک‌ مختلف‌ جهان‌ با امکانات‌ محدود آن‌ زمان‌ به‌ وادی‌ السلام‌ آورده‌ می‌شد، گفت‌وگو شده‌ است.61  مرحوم‌ دیلمی‌ از برخی‌ از صلحای‌ نجف‌ اشرف‌ نقل‌ کرده‌ که‌ در عالم‌ روِ‌یا دیده‌ است‌ از هر قبری‌ که‌ در آن‌ سرزمین‌ وجود دارد، ریسمانی‌ بیرون‌ آمده‌ به‌ گنبد مولای‌ متقیان‌ گره‌ خورده‌ است.62   سپس‌ اضافه‌ می‌کند که‌ از ویژگی‌های‌ این‌ سرزمین‌ مقدس‌ این‌ است‌ که‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ به‌ سوی‌ آن‌ گسیل‌ می‌شوند.63  

[2] - جمله ایی به عربی به معنی "سخن در مورد شادی، خود نصف تجربه شادی را حاصل می کند".

[3] - جاف‌ نام یکی از بزرگ‌ترین اتحادیه‌های ایلی قوم کرد می‌باشد که سرداران بزرگی از میان آن‌ها برخاسته‌اند (اکثرا از سرداران مشهور عثمانی‌ها و صفویه و افشاریه) و امروزه دیگر ساکن شهرهای بزرگی در ایران و عراق هستند که اکثریت آن‌ها ساکنین عراقند و اقلیتی از آن‌ها ساکن ایران هستند. در عراق حداقل سه شهر بزرگ و در ایران حداقل پنج شهر آن صد درصد جاف نشین است.

[4] - پادشاهی الیپی یا الیپی قلمرو باستانی در غرب رشته کوه زاگرس و پایتخت آن نیسابی (کرمانشاه)، که در غرب آن بابل، در شمال شرقی آن سرزمین ماد، در شمال آن تمدن مانناییان، در جنوب آن تمدن عیلام و در نزدیکی شمال آن شاهراه بین بابل و همدان بود که از بستگان نزدیک عیلامیان بودند و بقایای اقوام گوتی و کاسی در شمال آن قرار داشتند.

[5] - کامبادِن یا کامبادنه شهری باستانی در شمال شهر کرمانشاه بوده‌است

[6] - مجاهدین خلق در سال 1367 بعد از پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل توسط ایران، از مرز سرپل ذهاب وارد ایران شدند و از گردنه پاتاق تا گردنه کوزران نقش هایی از خشونت و بیرحمی را علیه هموطنان خود آفریدند که خواندن آن در تاریخ جز درد برای ایرانیان چیزی به دنبال نخواهد داشت.

[7] - تیسپون یا تیسفون شهری باستانی، واقع در کرانه شرقی رود دجله، در حدود ۳۵ کیلومتری جنوب شرقی بغداد در کشور عراق امروزی بود. این شهر برای بیش از ششصد سال پایتخت سلطنتی ایران باستان در دوران اشکانیان و ساسانیان بود. تیسفون در دوران اشکانیان به‌عنوان پایتخت غربی ایران در منطقهٔ بین‌النهرین ساخته شد و در دوران ساسانیان ارزش خود را به‌عنوان مرکز نیروی سیاسی و اقتصادی نگه داشت. پس از حمله اعراب به ایران، شهر تیسفون به تاراج رفت و رفته‌رفته متروکه گشت. در اصل شهر تیسفون دارای هفت شهر در خود بود. این شهرها عبارت بودند از: ۱. تیسفون ۲. اسپانبر ۳. وه اندیو خسرو ۴.سلوکیه یا ویه اردشیر ۵. درزنیدان ۶. ساباط یا والاش‌آباد ۷. ماحوزا

[8] - پس از جنگ جلولاء تعداد زنان اسیر بسیار زیاد بودند به طوری که عمر بن خطاب درباره فرزندان حاصل از نزدیکی سپاهیانش با این اسیران به فکر فرو رفت. دینوری در کتاب اخبار اطوال، در پیرامون این حادثه اینچنین می‌نویسد: "مسلمانان در جنگ جلولا غنایمی به دست آورند که نظیر آن را به دست نیاورده بودند و گروه زیادی اسیر از دختران آزادگان و بزرگان ایران گرفتند. گویند عمر می‌گفته است خدایا من از شر فرزندان اسیران جلولا (که بعدها به دنیا خواهند آمد) به تو پناه می برم…" (اخبار الطوال: ص ۱۶۳)

[9] - جنگ نهاوند ، در روز ۲۵ بهمن سال ۲۰ خورشیدی و ۱۴ فوریه سال ۶۴۲ میلادی بین سپاه ایران، در حمله اعراب به ایران در نزدیکی نهاوند که در منطقه‌ایی کوهستانی واقع شده، اتفاق افتاد. جنگ نهاوند که اعراب آن را فتح‌الفتوح نامیدند یکی از مهم‌ترین جنگ‌هایی است که میانِ اعراب و ایرانیان روی داد، یعنی 5 سال بعد از جنگ جلولا. ابن اثیر در خصوص علت این نام‌گذاری می‌نویسد: اعراب، فتح نهاوند را «فتح‌الفتوح» نامیدند، زیرا بعد از آن ایرانیان نتوانستند اوضاع را ساماندهی منظم بنمایند و قوای ملی مقابله با اعراب را تشکیل دهند، و پس از این جنگ بود که اعراب سراسر کشور ایران را تصرف کردند و به جز مقاومت‌های محلی و منطقه ای، ایستادگی سراسری و تحت فرماندهی یک قدرت مشخص و واحد، صورت نگرفت و بدین ترتیب دولت ساسانی بعد از سده‌ها حکومت بر ایران و بخش‌هایی از خاورمیانه و آسیا سقوط کرد.

[10] - جمله ایی از زبان محمود احمدی نژاد، که توسط وی در مقام رئیس جمهور عنوان گردید، که ظاهرا ایشان هم این جمله را از مادران این سرزمین شنیده بود، وقتی مادران ایرانی، می خواهند که کودک خود را از شیر بگیرند، و دیگر حاضر به شیر دهی به فرزند خود نیستند، به هنگام اصرار کودک برای نوشیدن شیر از سینه مادر، آنرا زیر لباس خود مخفی کرده، و می گوید "دیگه آن مَمِه رو لولو برد"، لولو در اینجا شاید کنایه از دزد و یا بیگانه ایی باشد که آن را برده است. دروغی مصلحتی در فرهنگ تغذیه شیر مادر، برای چشم پوشی کودک از شیر مادر، و روی آوری او به غذای معمولی، و ادامه رشد جسمی با کمک غذای بزرگسالان

با پایان سفرم به استان کردستان، و دیدارهایی که از شهرهای زیبای سنندج، مریوان، کامیاران، داشتم، اینک توقفی هم در استان کرمانشاه خواهم داشت، بهشت تاریخ ایران باستان، سرزمینی الهام بخش که یادآور مجد و عظمت ایران فرهنگی، باستانی و تمدنیست، سرزمین عشق های شیرین و فرهادی، نبردهای بزرگ و خار و ذلیل کننده دشمنان و رقبای این آب و خاک، دیار قهرمانان ایران باستان، که نشانه های پهلوانی را تا کنون در رفتار و منش خود حفظ کرده اند، شهر غیورمردان بلند قامت ایران، با روحیه های بزرگمنشی، تفکر و نرم خویی، هنر و موسیقی، معنویت و عمق، دروازه ورود ایرانیان به میانرودان و شهرهای تاریخی ییلاقی شاهان ایران باستان، در کناره های رود دجله و فرات، تیسپون نشینانی که اکنون در آن سوی مرزهای سیاسی ترسیم شده بعد از جنگ های جهانی، که بین ما جدایی افکند، و کار را به دشمنی هم کشاندند تا این که در 31 شهریور سال 1359 به کار گرفته شدند تا جنگی 8 ساله و خسارتبار را به هموطنانِ ایران تمدنی خود در این سوی مرز، تحمیل و آغاز کنند، تا ما از همدیگر کشتاری بیرحمانه و بی دریغ در طی هشت سال کنیم.

و بدین ترتیب بود که کرمانشاهان یا باختران آن روز، به میانی ترین جبهه، در طول مرز تماس ما با نیروهای بعثی تحت فرماندهی "سید الرئیس" یعنی دیکتاتور بغداد تبدیل شد، و در این جنگ خسارتبار هشت سال، کرمانشاه همواره مورد خشم و تنفر صدامیان بود، و بارها و بارها بمباران شد، شهرهایش با خاک یکسان شدند، به طوری که وقتی در سال 1367 در پایان این جنگ به دیدار نفت شهر رفتم، از این شهر جز چند خیابان آسفالته، هیچ ساختمانی باقی نمانده بود، و ما ایرانیان مجبور شدیم، به رغم اکراه و نخواستن هایمان، در مقابل این تجاوز خویشاوندان سببی خود در میانرودان، بایستیم و طی هشت سال، از هم کشتاری کم نظیر کنیم، تا هم ایران و هم عراق، در خلال این نبرد نابود شوند، و آثار خسارتبار این جنگ طولانی را، بر چهره، روح و روان و اقتصاد و سیاست این دو کشور، برای دهه ها و بلکه بیشتر، ببینیم و تحمل کنیم.

جنگ یک حادثه دردناک، یک تراژدی غمناک، و یک توفان بلاخیز است، اما با این حال، در سخت ترین صحنه های آن هم، باز شیرینی هایی برای هر مبتلا و یا هر جنگجویی باقی می گذارد، خاطراتم از این جنگ، در کردستان بسیار بهتر از خاطراتم از این جنگ، در کرمانشاهان است، چرا که در نبرد کردستان، طرف اصلی جنگ ما دشمن بعثی بود، اما در کرمانشاه، تنها در یک نبرد حضور یافتم، آنهم نبردی که ما آنرا مرصاد نامیدیم، و آفریدندگانش آنرا "فروغ جاویدان" دیدند! و دسیسه گران بین المللی، ما را در مقابل سپاهی مجهز و متشکل از تیپ و لشکرهایی نهادند که در یک ستون خودرویی، زرهی و البته متشکل از فرزندان نخبه انقلابی و مبارز سابق، که علیه کشور خودشان سازماندهی و تجهیز شده بودند، تا آن روزهای تلخ را رقم زنند، و مقابل مایی صف آرایی و نبرد کنند، که برای دفع تجاوز و جلوگیری از تجزیه کشور، توسط بعثی ها بدین جنگ رفته بودیم.

کرمانشاه و جاده های تاریخی اش به میانرودان

از چنین مبارزانی الفبای غیرت، تفکر، خویشتنداری، صبر، تامل، وطن دوستی، دوری از دشمن و... را هم گرفته بودند، و ما را در این نبرد شرم آور که برای ایران و هر ایرانی جز سرافکندگی و سرشکستگی چیزی در بر نداشت، همچون رستم، مقابل سهراب نهادند، که تا پنجه در پنچه هم نهیم و از همدیگر بکشیم و کشته شویم، که در هر صورت سرافکندگی و خسارت برای ایران و ایرانیان بود. اعضای وقت سازمان مجاهدین خلق که مقابل ما، در آن روز صف کشیده بودند، کسانی بودند که تا آن لحظه، حداقل سه دوره مبارزاتی مهم را طی کرده، و پشت سر گذاشته بودند:

  • دوره اول تحت رهبری مردانی اهل تفکر اخلاقی، دینی، انسانی و انقلابی همچون علی شریعتی، سید محمود طالقانی و مهدی بازرگان، که به مبارزه مجاهدان آنروز، که با پهلوی ها و نظام پادشاهی در نبرد بودند، شکل و شمایل یک نبرد پاک و افتخارآمیز، اخلاقی می دادند، تا منطقی و متین مبارزه کنند و پیش بروند، و البته هم با کمک دیگر صحنه سازان آن انقلاب مردمی و سراسری، پیروزی هم نصیب انقلابیون شد، اما...
  • دوره دوم مبارزه آنان بعد از پیروزی انقلاب در سال 1357، و تا سال 1360 حادث شد، که دیگر نه شریعتی بود و نه طالقانی و بازرگان، و یا حتی مبارزانی منطقی تری در بین خودشان، که همه یا حذف شده بودند و یا به دیار باقی شتافته بودند، اینجا بود که تحت فرماندهی و رهبری جوانانی پرشور، اما خالی از تفکر پخته ی مبارزاتی، تحت مسئولیت و هدایت افرادی همچون مسعود رجوی و... قرار گرفت، که در بزنگاه های سرنوشت ساز مبارزه، تصمیم های نابجایی می گرفتند، و از قضا در این دوره از مبارزه خود، با همسنگران انقلابی اشان در دوره مبارزه با پهلوی، که با بسیاری از آنان در زندان های پهلوی همسلول و همبند بودند، و اینک در نبردی قرار گرفتند، که پیچیدگی و ظرافت های بیشتری در مقایسه با مبارزات دوره پهلوی ها داشت، حلم و بردباری می خواست و تفکری پویا که شرایط را بخواند و درک کند و سپس عمل نماید. این درست است که در روند خالص سازی های بعد از پیروزی انقلاب، وقتی آنان نتایج تقسیم غنایم پس از پیروزی انقلاب را دیدند، به درستی تا حد زیادی ناعادلانه یافتند، و احتمالا آنان سهمی در خور زحمات خود، که در دوره مبارزه تشکیلاتی با حکومت شاهنشاهی، متحمل شده بودند دریافت نداشتند، و تکیه کنندگان بر کرسی های قدرت، و همسنگران سابق انقلابی اشان هم دیگر تاب و تحمل اصرار آنها برای سهم خواهی در قدرت را نداشتند، و تلاش های شان برای کسب این سهم هم به جایی نرسید، اما شاید روا نبود که برای قدرت دست به خشونت زد و با ترور و مبارزه مسلحانه خواست های خود را پیگیری کرد، و این همان اشتباه راهبردی اول آنان بود، که وارد در نبرد مسلحانه و ترور و خشونت شدند، و شیوه های مناسب مبارزه مسالمت جویانه را، به روش های نامناسب نبرد خشونتبار و ترور و کشتار کشاندند، بدین ترتیب هم تخم لق ترور و خشونت را در کشور پراکندند و کشور را رادیکالیزه کردند و هم خود به اهداف شان نرسیدند و رویه ایی در کشورداری باب کردند که تاکنون نیز کشور از این وضع خارج نشده و در رنج است، و هر درخواست و اعتراض به حقی نیز، زیر پای خشونت و خون پایمال می شود،
  • دوره سوم مبارزه ی این نخبگان پر سابقه، و تشکیلاتی در مبارزه و نبرد با حکومت های مستقر، بعد از 30 خرداد 1360 آغاز می گردد که با وارد شدن به نبرد مسلحانه طعم شکست را به کام خود و تمام اصلاح طلبان دیگر در روند انقلابیِ بعد پیروزی نشاندند، و راه تلاش های اصلاح طلبانه و غیر خشونت آمیز را نیز برای خود و باقی مبارزین کور کردند، و بستند، و تا سال ها آنرا عقیم نمودند، و خود نیز تحت فشارهای زیادی که متحمل می شدند، مجبور به فرار از ایران شدند، و راهبردی ترین اشتباه آنان بعد از فرار بود که مرتکب شدند و راهبران این انقلابیون پر سابقه و پر حرارت، خود و مریدان شان را در گرداب بی عاقبت پیوستن به رژیم بعث عراق که چشم به خاک ایران داشت، انداختند، تا نبرد با حاکمان مخالف خود در جمهوری اسلامی را در کنار خبیث ترین رهبر عربی، که حتی به اعراب همپیمان خود در این جنگ (مثل کویت و عربستان و...)، و حتی یاران وفادار خود همچون دامادش هم رحم نکرد، دنبال کنند،

