گرچه غبار سهمگین کشتار مهیب و پرتعداد ما در صحنه های داغ و حماسی جنگ هشت ساله، تا حدود زیادی به زمین نشسته است، و می رود تا کم کم آثار مخرب خود را از چشم های ما دور و پنهان سازد، جنگی که آثار زیانبارش برای نسل ها باقی خواهد ماند، و تاریخ این کشور و این مردم این میزان خرابی و ویرانی و از دست دادن جان های با ارزش و بی شمار را هرگز نباید فراموش کند، وضعیتی که برخی از آن بهشتی ساخته و پرداخته، و دل شان برای تکرار دوباره اش لک زده است؟! در حالی که باید با خطر و حتی احتمال تکرار چنین جنگ هایی مبارزه کرد، و جای "جنبش های ضد جنگ" و حرکت های عظیم صلح طلبانه در کشور ما کاملا خالی است؛
صحنه هایی که مو بر تن انسان ناظر بر حوادث سلاخی انسان، در حین این جنگ، سیخ می کرد، و در مقابل، گردانندگان و زورمداران و سیاست پیشه گان جهانی و منطقه ایی در کولوسئوم [1] بزرگ منطقه خاورمیانه، فرصت بی نظیری از کشتار را خلق کردند، و سال های پایانی قرن 20 را، که خود قرن کشتارهای بزرگ جهانیست، را به نظاره نحوه قتل عام ما از همدیگر نشستند، و در لذت دیدن این موفقیت خود، در بپا سازی این فتنه بزرگ، گاه در دل خود، به خاطر موفقیت در کشتار طرف مقابل به ما باریکلا [2] گفتند و گاه به عراقی ها؛ اما حتی امروز نیز که از آن جنگ، دهه ها گذشته است، غبار جنگ گاه بر می خیزد و در چشم های ما فرو می رود.
اکنون ده ها سال از پایان آن جنگ طولانی می گذرد، که هر روز خبری از رفتن مادری و یا پدری از شهدای جنگ می رسد، که در میان آنها هستند کسانی که حتی تا به حال نیز به جنازه عزیزان خود دست نیافته اند، در حالی که چشم به درب منازل خود داشتند، تا خبری از فرزند شان برسد، و در همین انتظار نیز به ملاقات ملک الموت رفتند، و یکی یکی در حال ترک ما هستند؛ [3] و نسلی در حال انقراض است که برای این جنگ هشت ساله، سرباز تامین کردند، و در میان آنان هستند خانواده هایی که دو، سه و چهار شهید هم تقدیم نموده اند، و امروز سیاسیون ما وقتی در منطقه ایی حضور می یابند، (بعضی به اخلاص، و بعضی به رسم سیاست پیشگی خود و...) خدمت این خانواده ها می رسند و با لوح تقدیری و... مراتب قدر دانی خود را اعلام می دارند و...
در این روزهای داغ خبرهای ناگوار از کشتار ما توسط ویروس کرونا، به عکس هایی چند از همرزم شهیدم، غلامرضا جلالی دست یافتم که مرا دست به قلم کرد، تا در آستانه 33 مین سالگرد شهادت این دوست خوبم که در همین روزها از میان ما رفت، یادی از او تازه کنم، غلامرضا که در 29 تیرماه 1366 در ضلع جنوبی جزیره مجنون به شهادت رسید، و ده سال آب و خاک های گرم این جزیره نفتخیز، که آن را باید معراج الشهدای پر تعداد از فرزندان این مردم دانست، پیکر این شهید را در خود به امانت نگهداشت، تا این که بعد از 10 سال در 1377 پیکر شهید غلامرضا جلالی را باز پس داد، تا به شهر و خانه اش بازگشته و تحویل خانواده اش شود، و اکنون او در مزار شهدای شهر شاهرود، در کنار دوستان همرزمش آرمیده است.
هر چند نوشتن از آن شهدا بسیار سخت است، چرا که آنقدر از جنگ گذشته، که تنها این عکس ها و اسناد است که می تواند خاطرات آن صحنه ها را به خوبی حفظ کنند، و ذهن پریشان و ناظر بر مصیبت بی پایان این مردم و این آب و خاک ما، آنقدر مشکل دار شده است که یادآوری آن صحنه ها را مشکل می کند و اکنون دیگر جز شمایی کلی از آن روزهای سخت، ذهن ما نیز به عنوان ناظران آن صحنه ها، در حال خالی و پاک شدن است، تا ما هم به عنوان نسل فراموشکار، باز در چرخه تکرار جنگ، بی اثر بنشینیم و نظاره گر آماده سازی تغارهای جدیدی مملو از خمیر جنگ های جدید باشیم، که در تنور داغ خاورمیانه با خون جوانان ما باید ور آمده و دوباره پخته شود،
هر چند این روزها امریکای جنایتکار! توسط دونالد ترامپی رهبری می شود که دیگر انگار علاقه ایی به صحنه های داغ کشتار جنگی ندارد، و به نحو آشکاری از این امر خودداری می کند، اما این تروریسم اقتصادی آنان است که از ما کشتار می کند، هر چند بارها صحنه های آماده ایی از شروع جنگ به وجود آمد، و تحرکات جبهه عربی – عبری – دلواپسان داخلی، ایران و امریکا را تا آستانه شروع جنگی دیگر برد، اما این پیرمرد تاجرپیشه، خوشبختانه به قول ما "از هیمنه ایران ترسید!" و به سیاست دوری از جنگ خود تا کنون که ادامه داده و بر این شعار انتخاباتی خود پایدار مانده است، و خدا کند بر این مدار همچنان بماند.
سال 1364 بود که در روند یک اعزام جدید پذیرفته شدم، اما آموزش ندیده ها، و یا به قولی بسیجی های صفر کیلومتر و بدون خط و خش را راهی پادگان شهید کلاهدوز در شهمیرزاد سمنان کردند، تا ابتدا آموزش های لازم را ببینند و سپس عازم مناطق جنگی شوند، از همه شهرهای استان بودند، و ما هم به اتفاق تعداد دیگری از جمله همین دوست خوشمرامم شهید غلامرضا جلالی عزیز، و از جمله جمع دیگری از دوستان هم سن و سال که از شهرستان شاهرود آمده بودیم، در این دوره آموزشی حضور داشتیم.
طبق معمول، اکثریت نیروی آموزشی این پادگان را در آن زمان ما شاهرودی ها تشکیل می دادیم، گرچه به لحاظ کادر آموزشی پادگان، شرایط درست برعکس بود، و از نیروهای پاسدار اهل شاهرود فردی در بین کادر آموزشی آن دیده نمی شد، [4] اما در میان کادر آموزشی که آموزش ما را به عهده داشتند، از شهرهای دیگر استان از جمله شهر دامغان (آقای اکبرپور فکر کنم بود که ش.م.ر تدریس می کرد)، از سرخه (آقای مداح فکر کنم) و... بودند و البته بیشتر نیروهای کادر آن پادگان از نیروهای سپاه شهر سمنان بودند.
