چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد         من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک (حافظ)

آثار بازمانده از اوج شکوه و عظمت، یادآور آنچه است که باید بود و نیست، و خود انگیزه آفرین حرکتی است تا به کوششِ بدست آوردن آنچه از دست رفته است، منجر شود؛ و البته گذشته چراغ پر فروغ راه هایی است که در آینده باید رفت، ضعف هایی که باید دیده، و رفع نمود، شکاف هایی که باید دید و پر شود، تقویت آنچه نقطه قوت است، و برداشتن موانع ضعفی که همیشه ما را به ایستایی و سکون و مقاومت در ایستایی می خوانند،

مقاومتی برای هیچ، برای تغییر نکردن، برای ماندن تا پوسیدن و فسیل شدن، و نابودی، که آینده محتوم هر تمدن ایستایی است، که خود را به گذشته سپرد، و در آن ماند، تا حسرت بخوریم، حسرت آنچه می توانستیم باشیم و نیستیم، آنچه می توانست بود، و نیست؛ آنچه در یک قدمی ما بود، و از دستش دادیم و دست دراز نکردیم تا بر گیریم، راه هایی که می توانستیم برویم و نرفتیم، آنچه می توانستیم بدانیم و ندانستیم، آنچه ما را به نابودی برد، و ما همواره آویزانش شدیم، و در این ویرانی ماندگار گردیدیم.

شیراز دروازه جنوب، برای ایران بوده است، مردمی متفاوت، اتمسفری بزرگ پرور و از اهل خرد و اندیشه ساز، مرکز خیزش های آزادی خواهانه فکری، و تفکر رهایی بخش، و دوری از اسارت ماندن و مقاومت برای عدم تغییر؛ از این رو عرفانِ به بند کننده مریدی و مرادی، به شیراز که می رسد کمتر به بند کننده است، حتی دیکتاتوری های برخاسته از این خطه نیز، نوعی آزادی و کرامت را برای انسان های تحت سلطه خود دغدغه مند بوده اند، اینجا فضایی خاص است، تفکر و اندیشه ی مکتب شیراز شراب مستی آفرین است که خود هوشیاری در بر دارد، تو گویی شرابش برای مستی نیست، برای بیداری و هوشیاری است. اندیشه ایی متفاوت در این نقطه جوانه می زند، و جوشش دارد؛ این از جامعه، اندیشه و فضای متفاوتش سرچشمه می گیرد.

مُلک پارس، نگاهبان خوبی هاست، رهایی ها را در دوری از وحدت، و تبلور تکثر و تنوع می بیند، انسان پارسی تولیدگر اندیشه های نوست، که گاهِ اندیشیدن، به ماندن فکر نمی کند، به گذر می اندیشد، از این روست که در اکثر موارد حافظان سنت، و ماندگار کنندگان شرایط موجود، اندیشه شیراز را در نطفه خفه می کنند، تا مکتب مانوی [1] و مزدکی [2] در همین آغاز ظهور، نابود شوند و جوانه های رهایی به درخت تبدیل نشوند، جوانه هایی که در شیراز می توانند بزرگ و تنومند شوند، و سپس به نقاط دیگر ایران بروند، تا ماندگار و سراسری گردند،

 شیراز می تواند قفل تحجر را بشکند، چرا که فرهنگ مدارا و... در سرزمین پارس اجازه رشد می یابد، اگر پارس به تسخیر اسکندرهای تحجر و تکصدایی در نیاید، این زمین می تواند آغازگر تحول در اندیشه هایی شود، که نسوج این مُلک را تاکنون سوخته اند، البته اگر تیمورِ اجبار و سلطه هم بیاید، باز سعدی ها در شیراز زبان به حکمت می گشایند، و او را نیز از دم تیغ منطق انسانی و اخلاقی خود می گذرانند، حتی در سلطه مغول خونریز نیز تیغ امر به معروف و نهی از منکر سعدی کُند نیست، و به درستی این را نثار حُکامی می کند لایق این و امر و نهی هستند، او مهر و حکمت را روانه خَلق، و امر و نهی را به سوی حُکامی می گیرد، که لایق ترین بدین امر و نهی هستند، این است که ملک شیراز گرچه به شرایط تن می دهد، اما هرگز با او عقد اخوت و پیمان نامه سازش نمی بندد، و در پی رهایی و خلاصی است.  

برای دیدار از آثار شکوه و عظمت ایران و البته ارزشمندترین سایت و نگین انگشتری گردشگری ایران، باید شیراز را ترک کرد، و حدود 60 کیلومتری از این شهر خارج شد، تا از مشهورترین اثر تاریخی ایران، یعنی پارسه، پرسپولیس و یا همان شاهکار معماری، و مجموعه ی کاخ های معروف به تخت جمشید، در ده کیلومتری شهر مرودشتِ [3] شیراز دیدار کرد.

این مجموعه متعلق به آثار بازمانده از حُکامی در سلسله هخامنشی است که ایران، مردم و تمدن ایرانی را به اوج عظمت خود رساندند، و مثل خورشیدی در تاریخ این مرز و بوم، و البته حکمرانی جهانی درخشیدند، عظمت این بنای تاریخی، و سازندگان آن، اکنون نیز، حتی از بین سنگ های ویرانه های بر جای مانده از آن کاملا هویداست.

برغم اوج گیری های خیره کننده و شکوه تمدنی که آفریده شد، این مردم بعد از هخامنشیان، در اثر هجوم های پی در پی، حکمرانی حاکمان نالایق، و مشکلات بی منتهای ناشی از کاستی ها، بی سوادی، عقب ماندگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و... که در آن غرق شدند، حتی ملیت و نام و نشان خود را هم به فراموش سپردند، به طوریکه مفهوم "وطن" را هم از یاد بردند، و آنطور که جامعه شناسان اقرار دارند، چنان ایرانیان از مفهوم وطن خالی شدند که نام متجاوزانی ویرانگر، همچون اسکندر، چنگیز و تیمور را بر فرزندان خود نهادند، و در اواخر قاجار وقتی از یک ایرانی، از وطنش سوال می کردند، دهات، یا حداکثر شهر خود را به عنوان وطنش اعلام می کرد، و مفهوم ایران - وطنی از ذهن آنان پاک شده بود، از این رو، کار پارس نشینان به جایی رسید که پارسه [4] که جایگاه نجبای ایران و پارس بود را، به آغل گوسفندان گله داران منطقه تبدیل کردند، این یعنی خود را کاملا به فراموش سپردند، تخدیر بی سوادی ها، و افول عقل، و کاهش فهم به جایی رسید که از خود بیگانه شدند.

بعدها پهلوی ها به اهمیت تاریخی پارسه به عنوان یکی از شناسنامه های بزرگ تمدنی کشور، پی برده و آنرا بعنوان اثر تاریخی ملی، و میراث جهانی ثبت، و احیا کردند، و در یک سلسله اقدامات آموزشی و... روح ملی ایرانیان را کمی زنده و بیدار کردند، و آنانرا به خود و تاریخ گذشته اش، دوباره آشنا ساختند، و به موازات آن علاوه بر معرفی ایران و پیشینه افتخار آمیزش نزد مردم خود، این تاریخ و گذشته شکوهمند را به ملل دیگر جهان نیز معرفی کردند، و موج ایرانگردی در بُعد داخلی و بین المللی، به راه افتاد، و زندگی اندیشمندانه دوباره می رفت تا پا بگیرد.

آنان علاوه بر اقدامات باستان شناسی و بیرون کشیدن آثار و شواهد تاریخ تمدن ایران، و تعمیر و نگهداری اماکن تاریخی آن، احیا مقبره ها و اماکن متعلق به مفاخر ملی، تحرکات تبلیغی و بزرگی را در این جهت سامان دادند، تا با برگزاری مراسم فرهنگی – تمدنی، و البته سیاسی – بین المللی، با شرکت سران و پادشاهان بیش از ۶۹ کشور جهان، و دیگر هیات های بین المللی، در جشن‌های دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی [5] در پارسه، ایران را به دول و ملل دیگر نیز معرفی کنند،

پهلوی ها در این حرکت موفق دیپلماسی فرهنگی – بین المللی توانستند سران بسیاری از کشورهای مهم منطقه و جهان را از سراسر دنیا، به ایران آورده، و در یک مراسم معرفی بزرگ و با مشارکت جهانی، فرهنگ، تمدن، و پیشینه کشور را معرفی، و موج بزرگ جهانی برای معرفی ایران و تاریخ آن ایجاد نمایند؛

در نشست مذکور که با میزبانی پهلوی دوم انجام گرفت، تعداد نمایندگان عالیرتبه خارجی شرکت کننده در این مراسم، از تعداد هیات های گردهم آمده از ساتراپ های تحت حاکمیت داریوش هخامنشی در پارسه، که هر ساله در اولین روز نوروز در پایتخت هخامنشیان گردهم می آمدند نیز، بیشتر بود، که این سلسله بزرگ به افتخار این تعداد نمایندگان ملل تحت حاکمیت خود، که در موسم نوروز، در تخت جمشید گرد هم می آمدند، تصاویر نمایندگان شرکت کننده در مراسم پارسه را، بر سنگ های دیواره پله های این شهر تشریفاتی، حجاری کردند، [6].

پارسه به اندازه یک شهرِ متشکل از قصرها و تالارها وسعت دارد، که از این شهر اکنون تنها بناهای سنگی آن از ستون ها، راه پله ها و دروازه هایش باقی مانده است، دیدن این بنای فاخر را، برای هر ایرانی، برای یکبار هم که شده، واجب و لازم می دانم، اما خود این دومین بار است که افتخار حضور در آن را می یابم، جایی که 4 الی 5 ساعت وقت نیاز است، تا آنرا از جهات متفاوت دید، و در مورد آن به تفکر و مشاهده نشست، داشتن راهنما برای شنیدن توضیح در مورد تاریخ و حوادثی که بر این کاخ گذشته است، دیدار از پارسه را بسیار شیرین تر و گواراتر خواهد کرد.

2541 سال پیش، ساخت پارسه توسط داریوش هخامنشی بعنوان پایتخت اداری - تشریفاتی هخامنشیان آغاز گردید، و حدود 200 سال مجد و عظمت و توسعه این شهر به طول انجامید، تا سه پادشاه هخامنشی آن را تکمیل، و یا گسترش دهند، و پهلوی دوم که خود به عظمت هخامنشیان پی برده، و به آنان ارادت داشت، مبدا ساخت همین پارسه، یا آغاز حاکمیت سازندگانش را مبنا و مبدا تاریخ و روزشمار ملی ایام در ایران در نظر گرفت، و آنرا رواج داد، که البته موفق هم نشد، اما این مبدا به عنوان یک اصطلاح در فرهنگ سیاسی و اجتماعی در ایران جا افتاد، که حاکمیت پادشاهی در ایران را، بنایی 2500 ساله اعلام می کند.

اما حقیقت طور دیگری است، و گرچه هخامنشیان دولت و تمدن بسیار گسترده ایی را تدارک دیدند، که ساتراپ های تحت حاکمیت آن از رود دانوب در اروپا تا رود نیل در افریقا و رود سند در هند و سیحون و جیحون در آسیای مرکزی را شامل می شد، لیکن آنچه مسلم است این که تاریخ پادشاهی و تمدن های شکوهمند، در ایران به پیش از هخامنشیان باز می گردد،

به عنوان نمونه ایلامی ها [7] پیش از هخامنشیان بر منطقه ایی وسیع از استان خوزستان و منطقه پارس فرمانروایی داشتند، و تمدن بزرگی را برای خود ایجاد کردند، به طوری که هخامنشیان را "وارثان واقعی هنر و فرهنگ عیلامی" می دانند؛ همچنین مادها در غرب، پارت ها در شرق، تمدن سازان جیرفت که سابقه تمدنی ایران را به 7 هزار سال قبل می برند و... همه و همه نشان از بیشینه تمدنی ایران، و ایرانیان دارد.

 اینکه ایرانیان پیش از وجود سیستم شکوهمند هخامنشیان، دارای جریان و سیستم تمدنی دیرپای و مداومی بوده اند، امر روشنی است، ایلامی ها دارای اجزای حکومتی، مذهبی و اجتماعی بزرگی بودند، گرچه از حق نیز نباید گذشت که هخامنشیان ایران را از همه لحاظ به اوج وحدت سرزمینی و ملی و فرهنگی رساندند، چه خوشمان بیاید چه نیاید، آنان عظمتی را خلق کردند که تاکنون دیگر تکرار نشده است.

در تصاویر نقش زده شده در پارسه، نقش و تصویری از زنان ندیدم، که به شکل همسر، دختر و یا الهه ایی روی سنگ های آن کنده کاری شده باشد! اما به رغم این واقعیت، در هزاران خشت نگاره های بدست آمده از این مکان، نوشته هایی هست که در واقع وقایع نگاران، یا مسئولین دفاتر حسابداری کارکنان، و مهندسین سازنده این قصر، در این خشت نوشته ها، از زنانی ذکر به میان آورده اند، که به عنوان مهندس سازنده، مسئولیت داشته و به آنها حقوق پرداخت شده، یا به موقع بارداری، حق بیمه دوره وضع حمل دریافت می کردند و...

و این نشان می دهد که زنان ایرانی هزاران سال قبل، در نقش اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود، در بین مهندسین سازنده، مدیریت گارگاه های ساخت این بنای رفیع و...، جا گرفتند، و هخامنشیان، دولت متمدنی را ساخته و پرداختند، که حتی صنعت بیمه را در آن موقع، در 2500 سال قبل در دستور کار خود داشت، و اگر کارگری و... در جریان کار، صدمه می دید، حامله می شد و... حقوق دوره بازیابی سلامت را دریافت می کرده است،

از اینرو، این نیز بعنوان یک افتخار برای شاهان هخامنشی باقی مانده است، که برای ساخت کاخ های بی نظیر خود در ایران، به کارگران و مهندسین سازنده آن، طبق یک الگوی منظم، حقوق پرداخته اند، و مثل دیگرانی نبودند که ساخت کاخ هایشان حاصل بردگی و اسارت اقوام و ملل دیگر بوده است، و لای جرز دیوار کاخ های شان، مملو از اجساد کارگران، اسیران و بردگانی است که به بیگاری بردند، این همان انسانیت، اخلاق و روح متمدن شاهان هخامنشی را نشان می دهد، که در تاریخ حکمرانی جهانی آنان را برجسته و باقی می دارد.

هخامنشیان درصد مهمی از مناطق قابل سکونت کره زمین را زیر مدیریت خود گرفتند، و سیستم دیرپای حاکمیت فردی، نظام پُست و ارسال پیام های سریع، ارتباطات، جاده سازی، دیوان سالاری حکومتی و... در ایران را، به اوج رساندند، اما در کنار آن بروز عدل، رحم و بخشش، مدارا، تسامح و تساهل دینی و قومی، و اعتقاد عملی به تکثرگرایی فرهنگی، فکری، قومی و... را نیز، از خود نشان می دادند،

روحانیت مذهب زرتشت، در حاکمیت هخامنشیان فعالند، و نقش اجتماعی در خور خود را دارند، اما مغز متفکر در این حاکمیت، در چنان مرحله ایی از عقلانیت بودند، که آنقدر به آنان در قدرت سهم ندهند که پا را از حدود معابد خود بیرون نهند، و به جای خدمت به اهورامزدا، در خدمت توسعه طلبی قدرت و ساخت ها و جریانات آن قرار گرفته، دین زرتشت را نردبان قدرت کرده، جامعه را دچار ایستایی، ویرانی و دو قطبی های شدید نمایند، و به کشتار و تضییع حقوق "دیگران" مبتلا کنند،

و جنایاتی که در دیگر حکومت های این چنینی ایرانی دیده می شود، در حکومت هخامنشیان گزارش و یا ثبت نشده است، ولی به عکس در داستان هخامنشیان و کشور گشایان آنان و امثال کوروش کبیر ثبت شده است، او از بقای معابد ملل مغلوب (بابلیان و...)، حق پرستش خدای آنان، و حتی تعمیر و احیای معابد شان و... سخن به میان می آورده است، و آنچه امروزه از حقوق بشر مدرن گفته می شود، در آن زمان، در فرمان حکومتی کوروش کبیر، در برخورد با ملل مغلوب لحاظ شده، و دیده می شود، و در عین حال که شاهان هخامنشی قدرت خود را مدیون اهورا مزدا، می دانستند، خود را مقید به رهایی ملل از ظلم، و اعطای آرامش، شادی و امنیت به ملل جهان اعلام می کردند.

اما در سلسله بزرگ دیگر ایرانی یعنی ساسانیان، که بعدها در ایران حاکمیت را از سلوکیان و جانشینان اسکندر مقدونی پس گرفتند، روحانیت دین زرتشت، چنان وسعت عمل و سهمی در قدرت بدست آوردند، که مُخِل حرکت طبیعی ملی و مردم و حاکمیت کشور شد، و در فرایند قدرت چنان عجین شدند، که نمود این امتزاج، کشتار دردناک مزدکیان و... گردید، که حرکت اصلاح گرایانه آنان، توسط قشریون حافظ وضع موجود، به کفر و زندقه متهم شد، و ننگ بی تحملی، عدم تسامح و تساهل، عدم مردم داری، تن ندادن به اصلاح و تغییر و... بر پیشانی بی گذشت، بی تحمل و بدون مدارای ساسانیان نوشته و باقی ماند،

و البته در نهایت ساسانیان سزای عملکرد خود را هم دیدند، و در مقابل مهاجمین بیمقداری مغلوب شدند، که از شبه جزیره عربی آمدند؛ مردمی که امپراتوری های رم و ایران، هیچ انگیزه ایی مالی و یا تمدنی برای حمله و تسخیر سرزمین آنان یا به انقیاد کشیدن آنان را نیز نمی دیدند، و همین ها پایه های این امپراتوری بزرگ و متمدن را سست و نهایتا آن را بر انداختند، و بر جنازه اش اسب غارت و چپاول و نابودی تاختند،

و گرچه هخامنشیان نیز به زودی مغلوب شدند، اما در واقع مغلوب یک رقیب امپراتوری عظیم، متمدن و دیرپا با سیستم شورایی و دمکراسی شدند، اما ساسانیان به افرادی بیابانگرد، فاقد تمدن و فنون رزم باختند، که هیچکدام از دو ابر قدرت موجود در آن زمان (ایران و روم)، آنان و سرزمین شان را، حتی لایق حمله هم نمی دیدند، و یکی از دلایل مهم شکست ساسانیان در مقابل چنین دشمن بی مقداری، شاید همین بی تحملی، عدم مدارا، کشتار مصلحین و تن ندادن به تغییر و اصلاح داخلی بود، که در اثر سلطه روحانیون زرتشت، بر دستگاه حکمرانی ساسانیان بود، که اجازه وجود تکثر و اصلاح را از جامعه ایرانی سلب کردند، کاری که هخامنشیان تاکنون، بدین اتهام مبتلا، و متهم نشده اند.

ناگفته نماند سیستم حاکمیت فردی، یا همان دیکتاتوری – که البته رایج ترین نوع حکومت در آن زمان بود - ، یا همان 2500 سال حاکمیت شاهنشاهی، در سلسله هخامنشیان به اوج رسید و توسط سلسله های مشابه در ایران ماندگار شد، رواج یافت و دیرپای گردید، به طوری که هنوز هم، این بلیه از مناطق تحت حاکمیت آنان در آسیا، افریقا رخت بر نبسته است، و گرچه دنیای خارج از چنین سیستم تمدنی، از جمله در یونان باستان، تمرین حاکمیت مردمی کردند و رو به دمکراسی و مردم سالاری رفتند، و خود را توسعه داده اند و...، اما در جایگاه هایی که چنین تمدنی شکوهمند و دیر پای را برای بشریت خلق کردند، متاسفانه نظامات دیکتاتوری پا برجا مانده، تداوم یافت و تنها گاهی شکل عوض کرده اند، نه در میانرودان، نه در سیحون و جیحون، نه در حاشیه های نیل، پایانی بر این سیستم دیرپای حاکمیت فردی و دیکتاتوری های ویرانگر کرامت انسانی، اخلاق و... دیده نشد،

و این تنها در حاشیه های رود دانوب، و حاکمیت یونانی در اروپاست که نظامات متکی بر اراده مردم، و سیستم های دمکراسی شکل گرفت، و می رود که جاگیر شده، و ماندگار گردد، گذشته از این منطقه تمدنی ایران بزرگ و تمدنی، متاسفانه در حوزه های تمدنی دیگر همجوار آسیایی، همچون حاشیه رود زرد، که نزدیک به یک ششم جمعیت جهان در آن می زیند، نظام دیکتاتوری ادامه یافت و حاکمیت حزب کمونیست چین، هم اکنون نیز حاکمیت دارد.

چنین جمعیتی در هند نیز، بعد از انقلاب آزادیبخش 1326 خورشیدی، به رهبری گاندی، نهرو و... به دمکراسی دست یافتند، اما با قدرت گیری حزب ملیگرای مذهبی هندوییBJP در دهلی نو که از دهه 1990 میلادی پا به عرصه قدرت نهادند، که به واقع نیز خود را برادران آریایی، و مدعی همکیش با هخامنشیان می دانند، و معتقد به بازگشت به سلسله مراتب قدرت اجتماعی سابق، و باستانی اند، و برهمنان و روحانیون هندو را در راس جامعه پرجمعیت و متکثر فعلی هند قرار می دهند و باقی مردم در ذیل آنان تعریف می کنند، و با وجود چنین تفکری، اکنون هند نیز به سوی دیکتاتوری مذهبی هندویی، طبقات اجتماعی باستان پیش می برند، و بزرگترین دمکراسی جهان، با خطر پاگیری دوباره دیکتاتوری مذهبی هندویی هست و تهدید می شود، و بسوی حاکمیت بنیادگرایی و ملیگرایی مذهبی و فرهنگی هندویی پیش می رود، و با این روند آینده خوبی در انتظار هند نیز نخواهد بود، و در نهایتِ چنین حاکمیتی، به سلطه طبقه روحانیت هندو منجر شده و به حاکمیت سیستم طبقاتی باستان هند ختم خواهد شد، و مردم هند یکبار دیگر بعد از آزادی، به رعیت درجه دوم تحت حاکمیت سلطه گران مذهبی و فرهنگی، و ارباب معابد تبدیل می شوند.

