امروز در شرایطی که فقر، فساد و تبعیض، احیای حاکمیت طبقاتی، تسلط نظامیان بر ارکان کشور و...، نسوج ستون های پایداری کشور را جویده و به لرزه درآورده، و مردم زیر بار تورم، گرانی، بیکاری، و بی ارزش شدن پول، گذرنامه و شخصیت ملی، سستی ارکان خانواده، خیز برداشتن رواج مصرف الکل، مواد مخدر و دخانیات، سقوط اخلاقی، افزایش سرقت و ناامنی، اختلاس های کلان و رقم درشت و... له شده اند، و کاروان فراریان از شرایط کنونی جامعه، به سوی افسردگی، و دیگر ممالک و به خصوص کشورهای اروپایی و امریکایی، در قالب مهاجرت های دسته جمعی نخبگان، صاحبان سرمایه، تخصص و خستگان از مبارزه برای تغییر، و حتی فرزندان دولتمردان و حاکمان فعلی به شدت جریان دارد، من به روز و ساعاتی فکر می کنم که بنیانگذار ج.ا.ایران، رسیدن زمانِ مرگِ محتوم خود را پیش روی چشمانش حس کرد، و دست به قلم شد، تا آخرین وصایای خود را، خطاب به بازماندگان، برای زمانی که دیگر در بین این مردم نیست، در میان بگذارد، او این چنین نوشت: "من در میان شما باشم و یا نباشم به همۀ شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید‏‎ ‎‏انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد" [i] امری که شاید برای ایشان، با تیزبینی که در او سراغ دارم، در زمان نگارش این وصیت هم روشن بود، که با این چینش قدرت و...، هرگز میسر نخواهد بود.

اما او که آنقدر آگاه بود که در نامه ایی به گورباچف، فروپاشی سیستم شورایی شرقِ کمونیست شوروی را، پیش از دیگران، این چنین پیش بینی کرده، و توسط آیت الله جوادی آملی به سران وقت آن کشور متذکر شد، به حتم از شرایط کشور خود ایران، و همسلکان فقیه و روحانی خود نیز باید مطلع می بود، و این را هم باید می دانست که وقتی کار به صورت خزنده و قدم به قدم، از دست انقلابیون متنوع و فعال در انقلاب 57، خارج می شود، بلادرنگ با پایان پرونده انقلابیون و طرد آنان از صحنه تاثیرگذاری، پایان تاثیر عموم مردم ایران نیز به همین شیوه، محقق خواهد شد.

چرا که وقتی تسلط بر مجاری قدرت، از عموم طبقات جامعه ستانده، و به انحصار طبقه ایی خاص، در بین اقشار دیگر این مردم تعلق می گیرد، و آنان را بر طبقات دیگر کاملا رجحان داده، و حاکم و مسلط می کند، و شریان های قدرت کشور، کلا به این طبقه خاص اجتماعی ختم و منتقل شده، و تجمیع و تمرکز می یابد، و کلیددار تمام منابع قدرت در کشور، طبقه فقها می شوند، مشکلات از این جاست که آغاز می شود، حال آنکه در ذيل اصل صد و هفتم قانون اساسي، برگرفته از شرایط انقلابی ابتدای انقلاب، چنين آورده شده است که حتی : "رهبر در برابر قوانين با ساير افراد كشور مساوي است" اما همین قانون، چنان تفسیر پذیر از آب در می آید، که طبقه فقها از مقامی فراقانون، و حتی دادگاهی خاص برای خود و... برخوردار می شوند، و از دیگران متمایز، و قدرت را تا ظهور منجی، در ید قدرت خود تضمین شده، مداوم و ماندگار می کنند،

و فرایند و گلوگاه های گردش قدرت در کشور نیز، به دست شوراهایی از فقها می افتد، که نمایندگان مردم را در مراجع انتخابی حاکمیت نیز، از بین افراد مطیع و در تراز طبقه خود انتخاب، و در معرض رای مردم قرار دهند، تا برای آنان قانون نویسی، تعیین رهبر، تفسیر و معنای بندهای قانون اساسی و... را انجام دهند، و هر طور که بخواهند، و مطابق با خواست خود، دست گشاده، امور کشور را کلا در دست یک طبقه از فقهای همفکر، تضمین، و گارانتی کرده، تداوم دهند؛ طبقه ایی که در کنار تسلط بر تمام ابزار و منابع قدرتِ کشور (نظامی، ثروت ملی، و رسانه)، جایی برای دیگران، و مردم عادی، در کنشگری، تاثیر گذاری و توان تغییر بر روند امور در نظام و فرهنگ حاکمیتیِ، تعریف شده، بر اساس تئوری "امام و امت" باقی نگذاشته، و...

با چنین شرایطی، دیگر وصیتی این چنینی، به چنین موجودات هیچکاره پنداشته شده ایی، تحت نام "امت" و یا همان مردم ایران، که نگذارند این "انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد" بی اثر، و از نوع سخن با "موالی" و یا ملل شکست خورده و درجه دوم بعد از تسلط، انتظار بیجا از کسانی است که تنها باید رای دهند تا رای شان زینت بخش قدرت خدادادی، به فقهای جانشین منصوبِ امام زمان و خداوند بر زمین باشد،

مردمی که در سیستم متکی به راهبرد "امت و امام" وظیفه ایی جز اطاعت و فرمانبرداری ندارند، و اگر بر امر راضی نباشند نیز، با چوب بی بصیرتی رانده خواهند شد و ابزاری به جز اعتراض مدنی، برای تغییر وضع خود، پیش روی خود نخواهند داشت، و این اعتراض نیز حتی مستوجب احکام تنبیهی شدید می شود،

بنیانگذار ج.ا.ایران خود به خوبی می دانست، نتیجه اعتراض به نظامی، که در راس آن "امام" قرار دارد، ممکن است به شلیک احکام مصداقِ حکمِ "مفسد فی الارض" منتهی شود، که نثار کسانی خواهد شد، که آتش زدن سطل زباله ایی، بستن خیابانی، یا فریاد زدن شعاری و... که در بین ملل دیگر امری عادی در رون اعتراضات شان جاری است، آنان را مستحق حکم "مفسد فی الارض" کرده، و به سوی مجازات های جورواجورِ قُضات مبسوط الید رهنمون کند، در حالی که هیچ روش دیگری، مبتنی بر مبارزات مدنی، برای اعتراض باقی نمانده، تا بر وقوع امری که با آن موافق نیستند، اعتراض و مخالفت کنند، و یا خواستار تغییر و تحول و دگرگونی شوند.

و اگر فردی بخواهد به وصیت ایشان عمل کند، و از خود حرکتی نشان دهد، حزبی تشکیل دهد و مبارزه ایی را پی گیرد تا نگذارد امور کشور و انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" بیفتد، به عاقبت خلف مبتلا شده، عنوان "باغی" و "یاغی" و خارج شده از دین، به راحتی بر او سوار کرده، و به واسطه ی مخالفت با امرِ امام، و روند جاری در حکومت اسلامی، یا نظام جمهوری اسلامی، که حفظ آن از "اُوجب واجبات" و از جان امام زمان و... هم مهمتر است، به قصد "تشویش اذهان عمومی" محکوم، و احکامی شدید و غلیظ، در گشاده دستی قضاتی که در دخل و تصرف در جان، مال و ناموس مردم، قدرت عجیبی قانونا و شرعا دارند مبتلا خواهند شد و حتی مرگ و... نیز او را انتظار خواهد کشید،

همچنان که دیدیم، نوجوانان و جوانانی که با آتش زدن سطل آشغالی، دادن شعاری، راه بندان خیابانی، یا برخورد با فردی لباس شخصی، که مزاحم اعتراض مشروع و قانونی اشان شده بود و...، دچار چنین احکام شدیدی شدند، و در اسرع وقت، بر "دار" مجازات اسلامی دست و پا زدند، تا درس عبرتی باشد برای هرکسی که دست به اعتراض بزند، چه به موضوع بالا رفتن قیمت بنزین باشد، چه اعتراض به کشتن دخترکی که از کردستان آمده، و چند روزی مهمان مرکز نشینانی است که حرمت مهمان نمی دارند؛ 

دخترک بی خبر از وسعت عمل دستگاه "گشت ارشاد" و گشاده دستی آنان در برخورد با مواردی که موضوع حجاب در خیابان های شهر تلقی می کنند، به تهران آمد و سیاست شد و این سیاست به مرگ او منجر گردید، و معترضین به این مرگ دردناک نیز، به اشد مجازات محکوم شدند، حال چطور بنیانگذار ج.ا.ایران از ممانعت مردم بر قدرت گرفتن "نااهلان و نامحرمان" در وصیت خود پای می فشارد! این خود جای سوال دارد؟! با معترضین به افزایش قیمت بنزین و مرگ دلخراش شل حجابان که این می کنند، به اعتراض کسانی که بخواهند موضوع عرصه داری "نااهلان و نامحرمان" را بر مجاری قدرت کشور پیگیری کنند، چه خواهند کرد، و...  

شدت احکام  صادره برای جوانان معترض کم سن و سالِ ... 19، 20، 22، 23 و... ساله اعدام شده و احکام شدید دریافت داشته در جریان خیزش "زن، زندگی، آزادی" که برحق بودن و منطقی بودن آن خیزش، آنقدر روشن و مبرهن بود، که حتی سخنگوی دولت ابراهیم رئیسی، که مورد تایید تمامی ارکان قدرت، و فقهای دخیل در قدرت نیز می باشد، شعار "زن، زندگی، آزادی" آنان را، که از سوی معترضین در کشور به صورت مشترک فریاد می شد را، شعار دولت خود نیز اعلام و... و با آنان همنوایی کرد،

و این خود گواه بر چنین گشاده دستی است، که دادگاه های انقلاب، در برخورد با معترضین برخوردارند، دستگاه قضایی فریاد کنندگان این شعار و اعتراض آنان را مستوجب حکم قضایی و حمله با سلاح و نیروی ضد شورش به آنان دانسته، دستگاهی که دادستان خراسانش، اختیارات قاضی آنرا "نیم بند انگشت از اختیار خدا بر مردم کمتر" می بیند، و به عبارت دیگر، تسلط خود و دستگاه تحت امرش را بر جان، مال و ناموس این "امت" ، نیم بند انگشت کمتر از اختیارات خداوند خالق و متعال بر انسان هایی که خلق کرده، ارزیابی، و این چنین متکبرانه و خداگونه، خود را بر مردم تحت سیطره اش، مسلط می بیند.

بنیانگذار ج.ا.ایران خود بهتر از هر کس دیگری، همسلکنان خود را با چنین افکاری می شناخت، و این که از سر نادانستن چنین وصیتی به عموم مردم کرده باشد، به دور از عقل، و تفکر منطقی می نماید، چرا که پیش از این او و فرزندانش، خود دچار چنین احکام شدیدِ کفر و زندقه از ناحیه اهل فقه و مذهب شده بودند، و می دانست، نظر اینان نسبت به "امت" و در واقع مردم ایران و جهان چیست، و آنان به چه میزان خود و علم خود را برتر از مردم تحت حاکمیت خود دیده، و خود را بسان "چوپان" بر گله ها و توده های انسانی دیگر تصور کرده، که باید راهبر و راعی آنان باشند تا آنان را به سوی سعادت اُخروی مد نظر خود برده، حتی به زور آنان را روانه بهشت کنند! و در این راه امر خود را، امر خدا، خود را جانشین خدا بر زمینِ بدون امام، و فرمان خود را فرمان خداوند متعال و... و در نتیجه لازم الاطاعه خواهند دید، و خلافش را مستوجب نابودی و حتی مرگِ متخلف.

