امروز در شرایطی که فقر، فساد و تبعیض، احیای حاکمیت طبقاتی، تسلط نظامیان بر ارکان کشور و...، نسوج ستون های پایداری کشور را جویده و به لرزه درآورده، و مردم زیر بار تورم، گرانی، بیکاری، و بی ارزش شدن پول، گذرنامه و شخصیت ملی، سستی ارکان خانواده، خیز برداشتن رواج مصرف الکل، مواد مخدر و دخانیات، سقوط اخلاقی، افزایش سرقت و ناامنی، اختلاس های کلان و رقم درشت و... له شده اند، و کاروان فراریان از شرایط کنونی جامعه، به سوی افسردگی، و دیگر ممالک و به خصوص کشورهای اروپایی و امریکایی، در قالب مهاجرت های دسته جمعی نخبگان، صاحبان سرمایه، تخصص و خستگان از مبارزه برای تغییر، و حتی فرزندان دولتمردان و حاکمان فعلی به شدت جریان دارد، من به روز و ساعاتی فکر می کنم که بنیانگذار ج.ا.ایران، رسیدن زمانِ مرگِ محتوم خود را پیش روی چشمانش حس کرد، و دست به قلم شد، تا آخرین وصایای خود را، خطاب به بازماندگان، برای زمانی که دیگر در بین این مردم نیست، در میان بگذارد، او این چنین نوشت: "من در میان شما باشم و یا نباشم به همۀ شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید‏‎ ‎‏انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد" [i] امری که شاید برای ایشان، با تیزبینی که در او سراغ دارم، در زمان نگارش این وصیت هم روشن بود، که با این چینش قدرت و...، هرگز میسر نخواهد بود.

اما او که آنقدر آگاه بود که در نامه ایی به گورباچف، فروپاشی سیستم شورایی شرقِ کمونیست شوروی را، پیش از دیگران، این چنین پیش بینی کرده، و توسط آیت الله جوادی آملی به سران وقت آن کشور متذکر شد، به حتم از شرایط کشور خود ایران، و همسلکان فقیه و روحانی خود نیز باید مطلع می بود، و این را هم باید می دانست که وقتی کار به صورت خزنده و قدم به قدم، از دست انقلابیون متنوع و فعال در انقلاب 57، خارج می شود، بلادرنگ با پایان پرونده انقلابیون و طرد آنان از صحنه تاثیرگذاری، پایان تاثیر عموم مردم ایران نیز به همین شیوه، محقق خواهد شد.

چرا که وقتی تسلط بر مجاری قدرت، از عموم طبقات جامعه ستانده، و به انحصار طبقه ایی خاص، در بین اقشار دیگر این مردم تعلق می گیرد، و آنان را بر طبقات دیگر کاملا رجحان داده، و حاکم و مسلط می کند، و شریان های قدرت کشور، کلا به این طبقه خاص اجتماعی ختم و منتقل شده، و تجمیع و تمرکز می یابد، و کلیددار تمام منابع قدرت در کشور، طبقه فقها می شوند، مشکلات از این جاست که آغاز می شود، حال آنکه در ذيل اصل صد و هفتم قانون اساسي، برگرفته از شرایط انقلابی ابتدای انقلاب، چنين آورده شده است که حتی : "رهبر در برابر قوانين با ساير افراد كشور مساوي است" اما همین قانون، چنان تفسیر پذیر از آب در می آید، که طبقه فقها از مقامی فراقانون، و حتی دادگاهی خاص برای خود و... برخوردار می شوند، و از دیگران متمایز، و قدرت را تا ظهور منجی، در ید قدرت خود تضمین شده، مداوم و ماندگار می کنند،

و فرایند و گلوگاه های گردش قدرت در کشور نیز، به دست شوراهایی از فقها می افتد، که نمایندگان مردم را در مراجع انتخابی حاکمیت نیز، از بین افراد مطیع و در تراز طبقه خود انتخاب، و در معرض رای مردم قرار دهند، تا برای آنان قانون نویسی، تعیین رهبر، تفسیر و معنای بندهای قانون اساسی و... را انجام دهند، و هر طور که بخواهند، و مطابق با خواست خود، دست گشاده، امور کشور را کلا در دست یک طبقه از فقهای همفکر، تضمین، و گارانتی کرده، تداوم دهند؛ طبقه ایی که در کنار تسلط بر تمام ابزار و منابع قدرتِ کشور (نظامی، ثروت ملی، و رسانه)، جایی برای دیگران، و مردم عادی، در کنشگری، تاثیر گذاری و توان تغییر بر روند امور در نظام و فرهنگ حاکمیتیِ، تعریف شده، بر اساس تئوری "امام و امت" باقی نگذاشته، و...

با چنین شرایطی، دیگر وصیتی این چنینی، به چنین موجودات هیچکاره پنداشته شده ایی، تحت نام "امت" و یا همان مردم ایران، که نگذارند این "انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد" بی اثر، و از نوع سخن با "موالی" و یا ملل شکست خورده و درجه دوم بعد از تسلط، انتظار بیجا از کسانی است که تنها باید رای دهند تا رای شان زینت بخش قدرت خدادادی، به فقهای جانشین منصوبِ امام زمان و خداوند بر زمین باشد،

مردمی که در سیستم متکی به راهبرد "امت و امام" وظیفه ایی جز اطاعت و فرمانبرداری ندارند، و اگر بر امر راضی نباشند نیز، با چوب بی بصیرتی رانده خواهند شد و ابزاری به جز اعتراض مدنی، برای تغییر وضع خود، پیش روی خود نخواهند داشت، و این اعتراض نیز حتی مستوجب احکام تنبیهی شدید می شود،