از این وقایع دردناک که بگذریم، زمین های اطراف پارسه را کشاورزان مرودشتی در اختیار گرفته و شخم کرده اند، و می روند تا حتی پارسه را در محاصره خود در آورند، گاهی انسان احساس خطر می کند که دست اندازی به مراتع اطراف پارسه، آنرا به دوره قاجار باز گرداند، و دوباره به آغل گوسفندانش تبدیل کنند، فضای سبز ساخته شده برای جشن های دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی در شیراز، در حال خشک شدن است، و با خشک شدن آن، زمین های کشاورزی پیشروی بیشتری نیز به سوی سایت تاریخی پارسه خواهند داشت، و بزرگترین سایت گردشگری ایران با بی توجهی، در معرض خطر است.

کشاورزی بی رویه ایی که در اطراف این میراث باز مانده از شکوه ایران و جهان، در جریان است، باعث خواهد شد با برداشت بیش از حد از آب های زیر زمینی منطقه، فرونشست زمین، بناهایی که برای 2541 سالم و ایستاده باقی مانده اند، در معرض فرو پاشی قرار گیرند.

پارسه یکی از مجموعه های بزرگ حاکمیتی در جهان است، اما چنین عظمتی که در 518 پیش میلاد مسیح ساخته شد، در سال 330 پیش از میلاد، توسط اسکندر مقدونی، مورد هجوم، تسخیر و غارت قرار گرفت، و به آتش کشیده شد، و ویران گردید، و عمر چندانی نداشت، و این از بد اقبالی ایرانیان و پارسه بود، که اسکندر مقدونی، جوانی کم سن و سال و اما جنگجو و با انگیزه یونانی، ایران را شخم کرد و تخت جمشید را ویران کرد، و اکنون 2353 سال از ویرانی پارسه می گذرد، اما این بنا هنوز عظمت خود را به رغم نظر ویران کنندگانش، به رخ جهانیان می کشد،

وجود پارسه در کنار کوه مهر و یا میترا، که اکنون به کوه رحمت مشهور است، نشان می دهد که ایرانیان در زمان هخامنشیان به معجزه و اسرار کوه ها معتقد بودند، که شهری به اندازه و اهمیت پارسه را، برای اولین بار، در پای این کوهِ مورد توجه، توسط داریوش کبیر، ساخته و پرداخته اند، کوه در فرهنگ ایرانیان، شرق نشینان و البته آغازگران بزرگ تمدن، برجستگی و اسرار خود را داشته است.

بعد دیدار از تخت جمشید به سوی شهر پاسارگاد شتافتم، شهری در 130 کیلومتری شیراز، که در کنار این شهر، مجموعه ایی تاریخی متعلق به مشهورترین و پر افتخار ترین پادشاه هخامنشی، یعنی کوروش کبیر قرار دارد، شاهی که منشور حقوق بشر کشف شده، از قوانین او عملی او، در حق ملل مغلوب، جهانیان را انگشت به دهان، و مبهوت بزرگی و اخلاق مداری خود کرده است، از این روست که او در بین شاهان هخامنشی به مدارا، تسامح و تساهل، و حکمرانی بر عدل و احسان و بر طبق موازین حقوق بشری مدرن، شهرت دارد، و دنیا در مقابل بزرگی و عقل و درایت او سر تعظیم فرود می آورد.

چنین انسان بزرگی، که هر ملت و تمدنی، برای داشتن چنین سرمایه افتخار آمیزی، مشتاق و بی قرار است، در ایران مورد بی مهری قرار می گیرد، و به رغم افکار عمومی ایرانیان که خواهان داشتن روزی در تاریخ و تقویم خود برای بزرگداشت کوروش هستند، خواهان نامگذاری اماکن خود به نام او می باشند و... اما در مقابل این خواست به حق مقاومت می شود!

و در این بی اعتنایی و مقاومت برابر خواست این مردم، آنان خود هفتم آبان هر سال را به عنوان روز ملی بزرگداشت کوروش هخامنشی [8] اعلام، و از او تجلیل می کنند، و برای دیدار از مقبره اش در پاسارگاد سرازیر می شوند و حوادثی اتفاق می افتد که نشانگر شکاف جهت حرکت حاکمیت با مردم خود می باشد، و چنین شکافی بین مردم و حاکمیت، به ضرر هر دو خواهد بود.

و به نظر می رسد حاکمیت بی جهت بر این خواست عمومی بی اعتناست و مقابل آن مقاومت می کند و تن به خواسته افکار عمومی خود نمی دهد، و با این عمل خود، نیروهای اجتماعی کشور را در مقابل هم قرار داده، و متسهلک می کند، و به نظر می رسد تمام این حرکات، با یک پیشفرض انجام می گیرد که تمدن ایرانی را مقابل اعتقاد دینی فرض می کند، حال آنکه اگر اسلام را دین مدعی درستی و انسانیت در نظر بگیریم، کوروش نیز به معیارهای درستی و انسانیت عمل کرد، و آن را عملی و عینی نمود، و مسلما طرفداران درستی و انسانیت باید او را از خود بدانند، نه اینکه در مقابل او، جبهه گیری کرده، به مقابله با خواست ملت خود برخیزند! این هم از تراژدی های غمناک روزگار ماست که ما را سرگرم به خویش می کند، تا قافله پیشرفت و تمدن جهانی بتازد و ما در درگیری های بی اساس خود غرق باشیم.

مقصد بعدی ام دیدار از سایت تاریخی "نقش رستم" است که حدود شش کیلومتر از قصرهای پارسه فاصله دارد و محل دفن پادشاهان سازنده تخت جمشید، یعنی داریوش بزرگ، خشایارشا، اردشیر یکم و داریوش دوم است که در حقیقت نوع خاصی از دفن بزرگان را در خود به نمایش گذاشته است، و بعلاوه بنای موسوم به کعبه زرتشت که در جوار این چهار مقبره شاهان هخامنشی قرار دارد، که در کاربری این بنا، نظرات متفاوتی وجود دارد، عده ایی آنرا آتشکده می دانند، که در این صورت با بناهای چهارطاقی آتشکده های موجود در ایران، که معمولا هم خشتی اند، متفاوت است چرا که کعبه زرتشت نه چهارطاقی است و نه خشتی، بلکه از سنگ است، و تاکنون نظر روشنی برای آن وجود ندارد.

در میانه ی راه دیدار از پارسه و پاسارگاد، از ویرانه های شهر مهم و مشهور استخر (اصطخر) پارس نیز گذشتم، که امروز کاملا ویران و با خاک یکسان شده است، اما غمبارتر از ویرانی چنین شهر مشهوری، برنجکاری های در این نقطه از ایران است که زجرآورتر می شود، در حالی که کشور به لحاظ برداشت از ذخایر آب های زیر زمینی، به مرحله بحران رسیده، با مصرف چنین سرمایه تجدید ناشدنی، که برای آیندگان باید حفظ شود، در این نقطه از ایران که دیگر نه رودی جاری است، و نه بارش های آنچنانی به خود می بیند، و خشکسالی به حدیست که امسال که بارش خوبی داشته اند، تنها در حد نرمال، حدود 300 میلیمتر باریده است،

در چنین نقطه ایی، با چنین شرایط بغرنجی، در کمال تعجب، مزارع برنجکاریی را می توان دید، و کشاورزان شیرازی، بعد از برداشت محصول گندم خود، در گرم ترین فصل سال، آب را از ذخایر زیر زمینی چندین میلیون ساله بیرون کشیده، زمین های کشاورزی خود را به صورت استخرهای وسیع پر از آب تبدیل کرده، و شرایط را برای کاشت برنجی آماده می کنند، که کاشت و داشت آن، مستلزم مصرف آب بسیار فراوانی است، که این خود یکی از جنایاتی است که در حق ذخایر آب های زیر زمینی کشور و شیراز تاریخی در جریان است و همه به این تراژدی خسارتبار و غمناک واقف و ناظری بی عمل هستند، و آینده تمدنی ایران در خطر جدی بی آبی و کوچ های بیشتر قرار دارد،

آب های بدون جایگزین زیر زمینی را با حفر چاه های عمیق می کشند، و در این استخرها در وسعتی بسیار زیاد، تحت عنوان برنجکاری، در معرض تابش شدید آفتاب جنوب، و البته سوزش نور خورشید شیراز قرار می دهند، که درصد تبخیر در اوج است، و به زودی تبخیر می شوند، و چرخی از استخراج آب و به تبخیر دادنش، در فرایند برنج کاری های غیر اصولی جریان دارد. این غیر اصولی ترین کشت و کارها در این مناطق است، که گرد خشکسالی حتی هم اکنون نیز، بر آن نشسته است، اما مدیریتی نه بر ذخایر آب های زیر سطحی وجود ندارد، و زمین های وسیعی بدین امر مشغول به کشت هستند، و در خودخواهانه ترین حالت، سرمایه هایی که متعلق به آیندگانی است که در این کشور باید بیایند، و بعدها با اتکا به همین آب های اندک زیر زمینی، زندگی کنند، و آبی برای نوشیدن حداقل داشته باشند، این چنین، سرمایه ایی که هرگز تجدید نخواهد شدف به سطح زمین آورده شده و در معرض تبخیر بی حد و حساب، در آب و هوای گرم منطقه، در زمین های برنجکاری شده پخش و نابود می گردد،

از ورودی استان چهار محال بختیاری تا کهگیلویه و بویر احمد و از آنجا تا شیراز این مزارع برنج، که از پر مصرف ترین کشت و کار آبی در جهان است، و خاص مناطق پر آب کره زمین می باشد، رایج است و همه نهاد های مسئول کشور، چشم ها را به نابودی سرمایه های تجدید ناشدنی آب بسته اند، و ذخایر آب های زیر زمینی که برای بقای ایران، و آیندگانش ضروری است، به تاراجی مغول وار می رود.

جالب است که آنانکه خود می دانند که سد سیوند را در این منطقه زده اند، برغم خطراتی که این سد برای بناهای تاریخی بی نظیر منطقه دارد، آنرا ساختند و افتتاح کردند، اما به علت خشکسالی هرگز آبگیری نشده است، اما برغم این واقعیت، این چنین دست و دلبازانه، از تنها ذخیره آبی باقی مانده برای این نقطه ارزشمند کشور، که از میلیون سال قبل در زیر زمین شکل گرفته و ذخیره شده است، سو استفاده و تاراجی چنین گسترده می شود، اسکندر اگر روزی آمد و آنچه در پارسه و پاسارگاد بود به تاراج برد، چنین سیاستی حتی قطرات آب پارس را نیز به تاراج می برد، تا پارسه و اطرافش را به کویرهایی بی آب تبدیل کند.

و خدایگان زمینی و آسمانی بدین تاراج در سکوتی تامل برانگیز نشسته و ناظرند. حتی "خدای بزرگ اهورامزدا، که شادی را برای آدم آفرید" [9]

در پارسه ترجمه کتیبه ایی را نهاده اند که متن و محتوای آن جالب و تفکر بر انگیز است :

"خدای بزرگ است اهورمزدا که این شگفتی دیدنی را آفرید، که شادی را برای مردم آفرید، که خرد و دلیری را بر خشیارشا شاه فرو نهاد. خشیارشا شاه می گوید: بخواست اهورمزدا آنچنانم که راستی را دوست هستم، بدی را دوست نیستم. نه مرا کام (= علاقه) که به ناتوان ز توانا بدی رسد، نه مرا کام که به توانا ز ناتوان بدی رسد. آنچه راست است، آن کام من است. مردی را که پیرو دورغ است، دوست نیستم. تندخو نیستم (چون مرا خشم افتد)، با اراده سخت نگاه می دارم، بر خویش فرمانروا هستم. مردی که همراهی (هم کوششی) کند، طبق همکاری اش می پرورم. آنکه تباهکاری کند، برابر تبهکاری اش پرسش کنم. کام من نیست که مردی تبهکاری کند. همچنین کام من نیست که اگر تبهکاری کند، پرسش نشود. مردی که علیه مردی سخن گوید، مرا باور نشود تا شهادت هر دو را نشنوم. آنچه مردی به اندازه توانایی خود کند، یا (بجا) آورد، از او خشنود می شود و مرا (طرف) بس کام است و از او خرسند هستم و من مردان فداکار را بسیار می دهم، چنین است هوش و سنجش (فرمان) من. هنگامی که تو ببینی یا بشنوی، چه در دربار (یا در میان ملت) و چه در میان سپاهیان، آنچه من کرده ام، این است (شاهد) شجاعت (یا کاردانی) من که فوق (حد) فکر و هوش است. این است باز دلاوری من. تا تن من تاب دارد، جنگاورم، خوب جنگاوری. همین که در جای (= میدان نبرد) قرار گیرد، با هوش (خود) می بینم، آنکه دشمن است و آنکه غیر دشمن است، هم باهوش و هم با سنجش. آنگاه من بهتر (از همه) در هنگام ارزش یابی (یا اقدام) تصمیم می گیرم تا دشمن را از نادشمن بشناسم. ورزیده هستم، چه با دو دست و چه با دو پا. در سواری، سوار خوبی هستم.ر کمانداری، کماندار خوبی هستم، چه پیاده، چه سواره. در نیزه افکنی، نیزه افکن خوبی هستم، چه پیاده و چه سواره. اینها هنرهایی است که اهورمزدا به من ارزانی داشت (= فرو نهاد) و من تاب (بکار) بردن آن را داشتم. بخواست اهورمزدا آنچه کرده من است، با این هنرهایی که اهورمزدا مرا ارزانی داشت، کرده ام. اهورمزدا مرا و آنچه کرده من است را بپایاد."

[1] - مانی (زاده ۱۴ آوریل ۲۱۶ م  درگذشته ۲ مارس ۲۷۴ م) فیلسوف، شاعر، نویسنده، پزشک، نگارگر و بنیانگذار آیین مانوی است. او از پدر و مادر ایرانی منسوب به بزرگان اشکانی در نزدیکی تیسفون که در ایالت آسورستان قرار داشت که بخشی از شاهنشاهی اشکانی بود، زاده شد. او آیینی را بنیان نهاد که دیرهنگامی در سرزمین‌هایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت. برادران شاپور یکم او را پشتیبانی کردند و شاپور به او اجازهٔ تبلیغ دینش را داد. اما گرفتار خشم موبدان زردشتی دربار ساسانی شد و سرانجام در زمان بهرام یکم زندانی گشت و اعدام شد مانی خود را مانند بودا و عیسی فرستاده خدا معرفی می‌کرد، برای تکمیل آموزه‌هایی که پیشینیان آورده بودند دینی نو و همگانی را تبلیغ می‌نمود که مانند مسیحیت در آن به روی آدمیان از هر نژاد و با هر وضع، باز بود. باورهای آن از آیین‌های بابلی و ایرانی سیراب شده بود و از دین‌های بودایی و مسیحیت اثر پذیرفته بود. مانی رتبه شماره ۸۳ را در سیاهه تأثیرگذارترین اشخاص تاریخ مایکل اچ هارت دارد پیروان مانی او را با القابی چون فرستاده روشنی، بغ راستیگر، سرور نجاتبخش، بودای روشنی و فارقلیط زمان می‌خواندند کاتاریسم یک جنبش اصیل مانوی بود و به همین دلیل خود را «پاک‌ها» می‌نامیدند، نامی که از ادبیات مانوی برگرفتند. مفهوم «پاک» و پوشیدن «جامه‌ی سفید» از عناصرِ دینی‌ای بود که مانی از فرقه‌ی گنوسی مغتسله‌ی خزایی که در آن پرورش یافته بود وام گرفته بود بخشی از دوران جوانی مانی در فرقه‌ای عرفانی سپری شد که غسل در کانون آیینشان بود و استادش الخزایی یا الخسائیوس بود.

[2] - مَزْدَک یا مزدک بامدادان اصلاح‌گر اجتماعی و کنشگر مذهبیِ ایرانی در زمان شاهنشاهی ساسانی بود. وی در دورهٔ پادشاهی قباد یکم ساسانی فرقه‌ای مذهبی بنیان نهاد و به تبلیغ آن پرداخت. او مروج آیینی بود که تحت تأثیر باورهای مانی به‌ویژه باور «بوندوس» یا «زرتشت خورگان» قرار داشت؛ در واقع، می‌توان گفت فرقه‌ای که مزدک بسط و گسترش داد همان آیین بوندوس بود. اوضاع ایرانشهر در زمان ترویج آیین مزدک نابسامان بود، و این کشور با بحران‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی فراوانی دست‌وپنجه نرم می‌کرد. پیش از ظهور مزدک، قدرت شاه در مقابل قدرت طبقهٔ اشراف، روحانیون و صاحبان قدرت رو به افول گذارده بود. در برابر، قباد به حمایت از مزدکیان به‌منظور کاستن از قدرت اشراف و روحانیون دست یازید. این امر باعث همراهی مزدک و مزدکیان با پادشاهی قباد شد و اتحاد نوظهور قباد و مزدکیان از قدرت و نفوذ طبقهٔ اشراف، بزرگان و روحانیون به نفع شاهنشاه کاست. هم‌دلی قباد با مزدکیان سبب شد که آیین مزدک در تمامی قلمرو ایرانشهر بسط و گسترش یابد و حتی از مرزهای ایران نیز پا فراتر بگذارد و به شبه‌جزیره عربستان برسد. با این همه، قباد در اواخر پادشاهی خود از حمایت مزدکیان دست کشید و همین امر موجب قتل‌عام مزدک و مزدکیان به‌دست خسرو یکم شد. منابع تاریخی علل گوناگونی برای دشمنی خسرو انوشیروان با مزدکیان برشمرده‌اند؛ برخی منابع حمایت مزدکیان از به‌تخت‌نشاندن کاووس، برادر خسرو انوشیروان و پسر دیگر قباد، را علت اصلی این دشمنی دانسته‌اند.

[3] - یکی از اهالی منطقه عنوان داشت که شهر مردوشت، با چنین غنای فرهنگی و باستانی، متاسفانه با آمار خودکشی بالایی روبروست، شاخص های اقتصادی، فرهنگی و... نشانه های بسیار بدی را نشان می دهد، اما دنیای ستبر مشغول به آرمان های خود، به این شاخص های ناجور، نه واکنشی می بینی و نه تغییری را حس می کنی.

[4] - تخت جمشید (در دوره هخامنشیان: پارسه) (به پارسی باستان) (در زبان‌های غربی: پرسپولیس، پرسه‌پلیس) (در دوره اسلامی میانه: صدستون یا چهل منار) (در عصر ساسانی: صدستون) (به پهلویsadstūn) مجموعه‌ای از چند کاخ تو در تو در کنار دشت مرودشت و در کوهپایهٔ کوه رحمت در استان فارس واقع در ایران است. در دوره‌های تاریخی پس از هخامنشیان، به دلیل فراموشی خط و زبان پارسی باستان و نامانوس بودن کتیبه‌ها، نام پارسه فراموش شده و مردم نام تخت جمشید (پادشاه پیشدادی) را بر روی کاخ می‌نهند. تخت جمشید در شهر باستانی پارسه یکی از شهرهای باستانی ایران قرار داشته‌است که طی سالیان، پیوسته پایتخت تشریفاتی امپراتوری هخامنشیان بوده‌است. تخت جمشید در دوران زمامداری داریوش بزرگ، خشایارشا و اردشیر اول بنا شده‌است و به مدت حدود ۲۰۰ سال آباد بوده‌است. در نخستین روز سال نو گروه‌های زیادی از کشورهای گوناگون به نمایندگی از ساتراپی‌ها یا استانداری‌ها با پیشکش‌هایی متنوع در تخت جمشید جمع می‌شدند و هدایای خود را به شاه پیشکش می‌کردند. در سال ۵۱۸ پیش از میلاد بنای تخت جمشید به عنوان پایتخت جدید هخامنشیان در پارسه آغاز گردید.[۴] بنیان‌گذار تخت جمشید داریوش بزرگ بود، البته پس از او پسرش خشایارشا و نوه‌اش اردشیر یکم با افزودن بناهای دیگر، این مجموعه را گسترش دادند

[5] - جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران با نام رسمی «دو هزار و پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران به‌دست کوروش بزرگ» نام مجموعه جشن‌هایی است که به‌مناسبت دو هزار و پانصد سال تاریخ مدون شاهنشاهی ایران و در زمان سلطنت محمدرضا شاه پهلوی از تاریخ ۱۲ تا ۱۶ اکتبر ۱۹۷۱ (برابر با سه شنبه ۲۰ مهر تا شنبه ۲۴ مهر ۱۳۵۰) در تخت جمشید برگزار شد. در این جشن‌ها سران حکومتی و پادشاهان ۶۹ کشور جهان شرکت کردند

[6] - اسامی ملل شرکت کننده در جشن نوروز در تخت جمشید، که در سنگ نگاره ها این کاخ ترسیم شده اند بدین شرح است :  ۱- مادی‌ها ۲- ایلامی‌ها ۳- پارت‌ها ۴- سغدی‌ها ۵- مصری‌ها ۶- باختری‌ها ۷- اهالی سیستان ۸- اهالی ارمنستان ۹- بابلی‌ها ۱۰- اهالی کلیکیه ۱۱- سکاهای کلاه‌تیزخود ۱۲- ایونی‌ها ۱۳- اهالی سمرقند ۱۴- فنیقی‌ها ۱۵- اهالی کاپادوکیه ۱۶- اهالی لیدی ۱۷- اراخوزی‌ها ۱۸- هندی‌ها ۱۹- اهالی مقدونیه ۲۰- اعراب ۲۱- آشوری‌ها ۲۲- لیبی‌ها ۲۳- اهالی حبشه

[7] - تمدن ایلام یا هَتَمتی (به پارسی باستان : اووْجه، هووجه  (Ūvja)[ نام یک تمدن در منطقه‌ای است که بخش بزرگی، در جنوب غربی فلات ایران را در پایان، هزارهٔ سوم قبل از میلاد در بر می‌گرفت و در دورهٔ هخامنشیان به منطقه جغرافیایی سوزیانا شوش (Susa) کاهش یافت. ایلامیان کشورشان را «هَتَمتی» (هَ (ل) تَمتی) (Ha(l)tamti/Hatamti) به‌معنی «سرزمین خدا» می‌خواندند، اکدیان بدان «اِلامتو» (Elamtu) می‌گفتند و سومریان آن را با اندیشه‌نگاشت NIM به معنای «بالا و مرتفع» می‌نوشتند.[۱۰] در ۲۷۰۰ پیش از میلاد، نخستین شاهنشاهی ایلامی در شوش «در جنوب غربی ایران» تشکیل شد سفالینه‌های نقاشی شده متعلق به حدود ۳۵۰۰ پیش از میلاد در شوش واقع در ایلام بیانگر دوره‌ای پیشرفته از طرح‌های هندسی، ایجاد سبک خاص از انسان و شکل‌هایی از جانوران در آن‌ها می‌باشد.

