شهید غلامرضا جلالی، نوجوان بی قرار صحنه های جنگ
  •  

27 تیر 1399
Author :  
عکس پرسنلی شهید غلامرضا جلالی

 

گرچه غبار سهمگین کشتار مهیب و پرتعداد ما در صحنه های داغ و حماسی جنگ هشت ساله، تا حدود زیادی به زمین نشسته است، و می رود تا کم کم آثار مخرب خود را از چشم های ما دور و پنهان سازد، جنگی که آثار زیانبارش برای نسل ها باقی خواهد ماند، و تاریخ این کشور و این مردم این میزان خرابی و ویرانی و از دست دادن جان های با ارزش و بی شمار را هرگز نباید فراموش کند، وضعیتی که برخی از آن بهشتی ساخته و پرداخته، و دل شان برای تکرار دوباره اش لک زده است؟! در حالی که باید با خطر و حتی احتمال تکرار چنین جنگ هایی مبارزه کرد، و جای "جنبش های ضد جنگ" و حرکت های عظیم صلح طلبانه در کشور ما کاملا خالی است؛

صحنه هایی که مو بر تن انسان ناظر بر حوادث سلاخی انسان، در حین این جنگ، سیخ می کرد، و در مقابل، گردانندگان و زورمداران و سیاست پیشه گان جهانی و منطقه ایی در کولوسئوم [1] بزرگ منطقه خاورمیانه، فرصت بی نظیری از کشتار را خلق کردند، و سال های پایانی قرن 20 را، که خود قرن کشتارهای بزرگ جهانیست، را به نظاره نحوه قتل عام ما از همدیگر نشستند، و در لذت دیدن این موفقیت خود، در بپا سازی این فتنه بزرگ، گاه در دل خود، به خاطر موفقیت در کشتار طرف مقابل به ما باریکلا [2] گفتند و گاه به عراقی ها؛ اما حتی امروز نیز که از آن جنگ، دهه ها گذشته است، غبار جنگ گاه بر می خیزد و در چشم های ما فرو می رود.

اکنون ده ها سال از پایان آن جنگ طولانی می گذرد، که هر روز خبری از رفتن مادری و یا پدری از شهدای جنگ می رسد، که در میان آنها هستند کسانی که حتی تا به حال نیز به جنازه عزیزان خود دست نیافته اند، در حالی که چشم به درب منازل خود داشتند، تا خبری از فرزند شان برسد، و در همین انتظار نیز به ملاقات ملک الموت رفتند، و یکی یکی در حال ترک ما هستند؛ [3] و نسلی در حال انقراض است که برای این جنگ هشت ساله، سرباز تامین کردند، و در میان آنان هستند خانواده هایی که دو، سه و چهار شهید هم تقدیم نموده اند، و امروز سیاسیون ما وقتی در منطقه ایی حضور می یابند، (بعضی به اخلاص، و بعضی به رسم سیاست پیشگی خود و...) خدمت این خانواده ها می رسند و با لوح تقدیری و... مراتب قدر دانی خود را اعلام می دارند و...

در این روزهای داغ خبرهای ناگوار از کشتار ما توسط ویروس کرونا، به عکس هایی چند از همرزم شهیدم، غلامرضا جلالی دست یافتم که مرا دست به قلم کرد، تا در آستانه 33 مین سالگرد شهادت این دوست خوبم که در همین روزها از میان ما رفت، یادی از او تازه کنم، غلامرضا که در 29 تیرماه 1366 در ضلع جنوبی جزیره مجنون به شهادت رسید، و ده سال آب و خاک های گرم این جزیره نفتخیز، که آن را باید معراج الشهدای پر تعداد از فرزندان این مردم دانست، پیکر این شهید را در خود به امانت نگهداشت، تا این که بعد از 10 سال در 1377 پیکر شهید غلامرضا جلالی را باز پس داد، تا به شهر و خانه اش بازگشته و تحویل خانواده اش شود، و اکنون او در مزار شهدای شهر شاهرود، در کنار دوستان همرزمش آرمیده است.

هر چند نوشتن از آن شهدا بسیار سخت است، چرا که آنقدر از جنگ گذشته، که تنها این عکس ها و اسناد است که می تواند خاطرات آن صحنه ها را به خوبی حفظ کنند، و ذهن پریشان و ناظر بر مصیبت بی پایان این مردم و این آب و خاک ما، آنقدر مشکل دار شده است که یادآوری آن صحنه ها را مشکل می کند و اکنون دیگر جز شمایی کلی از آن روزهای سخت، ذهن ما نیز به عنوان ناظران آن صحنه ها، در حال خالی و پاک شدن است، تا ما هم به عنوان نسل فراموشکار، باز در چرخه تکرار جنگ، بی اثر بنشینیم و نظاره گر آماده سازی تغارهای جدیدی مملو از خمیر جنگ های جدید باشیم، که در تنور داغ خاورمیانه با خون جوانان ما باید ور آمده و دوباره پخته شود،

هر چند این روزها امریکای جنایتکار! توسط دونالد ترامپی رهبری می شود که دیگر انگار علاقه ایی به صحنه های داغ کشتار جنگی ندارد، و به نحو آشکاری از این امر خودداری می کند، اما این تروریسم اقتصادی آنان است که از ما کشتار می کند، هر چند بارها صحنه های آماده ایی از شروع جنگ به وجود آمد، و تحرکات جبهه عربی – عبری – دلواپسان داخلی، ایران و امریکا را تا آستانه شروع جنگی دیگر برد، اما این پیرمرد تاجرپیشه، خوشبختانه به قول ما "از هیمنه ایران ترسید!" و به سیاست دوری از جنگ خود تا کنون که ادامه داده و بر این شعار انتخاباتی خود پایدار مانده است، و خدا کند بر این مدار همچنان بماند.

سال 1364 بود که در روند یک اعزام جدید پذیرفته شدم، اما آموزش ندیده ها، و یا به قولی بسیجی های صفر کیلومتر و بدون خط و خش را راهی پادگان شهید کلاهدوز در شهمیرزاد سمنان کردند، تا ابتدا آموزش های لازم را ببینند و سپس عازم مناطق جنگی شوند، از همه شهرهای استان بودند، و ما هم به اتفاق تعداد دیگری از جمله همین دوست خوشمرامم شهید غلامرضا جلالی عزیز، و از جمله جمع دیگری از دوستان هم سن و سال که از شهرستان شاهرود آمده بودیم، در این دوره آموزشی حضور داشتیم.

طبق معمول، اکثریت نیروی آموزشی این پادگان را در آن زمان ما شاهرودی ها تشکیل می دادیم، گرچه به لحاظ کادر آموزشی پادگان، شرایط درست برعکس بود، و از نیروهای پاسدار اهل شاهرود فردی در بین کادر آموزشی آن دیده نمی شد، [4] اما در میان کادر آموزشی که آموزش ما را به عهده داشتند، از شهرهای دیگر استان از جمله شهر دامغان (آقای اکبرپور فکر کنم بود که ش.م.ر تدریس می کرد)، از سرخه (آقای مداح فکر کنم) و... بودند و البته بیشتر نیروهای کادر آن پادگان از نیروهای سپاه شهر سمنان بودند.

پادگان آموزشی شهید کلاهدوز شهمیرزاد که نوع ساختمان ها و از نوع تجمل خاصی که در طراحی خود داشت، معلوم بود از زمان شاه بجای مانده، و شیوه ساختمان سازی و تجهیزات در نظر گرفته شده و معماری حساب شده اش گویای این امر بود که در خلال یک طرح ملی در زمان پهلوی، برای امری خاص مثل سازمان پیشاهنگی و... در نظر گرفته شده است، ساختمان خوابگاه هایش در دو طرف یک بلوار بلند و پر درخت، در شیب زمین های ناصاف دره ایی این شهر زیبا جای گرفته بودند، و در انتهای این شیب ساختمان بزرگی، این دو ردیف ساختمان ها را به هم می رساند، که در آن زمان برای ما نقش نمازخانه و رستوران را بازی می کرد و جلوی همین ساختمان بزرگ که بلوار را قطع می کرد، محوطه صبحگاه پادگان قرار داشت.

آن موقع ها 14 سال سن داشتم و شهید غلامرضا جلالی تنها چهارماهِ شناسنامه ایی از من بزرگتر بود، اما او دو سال بعد، یعنی در 29 تیرماه 1366 در حالی که تنها 17 سال و 5 ماه و 18 روز طول عمر از خدا گرفته بود، و در نوجوانی و در سرزمین جنگ های آبی – خاکی، یعنی در جزیره مجنون جنوبی، روی از این جهان فرو بست، و خوش به اقبال بود که رفت و این روزها را ندید، و امروز نباید پاسخگوی سوالات از وضعی باشد، که معلوم نیست به کجا ختم خواهد شد.

دوره آموزشی ما در پادگان شهید کلاهدوز به زودی سپری شد، با خاطراتی خوب از یاد گرفتن ها و سختی های خودش که برای ما کمی عجیب هم بود، چرا این همه سخت گیری ها را به نوعی درک نمی کردیم، در حالی که نمی دانستیم صحنه نبردی سخت، که سخت تر از این حرف هاست، در انتظار ماست؛ یادم هست یک بار ما را به یک اردوی حضور در بیابان ها، در نزدیکی های پایگاه شکاری نیروی هوایی ارتش در جنوب سمنان بردند، آنجا برای ما به سان عرفات برای حاجیان بود، تجربه ایی از دوری از تخت های خواب خود در پادگان، که در هوای نسبتا سرد آن روزها گرم و مطبوع بود، و ساختمان هایی که برای ما انگار مثل یک اردوگاه پیشاهنگی می نمود، دوره ایی آموزشی و تعلیمی که شام، نهار، صبحانه، سلمانی و... همه این گونه موارد به حد نسبتا مطلوبی مهیا بود، و در این اردو بود که ما به کشف ساعات حضور در مکان هایی نایل می شدیم که از شهر و امکاناتش به کلی به دور بود، به طوری که آنان که سنی از آنها گذشته بود، و شدیدا به صرف گاه و  بی گاه نوشیدنی چای معتاد بودند، دادشان به هوا خواست که ما هیچی نمی خواهیم، فقط لیوانی چای ما را راضی می کند و...

در پادگان حتی "خشم شب" [5] نیز به شوخی یی، که کمی جدیست، می نمود، فقط وقتی ما را داخل کانتینر حمل و نقل کالا توسط کشتی ها بردند، و آقای اکبر پور مربی ش.م.ر ما درب آن را بست، ماسکی به ما داد که تنها 5 درصد هوای آلوده را صاف می کرد، سپس در خلال یک اقدام آموزشی، گاز اشک آوری را که دود سوزنده و خفه کننده ایی داشت را، در کانتینر مملو از ما، رها کرد و خود با ما در کانتینر ماند، و ما مزه خفه شدن را خوب فهمیدیم، و ضرورت ماسک زدن، در مقابل حمله شیمیایی دشمن را به نحو عملی به ما تفهیم کرد.

و نهایتا هم دوره آموزشی ما به اتمام رسید و همه را بعد از یک مرخصی کوتاه در 6/مهرماه/1364 به جبهه اعزام کردند، و با توجه به این که گردان موسی بن جعفر (متشکل از نیروهای سمنان، دامغان و گرمسار درآن سال) دچار کمبود نیرو بود، ما از پیوستن به یگان های اعزامی از شاهرود مثل گردان کربلا، که از نیروهای اعزامی از شاهرود تشکیل می شد، محروم شده و به همراه نیروهای این گردان، برای اولین بار در خط مقدم حضور یافتیم، آن هم در جبهه هورالعظیم [6] و منطقه عملیاتی پد خندق [7] که از مراکز پدافندی تیپ 21 امام رضا در آن زمان بود، تیپی که مشترکا توسط نیروهای استان خراسان و سمنان تامین نیرو می گردید.

سوم بهمن 1364 در واقع پایانی بر ماموریت ما در"گردان حضرت موسی بن جعفر سمنان" بود و زمان ماموریت ما در این گردان هم به پایان رسید، و ما ناراحت بودیم که ماموریت ما در جنگ به پایان می رسید در حالیکه در عملیات آفندی [8] شرکت نکرده ایم، و حاصل این حضور ما تنها شرکت در یک عملیات پدافندی در جاده خندق [9] بود، لذا خود را مغموم تصور کرده، و می خواستیم که بمانیم تا در یک عملیات مهم شرکت کنیم، و سپس به شهر خود برگردیم.

 از همین رو به اتفاق شهید غلامرضا جلالی و چند تن دیگر از همرزمان دوره آموزشی، تصمیم گرفتیم که در پایان دوره ماموریت خود در گردان موسی بن جعفر، به شهرستان شاهرود باز نگردیم و با توجه به این که در دسته "ادوات" گردان مذکور آموزش سلاح "دوشکا" را دیده بودیم و این سلاح از جمله سلاح های سازمانی گردان ادوات تیپ 21 امام رضا نیز بود، خود را بدانجا معرفی و به گردان ادوات تیپ 21 امام رضا بپیوندیم، [10] و بدین ترتیب دوره حضور خود را در جنگ آنقدر تمدید کردیم، که شرکت در عملیاتی بزرگ نصیب ما شود.

و خوشبختانه در همین جا بود که به اتفاق این شهید بزرگوار در عملیات والفجر هشت [11] شرکت کردیم، و تنها با اتمام همین عملیات بود که راضی به بازگشت از جنگ شدیم و به شاهرود باز گشتیم؛ و متاسفانه این آخرین حضور من در کنار این شهید بزرگوار در جنگ نیز بود، چرا که تا شهادتش دیگر در هیچ اعزامی با هم همراه نبودیم، تا این که بعدها فهمیدم ایشان در عملیاتی تحت عنوان تک مجنون، [12] روی پد غربی [13] جزیره مجنون جنوبی به درجه رفیع شهادت رسیده اند.

