انقلابی برای انتقال از دیکتاتوری فردی به دیکتاتوری طبقاتی
  •  

30 آبان 1401
Author :  
دادگاه نظامیان حزب توده

مقدمه (سایت یادداشت های بی مخاطب) :

مبارزه به شیوه مدرن برای کسب آزادی و حق تعیین سرنوشت، و رهایی از دیکتاتوری و حاکمیت فردی، دغدغه مبارزاتی ایرانیان، حداقل از زمان قاجاریه تاکنون بوده است، و در این مسیر گروه ها و ایدئولوژی های مختلفی سعی کردند، هدایت این مردم را بدین سمت عهده دار شوند، و هر کدام تاریخی از شکست ها و پیروزی ها را برای این مردم رقم زدند، که از جمله این گروه ها، می توان به "حزب توده ایران" [1] اشاره کرد.

جدای از نقش مثبت حزب توده در بیداری مردم ایران، که می توان گفت، بسیاری از بار جنبش اگاهی بخشی، آموزش شیوه های مبارزه آزادیبخش، کار حزبی و سازمانی و ساختار مبارزه منظم و... مدیون شیوه های مبتنی بر تئوری علمی و اکادمیک، و آموزش انواع مبارزه سازمانی و گروهی، و انواع روش های پیگیری مبارزه مدنی برای کسب حقوق مدنی و... بود، که توسط حزب توده در بین اقشار مختلف جامعه ایران، به خصوص کارگران، روشنفکران و... گسترش و توسعه یافت، این ها در زمانی صورت گرفت که اندک افرادی در ایران از این شیوه ها، مطلع بودند.

اما متاسفانه نقطه منفی بزرگی در کار حزب توده بود، این که انتهای کار هدایتی، و پیروزی این ایدئولوژی، نه تنها به آزادی و حق تعیین سرنوشت ایرانیان پایان نمی پذیرفت، بلکه اگر نگوییم ایران و ایرانیان را در اتحاد جماهیر شوروی سابق متصل و هضم می کرد، در کمترین حالت ایران را به یک جمهوری دیکتاتوری [2] مبدل می کرد، که مثل دیگر رژیم های جمهوری از نوع کمونیستی، عنوان تو خالی دمکراتیک و جمهوری را با خود یدک می کشید، و در ماهیت و جوهره، یک نظام دیکتاتوری مخوف امنیتی را برقرار می کرد، که در بُعد خارجی ایران را به یکی از اقمار امپراتوری دیکتاتورمنش شوروی تبدیل، و در داخل نیز ایرانیان را از دیکتاتوری فردی سلسله پادشاهی پهلوی خلاص، و در دامن دیکتاتوری طبقاتی حزب کمونیست و یا مارکسیست منتقل و منهدم می کرد، خسارتی جبران ناپذیر، که ملتی از یک دیکتاتوری فردی و عادی، به یک دیکتاتوری ایدئولوژیک، که بسیار مخوف تر از نوع اول است، مبتلا می نمود، که رهایی از این شق دوم بسیار خونین تر و بیرحمانه تر خواهد بود.

ملت هایی که از تاریخ خود و جهان، بی اطلاع هستند، در خلا فکری، دچار چنین چرخه باطلی می شوند، که از یک سیستم دیکتاتوری خلاص شده، به سیستم دیکتاتوری دیگری (که گاه مخوفت تر از نوع اول است) مبتلا می شوند، و این به واقع از آسیب های ممکن هر انقلابی است، که مبارزینش تمام تلاش خود را صرف خلاصی از سیستم دیکتاتوری موجود می کنند، و کار تعیین وضعیت آینده را، به بعد از پیروزی انقلاب جاری خود، و به آینده و سکاندارانی نامعلوم در آینده، موکول می نمایند،

گرچه متاسفانه این یک واقعیت تلخ است، که نظام های دیکتاتوری، هرگونه تَشَکُل، سیستم، تفکر و حرکت اصلاحی را در درون خود عقیم و بی اثر و نابود می کنند، حال آنکه شیوه اصلاحات، مفیدترین و اطمینانی ترین روش تغییر و تحول اجتماعی است، و امکان چنین خطر بزرگی را، به حداقل ممکن کاهش می دهد، چرا که مبارزین فعال در شیوه اصلاحات، قدم به قدم حرکت کرده، و با نتایج هر قدمی که بر می دارند، به مرور و به طور مداوم مواجه می شوند، و راه مطلوب، پله به پله طی می شود، و شیوه اصلاحی یک حرکت با نتیجه آنی نیست، که مردم خود را به یکباره در یک سیستم جدید، و یا دیکتاتوری مجدد بیابند، که مردم بعد از کلی مبارزه و تلاشِ بسیار، در زمانی کوتاه چشم باز کنند، و خود را از خاک به خاکستر، و یا از خاکستر به خاکستر، یا از خاکستر به خاک ببینند.

حزب توده بهترین اقشار جامعه ما را در سازمان خود بلعید، به طوری که بسیاری از روشنفکران، نویسندگان، دانشگاهیان، شعرا، هنرمندانِ و... موثر کشور، به نوعی وابستگی فکری یا سازمانی با این گروه داشتند. نظامیان برجسته ایی نیز از این نفوذ و هجوم حزب توده به کنار نماندند، لذا عده ایی از آنان نیز در این دام ایدئولوژیک، گرفتار آمدند، و در تاریخ ایرانِ دوره پهلوی و... به نیابت از ایدئولوژی شرق، نقش آفرینی کردند. [3]

جلال انصافی، یکی از افسران نیروی هوایی ایران است که جذب حزب توده گردید، و در دستگیری های حزب توده متعاقب کودتای 28 مرداد 1332 بازداشت شد، و جزو 200 نفری بود که از کادرهای این حزب، به حبس محکوم گردید، اینک به خاطرات یکی از بستگان ایشان از این دوره می پردازیم.

جلال انصافی، آنچه بر زندگی یک تبعیدی رفت :

به دنبال حملات دستگاه امنیتی، بسیاری از کادرهای حزب توده، به بلغارستان، مجارستان و یا آلمان شرقی فرار کردند، اما جلال انصافی از جماعت دستگیر شدگان بود، که با پرداخت صد هزار تومان به آقای بزرگمهر، که وکیل حقوقی آقای دکتر محمد مصدق هم بود، او توانست با انجام یک کار حقوقی قوی، حکم اعدام جلال را به حبس و تبعید، به مشهد تبدیل کند، که این تبعید، ده سال به طول انجامید.

جلال انصافی در حالیکه خود تفکر چپ داشت، و کادرها و سران حزب توده نیز اکثرا تحصیلکرده بودند، به فرزندان خود توصیه می کرد که باید با توده مردم در ارتباط بود، تا رسم زندگی را از آنان آموخت، رسم زندگی، چیزی نیست که آنرا تنها در ارتباط با اقشار تحصیل کرده و رده بالای جامعه (دکتر، مهندس ها و...) فرا گرفت، شاید این نظر ایشان، در واقع ترجمه سخن "ماکسیم گورگیم" بود که می گفت "معلم من مردم، و تخت سیاه کلاس من، جامعه است."

جلال انصافی 4 فرزند داشت که بعد از این دستگیری و تبعید، به همراه همسرش، همه جوره دچار مشکل شدند، و در سنین بسیار پایین مجبور شدند به بازار کَسب و کار جذب و مشغول شوند؛ به عنوان مثال پسرش حسین، مجبور شد از 10 سالگی وارد بازار کار شود، و حتی از طریق فروش بلیط بخت آزمایی، یا فروش بلیط سینما، در مسیر زندگی، فعال گردد، و در این مسیر با جماعت لات و چاقو کش شهر، که در آن زمان، برخی مراکز شهری را در دست داشتند، در ارتباط باشد، اما او خود را حفظ کرد، و هرگز در این سلک در نیامد، همسر آقای انصافی هم مجبور شد در فروشگاه فردوسی مشغول به کار شود، که مدتی حسین هم در خیاط خانه همین فروشگاه شاغل گردید.

دستگیری جلال انصافی به دنبال آتش زدن آشیانه هواپیماها در پادگان نیروی هوایی دوشان تپه اتفاق افتاد، که در همان شب، ایشان پاسبخش بود، علاوه بر این، جلال با چاپخانه ایی که کار انتشارات حزب توده در آن انجام می شد، نیز در ارتباط بود، که جزوه های مارکس، انگلس و... در آن به چاپ می رسید، و بین هواداران توزیع می شد،

جلال بعد از بازگشت از تبعید ده ساله در خراسان، دیگر آدم طبیعی و نرمال سابق نبود، چرا که با داشتن چهار فرزند، از خانواده خود به دور افتاده بود، اگرچه با عده دیگری از همفکران خود در این تبعید همراه بود، ولی این تبعید آثار مخربی بر روان او بر جای گذاشت، بعد از بازگشت دیگر به حال سابق نتوانست باز گردد.

البته ارتش خانواده جلال انصافی را چه در دوره بازداشت در زندان قزل قلعه، و چه در زمانی که به تبعید فرستاده شد، به حال خود رها نکردند و اگرچه حقوق و مزایای او را قطع کردند، اما جیره غذایی افسری اش را، همچنان به خانواده اش می دادند، لذا خانواده بعد از دستگیری پدر، دچار گرسنگی نشدند، و پسرش هر روز فاصله زیادی را تا پادگان دوشان تپه می رفت، و جیره هفت نفره غذای روزانه را، بعد از ظهرها، به نیابت از پدر، دریافت می داشت، و به منزل می آورد.

فاصله ایی بین سه راه سلیمانی در منطقه پیروزی، تا پادگان دوشان تپه در تهران نو، که کُل این مسیر، در آن زمان بیابان و هولناک بود. که چند ساعت این رفت و برگشت، به طول می انجامید، این اعطای تغذیه رایگان، تا دو سال ادامه داشت. البته این تنها در مورد جلال انصافی نبود، بلکه باقی افسران توده ایی دستگیر شده هم، شامل این طرح می شدند.

لنین بر این نظر بود که افکار کمونیسم را باید به توده مردم منتقل کرد، نه اینکه چنین افکاری را در دستگاه های دولتی و نظامی گسترش داد، اما جلال انصافی بر خلاف این آموزه لنین، در بدنه ارتش ایران، اقدام به نیرو گیری و عضوگیری برای حزب توده کرده بود، از گروهبان گرفته تا افسر و دانشجو؛ این اقدام جلال انصافی، هم بر خلاف آموزه های حزب توده، و هم بر خلاف قوانین ارتش ایران بود، که نظامیان را از عضویت و فعالیت در گروه های سیاسی پاک می خواست، لذا او از مروجین فرهنگ و ایده حزب توده در ارتش شاهنشاهی بود.