پادگان آموزشی شهید کلاهدوز شهمیرزاد که نوع ساختمان ها و از نوع تجمل خاصی که در طراحی خود داشت، معلوم بود از زمان شاه بجای مانده، و شیوه ساختمان سازی و تجهیزات در نظر گرفته شده و معماری حساب شده اش گویای این امر بود که در خلال یک طرح ملی در زمان پهلوی، برای امری خاص مثل سازمان پیشاهنگی و... در نظر گرفته شده است، ساختمان خوابگاه هایش در دو طرف یک بلوار بلند و پر درخت، در شیب زمین های ناصاف دره ایی این شهر زیبا جای گرفته بودند، و در انتهای این شیب ساختمان بزرگی، این دو ردیف ساختمان ها را به هم می رساند، که در آن زمان برای ما نقش نمازخانه و رستوران را بازی می کرد و جلوی همین ساختمان بزرگ که بلوار را قطع می کرد، محوطه صبحگاه پادگان قرار داشت.
آن موقع ها 14 سال سن داشتم و شهید غلامرضا جلالی تنها چهارماهِ شناسنامه ایی از من بزرگتر بود، اما او دو سال بعد، یعنی در 29 تیرماه 1366 در حالی که تنها 17 سال و 5 ماه و 18 روز طول عمر از خدا گرفته بود، و در نوجوانی و در سرزمین جنگ های آبی – خاکی، یعنی در جزیره مجنون جنوبی، روی از این جهان فرو بست، و خوش به اقبال بود که رفت و این روزها را ندید، و امروز نباید پاسخگوی سوالات از وضعی باشد، که معلوم نیست به کجا ختم خواهد شد.
دوره آموزشی ما در پادگان شهید کلاهدوز به زودی سپری شد، با خاطراتی خوب از یاد گرفتن ها و سختی های خودش که برای ما کمی عجیب هم بود، چرا این همه سخت گیری ها را به نوعی درک نمی کردیم، در حالی که نمی دانستیم صحنه نبردی سخت، که سخت تر از این حرف هاست، در انتظار ماست؛ یادم هست یک بار ما را به یک اردوی حضور در بیابان ها، در نزدیکی های پایگاه شکاری نیروی هوایی ارتش در جنوب سمنان بردند، آنجا برای ما به سان عرفات برای حاجیان بود، تجربه ایی از دوری از تخت های خواب خود در پادگان، که در هوای نسبتا سرد آن روزها گرم و مطبوع بود، و ساختمان هایی که برای ما انگار مثل یک اردوگاه پیشاهنگی می نمود، دوره ایی آموزشی و تعلیمی که شام، نهار، صبحانه، سلمانی و... همه این گونه موارد به حد نسبتا مطلوبی مهیا بود، و در این اردو بود که ما به کشف ساعات حضور در مکان هایی نایل می شدیم که از شهر و امکاناتش به کلی به دور بود، به طوری که آنان که سنی از آنها گذشته بود، و شدیدا به صرف گاه و بی گاه نوشیدنی چای معتاد بودند، دادشان به هوا خواست که ما هیچی نمی خواهیم، فقط لیوانی چای ما را راضی می کند و...
در پادگان حتی "خشم شب" [5] نیز به شوخی یی، که کمی جدیست، می نمود، فقط وقتی ما را داخل کانتینر حمل و نقل کالا توسط کشتی ها بردند، و آقای اکبر پور مربی ش.م.ر ما درب آن را بست، ماسکی به ما داد که تنها 5 درصد هوای آلوده را صاف می کرد، سپس در خلال یک اقدام آموزشی، گاز اشک آوری را که دود سوزنده و خفه کننده ایی داشت را، در کانتینر مملو از ما، رها کرد و خود با ما در کانتینر ماند، و ما مزه خفه شدن را خوب فهمیدیم، و ضرورت ماسک زدن، در مقابل حمله شیمیایی دشمن را به نحو عملی به ما تفهیم کرد.
و نهایتا هم دوره آموزشی ما به اتمام رسید و همه را بعد از یک مرخصی کوتاه در 6/مهرماه/1364 به جبهه اعزام کردند، و با توجه به این که گردان موسی بن جعفر (متشکل از نیروهای سمنان، دامغان و گرمسار درآن سال) دچار کمبود نیرو بود، ما از پیوستن به یگان های اعزامی از شاهرود مثل گردان کربلا، که از نیروهای اعزامی از شاهرود تشکیل می شد، محروم شده و به همراه نیروهای این گردان، برای اولین بار در خط مقدم حضور یافتیم، آن هم در جبهه هورالعظیم [6] و منطقه عملیاتی پد خندق [7] که از مراکز پدافندی تیپ 21 امام رضا در آن زمان بود، تیپی که مشترکا توسط نیروهای استان خراسان و سمنان تامین نیرو می گردید.
سوم بهمن 1364 در واقع پایانی بر ماموریت ما در"گردان حضرت موسی بن جعفر سمنان" بود و زمان ماموریت ما در این گردان هم به پایان رسید، و ما ناراحت بودیم که ماموریت ما در جنگ به پایان می رسید در حالیکه در عملیات آفندی [8] شرکت نکرده ایم، و حاصل این حضور ما تنها شرکت در یک عملیات پدافندی در جاده خندق [9] بود، لذا خود را مغموم تصور کرده، و می خواستیم که بمانیم تا در یک عملیات مهم شرکت کنیم، و سپس به شهر خود برگردیم.
از همین رو به اتفاق شهید غلامرضا جلالی و چند تن دیگر از همرزمان دوره آموزشی، تصمیم گرفتیم که در پایان دوره ماموریت خود در گردان موسی بن جعفر، به شهرستان شاهرود باز نگردیم و با توجه به این که در دسته "ادوات" گردان مذکور آموزش سلاح "دوشکا" را دیده بودیم و این سلاح از جمله سلاح های سازمانی گردان ادوات تیپ 21 امام رضا نیز بود، خود را بدانجا معرفی و به گردان ادوات تیپ 21 امام رضا بپیوندیم، [10] و بدین ترتیب دوره حضور خود را در جنگ آنقدر تمدید کردیم، که شرکت در عملیاتی بزرگ نصیب ما شود.
و خوشبختانه در همین جا بود که به اتفاق این شهید بزرگوار در عملیات والفجر هشت [11] شرکت کردیم، و تنها با اتمام همین عملیات بود که راضی به بازگشت از جنگ شدیم و به شاهرود باز گشتیم؛ و متاسفانه این آخرین حضور من در کنار این شهید بزرگوار در جنگ نیز بود، چرا که تا شهادتش دیگر در هیچ اعزامی با هم همراه نبودیم، تا این که بعدها فهمیدم ایشان در عملیاتی تحت عنوان تک مجنون، [12] روی پد غربی [13] جزیره مجنون جنوبی به درجه رفیع شهادت رسیده اند.
آنچنان که من متوجه شدم، ایشان نیز از جمله غواص هایی بود که در این عملیات شرکت کرد و ابتدا مجروح شد و به دلیل شدت جراحات و ناتوانی جسمی، نتوانست خود را به پشت جبهه بکشد و همانجا ماند و به شهادت رسید، و ده سال جنازه او در آن آب های خونین جزیزه مجنون ماند، تا این عاشق پیشه از عشق جنگ، سیرابِ شرابی ناب شود، و پس از سال ها، این تنها در عملیات تفحص بود که باقی مانده از پیکر پاکش یافت شد و به دیار و اهلش بازگشت.
