سفرنامه نیمروز، چابهار گوشواره ایی زرین در گوشه نقشه ایران
  •  

08 اسفند 1401
Author :  
بچه های شهر باستانی تیس در کنار چابهار

به نام آنکه انسان را در دنیایی عجیب و پر از ناروشنی ها آفرید، انسانی که خود، دنیا و کسی که او را آفرید را، به خوبی نمی شناسد، و راهی هم برای شناخت وجود ندارد، بجز اینکه انسان از داشته هایش، و ابزاری که در دست دارد؛ و یا ابزاری که در آینده بدست خواهد آورد، استفاده کند، و با کمک علم و تفکر، گره از گره های کور و ناروشن زندگی، و دنیایی که در آن زندگی می کند، بگشاید، و به تاریکی های زندگی اش نور بیفکند، و بر ناراستی ها غلبه کند.

در چنین شرایطی خدای پیامبرِ آخرین دینِ آسمانی، هنگامی که پیش بینی می کند سوالی از سوی پیروانِ پیامبرش از او خواهند پرسید، که "روح" چیست؟، پیش دستی کرده، و چنین موضوع مهمی را بی پاسخ گذاشته، و پیام می دهد که "به آن ها بگو روح امری نزد خداوند است!" [1] حال آنکه به واقع تمام وجود انسان، در بُعد روحانی اش تبلور می یابد، ورنه وجهه جسمانی، روشنترین بخش وجود انسان و مساوی با همه موجودات است، و انسان چقدر در عالم علم و تفکر باید پیش رود، تا چنین موضوعی را که خداوند هم از توضیح آن استنکاف می ورزد، ملموس و روشن نماید؟! و...

از این همه ناروشنی ها بگذریم، و پا به دنیای روشنی ها بگذرایم، که ما را احاطه کرده است، دنیایی قابل لمس که می توان، با انجام یک سفر، آن را لمس کرد، و با چشم دید، با دل حس، و تجربه اش کرد.

در گوشه ی جنوب خاوری ایران شهری با مردمی محجوب و مهربان قرار دارند، که این دو چون گوهری بر تارک این سرزمین باستانی، می درخشند، نگین درخشان "سرزمین نیمروز، بر ساحل اقیانوسی به بزرگی حاشیه آبی شبه قاره هند، خاور آفریقا، جنوب و جنوب شرق آسیا؛ شاید هیچ ایرانی را نتوان یافت که شوق دیدار از این گوشواره زرین ایران را نداشته باشد.

و من هم از این مردم مشتاق، مستثنا نبوده و نیستم، شهری کوچک با هتل های نسبتا زیاد، که نشان از رفت و آمد بسیارِ مردمی دارد که این گوشه از ایران عزیز را مقصد و هدف گردشگری خود قرار می دهند، مردمی که هزینه هایی بیشتر از یک سفر خارجی را متحمل می شوند، تا چابهار را ببینند؛ و به راستی چابهار و مردمش ارزش دیدار را دارند.

مردمی نجیب، صاف و ساده، به زلالی آب های پاک اقیانوس، با فرهنگ و زندگی خاص، که در این گوشه از ایران زندگی مخصوص به خود را دارند، آثار حضور امپراتوری های تجاری – نظامی اروپایی (پرتغالی ها، بریتانیایی ها و...) در سده های گذشته، در این منطقه، نشان می دهد که این نقطه در تجارت بین الملل، روزگاری نقش موثر و قوی داشته است، نقشی که اکنون چابهار در حال بازیابی دوباره آن است، دیاری فراموش شده، که در حال نشان دادن پتانسیل و توانایی خود می باشد.

 گرچه کارشناسان تصمیم ساز در دوره پهلوی این نقطه از ایران را خوب شناختند و به اهمیت آن پی بردند، و زیرساخت هایی را برای رونق و شکوفایی آن طراحی، و ساختند، و اقدامات زیادی هم در این راستا انجام دادند، که از جمله آن، نقطه ورودم به این منطقه بود، فرودگاهی که آنان برای کنترل نظامی منطقه ساختند، زیرساختی که اکنون به عنوان تنها فرودگاه منطقه، برای پروازهای تجاری هم، استفاده می شود، "پایگاه دهم شکاری" نیروی هوایی ارتش ایران در کُنارک، که در غیاب یک فرودگاه غیر نظامی، از آن موقتا برای پروزهای عادی نیز استفاده و سود جسته می شود.

دوری این فرودگاه از شهر چابهار، باعث شد که در همین فرودگاه، مسافرین چابهار مجبور شوند حدود 50 کیلومتر راه بپیمایند، تا خود را به شهر چابهار برسانند، و در نتیجه در همین فردگاه، مسافرین به این دیار، با هزینه های نسبتا زیاد، سفر به چابهار روبرو می شوند، چرا که برای رسیدن به چابهار هزینه زیادی را باید به تاکسی ها بپردازند، و راننده تاکسی نیز دلیل این میزان کرایه را، به گرانی بنزین در منطقه منتسب کرد. تاکسی حامل ما، مدعی است که اینجا در سیستان و بلوچستان، به هر اتومبیل کارت بنزین دویست و ده لیتر می دهند، که 60 لیتر آن به قیمت 1500 تومان، و باقی به قیمت 3000 تومان محاسبه می شود، که خارج از این مقدار، یک لیتر هم نمی دهند.

دست اندرکاران تعیین راهبردهای کشور در زمان پهلوی ارزش چابهار را به عنوان یک بندر اقیانوسی فهمیده بودند و لذا از سال 1353 برنامه ایی را برای ساخت این بندر مهم در نظر گرفتند، که به رغم پیشرفت هایی که داشته اند، حتی تا کنون که بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب (در سال 1357) نیز می گذرد، این بندر به جایگاه در خورِ خود، دست نیافته است، و کشور گاه دست به دامان هندی ها، گاه چینی ها و... می شود، تا از طریق سرمایه گذاری خارجی، این بندر را به توسعه در خور خود برسانند، که هر کدام از این کشورها مدت ها ایران را سر گرداندند، و کار تا کنون به سرانجام خود نرسیده است.

