مصطفی مصطفوی

مصطفی مصطفوی

دنیا مشتاق، و شتابان به سوی تغییر می دود، روندها شتاب زده ترین سرعت تغییر را نشان می دهند، همانگونه که آخرین ضربان های قلب سال کهنه (1402) تو گویی تندتر می زنند، تا به زودی گذر از این سال نحس را نوید دهند، تا بلکه شاید خود را از توقف و ایستایی که در آن حس می کنند، برهانند و به دامن سالی نو (1403) با شرایطی نو و حرکتی نو بیندازد، بلکه فرجی حاصل شود، اما باید توجه داشت، برای کسانی که سال ها جو کاشتند، انتظار درو کردن گندم، امری خارج از عقل، و انتظاری بیجاست.

دنیا در حال تغییر است، برخی تغییر را می پذیرند و لزوم آنرا به رسمیت می شناسند و این همان مقدمه قبول مشکل، و حرکت به سمت تغییر و تحول، و نجات، و حل آن است، که با همراه و همگام شدن، می توان آنرا به دست آورد، اما برخی سعی می کنند آنرا به تاخیر اندازند، نادیده بگیرند، تو گویی اینان معتقدند، "از این ستون به آن ستون فرج است"، اما فرجی در کار نخواهد بود، این تنها تراکم مشکلات را در پی خواهد داشت، و جای گرفتن در انتهای قافله ایی رهسپار، و پرتابی به دامن تاخیر و...، تا بلکه ...، و این یعنی از دست دادن فرصت های متوالی. متراکم شدن مشکلات، سیلابی و انباشته شدن مسائل و...، و در انتها غرق شدن را به دنبال دارد.

سال 1402 در حال پایان است، سالی مملو از درد و رنج، پر از نامرادی ها، شکست ها، عقب افتادن های مضاعف، نارواداری ها، نابردباری ها و...، ایران بعد از سه انقلاب بزرگ و سرنوشت ساز که در صد ساله اخیر تجربه کرده است، در این سال نیز شاهد ادامه تبعات یک خیزش سراسری بزرگی به نام "زن، زندگی آزادی" بود، که از سال 1401 آغاز شد، و موضوع محوری آن، همچنان زیر بار نرفتن جامعه زنان ایران، در مقابل "اجبار" و تحمیل بود،

چهره کریهه "اجبار" و تحمیل، جامعه زنان ایران را آزار می دهد و به مقابله با جامعه مردسالاری کشانده و می کشاند، که فرار و گریز آنان از "اجبار" و تحمیل را بر نمی تابد، و متاسفانه مشت آهنین جامعه ی مرد محور ما، بدن نحیف زنانی را هدف گرفت، که در هر توفانی که بر این جامعه وزیدن می گیرد، ضربه پذیرترین قشر جامعه اند، تا آنجا که وضع آنان ترحم برانگیز شده و...، با این حال آنان انتظار اخلاق، مدارا، تسامح و تساهل، فهم متقابل، اعطای حق انتخاب پوشش و... از جامعه مردسالار خود داشته و دارند، اما به رغم این، هسته سختی مقابل این خواست جمعی آنان، همچنان مقاومت می کند و برای جامعه ی شدیدا دو قطبی شده، هزینه های بی مورد و جدید و خسارتبار می تراشد.

روند خالص سازی و یکدست سازی فرهنگی - سیاسی که از فردای پیروزی انقلاب در 22 بهمن 1357 آغاز گردید، و بسیاری از انقلابیون دخیل و فعال در انقلاب 57 را از قطار انقلاب بیرون انداخت، در سال 1402 هم پیگیری شد و بعد از خیزش زن، زندگی آزادی، شدت هم گرفت، گروه های در مدارس و دانشگاه ها و...، از کار بر کنار شدند، تا خالص سازی ها شدت بیشتری به خود گیرد، و حتی در نهایت دامن خالص سازان را هم بگیرد و در انتخابات اسفند 1402 شاهد بودیم که راستگرایانی که، خود در جبهه خالص ساز و یکدست ساز قرار داشته و دارند نیز، خود طعم حذف و رد صلاحیت ها را چشیده، شکستن استخوان های جناح سنتی آنان، گوش های جامعه ایران را به نتایج زیانبار این خالص سازی و یکدست سازی ها تیزتر کرد، که نشان از طرح ها و برنامه هایی دارد که راهبران طرح خالص سازی و یکدست سازی در دست اجرا دارند و پیش از اجرای آن لازم می بینند، جامعه ایی اخته، یکدست، در سکوت و سکون غرق شده، و تسلیم به امر و فرمان در مقابل خود داشته باشند، تا تحمیلی بزرگ را بر آن، تحمیل نمایند و...

تلخ کامی بزرگ امسال، انتخاباتی بود که در انتهای سال 1402 در همین 11 اسفند رقم خورد، چراکه شرایطی بر این انتخابات بارکردند که، اکثریت مردم ایران پای از صحنه ی این انتخابات پس کشیدند، تا اعتراضی باشد به دست غارتگر و چپاولگر نظارت استصوابی شورای نگهبان، که مدت هاست، ایرانیان را از دسترسی به بدنه ی جامعه نخبه خود محروم کرده، و حائلی بزرگ بین جامعه و نخبگانش شده است، و مردم را از دسترسی به گزینه های انتخاب طبیعی، کارساز، غیر دستکاری شده، موثر، تحول و تغییر آفرین و... محروم می کند

و در غیاب مشارکت اکثریت عظیمی از مردم ایران، در پای صندوق های رای، راستگرایان افراطی میدان بیشتری یافتند تا میدانداری خسارتبار خود را بر کشور تحکیم و گسترش دهند، و اینک علاوه بر دولت، نهادهای انتصابی، مجلس را نیز به تسخیر بیش از پیش خود درآورده، و به حضور افراطگرایان در مجلس، عمق بیشتری بخشیدند، به طوری که انتظار می رود مجلس منتج از این انتخاباتِ خسارتبار، در دست کسانی بیفتد که سقوط انقلاب و ارزش های راستین آن، یعنی آزادی و استقلال را سرعت بیشتری بخشیده، و در جهت عکس خواست های پایه ایی مردم ارزشمدار ایران، که طی انقلاب های مکرر و پی در پیِ صد ساله اخیر خود، خواهان رهایی از استبداد داخلی، و سلطه خارجی بوده اند، حرکت جدیدی را آغاز نمایند.

بازار ویران اقتصادی که روند ویرانی آن هر روز عمیق تر و شدیدتر می شود، با بیرون آمدن نتایج این انتخابات، باز تر شدن افق تیره و تار آینده ایی که افراط گرایان رقم خواهند زد، سرعت بیشتری نیز به خود گرفت و با بی ارزش شدن هر روزه و هر چه بیشتر پول ملی، و فروپاشی اقتصادی، و افزایش تورم و گرانی و...، از هم اکنون جامعه انتظار سالی سخت تر را، در آینده می کشد، و این امر خود باعث فرار سرمایه های انسانی و مهاجرت های گسترده از کشور، و خیز سرمایه های مالی و اقتصادی به سوی امور غیر مولد و خروج از کشور شده، و بر ویرانی اقتصادی کشور عمق بیشتری بخشیده و خواهد بخشید،

سقوط شاخص های اقتصادی از جمله اوج گیری تورم و گرانی و افزایش قیمت ها، و کاهش استاندارد زندگی مردم، بعنوان مثال رسیدن قیمت هر دلار امریکا به بیش از 60 هزار تومان، و افزایش قیمت هر قطعه سکه طلای بهار آزادی به بیش از 38 میلیون تومان و... رکوردهای بی نظیری در تاریخ ایران است که تا امروز شکسته، و ثبت شده است،

و یا رکورد های که در سال جاری از فساد اقتصادی ثبت شد که نزدیک به چهار میلیارد دلار، تنها در پرونده "چای دبش" حیف و میل و فاش گردید، و ملک هزار میلیارد تومانی حوزه علمیه اُزگل تهران و... که به نام اشخاص مسئول آن در آمد و... و فسادهایی که می رود تا زیر خاکستر یکدست شدن جامعه مسئولین مخفی نگه داشته شود و... و این نشان می دهد که از هر جهت در حال بی ارزش شدن و فروپاشی هستیم، و جامعه ایی فقیر، با طبقه ی متوسطه ی ویران و متلاشی، در انتظار ماست،

چرا که ناامیدی مردم از برنامه های اقتصادی دولت و نظام، و قول هایی که در مبارزه با گرانی، تورم، فساد، بی تدبیری، ایجاد رفاه و... داده شد و به عکس عمل گردید، آنان را به واکنش هایی منفی، همچون مهاجرت نخبگان، و هجوم بی امان مردم به بازارهای غیر مولد از جمله طلا و ارز وا داشته است، که این چنین ارزش پول ملی در مقابل چشم همه در حال رنگ باختن است و هر روز هم سرعت بیشتری به خود می گیرد.

با این حال، چون گذشته نه کفن پوشی در خیابان دیده می شود که به این روند فقیر شدن جامعه اعتراض کنند و...، حال آنکه در گذشته و در زمان دولت های "غیر خودی!" به رقم هایی بسیار کمتر از این نیز واکنش های بسیار تند و شدیدتری نشان می دادند، اما دیگر نه مسئولی در این روزها از لزوم رسیدگی به معیشت مردم سخن می گوید و فریاد وا اسلامای کسی به گوش می رسد و...

مسئولینی که در زمان رواج شعارهای نظیر "توسعه سیاسی"، به عکس از معیشت و اقتصاد سخن می گفتند، حال که شعار جامعه نیز معیشت و اقتصاد شده، و دولت هم با همین شعار، اندک رایی را به خود جلب کرده، و در قدرت قرار گرفته است، باز همسو نیستند و همه دم فرو بسته، و هیچ نمی گویند، و مردمی را می توان دید که بی پناه بر جای مانده اند که جایی برای پناه بردن و التجا پیدا نمی کنند، چرا که، در یک نظام خالص سازی شده و یکدست، شکایت از که، به که باید برد؟! چون همه یکدست و یکجهت هستند و...، شکایت معنی نمی یابد، لذا ناامیدی در جامعه عمق بیشتری به خود می گیرد، و آینده را تیره و تار تر خواهد کرد، و چرخه ایی تشدید می شود، که در صورت ادامه، انتظار می رود به نابودی کل جامعه و نظام بینجامد.

در بُعد بین المللی نیز شرایط بسیار خطرناک تر از شرایط داخلی ایران است، و ایران با قرار گرفتن و همسو شدن در بلوک چین و روسیه، عملا در کنار متجاوزانی قرار گرفت که خاک همسایگان خود را هدف تسخیر فیزیکی خود قرار داده اند، چین از حمله به جزیره تایوان می گوید، که در حال برنامه ریزی است، و قابل پیش بینی هم می باشد، و روسیه که عملا بیش از دو سال است درگیر جنگی تجاوزکارانه شده است، که از دید تمام اهل انصاف، یک جنایت آشکار در حق همسایه ایی کوچک، و مردم مظلوم اوکراین است که مورد هجوم یک غول هسته ایی قرار گرفته اند، و روس ها بدون هرگونه شرم و حیایی از کشورگشایی در قرن بیست و یکم سخن می رانند و از دست یافتن به مناطق راهبردی در سمت غربِ سرزمین های خود، و متاسفانه ما که روزی خود درگیر چنین تجاوزی از سوی صدام بودیم، عملا دنیا ما را در این تجاوز، شریک آنان می بیند.

حمله غافلگیر کننده و مشکوک 7 اکتبر 2023 نیروهای گروه حماس به مرزهای اسراییل و داخل سرزمین های اشغالی، که واجد گروگان گیری ها و کشتارِ خشن صدها نفر از مردم اسراییل بود، نطفه تجاوزی بیرحمانه را در زِهدان کشتار و جنایت منطقه خاورمیانه کاشت که با حمله اسراییل به غزه پی گرفته شد، و تا کنون ده ها هزار کشته و صدها هزار مجروح و میلیون ها آواره و گرسنه را در پی داشته است،

باتلاقی که کشورهای منطقه و جهان را در خود غرق کرد، و تنها پیروز این میدان، روس ها بودند که نظرها را از تجاوز خود به اوکراین، به سوی منطقه خونین خاورمیانه منحرف کردند، تا از مردم بی پناه و به گروگان گرفته شده فلسطین کشتار شود، و خانه های شان ویران گردد، و در آن سو، روس ها دست بازتری در تجاوز و حمله به اوکراین و اوکراینی ها بیابند.

و...

این است که هرگز تاسفی از پایان سال 1402 وجود ندارد، هر چند سال آینده نیز چشم انداز بهتری، در پیش روی چشم ایران و جهان ندارد، و انتظار می رود بادهایی که جنگ طلبان و افراط گرایان در این سال ها کاشته اند، توفان هایی را بر انگیزاند که معلوم نیست آتش آن دامن کدام قربانیان مظلوم جدیدی را خواهد گرفت.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

 

"اینجا مکانی مقدس است، ورود بدون ... ممنوع"

دیوارهایی کشیده شد،

به بلندای قطع دسترسی انسان،

به دور قدس و قدوسی که از آنِ همه بود،

اکنون هر یک او را از آنِ خود می دانند،

و می خواهند،

شرایطی بر انسان بار شد،

باید و نبایدهایی را نوشتند و...

انسان، به بند کشیده شد!

پاکی شرط اول حضور گردید،

اما از چه باید پاک بود؟!

از کدام اعمال؟

به چه چیزهایی انسان ناپاک خواهد شد؟!

تا لیاقت حضور از کف، وا نهد!

یادمان رفت هرچه تَقَدُّس است،

با وجود انسان است که معنی می یابد!

ورنه دیگران (حیوانات و...)، در دنیای خود از هرگونه قُدس، قُدُوس، تَقَدُّس و تَقدیسی رهایند،

آنان همانگونه که زاده می شوند، حق حضور می یابند،

شرط و شروطی بر حضور شان بار نمی شود،

تشریفات حضور، در قاموس شان جایی ندارد،

آزادند به حضور،

همانگونه که هستند، 

اما این انسان بود که با پای نهادن در وادی قدس و تقدس،

شاید هم استشمام بویی از قدوس، و یا نیمچه سخنی با او و...

هر روز گوشه ایی را بر حضورش دیوار کشیدند،

و حضورش را بدانجا محدود کردند،

آزادی حرکت و پرواز را از او ستاندند،

بعدها هماو را بارها به تیغ تَقدیس شده ایی در وادی قُدس، در پای قدوسی که هر یک بر او نامی نهادند، سر بریدند!

کاش انسان بدین حوزه خطر، هرگز پای نمی نهاد!

با راهی شدنش به حریم قدس، سر بریدنش، در پیشگاه قدوسی تقدیس شده نیز، آغاز شد،

هزاره ها گذشت، تا اهل تَقَدُّس، از سربریدن انسان، و قربانی کردنش بر پای راه پله های قدس، صرف نظر کنند،

و ماموریت قربان شدن را زین پس، به حیوانات بسپارند،

اما هنوز که هنوز است،

هزاران نفر را برای سیطره بر قُدس،

قربانی می کنند،

مقابل چشمان همه،

سلاخی می شوند،

از گرسنگی مردار می کنند؛

کلیدداران قدس،

و مشتاقان به داشتن چنین کلیدِ طلایی،

از انسان، هنوز خون طلب می کنند!

تو گویی خون، لازمه ی پای نهادن بر دروازه های ورود به قدس بوده، هست و خواهد بود!

و گویا خون، شراب سیراب کننده ی عطش قدوس شده است!