دوست همرزم و اهل دلِ خوبم، صحنه شهادت شهید غلامرضا جلالی را در ذیل یک عکسی نایاب از جنگ، این چنین ترسیم کرد، عکسی از مجروحیت آقای علی اکبر مقدسی [14]، که آر.پی.جی ضد نفر دشمن در ران پای این رزمنده فرو رفته بود، و کسی را نه جرات بیرون کشیدن آن بود، چرا که ممکن بود جراحت ها را افرایش دهد، و خونریزی افزایش یافته، و به شهادت او بینجامد، و از طرفی حمل این مجروح که با خود این بمب همراه را داشت نیز خطرناک بود، چرا که هر لحظه ممکن بود این بمب منفجر شود، و تلفات را افزایش دهد، هم مشکل می نمود و... :
"دلم نیامد عکس مهیج "مقدسی رزمنده مجروح" بیاید و سریع برود! ولی از نوجوان شهید غلامرضا جلالی چیزی نوشته نشود! خدا کند خانواده شهید (مخصوصا مادر محترم شهید) توی این گروه (تلگرامی) نباشند! دقیقا به همین صورتی که آر.پی.جی ضد نفر پای علی اکبر مقدسی رو شکافته و عمل نکرده بود، برای غلامرضا هم اتفاق افتاد! غلامرضا با اون وضعیتی که داشت تلاش می کرد، سوار قایق بشود که نشد (نتوانست) ... پد غربی، کربلایی شده بود آن شب... خیلی ها رفتند، بچه های شاهرود... [15] بچه های دامغان! غلامرضا هم همراه آنان (همه ی شهدای آن شب) رفت، جسدها هم برنگشت!"
چهره جذاب، خندان، شاداب و پر شور و تکاپوی این شهید بزرگوار را هرگز از یاد نخواهم برد، چرا که حضوری برجسته در جمع داشت، پسری شاد و با روحیه ایی شوخ، و دلچسب و دوست داشتنی بود، و اگرچه فقط در طول دوره آموزش در پادگان آموزشی شهید کلاهدوز شهمیرزاد سمنان و این چند وقت حضور در جنگ با هم بودیم و با هم آشنا شدیم، ولی در همین دوره کوتاه هم خیلی با هم دوستی عمیقی پیدا کردیم؛ تکیه کلامش "هارتون" بود، کلمه ایی در لهجه شاهرودی و یا ساخته خود شهید بود، که زیاد تو شوخی هایش از آن استفاده می کرد، و معنی آن را من هرگز نفهمیدم و نمی دانم،
آن موقع ها پول تو جیبی ما به خرید یک دوربین عکاسی هم نمی رسید، یادم هست که یک بار یک دوربین 110 یاشیکا را از یکی دیگر از رزمندگان حاضر در جمع ما قرض گرفتیم، و به اهواز برده و با خرید یک حلقه فیلم دوازده تایی، عکاس هایی را در یک روز انداختیم، که شامل عکس هایی از مناظر اهواز، مناظر زیبای مقر لشکر 5 نصر (همان لشکر 92 زرهی اهواز) و... تا تمام فیلم های آن را یک روزه تمام کرده و دوربین را به صاحبش برگردانم، در میان این 12 عکس، عکسی هم با حضور این شهید دارم، که تنها یادگار فیزیکی من از ایشان است.
اکنون وقتی به عدم وجود دوربین عکاسی برای ثبت آن لحظه های ناب فکر می کنم، واقعا قلبم دچار ناراحتی می شود، در این نبرد لحظه های سختی وجود داشت که تاریخ این کشور در حال رقم خوردن بود، و بسیاری از صحنه ها قابل ثبت بود و ارزش ثبت را هم داشت، ولی وسیله ایی در این راستا در دسترس نبود، و حالکه امروز ارزش آن لحظات مشخص می شود، جا دارد دستگاه امینی بدون سانسور و خوب و بد کردن، به جمع آوری تمامی عکس های موجود از جنگ اقدام کند؛ که بدین وسیله خاطرات و حقیقت جنگ را برای آیندگان حفظ کند، و به نظر من هر کدام از این عکس ها می تواند گویایی بسیاری از مسایل جنگ باشد، اگرچه ممکن است یک عکس، بسیار ساده به نظر آید، ولی همین عکس ها مستند جنگیست که در طول تاریخ این کشور بسیار ارزشمند است.
اما آنچه راجع به شرایط، منطقه و عملیاتی که شهید غلامرضا جلالی در آن شهید شد، می دانم و می توانم ذکر کنم این است که در زمان حضور این دوست همرزم سابقم در جزیره مجنون، که به شهادتش در همان مکان ختم شد، ما نیز به همراه دیگرانی در این منطقه حاضر شدیم، بهار 1366 بود که بزودی به عملیات شناسایی ما در جاده "شط علی" پایان دادند و به منطقه ایی، کمی پایین تر، در سرزمین های جنوبی تر هور العظیم، و یکی از راهبردی ترین مناطق آن یعنی جزایر مجنون اعزام شدیم، جایی که وصف حال رزمندگانی که آن مناطق را در سال 1362 و در خلال عملیات بزرگ خیبر به تصرف خود در آوردند و در عملیات سال 1363 که نام بدر به خود گرفت، و این دو عملیات و عملیات های دیگر داخل هور به نبرد نیزارها مشهورند، تثبیتش کردند، را شنیده بودم، که چطور زیر فشار آتش دشمن ماه ها مقاومت کردند و خون دادند تا این جزایر را بگیرند و یا آن را حفظ کنند.
فارغ از برادرانم که در نبردهای بزرگ نیزارها شرکت مستقیم داشتند، و طعم بمب های شیمیایی را که صدام در اوج استیصال بر علیه ما، برای اولین بار در جنگ استفاده کرد، را چشیده بودند، در حالی که در آموزش ها و تمرین های قبل از نبرد آنان، نه اسمی از این مواد برده شد، و نه آمادگی برای مقابله با آن بود، و لذا وقتی صدام مستاصل از حملات رزمندگان ما، به تنگ آمد و از این عامل بازدارنده ناجوانمردانه و ظالمانه سود جست، حتی نیروهای ما اطلاعی از این سلاح و این که چه کاری سرشان خواهد آورد نداشتند و با آثار باقی مانده از بمب های رها شده در منطقه عملیاتی هم بدون ترس و بی اطلاع از عواقبش ور می رفتند، موادی که وقتی دشمن استفاده کرد، رزمندگانی که در معرض آن قرار گرفتند بسته به شدت در معرض قرار گرفتن، یا سیستم تنفسی خود را از دست دادند و خفه شدند و یا تاول های بزرگ و آبداری در نقاط باز بدنشان زد که به علت درد شدید توان هر حرکتی را از آنان سلب کرد، برادرم می گفت آنقدر پوست ما سیاه شده بود که قادر نبودیم حتی همدیگر را بشناسیم.