بنیانگذار ج.ا.ایران خود به خوبی می دانست، نتیجه اعتراض به نظامی، که در راس آن "امام" قرار دارد، ممکن است به شلیک احکام مصداقِ حکمِ "مفسد فی الارض" منتهی شود، که نثار کسانی خواهد شد، که آتش زدن سطل زباله ایی، بستن خیابانی، یا فریاد زدن شعاری و... که در بین ملل دیگر امری عادی در رون اعتراضات شان جاری است، آنان را مستحق حکم "مفسد فی الارض" کرده، و به سوی مجازات های جورواجورِ قُضات مبسوط الید رهنمون کند، در حالی که هیچ روش دیگری، مبتنی بر مبارزات مدنی، برای اعتراض باقی نمانده، تا بر وقوع امری که با آن موافق نیستند، اعتراض و مخالفت کنند، و یا خواستار تغییر و تحول و دگرگونی شوند.

و اگر فردی بخواهد به وصیت ایشان عمل کند، و از خود حرکتی نشان دهد، حزبی تشکیل دهد و مبارزه ایی را پی گیرد تا نگذارد امور کشور و انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" بیفتد، به عاقبت خلف مبتلا شده، عنوان "باغی" و "یاغی" و خارج شده از دین، به راحتی بر او سوار کرده، و به واسطه ی مخالفت با امرِ امام، و روند جاری در حکومت اسلامی، یا نظام جمهوری اسلامی، که حفظ آن از "اُوجب واجبات" و از جان امام زمان و... هم مهمتر است، به قصد "تشویش اذهان عمومی" محکوم، و احکامی شدید و غلیظ، در گشاده دستی قضاتی که در دخل و تصرف در جان، مال و ناموس مردم، قدرت عجیبی قانونا و شرعا دارند مبتلا خواهند شد و حتی مرگ و... نیز او را انتظار خواهد کشید،

همچنان که دیدیم، نوجوانان و جوانانی که با آتش زدن سطل آشغالی، دادن شعاری، راه بندان خیابانی، یا برخورد با فردی لباس شخصی، که مزاحم اعتراض مشروع و قانونی اشان شده بود و...، دچار چنین احکام شدیدی شدند، و در اسرع وقت، بر "دار" مجازات اسلامی دست و پا زدند، تا درس عبرتی باشد برای هرکسی که دست به اعتراض بزند، چه به موضوع بالا رفتن قیمت بنزین باشد، چه اعتراض به کشتن دخترکی که از کردستان آمده، و چند روزی مهمان مرکز نشینانی است که حرمت مهمان نمی دارند؛ 

دخترک بی خبر از وسعت عمل دستگاه "گشت ارشاد" و گشاده دستی آنان در برخورد با مواردی که موضوع حجاب در خیابان های شهر تلقی می کنند، به تهران آمد و سیاست شد و این سیاست به مرگ او منجر گردید، و معترضین به این مرگ دردناک نیز، به اشد مجازات محکوم شدند، حال چطور بنیانگذار ج.ا.ایران از ممانعت مردم بر قدرت گرفتن "نااهلان و نامحرمان" در وصیت خود پای می فشارد! این خود جای سوال دارد؟! با معترضین به افزایش قیمت بنزین و مرگ دلخراش شل حجابان که این می کنند، به اعتراض کسانی که بخواهند موضوع عرصه داری "نااهلان و نامحرمان" را بر مجاری قدرت کشور پیگیری کنند، چه خواهند کرد، و...  

شدت احکام  صادره برای جوانان معترض کم سن و سالِ ... 19، 20، 22، 23 و... ساله اعدام شده و احکام شدید دریافت داشته در جریان خیزش "زن، زندگی، آزادی" که برحق بودن و منطقی بودن آن خیزش، آنقدر روشن و مبرهن بود، که حتی سخنگوی دولت ابراهیم رئیسی، که مورد تایید تمامی ارکان قدرت، و فقهای دخیل در قدرت نیز می باشد، شعار "زن، زندگی، آزادی" آنان را، که از سوی معترضین در کشور به صورت مشترک فریاد می شد را، شعار دولت خود نیز اعلام و... و با آنان همنوایی کرد،

و این خود گواه بر چنین گشاده دستی است، که دادگاه های انقلاب، در برخورد با معترضین برخوردارند، دستگاه قضایی فریاد کنندگان این شعار و اعتراض آنان را مستوجب حکم قضایی و حمله با سلاح و نیروی ضد شورش به آنان دانسته، دستگاهی که دادستان خراسانش، اختیارات قاضی آنرا "نیم بند انگشت از اختیار خدا بر مردم کمتر" می بیند، و به عبارت دیگر، تسلط خود و دستگاه تحت امرش را بر جان، مال و ناموس این "امت" ، نیم بند انگشت کمتر از اختیارات خداوند خالق و متعال بر انسان هایی که خلق کرده، ارزیابی، و این چنین متکبرانه و خداگونه، خود را بر مردم تحت سیطره اش، مسلط می بیند.

بنیانگذار ج.ا.ایران خود بهتر از هر کس دیگری، همسلکنان خود را با چنین افکاری می شناخت، و این که از سر نادانستن چنین وصیتی به عموم مردم کرده باشد، به دور از عقل، و تفکر منطقی می نماید، چرا که پیش از این او و فرزندانش، خود دچار چنین احکام شدیدِ کفر و زندقه از ناحیه اهل فقه و مذهب شده بودند، و می دانست، نظر اینان نسبت به "امت" و در واقع مردم ایران و جهان چیست، و آنان به چه میزان خود و علم خود را برتر از مردم تحت حاکمیت خود دیده، و خود را بسان "چوپان" بر گله ها و توده های انسانی دیگر تصور کرده، که باید راهبر و راعی آنان باشند تا آنان را به سوی سعادت اُخروی مد نظر خود برده، حتی به زور آنان را روانه بهشت کنند! و در این راه امر خود را، امر خدا، خود را جانشین خدا بر زمینِ بدون امام، و فرمان خود را فرمان خداوند متعال و... و در نتیجه لازم الاطاعه خواهند دید، و خلافش را مستوجب نابودی و حتی مرگِ متخلف.

