خدمتگذاری و نوکری به هر یک از دو عنصر دوگانه ی هر جامعه ایی یعنی "قدرت" و یا "مردم" ، یکی از مهمترین نشانه های جهت گیری درست و یا نادرست انسان و نظامِ متمدن، متفکر و مسئول است، به طوری که نوکری و خدمتگذاری مردم، همواره توصیه شده، و افتخار آمیز و مباح بوده و خواهد بود؛ و اما نوکری قدرت همواره زیر علامت سوالی بزرگ، و گاه ناروا و حرام خواهد بود، و این خود شاخصه، ملاک و معیارِ خوبی برای یافتن انسان و نظامِ اصیل است؛ نظام و فردی که در خدمتِ مردم است، به حقیقت واجد خصوصیّات تمدن، انسانیت، اخلاق و حتی دین است، و نظام و فردی که خود را در خدمت قدرت می داند، به سوی فساد، ویرانگری، انهدام انسانیت و... پیش خواهد رفت، چرا که نوکری قدرت ثابت کرده است که انسان را در معرضِ خطرِ شدیدِ فساد و تباهی و دوری از کرامت و عزت انسانی قرار می دهد، اما به عکس خدمت و نوکری خلق نشانه ی تعالی روح و درستی جهت انسانِ خدایی و اخلاقی و حتی دینی است.

همین اصل در ارزیابی درستی جهتگیری خیزش ها و انقلاب ها نیز صادق و قابل تعمیم است، خیزشی که با هدف رهایی انسان ها بر پا می شود، اصیل و ناب است، و خیزشی که با هدف کسب قدرت برای فردی، طبقه ایی و یا گروهی، سازمان داده می شود، اصالت و ارزش چندانی ندارد. ارزش خیزش ها و رهبران انقلاب ها به اهداف آنان بسته است؛ یکی از دلایل مهم وقوع خیزش های رهایی بخش در جهان نیز همین امر بوده و هست، زیباترین مفاهیم در خیزش های جهانی، در هدف خدمت به "خلق" نهفته است، همانگونه که در تفکر "مارکسیسم" می توان دید، وقتی آن متفکرِ دنیای تفکر مدرن، جناب مارکس از عدالت و توزیع ثروت و قدرت بین قاعده هرم جامعه بشری، یعنی نیروی کار (کارگران، کشاورزان و...)، که به واقع بدنه پیش برنده اجتماع اند، سخن می گوید، و هدف خود را رهایی همین قاعده ی کثیر مردمیِ تحت استثمار قرار می دهد، تا آنان را از فقر و نداری نجات دهد، و آنان در امور خود حاکم کند، همین هدف است که مارکسیسم را به جنبشی اصیل تبدیل می کند تا آنجا که دل های بسیاری را در گوشه گوشه ی تمام قاره های جهان، به خود جذب می کند، جنبشی جهانی، که آزادیخواهان جهان در یک قرن گذشته را به خود مشغول داشت، و بسیاری از قیام های جهانی در قرن بیستم وجه مارکسیستی داشتند، و بهترین، نخبه ترین و فرهیخته ترین مردم جهان را به خود جلب و جذب کرد، چرا که رهایی و سعادت مردم را در نظر داشتند و...

گرچه مارکسیسم در اکثر موارد، در عمل، به ضد خود تبدیل شد، اما باید اعتراف کرد که شعار و هدفِ تئوری آنان "آزادی خلق" ها از استثمار قدرت (اقتصادی، سیاسی و...) بود، هر چند مارکسیست ها در نمود عینی خود، به استثمارگرانی قهار و خودرای، مستبدینی خونریز، دیکتاتورهای مخوف، سیستم  هایی به بند کشاننده و... تبدیل شدند، و روی هر همنوع کثیفی چون خود را، در این مجال سپید کردند، و خود را در بالای هِرم جنایت و ظلم در جهان مدرن قرار دادند، که کره شمالی یک نظام کامل، از این نوع جنایت و  دیکتاتوری است که آینه ایی در پیش چشم بشر، از بازماندگان این سیستم فکری است، که می توان دید که چطور انسانیت و انسان را به مضحکه قدرت خود کشیده اند، و پیشوا بر تمام مقدرات انسان تحت سلطه، حاکمیتی بلامنازع فردی و حزبی دارد.

در حکومت دینی ناشی از اسلام و... نیز به همین صورت است، تا آنجا که به متن قرآن مربوط می شود، فارغ از سیره و روش مسلمانان در طول تاریخ، باز بیشتر سخن از آزادی انسان از سلطه انسانی دیگر می رود، و هدف رهایی و پاکی انسان از سلطه، سلطه گری و سلطه پذیری می باشد، سراسر قرآن به داستان مبارزه انسانِ در بند فرعون ها، بت ها، حاکمان جور، هوای نفس و... می پردازد، که خلق خدا را به مهمیز قدرتِ خود کشیدند، آنان را برده و کنیز و نوکرِ تحت فرمان خود ساختند، به طوری که کرامت و عزت انسانی بندگان خدا، خدشه دار شد و...، و چنین دینی انسان را به ترحم به همدیگر، تعاون و همکاری، تقوا و پاکیِ روح و جسم، دوری از تکبر و خودرایی و... می خواند اما در عمل، حاکمیت های اسلامی در خونریزی و تجاوز به حقوق انسان و...، گوی سبقت را از دیگران ربودند، و علاوه بر خلافت های جور اسلامی اولیه، که در جنایت و غارت ملل تحت سلطه از هیچ اقدامی فروگذار نکردند، در دوره مدرن نیز، خیزش های اسلامیِ مدرن که به خلافت داعش در شامات و میانرودان، طالبان در افغانستان و... انجامید، که کرامتی و عزتی برای انسان تحت سلطه ی خود باقی نگذاشتند.

در ایران نیز وقتی رهبران انقلاب 57 که ظاهرا چنین برداشت درستی از دین و قرآن داشتند، هدف را رهایی مستضعفین اعلام کردند، و خود را مقید به این اصول کلی حرکت دینی دانسته، لذا نوعی مسابقه ی خاکساری و تواضع در برابر مردم، دوری از تکبر و غرور و... در بین آنان جریان داشت، و این گفتمان را سر لوحه گفتار خود داشتند، و لذا انقلاب 57، عملا انقلاب مستضعفین، پابرهنگان، کوخ نشینان و... نام گرفت، و این نامگذاری، نه به این عنوان بود که انقلابیون را آنزمان پابرهنگان، مستضعفین و کوخ نشینان و... تشکیل می دادند، بلکه این را همه می دانند که انقلاب 57 را نخبگان، فرهیختگان، و الیت های روشنفکر و تحصیل کردگان جامعه ایران، همچون دانشجویان، دانشگاهیان، حوزویان، گروه های سیاسی مدرن، کارکنان نظام مستقر، اصناف، سندیکاها، نویسندگان، اهل علم و خرد و... کردند و بدنه جامعه و البته مستضعفین و کوخ نشینان و پاپرهنگان نیز، تنها همدوش الیت های جامعه خود، آنان را در این مهم همراهی کردند.

لذا از این لحاظ خیزشِ 57 را انقلابِ مستضعفین، پابرهنگان و کوخ نشینان می دانستند که جامعه نخبه و فرهیخته قصد داشت در قدم اول رهایی، و در قدم دوم خدمت به آنان را سرلوحه کار و هدف خود قرار دهد، و بنیانگذار ج.ا.ایران می گفت: "... ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را می‌خواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم می‌خواهیم مرفه باشد. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم."در واقع انقلابی های زمان خیزش 57، حاکمیت فردی و شاهنشاهی را بیشتر خادم "قدرت" می دیدند، تا در خدمت مردم، لذاست که این نوع واژگان در گفتمان بنیانگذار جمهوری اسلامی، به وفور یافت می شود، و دیگران نیز در این مسابقه، از او پیشی می گرفتند، همچنان که شهید محمد حسین بهشتی [i] که خود از تئوریسین های انقلاب مذکور بود، خود و همفکرانش را "شیفتگان خدمتِ" به این مردم می دانست، تا "تشنگان قدرت" و ساخت و بنیان نهادن سلسله هایی برای قدرت فردی، طبقاتی و...

اما به نظر می رسد که هرچه از زمان پیروزی انقلاب می گذرد، ارزش ها وارونه می شوند، روندها هم بر عکس جریان می یابد، چرا که تئوری پردازان انقلاب دوم، همچون مرحوم محمد تقی مصباح یزدی و شاگردانش، که این روزها در جبهه اصولگرایان، و به خصوص جبهه پایداری و... قدرت را از آن خود کرده و می کنند، و به صورت بنیادین رای و نظر مردم را در شکل گیری قدرت، و در حاکمیت بی اثر و در حد "زینت" می بیندند، و رای و نظر مردم را نه تنها مشروعیت بخش نمی دانند، بلکه آنرا در بیشترین حالت، در حد دادن وجه "مقبولیت" به حاکم ارزیابی می کنند، و مشروعیت خود و حکومت خود را از سوی خدا تلقی کرده، خود را بلند، و در جایگاه والایی خدایی جای داده اند؛ و از این روست که در روند عملی آن، با اجرای نظارت استصوابی، مردم را در وضع ناچاری، و در شرایطی می گذارند تا همواره بین بد و بدتر هایی که از فیلتر آنان گذشته اند، بد را "مقبول" دیده، به آن تن دهند و مقبولیت یابند!