آری اینک ما در سرزمین هایی بودیم که بدین روش های سخت فتح شده بود، گذشته از مواد شیمیایی که تعداد زیادی از رزمجوهای ما را در این دو عملیات از بین برد، جزایر مجنون شمالی و جنوبی مجموعاً دویست کیلومتر مربع بیشتر وسعت ندارد، البته حجم خشکی های مصنوعی آن که توسط انگلیسی ها قبل از جنگ و برای کشف و استخراج نفت ساخته شد، و جاده های مشبک آن شامل پد غربی و پد شرقی و پد مرکزی، بعلاوه جزیره شمالی مجنون، از این مقدار هم بسیار کمتر است و شاید تنها یک دهم این دویست کیلومتر مربع، خشکی است، که زیر آتش میلیون ها گلوله دشمن قرار گرفت تا عرصه را بر رزمندگانی که روی این جاده ها بودند، تنگ شود و آن را ترک کنند.
محاسبه ایی در زمان جنگ نشان می داد که در هفتاد و دو ساعت اولیه پیروزی، دشمن یک میلیون انواع گلوله توپ، خمپاره و... روی نیروهای ما در این منطقه محدود ریختند، و همین حجم آتش به شهادت حاج ابراهیم همت و تعداد دیگری از فرماندهان جنگ انجامید، که دوشادوش نیروهای خود در خطوط مقدم نبرد حضور داشتند. حجم تلفات نیروهای ما آنقدر گسترده بود که ادامه حضور در بسیاری از مناطق آزاد شده میسر نبود و مجبور به ترک بسیاری از مناطق تصرف شده، شدیم، و در آخر فقط جزایر مجنون بود که از عملیات خیبر، و از عملیات بدر نیز تنها جاده سیزده کیلومتری پد خندق در دست نیروهای خودی باقی ماند، و در سال 1366 حال دشمن در یک سیاست گام به گام سعی می کرد این مختصر مناطق باقی مانده از آن عملیات های بزرگ را هم که خیلی مهم بودند را هم پس بگیرد، و ما را به سمت مناطق داخلی کشورمان پیش براند.
آری اینجا در جزیره مجنون، آبراهه ها، خطوط اول، دوم و... ما اینک پای در جای پای مردانی می گذاشتیم که در چنین صحنه هایی حضور یافته بودند، شهدای ما در این منطقه آنقدر زیاد بود، که شاید نقطه ایی بدون خون، روی این جزایر نتوان یافت، اینجا حال و هوای دیگری حاکم بود، و دشمن می خواست همین مناطق باقی مانده از عقب نشینی های بزرگ ما، در خلال سختی عملیات های خیبر و بدر را نیز از ما بگیرد، تا حاصلی از آن عملیات ها نماند.
گشت های شناسایی ما در این منطقه بیشتر آشنایی با آبراهه های منتهی به دشمن بود، این منطقه نه به وسعت و آرامش منطقه "شط علی" بود، و نه آرامش خط شط علی را داشت، منطقه حساسی بود، و جزیره مجنون به لحاظ نظامی برای ما و دشمن بسیار مهم و راهبردی بود، و دفاع و جنگ هم در اینجا سخت تر و پرخطرتر بود. به همین دلیل هم بعد از افتادن جزایر به دست ما، دشمن فشار زیادی را آورد تا آن را پس بگیرد، اما موفقیت کلی نداشت، اما به رغم این عدم موفقیت کلی، تلاش های دشمن همچنان ادامه داشت.
خطر بالای کار در جزیره مجنون باعث شده بود تا ارتباط آسمانی افراد در جزیره با آسمان و آسمانیان محکم تر باشد، گذشته از حجم معنویتی که عموما در وجود رزمندگان ما با حضور در جنگ اوج می گرفت، ولی این حال و هوا در شرایط خطر افزایش بیشتری می یافت، و لذا در حالی که بچه ها به حفظ جزایر فکر می کردند و بدین لحاظ زمینی بودند، اما قلب هاشان همیشه در آسمان سیر می کرد و اینجا انگار فاصله زمین و آسمان به طرز آشکاری کاهش یافته بود.
شکل خاص و مشبک پدهای جزیره باعث شده بود که دشمن بتواند آتش خود را روی جزایر و یا هر کدام از پدهای هندسی و منظم آن متمرکز کند و این تمرکز باعث می شد تا به تعداد تلفات نیروهای ما بیفزاید و دشمن بعد از عملیات والفجر هشت و فتح فاو در اسفندماه سال 1364، که حیثیت نظامی اش را ویران کرد، برنامه ایی را برای عملیات های جبرانی تدارک دید که به دفاع متحرک مشهور بود، و نیروهای دشمن هر از چند گاهی به نقطه ایی در طول جبهه های طولانی جنگی از شمال تا جنوب حمله ور می شدند، یعنی نیروهای پاتک کننده دشمن در گارد ریاست جمهوری که در حمله ها قهارانه عمل می کردند، به صورت یک نیروی متحرک در آمده و خود و تجهیزات شان را به اندک زمانی در جبهه های طولانی جابجا و به نقطه ایی از قبل هماهنگ شده، حمله می کردند، یکی از این مناطق جزیره مجنون بود که از زمان تسخیر آن توسط ما روی آرامش را به خود ندیده بود و همواره دشمن در صدد پس گرفتن آن بود.
من فکر نمی کنم مزار شهدای هیچ شهری در سطح کشور خالی از شهدای منطقه جزایر مجنون باشد، و یا تیپ و لشکری نیست که در منطقه مجنون ماموریت آفندی و یا پدافندی نگرفته باشد، مجنون کلکسیون شهدای ایران را در خود دارد، همانگون که فاو و شلمچه همین وضع را دارند، مجنون واقعا شیدای سرکشیدن خون لیلی هایی بود که در آنجا حضور می یافتند، عاشق پیاله های می نابی بود که از خون رزمندگان ما سرخ بود و پیاپی از این خون می نوشید و مست می شد و پایانی بر درخواست پیاله هایی جدید برایش نبود و هر بار که باز می نوشید، با هر جرعه ایی مست تر شده و عربده های مستانه اش بیشتر بالا می گرفت و لذا انفجارهای ناشی از گلوله باران سخت و حملات پیاپی این منطقه توسط دشمن خاموش شدنی نبود و ما را بازیچه مستی بی پایان خود کرده بود.
عملیات های دشمن در این نقطه بارها و بارها به قصد تصرف آن اتفاق افتاده و ادامه دار بود، و 20 تیرماه سال 1366 نیز مثل 6 اردیبهشت سال 1365 باز شاهد هجوم های دشمن به جزیرهی جنوبی مجنون بودیم، که بخشهایی از پد شرقی و غربی را به تصرف خود در آوردند و تدابیر نیروهای خودی برای بازپسگیری مناطق از دست رفته به هدف اجرا در نیامد و دشمن پد غربی، که جاده ایی چهار کیلومتری بود را اینک در تسخیر خود داشت، و تیپ 12 قائم نیز در تاریخ 28 تیرماه 1366 عملیاتی را برای بازپس گرفتن پد غربی انجام داد که نیروهای ما در مرحله اول به بیشتر اهداف تعیین شده خود در پد غربی موفق شدند، ولی باز آتش شدید و مؤثر دشمن روی نیروهای عملیات کننده، بر روی این جاده باریک باعث شد که ، نیروهای خودی مجبور به عقبنشینی سریع شوند و دشمن دوباره آنرا پس گرفت، همانگونه که در 20 شهریور 1365 لشکر 32 انصار الحسین همدان هم با همین شرایط مواجه شده بودند، و دشمن روی پد غربی عملیات کرده بود، امسال نیز نیروهای استان سمنان و... باید عملیاتی را برای بازپس گیری پد غربی در جزیره راهبردی مجنون داشته باشند که در خلال یک راهبرد گام به گام به دست دشمن افتاده بود و باید بازپس گرفته می شد.
