شهید محمد مهدی حلوانی، کربلای 4 و شهدای راهبرد فتح بصره
  •  

10 آبان 1402
Author :  
شهید محمد مهدی حلوانی - شاهرود

مردم ستمدیده ایران و عراق، و به خصوص خانواده ها، و بازماندگان از کشتار، معلولیت و صدمه دیدگان از نبرد خانمان برانداز هشت ساله بین این دو کشور (1359-1367 خورشیدی)، هنوز بارِ خسارت، درد و رنجِ این جنگ را به دوش می کشند، جنگی که مدال غم انگیزِ "طولانی ترین جنگ قرن بیستم" را در جهان، بر سینه خود دارد، قرنی که جنگ هایی به بزرگی جنگ جهانی دوم را به خود دید، خسارت دراز دامن این نبرد، برای زمانی طولانی ایران و ایرانیان را در این سو، و عراق و اهل عراق را در آن سو رها نکرده، و حالا حالاها رها نخواهد کرد، ابعاد خسارت های این جنگ، بسیار بزرگ، و از شمارش خارج است.

 تنها در بُعد نیروی انسانی، جنگ هشت ساله صدها هزار قربانی از مردم ایران و عراق گرفت، یکی از قربانیان مظلوم این جنگ، که موضوع این نوشتار است، دانش آموز بسیجی [1] شهید محمد مهدی حلوانی (16/12/1346-3/10/1365) بود که اگر نبرد لو رفته و البته شکست خورده کربلای 4، تنها 2 ماه و 13 روز دیرتر آغاز می شد، او نیز مهلت می یافت تا جشن تولد 20 سالگی خود را برگزار، و سپس این جهان را به سوی ابدیت ترک کند، اما افسوس که او حتی بیست سالگی اش را هم ندید، و از این جهانِ پر از تنش، نزاع و درگیری های بی پایان، رخت بر بست و رفت.

آغازگران و سبب سازان جنگ ها، دلی برای سوختن به حال قربانیان و کشته های این جنگ ها نداشته و نخواهند داشت، تو گویی آنان به انسان تنها به چشم سربازانی برای جنگ ها، و یا مهره هایی در شطرنج جنگ خود می نگرند؛ آنان خانواده ها را کارخانه تولید بچه هایی می بینند، که در آینده نیروی مهاجم آنان را در جنگ های آتی تامین خواهند کرد، تا فرزندان خود را به سن رشادت رسانده، در اختیار جنگ سالاران آنان نهاده، تا منویات دل آنان، صورت عملی به خود گیرد، چنین جنگ هایی حتی از سربازانِ کوچک هم در نمی گذرند، آنان نیز در این میانه، مثل گلادیاتورهای غول پیکر، نقش واقعی و رزمی می گیرند، و از کشتارهای جنگ، جان سالم به در نمی برند. 

دست های پشت پرده، به قدرت، ثروت و موقعیت خود و تیم حاکمیتی خود نظر دارند، و برای دستیابی به آن تلاش می کنند. حال این دستیابی، به چه قیمتی حاصل خواهد شد، در نزد آنان هرگز مهم نبوده و نیست، مهم هدفی است که در ذهن دارند، و این که همه را در برابر این هدف، موظف و کوشا می خواهند، حتی اگر به تمامی قربانی شوند؛

آنان تنوعی از خواست ها را ذهن مریض، و آلوده به خشونت، و وجدان خالی از اخلاق و انسانیت خود دارند، و همه چیز را فدای این اهداف می خواهند، یکی به داشتن سرزمین های گسترده تر فکر می کند، و به دنبال کشورگشایی است، دیگری پیروزی ایدئولوژی خود را در خلال این جنگ ها جستجو می کند، آن یکی به جنگ، بعنوان وسیله ایی برای ایجاد شرایطِ سرکوب مخالفان داخلی نیاز دارد و...؛ جنگ طلبان با ایجاد این جنگ ها، انگیزه های بسیار گوناگونی را در نظر دارند و دنبال می کنند،

بیگناه ترین و مظلوم ترین انسان ها در این بین، کسانی اند که با شروع این جنگ ها مجبور می شوند، برای دفاع از آب و خاک، هموطنان، ناموس و... خود به نبرد برخیزند، و چنین است که سرنوشت غم انگیز و مرگ آلودی برای جنگجویانی اینچنین در طول تاریخ انسان، رقم خورده و می خورد، آنانکه گاهی حتی بهار زندگی خود را هم تجربه نخواهند کرد. جنگ هشت ساله بین ایران و عراق پر از سربازان کوچکی بود، که در میانه دهه دوم عمر خود، مصیبت و خشونت جنگ را دیدند، و در همان دهه خونبار آخرین خود، خاتمه یافتند.

آگاه شدم حاج محمد حلوانی، پدر بزرگوار شهید محمد مهدی حلوانی، دیده از جهان فرو بستند، روح و روانش شاد باد، انسان پاک و درستکرداری که در زندگی اجتماعی و کسب و کارش، الگو و بِرَند اخلاق و منش انسانی بود، فردی را نیافتم که کوچکترین نادرستی از ایشان دیده، و یا بیان دارد، مرحوم پدرم با این مرحوم، به خصوص برادر بزرگوارش، دوست نزدیک، و روابط قلبی بسیار برادرانه ایی بین آنان برقرار بود، دل هاشان چنان به هم گره خورده بود که، تو احساس می کردی، اینان روابط بسیار نزدیک نسبی دارند، همدیگر را "پسرخاله" خطاب می کردند، چرا که مادر بزرگم، با مادر حاج محمد حلوانی دوستی عمیقی داشتند، در حد خواهر.

با شهید محمد مهدی حلوانی هرگز در نبردی همرزم نبودیم، تنها نبردی که با هم همراه و همقدم شدیم، آخرین حرکت در شطرنج زندگی این نوجوان پاکباخته، در عملیات کربلای4 بود، در این نبرد بود که من شاهد آخرین ساعات زندگی اش شدم، و در آخرین مهلت ده ساعته ی زنده بودنش، او را همراهی کردم؛ چرا که قرار بود در عملیاتی بزرگ، به صورت مشترک بجنگیم، اما با کمال تاسف، او پیش از آغاز عملیات، تقدیر شهادت را پذیرا شد؛ و البته ما نیز، آن نبرد را بدون او سخت و سنگین باختیم، و اگر می ماند، و شهید هم نمی شد، باز با هم می باختیم، چرا که این عملیات در کل، لو رفته بود، و چند ساعت بعد از شهادت او، رزم آوران بسیارِ دیگری نیز چون او، اسیر، شهید، و مجروح شدند، و بی هیچ پیروزی، خونآلوده از در آغوش کشیدن بدن پاره پاره همرزمان لت و پار شده ی خود و...، شکست را پذیرا شده، بدان رضایت داده، و شکست خورده بازگشتیم.

اکنون 37 سال از آن سومین روز خونین دیماه 1365 و شهادت این فرزند شجاع و برومند آن مرحوم، که در حال دفاع از آب و خاک کشورش، مقابل متجاوزین بعثی به شهادت رسید، می گذرد و پدر این شهید نیز، بعد از تحمل این همه سال رنجِ جوان از دست دادن ها، دنیای پر از جنگ و نزاع و درد کنونی را، بعد از دیدن جنگ های پی در پی دیگر، و آخرینش همین جنگ غزه و اسراییل، ترک، و به سوی ابدیت شتافت.

37 سال بعد از تحمل داغ از دست دادن فرزندی که به هنگام شهادت، کمتر از 20 سال سن داشت، که این شهید هم مثل صدها هزار شهید و... دیگر، طعمه اشتباه محاسباتی سیاستمداران تمامیت خواه، جنگ طلبان سیری ناپذیر از خشونت و کشتار، بی سیاستی های حاکم بر منطقه خاورمیانه، زیاده خواهی ها حُکام دیکتاتورمنش و زورگوی و... این منطقه شد؛ دیوانگان و جنایتکارانی که سنگ جنگ هشت ساله را به چاه ویل خاورمیانه انداختند، و این جنگ را آغاز کردند، و ما را مجبور نمودند بعد هشت سال کشتار، نابودی و ویرانی، در ناکامی، و با سرکشیدن جام زهر، آنرا پایان دهیم،

گرچه اگر چنین هم پایان نمی پذیرفت، به حتم، تعداد قربانیان آن جنگ، به صورت تصاعدی بالا می رفت، چرا که صدام در این آخرین ماه های جنگ، در سال 1367، دوباره در جایگاه برنده، و پیروز میدان قرار گرفته بودند، و هر روز جبهه ایی جدید می گشودند، و پیروزی هایی نو کسب، و به پیش می تاختند، و نبرد بی پایان، شکل جدیدی به خود گرفته بود، که خاطرات ماه های اول جنگ، که صدامیان تا نزدیکی های اهواز پیش آمده بودند را، زنده کرده بود، اما بالاخره با پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل متحد، توسط تهران، ما به شرایط موجود در صحنه جنگ رضایت دادیم، و طولانی ترین جنگ قرن بیستم هم بالاخره پایان پذیرفت؛

باشد که دیگر جنگی هرگز آغاز نگردد! خیالی خام که در صحنه ایدئولوژیک خاورمیانه، به سان دعایی ایست که هرگز صورت تحقق به خود نخواهد یافت، و دعا کننده خود از پیش می داند، چنین درخواستی از خدا، نافرجام است، چرا که در جنگ های جنایت کارانه جاری در این منطقه جنگزده، خدا نقشی ندارد، این انسان های زیاده خواه هستند که هر روز سر موضوعی بهانه گرفته و جنگ ها را آغاز می کنند و هر جنگی زمینه جنگ بعدی را از پیش فراهم می کند، و خداوند هم نمی دانم با دیدن این همه کشتار و جنایت چه واکنشی دارد، می خندد، می گرید؟! یا نه همه را به حال خود رها کرده تا روزی به خود آییم و دست از لجاجت و جنگ های غیر انسانی بی پایان برداریم، به نظر می رسد که خداوند انتظار چنین لحظه ایی را می کشد، که اهالی خاورمیانه به خود انسانی خود باز گردند، و از جنگ های غیر انسانی و غیر اخلاقی خود دست بردارند.