چنین تفکری پیرامون خلق خداست که شاگرد، منتخب و مرید جناب مصباح، حضرتِ "معجزه هزاره سوم" را بر آن می دارد که مردم مخالف خود را "خس و خاشاک" ببیند و رسما آنان را در ملا عام خس و خاشاک خطاب کند، و یا آن حاکم خراسان نشین و...، که تمام قوانین جاریه در کشور را به بازی قدرت مطلقه خود در استان خراسان گرفته، و قانون و تمام مسئولین شهری و استانی را ذیل خود تعریف می کند، پا را از هر قانونی فراتر نهاده، و در یک خودمختاری کامل در مشهد، هر آنچه بخواهد وضع، و اجرا می کند، به هنگام خشم، مردم مخالف را "بزغاله و گوساله" خطاب می کند، یا آنان را علف های هرز می بینند و... این ها همه و همه، نشان از حقیقت شومی دارد، که می رود تا "شیفتگان خدمتِ" به خلق را، به مریدان و نوکران قدرت تبدیل کند.

این واقعیت را در دولت ابراهیم رئیسی با وضوح و روشنی تمام تری این روزها می توان در ادبیات مسئولین آن دید، و اینان خود را خاکسار قدرت می بینند، تا خدمتگذارِ ملت، از این روست که تورم و فلاکت مردم، گرفتاری و رنج نداری مردم که زیر آوار تحریم و ندانم کاری مسئولین له شده اند، و عذاب آنان در اوج گیری انواع فساد اجتماعی، و غارت بیت المال، ناامنی و سرقت، و کشتار مردم، اعتیاد و بیکاری، آمار بسیار بالای طلاق و از هم پاشیدگی خانواده ها، تن ندادن جوانان به ازدواج و فرزند آوری و... به چشم این مسئولین نمی آید، و در مقابل، شدیدا در مسابقه نوکری خود در مقابل هرم قدرت، سخت پیگیرند، و مباهات می کنند و از هم پیشی می گیرند.

تا آنجا که در جدیدترین مورد آن، محسن منصوری [ii] (معاون اجرایی رئیس جمهور) مشخصه دولت خود را اینگونه به تصویر کشید که: "امروز دولت [آقای رئیسی] خودش را در مقابل مقام معظّم رهبری عددی نمی‌داند. خودش را صفر می‌داند. خودش را نوکر ولایت می‌داند"  غافل از این که دولت عالی ترین نماینده مردم، برای حراست از حقوق، و زبانی گویا برای طرح مطالبات آنان، و تحقق بخش حقوق آنان، نزد قدرت باید باشد، دولت باید مطالبه گری قهار برای حقوق معلق مانده مردم نزد قدرت باشد، نه اینچنین خاکسار آن؛ طبق تفکری دینی هم، "سردمداران" خود انسانی بیش نیستند، و جایز نیست انسانی و یا جمعی، نوکری گروه و یا فرد دیگری را کنند، و در نگاه اصیل دینی، حتی پیامبر، انسانی مثل تمام انسان های دیگر است، که تنها وجه ممیزه اش دریافت وحی است، و لاغیر [iii]، حال این میزان از ناچیز انگاری انسانی در برابر انسانی دیگر، برای چیست؟!!

طبق قانون اساسی مقام رهبری نیز نیازی به کنیز و نوکر و غلام ندارد، و برای او هم جایز نیست که نظام نوکری و غلامی ایجاد کند، او انسانی است که با دیگران در برابر قانون یکیست، و تنها تفاوت او با دیگران در این است که در مجلس خبرگان سال 1368 سکانداری یک پست دنیایی را بدو سپرده اند، و با تصرف این پست، او نه خدا می شود، نه معصوم، نه انسان خارق العاده ایی در تقوا، علم و... او نیز مثل همین خود آقایِ معاون اجرایی رئیس جمهور، فردی است که در یکی از صندلی های ناشی از قانون فعلی کشور، متصدی مقامی و مسئولیتی شده است، که قاعدتا مسئول است و قابلِ سوال، که هر لحظه امکان برکناری اش، مثل دیگران وجود دارد و... اما متاسفانه این هم یک نوع نگاه به انسان است، که در بین ما رواج می یابد، و نوکرمابی باعث مباهات و افتخار هم تلقی می شود، که ما مثلا به اشغال کننده چنین کرسی ایی، این مقدار احساس نوکری و خاکساری و ناچیز بودن داریم!

پدیده ایی که با شاخص های انسانی، اخلاقی، دینی، قانونی سازگار نیست، این وظیفه نخبگان در حاکمیت است که اگر حتی مردم به رذیله ی نوکرمابی و... در برابر انسانی دیگر مبتلا شدند، از طریق تعلیم و تربیت، قانون گذاری و دیگر اهرم ها در دست حاکمیت ها، کاری کنند که مردم خود را اصلاح کنند، و به انسانیت و کرامت انسانی خود باز گردند، نه این که خود مبتلا شده، و رسما نوکری و ناچیز انگاری خود را نسبت به این و آن، اعلام کرده و به آن مباهات هم کنند؟!

به نظر می رسد کسانی که در خدمت به خلق، نمره منفی می گیرند، به نوکری قدرت دست می آویزند تا ناکارآمدی و ناچیز بودن واقعی خود را، این چنین توجیه کرده، و آنرا در پس این عمل تاکتیکی، مخفی نمایند، ورنه انسان سرافراز، موفق و در مسیر درست، هرگز خود را در شان نوکری و کنیزی و غلامی انسان دیگری، از نوع خود نمی بیند، انسانی که آنقدر در نزد خداوند جایگاه دارد که خدا او را مستقیما مورد خطاب قرار داده، و با او سخن می گوید، نباید عزت و کرامت خود را به کناری نهاده، و نوکر و کنیز و غلام فردی دیگر از نوع خود شود! این کنیز و غلام و ناچیز دیدن ها، وجه منفی انسان مستاصل و شکست خورده در انسانیت، اخلاق، تئوری و ایدئولوژی است، و متاسفانه به صورت معنی داری در بین ما - و اینک در بین مسئولین - رواج داده می شود، و آنرا مایه مباهات هم جلوه می دهند!

معضل افتخار به نوکری و کنیزی و غلامی این و آن، می رود تا به یک مشکل فرهنگی، برای انقلابی های جوان تبدیل شود، روندی که از ائمه دین آغاز شد، و اکنون به انسان های غیر معصومِ از نوع خودمان نیز سرایت و گسترش می یابد، و آنچه در بین عوام، برای اعلام خضوع و خشوع در برابر ائمه دین به کار برده می شد، به سطوح بالای نخبگان و مسئولین کشور هم سرایت و تسری داده شده، و به یک نُرمِ عادی و رسمی تبدیل می شود، چیزی که در بین عوام رواج داشت، و نخبگان جامعه و دولت، باید در صدد رفع این معضل بر می آمدند، و کرامت و عزت و شخصیت را به مردم خود، باز می گرداندند، امروز در حال همه گیری است، و دولتمردان و دولتزنان، خود به مُبَلِغ رسمی نوکری و کنیزی و غلامی این و آن تبدیل شده اند؛ عوام زدگی ها به نخبگان نیز سرایت می یابد، و آب جهت سر بالا گرفته، و به جای اصلاح عوام توسط نخبگان، این نخبگانند، که عوام می شوند.

وقتی بزرگ خاندانی که در بزرگداشت ائمه دین موثر بود، می میرد، او را در اعلامیه ترحیم، "پیرغلام" ائمه دین خطاب می کنند! و با این عنوان عملا، در این نگاه، دیگر شیعیان از این نوع را، "غلام" و "نوکر" امامان دین تلقی، و از آنان یاد می شود، و این عنوان دادن های عوام پسند، بی توجه به اندیشه های اصیل دینی، ادامه دارد و رواج هم می یابد؛ اما اگر به اسلام بعنوان دینی جهانی و رهایی بخش نگاه کنم، و آن را دینی با ماموریت آزادیبخشی برای بشریت بدانیم و... امامان دین نیز قاعدتا سردمدار رهایی و آزادی بشر از نوکری، غلامی و کنیزی اند، و لذا با سیستم غلامداری و کنیزداری (زنان را کنیز حضرت زهرا و... خطاب می کنند) و نوکری انسان، موافق نخواهند بود، و انسان مومن و غیر مومن را حُرّ و آزاده می خواهند، و در مواجهه با انسانی که از کرامت و عزت انسانی خالی شده، و خود را کنیز و غلام و نوکر این و آن می بیند، خواهند خُروشید که "برو آزاده (حُرّ) باش، و تنها بندگی خدا را کن و...!" و لذا نوکری، غلامی و کنیزی برای امام هم جایز نیست، چه رسد به انسانی غیر معصومی از نوع خود ما، که تفاوتش با ما تنها در کرسی است که اشغال کرده است و...؟!!

 اما "معاون رئیس جمهور ایران" خود و همکاران و دولت را "نوکرِ" "ولایت" خطاب می کند، در حالی که باید به قول بنیانگذار ج.ا.ایران، همه از جمله رهبر "خدمتگذار" و نوکر مردم باشند، نه این که مسابقه نوکری و خاکساری در برابر راس هرم قدرت را راه انداخته، و از هم در این راه پیشی گیرند، که این نیز در اکثر مواقع همان تملق و چاپلوسی بیش نیست، و در اثر این عمل ناطور، انسان های بزرگ و پاک را هم کم کم به طاغوت تبدیل می کنند.

