مصطفی مصطفوی

مصطفی مصطفوی

از همان ابتدا، حمله 15 مهرماه 1402 (7 اکتبر 2023) حماس به اسراییل یک هجوم مشکوک به نظرم آمد؛ چرا که شکل، اندازه، میزان غافلگیری، مخفی کاری، وسعتِ این حمله و... در سطح فکری، و طراحی یک گروه فلسطینی نبود، که بتواند این چنین دقیق و حساب شده، و البته در زیر ذره بین اسکنرهای حساس دنیای امنیتیِ فعال در خاورمیانه، طراحی و بدون اطلاع طرف های درگیر (از جمله امریکا، اسراییل، عربستان، حکومت خودگران فلسطین و...) اجرا کنند، و لذا آنرا باید در اِشل طراحی و اقدامِ سازمان های با تجربه اطلاعاتی بزرگ دنیا دید. حدس دیگرم این بود که اسراییل و... از این عملیات آگاه شده، و خود را به تغافل زده، و به عمد، درب های اسراییل را به روی مهاجمین باز گذاشت، تا فلسطینی ها بی هیچ سدِ کارآمدی، از مرزهای مستحکم اسراییل بگذرند، و آنچه کنند که نتانیاهو انتظار انجامش را از آنها داشت، و در نهایت بعد از بهره برداری، آنان را در تله غافلگیری راستگرایان حاکم بر اورشلیم گرفتار کند و...

امروز بعد از یک ماه و چند روز که از آن حمله می گذرد، به نظر می رسد اسراییل با در پیش گرفتن کشتار، ویرانی و خشونت افسارگسیخته در غزه، در تله طراحان این حمله دچار گردیده است؛ فلسطینی ها در یک حمله، و تنها در یک روز 1300 تا 1400 اسراییلی را کشتند، صدها نفر را اسیر، و عدد زیادی را زخمی کردند، آنها و یا طراحان این حمله می دانستند چه می کنند، آنان روی عصبانیت و خصلت های خشونت طلبانه و تندروانه ی نتانیاهو و اعمال غیر منطقی متعاقب این حمله توسط نخست وزیرِ رادیکال اسراییل حساب باز کرده بودند؛ که او برای حفظ پرستیژ دیکتاتور منشانه، و منش تندروانه خود، چه پاسخی خواهد داد، و این همان چیزی بود که طراحان این حمله بدان نظر داشته، و بدان نیاز داشتند.

این روزها رودی از خون در غزه جاریست، که می تواند برای مدت ها محیط مناسبی برای شنا، و ملق و وارو زدن جنگ طلبان و خشونت طلبان، در خون و کشتار را مهیا کند، اینجاست که اسراییل همان کرد که آنان می خواستند، امروز به روشنی می توان دید که حتی در صورت پیروزی ظاهری، و احتمالی اسراییل در غزه نیز، این یک پیروزی تو خالی برای تندروها، در اسراییل بیش نخواهد بود، چرا که حیثیت اسراییل، در مقابل چشم های نگران دنیا، بار دیگر بر باد رفته، و می رود.

اسراییلی ها با تکیه بر راهبرد "مظلومیت قوم یهود" بود که صاحب سرزمین فلسطین شدند، چرا که جهان بارها کشتار و نسل کشی های متعددی به خود دیده و می بیند، اما هیچ نسل کشی شده ایی در جهان، به اندازه یهود از قتل عام خود که به هولوکاست مشهور شد، سود نَجُست، آنان در این مظلومیت بود که کاری با دنیا کردند که یک نوع خفقان دائمی را به دنیای آزاد و مدرن، و پر از آزادی بیان دیکته کنند، تا حتی عیوب آنان نیز بازگو نشود، به طوری که هر انتقادی از آنان، مساوی با شکستن ناموسِ قانون، انسانیت، اخلاق، ذهنیت آرمانِ مدرن و... تبدیل شد، تا حدی که به خصوص در آلمان و اروپا، حتی تشکیک در هولوکاست و یا انتقادی ساده از رویه یهود [i] نیز به یک وحشت غیر منطقی منجر، و جهان آزاد و مدرن نسبت به آن بسیار حساس و پرخاشگر شده است،

جهان آزاد و مدرن چنان در این امر گشاده دستی کرده است که قوانینی که برای رفع تنفر از یهود، در اروپا نوشته شده، آنقدر شدید، حساسیت برانگیز و غیر طبیعی است که به نظر می رسد می رود تا همین قوانین تبعیض آلود، خود تنفر از یهود را در جامعه مدرن و آزاد تشدید کرده، و بر شدت آن بیفزاید، چرا که دیگران را به سکوتی دردآور و عجیب مجبور می کند، و این سکوت در قلب های منتقدان سنگین شده، و اعتراض و انتقادهای بجا نیز، غیر قابل بیان، و کم کم به غده های چرکین تنفر بیشتر منجر خواهند شد.

از این رو اگر در زمان حمله ی حماس، در اسراییل، گروه تندرویی مثل حزب لیکود و همپیمانان راستگرای افراطی اش در حکومت نبودند، و کمی اندیشه ورزی، میانه روی و تعادل سیاسی و فکری بر اورشلیم حاکم بود، و اسراییل از مقابل این کشتار حماس، با پاسخی بدون خشونت عبور می کردند، امروز هم دنیای بهتری داشتیم، و هم بر زنجیره ی خشونت و جنگ طلبی حلقه ایی دیگر زده نمی شد، و شاید زنجیر جنگ و خشونت در این منطقه بلا زده پاره می شد، و دنیا نیز خود با خشونت و جنگ همانطوری برخورد می کرد که باید.

امروز دنیا در کنار نتانیاهو نمی تواند قرار گیرد، چرا که او تمام مرزهای خشونت را جابجا کرده و شکسته، و دریایی از خون را برای جنگ طلبان و خشونت سازان، تدارک دیده است، تا در آن برای سال ها شنا کنند، و تمام صلح طلبان و خشونت پرهیزان را در گوشه رینگ منکوب نمایند. این یکی از دست آوردهای نتانیاهو است، پاس گلی که خشونت طلبان اسراییلی به طرف خشونت طلب مقابل خود داد.

نتانیاهو چرخه خشونت را حلقه دیگری زد، و حلقه های دیگر را در آینده دیگران با خیالی آسوده تر، در زیر سندان انتقام جویی تا سال های سال خواهند زد. هزاران زن و مرد، و کودک و سالخورده ی کشته شده در غزه، خونی نیست که دامن خشونت مدارانِ جناح رادیکالِ شارون مسلک اسراییل را رها کند. این آتشی است که دامان خیلی ها را خواهد سوزاند. خشونت طلبان و جنگ طلبان در خاورمیانه، به رغم بازی در دو تیم مجزا، به هم پاس گل می دهند، آنان به رغم دشمنی که با همدیگر از خود نشان می دهند، در واقع جنگ زرگری را برای بقای همدیگر به راه انداخته اند، و زنجیره ی بقا را برای همدیگر، حلقه های پی در پی می زنند.

[i] - انتقاد از شیوه فکری و عملی یهود امری تاریخی و جاری بوده و خواهد بود، امری نیست که با وضع قانون، بتوان بر آن پایان زد؛ جریانی تاریخی، فرهنگی و جاری است، ظهور عیسی مسیح برای نجات قوم یهود بود، و وقتی او با جامعه یهود روبرو شد، انتقادات تندی را متوجه ساختار عمل و شیوه فکری آنان نمود که تاریخ آن خواندنی و سخنان منتقدین به یهود هم شنیدنی است، حقیقت این است که جامعه اقلیت یهود برای بقا به شیوه تفکر و عملی دست زده است که جریان فرهنگی و اجتماعی را در مقابل خود ایجاد کرده و می کند، این روند را نمی توان با قانون نویسی و ممنوعیت سخن، کنترل کرد، در قالب لطیفه و جوک هم که شده جریان می یابد، و تا تغییر یهودیان، ادامه خواهد یافت.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

من در میان خَلق، جُویم خدای خویش [1]

خلق است جویبارِ جُستَن، از برای خویش

 

جُستم، مَجوی، خود را بدون خلق

خلق است سفره بی انتهای خویش

 

این اِنقطاع، ویرانیِ انسان، ز پی نِمود

وصل است به خلق، همان ابتدای خویش

 

خلق است جلوه گاه جمال و جلال دوست

جُویم من این، میان خلق، از برای خویش

 

خلق است جولانگه غرور و خضوع، دیدنیست!

جُویم میان خلق، خصلتِ انسان، برای خویش

 

زینهار که میان خلق بُوَد این همه ضرر،

دامن زِ اجتماع مَکِش، مُشو تو غرق خویش

 

حق را مَجوی به دور از خلقِ لایزال،

حق است بودنِ با خَلق، گُذر زِ خویش

[1] - به نظم درآمده در تاریخ 16/آبان/1402، در استقبال از شعر جناب صائب تبریزی که فرمودند :

 آزرده است گوشه نشین از وداع خلق

غافل که اتصال حق است انقطاع خلق

در اختلاط خلق ضررهاست، زینهار

بگذر ز خلق و صحبت بی انتفاع خلق

جانسوزتر ز مرگ طبیعی است فوت وقت

کاین انقطاع حق بود آن انقطاع خلق

بر اجتماع خلق مکن تکیه کز غرور

گوساله را خدای کند اجتماع خلق

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

یکی در اوج غرور و نِخوت، و از سر تمامیت خواهیِ متکبرانه ایی گفت :

"این مملکت مال حزب اللهی هاست" [1] 

و باید اعتراف کرد که فقط جنگجویانِ غالب، که بعد از یک نبرد خونین و... صاحب سرزمینی می شوند، چنین سخنی را به رخ شکست خوردگان، و مردم مغلوبِ تحت سلطه خود می کِشند، که از پس این پیروزی،"این ملک از آن ماست" و هر آنچه خواهیم بر آن وضع کرده، آنچه وضع کنیم قانونی لازم الاجراست، و همان را اعمال خواهیم کرد! جنگاورانی که بعد از یک پیروزی خونین، در پس یک جنگ سخت و درازدامن، شهری را می گشایدند، به چشم های نگرانِ شکست خوردگانِ مملو از ترس، خیره شده، و این جمله متکبرانه را، در چشم و گوش های نگران آنان فرو می کنند؛

طبق رسم جنگ های زمان جاهلیت، متعاقب چنین پیروزی است که سپاهِ غالب، مغرورانه و از سر کِبری مملو از انتقام کشی، چند روزی را از سوی فرمانده خود، فرصت غارت و چپاولِ جان، مال، ناموس و... مغلوبین را دریافت می دارند؛ در حالیکه تمام معیارها و استانداردهای انسانی، اخلاقی و دینی خود را در این مدت به کناری نهاده، تا خالی از وجدان، عقل، و در نبود تمام ترمزهای بیرونی و درونی، هر چه خواستند، بر مغلوبین بکنند، این مزد غلبه و پیروزی برای سربازانی است که در رکاب فرمانده ی غالب، جنگیده، و سرزمین تازه ایی را تسخیر کرده اند؛

گرچه تاریخ اینگونه ثبت کرده است که ایرانیان در دوره باستان نیز، از این قاعده ظالمانه مستثنی بودند، و امثال کوروش کبیر، هرگز پس از فتح شهرها، این چنین به ظلم، به غارت و چپاول و زورگویی بر مغلوبین نپرداخت.

