روستای گرمنِِ پشت بسطام، مردم و سرزمینی شگفت انگیز - حکایت بیدر و حاشیه بیدرنشینان

گرمن. [ گ َم َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو و شهرستان شاهرود، واقع در 2000 گزی قلعه نو 3000 گزی شوسه ی شاهرود به گرگان. هوای آن معتدل و دارای 900 تن سکنه است. آب آنجا از قنات، شغل اهالی زراعت غلات، بنشن، و گله داری و مکاری. راه فرعی دارد.        (فرهنگ جغرافیایی ایران جلد سوم - برگرفته از لغتنامه مرحوم مغفور دهخدا ره.) 

ساختمان یخدان گرمن که اینک به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیده

و انشا الله از دست ویرانگران آثار باستانی در امان خواهد بود 

تنها حدود بیست و دو کیلومتر (و به قول یکی از دوستان 25 کیلومتر) دور تر از شهر شاهرود در کنار مقبره عارف نامی ایران زمین، حضرت شیخ ابوالحسن خرقانی (ره)، روستای کوچکی خودنمایی می کند که چنانچه به مشخصات فرهنگی و اجتماعی آن توجهی شود، بدین لحاظ نمودی بسیار شگفت انگیز خواهد داشت. به عنوان مثال فقط یک نسل قبل در این روستای کوچک تنها حدود بیست عالم و عارف مذهبی ساکن بودند. این در حالی بود که جمعیتی بین ۷۰ تا ۹۰ خانوار را بیشتر شامل نمی شد. با این حال دارای دو مرکز آموزش علوم دینی (حوزه علمیه) بوده که یکی از آنها به نام مکتب خانه (معروف به مُتَبخانه واقع در قلعه میانه) و دیگر مدرسه علمیه ای بوده است که در محل فعلی دبستان مهدیه گرمن (تنها دبستان کنونی روستا که اکنون به علت کمبود دانش آموز غیر فعال می باشد) قرار داشته است. در این دو مرکز آموزش علوم دینی، بسیاری از علمای بزرگ منطقه پشت بسطام جهت دریافت تعلیمات دینی حضور یافته اند که از جمله افراد شاخص آن می توان به مرجع عالیقدر جهان تشیع مرحوم آیت الله شاهرودی (ره) اشاره نمود که از "قلعه آقا" به گرمن آمدند و مدتی را در ابتدای راه موفق آمیز خود در مسیر تحصیل علوم اسلامی، حوزه علمیه روستای گرمن را برای این امر برگزیدند و به تحصیل مشغول گردیدند و پله های اولیه و خشت اول بنای بزرگ علمی خود را در این مدرسه و زیر نظر اساتید خود در آن بنا نهاده و سپس به مراکز علمیه برتر جهان تشیع قدم نهادند. این مدرسه دینی به لحاظ شکل هندسی مربع شکل و دارای ۵ اتاق درس بوده است که در حاشیه دیوار های آن قرار داشته اند و در اطراف حیاط آن نیز مکان هایی برای تعلیم وجود داشته و در وسط آن نیز حوض کاشیکاری منحصر به فردی تعبیه شده بود. از متعلقات این مکان دینی باغچه ای بوده است که در کنار آن قرار داشته و هم اکنون در این زمین مرکز مخابرات گرمن بنا نهاده شده و قبل از آن نیز زمین والیبال جوانان روستا در آن قرار داشت و معروف به "زمین بالا بلنده" بود. در پای این زمین نیز مسیر عبور مردم (که هم اکنون نیز هست)، و معروف به "حِندَق" که چاله ایی بود که بر اثر خاکبرداری های اهالی برای ساخت برج و باروها و دیوارهای قلعه ها و چهار برجی های روستا حفر شده بود و با آب بستن این حندق ها در هنگام خطر حمله دشمن، بعلاوه برج و باروها و دیوارهای بلند امکانات دفاعی روستا در برابر هجوم بیگانه تکمیل می گردید. 

از علمای ساکن گرمن می توان به آقایان شیخ محمد ملاحسین، حاج ملا فتح الله، آقا شیخ حسن امینی، آقا شیخ حسین امینی (که بعدها به قلعه نو مهاجرت کرد)، ملا محمد تقی، آقا شیخ علی، حاج میرزا علی میرفانی، آخوند ملا علی (معروف به آق ملا)، آقای شیخ عباس قائمی، ملا حبیب،  ملا علی اکبر، میرزا بابا میری، شیخ عباس صوفی، شیخ محمد حسین (شیخ مندوسین)، شیخ محمد علی قائمی، شیخ محمد مهدوی، شیخ اسدالله امینی و... اشاره نمود. علاوه بر این در بین خانم ها نیز مبلغین مذهبیی بوده اند که معارف اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در بین خانم ها منتشر می کردند که از جمله آن ها می توان به کربلای ماه طلا مصطفوی (همسر مرحوم کربلای میرزا موسی) اشاره نمود که مادرم به همراه شاگردان دیگری علوم قرآنی و فن خطابه و علوم دینی لازم را نزد ایشان فرا گرفتند. خداوند همه ی آنان را رحمت نماید و در سفره اهل بیت (ع) متنعم گرداند. 

این روستا با وسعت کم خود دارای حداقل پنج مجموعه برج و باروی (قلعه های چهار برجی و چند برجی) بوده است که شامل قلعه بالا، قلعه عمارت کربلای علیخان، قلعه میانه، قلعه پایین و قلعه چهار برجی حاج محمد مهدی مهدوی بوده است که این چهار برجی ها بیشتر اعیان نشین بودند و دیگر اهالی روشتا نیز خارج از این برج و بارو خانه داشتند. این برج و باروها با راهروهای تنگ و تاریک و پر پیچ و خم با سر درب های کوتاه و از جمله دالان های سرپوشیده (کوتاه پوش) مثل "دالان تاریک" به هم اتصال داشتند و نوع سازه گلی محکم آن به عنوان مانعی برای هجوم دشمن به داخل روستا بوده است. ایجاد این قلعه ها به وضعیت امنیتی منطقه بستگی داشته و ناامنی ها ناشی از هجوم قبایل وحشی (از جمله در آن زمان ترکمن ها) و دشمن خارجی (به عنوان مثال حمله روس ها) باعث شده بود که به امنیت روستا بسیار توجه گردد. ناامنی هایی که در زمان سابق منطقه دچار آن بود، از جمله آن می توان به هجوم اوباش و زورگیری های قبایل ترکمن اشاره نمود که توسط رضا شاه پهلوی، ناامنی از سوی این افراد خاتمه یافت و تا قبل از اقدام موسس سلسله پهلوی، این گروه ها به مناطق مذکور دستبرد زده و غارت و شبیخون می زدند. دومین عامل ناامنی روس ها بودند که حملاتی به این منطقه داشته و نسل قبل حضور آنها را به یاد داشته و قحطی حضور آنها و ... را به یاد می آورد. اردو کشی روس ها به منطقه و دست اندازی به علوفه و دام مردم ذکر خیانت همسایه شمالی به ایران و ایرانیان است که مردم محل به تلخی از آن ایام می گویند. زمانی که کشورمان عرصه تاخت و تاز بیگانگان شده بود و حاکمان مرکز نشین نه لیاقت برخورد با آن را داشتند و نه توانش را و در عین حال روحانیون و مذهبی ها نیز فردی فرهیخته و سیاست دان همچون امام خمینی (ره)، در چنته خود نداشتند که با بسیج مردمی حداقل جلوی این تجاوزات را بگیرد. در این زمان این مردم ایران بودند که باید خسارت ناشی از بی لیاقتی ها را بپردازند. 

  کشور ما همواره با تهاجمات سختی همچنون تهاجم رومیان که به نمایندگی اسکندر مقدونی انجام شد و بیش از یک قرن ایران را تحت سلطه سلسله سلوکیان قرار داد؛ و بعدها، اعراب مسلمان هجوم بنیان کنی را به ایران کردند که مذهب و ساختار اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و مذهبی و حتی رسم الخط را در آن تغییر اساسی دادند؛ سپس مغول ها به تحریک خلیفه بغداد جهت (توازن قدرت بین دستگاه حکومتی بغداد و ایرانیان که همچنان قدرتمند و مقاوم نشان می دادند و شورش های عظیمی را برای خروج از تسلط بغداد انجام می گرفت) حمله وحشیانه ایی بر ایران گرفتند، که به ویرانی و کشتارهای عظیم و عقب ماندگی بسیاری منتهی شد؛ بعدها ترکان غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی با حمایت همدستی خلافای عباسی بغداد و همچنین تاتارهای ایران را عرصه تاخت و تاز خود گرفتند و به سرکوب ایرانیان سخت همت گماشتد و بعد ها نیز در قرون اخیر یاغیان و غارتگران ترکمن و متعاقب آن روس ها این خطه از خاک ایران را مورد تاخت و تاز ویرانگر خود قرار دادند، لذا با این تاریخ عظیم تجاوز، نقطه، نقطه ی ایران نیاز به تجهیزات دفاعی داشت و هزینه های زیادی برای این امر بر مردم ستم کشیده ایران تحمیل می شد؛ دو فن متداول و مشترک در ایران برای دفاع اولیه همان برج و بارو سازی بود و کندن خندق و آب بستن به آن، برای جلوگیری و یا سخت کردن دسترسی مهاجمین به هسته مرکزی و سکونت گاه های اصلی ساکنین از موثرترین روش ها بود، لذا می بینیم که در این روستا چند برج و باروی مستقل ساخته می شود و به نوعی خاندانی در آن ساکن می شوند و دو خندق (که عربی شده کَندک و هندک پارسی) وجود داشت که البته این مردم آن را نه "خندق" و حتی نه "کندک" و یا "هندک" بلکه آن را "هِندق" می نامیدند این همان استراتژی دفاعی است که سپاه اندک مسلمانان توانست به کمک این تاکتیک در جنگ احزاب با ابتکار روزبه پورمرزبان (یا همان سلمان فارسی خودمان) مسلمانان را در مقابل سپاه پرشمار ائتلاف عرب - یهود در مدینه النبی (ص) مقابله کرده و آنها را در یک نبرد فرسایشی شکست دهد. در روستای گرمن هم دو هندق وجود داشت یکی در دهنه جنوب شرقی که اکنون شامل خیابان کنار مدرسه و ساختمان مخابرات است که پای "بالابلنده" (همان ساختمان مخابرات روستا)  ابتدای آن از درب اصلی مسجد جامعه آغاز می شود، قرار دارد و دیگری هندق پایین که پای دیوارهای مسجد شیخ محمد مهدوی و قلعه حاج محمد مهدی مهدوی و در دهنه خروجی قنات حسین آباد واقع شده بود.

 گرچه سند و مدرکی مبنی به قدمت این روستا در زمان پیش از هجوم اعراب و مسلمانان وجود ندارد و همه از بین رفته و یا اگر برجاست از کارشناسی غیرکارشناسی این حقیر بر نمی آید و برای بازیابی آن کاری از من تاکنون ساخته نبوده است اما وجود این برج و باروها و این راهبرد دفاعی پارسی (کَندَک و برج و بارو) و همچنین دالان های سقف دار کوتاه پوش و پیچ در پیچ همچون "دالان تاریک" نام های باقی مانده از آن نشان می دهد که این مردم از اقوام کوچانده شده در زمان تهاجمات خارجی از جمله اعراب، ترکان، مغولان و... نبوده اند و ساکن نشینان تاریخ این بلادند و بدین لحاظ ریشه این روستا به پیش از هجوم اعراب به ایران باز می گردد. از مصادیق نفوذ فرهنگ نیاکان باستانی ایران در این روستا می توان :

  • مراسم مفصلِ نوروز و نوع مراسمات شب نشینی ها، عروسی ها و... که در این نوشته سخن به میان خواهد آمد، که ریشه در تاریخ باستان و از جمله نیاکان زرتشتی ما دارد
  • در بعد معماری و راهبردهای دفاعی از آن در بحث برج، باروها، دالان های پر پیچ و تنگ با پوشش کوتاه سقف و... اشاره کرد،
  • اصطلاحات و گاه شمارهای خاص کشاورزی که بحث چله ها (چهل روز) کوچک و بزرگ در تابستان و اسامی ماه های کشاورزی و... که در خصوص آن سخن خواهیم گفت

ابعاد دیگر اتصال فرهنگی - اجتماعی به نیاکان ایران باستان بسیار است که تنها باید یک دیده ژرف و آگاه داشت تا به کشف آن نایل گردید، به عنوان مثال در گویش فرهنگی این مردم اگر  یک زن اهل گرمن از دختر خود و یا خانمی دیگر خیلی ناراحت می شد و در عین حال نمی خواست از ادب خارج شده و فحش های رکیک بدهد، و می خواست تنها اورا مورد توهینی چند قرار دهد او را "ع- ا - ی – ش- ه

(که البته این بسیار اشتباه و زشت است که همسری از همسران پیامبر را که در قرآن آیات در شان آنان بسیار است و مورد حرمت، و "امهاتهم المومنین مادر مومنین" نامیده شده اند مورد اهانت قرار داد. چنانچه آیه شش سوره احزاب اشاره دارد که النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ. پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران آنها [مؤمنان‏] محسوب مى‏شوند.)"، "قطامه" و "زندیق" اش می خواند و یا اگر می خواستند خود را مبرای از گفتن کلامی سخت و پر تنش در مورد فردی کنند، و تنش را کاهش دهند می گفتند "مگر من تو را به کفر و زندقه متهم کردم" که اینقدر ناراحتی و از کوره به در رفتی؟!! کاربرد اصلاح "زندیق" که کلمه ایی است مربوط به ایران باستان، از کلماتی است که در فرهنگ ایران باستان کاربرد داشته و رسوبات آن نیز در قرن اول حاکمیت مسلمانان و سلطه حکومت های اموی و عباسی در ایران تجدید و تاکنون ادامه داشته است، که هنوز تا پیش از انقلاب در میان ما باقی بود؛ و زندیق و زندقه اتهامی رایج بوده است.

در بررسی های تاریخی حتی از یک اصطلاح و ریشه آن نیز نمی توان گذشت و به این سادگی نیست که آن را به توهین یک زن به زنی دیگر تلقی و از آن رد شد، استفاده از واژه "زندیق"، "زندقه"، "زنادیق" اولا ریشه در تاریخ زرتشتیت دارد و موبدان و پادشاهان زرتشتی هر مبارزی که علیه دین رسمی (یعنی زرتشت) و وضع بغرنج مردم درفش قیام بر می داشت، او را به الحاد و ارتداد و خروج از دین رسمی متهم و مهدورالدم اعلام و حکم به قتل عام او و آنان می دادند؛ که از جمله پیروان مزدک و مانی را به این نام می گفتند که علیه وضع رقت بار مردم و ایدئولوژی و ساختار حاکمیت مذهبی – پادشاهی آن روز قیام کردند.

 بعد از حمله اعراب و مسلمانان به ایران نیز همچنان این کلمه باقی ماند و استفاده از این واژه ریشه در درگیری های بین مهاجمین مسلمان و بومیان ایران داشته و ادامه یافت، که از جمله "زنادقه" برچسبی بود که برای ایرانیان به کار می رفت که به اسلام نمی گرویدند، به ویژه خلفای اموی و عباسی برای از بین بردن رقبای ایرانی، رومی و... خود آن را بکار می بردند و شامل تمام کسانی که معتقد به مکتب زرتشت، مانی، مزدک، مرقیون و دیصان (در فیلسوف مکتب سوری) و در کل هر انحرافی از آداب و سنن عرب بود، استفاده می گردید و آن را "کفر و زندقه" می نامیدند؛ جناب محمد بن جریر طبری مورخ شهیر اسلامی در سال 169 ه.ق در تاریخ طبری متذکر می گردد که "خلیفه عباسی مهدی به فرزندش موسی توصیه بلیغ داشت که زندیقان را نابود کند". و البته امویان و عباسیان در کشتار ایرانیان مخالف ظلم و غارت آنان، از هیچ جنایتی فروگذار نبودند و...

 لذا این یک نمونه از سخنانی است که می توان در سخن و گویش این مردم یافت و آنان را به فرهنگ باستانی اشان پیوند زد و البته غور و بررسی در گویش و نحوه ادای کلمات یک همبستگی شدید به حاشیه نشینان البرز در شمال و جنوب آن می توان دید که نشان می دهد مردم این مناطق از دست نخورده ترین اقوام ایرانی هستند که در اثر هجوم دشمنان این آب و خاک به خاطر پناهگاه هایی که در کوه های اطراف داشتند، سالم تر و دست نخورده تر باقی ماندند. لذا استفاده از چنین اصلاحاتی می تواند نشان از ریشه فرهنگی مردم این روستا داشته که آنان را به نیای خود متصل می نماید. این مشت نمونه خروار است که در جمع آوری دیگر مصادیق می تواند گویای برخی از اتصالات باشد. 

وقتی در جستجوی تاریخ این خطه توجه می کنی کلمات و اصطلاحاتی می یابی که ریشه در فرهنگ های همسایه دارد از جمله کلمه "ممالک محروسه ایران" که در "خطبه غروب محرم" استفاده می شود، این اصطلاحی است که از ایران به عثمانی رفت و نشان از یک شیوه حکومتی مثل سیستم فدارال فعلی دارد که در زمان هخامنشیان رواج داشت و هنوز در فرهنگ سیاسی این مردم مورد استفاده قرار می گیرد."ممالک محروسه عنوانی بود که در قرون گذشته ایران هم با آن عنوان خوانده می شد. مکاتبات رسمی دولتی عنوان رسمی وزارت ها، مهرها و پست همه با عنوان ممالک محروسه ایران تهیه می شد... رژیم ممالک محروسه ایجاد سازمانی فراگیر است که اعضای متشکله آن با حفظ استقلال و آزادی بمناسبت علایقی سرنوشت خود را با یکدیگر اعضا مربوط می سازند و در زیر یک سرپناه و چتر قرار می گیرند. تعداد این سرزمین ها (تحت حکومت کوروش) چنانکه در کتیبه بیستون آمده به 23 تا رسید و طبعا بر تعدادشان نیز افزوده شد. آن روش حکومت تا آن زمان سابقه نداشت و برای بیگانگان ناشناخته بود." (مقدمه کتاب – امپراتوری عثمانی و سنت اسلامی – نوشته نورمن ایتسکویتس ترجمه احمد توکلی – نشر پیکان – 1377 تهران) 

یک مثل در گرمن وجود داشت که می گویند "اولدروم نده" یعنی مانور قدرت دادن و اخطار مبتنی بر قدرت و دبدبه و کبکبه دادن، و مثل تندر غریدن را گویند، اولدرم شاید همان "ایلدروم" است که به معنی تندر و یک کلمه ترکی است که ظاهران از سرزمین های شمالی و کناره های دریای خزر آمده است و همجواری با این منطقه در تبادل فرهنگی به اینجا نیز رسیده است. "حصه" و یا سهم هم یک کلمه دیگر ترکی آسیای میانه بود که در این منطقه رایج بود. کلماتی مثل دادا (به پدر می گفتند)، دده (به مادر می گفتند)، باجی (به خواهر می گفتند)، قیماق (سرشیر) ، خالقزی (دختر خاله)، عمقزی (دختر عمه) و... اینها هم ریشه ترکی دارد و نشان از تاثیر گیری از فرهنگ ترکی (شاید ازبک ها) در شمال ایران است و تبادلات فرهنگی با این همسایه ها که معمولا هم مهاجم بودند را نشان می دهد و یا ناشی از تاثیر قاجاریه است که مدت ها بر ایران حکومت کردند.  

 تاسیسات عمومی که در این روستا وجود داشته خود شگفتی برانگیز است. این روستای کوچک در همان زمان دارای دو باب حمام بوده است، یک باب حمام در "قلعه بالا" که کوچک تر بوده و در محلی بین "قلعه بالا" و "عمارت کربلای علیخان" در مکانی روبروی مسجد قلعه بالا و در ضلع جنوبی آن قرار داشته است و دیگری که بزرگترین حمام روستا بود نیز در نزدیکی دهنه خروجی آب قنات حسین آباد، بین قلعه پایین و قلعه مرحوم حاج محمد مهدی مهدوی واقع شده بود. در محل این حمام و بر خرابه های آن، شهید حاج عباس فیروزی (ره) مکانی احداث کردند که هم اکنون شورا (دهداری) و نانوایی بر آن قرار دارد.

اگرچه از حمام قعله بالا هم یادم می آید ولی من خود که متولد 1349 شمسی می باشم از حمام قلعه پایین استفاده کرده ام. حمامی که درب ورودی آن از سمت شمال غرب (قبله) بود و با چندین پله (حداقل 15 پله) متقاضیان غسل و تمیزی را به زیر زمینی وارد می کرد که سقف آن از گنبدی هایی ساخته شده بود که مصالح آن از آجرهای چهارگوش پخته بود. از محل لباس کندن که خارج می شدی با دو سه پله به محوطه ای وارد می شدی که در کنار خود خزینه ای پر از آب گرم داشت و با ورودی سوراخ مانندی کسانی که خود را در این محوطه گرم شسته و تمیز کرده بودند وارد خزینه شده و غسل کرده و از حمام خارج می شدند.

آب گرم این خزینه نیز از خار و خاشاک کوه گرم (درمنه و گون) گرم می شد. نور حمام هم از مرکز دایره گنبدهای سقفی تامین می گردید. بعدها این حمام زیبای هنری جای خود را به حمامی جدیدساز داد که هرگز نه صفای حمام گنبدی شکل قبلی را داشت و نه گرمی آن را؛ سوخت آن از طریق نفت سیاه (نفت کوره و یا همان مازوت) تامین می گردید و آلودگی دود آن همواره مورد شکایت همسایگان آن. شکل هنری ساخت حمام سابق که اگر خراب نمی شد می توانست موزه ایی از هنر معماری گذشتگان ما باشد که با ظرافت کامل و دقیق و با نقشه ای جالب آن را ساخته بودند. اما افسوس که تجدد گرایی ما را از ساخت بناهای هندسی دَوّار دور و به ساخت بناهای مکعب شکل (قوطی کبریتی) و بی روح سوق داد.