نوکری و نوکرصفتی، کنیزی و کنیزصفتی و غلامی کردن این و آن، افتخاری نیست، این آزادی طلبی و کرامت جویی و عزت خواهی است که افتخار آمیز و واجد ارزش است، این رذایل، برای هر نظامی برازنده است، اِلا برای نظامی که برای خود ماموریت جهانی رهایی بخشی بشر قائل است، و مدعی آرمان های بزرگ بشری است، که می خواهد ارزش های والایی همچون اعطای آزادی به ملل تحت سلطه را پیگیری کند، انسانیت را به مردمِ در حیوانیت غرق شده اهدا نماید، اخلاق را برای کسانی که در انحطات فرو رفته اند ببرد، رهایی را به مردم در جور و ظلم غرق شده به ارمغان آورد، رهایی از بندگی انسان ها را برای جذب به حق ترویج کند، کرامت را برای انسان بی عزت شده فراهم نماید، عزت را به ملل ذلیل شده باز گرداند، دینداری و آرمان خواهی را به مردم نا امید و آرمان از دست داده برگرداند، والایی جویی را برای انسان های ناچیز انگاشته شده فراهم کند و...

چنین دولتمردان و دولتزنانی با چنین خصایص نوکرصفتی چگونه می توانند به این آرمان های مهم نایل گردند؛ نوکری و نوکرصفتی قدرت، ثروت و لذت، برازنده "مگس های گرد شیرینی" است و در هر نظام منحطی می توان آن را با شدت و به وفور دید، و افتخاری هم ندارد. افتخار واقعی آن است که نوکری مردم را کرد، چرا که "عبادت به جز خدمت خلق نیست". خدمتگذار قدرت بودن نه افتخار دارد و نه نشان از وارستگی، تقوا، شخصیت، منش انسانی، انقلابی بودن، درست بودن، فوق العاده بودن و.. در خود دارد، چرا که هر انسان کثیف و فرومایه ایی نیز، دلایل و شرایطِ کافی برای شرکت در مسابقه نوکری و کنیزی و غلامی در مقابل قدرت را خواهد داشت،

اما این خدمت به خلق و نوکری مردم است که مدالی افتخار آفرین برای انسانِ آزاده و وارسته و کریم و البته انقلابی اصیل خواهد بود، که چنین مدالی بر سینه هر ناپاکی قرار نخواهد گرفت، این مدال مربوط به انسان های وارسته و بزرگی است که خود و خدای خود را به خوبی شناخته اند، قدر خود و فرصت زندگی با ارزش انسانی را می دانند، و عاقبت به خیری را در ایثار و از خود گذشتگی در برابر خلق خدا می بینند، به سان تمام آزادمردان و آزادزنانی که در خیزش های رهایی بخش، جان برای مردم و ارزش های انسانی خود داده و می دهند، یا عمر و زندگی برای مردم خود و جهان وقف می کنند و...

نوکری قدرت در اکثر موارد به ضلالت و گمراهی، و ظلم و ستم به دیگران منتهی می شود، و این خدمت به خلق است که نام ها را ماندگار، روش ها و دوره ها را افتخار آمیز می کند. خادمان قدرت در تاریخ انسان، افتخاری کسب نکرده اند. آنان با اعلام خاکساری، تملق، چاپلوسی حاکمان، علاوه بر دور  کردن خود از کرامت انسانی، کرامت و عزت حاکمِ در قدرت خود را نیز خدشه دار کرده و می کنند، چرا که در پس این ریا و...، گول زدن حاکمان نهفته است، که اگر حاکمی این را فهمید و آنرا پس زد، خود نیز مفتخر و آبرومند خواهد شد، و در صورت پذیرش این روند، خود و زیر دستانش را نیز فاسد، بی عزت و... خواهد کرد.

سعدی آن حکیم ملک پارس چه خوش گفت:

دشمن دانا بلندت می کند،       بر زمینت می زند نادان دوست

 دشمن دانا که پی جان بود    بهتر از آن دوست که نادان بود 

(حکیم نظامی گنجوی)

 

[i] - سید محمد حسینی بهشتی (۲ آبان ۱۳۰۷ – ۷ تیر ۱۳۶۰)[۴] سیاستمدار و فقیه ایرانی و دومین رئیس دیوان عالی کشور و عالی‌ترین مقام قضایی کشور پس از انقلاب ۱۳۵۷، نخستین دبیرکل حزب جمهوری اسلامی و نایب رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی بود. گاهی از وی به عنوان «نظریه‌پرداز ولایت فقیه» نام برده می‌شد. او از جمله افراد نزدیک به روح‌الله خمینی و از هواداران تشکیل حکومت اسلامی در ایران بوده و نقش بسیار مهمی در استقرار جمهوری اسلامی در ایران داشته‌ است. بهشتی در جریان انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی کشته شد.

[ii] - محسن منصوری  زاده  خرداد ۱۳۶۳ در ورامین  سیاستمدار و مدیر ارشد اجرایی ایرانی است که در دولت سیزدهم از سال ۱۴۰۱ به‌عنوان معاون اجرایی رئیس‌جمهور ایران و سرپرست نهاد ریاست‌جمهوری فعالیت می‌کند وی پیش‌تر در دولت سیزدهم بین سال‌های ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۱ سمت استاندار تهران را برعهده داشت و نخستین استاندار استان تهران است که پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ متولد شده‌است. او در ۱۸ مهر ۱۴۰۰ با رأی هیئت وزیران دولت سیزدهم به این سمت منصوب شد. منصوری دارای مدرک کارشناسی مکانیک (گرایش ساخت و تولید) از دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی تهران و کارشناسی ارشد مدیریت آموزشی از دانشگاه تهران است

[iii] - "‌بگو: جز این نیست که من بشرى مانند شما هستم [با این فـرق] که به من وحـی می‌شود [و] جز این نیست که خداى شما خدایی یگانه است و هر کـس کـه امید دیدار پروردگارش را دارد، پس باید عملى شایسته نماید و هیچ‌کس و هیچ چیز را در پرستش پروردگارش شریک نسازد." قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا  سوره کهف 110

یکی در اوج غرور و نِخوت، و از سر تمامیت خواهیِ متکبرانه ایی گفت :

"این مملکت مال حزب اللهی هاست" [1] 

و باید اعتراف کرد که فقط جنگجویانِ غالب، که بعد از یک نبرد خونین و... صاحب سرزمینی می شوند، چنین سخنی را به رخ شکست خوردگان، و مردم مغلوبِ تحت سلطه خود می کِشند، که از پس این پیروزی،"این ملک از آن ماست" و هر آنچه خواهیم بر آن وضع کرده، آنچه وضع کنیم قانونی لازم الاجراست، و همان را اعمال خواهیم کرد! جنگاورانی که بعد از یک پیروزی خونین، در پس یک جنگ سخت و درازدامن، شهری را می گشایدند، به چشم های نگرانِ شکست خوردگانِ مملو از ترس، خیره شده، و این جمله متکبرانه را، در چشم و گوش های نگران آنان فرو می کنند؛

طبق رسم جنگ های زمان جاهلیت، متعاقب چنین پیروزی است که سپاهِ غالب، مغرورانه و از سر کِبری مملو از انتقام کشی، چند روزی را از سوی فرمانده خود، فرصت غارت و چپاولِ جان، مال، ناموس و... مغلوبین را دریافت می دارند؛ در حالیکه تمام معیارها و استانداردهای انسانی، اخلاقی و دینی خود را در این مدت به کناری نهاده، تا خالی از وجدان، عقل، و در نبود تمام ترمزهای بیرونی و درونی، هر چه خواستند، بر مغلوبین بکنند، این مزد غلبه و پیروزی برای سربازانی است که در رکاب فرمانده ی غالب، جنگیده، و سرزمین تازه ایی را تسخیر کرده اند؛

گرچه تاریخ اینگونه ثبت کرده است که ایرانیان در دوره باستان نیز، از این قاعده ظالمانه مستثنی بودند، و امثال کوروش کبیر، هرگز پس از فتح شهرها، این چنین به ظلم، به غارت و چپاول و زورگویی بر مغلوبین نپرداخت.

به گوینده چنین جمله ایی باید متذکر شد:

 این کشور را "حزب الله" و یا حزب اللهی ها، در اثر جنگی اینچنینی، فتح نکرده است، که او و هم سلکان سیاسی اش، آن را از آن خود بدانند، و با دیگر شرکای خود در این کشور این چنین سخن گویند؛ به واقع این تمام مردم ایران بودند که در یک انقلاب سراسری در سال 1357، حکمرانی را از کف دیگران بیرون کشیده، امروز چند صباحی، آنرا به رسم امانت در دست عده ایی دیگر سپرده اند، که آنان نیز از سر قدردانی، باید امانتداری متواضع، و خدمتگذاری بی مدعا برای این مردم باشند، نه صاحبی سرکش، و متکبری تمامیت خواه؛ این مردمِ نجیب، لایق این حد از تکبر و نِخوت نیستند، برای آنان خدمتگذاری متواضع باشید، نه آقا و سرور و صاحب، آنان را به شیوه اخلاف، مَوالی [2] خود نبیند، و مپندارید.

