سی سال بعد از جنگ، اکنون دوباره باز فرصتی دست داد تا از خرمشهر دیدن کنم، آن روزها آنرا "خونین شهر" می نامیدیم، شهری که خرمی اش را به خون آلودند، گرچه منظور ما از این نام، شهدایی بود که برای این شهر دادیم، اما این خود اعترافی بود به شمار بسیاری از قربانیانی که در خلال جنگ خسارتبار هشت ساله، تنها در این منطقه کشته شدند. روزی که نزدیک به سی سال پیش وارد این شهر شدم، بر تابلوی خیر مقدم ورودی خرمشهر، جمعیت آن را 36 میلیون نفر اعلام می کرد، که نشان از تپیدن قلب تمام جمعیت 36 میلیونی ایران برای این شهر داشت، امروز اما جمعیت ایران به 85 میلیون نفر افزایش یافته است، و نمی دانم در این شهر چقدر انسان زندگی می کنند، اما این را می دانم که سرعت سقوط ارزش پول ملی ایران، افزایش قیمت اجناس و...، هرگز به این مقداری نبود، در حالی که کشور درگیر یک جنگ و کشتار تمام عیار بود، و باید گفت ما در حالت صلح، در وضع بسیار بدتری از شرایط جنگ قرار داریم. متاسفانه فقر و اعتیاد را می توان در خرمشهر دید.
مدت سفر کوتاه، و دیدنی ها بسیار است، اما فرصت حضور مثل برق و باد می گذرد، و من حتی از یافتن محل استقرارم در خرمشهر، در زمان جنگ در سال 1356 که ساختمانی دوقلو و زیبا بود، هم ناتوان ماندم، جایی که شهید فرامرز کلباسی [1] برای ما کلاس ورزش های رزمی گذاشته بود، تا در فرصت محبوس بودن در این ساختمان (که برای دور بودن از دید دشمن قبل از عملیات خود را محبوس کرده باشیم) سرگرم باشیم، او در همین عملیات از ناحیه پا مجروح شد، به گمانم یکی نیروهای دشمن به هنگام غواصی به پایش شلیک کرده بود و...
و من آن روزها، بیشتر وقت خود را به مطالعه کتاب هایی می گذراندم، که مردم خرمشهر در منازل خود به جای گذاشته، و شهر را ترک کرده بودند، و این وسایلی بود که از غارت دشمن بعد از اشغال خرمشهر به دست دشمن، از غارت و چپاول در امان مانده بود، و ما اکنون در ساختمانی مستحکم، که در زمان خود از مدرن ترین و به روزترین نقشه های معماری برخوردار بود، و گلوله های اصابت کرده توپ دشمن به سقف آن، تنها توانسته بود سوراخی در سقف آن ایجاد کند، مستقر بودیم، تا برای نبردی جدید در اطراف بصره آماده شویم،
همان عملیات شکست خورده کربلای 4 که باعث شد تا مدت ها در آن خانه اقامت کنیم، ساختمانی واقع در کمربندی خرمشهر، در نزدیکی های کارخانه صابون سازی این شهر، که نابلدی راننده ایی که از مینوشهر، یا همان جزیره مینو گرفتم، و کمبود زمان باعث شد، که آن را نیافته، خرمشهر را ترک کنم، و یک راست خود را به نقطه مرزی شلمچه برسانم.
شلمچه برای کسانی که در عملیات های مختلفی که در حاشیه شهر بصره انجام شد، تنها یک اسم نیست، یک قتلگاه عظیم هم هست، اگر در کربلای مشهور 72 کشته، به صدها سال عزاداری عاشورا و تاسوعا ها منجر شد، در شلمچه ما ده ها هزار از جوان از جان گذشته خود را از دست دادیم، جوانانی که گوشت دم گلوله شدند، تا اشتباهات سکانداران راهبری کشور را که در محاسبات سیاسی خود مرتکب شدند، و به ادامه بیش از حد و اندازه این این جنگ خسارتبار منجر گردید، را جبران کنند.
راهبرانی که می توانستند با تصمیمات درست، و کارشناسی خود، در محاسبه ترتیبات سیاسی این دنیا، منطقه و این جنگ، شرایط را خیلی زودتر از این درک کنند و به جنگ خاتمه دهند، تا این میزان از خسارت و کشتار را ما و ملت عراق متحمل نگردیم، اما توهم فتح عراق، و ادامه این جنگ خانمان برانداز ما را به روزی کشاند که در ماه های آخر جنگ، دو سال بعد، علاوه بر از دست دادن تمام آنچه از خاک عراق در فاو، شلمچه، جزایر مجنون و... گرفته بودیم، کل خوزستان نیز در معرض سقوط مجدد قرار گرفت.