بوئینگ 737 که به طرز باورنکردنی تنها با 5 دقیقه تاخیر پرید! (این روزها تاخیرها چند ساعته است) در اولین حرکت، به راحتی از باند فرودگاه جدا شد، و به زودی خود را به بالای ابرهایی رساند، که از تهران تا نزدیکی چابهار با تراکم زیاد ادامه داشتند، و خوشحال از بارش های احتمالی، و ناراحت از این که نمی توانستم زیر پای خود را ببینم، در حالی که این پرواز در روشنانی روز انجام می گرفت، و فرصت مناسبی بود که کویر را خوب از این بالا تماشا کنم، مسیر آنقدر دراز است که همین هواپیمایی که تا دبی (در امارات متحده عربی) را در یک ساعت چهل و پنج دقیقه می پیماید، زمان پروازش تا چابهار دو ساعت به طول می انجامد! که این خود نشان می دهد که راه چابهار، طولانی تر از راه دبی می باشد. [2]

حدود فضای هوایی استان کرمان بود که هواپیما با چاله های هوایی روبرو شد، که باعث تکان هایی در هواپیما گردید، در این بین یکی به طنز می گوید: "نترسید، چیزی نیست، آسفالتش را (علیرضا) زاکانی (شهردار تهران) ریخته است، دست انداز دارد!" بالاخره به سلامت به چابهار رسیدیم، و یک تاکسی مرا یکراست به هتل "سپیده" در خیابان فردوسی، در شهر چابهار منتقل کرد، این هتل را از تهران رزرو کرده بودم، هتلی که با توجه به اوج سفرها به چابهار در این دوره زمانی از سال، تنها گزینه برای انتخاب بود، کلید اتاق را گرفتم، تا رحل اقامت بیندازم، و سه روز دوره مسافرت خود در اینجا بمانم،

اما با رفتن به داخل اتاق، با شرایط نابهنجار این هتل مواجه شدم، بوی بدی از سرویس می آمد که اتاق را پر کرده بود و... و مجموع شرایط آن اتاق و هتل، مرا به این نتیجه رساند که این مکان در حد مسافرخانه بیشتر نیست، آن هم مسافرخانه ایی با شرایط بسیار بد، نمی دانم با چنین شرایطی چگونه و چرا گِرید هتل را بدان داده اند! البته کامنت مسافران سابق که در این هتل مانده بودند نیز نشانگر نقص های آن بود، و من این کامنت ها را دیده بودم، اما باورم نمی شد که تا این حد افتضاح باشد، حتی آبی به صورت نزدم، و تنها بار سفر را زمین گذاشته، بیرون زدم،

در خیابان پرسان پرسان راهی برای خلاصی از هتل سپیده را جستجو کردم، و نهایتا با کمک یک داروخانه چی، آدرس هتل "گراناز" را پیدا کردم و در عرض دقایقی جایی مناسب در این هتل نوساز و زیبا، با کادری آموزش دیده، منظم، مهربان، مسافرپسند، سرپا و... گرفتم، و بلافاصله به هتل سپیده بازگشته، عذر خواستم و کلید را در کمتر از یک ساعت تحویل کانتر دادم، و به هتل گراناز منتقل شدم، چون هزینه هتل سپیده را از طریق یکی از شرکت های اینترنتی پرداخته بودم، خواستم تا پول خود را هم از طریق همان شرکت واسط پس بگیرم. چرا که تنها شاید یک ساعت در هتل سپیده بیشتر نبودم، و قاعدتا مشکلی نباید در بازپس گیری هزینه های پرداخت شده، ایجاد می شد، و برای دریافت این هزینه ها قوانین روتین و وجدان خاصی در بین ایرانیان هست.

عصر شده بود و نهار و شام را توامان از میان سه غذای محلی چابهار، موجود در لیست رستوران هتل گراناز، یعنی"بریانی مرغ" و "گرایی قرمز" و "گرایی سفید" ، بریانی مرغ را انتخاب کردم که بسیار تند و با ادویه های مخصوص و البته خوشمزه بود، به رغم هزینه تاکسی فرودگاه، قیمت غذاها در رستوران هتل گراناز مناسب و معقول است.

مشهورترین هتل در چابهار، هتل 5 ستاره "لیپار" می باشد که برای هر شب اقامت در یک اتاق سه تخته رو به دریا، شش میلیون و دویست هزار تومان دریافت می دارند، که این بها برای اتاق های رو به شهر پنج میلیون و هشتصد هزار تومان است، به گفته یکی از اقامت کنندگان در این هتل، بهای اقامت در اتاق های این هتل، از هتل های دبی نیز گرانتر است.

ساحل چابهار به صورت خلیج ها و یا تو رفتگی هایی در خشکی هستند، قسمت بزرگی از بندر چابهار در ساحل "دریای کوچک"، که خود به واقع یک تو رفتگی مشترک با بندر کنارک است، که در کنار آن ساخته شده اند، باقی ساحل شهر چابهار در کنار "دریای بزرگ" است که فضایی خارج از این خلیج مدور می باشند.

کشتی هایی در این بندر پهلو گرفته یا در دریا لنگر انداخته و منتظرند. منطقه آزاد چابهار با فروشگاه های بزرگش شهرت دارد، که از 5 بعد از ظهر تا 11 و نیم شب باز هستند، و بسیار هم شلوغ و پر طرفدارند، قیمت ها بد نیست، به خصوص قیمت اجناسی که از هند و پاکستان وارد می شوند، زیرا قیمت باقی اجناس چنگی به دل نمی زند.

