کجاست ابوالفضل بیهقی که داستان خونبار خراسانیان را دوباره بنویسد
  •  

19 تیر 1400
Author :  
طالبان، خیزش خلافت، قیام به بندافکن به پای بندگان خدا

 

باز سواد سپاهی سیاهی افکن و سیاهپوش را می بینم که همچون مغولان که از بعد از تسخیر و غارت "اترار" [1] به پیش می تاختند، و سوی دیگر شهرهای خراسان پیش می آمدند، این روزها بر خاک سرزمین خراسان، سربازان بند افکن خلیفه ی جور، پای می کوبند، و هر لاله بشکفته ایی، و هر امید به بار نشسته ایی را، برای آزادی و کرامت انسانی، لگد کوب سم ستوران ناپاک خود کرده، مردم این دیار را لت و کوب و کشتار می کنند، و خاک غم بر این سرزمین فرهیختگان می پاشند.

دریغ که در کوس و کرنای آنان باز شیپور خلافت، و جنایات ناشی از خلیفه گری الهی آنان، سر داده می شود، خلفایی که نظام، راه و روش و تاریخ آنان مملو از اسارت، جنایت، تزویر، کشتار، ویرانی، غارت، چپاول، بند، بیداد، ظلم و... است، اما باز خود را خلیفه خودخوانده خداوند، می دانند؛ در حالی که نشانی از انسان و انسانیت در وجود و رفتارشان با خلق خدا نیست، حال آنکه انسان شدن، یعنی خداگونه شدن؛

و عمله های ظلم بی پایان آنان، با ایجاد رعب و وحشت، از طریق کشتار و جنایت، بندگان خدا را، که ساکن در این سرزمین هایند را به ضرب تازیانه وحشت و ترس مرگ و جنایت، به صف می کنند، و تک تک را به اکراه یا به اجبار، به جنگ یا به صلح، به کرنش در مقابل شخصی، که بر جایگاه خدایگان نشسته، وادار می کنند، در حالی که او به گزاف خود را یگانه انسان دوپای لایق برای خلیفه الهی می داند، که باید بر انسان ها حکم براند، و دیگران موظف به دادن دست بیعت به اویند، خواه بر آن خدای و خلیفه ساخته در ذهن پوچ پرورشان، موافق باشد، یا که نباشد؛

و دریغ و درد که، خلیفه و خلافت، و نظام خلیفه پرستان، دست از این سرزمین اهورایی و پاک، که خاستگاه عرفان و معرفت است، بر نمی کشد، و در هر دوره ایی کسانی که بر آزادی و کرامت انسانی خود چشم و گوش بسته اند، همواره همه را، مطیع تخت نشینی چون خلیفه فاسد خود، می خواهند، در غیر از این، لایق کوبیدن بر دیوار؛ و هر که باشد، مهم نیست، چرا که در تفکر این خشک مغزان متکبر، و گم شده در افکاری پوچ، حق الناس ،به حق خلیفه تقلیل یافته، و محور حق خلیفه است،  دیگران در پس حق او هرچه نصیب شد، شگر گزار باشد! عمله ظلم مردمی که را که از کنار خلیفه، یا عکس و بیرقش، به بی توجهی گذر کنند را، لایق  تنبیه می دانند، و به توپ فتنه و فتنه چی می بندند؛ خون او را جاری خواسته، عرض و آبرویش، را بر باد.

اینک دوباره بلخ و بلخیان را، وقت زار زار گریستن آمد، و غمنامه خراسانیان را انگار هرگز پایانی نیست، چرا که از چهار سو بر آنان می تازند، تو انگار نعوذ بالله، خداوند نیز، این قلب فرهنگ ایرانشهر را، برای تاخت و تاز خونخواران دوران آفریده است، چرا که دستان ناپاک هر خونریزی را بر این مردم حلیم، در طول تاریخ دراز می بینم، و همواره خونخواران و ظالمان دوران، از سر آنان مناره ها ساختند، و از خوانابه تن آنان، آسیاب چرخاندند، و گندم غارت کرده از خود آنان را آرد کردند، و از آن آرد نان پختند، و به بی شرمی تمام خوردند، و نوشیدند، و خدایی که برای خود ساختند، بر این پیروزی شکر گفتند! و این ظفر را هدیه ایی از جانب خداوند، بر خود شمردند، چرا که خود را جانشینان خداوند بر زمین می نامیدند.