در حدود ۲۰۹۴ تا ۲۰۴۷ پیش از میلاد ایلام توسط شولگی، دومین پادشاه سلسله سوم اور تسخیر گردید و بعداً در سال ۲۰۰۴ پیش از میلاد سلسله سوم اور توسط ایلام واژگون می‌شود  

[8] - روز کوروش بزرگ، در ۷ آبان ۲۹ اکتبر یک روز در گاهشمار غیررسمی و ملی ایران در گرامی‌داشت کوروش بزرگ بنیان‌گذار و نخستین پادشاه شاهنشاهی هخامنشی است.امروزه به صورت جهانی گرامی داشته میشود. بر اساس رویدادنامه نبونعید، در تاریخ ۷ آبان ۵۳۹ (پیش از میلاد)، کوروش بزرگ وارد دولت‌شهر بابل شد و یهودیان اسیر را آزاد کرد روز کوروش بزرگ در تقویم رسمی ثبت نشده‌است با این‌حال گروه‌های مختلفی از مردم ایران خواهان ثبت این روز در تقویم ملی ایران هستند و هرساله روز هفتم آبان ماه با حضور در آرامگاه کوروش در پاسارگاد این روز را گرامی می‌دارند این روز، زادروز کوروش بزرگ نبوده و روز گرامی‌داشت وی است.

[9] - "خدای بزرگ اهورامزدا است، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که آدم را آفرید، که شادی را برای آدم آفرید، که خشایارشا را شاه کرد، یک شاه از بسیاری٬یک فرمان‌دار از بسیاری. من خشایارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌های دارندهٔ همه گونه مردم، شاه در این زمینِ بزرگِ دور و دراز. پسر داریوش شاه هخامنشی. شاه خشایارشا گوید: به خواست اهورامزدا این دالانِ همه کشورها را من ساختم. بسیار (ساختمان) خوب دیگر در این (شهر) پارس ساخته شد، که من ساختم و پدر من ساخت. هر بنایی که زیبا دیده می‌شود ٬آن همه را بخواست اهورامزدا ساختیم. شاه خشایارشا گوید: اهورامزدا مرا و شهریاری مرا بپاید و آنچه را که به دست من ساخته شده و آنچه را که به دست پدر من ساخته شده، آن را اهورامزدا بپاید. شاه خشایارشا گوید: داریوش را پسران دیگری بودند، ولی چنان‌که اهورامزدا را کام بود، داریوش، پدر من، پس از خود، مرا بزرگ‌ترین کرد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت کنار رفت، به خواست اهورامزدا من بر جای‌گاه پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم، بسیار ساختمان‌های والا ساختم. آنچه را که به دست پدرم ساخته شده بود، من آن را پاییدم و ساختمان دیگری افزودم. آنچه را که من ساختم و آنچه که پدرم ساخت آن همه را به خواست اهورامزدا ساختیم. شاه خشایارشا گوید: پدر من داریوش بود؛ پدر داریوش ویشتاسب نامی بود. پدر ویشتاسب آرشام نامی بود. هم ویشتاسب و هم آرشام هر دو در آن هنگام زنده بودند، اهورامزدا را چنین کام بود، داریوش، پدر من، او را در این زمین شاه کرد. زمانی که داریوش شاه شد، او بسیار ساختمان‌های والا ساخت."  سنگ‌نگاره ایاز خشایارشا در موزه ملی ایران.

 

اینجا شیراز است، مرکز اندیشه، مرکز معنا و ظهورهای مختلف معنوی و تفکری؛ اینجا مرکز پرورش تفکر آزاد، و بروز و تحمل تکثر و تنوع فرهنگی و معنوی است، گرچه حکیم صدرای شیرازی در این شهر پرورش یافت، و حکیم شد، اما وقتی به اصفهان رفت، و در محیط سلطه استبداد دینی، و تک صدایی های حاکم فقهیِ در اصفهان قرار گرفت، تحمل نشد، به جرم نظریات فلسفی و علمی اش، حکم به خروج از دین گرفت و قصد جانش کردند، و این فیلسوف بزرگ ایرانی، بدین وسیله آواره دهات، و پناهگاه هایی دور افتاده، و خارج از دیدرس فقها و گزمگان شان شد، تا از گزند قشریون و اهل ظاهر نجات یابد، و جان سالم به در برد؛ 

و اما شیراز، از آنجاییکه عارفان صاحب سبکی، همچون حافظ، سعدی و... که در چنین محیط فرهنگی پرورش و ظهور یافته اند، نگاهشان به دین، مذاهب و تفکر و در نتیجه پیروان آنان، نگاهی باطنی، غرفانی و با تسامح و تساهل است، از این رو در تحمل دیگران خدشه ایی در کارشان نیست، و خود مثال و سمبلی بودند، تا تفکر و مذهب مختلف دیگران را جلوه ایی متفاوت، از نام ها و صفات مختلف خداوند دیده آن را حق حیات و بروز دهند،

لذا از درگیری های فرقه ایی، تنش های فیزیکی با دیگران، به دور بودند و نوعی کثرتگرایی را در اندیشه و عمل بشر، قایل بودند، خدای دیگران را با خدای خود تفاوتی نمی دیدند، و آنرا تنها جلوه ایی دیگر از خدای خود می دیدند، از این رو شیراز می تواند سمبل و مرکز تحمل مذهبی، پلورالیسم و تکثرگرایی، و تحمل دیگران در کشور باشد، چرا که اصفهان با این پیشنه تحمل ویران، همدان با چنان وضعی و... این شیراز است که می تواند به محل تحمل و تسامح و تساهل تبدیل شود،

تا شاید دوباره چشمه های اندیشه از جامعه در سکوت فرو رفته ایرانی، جوششی دوباره آغاز کند، و به تعفن مردابی عدم تحمل در کشور پایان دهد، و بلیه ی ضد بشری و ضد انسانی عدم تسامح و تساهل از کشورمان رخت بربندد، و به شرایطی برسیم که حافظ در شعف تمام، شهر خود را ملکه فاضله عصر می دید، و به وجد آمده و برای بقایش دعا می کند که :

خوشا شیراز و وصف بی مثالش     خداوندا نگهدار از زوالش

اما حافظ کجاست که این روزها ببیند، شیراز به تقابلگاه آشکار بین سنت و مدرنیزم، تسامح و تساهل و عدم تحمل و... تبدیل شده است، زیر پوست این شهر بزرگ، یک تقلا، یک رقابت و یک تلاش بی وقفه در دو جهت یک پیوستار، از انسان هایی ادامه دارد که شهر را به دو گروه تقسیم کرده اند، که تا اینجای کار، یک فرایند نسبتا طبیعی است، و در هر جامعه ایی، ممکن است بروز یابد، هر چند آنچنان هم طبیعی نیست، که در یک جامعه مردم این چنین، دچار دو دستگی های شدید شوند، در حد کشتار هم، و در دو جهت کاملا متفاوت حرکت کنند.

اما عنصر متفاوت و تاسفبار در اینجاست، که معمولا در رژیم های حاکمیتی نرمال، قدرت حاکمه، خود را از اینگونه تقابل ها بالا کشیده و بی طرفی نشان می دهد، و در بالا می ایستد، و سعی می کند اوضاع را به نفع منافع ملی و خیر اجتماعی تنظیم و رهنمون کند،

تا تقابل در یک محیط طبیعی، بدون دخالت مستقیم قدرت و حاکمیت، و دستکاری نشده، حتی با یک حساسیت زایی غیر مستقیم، در راستای پیشگیری حرکت های بی مورد، راه را بر برخوردهای نابهنجار مسدود کند، تا روندها جریان داشته، و مسیر خود را به صورت طبیعی بیابد، و حتی برای زنده بودن جامعه هم که شده، چنین روندی را در جامعه را به رسمیت می شناسد، و اجازه می دهد که در شرایط کنترل شده ایی، جریان ادامه یافته، تا اجتماع به ثبات لازم خود برسد،

اما اینجا متاسفانه حاکمیت، خود را در یک سوی جریان قرار داده، و آشکارا خود سردمدار یک سوی دعوا شده و خود را در صفبندی دعوای جامعه خود، جای داده و ایستاده، و به عنوان مدافع بخش سنتخواه، در یک فرایند لخت و بی پرده، و در تقابلی سازمان یافته قرار گرفته است،

این خسارتبارترین نوع تقابل در یک جامعه است، که حاکمیت نقش بالا دستی خود را رها کند، وجهه خود را از دست بدهد، و به یک طرف دعوا تقلیل یابد، و از همین روست که در دو سوی چنین شیرازی، بکش بکش ها آشکار، متخاصم و دو قطبی شده، شدید، جریان دارد، که گاه از سر لجاجت و عنادی آشکار دنبال می شود، شدت می گیرد، بروز می یابد، و در اینجا شعارها و خواست های یک طرف، در حاکمیت کشور غایب و مظلوم و بی نماینده می شود، و از این رو نوک حمله آنها، به سمت راس حاکمیت کج می شود، و طبقه روحانیت را به عنوان پایه های چنین تصمیم و نظامی، مورد حمله مستقیم و غیر مستقیم قرار می دهند،

و از این روست که دیوارهای شهر شیراز، پر از شعارهایی علیه راس حاکمیت است، و کشتارها از دو طرف هم، همینجاست که معنی تقابل همه جانبه به خود می گیرد، و در نسل ها شکاف ایجاد می شود، و فرزند آن رزمنده جنگ، در بین معترضین با وضع موجود مبارزه می کند، و در "معالی آباد" شیراز شعار می دهد، و در مقابل نیروهای ضد شورش بر می خیزد، و در مقابل، پدرش در مراسم تشییع یک روحانی که در این درگیری های کشته شده، و در معالی آباد برایش تشییع گرفته اند، شرکت می کند! و شکاف ها هر لحظه عمیق تر می شود.

یک شیرازی در این رابطه گفت :

"اعتراضات خیزش "زن، زندگی، آزادی" بیشتر در بالاشهر شیراز بود، و طبقه متوسط به بالا بیشتر اعتراض کردند، مرکز اعتراضات همان منطقه معالی آباد بود، اما در اعتراضات آبان 1398 اعتراضات همه شهر را در بر گرفته بود.
سال 57 مثل یک کبریتی بود که انبار باروت افتاد، می گفتند شاه شعائر دینی را زیر پا می گذارد. ولی هنوز جامعه ما به این مرحله که آن زمان رسیده بود، نرسیده که مردم میلیونی وارد کارزار بشوند و رهبر کارزاری هم نیست. ما برای ساخت جامعه ای باید آلتر ناتیو مشخص باشد، باید دانست که به کجا می خواهید بروید.
یک روحانی که فرد فعالی بود و کارهای جهادی خیلی شرکت داشت، در خیابان ترورش کردند، و چون مرکز اعتراضات معالی آباد بود همینجا تشییع کردند، عصر ها که می شد اینجا اعتراض می شد، قاتل این روحانی فعال به نام زارع معیری که 45 سال داشت، هنوز پیدا نشده است. با تیر او را زدند، یک مامور نیروی انتظامی را هم آتش زدند که بعدها از شدت جراحات و سوختگی کشته شد.
من یک مدتی است که اخبار را گوش نمی کنم چون دارم مریض می شم، آنقدر اخبار منفی بود، من مراسم 22 بهمن رفتم، ولی روز قدس نرفتم، راهپیمایی 22 خیلی شلوغ بود جمعیت هم خیلی بود جامعه دو قطبی شده بود، یک عده بودند که خودشون در این راهپیمایی بودند و بچه هایش در اعتراضات بودند، و من گریه کردم."

هوا رو به تاریکی بود که با گذر از "چهار راه ادبیات"، خود را به منطقه سعدیه رساندم، اما در مقبره جناب سعدی محیط در کنترل شدید نیروهای حافظ حجاب و عفاف است، و کارشان دیگر از برخورد با خانم ها، فراتر رفته، و گریبانگیر آقایان هم شده است، و محیطی از خفقان و خمودگی ایجاد کرده اند، و اینان حتی تحمل زمزمه شعری از سعدی، بر سر قبرش را نیز ندارند، حتی شعری که از قضا، بر مزار سعدی کاشی کاری کرده اند، شعری که در واقع مناجات و سخنی عالی، از سوی سعدی، در سخن با حضرت حق است، اما مدعیان امر به معروف و نهی از منکر، و گزمگان گماشته بر مزار سعدی، تحمل زمزمه این مناجات بر مزار او را هم ندارند!

 وارد مرقد این مرد حکیم دنیا دیده که شدم، حالت وجد و شادی معنوی مرا در فرا گرفت، که باید اعتراف کنم در مزار حضرت حافظ، که خود خداوندگار معنا و معنویت است، نیز چنین طرب معنوی به من دست نداده بود، اما تو گویی عرفان حافظی، اینجا در سعدیه حکیم شیراز میوه می داد، و در اولین قدم، مهد جمال شعری از مصلح الدین سعدی شیرازی شدم، که در سمت چپ درب ورودی مزارش، بر کاشیکاری های تاقچه ایی، نوشته بودند،

 شعری که لژیونر سنتی خوان موسیقی ایران، جناب "شهرام ناظری" آن را به زیبایی تمام، آنچنان که روح انسان را به پرواز در آورد، اجرا کرده است، و من گویی با گروه موسیقی همراه با شهرام ناظری، اینجا بر مزار سعدی حاضر شده بودیم، و این شعر را که ناخودآگاه مرا به خود جلب کرده بود را اجرا می کردیم، شعر چنان مرا در خود در ربود و غرق کرد، که آنرا در مقامات و گوشه های موسیقی شهرام، به تکرار بنشینم، که :

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست        عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست [1]

که تا این دو بیتی از آن شعر زیبای جناب سعدی شیرازی را از روی کاشی کارای ها زمزمه کردم، جوانکی پیش آمد و مرا به سکوت دعوت کرد، و گفت "حرمت نگه دارید، آقا!"، به طعنه پاسخ گفتم : "حرمت کِه را؟! لابد از خواندن این شعر، جناب سعدی، در مزار خود بی حرمت می شوند، و تن سعدی در گور خواهد لرزید؟!"  

این طعنه را که نثار این گزمه گماشته کردم، به خود آمدم و کظم غیظ کردم، و متوجه شدم او از همان نیروهایی است که سردار عزت الله ضرغامی، وزیر گردشگری دولت رئیسی و... بر اینگونه اماکن نهاده اند، تا سوژه های بی حجابی را یافته، و سیاست کنند، و گماشتگانش گویا زمزمه ایی موسیقیایی از مناجات این حکیمِ خفته بر این گور را نیز، خوش نمی دارند و  بر نمی تابند؟!

در این لحظه شاید اگر سعدی، از گور بر می خواست، بدین گزمگان توصیه می کرد تا به ابراهیم رئیسی و معاونش عزت ضرغامی این پیام را از نوشته هایش برسانند که :

"یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید: از عبادت ها کدام فاضلتر است؟ گفت ترا خواب نیمروز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری! ظالمی را خفته دیدم نیمروز، گفتم این فتنه است خوابش بُرده بِه، آنکه خوابش بهتر از بیداری است، آنچنان بد زندگانی مُرده بِه"

"ذوالنون مصری پادشاهی را گفت: شنیدم فلان عامل را که فرستاده ای به فلان ولایت، بر رعیت درازدستی می کند و ظلم روا می دارد. گفت: روزی سزای او بدهم. گفت بلی. روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام شده باشد. سپس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی، درویش و رعیت را چه سود؟ پادشاه خجل گشت و دفع حضرت عامل بفرمود در حال." 

"پادشاهی که عدل نکند و نیکنامی توقع دارد، بدان ماند که جو همی کارد، و امید گندم دارد."

"پادشاهی به دیده حقارت در طایفه درویشان نظر کردی یکی از آن میان به فراست دریافت و گفت: ای ملک، ما در این دنیا به جیش از تو کمتریم و به عیش از تو خوشتر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر."

و شاید اگر حافظ نیز زنده بود، و در این لحظه بر مزار همشهری اش، جناب سعدی حاضر بود، به واعظان مسلط شده به شهر و طراحان استقرار چنین تیم هایی از گزمگان و حافظان وضع موجود، می گفت :

"حافظ! اين خرقة پشمينه بينداز و برو        آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت

دام تزوير مكن چون دگران قرآن را

برو به کار خود ای واعظ! این چه فریادست     مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست

دور شو از برم ای واعظ! و بیهوده مگوی      من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ       اگر چه صنعت بسیار در عبادت کرد"

اما ذهنم به بیراهه ایی بیش نرفت، چرا که اگر حافظی در زمانه ما ظهور می کرد، و قصد می کرد تا زاهدان و اهل ریا در این روز را خطاب قرار دهد، در مزار خود می ماند، و از میهمانان مزار خویش، دلجویی می کرد، و حمایتی نثارشان می نمود، که آنان نیز گرفتار چنین گشت هایی اند، که قاضی شهر پشت آنان است، و دیدار کنندگانش در آن مکان نیز از آزار و گزند این تیم های "امر به معروف و نهی از منکر" در امان نبوده و نیستند،

ساعتی پیش خود نمونه هایی از برخورد چنین محتسبانی را در آن محیط فرهنگی دیده، و تاسف خوردم، و اکنون همان دشنه در پهلوی من نیز فرو رفته بود، قاضیانی که گروه های رشوه و فساد های چند هزار میلیاردی را وا نهاده، و گزمگان شان را بر تار مویی از بازدیدکنندگان از مرقد خدایگان ادب و فرهنگ شیراز نهاده اند!  

امر به معروفی که بر حاکمان مسلط بر قدرت بیشتر سزاست، تا بر کسانی که آمده اند تا از فرهنگ زلال معنای، خداوندگاران معنا در شیراز توشه برگیرند؛ اگر طراحان چنین گشت هایی سراسر ضرر، و خانمان بر باد دِه، کمی تفکر می کردند، به حتم می فهمیدند که کسانی را که شما از محیط معنا، و معنویت حافظ، سعدی و... می رمانید را، گروه های شبه عرفانی و... در خواهند یافت؛ اگر بفهمید، اینان با هر تفکری که دارند، آمده اند تا از چشمه زلال سعدی و حافظ توشه برگیرند، و درست هم آمده اند، آنان را می رمانید تا طعمه این و آن شوند؟!.

این است که می گویم سعدی و حافظ در ایران ما غریب هستند، ورنه مرقد مولانا جلال الدین محمد بلخی، این روزها در قونیه، در اختیار ترک هاست، که نه زبان مولانا را می فهمند، و نه واجد پیشینه ادبی و عرفانی اند که عمق معنا را در کلام و ادب مولانا بفهمند، اما اگر یک زائر، بر مزار مولانا در ترکیه حاضر شود، آزادانه می تواند زیارت کند و حتی می تواند رقص سماعی داشته باشد، و خود را با ترک هایی که از مولانا سماع او را می فهمند و بلدند، همراه شود و به سان عرفا برقصد.

و دولت عقلمدار ترکیه، نیروهای بنیادگرای جامعه مذهبی خود را (که کم هم نیستندرا) به عنوان ناظران بر رعایت شرعیات در مزار مولانا قرار نمی دهد. اما اینجا در وزارت گردشگری ما که باید مروج سعدی و حافظ باشد، دیدار کنندگان از مزار آنان را آزار می دهند و می رمانند تا به ترکیه بروند و از آزادی های آن کشور سود جویند، و معنا را از مزار مولانای روم برگیرند.

 این حرکت سردار ضرغامی، ضد فرهنگی ترین حرکت یک بخش فرهنگی در چنین نظامی است که حتی سود خود را هم نمی فهمد، و حاضران در مرکز معنا، در چشمه جوشان رندانه حافظ را، بدین گونه، با حرکات ضد تمدنی خود، مورد آزار قرار می دهند و محیطی که باید دل را روانه عالم معنا کرد را، آلوده به کسانی می کند که حافظ عمری بر آنان و بر حرکات ناشایست و ضد اجتماعی آنان تاخت، و اصولا حافظ، بر چنین مکتب و تفکری که دین را وجهه برخورد با مردم قرار می دهد، مخالف و معترض بود، اما اینک مزار او و هم سلک عقلمدارش سعدی، در تسخیر جرانات قشری و متکی به نظام واعظان و محتسبان و قاضیان آنچنانی گرفتار آمده است.

دلم گرفت و فضا بر تنفسم تنگ شد و ناراحت شدم، دیگر تحمل ماندن در کنار سعدی را هم نداشتم، و بیدرنگ سعدیه را ترک کردم، و به سوی محیطی مدرنی، در آنسوی شهر شیراز شتافم، "مجتمع گردشگری، تفریحی و تجاری خلیج فارس"، بازاری چند طبقه و طولانی، با دنیایی از پدیده های نو و مدرن، انسان هایی از نوع دیگر، تفکری متفاوت، که من آنقدر که در دنیای سخن سعدی، مولانا، حافظ، فردوسی و... لذت می برم، هرگز شیفته بودن در چنین محیط هایی نیستم و از آن لذت نمی برم، اما چه می شود کرد، که دنیای معنوی آنان، آلوده به بگیر و ببند گزمگان و گماشتگان و محتسبان تبدیل شده، و تو باید در چنین جاهایی آرامش بگیری، و تسکین یابی، جایی که تنها برای خریدی چند لحظه ایی بیشتر مناسب حال من نیست.

دلگیر شدم از روزگاری که در آن گرفتار شدیم، از آنان که در محیط سنتی و قدیم شیراز، دنیای معنا و معنویت را، سعی می کند به سوی سکوتی مردابی برده، به انقیاد و سلطه خود نگه دارند، که حاصل آن محیطی پر از سکوت، خشن، بدون شادی، بدون خنده، عبوس که حتی مناجات آهنگین سعدی را بر مزار او نیز، تحمل نمی تواند کرد! محیط بیزاری آوری که انسان را از بهشت آنان نیز متنفر می کند، چه رسد به جهنمی که "عبوساً قمطریرا" در ایران ایجاد کرده، و می کنند.