آنچنان که من متوجه شدم، ایشان نیز از جمله غواص هایی بود که در این عملیات شرکت کرد و ابتدا مجروح شد و به دلیل شدت جراحات و ناتوانی جسمی، نتوانست خود را به پشت جبهه بکشد و همانجا ماند و به شهادت رسید، و ده سال جنازه او در آن آب های خونین جزیزه مجنون ماند، تا این عاشق پیشه از عشق جنگ، سیرابِ شرابی ناب شود، و پس از سال ها، این تنها در عملیات تفحص بود که باقی مانده از پیکر پاکش یافت شد و به دیار و اهلش بازگشت.

 دوست همرزم و اهل دلِ خوبم، صحنه شهادت شهید غلامرضا جلالی را در ذیل یک عکسی نایاب از جنگ، این چنین ترسیم کرد، عکسی از مجروحیت آقای علی اکبر مقدسی [14]، که آر.پی.جی ضد نفر دشمن در ران پای این رزمنده فرو رفته بود، و کسی را نه جرات بیرون کشیدن آن بود، چرا که ممکن بود جراحت ها را افرایش دهد، و خونریزی افزایش یافته، و به شهادت او بینجامد، و از طرفی حمل این مجروح که با خود این بمب همراه را داشت نیز خطرناک بود، چرا که هر لحظه ممکن بود این بمب منفجر شود، و تلفات را افزایش دهد، هم مشکل می نمود و... :

"دلم نیامد عکس مهیج "مقدسی رزمنده مجروح" بیاید و سریع برود! ولی از نوجوان شهید غلامرضا جلالی چیزی نوشته نشود! خدا کند خانواده شهید (مخصوصا مادر محترم شهید) توی این گروه (تلگرامی) نباشند! دقیقا به همین صورتی که آر.پی.جی ضد نفر پای علی اکبر مقدسی رو شکافته و عمل نکرده بود، برای غلامرضا هم اتفاق افتاد! غلامرضا با اون وضعیتی که داشت تلاش می کرد، سوار قایق بشود که نشد (نتوانست) ... پد غربی، کربلایی شده بود آن شب... خیلی ها رفتند، بچه های شاهرود... [15] بچه های دامغان! غلامرضا هم همراه آنان (همه ی شهدای آن شب) رفت، جسدها هم برنگشت!"

 چهره جذاب، خندان، شاداب و پر شور و تکاپوی این شهید بزرگوار را هرگز از یاد نخواهم برد، چرا که حضوری برجسته در جمع داشت، پسری شاد و با روحیه ایی شوخ، و دلچسب و دوست داشتنی بود، و اگرچه فقط در طول دوره آموزش در پادگان آموزشی شهید کلاهدوز شهمیرزاد سمنان و این چند وقت حضور در جنگ با هم بودیم و با هم آشنا شدیم، ولی در همین دوره کوتاه هم خیلی با هم دوستی عمیقی پیدا کردیم؛ تکیه کلامش "هارتون" بود، کلمه ایی در لهجه شاهرودی و یا ساخته خود شهید بود، که زیاد تو شوخی هایش از آن استفاده می کرد، و معنی آن را من هرگز نفهمیدم و نمی دانم،

آن موقع ها پول تو جیبی ما به خرید یک دوربین عکاسی هم نمی رسید، یادم هست که یک بار یک دوربین 110 یاشیکا را از یکی دیگر از رزمندگان حاضر در جمع ما قرض گرفتیم، و به اهواز برده و با خرید یک حلقه فیلم دوازده تایی، عکاس هایی را در یک روز انداختیم، که شامل عکس هایی از مناظر اهواز، مناظر زیبای مقر لشکر 5 نصر (همان لشکر 92 زرهی اهواز) و... تا تمام فیلم های آن را یک روزه تمام کرده و دوربین را به صاحبش برگردانم، در میان این 12 عکس، عکسی هم با حضور این شهید دارم، که تنها یادگار فیزیکی من از ایشان است.

اکنون وقتی به عدم وجود دوربین عکاسی برای ثبت آن لحظه های ناب فکر می کنم، واقعا قلبم دچار ناراحتی می شود، در این نبرد لحظه های سختی وجود داشت که تاریخ این کشور در حال رقم خوردن بود، و بسیاری از صحنه ها قابل ثبت بود و ارزش ثبت را هم داشت، ولی وسیله ایی در این راستا در دسترس نبود، و حالکه امروز ارزش آن لحظات مشخص می شود، جا دارد دستگاه امینی بدون سانسور و خوب و بد کردن، به جمع آوری تمامی عکس های موجود از جنگ اقدام کند؛ که بدین وسیله خاطرات و حقیقت جنگ را برای آیندگان حفظ کند، و به نظر من هر کدام از این عکس ها می تواند گویایی بسیاری از مسایل جنگ باشد، اگرچه ممکن است یک عکس، بسیار ساده به نظر آید، ولی همین عکس ها مستند جنگیست که در طول تاریخ این کشور بسیار ارزشمند است.

اما آنچه راجع به شرایط، منطقه و عملیاتی که شهید غلامرضا جلالی در آن شهید شد، می دانم و می توانم ذکر کنم این است که در زمان حضور این دوست همرزم سابقم در جزیره مجنون، که به شهادتش در همان مکان ختم شد، ما نیز به همراه دیگرانی در این منطقه حاضر شدیم، بهار 1366 بود که بزودی به عملیات شناسایی ما در جاده "شط علی" پایان دادند و به منطقه ایی، کمی پایین تر، در سرزمین های جنوبی تر هور العظیم، و یکی از راهبردی ترین مناطق آن یعنی جزایر مجنون اعزام شدیم، جایی که وصف حال رزمندگانی که آن مناطق را در سال 1362 و در خلال عملیات بزرگ خیبر به تصرف خود در آوردند و در عملیات سال 1363 که نام بدر به خود گرفت، و این دو عملیات و عملیات های دیگر داخل هور به نبرد نیزارها مشهورند، تثبیتش کردند، را شنیده بودم، که چطور زیر فشار آتش دشمن ماه ها مقاومت کردند و خون دادند تا این جزایر را بگیرند و یا آن را حفظ کنند.

فارغ از برادرانم که در نبردهای بزرگ نیزارها شرکت مستقیم داشتند، و طعم بمب های شیمیایی را که صدام در اوج استیصال بر علیه ما، برای اولین بار در جنگ استفاده کرد، را چشیده بودند، در حالی که در آموزش ها و تمرین های قبل از نبرد آنان، نه اسمی از این مواد برده شد، و نه آمادگی برای مقابله با آن بود، و لذا وقتی صدام مستاصل از حملات رزمندگان ما، به تنگ آمد و از این عامل بازدارنده ناجوانمردانه و ظالمانه سود جست، حتی نیروهای ما اطلاعی از این سلاح و این که چه کاری سرشان خواهد آورد نداشتند و با آثار باقی مانده از بمب های رها شده در منطقه عملیاتی هم بدون ترس و بی اطلاع از عواقبش ور می رفتند، موادی که وقتی دشمن استفاده کرد، رزمندگانی که در معرض آن قرار گرفتند بسته به شدت در معرض قرار گرفتن، یا سیستم تنفسی خود را از دست دادند و خفه شدند و یا تاول های بزرگ و آبداری در نقاط باز بدنشان زد که به علت درد شدید توان هر حرکتی را از آنان سلب کرد، برادرم می گفت آنقدر پوست ما سیاه شده بود که قادر نبودیم حتی همدیگر را بشناسیم.

 آری اینک ما در سرزمین هایی بودیم که بدین روش های سخت فتح شده بود، گذشته از مواد شیمیایی که تعداد زیادی از رزمجوهای ما را در این دو عملیات از بین برد، جزایر مجنون شمالی و جنوبی مجموعاً دویست کیلومتر مربع بیشتر وسعت ندارد، البته حجم خشکی های مصنوعی آن که توسط انگلیسی ها قبل از جنگ و برای کشف و استخراج نفت ساخته شد، و جاده های مشبک آن شامل پد غربی و پد شرقی و پد مرکزی، بعلاوه جزیره شمالی مجنون، از این مقدار هم بسیار کمتر است و شاید تنها یک دهم این دویست کیلومتر مربع، خشکی است، که زیر آتش میلیون ها گلوله دشمن قرار گرفت تا عرصه را بر رزمندگانی که روی این جاده ها بودند، تنگ شود و آن را ترک کنند.

 محاسبه ایی در زمان جنگ نشان می داد که در هفتاد و دو ساعت اولیه پیروزی، دشمن یک میلیون انواع گلوله توپ، خمپاره و... روی نیروهای ما در این منطقه محدود ریختند، و همین حجم آتش به شهادت حاج ابراهیم همت و تعداد دیگری از فرماندهان جنگ انجامید، که دوشادوش نیروهای خود در خطوط مقدم نبرد حضور داشتند. حجم تلفات نیروهای ما آنقدر گسترده بود که ادامه حضور در بسیاری از مناطق آزاد شده میسر نبود و مجبور به ترک بسیاری از مناطق تصرف شده، شدیم، و در آخر فقط جزایر مجنون بود که از عملیات خیبر، و از عملیات بدر نیز تنها جاده سیزده کیلومتری پد خندق در دست نیروهای خودی باقی ماند، و در سال 1366 حال دشمن در یک سیاست گام به گام سعی می کرد این مختصر مناطق باقی مانده از آن عملیات های بزرگ را هم که خیلی مهم بودند را هم پس بگیرد، و ما را به سمت مناطق داخلی کشورمان پیش براند.

آری اینجا در جزیره مجنون، آبراهه ها، خطوط اول، دوم و... ما اینک پای در جای پای مردانی می گذاشتیم که در چنین صحنه هایی حضور یافته بودند، شهدای ما در این منطقه آنقدر زیاد بود، که شاید نقطه ایی بدون خون، روی این جزایر نتوان یافت، اینجا حال و هوای دیگری حاکم بود، و دشمن می خواست همین مناطق باقی مانده از عقب نشینی های بزرگ ما، در خلال سختی عملیات های خیبر و بدر را نیز از ما بگیرد، تا حاصلی از آن عملیات ها نماند.

گشت های شناسایی ما در این منطقه بیشتر آشنایی با آبراهه های منتهی به دشمن بود، این منطقه نه به وسعت و آرامش منطقه "شط علی" بود، و نه آرامش خط شط علی را داشت، منطقه حساسی بود، و جزیره مجنون به لحاظ نظامی برای ما و دشمن بسیار مهم و راهبردی بود، و دفاع و جنگ هم در اینجا سخت تر و پرخطرتر بود. به همین دلیل هم بعد از افتادن جزایر به دست ما، دشمن فشار زیادی را آورد تا آن را پس بگیرد، اما موفقیت کلی نداشت، اما به رغم این عدم موفقیت کلی، تلاش های دشمن همچنان ادامه داشت. 

خطر بالای کار در جزیره مجنون باعث شده بود تا ارتباط آسمانی افراد در جزیره با آسمان و آسمانیان محکم تر باشد، گذشته از حجم معنویتی که عموما در وجود رزمندگان ما با حضور در جنگ اوج می گرفت، ولی این حال و هوا در شرایط خطر افزایش بیشتری می یافت، و لذا در حالی که بچه ها به حفظ جزایر فکر می کردند و بدین لحاظ زمینی بودند، اما قلب هاشان همیشه در آسمان سیر می کرد و اینجا انگار فاصله زمین و آسمان به طرز آشکاری کاهش یافته بود.

شکل خاص و مشبک پدهای جزیره باعث شده بود که دشمن بتواند آتش خود را روی جزایر و یا هر کدام از پدهای هندسی و منظم آن متمرکز کند و این تمرکز باعث می شد تا به تعداد تلفات نیروهای ما بیفزاید و دشمن بعد از عملیات والفجر هشت و فتح فاو در اسفندماه سال 1364، که حیثیت نظامی اش را ویران کرد، برنامه ایی را برای عملیات های جبرانی تدارک دید که به دفاع متحرک مشهور بود، و نیروهای دشمن هر از چند گاهی به نقطه ایی در طول جبهه های طولانی جنگی از شمال تا جنوب حمله ور می شدند، یعنی نیروهای پاتک کننده دشمن در گارد ریاست جمهوری که در حمله ها قهارانه عمل می کردند، به صورت یک نیروی متحرک در آمده و خود و تجهیزات شان را به اندک زمانی در جبهه های طولانی جابجا و به نقطه ایی از قبل هماهنگ شده، حمله می کردند، یکی از این مناطق جزیره مجنون بود که از زمان تسخیر آن توسط ما روی آرامش را به خود ندیده بود و همواره دشمن در صدد پس گرفتن آن بود.

من فکر نمی کنم مزار شهدای هیچ شهری در سطح کشور خالی از شهدای منطقه جزایر مجنون باشد، و یا تیپ و لشکری نیست که در منطقه مجنون ماموریت آفندی و یا پدافندی نگرفته باشد، مجنون کلکسیون شهدای ایران را در خود دارد، همانگون که فاو و شلمچه همین وضع را دارند، مجنون واقعا شیدای سرکشیدن خون لیلی هایی بود که در آنجا حضور می یافتند، عاشق پیاله های می نابی بود که از خون رزمندگان ما سرخ بود و پیاپی از این خون می نوشید و مست می شد و پایانی بر درخواست پیاله هایی جدید برایش نبود و هر بار که باز می نوشید، با هر جرعه ایی مست تر شده و عربده های مستانه اش بیشتر بالا می گرفت و لذا انفجارهای ناشی از گلوله باران سخت و حملات پیاپی این منطقه توسط دشمن خاموش شدنی نبود و ما را بازیچه مستی بی پایان خود کرده بود.