قدوس را همواره تشنه به خونِ دشمنان معرفی می کنند،

و یا او را مشتاقِ به خونِ قربانیانی از میانِ دوست ترینِ دوستدارانش!

اما دشمنِ قدوس کیست؟

هرکه بر سیطره ما، بر قدس معترض است!

گویا، تسلط بر قدس، اختیارِ طلب خون با خود می آورد!

راهی برای خداگونه شدن!

می توان برای قدس، فرمان به جاری شدن سیلِ خون داد،

و ثواب بر کوهِ ثواب ها افزود!

می توان تا ابد،

برای قدس و قدوس،

کاروانِ خون را راهی،

اسب تیزتکِ خونریز را، راهوار نگه داشت؛

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

آمد بهار جان ها

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

روزگاری بود که تصاویر ارنستو چه گوارا [1] ، این چریک مبارز و نمادین امریکای جنوبی و مرکزی، و ستاره و نشانِ مبارزاتی او، بر کلاه و لباس جوانان، بدنه اتومبیل ها، دیوارِ شهرهای و... این آب و خاک موج می زد، تا نشان از آزادی خواهی، روشنفکری، مبارزه علیه سلطه، نبرد برای برقراری عدالت، جستجو برای برابری و شعارهای زیبای دیگری از این سنخ باشد، که آرزوی جوامع برای کسب استقلال، داشتن حق تعیین سرنوشت، و حاکمیت مردم بر مُقدرات خود را در خود داشت،

جوانان انقلابی آن موقع با خود می گفتند اگر به آرمان مبارزانی امثال چه گوارا، دست یابیم، دیگر شرایط زیست آزاد و مستقل، ما را در بر خواهند گرفت، اما هرگز به سرچشمه های فکری امثال چه گوارا ها، و این که به چه سر انجامی ختم خواهیم شد، نگاهی نینداختند، تا بفهمند که بر ملل تحت سلطه، ذیل حکومت های برخاسته از نظریه مارکسیسم و کمونیسم، در ذیل مبارزات انقلابی امثال چه گوارا ها، چه می آید، و چه فرجام در انتظار ملت های تحت سلطه کمونیسم و مارکسیسم خواهد بود.

نظام هایی با مشخصات سیستم اطلاعاتی – امنیتی قدرتمند و سیطره جو، ارتش قوی و متجاوز، ایدئولوژی قدرتمند و مهاجم شاخته می شدند که در زیر چرخ های خود، تمام آنچه غیر از خود را له می کردند، و مثل غلتکی سنگین، صاف و نابود کرده و پیش می رفتند و...، از مشخصه های نظام های برخاسته از مبارزه چنین مردان و زنانی بود، که فقری همه گیر بین همه ی مردم، به غیر از اعضای ارشد حزب حاکمِ کمونیست، تقسیم می شد، دایره ایی از مرزهای ایدئولوژیک و سیاسی ترسیم می گردید که فرار از آن غیر ممکن، و ملت ها را در مقیاس بزرگ ملی، در زندان هایی مخوف و اشتراکی، محکم در اسارت نگه می داشت،

و در اسارت ایدئولوژیک، و خفقانی غیر قابل تصور، غرق و نابود می کرد، ایدئولوژی که معلوم نبود، کدام مشکل انسان را حل خواهد کرد، و هزار درد بی درمان دیگر، دامنگیر کسانی بود که در ذیل نظام های فاسد چپگرا زندگی می کردند، و به زیر مهمیز این ایدئولوژی خطرناکِ امثال چه گوارا ها، مائو تسه تونگ ها، جوزف استالین ها، فیدل کاسترو ها و... درآمده، و در این سیستم بسته و پلیسی، به واقع جایی برای انسانیت، اخلاق، حقوق بشر، آزادی، کرامت انسانی، حق تعیین سرنوشت، و رهایی نبود.

انقلاب 57 را نیز پیش از پیروزی، به چنین سمی مبتلا، و مسموم کرده، وارد معده سیاست ایرانیان کردند، تا بعد از کسب پیروزی و آزادی از دیکتاتوری شاهنشاهی و سیستم حاکمیت فردی، این سم در درون جامعه انقلابی - ارزشی، بعد از پیروزی غوغا به پا کند، و درس آموختگان دانشگاه هایی همچون پاتریس لومومبا [2] و...، چون اسب تروا، موج آزادیخواهی، جمهوریت طلبی، کرامت انسانی خواهی، برخورداری از حق تعیین سرنوشت، و هر آنچه از ارزش های حقوق بشری، که ایرانیان را، به عنوان پیشروترین ملت های منطقه لایق کرده بود و به دنبالش می کشید، و در این خصوص، فعالیت های طاقت فرسا کرده بودند را، به محاق و فراموشی برده، و به پای ایدئولوژی های سیطره جو، مبارز، و خالی از اخلاق و منطق و... قربانی کرد، و ایرانیان روزی چشم باز می کردند و دیدند، از هر چه شرقگرای کمونیستی، در مبارزه با بلوک غرب، افراطی تر، بی منطق تر، کاسه ی از آش داغترند و...؛

همانگونه که در کشورهایی با منش و ایدئولوژی شرق، با پیروزی چه گوارا ها و...، ارزش های انسانی به فراموشی رفت، و نظام های مخوف استالینیستی، مائوئیستی، لنینیستی، کاستروئیستی [3] و... ملت ها را به نظام مخوف امنیتی – اطلاعاتی، نظامی - پلیسی، تک حزبی و تمامیت خواهانه، سیستم حاکمیت متمرکز و طبقاتی و... مبتلا کرده، و در این اسارت ایدئولوژیکی، انسان و انسانیت، و حقوق بشر را از چنین مردمانی ستانده، و به نابودی و فراموشی برد،

انقلاب و انقلابیون 57 را نیز پیش از پیروزی، مسموم چنین تفکراتِ خطرناکی کردند، و بدنه ی انقلابیِ پنجاه هفتی ها، با همین مسمومیت، وارد دوره ی بعد از پیروزی شدند، نشان آن هم، آن همه کشتار و جنایت بود که انقلابیون پیروز، در حق هم، در یکی دو، سه ساله ی اول، بعد از پیروزی بر هم روا داشتند، این خود نشان قدرتمندی از شیوه و روش کشتارهای لنینیستی، مائوئیسی و استالینیسی و... داشت، که به تسویه های خونین حزبی، ایدئولوژیکی مشهور است و می توان گفت در نتیجه همین مسمومیت های خطرناکی بود، که امروزه نیز می توان رگه ها و نتایج این مسمومیت، و ادامه ی کار این سم را، در فرایند یک نوع مبارزه بیمارگونه ی ضد غربی، خالص سازی های درونی و یکدست سازی های ایدئولوژیک و...، که بر دوش ملت ایران گذاشته شده است، مشاهده و دنبال کرد.

مبارزه ایی که بدون در نظر گرفتن منافع و امنیت ملی این مردم، آنان را در جنگی فرسایشی و بی پایان با غرب، مشغول و مستهلک کرده، تا سنگینی بار این مبارزه را، با جان و تن این مردم قرین و همراهِ همیشگی کند، و در نتیجه ی چنین مبارزه مالیخولیایی، هرچه پیش رفتیم از ارتباط و دوستی و همسایگی کشورمان با همسایگان کاسته، خود را در نظام بین الملل تنها یافته و برای نخواستن ما دعوا بود، و بلوکی (حتی بلوک شرق) به ما، به عنوان بازیگری مثبت در نظام بین الملل نگاه نکرد، و هرگز از ثبات و استحکامی قابل اتکا برخوردار نشدیم، تا سرمایه ایی حتی از سوی شرق، یا غرب (که اینجا خانه او بوده است)، و یا حتی از سوی جنایتکاران پول شوی جهانی شاهد باشیم که به سوی کشور ما روان شده و... دردی از دردهای ما را التیام بخشد، و ایرانیان زیر بار گران مبارزه با غرب، که آنرا همراستا با شرق می توان تفسیر کرد، در حال له شدن و نابودی می توان دید،

مبارزه ایی که در نظام سیاسی – بین المللی ناشی از صحنه ی خونین جنگ سرد، بین بلوک شرق و غرب شکل گرفت، و برای برخی، با سقوط نظام شوروی به پایان رسید، اما برای ما ایرانیان، حتی در زمان سقوط و فروپاشی بلوک شرق نیز، تا کنون ادامه داشته و دارد، و ما را در خود غرق و له کرده است، و گویی ما آن مبارزه را، به نیابت از چپگرایان چه گواراییِ قاره امریکا، مائویست های شرقِ آسیا، و لنینیست های شمالِ آسیا و اروپا و... ادامه داده، و می دهیم، تا له شدن یک ملت، زیر چرخ چنین مبارزه ی نیابتی با غرب را، با چشم خود دیده، و خساراتش را همواره بتوانیم برشماریم و ببینیم،

در ذیل چنین شرایطی بود که به غیر از حمایتی که از بوسنیایی ها در مقابل صرب های شرقی انجام دادیم، بعد از آن، نه از چچنی های مسلمان حمایتی توانستیم بکنیم، نه از ایغورهای در چنگال مائویست های چینی، نه از مسلمانان روهینگیایی به تنگ آمده از تفاله های نظامی مخوف زیر نظر چین در میانمار و...، اما هرچه بخواهی از ثروت و امکانات این کشور، برای نابودی مزدوران غرب، در اسراییل، هزینه کردیم، و امروز بزرگترین کمک را به مسکو، در خلال درگیر کردن غرب در غزه را شاهدیم که بعد دو سال مقاومت مردم اوکراین در مقابل تجاوز روس ها، مسکو نشینان نفسی تازه می کنند تا در سرزمین های دیگر پیش بروند و شرقگرایان قوت و روحیه ایی کسب کنند.

تصویری از انستو چه گوارا، و فیدل کاسترو بر دیوار

واقعیت این است که، با تسخیر سفارت امریکا در تهران، که مثل هر سفارتخانه ی دیگری، مشغول به کارهای ذاتی و ماموریتی خود بود، و چنانچه پیروزمندان انقلاب 57، به واقع خواهان پایان کار و فعالیت این سفارتخانه در کشور ما هم بودند، راه درست و منطقی بستنِِ سفارتخانه آنان، درخواستی رسمی از امریکا بود، که ظرف 24 ساعت، در یک ضرب الاجل تند و سریع، تمام موجودیت دیپلماتیک خود را از خاک ایران برچینند، و به خارج از آن منتقل نماید، و ایران را وا بگذارند و بروند و...، اما چنین نشد و در یک فرایند پرهزینه، رسوا و محکوم، امریکایی ها را از ایران اخراج کردیم، که هزینه های آن عملیات نابخردانه هنوز که هنوز است، از جیب ملت ایران پرداخت می شود و خواهد شد.

اما با وقوع چنین حادثه ی غمباری، باید می فهمیدیم که این انتخاب، و نحوه اجرای آن، و تسخیر این چنینی حریم محترم و قانونی حضور امریکایی ها در ایران، بر خلاف تمام معاهدات و عرف بین المللی است، و در آن شرایط سخت پیروزی، خود نشان از وجودِ سمِ مهلکِ نبردِ بی منطق با امپریالیسم غرب و امریکا است، که در بدنه این انقلاب و انقلابیون تزریق شده، و جوشان نگه داشته شد، تا زمینه ساز انحراف اهداف انقلاب آزادیبخش ایرانیان، از نتایج طبیعی آن، یعنی خلاصی از استبداد داخلی، و سلطه خارجی شود، و قدم به قدم آنرا به یک انقلاب ضد غربی، تحت سلطه شرق، تغییر ماهیت داده، مسیر و ریل عوض کنند.

 باید می فهمیدیم که اگرچه در ذیل شعار "نه شرقی، نه غربی" زندگی می کنیم، اما انتخاب سفارت امریکا برای حمله به آن، در آن شرایط انقلابی، خود نشان از سمی داشت، که در بدنه مسموم انقلاب و انقلابیون تزریق شده، و آنان را به حرکتی چنین نابخردانه وا می دارد، و دیری نخواهد پایید تا، آنان که راه و مسیر مشکوک تسخیر سفارت امریکا به این طریق هزینه ساز را، به چند دانشجوی پرشور و انقلابی و جوان نمودند، روزی نظامیان برخاسته از ایدئولوژی این انقلاب را نیز، به نبردِ دوشادوش با سربازان شرق و روسیه، در صحنه های خسارتبار تقابل با غرب  می کشانند، تا ایرانیان را از ثروت خود تهی، از قافله پیشرفت، کسب و برخورداری از مواهب انسانی، همچون آزادی، استقلال و... جدا کرده، و در نبردهای بی منطق، و فاقد حکمت حکمرانیِ بین شرق و غرب، غرق در نبرد و جنگی خسارتبار و بی پایان نمایند؛

این در حالی بود که بعدها معلوم شد که شرق چقدر غیر قابل اتکاست، چرا که چریک های مبارز فدایی خلق، تئوریسین های بزرگ حزب با سابقه توده، و رهبران گروه های جورواجور متکی به ایدئولوژی شرق و...، بعد از شکست در صحنه های سیاسی مابعد پیروزی انقلاب 57 نیز، کشورهای غربی را به عنوان پناهگاه و لانه امن خود انتخاب، و در دوره فرار از ایران، بدانجا رحل اقامت گزیدند، تا مبارزان وابسته به شرق، روزگار پیری خود را در دامن کشورهای غربی سپری کرده، و در کنار سلطنت طلبان، ملیگرایان، مشروطه خواهان، مبارزین مذهبی، مجاهدین خلق و... و هر آنکه دستی در مبارزه ضد حاکمیتی در ایران داشتند، در کنار هم، غرب را لانه امن خود یافته، و در این شرایط، شرق حتی برای شرقگرایان نیز جذابیتی نداشت، تا به آنجا پناه برند،

و چه غمناک است حکایت لانه ی امن غرب که، حتی امروزه نو انقلابیون ضد غربی، در حاکمیت اسلامی شرقگرای ایران نیز، که عرصه ایران را برای خود و یا فرزندان شان تنگ و یا نامناسب می بینند، کانادا، فرانسه، انگلستان، آلمان و... را مقصد خود قرار می دهند، اما به رغم این، که نشانه آشکاری از بی اساس بودنِ تکیه به شرق است، باز نوانقلابیون ایران، از شرقگراترین کشورها، و مردم شرقی نیز، در مبارزه با غرب، داغتر، مشهورتر و فعالترند!

از شرقگرایانی که ایرانیان را طوافگر کعبه هایی در مسکو و پکن می خواستند، و مبارزات این مردم برای داشتن حق تعیین سرنوشت، آزادی، استقلال و... را به حاشیه و انحراف مبارزه با غرب بردند، و در باتلاق آن غرق کردند، تا نو انقلابیونی که بعد از مرگ بنیانگذار ج.ا.ایران قدرت گرفتند، و در کشور و نظام نو انقلابی اش ریشه دواندند نیز، از این سم مهلک بی بهره نماندند، و در حالی که فرزندان و وابستگان شان در غرب زندگی می کنند، پدران و مادران در راس قدرت کشور، عَلَم مبارزه با غرب را سخت به دوش می کشند!

