شهید رضا قنبری کوهی از غیرت در صحنه های جهاد و دفاع از آب و خاک

شهید رضا قنبری از شهدای نبرد مرصاد است او از جمله اولین کسانی بود که در تنگه "چهار زبر باختران" در مقابل ستون نظامی فرزندان فریب خورده و خیانت پیشه این مرز و بوم که سال ها بود که به عنوان مزدوران صدام متجاوز به خدمت ماشین جنگی او در آمده بودند٬ ایستاد و به همراه همرزمان دیگرش (از جمله شهید رضا نادری)  آنان را از ادامه پیشروی در خاک کشورمان باز داشت تا دیگران آمادگی کافی پیدا نمایند. او که فرماندهی متشخص بود و رسته ی جنگی نداشت و نباید دست به قبضه سلاح می برد در کشاکش نبرد و نیاز تمام این موارد را کنار گذاشت و همچون رزمنده ای ساده سلاح در دست گرفته و به دفاع از تنگه چهار زبر پرداخت تا به این حرکت ستون پنجم صدام پایان دهد و ستونی که مجهز به سلاح های خودکار سنگین بود پاسخ این شهید را با سلاح های ضد هوایی دادند و او سرش را در این میدان از دست داد تا بی سر به خانه اش برگردد انگار او به اباعبدالله الحسین (ع) اقتدا نموده بود که باید بی سر می شد.

این شهید بزرگوار همچون کوه غیرت بود و در کارش بسیار جدی. بسیاری از رزمندگان جبهه پای درس های او فنون جنگی بسیاری را آموخته بودند. اصول جهت شناسی - اصول نقشه خوانی جنگی - استتار - حرکت در شب - گزارش نویسی نظامی و... او فرماندهی بسیار مسولیت شناس و آگاه بود. جدی و پیگیر و وظیفه شناسی و سخت گیری در یاد دادن اساس کارش بود او در جنگ خود را وقف دفاع از کشور و انقلاب نمود و سال های سال در جبهه ها حضور داشت و این تنها مجروحیت بود که او را به شهرش می کشاند وگرنه خانه اش جبهه و فکرش جبهه و تمام همتش جبهه بود.

او در عین حال به امام خمینی (ره) عشق می ورزید وقتی که قطعنامه ۵۹۸ از سوی امام ره پذیرفته شد و پیام سوزناک امام ره در رابطه با پذیرش قطعنامه از رادیو خوانده می شد این شهید آنقدر اشک ریخت که چشمانش بسان کاسه خون شده بود. او در عین حال که خیلی آدم جدی بود و کمتر شوخی می کرد ولی شوخی او هم به شهادت و عشقش در این راه مربوط بود به طوری که همه او را به حواله کردنش به "زیر باغ دائی موسی" می شناختندش و آنان که نمی دانستند این باغ کجاست می پرسیدند باغ دائی موسی کجاست؟!! و بعد که می شنیدند این همانجاست که آرامگاه ابدی این شهید بزرگوار خواهد شد متوجه می شدند که شوخی او شوخی با مرگ بود و حواله ای که می داد به زیر باغ دایی موسی بود که مزار او و همرزمانش خواهد شد.

این شهید بزرگوار فرزند مرحوم محمد حسین قنبری است که یادش بخیر او که در محرم و عاشورا خادمی خاکی در درگاه حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) بود و بی تکلف در این دستگاه خدمت می کرد٬ خدمتی صادقانه و از سر تواضع و واقعا این پسر به این خانواده و شهر و دیار و فامیل و... عزت داد. خداوند عزت او خانواده اش را افزون کند. ما را هم مشمول دعای خیر این شهید و شهدای دیگر نماید.

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

بیداد رفت لاله‌ی بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را

هر لاله‌ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را

جز در صفای اشک دلم وا نمی‌شود
باران به دامن است هوای گرفته را

وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دو هفته را

برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب
آورده‌ام به دیده گهرهای سفته را

ای کاش ناله‌های چو من بلبلی حزین
بیدار کردی آن گل در خاک خفته را

گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پولاد تفته را

یارب چها به سینه‌ی این خاکدان در است
کس نیست واقف این همه راز نهفته را

راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهی این همه راه نرفته را

لب دوخت هر که را که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس این راز گفته را

لعلی نسفت کِلک دُرافشان «شهریار»
در رشته چون کشم دُر و لعل نسفته را 

شهریار

+ نوشته شده در جمعه بیست و ششم آبان ۱۳۹۱ ساعت 18:9 شماره پست: 204

 

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.