سرزمین ادیبان و شعرا، سرزمین دُر و لَعل بدخشان، سرزمین یمگان، آرامشگاه ناصر خسرو [2] ، چشت شریف که یادآور خواجه معین الدین چشتی [3] است، و هروی ها با آن همه بزرگان ادب ایرانشهر، گوهرشاد بانو [4] و تاج و تخت، ادیب پرور شوی مهرگسترش؛ خواجه عبدالله انصاری یا پیر هرات، و بابا طاهر عریان و... همه و همه گواه بر عزت این خاک و خاک نشیان این سو و آن سوی آمودریاست.

اکنون دوباره دست های ناپاک خلیفه ایی باز اینبار از جنوب، ناموس پارسیگویان و خراسانیان را آماج دشنه های خونین خود کرده است، و انگار باز می خواهند، دوباره حسنک وزیر [5]  را در دروازهِ شارستانِ شهرِ بلخ به جرم قرمطی (اسماعیلیه)  [6] بودن، دار زنند، در حالیکه بلخیان زار می گریند، و بر این صحنه های غمبار خود شاهدند؛ و قرمطی کیست؟! او که بر ظلم خلیفه و عمال ظلم او شوریده است، و ایرانیان را آزاد از ظلم و اسارت خلفا می خواهد، لذا هرکجا اسمی از آزادیخواهان می یافتند، او را قرمطی نامیده، حتی نامش را نیز تیرباران می کردند، تو گویی خروج و بر ظلم، در نگاه اهل خلافت خود گناهی نابخشودنی است، و مفسد فی الارضش می خوانند، و حکم به محوش از صفحه زمین می دهند، حال آنکه خود سراسر فساد در زمینند، و قیام هر قیام کننده ایی علیه ظلم، خود عین عدل و انصاف است، و سزاوار درود و اجر خداوندی؛

و امروز هم تو گویی، بوسهل سوزنی همچنان در ائتلافی تازه با خلیفه ایی خونخوار مانده است، تا بلخیانِ غمناکِ بر دار کردنِ حسنک وزیر را، دوباره تنبیه کند، چرا که بر پای دار کسی گریستند که نام قرمطی بر او بود و ملحدش می دانند، چرا که بر سلطه خلیفه ظالم و عمالش، بر ایرانیان معترض بود و...،

کجاست ابو الفضل بیهقی[7] ، که حکایت این ظلم مکرر را نیز بنگارد، آنچنان که داستان به دار کشیدن حسنک وزیر را در سایه دسیسه رایج در درگاه قدرت خلیفه بغداد و غلام او در رژیم غزنوی نوشت، و اشک از دیدگان همه در رثای این نخبه ایرانی، که اسیر دسیسه باندهای قدرت دستگاه خلافت شد، جاری کرد، او باید دوباره از بیهق برخیزد و به بلخ، تخار و بدخشان شود، تا مرثیه جدید اعمال عُمال خلیفه اسلامی را بنویسد، تا مرثیه خوانان بر حال خراسانیان، سلسله مرثیه از دست ندهند، و تا قیام قیامت، مرثیه خوان آنی باشند که بر این مردم مظلوم رفت، و می رود.

او باید بنویسد که خونخواران جدید، قومی نو آیین نیستند، بلکه کهنه آیینانی اند، برخاسته از جهل سرزمین های تفتیده حجاز، که تنشان لبالب است از سم کشنده مارهای خزنده بیابان های خشک و بی حاصل عربستان که هر نیشی در بدن هر انسان کنند، خوی حیوانی را بر تن طعمه خود تزریق کرده، او را به وحشی چون خود، در ظلم، ماندگار می کنند، و از قضا بر این ظلم خود، مُهر عملی الهی و خدایی می زنند، و برای ساکنین سرحدات شان جز مرگ، اسارت، استخفاف، ویرانی و عقب ماندگی، غارت، چپاول و... ارمغان دیگری ندارند، و...

عمال ظلم دستگاه خلافتی، قاعده های انسانی، اخلاق، و ارزش های مشترک منتهی بر کرامت خلق الله را بر زمین نهاده، خلقی را مطیع اوامر خلیفه خودخوانده خدا بر زمین می خواهند، اینان در استخفاف خلق الله و در یک کلمه انسان، گوی نامردمی را از هر شمشیر به دستی، در تاریخ جنایات بشری ربوده اند، و انگار در عفو و گذشت، که باید به هنگام قدرت داشت، بویی از اخلاق حکمداری نبرده اند. انگار هرگز نشنیده اند که "چون فرمانروا گشتی بخشنده باش"، [8] آنان انگار نمی دانند که تاریخ به سان چشم بر هم زدنی کوتاه و گذاراست؛ و به زودی همه به تاریخ خواهند پیوست، و نه آنان خواهند ماند، و نه طعمه های تحت سلطانی اشان؛ تو انگار در وجود اینان شرارتی است که حلقه به گوش، و غلام خلیفه ی بر تخت نشسته باشند، و بر آزار خلق نادم نبوده و نشوند، بر ظلم خود چشم بربندند، و زور گویند؛

آنها می گویند "فرمانبرداری باید نمود، به هر آنچه خداوندگاران فرمایند"، و به رغم خلیفه، هیج نباید گفته آید، و انجام پذیرد.