این است که ایدئولوژی و گفتمان انقلاب 57 را که، در عدم وابستگی توامان به غرب و شرق معنی می یافت، و با نه گفتن به هر دو امپریالیسم متجاوز غرب و شرق، معنی وجودی پیدا می کرد را، امروزه باید در موزه های گفتمان انقلابی قرن بیستم جستجو کرد، و امروز اهداف و برنامه های ما ایرانیان، به مبارزه ایی بی امان با غرب محدود، و ایران و ایرانیان را به پای مقاصد امپریالیسم نو ظهور شرق در پکن و مسکو، قربانی و سلاخی می کند، و روسای این کشور انقلابی، برای سفر به مسکو و پکن، مسابقه دارند، و از هم سبقت می گیرند، دیکتاتور مسکو نشین نیز در میانه ی سفرش به کشورهای ثروتمند حاشیه خلیج فارس، که با این همه خدمتی که به او در تهران می شود، باز آنان را به ما ترجیح می دهند، و یا در نیمه راه سفر خود به افریقا، توقفی در تهران هم دارد،

تو گویی اینجا سواحل جزیره کریمه برای مسکو نشینان شده است، که گاه گاهی حتی قرآن تاریخی را ممهور به مهر کاخ کرملین، در توبره سفر خود دارند، تا در توقفی در تهران، آنرا به عنوان هدیه ایی فاخر تقدیم به پایتخت نشینان ایران کنند، و حاکمان تهران فراموش کرده اند که، چنین قرآن هایی در موزه های مسکو، سن پترزبورگ و... بسیار است، چرا که سربازان تزار و ارتش سرخ، بارها و بارها، سرزمین های اسلامی در ایران، قفقاز، و آسیای میانه را غارت و چپاول کرده اند، و از این نوع غنایم، بسیار برده اند، و برای اعطای آن به خودمان، و به سران کشورهای اسلامی بسیار در توبره دارند،

این است که بدون خرج از کیسه ی خزانه کاخ کرملین، بارها می توانند در دیدار با تولیت داران حرم قدس، از این هدایا بدهند، و بر ما منت گذارند، تا در کشورمان وسعت عمل یابند، در حدی که در یک دخالت آشکار در امور داخلی ایران، سفیر مخصوص حاکم مسکو نشین، به دیدار تولیت دارِ آستان قدس رضوی می رود [4] ، چرا که مسکو نشینان چنان دندان های ما را شمرده اند، که می دانند در انتخابات آتی کدام تولیت داری، میدان دار انتخابات آتی خواهد بود، تا هشدار امیرکبیر دوباره مصداق تاریخی و روز یابد که "كار به جايى كشيده كه از امپراتورى روس براى امام جمعه تهران انفيه دان الماس مي فرستند، هر كه را مي بينى عادت به لقمه حرام كرده، معلوم نيست ايران را كى بايد حفظ كند!"

[1] - ارنستو چه گوارا (۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ – ۹ اکتبر ۱۹۶۷) پزشک، مؤلف، چریک، دیپلمات، نظریه‌پرداز جنگی و انقلابی مارکسیست اهل آرژانتین و یکی از شخصیت‌های اصلی انقلاب کوبا بود. چهره و ظاهر او به ‌طور فراگیر به‌عنوان یکی از نمادهای پاد فرهنگ انقلابی و یک نشان حماسی جهانی شناخته ‌شده در فرهنگ عامه تبدیل شده‌است

[2] - دانشگاه پاتریس لومومبا یا دانشگاه دوستی ملل روسیه یا دانشگاه دوستی خلق روسیه واقع در شهر مسکو پایتخت فدراسیون روسیه در فوریه ۱۹۶۰ میلادی در دوران اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تأسیس شد. این دانشگاه به بخشی جدایی ناپذیری از حمله فرهنگی شوروی به کشورهای غیر متعهد تبدیل شد. در بخش ماموریت‌های این دانشگاه نوشته شده این دانشگاه رهبرانی را برای بهتر شدن جهان تربیت می‌کند. این دانشگاه تا سال ۱۹۹۲ میلادی و قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، پاتریس لومومبا نام داشت. و در بین تمام دانشگاه‌های روسیه بیشترین تعداد دانشجوی خارجی را دارد. هدف اعلام شده از تأسیس این دانشگاه، فراهم نمودن فرصت تحصیل برای جوانانی از آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین به ویژه از خانواده‌های فقیر برای تبدیل شدن به متخصصین مجرب بود نهاد هایی که به عنوان بنیانگذار دانشگاه از آنها یاد شده‌ : اتحادیه کل اتحادیه‌های کارگری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، کمیته همبستگی افریقا-آسیایی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و اتحادیه دوستی و روابط بین فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی.

[3] - واژۀ کاستروئیسم (Castroism) دلالت دارد به مشی سیاسی فیدل کاسترو و رفقا و پیروانش. کاستروئیسم نوع خاصی از انقلابی‌گری کمونیستی است. ترکیبی از ایدئولوژی کمونیسم و سنت انقلابی آمریکای لاتین، موجب پیدایش کاستروئیسم در نیمۀ دوم قرن بیستم شدند. وقتی فیدل کاسترو مُرد مرحوم رضا بابایی نویسنده و متفکر ایرانی نوشت : "باورهای غلط، از انسان‌های خوب، جنایت‌کار می‌سازد. او شرافتمندانه چهل سال ظلم کرد و کشور را به بن‌بست کشاند. تا جهانیان بدانند که ، آنچه کشوری را آباد می‌کند؛ نیت‌ها نیست، روش‌هاست."

[4] - در آستانه برگزاری دوازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، دیدار نماینده ولادیمیر پوتین رییس جمهور روسیه با حجت الاسلام رئیسی، تولیت آستان قدس رضوی و کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم حاشیه ساز شد. به گزارش پایگاه خبری فریادگر، بسیاری از رسانه ها در خصوص دیدار عجیب و بی منطق ابراهیم رئیسی با نماینده ولادیمیر پوتین مطالبی نوشته و پرسش هایی مطرح کرده بودند. در این دیدار، حجت الاسلام ابراهیم رئیسی با رستم مینیخانوف، رئیس جمهور تاتارستان و نماینده ویژه ولادمیر پوتین در امور ادیان مذهبی به بحث و گفت و گو نشست. دیداری که با توجه به اخبار رسانه های مختلف، در آن دیدگاه و مساله خاصی مورد بررسی قرار نگرفت و حرف های مطرح شده نیاز به یک دیدار حضوری با هیئت نمایندگان را توجیه نمی کرد. در این نشست که علاوه بر مینیخانوف، سامی گولین مفتی اعظم تاتارستان، لوون جاگاریان سفیر دولت روسیه در ایران، آلبرت کاریموف معاون نخست وزیر و وزیر صنعت و تجارت، رومان شایخوتدینوف معاون نخست وزیر و وزیر اطلاعات و ارتباطات، تالیا مینولینا مسئول توسعه سرمایه گذاری و سرگی ایوانف مسئول کمیته امور گردشگری جمهوری تاتارستان حضور داشتند،

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

پیرمردِ نویسنده و متفکر، و پژوهشگر تاریخ و سیاست بین الملل، که 87 سال فرصت زیست و تفکر در این جهان پرماجرا، و این مُلک در نوسان را در پرونده زندگی پربار خود دارد، و به رغم جسم نسبتا ناتوانش، ذهنی بسیار فعال، هوشمند و دقیق، آنکارد شده و منسجم دارد، که به سانِ ساعت های ساخت سوئیس، هنوز دقیق صغرا و کبرا می کند، و نتیجه می گیرد و سعی می کند با تکیه بر ساختار نظام سابقی که بر جهان و این سامان مستولی بوده است، و آن را با بازیگران عمده اش، خوب می شناسد، این دوره زمانی را نیز، بر همان پایه تحلیل و تفسیر کند، حکایت خیانت ها به آرمان آزادی خواهی و کرامت طلبی ایرانیان، او را به جایی رسانده است که کسب ارزش های والای انسانی از جمله دمکراسی و آزادی و استقلال را، برای ایرانیان تقریبا محال می بینند؛ او چند روز قبل از انتخاباتِ 11 اسفند، این چنین دعوت به شرکت در انتخابات می کرد :

 

"ناپلئون می گوید من همیشه بین بد و بدتر، بد را انتخاب می کنم، نظر من در مورد انتخابات (11 اسفند 1402) هم همینه، بین بد و بدتر، (بد را باید انتخاب کرد).

ببین! هرگز (قدرت بین الملل) به شما (ایرانیان اجازه کسب) دمکراسی نخواهند داد، این هم که از خیزش "زن، زندگی، آزادی" می بینی، یک انقلاب رنگی است، غربی ها خودشان هستند.

دوره مصدق، امیرکبیر و... (برای ایران) یک دوره کوتاه (و استثنا) بود که به شما یه چیزهایی دادند، این پنبه (داشتن) دمکراسی را از گوش خودت بیرون کن.

فحشا و فساد امریکایی، لیبرالیسم آشغال را دوباره می خواهند (به ایران) بیاورند، کی رو می خواهند (به قدرت) بیاورند؟! همین بچه های شهبانو (فرح دیبا) را، بچه های درباری را می آورند،

تو فکرش را بکن (شرایط ایران در کجای کار قرار دارد) این حکومت اسم محمد مصدق [1] را روی یک خیابان نتوانست تحمل کند، نام محمد مصدق را امپراتوری بریتانیا از این خیابان برداشت، و به جای آن نام خیابان را "ولیعصر" گذاشتند، من همیشه مرید دکتر مصدق هستم، به (مهندس مهدی) بازرگان خیلی احترام می گذارم، ولی بازرگان چه کاری می تواند بکند، مجاهدین یک حرف می زدند، دیگری حرفی دیگر و...

ما هیچ وقت نمی توانیم با امریکا بجنگیم، برای این که آنها سوپرپاور هستند، لنین می گوید امریکا آخرین مرحله از سرمایه داری است، اما می توانیم به امریکا دهنکجی کنیم؛ امریکا و... داروینیزم است همه را (طبق قانون بقای داروینیسم) می خورند.

 

در جایی دیگر ادامه می دهد :

 این جنگِ پنهانکاری است، اینها (حاکمیت) خبر را به تو نمی دهند (مردم را از شرایط بی اطلاع نگه می دارند)، کارشان را می کنند، ادامه هم می دهند، به شما هم می گویند بیا رای خود را بده و برو. ما باید تماشاچی باشیم، شما نه مصدق داری، نه قوام [2] داری، آخوندها هم که روی دامن همه نشسته اند، با چین، با روسیه و...؛

غرب هم اینجا شکست خورده، به عقیده من بازارهای غرب و کپیتالیزم را دارند می گیرند. شما در همین موضوع فلسطین نگاه کن، جو بایدن خود را کنار کشیده و یهود پدر فلسطینی ها را داره در میاره، رقم شهدای فلسطین به سی هزار نفر رسیده، به نظر من مثل دوره هیتلر دارند نسل کشی می کنند،  به هر حال ما تماشاچی شده ایم."

 

اما امروز، این پیرمرد، که به طرز عجیب و غریبی، در این سنین هنوز ذهن منسجمی دارد، بعد از فارغ شدن از فشارهای تبلیغاتی ناشی انتخابات 11 اسفند 1402، و رها شدن از فضای سنگین انتخاباتی، اسب سخن را این چنین به جولان در می آورد که :

 

"آن چیزی که اکنون در ایران خیلی به آن نیاز داریم، (شناخت) زندگی فردی، و شناخت طبقات اجتماعی، و تنازع آنهاست، شما فکر کن، رای بدهی و یا ندهی، تغییری نمی کند! ایران از سال 1907 به مناطق نفوذ [3]  تقسیم شده است، روسیه و امپراتوری بریتانیا، ایران را به مناطق نفوذ خود تقسیم کردند، ایران همه جایش بدرد آنها نمی خورد، مناطق بدرد بخور را به عنوان مناطق تحت نفوذ، بین خود تقسیم کردند، نفت شمال را روس ها، و نفت جنوب را انگلیسی ها می خواهند، شما می خواهی رای بِده، یا می خواهی رای نَده!

 اصلا این دمکراسی و انتخابات یعنی چه؟!

اکنون تب انتخابات تمام دنیا را گرفته، ایران انتخابات شده، امریکا می خواهند انتخابات کنند و...، این ها انتخابات نیست، انتصابات است، تو الان دنبال چی می خواهی بِدَوی؟!

می خواهی دنبال دمکراسی باشی؟!

دمکراسی یعنی چی؟!

مگه خود امریکا الان دمکراسی داره؟!

بریتانیا (به سیستم امریکا) می گوید: جو بایدن و ترامپ! شما به صحنه انتخابات بیایید، نیکی هیلی نیاید!

مصطفی!

تو خودت را سرگرم دمکراسی و رای نکن؛

الان مساله اصلی، شناخت طبقات اجتماعی و تنازع آنهاست،

یک چیزی هم به شما بگویم (خیالت را راحت کنم)،

اشرافیت روسیه بعد از سقوط کمونیسم، به صحنه برگشته است؛ شما خیال میکنی این اشرافیت (روسی) تو را (ایران را) رها خواهند کرد؟!

اینجاست که مارکس بدرد می خورد، تا به شناخت طبقات اجتماعی از طریق (تئوری علمی) آن اقدام کرد، طبقه کارگر روسیه صفر است، طبقه کارگر چین هم همینطور، ما که (در ایران) اصلا طبقه کارگر نداریم، مارکسیسم یک علم است، تا بفهمی که با کی باید مبارزه کنی.

الان طبقه اولیگارشی [4] روسیه است که حرف اول را می زند، دوره (خاص) لنین و استالین را (در روسیه) فراموش کن. مارکس در لندن سیب زمینی پخته خورده تا کپیتالیسم را بشناسد.

شبح کپیتالیسم روی سرته (روی سر ایرانه)، چه رای بدی چه رای ندی،

من هم که رای دادم، برای این بود که "چندر غاز" یارانه ام را قطع نکنند، پول دست روسیه، چین و آخوندها افتاده است. اینها کمک های عجیب و غریبی دارند به روسیه می کنند، تو کاری نکن، فقط تماشا کن؛ نباید وارد میدان مبارزه شد.

محمد مصدق توی خواب و خیال (استقلال و آزادی) بود، مگه اینها می گذارند انتخابات آزاد باشه، محمد رضا (پهلوی) مهره بود، هیچی نبود، تو فقط به این صحنه نگاه کن، صحنه، صحنه ی مبارزه نیست.

(دنیا، دنیای سرمایه داری است) سرمایه اگر داری، (این ساز را) بستان و بزن، جهودها سرمایه دارند، سی هزار فلسطینی را می کشند و کسی به آنها چیزی نمی گوید؛

مصطفی!

وقتی می بینی من اینطور ناامیدانه حرف می زنم، بدان که من هم در معادله این روز و این کشور مانده ام.

مصطفی!