عملیات های دشمن در این نقطه بارها و بارها به قصد تصرف آن اتفاق افتاده و ادامه دار بود، و 20 تیرماه سال 1366 نیز مثل 6 اردیبهشت سال 1365 باز شاهد هجوم های دشمن به جزیره‌ی جنوبی مجنون بودیم، که بخش‌هایی از پد شرقی و غربی را به تصرف خود در آوردند و تدابیر نیروهای خودی برای بازپسگیری مناطق از دست رفته به هدف اجرا در نیامد و دشمن پد غربی، که جاده ایی چهار کیلومتری بود را اینک در تسخیر خود داشت، و تیپ 12 قائم نیز در تاریخ 28 تیرماه 1366 عملیاتی را برای بازپس گرفتن پد غربی انجام داد که نیروهای ما در مرحله اول به بیشتر اهداف تعیین شده خود در پد غربی موفق شدند، ولی باز آتش شدید و مؤثر دشمن روی نیروهای عملیات کننده، بر روی این جاده باریک باعث شد که ، نیروهای خودی مجبور به عقب‌نشینی سریع شوند و دشمن دوباره آنرا پس گرفت، همانگونه که در 20 شهریور 1365 لشکر 32 انصار الحسین همدان هم با همین شرایط مواجه شده بودند، و دشمن روی پد غربی عملیات کرده بود، امسال نیز نیروهای استان سمنان و... باید عملیاتی را برای بازپس گیری پد غربی در جزیره راهبردی مجنون داشته باشند که در خلال یک راهبرد گام به گام به دست دشمن افتاده بود و باید بازپس گرفته می شد. 

شرایط جنگی در جزیره مجنون باعث شده بود تا دفاع از جزیره مجنون جنوبی كه در روی سه جاده باریك داخل آب و به موازات یكدیگر به نام های پد غربی، پد شرقی و پد مركزی، باید صورت می گرفت، و این فرصت و امکان فعالیت وسیع و گسترده را از ما و دشمن سلب می کرد و اکنون دشمن با استفاده از آبراهه های موجود و منتهی به جزیره و آتش شدید توپخانه، ابتدا سنگرهای مستقر روی جاده را هدف قرار داده و منهدم کرده، و سپس از طریق کشتار مدافعان اقدام به هجوم و تصرف پد غربی نمود و می خواست نهایتا خود را به جزیره شمالی رسانده و ما را از جزایر مجنون بیرون کند و این موفقیت برای آنان در بُعد تبلیغات جنگ خیلی مهم و اساسی بود، به دلیل اهمیت منطقه، جنگ سنگر به سنگر ادامه داشت.

تیمی از بچه های واحد اطلاعات و عملیات نیز در این عملیات درگیر بودند اما وسعت کم منطقه عملیاتی و حجم محدود عملیات باعث شده بود تا همه در این کار سهیم نباشیم و از جمله تیم شناسایی که ما عضو آن بودیم در این عملیات، مستقیم شرکت نکرد، البته در سنگر اجتماعی واحد در عقبه، بیشتر نیروهای واحد تجمع کرده بودند، تقریبا همه حضور داشتند و این نشان می داد که شرایط آنقدر بغرنج است که واحد ما نمی توانست تصمیم بگیرد آیا همه نیروها باید اینجا و در معرض خطر باشند یا اینکه قسمتی از آنها بمانند و بقیه به نقطه امن تر منتقل شوند، از طرفی حجم منطقه کم بود و نیروی زیادی نمی خواست، از سویی نیز عملیات طوری بود که ممکن بود به نیروی اضافی نیاز شود.

ما تا پیش از این عملیات در اینجا تنها به شناسایی آبراهه های مهم مشعول بودیم که دسترسی ما را به دشمن میسر می کردند، آب در بعضی از آبراهه های این نقطه بسیار عمیق تر از جاده خندق (و یا همان حچرده خودمان) و یا حتی شط علی بود، از جمله در یکی از آن آبراهه ها که مشهور به نهر سوئیپ بود و از قضا بسیار مهم و اساسی بود، و از دل مناطق تحت اشغال ما تا دل مناطق دشمن ادامه داشت، آبراهه ایی شاخص و اساسی در جزیره مجنون، که اگر رو به غرب و به سوی دشمن می ایستادی جزایر در سمت چپ پد خندق قرار داشت، و در واقع جزایر مجنون که شامل دو جزیره شمالی و جنوبیست، در مقابل پاسگاه مرزی طلائیه در این سوی قرار داشتند،

جزیره مجنون جنوبی در سمت غرب، درست در مقابل شهر القرنه عراق و در پانزده کیلومتری آن قرار دارد که دو رود دجله و فرات در اینجا به هم دست می دهند و اروندرود بزرگ شکل می گیرد و با عبور از کنار بصره و با پیوستن کارون در نزدیکی خرمشهر به آن به پرآب ترین قسمت خود تبدیل و نهایتا به خلیج فارس می ریزد. و این جزایر هم در واقع جاده هایی مشبکی هستند که متصل به مرز با ایران بین القرنه و طلاییه ساخته شده اند، و میدان و چاه های نفت آن مشهور است، شاید 50 چاه نفت در آن حفر شده، که من خود پای یکی دو تای آن چاه ها، موقعی که در جزیره مجنون بودیم، حاضر شدم.

جاده های سازنده جزایر و پدها متصل به هم، با شکل هندسی خاص خود باعث شده بود که دشمن گلوگاه هایی را در روی آن در نظر گرفته، و از طریق دکل های دیدبانی که اشراف آنان را بر روی خشکی های حضور ما را افزایش می داد، آتش خود را روی معابری خاص مثل سه راه ها متمرکز و ثابت نگهدارد، و بدین وسیله از ما تلفات می گرفت. "سه راه مرگ" یکی از این نقاط منتهی به پد غربی و شرقی در جزیره مجنون جنوبی بود.

پد غربی زمانی در 20 تیرماه 1366 مورد حمله نیروهای دشمن قرار گرفت و قسمتی از پد چهار کیلومتری غربی توسط دشمن تصاحب شد، این زمان همان زمانی بود که مردم اقبالی به جنگ نداشتند و اعزام ها در استان و در کل کشور دیگر مورد استقبال چندانی از سوی مردم قرار نمی گرفت، به طوری که در فراخوان 11 خرداد 1366 از کل استان سمنان تنها 45 نفر به جبهه اعزام شدند.

در مقابل دشمن، هم به لحاظ نیرو، هم به لحاظ تکنیک جنگ، هم کمک های بین المللی وضع خوبی پیدا کرده بود و از لحاظ کمک های نظامی که از شرق (شوروی سابق) و غرب (خصوصا فرانسه، آلمان و...) و اینک امریکا دریافت داشته بود، عمق کشورمان را مورد هدف قرار می داد و مرتب به مسولین این عملیات ها توسط صدام مدال شجاعت داده می شد، هواپیماهای میراژ اف1 آنها که جدیدا از فرانسه تحویل شان شده بود، اکنون می توانستند عمق کشورمان از جمله اصفهان، جزیره خارک، حتی نکا و... را مورد حمله قرار دهند، و همین روحیه آنان را به اوج می رساند و کاری کرده بود که آنان حالت تهاجمی تری به خود بگیرند.

عملیات ما برای بازپس گیری پد غربی در تاریخ 28 تیر 1366 انجام شد و از جمله به شهادت تعدادی از نیروهای عمل کننده ما انجامید، در این عملیات علی اصغر پازوکی که به عنوان یکی از اعضای تیم واحد اطلاعات و عملیات تیپ 12 قائم در این حمله با نیروهای تهاجمی ما شرکت کرده بود و از دوستان بسیار خوب و نزدیک من و اهل گرمسار بود، به شهادت رسید، اصغر پازوکی نیز از جمله بچه های ورزیده و آماده به رزمی بود که در واحد ما مشغول به خدمت بود، که به قول بنگاه داران اتومبیل، مدل آخر 1348 و متولد اسفندماه آن سال بود و با من تنها چهار ماه فاصله سنی و بزرگتر بود، (درست مثل شهید غلامرضا جلالی که با او در یک روز دنیا آمدند و در هر دو در یک روز و یک عملیات به شهادت رسیدند، شهید پازوکی البته به لحاظ جسمی و نیز استیل بدنی اش هم از من درشت اندام تر بود، ولی با این حال و با این سن کم تا لحظه شهادت نزدیک به دو سال سابقه حضور در جنگ و جبهه داشت و لذا از لحاظ سنی و مدت حضور در جبهه با هم نسبتا مشترک بودیم، و این نشان می داد که او نیز در سنین بسیار پایین به جبهه اعزام شده بود.

 و من بی خبر از حضور شهید غلامرضا جلالی در این عملیات، جایی که می توانستم با او دیداری داشته باشم، اما بی خبر ماندم تا همدیگر نبینیم و او رفت و ما ماندیم. این هم خاطره ایی از عملیات های جزیره که کمی طنز در خود دارد و توسط یکی از دوستان در یکی از کانال های تلگرامی منتشر شد :

"اون شب عراقی‌ها، تمامِ همّ و غم‌ِشون رو گذاشته بودند که جنگ رو تموم کنند! چون هر چه مهمات داشتند، رو سرِ ما خالی می‌کردند! بعد از چهار ساعت نگهبانی زیرِ اون آتشِ شدید و شدتِ و حِدّتِ گرمای «هور» بالاخره «پاسبخش»‌ها اومدند و نگهبانیِ ما هم تموم شد و ما مثلِ باد از دلِ کانالی که به سنگرها چسبیده بود در حالِ دور شدن از اون مهلکه بودیم. اونقدر تیر می‌اومد که حتی داخلِ کانال هم امن نبود. تیرها می‌اومدند و از اطرافِ ما رد می‌شدند، به دیوارۀ کانال می‌خوردند و قالب تهی می‌کردند. «داود» (هم پُستیِ اون شب) چند متری جلوتر از من می‌دوید. در همون حال که سرم پائین بود و به صورتِ خمیده می‌دویدم متوجۀ رگبارهای شدید و گلوله بارانِ جاده هم بودم. برخی تیرها انگار زیگزاگ می‌رفتند! و برخی هم کفِ جاده رو نشونه رفته بودند. در حالِ دویدن بودم که یهو «پا»م 180 درجه چرخید و زیرش خالی شد و نقشِ زمین شدم. بالاخره یکی از اون تیرها زمین‌گیرم کرد!

داد زدم: «داود! داود! من تیر خوردم، کمک!»    اما داود به دویدن ادامه داد و فریاد زد: «می‌رم کمک بیارم»!  

یاد گرفته بودیم که در این طور مواقع «ذکر» بگیم. گفتم: «یا مهدی!» / «یا صاحب الزمان» / «یا فاطمۀ زهرا»

کسی هم نبود که به دادم برسه. مدتی در همون حال باقی موندم که دیدم یکی توی اون تاریکی و زیرِ بارانی از گلوله با لگد کوبید به کمرم!  برگشتم دیدم «رضا اسدیانِ» خودمونه!

گفتم: «رضا! تیر خوردم!»

گفت: «پس چرا می‌گی یا مهدی، یا زهرا⁉️»

با تعجب گفتم: «پس چی بگم⁉️»

با ناز و ادا گفت: «این طور مواقع بگو       آخ «ننه جون»، وای «بابا» !

ولی با اون لگد و این شوخی، زیرِ اون حجمِ آتش، روی سرم ایستاد و با کمکِ یه تعداد غواص که از خط می‌اومدند منو عقبِ یه نیسان بار زدند!  و نیسان هم به سرعت به سمت بیمارستان صحرائی امام رضا حرکت کرد."

عکس هایی که از شهید غلامرضا جلالی بدست آورده ام

Click to enlarge image Capture.PNG

روایت شهادت شهید غلامرضا جلالی - شاهرود

شهید مصطفی اخیانی را نمی شناسم، یا او را به یاد ندارم، اما با او شهید، تفحص و تشییع شد، لذا حیفم آمد عکس های که از او نیز یافت ام را اینجا نیاورم

 

Click to enlarge image Ghadir-Faraji.PNG

مشخصات شهید قدیر فرجی، همرزم شهید غلامرضا جلالی

شهید قدیر فرجی را هم نمی شناسم و یا او را به یاد نمی آورم، اما با شهید غلامرضا جلالی و مصطفی اخیانی با هم در یک روز شهید، تفحص و نهایتا تشییع شدند، حیفم آمد عکسی را هم که از او یافته ام را نادیده بگیرم و و در کنار این دو شهید نیاورم، جالب است که این شهید در این نبرد در حال گذراندن خدمت سربازی، و سرباز بودند، و جالبتر این که بیش از 24 ماه و 23 روز از مدت خدمت خود را نیز طی کرده بود، و هنوز در جبهه حضور داشته است، نمی دانم چرا ترخیص نشده، تا در این عملیات شهید بشود؟! البته فکر کنم آن موقع در شرایط اضطرار جنگی مدت خدمت سربازی 27 ماه بود.

شهید غدیر فرجی شهید تک مجنون
شهید غدیر فرجی شهید تک مجنون

 

[1] - در عصر روم باستان یکی از رسوم جنایتبار این فرهنگ این بود که، اسیران و بردگان را در استادیوم هایی بزرگی به نام کولوسئوم که هر شهر برای خود چنین محل های نمایش جمعی را داشت، می آوردند تا موجبات شادی و پر کردن اوقات فراغت مردم خود را ایجاد کنند، و مردم شهر در اطراف استادیوم، روی پله های ساخته شده در شیب ها می نشستند و مثل صحنه یک تئاتر به نظاره مبارزه انسان ها با هم، و یا با حیوانات وحشی می شدند، که به جان آنها می انداختند و بدین ترتیب از مردن و تکه تکه شدن انسان ها در این صحنه نمایش لذت می بردند.

