نوکری مردم یا قدرت، کدام مدالی افتخارآمیز و ماندگار و مایه مباهات است
  •  

28 آبان 1402
Author :  

خدمتگذاری و نوکری به هر یک از دو عنصر دوگانه ی هر جامعه ایی یعنی "قدرت" و یا "مردم" ، یکی از مهمترین نشانه های جهت گیری درست و یا نادرست انسان و نظامِ متمدن، متفکر و مسئول است، به طوری که نوکری و خدمتگذاری مردم، همواره توصیه شده، و افتخار آمیز و مباح بوده و خواهد بود؛ و اما نوکری قدرت همواره زیر علامت سوالی بزرگ، و گاه ناروا و حرام خواهد بود، و این خود شاخصه، ملاک و معیارِ خوبی برای یافتن انسان و نظامِ اصیل است؛ نظام و فردی که در خدمتِ مردم است، به حقیقت واجد خصوصیّات تمدن، انسانیت، اخلاق و حتی دین است، و نظام و فردی که خود را در خدمت قدرت می داند، به سوی فساد، ویرانگری، انهدام انسانیت و... پیش خواهد رفت، چرا که نوکری قدرت ثابت کرده است که انسان را در معرضِ خطرِ شدیدِ فساد و تباهی و دوری از کرامت و عزت انسانی قرار می دهد، اما به عکس خدمت و نوکری خلق نشانه ی تعالی روح و درستی جهت انسانِ خدایی و اخلاقی و حتی دینی است.

همین اصل در ارزیابی درستی جهتگیری خیزش ها و انقلاب ها نیز صادق و قابل تعمیم است، خیزشی که با هدف رهایی انسان ها بر پا می شود، اصیل و ناب است، و خیزشی که با هدف کسب قدرت برای فردی، طبقه ایی و یا گروهی، سازمان داده می شود، اصالت و ارزش چندانی ندارد. ارزش خیزش ها و رهبران انقلاب ها به اهداف آنان بسته است؛ یکی از دلایل مهم وقوع خیزش های رهایی بخش در جهان نیز همین امر بوده و هست، زیباترین مفاهیم در خیزش های جهانی، در هدف خدمت به "خلق" نهفته است، همانگونه که در تفکر "مارکسیسم" می توان دید، وقتی آن متفکرِ دنیای تفکر مدرن، جناب مارکس از عدالت و توزیع ثروت و قدرت بین قاعده هرم جامعه بشری، یعنی نیروی کار (کارگران، کشاورزان و...)، که به واقع بدنه پیش برنده اجتماع اند، سخن می گوید، و هدف خود را رهایی همین قاعده ی کثیر مردمیِ تحت استثمار قرار می دهد، تا آنان را از فقر و نداری نجات دهد، و آنان در امور خود حاکم کند، همین هدف است که مارکسیسم را به جنبشی اصیل تبدیل می کند تا آنجا که دل های بسیاری را در گوشه گوشه ی تمام قاره های جهان، به خود جذب می کند، جنبشی جهانی، که آزادیخواهان جهان در یک قرن گذشته را به خود مشغول داشت، و بسیاری از قیام های جهانی در قرن بیستم وجه مارکسیستی داشتند، و بهترین، نخبه ترین و فرهیخته ترین مردم جهان را به خود جلب و جذب کرد، چرا که رهایی و سعادت مردم را در نظر داشتند و...

گرچه مارکسیسم در اکثر موارد، در عمل، به ضد خود تبدیل شد، اما باید اعتراف کرد که شعار و هدفِ تئوری آنان "آزادی خلق" ها از استثمار قدرت (اقتصادی، سیاسی و...) بود، هر چند مارکسیست ها در نمود عینی خود، به استثمارگرانی قهار و خودرای، مستبدینی خونریز، دیکتاتورهای مخوف، سیستم  هایی به بند کشاننده و... تبدیل شدند، و روی هر همنوع کثیفی چون خود را، در این مجال سپید کردند، و خود را در بالای هِرم جنایت و ظلم در جهان مدرن قرار دادند، که کره شمالی یک نظام کامل، از این نوع جنایت و  دیکتاتوری است که آینه ایی در پیش چشم بشر، از بازماندگان این سیستم فکری است، که می توان دید که چطور انسانیت و انسان را به مضحکه قدرت خود کشیده اند، و پیشوا بر تمام مقدرات انسان تحت سلطه، حاکمیتی بلامنازع فردی و حزبی دارد.

در حکومت دینی ناشی از اسلام و... نیز به همین صورت است، تا آنجا که به متن قرآن مربوط می شود، فارغ از سیره و روش مسلمانان در طول تاریخ، باز بیشتر سخن از آزادی انسان از سلطه انسانی دیگر می رود، و هدف رهایی و پاکی انسان از سلطه، سلطه گری و سلطه پذیری می باشد، سراسر قرآن به داستان مبارزه انسانِ در بند فرعون ها، بت ها، حاکمان جور، هوای نفس و... می پردازد، که خلق خدا را به مهمیز قدرتِ خود کشیدند، آنان را برده و کنیز و نوکرِ تحت فرمان خود ساختند، به طوری که کرامت و عزت انسانی بندگان خدا، خدشه دار شد و...، و چنین دینی انسان را به ترحم به همدیگر، تعاون و همکاری، تقوا و پاکیِ روح و جسم، دوری از تکبر و خودرایی و... می خواند اما در عمل، حاکمیت های اسلامی در خونریزی و تجاوز به حقوق انسان و...، گوی سبقت را از دیگران ربودند، و علاوه بر خلافت های جور اسلامی اولیه، که در جنایت و غارت ملل تحت سلطه از هیچ اقدامی فروگذار نکردند، در دوره مدرن نیز، خیزش های اسلامیِ مدرن که به خلافت داعش در شامات و میانرودان، طالبان در افغانستان و... انجامید، که کرامتی و عزتی برای انسان تحت سلطه ی خود باقی نگذاشتند.

در ایران نیز وقتی رهبران انقلاب 57 که ظاهرا چنین برداشت درستی از دین و قرآن داشتند، هدف را رهایی مستضعفین اعلام کردند، و خود را مقید به این اصول کلی حرکت دینی دانسته، لذا نوعی مسابقه ی خاکساری و تواضع در برابر مردم، دوری از تکبر و غرور و... در بین آنان جریان داشت، و این گفتمان را سر لوحه گفتار خود داشتند، و لذا انقلاب 57، عملا انقلاب مستضعفین، پابرهنگان، کوخ نشینان و... نام گرفت، و این نامگذاری، نه به این عنوان بود که انقلابیون را آنزمان پابرهنگان، مستضعفین و کوخ نشینان و... تشکیل می دادند، بلکه این را همه می دانند که انقلاب 57 را نخبگان، فرهیختگان، و الیت های روشنفکر و تحصیل کردگان جامعه ایران، همچون دانشجویان، دانشگاهیان، حوزویان، گروه های سیاسی مدرن، کارکنان نظام مستقر، اصناف، سندیکاها، نویسندگان، اهل علم و خرد و... کردند و بدنه جامعه و البته مستضعفین و کوخ نشینان و پاپرهنگان نیز، تنها همدوش الیت های جامعه خود، آنان را در این مهم همراهی کردند.

لذا از این لحاظ خیزشِ 57 را انقلابِ مستضعفین، پابرهنگان و کوخ نشینان می دانستند که جامعه نخبه و فرهیخته قصد داشت در قدم اول رهایی، و در قدم دوم خدمت به آنان را سرلوحه کار و هدف خود قرار دهد، و بنیانگذار ج.ا.ایران می گفت: "... ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را می‌خواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم می‌خواهیم مرفه باشد. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم."در واقع انقلابی های زمان خیزش 57، حاکمیت فردی و شاهنشاهی را بیشتر خادم "قدرت" می دیدند، تا در خدمت مردم، لذاست که این نوع واژگان در گفتمان بنیانگذار جمهوری اسلامی، به وفور یافت می شود، و دیگران نیز در این مسابقه، از او پیشی می گرفتند، همچنان که شهید محمد حسین بهشتی [i] که خود از تئوریسین های انقلاب مذکور بود، خود و همفکرانش را "شیفتگان خدمتِ" به این مردم می دانست، تا "تشنگان قدرت" و ساخت و بنیان نهادن سلسله هایی برای قدرت فردی، طبقاتی و...

اما به نظر می رسد که هرچه از زمان پیروزی انقلاب می گذرد، ارزش ها وارونه می شوند، روندها هم بر عکس جریان می یابد، چرا که تئوری پردازان انقلاب دوم، همچون مرحوم محمد تقی مصباح یزدی و شاگردانش، که این روزها در جبهه اصولگرایان، و به خصوص جبهه پایداری و... قدرت را از آن خود کرده و می کنند، و به صورت بنیادین رای و نظر مردم را در شکل گیری قدرت، و در حاکمیت بی اثر و در حد "زینت" می بیندند، و رای و نظر مردم را نه تنها مشروعیت بخش نمی دانند، بلکه آنرا در بیشترین حالت، در حد دادن وجه "مقبولیت" به حاکم ارزیابی می کنند، و مشروعیت خود و حکومت خود را از سوی خدا تلقی کرده، خود را بلند، و در جایگاه والایی خدایی جای داده اند؛ و از این روست که در روند عملی آن، با اجرای نظارت استصوابی، مردم را در وضع ناچاری، و در شرایطی می گذارند تا همواره بین بد و بدتر هایی که از فیلتر آنان گذشته اند، بد را "مقبول" دیده، به آن تن دهند و مقبولیت یابند!

چنین تفکری پیرامون خلق خداست که شاگرد، منتخب و مرید جناب مصباح، حضرتِ "معجزه هزاره سوم" را بر آن می دارد که مردم مخالف خود را "خس و خاشاک" ببیند و رسما آنان را در ملا عام خس و خاشاک خطاب کند، و یا آن حاکم خراسان نشین و...، که تمام قوانین جاریه در کشور را به بازی قدرت مطلقه خود در استان خراسان گرفته، و قانون و تمام مسئولین شهری و استانی را ذیل خود تعریف می کند، پا را از هر قانونی فراتر نهاده، و در یک خودمختاری کامل در مشهد، هر آنچه بخواهد وضع، و اجرا می کند، به هنگام خشم، مردم مخالف را "بزغاله و گوساله" خطاب می کند، یا آنان را علف های هرز می بینند و... این ها همه و همه، نشان از حقیقت شومی دارد، که می رود تا "شیفتگان خدمتِ" به خلق را، به مریدان و نوکران قدرت تبدیل کند.

این واقعیت را در دولت ابراهیم رئیسی با وضوح و روشنی تمام تری این روزها می توان در ادبیات مسئولین آن دید، و اینان خود را خاکسار قدرت می بینند، تا خدمتگذارِ ملت، از این روست که تورم و فلاکت مردم، گرفتاری و رنج نداری مردم که زیر آوار تحریم و ندانم کاری مسئولین له شده اند، و عذاب آنان در اوج گیری انواع فساد اجتماعی، و غارت بیت المال، ناامنی و سرقت، و کشتار مردم، اعتیاد و بیکاری، آمار بسیار بالای طلاق و از هم پاشیدگی خانواده ها، تن ندادن جوانان به ازدواج و فرزند آوری و... به چشم این مسئولین نمی آید، و در مقابل، شدیدا در مسابقه نوکری خود در مقابل هرم قدرت، سخت پیگیرند، و مباهات می کنند و از هم پیشی می گیرند.

تا آنجا که در جدیدترین مورد آن، محسن منصوری [ii] (معاون اجرایی رئیس جمهور) مشخصه دولت خود را اینگونه به تصویر کشید که: "امروز دولت [آقای رئیسی] خودش را در مقابل مقام معظّم رهبری عددی نمی‌داند. خودش را صفر می‌داند. خودش را نوکر ولایت می‌داند"  غافل از این که دولت عالی ترین نماینده مردم، برای حراست از حقوق، و زبانی گویا برای طرح مطالبات آنان، و تحقق بخش حقوق آنان، نزد قدرت باید باشد، دولت باید مطالبه گری قهار برای حقوق معلق مانده مردم نزد قدرت باشد، نه اینچنین خاکسار آن؛ طبق تفکری دینی هم، "سردمداران" خود انسانی بیش نیستند، و جایز نیست انسانی و یا جمعی، نوکری گروه و یا فرد دیگری را کنند، و در نگاه اصیل دینی، حتی پیامبر، انسانی مثل تمام انسان های دیگر است، که تنها وجه ممیزه اش دریافت وحی است، و لاغیر [iii]، حال این میزان از ناچیز انگاری انسانی در برابر انسانی دیگر، برای چیست؟!!

طبق قانون اساسی مقام رهبری نیز نیازی به کنیز و نوکر و غلام ندارد، و برای او هم جایز نیست که نظام نوکری و غلامی ایجاد کند، او انسانی است که با دیگران در برابر قانون یکیست، و تنها تفاوت او با دیگران در این است که در مجلس خبرگان سال 1368 سکانداری یک پست دنیایی را بدو سپرده اند، و با تصرف این پست، او نه خدا می شود، نه معصوم، نه انسان خارق العاده ایی در تقوا، علم و... او نیز مثل همین خود آقایِ معاون اجرایی رئیس جمهور، فردی است که در یکی از صندلی های ناشی از قانون فعلی کشور، متصدی مقامی و مسئولیتی شده است، که قاعدتا مسئول است و قابلِ سوال، که هر لحظه امکان برکناری اش، مثل دیگران وجود دارد و... اما متاسفانه این هم یک نوع نگاه به انسان است، که در بین ما رواج می یابد، و نوکرمابی باعث مباهات و افتخار هم تلقی می شود، که ما مثلا به اشغال کننده چنین کرسی ایی، این مقدار احساس نوکری و خاکساری و ناچیز بودن داریم!

پدیده ایی که با شاخص های انسانی، اخلاقی، دینی، قانونی سازگار نیست، این وظیفه نخبگان در حاکمیت است که اگر حتی مردم به رذیله ی نوکرمابی و... در برابر انسانی دیگر مبتلا شدند، از طریق تعلیم و تربیت، قانون گذاری و دیگر اهرم ها در دست حاکمیت ها، کاری کنند که مردم خود را اصلاح کنند، و به انسانیت و کرامت انسانی خود باز گردند، نه این که خود مبتلا شده، و رسما نوکری و ناچیز انگاری خود را نسبت به این و آن، اعلام کرده و به آن مباهات هم کنند؟!

به نظر می رسد کسانی که در خدمت به خلق، نمره منفی می گیرند، به نوکری قدرت دست می آویزند تا ناکارآمدی و ناچیز بودن واقعی خود را، این چنین توجیه کرده، و آنرا در پس این عمل تاکتیکی، مخفی نمایند، ورنه انسان سرافراز، موفق و در مسیر درست، هرگز خود را در شان نوکری و کنیزی و غلامی انسان دیگری، از نوع خود نمی بیند، انسانی که آنقدر در نزد خداوند جایگاه دارد که خدا او را مستقیما مورد خطاب قرار داده، و با او سخن می گوید، نباید عزت و کرامت خود را به کناری نهاده، و نوکر و کنیز و غلام فردی دیگر از نوع خود شود! این کنیز و غلام و ناچیز دیدن ها، وجه منفی انسان مستاصل و شکست خورده در انسانیت، اخلاق، تئوری و ایدئولوژی است، و متاسفانه به صورت معنی داری در بین ما - و اینک در بین مسئولین - رواج داده می شود، و آنرا مایه مباهات هم جلوه می دهند!

معضل افتخار به نوکری و کنیزی و غلامی این و آن، می رود تا به یک مشکل فرهنگی، برای انقلابی های جوان تبدیل شود، روندی که از ائمه دین آغاز شد، و اکنون به انسان های غیر معصومِ از نوع خودمان نیز سرایت و گسترش می یابد، و آنچه در بین عوام، برای اعلام خضوع و خشوع در برابر ائمه دین به کار برده می شد، به سطوح بالای نخبگان و مسئولین کشور هم سرایت و تسری داده شده، و به یک نُرمِ عادی و رسمی تبدیل می شود، چیزی که در بین عوام رواج داشت، و نخبگان جامعه و دولت، باید در صدد رفع این معضل بر می آمدند، و کرامت و عزت و شخصیت را به مردم خود، باز می گرداندند، امروز در حال همه گیری است، و دولتمردان و دولتزنان، خود به مُبَلِغ رسمی نوکری و کنیزی و غلامی این و آن تبدیل شده اند؛ عوام زدگی ها به نخبگان نیز سرایت می یابد، و آب جهت سر بالا گرفته، و به جای اصلاح عوام توسط نخبگان، این نخبگانند، که عوام می شوند.