که این خطاهای راهبردی، حرکت افتخار آفرینان صحنه انقلاب های آزادیبخش را به سوی نابودی حیثیتی، تاریخی و... و ننگ خیانت به کشور و ملت جلو برد، و در حالی که خود را مجاهدین در راه خلق ایران می نامیدند به دشمنان خلق ایران و خاک ایران تبدیل کرد، و بر تمام خدامات مبارزاتی و انقلابی و مثبت آنان نیز خط بطلان کشید، چرا که شدت اشتباه آنان به حدی بود که اگر حقی هم داشتند، دیگر در سیاهی این حرکت سیاه در تاریخ خیانت به ایران و ایرانیان، هرگز دیده نمی شد، چرا که آنان اینک در کنار دشمن قسم خورده این آب و خاک قرار گرفته بودند، دشمنی که فارغ از اختلافات درونی ما، با همه ی ما ایرانیان چه شاه چه آخوند دشمن بود، او مخالف ایران و ایرانیت و ایرانیان بود، او از تکرار "قادسیه" می گفت و ویرانی ایران و موجودیت آن. نمی دانم این واقعیت چطور از چشم رهبران این سازمان مبارزِ باسابقه درخشان در رهبری و مبارزه، به دور ماند.

مجسمه دختر کرد با فرزندش
مجسمه دختر کرد در کرمانشاه

در کرمانشاهان ما در سال 1367 با چنین گروهی، آخرین عملیات نظامی خود در خلال جنگ خسارتبار هشت ساله را به انجام رساندیم و از جنگ به طور کامل مرخص شدیم، چراکه قطعنامه 598 سازمان ملل متحد، به این خونریزی های غیر ضرور، خط پایان کشید، و این آخرین نبرد، و شاید دردناک ترین جنگی بود که در طول سه سال حضورم در جنگ مذکور، تجربه دیدارش را داشتم،

شهدا و خسارات ما در نبردهای بزرگی همچون عملیات های والفجر 8، کربلای 4 و 5، و یا نبردهای کوچکی همچون نصر 8، بیت المقدس 2 و 3 و 6 و... هرگز از این نبرد، با مجاهدین خلق کمتر نبود، بلکه بسیار بسیار بیشتر هم بود، اما این نبرد نمود بارز و روشن گیر افتادن ایرانیان، در بازار مکاره دسیسه بازار مکار عالم بود، که فرزندان این میهن، و انقلابیون همسنگر در صحنه مبارزه ی سابق را، مستقیما به جان هم انداخته بود، و از هم کشتار کردند.

مجاهدین خلق اکنون به مشت آهنین صدام، علیه کردها و ایرانیان تبدیل شده بودند، و آن خیانتکارِ دشمن ایرانیان، دو بار از آنان علیه کردها سود جست، یکبار در نبرد با خیزش معترضین کُرد خود در کردستان عراق، و اکنون از مرزهای کرمانشاه آمده بودند تا در این نقطه از از خاک کشورمان از کُردها به نیابت از صدام انتقام بگیرند، البته تو گویی در این آخرین روزهای جنگ، و فرایند صلحی که صدام با ج.ا.ایران در پیش داشت، اینان را به عمد به گوشت جلوی توپ تبدیل کرد، و به قتلگاه فرستاد، تا مثل امپراتوران روم باستان، به جایگاه های بالای خود در کلوسئوم آتن بنشیند، و به کشتار کلادیاتورها از هم، به دست خودشان در این زمین، به تماشا نشسته، و از کشتار دو طرف لذت ببرد،

انگار صدام با آن مالیخولیای ایرانی کشی که داشت، می خواست بنشیند و با آن خنده های مسخره اش، تماشاگر این صحنه ها باشد، که چطور دشمنانش (ایرانیان) از همدیگر، خود به دست خود کشتار می کنند، و ما دو طرف در این صحنه پایانی جنگ، متشکل از دشمنان اسیر او (مجاهدین خلق)، و سربازان به حالت صلح نشسته دشمن (که بعد از پذیرش قطعنامه 598، جنگ را پایان یافته می دیدیم، و در این سوی خاکریزها منتظر گذر از این لحظات سخت) بودند که در این روز از همدیگر کشتار می کردند.

نبردی که مجاهدین خلق آن را "فروغ جاویدان" می دیدند، و ما آنرا "مرصاد" می نامیدیم، اینچنین شکل گرفت، وقتی در محوطه بین روستای حسن آباد تا گردنه کوزران کرمانشاه، موقعی که ستون نظامی آنان از من گذشتند، و در محاصره آنها گرفتار شده بودم، دیگر نیاز به مترجمی نداشتم، تا بدانم آنان که به قصد کشتارمان می آیند، چه می گویند، و نام های شان چیست، "از شاهرخ به فهیمه، روی گردنه آتش بریزید" و... این فرمانی بود که در سر ستون آنان با بیسیم به جایی دیگر در ستون خودرویی گرفتار آمده، در پشت سد مقاومتگران مستقر در گردنه کوزران ابلاغ می کرد.

آری سفر به کرمانشاه خاطرات این نبرد غمناک، دردناک و شرمناک برای ایرانیان، را برایم زنده می کند، خاطره کشتاری که از خود، ما ایرانیان در روز روشن و در برابر چشم همه دشمنان مان انجام دادیم، و آنها لذتش را بردند. از این روست که وقتی سنگنگاره اسیران دشمن، در سایت باستانی بیستون در کرمانشاه را دیدم، که اسیران دشمن را طنابپیچ در خدمت شاه ایران حاضر کرده اند، با خود گفتم، ما که در چنین اوجی بودیم، چگونه این چنین در سقوط به باتلاق جنگ های داخلی و برادرکشی مبتلا شدیم؟!

چه فاکتوری نخ تسبیح نبردهای داخلی ما شده است، چه چیزی ایرانیان را برای سده ها مقابل هم قرار داده است، که همدیگر را در برابر چشم همه مهاجمین به خود، قربانی می کنند؟ و برخی ایرانیان را به این هوس می اندازد، تا تکیه بر کرسی های ثروت و قدرت در ایران را، با توسل ذلیلانه به سلطه متجاوزین خارجی به کشورشان، کسب کنند، آنان که مبارزه درست و جوانمردانه را به کناری نهاده ترجیح می دهند دستیار دشمن این آب و خاک شوند تا به اهداف خود برسند،

بعدها دیدم همانطوری که سپهبد افشین، از اسپهبدان سپاه ایران، بابک خرمدین را در توطئه ایی هماهنگ شده، تحویل معتصم خلیفه عباسی در بغداد داد، تا آنطور ناجوانمردانه کشته و مثله شود، مجاهدین خلق نیز رزمندگان ما را طعمه خواست های دل جنگجویان دشمن کردند، و انتقام صدامیان به دست مجاهدین خلق از رزمندگان حاضر در این جنگ گرفته شد، تاریخ این کشور پر است از امثالهم که تفاوتی بین جنگ های خانگی و داخلی بر سر قدرت، و جنگ های بر سر بقای وطن نمی دیدند و این است که متجاوزین پرتغالی را، یک ایرانی به جنوب ایران راهنمایی کرد تا سال ها در آنجا مستقر شوند و برای خود قلعه و برج و بارو بسازند، تو گویی برای همیشه اینجا ماندگار خواهند بود، همانطور که نگاهبانان شهر تیسپون در کنار دجله و فرات، با هدایت پارسیانی که در سمت اعراب ایستاده بودند، شکست خوردند و مضمحل گردیدند، تا ایران به تسخیر سپاه خلیفه دوم در آید و...

این ها دغدغه های ذهنی ام به هنگام ورود به کرمانشاهان بود، که لذت سفر را از من می گرفت، جانم را می فِسرد.     

 

داستان لوث شده تهدید به بستن تنگه هرمز :

هرمز نام دیگر اهورامزدا و یا همان خدای بی همتای ایرانیان است، که در زبان اوستایی در معنی آفریننده ی نیکی بکار رفته، که در مقابل اهریمن قرار می گیرد که معنی آفریننده ی بدی ها داشته، ایرانیان هزاره هاست که این نام را بر پسران خود می نهند، علاوه بر آن، نام ایرانی ستاره مشتری نیز هرمز می باشد، پیشنیان ما هر روز از روزهای ماه را نامی نهاده بودند، و روز اول هر ماه خورشیدی را نیز با نام خدای خود، هرمز می خواندند، همچنین در برخی از متون پنجشنبه را نیز در تقویم ایرانی هرمز می نامیدند، آنان همین نام بزرگ را بر تنگه ایی نهادند که دریای پارس را به پهنه ی اقیانوس هند متصل می کند.

 تنگه هرمز راهبردی ترین گذرگاه کنونی در منطقه ماست، جایی که ایرانیان نزدیک به 450 کیلومتر، و در واقع طولانی ترین ساحل را با آن دارند (که از مقابل گروک پایین در بندر جاسک تا بندر لنگه را شامل می شود)، ولی این روزها آنقدر از بستن تنگه هرمز به روی دنیا سخن گفته ایم، که دیگر شاید این موضوع لوث شده ترین موضوع، برای خود ما و دیگران شده باشد، و تا هر تنشی با یکی از کشورها و یا بلوکی از کشورها پیدا می کنیم، یکی خودش را جلو انداخته، و تهدید به بستن تنگه به روی دنیا می کند،

اما متاسفانه پیش از عملی کردن این تهدید مکرر، شاید این تنکه به بسته ترین گذرگاه برای کشتی های خود ما تبدیل شده است، چرا که در مقابل هر بندری در سواحل جنوب، این روزها تعداد زیادی از کشتی های خودمان را می توان دید که لنگر انداخته، از جمله در پناه جزایر این تنگه و دیگر بنادر ایران، بیش از کشتی های هر کشور دیگری که انتظار می رود بعد از بستن تنگه هرمز، متوقف شوند، کشتی های کشورمان اکنون به واسطه تحریم های کمرشکن، در امتداد آب های بندر عباس و... ایستاده و در انتظار توافق ایران با جهانند، تا تحریم ها برداشته شده و حرکت از سر گیرند.

 یکی از ملوانان تعریف می کرد که کشتی "سانی" که یکی از دو کشتی مسافربری بزرگ ایران می باشد که از روسیه خریداری شده اند، در جریان بازی های فوتبال جام جهانی قطر قرار بود [1] بین جزایر ایران و قطر مسافر جابجا کند، و توریست ها را به کشورمان منتقل کند که در اثر تحریم ها و اقدامات نابخردانه امنیتی در کشور، از جمله برخوردهای نامناسب امنیتی با مسافران وارده شده به ایران، به خصوص دستگیری توریست پیاده اسپانیایی [2] که از کردستان عراق وارد ایران شد، و از قضا همان روزی وارد سقز شده که مردم این شهر در حال دفن جسد مرحوم مهسا امینی بودند، و این توریست از همه جا بی خبر، مثل هر تازه وارد به هر کشوری که هرچیزی برایش جالب است و از آن عکس می گیرد هم، ظاهرا جوگیر جمعیتی می شود که در شهر بودند و چند عکس از این مراسم گرفت، که متعاقب آن دستگیر، و بازداشت طولانی او، و بازتاب رسانه ایی عجیبی علیه اقدامات امنیتی در ایران ایجاد کرد، و منجر به این شد، که پس چنین حرکات نابخردانه ایی علیه خارجی ها در کشور، حتی یک توریست هم پا به خاک ایران نگذاشت، و ایرانیان هیچ بهره ایی از سفره بزرگ چند میلیارد دلاری توریسم جام جهانی فوتبال قطر نبردند، و رقبای ایران در منطقه دست بالا را در جذب توریست ها داشتند.