بنیانگذار ج.ا.ایران باید می دانست که با این نگاه، به خلقت و خلق خدا، دیری نخواهد پایید که تمام آنچه مردم ایران، در مبارزه با دیکتاتوری فردی رژیم های پادشاهی، طی سه انقلاب بزرگ و تاریخ ساز مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و البته انقلاب کبیر و فراگیر و همه شمول بهمن 1357 کسب کرده اند را، این جماعت به پای خدای تعریف شده خود، فرمانش! و نمایندگان تعیین شده اش! برای کسب جایگاه های آخرتی! قربانی خواهند کرد،

و یکبار فرصت زندگی انسان ها در این دنیا را، به چنان جهنمی مبدل می کنند، که بیشتر مردم به فکر قبر و مرگ باشند، و آنان که به این فضا تن ندهند مهاجرت و فرار را برقرار ترجیح دهند، تا زندگی و چشیدن طعم حس زیبای آزادی، و داشتن کرامت انسانی، و حق انتخاب نوع زندگی و نوع دین و مرام، و حق تعیین سرنوشت، و برخورداری از مواهب حقوق بشر، و آنچه از ارزش و اعتباری که ملت ایران، با رفتن نظام دیکتاتوری شاهنشاهی، بدست آورده بودند را، به پای تحکیم نظام و حکومت اسلامی! و آرزوهای توسعه طلبانه جهانی خود، به حراج خواهند گذاشت،

و این مردم را به جایی خواهند رساند که، از هر چه که پیش از انقلاب 57 خواستار داشتنش بودند، دست کشیده، و پشیمانانه بگویند "طلا نخواستیم، ما را مس کنید" و این پشیمانی تاسفبار خود را علنا و آشکارا، طی شعارهایی نظیر "رضاشاه روحت شاد"، یا "ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم" و... فریاد بزنند، فریادی از سر شرم، که یک ملت از احساس گول خوردن خود، آنرا در ملا عام جهانی اعلام می کند، و انسان چقدر باید دچار درد و رنج شود، که این چنین رسوا، گرد پشیمانی را در مقابل چشم همه، به چهره خود نمایان و آشکار نماید. اگر این شرایط تحمیل شده بر مردم ایران ناشی از تسلط "نااهلان و نامحرمان" بر آن نیست، پس نتیجه ی چیست؟!  

این روزها وقتی موشک ها، پهپادهای های تهاجمی و انتحاری ساخت ایران، و خبرهایی از حضور مشاورین نظامی ج.ا.ایران در کنار روس های متجاوز، در نبردهای سلطه جویانه ی مدرن آنان، در منطقه و جهان، به خصوص اوکراین را می شنویم و می بینیم، نتایج افتادن بیش از پیش این انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" را هم به خوبی حس کرده، و مشاهده می کنیم، که هر روز چاله آن عمیق تر از قبل، چهره کریهه چاه ویل سقوط به دامن شرق را به خود ما و جهانیان نشان می دهد،

و می بینیم که که شعار "نه شرقی، نه غربی" توسط نو انقلابیون ، بی اساس و تاریخ گذشته ارزیابی می شود، و در بدترین انتخاب ممکن، کشور به دامن شرق میل می کند، و در جنایات بازماندگان و نو احیاگران ابرقدرت جنایتکار و فاسد شرق، شریک شده، و در حالی که بر کشتار 30 هزار فلسطینی توسط صهیونیست ها در غزه خود را گریان نشان می دهد، در کشتار 30 هزار مردم اوکراین توسط روس های متجاوز، حناق گرفته، سکوت کرده، و بلکه در کنار متجاوزِ به اوکراین، شاید هم شاداب، بر شمارش افزایش آنان نشسته اند، و در کنار رمضان قدیراف، که جنبش ضد استعماری مسلمانان چچنی علیه استبداد مسکو را، به پای مستبدِ کرملین نشینی مثل پوتین قربانی کرد، کسانی در بین ما نیز، انقلاب 57 و مردم و منافع و امنیت ایران را به پای تحکیم قدرت مستبدی به نام "ولادیمیر پوتین" قربانی می کنند.

آیا اتخاذ چنین سیاستی، نشان از افتادن انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" نیست، اگر کشور و انقلاب، دست "حزب توده" می افتاد، که مجری و فرمانبردار اوامر و ایدئولوژی کمونیسم و توسعه طلبی جهانی مسکو در تهران بود، آیا همراهی ایی بیش از این، در کنار روسیه، مقابل اوکراین مورد تجاوز قرار گرفته، از سوی آنان مشاهده می کردیم؟! آیا مزدوران نظام شرق، و دیکتاتوری های حاکم بر کره شمالی و بلاروس و... بیش از این با دیکتاتور مسکو نشین همراهند؟! یا کار ناامن سازی جهان بشریت توسط او را توجیه کرده، و به او در این تجاوز آشکار کمک نظامی می رسانند؟!

و در یک کلام باید گفت این یک اشتباه راهبردی است که ج.ا.ایران در سیاست غرب ستیزی بیمارگونه ایی غرق می شود، و به بخشی از دیوار آتشی تبدیل می شود که پوتین به دور روسیه می کشد، تا این دیکتاتوری مخوف کاخ نشین را، از گزند رقیب غربی اش نجات دهد؛ هزینه امنیت دیکتاتورهای چپ گرای کرملین نشینِ غرق در فساد و استبداد را، چرا باید ملت گرسنه، بیکار و غرق در مشکلات ایران بپردازند؟! اگر چنین روندی نشان از حاکم شدن "نااهلان و نامحرمان" بر انقلاب و کشور نیست، پس چیست؟!

این روزها وقتی حاکم شدن تفکر "شیخ فضل الله نوری" را بر انقلاب و کشور می بینیم، فردی که علیه اولین انقلاب آزادیبخش مردم ایران، و بلکه منطقه ما، به پاخاست، و هرچه در چنته و توان داشت، در روند تحکیم استبداد محمدعلی شاهی مبذول داشت، و در کنار مستبد حاکم قجری، و سربازان روس همراه و مطیع فرمان او در تهران، به کار گرفت، و خون ها از آزایخواهان و مشروطه طلبان ایران حلال کرد، تا اهل قدرت به راحتی و با حکم یک فقیه آنرا بریزند، و حرکت آزادیخواهانه مردم ایران را منکوب و منهدم نمایند، و در نهایت هم متاسفانه او را بر "دار" کردند، اما تفکرش ماند، تا باز انقلاب دیگری از تلاش های آزادیخواهانه، و کرامت طلبانه، و ضد استبدادی، و ضد دیکتاتوری مردم ایران را، به انحراف و ناکامی مجدد ببرد، همانگونه که مشروطه را به بهانه اسلام، به پای پادشاهان و استبدادِ آنان قربانی کرد.

و اکنون بازماندگان از چنین تفکری، سم تفکر شیخ فضل الله را، از طریق آرای نو شده ی آن شیخ، توسط "محمد تقی مصباح یزدی" [ii] به تن داغ از کسب کرامت انسانی، آزادی و حق تعیین سرنوشت مردم ایران در انقلاب آزادیبخش 57 نیز، در نبود بنیانگذار ج.ا.ایران تزریق کردند، تا باز همان حرف او شود، که "ﻣُﺴﻠِﻢ را ﺣﻖ ﺟﻌﻞ [iii] ﻗﺎﻧﻮن ﻧﯿﺴﺖ" و مردم و یا بشر حق ندارند که قانونگذاری کند، قانونگذاری از آن خداست، و خدایی هم که در صحنه این دنیا حضور فیزیکی ندارد، و این مهم را به فقها باید سپرد!

و آنچنان که این ﺷﯿﺦِ زمان مشروطه، در رﺳﺎﻟﻪ "ﺣﺮﻣﺖ (حرام بودن) ﻣﺸﺮوﻃﻪ" نوشت، اﯾﺠﺎد ﻗﻮه ﻣﻘﻨﻨـﻪ ﺑـﺪﻋﺖ و ﺿـﻼﻟﺖ ﻣﺤـﺾ است، زﯾﺮا ﺑﺮ اﯾﻦ ﺑﺎور بود که "در اﺳﻼم ﺗﻘﻨﯿﻦ و ﺟﻌﻞ حکم ﺑﺮای اﺣﺪی، هر که ﺑﺎﺷﺪ، ﺟﺎﺋﺰ ﻧﯿﺴﺖ و در وﻗﺎﯾﻊ ﺣﺎدﺛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺑﺎب اﻻحکام که ﻧﻮاب اﻣﺎم (فقها) هستند، رﺟﻮع کنند و او اﺳـﺘﻨﺒﺎط از کتاب و ﺳﻨﺖ ﻧﻤﺎﯾﺪ، ﻧﻪ ﺗﻘﻨﯿﻦ و ﺟﻌﻞ." (زرگری نژاد،١٦٦)

و این چنین بود که پیروان شیخ و مصباح، بعد از انقلاب 57 کاری کردند که نقش "مجلس در راس امور" و برخاسته از ماحصل انقلاب 57 و قانون اساسی ج.ا.ایران، و دیگر نهادهای برخاسته از رای مردم، کم کم و قدم به قدم به محاق رفته، و وظایف آنان به صورت خزنده ایی از مجلس ناظر و قانونگذار مذکور سَلب، و به شوراهای عالی متعدد و مختلفِ انتصابی و...، منتقل، و شمایلی از یک مجلس ملی باقی ماند، که قیام و قعود می کنند، و نهایت کارش، صحه نهادن بر متون قانونی مد نظر مراجع قدرت (فقها)، و تصویب آن به دست نمایندگان مردم خواهد بود، تا با گذر از شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظامِ انتصابی، خواست های طبقه فقها، تلقی، مصلحت و ضرورت حاکمیت آنان، توسط نمایندگان مردم صحه نهاده شده، و وجه مردمی به خود گیرد، و لازم الاجرا تر، و لازم الاطاعه تر و عرفی تر به نظر آیند.

اگر انقلاب 57 و یا انقلاب مشروطه و... شکست می خوردند، و حکم و فرمان به دست محمدعلی شاه، آن دیکتاتور قجری و امثالهم باز می گشت، او با مجلس ملی چه می کرد، آیا غیر از این بود، که مجلسِ در راس امور را، به ماتحت امور تنزل می داد؟! که هر چه قدرت خواست، تصویب کند، و هر جا تغییری لازم دید، اعمال نماید، و هر جا خواستند، متوقف شود، و هر طور خواستند به حرکت در آید و...؟! اگر این فرایند جاری حاصل افتادن انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" نیست، پس چیست؟! اگر این خلع ید از مردمی که بنیانگذار این انقلاب خود را "خدمتگذار" آنان، و آنان را "ولی نعمت" خود می دید، نیست، پس چیست؟!