وقتی بزرگ خاندانی که در بزرگداشت ائمه دین موثر بود، می میرد، او را در اعلامیه ترحیم، "پیرغلام" ائمه دین خطاب می کنند! و با این عنوان عملا، در این نگاه، دیگر شیعیان از این نوع را، "غلام" و "نوکر" امامان دین تلقی، و از آنان یاد می شود، و این عنوان دادن های عوام پسند، بی توجه به اندیشه های اصیل دینی، ادامه دارد و رواج هم می یابد؛ اما اگر به اسلام بعنوان دینی جهانی و رهایی بخش نگاه کنم، و آن را دینی با ماموریت آزادیبخشی برای بشریت بدانیم و... امامان دین نیز قاعدتا سردمدار رهایی و آزادی بشر از نوکری، غلامی و کنیزی اند، و لذا با سیستم غلامداری و کنیزداری (زنان را کنیز حضرت زهرا و... خطاب می کنند) و نوکری انسان، موافق نخواهند بود، و انسان مومن و غیر مومن را حُرّ و آزاده می خواهند، و در مواجهه با انسانی که از کرامت و عزت انسانی خالی شده، و خود را کنیز و غلام و نوکر این و آن می بیند، خواهند خُروشید که "برو آزاده (حُرّ) باش، و تنها بندگی خدا را کن و...!" و لذا نوکری، غلامی و کنیزی برای امام هم جایز نیست، چه رسد به انسانی غیر معصومی از نوع خود ما، که تفاوتش با ما تنها در کرسی است که اشغال کرده است و...؟!!

 اما "معاون رئیس جمهور ایران" خود و همکاران و دولت را "نوکرِ" "ولایت" خطاب می کند، در حالی که باید به قول بنیانگذار ج.ا.ایران، همه از جمله رهبر "خدمتگذار" و نوکر مردم باشند، نه این که مسابقه نوکری و خاکساری در برابر راس هرم قدرت را راه انداخته، و از هم در این راه پیشی گیرند، که این نیز در اکثر مواقع همان تملق و چاپلوسی بیش نیست، و در اثر این عمل ناطور، انسان های بزرگ و پاک را هم کم کم به طاغوت تبدیل می کنند.

نوکری و نوکرصفتی، کنیزی و کنیزصفتی و غلامی کردن این و آن، افتخاری نیست، این آزادی طلبی و کرامت جویی و عزت خواهی است که افتخار آمیز و واجد ارزش است، این رذایل، برای هر نظامی برازنده است، اِلا برای نظامی که برای خود ماموریت جهانی رهایی بخشی بشر قائل است، و مدعی آرمان های بزرگ بشری است، که می خواهد ارزش های والایی همچون اعطای آزادی به ملل تحت سلطه را پیگیری کند، انسانیت را به مردمِ در حیوانیت غرق شده اهدا نماید، اخلاق را برای کسانی که در انحطات فرو رفته اند ببرد، رهایی را به مردم در جور و ظلم غرق شده به ارمغان آورد، رهایی از بندگی انسان ها را برای جذب به حق ترویج کند، کرامت را برای انسان بی عزت شده فراهم نماید، عزت را به ملل ذلیل شده باز گرداند، دینداری و آرمان خواهی را به مردم نا امید و آرمان از دست داده برگرداند، والایی جویی را برای انسان های ناچیز انگاشته شده فراهم کند و...

چنین دولتمردان و دولتزنانی با چنین خصایص نوکرصفتی چگونه می توانند به این آرمان های مهم نایل گردند؛ نوکری و نوکرصفتی قدرت، ثروت و لذت، برازنده "مگس های گرد شیرینی" است و در هر نظام منحطی می توان آن را با شدت و به وفور دید، و افتخاری هم ندارد. افتخار واقعی آن است که نوکری مردم را کرد، چرا که "عبادت به جز خدمت خلق نیست". خدمتگذار قدرت بودن نه افتخار دارد و نه نشان از وارستگی، تقوا، شخصیت، منش انسانی، انقلابی بودن، درست بودن، فوق العاده بودن و.. در خود دارد، چرا که هر انسان کثیف و فرومایه ایی نیز، دلایل و شرایطِ کافی برای شرکت در مسابقه نوکری و کنیزی و غلامی در مقابل قدرت را خواهد داشت،

اما این خدمت به خلق و نوکری مردم است که مدالی افتخار آفرین برای انسانِ آزاده و وارسته و کریم و البته انقلابی اصیل خواهد بود، که چنین مدالی بر سینه هر ناپاکی قرار نخواهد گرفت، این مدال مربوط به انسان های وارسته و بزرگی است که خود و خدای خود را به خوبی شناخته اند، قدر خود و فرصت زندگی با ارزش انسانی را می دانند، و عاقبت به خیری را در ایثار و از خود گذشتگی در برابر خلق خدا می بینند، به سان تمام آزادمردان و آزادزنانی که در خیزش های رهایی بخش، جان برای مردم و ارزش های انسانی خود داده و می دهند، یا عمر و زندگی برای مردم خود و جهان وقف می کنند و...

نوکری قدرت در اکثر موارد به ضلالت و گمراهی، و ظلم و ستم به دیگران منتهی می شود، و این خدمت به خلق است که نام ها را ماندگار، روش ها و دوره ها را افتخار آمیز می کند. خادمان قدرت در تاریخ انسان، افتخاری کسب نکرده اند. آنان با اعلام خاکساری، تملق، چاپلوسی حاکمان، علاوه بر دور  کردن خود از کرامت انسانی، کرامت و عزت حاکمِ در قدرت خود را نیز خدشه دار کرده و می کنند، چرا که در پس این ریا و...، گول زدن حاکمان نهفته است، که اگر حاکمی این را فهمید و آنرا پس زد، خود نیز مفتخر و آبرومند خواهد شد، و در صورت پذیرش این روند، خود و زیر دستانش را نیز فاسد، بی عزت و... خواهد کرد.

سعدی آن حکیم ملک پارس چه خوش گفت:

دشمن دانا بلندت می کند،       بر زمینت می زند نادان دوست

 دشمن دانا که پی جان بود    بهتر از آن دوست که نادان بود 

(حکیم نظامی گنجوی)

 

[i] - سید محمد حسینی بهشتی (۲ آبان ۱۳۰۷ – ۷ تیر ۱۳۶۰)[۴] سیاستمدار و فقیه ایرانی و دومین رئیس دیوان عالی کشور و عالی‌ترین مقام قضایی کشور پس از انقلاب ۱۳۵۷، نخستین دبیرکل حزب جمهوری اسلامی و نایب رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی بود. گاهی از وی به عنوان «نظریه‌پرداز ولایت فقیه» نام برده می‌شد. او از جمله افراد نزدیک به روح‌الله خمینی و از هواداران تشکیل حکومت اسلامی در ایران بوده و نقش بسیار مهمی در استقرار جمهوری اسلامی در ایران داشته‌ است. بهشتی در جریان انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی کشته شد.

[ii] - محسن منصوری  زاده  خرداد ۱۳۶۳ در ورامین  سیاستمدار و مدیر ارشد اجرایی ایرانی است که در دولت سیزدهم از سال ۱۴۰۱ به‌عنوان معاون اجرایی رئیس‌جمهور ایران و سرپرست نهاد ریاست‌جمهوری فعالیت می‌کند وی پیش‌تر در دولت سیزدهم بین سال‌های ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۱ سمت استاندار تهران را برعهده داشت و نخستین استاندار استان تهران است که پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ متولد شده‌است. او در ۱۸ مهر ۱۴۰۰ با رأی هیئت وزیران دولت سیزدهم به این سمت منصوب شد. منصوری دارای مدرک کارشناسی مکانیک (گرایش ساخت و تولید) از دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی تهران و کارشناسی ارشد مدیریت آموزشی از دانشگاه تهران است

[iii] - "‌بگو: جز این نیست که من بشرى مانند شما هستم [با این فـرق] که به من وحـی می‌شود [و] جز این نیست که خداى شما خدایی یگانه است و هر کـس کـه امید دیدار پروردگارش را دارد، پس باید عملى شایسته نماید و هیچ‌کس و هیچ چیز را در پرستش پروردگارش شریک نسازد." قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا  سوره کهف 110

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (19)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

بی‌سابقه در تاریخ ایران

عباس عبدی

این روزها در کنار موضوعات مهم دیگر؛ شناخت جناح‌بندی‌های داخلی جریان غالب اصول‌گرایان نیز می‌تواند جالب و آموزنده باشد. گر چه این جریان لایه‌های پیچیده‌ای دارد و به علت «قدرت‌محور» بودن آنان مسایل مادی و منفعتی، حرف اول را در مجادلات میان آنها می‌زند، ولی در مجموع می‌توان آنان را ذیل سه گروه کلی تقسیم‌بندی کرد، که البته هر کدام از این گروه‌ها، بویژه تندروهای آنان از باندها و زیرگروه‌های عجیب و غریبی تشکیل می‌شوند که هر کدام آنان می‌توانند موضوع مطالعه و تحلیل جداگانه‌ای قرار گیرند.

گروه اول، در حال حذف کامل از عرصه سیاسی هستند. آنان همان اصول‌گرایان سنتی هستند که در انقلاب هم بودند، تقیدات شرعی دارند، بیش از آنکه دنبال منافع و قدرت باشند، خود را ملتزم به ارزش‌ها و برداشت‌های دینی خود می‌دانستند، هر چند از سال ۱۳۶۸ به بعد آنان نیز «قدرت‌محور» بودند، ولی صبغه عقیدتی آنان و نیز سابقه تاریخی خودشان، بویژه در رابطه با روحانیت مانع از هضم آنان در هزار لای قدرت می‌شد.

حدی از استقلال را برای خود قایل بودند، همین استقلال‌جویی و پرهیز از غوطه‌ور شدن در عوام‌گرایی افراطی آنان را کم‌کم به حاشیه بُرد و حضور سیاسی آنان را بسیار کم‌رنگ کرد. نکته جالب اثرات رسانه‌ای بر حذف و یا به حاشیه راندن این گروه است. ابزارهای اصلی آنان برای حضور در میدان در درجه اول حمایت قدرت سپس انحصار صدا و سیما و بالاخره شبکه‌های مساجد بود.

گروه اول، در حال حذف کامل از عرصه سیاسی هستند. آنان همان اصول‌گرایان سنتی هستند که در انقلاب هم بودند، تقیدات شرعی دارند، بیش از آنکه دنبال منافع و قدرت باشند، خود را ملتزم به ارزش‌ها و برداشت‌های دینی خود می‌دانستند، هر چند از سال ۱۳۶۸ به بعد آنان نیز «قدرت‌محور» بودند، ولی صبغه عقیدتی آنان و نیز سابقه تاریخی خودشان، بویژه در رابطه با روحانیت مانع از هضم آنان در هزار لای قدرت می‌شد. 

ولی کم‌کم شبکه مساجد را با نیروهای جدید از دست آنان خارج کردند سپس هیات‌ها را جایگزین نهاد مجلس نمودند. در ادامه با شکستن انحصار رسانه‌ای و آمدن شبکه‌های اجتماعی، و بالاخره تغییر ریل قدرت به سوی جوانگرایی، این جناح عملاً از گردونه سیاست به خارج پرتاب شده‌اند و شانس چندانی برای حضور دو باره ندارند. نه انگیزه کافی دارند و نه حتی توان لازم را. بسیاری از آنان ناامید از آینده هم هستند. فرزندان اغلب آنان راه خود را از سیاست رسمی جدا کرده‌اند.

گروه دومی از اصول‌گرایان هستند که کمابیش ادامه گروه اول هستند، با این تفاوت که در عرصه مدیریتی کشور حضور دارند. کم هم نیستند، هر چند به مرور در حال اخراج هستند. اینها اغلب نسل بعدی گروه اول هستند. فاقد انسجام و تشکیلات روشنی هستند ولی به صورت فردی حضور عمومی دارند، حرف می‌زنند، نقد می‌کنند، افشاگری می‌کنند، التزامات آنان به قدرت فرع بر تعهدات آنان به حقیقت و واقعیت است. 

با توجه به صبغه اصول‌گرایی که دارند، راحت‌تر هم حرف می‌زنند. حس می‌کنند که به آنان خیانت شده و مورد سوءاستفاده سیاسی قرار گرفته‌اند. هر دو گروه فوق از برخی جهات با بخش‌هایی از اصلاح‌طلبان نزدیکی‌های تحلیلی و فکری دارند. هر دو گروه تقیدات مذهبی متعارفی دارند و نسبت به آن نیز حساس هستند.

گروه سوم مجموعه‌ای متنوع؛ متشکل از نسل‌های دوم و سوم هستند. ویژگی اصلی آنان «قدرت‌محوری» است، ولی تعبیر خود را از آن دارند. در واقع قدرت و ثروت را برای خود می‌خواهند. مذهب آنان عمیق نیست، بیش‌تر مناسکی و نمایشی است.
ضوابط و ارزش‌های دینی برای آنان در خدمت بالا رفتن از نردبان قدرت است و فقط تا همین مرحله اهمیت دارد. دین آنان تقریباً جدید است. 

آنان از فرقه‌ها و دسته‌ها و باندها و گنگ‌های گوناگونی تشکیل شده‌اند. به همین دلیل است که از بیرون نمی‌توان فهمید چرا به یکباره فرد مهم این جناح در تهران اول نمی‌شود و شخص دیگری نفر اول می‌شود. این محصول تشکیلات فرقه ای آنان است. 
وحدت تشکیلاتی ندارند و اتفاقاً به دلیل ماهیت باندی خود، اختلافات عجیب و غریب داخلی دارند. قدرت‌محوری آنان تا حدی است که مغایر با اولویت‌های خودشان نباشد، لذا در جریان اخیر حجاب به صورت غیر مستقیم در برابر تذکر به روند جاری رسمی علیه زنان، حمله کردند. ذهنیت‌های آنان تخریبی است. گرایش‌های آخرالزمانی دارند، و این گرایش نه از روی اعتقاد، بلکه به این علت است که بحث و گفتگوی عقلانی را بلاموضوع می‌کند. 
ضد علم، طرفدار نظریه توطئه، مخالف قانون و حاکمیت آن هستند. ادبیات آنان در فضای مجازی مشهود است. هتاکانه و غیر دینی است. بسیار متکی به رسانه‌های انحصاری هستند. در عمل هیچ ایده و برنامه ایجابی ندارند، جز ویرانگری و تخریب و تقابل در داخل و خارج از کشور....

متن کامل
https://telegra.ph/بی%E2%80%8Cسابقه-در-تاریخ-ایران-04-22
@kafaeealirezaa

This comment was minimized by the moderator on the site

این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟

مخالفت مرحوم سیدمحمد بهشتی با عقاید شیخ محمدتقی مصباح یزدی و انتقاد شدید از برخورد "تکفیرآمیز" و پرخاش‌جویانۀ او در برابر هر اندیشه و فکر تازه و متفاوت از جمله افکار مرحوم دکتر شریعتی، سال‌هاست از پرده برون افتاده و دیگر راز سربه مهری محسوب نمی‌شود.
با این حال، بسیاری از مقام‌های رسمی و حوزوی، همچنان تلاش دارند تا عقاید آقای مصباح را به عنوان "طرز فکر معیار" در نظام جمهوری اسلامی معرفی کنند به طوری که همین امروز شیخ محسن اراکی خواستار تبدیل آثار مصباح به کتاب‌های درسی شده است!
نگاهی اجمالی به آثار مصباح نشان می‌دهد که عقاید ضد روشنفکرانۀ او، نه فقط در تضاد با روشنفکران دینی بلکه در تعارض با آراء و نظرات آیت‌الله خمینی و مرحوم مطهری و بهشتی نیز قرار دارد.
از مطهری و بهشتی هم عبور کردن و به مصباح رسیدن، نشانۀ آن است که هر چه جریان فکر دینی در دیگر کشورها می‌کوشد تا بر اساس نیازها و مقتضیات عصر خود را بازسازی کند، در کشور ما جریان حوزوی متکی بر حمایت دولتی چهارنعله به سوی عقب و بیگانگی فزاینده با نیازهای جوامع کنونی می‌تازد!
به قول حافظ شیراز
این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad

This comment was minimized by the moderator on the site

شبکۀ سه در حال پخش مستندی دربارۀ آیت الله حق شناس است. بی‌هیچ تعارفی روایت می‌شود که جنگ هشت سالۀ ایران دیگر خیلی طول کشیده بود حضرت ایشان با چندتن از صلحا قرار می‌گذارند چهل روز زیارت عاشورا بخوانند به نیت پایان یافتن جنگ. 39 روز گذشت و موشک باران ادامه داشت. به ایشان می‌گویند پس چرا هنوز صدام تهران را می‌زند؟ می‌فرمایند صبور باشید. درست در روز چهلم رادیو اعلام می‌کند جنگ تمام شد. و منِ بیننده متحیر می‌مانم که چرا برای جنگ غزه این اقدام نشد؟ یا اصلا چرا همان جنگ خودمان زودتر با چنین اقدامی به سرانجام نرسید تا از خسارات بیشتر جلوگیری شود؟

شبکۀ یک آیت الله علی فروغی را آورده‌اند که در باب معرفت الله سخن بگوید. حکایتی می‌گوید از ناصرالدین شاه که یک روز بیتی سرود (لابد چون وزن نمی‌دانست):

ناصر چو به روز جزا شافعت علی‌ست باکی نداشته باش و گناه کن

شب خواب می‌بیند که حضرت مولی به او می‌گوید:

ناصر یقین به روز جزا شافعت علی‌ست شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن

که تماماً مجعول و مغلوط است. و بر فرض صحت، این ماجرا همه جا در تذکره‌ها به نام حاجب بروجردی آمده و انتسابش به ناصرالدین شاه هیچ وجهی ندارد.