 

 چشم انداز بیدر از زیر کُلُوت - عکاس آقای مجتبی فلاحی  

بنای حمام سابق ضربی با سقف گنبدی شکل که طبقه به طبقه شما را به زیر زمین منتقل می کرد تا گرمی آب را در پایین ترین جای ممکن در انتهای حمام حس کنی و صفا و دنیای رمزآلود زیر زمین تو را در خود فرو برد و احساسی داستانی و رویایی به تو دست دهد، اما افسوس که این میراث گرانبها و ذیقیمت متعلق به هنر و همت نسل قبل به نسل بعد منتقل نگردید تا اوج شگوفایی معماری و هنر بناهای آن عصر را ببینند که در یک روستای کوچک آنان از چه هنر شگرفی برخوردار بودند و با کمترین امکانات ساخت و ساز چه بناهای زیبایی را خلق کرده بودند. اما فقط باید تاسف خورد که ما در نگاهداشت میراث خود در منتهی درجه بی توجهی هستیم. این رسم نادرست زمانه ماست و گریبانگیر نسل ما شده که اگر قصد ساخت بنایی (دولتی و خصوصی) می کنیم فورا به فکر خراب کردن بناهای سابق افتاده و بنای جدید را بر ویرانه های بنای سابق می سازیم، و انگار زمین آنقدر برای ما تنگ شده است که از کمبود زمین باید بناهای گذشته را خراب و بر جایش بنایی جدید ساخت در حالی که می توان بناهای های گذشته را هم نگهداشت و مرمت کرد و بناهای جدید را نیز در زمین های بایر افتاده ساخت، شما نگاه کنید در همین شهر شاهرود، بیمارستان "شیرخورشید" را که قدمتی 50 ساله داشت را ویران کردند و بر جایش بنایی دیگر ساختند حال آنکه می توانستند این بیمارستان که مرکز خاطرات شهروندان برای سالها بود را حفظ کرده و آنرا به عنوان بخشی از تاریخ شهر نگهدارند و بنای جدیدی را که می خواهند بسازند، در هزاران هکتار زمین های اطراف شهر که خالیست، بنا نمایند و... بگذریم از این کج سلیقگی ها و... همت جمعی در اداره این گونه مکان های عمومی در روستا و نظم موجود در این رابطه هم خود مقوله ای حساس و برنامه ریزی شده بود. این روزها اگرچه مردم دینمدار ما بیشتر به وقف اموال خود پیرامون حفظ، بنا و نگهداری مساجد و تکایا اقدام می کنند، لیکن نسل گذشته به امور عمومی (همچون امور مذهبی) اهتمام جدی داشت و علمای دینی آنان را به این سمت نیز هدایت می کردند، فهم بالای این مردم آنان را به امور اجتماعی حساس کرده بود و اماکن عمومی از جمله حمام مورد عنایت خیرین قرار داشته و این گونه مکان ها هم دارای موقوفاتی خاص خود بوده اند. از جمله حمام قلعه پایین (به فرموده آقای حاج عبدالکریم غفوری) با زمین معروف به "گُواره" یا همان گاودانی در ارتباط بودند. یا این که شنیدم بخشی از درآمد حمام موقوفه ای واقع در خیابان شبدری در شهر شاهرود که هم اکنون این نیز با بی کفایتی امور شهری، ویران شده و به زمینی خالی بدل شد، وقف زایرین در راه مانده امام رضا (ع) بوده است. شما توجه کنید مردم ساکن در مسیر تردد زوار امام هشتم (ع) حتی به این امر نیز توجه کرده اند که در مسیر زوار شاه خراسان (ع) قرار دارند و باید از این زوار حمایت کنند و لذا این مردم فهیم موقوفاتی در این رابطه قرار داده بودند که اگر در راه مانده ای مراجعه کرد، محلی پیش بینی شده برای تامین هزینه ادامه راه او باشد. امری که در روزگار گذشته و در هر روزگاری قابل پیش بینی است و واژه "ابن سبیل" شامل همین افراد است که در قوانین اسلامی آمده است و دستوراتی برای آن نوشته شده است. 

شما به رونق اقتصاد کشاورزی این روستای شگفت انگیز توجه کنید که در روزگار گذشته همین روستای کوچک دارای سه باب آسیاب بوده است که تنها با قدرت آب جاری قنوات روستا به حرکت در می آمده و کار می کرده اند. که یکی در ورودی روستا از سمت قلعه نو خرقان و در فاصله ۵۰۰ متری روستا، جایی در نزدیک آب قنات ابوتراب که تا چند سال پیش برج آن با حدود ۱۰ متر ارتفاع و عرض برج حدود ۳متر  بر آورد می شد برای شما از وجود آسیابی حکایت می کرد که گندم دسترنج کشاروزان آن را که از زیر کُلوت ها (در شمال روستا) تا زمین های معروف به چِمَند (شمال روستای قاسم آباد و شرق کلامو و غرب خرقان) کشاورزی پر برکتی را راه انداخته بودند، را آرد می کرد. برج مذکور در یک بی تدبیری و عدم محاسبه کابری برای احداث یک طرح ساخت سکو برای تولید برگه زردآلو خراب شد تا به مکانی تبدیلشود که باغداران روی آن برگه زردآلو درست کنند و بهداشتی تر خشک کنند ولی به نظرم هیچگاه از آن استفاده ای به عمل نیامد و بعد از ساخت به یک مکان بیمصرف تبدیل شد و به عبرت باقی ماند. هیچ فردی از طراح آن سوال نکرد که چطور خانم های محجبه روستا به خود اجازه خواهند داد در کنار گذر عمومی بنشینند و در زیر دید رهگذران به کِشتِه کردن زردالو ها بپردازند؟!!. چرخ سنگی این آسیاب با آب قنات ابوتراب می چرخیده است.  آسیاب آبی دیگری که حالت ریر زمینی داشت نیز در خروجی روستا به سمت قلعه محمد آقا قرار داشت که اکنون این مکان با خاک پر شده و مسیر عمومی رفت و آمد، به سمت باغ هاست این آسیاب در روبروی درب ورودی باغچه مرحوم کربلایی میرزا علی اصغر مصطفوی قرار داشت و جالب این که این آسیاب در روزگاری که بیشتر کارها به صورت فردی هدایت می شد، به صورت سهامی اداره می شده. این آسیاب به "آسیاب قاسم" مشهور بوده است.  آسیاب دیگری نیز در کنار زمینی به اسم "چالاشَم" از زمین های سمت جنوب شرق روستا بوده که به نظر از طریق آب قنات "صفی آباد" تغذیه و سنگ آن می چرخیده است که محوطه ای آسیاب هنوز هم در جوار باغات قلعه نو خرقان موجود است و خوشبختانه محوطه آن هنوز به  تصرف همسایه زمین های آن در نیامده است. 

 تا قبل از این که به همت انسانی خوشفکر و متدین همچون مرحوم آقای حاج مهدی قائمی (که همه ما اهالی روستا مدیون طرح آبرسانی ایشان از بیدر به روستا هستیم)، لوله های شبکه ی آب رسانی بهداشتی به منازل این روستاییان راه یابند، روستای گرمن دارای آب انباری بود که توسط مرحوم "حاج میرزا هادی" ساخته و وقف شده بود و تا همین بیست سال قبل که برق به روستا نیامده بود، مهندسی حساب شده این سازه قدیمی، این آب انبار را قادر ساخته بود که آب سرد و گوارای بهداشتی را در اختیار تشنگان از کار روزانه هدیه نماید. آقای حاج عبدالکریم غفوری در این باره می گفت، هر بار که این آب انبار پر می شده است، آب ذخیره شده در آن کفاف شش ماه آب شرب اهالی را در آن زمان تامین می کرده است؛ که گروه گروه با کوزه های خود همواره روانه این محل بودند تا از آب سرد و گوارای آن استفاده ببرند و اخیرا این آب انبار تاریخی نیز در کمال بی توجهی به ابنیه تاریخی روستا و یادگاران گذشتگان و همچنین موقوفات، ویران شد تا هم میدان اصلی روستا پهن تر شود و هم خیابان عبوری آن عریض شده و بر روی قسمتی از آن نیز پایگاه مقاومت بسیج شهید چمران بنا گردد (و البته قسمت عمده ساختمان پایگاه بر زمین مدرسه مجد گرمن بنا شده و در توسعه و ساخت بنای نوساز آن از زمین آب انبار هم استفاده شد). این آب انبار زیر زمینی معکب شکل بود و دارای یک ورودی بود که کتیبه ای بر پیشانی خود داشت و واقف و سازنده آن به شکل معماری اسلامی (طاق و زربی با آجر پخته چهار گوش و ورودی مهراب مانند) وقف نامه آن را بر زمینه آن با کچبری نبوشته بود و این ورودی با حدود بیست پله طالبین آب گوارا را به پایین هدایت می کرد که در انتهای آن مردم از شیر آبی که متصل به انبار آب بود به آب سرد و گوارایی که مجانا در اختیارشان گذاشته شده بود راه می یافتند و همواره دعاگوی واقف فهیم آن بودند. کتیبه ی آن از جنس ساروج بوده و زمینه نوشته های کچی آن بر زمینه ایی قرمز نوشته شده بود. بنای آن آجری و سبک معماری رواق مساجد در آن به کار رفته بود. دو "بادپران" به سبک بادگیر خانه های یزد، آب انبار شده در آن را سرد می کرد که در بالای پشت بام این آب انبار قرار داشت. و همچون میله ایی مستطیل شکل از چهار جهت بادها را به داخل آن منتقل و گرمای آن را خارج می کرد. بالای پشت بام این آب انبار مستطیل شکل شرقی - غربی هم در آن زمان معمولا محل رویت هلال ماه های شرعی (قمری) از جمله ماه مبارک رمضان بود که مردم در انتهای هر ماه قمری خصوصا ماه شعبان برای رویت ماه نو و اعلام ماه رمضان روی آن جمع می شدند و در حدود قله شاهوار به دنبال ماه کوچکی بودند تا فردایش روزه دار شوند. بی توجه به دنیای اطراف، آنها دنیای خود را داشتند و چشم به اعلام ماه مبارک رمضان از این و آن نداشتند بلکه به مدد چشمان تیزبین خود ماه کوچکی را از نوک کوه هایی در سمت غروب آفتاب جستجو می کردند و خود به اعلام عید و یا رمضان برای خود اقدام می کردند و هیچگاه همچون این روزها درگیر و سرگردان نتیجه اقدامات کمیته های رویت هلال ماه نبودند و خود با استمداد از چشمان تیزبین خود به اعلام عید و شروع رمضان و یا هر ماه دیگر شرعی اقدام می کردند. یادم هست حاج محمود فیروزی (ره) در زمان ما می دانست که باید در کجای عرصه قله شاهوار این ماه خجالتی و کوچک را بیابد و او بود که اول بار آن را می دید و به دیگران هم نشان می داد. 

روستای گرمن دارای یخدانی است که بنای آن با معماری مخروطی شکل هنوز پابرجاست و تاکنون که نابود نشده است. در داخل این بنای مخروطی شکل را زمستان ها یخ می ریختند و درب کوچک ورودی آن را با گل مسدود می کردند تا در فصل تابستان و جمع آوری محصول باغات و مزارع و در گرمای تابستان از یخ های آن برای تهیه آب سرد و گوارا استفاده کنند. خدا کند فرد بی سلیقه ای دست به نابودی این بنا حداقل نزند. اخیرا متوجه شدم که در سال ۱۳۹۰ خوشبختانه این بنای تاریخی که تسميه آن نیز از روستای همجوار خود گرفته است به نام "یخدان گرمن" نام گرفته، به شماره ۲۹۷۴۵ در فهرست آثار ملی به ثبت رسید و از خراب شدن، انشاالله مصون مانده است. این یخدان که گفته می شود حدود ۲۰۰ سال قبل ساخته شده است از جنس خشت و گل و مخروطی شکل است یک مخروط به سمت بالا و در آسمان و دیگری مخروطی وارونه و قرینه مخروط بالای سر خود که در زمین حفر شده است که به عنوان انبار یخ بوده و در مرکز مخروط زمینی آن چاهی برای دریافت آب ناشی از ذوب احتمالی یخ ها داشته است. این یخدان دارای ۱۱ متر ارتفاع از سطح زمین می باشد. 

 

مسجد جامع - مدرسه - ورودی ِحندق

 

تعدد مساجد در این روستای کوچک هم شگفتی ساز است و گرمن ما دارای شش مسجد بوده است یک مسجد معروف به "مسجد شیخ محمد" (مهدوی) که بر دهنه خروجی حسین آباد و جلوی قلعه حاج محمد مهدی مهدوی قرار داشت، که آثار آن هنوز باقی است و از قابل استفاده بودن آن من کاملا یادم می آید و مراسماتی هم در آن برگزار می شد، از جمله مراسم ختم اموات و یا مراسم روضه خوانی ائمه اطهار که خود در آن شرکت جسته ام و کاملا یادم هست. دومین مسجد، "مسجد آقا ملا" بود که مسجد جامع تلقی می شد که خراب شده و تجدید بنا گردیده است و هم اکنون مسجد جامع و بزرگ روستاست. در کنار آب انبار هم یک مسجد روباز بوده است این مسجد در محلی قرار داشته که دبستان سه کلاسه "مَجد گرمن" در زمان رژیم حکومت پهلوی بر زمین آن بنا شده و اکنون محل این دبستان به پایگاه مقاومت شهید چمران (ره) تبدیل شده است. یک مسجد هم در قلعه میانه بوده که "کربلای میرزا محمد" در آن نماز می خوانده است که هنوز هم پابرجاست و سازنده خداخیر داده ی آن، این مسجد را در محل مسیر رفت و آمد مردم و در زمین محل گذر ساخته است که احتمالا در اثر اختلافات بین اهالی مسجد شیخ با همدیگر فردی تصمیم به ساخت آن گرفته است؛ زیرا نزدیکی آن به فاصله 15 متری مسجد شیخ قرار دارد و ضرورت وجودی آن را از بین می برد؛ سازنده آنرا با استفاده از زمین گذر عمومی و در کنار دیوار باروی برج قلعه میانه ساخته که نشان می دهد سازنده نخواسته حتی زمینی را هم به آن اختصاص دهد و شاید هم با توجه به چسبیدن این مسجد به مکتب خانه از زمین مکتب خانه در این رابطه استفاده شده باشد که البته بعید به نظر میرسد. و "مسجد شیخ" که هنوز سالم است و مسجد قلعه بالا که در دهنه محل سینه زنی تکیه قلعه بالا قرار داشته و دارد. محرم سال ۱۳۹۱ خدمت پدر محترم شهیدان غفوری رسیدم، حاج عبدالکریم غفوری پیرامون ساخت مسجد جامع توسط جَدّ خود  چنین روایت کرد : "پدر بزرگ من که او هم عبدالکریم نام داشت و من همنام اویم، وقتی تصمیم به حج گرفت، سفارش ساخت مسجد جامع را داد و به سوی سفر حجی که بیش از شش ماه رفت و برگشتش به طول می انجامید حرکت کرد آن موقع سفر حج یک دوره زیارت بود شامل زیارت عتبات عالیات مدینه النبی (ص)، بیت الله الحرام در مکه شریف، بیت المقدس و قدس شریف و مسجد الاقصی در فلسطین، عتبات عالیات شامات، عراق و سپس ایران بود؛ ولی وقتی ایشان برگشت با خبر شد که هنوز کار ساخت مسجدی که سفارش داده بود به پایان نرسیده است؛ به همین دلیل با قهر وارد گرمن نشد و در نزدیکی روستای کلامو در زمینی که مربوط به خودش بود، چادر زد تا کار ساخت مسجد به پایان برسد و بعد وارد روستا شود، این اقامت حدود سه ماه طول کشید تا کار مسجد به اتمام رسید و سپس او سفرش را به اتمام رساند و وارد روستا شد. این زمین به همین دلیل به "زمین چادری" مشهور شد و بعد ها به همین نام از آن یاد می شد. ایشان ادامه داد : "ساخت حسینه کربلایی موسی (تکیه مرحوم حاج رمضان ابراهیمی) هم به همین صورت بوده است و توسط جد ایشان بنای اولیه آن نهاده شده است." حاج عبدالکریم متذکر شد که مرحوم آقاملا در مسجد جامع نماز را اقامه می کرده اند. ایشان هم تایید کرد که در کنار آب انبار در محل "دبستان مجد گرمن" یک مسجد روباز بوده که تابستان ها (هوا گرم) نماز در آنجا اقامه می شده است. شما تصورش را بکنید که یک فردی شش ماه از خانه و زندگی خود دور باشد ولی به واسطه این که نذرش ادا نشده و مسجد ساخته نشده مدت سه ماه در چند صد متری روستا بماند و وارد روستا نشود تا مسجد ساخته شود و سپس به کیان خود بازگردد. این بود که کارها اساس خود را بر عزم جدی این گونه مومنین قرار می گرفت و به نتیجه مطلوب می رسید.  همانگونه که گفته شد در ورودی مسجد جامع به سمت قعله چهار تکیه دالان سر پوشیده ای بوده است که در دو سوی این دالان یک مجموعه شامل چند درب مغازه در سمت قبله و در سمت شرق نیز مجموعه مسجد جامع شامل ورودی آن، چای خانه، خروجی آب قنات که وضوخانه بود و این مکان اکنون آشپزخانه تکیه شهید حاج عباس فیروزی را شامل می شود و قلیان سرای آن و... قرار داشته است. روی این دالان را با چوب هایی که بسیار کلفت و قوی بوده است٬ پوشیده بودند و بر دروازه ورودی آن درب در سایز دروازه بزرگی قرار داشته است که به هنگام خواندن خطبه ها در غروب هر روز محرم توسط حسن آقای مهدوی (فرزند مرحوم شیخ محمد مهدوی)، که مسول انتظامات مراسم محرم بوده است بسته می شده که مراسم خطبه خوانی در سکوت کاملی و بدون رفت و آمد به انجام برسد. درب این دروازه از الوارهایی تشکیل شده بود یک وجب کامل قطر داشته است که کنارهم قرار داده شده بود و با میخ های آهنی بلند به هم متصل شده بودند. روایت مرحوم حاج سید محمد مصطفوی از خراب شدن دروازه ورودی به دالان مسجد جامع و واکنش مرحوم شیخ حسن امینی (معروف به داش ملا) نسبت به آن جالب است و نشان می دهد که در میان گذشتگان ما هم کسانی بوده اند که دست به خراب کردن خوبی داشتند و در کنار این آدم های کلنگ بدست افرادی حساس به امور ظریفه هم بودند که اعتراض می کردند. حکایت این دالان و دروازه اش از آن جمله بوده است که ناگهان گروهی تصمیم گرفته و فوری جایی را خراب می کردند ولی مردانی نیز در گذشته می زیستند که به لحاظ فکری از بعضی ما امروزی ها از لحاظ شناخت و فهم بالاتر بوده اند یکی از آنها همین آقا شیخ حسن امینی (معروف به داش ملا) بوده است ایشان به این خراب کردن واکنش نشان داده است. بابا داستان واکنش داش ملا را به خراب کردن این سردر و دروازه و دالان را این چنین تعریف می کرد. “داش ملا” وقتی از خانه بیرون آمد و دید که سردر و دالان و دروازه را خراب کردند شروع کرد به دعوا و اوقات تلخی کردن با من، که کی این ها را خراب کرده؟ این ها آثار باستانی بودند، همه از زیبایی آن غرق تماشا می شدند و... دیدم اوقات تلخی های او تمامی ندارد به خودم شجاعت دادم و خودم را جمع و جور کردم  و به او گفتم داش ملا! من که خراب نکردم با من چرا دعوا می کنی؟!! او با عصبانیت تمام باز جواب داد "تو را دیدم با تو دعوا کردم، پس با کی دعوا کنم؟!! (مرحوم آقا شیخ حسن از فرط ناراحتی، اولین فردی را که دیدند شروع به دعوا کردند و وقتی هم که دیدند پدر در این کار نقشی نداشته باز از شدت عصبانیتی که از این عمل داشتند، قصد عذر خواهی هم نداشته و حتی به این اعتراض که چرا با من دعوا می کنی، هم اعتراض داشته است).

 آنچه اکنون به عنوان روستای گرمن، ما بر آن پای می نهیم قسمت جدیدسازی است که مردم گذشته آن را بعد از یک ویرانی شدید ساخته اند. روستای تاریخی و اصلی گرمن ابتدا در محدوده ای نزدیک به ۵۰۰ متری مقبره عارف نامی جهان اسلام حضرت شیخ ابوالحسن خرقانی قرار داشته است جایی که قبلا کارخانه قند کنونی قرار داشته و اکنون مربوط به وُراث مرحوم "ذبیح سالار حسین" است و از آنجا به سمت شرق تا حدود ۵۰۰ متر به "ثم کانه گرمه" مشهور بوده است و بعدها به علت ویرانی (که مشخص نیست زلزله و یا حادثه شدید طبیعی دیگری بوده است)، روستا به منطقه فعلی آن نقل مکان کرده است.  فرهنگ غنی و تاریخ مردم این روستا مثال زدنی است، از نمودهای فرهنگی باقی مانده از زمان قدیم در این روستا می توان به تکایای متعدد آن اشاره کرد که در قلعه بالا حدود چهار تکیه بوده است که اکنون به یک تکیه تبدیل و ادغام شده اند در قلعه پایین نیز چهار باب تکیه قرار داشته که در ایام عزاداری اهل بیت(ع) خصوصا محرم و رمضان فعال می شده اند که این چهار تکیه اکنون به صورت نوسازی شده و در چهار طرف محوله ای که "قلعه چهار تکیه" خوانده می شود، قرار دارند. عزاداری سرور و سالار شهیدان حضرت حسین بن علی بن ابی طالب (ع) در این روستا سابقه زیاد و عمیقی دارد و این مراسم بر شوون فرهنگی و مذهبی تمامی مردم این روستا تاثیر مستقیم و بارزی داشته و دارد. به عنوان مثال هنگام عزاداری امام حسین (ع) تمام اهالی روستا در یک سنت دیرپا و تقسیم کار شده به یک اقدام جمعی و منظم برای بزرگداشت این ایام دست می زندند که نظم و ترتیب و برنامه ریزی بسیار حساب شده ای داشته است، به عنوان مثال یک نسل قبل در این مراسم تنها ۷۰ نفر مسولیت قلیانداری را به عهده داشتند که به گفته یکی از این قلیان دارها، این هفتاد نفر با لباس سیاه و قلیان به دست به صورت دو صف مقابل هم می ایستادند و جمعیت عزادار از بین آنان عبور می کردند و آنان با حالت تعظیم به آنانی که برای مجلس به مسجد جامع وارد می شدند ادای احترام می کردند و سپس سرویس قلیان می دادند. این مقام قلیان داری همچون مقامات دیگر از جمله جاروب کشی، چراغ داری، نوحه خوانی، مرثیه گویی، چای داری، آشپزی و طباخی، علمداری، تعزیه خوانی، سقایی و... به نظمی خاص تقسیم کار شده و تنظیم گردیده بود. و این مقامات هم نسل به نسل به فرزندان ذکور به ارث هم می رسیده است و با فوت هر پدری، فرزندش این اقدام را با افتخار ادامه می داده و می دهند. این افراد که به "خدمه حضرت خیر الانام" مشهور بودند خالصانه و عامدانه به همه سیاه پوشان عزای حسنی (ع) خدمتی از سر اخلاص می کردند و لذا مستقیما در خطبه ها برایشان به نام شغلشان دعا می شد. هم اکنون نیز همچون گذشته مراسمات محرم در تمام ۵ تکیه مذکور برای آقایان، و بسیاری از منبرخانه ها (برای خانم ها) در تمام ماه ها محرم و صفر با پذیرایی برقرار است. در روز عاشورا نیز مراسم تعزیه خوانی امام حسین (ع) و انصار گرانقدرش برگزار می شود که عاشورا و تاسوعا اوج این عزاداری هاست. مفاهیم و اجزای این تعزیه که به "شبیه خوانی" مشهور است، ادب و فرهنگ پیشینایان ما را به خوبی در خود دارد و نمایشی چندین ساعته با نظم و شکوه خاص است که خود دیدنی و شرحی دراز دارد.  "خطبه خوانی" از دیگر آثار باقی مانده از این دوره شکوهمند است که به نام ائمه طاهرین قبل از غروب آفتاب هر روز دهه محرم در محوطه چهار تکیه قلعه پایین، به نظم و سکوتی خاص برگزار می شود و همه به احترام خاصی می ایستند و به نام ایمه (ع) خطبه ای توسط خبطه خوان خوانده می شود و فاتحه برای هر کدام از ایمه که خطبه خوان به طرز باشکوه و با آهنگ مخصوصی قرائت می کند خوانده می شود. مرحوم مغفور شیخ اسماعیل ابراهیمی از خطبه خوانان با صفا و مشهور بودند و مرحوم حسن آقای مهدوی (فرزند مرحوم شیخ محمد) مسول نظم مراسمات محرم بودند و هر کس که در مراسمات غایب بود را متذکر می گردید، می گویند در این مراسم در آن موقع چهار ردیف در چهار جهت محوطه مذکور می ایستادند و به خطبه مذکور در آستانه اذان مغرب گوش می دادند و با اذان مغرب به مسجد جامع رفته و نماز مغرب و عشا را می خواندند که امروزه هم این خطبه خوانده می شود. امروزه در ایام محرم است که این روستای کوچک اما زیبا، زنده بودن خود و شکوه گذشته اش را به رخ تازه واردان (ازخود و بیگانه) می کشد و در این ایام است که رونق گذشته اش را به نوعی باز می یابد، ولی در ایام دیگر سال رونق آنچنانی ندارد. موقوفات از مِلک، آب و خانه و ... به تعداد زیادی برای این مراسمات در نظر گرفته شده و اگرچه درآمد این موقوفات قبلا قابل توجه بوده و کفاف برگزاری بسیاری از مراسمات را می داده است، اما اکنون درآمد مذکور جوابگوی تمام مخارج این مراسمات نبوده و نیست. لیکن اکنون نیز متولیان از جیب خود خرج می کنند تا همچنان سنت گذشتگان خود را پاس دارند و حفظ نمایند.