در همین چند ماهه گذشته نیز سردبیر روزنامه کیهان که دیگر کسی از حصار آهنینی که او در مجامع قضایی و... برخوردار است و کسی در کشور و جهان از مواضع و موقعیت اش ناآگاه نیست، بارها در هر مساله، کوچک و بزرگی از بستن تنگه هزمز سخن گفت [3] ، مثل آدم های دچار خواب و چرت شده در جلسات، که گاهی در حین جلسه چرتشان پاره می شود و جمله ایی را به تکرار می گویند، و دوباره به خواب و خماری خود باز می گردند، چنین آدم هایی نمی دانند که جلسه مدت هاست که از مبحث مورد نظر آنان گذشته است، و حال آنکه مغز خواب آلوده شان روی مطلبی مانده و گیر کرده، و دنیای اطراف شان از این مباحث عبور کرده اند.  

اکنون با گذر از راهی دراز بین چابهار تا بندرعباس، و از جمله از کناره های قسمت هایی از ساحل تنگه هرمز، در هتل "هما" کنونی و یا همان هتل "گمبرون" سابق آرام گرفتم، هتل زیبایی در راس تنگه هرمز که "رنگ رخساره نشان از حال درون آن دارد"، و مشخص است که این هتل متعلق به بخش خصوصی نیست، شاید هم به زودی در زمره همان املاک خصوصی قرار گیرد که در طرح نابخردانه و مشکوکی موسوم به "مولد سازی" [4]  قرار است به قیمت هایی که از مسیر تشریفات قانونی فروش اموال و املاک دولتی نگذشته، و در پس پرده تعیین قیمت شده، به تملک افراد خاص تعیین شده در پرده های ابهام و ناروشنی و... در آید، و بدین ترتیب دارایی این مردم، به تاراج بدهی و کسر بودجه هایی برود، که دولت ج.ا.ایران در آن غرق شده است.

وقتی به اینگونه مباحث فکر می کنم، یا از کنار هر گوهری از این دست، از اموال عمومی عبور می کنم، تنم بدین خزان پاییزی می لرزد، که به سان خوره ایی به جان اموال عمومی خواهد افتاد، که چند نفر بنشینند، و هزاران میلیارد تومان اموال را بی نظارت عمومی، مطبوعات، کارشناسان، نهادهای ناظر، تشریفات فروش قانونی و... تعیین قیمت و خریدار کنند، و بدون این که کسی از آنها بتواند سوال کند، یا تصمیمات شان را به چالش قانونی و عرفی بکشد، و یا معترض شده و به سیستم ها و قوانین نیم بند موجود بکشاند، یا مجبور شوند چالش های قضایی را به واسطه تصمیمات خود طی کنند، و پاسخگوی خلاف های احتمالی خود شوند، فارغ البال از هر گونه مانعی هر آنچه بخواهند بر سر اموال عمومی خواهند آورد، و شاید شرایط واگذاری "املاک نجومی در شهرداری تهران" و واگذاری های بحث برانگیز ناشی از اصل 44 را تکرار کنند، مثل ماجرای دردناک واگذاری "کارخانه لاستیک سازی دنا" و یا سیستم همراه اول که به قیمت های ناچیز واگذار شدند، که حکایت این فروش اموال عمومی، شهره عام و خاص شده، و به مثالی در این رابطه تبدیل شده اند. در طرح مولد سازی، کاپیتولاسیون [5] یا مصونیت قضایی مشکوکی به عده ایی داده شده که به هر قیمت که خواستند، بهترین ها را به هر کس که اراده ملوکانه اشان قرار گرفت، خواهند فروخت،

چنین سازوکار حراج و فروش های در پس پرده اجناس پر قیمت را، در هیچ بازاری به جز بازار دزدها و راهزنان گردن کلفت نمی توان دید، که حاصل غارت خود در گردنه ها را، در محافلی پشت پرده، بدور از چشم های حسابگر، بدور از چشم زرگران توانا و حریص به گوهرهای ارزشمند، بدور از چشم های بینا و محاسبه گر و قیمتدان و...، نماینده دزدها به هر قیمت که بتواند و بخواهد اموال سرقتی می فروشد، تا هم خود را از شر اجناس دزدی خلاص کرده، و به قول واژه های فرهنگ اقتصادی جدید، در دنیای شفاف کنونی "پولشویی" کند، و رقمی ناچیزی را، برای کالاهای با ارزش دزدی خود دریافت داشته، و به همین مقدار مبلغ به اصلاح پاک و شستشو شده بسنده کرده، تا با خیال راحت، این مبلغ ناچیز را به رگ های اقتصاد مریض جامعه غارت زده خود، تزریق کرده، آنرا در سر سفره ای به ظاهر پاک، با پاکان روزگار خود، بلمبانند و...

اما نه! گویا این هتل دیگر دولتی نیست، اموال حاکمیتی است، و فعلا در این مرحله، این اموال دولتی اند که چوب حراج خورده اند، اموال حاکمیتی را صاحبانی هست که هنوز بدین حد رسوایی از حراج اموال عمومی تن نداده اند، گویا این اموال دولتی است که این چنین بی صاحب دیده شده، و به چنین سرنوشت دردناک و روسوایی مبتلا می شوند،

شایعه فروش ملک ارزشمند و بزرگ "اردوگاه فرهنگی شهید باهنر" [6] در شمال تهران که مربوط به وزارت غریب و بیکس آموزش و پرورش است، مجموعه ایی ارزشمند، که لایق دانش آموزان و آینده سازان این کشور و همچنین خدمتگذاران به قافله دانش در کشور، تا مثل سابق در خدمت سلامتی، شادابی و ارتقا روحی و جسمی آنان مورد استفاده قرار گیرد، وزارت خانه ایی که این روزها دانش آموزش آن، همچون سربازان دوره جنگ خسارتبار هشت ساله با رژیم بعثی صدام، که در عملیات های بدر و خیبر و... مورد حملات شیمیایی قرار گرفتند، هر روزه مظلومانه مورد هجوم سفاکانه کسانی قرار می گیرند، که چشم های امنیتی و اطلاعاتی کشور، ماه هاست از دیدن و رسوایی آنان ناتوانند! صدها مدرسه دخترانه که هزاران دختران مظلوم این مردم در آن مشغول علم آموزی و آینده سازی اند، روزانه مورد هجوم مواد شیمیایی قرار می گیرند و راهی بیمارستان ها می شوند.

و در این سو فروش اموال ارزشمند این وزراتخانه که شایع شده است که این ملک در شمال تهران، به امیر قطر فروخته خواهد شد، تا ننگ فروش خاک وطن به خارجی ها نیز، به پرونده تصمیم سازانی این چنینی ثبت و درج شود، کسانی که انگار می خواهند هیچ لکه ننگی در این دنیا نباشد که در کلکسیون ننگ هایی که بر دامان آنان منتسب می شود، غایب گردد. انسان از شرم آب می شود در حالی که دانش آموزان این وزارتخانه این چنین نابود می شوند، اموالش نیز این چنین، و بدون طی تشریفات معمول فروش اموال و ثروت عمومی، در پس پرده به باد داده خواهد شد.

سوالی که در اینجا پیش می آید اینکه، در زمانیکه حکومت و دولت مستقر از آن شماست، در حالی که همه یکدست با رفقای خود، دولت، مجلس، قوه قضائیه، ضابطان با اسلحه و بدون سلاح، امنیتی و غیر امنیتی، محاسب و ناظر، و تمام تریبون های رسمی و غیر رسمی را در قبضه قدرت یکدست خود دارید، چه لزومی به چنین روشی های بحث برانگیزی در فروش اموال عمومی است؟! کدام چشم را در دستگاه یکدست خود نامحرم بر اعمال خود می بینید؟!

 چرا چنین روندی را که در مسیر قانونی اش، و با طی تشریفات قانونی تعریف شده اش، به راحتی انجام پذیر است، را به این روندها مبتلا می کنید، کاری که با مصالحه خودی های تان انجام شدنی است، از چه کسی واهمه دارید که این چنین خود و کشور را در مظان چنین برداشت هایی قرار می دهید. دولت جوان انقلابی، مجلس جوان انقلابی، مملو از سرداران، قوه قضاییه در خط، نیروهای مسلح تحت فرمان و هماهنگ و... دیگر چه می خواهید داشته باشید که دست به چنین ساز و کارهای شبه انگیزی نزنید؟!

دردها بسیار است و قلب من نیز دیگر تحمل بیش از این ندارد، خود را به ندیدن می زنم، انشاالله که بادمجان است، و موشی در این خورشت انقلاب و کشور نیفتاده است! و فعلا به سفرنامه ام می پردازم.

ساحل متراکم بندر عباس در خیابان آیت الله طالقانی :

به زودی شب می شود و من گرد راه بر زمین نگذاشته، ساحل زیبای مقابل هتل را محل اولین دیدارم از بندرعباس قرار می دهم، در این موقع شب اینجا چنان شلوغ است که انگار اتوبان همت در تهران، به هنگام غروب است که تعداد زیادی یا به سوی کرج می روند و یا از کرج به تهران باز می گردند، و در این گردنه تنگ ساحل گرفتار آمده اند، جمعیت افراد و ماشین هایی که به ساحل آمده اند به حدی است که حتی حرکت پیاده هم در آن مشکل می نماید.

صحنه های شوق و شادی مردم در کنار ساحل، دیدنی است، اما اینجا هر چند قدم ده عدد قلیان آماده سرو، انتظار هموطنانی را می کشد که به دخانیاتی از این نوع گرفتار آمده اند، و زن و مرد، پیر و جوان به آن پُک های دودآلود بلندی می زنند که انگار می خواهند انتقام هر آنچه بر آنان رفته است را از ریه خود بگیرند! و دودش اول چشم و ریه خودشان، و بعد هم چشم و دل انسان های را که از دخانیات پاکند، و حتی از دیدن دخانیات و اهل آن آزرده خاطر می شوند را خواهد فِسُرد.

از جوانی در این ساحل، از علت این همه اقبال به این ماده دُخانی خطرناک پرسیدم، گفت: "مردم تفریح دیگری ندارند، کسی هم نه می تواند و نه باید جلوی آن را بگیرد، مدتی یگان ویژه دور می زد و همه را می شکست ولی حریف نشدند"، زنانی را هم در این ساحل زیبا می توان دید که نان محلی را بر ساج می پزند، و شما می توانید آنرا در همان کنار ساحل داغ داغ نوش جان کنید، نانی محلی با ادویه خاص.

 

انسان های متنعم از دریا، حتی ته سفره خود را هم در دریا نمی تکانند :

شب را به امید فرا رسیدن فردا و دیدار از جزایر تنگه هرمز به خواب می روم، تا صبحگاهان خود را به اسکله شهید حقانی برسانم، و راهی دیدار از جزایر زیبای خلیج فارس شوم، اما پیش از آن، سحرگاهان از اسکله ماهیگیری، و بازار بزرگ ماهی و آبزیان بندر عباس، که متصل به این اسکله است دیدن کردم، بازاری دیدنی و مملو از انواع ماهی های دریا، از ماهی شیر نیزه ایی گرفته، تا کوسه ماهی، تا ماهی تن، شوریده، میگو و... بازاری دیدنی که چشم را به زیبایی ها و تنوع خود جلب می کند.

نکته ی آزار دهند این بازار این است که متصدیان این بازار حتی ضایعات گوشت آبزیان را هم به دریا نمی ریزند، تا خوراک صاحبان اصلی سفره ی دریا، از این ماهی های صید شده از دریا شوند، و آنرا در سطل های زباله ایی در کنار بازار می ریزند که تا فرارسیدن زمان حمل آن توسط شهرداری، متعفن شده و بوی تعفنِ سر و دم و محتویات شکم ماهی های تمیز شده، لذت دیدار از بازار ماهی و اسکله را از تو سلب می کند.

چنین فضای بدبویی را این روزها می توان، در قطعات جدید (328 ، 327 و...) بهشت زهرای تهران هم دید، جایی که مردگان را قبرهای چهارطبقه بلوکی دفن می کنند، و تا این چهار طبقه پر شود، تعفن ناشی از دفن های سابق، از میان درز بلوک های نازک آن بیرون زده، و انسان نمی تواند لحظه ایی در آنجا توقف داشته باشد، و باد موافق مملو از تعفن، تو را با حالت تهوع، مجبور به ترک گورستان می کند؛ بیچاره کارکنان بخش دفن، که باید ساعت ها در این تعفن زندگی و کار کنند، تا مردگان یکی بعد از دیگری بیایند و دفن شوند، و یک روز کاری برایشان به اتمام برسد، و بتوانند این محیط متعفن از بوی اجساد انسان ها را ترک نمایند. ورودی اسکله ماهیگیری بندر عباس درست شبیه قطعات جدید بهشت زهرای تهران، متعفن بود.

اگر مسئول این مجموعه اسکله و بازار بودم، در صورت عدم توان در ساخت کارخانجات تبدیل این ضایعات به خوراک ماهی ها، و بازیافت ضایعات بازار و اسکله ناشی از صید آبزیان، تمام ضایعات این بازار را با قایق به دریا حمل کرده، و در دریا می ریختم، تا لااقل پیش از فاسد شدن، خوراک گرسنگان دریا شود، تا آنها نیز از ریزه های سفره گسترده و بزرگ آدمی از دریا بهره مند شوند، و از آن محروم نمانند، آنان که از گرسنگی به طعمه ایی ناچیز، بر سر قلاب ماهیگیرانی جلب می شوند که شب و روز در این اسکله و...، با قلاب های ریز و درشت، آنان را به دام طعمه های ناچیز خود می اندازند، و شکارشان می کنند.