شبکۀ چهار برنامه‌ای تخصصی تولید کرده در خصوص زبان فارسی. مجری برنامه که نامش را نمی‌دانم داشت قسمت‌های قبل را مرور می‌کرد و با افتخار می‌گفت که چه کسانی حضور پیدا کردند در این برنامه و ایشان در این مدت افتخار مجالست و مصاحبت با چه کسانی را داشته است. آنگاه و برای اختصارِ مطلب و بیانِ نتیجه گفت: نشستیم و گفتیم و برخاستیم.
مثلی که گویا مأخوذ از مصراعی در شاهنامه است. و در این سال‌ها به واسطۀ استفادۀ درست اردوغانِ ترک در مصاحبه و سخنرانی‌اش مشهورتر شده است. بله، اردوغان از آن به‌جا استفاده کرد. وقتی از او پرسیدند نظرش دربارۀ اتحاد و ائتلاف مخالفان و رقبایش چیست؟ گفت: نشستند و گفتند و برخاستند. در فرهنگ‌ها هم همین کارکرد برای این ضرب المثل شرح داده شده که در بیهودگی و بطالت و وقت تلف‌کردن است. آن وقت مجری برنامۀ تخصصی ادبی ما با افتخار می‌گوید: نشستیم و گفتیم و برخاستیم.
این‌ها جملگی یک‌دوسه مورد از هزاران خبط و خطای صدا و سیما، یا به تعبیر بنیانگذار انقلاب اسلامی "دانشگاه عمومی کشور" است. در هر بخشی اگر گفتار و کردار موجّهین نظام را بررسی کنید خواهید دید روزی چند جوک و لطیفه در این دستگاه مقدس تولید می‌شود که در برابر لغزش‌های عملی و مدیریتی کلان کشور بی‌اهمیت است.

مع هذا من دشمن جمهوری اسلامی نیستم. این را از باب مصلحت یا خوف و تقیه نمی‌گویم. اساساً ج ا در آن اندازه نیست که هیچ یک از زمرۀ خردورزان بخواهد با آن دشمنی کند. حاکمان این نظام دشمنانی در قد و قوارۀ خودشان دارند و شب و روز با همان‌ها مشغول پیکارند مثل مسیح علی‌نژاد... و غالباً هم در مواجهه با ایشان شکست می‌خورند. شخصاً اگر گاهی چیزی می‌نویسم منشأش این است که دلم برای بعضی واژه‌ها می‌سوزد. برای جمهوری، برای اسلام، برای ایران. وگرنه گور پدر این ترکیب و تثلیث منحوس و کارگزاران بی‌لیاقتش. نگویید پس چرا فحش می‌دهی؟ این غیر از دشمنی است. شما از چیزی، جانوری، حشره‌ای بدت می‌آید. آیا با آن دشمنی داری؟ خیر. اصلا دلت نمی‌خواهد با آن مواجه شوی. بس که مشمئزکننده است. به همین قیاس بنده از جهل و نادانی و تبعیض و ظلم و دودوزه‌بازی و پشت هم‌اندازی و دروغ و فریب‌کاری و ریا و زهدفروشی و پخمه‌سالاری و رایحۀ خوش خدمت و عشق به میز تا لب گور بدم می‌آید. اتفاقاً هیچ خوش ندارم کسی مرا نویسنده‌ای مبارز تصور کند یا شاعر معترض لقبم دهد. بیزارم از این عناوین. فقط می‌گویم این جماعت دوست‌داشتنی نیستند. نه برای اینکه بی‌سوادند. دانش ادبی و زبانی در این مملکت تنها چیزی نیست که رو به افول است. آمارها را ببینید. همۀ مظاهر فرهنگ همین است. از کیفیت دانش‌اندوزان دروس حوزوی و دانشگاهی بگیر تا کمیت مراکزی چون کتابخانه و سینما و... اقتصاد هم وضع بهتری ندارد. ارزش پول ملی نیز همچون دین و اخلاق رو به افول است. خانواده هم. سیاست هم. سلامت جسمی و روحی هم. محیط زیست هم. جمعیت هم. همه و همه چیز. از آن طرف آنچه در نمودارها و البته روی زمین نیز صعودی است دزدی و ارتشاء و ربا و فحشا و اعتیاد و اختلاس و زن به مزدی و تملق و سرطان و کم‌آبی و آلودگی هوا و ترافیک و هزار و یک مصیبت دیگر است. فلذا من به خودم حق می‌دهم با صدای بلند بگویم همان سخنی را که ابراهیم خلیل الله (ع) گفت: لا احبّ الآفلین (افول‌کنندگان را دوست ندارم). هرچقدر هم که کسانی خلاف آمارهای رسمی و غیر رسمی ادعای فتح قلل رفیع سلسله جبال فرهنگ و اقتصاد و سیاست داشته باشند و امثال بنده را به سیاه‌نمایی متهم کنند.

نیست از قهر شیاطین بیمم
پیرو منطق ابراهیمم

#لا_احب_الآفلین

http://t.me/rezamousavitabari

This comment was minimized by the moderator on the site

این است اسلام کاریکاتوری شما
سلمان کدیور
سازمان بازرسی به یک شرکت رانت‌خوار فاسد می گوید "شرکت خاص". اسمش را افشا نمی کند و برای مفسدین اینجا ستارالعیوب می شود.
حالا کافی بود در همین شرکت چند خانم با کشف حجاب عکس منتشر می کردند. قوه قدرقدرت و قوی شوکت قضائیه مانند سوپرمن وارد می شد و با معرفی شرکت و هفت جد آبادش، در آنجا را گل می گرفت و یک عده هم وا اسلام گویان و پیراهن دران، روبرویش تجمع می کردند. و صدا و سیما هم برایشان مستند می ساخت و اعترافات اجباری خانم های مکشفه را در حالی که از حجاب و عفاف دفاع می کنند، پخش می کرد.
این است اسلام کاریکاتوری شما. @Sahamnewsorg


منتظر بودم رهبر بیانیه تند دهد و نهیب بکشد اما نشد
رحیم قمیشی
امروز شنیدم سازمان بازرسی کل کشور، رسماً گزارش کرده، شرکتی خاص بیش از دو میلیارد دلار برداشته و به‌جای واردات چای، آن را در بازار آزاد فروخته، و من همه‌اش منتظر بودم.
چقدر انتظار سخت است.
یادم باشد دیگر منتظر نمانم!

گفتم الان رهبری بیانیه‌ای بسیار تند می‌دهد، که این چه وضعی است، دو میلیون دلار نبوده، دو میلیارد دلار خورده‌ شده!
از حق و حقوق این ملت بینوا و در فقر.
گفتم الان نهیبی می‌کشد بر سر مقامات نظام که شماها پس چه غلطی می‌کردید!
گفتم الان اخبار شبکه‌های مختلف همه زوم می‌کنند که یکی از بزرگترین دزدی‌های تاریخ کشف شد، و رهبری پیام داده تا همه ابعاد آن روشن نشده، از پای نخواهد نشست.
اما نشد!
چقدر انتظار سخت است...
یادم باشد دیگر منتظر نمانم!

از صبح  که شنیدم دو میلیارد دلار از خزانه روستائیان بی‌آب و بی‌نان دزدیده‌اند، همه‌اش منتظر بودم استانداران سیستان و خوزستان و ایلام و کردستان و کرمانشاه می‌آیند تهران و فریاد می‌کشند؛ ما با یک دهم این دزدی برای ده‌ها هزار جوان اشتغال ایجاد کرده بودیم، آخر چرا گذاشتید به همین سادگی بدزدند و دلار دولتی بگیرند و بفروشند.
نیامدند!
منتظر بودم وزیر کشور بگوید آرام بگیرید، حتماً اشتباهی شده، مگر اینجا دزدخانه است، مگر می‌شود؟ یعنی یک نفر، یک شرکت می‌تواند تنهایی میلیاردها دلار بدزدد...
نیامد، نگفت!
چقدر انتظار سخت است
من دیگر نباید منتظر بمانم...

از صبح همه‌اش فکر می‌کنم امروز کابینه جلسه‌ای فوق‌العاده می‌گذارد، همه وزرا با شرمندگی می‌روند جلسه، به عکاسان می‌گویند عکس نگیرند. خجالت می‌کشند به دوربین نگاه کنند. خجالت می‌کشند عکس‌شان در رسانه‌ها منتشر شود.
به عنوان وزیرانی ناتوان.
اما نشد!
چقدر انتظار بد است...
گفتم حتما رئیس قوه قضا با معاونان و مشاورانش جلساتی اضطراری می‌گذارد؛ جمع شوید، ببینیم چه خاکی باید به سرمان بریزیم! آبرویمان رفت.
اما نشد، نشد...
یادم باشد دیگر هیچوقت منتظر نمانم...

از صبح منتظر بودم آن حزب‌اللهی‌ها که می‌گفتند کشور مال خودمان است، آنها که می‌گفتند داریم برای آمدن امام زمان زمینه‌سازی می‌کنیم، آنها که می‌گفتند انتقاد از نظام، انتقاد از اسلام است، بر سر زنان بیایند بیرون و بگویند ای مردم آبرویمان رفت... ما را ببخشید. ما فکر نمی‌کردیم میلیارد دلار، میلیارد دلار، دزدیده شود و تازه این قسمتی باشد که نهادهای رسمی اعلامش می‌کنند...
اما نیامدند!
چرا من منتظر بودم...
چرا من فکر نکردم هیچکس فریاد نمی‌زند.
چرا اصلأ من منتظر بودم؟
چرا من این همه اشتباه می‌کنم!؟
چرا من نمی‌توانم منطقی فکر کنم...
من دیگر هیچ‌وقت نباید منتظر باشم! @Sahamnewsorg

This comment was minimized by the moderator on the site

سرگذشت غمبار قانون اساسی ایران

علی کاشانی

قانون اساسی عالی‌ترین سند یک کشور و راهنمایی برای تنظیم قوانین دیگر است.

قانونی که مشخص می‌کند قدرت در کجا متمرکز است، روابط این قدرت حاکم با آزادی‌ها و حقوق افراد ملت چگونه است .
قانون اساسی ج.ا.ا در سال ۱۳۵۸ چگونه و در چه شرایط و جوی به تصویب رسید  ؟

رحمت‌الله مقدم مراغه‌ای در سخنان خود در ۱۷ خرداد ۱۳۵۸ گفت:
ما باید قانون اساسی داشته باشیم ولی این دلیل نمی‌شود عجله کنیم و حقوق مردم را نادیده بگیریم. مردم می‌خواهند در مورد قانون اساسی بحث کنند.
رحمت‌الله مقدم مراغه‌ای (۱۳۰۰–۱۳۹۱) نماینده مجلس سیاستمدار فعال ملی -مذهبی مترجم و عضو مجلس خبرگان بود که با اصل ولایت فقیه مخالفت کرد.

او در سخنانش گفت؛
این اصل (ولایت فقیه) حاکمیت را در انحصار طبقة خاصی به نام روحانیت قرار داده است و به فقها امتیاز بخشیده است، در حالی که حاکمیت از آن همة مردم است (http://t.me/tahkimmelat).

نباید استبدادی در پوشش دین برقرار کرد. مردم ایران رشید هستند و حکومت را در دست طبقة خاص نمی‌پذیرند.حسن نزیه وکیل دادگستری و عضو نهضت آزادی در ۱۱ خرداد ۱۳۵۸ گفت:
متن قانون اساسی باید در اختیار کانون وکلای دادگستری قرار بگیرد و سپس در یک کنگره بزرگ مورد بحث واقع شود و حداقل دوماه قبل از رای‌گیری در دسترس مردم قرار بگیرد.

نزیه در ۶ خرداد در کنگره کانون وکلا گفته بود:
اگر ما فکر کنیم تمام مسائل سیاسی و اقتصادی و قضایی را می‌توانیم در قالب اسلامی بسازیم، آیات عظام هم می‌دانند این امر در شرایط حاضر نه مقدور است، نه ممکن و نه مفید ،  ،  ، .

در واکنش سید محمد بهشتی در ۷ خرداد گفت:
«... باید این‌ها محاکمه شوند تا معلوم شود با چه انگیزه‌ای می‌گویند اسلام نمی‌تواند راه حل باشد»
«شما خیال می‌کردید با یک کنگره چند صد نفری با نام دهان پرکن حقوقدان‌ها و وکلای دادگستری می‌توانید جامعه انقلابی ما را مرعوب کنید؟...»

خبرنگار لوموند در فرانسه از آقای خمینی پرسید ؛
آیا این قانون اساسی، رژیم سلطنتی را حفظ خواهد کرد یا حکومت جمهوری مد نظر دارید؟‏
آقای خمینی پاسخ داد؛ ‏رژیمی که ما برقرار خواهیم کرد به هیچ وجه رژیم سلطنتی نخواهد بود. این مطلب خارج از موضوع است و مطرح نیست .

اص ۵۷ قانون اساسی ج.ا.ا را
قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از:قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت برطبق اصول آینده این قانون اعمال می‌گردند. این قوا مستقل از یکدیگرند.

تحلیل_زمانه
@TahlilZamane

This comment was minimized by the moderator on the site

غم نان

رحیم قمیشی

باورم نمی‌شود در ایران، با آن‌همه منابع، آن‌همه معادن، آن‌همه زیبایی‌ها، آن‌همه نعمت، مردمانی زندگی کنند با غم نان!
نان! نه غذا، نان! نه پروتئین، نان، نه میوه!
ما چه کردیم با مردمان این سرزمین.

دوستم برای کاری پژوهشی رفته بود سیستان و بلوچستان و جنوب خراسان جنوبی. می‌گفت قرار بود وضعیت درسی کودکانی را بررسی کنیم که به‌خاطر فقر از تحصیل بازمانده‌اند، رفتیم دیدیم تحصیل چیست، آنجا کودکان و مردم، نان برای زنده ماندن ندارند.
در خاش و زابل نان شده دانه‌ای ۳۵؛هزار تومان! نانوایی‌ها سهمیه اندکی آرد دولتی دارند، آنها که می‌خواهند نان دولتی بخرند باید بیشتر از سه ساعت در صف بایستند، که آخرش به آنها نمی‌رسد، آن وقت باید بروند نان را ۳۵ هزار تومان بخرند، با آرد آزاد! برای همین نان دارد از سبد غذایی شأن خارج می‌شود.

مؤسسات خیریه توان پاسخگویی به مردم در حال مرگ را ندارند. تا دو سه سال پیش مردم خیٌر داشتند تا این مؤسسات را حمایت کنند اما الان همۀ مردم و آن خیران گرفتار شده‌اند و نمی‌توانند کمک کنند، خیریه‌ها دیگر توان کمک‌شان تحلیل رفته و ندارند.
رفته بود به روستاها، از دانش‌آموزان پرسیده بود صبحانه خورده‌اید، هیچکس نخورده بود. معلم می‌گفت قبلا نان و خرمایی داشتیم به آن بچه‌ها یک وعده می‌دادیم، الان همان را دیگر نداریم...
خدایا چه می‌شنیدم!

می‌گفت به چند خانه سر زدیم، در روز یک وعده غذا بیشتر نمی‌خوردند آن‌هم سیب‌زمینی آب‌پز بود. غذایی دارند با مخلوط کردن رب گوجه و آب و یکی دو تخم مرغ، قبلا آن را با نان می‌خوردند، حالا آن نان گیرشان نمی‌آید، بدون نان می‌خورند.
می‌گفت آن‌قدر مهاجر افغانستانی و پاکستانی آمده‌اند که چیزی برای مردم نمی‌ماند. آنها که دستشان می‌رسید مهاجرت می‌کنند به شهرهای بزرگ، می‌شوند حاشیه‌نشین، می‌شوند متکدی، می‌شوند سربار، می‌شوند حلبی‌نشین، آنها که مانده‌اند با مرگ دست و پنجه نرم می‌کنند.
خدایا چه می‌شنیدم!