این روزها وقتی حاصل اِعمال نظارت استصوابی شورای نگهبانی که این نیز باز میراث شیخ فضل الله نوری است، را می بینم که داد همه دلسوزان کشور را بلند کرده تا سردترین انتخابات تاریخ کشور در یازدهم اسفند 1402 رقم خورده، چرا که کل انتخابات را به تیول شرکای فکری خود در آورده اند، و از جمله کسانی که باید رهبر آینده کشور و انقلاب را در مجلس خبرگان تعیین کنند، تا بر عملکرد رهبر نظارت کرده، از عملکردش سوال کنند، او را به استیضاح بکشند و...، در تیول یک جناح خاص با تفکری خاص، محدود شده، و برای انتخاب 88 نفر، جهت جلوس بر کرسی های این مجلس مهم، تنها 144 نفر معتمد خود را تایید صلاحیت کردند، و در آوردگاه رقابت باقی گذاشتند، و مردم برای انتخاب یک نفر، برای تصدی هر کرسی در این مجلس، حتی دو نفر هم در لیست منتخبین شورای نگهبان نمی بینند، که از بین این دو نفر، یکی (بد) را از بین بد و بدتر، انتخاب نمایند، تا شاید صوری هم که شده، تا حدی انتخابات مذکور صورتی "انتخابی" به خود گیرد و...

با این وضع، نتایج این مجلس کاملا از پیش تعیین شده است و...، و متاسفانه حتی عده ایی بر این نظرند که نظام موروثی نیز، بر مشکلات دیگر این مردم افزوده خواهد شد، و از طریق چنین مجلسی شکل قانونی به خود خواهد گرفت، و به کاستی های دیگر انقلاب و کشور افزوده خواهد گردید، اینجاست که به وصیت نویس این داستان غمناک باید بگوییم، که در راهبرد "امت و امام" این مردم در کجای تعیین این شرایط قرار دارند، که نگذارند انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" بیفتد؟!

با این شرایط حاکم شده بر مردم ایران، چه کسی از یکه تازی طبقه فقهای همفکر شورای نگهبان، در کشور بازداری خواهد کرد، تا بند ششم از اصل سوم قانون اساسي انقلاب و کشور تحقق یابد که يكي ديگر از وظايف دولت را محو هرگونه استبداد و خودكامگي و انحصار طلبي مقرر كرده است، که ملت ايران با هم برابر و يكسان دیده، و هيچ كس را بر ديگري امتيازي نباشد، و تمامي مردم ايران در برابر قانون مساوي و برابر بوده، و هيچ كس حق نداشته باشد مانع حمايت قانون از حقوق آحاد ملت گردد، و يا خود را برتر از ديگران بداند.

[i]  -صحیفه نور جلد ۲۱ ص ۹۳

[ii] - بنیانگذار ج.ا.ایران:"آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانی نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر‏‎ ‎‏نخورده است...... دیروز‏‎ ‎‏«حجتیه ای» ها‏ مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحۀ مبارزات تمام تلاش خود را‏‎ ‎‏نمودند تا اعتصاب چراغانی نیمۀ شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابی‌تر از انقلابیون‏‎ ‎‏شده اند!"

[iii] - جعل به معنی قرار دادن و وضع کردن می شود، به معنی ایجاد قانون و قانونگذاری است.

شیخ فضل الله نوری [i] در کنار دیگر روحانیون وابسته به دربار، و اجتماع یافته در کنار مستبد قجری، از مدافعان و پشتیبانان طراز اول ادامه سیستم استبداد محمد علی شاهی [ii] بود، شاهی که دوره استبداد صغیر و کبیر او، از دوره های مشهورِ خفقان و اقدامات ضد مردمیِ این مستبد تهران نشین، اما وابسته به روس، در تاریخ استبدادِ خشن در ایران است.

مبارزه و مخالفت شیخ با سیستم و تفکر مشروطه و مشروطه خواهی، که قدرت را از چنین شاهان و مستبدین مطلق العنانی گرفته، و به نمایندگان مردم مظلوم ایران اعطا می کرد، کاملا مشهور بوده، و از دیدرس هر فردی که چند سطری از تاریخ غم انگیز معاصر ایران را خوانده باشد، دور نیست؛

مخالفت آشکار شیخ فضل الله نوری با مبارزات و مبارزانی که علیه حاکمیت مطلق فردی در این کشور، قیام کردند، و دوره ایی افتخار آمیز برای آزادیخواهی ایرانیان در منطقه و جهان ثبت نمودند، روشن است. کسانی که برای آزادی و حقوق خود برخاستند تا آنرا از حلقوم شاه متکبر قجری و وابستگان داخلی و خارجی اش بیرون کشیده، و او را بعد از مبارزه ایی نفس گیر، با خفت و خواری از کشور برانند، و به دامن مدافع خارجی اش، یعنی روسیه باز گردانند، و چقدر دردناک است که هر جا استبداد و دیکتاتوری و خیانت به مردم ایران باشد، روس ها را هم آنجا، در کنار مستبد، همکار و همراه خیانتکار خواهی یافت.

افراد زیادی در کشتار آزادیخواهان و مشروطه طلبان در آن سال های سخت و خونبار دست داشتند، اما شیخ فضل الله نوری مشهورترین چهره در مقابله با خواست آزادیخواهانه و جمهوریت طلبانه مردم ایران بود، و در مبارزه این شاه بیدادگر قاجار، با آزادیخواهانِ مشروطه خواه ایران، به او کمک اساسی رساند، و در سِلک یک روحانی مشهور شیعه، با "کافر" شمردن مشروطه خواهانِ آزادی طلب، شرایط را برای سرکوب و کشتار آنان توسط حاکمیت قجری [iii] و همپیمان روس او فراهم و آماده کرد.

شیخ فضل الله نوری مقابل حرکتِ پیشرو، و البته نوپای آزادیخواهانه و جمهوری خواهان ایرانیان ایستاد، [iv] حرکتی که از سوی این مردم برای رسیدن به حق خدادادی آزادی و اختیار، حق تعیین سرنوشت، و برخورداری مردم ایران از کرامت انسانی در برابر قدرت مطلقه فردیِ حاکم، و رهایی این مردم از دیکتاتوری و استبداد قجری و... تلاش می کردند، و البته نیز با شکست دیکتاتور و همکارانش از جمله شیخ فضل الله نوری، و تسخیر دوباره پایتخت توسط مبارزان و مجاهدان مشروطه خواه، محمد علی شاه به حامی خارجی خود (سفارت روسیه در تهران) پناهنده شد، و بعدها با فشار مبارزین مجبور به ترک ایران، و رفتن به روسیه گردید، اما عمله های این ظلم و همکاران استبداد محمد علی شاهی، در ایران ماندند و تنبیه شدند.

و این چنین است که خط نفوذ استبداد طلبان در ج.ا.ایران، قدم به قدم شیخ فضل الله مخالفِ با آزادی و نقش گیری مردم در قانونگذاری و دخالت آنان در حاکمیت را، که در این امر بسیار فعال و راهبر بود، و در کنار مستبد قجری هرچه در توان داشت علیه آزادی و آزادیخواهان ایران به انجام رساند را، در انقلاب بزرگ سوم ایرانیان (انقلاب 57) نیز به عنوان یک عنصر دخیل و همراهی ناجور وارد کردند، تا بعدها در روند به انحراف کشیدن این انقلاب فراگیر، و همه شمول، از ایده ها و تفکر او بهره جویند، و بار دیگر آزادی، کرامت و حق تعیین سرنوشت، و حقوق شهروندی را از مردم ایران باز ستانند.

و با همه ی این واقعیت های تاریخی، انگار ما با تاریخ خود همواره بیگانه ایم، و گویا ما را باید ملتی فراموشکار نام نهند، چرا که هر بار تاریخ بر ما تکرار می شود، چراکه باز آنروز که بزرگترین و فراگیرترین انقلاب آزادیبخش قرن بیستم، بعد از دو انقلاب ناتمام و ابتر "مشروطه" و "نهضت ملی شدن صنعت نفت"، که در سال 1357 به نتیجه رسید، نفوذی های حامی استبداد، در این مُلک مستبدخیز، یکی از بزرگترین و معروف ترین اتوبان های موجود شهر [v] ، منتهی به مهمترین میدان پایتختِ آزادی از استبداد داخلی و استقلال از سلطه بیگانگان را، به نام "شیخ فضل الله نوری" نامگذاری کردند!

بعدها پا را از این نیز فراتر نهاده، به نامش تمبر صادر کردند، و مسجد به نامش کردند، و در یک حرکت بسیار تعجب برانگیز دیگر، یکی از ساختمان های مهم مجلس ملی، بعد از پیروزی انقلابِ آزادیبخش 57 را هم به نام شیخ فضل الله نوری نام نهادند، در حالی که مبارزه، مخالفت و حرام اعلام کردن نفس قانونگذاری توسط انسان، تشکیل مجلسِ متشکل از نمایندگان مردم، و نقش گیری مردم در قانون گذاری و... توسط این شیخ، امری روشن و آشکار در تاریخ سیاسی این مردم است، و با مبارزات، راهبری و حمایت او بود که در روند عدم شکل گیری مجلس ملی در ایران، و قانون گذاری توسط مردم، مجلس مملو از نمایندگان مردم، ناشی از انقلاب مشروطه، توسط لیاخوف روسی و به دستور محمد علی شاه به توپ بسته شد [vi] تئوری پرداز این جسارت در حق نمایندگان مردم، و خانه ملت، شیخ فضل الله نوری بود و حکم شرعی این تجاوز به حقوق مردم را، همین شیخ با "کافر" اعلام کردن آزادیخواهانِ مشروطه خواه، صادر و راه سرکوب و کشتارشان را برای مستبد قجری هموار کرد و...، و اکنون در یک تناقص آشکار، بخشی از مجلس به نام تئوری پرداز مخالفت با مجلس و قانون گذاری می گردید!

اما مثل همیشه ما در خواب و خماری بودیم، و در غفلت و سکوت ما، برخی انقلابیون و نخبگان انقلاب 57، چشم به تمام این واقعیت های تاریخی بستند، و بدون در نظر گرفتن این حقیقت روشن تاریخی، در تاریخ مبارزات آزادیخواهی و جمهوری خواهی مردم ایران، و همچنین جایگاه خود در حفظ حراست از این آزادی و ملزومات آن بعد از پیروزی، ساختمانِ مجلسِ محصول انقلاب آزادیبخش 57، را که از قضا باید "در راس امور" هم می بود را به نام چنین فردی، با چنین کارنامه ایی در مخالفت و مبارزه با روند مردم سالاری و آقایی مردم، نامگذاری کردند؛

امروز ساختمان "شهید شیخ فضل‌الله نوری" همان ساختمان اداری و کمیسیون‌های مجلس شورای اسلامی است، که با حضور و سخنرانی دکتر علی لاریجانی (رئیس مجلس وقت) و علی فدوی (از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب) و جمع کثیری از نمایندگان، با نام شیخ مخالف مجلس، قانون گذاری نمایندگان مردم، افتتاح می شود! تا خط نفوذ استبداد طلبان، در سیستم حاکمیت ج.ا.ایران، بار دیگر دندان های تیز خود را به رخ تمام انقلابیون آزادیخواهی بکشند، که برای آزادی این مردم، و آقایی آنان، کرامت شان و... تلاش و مبارزه کردند، و خون جگرها خوردند، شکنجه شدند، خون ها دادند و...

و این چنین است که خط نفوذ استبداد طلبان در سیستم انقلابی ج.ا.ایران، قدم به قدم شیخ فضل الله را که مخالفِ با آزادی و نقش گیری مردم در قانونگذاری، و دخالت آنان در حاکمیت و...، فعال و راهبر بود، و در کنار مستبد قجری هرچه در توان داشت علیه آزادی و آزادیخواهان ایران به انجام رساند را، در انقلاب بزرگ سوم ایرانیان (انقلاب 57) نیز به عنوان یک عنصر دخیل، و همراهی ناجور وارد کردند، تا بعدها در روند انحراف این انقلاب فراگیر، و همه شمول، از ایده ها و تفکر او بهره جویند، و بار دیگر آزادی، کرامت و حق تعیین سرنوشت را از مردم ایران باز ستانند.