شرایط جنگی در جزیره مجنون باعث شده بود تا دفاع از جزیره مجنون جنوبی كه در روی سه جاده باریك داخل آب و به موازات یكدیگر به نام های پد غربی، پد شرقی و پد مركزی، باید صورت می گرفت، و این فرصت و امکان فعالیت وسیع و گسترده را از ما و دشمن سلب می کرد و اکنون دشمن با استفاده از آبراهه های موجود و منتهی به جزیره و آتش شدید توپخانه، ابتدا سنگرهای مستقر روی جاده را هدف قرار داده و منهدم کرده، و سپس از طریق کشتار مدافعان اقدام به هجوم و تصرف پد غربی نمود و می خواست نهایتا خود را به جزیره شمالی رسانده و ما را از جزایر مجنون بیرون کند و این موفقیت برای آنان در بُعد تبلیغات جنگ خیلی مهم و اساسی بود، به دلیل اهمیت منطقه، جنگ سنگر به سنگر ادامه داشت.
تیمی از بچه های واحد اطلاعات و عملیات نیز در این عملیات درگیر بودند اما وسعت کم منطقه عملیاتی و حجم محدود عملیات باعث شده بود تا همه در این کار سهیم نباشیم و از جمله تیم شناسایی که ما عضو آن بودیم در این عملیات، مستقیم شرکت نکرد، البته در سنگر اجتماعی واحد در عقبه، بیشتر نیروهای واحد تجمع کرده بودند، تقریبا همه حضور داشتند و این نشان می داد که شرایط آنقدر بغرنج است که واحد ما نمی توانست تصمیم بگیرد آیا همه نیروها باید اینجا و در معرض خطر باشند یا اینکه قسمتی از آنها بمانند و بقیه به نقطه امن تر منتقل شوند، از طرفی حجم منطقه کم بود و نیروی زیادی نمی خواست، از سویی نیز عملیات طوری بود که ممکن بود به نیروی اضافی نیاز شود.
ما تا پیش از این عملیات در اینجا تنها به شناسایی آبراهه های مهم مشعول بودیم که دسترسی ما را به دشمن میسر می کردند، آب در بعضی از آبراهه های این نقطه بسیار عمیق تر از جاده خندق (و یا همان حچرده خودمان) و یا حتی شط علی بود، از جمله در یکی از آن آبراهه ها که مشهور به نهر سوئیپ بود و از قضا بسیار مهم و اساسی بود، و از دل مناطق تحت اشغال ما تا دل مناطق دشمن ادامه داشت، آبراهه ایی شاخص و اساسی در جزیره مجنون، که اگر رو به غرب و به سوی دشمن می ایستادی جزایر در سمت چپ پد خندق قرار داشت، و در واقع جزایر مجنون که شامل دو جزیره شمالی و جنوبیست، در مقابل پاسگاه مرزی طلائیه در این سوی قرار داشتند،
جزیره مجنون جنوبی در سمت غرب، درست در مقابل شهر القرنه عراق و در پانزده کیلومتری آن قرار دارد که دو رود دجله و فرات در اینجا به هم دست می دهند و اروندرود بزرگ شکل می گیرد و با عبور از کنار بصره و با پیوستن کارون در نزدیکی خرمشهر به آن به پرآب ترین قسمت خود تبدیل و نهایتا به خلیج فارس می ریزد. و این جزایر هم در واقع جاده هایی مشبکی هستند که متصل به مرز با ایران بین القرنه و طلاییه ساخته شده اند، و میدان و چاه های نفت آن مشهور است، شاید 50 چاه نفت در آن حفر شده، که من خود پای یکی دو تای آن چاه ها، موقعی که در جزیره مجنون بودیم، حاضر شدم.
جاده های سازنده جزایر و پدها متصل به هم، با شکل هندسی خاص خود باعث شده بود که دشمن گلوگاه هایی را در روی آن در نظر گرفته، و از طریق دکل های دیدبانی که اشراف آنان را بر روی خشکی های حضور ما را افزایش می داد، آتش خود را روی معابری خاص مثل سه راه ها متمرکز و ثابت نگهدارد، و بدین وسیله از ما تلفات می گرفت. "سه راه مرگ" یکی از این نقاط منتهی به پد غربی و شرقی در جزیره مجنون جنوبی بود.
پد غربی زمانی در 20 تیرماه 1366 مورد حمله نیروهای دشمن قرار گرفت و قسمتی از پد چهار کیلومتری غربی توسط دشمن تصاحب شد، این زمان همان زمانی بود که مردم اقبالی به جنگ نداشتند و اعزام ها در استان و در کل کشور دیگر مورد استقبال چندانی از سوی مردم قرار نمی گرفت، به طوری که در فراخوان 11 خرداد 1366 از کل استان سمنان تنها 45 نفر به جبهه اعزام شدند.
در مقابل دشمن، هم به لحاظ نیرو، هم به لحاظ تکنیک جنگ، هم کمک های بین المللی وضع خوبی پیدا کرده بود و از لحاظ کمک های نظامی که از شرق (شوروی سابق) و غرب (خصوصا فرانسه، آلمان و...) و اینک امریکا دریافت داشته بود، عمق کشورمان را مورد هدف قرار می داد و مرتب به مسولین این عملیات ها توسط صدام مدال شجاعت داده می شد، هواپیماهای میراژ اف1 آنها که جدیدا از فرانسه تحویل شان شده بود، اکنون می توانستند عمق کشورمان از جمله اصفهان، جزیره خارک، حتی نکا و... را مورد حمله قرار دهند، و همین روحیه آنان را به اوج می رساند و کاری کرده بود که آنان حالت تهاجمی تری به خود بگیرند.
عملیات ما برای بازپس گیری پد غربی در تاریخ 28 تیر 1366 انجام شد و از جمله به شهادت تعدادی از نیروهای عمل کننده ما انجامید، در این عملیات علی اصغر پازوکی که به عنوان یکی از اعضای تیم واحد اطلاعات و عملیات تیپ 12 قائم در این حمله با نیروهای تهاجمی ما شرکت کرده بود و از دوستان بسیار خوب و نزدیک من و اهل گرمسار بود، به شهادت رسید، اصغر پازوکی نیز از جمله بچه های ورزیده و آماده به رزمی بود که در واحد ما مشغول به خدمت بود، که به قول بنگاه داران اتومبیل، مدل آخر 1348 و متولد اسفندماه آن سال بود و با من تنها چهار ماه فاصله سنی و بزرگتر بود، (درست مثل شهید غلامرضا جلالی که با او در یک روز دنیا آمدند و در هر دو در یک روز و یک عملیات به شهادت رسیدند، شهید پازوکی البته به لحاظ جسمی و نیز استیل بدنی اش هم از من درشت اندام تر بود، ولی با این حال و با این سن کم تا لحظه شهادت نزدیک به دو سال سابقه حضور در جنگ و جبهه داشت و لذا از لحاظ سنی و مدت حضور در جبهه با هم نسبتا مشترک بودیم، و این نشان می داد که او نیز در سنین بسیار پایین به جبهه اعزام شده بود.