به گوینده چنین جمله ایی باید متذکر شد:

 این کشور را "حزب الله" و یا حزب اللهی ها، در اثر جنگی اینچنینی، فتح نکرده است، که او و هم سلکان سیاسی اش، آن را از آن خود بدانند، و با دیگر شرکای خود در این کشور این چنین سخن گویند؛ به واقع این تمام مردم ایران بودند که در یک انقلاب سراسری در سال 1357، حکمرانی را از کف دیگران بیرون کشیده، امروز چند صباحی، آنرا به رسم امانت در دست عده ایی دیگر سپرده اند، که آنان نیز از سر قدردانی، باید امانتداری متواضع، و خدمتگذاری بی مدعا برای این مردم باشند، نه صاحبی سرکش، و متکبری تمامیت خواه؛ این مردمِ نجیب، لایق این حد از تکبر و نِخوت نیستند، برای آنان خدمتگذاری متواضع باشید، نه آقا و سرور و صاحب، آنان را به شیوه اخلاف، مَوالی [2] خود نبیند، و مپندارید.

اما برغم آنچه رفت، متاسفانه تو گویی جریان "اصولگرایی" در ایران، چنین برداشت غلبه جویانه ایی از یکدست شدن قدرت خود در ایران پیدا کرده، و با قبضه قدرت در تمام شئون آن، چنین حسی به آنان دست داده است، اصولگرایان نمی دانند که برای این پیروزی نه خونی داده اند، و نه جنگی کرده اند؛

تنها در یک رقابت نابرابر سیاسی، با سو استفاده از ظرفیت های دو پلهوی قانونی، شبه قانونی و غیر قانونی، و سو استفاده از ظرفیت نهادهای انتصابی، از طریق بهره گیری از رسمِ رایج "حرام خواری های سیاسی" بود که، بعد از رحلت بنیانگذار ج.ا.ایران، با سو استفاده از کرسی های قدرتی مثل شورای نگهبان و... که همواره در اختیار آنان بوده است، دیگر مراکز قدرت و ثروت و رسانه را به مرور، و همچون یک کودتای خزنده قبضه کرده اند، و این در واقع به واسطه یک رانت ناجوانمردانه بود، که به قیمت نابودی ارزش های اساسی انقلابی، ایرانی، موجی از مهاجرت های دسته جمعی، اعتراض های سرکوب شده و... باعث شد تا اصولگرایان به این مرحله از غرور برسند، آنان ناجوانمردانه همه انقلابیون، و گروه هایی مختلفی که آنان را نمایندگی می کردند را، از گردونه قدرت، ثروت، تصمیم سازی و رسانه دور کرده، که این چنین اسب غرور را می تازند.

اصولگرایان که اینک خود را "حزب الله"، "جریان انقلابی"، "جریان ارزشی" و...  می نامند، یادشان رفته است که حتی بنیانگذار این انقلاب نیز چون آنان، اینچنین متکبرانه به مردم ایران نگاه نمی کرد، و رسما خود را "خدمتگذار" مردم می دانست، و اصولگرایان حاکم فعلی، اگر دین داشته باشند، می دانند که در اصطلاح دینی، به این مردم که چنین رهبری هم آنان را "ولی نعمت" خود می دانست، "عیال الله" می گویند، و اگر مردم، طی یک انتخابات آزاد بدون دخالت های بی حد و حصر نظارت استصوابی، رضایت دهند، امثال آنانی که خود را "حزب اللهی"، "ارزشی"، "انقلابی" و... می نامند، تنها می توانند برای دوره ایی محدود، نقش خدمتگذارانی را، در خدمت به "عیال الله" بازی کنند، چه رسد به این که تعیین کنند، چه کسانی باشد، و چه افرادی نباشد.

هر چند که تاریخ شکل گیری و بازی سیاسی اصولگرایان نشان داده و می دهد که آنان همواره جریانی معتقد به تمامیت خواهی و قبضه انحصاری قدرت بوده، و هستند، و خالی کردن انقلاب 57، و دیگر خیزش های رهایی بخش ایرانیان، از محتوای آزادیخواهانه، جمهوری خواهانه و مردمی اش را، همواره رهبری کرده اند، و نسبت به معیارهای اساسی انسانی، اخلاقی، حقوق بشری و حتی قانونی و دینی، پابندی آنچنانی ندارند، آنان خود را "حزب" خدا می خوانند، و در غیبت خدا، به جای او، خدایی کردن را در سرلوحه کار خود دارند، و قدرتی که نیم بندِ انگشت از خداوند کمتر است، را برای خود قائلند!

اما آنان فراموش کرده اند که طبق نص قانونی که آنان را بر مصادر قدرت قرار داد، هر فردی در این کشور از حقوق، مالکیت، و حق برخورداری مساوی از امکانات کشور برخوردار است، حتی رهبر انقلاب در این کشور، تنها یک رای برای خود قائل بود، و همه به صورت مشاع در تمام شئون کشور، مالکیت و حق اعمال تصمیم و تغییر دارند، و کسی، با هر عنوانی نمی تواند جایی را به تیول خود، گروه و ایده اش در آورده، بر آن حکمرانی به استبداد کند، و اصولگرایان به رغم این حقیقت قانونی، عرفی و البته شرعی، و حق الناس و امانتی که در دین بدان تاکید شده است، طی یک فرایند ظالمانه ی "خالص سازی" دهه هاست که به بیرون کردن اغیار از ساختار قدرت، ثروت، اجتماع و... مشغولند، همان کاری که "جنبش اصیل منطقه!" ایی آنها، یعنی طالبانِ پشتون؛ با غیر پشتوها در افغانستان کنونی می کند، و همه افغان های غیر پشتو را به ظلم و تعدی مضاعفی گرفتار کرده است.

مردم ایران و به خصوص جریان اصولگرا باید بدانند که این ویروس کُشنده ی "تمامیت خواهی" کم کم می رود تا به معظلی غیر قابل حل تبدیل، و به سان سرطانی نابودگر، موریانه وار نسوج جامعه صدمه دیده ی ایران از جولان این ایده را جویده، و هرآنچه برای برپایی اجتماعِ با دوام، واجب است را، متلاشی، و شالوده کشور، و کشورداری، در یک جامعه انقلاب کرده، و خواهان آزادی و کرامت انسانی را بر هم ریزد، و آنرا به نابودی و ناکارآمدی کامل مبتلا کند؛

کسانیکه با محور قرار دادن خود، گروه فکری، ایده و اعتقاد خود، منکر وجود، و حقوق دیگران در هر عرصه ایی شده، ظالم هستند چرا که دیگران را از حق طبیعی، قانونی، شرعی و عرفی خود، بی حق کرده اند، و تمام تجربه بشر در زندگی اجتماعی را زیر پا نهاده، و ارزش های انسانی (مروت، جوانمردی، مردمداری و...)، اخلاقی (امانت داری، حیا، رحم و...)، قانونی (قانون اساسی، حقوق بشر و...)، اجتماعی (حد و حدود داری، پایبندی به قانون و...)، حتی دینی (حق الناس، قوانین حاکم بر سنت دینی بیعت، تعهد، قوانین دینی حاکم بر اصل امانت داری و...) را نادیده گرفته، و در هم ریخته، منکر آزادی، کرامت و حق تعیین سرنوشت انسان ها می شوند.

در حالیکه بدون وجود این ارزش های اساسی، آنچه باقی می ماند، نه انسان است، و نه جامعه ایی انسانی، بلکه اقلیتی حاکم و مادام العمر و زورگو خواهد ماند، که بر هرم بزرگی که در قاعده اجتماعی آن باقی مردم قرار می گیرند، حُکم خواهند راند؛ و مردم به بردگانی تبدیل شده که محکوم به گوش به فرمان بودن، خواهند شد، درست همان حکایت چوپان و گله، که توسط آن صاحب منصب طالبانی، خطاب به خراسانیان فرهیخته و ساکن در ایرانشهر باستانی هرات بیان شد، که با اشاره به نعمت حاکم منصوب "امیرالمومنینِ" قندهار نشین خود، ملا هبت الله، چشم در چشم هرویان دوخت و گفت : "چوپان خوبی بر شما نهادیم!". [3]

واقعیت این است که تئوریسین های گفتمانی که خود را انقلابیون کنونی نام می نهند، و به واقع بعد از پیروزی انقلاب 57، به صورت خزنده، انقلابی در انقلاب جمعی و سراسری ایرانیان ایجاد، و مفاهیم اساسی همچون روح حاکمیت مردم در قانون اساسی، رکن رکین جمهوریت، رکن برخورداری انسان ها از حق تعیین سرنوشت، ولی نعمت بودن مردم، اصل مجلسِ عصاره فضایل ملت، مجلس در راسِ امور، رهبری خدمتگذار، حاکمیت مستضعفین، پابرهنگان، کوخ نشینان و... را قلب ماهیت کرده، و اکنون با قبضه تمام منابع قدرت در کشور، از سلاح، بانک و رسانه گرفته تا تمام منابع معنوی آن، شرایطی را ایجاد کرده اند، که در یک تفسیر آشکارا انحرافی و ناجوانمردانه، در حال قبضه کردن کل موجودیت کشور، به نفع یک جناح سیاسی و فکری هستند، و کشور با همه داشته هایش، توسط اصولگرایان خالص سازی و مصادره می شود.