بنیانگذار ج.ا.ایران باید می دانست که با این نگاه، به خلقت و خلق خدا، دیری نخواهد پایید که تمام آنچه مردم ایران، در مبارزه با دیکتاتوری فردی رژیم های پادشاهی، طی سه انقلاب بزرگ و تاریخ ساز مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و البته انقلاب کبیر و فراگیر و همه شمول بهمن 1357 کسب کرده اند را، این جماعت به پای خدای تعریف شده خود، فرمانش! و نمایندگان تعیین شده اش! برای کسب جایگاه های آخرتی! قربانی خواهند کرد،

و یکبار فرصت زندگی انسان ها در این دنیا را، به چنان جهنمی مبدل می کنند، که بیشتر مردم به فکر قبر و مرگ باشند، و آنان که به این فضا تن ندهند مهاجرت و فرار را برقرار ترجیح دهند، تا زندگی و چشیدن طعم حس زیبای آزادی، و داشتن کرامت انسانی، و حق انتخاب نوع زندگی و نوع دین و مرام، و حق تعیین سرنوشت، و برخورداری از مواهب حقوق بشر، و آنچه از ارزش و اعتباری که ملت ایران، با رفتن نظام دیکتاتوری شاهنشاهی، بدست آورده بودند را، به پای تحکیم نظام و حکومت اسلامی! و آرزوهای توسعه طلبانه جهانی خود، به حراج خواهند گذاشت،

و این مردم را به جایی خواهند رساند که، از هر چه که پیش از انقلاب 57 خواستار داشتنش بودند، دست کشیده، و پشیمانانه بگویند "طلا نخواستیم، ما را مس کنید" و این پشیمانی تاسفبار خود را علنا و آشکارا، طی شعارهایی نظیر "رضاشاه روحت شاد"، یا "ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم" و... فریاد بزنند، فریادی از سر شرم، که یک ملت از احساس گول خوردن خود، آنرا در ملا عام جهانی اعلام می کند، و انسان چقدر باید دچار درد و رنج شود، که این چنین رسوا، گرد پشیمانی را در مقابل چشم همه، به چهره خود نمایان و آشکار نماید. اگر این شرایط تحمیل شده بر مردم ایران ناشی از تسلط "نااهلان و نامحرمان" بر آن نیست، پس نتیجه ی چیست؟!  

این روزها وقتی موشک ها، پهپادهای های تهاجمی و انتحاری ساخت ایران، و خبرهایی از حضور مشاورین نظامی ج.ا.ایران در کنار روس های متجاوز، در نبردهای سلطه جویانه ی مدرن آنان، در منطقه و جهان، به خصوص اوکراین را می شنویم و می بینیم، نتایج افتادن بیش از پیش این انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" را هم به خوبی حس کرده، و مشاهده می کنیم، که هر روز چاله آن عمیق تر از قبل، چهره کریهه چاه ویل سقوط به دامن شرق را به خود ما و جهانیان نشان می دهد،

و می بینیم که که شعار "نه شرقی، نه غربی" توسط نو انقلابیون ، بی اساس و تاریخ گذشته ارزیابی می شود، و در بدترین انتخاب ممکن، کشور به دامن شرق میل می کند، و در جنایات بازماندگان و نو احیاگران ابرقدرت جنایتکار و فاسد شرق، شریک شده، و در حالی که بر کشتار 30 هزار فلسطینی توسط صهیونیست ها در غزه خود را گریان نشان می دهد، در کشتار 30 هزار مردم اوکراین توسط روس های متجاوز، حناق گرفته، سکوت کرده، و بلکه در کنار متجاوزِ به اوکراین، شاید هم شاداب، بر شمارش افزایش آنان نشسته اند، و در کنار رمضان قدیراف، که جنبش ضد استعماری مسلمانان چچنی علیه استبداد مسکو را، به پای مستبدِ کرملین نشینی مثل پوتین قربانی کرد، کسانی در بین ما نیز، انقلاب 57 و مردم و منافع و امنیت ایران را به پای تحکیم قدرت مستبدی به نام "ولادیمیر پوتین" قربانی می کنند.

آیا اتخاذ چنین سیاستی، نشان از افتادن انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" نیست، اگر کشور و انقلاب، دست "حزب توده" می افتاد، که مجری و فرمانبردار اوامر و ایدئولوژی کمونیسم و توسعه طلبی جهانی مسکو در تهران بود، آیا همراهی ایی بیش از این، در کنار روسیه، مقابل اوکراین مورد تجاوز قرار گرفته، از سوی آنان مشاهده می کردیم؟! آیا مزدوران نظام شرق، و دیکتاتوری های حاکم بر کره شمالی و بلاروس و... بیش از این با دیکتاتور مسکو نشین همراهند؟! یا کار ناامن سازی جهان بشریت توسط او را توجیه کرده، و به او در این تجاوز آشکار کمک نظامی می رسانند؟!