 اما این جنگ هشت ساله، ویرانی ها و کشتارهای دردناکی را روی دست مردم ایران و عراق نهاد، که نزدیک به چهار دهه بعد از این جنگ، هنوز آثار مُخرِّب و جانفرسای این نبرد، پاک نشده و ویرانی اش به پایان نرسیده است، و بسیاری هنوز بار سنگین خسارات آنرا به دوش می کشند. فرزندان شهدا، خانواده شهدا، و معلولین و مجروحین این جنگ، حتی کسانی که به ظاهر سالم از این جنگ باز گشتند، و در باطن بار روانی سهمناک دیدن این همه خشونت و خسارت و کشتار را تا آخر عمر به دوش کشیده و خواهند کشید، و این تنها نعمت بزرگِ مرگ خواهد بود که آنان را از کابوس چنین صحنه هایی خلاص می نماید.

 حتی تمام کسانی که از این جنگ تاثیر گرفتند، تک تک مردان و زنانی که شهر و دیارشان صحنه این نبردها شد، و بار ویرانی آن را هنوز بر دوش های خسته خود، حمل می کنند، و آثار این ویرانی بزرگ، بر چهره شهرهای آباد و مشهوری همچون خرمشهر، آبادان و... بعد از نزدیک به چهل سال که از پایان آن می گذرد، کاملا هویداست.

از چهارم دیماه 1365 به بعد، خانواده های زیادی با شنیدن مارش حماسی آغاز نبردی دیگر، در حاشیه های منطقه شلمچه، بین خرمشهر و بصره، نگران جان جوانانی شدند که برای انجام چنین نبردی، به جبهه ها اعزام داشته بودند، دل های زیادی در آشوب بود، و مثل سیر و سرکه می جوشید، که در این نبرد، بر سر فرزندان آنان چه خواهد رفت؟ آیا آنان نیز جزو نیروهای نوک حمله، در این حرکت جدید خواهند بود، یا نه؟ و اگر نیستند اکنون در چه حالی اند؟ آیا از این نبرد جان سالم به در خواهند برد؟

مرحوم مادرم که بارها و بارها این شرایط را، در طول جنگ هشت ساله تجربه کرده بود، از این لحظات پر از تشویش خاطر، سعی می کرد به طرزی عبور کند، خود را آرام نشان می داد، اما دلی آشوبناک داشت، دعاها و راز و نیازهای سحرگاهی اش، لحن و سوز ناله ی دیگری می گرفت، التماس هایش نزد خداوند، آهنگ دیگری داشت، و او با راز و نیاز، و تشدید کار و فعالیت روزانه، سعی می کرد، این لحظات سخت را از سر بگذراند، برای همه ی جوانانی که در این جنگ شرکت می کردند، دل می سوزاند و دعا می کرد، که "خدایا تمام جوانان، و از جمله فرزندانم را در این نبرد به تو می سپارم، تو خود به کَرَم خود، همه آنان را حافظ و راهنما باش و..." لا به لای کتاب دعا و قرآنش عکس فرزندان رزمنده اش، در لباس رزم را همواره داشت، شاید نشانه صفحه هایی بودند که در دعا و قرآن باید می خواند، دعاها و آیاتی که در حال و روز عبادتش، خواندن آنان را موثر می دید، قرآن و کتاب دعایش را که می گشود، صفحه به صفحه، این عکس ها را می بوسید و بر چشم هایش می کشید، و سپس دعا و نیایش خود را آغاز و یاپایان می داد، او مسافرانی در چهار راه های مرگ و کشتار داشت، که هر لحظه از هر سو گلوله ایی می آمد و کارشان، به ثانیه ایی به مرگ ختم می شد. 

مادرم در چنین لحظاتی که عملیات ها آغاز می شد، آرام و قرار نداشت، کار روزانه اش را چند برابر می کرد، تا در اثر مشغول شدن به کارها، شاید بر استرس، و فکر و خیال هایی که به ذهنش، در بی خبری ها، هجوم می آورند، غلبه کند، او از وضعیت امانت هایی که به سرداران جنگ سپرده بود، برای مدت های طولانی بی خبر می ماند، و همین او را به فعالیت بیشتر وا می داشت، تا بلکه دلواپسی هایش را با کار و فعالیت بیشتر، به فراموشی بسپارد، و با هجوم فکر و خیال های مخربی که سیلوار می آمدند، به مقابله برخیزد؛

تمام خانواده های جوان بدین صحنه ها سپرده، نیز شاید همین حال را داشتند و از این تکنیک و یا راه های مشابه سود می جستند، تا بلکه بر تشویش ها غلبه کنند؛ به حتم مادر شهید محمد مهدی حلوانی نیز، همین حال را داشت، و در آن ساعاتی که ما شاهد شهادت فرزندش، در صحنه جنگ بودیم، او در تشویش و نگرانی، از سلامت محمد مهدی و... سیر می کرد، دلواپسی های مادرانه عجیب، و به واقع شگفت انگیز است، مادرها از طریق دل با فرزندان خود در ارتباطند، و با همین دل در درد و رنج و شادی آنان، به دور از آنان، شریک و همراهند.

 هر عملیاتی که شروع می شد، خانواده ها نیز با اخبار جنگ مشغول می شدند، با مارش های نواخته شده، و اخبار منتشر شده از رادیو و تلویزیون سرگرم می شدند، تا اینکه، عملیات به سرانجام برسد، تب و تاب جنگ کمی بخوابد، و نیروها کمی از جنگ فارغ شوند، و بعضی از آنان فرصتی بیابند، تا تلفنی بزنند، و یا در اکثر موارد با نامه ایی، خبری از خود و همرزمان شان، برای خانواده ها بفرستند، در این دوره زمانی، خانواده ها می مردند و زنده می شدند.

ایران به عنوان یک نیروی مهاجم، برای بیرون راندن دشمن از خاک خود، و بعدها برای سرنگونی حکومت صدام، هر ساله یک عملیات، و یک جنگ مهم را در زمستان ها، برنامه ریزی و تدارک می دید، و هر یک از این عملیات ها، حداقل یک دوره دو هفته ایی، نبردی شدید و بی وقفه را در پی داشت، و بسته به وسعت منطقه ی عملیاتی، و جنگی که آغاز می شد، گاه این دوره تا دو ماه هم تمدید می گردید (نبرد کربلای 5 و والفجر هشت این چنین بود)، یعنی صحنه ی داغ جنگ را برای مدت ها پایانی نبود، در کشاکش دفاع و حمله، توقفی نمی دیدیم، تا این که دشمن از پای بنشیند، و به صحنه جدید جنگ، رضایت دهد، و تسلیم گردد.

وزنکشی در صحنه نبرد، برای شکل دادن وضع جدید خاکریزها، و تحمیل شکل جدید سرزمین های به اشغال در آمده، و یا از دست رفته، توسط دو طرف، ادامه داشت، تا این که دو طرف به یک توافق نانوشته برای پایین کشیدن فتیله جنگ رضایت دهند، کافی بود یکی از دو طرف به این وضع رضایت ندهد، نبرد را هرگز پایانی نبود، و تن هایی که در بیابان های بی سنگر، پاره پاره می شدند، تا فرماندهی و یا تصمیم سازی در دو طرف، کوتاه بیاید و شرایط را قبول کند.

در کشاکش این شور جنگی، ارتباط بین رزمندگان با خانواده های شان در کل قطع بود، آنروزها وسایل ارتباطات اجتماعی امروزی هرگز وجود نداشت، چیزی به عنوان اینترنت، شبکه های اجتماعی و... که امروز دنیا را به هم متصل کرده است، و ما همدیگر را دقیقه به دقیقه زیر نظر داریم، وجود خارجی نداشت، تنها وسیله ارتباط، تلفن بود و در اکثر موارد، این نامه هایی بودند، که توسط پستچی ها جابجا می شد، و ارتباط خانواده ها و رزمندگان را در جبهه و پشت جبهه وصل می کردند، که یک نامه نیز در شرایط عادی، گاه بین ده تا پانزده روز، در راه می ماند، تا به مقصد برسد.