اما کیلومترها آنطرف تر از سعدیه، بازاری از مدهای جدید، زنده و پویا، سرشار از نور پردازی های خیره کننده، معماری نو و براق، مملو از سرزندگی و... شب را به نیمه می برند، و بی هیاهو، زندگی خود را دارند، گرچه من هرگز دوست ندارم در مسابقه مد با کسی باشم، و رقابت کنم، و کلا چنین مدگرایی را دوست ندارم، آنرا ضد انسانی، ضد محیط زیست، مصرف زدگی و ظالمانه می دانم، اما اینجا حداقل انسان هایی هستند، که در دنیای خود غرقند، و با دنیای تو کاری ندارند، به تفکرت طعنه ایی نمی زنند، تنها انتظاری که از تو دارند، این است که با دنیای آنان کاری نداشته باشی، همین و بس. تو را با تمام قیافه، لباس، طرز فکرت می پذیرند و تحمل می کنند،

خسته از گشت و گذارهای روزانه، به رفتن به این مجتمع مجبور شدم، جایی که برای بازدید آرام و بی دغدغه از آن (مجتمع خلیج فارس)، حداقل باید 5 ساعت وقت گذاشت، اما در یک حرکت واکنشی، دیرهنگام آمدم، و زود باید رفت، اکنون شب به نیمه های خود نزدیک می شود و باید کمی آرمید، شیراز دیدنی های بسیار دارد، دیدار از باغ های شیراز، تخت جمشید، دیدار از نقش رستم، مقبره کوروش کبیر را به صبح فردا نهاده ام، پیش از آن، استراحتی باید.

 سرباز ایستاده بر دیوار باغ عفیف آباد شیراز

نگهبان غضبناک ایستاده بر دیوار خانه عفیفه خانم قوام السلطنه در باغ عفیف آباد

[1] - به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست       عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست          به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح       تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست       نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل          آنچه در سر سویدای بنی‌آدم از اوست       به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست        به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست           زخم خونینم اگر به نشود به باشد            خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست      غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد            ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست              پادشاهی و گدایی بر ما یکسان است     که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست        سعدیا گر بکند سیل فنا خانه عمر            دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست   

ایران و ایرانیان گرفتار سابقه ایی هزاران ساله از استبداد، خود رایی، خودکامگی، تمامیت خواهی، قدرت طلبی، ظلم، تکبر و نخوت و... ناشی از حاکمانی بودند، که چون امانت قدرت و حکمرانی بر این مردم را تصاحب کردند، اسب سرکش هوای نفس شان، آنان را به گرگ هایی درنده در مقابل مردم خود تبدیل کرد، و به خود اجازه دادند تمام امکانات این مردم و سرزمین را در خدمت هر آنچه گیرند که این نفس سرکش شان خواست، و تمنا کرد، و در این روند چه ها که بر این مردم مظلوم نرفت و روا نداشتند.

حاکمان ایران گاه انسان های ناچیز و بی مقداری بودند، که حکمرانی خود نه براساس شایستگی های خود، بلکه گاه از طریق ارث، گاه به زور، و گاه به واسطه خدعه ایی کثیف، و یا گاه دستکاری دست هایی ناپاک، که در پستوهای قدرت نشستند، و روندهای انتقال قدرت را به سمت خود هدایت کردند، و ناجوانمردانه فردی را که تنها بر مشخصه اش تامین کنندگی منافع آنان بود، و مقید به تامین نظر آنان تشخیصش دادند، بر گرده این مردم سوار کردند، تا به نمایندگی از گروه خود، که وابسته به طبقه ایی، یا دین و مرامی و... بود، حقوق دیگر این مردم را به نفع همفکران و همکاسگان خود در شرکت سهامی قدرت، ضایع کنند،

و این مردم مظلوم و تحت سلطه چنین انسان های کثیفی نیز، با دهان های باز، مات و مبهوت، انگشت به دهان، تماشاگر غارت و چپاول حقوق، مال، جان و ناموس خود، توسط اعوان و انصار حاکمی شدند که باید در حق آنان پدری می کرد، یا لااقل همچون چوپانی آنان را به سوی سعادت و زندگی انسانی هدایت می کرد و... تا در آرامش، رضایت مندی، صاحب زندگی در خور انسان، که فرصتی بدون تکرار است، عمر را به سر برند،

اما حاکمان ما همواره بعد از تکیه بر کرسی قدرت، خود را به هیچکس پاسخگو ندیدند و... خودکامگی کردند و خود رایی و تمامیت خواهی و... که لازمه اش ظلم است و تعدی به حقوق دیگران، و آنرا به حدی رساندند که در این مسابقه، گوی سبقت را از پیشینیان خود ربودند، و به ریش انسانیت، کرامت انسانی و حق تعیین سرنوشت که خداوند به انسان اعطا نموده است، خندیدند، حال آنکه در اکثر مواقع خود را سایه خدا، نماینده خدا، مرد خدا، نماینده ی نمایندگان خدا و... می دانستند.

گرچه حکمرانی این کشور انواع دیکتاتورها و مستبدین را به خود دیده است و به قول استاد مهاجر شیروانی [1] دنیا "دیکتاتور خردمند" ، "دیکتاتور احمق" ، "دیکتاتور دیوانه" و... به خود دیده، و مطابق نظر این صاحب نظر تاریخ ایران و جهان، ایران نیز قائدتا از این روند به دور نبوده است، و تخت حکمرانی مستبدانه، البته نظام حکمرانی ایران، خالی از بزرگان نیز نبوده است، که باز به قول این استاد تاریخ معاصر و تاریخ جهان، چنین دیکتاتورهایی هم "قابل ستایش" هستند،

امثال کوروش کبیر، پادشاه هخامنشی، که از تبار همین شاهان است و به همین روش ها، به قدرت رسیده است، اما از دانایان منصفی بودند، که بر کرسی حکمرانی ایران تکیه زدند، اما انسانیت، اخلاق، مردمداری را در حکمرانی خود، چه در برخورد با مردم خود، و چه مردمی که به زیر مهمیز قدرت او وارد شدند، در روند آن لحاظ نمودند، و برغم استبداد دیرپای جاری در کشورمان، که بنیادش بر شعار "چو فرمان شاه و چو فرمان یزدان" قرار داشت، اما عدل و انسانیت را، در عمل خود وارد کرده، سعی نمودند اصول انسانی و اخلاقی و وجدانی را نیز در حکمرانی خود لحاظ نمایند،

منشور بازمانده از کوروش کبیر، نشانگر روح لطیف، انسانی، اخلاقی و اصیل ایرانی است، که برای مردم تحت حکمرانی خود، حقوقی قایل است و بر این حقوق پای می فشارد، و اعتقاد او به برخی از حقوق این مردم، از جمله حق داشتن اعتقاد خاص مذهبی، جدای از مذهب حاکم، و اعتقاد به دین و خدایی، جدای از دین و خدایی که حاکم بر جامعه، بدان معتقد است، و حق برگزاری مناسکی، جدای از مناسک مد نظر حاکم، حق داشتن پرستشگاهی، جدای از پرستشگاه تحت حاکمیتِ حاکمِ رسمی، و مغان و روحانیون تحت فرمان او، و یا شریک او در "شرکت سهامی قدرت" و...، نمونه بارز و افتخارآمیزی از اعتقاد به "حقوق بشر" بوده است، که در مرام و منش این شاه با اصالت، و بزرگوار، بروز می یابد، و او را برای ایرانیان و جهانیان قابل ستایش می گرداند.

اما بالانشینان بسیاری هم بوده اند که مصداق بارز این شعر حکیمانه شاعر نامدار ایرانی، جناب صائب تبریزی اند که "من از روییدن خار سر دیوار دانستم، که ناکس کس نمی گردد، از این بالا نشستن ها." هر چند مردم ایران همواره برغم این همه اسارت و...، با اصالت، و با اعتماد به نفس، بی توجه به لجارگانی که بر سریر قدرت شان، به گزاف و به ناحق تکیه زده اند، سعی کرده گوهر انسانی خود را از گزند شرایطی که توسط چنین حاکمانی ایجاد می شود، حفظ کنند، و زیر این همه تاریخِ استبدادزدگی زنده بمانند، و خود را از مضرات استبداد شان برهانند، و از گوهر وجودی و انسانی خود محافظت کنند، که صائب تبریزی شاید به همین دلیل بود که در ادامه این شعر خود گفت که "من از افتادن نرگس به روی خاک دانستم، که کَس ناکس نمی گردد، از این افتان و خیزان ها"

و این است که به رغم ناکسانی که که بر گُرده این ملت سوار شدند، و اسب قدرت را بر تن رنجورشان تاختند و...، اما این مردم اصیل، هنوز اصالت خود را حفظ کرده، و نخواسته اند، بر این روند ظالمانه تسلیم و منقاد باشد، انقلاب مشروطیت [2] نمونه بارز و معاصر بروز چنین زنده بودن هایی است، که در تاریخ این مردم، خود را نشان می دهد، نقطه ایی روشن در تاریخ آزادیخواهی و اعتقاد ایرانیان به داشتن حق تعیین سرنوشت، و یکی از تحرکات مهم ایرانیان، برای زدودن ننگ استبداد، از دامن خود، که فردی بالانشین (خوب یا بد)، تمام سرنوشت یک مردم را، در دست گیرد، و هر آنچه خود و تیم همراهش خواستند، همان شود!

انقلاب مشروطیت یکی از روشن ترین نقاط در تاریخ آزادایخواهی و دمکراسی خواهی ایرانیان است که به قول آن جوان فرهیخته شیرازی، بر آن بود تا "فرهنگ فرمان را به فرهنگ قانون" [3] تبدیل کند. و از حالت "چو فرمان شاه و چو فرمان یزدان" خارج شویم و با داشتن مجلس ملی، مملو از نمایندگانی که "عصاره فضایل یک ملت" باشند، برای ملت خود، قانون بنویسند، و حقوق و خواست آنان را در روند اداره و تصمیم سازی جامعه تضمین کنند،

که این مهم، همواره با مقاومت زورمدارانِ ستیزه جو با ملت ایران، مواجهه شد، و سعی در سرکوب آزادیخواهان کردند، و همین مجلس ناچیز برآمده از مشروطیت را هم، با کمک مزدوران خارجی روس، و درجه دار بی مقداری به نام لیاخوف روسی به توپ بستند، و عرصه را بر مشروطه خواهان ایران تنگ کردند، و اگر قیام آزادمردانی همچون سردار اسعد بختیاری و... در این روند چند دهه ایی نبود، سهم خواهی مردم ایران در قدرت، و قیام مشروطیت در زیر خروارها استبداد، دفن می شد. و من در این سفر، در دیار بختیاری ها، خاطرات آن روزهای حماسه و ترس و دلهره را، با مردم با فرهنگ، و حماسه ساز بختیاری مرور کردم.

 بعد از دیدار از چلگرد و اطراف آن، زردکوه دراز و شکوهمند و رویایی را با همه حاشیه نشینان، گله داران، مراتع زیبا، و آب ها و برف های امیدآفرینش وا نهاده، و به سوی دیدار از "شهرکرد" شتافتم، البته حال خوبی هم نداشتم، چرا که به واسطه مصرف آب کِدر و آلوده شهر چلگرد، دچار مشکل گوارشی شدم، چون در ذهن خود اطمینان داشتم، در کنار بهترین آب های شیرین و گوارای ایران، در کنار تونل کوهرنگ هستم، و این اطمینان کار دستم داد، در زمان حضورم، چلگرد آب آشامیدنی آلوده و بیماری زایی داشت، و من در حالیکه خود دیدم که مردم برای برداشتن آب خوردن، به چشمه های اطراف شهر روی آورده اند، اما "به چشم دیدم و به دل باور نکردم" که آب چلگرد بیماری زا باشد، ولی بود، و دلدرد و...

افرادی را با فامیلی "دهکردی" شنیده و می شناسیم، کسانی که پسوند فامیلی خود را از "دهکرد" گرفته اند، دهکردی که از سال 1314 خورشیدی به "شهرکرد" تبدیل، و اکنون مرکز استان چهار محال بختیاری است، و مرتفع ترین مرکز استان در کشور، با ارتفاع نزدیک به 2300 متر ارتفاع از سطح دریاست، در بازار این شهر کالاهایی برای خرید می توان یافت، از سازه های فلزکاری (چاقو و...) گرفته تا نمد، قالی های دستباف مردم منطقه، و خشکبار، گوشت و لبنیات و...

با این همه، شهرکرد خود مراکز دیدنی آنچنانی ندارد، کمی در بازارش گشتم، و به سوی منطقه هفشجان رفتم، که عنوان "پایتخت جوشکاری ایران" را بر خود دارد، از کنار کارخانه قند شهرکرد گذشتم و به سوی روستاهای "سورک" و "دزک" راه جستم، تا از قلعه های تاریخی آن دیدن کنم، که یادگار سرداران قدرتمند ایل بختیاری است، کسانی که در تاریخ ایران نقش آفرینی بسیاری کردند، نقش هایی که این روزها، تاریخ آن را می خوانیم، و مثبت و منفی اش را نمره می دهیم، و در این منطقه، این یک تاریخ است که جلوی چشم ما رژه می رود، و با ما سخن ها، درس ها و پندهای بسیار دارد، آن هم تاریخ به مهمیز کشیدن قدرتِ سرکشی که ملت ها را به زنجیر می کشد، پیشرفت، کرامت و سعادت آنان را سُخره می گیرد.

بی شک یکی از نقاط جنگجوخیز کشور برای دفاع و نبرد در برابر هجوم بیگانگان کوه های زاگرس از شمال باختری تا جنوب خاوری آن بوده است، و ایل بختیاری با بزرگان آن در طول تاریخ ایران، نقش داشتند، بر نقشه تاریخی فرش ایران، نقش ها زدند، و در اینجا علاوه بر چهارمحالی ها، و دیگران، سرزمین بختیاری ها نیز به خصوص هست.

اینجا در اطراف شهرکرد، منطقه ایی پر از کوه و دره را می توان دید که قلب تاریخ مشروطه خواهی، و آزادیخواهی ایران و تلاش برای "حاکمیت مردم بر شوون خود" در آن تپیده است، در دل این منطقه و میان این دره ها، نفس اسبان و سواره هایی را می توان شنید، که تاریخ آزادیخواهی های اولیه مردم ایران را رقم زدند،

یک پای حرکت مهم سیاسی دمکراسی خواهانه مردم ایران، در شهرکرد و اطرافش استحکام داشت، و تعیین کننده جهت ها، در حرکت ایرانیان گردید، اینجا از مهمترین پایگاه های آزادیخواهان، در ایل بختیاری بود، که گاه در هماهنگی با لرهای بویراحمدی، خوزستان و خرم آباد، و گاه جدا از آنان، نقش هایی را در نقشه سیاست ایران زده اند، و شرایط کشور را تغییر دادند.

تاریخ این ایل مملو از تلاش های آزادیخواهانه و در عین حال خیانت ها، و رقابت هاست، که بی رحمانه ترین اعمال قدرت، توسط رجالش را به خود دیده است، از ترورهای سیاسی گرفته، تا جانشینی هایی که ناشی از سر در آخور قدرت بردن است.

ایلخانان بختیاری تاریخی از فهم و نافهمی را برای خود برجای گذاشته اند، و زندگی اشخاصی مثل علی قلی خان سردار اسعد بختیاری [4] که خود از روشن ضمیرترین ایلخانان بختیاری، صاحب تکفر، روشنفکر، اهل علم و درسخوانده، معتقد به گسترش علم و آگاهی، علاقمند به تاریخ و درک رموز آن، و یافتن راه های ماندگاری ملت ها و بکارگیری آن در عمل است، و زندگی این مرد بزرگ، برای رجال ایران در هر عصری درس آموز بوده، و خواهد بود، و راه افتخار و ماندگاری را به همگان می آموزد، او می توانست، مثل بسیاری که در خدمت به قدرت سر از پا نمی شناسند، تن به خفت دهد، و چند روزی مثل دیگر خوانین قبایل و عشایر در قدرت باشد، اما او دل گرو آزادی و آگاهی مردم خود داشت، و این، او را ماندگار و برجسته کرد.

اینجا محل مانور سیاسی و اجتماعی ایلخانی است که در اثر آگاهی و فهم سیاسی، برای ایران و ایل خود جهتگیری مناسبی را رقم زد، و در بزنگاه های تاریخ، در جهت درست تاریخ ایستاد، و نقش مناسبی را برای کشور و ملت خود بازی کرد، و در مسیری قدم برداشت که نام بختیاری ها را با آزادیخواهی، و به بند کشیدن قدرت های جابر در ایران، همزاد و همراه کرد، و سردار اسعد بختیاری فرای دیگر ایلخانانی بود که ایل و قدرت بختیاری را در خدمت قدرت، ظلم و حاکمیت سلطانی بر مردم، و توسعه و گسترش استبداد داخلی، یا سلطه خارجی صرف نمودند، آنهم برای اهداف زودگذر قدرت.

علی قلی خان سردار اسعد بختیاری ایلداری آگاه اهل فرهنگ و ادب، بود مترجم و مولفی که آثارش نشان از خلوص نیت و وسعت دید او داشت، و خدماتش به ایران و ایل و بختیاری مثال زدنی است، وقتی در قلعه جونقان که یادگار اوست، پای در جای قدم های چنین مردی می گذاشتم، با خود می اندیشیدم در سپهر سیاست ایران چه مردان درستکردار، درست اندیش و با اندیشه ی درست، که پرورش نیافتند،

ظهور چنین مردانی در سپهر هر اجتماعی، به واقع شرایط و بستر مساعدی می خواهد، که چنین افرادی زاده و پرورش یابند، او در زمانه خود تحفه ایی ارزشمند از ناحیه زاگرس نشینان بودند، که به همه مردم ایران تقدیم شدند، تا لنگر ثبات آزادیخواهی و رهایی مردم ایران از استبداد داخلی باشد، و از بنیانگذاران توسعه و پیشرفت کشور، و منطقه خود شود،

تعهد او به توسعه علم و پیشرفت در ایل بختیاری، تاسیس مدرسه و تالیف و ترجمه کتب مشهور دیگر ملل، و قاطی نشدن او در درگیری های بچگانه داخلی و ایلی، که جز قدرت طلبی و ضایع کردن توان مردم خود، گسترش دشمنی ها و... چیزی در پس خود نداشت و...، نشان از بزرگی سردار اسعد دارد،

کسانی مثل سردار اسعد که در زمان مستبدین قجری خوش درخشیدند، و قافله آزادیخواهان منطقه خود، و حتی ایران را به سوی آزادی و کرامت انسانی هدایت کردند، و در عین حال خود را از مَضِرات و بیماری های قدرت، و خطرات ناشی از بالا نشینی ها، به دور نگه داشتند، کرسی هایی که بزرگان زیادی را بر زمین زد، و آبروی آنان را بر باد داد، و می دهد، اما او را مقهور خود نکرد، مثل بزرگانی که با عزت و بزرگی بر آن نشستند، و ذلیل و خوار آنرا ترک کردند، و نامی ناپاک در دل تاریخ برای خود بر جای گذاشتند و می گذارند.

علی قلی خان اسعد بختیاری از کسانی بود که قدرت او را آلوده به تکبر و نِخوت نکرد، تا حتی یارانش را هم در پای کابین قدرت خود قربانی کند، و برعکس او از جنگ و درگیری گریزان بود، اما به موقع اش خوب نبرد کرد، با کیاست و کاردانی. او از نسل انسان هایی بود که کردار و پندار خود را به نیکی آمیخته و نیکویی را هدف والای خود قرار داد، و آنرا در ستیغ کوه های بلند زردکوه نهاد، تا همواره در جلوی چشم شان باشد، و راه گم نکنند، و همه چیز را فدای نیکویی هایی همچون دانش، آزادی، آگاهی و کرامت انسانی مردم خود کردند،

نه این که تمام ظرفیت در دسترس خود را، که روزگاری بلند طول کشید تا گرد آورند، خرج حاکمیت این و آن کنند، و به توسعه قدرت، اعمال قدرت، و ساختن پایه های قدرت نمایند، هدفی که به له شدن ملت ها در زیر پای قدرت طلبی ها می انجامد، چنین قدرتی در نهایت در خدمت قدرت، و هدفش ماندگاری قدرت و... خواهد بود،

در دید صاحبان چنین بلیه ایی، مردم جایگاهی ندارند، رعایایی محسوب می شوند که چون رمه ها، باید چوپانان خود را تمکین و اطاعت بی چون چرا کنند، و سرسپردگی و جانثاری داشته باشند، مریدانی وفادار می خواهند که به هر سو خواستند ببرندشان، و از انجام هیچ فرمانی در مسیر منویات دل قدرت، سر باز نزنند، ذوب در وجود و افکار اشخاص شوند، و از حق و حقیقت و انسانیت و مروت و جوانمردی خالی شوند، "مطیعا لامر مولی" باشند، اطاعتی بی چون و چرا، از ناحیه کسانی که از وجدان، اخلاق، انسانیت و هر آنچه ارزش های انسانی خالی اند، و در خدمت سرور و مولای خود، سر از پا نشناسند، و بر حقوق دیگران و حتی حق خود، بی تفاوت و بی توجهند، و بر حق مولای شان بسیار مواظب و مُقّر و پرتلاشند و... و معمولا در زیر پای چنین افرادی هم چیز له خواهد شد، جز قدرت و مصالح آن، که در صدر خواهد نشست و حکم خواهد راند.