 

کوه بیدر - تصویر برداشته شده از ناحیه جنوب روستای گرمن

 

گرچه کشاورزی و دامداری عمده شغل مردم روستا بوده و هست ولی یکی از مهمترین شغل های درآمدزای برخی از اهالی روستا در یک نسل قبل "چارپا داری" و یا رفتن به جنگل و فراهم نمود چوب جهت سوخت و... برای روستاییان همجوار و شهر شاهرود بوده است و لذا جنگل های اطراف روستا که با پای پیاده در نوردیده می شده است اکنون خالی از درخت شده و به شدت کاهش نشان می دهد و جنگل ها کاملا به سمت شمال آب رفته اند. نقل است که هر روزه کمی مانده به اذان صبح کاروانی متشکل از یکصد راس اسب، قاطر و یا الاغ جهت آوردن چوب از جنگل های شمال از روستا خارج می شدند و غروب بازگشته یا بارگیری می کردند و یا به شاهرود می رفتند و بار چوب خود را می فروختند. نزدیک ترین جنگل ها به این منطقه اکنون جنگل "ابر" از جنگل های هیرکانی است که سابقه آن ۵ هزار ساله اعلام شده است. این روستا آب خود برای کشاورزی از سه قنات حسین آباد، ابوتراب و صفی آباد تامین می کرده است که بعد از انقلاب با رونق صنعت حفر چاه های عمیق در منطقه پشت بسطام و این روستا، از آب این قنوات به شدت کاسته شد و اکنون هر سه ی آنها خشک شده اند. این قنات ها از تاریخ و قدمت بسیار زیادی برخوردارند و آب فراوان آنها سنگ سنگین آسیاب های قدیمی روستا را می چرخانده است و تمامی املاک روستا را تا حدود روستاهای همجوار از جمله قاسم آباد و کلامو آبیاری می نموده است. باغات این روستا انواع میوه خصوصا زردالو کشت آن تخصصی و میوه آن جهت صادرات به اطراف مد نظر بوده است، را در خود داشته و اخیرا گیلاس نیز به آن افزوده شده است و غلات هم از جمله گندم خصوصا جو، حبوبات و سیب زمینی از کشت عمده آن را تشکیل می داده است. اکنون این سیستم سنتی در حال منسوخ شدن و کشاورزی صنعتی از جمله گلخانه ای ترکیب روستا را عوض نموده است. این روستا از معدود روستاهایی بوده است که آب لوله کشی خود را از سال های قبل از طریق چشمه سارهای کوهپایه ای البرز و "دره بیدر" تامین می کرده که هم اکنون نیز جاری است، مراتع تقسم شده در دره بیدر و اطراف آن نیز از مکان های است که دامداران روستای گرمن گوسفندان خود را به این مکان ها به چرا می برده و می برند. مرحوم حاج سید حبیب طالبی از دامداران بزرگ روستا بود که رمه ای بزرگ را مالک بودند و اکثر چوپانان امروز روستا از کارگزاران این رمه بزرگ بوده اند. 

روستایی با این حجم خانوار در آن زمان ۱۶ باب مغازه داشته است که در جابه جای این روستا قرار داشتند. البته مغازه داران نیز به شغل های دیگری از جمله کشاورزی و... نیز مشغول بوده اند و مغازه داری را هم در کنار آن داشته اند؛ شاید مغازه ها پاتوق عصرگاهی انسان های بزرگی بود که در آن جمع شوند و به گپ و گفتگو و خرید و فروش ملزومات زندگی خود بپردازند. مرحوم حاج رجبعلی ابراهیمی و آقا میرزا ولی طالبی از آن جمله بودند که در کنار هم در مجموعه چهار تکیه مغازه داشتند که این بزرگان از قدرت جسمی بالایی برخوردار بوده اند که یکی از زور آزمایی های آنها پرتاب وزنه بوده است. آنان وزنه ی ترازویی به وزن دو پوت (هر پوت ۱۱ من تبریز برابر با ۶۶ کیلوگرم) داشته اند که برای نشان دادن قدرت خود، با هم مسابقه می دادند و آن را به بالای بام تکیه و از آنجا به پشت آن که حیاط مرحوم حاج رجبعلی قرار داشته است، پرتاب و زورآزمایی می کردند. یعنی یک مسافتی برابر بیش از شش متر به سمت بالا و حدود چهارمتر پشت بام را باید در نظر گرفت که از آن می گذشته است. مرحوم جاج رجبعلی برای آوردن مال التجاره پیاده به سبزوار می رفته اند که اکنون مسیری حدود ۲۵۰ کیلومتر را شامل می شود. از مغازه داران این روستا در آن موقع می توان به شیخ اسماعیل ابراهیمی، حاج محمد مهدی مهدوی، کربلای علی اصغر حاجی، غلامحسین محمد ابراهیم (مهدوی)، عابدین حاج نصر الله، علی اصغر ابراهیمی، کربلایی میرزا محمد، کربلایی ملا حسین، شیخ اکبر، کربلایی حاج علی، کربلای علی اکبر، محمد مهدی احمد (احمدی) و...  شاهدان زندگی در یک نسل قبل نقل می کنند که قبل از اذان صبح مساجد در اشغال افرادی بود که برای خواندن نماز شب به مساجد نزدیک خانه خود مراجعه می کرده اند و صدای عبادت آنان سکوت شب را می شکست، حاج رجبعلی ابراهیمی در این زمینه در بین خانواده خود مشهور بود. ایشان چندین بار به مکه و اماکن شریفه عراق و شامات و فلسطین مسافرت داشته است و معروف است که کمتر به پس انداز فکر می کرده است و آخر برداشت محصول مقداری را برای خرجی سال و با بقیه برای زیارت عازم عتبات و حج می گردیدند و افراد خاص دیگری هم به همین صورت. 

شیوخ و بزرگان احترام خاص خود را داشتند و واجب الحترام بودند خصوصا احترام جوانان به بزرگان بسیار بالا بوده است. بابا خاطره جالبی در این زمینه دارد :  "جوان بودم و تازه چند هفته ایی هم بود ازدواج کرده بودم و موهای سرم هم به رسم جوانی و دامادی بلند و با کاکلی زیبا همراه شده بود در حال عبور از کنار بزرگانی از روستا بودم که در گوشه ای جمع بودند و به گفتگو مشغول، ما که به رسم حیا و احترام به بزرگان در این جمع ها حاضر نمی شدیم لذا در حال گذر بودم، ناگهان حاج علی حاج رضا (قاضوی) که کدخدای ده در آن موقع بود، مرا دید گفت "بابا موهایت خیلی بلند شده" و سپس بدون این که با من سخن دیگری بگوید به کربلایی عباس (سلمانی روستا) اشاره کرده و گفت "موهای سید را بزن" و من هم بدون هیچ اعتراضی رفتم و نشستم و موهایم را از ته تراشیدند. با موهای تراشیده که به منزل رسیدم مادرم و همسرم که این وضعیت را دیدند آه از نهادشان بر آمد و گفتند این کار چه فردی انجام داده و... ولی کار از کار گذشته بود و ما هم تازه داماد بودیم بدون مو و... رسم اعتراض نبود و فرمان برزگتر (بدون نظر داشت فامیلی و غیرفامیلی) مطاع و با رضایت به انجام می رسید. امر آنان خیرخواهی تلقی می شد و رفاقت و نزدیکی و دلسوزی اهالی نسبت به هم را نشان می داد، اگرچه در مواردی هم امر آنان بیجا و بی مورد بود (مثل همین مورد)، ولی اطاعت ما واجب و نشانه اصالت و ادب بود. تازه رسم هم نبود و دور از اخلاق تصور می شد که فردی سربرهنه (نه خانم ها بلکه مردها) و یا به قول قدیمی ها "یک لا جامه" در روستا قدم بزند (با یک تی شرت آستین کوتاه به رسم کنونی ها)٬ باید لا اقل یک کلاه و در نحوه احسن عمامه ای بر سر داشت و لباس مناسب بلند به تن می کردی و حالت رسمی داشتی تا در روستا قدم بزنی، زیرا در انظار عمومی باید ادب پوشش رعایت می شد و عدم رعایت آن شان اجتماعی ات را کاهش می داد و مکانسیم درون کنترلی و برون کنترلی در تعیین این پوشش همزمان نقش خود را داشت و لذا رعایت آن لازم و واجب بود. "محرم که می شد باید به احترام امام حسین (علیه السلام) و ایام عزاداری پای برهنه در مجالس شرکت می کردیم." باز بابا نقل می کند که "روزی با کفش در حال حرکت در دسته عزاداری بودم که ناگهان آقا شیخ حسن امینی به من گفت داداش (این لفظ ایشان در خطاب قرار دادن بود و در جایگاه بزرگتری بود) بدو برو خانه کفش هایت را دربیاور و سپس بیا مراسم، و من هم بدون چون و چرا به اشتباهم پی برده و همین کار را کردم."  

 

ورودی آب انبار تاریخی گرمن که به تازگی ویران شد

 

یک نسل قبل این روستا به جنگل های چندین هزار ساله موسوم به "جنگل ابر" بسیار نزدیک بوده و متصل؛ که در اثر بریدن درختان این جنگل ها، اکنون جنگل سبز به آن طرف کوه های البرز و در سمت استان گلستان عقب نشینی کرده است. حیات وحش اطراف روستا کاملا محسوس و با روستاییان همراه و نزدیک بودند و صدا و یا حضورشان کاملا هویدا بود. از حیوانات وحشی که در حوالی روستا از جمله در بخش پستانداران می توان به گراز وحشی، کفتار، شغال، خرس، روباه، خرگوش، بز و کَلِ کوهی و... اشاره کرد؛ که اکنون این زیستگاه حیات وحش از بسیاری از این حیوانات وحشی کاملا خالی شده است. حدود سی سال قبل وقتی چوپانان مرحوم حاج سید حبیب طالبی جسد گراز وحشی را که در محلی به نام "چشمه لوخی" شکار شگانشان شده بود را جهت خوراک سگان گله آن مرحوم به پشت الاغشان با طناب بسته بودند و کشان کشان به روستا می آوردند، را من خود به چشم خود مشاهده کردم و این حیوان که در حاشیه روستا زندگی می کرد را با موهایی درشت و زبری که داشت را هنوز در ذهن خود دارم در آن روزها مراتع اطراف روستا از این نوع وحوش در حد قابل ملاحظه ای در خود داشت و اکنون این زیستگاه در اثر استفاده بی رویه گوسفندان کاملا نابود شده اند. آن موقع ها صدای کفتارها که ما به آنها "بَعُو شغال" می گفتیم در اطراف روستا به خوبی و به وفور شنیده می شد. شنیده ام که حتی در قنات های سه گانه روستا سگ آبی نیز زندگی می کرده است که این نشان از وفور ماهی های وحشی در آن است که خوراک سالانه این حیوان را تامین می کرده است. خرگوش های وحشی را در "کُلُوت" های خاطره انگیز اطراف روستا به وفور مشاهده می کردیم و روباه ها که شکار چیان این خرگوش ها بودند. پدرم می گفت که یک آهو را هنگامی که از باد و برف به کوچه باغ های اطراف روستا پناه آورده بود را شکار کرده اند و جنگل روهای آن دوره از وجود و مواجهه با خرس ها در کوه های اطراف به وفور سخن رانده اند و... 

اما حُسنِ نسل فعلی هنگامی نمایان شد که جنگ تحمیلی صدام بعثی علیه مردم و خاک کشورمان آغاز شد و این جا بود که اثر کار فرهنگی یک نسل قبل ثمر داد و جوانان این روستا گروه گروه به جبهه های مبارزه حرکت کردند؛ اگرچه در جریان مبارزات انقلابی علیه رژیم گذشته نیز جوانان این دیار طلایه دار بودند و مرتب ژاندارم های ترسناک پاسگاه قلعه نو جهت مبارزه با انقلابیون به روستای ما لشکر کشی داشتند و به رد زنی انقلابیون اقدام می کردند و حتی بازداشت هایی هم در این زمینه داشتند. شاهد مثال عینی این حرکت سیاسی- دینی شهدایی است که با شروع جنگ تحمیلی خون آشامان عرب تبار با همکاری غرب و شرق علیه کشورمان این روستا تقدیم کشور و انقلاب خود کرد. آن گاه صدام معدوم به نمایندگی از دشمنان این ملت بر کشور ما جنگ را تحمیل کرد؛ جوانانی پاک سرشت و تربیت یافته دامن عشق مردان و زنان مسلمان این روستا سریعا به مناطق جنگی شتافتند و در دفاع از خاک و ناموس و کشور خود سنگ تمام گذاشتند و همچون نسل های قبلی نگذاشتند دوباره قسمتی از خاک کشورمان باز دوباره مام میهن جدا شود. نام این شهدا تا ابد به عنوان سند شجاعت و بیداری نسلی خواهد بود که با تکیه بر پایه های مذهبی و دینی و با شجاعتی که در وجود خود سراغ داشتند، جان خود را در طبق اخلاص گذاشته و حماسه آفریدند. حماسه ای مثال زدنی. شهید علی بابا صادق که اولین شهید تقدیمی این روستای کوچک به وطن و اسلام بود که مزار این روستا را به وجود خود مزین نمود و شهدای دیگری که یا در این روستا مدفونند و یا در نقاط دیگر ایران دفن شده اند. نام هایی که اکنون به یاد دارم را ذکر می کن؛ 

1- شهید سید محسن مصطفوی فرزند مرحوم حاج سید محمد؛

 


تصویر شهید سید محسن مصطفوی

که مطالبی در خصوص زندگی و خاطراتی از این شهید در لینک های ذیل قابل دسترسی است: 

الف) شهید سید محسن مصطفوی شخصیتی شخصیت ساز

           http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/107-2016-06-08-09-54-43.html

ب) وصیت نامه شهید سید محسن مصطفوی - گرمن - شاهرود

       http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/149-2016-06-08-15-45-40.html

ج) خاطرات آخرین اعزام شهید سید محسن مصطفوی و شهادتش در کربلای مهران     http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/319-2016-06-09-10-31-16.html

د) خاطره جالب از شهید سید محسن مصطفوی - چون ندا ارجعی آمد باید شتافت       http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/360-2016-06-09-11-40-58.html

ر) شوخی های رزمندگان هشت سال دفاع مقدس - شهید سید محسن مصطفوی       http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/361-2016-06-09-11-44-48.html

ز) خاطره اولین و آخرین سفر شهید سید محسن مصطفوی به مشهد الرضا ع              http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/396-2016-06-09-12-30-30.html

س) شوخی دوستانه یی با شهید سید محسن مصطفوی – گرمن

 http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/618-2016-06-11-08-02-52.html

ش) دستخط باقی مانده از شهید سید محسن مصطفوی مربوط به سال1365          http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/628-1365.htm

ع) عملیات والفجر8، زندگی زیر چتری از آتش برای بوارین، ام الرصاص و فاو

  http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1040.html

غ) قسمتکده عشق، قسمت ما را "پد خندق" کرد و سید محسن را محراب شهادتش"مهران"

http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1043.html 

ف) شهید سید محسن مصطفوی درقاب آینه وار تصاویر برجای مانده

http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1044.html

 

 2- شهید سید محسن حسینی فرزند حاج آقا علی 

تصویر شهید سید محسن حسینی

در لینک های ذیل می توان مطالبی در خصوص این شهید یافت:  

الف) سید محسن حسینی فرزند آقا علی شهید مظلومی از شهدای روستای گرمن شاهرود   http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/304-2016-06-09-10-02-39.html

ب) وصیت نامه شهید سید محسن حسینی - گرمن – شاهرود

http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/834-2016-06-12-11-30-19.html 

ج) عملیات والفجر8، زندگی زیر چتری از آتش برای بوارین، ام الرصاص و فاو

 http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1040.html

 

3- شهید ابراهیم ابوتراب فرزند مرحوم فتح الله:  


4-    علی اصغر ترابی (فرزند مرحوم رمضان) 

 

الف)  خدایا علی اصغر من فدای علی اصغر شش ماهه امام حسین(ع) باد

http://meraatnews.com/node/36060 

 

5-    مجید ابراهیمی (فرزند مرحوم محمد باقر) 

الف) طنز خاطره یی از دعاهای سفره ی شهید مجید ابراهیمی – گرمن

 http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/619-2016-06-11-08-06-49.html

ب) عملیات والفجر8، زندگی زیر چتری از آتش برای بوارین، ام الرصاص و فاو

  http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1040.html 

ج) قسمتکده عشق، قسمت ما را "پد خندق" کرد و سید محسن را محراب شهادتش"مهران"

http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1043.html 

د) شهید سید محسن مصطفوی درقاب آینه وار تصاویر برجای مانده

http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1044.html

 

6-    عباسعلی صفری (فرزند مرحوم محمد باقر) 

 

الف) عملیات والفجر8، زندگی زیر چتری از آتش برای بوارین، ام الرصاص و فاو  

 http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1040.html 

 

 

7-    حاج عباس فیروزی (فرزند مرحوم حاج حسن) 

 

الف) خاطره یی از شهید حاج عباس فیروزی فرزند مرحوم حاج حسن    

 http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/551-2016-06-10-14-53-09.html

ب) عملیات والفجر8، زندگی زیر چتری از آتش برای بوارین، ام الرصاص و فاو

 http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1040.html 

 

8-    حاج محمد علی کاظمی (فرزند مرحوم کربلایی یوسف) 

 

9-    حاج نوروز علی قربانی (فرزند مرحوم کربلایی خلیل) 

 شهید حاج نوروز علی قربانی شهیدی از روستای گرمن پشت بسطام

http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/408-2016-06-09-12-42-51.html

 

10-  محمد باقر صفری (فرزند مرحوم علی اکبر) 

11-  زین العابدین غریبی (فرزند مرحوم حاج اسماعیل) 

 

وصيت نامه شهيد زين العابدين غريبی، شاهرود – گرمن

http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/1033.html 

 

12-  رضا قنبری (فرزند مرحوم محمد حسین)  

 الف) شهید رضا قنبری، شوخ طبعی، بسیار جدی   

   http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/622-2016-06-11-08-10-44.html

ب) شهید رضا قنبری کوهی از غیرت در صحنه های جهاد و دفاع از آب و خاک 

 http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/303-2016-06-09-10-01-28.html

ج) عملیات کربلای 4 با آن همه شهید، خاطره غزوه اُحُد را زنده کرد

  http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1021

 

13- سید مرتضی امیری (فرزند مرحوم حاج آقا سید حسین) 

 الف) فرازی از وصیتنامه شهید سید مرتضی امیری  

 http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/828-2016-06-12-11-18-08.html

 

  14 - سردار رشید این آب و خاک شهید سید مجتبی امیری

فرزند آقا سید حسین، ولادت 1337 شهادت 10/1/1361 جاده اهواز- آبادان، بر سنگ قبر او نوشته1 اند: گرامی پسرم رفتی ز دنیا، بمانده آه و اشک و آرزوها، امیدم بودی و رفتی ز دستم، مرارت معبدم تا زنده هستم. 

 فرازی از وصیتنامه سردار رشید جبهه نبرد علیه متجاوزین، شهید سید مجتبی امیری

  http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/827-2016-06-12-11-17-02.html

 

15-  سید مرتضی طالبی (فرزند مرحوم حاج سید محمود) 

16-  محمد جعفر صادقی 

17-  محمود بیارییان (فرزند مرحوم کربلایی رحیم) 

الف) شوخی های رزمندگان: شوخی شهید محمود بیاریان با مرحوم سید علی مصطفوی

  http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/829-2016-06-12-11-19-32.html

ب) عملیات کربلای 4 با آن همه شهید، خاطره غزوه اُحُد را زنده کرد

http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1021

 ج) وصیت نامه های شهید محمود بیاریان شاهرود- گرمن

http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/1032.html 

 

18- بسیجی شهید محمد مهدی حلوانی

فرزند محمد، ولادت 1347، شهادت 2/10/1365 که در کربلای شلمچه و در شب عملیات کربلای4 به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "پدر و مادرم افتخار کنید که در راه خدا فرزندتان شهید شده است چون سعادت دنیا و عقبی برای شما همین است". 

الف) عملیات کربلای 4 با آن همه شهید، خاطره غزوه اُحُد را زنده کرد 

  http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1021

 

19- علیرضا حلوانی    

 http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/823.html 

 

20-  محمد تقی منتظریون  

 

21- پاسدار شهید سید احمد امیریان

فرزند سید علی اکبر، ولادت 1342، شهادت 10/2/1361، که در کربلای خونین شهر به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "ما می میریم تا امام بماند این رهبری امام بود که این خط سرخ را به من و دیگر شهدا آموخت و من رهبری امام را از دل و جان پذیرفتم"  

 http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/823.html         

 

الف ) شهید سید احمد امیریان، خوش به اقبال شهدا    

http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/shohada/889.html

22- مجتبی امینی گرمنی (فرزند حاج علی اصغر)  

23-  محمد رضا رجبی (فرزند مرحوم کربلایی عباس)

الف) رقص مرگ در میان نیزار – جاده خندق، قربانگاه شهید محمد رضا رجبی 

 http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1024.html 

ب) خاطره ای از لحظه اعزام شهید محمد رضا رجبی به جبهه

http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/1035.html 

 

24- پاسدار شهید حسین غفوری

فرزند عبدالکریم، ولادت 1344، شهادت 11/8/1361 که در کربلای عین خوش و در عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "خداوندا بارالها مرا از سپاه خودت قرار ده چرا که فقط سپاه تو پیروزند و مرا از امت خوب خویش قرار ده که امت خوب تو به رستگاری خواهند رسید".

 http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/823.html 

   

25- پاسدار شهید حسن غفوری

فرزند عبدالکریم، ولادت 1337، شهادت 10/8/1361 که در کربلای عین خوش و در عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "این را بخاطر بسپاریم و بدانیم و یقین داشته باشیم که خداوند ما را امتحان خواهد کرد پس نباید به این دل خوش کرد که همگی رفتنی هستیم" بیا  ره توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم.        http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/823.html 

 

 26- پاسدار شهید سید کمال الدین میری

فرزند محمد علی، ولادت 1339، شهادت 16/9/1364، که در کربلای جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "گریه بکنید بر خون حسین ع ما هر چه داریم از خون حسین ع داریم عزت و شرف اسلام همه از خون حسین ع است که اسلام این چنین پر و بال گرفته است"

 http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/823.html 

 

 27- پاسدار شهید سید جمال الدین میری

فرزند سید محمد علی،  ولادت 1342، شهادت 21/11/1364 که در کربلای اروند رود عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "خون اباعبدالله و یارانش اسلام را زنده کرد و تنها راه مواظبت از اسلام همواره مطیع ولایت فقیه بودن و یاری کردن دولت اسلامی مان می باشد".

 http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/823.html 

 

28- بسیجی شهید سید محمود رضا میری

فرزند سید حسین، ولادت 1338، شهادت 26/4/1361، که در کربلای شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "پس می گویم که عصر و روزگار سخت و غریبی را می گذرانیم راه پر پیچ و خم و طولانی و با توشه اندک باید رفت و از این زندان خلاصی یافت"

 http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/823.html 

 

29-  علی باباصادق (فرزند مرحوم رجبعلی) 

 

30-  حسین رجبی 

 

31-  دو شهید ناطقی (دوستان در صورت اطلاع از آنان کمک کنند نام این دو بزگوار به دستم برسد) و...  