سیستم مخابراتی کشور چنان پوشش ناچیزی داشت که قابل ذکر نبود، نامه ها مهمترین وسیله ارتباطی بین رزمندگان و خانواده های شان بود، که این نیز چند روزی قبل، و تا چند هفته ایی بعد از هر حمله، قطع می شد، چرا که برای حفظ اطلاعات جنگ، ارسال نامه ها مسدود و راکد می گردید، جبهه ها قرنطینه می شدند تا اخبار جنگ درز نکند.

این همان دوره وحشت برای خانواده هایی بود که افرادی را در صحنه های جنگ داشتند، آنان باید مدت ها صبر می کردند تا آب ها از آسیاب بیفتد و صحنه جنگ کمی آرام گیرد، رزمندگان از عملیات فارغ شوند و به عقب باز گردند و بعد خبری ارسال شده و برسد، در این دوره خانواده ها، صحنه های جنگ را در ذهن خود بازسازی می کردند، و سخت ترین دوران فکر و خیال را، همگام با رزمجویان صحنه ی نبرد، طی می کردند.

در هر عملیاتی، شهادت ها و لت و پار شدن نیروها، طی دو مرحله صورت می گرفت، یکی در شب حمله که با توجه به استعداد و یا اندازه برتری دشمن، تعداد زیادی از نیروهای حمله کننده، در همان آغاز عملیات به شهادت می رسیدند و یا زخمی می شدند، اما مهمترین کشتار و جراحت ها، در روزهای بعد از حمله صورت می گرفت، که دشمن تهاجم متقابل را سازمان می داد، آتش سنگین برای تضعیف نیروهای ما، بمباران ها، گلوله باران ها و... حتی زدن بمب های شیمیایی، بسیاری را در این دوره دچار مرگ و یا مجروحیت می کرد.

عدد کشتار در شب حمله را، اصل غافگیری تعیین می کرد، اما اگر دشمن از برنامه نبرد ما آگاه می شد، و خدشه ایی به اصل غافگیری وارد می گردید، تلفات و خسارت دو چندان، و بلکه صد چندان می شد، در عملیات کربلای 4 چنین وضع ناگواری حاکم شد، چرا که کشتار رزمندگان ما، حتی پیش از شروع عملیات آغاز گشت، شهید محمد مهدی حلوانی از قربانیان پیش از آغاز این حمله بود.

ستون پنجم دشمن، کسانی که از روند تقسیم قدرت در کشور، بعد از پیروزی انقلاب ناراضی بودند، و همه چیز خود را به کناری نهاده، به دشمن این آب و خاک پیوستند، و در کنار او قرار گرفتند (مثل سازمان مجاهدین خلق و...)، اخبار جنگ را کسب و به دشمن می دادند، و یا تجهیزات جاسوسی فنی، و انسانی قدرت های بزرگ و کوچک جهانی (شوروی و امریکا و... که به رغم اختلافات، در این جنگ، در یک جبهه، و در کنار صدام قرار داشتند)، خبر احتمال حمله نیروهای ما را از جبهه شلمچه، مدت ها پیش از آغاز آن، در اختیار دشمن قرار داده بودند، و دشمن در آمادگی کامل، منتظر ما، به کمین کشتار ما نشسته بود، تا در آغاز حمله، قتل عام مان کند.

دشمن آگاه شده از زمان و مکان عملیات ما، انگار دچار وسوسه کشتار پیش از شروع عملیات نیز شده بود، لذا در ساعات میانروز سوم دیماه 1365، پیش از اینکه شب شود و در انتهای شب، در ساعات بامداد چهارم دیماه، زمان حمله فرا رسد، گلوله های خود را، روی مراکز تجمع ما تمرین می کرد، شهید محمد مهدی حلوانی، از جمله قربانیان چنین تصمیمی از سوی دشمن بودند.

این عمل دشمن، اگر نگاه تیز بینی بود، خود از نشانه هایی بود که مسئولین جنگ، می توانستند از روی آن، آگاهی دشمن از نقل و انتقالات ما را حدس بزنند، که دشمن اینچنین چندین ساعت پیش از شروع حمله، حرکت وانت حامل نهار رزمندگان گردان سیدالشهداء را، دنبال کرده، و همین وانت حامل غذا، راهنمای گلوله های دشمن، برای یافتن موقعیت مکانی محمد مهدی حلوانی، و تنی چند از همرزمان او در این گردان شد، و دشمن این چنین جای آنان را شناسایی، و آنها را به شهادت رساند، و ضربه شصت نشان داد.

شب سوم دیماه 1365 که عملیات در انتهای همانشب باید انجام می گرفت، ما را در واحد اطلاعات و عملیات با آخرین توجیهاتِ جنگِ در پیش، آشنا کرده، و در گردان ها تقسیم شدیم، تیم ما، برای هدایت گردان سید الشهدا، به فرماندهی حاج حسن زرگری، دوست شهیدم محمد رضا شجاعیان از شهر سنگسر، آقای حسین ایثاری از دامغان، آقای محمد رضا قاسمی از شاهرود و دوست عزیز دیگری از رزمندگان شهر سرخه، در این تیم، عضو بودیم، و به گردانی معرفی و ملحق شدیم، که از همشهری ها بودند، و در هوای گرگ و میش صبحگاهی بود که به سوی خاکریزی در نزدیکی های خطِ حمله، همانجا که محمد مهدی شهید شد، به صورت ستونی حرکت کردیم، تا روز را در آنجا به دور از چشم های تیزبین دشمن سر کنیم، و تمام سعی و تلاش خود را مبذول داشتیم که دشمن از نقل و انتقالات ما اطلاع نیابد.

غافل از اینکه دشمن، پیش از این کاملا به زمان و مکان عملیات ما اطلاع یافته، اما ما بی خبر از همه جا، به زعم خود، همه ی آنچه را که ممکن بود، رعایت کردیم، تا او از این حرکت ما مطلع نشود؛ از جمله برای دوری تحرک نیروهای خودی، از دیدرس دشمن، سحرگاهان حرکت خود را، بین خاکریزهایی که در دو طرف جاده شلمچه کشیده شده بود، آغاز، و به سوی خط اول پدافندی رهسپار شدیم، تا در شب عملیات، حمله را از نقطه ایی در این منطقه شروع کنیم، این اولین عملیاتی بود که آن را در سازمان رزم تیپ 12 قائم استان سمنان انجام می دادیم، سال پیش، عملیات والفجر 8 را در سازمان تیپ 21 امام رضا که متعلق به استان خراسان بود، انجام داده بودیم، و اکنون گردان سید الشهدا، مرکب از رزمندگان اعزامی از شهرستان شاهرود و حومه بودند، که یکی از گردان های عمل کننده، در این حمله بود.

بالاخره بعد از چند ساعت پیاده روی، در ستون های بلند و یک نفره به پشت خاکریزی رسیدیم، که می باید در آنجا می ماندیم، تا ساعات روشن روز که تازه آغاز شده بود، به پایان رسیده، و در تاریکی های شامگاهان، حرکت نهایی را برای رسیدن نقطه شروع حمله آغاز کنیم، هنوز دو تا سه ساعت پیاده روی، تا این نقطه ی رهایی، باقی بود، اما دشمن انگار داشت گرا می گرفت، و آتش باری روی این خاکریز را کم و بیش آغاز می کرد، تک و توک گلوله های دشمن در اطراف خاکریز، دور و نزدیک فرود می آمد، این حرکت دشمن، بوی خطر می داد، اما مطمئن نبودم که دشمن از عملیات ما با خبر شده است.

عملیات سختی در میانه های امشب، در پیش بود، سابقه حملات متعدد ما در خط شلمچه به اوایل جنگ بر می گشت، و این نقطه همواره در نبردها، مرکز زورآزمایی، بین ما و دشمن بود، از این رو، عملیات ها در این نقطه از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود و هر بار تمام ظرفیت کشور را به خود جلب و جذب می کرد.

برغم غذای افتضاحی که همواره در جبهه به ما می دادند، که بسیاری از آن، به علت کیفیت بسیار بد، حیف و میل و خوراک حیوانات و یا روانه زباله دانی می شد، و تو گویی از سر عمد، ناشی ترین، کارنابلدترین آشپزها، نانواها و... را در جنگ آورده و بکار می گرفتند، به طوری که شاید بیش از نیمی از هر نان پخته شده، در نانوایی های تیپ، هرگز قابل خوردن نبود، و... اما شب حمله، انگار آشپزها را تعویض کرده و یا از جایی دیگر قرض گرفته بودند، چراکه غذایی بسیار متفاوت، درست و حسابی، پخته و به خط رسانده بودند، که این خود نشانه ایی از نزدیک بودن قطعی زمان حمله، در خود داشت، چرا که تدارکات تیپ 12 سنگ تمام گذاشته بود!