[2] - همان جمله عربی "فتارک الله" به معنی احسن گفتن به خود برای انجام کاری سخت می باشد، که در فارسی مخفف شده و تبدیل به "باریکلا" شده است.

[3] - مادر شهید تقی نیکوحرف از شهدای شهر دامغان از آن جمله است که در تاریخ 26 تیرماه، بعد از 38 سال انتظار به رحمت خداوند رفتند، آقای خامنه ایی درباره این گونه والدین شهدا گفته اند :  "چقدر سخت است یک خانواده‌ای مفقودالاثر داشته باشد، خانواده‌ای که نمی‌دانند جوانشان زنده است یا نه، هر لحظه‌ای برای آنها مثل شب عملیات است، دائم در حال نگرانی‌اند آیا زنده است، آیا شهید شده آیا زنده خواهند ماند آیا او را خواهند دید؟".

[4] - این همان منبع بروز اختلافی است که همواره برای مردم شاهرود و سمنان وجود داشته و برای اهالی شاهرود دردآور و اعتراض برانگیز است، اختلافی که از زمان پهلوی تاکنون ادامه یافته است؛ و در حالی که پتانسیل شهرستان شاهرود در همه صحنه ها شاید نصف بقیه استان است، اما در جذب امکانات، متاسفانه این امر بروزی ندارد و عدالت در هیچکدام از حکومت ها، چه آن زمان که به عنوان رژیم ستم شاهی! از آن یاد می کنند، و چه این حکومت که حکومت آن را ادامه حاکمیت عدل علی! از آن یاد می شود تامین نگردید و انگار نمی شود.

[5] - شب هنگام و معمولا موقعی که همه در خواب عمیق فرو می رفتیم کادر آموزشی در میان هیاهو و با تیراندازی های مشقی در داخل خوابگاه ما را با یک حمله ناگهانی که غافلگیر شده ایم آشنا می کردند و باید سریع از تخت بیرون می آمدیم و لباس پوشیده و در کمترین زمان خود را به میدان پادگان می رساندیم و معمولا به دنبال آن پیاده روی های شبانه و... هم داشتیم. آموزش فضای وحشت و تعجیل به خاطر آمادگی برای غافلگیر شدن توسط دشمن و تمرین گرفتن تصمیم های لحظه ایی، در این عملیات آموزشی تمرین می شد.

[6] - هور عظیم عبارت است از آب‌های راکدی که از تجمیع پسآب رودخانه‌‌های دجله، کرخه نور، طیب و دویرج و نیز باران‌های فصلی به وجود می‌آید، مرز ایران از آب های هور می گذرد، عمق آب های هور حدود نیم متر تا سه متر است. هور پوشیده از گیاهان مردابی، بویژه نیزار، بردی و چولان است. آب های کرخه، سابله و... هورالعظیم را سیراب می کند، که دو سوم حجم هور در خاک عراق قرار دارد

[7] - خاطرات این حضور را در پستی تحت عنوان "رقص مرگ در میان نیزار – جاده خندق، قربانگاه شهید محمد رضا رجبی" در آدرس http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/1024-%D8%B1%D9%82%D8%B5-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%E2%80%93-%D8%AC%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%AE%D9%86%D8%AF%D9%82%D8%8C-%D9%82%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B1%D8%AC%D8%A8%DB%8C.html می توان به مطالعه نشست.

[8] - پدافند یک کلمه نظامی در مقابل کلمه آفند به معنی عملیات دفاعی در مقابل عملیات تهاجمی است

[9] - منطقه جاده خندق در دل هورهای مرزی ایران و عراق قرار داشت و این جاده در جهت شرقی – غربی به خشکی های عراق در دشت های منطقه عمومی شهر القرنه می پیوست و با ساحل این دشت فاصله یک کیلومتری بیشتر نداشت و شب ها انعکاس نور چراغ های شهر القرنه عراق را می توانستیم، از این نقطه در آسمان شب ببینیم، روی دکل های دیدبانی این منطقه هم که می رفتی دشت های مجاور شهر القرنه و جاده بصره - العماره قابل روئیت بود، این منطقه پوشیده از آب های اضافی و پساب سیل وار رود دجله است که در نقطه ایی پایین تر از شهر القرنه عراق با فرات به هم پیوسته و "اروند رود" را شکل می دهند، پساب این رودها که به این دشت ها سرازیر می شود، محیط طبیعی زیبایی از نیزار و آبراهه های بسیار را شکل می داد که مملو از ماهی و مرغان دریایی مهاجر و بومی می شود. برای رسیدن به جاده خندق باید ده ها کیلومتر در جاده های غرق در آب های هور مسافت طی کرد تا به نزدیکی های خشکی دشت مانند منطقه عمومی شهر القرنه عراق رسید. با استقلال نیروهای استان سمنان از تیپ 21 امام رضا ع استان خراسان و تشکیل تیپ 12 قائم استان سمنان، این خط پدافندی نیز از تیپ 21 امام رضا به تیپ 12 قائم به ارث رسید و تامین نیروی مدافع و پشتیبانی این نقطه از مرزهای جنگی هم به استان سمنان واگذار گردید.

[10] - گردان حضرت موسی بن جعفر از گردان های تیپ 21 امام رضا بود، تیپی که ساختمان های "5 طبقه" را در حاشیه شهر اهواز مقر ستادی خود قرار داده بود، که ظاهرا این ساختمان ها متعلق به "لشکر 92 زرهی" ارتش در اهواز بود، و در قسمت دیگری از ساختمان های این لشکر مقر "لشکر 5 نصر" سپاه خراسان هم مستقر بودند، گردان ادوات تیپ 21 امام رضا نیز در آن زمان در زاغه های مهمات لشکر 92 زرهی جای گرفته بود.

[11] - خاطرات این نبرد را تحت عنوان "عملیات والفجر 8، زندگی زیر چتری از آتش برای بوارین، ام الرصاص و فاو" نگاشته ام که در آدرس http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1040-%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%AC%D8%B18%D8%8C-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%DA%86%D8%AA%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A2%D8%AA%D8%B4-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%8C-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B5%D8%A7%D8%B5-%D9%88-%D9%81%D8%A7%D9%88.html می توان به آن مراجعه کرد، 

[12] - خاطرات این صحنه را تحت عنوان "خاطرات 17 ماهه آخر جنگ، جزیره مجنون، نبرد پدغربی، شهید اصغر پازوکی" به نگارش در آورده ام که در آدرس  http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1063-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-17-%D9%85%D8%A7%D9%87%D9%87-%D8%A2%D8%AE%D8%B1-%D8%AC%D9%86%DA%AF%D8%8C-%D8%AC%D8%B2%DB%8C%D8%B1%D9%87-%D9%85%D8%AC%D9%86%D9%88%D9%86%D8%8C-%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF-%D9%BE%D8%AF%D8%BA%D8%B1%D8%A8%DB%8C.htmlقابل مراجعه است.

[13] - سه جاده باریك در داخل آب به موازات یكدیگر به نام های پد غربی، پد شرقی و پد مركزی جزیره مجنون جنوبی را می ساختند که بعلاوه جزیره مجنون شمالی، آنان را جزایر مجنون می شناسند، شهر هویزه در شمال شرقی جزیره ی مجنون واقع است. در غرب آن رودخانه ی دجله، در جنوب آن شهرک القرنه و در شمال آن شهرک العزیز واقع است. در حوالی منطقه پنجاه روستا وجود دارد که ساکنین آن بومیان شیعه و غیر نظامی اند. در بیشتر آبراه های جزایر مجنون برای این که نه قایق و نه نیروهای نظامی حرکت نتواند کند، دشمن ارتفاع آب را حدود هفتاد سانتی متر نگه داشته بود. جزایر مجنون جزیره‌هایی مصنوعی بودند که در داخل هور ایجاد شده بود. از لحاظ جغرافیایی، این جزایر در شمال طلاییه و در جنوب تنگه چزابه قرار دارند.

[14] - از رزمندگان اهل دامغان که در عملیات والفجر 8 مجروح شد و آر.پی.جی ضد نفر دشمن در ران پای او فرو رفت و عمل نکرد و با همین وضع به عقب منتقل شد.

[15] - برخی دیگر از شهدای شهرستان شاهرود که در کنار غلامرضا جلالی و در همین عملیات به شهادت رسیدند و اینک مزار شهدای این شهر میزبان آنان است، و من در آن نوروز رویایی، بر مزار تک تک آنان حضور یافته و توشه برچیدم عبارتند از :

سنگ نوشته بر قبور برخی شهدای پد غربی جزیر مجنون در تاریخ 29/4/1366 خفته بر مزار شاهرود

280- بسیجی شهید مصطفی اخیانی فرزند عبدالرزاق، ولادت 1347، که در مورخه 29/4/1366 در منطقه عملیاتی جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نایل و پیکر پاکش پس از ده سال بخاک سپرده شد. قسمتی از وصایای شهید       "خدایا راضی ام کن به این که بدنم در راهت قطعه قطعه گردد زیراکه اینگونه مردن برای من شیرین تر است"     به صبح زندگی این خاکدان رفتی که دانستی    به مقصد می رسد اهل شهادت از سحر خیزی

وصیت نامه این شهید بزرگوار بدین شرح است :         بسم الله الرحمن الرحیم  سخنی با پدر و مادرم

"رب ارحمهما ربیانی صغیرا" پدر و مادرم می دانید و می دانم و خدا نیز آگاه است که این حقیر جوابگوی ذره ای از زحمت و رنجهای شما نمی توانم باشم . عزیزان من در راه پرورش اینجانب زحمات فراوان کشیدید و به لطف پروردگار چنین فرزندی به اجتماع تحویل دادید پس راضی نباشید که فرزندتان راهی جز راه حسین برود و با مرگی جز مرگ حسین گونه بمیرد و شاد باشید که خداوند چنین کرامتی ارزانیتان داشت، که افتخار دنیا و آخرت را نصیب شما کرد و پسرتان را در راه خود پذیرفت. پدر و مادرم اگر در این راه به شهادت رسیدم ، هیچ اندوهی به دل راه ندهید و خوشحال باشید. مادرم در عزایم گریه نکن که گریه تو مایه شادی دشمنان است. در آخر از شما التماس دعا داشته و حلالیت می طلبم.      فرزندتان مصطفی

 سخن این حقیر با امت حزب الله،   بسمه تعالی،  برادران و خواهرانم سفارش این حقیر به تمامی این است که تا آخرین لحظه زندگی دست از این پیر خمین برندارید و همواره پشتیبان ولایت فقیه و روحانیت در صحنه باشید . چرا که دشمنان، اسلام را بدون این دو می خواهند. شما حافظ خون شهدایید پس مبادا که لحظه ای از حرمت آن غافل گردید. از حضور در صحنه دریغ نکنید و به هیچ یک از عوامل استکبار اجازه اعلام موجودیت ندهید. از شما می خواهم که دعا به امام رافراموش نکنید و این بنده حقیر را که سخت محتاج به دعای شماست، فراموش نشود. در پایان از تمامی کسانی که به نحوی حق بر گردن این حقیر دارند، حلالیت طلبیده و التماس دعا دارم.     برادر کوچک شما       بنده گنهکار مصطفی اخیانی

 سخنی با برادران همکلاسم و معلمان گرامی،    بسمه تعالی، معلمان گرامی و استادان عزیز که به هر صورتی در پرورش و تعلیم این حقیر نقشی داشته اید، از تمامی شما از صمیم قلب تشکر می کنم، هرچند از زحمات شما ذره ای نیز قابل قدردانی نخواهد بود. از معلمان گرامی تقاضا دارم که در کار خود ایمان کامل داشته و با تلاش فراوان در و « معلمی شغل انبیاست » تربیت صحیح این فرزندان امت حزب الله کوشا باشید. چرا که مبادا که در این شغل شریف خیانتی صورت گیرد که در برابر خداوند مسئول خواهید بود. ای برادران و همکلاسان و دوستان عزیز بدانید که از اهم امور پس از حضور در جبهه، درس خواندن و حاضر شدن در کلاس درس است. با سعی و تلاش هرچه تما متر به یادگیری پرداخته و راه را بر آنهایی که بویی از انقلاب و ولایت نبرده اند، ببندید و مگذارید که خدایی نکرده، اینان میدان را از شما بربایند و آینده کشور را در دست بگیرند و بدانید خون شهدا در دست شماست، مبادا که آنرا پایمال کنید و در پایان از تمامی همکلاسان و معلمان گرامی حلالیت می طلبم.      والسلام

سخنی با شما کبوتران عاشق،     من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدواالله علیه فمن هم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و  و اما شما ای کبوتران عاشق دلسوخته که به یکباره دنیا را رها کرده و از ما بدلوا تبدیلاً دنیایتان بریدید و گوی سبقت را درمیدان سعادت و قرب الی الله ربودید و چیزی جز عشق حسیندر دل ندارید و پروانه ای هستید در گرد شمع فروزان عالم هستی، دیوانه وار رو به سوی معشوق نهید و از بلاها و مصائب هراسی به دل راه ندهید. آری: در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن  شرط اول قدم آن است که مجنون باشی برادران من مبادا که لحظه ای از خدا غافل گردید. مبادا که لحظ ه ای ذکر او را از لب بردارید که تنها رمز موفقیت ما در همین ذکرها و مناجا ت های شبانه است . اخلاص را توشه راه خود کنید که تنها ملاک اعمال است. شرکت در عزای اباعبدالله فراموشتان نگردد که زندگی و استواری اسلام در گروه همین است و در آخر از یاری امام عزیزمان این پیر جماران دست برندارید و همواره دعاگوی او باشید . از تمام شما التماس دعا داشته و حلالیت می طلبم.        « والسلام »         برادر کوچک شما مصطفی اخیانی

 سخنی با آشنایان و وابستگان،        بسم الله الرحمن الرحیم، آشنایان و وابستگان: اول و آخرین توصیه این حقیر به شما عزیزان این است که بکوشید همواره در خط ولایت بوده، لحظه ای از پیروی این ابراهیم زمان، دست برندارید. از آنهایی که تاکنون احتمالاً در انجام وظایف خود نسبت به این انقلاب قصور داشته اید ، تقاضامی کنم دست از اینگونه اعمال بردارید، که عقوبتی سخت در پیش دارد و مبادا که آن زمان که دیگر پشیمانی نفعی ندارد، از خواب غفلت بیدار شوید. در آخر از همگی شما علی الخصوص آنهایی که بر گردن این حقیر حقی دارند، حلالیت طلب کرده و التماس دعا دارم.