و ده ها مجروح و جانباز و آزاده که اکنون زنده اند و سینه های آنان مملو از گفت های جنگ و حماسه ای است که در صحنه جنگ نابرابر هشت ساله آفریده شد، تا وجبی از خاک این کشور به بدست بدخواهان این خاک و کشور جدا نشود. آیا اگر صحنه ای دیگر پیش آید چنین حضوری را برای حفظ خاک خود خواهیم داشت؟ انشالله که آری و آیا کفتارانی که به خاک ما اینبار از سمت خلیج فارس نظر دارند و قصد جدا کردن جزایر ایرانی ما در این خلیج همیشه فارس را دارند، را نا امید در جای خود خواهیم نشاند؟. آیا شیوخ زیاده خواه اماراتی را همچون صدام ملعون در جای خود خواهیم نشاند؟ این آینده است که نشان خواهد داد که ما چه خواهیم کرد. یک نسل قبل بحرین را به ال فلان واکذار کردیم و هرات را به افغان ها دادیم. اما این نسل کشور را در جنگ هشت ساله سخت و توان فرسا حفط کرد، آیا نسل بعدی چه خواهد کرد؟ خدا می داند. انشاالله نسل فعلی نیز امتحان خود را به خوبی پس خواهد داد و دست های خبیث زیاده خواه را در آب ها جنوب از دست اندازی به خاک مقدس کشور مان قطع خواهد کرد. البته این را هم بگویم که این نسل ها نیستند که در فراز و فرود این کشور  نقش عمده دارند بلکه این رهبران کشور بوده و هستند که نسل ها را نابود کرده و یا اعتلا می بخشند. این رهبران کشورند که به طور عمده تعیین می کنند باید چه شود، زیرا نسل ها آماده اند که در راستای وطن و اعتلای آن حرکت کنند همچنان که در عهد قجری حرکت کردند ولی رهبران فاسد این توان را ضایع کردند و قفقاز و... را از دست دادیم. امروز هم این سردمداران کشورند که می توانند با هدایت های خود نسل فعلی را به سمت حفظ کشور از دشمنان قدیمی این ملک که زمینه سازی جدایی بحرین و هرات را کردند، حرکت دهند. انگلیس که بحرین و هرات را به اعراب و افغان ها داد اکنون در حال نقش بازی کردن برای جدایی جزایر ایرانی در خلیج فارس است و... این حکایتی دردناک است که توضیح آن را جایی دیگر موکول می کنم و می گذرم. 

شب های ماه رمضانِ این روستا در زمان ما زیبایی های خاص خود را داشت مراسم مسجد جامع هر شب بعد از افطار با قرائت دعای افتتاح شروع می شد زیبایی این دعا با صدای مرحوم کربلایی رحیم بیاریان واقعا به یاد ماندنی است. صدایی زیبا با مضامینی زیبا که به دنبال آن نیز کلیه ادعیه معموله ماه رمضان خوانده می شد و این مراسم با سخنرانی تا نزدیکی های نیمه شب ادامه می یافت و مردم اکثرا به خانه های خود باز می گشتند و عده ای کم هم عبادت خود را تا سحرگاهان در مسجد و یا منزل ادامه می دادند سحر نیز ابتدا "شب خوانی" با اشعاری که البته من هیچگاه نفهمیدم چی خوانده می شد، با صدای مرحوم استاد رحیم احمدی و همچنین دعای سحر ادامه می یافت و با نماز صبح، روستا در سکوت فرو می رفت.  شب های رمضان برای جوانان و نوجوانان روستا مملو از شادی و طرب و بازی های معمول بود. ما نوجوانان معمولا به "قایم باشک" می پرداختیم و یا به شنیدن داستان ها ترسناک حضور جن ها در بین آدمیان که در فضای تاریک روستا حالت عجیبی به همه دست می داد؛ و یا برخی از جوان ها نیز به برنامه های خطرناکی همچون رفتن به مزار تاریک در نیمه شب و شرط گذاشتن روی این گونه اعمال، شجاعت خود را امتحان می کردند و شب های رمضان به دعا و بازی های شاد و مفرح طی می شد. بعضی هم که شجاعتش را داشتند به شکار "کبوتر چاهی" از چاه های عمیق سه قنات روستا می پرداختند. زیرا شب بهترین موقع برای انجام آن بود و آن زمانی بود که کبوترها همه در لانه های خود و در تاریکی شب پناه گرفته بودند و لذا شکار پرباری بود، یادم هست یک شب با شهید سید محسن به شکار رفتیم که حدود ۱۵ کبوتر چاهی شکار کردیم و تا قبل از سحر برگشتیم. 

در یک نسل قبل اقلامی که مردم روستا از خارج از آن تهیه می کردند، بسیار کمتر از تعداد اقلامی بود که اکنون از خارج آن تهیه می گردد و مردم روستای گرمن بسیاری از نیازمندی های خود را سعی می کردند خود برای خود تدارک ببینند، ملتی صدر در صد مولد بودند که نیازهای خود را باید خود تولید می کردند و در این کار غیرتی خاص داشتند. از جمله می توان در بحث لباس مثالی به میان آورد. این مردم پارچه مصرفی خود را هم خود با دستان هنرمند خود و با استفاده از تکنولوژی های ساده اما کارآمد تهیه می کردند. بیشترین مصرف پارچه مربوط بود به تن پوش های عمومی که در قالب "کَرباس" و "چُوقا" تهیه و استفاده می شد این پارچه ها را دستان هنرمند زنان این روستا می بافتند. لباس چوقایی لباسی بود که با استفاده از پشم دوخته می شد و تن پوشی زیبا، گرم و راحت را برای مردان زحمت کش تشکیل می داد و کرباس نیز به نظرم از پنبه دوخته می شد که لباسی نازک تر و مناسب تر برای دوره گرم سال بود. آنان تن پوش هایی دیگری برای نقاط مختلف بدن تهیه می کردند که به عنوان مثال می توان به پوشش هایی برای سر و دست اشاره نمود که آنان را نیز از پَشم و کُرک می بافتند که بسیار گرم و راحت بود. خصوصا سر پوش ها و دست کش های  کرکی (و یا کلکی). و یا پاپوش هایی که به دو شکل جوراب و "پاتوبه" و یا به تلفظ امروزی ها "پاتابه" که به صورت نواری در عرض پانزده سانتی متر بافته می شد تا گرم کردن بند و ساق پای آنان را تا زیر زانو و یا حتی بالاتر تضمین کند، این بافته های پشمی به صورت نواری از مچ پا تا زانو به نسبت بلندی آن تابیده می شد. لباس های چوقایی و همچنین کلاه پشمی (و البته برای متمولین کلکی) به طوری رایج بود که حتی بعضا کلاه آن و یا حتی شلوار چوقایی را در فصل گرم نیز مردم می پوشیدند. این در فرهنگ روستای گرمن یک اصل بود که مرد باید سرپوش داشته باشد و مرد بدون سرپوش را شخصی با شخصیت اجتماعی مناسب نمی دانستند و شاید به همین دلیل هم بود که کلاه ها چهار فصل روی سرها می ماند و فردی بدون سرپوش (اگر برای خود شخصیت اجتماعی قایل بود) خارج از خانه حاضر نمی شد. بی سرپوش آمدن به بیرون و در انظار حاضر شدن نوعی بی ادبی از ناحیه فرد تلقی می شد و سادات (افراد منتسب به خاندان عصمت و طهارت ع) باید با سرپوش های سبز باشند تا این نشانه باعث شود به خوبی از سوی دیگران شناخته شده و احترام لازم نسبت به آنان مبذول گردد. لباسی هم از نمد ساخته می شد که ساختار دوخت آن همچون عبا بود و به علت این که نمد ساختاری سفت دارد و انعطاف پذیر نیست صاف و کشیده روی دوش ها قرار می گرفت و توانایی ایزوله کردن بدن زیر خود را داشت و چوپانان را در دماهای زیر صفر و برف و کولاک حفظ می کرد. 

دادن خمس و زکات بسیار رایج بود و خانواده ها هر ساله حساب سال خود را داشتند و سهم امور دینی را می پرداختند و علاوه بر آن وقف نیز روش دیگری برای کمک به امور دینی و یا اماکن مربوط به آن بود و همین باعث شده بود که دو حوزه علمیه و این همه مسجد و تکایا در این روستای کوچک پا بگیرد و مملو از نمازگزار و عزادار خاندان عصمت و طهارت (ص) باشد. موذنین این مساجد نیز در سه نوبت صدای اذان خود را به گوش آنانکه در مزارع و یا باغات اطراف روستا مشغول زراعت بودند برسانند و چه رسا بود این صدای موذنین که وقتی مرحوم حاج محمد علی بیاری و یا مرحوم حاج اسماعیل غریبی بدون هیچ بلند گویی صدای رسای خود را به اذان بلند می کردند، تمام روستا و حوالی آن قادر به شنیدن آن بودند و آلودگی صوتی آنچنانی ناشی از صدای ماشین آلات و... وجود نداشت که مانع از رسیدن این صدا به مردم مومن روستا در اطراف شود، همچنین شیب روستا به سمت جنوب به این امر کمک می کرد که حتی کشاورزی در زمین های چمند هم صدای اذان روستا را بشنود و همین فرمانی بود بر پایان کار در نیمه و یا پایان روز که دیگر ادامه نده و به نماز و طاعت و استراحت بپرداز؛ این مردم یا به فرمان آفتاب کار خود را از روی تاریکی و روشنایی آغاز می کردند و یا به فرمان اذان و این بسته به میزان کاری بود که داشتند برخی را فرمان پایان و شروع روشنایی بود و برخی که کم کارتر بودند فرمان اذان تعیین کننده پایان و یا شروع کار.

نوروز در این روستا به شکوه و عظمت بالایی ارج داشت و گرامی داشته می شد مردم از ماه ها قبل برای آن تدارک می دیدند و انواع تنقلات را به شکل قیسی، تخمه زردالو انواع تخمه های دیگر و "نان های شیری" "نان زردو" ، "نان کاک" ، "فتیر" ، "سمنو" و... را به شکلی مفصل و جالب و خوشمزه برای این نقطه زمانی در تحول طبیعت آماده می کردند تا با فرا رسیدن نوروز سیزده روز را کامل به جشن و شادی بگذرانند. لحظه "سال تحویل" در حالت عادی اگرچه تنها لحظه تغییر در طبیعت است ولی برای این مردم آغاز فصل کار و درآمد و... بود و پایانی بود بر سرمای طاقت فرسای زمستانی سرد و پر برف و کشنده ولی در عین حال لحظه ای نورانی و معنوی نیز بود که انگار شب قدر است و تقدیر سال باید در این لحظه رقم خورد، لذا برای این لحظه بسیار ارج و قرب قایل بودند و اگرچه دید و بازدید ها به طرز جالب و شکوهمند و جمعی شروع می شد ولی باید این شروع به طرز خاصی آغاز می گردید که یکی از جمله مواقع احترام و عزت سادات روستا همین روز و همین لحظه تحویل سال بود، به طوری که بسیاری معتقد بودند حتما باید اولین کسی که درب خانه آنان را بعد از ساعت تحویل می زند و به دیدن آنان می آید قدوم یکی از فرزندان رسول رحمت (که دورود خداوند بر او خاندانش) باشد و درب خانه خود را به روی هیچ کسی غیر از این فرد باز نمی کردند تا او بیاید و خانه اشان را به قدوم خود متبرک کند و سپس دیگران حق داشتند که درب این خانه را بزنند و بر این خاندان حاضر شوند. حداقل در مورد پدرم چهار خانواده را می شناسم که باید او به عنوان "شُوگوم" (که همان کلمه فارسی شُوگون می باشد) به خانه آنان می رفت (خانه مرحوم اکبر توکلی، خانه مرحوم حاج رمضان ترابی، خانه مرحوم عباس اکبری، خانه فرزندان مرحوم یحیی فیروزی و...) تا قبل از آمدن شوگوم حتی فرزندان این خانواده نیز بعد از ساعت تحویل حق آمدن به خانه پدرشان را نداشتند و همه می دانستند که باید صبر کنند تا شوگوم بیاید قدری بنشیند و چیزی بخورد و برود و سپس آنان برای دیدار اهل این خانه مراجعه داشته باشند. این بود شیوه اتصال لحظه تحویل سال به خاندان عصمت و طهارت (ع) و نمادی از اتصال دائمی مردم به خاندان وحی (ص) و جشن ها با این لحظه آغاز و بازی های خاص مردم روستا مخصوص عید نوروز نیز شروع می شد و بکوب و لاینقع تا روز سیزده فروردین ادامه می یافت تمام کارهای غیر اضطراری تعطیل و مردم شادی می کردند و سیزده پایانی بر تمام این لحظات شیرین بود و لحظات سخت و طاقت فرسا اما شیرین کار آغاز می گردید.

لذا هر چیزی موسم خود را داشت عزا و شادی با هم مخلوط نبود. به جز موسم عزای مذهبی و یا این که کسی به رحمت خدا می رفت شرایط روستا عادی بود و جشن های مذهبی و عروسی ها برپا می شد. اگر فردی از اهالی به رحمت خدا می رفت روستا انگار به تعطیلی کشیده می شد و همه متاثر شده و به تعزیه می پرداختند مراسم تشیع جنازه بسیار طرفدار داشت و همه خود را موظف و مکلف به شرکت در آن می دانستند و مراسم روز سوم، هفت، پانزده، چهلم، و سال و عید اول (که می توانست اولین عید باستانی و یا مذهبی باشد) به صورت روتین انجام می گرفت و به حرمت این رفتن ها کسانی که جشن عروسی هم داشتند آن را به تعویق می انداختند و چنانچه اجباری هم به انجام آن بود فردی بزرگتر به خانواده عزادار مراجعه می کرد و ضمن عذر خواهی اجازه می خواست که مراسم عروسی خود را داشته باشند و البته در صورت انجام جشن عروسی نیز این جشن به صورت عادی نبوده و رعایت حال خانواده متوفی را می کردند و زیاد صدا به شادی در روستا بلند نمی کردند.  مراسم عزا نیز معمولا از ساعت نه صبح آغاز تا نماز ظهر و صرف نهار به پایان می رسید. در این بین نیز قاریان قرآن به تلاوت آیات قرآن کریم می پرداختند صدای تلاوت قرآن در مسجد روستا بسیار به یاد ماندنی و شیرین بود زیرا قاریان به سبک خود و بسیار حزن انگیز قرآن را تلاوت می کردند وقتی کسانی مثل مرحوم میرزا بابا میری، یا مرحوم حاج رحیم منتظری، مرحوم کربلایی رحیم بیاریان، شیخ اسماعیل ابراهیمی و... قرآن می خواندند صدای آن در عمق نسوج ما که بچه بودیم و نه معنی آن را می فهمیدیم و نه قرآن را بلد بودیم، نفوذ می کرد. آن قاریان قرآن را چنان قرائت می کردند که انگار با "تو" حرف می زنند و با فراز و فرود قرائت آنان روح انسان را هم به پرواز در می آوردند و با صدای خود موسیقی عزا را به واقع و از ته دل و خالصانه فریاد و جار می زندند انگار خود صاحب عزا بودند و پاره ایی از تن آنان جدا شده است، دیگران هم همین بودند زیرا زندگی در این جا همه خاطره بود در کنار هم بودن و شراکت در غم و شادی هم در حدی بالا. البته از این مراسمات چیز دیگری را هم به یاد دارم و آن زیر سیگاری های پر از سیگارهای کشیده شده و یا نیمه کشیده که از پنجره های مسجد جامع به بیرون ریخته می شد و بعضا هم بچه های شیطون ادامه کشیدن سیگارهای کشیده نشده را بعد از مراسم می دادند البته در آن دوران اگر چه کشیدن مخدرات از جمله سیگار و قلیان برای جوان ها تجویز نمی شد و کشیدن آن نوعی بی احترامی به بزرگترها تلقی می شد ولی دود بسیار رایج بود و چای خانه مسجد علاوه بر چای شرایط را برای کشیدن قلیان نیز برای میهمانان آماده می نمود و "چای ریزها" به ارایه قلیان نیز می پرداختند و زیر سیگاری به تمام سیگاری ها ارایه می شد و کشیدن آن امری مذموم تلقی نمی گشت. اما همین دود برای جوان ها و نوجوان ها امری ممنوع بود و اجتماع، جوانان و نوجوانان دودی را قبول نمی کرد و کشیدن سیگار یا قلیان نزد بزرگتر ها توسط جوانان نوعی بی احترامی شدید به بزرگتر تلقی می شد این در حالی بود که احترام به بزرگتر در این روستا بسیار واجب بود به طوری که زوج های جوان حتی از به آغوش گرفتن و نوازش نوزادهای خود نزد بزرگترهای خود نیز منع شده بودند و آنان به حرمت پدران و مادران خود حق گرفتن نوزاد و اظهار عاطفه به آنها در جمع را نداشته و از این عمل منع شده و این اقدام به عنوان ضد ارزش و بی ادبی تلقی می شد و دود برای جوانان نیز در همین ردیف تلقی گردیده و جوانان از استعمال آن نزد بزرگترها برحذر می شدند. 

و اما عروسی ها که شادی به تمام معنا بود و مهمترین بخش عمومی عروسی ها بردن داماد و عروس به حمام عمومی روستا بود که جوانان روستا زن و مرد به بردن داماد به حمام پیش از شب عروسی اقدام می کردند و این یک حرکت عمومی و شادی جمعی بود و تمام روستا به اندازه خانواده عروس و داماد شاد بودند و شادی می کردند این مراسم در بعد از ظهر قبل از شب عروسی انجام می گرفت که با شام و بردن عروس به خانه داماد ادامه می یافت و واقعا یک مراسم کامل و بی نقص بود. مطرب ها می نواختند و جوانان به رقص می پرداختند و جمع ها تفکیک شده به سهم خود دخیل بودند، البته این مردم مذهبی تمامی مسایل مذهبی را در این خلال رعایت می کردند. یکی از جشن های مفصل گرمن جشن تولد آخرین منجی (عج) در نیمه شعبان است که تمام صحن داخلی مسجد را با پارچه های زیبا می پوشانند و سه شب جشن گرفته می شود. مسجد در این ایام واقعا دیدنی است دیواری و یا سقفی از آن دیده نمی شود همه با پارچه های رنگی پوشیده می شد و تابلو فرش های زیبایی نیز بر دیوارها آویزان می شد. مولودی خوانی آن بسیار خاص بود. پارچه فروش ها از اهالی روستا تمامی پارچه های مورد نیاز برای آزین مسجد را به رایگان قرض می دادند و در این زمینه مرحوم حاج رمضان ابراهیمی را می توانم مثال بزنم. 

فقط یک نسل قبل اکثر پوشش کف اتاق ها و خصوصا "بالاخانه های" زیبا و باصفای روستا را از "نمد" فرش می کردند. نمد از پشم فشرده شده گوسفند ساخته می شد و نمدمال های قوی پنجه آن را خلق می کردند. این فرش های نمدی بسیار نرم و راحت بود در زمستان از آمدن سرمای زمین به بالا جلو گیری می کرد و در تابستان هم در نقش یک عایق سرد می نمود. نوع دیگر پوشش اتاق ها از "جاجیم" و "پلاس" و فرش های دستبافی تشکیل می داد. پلاس ها و جاجیم ها را اکثرا خود مردم روستا می بافتند ولی فرش از خارج روستا خریداری می شد. بیشترین پوشش کف اتاق ها را نمد هایی تشکیل می داد که بیشتر به رنگ سیاه و قهوه ای بود و کمتر از رنگ های دیگر انتخاب می شد. از جاجیم ها هم به عنوان فرش و بیشتر برای کیسه حمل گندم ، حبوبات و... و کمتر برای فرش استفاده می کردند.   آخر فصل کار که می شد و زمستان در پیش بود، مردم روستا دها اسب و قاطر و یا حتی الاغ ها را به دامن طبیعت برده رها می کردند "سلطان میدان" از مکان هایی بود که به این امر اختصاص داشت تا زمستان را این حیوانات در انجا که مرتعی پر علف بود بگذرانند و با فرا رسیدن فصل کار دو باره آنان را از آنجا باز گردانند. این کار کمی ظالمانه نیز بود زیرا این حیوانات زمستان سرد را بدون رسیدگی در دشت رها بودند و زنده مانده ها را در سال بعد و به هنگام بهار بر می گرداندند و ناتوانان یا شکار حیوانات وحشی می شدند و یا سرمای زمستان آنان را می کشت، البته این کار حکیمانه بود زیرا آب و هوای سلطان میدان گرم و متاثر از هوای حوزه خزری مرطوب و پر علف بود.