عملیات ساحل سازی و دیگر ساخت و سازها در چابهار به صورت روشنی جریان دارد، و شهر از این لحاظ زنده و رو به پیشرفت و ترقی است، ساحل سازی با سنگ های عظیم، و جاده سازی، نهرکشی برای خارج کردن آب بارش ها از شهر به سمت دریا و... ساخت مجموعه های ورزشی، به خصوص ورزشگاه و زمین فوتبال، با زمین چمن مصنوعی که در کنار هتل بین المللی شاهان ساخته اند، و تیم های زیادی در آن مشغول تمرین بودند، که این زمین در حد زمین چمن تیم های درجه یک، لیگ ایران خود را می نمایاند.

اینجا هم انگار نا امنی و دزدی هست، چرا که کولرها را با نرده های محافظ، از دست دزدها در امان نگه می دارند، که میلگرد حفاظ یکی از این کولره ها که به طرز ناشیانه ایی وارد حریم راه شده بود و از قضا تیز و نافرم بود، باعث جراحتی شد، کانتر هتل می گفت "هر موقع حادثه ایی از این دست در طبیعت برایم اتفاق می افتد، آن را بوسه طبیعت قلمداد کرده، از آن عبور می کنم"، اما این ضربه ایی از ناحیه طبیعت نبود، بلکه ناشی از عملکرد نامناسب انسان هاست، و عدم محاسبه سازندگان این حفاظ که آن را در مسیر عبور و مرور، و البته تیز و برنده ساخته بودند؛

دکه بازار یکی از دیدنی ها و البته محل خرید محلی است، که در کنار بازار سنتی چابهار می توان چیزهایی را برای خرید در آن یافت. فضای آن مرا به یاد هند می اندازد، اجناسی مشابه، نوع فروشنده ها و فضای فروشگاهی مشابه و... سرخ کردنی ها، شیرینی ها، ادویه های مشابه، بوی مشابهی از مغازه ها ساطع می گردد. شلوغی بازارش هم باز شبیه است.

اینجا در چابهار همرنگ ساکنانش نبودم و لباس محلی آنان را به تن نداشتم، لذا مردم هم به درستی مرا مرکزنشین می بینند، کامله مردی با محاسن سپید، و صورتی خوش برخورد در آستانه دکه بازار، مچ دستم را گرفت و متوقفم کرد، بی مقدمه گفت : "اگر صدای تان به جایی می رسد، بگویید که وضع ما بسیار خراب است." اشاره اش به اوضاع اقتصادی و گرانی ها و ناکارآمدی ها بود، ولی چه مسئولی در این کشور است که فریاد به جان آمده این مردم را نشنیده باشد که من بخواهم صدا به او برسانم، اما حیا مانع شد که جواب را ناامیدوارانه بدهم، گفتم : "چشم"، اما سر زبانم جمله ایی گیر کرده بود، که بگویم "رئیس جمهور، ابراهیم رئیسی از شماست، اهل این خطه است، خود بهتر است، با زبان و لهجه خود به او بگویید و بفهمانیدش، که اوضاع از چه قرار است." انسان شرمنده این مردم می شود.

اینجا در چابهار بسیاری را می توان دید که از فامیلی "رئیسی" در پس نام خود برخوردارند، از یکی از آنها پرسیدم راز تعدد این فامیلی در این منطقه چیست؟ آیا شما با رئیس جمهور همتیره اید؟ گفت : "نه او از ما نیست، در این منطقه کسانی که زمین دار بودند را، رئیسی، فامیل نهاده اند"، اشاره اش به زمان رضاشاه پهلوی در سال 1326 است که نظام اداری و سجلی و ثبت احوال را در ایران بنیاد نهاد، و به هر خانواده یک نام خانوادگی اعطا کرد، "آن موقع کسانی که زمیندار بودند را نام فامیلی رئیسی دادند"،

بچه ها از تهران موفق نشده اند هزینه پرداخت شده برای سه شب هتل سپیده را از شرکت رزرو کننده اینترنتی دریافت کنند، رابط آن شرکت حتی به تماس های موبایل آنها نیز پاسخ نمی دهد، تا پیگیر دریافت این پول باشند، و شرکت مذکور شماره موبایل آنانرا بلاک کرده است، تا حتی تماس هم میسر نگردد، چه رسد به بازگشت پول، گویا قصد باز پرداخت را ندارند.

ناچار شدم خود مراجعه ایی حضوری به هتل سپیده داشته باشم، جریان با کانتر پذیرنده هتل، که در آن زمان دختر خانمی پشت کانتر نشسته بود، مطرح کردم، بعد از شنیدن ماجرا، مرا به مردی بلند قد که در اتاق کناری مشغول نهار خوردن بود و گویا مذاکراتم را با این خانم شنیده بود، و از قضا همان پذیرش کننده من در روز ورود بود، حواله داد، که ظاهرا پدرش بود، ایستادم تا نهارش را تمام کرد و آمد، جریان را به ایشان هم توضیح دادم، در حالی که حتی در چشمانم نگاه نمی کرد، گفت شما به من پولی نداده اید که از من پول بخواهید، باید بروید به هر کسی که پرداخت کرده اید، از او پس بگیرید!