 ملتمس دعا العبد الحقیر العاصی       مصطفی اخیانی

281- بسیجی شهید ابراهیم ذبیحی فرزند علی اکبر، ولادت 1351، که در مورخه 29/4/1366 در منطقه عملیاتی بدر کربلای جزیره مجنون به خیل شهدا پیوست و پیکر مطهرش پس از 10 سال به خاک سپرده شد.  قسمتی از وصایای شهید     "خدا را شکر می گویم که توفیق حاصل شد که من هم به جبهه بیایم و ادای تکلیف کنم"        خوشا با فرق خونین در لقا یار رفتن     سر جدا پیکر جدا در محفل دلدار رفتن

شهیدان ابراهیم حسینی و ابراهیم ذبیحی - سد گتوند در شوشتر

284- دانش آموز بسیجی شهید قدیر فرجی فرزند شیرولی، ولادت 1345، شهادت 29/4/1366 که در منطقه عملیاتی بدر جزیره مجنون به فیض شهادت نایل آمد و پیکر پاکش پس از ده سال بخاک سپرده شد. قسمتی از وصایای شهید        "خداوندا ! در قرآن مستحکمت فرمودی از میان مومنین مردانی هستد که با خدای خویش پیمان بستند و گروهی از آنان به این وعده وفا کردند، این گروه شهید هستند".

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (11)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

ممنون از رزمنده محمد عباسی بابت ارسال عکسها و متن ها
این عکس یکی از عکس‌های ماندگارِ دفاعِ مقدس است که مجروحیتِ برادر علی اکبر مقدسی (از رزمنده‌های دامغان در والفجر8) را نشان می‌دهد. در حالیکه آرپی‌جیِ ضد نفر به او اصابت کرده ولی عمل نکرده
در این صحنه، حملِ مجروح‌ها او را با همان وضعیتی که دارد به عقب انتقال می‌دهند.
یادِ آن حماسه‌های ماندگار بخیر

دلم نیومد عکسِ مهیّجِ «مقدسی، رزمندۀ مجروح» بیاید و سریع برود! ولی از نوجوانِ شهید «غلامرضا جلالی» چیزی نوشته نشود!
غواصِ شهیدِ عملیاتِ «پد غربی» در جزیرۀ جنوبی (29تیرماه66)
خدا کنه خانوادۀ شهید (مخصوصاً «مادر محترمِ شهید») توی این گروه نباشن
دقیقاً به همین صورتی که آرپی‌جیِ ضد نفر پای «علی اکبرِ مقدسی» رو شکافته و عمل نکرده بود، برای غلامرضا هم اتفاق افتاد
غلامرضا با اون وضعیتی که داشت تلاش می‌کرد سوارِ قایق بشود که نشد. ...
پدِ غربی، کربلائی شده بود اونشب. ... خیلی‌ها رفتند. ... بچه‌های شاهرود، ... بچه‌های دامغان
غلامرضا هم همراهِ‌شون رفت، جسدها هم برنگشت

This comment was minimized by the moderator on the site

با سلام. دوستان امشب . دقیقا در چنین شبی درسال ۱۳۶۶ حدود ساعت یک بامداد . شهدای غواص گردان کربلا. شهیدان . بزرگوارغلامرضا جلالی. ابراهیم ذبیحی. مصطفی اخیانی. مجتبی کاویانی وشهیدقدیری و حدودا یک گروهان ازگردان قمر بچه های دامغان در کربلای تک جزیره جنوبی به دژ دشمن بعثی زدن وتعدادی جانباز و شهید شدن که اجساد مطهر این دلیرمردان حدودا یازده سال بعد تفحص وبه آغوش مملکت بازگشت. البته فقط یادم هست. شهید مجتبی پیکرمطهرش همان موقع ها برگشت
خاطرات تک مجنون
۱۳۶۶/۴/۲۹ش
راوی: احمد کشاورزیان
تاریخ مصاحبه: ۵ فروردین ۱۳۹۳ش
قسمت اول

در اطلاعات تیپ 21 امام رضا بودم و ضمن اینکه اطلاعات بودم نیروهای اطلاعات و نیروهای تخریب را هم آموزش غواصی می‌دادم، من مربی غواصی هم بودم و در تیپ 21 امام رضا آموزش دیده بودم، عملیات کربلای 4 و 5 من آنجا آموزش می‌دادم.

تابستان ۱۳۶۶ش ، روزی بود که من می‌خواستم مرخصی بیایم و ازدواج خواهرم بود، من مرخصی گرفتم که بیایم دامغان، داشتم از ساختمان اطلاعات تیپ ۱۲ قائم(عج) درمی‌آمدم و ساکم را گذاشتم روی دوشم، یکدفعه تلفن اتاق اطلاعات - یک تلفن هندلی بود- زنگ زد، دیدم کسی نیست که گوشی را بردارد ، رفتم خودم گوشی را برداشتم، برادر عزیزمان علی آقا چتری مسئول اطلاعات تیپ بود، گفت احمد چه کار می‌کنی؟ گفتم دارم شهرستان می‌روم و برگه مرخصی هم جیبم بود، گفت می‌خواهی بروی برو منتها عراق در جزیره تک کرده است می‌خواهیم برویم آنجا، گفتم داری می‌گویی نرو دیگر و ما از رفتن به مرخصی منصرف شدیم.
برای شناسایی در جزیره به ما مأموریت دادند. ما از قبل در آن قسمت جزیره مستقر نبودیم. در آن زمان هم ما کمبود قایق داشتیم قبل از عملیات برادر عزیزمان مرحوم علی دربان مسئول یگان دریایی تیپ 12 قائم بود آن زمان، تازه‌‌ همان شب رفتند از قرارگاه برلی عملیات قایق گرفتند یعنی آن قدر قایق نداشتیم نیرو انتقال بدهیم، ما هیچ امکاناتی آنجا خودمان نداشتیم، عرض چند روز مستقر شدیم.
مراحل شناسایی آن منطقه به عهده بنده و یکی دیگر از عزیزان بود آن موقع در اطلاعات تیپ 12 قائم بودم و آنجا مسئول تیم بودم، مسئولیت شناسایی آنجا با بنده بود، آن منطقه مورد نظر را شناسایی کردیم.

وضعیت دشمن
ضلع غربی جزیره، بعد از اینکه عراق تک کرده بود یک محدوده‌ای را آنجا گرفته بود براساس تصمیم مسئولین قرارگاه نصرت قرار شد که آنجا عملیاتی انجام شود، بچه‌هایی که آنجا مستقر بودند یگانی که در خط بود بچه‌های استان گیلان بودند و قبل از آن‌ها بچه‌های ارتش آنجا مستقر بودند با توجه به محدویت زمانی و امکانات و محدود بودن زمین عملیات ، مکان عملیات تنها جاده‌ای بود که دو طرفش را آب گرفته بود و منتهی می‌شد به مواضع عراقی‌ها و قسمتی توسط مواد منفجره جاده از هم جدا شده بود.
عراق آمده بود سرمایه زیادی روی آنجا گذاشته بود به صورتی که رادارهای رازیت را آنجا مستقر کرده بود و یگان‌های ویژه‌اش را آنجا مستقر کرده بود که شناسایی را برای ما بسیار سخت کرده بود.

شناسایی منطقه
مراحل اولیه که ما برای شناسایی رفتیم به محض اینکه بی‌سیم‌هایمان را روشن کردیم و می‌خواستیم تماس بگیریم آنی جایمان شناسایی می‌شد و می‌زدند به خاطر همین ارتباط بی‌سیم با عقب نداشتیم.
موقع شناسایی ضلع غربی، جزیره واقع شده بود از سمت ما ، سمت راست غربی جزیره نهر سویپ بود که آب به جزایر مجنون وارد می‌شد و نهر بسیار عمیقی بود و جاهای دیگر اطراف جاده آب به صورتی بود که یک متر، یک متر و نیم آب بود و نیزار بود، چند روز اول وقتمان صرف این شد که مسیر را شناسایی کنیم.
مسیر را که شناسایی کردیم در شب خیلی شناسایی امکان پذیر نبود و مشکل بود و در روز می‌رفتیم زمان‌هایی را انتخاب می‌کردیم و می‌رفتیم آنجا مستقر می‌شدیم.
یک مسیری را از پاسگاه با بلم جدا می‌شدیم در نیزار بلم‌هایمان را استتار می‌کردیم و اصولاً سه نفره بیشتر برای شناسایی نمی رفتیم ، چون آن محل برای شناسایی اجازه مانور به ما نمی‌داد.
بعد از ظهر حرکت می‌کردیم و اصولاً شب را نزدیک مواضع عراقی‌هامی‌خوابیدیم و صبح زود بهترین موقع شناسایی بود و البته گاهاً روز هم می‌رفتیم. مسیر و موقعیت عملیات که شناسایی شد و طرح‌ها ارائه شد، در ‌‌نهایت تصمیم بر این گرفته شد که تاریخ عملیات حدود 29/4/1366 باشد.

طراحی عملیات
دو جاده بود یکی لشکر پنج نصر قرار بود عمل کند سمت شرق ما و سمت غرب که ما بودیم قرار بود لشکر دیگری عمل کند. تیپ 12 قائم(عج)قرار بود در ضلع غربی عمل کند.
یک جاده‌ای بود آنجا که از عملیات خیبر گرفته شده بود، خیبر هم من آنجا بودم ، ضلع غربی جاده‌ای بود که در جزایر مجنون واقع شده بود و منتهی می‌شد به مواضع عراقی‌ها و اطرافش نیزار بود.
ما بعد از عملیات خیبر آنجا مستقر بودیم سمت چپ این جاده می‌شد شهرک القرنه، اینجا آنجایی بود که بچه‌های گردان فتح طرح لبیک شهید مهرابی آنجا عمل کرده بودند، این ضلع غربی آن جاده بود ولی بعد چندین سال عراقی‌ها تکی کرده بودند و مواضع ما را گرفته بودند.
یک جاده هم بود که قبلاً در عملیات خیبر سمت راستش آبی نبود، خشک بود، بعداً عراقی‌ها آب انداختند از سمت شهرک القرنه.
دو جاده بود ضلع غربی و ضلع شرقی و روی ضلع غربی بچه‌های لشکر قدس استان گیلان مستقر بودند.
چند جلسه‌ای با فرمانده قرارگاه نصرت برگزار شد که از تیپ ۱۲ برادران عزیزمان سردار مهدوی‌نژاد ، برادرمان علی چتری بودند. فرمانده قرارگاه نصرت شهید علی هاشمی بود که مفقودالاثر شدند و این اواخر‌‌ جنازه‌شان را آوردند.
چندین مرحله با ایشان ملاقات داشتیم، ایشان در سنگر اطلاعات آمده بودند و من تازه از شناسایی برگشته بودم و تقریباً ساعت دو و نیم سه بعد از ظهر با‌‌ همان لباس غواصی و وضعیتم هم ناجور بود آمدم برای ایشان شرایط منطقه را تشریح کردم.
بعد از اینکه شناسایی ها انجام شد و عکس‌های هوایی منطقه تهیه و طرح‌های عملیاتی ارائه شد ، در ‌‌نهایت تصمیم گرفته شد در یک شب به صورت مشترک در جزیره عملیات انجام شود.
به صورت مشترک یعنی دو نقطه بود، یکی ضلع غربی بود و یکی ضلع شرقی ، لشکر پنج نصر و تیپ ۱۲ قائم (عج).
روی جاده ای که قرار بود ما عمل کنیم عراق آمده بود جلو و جاده را قطع و بریده بود و برخی از سنگرهای کمین خود را این طرف بریدگی آورده بود.

مسئولیت بچه‌های طلاعات
آن شب من به عنوان اطلاعات قرار شد نیرو‌ها را ببرم نوک آن بریدگی را بگیرم و مستقر شویم، مسئولیت جمع کردن بچه‌های اطلاعات هم با من بود که در ‌‌نهایت آنان را عقب بیاورم.