مراقب خودت باش"

[1] - محمّد مصدّق (۲۶ خرداد ۱۲۶۱ – ۱۴ اسفند ۱۳۴۵) مشهور به دکتر مصدق و ملقب به مصدق‌السلطنه، سیاستمدار و حقوق‌دان ایرانی بود که از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ به‌عنوان سی‌اُمین نخست‌وزیر ایران خدمت کرد. او پیش از این نمایندهٔ چهار دوره مجلس شورای ملی بود. مصدق نخستین ایرانی دارندهٔ مدرک دکترای رشته حقوق است که این مدرک را در سال ۱۲۹۳ از دانشگاه نوشاتل سوئیس دریافت نمود.[۷] مصدق در زمان انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی، اگر چه از سلاطین قاجار ناامید بود[۸] با توجه به این که معتقد بود رضاخان با شاه شدن حکومتی بر مبنای دیکتاتوری و بازگشت به استبداد ایجاد می‌کند، با این کار مخالفت کرد و بعد از آن یکی از منتقدان سرسخت او بود. در زمان حکومت رضاشاه، مصدق زندان رفت و مدتی را در تبعید گذراند. او سلطنت پهلوی را مخلوق سیاست بریتانیا می‌دانست

[2] - احمد قوام (۸ دی ۱۲۵۶– ۲۸ تیر ۱۳۳۴) سیاستمدار ایرانی بود که در ایران قاجاری و پهلوی از ۱۳۰۰ تا ۱۳۳۱ پنج بار  به ‌عنوان نخست‌وزیر ایران فعالیت کرد. قیام کلنل محمدتقی پسیان در خراسان در سال ۱۳۰۰ و غائله آذربایجان در سال ۱۳۲۵ در دوران نخست‌وزیری قوام رخ داد. او در زمان قاجار لقب قوام‌السلطنه یافت و محمدرضا شاه به او لقب حضرت اشرف را داد. القاب قدیمی‌تر او عبارت‌اند از منشی حضور (۱۳۱۵ ه‍.ق)، دبیر حضور (حدود ۱۳۲۲ ه‍.ق)، و وزیر حضور (۱۳۳۴ ه‍.ق). او برادر حسن وثوق بود. از جمله فعالیت‌های مهم قوام السلطنه نگارش فرمان مشروطیت و نقش او در جریان فرقه دموکرات آذربایجان و خروج نیروهای شوروی از ایران در ۱۳۲۵ و نیز قیام سی تیر در سال ۱۳۳۱ بود.

[3] - براساس این قرارداد:

  1. ایرانمیان روسها و بریتانیایی‌ها تقسیم شد. بر این پایهبریتانیا پیشنهاد تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ را داد. منطقه شمالی به امپراتوری روسیه اعطا شد و منطقه جنوبی به امپراتوری بریتانیای کبیر. منطقه میانی باید به عنوان منطقه بی‌طرف کار می‌کرد. شمال ایران به اشغال روس‌ها درآمد و پس از جنگ جهانی اول نیز بریتانیایی‌ها با اشغال بوشهر به سوی شیراز پیشروی کرده و مناطق جنوبی ایران را به تصرف خود درآوردند.
  2. افغانستانبه عنوانمنطقه نفوذ بریتانیا به رسمیت شناخته می‌شد.
  3. نیروهای بریتانیا از تبت خارج می‌شدند وحاکمیتچین در این منطقه به رسمیت شناخته می‌شد. 

[4] - گروهک سالاری یا اُلیگارشی حکومت گروه اندک، اصطلاحی است که اشاره‌های تحقیرآمیزی دارد؛ معنی آن این است که نه‌تنها حکومت در دست یک گروه کوچک است، بلکه این گروهِ حکمران کوچک و فاسد است و در برابر توده مردم مسئول نیست؛ یا از جهات دیگر مورد بیزاری همگان است. اُلیگارشی ممکن است به حاکمیت عده‌ای اندک نه‌تنها در زمینهٔ حکومت کشور، بلکه به حکومت عده‌ای هم‌ مسیر یا گروه کوچک در هر مجمع، خواه دینی، اتحادیه صنفی، یا هر مجمع دیگر اشاره داشته باشد. در مفهوم سیاسی، این اصطلاح از زمان افلاطون با مونارشی و دموکراسی تفاوت نمایان داشته‌است. اما اُلیگارشی در نظر افلاطون شکل منحطّ حکومت، یعنی صورت فاسد شده آریستوکراسی (حکومت نخبگان) است، همان‌گونه که جبّاریّت صورت فاسد شده پادشاهی و حکومت توده بَلواگر صورت فاسد شده دموکراسی است.

 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

وقتی نویسنده و ستون نویس پرسابقه مجله نیویورکر [1] خانم رابین رایت [2] بیش از سه سال قبل، از حرکت ایران به سوی نظام تک حزبی [3]  نوشت، و از تصمیم رهبری خبر داد، که می خواهد "کشور را به صورت یکپارچه زیر کنترل یکدست تندروها در آورد"  [4]، شاید علاوه بر نشانه های روشن آن زمان، همین روند جاری در انتخابات 11 اسفند 1402 را هم دیده، و پیش بینی می کرد، که پازل ها یکی پس از دیگری بر این تصویر افزوده، و نقشه ی خالص سازی ها تکمیل تر، و همان شود که اکنون مجلس دوازدهم در دست تندروهایی بیفتد که خوف و خطر ناشی از حضورشان در مجاری قدرت، و تصمیم سازی، از همان فردای خبر آمدن شان، بازارهای مالی کشور را ملتهب تر از قبل نموده، و تن هر ایرانی دلسوز را، بر عاقبت این آب و خاک لرزان، و دل ها را ترسان و خوفناک تر از گذشته کرده، از دلسوزانِ این مردم و کشور خواب و خوراک بستاند.

وقتی که مهندسی ناشی از نظارت استصوابی شورای نگهبان بر انتخابات ها، میدان داری عرصه تبلیغات، اقتصاد، سیاست خارجی - داخلی کشور توسط نظامیان، خیز برداشتن طبقه روحانیت برای قبضه کامل و انحصاری قدرت در کشور و...، باعث حذف اکابر قوم و جزایر قدرت و کنترل اجتماعی مردم گردیده، و تندروترین عناصر اقلیت، در منفیِ ترین سمت پیوستار مجموعه ی به اصطلاح "خودی ها"، عرصه دار مجلسی می شوند که قرار است در پیچ های سخت در پیشِ رو، رکابدار کشور و انقلاب شوند، حال آنکه شرایط فعلی و اسفناک کشور و انقلاب ناشی از تندروی ها، افکار خشن، یکدست ساز، خالص ساز، اقلیت پروری و... است که از ناحیه آنان دنبال می شده و می شود، و کشور و انقلاب را به آستانه ی دره ها و پرتگاه های مخوف کشانده، و چشم انداز هولناکی را در بُعد داخلی و خارجی، پیش چشم بسیاری از ناظرانِ دلسوز ترسیم کرده، و می کند، و آه از نهاد همه ی دلسوزان کشور، بر این میزانِ از بی خیالی به عاقبتِ حال و آینده کشور، بر می خیزاند.

آنچنان که بگویند "هر روز دریغ از دیروز"، چرا که اگر مجلس یازدهم [5] ، مجلسی با حضور بی سابقه ی سرداران در آن بود، یا همان مجلسی که با ترکیب نظامی آن، می توان آن را مجلس قیام و قعودِ بله قربان گویان آن را شناخت، اما مجلس دوازدهم را باید مجلس تندروهای رادیکالی تصور کرد که بسیاری از مسایل و مشکلات کشور و انقلاب، ناشی از تفکر، و حضور آنان در صحنه هاست، که به این شرایطِ شوم مبتلا شده ایم، و در واقع کشور و انقلاب فدای شکل گیری چنین جریانی در کشور شد و در نتیجه چنین تصمیم و شرایطی، عقلانیت از کشور رخت بر بسته، عقلا به گوشه عزلت رانده شدند، و به بحران سازی و بحران جویی گرفتار شدیم، که حتی پیش بینی حضور چنین عناصری در این مجلسِ بی خاصیت شده و به ماتحت امور تبدیل شده نیز، بازار رو به سقوط ارزش پول ملی را این روزها شتاب بیش از پیشی می دهد و...، و دشمنان این آب و خاک را برای از هم پاشاندن مرزهای ایران کنونی، امیدوارتر می نماید، تا تداوم و شدت گیری سقوط آن را تضمین شده تر، و تحقق پذیرتر ببینند،

کشوری که دهه هاست بزرگان، خواست مردم، ثروت، منابع، منافع و امنیت ملی آن، به پای حضور و شکل گیری چنین اقلیت های فکری، سیاسی، مذهبی و... قربانی می شود، خالص سازی های عظیم شکل می گیرد تا جای آنان در عرصه ی کشور باز شود، کوتوله های بی نام و نشانی که، معلوم نیست در کدام مرداب و یا شوره زارِ فکری و ایدئولوژیکی کاشته، پرورش یافته و بال و پر می گیرند،

و بدبختانه مدت هاست نهادهای انتصابی را به باشگاه، حضور چنین عناصری تبدیل کرده، راهبری امور کلان فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، نظامی و اجتماعی کشور را بدان ها می سپرند، تا در یک حالت یکدستی کامل، علاوه بر نهادهای انتصابی، اینک نهادهای انتخابی را نیز خالص تر از قبل، در قبضه کامل خود گیرند،

و در غیبت و قهر اکثر ایرانیان باقی مانده در کشور، در یک نابخردی کامل، و به دور از عزت، و حکمتِ قدرتمند ایرانی، کشور به تیول اقلیت هایی این چنینی درآید، و اکثریت ملت به نظاره گرانی رانده شده به خارج از گود، خشمگین، و دندان به هم فشرده تبدیل شوند، تا نظاره گر جولان اسبِ سرکشِ تندروی، رادیکالیسم، نگاه ایدئولوژیک و... این تحفه های برون ریخته از مانورِ قدرتِ پشت پرده باشند.

اما ویژگی دیگر انتخابات اسفند 1402 این بود که دام گستران سابق نیز، خود را در سلسله دام هایی گرفتار آمده دیدند، که پیش از این، بسیاری را در آن به نام ضد ولایت فقیه، فتنه، بی بصیرت، غربگرا، دوتابعیتی، ساکتین فتنه و... بلعیده و له کرده بودند، و صحنه چینان چنین بازی های خطرناکی، راست گرایانی بودند که بیش از سه دهه است در این زمین بی تقوایی و بی سیاستی، بازی می کنند، کسانی که خود را اصولگرا، ارزشی، ولایی و... می نامند و در نوبت آسیاب حذف و خالص سازی ها، اکنون در این انتخابات، حذف تدریجی طیف هایی از خود را نیز کم کم تجربه می کنند (محمد رضا باهنر، صادق لاریجانی و...)،

همانگونه که پیش از این شاهد حذف اوتاد خود، همچون هاشمی رفسنجانی، حسن روحانی و... بودند، و خود را به ندیدن و نشنیدن زدند، و بلکه کمکیار جریان حذف و یکدست سازی ها بودند، تا آسیاب به نوبت، روندِ یکدست سازی و خالص سازی، خود را به صف آنان نیز برساند و آنها را هم در بر گیرد، و نوبت به نوبت پیش آید، و گردن اوتاد خالص سازان سابق را نیز، شامل تیغ تیز حذفِ خود کند، و سران آنان نیز در این انتخابات مهندسی شده، و تحرکات حین آن، مورد اصابت قرار دهد، و از صحنه کنشگری انقلاب و کشور حذف، و آنان نیز در دام خدعه و تزویری گرفتار شوند، که پیش از این دامن بسیاری از انقلابیون سابق را گرفته بود، و لکه دار و حذف شان کرد، و از صحنه سیاست کشور خارج نمود،

در روند حذف سلسله ایی، و نوبت به نوبت انقلابیون اصیل، سابقه دارانِ در نبرد آزادی خواهی، جمهوری خواهی، طالبان حاکمیت مردم بر شئون خود و...، پیش از این سابقه داران بزرگ در طیف های وسیعی از انقلابیون، از جمله ملی گرایان، ملی - مذهبی ها، اصلاح طلبان، و اینک، در آخرین پرده ی اجرا شده، اصولگرایان سنتی را نیز، از صفحه سیاست کشور، نوبت به نوبت اخراج می کند، و از قطار انقلاب، و سکانداری آن حذف می نماید،

تا روند مشکوک چند دهه ایی جاریِ حذف و ریزش های اجباری، اختیاری و... ادامه یابد، که به نظر می رسد نتیجه ی این حذف ها، تاکنون اخراج هر فردی را دامن گیر بوده است که در ساحت فکری و عملی خود، بویی از آزادیخواهی، انصاف، عدالت، آزادگی، اعتقاد به تکثرگرایی، جمهوریت خواهی، کرامت انسانی طلبی، حق طلبی، حق تعیین سرنوشت خواهی، دلسوزی برای مردم، نگرانی برای این آب و خاک و... را در پرونده خود داشتند، و یا در دل خود به آن احساس می کرده و می کنند. 

[1] - خانم رابین رایت از سال 1988 بعنوان ستون نویس برای نیویورکر فعالیت دارد و نویسنده کتاب Rock the Casbah :  Rage and Relellion Across the Islamic World  می باشد

[2] - Robin Wright در تاریخ June 16, 2021

[3] - “Iran Moves Toward a One-Party State”  

[4] - “The Supreme Leader is willing to risk the legitimacy of an election to consolidate monolithic hard-line control”

[5] -  دوره یازدهم مجلس شورای اسلامی شناخته شده با لقب مجلس انقلابی از ۷ خرداد ۱۳۹۹ رسماً آغاز شد. نمایندگان این دوره در انتخابات یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی که در ۲ اسفند ۱۳۹۸ برگزار شد، انتخاب شدند. این انتخابات با کمترین میزان مشارکت مردم در تاریخ انتخابات مجلس و همچنین با ردصلاحیت‌های گسترده انجام شده‌است. مجلس یازدهم تقریباً یک دست از اصولگرایان است. از ۲۹۰ نماینده مجلس قبل (مجلس دهم) ۲۴۸ نفر در انتخابات مجلس یازدهم نامزد شده بودند که بیشترشان یا رد صلاحیت شدند یا رای نیاوردند و تنها ۵۶ نماینده از دورۀ قبل به دورهٔ فعلی راه یافتند. در کل تعداد ۲۳۸ نفر از نمایندگان اصولگرایان، ۱۸ نفر از نمایندگان اصلاح‌طلبان و ۳۸ نفر از نمایندگان به صورت مستقل به مجلس راه یافتند. ترکیب مجلس یازدهم توسط برخی از تحلیل‌گران، به مجلس هفتم تشبیه شده‌است.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

امروز در شرایطی که فقر، فساد و تبعیض، احیای حاکمیت طبقاتی، تسلط نظامیان بر ارکان کشور و...، نسوج ستون های پایداری کشور را جویده و به لرزه درآورده، و مردم زیر بار تورم، گرانی، بیکاری، و بی ارزش شدن پول، گذرنامه و شخصیت ملی، سستی ارکان خانواده، خیز برداشتن رواج مصرف الکل، مواد مخدر و دخانیات، سقوط اخلاقی، افزایش سرقت و ناامنی، اختلاس های کلان و رقم درشت و... له شده اند، و کاروان فراریان از شرایط کنونی جامعه، به سوی افسردگی، و دیگر ممالک و به خصوص کشورهای اروپایی و امریکایی، در قالب مهاجرت های دسته جمعی نخبگان، صاحبان سرمایه، تخصص و خستگان از مبارزه برای تغییر، و حتی فرزندان دولتمردان و حاکمان فعلی به شدت جریان دارد، من به روز و ساعاتی فکر می کنم که بنیانگذار ج.ا.ایران، رسیدن زمانِ مرگِ محتوم خود را پیش روی چشمانش حس کرد، و دست به قلم شد، تا آخرین وصایای خود را، خطاب به بازماندگان، برای زمانی که دیگر در بین این مردم نیست، در میان بگذارد، او این چنین نوشت: "من در میان شما باشم و یا نباشم به همۀ شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید‏‎ ‎‏انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد" [i] امری که شاید برای ایشان، با تیزبینی که در او سراغ دارم، در زمان نگارش این وصیت هم روشن بود، که با این چینش قدرت و...، هرگز میسر نخواهد بود.

اما او که آنقدر آگاه بود که در نامه ایی به گورباچف، فروپاشی سیستم شورایی شرقِ کمونیست شوروی را، پیش از دیگران، این چنین پیش بینی کرده، و توسط آیت الله جوادی آملی به سران وقت آن کشور متذکر شد، به حتم از شرایط کشور خود ایران، و همسلکان فقیه و روحانی خود نیز باید مطلع می بود، و این را هم باید می دانست که وقتی کار به صورت خزنده و قدم به قدم، از دست انقلابیون متنوع و فعال در انقلاب 57، خارج می شود، بلادرنگ با پایان پرونده انقلابیون و طرد آنان از صحنه تاثیرگذاری، پایان تاثیر عموم مردم ایران نیز به همین شیوه، محقق خواهد شد.