علی قلی خان سردار اسعد که قلعه جونقان یادگار حضور او در این منطقه است، برای تمام ایرانیان یادآور دلاورمردان مشروطه خواهی است که تاریخی از حرکت بر مدار انسانی، برای ارتقا انسان، و خلاصی او از جهل و نادانی، منسوخ شدن استبداد و خودکامگی و... را نمایندگی می کند،

سردار اسعد از قلیل ایلخانانی است که اگاهی توده مردم را، مُخل قدرت خود نمی دید، و بر عکس از توسعه و گسترش علم و اگاهی در میان توده های تحت فرمان خود، استقبال می کرد، و در این راه از هیچگونه تلاش و صرف هزینه نیز، هرگز فروگذار نبود، و خود از طریق تالیف و ترجمه، در راه انتقال مفاهیم جهانی به کشور و در بین مردم خود فعال بود، و در گسترش علم و اگاهی در بین مردم خود حساس و کوشا شد،

قلعه دزک در چهارمحال بختیاری ، سردار مفخم

قلعه دزک مربوط سردار مفخم واقع در روستای دزک، در چهارمحال بختیاری

بر خلاف مستبدینی که، خود و قدرت خود را در خدمت قدرت می بینند، و راه های کسب و توسعه اگاهی را به هر طریق ممکن می بندند، روزنه های انتشار آگاهی را کور می کنند، چشمه هایش را از باروری باز می دارند، و یا چنان مستبدانه در اختیار می گیرند، که هیچ سخنی جز سخن آنان از این روزنه ها، عبور نکرده و مردم را در مسیر نسیم خود قرار ندهد، و سردار اسعد در زمانه ایی علوم جدید را در بین اهل منطقه خود که از محروم ترین مردم بودند، گسترش داد، که تصورش برای ما که امروز به این منطقه می رویم مشکل است.

قلعه جونقان وسط یک فضای باز قرار دارد، که این خود نشانگر اِشراف علی قلی خان سردار اسعد به دنیا اطراف و اهل آن و... است، روزگاری که دیگران در خط توسعه و گسترش بند بر پای مردم بودند، تا بخش بیشتری از قدرت و ثروت را به سوی خود جلب و جذب کنند، امثال او در فکر توسعه علمی و آزادی مردم ایران و مردم منطقه خود بودند. جونقان الهام بخش است، برای کسانی که دل در گرو آزادی مردم خود از جهل و نااگاهی دارند که این دو خود، جاده صاف کن مستبدین و تشکیل دستگاه عریض و طویل استبداد هستند، بدون شک هر جا سخن از پیشگامان آزادی و دمکراسی برای ایران و ایرانیان شود، نام سردار اسعد بختیاری نیز خواهد درخشید.

خانزاده ایی خودساخته، پرشور و فعال، دنیا دیده و... که خود مصداق یک فرد آگاه بود، و این افرادی آگاه هستند، که با ذهنی پاک، و اهدافی ارزشمند، گاه مردم محروم ترین مناطق را، به سمت پیشرو ترین تحرکات هدایت می کنند، تا افتخاری تاریخی برای مردم خود، و کشور و آزادیخواهان شوند.

بختیاری ها را رسمی است که در املاک خود، بنای یادبود از خود ایجاد می کنند، و سردار اسعد برای خود حرکت در مسیر آزادیخواهی را به یادگار گذاشت، مدرسه اش را خراب کرده اند، و اثری از آن در جونقان نیست، اما او نیاز به شیر سنگی نداشت، تا شیر بودنش را به نمایش بگذارد، او خود شیری بود که از غرش او، آزادی و آگاهی بیرون می جهید، تا ترس و استبداد.

او از ایلخانانی نبود که از طریق غارت و چپاول دیگران، قدرت و ثروت جمع آوری کند، ایشان از طریق مبارزات آزادیخواهی، ضد استبدادی، برای خود و ایل خود آبرو، و برای مردم ایران آزادی و مشروطیت را به ارمغان آورد.

چهارمحال و بختیاری سرزمین کوه ها و دره هاست، اما بین شلمزار تا فارسان دره ایی با باغات زیباست، که سر سبز و دلرباست، جونقان در بین این راه قرار دارد، با قلعه سردار اسعد در وسط آن، که چون گوهری بر انگشتر سرزمین بختیاری می درخشد، در شلمزار نیز قلعه [5] برادر سردار اسعد، یعنی نجف قلی خان مشهور به صمصام السلطنه [6] است که وقتی بدان قلعه رسیدم، دربش را بسته، و رفته بودند، و نتوانستم از آن دیدن کنم، راه دراز دیدار از قلعه های "دزک" و "سورک" مرا از دیدار از این قلعه محروم کرد.

صمصام السلطنه نیز از جمله مشروطه خواهانی بود که به همراه سردار اسعد ابتدا اصفهان را تسخیر کردند و بعد راهی تهران شدند، زمانی که مشروطه خواهان اصفهان در مسجد مهم واقع در میدان نقش جهان اصفهان گرفتار آمده بودند و سربازان مسلح مستبد تهران نشین، حتی درب این مسجد را که پناهگاه مشروطه خواهان شده بود را هم به گلوله بستند، و آثار این گلوله ها هنوز بر تن این درب باقیست، سوارانی از بختیاری ها رسیدند و به کمک مشروطه خواهان شتافتند و اصفهان را فتح کردند.

صمصام السلطنه به مقام نخست وزیری ایران نیز دست یافت ولی با دخالت مسکو، دولت او سقوط کرد. این بختیاری با غیرت در دوره احمدشاه قاجار در نقش نخست وزیر، خدمات ارزنده ایی به کشور نمود، که از جمله آن لغو امتیازات واگذار شده به روس ها، ناشی از عهدنامه ننگین و تحمیلی ترکمانچای بود، که در فرصت پیروزی انقلاب کمونیستی در شوروی در سال 1297، این نخست وزیر مشروطه خواه آن را ملغی نمود، و یا لغو نمودن کاپیتولاسیون و...، که به همین دلیل از سوی احمد شاه قاجار مورد شماتت قرار گرفته، و از نخست وزیری خلع گردید، و برکنار شد.

مقام نخست وزیری بار دیگر نیز به خانه این سیاستمدار بختیاری بازگشت، و آن وقتی بود که شاپور بختیار نوه اش، به خواسته محمد رضا شاه پهلوی پاسخ مثبت داد، و آخرین نخست وزیری را، در دوره سلطنت پهلوی ها قبول کرد، و با این اشتباه محاسباتی، هم خود، هم ایل بختیاری، و هم جریان ملی گرایی که با او در جریانات سیاسی ایران فعال بودند را، دچار مشکل کرد، بختیار به واقع دچار اشتباه محاسباتی شد.

منطقه بختیاری نشین، بهشت رجال پر قدرت، در دوره پهلوی و به خصوص قاجاریه بوده است، قلعه دزک در روستایی به همین نام، یکی دیگر از دیدنی های بود که من از این منطقه مهم در تاریخ مشروطیت ایران، دیدار کردم، اینجا و در این روستا، قلعه ایی است که توسط لطف‌ علی‌خان امیر مفخم [7] ساخته شد، در این قلعه تیمور بختیار [8] نیز به دنیا آمد، که بعدها به جرم خیانت، توسط پهلوی دوم در عراق ترور شد،

و افراد مهم و تاثیر گذاری در تاریخ مشروطه ایران چون علامه علی اکبر دهخدا، مدت ها در آن زندگی کردند، که علی اکبر دهخدا  [9]در خلال جنگ جهانی اول به مدت دو سال و نیم میهمان رجال ایل بختیاری و از جمله در این قلعه، میهمان امیر مفخم بود، در همین قلعه بود که ایده نوشتن کتاب های ارزشمند و پایه ایی در ادبیات ایران، از جمله لغت نامه نویسی به ذهنش خورد، و با استفاده از کتابخانه همین قلعه، نوشتن آن را آغاز کرد، و یک اثر کم نظیر در ادبیات پارسی معاصر را خلق نمود، و به یادگار گذاشت، تا قبر بر جای مانده از او در قبرستان ابن بابویه شهر ری، در کنار قاتلان و تروریست های ساکن در این مزار، میعادگاه و الهام بخشِ اهل ادب ایران شود.

وقتی از گرمای محل، در هنگامه گرمای ظهر کلافه بودم، وارد عمارت قلعه دزک که شدم، چنان سرد و هوای گوارایی داشت، که بی اختیار به معمارش درود فرستادم، و دلم نمی خواست از آن خارج شوم، شیوه ساخت آن با معماری عمارت خسرو آباد سنندج تقریبا قابل قیاس، و نسبتا یکی است، زیبا و رویایی، با نقاشی های میناتور در اتاق میهمانی آن، و سقف های منبت کاری شده، هنری، با آتشدان هایی دیواری و کچبری های زیبا و خیره کننده، که بدون هیچ کولری سرد و دنج و جلب کننده است.

قلعه سورک یا قلعه نصیرخان بختیاری یا همان سالارجنگ [10] یکی دیگر از قلعه هایی است که در این منطقه قصد داشتم آن را ببینم، قلعه ایی که متاسفانه در حال ویرانی است، آجرهایش را می توان در زمین های کشاورزی کناری آن دید، که پراکنده اند و شخم می شوند و زیر خاک دفن می شوند، تراکتور کشاورزان و ملک داران اطرافش، تا پای دیوارهای این قلعه را شخم کرده اند، و در صورت آبیاری مزارع شان، حتی خوف آن می رود که پساب مزارع، پشت دیوارهای این قلعه جمع شود، و باعث ویرانی بیشتر آن شود، درب و پنجره هایش را کنده و برده اند، و بی حساب و کتاب انگار رها شده است و نگهبانی نداشت.

 مسافت طولانی را برای دیدار از قلعه سورک طی کردم، اما در حالی که در سایت های گردشگری استان این اثر تاریخی معرفی شده است، و قاعدتا مردم برای دیدارش خواهند شتافت، اما در میانه یک روز کاری، درب آن را قفل زده و بسته بودند، به اجبار به گردش چرخی زدم و بازگشتم.

اینجا در میان این دره ها و کوه ها مردان میداندار دوره قاجار و دوره مشروطه و دوره پهلوی را می توان دید، کسانی که در اردوی شاهان قاجار با مشروطه خواهان جنگیدند و مردانی چون سردار اسعد که مشروطه را به پیروزی رساندند. نصیرخان و امیر مفخم در آخرین لحظات بود که به مشروطه خواهانی همچون سردار اسعد پیوستند.

شاهنامه فردوسی بزرگ در میان بختیاری ها زنده و پاینده است، خوانندگان بختیاری از این کتاب دکلمه می کنند، و این مردم با ولع تمام به آن گوش می و دل می سپارند، نام های ایرانیان باستان که در شاهنامه و تاریخ ایران باقی مانده اند، در بین بختیاری ها بسیار رواج دارد، بخصوص در میان مردان و زنان کوچ نشین بختیاری، نام هایی همچون هرمز، قباد و... که با شخصیت هایی باستانی آنان، انگار عجین است، و روح شجاعت و دلیری، در عین حال محبت و نرم خویی، با بخشش و بزگواری، و عشق و شادی را توامان می توان در روحیه این مردم دید،

وقتی به سیاه چادری برای کاسه ایی ماست، در میان کوه ها و دره های دور دست مراجعه کنی، آنان در وسط طبیعت که تهیه آذوقه بسیار سخت و توانفرساست، تمام سفره نان شان را به تو هدیه می کنند، آنان که نه به نانوایی دسترسی دارند، و نه به چوب و سوخت قابل توجهی، که بر آن دوباره نان بپزند، حتی یک کیسه آرد را با قیمت های نجومی، و با مشقت بسیار بدست می آورند، و به این سیاه چادرها می رسانند، اما در بخشش، دست بخشندگان عالم را از پشت می بندند.

میان این روستاها و شهرها که می گذری شعارنویسی های خیزش "زن، زندگی، آزادی" برجستگی دارد، در جونقان به خصوص توجه مرا به خود جلب کرد، بسیاری از تابلوهای جاده ها هم، حتی از این حرکت اعتراضی مصون نمانده اند، اینجا در مسیر شهرکرد به ایذه، از جونقان به سوی شلمزار می روم، و در مسیر جنوب به سوی یاسوج خواهم رفت، تا دیدارم را از این استان زیبا و تاریخی پایان دهم، و در کهگیلویه و بویراحمد آن را پی بگیرم.

از شلمزار به سوی گهرو، سپس بلداجی، شهری که به گز آن مشهور است و معتقدند که گز را ابتدا آنها کشف کردند و اصفهان بعدها آن را برده، و گسترش دادند، در این شهر بیش از هر مغازه ایی، گز فروشی خواهی دید. بعد از بلداجی، شهر گندمان، و ادامه مسیر به سمت مال خلیفه و سپس پاتاوه، و در انتها یاسوج خواهد بود.  

بین چلگرد تا یاسوج 327 کیلومتر راه است که از میان کوه ها، تونل ها و راه های پر پیچ و خم، و از شهرهای فارسان، جونقان، شلمزار، گهرو، بلداجی، گندمان، مال خلیفه، پاتاوه می گذرد و در نهایت به یاسوج پایان می یابد. 9 و 30 دقیقه صبح حرکت از چلگرد، و ساعت 14 در یاسوج مرکز استان کهگیلویه و بویر احمد بودم. چهار ساعت و نیم حرکت در مسیری بدون توقف، که البته دیدنی های بسیاری را هم به واسطه این نوع حرکت از دست دادم.

راننده در این مسیر موسیقی بختیاری پخش می کند، و گاه هم جملاتی از آن را برایم ترجمه می کند، بیشتر حماسه سرایی است، تا ترانه، در شاهرود ما بیشترین حماسه سرایی را در قالب نوحه های پر شور در محرم و صفر، در خصوص خاندان پیامبر و شجاعان آنان خوانده و وصف شان می کنیم،

اما اینجا در بختیاری این حماسه سرایی در خصوص مردان و زنان بختیاری خوانده می شود، آنها برای خود شأن در خور حماسه قائلند، و این اصالت را برای خود محفوظ می دارند، که مثل قهرمانان اسطوره ایی، اکنون مردان و زنان شان را قابل حرکت حماسی دیده، و در وصف آنان حماسه سرایی کنند، از این رو "برنو کوتاه" [11] برای یک بختیاری، آنقدر زیباست، که قامت زن خوش سیمایی را بدان تشبیه کرده، و در شآن او، ترانه سرایی دارد، و اسب و تفنگ بختیاری مظهر قهرمانی و دلیری مردان و زنان، و پیر و جوان آنانست، لذا همانگونه که در مراسم ختم آن بزرگمرد بختیاری در چلگرد دیدم، اسب، تفنگ، چوب دستی اش را بر سکویی به نام "مافیه" نهاده به جای آن مرد غایب، بر آن سوگواری می کنند، این ابزار جنگ و نبرد، سمبل های شجاعت و دلیری مرد بختیاری است، که در حد حماسه سرایی و تمجید واقع می شود :

پسر دل دار (شجاع)، هر پسر که دوستی داره، چه نیاز به مال و منال داره، تو جمعی که تو نباشی، آن جمع جمع نیست، پرچم تو بالاست، تو شیر روزگاری و...

در وصف عروس:

تو همان برنو کوتاهی     سرخی انار تو صورتت     شهزاده و شاه تویی      قبله تویی       خدا رو شکر می کنم که پا به پامی      تو سنگدلی     کاری با من می کنی که دشمن می کند         اینقدر عذابم می کنی که نتونم بخندم      

تو مگر خبر نداری که به سینه دل نمانده ....

ما از اهل کوروشیم، لازم باشه اهل شورشیم، جنگی بیفته اهل یورشیم و...

برام لالا بخون ای قاصد خوش خبرم،     دستت رو بزار زیر سرم،      امشو چطور طاقت برم،   دلم می خواد زود شو بشه،       ماه من هم از زیر ابرها در بیاد....

دوا بده برای زخم تبرم...

رقص های شادی این مردم نیز باز حکایت همان حکایت حماسه و نبرد را در خود دارد، رقص چوب و دستمال، چیزی جز تمرین این جنگ نیست، تا جایی که می گویند "کسی که دستمال روی زانوانش نخورده باشه لر نیست ...."

 

[1] - استاد فردین مهاجر شیروانی، نویسنده تاریخدان، و علاقمند به تاریخ و خالق کتاب ارزشمند "خیام و عقاب الموت" هستند که دستی در فلسفه، تاریخ و گاهی در مطالعات سیاسی داشته، و در کتاب خود به تاثیر تفکر خیام در قلعه نشینان اسماعیلیه پرداخته است، به قول یکی از عرضه کنندگان این کتاب "فلسفه خیام و طرز نگاهش به جهان و هستی و مساله قیامت طرفداران زیادی دارد و برای الموتی ها جالب است که بدانند چه رابطه ای بین خیام و الموت بر قرار بوده. خیام و اسماعیلیان الموت عقایدی بسیار نزدیک به هم دارند و در بسیاری از جشن ها و آیین های الموت و اسماعلیان الموت رد پای افکار حکیم عمر خیام پیداست."

[2] - انقلاب مشروطه یا انقلاب مشروطیت یک انقلاب و رویداد اجتماعی-سیاسی در تاریخ ایران، و بخشی از جنبش مشروطه ایران است. این انقلاب سبب تغییر نظام حکومتی ایران از مطلقه به مشروطه، تشکیل مجلس قانون‌گذاری، و تدوین اولین قانون اساسی ایران شد. این رویداد در زمان سلطنت مظفرالدین‌شاه از آذر ۱۲۸۴ خورشیدی شروع شد و در مرداد ۱۲۸۵ به سرانجام رسید.

[3] - مناظره آقایان شهاب الدین حائری شیرازی و ذو علم پیرامون "کارنامه سی و پنج ساله رهبری آیت‌الله خامنه‌ای" منبع: @sokhanranihaa

[4] - علی‌قلی‌خان سردار اسعد (زاده ۱۲۳۶ منطقه بختیاری – درگذشته ۱ آبان ۱۲۹۶ تهران) معروف به سردار اسعد بختیاری یا سردار اسعد دوم از رجال سیاسی دوره قاجار و از رؤسای ایل بختیاری بود، که حیات سیاسی وی مقارن با به قدرت رسیدن چهار پادشاه در ایران می‌باشد. سردار اسعد بعد از به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه قاجار با سپاهی از ایل بختیاری راهی تهران شد و به همراه دیگر مشروطه خواهان تهران را فتح کرد. یکی از نقد‌ها به سردار اسعد آن است که او در جریان فتح تهران بیش از اندازه به ایل بختیاری تکیه کرده بود. اگرچه خود درک درستی از مشروطه و اوضاع ایران داشت، ولی ارتشی که او از ایل بختیاری تشکیل داده بود درک درستی از مشروطه نداشتند و در بسیاری از موارد تنها مطیع خان خود بودند و تصمیمی غیر از خان نمی‌گرفتند. برای همین بود که پس از فتخ تهران و تا فاصله دولت‌های مشروطه تا روی کار آمدن رضا شاه نقش سران بختیاری در سرکوب شورش‌ها و مخالفین مشروطه یا شورش‌های دیگر بسیاری مشهود است. آن‌ها عملا قدرت را در ایران در دست گرفته بودند و عموما در هر کابینه‌ای حضور پررنگی داشتند و از درآمد خوبی برخوردار بودند. بی گمان سردار اسعد بختیاری یکی از مهمترین و شاید تاثیرگذارترین چهره‌ی سیاسی تاریخ مشروطه است. اگر او در راه فتح تهران تردید می‌کرد و حصر چند ماهه تبریز مدتی دیگر ادامه داشت معلوم نبود چه بر سر مشروطه می‌آمد. سردار اسعد مانند هر چهره سیاسی و تاریخی وجوه رفتاری مختلفی دارد. بسیاری هنوز او را همدست انگلیس، خیانت کار به مجاهدان مشروطه تبریز می‌دانند. اما هر آنچه که هست نمی‌توان نقش او را در انقلاب مشروطیت نادیده گرفت.

[5] - قلعه شلمزار، به دستور صمصام السلطنه(رییس الوزرای ایران)، در سال ۱۳۰۷ هجری قمری ساخته شده است. این قلعه در شهر شلمزار و استان چهارمحال و بختیاری قرار دارد.

[6] - نجف‌قُلی‌خان بختیاری مشهور به صَمصام‌السلطنه (۱۲۲۹ چغاخور – ۲۷ تیر ۱۳۰۹ اصفهان) از رجال دوره قاجار و از سران ایل بختیاری بود، که پس از انقلاب مشروطه، دو دوره رئیس‌الوزرای ایران شد. نجف‌قلی‌خان، برادر علیقلی خان سردار اسعد و بی بی مریم بختیاری بود. وی در دوره چهارم مجلس شورای ملی، به عنوان نماینده تهران در مجلس حضور داشت. قلعه صمصام السلطنه در شهر شلمزار به دستور او ساخته شده‌است.

[7] - لطف‌علی‌خان امیر مفخم (زاده ۱۲۳۶ منطقه بختیاری - درگذشته ۱۳۲۶ روستای دزک) ملقب به امیر مفخم بختیاری از رجال سیاسی و نظامی دوره قاجار بود،[۱] که در کابینه صمصام‌السلطنه در فاصله سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۷ وزارت جنگ را برعهده داشت. امیر مفخم فرزند امامقلی خان حاجی ایلخانی بود. پدر، عمو، برادران و عموزادگان وی و در مقطعی خود او، ایلخانی بختیاری بوده‌اند.[۳] در روزهایی که اکثر خوانین بختیاری، به مشروطه گرویده بودند، امیر مفخم همچنان به محمدعلی‌شاه وفادار ماند. در آستانه فتح تهران نیز امیر مفخم، فرماندهی کل قشون دولتی طرفدار محمدعلی‌شاه را برعهده داشت، ولی بزودی به اردوی مشروطه خواهان پیوست و در جنگ با ارشدالدوله و سالارالدوله، از فرماندهان قوای مشروطه به‌شمار می‌آمد

[8] - تیمور بختیار (زاده ۱۲۹۳ در شهرکرد – درگذشته ۲۵ مرداد ۱۳۴۹ در دیاله عراقسپهبد نیروی زمینی شاهنشاهی و از بنیانگذارانِ ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) و نخستین رئیس آن سازمان از ۲۱ اسفند ۱۳۳۵ تا ۷ اسفند ۱۳۳۹ بود. وی پس از اختلاف با محمدرضا شاه و اتهام خیانت به کشور، به اعدام غیابی محکوم و توسط مامورانِ ساواک در ۲۵ مرداد سال ۱۳۴۹، در دیاله عراق به قتل رسید.