در ضلع غربی قبل از حرکت ما سه گروه ۹ نفره شدیم، یعنی سه گروه قرار شد از سمت نهر سویپ بزنیم به عراقی‌ها، این سه گروه غواص بودند ، در واقع این‌ها غواص نبودند، لباس غواصی تنشان بود، چون مسیر جوری نبود که غواص نیاز باشد، یعنی غواص‌ها در آب راه می‌رفتند ولی لباسی داشتند که بتوانند در آب راه بروند نیاز به شنا کردن نبود، آب طوری بود که یک متر و یک متر و بیست و بعضی جا‌ها نیم متر هم بود، قرار شد اولین گروه مسئولیتش به عهده من باشد، دو گروه دیگر پایین‌تر از من بودند و قرار بود همزمان بزنیم به جاده و جاده را بگیریم و بعد با علامت ما نیروهای گردان بیایند، نیروهایی که در مواضع خودمان تقریباً سر آن پیچ مستقر بودند آن‌ها از روی جاده بیایند، دسته شهید عالمی بود که برادر عزیزمان آقای حسینی از بچه‌های شاهرود اطلاعات بودند و مسئولیت هدایت آن‌ها را به عهده داشتند قرار بود بیایند به ما دست الحاق بدهند و ادامه عملیات.
آنجا که به خط زدیم تیم 9 نفره بودیم، شهید حسین یحیی، یکی از بچه های سرخه، مهدی طوسی، دکتر شجری و شهید عزیزمان اسماعیل محمدهاشمی بودند.
زدیم به جاده، مسیری که ما می‌رفتیم وقتی نزدیک عراقی‌ها می‌شدیم چون یک جایی بود که نی اصلاً نبود باید پشت این دسته‌های نی که روبرویمان بود یکی یکی ردشان می‌کردیم که در دید عراقی‌ها قرار نگیریم و چون عمق آب کم بود باید یک کاری می‌کردیم که فقط سرمان یک مقداری از آب بیرون باشد که عراقی‌ها ما را نبینند، قبلش ما دیدیم که عراقی‌ها در پد مستقر هستند و نشستند و منتظر ما بودند. کاملاً معلوم بود که منتظر ما هستند ، فاصله آن قدر نزدیک بود موقعی که منوّر می‌زدند کلاه‌هایی که زیر پل درجه‌هایشان گذاشته بود مشخص بود کلاه کجی‌هایشان اینجا بودند.
خلاصه ما بدون درگیری رفتیم روی جاده و اصلاً یک گلوله هم شلیک نکردیم.
رفتیم جلوی‌‌ همان بریدگی، من بچه‌ها را آوردم و آنان را کنار جاده چیدم و تا اینجا هیچ مشکلی پیش نیامد، آن عزیزان دیگر از آن دو تیم غواص هم آمدند روی جاده مستقر شدند و آن‌ها هم هیچ مشکلی برایشان پیش نیامد تا اینجا عراق هیچ شکی نکرد چون سر و صدا و درگیری نشد. آن عزیزمان که قرار بود از عقب بیاید دست الحاق به من بدهد یعنی بیاید مرا ببیند و بعد دیگر نیروها بیایند، این بنده خدا به ما نرسید.
آن زمان من ساعت غواصی داشتم ولی ساعت را نگاه نکردم و واقعاً ساعت در ذهنم نیست، تا اینجا هیچ درگیری نبود و یک گلوله هم شلیک نشد و عراقی‌ها گاهی منوّری می‌زدند.
مسئول تیمها بچه‌های اطلاعات بودند که نیرو‌ها را به ما برسانند، هدایت نیرو‌های روی جاده با بچه‌های اطلاعات بود ولی بعدش فرماندهی‌اش با بچه‌های خود گردان بود، شهید گلشنی هم با یکی از این تیم‌های غواص بود که نمی‌دانم تیم دوم بود یا سوم که با لباس غواصی به جاده زدند.

شروع عملیات
خلاصه منوّر از طرف ما شلیک شد، قرار بود دست الحاق به من بدهند و کلت منور را شلیک کنند که قبل از دست الحاق کلت منوّر شلیک شد، کلت را که شلیک کردند نیروهای دسته حرکت کردند، شهید محمد عالمی حرکت کردند که دیگر درگیری شروع شد، عراقی‌ها منتظر بودند تا اینجا تیم‌هایی که آمده بودند هیچ کس نبود من به دکتر شجری - آن زمان، ایشان دکتر نبود - گفتم محمدتقی گفت چی شده؟ قشنگ لب بریدگی نشست، گفتم شما لب همین بریدگی بنشین که از اینجا عراقی ها این طرف نیایند، مهدی طوسی و شهید اسماعیل محمدهاشمی آن طرف جاده رفتند، آن طرف جاده هنوز تیراندازی نشد که آن‌ها را آن طرف جاده مستقر کردیم که عراقی‌ها از آن طرف نیایند.
خلاصه منوّر که زده شد نیرو‌های ما از روی جاده شروع کردند و جلو آمدند، چون بعضی جا‌ها مسیر اجازه نمی‌داد، البته شهید محمدعلی خانبیکی از بغل جاده آمدند که بغل جاده نرسیده به من شهید شد، وقتی درگیری‌ها شروع شد و اینجا دیگر تشخیص خودی و غیرخودی نمی‌توانستیم بدهیم.

شبی ماندگار در تاریخ جنگ
اولین کسی که به ما رسید شهید محمد عالمی بود که آن قدر صدایش کردم و گفتم من خودی هستم، محمد متوجه من شد و بطرف من آمد ، ما جایی نداشتیم پناه بگیریم، تقریباً نیم متر خاک بود که بر اثر انفجار این طرف ریخته بود ، ضمن اینکه عراقی‌ها این طرف بریدگی آمده بودند چند مین کار گذاشته بودند و آقای دکتر شجری‌‌ همان جا روی مین رفت، یعنی در تاریکی رفت بنشیند روی مین رفت که قسمت لگنش یک مقدار آسیب دیده بود.

درگیری‌ها شروع شد، عراقی‌ها به صورتی تیربارشان را تنظیم کرده بودند که سطح جاده را می‌زد، یعنی شما اگر می‌خوابیدی روی سرت می‌خورد و می‌ایستادی روی مچ پایت می‌خورد، آن قدر تیراندازی شدید بود، یک جاده عرض سه متر چهار متر اگر بعضی جا‌ها پنج متر می‌شد، آن قدر درگیری شدید شد که ما قدرت عکس العمل نداشتیم و زمین گیر بودیم و‌‌ همان نیم متر خاک که آنجا بود.
تعدادمان آمده بود پایین ، عراقی‌هامسلسل‌هایی داشتند که در واقع نوعی نارنجک انداز بود و گلوله‌اش منفجر می‌شد، فاصله نزدیک بود و ما با مواضع خود عراقی‌ها بیست و پنج متر فاصله داشتیم و بعضی جا‌ها در ضلع‌ها و پدهایی که زده بودند شاید بیشتر بود و پنجاه متر هم می‌شد. در این فاصله‌هایی که زده بودند ما قدرت مانور نداشتیم مضاف بر اینکه آن‌ها در سنگر‌هایشان مستقر بودند و ما استحکامات نداشتیم.

زمین آنجا خیلی سفت بود چون جاده معمولی نبود و کوبیده بودند ، قبل از جنگ خود عراقی‌ها این جاده‌ها را درست کرده بودند و واقعاً سفت بود و ما در خیبر با بچه‌های طرح لبیک یک گلنگ می‌زدیم یک پلیسه رد می‌شد، یعنی واقعاً نمی‌شد آنجا را بکنیم.
درگیری شروع شد، درگیری آن قدر شدید شد که دیگر هیچ قدرتی نداشتیم و هیچ کاری نمی‌شد بکنیم، تیراندازی هم نمی‌شد بکنیم و چون باید موضع می‌گرفتیم تیراندازی کنیم و آن هم نمی‌شد، هر کس بلند می‌شد می‌خورد، آرپی‌جی می‌زد می‌خورد، در یک آن دیدم آتش سنگین شد آن طرف جاده می‌خواستیم به بچه‌ها سر بزنیم طوری بود که سر تیربار عراقی که می‌آمد آن طرف من می‌دویدم و همزمان که تیربار می‌خواست بیاید در جاده من خودم را می‌انداختم آن طرف جاده یعنی آن قدر قدرت مانور سخت بود.
خلاصه درگیری‌ها شروع شد و بچه‌های گردان آمدند و شهید عالمی آمدند جلو مستقر شدند و کلی هم از بچه های دسته او شهید شدند.

جمع کردن مجروحان
با توجه به مسئولیتی که من داشتم گشتم بچه‌های اطلاعات را پیدایشان کردم و همزمان مجروحین را هم جمع کردم، محمد مردانی، علی مطوایی، مهدی طوسی، دکتر شجری، لاسجردی و این‌ها همه تیر خورده و مجروح بودند، این‌ها را جمعشان کردیم، عراق همزمان آنجا را می‌کوبید این مینی کاتیوشا که می‌خورد کنار جاده چون کنار جاده لجن زار بود این چاله‌های خوبی ایجاد می‌کرد بعد از انفجار گودال‌های خوبی ایجاد می‌کرد و بچه‌های مجروح را می‌ گذاشتیم داخل این چاله ها در کنار جاده‌ و هیچ راهی نبود که جای دیگر بگذاریم.

محمود نظری هم از بچه‌های شاهرود و از بچه‌های اطلاعات بود که مجروح شده بود ، این‌ها را جمعشان کردیم هیچ راهی و هیچ قدرت عکس العمل نداشتیم مضاف بر اینکه ارتباط بیسیم هم با عقب نداشتیم، ما که بچه‌های خط شکن بودیم پیشرو بودیم بیسیم نداشتیم به خاطر دستگاه رازیتی که عراق داشت آنجا احتمال داشت ما را پیدا بکنند، چون روز‌ها که من برای شناسایی می‌رفتم دستگاه رازیت را روی یکی از این پد‌ها می‌دیدم که مستقر است.

پشتیبانی ما از روی جاده دیگر امکان پذیر نبود، این جاده از پیچ خیلی جلو‌تر از آن سه راهی که می‌خواستیم متصل شویم بیایم به سمت ضلع غربی زیر آتش گرفته بودند و نیروی سواره به هیچ وجه نمی‌توانست بیاید و برای همین تدارکات از آب می‌رسید و از نهر سویپ که یک قایق ما اشتباهی رفته بود آنجا بچه‌ها اسیر شدند و بعد از جنگ من دوتایشان را دیدم.
در ‌‌نهایت آنجا تصمیم گرفتم بیایم عقب، یادم هست به شهید حسین یحیی گفتم حسین بیا برویم عقب، اینجا هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم.

اجساد مطهر شهدا
آن زمان که حاج شمسعلی ایثاری، شهید عالمی و شهید علی و رضا مؤمنی می‌آمدند به محض اینکه می‌آمدند روی جاده می‌خوردند. من بچه‌ها را جمع و جور کردم آنجا و آمدم دو مرتبه نگاه کردم بغل جاده گشتم ببینم مجروح کسی باشد آنجا رفتم دیدم شهید خانبیکی آنجا شهید شده است، آن لحظه که من بالای سرش رسیده بودم یک ترکش فقط در قلبش خورده بود و افتاده بود و شهید شده بود و ایشان جایش را می‌دانستم کجاست و کاری هم نمی‌شد بکنیم.
چند قایق تدارکاتی آمدند و کیسه و تراورس آوردند و این‌ها را پیاده کردیم و یک قایق رژندر آمد آنجا یک قایق‌های کوچک که رویش دوشکا بود و قدرت مانور خوبی داشت و همه‌اش چهار پنج نفر بیشتر نمی‌توانست سرنشین داشته باشد، ده دوازده مجروح را من ریختم داخل این قایق،‌‌ همان چاله‌ای که کنار جاده بود بچه‌ها را آن طرف جاده گذاشته بودم، یکی یکی آنان را آوردم این طرف و مجروح‌ها را سوار کردم و نمی‌شد از مسیر اصلی برویم و عراق می‌زد، من چون جهت را می‌شناختم از نی‌ها قایق را به هر وضعیتی بود رد کردیم و این قایق در حال حرکت مشکل نداشت و تا سرعتش را کم می‌کردیم نوک قایق به خاطر سنگینی داخل آب می‌رفت و آب داخل قایق می‌آمد.
آقای طوسی دستش آویزان شده بود و ترکش هم به فکش خورده بود و صورت و گونه کامل پاره شده بود و موقعی که صحبت می‌کرد دندانش از بغل دیده می‌شد. این‌ها را بردیم و آب‌های قایق را خالی کردیم و در ‌‌نهایت از طریق نهر سویپ آمدم پاسگاه و این‌ها را آوردم عقبه خودمان و پیاده‌شان کردم.

بچه‌هایی که آنجا بودند تا صبح مقاومت کردند ولی در ‌‌نهایت برگشتیم‌‌ همان سنگری که قبل از عملیات مستقر بودیم و حدود چهل شهید هم دادیم.
این از عملیاتی بود که روی ضلع غربی جزیره مجنون انجام شد.
عقب آوردن برخی از شهدا
در شب‌های بعد از عملیات ما بچه‌های اطلاعات را خیلی نمی‌گذاشتند آن قسمت از منطقه برویم و از اطلاعات ما بیشتر استفاده می‌کردند چون بچه‌های اطلاعات یک تعدادی محدود آنجا بودیم.
پیکر شهید خانبیکی را من جایش در ذهنم سپرده بودم ، بچه‌های خودمان رفتند او را آوردند ، آن زمان به من اجازه ندادند بروم، جایش را می‌دانستم کجاست ، جایی بود که می‌شد برویم او را برداریم بیاوریم، چون در داخل نی‌ها افتاده بود از بغل جاده می‌شد برویم او را برداریم بیایم.
بعضی از شهدا کف جاده افتاده بودند و اصلاً نمی‌شد آنان را بیاوریم، مثل شهید ایثاری، شهید مؤمنی‌ها، این‌ها کف جاده بودند و کاملا در دید دشمن بود و عراق هم می‌زد، همان شب عملیات اصلاً کسی می‌افتاد نمی‌شد برویم او را برداریم، عراق کف جاده را می‌زد حالا یکی که نزدیک به مواضع خودی بود یا بغل جاده بود را می‌شد بیاوریم ولی آن شهدای عزیزی که کف جاده بودند را اصلاً نمی‌شد بیاوریم.

شهید خانبیکی را بچه‌ها بعد از چند روز آوردند و لای نی بود و اتفاقاً آدرسش را هم خودم دادم سمت راست جاده لای دسته نی افتاده بود.
شهید هنگی و برخی دیگر از شهدا را بعد از جنگ در تفحص‌ها آوردند، با آقای رمضان ملکی رفتیم بالا سر جنازه دیدیم‌‌ شهید هنگی همان لباس و‌‌ همان ساعت دستش بود و شهید نوبری برادر حاج علیرضا آنجا شهید شدند جنازه‌شان را بعد از جنگ آوردند.