 گفتم آنطرف حتی تلفن ما را هم جواب نمی دهد، چه رسد به باز پرداخت پول، تلفن ما را هم بلاک کرده، گفت به ما ربطی ندارد، گفتم یعنی چه به ما ربطی ندارد، شما این هزینه را گرفته ایید که به من اتاق داده اید، مگر شما بنا به همان پرداخت، به ما اتاق نداده اید، گفت طرف شما ما نیستیم و... هرچه توضیح دادیم این روند را هم او تکرار می کرد،

بسیار ناراحت شدم، صدا بلند کردم، که : "این چه وضعی است که او جواب تلفن را هم نمی دهد و شما هم که جوابگو نیستید و..." در این لحظه کسی که حتی از نگاه کردن در صورت من امتناع می کرد، و در حال انجام کارهای خود، با من سخن می گفت، و در مدت مذاکرات حتی چشمانم را نگاه نکرد، انگار منتظر بود که من صدا بلند کنم، و آن را بهانه کند و...، و بلند شد، و به طرفم آمد سینه به سینه ام چسباند، که مرا از هتل بیرون بیندازد، گفتم تا پولم را نگیرم نمی روم،

در لحظه ایی ناچیز سه تن از کارکنان رستوران هتل سپیده هم به حمایتش بیرون ریختند، یکی از آنها مرا گرفته و کشان کشان می خواست ببرد بیرون، ناراحت شدم گفتم ولم کن، طرف من شما نیستی، دست خود را از میان دستانش بیرون کشیدم، شروع به جسارت کلامی کرد، صدایم بالاتر رفت، پرید داخل رستوران و یک کارد میوه خوری (قاشق یا چنگال متوجه نشدم چه بود) از روی میز غذاخوری برداشت، گویا قصد داشت برای ندادن دو میلیون چهارصد هزار تومان توسط اربابش، که هزینه سه شب اتاق این مسافرخانه بود، در یک خودشیرینی، آنرا در شکم من فرو کند، که من خود را کنترل کردم و خوشبختانه جریان با وساطت برخی از مراجعین خاتمه یافت، دیدم مسافرخانه دار ما برای ندادن این مقدار پول حاضر به قتل و خونریزی هم هست، عطایش را به لقایش بخشیدم، و برای حفظ خون خود، از حق مالی ام صرف نظر کردم، و بیرون آمدم.

یاد داستان لات های مقیم قهوه خانه ها، در عصری نه چندان دور افتادم، که بزن بهادرهایی، برای یک چای مجانی که ممکن بود قهوه چی به آنها در قهوه خانه اش بدهد، حال غریب معترضی را، و یا مراجعه کننده به قهوه خانه را می گرفتند، زمانی که طلب افراد صاحب نفوذ را، لات ها استیفا می کردند، و یا به زور از مردم باج می گرفتند، به نظر می رسد جامعه ما هم بدین سمت پیش می رود، هتلدار هتل سپیده، که مردی بلند قد و ظاهرا اهل چابهار نبود، نشان داد که قصد پرداخت پول مرا ندارد، در حالی اتاقش یک ساعت بیشتر در اشغال من نبود، حال آنکه برایش سه روز کامل هزینه پرداخت کرده بودم، و از آن استفاده نکردم، و بدین ترتیب پول سه روز رزرو اتاق را بالا کشید، تا مثل دیگر لقمه های حرامی که، برای شکمبه عده ایی انگار سازگار است، فرو دهد.

و این را به عنوان تنها نقطه تاریک و ناراحت کننده، در این سفر به یاد ماندی، و البته گران قیمت، هتلدار هتل سپیده برایم باقی گذاشت، باقی این سفر همه خوشی بود و مهربانی، همه لطف بود، و سادگی مردمی که انگار جز خیر برای انسان و مسافران این شهر نمی خواهند، برای اولین بار به چابهار می آمدم، مردمی را دیدم که مشتاقانه راهنمایی ام می کنند، تا هزینه هایم را هر چه بیشتر کاهش دهند، انسان هایی که با فهمیدن این که به دیدار از سرزمین آنها آمدی، حتی مجانی تو را به مقصد می رسانند، تاکید دارند که گم نشوی، برای خرید به تو مشورت می دهند، که چه بخری و چه نخری، از کجا بخری و از کجا نخری، حتی یکی از آنها وقتی متوجه شد که در مسیر بازگشت هتل خوبی نیست، گفت حاضر است با آشنایش در یک شهر میانه راه هماهنگ کند که در خانه آنان بمانیم و استراحت کرده سفر را ادامه دهیم و...

نا امید از گرفتن پول خود، به حرامخواری هتلدار هتل سپیده تن داده، از این هتل بیرون آمدم، در حالی که دختر خانمش مرا با این جمله بدرقه کرد، که : "بدبخت! نه پول تونستی بگیری، و آبروی خودت را هم بردی!" تو گویی در نگاه دیکتاتور منشانه و زورگویانه چنین انسان هایی، اگر فرد حق تو را بالاکشید، باید با سکوت بدان ننگ رضایت داد و رفت! پاسخی به جمله ابلهانه اش لازم نبود، چرا که من برای گرفتن حق خود به قدر لازم قیام کردم، و نتوانستن در گرفتن حق عار و ننگ نیست، و نشان از بدبخت بودن انسان نیست، نشان از چیز دیگری است، و ربطی به مال باخته ندارد.

خود را به ایستگاه تاکسی های بندر کنارک، که در نزدیکی همین هتل کذایی قرار دارد رساندم، در بین راه راننده تاکسی کنارک، از دلیل سکوت و فرو رفتنم در تفکر سوال کرد، او یک مرد رنگین پوست با موهای مجعد بود، که اتومبیل و لباس تمیز بلوچی بر تن داشت، و نشان می داد که از اهالی محل می باشد، شاید از بازماندگان غلامان سیاه بود که استعمارگران، صاحبان ثروت و قدرت و... آنها را به ایران آورند و در اینجا آزاد کردند و اکنون صاحب زندگی برای خود اند، او مهربانانه از دلیل گرفتگی و در فکر فرو رفتنم پرسید، جریان را با او در میان گذاشتم، و در انتها گفتم : "به نظر شما چطور می شود این پول را پس گرفت؟" پاسخش استخوان سوزتر آنچه بود که بر من گذشت؛ چرا که گفت : "هتلدار هتل سپیده از همشهری های خود شماست، اگر بلوچ بود می شد کاریش کرد، اما او از خودِ شماست!"