[9] - علی‌اکبر دهخدا ‏(۱۲۵۷ — ۷ اسفند ۱۳۳۴) ، ادیب، لغت‌شناس، سیاستمدار و شاعر ایرانی بود. او مؤلف و بنیان‌گذار لغت‌نامه دهخدا نیز بوده‌است. دهخدا از درخشان‌ترین چهره‌های فرهنگ و ادب فارسی معاصر است

[10] - نصیرخان سردار جنگ (زاده ۱۲۴۳ منطقه بختیاری - درگذشته ۱۳۱۶ برلین) از رجال سیاسی و نظامی ایرانی در دوران قاجار بود، که در مناصب مختلفی چون حکمرانی اصفهان، کرمان و یزد، فعالیت نمود. وی در دوره چهارم مجلس شورای ملی به عنوان نماینده بختیاری در مجلس حضور داشت. نصیرخان پسر سوم امامقلی خان حاجی ایلخانی و برادر کوچکتر امیر مفخم بختیاری می‌باشد او از سرداران ارشد قشون محمدعلی شاه بود، که به جمع مشروطه خواهان پیوست. پدر، برادران، عموزادگان و خود او، سال‌ها ایلخانی بختیاری بوده‌اند

[11] - اسلحه ایی شکاری و جنگی با گلوله های جنگی که از سلاح های جنگ جهانی است و بین عشایر حمل و استفاده از آن رواج دارد

چلگرد انگار آخر خط در طبیعت بکر زردکوه است، اگرچه این شهر بن بست نیست و از طریق سه مسیر به شهرهای اطراف ارتباط دارد، یکی مسیر چشمه دیمه که در انتها با طی نزدیک به 70 کیلومتر در امتداد زاینده رود، به چادگان در کنار سد زاینده رود در اصفهان می رسد،

چشمه دیمه در واقع خود سرمنشا اصلی زاینده رود بوده است، که از زمین می جوشد، و راه خود را به سوی استان اصفهان آغاز می کند، در دوره پهلوی در یک اقدام مطالعه شده و مناسب، با حفر چند صد متر تونل، آبی که در مسیر رودخانه کوهرنگ، از قله های مجموعه زردکوه جاری بود، و به سوی آبراهه های منتهی به خلیج فارس در اروندرود راهی می شد را، به سمت چشمه دیمه کج کردند، و این دو به زاینده رود، و نهایتا سرزمین های میانی ایران خود را می رساندند و آبیاری اش می کنند. برای دیدن چشمه دیمه کافی است که هشت کیلومتر از شهر چلگرد به سوی شرق بروید، جوشش چشمه های آب، که از زمین بالا می زند، دیدنی و لذت بخش است.

مسیر دیگر به سوی شمال باختری می رود، و در امتداد دره ایی که در آن رود کوهرنگ جریان دارد  به سوی روستای "سر آقا سید" و در ادامه، این مسیر سخت گذر، به شهر الیگودرز ختم خواهد شد، که باید با احتیاط تمام از آن گذشت چرا که راهش خطرناک و پر از پرتگاه هاست، آقا سید به گفته یکی از ساکنین از اجداد آقای خامنه ایی است، و رهبری هم گاه بدانجا سر می زند. روستای سر آقا سید بیشتر سادات نشین است و به مانند ماسوله در دامنه شیب ساخته شده است،

یخچال های طبیعی زردکوه در دامنه شرقی آن قابل توجه است و بیشترین باراش را در ایران بعد از آستارا (استان گیلان)، در این منطقه صورت تحقق به خود می گیرد و می گویند 11% آب های شیرین ایران در این منطقه است که تجدید می شوند؛ و رودهای کوهرنگ و زاینده رود را فقط در حاشیه شرقی آن سیراب می کند. و در حاشیه غربی این کوه نیز رودهای دز و کارون را می توان دید که در مناطق دزفول و اندیمشک جاری اند.

مسیر سوم، چلگرد را از طریق فارسان به شهرکرد متصل می کند، و مسیر دیگری نیز در این بین، از طریق "بازفت" به حاشیه غربی زردکوه می رود، عشایر کوچ نشین در حاشیه این کوه و کلا در منطقه به صورت کاملا حساب شده و تقسیم بندی شده، حضور دارند و در فواصل مشخصی سیاه چادر برپا کرده و به چرای احشام خود در تابستان و بهار مشغولند، اینان فصل سرد را در مناطق خوزستان ییلاق و قشلاق می کنند.

این روزها فصل فروش بره هایی است که از علف بهاره کوه ها خورده و چاق شده اند. گوسفندهای عشایر این منطقه بیشتر از نسل بره های افشاری، و بز هستند، بزها را در دامنه کوه ها چرا می دهند و از گون و گیاهان نرمه روی پای گون ها سیر می کنند، و بره ها را در دره های پای کوه ها و در چمنزارهای حاشیه رودها می چرانند.

جمله ایی منصوب به شاه سابق ایران، محمد رضا پهلوی نقل می کنند که گفته است "بزها بلای جان طبیعت ایران هستند." و او طبق این نظر، قصد داشت در ضمن اجرای یک طرح ملی، بزها را بعنوان تخریبگران بسیار پر ضرر محیط زیست ایران، از طبیعت جمع آوری کرده، تا طبیعت ایران که بسیار ضربه پذیر و شکننده است، بتواند دوباره پا بگیرد، و از این بیشتر آسیب نبیند،

و به درستی هم گفته است، وقتی در روند کوهنوردی خود نگاه می کنم، بزها کم بازده (گوشت بسیار کمی تولید می کنند) و در عین حال پر ضررترین حیوانات حاضر در طبیعت ایران هستند، بهترین قسمت جوانه ی گیاهان و درختان روئیده بر طبیعت دشت و کوهستان ایران را می چرند، و هر ساله از تکثیر و گسترش پوشش گیاهی در طبیعت جلوگیری می کنند،

بلندترین قله از چند قله که زردکوه را با هم می سازند، و در امتداد زاگرس کشیده شده اند، تنها بیش از 4200 متر بیشتر ارتفاع ندارد، که "هفت تنان" نامیده می شود، اما این قله ها ظاهرا در نقطه ایی واقع شده اند که باعث بارش بسیاری می شوند، در حالی که همین کوه ها در مناطق دیگر، حتی بلندتر از آنها، چنین حجم بارشی را بر خود نمی بینند و برای ایران آبی به این میزان به ارمغان نمی آورند،

زردکوه خود صخره ایی سخت و خشن و یخچالی است، و علفی بر دامنه آن نمی روید، اما سبزی و طراوت کم نظیری در کوه های اطراف این قله ها دیده می شود، که آب ها، و رطوبت زردکوه باعث لطافت و رویش گیاهان در مناطق اطراف آن می شود.

چلگرد خود بیش از 2300 متر از سطح دریا ارتفاع دارد، و بهشت برف ایران است، و بارش های کوهرنگ مثال زدنی است، زمستانی سخت و طولانی دارد، که گرگ هایش از گرسنگی حتی به خوردن انسان ها روی می آورند، یکی از ساکنین از فرار از یک قدمی مرگ گفت، وقتی که احساس کرد لاستیک اتومبیلش در جاده پنچر شده و از اتومبیل پیاده می شود که به موقع متوجه حمله گرگ ها به خود می شود، و در آخرین لحظات خود را به داخل اتومبیل پرتاب می کند و درب اتومبیل را می بندد، و از دندان گرگ های گرسنه که معمولا به صورت گروهی شکار می کنند، رها می شود، و یا آن دیگری که چنین فرصتی نیافت و طعمه گرگ ها در زمستان سخت این منطقه شد. داستان زندگی در این کوهپایه ها، خود حکایت سختی و لذت، تلخی و شیرینی توامان را با خود دارد.

زندگی ایلیاتی ها و چادر نشینان بر پایه همکاری دسته جمعی استوار است، و مردان در چرای گله ها مشغولند، و زنان امور سیاه چادرها که محل آرام گرفتن خانواده و گوسفندان است را، اداره می کنند، بُنه داری زنان بختیاری خود پر است از داستان زندگی و تولید و زایش، که گاه تلخ است،

زن بختیاری که صبحگاهان، گاو خود را برای چرا می برد، مدعی بود تمام فرزندانش او را ترک کرده اند، و این بچه ها دیگر نمی خواهند به زندگی ایی که او گرفتارش هست، مبتلا شوند، آنان مرتب به او نیز تذکر می دهند که این سبک زندگی را ترک کند.

این زن بختیاری که عزا پوشیده بود بعد از بستن گاوش در چمنزار عازم یک مراسم عزا در شهر چلگرد بود، می گفت، 9 سالش بوده که توسط پدرش به عقد شوهرش در آمده، و یکسال بعد متحمل کودکی بود که از راه رسید، و از همان سال های اول ازدواج، بارها بچه دار شد، اما اکنون ناتوان و فرتوت شده، و از عملکرد پدرش در این رابطه گلایه مند است، و می گوید این کار را در حق دیگر خواهرانش نکرد، فقط او را در این سن و سال به ازدواج داد و...،

او می گوید با قیمت های نجومی علوفه، همسرش نمی داند چه کند، جو را با قیمت کیلویی 25 هزار تومان باید خرید، و خوراک دام کرد، مگر چقدر درآمد داریم که بتوانیم این مقدار برای حیوانات هزینه کنیم؟! با این قیمت ها ما هم آینده ایی نخواهیم داشت؛ و ادامه داد ستون های بدنم وقتی سخن از ازدواج دختران و پسرانم پیش می آید، می لرزد، ما چه داریم که بخواهیم خرج ازدواج آنان کنیم، به آنها هم می گویم ازدواج کنید، می گویند "ول کن! با چه درآمدی دختر مردم وارد زندگی خود کنیم؟!"  

با این حال هنوز ازدواج هایی هم صورت می گیرد، یک خانواده در چلگرد با تشریفات و بزن و بکوب "جهازبران" داشتند، و فردایش عروسی اصلی که با رسوم خاص، برگزار می شود، در جایی دیگر از شهر، خانواده ایی از گندمان، شهری نزدیک مرز استان کهگیلویه و بویر احمد آمده بودند، تا دختری را برای فرزند خود از چلگرد ببرند، و در چمنزاری، سیاه چادری زده، تا رسم خواستگاری، و تعیین مهریه و نحوه خرید وسایل زندگی و... مذاکره و توافق کنند،

ظاهرا تا قبل از توافق دو خانواده، خانواده داماد که از گندمان آمده بودند عار می دانستند که پای بر فرش و زندگی خانواده عروس بگذارند، و یا شاید مکان این خانواده تنگ بود، و گنجایش دو خانوار را نداشت و...، نمی دانم طی چه رسمی بود که خانواده داماد که میهمان چلگرد بودند، سیاه چادری را با خود آورده و نصب کرده، و بزرگان دو خانواده در آن گرد آمده، و شرایط عروسی را تعیین و مشخص نموده بودند،

من که رسیدم کار تمام بود و در حال بار کردن سیاه چادر، بر وانت نیسان بودند، تا به گندمان باز گردانند، مردمی بسیار مهربان و مهیمان نواز، که وقتی دیدند مسافرم، مرا به گندمان دعودت کرده تا از این منطقه هم دیدن کنم.

اما صبح که در چلگرد برای ورزش بیرون رفتم، هرکه را دیدم، فقیر و غنی سیاه پوشیده، و می گفتند که امروز "می رویم عزا"، کمی که جلوتر آمدم، دیدم خانواده ایی در تدارک مراسم بزرگی در فضای باز هستند، تو گویی عاشورا و محرم است، مثلا آشپز این مراسم، خود را برای پذیرایی از 5000 نفر آماده کرده بود، گوشت ها پخته، برنج ها دم کشیده و درب قابلمه های بزرگ باز بود تا بخارش خارج شود! (کاری که هرگز ما نمی کنیم و درب قابلمه برنج موقعی باز می کنیم که بخواهیم مصرف کنیم) و هنوز مراسم آغاز نشده بود، آماده کشیدن غذا، و پذیرایی از مردمی بودند که تا ظهر و بلکه بیشتر، از خود شهر چلگرد و از دهات اطراف برای این مراسم سرازیر خواهند بود،   

یکی از اهالی محل می گفت : کمترین شرکت کنندگان در چنین مراسماتی 2000 نفر و بسته به موقعیت مرده و خانواده اش، تا 20 هزار نفر هم پذیرایی می شوند، خوبی لرها در این است که در مراسم عروسی و عزا به فراخور حال و درآمد خود، به خانواده صاحب مجلس کمک مالی می کنند، و متاسفانه مراسم عزای آنها تا چهلم به صورت هر هفته یکبار، و تا سال متناوبا ادامه دارد، و هر پنج شنبه مراسمی برقرار است، و عزاداری و پذیرایی دارند،

ولی کمک به خانواده عزا، تنها در مراسمات اصلی سوم و چهلم توسط میهمانان انجام می شود، باقی مراسمات و هزینه های آن به عهده خانواده عزادار، به تنهایی می افتد و این باعث می شود خانواده ها در مضیقه مالی شدیدی قرار گیرند، و در سختی بسیاری بیفتند، بارها بین لرها صحبت شده است که این مراسمات را جمع کنند، اما مقاومت اجتماعی و چشم و همچشمی ها نگذاشته تا تصمیم عقلای قوم به جایی برسد و این مراسمات بی فایده و ویران کننده خانوارهای لر، تعطیل نمی شود و همچنان ادامه دارد.

یاد مرحوم پدرم افتادم که بعد از مرگ هریک از دوستان و یا همشهریانش حتی از پای گذاشتن بر فرش خانواده اهل عزا، ابا داشت، چه رسد به خوردن از اموال شان و صرف شام و یا نهار عزا، می گفت او که دوست و فامیل من بود دیگر مرد، این اموال متعلق به او دیگر نیست، اینها سهم یتیمان بر جای مانده از ایشان است، و نباید ضایع و یا مصرف شود، تا تقسیم شود و هر یک سهم خود را بگیرند، آن موقع آن یتیم ها حق دارند با مال خود هرچه می خواهند بکنند، تا قبل از آن خوردن از این مال و مصرف آن نه جایز است و نه معقول، مال یتیم است و خوردن و استفاده از اموال او کراهت شدید دارد، و می گفت اگر این همه افراد در هر عزایی بر خانواده ایی هجوم برند، خاندانشان بر باد است، تا حتی مطلوب را این می دانست که تا چهل روز، صاحبان عزا غذایی در منزل خود نپزند و به عزای خود بنشینند و اهل دیار و همسایه و دوست و فامیل آنان را از مال خود تغذیه کنند و...، به قول خودش تا چهل روز نباید از مطبخ آنان دودی به هوا برود، از این رو همواره از خوردن غذای تدارک دیده شده برای مراسم مردگان نیز اِبا داشت و خودداری می کرد، و معتقد بود نباید آنان متحمل چنین خرج های کمرشکنی کرد، و این مردم هستند که باید به خانواده های عزادار در اینگونه حوادث کمک کنند، نه این که درد مرگ عزیزان از یک طرف، درد پذیرایی از دیگران در حین این عزا هم به دوش آنها بیفتد، و سنگینی اش کمرشان را بشکند.

لرها برای عزایی که در جریان بود در زمین چمن مقابل خانه مرده، سیاه چادری مهیا کرده و جایگاهی برای اجرا کنندگان موسیقی محلی، و یک جایگاه برای ابزار و وسایل تازه گذشته که شامل تفنگ، دوربین، چوب دستی او و شکارهایی که "تاکسی درمی" شده بودند، ایجاد کرده، و علاوه بر آن سایه بان هایی وسیع برای استقرار مردمی که برای عزا می آیند، مهیا کرده بودند،

دو اسب او را نیز با پارچه های عزا و رنگی تزئین کرده، که قرار بود با آهنگ عزایی که سازهای لری از چپ خواهند نواخت، خانم ها اسب مرده منظور را به دور جایگاهی که برای وسایل شخصی او ایجاد کرده بودند بگردانند و عزاداری کرده، و صورت بخراشند،

اینجا بعکس مراسمات عزا در منطقه شاهرود ما، مجلس داران لر، در مراسم عزای خود مستقیم از مرده می گویند، و برای شخص او عزا داری می کنند، و خوانندگانش ابایی از این ندارند که از شخصیت و خصوصیات مرده خود بگویند، و بر او مستقیم بگریند، برایش مرثیه سرایی کنند، کاری که در منطقه ما انگار عار است، که از شخص مرده و خصوصیات و جایگاه او در مراسم بگویند، تو گویی او را در شانی نمی بینند که مستقیم بر او بگریند، از اینرو به طور دیگری، مجلس داران ما، به تناسب جنس و سن و سال مرده خود، از خانواده پیامبر می گویند و بر او عزاداری می کنند، و مصیبت آنان را می گویند و بر مرده خود می گریند،  

اما اینجا مستقیم از مرده خود می گویند، و بر او می گریند. در منطقه ما مثلا اگر تازه گذشته جوان باشد، روضه علی اکبر امام حسین می گویند و می گریند، اما اینجا مراسم داران بختیاری و مجریانی چون قاسم فاضلی فارسانی، اصالت برای خود قائلند، و شرمی از این ندارند که مستقیم از مرده خود بگویند و بر او بگریند،

مراسم لرهای بختیاری برای مردگان شان را که نگاه می کنم، برای من یادآور محرم و عاشورا در منطقه خودمان است، مثلا اسب مرده را درست به همان شیوه ایی تزئین می کنند که ما اسبی را به نشانه ذوالجناح (اسب امام حسین) برای مراسم تعزیه خوانی و عزاداری خود در عاشورا تزئین می کنیم، این نشان می دهد که اقوام ایرانی از جمله پارس ها و پارت ها و ماد ها شیوه های مشترک در عزاداری داشته و دارند که هنوز در لرستان این رسم برای مردگان رایج است و در منطقه ما برای عاشورا؛ اسب هم یکی از وسایل شخصی متعلق به مرده است که او را به شکل خاصی تزئین کرده و در مجلس خود حاضر می کنند، و به گرد جایگاهی که برای وسایل شخصی مرده درست کرده اند، می چرخانند، و مصیبتش را می خوانند. اسب یکی از مهمترین وسایل شخصی بازمانده از تازه گذشته است که به نمایش در می آید، در کنار آن تفنگ و چوب دستی اوست که مبنا و مصداق حضور او، در این مراسم می شود، و دیگران را یادآور او خواهند بود.  

در "تاق پیروزی" نصب شده در آستان مراسم عزای او در این چمزار نوشت اند : 

چه سازم که جوانی نیست دائم      به بختوم چرخ می گردد ملایم

ندونستم که عمرم چند روزه      که پیری دست و پایم بسته دائم

و یا به لری نوشته بود

بکوهین آمندنی شیر خدانه      خوس تک غارت کرد غافله ها نه

اسم تو وای آمندنی پیچِست به دنیا     شیش دُنگِ تمام تیار وای خانِ کیخا

ز تبارِ هفت لنگ، شیرِ باوادی     شش دنگ تمام تیار، خوب اسم نهادی

هالُویَل حَض اِکُنن زه چِینو خورزا      وَرپاس نذر اِکُنن نَرمیش وُرزا

آمندنی حاجیور تو ز کنونی      شیر نر زه ترس تو زِده ز زونی

اهلش او را استطوره ی غیرت و تعصب می دانند.

در چلگرد دو طایفه بابادی و گَله از بختیاری ها زندگی می کنند، و این مرده از طایفه بابادی است، که طایفه گَله در مراسم آنان شرکت نمی کنند، ولی اگر دختری داده و یا گرفته، و ازدواجی صورت گرفته باشد و...، و فامیل شده باشند، شرایط فرق می کند،

اختلاف طایفه ایی و قدیمی و ریشه دار، به حدی است که یک جوان از طایفه دیگر تعریف می کرد که جوان دیگری از طایفه مقابل پیشنهاد ایجاد کسب و کاری مشترک را داده بود، و اگرچه این کار در تخصص او بود، و بیکار هم بود، اما قبول نکرده است، می گفت حوصله حرف و سخن جوانان آن طایفه را ندارد.

شب در کنار تونل کوهرنگ که آبی باورنکردنی را غلتان و ریزان به سوی دشت مرکزی ایران سرازیر می کند، و اکنون مهمترین دیدنی چلگرد است، و توریست ها را برای دیدنش فرا می خواند، در کنار این آبشار رویایی، با گروهی از جوانان لر بختیاری همراه و همسخن شدم، جالب بود که استاد سید عبدالحمید ضیایی (شاعر، نویسنده، فیلسوف لر) را می شناختند و از او گفتند.

پای نوای خوش آنان که نشستم، نوایی بود مثل نواهای سنتی هندی، و مثل بسیاری دیگر از سازها و نواهای سنتی ایران، پر از روایت درد و رنجی است، که از عمق موسیقی و نواها بیرون می زند، که این نوا توسط این مردم، همراه با دردها و رنج های شان در طی سده های متوالی متحمل شده و در موسیقی آنان جای گرفته است، آنان به لری چنان سوزناک می خواندند که دل انسان را آب می کند، و صدا و نوای شان حکایت دردی را در خود دارد که پر از اعتراض و سوز و گداز است، که از دل این جوانان می جوشد، و دل هر شنونده ایی را خراش می دهد، جالب است که حتی از آنها طلب موسیقی شادی از بختیاری کردم، ولی انگار به جز این سمت، نواهای آنان را راهی نبود، و باز هم سوزناک خواندند و بس. حتی نواهایی که از خوانندگانی چون مهستی و... تقلید می کردند سوزناک بود.

در این شهر می توان مردانی را دید که بعد از عمری که در ساخت و ساز ایران و صنایع بزرگ و بنادرش و... صرف کرده اند، اکنون نیز باقی مانده از عمر و سرمایه خود را نیز وقف گردشگری و پیشرفت منطقه ایی دور از مرکز کرده اند، که از مناطق محروم کشور تلقی می گردد، و کارکنان حاضر در آن مناطق، حق خاص خدمت در این مناطق محروم، از دولت دریافت می دارند، او که بنا به وصیت پدرش، که او خود نیز سه مدرسه در شهرهای مختلف این خطه ساخته، در آخرین روزهای زندگی اش، به این فرزندش نیز ماموریت داد، تا برای بختیاری ها هم کاری کرده باشد، بختیاری هایی که خود هستند، و طبیعت و رمه ایی که در سیاه چادری می خزند، تا خود را از سیل های خطرناک روزگار برهانند، اما امواج آنان را، مثل سپاه "تیمور لنگ"، حتی در این کوهپایه های دور نیز می یابند و در می نوردند،

سرمایه گذار هتل کوهرنگ که عمر و سرمایه خود را در راه توسعه این منطقه نهاده، تا گردشگرانی به این منطقه بیایند، و مردم اینجا از منافع حضور آنان منتفع شوند، از کسادی بازار گردشگری خود می گوید، از انهدام این صنعت به خاطر نیامدن خارجی ها، و ویرانی گردشگری داخلی به خاطر شرایط بد اقتصادی مردم، او از تراز مالی خود و همکارانش در منطقه می گوید، و آنرا منفی اعلام می نماید، شرایطی که حتی هتلداران منطقه توان کسب درآمد پایدار، برای پرداخت وام های دریافتی خود را هم ندارند.