مجموعه ای که در ذیل آورده می شود توسط آقای علی آقایی (فرزند مرحوم حسن و نوه مرحوم کربلایی علی آقایی، آخرین کدخدای گرمن) تهیه شده است. ناگفته نماند که قبل از انقلاب مدیریت داخلی هر روستا در دستان بعضا با کفایت کدخدا بود و این روش اداره، بعد از انقلاب به روش شورایی و تعیین شورا ناشی از رای گیری مردم تغییر کرد؛ که به اسم خود ایشان به مجموعه مطلب گرمن در این وبلاگ اضافه می گردد :  "قدمت روستا با توجه به مستندات و روایت بزرگان به سه قرن قبل باز می گردد (که البته خیلی بیشتر از این ها باید باشد). این روستا دارای شخصیت های بزرگی بود. موقوفه ای در روستا موجود است که مربوط به 235 سال قبل می باشد و این موقوفه یادگار مرحوم میرزا تقی بیگ بسطامی (جد خاندان فلاحی) است. این مرد بزرگ همچون ما تنها به امام حسین (ع) فکر نمی کرده است بلکه مظلوم اهل بیت یعنی سبط اکبر حضرت امام حسن مجتبی (ع) را در نظر گرفته و ارادت خود را به ایشان با یک موقوفه بزرگ اظهار می نماید که از بیست صفر المظفر (مصادف با اربعین حسینی) تا 28 صفر جهت شهادت امام حسن مجتبی (ع) خیمه عزا به پا می نمایند در وقف نامه مذگور قید شده است که باید در اطعام عزاداران گوشت، برنج، روغن و تنباکو حتما لحاظ شود. گفته می شود این مراسم قریب به 150 سال در اصفهان توسط اجداد ایشان وجود داشته و در گرمن ادامه یافته است (این مراسم هم اکنون هم برگزار می شود). نامبرده از امرای دولتی بوده اند و اصالتا از اهالی اصفهان بوده اند یعنی ابتدا حاکم اصفهان و سپس حاکم بجنورد و نهایتا حاکم بسطام شده است. روایت است که وی ذوالجناح (اسبی که در روز تعزیه خوانی مرکب نقش امام ع خواهد بود) را در تکیه دولت شهر بسطام می بسته (با لباس های مناسب تزیین کرده و آماده تعزیه خوانی می کند) و پای پیاده خودش راسا آن را به روستای گرمن منتقل می کرده است. گرمن به علت مناسب بودن آب و هوا و همچنین آب آشامیدنی گوارا که از چشمه های "بیدر" تامین می شود محل مناسبی برای ییلاق و قشلاق یگان های نظامی آن عصر به حساب می آمده است و قسمتی از آنها در این مکان اردو می زدند و یک بار هم بین قوای زندیه و قاجاریه در همین مکان درگیری به وجود آمده است. گفته می شود مهدی قلی بیک (فرزند میرزا تقی بسطامی) که مشهور به مستوفی الممالک بوده است در زمان مظفرالدین شاه قاجار به وزارت دارایی هم رسیده بوده است و از ثروت و قدرت زیادی برخوردار بوده و در استان سمنان و مازندران دارای زمین های زیادی بوده است. مهدی قلی بیک دارای دو فرزند بوده که یکی مرحوم کربلایی علی خان که از شخصیت های با نفوذ روستا بوده و قلعه بالا منصوب به شخص ایشان است و دیگری مرحوم آقا محمد فلاحی که جدیدا به رحمت خدا رفت. مرحوم کربلای علیخان از افراد با سواد و دست به قلم بوده و از این لحاظ دیگران را حیرت زده می کرده است. از دیگر شخصیت های با نفوذ روستای گرمن مرحوم شیخ محمد حسین فلسفی فرزند مرحوم حاج ملا احمد گرمنی (پدر بزرگ مرحوم کربلایی علی آقایی)که هردو مشهور و معرفند. از مرحوم حاج ملا احمد موقوفات خوبی به یادگار مانده که از جمله یک قطعه زمین مربوط به حوزه علمیه و یک چاریک (سه ساعت) آب وقف طلاب علوم دینی مدرسه علمیه گرمن و یک قطعه زمین و نیم دانگ از آسیاب آبی مشهور به حاج داوود که وقف شب های جمعه بوده که در منزل ایشان روضه خوانی برگزار می شده است. فرزند ایشان که به حوزه علمیه قم اعزام شده بود از خطبای مشهور زمان خود بوده که سخنرانی های ایشان هر جمعه از رادیو سراسری پخش می شده است. ایشان بعدها به استان کرمانشاهان عزیمت نموده و در آنجا ملقب به آقای افسر شده است. رسمی که در قدیم بود و هنوز هم آثار آن در قبرستان روستا قابل روئیت است این بود که جنازه های تازه را در کنار دیوار قبرستان در اتاقک های کوچکی که قبرهای روی خاکی بودند قرار داده و بعد از تبدیل آن به اسکلت و قابل حمل شدن، به اماکن متبرکه از جمله نجف اشرف و وادی السلام آن منتقل می کرده و در آنجا دفن می کردند مرحوم فلسفی در این امر مشهور بوده و در این کار شرکت داشته و اکثر بزرگان روستا که نذر مذکور را داشتند توسط ایشان به اماکن متبرکه منتقل می شدند. آقای فلسفی بعد از مرگ در قم دفن شده و آیت الله مرعشی نجفی برای ایشان مجلس ختم می گیرد. آقای فلسفی داماد مرحوم شیخ العراقین بوده است. گفته می شود یکی از فلسفه های خطبه خوانی در غروب روزهای محرم در گرمن حضور و غیاب خدامین و عزاداران حضرت اباعبدالله ع بوده است. گفته می شود که هر فردی که در مراسم مذکور شرکت نمی کرد باید زندانی می شد تا به واسطه ای بعد ها آزاد شود و مسولیت این امر نیز به عهده مرحوم حاج ملا احمد بوده است. رعایت مساوات توسط ایشان هم به این صورت بوده که خود ایشان روزی به علت کسالت در مراسم مذکور شرکت نمی کند و لذا دستور می دهد که خودش را زندانی کنند تا مساوات رعایت شود. مرحوم فلسفی یک سال برای سخنرانی به گرمن دعوت شده و سخنرانی هم داشته است."  شغل اصلی این روستاییان کشاورزی است. پاکی و صفا در چهره های رنج کشیده و آفتاب سوخته اشان موج می زند. قامت های شان زیر بار کار دو تا شده است که این وضع گویای تلاش و تقوا و تحمل و صبرشان است که بار تمام رنج تامین معاش خانواده خود و بلکه عصر را یک تنه به دوش می کشیدند. دست هایی دارند به کلفتی و زبری کف پاهای برهنه ی بر خاک خشن ره پیوده، اینجا دست ها نیز با پاها همزمان با خاک و زمین درگیرند تا نیروی خود را تمرکز داده و بر شانه بیلی سوار شده زمین را بشکافند و بدرانند آن را تا لقمه نانی از دل سخاوتند و سخت دهش آن به دست آورند و رزق و روزی جماعتی را فراهم آوردند. دیدگان این مردان به آسمان و تمام توانشان در دستان شان بر دسته بیلی تمرکز یافته که باید تیزی اش زمین بکر و سخت را وادار نماید که از ثمرات، بهره ای ایشان را فراهم نماید. پیشانی این مردان نیز با خاک همواره در تماس است، زیرا سجده بر معبود را به هر فعالیتی ترجیح می دهند و زیر چتر نعم خداوندی خالصانه و قدر دانانه سجده های ذیقیمت و از سر نیاز به جای می آورند. چهره های چین افتاده آنان حکایت از امواجی دارد که در دوره های گوناگون بر اجسام سالم اما رنج کشیده اشان گذشته است، انگار جامعه هر باری دارد که دوشی برای قرار گرفتن بر آن نمی یابد، دوش های قوی و آماده قبول مسولیت آنان بار کرده است که این چنین قامت هایشان دوتا و خم شده است. آنان از عمرهای بلند خود جز کار و تلاوش و رنج، بهره ای نبرده و البته انگار انتظاری دیگر هم ندارند و به قوتی که حلال و طیب بدست آورده اند چنان راضی و خشنودند که انگار نعمتی به این عظمت در توبره خداوندی برای بشر وجود نداشته و ندارد؟!!. آنان بیل بر دوش شب و روز ندارند. آسمان در روز گرمایش و در شب سرمایش را بر پوست برهنه صورت و دست هاشان هدیه می کند و گویا هر که در "جمع مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند."

این جماعت وقتی سفره ی مختصر خود را بر خاک بیابان می گشایند و نان خالی و بدون خورشت را در دهان می گذارند و با استکانی چای آن را راحت الحلقوم می کنند؛ و رنج گرسنگی را از شکم هاشان زایل می کنند؛ چنان شکر می گویند که انگار خداوند را نعمتی لذیزتر از این دیگر نبوده که به آنان عرضه دارد. بهار و تابستان و پاییز را به تمام شبانه روزی می تازند تا انبارها از ذخیره خوراک خود و احشام شان پرکنند؛ تا موقعی که سوز و سرما و برف زمین را از آنان گرفت؛ شاید زمستان سرد و طولانی را در زیر کرسی های ذغال سوز خود به آرامی و سلامت و خیال راحت بیاسایند و طی کنند و این بار کمی بر تشک های نرم و پشمی بر چهار گوش کرسی های گرم از ذغال سرخ، تن رنجور خود را آرامش دهند و بر "بُقبَند" کرسی ها تکیه زنند و دستان و پاهای زخمی و ترک خورده خود را چرب کرده و استراحت دهند و زخم های ناشی از کار بر پوست تنشان را ترمیم نمایند؛ که با آمدن بهار و با شروع فصل کار، روز از نو و روزی از نو خواهد بود. در شب های طولانی زمستان سرد، کرسی های لحاف پوش این دهقانان میزگردی است که اعضای خانواده رو در رو و چشم در چشم هم قرار گیرند و سیر همدیگر را ببینند و به گپ و گفتگو بپردازند. زیرا فصل کار و دویدن، آنها را همواره پراکنده و دور از هم می کند و هر یک گوشه ای از کار را به عهده گرفته زور و تعدد کار اجازه نشست و سیر دیدن هم را به آنان نمی دهد. اجسام خسته از کار روزانه آنان در ایام کار، بر زمین قرار نگرفته و شامی نخورده به خواب می رود و توان و فرصتی برای نشستن گرداگرد خانه را به آنان نمی دهد ولی اکنون که از کار باز ایستاده اند، و فرصتی یافته اند که همدیگر را سیر ببینند، دست ها همگی به سوی "مَجمعی" و "قاب" ی که از غذای خوشمزه پر شده و بر بالای کرسی نهاده شده و آن را زینت داده است؛ می رود. و این لذت بخش ترین لحظات باهم بودن را شیرین تر می نماید. استکان های چای پی در پی پر شده و خالی می شود؛ تخمه های زردالوی شور و خندان، قیسی و بُلبُلی و کِشته زردالو و یا تخمه آفتاب گردان میل می شود و سخن از هر دری می رود؛ قصه گذشتگان و تجربیات اندوخته شده بزرگان و کمی ها و کاستی های روزگار و شیرینی ها و تلخی های چشیده شده و... نقل می شود ساعات را پربار می کند. در اینجاست که بحث های مهم گل می کند و کاندیداهای خواستگاری ها به تبادل گذاشته می شود و تصمیم گیری می شود و برنامه ها مرور می شود. این فرصتی است که شب نشینی ها هم رونق بگیرد و قدم به خانه هایی گذاشته شود که در فصل کار، فرصتی برای رفتن به آن نبود. چشم ها در چشم ها می افتد و علاقه ها مستحکم و استوار می گردد و گاه وصلتی هم زنجیرهای محبت و وحدت و یگانگی را بین آنها بیشتر و بیشتر مستحکم می کند. در این شب ها، سرما بخل می ورزد و تلاش مضاعفی دارد تا با استفاده از هر سوراخی شراره های سرد بخل خود را به درون خانه های گرم این روستاییان برساند و به درون خانه های مملو از گرمی و محبت آنان بدود و شرورانه سردی خود را بر پوست رنجور این دهقانان بچشاند و آنان نیز درزهای اندک درب و پنجره های خانه هایشان را با کهنه پارچه هایی نرم، قیراندود می کنند تا خود و احشام شان را از سوز سرما برهانند.

این جماعت سه تقویم را همزمان نگاه می دارند، تقویم قمری که راهنمای ایام مذهبی و عبادتشان است؛ تقویم شمسی که زندگی اجتماعی و رسمی اشان بر آن نهاده شده و تقویم جلالی که کشاورزی اشان بر آن بنیان نهاده شده و هم زمان هر سه در زندگی اشان جاری است؛ وقتی از "قوس" ، "عقرب" ، "تموز" ، "چله" و... می گویند سخن از ایام کاشت، داشت و برداشت و زمین است و وقتی از "محرم" ، "صفر" ، "رمضان" ، "ذیحجه" و... می گویند؛ سخن از عبادت و مذهب است و وقتی از ماه های شمسی (مهر و فرودین و اسفند و...) سخن می رانند به ارتباط خود با جامعه رسمی کشورشان مرتبط شان می کند و از عید نوروز و تحصیل و... سخن به میان می آید. آنان در رنج و زحمت خود به مرحله "رضا" رسیده اند و خود را سعادتمند می دانند. حال آنکه شاید قشری زحمت کش تر و کاری تر از آنان اصلا وجود نداشته باشد. ولی آنان به کار همچون مرهمی بر زخم هایشان، عبادتی خالصانه، تقدیری مناسب و راهی برای کمال می نگرند و شِکوه در زبان شان کم و شکر در زبان شان بسیار است. رزق شان کم، ولی با برکت می نماید. تنِ شان رنجور ولی دل هاشان شاد است. تن پوش شان ساده ولی رفتاری با وقار و اعتماد به نفس دارند. شکوه شان کم و شکرشان بسیار است. امیدشان زیاد و ناامیدی در زندگی شان راه ندارد. زندگی شان پرمعنی و پوچی برای شان معنی ندارد. رزق شان را وسیع و عاقبت شان را خیر می بینند. امیدشان به خدا و چشمی به غیر حق مطلق ندارند. راه های آسمان را بیشتر از راه های زمینی می دانند. چشم به افق های دور دست آسمان دارند و به اطرافشان در روزی زمین بی توجهند. جز به خانه، تنها سر در حمام برای پاکیزگی جسم و مسجد و تکایا برای پاکیزگی روح دارند. گوش تنها به دنیایی دارند که تنها خودشان در آن هستند و رادیو و تلویزیون در این اجتماع راهی ندارد. آنها یا از کشت و کار می گویند و می شنوند و یا در پای منابر مناقب اهل بیت (ع) می گویند و می شنوند.

چون احدی از آنان را مرگ فرا رسد چنان به خروش می آیند که انگار قسمتی از دل آنان کنده شده و سفر آخر را آغاز کرده است. جای خالی او را بر هر "جوی" و "بندی" می بینند و از او ذکر به میان می آورند. این جماعت حتی به جمله ای که از بزرگی شنیده و یاد گیرند، همواره یاد کرده و آن را قدر دانسته و خدا بیامرزیش می دهند. همواره بر دسته بیلی تکیه دارند که رزق و روزی شان را از طریق آن تسهیل می کنند. چشم به کمک احدی به غیر از بازوان خود ندارند. قناعت را منتهیند و بر غنی شدن بی رغبت. به شکمی سیر از غذایی ساده و بی منت بر سفره خود؛ بیشتر آرزومندند تا خوراکی چرب و مفصل بر سفره دیگران. روز خود را با فجر آغاز و کار را با خورشید آغاز و به اتمام می برند. خواب آنان را در اوایل شب می رباید و در هنگامه فجر کاملا رهایشان می کند. آنان روزی خود را از صبحگاهان می طلبند و صبح شهری های که آغاز شود، شیف کاری مهمی را آنان به پایان برده اند و صبحانه می نشینند. این مردمان را روحی لطیف است که تغییرات خاک و هوا و طبیعت را به احساس خود حس می کنند و با آن همراه می شوند. خود را بخشی از طبیعت دیده و نعمتی از آن را به اسراف زایل نمی کنند. نانی که از دل خاک بیرون می کشند را "برکت خدا" تلقی کرده و بر حفظ و حراست و استفاده بجا از آن بسیار مواظبند. به لاخِه ای از کاه و علف نیز مفید نگریسته برنامه ای برای استفاده بهینه از آن دارند. حتی باقی مانده سفره های ساده اشان را هم نصیبی است و آن مرغ و خروس هایی است که به زندگی اشان رنگ های گوناگون و به حیاط خانه اشان زندگی می بخشند. این حیوانات روزها را به رُفت و رُوب حشرات از زندگی ساده این مردم مشغولند و سحرگاهان بانک بیدار باشی برای نماز صبح شان می نوازند و تخم شان سفره های سازده این دهقانان را زینت و خورشتی گواراست. 

 شاعر امریکایی "ای- مارکهام" در شعری به نام "مردی با بیل" این جماعت رنج کشیده را این طور به تصویر کشیده است: "خم شده در زیر بار قرن؛ بر بیل خود تکیه می زند و خیره خیره بر زمین می نگرد. در چهره اش شیارهای عمر بی حاصلش نقش بسته است. و بر پشتش بار گران زندگی سنگینی می کند. در این هیکل دردناک، قرن ها رنج جلوه گر است؛ تراژدی روزگار این قامت را دوتا کرده است. انسان فریب خورده؛ ماتمزده و نفرین شده که از میراث پدران محروم گشته است با این هیکل اندوهبار خود فریاد اعتراضیش را بر ضد نیروهایی که جهان را به این صورت زشت ساخته اند، بلند می کند. اعتراضی که در عین حال پیشگوی زندگی آینده است".  اندر حکایت بیدر و بیدرنشینان باید گفت:     

آری یک نسل قبل در سایه سار کوه با عظمت و بر افراشته بر "دره ی بیدر" مردمی زیستند که از چشمه سار فرهنگ پاک و زلال بیدر، تقوا و پاکی نوشیدند و پاک و مطهر زیستند؛ و نسلی را تربیت کردند که انقلابی آزادیبخش و شکوهمند را که به عظمت تاریخ این کشور است، را بیافرینند و چشم جهانیان را بار دیگر و این بار در قرن بیستم متوجه ایران و سرزمین تمدن خیز و فرهنگ پرور آن کنند. فرزندان این مردان پاک و خالص، حماسه ها و افسانه های آرمان شهری (اتوپیایی) شاهنامه فرودسی بزرگ را در صحنه جنگ تحمیلی با متجاوز، وجه عینی بخشیدند تا بار دیگر رستم های پرورش یافته در دامن تقوا و فرهنگ غنی حاشیه بیدر، تورانیان و دشمنان این مرز و بوم را در چشم کنجکاو جهانیان در خاک مذلت افتاده بنمایانند؛ و چشم ضحاک از حدقه به در آمده، خار و ذلیل تن به دار مجازات اعمال ننگینش دهد. اما آیا بیدر می تواند همچنان زایشی این چنینی داشته باشد که به حراست از فرهنگ و میراث خود همت کند؟ ذلال روی چشمه ساران بیدر تا به کی به زایش نور خواهد پرداخت؟ آیا بیدر همچنان خواهد توانست عطش پاک نسلی نو را برای رسیدن به حقیقت و درک و لمس جامعه یی درخور را سیراب کند؟ آیا چشمه ساران بیدر همچنان به منابعی زایل ناشدنی و بزرگ متصلند که پاسخگوی نسل های آینده باشد؟ آیا همچنان بیدر از ناپاکی ها به دور خواهد ماند تا بجوشد و ذلالی را به حاشیه نشینان خود هدیه کند؟ آیا "دره میرزا ربیع" در کنار دره بیدر استوار خواهد ماند؟ آیا "چشمه لوخی" دوباره عرصه گرازهای بی مخ، خشک مغز، بی افق، بی فکر، متصلّب و... نخواهد شد؟ آیا خشک سالی بوی پاک "دِرمنه" را از ما نخواهد گرفت؟ آیا همچنان کُلوت ها عرصه مفرّح بازی فرزندان گرمن باقی خواهد ماند؟ آیا رویش "گون" های پر سمغ حاشیه بیدر ادامه خواهد یافت؟ آیا زیاده خواهی ها عرصه کلوت و جلگه و دامنه را بر ما تنگ نخواهد کرد؟ آیا رویش همچنان مستدام خواهد بود؟ نمی دانم؛ آینده را آینده روایت خواهد کرد؛ همچنان که ما به روایت گذشته نشسته ایم.

آری اینجا وقتی رو به شمال می ایستی، دامنه شکوهمند "بیدر" عشوه گری کرده و تو را به درون پر پیچ و خم و اسرار انگیز خود می خواند و غم ها و دلتنگی هایت را به فراموشی و فرو می خفتاند. انگار گِل تو را از "بیدر" سرشته اند که این چنین با آن همگن می شوی و وحدت می یابی و در استواری و متانت او غرق می شوی. این جا آسمان شب برای بیدرنشینان به فراخی کهشکشان هاست  که "راه شیری" تنها کمر بندی است که بر شکمش بسته اند و او در عین جلوه روشن و زیبایش، شما را در دو جهت به بی منتهی دعوت می کند و سیر می دهد و البته نیز این دو جهت در نقطه به هم ختم خواهند شد و بر گرد اویی (جل و اعلی) خواهند گردید و  به طواف خواهد نشست و بس. اینجا ستاره هایش هزار در هزار به تو چشمک مهر می زنند و تو را به آغوش خود فرا می خوانند. سکوتِ شب های سرد، روشن و طولانی زمستانش در عین زیبایی، تو را به اندیشه های ژرف فرو می غلتاند که بیندیش؛ که در کجای این هستی نامتناهی قرار داری. اسرار این دامنه وسیع و ساده و خالی از تزویر، انگار تداعی گر "جبل النور" است که با "غار حرایش"، محمد (ص) های دوران را به تفکر و تعبد می خواند. اینجا سلسله برافراشته بر "دره بیدر" در امتداد بیت المقدس است و "شاهوار" را به عروج در جهت خود و به سوی ملکوت می خواند و بیدرنشینان را جهت سوی غروب دارد، آنگاه که فجر بشر فرا خواهد رسید و البته استراحتی کامل، تا انسان دمی از ظلم و نابرابری و ناآگاهی و جهل و بی بصیرتی برهد و معرفت و عرفان را به همراه زندگی سعادتمند تجربه کند. اینجا رشته بیدر در جهت قبله ی شاهوار جهت دارد و عروج از مُلک به ملکوت و بلندای آسمان ها را نوید داده و ممکن می سازد. این جا حلاوت و شیرینی در نور و پاکی غرق شدن، به همراه رایحه بوی "درمنه" و "گون" و ده ها روییدنی خوش بوی دیگر، تداعی بهشت می کند که او برای تو بر روی زمین تدارک دیده است. دامنه بیدر را خداوند در بلندا قرار داد تا هدیه ای باشد که بیدر نشینان، زایشگری قهار و معجزه گر را در افق دید خود داشته باشند و ره به سمت بیابان های خشک و "لم یزرع" گم نکنند. این شاخصی است که می توان در افق دید و در امتداد اهداف متعالی ما قرار دارد که خدای ناکرده هدفی پوچ و بی حاصل را نشانه نرویم. بسیاری از داشتن دامنه بیدر محرومند و سر در گریبان نداری؛ اما ما که داریم قدر آن را می دانیم؟ اصلا به داشتنش آگاهیم؟ آیا نگاهی به این ثروت عظیم داریم؟ آیا اگر این عرصه محل تاخت و تاز گرگان شود همتی برای زدودن آن از آنها داریم؟ دامنه بیدر همواره با شکوه و جلال و متانت و استواریی خاص ایستاده بر بلندای خویش و به بیدر نشینان چشم دوخته و به گذر ایام می نگرد (تلک الایام نُداولها بین الناس) تا ببیند سپیدارهای بلند و کوتاه و گونه گون در هر دوره ای چه کرده و خواهند کرد.

همانگونه که شاهد بر گذشتگان ما بوده؛ آیندگان از ما را هم به نظاره خواهد نشست؛ این کوه سترگ به تماشا خواهد نشست که آیا سپیدارها به نسیم هایی که از دامنه اش به سوی آنها می وزاند، واکنشی و یا لرزشی خواهند داشت؟ یا این که همچون چوبی خشک و بی حرکت و سفت، یا بی تفاوت از هر آنچه در اطرافشان می گذرد، بی خیال خواهند گذشت. بیدر از بیدرنشینان انتظار سربلندی و ایستادگی و سر زندگی و شادابی و حرکت و احساس دارد؛ بیدر انتظار رویش و بهاری سرسبر و پاییزی رنگارنگ از بیدر نشینان دارد تا زمستان سپید و سرد آن، همواره و در موعد، به دنبال خود بهار را به ارمغان آورد؛ فریاد اعتراض و خشم و یا شادی و شعف این کوه سربلند نسبت به بیدرنشینان را می توان در غرش رعد و برق هایش گاه به تماشا نشست؛ که در پی آن یا با بارش تگرگ هایی ریز و درشت بر شیروانی خانه هایمان در پی هوشداری ماست؛ و یا با بارش دانه های بارانی نرم لطیف، در پی نوازش و قدر دانی ماست؛ دامنه بیدر اگرچه خالی است ولی بی جهت ما آن را خالی از زندگی پنداریم؛ این واقعیتی است که هر کجا ما نیستیم، از زندگی خالی نیست بلکه چون به دقت بنگری خواهی دید که غیر تو بسیارند و در فضایی که خالی هر زندگی تصور می کنی بسیاری می زیند و زندگی در غَلَیان و جوشش است؛ بر دامنه بیدر به جز ما، مارها، زنبورها، عقرب ها و... زهرآگین هم زندگی می کنند که باید آنان هم باشند و بزیند که حتی بیدر را هم بدون آنها لطفی نیست؛ این جا هارمونی در تَکَثُر است و صدای شادی بخش بلبل ها به همراه بغبغوی کبوتر ها و در پی آن صدای شوم جغدها و صدها صدای دیگر باید در هم آویزد تا "ترانه بیدر" رقم خورده و متولد شود و به بیدرنشینان آرامش دهد؛ بیدرِ تک صدا که تنها به تکرار یک صوت مشغول باشد و تنها یک ریتم را بنوازد خسته کننده و ملال آور دانسته و نخواهد پذیرفت؛ حتی اگر این تک صدا ندای بلبلان خوش الحان باشد که در فضای بیدر دائمی و تک صدا شوند. پس بیاییم زمانه را آنطور که در خور "اشرف مخلوقات" است، رقم زنیم که بیدر به تمجید ما، با آیندگان سخن گوید و نه به تمسخر نسبت به افکار و اعمال ابلهانه و کودکانه و خود خواهانه ما زبان باز کند و یا به شکایت از آثار زیانبارش بنشیند.