و من بی خبر از حضور شهید غلامرضا جلالی در این عملیات، جایی که می توانستم با او دیداری داشته باشم، اما بی خبر ماندم تا همدیگر نبینیم و او رفت و ما ماندیم. این هم خاطره ایی از عملیات های جزیره که کمی طنز در خود دارد و توسط یکی از دوستان در یکی از کانال های تلگرامی منتشر شد :
"اون شب عراقیها، تمامِ همّ و غمِشون رو گذاشته بودند که جنگ رو تموم کنند! چون هر چه مهمات داشتند، رو سرِ ما خالی میکردند! بعد از چهار ساعت نگهبانی زیرِ اون آتشِ شدید و شدتِ و حِدّتِ گرمای «هور» بالاخره «پاسبخش»ها اومدند و نگهبانیِ ما هم تموم شد و ما مثلِ باد از دلِ کانالی که به سنگرها چسبیده بود در حالِ دور شدن از اون مهلکه بودیم. اونقدر تیر میاومد که حتی داخلِ کانال هم امن نبود. تیرها میاومدند و از اطرافِ ما رد میشدند، به دیوارۀ کانال میخوردند و قالب تهی میکردند. «داود» (هم پُستیِ اون شب) چند متری جلوتر از من میدوید. در همون حال که سرم پائین بود و به صورتِ خمیده میدویدم متوجۀ رگبارهای شدید و گلوله بارانِ جاده هم بودم. برخی تیرها انگار زیگزاگ میرفتند! و برخی هم کفِ جاده رو نشونه رفته بودند. در حالِ دویدن بودم که یهو «پا»م 180 درجه چرخید و زیرش خالی شد و نقشِ زمین شدم. بالاخره یکی از اون تیرها زمینگیرم کرد!
داد زدم: «داود! داود! من تیر خوردم، کمک!» اما داود به دویدن ادامه داد و فریاد زد: «میرم کمک بیارم»!
یاد گرفته بودیم که در این طور مواقع «ذکر» بگیم. گفتم: «یا مهدی!» / «یا صاحب الزمان» / «یا فاطمۀ زهرا»
کسی هم نبود که به دادم برسه. مدتی در همون حال باقی موندم که دیدم یکی توی اون تاریکی و زیرِ بارانی از گلوله با لگد کوبید به کمرم! برگشتم دیدم «رضا اسدیانِ» خودمونه!
گفتم: «رضا! تیر خوردم!»
گفت: «پس چرا میگی یا مهدی، یا زهرا⁉️»
با تعجب گفتم: «پس چی بگم⁉️»
با ناز و ادا گفت: «این طور مواقع بگو آخ «ننه جون»، وای «بابا» !
ولی با اون لگد و این شوخی، زیرِ اون حجمِ آتش، روی سرم ایستاد و با کمکِ یه تعداد غواص که از خط میاومدند منو عقبِ یه نیسان بار زدند! و نیسان هم به سرعت به سمت بیمارستان صحرائی امام رضا حرکت کرد."
عکس هایی که از شهید غلامرضا جلالی بدست آورده ام
http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/shohada/894.html#sigProId81f82d6e8a
شهید مصطفی اخیانی را نمی شناسم، یا او را به یاد ندارم، اما با او شهید، تفحص و تشییع شد، لذا حیفم آمد عکس های که از او نیز یافت ام را اینجا نیاورم
http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/shohada/894.html#sigProIdd74a10b636
شهید قدیر فرجی را هم نمی شناسم و یا او را به یاد نمی آورم، اما با شهید غلامرضا جلالی و مصطفی اخیانی با هم در یک روز شهید، تفحص و نهایتا تشییع شدند، حیفم آمد عکسی را هم که از او یافته ام را نادیده بگیرم و و در کنار این دو شهید نیاورم، جالب است که این شهید در این نبرد در حال گذراندن خدمت سربازی، و سرباز بودند، و جالبتر این که بیش از 24 ماه و 23 روز از مدت خدمت خود را نیز طی کرده بود، و هنوز در جبهه حضور داشته است، نمی دانم چرا ترخیص نشده، تا در این عملیات شهید بشود؟! البته فکر کنم آن موقع در شرایط اضطرار جنگی مدت خدمت سربازی 27 ماه بود.
[1] - در عصر روم باستان یکی از رسوم جنایتبار این فرهنگ این بود که، اسیران و بردگان را در استادیوم هایی بزرگی به نام کولوسئوم که هر شهر برای خود چنین محل های نمایش جمعی را داشت، می آوردند تا موجبات شادی و پر کردن اوقات فراغت مردم خود را ایجاد کنند، و مردم شهر در اطراف استادیوم، روی پله های ساخته شده در شیب ها می نشستند و مثل صحنه یک تئاتر به نظاره مبارزه انسان ها با هم، و یا با حیوانات وحشی می شدند، که به جان آنها می انداختند و بدین ترتیب از مردن و تکه تکه شدن انسان ها در این صحنه نمایش لذت می بردند.
[2] - همان جمله عربی "فتارک الله" به معنی احسن گفتن به خود برای انجام کاری سخت می باشد، که در فارسی مخفف شده و تبدیل به "باریکلا" شده است.
[3] - مادر شهید تقی نیکوحرف از شهدای شهر دامغان از آن جمله است که در تاریخ 26 تیرماه، بعد از 38 سال انتظار به رحمت خداوند رفتند، آقای خامنه ایی درباره این گونه والدین شهدا گفته اند : "چقدر سخت است یک خانوادهای مفقودالاثر داشته باشد، خانوادهای که نمیدانند جوانشان زنده است یا نه، هر لحظهای برای آنها مثل شب عملیات است، دائم در حال نگرانیاند آیا زنده است، آیا شهید شده آیا زنده خواهند ماند آیا او را خواهند دید؟".
[4] - این همان منبع بروز اختلافی است که همواره برای مردم شاهرود و سمنان وجود داشته و برای اهالی شاهرود دردآور و اعتراض برانگیز است، اختلافی که از زمان پهلوی تاکنون ادامه یافته است؛ و در حالی که پتانسیل شهرستان شاهرود در همه صحنه ها شاید نصف بقیه استان است، اما در جذب امکانات، متاسفانه این امر بروزی ندارد و عدالت در هیچکدام از حکومت ها، چه آن زمان که به عنوان رژیم ستم شاهی! از آن یاد می کنند، و چه این حکومت که حکومت آن را ادامه حاکمیت عدل علی! از آن یاد می شود تامین نگردید و انگار نمی شود.