هزاران اسیر، کشته و مجروح حاصل عملیات های دفاع متحرک صدام بود که ورق جنگ را چنان علیه ما برگرداند، که شکست پشت شکست، نصیب ایرانیان می شد، سرداران بزرگ سپاه، فاو و... را با تمام آنچه بدانجا برده بودیم، جا گذاشتند و برگشتند، فرصت تخلیه نیروهای شان را هم نداشتند، همینطور شلمچه که وجب به وجب، در عملیات های مختلف، فتح شده بود، و یا جزایر مجنون و تمام آنچه از هورها تسخیر کرده بودیم و...
خاطره کشتار نیروهای ما در هورها و در حاشیه رودخانه دجله، در عملیات های "بدر" و "خیبر" را کسانی باید روایت کنند که آن روزهای سخت را دیده اند، و آن عملیات های آبی - خاکی را آفریدند، آنان به خوبی به یاد دارند که نبرد مجنون، برای فاتحان آن چه دستاوردها و شکست هایی رقم زد، چقدر نیروهای ما در این عملیات ها شیمیایی شدند، و یا اجساد شان در کنارهای دجله باقی ماند و برنگشتند، داستان مجروحیت ها و شهادت بزرگان جنگ همچون شهید محمد ابراهیم همت [2] ، حسین خرازی [3] و... که حکایت از سختی نبردی دارد که در جبهه شمالی، برای فتح بصره جریان داشت، شنیدنی است.
امروز دیگر همه آن خاکریز، عوارض طبیعی و... را صاف کرده اند، در زمان جنگ، این سرزمین را با خاکریزها و عوارض طبیعی آن می شناختم، که دیگر همه آن شاخص ها را از بین برده اند، به همین دلیل در این زمین های بسیار آشنا، دیگر بیگانه و راه گم کرده ام، انگار شاخص های حرکت خود را از دست داده ام، در حالی خود روزی راهنمای رزمندگانی بودم، که برای رسیدن به دشمن، و آغاز جنگ بودم، دل و چشم به گام های من سپرده بودند، این روزها به راهنمایی نیاز داشتم که راه به من بنماید، اما هرچه از راننده تاکسی ام پرسیدم، گفت نمی دانم، به ما نگفته اند.
دژ خرمشهر که به واقع همان زیرساخت راه آهنی بود که در زمان پهلوی ها قرار بود ایران (خرمشهر) را به عراق (بصره) وصل کند، این رویا امروز تحقق یافته و راه آهن بر آن ساخته شده و خود را به مرز رسانده است، اگرچه آنسوی مرز انگار راه آهنی وجود ندارد، که ادامه یابد، ما در کناره این دژ سنگرهایی ساخته بودیم که در مقابل آن دشت های خالی از ساختمان و هر پوشش گیاهی دیگر بود، که آن روزها حتی انسان هوس هم نمی کرد در میان آن قدم بزند، چرا که تا چشم کار می کرد بیابان اندر بیابان صاف و بی انتها بود، و خطر آلودگی به هر شی انفجاری هم بود، و این شرایط باعث می شد که از رفتن در آن صرف نظر کنم، امروز در آن زمین ها، و در آن دشت ها بسیاری را دیوارکشی کرده و به پارکینگ های دشت اندر دشت بزرگ تبدیل کرده، تا اتومبیل هایی که سرنشینان آن برای مراسم اربعین به عراق می روند، در آن اتومبیل خود را به امانت بگذارند، و با خیال راحت بروند و برگردند.
و من نیز جزیره مینو را ترک کردم و یکراست و به تاخت خود را به نقطه صفر مرزی رساندم، در بین راه از "سرهانیه" و پل نو گذشتم، ولی دیگر آن پل فلزی کوچکی که در زمان جنگ بر آن نهر بود، خبری نیست، مقصد من نقطه ایی بود که شاید همان "سه راه مرگ" باشد، که در خلال نبرد بزرگ کربلای 5 هرکه از آن عبور می کرد، به حتم گلوله ایی از سوی دشمن به سویش شلیک، که در بسیاری از مواقع هم به مجروحیت و یا شهادت نیروهای ما منجر می گردید.
مقصد پایانه مرزی شلمچه بود که شاید همان "سه راه مرگ" و همان نقطه ایی باشد که می توان بدون ویزا به بصره رفت، و به قول آن هموطن شهروند آبادانی، "صبح رفت و بعد از ظهر برگشت"، فاصله این نقطه مرزی تا بصره، تنها 20 دقیقه رانندگی است، راهی که برای سال ها ما نتوانستیم بپیماییم، و در همین 20 دقیقه راه، بارها متوقف شدیم، و ده ها هزار کشته دادیم و... راهی که با جنگ هرگز نتوانستیم باز کنیم.
