مصباح یزدی، ایدئولوگی که با ایدئولوژی انقلاب و انقلابیون زاویه عمیق داشت
  •  

13 دی 1399
Author :  
فرش های قرمزی که برای افراد مطیع پهن شد

این روزها، و در این روزگار سخت و ملال آور بی کسی های ایران و ایرانیان، که تحریم های حداکثری و کمرشکن، دشمنی های بی پایان، دست اندازی های گرگ وار در عرصه های منطقه ایی و بین المللی به منافع، حقوق و ثروت این کشور و مردم، و نهایتا کشتار ایرانیان توسط کرونا و... در اوج است، و ایران و ایرانیان در دنیا منزوی، بدون دوست، و یار و یاور بین المللی شده اند؛ به داخل هم که نگاه می کنیم، اختلافات و دسته بندی های ویرانگر داخلی، در اوج خود قرار دارد و تبلیغات کشور در خدمت و سیطره یک جناح سیاسی است، و باید اعتراف کنم، که مدت هاست انقلاب و اندیشه های اصیل آن در کشور نیز، بی یار و طرفدار شده است، در این شرایط است که فردی مثل آقای محمد تقی مصباح یزدی، به ایدئولوگ انقلاب تبدیل می شوند، کسی که کمترین همراهی را با انقلاب و انقلابیون اصیل در پرونده خود دارند.

انقلابی که به واسطه میدان داری امثال آقای مصباح، طرفداران و ایدئولوژی اش، طرفداران، مجریان، مبارزین و انقلابیونش را به کناری نهاده، و زاویه دارها در آن، ارج می بینند و بر صدر می نشینند؛ [1] و در چنین فرایندی شاهد بیکسی و بیپناهی ارزش های اصیل این انقلاب، و مردم انقلاب کرده آن، همچون آزادی، حق تعیین سرنوشت، جمهوریت و... هستیم که مهجور مانده اند؛ مثال بارز بروز چنین مهجوریتی نیز، تکیه زدن افکار امثال مرحوم محمد تقی مصباح یزدی، بر کرسی ایدئولوژی و اندیشه ایی است که، به انقلاب منجر، و یک ملت را با وحدتی همگانی و مثال زدنی گرد آورد، و به پیروزی رساند.

انقلابی که امثال آقای مصباح با آن همراهی و همنظری مناسبی نداشتند؛ ولی با آن همه زاویه ایی که با انقلابیون، مبارزه، اهداف انقلاب 1357 و ارزش های آن داشتند، در میان حیرت همه آنانی که دل در گرو ایران، ملت ایران و انقلابش داشتند، تبدیل به ایدئولوگ انقلاب اسلامی، و جایگزین کسانی همچون علامه طباطبایی شدند، که هنوز که هنوز است در افکار امثال طباطبایی، نقطه ایی را نیافته ام، که این چنین، به سان جناب مصباح، "ولی نعمتان" انقلاب و کشور، یعنی مردم را، بدین شدت مورد بی مهری قرار داده، و به حاشیه رانده باشند. [2]

حال چگونه مرحوم مصباح جانشین آقای طباطبایی و شاگرد بارز ایشان شدند، خدا می داند! سوال اساسی که وجود دارد اینکه، این انقلاب و نسل انقلابیون اصیل، چه فرایندی را طی کردند، که به اینجا رسید، تا جناب مصباح یزدی جایگزین علامه شهید، مرتضی مطهری شوند، کسی که با مطهری تفاوت ماهوی در افکار و منش دارد، مطهری که در وسعت اندیشه، تحمل مخالف، قایل بودن به تکثر و... نمونه ایی خاص بودند، تفکری و اندیشوی، آغوشی باز به موجودیت تمام اقشار و افکار ایرانیان داشت، و به نوعی آشکار به تکثر اندیشه تن داده، تا آنکه حتی معتقدین به کنار نهادن دین از هدایت و حاکمیت جامعه را هم، صاحب حق داشتن کرسی می دید، و می خواست تا به آنان نیز مقام تدریس ماتریالیسم، کمونیسم و... در دانشگاه ها، و مرکز تربیت جوانان کشور بدهد.

 اما روزگاری چند بر این انقلاب، انقلابیون و کشور نرفت، که دیگر حتی "برادر دکتر عبدالکریم سروش" هم در دانشگاه، جایی و کرسی برای تدریس، و امنیتی حتی برای تفسیر تفکر "مولانا جلال الدین بلخی" نداشته باشد، چه رسد به امثال نورالدین کیانوری، که بیایند و ماتریالیسم، کمونیسم و... تدریس کنند.

بی شک، یکی از فعالین این صحنه عارض شده بر انقلاب و انقلابیون اصیل، و تنگ کننده شرایط برای دیگران، و تئوریزه کردن تک قرائتی ها، و به حاشیه راندن نقش مردم در اداره و تصمیم گیری امور کشور و...، که خصوصا بعد از رحلت بنیانگذار ج.ا.ایران اوج گرفت، مرحوم آقای محمد تقی مصباح یزدی و تفکرشان بودند. که با وجه جمهوریت، آزادی، حق تعیین سرنوشت مردم و... و چنین ارزش های انسانی جامعه جدید، به مبارزه ایی فکری، فقهی، فلسفی، و البته عملی برخاستند، [3] و امروز متاسفانه درس آموختگان متعدد مکتب ایشان، که با بودجه های هنگفت فرهنگی همین انقلاب تربیت شده اند، بیشترین نفوذ را یافته، و دیدگاه های ارزشی انقلابیون اصیل و اولیه را، چنان به حاشیه برده و می برند، که امروز سخن گفتن از آزادی، دمکراسی، حق تعیین سرنوشت، رفراندوم و... به غربگرایی، انحراف، وادادگی، ضد انقلابی و... تعبیر و تلقی می شود؛ اوج حرکت سیاسی جناب مصباح و طرفداران شان، [4] قدرت گیری دولت های تحت ریاست جبهه پایداری بود، که آقای محمود احمدی نژاد رییس آن دولت بودند، و اطاعت از این رییس جمهور، از ناحیه ایدئولوگ فکری آنان، جناب مصباح یزدی، با اطاعت از خدا، برابری داده شد. [5]

آثار عملی [6] افکار مرحوم محمد تقی مصباح یزدی که بر روند انقلاب مترتب است، به حاشیه رانده شدن مردم (ولی نعمتان مسئولین کشور)، [7] و عمیق ترین انحراف در ارزش های حاصل از انقلاب 57 (آزادی، حق تعیین سرنوشت، حاکمیت مردم، کثرت گرایی و...) را موجب شد؛ به عمل در آمدن تئوری های ایشان، به غیرپاسخگو شدن حاکمان، و تقابل بین حاکمیت و مردم، و دوری و تفاوت یافتن ارزش ها، ایدال های قشر حاکم، از خواست های مردم و... منجر و این امور را بیش از پیش تشدید کرد؛ و رای و نظر "ولی نعمت" های بنیانگذار این انقلاب، تقریبا به زینت صندوق های رای تبدیل گردید، که نه مشروعیتی برای منتخب، می آورد، و نه مقبولیت رای دهندگان، چندان اهمیتی داشت، و مردم به هیچکاره هایی رای دهنده تبدیل شدند. [8]

آقای مصباح افکار و عقاید خود را بی پروا بیان می کرد، چرا که در اثر حرکت خزنده نفوذ این تفکر، انقلابیون و نزدیکان به بنیانگذار ج.ا.ایران، و حتی خانواده و یاران نزدیک امام خمینی، با القاب متعدد و مختلفی، رد صلاحیت و به حاشیه رانده شدند، و معترضین به این شرایط، لقب"فتنه" گرفتند، و به حاشیه نا امن زندگی زیر تندباد این افکار تند و بی رحمانه، خالی از ارزش های اصیل انقلاب، رانده شدند؛ و بدین طریق تفکر اقلیت، که در انقلاب اثر و کمکی قابل توجه نداشت، به تفکر محور و اصلی کشور تبدیل گردید؛ و عده ایی آنرا مناسب طبع و منافع حاکمیتی خود در کشور یافته، و یا مجبور به دنباله روی عملی از ایشان شدند؛ و دیگرانی که مخالف این ایده، و نظرات بودند را، به "دگراندیشان" تعبیر و ارزیابی کردند؛ حال آنکه، در ابتدا این تفکر آقای مصباح و امثالهم بود که نسبت به تفکر بنیانگذار و یاران انقلابی اش، "دگراندیشانه" و انحرافی می نمود، ولی اکنون همین تفکر، به محور و ایدئولوژی حاکم، و خود ایشان به ایدئولوگ انقلابیون جدید، تبدیل شدند، و انقلابیون و ارزش های انقلاب اصیل را، به خط کش ایشان و تفکرش کشیدند، تا عیار انقلابی گری آن را، در عصر انقلاب در انقلاب، تعیین کنند.

به واقع مصیبت کشور و انقلاب ما در این استکه، از همان ابتدا دگر دیسی ها خزنده، اما سریع کلید خورد، و زاویه ها از اهداف اصیل، آنقدر باز و بازتر شد، که اندک اندک، در زمانی کوتاه، انقلابیون اصیل دوران مبارزه و اندیشه هاشان، به اقلیت تبدیل شدند؛ اندیشه هایی که محور وحدت جمعی انقلابیون اصیل و مبارز بود، و روزگاری آنان که برای تغییر دیکتاتوری فردی و سلطنت غیر پاسخگو، به حکومتی مناسبِ زندگی جمعی و در خور مردم ایران، و متناسب با قرن پیشرفت و... وحدت داده و به قیام وا داشته بود، و حول محورهای اساسی از جمله  مبارزه با استبداد رای، حاکمیت فردی، پایان سلطنت طبقاتی و فردی وحدت داده بود، تا به تامین آزادی (بیان و عقیده) مردم، و به استقرار سیستم جمهوری، با اقتضائات کامل آن (مطبوعات آزاد، قدرت احزاب، حاکمیت صندوق رای، گردش قدرت و...) نایل شوند و...، و اکنون تحت تئوری هایی، مثل تئوری آقای مصباح، این ارزش ها کاملا به حاشیه رانده شده و بی اهمیت می شدند.

شرایطی در این انقلاب مد نظر بود که باید حاکمیت کامل مردم در خلال آن تامین، همه در برابر قانون برابر، میزان "رای ملت" می گردید، و قضایایی محور قرار می گرفت، که همه ی انقلابیون متکثر حاضر در صحنه سخت مبارزه، بر آن به تفاهم و وحدت رسیده بودند؛ اما همه این ها کم کم به حاشیه رفت، و فرصتی که، شرایط ایران و جهان اجازه داده بود، تا این مبارزه در سال 1357 به پیروزی برسد، به نوعی ضایع، و بروز نوع جمهوری مد نظر انقلابیون، که همان حد اعلای نقش مردم، یعنی مثال بارز و روشن آن "جمهوری فرانسه" (که مشهور به مهد آزادی و مردم سالاری جهان است)، هدف گرفته شد، محقق نشد، حال آنکه  توسط بنیانگذار این حاکمیت، در بدو ورود به کشور اعلام گردید، و مردم بعنوان "ولی نعمت" معین شدند، و میزان هم "رای" آن "ملت" و... قرار گرفت، و در یک کلام آزادی، حق تعیین سرنوشت، باید تحقق می یافت و...، اما در اثر این تفکرات انحرافی، دست آورد های آن مبارزه نفس گیر، در خطر جدی قرار گرفت.

در اثر این گونه تفکرات عارض شده به جریان انقلاب، انقلابی در انقلاب رخ داد، و طی تنها چهار دهه، با سرعتی شگرف، فرصت تاریخی این انقلاب برای تحقق آرزوها و دست آوردهای اصیلش خنثی، و چنان منقلب شد، که مقابله با خواست ها و ارزش های اصیل این چنینی، چنان شدت گرفت، که مبارزه ایی، که از روز پیروزی آن، علیه این ارزش ها آغاز شده بود، تا مردم در روند امور قدرتی نداشته باشند، به اصل تبدیل، و اریکه داران تفسیر، تفسیر به این تئوری کردند، و قانون نویسان برایش قانون جدید نوشتند، و قوانین نوشته شده ناظر بر نقش مردم از موضوعیت خارج شد، و مشروعیت مسئولین به آسمان ها متصل گردید، و مقبولیت مردمی مسئولین هم دیگر در نظریه ایدئولوگ های جدید، ارزشی نداشت، چراکه، حاکمی را که خدا نصب کرده بود، چه حاجت به مشروعیت و مقبولیت مردمی زمینی ها خواهد بود. متاسفانه به مرور، اما سریع، این انقلاب از مردان انقلابی اصیل و معتقد خود نیز به انحا مختلف خالی شد، و جای امثال مطهری، بهشتی، بازرگان، طالقانی، منتظری و کسانی که بیشترین مبارزه و زندان را در دوران مبارزه داشتند را، کسانی گرفتند که کمترین نزدیکی با آرا و اندیشه های آن انقلابیون واقعی را دارا بودند.

آقای مصباح تبلور فکری و عینی، چنین وضعی بودند، جدایی این نسل، از آن نسل انقلابی های اصیل، که به مرور انقلاب را با شعارهای به اصطلاح انقلابی [9] در عصر پیروزی انقلاب، از محتوای ابتدایی و اصیل و انقلابیش خالی کردند. جناب مصباح گرچه خود را مطیع و خاکسار می نمایاند، اما از ابتدا تا انتها، راهی را رفت که پیش از پیروزی انقلاب می رفت، و خود آنرا درست می پنداشت؛ همین اطاعت انگاری ها از او، ایشان را به جمع خودی ها برد، بعدها به انقلابی اش تبدیل کرد، و به مقام ایدئولوگ ارتقا داد، ایدئولوژی انقلاب را بدست گرفت، و هر طرف که خواست آنرا راهبری و هدایت کرد. از این رو مرحوم محمد تقی مصباح یزدی را باید سیاستمداری زیرک و زبردست دانست، که از اختلافات و هوای نفسانی غالب بر برخی از انقلابیون اصیل و موثر، سود جست، پنجه در پنجه بزرگان شان زد و در خلاهای این اختلافات و فقدان ها، خود را جایگزین بالاترین های آنان کرد، و قدرت را به سمت خود و همفکرانش جلب و جذب نمود، و سال ها بر سفره فراهم شده از این زیرکی خود نشست، و به تعلیم و تربیت نسلی پرداخت، که حکمرانی را در تفکر او حفظ خواهند کرد، مگر این که مردم لطمه خورده از این تفکر، وضع شرایط را تغییر دهند.

در اینجا یادی کنم از خاطره ایی از مرحوم استاد خانم پریرخ دادستان، خدایش رحمت کند، اوایل دهه 1370 با ایشان کلاسی داشتیم، نمی دانم چه شد، دانشجویان حاضر در کلاس تقاضای تمدید زمان کلاس را کردند، و ایشان جواب دادند، "نمی شود، امکانش نیست"، و با حالتی خاص و طعنه آلود گفت "با از شما بهتران کلاس دارم"، و ادامه داد "بعد از این ساعت درسی، با کسانی کلاس دارم که در آینده، ریاست دانشکده ها و گروه های آموزشی دانشگاه تهران و... را به عهده خواهند گرفت، طلبه هایی از موسسه امام خمینی قم، که آمده اند و کلاس های آمادگی دروس روانشناسی را با من دارند، تا مقدمات اعزام آنان به کشور کانادا، جهت تحصیل در رشته روانشناسی تکمیل و آماده شود،" و با حالتی مملو از تاسف ادامه داد، "آماده باشید، که روزی که آنها از این سفر باز گردند، ریاست این دانشکده (روانشناسی) و گروه های آموزشی اش، از آن آنان خواهد بود." بله این استاد بزرگوار که به شاگردی استاد پیاژه (روانشناس اروپایی) همواره خود را مفتخر می دانست، 20 سال پیش شرایط کشورِ در تسخیر شاگردان آقای مصباح را دیده و پیش بینی کرده بود، و به ما که درکی از این گفته هایش نداشتیم، هشدار می داد.

 

[1] - درگذشت آقاي مصباح يزدي را تسليت ميگويیم.  به مناسبت فوت ايشان يادي كنيم از نظرات طلايي ايشان (حرام دانستن مبارزات عليه شاه در سال48 + عدم اعتقاد به راي مردم و دموكراسي)  آیت الله خامنه ای در جلسه ای که مصباح ، مبارزه با شاه را  (به دلیل شرکت کمونیست ها و مجاهدین در مبارزه) حرام اعلام کرد حضور داشت و فرمود : "اگر اهل مبارزه نیستی، خب میارزه نکن. ولی مبارزه را با این حرف ها خراب نکن ."      @A_pajhohi  

[2] - یاسر عرب : "سوالی که ذهن حقیر را درگیر کرده اینکه (با تجربه زیسته‌ و‌ آنچه در پیرامون دیده) چگونه ناروادارترین دوستان ارزشی و بد خلق ترین آشنایان مذهبی حول گفتمان شخصیتی چنین اخلاقی جمع شده و مبلغِ تفکر ایشان بودند؟" 

[3] - آقای مصباح معتقد بودند :  "در حکومت اسلامی رای مردم هیچ اعتبار شرعی و قانونی ندارد نه در اصل انتخاب نوع نظام سیاسی کشورشان و نه در اعتبار قانون اساسی و نه در انتخاب ریاست جمهوری و انتخاب خبرگان و رهبری ملاک اعتبار قانونی تنها یک چیز است و آن "رضایت ولایت فقیه" است . ‏مشروعیت حکومت نه تنها تابع رای و رضایت ملت نیست ،بلکه رای ملت هیچ تاثیر و دخالتی در اعتبار آن ندارد. "   منبع : علامه مصباح یزدی / هفته نامه پرتو/84،10،7)

[4] - آیت‌الله محمدرضا ناصری امام جمعه یزد گفت: "آیت‌الله مصباح یزدی فیلسوفی مجاهد بود." آقای ناصری! فیلسوف یعنی اندیشمند، آیت‌الله مصباح یزدی مخالف اندیشه بلکه معتقد به اطاعت بود فقط با عنوان متکلمی ماهر از ایشان می‌توان یاد نمود. نه هر که چهره برافروخت دلبری داند، نه هر که آینه سازد سکندری داند.   هزار نکته‌ی باریکتر ز مو این‌جاست، نه هر که سر بتراشد قلندری داند.

[5] - اظهارات متناقض آقای محمد تقی مصباح یزدی در باره محمود احمدی نژاد :

 مصباح یزدی در سال ۱۳۸۴ قبل انتخابات : "شخصی خواب دید که وجود مقدس ولی‌عصر دارند برای احمدی‌نژاد دعا می‌کنند."

 مصباح در سال ١٣٨۶ : "اطاعت از احمدی‌نژاد اطاعت از خداوند است."

 مصباح در سال ١٣٨٨ : "احمدی‌نژاد ذخیره خداوند برای این روزهای ما بوده است."

 مصباح در سال ۱۳۹۰ : "بیش از ۹۰ درصد معتقدم که احمدی‌نژاد سِحر شده است."

 مصباح در سال ۱۳۹۱ : "حمایت از احمدی‌نژاد حرام و خود او از منحرفین است."

[6] -«اگر من بگویم فردا روزنامه‌ها تیتر می‌کنند که فلانی طرفدار تروریسم است. به هر حال در قرآن ما دستور غلظت و ارهاب داریم، برای چه کسی؟ برای کسانی که منطق سرشان نمی‌شود، راه را برای هدایت پیغمبر باز نمی‌کنند، آگاهانه و از روی عناد با اسلام می‌جنگند، با این‌ها نمی‌شود گفت که شما به دین خودتان ما هم به دین خودمان، بیایید با هم دوستانه و مسالمت آمیز زندگی کنیم…باید درشتی و خشونت شما را لمس کنند»

[7] - "مردم چکاره هستند که به کسی حق بدهند؟  رییس جمهور منتخب مردم هم باید از طرف ولایت فقیه نصب شود وگرنه طاغوت است،  آنهایی که میگویند جانم فدای ایران فرقی با حیوان ندارند!!!"

[8] - «اگر در جمهوری اسلامی تا کنون سخن از انتخابات بوده است، صرفا به این دلیل است که ولی فقیه مصلحت دیده است فعلا انتخابات باشد و نظر مردم هم گرفته شود ولی فقیه حق دارد و می تواند هر زمان که اراده کند و مصلحت بداند نوع دیگری از حکومت را که در آن چه بسا اصلا به رأی مردم مراجعه نشود انتخاب کند مشروعیت حکومت نه تنها تابع رأی و رضایت ملت نیست ، بلکه رأی ملت هیچ تأثیر و دخالتی در اعتبار آن ندارد.»  

[9] - صحبت‌های آیت الله مصباح در دهه ۷۰ رو بخوانید: "برای مصون ماندن از فریب این اصلاحگران منافق باید در ابتدا اسلام را بهتر شناخت و در مرحله بعد، از تجربیات تاریخی بهره برد. تاریخ نشان می‌دهد كه افرادی از همین قبیل بودند كه نهضت مشروطیت را به بن بست كشانده و به جای حركت دادن آن نهضت در مسیر عدالت و اصلاح، آن را به صورت حركتی لیبرالی و غربگرا در آوردند و برای تحقق اصلاحات در جامعه، فرنگی شدن كامل كشور را پیشنهاد نمودند. امروزه همان افراد، بعد از گذشت بیش از دو دهه از پیروزی انقلاب، مجدداً سر از لانه های خود بیرون آورده و به نام اصلاح طلبی، نوجوانان و جوانان را می‌فریبند." 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (33)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

تکریم مصباح و تحقیر جمهور
سروش دباغ

اخیرا در اخبار خواندم که روز «بزرگداشت علامه مصباح یزدی»، بر اساس ابلاغ شورای انقلاب فرهنگی، به تقویم رسمی کشور اضافه شده و سالروز وفات ایشان، تحت عنوان «روز ملی علوم انسانی اسلامی» ثبت گردیده است. با دیدن این خبر، به اندازۀ یک ابر دلم گرفت و به وضع و حال فرهنگ این دیار، سخت تاسف خوردم.
محمد تقیِ مصباح یزدی، در فلسفۀ اسلامی توانمند بود و ذهن وقّاد و توانمدی داشت. روزگاری که ایران بودم، جهت آشنایی روشمند با فلسفۀ اسلامی، در کنار «اصول فلسفه و روش رئالیسمِ» علامه طباطبایی که با پاورقی های مرتضی مطهری همراه گشته؛ «آموزش فلسفه» و شرح ایشان بر «نهایه الحکمۀ» را خوانده و بهره برده بودم. اما، از حوزۀ فلسفۀ اسلامی که پای را بیرون می نهیم، متاسفانه کارنامۀ مصباح یزدی، در مجموع مضرّ و مخرب بوده است. در دهۀ هفتاد شمسی، در کسوت سخنران پیش از خطبه‌های نماز جمعه، مصباح یزدی که مستظهر به هستۀ سخت قدرت بود، خشونت و « ارهاب» را تئوریزه و برجسته کرد و برای منتقدان و دگراندیشان دینی و سیاسی خط و نشان کشید و آنها را تهدید کرد. در همین راستا، در مراسم بزرگداشت نواب صفوی در شهر قم، آشکارا دگراندیشان دینی را تهدید کرد که اگر «غیرت نوابی» در میان بود، جرات نمی‌کردند پاره‌ای ایده‌ها را طرح کنند و از «تجربۀ نبوت» سخن برانند. گویی به تنی چند از نواندیشان دینی گوشزد می‌کرد که به هوش باشند، مبادا بر ایشان آن رود که بر احمد کسروی در دهۀ بیست شمسیِ سدۀ پیشین رفت و نیست و نابود گردند.
افزون بر این، در کتاب « گفتمان مصباح» که متضمنِ مواضع فکری و سیاسیِ مصباح یزدی است؛ او با وام کردن و تمسک جستن به «امر به معروف و نهی از منکر»، از بسیجیان و نیروهای انقلابی- ولایی می‌خواهد که اگر مسئولان به وظایف خود عمل نکردند، ساکت ننشینند و دست به‌کار شوند. به تعبیر دیگر، آشکارا این جماعت را دعوت به قانون‌شکنی و قانون‌گریزی می‌کند. به تعبیر دیگر، التزام به قانون اساسی به عنوان میثاق ملی که از فراورده‌های نیکوی فلسفۀ سیاسی جدید است، با اندیشه‌های ایشان سخت بیگانه است. همچنین، مصباح با برکشیدن و برجسته کردنِ «ولایت انتصابی مطلقه فقیه»، استبداد دینی را تئوریزه کرد و دست ردّ به ساز و کار دموکراتیک و مشروعیت سیاسیِ مردم مدار و «ملت-دولت» محور زد…
متن کامل در زیتون:
https://www.zeitoons.com/113270

This comment was minimized by the moderator on the site

منتظر امارت اسلامی باشیم؟!