انسان ها بی وقفه از مزارع بزرگ دریایی منطقه برداشته، ولی در مقابل هیچ کمکی به طبیعت دریایی نمی کنند، حتی دریا را به مازاد غذایی که از سفره آن برداشته کرده اند نیز، میهمان نکرده و از آن نیز محروم کرده اند، این ته سفره ناچیز را هم در دریا نمی تکانند، این در حالی است که از دریا صدها تن ماهی و میگو به سوی انسان ها سرازیر است، ولی از سوی انسان ها این تنها فاضلاب شهری، مواد شوینده شناورها، بطری های پلاستیکی و.. است که نصیب دریا و دریازیان می شود.

 اسکله ماهیگیری بندر عباس، محل پهلوگیری، تعمیر، پشتیبانی و اعزام شناورهای صیادی، و از این نوع شناورها می باشد، روی آبهای اسکله، در اطراف این شناورها می توان گازوئیل، روغن صنعتی و... را دید که بر آب شناور است، و آب و سنگ های موج شکن آنرا آلوده خود کرده است، اما ریختن غذایی که می تواند خوراک ماهی های دریا باشد، در آب این اسکله ممنوع است!

به ماهی فروشی که در همان اسکله، ماهی های خریداری شده توسط مردم را تمیز می کرد، گفتم لااقل محتویات شکم ماهی را برای گرسنگان دریا بریز، گفت : "نمی شود این کار توسط مقامات اسکله ممنوع شده است؟!" حال آنکه با این حجم صید که گفته می شود توسط چینی ها به روش های مدرن، و مثل جاروبرقی در خلیج فارس و... انجام شده است، به حتم گرسنگان زیادی در دریا می توان یافت که حاضرند از دور ریز انسان ها نیز بخورند.

 

سفر دریایی دیدار از جزیره رویایی هرمز :

بعد دیداری سحرگاهی از اسکله ماهیگیری، و بازار ماهی بندرعباس، شال و کلاه کرده برای دیدار از جزیره هرمز، راهی اسکله شهید حقانی در نزدیکی همین اسکله ماهیگیری شدم، صف طولانی از کسانی تشکیل شده بود که برای گرفتن بلیط و سوار شدن بر شناورها، تجمع کرده بودند، دستگاه های اتوماتیکی که وصل به سیستم سجلی کشور است، کار صدور بلیط برای مسافرین خطوط دریایی را به صورت اتوماتیک و توسط خود مسافر انجام می دهند، این دستگاه شماره ملی، تاریخ کامل تولد شما را درخواست می کند، و بعد از تایید هویت، دستگاه ها درخواست هزینه بلیط را کرده و با دریافت آن، بلیط را صادر خواهند کرد، اما امروز انگار سیستم ها هنگ کرده اند، و همه پیام خطا می دادند، عده زیادی برای دریافت بلیط تجمع کرده اند و در میان هیاهوی مراجعین، بالاخره این امکان به کار افتاد، و با پرداخت 89 هزار تومان، بلیط سفر دریایی به جزیره هرمز را کسب نمودم.

اما جمعیت بسیاری مثل من مشتاق دیدار از جزیره هرمز اند، صفی طولانی که 5 اتوبوس دریایی از این صف مسافر برد، تا بعد از حدود یک ساعت و نیم، من نیز موفق شدم سوار یکی از اتوبوس های دریایی این خط به نام "سندباد 10" شده، عازم هرمز شوم، جوانان در این صف سیستم صوتی آورده و با پخش موسیقی شاد گاه رقص و پایکوبی می کنند، که با تذکر کارکنان اسکله مواجهه می شوند؛ بین جزیره هرمز و بندر عباس بسته به نوع شناور و سرعت آن حدود 35 دقیقه، سفر دریایی به طول می انجامد، برای اولین بار بود که پای بر هرمز می نهادم، مقر اصلی اشغالگران پرتغالی، که روزگاری برای بیش از یک قرن جنوب ایران را در اشغال خود داشتند، تا اینکه امامقلی خان (سردار بزرگ صفوی) بساط آنان را از جنوب ایران جمع کرد.

 

ملوانان و شرایط کار در کشتی های باری و مسافربری :

در این مسیر با یک مهندس جوان، شاغل در کشتی های کانتینربر در آب های اقیانوسی، که او نیز با همسر خود، مرا در این مسیر همراهی می کردند، همنشین شدم، جوانی مملو از سرزندگی و امید، که در چشمانش می توانستم آنرا حس کنم، او از مقررات و شرایط سفر دریایی برایم نکته ها گفت؛

از اینکه قوانین دریایی یکی از "جهانی شده" ترین قوانین دنیا هستند، به طوری که یک ملوان ایرانی با همکارانش در کل جهان، از یک نظام قانونی یکسان و بین المللی برخوردارند، به عنوان مثال اگر یک شرکت حمل نقل دولتی و یا خصوصی ایرانی، حق و حقوق کارکنان خود را به درستی نپردازد، ملوانان و کارکنان این کشتی می توانند از گارد دریایی کشورهای مسیر حرکت خود، درخواست کمک کرده، و کشتی را توقیف، تا حق و حقوق خود را از شرکت مذکور استیفا نمایند، و سپس آنرا رفع توقیف نموده و راه خود باز از سر گیرند، اما این را نیز اضافه کرد که ترس از اخراج، در مبدا و توسط شرکت، آنانرا از چنین درخواستی همواره باز می دارد، و معمولا کارکنان دریایی شاغل در جهان سوم، هوس استفاده از چنین ظرفیت حقوقی را نخواهند کرد، اما برای ملوانان دنیا، چنین حقی مسلم و با توجه به سیستم مطبوعات آزاد، و رکن چهارم دمکراسی، که در چنین مواقعی همواره پشتیبان مردم در استیفای حقوق شان هستند، این کار اجرایی و معمول می باشد و شرکت ها جرات نمی کنند کارکنان خود را بجهت تعقیب حق و حقوق خود، مورد بی مهری قرار دهند.

او از سردی آب ها در میانه اقیانوس ها گفت، و اینکه سفرهای آنها طولانی و مملو از استرس است، به عنوان مثال 15 روز بین ایران و چین فاصله دریایی است، و اینکه دوستان و همکاران او در کشتی سانچی نیز بودند، که غرق شدند و تاکنون از آنها خبری نیست و... و از این گفت که گارد ساحلی کشورها، رعایت مقررات دریایی را در محدوده هر کشوری چک می کنند، و کشورها می توانند بار کشتی های عبوری از محدوده خود را بازرسی کنند، و در صورت تخلف مشمول جریمه و یا حکم قضایی نمایند.

او از خطرات موجود در دریا برای کشتی ها گفت، از این که موتور کشتی نباید هرگز خاموش شود، چراکه خاموشی آن خطرات بسیاری را برای کشتی و خدمه آن به وجود خواهد آورد، برغم تصور عام که باید "کشتی ها امواج را بشکافند و پیش روند"، در وضعیت توفان این عمل امکان غرق کشتی را افزایش می دهد، و باید در این مواقع، کشتی را به حالتی قرار داد که امواج از کناره ها به بدنه کشتی اصابت کنند، چرا که روبرو شدن با امواج، احتمال فرو رفتن دماغه کشتی در آب، و غوص کردن و غرق کامل آن، افزایش می یابد،

از مصرف سوخت کشتی ها گفت که مازوت می سوزانند، مثلا یک کشتی ایرانی برای رفت و برگشت از چین نیاز به دو هزار چهارصد تن سوخت دارد، که البته طبق مقررات چینی ها، کشتی ها در ساحل آنها حق استفاده از مازوت را ندارند! و باید از گازوئیل که سوخت تمیزتری است، به عنوان سوخت استفاده کنند، او از جابجایی آب در دریاها گفت که کشتی های خالی معمولا برای حرکت بهتر در آب های آزاد، نیاز به این دارند که برخی از مخازن خود را با آب پر کنند، که خالی کردن این آبها در مناطق ساحلی دیگر کشورها ممنوع است، چرا که چنین جابجایی، احتمال انتقال امراض، یا حیوانات دیگر دریاها، به دریاهای دیگر و... را در پی دارد و تهدیدی برای محیط زیست دریایی آنان محسوب خواهد شد و تغییر اقلیمی آب ممنوع است و...، و لذا این عمل ضد محیط زیستی تلقی و ممنوع شده است، اگرچه کشتی ها از این ممنوعیت، گاه سر باز می زنند، ولی چنانچه این عمل آنان اثبات شود جریمه خواهند شد.

 او در زمینه دریافت مدارک کار در کشتی ها و ملوانی و... عنوان داشت که اگرچه مدارک دانشگاهی در اشتغال در شغل های دریایی مهم است، ولی تمام مدارک باید به تایید کشتیرانی برسد، و لذا اگر به عنوان مثال شما مهندسی برق از دانشگاهی داشته باشید، مجددا باید در امتحان جامع کشتیرانی شرکت کرده، و در صورت کسب نمره لازم در امتحان جامع، و کسب نمره زبان، مدرک شما را خواهند پذیرفت.

این ملوان جوان از شغل حمل و نقل دریایی بعنوان کاری پر از استرس یاد کرد، به عنوان مثال گفت در مواقعی که هوا توفانی است، کشتی ها از طریق هواشناسی بدین امر مطلع می شوند، و در جایی مناسب لنگر می اندازند تا هوا آرام گیرد. سونامی ها باعث مشکل بزرگی برای کشتی ها نمی شوند، اما مهمترین تهدید خاموش شدن موتور کشتی، و سرگردان ماندن آن در آب هاست.

از سیستم دادخواهی یکپارچه جهانی، برای ملوانان و کارکنان کشتی ها در پهنه آب های بین الملل که شنیدم، آرزو کردم روزی جهان قضا و قضات و روند استیفای حقوق انسان ها، در همه موارد به این سیستم یکپارچه دست یابد، تا مجرم در تمام جهان مجرم شناخته شده، و جهان بتواند دادخواه داد انسان هایی شوند که در جستجوی عدالتند، و دادخواهانی که معمولا از سیستم قضایی خود ناامید از دادخواهی اند، هر دادگاهی را که مناسب دادخواهی خود یافتند، بدان مراجعه کرده و انحصار داد و دادخواهی از دست باندهای قدرت خارج شود. با خود گفتم چقدر خوب است که روزی جهان هم به یک چنین سیستم قضایی واحدی، همچون همین مقررات قضایی یکپارچه در پهنه دریاها دست یابد، و در دیگر امور نیز، سیستم قضایی جهانی شود؛

آنگاه پرونده بسیاری از ظلم ها، که در اثر نابودی اصل تفکیک قوا در کشورهای مختلف، انسان را دچار مشکل کرده است، دیگر اتفاق نخواهد افتاد، در بسیاری از کشورها که ایدئولوژی اصل و بنیان حکمرانی است، سیستم قضایی و قانونی نیز در خدمت قدرت ایدئولوژیک در می آیند، و هر آنچه قدرت اراده کند، همان قانون، و همان مبنای حکم قاضی خواهد شد، در چنین سیستم هایی، قاتل سریالی از مرگ می رهد، زیرا از خدمه حضرت قدرت و یا دنبال کننده آرمان او تلقی می شود، و وارد کننده جراحتی ناچیز، به اعدام محکوم و حکم نیز به ساعتی اجرا می شود، چرا که این جراحت را به طرفداران حضرت قدرت وارد کرده است!

 اگر دنیا به یک سیستم قضایی و قانونی مستقل از اراده قدرت، و منطبق با بندهای قانونی مشخص برسد، دیگر شاهد این تبعیض های کلان نخواهیم بود، و اگر دادخواهی در سیستم قضایی خود، به حق خود نتوانست رسید، از سیستم های قضایی پاک تر در دنیا، برای احقاق حقوق خود استفاده کرده، بدان پناه خواهد برد.

 دنیا و انسانیت باید به بلوغ برسد، تا دولت ها این حق را به شهروندان خود بدهند که حق و حقوق خود را هر جا که قاضی و سیستم قضایی عادل تر، منصف تر، کم فساد تر و... یافتند، تعقیب کنند، اما متاسفانه مستبدین استقلال قاضی و سیستم قضایی را نابود شده می خواهند، تا از طریق قدرت قضا، امیال سیاسی و... خود را دنبال کنند، و مخالفان خود را منکوب، و هیچ دادخواهی را در هیچ سطحی، محقق نخواهند خواست، اِلا به اراده آنها.

 

جزیره زیبای هرمز در سایه تسامح و تساهل دیدنی است :

هرمز واقعا دیدنی است، دیدار از هرمز حس خوبی را در دیدار کنندگان ایجاد می کند، وقتی مردم محلی را می بینی که اصالت خود را حفظ کرده اند، خانه ها، خیابان ها و کوچه های آنها رنگ و بوی زمانی را می دهد که یکرنگی ها، محبت ها و ارزش های انسانی، بسیار بیشتر و پررنگ تر از اکنون بود.

 نام هرمز تو را به اعماق تاریخ ایران می برد، نامی باستانی مربوط به هزارهای قبل، که متمدنان این سرزمین بر آن نهاده و تاکنون حفظ شده است، خاک های رنگارنگ این جزیره نقش های رنگی است که بر تاریخ این کشور رفته است، دیوارهای قلعه پرتغالی ها را با خاک سرخ ساخته اند و این نشان از خون هایی دارد که متجاوزین به این خاک، از هموطنان ما بر زمین ریخته اند.