و در یک کلام باید گفت این یک اشتباه راهبردی است که ج.ا.ایران در سیاست غرب ستیزی بیمارگونه ایی غرق می شود، و به بخشی از دیوار آتشی تبدیل می شود که پوتین به دور روسیه می کشد، تا این دیکتاتوری مخوف کاخ نشین را، از گزند رقیب غربی اش نجات دهد؛ هزینه امنیت دیکتاتورهای چپ گرای کرملین نشینِ غرق در فساد و استبداد را، چرا باید ملت گرسنه، بیکار و غرق در مشکلات ایران بپردازند؟! اگر چنین روندی نشان از حاکم شدن "نااهلان و نامحرمان" بر انقلاب و کشور نیست، پس چیست؟!

این روزها وقتی حاکم شدن تفکر "شیخ فضل الله نوری" را بر انقلاب و کشور می بینیم، فردی که علیه اولین انقلاب آزادیبخش مردم ایران، و بلکه منطقه ما، به پاخاست، و هرچه در چنته و توان داشت، در روند تحکیم استبداد محمدعلی شاهی مبذول داشت، و در کنار مستبد حاکم قجری، و سربازان روس همراه و مطیع فرمان او در تهران، به کار گرفت، و خون ها از آزایخواهان و مشروطه طلبان ایران حلال کرد، تا اهل قدرت به راحتی و با حکم یک فقیه آنرا بریزند، و حرکت آزادیخواهانه مردم ایران را منکوب و منهدم نمایند، و در نهایت هم متاسفانه او را بر "دار" کردند، اما تفکرش ماند، تا باز انقلاب دیگری از تلاش های آزادیخواهانه، و کرامت طلبانه، و ضد استبدادی، و ضد دیکتاتوری مردم ایران را، به انحراف و ناکامی مجدد ببرد، همانگونه که مشروطه را به بهانه اسلام، به پای پادشاهان و استبدادِ آنان قربانی کرد.

و اکنون بازماندگان از چنین تفکری، سم تفکر شیخ فضل الله را، از طریق آرای نو شده ی آن شیخ، توسط "محمد تقی مصباح یزدی" [ii] به تن داغ از کسب کرامت انسانی، آزادی و حق تعیین سرنوشت مردم ایران در انقلاب آزادیبخش 57 نیز، در نبود بنیانگذار ج.ا.ایران تزریق کردند، تا باز همان حرف او شود، که "ﻣُﺴﻠِﻢ را ﺣﻖ ﺟﻌﻞ [iii] ﻗﺎﻧﻮن ﻧﯿﺴﺖ" و مردم و یا بشر حق ندارند که قانونگذاری کند، قانونگذاری از آن خداست، و خدایی هم که در صحنه این دنیا حضور فیزیکی ندارد، و این مهم را به فقها باید سپرد!

و آنچنان که این ﺷﯿﺦِ زمان مشروطه، در رﺳﺎﻟﻪ "ﺣﺮﻣﺖ (حرام بودن) ﻣﺸﺮوﻃﻪ" نوشت، اﯾﺠﺎد ﻗﻮه ﻣﻘﻨﻨـﻪ ﺑـﺪﻋﺖ و ﺿـﻼﻟﺖ ﻣﺤـﺾ است، زﯾﺮا ﺑﺮ اﯾﻦ ﺑﺎور بود که "در اﺳﻼم ﺗﻘﻨﯿﻦ و ﺟﻌﻞ حکم ﺑﺮای اﺣﺪی، هر که ﺑﺎﺷﺪ، ﺟﺎﺋﺰ ﻧﯿﺴﺖ و در وﻗﺎﯾﻊ ﺣﺎدﺛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺑﺎب اﻻحکام که ﻧﻮاب اﻣﺎم (فقها) هستند، رﺟﻮع کنند و او اﺳـﺘﻨﺒﺎط از کتاب و ﺳﻨﺖ ﻧﻤﺎﯾﺪ، ﻧﻪ ﺗﻘﻨﯿﻦ و ﺟﻌﻞ." (زرگری نژاد،١٦٦)

و این چنین بود که پیروان شیخ و مصباح، بعد از انقلاب 57 کاری کردند که نقش "مجلس در راس امور" و برخاسته از ماحصل انقلاب 57 و قانون اساسی ج.ا.ایران، و دیگر نهادهای برخاسته از رای مردم، کم کم و قدم به قدم به محاق رفته، و وظایف آنان به صورت خزنده ایی از مجلس ناظر و قانونگذار مذکور سَلب، و به شوراهای عالی متعدد و مختلفِ انتصابی و...، منتقل، و شمایلی از یک مجلس ملی باقی ماند، که قیام و قعود می کنند، و نهایت کارش، صحه نهادن بر متون قانونی مد نظر مراجع قدرت (فقها)، و تصویب آن به دست نمایندگان مردم خواهد بود، تا با گذر از شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظامِ انتصابی، خواست های طبقه فقها، تلقی، مصلحت و ضرورت حاکمیت آنان، توسط نمایندگان مردم صحه نهاده شده، و وجه مردمی به خود گیرد، و لازم الاجرا تر، و لازم الاطاعه تر و عرفی تر به نظر آیند.

اگر انقلاب 57 و یا انقلاب مشروطه و... شکست می خوردند، و حکم و فرمان به دست محمدعلی شاه، آن دیکتاتور قجری و امثالهم باز می گشت، او با مجلس ملی چه می کرد، آیا غیر از این بود، که مجلسِ در راس امور را، به ماتحت امور تنزل می داد؟! که هر چه قدرت خواست، تصویب کند، و هر جا تغییری لازم دید، اعمال نماید، و هر جا خواستند، متوقف شود، و هر طور خواستند به حرکت در آید و...؟! اگر این فرایند جاری حاصل افتادن انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" نیست، پس چیست؟! اگر این خلع ید از مردمی که بنیانگذار این انقلاب خود را "خدمتگذار" آنان، و آنان را "ولی نعمت" خود می دید، نیست، پس چیست؟!