اما برغم آنچه رفت، متاسفانه تو گویی جریان "اصولگرایی" در ایران، چنین برداشت غلبه جویانه ایی از یکدست شدن قدرت خود در ایران پیدا کرده، و با قبضه قدرت در تمام شئون آن، چنین حسی به آنان دست داده است، اصولگرایان نمی دانند که برای این پیروزی نه خونی داده اند، و نه جنگی کرده اند؛

تنها در یک رقابت نابرابر سیاسی، با سو استفاده از ظرفیت های دو پلهوی قانونی، شبه قانونی و غیر قانونی، و سو استفاده از ظرفیت نهادهای انتصابی، از طریق بهره گیری از رسمِ رایج "حرام خواری های سیاسی" بود که، بعد از رحلت بنیانگذار ج.ا.ایران، با سو استفاده از کرسی های قدرتی مثل شورای نگهبان و... که همواره در اختیار آنان بوده است، دیگر مراکز قدرت و ثروت و رسانه را به مرور، و همچون یک کودتای خزنده قبضه کرده اند، و این در واقع به واسطه یک رانت ناجوانمردانه بود، که به قیمت نابودی ارزش های اساسی انقلابی، ایرانی، موجی از مهاجرت های دسته جمعی، اعتراض های سرکوب شده و... باعث شد تا اصولگرایان به این مرحله از غرور برسند، آنان ناجوانمردانه همه انقلابیون، و گروه هایی مختلفی که آنان را نمایندگی می کردند را، از گردونه قدرت، ثروت، تصمیم سازی و رسانه دور کرده، که این چنین اسب غرور را می تازند.

اصولگرایان که اینک خود را "حزب الله"، "جریان انقلابی"، "جریان ارزشی" و...  می نامند، یادشان رفته است که حتی بنیانگذار این انقلاب نیز چون آنان، اینچنین متکبرانه به مردم ایران نگاه نمی کرد، و رسما خود را "خدمتگذار" مردم می دانست، و اصولگرایان حاکم فعلی، اگر دین داشته باشند، می دانند که در اصطلاح دینی، به این مردم که چنین رهبری هم آنان را "ولی نعمت" خود می دانست، "عیال الله" می گویند، و اگر مردم، طی یک انتخابات آزاد بدون دخالت های بی حد و حصر نظارت استصوابی، رضایت دهند، امثال آنانی که خود را "حزب اللهی"، "ارزشی"، "انقلابی" و... می نامند، تنها می توانند برای دوره ایی محدود، نقش خدمتگذارانی را، در خدمت به "عیال الله" بازی کنند، چه رسد به این که تعیین کنند، چه کسانی باشد، و چه افرادی نباشد.

هر چند که تاریخ شکل گیری و بازی سیاسی اصولگرایان نشان داده و می دهد که آنان همواره جریانی معتقد به تمامیت خواهی و قبضه انحصاری قدرت بوده، و هستند، و خالی کردن انقلاب 57، و دیگر خیزش های رهایی بخش ایرانیان، از محتوای آزادیخواهانه، جمهوری خواهانه و مردمی اش را، همواره رهبری کرده اند، و نسبت به معیارهای اساسی انسانی، اخلاقی، حقوق بشری و حتی قانونی و دینی، پابندی آنچنانی ندارند، آنان خود را "حزب" خدا می خوانند، و در غیبت خدا، به جای او، خدایی کردن را در سرلوحه کار خود دارند، و قدرتی که نیم بندِ انگشت از خداوند کمتر است، را برای خود قائلند!

اما آنان فراموش کرده اند که طبق نص قانونی که آنان را بر مصادر قدرت قرار داد، هر فردی در این کشور از حقوق، مالکیت، و حق برخورداری مساوی از امکانات کشور برخوردار است، حتی رهبر انقلاب در این کشور، تنها یک رای برای خود قائل بود، و همه به صورت مشاع در تمام شئون کشور، مالکیت و حق اعمال تصمیم و تغییر دارند، و کسی، با هر عنوانی نمی تواند جایی را به تیول خود، گروه و ایده اش در آورده، بر آن حکمرانی به استبداد کند، و اصولگرایان به رغم این حقیقت قانونی، عرفی و البته شرعی، و حق الناس و امانتی که در دین بدان تاکید شده است، طی یک فرایند ظالمانه ی "خالص سازی" دهه هاست که به بیرون کردن اغیار از ساختار قدرت، ثروت، اجتماع و... مشغولند، همان کاری که "جنبش اصیل منطقه!" ایی آنها، یعنی طالبانِ پشتون؛ با غیر پشتوها در افغانستان کنونی می کند، و همه افغان های غیر پشتو را به ظلم و تعدی مضاعفی گرفتار کرده است.

مردم ایران و به خصوص جریان اصولگرا باید بدانند که این ویروس کُشنده ی "تمامیت خواهی" کم کم می رود تا به معظلی غیر قابل حل تبدیل، و به سان سرطانی نابودگر، موریانه وار نسوج جامعه صدمه دیده ی ایران از جولان این ایده را جویده، و هرآنچه برای برپایی اجتماعِ با دوام، واجب است را، متلاشی، و شالوده کشور، و کشورداری، در یک جامعه انقلاب کرده، و خواهان آزادی و کرامت انسانی را بر هم ریزد، و آنرا به نابودی و ناکارآمدی کامل مبتلا کند؛

کسانیکه با محور قرار دادن خود، گروه فکری، ایده و اعتقاد خود، منکر وجود، و حقوق دیگران در هر عرصه ایی شده، ظالم هستند چرا که دیگران را از حق طبیعی، قانونی، شرعی و عرفی خود، بی حق کرده اند، و تمام تجربه بشر در زندگی اجتماعی را زیر پا نهاده، و ارزش های انسانی (مروت، جوانمردی، مردمداری و...)، اخلاقی (امانت داری، حیا، رحم و...)، قانونی (قانون اساسی، حقوق بشر و...)، اجتماعی (حد و حدود داری، پایبندی به قانون و...)، حتی دینی (حق الناس، قوانین حاکم بر سنت دینی بیعت، تعهد، قوانین دینی حاکم بر اصل امانت داری و...) را نادیده گرفته، و در هم ریخته، منکر آزادی، کرامت و حق تعیین سرنوشت انسان ها می شوند.

در حالیکه بدون وجود این ارزش های اساسی، آنچه باقی می ماند، نه انسان است، و نه جامعه ایی انسانی، بلکه اقلیتی حاکم و مادام العمر و زورگو خواهد ماند، که بر هرم بزرگی که در قاعده اجتماعی آن باقی مردم قرار می گیرند، حُکم خواهند راند؛ و مردم به بردگانی تبدیل شده که محکوم به گوش به فرمان بودن، خواهند شد، درست همان حکایت چوپان و گله، که توسط آن صاحب منصب طالبانی، خطاب به خراسانیان فرهیخته و ساکن در ایرانشهر باستانی هرات بیان شد، که با اشاره به نعمت حاکم منصوب "امیرالمومنینِ" قندهار نشین خود، ملا هبت الله، چشم در چشم هرویان دوخت و گفت : "چوپان خوبی بر شما نهادیم!". [3]

واقعیت این است که تئوریسین های گفتمانی که خود را انقلابیون کنونی نام می نهند، و به واقع بعد از پیروزی انقلاب 57، به صورت خزنده، انقلابی در انقلاب جمعی و سراسری ایرانیان ایجاد، و مفاهیم اساسی همچون روح حاکمیت مردم در قانون اساسی، رکن رکین جمهوریت، رکن برخورداری انسان ها از حق تعیین سرنوشت، ولی نعمت بودن مردم، اصل مجلسِ عصاره فضایل ملت، مجلس در راسِ امور، رهبری خدمتگذار، حاکمیت مستضعفین، پابرهنگان، کوخ نشینان و... را قلب ماهیت کرده، و اکنون با قبضه تمام منابع قدرت در کشور، از سلاح، بانک و رسانه گرفته تا تمام منابع معنوی آن، شرایطی را ایجاد کرده اند، که در یک تفسیر آشکارا انحرافی و ناجوانمردانه، در حال قبضه کردن کل موجودیت کشور، به نفع یک جناح سیاسی و فکری هستند، و کشور با همه داشته هایش، توسط اصولگرایان خالص سازی و مصادره می شود.

تبلور این شرایط را میتوان در تراوشات فکری و گفتاری این جماعت اقلیتِ حرام خوار سیاسی، اما حاکم شده را، به عینه دید، هرچند پیش از این نیز این افکار در قالب های دیگری، شبه فقهی، شبه انقلابی، شبه دینی و... گفته شده بود، اما این حرکت و ایده خطرناک، هرگز از دید نخبگان و دلسوزان به دور نبوده، و مبازه ایی دامنه دار از زمان مشروطیت تا کنون با آن صورت پذیرفت، تا تفکراتی همچون تفکر شیخ فضل الله نوری حاکم نشود، و برای مقابله با آن اقدامات اساسی، از جمله در این سی ساله اخیر صورت گرفته است، که منجر به زندان رفتن ها، محرومیت کشیدن ها، در حصرها ماندن ها، خالص سازی شدن ها، اخراج ها، ممنوع الکار و فعالیت و مسافرت شدن ها و... و شد؛ و البته خیزش ها و اعتراضات سراسری و گاه میلیونی، که هر از چند گاهی، اعتراض و نارضایتی خود را از این روند به روشنی اعلام می دارند.

این جمله منصوره معصومی اصل، که در خصوص یکه تازی و میدان داری در ارگان رسمی "قرارگاه جهاد تبیین" یعنی شبکه افق صدا و سیما بیان شد، که به جریان به اصطلاح بصیرت افزا، تعلق دارد، و روی آنتن زنده صدا و سیما که : "این مملکت مال حزب اللهی هاست" در واقع برداشتی رک و راست از عقاید تمامیت خواهانه ی، تئوریسین اصلی تفکر اصولگرایان، یعنی محمد تقی مصباح یزدی، و همفکران و مجریان این نظریه، همچون احمد جنتی و... است که آنرا به زبان ساده و بی هیچگونه پرده پوشی بیان کرد، و می کنند.