تبلور این شرایط را میتوان در تراوشات فکری و گفتاری این جماعت اقلیتِ حرام خوار سیاسی، اما حاکم شده را، به عینه دید، هرچند پیش از این نیز این افکار در قالب های دیگری، شبه فقهی، شبه انقلابی، شبه دینی و... گفته شده بود، اما این حرکت و ایده خطرناک، هرگز از دید نخبگان و دلسوزان به دور نبوده، و مبازه ایی دامنه دار از زمان مشروطیت تا کنون با آن صورت پذیرفت، تا تفکراتی همچون تفکر شیخ فضل الله نوری حاکم نشود، و برای مقابله با آن اقدامات اساسی، از جمله در این سی ساله اخیر صورت گرفته است، که منجر به زندان رفتن ها، محرومیت کشیدن ها، در حصرها ماندن ها، خالص سازی شدن ها، اخراج ها، ممنوع الکار و فعالیت و مسافرت شدن ها و... و شد؛ و البته خیزش ها و اعتراضات سراسری و گاه میلیونی، که هر از چند گاهی، اعتراض و نارضایتی خود را از این روند به روشنی اعلام می دارند.

این جمله منصوره معصومی اصل، که در خصوص یکه تازی و میدان داری در ارگان رسمی "قرارگاه جهاد تبیین" یعنی شبکه افق صدا و سیما بیان شد، که به جریان به اصطلاح بصیرت افزا، تعلق دارد، و روی آنتن زنده صدا و سیما که : "این مملکت مال حزب اللهی هاست" در واقع برداشتی رک و راست از عقاید تمامیت خواهانه ی، تئوریسین اصلی تفکر اصولگرایان، یعنی محمد تقی مصباح یزدی، و همفکران و مجریان این نظریه، همچون احمد جنتی و... است که آنرا به زبان ساده و بی هیچگونه پرده پوشی بیان کرد، و می کنند.

حقیقت دردناک و غمبارِ به حاشیه راندن جریانات آزادیخواه، دگراندیش، کرامت انسانی طلب، و هواخواه حاکمیت مردم و...، که توسط ایده ی ایدئولوگ هایی همچون شیخ فضل الله نوری ها، محمد تقی مصباح یزدی ها و...، مورد تهدید بوده و هست، و به دنبال روی کار آوردن جریانی است که پایه های فکری آن بر سلطه، تمامیت خواهی، و به محاق بردن مفاهیم اساسی انسانی، آزادی های خدادادی استوار است و...؛

روندی است که در دوره معاصر از انقلاب مشروطه آغاز، و تا به حال، به رغم افت و خیزهایش ادامه داشته و دارد، و منجر به خیزش ها، انقلاب ها و حرکت های جمعی بسیار بزرگی در ایران شده است، که این خیزش ها بر پایه همین تضاد بین منافع حاکمیت، با مردم شکل گرفته، و می گیرند.

روند کنونی نشان می دهد، هر چه پیش می رویم، ایران و ایرانیان در دام تمامیت خواهان، بیش از پیش غرق می شوند، چه کسانی که به مخالفین و دگر اندیشان توصیه به گرفتن گذرنامه و رفتن و مهاجرت از کشور می کنند، چه کسانی که طرح خالص سازی را در دانشگاه، صدا و سیما، ارگان های دولتی و غیر دولتی، نهاد های تعلیم و تربیت کشور و... دنبال می کنند، و کل کشور را متعلق به جریان حزب اللهی! می دانند، و دیگران را از حقوق انسانی و قانونی خود محروم کرده و می کنند، آنان دچار ظلمی آشکار بر مردمِ صاحب این کشور، عیال الله، و ولی نعمتان خود شده، و چنانچه به معاد ایمان داشته باشند، باید بدانند که به خاطر این حق الناسی که از اهل این کشور دریغ می کنند، مورد مواخذه خداوند قرار خواهند گرفت، و چنانچه اعتقادی به معاد و خدا نداشته باشند، بیشک دست طبیعت یقه ظالمین را خواهد گرفت.

این "حزب الله" مد نظر تمامیت خواهان کیست که در مقابل خیل عظیم "عیال الله" قرار می گیرد و این چنین کشور را از آن خود می داند؟!

غور در نظرات رهبران اصولگرایی نشان می دهد که منظور آنان از "حزب الله" در واقع همان معتقدین، و گردن نهادگان و خادمان این روند هستند، که همان نظام خلافت را مد نظر دارد، که به عمد واژه "جمهوری اسلامی" را به کناری نهاده و این نظام را "حکومت اسلامی" خطاب می کنند، که در نهایت، و در صورت تحقق کامل آن، قدرت از مردم خلع، و بین طبقه ایی خاص و یا خاندان های حاکم، دست به دست می شود، و در دایره بسته طبقاتی، خاندانی، تفکری، گروهی و جناحی آنان چرخ خواهد زد. کاری که متجاوزین و سلطه یافتگان نیز بر ملل مغلوب انجام می دهند.

در دیدگاه اینان، مردم در واقع موجوداتی صغیر انگاشته، همچون گله های گوسفند دیده می شوند، که بصیرت، و صلاحیت تصمیم گیری در امور خود را نداشته، و لذا باید بر آنان چوپان و یا مولایی نهاد، و برغم اصل اسلامی "شورا بینهم" امری به رفراندوم مردم نباید گذاشت، و تصمیمات را باید به "مولا" و یا "چوپان" آنان سپرد، و مردم در نقش "مَوالی" ، به هر سو که مولا خواست برده خواهند شد.

این انحرافی آشکار در حاکمیت موازین اخلاقی، دینی، انسانی، اجتماعی است، که این مردم برای حاکمیت این موازین، و برخورداری از کرامت و عزت انسانی، چندین انقلاب بزرگ را، در یک سده گذشته، به انجام رسانده، و برایش خون های پاک و با ارزشی را تقدیم کردند.

 

[1] - منصوره معصومی اصل، عضو شورای مرکزی «شبکه راهبردی یاران انقلاب اسلامی» یا به اختصار «شریان» است، گروهی انتخاباتی که به نظر برای حذف محمدباقر قالیباف و نزدیکانش از مجلس بعدی تشکیل شده، و از همان روزهای نخست موجب اختلاف شدید بین تیم قالیباف و رئیسی شده است. دارای دکترای علوم قرآنی و مشاوره خانواده و قبل ازدواج و مدیر موسسه بیت‌النور؛

[2] - اعراب فاتح بعد از رحلت پیامبر که بر مناطق خارج از شبه جزیره عربی حاکمیت یافتند، مردم غیر عرب تحت سلطه خود را موالی خطاب می کردند، یعنی شهروندانی درجه دوم که به واسطه مولای و سرور و صاحب شان رسمیت می یابند.

[3] - ذبیح الله مجاهد، سخنگوی طالبان با ستایش از کارهای والی طالبان در هرات گفت که "او چوپان خوبی برای مردم هرات است". سخنگوی طالبان که به هرات باستانی رفته بود، این اظهارات را در یک سخنرانی در ریاست اطلاعات و فرهنگ این شهر مالامال از فرهنگ و فرهیختگی بیان کرد. در لغت عربی "راع" به معنی "چوپان" است، از پیامبر حدیثی نقل کرده اند که : "کلکم راعٍ و کلکم مسئول عن رعیتیه" یعنی همه شما چوپان رعیت خود هستید

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

از مظاهر آزادی، آزادی بیان است

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

"در مملکتی که سلطان، ظالم و سلطنت مستبده شد، تمام افرادِ رعیت، ظالم و بدخواه یکدیگرند. به خوبی معلوم می شود که در چنین مملکتی، تمام افراد، فقیر و گدا می شوند و اصلا ثروت در این مملکت یافت نمی شود، یقینا در چنین مملکتی، افراد ملت، جاهل و بی علم می شوند." 

جمال الدین واعظ اصفهانی،

از رهبران مشروطیت،

روزنامه الجمال، شمار 35،

26 ربیع اول 1326  

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

مردم ستمدیده ایران و عراق، و به خصوص خانواده ها، و بازماندگان از کشتار، معلولیت و صدمه دیدگان از نبرد خانمان برانداز هشت ساله بین این دو کشور (1359-1367 خورشیدی)، هنوز بارِ خسارت، درد و رنجِ این جنگ را به دوش می کشند، جنگی که مدال غم انگیزِ "طولانی ترین جنگ قرن بیستم" را در جهان، بر سینه خود دارد، قرنی که جنگ هایی به بزرگی جنگ جهانی دوم را به خود دید، خسارت دراز دامن این نبرد، برای زمانی طولانی ایران و ایرانیان را در این سو، و عراق و اهل عراق را در آن سو رها نکرده، و حالا حالاها رها نخواهد کرد، ابعاد خسارت های این جنگ، بسیار بزرگ، و از شمارش خارج است.

 تنها در بُعد نیروی انسانی، جنگ هشت ساله صدها هزار قربانی از مردم ایران و عراق گرفت، یکی از قربانیان مظلوم این جنگ، که موضوع این نوشتار است، دانش آموز بسیجی [1] شهید محمد مهدی حلوانی (16/12/1346-3/10/1365) بود که اگر نبرد لو رفته و البته شکست خورده کربلای 4، تنها 2 ماه و 13 روز دیرتر آغاز می شد، او نیز مهلت می یافت تا جشن تولد 20 سالگی خود را برگزار، و سپس این جهان را به سوی ابدیت ترک کند، اما افسوس که او حتی بیست سالگی اش را هم ندید، و از این جهانِ پر از تنش، نزاع و درگیری های بی پایان، رخت بر بست و رفت.

آغازگران و سبب سازان جنگ ها، دلی برای سوختن به حال قربانیان و کشته های این جنگ ها نداشته و نخواهند داشت، تو گویی آنان به انسان تنها به چشم سربازانی برای جنگ ها، و یا مهره هایی در شطرنج جنگ خود می نگرند؛ آنان خانواده ها را کارخانه تولید بچه هایی می بینند، که در آینده نیروی مهاجم آنان را در جنگ های آتی تامین خواهند کرد، تا فرزندان خود را به سن رشادت رسانده، در اختیار جنگ سالاران آنان نهاده، تا منویات دل آنان، صورت عملی به خود گیرد، چنین جنگ هایی حتی از سربازانِ کوچک هم در نمی گذرند، آنان نیز در این میانه، مثل گلادیاتورهای غول پیکر، نقش واقعی و رزمی می گیرند، و از کشتارهای جنگ، جان سالم به در نمی برند. 