[5] - شب هنگام و معمولا موقعی که همه در خواب عمیق فرو می رفتیم کادر آموزشی در میان هیاهو و با تیراندازی های مشقی در داخل خوابگاه ما را با یک حمله ناگهانی که غافلگیر شده ایم آشنا می کردند و باید سریع از تخت بیرون می آمدیم و لباس پوشیده و در کمترین زمان خود را به میدان پادگان می رساندیم و معمولا به دنبال آن پیاده روی های شبانه و... هم داشتیم. آموزش فضای وحشت و تعجیل به خاطر آمادگی برای غافلگیر شدن توسط دشمن و تمرین گرفتن تصمیم های لحظه ایی، در این عملیات آموزشی تمرین می شد.
[6] - هور عظیم عبارت است از آبهای راکدی که از تجمیع پسآب رودخانههای دجله، کرخه نور، طیب و دویرج و نیز بارانهای فصلی به وجود میآید، مرز ایران از آب های هور می گذرد، عمق آب های هور حدود نیم متر تا سه متر است. هور پوشیده از گیاهان مردابی، بویژه نیزار، بردی و چولان است. آب های کرخه، سابله و... هورالعظیم را سیراب می کند، که دو سوم حجم هور در خاک عراق قرار دارد
[7] - خاطرات این حضور را در پستی تحت عنوان "رقص مرگ در میان نیزار – جاده خندق، قربانگاه شهید محمد رضا رجبی" در آدرس http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/1024-%D8%B1%D9%82%D8%B5-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%E2%80%93-%D8%AC%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%AE%D9%86%D8%AF%D9%82%D8%8C-%D9%82%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B1%D8%AC%D8%A8%DB%8C.html می توان به مطالعه نشست.
[8] - پدافند یک کلمه نظامی در مقابل کلمه آفند به معنی عملیات دفاعی در مقابل عملیات تهاجمی است
[9] - منطقه جاده خندق در دل هورهای مرزی ایران و عراق قرار داشت و این جاده در جهت شرقی – غربی به خشکی های عراق در دشت های منطقه عمومی شهر القرنه می پیوست و با ساحل این دشت فاصله یک کیلومتری بیشتر نداشت و شب ها انعکاس نور چراغ های شهر القرنه عراق را می توانستیم، از این نقطه در آسمان شب ببینیم، روی دکل های دیدبانی این منطقه هم که می رفتی دشت های مجاور شهر القرنه و جاده بصره - العماره قابل روئیت بود، این منطقه پوشیده از آب های اضافی و پساب سیل وار رود دجله است که در نقطه ایی پایین تر از شهر القرنه عراق با فرات به هم پیوسته و "اروند رود" را شکل می دهند، پساب این رودها که به این دشت ها سرازیر می شود، محیط طبیعی زیبایی از نیزار و آبراهه های بسیار را شکل می داد که مملو از ماهی و مرغان دریایی مهاجر و بومی می شود. برای رسیدن به جاده خندق باید ده ها کیلومتر در جاده های غرق در آب های هور مسافت طی کرد تا به نزدیکی های خشکی دشت مانند منطقه عمومی شهر القرنه عراق رسید. با استقلال نیروهای استان سمنان از تیپ 21 امام رضا ع استان خراسان و تشکیل تیپ 12 قائم استان سمنان، این خط پدافندی نیز از تیپ 21 امام رضا به تیپ 12 قائم به ارث رسید و تامین نیروی مدافع و پشتیبانی این نقطه از مرزهای جنگی هم به استان سمنان واگذار گردید.
[10] - گردان حضرت موسی بن جعفر از گردان های تیپ 21 امام رضا بود، تیپی که ساختمان های "5 طبقه" را در حاشیه شهر اهواز مقر ستادی خود قرار داده بود، که ظاهرا این ساختمان ها متعلق به "لشکر 92 زرهی" ارتش در اهواز بود، و در قسمت دیگری از ساختمان های این لشکر مقر "لشکر 5 نصر" سپاه خراسان هم مستقر بودند، گردان ادوات تیپ 21 امام رضا نیز در آن زمان در زاغه های مهمات لشکر 92 زرهی جای گرفته بود.
[11] - خاطرات این نبرد را تحت عنوان "عملیات والفجر 8، زندگی زیر چتری از آتش برای بوارین، ام الرصاص و فاو" نگاشته ام که در آدرس http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1040-%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%AC%D8%B18%D8%8C-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%DA%86%D8%AA%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A2%D8%AA%D8%B4-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%8C-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B5%D8%A7%D8%B5-%D9%88-%D9%81%D8%A7%D9%88.html می توان به آن مراجعه کرد،
[12] - خاطرات این صحنه را تحت عنوان "خاطرات 17 ماهه آخر جنگ، جزیره مجنون، نبرد پدغربی، شهید اصغر پازوکی" به نگارش در آورده ام که در آدرس http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1063-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-17-%D9%85%D8%A7%D9%87%D9%87-%D8%A2%D8%AE%D8%B1-%D8%AC%D9%86%DA%AF%D8%8C-%D8%AC%D8%B2%DB%8C%D8%B1%D9%87-%D9%85%D8%AC%D9%86%D9%88%D9%86%D8%8C-%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF-%D9%BE%D8%AF%D8%BA%D8%B1%D8%A8%DB%8C.htmlقابل مراجعه است.
[13] - سه جاده باریك در داخل آب به موازات یكدیگر به نام های پد غربی، پد شرقی و پد مركزی جزیره مجنون جنوبی را می ساختند که بعلاوه جزیره مجنون شمالی، آنان را جزایر مجنون می شناسند، شهر هویزه در شمال شرقی جزیره ی مجنون واقع است. در غرب آن رودخانه ی دجله، در جنوب آن شهرک القرنه و در شمال آن شهرک العزیز واقع است. در حوالی منطقه پنجاه روستا وجود دارد که ساکنین آن بومیان شیعه و غیر نظامی اند. در بیشتر آبراه های جزایر مجنون برای این که نه قایق و نه نیروهای نظامی حرکت نتواند کند، دشمن ارتفاع آب را حدود هفتاد سانتی متر نگه داشته بود. جزایر مجنون جزیرههایی مصنوعی بودند که در داخل هور ایجاد شده بود. از لحاظ جغرافیایی، این جزایر در شمال طلاییه و در جنوب تنگه چزابه قرار دارند.
[14] - از رزمندگان اهل دامغان که در عملیات والفجر 8 مجروح شد و آر.پی.جی ضد نفر دشمن در ران پای او فرو رفت و عمل نکرد و با همین وضع به عقب منتقل شد.