حقیقت دردناک و غمبارِ به حاشیه راندن جریانات آزادیخواه، دگراندیش، کرامت انسانی طلب، و هواخواه حاکمیت مردم و...، که توسط ایده ی ایدئولوگ هایی همچون شیخ فضل الله نوری ها، محمد تقی مصباح یزدی ها و...، مورد تهدید بوده و هست، و به دنبال روی کار آوردن جریانی است که پایه های فکری آن بر سلطه، تمامیت خواهی، و به محاق بردن مفاهیم اساسی انسانی، آزادی های خدادادی استوار است و...؛

روندی است که در دوره معاصر از انقلاب مشروطه آغاز، و تا به حال، به رغم افت و خیزهایش ادامه داشته و دارد، و منجر به خیزش ها، انقلاب ها و حرکت های جمعی بسیار بزرگی در ایران شده است، که این خیزش ها بر پایه همین تضاد بین منافع حاکمیت، با مردم شکل گرفته، و می گیرند.

روند کنونی نشان می دهد، هر چه پیش می رویم، ایران و ایرانیان در دام تمامیت خواهان، بیش از پیش غرق می شوند، چه کسانی که به مخالفین و دگر اندیشان توصیه به گرفتن گذرنامه و رفتن و مهاجرت از کشور می کنند، چه کسانی که طرح خالص سازی را در دانشگاه، صدا و سیما، ارگان های دولتی و غیر دولتی، نهاد های تعلیم و تربیت کشور و... دنبال می کنند، و کل کشور را متعلق به جریان حزب اللهی! می دانند، و دیگران را از حقوق انسانی و قانونی خود محروم کرده و می کنند، آنان دچار ظلمی آشکار بر مردمِ صاحب این کشور، عیال الله، و ولی نعمتان خود شده، و چنانچه به معاد ایمان داشته باشند، باید بدانند که به خاطر این حق الناسی که از اهل این کشور دریغ می کنند، مورد مواخذه خداوند قرار خواهند گرفت، و چنانچه اعتقادی به معاد و خدا نداشته باشند، بیشک دست طبیعت یقه ظالمین را خواهد گرفت.

این "حزب الله" مد نظر تمامیت خواهان کیست که در مقابل خیل عظیم "عیال الله" قرار می گیرد و این چنین کشور را از آن خود می داند؟!

غور در نظرات رهبران اصولگرایی نشان می دهد که منظور آنان از "حزب الله" در واقع همان معتقدین، و گردن نهادگان و خادمان این روند هستند، که همان نظام خلافت را مد نظر دارد، که به عمد واژه "جمهوری اسلامی" را به کناری نهاده و این نظام را "حکومت اسلامی" خطاب می کنند، که در نهایت، و در صورت تحقق کامل آن، قدرت از مردم خلع، و بین طبقه ایی خاص و یا خاندان های حاکم، دست به دست می شود، و در دایره بسته طبقاتی، خاندانی، تفکری، گروهی و جناحی آنان چرخ خواهد زد. کاری که متجاوزین و سلطه یافتگان نیز بر ملل مغلوب انجام می دهند.

در دیدگاه اینان، مردم در واقع موجوداتی صغیر انگاشته، همچون گله های گوسفند دیده می شوند، که بصیرت، و صلاحیت تصمیم گیری در امور خود را نداشته، و لذا باید بر آنان چوپان و یا مولایی نهاد، و برغم اصل اسلامی "شورا بینهم" امری به رفراندوم مردم نباید گذاشت، و تصمیمات را باید به "مولا" و یا "چوپان" آنان سپرد، و مردم در نقش "مَوالی" ، به هر سو که مولا خواست برده خواهند شد.

این انحرافی آشکار در حاکمیت موازین اخلاقی، دینی، انسانی، اجتماعی است، که این مردم برای حاکمیت این موازین، و برخورداری از کرامت و عزت انسانی، چندین انقلاب بزرگ را، در یک سده گذشته، به انجام رسانده، و برایش خون های پاک و با ارزشی را تقدیم کردند.

 

[1] - منصوره معصومی اصل، عضو شورای مرکزی «شبکه راهبردی یاران انقلاب اسلامی» یا به اختصار «شریان» است، گروهی انتخاباتی که به نظر برای حذف محمدباقر قالیباف و نزدیکانش از مجلس بعدی تشکیل شده، و از همان روزهای نخست موجب اختلاف شدید بین تیم قالیباف و رئیسی شده است. دارای دکترای علوم قرآنی و مشاوره خانواده و قبل ازدواج و مدیر موسسه بیت‌النور؛

[2] - اعراب فاتح بعد از رحلت پیامبر که بر مناطق خارج از شبه جزیره عربی حاکمیت یافتند، مردم غیر عرب تحت سلطه خود را موالی خطاب می کردند، یعنی شهروندانی درجه دوم که به واسطه مولای و سرور و صاحب شان رسمیت می یابند.

[3] - ذبیح الله مجاهد، سخنگوی طالبان با ستایش از کارهای والی طالبان در هرات گفت که "او چوپان خوبی برای مردم هرات است". سخنگوی طالبان که به هرات باستانی رفته بود، این اظهارات را در یک سخنرانی در ریاست اطلاعات و فرهنگ این شهر مالامال از فرهنگ و فرهیختگی بیان کرد. در لغت عربی "راع" به معنی "چوپان" است، از پیامبر حدیثی نقل کرده اند که : "کلکم راعٍ و کلکم مسئول عن رعیتیه" یعنی همه شما چوپان رعیت خود هستید

چهل روز از آن مرگ دلخراش گذشت، امروز 4 آبان 1401 خورشیدی، شهر و کوچه هایش، شکل یک روز تعطیل را به خود گرفتند، کردستان را هم استاندار تعطیل کرد (البته برای پیشگیری از بیماری های تنفسی!)؛ از آن مرگ تاثر برانگیز تا به امروز، تراژدی مرگ های بسیار زیاد دیگری نیز رقم خورد، که هر یک داستانی تلخ را در پس خود دارند، داستان عدم تحمل، بی تدبیری، بی لیاقتی ها، عدم حرمت خون و جان انسان ها، عدم حرمت به تن و آبروی معترض، حرمت پزشک، و زخمی و از پا افتاده، حرمت زن و کودک و دانشگاه و مدرسه و...، یکی به خونخواهی از این مرگ و تغییرخواهی برخاسته، و کشته شد، و دیگری برای اعاده نظم، و این که چنین مرگی، قتل نبوده است، از آنان کٌشت، و یا خود کشته شد.

در این میان، این خون هموطنان ما بود که خیابان ها، بازداشتگاه ها، مراکز آموزشی و... این کشور را رنگین کرد، و شُستشو داد؛ و این داستان غم انگیز خون و خونریزی، همچنان ادامه دارد، و مهاتما گاندی (رهبر انقلاب بی خشونت هند)، یا مارتین لوتر کینگ (آزایخواه مسالمت جوی امریکایی)، و یا نلسون ماندلایی (رهبر نهضت بدون خشونت ضد آپارتاید افریقای جنوبی) و... در بین ما ایرانیان نیست، که به این چرخه خون و خونریزی و خشونت ورزی، که به رسم عادی و جاری، پاسخ به هر اعتراضی در این مُلک و ملت تبدیل شده، یکبار برای همیشه خاتمه دهد، و "خون بس" اعلام کرده، تا هر سلاح بدست و یا خونخواهی، به هر بهانه ایی، خون انسان های دیگر را، به راحتی آب خوردن، جاری نکند،

تا مدعیان نظم، از اجرای قانون گویند، و بر کار خود مهر منطق و قانون زنند، و معترضینِ به دنبال خلاصی از وضع موجود، که چنین نظمی را زندانی بزرگ، و چنین اعاده آرامشی را، تمدید شرایط مردابی می دانند، که زندگی در آن وجود ندارد، دست شان به خون آلوده نشود، خوشبختانه این روزها شعار "زن، زندگی، آزادی" محور مشترک شعارهای متنوع دیگری شده است، که در کوچه و خیابان، دانشگاه و مدرسه و... طنین انداز است، کاش این محتوای زیبا، که سخنگوی دولت هم می گوید، این شعار ما در دولت نیز هست! برخورد بین حاکمیت و مردم را، از خون و خشونت بری کند، کاش مدعیان، به حرمت خون و جان انسان ها حرمت نهند.

اما جرقه این خیزش موقعی خورد که یک واحد "گشت ارشاد" مربوط به نیروی انتظامی، در راستای اعمال آنچه "قانون حجاب و عفاف" می نامند، وارد میدانی شده، که از این میدان، جنازه ایی بیرون رفت، که نام و خونش رمز نبردی گردید، که در رگ جامعه هنوز جوشش دارد، و برغم خون های پرشمار دیگری که ریخته شد، و هزاران دستگیری که انجام گردید، همچنان قصد از جوشش ایستادن را ندارد.

اما جامعه ما، چگونه دچار این بن بست گردید؟! بن بستی بین خواست مردم از یک سو، و تاکید حاکمیت بر اعمال قانون؛ که نه حاکمیت، و نه مردم، قصد کوتاه آمدن از خواست خود را ندارند، چرا که حاکمیت عقب نشینی از تصمیم خود را، شکست خود در برابر مردمش، تفسیر و تلقی کرده و...، و مردم نیز کوتاه آمدن خود را، مرگ کامل آزادی های مدنی خود می دانند و...،

در بین شکاف عمیق ایجاد شده، بین مردمِ معترض، و حاکمیتِ سمج، این قانون است که دو طرف را به بن بست و جدایی بیشتر، می کشاند، و وجود چنین قوانینی، با این همه خسارت، در خوشبینانه ترین حالت نشان از ناپختگی قانون نویسانی دارد که آن را نوشتند، و در بدبینانه ترین حالت، بوی خیانت به مردم و کشور، و... می توان از آن استشمام کرد، چرا که با چنین قانون نویسی ایی، کشور و مردم را با این نوع قانون نویسی خود، به بن بستی مخوف کشاندند، و این دو را در یک دو قطبی شدید، مقابل هم قرار داده اند، و تخمی کاشتند که میوه درخت آن خون، بی رحمی، خسارت، کشتار و بی آبرویی برای اهل دین و اهالی قانون، قدرت و... است.