این روزها وقتی حاصل اِعمال نظارت استصوابی شورای نگهبانی که این نیز باز میراث شیخ فضل الله نوری است، را می بینم که داد همه دلسوزان کشور را بلند کرده تا سردترین انتخابات تاریخ کشور در یازدهم اسفند 1402 رقم خورده، چرا که کل انتخابات را به تیول شرکای فکری خود در آورده اند، و از جمله کسانی که باید رهبر آینده کشور و انقلاب را در مجلس خبرگان تعیین کنند، تا بر عملکرد رهبر نظارت کرده، از عملکردش سوال کنند، او را به استیضاح بکشند و...، در تیول یک جناح خاص با تفکری خاص، محدود شده، و برای انتخاب 88 نفر، جهت جلوس بر کرسی های این مجلس مهم، تنها 144 نفر معتمد خود را تایید صلاحیت کردند، و در آوردگاه رقابت باقی گذاشتند، و مردم برای انتخاب یک نفر، برای تصدی هر کرسی در این مجلس، حتی دو نفر هم در لیست منتخبین شورای نگهبان نمی بینند، که از بین این دو نفر، یکی (بد) را از بین بد و بدتر، انتخاب نمایند، تا شاید صوری هم که شده، تا حدی انتخابات مذکور صورتی "انتخابی" به خود گیرد و...

با این وضع، نتایج این مجلس کاملا از پیش تعیین شده است و...، و متاسفانه حتی عده ایی بر این نظرند که نظام موروثی نیز، بر مشکلات دیگر این مردم افزوده خواهد شد، و از طریق چنین مجلسی شکل قانونی به خود خواهد گرفت، و به کاستی های دیگر انقلاب و کشور افزوده خواهد گردید، اینجاست که به وصیت نویس این داستان غمناک باید بگوییم، که در راهبرد "امت و امام" این مردم در کجای تعیین این شرایط قرار دارند، که نگذارند انقلاب به دست "نااهلان و نامحرمان" بیفتد؟!

با این شرایط حاکم شده بر مردم ایران، چه کسی از یکه تازی طبقه فقهای همفکر شورای نگهبان، در کشور بازداری خواهد کرد، تا بند ششم از اصل سوم قانون اساسي انقلاب و کشور تحقق یابد که يكي ديگر از وظايف دولت را محو هرگونه استبداد و خودكامگي و انحصار طلبي مقرر كرده است، که ملت ايران با هم برابر و يكسان دیده، و هيچ كس را بر ديگري امتيازي نباشد، و تمامي مردم ايران در برابر قانون مساوي و برابر بوده، و هيچ كس حق نداشته باشد مانع حمايت قانون از حقوق آحاد ملت گردد، و يا خود را برتر از ديگران بداند.

[i]  -صحیفه نور جلد ۲۱ ص ۹۳

[ii] - بنیانگذار ج.ا.ایران:"آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانی نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر‏‎ ‎‏نخورده است...... دیروز‏‎ ‎‏«حجتیه ای» ها‏ مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحۀ مبارزات تمام تلاش خود را‏‎ ‎‏نمودند تا اعتصاب چراغانی نیمۀ شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابی‌تر از انقلابیون‏‎ ‎‏شده اند!"

[iii] - جعل به معنی قرار دادن و وضع کردن می شود، به معنی ایجاد قانون و قانونگذاری است.

یکی در اوج غرور و نِخوت، و از سر تمامیت خواهیِ متکبرانه ایی گفت :

"این مملکت مال حزب اللهی هاست" [1] 

و باید اعتراف کرد که فقط جنگجویانِ غالب، که بعد از یک نبرد خونین و... صاحب سرزمینی می شوند، چنین سخنی را به رخ شکست خوردگان، و مردم مغلوبِ تحت سلطه خود می کِشند، که از پس این پیروزی،"این ملک از آن ماست" و هر آنچه خواهیم بر آن وضع کرده، آنچه وضع کنیم قانونی لازم الاجراست، و همان را اعمال خواهیم کرد! جنگاورانی که بعد از یک پیروزی خونین، در پس یک جنگ سخت و درازدامن، شهری را می گشایدند، به چشم های نگرانِ شکست خوردگانِ مملو از ترس، خیره شده، و این جمله متکبرانه را، در چشم و گوش های نگران آنان فرو می کنند؛

طبق رسم جنگ های زمان جاهلیت، متعاقب چنین پیروزی است که سپاهِ غالب، مغرورانه و از سر کِبری مملو از انتقام کشی، چند روزی را از سوی فرمانده خود، فرصت غارت و چپاولِ جان، مال، ناموس و... مغلوبین را دریافت می دارند؛ در حالیکه تمام معیارها و استانداردهای انسانی، اخلاقی و دینی خود را در این مدت به کناری نهاده، تا خالی از وجدان، عقل، و در نبود تمام ترمزهای بیرونی و درونی، هر چه خواستند، بر مغلوبین بکنند، این مزد غلبه و پیروزی برای سربازانی است که در رکاب فرمانده ی غالب، جنگیده، و سرزمین تازه ایی را تسخیر کرده اند؛

گرچه تاریخ اینگونه ثبت کرده است که ایرانیان در دوره باستان نیز، از این قاعده ظالمانه مستثنی بودند، و امثال کوروش کبیر، هرگز پس از فتح شهرها، این چنین به ظلم، به غارت و چپاول و زورگویی بر مغلوبین نپرداخت.