گویی آنها هم به حال رزمندگانی که قرار بود در این جنگِ شبانه، لت و پار شوند، دلرحم شده، و می خواستند در این آخرین وعده غذایی، حالی به بچه ها بدهند، پختن و رساندن چنین غذایی در اینجا، و در این هنگامه، مثل یک معجزه بود، در شرایط عادی چنین پذیرایی لاکچری را هرگز در خواب هم نمی دیدیم، چه رسد به این مکان و این زمان حساس.

وانت غذا بالاخره به ما هم رسید، وانتی که از سر خاکریز شروع به توزیع نموده، اکنون از ما گذشت تا بقیه را هم در امتداد خاکریز، تغذیه نماید، ما هم بعد از این همه پیاده روی، و انتظار، گرسنه و تشنه بودیم، بیدرنگ بسته را گشودیم و شروع به خوردن کردیم، زرشک پلو با مرغ، غذایی سلطنتی! که در بسته های آلومینیومی خاص، بسته بندی شده بود، غذایی شاهانه در حساسترین زمان، و مکان جنگ را تجربه می کردیم،

مرحوم برادرم سید علی هم، از اعضای گردان سیدالشهداء بود، در این آخرین ساعات، به من ملحق شد، تا آخرین نهار، که به واقع به نوعی عصرانه و شام هم تلقی می شد را، با هم بخوریم، مشغول گفتگو و خوردن بودیم، چشم هایم ناخودآگاه این وانت حمل غذا را دنبال می کرد، که چطور بچه های خسته و گرسنه ایی چون ما را، در این ساعات حساس و خطر، قبل از حمله، سورپرایز می کند، او پیش می رفت و چشم هایم هم او را تعقیب می کرد، چرا که واکنش دیگران به این صحنه، برایم انگار لذت بخش بود.

بچه هایی که کل ساعات روز را باید به سینه خاکریزها چسبیده، پناه گرفته، تا بلکه از دیدِ دیدبانان تیزبین دشمن، مستقر در برج بلند کارخانه پتروشیمی بصره و...، که در کل دشت شملچه دید کامل داشت، در امان بمانند، تا شب فرا رسد، و از مزیت تاریکی شب سود جسته، برای حمله استفاده کنیم، شهید محمد مهدی حلوانی مدت ها بود، درس و مدرسه را رها کرده، و به جبهه های جنگ شتافته بود، و در این عملیات در مقام معاون دسته، در گردان سیدالشهداء، از کادر گردان محسوب می شد، تصورم بر این است که مسئول دسته او، شهید محمود بیاریان بود، که آنها با نیروهای دسته خود، درست در نزدیکی تیم ما، مستقر بودند.

در یک ناباوری کامل، ناگهان صوت کشداری، ناشی از سقوط سریع یک گلوله، فضای میان دو خاکریز را در هم کشید، و درست در کنار وانت غذا فرود آمد، گرد و خاک زیادی به هوا برخاست، و کمی که گرد و خاک فرو نشست، دیدم که سه - چهار نفر، مثل برگ خزان بر زمین ریخته اند، با توجه به احتمال تکرار شلیک دوم از سوی دشمن، در جای خود میخکوب شده بودیم، این تنها سید علی بود، که بدون توجه به این احتمال، غذای خود را رها کرد، و به سمت صحنه فرود گلوله خمپاره، یا توپ دشمن دوید، سید علی و دو - سه نفر دیگر، صحنه خونبار این گلوله کشنده را جمع و جور کردند، و بعد از مدتی، او هم پیش ما بازگشت، و خبر شهادت محمد مهدی حلوانی، و محمود بیاریان را آورد، فرمانده دسته با معاونش در کنار هم شهید شدند، دستان سید علی، غرق در خون بود، چرا که تکه های بدن آنان را جمع کرده بود، مدت زمانی گذشت تا به حال عادیتری باز گشتیم،

قسمت نبود غذای خود را تمام کنیم، غذای لذیذ، کم نظیر و شاهانه ی قبل از شروع عملیات، زهر تنمان شد، این اولین شهدای گردان، پیش از آغاز این عملیات بودند، یکی از عملیات های پر تلفات ما در طول جنگ، که بعدها فهمیدیم نامش کربلای 4 است، نام حمله ها را ما از خلال اخبار رادیوی یک موج همراه خود، روز بعد از عملیات می فهمیدیم، اما دشمن علاوه بر اطلاع از محل و زمان حمله، شاید نام عملیات را هم پیش از ما می دانست، و آمادگی گرفته بود، تا ما را به هنگام شروع حمله دِرو کند، اما پیش از آن، گویا توپچیان و دیدبانان شان، وسوسه شده بودند، گلوله های خود را روی ما امتحان کرده، و دقت آتش خود را تمرین، و به رخ ما بکشند.

گرچه این اولین شهادت ها در این عملیات بود، اما با آغاز نبرد شاهد لت و پار شدن بسیاری دیگر از همرزمان خود در این جنگ لو رفته بودم، شبی پر از خون و کشتار را پشت سر گذاشتیم، و سحر، شکست خورده، بدون این که وجبی بتوانیم در خطوط دشمن نفوذ کنیم، به عقب باز گشتیم. گزارش آن شب شگفت انگیز را در این پستِ "عملیات کربلای 4 با آن همه شهید، خاطره غزوه اُحُد را زنده کرد" نوشته ام، حوادث آن شب را هرگز فراموش نخواهم کرد، خیلی سنگین و دلگداز بود.

شهید محمد مهدی حلوانی یک پای ثابت اعزام ها به جبهه در شهرستان شاهرود بود، که اکنون دیگر، با این شهادت، از لیست اعزام های آتی حذف می شد، سوابق حضورش را در عملیات های والفجر  4 [2] (مهر – آبان 1362) که جمعی لشکر 17 علی بن ابی طالب قم بودند، خط پدافندی خندق که جمعی تیپ 21 امام رضا بودند، را دیده ام، همچنین مدرکی دیگری از حضور او در جنگ، مربوط به بهمن 1362 که در این تاریخ او تنها 16 سال سن داشته است. وقتی که وصیتنامه ایی [3] را در تاریخ 26/بهمن/1362 نوشت، تا لابد چند روز بعد، در عملیات خیبر [4] حضور یابد؛ و در دنیای نوجوانی خود، حسابی با قلبی آتشناک، قلب پر شورش خود را، روی کاغذ ریخت، در فضای روحی که قصد شرکت در عملیات خیبر را در سر داشت، و البته شاید خدا نخواست! که او زنده بماند، و دوباره حوادث عملیات خیبر را، در عملیات کربلای 4 هم ببیند، لذا چند ساعت قبل از فاجعه کربلای 4، به شهادت رسید.

چه در عملیات خیبر، و چه عملیات کربلای4، هدف فتح بصره بود، که این هدف هرگز صورت واقعیت به خود نگرفت، نمی دانم، راهبرد فتح بصره را کدام تئورسین جنگ، بنا نهاد، که ما از طریق حملات نیروی نظامی پیاده، این شهر را تصرف کنیم، راهبردی که عملیات های بسیاری حول آن برای سال ها طولانی شکل گرفت، و هزاران شهید برای فتح آن، خون سرخ شان نخل های سرسبز کناره های اروند را سیراب کردند، در عملیات کربلای 4 اگر موفق به عبور از خط دشمن می گردیدیم، وارد منطقه ایی می شدیم که خاک عراق محسوب می شد، و راه مان، به سوی بصره تسهیل می گردید، و کلا منطقه عملیات کربلای 4، از حاشیه های این شهر مهم و بندری عراق محسوب می شود. 

 

[1] - بسیج در ۵ آذر ۱۳۵۸ با نام "سازمان بسیج ملی" تشکیل، و در بهمن 1359 زیر سازمان سپاه پاسداران قرار گرفت، و در شهریور 1361 نام آن به "واحد بسیج مستضعفین" تغییر یافت، زمانی که درگیر جنگ بودیم، از آن به بعد، وظیفه اصلی بسیجی ها مقابله با ارتش عراق بود. در طول جنگ ایران و عراق، نیروهای بسیجی ۳۹.۲ درصد کشته شدگان ایرانی در جنگ را تشکیل می دادند ۱۶.۹ درصد از کل کشته های جنگ هشت ساله، از رزمندگان دانش آموزی تشکیل می شدند که عمدتا در قالب بسیج به جبهه رفته بودند.

[2] - عملیات والفجر ۴ عملیات تهاجمی نیروهای مسلح ایران، در خلال جنگ ایران و عراق بود، که در مهرماه و آبان‌ماه ۱۳۶۲ به مدت ۳۳ روز، در شهرهای سلیمانیه و پنجوین، در استان سلیمانیه عراق، با مشارکت سپاه پاسداران و ارتش، همچنین با همکاری پیشمرگه‌های کُرد، وابسته به اتحادیه میهنی کردستان عراق انجام گرفت با انجام این عملیات نیروهای ایرانی توانستند بخش کوچکی از خاک عراق را به تصرف خود درآورند.