اینجاست که وجود چنین قوانین تفرقه بر انگیزی، خود بحث برانگیز و قابل مُداقّه بسیار است، اینکه چرا چنین برداشت های مذهبی باید، به قانونی عمومی و لازم الاجرا تبدیل گردد، که این چنین مورد مناقشه و مخالفت شدید، و پراکندگی آرا، در بین مردم و حاکمیت گردیده است، حال آنکه چنین قوانینی برای اجرا توسط همین مردم معترض، نوشته شده اند؟!

برداشت های مذهبی و فقهی فقها، که به احکام شرعی تبدیل می شوند، برای پیروان و مقلدان آنان، لازم الاجرا و طبیعی است، و تا اینجا هیچ مناقشه ایی را در جامعه بر نخواهد انگیخت، مشکل از زمانی آغاز می شود که، این احکام، از حد خود خارج، یا خود عین قانون عمومی فرض، و لازم الاجرا می شوند، و یا با طی مراحلی، از صدور بخشنامه های سلیقه ایی گرفته، تا مصوبات شوراهای جورواجور، یا قانون مجلس ملی و... تبدیل به خواستی قانونی می شوند، که همه ی افراد جامعه، فارغ از نوع اعتقاد، گرایش دینی، فکری و... ملزم به اجرا، و به همه تعمیم کلی داده می شوند، و به کسانی تحمیل می گردند که اعتقادی به آن فقیه، فقه و یا حکم فقهی مذکور ندارند.

سوال اصلی و نقطه شروع اعتراضات، اینجا ایجاد می شود، که چرا باید آنچه بر مقلدان فقیهی از فقها، لازم الاجراست، به تمام دیگران، تحمیل گردد؟! در حالی که اجرای قوانین مذهبی، تنها برای پیروان، مقلدان و معتقدان بدان، مُجرا  و لازم است، نه کسانی که فاقد اعتقادند، و مقلد فقها و حتی این دین و آئین نیستند.

این خاص شیعیان هم نیست، اکنون در افغانستان تلقی مذهبی و فقهی حاکمیت امارت خودخوانده اسلامی طالب ها، از چنین برداشت هایی سود جسته، و آن را به قانونی جمعی تبدیل، و از سوی رهبران این امارت خودخوانده و زورگو، ابلاغ و لازم الاجرا گردیده است، و بر حسب یکی از این برداشت های مذهبی، از دین اسلام، حضور دختران دانش آموز در کل این کشور، از کلاس ششم به بعد، در مراکز آموزشی، حرام شرعی و ممنوع و ملزم گردید، که چنین حکمی برای یک طالب با مختصات خاص خود، یک حکم منطقی، شرعی، لازم و مفید ارزیابی می شود، اما صد البته بُطلان چنیم حکم ناشی از شرع، حداقل برای اکثریت ایرانیان، و جهانیان، و با توجه به شدت مخالفت ها، توسط اکثریت مردم این کشور، روشن و مبرهن است، در اثر این زور و تحمیل ها، اکنون شاهد آوارگی یک ملت هستیم، که روانه شرق و غرب و شمال و جنوبند، تا خود را از این ظلم و تحمیل مذهبی برهانند، و آنان هم که مانده اند، در لوچی از خون قوطه می خورند. و اعتراض این مردم مظلوم نیز، تا کنون بی نتیجه مانده است.

و یا حکم فقهی برخی برهمنان هندو، بر حرمت گوشت گاو، که هندوهای افراطی معتقد به حرام بودن گوشت گاو را به اقدامات بسیار سخت خشونت آمیزی علیه کافران به این حکم، وا داشته، و این مخالفت اهل مذهب، با کشتن گاوها، باعث گردیده است که تاکنون صدها نفر از بی اعتقادان به چنین حکم فقهی مذهبی، در این کشور (که اکثرا از اقلیت مسلمان هند هستند)، به طرز فجیعی، طعمه افراط گرایان مذهبی هندو گردیده، و کسانی که از این حکم تخطی کنند را مورد ضرب و شتم، و در نهایت، در بی رحمانه ترین شکل ممکن، کشتار می کنند، حتی کامیون داران حمل گاو زنده را هم، از خودروهای شان پیاده کرده، و به جرم نداشته ی، مهیا کردن شرایط (تخطی از حکم فقهی فقهای هندو)، برای کشتار گاوها، مورد ضرب و شتم، و بعد از کلی شکنجه و رنج، و ظلم و تعدی و بی حرمتی به آنان، در آخر راسا دادگاه شرعی تشکیل داده، و خود حکم صادر کرده و راننده و شاگردش را به دار مجازات مذهبی، در همان مکان آویزان می کنند، بی آنکه برای چنین اهل مذهب، و معتقدین به چنین احکام فقهی، مهم باشد، که بدانند و بفهمند که، این حکم و اعتقاد مذهبی، تنها برای خود آنان محترم و مُجراست، و تنها مورد احترام و تَقیّد خود آنان است، و برای دیگران اصلا نه مساله، نه منکر، نه حرام ، و نه حتی منطقی تلقی می گردد، که مستوجب مرگ، شلاق و شکنجه و اعدام شوند، و از این دست احکام، و چنین واکنش هایی، در هر مذهبی و مرامی بسیار است.

همین احکام ایدئولوژیک در کشورهای چپ و کمونیستی نیز، باعث کشتار میلیون ها انسان شده است، که طبق تلقی ایدئولوژیکی آنان، افراد بی اعتقاد، یا دشمنان پیشوا، و یا راس حزب کمونیست، و یا نظام موسوم به حاکمیت حزب کارگر و زحمت کشان و...!، متهم شده اند! و به اردوگاه های کار اجباری در مناطق سخت و کُشنده، همچون سیبری تبعید، تا طعمه مرگی سخت شوند، یا در بازداشتگاه های آنان، کشته و نیست و نابود گردیدند، یا طعمه ترورهای بیولوژیکی و... می شوند، چرا؟! چون اعتقاد، اهل ایده را، قبول نداشته، یا در آن شبهه و شک داشته، و یا این ایدئولوژی را کارساز برای بشر نمی دانند و...

این است که در خصوص تنظیم قوانین عمومی باید، دقت لازم را داشت، که قوانین کلی، و همه شمول باشند، اکنون کسی در این کشور و جهان، برای قوانین رانندگی نه مقاومت آنچنانی می کند، و نه مبارزه انقلابی به راه می اندازد، اما برای قانون "حجاب" پیش از این، در اوایل انقلاب، جنبش های قوی، فراگیر و پر شماری به راه افتاد، و ادامه یافت، تا اکنون که بعد از 43 سال، اجرای بخشی از آن، چهل روز است که کشور را در آشوب و مبارزه ایی بی پایان قرار داده است،

چرا که، قانون حجاب، یک قانون مختص به برخی از معتقدین خاص مذهبی است، که بدان معتقد و مقلدند، و باقی در این حکم، خود را نه شامل می بینند، و نه مقّیَد و مقلد، از این روست که به نظر می رسد، اعتقادات مذهبی و ایدئولوژیک، نمی توانند، و نباید، به قانون عمومی تبدیل شوند، و باید به حوزه خصوصی، و اخلاق فردی افراد واگذار شده، تا افراد شمولیت یافته در آن اعتقاد، با عزت، احترام، اختیار، بدور از تحمیل و زور، با دلِ رضا و... آن را اجرا کنند، و برای خود اَجر اخروی ذخیره سازند، و دیگران و باقی افراد را، به خود واگذاشت که چنانچه آن را مفید و منطقی و لازم یافتند، بدان رو کنند، در غیر این صورت، جامعه با تعداد بیشماری مُجرم مواجهه خواهد شد، که خود، آنان را به مجرم تبدیل کرده است، اینان کسانی اند که اصلا عمل خود را نه مجرمانه می دانند، و تلقی مجرم بر خود، توسط حاکمیت را، ظلم و تعدی به حقوق و آزادی های مدنی خود دانسته، و در مقابل آن برخاسته و قیام خواهند کرد.