چرا که وقتی تسلط بر مجاری قدرت، از عموم طبقات جامعه ستانده، و به انحصار طبقه ایی خاص، در بین اقشار دیگر این مردم تعلق می گیرد، و آنان را بر طبقات دیگر کاملا رجحان داده، و حاکم و مسلط می کند، و شریان های قدرت کشور، کلا به این طبقه خاص اجتماعی ختم و منتقل شده، و تجمیع و تمرکز می یابد، و کلیددار تمام منابع قدرت در کشور، طبقه فقها می شوند، مشکلات از این جاست که آغاز می شود، حال آنکه در ذيل اصل صد و هفتم قانون اساسي، برگرفته از شرایط انقلابی ابتدای انقلاب، چنين آورده شده است که حتی : "رهبر در برابر قوانين با ساير افراد كشور مساوي است" اما همین قانون، چنان تفسیر پذیر از آب در می آید، که طبقه فقها از مقامی فراقانون، و حتی دادگاهی خاص برای خود و... برخوردار می شوند، و از دیگران متمایز، و قدرت را تا ظهور منجی، در ید قدرت خود تضمین شده، مداوم و ماندگار می کنند،

و فرایند و گلوگاه های گردش قدرت در کشور نیز، به دست شوراهایی از فقها می افتد، که نمایندگان مردم را در مراجع انتخابی حاکمیت نیز، از بین افراد مطیع و در تراز طبقه خود انتخاب، و در معرض رای مردم قرار دهند، تا برای آنان قانون نویسی، تعیین رهبر، تفسیر و معنای بندهای قانون اساسی و... را انجام دهند، و هر طور که بخواهند، و مطابق با خواست خود، دست گشاده، امور کشور را کلا در دست یک طبقه از فقهای همفکر، تضمین، و گارانتی کرده، تداوم دهند؛ طبقه ایی که در کنار تسلط بر تمام ابزار و منابع قدرتِ کشور (نظامی، ثروت ملی، و رسانه)، جایی برای دیگران، و مردم عادی، در کنشگری، تاثیر گذاری و توان تغییر بر روند امور در نظام و فرهنگ حاکمیتیِ، تعریف شده، بر اساس تئوری "امام و امت" باقی نگذاشته، و...

با چنین شرایطی، دیگر وصیتی این چنینی، به چنین موجودات هیچکاره پنداشته شده ایی، تحت نام "امت" و یا همان مردم ایران، که نگذارند این "انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد" بی اثر، و از نوع سخن با "موالی" و یا ملل شکست خورده و درجه دوم بعد از تسلط، انتظار بیجا از کسانی است که تنها باید رای دهند تا رای شان زینت بخش قدرت خدادادی، به فقهای جانشین منصوبِ امام زمان و خداوند بر زمین باشد،

مردمی که در سیستم متکی به راهبرد "امت و امام" وظیفه ایی جز اطاعت و فرمانبرداری ندارند، و اگر بر امر راضی نباشند نیز، با چوب بی بصیرتی رانده خواهند شد و ابزاری به جز اعتراض مدنی، برای تغییر وضع خود، پیش روی خود نخواهند داشت، و این اعتراض نیز حتی مستوجب احکام تنبیهی شدید می شود،

بنیانگذار ج.ا.ایران خود به خوبی می دانست، نتیجه اعتراض به نظامی، که در راس آن "امام" قرار دارد، ممکن است به شلیک احکام مصداقِ حکمِ "مفسد فی الارض" منتهی شود، که نثار کسانی خواهد شد، که آتش زدن سطل زباله ایی، بستن خیابانی، یا فریاد زدن شعاری و... که در بین ملل دیگر امری عادی در رون اعتراضات شان جاری است، آنان را مستحق حکم "مفسد فی الارض" کرده، و به سوی مجازات های جورواجورِ قُضات مبسوط الید رهنمون کند، در حالی که هیچ روش دیگری، مبتنی بر مبارزات مدنی، برای اعتراض باقی نمانده، تا بر وقوع امری که با آن موافق نیستند، اعتراض و مخالفت کنند، و یا خواستار تغییر و تحول و دگرگونی شوند.

و اگر فردی بخواهد به وصیت ایشان عمل کند، و از خود حرکتی نشان دهد، حزبی تشکیل دهد و مبارزه ایی را پی گیرد تا نگذارد امور کشور و انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" بیفتد، به عاقبت خلف مبتلا شده، عنوان "باغی" و "یاغی" و خارج شده از دین، به راحتی بر او سوار کرده، و به واسطه ی مخالفت با امرِ امام، و روند جاری در حکومت اسلامی، یا نظام جمهوری اسلامی، که حفظ آن از "اُوجب واجبات" و از جان امام زمان و... هم مهمتر است، به قصد "تشویش اذهان عمومی" محکوم، و احکامی شدید و غلیظ، در گشاده دستی قضاتی که در دخل و تصرف در جان، مال و ناموس مردم، قدرت عجیبی قانونا و شرعا دارند مبتلا خواهند شد و حتی مرگ و... نیز او را انتظار خواهد کشید،

همچنان که دیدیم، نوجوانان و جوانانی که با آتش زدن سطل آشغالی، دادن شعاری، راه بندان خیابانی، یا برخورد با فردی لباس شخصی، که مزاحم اعتراض مشروع و قانونی اشان شده بود و...، دچار چنین احکام شدیدی شدند، و در اسرع وقت، بر "دار" مجازات اسلامی دست و پا زدند، تا درس عبرتی باشد برای هرکسی که دست به اعتراض بزند، چه به موضوع بالا رفتن قیمت بنزین باشد، چه اعتراض به کشتن دخترکی که از کردستان آمده، و چند روزی مهمان مرکز نشینانی است که حرمت مهمان نمی دارند؛ 

دخترک بی خبر از وسعت عمل دستگاه "گشت ارشاد" و گشاده دستی آنان در برخورد با مواردی که موضوع حجاب در خیابان های شهر تلقی می کنند، به تهران آمد و سیاست شد و این سیاست به مرگ او منجر گردید، و معترضین به این مرگ دردناک نیز، به اشد مجازات محکوم شدند، حال چطور بنیانگذار ج.ا.ایران از ممانعت مردم بر قدرت گرفتن "نااهلان و نامحرمان" در وصیت خود پای می فشارد! این خود جای سوال دارد؟! با معترضین به افزایش قیمت بنزین و مرگ دلخراش شل حجابان که این می کنند، به اعتراض کسانی که بخواهند موضوع عرصه داری "نااهلان و نامحرمان" را بر مجاری قدرت کشور پیگیری کنند، چه خواهند کرد، و...  

شدت احکام  صادره برای جوانان معترض کم سن و سالِ ... 19، 20، 22، 23 و... ساله اعدام شده و احکام شدید دریافت داشته در جریان خیزش "زن، زندگی، آزادی" که برحق بودن و منطقی بودن آن خیزش، آنقدر روشن و مبرهن بود، که حتی سخنگوی دولت ابراهیم رئیسی، که مورد تایید تمامی ارکان قدرت، و فقهای دخیل در قدرت نیز می باشد، شعار "زن، زندگی، آزادی" آنان را، که از سوی معترضین در کشور به صورت مشترک فریاد می شد را، شعار دولت خود نیز اعلام و... و با آنان همنوایی کرد،

و این خود گواه بر چنین گشاده دستی است، که دادگاه های انقلاب، در برخورد با معترضین برخوردارند، دستگاه قضایی فریاد کنندگان این شعار و اعتراض آنان را مستوجب حکم قضایی و حمله با سلاح و نیروی ضد شورش به آنان دانسته، دستگاهی که دادستان خراسانش، اختیارات قاضی آنرا "نیم بند انگشت از اختیار خدا بر مردم کمتر" می بیند، و به عبارت دیگر، تسلط خود و دستگاه تحت امرش را بر جان، مال و ناموس این "امت" ، نیم بند انگشت کمتر از اختیارات خداوند خالق و متعال بر انسان هایی که خلق کرده، ارزیابی، و این چنین متکبرانه و خداگونه، خود را بر مردم تحت سیطره اش، مسلط می بیند.

بنیانگذار ج.ا.ایران خود بهتر از هر کس دیگری، همسلکنان خود را با چنین افکاری می شناخت، و این که از سر نادانستن چنین وصیتی به عموم مردم کرده باشد، به دور از عقل، و تفکر منطقی می نماید، چرا که پیش از این او و فرزندانش، خود دچار چنین احکام شدیدِ کفر و زندقه از ناحیه اهل فقه و مذهب شده بودند، و می دانست، نظر اینان نسبت به "امت" و در واقع مردم ایران و جهان چیست، و آنان به چه میزان خود و علم خود را برتر از مردم تحت حاکمیت خود دیده، و خود را بسان "چوپان" بر گله ها و توده های انسانی دیگر تصور کرده، که باید راهبر و راعی آنان باشند تا آنان را به سوی سعادت اُخروی مد نظر خود برده، حتی به زور آنان را روانه بهشت کنند! و در این راه امر خود را، امر خدا، خود را جانشین خدا بر زمینِ بدون امام، و فرمان خود را فرمان خداوند متعال و... و در نتیجه لازم الاطاعه خواهند دید، و خلافش را مستوجب نابودی و حتی مرگِ متخلف.

بنیانگذار ج.ا.ایران باید می دانست که با این نگاه، به خلقت و خلق خدا، دیری نخواهد پایید که تمام آنچه مردم ایران، در مبارزه با دیکتاتوری فردی رژیم های پادشاهی، طی سه انقلاب بزرگ و تاریخ ساز مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و البته انقلاب کبیر و فراگیر و همه شمول بهمن 1357 کسب کرده اند را، این جماعت به پای خدای تعریف شده خود، فرمانش! و نمایندگان تعیین شده اش! برای کسب جایگاه های آخرتی! قربانی خواهند کرد،

و یکبار فرصت زندگی انسان ها در این دنیا را، به چنان جهنمی مبدل می کنند، که بیشتر مردم به فکر قبر و مرگ باشند، و آنان که به این فضا تن ندهند مهاجرت و فرار را برقرار ترجیح دهند، تا زندگی و چشیدن طعم حس زیبای آزادی، و داشتن کرامت انسانی، و حق انتخاب نوع زندگی و نوع دین و مرام، و حق تعیین سرنوشت، و برخورداری از مواهب حقوق بشر، و آنچه از ارزش و اعتباری که ملت ایران، با رفتن نظام دیکتاتوری شاهنشاهی، بدست آورده بودند را، به پای تحکیم نظام و حکومت اسلامی! و آرزوهای توسعه طلبانه جهانی خود، به حراج خواهند گذاشت،

و این مردم را به جایی خواهند رساند که، از هر چه که پیش از انقلاب 57 خواستار داشتنش بودند، دست کشیده، و پشیمانانه بگویند "طلا نخواستیم، ما را مس کنید" و این پشیمانی تاسفبار خود را علنا و آشکارا، طی شعارهایی نظیر "رضاشاه روحت شاد"، یا "ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم" و... فریاد بزنند، فریادی از سر شرم، که یک ملت از احساس گول خوردن خود، آنرا در ملا عام جهانی اعلام می کند، و انسان چقدر باید دچار درد و رنج شود، که این چنین رسوا، گرد پشیمانی را در مقابل چشم همه، به چهره خود نمایان و آشکار نماید. اگر این شرایط تحمیل شده بر مردم ایران ناشی از تسلط "نااهلان و نامحرمان" بر آن نیست، پس نتیجه ی چیست؟!  

این روزها وقتی موشک ها، پهپادهای های تهاجمی و انتحاری ساخت ایران، و خبرهایی از حضور مشاورین نظامی ج.ا.ایران در کنار روس های متجاوز، در نبردهای سلطه جویانه ی مدرن آنان، در منطقه و جهان، به خصوص اوکراین را می شنویم و می بینیم، نتایج افتادن بیش از پیش این انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" را هم به خوبی حس کرده، و مشاهده می کنیم، که هر روز چاله آن عمیق تر از قبل، چهره کریهه چاه ویل سقوط به دامن شرق را به خود ما و جهانیان نشان می دهد،

و می بینیم که که شعار "نه شرقی، نه غربی" توسط نو انقلابیون ، بی اساس و تاریخ گذشته ارزیابی می شود، و در بدترین انتخاب ممکن، کشور به دامن شرق میل می کند، و در جنایات بازماندگان و نو احیاگران ابرقدرت جنایتکار و فاسد شرق، شریک شده، و در حالی که بر کشتار 30 هزار فلسطینی توسط صهیونیست ها در غزه خود را گریان نشان می دهد، در کشتار 30 هزار مردم اوکراین توسط روس های متجاوز، حناق گرفته، سکوت کرده، و بلکه در کنار متجاوزِ به اوکراین، شاید هم شاداب، بر شمارش افزایش آنان نشسته اند، و در کنار رمضان قدیراف، که جنبش ضد استعماری مسلمانان چچنی علیه استبداد مسکو را، به پای مستبدِ کرملین نشینی مثل پوتین قربانی کرد، کسانی در بین ما نیز، انقلاب 57 و مردم و منافع و امنیت ایران را به پای تحکیم قدرت مستبدی به نام "ولادیمیر پوتین" قربانی می کنند.

آیا اتخاذ چنین سیاستی، نشان از افتادن انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" نیست، اگر کشور و انقلاب، دست "حزب توده" می افتاد، که مجری و فرمانبردار اوامر و ایدئولوژی کمونیسم و توسعه طلبی جهانی مسکو در تهران بود، آیا همراهی ایی بیش از این، در کنار روسیه، مقابل اوکراین مورد تجاوز قرار گرفته، از سوی آنان مشاهده می کردیم؟! آیا مزدوران نظام شرق، و دیکتاتوری های حاکم بر کره شمالی و بلاروس و... بیش از این با دیکتاتور مسکو نشین همراهند؟! یا کار ناامن سازی جهان بشریت توسط او را توجیه کرده، و به او در این تجاوز آشکار کمک نظامی می رسانند؟!

و در یک کلام باید گفت این یک اشتباه راهبردی است که ج.ا.ایران در سیاست غرب ستیزی بیمارگونه ایی غرق می شود، و به بخشی از دیوار آتشی تبدیل می شود که پوتین به دور روسیه می کشد، تا این دیکتاتوری مخوف کاخ نشین را، از گزند رقیب غربی اش نجات دهد؛ هزینه امنیت دیکتاتورهای چپ گرای کرملین نشینِ غرق در فساد و استبداد را، چرا باید ملت گرسنه، بیکار و غرق در مشکلات ایران بپردازند؟! اگر چنین روندی نشان از حاکم شدن "نااهلان و نامحرمان" بر انقلاب و کشور نیست، پس چیست؟!