به گوینده چنین جمله ایی باید متذکر شد:

 این کشور را "حزب الله" و یا حزب اللهی ها، در اثر جنگی اینچنینی، فتح نکرده است، که او و هم سلکان سیاسی اش، آن را از آن خود بدانند، و با دیگر شرکای خود در این کشور این چنین سخن گویند؛ به واقع این تمام مردم ایران بودند که در یک انقلاب سراسری در سال 1357، حکمرانی را از کف دیگران بیرون کشیده، امروز چند صباحی، آنرا به رسم امانت در دست عده ایی دیگر سپرده اند، که آنان نیز از سر قدردانی، باید امانتداری متواضع، و خدمتگذاری بی مدعا برای این مردم باشند، نه صاحبی سرکش، و متکبری تمامیت خواه؛ این مردمِ نجیب، لایق این حد از تکبر و نِخوت نیستند، برای آنان خدمتگذاری متواضع باشید، نه آقا و سرور و صاحب، آنان را به شیوه اخلاف، مَوالی [2] خود نبیند، و مپندارید.

اما برغم آنچه رفت، متاسفانه تو گویی جریان "اصولگرایی" در ایران، چنین برداشت غلبه جویانه ایی از یکدست شدن قدرت خود در ایران پیدا کرده، و با قبضه قدرت در تمام شئون آن، چنین حسی به آنان دست داده است، اصولگرایان نمی دانند که برای این پیروزی نه خونی داده اند، و نه جنگی کرده اند؛

تنها در یک رقابت نابرابر سیاسی، با سو استفاده از ظرفیت های دو پلهوی قانونی، شبه قانونی و غیر قانونی، و سو استفاده از ظرفیت نهادهای انتصابی، از طریق بهره گیری از رسمِ رایج "حرام خواری های سیاسی" بود که، بعد از رحلت بنیانگذار ج.ا.ایران، با سو استفاده از کرسی های قدرتی مثل شورای نگهبان و... که همواره در اختیار آنان بوده است، دیگر مراکز قدرت و ثروت و رسانه را به مرور، و همچون یک کودتای خزنده قبضه کرده اند، و این در واقع به واسطه یک رانت ناجوانمردانه بود، که به قیمت نابودی ارزش های اساسی انقلابی، ایرانی، موجی از مهاجرت های دسته جمعی، اعتراض های سرکوب شده و... باعث شد تا اصولگرایان به این مرحله از غرور برسند، آنان ناجوانمردانه همه انقلابیون، و گروه هایی مختلفی که آنان را نمایندگی می کردند را، از گردونه قدرت، ثروت، تصمیم سازی و رسانه دور کرده، که این چنین اسب غرور را می تازند.

اصولگرایان که اینک خود را "حزب الله"، "جریان انقلابی"، "جریان ارزشی" و...  می نامند، یادشان رفته است که حتی بنیانگذار این انقلاب نیز چون آنان، اینچنین متکبرانه به مردم ایران نگاه نمی کرد، و رسما خود را "خدمتگذار" مردم می دانست، و اصولگرایان حاکم فعلی، اگر دین داشته باشند، می دانند که در اصطلاح دینی، به این مردم که چنین رهبری هم آنان را "ولی نعمت" خود می دانست، "عیال الله" می گویند، و اگر مردم، طی یک انتخابات آزاد بدون دخالت های بی حد و حصر نظارت استصوابی، رضایت دهند، امثال آنانی که خود را "حزب اللهی"، "ارزشی"، "انقلابی" و... می نامند، تنها می توانند برای دوره ایی محدود، نقش خدمتگذارانی را، در خدمت به "عیال الله" بازی کنند، چه رسد به این که تعیین کنند، چه کسانی باشد، و چه افرادی نباشد.

هر چند که تاریخ شکل گیری و بازی سیاسی اصولگرایان نشان داده و می دهد که آنان همواره جریانی معتقد به تمامیت خواهی و قبضه انحصاری قدرت بوده، و هستند، و خالی کردن انقلاب 57، و دیگر خیزش های رهایی بخش ایرانیان، از محتوای آزادیخواهانه، جمهوری خواهانه و مردمی اش را، همواره رهبری کرده اند، و نسبت به معیارهای اساسی انسانی، اخلاقی، حقوق بشری و حتی قانونی و دینی، پابندی آنچنانی ندارند، آنان خود را "حزب" خدا می خوانند، و در غیبت خدا، به جای او، خدایی کردن را در سرلوحه کار خود دارند، و قدرتی که نیم بندِ انگشت از خداوند کمتر است، را برای خود قائلند!

اما آنان فراموش کرده اند که طبق نص قانونی که آنان را بر مصادر قدرت قرار داد، هر فردی در این کشور از حقوق، مالکیت، و حق برخورداری مساوی از امکانات کشور برخوردار است، حتی رهبر انقلاب در این کشور، تنها یک رای برای خود قائل بود، و همه به صورت مشاع در تمام شئون کشور، مالکیت و حق اعمال تصمیم و تغییر دارند، و کسی، با هر عنوانی نمی تواند جایی را به تیول خود، گروه و ایده اش در آورده، بر آن حکمرانی به استبداد کند، و اصولگرایان به رغم این حقیقت قانونی، عرفی و البته شرعی، و حق الناس و امانتی که در دین بدان تاکید شده است، طی یک فرایند ظالمانه ی "خالص سازی" دهه هاست که به بیرون کردن اغیار از ساختار قدرت، ثروت، اجتماع و... مشغولند، همان کاری که "جنبش اصیل منطقه!" ایی آنها، یعنی طالبانِ پشتون؛ با غیر پشتوها در افغانستان کنونی می کند، و همه افغان های غیر پشتو را به ظلم و تعدی مضاعفی گرفتار کرده است.