دست های پشت پرده، به قدرت، ثروت و موقعیت خود و تیم حاکمیتی خود نظر دارند، و برای دستیابی به آن تلاش می کنند. حال این دستیابی، به چه قیمتی حاصل خواهد شد، در نزد آنان هرگز مهم نبوده و نیست، مهم هدفی است که در ذهن دارند، و این که همه را در برابر این هدف، موظف و کوشا می خواهند، حتی اگر به تمامی قربانی شوند؛

آنان تنوعی از خواست ها را ذهن مریض، و آلوده به خشونت، و وجدان خالی از اخلاق و انسانیت خود دارند، و همه چیز را فدای این اهداف می خواهند، یکی به داشتن سرزمین های گسترده تر فکر می کند، و به دنبال کشورگشایی است، دیگری پیروزی ایدئولوژی خود را در خلال این جنگ ها جستجو می کند، آن یکی به جنگ، بعنوان وسیله ایی برای ایجاد شرایطِ سرکوب مخالفان داخلی نیاز دارد و...؛ جنگ طلبان با ایجاد این جنگ ها، انگیزه های بسیار گوناگونی را در نظر دارند و دنبال می کنند،

بیگناه ترین و مظلوم ترین انسان ها در این بین، کسانی اند که با شروع این جنگ ها مجبور می شوند، برای دفاع از آب و خاک، هموطنان، ناموس و... خود به نبرد برخیزند، و چنین است که سرنوشت غم انگیز و مرگ آلودی برای جنگجویانی اینچنین در طول تاریخ انسان، رقم خورده و می خورد، آنانکه گاهی حتی بهار زندگی خود را هم تجربه نخواهند کرد. جنگ هشت ساله بین ایران و عراق پر از سربازان کوچکی بود، که در میانه دهه دوم عمر خود، مصیبت و خشونت جنگ را دیدند، و در همان دهه خونبار آخرین خود، خاتمه یافتند.

آگاه شدم حاج محمد حلوانی، پدر بزرگوار شهید محمد مهدی حلوانی، دیده از جهان فرو بستند، روح و روانش شاد باد، انسان پاک و درستکرداری که در زندگی اجتماعی و کسب و کارش، الگو و بِرَند اخلاق و منش انسانی بود، فردی را نیافتم که کوچکترین نادرستی از ایشان دیده، و یا بیان دارد، مرحوم پدرم با این مرحوم، به خصوص برادر بزرگوارش، دوست نزدیک، و روابط قلبی بسیار برادرانه ایی بین آنان برقرار بود، دل هاشان چنان به هم گره خورده بود که، تو احساس می کردی، اینان روابط بسیار نزدیک نسبی دارند، همدیگر را "پسرخاله" خطاب می کردند، چرا که مادر بزرگم، با مادر حاج محمد حلوانی دوستی عمیقی داشتند، در حد خواهر.

با شهید محمد مهدی حلوانی هرگز در نبردی همرزم نبودیم، تنها نبردی که با هم همراه و همقدم شدیم، آخرین حرکت در شطرنج زندگی این نوجوان پاکباخته، در عملیات کربلای4 بود، در این نبرد بود که من شاهد آخرین ساعات زندگی اش شدم، و در آخرین مهلت ده ساعته ی زنده بودنش، او را همراهی کردم؛ چرا که قرار بود در عملیاتی بزرگ، به صورت مشترک بجنگیم، اما با کمال تاسف، او پیش از آغاز عملیات، تقدیر شهادت را پذیرا شد؛ و البته ما نیز، آن نبرد را بدون او سخت و سنگین باختیم، و اگر می ماند، و شهید هم نمی شد، باز با هم می باختیم، چرا که این عملیات در کل، لو رفته بود، و چند ساعت بعد از شهادت او، رزم آوران بسیارِ دیگری نیز چون او، اسیر، شهید، و مجروح شدند، و بی هیچ پیروزی، خونآلوده از در آغوش کشیدن بدن پاره پاره همرزمان لت و پار شده ی خود و...، شکست را پذیرا شده، بدان رضایت داده، و شکست خورده بازگشتیم.

اکنون 37 سال از آن سومین روز خونین دیماه 1365 و شهادت این فرزند شجاع و برومند آن مرحوم، که در حال دفاع از آب و خاک کشورش، مقابل متجاوزین بعثی به شهادت رسید، می گذرد و پدر این شهید نیز، بعد از تحمل این همه سال رنجِ جوان از دست دادن ها، دنیای پر از جنگ و نزاع و درد کنونی را، بعد از دیدن جنگ های پی در پی دیگر، و آخرینش همین جنگ غزه و اسراییل، ترک، و به سوی ابدیت شتافت.

37 سال بعد از تحمل داغ از دست دادن فرزندی که به هنگام شهادت، کمتر از 20 سال سن داشت، که این شهید هم مثل صدها هزار شهید و... دیگر، طعمه اشتباه محاسباتی سیاستمداران تمامیت خواه، جنگ طلبان سیری ناپذیر از خشونت و کشتار، بی سیاستی های حاکم بر منطقه خاورمیانه، زیاده خواهی ها حُکام دیکتاتورمنش و زورگوی و... این منطقه شد؛ دیوانگان و جنایتکارانی که سنگ جنگ هشت ساله را به چاه ویل خاورمیانه انداختند، و این جنگ را آغاز کردند، و ما را مجبور نمودند بعد هشت سال کشتار، نابودی و ویرانی، در ناکامی، و با سرکشیدن جام زهر، آنرا پایان دهیم،

گرچه اگر چنین هم پایان نمی پذیرفت، به حتم، تعداد قربانیان آن جنگ، به صورت تصاعدی بالا می رفت، چرا که صدام در این آخرین ماه های جنگ، در سال 1367، دوباره در جایگاه برنده، و پیروز میدان قرار گرفته بودند، و هر روز جبهه ایی جدید می گشودند، و پیروزی هایی نو کسب، و به پیش می تاختند، و نبرد بی پایان، شکل جدیدی به خود گرفته بود، که خاطرات ماه های اول جنگ، که صدامیان تا نزدیکی های اهواز پیش آمده بودند را، زنده کرده بود، اما بالاخره با پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل متحد، توسط تهران، ما به شرایط موجود در صحنه جنگ رضایت دادیم، و طولانی ترین جنگ قرن بیستم هم بالاخره پایان پذیرفت؛

باشد که دیگر جنگی هرگز آغاز نگردد! خیالی خام که در صحنه ایدئولوژیک خاورمیانه، به سان دعایی ایست که هرگز صورت تحقق به خود نخواهد یافت، و دعا کننده خود از پیش می داند، چنین درخواستی از خدا، نافرجام است، چرا که در جنگ های جنایت کارانه جاری در این منطقه جنگزده، خدا نقشی ندارد، این انسان های زیاده خواه هستند که هر روز سر موضوعی بهانه گرفته و جنگ ها را آغاز می کنند و هر جنگی زمینه جنگ بعدی را از پیش فراهم می کند، و خداوند هم نمی دانم با دیدن این همه کشتار و جنایت چه واکنشی دارد، می خندد، می گرید؟! یا نه همه را به حال خود رها کرده تا روزی به خود آییم و دست از لجاجت و جنگ های غیر انسانی بی پایان برداریم، به نظر می رسد که خداوند انتظار چنین لحظه ایی را می کشد، که اهالی خاورمیانه به خود انسانی خود باز گردند، و از جنگ های غیر انسانی و غیر اخلاقی خود دست بردارند.

 اما این جنگ هشت ساله، ویرانی ها و کشتارهای دردناکی را روی دست مردم ایران و عراق نهاد، که نزدیک به چهار دهه بعد از این جنگ، هنوز آثار مُخرِّب و جانفرسای این نبرد، پاک نشده و ویرانی اش به پایان نرسیده است، و بسیاری هنوز بار سنگین خسارات آنرا به دوش می کشند. فرزندان شهدا، خانواده شهدا، و معلولین و مجروحین این جنگ، حتی کسانی که به ظاهر سالم از این جنگ باز گشتند، و در باطن بار روانی سهمناک دیدن این همه خشونت و خسارت و کشتار را تا آخر عمر به دوش کشیده و خواهند کشید، و این تنها نعمت بزرگِ مرگ خواهد بود که آنان را از کابوس چنین صحنه هایی خلاص می نماید.

 حتی تمام کسانی که از این جنگ تاثیر گرفتند، تک تک مردان و زنانی که شهر و دیارشان صحنه این نبردها شد، و بار ویرانی آن را هنوز بر دوش های خسته خود، حمل می کنند، و آثار این ویرانی بزرگ، بر چهره شهرهای آباد و مشهوری همچون خرمشهر، آبادان و... بعد از نزدیک به چهل سال که از پایان آن می گذرد، کاملا هویداست.

از چهارم دیماه 1365 به بعد، خانواده های زیادی با شنیدن مارش حماسی آغاز نبردی دیگر، در حاشیه های منطقه شلمچه، بین خرمشهر و بصره، نگران جان جوانانی شدند که برای انجام چنین نبردی، به جبهه ها اعزام داشته بودند، دل های زیادی در آشوب بود، و مثل سیر و سرکه می جوشید، که در این نبرد، بر سر فرزندان آنان چه خواهد رفت؟ آیا آنان نیز جزو نیروهای نوک حمله، در این حرکت جدید خواهند بود، یا نه؟ و اگر نیستند اکنون در چه حالی اند؟ آیا از این نبرد جان سالم به در خواهند برد؟

مرحوم مادرم که بارها و بارها این شرایط را، در طول جنگ هشت ساله تجربه کرده بود، از این لحظات پر از تشویش خاطر، سعی می کرد به طرزی عبور کند، خود را آرام نشان می داد، اما دلی آشوبناک داشت، دعاها و راز و نیازهای سحرگاهی اش، لحن و سوز ناله ی دیگری می گرفت، التماس هایش نزد خداوند، آهنگ دیگری داشت، و او با راز و نیاز، و تشدید کار و فعالیت روزانه، سعی می کرد، این لحظات سخت را از سر بگذراند، برای همه ی جوانانی که در این جنگ شرکت می کردند، دل می سوزاند و دعا می کرد، که "خدایا تمام جوانان، و از جمله فرزندانم را در این نبرد به تو می سپارم، تو خود به کَرَم خود، همه آنان را حافظ و راهنما باش و..." لا به لای کتاب دعا و قرآنش عکس فرزندان رزمنده اش، در لباس رزم را همواره داشت، شاید نشانه صفحه هایی بودند که در دعا و قرآن باید می خواند، دعاها و آیاتی که در حال و روز عبادتش، خواندن آنان را موثر می دید، قرآن و کتاب دعایش را که می گشود، صفحه به صفحه، این عکس ها را می بوسید و بر چشم هایش می کشید، و سپس دعا و نیایش خود را آغاز و یاپایان می داد، او مسافرانی در چهار راه های مرگ و کشتار داشت، که هر لحظه از هر سو گلوله ایی می آمد و کارشان، به ثانیه ایی به مرگ ختم می شد. 