مردمی را در این جزیره می توان دید که رنگارنگ پوشیده اند، یکدستی منحوسی که برخی قصد تحمیل آن را بر دیگر نقاط دارند، در اینجا دیده نمی شود، رنگ لباس ها، نوع پوشش، افراد متفاوت و...، ارکستر رنگارنگی از عقاید و افراد را یکجا می توان به چشم دید، در حالی که مسجد محل خطبه های نماز جمعه اش را می خواند، و مردم مشتاق به خدا و عبادت را، در خود جمع کرده است، بازار هرمز سرمست و سرزنده و پر جمعیت، به کار خود ادامه می دهد و در اینجا شرطه ایی را نمی توان دید که حرام حرام گویان، بازار را برای نماز عده ایی به تعطیلی بکشاند، و تحت عنوان مامور امر به معروف و... جلو انداخته حقوق دیگرانی که اهل چنین عبادتی نیستند را تضییع کند، که برای نماز کار خود را تعطیل کنید!

و یا کسی در این بازار نمی توان دید که به آن نماز گذار بگوید، "بساط عبادت خود را از جامعه جمع کنید، ای اهل ریا!"، در حالی که امام جمعه هرمز در مسجدی که مناره های آن با برج های قلعه پرتغالی های برابری دارد، از حق الناس می گوید، و رعایت حلال و حرام، در عدم تعدی به مال مردم، و این را از بلندگوی مسجد می توان شنید، این توصیه را عملا در خیابان می توان دید، که هر که هر طور که اراده کرده می پوشد، و یا نمی پوشد.

هیچ چادر به سری متعرض بی حجابی نمی شود، و هیچ بی حجابی را ندیدم که متعرض اهل حجاب شوند، اینجا آزادی را می توان به چشم خود دید، نه ماموری، و نه ونی، و نه تحمیل و زورگویی، نه کشف حجاب رضاشاهی و نه گشت ارشاد تحمیل حجاب جمهوری اسلامی، تنوعی زنده از آنچه که در آزادی واقعی می توان یافت، را در خیابان های هرمز این روزها می توان دید، و هرکه بر مرام و رویه خود آزاد است، و آزادی چه زیبا و دلنشین است، که همه با هر عقیده و مرامی، آزاد باشند و به خود اجازه ندهند، متعرض دیگری با سبک خاص زندگی اش شوند، و خدای ناکرده دیگران را در دل خود قضاوت کرده، به معیارها و ارزش های خود کشیده، و سپس محکوم کرده، و خود حکم دهند، و خود حکم از هوای نفس برخاسته اشان را اجرا کنند، کاری که در قتل های سریالی زنان آسیب دیده اجتماعی کرمان و... و اسید پاشی های اصفهان و... دیدیم، که چقدر سفاکانه و غیر قابل دفاع بود.

این زیباترین نوع "کثرت در عین وحدت" بود که من در راسته بین اسکله هرمز تا قلعه پرتغالی ها دیدم، آسایش و امنیتی که در اثر تحمل و مدارا، و تسامح و تساهل بین تمام هموطنان ما، که اینجا در ایران و در سرزمین ما، خود را نشان می داد، و ایرانیان و کلا انسان لایق این آزادی و امنیت خاطر هستند، و حوادث دلخراشی همچون آنچه در اثر عدم تحمل و تحمیل بر انسان ها روا داشته می شود، زیبنده جامعه انسانی نیست، بیشتر شایسته جامعه حیوانات است، که برای خود حیطه و حدود تعیین می کنند، و پای از حدود به در رفتگان را قطع و نابود می کنند، آبروی انسانیت در اثر جنایات ناشی از کشیدن دیگران به محکمه دل خود، و محکومیت آنان با معیارهای اعتقادی خود، و سپس خودسرانه اجرای حکم صادره از دل خود و...، رفته است.

برخی را در جامعه می توان دید که معتقدند حیوانات نیز در محکمه عدل، شاکی خواهند شد که چرا چنین جنایاتی را که در جامعه انسان ها روا داشته می شود را، به ما حیوانات (از جمله گرگ ها، سگ ها و...) نسبت داده اید، ما به مقدار شما انسان ها جنایت پیشه نبوده و نیستیم!

 نگاه کنیم عمل سفاکانی که به مسمومیت دختران دانش آموز در کشور خود ما در این روزها دست می زنند، که نتیجه آن ناامنی محیط تحصیل برای دخترانی است که به خاطر جنسیت خود تنبیه می شوند، امری که در دست انسان نیست تا جنسیت خود را انتخاب کند، یا محرومیت دختران در مُلک خراسان باستان ایران بزرگ تمدنی، که توسط "طالبانِ" سیاهی و ظلم، این روزها آنان را از رفتن به مدرسه و دانشگاه محروم کرده اند،

هیچ حیوانی هم چنین نمی کند که حیوانی دیگر را به خاطر جنسیتش، از مسیر فراگیری باز دارد، آن هم به زور، و ناشی از تحمیل عقایدی پوچ، که پوچ بودن آن بر بسیاری روشن است، و بر بسیاری دیگر در آینده، با رشد فکری اشان، روشن خواهد شد، زمانی که تعصب عقیدتی انحرافی خود را به کناری نهند، و بفهمند که در پس تعطیلی مدارس، برای جماعت مظلوم زنان، جز قدرت، و قدرت طلبی برای مسبتدین مردسالار، چیز دیگری در بر ندارد.

 

هرمز و خاطرات نفوذ و حضور پرتغالی ها در ایران :

بسیاری از آنچه که بر ما ایرانیان رفته است در زمانی صورت گرفت که حاکمان مرکزی ایران خود را گم کردند، و فراموش کردند که باید خادم مُلک و ملت باشند، و ملک و ملت را به مهمیز منویات دل خود کشیدند، و درست در همین دوران ضعف، که جدایی بین مردم و حاکمان اوج گرفت، دست های خارجی وقتشناسی آمدند، و از شکاف بین رهبر و ملت، استفاده کرده و از ما خاک ستاندند؛

ایران در همین دوران است که تسلیم اولین امپراتوری های فرا قاره ایی از سوی اروپا می شود، که پرتغالی ها، آغازگر آن بودند، و با هلندی ها، فرانسوی ها، آلمان ها، بریتانیایی ها و... این نهضت ادامه یافت. از منافع حضور پرتغالی ها و... که بگذریم، که اینان به عنوان یک امپراتوری دریانورد که شرق و غرب عالم را به وسیله کشتی های خود به هم متصل کردند، و متصرفات آنان در سواحل بلند شرقی قاره امریکا و دریاهای اطراف آن، اقیانوس هند و دریاهای اطرافش، و قسمتی از آقیانوس آرام که تا ژاپن و اندونزی این سلطه گسترش یافت، و سواحل ایران و بحرین و عمان نیز به عنوان جزئی از دریاهای متصل به اقیانوس هند را، شامل گردید، که همه این ها در داشتن ساحل با آب های آزاد با هم مشترک بودند، که قاعدتا ایرانیان نیز باید از فرصت استفاده می کردند و فنون دریانوردی و کشتی سازی را در مدت بیش از یک قرن حضور پرتغالی ها (1507 تا 1622) در مناطق دریایی خود، می آموختند و تهدید را به فرصت تبدیل می کردند و...،

سلطه پرتغالی ها بر هرمز از سال 1507 میلادی (یعنی 516 سال پیش) آغاز، و تا سال 1622 میلادی هم به درازا انجامید. [7] قلعه پرتغالی ها در هرمز از بزرگترین سازه های این جزیره می باشد، و هنوز که هنوز است پس از 516 سال، ساختمانی به بزرگی آن در جزیره نمی توان دید، یعنی بالای دست پرتغالی ها به لحاظ ساخت و ساز، هنوز دولتی ایرانی و یا خارجی در هرمز اقدام عمده ایی نکرده است، قلعه پرتغالی ها با سنگ و ساروج، با دیوارهای بلند، مشرف بر دریا و شهر ساخته شده است، این قلعه، بعلاوه قلعه دیگری در قشم، و قلعه دیگری در روستای تاریخی تیس در شهرستان چابهار و...، سلسله ایی از بناهای پشتیبانی نظامی امپراتوری پرتغال بر آب های جنوب ایران و حاشیه شمالی اقیانوس هند بود،

و البته این یک ایرانی بود که همچون دیگر تهاجمات گسترده خارجی به ایران، راهنمای مهاجمین پرتغالی به ایران شد، همچون سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری مسعود رجوی، که هم در بحث اتمی شدن ایران، و هم در خلال جنگ خسارتبار هشت ساله، راهنمای صدام و خارجی ها در غافلگیری ایران، و نیروهای مدافع اش در مقابل خارجی ها شدند.

این خاص آنان نیست، در ورود اعراب به ایران نیز افرادی مثل سلمان فارسی [8] در راهنمایی سپاه اعراب در هجوم به مراکز قدرت ایران، مشاورانی بسیار تاثیر گذار بودند، به طوری که سلمان بعد از پیروزی سپاه اسلام بر ایرانیان، حاکم مدائن [9] گردید، شهری که پایتخت زمستانه آخرین سلسله گسترده ایرانیان، یعنی ساسانی ها بود، که به تیسپون شهرت، و در کناره های بغداد کنونی قرار داشت، که اعراب آن را به مدائن تغییر نام دادند، بهای همکاری سلمان با سپاه اسلام، حاکمیت بر مدائن، بعد از پیروزی آنان بود، که هم اکنون مزار او نیز در همین منطقه قرار دارد.

در حمله پرتغالی ها و تصرف جنوب ایران نیز باز یک ایرانی راهنمای جنگجویان پرتغالی بود، تا به مهاجمان در مقابل هموطنان مدافع سرزیمن خود کمک کند، و همین کمک به بیش از یک قرن سلطه پرتغالی ها بر ساحل جنوب کشور منجر شد، البته ناگفته نماند که هم سلمان فارسی، هم مجاهدین خلق و لابد این ایرانی راهنمای سپاه دریایی پرتغالی ها و... از کسانی بودند که سهم خود را در قدرت، در ایران از دست داده بودند، و شاید در مسیر انتقام، دست به این اقدامات ضد ملی زدند.

که قضاوت درستی و نادرستی عمل آنها را به خوانندگان واگذار می کنم، و آنانرا با افکار متفاوتی که دارند، به خودشان می سپارم، چراکه بعضی به این کمکیاران ایرانی خارجی ها در تهاجم به ایران به خاطر حکومت های حاکم بر ایران، حق می دهند و بعضی آنها را خائن می دانند. [10] به هرحال امام قلی خان، سپهبد سپاه صفوی بساط پرتغالی ها را پس از 115 سال سلطه بر خلیج فارس، از سواحل ایران جمع کرد.

متاسفانه تاریخ دردناک نفوذ خارجی در کشور ما تمامی ندارد، و در حالی که سخن از استقلال در کنار آزادی و جمهوری بعد از پیروزی انقلاب 1357 بود، و تا سال ها هم بر این روند مقاومت کردیم، اما امروز سردی زمستانی که بر ایران، ناشی از نفوذ روسیه منتج خواهد شد را، می توان با پوست و استخوان خود حس کرد، در زمانی که این نفوذ آنچنان توسط خود ما ایرانیان گسترش و عمق یافته است، که در کنار آنان در تجاوز آشکار شان به اوکراین، شریک جرمِ توسعه طلب و مستبدی مثل پوتین شده ایم،

و البته در نزد جهانیان علی الابد در این پرونده محکوم خواهیم شد، و باعث تاسف است که کسانی حتی آرمان های اولیه این انقلاب را هم استحاله و تفسیر به رای خود کردند، تا ما را از شعار اولیه "نه شرقی و نه غربی" در ذیل شعار نگاه به شرق، به "فقط شرق"، و "نبرد بی پایان با غرب" گرفتار کردند، که حاصل آن نابودی امکانات، و ثروت کشور، و فرسودن ایران و ایرانیان، و آماده شدن برای دوره ایی از رقابت دوباره غرب و شرق در ایران، که نتیجه آنرا پهلوی ها پیش از این دیده اند، آنچه که در خلال جنگ جهانی دوم بر سر ما و ایران آمد، و انگلیسی ها از جنوب و روس ها از شمال، ایران را اشغال کردند، این یکی از نتایج قابل پیش بینی در آینده این سرزمین بلازده است، که در کش و قوس رقابت های غرب و شرق احتمال وقوع آن بسیار است، و کسانی به خود اجازه می دهند ایران را به قمار این درگیری ببرند، نیز مقصرند و در آخر کسانی از این دست خواهند گفت که "خودم کردم که لعنت بر خودم باد".

قلعه پرتغالی ها در جزیره هرمز، در نزدیکی بندرعباس، و در کنار قشم بزرگ، تامل برانگیز است، جایی که برای خود علاوه بر محل استقرار نظامی، کلیسا، زندان، انبارهای بزرگ و مستحکم آذوقه و سلاح و... داشتند، و گیوتینی که مخالفین خود را گردن بزنند.

بر برج بزرگ این قلعه که قرار بگیری، حتی در این زمان که بسیاری از دیوارهای این قلعه بزرگ فرو ریخته است، سلطه خود را بر شهر و دریا حس خواهی کرد، و لابد پرتغالی ها هم چنین احساسی مثل من داشتند، که حاکم علی الابد این ملک خواهند بود، و قدرتمندان بی خود به قدرت شان غره می شوند، چرا که این میزان زمان سلطه، در تاریخ ملت ها، به خصوص تاریخ بیش از 7 هزار ساله تمدن سازی مردم ایران، مثل یک چشم بر هم زدن بیش است،

مثل این که مگسی بر صورتی بنشیند و با تکان دستی مجبور به برخاستن شود، و تنها از آن واقعه، جز رسوایی برای مگس باقی نخواهد ماند. این تنها خوبی هاست که ماندگارند، و زشتی ها هرچه بزرگ باشند، درخششی در تاریخ نخواهند داشت، بلکه لعن و نفرین تاریخی را برای سازندگان آن شرایط، به همراه خواهد آورد.