تنها با پذیرش چنین اصلی است، که تنش ها در جامعه فروکش خواهد کرد، در غیر این صورت، اجرای هر قانونی از این دست، تنش زا، مقاومت برانگیز، و مملو از تحمیل و زور، و اکراه، تنفر آمیز و همراه با اعتراض و مبارزه خواهد بود. و اهل مذهب و ایده ها را نیز، شرمنده این گونه تحمیل ها، به دیگران، خواهد کرد، و دافعه مذهب افزایش بیش از پیش یافته، ریزش ها از اهل مذهب، از این که هست نیز، بیشتر خواهد شد؛

به عنوان مثال شاید هیچ روزه دار منصفی راضی به این نباشد که روزه داری او، منجر به رنج و مصیبت و ناراحتی و سختی برای دیگران گردد، که در یکماهه ی ماه رمضان، مردم زیادی مجبور به نخوردن و آشامیدن شوند، در حالی که این فریضه را نه قبول دارند و نه خود را از اهل روزه می دانند؛ و حال آنکه روزه داری هر فردی، یک امر شخصی و اعتقادی، مختص به فرد او، و موضوعی است بین او خالقش. و اصل روزه داری هم تنها برای خود سازی و جلب رضای خدا، و اجرای حکم اوست؛

حال آنکه اکنون برای تسهیل و فراهم نمودن شرایط روزداری اهل اعتقاد، قانون "منع خوردن و آشامیدن در ملا عام" را برای تمام مردم نوشته اند، و نخوردن و نیاشامیدن را به همه تحمیل می کنند، و طبق این قانون، رستوران ها و عرضه کنندگان غذا، مجبور به تعطیلی کسب و کار خود در روزها شده، و به بسیاری از کسانی که اعتقادی به روزه داری ندارند، سختی ها، و بی حرمتی های زیادی تحمیل می شود، که گاه حتی ضربه های شلاق، و یا زندان هم در پی دارد، و همه ی این قوانین سخت برای ماه رمضان، برای تحریک نشدن روزه دار معتقدی نوشته شده است، که ممکن است از خوردن و آشامیدن دیگران، تحریک شود، و یا این روزخواری ها بی حرمتی به ماه روزه، و اهل اعتقاد تلقی شده، و آنانرا دچار ناراحتی کند! حال چرا این همه ناراحتی و بی حرمتی که به دیگران تحمیل می شود، در نظر گرفته نشود، و تنها ناراحتی و حرمت روزه داران در نظر گرفته شود؟!

و یا اینکه، برای عده ایی که از دیدن موی سر زنان، تحریک می شوند، باعث شود، تمام زنان (معتقد و غیر معتقد) مجبور به بر کردن پوششی شوند، که نه بدان اعتقادی دارند، و نه آن را برای خود لازم و مفید می بینند، و نه نداشتن آن را برای خود حرام دانسته، و نه دیدن موی خود توسط دیگران را، بی حرمتی به خود، تصور می کنند، و در همین حال قانون نویسان برای احترام به نظر و حرمت، اهل اعتقاد، همه را به اجرای قانونی کلی، و عمومی مجبور می کنند، که این نوع تحمیل ها، ناشی از نوعی خودخواهی اهل مذهب ارزیابی، و واکنش بر انگیز خواهد شد.

همه از زیان نوشیدنی های الکلی آگاهاند، ولی عده ایی از انسان ها که کم هم نیستند، همیشه این عنصر موجود در طبیعت را، مثل دیگر مضرات موجود، ترجیح داده، و به قول قرآن بر منافع آن نظر داشته، و از مضراتش چشم پوشی کرده اند، و در این جا هم برای جلب رضایت و حرمت معتقدین، به حرمت نوشیدنِ نوشیدنی های الکلی، تمام این صنعت از ساخت، حمل و نقل، خرید و فروش و مصرفش، به هر شکل، ممنوع و جرم تلقی می شود، و در همین ممنوعیت هاست که طبق شنیده های غیر رسمی، ایران در رتبه دهمین مصرف کننده نوشیدنی های الکلی در جهان تبدیل شده است!

و در این میان بسیاری از هموطنان ما، هر ساله در اثر خوردن نوشیدنی های تقلبی، کور شده، و یا جان خود را از دست می دهند و... و هزینه های بسیاری بر جامعه، و خانواده های ایرانی بار می شود، و همه ساله سیستم بهداشت و درمان ما با حجم بسیاری از مصمومیت ها، و مرگ و میر ها، و نقص عضو، ناشی از عدم نظارت و کنترل بر واردات، تولید، توزیع و مصرف این نوشیدنی مواجهه اند، در حالی که به نظر می رسد، در صورت عدم تحمیل چنین قوانینی، حتی میزان رشد مصرف آن هم، شاید کاهش می یافت، که گویند : "انسان بر چیزهای منع شده حریص می شود" (اَلاِنسانُ حَریص علی ما مُنِع) و بسیاری شاید در یک لجبازی و دهنکجی کودکانه و...، گرفتار این بلیه می شوند و...

این گونه تحمیل هاست که حتی چهره برخی از تعالیم زیبای مذهبی، که به درستی بازدارنده، و لطیف کننده زندگی خشن بشری است را نیز، کِدر و ناخواستنی می کند، و مذهب و ایدئولوژی را به بلای جان بشر تبدیل کرده، و حال آنکه، خداوند آن را برای تسهیل در زندگی بشر و رهایی و هدایت او، و مهیا نمودند زندگی با حرمت و احترام در این دنیا، برای او ارسال داشته است، و همین موهبت به وسیله ی برای تحمیل و سرکوب و زورگویی مبدل می شود، چنانکه دینداران زیادی را می توان دید، که از این تحمیل و زورگویی به دیگران، شرمنده دیگران می شوند، و از تبعات سخت اعتقاد خود برای دیگران خجالت زده و شرمنده می کشند، که برای راحتی، حرمت و جلب نظر آنان، چه شرایط ناخواستنی و سختی (حتی مرگ، شلاق و زندان) بر دیگران، تحمیل می گردد.

شاید این ناشی از همان خودخواهی و تحمیل است که اهل مذهب خود را اصل، و محور جهان دیده، تفکر خود را قانون، و دیگران را فاقد حق انتخاب و عمل، و ملزم به رعایت آن تصور می کنند، که همه باید مطیع به عقیده ایی باشند، که آنان بدان اعتقاد دارند! و معترضین به این شرایط را "باغی"، "کافر"و یا "محارب" و مرتد و زندیق به حکم خدا، تلقی، و واجب القتل، تصور می کنند، اینجاست که جنایت کشتن انسان ها، مباح، و واجد اجر مذهبی، تلقی و...، و کم کم دین را به مانع زندگی طبیعی انسانی تبدیل، و مردم را به رنسانس و تغییر می خواند، و حاکمیت بلامنازع کلیسا و مذهب را، به هدف یک انقلاب خونین در اروپا تبدیل، و... می کند، روندی که برای هر مذهب و ایده ایی تکرار شدنی است.  

از مرگ دلخراش جوان مسافر و غریب 22 ساله سقزی در تهران، خانم مهسا امینی، نزدیک به یکماه گذشت، که در اثر دست اندازی تلخ و شبه قانونی به حریم ناموس این مردم، توسط ژاندارم ها، که به دستور مافوق، این حق را یافتند، تا برای اعمال نظمی نچندان خواستنی (توسط بسیاری از زنان و مردان این آب و خاک)، تن ناموس این مردم را لمس کرده، آنان را دستگیر و بر اتومبیل ها مخصوص، و یا ترک موتورهای خود سوار کرده، و یا از صحنه اعتراض بیرون کشیده، و راهی زندان ها و یا مراکز تادیبی نمایند؛

که همه اینها صحنه هایی منزجر کننده را آفریدند، که هیچ آزادزن و مردی بدان راضی و خرسند نخواهند شد، و این تنها دل دشمنان این مردم را شاد می کند؛ همه این ها، زخم های کهنه و نو، و پر شمار ایرانیان مقیم این خاک و جهان را دوباره تازه کرد، و دومل های چرکین سر باز نمودند، و دل مملو از درد آنان را، به اعتراضی دوباره وا داشتند، تا نارضایتی خود را در قالب شعارهایی تحول و تغییرخواهانه، بلند و آشکار فریاد زنند، تا شاید حاکمان بر خود را مجبور به ایجاد تغییر و تحولی نمایند؛

جوانان در شرایطی راهی صحنه های اعتراضی خیابان ها، دانشگاه ها، مدارس، کارگاه ها و... شدند، که از میان ناداشته های پر شمار خود، تنها داشته اشان، یعنی جان را به مسلخ آوردگاه های خیابانی، و مقابله با نیروهای یگان ویژه، پلیس، لباس شخصی و... مخوف، حاضر در خیابان ها بردند.

مجموع آنچه در این صحنه ها گذشت، برای هر دلسوز بدین آب و خاک و این مردم، صحنه هایی بسیار شرم آور را به نمایش در آورد، که تو گویی همه چیز، از اخلاق ناب جوانمردی ایرانی، تا انسانیت ناشی از خلقت خداوندی، و آموزه های مفید دینی، اخلاقی و قانونی در رابطه ی حاکمیت با رعیت، تا قانون و اخلاق مترقی مدارا و رواداری انسانی، حفظ حرمت زنان، خادم بودن ها در برابر ولی نعمتان یعنی مردم، و هر چه ارزش های انقلابی، از جان نثاری برای حفظ جان و مال و ناموس این مردم، تا حرمت خون هموطنان، احترام به صدای مخالف و...،  همه و همه در پای این خواستِ شبه قانونیِ حاکمیتی، قربانی شدند.

و باز داستان تلخ و تکراری جستجو برای یافتن دست های خارجی، در میان هزاران دست دردمند به اعتراض بلند شده، توسط هموطنان خود، که به جز خیابان، جایی برای فریاد زدن، تغییر خواهی، و پیگیری خواسته های خود، نیافتند، که در هر گونه اعتراضی، با شاه بیت جستجو برای یافتن دست های خارجی، پاسخ داده می شود، در آنچه که با گوش های خود روشن و واضح از دهان بسیاری شنیده می شود، شک می کنیم، و به دنبال دست دیگرانی می گردیم که شاید در کار باشند، که به واقع این حجم اعتراض سراسری نیز، تنها نوک قله ایی از یک کوه یخی بزرگ است، که در ذیل خود، حجم عظیمی از نارضایتی ها را مخفی می دارد، که هنوز به خیابان نیامده اند و در بسیاری جوامع، هرگز نمی آیند، چرا که معتقدند اگر در سوی حاکمان، مردان قانون و مسئولینِ منصف، مردمی، درستکردار و... وجود داشته باشد، حتما گوش شنوایی به این اعتراض ها خواهد بود، که عَلَم نمایندگی اعتراض جامعه ایی را به دوش گرفته، و به خیابان ها آمده اند، در غیر این صورت راه دیگری برای شنواندن فریاد خود، باید جست.