و او درست می گفت، کاهش گردشگران عرب بعد از حمله به سفارت عربستان را همه ی ما به چشم خود دیدیم، که به یکباره حضور گردشگران عرب، که سیل وار ایران را هدف گردشگری خود قرار داده بودند، با یک نادانی و یا به نوعی خیانت گروهی از فعالان سیاسی پس پرده، که به سفارت عربستان حمله کردند و آنرا در حضور پلیس ایران در تهران و مشهد به آتش کشیدند، قطع شد، اولین متضرر این حرکت، هتلدارانی بودند که برای پذیرایی از این گردشگران سرمایه گذاری کرده بودند.

وقتی گردشگر پیاده اسپانیایی [1] را که به عشق دیدار از بازی های فوتبال جام جهانی قطر، خود را از میان 15 کشور از جمله کشورهایی که در جهنم خاورمیانه غرق شده اند، همچون عراق و... عبور داده بود، و به محض ورود به ایران، با تشییع پیکر مهسا امینی، و اعتراضات و تحرکات مردمی ناشی شلوغی های آن در کردستان و یا سقز مواجه می شود، و لابد مثل هر گردشگر دیگری، که انگار به یک فستیوال محلی در منطقه ایی رسیده، به فوریت خود را به جمعیت می رساند، و می بیند و ثبت می کند، و خود را با حوادث آن منطقه همراه می نماید، تا ببیند و بشنود و لذت سفرش را ببرد، ولی نیروهای امنیتی به او را مشکوک شده و دستگیرش می کنند، و مدت ها اهلش از او بی خبرند، و...

و در این بین دنیای رسانه جهانی، برای روزها و یا هفته ها از او و مفقود شدنش می گویند، و می نویسند و نهایتا مشخص می شود که توسط نیروهای امنیتی ایران دستگیر و بازداشت شده و...، و این چنین است که گردشگران خارجی با دیدن وضعیت چنین دستگیری هایی از گردشگران خارجی در ایران، کشور را نا امن گزارش کرده، و پای آنان از کشور بریده می شود،

اولین کسانی که از این تحرک امنیتی متضرر می شوند، هتلداران، و در کل صنعت گردشگری ایران است، که به امید آمدن توریست ها، سرمایه گذاری کرده، و بعد در کل، این کشور، اقتصاد و آبروی و مردم ایران است که به تاراج نابخردی هایی اینچنین می رود، و نابود و متضرر حرکات افرادی می شود که، بی توجه به ضرر اعمال شان هر تصمیمی را در کشور می گیرند، و بلافاصله اجرا می کنند،  

در حالی که در بدترین حالت، اگر این گردشگر اسپانیایی حتی جاسوس هم بود، چه اطلاعات مهمی در مراسم و خیزش های مردمی علیه یک قتل بدست می آورد؟! جز چند عکس از یک تجمع مردمی، در تشییع دختر بچه ایی که مظلومانه کشته شده بود، و قاتلانی که قصد انکارش را داشتند و مردمی که با او و خانواده اش همدردی می کردند و...

واقعا چرا باید دستگیر هم شود، نهایت کار او بدست آوردن اطلاعاتی در حد یک خبرنگار خواهد بود، که از حادثه ایی اجتماعی دیدن کرده، و آن را شخصا لمس می کند، و در حد یک مستندکار رسانه ایی، عکس و فیلم خواهد برداشت، و... و چنین جاسوسی در حد یک خبرنگار بیشتر نیست، و ارزش دستگیری هم حتی ندارد، او در حد یک مستندساز خواهد بود.

گرچه این رسم ایرانیان است که با میهمانان خود با تسامح و تساهل برخورد کنند، این رسم اخلاق و کشورداری است که دندان بر جگر نهاد و تحمل کرد، حتی اگر این میهمان جاسوسی باشد که خود را در حد یک خبرنگار تقلیل دهد، و از یک واقعه ایی اجتماعی و آشکار عکس و فیلم بگیرد، یا گزارش بنویسد، و این میهمان و بسیاری از دو تابعیتی هایی که حتی برخی به دعوت نهاد های رسمی ایرانی به کشور آمده بودند، و در کشور دستگیر شدند، بنای توریسم ایران را نابود کردند، و آبروی کشور هم به باد داده شد، و صنعت گردشگری آنرا نابود کردند، و هتلدار ما باید سرمایه های پس انداز برای دوره بازنشستگی خود را بفروشد، تا حقوق، بیمه، و حق کارکنان و... و تراز منفی درآمدش را جبران نماید،

متاسفانه این روزها سکانداری نهادهای فرهنگی اینچنینی، و حساسی، که به کوچکترین تلنگری فرو می ریزند را نیز به نظامیان سپرده اند، در حالی که معاون رئیس جمهور در امور گردشگری باید فردی فرهنگی، قدرتمند، دانا، توانا، تاریخدان، دیپلمات، فهمیده، اهل دانش، آگاه به امور بین الملل و... باشد تا در چنین گرداب هایی که برای کشور روی می دهد، مواظب صنعت مهمی همچون گردشگری باشد و آنرا از چنین ضرباتی نجات دهد و از آسیب ها حفظ کند، اما دریغ و صد دریغ که انگار این کشور مثل بچه بی بزرگتر است که به میان گرگ ها رها شده است و هر که خواسته و نا خواسته لقمه ایی از تن نحیف آن می کند، پای حرف هر گروه از ایرانیان که می نشینی دریایی از درد را برایت روایت می کنند که از نادانی ها و نابخردی ها ناشی می شود، نه این دشمن است که این می کند و نه بیگانه، "که آنچه کرده با من آشنا کرد".

[1] - بر اساس گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، این مرد ۴۱ ساله ابه نام سانتیاگو سانچز چترباز سابق ارتش اسپانیا است و در راهپیمایی استقامت سابقه و مهارت فراوانی دارد. پس از عبور از ۱۵ کشور با پای پیاده به مرز عراق و ایران رسید و طی ۹ ماه گذشته ماجراهای سفرش را در حساب اینستاگرامی که دنبال‌کننده‌های فراوانی دارد منتشر می‌کرد. ولی از روز هشتم مهر و در پی ورود به ایران از طریق مرزهای شمال غربی این کشور حساب اینستاگرام او غیرفعال شده است. خانواده سانچز می‌گویند ارسال پیام‌های او از طریق واتساپ نیز در همان روز متوقف شد. مادر او به آسوشیتدپرس گفت: «من و همسرم به شدت نگران او هستیم و در تمام این مدت گریه کرده‌ام».خانواده سانچز مفقود شدن او را به پلیس و وزارت خارجه اسپانیا گزارش داده‌اند. دولت اسپانیا نیز می‌گوید تاکنون نتوانسته است در مورد سانچز و وضعیت او در ایران اطلاعاتی به‌دست بیاورد و سفیر این کشور در تهران مفقود شدن او را دنبال می‌کند. طی کردن خاک ایران با پای پیاده تا ساحل خلیج فارس آخرین مرحله از سفر سانچز قبل از رفتن به قطر بود. او در شرایطی مفقود شده که همزمان با  اعتراضات گسترده به جان باختن مهسا امینی، شبکه اینترنت بسيار کند و شبکه‌های اجتماعی مسدود شده‌اند.

زردکوه بختیاری

تمدن های بزرگ بشری در حاشیه رودها شکل گرفتند، تمدن ایران در حاشیه رودهای کارون، میانرودان (دجله و فرات)، آمودریا، سیمره، هلیل رود و... شکل گرفت، تمدن مصر در حاشیه نیل، تمدن هند در حاشیه رود گَنگ،  تمدن چین در حاشیه رود زرد و... و به همین نسبت شهرها و توده های جمعیتی و تمدنی ما نیز پای کوه های بلند پا گرفته اند، که سرچشمه همین رودها بودند، تهران پای قله شکوهمند توچال، هکمتانه (همدان) پای قله بلند الوند، یاسوج پای قله خاطره برانگیز دنا، اردبیل پای قله آتشفشانی سبلان، کرمانشاه در پای قله پر از آب و آبادانی پَراُو و بیستون و...، زردکوه اما مامن لرهای قهرمانی است که متجاوزین قهار و ستیزه جویی همچون تیمور لنگ را هم خاک مذلت نشاندند [1]

آنان خود قهرمانانی تاریخ ساز در تاریخ ایران بوده اند، همواره دشمن شناس، و با او قهرمانانه، شجاعانه و با درایت و تدبیر در آویختند، و همانگونه که کوه ها میخ های زمین هستند، لرها هم میخ های محکم زاگرس با عظمت اند که این حوزه تمدنی را برای ایران، با اصالت و نجیبانه، سالم و... حفظ کرده اند، دست نخورده ترین طبیعت ایران، و دست نخورده ترین فرهنگ و اجتماع ایرانی را، در دره های زاگرس می توان دید، آنان شوقی به غارت طبیعت، و دست اندازی به آن ندارند، در کنار دیگر موجوداتش زیستی متعادل را در طبیعت جستجو می کنند.

و من خود در جنگ خسارتبار هشت ساله با دشمن بعثی، شاهد رزمندگی از آنها بودم که گوی قهرمانی، شجاعت و جوانمردی را از رفقای رزمنده خود، از دیگر نقاط ایران ربوده بودند، وقتی نوای لری "دایه دایه وقت جنگه، وقتی دوستی با تفنگه" را برای ما در جنگ پخش می کردند، حتی ما نیز با این موسیقی رزم لری، همنوا می شدیم و یک ایران روحیه جنگ آوری خود را باز می یافت،

من با رزمندگان تیپ 47 فتح لرستان و... همسنگر شده ام و داستان قهرمانی آنان را خود به چشم خود دیدم، جاده خندق یک خط پدافندی روتین برای استان سمنان در طول جنگ 8 ساله بود، جاده ایی در دل هور که مثل یک کارد تیز در دل دشمن فرو رفته بود، حفظ آن شجاعت و نترسی می خواست، چرا که شرایطش سخت و هراس انگیز بود، در سال های پایانی جنگ، پدافند این جاده را از ما گرفتند، و حفاظت از آنرا به لرهای قهرمان سپردند، جاده ایی که یادگاری از نبردهای خونین بدر و خیبر بود، که باید حفظ می شد، در سال 1367 که ورق جنگ برگشت و نیروهای "دفاع متحرک" صدام هر روز منطقه ایی راهبردی را از ما می گرفتند، و داغ زمین هایی را که وجب به وجب گرفته بودیم را به دل ما می گذاشتند، راه هایی که قدم به قدم رفته بودیم و اکنون کیلومتر، کیلومتر از دست می دادیم، جاده خندق و جزیره مجنون نیز یکی از این موارد بود، که مورد هجوم آنان قرار گرفت، گویند لرهای قهرمانی که جای ما را در "دژ" جاده خندق، و در چند متری دشمن پر کرده بودند، چنان قهرمانانه در مقابل این هجوم ایستادند، که روایت تیمور لنگ در مواجهه با قهرمانی لرها را برایم تدایی می کند،

لرهای رزمنده ما در حالی که دشمن خطوط پشتی آنانرا شکسته بود، و در محاصره بودند تا آخرین نفس هایی که در سینه های خالی خون خود داشتند، در این دژ مقاومت کردند، و جنگیدند، و شهید شدند و تن به تسلیم ندادند، یاد و خاطره این ایستادگی آنان باید در تاریخ ثبت شود، آنان در نوک جاده ایی ایستادند که از سه طرف آب آنرا محاصره کرده بود، و از چهار طرف دشمن.

اما گذشته از سرداران لری که در جنگ، کشور را به سوی ویرانی بردند، متوهم و خود بزرگ بین بودند، و از باعث و بانیان طولانی شدن این جنگ خسارتبار شدند، و باندهای قدرت را در سپاه پاسداران بنیان نهادند، و رزمندگان را دچار تشتت، باندبازی و اختلاف کردند، و موثرترین نیروی نظامی کشور را که، اتصال مستقیم به نیروی مبارز مردمی (بسیج مردمی) داشت، و باید قلعه ایی برای دفاع از مردم می بود را، اسیر باندبازی ها، جناج گرایی ها، خودکامگی ها، تمامیت خواهی ها، فساد، اختلاس و پاکسازی های جناحی خود کردند، اما مردان بزرگی از قوم لر نیز در مقابل، در جنگ هشت ساله خسارتبار نام و تبار لرها را بلند آوازه و به اوج افتخار رساندند، آنان با منش انسانی، اخلاقمداری، مردمداری، کیاست و... لرها و ایران و سچاه را به اوج رساندند، کسانی مثل شهید محمد بروجردی که متانت و روش جالب او در حرکت مردمی، متین، تاثیر گذار، اخلاق مدار، انسانی و... بود، که در مناطق سختی همچون کردستان، که آلوده به خیانت و جدایی طلبی، و نفوذ دشمن شده بود، خوش درخشیدند و دوست و دشمن را بر توانایی خود در راهبری حرکتی درست، و بر مدار انسانیت، اخلاق و مروت و جوانمردی در چنین لحظاتی سخت، به اذعان وا داشتند.

لرها در قهرمانی، درایت و جوانمردی در جنبش آزادیخواهی مردم ایران، علیه استبداد داخلی نیز، به خوبی شناخته و پرونده ایی روشن به زلالی آقتاب دارند، آنان از پیشگامان قربانی دادن برای ایران، و آزادی ایران و ایرانیان بوده و هستند، تاریخ قهرمانی لرها هم در مقابل هجوم خارجی و هم مقابله با استبداد داخلی زبانزد خاص و عام است،

از این روست که وقتی استبداد حاکمیت سلطانی در تهران، گلوی آزادیخواهان و مشروطه طلبان را در پایتخت فشرده بود، و عرصه را بر آنان تنگ کرد، و بسیاری را آنان کشته و سرکوب و زندانی نمود، این لرهای بختیاری به رهبری مردی روشنفکر و بزرگ اندیشی مثل علیقلی خان سردار اسعد بختیاری بودند که با حرکت به موقع خود و فتح تهران، مستبد کرسی نشین قدرت در پایتخت را در جای خود نشاند، و همین جوانمرد لر بود که وقتی دید برخی از سربازانش بعد از فتح تهران دست به خلافکاری هایی زده، و احیانا خانه های مردم در تهران را غارت می کنند، به فاصله کمی تهران را ترک کرد، تا حرکت برخی از سربازانش باعث خدشه به وجهه شخصیت لرها نشود،

و قیام و خیزش پاک او از هر گونه خدشه ایی که ناشی از غارت و جنایت است، پاک بماند، بله سردار اسعد بختیاری کسی بود که اگر مثل دیگر فرصت طلبان تاریخ قدرت طلبی در ایران، که در چنین بزنگاه های تاریخی، بعد از پیروزی و غلبه، تمام شخصیت، قول و قرار و سخنان پیش از پیروزی خود را به فراموشی سپرده و زیر پا نهادند، و جنبش های آزادی خواهی این مردم را به حاکمیت های استبدادی تبدیل کردند، او نیز می توانست بعد از فتح تهران، حتی حکومت را از آن خود کند، و خود را در تهران مستقر و مادام نماید، اما او از قدرت چشم پوشید تا انسانیت در این کشور و فرمانروایان آن سابقه دارتر و باقی بماند، و تا دامن لر و بختیاری ها همچنان پاک بماند، به حکومت بر این مردم مظلوم پشت پا زد، و نشان داد که آزادی و افتخار برای ایران و ایرانیان نزد او مهمتر از حکومت است، و قائل به این نیست که خود حاکم باشد یا فرد دیگری.

گذشته از چنین انسان بزرگی، که در تاریخ آزادی و آزادیخواهی و ترقی ایران خواهد درخشید، بعدها جنبش ملیگرای ایران و آزادیخواهان عزت طلب ایرانی، شاهد حضور مردان بزرگ دیگری از دیار لرها بود، که در تاریخ ایران نقش آفرینی کردند، در بین قشر مذهبی نیز لرها باز آیت الله بروجردی، فقیه دانایی را دارند، که با عملکرد خود در طول مرجعیت خود، بازیچه سیاست بازان و... نشد، و لذا هم عزت دین را حفظ کرد، و هم عزت روحانیت را، و هم عقل و فهم او و ابهتش باقی ماند، تا در حاشیه قدرت سیاسی، سال های ساخت و ساز ایران، و توسعه و ترقی آن پی گرفته شود، او با منش خود هم تیزی قدرت را تعدیل می کرد، و هم نگذاشت دین ملعبه دست قدرت قرار کرد، او مثل آیت الله سیستانی که معتدل و متین، اکنون نخ تسبیح عراق است، و عراق را به سوی حفظ تمامیت ارضی، توسعه و پیشرفت و دمکراسی راهنماست، بود.

پهلوی دوم، به غیر از ازدواج با خانم ثریا اسفندیاری بختیاری که یک لر بود، و از این طریق می خواست تعادل قدرت در کشور ایجاد کند، در آخرین روزهای استیصال خود، باز دست به دامن یک ملیگرای مشهور لر و طرفدار محمد مصدق، به نام شاپور بختیار شد، که او نیز از رجال لر ایران است، تا شاید بتواند ایران از تلاطمی که در آن گرفتار شده بود نجات دهد، گرچه کار از کار گذشته بود و بختیار هم نمی توانست او را نجات دهد، و بختیار هم در ارزیابی شرایط دچار اشتباه شد، و با پذیرش این مسئولیت، در آن لحظات بحرانی، هم خود و هم جریان ملیگرای ایرانی را قربانی گردابی کرد که در سال 1357 در حال بلعیدن تمام آنچه بود که پهلوی ها تدارک دیده بودند، شاه و بختیار با این اقدام خود، جریان ملیگرایی ایران را نیز با خود غرق کردند. 

لرها به غیر از نقش درخشانی که در حاکمیت های ایالت پارس باستان ایران بزرگ و تمدنی داشتند، در دوره طولانی حاکمیت های اسلامی، که برخی از این سلسه های مسلمان در این دوران، مثل تیمور لنگ تاریخ ننگینی از کشتار، غارت، خشونت و... را در پرونده خود دارند، حکومت زندیه نیز از آن لرهاست، که لطفعلی خان زند، و کریم خان زند در تاریخ حکمرانی ایران، خوش درخشیدند، آنان که خود را "وکیل الرعایا" می دانستند تا شاه زند، و...

و من اکنون سفری به دل مناطق لر نشین کشور را در پیش رو دارم و مستقیم به سوی زردکوه [2] بختیاری می تازم و اطراف این کوه را، مقصد گردشگری و ایرانگردی ام قرار دادم، کوهی که زایشگر اولین آب هایی است که رودهای بسیار مهمی چون زاینده رود، دز و کارون را می سازد.

تهران را به مقصد اصفهان، و سپس شهرکرد و در انتها شهر چلگرد [3] ، ترک کردم، چلگرد مرکز منطقه کوهرنگ در استان چهارمحال بختیاری است، که از زمان پهلوی ها به واسط حفر تونل کوهرنگ و آوردن آب به حوزه مرکزی ایران مشهور می باشد، و بارش برف در این منطقه شهرت عام و خاص دارد، و این مسیر جاده ایی زیبا، مرا به حاشیه های زردکوه خواهد رساند.

بسیاری از رانندگان مسافرکش خطوط، از له شدگان زیر چرخ تغییرات اقتصادی در کشورند، شوک های اقتصادی که کمر بسیاری را در کشور، شکست و می شکند، کمتر راننده ایی در بین این افراد می توان یافت که به عشق رانندگی، مسافر ببرد. مسافربر مسیر تهران به اصفهان من هم یک تولید کننده مبل و کارهای چوب بود، که مدعی بود تا پیش از نابود شدن کسب و کارش، دارای سه استادکار روکوبکار مبل، و دو تا استادکار رنگکار چوب بوده، و تولیدش به حدی بوده است که مبل های ساخته شده خود را به نقاط مختلف کشور می فرستاده است، ولی به واسطه عدم "امنیت شغلی" در کشور، غیبت بانک ها در حمایت از کسب و کارهای ریز، و عدم پوشش قانونی مناسب برای نقد کردن اوراق و اسناد مالی و... و با وصول نشدن به موقع چک هایش، توسط طرف های شهرستانی، فروش هایش به پول نقد تبدیل نشد، و در نهایت ورشکست، و مجبور می گردد که حتی کارگاه سه طبقه ایی مبل سازی خود را بفروشد، تا بتواند جوابگوی وصول طلب های مردم از خود باشد.

شوک های اقتصادی سالی چند بار، در اثر سیاست های لحظه ایی دولت ها و حاکمیت، به اقتصاد این مردم وارد می شود، بسیاری را بیچاره و نابود، و از گردونه کار، تولید و درآمد خارج می کند، و مثل یک "پی پا" می ماند که موجب "سکندری خوردن" افرادی می شود که با مخ بر زمین فرود می آیند، و گاه دیگر هرگز نمی توانند از زمین برخاسته و دوباره پا بگیرند. او آنقدر خسته بود که چشم هایش تنگ می نمود، شب مسافرانی را به تهران رسانده، و اکنون در حال بازگشت به اصفهان بود، معتقد بود که 90 درصد حوادث جاده ایی، ناشی خواب راننده است، چند کیلومتری را کمکش کردم، تا کمی در جای من بنشیند و بخوابد، ده دقیقه خواب، برای راننده کافیست، تا جان خود و سرنشینان خودروی خود را نجات دهد، اما این اتومبیل آخرین دارایی قابل اتکا برای او بود، لذا نتوانست راحت بخوابد و بزودی استرس بر او غلبه کرد و مجبور شد قلبیرک را از من ستانده، و باقی راه را خود به سوی مقصد رانندگی کند.

مسافر دیگری که همراه ما بود از حجم حضور افغان ها در ایران شاکی بود، و هشدار می داد، و اعلام خطر می کرد، که : "تا ده سال دیگر ایران دوباره توسط افغان ها فتح خواهد شد، با شرایطی که آقایان در کشور ایجاد کرده اند، ایرانیان نه ازدواج می کنند، و نه بچه دار می شوند، و این افغان ها هستند که هر کدام 5 الی 6 بچه می آورند و در آینده تفوق جمعیتی بر ایرانیان خواهند یافت، و کشور را قبضه خواهند کرد، اینان بعد از محمود افغان که صاف تا اصفهان، مرکز خلافت صفویه آمد، و اینجا را تسخیر و غارت کرد، بدون سلاح و جنگ بر کشور غلبه خواهند یافت."