مادرم در چنین لحظاتی که عملیات ها آغاز می شد، آرام و قرار نداشت، کار روزانه اش را چند برابر می کرد، تا در اثر مشغول شدن به کارها، شاید بر استرس، و فکر و خیال هایی که به ذهنش، در بی خبری ها، هجوم می آورند، غلبه کند، او از وضعیت امانت هایی که به سرداران جنگ سپرده بود، برای مدت های طولانی بی خبر می ماند، و همین او را به فعالیت بیشتر وا می داشت، تا بلکه دلواپسی هایش را با کار و فعالیت بیشتر، به فراموشی بسپارد، و با هجوم فکر و خیال های مخربی که سیلوار می آمدند، به مقابله برخیزد؛

تمام خانواده های جوان بدین صحنه ها سپرده، نیز شاید همین حال را داشتند و از این تکنیک و یا راه های مشابه سود می جستند، تا بلکه بر تشویش ها غلبه کنند؛ به حتم مادر شهید محمد مهدی حلوانی نیز، همین حال را داشت، و در آن ساعاتی که ما شاهد شهادت فرزندش، در صحنه جنگ بودیم، او در تشویش و نگرانی، از سلامت محمد مهدی و... سیر می کرد، دلواپسی های مادرانه عجیب، و به واقع شگفت انگیز است، مادرها از طریق دل با فرزندان خود در ارتباطند، و با همین دل در درد و رنج و شادی آنان، به دور از آنان، شریک و همراهند.

 هر عملیاتی که شروع می شد، خانواده ها نیز با اخبار جنگ مشغول می شدند، با مارش های نواخته شده، و اخبار منتشر شده از رادیو و تلویزیون سرگرم می شدند، تا اینکه، عملیات به سرانجام برسد، تب و تاب جنگ کمی بخوابد، و نیروها کمی از جنگ فارغ شوند، و بعضی از آنان فرصتی بیابند، تا تلفنی بزنند، و یا در اکثر موارد با نامه ایی، خبری از خود و همرزمان شان، برای خانواده ها بفرستند، در این دوره زمانی، خانواده ها می مردند و زنده می شدند.

ایران به عنوان یک نیروی مهاجم، برای بیرون راندن دشمن از خاک خود، و بعدها برای سرنگونی حکومت صدام، هر ساله یک عملیات، و یک جنگ مهم را در زمستان ها، برنامه ریزی و تدارک می دید، و هر یک از این عملیات ها، حداقل یک دوره دو هفته ایی، نبردی شدید و بی وقفه را در پی داشت، و بسته به وسعت منطقه ی عملیاتی، و جنگی که آغاز می شد، گاه این دوره تا دو ماه هم تمدید می گردید (نبرد کربلای 5 و والفجر هشت این چنین بود)، یعنی صحنه ی داغ جنگ را برای مدت ها پایانی نبود، در کشاکش دفاع و حمله، توقفی نمی دیدیم، تا این که دشمن از پای بنشیند، و به صحنه جدید جنگ، رضایت دهد، و تسلیم گردد.

وزنکشی در صحنه نبرد، برای شکل دادن وضع جدید خاکریزها، و تحمیل شکل جدید سرزمین های به اشغال در آمده، و یا از دست رفته، توسط دو طرف، ادامه داشت، تا این که دو طرف به یک توافق نانوشته برای پایین کشیدن فتیله جنگ رضایت دهند، کافی بود یکی از دو طرف به این وضع رضایت ندهد، نبرد را هرگز پایانی نبود، و تن هایی که در بیابان های بی سنگر، پاره پاره می شدند، تا فرماندهی و یا تصمیم سازی در دو طرف، کوتاه بیاید و شرایط را قبول کند.

در کشاکش این شور جنگی، ارتباط بین رزمندگان با خانواده های شان در کل قطع بود، آنروزها وسایل ارتباطات اجتماعی امروزی هرگز وجود نداشت، چیزی به عنوان اینترنت، شبکه های اجتماعی و... که امروز دنیا را به هم متصل کرده است، و ما همدیگر را دقیقه به دقیقه زیر نظر داریم، وجود خارجی نداشت، تنها وسیله ارتباط، تلفن بود و در اکثر موارد، این نامه هایی بودند، که توسط پستچی ها جابجا می شد، و ارتباط خانواده ها و رزمندگان را در جبهه و پشت جبهه وصل می کردند، که یک نامه نیز در شرایط عادی، گاه بین ده تا پانزده روز، در راه می ماند، تا به مقصد برسد.

سیستم مخابراتی کشور چنان پوشش ناچیزی داشت که قابل ذکر نبود، نامه ها مهمترین وسیله ارتباطی بین رزمندگان و خانواده های شان بود، که این نیز چند روزی قبل، و تا چند هفته ایی بعد از هر حمله، قطع می شد، چرا که برای حفظ اطلاعات جنگ، ارسال نامه ها مسدود و راکد می گردید، جبهه ها قرنطینه می شدند تا اخبار جنگ درز نکند.

این همان دوره وحشت برای خانواده هایی بود که افرادی را در صحنه های جنگ داشتند، آنان باید مدت ها صبر می کردند تا آب ها از آسیاب بیفتد و صحنه جنگ کمی آرام گیرد، رزمندگان از عملیات فارغ شوند و به عقب باز گردند و بعد خبری ارسال شده و برسد، در این دوره خانواده ها، صحنه های جنگ را در ذهن خود بازسازی می کردند، و سخت ترین دوران فکر و خیال را، همگام با رزمجویان صحنه ی نبرد، طی می کردند.

در هر عملیاتی، شهادت ها و لت و پار شدن نیروها، طی دو مرحله صورت می گرفت، یکی در شب حمله که با توجه به استعداد و یا اندازه برتری دشمن، تعداد زیادی از نیروهای حمله کننده، در همان آغاز عملیات به شهادت می رسیدند و یا زخمی می شدند، اما مهمترین کشتار و جراحت ها، در روزهای بعد از حمله صورت می گرفت، که دشمن تهاجم متقابل را سازمان می داد، آتش سنگین برای تضعیف نیروهای ما، بمباران ها، گلوله باران ها و... حتی زدن بمب های شیمیایی، بسیاری را در این دوره دچار مرگ و یا مجروحیت می کرد.

عدد کشتار در شب حمله را، اصل غافگیری تعیین می کرد، اما اگر دشمن از برنامه نبرد ما آگاه می شد، و خدشه ایی به اصل غافگیری وارد می گردید، تلفات و خسارت دو چندان، و بلکه صد چندان می شد، در عملیات کربلای 4 چنین وضع ناگواری حاکم شد، چرا که کشتار رزمندگان ما، حتی پیش از شروع عملیات آغاز گشت، شهید محمد مهدی حلوانی از قربانیان پیش از آغاز این حمله بود.

ستون پنجم دشمن، کسانی که از روند تقسیم قدرت در کشور، بعد از پیروزی انقلاب ناراضی بودند، و همه چیز خود را به کناری نهاده، به دشمن این آب و خاک پیوستند، و در کنار او قرار گرفتند (مثل سازمان مجاهدین خلق و...)، اخبار جنگ را کسب و به دشمن می دادند، و یا تجهیزات جاسوسی فنی، و انسانی قدرت های بزرگ و کوچک جهانی (شوروی و امریکا و... که به رغم اختلافات، در این جنگ، در یک جبهه، و در کنار صدام قرار داشتند)، خبر احتمال حمله نیروهای ما را از جبهه شلمچه، مدت ها پیش از آغاز آن، در اختیار دشمن قرار داده بودند، و دشمن در آمادگی کامل، منتظر ما، به کمین کشتار ما نشسته بود، تا در آغاز حمله، قتل عام مان کند.

دشمن آگاه شده از زمان و مکان عملیات ما، انگار دچار وسوسه کشتار پیش از شروع عملیات نیز شده بود، لذا در ساعات میانروز سوم دیماه 1365، پیش از اینکه شب شود و در انتهای شب، در ساعات بامداد چهارم دیماه، زمان حمله فرا رسد، گلوله های خود را، روی مراکز تجمع ما تمرین می کرد، شهید محمد مهدی حلوانی، از جمله قربانیان چنین تصمیمی از سوی دشمن بودند.

این عمل دشمن، اگر نگاه تیز بینی بود، خود از نشانه هایی بود که مسئولین جنگ، می توانستند از روی آن، آگاهی دشمن از نقل و انتقالات ما را حدس بزنند، که دشمن اینچنین چندین ساعت پیش از شروع حمله، حرکت وانت حامل نهار رزمندگان گردان سیدالشهداء را، دنبال کرده، و همین وانت حامل غذا، راهنمای گلوله های دشمن، برای یافتن موقعیت مکانی محمد مهدی حلوانی، و تنی چند از همرزمان او در این گردان شد، و دشمن این چنین جای آنان را شناسایی، و آنها را به شهادت رساند، و ضربه شصت نشان داد.

شب سوم دیماه 1365 که عملیات در انتهای همانشب باید انجام می گرفت، ما را در واحد اطلاعات و عملیات با آخرین توجیهاتِ جنگِ در پیش، آشنا کرده، و در گردان ها تقسیم شدیم، تیم ما، برای هدایت گردان سید الشهدا، به فرماندهی حاج حسن زرگری، دوست شهیدم محمد رضا شجاعیان از شهر سنگسر، آقای حسین ایثاری از دامغان، آقای محمد رضا قاسمی از شاهرود و دوست عزیز دیگری از رزمندگان شهر سرخه، در این تیم، عضو بودیم، و به گردانی معرفی و ملحق شدیم، که از همشهری ها بودند، و در هوای گرگ و میش صبحگاهی بود که به سوی خاکریزی در نزدیکی های خطِ حمله، همانجا که محمد مهدی شهید شد، به صورت ستونی حرکت کردیم، تا روز را در آنجا به دور از چشم های تیزبین دشمن سر کنیم، و تمام سعی و تلاش خود را مبذول داشتیم که دشمن از نقل و انتقالات ما اطلاع نیابد.