وجود نهادی به نام "شورای نگهبان" که امروزه مهمترین عامل به محاق رفتن وجه جمهوریت انقلاب 57 را عهده دار است، و قانون اساسی انقلاب را از کارکرد و ظرفیت های مردمی آن خالی می کند، و با نظارت استصوابی و نوع تفسیری که از قانون اساسی دارد، دیگر نمی توان از جمهوریت سخن گفت، از طرح های تحمیلی همین شیخ فضل الله نوری به جنبش مردمی ایرانیان در عهد مشروطه بوده، که مشروطه را پیش از این به انحراف برد، و با شکست مواجهه نمود، و اکنون نوبت انقلاب 57 است که آنرا نیز از محتوای مردمی، و نقش آنان در حاکمیت بر خود، خالی کند. 

این در حالی است که همه باید می فهمیدیم که انحراف، از همین جا و با نامگذاری یک اتوبان به نام شیخ فضل الله نوری آغاز، و در حال نشان دادن چهره کریهه حضور خود در بین ماست، و این امکان را باید در نظر می گرفتیم که با این آغاز ناچیز، جریانِ نفوذِ حامی دیکتاتوری فردی و مطلقه، مهمترین دغدغه این مردم را بعد از سه انقلاب بزرگ آزادیبخش، یعنی برخورداری از آزادی، داشتنِ حق تعیین سرنوشت، و برخورداری از کرامت انسانی و حق شهروندی و...، را به مسلخ افکار یکی از مروجین و نگاهبانانِ حامی سیستم استبدادی خواهد برد، و این تلقی را بر ما مردم ایران و دیگر ملل مسلمان حاکم می کند که ما مردم به سانِ گله های گوسفند هستیم، که صغیر تصور شده، و همواره باید چوپانانی بر او نهاد، تا بر آنان امیری کنند و بر مقدرات آنان صاحب باشند، مردمی مطیع و فرمانبردار، گوش به دهان اوامر این و آن، تا به هر راهی که صلاح دانستند ببرند، و به هر قربانگاهی که مفید دیدند، قربانی کنند.

ما باید می دانستیم که اگرچه ممکن است خیابان پهن و دراز انقلاب، ما را به سمت آزادی هدایت، و به آزادی هم برساند، اما کسان دیگری هم همزمان در این ساحت با ما همراهند که مهمترین اتوبان موجود شهر را به موازات خیابان انقلاب، به نام یکی از دشمنان تاریخی آزادیخواهی، و جمهوری خواهی در ایران نامگذاری، و به همین میدانِ آرزوها وصل خواهند کرد، تا آن را بعد از رهایی، از میدان آزادی، به میدان "شهداد" بازگردانند،

نمود، نتیجه و بازخورد موفقیت این تفکر انحرافی، و حاصل تلاش تربیت یافتگان، و جناح وابسته به تفکر شیخ فضل الله نوری در طول چهار دهه و اندی که از عمر انقلاب 57 می گذرد را، در این روزها به صورت آشکار می توان در بین جامعه ایرانی مشاهده کرد، تَکَثُر و تکرار و همه گیری شعار "رضا شاه روحت شاد" از زبان معترضین بیشمار و متعدد این سال های اعتراض، خود نشان از موفقیت حرکت طرفداران شیخ فضل الله نوری و... دارد،

چرا که این مردم را بعد از آزادیِ از سیستم پادشاهی و حاکمیت مطلقه فردی، از رسیدن به آزادی، در اثر نادیده گرفتن حقوق آنان بعد از پیروزی، نا امید شدند و به این شعار سوال برانگیز رهنمون گردیدند، تا دوباره مردم ایران بگویند "طلا نخواستیم ما را مس کنید" و بدان سمت متمایل نموده، و سوق داده شوند، و گرچه مقایسه بین محمد علی شاه قاجار، آن مستبد بی مقدار، که محبوب شیخ فضل الله نوری بود، و رضاشاه قیاس مع الفارغ است و رضاشاه در عین حکمرانی مستبدانه، ایران را ساخت و احیا کرد، و ایران محمد علی شاهی با ایران رضاشاهی قابل قیاس نیست، اما نفس این شعار واپس گرایی است، چرا که ایرانیان اکنون بیش از صد سال است که بعد از مشروطه به دنبال جمهوریت و حق تعیین سرنوشت و دمکراسی می باشند، و از این لحاظ بین پادشاهی رضاشاهی، و محمد علی شاهی تفاوتی نیست.

اما تفکری که شهروند ایرانی را لایق حق آزادی، تصمیم گیری، قانونگذاری، داشتن حق تعیین سرنوشت، حقوق شهروندی و... نمی بیند، و مقابل شکل گیری مجلسِ "در راس امور" و حضور نمایندگانِ واجد خصوصیت "عصاره فضایل ملت" بودن، به هر طریق ممکن، سنگ اندازی و مانع تراشی می کند، و مردم ایران را لایق نمی بیند که در امور مهم کشور طرف مشورتِ حاکم قرار گیرند، و تعیین کننده راه برای او باشند، و از استفاده مردم از ظرفیت "رفراندوم" که در قانون اساسی انقلاب، بعنوان ظرفیت تعیین کنندگی مردم، قرار داده شده، و به آن تصریح شده، جلوگیری می کنند، مردم دچار ناامیدی و واپس روی می شوند.

از این روست که پروژه واپسگرایی و بازگشت به دوره ذلت، برای انقلاب 57 نیز همچون "انقلاب مشروطه" و "نهضت ملی شدن نفت" هرگز به دور از ذهن نبوده و نیست، و دست افرادی همچون شیخ فضل الله، آیت الله کاشانی و... که در ناکام کردن آن انقلاب های مردم نهاد به کار افتادند، اکنون نیز می توانند همان پروژه را برای انقلابِ مردم نهاد 57، و دست آوردهایش نیز اجرایی کرده، ما را به دوره ماقبلِ آزادی، و بلکه بدتر از آن باز گردانند، و سیستم های پادشاهی مخوف محمد علی شاهی، را در نوعی دیگر، احیا کنند، که حاکمان متکبر بر این مردم حکم براند، و حاکمیت مطلقه فردی احیا شود، یا حتی حاکمیت موروثی، حاکمیت طبقاتی، حاکمیت نظامیان، بی قانونی و باری به هر جهت بودن کشور و ملت و... بازآفرینی شود. 

شاید به همین دلیل است که چهل و اندی سال بعد از پیروزی انقلاب 57، عده ایی هنوز به شدت از انقلابی گری، انقلابی بودن و انقلابی عمل کردن سخن می گویند، و به نوعی نمی خواهند جامعه شکل ثابت و مستقری به خود گیرد، احزاب پا بگیرند و حقوق قانونی، شرعی و عرفی مردم را پیگیری کنند، آزادی بیان و رسانه های آزاد و همه گیر، شکل دهنده افکار عمومی باشد، و جمهوریت و نقش مردم جاگیر و مستقر شود، و امروز نو انقلابیونی به میدان می آیند که از نوکری قدرت سخن می گویند، تا خدمتگذاری مردم، و تفکرات شان به فکر و عمل شیخ فضل الله نوری بسیار نزدیک تر است، تا به شعارهای انقلابیون اولیه در قبل، در خلال، و بعد از انقلاب 57، و آنچه توسط رهبران طراز اول آن، در "نوفل لوشاتو" فرانسه بیان، و به دنیا وعده داده شد، و یا آنچه در 12 بهمن 57 در کنار مزار شهدای انقلاب، بیان گردید، و به مردم قول داده شد.

شعارها امروزه تند، و البته گاه مخالف آن آمال و آرزوهای انقلابی به نظر می رسند، آمال و آرزوهای انقلابی که تَکثری شاید تکرار نشدنی از مردم ایران، در طیف های مختلف مذهبی، فکری و اجتماعی، برایش مبارزه کردند، جان دادند، و خون دل خوردند تا نظام پادشاهی مطلقه را برچیده، و طرح جمهوری برای آقایی صاحبان مال، یعنی مردمی که باید "ولی نعمتِ" حاکمان باشند را در اندازند؛

قرار بود مردم "ولی نعمت" رهبران جامعه خود باشند، و رهبران، "خدمتگزار" و "شیفتگان خدمت" به آنان؛ اما امروز چهل و اندی سال بعد از این پیروزی، تفکراتی رای و نظر مردم را "زینت" حاکمیت خود، و بی اثر در مشروعیت آن و... می دانند، و همچنان جامعه در وضعیت سیال و انقلابی حفظ می شود، که این خود کاملا مشکوک به نظر می رسد، به خصوص با توجه به این واقعیت که، جامعه ایی که برای دهه ها در حالت انقلابی و سیال نگه داشته می شود، مثل مومی نرم، قابل شکل دهی مجدد و دوباره می ماند، و افرادی می توانند با سیطره بر منابع قدرت کشور، به هر شکلی که خواستند، آنرا دوباره شکل دهی کنند، و هر طور که خواستند آنرا در بیاورند،

و در این نگهداری جامعه به حالت مومی نرم، و در حالت سیال و انقلابی، و جلوگیری از استحکام پایه های ثابت حاکمیت مردم در کشور، و انقلاب بر مبنای شعارها و آرمان های آزایخواهانه انقلابیون اولیه، دست هایی همچون شیخ فضل الله نوری ها، که کم هم نیستند، می توانند با یک پشتک و وارو، ما را به قبل، یا حتی بدتر از قبل باز گردانند. تفکر شیخ فضل الله خط بازگشت جامعه آزادیخواه و جمهوری طلب ایران، به قهقرای دوباره استبداد، و بی حق شدن مردم است.

نامگذاری روز "علوم انسانی اسلامی" به مناسبت درگذشت محمد تقی مصباح یزدی [vii] نیز از این نوع نامگذاری هاست، که زنگ های خطر جدی را، باز دوباره به صدا در آورده است، آنان که در ابتدای انقلاب اتوبانی با آن اهمیت را به نام "شیخ فضل الله نوری" نامگذاری کردند و...، جانشینانی برای خود امروز یافته اند، که این روزها در "شورای عالی انقلاب فرهنگی"، یک روز مهم و علمی در کشور را، به نام مصباح یزدی نامگذاری و در تقویم ایرانیان و انقلاب وارد کردند، و اگر نگاهی به تفکر این دو کنیم، بین تفکر مصباح یزدی، و تفکر شیخ فضل الله [viii] مقایسه ایی کنیم، به حق مصباح را باید نماینده طابق النعل بالنعل تفکر شیخ فضل الله نوریِ تاریخی دانست [ix] ، که این تفکر و بلکه شدیدتر از آن، این روزها با افکار محمد تقی مصباح یزدی [x] و شاگردان و پیروانش در جبهه پایداری و... در کشور دنبال می شود، و با این وضع "گام دوم انقلاب" را باید انقلابی در انقلاب 57 دانست که به صورت خزنده در جریان است، و انقلابی که برای آقایی مردم به وجود آمد را، از نقش مردم در تصمیم سازی ها و جهت گیری ها تهی خواهند کرد، و از مردمی آزاد و حاکم، به مردمی مطیع و منقاد تبدیل خواهیم شد.