حسین کنعانی مقدم، فعال اصولگرا نوشته:
"پایداری‌چی‌ها به دنبال شکل‌گیری حکومت اسلامی به جای جمهوری در ابعاد و تفکر ویژه خود هستند. تلاش برای حاکمیت بر اساس قرآن و حکومت امام زمان در مشی سیاسی این گروه برجسته است."

جبهه پایداری که در حقیقت فرزندان فکری و معنوی آیت‌الله مصباح یزدی هستند، یک شبه به اینجا نرسیدند که در نوع شریان‌های نظام نفوذ کرده تا جایی که بر خلاف قانون اساسی و شعارهای اولیه انقلاب، به دنبال تبدیل جمهوریت به امارت و حکومت اسلامی هستند. این طیف چراغ خاموش در دهه ۶۰ و اوایل ۷۰ به دنبال نیروسازی بود.
این تفکر از موسسه در راه حق به موسسه امام خمینی تغییر نام یافت و گرچه در دوران آیت الله خمینی از نمود خاصی برخوردار نبود و جایگاه خاصی نداشت، اما با پیدا کردن رگ خواب دوران پسا خمینی، خود را به مرور اما سازمان یافته به راس هرم قدرت نزدیک ساخت.
من به یاد ندارم که تعبیرات تند تیز درباره ولایت فقیه و هیچ‌کاره بودن مردم، از سوی آقای مصباح در دوران رهبری آقای خمینی ایراد و نشر یافته باشد چنانچه دوران جنگ چیزی یادم نمی‌آید از ترغیب و تشویق حضور در جنگ و دیگر شعارهای انقلابی!
یکی دوسال اول رهبری آقای خامنه‌ای گاه و بیگاه که از درب موسسه آقای مصباح رد می‌شدم اتوبوس‌های سپاه پارک بود که درجه داران و افسران سپاه گروه گروه برای کلاس و توجیه، وارد این موسسه می‌شدند. ورود به دهلیزها و سرشاخه‌های نظام به مرور و با حمایت روز افزون راس هرم ادامه یافت. رشد این حضور از زمانی سرعت یافت که رهبری برای دیدار آقای مصباح به منزل شخصی وی رفت و صاحب‌خانه روی پای آقای خامنه‌ای افتاد تا ببوسد.
هنگامی که آقای مصباح در نبود شهید مطهری تئوریسین نظام و مطهری زمان شمرده شد، نفوذ این جریان فکری به اوج رسید.
در زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد بسیاری از کارگزاران او از جریان فکری آقای مصباح بودند تا علاوه بر چنگ اندازی در مصادر انتصابی در پست‌های انتخابی نیز وارد شوند.
علاوه بر مراکزی از سپاه، مهم‌ترین نهاد انتصابی که پایداری‌ها در شبکه‌های اثرگذار آن جای گرفتند، صدا و سیما بود که از شبکه افق آغاز و روز به روز سرایت بیشتری در این غول اطلاع رسانی پیدا کرد.
با آمدن رئیسی، گذشته از اینکه نزدیک به نیمی از مدیران احمدی نژاد به پست‌های مختلف بازگشتند، روند نفوذ شاگردان آقای مصباح افزایش یافت و گرچه در قوه قضائیه نتوان نمونه‌ای مستقیم از حضور آنان یافت اما دو قوه تقنین و اجرا، علاوه بر بسیاری از مصادر انتصابی زیر نظر رهبری یا مستقیما از این گروهند یا همساز با آنان.
اینکه یک گروه بتواند با طی کردن روند طبیعی، پله‌های قدرت را طی کند ایرادی بر آن نیست ولی مشکل اینجاست که این طیف و گروه با رانت حمایت مادی و معنوی راس هرم به اینجا رسیده که در حال براندازی جمهوریت و تبدیل آن به امارت اسلامی است.
پرسش این است که آیا راس هرم از این کودتای خزنده اطلاع دارد؟ اگر اطلاع دارد آیا موافق هدم جمهوریت و جایگزینی حکومت فردی بر همین جمهوری نیم بند اسلامی است؟!

This comment was minimized by the moderator on the site

رحمت‌اله بیگدلی @bigdeli1343 · 30m
دفاع مصباح یزدی از برده‌داری در قرن ۲۱: «اسلام بردگى را مطلقاً الغا نمى‌كند، بلكه يكى از راه‌های بردگی را صحيح مى‌داند. برده‌داری اسلامی در عصر حاضر نه تنها منسوخ نیست، بلکه کاملاً عقلانی است.»!
نگاهی گذرا به حقوق بشر از دیدگاه اسلام، ج ۱، ص۱۷۵
لینک کتاب :
http://lib.eshia.ir/10227/1/175

This comment was minimized by the moderator on the site

نامگذاری روز فوت مصباح یزدی

گویا شورای فرهنگ عمومی کشور، دوازدهم دی ماه، روز فوت شیخ محمدتقی مصباح یزدی را به عنوان "روز علوم انسانی اسلامی" نامگذاری کرده و مصوبۀ مذکور را برای تأیید نهایی به شورای عالی انقلاب فرهنگی ارسال کرده است.
قاعدتاً ما می‌توانیم به چیزی تحتِ عنوان "علوم انسانی از نگاه متفکران مسلمان" قائل باشیم، اما این چیز نه جای "علوم انسانی" به معنای عام آن را می‌گیرد و نه به نظر من، آقای مصباح یزدی کمترین صلاحیتی برای نمایندگی آن دارد.
جعلِ ترکیب "علوم انسانی اسلامی" در کنارِ جنبه‌های بدفهمی ماهیت علوم انسانی و اسلامی، عمدتاً تلاشی برای سیطرۀ نوعی ایدئولوژی بر علوم انسانی در ایران است و پشت آن نیز علاوه بر تخصیص بودجه‌های کلان به پروژه ‌های فاقد هر نوع ارزش علمی، ایجاد رانت برای برخی افراد بی‌استعداد به منظورِ نشستن آنها بر کرسی‌های دانشگاهی است. بنابراین، بی‌دلیل نیست که روز فوت آقای مصباح یزدی را برای نامگذاری روز "علوم انسانی اسلامی" انتخاب می‌کنند!
احمد_زیدآبادی
مصباح_یزدی
علوم_انسانی

This comment was minimized by the moderator on the site

Danesh

«آیةالله ناصری از نگاهی دیگر»

قطعاً آیةالله ناصری نیز یکی از رویش‌های بسیار دلچسب رهبری است و همانند مصباح یزدی که بعد از امام خمینی به صحنه آمد و چنان ذوب در ولایت نشان داد که مبدّل به تئوریسین انقلاب شد و دیدگاههای نادرست و افراطی او درباره ولایت فقیه و هیچکاره قلمداد کردن مردم معیار و شاخص مهمی در سنجش حق و باطل دیدن نگرشها در این زمینه گردید!!
ناصری نیز همانند مصباح که در زمان امام خمینی رابطه خوبی با انقلاب و جنگ و حوادث دههٔ اول انقلاب نداشت، نه نگاه مثبتی به انقلاب داشت، نه با جنگ و شهدای جنگ ارتباط مثبتی برقرار کرد! و نه رغبتی به امام خمینی و افکار و حرکت وی از او دیده شد
ولی بعد از امام خمینی ۱۸۰ درجه تغییر موضع داد و از پایه‌های تعریف و تمجید افراطی از رهبری شد و در سال ۹۱ نیز به همراه شاگرد برجسته اش سید ابوالحسن مهدوی ریاست و دبیری «کنگره ادبی وصف گل» را در وصف گلِ وجودِ آقای خامنه‌ای به عهده داشتند!

ایشان مشی اخباریگری وحشتناکی داشت و همین مشی اخباری بریده از محکمات را به اتفاق شاگرد مبسوط الیدش (جناب مهدوی امام جمعه موقت، نماینده خبرگان و همه کارهٔ حوزه علمیه اصفهان) به شدت رواج دادند و حوزه اصفهان و روحانیون بالیده از این حوزه را به شدت اخباری بار آورده اند!

مرحوم ناصر ی که بمناسبت فوتش در اصفهان سه روز عزای عمومی اعلام شده و امروز را هم تعطیل رسمی نموده اند (برخلاف آیةالله طاهری که محور انقلاب در اصفهان بود و با انتقاد از نابسامانی ها از امامت جمعه نیز کنار رفت و نه تنها عزای عمومی اعلام نشد! که تشییع جنازه اش نیز با تضیقات فراوان و درگیری و دستگیری هایی همراه بود و نشان میدهد چرخش به سمت کانون قدرت، عجب معجزاتی دارد) همان کسی است که ثقل سخنانش ترویج روایات مجعول درباره امام زمان بود و سخنرانی معروف او درباره ظهورِ عنقریبِ ایشان نیز موجی از همینگونه دروغ ها را دامن زد

بله! مرحوم ناصری هم از دنیا رفت و وعده ظهورِ بسیار نزدیکی که از قول آیةالله بهجت مطرح می‌کرد نیز مثل سایر وعده هایی که درباره مهدویت مطرح میشود و ناشی از انبوه حدیث سازی های دروغین و داستان های ساختگی و خواب و رؤیاهای هدفمند بوده و می باشد به تاریخ پیوست.

در هر صورت فوت ایشان را به دوستدارانش تسلیت میگویم و معتقدم انحرافات ایجاد شده توسط امثال وی در مشی حوزه های علمیه و چرخش وحشتناک شان به سمت اخباریگری های غیر منقّح، آسیب های بسیار خطرناکی را به حوزه ها و قرائت از دین وارد کرده و چنان مسیر را منحرف نموده که بعید است بتوان امیدی به اصلاحش داشت.
اصفهان اکبر دانش سرارودی ۶ شهریور ۱۴۰۱
https://t.me/NegahyDigar

This comment was minimized by the moderator on the site

[23:38, 11/01/2022]: تاملی کوتاه در مورد سخنان رهبری
صحیفه امام را جستجو کردم فقط یک بار نام آقای مصباح یزدی آمده، که آن هم در ردیف نام آقای محسن قرائتی است، اما ۹۴ بار نام آقای هاشمی رفسنجانی آمده است. رهبری به مناسبت سالروز فوتش نام او را بارها تکرار می‌کند و بدون هیچ سندی او را شاگرد امام خمینی معرفی می‌کند، ولی از هاشمی نامی برده نمی‌شود و سعی در حذف ایشان دارد.
خیلی وقت‌ها فکر می‌کردم چگونه ممکن است مسلمانان صدر اسلام؛ به‌خصوص اهل مدینه به این راحتی امیر مومنان علیه‌السلام را فراموش کنند؛ باز با تاملی در حکومت و رفتار کینه‌توزانه حاکمان عصر حاضر درک آن برایم سهل و آسان شد. نه تنها شاگرد امام نبودند بلکه امام در سه سال آخر عمر شریفشان بارها تفکر انجمن حجتیه و متحجرین را مورد عتاب قرار دادند و به مردم هشدارمیدادند که مواظب این مارهای خوش خط خال باشید . همه میدانند تفکر امام در رابطه با انتخابات « میزان رای ملت است » بوده و مصباح یزدی رای مردم را زینت میدانست و به ان اعتقادی نداشت حالا چطور این اصل مهم برای جوانان و مردم میخوان وارونه جابندازند ، پناه برخدا که حتی هاشمی رفسنجانی از پدید اورندگان نظام بوده هیچ جایی در سخنان رهبری نداشته !!!!
[23:39, 11/01/2022] دوست عزیزم امیر آزاده از آزاده دیگری به نام جعفر میهمان نواز نقل می کند در سال ۱۳۸۸ که برای عیادت به منزل مرحومه خانم دباغ (مرضیه حدیدچی) رفته بودم؛ ایشان تعریف کرد: وقتی بعد از رهایی از دست ساواک در شهر نجف در خدمت امام خمینی بودم؛ یک روزی آقای مصباح یزدی که به نجف آمده بود درخواست ملاقات با امام را کرد. حضرت امام گفتند: اگر ایشان از تفکر حجتیه توبه کرده اند؛ می پذیرم. آقای مصباح رفتند و دیگر برای ملاقات امام برنگشتند! بر عکس ایشان، امام برای مرحوم شیخ احمد کافی همین شرط را گذاشتند. ایشان رفتند و بعد از مدتی برگشتند و گفتند از تفکر حجتیه توبه کرده اند و دیدار انجام شد.

This comment was minimized by the moderator on the site

مسئولان رسمی و آراء مصباح یزدی
دیماه 1400) آراء و نظرات شیخ محمد تقی مصباح یزدی بر اهل مطالعه پوشیده نیست. او نگاهی تک‌قرائتی و کاملاً ایستا به دیانت و شریعت داشت و برای اجرایی شدن نگاهش، کمترین ملاحظه و نرمش و تساهل و تسامحی نیز قائل نبود تا جایی که تحمیل و حتی اعمال خشونت در این مسیر را مجاز و مشروع می‌شمرد.
به رغم وضوح آراء مصباح، برخی از مقام‌های رسمی در جمهوری اسلامی اما ضمن آنکه خود را اهل نرمش و مدارا در برابر سلیقه‌ها و گرایش‌های مختلفِ جامعه معرفی می‌کنند، همزمان مصباح را هم الگوی فکری و عملی خود می‌دانند و او را با الفاظی در شأن شخصیت‌های استثنایی تاریخ بشر می‌ستایند!
دلیل این مواضع ناسازگار چیست؟ آیا:
1. از نظرات مصباح یزدی بی‌اطلاعند؟
2. از نظرات او مطلعند، اما آنها را بر خلاف مضامین ظاهری‌شان تأویل می‌کنند؟
3. به آراء مصباح باور قلبی ندارند، اما مصلحت سیاسی خود را در دفاع از او می‌بینند؟
4. در واقع پیرو فکری و عملی مصباح هستند اما برای گمراه کردن افکار عمومی، خود را مدافع سطحی از نرمش اجتماعی و سیاسی نشان می‌دهند؟
مورد نخست که مصداق "خرّاصون" است!
مورد دوم هم گرچه خلاف نگاه تک‌قرائتی شخصِ مصباح است اما اگر واقعاً به آن قائلند لازم است چگونگی تأویل آراء ایستای مصباح به امری پویا را توضیح دهند.
مورد سوم و چهارم هم که تظاهر و ریاکاری است!
احمد_زیدآبادی

This comment was minimized by the moderator on the site

تحریف خطرناک تاریخ توسط شاگردان مصباح / ساختن سابقه زندان و مبارزه انقلابی برای مصباح یزدی
امتداد-داوود حشمتی:
سایت وابسته به جبهه پایداری روز پنجشنبه چهاردهم اسفند ماه ۹۹ مصاحبه منتشر نشده ای را با آیت الله مصباح یزدی که به تازگی درگذشته است، منتشر کرد.در این مصاحبه یک نکته بسیار مهم وجود دارد.
گوینده (آقای مصباح) و تنظیم کننده این مصاحبه تلاش کردند تا از زبان آقای مصباح خاطرات مبارزاتی و انقلابی بیان کنند. عجیب تر از آن بیان خاطرات زندان پیش از انقلاب از زبان آقای مصباح است که هیچ سابقه ای در این زمینه ندارد.
مصباح که اوج انقلابی گری اش در آن دوران همکاری در انتشار نشریه ای به نام انتقام بود (که مشخص نیست چه مدت زمان منتشر و تاثیرگذار بود)، حالا به جای بیان خاطرات در مورد آن فعالیت که در آن نقش داشته، به تشریح خاطراتی پرداخته که فرسنگها با منش و روش او فاصله داشت.
در حالی که به اعتبار گفته های آقای هاشمی او حتی با درخواست رهبری برای حضور در فعالیت های انقلابی (به بهانه حضور مجاهدین خلق) مخالفت میکرد، حالا و پس از مرگ چرا از زبانش خاطرات زندان منتشر میشود؟
مشخصاً موضوع بحث به جایی برمی‌گردد که پدر معنوی جبهه پایداری می گوید: “یکی از مسائلی که آن وقت‌ها در زندان مطرح بود این بودکه در زندان بامارکسیست‌ها چطور برخورد کنیم.”
سوال این است که مگر آقای مصباح حتی پایش به کلانتری رژیم شاه رسیده بود که از جایگاه اول شخص میگوید: بحث این بود که در زندان با مارکسیست‌ها چطور برخورد کنیم”
مگر ایشان در زندان بود یا با چنین شرایطی مواجه بود که طوری ادعا میکند؟
چرا چنین ادعایی در زمان حیاطش مطرح نشد تا آنها که باید پاسخش را بدهند؟
او در ادامه هم طوری خاطره از زندان رژیم شاه تعریف میکند که هر کس نداند، فکر میکند خود مصباح یزدی شخصا در آن موقعیت بوده است. او میگوید: یک عده‏ از همان اول با آنها (مارکسیستها) هم خوراک نمی‏ شدند و آنها را نجس می‏ دانستند و می گفتند که حساب ما از حساب شما جداست. بعضی‏ ها می گفتند اینها با ما هم هدف هستند و اگر این جور برخورد کنیم، زده میشوند.
چه بسا اینها پیروز بشوند و آن وقت ما را کنار می ‏زنند.”
مصباح در ادامه حتی خاطراتی از اختلافات روحانیون در زندان را هم بیان میکند: “حتی بین روحانیونی هم که در زندان بودند اختلاف سلیقه وجود داشت.” پیشتر آیت الله هاشمی خاطره ای از دیدارش همراه آیت الله خامنه ای با آقای مصباح را بیان کرده بود که نشان میداد آقای مصباح اعتقادی به همراهی با انقلابیون نداشت و بهانه اش حضور مجاهدین خلق در مبارزه ها بود.
اما واقعیت غیرقابل انکار این است که آقای مصباح در دوران شاه و کوران مبارزه هرگز بازداشت و زندانی نشده بود. با این وجود سوال مهم این است که چرا بعد از درگذشت او، خاطرات زندان برایش ساخته و پرداخته میشود؟
تاریخ نشان داده که این رویه ثابت انقلاب هاست که در آن بعد از تغییر یک نسل، کسانی مدعی آن انقلاب می‌شوند که در آن نقشی نداشتند. مثلا در انقلاب شوروی میبینیم کسانی با ستایش رهبری استالین از مقطعی به بعد سوابق انقلابی برای خود دست و پا میکردند. روایت مشهوری هست که می‌گوید در حکومت شوروی معلمان تاریخ نه تنها تاریخ گذشته، بلکه تاریخ معاصر را هم نمی توانستند تدریس کنند. چراکه مشخص نبود اندکی بعد چه کسانی از کتاب‌های تاریخ حذف و چه کسانی به آن اضافه می شدند.
با رویه ای که در مورد آقای مصباح در پیش گرفته شده است، این احتمال می‌رود که در آینده اگر نفوذ شاگردان مصباح یزدی در ارکان قدرت بیشتر شود، کسانی چون هاشمی رفسنجانی از مبارزات انقلابی حذف و نام مصباح یزدی به عنوان قهرمان مبارزه با رژیم ستم شاهی به نسل آینده و بی اطلاع از تاریخ انقلاب معرفی شود. از همین رو با این تحریف تاریخی باید از همان ابتدا با روشنگری برخورد کرد و اجازه نداد با تحریف تاریخ سوابق زندان و مبارزه را برای پدر معنوی خود دست و پا کنند.
http://emtedad.news/?p=1563

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

دوست عزیزم جناب جمشیدپور که سابقه مبارزات قبل از انقلاب و دستگیری هم دارند، بر این مطلب نوشتند :
باسلام : اولین کسانی که در زندان شاه مسئله نجس و پاکی را مطرح کردند : بهزاد نبوی و محمد علی رجایی بودند که در مقابل کمونیست ها و جریان منافقین که تغییر ایدئولوژی داده بودند موضع علنی گرفتند. ضمنأ مصباح در سالهای اوائل چهل سال، بهمراه جمعی از روحانیان پای چند اعلامیه را امضاء کرد و بعدا وقتی نهضت اسلامی آیت الله خمینی رو در روی نظام شاهی قرار گرفت، و به تبعید امام منجر شد سر در لاک خود فرو برد و دیگر کسی از مصباح در مبارزات خبری ندارد . خدا همه ما را رحمت کند. انشاءالله

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

امام خمینی: ما حق نداریم به ملتمان چیزی تحمیل کنیم
ما بنای این نداریم که یک تحمیلی بر ملتمان بکنیم ، اسلام به ما اجازه نداده است که دیکتاتوری بکنیم…
ما حق نداریم خدای تعالی به ما حق نداده است پیغمبراسلام به ما حق نداده است که به ملتمان چیزی تحمیل کنیم.
(صحیفه نور جلد 10 صفحه 181 )
اکثریت هر چه گفتند معتبر است ولو به ضرر خودشان باشد، شما ولی آنها نیستید به من و شما چه کار دارد.
(صحیفه نور جلد 8 صفحه 247 )
نباید کاری کنیم که فردی بر مردم تحمیل شود.
(صحیفه نور جلد 20صفحه 211 )
امروز مثل سابق نیست که یک لیستی درست بکنند و بفرستند هر جا که اینها باید بشود امروز اختیار دست خود شماست و احدی حق ندارد تصرف بکند.
(صحیفه نور جلد 18 صفحه 284 )
بارها گفته ام مردم در انتخابات آزادند و احتیاج به قیم ندارند و هیچ فرد یا گروه و دسته ای حق تحمیل فرد یا افرادی را به مردم ندارد.
(صحیفه نور جلد20 صفحه 193 )
اینطور نیست که انتخابات را چندتا مجتهد عمل کنند.
(صحیفه نور جلد 18 صفحه 254)

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

سه ویژگی آقای مصباح یزدی
رضا علیجانی
تندخویی، ترسویی و جاه طلبی. ایشان اخلاقا چندان مبادی به آداب روحانیت نبود....
مصباح در دوره اول زندگی‌اش چوب محافظه کاری (قبل انقلاب و سپس دوران جبهه و جنگ) و ترسویی فردی‌اش را خورد و در حاشیه بود.
در دوره دوم نان تندخویی‌اش را (در زمان آقای خامنه‌ای و بعد از دوم خرداد) خورد. تندخویی قبل از انقلابش علیه شریعتی و بعد از انقلاب علیه همه روشنفکران و منتقدان بود.
مصباح مخالف دموکراسی و حقوق شهروندی و طرفدار ولایت مطلقه و مروج ارهاب(خشونت و ترور) بود. او بر خشونت و فاشیسم لباس دینی می‌پوشاند و همین به کار حکومت می‌آمد.
حکومت اسلامی می‌تواند با رای مردم بالا برود ولی با رای مردم پایین نمی‌آید! مخالف ولایت فقیه مشرک است.
نام مصباح پشت قتلهای زنجیره ای و ترورهای اجتماعی(در کرمان) شنیده می‌شد.
شنود از جلسات خصوصی وی و اطرافیانش جاه طلبی‌های فردی وی را لو داد و باعث شد بیت و مجتبی خامنه ای کم کم او را در دوره سوم زندگی‌اش به حاشیه برانند.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