غافل از اینکه دشمن، پیش از این کاملا به زمان و مکان عملیات ما اطلاع یافته، اما ما بی خبر از همه جا، به زعم خود، همه ی آنچه را که ممکن بود، رعایت کردیم، تا او از این حرکت ما مطلع نشود؛ از جمله برای دوری تحرک نیروهای خودی، از دیدرس دشمن، سحرگاهان حرکت خود را، بین خاکریزهایی که در دو طرف جاده شلمچه کشیده شده بود، آغاز، و به سوی خط اول پدافندی رهسپار شدیم، تا در شب عملیات، حمله را از نقطه ایی در این منطقه شروع کنیم، این اولین عملیاتی بود که آن را در سازمان رزم تیپ 12 قائم استان سمنان انجام می دادیم، سال پیش، عملیات والفجر 8 را در سازمان تیپ 21 امام رضا که متعلق به استان خراسان بود، انجام داده بودیم، و اکنون گردان سید الشهدا، مرکب از رزمندگان اعزامی از شهرستان شاهرود و حومه بودند، که یکی از گردان های عمل کننده، در این حمله بود.

بالاخره بعد از چند ساعت پیاده روی، در ستون های بلند و یک نفره به پشت خاکریزی رسیدیم، که می باید در آنجا می ماندیم، تا ساعات روشن روز که تازه آغاز شده بود، به پایان رسیده، و در تاریکی های شامگاهان، حرکت نهایی را برای رسیدن نقطه شروع حمله آغاز کنیم، هنوز دو تا سه ساعت پیاده روی، تا این نقطه ی رهایی، باقی بود، اما دشمن انگار داشت گرا می گرفت، و آتش باری روی این خاکریز را کم و بیش آغاز می کرد، تک و توک گلوله های دشمن در اطراف خاکریز، دور و نزدیک فرود می آمد، این حرکت دشمن، بوی خطر می داد، اما مطمئن نبودم که دشمن از عملیات ما با خبر شده است.

عملیات سختی در میانه های امشب، در پیش بود، سابقه حملات متعدد ما در خط شلمچه به اوایل جنگ بر می گشت، و این نقطه همواره در نبردها، مرکز زورآزمایی، بین ما و دشمن بود، از این رو، عملیات ها در این نقطه از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود و هر بار تمام ظرفیت کشور را به خود جلب و جذب می کرد.

برغم غذای افتضاحی که همواره در جبهه به ما می دادند، که بسیاری از آن، به علت کیفیت بسیار بد، حیف و میل و خوراک حیوانات و یا روانه زباله دانی می شد، و تو گویی از سر عمد، ناشی ترین، کارنابلدترین آشپزها، نانواها و... را در جنگ آورده و بکار می گرفتند، به طوری که شاید بیش از نیمی از هر نان پخته شده، در نانوایی های تیپ، هرگز قابل خوردن نبود، و... اما شب حمله، انگار آشپزها را تعویض کرده و یا از جایی دیگر قرض گرفته بودند، چراکه غذایی بسیار متفاوت، درست و حسابی، پخته و به خط رسانده بودند، که این خود نشانه ایی از نزدیک بودن قطعی زمان حمله، در خود داشت، چرا که تدارکات تیپ 12 سنگ تمام گذاشته بود!

گویی آنها هم به حال رزمندگانی که قرار بود در این جنگِ شبانه، لت و پار شوند، دلرحم شده، و می خواستند در این آخرین وعده غذایی، حالی به بچه ها بدهند، پختن و رساندن چنین غذایی در اینجا، و در این هنگامه، مثل یک معجزه بود، در شرایط عادی چنین پذیرایی لاکچری را هرگز در خواب هم نمی دیدیم، چه رسد به این مکان و این زمان حساس.

وانت غذا بالاخره به ما هم رسید، وانتی که از سر خاکریز شروع به توزیع نموده، اکنون از ما گذشت تا بقیه را هم در امتداد خاکریز، تغذیه نماید، ما هم بعد از این همه پیاده روی، و انتظار، گرسنه و تشنه بودیم، بیدرنگ بسته را گشودیم و شروع به خوردن کردیم، زرشک پلو با مرغ، غذایی سلطنتی! که در بسته های آلومینیومی خاص، بسته بندی شده بود، غذایی شاهانه در حساسترین زمان، و مکان جنگ را تجربه می کردیم،

مرحوم برادرم سید علی هم، از اعضای گردان سیدالشهداء بود، در این آخرین ساعات، به من ملحق شد، تا آخرین نهار، که به واقع به نوعی عصرانه و شام هم تلقی می شد را، با هم بخوریم، مشغول گفتگو و خوردن بودیم، چشم هایم ناخودآگاه این وانت حمل غذا را دنبال می کرد، که چطور بچه های خسته و گرسنه ایی چون ما را، در این ساعات حساس و خطر، قبل از حمله، سورپرایز می کند، او پیش می رفت و چشم هایم هم او را تعقیب می کرد، چرا که واکنش دیگران به این صحنه، برایم انگار لذت بخش بود.

بچه هایی که کل ساعات روز را باید به سینه خاکریزها چسبیده، پناه گرفته، تا بلکه از دیدِ دیدبانان تیزبین دشمن، مستقر در برج بلند کارخانه پتروشیمی بصره و...، که در کل دشت شملچه دید کامل داشت، در امان بمانند، تا شب فرا رسد، و از مزیت تاریکی شب سود جسته، برای حمله استفاده کنیم، شهید محمد مهدی حلوانی مدت ها بود، درس و مدرسه را رها کرده، و به جبهه های جنگ شتافته بود، و در این عملیات در مقام معاون دسته، در گردان سیدالشهداء، از کادر گردان محسوب می شد، تصورم بر این است که مسئول دسته او، شهید محمود بیاریان بود، که آنها با نیروهای دسته خود، درست در نزدیکی تیم ما، مستقر بودند.

در یک ناباوری کامل، ناگهان صوت کشداری، ناشی از سقوط سریع یک گلوله، فضای میان دو خاکریز را در هم کشید، و درست در کنار وانت غذا فرود آمد، گرد و خاک زیادی به هوا برخاست، و کمی که گرد و خاک فرو نشست، دیدم که سه - چهار نفر، مثل برگ خزان بر زمین ریخته اند، با توجه به احتمال تکرار شلیک دوم از سوی دشمن، در جای خود میخکوب شده بودیم، این تنها سید علی بود، که بدون توجه به این احتمال، غذای خود را رها کرد، و به سمت صحنه فرود گلوله خمپاره، یا توپ دشمن دوید، سید علی و دو - سه نفر دیگر، صحنه خونبار این گلوله کشنده را جمع و جور کردند، و بعد از مدتی، او هم پیش ما بازگشت، و خبر شهادت محمد مهدی حلوانی، و محمود بیاریان را آورد، فرمانده دسته با معاونش در کنار هم شهید شدند، دستان سید علی، غرق در خون بود، چرا که تکه های بدن آنان را جمع کرده بود، مدت زمانی گذشت تا به حال عادیتری باز گشتیم،

قسمت نبود غذای خود را تمام کنیم، غذای لذیذ، کم نظیر و شاهانه ی قبل از شروع عملیات، زهر تنمان شد، این اولین شهدای گردان، پیش از آغاز این عملیات بودند، یکی از عملیات های پر تلفات ما در طول جنگ، که بعدها فهمیدیم نامش کربلای 4 است، نام حمله ها را ما از خلال اخبار رادیوی یک موج همراه خود، روز بعد از عملیات می فهمیدیم، اما دشمن علاوه بر اطلاع از محل و زمان حمله، شاید نام عملیات را هم پیش از ما می دانست، و آمادگی گرفته بود، تا ما را به هنگام شروع حمله دِرو کند، اما پیش از آن، گویا توپچیان و دیدبانان شان، وسوسه شده بودند، گلوله های خود را روی ما امتحان کرده، و دقت آتش خود را تمرین، و به رخ ما بکشند.

گرچه این اولین شهادت ها در این عملیات بود، اما با آغاز نبرد شاهد لت و پار شدن بسیاری دیگر از همرزمان خود در این جنگ لو رفته بودم، شبی پر از خون و کشتار را پشت سر گذاشتیم، و سحر، شکست خورده، بدون این که وجبی بتوانیم در خطوط دشمن نفوذ کنیم، به عقب باز گشتیم. گزارش آن شب شگفت انگیز را در این پستِ "عملیات کربلای 4 با آن همه شهید، خاطره غزوه اُحُد را زنده کرد" نوشته ام، حوادث آن شب را هرگز فراموش نخواهم کرد، خیلی سنگین و دلگداز بود.

شهید محمد مهدی حلوانی یک پای ثابت اعزام ها به جبهه در شهرستان شاهرود بود، که اکنون دیگر، با این شهادت، از لیست اعزام های آتی حذف می شد، سوابق حضورش را در عملیات های والفجر  4 [2] (مهر – آبان 1362) که جمعی لشکر 17 علی بن ابی طالب قم بودند، خط پدافندی خندق که جمعی تیپ 21 امام رضا بودند، را دیده ام، همچنین مدرکی دیگری از حضور او در جنگ، مربوط به بهمن 1362 که در این تاریخ او تنها 16 سال سن داشته است. وقتی که وصیتنامه ایی [3] را در تاریخ 26/بهمن/1362 نوشت، تا لابد چند روز بعد، در عملیات خیبر [4] حضور یابد؛ و در دنیای نوجوانی خود، حسابی با قلبی آتشناک، قلب پر شورش خود را، روی کاغذ ریخت، در فضای روحی که قصد شرکت در عملیات خیبر را در سر داشت، و البته شاید خدا نخواست! که او زنده بماند، و دوباره حوادث عملیات خیبر را، در عملیات کربلای 4 هم ببیند، لذا چند ساعت قبل از فاجعه کربلای 4، به شهادت رسید.

چه در عملیات خیبر، و چه عملیات کربلای4، هدف فتح بصره بود، که این هدف هرگز صورت واقعیت به خود نگرفت، نمی دانم، راهبرد فتح بصره را کدام تئورسین جنگ، بنا نهاد، که ما از طریق حملات نیروی نظامی پیاده، این شهر را تصرف کنیم، راهبردی که عملیات های بسیاری حول آن برای سال ها طولانی شکل گرفت، و هزاران شهید برای فتح آن، خون سرخ شان نخل های سرسبز کناره های اروند را سیراب کردند، در عملیات کربلای 4 اگر موفق به عبور از خط دشمن می گردیدیم، وارد منطقه ایی می شدیم که خاک عراق محسوب می شد، و راه مان، به سوی بصره تسهیل می گردید، و کلا منطقه عملیات کربلای 4، از حاشیه های این شهر مهم و بندری عراق محسوب می شود. 