آنجا ایران بود!
آنجا مهد دلیران بود!
آنجا جایی بود که انوشیروان دادگر و داریوش و فردوسی و کاوه داشته، آنجا جایی بوده که اولین اعلامیه حقوق بشر را نوشته.
چه شد که به این روز افتاد.
من از امروز نان را نمی‌توانم بی‌درد بجوم.
من از امروز نمی‌توانم ناهار و شام را بی‌درد بخورم. آن‌ها هموطنان من هستند.

دوستم می‌گفت آنها که بیکارند، آنها که از کار افتاده‌اند، آنها که در تصادفات ناقص شده‌اند، آنها که نان‌آورشان را از دست داده‌اند، هیچ پوششی ندارند. نه کمیته‌های رسمی، نه نهادهای دولتی، نه خیریه‌های مردمی هیچکدام از عهده پوشش آنها برنمی‌آیند. حداکثر در ماه یک پاکت ماکارونی به آنها تعلق می‌گیرد و یک بطری روغن، با هزار منت، همین...
دوستم همینطور که اشک هایش را پاک می‌کرد می‌گفت من از درون یک فاجعه انسانی برگشته‌ام، من دیگر خواب به چشمانم نمی‌آید، من از کابوسی وحشتناک برگشته‌ام، کاش کابوس بود، کاش می‌توانستم باور کنم خوابی بوده...
خدایا چه می‌شنیدم!

این‌همه شهید دادیم، این‌همه جانباز، این‌همه سختی کشیدیم، تا دیگر بی‌عدالتی نبینیم، تا دیگر گرسنه نبینیم، تا دیگر حاکمان‌مانی در آسایش نباشند، مردمی در درد و رنج، حالا چه می‌بینیم!
همیشه دلم می‌خواست سفری بروم به روستاهای سیستان و بلوچستان، تا فرزندان رستم را ببینم، تا صبورترین و بی‌ادعاترین مردمم را ببینم، تا دوست داشتنی‌ترین و مظلوم‌ترین مردمم را از نزدیک ببینم، حالا دیگر می‌ترسم بروم.
بروم ببینم بعد از چهل و پنج سال هنوز مردمی آرزوی یک وعده نان دارند.
بروم ببینم مردمی ندارند یک نان بخرند.
بروم چه ببینم!؟
مردمی که میان قیچی گیر افتاده‌اند.
یا باید سرسپرده این شوند یا آن، تا شاید زنده بمانند...

دوستم می‌گفت شنیدی آمار زندانیان سرقت به تازگی بیشتر از زندانیان جرائم مواد مخدر شده‌اند؟
گفتم بله شنیدم.
می‌گفت فکر کردی جرائم مواد مخدر کم شده‌اند.
گفتم پس چه؟
گفت نه!
آنقدر مردم ندارند، آنقدر فقر زیاد شده، آنقدر گرسنگی زیاد شده، که بسیاری را سارق کرده، سارقانی گرسنه، سارقانی بینوا...

ایران عزیزم!
چه بر سرت آوردند!
چطور می‌توانم باور کنم این‌همه فقر را
چطور می‌توانم باور کنم مرگ انسان‌ها را
به‌خاطر نداری، در کشوری که بزرگترین معادن جهان را داراست، در کشوری که بزرگترین منابع انرژی را در جهان دارد.

یعنی دوستم خواب دیده؟
یعنی من خواب دیده‌ام؟
یعنی ما تحت حاکمیتی این همه ظالم قرار داریم؟
یعنی ما این‌همه بی‌احساس و بی‌غیرت شده‌ایم؟!

@ghomeishi3

This comment was minimized by the moderator on the site

افتخار به فرهنگ بسیجی در امداد به سیل زدگان!

✍️مهدی نصیری

«فرهنگ بسیجی خدمت به همه است. آنجایی که سیل آمد بسیجی تا زانو در گل رفت برای اینکه خانه‌ی سیل‌زده را پاک کند، تمیز کند، از صاحبخانه نپرسید اسمت چیست، دینت چیست، مذهبت چیست، قومیتت چیست، سلیقه‌ی سیاسی‌ات چیست. نپرسید، رفت خدمت کرد، هر چه هست، هر که هست. (آیت الله خامنه ای، امروز (٨ آذر ١٤٠٢) در دیدار با بسیجیان)

به نظرم این یک پارادوکس و برخورد دوگانه آشکار است. چرا در شرایطی که انواع دوقطبی سازی، تمام اجزای نظام و ارکان حکمرانی را فرا گرفته، باید به امداد رسانی بدون مرزبندی بسیج در سیل نازید و فخرفروشی کرد؟
تمام نهادهای حکمرانی و رسانه های آن در کار خالص سازی برآمده اند تا هر کسی را که کمترین زاویه ای با نظام و ولایت مطلقه فقیه دارد، به نحوی نقره داغ، محدود و سرکوب کنند.
انقلابیون و ولاییون ناب، رسما در رسانه ملی و تحت فرمان رهبری، سخن از اختصاص مملکت به حزب اللهی ها می گویند و با بیانهای مختلف اعلام می کنند که هر کسی با ما نیست خفه خون بگیرد و یا جمع کند و برود.
نظارت استصوابی شورای نگهبان به کمتر از اعلام وفاداری و چاکری و بندگی تمام عیار نسبت به ولایت فقیه برای تایید کاندیداها رضایت نمی دهد و حتی نماینده ای را که به گفته خودش در انتخابات ریاست جمهوری تمام قد برای آقای رییسی فعالیت کرده و تنها در یکی دو مورد در مجلس بر خلاف جریان ولایت حرفی زده و مراتب اخلاص نسبت به رهبری را به طور تام و تمام به جا نیاورده، رد صلاحیت کرده اند.
نماینده ای دیگر به دلیل آن که ماجرای ماشین شاسی بلند نمایندگان مجلس را لو داده و بر خلاف رهنمودهای رهبری، «کش داده» و «سیاه نمایی» کرده، رد صلاحیت شده.
دسته دسته معلمان و اساتید دانشگاه به اندک بهانه ای در حال اخراج و بازنشستگی و مجازات و بازجویی قرار می گیرند.
مدیریت حوزه های علمیه، شهریه اندک طلاب منتقد و معترض را قطع می کنند در حالی که برخی از روحانیون انقلابی مقرب درگاه و از تئوری پردازان خالص سازی و دو قطبی سازی تنها از یک محل، ماهانه ٢٢ میلیون تومان مزد دریافت می کند.
با این روند دوقطبی سازی و خالص سازی کار به جایی خواهد رسید که آحاد جامعه باید اقرار به عبودیت و رقیت و بندگی در برابر جایگاه ولایت مطلقه فقیه کنند تا بتوانند در این کشور نفس بکشند و زندگی ای بخور و نمیر داشته باشند.
ضمنا همین جا پیشنهاد می کنم حوزه حكومتی کتاب «رِقّ» را که شامل احکام بندگی و بردگی است و در عصر غیبت به دلیل عدم جواز جهاد ابتدایی، از کتب فقهی حذف شده، دوباره احیا کنند و به طلاب انقلابی بیاموزند!
حتی مردگان این سرزمین نیز از دوقطبی سازی حاکمیت یکدست انقلابی در امان نیستند و اگر در خیابان به دلیل اعتراض به روند حکمرانی کشته شده باشند، نباید در جایی که بازماندگان مایلند، دفن شوند، نباید برای آنها سوگواری شود، نباید برادر عزیز و کهنه سرباز و بسیجی وطن و آزاده سرافراز و استاد دانشگاه ـ که البته به دلیل فقدان چاکری اش نسبت به مقام منیع ولایت سالهاست حق تدریس ندارد ـ بر سر مزار جوان نازنین میلاد زارع از کشته شدگان جنبش مهسا در شهرستان بابل برود و اگر رفت شورای تامین شهر تصویب می کند تا توسط دادستان احضار و محاکمه شود!
من نمی دانم با این همه تناقض و دوقطبی سازی ای که شب و روز از این حاکمیت اقلیت، بر سر اکثریت ایرانیان می بارد، دیگر چه جای فخر فروشی بابت رسیدگی بسیجیان به هموطنان سیل زده، بدون مرزبندی و قطبی سازی است.
پیشنهادم این است که نظام و بسیجیان، دو قطبی سازی و غربالگری مردم را در فجایع طبیعی هم ادامه بدهند و به کمک ایرانیان غیر انقلابی و غیروفادار به نظام نپردازند و اجازه بدهند همان طور که عده ای با سیل مهاجرت در حال ترک ایران هستند، عده ای دیگر نیز با سیل طبیعی به تدریج از سر راه حاکمیت انقلابی برداشته شوند و تنها همان چند میلیونی که بارها در محافل خصوصی گفته شده برای بقا و ادامه حکمرانی کافی است، یار و یاور نظام باشند و ایران ملک طلق آنان گردد!
۸ آذر ۱۴۰۲
@nasiri1342238

This comment was minimized by the moderator on the site

ح‌سین ق‌دیانی, [11/12/2023 5:12 AM]
بفرمایید چند خط نان خشک
ح‌ق: سلطان ماکارونی که حالا بی‌خیال نشاسته، به توجیه حماقت منتج به جنایت حماس نشسته، لابد حیا نمی‌کند از #حسن_باقری که حتی در اوج جنگ هم اولین دغدغه‌اش حفظ جان جگرگوشه‌های مردم بود؛ این‌که چطور عملیات کنیم که کم‌تر تلفات بدهیم. این گزاره مهم‌ترین علت کدورت هر از گاه فرماندهان مدافع وطن نسبت به هم بود. اگر گاهی میان #باقری و متوسلیان بحثی جدی درمی‌گرفت، همه‌ی دعوا ریشه در این داشت که #حسن می‌گفت اگر از این محور وارد خرم‌شهر شویم، کم‌تر تلفات می‌دهیم و از قضا برآورد #احمد این بود که حرکت از محوری دیگر می‌تواند تلفات کم‌تری داشته باشد. الحمدلله موجود است مکالمات بی‌سیم شهدای جمهور. مردان بی‌ادعا حتی در آلوده‌ترین روزها به خطرناک‌ترین ایدئولوژی‌ها هم نگاه ابزاری به بچه‌های مردم نداشتند. «چون داریم برای #آزادی خرم‌شهر می‌جنگیم، پس بی‌خیال آمار تلفات» همان نگاه سمی بود که محسن رضایی داشت و #احمد_متوسلیان نداشت؛ که #شمخانی داشت و #مهدی_باکری نداشت. جناب‌سرهنگ‌های پایداری‌چی هنوز هم از #حمید_باکری شکارند، چون صادق محصولی برخلاف کوچک‌ترین برادران باکری، عادت دارد نان مردم و جان بچه‌های مردم را هم‌زمان با هم بخورد. جنبش کر و کور عدالت‌خواهی هرگز ناظر بر #ثروت_نجومی عابربانک گروهگ صهیونیستی پایداری دچار سوءظن نمی‌شود، چون خود این #جنبش از مظاهر البته کوچک #فساد و #تبعیض است و عمدتاً به فرموده‌ی بچه‌های بالا و با رانت اطلاعاتی‌ها #عدالت را پیگیری می‌کند؛ بخوانید با عدالت #لاس می‌زند. من بمیرم برای #مظلومیت باقری که آخرین وعده‌ی غذایش در این دنیا چند تکه نان خشک کپک‌زده بود به عنوان ناهار و دقایقی بعد هم شهادت با شکم گرسنه و لب تشنه. همان شهید زلال که خودش در چشمه‌ی عرش نشسته بود و کم‌ترین فاصله‌ها را با شهادت داشت و همیشه‌ی خدا هم جلوتر از نیروهایش به خط می‌زد اما در عین حال فریاد می‌زد که شما اگر می‌توانید در پیش‌گاه حضرت حق جواب خون بچه‌های مردم را بدهید، من نمی‌توانم. این یک فرهنگ است و یک مکتب؛ یکی هم همین میراث شومی است که مصباح انقلاب‌نکرده‌ی جنگ‌ندیده با کمک به رشد امثال پناهیان از خود به یادگار گذاشت. هیهات! من نه با عدم هم‌راهی با #انقلاب مشکلی دارم و نه حتی با عدم حضور در #جنگ که معتقدم کاش نه انقلاب می‌شد و نه جنگ؛ بحثم سر آن آخوندی است که دور از چشم شهدای مردم، ناگهان به حاجی انا شریک جمهوری اسلامی تبدیل شد تا در #حوزه کاریکاتور #مطهری و در #حزب معکوس #بهشتی باشد. #آه از دست #مصباح و این ارث منحوسش. خودش رفت و شاگردهای هم‌زمان شیاد و جلاد و احمقش را برای ما باقی گذاشت تا پارسال، جان جوان ایرانی برای‌شان بی‌ارزش باشد و امسال، جان جوان فلسطینی. «کودک غزه مرد که مرد» آن روی این سکه است: «مهرشاد و حمیدرضا به ما چه؟ ما فقط به آرمان کذایی و روح‌الله فضایی خودمان حساسیم!» من اول‌باری که حماس را کپی برابر اصل سوپرانقلابی‌های خودمان خواندم، لابد شماری تعبیر به این کردند که دارم با این جمله‌بندی‌ها کینه از سینه بیرون می‌کنم اما فی‌الحال آن‌قدری هر دو طیف قیل و قال کرده‌اند که آن تشبیه کاملاً درست جلوه کند. هم‌چنان که برای سوپرانقلابی‌ها ایران و ایرانی محلی از اعراب ندارد، برای حماس هم فلسطین و فلسطینی فقط به درد گوشت دم توپ ایدئولوژی می‌خورد. باری راز نفرت مردم ایران از وحوش سوپرانقلابی عیناً شبیه همان راز نفرت مردم فلسطین از وحوش حماس است. شیعه و سنی ندارد؛ افراطی‌ها در هر شریعتی که باشند، هدف برای‌شان وسیله را توجیه می‌کند. امثال پناهیان زیادی امام زمان را غایب فرض گرفته‌اند که این‌جور در نهایت وقاحت، توهم نیابت از حضرت زده‌اند. از قضا منتظر واقعی مهدی فاطمه ماییم. حجت بن الحسن اگر قرار بود مثل اعلای خمینی و خامنه‌ای باشد که دیگر چه احتیاج است خلائق در ورای ظهور، انگشت تعجب بر دندان بگذارند که به راستی این دین جدید از کجا آمده؟! نمونه‌ی کامل هر دو ره‌بر جیم. الف شخص مصباح بود که بی‌تعارف می‌گفت آن‌جا که سخن از #اسلام است، ایران اصلاً کجا هست؟! اعتقاد به خشن‌ترین قرائت از اسلام، مصباح را به آن روزگار سیاه رسانده بود که به رغم پیام دوم خرداد، سرمه بر چشم سرهنگ‌های دور از باقری و باکری بکشد و خشاب اسلحه‌ی جماعت را پر از فشنگ خشونت علیه ملت کند...
جمهوری اسلامی هر روز دورتر از جمهور بل‌که هر شب دورتر از شهدای هور؛ این همه‌ی آن چیزی است که مصباح برای این کشور به یادگار گذاشت: جلالی، روان‌بخش، آقاطهرانی، رسایی، احمد خاتمی، پناهیان، محصولی، جلیلی و الباقی حماس‌های بی‌حماسه‌ی ایرانی. منبر یکی مثل پناهیان در حکم دیوار سفارت عربستان است: بیش از آن‌که به درد گرفتن مطلب بخورد، به کار گرفتن منصب می‌آید...
می‌خواهم ادعای بزرگی بکنم. دو سال پیش در همین روزهای پاییزی، تقریباً هر آن‌چه از دهان مبارکم بیرون آمد، نثار بعضی‌ها کردم. اینک در محضر #خدا و #خلق می‌نویسم که حاضرم اجر همه‌ی مطالبم را بدهم و فقط همان ویس ده دقیقه‌ای در پرونده‌ی اعمالم باقی بماند. تفکر متکبری که ملتی را بل‌که ملت‌هایی را به قهقرا برده، نه لایق حتی همین متن که مستحق همان فحش‌های #حق است...
حق
حسین_قدیانی
https://t.me/ghete26

https://www.instagram.com/p/CzgYnbLLBrG/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==

This comment was minimized by the moderator on the site

محسن منصوری، معاون اجرایی رئیس جمهور می‌گوید، "دولت، نوکر رهبری است."
هر چند این جمله حتمن به مذاق جریان انقلابی شیرین می آید، اما در عمل، دولت را "نوکر" و "فرمانبر" نشان داده و با سلب مسئولیت از دولت، نتایج عملکرد قوه مجریه را تماما بر دوش رهبر انقلاب می اندازد و این خطرناک است.