سران حزب توده ایران، از مغزهای کمونیسم بین الملل بودند، و از سخنرانان کنگره سالانه حزب کمونیست شوروی محسوب می شدند،   

نکته جالب دیگر در خصوص جلال انصافی این بود که بر خلاف روند حزب توده که در جریان انقلاب 57، با این انقلاب همراهی کامل داشتند، او مخالف شدید "انقلاب" بود، و می گفت که انقلاب نکنید، و معتقد بود که انقلاب با رهبری روحانیت کشور را به پرتگاه خواهند برد، و آخوندها دین و ایمان شما را، از شما خواهند گرفت.

جلال وقتی از تبعید برگشت با کیانوری از رهبران حزب توده هم ملاقات داشت، البته کیانوری او را نمی شناخت، وقتی شرح حالش را گفت، او را به یاد آورد، و گفت "اگر پیش از این می دانستیم حتما به خانواده سر می زدیم و کمک می کردیم"؛ در مدت تبعید از طرف حزب توده، به خانواده جلال انصافی سرکشی صورت نگرفت. اما پادگان دوشان تپه تا دو سال به خانواده این عضو خود، جیره غذایی افسری را می دادند، که تا حدودی خانواده را از لحاظ خورد و خوراک، بی نیاز می کرد، و به دنبال پا گرفتن اعضای خانواده در شغل های متفاوت، آنان دیگر از دریافت این جیره غذایی، بی نیاز شدند، و آنرا دریافت نمی کردند.

یکی از آقایان قندچی صاحب کارخانه اتوبوس سازی ایران، نیز از جمله افسرانی بودند، که با جلال انصافی دستگیر و تبعید شدند، او از جمله چهار دانشجویی بود که برای آمدن نیکسون (رئیس جمهور امریکا) به ایران، اعتراض کردند، البته یکی از قندچی ها، اعدام هم شد.

خسرو روزبه از رهبران حزب کمونیست ایران بود، او نیز چون انصافی از افسران نظامی بود، که در ارتباط و مشوق جلال انصافی در این فعالیت ها، در ارتش ایران بود، خسرو روزبه در جریان این دستگیری ها اعدام شد، چرا که یک پاسبان را کشته، و اسلحه اش را برداشته بود. نفوذ چپ در ایران خیلی زیاد است، این انقلاب را حزب توده راه انداخت، چرا که سران این حزب، بعدها مخفیانه وارد ایران شدند، و جریان انقلاب را هدایت می کردند، از مهمترین مقاطع این انقلاب، جریان 17 شهریور و نماز عید فطر در قیطریه بود که این ها را همه، حزب توده طراحی و هدایت می کردند.

سران حزب توده با سران روحانیت انقلاب 57 ارتباط نزدیک داشتند، کیانوری حتی در سفر حج، با آقای خمینی همسفر بود. [4]

[1] - حزب توده ایران یک حزب سیاسی کمونیستی در ایران است. این حزب به عنوان وارث سوسیال دموکراسی عهد مشروطه و حزب کمونیست ایران در ۱۰ مهر ۱۳۲۰ در تهران بنیانگذاری شد و در تاریخ معاصر ایران سازمان اصلی چپ محسوب می‌شود. بنیان‌گذاران حزب تودۀ ایران عده‌ای (۵۳ نفری) از روشنفکران و فعالان چپ‌گرا و ملی‌گرای ایران نظیر: سلیمان اسکندری، ایرج اسکندری، بزرگ علوی، انور خامه‌ای، عبدالصمد کامبخش، احسان طبری، آرداشس آوانسیان، خلیل ملکی، فریدون کشاورز، عبدالحسین نوشین و رضا رادمنش و عباس وصالی بودند که اغلب در دوره رضاشاه تحت پیگرد یا در زندان بودند. حزب توده ایران که در دهه ۱۳۲۰ به یکی از بازیگران اصلی سپهر سیاسی ایران تبدیل شده بود، در سال‌های نخستین، از بیشتر آزادی‌خواهان و مبارزان و فعالان سیاسی سرشناس تشکیل شده بود.

[2] -  در اساسنامه این حزب که در مهرماه ۱۳۸۲ به تصویب کنگره مرکزی رسیده این‌گونه نوشته شده که «هدف نهایی حزب توده ایران، استقرار سوسیالیسم در ایران است و نخستین گام در راه تحقق این هدف را، برقراری حکومت دموکراتیک می‌داند، که زمینه استقرار آزادی، استقلال، صلح و عدالت اجتماعی را در جامعه فراهم آورد. این در حالی است که این حزب برای زمانی طولانی، شوروی را کشوری سوسیالیستی می‌پنداشت و روابط نزدیکی با حزب کمونیست شوروی داشت،»

[3] -  یک سال بعد از کودتا 28 مرداد 1332 سازمان مخفی حزب در نیروهای مسلح که به سازمان نظامی حزب توده یا سازمان افسری معروف بود، کشف شد و بسیاری از اعضای آن با زندان و شکنجه و اعدام روبرو شدند. با آنکه پس از کودتا با رهبران جبهه ملی با مدارا رفتار شد و بیشتر آن‌ها به زندا نهای کمتر از پنج سال محکوم شدند اما رفتار با توده ای خشن و شدیدتر بود. طی چهار سال بعدی که مخفیگاه‌های حزب توده به تدریج کشف می‌شد، نیروهای امنیتی چهل مقام حزبی را اعدام کردند، ۱۴ نفر دیگر را زیر شکنجه کشتند، ۲۰۰ نفر را به حبس ابد محکوم و بیش از ۳۰۰۰ تن از اعضای عادی حزب را دستگیر کردند.

[4] - حزب توده ایران در دوران انقلاب ایران از رهبری روح‌الله خمینی پشتیبانی نمود و تا جایی پیش رفت که حتی صادق خلخالی را به عنوان نامزد خود در انتخابات مجلس معرفی کرد. کیانوری دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده در جلسات هفتگی پرسش و پاسخ که اوایل انقلاب برگزار می‌شد، در پاسخ به این پرسش که علت حمایت حزب توده از خلخالی چیست، گفت: «خلخالی خدمات پرارزشی در زمینه قلع و قمع ضدانقلاب، جنایت‌کاران و سرسپردگان رژیم گذشته دارد. ما زمانی گفتیم به خلخالی رأی می‌دهیم که کار او، به‌عنوان دادستان کل انقلاب، جنبه‌های مثبت فراوانی داشت. او با شجاعتی بی‌نظیر، چند صد نفر از مهم‌ترین مهره‌های امپریالیسم را به جوخه اعدام سپرد و با این کار، صدها بار حکم اعدام خود را نیز از سوی ضدانقلاب صادر کرد.»

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

موارد مرتبط

نظرات (12)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

انقلاب، بعد از خوردن همه فرزندانش، این بار، خودش را و کشور را میخورد!

علی مرادی مراغه ای

پایانِ یکی از مدینه های فاضله؛

دیوار برلین بطول ۱۵۵ کیلومتر و اصلی‌ترین نماد جنگ سرد و جدایی بود سمتِ راست آن،دنیای کاپیتالیزم و سمتِ چپ، دنیای سوسیالیسم بود.

در تصویر رقت انگیز، پدر و مادری از دنیای سوسیالیسم، نوزادان تازه متولد شده شان را در دست گرفته به پدر و مادرشان در دنیای کاپیتالیزم نشان میدهند دیواری که زمانی ابدی مینمود اما در ۱۹۸۹ فرو ریخت. و روسیاهی بر کسانی که بین انسانها و وطن شان جدایی می افکنند...

ایدئولوژیهای تمامیت گرا که در پی ایجاد مدینه فاضله هستند غالبا با شور و شوقی بی نظیر آغاز میگردند اما سرانجام، اینچنین به پایانِ محتوم شان که مرگ است میرسند:
به محض اینکه لنین مُرد معلوم شد که شخص دوم انقلاب یعنی تروتسکی خودفروخته و خائن بوده در نتیجه، رهبران دیگرِ انقلاب مانند استالین، کامنف، زینوویف و بوخارین، او را از کشور روسیه رانده سپس در مکزیک بوسیله مزدوری بنام رامون مرکادر با یخ شکن کشتندش.

اما پنج سال بعد معلوم شد کامنف، زینوویف و بخارین نیز دشمن خلق بودند در نتیجه، محاکمه و بزودی با دستور استالین،توسط هنریخ یاگودا(نفر اول وزارت امنیتNKVD) اعدام شدند.

اندکی بعد معلوم شد خودِ هنریخ یاگودا (رئیس امنیت کشور) هم جاسوسِ امپریالیستها بوده! مَردک، نه تنها جاسوس بوده بلکه از خانه باغش هم، هزاران عکس،فیلم سکسی، لباس زیر زنانه و آلت پلاستیکی پیدا کردند! وقتی میخواستند بکُشند تازه میگفت:«به ‏نظر میرسد خدا وجود داشته باشد» میگفت من هزاران بار از دستورات خدا سرپیچی كردم تا به استالین خدمت كنم؛ حالا حكم مرگم را صادر كرده است." سرانجام بدستور استالین و بدست معاونش نیكلای یژوف کشته شد.

اما مدتی بعد معلوم میشود که خودِ نیكلای یژوف هم، رفیق صادقی نبوده و دشمن خلق و سرسپرده بیگانگان بوده در نتیجه محاکمه و بوسیله معاون خود یعنی لاورنتی بریا کشته میشود.

اما چیزی نمیگذرد که بعد از مرگ استالین، یک مرتبه بر همگان آشکار میشود که خودِ لاورنتی بریا (رئیس وزارت امنیت) نیز به وطن و انقلاب خیانت کرده و جاسوس انگلستان بوده در نتیجه، بدستور خروشچف دستگیر و در دادگاهی که آنرا گئورگی ژوکوف برعهده داشت محکوم و توسط او اعدام گردید.

اما اندکی بعد، گئورگی ژوکوف نیز عنصر نامطلوب تشخیص داده از مشاغل برکنار و به اورال تبعید میگردد.
اصلا در همین زمان، مشخص میشود که خود استالین نیز دشمن خلق و خائن بوده و نه تنها استالین، بلکه اکثریت اعضای پولیت بورو نیز خودفروخته بودند در نتیجه، گور استالین را شکافته جسدش را درآورده و از محل مقبره لنين در ميدان سرخ مسكو به كنار ديوار كرملين انتقال دادند.

اما بعدها مشخص شد که خود خروشچف نیز خودسر، ماجراجو و دشمن بوده و بوسیله برژنف برکنار و تا زمان مرگش در ویلایی در حومهٔ مسکو تحت نظر قرار گرفته و در زمان مرگش در سپتامبر ۱۹۷۱در تحت شدید تدابیر امنیتی دفن شده حتی به خانواده‌اش نیز اجازه شرکت در مراسم ندادند.

اما وقتی برژنف مُرد و گورباچف آمد تازه فهمیدند که ای بابا! این کفتار پیر یعنی برژنف، بیشترین ضربه ها را به روسیه زده و سالها جلوی پیشرفت روسیه را گرفته بوده!