 

[1] - بسیج در ۵ آذر ۱۳۵۸ با نام "سازمان بسیج ملی" تشکیل، و در بهمن 1359 زیر سازمان سپاه پاسداران قرار گرفت، و در شهریور 1361 نام آن به "واحد بسیج مستضعفین" تغییر یافت، زمانی که درگیر جنگ بودیم، از آن به بعد، وظیفه اصلی بسیجی ها مقابله با ارتش عراق بود. در طول جنگ ایران و عراق، نیروهای بسیجی ۳۹.۲ درصد کشته شدگان ایرانی در جنگ را تشکیل می دادند ۱۶.۹ درصد از کل کشته های جنگ هشت ساله، از رزمندگان دانش آموزی تشکیل می شدند که عمدتا در قالب بسیج به جبهه رفته بودند.

[2] - عملیات والفجر ۴ عملیات تهاجمی نیروهای مسلح ایران، در خلال جنگ ایران و عراق بود، که در مهرماه و آبان‌ماه ۱۳۶۲ به مدت ۳۳ روز، در شهرهای سلیمانیه و پنجوین، در استان سلیمانیه عراق، با مشارکت سپاه پاسداران و ارتش، همچنین با همکاری پیشمرگه‌های کُرد، وابسته به اتحادیه میهنی کردستان عراق انجام گرفت با انجام این عملیات نیروهای ایرانی توانستند بخش کوچکی از خاک عراق را به تصرف خود درآورند.

[3] - وصیتنامه شهید محمد مهدی حلوانی در 26 بهمن ماه سال 1362) "حمد و سپاس خداوند تعالی را که به این بندة حقیر نعمت های زیاد عطا کرد و از جمله نعمت های بزرگ خدا نعمت زندگی و داشتن دینی الهی و شیعۀ محمد (ص) و علی(ع) و فرزندان اطهرش بودن را عطا کرد . نعمت زندگی در میان پدر و مادری که راضی شدند فرزندشان به جبهه ها برود و اگر لایق باشد و توفیق پیوستن به لقاءاش را بدهد عطا کرد. حمد و سپاس آن معبود و مسجود آن ملجاء و پناه آن روضۀ که امید آنکه وجود ما ز او می باشد موجود که به این بندة حقیر توفیق جهاد داد و او یگانه آگاه بر نیت من است . ای خدایم ای پناهم به عزت و جلالت که جز برای تو و در راه تو این جهاد من نبود و نهایت آرزوی من چیزی جز شهادت نبود و درود بر رسولی که راه هدایت را به عالم آموخت آنکه جانم هست و قلبم است آنکه هرچه او از نیکی هایش و ذکرش بگوییم کم است و درود بر علی والامقام (ع) و درود خالص به فاطمه زهر ا (س)و فرزندانش از حسن مجتبی (ع) تا صاحب زمان (عج) و نایب برحقش مرجع اکبر امام امت و یارانش و تمام پیروان خط خدا و ولایت وصیت خود را با شما می گویم ابتدا سخنی با آنها که با ما، در ستیزند و در نبردند می گویم که هان ای دشمنان خدا دشمنان انقلاب اسلامی آگاه باشید که ملت ما، در پیروی از خط شهدایشان خط اسلامشان تا آخرین قطرة خون حاضرند جانشان را که عزیزترین و گرانبهاترین چیزشان است فدا کنند این نه شعار است بلکه به مرحلۀ عمل رسیده است و ما این را در جبهه ها نشان داده ایم شما در میان اقیانوس مردم حق پرست و مسلمان جان بر کف غرق خواهید شد و من از خدای خود می خواهم که درراهش و برایش سرم چون حسین (ع) قطع گردد چون عباس (ع) و چون دستغیب دست های من قطع گردد پاهایم را در راهش قطع کند چشم هایم در راهش کور شوند قلبم در راهش پاره پاره شود و آن گونه که او می خواهد به سویش رجعت کنم این جان ناقابل است که فدای او گردد . خدا به من صد جان بدهد من فدایش کنم . دشمن بداند همۀ ملت اسلام همین طور عقیده دارند از ملت مسلمان می خواهم که خط رهبری را رها نکنند که حدیثی است که می فرماید( اساس اسلام بر پنج چیز است نماز، زکوة، روزه و ولایت و خوانده نشده کسی به تکلیفی مانند ولایت ) آری چیزی چون ولایت اهمیت ندارد و وصیت دیگری که دارم پدر و مادران به هیچ عنوان و تحت هیچ بهانه ای از آمدن فرزندانشان به جبهه ها جلوگیری نکنند بعضی با عنوان اینکه فرزندشان از مدرسه و درس می خواهد فرار کند جلوی آمدن فرزندنشان را بگیرند ولله مسئولند و آن دنیا باید جواب بدهند. امروز هیچ امری مهم تر از این جنگ نیست چون طبق فرمایش امام « عزت و شرف ما در گرو همین جنگ است » مطلب دیگر به پدر و مادر که سربلند شوید که در راه خدا فرزندتان شهید شده است چون سعادت دنیا و عقبی برای شما در همین است . خواهرانم [...] سعی کنید زینب وار در صحنه باشید برادرانم سعی کنید در راه خدا [...] ریا و عجب و غرور در کارهایتان نباشد . رضا اگر می خواهی طلبه شوی و دانشگاه امام صادق (ع) وارد شوی به حال خودت نگاه کن که اگر در این راه قدم برمی داری طلبه خوبی شوی وگرنه اگر [...] نشوی و برای خدا در این راه گام برنداری و از روی هوی [...] شد طلبه نشوی بیشتر خدمت کرده اید . پدر و مادرم از احمد برادر عزیزم [...] و او را خوب پرورش دهید و تو ای علی سعی کن دائماً در [...] باشی و پاسدار خوب امام زمان در آینده بشوی و وصیت دیگر من [...] عزیزم این است که در این مصیبت صبر داشته باشند و وصیت دیگر اینکه [...] یا بی تفاوت نسبت به این انقلاب است . اگر جنازه ام آمد حق ندارد [...] و مراسمی که برپا می شود شرکت کند و اگر جلوی شرکتشان را نگیرید مسئولید و آن دنیا باید جوابگو باشید این افراد می خواهند نزدیک ترین فامیل ها مثل عمه و غیره باشند یا افرادی عادی . در خاتمه باید بگویم که در دفعه اول آموزش یازده روز روزه قضا دارم که فرصت نشده بگیرم که تقاضا دارم اقدامات لازم به عمل آورید من در این مدت از عمرم خطاها و ظلم هایی در حق بندگان خدا انجام داده ام که به بزرگواری خودشان ببخشند و من همۀ آنها را که احیاناً در حق من خلافی کرده اند میبخشم تا شاید خدا از این بابت من سراپا تقصیر را ببخشاید این بود وصیت نامۀ بنده سراپا تقصیر خدا. محمدمهدی حلوانی فرزند محمد دارای شناسنامه شماره ۱۱۲ متولد ۱۳۴۷ به شما بندگان بزرگوار خدا با التماس عفو بخشش از جانب شما در حق این بنده سراپا تقصیر.

 « والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته »

 محمدمهدی حلوانی

 ۱۳۶۲/ ۱۱/ ۲۶"

[4]- عملیات خیبر عملیات تهاجمی نظامی نیروهای مسلح ایران، در خلال جنگ ایران و عراق بود، که به‌صورت مشترک توسط سپاه پاسداران (در منطقه هورالعظیم) و نیروی زمینی ارتش (در منطقه زید) و نیز با پشتیبانی هوانیروز ارتش و نیروی هوایی ارتش، اجرا گردید. این عملیات در تاریخ ۳ اسفند ۱۳۶۲ آغاز شد و پس از ۲۰ روز نبرد خونین، در ۲۲ اسفندماه ۱۳۶۲ با اشغال جزیره مجنون توسط نیروهای ایرانی و با بجا گذاشتن ۱۵ هزار نفر کشته و زخمی از نیروهای عراقی و ۳۰ هزار کشته و زخمی از نیروهای ایرانی، به‌پایان رسید در این عملیات همچنین ۲ فرمانده میانی سپاه پاسداران؛ محمد ابراهیم همت (فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله) و حمید باکری (جانشین فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا) کشته شدند. عملیات خیبر بخشی از تهاجم نیروهای مسلح ایران در جریان نبرد نیزارها محسوب می‌شود

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دیکتاتورها مهمترین تهدید برای صلح هستند

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

من محو خدایم و خدا آن منست

هر سوش مجوئید که در جان منست

سلطان منم و غلط نمایم بشما

گویم که کسی هست که سلطان منست

جلال الدین محمد بلخی 

در این نوشتار کوشش کرده ام بیشتر از واژه های پارسی سود جویم.

سپاسگذار خواهم بود اگر مرا به ناراستی هایش، بخشایشگر باشید.

هنگامه های سخت زندگی که فرا می رسند، رخساره های مان ناخودآگاه به سوی آسمان ها روانه اند، و در پایان کرانه های دور دست آسمانی، هستیِ زورمند و فراسوی جهانی، به نام خداوند را جستجو می کنند، چراکه بر این باوریم که او دستی بالاتر از تمام دست هایی را داراست، که در زمین در کارند، و می تواند دستی رسانده، و در پهنه های جانگداز زندگی ما، دگرگونی بخشد، او آخرین امید انسان درمانده است.