[3] - وصیتنامه شهید محمد مهدی حلوانی در 26 بهمن ماه سال 1362) "حمد و سپاس خداوند تعالی را که به این بندة حقیر نعمت های زیاد عطا کرد و از جمله نعمت های بزرگ خدا نعمت زندگی و داشتن دینی الهی و شیعۀ محمد (ص) و علی(ع) و فرزندان اطهرش بودن را عطا کرد . نعمت زندگی در میان پدر و مادری که راضی شدند فرزندشان به جبهه ها برود و اگر لایق باشد و توفیق پیوستن به لقاءاش را بدهد عطا کرد. حمد و سپاس آن معبود و مسجود آن ملجاء و پناه آن روضۀ که امید آنکه وجود ما ز او می باشد موجود که به این بندة حقیر توفیق جهاد داد و او یگانه آگاه بر نیت من است . ای خدایم ای پناهم به عزت و جلالت که جز برای تو و در راه تو این جهاد من نبود و نهایت آرزوی من چیزی جز شهادت نبود و درود بر رسولی که راه هدایت را به عالم آموخت آنکه جانم هست و قلبم است آنکه هرچه او از نیکی هایش و ذکرش بگوییم کم است و درود بر علی والامقام (ع) و درود خالص به فاطمه زهر ا (س)و فرزندانش از حسن مجتبی (ع) تا صاحب زمان (عج) و نایب برحقش مرجع اکبر امام امت و یارانش و تمام پیروان خط خدا و ولایت وصیت خود را با شما می گویم ابتدا سخنی با آنها که با ما، در ستیزند و در نبردند می گویم که هان ای دشمنان خدا دشمنان انقلاب اسلامی آگاه باشید که ملت ما، در پیروی از خط شهدایشان خط اسلامشان تا آخرین قطرة خون حاضرند جانشان را که عزیزترین و گرانبهاترین چیزشان است فدا کنند این نه شعار است بلکه به مرحلۀ عمل رسیده است و ما این را در جبهه ها نشان داده ایم شما در میان اقیانوس مردم حق پرست و مسلمان جان بر کف غرق خواهید شد و من از خدای خود می خواهم که درراهش و برایش سرم چون حسین (ع) قطع گردد چون عباس (ع) و چون دستغیب دست های من قطع گردد پاهایم را در راهش قطع کند چشم هایم در راهش کور شوند قلبم در راهش پاره پاره شود و آن گونه که او می خواهد به سویش رجعت کنم این جان ناقابل است که فدای او گردد . خدا به من صد جان بدهد من فدایش کنم . دشمن بداند همۀ ملت اسلام همین طور عقیده دارند از ملت مسلمان می خواهم که خط رهبری را رها نکنند که حدیثی است که می فرماید( اساس اسلام بر پنج چیز است نماز، زکوة، روزه و ولایت و خوانده نشده کسی به تکلیفی مانند ولایت ) آری چیزی چون ولایت اهمیت ندارد و وصیت دیگری که دارم پدر و مادران به هیچ عنوان و تحت هیچ بهانه ای از آمدن فرزندانشان به جبهه ها جلوگیری نکنند بعضی با عنوان اینکه فرزندشان از مدرسه و درس می خواهد فرار کند جلوی آمدن فرزندنشان را بگیرند ولله مسئولند و آن دنیا باید جواب بدهند. امروز هیچ امری مهم تر از این جنگ نیست چون طبق فرمایش امام « عزت و شرف ما در گرو همین جنگ است » مطلب دیگر به پدر و مادر که سربلند شوید که در راه خدا فرزندتان شهید شده است چون سعادت دنیا و عقبی برای شما در همین است . خواهرانم [...] سعی کنید زینب وار در صحنه باشید برادرانم سعی کنید در راه خدا [...] ریا و عجب و غرور در کارهایتان نباشد . رضا اگر می خواهی طلبه شوی و دانشگاه امام صادق (ع) وارد شوی به حال خودت نگاه کن که اگر در این راه قدم برمی داری طلبه خوبی شوی وگرنه اگر [...] نشوی و برای خدا در این راه گام برنداری و از روی هوی [...] شد طلبه نشوی بیشتر خدمت کرده اید . پدر و مادرم از احمد برادر عزیزم [...] و او را خوب پرورش دهید و تو ای علی سعی کن دائماً در [...] باشی و پاسدار خوب امام زمان در آینده بشوی و وصیت دیگر من [...] عزیزم این است که در این مصیبت صبر داشته باشند و وصیت دیگر اینکه [...] یا بی تفاوت نسبت به این انقلاب است . اگر جنازه ام آمد حق ندارد [...] و مراسمی که برپا می شود شرکت کند و اگر جلوی شرکتشان را نگیرید مسئولید و آن دنیا باید جوابگو باشید این افراد می خواهند نزدیک ترین فامیل ها مثل عمه و غیره باشند یا افرادی عادی . در خاتمه باید بگویم که در دفعه اول آموزش یازده روز روزه قضا دارم که فرصت نشده بگیرم که تقاضا دارم اقدامات لازم به عمل آورید من در این مدت از عمرم خطاها و ظلم هایی در حق بندگان خدا انجام داده ام که به بزرگواری خودشان ببخشند و من همۀ آنها را که احیاناً در حق من خلافی کرده اند میبخشم تا شاید خدا از این بابت من سراپا تقصیر را ببخشاید این بود وصیت نامۀ بنده سراپا تقصیر خدا. محمدمهدی حلوانی فرزند محمد دارای شناسنامه شماره ۱۱۲ متولد ۱۳۴۷ به شما بندگان بزرگوار خدا با التماس عفو بخشش از جانب شما در حق این بنده سراپا تقصیر.

 « والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته »

 محمدمهدی حلوانی

 ۱۳۶۲/ ۱۱/ ۲۶"

[4]- عملیات خیبر عملیات تهاجمی نظامی نیروهای مسلح ایران، در خلال جنگ ایران و عراق بود، که به‌صورت مشترک توسط سپاه پاسداران (در منطقه هورالعظیم) و نیروی زمینی ارتش (در منطقه زید) و نیز با پشتیبانی هوانیروز ارتش و نیروی هوایی ارتش، اجرا گردید. این عملیات در تاریخ ۳ اسفند ۱۳۶۲ آغاز شد و پس از ۲۰ روز نبرد خونین، در ۲۲ اسفندماه ۱۳۶۲ با اشغال جزیره مجنون توسط نیروهای ایرانی و با بجا گذاشتن ۱۵ هزار نفر کشته و زخمی از نیروهای عراقی و ۳۰ هزار کشته و زخمی از نیروهای ایرانی، به‌پایان رسید در این عملیات همچنین ۲ فرمانده میانی سپاه پاسداران؛ محمد ابراهیم همت (فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله) و حمید باکری (جانشین فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا) کشته شدند. عملیات خیبر بخشی از تهاجم نیروهای مسلح ایران در جریان نبرد نیزارها محسوب می‌شود

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (8)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