این روزها وقتی حاکم شدن تفکر "شیخ فضل الله نوری" را بر انقلاب و کشور می بینیم، فردی که علیه اولین انقلاب آزادیبخش مردم ایران، و بلکه منطقه ما، به پاخاست، و هرچه در چنته و توان داشت، در روند تحکیم استبداد محمدعلی شاهی مبذول داشت، و در کنار مستبد حاکم قجری، و سربازان روس همراه و مطیع فرمان او در تهران، به کار گرفت، و خون ها از آزایخواهان و مشروطه طلبان ایران حلال کرد، تا اهل قدرت به راحتی و با حکم یک فقیه آنرا بریزند، و حرکت آزادیخواهانه مردم ایران را منکوب و منهدم نمایند، و در نهایت هم متاسفانه او را بر "دار" کردند، اما تفکرش ماند، تا باز انقلاب دیگری از تلاش های آزادیخواهانه، و کرامت طلبانه، و ضد استبدادی، و ضد دیکتاتوری مردم ایران را، به انحراف و ناکامی مجدد ببرد، همانگونه که مشروطه را به بهانه اسلام، به پای پادشاهان و استبدادِ آنان قربانی کرد.

و اکنون بازماندگان از چنین تفکری، سم تفکر شیخ فضل الله را، از طریق آرای نو شده ی آن شیخ، توسط "محمد تقی مصباح یزدی" [ii] به تن داغ از کسب کرامت انسانی، آزادی و حق تعیین سرنوشت مردم ایران در انقلاب آزادیبخش 57 نیز، در نبود بنیانگذار ج.ا.ایران تزریق کردند، تا باز همان حرف او شود، که "ﻣُﺴﻠِﻢ را ﺣﻖ ﺟﻌﻞ [iii] ﻗﺎﻧﻮن ﻧﯿﺴﺖ" و مردم و یا بشر حق ندارند که قانونگذاری کند، قانونگذاری از آن خداست، و خدایی هم که در صحنه این دنیا حضور فیزیکی ندارد، و این مهم را به فقها باید سپرد!

و آنچنان که این ﺷﯿﺦِ زمان مشروطه، در رﺳﺎﻟﻪ "ﺣﺮﻣﺖ (حرام بودن) ﻣﺸﺮوﻃﻪ" نوشت، اﯾﺠﺎد ﻗﻮه ﻣﻘﻨﻨـﻪ ﺑـﺪﻋﺖ و ﺿـﻼﻟﺖ ﻣﺤـﺾ است، زﯾﺮا ﺑﺮ اﯾﻦ ﺑﺎور بود که "در اﺳﻼم ﺗﻘﻨﯿﻦ و ﺟﻌﻞ حکم ﺑﺮای اﺣﺪی، هر که ﺑﺎﺷﺪ، ﺟﺎﺋﺰ ﻧﯿﺴﺖ و در وﻗﺎﯾﻊ ﺣﺎدﺛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺑﺎب اﻻحکام که ﻧﻮاب اﻣﺎم (فقها) هستند، رﺟﻮع کنند و او اﺳـﺘﻨﺒﺎط از کتاب و ﺳﻨﺖ ﻧﻤﺎﯾﺪ، ﻧﻪ ﺗﻘﻨﯿﻦ و ﺟﻌﻞ." (زرگری نژاد،١٦٦)

و این چنین بود که پیروان شیخ و مصباح، بعد از انقلاب 57 کاری کردند که نقش "مجلس در راس امور" و برخاسته از ماحصل انقلاب 57 و قانون اساسی ج.ا.ایران، و دیگر نهادهای برخاسته از رای مردم، کم کم و قدم به قدم به محاق رفته، و وظایف آنان به صورت خزنده ایی از مجلس ناظر و قانونگذار مذکور سَلب، و به شوراهای عالی متعدد و مختلفِ انتصابی و...، منتقل، و شمایلی از یک مجلس ملی باقی ماند، که قیام و قعود می کنند، و نهایت کارش، صحه نهادن بر متون قانونی مد نظر مراجع قدرت (فقها)، و تصویب آن به دست نمایندگان مردم خواهد بود، تا با گذر از شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظامِ انتصابی، خواست های طبقه فقها، تلقی، مصلحت و ضرورت حاکمیت آنان، توسط نمایندگان مردم صحه نهاده شده، و وجه مردمی به خود گیرد، و لازم الاجرا تر، و لازم الاطاعه تر و عرفی تر به نظر آیند.

اگر انقلاب 57 و یا انقلاب مشروطه و... شکست می خوردند، و حکم و فرمان به دست محمدعلی شاه، آن دیکتاتور قجری و امثالهم باز می گشت، او با مجلس ملی چه می کرد، آیا غیر از این بود، که مجلسِ در راس امور را، به ماتحت امور تنزل می داد؟! که هر چه قدرت خواست، تصویب کند، و هر جا تغییری لازم دید، اعمال نماید، و هر جا خواستند، متوقف شود، و هر طور خواستند به حرکت در آید و...؟! اگر این فرایند جاری حاصل افتادن انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" نیست، پس چیست؟! اگر این خلع ید از مردمی که بنیانگذار این انقلاب خود را "خدمتگذار" آنان، و آنان را "ولی نعمت" خود می دید، نیست، پس چیست؟!

این روزها وقتی حاصل اِعمال نظارت استصوابی شورای نگهبانی که این نیز باز میراث شیخ فضل الله نوری است، را می بینم که داد همه دلسوزان کشور را بلند کرده تا سردترین انتخابات تاریخ کشور در یازدهم اسفند 1402 رقم خورده، چرا که کل انتخابات را به تیول شرکای فکری خود در آورده اند، و از جمله کسانی که باید رهبر آینده کشور و انقلاب را در مجلس خبرگان تعیین کنند، تا بر عملکرد رهبر نظارت کرده، از عملکردش سوال کنند، او را به استیضاح بکشند و...، در تیول یک جناح خاص با تفکری خاص، محدود شده، و برای انتخاب 88 نفر، جهت جلوس بر کرسی های این مجلس مهم، تنها 144 نفر معتمد خود را تایید صلاحیت کردند، و در آوردگاه رقابت باقی گذاشتند، و مردم برای انتخاب یک نفر، برای تصدی هر کرسی در این مجلس، حتی دو نفر هم در لیست منتخبین شورای نگهبان نمی بینند، که از بین این دو نفر، یکی (بد) را از بین بد و بدتر، انتخاب نمایند، تا شاید صوری هم که شده، تا حدی انتخابات مذکور صورتی "انتخابی" به خود گیرد و...

با این وضع، نتایج این مجلس کاملا از پیش تعیین شده است و...، و متاسفانه حتی عده ایی بر این نظرند که نظام موروثی نیز، بر مشکلات دیگر این مردم افزوده خواهد شد، و از طریق چنین مجلسی شکل قانونی به خود خواهد گرفت، و به کاستی های دیگر انقلاب و کشور افزوده خواهد گردید، اینجاست که به وصیت نویس این داستان غمناک باید بگوییم، که در راهبرد "امت و امام" این مردم در کجای تعیین این شرایط قرار دارند، که نگذارند انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" بیفتد؟!

با این شرایط حاکم شده بر مردم ایران، چه کسی از یکه تازی طبقه فقهای همفکر شورای نگهبان، در کشور بازداری خواهد کرد، تا بند ششم از اصل سوم قانون اساسي انقلاب و کشور تحقق یابد که يكي ديگر از وظايف دولت را محو هرگونه استبداد و خودكامگي و انحصار طلبي مقرر كرده است، که ملت ايران با هم برابر و يكسان دیده، و هيچ كس را بر ديگري امتيازي نباشد، و تمامي مردم ايران در برابر قانون مساوي و برابر بوده، و هيچ كس حق نداشته باشد مانع حمايت قانون از حقوق آحاد ملت گردد، و يا خود را برتر از ديگران بداند.

[i]  -صحیفه نور جلد ۲۱ ص ۹۳

[ii] - بنیانگذار ج.ا.ایران:"آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانی نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر‏‎ ‎‏نخورده است...... دیروز‏‎ ‎‏«حجتیه ای» ها‏ مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحۀ مبارزات تمام تلاش خود را‏‎ ‎‏نمودند تا اعتصاب چراغانی نیمۀ شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابی‌تر از انقلابیون‏‎ ‎‏شده اند!"

[iii] - جعل به معنی قرار دادن و وضع کردن می شود، به معنی ایجاد قانون و قانونگذاری است.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

 

هر دم از این باغ بری می رسد تازه تر از تازه تری می رسد.

برگزاری انتخابات های مهندسی شده پی در پی، و سفارشی، ناشی از فیلترینگ نظارت مخربِ استصوابی شورای نگهبان، کشور را به سمتی برده است که اکثر گروه های فعال سیاسی کشور، طی چند دهه گذشته، از حق حضور و کاندیداتوری و در معرض رای ملت قرار گرفتن محروم شدند، و به واقع یک ملت از دسترسی به نخبگانش دور نگه داشته شد، و عرصه کاندیداتوری و انتخاب شدن، به انحصار یک گروه اقلیت و خاص در آمد، برون داد چنین انتخابات هایی، تکیه زنندگان بر مناصب و جایگاه های راهبری ایران و ایرانیانی بود، که خود را در مقام و جایگاه ملی، با وسعت نظر، و عمل ملی ندیده و نمی دانند، و بلکه خود را مسئول، مجری و راهبر برنامه های ناشی از تفکر فرقه ایی، ایدئولوژیک و خاص جناحی خود و گروه و تفکرات خاص خود دیده، و به همان سان فکر کرده، تصمیم می گیرند، و عمل می کنند، و حال آنکه اکثریت جامعه، به پس زمینه های فکری، فرقه ایی، ایدئولوژیک و... آنان نه اعتقادی دارند، و نه بدان راضی اند و نه تمکین می کنند؛

این وابستگی های فرقه ایی، گروهی، فکری و...، مسئولین را از تفکر، تصمیم سازی و عمل در اِشل ملی، و در سطح جایگاه قانونی که اشغال کرده اند، باز داشته، و آنان را به وظیفه بگیرانی تبدیل می کند که به جای اتکا به قانون و مقتضیات جامعه ی متکثر خود، و حرکت در جهت تفکر و عمل همه شمول، به مامور انجام منویات دل سردمداران فکری خود تبدیل می کند، و بدین ترتیب قانون و جامعه از عمل و تصمیم آنان خود را مبرا دانسته، و در تحیُّر کامل، هاج و واج شاهد و ناظر بر نوع عمل و تصمیم اینان باقی می ماند، و این همان عامل گسیختگی ملی است، که جامعه را به سمت شرایطی پیش می برد که در کنار دلایل دیگر، دو قطبی های خطرناکی در کشور شکل گرفته، عمق می گیرند و به شکاف بیش از پیش بین ملت و مسئولین خواهد انجامید، و نسوج روح وحدت ملی را مثل موریانه ایی جویده و... و در نهایت ایران و ایرانیان را به سوی دره های نابودی و اضمحلال رهنمون خواهد کرد.

۲۶ بهمن‌ماه 1402، محمد مهدی اسماعیلی [1] که دانش آموخته مقطع دکترا در رشته علوم سیاسی است، و در یک عدم تناسب تخصص با شغلِ مورد تصدی، بدون تحصیل و یا سابقه کاری در امور فرهنگ، اکنون در دولت ابراهیم رئیسی، بر کرسی وزارت فرهنگ و ارشادِ کشور تکیه زده، اعتراف کردند که : "موسیقی میزان بالایی از مخاطب دارد" اما به رغم چنین حقیقتی، در زمینه میزان گسترش هنر موسیقی در زندگی روزمره و سلوک معنوی و تفریح ایرانیان، "در هیچ سند بالادستی جمهوری اسلامی پس از ۴۵ سال درباره موسیقی صحبت نشده است"

این سخن وی، از این واقعیت پرده بر می دارد که آنچه بر سر موسیقی، و اصحاب آن در کشور رفته و می رود، نه بر اساس قانون، و نه بر اساس مصوبات قانونی در سطح ملی، که بر اساس منویات نانوشته و اعلام نشده ی دلِ کسانی بر هنر موسیقی و اصحاب مظلوم آن روا داشته می شود که خود را از هر قانون و معیاری در کشور بالاتر دیده، خود تصمیم می گیرند، و بدون ابلاغ این تصمیم، و پذیرش تبعات آن، کسانی در مسئولیت راهبری امور کشور گمارده شده اند که آنرا ذهن خوانی کرده و بدون توجه به حقوق مدنی ملت خود، و حق و حقوق کسب و کارها، و مقتضیات حکمرانیِ حکیمانه در جامعه متکی بر قانون و اصول مدنیت، و حقوق جمهورِ جامعه ی همه شمول و...، اجرا می کنند؛

شاهد و گواه بر چنین روندی، ادامه سخن همین وزیر کابینه آقای ابراهیم رئیسی است، که افاضه فرمودند که : "سیاست ما گسترش و ترویج موسیقی نیست" حال از چنین مسئولی، باید پرسید اگر "در هیچ سند بالادستی جمهوری اسلامی پس از ۴۵ سال درباره موسیقی صحبت نشده است" شما طبق کدام معیار قانونی، و تصمیم متخذه ملی، به این تصمیم اعلام شده ی کلان خود رسیده اید؟! چنین وزیر بلندپایه ی باید بداند که موسیقی بخشی جدایی ناپذیر از فرهنگ یک کشور و یک جامعه ی زنده است، و او نمی تواند چنین سیاست خصمانه ایی را علیه هنر موسیقی اتخاذ کرده، و آنرا اجرا کند،

چرا که اگر بنا بر چنین سیاست غلط و یا خودزنی فرهنگی باشد، باید در سطوح ملی و با طی مراحلی از طریق نمایندگان واقعی ملت بعد از بحث و تبادل نظر کارشناسی، نکات مثبت و منفی آن احسا، و سپس اتخاذ گردد، و اگر 45 سال است در زمینه هنر موسیقی سخنی گفته نشده، و تصمیمی گرفته نشده، این وزیر جوان چگونه به یکباره به این تصمیم خطرناک و محدود کننده بزرگ رسید، که راه عدم "ترویج و گسترش" یک هنر ملی و با سابقه را در کشور، در پیش گیرد؛ هنری با چنین گسترشی در سطوح مختلف جامعه، و این چنین شایع در بین اقشار آن؟! هنر موسیقی کشور، با کدام منطق و دلیل عاقلانه ایی، به چنین سیاستِ خسارتباری مبتلا می شود؟!

در حالی که این هنر در رقابت با رقبای منطقه ایی و جهانی، زیر فشار داخلی و هجوم خارجی، در حال له شدن است، وزیر فرهنگ و ارشاد، چگونه می خواهد این چنین از وظیفه خود در راستای "ترویج و گسترش" آن شانه خالی کند، و بی توجه به نیازهای جامعه، و بلکه از موضع نابخردانه ایی وارد گود سیاست برخورد با هنر موسیقی شود، دلایل این سکاندار فرهنگ کشور، و یا وزیر فرهنگ این دولت، نسبت به این سیاست متخذه، و مخرب او و دستگاه متولی فرهنگش، چقدر منطقی، عقلی و اجرایی خواهد بود؟!

اینکه به چه دلیل قصد عدم "ترویج و گسترش" این هنر فاخر و دیرپای ایرانی را دارند، خود مبحث جدایی است، مساله این است که چرا هنر و خادمان موسیقی ایران این چنین مورد غضب و بی مهری دستگاه تصمیم ساز فرهنگی کشور قرار گرفته، و بدین ترتیب متولیان فرهنگ کشور، در جایگاه رسمی و قانونیِ خدمتِ به هنرِ کشور نشسته، و تیشه به اساس آن زده و می زنند، که در پس این سیاست، ویرانی بیش از پیش هنر موسیقی اصیل و باستانی ایرانی را در پی خواهد داشت، هنری که همین الان نیز بدون اتخاذ چنین تصمیم نابخردانه ایی، زیر هجوم هماوردهای خارجی آن، که در حال تسخیر بازار موسیقی ایران، که در حال جلب و تغییر سلیقه و ذائقه مخاطبان ایرانی اند و...، در حال له شدن است، شخص وزیر اگرچه خود اعلام می کند این بی مهری آنان "نه به دلیل اینکه مخالفتی با آن داشته باشیم، بلکه به دلیل محدودیت مدیریتی شدیدی (است) که در این موضوع به آن دچار هستیم".