این روزها سرزمین های زیادی دچار کارزار، آشوب، دستبرد، گرسنگی، آوارگی، چیرگی و خونریزی اند، اگرچه همه ی چشم ها بسوی نبرد خونین و سنگدلانه گسترده بین فلسطین و اسراییل کشیده شده است، اما در همین روزها افغانستان، اوکراین، یمن، سومالی، سوریه، کردستان و... همه یا در کشتار گرفتارند، یا در آوارگی، گرسنگی و آشوب؛ اما به راستی در این گیر و دارهای هراس انگیز زندگیِ انسان، خدا کجاست؟! نهان ترین هستی، در این میان خدایی است که صدها میلیون انسان را در این کارزار هولناک می بیند، و به حال و روز تک تکِ آنان آگاه است، و مردم گرفتار در تمام دنیا چشم به یاری او دارند؛

اما راستینگی در این است که خداوندگاری که ما می شناسیم، بر آن نیست که در روش روامند در این دنیا دستی برده، چه روندهایی که انسان برای خود فراهم ساخته، و یا حتی روندی که انسان ناخواسته بدان گرفتار آمده است، او گرفتار آمدگان در زیر آوار زمین لرزه ها، ویرانی سیل ها، آتش سوزناک آتشفشان ها و... را هم رها می کند، تا بلکه انسان هایی دیگر، آستین بالا زده، از راه در رسند و به رهایی شان بشتابند، چه رسد به انسان هایی که در اثر جهانداری نادرست و کجکردار انسانی، گرفتار درد و رنج و ناامیدی شده و می شوند،

کارنامه گذشتگان نشان می دهد که خداوند به دست ها و چشم های رو به آسمان مانده ی و یاریخواه بیش از 45 میلیون انسان گریبانگیر مرگ و نیستی، و میلیون های انسان اسیر و آواره ی بیدادگاه بزرگ نبرد دوم جهانی هم، نگاهی نکرد، و آنان را در درد و آسیب های شان رها گذاشت، تا با زندگی و نیستی دردناک خود، رو در رو شوند، میلیون ها انسان بی پناه مانده و سرگردان، در مقابل یورش ملخ وار مغول و... نیز، دستی از آسمان ندیدند، و در درد و رنجِ چنین تاخت و تازی رها شدند، چه رسد به هزاران فلسطینی و اسراییلی که در این تاخت و تاز کشته شده، و می شوند، این شمارگان کشتار، در برابر کشتار نبرد های ایران و عراق، سوریه، اوکراین، یمن، افغانستان و... بسیار ناچیزند، هر چند یک کشته هم برای انسانیت بسیار است، اما در آن نبردها نیز، دستی آسمانی نیامد، و اگر هم آمد این همان دست های انسانی بودند، که گاه به یاری رسیدند، و آشوبی و بلوایی را خاموش کردند، و مردم بی پناهی را رهانیدند.

زندگی میلیارد ها نفر در همه گیری بیماری های ترسناک و گسترده، پریشان شد، همین "کوید 19" دنیا را شخم کرد، کُشت و یا به خاک سیاه نشاند، اما باز خداوندگار ما آگاه بود، و نشست و نگریست، و باز این همان ساز و کارهای انسانی بود که با ساخت واکسن و... آمدند و دست به کار شدند، و بر این روند غمبار لگام زدند، و تا اندازه ایی بر این بیماری و نشانه هایش افسار کشیدند و...،

این است که کارنامه گذشته انسان و خداوندگارش، که نشان می دهد، دارای خداوندگاری سخت نگرنده و آگاه هستیم، که ساز و کارهای ژرف نگرانه ایی برای آفرینش خود نگاشته، و پایدار و استوار ساخته است، و سپس انسان و دنیای آفریده شده اش را به حال خود رها کرده است، تا انسان خود چاره ایی بیندیشند و آن را سرپرستی کند، و درد و رنج زندگی خود را کاهش دهد، این است که خداوند، در پهنه های جانگداز انسانی، نهان دیده می شود و...،

این است که می بینیم، خداوندی هست و می بیند، و در دیدگاه ریزبین و درشت بین او، یک مردم در افغانستان نیم سده است که زیر چرخ های کشتار و غم له می شوند و رهاییگری از میان دست های آسمانی، میان ناله های سوزناک و رهایی خواه، آنان را در نمی یابد، برای رهایی آنان دستی بالا نمی زند، و امروز یک مردم همگی، کُرپان و پیشکش تخت فرمانروایی ملاهای طالبانی شده، و می شوند، طالبانی که پیش از این خود را رهاننده افغان های آسیب دیده از آشوب های بی پایان زمان مجاهدین افغان ابراز می کرد، و آمده بود تا آشوب های پس از پیروزی مجاهدین بر سپاه چنگ انداز روس را، پایان دهد، اما در پس پیروزی بر آشوب ها و نبردها، خود دگربار بیدادگری زورگو، و کشتار کننده ایی چیره دست شد، و زمانه ایی درازی از آشوب، خونریزی و بیداد و زورگویی را از سر گرفت، و خود آسیبی بی پایان بر جان و داشته های این مردمِ ستمدیده شدند، به اندازه ایی کشتار و درد و رنج بر این مردم روا داشته و می دارند که زمانه چنگ اندازی روس ها یک سو، و رنج و آوارگی و گرسنگی این مردم در زیر زمامداری بیدادگرانه طالبان هم سوی دیگر؛ امروز تمامیت خواهی و بیداد طالبانی ده ها میلیون انسانِ گرسنه بر جای گذاشته، و ده ها میلیون افغان را آواره، و راهی دیگر کشورها کرده است، و بزرگی و ارج، زندگی و فرهنگ این مردم بیداد دیده، را زیر نماد پرسشی بزرگ قرار داده است.

اوکراینی ها، زن و مرد، کودک و بزرگسال، هر روز بمباران می شوند، و نبرد بین یک سپاه کوچک (اوکراین)، با بزرگترین ارتش دنیا (روسیه) مدت هاست که جریان دارد و آنان یا آواره اند، و یا در نبرد و ستیز با چنگ اندازی سنگدل و آهنین دست، دست و پنجه نرم می کنند؛ یمنی ها فراموش شده ترین سرزمین و مردم، میان آسیا و افریقا هستند، و هرچه بر سر این مردم بیاید، نادیده گرفته می شود، نوای پر دردشان، حتی شنیده هم نمی شود، زیرا آنها پیوندی با دنیا ندارند، که فن آوری های نوین، نوای تلخ سر داده از دل های رنج دیده اشان را با خود به دور دست ها برده، و پیش چشم اهل دل آورده، آنان، آنرا ببینند و بشنوند و دستی برای یاری و رهایی آنان دراز کنند؛

سوری ها میان گاز انبر یک خودکامگی ادامه دار تا پایان عمر، هراس انگیز و با منش چپگرای بعثی، از یک سو، و گمانِ زمامداری اپوزیسیون اسلامگرای سنگدل داعشی و... از سوی دیگر، گرفتار آمده اند، بودن در زیر هر یک از این دو شکل زورمدار سنگدل، جز زیان و نابودیِ بزرگی و ارج انسانی، و رهایی آنها، چیزی در بر نخواهد داشت.

کُردها در چنبره کشورهای گرداگرد خود گرفتارند، و همواره در ترس و دلهره ی نبرد و نیستی پاغوشیده اند (غوطه ورند)، گروه های چپگرای رهاییبخش کُرد، که امروز به نام مردم کرد نبرد می کنند هم، اگر کامیاب شوند و زمامداری در دست گیرند، باز مشخص نیست چه خودکامگی هراس افکنی را، خود ایجاد خواهند کرد، چپگرایی، خودکامگی و تمامیت خواهی در خود دارد، و کردها دهه هاست در چنین سامان دردناکی گرفتارند، و آینده ی هراس انگیز این چنینی هم در پیش رو دارند، میان تاخت و تاز اسلامگرایان سنگدلِ هراس افکنِ خالی از منش انسانی چون داعش و... و زمامداری نژادپرست، و یا فرماندهان خودکامه در همسایگی خود گیر کرده اند، و به خاطر زبان و فرهنگ ناهمگون شان، همواره در کشتار، ناآرامی و... نگه داشته می شوند.

در این بین فریاد دادخواهی مردم ستمدیده که در این جایگاه های هولناک زندگی می کنند، به هیچ جایی نمی رسد، بی گمان برگی از درختی نمی افتد، مگر اینکه خداوندگارمان از آن آگاه است، اما این آگاهی خداوند، شاید در دنیایی دیگر به پاداش و آزاری و شکنجه ایی برای بیداد دیدگان و بیداد کنندگان پایان گیرد، اما در این دنیا، جنبش شایسته ی دیداری، از دست های زورمدارِ خداوندی دیده نمی شود، تا به دگرگونیِ روندِ درد و رنج انسان، ره گیرد، دردی کاهش یابد، بیدادی پایان پذیرد و...

اما راه رهایی چیست و در کجاست؟!

آنچه می ماند دو چیز است که می تواند رهایی بخش باشد، یکی ندای درونی در اندرون انسان پاک، و دیگری منش انسانی، که با هم انسانیت ساز می شوند، اگر انسان ها را، از راه این دو نیروی درونی بتوان مهار کرد، دیگر برونداد هایی همچون آنچه که از ستیز و کشتار و چپاول و... که دیده می شود، دیگر دیده نخواهند شد، ورنه همچنان چشم ها و رخسارهای انسانیِ رو به آسمان، خواهند ماند، و چشمداشت برای رهایی دهندگان فراسو زمینی، درازتر از آنی است که بتوان فکر کرد.

کارنامه در دسترسِ گذشته ی خدایی کردنِ خداوندگار ما، نشان می دهد که او خدایی است برای پرستش، که می توان او را در کنار خود دید، با او درد دل کرد، می توان در برابر او به نیایش نشست و خود را سبک نمود، می توان از او چاره جُست، و در پیگیری دریافت کمکش، امید از دست نداد، می توان با او به راز و نیاز نشست و مدت ها گریست، و سبک شد، و دردها و زخم های پاره پاره درونی را چندی درمان نمود و... اما آنچه انسان را در کوتاه ترین زمان، رهایی خواهد داد، ندایی درونی است که او را بر دادگری و درستی و راستی، و منش انسانی فرا می خواند، که باید این دو نیرو را در دل فرزندان، و همچنین خود، نیرومند ساخت، و بدین راستی و درستی، در زندگی خود و دیگران، دگرگونی ایجاد نمود، و راه دگرگونی در نهشت (وضع) انسان را، به او آموخت، تا با پشت گرمی بر این نیروی درونی، که بدآن "رسول باطن" می گویند، دنیایی بهتر را، در پس این سنگدلی ها و بیدادگری ها شکل داد، و دنیا را پر از آرامش و آسایش ساخت. 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در گردن هایی برای دارهایشان، تن ه...
نقطه پیوند جمهوری‌اسلامی با سلفی‌گریِ جهادگرا زمانیکه در برخی رویکردها و برخی مبانی فکری جمهوری‌اسل...
- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
چرا با دوگانه سازی درباره حجاب مخالفم؟! عليرضا کمیلی کارشناس این مسأله نیستم و اتفاقا آن را امری پی...