مردم زیادی در حال رفت و یا بازگشت از عراق هستند، خانمی بساط کرده و روغن کره به مسافرانی می فروشد که راهی عراق هستند، دیگری تعدادی مرغ را به عنوان بار همراه خود، به عراق می برد، و از آن سو نیز اجناسی هست که می توان به ایران آورد، و اینجا خریدار خود را دارد. تاکسی های زیادی منتظرند تا مسافران از عراق بازگشته را به خرمشهر ببرند، شوق عجیبی برای دیدار از بصره دارم، مقصدی که در زمان جنگ هرگز بدان دست نیافتم، از جنوب، جنوب شرق، شرق، شمال شرق به سوی شهر بصره بارها تاختیم، و هر بار با دیوارهای مستحکمی مواجهه شدیم، هر بار یا نیرو کم داشتیم، یا مهمات و امکانات؛
و البته طرف های بین المللی هم، دو کشور ایران و عراق را در یک توازن نیرو نگه داشتند، تا هر چه می توانند از همدیگر کشتار کنند، و جنگ به نتیجه ایی پایان دهند نرسد، هر بار که ما پیش رفتیم، ما را کنترل کردند، و هر بار که صدام جلو می آمد، او را کنترل می کردند، مثل نبرد گلادیاتورها که حاکم رومی شهر آتن، بر بلندای صحنه به تماشای نبرد گلادیاتورها می نشست، و اگر حال تماشا داشت، امر به ادامه و اطاله بازی می کرد، تا بازی بدون برنده ادامه یابد، چرا که او و آتن نشینان، از زجرکش کردن طعمه های شان لذت می بردند، و مردم دون شان را بین مرگ و زندگی نگه می داشتند تا میان جنگ و خون دست و پا بزنند، و آنان نیز تماشا کنند و لذت ببرند.
با خود گذرنامه ایی نداشتم، تا به این شوق دیدار از بصره جامعه عمل بپوشانم، باید برگشت، دوست داشتم از کاخ فیلیه متعلق به یکی از شیوخ عرب که در پایان حاکمیت قاجار، در اینجا حاکمیتی ملوک و الطوایفی برای خود رقم زده بود، و مستقیم با دولت انگلستان در ارتباط بود و مذاکره می کرد و قرارداد می بست، که توسط رضا شاه پهلوی سرکوب شد، به نام شیخ خزعل دیدن کنم، اما گویا این کاخ اکنون در مناطق نظامی واقع شده، و به گفته اهالی محل ویرانه است، که دیدار از آن هم میسر نشد.
اما برای یادآوری خاطرات تاریخی این آب و خاک، از ساختمان کنسولگری انگلستان در کناره پل جدید خرمشهر دیدن کردم، ساختمان دو طبقه ایی که روزگاری محل تاثیر گذاری دیپلمات های کارکشته ملکه الیزابت بود تا برای حفظ مستعمرات و منافع بریتانیا، حکام کشورهای اطراف را به بازی بگیرند، در داستان شیخ خزعل می توان نقش آنان را دید، که هم در مرکز و در تهران با بنیانگذار حاکمیت پهلوی بازی می کردند، و هم با رقیب او در خوزستان شیخ خزعل، که در این بازی تنها تخم کینه در دل ایرانیان کاشته می شد، و آنها به منافع خود می رسیدند. اینجا در نزدیکی های این بنای تاریخی، دیوارها پر از شعار نویسی ها در ارتباط با خیزش "زن، زندگی، آزادی" است، خانه هایی که هنوز از زمان جنگ باقی مانده است.
مکان دیگری که دیدار از آن برایم جالب بود، برج پتروشیمی بصره بود، که عملیات کربلای 4 درست از مقابل آن آغاز می شد و این برج دیدبانی باعث شد تا ما در زیر دیدرس دائم دشمن باشیم، و نتوانیم در بی خبری دشمن، حرکات نظامی خود را انجام دهیم، و بدین لحاظ شکست های فراوانی نصیب ما می شد، آتشباری بر "سه راه مرگ" را شاید از همین برج بود که دیدبانان دشمن هدایت می کردند، و منجر به هدف گیری های دقیق آتشبارهای آنان می شد و... برای دیدن این برج یکی آدرس روستای جُدَیدِه را داد، اما از این روستا هم ره به این برج نیافتم.
غروب بود که به شهر برگشتم، و در کنار پل جدید خرمشهر پیاده شدم، ابتدا دیداری از موزه جنگ داشتم، که داستان مقاومت خرمشهر را در برابر دشمن را، تا حدودی به تصویر کشیده است، در کنار این یادمان، در زمین چمن پارک یادآوران، پسر بچه های بین 12 تا 15 سال خرمشهری زیر نظر مربی خود مشغول تمرین فوتبال هستند، و حمله و شوت روی دروازه را با هدایت مربی تمرین می کنند، و به نوبت روی دروازه شوت می زنند.