مصباح یزدی که در این انقلاب آزادیبخش و جنگ خسارتبار هشت ساله ی بعد از پیروزی 57، هیچ نقش و اثری از او ندیدیم، و بلکه به گوشه ایی نشست و در امن و امان با بودجه های کلان، با کار علمی و تاسیس موسسات آموزشی، به کادرسازی در راستای ترویج و پاگیری تفکر شیخ فضل الله نوری مشغول بود، و به تئوریزه کردنِ خروج مردم از صحنه تصمیم سازی، نقش گیری در تعیین امور مهم کشور، از جمله تعیین رهبر، قانونگذاری موثر و...، سردمدار بود، اکنون راهبر فکری گام دوم انقلاب نیز شده است، و در نقش "ایدئولوگ" با پنجه انداختن بر گلوگاه های تقسیم قدرت، ذره به ذره، و خط به خط با قانون نویسی و پدید آوردن رویه های ناقض حق حاکمیت و کرامت و شهروندی مردم، نهادها و نمایندگان مردم را کم کم از اوج اقتدار و قدرتِ اثر گذاری، به زیر کشیدند، و این مسئولیت ها و مسئولین را به جای خدمتگذاری و نمایندگی مردم، به خادمان و افراد گوش به فرمانِ قدرت، و سازمان ها و افراد تابعه آن تبدیل می کنند،

نقش قانونگذاری، نظارت، بازخواست کنندگی، سوال و... و تعیین کنندگی را از مجلس ملی و انقلاب گرفته، و آنرا به موجودی پیرو و گوش به فرمان نهاد قدرت تبدیل، و قدرت قانونی آن را سلب و از آن گرفته و به نهادهای دیگری از جمله "مجمع تشخیص مصلحت نظام" و شوراهای "عالی" متعدد دیگری منتقل می کنند، و عملا مجلسِ "در راس امور" را از جایگاه قانونی خود تهی کرده، نمایندگانی که باید "عصاره فضایل ملت" باشند، را با افراد انتخاب شده ایی قبل از انتخابات، تبدیل و جایگزین، که حتی این منتخبین شورای نگهبان نیز، همیشه زیر تیغ "نظارت استصوابی" حتی جرات ندارند در موضوع دادن ماشین های شاسی بلند [xi] بعنوان رشوه به مجلس، اظهار نظر و به موکلان خود اطلاع رسانی کنند، چرا که تیغ نظارت استصوابی کار آنان را در بررسی صلاحیت ها، یکسره خواهد کرد و...

ریاست جمهوری را که روزگاری به عنوان شخص اول رسمی ایران بود، و بعد ها به شخص دوم تقلیل یافت، و بعد به یکی از سران قوای سه گانهT و یا کمتر از آن به "حاجب الدوله" و یا به یک "مسئول اجرایی" در کشور تقلیل داده می شود، ابزار قدرت و مانور رئیس جمهور به نمایندگی از مردم از او سلب می شود، شماره حساب واحد خزانه، که روزگاری تمام درآمد کشور به سوی آن سرازیر بود، و کلیدش نیز در دست رئیسِ جمهور و مجلس ملی بود، و در کنار تمام درآمد ارزی و ریالی کشور، حتی یک ریال جریمه نقدی پلیس، یا محکومیت محاکم قضایی و... نیز بدان سرازیر می شد، امروز دیگر وجود خارجی ندارد، و اختیار ثروت و درآمد کشور و شیوه تقسیم آن از رئیس جمهور و مجلس ملی سلب، و به دیگر مراکز کشور در قوای سه گانه و... تقسیم و پراکنده شده است، و هزاران شماره حساب اختصاصی دیگر، جای آن شماره حساب واحد خزانه را گرفته اند، که هر یک در اختیار فرد یا نهادی دیگر قرار دارد و...، و دیگر از "رئیس" بودن و نمایندگی از "جمهور" کردن اثری دیده نمی شود.

و فیلتر شورای نگهبان چنان صافی ایی شد که هر که بخواهند احراز صلاحیت می کنند، و هر که نخواهند نمی شود، حتی سر سلسله خاندان بنیانگذار ج.ا.ایران (سید حسن خمینی) را حرمت نداشته و نیز رد صلاحیت می کند، هاشمی رفسنجانی که نفر دوم انقلاب بود را فاقد صلاحیت می بیند، روسای مجلس و... را رد صلاحیت می کند و...

این است که این روزها مجلس و ریاست جمهوری، به عنوان دو رکن جمهوریت و نمایندگی مردم در قدرت، از محتوای قانونی و انقلابی و عرفی خود خالی و تهی شده اند، و به مهمیز نهاد هایی همچون شورای نگهبان و... سپرده شده اند، و مردم را به شرایطی رهنمون کرده اند که این روزها صندوق رای را دیگر هیچ محلی از اِعِراب، در تغییر و تحول وضع موجود خود نمی بینند، تا حل مسایل خود را از آن طریق دنبال و پیگیری کنند، لذا رغبتی در بین بسیاری از مردم، برای شرکت در انتخابات دیده نمی شود، و حتی بعضی از مردم در محاورات خود، شرکت کنندگان در انتخابات را، دشمنان خود تلقی و اعلام می کنند، که بر این حق کشی از آنان، صحه می گذارد، و این در حالی است که تمام مسئولین حاکم، تمام کوشش خود را بر این امر قرار داده اند که مشارکت مردمی را در انتخابات آتی بالا ببرند، اما بسیاری از مردم می پرسند مشارکت برای چه؟ چه مجلسی از صندوق رای این انتخابات بیرون خواهد آمد؟ مجلسی مثل این مجلس که الان هست؟! این مجلس که کارکردی در دفاع از حقوق مردم نداشته و ندارد.

این است که دلسوزان، انقلابیون اصیل و خون داده ها برای این انقلاب آزادیبخش و برپایی ج.ا.ایران، نگران از بین رفتن تمام دستاوردهای آزادیبخش، و وجه جمهوریت، و نقش مردم در سیستم حاکمیت در ج.ا.ایران هستند، و این روزها به خصوص بعد از سپردن کشور به دست تفکر مصباح (به لحاظ تئوری و نظری)، و مدافعان او، که همان ادامه دهندگان تفکر شیخ فضل الله نوری در عصر مشروطه اند، مردم ایران به شدت نگران کرده است، و هر چند معترضین به این وضعیت، از سوی برخی از دنبال کنندگان خط و تفکر شیخ فضل الله، "فتنه" و "فتنه گر" نامیده می شوند، اما فراموش نمی کنیم که شیخ فضل الله نوری روزگاری خود هم، آزادیخواهان و جمهوریت طلبان و مجاهدان راه آزادی و حرکت ضد استبدادی مشروطه خواه را نیز، پیش از این "فتنه" و "فتنه گر" خوانده بود [xii] و این در واقع تکرار تاریخ است، که باز ایرانیان مظلوم، آن را دوباره می بینند و تجربه می کنند.     

[i] - فضل‌الله نوری مازندرانی (۳ دی ۱۲۲۲ – ۹ مرداد ۱۲۸۸) معروف به شیخ فضل‌الله نوری، روحانی مخالف مشروطیت و از مجتهدان شیعه و بنیان‌گذار اسلام سیاسی در ایران قاجاری بود. او اظهار می‌کرد که تمامی قوانین جامعه باید بر اساس احکام اسلام تنظیم شوند او مهم‌ترین و مشهورترین نمایندهٔ جریان فکری مشروعه‌خواهی به‌شمار می‌رود. پس از انقلاب مشروطه، شیخ فضل‌الله با اصول آزادی و برابری متمم قانون اساسی مخالفت کرد و به اصرار او، ماده‌ای در متمم قانون اساسی گنجانده شد که بر اساس آن، شورایی از علمای شیعه برای نظارت بر مصوبات مجلس و اطمینان از انطباق این مصوبات با شرع در نظر گرفته شد. در آذر ۱۲۸۶، نوری از مردم دعوت کرد تا برای دفاع از اسلام در برابر «مشروطه ‌طلبان کافر» در میدان توپخانه تجمع کنند. او در این گردهمایی معروف به واقعه میدان توپخانه سخنرانی کرد و "برابری" را یک بدعت خارجی خواند شیخ فضل‌الله فتواهایی مبتنی بر حرام بودن مشروطه صادر نمود. در سال ۱۲۸۶، تعدادی از علمای تهران که شیخ فضل‌الله در رأس آن‌ها بود، در نامه‌ای به محمدعلی‌شاه، نوشتند که مجلسی که با الگوبرداری از قوانین پارلمان‌های اروپایی تشکیل شده‌است، با قواعد اسلامی منافات دارد و ممکن‌الجمع نیست به دنبال فتح تهران در ۱۲۸۸، تعدادی از مخالفان مشروطه مانند شیخ فضل‌الله به اعدام محکوم شدند.

[ii] - محمدعلی‌شاه (۱ تیر ۱۲۵۱ – ۱۶ فروردین ۱۳۰۴) ششمین شاه ایران از دودمان قاجار بود. او در ۲۸ دی ۱۲۸۵خورشیدی به سلطنت رسید و تا ۲۵ تیر ۱۲۸۸ خورشیدی که مجبور به برکناری شد، حکومت کرد. محمدعلی‌شاه از مخالفان مشروطه بود که مجلس شورای ملی را به توپ بست و آزادی‌خواهان را به قتل رساند. پس از حمله به مجلس، دوره موسوم استبداد صغیر آغاز گردید. او پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان به رهبری سردار اسعد بختیاری به سفارت روسیه در تهران پناهنده شد و با فشارهای داخلی و خارجی مجبور به ترک ایران شد. مشروطه‌خواهان پس از وی پسر خردسالش احمدشاه را به سلطنت انتخاب کردند. محمدعلی شاه وابستگی زیادی به دولت روسیه داشت.

[iii] - سخنان محمدعلی شاه دربارهٔ همکاری با مشروطه خواهان، زمانی که محمدعلی شاه مشغول تدارک حمله و انهدام مجلس بود، تلگراف‌هایی از ایالات مختلف در همکاری با مشروطه خواهان رسیده بود. محمدعلی شاه خشمگین شد و این سخنان را گفت: "ملت غلط می‌کند ما را نخواهد. رعیت را چه به سرکشی، رعیت را چه به استنطاق صاحبقران، رعیت را چه به فریاد حق‌طلبی! رعیت غلط می‌کند ما را نخواهد! رعیت گوسفند و ما شبانیم! سایه ماست که آرامش می‌دهد، نعمت ارزانی می‌دارد و دفع بلا می‌کند! ماییم که آبرو می‌دهیم، ماییم که مالک ایرانیم! خون جواب آزادیست! رعیت غلط می‌کند اعتراض کند، غلط می‌کند دیوان مظالم بخواهد، غلط می‌کند مشروطه بخواهد، رعیت غلط می‌کند ما را که زینت کشوریم محکوم کند! به خدای احد و واحد قسم دستور داده‌ایم به قزاق‌ها هر که نافرمانی کرد امانش ندهند، هر که فریاد مشروطه‌خواهی سر داد پوستش را کنده کاه پُر کنند! ما رعیت سربه زیر می‌خواهیم، ما رعیت بله قربان‌گو می‌خواهیم، ما رعیت کر و کور می‌خواهیم."