دم فرو بستم و دیگر هیچ نگفتم، نکته ظریفی بود، که پیام های بسیاری در خود داشت، بازگو کردن داستانی که بر من رفته بود به سان "تف سربالایی بود که راست در یقه ام افتاد"، چرا که راست می گفت، هتلدار هتل سپیده در رفتار، منش، لباس، لهجه و... نشان می داد که اهل چابهار نیست، و لابد برای این تاکسی دار هم شهرت داشت که از شهرهای دیگر، شاید هم حتی از تهران به این شهر رفته، و کسب و کاری راه انداخته بود. فرصت کم حضور در این شهر دیدنی را نمی شود به طی تشریفات گرفتن این مقدار پول صرف کرد، که لابد در قوانین هتلداری معیاری روشن برای بازگشت این قبیل پول ها هست، گذران وقت، از طریق شکایت، پلیس و... وقت تلف کردنی خسارتبار تر است، و فرصت ارزشمند سفر را از بین خواهد برد.

شهر کنارک به بازارهای اجناس خارجی مشهور است دیدار یک ساعته ایی از آن نیز داشتم، شهری که فروشندگانش مثل مغازه دارهای لباس و پارچه در هند از جمله"آینامارکت" دهلی و... خریداران را بدون کفش می پذیرند، چرا که مغازه های آنها مفروش است، و باید کفش های خود را در آورد و به درون مغازه ها رفت، از ویترین مغازه ها، دیدی به داخل زدم، و در آخر نیز مقداری میوه از جمله موز چابهار، اَمرود (گلابی معطر مخصوص مناطق شبه قاره هند) و... خریداری کرده و به سمت چابهار برگشتم،

زمانی که دبستانی بودیم در کتاب فارسی ما شعری در خصوص اَمرود نوشته بود، که یادم نیست از کدام شاعر بود، که در وصف نعمت های پر و پیمان زمانه این شعر سروده بود که :

سیب و امرود به هم مشت زده        گندم از خرمی انگشت زده 

پیش از آن، برای ارزیابی هزینه و زمان سفری زمینی از چابهار به بندر عباس و عبور از کرانه های ساحل مکران، با راننده تاکسی که بین کنارک و بندر جاسک مسافر می برد صحبت کردم، مسیری نزدیک به 662 کیلومتر که بندر جاسک درست در میانه راه قرار داشت، در آخر از او خواستم که حامل من به جاسک باشد، که گفت یکی از فامیل هایش فوت کرده، و به مراسم "پُروسه" باید برود، این اصطلاحی است که ایرانیان اصیل برای مراسم ختم استفاده می کنند، بجای کلمه ایی عربی "مراسم ختم"، که ده سال پیش، در اگهی های تسلیت روزنامه ها سابق هم می شد این اصطلاح پارسی را یافت. اینجا در کنارک این واژه هنوز زنده است و استفاده می شود.  

 شب را با افکار مغشوش از ظلمی که بر من رفته بود گذراندم، تا این که خواب مرا در ربود، و راحت شدم، صبح خود را به ساحل زیبای چابهار رساندم، قدم زنان زیبایی های ساحل، چنان مرا در خود غرق کرده بود که سر از آنسوی شهر در سه راهی بریس در آوردم، و فاصله بین هتل گراناز تا پای پرچم بزرگ را پیاده پیمودم و تازه خورشید طلوع کرده بود که به آنجا رسیدم، و در اینجا دیگر از ساحل جدا شده، به دیدار از ساختمان مسجد جامع اهل سنت چابهار رفتم، داخل مسجد جلسه بود، دیدم اگر وارد شوم، ممکن است حواس حضار به من، و غریبه ایی که وارد می شود، پرت شود، از همان حیاط مسجد راه خود را گرد کرده، و بیرون آمدم،

صبحانه ایی و استراحتی و خود را با تاکسی به سه راه بریس رساندم، اینجا تاکسی های مسیر خاوری چابهار منتظر مسافرند تا حرکت کنند، بین چابهار و بندر بریس 62 کیلومتر فاصله است، در این بین دریاچه صورتی (که البته در این زمان صورتی نبود چرا که آب دریا پایین بود، و با مد دریا ظاهرا صورتی تر می شود)، و کوه های میناتوری و یا مریخی که از جاذبه های دیدنی چابهار محسوب می شوند را می توان در امتداد این جاده دید. کوه هایی که خاکی خاکستری زنگ دارند که در اثر شستشوی باران، اشکال تیز و تندِ زیبایی را به خود گرفته اند، که به کوه های مریخی مشهور شده اند.

 جاده سازی در این جا هم ادامه دارد، و راهی تازه در حال ساخت است تا چابهار را به مرز پاکستان در بندر گواتر متصل کند، در امتداد ساحل خانواده هایی را می توان دید که ایستاده اند، و در حاشیه آب های اقیانوسی شنا می کنند. به علت انتخاب میانه روز برای سفر شرقی خود، فرصت چندانی نیست، تا از بندر بریس که خود ساحلی صخره ایی و زیبا دارد، دیدن کنم،

از بریس پرایدی رسید و مرا سوار کرد تا به سوی پسابندر، و سپس روستای گردشگری گواتر برد، دوستی از مرودشت پارس بود، که سال هاست در این نقطه از ایران کار می کند، پرایدش نشان می داد که اهل تعمیر و تعمیرکاری اتومبیل هاست، از بریس تا پسابندر 25 کیلومتر، و از پسابندر تا گواتر هم 18 کیلومتر، را بدون دریافت مبلغی، مرا منتقل کرد، و اصرارم برای دریافت هر گونه کرایه ایی کارساز نبود و راه به جایی نبرد، اینجا در گواتر خلیج هایی است که به میان جنگل های درخت های حرا ختم می شوند، جایی که نقطه صفر مرزی ایران و پاکستان در آنجا شکل می گیرد. از پسابندر تا بندر گوادر در پاکستان، نیم ساعت مسیر دریایی با قایق بیشتر راه نیست. اهالی محل با دریافت نامه ایی از فرمانداری، می توانند بدون ویزا و پاسپورت، از مرز عبور کرده و مدتی را در پاکستان بمانند و برگردند.