42 سال پیش در همین روزها - سخنان امام در معرفی اهداف انقلاب در نوفل لوشاتو فرانسه خطاب به مطبوعات دنیا
«بشر در اظهار نظر خودش آزاد است.»
«اولین چیزی که برای انسان هست آزادی بیان است.»
«مطبوعات در نشر همه‌ی حقایق و واقعیات آزادند.»
«در جمهوری اسلامی کمونیست‌ها نیز در بیان عقاید خود آزادند.»
«در حکومت اسلامی اگر کسی از شخص اول مملکت شکایتی داشته باشد، پیش قاضی می‌رود و قاضی او را احضار می‌کند و او هم حاضر می‌شود.»
«یکی از بنیان‌های اسلام آزادی است… بنیاد دیگر اسلام اصل استقلال ملی است.»
«حکومت اسلامی یک حکومت مبتنی بر عدل و دموکراسی است.»
«دولت اسلامی یک دولت دمکراتیک به معنای واقعی است و اما من هیچ فعالیت در داخل دولت ندارم و به همین نحو که الآن هستم، وقتی دولت اسلامی تشکیل شود، نقش هدایت را دارم.»
«اما شكل حكومت ما جمهوری است، جمهوری به معنای اینكه متكی به آرای اكثریت است.»
«حکومت جمهوری است مثل سایر جمهوری‌ها و احکام اسلام هم احکام مترقی و مبتنی بر دموکراسی و پیشرفته و با همۀ مظاهر تمدن موافق.»
«ولایت با جمهور مردم است.»
«عزل مقامات جمهوری اسلامی به دست مردم است. برخلاف نظام سلطنتی مقامات مادام‌العمر نیست، طول مسئولیت هر یك از مقامات محدود و موقت است. یعنی مقامات ادواری است، هر چند سال عوض می‌شود. اگر هم هر مقامی یكی از شرایطش را از دست داد، ساقط می‌شود.»
«رژیم ایران به یک نظام دمکراسی‌ای تبدیل خواهد شد که موجب ثبات منطقه می‌گردد.»
«اختیارات شاه را نخواهم داشت.»
«من هیچ سمت دولتی را نخواهم پذیرفت.»
«من در آینده (پس از پیروزی انقلاب) همین نقشی که الآن دارم خواهم داشت. نقش هدایت و راهنمایی، و در صورتی که مصلحتی در کار باشد اعلام می‌کنم… لکن من در خود دولت نقشی ندارم.»
«علما خود حكومت نخواهند كرد. آنان ناظر و هادی مجریان امور می‌باشند.این حكومت در همه‌مراتب خود متكی به آرای مردم و تحتِ نظارت و ارزیابی و انتقاد عمومی خواهد بود.»
«من نمی‌خواهم ریاست دولت را داشته باشم. طرز حكومت، حكومت جمهوری است و تكیه بر آرای ملت.»
«من چنین چیزی نگفته‌ام كه روحانیون متكفل حكومت خواهند شد. روحانیون شغلشان چیز دیگری است.»
«من و سایر روحانیون در حكومت پستی را اشغال نمی‌كنیم. وظیفۀ روحانیون ارشاد دولت‌ها است. من در حكومت آینده نقش هدایت را دارم.»
«قانون این است. عقل این است. حقوق بشر این است که سرنوشت هر آدمی باید به دست خودش باشد.»
«باید اختیارات دست مردم باشد. این یك مسئله عقلی است. هر عاقلی این مطلب را قبول دارد كه مقدرات هركسی باید دست خودش باشد.»
«حكومت اسلامی بر حقوقِ بشر و ملاحظه‌ی آن است. هیچ سازمانی و حكومتی به‌اندازه‌ی اسلام ملاحظه‌ی حقوق بشر را نكرده است. آزادی و دموكراسی به‌تمام معنا در حكومت اسلامی است، شخص اوّل حكومت اسلامی با آخرین فرد مساوی است در امور.»
«اسلام، هم حقوق بشر را محترم مىشمارد و هم عمل مىكند. حقّى را از هیچ‌كس نمىگیرد. حق آزادى را از هیچ‌كس نمىگیرد. اجازه نمىدهد كه كسانى بر او سلطه پیدا كنند كه حقّ آزادى را به اسم آزادى از آنها سلب كند.»
«ما که می‌‌گوییم حکومت اسلامی می‌خواهیم جلوی این هرزه‌ها گرفته شود، نه‌اینکه برگردیم به 1400 سال پیش. ما می‌خواهیم به عدالت 1400 سال پیشش برگردیم. همۀ مظاهر تمدن را هم با آغوش باز قبول داریم.»
«دولت استبدادی را نمی‌توان حکومت اسلامی خواند… رژیم اسلامی با استبداد جمع نمی‌شود.»
«ما حکومتی را می‌خواهیم که برای اینکه یک دسته می‌گویند مرگ بر فلان کس، آنها را نکشند.»
«حکومتی که ما می‌خواهیم مصداقش یکی حکومت پیغمبر است که حاکم بود. یکی علی و یکی هم عمر.»
«تمام اقلیت‌های مذهبی در حکومت اسلامی می‌توانند به کلیه فرائض مذهبی خود آزادانه عمل نمایند و حکومت اسلامی موظف است از حقوق آنها به بهترین وجه دفاع کند.»
«جامعۀ آیندۀ ما جامعۀ آزادی خواهد بود. همۀ نهادهای فشار و اختناق و همچنین استثمار از میان خواهد رفت.»
«ما یک حاکمی می‌خواهیم که توی مسجد وقتی آمد نشست بیایند دورش بنشینند و با او صحبت کنند و اشکال‌هایشان را بگویند. نه اینکه از سایه او هم بترسند.»
«زنان در انتخاب، فعالیت و سرنوشت و همچنین پوشش خود با رعایت موازین اسلامی آزادند.»
«زن‌ها در حكومتِ اسلامی آزادند حقوق آنان مثل حقوق مردها. اسلام زن را از اسارت مردها بیرون آورد و آنها را هم ردیف مردها قرار داده است، تبلیغاتی كه علیه ما می‌شود برای انحراف مردم است. اسلام همۀ حقوق و امور بشر را تضمین كرده است.»

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

عذرخواهی و بیش از عذرخواهی
Posted: 17 Jan 2021 08:35 AM PST
مهراب صادق‌نیا
به هر حال، جناب حجت‌الاسلام و المسلمین شیخ کاظم صدیقی بابت سخنانی که در بابت کرامت‌های آیت‌الله مصباح یزدی(ره) گفته بود، عذر خواست. گُلی به جمال‌شان. این عذرخواهی به هر دلیل که باشد، یک رفتار پسندیده است و شایسته‌ی ستایش و پذیرش. امّا این حکایت را هم بشنوید:
دوست معتبر‌القولی از آقایان سید محمد و سید جواد شبیری زنجانی، آقا‌زاده‌های آیهالله شبیری زنجانی_خدا نگه‌دارشان باد_ نقل می‌کردد که ” یک سال در رَمی جمرات پیر زنی ایرانی را دیدیم که از جمعیت وحشت کرده بود و نمی‌توانست رَمی کند. ما دو برادر کمکش کردیم تا رَمی خود را انجام داد و بر شیطان سنگ زد. شب آن روز، در بعثه جلسه‌ای برگزار بود و آقای صدیقی سخنران آن مجلس بودند. ما هم در آن جلسه حاضر بودیم. به ناگاه درکمال تعجب، خطیب محترم گفتند که امروز امام زمان(عج) و یکی از یارانش در لباس دو سید جوان به یک پیر زن ایرانی در رمی جمرات کمک کردند. … ما دو برادر نگاهی به هم کردیم با بانگ برآوردیم که آقا، آن دو سید ما بودیم و …”
این خاطره را گفتم که بگویم، خیلی‌ها برای خیلی از کرامت‌گویی‌ها باید پوزش بخواهند. امیدوارم جناب ایشان و همه‌ی کسانی که سخن گفتن از دین را روز به روز، بیش‌تر به زُلف سخنان غلو آمیز گره می‌زنند، افزون بر عذرخواهی، تصمیم بگیرند که از این پس به‌جای قدسی‌سازی این و آن و سخنانی که به کمک عقل و نقل، امکانِ اعتبارسنجی ندارند، قدری بیش‌تر سَخته بگویند و سنجیده خطابه بخوانند. شوربختانه این ادبیّات رفته رفته به زبانِ مسلط جامعه‌ی ما تبدیل شده است. این سال‌ها برای هر کس که بتوانند از این کرامت‌ها می‌سازند می‌بافند؛ فرقی هم نمی‌کند یک سیاست‌مدار باشد یا یک عالِم مذهبی و یا یک شخصیّت نظامی و هنری. گویی سخن‌گویان، ما را ملّتی یافته‌اند که تنها زبان اسطوره می‌فهمیم. آن‌ها فرض گرفته‌اند ما آدم‌های معمولی و از جنسِ خودمان را دوست نداریم؛ به همین دلیل، وقتی می‌خواهند کسی را برای ما عزیز کنند، دست به دامانِ ادبیات اسطوره می‌شوند و او را از ما جدا می‌کنند.

This comment was minimized by the moderator on the site

چرا تبیین اخلاقی از ماجرای دعوت آقای صدیقی قابل قبول نیست
Posted: 17 Jan 2021 09:02 AM PST
محسن حسام مظاهری
فرسته‌ی قبل (درباره‌ی پیام دعوت از آقای صدیقی برای سخنرانی در روضه فاطمیه بیت رهبری) منتقدانی داشت. یک محور پرتکرار در کامنت‌های انتقادی تاکید بر «اخلاقی»بودن دعوت از ایشان پس از عذرخواهی‌ و جبران اشتباهش بود. اینکه این اقدام مطابق اخلاق اسلامی و نشانه رأفت و رحمانیت نظام و آغوش باز برای توبه‌کاران است.
البته سخن‌گفتن از «اخلاق» و «عمل اخلاقی» (در فهم عرفی و متداول آن) در عرصه‌ی سیاست نوعاً‌ رهزن واقعیت است. اما از این گذشته، به چند دلیل این تبیین نمی‌تواند قابل قبول باشد.
اول. جناب صدیقی پس از ایراد آن سخنان، توضیحاتی در سخنرانی مسجد جامع قلهک بیان کرد که از آن به عذرخواهی و عقب‌نشینی تلقی شد. صرف‌نظر از آن‌که توضیحات وی (عذرخواهی از روح آقای مصباح به خاطر کوته‌بین‌بودن در فهم مقامش، غافل‌نامیدن منتقدان، انداختن توپ در زمین غسال و…) چندپهلو و مبهم بود، اما با حسن نیت ما هم آن سخنان را عذرخواهی تلقی می‌کنیم.
اما آیا این عذرخواهی به‌معنای جبران‌کردن است؟ خطایی که در یک برنامه تلویزیونی رخ داده همسنگ توضیحات در منبر چند ده نفره یک مسجد است؟
دوم. فرض می‌کنیم این عذرخواهی مبهم اسمش جبران باشد و واقعا ایشان متنبه شده باشد و این رویه غلطی که سالهاست دارد (یعنی بیان مدعیات عجیب از عالم غیب و انتساب گشاده‌دستانه‌ی تشرفات و کرامات به افراد بدون استناد و تتبع لازم) را از این به بعد ترک کند. (در آینده خواهیم دید.) آیا به کسی که خطا کرده و عذرخواهی کرده، بلافاصله پاداش می‌دهند؟‌ آیا اگر ایشان همین یک مجلس سخنرانی را دعوت نمی‌شد نه اینکه کلا ممنوع‌المنبر شود (اصلا تصور اینکه امثال ایشان ممنوع‌المنبر شوند هم ممکن نیست) آسمان به زمین می‌آمد؟‌ ایشان که منابرش را دارد. همین فردا هم در میدان فاطمی سخنران تجمع شماری از هیئت‌های تهران است.
سوم. محور اصلی مدعای اخلاقی، وجود ارتباط بین دعوت ایشان و عذرخواهی‌اش است. اما این تنها یک حدس است و هیچ مستندی ندارد. البته بی‌ارتباط‌بودن آن دو نیز حدس است. ولی وجود نمونه‌های فراوان مشابه قبلی حدس دوم (بی‌ارتباطی) را تقویت می‌کند نه اولی را. همچنان‌که محمود کریمی هم بعد از غائله تیراندازی به مجلس فاطمیه آن سال (۱۳۹۳) در بیت مداحی کرد و منصور ارضی بعد از توهین به یکی از مراجع تقلید و سعید حدادیان بعد از هتاکی بی‌شرمانه به رییس‌جمهور وقت همچنان در فهرست مداحان بیت رهبری باقی ماندند. در قم نیز جناب سعیدی بعد از آن سخنان سخیف ترفیع مقام پیدا کرد و فراوان موارد دیگر. متاسفانه بعید است بتوان حتی یک نمونه عزل، برکناری،‌ برخورد به‌موقع و بازخواست جدی و علنی (نه پشت پرده‌ای و در حد تذکر تلفنی که نهایتاً خبرش فقط در بولتن‌ها بیاید) به خودی‌های خاطی در این دو سه دهه سراغ گرفت. (روشن است که محکومیت قضایی مهره‌های درجه چندم و سوخته محسوب نیست.)
پ.ن.
می‌ماند یک ابهام دیگر که خوب است در خلوت خودمان به آن پاسخ دهیم. چرا این رحمانیت و تساهل و آغوش باز برای خاطیان و چشم‌پوشی از خطا صرفا مشمول دایره‌ی بسته‌ی برخی وفاداران و جان‌نثاران است؟ چرا در دیگر موقعیت‌ها «اسلام رحمانی»‌ می‌شود پروژه دشمن و تقاضای عفو و گذشت و برخورد کریمانه می‌شود خیانت به حق الله و حق الناس؟ چرا از خطایی که زیانش به دین و ایمان مردم وارد می‌شود، گذشت می‌شود اما از خطاهای جزیی و کوچک شهروندان فرودست و مردم معمولی گذشت درکار نیست و باید حکم الاهی قاطعانه اجرا شود؟ چرا ازین اخلاق اسلامی، ازین تساهل و رافت، ازین غمض عین و گذشت (اگر واقعا وجود داشته باشد)، کارگران شلاق خورده و معترضان محروم آبان ۹۸ و آنها که مدل پوشش دیگری خلاف آنچه پسند حاکمیت است دارند و به همین جرم تحقیر می‌شوند و توهین می‌شنوند و فراوان گروه‌ها و اقشار دیگر بی‌بهره‌اند؟

This comment was minimized by the moderator on the site

چشم‌های نگران به رهبری
Posted: 16 Jan 2021 10:06 AM PST
علی صارمیان
این روزها جماعتی که همیشه سعی می‌کرده اند رهبری را خط‌قرمز نقدهای خود بدانند، چون تصمیمات رهبری می‌تواند ایران را از پیچ بگذراند، به یک ناامیدی رسیده‌اند. این دلبستگی و احساس عاطفی فرو نشسته و درخودشکسته است.
پیام رهبری بعد از سخنان آقای صدیقی و مداهنه‌اش، این بود که اگر چون صدیقی فکر کنید، چون او با حماقت دنیا را ببینید، بر بالای منبر خواهد رفت و من پایین منبرتان خواهم بود.
قبلا هم کسی که آجر به علی مطهری انداخت ارتقا گرفت. آن چشم‌های نگران اشک‌بار به یاد می‌آورند که آیت‌الله خامنه‌ای در کنگره اقبال لاهوری یکی از زیباترین سخنرانی‌های شیعی در باب روشنفکری را به ثبت رساند. در مورد حافظ چه زیبا می‌گفت. فلسفه و شعر را.
حالا اما کاظم صدیقی او را موعظه و مشورت می‌کند. این گروه گرفتار در احساس و غلیان که برای آن رهبر فرزانه سد پشت سر رهبری بودند، سرشکسته شدند. خم شدند. به آنها این پیام داده شد که چون صدیقی خرافه‌گرا باشید. دهان به خلاف آعشته کنید و لاطائلات بگویید تا حوزه علمیه در ازگل داشته باشید.
این گروه سرشکسته که نه می‌توانستند مخالف رهبری باشند و نه به خرافه‌پرستان و روغن‌بنفشه و دشمنان واکسن بپیوندند، بد جور دلشکسته شدند.
آنها کسانی بودند که در اوج اعتراض به آن کس که آن‌روزها نظرش به رهبری نزدیک بود و حالا ابعد است، خون گریستند و به قول محسن رضایی جمعیت آنها ۹ دی را ساخت تا نظام فرصت ترمیم و تسلی داشته باشد.
اما نظام آنها را که سالم‌ترین بخش و ذخیره انسانی کشور بود به صدیقی‌ها فروخت؛ به مجلسی که منحط‌ترین نظریات اداره جامعه را کشف می‌کند تا کشور بگردد؛ به برادرانی که اعتماد به حرفشان نمی‌شود کرد؛ چون رمال مستعان‌ساز کلاه بر سرشان می‌گذارد.
من برای این گروه باورساز داخل نظام بسیار پریشانم. آنها هم طعن اپوزیسیون را می‌خورند، هم لگد نظام را.
آنها از نظر هر دو گروه مذبدب، کم هوش، شیرین‌عقل و زیادی خوش‌بین هستند.
نه! چنین نیست. آنها امیدوار بودند که حداقل به سیره ائمه، دانایان مورد مشورت قرار گیرند و بر دهان چاپلوسان خاک پاشیده شود. نشد..‌.
شاید آنها را همین حسرت به خاک کند.

This comment was minimized by the moderator on the site

ali mojtahedzadeh @alimojtahedzad3 15h
گويا بسياری از مراجع_تقليد محترم از مدتها قبل و پيش از طرح خاطره از مراسم دفن مرحوم #مصباح_یزدی از پذيرش آقای #کاظم_صديقی در بيوت خود احتراز ميکردند و دليل آن هم طرح مطالب عجيب از سوی نامبرده در خصوص ارتباط بعضی ازسياسيون با امام زمان عج الله بود

انتخاب آقای صدیقی به عنوان سخنران شب اول روضه فاطمیه بیت رهبری (دیشب) پیام روشنی به افکار عمومی است و مصداق سیاستی آشنا که گویا قرار نیست تغییر کند.
از حسن تصادف دقیقا همین روزها زمزمه استیضاح مجدد ترامپ در آخرین روزهای ریاست جمهوری اش مطرح است.
این دو وضعیت علیرغم تفاوتهایی که دارند اما مثال‌های مناسبی برای دو الگوی حکمرانی اند:
نظامی که افراد را ولو در بالاترین سطوح حاکمیت قربانی می‌کند تا کلیت سیستم به خطر نیفتد؛
و نظامی که افراد خودی و در مدار را ولو در سطوح میانی و پایین به هر قیمت حفظ می‌کند؛ حتی با گزافترین هزینه‌ها و بالاترین خطرات برای کلیت سیستم.
نظامی که خط قرمزش مصلحت جمعی و بقای جامعه است و نظامی که خط قرمزش مصلحت فردی است و بقای افراد.
1399/10/26
@mohsenhesammazaheri