امیرعباس هویدا، همواره در مکاتباتش با محمدرضا پهلوی، خود را "چاکر شاه" و دولتش را مجری اوامر ملوکانه مینامید. همین شیوه او که برخلاف رویه اغلب دولتهای مشروطه بود، دولت هویدا را فاقد مسئولیت نشان داد تا همه بحرانهای کشور در دهه پنجاه، مستقیما متوجه شاه و موجب فروپاشی رژیم شود./ عبدالرضا داوری

https://t.me/+iK-468eUZ8tlYTQ0

This comment was minimized by the moderator on the site

رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛
شیخ فضل الله نوری ؛ سرسخت‌ترین مخالف مدرنیته
شیخ فضل الله نوری از مشاهیر ایران در حوزه علمیه بود که بیشتر به عنوان مخالف اصلی مشروطه شناخته می‌شود. او منتقد سرسخت مظاهر مدرنیته در ایران بود و با تاسیس مدرسه به سبک جدید و راه‌اندازی نهاد وکالت و ایده برابری مردم فارغ از دین مخالفت جدی داشت. رویداد۲۴ در گزارش چهره‌های خود زندگی پرماجرا و آرای این روحانی رادیکال که به بنیادگرایی هم نزدیک شده را بررسی کرده است.

مازیار وکیلی: «آن بازار شام، آن شیپور سلام، آن آتش‌بازی‌ها، آن ورود سفرا، آن عادیات خارجه، آن هورا کشیدن‌ها و آنهمه کتیبه‌های زنده باد زنده باد، و زنده باد مساوات و برابری و برادری، می‌خواستید یکی را هم بنویسید: زنده باد شریعت، زنده باد قرآن، زنده باد اسلام.» شیخ فضل‌الله نوری

برخی مورخان «شیخ فضل‌الله نوری» را مشهورترین چهره مخالف مشروطه در سال‌های گسترش این جنبش در جامعه ایران می‌دانند و معتقدند او فقیهی سنتی بود که ورود عقاید سیاسی مدرن در ایران را مساوی با از دست رفتن دین می‌‎دانست بنابراین بعد از مدت بسیار کوتاهی همراهی با مشروطه‌خواهان به صف مخالفان جدی این جنبش پیوست و جان خود را هم در راه مخالفت با مشروطه و مشروطه‌خواهان از دست داد.

برخی دیگر هم بر این باورند او موافق مشروطه بوده و نباید تنها بر ده سال انتهای عمر او تکیه کرد و اگر تمام حیات سیاسی او را در نظر بگیریم، به این نتیجه می‌رسیم که او هواخواه مشروطه بوده است. از جمله آیت الله بهجت که در وصف او گفته «مرحوم آخوند [خراسانی] شیخ فضل الله را قبول داشته و اصل ورود ایشان به مشروطه به خاطر شیخ بوده است.»

حقیقت آن است که اگر عملکرد شیخ فضل الله نوری را مبنا قرار دهیم، شیخ فضل الله نوری در دوران مخالفتش با تاسیس مجلس و هر آنچه نمود مشروطه بود، تاثیر بسیار بیشتری در فضای سیاسی ایران گذاشته و نقش او در حمایت از جریان جنبش مشروطه چندان روشن نیست.

علت اصلی مخالفت شیخ فضل‌الله نوری با مشروطه هراس او از به زیر کشیده شدن پایه مذهب و از بین رفتن جایگاه فقها و شرع مقدس در میان مردم بود. او بعد از مدتی که متوجه شد بنای اصلی مشروطه بر مبنای تفکرات مدرن است، با آن از در مخالفت درآمد و کوشید با مطرح کردن نظریه مشروطه مشروعه آن را پررنگ کند.

برخلاف آخوند خراسانی که مشروطه را به طور کامل می‌پذیرفت و محمدحسین نائینی که تلاش می‌کرد میان سنت دینی و مفاهیم مدرن سیاسی برآمده از مشروطه پیوند برقرار کند، شیخ فضل‌الله نوری با تمام توان در برابر مشروطه‌خواهی ایستاد و آن را متضاد با اسلام و شرع مقدس تشخیص داد.

جنبش مشروطه در ایران برآمده‌های از خاستگاه‌های عقل روشنگری و انقلاب فرانسه بود که دو اساس مذهب و سلطنت را زیر سوال می‌برد و بر عقلانیت مدرن تکیه می‌کرد. از این منظر اگر چهره‌هایی نگران کاهش نقش سلطنت بودند، شیخ فضل الله نوری هم نگران کاهش نقش و قدرت مذهب بود.

مطالبی بیشتر برای مطالعه در این زمینه
آخوند خراسانی؛ فقیهی که حکومت را حق فقها نمی‌دانست
سید حسن مدرس؛ فقیه مخالف جمهوری
شیخ محمد خیابانی؛ روحانی فدرالیست یا رادیکال جدایی‌طلب؟
آیت الله حائری یزدی؛ فقیهی که راهش در جمهوری اسلامی رهرو نیافت!
آیت‌الله بروجردی ؛ آخرین مانع در برابر اسلام سیاسی

عبدالعلی حائری از محققین تاریخ مشروطه در علت جدایی فضل‌الله نوری از مجلس و مشروطیت می‌نویسد «پس از تصویب قانون اساسی شیخ فضل‌الله که متوجه شد مشروطه با اسلام سازگاری ندارد، از دیگر رهبران روحانی انقلاب جدا شده و به مخالفت با تصویب قوانین برگرفته از قوانین غربی پرداخت. این مخالف ریشه در مسائل ایدئولوژیکی و نظری داشت، شیخ فضل‌الله اعلام داشت که برای مطابقت این قوانین با قوانین اسلامی باید از پنج نفر از مجتهدین طراز اول تهران به انتخاب علماء، امور مجلس را تحت نظارت خود قرار دهند تا از تصویب قوانین مخالف شرع مقدس اسلام جلوگیری نمایند.»
شاید بتوان این ایده شیخ فضل الله نوری را سنگ بنای تاسیس شورای نگهبان در ایران دانست و گفت این موضوع یکی از دلایلی است که علاقه ویژه روحانیون راستگرای جمهوری اسلامی را به شیخ فضل الله نشان می‌دهد.
محمدمهدی شریف کاشانی در کتاب «واقعات اتفاقیه در روزگار» که در توضیح تاریخ مشروطیت ایران است، درباره شیخ فضل الله ادعا کرده که «در مخالفت با مشروطه، هم عهد و پیمان محمدعلی شاه بود و تمام حرکاتش از تحریکات او بود. شاه هم پول می‌داد و هم دستور می‌داد.»

شیخ فضل الله نوری؛ نماد بنیادگرایان اسلام سیاسی
مخالفت شیخ فضل‌الله نوری بعد‌ها از مشروطه هم فراتر رفت و تمام مظاهر مدرنیته غربی را فرا گرفت. مخالفت شیخ با مخالفت درباره مجلس و قانون اساسی شروع شد و بعد‌ها مخالفت با آزادی بیان، مدرسه به سبک جدید، وکالت و برابری مردم فارغ از دین را هم در بر گرفت تا شیخ فضل‌الله نوری بدل به نماد بنیادگرایی شیعی در تاریخ شود. جایگاه شیخ فضل‌الله نوری از این جهت مهم است که بعد‌ها عملاً به نماد اصلی «بنیادگرایان اسلام سیاسی» شد و بسیاری از رادیکال‌های اسلامی از او و نظریاتش برای پیشبرد اهداف خود استفاده کردند.

زندگینامه شیخ فضل‌الله نوری

شیخ فضل‌الله نوری در سال ۱۲۲۲ در روستای لاشک منطقه کجور مازندران به دنیا آمد. او از دوران کودکی به ترغیب پدرش ملاعباس کجوری و دایی‌اش میرزا حسین نوری مشهور به محدث نوری به تحصیل علوم دینی مشغول شد. تحصیلات مقدماتی را در نور گذراند و سپس به تهران آمد و دوران سطح را در تهران گذراند و برای ادامه تحصیل به نجف رفت.
بعد از نجف به سامرا رفت و با میرزای شیرازی آشنا شد. این آشنایی سرآغاز فعالیت‌های سیاسی شیخ فضل‌الله نوری بود. او در سال ۱۲۶۱ به تهران بازگشت و در لغو امتیاز تنباکو همکاری نزدیکی با میرزا حسن شیرازی و میرزا حسن آشتیانی داشت.
در دوران سلطنت مظفرالدین شاه، یکی از مخالفان جدی امین‌الدوله صدراعظم مظفرالدین شاه بود چرا که سیاست‌های او را یکی از عوامل اصلی کاستن قدرت سیاسی روحانیون می‌دانست. شیخ همچنین با سیاست استقراض امین‌السلطان هم به مخالفت برخاست.
زمانی که عین‌الدوله قدرت را به دست گرفت، برخلاف دو صدر اعظم بعدی، شیخ از سیاست‌های عین‌الدوله مثل کاهش هزینه‌ها و افزایش مالیات‌ها حمایت کرد و بدل به یکی از حامیان صدراعظم جدید شد. شیخ فضل‌الله نوری از پیوستن به نهضت مخالفت علما تحت رهبری سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی خودداری کرد و طبق آن‌چه که در کتاب بیداری ایرانیان اثر ناظم‌الاسلام کرمانی آمده « شیخ فضل الله نوری مشروطه را فتنه‌ای علیه شریعت دانست.»
در تیرماه سال ۱۲۸۵ دولت عین‌الدوله ورشکسته شد و شیخ فضل‌‎الله به خاطر حمایتش از دولت عین‌الدوله خودش را در خطر انزوا دید. شیخ تحت فشار افکار عمومی مجبور شد همراه با روحانیون مخالف سلطنت مطلقه به قم مهاجرت کند.
هر چند در دل با تاسیس مجلس و مشروطیت موافق نبود. در دی ماه سال ۱۲۸۶ وضع جسمانی مظفرالدین‌شاه به وخامت گرایید و بیمار شد و کمی بعد درگذشت. با درگذشت او پسرش محمدعلی میرزا به سلطنت رسید و این تغییرات مقدمه‌ای بود برای آغاز کشمکش میان مشروطه‌خواهان و شاه جدید.

شیخ فضل‌الله نوری و بست نشینی در آغاز مشروطه
بعد از امضای فرمان مشروطیت شکل‌گیری پارلمان، محدود شدن قدرت شاه و نوشتن قانون اساسی برمبنای قانون اساسی غربی امری اجتناب ناپذیر بود. در سال ۱۲۸۶ پیش‌نویس متمم قانون اساسی که مشخص کننده حدود و وظایف مجلس بود مورد بررسی قرار گرفت.

به گزارش رویداد۲۴ احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه می‌نویسد: «این پیش‌نویس تا حد زیادی شبیه به قانون اساسی بلژیک نوشته شده بود. شیخ فضل‌الله اصلاحیه‌ای برای این پیش‌نویس قانون اساسی تهیه کرد که مطابق آن شورایی از علما بر تمام قوانین نظارت کنند قبل از آن‌که مجلس بر شرعی بودنشان اطمینان حاصل کند. این موضوع تحت عنوان ماده دوم قانون اساسی به تصویب رسید، اما در شکل اجرایی با آن‌چه شیخ در ذهن داشت تفاوت می‌کرد. طبق ماده دوم مجلس، هیات علمای بزرگ بیست نفره گزینش نهایی اعضای شورا را عهده‌دار شد. شیخ فضل‌الله، اما با چنین تفسیری مخالف بود و آن را برای مهار مشروطیت ضعیف می‌دانست.»

در این زمان شیخ فضل‌الله نوری پیش‌نویس اصلی قانون اساسی که در آن قانون برای مسلمان و غیرمسلمان تفاوتی قائل نبود بهانه قرار داد تا با مشروطیت مخالفت خود را آغاز کند. شیخ فضل‌الله نوری و پیروانش برای اعلام مخالفت با مشروطیت در خرداد ماه سال ۱۲۸۶ به حرم حضرت عبدالعظیم رفتند و در آن‌جا بست نشستند و تحصن کردند.

طبق گفته ادوارد براون آن‌ها از شهرویور همان سال ۱۹ فقره اعلامیه که حاوی استدلال‌های آن‌ها در مخالفت با مشروطیت بود، منتشر کردند اما کسروی معتقد است تعداد این اعلامیه‌ها بیشتر از این تعداد بوده و برخی از آن‌ها را که به خط نستعلیق و دارای تاریخ است، در کتاب خود آورده است.

این اعلامیه‌ها حاوی عقاید شیخ فضل‌الله نوری بود و در واقع عقاید شیخ فضل‌الله نوری در باب مشروطه را منتشر می‌کرد و به همین خاطر به روزنامه شیخ فضل‌الله معروف شده بود. آن‌طور که در کتاب شیخ فضل‌الله نوری نوشته محمد ترکمان آمده «شیخ مشروطیت را تاسیس نهادی می‌داند که هیچ مبنایی در قانون شرع ندارد و این‌گونه با تاسیس آن تعارض در منابع مرجعیت شیعی ایجاد می‌شود. او مشروطه‌خواهان را به دلیل تلاش برای انقلاب در شریعت و تغییر آن بر طبق قوانین پارلمان‌های پاریس و انگلستان متهم می‌کرد و معتقد بود مشروطه‌خواهان این حقیقت را که مردم ایران خود دارای شریعت هستند را نادیده می‌گیرند.»

شیخ فضل‌الله نوری در این باره می‌گوید: «مجلس برای مطالب دولتی تاسیس شده نه برای امور دینی. اگر راست می‌گویند چرا راضی شدند سه چهار فقره مطالب شرعیه در نظام‌نامه اساسی درج شود. مجلس باید از روی قانون محمدی باشد [اما هم‌اکنون وضعی شده که مردم قانون پیامبر را کنار گذاشته و مطابق قانون خود عمل می‌کنند.]»

شیخ و بست‌نشینان مجلس را به دخالت در قانون اساسی متهم می‌کردند. در حالی که آن‌ها را فاقد چنین حقی می‌دانستند. آن‌ها به شدت این استدلال مشروطه‌خواهان را که قانون اسلام باید بنابر مقتضیات زمان تغییر کند رد می‌کردند و می‌گفتند قانون خداوند غیرقابل تغییر است.

از نظر بست‌نشینان تنها منبع مشروع قانون، اراده الهی است که از عصری به عصر دیگر توسط پیامبران و در کتاب مقدس آن‌ها آشکار می‌شود. از نظر آن‌ها مجلس بدون بنیان واقعی برای قدرتش، یعنی قانون الهی، متعلق به کسانی که باید از آن‌ها اطاعت کرد، کسانی که در طریق خداوند هستند مانند پیامبران و امامان و کسانی که نیابت آن‌ها را دارند [یعنی روحانیت] نیست.

دومین اتهامی که شیخ فضل‌الله به مشروطه‌خواهان وارد می‌کرد این بود که مشروطه‌خواهان آن چیزی را که در ابتدا مراجع خواهان آن بودند حذف کرده و بنای پارلمانی مطابق الگو‌های اروپایی و غربی را گذاشته‌اند.

ناظم‌الاسلام کرمانی در بیداری می‌نویسد «بزرگترین ناراحتی شیخ حذف واژه اسلامی از عنوان مجلس بوده است.» خود شیخ فضل‌الله نوری در این باره گفته «مجلس، دارالشورای کبری اسلامی است و به مساعی مشکوره حجج اسلام و نواب عامه امام (ع) قائم شده و برای خدمت و معاونت به دربار دولت شیعه اثنی عشری و حفظ حقوق و پیروان مذهب جعفری تاسیس گردیده است.»

از نظر شیخ، علما خواستار مجلسی براساس اسلام، قرآن، شریعت و اصل امربه معروف و نهی از منکر بودند و برعکس بعد از تاسیس مجلس، بابی‌ها و اشخاص لامذهب ظاهر شده و مجلس را به نهادی بر ضد امر به معروف و نهی از منکر تبدیل کردند.

غربی‌گرایی مشروطه خواهان که توسط شیخ به صورت یک اتهام مطرح بود را می‌توان منطبق بر حقیقت دانست، اما بابی بودن، اتهامی بود که شیخ و هوادارانش هیچ‌گاه نتوانستند اثبات کنند.