اما وقتی گورباچفِ جوان بقدرت میرسد معلوم شد که اصلا، کل حزب کمونیست روسیه خائن و دشمن بوده!
و عجیب تر اینکه، وقتی اتحادجماهیر شوروی فرو میریزد معلوم میشود که خود گورباچف نیز خائن و مامورِ امپریالیزم بوده تا باعث فروپاشی اتحادجماهیر شوروی گردد!

اینجا که میرسد انقلاب، بعد از خوردن همه فرزندانش،این بار، خودش را و کشور را میخورد و روسیه تکه پاره میگردد...
دقیقا مثل معده آدم درگذشته که وقتی هیچ غذایی برای هضم یافت نمیشود شروع به خوردن خود معده میکند!
@kafaeealirezaa

This comment was minimized by the moderator on the site

خروشچف:
رفقا...! ما به قله نزدیک شده‌ایم!
وی سه سال بعد در جریان یک کودتای درون‌حزبی ساقط شد!
بیژن اشتری/ دموقراضه
‍ از کتابی که دارم ترجمه می‌کنم برایِ‌تان می‌نویسم که:
خروشچف رهبر حزب کمونیست شوروی در سال ۱۹۶۱ در بیست‌ودومین کنگره حزب طی یک سخنرانی پنج ساعته از جمله گفت:
«رفقا...! ما به قله نزدیک شدیم. حالا از اینجا، از ارتفاعات این کوه بلند، می‌توانیم مسیر پهناوری را که تاکنون طی کرده‌ایم مشاهده کنیم و از آن لذت ببریم...
من به شما قول می‌دهم که تا سال ۱۹۸۰ درآمد سرانه ما و حجم تولید ناخالص ملی ما از آمریکا سبقت خواهد گرفت...
ما تا همین الان هم در زمینه موشکی و علمی و سفرهای فضایی از آمریکا جلو افتاده‌ایم...
ما اولین فضانورد را به مدار زمین فرستاده‌ایم...
ما موشک‌هایی ساخته‌ایم که هیچ کشور دیگری قادر به ساختن‌شان نیست...
فقط با چهارده موشک اتمی می‌توانیم کل انگلستان و با نُه موشک اتمی کل ایتالیا را با نارنجستان‌های زیبایش نابود کنیم، حتی اگر آمریکا بتواند از حمله اتمی ما جان سالم به در ببرد مطمئناً متحدان اروپایی‌اش نخواهند توانست...
ما چنان سلاح‌هایی را در اختیار داریم که هیچ قدرتی جرات ندارد حتی فکر حمله به کشور ما را به خودش راه بدهد...
رفقا...! ما نزدیک قله هستیم...
جامعه کمونیستی که لنین کبیر وعده‌اش را داده بود در شرف تحقق است...
ظرف چند سال آینده همه کمبودهای مادی در کشور ما برطرف خواهد شد...
مسکن مجانی برای همه، بهداشت و آموزش مجانی برای همه فراهم خواهد شد...
ساعات کاری کاهش خواهد یافت و به‌زودی شهروند شوروی فقط برای رشد خلاقیت‌های درونی‌اش کار خواهد کرد و نه برای تامین معیشتش»
دو ماه پس از این سخنان در پی افزایش سی درصدی قیمت گوشت و لبنیات و کاهش دستمزدها، شورش‌های گسترده‌ای در سراسر کشور آغاز شد و صدها نفر کشته شدند...
خروشچف سه سال بعد در جریان یک کودتای درون‌حزبی ساقط شد و سال ۱۹۸۰ که قرار بود سال «به خاک‌سپاری آمریکا و سیادت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بر جهان باشد»، عملا تبدیل شد به آخرین دهه حیات شوروی...
دموقراضه
@demogorazee

This comment was minimized by the moderator on the site

خروشچف رهبر کمونیست شوروی در کتاب خاطراتش نوشته است «آیزنهاور رییس جمهور ضعیفی بود.او مرد خوبی بود اما مرد محکمی نبود.رگه ملایمی در شخصیتش وجود داشت.رییس جمهور آمریکا بودن برای او همیشه بار گرانی بود.یادم هست هشت سال دوره ریاست‌جمهوری اش رو به اتمام بود.با این حال،او از چنان نفوذ و حیثیتی در جامعه آمریکا برخوردار بود که به راحتی می‌توانست برای بار سوم در انتخابات پیروز شود.»
و در ادامه، این حرف‌ها بین خروشچف و آیزنهاور رد و بدل می‌شود.

خروشچف:«آقای رییس‌جمهور،با توجه به این محبوبیتی که دارید،فکر نمی‌کنید بتوانید کاری کنید که کنگره به شما برای بار سوم اجازه دهد که در انتخابات شرکت کنید؟»

آیزنهاور:«نه،تا اینجا هم از رییس جمهور بودن سیر شده‌ام.بیش از این مایل به داشتن این مقام نیستم و هیچ اقدامی برای تداوم دوران ریاست جمهوری ‌ام نخواهم کرد.خدمت من در کاخ سفید رو به اتمام است و از این بابت خوشحالم.حالا نوبت جوانترهاست که با ایده‌های نو زمام امور مملکت را به دست بگیرند»

خروشچف:«اما در کشور شما سابقه ای برای این کار وجود دارد.پرزیدنت روزولت سه دوره انتخاب شد،شما هم می‌توانید همین کار را بکنید»

آیزنهاور:«خدمت بیش از دو دوره ی پرزیدنت روزولت به علت درگیر بودن کشور ما در جنگ جهانی دوم بود، اما حالا چنین شرایط خاصی وجود ندارد.من فقط و فقط یک آرزو دارم و آن اینکه دوران فعالیت سیاسی ‌ام را هر چه زودتر به پایان ببرم‌»

نکته اینجاست که خروشچف،حاکم به قدرت رسیده در یک نظام استبدادی، تمایل یک رییس جمهور دموکرات برای کناره‌گیری از قدرت در پایان دوره هشت ساله اش را حمل بر «ضعیف» بودن او می‌کند ،در حالی‌که خودش اذعان دارد که این رییس‌جمهور در بین مردم کشورش چنان نفوذ و حیثیت عظیمی دارد که به راحتی می‌تواند برای بار سوم انتخاب شود.او ظاهراً متوجه نیست که اگر آیزنهاور چنین اعتبار و حیثیت بالایی بین مردمش دارد صرفا به خاطر پایبندی اش به اصول و قواعد حکمرانی دموکراتیک و از جمله انتقال مسالمت آمیز قدرت است. (https://scontent.cdninstagram.com/v/t51.2885-15/403489895_1219386892351818_7581873118334820213_n.webp?stp=dst-jpg_e35_p640x640_sh0.08&_nc_ht=scontent.cdninstagram.com&_nc_cat=106&_nc_ohc=ZrNpiTBjW7sAX_Z3tSv&edm=APs17CUBAAAA&ccb=7-5&oh=00_AfDJoyclENB1uWCl2vwItgjtJkUS7rn_kLV_rsiReBW9kw&oe=655DA04D&_nc_sid=10d13b)


بیژن اشتری
Instagram (https://www.instagram.com/p/CzyfHBISfZG)

This comment was minimized by the moderator on the site

یکی از مثلث بیق...!
علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

امروز سالروز اعدام صادق قطب زاده است. بدون شک، ک گ ب و حزب توده ایران در اعدام او نقش اساسی داشتند...!

اولین بار «مثلث بیق» را منوچهر محجوبی سردبیر مجله آهنگر بکار برد که یک مجله چپی بود. او از حرف اول نام سه نفر یعنی بنی صدر، یزدی و قطب زاده که از مسافران پاریس بودند استفاده کرده و مرتب «مثلث بیق» را بکار می برد...!
البته، علت بیق بودن آنها، شاید در نگرشِ نسل امروز ایران متفاوت باشد، اما نشریات وابسته به حزب توده، به این خاطر آن سه نفر را «بیق» می نامیدند که معتقد بودند آنها، وابسته به امپریالیسم سرمایه داری هستند...!

حزب توده چون تلاش می کرد قدرت را در ایران به زیر نفوذ سوسیال امپریالیسم شوروی بکشد ناگزیز از تبعیّت از خط رهبری انقلاب بودند، رهبری حزب توده می پنداشت که حکومت مذهبی بیش از شش ماه دوام نخواهد کرد و بعد نوبت به خود آنها خواهد رسید!
پس از دستگیری قطب زاده با تلاش حزب توده«در حوزه حزبی رفیقی گفت: جانمی جان، زور ما به قطب زاده چربید، دیگر چیزی نمانده! یک کم دیگر جای پایمان را سفت کنیم، بعد یک کودتائی، چیزی،...بعدش هم شوروی را میگوئیم بیاید مثل افغانستان....به به!»

در جریان کودتایی بنام"نجات انقلاب اسلامی" قطب زاده به تورِ حزب توده افتاد، سرهنگ کبیری وابسته به حزب توده، اعتماد قطب زاده را جلب کرده به ملاقاتش رفت. این زمان، قطب زاده در یکی از کـــــاخهای مصادره ای زندگی میکرد، سرهنگ کبیری خود را به عنوان یکی از اعضای شورای مرکزی یک سازمان گسترده نظامی معرفی میکند. قطب زاده خواهان دیدار با مسئول نظامی کبیری میشود و کبیری به دستور کیانوری، یکی از افسران دیگرِ توده ای یعنی سرهنگ عطاریان را معرفی می کند و قطب زاده باور می کند و طرح کودتا را با دو افسر توده ای در میان میگذارد.
از طرفِ دیگر، رهبریِ حزب توده، کبیری و عطاریـــان را به ری شهری(رئیس دادگاه انقلاب ارتش) وصل کرده بود و آنها ماجرای کودتا را به اطلاع او رسانده و قطب زاده دستگیر میگردد...

قطب زاده در «زیر بازجویی حرف نمیزد تا اینکه کبیری را در هیئت یک زندانی بریده با او روبرو کردند و قطب‌زاده مجبور به اعتراف شد...(مهدی پرتوی) میگوید وقتی گزارش ماجرا را به کیانوری دادم در پوست خود نمی‌گنجید. گفت بهتر است گزارشی از موضوع تهیه کنی و به رفقای شوروی بدهی...»
ری شهری نیز در خاطراتش مینویسد به قطب زاده گفتم همه چیز را می دانیم اعتراف کنید و او گفت:
«یک قرآن بیاورید! قرآن آوردند با قرآن استخاره کرد و پس از آن گفت خیلی خوب، آماده ام حرف هایم را در مصاحبه ی تلویزیونی بگویم به شرط اینکه مرا فورا یا اعدام کنید یا عفو کنید. چون بعد از این، من دیگر مرده ام...»
قطب زاده در ۲۴ شهریور ۱۳۶۱ش اعدام شد اما هرگز نفهمید که ضربه را از حزب توده خورده، چون مدام در «مصاحبه تلویزیونی» از دو افسر صحبت میکرد که همان کبیری و عطاریان بودند اما او فکر میکرد که آنها، افسران سلطنت طلب هستند نه افسران وابسته به حزب توده.!
لازم بذکر است که هر دو افسر توده ای نیز پس از غیرقانونی شدن حزب توده اعدام شدند...