از بسیج عشق تا نوبسیجیان ضد‌مردمی

ناصر دانشفر

برترین نویسندگان جهان هم توان نگارش قصهٔ آن سبکبالان عاشق را ندارند، که مگر داستان مهر و محبت را می‌توان نوشت؟
خبره‌ترین سینماگران عالم هم توان به تصویر کشیدن آن فرشتگان پرنده‌تر از مرغان هوایی را ندارند، که مگر می‌توان خلوص، یکرنگی و صفا را به تصویر کشید؟
سنگدل‌ترین موجودات گیتی هم نمی‌توانند در برابر رشادت‌های آن مبارزان دلیر وطن سر خم نکنند که مگر می‌توان در مقابل کسانی که برای دفاع از حریم سرزمین مادری درد و هجران را به وصل و درمان ترجیح داده‌اند، تواضع ننمایند؟
اینها همه بود و اگر کسی از سر عناد به انکار این مجسمه‌های بی‌بدیل بلاجویان کربلایی بپردازد، بی‌شک از انصاف بویی نبرده است. آری بسیج دوران دفاع مقدس از زاویه مراد و مریدی همه‌اش تک بود و در تاریخ بشر نظیر نداشت.
اما اشکال کار همین جا بود، ما عاشق بودیم و نه عاقل، ما واله بودیم و نه حاذق و ما شیفته بودیم و نه هوشمند. همین دلدادگی بی تفکر کار دستمان داد، همین فریفتگی بدون تدبر ما را به بیراهه برد و همین شیفتگی جاهلانه نهایت کارمان را به ناکجاآباد رساند.
مرحوم خمینی چنان کاریزمایی داشت که نه فقط ما نوجوانان و جوانان، که استخوان خرد کرده‌های دوران مبارزه علیه نظام ستمشاهی را نیز مجذوب خود کرده بود و معلوم است که مفتون و دلباخته، توان اندیشیدن منطقی و مطابق عقلانیت را ندارد. این عشق باعث شد که وقتی اصل ولایت فقیه اصلی از اصول قانون اساسی کشور شد، نه فقط اعتراضی بدان نداشته باشیم که بدان افتخار کنیم.
آری به همین دلیل بود که ملت در برابر اصل ۱۱۰ و واگذاری یکجای قدرت به یک فرد، کوچکترین اعتراضی نکرد که در برابر معترضان ایستاد. به اعدام‌های انقلابی خرده نگرفت و در مقابل درخواست اعلام یوم‌المرحمه آن مرجع بزرگ ایستادگی نمود. جنگ که شد به آثار و تبعات آن فکر نکرد و شعارش این شد که از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن، پس از فتح خرمشهر هم که به سرمنزل مقصود رسیده بودیم و امکان مصالحه و دریافت غرامت فراهم بود، سؤال نکردیم که جنگ چرا؟حتی در برابر شعارهای جنگ جنگ تا رفع فتنه از جهان،راه قدس از کربلا می‌گذرد، صدور انقلاب و امثالهم هیچ واکنشی جز تمکین نشان ندادیم.
آری ما به همین دلیل بود که از سرکوب مخالفان دفاع کردیم،سازمان نفرت‌انگیز مجاهدین خلق بد کرد، اما ما نپرسیدیم که چرا با آنها گفتگو نمی‌کنید؟چرا آنان را به موضع عناد کشانده‌اید؟چرا بنا دارید این مشکل را با مشت آهنین حل کنید؟ از حذف ملی‌مذهبی‌ها،توده، فدائیان خلق،کومله و دمکرات،خلق مسلمان و... نگران که نشدیم،همراهی کردیم. از حکم‌های ظالمانه و جنایات انجام شده در زندانها اظهار تبری ننمودیم، به این مختصر یک مثنوی می‌توان افزود.
حالا از خود می‌پرسم چه کاری هست که این نوبسیجیان ضد‌مردمی انجام می‌دهند و ما مرتکب آن نشده بودیم؟ آری یک فرق بزرگ بین دههٔ اول انقلاب با دوران اخیر وجود دارد که خطاهای ما را برجسته نساخت و چشمانمان را بر روی واقعیت امور بسته بود.آن روزگار قریب به اتفاق مردم طرف حاکمیت بودند، فساد و تباهی کمتر به چشم می‌خورد، اکثر مسئولان هنوز از خلایق فاصله نگرفته بودند و زی مردمی داشتند و دشمنی غدار پا به خاک وطن گذاشته، روزانه عزیزانمان را به کام مرگ می‌فرستاد و این شاید بزرگترین شانس ما بود که در برابر اکثریت مردم قرار نداشتیم.
اکنون از خود می‌پرسم که اگر آن روز به مانند امروز جمع زیادی از جامعه در برابر امام قرار می‌گرفت ما چه می‌کردیم؟آیا کنشی نظیر این نوبسیجیان ضد‌مردمی نداشتیم؟بنده شخصاً به عنوان یک بسیجی آن دوران می‌پذیرم که این سنگ بنای مصیبت‌بار را ما گذاشتیم و بدین خاطر از تک‌تک هموطنان پوزش می‌خواهم و تقاضای عفو دارم.
درست است که ما در آن روزگار همراه اکثریت جامعه بودیم و بر خلاف امروز که قریب به اتفاق جامعه از بسیجی جماعت متنفر است،مردم ایران به داشتن فرزندانی چون ما فخر می‌فروختند،اما باید اقرار کنیم که طریق این مسیر غلط را ما گشودیم و آن خبط و خطاهای دوران عاشقی ما را به اینجا کشانده است.
خشت اول چون نهد معمار کج
تا ثریا می‌رود دیوار کج
مردم ما مقصریم،اما شما می‌دانید که ما بسیجیان بحبوحهٔ جنگ و جهاد جز خیر شما را نمی‌خواستیم،سینه‌هامان را برای در امان ماندن شمایان سپر گلوله‌های دشمن کردیم، در دفاع از وطن کم نگذاشتیم و هر چه داشتیم در طبق اخلاص گذاشته به میدان آوردیم،اما قبول داریم که به‌خاطر جهل، بچگی و علاقهٔ وافر به بنیانگذار انقلاب این کجراهه را بنیان نهادیم و امروز شما هر چه می‌کشید از تبعات آن قدم ناراست ماست.
پیشترها ما را عزیز می‌داشتید و یقین دارم که هم‌اکنون نیز بین ما و این نوبسیجیان ضد‌مردمی تفاوت قائلید، بر ما ببخشایید و قلم عفو بر خطاهایمان بکشید،ما گناهکاریم اما جنایتکار نبودیم.
عزت زیاد
https://t.me/peyghameashna

This comment was minimized by the moderator on the site

روابط ایران و اسرائیل پس از انقلاب

عبدالعلی شجاعی

ایران و اسرائیل در طول تاریخ تقریبا ۸۰ ساله‌ی خود شرایط و روابطی سینوسی داشته‌اند. در می۱۹۴۸ که موجودیت و عضویت این کشور در سازمان ملل توسط آمریکا و شوروی به رسمیت شناخته شد، ایران رای منفی داد. کمی بعد ایران بصورت دوفاکتو (غیررسمی یا خنثی) عضویت اسرائیل را پذیرفت. در سال‌های بعد روابط دو کشور به تدریج بهبود یافت.

سیاست‌های جمهوری اسلامی در برابر اسرائیل، از جمله؛ گفته‌ی خمینی که اسرائیل غده سرطانی است و باید از صحنه‌ی روزگار محو شود و تکرار آن از سوی آیت‌الله خامنه‌ای و دیگران کینه‌ای سخت میان دو طرف شکل داده است.

با آغاز جنگ تحمیلی اسرائیل در بین دو دشمن خود قرار گرفت. صدام می‌توانست با ایجاد ائتلاف عربی تنفس در هوای سیاسی خاورمیانه را برای اسرائیل تنگ‌تر سازد. ایران هم برای اسرائیل دشمن خطرناکی بود اما نه به اندازه‌ی ائتلاف عربی. این‌گونه بود که روابط مخفیانه اسراییل با ایران برای از میان برداشتن دشمن مشترک (صدام حسین) آغاز شد.

اسرائیل بارها از ایران در دهه ۸۰ درخواست‌هایی برای خرید اسلحه دریافت کرد و بسیاری از این درخواست‌ها را پاسخ گفت و به ایران سلاح فروخت. یک اسرائیلی به نام ناهوم مانبار گفته‌است که در طول جنگ ایران و عراق، اسلحه‌هایی را از طریق شرکت‌های لهستانی، به ایران فروخته است.

یک دلال سلاح اسرائیلی قراردادی با وزارت دفاع ایران امضاء کرد که در آن ۱۳۵ میلیون دلار از جمله موشک لانس و موشک هاوک به ایران فروخت. واسطه‌های ایرانی در این قراردادها و معاملات معمولا حسن روحانی و منوچهر قربانی (دلال اسلحه) بودند.

روزنامه پانوراما چاپ میلان اسنادی منتشر کرد که درآن اسرائیل به دولت جمهوری اسلامی ۴۵٬۰۰۰ قبضه مسلسل یوزی، موشک‌های ضدتانک، هویتزر و قطعات هواپیما فروخته‌است.

آریل شارون در یک کنفرانس خبری در پاریس در سال۱۹۸۳ گفت که اسرائیل با تأیید آمریکا به ایران اسلحه می‌فروشد.

نشریات مختلف بین‌المللی معاملات تسلیحاتی این دو کشور در دهه ۸۰ سالانه تا کمتر از یک میلیارد دلار را تایید کرده‌اند. برخی منابع، میزان فروش تسلیحاتی اسرائیل به ایران را تا ۲٫۵ میلیارد دلار نیز تخمین زده‌اند.

برخی تسلیحات فروخته‌شده به ایران در این مدت عبارت بودند از:
۲۰۰۸ موشک تاو
۲۶۰ موشک هاوک
۴۵۰۰۰ مسلسل یوزی
۲۵۰ قطعه یدک تایر فانتوم اف۴
۳۶۵ تُن قطعات و مهمات تانک ام۶۰
قطعات یدکی اف۱۴
موشک لانس
ادوات توپخانه‌ای
۳۰۰ موشک ایم-۹ مدلL (هوا به هوا)
و بیش از ۴۰۰۰ موشک از انواع دیگر و برخی تجهیزات نظامی دیگر

برخی از این اقلام محصول سفر مک فارلین به ایران است. مقامات دولت ریگان در این رسوایی به‌طور مخفیانه با فروش تسلیحات به ایران که در محاصره‌ی تسلیحاتی بود، کمک‌رسانی کردند. ایران در زمان جنگ هم با آمریکا و هم با اسرائیل مراوده نظامی داشت.

در اواخر دهه ۷۰ م عراق به دنبال تولید پلوتونیوم و ساخت تسلیحات هسته‌ای بود. اسرائیل طی عملیات اپرا (۸ماه پس از عملیات ایران به اسیراک) با نقشه و اطلاعاتی که از ایران دریافت کرده بود، تأسیسات اتمی عراق را درسال ۱۹۸۱ قبل از دریافت سوخت هسته‌ای از شوروی منهدم ساخت.

مقامات اسرائیلی و فرستاده ایران یک ماه قبل از این عملیات در پاریس دیدار کردند که حتی موافقت شد، در صورت بروز مشکل فنی در حین اجرای عملیات، بمب‌افکن های اسرائیلی به‌طور مخفیانه در پایگاهی در تبریز فرود اضطراری نمایند. در عملیات اوسیراک و اچ ۳ هم، همکاری نظامی و اطلاعاتی بین دو کشور رخ داد.