This comment was minimized by the moderator on the site

سایه سنگین مصباح یزدی بر سراب اسلامی کردن دانشگاه‌ها و علوم انسانی
۲۵/دی/۱۳۹۹
سعید پیوندی
مصباح یزدی به «استفاده از منبع وحی در تولید علم» اعتقاد داشت
نسخه چاپی
یادداشتی از سعید پیوندی: آیت‌الله مصباح یزدی به‌گفتهٔ همگان یکی از اصلی‌ترین نظریه‌پردازان دینِ قشری و دگرستیز و نیز خشونت دینی بود. بسیاری نوشته‌ها هم که در روزهای اخیر به مناسبت مرگ او منتشر شدند، به‌درستی به سویه‌های گوناگون این خوانش عبوس، بسته، ناسازگار با زمانه و ایدئولوژیک از مذهب شیعه پرداختند.
مشارکت عملی او در قلمروِ سیاست و یا توجیه خشونت مقدس علیه روشنفکران و دگراندیشان و مشروعیت بخشیدن به آن نیز از نظرها دور نمانده است.
اما در میان بحث‌ها چیزی که کمتر از آن یاد می‌شود، نقش مهمی است که او در جریان آن‌چه اسلامی کردن دانشگاه‌ها و علوم انسانی نام گرفته، ایفا کرد.
جمهوری اسلامی و تسخیر دانشگاه
پروژه اسلامی کردن آموزش و دانشگاه یکی از مهم‌ترین بخش‌های سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی برای دینی کردن جامعه، تحمیل نظام ارزشی شیعه حکومتی و مبارزه با چیزی بود که خود «نفوذ فرهنگ غربی» می‌نامید.
گام اول انقلاب فرهنگی (۱۳۵۹-۱۹۶۲) با بستن دانشگاه‌ها، اخراج و یا ترک تحصیل حدود ۳۰ هزار دانشجو و ۶ هزار استاد دانشگاه و تشکیل کمیسیون‌های گوناگون برای بازتعریف برنامه‌های درسی دانشگاه‌ها آغاز شد. بازخوانی نوشته‌ها و گفته‌های بسیاری از دست‌اندرکاران این دوران و نیز بازیگران اصلی این پروژه نشان می‌دهد که اسلامی کردن دانشگاه مانند هر نهاد دیگری برای همگان امری بدیهی و دست‌یافتنی به نظر می‌رسید.
در تمام دوران پس از انقلاب مشروطیت در میان بخش بزرگی از روحانیون و کنشگران اسلام‌گرا نوعی تصور اسطوره‌گونه درباره قابلیت‌های دین اسلام (شیعه) به‌عنوان آخرین و «کامل‌ترین» دین وجود داشت، گو این‌که برای همه عرصه‌های جامعه از اقتصاد و بانکداری و امور قضایی گرفته تا علم و آموزش و دانشگاه راه‌حل‌های معتبر دارد. ده‌ها سال بود که روحانیت و یا حتی کسانی مانند شریعتی و آل احمد با بازتولید این گفتمان و توهم، به اشکال گوناگون تکرار کرده بودند که راه رستگاری انسان و جامعه از بازگشت به خویش (هویت دینی) و اصول اسلام می‌گذرد.
برای انقلابیون اسلام‌گرا در سال ۱۳۵۷ هم «اسلامی کردن» همه‌چیز به‌مثابهٔ امر بدیهی پیش‌شرط برپایی جامعهٔ آرمانی دینی و یا «‌‌ام‌القرای اسلامی» بود و کسی هم پیرامون این باور ژرف اجازه چندوچون کردن به خود نمی‌داد.
سخنان آیت‌الله خمینی درباره اسلامی کردن دانشگاه به‌روشنی بازگوکننده چنین اعتقادی است: «گمان نکنند بعض از این اشخاص که در اسلام راجع‌به جامعه چیزی نیست یا راجع‌به فرض کنید که امور تربیتی کم است. اسلام عمیق‌تر از همه‌جا و از همه مکتب‌ها راجع‌به امور انسانی و راجع‌به امور تربیتی (نظر) دارد که در رأس مسائل اسلام است، چنانچه امور اقتصادی دارد. ما نمی‌توانیم امروز همان‌طور که انبار می‌کردند از غرب برای ما سوغات می‌آوردند و در دانشگاه‌های ما بچه‌های ما را فاسد می‌کردند، امروز هم بنشینیم که مغزهایی که تربیت غربی دارند، برای ما تربیت کنند بچه‌های ما را. (…) کسانی که اطلاع از احکام اسلامی ندارند، از اقتصاد اسلام ندارند، از فرهنگ اسلام ندارند، از علوم عقلی اسلام ندارند، این‌ها می‌گویند که در اسلام نیست. خب، تو که اطلاع نداری، به چه مناسبت یک همچو حرفی می‌زنی؟! متخصص لازم است و در این امر باید از حوزه‌های علمیه متخصص بیاورند» (۱۳۶۰، ص ۴۱۵).
دانشگاه، میدانی برای آزمون ادعاهای روحانیون
پروژه اسلامی کردن دانشگاه‌ها که با سروصدای زیاد و بحران سیاسی گسترده‌‌ای هم همراه شد، میدانی بود برای آزمودن ادعاهای تاریخی روحانیت.
یادمانده‌های غلامعباس توسلی، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، درباره اولین گام‌های اجرایی کردن پروژه اسلامی کردن علوم انسانی از توانایی و درک واقعی روحانیون از دنیای آکادمیک و علوم دانشگاهی پرده برمی دارد.
آقای توسلی می‌نویسد: «پیش آیت‌الله مشکینی رفتیم و صادقانه گفت ما نمی‌دانیم جامعه‌شناسی چیست. فقط دکتر شریعتی را می‌شناسیم و کتاب‌های ایشان را خوانده‌ایم. ایشان حرف‌های خوبی زده ولی حدیث کم استفاده کرده است. [در قم] با آقای مصباح یزدی آشنا شدیم. ما با ایشان صحبتی کردیم که چه کنیم. ایشان هم گفت من ۹۵ درصد حرف‌های شما را قبول دارم و تنها پنج درصد جای کار دارد. قرار شد استادان و روحانیون جلسات مفصلی هم در تهران و هم در قم داشته باشند. پنج رشته جامعه‌شناسی، اقتصاد، روان‌شناسی، حقوق و تعلیم و تربیت را انتخاب کردیم که آقایان معتقد بودند رشته‌های دیگر مشکلی ندارد اما این پنج رشته باید اصلاح شود… حدود سی چهل نفر از استادان انتخاب کردیم و هر هفته از صبح شنبه تا غروب یکشنبه در قم بودیم و در جلسات شرکت می‌کردیم. فرآیند خسته‌کننده‌ای بود. اما در نهایت متوجه شدیم آقای مصباح یزدی و دوستان‌شان می‌خواستند بفهمند جامعه‌شناسی و سایر رشته‌های علوم انسانی چیست» (کارگزاران، ویژه‌نامه نوروز ۱۳۸۷).
از این‌گونه روایت‌ها پیرامون دانش و درک واقعی روحانیون و همدستان مکلای آن‌ها که به قصد اسلامی کردن دانشگاه و علوم آکادمیک پا به میدان انقلاب فرهنگی گذاشته بودند، فراوان می‌توان یافت. آن‌چه شاید میان همه آن‌ها مشترک بود، ناآشنایی با شناخت‌شناسی و روش‌شناسی علوم دانشگاهی، ندانستن معنای واقعی اسلامی کردن دانشگاه و باور مذهبی به اعتبار چنین پروژه‌‌ای بود.
مصباح یزدی و گام دوم انقلاب فرهنگی
از میان دست‌اندرکاران اولیه شماری با پی بردن به سستی ادعاهای روحانیون و مشکلات عملی این پروژه به‌تدریج از قطار انقلاب فرهنگی پیاده شدند و گاه آشکارا زبان به انتقاد از اسلامی کردن آمرانهٔ دانشگاه گشودند. عبدالکریم سروش از جمله این کسان بود که با وجود مشارکت فعال اولیه، در چندین نوشتهٔ انتقادی که از اواخر دهه ۱۳۶۰ منتشر شد، آشکارا اسلامی کردن علوم انسانی و دانشگاه را تلاش گروه‌های سنت‌گرا و یا بنیادگرا نام داد برای «رجعتی خام و ناممکن به گذشته» (سروش، ۱۳۶۵). برای او مانند شماری دیگر در پسِ پروژه انقلاب فرهنگی همزمان فکر حذف مخالفان در دانشگاه وجود داشت.
نام محمدتقی مصباح یزدی در دوران پس از «انقلاب فرهنگی» (۱۳۵۹-۱۳۶۲) و بستن دانشگاه‌ها بر سر زبان‌ها افتاد و هم‌اوست که مسئولیت‌های مهمی در گام دوم سیاست موسوم به اسلامی کردن علوم انسانی بر عهده گرفت.
یکی از اقدامات اولیه در این زمینه به‌وجود آوردن دفتر همکاری حوزه و دانشگاه در شهر قم و سپس راه‌اندازی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی در سال ۱۳۷۴ با وظیفه شتاب بخشیدن به روند اسلامی کردن دانشگاه و تربیت کادر در این زمینه بود. این مؤسسه که زیر نظر مصباح یزدی و شاگردانش مانند آقاتهرانی قرار داشت، در زمان کوتاهی صاحب بودجه بزرگ و تشکیلات عریض و طویلی شد. در کنار فعالیت‌های آموزشی، اکنون سال‌هاست این مرکز سمینارها و نشست‌های گوناگونی پیرامون اسلامی کردن دانشگاه برگزار می‌کند و صاحب بیش از ۲۰ نشریه ادواری مرتبط با علوم انسانی اسلامی است.
بی‌اعتمادی عمیق به دانشگاه
نوشته‌های مصباح یزدی پیرامون اسلامی کردن دانشگاه از بی‌اعتمادی او به علوم دانشگاهی و فضای آکادمیک حکایت می‌کند چرا که از نظر او «گزاره‌هایی که به نام علوم انسانی شناخته می‌شود و در اطرافش کتاب نوشته شده، خاستگاهش مغرب‌زمین است و سردمداران و صاحبان نظریه‌های معروف آن عمدتاً اهل مغرب‌زمین هستند. از این رو خواه‌ناخواه تحت تأثیر فرهنگ و ادبیات غرب است و اصطلاحش با همان اصطلاحاتی که موافق فرهنگ غربی است شکل گرفته و هم بینش‌ها و جهان‌بینی‌های سازگار با فرهنگ غرب پایه ریزی شده است. بنابراین پیش‌فرض‌های علوم انسانی از مبانی فلسفی و ایدئولوژیک گرفته شده و این مبانی با مبانی اسلامی سازگار نیست».
به نظر می‌رسد که اسلام‌گرایان با درس گرفتن از تجربه مسیحیت در غرب، سرنوشت نبرد میان علم و کلیسا و عقب‌نشینی دین در برابر روندهای سکولاریزه شدن جامعه و علوم در تلاش برای تحمیل سلطه خود به علم و آموزش دانشگاهی بودند.
دانشگاه و علم در خدمت دین حکومتی
برای مصباح یزدی وظیفه اصلی علوم دانشگاهی چیزی نبود جز خدمت به حقیقت ازلی و ابدی دینی (اسلام شیعه) و حکومتی که به باور او از مشروعیت و رسالت قدسی برخوردار بود. او نه می‌توانست معنا و اهمیت استقلال نهاد دانشگاه، علوم و آزادی‌های آکادمیک رایج را درک کند و نه با اندیشه انتقادی و سنجشگری میانه خوبی داشت. از نظر مصباح یزدی «مبانی صحیح، با قرآن موافق است، یعنی عقل و نقل در این‌جا با هم توافق کامل دارند» (۱۳۹۰).
اعتبار علم دینی از نظر او هم یا به سرزمین و محل تولد و رشد یک علم، جامعه اسلامی یا توسط اندیشمندان مسلمان تولیدشده بازمی‌گردد یا به کاربست «روش‌شناسی دینی» و استفاده از منابع دینی و اطمینان و یقین‌آوری آن به جهت سخن وحی بودن آن. همزمان «علمی که مستقیماً بر اساس حرف و منبع اولیای دین نباشد بلکه بر اساس حس یا عقل اثبات شده باشد اما نتیجه آن با دین هماهنگ باشد» (۱۳۹۰) هم می‌تواند علم دینی تلقی شود.
چنین خوانش تقلیلی از علم، نفی استقلال معرفت‌شناسانه آن و فروکاستنش به ابزاری در خدمت دین حکومتی درست در برابر درک و فلسفه علم در دنیای امروزی و جایگاه آن در دانشگاه مدرن بود. او می‌خواست علمی را که یک بار در دوران سکولارشدن دانشگاه و آکادمی خود را از چنگال نهاد دین و دگم‌های مذهبی رها کرده بود دوباره در قفس قشری‌گری و تعصب دینی اسیر کند.
اتفاقی هم نبود اگر مصباح یزدی از دانشگاه به‌خاطر «کنار گذاشتن وحی» انتقاد می‌کرد و بر آن بود که علوم انسانی اسلامی باید بر «آموزه‌های وحی و دین» و «دستاوردهای جدید بشر در علوم انسانی» تکیه کند تا از طریق «تبادل فرهنگی میان آن‌ها به جمع سالم» (۱۳۹۰) دست یافت. از نظر او بومی‌سازی و اسلامی کردن علوم، «صرف تعویض اصطلاحات» نیست بلکه «تغییر جهان‌بینی‌ها و استفاده از منبع وحی در تولید علم» است.
ترس از استقلال دانشگاه و آزادی آکادمیک
آن‌چه مصباح یزدی می‌خواست، به زیر کشیدن جایگاه دانشگاه و قرار دادن آن در تراز مدارس مذهبی سنتی بود. «جمع سالم» میان آموزه‌های دینی و علوم هم فقط با تفریق و کنار گذاشتن آن‌چه غیردینی به حساب می‌آمد، ممکن می‌شد. در چنین دانشگاهی علوم سکولارتا زمانی مشروعیت داشتند که از خط قرمزی‌های دین حکومتی عبور نکنند و پیرامون باورها و آموزه‌های دینی جرئت چندوچون به خود ندهند. از نظر او در اسلام «چیزهایی به برکت وحی» وجود دارد که در خارج از «فرمول مطالعات میدان و آزمون و خطا و روش‌های علمی است» (۱۳۸۵).
مصباح یزدی وظیفه میراث‌داران دانش اسلامی می‌داند که این را کشف و استخراج کنند و در دسترس دنیا قرار دهند. البته این تلاش از نظر او برای قانع کردن دیگران است چرا که «این دسته از مسائل برای ما که معتقد به وحی هستیم و این خورشید برایمان طلوع کرده است، نیاز به روش‌های علمی ندارد».
از نظر مصباح یزدی «علم تجربی به دنبال فلسفه و به پشتوانه آن است که ارزش می‌یابد و البته پشتوانه هر دوی این‌ها وحی است که ارزش آن از هر چیزی بیشتر است و درستی آن ضمانت دارد. وحی واقعاً علم است، اما نه به‌معنای پوزیتویستی آن» (۱۳۹۰).
معنای این حرف مصباح یزدی چیزی نیست جز کشیدن یک دایره قرمز پیرامون آموزه‌های دینی و اعلام آن به عنوان منطقه ممنوعه بحث. او دانشگاه را به شرطی می‌پذیرفت که دست از پژوهش مستقل، آزادی فکری، پرسشگری و نقد بردارد و وظیفه خود را «اثبات برتری نظریات اسلامی» بداند (۱۳۹۰).
چنین نگاه تقلیلی و بسته به علوم دانشگاهی و رابطه آن با دین موضوع تازه‌‌ای در تاریخ دانشگاه نیست. همه دعوای دانشگاه با نهاد دین از قرن شانزدهم میلادی تا به‌وجود آمدن دانشگاه مدرن در اوایل قرن نوزدهم میلادی پیرامون تنش و شکاف میان آموزه‌های دینی و دانش آکادمیک بود. علم در فلسفه دانشگاه مدرن تمام نشده و تمام‌نشدنی است و آزادی آکادمیک، پرسشگری، اندیشه انتقادی، نداشتن حوزه‌های ممنوع و عدم تمکین دانشی که حقیقت مطلق به شمار می‌رود، اصول اصلی آن را تشکیل می‌دهد.
دلیل تکیه دانشگاه مدرن بر سنجشگری و آزادی‌ آکادمیک از جمله حق نقد کردن دین و باورها و آموزه‌های دینی بود بدون آن‌که شمشیر داموکلسِ سانسور، تکفیر و مجازات بر فراز سر استاد و دانشجو آویخته باشد. بدگمانی و بی‌اعتمادی مصباح یزدی به دانشگاه مدرن از جمله به‌خاطر به پرسش کشیدن مشروعیت و اقتدار دانش دینی و استقلال علمی بود. او از این هراس داشت که چنین دانشگاهی به انحراف نسل جوان از «شاهراه اسلامی» و افتادن در «بیراهه بی‌دینی و سکولاریسم» منجر شود. این نگاه بسته و تقلیلی حتی شامل خوانش‌های متفاوت دین و دینداران دگراندیش هم می‌شد.
اعتراف نکردن به شکست
جنگ مصباح یزدی و تشکیلات و شاگردانش با دانشگاه جنگی فرسایشی و بی‌پایان بود. حتی زمانی که او پس از سی سال اعتراف کرد که «هنوز هم برای عده‌ای از مسئولین دلسوز دانشگاه‌ها منظور از اسلامی کردن علوم مشخص نیست» (۱۳۹۰)، باز هم نتوانست به سراغ پرسش اصلی چرایی این شکست و بررسی سنجشگرانه کارنامه واقعی پروژه اسلامی کردن علوم انسانی برود.
او و نهادهایی که به‌وجود آورده بود، به نماد بن‌بست تحمیل فرهنگ سنتی و بسته حوزه علمیه و مدارس مذهبی به دانشگاه و دنیای آکادمیک تبدیل شدند. چهار دهه بحران و تنش در دانشگاه، آموزش و فرهنگ پیامد مستقیم این یکدندگی، تعصب خشک و تکرار ادعاهایی بود که تجربه عملی نشدنی بودن آن‌ها را نشان داده بود.
مصباح یزدی یکی از اصلی‌ترین نظریه‌پردازان «وحدت حوزه و دانشگاه» بود. این وحدت ناشدنی بود و راه هم به جایی نبرد، هرچند در این میان ارتباط با دانشگاه سبب برخی دگرگونی‌های مثبت در کارکرد درونی حوزه شد. دانشگاه اما قربانی بزرگ این پیوند ناخواسته و نامیمون بود. آن‌چه از حوزه به دانشگاه و به‌ویژه به علوم انسانی رسید، چیزی نبود جز سقوط کیفیت علمی، سانسور، ترس و تنش، تفکیر و اخراج، قشری‌گری، تنگ‌نظری، فشار و فضای امنیتی.
علوم انسانی و اجتماعی دانشگاهی در این چهار دهه تلاش کرد به اشکال گوناگون در برابر یورش همه‌جانبهٔ نهادهای دینی و حکومتی که خود را دینی می‌دانند مقاومت کند. اما لطمه‌‌ای که کسانی مانند مصباح یزدی در تجربه ناکام انقلاب فرهنگی و سال‌های پس از آن به اعتبار دانشگاه و علوم دانشگاهی، به جایگاه پژوهش، علم و آزادی‌های آکادمیک و به دانشجویان و استادان زدند، شاید هیچ‌گاه قابل جبران نباشد.
منابع:
خمینی روح‌الله (۱۳۶۰). صحیفه امام خمینی. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، جلد پانزدهم.
سروش عبدالکریم (۱۳۸۰). تفرج صنع (گفتارهایی در اخلاق و صنعت و علوم انسانی). تهران: مؤسسه فرهنگی صراط.
سروش عبدالکریم (۱۳۷۸). آخرش هم ندانستند که منزلگه مقصود کجاست، نشریه لوح، ش ۶.
مصباح یزدی محمد تقی (۱۳۹۰). «علم دینی و اسلای سازی علوم انسانی»، ماهنامه معارف، ش ۸۶.
مصباح یزدی محمد تقی (۱۳۸۵). «شیوه‌های اسلامی کردن دانشگاه»، فقه و مبانی حقوق، ش ۴.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

آقای صدیقی جای عذرخواهی توبه کنید و برای همیشه منبر را کنار بگذارید
Posted: 13 Jan 2021 04:18 AM PST
محمد مهاجری
۱- هر آدم مصلحت اندیشی که جناب حجت الاسلام کاظم صدیقی را به عذرخواهی و تصحیح اشتباهش درباره مرحوم آیت‌الله مصباح یزدی ترغیب یا وادار کرد، انشاالله ماجور باشد اما…
۲- …اما تقلیل دادن اشتباهات آقای صدیقی به همین یک مورد، خودش اشتباه بزرگتر و جفا به دین و اعتقادات مردم است. چرا که جناب صدیقی در مواردی اظهاراتی دردناک‌تر از مورد اخیر هم بر زبان رانده است.
۳- لابد آقای صدیقی ویدئویی را که از سخنانش موجود است و در مراسم دعای ندبه رباط کریم یک قصه ساختگی را نقل کرده به خاطر دارد.
او از رویای یک صاحبدل! حرف می‌زند (نقل به مضمون) که حضرت رسول(ص) در جمع بزرگی از مردم برای مقابله با محمدرضا پهلوی هماورد می‌طلبد و هیچکس پا پیش نمی‌گذارد جز امام خمینی(ره) که با او گلاویز می‌شود، با شمشیری سر از تنش جدا می‌کند و امعاء و احشاء او را بیرون می‌کشد.
آقای صدیقی تاریخ این رویا را ۳۰ سال قبل از درگذشت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی عنوان می‌کند. آن مرجع معظم در سال ۱۳۴۰ رحلت کرده و ۳۰ سال قبل از آن معادل سال ۱۳۱۰ است. یعنی محمدرضا پهلوی در آن زمان یک کودک ۱۲ ساله بوده که احتمالا هنوز مرتکب جنایتی که مجازاتش گردن زدن ( ولو در عالم رویا) باشد، نشده بوده است.
ویدئوی یادشده هنوز در بین مردم می‌چرخد. آنها که ضد امام و ضد روحانیتند به آن پوزخند می‌زنند و متدینین هم تاسف می‌خورند و قطعا گوینده آن حرفها را با دعای خیر بدرقه نمی‌کنند.
۴-علاوه بر اینها منبرهای متعدد جناب صدیقی مشحون است از نقل کرامت‌هایی که همگی در عالم رویا و گاهی مکاشفه (طبق تخیل ایشان) اتفاق افتاده که قریب به اتفاق آنها بوی خرافه و متاسفانه طعم دروغ می‌دهد. نقل آنها از حوصله این نوشته خارج است.
به این ترتیب می توان گفت گرچه اعتذار اخیر او، کار مناسبی است اما حساب او را تسویه نمی‌کند. بیان بسیاری از حرفها توسط او، اعوجاجاتی در اذهان ایجاد کرده که اگر موجب گناه شود چه بسا جناب صدیقی در آنها شریک باشد.
۵-اگر جای آقای صدیقی بودم، بجای عذرخواهی، توبه و استغفار می کردم و به کفاره این رفتار ناصواب، منبر را می‌بوسیدم و برای همیشه کنار می‌گذاشتم.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

از آیةالله محمد سروش محلاتی نقل شده (https://t.me/mohammadsorooshmahallati/1553) که پرونده‌ی علمی آیةالله مصباح یزدی گویای نقاط قوت و امتیازات زیر است: ۱- برخورداری از انسجام فکری و تفکر سیستماتیک؛ ۲- قدرت نقادی و تحلیل مباحث علمی؛ ۳- حساسیت زیاد نسبت به‌ورود عناصر فرهنگی بیگانه به‌مکتب؛ ۴- اعتدال و استحکام در مبانی اعتقادی و کلامی با پرهیز از شبه‌استدلال‌ها.
به‌نظرم جناب سروش محلاتی مزاح کرده است: مورد چهارم که اساساً نادرست است! مبانی اعتقادی اندیشه‌ای که سال‌ها منشأ آن همه تندروی شد، آیا شایسته است با واژه‌ی "اعتدال" تجلیل شود؟ مورد سوم نیز خود حق‌مطلق‌پنداری و تعصب است، نه امتیاز! با این روحیه، مگر می‌توان میان فرهنگ‌ها، گفتگو و تعامل برپا کرد؟ راه تحکیم صلح و دوستی در دهکده‌ی کوچک جهانی، آیا این است؟ موارد اول و دوم نیز ویژگی‌هایی کاملاً متعارف‌اند که هر استاد زحمت‌کشیده‌ی دانشگاه و حوزه توقع است که دارا باشد!
نهایتاً اینکه زندگی اجتماعی و سیاسی هر انسانی از منظومه‌ی فکری‌اش متأثر است؛ منظومه‌ی فکری عالِمِ خصوصاً حوزوی نیز از دیدگاه‌های علمی او. بنابر روایات، علمی ارزش دارد که برای مردم سودمند باشد. علمی که منظومه‌ی فکری منتج از آن مروج نفرت باشد و خشونت، نه سودی برای مردم دارد، نه پرونده‌ی آن، نقطه‌ی قوت و امتیازی خاص!
@mkamalian1964

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

کرامات شیخ و چند پرسش!
Posted: 08 Jan 2021 10:53 AM PST
احمد زیدآبادى
شیخ کاظم صدیقی در گفتگویی با شبکۀ تلویزیونی قرآن “کرامات” مهمی را به شیخ محمد تقی مصباح یزدی نسبت داده و گفته است که او زمان دقیق فوت خود را پیش‌بینی کرده و گفته بود که باغ بزرگی هم برای وی تدارک دیده شده و دو هفته بعد او را به آنجا می‌برند.
اینگونه ادعاها در مورد اشخاص، بعضاً در بین برخی اهل منبر رایج است و بدبختانه چون آزمون‌پذیر هم نیست هر فردی در مورد افراد مورد علاقۀ خود می‌تواند هر چه را که میلش کشید به آنها نسبت دهد. طبعاً مادامی که افرادی نظیر مجری همین شبکۀ قرآن یافت شوند که پس از شنیدن این قبیل ادعاها به علامت تأیید بگویند؛ عجب! نقل این ادعاها ادامه خواهد یافت!
اینجا اما یکی – دو پرسش قابل طرح است که جا دارد آقای صدیقی به آنها پاسخ دهد. اول اینکه اگر مصباح یزدی تاریخ دقیق فوت خود را به اطرافیان اطلاع داده و وقوع مرگ در آن ساعت برایش مسجل شده بود پس چرا در هنگام بیماری او، دفترش مرتب اطلاعیه می‌داد و از “مؤمنان” درخواست می‌کرد که برای سلامتی و بهبود حال او به درگاه خداوند دعا و تضرع کنند؟
دوم آنکه آقای مصباح که از تاریخ دقیق فوت خود و حتی وسعت باغی که برای او تدارک دیده شده، مطلع بوده است، چطور اطلاع نداشته که محمود احمدی‌نژاد از مسیر مورد نظر او “منحرف” می‌شود و بنابراین پیروزی او در انتخابات سال ۸۴ را به مدد امام زمان نسبت داده است؟
کاظم صدیقی در عین حال مدعی شده که آقای مصباح در حین غسل دادنش چشمانش را گشوده و به روی غسال لبخند زده است! این یعنی اینکه از نظر پزشکی او تا آن لحظه زنده بوده و بنابراین، تیم پزشکیش باید توضیح دهد که اولاً چرا جواز فوت فردی را که چشم باز کرده و لبخند زده، صادر کرده
و ثانیاً چرا پس از بروز این علایم حیاتی، مانع دفن او نشده است؟

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

[1/9, 09:53] +98 912 699 9150: اولا بحث در نقل کرامات برای بعضی علما و نیز غیر روحانیین به اصطلاح از عرفاست نه حضرات معصومین علیهم السلام
البته نقل و‌ پذیرش کرامات در مورد آن بزرگواران هم شرائط خاص و دشواری دارد و بررسی دقیق صدوری و دلالی می طلبد
ثانیا رویکرد امثال صدیقی
که در منابر خود به جای بیان حقائق و مطالب عقلانی و عقلایی دینی به خیال پردازی و نقل داستان های صد در صد خلاف و‌ دروغ می پردازند ، رویکردی باطل است و من صراحتا می گویم منبر و مصاحبه صدیقی مصداق قطعی کلام ضال و مضل است که بجز وهن دین و تضعیف ایمان اندک باقیمانده در مردم تاثیری ندارد
افسوس که حرف اصلی را تملق و چاپلوسی می زند
افسوس که این مخربان دین نه تنها در حاشیه امن هستند بلکه مورد حمایت و تایید هم هستند
بنده با توجه به اینکه خودم افتخار روضه خوانی آستان پاک حسینی را دارم و پدر و اجدادم در این مسیر بوده اند و با تاریخ وعظ و خطابه و زندگی بزرگان اهل منبر آشنا هستم به جرأت می گویم در هیچ‌تاریخی این افتضاح برای امر مهم خطابه رخ نداده است
محمد عندلیب همدانی
[1/9, 09:54] +98 912 699 9150: بیان استاد عندلیب همدانی از اساتید مبرز حوزه قم