ﻗﻄﺐ زادﻩ را در زندان نیز توده ای ها راحت نمی گذاشتند:
در بیرون از زندان، مدام نامه مردم(ارگان حزب توده) بر علیه اش شکایت کرده، اعلام جرم می نمودند و در درون زندان نیز قبل از اعدام، لاجوردی وقتی قطب زاده را به روی سن آورد تا سخن بگوید، توده ای های زندانی به همراه گروههای دیگر شعار می دادند:
«ﺟﻤﺎران ﮔﻞ باران، ﻗﻄﺐ زادﻩ ﺗﻴﺮﺑﺎران...»....

نقل شده که پس از انقلاب، پروکروستس ایرانی(نورالدین کیانوری) دو بار به قهقهه بلند خندیده و در هر دو خنده نیز پایِ اعدام در میان بوده!
بار اول، وقتی که در 24 شهریور1361 اعدام قطب زاده را شنید.
بار دوم در 19 بهمن 1367وقتی که در زندان خبردار شد که خودش از خطر اعدام جسته است...!

مقاله فوق یک صفحه از کتاب منتشر نشده اینجانب است، تحت عنوان:
پروکروستس ایرانی: زندگی و عملکرد نوالدین کیانوری و حزب توده ایران(با تاکید بر بعد از انقلاب)...
بخاطر محدودیت تلگرام، از آوردن منابعِ این نوشته خودداری گردید.

کاریکاتور نشریه آهنگر: سه بیق
https://imgurl.ir/uploads/n903510_1.jpg

This comment was minimized by the moderator on the site

مرتضی مردیها

بنیان اصلی فکر پنجاه‌و‌هفتی
از حدود دو قرن پیش که حوزۀ علمیۀ نجف (در شکل جدیدش) با ظهور نخبگانی چون شیخ مرتضی انصاری و آخوند خراسانی به راه افتاد، و از حدود یک قرن پیش که حوزۀ علمیۀ قم را شیخ عبدالکریم حایری یزدی تأسیس کرد و مشاهیری چون آیت‌الله حسین بروجردی در آن به تربیت عالمان دینی پرداختند، در میان ده‌ها آیت‌الله صاحب‌رساله، حتی یک نفر هم معتقد به فعالیت‌های انقلابی و برقراری حکومت‌ نبود و نشد.

اقلیت جوان و میانسالی از این قوم که به این ایده‌ها رو کردند، بخش مهمی از عقاید و انگیزه‌های خود را از محافل روشنفکری چپگرا اخذ و اقتباس کرده بودند. چنانکه بزرگی از آنان از ماجرای دیدار خود با آل‌احمد و خواندن کتاب غربزدگی خبر داد و دیگری در خطابه‌های خود از علی شریعتی، با عنوان «به‌قول آن محقق بزرگ»، نقل قول می‌آورد. نیز اینان با محافلی چون کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور و حتی با گروه‌هایی چون مجاهدین ارتباط داشتند.

مهم‌تر و کلی‌تر از این‌موارد اینکه، اقلیت مزبور، اغلب، درس‌های حوزه را خوانده و نخوانده از آن فاصله گرفته و با آموزه‌های انقلابی در سطح منطقه و حتی جهان و فکر و فضای سیاسی مسلط آن دوره انس گرفته و در فرایند تولید نوعی سوسیالیسم مساهمت می‌کردند؛ سوسیالیسمی که تلاش می‌شد از اسطوره‌های آیینی، زیر نام‌های عدالت‌خواهی، ظلم‌ستیزی،  درافتادن با طاغوت و استکبار و نظایر این‌ها، پشتوانه‌هایی برای آن دست‌وپا شود. به‌عبارتی، کمتر کسی، ابتدا به ساکن، در ادبیات آیینی، به برابری و مبارزه و انقلاب و ... برخورده بود. عموماً، ابتدا در فرهنگ سیاسی مارکسیستی زمانه با این مفاهیم آشنا شده و سپس، بسا به دلایل تاکتیکی، به تطبیق آن با آیین رو کردند.

روحانیت سنتی علاقه‌ای نداشت که دم و دستگاه مسجد و محراب و منبر خود را همچون یک شبکۀ سازمانی در اختیار اقلیت آخوند سیاسی (یا به‌تعبیری، سیاسی‌ِ‌ ملبس‌شده) قرار دهد، که هر کدام دیگری را خارج از صراط مستقیم می‌دانست. ولی با گسترش ناگهانی عقاید انقلابی در میان مردم، خصوصاً جوانان، اینان پشتوانه‌ای پیدا کردند و روحانیتِ سنتیِ نامعتقد به انقلاب و انقلابی‌گری را، تقریباً به زور، از مساجد بیرون راندند یا ساکت کردند و خود بر امور مسلط شدند. مساجد، مرکز انقلاب نبود، به وسیله جوانان انقلابی و اقلیت کوچک طلاب سیاسی تسخیر شد. بخش مهمی از روحانیت سنتی، حتی پس از ۵۷ هم با آن چندان از در آشتی درنیامد و کم‌وبیش حاشیه‌نشین شد، ولی بخشی هم این روایت جدید از آیین را همچون یک واقعیت پذیرفت و حتی کوشید از نمد آن کلاهی هم برای سر خود بسازد.

اشتباه نکنید درپی تکرار آن توضیح نیستم که دو روایت از آیین هست، یکی بد و دیگری خوب. مطلقاً. آیین هرچه بود، بود؛ اما نسبتی با انقلابي‌گری، تشکیل حکومت، ضدیت با امپریالیسم، و وحدت با روسیه و چین نداشت.

شیخ مرتضی انصاری ولایت سیاسی را انکار کرد. آخوند خراسانی وجود فقها در مجلس شورا را پذیرفت، ولی دادن حق وتو به آنان را ناروا دانست. سید ابوالحسن اصفهانی (رییس حوزۀ نجف) دستور داد نواب صفوی را از عراق سوار ماشین کرده و در مرز ایران پیاده کنند. شیخ عبدالکریم حائری در خصوص رفتار تند‌ رضاشاه در قم (در برخورد با یک معمم) فتوا داد حرام است کسی کلمه‌ای راجع به آن صحبت کند. سید حسین بروجردی امر کرد نواب و یارانش را به زخم چوب از فیضیه بیرون انداختند، و با دربار ارتباطی مسالمت‌آمیز داشت. سید ابوالقاسم خویی (مرجع شیعه) برای شاه انگشتر متبرک فرستاد. با توجه به این‌موارد، به گمانم سخت نیست پذیرفتن این که از چنین نهادی، انقلاب و حکومت آیینی بیرون نمی‌آمد.

مهدی بازرگان پس از برکناری گفت که چهل سال ما اسبی را زین‌ کردیم ولی فلان و فلان نرسيده، پریدند روی آن و تاختند. راست می‌گفت؛ الا اینکه زین و یراق کردن آن اسب، کمتر بر عهدۀ معتدلانی چون او بود. زین‌کننده‌ اصلی چپ‌هایی بودند که دایم او را از جهت به‌قدر کافی انقلابی‌ نبودن طعن و لعن می‌کردند؛ از جمله دانشجویان چپ مذهبی‌، که برای جلو زدن در چپیّت، از چپ‌های لامذهب، سفارت امریکا را اشغال کردند.

مهمترین دانشگاه فنی ایران به نام یک چریک چپگرای مذهبی است.‌ در تهران دو اتوبان به نام نواب صفوی و فداییان اسلام وجود دارد و حتی خیابان‌هایی به نام پاتریس لومومبا (مبارز چپگرای افریقایی) و سیمون بولیوار (انقلابی ضداستعمار امریکای جنوبی) وجود دارد، ولی خیابانی به نام هیچیک از مراجع بزرگ شیعی که گفتیم در تهران نیست.
این موارد گویای چیزی در خصوص ماهیت اصالتاً چپ ۵۷ نیست؟
@sokhanranihaa

This comment was minimized by the moderator on the site

درگذشت چپی که چپهای دیگر را فروخت...
علی مرادی مراغه ای

و در آن هنگام
برابرِ دکه‌ی ریس‌فروشِ یهودی
تاریک ایستاده بود مردِ تلخ، انبانچه‌ی سی‌پاره‌ی نقره در مُشتش.
حلقه‌ی ریسمانی را که از سبد بر داشت مقاومت آزمود
و انبانچه‌ی نفرت را
به دامنِ مردِ یهودی پرتاب کرد مرد تلخ...
شاملو

امیرحسین فطانت در کلمبیا درگذشت کسی که با ساواک همکاری کرد و باعث شد خسرو گلسرخی و کرامت‌ دانشیان دو شاعر مارکسیست در سحرگاه ۲۹ بهمن ۱۳۵۳ش به جوخه اعدام سپرده شوند.
کسی مانند یهودا خیانت کرد اما نه بخاطر سی‌پاره‌ی نقره ...!
گروهی که به ادعا و تلاش آقای پرویز ثابتی، متهم شدند برای ربودن و گروگانگیری ولیعهد. و میخواستند از این طریق، رژیم پهلوی را برای آزادی زندانیان سیاسی چپگرا تحت فشار قرار دهند...

در هر صورت، عملِ فطانت یعنی همکاری با ساواک و خیانت، امری نابخشودنی بود هر چند در توجیه آن در کتاب«یک فنجان چای بی موقع» مینویسد در هر صورت:
«کرامت دستگیر میشد. چه می گفتم و چه نمی گفتم. این طرح از همان اول شکست خورده بود...»

انقلاب پیروز میگردد و چریکها در پی انتقام از لو دهنده گلسرخی و دانشیان برمی آیند، در مراسم سالروز اعدام گلسرخی و دانشیان در دانشگاه شیراز، نام لو دهندۀ آن گروه اعلام و حکم جزای او از سوی انقلابیون صادر می شود و فطانت مینویسد:
«بهترین دوستان من قسم خورده اند که مرا مثل فاحشه ها بزک خواهند کرد. در اسنادی که از حمله به ساختمان ساواک شیراز بدست آمده بود همکاری من در دستگیری گروه دانشیان و گلسرخی مسجل شده بود و در دانشگاه تهران و در مقر ستاد فدائیان، غیابا در دادگاه خلق محکوم به مرگ شده ام...».

از این زمان، آوارگی و رنجِ بی پایان فطانت، این یهودایِ مطرود و تنها، آغاز میگردد از یک طرف، تهدید به انتقام از سوی فداییان و از سوی دیگر، در تلاش نان، خروج از کشور، سفر به پاکستان، تهیه پاسپورت قلابی، سرگردان در کشورهای مختلف افغانستان، شوروی، ترکیه تا سوریه و گرفتاریهای زندانهای متعدد، حتی گدائی برای رفع گرسنگی...
و عجیب اینکه، این یهودا حتی بیشتر از خود مسیح رنج و محنت می کشد و سالهای مدیدی، صلیبِ آوارگی و شرم و انگِ خیانت بر دوش خویش...!
تحملِ اینهمه رنج و مشقت و بی پناهی باعث گردد آدم دلش به یهودا نیز بسوزد!