راه 105 کیلومتری بین چابهار گواتر را باید صبح رفت، تا فرصت دیدار، به اندازه کافی باشد، و من به علت کمی وقت، همه را به قدر جرعه ایی نوشیده، و برگشتم، بهتر است ماشین رفت و برگشت را کرایه کرد، زیرا ممکن است در برگشت با مشکل مواجه شوید، البته من از گواتر تا بریس را با یک هموطن بلوچ، همسفر شدم که کارش انتقال گازوئیل به  آنطرف مرز بود، جوانی که از کوچکی محلش می گفت، "که انگار در بشکه زندگی می کنیم"، و از بزرگی تهران می گفت، و از این که تمام ایران را دیده است، پاکستان و مقداری از سرزمین قندهار را، از شرایط بسیار بد در ایالت بلوچستان پاکستان برایم گفت، که مردم بلوچستان ایران در برابر آنها وضع بسیار بسیار خوبی دارند، از وضعیت بهداشت و فقر فراگیر در منطقه بلوچستان پاکستان، و البته کل پاکستان گفت، و از شرایط بد قبیله ایی و طبقاتی ایل ها و تیره های بلوچ، و همچنین ظالمانه نظامات قبیله ایی رایج، که از جمله، ازدواج های خارج از طبقات و گروه های فامیلی را مردود می دانند، و به همین دلیل بچه های آنان دچار امراض شایع ژنتیکی می شوند، که به حتم ناشی از ازدواج های فامیلی و مشابهت های ژنتیکی فراوان بین زوجین است،

او خود چنین فرزندی دارد، که به همین دلیل باید متحمل عمل مغز استخوان شود. این ها داروهایی نیاز دارند که حتی در دبی هم نمی توان یافت، چرا که دبی هم به لحاظ پزشکی ضعیف است، و اهالی آن منطقه برای علاج امراض مهم خود، چون این بیماری، به هند، تایلند، کویت و... می روند، او ادامه داد که اینجا به علت گرما کم خونی شایع است، تالاسمی به وفور دیده می شود.

 همچنین این که نظام طبقاتی (باستان) هنوز پابرجاست، چرا که مثلا قوم "کَلماتی" (از اقوام محل) اگر بمیرند هم دختر به قوم "بِردیک" (دیگر قوم محلی) نمی دهند، اگر یکی از قوم بِردیک درخواست ازدواج با یک دختر از قوم کَلماتی را ابراز دارد، شاید سه روزه کشته شود، اگر دختر هم بر این ازدواج اصرار کند، دختر را هم می کشند، که چطور جرات کرده اید، تا درخواست ازدواج با قومی با درجه طبقاتی بالاتر از خود را ابراز دارید!

 اما این نظام طبقاتی قومی در حال تغییر، به نظام طبقاتی به لحاظ ثروت است، و از این روست که افراد متمول با افراد هم رده خود از لحاظ اقتصادی، فارغ از قوم و قبیله و... ازدواج می کنند و... این نوع ازدواج ها خوشبختانه در شهرهای منطقه بلوچستان در حال شیوع است، اما در روستاها و این طرف مرز و آنسوی مرز، به این صورت نیست و همان حالت ظالمانه قومی و قبیله ایی نسبتا با شدت جاری است.

او ادامه داد که نظام مذکور چنان در پوست و خون این مردم جای گرفته که اگر یک بِردیک ساعت، لباس و... خوب بپوشد، کَلماتی ها او را مورد حمله قرار داده و کتک خواهند زد، و خواهند گفت مگر شما در طبقه مایی که این ها را می پوشی؟! با آمدن جمهوری اسلامی این رسوم نابهنجار البته ضعیف تر شده، ولی از بین نرفته است. و غلامی و سروری کردن کردن تو گویی به صورت ژنتیک منتقل می شود،

بزرگترین شهر بندری پاکستان کراچی که در نزدیکی های اینجاست، در روز مردم فقط دو ساعت برق دارند، وضعیت آب هم بسیار بد است، چرا که در حین اجرای پروژه های آبرسانی لوله آب و فاضلاب را از کنار هم رد کرده اند، که این دو لوله به هم نشت دارند، و این خود باعث بروز بیماری و امراض مختلف در بین مردم می شود. مردم بلوچ در بلوچستان پاکستان، با دولت مبارزه می کنند،

همین امروز 12 وابسته به دولت پاکستان را در نزدیک منطقه جیوانی پاکستان کشته اند، این شرایط تنها در مورد دولتی ها نیست، مردم متمول منطقه بلوچستان هم اگر بخواهند در منطقه خود رفت و آمد کنند، باید با گارد محافظ و و مجهز به تفنگدار حرکت کنند، چرا که وضعیت مردم بلوچ در آنسوی مرز آنقدر بد است، که هرچه بیابند را می دزدند، بلوچ ها در این منطقه اکثرا بی سوادند و از سوی تجار بلوچ در کویت، امارات و... ساپورت می شوند، آنها از آنجا پول می دهند، که این مردم بی سواد، اینجا اعمال تروریستی و ناامنی انجام دهند، کسی که اینجا، این 12 نفر را می کشد، تنها یک عامل است، پول و دستورش از آن طرف می آید. این مردم نه آب دارند، نه برق و نه هیچ امکاناتی، مردم رها شده در جرم و جنایت هستند.