 

برخی ضرب المثل های رایج در روستای گرمن پشت بسطام:

"گرگ را می خواستند مُختِباز کنند زار زار گریه می کرد که من نمی شَوَم..." من این ضرب المثل را از مرحوم پدر (که خدایش رحمت کند) شنیدم، و آن را در مواقعی استفاده می کرد که: "فردی بسیار به چیزی مشتاق بود، ولی موقعی که می خواستند آنرا به او بدهند، این اشتیاق خود را بسیار مخفی می کرد و برعکس شروع به اظهار تنفر می نماید، که آنرا نمی خوااااهم؟!!." اما داستان مختباز چیست و او کیست: استفاده از این ضرب المثل در بین مردم این روستا، نشانه از سابقه تاریخی و باستانی این مردم در رمه داری و زندگی ییلاق و قشلاق کردن رمه ی گوسفندان است که این چنین اصطلاحی رایج و جا افتاده است. رمه داران استفاده کننده از این اصطلاح مردانییند که اهل خانه ی خود را در روستا رها کرده و با رمه ی خود به مناطق دور دست می روند، که به آن مناطق در اصطلاح "مختآباد" می گویند و افراد حاضر در چنین روشِ رمه داری را "مُختباز" می گویند، یعنی مسولین اداره کننده "آروم" و یا قرارگاه رمه و خدمه ی رمه. این ضرب المثل را باید برای قدرت طلبانِ مشتاقِ پست و مقام بکار برد که شوق خود را برای کسب مناصب بسیار مخفی می کنند و بر مردم منت می گذارند و علیرغم هزار بی تقوایی و تلاش برای کسب آن مقام، پشت این جمله مخفی می شوند که "رغبتی نبود و فقط برای ادای تکلیف حاضر به پذیرش این مقام شدم".   

 

برخی از واژگان در زبان محلی گرمن: 

- نسل قبلی برای وزن کردن از واحد "خروار" استفاده می کردند که مساوی صد من (هر مَن سه کیلو) بود. زمین هم هر صد من را یک خروار زمین می گفتند. برای شیر هم از من استفاده می کردند و هر یک من شیر سه لیتر بود.   

- برای واحد های اندازه گیری کم هم از مثقال استفاده می کردند که هر مثقال فکر کنم چهار گرم و شش دهم گرم بود.   

- ماه های کشاورزی آنها بر اساس ماه های است که برج حمل (قوچ)، برج ثور (گاو نر)، برج جوزا (دوپیکر) برج سرطان (خرچنگ) برج اسد (شیر)، برج سنبله (خوشه)، برج میزان (ترازو)، برج عقرب (کژدم)، برج قوس (کمان) برج جدی (بزغاله نر) برج دلو (آب کش) برج حوت (ماهی) نام آنان بود و از واژه های همچون چله کوچک (خورد) و چله بزرگ (کلان) در تابستان و زمستان که هر کدام چهل روز بود استفاده می کردند.   

- برای اندازه گیری آب کشاروزی از "چارک" استفاده می کردند که هر یک چارک آب برابر بود با سه ساعت آب جاری که وارد زمین هر فرد می شد.   

- برای اندازه گیری طول پارچه و... از واحد "زرع" استفاده می کردند. که نمی دانم چقدر می شود.   

- برای اندازه گیری مسافت از واحد "فرسخ" استفاده می کردند که هر فرسخ برابر با شش کیلومتر بود.   

- آنان به کل یک باب منزل حیاط می گفتند و واژه حیاط به معنی محیط خارج از اتاق ها نبود بلکه شامل تمام چهار دیواری کل یک منزل شامل حیاط و اتاق ها و انبار ها و... بود.   

- یک نسل قبل به مادرها "دده" و به پدرها "دادا" می گفتند و خواهرها را "همشیره" و یا "باجی" صدا می کردند.   

- آنان به کبوتر "کفتر" و به گنبد "گمبز" می گفتند. داستان و قصه را " اوسانه" می گفتند. 

- وسیله حمل برنج، گندم و غلات "تاچه" نام داشت که بیشتر از موی بز  بافته می شد. از پارچه بافته شده از این طریق برای دوختن خورجین ، پالان و... نیز استفاده می کردند.

 ادامه دارد؛

حکایت بیدر و بیدرنشینان همچنان باقی است اگر خداوند فرصتی عنایت فرماید و نفسی باشد. باز آن را به وسع خود حکایت خواهم کرد. تا قبل از آن که حکایتی تازه به دست آید، خواننده گرامی با استفاده از گزینه  ("اضافه نمودن دیدگاه") که در ذیل این مطلب و در انتهای این متن در صفحه وبلاگ، وجود دارد؛ می توانید با فشار جهت نمای موس خود روی آن، از طریق پنجره باز شده هم با نظرات دیگران در خصوص این مطلب آشنا شود و هم اگر اظهار نظری دارد از این طریق برای نویسنده درج و ارسال نماید. دست خود را به هر نوع کمی یا کاستی و یا مطلب اضافی شما دراز می نمایم تا برای نویسنده ارسال دارید لطفا خصوصی نفرستید تا برای دیگران هم قابل انتشار باشد. یا می توانید به آدرس ایمیل مکاتبه فرمایید (این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید) التماس دعای خیر شما را دارم.

ارادتمند همه شما خوانندگان گرامی – سید مصطفی مصطفوی 

 نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 17:0

(البته اصلاحاتی بعدی داشته است) 

ادامه روایت این روستای شگفت انگیز :

اضافه شده در 5 اسفند 1397

روایتی که می آید، حقایقی است از رویدادها و ساختار امنیتی و دفاعی روستای گرمن، تقریبا از حدود قرن 5 و 6 هجری بدین سو، که توسط جناب آقای حاج حسن مهدوی از شنیده های آبا و اجدادی و یا خاطرات خود ایشان است که در تاریخ آذرماه 1397 روایت و در تاریخ 6 اسفند 1397 به مطلب سابق در پیرامون گرمن الحاق شده است :

مجموعه قلعه هایی که گرمن را تشکیل می دادند :

"... گرمن شامل مجموعه ایی از پنج قلعه بوده است که با برج ها، و دیوارها و ورودی خاص خود از همدیگر متمایز می شدند، بدین صورت که هر قلعه شامل دیوارهای بلندی بود که به دور تعداد زیادی از منازل که درون آن قرار داشتند، کشیده شده بود، به همراه یک درب بسیار بزرگ و قوی که توسط چند برج، دیدبانی و دفاع می شده اند، مجموعه این قلعه ها اکنون نام محلات این روستاست. اولین قلعه در ورودی روستا قرار داشت که به "قلعه میرزا قاسم" مشهور است، که شامل مجموعه منازل حول کوچه شهید حاج عباس فیروزی کنونی است، که شامل منازل سمت شرق "کوچه شهید سید محسن مصطفوی، شهید ابراهیم ابوتراب و شهید سید محسن حسینی" (منازل قائمی، مقومی، قائمی، طالبی و از آن سو نیز تا دیوار حمام جدید ادامه داشت. و بر ورودی کوچه شهید حاج عباس فیروزی درب این قلعه قرار داشت؛ و باز کردن درب ورود به غیر از این درب به کوچه های اطراف ممنوع بود و کسی حق نداشت در دیوار خدشه و سوراخی باز کند که  رخنه ایی شود و دشمن بتواند از آن برای ورود به قلعه سو استفاده کند (درب این قلعه را من خود در کودکی دیده ام) و ایجاد درب ورود و خروج توسط این منازل خارج از این کوچه و دلان مخصوص ممنوع و خلاف مقررات امنیتی این قلعه بود.

دومین قلعه، "قلعه زیر حد" بود، که منزل شما (کربلایی میرزاموسی) و تمام منازل سمت شرق کوچه شهیدان ابراهیم ابوتراب، سید محسن مصطفوی، سید محسن حسینی به همراه کلیه منازل در دو طرف کوچه ایی که به همین نام اکنون مشهور است به قلعه زیر حد، را تشکیل می دادند و راه شما و بسیاری دیگر در ردیف منزل شما، از همان خانه مرحوم ولی فیروزی (ولی فرزند مرحوم یحیی) به داخلی کوچه زیر حد راه داشت و کسی حق نداشت که خارج از آن راهی برای خود باز کند، که این مخالف مسایل امنیتی بود که بر سازمان اداره و حفظ نظم قلعه ها حاکم بود.

سومین قلعه در این  سمت "قلعه آقا" بود که الان حول حوش همان کوچه ایی که منبرخانه آقا قرار دارد شکل گرفته بودند و سمت شرق این قلعه خندق غربی (معروف به هندق) روستا بود و سمت شرق آن قلعه چهار تکیه قرار داشت و این قلعه شامل منزل پدر بزرگ ما حاج محمد مهدی مهدوی هم بود که در انتهای کوچه بود و مسجد شیخ محمد مهدوی پدر بزرگ شما هم در ابتدای آن قرار داشت و درب آن نیز از همین انتهای خروجی قنات حسین آباد بود و قعله زیرحد هم به این آب که از مسایل مهم دفاعی دسترسی به آب بود، برخوردار بودند.

قلعه دیگر به "قلعه پایین" یا همان "قلعه چهار تکیه" اطلاق می شده که شامل چهار تکیه، مسجد جامع کنونی و منازل اطراف آن است که از سمت شرق به خندق شرقی (معروف به هِندَق) و از سمت غرب به قلعه آقا و از سمت شمال به قلعه میانه منتهی می شد، و منازل به این قلعه درب ورود و خروج داشتند و با چهار تکیه و مسجد جامع یک مجموعه بودند، که بدان راه داشتند، و همین انتهای دیوار مسجد جامع کنونی و نوساز، که ورودی کوچه ایی است که به چهار تکیه منتهی می شود درب ورودی این قلعه در آستانه اش قرار داشت. انتهای این قلعه هم "دالان تاریک" مشهور و یا زیر تکیه حاج عبدالله بود و بین قلعه پایین و قلعه میانه خالی بود و بعدا این منازلی که بعد از دالان تاریک ساخته اند، به وجود آمده است و خارج از قلعه قرار داشتند.

قلعه میانه نیز خود مجموعه ایی بود با دیوارها و برج و باروهای بلند، که ورودی آن درب بزرگی قرار داشت و مکتب خانه روستا (بخش تعلیم و تربیت) در واقع بالا خانه ایی بر روی این درب و به عنوان سردرب بود، که ورودی به کوچه شهید محمود بیاریان کنونی است؛ و تمام منازل را تا کوچه شهید زین العابدین غریبی، شامل می شد و همه به داخل این کوچه راه داشتند. قلعه ها هر کدام دربان خود را داشت که مراقب بود که در مواقع خطر و شب ها بسته بماند.

قلعه دیگری هم بود که اسم آن را من می دانم و معروف به شغال آباد بود که به لحاظ دوری از ده به آن اطلاق می شد که این نزدیک به یخدان تاریخی روستا و این مجموعه بود.

قلعه ی دیگر، "قلعه بالا" بود که شامل عمارت کربلایی خان در سمت شرق و تکیه در وسط تا خیابان اصلی ادامه داشت که در سمت شرق آن قرار داشت، قلعه بالا و مجموعه کوچه اطراف آن هم یک ورودی داشت که مقابل مسجد قلعه بالا بود، برج و باروهای مخصوص خود را داشت و این قلعه ها هر کدام در مجموع توسط ساکنین آن مدیریت نگهداری و مرمت مداوم می شد، تا دیوارها همواره بلندتر و امکانات دفاعی آن باز بینی شده و آمادگی دفاعی همیشگی باشد. هر قلعه دربان خاص داشت و هماهنگی های دفاعی داشت، که کسی در دیوار قلعه به بیرون، درب اختصاصی باز نکند، و خدشه ایی در توان دفاعی قلعه به وجود نیاید. حمام قلعه بالا هم بیرون از قلعه بالا قرار داشت.

قلعه دیگری نبود که برج و بارو یا درب خاص داشته باشد. خانه های این وسط هم دیوارهای بلند داشت ولی شکل قلعه با درب ورودی و.... نبود یا منازلی است که بعد ها ساخته شده اند و زمین هایی است که ساخت و ساز شده و قدمت دیگر مناطق را ندارند.

 شهدای تاریخی و ماندگار و افتخارآفرین و بی مزار گرمن :

زمانی بود که سلسله قاجار به ضعف و تشتت مبتلا شد، و هنوز پهلوی هم نیامده بود که اوضاع را جمع و جور کند، و اینجا بود که عده ایی از ترکمن ها روی به شورش و غارت آورده از فرصت ضعف حکومت مرکزی سو استفاده کردند و حملاتی را برای غارت و چپاول شروع کردند، این غارت حتی تا بسطام را هم در بر می گرفت. که مال و حتی انسان هم با خود از زن و بچه و مرد به اسارت می بردند. ولی از میان روستاهای این منطقه گروهی از مردم گرمن بودند، که به مبارزه با این گروه های غارتگر ترکمن برخاستند و به مقابله با آنها رفتند.

البته با توجه به ساختار منظم دفاعی که خود گرمن داشت، آنها موفق به غارت اینجا نشدند، ولی از قلعه نو خرقان غارت کرده بودند، با این حال از این روستا برای مقابله با آنان گروهی از سلحشوران حرکت کردند. به این افراد مجاهد گفته می شد، و یکی از این مجاهدین هم محمدقلی (مهدوی) پدر بزرگ ما بوده است. اینها عده ایی بودند که برای پس گرفتن اسرا و اموال به تعقیب و مقابله با غارتگران رفتند، این مجاهدین به فتوای یکی از آخوندهای معروف به نام مرحوم آقا شیخ یعقوب، که پدر خانم آقا شیخ محمد حسین (شیخ مندسین) است که شیخ محمد حسین، پدر مرحوم کربلایی محمدعلی امینی بوده است که جد همه ی امینی هاست.  

به فتوای ایشان عده ایی سلحشور و مجاهد از گرمن حرکت کردند که از خود امینی ها هم در این گروه بودند، که در این نبرد محمد قلی پدر بزرگ ما و یک نفر از امینی ها که غلام بوده یا یعقوب به همراه برادر کربلایی خلیل قربانی (فرزند کربلایی نوروز) در درگیری که با یاغی های ترکمن در روستای "شیرناوا" در آنسوی کوه ابر داشتند به شهادت رسیدند و علیرغم غلبه بر یاغی ها، در همانجا دفن شده اند.

تعداد مجاهدین زیاد بوده که چهار نفر در این عملیات به شهادت می رسند، و در همانجا هم دفن می شوند. یکی از این شهدا پدر ما محمد قلی مهدوی بوده است، یکی پسر کربلای نوروز که شهید حاج نوروزعلی قربانی اسم پدر بزرگش را دارد، و برادر کربلای خلیل قربانی، غلام یا یعقوب امینی که عموی مرحوم حاج محسن امینی فرزند شیخ اسدالله امینی بوده که به شهادت می رسد، که در واقع برادر کربلایی شیخ اسدالله امینی به نام یعقوب یا غلام بودند. شهید دیگر از طایفه احمد ابراهیم (احمدابریم) بوده نمی دانم عمویش بوده به اسم حسین، که عباس خالوزا، احمد ابریم، غلامحسین قاسم و.... این ها یک طایفه اند و این حسین هم از طایفه آنهاست. اینها یک طایفه بودند که از ِنگِرمُو به گرمن مهاجرت کرده اند. یکی از شهدا از آنها بود که طایفه پرجمعیتی بودند.

البته از گرمن عده ی زیادی در این گروه مجاهدین و سلحشوران شرکت داشتند ولی از این گروه این چهار نفر به شهادت رسیدند و در شیرناوا دفن شدند. ما در تلاش برای یافتن محل دفن این شهدا به شیرناوا مسافرت کردیم تا شاید نشانه ایی از قبور این شهدا بدست بیاوریم ولی موفق نشدیم،

مرحوم حاج حسین ما (مهدوی) که با مرحوم بابای شما (مصطفوی) و مرحوم کربلایی رحیم (بیاریان) که همسفر بودند و در این مسیر هیزم از جنگل می آوردند، مرحوم کربلایی رحیم می گفت که ما در برگشت از جنگل به شیرناوا که می آمدیم، تقریبا بعد از ظهر بود که از سرکوه باز می گشتیم، و آنجا هم رسم شان بود که بعد از ظهر جمعه پلوی خوبی می پختند و برای خیرات اموات می آوردند سر مزار شیرناوا، و ما هم که معمولا گرسنه بودیم با هدف رسیدن به این پلو، خودمان را سعی می کردم در همین حدود ساعت به این مراسم برسانیم، و من که مداح بودم، ذکر مصیبتی می کردم و فاتحه ایی و... مردم شیرناوا هم خوششان می آمد و پذیرایی خوبی از ما می کردند، بعد که فاتحه می خواندیم و پذیرایی می شدیم، مردم شیرناوا می گفتند بروید اونطرف "سیاه روبار"، آنجا هم فاتحه ایی بخوانید، ما آنها را نمی شناسیم ولی آنجا مزار مجاهدین است، که از مجاهدین روستای گرمن هم دربین آنها هستند، یعنی مزار شیرناوا این طرف سیاه روبار بود و مزار مجاهدین در آن طرف دیگر سیاه روبار قرار داشت. با این حساب ما نتوانستیم مستندی از قبر و قبور این مجاهدین که چهارتای آنها هم از مجاهدین و سلحشوران گرمن بودن بدست آوریم.

البته داماد خواهرم که در آنطرف روبار زمینی را برای ساخت منزل گرفته بود وقتی می خواست پی خانه خود را بکند به قبر بر می خورد که برای مسلم شد که شاید این همان قبرستان مجاهدین باشد که حالا پیدا شده. ولی باز هم نه سنگ مزاری و... مشخص نیست که همان است یا نه.

به نظر شما چرا مجاهدین جنازه های خود را به گرمن باز نگرداندند؟ (آقای مهدوی) وسیله ایی نبود که برگردانند، علاوه بر آن درگیری و نا امنی بوده و نتوانستند برگردانند و همانجا دفن کردند. شاید هم درگیری بعد از این نبرد ادامه یافته است.

گرمن یک محله مهاجر پذیر بوده و از مهاجرین تشکیل شده است:

یک محله هم بود بین گرمن و قلعه محمد آقا که "مَدوُها" نامید می شد،که ساکنین آن از قلعه آقا عبدالله به اینجا مهاجرت کرده بودند، و به دلایلی نه در گرمن بودند و نه در قلعه محمد آقا و این بین ساکن شدند. یک فرد شجاع هم در بین آنها بود که می گفتند یک پلنگ را با دست خودش کشته بوده، که پدر عباس نامی بود پدر شوهر طاهره نانوا که در قلعه نو خرقان ساکن شدند. گرمن خیلی مهاجر پذیر بود، طایفه ما و شما و خیلی های دیگر از مهاجرینی هستند که به محل گرمن فعلی آمده اند و این قلعه ها را شکل داده اند.

قدمت تاریخی گرمن کهنه :

"سم کانه گرمه" و تپه های خرقان یک مجموعه بوده و همه گرمن را تشکیل می داده است، شیخ ابوالحسن هم به طور مسلم از اهالی گرمن آن موقع بوده است، و حتی سلطان محمود غزنوی که در قرن شش یا پنج به دیدار شیخ ابوالحسن آمد، گرمن تاریخی پا برجا بوده و در همانجا بوده است، لیکن چه حادثه ایی اتفاق افتاد که آن گرمن ویران شد و عده ایی قلعه نو را بنا کردند و عده ایی هم پایین تر آمده و گرمن جدید را ساختند، مشخص نیست.

حتی در زمان رضاشاه پهلوی که زمین ها را به لحاظ ثبتی کد بندی می کردند، این منطقه را جزو گرمن شناختند و لذا یک زمین چاله و گود بود، که راسته کوزه گرها و... در آن قرار داشت و در خروجی قلعه نو کنونی به سمت گرمن است، که اکنون منزل مرحوم عزیز کردی هم که در بالاتر از آن قرار دارد، این ها همه کد ثبتی گرمن را دارند. کد ثبتی املاک قلعه محمد آقا 130 و کد ثبتی زمین های گرمن 131 و کد ثبتی زمین های قلعه نو خرقان 132 هست و زمان پهلوی که خواستند زمین ها را کد ثبتی اختصاص دهند، باز این زمین ها را به جای این که کد 132 (قلعه نو) بدهند، کد 131 دادند و این خود به این دلیل است که این زمین ها را به صورت رسمی در آن زمان هم به نام گرمن می شناختند و لذا در حدود گرمن ثبت و نقشه برداری کردند، و کد 131 به آنها اختصاص دادند و لذا در محدوده ثبتی گرمن قرار گرفت، که بعدها این املاک به مرور به قلعه نویی ها فروخته شده است.

گرمن یک بار با تمام اهلش از بین رفته است. این واژه گرمن از نظر لغوی به معنی نوبنیاد، و یک روستای جدید است که در محلی جدید ساخته شده است. جد مرحومم حاج عبدالله، از ری (تهران) یا اصفهان به گرمن آمده است و طایفه کربلایی علیخان که روشن است و سند دارند که از اصفهان آمده اند. مرحوم دایی جان شما کربلایی حسن آقا (فرزند مرحوم شیخ محمد) یک بار می گفت، من یک بار از تهران که می آمدم رفتم سمنان، در مسجد جامع سمنان که متصل به بازار سمنان است، و تکایا هم در بازار بود، مستقر شدم؛ مساجد در زمان سابق دوتا بود یکی مسجد کوچک و یکی بزرگ که زمستان مردم می رفتند مسجد کوچک و تابستان مسجد بزرگ، ایشان می گفت من کاری در سمنان داشتم و باید سمنان می ماندم، و رفتم همان مسجد، در شهرها شبستان های کوچک و بزرگ می ساختند که تابستان شبستان بزرگ استفاده می شد، و زمستان از شبستان کوچک که بتوانند آن را گرم کنند.

هوا سرد بود و در شبستان کوچک مسجد جامع سمنان نشسته بودم و کاری هم نداشتم و نشسته بودم در کار و زندگی خود غرق بودم، یک وقت یک پیرمردی که عمامه هم نداشت، و اما محاسن داشت و آن موقع ها محاسن را هر کسی نمی گذاشت، یا باید صاحب یک مقام علمی، مذهبی، عرفانی، سیاسی و... بود، یا صاحب صنعتی بود یا بزرگی بود و یا و... تا محاسن می گذاشت. خلاصه این فرد با این مشخصات آمد و به من سلام کرد و گفت گویا شما در این شهر غریبی، گفتم بله، گفت اهل کجایی گفتم اهل شاهرود، گفت خودِ شاهرود؟  گفتم نه از روستاهای پشت بسطام، گرمن؛

از من سوال کرد شما طایفه اتان شب عید نوروز غذا می پزید می برید بیرون، یا این که غذا نمی پزید و منتظر می مانید تا غذا برای شما بیاورند، گفتم ما از آن کسانی هستیم که اتفاقا غذا می پزیم و می بریم بیرون، او گفت پس شما با این اوصاف از ری هستید و اصالتا هم اصفهانی هستید، شاید اجداد شما مدتی در همین سمنان هم بوده اند.

گفتم چطور به این نتیجه رسیدید؟ گفت شما هم همان راهی را رفته اید که ما رفته ایم و همین سیر حرکت را ما هم طی کرده ایم. حسن آقا می گفت : اتفاقا وقتی به رسم و رسومات که نگاه کردیم، دیدیم ما از خانواده هایی در گرمن هستیم که شب عید نوروز غذا پخته و برای دیگران هم می بریم. و بعضی خانواده ها بودند که شب سال نو غذا نمی پختند و آنرا عملی درست نمی دانستند و منتظر می ماندند تا برای شان از بیرون غذا بیاورند. شب عید از خانه این خانواده ها نباید دودی بلند نمی شد، مثل خانواده آخوند ملاعلی به طور کل، ابوتراب ها و... که رسم نداشتند که غذا بپزند شب عید، و از جایی دیگر برای شان غذا می بردند. البته این ممکن است که صحت داشته باشد یا نه، سندیتی ندارد ولی یک کسی در سمنان که نظری نداشته، این را مطرح کرده بود، و این می تواند قابل اعتنا باشد، آن زمان ها طایفه ها و خاندان ها را از رسوم و سنن رایج در آنها می شناختند.