[iv] - از روز شنبه ۸ و یکشنبه ۹ ذیقعده ۱۳۲۵ (۲۲ آذر ۱۲۸۶) گروه‌هایی به سرکردگی صنیع حضرت و مقتدر نظام و به اشارهٔ دربار به‌طرف مجلس و مسجد سپهسالار در میدان بهارستان هجوم بردند و اقدام به تظاهرات علیه مشروطیت و مجلسیان نمودند. اینان که حدود دو هفته مجلس را در محاصرهٔ خود داشتند از سه گروه تشکیل شده بودند:

  1. جمعی اراذل و اوباشسنگلجبه سرکردگی مقتدر نظام و لوطی‌های چاله میدان به سرکردگی صنیع حضرت
  2. فراشان و غلامان کشیکخانه و سربازان فوج و استرداران و شتردارانامیر بهادرجنگ
  3. دینداران عامی به سرکردگیفضل‌الله نوری وسید علی یزدی و میرزا ابوطالب زنجانی و محمد آملی که گروه روحانیان دربار را تشکیل می‌دادند.

این سه گروه حول محور مبارزه و مخالفت با مشروطه و به دستور دربار از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کردند

[v] - بزرگراه ایوبی که این بزرگراه ۶ کیلومتری که در غرب تهران واقع شده و از اتوبان تهران-کرج تا محدوده شهرک غرب را دربرمی‌گرفت، بعد‌ها به نام شیخ فضل‌الله نوری نام‌گذاری شد.

[vi] - به‌توپ بستن مجلس، اشاره به مجموعه رویدادهایی در روز سه‌شنبه ۲ تیر ۱۲۸۷ دارد که نهایتاً با شلیک توپ به ساختمان مجلس شورای ملی به دستور محمدعلی‌شاه قاجار و توسط نیروهای بریگاد قزاق روسی به فرماندهی کلنل ولادیمیر لیاخوف، کشته شدن میرزا ابراهیم تبریزی و دستگیری سران جنبش مشروطه به پایان رسید.

[vii] - به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، براساس ماده ‌واحده "تعیین مناسبت‌های جدید برای درج در متن و ضمیمه تقویم رسمی کشور" که در جلسه ۸۹۱ مورخ ۱۴۰۲/۰۹/۱۴ شورای عالی انقلاب فرهنگی و بنا به پیشنهاد شورای فرهنگ عمومی؛ به تصویب رسید، ۱۲ دی‌ماه روز علوم انسانی اسلامی؛ بزرگداشت علامه مصباح یزدی نامگذاری شده است.

[viii] - فضل‌الله نوری مجلس قانونگذاری را نمی‌پذیرد، چرا که قانونگذاری را خلاف شرع می‌داند. او قانونگذاری را مخالف با خاتمیت و کمال دین تلقی می‌کند: "پس این دارالشورا که مردم خواستند منعقدش نمایند و از روی موافقت (با) طباع اکثریت آرا تعیین قانون کنند، اگر مقصودشان جعل قانون جدید بود، چنان‌که این هیئت را مقننه می‌خوانند، بی‌اشکال تصدیق به صحت آن منافات با اقرار به نبوت و خاتمیت و کمال دین داشت. اگر مقصود، جعل ترتیب قانون موافق شرع بود، اولاً: آنکه ابداً ربطی به آن جماعت نداشت و بالکلیه از وظیفهٔ آن هیئت خارج بود و ثانیاً آنکه عمل به استحسان عقلی است و حرام" شیخ فضل الله نوری دخالت در امور عامه را از باب ولایت می‌دانست نه وکالت. از این روی نمایندگان را به عنوان وکیل مشروع نمی‌دانست. "مگر نمی‌دانید که در امور عامه وکالت صحیح نیست، این باب ولایت شیعه ‌است؛ یعنی تکلم در امور عامه و مصالح عمومی ناس مخصوص است به علیه‌السلام یا نواب عام او و ربطی به دیگران ندارد و دخالت غیر آن‌ها در این امور حرام و غصب نمودن مسند پیغمبر (ص) و علیهم‌السلام است." شیخ نوری با برابری حقوق مسلمانان و غیرمسلمانان مخالف بود. او در این باره گفت: «ای بی‌شرف و ای بی غیرت! ببین صاحب شرع برای این که تو منتحل به اسلامی، برای تو شرف مقرر فرموده و امتیاز داده تو را و تو خودت از خودت سلب امتیاز می‌کنی و می‌گویی: من باید با مجوس و ارمنی و یهودی برادر و برابر باشم؟»  فضل‌الله نوری دربارهٔ مدارس جدید می‌گوید: «ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم می‌دهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقیده‌های شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟ مدارس را افتتاح کردید. آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید، حالا شروع به مشروطه و جمهوری کردید؟ نمی‌دانید در دولت مشروطه اگر من بخواهم روزنه و سوراخ این اتاق را متعدد نمایم باید مالیات بدهم و اگر یک سوراخ را دو سوراخ کنم باید مالیات بدهم و کذا و کذا.» «اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه‌خانه‌ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان و صرف وجوه روضه‌خوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد کارخانجات و تسویه طرق و شوارع…» فضل‌الله نوری به صراحت از امتناع آزادی در متون دینی سخن می‌گوید و معتقد است: «بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است.» وی از سوئی منکر وجود آزادی در مهم‌ترین متن دینی می‌گردد و از سوی دیگر بر این باور است که اعتقاد به آزادی حرف اشتباهی است و حتی «این سخن در اسلام کلیتاً کفر است.» نوری در قطعه فوق از آزادی سخن می‌گوید و آن را نفی می‌کند و برابر با کفر می‌نشاند. گو اینکه می‌توان نتیجه گرفت که وی با آزادی‌های مضاف (بیان، قلم و…) سازگاری دارد و آنان را می‌پذیرد. اما با دقت در سخنان او نمی‌توان چنین نتیجه‌ای گرفت اساساً وی نه تنها با آزادی‌های مضاف مخالف است، بلکه حتی پیشنهاد می‌کند واژه آزادی از بحث‌های موجود حذف شود: «اگر از من می‌شنوید، لفظ آزادی را بردارید که عاقبت این حرف ما را مفتضح خواهد کرد.»

[ix] - برخی از مواضع و اظهارات محمد تقی مصباح یزدی : «مردم، ناصر (کمک‌کننده) ولی فقیه هستند، نه ناصب (منصوب‌کننده) و مشرع (مشروعیت دهنده) او» این در حالی است که قانون اساسی این وظیفه را به مجلس خبرگان متشکل از نمایندگان مردم قرار داده است. از دیدگاه وی فقها در دوران غیبت نایب عام حجت بن الحسن حاکم هستند و نتیجتاً انتخاب حاکم توسط مردم فاقد اعتبار است. "نباید با بهانه حقوق شهروندی بگوییم بهایی، یهودی و مسلمان هیچ فرقی با هم ندارند چون احکام ذمه در اسلام برای چنین مواردی بیان شده‌است. غرب از آزادی بتی ساخته که باید آن را شکست و قدم در راه صحیح گذاشت" این در حالی است که قانون اساسی ج.ا.ایران در اولین سخن خود از برابری همه در برابر قانون حتی رهبر انقلاب، سخن می گوید. مصباح یزدی بارها تأکید کرده که ملاک دانستن رأی مردم خلاف احکام اسلامی است. او گفت: «متأسفانه برخی باورشان این نیست که حکم اسلامی مقدم بر رأی مردم است.» بنا به اعتقاد وی ضدیّت با ولایت فقیه به معنی شرک به خداست. «مردم اگر با دلایل قطعی برای شان ثابت شود که توطئه علیه نظام در کار است و می‌خواهند نظام را براندازند، دیگران به هر دلیلی توجه ندارند یا صلاح خودشان نمی‌دانند، اگر مردم قطع پیدا کردند، خودشان باید اقدام کنند. این هم از مواردی است که تمسک به خشونت جایز است.» «ما در قرآن دستور ارهاب داریم و افرادی که با ادبیات عرب آشنا هستند بروند معادل ارهاب را پیدا کنند. حالا اگر من الان بگویم معنایش چیست فردا روزنامه‌ها تیتر می‌کنند که فلانی طرفدار تروریسم است.» «اگر کسی خلاف شرعی مرتکب شود مؤمنان وظیفه دارند به او تذکر دهند، در مرحله بعد وظیفه دارند که به پلیس معرفی اش کنند، و اگر بعد از چند بار به این نتیجه رسیدند که پلیس و دستگاه قضایی نیز این افراد را مجازات نمی‌کنند، خودشان می‌توانند دست به کار شده و خاطیان را به سزای اعمال خود برسانند.» او اصلاح‌طلبان را «احیاکنندگان سنت کفار ۲۵۰۰ سال پیش ایران» نامید. مصباح یزدی که در خرداد ۱۳۶۸ در جلسه‌ای در قم گفته بود خامنه‌ای «حتی یک صفحهٔ رسائل را بدون اعراب نمی‌تواند از رو بخواند» در آذر ۱۳۹۳ گفت: "رهبر جمهوری اسلامی (سیدعلی خامنه‌ای) فراتر از لیاقت مردم ایران است".

[x] - تقی مصباح زادهٔ تقی گیوه‌چی؛ ۱۱ بهمن ۱۳۱۳ – ۱۲ دی ۱۳۹۹ مشهور به محمدتقی مصباح یزدی مجتهد و فیلسوف شیعهٔ اهل ایران بود. او بنیان‌گذار و رئیس مؤسسه آموزشی و پژوهش امام خمینی، نماینده ادوار مجلس خبرگان رهبری، عضو سابق شورای عالی انقلاب فرهنگی، عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، رئیس سابق شورای عالی مجمع جهانی اهل‌بیت و یکی از استادان حوزهٔ علمیهٔ قم بود. او به عنوان پدر معنوی جبهه پایداری شناخته می‌شد. با توجه به تفکرات و سخنرانی‌های مصباح یزدی، تعدادی او را روحانی تندرو و نیز یکی از مروجان خشونت برای حذف منتقدان و مخالفان در جمهوری اسلامی دانسته‌اند

[xi] - افشاگر «شاسی‌بلند ها» رد صلاحیت شد       نماینده تبریز از رد صلاحیت خود توسط هیأت اجرایی وزارت کشور خبر داد. کد خبر: ۱۲۰۳۷۸۸ تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۴۰۲ به گزارش تابناک، احمد علیرضابیگی، نماینده تبریز، آذرشهر و اسکو در گفتگو با  خبرآنلاین از رد صلاحیت خود توسط هیأت اجرایی وزارت کشور خبر داد. وی با بیان آنکه رد صلاحیت خود توسط هیأت اجرایی قابل پیش بینی بود، گفت: به خاطر محکومیت در پرونده شاسی‌بلندها رد صلاحیت شدم.

[xii] - شیخ فضل الله نوری مشروطیت را فتنه خواند و قانون اساسی آنرا «دستور ملعون» و «ضلالت‌نامه» (رسالهٔ حرمت مشروطه، ترکمان، ص ۱۰۷) می‌نامید.

 

مقدمه سایت یادداشت های بی مخاطب 

انقلاب، واژه ایی است که وقوع آن تن انسان را می لرزاند، این جراحی عمیق و گاه کُشنده اجتماعی، موقعی اتفاق می افتد که دیگر امیدی به اصلاح وضع موجود نیست، راه های اصلاح، توسط حاکمان بر جامعه چنان بسته نشان داده می شوند، که مردم در شرایط ناچاری تمام، تن بدین جراحی بزرگ و عمیق و خسارتبار اجتماعی می دهند، و فقط جوامعی که طعم انقلاب را چشیده اند، می توانند عمق خسارت، و زحمتی را که ناشی از بروز هر انقلابی بر جامعه تحمیل می شود را، بفهمند، که از نتایج چنین عملی، ویرانی، کشتار، عقب ماندگی، بهم ریختگی و... و گاه حتی مرگ جامعه را نیز، باید پیش بینی کرد [1] .