جوان دیگری که مرا در مسیر بازگشت از بریس تا چابهار کمک کرد و هر چه اصرار کردم او نیز کرایه ایی از من نگرفت، و یکی از نگرانی هایش، دیدگاه مردم ایران، در مورد مردم بلوچ بود، می گفت:

"سال 1392 زمانی که موضوع عبدالمالک ریگی در صدر اخبار بود، سفری به اصفهان داشتم، بچه های اصفهان دید خیلی بدی نسبت به مردم بلوچستان داشتند، آنجا می گفتند بلوچ ها آدمخوارند، بی معرفتند و هرچه دوست داشتند گفتند، گفتم به مولا قسم، به آن علی که دوستش دارید، اینطور نیست، بیایید بلوچستان بگردید، ببینید با معرفت تر از مردم بلوچ پیدا نمی کنید، خانم هایشان می ترسیدند به اینجا بیایند، بعد از مدتی آنها به بلوچستان آمدند، 5 الی 6 روز هم اینجا ماندگار شدند، بعد از بازگشت زنگ زدند، و گفتند واقعا راست گفتی.

من نمی گویم در بین بلوچ ها آدم بد نیست، هست، خیلی بد هم هستند، بدی کنی، بدی می بینی، باید داخل مردم بلوچ رفت و دید که چه مردم خوبی هستند، عبدالمالک ریگی برنامه خودش را داشت، مردم بلوچستان اینطور نیستند، بعد هر کسی در جریانی آتش می گیرد، و دست به کارهای ناشایست می زند؛

شرکت ها در چابهار زیاد هستند ولی نیروهایشان غیر بومی اند، مردم در این منطقه به کار ماهی و قاچاق گازوئیل مشغولند، دو هزار قایق، گازوئیل به پاکستان می برند، مردم این منطقه بیشترین گازوئیل برند، دریای اینجا ماهی ندارد، چین ماهی های اینجا را جارو کرد و جمع کرد و برد، من در سردخانه کار می کنم، ماهی هایی که به اینجا می آید، از سومالی، هند و پاکستان می آید، اگر مردم محلی ماهی هم بگیرند، ده الی پانزده کیلو ماهی بیشتر نمی توانند بگیرند.

منطقه ایی در بلوچستان هست که اگر بیست روز مرز را ببندند، و مردم نتوانند گازوئیل به آنسوی مرز ببرند، از گرسنگی خواهند مرد، هر خانواده ایی حداقل یکی از افراد خود را در این راه از دست داده اند، مثل کولبران کردستان، یکی از دوستان می گفت، هر روز که برای بردن گازوئیل می رویم، انتظار بازگشت زنده به منزل خود را نداریم، یا با تیراندازی مرزبانی می میرند یا در تصادفات دریا و...

اینجا در منطقه دشتیاری، زرآباد و... باغ های درخت های گرمسیری دیدنی است، نخلستان های دشتیاری مشهورند. اینجا بیشتر جوان ها نماز می خوانند، اما از ملاها زده شده اند، اکثر ملاها آدم بدی هستند، مالپرست و به ناموس مردم دست اندازی می کنند، لذا مردم از آنها تنفر پیدا کرده اند." 

اینجا در این آخرین نقطه ها به سمت مرز، کسانی هم هستند که کار علمی و تولیدی راه انداخته اند، تولید جلبک و خیار دریایی از آن جمله است، محصولی که نمی دانم چیست و چه فوایدی دارد، همچنین پرورش میگو.

غروب بود که به چابهار بازگشتم، و خسته و کوفته از سفر و روزی نسبتا طولانی، خواب مرا در خود غرق کرد، صبح قدم زنان خود را به اسکله ماهیگیری چابهار رساندم، اینجا لنج ها بزرگتر از حد معمول و در خور آب های اقیانوسی و با موج های بلند هستند، صبح زود است و ماهیگیرها از صید شبانه بازگشته اند، ماهی صید شده آنان بیشتر ماهی "اسبک" است که در فرهنگ مذهبی ما حرام تلقی می شود و برای صادرات صید می شود، ماهی ایی به رنگ نقره، که تو گویی با زرورق های نقره ایی بدن این ماهی را پیچیده اند. این ماهی حاصل صیدی شبانه است.

اینجا در حاشیه بندر ماهی گیری قایق های فراوانی هستند که با شاسی مخصوصی به دریا برده می شوند و بعد از صید از دریا کشیده شده و ساحل امن برده می شوند، موتور قایق ها را با پتو و نرده های ساخته شده از میلگرد آهنی محصور می کنند تا مورد سرقت واقع نشود، صدها قایق به این روش بین دریا و ساحل در رفت و آمدند، و ماهیگیران صید خود را به افرادی که در ساحل با ماشین های یخچال دار منتظرند می فروشند، و در همان جا ماهی ها با توجه به اندازه شان تفکیک می شوند.

در ساحل این بندر ساختمان هایی با قدمت تاریخی را می توان دید، از جمله موزه محلی شهرستان چابهار که این روزها مشغول مرمت آن هستند، و تعطیل است. لنج های قدیمی ویران در ساحل این اسکله ماهیگیری، نشان از قدمت آن دارد، و دوره هایی که بر لنج و لنج سازی آنان رفته است، اینجا علاوه بر لنج های چوبی، لنج های اقیانوسنورد فایبرگلاس هم لنگر انداخته اند. از اینجا راه خود را ادامه داده تا هتل لیپار پیاده رفتم، دیدنی است، و جز پیاده این زیبایی ها را نمی شود دید.