مشروطه مشروعه مدل پیشنهادی شیخ فضل الله نوری
به گزارش رویداد۲۴ شیخ فضل‌الله نوری عبارت مشروطه را به صورت مشروطیت به کار می‌برد تا بگوید مشروطیت شکلی از حکومت اسلامی است که مرجعیتش از اراده مردم خواهد بود و اصطلاح مشروعه را هم به معنای تطبیق قوانین با شریعت به کار برد و منظورش نظام حقوقی بود که در نهایت بر وحی و اراده الهی مبتنی باشد.

خود شیخ و هوادارانش می‌دانستند که ادغام این دو شکل حکومت در عمل و در آن دوران تا چه اندازه دشوار و ناممکن است. از همین روست که منتقدان شیخ فضل الله نوری معتقدند طرح این مدل صرفاً برای منحرف کردن مشروطه‌خواهان بود.

سِر اسپرینگ رایس مامور سیاسی وقت بریتانیا در گزارش‌های خود اعلام کرده بود که «مشروطه به طور کامل از حمایت عمومی برخوردار است و طرح مدل حکومتی دیگری مورد استقبال مردم قرار نخواهد گرفت.»

بست‌نشینان در اعلامیه‌های بعدی به طور دقیق تعریف خود را از قانون و حکومت بیان کردند: معنای نظام اسلامی به طور دقیق قانونی است که بیش از ۱۳۰۰ سال یا بیشتر در میان ما بوده است. به این ترتیب و با این تعریف برای شیخ وحی الهی تنها بنیان مشروع برای قانون و تنها قانون اساسی شریعت بود.

احمد کسروی می‌نویسد ایراد دیگری که شیخ فضل‌الله نوری به پیش‌نویس قانون اساسی اصلی و درباره متمم ماده دوم قانون اساسی می‌گرفت و آن را ضد مشروعه می‌خواند این بود که مجلس حق مداخله در انتخاب مجتهدان این شورا را دارد و خواهان این بود که ۲۰ نفر عضور این شورا فقط از میان روحانیون باشند و این بند غیرقابل تغییر باشد.

او از اینکه در قانون مشروطیت احترام روحانیون نگاه نداشته شده بود و اقتدارشان نادیده گرفته شده بود ناراحت بود. همچنین از تحقیر شاه گله داشت و در این باره گفته بود: «در این چند روز، گروه‌های یاغی سرکش حملات وقیحانه‌ای به سلطان عظیم‌الشان می‌کنند.»

شیخ در پاسخ به اینکه چرا حکومت مشروطه باید تغییر کند، می‌گفت: «چون بلد، بلد اسلام و سلطان، سلطان اسلام و علما، علمای اسلامند.» همانطور که قابل مشاهده است شیخ فضل‌الله در دوران بست نشینی کاملاً نظرات خود را در باب موضعش در قبال مشروطیت بیان کرد و در نقطه مقابل مشروطه‌خواهان قرار گرفت و خود را در جبهه حمایت از سلطنت تعریف کرد.

شیخ فضل الله نوری و واقعه میدان توپخانه
بعد از برگزاری باشکوه سالگرد فرمان مشروطیت و تأسیس مجلس ملی، و پس از کشته شدن علی اصغرخان امین السلطان و همچنین پافشاری مجلس برای تصویب متمم قانون اساسی، اختلاف بین مجلس و دربار شدت یافت و سعد الدوله و درباریان شاه را ضد مجلس تحریک و ترغیب می‌کردند.

مجلس نیز با حمایت انجمن‌ها درصدد تقویت ارکان مشروطیت و تجهیز و تدارک محافظت از خود بود. حدود سه ماه پس از ترور امین‌السلطان و ریاست احتشام‌السلطنه شاه دستخطی به مجلس فرستاد مبنی بر اینکه دو قوه قانونیه و اجرائیه از هم جدا باشند و جلوگیری از فعالیت انجمن‌ها که مخل نظم و آسایش اهالی و نظم شهر شده‌اند، در قالب دستخط شاه به مجلس فرستاده شد.

فریدون آدمیت درباره این نامه می‌نویسد: «مفاد و سبک آن کاملا متمایز از دستخط‌های متعارف درباری است. سخنی از حقوق الهی سلطنت و مفاهیم کهنه و باطل نرفته بلکه شاه به قانون مشروطگی و قاعده انفصال قوا استناد جسته است.»

آدمیت درباره این درخواست اینگونه توضیح می‌دهد: «گرچه ایراد شاه موجه به نظر می‌آید، اما او هیچ مسئله مهمی در روابط دستگاه اجرایی و قانونگذاری به میان نیاورده بود. اما حمله شاه بر بی‌انضباطی چند انجمن، مسئله سیاسی بسیار جدی بود و نمی‌شد به سادگی از آن گذشت.»

پاسخ مجلس به دستخط شاه او را قانع کرد و او به درخواست خود اصرار ورزید. آدمیت می‌نویسد: «اینکه رئیس مجلس نمایندگان را به جلسه‌های سری پی‌درپی (حتی روز تعطیل رسمی) دعوت کرد و اصرار می‌ورزید که حتما حضور یابند، حکایت از شدت حالت اضطراری داشت.»

گفتگو و جلسه مجلس به تاریخ ۱۹ آذر ۱۲۸۶ (یکسال پس از مشروطه) با شرکت ناصرالوزرا مشخص می‌کند توطئه‌ای علیه مجلس در حال تکوین است. نخستین اقدام مجلس استیضاح دولت بود به ناصرالملک در مجلس گفته شد: «شما رئیس الوزرا هستید، چرا عذرتان را نمی‌گویید؟ اعتماد به این کابینه نه برای قدس و تقوی است، اگر اینطور بود مقدس‌تر هم در این شهر بود. بلکه اعتماد به این هیات برای این است که مشروطه‌خواه هستند، و اگر دستی بخواهد کاری کند اطلاع می‌دادند و همینطور اگر مانعی در کار بود اطلاع می‌دادند.»

استیضاح دولت به دنبال تحرکات نظامی درسطح کشور انجام گرفت. «هنگ سواران آذربایجان» به دستور امیر بهادر به همراه چند هنگ شاهسون و بختیاری به تهران فراخوانده شد، دستخط شاه نیز به فرمانده «قزاقخانه» هم صادر شد و شاه دستور پرداخت مخارج سواران را به ناصرالملک وزیر مالیه، داد. اگرچه ناصرالملک از ترس مجلس از پرداخت آن پول سر باز زد و موضوع را از ترس شاه به مجلس خبر نداد اما زیر فشار پرسش‌های نمایندگان به قول آدمیت «جواب معنی‌دار و اندیشیده‌ای» داد: «این یک مسئله را ان‌شاءالله از ما نخواهید دید که به شما بگوییم آسوده باشید و بخواهیم شما را اغفال کنیم. بلکه هر وقت هنگام آسودگی است، خودمان به شما می‌گوییم آسوده باشید.»

آدمیت می‌نویسد: «از پس استیضاح مجلس «طوفان» برخاست. سلسله حوادثی که از ۲۲ آذر آغاز شد. در آثار وقایع‌نگاران همزمان به عنوان واقعه میدان توپخانه ثبت شده، اما در گزارش‌های رسمی خارجی مسئله کودتا‌ی دسامبر و نقشه عملیات نظامی علیه مجلس مطرح است.»

در آن روز‌ها جلسات مجلس به صورت سری یا غیرعلنی برگزار می‌شد و گاه جلسات در طول شب نیز ادامه داشت، صورت مذاکرات مجلس در آن روز‌های بحرانی انتشار نیافته است.

شاه از دولت می‌خواهد که: «سریعا اقداماتی علیه انجمن‌ها که مردم را به شورش و بلوا تحریک می‌کنند، به عمل آورد و در غیر اینصورت ناگزیر او خود برقراری نظم و آرامش را برعهده خواهد گرفت»، دولت نیز نتوانست شاه را از تصمیم خود منصرف کند و در این شرایط رئیس دولت استعفا کرد.چند روز بعد سربازان هنگ امیر بهادر در میدان توپخانه مستقر شدند و سرهنگ لیاخوف روس رئیس قزاقخانه، مواظبت و نگهبانی از کاخ گلستان را برعهده گرفت.

مجلس در نخستین قدم در برابر این صف‌آرایی کوشید با ارسال پیامی شاه را از دشمنی با مجلس بازدارد و از عضدالملک رئیس ایل قاجار و علاالدوله برادر احتشام السلطنه رئیس مجلس استمداد طلبید. عضدالملک در مجلس حاضر نشد و شاه علاالدوله را به دربار فراخواند و خشمگینانه و با دشنام با عصا بر سرش کوفت و او را در آبدارخانه دربار حبس کرد.

خبر رفتارشاه با علاءالدوله هیجان و هراسی در مجلس برانگیخت و مجلس تصمیم گرفت هیاتی را روانه دربار کند و تا بازگشت آن هیات جلسه مجلس برقرار باشد. اما پیش از رسیدن آن هیات به دربار، خبر توقیف وزیران دولت توسط امیربهادر به مجلس رسید و شاه از پذیرفتن هیات مجلس خودداری کرد. دیگر جای تردیدی نبود که شاه تصمیم به تعطیل مجلس و انحلال دولت دارد و آنگونه که خود تهدید کرده بود، قصد دارد «خود برقراری نظم و آرامش» را برعهده گیرد.

در واقع او شروع به اجرای نقشه‌ای می‌کرد که در گزارش‌های رسمی خارجی از جمله روس و انگلیس از آن با عنوان «کودتای دسامبر» ۱۹۰۷ یاد کرده‌اند.

آدمیت می‌نویسد: «از این لحظه مقابله مجلس با شاه آغاز شد و شیخ فضل‌الله نوری در این پیشامد نقش بزرگی داشت و به طور کامل طرف شاه را گرفت.»

احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه ایران می‌نویسد «مخالفان مجلس سه دسته بودند؛ دسته اول جمعی اراذل و اوباش سنگلج به سرکردگی مقتدر نظام و لوطی‌های چاله میدان به سرکردگی صنیع حضرت. دسته دوم فراشان و غلامان کشیک‌خانه و سربازان فوج و استرداران و شترداران امیر بهادر جنگ و دسته سوم هم دینداران عامی به سرکردگی شیخ فضل‌الله نوری و سیدعلی یزدی و میرزا ابوطالب زنجانی و ملامحمد آملی که گروه روحانیان دربار را تشکیل می‌دادند. این سه گروه حول محور مبارزه و مخالفت با مشروطه و به دستور دربار از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کردند.»

اعدام شیخ فضل الله نوری
اعدام شیخ فضل‌الله نوری
بعد از حوادث میدان توپخانه و تبعید محمدعلی‌شاه، شیخ فضل‌الله نوری به شدت در موضع ضعف قرار گرفت. او که مشهورترین مخالف مشروطه‌خواهی در ایران شناخته می‌شد، توسط کریم دواتگر مورد سوء قصد قرار گرفت، هرچند توانست از این ترور جان سالم به در ببرد.

احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه درباره ترور ناموفق شیخ فضل‌الله نوری می‌نویسد: «جمعه‌شب بود و شیخ از دیدن کسی برمی‌گشت که هنگام پیاده شدن از درشکه توسط شخصی که بعد معلوم شد کریم دواتگر است به وسیله ششلولی هدف قرار گرفت. گلوله‌ها به همراهان شیخ اصابت کرد و شیخ مجروح شد، ولی جان سالم به در برد. کریم که خود را گرفتار اطرافیان دید، زیر گلوی خود گلوله‌ای شلیک کرد که از گونه‌اش بیرون پرید. مجروحان را به خانه شیخ بردند و به مداوایشان پرداختند. کریم نیز مانند بقیه مجروحان بهبود یافت و به جرم این اقدام به زندان افتاد.»

پیش از ترور هم، اما شیخ فضل‌الله نوری به شکل دیگری تحت فشار قرار گرفته بود. آنطور که در روزنامه انجمن شماره ۲۷ آمده در تاریخ ۱۲ دی ماه ۱۲۸۶ تلگرامی از دو روحانی مشهور بهبهانی و طباطبایی منتشر کرد که به شدت جالب است: «(تلگراف ثانی) جنابان حجت‌الاسلام بهبهانی و طباطبائی: نوری، چون مخل آسایش و مفسد است، تصرفش در امور حرام است.»

همه این اتفاقات و مخالفت‌های همه جانبه زمینه را برای اعدام شیخ فضل‌الله نوری فراهم کرد. ملک‌زاده در کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت می‌نویسد: «مخالفان وی با فتح تهران نزد مجاهدان رفته و گفتند هرگاه شیخ نوری زنده بماند، امکان دارد در سراسر کشور مردم را وادار به مخالفت با فاتحان تهران کند و حرکتی مذهبی توسط مردم علیه آن‌ها به وجود آورد و اگر فرصت از دست برود بیم وقوع همه گونه حوادث مخاطره‌آمیز خواهد رفت. مهاجران تصمیم گرفتند اعدام وی را به موقع اجرا بگذارد. روز ۱۲ رجب جمعی از مجاهدین به خانهٔ وی رفتند و او را دستگیر نمودند و به وسیله درشکه به میدان توپخانه آوردند و در یکی از اتاق‌های طبقه فوقانی محبوسش نمودند.»

در کتاب «نقش روشنفکران در تاریخ معاصر ایران» ادامه ماجرا اینگونه شرح داده شده است: «اعضای دادگاهی که محاکمه نوری را انجام داد، عبارت بودند از ۱۳ نفر: منتصرالدوله پیشکار سپهدار، نظام سلطان، حمیدالملک شیبانی، جعفرقلی خان استانبولی، سالار فاتح، یمین نظام، میرزا علی محمدخان، میرزا علی محمدخان عمیدالسلطان، میرزا محمد مدیر روزنامه نجات، اعتلاء الملک، سیدمحمد ملقب به امامزاده، جعفرقلی خان بختیاری، ابراهیم زنجانی عضو لژ بیداری و بر خلاف آن چیزی که بسیاری از مردم تصور می‌کنند، یپرم خان ارمنی نقش چندانی در اعدام شیخ فضل‌الله نوری نداشت.

مهدی انصاری در کتاب «رویارویی دو اندیشه» می‌نویسد: «ضمن سوالات، یپرم خان از در پائین آهسته وارد شد و پنج شش قدم پشت سر آقا برای او صندلی گذاشتند، نشست، آقا ملتفت آمدن او نشد. یک مرتبه آقا از مستنطقین پرسید، یپرم کدامیک از شما هستید. این سند موید دو مسئله است: یکی آنکه یپرم‌ خان، شیخ را دستگیر نکرده بود، زیرا در آن صورت او را می‌شناخت و نیازی به پرسش نداشت. دوم آنکه یپرم خان عضو دادگاه نبود و برای او صندلی مجزا گذاشتند و در جایگاه اعضای دادگاه عالی انقلاب ننشست.»

بیشتر بخوانید:

تندروهای مذهبی چگونه آموزش زبان خارجی را کفر می‌پنداشتند؟

دختران ایران در چه شرایطی حق تحصیل را به دست آوردند؟

به گزارش رویداد۲۴ شیخ فضل الله نوری به حکم ابراهیم زنجانی در ۹ مرداد ۱۲۸۸ حدود یک ساعت‌ونیم مانده به غروب در میدان توپخانه به دار آویخته شد. خانواده‌اش جسد او را در منزلش دفن کردند و بعد از ۶ ماه نبش قبر و جسدش به قم منتقل و دفن شد. وسائل اعدام از چند روز پیش فراهم شده بود و داری را که صنیع و آجودان‌باشی با آن به دار آویخته‌شده بودند در میدان توپخانه سرپا بود.

مهدی بامداد در کتاب نقش روشنفکران در تاریخ معاصر ایران تاکید کرده که شیخ فضل الله نوری به دستور هات مدیره‌ای که پس از انحلال مجلس عالی تشکیل شد، به دار آویخته شد.

روایت است که مهدی نوری فرزند شیخ فضل الله نوری و پدر نورالدین کیانوری که از حامیان سرخت مشروطه بوده، هنگام به دار کشیدن پدر دست می‌زده است اما برخی منابع تایید کرده‌اند که چنین موضوعی صحت نداشته و این داستان پنجاه سال بعد از اعدام شیخ فضل‌الله مطرح و مدام تکرار شده است. برخی نیز آن را به حزب توده نسبت داده‌اند و ادعا کرده‌اند که برای آنکه تمایز نورالدین کیانوری رهبر حزب با پدربزرگش مشخص شود، این داستان کف زدن را درست کرده‌اند. واقعیت هر چه باشد، نکته قابل توجه آن بود که نه فرزند و نه نوه شیخ فضل الله نوری راهش را ادامه ندادند؛ یکی به مشروطه پیوست و عاقبت در کوچه‌ای به ضرب گلوله به قتل رسید و دیگری به صف کمونیسم پیوست و تا زندان جمهوری اسلامی و دوره اصلاحات را نیز به چشم دید.