 

سفر از هرمز به قشم :

از هرمز به جز جرعه ایی ننوشیده، اشتیاق دیدار از قشم، مرا طعمه قایقی ساخت که سریع و پرتوان، آماده انتقالم به قشم بود، جزیره ایی بزرگ با 138 کیلومتر طول و در بیشترین عرض، 25 کیلومتر و در اکثر جاها بین 9 تا 8 کیلومتر عرض دارد، این جزیره بزرگ در میانه تنگه هرمز، این روزها دوره شکوفایی خود را باز می یابد، و با نزدیک به 12 شهر و شهرستان و روستاهای بیشمارش، که دیدار از آن، خود حداقل به ده روز وقت نیاز دارد، تا در قشم ماند و دید، در حالی که دلم را در هرمز جا گذاشتم، وسوسه فرزندان قایقداری که در هرمز مرا به حرکت فوری به سوی قشم می خواندند، طعمه همراهی آنان شدم، و سیر ننوشیده از این جام پر از شراب ناب، مرا از هرمز جدا کردند و به سرعت به سوی قشم حرکتم دادند،

 در حالی که برای عظمت خلیج فارس کلاه از سر برداشته، و زلف های خود را به باد دریا سپرده بودم، با سرعتی تمام از میان ده ها کشتی بزرگ، که در آب های آرام بین جزایر قشم، هرمز، لارک پناه گرفته بوده، و لنگر انداخته اند، به امید روزی که دریای توفانی بین ایران و غرب ساکت شود، و کار و بار از سر گیرند، از میان آنها زیکزاک به سمت دماغه قشم تاختیم،

همچنان که روزگاری پرتغالی ها بین قشم و هرمز می تاختند، قایقران سیاهچرده ما، با دو فرزندش که در این سرویس دریایی با شادی تمام، و لبخندی پایان ناپذیر، من و خانواده ایی دیگر را میزبانی می کردند که شامل یک زن و مرد ایرانی، با دو پسر و دو دخترشان، در این سفر همراه هم شدیم، و به زودی به ساحل قشم نزول اجلال فرمودیم و به فوریت، از بین اتومبیل های منتظر به خدمت، یکی را کرایه کرده، تا مرا به جزیره ناز، دره ستاره ها، و سپس سیتی سنتر، و قلعه پرتغالی ها و سپس اسکله شهید ذاکری، و بازگشت به بندرعباس، ببرد؛ مسافری که هتل می گیرد، خود اسیر هتل شده، و هرجا که باشد، حتی در میانه بهشت، باید آنرا وانهاده، و به اسارتگاه خود باز گردد، سلولی در هتل هما، زندان خود خواسته من در بندرعباس بود، و باید قبل از تعطیلی سفرهای دریایی، با استفاده از اتوبوس های دریایی بین قشم و بندرعباس، خود را به بندر می رساندم.

قشمِ بزرگ دیدنی های زیادی دارد، از مراکز خرید گرفته تا طبیعت دیدنی آن، اولین مقصد گردشگری من غارهای خُربَز یا خُربس بوده است که احتمالا نام بوته ایی است، اما این محدوده تاریخی که مربوط به پیش از اسلام می باشد، این روزها تعطیل است، چرا که احتمال ریزش آن می رود. غارهایی در دل صخره های بلند، که بعضی دسکند و برخی طبیعی اند، ظاهرا پرتغالی ها هم برای جلوگیری از سرایت رطوبت به مهمات و باروت خود، آنرا در این غارها نگه می داشتند.

ژئوسایت طبیعی "دره ستارگان" دومین مقصد دیدارم از قشم بود که در زبان محلی به آن "استاله کفته" می گویند، که در واقع در اثر فرسایش ناشی از باران، و آب های جاری ساخته شده اند، که بر صخره های سفت و شل دره، اشکالی دیدنی رقم زده اند. لایه های سفت زمین که لایه های سست را در زیر خود محافظت می کنند، با تخریب مواجهه شده و با تخریب این لایه سفت، لایه های سست زیرین، تخریب بیش از حدی را به خود می بینند، و این چنین لایه های سفت، بر برج های بلندی از لایه های سست، باقی می مانند و دره ستارگان شکل می گیرد.

این دره در کنار روستای "برکه خلف" قرار دارد که یکبار به عنوان تمیزترین روستای ایران شناخته شده است. مردم روستا هم شتر دارند و هم حیوانات دیگر، ولی شورای روستا آنجا را چنان تمیز نگه داشته است، که به تمیزترین روستای ایران شهرت گرفته و مدال دریافت داشته است.

مردم قشم به ماهیگیری مشغولند، شیوه ماهیگیری آنها به این صورت است که تورهایی را در دریا تعبیه می کنند، از آنجا که ماهی ها در دریا به صورت گله ایی حرکت می کنند، یک روز ممکن است گله بزرگی به دام افتند که آن روز ماهی در جزیره فراوان خواهد بود، و شاید هم نیفتند که ماهی کم می شود و قیمت ها افزایش می یابد و گاه تا سه برابر بالا می رود.

آب خوردن در این منطقه از طریق آب شیرینکن ها تامین می شود، راننده تاکسی ام می گفت می دانی چرا در این جزیره این هم مسجد دیده می شود، گفتم نه، گفت مردم قشم بیشتر اهل سنت هستند و به نماز اهمیت می دهند، وقت نماز که بشود، کار را تعطیل می کنند و به نماز می پردازند. البته جمعیت مهاجرین به قشم افزایش یافته، و آنرا اکنون به یک جامعه چند فرهنگی تبدیل کرده است.

سومین مکان دیدنی تور من، جزیره ناز بود، در اثر جزر و مد دریا، ارتباط این جزیره با خشکی اصلی به راحتی قطع و وصل می شود، و البته به قول محلی ها جزایر با هم دوست هستند و از زیر آب با هم دست داده، و ارتباط دارند، ساحل آن دیدنی است، میوه های استوایی را در اینجا می فروشند، ولی به قیمت های نجومی، راننده حامل من از سرعت زیاد برخی از مسافرین به جزیره قشم که از داخل ایران به این منطقه می آیند، شکایت داشت، و می گفت : "این ها نمی دانند که اگر در اینجا اتفاقی برای آنها بیفتد، جنازه اشان را با خرج کردن 20 میلیون تومان هم نمی توانند به شهر خود ببرند، چرا که هواپیما 5 برابر یک مسافر معمولی، برای حمل یک جنازه، از صاحبان جنازه طلب کرایه خواهد کرد، این تازه به غیر گرفتاری هایی است که تشریفات حمل آن را باید انجام دهند."

نزدیکترین مسیر به کشور عمان در اینجاست، که مردم به صورت قاچاق می روند و در بازارچه لب ساحل در عمان خرید می کنند و هوا که تاریک شد، بر می گردند، دولت عمان برای آمدن این افراد، بدون طی تشریفات قانونیِ رفتن به کشورهای دیگر، مشکلی ایجاد نمی کند و بلکه تسهیل هم می نماید، و بومی ها از این مسیر به عمان می روند، و خرید کرده و باز می گردند، در بازگشت اگر با گشتی های ایرانی برخورد نکنند، به سلامت وسایلی را که خریده را به کشور می آورند، در غیر این صورت ممکن است کالاهای آنان توقیف شود.

بعد از دیدار مختصری از سیتی سنتر که بازار بسیار بزرگ و مدرنی در کیش می باشد، سری هم به قلعه پرتغالی ها در قشم زدم، و به فوریت خود را به اتوبوس دریایی "هرمز پیشرو" رساندم تا با گرمی استقبال کاپیتان و مهمانداران کشتی های بین قشم و هرمز و بندرعباس عازم مقصد شوم، اینجا متفاوت از کشتی رانی بین بوشهر به خارک، کشتی داران با مسافران به مدارا برخورد کرده و استقبال بسیار خوبی از آنان انجام می دهند، کاپیتان به مسافران خوش آمد می گوید و... در میان راه با خود فکر می کردم که فردا باز گردم و قشم را بهتر ببینم.

همینطور هم شد، اینبار مستقیم به قشم بازگشتم، و ابتدا سعی داشتم جزایر لارک و هنگام را ببینم که به علت تلاطم دریا این امر نیز میسر نگردید، لذا به شهرستان درگهان رفته و از بازار آنجا لذت بردم، پرس و جوها برای سفر به این دو جزیره دیگر مفید فایده نبود، ناچار به بندر عباس بازگشته از بازار سنتی این شهر و معبد هندوان و... بازدیدی داشتم، و روز خود را غروب کردم، گفتم شاید روز دیگری سفر به جزایر هنگام و لارک در میانه تنگه هرمز میسر گردد، ولی بادهای تند، امواج بزرگ، حتی سفر به هرمز، و قشم را هم تحت تاثیر خود داشتند،

لذا به اجبار آهنگ بازگشت به تهران کردم و بعد از یک تاخیر چند ساعته، هواپیمایی آسمان که مدیرانش در پاسخ اعتراض معترضین به این تاخیر می گفتند قوانین ایکائو برای تامین جا برای مسافر با تاخیر مواجهه شده، بر شرکت ایشان ساری و جاری نیست، و از خود سلب مسئولیت می کردند، و ساعت ها تاخیر را جوابگو نبودند، اما بالاخره هواپیمای این شرکت از تهران آمد و ما را از این شهر بزرگ باز گرداند. و این چنین سفرم به بندرعباس پایان یافت.  

 

[1] - کشتی «سانی» در خدمت مسافران جام‌جهانی قطر خرداد 01, 1401 10:05 Asia/Tehran [Updated: اسفند 16, 1401 14:17 Asia/Tehran]

کیش- ایران‌پرس: با توافق ایران و قطر قرار است همه ظرفیت‌های رفاهی اعم از هتل‌ها و اقامت‌گاه‌های گردشگری و نیز امکانات دریایی در استان هرمزگان در روزهای جام جهانی 2022 قطر در اختیار مسافران قرار گیرید و حتی خط دریایی از ایران به قطر هم برقرار شود. علی‌اکبر صفایی، مدیرعامل سازمان بنادر و دریانوردی ایران اخیرا در گفت وگو با خبرگزاری ایران‌پرس در بندرعباس گفت: تمرکز پشتیبانی ایران از جام‌جهانی فوتبال در قطر، جزیره کیش است که امکانات بسیار خوبی دارد.  یکی از امکانات دریایی ایران در جزیره کیش استان هرمزگان، کشتی مسافری و گردشگری «سانی» است و این کشتی با ظرفیت‌های قابل قبول آماده خدمت‌رسانی به مسافران جام جهانی 2022 در قطر است. برخی مسئولان بنادر و دریانوردی استان هرمزگان روز شنبه از کشتی مسافری «سانی» درچارچوب تفاهم‌نامه همکاری‌ مشترک ایران و قطر برای ارائه خدمات گردشکری دریایی هنگام جام‌جهانی 2022 در جزیره کیش بازدید کردند.  کشتی «سانی» یکی از بزرگترین کشتی‌های مسافری منطقه غرب آسیاست که 176 متر طول و 23 متر عرض دارد. این کشتی امکان انجام دریانوردی در ایمن‌ترین شرایط در اقیانوس‌ها را بدون محدودیت داراست.  کشتی مسافری و گردشگری «سانی» در مجموع حدود 420 تخت دارد و این کشتی می‌تواند در مجموع 400 مسافر و خدمه را جابه‌جا کند. کشتی مسافری و گردشگری «سانی» همچنین دارای امکانات مختلف از جمله رستوران 300 نفره، سینما، سالن ورزشی، بازی‌های کامپیوتری، فروشگاه و کلینیک پزشکی پیشرفته است. فاصله جزیره کیش در استان هرمزگان تا قطر 270 کیلومتر است که مدت زمان مسافرت هوایی از این جزیره زیبای ایرانی تا دوحه، پایتخت قطر، حدود 40 دقیقه و مسافرت‌دریایی پنج تا شش ساعت است.

[2] - سانتیاگو سانچز، راه‌پیمای با تجربه، چترباز سابق و طرفدار دو آتشه فوتبال که به مناسبت آغاز جام جهانی قطر از شهر مادرید کشورش عازم شده بود، پس از ورود از سمت مرز شمالغربی ایران در یکم اکتبر ناپدید شده است. به گزارش آسوشیتدپرس، سانچز پس از عبور از 15 کشور وارد عراق شده و تمامی لحظات جالب از سفر خود را طی نه ماه گذشته در حساب کاربری اینستاگرامش به اشتراک گذشته است، اما این روند پس از ورود به ایران در یکم اکتبر متوقف شده است. به گفته خانواده وی حساب وی در اپلیکیشن «واتساپ» نیز دقیقا در همان روز متوقف شده و به روز رسانی نشده است.

[3] - 22/9/1401 (حسین شریعتمداری: در یادداشتی تحت عنوان "مگر ما ملت امام حسین نیستیم؟" پس تنگه هرمز را ببندیم و کشتی ها را مصادره کنیم)

17/10/1401 به گزارش سایت دیده‌بان ایران؛ حسین شریعتمداری با نگارش مطلبی تحت عنوان «تنگنای دشمن در این تنگه است» " از بستن تنگه هرمز به روی نفتکش‌ها و کشتی‌های تجاری کشورهای یاد‌شده به عنوان یکی از اهرم‌های قدرتمند و پشیمان‌کننده نام برد.

و...