اما از این دانش آموخته سیاست باید پرسید، چطور و چرا "محدودیت مدیریتی شدیدی که در این موضوع به آن دچار" هستید، منجر به اتخاذ سیاست عدم "ترویج و گسترش" هنر موسیقی شد؟! آیا نمی شد، به "ترویج و گسترش" این هنر تصمیم گرفت و با توجه به "محدودیت مدیریتی شدیدِ" دست به گریبانِ نهادهای فرهنگی کشور، چنین مدیریت فشل و دچار بحرانی، حداقل دست از سر این هنر ملی برداشته، و مانع از "ترویج و گسترش" غیر دولتی و خصوصی هنر موسیقی نمی شد، و در نتیجه "ترویج و گسترش" آنرا به اهل آن، در کشور می سپرد؟!

شما که به این محدودیت خود معترفید، دست از سر این بخش مهم از فرهنگ ایرانی برداشته، تا دست اندرکاران آن خود همچون آب، به صورت طبیعی در نسوج جامعه جریان یابند، و سر ریز آن، مروج فرهنگ ایرانی در جهان بشریت شود، هنری که بدون مترجم، و نیاز به سفیر و سفارت، دیپلماسی فرهنگی و خرج های گزاف صدور آن و... می تواند دنیا را در نوردیده، و سفیر فرهنگ غنی ایرانیان در بین ملل جهان باشد.

حالکه به این معضل "محدودیت مدیریتی شدید" گرفتارید، حداقل می توانند این هنر را به حال خود وا بگذارند، تا به رغم این همه مشکلات، از حمله به کنسرت ها، تا تعطیلی آن در استان ها و شهرها، و ایجاد محدودیت برای آموزش و ساخت ابزار موسیقی و... جامعه موسیقی کشور، خود به پنجه تدبیر، گره از کار خود باز کرده، و از مسیر تعالی و رشد طبیعی خود مانع زدایی کنند،

اگر وزارت فرهنگ و ارشاد نمی تواند حُکام جامعه مذهبی را به ضرورت ترویج و گسترش هنر و موسیقی منقاد و تفهیم کند، می تواند این عرصه را به خود اهل هنر بسپارد تا آنان خود حقوق، و لزوم حضور خود را در جامعه را تفهیم و تضمین نمایند. همانگونه که در طول تاریخِ موسیقیِ ملی ایران، اهالی هنر موسیقی، مثل تمام دیگر عرصه های هنری ضربه خورده از روزگار بد ایران، خود این کشتی توفان زده را در کوران حملاتی که بر این هنر و اهل آن، ناشی از نگاه ایدئولوژیک به هنر و... از سوی دولت ها و اهل مذهب در طول تاریخ سیاسی، اجتماعی و مذهبی این کشور متحمل شده، راهبری کرده، و اکنون به رغم آن همه حمله و هجوم، و سیاست های عدم "ترویج و گسترش"، هنوز موسیقی اصیل ایرانی آنقدر نفس در سینه ی زخمی خود دارد، که چنین سکانداری در وزارت فرهنگ و ارشاد این کشور، در قرن بیست و یکم، به قدرت، نفوذ و گسترش این هنر در بین ایرانیان اعتراف کرده، و متاسفانه به رغم این، از حقیقت تاسفبار قصد خود بر عدم "ترویج و گسترش" هنر موسیقی، به صورت رسمی و از تریبون عمومی بگوید، و راه را بر نابودی بیش از پیش این هنر در سطح ملی باز کند. و توجهی به این نصیحت پدرانه جناب مصلح الدین سعدی شیرازی نکند که می فرماید:

اگر ز باغ رعیّت مَلِک خورد سیبی          بر آورند غلامان او، درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد      زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ

با این سیاست اعلام شده، توسط این وزیری که خود باید مدافع و ملازم فرهنگ، و اهالی آن در ایران باشد، همکاران او در شهرها و استان ها با اهل موسیقی، بساط نحیف و ضربه خورده آنان چه خواهند کرد؟! وقتی بفهمند که راهبرشان در مرکز، سیاست عدم "ترویج و گسترش موسیقی" را در پیش گرفته، و رسما و علنا آنرا اعلام داشته است، آیا آنان این درخت تیشه به ریشه خورده را از بیخ نخواهند کند؟!

اعلام این سیاست ضد فرهنگی در خصوص موسیقی از سوی وزیر فرهنگ و ارشاد در این روزها، با حملاتی که از سوی دیگر دولتمردان، به خصوص در بخش فرهنگ، در دولت ابراهیم رئیسی، به وجوه ایران و ایرانیت همراه می شود، که این خود شبهه مبارزه این دولت با فرهنگ و هنر ایرانی، و شاخصه های ایرانیت را، در بین این مردم افزایش داده، همانگونه که هم اکنون نیز مردم نسبت به این تصمیمات اعلام خطر می کنند، و این شبهه موجود، در حال تبدیل به یقین در اذهان این مردم است، و این اخبار شدیدا با شک و خطر از سوی مردم، زمزمه و تکرار می شود.

 مثالی ذکر می کنم، بعد از مقاومت مقامات فرهنگی در شوراها و مجاری تصمیم ساز عالی فرهنگ کشور و...، برای عدم اختصاص روزی در تقویم رسمی کشور، به نام "کوروش کبیر"، که اسطوره صلح و مدارا، در تاریخ تمدن ایران و ایرانیت، و بلکه جهان است، و شیوه حکمرانی فاخر او بر جامعه ی با مشخصات تکثر و همه گونی، زادروز او را لایق اعلام "روز جهانی تسامح و تساهل و رواداری در حکمرانی" و یا "روز جهانی تکثر و رواداری" و یا "روز جهانی مدارا با اقلیت ها"، و یا "روز جهانی حقوق بشر" و یا "روز جهانی شیوه های جنگ انسانی و اخلاقی" و یا "روز جهانی تمدن سازی و حکمرانی حکیمانه" و... می کند، که این افتخار می تواند به نام ایران، و پرونده فرهنگ و سیاست ایرانیان ثبت گردد،

به رغم اهمیت حضور چنین عنصری در تاریخ حکمرانی، فرهنگ و تربیت ایرانی، و چنین مفاخری در تاریخ این کشور، بی توجهی به این بزرگمردِ فرهنگِ حکمرانیِ روامدارانه به کنار، نوعی مبارزه با مقبره و آثار او را نیز، در عملکرد و سخن تصمیم سازان فرهنگی، در دولت جمهوری اسلامی می توان مشاهده کرد [2]

چنانکه از تصمیم معاون رئیس جمهور، و رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور، سردار عزت‌الله ضرغامی می شنویم که از "تصمیم‌های انقلابی‌تر" و "زیر میز" زدن ها در مسیر تجاوز به حریم مجموعه باستانی پاسارگاد پرده بر می داری می کند، و به بهانه حمایت از کسب و کار اهالی شهر پاسارگاد، در شیراز از تغییر رویه در مدیریت استاندارد و مصوب بر این سایت باستانی می گوید، و یادش می رود که اولین وظیفه قانونی او، محافظت از میراث فرهنگی کشور است، او مسئول کار و اشتغال و مسکن اهالی پاسارگاد نیست، جناب ضرغامی نمی فهمد که اگر دغدغه کسب و کار و مسکن اهالی پاسارگاد را هم دارد، که باید هم داشته باشد، این امر از مسیر حفاظت از میراث فرهنگی، و سایت باستانی پاسارگاد و توسعه توریسم در این شهر است که میسر می شود، و اگر او به وظیفه قانونی و شرعی امانتداری از میراث فرهنگی کشور عمل کند، به طور غیر مستقیم شغل، مسکن و زندگی اهالی پاسارگاد را نیز در پی خواهد داشت، و با هجوم و گسترش توریسم به این شهر، این مشکل و مسایل دیگر حل می شوند،

اما سردار ضرغامی حتی این معادله ساده را هم نمی فهمد، و یا خود را به تغافل می زند، و از کنار گذاشتن قوانین و نُرِمِ حفظ و حراست از بناها و محوطه حریم مجموعه های فرهنگی و باستانی پاسارگاد گفته، و بر تصمیم "انقلابی!" خود پای می فشارد، و از یک نوع سیاست "یک بام و دو هوا"، در مدیریت فرهنگی خود، در برخورد متفاوت و متناقض با سایت های تحت نظرِ میراث فرهنگی پرده بر می دارد، که تو گویی در مدیریت چنین مسئولینی، سایت های میراث فرهنگی به دو نوعِ بازمانده از پیش از اسلام، و بعد از اسلام تقسیم می شوند و سیاست متخذه نامتوازن و تبعیض آمیزی در مورد هر کدام، متفاوت و متناقض پی گرفته می شود،

مثلا در همین شیراز در حالیکه خالی کردن اطراف "حرم شاهچراغ" از موانع، ساختمان های قدیمی و... شدیدا در حال انجام است، که متاسفانه همین سیاست باعث ویرانی بافت تاریخی شهر شیراز، در اطراف حرم شاهچراغ شده است، و این بافت تاریخی در پای این مکان مذهبی قربانی می شود، اما سردار ضرغامی در یک تفاوت و تناقض آشکار چند کیلومتر آنطرف تر از حرم شاهچراغ، مقبره کوروش و مجموعه تاریخی پاسارگاد را به پای بهانه حل مشکل جا و بیکاری جوانان شهر پاسارگاد قربانی می نماید، و از اجازه به مردم پاسارگاد برای ساخت و ساز و بلند مرتبه سازی و کشاورزی و دامداری در اطراف سایت مقبره کوروش و کاخ های چند هزار ساله بازمانده از دوره تمدنی ایران باستان سخن می گوید! و با این سیاست و سخن خود، اذهان ایرانیان را نسبت به سیاست ضد ایرانیت مسئولان کشور، مشوش و بیش از پیش مشکوک و ظنین می سازد.

و اکنون وزیر ارشادِ این دولت نیز، در حالی که جامعه از عملکرد و برخورد نظام با جامعه، اهالی و ابزار موسیقی و این هنر فاخر و اصیل ایرانی، مشکوک و ظنین است، عملا و رسما از سیاست دستگاه فرهنگی خود برای عدم "ترویج و گسترش موسیقی" سخن می گوید و...، تا پازل ها را برای ظن و بلکه به یقین تبدیل شدن ذهنیت "ضد ایرانیت" بودن حاکمیت، جهت داده، زنگ خطر را بیش از گذشته در بین ایرانیان بر سیاست های اعمالی حاکمان بر کشور، به صدا در آورده و تشدید کند،

و اگر عاقلی در بین سیاستمداران حاکم باشد، باید به آنان هشدار دهد که گسترش این ظن و شک، درست در عکس جهت منافع و امنیت ملی کشور است، لذا باید از چنین سیاست ها، برنامه ها، سخنان و... جلوگیری شود تا به انسجام ملی بیش از این خسارت و نقصان وارد نشده، و بلکه این انسجام تقویت و این وضع اصلاح شود، نه این که سیاست و عمل مسئولان کشور باعث تفرقه و شکاف ملی گردیده، تا حدی که حتی عده ایی تیم ملی فوتبال ایران را نیز، نماینده خود ندیده، آن را نماینده بخش حاکمیت در عرصه ورزش جهانی دیده، و برای شکست آن در مقابل رقبای ورزشی آن، پای بر زمین ایران بکوبند و بر شکست آن شادی کنند! و...

هنر موسیقی یکی از وجوه و جلوه های هنر ملی ایرانیان است، چراکه تاریخ این هنر در بین ایرانیان نشان از ترویج  و گسترش آن در زندگی این مردم دارد، به طوری که ایرانیان در گستره ایران تمدنی، و باقی مانده آن در دولت – ملت کنونی ایران، از هنر تاثیرگذار موسیقی در جشن و عزا، جنگ و صلح، خوشی و ناخوشی، برای بیداری و هوشیاری و خَلصه، عبادت و ارتقای معنوی، سلوک روحی و جسمی، در جلب نظر خداوندگار و یا خَلق او و... استفاده بهینه کرده، و البته خواهند کرد، و این امری گریز ناپذیر است، و خواهد بود.

مبارزه با این پیشینه، خواست و جایگاه ملی موسیقی، که گفته می شود ناشی از یک سری فتاوی اعلام شده و نشده مذهبی است، که موسیقی را "در کلیت مغایر اسلام" ارزیابی کرده است [3] ، اگرچه ممکن است به محدودیت هایی برای اهالی آن، و در نتیجه تضعیف این هنر فاخر منجر شود، ولی هرگز نمی تواند باعث نابودی آن گردد، مگر این که دیگر ایران و ایرانیانی در صفحه روزگار باقی نمانده، تا وجوه ملی این هنر ماندگارِ آنان، اینچنین دچار مرگ و نابودی شود،

تاریخ ایران نشان می دهد، هرچند این ملت بارها شاهد فروپاشی ایران و ایرانیت، در زمان حمله اسکندر، اعراب، مغول و... بوده اند، اما به رغم این ویرانی ها، و هجوم های بنیانکن، باز از خاکستر این ویرانی ها، ایران و ایرانیت و بالطبع هنر موسیقی آن، ققنوس وار جوشیده و ادامه حیات داده است،

چراکه این فرهنگ و هنر با پوست و خون بشریت آمیخته، و سازگار است، لذا سرزمین های سوخته و خاکستر شده ایران هم باعث نگردید تا فرهنگ و هنر و اخلاق ایرانی نابود شود، و هر بار ایرانیان بر این شرایط غلبه کرده، و خود را از خاکسترِ آتشِ خصم بیرون کشیده و احیا نموده اند، و روسیاهی آن دوران سخت، به چهره کسانی ماند، که تلاش کردند، در ایران، از ایرانیان، ایرانیت زدایی کنند.   

 مسئولان کشور و تصمیم سازان عرصه فرهنگ (به خصوص در طبقه روحانیت، شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارت فرهنگ و ارشاد و...) باید بدانند، کسانی در عرصه تمدنی ایرانیان ماندگار خواهند شد که خود در خدمت فرهنگ و هنر ایران در آمدند، و در ترویج و گسترش آن همت نهادند، دوره ایلخانان مغول، که با رویش چنین رویکردی در منش حکمرانی آنان شناخته می شود، نمونه بارز حاکمانی است که ارزش و عمق فرهنگ و هنر ایرانی را شناختند، و در راه "ترویج و گسترش" آن وقت و سرمایه نهادند، و خود را به رغم اتصال به یک نسل متجاوز به ایران، و ویران کننده آن و... در قلوب این مردم ماندگار و محبوب کردند، دوره ی حاکمیت ها در تاریخ این کشور گذرا و بسیار کوتاست، مثل چشم بهم زدنی، در تاریخ ایران و ایرانیت محسوب می شود،

به امثال آقای اسماعیلی باید توصیه کرد که آنان نیز می توانند با تغییر رویکرد خود در قبال وجوه فرهنگ و هنر ایران، در تاریخ ایران، مورد تقدیر یا تنفر باشند، یا مثل ایلخانان و... از آنان به تقدیر یاد شود، یا مثل داعش و طالبان و...، در تاریخ عدم مدارا و خشک مغزی، و ویرانگری به مثال هایی برای نفرین و لعن، و درس عبرت در تاریخ تبدیل شوند، این قضاوت تاریخی به همین رویکردها، سیاستگذاری ها، عملکردها و... بستگی دارد.