مردم ایران و به خصوص جریان اصولگرا باید بدانند که این ویروس کُشنده ی "تمامیت خواهی" کم کم می رود تا به معظلی غیر قابل حل تبدیل، و به سان سرطانی نابودگر، موریانه وار نسوج جامعه صدمه دیده ی ایران از جولان این ایده را جویده، و هرآنچه برای برپایی اجتماعِ با دوام، واجب است را، متلاشی، و شالوده کشور، و کشورداری، در یک جامعه انقلاب کرده، و خواهان آزادی و کرامت انسانی را بر هم ریزد، و آنرا به نابودی و ناکارآمدی کامل مبتلا کند؛

کسانیکه با محور قرار دادن خود، گروه فکری، ایده و اعتقاد خود، منکر وجود، و حقوق دیگران در هر عرصه ایی شده، ظالم هستند چرا که دیگران را از حق طبیعی، قانونی، شرعی و عرفی خود، بی حق کرده اند، و تمام تجربه بشر در زندگی اجتماعی را زیر پا نهاده، و ارزش های انسانی (مروت، جوانمردی، مردمداری و...)، اخلاقی (امانت داری، حیا، رحم و...)، قانونی (قانون اساسی، حقوق بشر و...)، اجتماعی (حد و حدود داری، پایبندی به قانون و...)، حتی دینی (حق الناس، قوانین حاکم بر سنت دینی بیعت، تعهد، قوانین دینی حاکم بر اصل امانت داری و...) را نادیده گرفته، و در هم ریخته، منکر آزادی، کرامت و حق تعیین سرنوشت انسان ها می شوند.

در حالیکه بدون وجود این ارزش های اساسی، آنچه باقی می ماند، نه انسان است، و نه جامعه ایی انسانی، بلکه اقلیتی حاکم و مادام العمر و زورگو خواهد ماند، که بر هرم بزرگی که در قاعده اجتماعی آن باقی مردم قرار می گیرند، حُکم خواهند راند؛ و مردم به بردگانی تبدیل شده که محکوم به گوش به فرمان بودن، خواهند شد، درست همان حکایت چوپان و گله، که توسط آن صاحب منصب طالبانی، خطاب به خراسانیان فرهیخته و ساکن در ایرانشهر باستانی هرات بیان شد، که با اشاره به نعمت حاکم منصوب "امیرالمومنینِ" قندهار نشین خود، ملا هبت الله، چشم در چشم هرویان دوخت و گفت : "چوپان خوبی بر شما نهادیم!". [3]

واقعیت این است که تئوریسین های گفتمانی که خود را انقلابیون کنونی نام می نهند، و به واقع بعد از پیروزی انقلاب 57، به صورت خزنده، انقلابی در انقلاب جمعی و سراسری ایرانیان ایجاد، و مفاهیم اساسی همچون روح حاکمیت مردم در قانون اساسی، رکن رکین جمهوریت، رکن برخورداری انسان ها از حق تعیین سرنوشت، ولی نعمت بودن مردم، اصل مجلسِ عصاره فضایل ملت، مجلس در راسِ امور، رهبری خدمتگذار، حاکمیت مستضعفین، پابرهنگان، کوخ نشینان و... را قلب ماهیت کرده، و اکنون با قبضه تمام منابع قدرت در کشور، از سلاح، بانک و رسانه گرفته تا تمام منابع معنوی آن، شرایطی را ایجاد کرده اند، که در یک تفسیر آشکارا انحرافی و ناجوانمردانه، در حال قبضه کردن کل موجودیت کشور، به نفع یک جناح سیاسی و فکری هستند، و کشور با همه داشته هایش، توسط اصولگرایان خالص سازی و مصادره می شود.

تبلور این شرایط را میتوان در تراوشات فکری و گفتاری این جماعت اقلیتِ حرام خوار سیاسی، اما حاکم شده را، به عینه دید، هرچند پیش از این نیز این افکار در قالب های دیگری، شبه فقهی، شبه انقلابی، شبه دینی و... گفته شده بود، اما این حرکت و ایده خطرناک، هرگز از دید نخبگان و دلسوزان به دور نبوده، و مبازه ایی دامنه دار از زمان مشروطیت تا کنون با آن صورت پذیرفت، تا تفکراتی همچون تفکر شیخ فضل الله نوری حاکم نشود، و برای مقابله با آن اقدامات اساسی، از جمله در این سی ساله اخیر صورت گرفته است، که منجر به زندان رفتن ها، محرومیت کشیدن ها، در حصرها ماندن ها، خالص سازی شدن ها، اخراج ها، ممنوع الکار و فعالیت و مسافرت شدن ها و... و شد؛ و البته خیزش ها و اعتراضات سراسری و گاه میلیونی، که هر از چند گاهی، اعتراض و نارضایتی خود را از این روند به روشنی اعلام می دارند.

این جمله منصوره معصومی اصل، که در خصوص یکه تازی و میدان داری در ارگان رسمی "قرارگاه جهاد تبیین" یعنی شبکه افق صدا و سیما بیان شد، که به جریان به اصطلاح بصیرت افزا، تعلق دارد، و روی آنتن زنده صدا و سیما که : "این مملکت مال حزب اللهی هاست" در واقع برداشتی رک و راست از عقاید تمامیت خواهانه ی، تئوریسین اصلی تفکر اصولگرایان، یعنی محمد تقی مصباح یزدی، و همفکران و مجریان این نظریه، همچون احمد جنتی و... است که آنرا به زبان ساده و بی هیچگونه پرده پوشی بیان کرد، و می کنند.