سلسله پهلوی برغم سازندگی و تحول همه جانبه ایی که برای کشور به ارمغان آورد، درسی از خواست های نهضت بزرگ مشروطیت و نهضت مردمی ملی شدن نفت نگرفت، و خواست دمکراسی و آزادی خواهی مردم ایران را نادیده گرفت و در بُعد سیاسی، روند نامناسبی را در پیش گرفته، در حالی که جامعه در اثر گسترش نظام آموزش و پرورش، رسانه های جمعی، جامعه شهری و... رشد بی سابقه ایی را بر خود دیده بود، و می رفت تا ایرانیان، جوامع اروپایی و پیشرو را الگوی خود، برای ترقی و توسعه داشته باشند، که از جمله خصوصیات نظام های پیشرفته، بر آوردن نیاز جامعه، در گردش و چرخش قدرت در بین نخبگان جامعه است، که روند این چرخش در کشور مسدود شد، و بر عکس، بر تمرکز و توسعه قدرت نزد شاه، تاکید گردید، و نهایتا هم پهلوی دوم با اعلام سیستم تک حزبی، و اجبار مردم ایران به عضویت در حزب رستاخیز، از این لحاظ، نظام تک حزبی، و تجربه نابخردانه ی دیکتاتوری شرق را، الگوی خود گرفت،

 این و بسیاری از دیگر کاستی ها که از جمله آن نظامی – امنیتی شدن کشور، در اثر بزرگ شدن نهادهای نظامی و امنیتی و...، باعث گردید، جامعه ایران احساس خطر کرده، و تمام مسایل دیگر را نادیده گرفته، و حرکت اعتراضی خود را آغاز نمایند، حوادث بعدی، و نوع واکنش رژیم به این اعتراض نیز، به شدت و عمق آن افزود، و در عرض چند ماه، نظامی 5 دهه ایی، سرنگون و نابود گردید.

امروز 17 شهریور است، روزی تاریخ ساز در تاریخ این انقلاب بزرگ، سراسری و شکوهمند، توسط مردم ایران، روزی که این مردم نشان دادند وقتی حکومت و رهبری از چشم شان افتاد، در مقابل همه ی قدرت و هیکل تنومند نظامی و امنیتی اش، حتی بی سلاح هم، خواهند ایستاد، حتی اگر به کشتار جمعی آنان منجر شود؛

ایرانیان در 17 شهریور 1357  [2] ، یک تقابل بزرگ و دسته جمعی با نظامی که نمی خواستند را، به دید جهانیان کشیدند، گرچه این روزها، بعد از بیش از چهار دهه که از آن انقلاب می گذرد، عده ایی چنین ایستادنی را خلاف مصالح ملی ایران و ایرانیان ارزیابی می کنند، و از آن حرکت اظهار پشیمانی کرده، لذا باز در شعارهای اعتراضی خود به وضع موجود، شعار "ما اشتباه کردیم، که انقلاب کردیم" را سر می دهند، اما در آن روز، و در آن مقطع از تاریخ ایران، ایرانیان فعال در آن صحنه، این حرکت خود را منطقی ترین، و در عین حال مناسب ترین حرکتی می دانستند، که باید انجام می شد، و شد.

در این نوشته به خاطرات یک شاهد عینی، از این روز بزرگ خواهم پرداخت، فردی که برادرش یکی از تیرهای شلیک شده از لوله تفنگ نظامیان حاضر در میدان ژاله را، که در واکنش به اعتراض مسالمت آمیز مردم ایران، شلیک شده بود را، بر پهلوی خود، پذیرا شد :

"ما آن موقع در خیابان پنجم نیروی هوایی ساکن بودیم، من و برادرم هم در راهپیمایی 17 شهریور 1357 شرکت کردیم، چرا که اعلام شده بود که همه شرکت کنند، اما صبحگاهان، پیش از این که مردم در میعادگاه خود، در میدان ژاله حضور یایند، نظامیان و نیروهای امنیتی در میدان ژاله آمده بودند، و تانک ها و نفربرهای نظامی آنان، خیابان های منتهی به میدان را از صد متر جلوتر، از هر طرف بسته بودند، و اجازه نمی دادند که فردی وارد میدان ژاله شود؛ چه از سمت میدان خراسان، چه از سوی میدان امام حسین، چه مسیر میدان بهارستان که به ژاله منتهی می شد، همه را به همین طریق مسدود کردند، حال آنکه میدان ژاله محیط زیاد بزرگی هم نبود. اما به رغم اعلام حکومت نظامی، مردم به این فرمان اهمیتی ندادند، و این سیل جمعیت بود که از خیابان های مختلف منتهی به میدان، به سوی آن پیاده سرازیر بودند. جمعیت هم بلند و یکصدا و پرشور شعار می دادند، که طنین شعارهای شان گوش را کر می کرد، و صدای آن شعارهای یکپارچه، در فضای خیابان می پیچید، و وحشت آفرین بود.

"مرگ بر شاه" بیشترین شعاری بود که از سوی جمعیت، سر داده می شد، یا "مرگ بر این سلطنت پهلوی"، و یا "ما می گیم شاه نمی خواهیم نخست وزیر عوض می شه، ما می گیم خر نمی خواهیم پالون خر عوض می شه"، همچنین شعارها علیه ژنرال ازهاری، که حاکم نظامی و خشن شاه بود.

نیروهای نظامی مستقر در میدان ژاله هم مرتب تذکر می دادند که "مردم! متفرق شوید"، اما کسی به این دستور نظامیان هم توجهی نمی کرد، تا این که آنان شروع به تیراندازی هوایی کردند، به دنبال شنیده شدن رگبار گلوله و وحشت صدای آن، عده زیادی از مردم ترسیدند و فرار کردند، ولی بسیاری هم ماندند و فرار نکردند. ما هم از جمله این ها بودیم که با شروع تیراندازی کمی عقب نشینی کرده، و دور شدیم. عده ایی از آنانی که ماندند، با جرات تمام سینه به سینه سربازان حاضر در میدان می شدند، تو گویی می خواستند آنها را خلع سلاح کنند.

تیراندازی زیادی انجام شد، ولی در این شرایط نفهمیدم چه شد که برادرم تیر خورد، دیدم که افتاد، اما تا رفتم به خودم بیایم، مردم او را از زمین برداشته و با خود بردند، و از این صحنه حمله و گریز، خارج کردند. ازدحام جمعیت خیلی زیاد بود، برای همین هم، نتوانستم به دنبالش بروم، و تا سه الی چهار روز مفقود بود، و خبری از او نداشتیم، که چه بلایی سرش آمده است، بعد از سه چهار روز از بیمارستان بازرگانان تماس گرفتند، که چنین فردی اینجاست، شما او را می شناسید؟ که بدین وسیله بود که او پیدا کردیم، بیمارستان بازرگانان بیمارستان خوبی بود، که در همین میدان شاه سابق، نزدیک سه راه امین حضور قرار داشت،

بلافاصله به آنجا رفتیم و دیدیم که مجروحین زیادی هم آنجا هستند، دست و پا شکسته ها، و یا له شده ها در زیر دست و پا، و یا کسانی که تیر خورده بودند، ولی آن زمان اینطور نبود که عوامل رژیم راه بیفتند و ببینند، کی در تظاهرات بوده، که مجروح شده، و مجروحین را هم دستگیر کنند، و با خود به مراکز نظامی و امنیتی ببرند، ما چنین موردی را ندیدیم، و انگار رسم هم نبود، و نظامیان و امنیتی ها، کاری با مجروحین بستری در بیمارستان ها نداشتند.

با این که ما سه الی چهار روز، به دنبال برادرم، ده بیمارستان را گشته بودیم، اما نتوانستیم او را پیدا کنیم، در حالی که اصلا فکرش را هم نمی کردیم که او را در بیمارستان بازرگانان بیابیم، و زبانم لال، بیشتر احساس می کردیم که او را از دست داده ایم، و در این درگیری ها کشته شده است، اما از قضا او در همان جایی بستری شده بود، که فکرش را هم نمی کردیم، و فقط موقعی متوجه این امر شدیم که او به هوش آمده بود، و به کادر بیمارستان شماره تلفن داده، و از بیمارستان زنگ زدند، و ما هم رفتیم و او را پیدا کردیم.

بیشتر مجروحینی هم که در این بیمارستان بستری بودند، کسانی بودند که در اثر ازدحام مجروح شده بودند. چرا که ازدحام جمعیت در خیابان های اطراف میدان ژاله خیلی بود، و وقتی نیروهای نظامی و امنیتی مستقر در میدان تیراندازی می کردند و یا مردم را دنبال می کردند، مردم به سرعت فرار می کردند و در این حالت گریز و فرار، به هم آسیب می رساندند.

اما در همه این تیراندازی ها و... من کشته ایی را که بر زمین افتاده باشد، ندیدم، مجروح دیدم، ولی کشته ندیدم. شاید بعد از رفتن ما کشتاری شده باشد، تیراندازی های مکرر، مردم را به سمت کوچه ها فراری می داد، و ما هم کمی عقب آمدیم، بعدها همین سال گذشته بود که شنیدم برخی از انقلابیون گفتند که در جوی آب، مواد قرمز کننده می ریختند که کشتار آن روز را بزرگ تداعی کنند، تا احساسات مردم علیه رژیم شاه را افزایش دهند، و مردم احساس کنند که از کشته پشته ساخته اند و جوی خون راه افتاده است، مثل همین جریان آتش زدن سینما رکس آبادان که بعدها معلوم شد کار رژیم پهلوی نبوده، و افراد دیگری این حادثه را آفریدند، و آن را به دوش این رژیم انداختند.

17 شهریور خیلی صحنه بدی بود، صحنه ایی که نظامیان می خواستند و سعی می کردند تا جمعیت را متفرق کنند، ولی مردم قصد متفرق شدن و ترک صحنه را نداشتند، و این باعث حمله و فرار متقابل و... می شد، اما به رغم این که تیراندازی های هوایی را شاهد بودم، ولی ندیدم که نظامیان مستقیم مردم را هدف قرار دهند و به سمت مردم شلیک مستقیم کنند، در مسیر های فرار و بازگشت هم آدم هایی بودند که زار می زدند "آی سرم، آی پام و..." که جراحات آنان هم در اثر ازدحام جمعیت بود، که صدمه می دیدند.

از ساعت 8 و نیم یا نه صبح بود که ما به اطراف میدان ژاله رسیدیم، و حضور ما تا ساعت 12 ادامه یافت. شاید درگیری هایی که منجر به کشتار در این روز شد، بعد از ساعت یک یا دو بعد از ظهر اتفاق افتاده باشد، که درگیری شدت گرفت.

اولین کسانی که تو شکم سربازان می رفتند، نیروهای وابسته به سازمان مجاهدین خلق ایران بودند، که اکنون آنها را منافقین می نامند، مردم عادی جرات این کارها را نداشتند، اما نیروهای سازمان مجاهدین هم مسلح بودند، و هم انگار برای این کارها آموزش دیده بودند، هم بلد بودند که باید چه کنند، و چه نکنند. و البته بعدها هم همین ها بودند که پادگان ها و کلانتری ها را خلع سلاح کردند. من خودم این را به چشم خود دیدم که چطور کلانتری خیابان پنجم نیرو هوایی که در محل ما قرار داشت، توسط آنان خلع سلاح شد، برای مدت ها تیراندازی و درگیری بین آنان در جریان بود، مادرم هم در اینجا شاهد این درگیری از 500 متری بود، من هرچه کردم نتوانستم او را متقاعد کنم که صحنه درگیری را ترک کند. و به نظرم همین افراد مجاهدین و گروه های سیاسی بودند که درگیری های روز 17 شهریور را هم به تنش بیشتر می کشاندند، تا درگیری ها اوج گرفته و احتمالا به کشتار ختم شد.