همیشه ما در قضاوتِ بین عیسی و یهودا و داوری بین شهید و خائن، یک اصل بسیار مهمی را فراموش می کنیم و آن، سهمِ عظیمِ سیستمی است که سببِ سازِ خیانت میگردد، سیستمی که در آن، خیانت بوجود می آید و باعث میگردد یکی، عیسی گردد و دیگری یهودای خائن...
@Ali_Moradi_maragheie

This comment was minimized by the moderator on the site

«میم مثل مولود»


صحبت را از روزهایی شروع می‌کنیم که هنوز رضاشاه در ایران حاکم بود و هنوز مارکسیسم برای ایرانیان پدیدۀ بسیار جدیدی بود. یک گروه بزرگ از چپ‌های مارکسیست ــ موسوم به ۵۳ نفر ــ بازداشت شده بودند. اعضای همین گروه بلافاصله پس از برکناری رضاشاه حزب تودۀ ایران را در ۱۳۲۰ پایه‌گذاری کردند. این گروه در زمان بازداشت چندان در جامعۀ ایرانی شناخته‌شده نبودند، اما زن جوانی بود که تازه ازدواج کرده و دختر اولش را باردار بود و از غصۀ بازداشت این ۵۳ نفر خواب و خوراک نداشت. دائم اشک می‌ریخت؛ به ویژه به این دلیل که برخی از این افراد را از نزدیک می‌شناخت.

نامش مولود بود؛ مولود خانلری. از خانواده‌ای اعیان بود و عنوان «خانی» را هم که اصلاً در نام خانوادگی خود داشت. فقط او نبود که در عین خان‌زادگی شیفتۀ کمونیسم شده بود. تاریخ جهان پر از کمونیست‌هایی است که خانواده‌های اشرافی و متمول ــ به قول خودشان بورژوا و فئودال ــ می‌آمدند. در میان همان کسانی که حزب کمونیست تودۀ ایران را پایه‌گذاری کردند، «شازده»هایی به چشم می‌خورد؛ شازده عبدالصمد کامبخش (معروف به «شاهزادۀ سرخ» که با مولود خانلری نسبت خانوادگی داشت) و شازده سلیمان میرزا اسکندری (اولین رئیس حزب توده) از جمله شاهزاده‌های توده‌ای ایران بودند.

مولود که از نوجوانی در محیط خانوادگی‌اش یک کمونیست راسخ مثل عبدالصمد کامبخش را دیده بود و شیفتۀ مرام و منش او شده بود، خیلی زود با کمونیسم همدل شد. اما او نیز مانند همنسلان خود در آن روزگار زود ازدواج کرد. شوهرش، امیر امیرشاهی که در عدلیه کار می‌کرد و جزو جوان‌ترین قضات ایران بود، از قضا به شدت از کمونیسم و حزب توده بیزار بود. خانه‌ای که زن کمونیست و شوهر ضدکمونیست باشد قاعدتاً باید به میدان جنگ بدل شود. اما خانۀ آنها آرام بود؛ شوهر مرد متین و رواداری بود (چه با همسرش و چه با سه دخترش که یکی از دیگری شورانه‌سرتر بود) و خانم خانه نیز ترجیح داده بود روابط سیاسی‌اش را در چارچوب مهمانی‌های خانوادگی تلطیف کند و بخشی را هم از شوهرش پنهان کند. ثمرۀ زندگی آنها سه دختر شد: شهرآشوب، مهشید و مهوش. دختر وسط را عموماً می‌شناسند؛ مهشید امیرشاهی، از نویسندگان معروف ایرانی.

رفته‌رفته دخترها از آب‌وگل درمی‌آمدند و مولود کارهای سیاسی‌اش را جدی‌تر می‌کرد. در بهمن ۱۳۲۷ شاه در دانشگاه تهران ترور شد. تا شاه در برابر دانشکدۀ حقوق از ماشین پیاده شد صدای شلیک کلاغ‌ها را از درختان زمستان‌زدۀ دانشگاه پراند. شاه حیاتی‌ترین جاخالی زندگی‌اش را داد و گلوله‌ها با بر جا گذاشتن چند خراش بر بالای لب و کتف او از کنارش گذشت. ضارب فردی به نام ناصر فخرآرایی بود که خود را خبرنگار جا زده بود و تفنگی در دوربینش پنهان کرده بود. گلوله‌های ناصر تمام شد و شاه هنوز سرپا بود.

این ترور فضای سیاسی ایران را عوض کرد. اعضای حزب توده که از قضا آن روز در حرکتی نمادین سر خاک تقی ارانی ــ چهرۀ اصلی آن ۵۳ مارکسیست ــ جمع شده بودند، بازداشت شدند. سیر توقیف‌ها حتی به آیت‌الله کاشانی هم رسید. او نیز به قلعۀ فلک‌الافلاک و بعد بیروت تبعید شد (به این دلیل که او به ناصر فخرآرایی معرفی‌نامه داده بود تا در روزنامه مشغول شود). مولود قصۀ ما هم که روابط بسیار نزدیکی با توده‌ای‌ها داشت برای در امان ماندن از بازداشت پنهان شد. زندگی مشترک او با امیر هم عملاً از این پس دیگر به ریل عادی بازنگشت...

یک سال بعد مولود از ایران رفت و در پاریس مستقر شد. رهبری حزب توده در ایران عملاً متلاشی شده بود. در سال‌ ۱۳۲۸ دانشجویان ایرانی زیاد در پاریس بودند و از همان سال با شروع نهضت ملی شدن نفت فضای دانشجویان ایرانی در فرانسه نیز مانند فضای داخل ایران دوقطبی شد: یک گروه مصدقی بودند و یک گروه توده‌ای و اینها تا پای کتک‌کاری با هم اختلاف داشتند. اما چهار سال بعد، وقتی دولت مصدق سرنگون شد، بسیاری از طرفداران مصدق به پاریس رفتند و شمار ایرانی‌ها در آنجا بیشتر شد. مولود تا سال‌ها در خدمت منافع حزب توده بود تا اینکه در ۱۹۶۵ (۱۳۴۴) از حزب جدا شد. خودش می‌گوید دلیل جدایی‌اش سیاست‌های ضدملی حزب توده بود؛ از جمله سیاست‌های حزب توده علیه مصدق. اما آن زمان که او از حزب جدا شد ۱۲ سال از سقوط مصدق گذشته بود! آیا واقعاً برای فهمیدن اینکه حزب توده سرسپردۀ بی‌چون‌وچرای سیاست‌های شوروی است این‌همه زمان لازم بود؟! یعنی در همان اواخر دهۀ ۱۳۲۰ نمی‌شد فهمید امثال عبدالصمد کامبخش ــ کمونیست محبوب مولود ــ شوروی را از ایران مهمتر می‌دانستند و می‌خواستند ایران را «ایرانستان» کنند؟ (واقعیتی که خود مولود در سال ۱۳۶۵ به آن اعتراف می‌کرد.)

در دهۀ چهل نسل جدیدی از کنشگران سیاسی جوان وارد میدان شده بود که «بیش‌فعالی» آنها حیرت‌انگیز است. این جوانان چپ عموماً در ابتدا طرفدار مصدق و جبهۀ ملی بودند، اما سال‌به‌سال رادیکال‌تر ــ چپ‌تر ــ می‌شدند و محافظه‌کاری پیرمردهای جبهۀ ملی اعصابشان را خُرد می‌کرد. مولود همزمان که در خدمت حزب تودۀ ایران بود، در حزب کمونیست فرانسه هم کار می‌کرد. اما حزب کمونیست فرانسه به دلایل واهی به مولود مشکوک شد و او را اخراج کرد (با این عنوان که مولود طرفدار چین است. آن زمان جدال میان شوروی و چین مائو بالا گرفته بود و حزب کمونیست فرانسه دربست در خدمت مطامع شوروی بود). زنی ایرانی در حزبی فرانسوی قربانی دعوای چین و شوروی شد.

مولود به میان نزدیک‌ترین گروه ممکن رفت: سوسیالیست‌های ایرانیِ مقیم فرانسه که «جامعۀ سوسیالیست‌ها» را تشکیل داده بودند. اینها همان جوانان سوسیالیستی بودند که زمانی در ایران به رهبری خلیل ملکی ــ شاخص‌ترین سوسیالیست ایرانی ــ و در حزب «نیروی سوم» سخت طرفدار مصدق بودند. مولود البته روابط گسترده‌تری داشت؛ دایرۀ روابط او از روشنفکران فرانسوی بود تا صادق قطب‌زاده و حسن حبیبی و بنی‌صدر و هر کس دیگری که علیه حکومت شاه مبارزه می‌کرد. در همین زمان بود که مولود قصد کرد به نجف برود و شانس خود را نزد آقای خمینی هم محک بزند... یک توصیه‌نامه از قطب‌زاده گرفت و پاسپورتی جعلی هم از طریق سفارت عراق جور کرد تا با نامی جعلی راهی نجف شود... هم می‌خواست سروگوشی آب دهد ببیند در نجف چه خبر است و هم می‌خواست آقای خمینی را متقاعد کند اگر می‌خواهد پیروز شود باید با «سوسیالیست‌ها» همکاری کند. البته روشن بود که کسی در نجف او را تحویل نمی‌گیرد؛ از جمله به این دلیل که قطب‌زاده در معرفی‌نامه‌اش نوشته بود «او از ما نیست». مولود قول داده بود چند توضیح‌المسائل برای قطب‌زاده به پاریس ببرد. چهار جلد گرفت و برگشت به پاریس.

یکی از شگفت‌انگیزترین ویژگی‌های مخالفان حکومت شاه سازماندهی‌های گسترده و متکثر آنهاست؛ به ویژه در میان جوانان. مهدی خانبابا تهرانی، یکی از دیگر از توده‌ای‌های پرکار که حاضر بود کرۀ زمین را برای خدمت به اهداف کمونیستی‌اش چرخ بزند ــ چنان‌که مدت‌ها در چین به کمونیسم خدمت کرد ــ خاطره‌ای دارد که ابعاد این سازماندهی را نشان می‌دهد. خانبابا می‌گوید رهبر حزب سوسیال‌دموکرات آلمان به او گفته بود ما در سه چهار هزار نقطۀ آلمان شعبه داریم، اما وقتی می‌خواهیم یک تظاهرات برگزار کنیم نمی‌توانیم دو شهر را با هم هماهنگ کنیم، سازماندهی شما دانشجویان ایرانی چگونه است که وقتی تصمیم می‌گیرید اعتصاب غذا کنید، از هند تا رم و نیویورک با هم هماهنگید؟! این هماهنگی نتیجۀ یک تشکل منسجم جهانی به نام «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» بود که کل اروپا و آمریکا را پوشش می‌داد.