حقیقت دردناک و غمبارِ به حاشیه راندن جریانات آزادیخواه، دگراندیش، کرامت انسانی طلب، و هواخواه حاکمیت مردم و...، که توسط ایده ی ایدئولوگ هایی همچون شیخ فضل الله نوری ها، محمد تقی مصباح یزدی ها و...، مورد تهدید بوده و هست، و به دنبال روی کار آوردن جریانی است که پایه های فکری آن بر سلطه، تمامیت خواهی، و به محاق بردن مفاهیم اساسی انسانی، آزادی های خدادادی استوار است و...؛

روندی است که در دوره معاصر از انقلاب مشروطه آغاز، و تا به حال، به رغم افت و خیزهایش ادامه داشته و دارد، و منجر به خیزش ها، انقلاب ها و حرکت های جمعی بسیار بزرگی در ایران شده است، که این خیزش ها بر پایه همین تضاد بین منافع حاکمیت، با مردم شکل گرفته، و می گیرند.

روند کنونی نشان می دهد، هر چه پیش می رویم، ایران و ایرانیان در دام تمامیت خواهان، بیش از پیش غرق می شوند، چه کسانی که به مخالفین و دگر اندیشان توصیه به گرفتن گذرنامه و رفتن و مهاجرت از کشور می کنند، چه کسانی که طرح خالص سازی را در دانشگاه، صدا و سیما، ارگان های دولتی و غیر دولتی، نهاد های تعلیم و تربیت کشور و... دنبال می کنند، و کل کشور را متعلق به جریان حزب اللهی! می دانند، و دیگران را از حقوق انسانی و قانونی خود محروم کرده و می کنند، آنان دچار ظلمی آشکار بر مردمِ صاحب این کشور، عیال الله، و ولی نعمتان خود شده، و چنانچه به معاد ایمان داشته باشند، باید بدانند که به خاطر این حق الناسی که از اهل این کشور دریغ می کنند، مورد مواخذه خداوند قرار خواهند گرفت، و چنانچه اعتقادی به معاد و خدا نداشته باشند، بیشک دست طبیعت یقه ظالمین را خواهد گرفت.

این "حزب الله" مد نظر تمامیت خواهان کیست که در مقابل خیل عظیم "عیال الله" قرار می گیرد و این چنین کشور را از آن خود می داند؟!

غور در نظرات رهبران اصولگرایی نشان می دهد که منظور آنان از "حزب الله" در واقع همان معتقدین، و گردن نهادگان و خادمان این روند هستند، که همان نظام خلافت را مد نظر دارد، که به عمد واژه "جمهوری اسلامی" را به کناری نهاده و این نظام را "حکومت اسلامی" خطاب می کنند، که در نهایت، و در صورت تحقق کامل آن، قدرت از مردم خلع، و بین طبقه ایی خاص و یا خاندان های حاکم، دست به دست می شود، و در دایره بسته طبقاتی، خاندانی، تفکری، گروهی و جناحی آنان چرخ خواهد زد. کاری که متجاوزین و سلطه یافتگان نیز بر ملل مغلوب انجام می دهند.

در دیدگاه اینان، مردم در واقع موجوداتی صغیر انگاشته، همچون گله های گوسفند دیده می شوند، که بصیرت، و صلاحیت تصمیم گیری در امور خود را نداشته، و لذا باید بر آنان چوپان و یا مولایی نهاد، و برغم اصل اسلامی "شورا بینهم" امری به رفراندوم مردم نباید گذاشت، و تصمیمات را باید به "مولا" و یا "چوپان" آنان سپرد، و مردم در نقش "مَوالی" ، به هر سو که مولا خواست برده خواهند شد.

این انحرافی آشکار در حاکمیت موازین اخلاقی، دینی، انسانی، اجتماعی است، که این مردم برای حاکمیت این موازین، و برخورداری از کرامت و عزت انسانی، چندین انقلاب بزرگ را، در یک سده گذشته، به انجام رسانده، و برایش خون های پاک و با ارزشی را تقدیم کردند.

 

[1] - منصوره معصومی اصل، عضو شورای مرکزی «شبکه راهبردی یاران انقلاب اسلامی» یا به اختصار «شریان» است، گروهی انتخاباتی که به نظر برای حذف محمدباقر قالیباف و نزدیکانش از مجلس بعدی تشکیل شده، و از همان روزهای نخست موجب اختلاف شدید بین تیم قالیباف و رئیسی شده است. دارای دکترای علوم قرآنی و مشاوره خانواده و قبل ازدواج و مدیر موسسه بیت‌النور؛

[2] - اعراب فاتح بعد از رحلت پیامبر که بر مناطق خارج از شبه جزیره عربی حاکمیت یافتند، مردم غیر عرب تحت سلطه خود را موالی خطاب می کردند، یعنی شهروندانی درجه دوم که به واسطه مولای و سرور و صاحب شان رسمیت می یابند.

[3] - ذبیح الله مجاهد، سخنگوی طالبان با ستایش از کارهای والی طالبان در هرات گفت که "او چوپان خوبی برای مردم هرات است". سخنگوی طالبان که به هرات باستانی رفته بود، این اظهارات را در یک سخنرانی در ریاست اطلاعات و فرهنگ این شهر مالامال از فرهنگ و فرهیختگی بیان کرد. در لغت عربی "راع" به معنی "چوپان" است، از پیامبر حدیثی نقل کرده اند که : "کلکم راعٍ و کلکم مسئول عن رعیتیه" یعنی همه شما چوپان رعیت خود هستید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
استبداد ديني از مردم سكوت در برابر ظلم و اختلاس هاي اصحاب قدرت را مي خواهد هادی سروش در استبداد ام...