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

آقای صدیقی ساده لوح نباشید!
مجتبی نجفی
سخنان آقای صدیقی درباره کرامت هایی که از آیت الله مصباح یزدی شنیده، بازتاب منفی در میان بسیاری از اهل تحقیق و رسانه گذاشته است به مناسبت، خاطره ای از آیت الله صالحی نجف آبادی خواندنی است:
«ميرزا علي آقا شيرازي معلم اخلاق، بسيار با ايمان و با خدا، يكپارچه نورانيّت و معنويّت بود؛ به همين خاطر چنان جذب او شدم كه نمي‌توانستم رهايش كنم؛ آقايان مطهري و منتظري هم از شاگردان ايشان و مجذوب ايشان شده بودند. به‌قدري به ايشان علاقه‌مند شدم كه هر روز بعد از ظهر مي‌رفتم به مدرسه صدر كه ايشان حجره داشت و براي ايشان چاي دم مي‌كردم. ... من پيش ميرزا علي آقاي شيرازي به‌جز عروةالوثقي و مقداري از تبصرة علامه، نهج‌البلاغه مي‌خواندم. درس نهج‌البلاغه را كه خيلي جاذبه داشت، آقايان منتظري و مطهري هم بر همین اساس شركت مي‌كردند. قسمتی از تفسیر جوامع الجامع طبرسی را نزد ایشان خواندم که یک نسخه از این تفسیر را خود ایشان به من دادند. واقعاً وصف مرحوم حاج ميرزا علي آقا شيرازي نگفتني است. ايشان از مردم گريزان بود و چون از نظر تقوا و اخلاق در حد اعلا بود، نمي‌خواست مردم دور و برش جمع شوند و از مريدبازي بدش مي‌آمد.
از خصلت‌هاي ديگر ايشان اين بود كه اهل تحقيق بود، زودباور نبود.
اين‌جا خاطره‌اي يادم آمد. معروف است این اشعار روي قبر شيخ مفيد را، امام زمان(عج) نوشته‌اند:[...] روزی اين اشعار را براي حاج ميرزا علي آقا شيرازي خواندم و گفتم:
«آقا! ببين شيخ مفيد چه مقام و عظمتي دارد كه روي قبرش امام زمان(عج) با دست خود اين‌گونه اشعاری نوشته است»!
من با يك حالت شوق و ذوق و حالت روحاني ـ معنوي اين‌ها را مي‌گفتم. حاجي وقتي خوب گوش داد لبخندي زد و فرمود:
«بچم(بچه ام)! اين‌قدر ساده‌لوح نباش! اين حرف‌ها را مريدهايشان بعد از مرگشان ساخته‌اند»!
چه بسا مريدها بنشينند و پس از مرگ يك آقا و يك عالمي از اين موارد بسازند. آيا بايد بدون دليل و بررسي پذيرفت؟! و چه بسا آن مريد بگويد من كه هدف مقدسي دارم آن هم تعظيم عالم است و دروغ‌گفتن در این راه اشكالي ندارد!».( شوکران اندیشه، خاطرات آیت الله صالحی نجف آبادی، به کوشش مجتبی لطفی، ص 50)
. مرحوم آیت‌الله منتظری دروصف میرزا علی‌آقا شیرازی می‌گوید: «در این اواخر که من اصفهان بودم با مرحوم آیت‌الله حاج میرزا علی آقا شیرازی مأنوس شده بودم؛ ایشان در مدرسه صدر نهج‌البلاغه درس می‌دادند... بعد به اتفاق آقای مطهری رفتیم در مدرس صدر پای درس ایشان، مرحوم آقای مطهری خیلی مجذوب ایشان شد؛ و در کتاب عدل الهی خود این داستان را نقل می‌کند که «هم مباحثة من که اهل اصفهان بود پیشنهاد کرد که در درس نهج‌البلاغة حاج میرزا علی آقا شرکت کنیم و این پیشنهاد برای من طلبة کفایه‌خوانده سنگین بود ولی وقتی رفتم زود به اشتباه بزرگ خود پی بردم و دانستم نهج‌البلاغه را من نمی‌شناخته‌ام، به‌علاوه دیدم با مردی از اهل تقوا و معنویت روبرو هستم که خودش نهج‌البلاغة مجسّم بود و مواعظ نهج‌البلاغه در اعماق جانش فرو رفته بود». وقتی که حاج میرزا علی آقا فوت شد به دستور مرحوم آیت‌الله بروجردی جنازه‌اش را در شیخان قم دفن کردند؛ یک روز آقای مطهری از تهران آمده بود قم، گفت: «من این دفعه به قصد زیارت قبر حاج میرزا علی آقا به قم آمدم، مخصوص زیارت قبر ایشان». خود من هم الآن گاهی می‌روم در شیخان سر قبر حاج میرزا علی آقای شیرازی؛ ایشان مرد از دنیا گذشته و وارسته‌ای بود، در طب قدیم استاد بود، ولی خیلی کم طبابت می‌کرد؛ ما یک مقدار قانون بوعلی سینا را پیش ایشان خواندیم. ایشان اواخر عمر آیت‌الله العظمی بروجردی آمدند قم؛ گاهی هم برای طلبه‌ها منبر می‌رفتند، از اول تا آخر منبر خودش گریه می‌کرد، دیگران هم گریه می‌کردند، همین‌طور نهج‌البلاغه را با یک حالی می‌خواند، و نوعاً از این‌که پشت سرش نماز بخوانند کراهت داشت... ؛ معنویات حاج میرزا علی‌آقا هم در من و هم در مرحوم شهید مطهری خیلی اثر گذاشت. یادم هست یک شب ایشان آمد قم و آقای حاج رضا صدر هم آمده بود دیدن ایشان، در حجرة آقای مطهری وارد شده بودند، آن شب تا ساعت 12 نشستند و شعر خواندند، ایشان طبع شعر هم داشت، آن شب ایشان برای نماز شب بیدار نشد، به قدری متأثر بود مثل این‌که فرزندشان فوت شده باشد....، یک روز در اصفهان من در حجره آن مرحوم در مدرسه صدر مهمان ایشان شدم به نان و دوغ، ایشان در ضمن نقل کردند که شبی خواب دیدم قیامت شده و هر کسی را به جایی فرستادند و به من گفتند این باغ هم مال تو، باغ زیبایی بود ولی من در عالم خواب در باغ قدم می‌زدم و از روی حسرت می‌گفتم: علی آقا،‌ آخر حیوان مردی و تو را روی آب و علف رها کردند». (‌خاطرات، ج ۱، ص ۶۶_۶۸).
@ lotfi_mojtaba
عضویت در تحلیل اجتماعی
https://t.me/tahlyleejtemaaey/18991


Hossein Bastani حسین باستانی @hosseinbastani Jan 8
کاظم صدیقی می‌گوید جنازه #مصباح_یزدی چشمانش را باز کرده و "نگاه مهربانانه‌ای" به غسّال انداخته. آقای صدیقی تیر ۹۱ هم نقل کرد: "آقای خامنه‌ای... مکرر خدمت حضرت تشرف داشته، ولی نشناخته... امام زمان در عرفات با اسم ایشان را دعا می‌کرده".
ایشان به حکم رهبر نظام، امام جمعه پایتخت است.



محمدرضا زائري @MorzaeriZaeri Jan 8
جوسازي هاي تبليغاتي اثر ندارد! همانطور كه مرحوم مصباح يزدي جاي دكتر بهشتي را گرفت، حاج آقا صديقي هم جاي استاد مطهري وآقاي علم الهدى هم جاي مرحوم طالقاني را گرفته اند. به كوري چشم دشمن، آيت الله صديقي با مديريت حوزه علميه شان
إنشالله صدها نفر مانند خود را براي آينده تربيت ميكنند.



هادی مهرانی @hadimehrani1 20h
من نه به چشمهای باز مصباح کار دارم نه به لبخندش نه به حرفهای صدیقی ، فقط یکی شرایط یک امام جماعت و جمعه رو برای من بازگو کنه !!!


رسول جعفریان @jafarian1964 Jan 8
امروز از حرفهای آقای صدیقی در باره کرامات آیت الله مصباح بهت زده شدم. غفر الله لنا و له.


علی اکرمی Flag of Iran @aliakrami6
اگر این روایت آقای صدیقی در مورد چشم باز کردن مرحوم #مصباح_یزدی صحیح باشد باید اون غسال هرچه سریعتر محاکمه شود که چرا یک فرد زنده را تغسیل و کفن کرده و به اورژانس اطلاع نداده است



Amin Bozorgian @AminBozorgian 11h
حرفهای صدیقی درباره مصباح و در کل آنچه زنده‌ها درباره ادامه حیات مردگان میگویند بیشتر از هرچیزی تقلای روانی انسان برای نپذیرفتن مرگ خود است. آنچه که موضوع را اینجا آیرونیک میکند اینست که شخصی می‌خواهد به چیزی از اساس بی‌معنا، یعنی مرگ، معنا دهد که خود زندگی همگان را بی‌معنا کرده


Mohamad Ali Abtahi ابطحی @abtahi_m · Jan 8
اقای صدیقی، در تلویزیون گفته اقای مصباح موقع غسل میت ، یک لحظه چشمانش را باز کرده است تا به غسال بفهماند از او شفاعت می کند.
به سهم خودم شرمنده از این حرفها.
معظم له امام جمعه تهران هم هستند.
آخر از این دینی که صدیقی ترویج می کند، نباید گریزان شد؟


ali mojtahedzadeh @alimojtahedzad3 · Jan 8
قابل توجه ستاد #ائمه_جمعه کشور : #عقل از ويژگيهای اصلی پيش نماز است چه رسد به امام جمعه پايتخت ام القرای اسلام #صديقی #مصباح_یزدی



hosein @Hoseinm1010 Jan 8
اینکه به گفته صدیقی(یک فرد انتصابی موثر در هرم قدرت )مصباح یزدی هنگام غسل چشماش را باز کرده و لبخند زده ! دقیقا بیان شفاف دیگری از سرنوشت کمیک - تراژیک ملت ایران است !

Freedom & Justice @Alireza1922 Jan 8
Red circle بدون شرح!
کاظم صديقى:
آیت‌الله مصباح را در منزل غسل دادند.
غسال به ما گفت وقتی ایشان را غسل می‌دادم، آرزو کردم کاش ایشان هم از ما شفاعت می‌کرد که همان موقع آیت‌الله مصباح چشمانش را باز کردند!
یک نگاه مهربانانه کردند و چشمانشان را دوباره بستند!


رشید داودی @rashiddavoodi Jan 8
Replying to
@rashiddavoodi
تا دیروز در خواب‌نمایی‌هایشان توسط عالم اهوازی و راننده تاکسی و پیرزن‌های در وهمسایه، امام زمان(عج) را نردبان به قدرت رساندن #احمدی‌نژاد می‌کردند وامروز با کمک از غسال، به کرامت‌سازی برای آنها می‌پردازند تا وجههٔ از دست‌رفته‌شان را بازگردانند وتاریخ را تحریف، و دین را تخریب کنند!
4h
میدانید غسّال کاربلد و سفارش شده آیت الله مصباح کیست؟
برخی مدعی شده اند که او همان رضا مطلبی کاشانی (تک ماکرون و...) است که چندی پیش ماجرای شراکتش با آقای پناهیان و صدیقی و برخی دیگر از ارباب عمائم و قدرت منتشر شده بود!
اگر این خبر درست باشد ... !


an Iran @negaran_iran 2h
اظهارات صدیقی درباره مصباح بی‌پایه وسخیف
فاضل میبدی:این اظهارات بسیارسخیف وبی‌پایه،وبه ضرراسلام ودین وتشیع است.من ازاین اظهارنظرآقای صدیقی تعجب نمیکنم.ایشان باراولشان نیست ازاینگونه اظهارنظرهامیکنندواحتمالابارآخرشان هم نباشدمن درشگفت هستم که چراصدا وسیماچنین حرفهایی راپخش میکند



Seyed Ali | ایران منFlag of Iran @IRANE_MAN1 · 13h
حسین #کروبی به نقل از غلامحسین کرباسچی شهردار سابق تهران: آقای #صدیقی پیش از انقلاب در حوزه علمیه عکسهای آیت الله خمینی را پاره می‌کرد و به جایش عکس‌های شریعتمداری را می‌چسباند.
حالا ورق برگشته و حاج آقا شده امام جمعه تهران و در تلویزیون مملکت از کرامات #مصباح قصه می بافد.

This comment was minimized by the moderator on the site

کاظم صدیقی در صداوسیما: آیت الله مصباح هنگام غسل چشمش را باز کرد، یک نگاه مهربانانه کرد و چشمانش را بست
آیت الله مصباح دقیقا زمان وفاتش را خودشان خبر داشتند
وقتی دیدند ما ناراحت هستیم، گفت ناراحت نباشید دو هفته بعد باغ وسیعی برای ما تدارک دیده شده که به آنجا می‌رویم

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

مسئله‌ی مصباح یزدی
Posted: 06 Jan 2021 04:02 AM PST
مناظره غیرحضوری حجاریان و مصباح درباره پارادوکس عزل
مصباح یزدی: حکمی نافذ است که به لحاظ زمانی مقدم باشد
حجاریان: نظریه اسبقیت موضوع را به مضحکه‌ تبدیل می‌‏کند
سعید حجاریان و محمدتقی مصباح یزدی در آستانه انتخابات مجلس خبرگان دیدگاه‌‏هایشان را در مورد برخی مباحث مربوط به این مجلس بیان کرده‌‏اند که پاسخ آنها به یک سوال‌ مشترک، مناظره‌‏ای غیرحضوری را ایجاد کرده است.
حجاریان چندی پیش با انتشار مقاله‌‏ای به نام «دو نوع تئوکراسی» در مورد مجلس خبرگان رهبری نوشت: انتخابات خبرگان در پیش است و گفت‌‏وگوهای فراوانی حول و حوش آن به راه افتاده است. فارغ از این قیل و قال‌‏ها تمایل دارم مساله را از زاویه‌‏ای که چندان به نظام حقوقی ما مربوط نمی‌‏شود، مطرح کنم. می‌‏دانیم که با هیچ‌‏یک از معیارهای دموکراسی، انتخابات خبرگان را نمی‌‏توان استانداردیزه کرد؛ چه به لحاظ مرجع تعیین صلاحیت‌‏ها، چه به لحاظ کاندیداهای رهبری و خبرگان، چه به لحاظ میزان رقابت و چه به لحاظ میزان مشارکت. اگر خبرگان و رهبری همزمان بخواهند یکدیگر را عزل کنند، تقدم با کدام است؟
وی سپس چند سوال را در مورد مجلس خبرگان رهبری مطرح کرده بود که یکی از آنها این بود: اگر دَوَران امر بین این باشد که رهبری مجلس خبرگان را منحل نماید یا مجلس خبرگان رهبری را عزل نماید، تقدم با کدام‌‏یک است؟
پس از آن انتشار مقاله حجاریان،‌‏ محمدتقی مصباح یزدی طی مقاله‌‏ای در ماهنامه ذکر (شماره ۱۴ دوره جدید) به طرح این سوال و پاسخ به آن پرداخت که اگر زمانی مجلس خبرگان رهبری، رهبر را فاقد صلاحیت تشخیص داد و عزل کرد، هم‌‏زمان رهبر و ولی فقیه هم تشخیص داد که این مجلس خبرگان صلاحیت خودش را از دست داده و آن را منحل نمود، چه باید کرد؟ آیا به حکم ولی فقیه ترتیب اثر داده و بر اساس لزوم اطاعت از وی، مجلس خبرگان را منحل دانسته و حکم آن را در عزل رهبری مردود بشماریم یا اینکه بر اساس حکم مجلس خبرگان رهبری را فاقد صلاحیت دانسته و حکم او را در انحلال مجلس خبرگان فاقد اعتبار و بی‌‏اثر بدانیم؟
مصباح‌‏یزدی سپس به پاسخ این سوال پرداخته و نوشته است: در مورد این سوال اولا باید متذکر شویم که این معما منحصر به نظریه ولایت فقیه نیست و هر جایی که دو قدرت یا دو دستگاه یا دو نهاد حق داشته باشند و بتوانند در برخی یا همه قسمت‌‏ها صلاحیت و کفایت دیگری را نقض نمایند، ممکن است چنین مشکلی مطرح شود. مثلا در همین سال‌‏های اخیر شاهد رویارویی دومای روسیه با رییس‌‏جمهور این کشور بوده‌‏ایم و در کشورهای متعدد دیگری نیز ممکن است به لحاظ اختیارات قانونی که برای هر یک از نهادهای اصلی و رییس دولت و حکومت تعیین گردیده، چنین مساله‌‏ای اتفاق بیفتد.
وی در ادامه تصریح کرده است: آنچه اجمالا در این باره می‌‏توان گفت، این است که هر یک از مجلس خبرگان و ولی فقیه که حکمش به حسب زمانی مقدم بر دیگری صادر شده باشد، حکم او نافذ و حکم دیگری فاقد اعتبار خواهد بود و فرض همزمانی این دو حکم فرضی است بسیار نادر که بحث از آن ارزش عملی چندانی ندارد و همچنان که گفتیم در سایر نظام‌‏ها نیز محتمل است و مساله‌‏ای نیست که اختصاص به نظریه ولایت فقیه داشته باشد و از این ناحیه بتوان ضعفی را در قبال سایر نظریه‌‏ها و نظام متوجه آن دانست.
سعید حجاریان در گفت‌‏وگو با خبرنگار “ایلنا”، در پاسخ به استدلال محمدتقی مصباح یزدی اظهار داشت: ایشان یک جواب «نقضی» و یک جواب «حلی» ارایه کرده‌‏اند. در جواب «نقضی» گفته‌‏اند این مساله منحصر به ولایت فقیه نیست و ممکن است در مورد سایر نهادها نیز اتفاق بیفتد. در پاسخ به این سخنان باید گفت که با کشورهایی که رییس قوه مجریه حق دارد پارلمان را منحل نماید و نیز پارلمان می‌‏تواند رییس قوه مجریه را برکنار کند، چون هر دو از منبع مشروعیت واحدی به نام مردم سرچشمه می‌‏گیرند، مشکل به راحتی قابل حل است، یعنی اگر رییس قوه مجریه تشخیص داد که مردم به او اعتماد دارند اما مجلس با وی هماهنگ نیست، آن را منحل کرده و انتخابات زودهنگام برگزار می‌‏نمایند و به این ترتیب با رای مردم مجلسی بر سر کار می‌‏آید که اکثریت آن با رییس قوه مجریه هماهنگ باشد و بالعکس اگر مجلسی تشخیص داد که مردم با اکثریت آن موافق نیستند و از سیاست‌‏های دولت بیزار شده‌‏اند، از طرقی که در قانون اساسی آمده است، رییس دولت را برکنار کرده و با انتخابات زودرس رییس قوه مجریه را انتخاب می‌‏کنند تا هماهنگی لازم ایجاد شود.
وی افزود: در مورد مجلس خبرگان و ولی فقیه این طور نیست که هر دو منبع مشروعیت یکسان داشته باشند، بنا بر رای آیت‌‏الله مصباح یزدی، ولی فقیه منبع مشروعیت الهی دارد، در حالی که در مورد منشا مشروعیت مجلس خبرگان ایشان سکوت کرده‌‏اند. اساسا شاید برای مجلس خبرگان مشروعیت قائل نباشند. به هر حال ایشان اظهار نظر صریحی در این باره ندارد.
حجاریان با بیان اینکه مصباح یزدی یا برای مجلس خبرگان مشروعیت الهی قائل است یا مشروعیت مردمی و از این دو حال خارج نیست، تصریح کرد: در حالت اول نمی‌‏توان تزاحم رهبری و مجلس خبرگان را به ذات احدیت رجوع داد و قاعدتا پاسخ با قید قسامه یا مباهله یا قرعه هم نمی‌‏تواند مشکلی را حل کند.
وی افزود: اگر برای خبرگان مشروعیت مردمی قائل شویم، مشروعیت مردمی کجا می‌‏تواند در برابر مشروعیت الهی قد علم کند و طبعا مساله به انحلال مجلس خبرگان منتهی خواهد شد.
حجاریان تصریح کرد: مصباح یزدی یک طریق «حلی» هم برای مساله پیشنهاد کرده است و آن اینکه هر یک از مجلس خبرگان و ولی فقیه که حکمش به حسب زمانی مقدم بر دیگری صادر شده باشد، حکم او نافذ و حکم دیگری فاقد اعتبار خواهد بود. در پاسخ باید گفت که اولا این طریق راهی به دهی نمی‌‏برد. این راه نظریه اسبقیت در عزل و انحلال و تعیین کورنومتر به عنوان معیار است و اینکه چه زمانی چه حکمی به اطلاع عموم می‌‏رسد و چه رسانه‌‏هایی چه زمان آن را اعلام کنند، کاملا موضوع را به مضحکه‌ تبدیل می‌‏کند.
وی افزود: اینکه بگوییم همزمانی دو حکم فرضی است بسیار محال و بحث آن ارزش چندانی ندارد، درست نیست. این امر نه‌‏تنها نادر نبوده است که بسیار در تاریخ اتفاق افتاده است و در عمل هم نظریه «تغلیب» راهگشای کار شده است، یعنی آن کسی که قدرت بیشتری داشته در نهایت بدون توجه به زمان و مبنای مشروعیت و فارغ از بحث‌‏های فلسفی قضیه را به نفع خود تمام کرده است. قضیه آیت‌‏الله مصباح یزدی در واقع در نهایت به نظریه مشهور قدما که نظریه «تغلب» و «تغلیب» است، بازگشت می‌‏کند و در واقع در لفافه‌‏ای از مباحث کلامی و فلسفی پیچانده شده است تا منطق «الحق لمن غلب» حاکم شود.
متن کامل مقاله «مصباح یزدی در کاخ زجاجی» را اینجا بخوانید
متن کامل مقاله «ارهاب؛ تفکری محفلی در پس یک واژه» را اینجا بخوانید

This comment was minimized by the moderator on the site

امام خمینی (ره) و حق انتخاب مردم

ما حق نداریم به ملتمان چیزی تحمیل کنیم...
ما بنای این نداریم که یک تحمیلی بر ملتمان بکنیم، اسلام به ما اجازه نداده است که دیکتاتوری بکنیم…
ما حق نداریم، خدای تعالی به ما حق نداده است، پیغمبر اسلام به ما حق نداده است که به ملتمان چیزی تحمیل کنیم.
(صحیفه نور جلد ۱۰ صفحه ۱۸۱)
اکثریت هر چه گفتند معتبر است ولو به ضرر خودشان باشد؛ شما ولی آنها نیستید به من و شما چه کار دارد.
(صحیفه نور جلد ۸ صفحه ۲۴۷)
نباید کاری کنیم که فردی بر مردم تحمیل شود.
(صحیفه نور جلد ۲۰ صفحه ۲۱۱)
امروز مثل سابق نیست که یک لیستی درست بکنند و بفرستند هر جا که اینها باید بشود امروز اختیار دست خود شماست و احدی حق ندارد تصرف بکند.
(صحیفه نور جلد ۱۸ صفحه ۲۸۴)
بارها گفته‌ام مردم در انتخابات آزادند و احتیاج به قیم ندارند و هیچ فرد یا گروه و دسته‌ای حق تحمیل فرد یا افرادی را به مردم ندارد.
(صحیفه نور جلد ۲۰ صفحه ۱۹۳)
این‌طور نیست که انتخابات را چند تا مجتهد عمل کنند.
(صحیفه نور جلد ۱۸ صفحه۲۵۴)