در این بین راننده ما نیز به سخن آمد و در ادامه و در تایید این سخن او گفت:

"چند وقت پیش یک خانواده افغان که شامل یک خانم و دو کودکش بودند را جابجا می کردم، در میان راه یک افغان دیگر هم دست نگه داشت، که در صندلی جلو نشست و آن خانم و بچه هایش هم صندلی عقب را کرایه کردند. من معمولا حین رانندگی موسیقی گوش می کنم از این رو موسیقی اتومبیل هم روشن بود، و آن خانم و بچه هایش هم با نوای موسیقی شاد و همراه بودند. این مرد افغان که ریش های بلندی هم داشت گفت، من یک طالب هستم موسیقی حرام است خاموشش کن، گفتم موسیقی را تو برای خود حرام کرده ایی، من آنرا برای خود حرام نمی کنم و نمی دانم، سر جایت بشین و کاری به این کارها نداشته باش، این افغان مدتی سکوت کرد، و دوباره سر صبحت را باز کرد، و گفت رئیس جمهورتان (ابراهیم رئیسی) به طالبان هشدار می دهد که آب به ایران بدهیم، ما آب را در مقابل نفت خواهیم داد، من به او گفتم حقآبه ایران را ندهید به زور خواهیم گرفت، گفت ما انتحاری داریم و پاسخ می دهیم، گفتم هر انتحاری که در ایران منفجر کنید، از هر سه تلفاتش، یک نفر افغان هم کشته خواهد شد، به غیر از این شما چند نفر را می توانید با بمب بکشید؟! به خودتان زحمت ندهید. در این بین خانم افغان هم به سخن آمد و گفت آقای راننده ایشان راست می گوید، طالب است و سر می برد، که در این لحظه این افغان که دید هوا پس است، گفت شوخی کردم من طالب نیستم. اما به درستی او یک طالب بود که راست راست تو ایران می گشت، و من به او گفتم: اصلا هم شوخی نگفتی و قیافه و اخلاق و منش تو نشان داد که حقیقتا یک طالب هستی.

پس از داستان این راننده از طالبان حاضر در ایران، همسفر ما به بحث خود بازگشت و با اشاره به روند رو به افزایش قیمت ها در کشور ادامه داد، یک قلم قیمت ماکارونی و دستمال کاغذی را حساب کردیم، در سال 1396 آنرا به قیمت 9 هزار تومان می خریدیم، اکنون قیمت آن به 150 هزار تومان افزایش یافته است؛ او که ظاهرا باید از رزمندگان داوطلب و بسیجی زمان جنگ باشد، سپس به نام یکی از مسئولین اشاره کرد و گفت، "گاهی با خودم فکر می کنم که چرا وقتی که او بعد از عملیات کربلای 4 برای سخنرانی در لشکر امام حسین اصفهان آمده بود، نکشتمش، همان موقع هم مشهور به ریاست طلبی بود، و به این خصوصیت مشهور بود، اسلحه هم که داشتیم و 6 – 7 گلوله در تنش خالی می کردم. این ها کشور را رو به نابودی می برند، به هر طرف که نگاه می کنی ویرانی و خرابی است؛ این فکر همواره در ذهنم، مرا اذیت می کند".

427 کیلومتر مسافت بین تهران و اصفهان به همین حرف ها گذشت، که در هر جمعی می توان آن را شنید، به اصفهان که رسیدیم بلافاصله وقت را از دست نداده و سوار اتومبیل دیگری شدم که عازم شهرکرد بود، اما اعصاب راننده خراب بود، گفتم چرا اینقدر ناراحتی می کنی؟! تو گویی منتظر همین جمله بود و سفره دلش را باز کرد، و به بازگویی داستان گرفتاری اش در دادگاه پرداخت، که به واسطه پرونده ایی این روزها گرفتارش می باشد. او مدعی بود که سگ شکاری یکی از همدهاتی هایش فرزندش را گاز گرفته و تا از دست سگ نجاتش بدهند، سگ کلی از بدنش را گازگازی کرده بود، کارش با صاحب سگ به درگیری می کشد، به دادگاه شکایت می برند، قاضی با دیدن عکس جراحات بچه، در جلسه اول، خیلی هم ناراحت می شود و با او ابراز همدردی می کند، اما بعد از مدتی ورق بر می گردد و در ملاقات دوم قاضی می گوید بچه ها باید با والدین خود بیرون بروند، گفتم من 5 فرزند دارم، یعنی هر کدام شان بیرون خواست برود، باید یکی از ما او را در کوچه و خیابان های دهات همراهیش کنیم؟! بعد قاضی گفت اصلا به من بگو چرا این سگ فرد دیگری را گاز نگرفته، و فرزند شما را گاز گرفته؟! چرا دیروز کسی را گاز نگرفته و امروز گاز گرفته؟! گفتم "آقای قاضی! این چه فرمایشی است، مگر من زبان سگ ها را می دانم که بپرسم چرا فردی دیگری را گاز نگرفتی و فرزند من را گاز گرفتی، چرا دیروز نگرفتی و امروز گرفتی؟! سگ شکاری باید پوزه بند داشته باشد و دو نفر هم او را مهار کنند"، که قاضی گفت : "مگه برای همه سگ های روستا این همه نگهبان می توان گذاشت؟!" گفتم "آقای قاضی من دارم از قانون با شما حرف می زنم و..." خلاصه از ما گفتن و از قاضی انکار، نمی دانم از جلسه اول تا جلسه دوم چه اتفاقی افتاد که قاضی ایی که در جلسه اول با ما همدردی داشت، حالا به دنبال مقصر این حادثه در بین قربانیان حادثه می گشت! گفتم "آقای قاضی اگه می خواهی مرا محکوم کنی طبق قانون مرا محکوم کن"، گفت "طبق قانون بچه باید با والدینش تو خیابان بیاید". در آخر هم سماجت مرا که دید گفت، باید در این خصوص هیات سه نفره تصمیم بگیرند.

در مسیر 104 کیلومتری اصفهان به شهرکرد، هر همسفری به فراخور حال و کارش از مسایل خود می گفت، یکی از همسفرها جوشکاری اهل هفشجان بود، به قول خودش پایتخت جوشکاری ایران، او نیز وقتی صحبت از زاینده رود شد و این که سه ماه عید زاینده رود آب داشت و الان ده روزی است که آب را قطع کرده اند، نتوانست طاقت بیاورد و از حال و روز پروژه ملی ایی گفت که در آن شاغل است، و قرار است آب را از دریای جنوب به مرکز ایران انتقال دهد، و اصفهان را از بی آبی خلاص کند، او می گفت ما 35 شرکت هستیم که هر کدام 200 کیلومتر از این لوله گذاری ها را عهده دارم، ولی اکثر شرکت ها از جمله ما، الان چند ماهی است که با همه امکانات در پای کار حاضرند اما همه بیکارند، فقط یک شرکت که یک قطعه 200 کیلومتری را به عهده دارد مشغول به کار است شرکت "ایران آروین" که آن شرکت هم تامین لوله و هم انجام کار را خود راسا عهده دار گردیده و لذا مشغولند، باقی شرکت ها با همه دستگاه ها و کارگرانشان از برج 8 سال گذشته (1400) تاکنون سرگردان و بیکارند، در حالی که تنها اجاره دستگاه های آنها سر به فلک می کشد. هر بار هم که اعتراض می کنیم، می گویند شما چکار دارید پول تان را بگیرید، کاری به مسایل دیگرش نداشته باشید، و کار را سیاسی نکنید!

شاه پیش از انقلاب با ژاپنی ها قرارداد بسته بود که این پروژه را انجام دهند که انقلاب شد و نشد، اینها قرار داد با ژاپنی ها را بهم زدند و گفتند خودمان انجام می دهیم، الان بعد از این همه سال که اقدام کرده اند، باز وضع ما این است. چند وقت قبل رئیسی (رئیس جمهور) برای بازدید از این پروژه آمد، اما نه از ماشین پیاده شد و نه ما را دید و نه حرف های ما را شنید، یک کاروان با چند صد خودرو شاسی بلند و گران قیمت که او را همراهی می کردند، آمدند و از ما گذشتند، نه پیشرفت پروژه را دیدند و نه بیکاری ما را، فقط نهار را اینجا خوردند و شام را جایی دیگر، و همین پیاده شدن آنها از ماشین ها و بازدیدشان از پروژه شد، این هزینه های سنگین را شرکت فولاد مبارکه می دهد و کاری هم انجام نمی شود، دل آدم برای سرمایه های این کشور می سوزد که اینطور ضایع می شود.

از همان ابتدای کار لوله های 78 (مرددم یا 87) اینچی  قرار شد بکاریم، که معلوم بود کم است، و آب مورد نیاز را تامین نخواهد کرد، و ما این ضعف را مطرح هم کردیم ولی کسی توجهی نکرد، الان گفته اند دو - سه خط دیگر هم کنار این خط انجام می شود، تا آب کافی بیاورند که جوابگوی منطقه باشد. ما ایرانیان عجله داشتیم! خیلی زود انقلاب کردیم، اگر کمی صبر می کردیم خیلی از این پروژه ها در همان سال ها انجام می شد. کشور هزینه می کند ولی کاری صورت نمی گیرد. این کشور را از درون ویران خواهند کرد.

با رسیدن به شهرکرد همدیگر را خدا حافظ گفتیم و به خدا سپردیم، و من عازم چلگرد شدم، راهی در میان دره ها، و نام هایی زیبا و آهنگین محلی مثل، هفشجان، سورشجان، پُردنجان و... و درخت های بادام که انگار نسبت به کم آبی مقاوم هستند و میان بوته های خشک، مثل گوهری سبز و خرم می درخشند.

چند کارگاه سنگبری شیرهای سنگی واقعی تری را برای نصب بر قبور بزرگان لر، می تراشند، و نمونه های کار خود را کنار خیابان گذاشته اند، در مقابل شیر سنگی های باستانی، که انگار به سبک خاص و برند لرهاست و تراشیده و بر قبور قرار می گیرد، و ساده تر و سبک تر از این شیر سنگی ها هستند، اما در این مسیر شیرهای سنگی بزرگتر و با شمایل رئال و واقعی دیده می شوند که آماده اند تا تشریفات برگزاری مراسم مردگان لر را تکمیل کنند، بزرگداشت مردگان و تشریفات زیاد برای مرده ها و قبرستان ها، انگار ریشه در تاریخ ایران دارد، و به واقع سنتی اسلامی نیست، چرا که اعراب به قبور خود اینچنین نگاهبانی نمی گماشتند، و عرب ها به قبرستان ها اهمیت نمی دهند، شیر سنگی همدان، که در سال 319 قبل از میلاد توسط اسکندر مقدونی سفارش داده شد، تا بر قبر دوست از دست رفته اش در هکمتانه قرار دهد، نشان از قدمت این جریان در ایران دارد، و با این شیرهای سنگی که امروز توسط لرها برای قبورشان سفارش می دهند، ادامه دارد.

راننده ماشینی که مرا از شهرکرد به چلگرد برد، اشاره ایی به این شیرها می کند و می گوید، این ها (لرها) از کدام شیرمرد سخن می گویند، کجاست آن شیرمردی که جلوی بردن آب منطقه به دیگر نقاط را بگیرد، شیرمردی نیست که بر قبرش شیر سنگی بگذارند، شیر سنگی را بر قبور دلیرمردان می گذراند، کو دلیرمردی در بین لرها که لایق شیر سنگی باشد.

عروس و خواهر شوهر پیری در کنار من نشسته اند، عروس که کمی از این زن جوانتر است، از خرج زیادی می گوید که برای دختر خواهر شوهرش انجام دادند تا به خانه بخت برود، و در حالیکه پدرش مرده بود، برای او هزینه کرده اند، از تشریفات زیادی که در عروسی داشتند، از 300 میلیون تومان خرجی که در توافق با خانواده داماد، آنها هزینه تالار و خوراک عروسی کردند، و میهمانی مجللی که گرفتند، تا 400 میلیون تومان هزینه خانواده عروس برای یک دختر یتیم، که این مقدار هزینه بنیان زندگی اشان را در معرض خطر قرار داده است، ولی لازم بود که انجام شود، چرا که بین مردمی خجالت زده نشوند، به او گفتم نمی شد این 700 میلیون تومان را به زوج می دادید تا هم خانه و هم ماشین برای زندگی اشان شود؟ گفت نمی شود که، این خرج ها لازم است انجام شود.

راننده که ذهنی منتقد به رسوم ازدواج لرها دارد، خطاب به من می گوید شما در تهران و مشهد از ما جلوترید، دختر و پسر در منطقه شما همدیگر را می بینند و انتخاب می کنند و خرج بسیار کمتری در ادواج ها هزینه می کنید، اینجا ما اسیر این مراسمات هستیم، رسوم لر!

این عروس و خواهر شوهر که مدعی بودند در مبدا نتوانسته اند از عابر بانک پول نقد بگیرند، حتی کرایه ماشین را هم نداشتند، 70 هزارتومان پول نقد برای کرایه دو نفر در این مسیر! لذا در میان ناراحتی های راننده، ما را در سه راهی دهات خود نگه داشتند تا فردی که به او زنگ زدند، بیاید و پول بیاورد، بعد از دقایقی پسر جوان حدود سی ساله ایی با پراید به استقبال این دو مسافر آمد، اما او نیز پول نقدی در جیب خود برای پرداخت به راننده تاکسی نداشت، در نهایت راننده مسافرکش با هزار دلهره، از این که کرایه اش پرداخت نشود، شماره کارت داد تا از طریق موبایل بانک، بعدها اینها کرایه خود را به حسابش بریزند، و غرغر کنان راه چلگرد را در پیش گرفت، و می گفت ببین! 70 هزارتومان پول کرایه تاکسی ندارند اما موقع ادعا و فخر فروشی در برگزاری مراسمات که می رسد، آنطور خود و خانواده داماد را درگیر خرج های بسیار زیاد می کنند، ما گرفتار چنین فرهنگی هستیم. خوشبختانه چند کیلومتری دور نشده بودیم که بالاخره با صدای پیامکی راننده خوشحال اعلام کرد که خدا را شکر پول را ریختند.

فارسان، فیل آباد، باباحیدر، کوانک و نهایتا چلگرد در پیش روی من، که در انتهای دره ایی شهر به دور دره، کشیده شده است، و وسط آن دشت سرسبزی است که گاوهای عشایر در آن می چرند.

[1] - "ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺩﺭﻫﺮ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﺯﺳﮑﻨﻪ ﻣﺤﻠﯽ، ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﻭﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﻨﻊ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﻭﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﮐﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺳﮑﻮﻧﺖ ﺍﺗﺎﺑﮑﺎﻥ ﻟﺮ ﺩﺭﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ ﺍﺳﺖ ﻭﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻗﺸﻮﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺁﻥ ﺷﻮﺩﻧﺎﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ . ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎﯾﮑﺼﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺍﺗﺎﺑﮏ ﺍﻓﺮﺍﺳﯿﺎﺏ ﯾﮑﺼﺪﻫﺰﺍﺭ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺗﻮﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ . ﺩﺭﺁﻧﺠﺎ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ « ﺳﯿﻤﺮﻩ،ﮐﺸﮑﺎﻥ،ﺳﺰﺍﺭ »ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﺸﻮﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﻤﺎﯾﺪ. ﺩﺭ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﺩﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ﻗﺎﻣﺘﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺯﺭﻉ « ﺩﻭ ﻣﺘﺮ »ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻧﻌﺮﻩ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﺳﻨﮕﻬﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ. ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺎ ﯾﮑﺼﺪﻭﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﻋﻤﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺗﺎ ﺳﻦ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﺯﺍﯾﻨﺪ . ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ:ﻭﻧﺎﻡ ﺟﻬﺎﻧﮕﺸﺎﯾﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﮑﻨﺪﺭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺷﻮﺩ ﻭﺗﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﻭﯼ ﻭﺑﺎ ﺍﺗﺎﺑﮑﺎﻥ ﺑﺠﻨﮕﯽ ..." « ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﻟﻨﮓ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯﮐﺘﺎﺏ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺸﺎﯾﯽ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﺗﺎﻟﯿﻒ ﻣﺎﺭﺳﻞ ﺑﺮﯾﻮﻥ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ".

تیمور جهانگشا : در نسک خودش (منم تیمور جهانگشا) در مورد لرهی جنوبی (لرهای ممسنی فارس و لرهای کوهگیلویه و بویر احمد، لیراوی، کوهمره و...)  چنین نوشته است: "زمانی که من شیراز را گرفتم و پوست حاکم شهر را زنده به زنده کندم و هنگام بازگشت به سمرقند پایتخت خود خبری بگوشم رسید که پسر دوم را در شیراز به کشته و شیراز را غارت کردند در حالی که نیم روز تا سمرقند نمانده بود تیمور سواران و لشکر (صد و بیست هزار نفر و دویست و چهل هزار اسب) خود را به راه شیراز برگرداند (تند روترین لشکر پیاده جهان از آن تیمور بود) هنگامی که به شیراز رسید شهر را غارت کرده دید و سر پسر خود را به دار آویز کرده بودند از مردم شیراز پرسید آنها چه کسانی بودند گفتند: آنها مردم لر هستند از کوه های ممسنی و کوهگیلویه و بویراحمد میباشند. تیمور پس از دو ماه پی گیری وگریز در کوههای زاگرس و با از دست دادن هشت هزار تن از سربازان خود نتوانست آنها را شکست بدهد و نگاهبانان آتشکده زردشت به تیمور گفتند اگر دنبال آنها بروی همی سربازانت را از دست خواهی داد و تیمور راه خود را کج کرد و از آن بوم دورگشت.

 تیمور در نبر با لرهای فیلی (مینجایی و لک و لرستان پشت کوه)

یکی دیگر از نبرد های تیمور لنگ در لرستان بود که در آنجا به گفته خود تیمور لنگ به سخت ترین مردم ایرانی بر خوردم که از درماندگی و شگفت شیفته ی آنها شدم آنها هنگام جنگ هیچوقت فرار نمیکردند تا کشته میشدند و بزرگ(خان) آنها در آن جنگ (که به رخ تن به تن بود) با گرز شانه ی راست تیمور لنگ را از جا درآورد و دست او راهم لنگ کرد (تیمور لنگ از پای چپ و دست راست لنگ بود و برای این نامش تیمور لنگ شد) در جنگ تیمور لنگ با لرهای زاگرس نشین که در بخش لرستان (لرستان کنونی و ایلام) لرها چنان جنگی سختی با تیمور کردند و او را زخمی کردند تیمور در پایان زندگانی خود می گفت تنها جای که دیدم مردمش پشت به جنگ نکردند (کنایه از فرار کردن ) و تا هنگام ی مرگ پایداری کردند لرها بودند آنها قلوه سنگ های بزرگ را جوری پرتاپ میکردند که هر کدامش جان سربازنم را میگرفت....  

تیمور در گذر از بختیاری

و اما هنگامی که تیمور با این دو تبار لر برخورد کرد حساب کار آمده بود دستش و هنگامی که از بخش مال امیر (ایذه کنونی در استان خوزستان) رد میشد به یک چوپان لر زبان دیگر برخورد و از او پرسید آیا در این بخش لرهای دیگری هم وجود دارد؟ او به تیمور گفت از این بخش تا به آنسوی کوه زرد ( زردکوه بختیاری کنونی) لرهای بسیاری هستندکه در بلندی های دشوار و تیز رشته کوههای زاگرس زندگی میکند.

هنگامی که تیمور داستان لرهای کوهگیلویه و بویراحمد و ممسنی ها و لرهای لرستان را برای چوپان گفت.

چوپان به تیمور گفت هرگز وارد این بخش مشو چون هم یکصدوبیست هزار سرباز خود به همراه دویست و چهل هزار اسب خود وهمه ی نوکران و ابزار جنگی خود را از دست خواهی داد و مرگ خود را بچشم خواهی دید زیرا این لرها که شناخته شده هستند به ایلیاتی و از چندین چند ایل بزرگ که با هم یکدست میباشند تو و لشکرت را نابود خواهند کرد زیرا این دو تبار لر که با آنها جنگیدی برادران آنها هستند که هرکدام برای خود بخشی را برای زندگی کردن برگزیده اند و به آنها لر بزرگ میگویند. تیمور وقتی سخنان چوپان را شنید و با دلاوری که در آن جنگها از لرها دید با خود گفت اینک اگر لرهای بزرگ پیوستن این دو لر باشند هیچوقت پیروز نخواهم شد و اگر این 3 تبار برادر لر با هم یکدست شوند چه میشود... او راه بازگشت به خانه را در پیش گرفت و هرگز به زاگرس میانی لشکر نکشید....

[2] - زَردکوه یا زردکوه بختیاری کوهستانی در زاگرس مرکزی است، که در شهرستان کوهرنگ و استان چهارمحال و بختیاری قرار دارد. قله کلونچین در زردکوه با ارتفاع۴۲۲۱ متر پس از کوه دنا، دومین کوه مرتفع در رشته کوه‌های زاگرس و یکی از۱۵۱۵ قله بسیار برجسته جهان به‌شمار می‌رود. این کوهستان سرچشمه ی اصلی کارون، زاینده رود و دز می باشد.

[3] - چلگرد مرکز شهرستان کوهرنگ در استان چهارمحال و بختیاری است. این شهر به پایتخت برفی ایران شهرت دارد و سرچشمه رودخانه های کارون و زاینده‌رود ‌‌ از ارتفاعات زردکوه می باشد. مردم چلگرد از ایل بختیاری و از طایفه بابادی باب هستند.

صفحه1 از3

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در فرومد، دیار سربداران - رهاوردی...
پایان دوره ١٢٠ ساله مغول ها زوال از یک روستا شروع شد. صدوبیست سال مغول ها هر چه خواستند در ایران ک...
- یک نظز اضافه کرد در سفرنامه کاشان - اردهال به روای...
یکم اردیبهشت سالروز درگذشت سهراب سپهری سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به هم...