هتل لیپار هتل 5 ستاره زیبایی است بر ساحلی زیباتر که در اطراف آن رستوران ها، فروشگاه های بزرگ قرار دارند، این منطقه آزاد تجاری چابهار است، درخت های "چیکو" [3] اکنون میوه داده اند، که احتمالا تا یکی – دو ماه آینده می رسند، هتل لیپار در کنار شهر تیس باستان قرار دارد، شهری که قدمت آن به ظاهر از چابهار هم بیشتر است، مثل بسطام و شاهرود، که بسطام قدمتی بسیار طولانی تر از شاهرود دارد، در حالی که شاهرود به شهرستان تبدیل شده است، قدمت تیس به حدی است که تنها مسجد این شهر، متعلق به سال 16 هجری است، و آثار یافته شده در این شهر آن را به پیش از اسلام باز می گرداند، تو گویی پیش از چابهار تیس باستان بندری در کنار اقیانوس، محل اتصال ایرانیان به ساحل هند و زنگبار بوده است، که غلامان سیاه را از آن کشور می آوردند و بازماندگان این ها را در شهر می توان با رنگ پوست و چهره های آنها شناخت.

پرتغالی ها [4] در این شهر قلعه ایی مشرف بر دریا ساخته اند، که راه های تجاری و نظامی خود را در طول آبراهه ها متصل و محفوظ دارند، این قله هم بر تیس و هم بر بندر و ساحل آن اشراف بارزی دارد، اسطبل ها و اتاق های این قلعه نشان از این دارد که آنان مدت ها در این منطقه حاکمیت داشته اند. گویا پرتغالی بین سال های 1500 تا 1622 در ایران حضور داشته اند از سه قلعه آنها در تیس، هرمز، قشم دیدن کردم. قصاوت پرتغالی ها در برخورد با مردم محلی امریکای جنوبی و مرکزی، ظاهرا در ایران هم تکرار شده است، گیوتین گذاشته شده در میانه قلعه عظیم هرمز نشان از این وضع دارد. آنان زمانی سیادت دریایی بارزی در جهان دریاها داشته اند، که برای پشتیبانی از این خطوط دریایی از این قلعه ها استفاده می کردند.

در تیس غارهای باستانی و "باغ ملی" نشان از دوره های حکمرانی متفاوت دارد که هر یک آثاری را بر این شهر گذاشته اند، شعارهای خیزش "زن، زندگی، آزادی" را در تیس، و سرتاسر چابهار و از ورود به چابهار بر دیوارهای فرودگاه هم می توان دید، اما در تیس انگار شدت می گیرد.

بندر چابهار هنوز گمرک ندارد و بیشتر غلات از این بندر وارد کشور می شود.

ایران مجموعه ایی از اقوام است که ارکست ایران تمدنی و فرهنگی بزرگ را تشکیل می دهند، وقتی از معنی نام "گراناز" جویا شدم، دیدم یکی از نام های خانم ها در گویش بلوچی است، "ناز" محور ایرانی نام های زیبایی شده است، که گراناز آن بلوچی است، "آی ناز" نامی ترکی است، "مهناز" نام پارسی و از این دست در حول محور "ناز" هر قومی نامی زیبا ساخته اند، تا ارکستر نام های زیبای ایرانی شکل گیرد. 

  

[1] -  "و در باره روح از تو مى ‏پرسند بگو روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندكى داده نشده است (۸۵)" وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا ﴿۸۵﴾ سوره اسرا

[2] - فاصله زمینی چابهار تا تهران ۲۲۸۶ کیلومتر است.

[3] - چیکو میوه ایی گرمسیری و استوایی است که در چابهار هم به عمل می آید، پوستی مثل کیوی دارد، و درونش بسیار شیرین است به حد قند شیرین می شود.

[4] - سال ۱۴۹۸ م واسکادوگاما با عبور از جنوب و شرق آفریقا با کمک یک راهنمای ایرانی تبار از بندر موسی بیگ (در شمال موزامبیک) بسوی هند روانه شد و گزارشی مفصلی از اهمیت پارس و هند به دربار پرتغال فرستاد. پرتغالی‌ها اولین استعمارگرانی بودند که از غرب اروپا به خلیج فارس و هندوستان وارد شدند. پرو دی کوویل‌ها ۱۴۸۹ (احتمالاً ۱۴۹۸) از هرمز گزارشی فرستاد و آلبوکرک ۱۵۰۷ هرمز را اشغال نمود. از سال ۱۵۰۷ تا ۱۶۲۲ پرتغالی‌ها در خلیج فارس به تجارت مشغول بودند اما بتدریج آن‌ها بر جمعیت و حوزه کاری خود افزودند و در خلیج فارس استحکامات نظامی ایجاد کردند و بدنبال آن کاتولیک‌ها روانه خلیج فارس شدند. آن‌ها در سال ۱۵۱۵ م. نظر موافق شاه اسماعیل را برای در اختیار گرفتن هرمز کسب کردند و در قرارداد میناب ۱۵۲۳م. این توافق رسمی شد و قرار شد بحرین و قطیف در سواحل شمالی عربستان در اختیار ایران قرار گیرد. در سال ۱۵۲۱ به دلیل مخالفت بحرین با حاکم هرمز، بحرین به تصرف پرتغال درآمد اما ایرانی‌ها آن‌ها را از بحرین بیرون کردند. پرتغالی‌ها از قدرت صفوی‌ها در بصره نگران بودند و علی‌رغم روابط تجاری با بصره جرات ورود و ایجاد پایگاه در بصره را پیدا نکردند و در عوض به هرمز و گمرون توجه نشان دادند

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.