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

‼️ قم، قانون و کرونا
مرحوم آیت الله العظمی صانعی در آستانه رحلت با لحاظ شیوع ویروس کرونا و شرایط جامعه در جهت جلوگیری از بروز هرگونه خسارت به افراد و جامعه با روح بزرگ و لطیف خویش وصیت کردند هیچگونه برنامه رسمی و تجمعی برای تشییع، تدفین و ترحیم ایشان برگزار نگردد.
اما در حالیکه انواع محدودیت های کرونایی برای مردم عادی اعمال و از هرگونه تجمع مانند برپایی جشن عروسی یا مجالس ترحیم جلوگیری می شود و تردد خودروهای شخصی حتی برای ضرورتهای اجتناب ناپذیر مثل انتقال بیمار به مراکز درمانی از ۹ شب تا ۴ صبح دویست هزار تومان جریمه دارد اقامه چهار نماز - در صورتیکه حتی در شرایط عادی رسم بر اقامه یک نمازاست - و سه تشییع برای آیت الله مصباح یزدی سوال برانگیز است.
عجیب است وقتی آیت الله مصباح معتقد بودند: "مردم چه کاره اند حکومت تعیین کنند؟ حکومت در زمان غیبت از آن ولی فقیه است و خبرگان ایشان را که نایب امام زمان است، کشف میکنند."
مریدان ایشان پس از اقامه نماز توسط ولی فقیه بر پیکر مرحوم که با رعایت تمام جوانب پروتکل بهداشتی انجام شد، سه بار دیگر اقامه نماز و سه بار تشییع با جمعی از همان مردم هیچ کاره انجام دادند.
ای کاش بانیان این اقدام و بخصوص روحانیانی که در مشهد و قم با نقض پروتکل و محدودیتهای تعیین شده توسط ستاد کرونا - که بنا به نظر رهبری نظام رعایت آن برای همگان لازم است - به این کار مبادرت کردند توجیه شرعی و اجتماعی آن را با پاسخ به سوالات زیر به مردم بیان کنند:
۱- آیا کیفیت تدفین، تشییع، و نماز میت برای افراد خاص با سایر مومنین تفاوت دارد؟ در حالیکه اقامه نماز برای متوفی از مراجع بزرگی مثل امام خمینی تا عادی ترین افراد یکبار انجام گرفته چه ضرورتی بود در شرایط کرونا چهار نماز اقامه شود؟ اگر تعدد نماز لازم یا مفید است علما اعلام کنند همه مردم اموات خود را چند روز نگه دارند و برایش نماز اقامه کنند.
۲- قانون اساسی آحاد مردم از رهبر تا عادی ترین افراد را در برابر قانون یکسان می شمارد، قانون چقدر ارزش دارد؟
۳- حقوق اجتماعی را چگونه تعریف میکنند؟آیا به حقوق سایر افراد جامعه ارزشی قائل هستند؟
وقتی شیوع کرونای چینی از قم شروع شد چه تضمینی هست شیوع ویروس جهش یافته انگلیسی از همین تجمعات شروع نشود؟ و اگر تجمعات باعث ابتلای افراد حاضر ، گسترش بیماری در بین مردم و فوت افراد یا حداقل افزایش نگرانی مردم منجر گردد چه کسی مسئول است؟
و حکم‌ شرعی آن چیست؟
۴ - حکم شرعی نمازیکه با نقض قانون و حقوق دیگران و احتمال مرگ یا اضرار به خویش و دیگران برگزار میگردد چیست؟
۵ - در حالیکه فقها و روحانیون در پایبندی به اصول اخلاقی و رعایت حقوق دیگران باید پیشقدم باشند آیا نقض حقوق عامه توسط ایشان موجب دین گریزی مردم نمیشود؟
۶ - در حالیکه ولی فقیه مصوبه ستاد کرونا و قانون را برای همگان لازم الاجرا اعلام نموده اند و خودشان نماز را با رعایت پروتکل اقامه کردند، رفتارشان را چقدر به رفتار ولی فقيه شبیه میدانند و داعیه ولایتمداری خویش را چگونه توجیه میکنند؟
بعید است پاسخی قانع کننده و توجیه شرعی، قانونی و عقلانی برای این اقدامات ارائه شود.
البته نصب بنر مبنی تقاضای محاکمه آقایان روحانی، لاریجانی و ظریف، گمان سیاسی بودن اهداف بانیان این اقدام را تقویت میکند. که اگر چنین باشد از دین، جان انسانها و میت، بعنوان ابزار برای اهداف سیاسی بهره برداری شده است.
هرچند نقدهای جدی بر آقای روحانی و کابینه اش وارد است اما زیر سوال بردن برجام که شاید بهترین اقدام دولت بود و با مانع تراشی ریاکاران سودجو و افراطیون ساده لوح به شکست کشیده شد و طرح اتهام خیانت به رئیس جمهور فقیه هم که فداکاری و نقش موثر او در انقلاب و دفاع هشت ساله از نظام و میهن بر هیچکس پوشیده نیست در مراسم تشییع فقیه عالم و اندیشمندی که نه تنها هیچ سندی مبنی بر حضور و مشارکت ایشان در انقلاب و جنگ دیده نمیشود بلکه روایاتی در امتناع یا عدم حضورشان مطرح است اما از انواع امتیازات این نظام بهره مند بوده اند مغرضانه، به دور از اخلاق و شگفت انگیز است. و ای کاش اتهام زنندگان به مفاهیم نمازی که برپا کردند توجه میداشتند.
فاعتبرو یا اولی الالباب
ای کسانیکه منافع خویش را با زدن بر طبل جنگ و تنش جستجو میکنید مردم دیگر تاب و توان ندارند بیش از این آزارشان ندهید. انسان باشیم.
فاعتبرو یا اولی الابصار
۹۹/۱۰/۱۶
ناصر نصیری
نماینده دوره هفتم مجلس شورای اسلامی

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

مقاله مهمی از آقای حجاریان که عمق تفکرات ارهابی مرحوم مصباح را روشن کرد.
ارهاب (ترور)، تفکری محفلی در پس یک واژه
منبع:همشهری آنلاین:
متنی که در پی می آید ، یکی از نوشته های "سعید حجاریان" اصلاح طلب بزرگ است که مردادماه امسال در نشریه عصرما چاپ شده و در آن به مروجان "ترور" و خشونت پاسخ داده شده است، *هر چند که استدلالهای منطقی حجاریان پاسخی جزگلوله " نیافت. *

آیت الله مصباح یزدی در ادامه افاضات خود در سخنرانیهای قبل از خطبه نماز جمعه تهران بتاريخ 15/ ۵ / ۷۸ به تئوریزه کردن تروریسم پرداخته و فرموده اند:

"ما در قرآن دستور ارهاب داریم و افرادی که با ادبیات عرب آشنا هستند بروند معادل ارهاب را پیدا کنند و حالا اگر من الان بگویم معنایش چیست فردا روزنامه ها تیتر می کنند که فلانی طرفدار تروریسم است".(خرداد ۱۶ / ۵ / ۷۸ )

| این سخنان در حالى القاء می شود که قبل از آن نیز جناب مصباح به تئوریزه کردن خشونت پرداخته و جواز اعمال آن توسط جوانان غیور" را در همین منبر صادر کرده بودند و در شماره گذشته عصر ما پاسخ در خور به فرمایشات ایشان داده شده بود ،*اما این بار از خشونت خیابانی فراتر رفته و تروریسم لخت و عور تجویز می شود*
ایشان دستور داده اند که افرادی که با ادبیات عرب آشنا هستند بروند و معادل ارهاب را پیدا کنند.
ما رفتیم و گشتیم و به این نتیجه رسیدیم که *کلمه "ارهاب" در ادبیات معاصر عرب به معنای ترور است و به تروریست "ارهابي" و به تروریسم "ارهابيه" گفته می شود و بر خلاف رای آقای مصباح در هیچ جای قرآن کلمه ارهاب به معنای امروز آن به کار نرفته است. *

مثلا" در آیه مشهور "واعدو الهم ما استطعم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوکم" *لفظ ارهاب به معنای ایجاد خوف که خصلت بازدارندگی دارد به کار رفته است یعنی آنچنان عده و عده ای فراهم کنید که دشمنان از استعداد دفاعی شما به وحشت بیافتند و در شما طمع نکنند. *

در همان ادبیات عرب قدیم دو معادل نزدیک به ترور یافتیم که یکی *"فتك" باشد و دیگری "اغتيال" یا "غيله" و تعجب می کنیم چرا آقای مصباح برای توجیه تروریسم به واژه امروزی آن روی آور شده اند و اگر قصد ورودی فقیهانه را به موضوع داشته اند چرا از اصطلاحات فنی فقهی روی گردان شده اند؟*

البته به گمان ما اگر ایشان وارد وادی بحثی فقیهانه می شدند بلافاصله* به روایاتی مانند "الاسلام قیدالفتك" بر می خوردند که همچون سنگی ، کاخ زجاجی تئوری پردازی های ایشان را در هم فرو می ریخت.*

و یا به وقایع تاریخی نظیر *واقعه مسلم ابن عقیل می رسیدند که با آنکه در فرصت مناسبی امکان ترور ابن زیاد برایش فراهم بود ، بدلیل تربیت در خاندان وحی و امامت از این عمل خودداری کرد. *

البته ما خود را نه در ادبیات عرب متبحرمی دانیم و نه قصد داریم با آقای مصباح احتجاج فقهی کنیم ، بحمدالله در حوزه های علمیه اساتید و مراجع بزرگواری وجود دارند که به نحو مستوفی به موضوع بپردازند و از حرمت علم و فقاهت پاسداری کنند ما به عنوان جریانی سیاسی ناچاریم چند نکته را از باب تذکر به آقای مصباح گوشزد کنیم:

۱- *در سیره حضرت امام (ره) چه قبل و چه بعد از انقلاب موردی که دستور ارهابی از ناحیه ایشان صادر شده باشد به چشم نمی خورد. *
*در قضیه ترور حسنعلی منصور با آنکه موتلقه نماینده ای خدمت ایشان به نجف جهت استیذان فرستاد آن حضرت از صدور چنین حکمی استنكاف ورزیدند و این جمعیت ناچار شد به سراغ بعضی دیگر از مراجع برود.*
در ماجرایی مثل سلمان رشدی هم ، *امام به عنوان قاضی و حاکم شرع وارد میدان شدند و با صدور حکمی علنی ، تکلیف رشدی را معلوم کردند و آنقدر برای حکم خود مشروعیت قائل بودند که با صدایی رسا و پس از استرجاع ، نظر خود را به جهانیان اعلام دارند.*
۲- *تئوریزه کردن ترور ، آن هم در شرایطی که نظام هنوز در قصه قتل های محفلی مطعون است، چیزی جز همنوایی با امثال سعید اسلامی نیست.*
اگر قرار باشد هر محفل و گروهکی ، *حکمی به اصطلاح شرعی از یکی از روحانیون (مانند آقای مصباح) بگیرد و به دنبال اجرای "حكم الله" باشد دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود. *
*مگر مشکل است جواز فتك و اغتيال شخصیت هایی مثل دکتر سروش (و یا درگذشت امثال دکتر شریعتی) را با تحریک بعض علمای غیور گرفت؟ *
3- آیا آقای مصباح نمی داند "*تروریسم دولتی" در ذات خود اعلام نامشروع بودن دولت را در بردارد؟ *
دولتی که در چشم شهروندانش مشروع و معتبر باشد به راحتی می تواند مخالفان خود را رسما" به پای میز محاکمه بکشد و حتی برای آنها حکم اعدام صادر و این را به صدای بلند هم اعلام کند.
اما *همین که جوخه های ترور را به سراغ شهروندان فرستاد (مثل الجزایر) قبلا" حكم به نامشروع بودن خود داده است.*
* یعنی آنقدر متزلزل و بی اعتبارست که جرات رفتار رسمی و قضایی ندارد و خارج از رویه های قانونی دست به عملی می زند که نمی خواهد مسئولیت آن را بپذیرد. *
دولتی که مسئولیت رفتار خود را نمی پذیرد مانند مهجور و یا ورشکسته به تقصیری است که باید برای وی ولی قهری انتخاب کرد که* این امر یا با قهر توده ها محقق خواهد شد یا نظام بین المللی چنین ولایتی را اعمال خواهد کرد.*
۴- یک نکته را هم باید به ستاد نماز جمعه و رادیوو تلویزیون تذکر داد و آن اینکه *چرا باید نظرات شاذی که نه تنها در عرف اندیشمندان سیاسی و حقوقی پایگاهی ندارد بلکه در حوزه های علمیه هم فاقد کوچکترین جایگاهی است به عنوان دیدگاه های نظام جمهوری اسلامی از تریبون های رسمی تبلیغ شود. *
آیا شهروندان ایرانی* مالیات می دهند که اشخاص با استفاده از امکانات عمومی به تبیین دیدگاههای خلاف قانون اساسی احيانا" خلاف شرع بپردازند و هر از گاهی به احیاء سنن برده داری ، توجیه خشونت و ترویج تروریسم فتوا دهند؟*
لینک متن کامل:
https://images.hamshahrionline.ir/hamnews/1378/781225/siasi.htm#siasi6

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

مشروعه‌خواهی ناتمام مصباح یزدی
Posted: 04 Jan 2021 01:26 AM PST
حسین نورانی‌نژاد
آنچه آیت الله مصباح یزدی را از بسیاری همفکرانش متمایز می‌ساخت، صراحت او در بیان باورها و تکلیف روشنش با تناقض‌هایی بود که برخی سعی وافر در جمع بین آنها دارند.
او به صراحت ولایت مطلقه فقیه را حاکم بر همه امور دنیوی از جمله قانون می‌دانست و آن را بدون تایید ولی فقیه، کاغذ‌پاره‌ای بیش نمی‌دانست.
او مشروعه‌خواهی بود که طبعا جمهوری اسلامی موجود نمی‌توانست مطلوب غایی او باشد. او مانند مخالفان و رقبایش تلاش می‌کرد تا نظام موجود را به سمتی ببرد که صلاح و حق می‌دانست. صلاح و حقی که در آن شهروندان، مکلفانی رعیتند و میزان رای ملت نیست. مصباح یزدی به صراحت می‌گفت که مردم چه حقی دارند برای اموری چون تعیین رییس جمهور؟ او این امور را جزو حقوق ولی فقیه می‌دانست که تنها با اذن او مشروعیت می‌یابد.
سمت رادیکالی که او ایستاده بود، به رغم احترام فراوانی که از حاکمیت می‌دید و برخلاف تصور بسیاری از منتقدان، از توان هاضمه مقدورات موجود خارج بود و واقعیت آن است که او و همفکرانش به آنچه مطلوب آرمانی‌شان بود و هست، نرسیده‌اند.
نشانه سیاسی‌اش این که کاندیدای مطلوب او، باقری لنکرانی در انتخابات ریاست جمهوری رد صلاحیت می‌شود و نشانه دیگرش این که نتوانست بر الیگارشی سنتی روحانیت و حوزه غالب شود و در حد و حدودی خاص باقی ماند و به خصوص در سال‌های اخیر که هواداران و حواریون ویژه‌ای را دور خود جمع کرد که بدون در نظر گرفتن ملاحظات و مناسبات خاص، دنبال تکروی بودند و چه بسا برای آینده هم داعیه‌هایی فراتر از این پیدا می‌کردند، تا حدی مهار شد.
امروز نیز طرفداران ناب دیدگاه او در تلاش برای به سرانجام رساندن تلاش‌های فکری و عملی او هستند و مخالفان او که به مشروطه کردن قدرت تعلق خاطر دارند و در آخرین انتخابات خبرگان، پیام اقلیت محض بودنش را به رویش آوردند، سر دیگر طناب را به سمت حقوق مردم می‌کشند.
هر دو این جریان‌های مشروطه‌خواه و مشروعه‌خواه پایگاه‌هایی کم و بیش در جامعه دارند و رد پایی نابرابر در قدرت.
البته کسانی هم هستند که خارج از این کشاکش، سودای یک جمهوری ناب یا سلطنتی دیگر و … را در سر دارند. هر چند بسیاری از مشروطه‌خواهان نیز در نهایت جمهوری‌خواهند. اما مقدورات موجود را برای این هدف کافی نمی‌دانند.
دیروز راس فکری تندترین ضلع مشروعه‌خواه کشور درگذشت و شاید این اتفاق، در کاهش برخی نگرانی‌های الیگارشی حاکم و به خدمت در آوردن بی‌دغدغه بدنه این جریان برای تحولات آتی موثر باشد./ امتداد

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

براساس استفتائات از دفتر حضرت ایت ا.. مصباح یزدی تنظیم شده است.

س: آیا ولایت فقیه مستقیما توسط مردم انتخاب می شود؟
ج: بدلیل اینکه عقل مردم قاصر از پی بردن به فقیه افقه، اعدل، اعلم و اتقی می باشد، ولی فقیه بصورت غیر مستقیم و از طریق مجتهدین تایید شده از طرف شورای نگهبان انتخاب می شود و لذا بصورت انتخاب غیر مستقیم مردم می باشد. البته اینها همه ظواهر امر است و الا انتخاب مستقیما توسط خداوند تبارک و تعالی انجام می شود و اوست که دلهای مجتهدین مجلس خبرگان را بسوی ولی فقیه می گرداند.

س: آیا ولایت فقیه محدودیت زمانی دارد (مثلا چهار یا پنج سال) یا مادام العمر است؟
ج: بدلیل اینکه ولی فقیه نایب امام معصوم و منتخب و منصوب از طرف خداوند تبارک و تعالی است، نامحدود و مادام العمر است.

س: آیا ولی فقیه در مقابل سایرین پاسخگوست؟
ج: خیر، ایشان فقط در مقابل خداوند تبارک و تعالی پاسخگوست و در مقابل سایر افراد غیر پاسخ‌ گوست.

س:آیا ولی فقیه برای مردم عادی نقد شدنی است؟
ج:خیر همانگونه که عنوان شد عقل مردم عادی، قاصر از ورود به این مسائل است و اساسا مردم عادی حق ورود به سیاست را به این معنا ندارند.

س: آیا ولی فقیه از طرف سایر فقها نقد شدنی است؟
ج: خیر، سایر فقها حق دخالت در حکومت را از حیث اینکه فقیه هستند ندارند و از این لحاظ فرقی با مردم عادی ندارند، لذا موضع سایر فقها و حتی مراجع نیز اطاعت است و ولی فقیه برای فقها نیز مثل سایرمردم غیر قابل نقد است.

س:آیا اعضا مجلس خبرگان رهبری یا رئیس آن میتوانند از رهبری سئوال نمایند؟
ج: مجلس خبرگان رهبری مجرای تجلی و ظهور مقام عظمای ولایت است ولی در ادامه کار هر گونه نظارت به هر صورت باطل است و حتی نوشتن نامه به ایشان حرمت شکنی محسوب می شود چون همانگونه که گفته شد از ایشان نباید در مورد اعمالشان سئوال کرد.
نمونه این حرمت شکنی نامه اخیر آقای رفسنجانی (رئیس مجلس خبرگان رهبری) به مقام معظم رهبری بود، که شاهد بی پاسخ گذاشتن نامه از طرف مقام ولایت بوده ایم که خود بهترین جواب است.

س: اختیارات مقام عظمای ولایت محدود است یا نامحدود؟
ج: مقام عظمای ولایت دارای اختیارات نامحدود است و می توانند در زمانی که لازم می بینند حتی واجبات شرعی مثل حج را نیز برای مدت محدود تعطیل کنند تا چه رسد به تصمیمات جزئی تر از قبیل عزل و نصب مقامات و ...

س: آیا اختیارات مقام عظمای ولایت به مکان خاصی ( مثلا یک کشور خاص) محدود می شود؟
ج: خیر، اختیارات مقام عظمای ولایت هیچ قید مکانی ندارد و ایشان ولی امر مسلمین جهان هستند.

س: آیا قانون اساسی قیدی برای اختیارات مقام ولایت محسوب می شود؟
توضیح اینکه دریافتیم که اختیارات مقام عظمای ولایت در قید مکان و زمان خاص نیست، حال در خصوص قوانین وضع شده از طرف بشر (مثل قانون اساسی) چطور؟
ج: خیر، آنچه در قانون اساسی در رابطه با اختیارات مقام عظمای ولایت آمده صرفا نمونه و کف اختیارات است و نه سقف آن و همانگونه که از عنوان ولایت مطلقه مشخص است، این ولایت، مطلقه بوده و در هیچ قید قانونی نمی گنجد و الا مطلقه نبود.

س: با توجه به دستور و تاکید قرآن کریم مبنی بر مشورت، آیا شورای فقها میتواند گزینه دیگری باشد؟
ج: خیر، ولایت در ادامه رسالت و امامت بوده و در هر زمان مجرای فیض و عنایت الهی واحد است و لذا شورای فقها باطل است.

س: موضع ما در مقابل اوامر ایشان چه باید باشد؟
ج: چون ایشان نایب امام زمان (عج) می باشند، موضع مردم عادی ما در قبال ولایت مطلقه، باید اطاعت مطلقه باشد و تفکر و سئوال در مورد عملکرد ایشان از وساوس شیطان است که باید به خداوند متعال پناه برد.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

مهندس مهدی بازرگان، محمد تقی مصباح یزدی و شمس باریکانی!
قرار بود مهندس مهدی بازرگان سخنرانی کند. شب نیمه‌ی شعبان سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت. تابستان بود.عصر. اوایل شکل‌گیری انقلاب. محل سخنرانی هم زمین خالی و افتاده‌ای بود تقاطع چهارراه پهلوی تخت‌جمشید.جایی که بعد از انقلاب آقای مهدوی کنی برای جامعه‌الصادق پاساژ تجاری ساخت.
با دوچرخه‌ی کورسی‌ام راه افتادم خیابان امیریه را به سمت چهارراه تخت‌جمشید رکاب‌زنان.مانند رخش رستم ازش کار می‌کشیدم.دوچرخه‌ی ژاپنی مادر‌مرده هم ککش نمی‌گزید!رسیدم سه‌راه شاه رو‌به‌روی فروشگاه بزرگ تهران. چهارراه شلوغ بود. غلغله از جمعیت. رو‌به‌روی سینما آسیا هم کامیون شهربانی. پر بود از ماموران سرمه‌ای‌پوش با ماسک ضد گاز اشک‌آور و سپر و یونیفرم مجهز به کاور و اسلحه. از چهارراه شاه به بالا را بسته بودند. هی با بلندگو به مردم نگران و حاضر اعلام می‌کردند:" متفرق شوید،مراسم سخنرانی تعطیل شده است." مردم هم هاج و واج این‌ور و آن‌ور را نگاه می‌کردند. مضطرب و نگران. مراسم سخنرانی مهدی بازرگان را تعطیل کرده بودند. هنوز در تهران انقلاب همه‌گیر نشده بود. از تظاهرات هم خبری نبود. من هم با دوچرخه‌ام وایساده بودم و اطراف را تماشا می‌کردم. کمی هم نگران بودم: یعنی چطور می‌شود!؟ انگار نه انگار که شب نیمه‌ی شعبان بود.از چراغانی در خیابان‌های امیریه خبری نبود.مهم‌ترین چراغانی تهران بعد از چراغانی خیابان شهباز توسط هیئت قائمیه، مهدیه‌ی تهران بود. توسط حاج احمد کافی اما آقای احمد کافی چند روز قبل‌تر در تصادف جاده‌ی قوچان مشهد از دنیا رفته بود. از طرفی امام خمینی هم از نجف اطلاعیه داده بودند که" امسال مومنین عید ندارند و به خاطر نیمه‌ی شعبان چراغانی نکنند." اما در برخی از شهرها از جمله قم طرفداران انجمن حجتیه مانند آقای مصباح یزدی نامه‌ی امام را نادیده گرفته و در "موسسه‌ی در راه حق"چراغانی مفصلی کرده بودند.
رشته‌ی افکارم را سر‌و‌صدای عجیبی پاره کرد. در بین جمعیت "شمس"را دیدم. شمس باریکانی بچه محلمان بود. خانه‌شان در کوچه‌ی قلعه‌وزیر ضرابی بود. یکهو چشمم افتاد به شمس باریکانی در حالی‌که می‌دوید و گارد شهربانی هم به دنبالش فریاد‌زنان:"ایست وگرنه شلیک می‌کنیم!"شمس با سرعت زیادی از جلوی من رد شد. همان‌طور که می‌دوید از زیر لباسش چاقوی بزرگی بیرون آمد و به زمین افتاد!فکر کنم باریکانی برای آن چاقو همراهش آورده بود که اگر از طرف گارد شهربانی به مردم بی‌دفاع حمله‌ای شد،او به دفاع از آنان از چاقو استفاده کرده و به آنان حمله کند! دقایقی گذشت.هر لحظه به تعداد جمعیت افزوده می‌شد.یکهو مانند لشکر مغول گاردی‌ها به جمعیت حمله کردند. با باتوم و گاز اشک‌آور. مردم هم که تا آن روز گاز اشک‌آور ندیده بودند. من البته چند ماه قبلش در چهلم شهدای قم در مسجد اعظم گاز اشک‌آور را نوش جان کرده بودم!
دیگر در آن شلوغی و بوی تند گاز اشک‌آور که اشک همه را درآورده بود چشم چشم را نمی‌دید. مردم هم متوسل شدند به سیگار و کاغذهایی که اتش می‌زدند تا شاید کمی از سوزش چشم‌هاشان را کم کنند...
چند ماه گذشت.انقلاب پیروز شد. با کشته‌ها و شهدای بسیاری. زمستان همان سال مهندس مهدی بازرگان از سوی امام خمینی مسئولیت نخست‌وزیری را پذیرفت. اما پس از نه ماه به‌‌عنوان اعتراض به تصرف سفارت آمریکا در آبان ۵۸ از سمتش استعفا داد و نماینده‌ی مجلس شورای اسلامی شد .بعدش هم فعال و منتقد منصف و با شرف سیاسی. اما آقای محمد تقی مصباح یزدی که حتی یک بار هم امام و مردم را در مبارزه بر علیه رژیم پهلوی و حتی بعدها در قضایای انقلاب و جنگ همراهی نکرده بود و مخالف نظریه‌ی ولایت‌فقیه بود، بعد از درگذشت امام خمینی در خرداد ۶۸ شد مروج و مبلغ ولایت‌فقیه آن هم از نوع "مطلقه‌اش!همچنین مروج و نظریه‌پرداز خشونت و ارهاب برای مخالفان سیاسی‌اش. نظریه‌هایی که اجرایش توسط دوستان بامزد و بی‌مزد به دین‌گریزی و دین‌ستیزی و مهاجرت جوانان از میهنشان شد.
آقای شمس باریکانی که آن شب نیمه‌ی شعبان با هفده سال سن مبارزه‌ی مسلحانه‌اش را بر علیه رژیم پهلوی آغاز کرده بود،بعد از پیروزی انقلاب به سپاه رفت و در جنگ با مزدوران عراق فعالانه شرکت کرد. تا جایی که در همان اوایل جنگ به اسارت گرفته شد و سال‌ها در زندان‌های عراق بود. در تابستان ۶۹ هم با تعدادی زیادی از آزادگان سرافرازانه به میهن بازگشت.
الان که خبر درگذشت آقای محمد تقی مصباح یزدی را شنیدم یاد سخنان، نظرات و آرای او که منجر به قتل‌های زنجیره‌ای، قتل‌های کرمان، ترور سعید حجاریان، و صدها فتنه و فساد برای کشور شد افتادم،همان‌ها که به پاس همان خوش‌رقصی‌ها به‌ناحق" جانشین استاد مرتضی مطهری زمان" نامیده شد!
عجب دنیای عجیب و غریبی داریم‌ ما! پیامبر مهربانی حضرت رسول اکرم-ص- چه زیبا گفته‌اند:"دنیا مزرعه‌ی آخرت است!"چقدر بعضی از ما انسان‌ها برای آخرتمان کم کاشته‌ایم یا اصلا نکاشته‌ایم!"
فردا روز که نماز میت برای آقای مصباح یزدی بخوانند چطور جرئت دارند بگویند"جز خیر و خوبی از او چیزی ندیده‌اند!؟"مگر آن‌که تملق،ریاکاری،ترویج خشونتگرایی،مقابله با جمهوریت و نقش مردم و ..."خیر"باشد و "خوب"ی!