شیخ فضل الله نوری کیست

میراث شیخ فضل‌الله نوری
اهمیت شیخ فضل‌الله نوری در عصر مشروطه صرفاً به خاطر مخالفت‌های سیاسی او نیست. شیخ فضل‌الله نوری سرسخت‌ترین مخالف روشنفکری به عنوان یکی از دستاورد‌های مشروطه بود. مدرنیته به لحاظ نظری بر پایه عقل مدرن شکل گرفت و عصر روشنگری بنیان گذاشت که طی آن غرب وارد دوره‌ای جدید شد؛ دوره‌ای که مبنای آن فکر مدرن و عقلانیت بود.

به گزارش رویداد۲۴ روشنگران به جدال دو پدیده سنتی غرب قدیم رفتند؛ کلیسا و سلطنت. با آن‌ها جنگیدند و کوشیدند امور را برمبنای عقل بشری سامان ببخشند. این ایده در حوزه سیاست خودش را در انقلاب فرانسه نشان داد و با تاخیر صدساله در قالب مشروطه به ایران آمد.

مشروطه‌خواهان مدرن ایرانی به تقلید از روشنگران غربی به جنگ نهاد‌های سنتی سلطنت (مشروعیت مبتنی بر خرافات خونی و نژادی) و مذهب (مشروعیت مبتنی بر خواست خدا) رفتند. در میان روحانیون به عنوان حاملان سنت شیخ فضل‌الله نوری سرسختانه با مشروطه جنگید؛ چه آنکه او معتقد بود مشروعیتش را از خدا گرفته و مشروعیت شاه نیز مبتنی بر خون است.

برخلاف آخوند خراسانی و نائینی که از در مسالمت با مشروطه وارد شدند، شیخ فضل‌الله نوری با قدرت به جدال مدرنیته و دستاورد‌های آن رفت و جان خود را هم فدا کرد. تاثیر این مقاومت را می‌توان سال‌ها بعد در آثار نویسندگانی مثل جلال آل‌احمد هم مشاهده کرد. جلال آل احمد در خدمت و خیانت روشنفکران درباره شیخ‌فضل‌الله نوری می‌نویسد: «از آن روز بود که نقش غرب زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سردار همچون پرچمی می‌دانم که به علامت استیلای غرب‌زدگی پس از ۲۰۰ سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.»

شیخ فضل‌الله نوری با مخالفت سیاسی با مشروطه آغاز کرد، اما به تدریج مخالفتش از سیاست فراتر رفت و تمام مظاهر غرب را در بر گرفت. از قول شیخ فضل‌الله نوری در کتاب رویارویی با تجدد درباره مجلس آمده است: «پس این دارالشورا که مردم خواستند منعقدش نمایند و از روی موافقت (با) طباع اکثریت آرا تعیین قانون کنند، اگر مقصودشان جعل قانون جدید بود، چنان‌که این هات را مقننه می‌خوانند، بی‌اشکال تصدیق به صحت آن منافات با اقرار به نبوت و خاتمیت و کمال دین داشت. اگر مقصود، جعل ترتیب قانون موافق شرع بود، اولاً: آنکه ابداً ربطی به آن جماعت نداشت و بالکلیه از وظیفهٔ آن هیئت خارج بود و ثانیاً آنکه عمل به استحسان عقلی است و حرام.»

شیخ به جایی رسیند که حتی «برابری انسان‌ها فارغ از مذهب» را برنمی‌تافت؛ آنچنانکه در لوایح عبدالعظیم در ایام بست‌نشینی گفته بود «ای بی‌شرف و‌ ای بی غیرت! ببین صاحب شرع برای این که تو منتحل به اسلامی، برای تو شرف مقرر فرموده و امتیاز داده تو را و تو خودت از خودت سلب امتیاز می‌کنی و می‌گویی: من باید با مجوس و ارمنی و یهودی برادر و برابر باشم؟»

از این زاویه بود که شیخ برای روحانیون به عنوان حاملان دین، ارزشی ورای مردم عادی قائل بود و از سلطنت هم به عنوان حامی اصلی این سنت دفاع می‌کرد. آنطور که در رسائل مشروطیت آمده نوری بعد‌ها درباره وکالت هم گفت: «مگر نمی‌دانید که در امور عامه وکالت صحیح نیست، این باب ولایت شیعه است. یعنی تکلم در امور عامه و مصالح عمومی ناس مخصوص است به علیه‌السلام یا نواب عام او و ربطی به دیگران ندارد و دخالت غیر آن‌ها در این امور حرام و غصب نمودن مسند پیغمبر (ص) و علیهم‌السلام است.»

در نهایت شیخ با مدارس جدید و آموزش فیزیک و شیمی هم مخالفت کرد و آن را مخالفت با اسلام دانست. ناظم‌الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان از قول شیخ فضل‌الله نوری نوشته که به او گفته «ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم می‌دهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟ مدارس را افتتاح کردید. آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید، حالا شروع به مشروطه و جمهوری کردید؟ نمی‌دانید در دولت مشروطه اگر من بخواهم روزنه و سوراخ این اتاق را متعدد نمایم باید مالیات بدهم و اگر یک سوراخ را دو سوراخ کنم باید مالیات بدهم و کذا و کذا.»

شاید شیخ را می‌شد با تاسیس مدارس آشتی داد اما تاسیس مدارس دخترانه دیگر خود مفسده بود. در لوایح شیخ فضل‌الله نوری درباره تاسیس مدارس دخترانه اینگونه سخن گفته شده است: «اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه‌خانه‌ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان و صرف وجوه روضه‌خوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد کارخانجات و تسویه طرق و شوارع.»

شیخ به صراحت از «امتناع آزادی در متون دینی» سخن می‌گوید و معتقد است: «بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است.» وی از سویی منکر وجود آزادی در مهم‌ترین متن دینی است و از سوی دیگر بر این باور است که اعتقاد به آزادی حرف اشتباهی است و حتی «این سخن در اسلام کلیتاً کفر است.»

نوری در این جمله از آزادی سخن می‌گوید و آن را نفی می‌کند و برابر با کفر می‌نشاند و حتی پیشنهاد می‌کند واژه آزادی از بحث‌های موجود حذف شود: «اگر از من می‌شنوید، لفظ آزادی را بردارید که عاقبت این حرف ما را مفتضح خواهد کرد.»

تصور این لحظه دشوار است که چه اتفاقی می‌افتاد که شیخ فضل الله نوری زنده بود و می‌دید عصری فرا رسیده که اتفاقا نام او بر خیابان‌های بسیاری قرار گرفته و حکومت دینی برپاست و از او بسیار تقدیر می‌شود اما همزمان تعداد مدارس دخترانه هم‌اندازه مدارس پسرانه است و نهاد وکالت مستقلا فعالیت می‌کنند و روزنامه‌ها از آزادی بیان می‌نویسند!

منابع:
تاریخ مشروطه / احمد کسروی
شیخ فضل‌الله نوری / محمد ترکمان
فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت / فریدون آدمیت
ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران / فریدون آدمیت
رویارویی با تجدد / عبدالله نصری
تاریخ بیداری ایرانیان / ناظم‌الاسلام کرمانی
تاریخ انقلاب مشروطیت/ مهدی ملک زاده

برچسب ها: مازیار وکیلی ، مشاهیر ایران

This comment was minimized by the moderator on the site

افشاگری درباره صادق محصولی و «حلقه ارومیه» /خالص‌سازان ۹۸ نفرند، اندازه ۲ اتوبوس/ کوتوله‌های سیاسی را در مملکت حاکم کردند

منصور حقیقت‌پور، نماینده اردبیل در مجلس نهم، در گفت‌وگو با #خبرآنلاین:

محصولی ادعا دارد که خالص سازی یعنی شایسته سالاری اما ما مخالف این حرف و منطق هستیم. خالص سازی او، از همان مظلوم کردن حمید و مهدی باکری شروع شد و اتفاقا خود ایشان هم شروع کرد. خالص سازی مخالف عدالت است، یعنی افراد حلقه خاص یعنی حلقه ارومیه بر مملکت حاکم شوند، بقیه آدم ها هم هیچ.

خالص‌سازان در نهادهای مختلف نفوذ دارند. مجلس، دولت و صداوسیما در اختیارشان است. برخی نهادهای نظارتی است و نیز نهادهای دیگری که نام نمی برم. با تکیه بر اینها برنامه خالص سازی خود را جلو می برند. ۹۸ نفر یعنی دو اتوبوس در مقابل ۹۸ درصد جمعیت کشور ایستاده اند.

بله دو اتوبوس هستند. ۹۸ نفر در مقابل ۹۸ درصد. این خلاف عدالت، مروت و تمام ظرفیت های اخلاقی است که بخاطر منافع عده ای، کوتوله های سیاسی و فرهنگی در مملکت حاکم شوند و تمام مفاخر کشور را حذف کنند.

جزییات گفت‌وگو در لینک زیر
http://khabaronline.ir/xkF4t

This comment was minimized by the moderator on the site

چرا به راه ژاپن نرفتیم؟
مهران صولتی
ژاپن شاید مهم ترین کشوری است که نخبگان ایرانی به ویژه در دوران تجدد رویای دست یابی به آن را در ذهن داشتند. اصلاحات امپراتور میجی هم تقریبا ده سال بعد از اصلاحات امیرکبیر آغاز شد و با پیروزی اصلاح گرایان بر حامیان نظم موجود در ژاپن ادامه یافت. این در حالی است که نظم میرزا تقی خانی بعد از سه سال و با قتل او متوقف، و فرآیند تجدد با سکته ای زودهنگام روبرو شد. روشن است که موانع مهمی در کار بودند که کشوری بدون وجود منابع طبیعی توانست به قدرتی مهم در اقتصاد جهان تبدیل شود ولی ما هنوز نتوانسته ایم با داشتن سرمایه های فراوان به جایگاه شایسته ای در جهان دست یابیم. یادداشت زیر می کوشد تا از عللی سخن بگوید که در همان ابتدا دو کشور را به مسیرهای متفاوتی هدایت کرد:
رقابت مخرب روس و انگلیس در ایران: کشور ما در دویست سال گذشته شرایطی بدتر از استعمار مستقیم را تجربه کرده است. اگر هند یا مالزی به دلیل مستعمره شدن موفق به کسب بوروکراسی شده و اذن ورود به دوران حاکمیت قانون را یافتند، رقابت و مداخلات روسیه و انگلستان در دربار ایران، جز خسران برای ایران به ویژه در دوران قاجار چیزی به همراه نیاورد. در این مسیر تمامی تحرکات اصلاحی با کارشکنی بیگانگان مواجه،  و کشور به گوشت قربانی مطامع دو قدرت مستقر در مرزهای شمالی و جنوبی تبدیل شد.

فقدان رهبری اصلاح گرا: اگر ژاپن تحت حکمرانی امپراتور میجی توانست به شناختی واقعی از وضعیت خود و غرب دست یافته و سپس با کنار زدن مخالفان محافظه کار به اصلاحاتی بنیادین در ساختارهای کشور دست زند، در ایران ما با فقدان رهبری اصلاح گر برای تغییر وضعیت کشور مواجه بودیم. امیر کبیر و بعد از او میرزا حسین خان سپهسالار هم از قدرت کافی برای راهبری کشور به مسیر توسعه یافتگی برخوردار نبودند و این چنین فرصتی تاریخی برای ایرانیان از کف رفت.

تعارض منافع در ساختار قدرت: بر خلاف ژاپن، دربار ایران به ویژه در عصر ناصری به عرصه ای برای کشمکش میان منافع مختلف کنش گران تبدیل شده بود. جدا از مقاماتی که در عمل کارگزار روس و انگلیس بودند، مادر ناصرالدین شاه، برخی از روحانیون، پاره ای از شاهزادگان ناراضی از اقدامات اصلاحی  امیر کبیر و ... مجموعه ای متنوع را در برابر تغییر بنیادین وضعیت کشور تشکیل داده بودند که نهایتا حول دو اصل به وحدت رسیدند: رفتن امیر و حفظ وضع موجود!

فقدان عزم سیاسی برای توسعه: بر خلاف ژاپن که تحت رهبری امپراتور میجی هیات هایی را برای بازدید از مدارس، دانشگاه ها، کارخانجات و صنایع غربیان و درس آموزی از آن ها راهی اروپا کرد، پادشاهان قاجار بیشتر برای تمتع جویی های شبانه به اروپا عزیمت می کردند. هزینه این سفرها هم بیشتر از طریق برخی واگذاری ها به بیگانگان تامین می شد. ژاپن اما اگر چه با همه مدل های توسعه غربی آشنا شد ولی در اخذ الگوهای مطلوب خود دست به گزینش  زد و کوشید تا هماهنگی یک مدل با ویژگی های فرهنگی خود را مدنظر قرار دهد.
نکته پایانی: امروزه تقریبا روشن شده است که توسعه یافتگی یک کشور ارتباط مستقیمی با نقش رهبران آن دارد. آشنایی با غرب، توسعه گرایی، انعطاف پذیری، بهبود خواهی و حساسیت نسبت به فرصت های تاریخی فراروی یک کشور از ویژگی هایی است که توانست ژاپن تحت رهبری امپراتور میجی را در مسیر توسعه یافتگی و کسب جایگاه شایسته جهانی هدایت کند. @solati_mehran

This comment was minimized by the moderator on the site

اتمام مزیت نسبی جمهوری اسلامی
(افزایش سن بازنشستگی)
در نگاه پرکتیکال مزیت نسبی جمهوری اسلامی در طول چهار دهه گذشته در فقدان دولت رفاه و آزادی های اجتماعی در درون او،امکان زندگی ارزان برای عموم بود.البته بجز دهه مشقت بار گذشته.
شهروند ایرانی در مقابل خویش اگر رفاه کشورهای حاشیه خلیج فارس و یا آزادی های اجتماعی غربی را نمی دید.در عوض امکان یک زندگی نسبی ارزان قیمت برای او فراهم بود.
حامل‌های انرژی ارزان در منزل،سوخت ارزان برای خودرو،نبود نظام مالیاتی سختگیرانه،وجود انواع کالاهای غذایی ارزان قیمت و مواردی دیگر.
حال اما اتخاذ سویه دولت مدرن از سوی جمهوری اسلامی و حرکت او بسمت واقعی کردن تمامی قیمتها از نان تا حامل‌های انرژی و عنقریب اصلاح قیمت بنزین و کاربست نظام مالیاتی سنگین و افزایش لجام گسیخته مواد خوراکی(گوشت۶۰۰هزار تومانی)بجهت وجود کسری بودجه های بزرگ و البته جلوگیری از فساد رسما دارد مزیت نسبی جمهوری اسلامی را از بین می برد!
کلیه این امور فی نفسه امری مذموم نیست.اما نیات مهم است.جمهوری اسلامی همه این امور را بنا بر استمرار جنگ سیاسی غیرمنطقی و غیرعقلانی با آمریکا دارد بشکلی یکطرفه به جامعه تحمیل می کند.
بعبارت دیگر جامعه از #حقوق شهروند مدرن و آزاد در حیطه های اقتصاد و تجارت و سیاست و فرهنگ بهره مند نیست.اما #تکالیفش از سوی حاکمیت بسمت لایطاق شدن در حال حرکت است.
بگذارید یک مثال بزنم:
جامعه از خود سوال می کند بشرط افزایش قیمت بنزین در آینده نزدیک چرا او باید بواسطه سیاستهای تولیدی و سیاسی حاکم از خودروهای پرمصرف متعلق به چند دهه قبل استفاده کند؟
چرا حسب تحریم و کسری بودجه جاده مناسب و وسایل حمل و نقل پیشرفته عمومی وجود ندارد؟
آری بنظر می رسد ناظر به تکمیل حداکثری کلان پازل آلترناتیو جمهوری اسلامی توسط خود او بواسطه بدکاری و کژکاریش در حیطه های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی،حرکت مضاعف بسمت فشارهای اقتصادی بیش از پیش مزیت نسبی جمهوری اسلامی را نزد عموم کمرنگ نماید.
من این قانون جدید افزایش سن بازنشستگی را در این راستا می بینم.
https://t.me/seyyedhashemfirouzi