این میل به کار تشکیلاتی را در عموم آن کنشگران و انقلابی‌ها می‌بینیم؛ از جمله در مولود خودمان. یکی از کارهایی که مولود کرد این بود که ژان پل سارتر، شاخص‌ترین چهرۀ روشنفکری فرانسه را متقاعد کرده بود بیاید کنار اپوزیسیون ایران. نتیجۀ چنین روابطی این بود که سارتر آماده بود پای هر بیانیه‌ای را به نفع اپوزیسیون ایرانی امضا کند؛ یا وقتی شکرالله پاکنژاد، یکی از جوانان چپ رادیکال، در سال ۱۳۵۰ در ایران بازداشت و محاکمه شد، ترجمۀ فرانسوی دفاعیۀ او در نشریۀ سارتر منتشر شد! (پاکنژاد گروهی مسلح به نام «فلسطین» پایه‌گذاری کرده بود. او پس از انقلاب در سال ۶۰ اعدام شد و رجویست‌ها تا همین امروز او را یکی از اسطوره‌های خود می‌دانند.)

آخرین اقدام بزرگ مولود و رفقا پیش از انقلاب این بود که «کمیتۀ دفاع از حقوق بشر» را در پاریس پایه‌گذاری کرد (با حضور کسانی چون پیشداد، هزارخانی، حسین مهدوی، بنی‌صدر، احمد سلامتیان و...). وقتی انقلاب به ایستگاه‌های پایانی می‌رسید و آقای خمینی به نوفلوشاتو رفته بود، مولود همراه با اعضای کمیته به دیدار ایشان رفت، اما چون روسری نداشت دعوا پیش آمد و دیدار میسر نشد. چند روز بعد با یک روزنامه‌نگار خارجی پیش آقای خمینی رفت و سروصدا به پا کرد و انتقادات تندی دربارۀ مسائل اسلامی کرد. اهالی خانه در نوفلوشاتو وقتی دیدند او سروصدا می‌کند به او گفتند «تو عایشه‌ای». حکومتی که مولود یک عمر علیه آن جنگیده بود هنوز در ایران سقوط نکرده بود، اما دست‌کم از همینجا و همین لحظه در نوفلوشاتو مشخص می‌شد او در دوران پس از انقلاب هم قرار است با حکومت بعدی مبارزه کند...

پی‌نوشت:
اطلاعات شخصی زندگی مولود خانلری را به ویژه از دو منبع آورده‌ام: گفتگوی مولود خانلری با تاریخ شفاهی هاروارد و گفتگوی مهشید امیرشاهی با بنیاد تاریخ شفاهی ایران.

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی (https://t.me/tarikhandishi)

This comment was minimized by the moderator on the site

معلم‌های تأثیرگذار

رحیم قمیشی

خاتمی که یادتان هست، رفت و دماوند رأی داد!
میرحسین که اصلا نخست وزیر محبوب امام بوده.
بازرگان خودش باعث شد سیستم این شکلی شود.
شریعتی اصلا تئوریسین بدبختی امروز ما بوده.
خسرو گلسرخی که معلوم نشد چپ بود یا راست!
مهدی کروبی خودش جیره‌خوار فاسدها بوده...
خانم رهنورد هم همیشه با میرحسین بوده. او هم برای اعدام‌های ۶۷ باید محاکمه شود.
بهزاد نبوی که گفت ما هرگز دنبال براندازی نبودیم.
سروش و انقلاب فرهنگی!
تاج‌زاده و باقی و زیدابادی و سید حسن که اصلا سوپاپ‌های نظامند!
آخوندها همه سر و ته یک کرباسند
ایثارگران و خانواده‌های شهدا هم اگر نبودند که نظام فاسد اصلا نبود!

من ۲۲ سال برای درس خواندن کلاس رفته‌ام. معلم سال دوازدهم هزار فرمول به من یاد داد. استادهای دانشگاهم چیزهایی گفتند که در عمرم نشنیده بودم.
اما...
هیچکدام معلم کلاس اولم نشدند.
او چراغی را در دلم روشن کرد که تا امروز از نورش بهره می‌گیرم.
خانمی بود ساده، مهربان، کم‌حرف و صبور.
او عشق را در دل من کاشت، عشق به بزرگ شدن، عشق به حرکت کردن، عشق و امید به آینده را.
او به من گفت هرگز نباید ناامید شوم. او یادم داد با تلاش می‌شود حقایق جدیدی را کشف کرد، دنیاهای جدیدی را پیدا کرد.
و من همۀ عمرم را مدیون او هستم. بیشتر از همۀ اساتیدم.
آن‌که به من می‌گوید او را فراموش کنم، هرگز خیرخواه من نیست.

من نمی‌گویم آنچه را گلسرخی، شریعتی، مطهری، بهشتی، بازرگان، منتظری، سروش، خاتمی، میرحسین، کروبی، تاج‌زاده و خانم رهنورد قبلا گفته‌اند، امروز باید کلمه به کلمه‌اش را قاب کنیم. اما نباید فراموش کنیم تلنگرهای باز شدن فکر بسیاری را چه کسانی زدند.

می‌دانم سخت است و ممکن است در این هیاهو تصور شود می‌خواهم باز برخی را بالا بکشم، که قبلا تصمیم به انجام تغییرات، با همین ساختار را داشتند، اما از طرد آنها در ذهن امروزی‌ها، همیشه رنج برده‌ام و آن را از نقشه‌های بدخواهان دانسته‌ام.
اگر کسی سال‌های ۵۰ تا ۵۵ خواندن و نوشتن می‌دانسته و کتاب‌های شریعتی را نخوانده پس چه خوانده؟
اگر کسی سال ۸۸ در سن انتخاب‌های سیاسی بوده و خواسته‌های میرحسین و کروبی او را به وجد نمی‌آورده، پس چه می‌خواسته؟
من به آن درصد اندکی که مدعی هستند بیش از ۴۰ سال است حقیقت را شناخته‌اند کاری ندارم، آنها شاید هوش‌شان از متوسط جامعه بالاتر بوده.
من کاری به آنهایی که می‌گویند کتاب‌های شریعتی را از همان نخست پر از انحراف می‌دیده‌اند ندارم، شاید آنها فیلسوفان بزرگی بوده‌اند که ناشناخته مانده‌اند.
اما چشم پوشی کردن از سرمایه‌های بزرگی که مثل معلمان کلاس اول‌مان سعی کردند متوسط جامعه را به تفکر وادارند، به نظرم هرگز صحیح نیست.

اگر بنا بر آن باشد هر شخصیتی با یک نقد یا انگ از دایره خارج شود، چه کسی باقی می‌ماند؟
ما برای آینده ایران به همه نیاز داریم.
ما درد بزرگ‌مان آنست که اقشار مهمی از جامعه تا امروز به دلیل زن بودن، یا به دلایل عقیدتی، قومی و یا تنگ نظری به کنار گذاشته شده‌اند، و کشور چه ضررها که نمی‌دهد. اقتصاد، سیاست، آموزش، توسعه، روابط خارجی، تکنولوژی، و همه پایه‌های پیشرفت کشور مسدود شده‌اند. از حالا بخواهیم فریاد این با ما نیست، آن از ما نیست سر بدهیم، فردا چه خواهد شد؟!

ما برای ساختن آینده ایران چاره‌ای نداریم جز آنکه چتری بسازیم که بتواند همه جامعه و شخصیت‌های بزرگ ایران را در بر بگیرد.
ضربه‌ای که تفرقه به ما می‌زند هیچ دشمنی نمی‌تواند بزند.
هر کس بگوید فلانی قبلا با نظام بوده
هر کس بگوید فلان شخصیت طرفدار ما نبوده
هر کس بگوید اصلاح‌طلب یعنی دشمنی با مردم
هر که بگوید اصولگرا بودن یعنی ضدیت با ملت
فلان قشر نمی‌توانند همراه مردم باشند...
او ضربه‌ای به ایران و آینده‌اش می‌زند که به آسانی نمی‌توان جبرانش کرد.

ما برای آینده همانطور که قومیت، عقیده شخصی و داخل و خارج ایران بودن برایمان معیاری نیست، هرگز از معلمان دوره سختی‌هایمان، نباید دست بکشیم.
من تا ابد شاگرد کوچک دکتر شریعتی هستم.
من تاثیر خسرو گلسرخی بر زندگی‌ام را انکار نمی‌کنم.
من مهندس بازرگان برایم شخصیتی ابدی است.
آقایان منتظری، خاتمی، کروبی هرگز بزرگی‌شان در ذهنم ذره‌ای کوچک نمی‌شود
دکتر سروش، محقق داماد، تاج‌زاده و بسیاری بزرگان معاصر همیشه بزرگانم باقی می‌مانند.
میرحسین موسوی و خانم رهنورد را روزی نیست که برای آزادی‌شان دعا نکنم. شک ندارم با بودن شخصیت‌های دلسوز چقدر مشکلات کشور کمتر می‌شدند.

من نمی‌توانم معلم‌های کلاس‌های ابتدایی‌ام را فراموش کنم.
من نمی‌توانم انسان‌های روزهای سخت را در موقع ثمردهی زحمات‌شان نادیده بگیرم.
جوان‌ها هم حتماً می‌دانند، بدون زحمات پدران و مادران‌شان و معلم‌هایی بزرگ، هرگز به این نقطه از پیشرفت نمی‌رسیدند.
آن‌ها حتما می‌دانند.