دل‌نوشته‌های امیر رضا ستوده

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

مصباح خشونت و استبداد دینی
Posted: 03 Jan 2021 06:12 PM PST
محمدتقی مصباح یزدی (۱۳۱۳-۱۳۹۹) جمعه ۱۲ دی از دنیا رفت. وقایع این روزها با چنان سرعتی اتفاق می افتند که فرصت نمی شود به تک تک آنها پرداخت. در این مجال به اختصار تمام به خاطرات شخصی خود از این تازه درگذشته و اختصاصات سیاسی وی می پردازم.
من و مصباح
الف. مصباح یزدی شاگرد آقای طباطبایی در فلسفه بود. اوج تاملات فلسفی او در کتاب «تعلیقة علی نهایة الحکمة» (۱۳۶۳) استادش قابل مشاهده است. من این درسها را به شکل غیرحضوری از او فراگرفته ام: نهایة الحکمة (۱۳۶۳-۱۳۶۶)، برهان شفا (۱۳۷۱)، جلد هشتم اسفار (۱۳۷۱-۱۳۷۲) و الهیات شفا (۱۳۷۲-۱۳۷۳). این دو درس را هم حضوری در کلاس ایشان شرکت داشتم: اصول عقاید (نبوت و امامت) یا راهنماشناسی به عنوان درس جنبی الزامی کلام حوزه علمیه قم در سال تحصیلی ۱۳۶۷-۱۳۶۸، و درس فلسفه اخلاق در دوره کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی مرکز تربیت مدرس قم در نیمسال دوم تحصیلی ۱۳۶۹-۱۳۷۰.
آنچه از دروس فلسفه اسلامی ایشان به خاطر دارم بیان روشن، موجز، بی حشو و زوائد، و پاک و پاکیزه ایشان بود. در تقریر مسائل برهانی فلسفه خصوصا فلسفه مشاء توانا و از همگنانش مسلط تر بود. ای کاش در فلسفه ممحض می ماند و به غیر آن نمی پرداخت. از کتب وی آموزش فلسفه و معارف قرآن را نیز در همان زمان مطالعه کردم. مرحوم مصباح بیش از سه دهه بود که به دلیل فشارهایی که در دوران جوانی برخود آورده بود، از بیماری گوارشی رنج می برد و امکان مطالعه و کتابت نداشت، لذا به سخنرانی و شفاهیات رو آورده بود.
ب. در دهه هفتاد در یک کارگاه پژوهشی با ایشان از نزدیک مواجه شدم. اولین گردهمایی علمی ولایت فقیه در مرکز تحقیقات علمی دبیرخانه مجلس خبرگان در قم در تاریخ ۷ تا ۹ بهمن ۱۳۷۳ به دعوت مرحوم ابراهیم امینی نایب رئیس خبرگان و مسئول دبیرخانه آن برگزار شد. مصباح یزدی سخنران نشست افتتاحیه این گردهمایی بود که از انتصاب الهی فقها به ولایت مطلقه بر مردم داد سخن داد. بعد از سخنرانی ایشان با اجازه مجری جلسه چند دقیقه در نقد اظهارات وی مشخصا در انتصابی بودن این مقام، امکان عملی آن و فقهای منتقد نظریه نصب صحبت کردم. اعضای هیئت رئیسه خبرگان (غیر از هاشمی رفسنجانی)، فقهای شورای نگهبان و اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در جلسه حاضر بودند. سخنان انتقادی من به مذاق خیلی از مستمعین خوش نیامد.
بعد از جلسه افتتاحیه، سه کمیسیون مبنای ولایت فقیه، اختیارات ولایت فقیه، و مرجعیت و رهبری با تمهیدات قبلی شروع به کار کرد. مسئول کمیسیون اول مرحوم عباسعلی عمید زنجانی، مسئول کمیسیون دوم مرحوم محمدتقی مصباح یزدی، و مسئول کمیسیون سوم غلامرضا مصباحی بود. مرا در کمیسیون نخست قرار داده بودند. بحث اصلی این کمیسیون مقایسه نظریه انتصاب و انتخاب در فقه و قانون اساسی بود. بحث کمیسیون دوم حول ولایت مطلقه و قلمرو فرامرزی ولایت فقیه بود. در کمیسیون سوم رابطه مرجعیت و ولایت فقیه، تفکیک یا ادغام این دو و جواز یا عدم جواز تصرف در وجوه شرعیه توسط مراجع غیر رهبر مورد بحث قرار گرفت.
به گزارش دبیرخانه مجلس خبرگان کمیسیون اختیارات ولایت فقیه به ریاست مصباح یزدی ۹۰٪ محورهای تعیین شده را جامه عمل پوشانید! کمیسیون مرجعیت و رهبری ۷۰٪ و کمیسیون مبنای ولایت فقیه ۴۰٪. در این کمیسیون ابوالفضل شکوری و من بر اساس دروس استاد منتظری مبنای انتصاب را مورد انتقاد قرار دادیم و برخلاف دو کمیسیون دیگر، مدافعان تفکر رسمی در مجموع نتوانستند نظریه انتصاب را بر کرسی بنشانند. مهمترین مدافع نظریه انتصاب در این کمیسیون سید محسن خرازی بود. این کمیسیون در بهمن ۱۳۷۴ با دعوت از رؤسا و افراد شاخص دو کمیسیون دیگر به همراه منتخبی از اعضای کمیسیون مبنای ولایت فقیه در جلسات فشرده ای بحث را ادامه داد. این کمیسیون فرصت دیگری برای مباحثه رو در رو با مصباح یزدی بود. از آن دقتهای فلسفی هیچ خبری در مباحث فقهی نبود. دقیقا به یاد دارم سید کاظم حسینی حائری از شاگردان سید محمد باقر صدر و از اساتید خارج اصول فقه اینجانب یک بار به مصباح یزدی اعتراض کرد: «آقا چرا بی مطالعه اظهار نظر می فرمائید؟!» دفاع سنگین ژنرالهای نظام در دفاع از نظریه انتصاب در این کمیسیون هم به جایی نرسید. در دوره سوم این گردهمایی های علمی در سال ۱۳۷۵ دیگر مصباح یزدی شرکت نکرد!
ج. ارتباط من و مصباح در دوره اصلاحات وارد مرحله جدیدی شد. مصباح که در نشستهای دبیرخانه خبرگان از نزدیک با نقدهای من بر ولایت فقیه آشنا شده بود در نشست مشترک ائمه جمعه سراسر کشور، جامعه مدرسین و فضلای حوزه علمیه قم به شش توطئه در مورد تضعیف رهبری و خدشه در اصل ولایت فقیه اشاره کرد (روزنامه رسالت، ۷ خرداد ۱۳۷۷) وی در این نشست بدون ذکر نام من آرائم را نقد کرد. بعد از بازداشتم توسط دادسرای ویژه روحانیت و قبل از صدور حکم آن دادگاه غیرقانونی، مصباح یزدی مرا محکوم کرد (کیهان، ۲۹ فروردین ۱۳۷۸). بعد از سلسله سخنرانی های وی پیش از خطبه های نماز جمعه تهران در توجیه شرعی ترور و صدور جواز سر به نیست کردن افراد خارج از دادگاه به بهانه توهین به مقدسات یا تضعیف رهبری و نظام، من با ارسال پیامی از زندان اوین برای مناظره با مصباح یزدی اعلام آمادگی کردم (روزنامه خرداد، ۱ شهریور ۱۳۷۸). انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران هم برای میزبانی مناظره با مصباح یزدی اعلام آمادگی کرد (صبح امروز، ۲ شهریور ۱۳۷۸). واضح است که از مصباح پاسخی نیامد.
مدتی بعد روزنامه رسالت (۱۱ دی ۱۳۷۹) «ادبیات حماسی و سخنان شورمندانه استاد مصباح و انقلاب‌ستیزی کدیور و همفکرانش» را با هم مقایسه کرد. بعد از آزادی از زندان من در سخنرانی «مبانی نظری استبداد دینی» در دانشگاه صنعتی شریف برای مناظره با آقایان مصباح یزدی و جوادی آملی اعلام آمادگی کردم (دوران امروز و آفتاب یزد، ۱۵ اسفند ۱۳۷۹). بازهم خبری بازنیامد. مصباح آن زمان شاخص ترین نظریه پرداز استبداد دینی و خشونت و ترور بنام اسلام شده بود، صریحا اعلام کردم «من به اسلام مصباح کافرم» (نوروز، ایران، و همبستگی، ۱۱ مرداد ۱۳۸۰).
مصباح یزدی در سخنرانی قبل از خطبه های نماز جمعه تهران به سید محمد خاتمی رئیس جمهور و من حمله کرد (نوروز، ۳ شهریور ۱۳۸۰). برای بار سوم از مصباح یزدی درباره «دو قرائت از اسلام در ايران معاصر» دعوت به مناظره کردم (ایرنا، ۴ شهریور ۱۳۸۰؛ و روزنامه های ۵ شهریور ۱۳۸۰). شاگردان مصباح یزدی به جای استادشان برای مناظره اعلام آمادگی کردند. (رسالت، فیضیه، و پرتو سخن، ۲۶ شهریور ۱۳۸۰) انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تربیت مدرس به شاگردان مصباح یزدی پاسخ دادند: «شاگردان کدیور آماده مناظره با شما هستند» (نوروز، ۲۸ شهریور ۱۳۸۰). بالاخره مصباح یزدی از دنیا رفت و این مناظره هرگز انجام نشد. دیدار به قیامت!
مختصات مصباح سیاسی
محمدتقی مصباح یزدی مختصات منحصر به فردی داشت که به اختصار اشاره می کنم:
یک. صراحت لهجه داشت و آنچه را حق می دانست پنهان نمی کرد. او به حق مردم در تعیین سرنوشتشان باور نداشت و انتخابات، جمهوریت و دموکراسی را یکسره باطل می دانست. به نظر من تبیین وی از نظریه سیاسی آقای خمینی (ولایت انتصابی مطلقه فقیه) کاملا صائب بود، در مقابل قرائت دموکراتیک از این نظریه از سوی اصلاح طلبان و مدافعان فقه سیاسی دموکراتیک را خوانش مالایرضی صاحبه می دانم. بر همین اساس معتقد بود نظریه سیاسی اسلام و آقای خمینی «حکومت اسلامی» (حکومت تمام عیار ولایی) است نه «جمهوری اسلامی». لذا باید جامعه را به سوی حذف جمهوریت و استقرار حکومت اسلامی پیش ببریم. اگر محمد مؤمن قمی و محمد یزدی مهمترین مدافع نظریه رسمی از زاویه فقه بودند، مصباح یزدی مهمترین مدافع این نظریه از زاویه فلسفه بود.
دو. مصباح یزدی اهل کادرسازی برای نظام بود. تنها کسانی که در کادر سازی با او قابل مقایسه هستند محمد بهشتی (موسس حزب جمهوری اسلامی) و محمد رضا مهدوی کنی (جامعة الصادق) است. مصباح با موسسه در راه حق و بنیاد فرهنگی باقر العلوم آغاز کرد و «موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی» وی تاسیس شده در سال ۱۳۷۴ با ردیف بودجه دولتی یکی از بزرگترین مدارس کادرسازی برای ولایت فقیه و حکومت اسلامی است. بسیاری از روحانیون حکومتی تربیت شدگان همین موسسه هستند.
سه. مصباح یزدی در به کرسی نشاندن آنچه حق می دانست به کار گرفتن زور عریان و خشونت را مجاز می دانست. از تریبون عمومی جواز ترور توهین کنندگان به مقدسات و تضعیف کنندگان به نظام را بدون نیاز به حکم دادگاه صالح و دفاع متهم صادر کرد. ترورهای حلقه کرمان در سال ۱۳۸۰ در عمل به فتوای او صورت گرفت. گفته می شود برخی قتلهای زنجیره ای نیز عمل به فتوای او بوده است. به همین دلیل از او به نام تئوریسین خشونت و اسلام قساوت و از مهمترین منتقدان اسلام رحمانی یاد می کنند.
چهار. مصباح که در زمان رهبر شدن خامنه ای در سال ۱۳۶۸ او را مجتهد نمی دانست (بنگرید به مدارک بحث در کتاب ابتذال مرجعیت شیعه) از سال ۱۳۷۲ در صف اول حامیان رهبر جدید قرار گرفت و خامنه ای را «بزرگترین نعمت خدا» معرفی کرد و بلافاصله لقب «مطهری زمان» هم صله گرفت. به جرأت می توان گفت خامنه ای از هیچکس به اندازه مصباح یزدی تعریف نکرده است. مصباح یزدی معتمدترین نظریه پرداز استبداد دینی بود و تا آنجا پیش رفت که مدعی شد ما با درک محذورات مقام معظم باید منویات و ضمائر ایشان را درک و به آنها عمل کنیم. مصباح در این مورد گوی سبقت را از امثال مومن قمی و محمد یزدی ربود و پیش قراول توجیه گران حکومت اسلامی بود. علاوه بر آن مصباح اوج ارادت خود را به خامنه ای در پابوسی وی نشان داد، کاری که برای استادش آقای خمینی هم نکرده بود. مصباح در پابوسی مقام رهبری در جمهوری اسلامی منحصر به فرد است.
در سالی که گذشت خامنه ای محمد یزدی و مصباح یزدی دو یاور اصلی خود در حوزه علمیه قم را از دست داد. در تیر ۱۳۸۸ یادداشتی نوشتم چرا علی تنهاست؟ الآن با پاکسازی فیزیکی حضرت عزرائیل اکثر یاوران رهبری از صحنه حذف شده اند و به معنای دیگری علی تنهاست. در پایان نمی توانم تأسف عمیق خود را از این نکته پنهان کنم که چگونه مصباح یزدی فلسفه و علوم اسلامی را در پیش پای قدرت دنیوی قربانی کرد. فاعتبروا یا اولی الابصار.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

رواداری در اسلام
Posted: 02 Jan 2021 01:11 AM PST
عبدالجواد فلاطوری | ترجمه: سید محمد باقر تلغری زاده
*اشاره
متن زیر ترجمه یکی از سخنرانی های مرحوم استاد عبد الجواد فلاطوری است، که متاسفانه تاریخ دقیق آن معلوم نیست. این متن به مناسبت بیست و چهارمین سالگرد درگذشت آن مرحوم از کتابی به نشانی زیر برگرفته شده است:
Prof. Dr. A. Falaturi: Dialog zwischen Christentum und Islam, Islamische Akademie Deutschland, 2. Auflage, S.58-65, Hamburg 2002.
سید محمد باقر تلغری زاده

رواداری در اسلام
من نمی خوام این سخنرانی را به عنوان یک مسلمان ایراد کنم، یعنی قصدم ادای شهادتین و بیان چکیده ای از اصول عقاید [مسلمانی] نیست، بلکه بر آنم تا با توجه به موضوع سخنمان، همچون یک ناظر خارجی [و بی طرف و با نگاهی برون دینی ] قرآن و دیگر منابع اسلام را مورد توجه قرار دهم و درباره آنها اندیشه و تامل کنم.
این کار را از جمله به این دلیل انجام می دهم، که خوشبختانه در این جا گروهی از شنوندگان غیر مسلمان، به ویژه مسیحیان، مهمان ما هستند، که فقط یک بررسی بی طرفانه ی این موضوع مشکل می تواند برای آنها، همچنان که برای مسیحیان دیگر نیز سودمند باشد. اگر آدم در این جا، در غرب مسیحی، از “رواداری در اسلام” سخن به میان بیاورد، واژه رواداری معمولا – چنانکه اغلب در کتاب های درسی [مدارس آلمان] هم همین طور است – پرسش از خشونت در اسلام را در ذهن تداعی می کند.
اگر گفته شود: اسلام روادار است، در آن صورت باید منتظر پرسش های زیر بود:
پس این جنگ ها، یا حتی این جنگ های مقدس (جهاد ها) چه بودند؟ پس چرا مسلمان ها خشونت بکار بردند؟ چرا کوشیدند دیگران را با زور و خشونت به آیین اسلام در بیاورند؟ در واقع مفاهیم بسیاری با موضوع “خشونت در اسلام” گره خورده اند، که به نوبه خود تشکیل یک مجموعه می دهند، که نمی توان از تجزیه و تحلیل آن خودداری ورزید. در این جا می کوشم تا [صرفا] به آنچه که ضروری است بسنده کنم.
اکنون پس از این مقدمه می خواهم – تا آنجا که ممکن است – به بحث درباره مفهوم رواداری در اسلام ، نخست از جهت دینی – کلامی، سپس از نظر اجتماعی و سرانجام از منظر تاریخی تا دوران معاصر، بپردازم.
چنان که می دانیم مفهوم “رواداری” در سنت مغرب زمین، مفهومی چندان قدیمی نیست. این مفهوم یکی از فراورده های عصر روشنگری است. پیش از آن در سنت مغرب زمین هیچ دلیل و موجبی برای پرداختن و اندیشیدن به این مفهوم وجود نداشت. شما با حوزه ی کاربرد این مفهوم در نزد لسینگ، گوته و دانشمندان دیگر متعلق به آن دوران نه تنها در این جا، بلکه همچنین در انگلستان، در فرانسه و در کل اروپا، آشنا هستید.
مدافعان این جنبش نوین “روشنگری” بر آن بودند تا مرزهای میان ایدئولوژی ها را – چنان که مانعی بر سر راه یک همزیستی مسالمت آمیز ایجاد می کردند، از میان بردارند. این روشنگری واکنشی متاخر در برابر درگیری های میان مسلمانان، یهودیان و مسیحیان بود، که با جنگ های صلیبی آغاز شده بودند.
پیامد های وحشتناک جنگ های صلیبی هم در نزد مسیحیان و هم در نزد مسلمانان باعث بروز مشکلاتی گردیدند و انسان ها را از هم جدا کردند. این جدایی بیش از همه در میان ساکنان اروپا، از راه ادیان به خود جامه عمل پوشید. این امر در واقع انسان ها را، حتی پیش از عصر روشنگری، بر آن داشت تا به دین های بیگانه بپردازند و تا آنجا که ممکن بود وجوه مثبت این دین ها را بر جسته سازند یا به عبارت دیگر از آن ها به عنوان پلی جهت تفاهم استفاده کنند.
الهی دانان نام آوری مانند نیکلاس کوزایی (۱۴۶۴-۱۴۰۱) – که احتمالا بزرگترین آدم [مغز متغکر] زمان خود بود – بطور عمیق و گسترده به قرآن پرداخت؛ البته منظورم پرداختن به ترجمه ای از قرآن بود [که در آن زمان در دسترس داشت] ، آنهم تحت این شعار که :”ما از راه جنگ به هیچ چیزی دست نیافتیم ، پس اکنون باید از راه های مسالمت آمیر با [پیروان] دین های دیگر وارد گفت و گو شویم.” این کار و کار های همانند پیش از آن – هر چند ماهیت تبشیری (تبلیغی) داشتند- به تدریج راه را برای پرسش از فایده یا به عبارت بهتر بیهودگی جنگ های مذهبی هموار کرد، هر چند هر دینی مدعی به ارمغان آوردن شادی، صلح و آزادی برای همه آدمیان است. عصر روشنگری در قرن های هفدهم و هجدهم در اروپا شدیدا و بیش از هر زمان دیگر همین کار ها و اندیشه ها را مبنا قرار داد [و آن ها را توسعه و تکامل بخشید]. در این جا مایلم برخی از نتایج حاصل از آن دوران را شرح دهم:
موضوع بر سر مدرک استادی ایمانوئل کانت فیلسوف است، که من آن را در کتابم “اسلام در گفت و گو” منتشر کرده ام. این مدرک با آیه زیر از قرآن آغاز می شود:
“بسم الله الرحمن الرحیم “. به احتمال قوی در دانشگاه کنیگز برگ آن زمان اندیشه جایگزین کردن “بسم الله” اسلامی بجای عبارت مرسوم لایتنی “in nomine dei” دارای مدافعانی بوده است وگرنه رئیس دانشکده اصلا نمی توانست به خود اجازه این عمل عجیب و غیر عادی را بدهد!
من در مقدمه ام این نکات را یادآوری کردم تا جو و محیطی را که این مفهوم در آن پیدا شده است برایتان قابل فهم بسازم.
یکی دیگر از این نمونه های مشخص در این رابطه “ناتان حکیم” و تمثیل انگشتری لسینگ است. البته همه این نمونه ها کوشش هایی بودند که در سطح فرهنگی رخ دادند ولی به درون کلیسا راه نیافتند. [بلکه] بر عکس، حاملان این اندیشه ها کسانی بودند که بر کلیسا خرده می گرفتند و در برابر آن می خواستند به راه دیگری بروند. البته به انجام این کار هم موفق شدند.
با این مقدمه می خواهم [ذهن] شما را برای پرسش زیر آماده کنم:
چنانچه مفهوم رواداری یک فراورده متاخر تحول فرهنگ غربی باشد، در آن صورت چگونه می توانیم از رواداری در اسلام سراغ بگیریم؟
مفهوم رواداری در اسلام اصلا وجود نداشت. قرآن و سنت با هیچ واژه ای آن را بیان نکرده اند.
اگر ما برای مثال آن را به تسامح یا تساهل و الخ. ترجمه کنیم، در آن صورت ما امروز لفظی را بکار برده ایم که نه در منابع اسلامی می توان از آن سراغ گرفت و نه در تاریخ اسلام. پس اکنون این مشکل را چگونه باید حل کرد؟
اگر از مسلمانان درباره رواداری در اسلام سئوال کنند، در آن صورت همه آنها [به این پرسش] با افتخار پاسخ می دهند:”
مسلما اسلام روا دار است و دلیش هم آیه ” لا اکراه فی الدین” است.” یعنی هر کسی می تواند هر دینی را که بخواهد برگزیند، و[البته] این چیزی فراتر از یک رواداری ساده است.
یقینا تامادامی که انسان به یک ایمان یا عقیده وابستگی شدید نداشته باشد،[برایش] آسان خواهد بود که نسبت به پیروان عقاید و جریانات فکری دیگر رفتاری با گذشت و روادارانه داشته باشد. اما چنانچه انسان در برخورد با دگرباوران یا پیروان عقاید دیگر، عقیده خود را به مثابه حقیقتی مطلق مبنا قرار دهد، مساله مشکل خواهد شد، و این مشکل در مورد هر سه دین توحیدی صادق است. درچنین موردی رواداری به چه معنا ست؟ یعنی به چه معنا می توانیم در چنین چارچوبی از یک رواداری سخن به میان بیاوریم؟ رواداری چه به عنوان مفهوم و چه به مثابه پدیده – نه یک پدیده فرهنگی و [همچنین] نه موضعی خاص و از نظر انسان گرایانه (اومانیستی) روشن و قطعی متعلق به فرهنگ اسلامی است .
آنچه که ما تحت عنوان رواداری – در همه صورت هایش – می فهمیم ، در اسلام بیشتر- و این امر ویژه [در اسلام] است – یک باور دینی است. تفاوت بزرگ میان آن رواداری، که ما در فرهنگ غربی می شناسیم و آنچه که فرد مسلمان می تواند به عنوان رواداری نشان بدهد، در همین جا نهفته است: پدیده رواداری آن گون که قرآن آن را می فهمد جزیی از مفهوم اسلام را تشکیل می دهد. اما این واقعیت چیزی است که حتی خود مسلمان ها بدان، به آن شیوه ای که در این جا سعی می شود[که نشان و توضیح داده شود]، چندان آگاهی ندارند. در قرآن در آیه نوزدهم سوره آل عمران چنین آمده است: “ان الدین عندالله الا سلام ” (همانا دین در نزد خدا اسلام است.) بسیاری فکر می کنند که واژه اسلام [در این جا] بدون چون و چرا [به آیین ویژه] پیامبر [اسلام] محمد (ص) اشاره دارد. اما خود قرآن نشان می دهد که چنین نیست. قرآن برداشت کاملا متفاوتی با آنچه در جامعه ما [آلمان] تضور می شود، از اسلام دارد. بر اساس قرآن امکان بیش از یک دین و یک موضع دینی، چنانچه این دین الهی و معطوف به خدا باشد، وجود ندارد.