براساس نوشتار جان بلوچ، اسرائیل در تمام مدت جنگ ایران-عراق، راهنمایی نظامی به ایران می‌کرد و بیش از ۱۰۰ نظامی اسرائیلی در کمپی مخفی در شمال تهران حضور داشته و فرماندهان ایرانی را راهنمایی می‌کردند. گفته می‌شود حضور اسرائیلی‌ها حتی پس از پایان جنگ نیز ادامه یافت.

با این‌حال ارسال سلاح از اسرائیل به ایران در ماجرای مک فارلین به تأیید مقامات ایرانی از جمله هاشمی رفسنجانی رسیده‌است. به‌گفته حسین شیخ‌الاسلام، قائم‌مقام وقت وزارت خارجه، ایران در قالب مذاکرات مک فارلین از منابع تسلیحاتی آمریکا در اسرائیل موشک‌های تاو و هاوک دریافت کرد که فتح فاو بدون آن‌ها ناممکن بود.

در هفته‌نامه قبرس درسال ۱۹۸۱ مقاله‌ای چاپ شد که نشان می‌داد از فرودگاه لارناکا برای ارسال اسلحه به ایران استفاده شده‌است. برخی بنادر اروپایی هم برای مقاصد نظامی بین ایران و اسرائیل همکاری داشتند.

آیا اکنون نیز احتمال مراوده بین دو کشور وجود دارد؟ آیا حاکمیت سیاست سری متفاوت با شعارهای ملی، دینی خود دارد؟ چگونه است که در خفا داد و ستد انجام شده اما امکان مبارزه برای ورزشکاران ایرانی با رقبای اسرائیلی غیرممکن است؟
آیا آیین‌های راه‌پیمایی روز قدس و حمایت از فلسطینیان در کنار داد و ستد نظامی دو کشور تشکیک ایجاد نمی‌کند؟

This comment was minimized by the moderator on the site

باسلام : قسمت عمده آن فیک است

جمشیدپور
This comment was minimized by the moderator on the site

اصلاحات موسوی_خوئینی_ها @akbaralami

ناگفته های اشغال سفارت آمریکا و پیامدهای آن برای ایران
اکبر اعلمی در مناظره با حجت الاسلام مصباحی مقدم عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام در دانشگاه علوم پزشکی مشهد:

۶. پیامدهای جنگ ایران و عراق برای کشورمان

در اثر این جنگ تحمیلی:
۱-۶. طبق برآوردهای اولیه بیش از یک هزار میلیارد دلار به ایران خسارت وارد شد. سازمان ملل میزان خسارت وارده به ایران را حدود ۲۰۰ میلیارد دلار اعلام که پس از اعتراض عراق در ‌‌نهایت با کارشناسی‌های انجام شده میزان نهایی خسارت وارده به ایران ۹۷ میلیارد دلار تعیین شد که هنوز یک سنت از آنرا هم دریافت نکرده ایم.

۶-۲. حدود ۲۲۰-۲۰۰ هزار تن از شهروندان که اکثر آنها از بهترین و ایثارگرترین جوانان کشورمان بودند شهید و تعداد ۶۷۲ هزار جانباز و ۴۲ هزار اسیر روی دستمان گذاشت که هنوز هم دولت ناچار است سالانه دهها میلیارد تومان مستمری به عده زیادی از آزادگان و جانبازان و بازماندگان شهدا بپردازد.

۶-۳. برای اداره این جنگ، حدود ۲۱۷ هزار ارتشی، ۲۰۰ هزار سپاهی و نیروی انتظامی و ۲ میلیون و ۱۳۰ هزار نیروی بسیجی در مقابل تجاوز دشمن ایستادند و اکثر امکانات کشور برای اداره جنگ بسیج شد. در نتیجه تحمیل ۸ سال هزینه فرصت از دست داده به ملت و دولت ایران از دیگر پیامدهای این جنگ ویرانگر بود که اگر اتفاق نمی افتاد ما در زمینه های مختلف ۸ سال از امروزمان جلوتر بودیم. زیرا و همین نیروها و امکانات در حوزه های کشاورزی و صنعتی و عمران کشور مورد استفاده واقع می شد.

پرواضح است که هیچکس معتقد نیست در اثر برقراری رابطه با آمریکا درهای بهشت به روی مردم ایران گشوده خواهد شد بلکه ما مي‌گوئیم در دنیائی که حتی غفلت از دقایق و ثانیه‌های آن مي‌تواند سبب عقب ماندن کشورها از دستیابی به رشد و توسعه شود می توانستیم با دست کشیدن از خصومت و ستیزه جویی های بی مورد مانع از فرصت سوزی‌های شویم که کشورمان را در مقایسه با سایر کشورمان را عقب نگاه داشته است.

واقعیت این است که ما در دنیایی زندگی می کنیم که در آن قدرت و ثروت حرف اول را می زند و همه کشورها برای افزایش ثروت و قدرت خود درحال برگزاری مسابقه ای سنگین با یکدیگرند و برای رسیدن به ثروت و قدرت بیشتر، بجای درجا زدن در مرحله امنیتی همه تلاش خود را صرف تبدیل تهدیدها به فرصت ها و استفاده حداکثری از همه فرصت های موجود می کنند. لذا در چنین دنیائی نمی توان فضائی فکر کرد و دیواری به دور خود کشیده و با دیگران قطع رابطه کرد مگر این که بخواهیم مانند کره شمالی شویم. هیچ ملت عاقلی آرزوی جانشینی مردم کره شمالی را در سر ندارد. در چنین دنیایی نه تنها ژاپن که دو شهر ناکازاکی و هیروشیمایش با بمب اتمی ویران و یا ویتنامی که نزدیک به ۲۰ سال تحت اشغال آمریکا بوده و سالانه نزدیک به ۵۰۰ هزارتن بمب بر سر مردم این کشور ریخته و بیش از ۵ میلیون نفر از مردم ویتنام به دست آمریکائیان کشته و مجروح شدند، حتی قدرت های بزرگی مانند چین با جمعیت یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون نفری و رشد اقتصادی که حتی به بیش از ۱۴ درصدی هم رسیده و با داشتن بزرگترین ذخایر ارزی دنیا که رقمی معادل ۳.۲ تریلیون دلار می باشد و روسیه بعنوان یک ابرقدرت و اتحادیه اروپا نیز علی رغم اختلافات ایدئولوژیک و علیرغم تفاوت در اهداف و منافعی که با آمریکا دارند به این نتیجه رسیده اند که تامین منافع آنان مستلزم به حداقل رساندن اختلافات و چالش ها و استفاده حداکثری از فرصت ها و مشترکات و تعامل سازنده با ابرقدرتی مانند آمریکاست

This comment was minimized by the moderator on the site

روز دانش‌آموز برای چه!

✍️ رحیم قمیشی

یک بار که رفته بودم به جانبازانی که در آسایشگاه زندگی می‌کردند سر بزنم، از یکی‌شان پرسیدم مهمترین مشکل‌تان چیست؟
گفت حقوق پرستاران ما را بدهند!!
تعجب کردم و گفتم مشکل شما را پرسیدم، گفت پرستاران ما حداقل حقوق کارگری را می‌گیرند، همان را هم دو سه ماه یک بار به آنها می‌دهند. پرستاران را سپرده‌اند به شرکت‌های خصوصی، آنها هم با بنیاد اختلاف دارند و حقوق پرستاران ما را قطع کرده‌اند.
می‌گفت می‌دانی کارگری که حقوق نگیرد چطور به ما رسیدگی می‌کند؟
گفتم می‌دانم!
دلم خیلی برایشان سوخت.
همان جانبازانی که نه پایشان حرکت داشت و نه دست‌شان. دل‌شان می‌خواست فقط کارگران دلسوزشان، حداقل حقوق‌شان را بگیرند!

روز دانش‌آموز در تقویم ایران شده.
نمی‌خواهد یک پاکت شیر به دانش‌آموزان بدهید و منت بگذارید و بگویید هدیه مقامات نظام است!
نمی‌خواهد آنها را در صف نگهدارید و بگویید روز دانش‌آموز است، مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل بگویند.
نمی‌خواهد برایشان سخنرانی کنید.
ترانه سلام فرمانده برایشان بگذارید!
نه!
بگویید احکام زندان معلمان استان فارس را لغو کنند.
بگویید حکم شلاق معلمان عضو شورای صنفی بوشهر را لغو کنند.
دستور بدهید کانون معلمان کشور را منحل نکنند.
بگویید حق و حقوق معلم‌هایشان را بدهند.
برای یک زندگی معمولی...