@ghomeishi3

This comment was minimized by the moderator on the site

لیست اسامی نیروهای نظامی به تفکیک درجه که دو ماه نخست انقلاب در دادگاه های خلخالی محکوم و تیرباران شدند، جالب است که به مدت کوتاهی ایران دچار جنگ هشت ساله ایی شد که به ارتشی برای مقابله شدیدا نیاز شد

ارتشبد
۱_غلامعلی اویسی
۲_نعمت الله نصیری

سپهبد
۱_امیرحسین ربیعی
۲_نادر جهانبانی
۳_سعید مهدیون
۴_مهدی رحیمی
۵_هاشم برنجیان
۶_بیوک امینی افشار
۷_عبدالعلی بدره ای
۸_خلیل بخشی آذر
۹_فضل الله جعفری
۱۰_بقراط جعفریان
۱۱_علی حجت کاشانی
۱۲_فرهنگ خلعتبری
۱۳_علی‌محمد خواجه نوری
۱۴_علی محمد خادمی
۱۵_هوشنگ حاتم
۱۶_ابوالحسن سعادتمند
۱۷_جعفر قلی صدری
۱۸_فخر مدرس
۱۸_حمد تقی مجیدی
۱۹_چنگیز وشمگیر
۲۰_ایرج مقدم
۲۱_حسن یزدی
۲۲_رستگار نامدار

سرلشکر
۱_پرویز امینی افشار
۲_محمد علی ایمانی فر
۳_حسن بهزادی
۴_احمد بید آبادی
۵_بیگلری
۶_حسن پاکروان
۷_منوچهر خسروداد
۸_عبدالله خواجه نوری
۹_علی اصغر ده پناه
۱۰_ریاحی
۱۱_محمد زندکریمی
۱۲_غلامحسین شمس تبریزی
۱۳_جمشید فتحی مقدم
۱۴_ایرج مطبوعی - محمد جواد مولوی - رضا ناجی - علی نشاط - کمال نظامی - فرامرز نوذری بقا - مظفر نیازمند - نعمت الله وقار

سرتیپ
جهانگیر اسفندیاری - ایرج امینی افشار- محمدحسین روحانی- محمد انصاری – اعلائی - حسن بدیعی - حسن علی بیات - حسین ترابی - ابوطالب جواهری - احدی حمیدی آشتیانی - جلال سجده ای - عباس شفاعت - محمد شهنام - مرتضی شیرانی - مجتبی عمید - اکبر غفاریان - علی فتحی امین - عباس کحالی - نعمت الله معتمدی کردستانی - منوچهر ملک - فضل الله ناظمی - هوشنگ صفائی - عبد الله وثیق - حسین همدانیان - هاشم هوشمند همدانی - اکبر یزدجردی - ابوالفضل تقوی

سرهنگ
ابوالفضل احدی - محمد علی احمدی - محمد هادی احمدی - ماشاالله افتخارمنش - فریدون افشار - هوشنگ افشارنیا - سیاوش آل آقا - انصاری - غلامعلی ایوبی - عطا الله بای احمدی - غضنفر بهمن پور - سیاوش بیانی - جلیل پور طوسی - هوشنگ توانا - کاظم خاتمی - عزت الله خاوری – رحمت الله خلیفه بیگی - کیومرث رجبیان - عزیزالله رحمانی - صادق رضوانی - شاهپور رنجبران - منصور زمانی - احمد سالاری - هوشنگ سلیمی تهرانی - حسن شاه بیگی - بهروز شاهوردی لو - ناخدا شهریار شفق - منوچهر صادقی - داود صارمی - احمدی طالبی - امیر عبدالملک پور - هادی عزیز مرادی - علی فاریا - فرحی سرابی - حسین فردوس مکان - جمشید فروغی - برهان فریدونی - عظمت الله فهندژ - محمود کاشانی - حسین کاوه ای - محمدباقر لطیفی مقدم تهرانی – لیقوانی - ناصر مافی - جواد مخفی - حسین مصطفوی قزوینی - معصوم نجعی نژاد - هوشنگ منوچهر - علی اکبر مهری- مهدی نوربخش - ناصر قلی هوشمند - ابراهیم هوشنگی - پرویز یغمائی - اصغر یوسفی - سعید عین القضاتی - زروان - ضیائی کوهی سرخی - محمد امینی خوئی - پرویز شمیرانی - نصرت الله صدری - دارویش جلالی - محمدرضا زاد نادری

سرگرد
آذرید - علی آرین فر - منوچهر ادیب پور - محمد مهدی اشراقی - حسین اصفهانیان فرد - حجت الله امیرفتحی - اسدالله بختیاری - محمد پندار - عباس پازوکی - ایرج خلف بیگی - بهمن پرتوی - هرمز جباری - احمد حامد منفرد - محمد دهناد - ایرج ذوالفقاری - محسن رحیمی - احمد رستم خانی - اسماعیل زرافشین - عبد الحسین سروش - کیومرث سلیمی زاده - محمد علی شریفی راد - محمدتقی صدیقی تنکابنی - مظفر ضرغام - نصرالله طوافی - هوشنگ طوطیان - محمدحسین عزیزیان - عباسی - رمضانعلی - ناصر قوامی - محسن زادگان - اکبر محمدی - میرمحمد محیز - عبدالله منوچهری قشقائی - علی مهرکار - بهمن نسیم - عبدالله نوروزی - اسماعیل نوری مقدم - عباس هاشمی - ایرج اشوری

سروان
علی اکبر آتشی - اسماعیل اصغری - علی اصغر افاضلی - قدرت الله یقائی دولت آبادی - تیمور زاده - حیدر جعفری نیا - قاسم ژیان پناه - عباس سلطان زاده - علی اصغر سلیمانی - جعفر شکروی - منیر طاهری - کمال عرفانیان - کریم فیض - حسین قلمکار - محمد قناد زاده - فرامرز کاظمیان - رضا کرمی - محمد علی مزینائی - محمدعلی مشفق - محمدنادر بروجردی - محمدباقر نیک زاد - حسن یارجانی - مازیار حقوقی - غلامرضا جوادی پروانه - سروتن حمزه لوئیان - جواد
محمد آریامنش - محمدتقی آزادی منفرد - فلاح اصغری - یعقوب افراشته - غلامعلی الیاسی - احمد بهادری - بهادر بهادری - قادر بهار - منوچهر بهمنی- غلامرضا پروانه - ساویش پور فهمیده - حسن تاج الدینی - محمدعلی ثقفی - رحمت الله جاوری - داریوش جاوید - ناصر جزایری - محمد اسماعیل جهانبخش - حاج اسفندیاری - عبدالله حاج عباس - منصور حاج قاسمی - ایوب حبیبی - احمد حسین زاده -
خاطر خطیبی - احمد خلجی - عباسقلی داودی - عزت الله دشتی - ابو الفضل دلاوری - جعفر راستگو - علی راهداری - مصطفی رخشان - جواد رضايي - محمدحسین روحانی - عبس رهبر تبریزی- منوچهر رهبری نژاد - مهدی ساعت پور - حافظ سرنوشت - احمدی سعیدی - حسین شکری - حسین شه کمان - نجف طهماسب زاده - انوشیروان عسگری - محمدمهدی عظیمی فر - محمدرضا قربان نجف آبادی
عبدالله قزالباش علی گلزار_ حسین لشکری _یدالله متقی‌زاده - حسین مختاری اردکانی - محمدتقی نجفی - منوچهر وثوقی - ناصر نصیری - حسین مالکی - یدالله همت زاده - اسدالله یدالهی - حسن حسینی - احمدی خلجی - محمدتقی نجفی

استوار
محمد آقاحسینی - علی اسکندری - عبدالله اعلائی - غلامرضا اقبالی - ابراهیم اکبری - مهدی بابايي فرشباف - عزت الله بوستانه - قلی بیگلری - محمد بیگلو - عباس پرتقالی - محمد ثابتی - حسن جمالی – جمشیدی - ابراهیم جواد زاده - مسعود حسام - بهرام حسین پور - الله وردی خلیل زاده - حمید خیرخواه - محمود داربرزین - بهمن داودی - عباسقلی درود گر - محمد پهوان - جواد ربیعی - عباسعلی رحجان - خداداد رحمتی - رضا رحیمی - محمدباقر رستمی - کریم رضايي - علی مراد رفیعی - علی رنجبر - باقر زنجانی - هدایت الله سام پور - سلامت - علی علمی - اسدالله علی پور - محمدحسین فرانژاد - رحمت الله فیاضیان – قریب – قریشی - اسکندر قویدل – مهدی کام فر - علی خداداد کرد بچه - شکرالله کلانتری - علی کمپانی - حسن نژاد - لطفعلی لطف الهی - کاظم لطفی - عوض مادرام - عبدالله مجیدی- محمدعلی محرابی - علی حسین محمدیار - ایرج مرودشتی - مجتبی مرادی - احمد مشک آبادی - محمود معمار - اصغر ناصری - عباس نوروزی - وزیر وظیفه خواه - رحیم هدایتی - محمد یزدانی - الله وردی یعقوبی - محمدحسین زارع - غلامرضا اقبالی – جهان‌بخش فاتح پور - ابراهیم اکبری - مهدی بابايي - محمدجواد میرمالکی

گروهبان
محرمعلی احمدی - احمد اسب چی - حجت الله اشرفی - محمد اعظمی - محمدباقر افتخاری - رسول امینی - حمید ایمان پور - محمدبابا میر - کریم بایرامی - احمد بختیاری - قنبرعلی بردیار - سیروس پذیره - تارپودی لشکری - محمدجان بهرمند – جوانمردی - ناصر حدادی - حسن حسنی - میرسلیمان حسینی - عبدالنبی حق نویس - چراغعلی حقیقی - محمد حکیم ایاد چی - ناجی خورشیدی - علیرضا خیرخواه - غلامحسین ذاکری - حسین رحیمی - محمد کاظم رضايي - محمدحسین زارع - مولود شاکری - محمدعلی شعبانی - غلامحسین صبوری - خلیل صنعتی - حسین طریقی - عزیزالله غفاری- غلامی - مصطفی قنادی - منصور کثیرلو - محمد کربلايي - حسین کرمی - حسن کشاورز - علی گرجی نژاد – محجوب - ذولفعلی محمد پور- احمد محمدی - نریمان مرندی - حسین معروفی - حسین معین الدینی - موسی زاده - رضا موسی وند - موسی میرشکار - مهدی نجاتیان مقدسی - حمید نداف - محمد نظری - محمدرضا فرهانی - رشیدعلی ولی زاده - کیومرث ویسی - محمد یارلو - حسن گلبادی نژاد - بهمن داودی - کاظم لطفی - باقر زنجانی - محمد تیغ تیز - محمد کوبانی

پاسبان
محمد ابراهیمی - اسماعیل احمدی نژاد - هادی اکبری - حسن ایزدی – بلالی - احمد بلندنظر - میرعلی بوذری - حسن بیداد مست - حسین تاجیک - مجید ترکمانی - احمد تقی زاده - محمدتقی حاج عبدی - علی اصغر حدادی - محمد حق وردی - حسن حیدری - محمدعلی خضری - محمد ده باشی - جهانگیر ذاکری - لطف الله خاتمی - خیر الله رجبی - اکبر رسه نام - ید الله رفعت نیا - حسن رومیانی - عبدالعلی زراعی - سجاد سجادی - غلامرضا سفید دشتی - هدایت الله سلجوقی - دارویش سینائی - حسن شجاعی - علی شکرايي - حسین شهریار بهرامی - عبدالرسول شیخی - قدرت الله شیرخانی - محمود صفايي - رحمت عبدالهی - قربانعلی عربی - محمود عسگری زاده - محمد قلی دوست - حسین فربودی - فیض الله فلاح مقدم- رضا قاسمی - حاج عباس قلعه نویی - علی اکبر کاویان دشتی - علیرضا کمالی - یدالله کی منش - محمدقاسم گرايي - قاسم لشکری - مهدی محمدی صفت - سيد سادات مظلوم حسینی - خسرو ملک زاده - سید هاشم موسوی - اسماعیل مهمان نواز - محمدتقی اوغلی - امان الله نقیب زاده - مجتبی یعقوبی - رضا یوسفی - احد تقی زاده - انوشیروان عسگری - حسین غلامی - طهماسب زاده - رحمت الله جاوری - محمد اسماعیل جهانبخش - کریم بایرامی

سرباز
فیض علی رشید زاده - هدایت الله زمانی - احمد سردار - مصطفی صدری - احمد صمدی - حسین فرهادی - عوض قوچانی - کرد بچه - علیرضا محمدی - همت الله مرادی - علی نوايی

This comment was minimized by the moderator on the site

باسلام : البته میدانید که ارتشبد نعمت الله نصیری چندین سال رئيس ساواک بود ومستحق اعدام بود ولی ارتشبد غلامعلی اویسی به آمریکا فرار کرد وبعدها در خارج کشور دنبال کودتای نظامی بود که ترور شد( نه اعدام توسط خلخالی) واما این لیست بلند بالا به احتمال زیاد توسط سلطنت طلبان منتشر شده و فکر کرده اندمرور زمان مردمان نسيان شده اندو جنایت عوامل رده بالای حکومت نظامی رافراموش کرده اند !!!؟.