آن موقع ها این نوع درگیری های منجر به کُشت و کشتار، اصلا رسم و معمول هم نبود، و مردم با این نوع درگیری ها آشنا هم نبودند، وسایل ارتباط جمعی هم مثل شبکه های اجتماعی الان نبود، که مردم از وضع خودشان باخبر شوند، مردم در اینگونه مسایل خیلی ناآگاه بودند، و نیروهای همین نوع گروه های سیاسی بودند که به این امور آگاه، و بلد بودند باید چه کنند. اعضای سازمان های کمونیستی هم فعال بودند که می رفتند روسیه آموزش می دیدند، و در این گونه تجمع ها برنامه ی خاص خود را داشتند، مردم عادی برنامه و اهداف روشنی در این اعتراضات نداشتند، اصلا نمی دانستند که به دنبال چی هستند. گروه های کردی مثل کومله و دموکرات ها هم در راهپیمایی ها حضور داشتند، که آنها هم آموزش دیده بودند و هم می دانستند که چه کنند؛ اما مردم عادی که اکثریت حاضرین در این راهپیمایی ها را تشکیل می دادند، از این گونه مسائل بی اطلاع بودند.

مردم نه آقای خمینی را می شناختند و نه فرد دیگری از این دست را، بعدها بود که در راهپیمایی ها اسم او تکرار شد و او را شناختیم، بعدها بود که متوجه شدیم ایشان به نوعی مکتب سیاسی و فکری شیخ فضل الله نوری در مشروطه مشروعه را دنبال می کند، شیخ فضل الله نوری در مخالفت با نهضت مشروطیت ایستاد، و برای سد نمودن پیروزی مشروطه خواهان در کنار محمد علی شاه قاجار با مشروطه به مقابله برخاست، و تنها بعد از شکست عناصر ضد مشروطه و سلطنت طلبان قاجاری بود که، به خاطر اقدام و حمایتش از عناصر ضد مشروطه، در کنار محمد علی شاه قاجار (فرزند مظفرالدین شاه)، و به توپ بستن مجلس مشروطه و...، توسط مشروطه خواهان و... دستگیر و توسط علمای نجف در تهران محاکمه و به جرم محاربه با حکم خدا اعدام شد،

این در حالی بود که محمد علی شاه در برخورد با مشروطه خواهان تاریخ جنایتباری را مرتکب شد که داستان عاشورای تبریز تن هر ایرانی را می لرزاند، مردم تبریز برای دفاع از مشروطه یک سال مقاومت کردند، سی هزار سپاه محمد علی شاهی که برای شکست مبارزین مشروطه خواه به تبریز حمله کردند، کاری از پیش نبرده و شکست خوردند، محمد علی شاه سپاهیانی از اردبیل، کردستان و... به سمت این شهر مقاوم گسیل داشت، شهر را یک سال محاصره کردند، در این یک سال حتی آذوقه اجازه ندادند به شهر وارد شود، شرور ترین افراد را برای غارت و چپاول تبریز اعزام داشت که به ناموس و مال مردم رحم نکردند، گرسنگی مردم تبریز که همچنان مقاومت می کرد به حدی بود که از گوشت جنازه های مردگان خود تغذیه می کردند، داستان غمبار تبریز در این یک سال که با سپاه محمد علی شاه مبارزه کردند را باید خواند، اطلاع از آنچه بر مردم تبریز و دیگر شهرهای ایران رفت، خون به دل هر انسان آزاده ایی خواهد کرد، و این مردم ایستادند و قرمانان مشروطه خواه تبریز بالاخره موفق شدند نیروهای دیکتاتوری محمد علی شاهی که مورد حمایت علمایی همچون شیخ فضل الله نوری بودند را شکست دهند و ایران را از استبداد قجری نجات دهند، بعد از این پیروزی بود که عده ایی از علمای نجف در واکنش به آنچه بر مردم ایران در این دوره سیاه رفت، مسببان این حرکت را محاکمه کرده، شیخ فضل الله را به جرم محاربه با خدا، در تهران اعدام کردند.

ما در آن زمان بر موج انقلابی سوار شدیم که نه می دانستیم چه کسی این موج را بلند کرد، و یا این موج بر چه ایده ایی سوار بود، و بر چه نتایجی ختم خواهد شد، در حالی که من خود حدود 28 سال داشتم و دیپلمه هم بودم، و برادرم هم دانشگاهی بود، این چنین بر آنچه بر کشور می گذشت، بی اطلاع بودیم، فقط دنبال روی می کردیم، می گفتند اعتصاب کنید، کارخانه خود را می بستیم، جمعه که در میدان ژاله تجمع داشتیم، بلافاصله سوال می کردیم، خوب! تظاهرات بعدی کجا و چه موقع خواهد بود و... تا شرکت کنیم؛ حال شما حساب کنید افراد بی سواد، و در شهرستان ها و دیگر نقاط کشور، در چه سطحی از آگاهی قرار داشتند.

بیشتر برنامه ریزی و راهبری حرکات اعتراضی بر عهده گروه های سیاسی همچون چریک های فدایی خلق و  سازمان مجاهدین خلق و... بود، و آنان تنها کسانی بودند که می دانستند چه می کنند، برای ما ظهور آقای خمینی مثل رئیس جمهور شدن همین آقای احمدی نژاد بود که نامی از ایشان نبود، اما به سرعت این نام آمد و مشهور شد و بر کرسی ریاست جمهوری نشست، در مقابل گروه های کمونیستی و مجاهدین در مبارزه خیلی ریشه دارتر و مشهورتر بودند، یادم هست در همان، روزهایی که رژیم پهلوی دیگر آنقدر ضعیف شده بود که توانایی حفظ مراکز نظامی و زندان ها را هم نداشت، عده ایی به زندان ها حمله کردند، و درب زندان را شکستند و زندانیان را آزاد کردند، در همان روزها برای انجام کاری، عازم شهر رشت بودم، که دیدم  7 یا 5 کیلومتری رشت مردم زیادی با گل و شیرینی و گاو و گوسفند در کنار جاده ورودی به شهر ایستاده و منتظرند، و در حاشیه جاده صف کشیده اند، کنجکاو شدم که چه کسی قرار است وارد رشت شود، ایستادم و سوال کردم، گفتند تعدادی از مبارزین زندانی، بعد از سال ها زندان، آزاد شده و از تهران می آیند، سه ربع بعد، حدود 15 دستگاه اتومبیل چراغ روشن آمدند، اسم آن زندانیان سیاسی که آزاد شده بودند را یادم رفته، ولی بعد متوجه شدم که چند تن از نیروهای رهبری گروه های چپ کمونیستی هستند که برای سال ها در زندان بوده و اکنون از زندان ها گریخته و عازم شهر خود هستند، و مردم چند کیلومتر صف بسته اند که از آن ها با گل و شیرینی و قربانی گاو و گوسفند، استقبال کنند.

به این نفوذ کمونیست ها در منطقه گیلان نباید متعجب بود! این استقبال به علت نفوذ عمیقی بود که کمونیست ها در این منطقه داشتند، چرا که در حدود شهریور 1320 و... روسیه ایران را، سال ها بعد از انعقاد قراردادهای ترکمنچای و گلستان، دوباره از سمت شمال اشغال کرده، و به دنبال تشکیل جمهوری دموکراتیک خلق گیلان بود، و این مناطق را می خواست جزو اقمار خود نگه دارد و از ایران دوباره جدا کند، و نیروهای اشغالگر قصد خروج از ایران را هم نداشتند، و به دلیل همین اشغالگری ها و... گروه های کمونیستی در این منطقه نفوذ زیادی یافتند و من به چشم خود دیدم که مردم چطور از آنان استقبال باشکوهی می کردند،

این استقبال مرا به یاد دیدار شاه با احمد کسروی می اندازد که، وقتی احمد کسروی از او در این ملاقات خواست که روحانیون دوری کند و آنان را از دربار خود دور کند، زیرا آنها را خطرناک می دانست، اما محمد رضا به او گفته بود مشکل بزرگ کشور اکنون چپی ها و کمونیست ها، هستند که از ناحیه روسیه حمایت می شوند، فعلا اولویت اول کشور دفع خطر کمونیسم است، ولی کسروی این استدلال شاه را قبول نکرد و او را متوجه خطر روحانیت می کرد، اما محمد رضا گوش نکرد؛ این نفوذ روسیه و کمونیسم را در ایران من در همان روزهای اول انقلاب، در سال 1357 دیدم که چطور کیلومترها مردم برای استقبال از چند زندانی چپی ایستاده بودند. "

[1] - در انقلاب مردم اتحاد جماهیر شوروی علیه سلطه دیکتاتوری کمونیسم، در دهه آخر قرن بیستم، حتی مرزها نیز از خطر مصون نماند و علاوه بر از هم پاشیدن این اتحادیه، مرز کشورهای تحت سلطه نیز با کشتارهای بسیار جابجا شد.

[2] - رویداد ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ شناخته شده با نام «جمعه سیاه» که در برخی منابع از آن با عنوان «کشتار ۱۷ شهریور» نیز یاد می‌شود، رویدادی در جریان ناآرامی‌هایی بود که در نهایت به وقوع انقلاب ۱۳۵۷ ایران انجامید. در تاریخ ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ خورشیدی، تظاهرات مخالفین و انقلابیون در محلات جنوبی تهران، خیابان ژاله پیشین (خیابان مجاهدین اسلام کنونی) و میدان ژاله (میدان شهدا کنونی)، منجر به سرکوب خونین تظاهرکنندگان توسط نیروهای نظامی ارتش شاهنشاهی ایران شد. همچنین خاطراتی هم از غلامحسین ساعدی مبنی بر حضور تیراندازان عرب زبان در این تجمع نقل شده. ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ اغلب به عنوان آغاز پایان کار دودمان پهلوی ایران در نظر گرفته می‌شود که هر گونه امید به مصالحه میان انقلابیون و سلطنت‌طلبان را از میان برد. رویدادهای این روز عملاً امکان به ثمر رسیدن اصلاحات تدریجی، آرام و لیبرالی را ناممکن کرد. اگرچه مخالفان حکومت پهلوی از کشته شدن چند هزار نفر صحبت می‌کردند، اما بعدها مشخص شد که آمار رسمی و آنچه در اطلاعیه فرمانداری نظامی تهران درباره تعداد کشته‌ها ذکر شده بود، یعنی حدود ۸۷ نفر، درست بوده‌است. سال‌ها بعد نیز عماد الدین باقی با دسترسی به آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی و منابع دیگر، در پژوهشی تعداد کشته‌شدگان ۱۷ شهریور را ۸۸ نفر عنوان کرد که ۶۴ نفر آن‌ها در میدان ژاله کشته شدند.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در فرومد، دیار سربداران - رهاوردی...
پایان دوره ١٢٠ ساله مغول ها زوال از یک روستا شروع شد. صدوبیست سال مغول ها هر چه خواستند در ایران ک...
- یک نظز اضافه کرد در سفرنامه کاشان - اردهال به روای...
یکم اردیبهشت سالروز درگذشت سهراب سپهری سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به هم...