معلم‌ها را تهدید نکنید به تضعیف نظام
به معلم‌ها نگویید باید تابع حراست باشند!
دانش آموزان وقتی معلم‌های واقعی را در کلاس ببینند بهترین هدیه را گرفته‌اند.
دانش‌آموزان وقتی ببینند معلم‌شان آزاده است و از هیچکس نمی‌ترسد. به آنها درس عشق و زندگی می‌دهد، نه درس سرسپردگی.
وقتی ببینند معلم‌شان دلش شاد است، وقتی ببینند معلم‌شان بعد از پایان ساعت کارش مسافرکشی نمی‌کند، کلاس خصوصی اجباری نمی‌گیرد، از صمیم قلب خوشحال می‌شوند.
دانش‌آموزان وقتی ببینند معلم خانم‌شان با لباس‌هایی آراسته و صورتی زیبا به کلاس می‌آید بهترین هدیه را گرفته‌اند.
دانش آموزان وقتی ببینند معلم‌شان نمی‌ترسد و به آنها درس شجاعت می‌دهد، وقتی می‌گوید بچه‌ها امروز می‌خواهیم با هم ترانه بخوانیم، لذت می‌برد.
دانش آموز وقتی بداند معلمش در کشور شأن و منزلت و بزرگی‌اش را دارد، او هم بزرگ می‌شود.

کشوری که معلمش حکم شلاق و زندان می‌گیرد، حقوقش کفاف زندگی‌اش را نمی‌دهد، اجازه هیچ اعتراضی ندارد...
روز دانش آموز می‌خواهد چه‌کار!؟

This comment was minimized by the moderator on the site

ردِ زخم

این دو عکس و متن را سعید صادقی عکاس نامدار جنگ برایم ارسال کرد، در کلماتش چیزهایی هست از جنس نگاه آدم‌هایی که در عکس‌هایش حضور دارند: نافذ، بُرنده و زخمی. سعید صادقی دنبال آدم‌های عکس‌های جنگیش می‌گردد، ردِ زخم را می‌گیر‌د تا امروز، تا حالا، تا بیخ گلوی من و شما:

«عکس جنگ برای زیبایی تاریخ نیست. تصویر عکس برای درک آن احساس باورهای پاک صادقانه است که ساختار قدرت باید با فهم و درک آن چه هست در منافع ملی همه ملت ایران پیوند ایجاد کند؛ نه با آوار اقتصادی بر کل ملت ایران و بهره‌مندی انگشت‌شمار اشرافیت دینی، ملتی را ذلیل و تحقیر کند.
این تصویر، عکس همان نفر سمت چپ تصویر سیاه سفید است. از همان سال ۶۳ با ترکش بر نخاع در چنین وضعیت قرار‌ دارد. سال ۹۸ در جستجوهایم در روستایی بیرون از شهر ساوه پیدایش کردم. این حقیقت جنگ است: عده‌ای جان می‌دهند و عده‌ای بر قدرت می‌چسبند.»

برایش نوشتم: آقای صادقی شما راوی زخم‌های این سرزمینید.

This comment was minimized by the moderator on the site

سر با کلاه سر بی کلاه!

«هاکان فیدان وزیر خارجه ترکیه: منطقه ما در یک نقطه عطف مهم قرار دارد: یا به سمت جنگی بزرگ می رویم یا در مسیر صلحی بزرگ هستیم»

اگر جنگ بزرگ اتفاق بیفتد کلاهی گشاد توسط روس‌ها بر سر ایران گذاشته خواهد شد که تا روی صورت حاکمیت را خواهد پوشاند!

و اگر ناظر به رویکرد حاکم بر فضای جهان حول تشکیل دو دولت مستقل صلح بزرگ حاصل شود،اینبار سر ایران بی کلاه خواهد ماند و کلاهش را ترکها و سعودی‌ها و آمریکایی ها برخواهند داشت. چون سیاست جمهوری اسلامی نابودی اسراییل بوده است.و این صلح پر منفعت برای جهان رسما برای او آورده ای نخواهد داشت.

آری اگر خواستید در آینده بنیادگرایی و پیامدهای مختلف آن بر منافع ملی یک کشور را تدریس نمایید.مثال تهاجم پرخسارت حماس در سال۲۰۲۳ به رژیم اشغالگر و نسبت آن با منافع ملی ایران نمونه خوبی خواهد بود.

اساسا در کانتکست بنیادگرایی همه چیز می بایست قربانی ایدئولوژی بزرگ شوند.

https://t.me/seyyedhashemfirouzi

This comment was minimized by the moderator on the site

صهیونیسم ادیان و مکاتب

اینکه سخنرانی فلان مقام آمریکا در سنا با اعتراض مخالفین جنگ قطع شد یا مخالفین نتانیاهو حتی در زمان جنگ در تل آویو تجمع اعتراضی داشتند تا تجمعات اعتراضی هزاران تا دهها هزار نفره علیه اسرائیل یا در حمایت از مردم غزه در جهان برگزار می شود حرف جدیدی نیست. چنانکه اعلام مجدد جرم انگاری امنیتی علیه هر گونه اعلام مخالفت با مداخله نظامی - امنیتی یا مالی ایران در لبنان و غزه تا یمن و غیره در کشورمان موضوع جدیدی نیست و هنوز اعلام ارادت به لبنان و غزه تا حشدالشعبی عراق از معیارهای رشد در مناصب حکمرانی محسوب می شود.
اینکه فردی مثل سرلشکر دکتر محسن رضایی اقتصاددان در اقدام نمایشی و مضحک پوشیدن لباس خاکی که در طول جنگ هشت ساله نپوشیده بود از آمادگی برای جنگ رو در رو با اسرائیل و آمریکا بگوید پوچ گویی جدیدی نیست و در کشاندن دفاع مقدس پیروز به والفجر مقدماتی و یک تا خیبر و بدر و کربلای چهار و پذیرش حقیرانه قطعنامه زهراگین ۵۹۸ تجربه کردیم. دفاع مقدسی که برای ما خون و ویرانی بود و برای امثال رضایی سرداری و دکتری و مناصب و اموال ابدی که از حکمرانی به ارث بردند.
اینکه صهیونیسم یهودی از آمادگی بازگشت گوساله سرخ موی بگوید و فلام نظامی مقام آمریکایی و روس از زمینه بازگشت مسیح و برخی از حمله حماس به نشانه ظهور و .... شاید چیزی جز بروز و همسویی و نفوذ باور مشترک صهیونیسم در پیروان ادیان و مکاتب فکری بشری نیست؟ اما نمی توان از وجه مشترکشان در مغایرت با پیام رسالت و سیره عملی انبیاء و اولیاء الهی تردید داشت  پیام رسالت که چیزی جز سعادت بشری مبتنی بر اخلاق و عدالت نبوده و نیست.
اینکه صهیونیسم در قامت پیروان کدام دین و آئین به جنایت مقدس در جهان مشغولند و اهالی کدام آئین بیشترین سهم این روزها را در خدمت به باورهای سیاه صهیونیسم بعهده دارند حتماً با بررسی عملکرد صهیونیسم حاکم بر اراضی اشغالی فلسطین تا حکمرانی بر اقتصاد یا خون ریزی به نام اسلام داعش و برپا کنندگان جشن شادی استقبال از آغاز جنگ قابل احصاء است. چنانکه مرحوم آیت الله هاشمی هم در خاطرات ۹ آبان ۷۹ می نویسد عصر ستاد برگزاري سمينار ابعاد وجودي امام زمان(عج) آمدند. آقاي [محمود] محمدي عراقي[رییس وقت سازمان تبلیغات اسلامی]، گزارش كار داد من هم در اهميت مسأله منجي بشر و توافق همه اديان آسماني در اين خصوص و آثار وجودي امام زمان (عج) در عصر غيبت، صحبت‌كردم.
اینکه امثال رضایی قطعاً از آثار و عواقب جنگ یا نابودی سرزمین و خانواده چیزی نفهمند حرفی نیست و بر پوچ اندیشی امثال رضایی اشاره به پیشنهاد مالیخولیایی تشکیل ارتش اسلامی کفایت است. اما ایکاش بین مقامات ایران بودند افرادی که می توانستند معنای گود انفجار به جا مانده از اصابت بمب‌های فرو ریخته در اردوگاه جبالیای غزه و انتشار خبر موافقت با میزبانی جام جهانی فوتبال ۲۰۳۴ در عربستان را بفهمند.
اینکه باور کنیم تصمیم سازان ورود موشکی حزب الله لبنان تا انصارالله یمن به جنگ که جز استقبال از گسترش و پیچیده سازی مدیریت میدان جنگ نیست برخلاف هیجانزدگی روز آغاز تهاجم موشکی حماس به مناطق مسکونی اسرائیل و آغاز جنگ خونین نابرابر اسرائیل علیه مردم غزه حالا از حداقل درک لازم مبنی بر برآورد و پیش بینی آثار و تبعات گسترش جنگ برخوردار باشند بسیار دشوار است.۱۰ آبان
https://t.me/Khabar_Naghde

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

کامنت ها

فاجعه‌ و خسرانی دیگر - دکتر محمد مهدوی رئیس بخش پیوند قلب کودکان بیمارستان شهید رجایی، از نفرات برتر...
غم نان رحیم قمیشی باورم نمی‌شود در ایران، با آن‌همه منابع، آن‌همه معادن، آن‌همه زیبایی‌ها، آن‌همه...