شادی ارواح مطهر شهداء عزیزمان بویژه شهدای این عملیات صلوات
اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم

مطالب مرتبط با این پست
This comment was minimized by the moderator on the site

سلام وقت بخیر، جناب مصطفوی عزیز، انشاالله همیشه تندرست و پایدار باشید. ممنون از مطلب بسیار زیبایتان و سپاس از اینکه یاد شهدا را زنده نگه می دارید،
من برادر شهید قدیر فرجی هستم، ایشان بسیجی مخلصی بودند که در سن قبل از 17 سالگی به جبهه رفتند ولی نمی دانم چرا همه جا سرباز وظیفه ثبت شده است ، حتی محل تولد ایشان نیز اشتباه نوشته شده. البته فرق ندارد همه سرباز اسلام و وطن بودند،ولی شاید این مسئله تداعی شود که ایشان به اجبار به جبهه رفته اند. خداوند بزرگ روح تمامی شهدا را با سرور شهیدان عالم، امام حسین (ع) محشور بفرماید.
مجددا سپاس

عبدالله
This comment was minimized by the moderator on the site

دوست عزیزم جناب فرجی بزرگوار، رحمت خداوند به روح و روان برادر شهید بزرگوارتان، شهدا افتخار ما هستند، من این اطلاعات را از سایت سه هزار شهید استان سمنان گرفتم، شما در این خصوص می توانید به سایت آنان مراجعه کرده و ذیل مطلب اخوی خود مواردی که اصلاح باید بشود پیام بگذارید، تا انشالله اصلاح کنند. در عین حال ایمیل (seyedmostafamostafavi@gmail.com) من در بالای همین سایت هم هست می توانم هم خاطرات شما از این شهید و عکس ها و وصیت نامه ایشان را و... را جداگانه یک پست مجزا برای این شهید نوجوان بگذارم، تا جبران مافات شود. ارادتمند شما مصطفوی

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

فرمانده گردان: احساس می‌کنم قاتل هستم

عملیات خیبر در فضای تبلیغاتی اغلب به عنوان فتح خیبر و یک پیروزی بزرگ تصویر شده است، اما از زاویه‌ی دیگر می‌تواند یکی از تلخ‌ترین شکست‌های ایران در جنگ لقب بگیرد.
آن‌ها که محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷، را در روزهای منتهی به شهادتش در عملیات خیبر دیده بودند به یاد دارند که چه فشار وحشتناکی را تحمل کرده بود. از یک سو برخی به ناتوانی متهمش کرده بودند و ...
در نظر فرماندهانی که با همت کار می کردند درست نبودن دستورهایی که از رده‌های بالای جنگ می‌رسید به‌قدری واضح بود که فرمانده‌ای می‌گفت احساس می‌کند قاتل است.
در این عملیات همتِ فرمانده لشکر، سوار بر موتور در خط مقدم نبرد شهید شد.
اصل این ماجرا از یک اشتباه ساده و مرگبار در جبهه‌ی ایران آغاز شده بود.
منبع : کانال تلگرامی، نکته های تاریخی - جعفر شیر علی نیا https://t.me/jafarshiralinia/304

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

دلنوشته های دوست همرزمم محمد عباسی از شهدای تک مجنون و پد غربی :
«پد غربی»
حماسۀ ضلعِ جنوبیِ مجنون، 29 تیرِ 66

... مجتبی رفت و من در آخرین نقطۀ رهائیِ آنها ایستادم و چشم بر غربتِ بچه‌ها در جزیرۀ مجنون در انتهای نیزارها
و تماشای آن غروبِ شَتَک زده از خون که بسیار حُزن آلود بود.
کنارِ دجله و فرات که با کرخه ممزوج شده بود. این اتحاد سه گانه در این نیستانِ هور، اثرِ مهر ورزیِ همان رودخانه‌هاست.

ای جاده‌های تفتیده و خاکیِ هور!
از رودها بپرسید که در درونِ خود چه حماسه‌هائی به ارمغان دارند؟!
از دجله و فرات بپرسید تا از حماسۀ سال 61 هجری برایتان بگوید؛ از محرم، از حماسۀ «یاورانِ حسین» و «حسین»؛
و همراهِ خاطراتِ آب حرکت کنید تا در امتدادِ خطِ سرخِ شیعه به جزایر برسید، «جزایرِ مجنون»، به خودتان!
از کرخه بپرسید تا از حماسۀ سالِ 61 شمسی برایتان بگوید. از هویزه، از علم‌الهدی و یارانِ سید حسین، از خمینی، از یاورانِ حسینِ زمان، تا در امتدادِ پُر تلاطمِ خاطراتش به جزیرۀ جنوبی برسید، به همین جا به خودتان!

حماسۀ یاورانِ حسینیِ روح الله این بار در قتلگاهِ تو پد غربی به خون نشسته است و در ساحلِ توست که این بار پرچمِ پر افتخارِ اسلام به اهتزاز درآمده و اسلامِ عزیز با خونِ چنین رادمردانی نجات یافته است.

رودها حرکت کرده و با خود تاریخِ حماسه را همراه آورده است؛
کربلا را
مقتل را
ابالفضل را
علی اکبر را
قاسم بن الحسن را
و نیز آن بدن‌های تکه تکه شده و نازنینی که در صحرای کربلا افتاده بود.

مجتبی را (مجتبی کاویانی)
مصطفی را (مصطفی اخیانی) که می‌گفت: «خدایا راضیم کن به اینکه بدنم قطعه قطعه گردد که اینگونه مُردن برایم شیرین‌تر است.» و چه زود خدا دعایش را مستجاب کرد و همانگونه شد و پیکرش هم برنگشت!
نگاه کن!
و ببین!
این اجسادِ پاره پارۀ فرزندانِ حسین است.
فرزندانِ امام که در جای جای پد غربی به زمین افتاده است! و قرار هم نیست تا که برگردد!

ای جاده‌های تفتیده و خاکیِ هور!
تو دیگر از قبرِ پنهانِ «فاطمه (س)» مگو که مقتلِ یارانِ فاطمیِ ما تا ابد مزارِ فاطمه را برایت آشکار کرده است! پس با ذکرِ شهدای ما «یا فاطمه» بگو! و با کلامِ عزیزانِ پرپر شدۀ ما «یا حسین».
از فرصت استفاده کن که فرصت‌ها در حالِ گذرند و شاید زمانی فرا رسد که حسرتِ بودنِ با شهدا را بخوری!
قدرِ شهدای زهرا نشانِ ما را بدان و قدرِ خودت را که امروز کربلا در وجودِ تو زنده گشته است!
.. چشمانم تار شده بود از حسرتِ زمانِ از دست رفته در حالیکه «مجتبی» و خاطراتش در مقابلم واضح بود.
به خصوص آن روزهای آخر و دست و پا زدن‌ها و حرکاتِ شنایش و پوشیدنِ لباسِ غواصی‌اش را در آن آخرین نگاه و آخرین لبخند که دیگر چیزی نگفت!
با آن فرمتِ متفاوت و مخصوصِ دندان‌های پیشینش که تصویرش را در ذهنم دائماً تکرار می‌کرد؛
و آن قامتِ رعنا که با ناز و ادا همراه بود و خوب به خاطرم مانده!
و حمایلش را و سلاحِ یوزی‌اش را که روی دوشش جا به جا می‌کرد تا در لباسِ پلنگیِ غواصی، حاجیِ کعبۀ عشق شود در جزیرۀ حسین که مجنونش خوانده‌اند!
و آن لباسِ بهشتیِ غواصی، چه به مجتبی می‌آمد! و بر قامتش ماند که تا ابد هم ماند

و «ابراهیمِ ذبیحی» را که می‌رفت تا خویشتنِ خویش را به قربانگاه بفرستد!
آن دوستِ 15 سالۀ جدید که برای دومین بار اعزام شده بود و «اعزامِ گتوند» ما را چه صمیمی کرده بود! آن ادب و حجب و حیائی که او را دوست داشتنی‌تر می‌نمود.
و آن آرزو و دعای خوشگلی که در دفترم به یادگار نوشت:
«برادر عباسی، امیدوارم که خدا همانطور که خودتان دوست دارید شهادت را نصیبِ شما فرماید.» [خدایا به حرمت و مقامِ بلندِ شهید ابراهیم ذبیحی، این دعای او را در حقِ منِ کمترین مستجاب فرما به حق محمد و آل محمد(ص)]
دلم آتش گرفته بود. او برای من از خدا طلبِ شهادت نمود و حالا خود به وصالِ شهادت رسیده بود!
و آن لحظۀ آخرِ تن به آب زدنش را مگر می‌شود که فراموش کنم؟!
کأنهُ می‌خواست تا آخرین شنایش را ببینم و دریغش تا ابد با من بماند!
که از خاک، پا می‌برید و دل!
و غرقِ پاکی و شفافیتِ آب! (و شاید آب به شفافیتِ او)
که گوئی به مشیتِ الهی دل می‌سپرد و خدا می‌داند که او در آب چه با نشاط می‌نمود و شاداب!
و آن روزهای آخر و لحظه‌های انتهائیِ با هم بودن که هر چه به غروب نزدیک‌تر می‌شدیم به غروبِ آخرین روزِ حیاتِ زمینی‌اش نزدیک‌تر.
شاید اگر آنطور که «دائی رضا» می‌گفت این ابصارِ ظاهربینِ کردارِ ناشایستِ ما از منزلتِ خدائی‌اش جان می‌گرفت تا ملکوتِ اشیاء را ببیند، همانطور که پیامبرِ اکرم (ص) از خدا می‌خواست: «الَّلهُمَّ أرِنِی الْاشیاءَ کَماهِیَ» آن وقت متوجۀ اشارتی می‌شدیم که باید زودتر از موعدِ مقرر به ابراهیم و همۀ آنهائی که با ابراهیم به قربانگاه و منای عشق می‌رفتند، تهنیت می‌گفتیم.
...پس ای همسنگرانم! بشارت باد بر شما لقاء پروردگارتان و رسیدنِ به دیدارِ یار.

▫️پس ایکاش تا مثلِ آن آر پی جیِ ضد نفری که به پای «غلامرضا جلالی» اصابت کرده بود و آنرا شکافته ولی عمل نکرده بود گلوله‌ای در وسطِ سینۀ ما هم جائی می‌یافت و برای سالیانِ سال می‌خشکید!
▫️پس ایکاش اجسادِ ما هم در کنارِ پیکرهای مطهرِ شهیدانمان در پد غربی تکه تکه می‌شد. همان عهد و آرزوئی که «مصطفی اخیانی» آنرا به آخر رساند.

... جزیرۀ مجنون برای شرف بخشی به نام و رسمش محتاجِ به چنین عشاقی بوده و هست. انسان‌هائی به غایت بزرگ! و او چه خوب می‌دانست که در آن اعصار، «حسین بن علی» که بود و یارانِ با وفایش کدام بودند!
فلذا دست به انتخابِ اصلح زد!
پس هر آنکس که به عشقِ حسین و ابالفضل العباس، مجنون شد، در مسلخِ جزیره راهی بود.

به می بربند راهِ عقل را از خانقاهِ دل
که این دارالجنون هرگز نباشد جای عاقل‌ها

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

دوستی در واکنش به این پست برایم نوشت :
"داشتم متن زیبایت می خواندم‎
گاهی نمدانم‎
باختیم یا بردیم‎
یا فریب خوردیم‎
فقط اینو می دانم اگر منم بودم همین تصمیم (را) می گرفتم (که این شهیدان گرفتند)‎
جانم (را) فدای خاک میهن و هموطنان می کردم"
برایش نوشتم : ‎
"این که نقش سربازه‎
خوب مشخص‎
و من از لایه ایی بالاتر می گویم"
برایم نوشت :‎
"من سلسله مراتب نمی دانم و برام قابل درک نیست‎
همه افراد بالاخره یک خصیصه متمایز دارند"‎
بدو گفتم :
"زیبایی جانبازی سربازان را همه دنیا دیده و برایش فارغ از نام ها، بنای یادبود ساخته و شعر گفته و...‎
این حرفی نیست ‎
حرف این استکه چرا چنین صحنه هایی چیده شود که سرباز مجبور شود برایش جان قمار کند؟!"‎

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

یکی از اساتیدم، صبح اولین روز این هفته ام را با این حکایت و اندرز آغازید، که به صورت تصادفی، به شدت با مقدمه ایی که برای این چند پستی که برای همرزمان شهیدم نوشتم تناسب دارد :
"گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتشی نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدن: چه میکنی؟
پاسخ داد: با دهانم از چشمه، آب برمی دارم و روی آتیش می‌ریزم.
گفتن: حجم آتیش خیلی زیاده و این کار ت فایده‌ای نداره
گفت: شاید نتونم آتیش رو خاموش کنم ولی اگه خدا بپرسه وقتی خونه دوستت در آتیش می‌سوخت، چه می‌کردی؟ میگم؛ هر آنچه از من برمی‌اومد!

سلام
صبح اولین روز هفته شما به خیر و آرامش

تو نگو همه به جنگ اند و ز صلح من چه آید
تو یکی نه ای، هزاری تو چراغ خود بیفروز"

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

پایان جنگ عادلانه: آیا مردم «‌محرم» هستند؟

Posted: 16 Jul 2020 11:01 AM PDT

سیدعلیرضا حسینی‌بهشتی

درباره ویژگی‌های جنگ عادلانه کتاب‌ها و مقالات بسیاری نگاشته شده است و از ابعاد گوناگون مورد بحث قرار گرفته است. طبعا وقتی صفت «عادلانه» را برای جنگ به‌کار می‌بریم، با آنچه به‌نظر «درست» بیاید سروکار داریم و این «درست» بودن را در تطابق با معیارهای «حق» و «خیر» می‌شناسیم. به بیان دیگر، جنگی عادلانه شمرده می‌شود که در مراجعه به اصول و معیارهای اخلاقی قابل‌دفاع باشد. ادبیات گسترده این حوزه را می‌توان از این منظر در سه محور جای داد: حقوق مربوط به آغاز جنگ (مانند حق صیانت نفس)، حقوق مربوط به دوران جنگ (مانند حقوق اسیران و مجروحان)، و حقوق مربوط به پایان جنگ (مانند پرداخت غرامت). این یادداشت که به مناسبت سالگرد پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران و پایان جنگ تحمیلی نگاشته شده، به وجهی خاص از محور سوم حقوق یادشده مربوط می‌شود. در شروط مربوط به پایان جنگ عادلانه آمده است که مفاد صلح باید توسط یک دولت مشروع پذیرفته شود. نکته مورد نظر من در همین شرط نهفته است.