عموی من هم (پدر من مرحوم کربلایی عبدالله، وقتی من دوساله بودم، مرحوم شد و عموی مان، ما را بزرگ کرد)، می گفت که عموی ما در دیوان حکومتی در تهران بوده است، که آن زمان مصادف می شود با قبل از احمد شاه قاجار، یعنی از حدود 120 سال قبل. این مسلم است که ما یک ارتباطی از طریق خاندان پدری با تهران داشتیم، اما مادری ما اصالتا از بسطام بود. علاوه بر طایفه مادری ما، امینی ها همه از بسطام هستند، اولاد کربلایی سید محسن میری همه از بسطام هستند.

در بین قرن هفتم تا دهم هجری ما سند داریم که گرمن قدیم بوده است و در این بین چه حادثه ایی اتفاق افتاده معلوم نیست، سیل بوده، زلزله بوده، رانش زمین بوده، آتش سوزی بوده و... مشخص نیست و این گرمن از بین رفته است و بعدها مهاجرینی از جاهای دیگر که ما از بسطام هستیم، شما از میقان هستید، از اصفهان آمدند و از تهران آمدند، از خراسان آمدند و مهاجرین متنوعی از همه جا آمدند و این گرمن جدید را ساختند.

حتی از محلی که اکنون کشور ارمنستان است هم مهاجرینی داشتیم که به گرمن آمدند و اینجا ساکن شدند. از بیارجمند که دیگر خیلی آمدند، بیاریان و سلیمانی ها که حاج احمد سلیمانی جدشان بوده که پسرخاله های شما هستند و از بیارجمند آمده اند، و در گرمن ساکن شدند. این ها شغل شان تنباکو کاری بود، و این حرفه را از بیارجمند با خود به گرمن آوردند.

باغ نِگِرمی بالای خانه ما، مال همانی است که از ارمنستان آمده و اینکه که با گوگرد کِشتِه (برگه های) زردالو را دود بدهیم تا در فصل گرم کرم نگذارد و فاسد نشود، از ابداعات او بوده که از آن منطقه به اینجا آورده و به ساکنین دیگر گرمن هم یاد داده است، و مردم محلی نه این تکنیک را یاد داشتند و نه انجام می دادند. مردم محل این راه سالم نگهداشتن محصول را بلد نبودند و سیستم در طبق برگه زردالو درست کردن و دود دادن را او به ما یاد داد، تا قبل از این محصول گرمن به دلیل دود ندادن، فاسد و خراب می شد و آنرا نمی خریدند و به این ترتیب در اقتصاد گرمن تحول ایجاد کرد و محصولات خریدار پیدا کرد.

و ابتدا چند تا کوره برای دود دادن کشته درست کرد، یکی در داخل همین "زمین خرمنخو" [1] یکی در باغ مرحوم کربلایی علیخان است و در باغ کسانی که باغ و محصول زیاد داشتند، کوره هایی با این سیستم ایجاد کرد. شما هم این کوره را هم در داخل باغ داشتید و هم در داخل حیاط منزلتان.

خدا رحمت کند مادربزرگ شما، همسر کربلایی موسی را که هر چی فکر می کنم شیر زنی بود که هیچ مردی به اندازه او نفوذ کلام و شخصیت نداشت، و به نهایت انسان معنوی و صاحب نفس بود. مرحوم پدر من بی نهایت به ایشان و این خانواده شما احترام داشت، و قسم می خورم هر موقع که مریض می شد، حتما نذر سادات می کرد و یکی از ساداتی که می دانست، اگر نذر کند جواب می گیرد شما بودید، و نتیجه هم می گرفت.

شما هم از طرف بابا بزرگت کربلایی میرزا موسی، و هم مادر بزرگت و خانواده همسر مرحوم حاج عموی شما (حاج سید حبیب) نوروزی ها و... همه از میقان هستید و از آنجا به گرمن آمدید. میقان درب و پیکری نداشت و برج و بارویی نداشت، لذا به گرمن آمدند تا از این امکانات امنیت و سلامت استفاده کنند.

خانه خود شما من یادمه آن خانه قدیمی که زیر بالاخانه شما قرار داشت 5 تا کندو (انبارهای بزرگ ذخیره گندم) داشت. مرحوم مادرم با مادر بزرگ شما خیلی دوست بود، و من زیاد خانه شما می آمدم و این کندوها را در همان کودکی من دیده ام، این تعداد کندو برای ذخیره یک خانوار خیلی زیاد بود، دلیل داشتن این تعداد هم این بود که این کندوها را میقانی ها آذوقه می آوردند و پر می کردند، و آذوقه خود را اینجا نزد فامیل خود انبار و به امانت می گذاشتند. آنها آذوقه خود را در گرمن به امانت می گذاشتند، این هم به خاطر سلامت و امانت داری این ملت بود و هم امنیتی که ناشی از سیستم برج و بارو و شجاعت این مردم به وجود آمده بود که در میقان و روستاهای دیگر نبود.

سرمایه گذاری سرمایه دارهای شاهرود در گرمن و دلایل آن :

بسیاری از سرمایه دارهای بزرگ شاهرود در گرمن ملک می خریدند و سرمایه گذاری می کردند. من یک بار از مرحوم حاج عبدالکریم غفوری و مرحوم حاج علی سوال کردم چه دلیلی دارد که سرمایه دارهای شهر اینجا می آیند و ملک و آب می خرند. سرمایه دارهایی مثل مرحوم جعفری ها که بیمارستان شاهرود ملک جعفری هاست، صمدی ها که پارک ملک صمدی هاست، طزری ها، صفری ها، که صاحب چقدر مغاز و پاساژ و... هستند.

اینها همه آمده اند در گرمن ملک و آب خریده اند. مرحوم آقای احمد سلیمانی ملک هایی که در گرمن دارد، از طرزی ها خریده اند. باغ های مشهدی تقی رحیمی از طزری ها بود، که خریدند. دلیلش هم این بود که شاهرود چند دهه چنان رکودی دچار شده بود که مرتب از آن شهر مهاجرت می کردند و به تهران و... می رفتند ولی ورودی نداشت، لذا خانه هایی در شهر بود که مخروبه می شد، ولی خریدار و یا مستاجری نداشت، ولی اینجا می آمدند زمینی می خریدند ده تومان و ده سال نمی گذشت که به صدتومان می فروختند. یک چارک آب می خریدند بیست تومان دو سال نمی شد می توانستند به 50 تومان بفروشند و سرمایه گذاری آورده زیادی داشت.

یا ملک و آب خود را اجاره می دادند و اجاره خوبی هم می گرفتند، ولی وضعیت شهر شاهرود طوری بود که خانه ها را به این منظور اجاره می دادند که یک نفر در آن حضور یابد و خراب نشود، و به مخروبه تبدیل نگردد، و لذا صاحب خانه ها مجبور بودند بدون دریافت اجاره، فقط دنبال فردی با این مشخصات باشند که خانه اشان را به او بدهند که مخروبه نگردد.

دوم این که ثبت و سند هنوز مرسوم نبود و این جریان ثبت اسناد مربوط به سال 1312 شمسی است که رضا شاه آن را مرسوم کرده است، پیش از آن قباله ها مرسوم بود و قباله هایی معتبر بود که به امضا و مهر علمای گرمن اعتبار می گرفت، لذا این سرمایه گذاران به راحتی صاحب زمین و آبی می شدند که قباله ی معتبری به همراه داشت و کسی نمی توانست روی آن سخن بگوید.

افرادی مثل آخوند ملاحسین، آخوند ملاعلی، آخوند ملاعباس، آخوند ملاقاسم، آقا شیخ یعقوب، آقا شیخ محمد حسین و... اگر قباله ایی را امضا می کردند، مهر بر کاغذ بود، بعضی از این ها اهل فتوا بودند و البته آن موقع ها رساله ایی نبود، و مرسوم هم نبود، رساله احکام شرعی به عربی نوشته می شد، آقا شیخ محمد حسین که اهل فتوا بود، قبل از آیت الله شاهرودی، فقط رساله آیت الله محمد حسین کمپانی اصفهانی بود که مرجع عالم بود و رساله اش به عربی بود، مرحوم شیخ حسن امینی آن را می خواند و معنی می کرد و مردم هم می فهمیدند.

مرحوم آقا شیخ محمد حسین خودش صاحب فتوا بود، که یک مورد فردی یک ملک را از شخصی گرفته بود و غصب کرده بودند، آن را بر اساس همین قباله ها پس گرفت و به صاحبش باز گرداند. حتی یک زنی را از مردش طلاق گرفت، و فتوا داد که این مرد لایق این نیست که این زن در خانه او باشد و هم کُفّ هم نیستند و... خلاصه این ها خیلی قدرت و نفوذ داشتند و البته حکم به عدل هم می کردند. لذا قباله ایی که به امضا یا مهر این ها می رسید، بسیار معتبر بود. لذا شاهرودی های متمول اینجا ملک می خریدند که سرمایه گذاری و ملک آنها به خطر نیفتد و از امنیت سرمایه گذاری و آورده ایی که در گرمن بود، استفاده می کردند.

حمام قلعه پایین :

 حمام قلعه پایین به سبک حمام های مشهور کشور ساخته شده و یک متر و نیم از سطح زمین بالا بود و تاقچه ها و ضربی های آن با حمام های اصفهان برابری داشت، حمام خزینه ایی که زیر زمین ساخته شده بود و  با یک دیوار یک متری از آن محافظت می شد و در بین هم گنبد های با صفای آن قرار داشت و بسیار گرم بود. هم صحنی که برای نشستن و شستن ساخته شده بود و سالن درازی که داشت.

چکدرمه های چالپخت گرمن :

هم آن روزها مشهور بود، چکدرمه برنجی بود که برای پخت، زیر خاکستر و آتش با قابلمه دفن می شد و تمام اطراف دیگچه حامل چکدرمه ته دیگ خوشمزه ایی داشت، و وقتی از آتش بیرون می آمد برنج به صورت قالبی از قابلمه جدا و خارج می شد، و مثل کیک تولد بریده می شد. صمدی ها کنار زمین پایین شما زمین داشتند، که یک مدت هم این زمین در دست شما بود.

یک سوم ملک روستای ابر ملک بعضی از سادات گرمن است

مرحوم میر که پدر بزرگ شماست، و خیلی ثروتمند بوده و صاحب آبادی ها و روستای زیاد بوده و بالای صد سال هم عمر داشته است و نوه و نتیجه زیادی داشته است، بخشی از اموال خود در روستای ابر را وقف بخشی از اولاد ذکور و اناث خود می کند، که شما یکی از آنها هستید، ایشان یک سوم املاک روستای ابر (آب، زمین و هوا و جنگل) را در مالکیت داشته، که وقف بخشی از اولاد خود که شما باشید می کند، تا از آن بهره مند باشید، موقوفه ابر همین است که شما هم سهم داشتید و...

اسامی تعدادی از علمای روستای گرمن

۱- آخوند حاج ملا احمد واقف عرصه حوزه علمیه گرمن

۲- افصح المتکلمین مرحوم شیخ محمد حسین فلسفی فرزند ملا احمد

۳- آیت الله شیخ حسین امینی فرزند ملا علی اصغر

۴- ایت الله شیخ حسین امینی فرزند شیخ اسدالله

5- حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسن امینی

۶- شیخ یعقوب امینی

7-  شیخ اسدالله امینی فرزند ملا فتح الله

8- مرحوم حاج ملا فتح الله

9- آخوند ملا علی (غفوری )

10-  مرحوم شیخ ابراهیم ناطقی فرزند شیخ نظام الدین

11- مرحوم شیخ علی اکبر ناطقی فرزند شیخ ابراهیم

12- مرحوم شیخ حسن امامی

13- مرحوم شیخ اثنی عشری

14- مرحوم ملا یوسف سلیمانی

15 مرحوم ملا علی اصغر امینی

16- شیخ موسی میرفانی

17- شیخ عبدالله الحسین غفوری

18-  شیخ محمد اثنی عشری

19-  ملا حسین دزیانی

20-  شیخ تقی امینی

21-  مرحوم شیخ مهدی امینی

22-  آخوند میرزا اقا میرفانی

23-  شیخ میرزا حسن میرفانی

24- مرحوم شیخ محمد مهدوی

25- آخوند میرزا بابا میری

26- مرحوم شیخ عباسعلی قائمی

روحشان شاد و یادشان گرامی

حوزه_علمیه_گرمن

تهیه کننده :  دهیاری گرمن

 [1] - زمین "خرمن کوب" ظاهرا بوده که در کویش محلی به دلیل این که حیواناتی که مسول کوبیدن خرمن بودند آن را در یک حرکت دایره ایی و چرخش می کوبیدند، به قول محلی ها مثل خو (خوک) سر را پایین می انداختند و بی هدف می چرخیدند، و به این ترتیب به "خرمن خو" تبدیل شده است. قائدتا نمی توانسته محل زیست خوک ها باشد، البته گراز ها در محلی نزدیک دره بیدر به نام چشمه لوخی زندگی می کردند و من آنها را دیده ام به سن خود.

از این به بعد راوی مطالب جناب آقای حاج ابوالقاسم مهدوی :

 

مقررات شرکت در مراسمات محرم :

مرحوم پدر بزرگم حاج محمد مهدی (سه نسل قبل) تعریف می کرد، آن موقع ها رسم بر این بود که اگر کسی در مراسم برگزار شده در محرم، و از جمله خطبه خوانی شرکت نمی کرد و یا دیر می رسید، جریمه و گاه زندان می شد؛ در یک مورد آقا میرزا رحیم (مسئول اجرای این تصمیم) به مرحوم مهدی قلیخان که هم در ثروت، هم در سن، هم در عقلی، هم از نظر این که از اشراف به نام در منطقه بودند، می گویند، "خان چرا دیر آمدید،" که پاسخ می شنود، "عذر داشتم"، به ایشان گفته می شود "از شما عذر پذیرفته نیست"، و به عوامل برگزاری خطبه می گوید "زندانش کنید (مهدی قلیخان را)."

مرحوم پدر بزرگم می گفت: ما که وابستگی داشتیم و جوان هم بودم، دویدم جلو که، "جریمه دیر آمدن ایشان، حاضر است و همین الان از دکان می آورم، و تقدیم می کنم (که مهدی قلیخان زندان نرود)"، آقا میرزا رحیم گفت "نه"، و قبول نکردند و بدین ترتیب مهدی قلیخان را به علت دیر آمدن به مراسم خطبه خوانی، در غروب محرم، و نقص مقررات، زندان کردند،

خطبه که تمام شد، آقا میرزا رحیم گفت، که خان دیر آمده، او نباید دیر بیاید (این جملات حرف ها برای گفتن دارد)، عذر داشتند، عذرش را نپذیرفتیم، و زندانش کردیم، مرحوم پدر بزرگم گفت ما بعد از خطبه پریدیم مغازه و جریمه را آورده و درب زندان تحویل دادیم، مهدی قلی خان آزاد شد،

پدر بزرگم می گفت، بعد به آقا میرزا رحیم گفتم، شما چرا این کار را کردید، با تَحکُم گفت "شما حرف نزن، اولا که ایشان من را در مقابل سید الشهدا کوچک کردند، دوم این که همه باید در این دستگاه خادم باشند، به خصوص خطبه، کار خوبی کردم برو، حرف نزن."

این یک ظرب المثلی بود که همه در مقابل تشکیلات سید الشهدا، هم خادم باشند، و هم خاشع باشند، هم کوچک باشند و... این است که اگر کوچکترین مسامحه ایی بشود سنت عوض می شود، باید قطعا و قاطع سنت عمل شود، یکی از من سوال کرد شما اینجا خوب عمل می کنید؟!

من گفتم ما اینجا مقلد دیگرانیم، خوب عمل نمی کنیم، آنها بهتر از ما عمل می کردند،

مرحوم بابا حاج رجب علی شما، با آن محاسن سفید و نورانی که داشت، بالای نخل می نشست، تا انتهای این که نخل عاشورا را حرکت می خواستند بدهند، امور بستن نخل و... را فرماندهی می کرد، آنها قصد داشتند که وظیفه خود را به خوبی انجام دهند، این ها سنت هایی است که اگر شل و سهل گرفته شود، به تدریج کار شل می شود، باید کاملا و محکم سنت اجرا شود،    

 

ساخت مسجد جامع گرمن :

وقفنامه مسجد موجود است، این وقفنامه چنان دقتی دارد، که خواندنش عبرت آموز است، مرحوم حاج عبدالله که واقف این مسجد جامع و تکیه حاج عبدالله است، در حاشیه این وقفنامه نوشته است که در جنب "قلعه" پایین مسجدی بنا کرد، که مسجد حاج عبدالله بزرگ گفته می شد، این دائی موسی که تکیه حاج عبدالله به تکیه دائی موسی هم مشهور است، پسر آقا شیخ عباس هستند، شیخ محمد علی پسر حاج عبدالله بوده، جد اعلای حاج عبدالله هم شیخ بوده، و جد اعلای حاج عبدالله، ابوتراب بیک بوده است، این "عباس محرمی" همان عباسِ شیخ محمد علی بودند، و عباس محرمی نوه شیخ عباس بودند،

حاج عبدالله وقتی می خواستند بروند مکه، که مکه رفتن هم مثل الان نبوده و خیلی طولانی مدت بود، دستور ساخت مسجد را داد، وقت برگشت از  این سوی غرب می آمدند، الان ما یک زمینی داریم که به اسم زمین "چادر وا" مشهور است، وقتی برگشت از کسانی که به پیشواز کاروان ایشان آمده بودند، سوال کرد که مسجد درست شد، گفتند نه هنوز، همانجا در همین زمین دستور داد که همه همراهان از اسب پیاده شوند، و خود همانجا چادر زدند، ایشان بزرگ طایفه بود و همه اطاعت کرده و چادر زدند، آنقدر آنجا ماند تا کار ساخت مسجد تمام شد، و بعد از آن به روستا آمد، ابتدا رفت در مسجد، و از مسجد سپس به خانه خود رفتند.

مسجد جامع دارای موقوفاتی است که همان موقع حاج عبدالله به آن وقف کرده اند، 10 چارک آب قنات محمد آباد (مدآباد) هست، مرحوم دائی موسی که دائی ما (مهدوی ها) بوده است، بعد از دائی موسی کار مسجد و تکیه به مرحوم "آق ملا" منتقل می شود، بعد از آق ملا به مرحوم بابا بزرگ ما حاج محمد مهدی و بعد به مرحوم پدرم حاج علی منتقل می شود، بعد هم که ما اگر نترسیم، می گوییم ما متولی آن هستیم.

هر خانه ایی، هر خانواده ایی، هر دهی و... که پشت به مسایل بزرگتر و کوچکتر کرد، بدبخت می شود، این را قطع مسلم بدان، کار از آنِ طایفه است، متعلق به کسی نیست، همه باید طایفه ایی این کار زیبا و ارزشمند را انجام دهند،

 

وسعت اعتقادات مذهبی زینبیه :

مرحوم کربلایی ماه طلا همسر کربلایی میرزا موسی، و مادر بزرگ من همسر حاج محمد مهدی مهدوی، یک چند تایی بزرگان زن ها بودند، مادر بزرگ من قلعه بالا زیاد می آمد مخصوصا همین جایی که الان زینبیه را ساختند، که به آن منزل حاج ابوالقاسم می گفتند، این ها در دهه صفر آشپزی می کردند و...، به جَدّ شما قسم، هر وقت از بچه های ما یکی مریض می شدند، مادر بزرگم به من می گفت، این ظرف را بگیر در به دو برو قلعه بالا، بگو آب بفرستند، و بچه ها هم همینطور خوب می شدند، حالا این عمل و اعتقاد خراب شده، با عمل جراحی هم خوب نمی شود، شک از این طرف است، این است که نمی پذیرد.

به جده شما فاطمه زهرا، چند صد بار من این را خودم دیدم، تا بچه ایی تب می کرد، کار ما همین بود، می گفتیم اگر نبودند چی، مرحوم مادر بزرگم می گفت پرده ایی چیزی را آب بکشید و بیایید، و مریض ما خوب می شد.

هرکس که این روال طایفه ایی و بزرگتری ها را قبول نداشته باشد، به جد شما محکوم به فناست، حتی اگر فوق دکترا هم باشد، نمی فهمد، چرا که شعور ندارد. کوچک ها و تازه به دوران رسیده ها نباید بزرگان را خار و خفیف کنند و به آنها بی اعتنایی کنند.

 

ذوالجناح بندی :

این ذوالجناح که در عمارت کربلایی علیخان بسته می شود، با حضور کربلایی علیخان و مهدی قلیخان بسته می شد، این کار امروز و دیروز نیست، از قبل بوده، این ها نژادشان بسطامی است و از بزرگان بسطام بودند، از خان های وابسته به طایفه حاکم قاجاری ها، خان های قلعه محمد آقا هم همینطور، گفته می شود حاجی خان، که پدر اصغرخان و بقیه بوده است، یک روزی در شاهرود بودند، امیراعظم بزرگ با زیر شلوار از عمارت خود بیرون آمده بودند، همین حاجی خان با یک غرور و تکبر و توهین، یک فحش نثارش می کند و می گوید "برو شلوارت را بپوش!"، بدون لباس و دستار بیرون آمدن بی احترامی به دیگران تلقی می شد، امیر اعظم می گوید این ها رعیت ما هستند، حاجی خان می گوید غلط کردی که رعیتت هستند برو شلوارت را بپوش،

امیر اعظم بر این برخورد حاجی خان خیلی عقده کرده و کینه در دل گرفته بود، و بعدها موجبات قتل حاجی خان را فراهم کرد، به اراذل و اوباش اطرافش دستور داد، اسب های فوق العاده قوی حاضر کنند، آنها هم همین کردند، گفت شب که شکست (سر شب نه، نیمه های شب ) می روید درب منزل حاجی خان، می گویید که نامه ایی داریم، و یا کاری داریم، همین که به درب عمارت آمد، فرصت ندهید، ببندید روی اسب و بیاوریدش.

این ها هم همین می کنند، درب خانه حاجی خان رفته و او را صدا می زنند، نوکرش مراجعه می کند و دلیل مراجعه آنان را می پرسد، و آنها هم می گویند نامه ایی دارند که باید به حاجی خان بدهند، او می گوید جاجی خان خواب است، آنها می گویند کار فوری است، و نوکرش، حاجی خان را بیدار می کند، و لباس می پوشد و جلوی درب می آید، که چه کار دارید، به او مهلت نمی دهند و سوار اسب می کنند، و می برندش، و هنوز که هنوز است کسی نفهمیده است که چه بر سر حاجی خان آمده است.

این سنت بزرگتر و کوچکتر، اگر خدای ناکرده رعایت نشود این اتفاقات می افتد.

این خان ها به هم وابسته بودند، همسر اکبرخان، خواهر آقا محمد فلاحی (دختر مهدی قلیخان) بودند، که عروس حاجی خان محسوب می شد، قدیم عزت و احترام بین طایفه ها زیاد بود،

 

از این به بعد راوی آقای محمد مهدوی :

آب قنات حسین آباد و قنات ابوتراب :

آب قنات حسین آباد چه آن موقع که قنات بود و چه الان که تبدیل به چاه عمیق شده است، همشه زمستان و تابستان گرم بود، ولی آب قنات ابوتراب آب سرد و گواراتری از آب قنات حسین آباد داشت، اجداد ما تعریف می کردند که وقتی ابوتراب بیک قنات ابوتراب را حفر کرد، و آب تا پشت کلوت رسید، پیرمردی که پشت کوه بیدر در میدان، که زمستان گوسفند ها را آنجا می بردند، زراعتی مختصر داشت، آمد و مدعی شد که با حفر این قنات چشمه من خشک شده است، ابوتراب بیک گفت برای حرف خود چه سندی داری، گفت من در چشمه نفت می ریزم از قنات شما نفت بیرون می آید، این نشان می دهد که قنات شما آب چشمه مرا کشیده، و آن را خشک کرده است، این آزمایش انجام شد، و دیدند حرف این آقا درست است، گفتند اگر ما حتی قنات را هم کور کنیم، باز هم چشمه شما دوباره به راه نخواهد افتاد، و مقرر شد از درآمد قنات ابوتراب به اندازه کشت و زرع او هر ساله مالکین این قنات مبلغی به ایشان بپردازند.