ایران و ایرانیت یک طیف وسیع از موجودیت های متنوع فرهنگی است، بازاری فرهنگی و تمدنی، به وسعت یک ملت متمدن و تاریخی است، اگر مسئولی فقط قشر وابسته به تفکر و فرقه اعتقادی خود را در نظر گرفت، و ترویج و گسترش تولیدات فرهنگی خاص آنان را سرلوحه کار خود نمود، عملا به دست خود بخش بزرگی از جامعه و بازار فرهنگ جامعه ی خود را به رقبا واگذار کرده است،

به عنوان مثال به رغم علاقه خود به موسیقی سنتی و اصیل ایرانی، باید اعتراف کنم که موسیقی شاد و مفرح، موسیقی جوان پسند راک و رپ و... یک خواست و بازار جمعی بزرگ در جامعه ایران دارد، و اگر شما از تامین آن پا پس بکشید، در کنار ما، ترکیه و... به رغم تفاوت زبانی و...، با تولیدات فرهنگی خود، بازار کشور را به دست خواهد گرفت، همین الان هم با محدود و انحصاری کردن تولیدات تلویزیونی در کشور، به دست و سلیقه محدود اقلیت حاکم بر صدا و سیما، بخش عظیم و غیر قابل تصوری از مخاطبان ایرانی را به سوی تولیدات سرویس های تلویزیونی بزرگی همچون شبکه های جم (GEM TV) و... سوق داده اید که مردم ایران را با فرهنگ و داستان های خاص خود تربیت، آموزش و شکل دهی رفتاری می دهند،

در بُعد موسیقی نیز اینچنین است، چه مسئولان کشور بخواهند و چه نخواهند، هر نوع موسیقی در بازار ایران خواستارها و بازاری برای خود خواهد داشت، محدود نمودن آن، به هر بهانه ایی، رقبا را در بازاریابی در بین ایرانیان کمک و دست گشایی خواهد کرد. کنسرت هایی که در استان خراسان (مشهد)، استان فارس (شیراز)، استان قم و... تعطیل می شوند، اهالی این شهرها و استان ها را به آنتالیا، استانبول و... در ترکیه، تفلیس در گرجستان، دبی در امارات، لس آنجلس و... در امریکا، برلین در آلمان، لندن در انگلستان و... خواهد کشاند، تا بدان کنسرت ها دسترسی یابند. این خسارت عمده به فرهنگ، اقتصاد و اجتماع ایرانیان، ناشی از همین تفکر سلیقه ایی و غیر قانونی کسانی است، که تصمیمات خود را از منویات دل این و آن می جویند، نه وظایف و تکالیف قانونی و عقلی، که در سطور قانون اساسی و قانون عمومی و روح حکمرانیِ حکیمانه حکم می کند، و دولت و... را موظف به هزینه کرد، در "ترویج و گسترش" فرهنگ عمومی و ملی کشور می نماید.

امثال آقای اسماعیلی باید بدانند، حتی همان اعضای بسیج، سپاه، روحانیون و... نیز در دنباله روی و پیگیری پروژه های تعریف شده اشان، نیاز به غذای روح دارند، موسیقی غذای روح انسان است، یکی از تامین کنندگان این غذای روحی و معنوی، همین موسیقی اصیل و هنر ناب ایرانی است، که در صدا و نوای ابزار موسیقی ایرانی جلوه می کند، و متاسفانه این چنین مورد بی مهری جنابان قرار می گیرد، که با افتخار و رسما از عدم "ترویج و گسترش" آن سخن می گویند، این غذای روحی از موسیقی، صدا و محتوای غنی فرهنگ ایرانی بدست آمده، و در جامعه حضور و بروز می یابد،

وقتی در خلال جنگ خسارتبار هشت ساله با متجاوزین بعثی (1359-1367) در ارتفاعات "گرده رش"، "گوجار"، "شیخ محمد" و... بین سردشتِ ایران و سلیمانیه کردستان عراق در حال نبرد بودیم، این صدای جادویی هنرمند بزرگ و عارف کُرد ایرانی، حضرت شهریار موسیقی ایران، جناب شهرام ناظری و... بود که با آلبوم "گل صد برگ" و... خود، روح ما در سنگرهایی که زیر چند متر برف، در آن زمستان سخت و طاقت فرسای جنگ مدفون شده بود را، جلا می داد، امید به زندگی، و ارتباط ما را با عالم معنا مهیا می کرد، انرژی می داد و محکم و استوارمان می کرد، شما چطور و با کدام شاخص عقلی و منطقی و قانونی، تصمیم به عدم "ترویج و گسترش" این مائده های آسمانی گرفته اید،

شما چطور و با چه عقلی سخن از عدم "ترویج و گسترش" موسیقی اصیل ایرانی، که توسط هنرمندان بزرگ و تاریخ ساز موسیقی ایران، زنده یاد محمد رضا شجریان به اوج رسید، و تنه به تنه نوای موسیقیایی تلاوت زیبای قرآن، توسط عبدالباسط محمد عبد الصمد مصری می زند، می گویید، شما از چه جنس و تفکری هستید که با چنین پدیده ی مبارکی به مبارزه برخاستید، و برای عدم ترویج و گسترش آن لنگ سرخ رنگ به کمر می بندید.

شما چطور و با چه عقلی می خواهید به مقابله با صدای مسحور کننده، روحانی، معنوی و نافذ برخاسته از روح بلند و صدای زیبا و گیرای استاد سید حسام الدین سراج برخیزید، که آلبوم های تمام ایران را در نوردیده و تاقچه هر اهل مذهبی را به تسخیر خود آورده است که همراه با سازهای ایرانی تار و تنبور و... و تیم موسیقی همراه شده با ایشان، معنا و موسیقی را به اوج می برد، و جامعه ی تشنه به خود را بعد از هر آلبومی منتظر آلبوم دیگر خود نگه می دارند، تا روزشماری کنند تا آلبوم جدید برسد.

شما نباید و نشاید که پنجه در پنجه اوتاد هنر موسیقی ایران انداخته و نابودی حاصل هنر فاخر آنان را در عدم "ترویج و گسترش" زحمات اساتید موسیقی این کشور جسته، که برایش جان و عمر صرف کردند، اساتیدی همچون پرویز یاحقی، جلیل شهناز، ابوالحسن صبا، کیهان کلهر، علیرضا قربانی، صدیق تعریف، غلامحسین بنان، فرهاد فخرالدینی، جواد بدیع زاده و ده ها نام بزرگ که در تاریخ موسیقی ایران مانده و یا نمانده است.

آقای اسماعیلی! دست از موهومات فرقه ایی و فکری خود بردارید، در جایگاه مسئولیت فرهنگی، کمی مثل انسان های برخاسته از اهل فرهنگ، ملی و همه شمول فکر و عمل کنید، مبارزه با موسیقی و اهالی هنر را تعطیل کنید، این جامعه زخم خورده و صدمه دیده نیاز به غذای روحی دارد، غذایی متنوع، که حتی اگر جامعه ی خود را به سان "جامعه حیوانات" هم تصور می کنید، که "اکثرهم لایعقلون" و فقط قلیل آدم هایی در آن هستند، که از شمایند، و از خوبان، و یا اگر به همان تعبیر و تلقی اهالی مذهب قائلید که از اصطلاح "گوسفند و چوپان" را برای تبیین پدیده "امت و امام" سود می جویند و مردم را به سان حیوانات می بینند، باز هم فقط به خاصان معتقد به خود نیندیشید، درست است که اهل ایمان، انسان های گناهکار را به شکل انواع حیوانات (سگ، خوک، گوسفند، بزغاله و گوساله و...) تصور می کنند، اما تو که در جایگاه راهبری فرهنگ ملی نشسته ایی، وظیفه داری آنان را انسان دیده و به آنان نیز تغذیه سالم تری برسانی، شانه خالی کردن از تهیه غذای روحی جامعه متنوع با سلایق و اعتقادات متفاوت، توسط هر مسئولی، خیانت به موکلان متنوع تان می باشد، حتی اگر آنان را "موالی" و یا به شکل حیوانات ببینید؛ این را هم بدانید که، وقتی پای حق الناس به میان می آید، خدا هرگز نخواهد پرسید این حق به کدام قشر از اقشار جامعه تعلق دارد، حق الناس یک شمول و عمومیت دارد، شامل تمام انسان ها می شود، چه آنان که شما آنان را فرشته می بینید، و چه آنان که شما آنها را حیواناتی به شکل "بزغاله و گوساله" و "گوسفند" تصور می کنید. 

شما و آقای ابراهیم رئیسی با هر میزان توانایی، و با هر تعداد اندک رایی که بدست آوردید، و اکنون از بد حادثه بر کرسی های والای فرهنگ، اقتصاد، اجتماع کشور تکیه زده باشید، وظیفه دارید از وظیفه قانونی خود شانه خالی نکنید، و ضمن حفظ میراث باقی مانده از موسیقی ایرانی، در ترویج و گسترش آن نیز بکوشید، عدم اجرای این وظیفه خیانتی است به مردم ایران، چه آن عده ی قلیلی از ایرانیان که شما را قبول دارند و به شما رای دادند و چه آن عده کثیر از آنان که از شما متنفرند و از بد حادثه حکمرانی شما را تحمل می کنند.

شیفه خدمت به خَلق خدا باشید، و فارغ از ایمان و اعتقادشان به شما، و مرام تان، با آنان از در انسانیت وارد شده، و حقوق آنان را در سیاست های خود در نظر بگیرید، در این زمینه از عارف واصل شرق، ابوالحسن خرقانی سرمشق گرفته، تهیه غذای روح این مردم را آنچنان که باید به عهده بگیرید، ایرانیان را در دو قطبی های ویرانگر خود گرفتار و محرومیت نکنید، آن عارف واصل گفت :"هرکه در این سرای درآمد نانش دهید و از (نوع) ایمانش مپرسید، که آنکه نزد باری تعالی به جانی اَرزد (خدا او را لایق زندگی دانسته)، بر خوان (سفره) ابوالحسن به نانی ارزد".

آقای اسماعیلی شما وظیفه رساندن کشتی فرهنگ این مردم، با جمعیت و سلایقی چنین متنوع را به ساحل امن به عهده دارید، هر قطعه موسیقی (غذای روح) که ممکن است شما از آن متنفر باشید، و آنرا برای اعتقاد و مبناهای فقهی خود مضر و حرام تلقی کنید، برای عده ایی دیگر در این کشور دواست، با آن در خلال رانندگی، نگهبانی، حراست، شب زنده داری، نیایش، کسب حال معنوی، عشق و دلدادگی و... همراهند تا بیدار بمانند و نخوابند، دچار حادثه نشوند، به حال معنوی فرو روند، تفریح کنند، و...

موسیقیِ شادی که از جامعه خود دریغ می کنید، همان موسیقی از قضا بر دردها و زخم های ناشی از تفکر و عمل شما، بر تن جامعه، گاه مرحم می گذارد، بسیاری را از افسردگی ناشی از ناامیدی که، بر جامعه تحمیل کرده اید، دارو و دواست و...

جامعه را وسیعتر از دایره تفکر و اعتقاد خود ببینید، تنوع انسان ها را از دایره دور و بری های چاپلوس و متملق، و قلیل معتقدین به عقیده خود، وسیعتر ببینید، شما مسئول بر افرادی نیستید که شما را قبول دارند، و برای شما هورا می کشند، شما بر مقدرات آنهایی که با شما و تفکرتان قهر کرده و از سیره و اعتقادتان بیزار شده اند نیز، حاکمید و البته مسئولید، موسیقی پناهگاه قشر عظیمی از جامعه است، که در زیر چرخِ تصمیمات و سیاست های شما له شده اند،

با موسیقی و هنری به مبارزه بر می خیزید، که ارزان ترین و کم خطر ترین مخدری است که جامعه صدمه دیده و زخمی به آن پناه می برد، تا دمی از درد و رنج خود جدا شود، بازار متنوع موسیقی ایران را، با سیاست عدم ترویج و گسترش موسیقی، دو دستی تحویل رقبای ایران و ایرانیت ندهید که این بزرگترین خیانتی است که به کشور و مردم خود مرتکب می شوید.

    

[1] - محمدمهدی اسماعیلی زادهٔ سال ۱۳۵۴ در کبودر آهنگ واقع در استان همدان است. وی کارشناسی حقوق را در دانشگاه شهید مطهری و کارشناسی ارشد در رشته روابط بین‌الملل را در دانشکده روابط بین‌الملل وزارت امور خارجه گذرانده است و دکترای خود را در رشته علوم سیاسی از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی اخذ کرده است و عضو هیأت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و مدیر گروه «جامعه‌شناسی سیاسی» مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران است. او همچنین تحصیلات حوزوی را نیز تا پایان دوره سطح ادامه داده‌است.

[2] - عزت الله ضرغامی، رئیس سازمان گردشگری و میراث فرهنگی ۲۴ دی ۱۴۰۲ : "مقبره کورش مردم شهر پاسارگاد را گرفتار کرده است. بزرگ‌ترین گرفتاری ما که می‌دانم همه دستگاه‌ها با آن مواجه هستند حریم آثار تاریخی است که باید برای آن تصمیم‌های انقلابی‌تری گرفت. من این مشکل را حل می‌کنم و زیر میز می‌زنم. شهر پاسارگاد به‌خاطر مقبره کوروش گرفتار شده و مردم نمی‌توانند ساختمان بلند بسازند، کشاورزی کنند و دکل بزنند." امروز مردم پاسارگاد به‌دلیل مقبره کوروش نمی‌توانند کشاورزی کنند، چاه بزنند، باید این مشکلات برطرف شود و قوانین حریم‌ها مقداری انقباض پیدا کند."

[3] - آفتاب‌‌نیوز : روزنامه فرهیختگان به نقل از فرزاد جهان بین معاون فرهنگی دانشگاه آزاد نوشت: آقای محسن نفر موسیقیدان است و سال‌ها پیش یک‌جلسه خدمت رهبر انقلاب بوده و به رهبری می‌گوید شما چرا این فتوا را که ترویج موسیقی حرام است و اشکال دارد، صادر کرده‌اید؟ آقا می‌گویند اگر ما ۱۰ نفر مثل شما داشتیم، این فتوا را نمی‌دادم. تلقی من این بود که رهبر انقلاب این فتوای هوشمندانه را داده‌اند که از آن طرف ترمز ترویج موسیقی نامتناسب با فرهنگ و سخیف را بکشیم و از طرف دیگر کار ایجابی کنیم و آرام‌آرام صحنه را دست بگیریم. از آن‌طرف ترمز را نتوانستیم بکشیم، این طرف هم کار ایجابی نتوانستیم بکنیم. رهبر انقلاب می‌گویند ترویج موسیقی حرام است، چون غلبه با موسیقی لهوی است. اگر غلبه با موسیقی لهوی نبود ترویج موسیقی اشکال نداشت. مناط حکم را هم خودشان اعلام کرده‌اند. ما متاسفانه آمدیم صرفا در هنر دروازه‌بانی می‌کنیم و متاسفانه دروازه‌بانی را هم خوب انجام نداده‌ایم و این‌طرف هم کار ایجابی نکرده‌ایم.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

عکس روز - گاهی فقط یک مرد کم است

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
صفحه2 از88

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
باورم نمیشود زمانی برای نخبه گان پرونده سازی وحبس یابخاطر یک نظریه اعدامشان میکنید یابرای زن ودخترشا...
- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
طاهره طالقانی، فرزند آیت‌الله طالقانی و دبیرکل جامعه زنان انقلاب اسلامی: حجاب حکم و دستور قرآن نیست...