بر اساس نظریه‌های مردم‌سالاری، مشروعیت دولت‌ها به مقبولیت آن از سوی شهروندانش باز می‌گردد. صورتبندی دقیق‌تر این حرف این است که دولتی دارای مشروعیت است که تصمیمات آن مورد قبول همه یا اکثریت شهروندانش باشد. این مقبولیت چگونه شکل می‌گیرد؟ لازمه مقبولیت تصمیمات حکومت‌ها در منظر شهروندان این است که فرایندهای تصمیم‌گیری سیاسی در آن به‌گونه‌ای تنظیم شده باشد که شهروندان بتوانند اطمیان حاصل کنند منافع ملی کشورشان تأمین شده است. تأمین مقبولیت عمومی تصمیمات حکومتی، تبلور یکی از بنیادی‌ترین حقوق شهروندی است: «حق تعیین سرنوشت»، و تجسم آن را باید در میزان موفقیت هر نظام سیاسی در نهادینه ساختن ابزارهای نظارتی شهروندان بر اعمال و رفتار حکومت، مانند مجلس نمایندگان، رسانه‌های آزاد و مستقل، آزادی گردش اطلاعات و شفافیت عمومی، جستجو کرد. اگر بخواهیم این همه را با زبانی ساده بیان کنیم، می‌توانیم بگوییم در نظام‌های مدعی مردم‌سالاری (دینی یا غیردینی)، یعنی نظام‌هایی که مردم را «ولی‌نعمت» خود می‌دانند، مردم در حوزه تصمیماتی که با سرنوشت جمعی آنها سروکار دارد، «محرم» شمرده می‌شوند.

سوال این است که در عالم واقع، یا چنانچه عملگرایان ضدآرمان‌گرایی می‌نامند سیاست واقعی، تا چه اندازه امکان چنین «محرمیت» یا اطلاع‌رسانی و شفافیت وجود دارد؟ آیا می‌توان انتظار داشت گروه‌های مذاکره‌کننده جزئیات مذاکرات و چانه‌زنی را در اختیار رسانه‌ها و افکار عمومی بگذارند؟ و آیا گاه اطلاع‌رسانی در این زمینه‌ها فرایند چانه‌زنی و گفتگو را به بن‌بست نمی‌کشاند؟ پاسخ را باید در پاسخ‌هایی که در هر نظام سیاسی می‌توان به پرسش‌های زیر داد یافت:

الف) آیا شهروندان به راستگویی حاکمان اعتماد دارند؟ به بیان دیگر، سرمایه اجتماعی در جامعه سیاسی به چه میزان است؟
ب) آیا به کاردانی و مهارت کارگزاران حکومت اعتقاد دارند؟ آیا حاکمیت کارنامه‌ای درخشان یا دست‌کم قابل‌قبول در پیشبرد اهداف و پاسداشت منافع ملی داشته است؟
ج) آیا خط‌مشی و چارچوب‌ کلی به‌ستصویب نمایندگان مردم (در همه سمت‌های انتخابی) رسیده است؟

اگر حکومتی مورد اعتماد همه یا دست‌کم اکثر شهروندان باشد و از دروغ‌گویی به مردمش پرهیز کرده باشد و پس از انعقاد قرارداد صلح نیز مردم را در جریان کلیات و جزئیات مفاد آن بگذارد، اگر کارنامه گذشته‌اش نشان از درجه قابل‌قبولی از لیاقت و کاردانی داشته باشد، و اگر خط‌مشی و چارچوب‌های کلی فرایند صلح، پیش یا در حین مذاکرات صلح به تصویب نمایندگان مردم در نهادهای انتخابی رسیده باشد، پنهان‌کاری در جزئیات و عدم شفافیت نسبت به روند پیچیده مذاکره و چانه‌زنی قابل توجیه خواهد بود. در غیر این صورت، حکومت باید رسماً اذعان کند که از ارزش‌ها و اصول مردم‌سالاری دور شده و راه خودکامگی پیش گرفته است.

تصور می‌کنم پژوهشگران تاریخ جنگ تحمیلی بتوانند با استفاده از این معیارها، کارنامه فرماندهان نظامی و رهبران سیاسی مسئول در آن دوره را محک بزنند. شاید از این منظر بتوان پرسید که آیا پایان جنگ پس از بازپس‌گیری خرمشهر، یا دست کم پس از اشغال فاو، امکان‌پذیر بوده یا خیر؟ آیا محاسبات سیاستمداران و دستگاه دیپلوماسی ما با واقعیت‌ها سازگار بوده یا خیر؟ آیا دست‌اندرکاران نظامی و سیاسی جنگ با مردم صادق بوده‌اند یا نه؟ و پرسش‌هایی از این دست.

اما این پرسش‌ها، به‌جز روشن شدن تاریخ، چه دستاوردی برای امروز ما خواهد داشت؟ من بارها نوشته‌ام و عرض کرده‌ام که تاریخ را به‌مثابه محکمه برای محاکمه مسئولان تقصیرکار انگاشتن البته ممکن است، هرچند دشواری‌های زیادی نیز در بر دارد، اما تاریخ به‌مثابه عبرت است که چراغ راه آینده خواهد بود. شاید از خیلی از اشتباهات، لغزش‌ها و بی‌تجربه‌گی‌های گذشته بتوان درس گرفت و آن خطاها را در سیاست خارجی امروزمان در روابط‌مان با همسایگان، کشورهای منطقه، کشورهای مسلمان، قدرت‌های جهانی و سازمان‌های بین‌المللی تکرار نکرد و بار هزینه‌های گزاف و زیان‌های جبران‌ناپذیر را از دوش نسل‌های آینده برداشت.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

جان بولتون، مشاور پیشین امنیت ملی دولت آمریکا می‌گوید برنامه حذف قاسم سلیمانی، از مدت‌ها قبل برنامه‌ریزی شده بود.

آقای بولتون در یک گفتگوی تلویزیونی با بخش عربی شبکه فرانس ۲۴ به برنامه‌ریزی بلندمدت برای ترور فرمانده سابق سپاه قدس ایران اشاره کرد و افزود: «اشتباه است اگر فکر کنید عملیاتی در این سطح تنها با چند روز برنامه‌ریزی حاصل شده و دستور آن از همان چند روز قبل صادر شده باشد. من نمی‌خواهم وارد جزئیات مربوط به آن عملیات بشوم اما برای انجام چنین کارهایی مقدمه‌چینی و برنامه‌ریزی از مدت زمان بسیار قبل‌تر از زمان انجام آن ضروری است. ضمن اینکه زمان دقیق اجرا به شرایط گوناگونی بستگی دارد که تنها به حوادث چند روز قبل‌تر از آن محدود نمی‌شوند.»
جان بولتون که یکی از طرفداران قدیمی حمله نظامی به ایران است در سپتامبر سال ۲۰۱۹ از سوی دونالد ترامپ از سمت خود برکنار شد. چند ماه پس از خروج او از دولت و در ژانویه ۲۰۲۰ آمریکا در عملیاتی کاروان خودروهای حامل قاسم سلیمانی را در نزدیکی فرودگاه هدف قرار داد. اشاره بولتون به برنامه ریزی بلندمدت برای کشتن فرمانده سابق سپاه قدس ایران، احتمالا اشاره‌ای به این موضوع است که خود او در آن عملیات نقش داشته است.
او در ادامه افزود: «سلیمانی یک تروریست و البته یک مهره کلیدی برای رژیمی بود که ما آن را بزرگترین حامی تروریسم در دنیا می‌شناسیم. ما می‌دانیم ایران در طول بیش از ده سال گذشته مسئول کشته شدن بسیاری از آمریکایی‌ها در عراق بوده است.»
بولتون در بخش دیگری از گفتگوی خود به موضوع سیاست‌های دولت ترامپ در قبال ایران پرداخت و گفت: «فراموش نکنیم بعد از سقوط پهپاد آمریکا توسط ایران، تمام مشاوران ترامپ به او توصیه کردند که این اقدام ایران را تلافی کند. آن‌هم در حالی‌که که ایران پیشتر به تاسیسات نفتی عربستان حمله کرده بود یا به نفتکش‌ها در خلیج فارس حمله کرده بود. اما واقعیت این است که رویه‌ای که او در خصوص موضوعات امنیت ملی پیگیری می‌کرد مبتنی بر تصمیمات دقیقه ۹۰ بود و در آخرین لحظات نظر خود را تغییر می‌داد.»
بعد از سقوط پهپاد آمریکا توسط ایران، تمام مشاوران ترامپ به او توصیه کردند که این اقدام ایران را تلافی کند.
جان بولتون
آقای بولتون با اشاره به اینکه ترامپ از پیش از انتخابات وعده داده بود از توافق هسته‌ای با ایران خارج می‌شود، افزود: «با این که او علاقه داشت از برجام خارج شود اما تقریبا ۱۵ ماه طول کشید تا بتواند چنین کاری انجام دهد. البته من هم با این توافق مخالف بودم و خوشحال شدم که ترامپ چنین تصمیمی گرفت. ما تحریم‌های سنگینی علیه ایران اعمال کردیم و اثرات ویرانگری بر اقتصاد آنها گذاشته و پول ملی آنها به پایین‌ترین حد ارزش خود در قبال دلار رسیده است اما مشکل این است که ترامپ هنوز تصور می‌کند می‌تواند با روحانیون ایران به توافق بهتری دست یابد و او همچنان مشتاق مذاکره با ایران است. نگاهی که به نظر من با واقعیت فاصله دارد.»
او در ادامه این گفتگو با انتقاد از تصمیمات دونالد ترامپ و همچنین تغییر نظرات متعدد او در خصوص موضوعات مربوط به امنیت ملی ادامه داد: «من احساس کردم که لازم است افراد بدانند که روند سیاستگذاری در دولت دونالد ترامپ چگونه است و اینکه درک کنند رئیس جمهوری تا چه اندازه تصمیمات خود را بارها و بارها در خصوص موضوعات مختلف تغییر می‌دهد. راهبردهایی که امنیت ملی آمریکا را تامین نمی‌کند.»
۵ نکته جنجالی کتاب بولتون دربارۀ ترامپ؛ از تبانی با اردوغان تا «حماقت‌های سیاسی» او بولتون در کتاب جنجالی‌اش: ترامپ آماده حمایت از حمله اسرائیل به ایران بود
مشاور پیشیین امنیت ملی کاخ سفید در ادامه این گفتگو از راهبرد دولت ترامپ در قبال بحران سوریه انتقاد کرد و افزود: «ترامپ بارها نظر و سیاست خود را در قبال سوریه تغییر داد و این اتفاق بارها و بارها تکرار شد. به همین دلیل این فرصت برای ایران، رژیم اسد، روسیه و حتی ترکیه ایجاد شد تا از این شرایط بهره ببرند و این باعث لطمه دیدن متحدین آمریکا در منطقه شد.»
او همچنین پیش‌بینی کرد که در ماه‌های آینده تصمیمات مهمی از سوی دولت ترامپ در خصوص موضوعات بین‌المللی گرفته نخواهد شد و باید منتظر باشیم و ببینیم بعد از انتخابات چه کسی پیروز می‌شود و در ادامه چه اتفاقاتی خواهد افتاد.
علی واعظ در گفتگو با یورونیوز: بولتون رفته اما بولتونیسم در کاخ سفید پابرجاست
بولتون در بخش دیگری از این مصاحبه با تکرار انتقادهای خود نسبت به عملکرد دونالد ترامپ، تاکید کرد در انتخابات امسال برای نخستین بار به نامزد جمهوری‌خواهان رای نخواهد داد. بولتون همچنین تاکید کرد انتخاب او جو بایدن هم نخواهد بود و به فرد دیگری رای خواهد داد. او در ادامه اشاره کرد که این انتخاباتی خوشحال‌کننده برای او و امثال او که موضوع امنیت ملی برای آنها حائز اهمیت است، نخواهد بود.
توضیح سایت یادداشت های بی مخاطب : جان بولتون از جمله کسانی است که له له می زد تا به ایران حمله مستقیم بشود، ولی آقای ترامپ تا کنون تن به نظرات چنین افرادی نداده است و از حمله نظامی به ایران خودداری کرده است، و این خود نقطه روشنی در سیاهی های تحریم ایران در پرونده او می درخشد، باید خوب و بد را در کنار هم دید و بدی ها را گفت و خوبی ها را هم اعتراف کرد، در حالی که در تبلیغات کشور ما این امر مغفول مانده است.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

بسیار زیبا خدا رحمت کنه همه شهدا رو آقا مصطفی

ابوالفضل
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حضور در دوراهی تسلیم و یا انتح...
جمهوری اسلامی با دست خود، خود را در وضعیتی قرار داد که هر کاری کند نتیجه‌اش جز شکست نخواهد بود احسا...
- یک نظز اضافه کرد در حضور در دوراهی تسلیم و یا انتح...
نسبت سید حسن نصرالله و امام موسی صدر مرضیه حاجی هاشمی هیچکس باور نمی‌کرد، «سید حسن نصرالله» با آن...