 

ساخت تکیه حاج عبدالله و مسجد جامع کار ابوتراب بیک است :

آب انبار را  من شنیدم که ساختش کار همین ابوتراب بیک بود، در کتیبه آن هم قبلا نوشته بود، بله مثل همین که تکیه غربا را اکنون مرحوم آقایان حاج حسین ابراهیمی و حاج سید جعفر موسوی، زمین و سرمایه گذاشته و آن را دوباره ساختند، آب انبار هم به همین صورت بوده است، و مرحوم حاج میرزا هادی آن را بازسازی کرد و ساختمان جدید آب انبار کار ایشان بود، ولی از قبل این آب انبار را ابوتراب بیک ساخته بود.

مرحوم آقا محمد فلاحی که خواهر ایشان شوکت خانم، مادر بزرگ شما هم محسوب می شود، چرا که مرحوم فاطمه، دختر همین شوکت خانم، همسر بابا بزرگ شما شیخ محمد مهدوی بودند، می گفت : من نود و پنج سال سن دارم، یک سیدی بود، که عرب بود و آمده بود گرمن، و تکیه غربا را ابتدا ایشان بنا نهاد، املاک زیادی هم داشت، اما چون عقیم بود و اولادی نداشت، و مرحوم آقا میرزاهادی دیده بود انسان سلامت و پاک و درستی است، کار تولیت داری امامزاده قطری را که ایشان آنرا هم خودش خوابنما شده بود و آن را ساخت و احیا کرد، و این زمین ها را بعد از خود به حاج میرزاهادی سپرد، من از 7 الی 8 ساله که بودم و یادم هست این تکیه را غربا می گفتند،

 

سازنده ساختمان مسجد جامع گرمن :

سن ما که به این حرف ها قد نمی دهد، ولی بزرگان ما که تعریف می کردند، من شنیدم که ساخت مسجد کار همین ابوتراب بیک بوده است، ممکن است داستان همین آب انبار هم در مورد مسجد هم تکرار شده باشد، که کسی آن را دوباره سازی کرده باشد، که مرحوم حاج عبدالکریم غفوری آن را گفته اند، زمین "چادروا" که مربوط به این داستان است و نزدیک قلعه محمد آقا هست، از ماست، این داستان را که از حج آمد و در همین زمین شش ماه چادر زد، تا کار ساخت مسجد تمام شود، و تاکید داشت که از حج که بر می گردد مردم باید در محل مسجد جامعه به دیدن او بیایند.

 

از این به بعد راوی آقای حاج آقا حسین مصطفوی :

قلعه بالای گرمن :

این قلعه چند تا برج داشت، و دو تا دور آن دیوارهای بلندی داشت، معروف به قلعه حاج امین بوده، که جد همین آقایان امینی هاست، تکیه قلعه بالا هم تکیه حاج امین بوده است، حاج امین پدر حاج ملافتح الله است، کربلایی محمود، کربلایی محمد، شیخ اسدالله امینی فرزندان همین آقای ملافتح الله هستند.

 

گرمن قدیم :

باغ کربلایی جعفر، همان جایی که قدیم شبیه خوانی می کردند، و الان به قتلگاه به همین دلیل مشهور است، از اینجا به سمت قلعه نو ثم کانه (کهنه) گرمن می گفتند، زیر دیوارهای این باغ هم کلی سوراخ سوراخ بود، که یک منطقه گنج خیز محسوب می شد، و کلی از این جا ارباب شدند، گرمن قدیم تا مقبره شیخ ابوالحسن خرقانی ادامه می یافت.

کهنه خرابه ها آن تا زمان ما هم بود، پی های ساختمان های ویران شده، مثل خرابه های بارگاه ابن زیاد در کوفه عراق، باقی بود. مردم همین جاها را می کندند و خراب می کردند و دنبال گنج می گشتند. بخصوص باغ کربلایی جعفر را خیلی خراب می کردند،

زیر این باغ یک دالانی بود که الان جاده گرمن و قلعه محمد آقا شده، که دو طرف این دالان دیوار کت و گل بود، و شاید هم همین راه قدیم قلعه محمد آقا بود. این آثار تاریخی را از بین بردند، که همه خودش گویای خیلی از مطالب بود، کف این دالان ریگ و شن بود و آب بیدر از بالا می آمد.

در این منطقه قدیمی آثار ساختمان نبود ولی زیر دیوارها را برای یافتن گنج در خیلی جاها سوراخ کرده بودند، در برخی جاها هم قالب های بود که معلوم بود که، مثلا کوزه ای را قالبی در آورده بودند. و همین آثار یافتن دفینه ها (گنج) بود.

آب حسین آباد دَمپَره اش جلوی خانه حاج ملافتح الله بود، ابتدا در اینجا از زمین بیرون می آمد، کم کم که سطح آب های زیر زمینی پایین رفت، مدام قنات چال افتاد، و خروجی آب رسید به قلعه پایین و این آخر از زیر مسجد شیخ محمد (مهدوی)، که تا این آخر که خشک شد، از اینجا بیرون می آمد،

آبشار هایی (نوتورانو) در مسیر داشت، یکی جلوی خانه حاج ملافتح الله، یکی جلوی خانه آقای اکبری، یکی جلوی خانه مرحوم حاج محمد قاسمی و...

یخ دان گرمن را هم جلویش آب می بستند، بعد که در زمستان شب این آب یخ می بست، این یخ ها را قالبی می بریدند، و در گودی کف یخدان را کاه ریخته، و یخ ها را روی این کاه ها می چیدند، و همچنین لا به لای یخ ها هم کاه بود، و پر که می شد درب آن را گل می گرفتند و تابستان این یخ ها را بیرون آورده و مصرف می کردند. یخ ها هم به این ترتیب ماندگاری داشت و می ماند.

 

نگهداری میوه ها و محصولات خراب شونده :

لای کاه ماندگاری خیلی از میوه ها هم زیاد است، وقتی کاه های بازمانده از کوبیدن خرمن را برای علوفه حیوانات در زمستان می آوردند، و انبار می کردند، که معمولا این کار در پاییز انجام می شد، میوهای سفت مثل سیب، بِه و... به فراوانی بود، و معمولا از زیادی این محصول آن را خوراک حیوانات می کردند،

این میوه ها را نیز که مصرف نداشت را جمع آوری کرده، هنگام انبار کردن این کاه ها، آن را در لای به لای کاه ها می گذاشتند و درب انبار کاه را می بستند، در دل زمستان و شب عید، سیب و میوه تازه داشتند، که در کنار انارها مصرف می شد، به این ترتیب که به مرور، که کاه ها را بیرون آورده و خوراک حیوانات می کردند، این میوه ها هم بیرون آمده و مصرف می شد. میوها لای کاه سالم و تازه و آبدار می ماندند. 

این در مورد انگورها فرق می کرد، نخ های بلند از این طرف انبار به آنطرف می کشیدند و خوشه های انگور را به آن آویزان می کردند و برای ماه ها انگور تازه داشتند، در نبود یخچال میوه های ارگانیک آن موقع را اینطور سالم نگه می داشتند، این در مورد سیب زمینی فرق می کرد، سیب زمینی ها را در جاهای کاملا تاریک نگه می داشتند که سبز و یا خراب نشود، همینطور چغندر و هویج که زیر خاک دفن می کردند و به مرور بیرون آورده و می پختند و می خوردند.

در نبود تکنولوژی جدید راه های بسیاری برای نگهداری میوه ها و سیفی جات ایرانیان تدارک دیده بودند که غذای تازه و سالم را برای ماه ها برای آنان حفظ می شد، کندوها که مثل خمره های بزرگ و بیضی شکل و درست مثل تخم مرغ بود، گندم و حبوبات آنها را، هم از گزند موش ها و هم از خرابی حفظ می کرد.  

این حکایت همچنان با کمک شما ادامه دارد

آ

آخور – محل ریختن غذا برای حیوانات در تویله

اِندِه -  دنده و استخوان های سینه را می گویند – توهینی که هم می کردند "چوس به انده پی یر"

اردیان – نام وسیله ایی که دوار بود و برای خرمن کوبی از آن استفاده می شد کنده بزرگی مثل بورس های موی مدور کنونی که به دنبال گاو یا اسم و یا الاغ می بستند و خرمن می کوبیدند تا گندم از خوشه جدا شود

آفتو – آفتاب

اُو – آب

آب زیپو -  غذای آبکی بی ملات

اُسار – افسار ، تناب برای بستن حیوانات

اِشکنه : غذایی آبکی شامل سیب زمینی که چهار گوش خرد می شود در آب پخته می شود، پیاز به آن افزوده شده ، با مقداری سبزیجات خشک معطر تفت داده شده مثل نعنا به آن اضافه می شود، بعد از پخته شدن سیب زمینی برای لعاب اندازی کمی آرد به آفزوده می شود، و تخم مرغ هم در آن شکسته می شود تا آب پز شود و میل میش می شود، که اگر با آرد باشد اکشنه آردی و اگر بدون آرد باشد اشکنه گفته می شود، این غذا به علت آب پز بودن و سبزیجات بودن سالم ترین غذا و سبک ترین و سهل ترین غذا محسوب می شود

اَختِلاط کردن – بحث و سخن گفتن با هم

اُسانه - داستان، قصه، 

 ب

بِرار – برادر

بُقبَند – محل و یا بسته ایی از لحاف و تشک که در پارچه ایی می بندند و پشت به آن می دهند.

بادیه – ظرفی که از کاسه گودتر و بزرگتر است و عموما از جنس فلز است مثل بادیه مسی

بیدِه -  علف، گندم، بونجه و... گفته می شود که از مزرعه تراشیده و بسته بندی شده و با کمربندی از علف ها به هم بسته شده و بسته بندی می شود

 

خ

خُوُار – خواهر

خِرقه – لباس بلند و ناجوری که بر دوش می انداختند و خیلی کهنه و پاره پوره بود.

 

ز

زن پی یَر – پدرزن

زنگلاچو – چاقالو ،

 

ب

بَرکه – دیگ بزرگ

بَلگ – برگ درخت و یا زردالوی خشک که بَلگِه گفته می شد

بُوم – بام

بیدَق -  یا همان بیرق، چوبی بسیار بلند گاه به بیست متر ارتفاع هم می رسید و به وسیله آن چهار فانوس را به بلندترین ارتفاع کشیده و در شب روشن می کردند، که این راهنمای کسانی بود که پیاده به سوی ده خود رهسپار بودند تا در شب راه خود را گُم نکنند، همان کارکرد فانوس دریایی را در خشکی داشت. 

 

پ

پاتوبه – بافتنی های به طول چند متر و عرض ده سانت که از مچ پا تا زیر زانو می پیچیدند تا گرم باشند و از گزش مار و... در صحرا در امان بمانند.

پاچال – گودی، چاله، پاچال درب یعنی گودی که درب در پایین به آن بند بوده و می تواند باز و بسته شود

پُولَک -  کرت ها که روی آن سیب زمینی ، کدو و بادمجان و یا لوبیا می کاشتند که در واقع یک سلسله دیواره های خاکی بود که شبکه ایی از جوب را تشکیل می داد.

پی یَر – پدر

پلق زدن – در غلطیدن، به حالت دوار بدن را روی چیزی چرخاند و در حالی که از سینه به پشت و از پشت به سینه می غلطیم

 

ت

تِلیت – هر غذایی که آبکی باشد و معمولا نان خشک در آن ریخته و با همان نان آن را می خورند

تُورِه – کیسه ایی که از پشم بافته می شد و همین ساک ها کوله ایی امروزه بود که چوپانان به پشت خود می انداختند و وسایل خورد و خوراک و ضروری را در آن قرار داده و با گله با خود حمل می کردند

تِمِنِه – سوزن بزرگ

تاس -  ظرفی کاسه مانند با لبه، به سان کلاه فرنگی برای آب ریختن روی تن در حمام

 

ج

جوز -  گردو

جول (جُل) -  لباس کهنه ، پارچه ایی که به جای پوشک های فعلی به بچه می بستند تا ادار و... را در خود نگهدارد و نم نزند و هر بار می شستند و خشک می کردند او استفاده می کردند، جول اسب هم قسمتی از زین اسب بود که زیر زین اصلی قرار داده می شد.

 

چ

چُبوش – بزغاله دوساله را می گفتند

چوُ – چوب

چُوخوردن – کسی را زدن ، با چوب کسی را زدن – در گویش این منطقه ب از کلمه چوب می افتد و چو می شود، و ب از کلمه درب می افتد و در می شود.

چوقا – پارچه ایی بافته شده از چشم که با آن پارچه شلوار می دوختند و در فصل سرما بسیار گرم بود.

چارق – چرمی و یا لاستیکی بود لاستیکی آن ماشین هایی مثل ژیان را می بریدند و روی آن را طوری سوراخ می کردند که بند کفش ها چرمی بتواند از آن رد شود و و جلو و عقب آن را نیز می پوشاندند و تا پایشان در آن قرار گیرد و پاپوشی محکم و راحت می ساختند. نوع چرمی اش کارایی لاستیکی را نداشت زیرا کفش های لاستیکی خیلی کار می کرد و کلفت تر بود و پا کمتر خسته می شد زیرا فشار سنگ ریزه ها را به پا منتقل نمی کرد.

چارقد – همان روسری که خانم ها بعنوان حجاب استفاد می کنند.

چوک چوک کردن : چیزی را درگوشی گفتن، با صدای یواش و با احتیاط با کسی سخن گفتن

چه دَخلی داشته – یعنی چه ربطی داشته است 

چو انداختن - شایعه سازی لازم به ذکر است که چو معادل پارسی همان کلمه شایعه در زبان عربی است. 

 

د

دِشاندَن – در قلبیر پاک کردن جدا کردن حبوبات و گندم از کاه به وسیله تکان دادن قِلبیر

 

ز

زُفُون – زبان – لهجه

زاجِرات – سختی،

 

س

سیچو – قره قروت – چیز ترش و کَزر

سولاخ – سوارخ

سامانه – نوعی پرنده زیبا که در گندم زارها زندگی می کند – بلدرچین

سوسه آمدن: یعنی توطئه رزیلانه برای جلوگیری از انجام کاری، خرابکاری موزیانه در امر دیگران،

سِه جِلد : شناسنامه

 

ش

شُو – شب

 

ف

فین کردن – خالی کردن محتویات بینی و یا دماغ با فشار هوا از درون به بیرون

 

ق

قِسِر – حیوانی که بچه نمی آورد در حالی که در سن حاملگی است و باید حامله می شده "قسر دررفتن" از همین کلمه گرفته شده در حالی که باید حادثه ایی برای شما اتفاق می افتاد ولی شانس آوردی و از آن جستی.

قُپُون – قپان یا ترازیی خاص که به وسیله آن اجناس سنگین را می کشند و تعیین وزن می کنند

قیاق – نوعی گیاه وحشی در خانواده چمن ها که خوراک خوبی برای حیوانات است و اطراف جوب ها بیشتر می روید.

قیماق – سرشیری که بعد از داغ کردن شیر و سرد کردن آن جمع می شود

قِلبیر -  وسیله ایی مشبک که با آن ریز و درشت را از هم جدا می کنند توری دارد که از روده یا نخ و یا سیم درست شده و با آن نیم دانه های برنج را از برنج های درشت جدا می کنند ، سوراخش درشت تر باشد گندم را از کاه جدا می کنند.

قوچار -  فشار ، قوچار دادن یعنی فشار دادن

قِشو -  وسیله ایی برا خارش تن حیوانات از جمله اسب، قشو کردن یعنی خاراندن تن حیوان که به وسیله تیمارگران اسب مثلا انجام می گرفت تا موهای اضافی و مرده بریزند و بدن اسب صاف و شفاف شود.

 

 

ک

کوک  (کُک) - کبک

کارتِنو – تار انکبوت

کُبُود – آبی

کَفتَر – کبوتر که فردی که اهل آن است را کفترباز می گویند

کُندوس – ازگیل

کوپا – خرمن گندم یا علف خشک که روی هم جمع می شود برای زمستان حیوانات جمع می کنند

کُوُس کردن – فشار دادن و هل دادن

کِلماس – سوسمارهای بیابان

کِلِه  – اجاق پخت و پز

کولار – بزغاله ضعیف که رشدی مناسب نداشت

کِلاشا – چوبی بلند که با آن آتش تنور روشن را به هم می زدند.

کشیدن – وزن کردن (اینه بکش یعنی این را وزن کن)

کورَک – دُمَل

کِتُو  - حالت سرگیجه و سرش کتو هابیه یعنی از بس بهش فشار آمده سرگیجه گرفته است

کِلون -  بزرگ

 

گ

گُوسنه – گرسنه

گُو – گاو

گُسبَند – گوسفند

گُوردو – کلیه

ل

لوچه – لب

لیسک – آبنبات چوبی – شکلات منجمد با دسته

لاک – ظرف های مثل لگن های امروز ساخته شده از چوب برای ساختن خمیر نان پختن

 

م

مستوره  - قسمتی از جنس که برای امتحان به مشتری داده می شود تا چک کند و اگر مناسب دید خرید کلی تر انجام دهد.

ماچکول – کِلماس و سوسمار

مارسو – سوسمار کوچک و با بدنی صاف که بین مار و سوسمار است

مِرجُوم – عدس

مُرغانه – تخم مرغ

مِزار – گورستان

مِغَس – مَگَس یا زنبور عسل و دیگر مگس ها

ماتو – مهتاب

مَل – درخت انگور

مِقراز – قیچی

موُولَ - مورچه

 

و

وِجا -  علف های هرز در مزرعه که باید چید و به دور ریخت

وِلقاس – قورباغه

والوویدن – تبدیل زغال های نیمه روشن به یک زغال سرخ و روشن

وازَن – باز هم

 

ه

هِخِری ، هنخری – می خَری یا نمی خری ؟   

هِندِنی یا هنندنی  – می دهی یا نمی دهی  ؟

هِکشی یا هنکشی – می کشی یا نمی کشی؟

هِمییایی یا هِنمییایی – می آیی یا نمی آییی؟

هیزُم – چوب برای سوختن

هِکرد – می کرد

 

ت

تُمّوُن – شلوار

 

د

دیکله (دیگکله)– هم فعل و هم مکان پخت و پز

دِلّاره -  فضول – کسی که در کاری دخالت می کند که به او ربطی ندارد

دیگ – قابلمه وسیله ایی برای پخت و پز

دیگ و دیگور – وسایل پخت و پز

دیفال - دیوار

دِروش – یا همان درفش وسیله ایی برای دوخت و دوز تاچه و پارچه های کلفت مثل سر کسیه های کنفی بزرگتر از تمنه بزرگتر است

دِپِلغیده :  یک نفرین شاهرودی به بچه ها از سوی بزرگترها، شاید به معنی این که از درد به خود بپیچد غلط غلت خوردن به دور خود.

دُوری – بشقاب

 

و

وِخِستَن – برخاستن (وخیزُم یا وِنِخیزم – برخیزم یا برنخیزم)

وِستِکید -  ایستاد

وِستِکانه – متوقف کند

وِاستاندن -  گرفتن پس گرفتن

 

ر

ریقوُ – ضعیف

 

غ

غولکشیدن (یا قولکشیدن) : شناسنامه کسی را بعد از مرگ توسط مراجع قانونی باطل کردن

 

ن

نَنه کِلون – مادر بزرگ

ننه – مادر بزرگ

 

ریشه فرهنگی، شکستن استخوان کتف کوسفند :

اهالی گرمن را رسم بر این بود که استخوان پارویی کتف گوسفند را، هنگام جدا کردن گوشت و استخوان، حتما بشکنند، و گوسفندی که کشته می شد و یا قربانی می گشت، استخوان کتفش را وقتی بیرون می کشیدند، آن را می شکستند، چرا که سالم ماندن آن به وجهی خُوشیُمن نمی دانستند، و بلافاصله با شکستن آن به قولی طلسم می شکستند.

به نظر می رسد اگر نگوییم که این رسم از دوران ایران باستان به یادگار مانده است، به نظر می رسد از فرهنگ آسیای میانه، و یا حتی آسیای شرقی به منطقه ما رسوخ کرده است، چرا که به گفته "مری هال" نویسنده کتاب "امپراتوری مغول" یکی از آلات سحر و جادو در آیین شمنسیم (روح پرستی)، و از آلات دسترسی به عالم ارواح، استخوان پهن و سوخته کتف گوسفند بود، که شَمن ها (مرد مردان مقدس و اهل ورد و جادو و ...) از طریق آن به پیشگویی و اعلام موافقت و یا عدم موافقت با حرکت کاروان، ازدواج و... را از این طریق تعیین می کردند.

کلماتی که در بین ما و مغول ها رایج بود:

یک جوخه : (ده جنگجوی سواره مغول)

یک دسته : (ده جوخه متشکل از 100 نفر)

یک قِران : ( از ده دسته تشکیل می شد، متشکل از 1000 نفر) 

یک تومان : (ده قران، یک تومان را تشکیل می داد، که متشکل از 10000 نفر بود)

کشیک : نیروی وفادار و محافظت از خان مغول،

جورچی : همان تدارکات چی ما در جنگ هشت ساله ایران و عراق بود که در سپاه مغول ها نام جورچی بر او نهاده بودند.

نقاره : شیپور جنگی مغولان بود که بر شتری دو کوهانه بسته می شد

شما هم به این واژه ها اضافه کنید، و کلمات خود را برای تکمیل آن از طریق کامنت ارسال دارید.

Click to enlarge image photo_2017-10-02_15-40-23.jpg

تعزیه خوانی عاشورا در روستای گرمن پشت بسطام شاهرود

نظرات (5)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

سلام...شاید برای خواندن این مطالب ودرک ان تا حدودی... ۳ساعت وقت گذاشتم...تشکر ؟از تمامی عوامل ..مخصوصا اقای مصطفوی عزیزچرا با ۴۵سال سن تاکنون مواردی از محل تولدم وزادگاه خودم نمیدانستم..بسیار عالی ولی یک نکته سعی شود تحت یک کتاب ویا کتابچه تدوین شود قطعا استقبال خواهد شد..درود بی کران به فرزندان این مرز وبوم بخصوص به مردان وزنان باغیرت گرمنی

This comment was minimized by the moderator on the site

درود بر شما، خوشحالم که مورد توجه قرار گرفت، اگر شما هم خاطره یا مطلبی در خصوص گرمن دارید می توانید در همین کامنت اضافه کنید تا دیگران استفاده کنند.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

ازشما سپاس گذارم

محمد
This comment was minimized by the moderator on the site

جناب آقای مصطفوی از اطلاعاتی که در باره روستای گرمن نوشته اید.بی کران سپاسمندم.اینجانب و خانوادهام که از اهالی گرمن می باشند به این روستای زیبا عشق می ورزیم.واز شما بابت ارایه این اطلاعات سپاسمندیم

پیمان یزدانی
This comment was minimized by the moderator on the site

ارمین میامی
بسیاری از روستاهای استان سمنان مرسوم است که دامداران در شب چله گوسفند پرواری را تحت عنوان چله کُشی قربانی کرده و گوشت آن را قرمه می‌کنند ، از این گوشت که در شکمبه حیوان ذخیره می‌شود، برای تهیه غذا در فصل سرد سال بهره می‌برند

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در نوبر خراسان! اعلام شتابزده جنگ...
امیر دبیری مهر ‌‏١- اسراییل بدون هماهنگی آمریکا هیچ اقدامی انجام نخواهد داد بنابراین هر حمله ای اقد...
- یک نظز اضافه کرد در نوبر خراسان! اعلام شتابزده جنگ...
هیچ تحرکی دیده نمی‌شود! هر چه دقت می‌کنم در این فضای بحرانی هیچ تلاش دیپلماتیک جدی بین‌المللی، هیچ ا...