[4] - هیئت عالی مولدسازی دارایی‌های دولت، هیات عالی در جمهوری اسلامی ایران است که درباره فروش اموال غیرمنقول دولت ایران و نهادهای وابسته به دولت همانند بانک‌ها تصمیم‌گیری می‌کند. دبیرخانه و مجری مصوبات این هیئت، وزارت امور اقتصادی و دارایی است که اختیار آن اکنون به سازمان خصوصی‌سازی تفویض شده‌است. بنابر این طرح هیاتی هفت نفره که از مصونیت قضایی برخوردار است، بدون تشریفات قانونی که مجلس ایران برای خصوصی‌سازی وضع کرده بود، اموال غیرمنقول دولت ایران را میفروشد.دولت سید ابراهیم رئیسی قرار است ۱۰۸ هزار میلیارد تومان از اموال دولتی را برای رفع بخشی از کسری بودجه ۱۴۰۲ بفروشد. تمامی دستگاه‌های متولی اموال مکلف به اجرای مصوبات این هیئت هستند و برای کسانی که از اجرای دستورات این هیئت سر باز بزنند مجازات تعیین می‌شود.

[5] - کاپیتولاسیون به معنای عهدنامه و قرارداد، پیمانی است بین کشور میزبان و بیگانه، برای سپردن حق رسیدگی قضایی به جرایم اتباع خارجی به نماینده کشور خارجی و در حقوق بین‌المللی به معنای هرگونه توافق‌نامه‌ای است که در آن، کشوری به کشور دیگر مجوز می‌دهد که از قوانین قضایی خود برای اتباع خود که در داخل مرزهای کشور میزبان زندگی می‌کنند استفاده کند و کشور میزبان حق رسیدگی قضایی اتباع خارجی را ندارد. مفهوم عام حقوقی کاپیتولاسیون عبارت است از: پیمان‌هایی که حقوق قضاوت کنسولی و حقوق برون مرزی را به کشور دیگری در قلمرو حاکمیت ملی کشور میزبان اعطا می‌کند. کاپیتولاسیون ریشه در استعمار دارد و کشورهای استعمارگر، این قانون را به کشورهای ضعیف تحت سلطه تحمیل می‌کردند.

[6] - باغ منظریه در سال ۱۲۶۰ در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار توسط سلطان مراد میرزا معروف به حسام‌السلطنه که یکی از امرای ارتش بود ایجاد شد. نام منظریه در آن زمان حسام آباد بود. در آن هنگام حسام السلطنه شروع به بنای ساختمانی کرد که اکنون به نام عمارت مرکزی معروف است ولی قبل از اتمام آن این محل توسط کامران میرزا برادر مظفرالدین شاه خریداری شد. سپس محمد علیشاه منظریه را به مبلغ ۲۵ هزار تومان از کامران‌میرزا خرید و آن را جزو املاک سلطنتی قرار داد. در زمان احمدشاه منظریه به آقای شعبانعلی قراگزلو معروف به باغبانباشی اجاره داده شد (که او سرباغبان منظریه بوده و تا سال ۱۳۵۲ فعالیت باغبانی رازیر نظر داشت). در سال ۱۳۰۰ منظریه جزو املاک وزارت دارایی درآمد. در اوایل سلطنت رضاشاه مجدداً باغ منظریه جزو املاک سلطنتی شد. این مکان هم‌اکنون با نام اردوگاه شهید باهنر در اختیار آموزش و پرورش است.

[7] - ۲۱ آوریل سال ۱۶۲۲ سپاه ایران جزیره هرمز را از بزرگترین امپراتور قرن باز پس گرفت و جایگاه خود را در جهان در فهرست ابرقدرتهای قرن شانزدهم ثبت کرد. انگلیسی‌ها نیز چهار کشتی خود را با خدمه فنی در اختیار ارتش امام قلی خان گذاشتند. آلبوکرک (پرتغالی) اعتقاد داشت هرکشوری که سه نقطه مالاگا، عدن و هرمز را در اختیار داشته باشد بر تجارت دنیا حاکم خواهد بود. اهمیت هرمز آنقدر بود که استعمارگران انگلیسی را نیز به طمع انداخته بود. سپاه ایران به دلیل شکایت‌های ایرانیان گمبرون قصد تنبیه پرتغالی‌ها در خلیج فارس کرد و نه تنها جزیره هرمز را آزاد ساخت بلکه پرتغالیها را تا مومباسا در کنیا مجبور به عقب‌نشینی کرد. و این مقدمه‌ای برای شکست‌های پی در پی پرتغال در شرق آفریقا شد و با حمایت شاه ایران، امام مسقط موفق شد قلعه عظیم مومباسا را در جنگ خونینی که به جنگ صلیبی مومباسا معروف است را تصرف کند. ایران تا سال ۱۸۲۰ پرچمدار تمام خلیج پارس و دریای عمان و بحر فارس شد. انگلیس که از شکست پرتغال خرسند بودند و به قدرت ایران اعتراف داشتند و ایران را تنها رقیب قدرتمند عثمانی ها می‌دانستند. حتی در عهدنامه مجمل ۱۸۰۹ و عهدنامه مفصل ۱۸۱۲ مجمل و مفصل زمانی که انگلیس به عنوان ابرقدرت جهان ظهور می‌کرد حاکمیت ایران را بر کل خلیج فارس به رسمیت شناخت.

[8] - سلمان فارسی (پیش از مسلمان شدن: روزبه (۵۶۸–۶۵۳ میلادی) صحابی ایرانی بود که محمد او را از خود (اهل بیت) خواند و به سلمان محمدی شهرت یافت. در روزی که قریش نیروهایش را نزدیک مدینه گردآورد تا بر مسلمانان حمله بَرَد (غزوه خندق)، او پیشنهاد داد تا خندقی ژرف پیرامون مدینه حفر گردد تا از آن پاسبانی شود. سلمان فارسی نزد تمامی مذاهب اسلام به‌ویژه سنّی به عنوان اولین شخص ارکان اربعه گرامی داشته می‌شود و برای او جایگاهی والا در نظر دارند. او با این که پسر یکی از دهقانان ایران بود،[۴] زرتشتی باقی نماند و سال‌ها به سرزمین‌های گوناگون سفر کرد که در همین سفرها در سرزمینی به بردگی درآمد و سپس محمد او را خرید.[۴] سلمان فارسی که خرد و دانش‌های ایرانیان و مسیحیان را می‌دانست از مشاوران محمد، از جمله طراح اصلی حفر خندق در جنگ خندق بوده‌است. او در سال‌های پایانی زندگی خود استاندار (والی) مدائن گردید. برای سلمان پارسی پیش از مسلمان شدن نام‌های مختلفی را نوشته‌اند. طبری و ابونعمیم اصفهانی نام وی را مابه نوشته‌اند، ابن بابویه روزبه و بلعمی فیروزان نوشته‌است. طبری و ابن عساکر نام پدر سلمان را بوذخشان و ابونعیم اصفهانی بدخشان و ابن بابویه خشبوذان نوشته‌است. سلمان فارسی در مسجدی در روستای سلمان پاک در منطقه مدائن، تقریباً در ۳۲ کیلومتری (۲۰ مایلی) جنوب شرقی بغداد مدفون شده است.

[9] - مدائن چنانچه تاریخ‌نویسان اسلام یاد کرده‌اند، از هفت شهر به نام‌های مشخص که در تلفظ آن‌ها اختلاف وجود دارد، تشکیل می‌شده‌است. گویا پنج شهر آن در زمان یعقوبی (سده ۳ق) وجود داشته که از این قرار بوده: شهر کهنه یعنی تیسفون و یک میل در جنوب آن اسبانبر و مجاور آن رومیه، هر سه در جانب خاوری دجله و در جانب دیگر بهرسیر که ریشهٔ آن اردشیر است و یک فرسخ زیر آن ساباط که به گفتهٔ یاقوت حموی، ایرانیان آن را بلاس‌آباد می‌نامیدند.

پیش از روی کار آمدن شاهنشاهان اشکانی، سلوکیان در طرف راست رود دجله شهری ساخته بودند که آن را سلوکیه نام نهاده بودند. در زمان نخستین پادشاهان اشکانی، وقتی باقیمانده‌های یادگارهای اسکندر مقدونی به‌کلی از مرزهای ایران بیرون رانده شد، شهر سلوکیه به صورت نیمه ویرانه‌ای بود. شاهنشاهان اشکانی در طرف چپ رودخانه دست به احداث ساختمان‌های جدیدی زدند و تا اواخر دوران ساسانی ایجاد این ساختمان‌ها در دوطرف رود دجله ادامه یافت. به طوری که وقتی اعراب بر ایران مستولی شدند در این مکان هفت شهر وجود داشت و به همین سبب آن را مداین یعنی مدینه‌ها، شهرها، نام نهادند. چهل کیلومتر پایین‌تر از تیسفون خلفای عباسی شهر بغداد را که به مفهوم بغ داد، (یعنی خداداد، زیرا بغ به زبان فارسی به معنای خداست و در زبان روسی و بعضی زبان‌های دیگر هند و اروپایی نیز همین مفهوم را دارد) است و قبلاً نیز به صورت آبادی کوچکی در آن مکان وجود داشت بنا نمودند و آن را به‌عنوان دارالخلافه تعیین کردند.

[10] - سریالی در خصوص زندگی سلمان فارسی توسط هنرمند صاحب نام کشور، جناب داود میرباقری، که کارهای هنری زیادی در پرونده دارد، در حال ساخت است، یکی از سایت های فیلم برداری این فیلم بلند، شهرستان شاهرود می باشد، چند وقت قبل که به شاهرود رفته بودم با تعداد زیاد جوان هایی روبرو شدم که ریش های بلند در شهر رفت و آمد داشتند، بی خبر از ساخت آن فیلم و گریم های لازم برای ساخت آن، به گمان اینکه این جوانان به شیوه داعشی ها ریش گذاشته اند، به یکی از آنها به طعنه گفتم، "ریش دشمنان ایران را گذاشته ایی؟!" گفت : "بله در فیلم آقای میرباقری در نقش سیاهی لشکر مشغول به کارم، از این رو مدت هاست که ریش های خود را بلند کرده ام، تا به این مرحله برسد و با گریم دیگران در صحنه های فیلم همراهی داشته باشم، خیلی ها به ما می گویند شکل دشمنان ایران شده اید!" گفتم : "فکر کردم به مد ریش داعشی ها در آمده ایی"، او که تازه فهمیده بود منظورم چیست گفت: "نه از بس مردم ما را برای بازی در این فیلم شماتت می کنند، که در نقش دشمنان ایران بازی می کنید، گفتم شاید منظور شما هم سلمان فارسی و اعوان و انصارش است که باعث شکست سپاه ایران در مقابل اعراب شدند!" که دیدگاه ایرانیان نسبت به کسانی که دستمایه خارجی ها برای نبرد با نیروهای کشورشان می شوند این است، حتی اگر این فرد سلمان فارسی باشد.

 

نیک که به تاریخ غمبار ایران تمدنیِ بزرگ، و یا همین قطعه بر نقشه بازمانده از تجاوزها و تجزیه های بیشمار، که بنگیرم، خواهیم دید که بسیاری از برجسته ترین های خود را، ما ایرانیان، خود کشته ایم، قتل و کشتارهایی که بسیاری از آن، قابل پیشگیری بودند، اگر در راهبری راهبران این مردم، و این سرزمین، کمی تدبیر بیشتر، و یا مایه ایی از تعقل و تحمل و رواداری بیشتر به میان می آمد، آنگاه تاوان این همه خون از خود، بر گردن خود ما ایرانیان سنگینی نمی کرد؛

تعجب برانگیز است، که بسیاری از پیشگامان، پیشقراولان و پیشروان تفکر، علم، شجاعت، حرکت، مبارزه و... ما را دشمن خارجی از بین نبرد (همچون همین دانشمندان هسته ایی ما که اخیرا ترور شدند، و می شوند)، بلکه افرادی از خود ما، آنان را کشتار کردند، چه در جنگ های خانگی، چه در اختلافات برای کسب و توسعه قدرت، چه در اختلافات در تفاوت عقیده ها و مکاتب فکری، چه در نافهمی ها و سو تفاهم ها، چه در تمامیت خواهی ها و دیکتاتور منشی ها، چه ناشی از میدان داری پنهان و پوشیده بیگانه در میان ما و...

سربازان، سیاستمداران، نخبگان، مبارزان راه آزادی، مصلحین، پیگیری کنندگان حقوق مردم، پاسداران امنیت و بقای مردم و کشور، مرزداران مرزهای عقاید گوناگون و... آنقدر از این انواع، از خود کشته ایم که حساب خسارت بسیارش، با کرام الکاتبین است، و از دست انسان بر نمی آید که به محاسبه زیان بزرگی که از قبال این کشتارهای بیشمار، نصیب این مردم محاصره شده، در میان توفان های بلا، گردید را، نگه دارد.