این خیزش که آن را باید خیزش زنان و جوانان نامید، از دانشگاه به خیابان، از خیابان به مدارس و... کشیده شده، که در هر سه صحنه حضور اعتراضی مردم، دست اندرکاران امر در بُعد انتظامی و حاکمیتی نمره منفی گرفتند، و پاسخ های داده شده، به سان رژیم های مردمی، انقلابی و دلسوز نبود، بلکه رویکرد استفاده از نیروی سرکوب، و نظامیان، که خواست اولیه این مردم، به واقع کوتاهی دست آنان از ناموس، مال و جان خود بود، در حجم بیشتری استفاده شد، و نوعی لجاجت و "هل من مبارز طلبی" را در مقابل مردم معترض تداعی کرد و نشان داد،

از سوی دیگر درخواست ها برای تجمع های شناسنامه دار توسط احزاب قانونی کشور نیز، برای نمایندگی از خواست این مردم بی پاسخ ماند، و اجازه داده نشد، که احزاب، پرچمدار فریاد اعتراض مردمی، مسالمت جویانه، متمدنانه و... را نمایندگی کنند، و بدین طریق از حجم خسارات و خون ها کاسته شود و چهره معقول تر و انسانی تری از ایران به جهان مخابره شود. و مثل همیشه "مرغ یک پا دارد" و همه باید به فرمانی تمکین کنند، که نمی خواهند، سر نهند!

چنین رویکردی، بسیار خسارتبار و مشروعیت زداست. چنین شیوه حکمرانی، و مواجهه با خواست های مردمی، نهایتا به تجمیع عقده ها، گسترش نارضایتی ها، انتقال از روش های مسالمت جویانه به خشن، زیر زمینی شدن مبارزه، گسترش شکاف ها و... را نتیجه خواهد شد، و نهایتا متاسفانه به جایی ختم می شود که تنها مردم و کشور، ضررهای هنگفت آن را پرداخت خواهند کرد.

اگر حاکمیت ها خود را امانتدارِ مسئولیت هدایت جامعه بدانند، و خود را قیم و سرپرست آنان ندانند، معمولا به راحتی به خواست ولی نعمتان خود، یعنی مردم، گردن می نهند. حاکمان به واقع تنها وکیل مردم در جایگاه تعیین و اجرای قانونند، و وقتی موکلِ خود را ناراضی می یابند، باید به خواست او تن دهند، و خود را اصلاح، و در صورت ادامه نارضایتی، کنار کشند، که تن ندادن به خواست مردم، به واقع هم خیانت در امانت، و هم ظلم و تعدی به حقوق آنان، و هم تجاوز به حد و حدود موکلان و... تلقی می شود.

بهتر است فریاد اعتراض مردم در نخواستن قوانین، و حاکمانی که از چشم آنان افتاده اند، شنیده شود، و دست به تحول و تغییر زده شود. مواجهه قهرآمیز با خواست مردمی، که صاحبان این کشور، نظام و سرزمین هستند، وجهه کشور و نظام مدعی مدیریت انسانی، اسلامی، دینی، اخلاقی و... را نزد جهانیان و مردم خود نابود خواهد کرد؛

به خصوص هنگامی که، در بعد خارجی هم، در کنار متجاوزی همچون روسیه قرار بگیریم، و هر روز، همزمان با اعتراضات، اخبار حملات روسیه به مردم مقاوم، و تجاوزستیز اوکراین، با سلاح های ساخت ایران، به گوش برسد؛ مردمی که به سان جوانان رزمنده ما (از سال 1359 تا 1367 خورشیدی) در خلال جنگ خسارتبار هشت ساله تحمیلی، شبیه به جنگ روسیه با اوکراین، مردانه و متهورانه جلوی ماشین تجاوز، و زیاده خواهی روس ها، ایستاده اند، و تاکنون موفق شده اند، این ماشین مخوف و ویرانگر و متجاوز را، تا حدودی متوقف نمایند، و کشور خود را از انهدام کلی، نجات دهند، و اکنون سپاه متجاوزِ از مرزها گذشته روسیه، در گل و لای مقاومت مردانه اوکراینی ها گرفتار شده، و سلاح های ایرانی می رود تا روسیاهی ابدی را، برای ایرانیان رقم زند، و کمکیار متجاوزین روسی در این نبرد شوم گردد؛ حال آنکه اولین کشوری که باید تجاوز روسیه به خاک اوکراین را محکوم می کرد، ایرانیان باید می بودند، چرا که خود درد تجاوز و متجاوزین زیاده خواه، در همسایه خود را، بارها چشیده اند، و ما نیز با پوست و استخوان خود برای سال ها به مقابله ایی مظلومانه، همچون اوکراینی ها، ایستاده بودیم.

این روزها، در باب قانون حجاب، به یاد جمله مرحوم دکتر محمد مصدق می افتم، که روحش شاد، می فرمود: "قوانین برای مردم وضع شده اند، و نه مردم برای قوانین"، و این مردم خلق نشده اند که محکوم به اجرای قوانین وضع شده ایی باشند، که تا این حد با آن مخالفند، آنان این حق را دارند که به قانونی (درست یا نادرست) تن در ندهند، چرا که هر قانونی برای سلامت و سعادت همین مردم است، که وضع می شوند، و وضع قوانین برای سلطه و استیلای بر مردم و سروری بر آنان وضع نمی شوند. حتی خداوند نیز، انسان را مُخیّر به قبول خود می کند، چه رسد به قوانینی که بسیار کوچک و پیش پا افتاده ایی همچون حجاب.

ادامه و به درازا کشیدن کشتار و جراحت در خیابان ها، دانشگاه ها، مدارس، زندان ها و... نشان از لجاجت و زورگویی خواهد بود، تا خیرخواهی و هدایت، و باید به این روند پایان داد، حکومت و حاکمیت، امانتی است از سوی مردم، نزد برگزیدگان شان، که رد امانت حکومت، و یا کوتاه آمدن در برابر خواست موکلان (مردم)، نشان از سلامت، ادب، درستی، انصاف، خبره گی، اخلاقمداری، دینمداری، انسانیت، بصیرت، سیاست و... هر وکیل است، نه نشانه ضعف او.

هیچ وکیلی حق ندارد موکل خود را به نفهمی، کجی، کوچکی و... متهم کرده، و راهی را برود که خود آن را صلاح می داند، و دلش حکم می کند، هر وکیلی در برابر موکل خود باید تسلیم و مجری باشد، تا حاکم و زورگو، و یا در غیر این صورت کنار بکشد. این به مصلحت هر دو طرف نزدیک تر است. شدت برخورد با معترضین، همان نشان از نافرمانی وکیل در برابر موکل، را دلالت خواهد کرد، که خواست موکل خود را به هیچ می انگارد، و این شیوه در برخورد با مردم، در جهان امروزی محکوم علی الابد خواهد بود.

هر چه بر آمار این خون ها، دستگیری ها، خسارت ها و... می افزاید، و زمان مقاومت در برابر خواست مردم و... می گذرد، به اضافه شدن شکاف بین مردم و حاکمان منجر خواهد شده، که عواقب آن جبران ناپذیر، و شدت خسارات را، برای مردم و کشور، افزایش بیش از پیش خواهد داد، این مردم را دشمن شاد، دوستان را نگران و ملول خواهد کرد.

اعلام رفراندوم، عفو عمومی و قول به تغییر و تحول در آنچه مردم آن را نمی خواهند، و نمی پسندند، به صلاح دولت و مردم بوده، و با استفاده از ابزارهای همین قانون اساسی موجود، می توان، از این مشکلِ بین مردم و حاکمیت گره گشایی کرد و از آن عبور نمود، و صداقت حاکمیت را به مردم خود، به اثبات رساند. عبور از این گردنه خطرناک با تمکین به خواست مردم، سرفرازی کشور را به دنبال دارد، چه حاکم و چه مردم.  

چرا نباید به این مردم ابزار قانونی که به راحتی در دسترس آنان است، را داد، تا خواست خود را از طریق رفراندوم اعلام، و هر حاکمی را مجبور و موظف، و مطاع به قبول آن کنند، تا بیش از این در هر موضوعی، مجبور به اردوگشی خیابانی اعتراضی نشوند، و فرزندان نظامی و سلاح به دست آنان (که قاعدتا باید در مقابل دشمنان این مردم صف بکشند)، مجبور نباشند در برابر مردم خود، که از پدران، مادران، خواهران و برادران آنانند، صف کشیده، و در برابر چشم جهانیان، در ناخواسته ترین حالت، از هم کشتاری خانگی کنند. 

کدام مقدمند؟ قانون یا مردم

"قوانین برای مردم وضع شده اند و نه مردم برای قوانین"

در سالروز کودتای 28 مرداد و بر اندازی دولت مردمی ایران

یاد دکتر محمد مصدق گرامی باد

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
سنگ بسته و سگ رها کردند اینکه حرام و حلال شرع کدام است و به فرمایش مقام معظم رهبری چه نسبتی با حرام...
- یک نظز اضافه کرد در زندگان مرده، قورباغه پز شدن، و...
در کشوری که فسادبزرگ چای دبش را "فسادنمایی" می نامید، می‌شود دم از عدالت زد؟ روزنامه جمهوری اسلامی...