طه
This comment was minimized by the moderator on the site

خزان بی‌بهار!

زنده‌یاد ابراهیم یونسی نخستین استاندار کردستان پس از انقلاب 57 نویسنده‌ای بسیار چیره‌دست بود.
او که در شهر مرزی بانه به دنیا آمده بود، به ظرایف و ضرب‌المثل‌های زبان فارسی از بسیاری از نویسندگان مشهور ایرانی تسلط بیشتری داشت. انتصاب او به عنوان استاندار کردستان توسط دولت زنده‌یاد مهندس بازرگان، بین نیروهایی که خود را در آن زمان "مکتبی" یا "حزب‌اللهی" می‌نامیدند، غوغایی به پا کرد. آنها مدعی بودند که مهندس بازرگان یک "توده‌ای" را به عنوان استاندار کردستان برگزیده است!
این در حالی بود که مرحوم یونسی در همان سال‌های نخستِ پس از کودتای 28 مرداد از حزب توده بریده و به یکی از منتقدان سرسخت آن تبدیل شده بود.
زنده‌یاد ابراهیم یونسی در دهۀ 1320 در ارتش خدمت می‌کرد و به همین دلیل نیز به سازمان مخفی افسران حزب توده پیوسته بود. او پیش از آنکه این سازمان لو برود، در جریان یک تیرانداری اشتباه پایش را از دست می‌دهد. شاه شخصاً در این زمینه دخالت می‌کند و برای اعزام یونسی به خارج از کشور دستور می‌دهد. همین ماجرا نام ابراهیم یونسی را بر سر زبان‌ها می‌اندازد و او را مشهور می‌کند.
این ماجرا اما مانع از بازداشت مرحوم یونسی پس از لو رفتن شبکۀ مخفی افسران حزب توده نمی‌شود. او به اعدام محکوم می‌شود اما به دلیل معلولیت، با یک درجه تخفیف حبس ابد می‌گیرد. او اما در همان ابتدای زندان از حزب توده می‌برد و به صف منتقدان آن می‌پیوندد و به سختی منزوی می‌شود.
زنده‌یاد یونسی که صاحب تألیفات و ترجمه‌های بسیاری است، در کتابی به نام "خزان بی‌بهار" با قلمی بسیار شیرین و طنزآمیز خاطرات زندگی خود را نوشته است، خاطراتی که بخش نخست آن، بازسازی خیالی دوران طفولیت نویسنده است.
او در خزان بی‌بهار خاطره‌ای از زمان محکوم شدنش به اعدام در حین بازداشت نقل می‌کند. به نوشتۀ زنده‌یاد یونسی، در آن دوره برخی افراد ناشناس که ظاهراً تعلق خاطری هم به حزب توده داشته‌اند به ملاقات او می رفته‌اند. در بین ملاقات‌کنندگان خانمی بوده که به مرحوم یونسی مؤکداً توصیه می‌کند که از هر راهی شده نباید اجازه دهد که حکم او از اعدام به حبس ابد تبدیل شود و باید حداکثر تلاش خود را برای اعدام شدن به عمل آورد! به زعم آن خانم، چون یونسی معلول بوده و از طرفی شخص شاه برای معالجۀ او دخالت کرده است، اعدامش سبب آبروریزی بی‌سابقه‌ای برای رژیم می‌شود و مثل توپ صدا می‌کند! بنابراین هر جور شده او باید خود را به جوخۀ اعدام بسپرد!
#احمد_زیدآبادی
#ابراهیم_یونسی
#مهدی_بازرگان
#حزب_توده
#اعدام
@ahmadzeidabad

This comment was minimized by the moderator on the site

پدر سوخته


اینکه مرگ کسی موجب شادی و سرور دیگران شود حتماً اخلاقی نیست اما اعلام فوت سردار قاسم رستمی فرمانده اسبق قرار گاه سازندگی سپاه ، وزیر نفت احمدی نژاد و وزیر راه و شهرسازی رئیسی در روزی که بذرپاش بعد از به سُخره گرفتن طرح چهار میلیون مسکن مهر دولت - مجلس یکدست با رای اعتماد بالای مجلس جایگزین سردار رستمی شد قابل تامل باشد هرچند اطمینان دارم مرگ سردار رستمی حتی برای تمامی کسانی که در دوران حصورش در قرارگاه سازندگی ، وزارت نفت یا راه و شهرسازی به نان و نوایی رسیدند هم محلی از اِِعراب نخواهد داشت چنانکه با صدها بذرپاش هم چنین خواهند کرد اینکه اظهارات اخیر سردار که فرمود وقتی در بازگشت از سفر خارجی وارد فرودگاه امام خمینی می شوم احساس حقارت و شرم می کنم یا افشای غیراخلاقی تصاویر خانوادگی یا خصوصی در سفر به ترکیه و روند برکناری از وزارت یا بیماری به فوت سردار انجامید نمی دانم اما همزمانی فوت سردار با رای اعتماد حداکثری مجلس به بذرپاشی که حتی توسط رئیسی همراهی نشد میتواند به معنایی متفاوت هم باشد.
اینکه حمید نوری از مسئولان قضایی دهه شصت و متهم به مشارکت مستقیم در کشتار جمعی مورد ادعای شاکیان دادگاه استکهلم سوئد که طی ۹۴ جلسه علنی و تحت پوشش خبری شبکه های تلویزیونی به حبس ۲۵ سال تا ابد محکوم شد حرف جدیدی نیست اما شکایت خانواده نوری علیه نقض حقوق بشر و اعمال شکنجه سفید حمید نوری حتماً حتی برای امثال ازه ای و رئیسی میتواند آموزنده و قابل تامل باشد علی الخصوص که خانواده نوری عدم دسترسی حمید نوری به شبکه های تلویزیون ایران و توزیع نامنظم چند نوبت چای روزانه تا بسته بودن فضای زندان را از موارد نقض حقوق بشر و شکنجه سفید زندانی اعلام کردند هرچند در قیاس با زندانهای ایران شاید چیزی در حد هتل آزادی و استقلال تهران باشند اما خانواده نوری می توانند بیندیشند اگر مورد اتهامی ادعایی علیه حمید نوری صحت داشته باشد چنانکه دادگاه سوئد پس از ۹۴حلسه علنی دادگاه به رای و نظری نزدیک به نظر مرحوم آیت الله العظمی منتظری منتخب مجلس خبرگان رهبری برای جانشینی امام خمینی رسید در باره حمید نوری و شرایط نگهداری فردی با چنین عنوان مجرمانه چه نظری خواهند داشت.؟
اینکه دانشجویی خطاب به رئیسی اظهار کرد "امروز به برکت خون شهیدان یک زن میتواند در برابر رئیس جمهور ایستاده سخن بگوید" یعنی فاجعه فرهنگی - اجتماعی بسیار فراتر از تصور ماست چنین وضعیت فرهنگی اجتماعی اسفباری که حتماً حتی برای رهبران جریان حکمرانی یکدست هم باید به شدت نگران کننده باشد وضعیت فرهنگی سیاسی که شاید نزدیکترین باور به نگاه وزیر دربار رضا شاه باشد وقتی با چشم اشک آلود از دفتر شاه خارج و در پاسخ به نگاه متعجب و منتظر مقامات اظهار کرد شاه با دو لب مبارک به من فرمود ای پدر سوخته
اینکه چرا دختر عزیز دانشجو حضور در مقابل رئیسی را دستاورد خون شهدا می داند بماند اما ایکاش می دانست ۱۶ آذر خون بهای دانشجویانی است که نیکسون معاون اول رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا و محمدرضا پهلوی شاه ایران را در روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد به سخره گرفتند و با افتخار جان ایستاده و برای اعتلای نام مردم ایران جان باختند ایکاش می دانست طی صده گذشته هزاران زن بر مسند رهبری و مناصب کلیدی کشورشان تکیه کردند بی آنکه ثمره خون شهدا و ... بنامند ایکاش می دانست دختران بسیاری بعد از مهاجرت از ایران در اقصا نقاط جهان به بالاترین مراتب علمی ، اجرایی ، سیاسی و تجاری دست یافتند وضعیت بسیار معمول دختران در جهان که شاید هرگز در ایران قابل دسترس نباشد چنانکه علی رغم گذشت ۴۳ سال به استثنای دانشگاه دخترانه الزهرا هنوز هیچ بانویی حتی بر ریاست دانشگاههای کشور تکیه نکرده است.
اینکه بدری خامنه ای همسر شیخ علی تهرانی که در دوران جنگ به عراق پناهنده بودند و مانند فرقه رجوی تا مرگ صدام علیه ایران تبلیغ کردند حالا همصدا با فرزندانش از شخصیت ، منصب ، باورهای و .... حضرت آیت الله العظمی خامنه ای ولایت امر و فرمانده کل قوا اعلام برائت و بیزاری می کند چنانکه بسیاری از فرزند مقامات مانند فرزندان آیت الله خزعلی ، آیت الله جنتی ، آیت الله گیلانی ، محسن رضایی و .... حتی نوادگان امام خمینی یا محمد و هادی برادران رهبری چنین بودند حرف جدیدی نیست هر چند افرادی از این دست متقابلاً مترود خانواده هم بودند بدری خامنه ای که باید همراه شوهرش شیخ علی به جرم خیانت در بدو ورود به ایران اعدام می شدند یا محمد خامنه ای که از سوی امام خمینی بدتر از اسراییل نام گرفت و هادی که داستانی دیگر داشت فرزند رضایی که به آمریکا پناهنده شد یا فرزند میرسلیم که اخیراً به جرم وابستگی به منافقین دستگیر شد تا فرزند و عروس جنتی که در خانه تیمی منافقین کشته شدند دلیل بر هتک حیثیت و حقانیت خانواده نیستند. ۱۷آذر۰۱
https://t.me/Khabar_Naghde

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در فرومد، دیار سربداران - رهاوردی...
پایان دوره ١٢٠ ساله مغول ها زوال از یک روستا شروع شد. صدوبیست سال مغول ها هر چه خواستند در ایران ک...
- یک نظز اضافه کرد در سفرنامه کاشان - اردهال به روای...
یکم اردیبهشت سالروز درگذشت سهراب سپهری سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به هم...