از آنجا گذشتم، کنار روخانه کارون به دنبال ساندویچی بودم، تا فلافلی را شام و نهار خود کنم، چراکه فلافلی های بندر بسیار مشهورند، آن را نیافتم، قدم زنان به سمت مسجد جامع خرمشهر در حرکت کردم، که به میدان دروازه رسیدم، مردم زیادی اینجا بساط کرده اند، و انواع و اقسام لوازم کهنه، کبوتر، دوچرخه و... را می فروشند، صاحب "فلافلی ساحل" در نبش این میدان ده دقیقه فرصت خواست تا خود را آماده سرویس دهی کند، به سمت بازار جدید خرمشهر راه کج کرده تا هم قسمت هایی دیگر از شهر را ببینم و هم خود را به فلافلی های جنب این بازار برسانم، بازارهای بزرگی مثل "مجتمع رز" و... در کنار بازار سنتی، که نشان از زنده بودن شهر دارد، خرید و فروش جریان دارد.
قیمت ها از تهران کمتر است، ولی شهر هم انگار تغییری نکرده، شهر خرمشهر را انگار تنها جارو کرده اند، و چاله چوله های بمب ها را آسفالت کرده اند، شهر همان شهر، خیابان ها همان خیابان هاست، سال 1365 را به یاد می آورم که یک روز از مقر خودمان در کمربندی خرمشهر خارج شدم و تا مسجد جامع خرمشهر آمدم، تغییری که اکنون با آن زمان می توان دید، چند ساختمانی است که تجدید بنا شده اند و عمده ساختمان ها و ساختمان ها، همان ها هستند که بودند. گرچه برخی ساختمان ها را برای حفظ آثار جنگ، نگه داشته اند، چرا که آثار گلوله های بیشمار دشمن را بر خود دارند، اما بسیاری از مغازه ها و خانه ها هم تنها درب و دیوارش را محکم کرده اند، تجدید بنایی در کار نیست.
در کنار ساحل که حرکت کنی، دیگر آن کشتی های بسیاری که در کناره روخانه کارون توسط دشمن غرق شده بودند، دگیر دیده نمی شوند، چند کشتی هست که از آنها به عنوان رستوران استفاده می کنند، مثل کافه لنج نیلوفر آبی، یا مجتمع تفریحی تجاری برلیان، که فروشگاهی به شکل کشتی است، بین پل جدید و قدیم که بر روی رودخانه کارون در خرمشهر ساخته شده اند، ساحل خوبی برای قدم زدن بود، دیدنی، خاطره انگیز، اما اگر به موازات همین خیابان ساحلی، یعنی در خیابان فردوسی حرکت کنی، شهر را به حالت قدیم آن که در زمان جنگ ما آن را دیدیم، می توان حس کرد و دید.
جالب است این که پل جدید خرمشهر را طوری ساخته اند که کشتی های بلند توان عبور از زیر آن را ندارند، به قول یکی از اهالی خرمشهر "پل قدیم توان عبور کشتی های بزرگتری را از زیر خود دارد!"
[1] - شهید فرامرز کلباسی متولد 1345 که در عملیات کربلای 4 از ناحیه پا تیر خورد و مجروح گردید و در منطقه عملیاتی بیت المقدس 2 در حاشیه های شهر سلیمانیه عراق و شهر سردشت ایران، در تاریخ 28/10/1366 در سن 21 سالگی به شهادت رسید، روحش شاد و روانش در آرامش باد، او از رزمی کاران همرزم ما بود، مدت های زیادی را در جنگ گذراند و نهایتا هم به خیل صدها هزار شهید دیگر پیوست.
[2] - محمدابراهیم همت (۱۲ فروردین ۱۳۳۴ – ۱۷ اسفند ۱۳۶۲) معلم و نظامی ایرانی بود، که از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بهشمار میآمد و فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولالله را برعهده داشت. وی پس از انقلاب و در سال ۱۳۶۱ مدت کوتاهی را در جبهه جنگ لبنان و اسرائیل گذراند، سپس به ایران بازگشت و در جبهههای جنگ ایران و عراق در عملیاتهایی چون؛ فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان و خیبر مسئولیتهایی را عهدهدار بود. او در اسفند ۱۳۶۲ در جریان عملیات خیبر کشته شد.
[3] - حسین خرازی (۱ شهریور ۱۳۳۶ اصفهان – ۸ اسفند ۱۳۶۵) نظامی ایرانی بود، که در خلال جنگ ایران و عراق از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بشمار میآمد و فرماندهی لشکر ۱۴ امامحسین را برعهده داشت. وی در طول جنگ در عملیاتهای طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، والفجر ۴، بدر و والفجر ۸، حضوری فعال داشت. خرازی در خلال عملیات خیبر در پی برخورد ترکش، دست راست خود را از دست داد، ولی پس از مدتی به صحنه نبرد بازگشت و سرانجام در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه کشته شد.