[15] - برخی دیگر از شهدای شهرستان شاهرود که در کنار غلامرضا جلالی و در همین عملیات به شهادت رسیدند و اینک مزار شهدای این شهر میزبان آنان است، و من در آن نوروز رویایی، بر مزار تک تک آنان حضور یافته و توشه برچیدم عبارتند از :
سنگ نوشته بر قبور برخی شهدای پد غربی جزیر مجنون در تاریخ 29/4/1366 خفته بر مزار شاهرود
280- بسیجی شهید مصطفی اخیانی فرزند عبدالرزاق، ولادت 1347، که در مورخه 29/4/1366 در منطقه عملیاتی جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نایل و پیکر پاکش پس از ده سال بخاک سپرده شد. قسمتی از وصایای شهید "خدایا راضی ام کن به این که بدنم در راهت قطعه قطعه گردد زیراکه اینگونه مردن برای من شیرین تر است" به صبح زندگی این خاکدان رفتی که دانستی به مقصد می رسد اهل شهادت از سحر خیزی
وصیت نامه این شهید بزرگوار بدین شرح است : بسم الله الرحمن الرحیم سخنی با پدر و مادرم
"رب ارحمهما ربیانی صغیرا" پدر و مادرم می دانید و می دانم و خدا نیز آگاه است که این حقیر جوابگوی ذره ای از زحمت و رنجهای شما نمی توانم باشم . عزیزان من در راه پرورش اینجانب زحمات فراوان کشیدید و به لطف پروردگار چنین فرزندی به اجتماع تحویل دادید پس راضی نباشید که فرزندتان راهی جز راه حسین برود و با مرگی جز مرگ حسین گونه بمیرد و شاد باشید که خداوند چنین کرامتی ارزانیتان داشت، که افتخار دنیا و آخرت را نصیب شما کرد و پسرتان را در راه خود پذیرفت. پدر و مادرم اگر در این راه به شهادت رسیدم ، هیچ اندوهی به دل راه ندهید و خوشحال باشید. مادرم در عزایم گریه نکن که گریه تو مایه شادی دشمنان است. در آخر از شما التماس دعا داشته و حلالیت می طلبم. فرزندتان مصطفی
سخن این حقیر با امت حزب الله، بسمه تعالی، برادران و خواهرانم سفارش این حقیر به تمامی این است که تا آخرین لحظه زندگی دست از این پیر خمین برندارید و همواره پشتیبان ولایت فقیه و روحانیت در صحنه باشید . چرا که دشمنان، اسلام را بدون این دو می خواهند. شما حافظ خون شهدایید پس مبادا که لحظه ای از حرمت آن غافل گردید. از حضور در صحنه دریغ نکنید و به هیچ یک از عوامل استکبار اجازه اعلام موجودیت ندهید. از شما می خواهم که دعا به امام رافراموش نکنید و این بنده حقیر را که سخت محتاج به دعای شماست، فراموش نشود. در پایان از تمامی کسانی که به نحوی حق بر گردن این حقیر دارند، حلالیت طلبیده و التماس دعا دارم. برادر کوچک شما بنده گنهکار مصطفی اخیانی
سخنی با برادران همکلاسم و معلمان گرامی، بسمه تعالی، معلمان گرامی و استادان عزیز که به هر صورتی در پرورش و تعلیم این حقیر نقشی داشته اید، از تمامی شما از صمیم قلب تشکر می کنم، هرچند از زحمات شما ذره ای نیز قابل قدردانی نخواهد بود. از معلمان گرامی تقاضا دارم که در کار خود ایمان کامل داشته و با تلاش فراوان در و « معلمی شغل انبیاست » تربیت صحیح این فرزندان امت حزب الله کوشا باشید. چرا که مبادا که در این شغل شریف خیانتی صورت گیرد که در برابر خداوند مسئول خواهید بود. ای برادران و همکلاسان و دوستان عزیز بدانید که از اهم امور پس از حضور در جبهه، درس خواندن و حاضر شدن در کلاس درس است. با سعی و تلاش هرچه تما متر به یادگیری پرداخته و راه را بر آنهایی که بویی از انقلاب و ولایت نبرده اند، ببندید و مگذارید که خدایی نکرده، اینان میدان را از شما بربایند و آینده کشور را در دست بگیرند و بدانید خون شهدا در دست شماست، مبادا که آنرا پایمال کنید و در پایان از تمامی همکلاسان و معلمان گرامی حلالیت می طلبم. والسلام
سخنی با شما کبوتران عاشق، من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدواالله علیه فمن هم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و و اما شما ای کبوتران عاشق دلسوخته که به یکباره دنیا را رها کرده و از ما بدلوا تبدیلاً دنیایتان بریدید و گوی سبقت را درمیدان سعادت و قرب الی الله ربودید و چیزی جز عشق حسیندر دل ندارید و پروانه ای هستید در گرد شمع فروزان عالم هستی، دیوانه وار رو به سوی معشوق نهید و از بلاها و مصائب هراسی به دل راه ندهید. آری: در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی برادران من مبادا که لحظه ای از خدا غافل گردید. مبادا که لحظ ه ای ذکر او را از لب بردارید که تنها رمز موفقیت ما در همین ذکرها و مناجا ت های شبانه است . اخلاص را توشه راه خود کنید که تنها ملاک اعمال است. شرکت در عزای اباعبدالله فراموشتان نگردد که زندگی و استواری اسلام در گروه همین است و در آخر از یاری امام عزیزمان این پیر جماران دست برندارید و همواره دعاگوی او باشید . از تمام شما التماس دعا داشته و حلالیت می طلبم. « والسلام » برادر کوچک شما مصطفی اخیانی
سخنی با آشنایان و وابستگان، بسم الله الرحمن الرحیم، آشنایان و وابستگان: اول و آخرین توصیه این حقیر به شما عزیزان این است که بکوشید همواره در خط ولایت بوده، لحظه ای از پیروی این ابراهیم زمان، دست برندارید. از آنهایی که تاکنون احتمالاً در انجام وظایف خود نسبت به این انقلاب قصور داشته اید ، تقاضامی کنم دست از اینگونه اعمال بردارید، که عقوبتی سخت در پیش دارد و مبادا که آن زمان که دیگر پشیمانی نفعی ندارد، از خواب غفلت بیدار شوید. در آخر از همگی شما علی الخصوص آنهایی که بر گردن این حقیر حقی دارند، حلالیت طلب کرده و التماس دعا دارم.
ملتمس دعا العبد الحقیر العاصی مصطفی اخیانی
281- بسیجی شهید ابراهیم ذبیحی فرزند علی اکبر، ولادت 1351، که در مورخه 29/4/1366 در منطقه عملیاتی بدر کربلای جزیره مجنون به خیل شهدا پیوست و پیکر مطهرش پس از 10 سال به خاک سپرده شد. قسمتی از وصایای شهید "خدا را شکر می گویم که توفیق حاصل شد که من هم به جبهه بیایم و ادای تکلیف کنم" خوشا با فرق خونین در لقا یار رفتن سر جدا پیکر جدا در محفل دلدار رفتن
شهیدان ابراهیم حسینی و ابراهیم ذبیحی - سد گتوند در شوشتر
284- دانش آموز بسیجی شهید قدیر فرجی فرزند شیرولی، ولادت 1345، شهادت 29/4/1366 که در منطقه عملیاتی بدر جزیره مجنون به فیض شهادت نایل آمد و پیکر پاکش پس از ده سال بخاک سپرده شد. قسمتی از وصایای شهید "خداوندا ! در قرآن مستحکمت فرمودی از میان مومنین مردانی هستد که با خدای خویش پیمان بستند و گروهی از آنان به این وعده وفا کردند، این گروه شهید هستند".