This comment was minimized by the moderator on the site

چرا ما مردم ایران حالمان بد است؟

اگر ما در ایران کنونی، الان حالمان اینقدر بد است، به خاطر این است که این ۴ تا را (خوشی، آزادی، برابری، عدالت)، هیچ‌کدام‌شان را نداریم.
به لحاظ خوشی که خب اصلا کاریکاتور بدون شرح باید بگوییم دیگر. دیدید یک کاریکاتورهایی می‌کشند در کتابها، بعد زیرش می‌نویسند بدون شرح، یعنی اینقدر این کاریکاتور واضح است که ما نباید زیرش یک عبارت هم بنویسیم. خب خوشی ما که این است.
عدالت هم که خودتان می‌بینید. آزادی هم. همه‌اش را خودتان می‌بینید، دیگر من چه بگویم؟ برابری هم که همینطور. اما مطلب بر سر این است که کدام یک از اینها مهمتر است؟
اگر من رهبر یک کشور باشم، رئیس جمهور یک کشور باشم  نخست وزیر یک کشور باشم، خلاصه از سردمداران یک کشور باشم، شکی نیست که باید خوشی شهروندان در درجه اول برایم مهم باشد.
خوشی چرا؟ چون خوشی شهروندان نیازهای فیزیولوژیک و بیولوژیک را فراهم می‌کند که اینها در قاعده هرم نیازها قرار می‌گیرند. در قاعده مخروط. یعنی یک شهروند انتظارش، توقعش از کسانی که کشور را اداره می‌کنند، این است که اول خوراک، نوشاک، پوشاک، مسکن، سوخت، استراحت، خواب، فراغت و تفرج را که نیازهای بیولوژیک و فیزیولوژیک ما هستند را فراهم بکند. اول اینها، بعد باید برود سراغ خواسته‌های دیگر، چون آن خواسته‌ها جنبه فیزیولوژیک‌شان کمتر است، جنبه بیولوژیک‌شان کمتر است. بنابراین نمی‌توانند رجال سیاسی به بهانه اینکه ما داریم یک چیز دیگری فراهم می‌کنیم، این قسمتها را مغفول قرار بدهند و بگویند بله، شما گرسنه هستید، ولی ما داریم یک چیز دیگری فراهم می‌کنیم.
من بارها از این مثال استقاده کردم که در دوران حکومت موسولینی در ایتالیا، یک خبرنگار انگلیسی آمد ۸ ماه در ایتالیا می‌گشت بعد از ۸ ماه یک مصاحبه‌ای کرد با موسولینی. گفت جناب موسولینی شما گفته‌اید که ایتالیا دوران شکوفایی را دارد می‌گذراند، من رفتم در کارخانه‌ها، در مزارع، رفتم در شهر، در روستا هر جا رفتم دیدم همه مردم پژمرده، افسرده، گرسنه، دستخوش بیماری و اغلب‌شان بی‌سوادند. شما گفته‌اید ایتالیا در حال شکوفایی است.
بعد موسولینی همان چیزی را گفت که بعد به بقیه هم یاد داد. گفت "من گفتم ایتالیا در حال شکوفایی است. شما وضع ایتالیایی ها را می‌گویید. ایتالیا غیر از ایتالیایی‌هاست، ایتالیا در حال شکوفایی است، ولو تمام ایتالیایی‌ها هم پژمرده و افسرده و فرسوده و ناخوشند."
یعنی یک چیز موهومی به نام ایتالیا وجود دارد که درسته که مردم ایتالیا خیلی وضعشان خراب است ولی..
این همان چیزی است که الان گفتیم‌ که ما در قدرت، شوکت، حکمت در همه چیز ما داریم، ترکتازی می‌کنیم، چهار نعل می‌رویم، اما مردم‌مان این هستند که شما می‌بینید و همه‌اش همین است. هر چه بر وزن «فعلت» است اینها را می‌آورند قدرت، حشمت،  شوکت، حکمت، همه چی داریم، اقتدار داریم و همه چیز داریم اما مردم مان اینجوری اند.
بنابراین می‌خواهم این را عرض بکنم که وقتی سؤال بکنیم که از میان این ۴ تا آرمان، کدامشان مهمتر است؟ می‌گوییم اگر مخاطب تو در این پرسش، رجال سیاسی‌اند، رجال سیاسی اول باید خوشی فراهم کنند، چون اگر خوشی فراهم نشد، آنهایی که متعالی‌تر از اینها هستند و معنوی‌تر از اینها هستند، هیچ وقت فراهم نمی‌شود.
این را ما از قدیم هم می‌دانستیم،  عوام‌مان هم می‌دانستند در ضرب المثل هایمان هم هست که شکم گرسنه ایمان ندارد. واقعا هم همین است. گرسنگی نکشیدی تا عاشقی یادت برود. چون عشق یک مقدار بالاتر از گرسنگی است، یک مقدار جنبه فیزیولوژیک‌اش کمتر است، بنابراین وقتی من گرسنگی بکشم، عاشقی هم یادم می‌رود.
مصطفی_ملکیان
????بخشی از #سخنرانی
در رونمایی از کتاب
چرا_نابرابری_معضل_آفرین_است.
جوش دریا
https://t.me/seyyedhashemfirouzi

This comment was minimized by the moderator on the site

راه نجات!

نرخ رشد جمعیت به کمتر از ۷/ درصد رسیده؛ این در طول تاریخ ایران بی‌سابقه بوده است.
هیچ مفر نجاتی جز بازگشت به دامان و خواست مردم با محوریت دو مولفه اقتصاد و فرهنگ وجود ندارد.
با اقتصاد تحت سیطره ایدئولوژی سیاسی مرد را به بند کشیده اید.
و با فرهنگ تحت سیطره ایدئولوژی متعصبانه زن را!
فلذا آنچه دارد قربانی می شود خانواده است که نمادین ترین شکل آن همین کاهش در تشکیل(تجرد) سستی در تثبیت(طلاق) و ناکامی در توسعه(فرزندآوری)است.
https://t.me/seyyedhashemfirouzi

This comment was minimized by the moderator on the site

معاون رئیسی: دولت در مقابل رهبری عددی نیست، نوکر ولایت است
آفتاب‌‌نیوز :
محسن منصوری، معاون اجرایی رئیس جمهور گفت بود: «دولت آقای رئیسی بساط حاکمیت دوگانه را از کشور جمع کرد. ما یادمان نمی‌رود زمانی در دولت‌های قبل از ما، روسای جمهوری داشتیم که وقتی از کشور خارج می‌شدند، نگران کشورفروشی این‌ها بودیم. نگران این بودیم که بروند توافقاتی کنند که سال‌ها مجبور شویم هزینه این توافقات را بدهیم."
وی ادعا کرد: "ما دیدیم دولت‌هایی که هر روز مقام معظم رهبری هر فرمایشی داشتند، هر راهبردی را بیان کردند، این‌ها آمدند فردایش عکس آن را مصاحبه کردند و سر و دست گرفتند. امروز در کشور حاکمیت دوگانه وجود ندارد. دولت خودش را در مقابل مقام معظم رهبری عددی نمی‌داند. خودش را صفر می‌داند. خودش را نوکر ولایت می‌داند و بساط این حاکمیت دوگانه که در برخی دولت‌ها شکل گرفته بود، برچیده شد...»

This comment was minimized by the moderator on the site

«گوشه ای از استیلا و آثار مخرب مکتب مصباحیزم!»

روزی که مصباح از دنیا رفت نوشتم گرچه به ظاهر شاهد رفتن مصباح هستیم ولی مکتب فکری و اندیشه مصباح تا صدها سال دست از سر حوزه، انقلاب، کشور و مردم برنخواهد داشت و قرائت خشن و غیر رحمانی اش از اسلام، نمی‌گذارد آب خوش از گلوی این مردم پائین برود! مگر اینکه دستِ این فرقه ضاله و تمامیت خواه را از تمام مناصب حاکمیتی قطع کنیم.
به چند نمونه از اظهارات دلدادگان تربیت شده در مکتب مصباح توجه فرمائید؛
مرتضی آقا تهرانی شاگرد برجسته مصباح و عضو ارشد جبهه پایداری و رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس:
آیةالله مصباح می‌گفت؛
«ولایت مطلقه کافی نیست، اطاعت مطلقه هم باید کنار آن باشد، دستورالعمل حضور مردم در معرکه، اطاعت مطلق است»
اینکه چنین مزخرفاتی خلاف عقل و دستورات خداوندی است و تا همینجا نیز بوسیله ولایت مطلقه، این دروغ مُشرکانه و تهمت بسته شده به ساحت دین نابود شده ایم فعلاً بماند و رسوخ همین تفکر باطل است که؛
حداد عادل!! این مقربِ دایره حزب‌اللهی های حول رهبری هم وسوسه میشود تا در تأکید بر این اطاعت مطلقه بگوید:
«انشاالله در دروانی که خداوند عنایت کرده!! (می پرسیم خدا عنایت کرده؟ یا اراده حاکمیت در إعمال سفت و سخت نظارت استصوابی جهت پذیرشِ فقط بله قربانگویان؟) و قوای سه گانه در خدمت رهبری هستند (در خدمت ملت و منافع ملی یا در خدمت رهبری؟) ما نیروهای انقلابی بتوانیم نقش خود در انتخابات را بنحوی احسن انجام دهیم» و مجلسی مطیع تر از همیشه درست کنیم (نمایندگی مردم سیری چند؟ نوکری کانون قدرت را عشق است)
صادق محصولی، این سوپر الیگارشی فوق ثروتمند و دبیرکل جبهه پایداری مصباح:
«خالص سازی اسم رمز حمله به شایسته سالاری شده، نباید از این برچسب بترسیم»
و این نیز یعنی؛ ما به انتقاداتی که به این حذف ها و خالص سازی های جناحی میشود وقعی نمی نهیم و تا پاکسازی آخرین نفری که معتقد به انقیاد و اطاعت مطلق نیست ادامه میدهیم

کاظم صدیقی:
«وابستگان به کدخدا از آیةالله مصباح تصویر معوّجی درست کرده بودند؛ درست مانند همان تصویری که معاویه از امیرالمومنین ساخته بود، انسان، جلوه محبت رسول الله و ائمه هدی (ع) را در علامه مصباح می‌دید»!
همان مصباحی که تقابل و درگیری با دنیا را مصداق اتم انقلابیگری و اسلام ناب میدانست و می‌گفت:
«شعار آشتی با جهان ریشه در تفکر سکولاریستی دارد»
همین سیاست خارجی درگیرانه ای که موجد هزاران مشکل شده و از آنجائی‌که مصباح برای رأی و نظر مردم هیچ ارزشی قائل نبود و مشروعیت تمام امور را به زلف ولی فقیه گره میزد، شاگردان و تربیت یافتگان مکتب او نیز هیچ احترام و ارزشی برای مردم و گرفتاریهای آنان قائل نیستند و آقاتهرانی با افتخار میگوید:
جبهه پایداری در مجلس موفق بوده و یکی از این موفقیت ها سازماندهی فضای مجازی است (فیلترینگ و کاهش سرعت اینترنت برای مردم و اختصاص پهنای باند عالی بدون فیلتر برای خودی های شان)
و جلالی نماینده رفسنجان و رئیس دفتر سابق مصباح و عضو جبهه پایداری از به نتیجه رساندن طرح عفاف و حجاب!! جهت سختگیری بر جوانان و عموم مردمی که حجاب اجباری را حرام و نامشروع میدانند بعنوان شاهکار دیگرِ نحله فکری فرقه مصباحیون میگوید:
«مجازات های سنگینی برای ۷ گروه شامل؛ داخل خودروها، داخل اماکن عمومی و رستورانها، ادارات و سازمانهای دولتی، مراکز آموزشی و دانشگاهها، فرودگاهها و ترمینالها، فضای مجازی، سلبریتی‌ها و کف خیابان و معابر دیده شده و مجازاتهای بسیار مهمی برای کسانی که حجاب را رعایت نکنند در نظر گرفته ایم و این طرح خدمت رهبری، قوه قضائیه، فرهنگ عمومی و.. نیز تقدیم شده»
بله اگر سردار وحیدی وزیر کشور دولت رئیسی نیز میگوید:
«نشر افکار شخصیت‌هایی چون مصباح یزدی لازمه گام دوم انقلاب است»
برای این است که می بیند گرچه ظاهراً مصباح نیست اما تفکر مصباح چنان چنبره ای بر کانون قدرتِ نظام زده که هیچ روزنه ای جز برای حیات کسانیکه حزب اللهی! نامیده میشوند باقی نگذارده و نخواهد گذاشت (حزب الهی در قاموس اینان یعنی؛ حکومتی های ذوب در ولایتی که علاوه بر پذیرش ولایت مطلقه، اطاعت مطلقه نیز دارند و حرفی جز بله قربان! بلد نیستند)
و این همان إنذازی بود که آیةالله خمینی با شناخت کامل از مصباح و اندیشه وحشتناک او داده بود که اگر تفکر مصباح به سپاه راه یابد سپاه و انقلاب را با هم نابود خواهد کرد و این در حالیست که تفکر مصباحِ (نشسته به جای مطهری و علامه طباطبایی!!) نه تنها در سپاه، که در تمام ارکان و اجزاء این نظام جاری و حاکم شد و بجای خدمت به انقلاب و کشور، همه را در خدمت ولایت مطلقه ای قرار داده که هیچ ارزشی برای مردم و تأمین رضایت عامه قائل نیست و ملت در نظر اینان فقط همان معدود ذوبی های هواداری هستند که سرسپرده حاکمیت اند.
اصفهان اکبر دانش سرارودی ۲۸آبانماه ۱۴۰۲
https://t.me/NegahyDigarNew

This comment was minimized by the moderator on the site

دولت صفر

ایشان جناب منصوری معاون اجرایی رئیس جمهور است. در سخنرانی خود ضمن ارائه توصیفی دقیق از کارایی مجموعه دولت و منش و شخصیت مطلوب آیت الله رئیسی، در نهایت کابینه و دولت جناب دکتر رئیسی را در برابر مقام معظم رهبری عددی نمی داند، بلکه اورا صفر می شمارد. خب چنان چه ایشان راستگفتار فرض شود، چهار مشکل پیش می آید:
۱- دولت صفر به چه درد کشورداری و به ویژه پیشرفت و توسعه در جهان رو به دگرگونی می خورد؟
۲- دولت صفر تا هنگامی که واقعا صفر است، کدامین درد و رنج خلق را می تواند تسکین دهنده باشد؟
۳- آیا اصولا چنین مقایسه ای بین رهبری و دستگاه اجرایی درست است؟ مگر وظایف و مسئولیت هایشان یک گونه اند؟
۴- در کدام‌ اصل قانون اساسی و یا مواضع و سخنان رهبری، نوکر بودن دولت تقاضا شده است؟ دولت صفر که عددی هم نیست به چه درد مردم و رهبری می خورد؟ کارگزاری در جایگاه معاونت بالاترین دستگاه اجرایی که فارغ از اتکای به نفس بوده و خود و دستگاهش را مفتخر به نوکری می پندارد، چگونه می تواند در شمار کاروانسالاران کاروان پیشرفت و توسعه این کشور و ملت برآید؟
یدالله_کریمی_پور
@karimipour_k

  
This comment was minimized by the moderator on the site

کوه بیستون :
پی‌نوشت
1-این سخن بیهوده نوعی موذیگری است چرا که دولت عرضه کار ندارد بااین سخن مفت دارد از زیر بار مسبولیت الفرارمیکند فردا اگر گندزد که زده است بگوید من مسیول و کاره ای نبودم نوکر رهبر بودم وتمام نارسایی هارا متوجه رهبر کند ازحقوق کارمندوکازگرو بازنشسته واب وبرق نفت وگازو مسایل اجتماعی وسیاسی هرمسیله ای، بطور کلی دراصطلاح سیاسی باین میکوبندفراربجلو
2-اقای رییسی توکه می‌دانستی کارنمیتوانی بکنی وکشوررا بلجن میکشی چرا شهامت نداری بگویی عاجزم نمیتوانم رهایم کنید بروم معاونت رامامورمیکنی بااین ترفند تمام ناکارآمدی وبی عرضگی کابینه زواردررفته آت را متوجه رهبربکند
مردم مثل من ساده اند فردا باستناد
سخن بیربط معاون تو میگویند همه مشگلات ریرسر بیت رهبراست
3-ممکنست معاونت ازنظر اخلاص چنین گفته ولی این سخن ناشی ازنادانیست وبدمعنی میشودوباروهزینه دارد
دشمن دانا بلندت میکند برزمینت میزند نادان دوست
4-واقعا کابینه نادانی داری پدرمملکت رادراوردی

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در آه ای خدای بدن های در هم کوفته...
شعری از شاعر اهل افغانستان زبان دل خراسانیان از دامنه جنگی که دامن از سرزمین و این مردم مظلوم نمی کش...
- یک نظز اضافه کرد در ایرانیان مهاجری که کشورها و سر...
سیدمحمدخاتمی در سفر به شهر یزد از آتشکده زرتشتیان یزد دیدن کرد خاتمی در این دیدار ضمن گفت و گو ب...