شک نباید کرد که تاریخ این کشور، مملو از کشتارهای بسیار از این نوع است، مانی [1] این پیامبر راستیگر تاریخ ایران که خود را پیام آوری از ناحیه فرشتگان آسمان معرفی کرده و می دانست، را همانگونه که مسیح را روحانیون یهود، طعمه کشتار سربازان روم کردند، مانی ما را نیز، ائتلافی بین روحانیون زرتشتی، با قدرت شاهی ایران، طعمه مرگی زود هنگام کرد، تا ایران را به داغ پیامبری ایرانی، که توسط ایرانیان کشته شد، بنشاند؛

مزدک [2] فرزند بامداد، از اولین انقلابیون ثبت شده در تاریخ این ملت است، که برای اصلاح امور این مردم، پای به میدان خطیر مبارزه نهاد، و بعدها به همراه مزکیان، کسانی از خود ما، او را طعمه یک صحنه خدعه و تزویر کردند، که توسط مغزهای معیوب سیاست پیشگان خود ما ایرانیان، چیده شده بود، تا قتل عام شوند و حرکت شان در نطفه خفه گردد؛ اسماعیلیان [3] را نیز، سیاستمدار و عالم دین خود ما، یعنی خواجه خواجگان، جناب نظام الملک توسی، طعمه هلاکوخان مغول کرد؛

سلسله های اهل سنت ایرانی، به نمایندگی و بر اساس بیعتی که با خلفای بر تخت دین و دنیا نشسته عباسی در بغداد داشتند، از علویان و ایرانیان دیگر در ادیان گوناگون، به تعداد زیاد کشتند، تا در دعوای بین شعبه های بزرگ قبیله قریش، که اینک بر بازمانده از سرزمین دو امپراتوری بزرگ، حکومت می کردند، طرف خاندانی از قریشیان را بگیرند که در بغداد بر کرسی قدرت نشسته بودند؛ شیعیان نیز چون به حکومت در سلسله صفوی دست یافتند، از اهل سنت ایرانی بسیار کشتند؛

این افشین سردار بزرگ ایرانی بود، که برادر مبارز دیگر ایرانی خود، جناب بابک خرم الدین را به دهانه دام خدعه و تزویر خلیفه بغداد کشاند، تا به وضعی اسفناک او و اهلش طعمه قتل شوند؛ روزگاری بهایی کشی در این کشور خانمان بسیاری از ایرانیان را بر باد داد؛ امیرکبیر را بیگانگان در حمام فین کاشان رگ نزدند، بلکه عمال گوش به فرمان مادر شاه قجری، که از قضا او نیز خود مادر همسر امیر بود، به همراه ناصر الدین که امیر کبیر معلم و بزرگ او از کودکی تا به قدرت رسیدن تلقی می شد، در حمام فین کاشان رگ زدند؛

عین القضات همدانی، که خود یکی از دانشمندان و نخبگان اهل فهم ایران بود را در سنین جوانی، در حالی که تازه گل دانش در روان و اندیشه او مثل خورشید طلوع کرده بود را، به خاطر این که برخی افکارش را نمی پسندیدند و البته در حدی نبودند که بفهمند که او چه می گوید، حکم به کفر او دادند و مرتدش خواندند و او را به طرز فجیهی در همین شهر همدان، ما خودمان کشتیم، بگذریم از بسیاری از دانشمندان و نخبگان دیگر ایران که توسط بیگانگان به همین طریق کشته شدند و یا مثل ملا صداری شیرازی آن فیلسفوف بزرگ تا مرگ پیش رفت ولی تا آخر عمر آواره بود و...

دکتر محمد مصدق را انگلیسی ها و امریکایی ها در حصر نکردند، بلکه کسانی او را به گوشه تنهایی محکوم کردند، تا حتی جنازه اش هم بعد از سال ها عزلت نشینی غریبانه از حصرگاهش بیرون نیاید، و همانجا دفن شود، که از حاصل کار این رهبر ملی، در مقابل سلطه بیگانگان بر منابع کشور، بیش از همه منتفع شدند، و دلارهای نفتی ملی کردن نفت ایران توسط او را، در مقاصد خود بعدها به نحو احسن استفاده کردند.

و چون به تاریخ این انقلاب خونبار 57 هم بنگری، ماشین کشتارها، پیش، حین و پس از آن، هرگز به دلایلی که خواه آن را درست بدانیم و خواه نادرست، از حرکت نایستاد و همواره در حال کشتن از هم بودیم و هستیم؛ بعنوان مثال "مرصاد" و یا "فروغ جاویدان" نام دو عملیات جنگی نیست، بلکه نام یک عملیات است، که ما ایرانیان و البته انقلابیون همسنگر سابق، در دو سوی یک حایل آتش، رو در روی هم ایستادیم و از هم، هرچه توانستیم کشتیم، و هر دو طرف بر این کشتارها افتخار کرده، و غریو شادی از کشتن هم سر دادیم.

چقدر دردناک است، آنانکه روزگاری همسنگر مبارزه با استبداد و حاکمیت موروثی و فردی شاهنشاهی بودند، اکنون در مقابل هم، بعد از پیروزی، از هم می کشتیم، شهید سرهنگ صیاد شیرازی و سردار محسن رضایی، از این سو، و در طرف دیگر مسعود رجوی و مریم قجر اضدانلو، روزگاری دوشادوش هم، در مجموعه های مبارزین مسلمان، مقابل استبداد شاهی مبارزه می کردند، اما در روز مرصاد، آنان در مقابل هم صف کشیده بودند، تا به قدر توان و لجستیکی که دارند، از هم بکشند.

اما بدبختانه آنانی که در آن روزهای پایانی جنگ، از سرزمین مسخَّر شده توسط دشمن خارجی، و همسو و همجهت با او، به سوی ایران سرازیر شده بودند، و خود را مجاهد در راه خلق می دانستند، فرزندانی از همین مردم، و همین مرز و بوم، و البته که از ما بودند، که روزگاری در زمان انقلاب دوشادوش هم مبارزه کردیم، و آن را به پیروزی رساندیم، و اکنون آنان سهم قابل قبولی از غنیمت انقلاب و پیروزی، نداشته، و به دامن دشمن این آب و خاک، پناه برده، تا به استیفای حق خود، از این سو نشستگان بر سریر قدرت اقدام کنند،

و صد افسوس که در این میان کشته های این میدان سربازان پاکباخته در راه حفظ تمامیت ارضی کشور، همچون رضا قنبری، رضا نادری و... بودند، سربازان جان برکفی که برای سال های متمادی مقابل حمله سربازان رژیم بعث صدامی ایستادند، تا قطعه ایی از خاک این کشور جدا نشود، و اکنون در آخرین روزهای جنگ، پایان این همه کشتار را نمی دیدند، آنان به دست ایرانیانی از خودی ما، در آخرین روزهای جنگ کشتار شدند.

چقدر تاریخ ایران و این مرز و بومِ مبتلا، غمناک است ، چقدر صحنه های کشتار ما، توسط خود ما، در این تاریخ بلند، بسیار است، کشور و تمدنی بزرگ، اما راهبرانی کوچک مغز، و اهدافی حقیر، همواره باعث شد، ما بسیار از هم کشتار کردیم. این همه، از هم کشتن ها، که بسیاری از آنان ناشی از هوای نفس، و قدرت طلبی انسان های کوچکی بود، که شایسته راهبری مردمان در تمدنی کهن زیسته را نداشتند، و در پهنه این تمدن بزرگ صحنه های کشتار از خود ما، را فراهم کردند.

شهید رضا قنبری اگرچه بارها در طول سال های حضور در صحنه دفاع و جنگ، مجروح گردید، اما دشمن خارجی هرگز نتوانست او را از پای در آورد، و از صحنه جنگ خارج نماید، و این فرزندانی از همین آب و خاک، و شاید همشهری های خود او بودند، که او را از بعد از زنده ماندن از صحنه های بسیاری در جنگ، همچون عملیات های والفجر 4، محرم، بدر، خیبر، والفجر 8، کربلای 4، کربلای 5، نصر 8، بیت المقدس 2، بیت المقدس 6 و... در نهایت در عملیات مرصاد توسط ایرانی ها شهید شد، هینطور رضا نادری که هر دو رضا بودند و هر دو یک پایان بر این زندگی دردناک را تجربه کردند.

چه باید کرد تا ایران شاهد چنین رویارویی هایی با خود نباشد؟! به نظر می رسد که در تربیت ایرانی باید تجدید نظر نمود، ما ایرانیان باید طوری فرزندان مان را تربیت کنیم که، "حد خون" نگه دارند، و در کثرت تفکر و... تا هرجا که از مخالفت و... پیش رفتند، از این دیگر پا پیشتر نگذارند، این همه از هم، به این راحتی نکشیم، چه دین و آیینی نیاز داریم که حرمت خون در آن آنقدر افزایش یابد، که فرزندان ایران، قاتل شدن را آنقدر در وجدان و اخلاق و دین خود جرم بشمارند، که به این راحتی قصاب این و آن، در کشتن این و آن از ایرانیان تا حد امکان نشوند؟! باید در تربیت ایرانی، راهی جست تا مبارزه را به رسمیت شناخت، و حد و حدودی برایش نگذاشت، اما به حد خون ریزی که رسید، دست نگه داشته، و حرمت خون همدیگر را داشته باشیم. حتی اگر دشمنان سرسخت همدیگر شدیم، اجازه ندهیم، دست هیچکدام مان به خون همدیگر آلوده شود، اگر دنیا از صلح و آتش بس می گوید، به نظر می رسد ما ایرانیان نیاز به "خون بس" داریم، تا چرخه نخبه کشی توسط خود ما، از میان ما ایرانیان رخت بربندد، یک جایی در تاریخ ایران باید به خون و خونریزی داخلی، حداقل مهر ختم زده شود، و این میسر نمی شود، الا این که مردم ایران، تنفر خود را از قصاب های زندگی انسان ها اعلام دارند تا هیچ ایرانی از ترس این تنفر، نظری به سمت کشتن مخالف و مخالفین خود نبرد.

در مورد شهید رضا قنبری بارها نوشته ام، او الگویی زیبا از رزمندگان کم سن و سال، اما نخبه جنگ بود، نیروهای زیادی را برای دانستن فنون جنگیدن، آموزش داد، و فرماندهی جدی، و بسیار کوشا و در عین حال دقیق بودند، و به حتم اگر بودند، گرچه زجر می کشید، که کار ما به اینجا رسیده است، اما نمی نشست تا عده ایی به غارت و چپاول کشور مشغول شوند، او در دنیای خود بسیار آزادمرد بود، از وقتی که پایش به جنگ کشیده شد، یا در جبهه بود، و یا دوره ریکاوری را طی می کرد، تا از عوارض مجروحیت های ناشی از شرکت در عملیات ها، خلاص شود و به جبهه باز گردد و...

در این آدرس ها به صورت اشاره، کلی و جزعی اشاره ایی به این شهید داشته ام :

اما شهید رضا قنبری در آینه تصاویری که از او به جای ماند است :

 

Click to enlarge image Ghanbari (1).PNG

شهید رضا قنبری در سایت سه هزار شهید استان سمنان

[1] - مانی، (زاده ۱۴ آوریل ۲۱۶ م– درگذشته ۲ مارس ۲۷۴ م)، فیلسوف، شاعر، نویسنده، پزشک، نگارگر بنیانگذار و پیام‌آور آیین مانوی است. او از پدر و مادر ایرانی منسوب به بزرگان اشکانی در نزدیکی تیسفون که در ایالت آسورستان قرار داشت که بخشی از شاهنشاهی اشکانی بود، زاده شد. او آیینی را بنیان نهاد که دیرهنگامی در سرزمین‌هایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت. برادران شاپور یکم او را پشتیبانی کردند و شاپور به او اجازهٔ تبلیغ دینش را داد. اما گرفتار خشم موبدان زردشتی دربار ساسانی شد و سرانجام در زمان بهرام یکم زندانی گشت و درگذشت. مانی خود را مانند بودا و عیسی فرستاده خدا معرفی می‌کرد، برای تکمیل آموزه‌هایی که پیشینیان آورده بودند دینی نو و همگانی را تبلیغ می‌نمود که مانند مسیحیت در آن به روی آدمیان از هر نژاد و با هر وضع، باز بود. باورهای آن از آیین‌های بابلی و ایرانی سیراب شده بود و از دین‌های بودایی و مسیحیت اثر پذیرفته بود. پیروان مانی او را با القابی چون فرستاده روشنی، بغ راستیگر، سرور نجاتبخش، بودای روشنی و فارقلیط زمان می‌خواندند.

[2] - مَزْدَک پسر بامداد یا مزدک بامدادان اصلاح‌گر اجتماعی و کنشگر مذهبیِ ایرانی در عصر شاهنشاهی ساسانی بود. وی در دوره پادشاهی قباد یکم ساسانی فرقه‌ای مذهبی بنیان نهاد و به تبلیغ آن پرداخت. مروج آیینی بود که تحت تأثیر باورهای مانی به‌ویژه باور «بوندوس» یا «زرتشت خورگان» قرار داشت؛ اوضاع ایرانشهر در زمان ترویج آیین مزدک بسیار نابسامان بود، و این کشور با بحران‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی فراوانی دست‌وپنجه نرم می‌کرد. پیش از ظهور مزدک، قدرت شاه در مقابل قدرت طبقه اشراف، روحانیون و صاحبان قدرت رو به افول گذارده بود. در برابر، قباد به حمایت از مزدکیان به‌منظور کاستن از قدرت اشراف و روحانیون دست یازید. این امر باعث همراهی مزدک و مزدکیان با پادشاهی قباد شد و اتحاد نوظهور قباد و مزدکیان از قدرت و نفوذ طبقه اشراف، بزرگان و روحانیون به نفع شاهنشاه کاست. هم‌دلی قباد با مزدکیان سبب شد که آیین مزدک در تمامی قلمرو ایرانشهر بسط و گسترش یابد و حتی از مرزهای ایران نیز پا فراتر بگذارد و به شبه‌جزیره عربستان برسد. با این همه، قباد در اواخر پادشاهی خود از حمایت مزدکیان دست کشید و همین امر موجب قتل‌عام مزدک و مزدکیان به‌دست خسرو یکم شد.

[3] - اسماعیلیان گروهی از شیعیانند که به امامت اسماعیل، فرزند جعفر صادق، اعتقاد دارند. در زمان سلجوقیان حسن صباح در ایران رهبری اسماعیلیان را به دست گرفت. مرکز تبلیغ و مقاومت خویش را به کوه‌ها و دژهای کوهستانی رساند و خودش در دژ افسانه‌ای الموت آشیان گرفت. پس از استوار شدن از مصر برید و جداگانه و مستقل به دعوت پرداخت. این روزگار دوران اوج اسماعیلیان بود.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.