از نظر پدیدار شناسی دینی، دین در حکم رابطه میان انسان و یک قدرت تعرض ناپذیر و مقدس است. این به چه معنا است؟ با این تعریف از دین می خواهند آن دین هایی را نیز پوشش دهند که به رابطه میان انسان و خدا به مثابه مرکز ایمان قایل نیستند، هر چند که به یک چیز عظیم توضیف ناپذیر، که انسان به خاطر تطهیر و تزکیه نفس اش طالب آن است، تکیه می کنند. اسلام بنا را بر این می گذارد که این چیز عظیم مقدس و توصیف ناپذیر، که انسان می تواند با آن ارتباط برقرار کند، تنها خدا، یعنی تنها خدای یکتا است. بنابر این خداوند – یا روشن تر بگویم – خدای خالق (تا در این جا هر سه دین توحیدی را [- که قایل به خدای خالق هستند] پوشش بدهیم) یگانه مرکز و محور توجهی است که انسان می تواند احساسات مذهبی خود را متوجه او سازد. اکنون این رابطه منطقا، تا مادامی که تنها یک خدا به مثابه امر عظیم مورد ارجاع وجود داشته باشد، می تواند تنها یک رابطه یگانه باشد. بنابرقرآن، این یگانه رابطه ممکن با خداوند اسلام نامیده می شود. براین اساس قرآن می باید تایید می کرد که اقوام و مردمان پیشین نیز به خدای یگانه ایمان داشته اند، یعنی می باید مسلمان بوده باشند؛ [از قضا] قرآن بر سر این موضع هم استوار ایستاده است. شواهد و مدارک زیادی وجود دارد که بنابرآن ها اقوام پیشین و به ویژه یهودیان و مسیحیان همگی به این معنا “مسلمان” نامیده شده اند.

مثال کامل و نمونه اعلای یک مسلمان ابراهیم است، که علیه شرک به مبارزه برخاست و خود را مخلصانه و ایثارگرانه وقف ایمانش به خدا کرد:
“ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه دارای ایمانی پاک و خالص (حنیف)، یعنی یک مسلمان بود. و از مشرکان نبود.”

در خصوص یاران نزدیک مسیح (ع) چنین آمده است:
هنگامی که به حواریون وحی کردم: به من (خدا) و به پیامبر من (عیسی) ایمان بیاورید. گفتند: “ایمان آوردیم، گواه باش که ما مسلمانیم.”

این شواهد نشان می دهند که مفهوم “مسلمان” ضرورتا تنها به کسی اطلاق نمی شود که پیرو آموزه محمد (ص) است، بلکه بر عکس، [به کسی اطلاق می شود که بر] رابطه انحصاری میان انسان و خدا شهادت دهد. بنابراین از نظر قرآن فقط یک رابطه [با خدا] امکان دارد، وآن همانا خداگرایی [اسلام] است. و این بدین معنا نیست که قرآ« به روش التقاطی عمل می کند، یعنی اینکه بر دین های زیادی تاکید می ورزد [و آن ها را در هم می آمیزد]. نه این طور نیست. برعکس، قرآن از این پرسش می آغازد که چه چیزی یک دین را، یک دین می کند. از این رو بر خلاف یک التقاطی گری، معیاری بدست می دهد که با آن چگونگی و چرایی یک دین سنجیده می شود. به عبارت دیگر: در این جا [قرآن] کوشش نمی شود تا وجه مشترک ادیان معلوم گردد و از این وجه مشترک در یگانه و منحصر به فرد بودنش بنام دین یاد شود. بر عکس، در این جا به ویژه کوشش می شود تا آن چیزی نشان داده شود، که حضورش در همه جا و در هر شکل و صورت از دین، [یعنی هر چیزی که ادعای دین بودن دارد] لازم است تا یک دین بتواند یکدین باشد.

چنین طرز تلقی یگانه و منحصر به فرد ی از دین طبیعتا پیامد هایی به همراه دارد، که یکی از آن ها همین است که ما رواداری می نامیم. آنچه برای تعیین موضع اسلام در برابر ادیان دیگر نقش تعیین کننده دارد، همانا نسبت آن با خداوند است. [بر این اساس] آن دین هایی که در آن ها به نحوی – صرف نظر از این که به چه نحوی – ارتباط با قدرت تعرض ناپذیر و مقدس برقرار است (چیزی که به عنوان مثال در خصوص شرک صادق نیست ) بی قید و شرط شایسته احترام اند. این برخورد احترام آمیز [قرآن]با آن ها از یک رواداری ساده فراتر می رود، زیرا در پشت سر این احترام، از جهت خداگرایی، نوعی هم هویتی و یکسان پنداری نهفته است.به همین دلیل قرآن دربرابر یهودیان و مسیحیان از یک طرف، و مشرکان از طرف دیگر، دو موضع مختلف از خود بروز می دهد.

اما خطر مشرکان را می باید، چنان که آن ها خطری برای اسلام، یعنی این تنها رابطه ممکن با خدا، باشند و به ویژه اگر مومنان را مورد حمله قرارده باشند، دفع کرد . البته [مسلمانان] مجاز نیستند، حتی به مشرکان حمله کنند، چنانچه آن ها رفتاری خضمانه از خود نشان ندهند یا در تدراک یک حمله نباشند. اگر به مواضعی در قرآن برخورد کنیم که در آن ها از جمله چنین آمده باشد:
“هر جا که آن ها را بیابید بکشید و از آن جا که شما را رانده اند، برانیدشان.”

باید بدانیم که این مواضع [آیات] به چه چیزی یا کجا اشاره دارند. [در این جا] موضوع نه بر سر یک دستور است و نه یک فرمان به مسلمانان [آنهم] برای همه زمان ها . این آیه، چنان که می توان با دلیل و مدرک آن را اثبات کرد، اشاره به [مشرکان] مکه دارد که دست به حمله مسلحانه علیه مسلمانان زدند و برای اینکه از ضد حمله مسلمانان در امان بمانند به منطقه یا سرزمین مقدس عقب نشینی کردند. [مسلمانان] حتی مجاز نبودند که علیه مشرکان، به صرف اینکه مشرک بودند، یعنی بخاطر عقیده شان، وارد جنگ شوند. مسلمانان می باید در برابر آن ها فقط به عنوان دشمنان مهاجم از خود دفاع می کردند و آن ها را از خود می راندند. به همین دلیل در قرآن در رابطه با همین موضعی که که نقل شد، چنین آمده است:
“اما تعدی مکنید. زیرا خدا تعدی کنندگان را دوست ندارد.” بعلاوه در جای دیگر نیز چنین آمده است:
” و اگر آن ها (دشمنان) به صلح گرایند، تو نیز به صلح گرای.” اما برخورد قرآن با یهودیان و مسیحیان به گونه ای دیگر است. این نه اندیشه رواداری، بلکه اندیشه اسلام، یعنی اندیشه عمومی خداگریی است، که قرآن در نزد یهودیان و مسیحیان می یابد و [ از این رو ] آن ها را به آنچه که [در میان آن ها و مسلمانان مشترک ] است فرا می خواند. در یکی از نخستین سوره های مکی چنین آمده است:

“و بگویید (مخاطب در این جا محمدد (ص) و اصحابش هستند، آن ها باید به اهل کتاب بگویند:) به آنچه، به عنوان وحی ، برما نازل شده است و آنچه ، به عنوان وحی، برشما (یهودیان و مسیحیان) نازل شده است ایمان آورده ایم. خدای ما و خدای شما یکی است و ما در برابر او گردن نهاده ایم (مسلمانیم.)” یعنی این که ما در برابر این خدا مسلمانیم، و شما نیز دقیقا هم همین گونه اید.

به همین معنا در جای دیگری [از قرآن] آمده است:
“بگو: ای اهل کتاب، بیایید از آن کلمه ای که میان ما و شما یکسان است پیروی کنیم: آن که جز خدای را نپرستیم و هیچ چیز را شریک او نسازیم.”

خیلی روشن، یهودیان و مسیحیان به دلیل همین واقعیت که: “خدای ما و شما یکی است” به مثابه شریک یا طرف گفت گو به رسیمت شناخته می شوند؛ واقعیتی که مرکز ایمان و محتوای “اسلام ” را تشکیل می دهد، پس به همین دلیل هم این فراخوان، که ما جز خدای را نپرستیم و هیچ چیز را شریک او نسازیم، داده می شود.
بنابراین می ببینم که پدیده ای را که ما در این جا درغرب مسیحی رواداری می نامیم، در تلقی قرآن در مفهوم “دین” و در پدیده اسلام ریشه دارد و جزیی از عقیده و ایمان اسلامی را تشکیل می دهد. این موضع ، نه یک موضع اخلاقی توصیه ای است و نه وابسته و مشروط به فرهنگ [-ی خاص] ، بلکه خیلی ساده متعلق به [و جز لاینفک] ایمان به خدای یکتا است. این موضعی است که در هیچ حوزه فرهنگی دیگری با آن برخورد نمی کنیم، زیرا غیر از آن در هیچ جای دیگر”دین” به این معنایی که قرآن روی آن تاکید می کند یافت نمی شود، و نیز در هیچ جای دیگر اسلام به معنای رابطه ای یگانه و منحصر به فرد انسان با خدا فهمیده نمی شود و مبنا قرار نمیگیرد.

ما درباره ماهیت رواداری غربی و اسلامی به شناخت عمیق تری دست خواهیم یافت، چنانچه آن دو را، مطابق با شرایط و مفروضاتشان، با همدیگر مقایسه کنیم. [مفاهیمی مانند] “حرمت” و “احترام” گذاشتن به بشریت و “کرامت” انسانی بودند که – همان گونه که کانت در همه آثار اخلاقی خود به عنوان مهمترین اسناد عصر روشنگری بر روی آن ها تاکید می کند – حاملان اندیشه غربی را به سمت مفهوم رواداری شناخت شده در نزد ما، کشانیدند.

اما شالوده اصلی روا داری در اسلام را ۱. ایمان به خدای یکتا، برابری همه انسان ها، همیشه و در همه جا، در برابر خداوند. ۲. و یگانه رابطه دینی ممکن هر یک از افراد بشر همیشه و در همه جا، با خدا (یعنی اسلام) ، تشکیل می دهند. رواداری قرآنی ای که تاکنون تشریح شد و به معنای پذیرش و به رسمیت شناختن خداگرایی در موضع دینی اش بود درعمل شامل حال یهودیان و مسیحیان می شد. اما برای “رواداری” دربرابر مشرکان آیه ای که در بالا از آن یاد شد، اهمیت تعیین کننده داشت:
“در دین هیچ اجباری نیست. هدایت از گمراهی مشخص شده است. پس هر کس که به خدایان دروغین (طاغوت) کفر ورزد و به خدای [یگانه] ایمان آورد، یقینا به رشته استواری چنگ زده است که گسستش نباشد.”
محمد (ص) خود با رفتارش، رواداری به معنای حق حیات قایل شدن برای مشرکان و تحمل آن ها را به نمایش گذاشت، آن گاه که همراه همه پیروان مسلمانش در سال ۶۲۸ میلادی [هشتم هجری] بطور مسالمت آمیز وارد مکه شد و آن را تحت حاکمیت خود در آورد.

اگر چه بت ها شکسته شدند، اما مشرکان به مثابه مشرکان، یعنی به عنوان انسان با حق تصمیم گیری آزادانه و ویژه خود سالم [و به دور از تعرض] ماندند. آن ها نه کشته شدند و نه مجبور به پذیرش اسلام.
حتی بدون توسل به زور، [به دین اسلام] در آوردن مشرکان هم (یعنی مسلمان کردن آن ها از راه تبلیغ) جزو وظایف او [محمد ص] نبود:
“به راستی، تو (محمد) هر که را که دوست داری نمی توانی هدایت کنی، لیکن خداست که هر که را که بخواهد هدایت می کند.” اینکه منظور از “هر که را خدا بخواهد.” کیست، در دنباله آیه توضیح داده می شود: “او بهتر از هر کسی دیگر می داند که چه کسانی پذیرای هدایت اند.” این بدان معنی است که خداوند آن کسانی را هدایت می کند که طالب هدایت اند، و گرنه هیچ ترجیح دلبخواهانه ای در کار نیست. محمد (ص) و مسلمانان صرفا موظف بودند (تا به امروز هم همین گونه است) که درونمایه آموزه [قرآنی] را از طریق مسالمت آمیز به غیر مومنان عرضه کنند و آن ها را به پذیرش آن برانگیزند. شیوه و چگونگی این نوع عرضه کردن را هم قرآن [این گونه] شرح می دهد:
“با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت (ادعو؛ فعل امر از دعوه) کن و با آنان با نیکوترین شیوه مجادله کن (جادلهم). براستی، پروردگار تو بیش از هر کس دیگر می داند، که چه کسی از راهش منحرف شده است.” ۱۳

مسلمان ها تنها حق دارند با اهل کتاب و همه انسان های دیگر در سه مرحله [به سه گونه] رفتار کننند: نخست از راه حکمت. یعنی بر پایه اصول، قواعد و ارزش هایی که از جانب هر دو طرف گفت و گو پذیرفته و به رسمیت شناخته شده اند. دوم، از راه اندرزهای نیکو (موعظه حسنه)، یعنی از راه اندرزهایی که مورد پسند و پذیرش طرف گفت و گو قرار دارند، آنهم در چار چوب روابطه در هر صورت موجودش با خدا؛ سوم و سرانجام (چنانچه طرف گفت و گو به دو طریق پیش گفته تن در ندهد) از طریق مجادله. مجادله به عنوان فن ویژه استدلال در درون سنت اسلامی، در منطق، در کلام و در خلافیات، از جایگاه ویژه ای برخوردار است.

هدف مجادله این است که طرف گفت و گو را بر اساس استدلال خودش (از لحاظ صورت و محتوا) به درستی نظر طرف مقابلش قانع کنند. قرآن بر همین اساس با اهل کتاب وارد گفت و گو شد، در حالی که برای آن ها، چنانچه آن ها مطابق دین خودشان – یهودیان مطابق تورات و مسیحیان مطابق انجیل – رفتار می کردند، احترام زیادی قایل می شد. حتی مسیحیان به گروهی تعلق داشتند که زکات دریافت می کردند. یکی از گروه های هشتگانه دریافت کننده زکات “مولفه قلوبهم” است، یعنی کسانی که دل آن ها باید بدست بیاید.” منظور مسیحیان نجرانی هستند، که غیر از آن از حمایت پیامبر و مسلمانان برخوردار بودند. آنچه برای آن دوران و زما ن های بعد از آن مهم و سرنوشت ساز بود، همانا نتایج اجتماعی رواداری قرآن در برابر یهودیان و مسیحیان بود. سرانجام آخرین آیات قرآنی با توجه به پیشینه روابط و درگیرهای مسالمت آمیز و گاه غیر مسالمت آمیز مسلمانان با یهودیان و مسیحیان، در یک جامعه قبیله ای، مهمترین روابط اجتماعی مسلمانان با یهودیان و مسیحیان را تنظیم می کنند. منظور همسفرگی و ازدواج [مسلمانان] با آن ها است. در ابتدا اکمال وحی ابلاغ می شود:
” امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را [به عنوان] دین شما برگزیدم.”

سپس چنین آمده است:
“امروز چیزهای پاکیزه بر شما حلال شده است. طعام اهل کتاب بر شما حلال است و طعام شما نیز بر آن ها حلال است. و نیز زنان پارسای مومنه و زنان پارسای اهل کتاب، هر گاه مهرشان را بپردازید، به طور زناشویی نه زنا کاری و دوست گیرِی، بر شما حلال اند. و هر کس ایمان را انکار کند عملش ناچیز شود و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.”

هرگاه انسان این واقعیت را برای خودش روشن بکند که در یک جامعه قبیله ای و ایلی همسفرگی نه صرفا میان دو فرد، بلکه میان دو ایل، و حتی (در خصوص ازدواج) میان دو قبیله صورت می گیرد، در آن صورت نخواهد توانست در این مساله شک کند که این آیات قرآنی واقعیت را، یعنی همزیستی موجود مسلمانان با یهودیان و مسیحیان را، به مثابه یهودیان و مسیحیان می پذیرد و همه آن ها را به نزدیکی و رفت و آمد با هم ترغیب و تشویق می کند. نه در کنار هم، بلکه با هم زیستن را. بدیهی است که این خواست فقط در آنجایی بر آوردنی است، که از جانب یهودیان و مسیحیان هم نسبت به مسلمانان علایق و پذیرش مشابهی وجود داشته باشد. بر این امر، که رواداری قرآنی توسط صحابه پیامبر بسیار جدی گرفته می شد، قرار دادی گواهی می دهد که خلیفه قدرتمند عمر، یعی دومین خلیفه مسلمان، با مسیحیان فلسطین و همچینن مسیحیان مصری اهل اسکندریه بست. من در این جا مهمترین بخش های آن را که بطور غیر منتظره ای گویا است، حتی از یک کتاب درسی [برایتان] نقل می کنم:

“بسم الله الرحمن الرحیم.” “این قرار داد شامل حال همه مسیحیان تحت حاکمیت [اسلامی]، از کشیشان گرفته تا راهبان و راهبه ها، می شود. این قرارداد محافظت و حمایت از آن ها را، درهرکجا که باشند، ضمانت می کند. همین پشتیبانی و حمایت نیز به کلیساهای مسیحی، روسای آن ها، زوار، و همچنین به همه کسانی که به این مکان ها رفت و آمد می کنند، زواری که به فلسطین می روند و همه کسانی که عیسای پیامبر را قبول دارند، تضمین داده می شود. باید رعایت حال همه این ها را کرد، که پیش از این بوسیله سندی از محمد پیامبر(ص) محترم شمرده شده اند. او مهر خود را در زیر این سند زده است و اکیدا به ما فرمان داده است که نسبت به آن ها مهربان و با گذشت باشیم.”

[اما متاسفانه] این گونه از روا داری پیوسته در تاریخ ادامه پیدا نکرد. مدت زمانی فتوحات حالت دفاعی و پیشگیرانه داشتند، ولی به زودی صورت دیگری به خود گرفتند، یعنی به صورت جنگ هایی بر سر قدرت و حاکمیت در آمدند. امروزه برای ما مهم است که میان این دو گونه از جنگ که صورت گرفته اند، تمایز قایل شویم. اما حتی در آنجا هم که این جنگ ها بر سر قدرت پرستی صورت می گرفتند، یهودیان و مسیحیان به عنوان اقلیت های [مذهبی] در درون امت اسلامی، دست کم از این آزادی بر خوردار بودند که به مثابه یهودی و مسیحی به عقیده وایمان خود عمل و مطابق با آن زندگی کنند. اگر این چنین نمی بود، در آن صورت امروز در سرزمین های اسلامی هیچ یهودی و مسیحی ای وجود نمی داشت، همان گونه که زمانی در غرب مسیحی این چنین بود. در هر صورت من باید اعتراف کنم که عمق رواداری قرآنی بندرت شناخته و به آن عمل شده است. بدتر از همه – و این امر متوجه خود مسلمانان است – نارواداری در میان خود مسلمانان است. تاریخ نشان می دهد که متاسفانه جنگ های وحشتناکی که در میان مسلمانان و علیه همدیگر صورت گرفته است، [به مراتب ] بیش از جنگ های آن ها علیه دگرباوران یا پیروان ادیان دیگر بوده است. ریشه این امر در کجا است؟ من در این جا نمی توانم در این مورد وارد بحث شوم، [بنابراین ریشه یابی] آن را به هر یک از خود ما واگذار می کنم.
با وجود این می خواهم به مسلمانان – به ویژه مسلمانان این جا، یعنی اروپا، – هشداری بدهم؛ لطفا ترتیبی بدهید که این نفاق و دو دستگی میان مسلمانان پایان بیابد، در کارهایی که مسلمانان را – و لو درعرصه ذهن – از همدیگر جدا می کند شرکت نکنید. نگذارید درگیری های سیاسی سران کشورها و دولت های سرزمین های اسلامی شما را گمراه کنند. این کار با [روح] اسلام سازگار نیست، و دقیقا به همان گونه که نارواداری نسبت به دگرباوران یا پیروان ادیان دیگر نیز با روح اسلام سازگار نیست.

منبع: زیتون

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

Mohamad Ali Abtahi ابطحی @abtahi_m
یعنی توی تشییع جنازه اقای یزدی و مصباح کرونا حساب میبره و نمباد که این طور آدما تو حلق هم بودند؟

رسول جعفریان @jafarian1964
مقایسه تاریخ فلسفه اسلامی با فلسفه غربی می تواند نشان دهد که در پانصد سال گذشته، هر فیلسوف برجسته ای در غرب آمده، ساختار و مکتب جدیدی را ارائه کرده است، اما در چهار صد سال گذشته ما، افتخار همه آن است که شارح آثار ملاصدرا هستند، نهایت، برخی منظم تر از برخی دیگرند.



Hossein Bastani حسین باستانی @hosseinbastani
#مصباح_یزدی مروج تئوری #محذوریت_رهبری بود و تاکید داشت "فهمیدن نظرات رهبری کار ساده‌ای نیست، باید از طریق قراین و سخنان از اصل نظراتشان مطلع شد". در بیان او: "نھج‌البلاغه تعبیری دارد که مضمونش این است: من به کشتن عثمان امر نکردم، نھی ھم نکردم." (لینک زیر):
https://t.me/HosseinBastaniChannel/2463


حمزه Hamze Ghalebi @HamzeGhalebi
ما همین که نظر سیاسی می‌دیم توهین به مصباح است. او سالها با پول بیت المال تلاش می کرد حق شهروندی و مشارکت سیاسی امثال ما ( شهروندان درجه ۲) را نفی کند.

مصطفوی
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در چرا با مبارزین زمان خود، همان ...
دادگاه انقلاب اصفهان توماج صالحی را به اعدام محکوم کرد نگارش از یورونیوز فارسی تاریخ انتشار ۲۴/۰۴/۲۰...
- یک نظز اضافه کرد در مرثیه ایی بر عصر بی پناهی انسا...
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است...