بلخیان را نظر به دعا و مدد نیشابوریان، توس نشینان، ساکنان ری، شیراز و... بود، اما گشایشی نشد، و اگر شد در حدی نبود که بلخیان را بر دشمن فایق آید، تا بلخ به دست دشمن افتاد و به زودی نیشابوریان و... را نیز همین عاقبت خواهد بود، مناره های ساخته شده از سر بلخیان را، حرامیان بر نیشابور، بسطام، ری و... هم به تکرار ساختند و پرداختند.

اما مژده باید داد، که این همه رفتند، و این قوم صاحب مکر و تزویر و جنایت نیز خواهند رفت، و خراسان سرزمین عبرتی است، برای متجاوزین و تجاوز پیشگان؛ احمق مردانی که دل بدین دنیا بسته، و خود و کرامت انسانی خود را به خلفا فروختند، تا در خدمت ظلم و جور آنان، به نعمت بسیار دست یابند، که حاصل غارت و چپاول بندگان خداست.

این عمله های ظلم، انزار دهندگان را "مرغدل" ، "بزدل" و... خطاب کنند، و ندانند که اهل مهر بودن خود فضیلت است، آنان که خود فضیلت های انسانی را به کناری نهاده اند، و راه وحوش، در پیش گرفته اند، خسران عظیم را به زودی درک خواهند کرد، اگر آیات قرآن را اصالتی باشد.

انسان از این همه انحراف و از خود ماندگی اصحاب اهریمن، اندیشمند و سر در گریبان می شود، که این غل و زنجیر تباهی و جور، تا کجا، انسان را به زندان حیوانیت، و بل سقوطی بیشتر می برد، که او را تنها با گرگان درنده می توان مقیاس گرفت.

زنان بلخ، بدخشان، تخار و...، این روزها خون می گریند، که باز غل و زنجیر آماده ساخته اند و کرامتی برای آنان باقی نخواهند گذاشت، و به دیوارهای خانه هایی زندانی اشان خواهند کرد، که پیش از این به رنگ آزادی، رنگ شده بود.

اگر آنروز خلفا، برمکیان، حسنک وزیر، ابن مقفع و... را بدین روز دچار کردند، امروز باز بر اهل خراسان به تمام، همان می رود که بر خاندان بزرگ ایرانشهر رفت.

 

 

[1] - اولین شهری که مغولان بر آن دست یافتند و غارت و کشتار کردند. شهری در ساحل غربی رودخانه سیحون، یا همان فاراب، که محل تولد حکیم ابونصر فارابی است که بزرگترین فیلسوف ایرانی بعد از اسلام است

[2] - ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو (۳۹۴–۴۸۱ ه‍.ق) از شاعران بزرگ فارسی‌زبان، فیلسوف، حکیم و جهانگرد ایرانی و از مبلغان مذهب اسماعیلی بود. وی در قبادیان از توابع بلخ متولد شد و در یمگان از توابع بدخشان درگذشت. وی بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسفه و حساب و طب و موسیقی و نجوم و کلام تبحر داشت و در اشعار خویش به کرات از احاطه داشتن خود بر این علوم تأکید کرده‌است. ناصر خسرو به همراه حافظ و رودکی جزء سه شاعری است که کل قرآن را از برداشته‌است.

[3] - خواجه معین الدین حسن سجزی چشتی مشهور به خواجه معین الدین چشتی درگذشته به سال ۶۳۳ قمری در اجمیر شریف هند. در ایالت راجستان - جیپور. بعضی او را از اهالی سیستان عده‌ای او را از هرات و بعضی از سمرقند دانسته‌اند اما آنچه مسلم است او فارس زبان بود و آثار خود را به زبان فارسی نگاشته است. سال  ۵۸۸قمری همراه لشکریان سلطان معزالدین محمد غوری (هرات) از ایران و افغانستان به هند رفت و در اجمیر ساکن شد. وی یکی از مهم‌ترین و موثرترین طریقه‌های صوفی که هم در تاریخ سیاسی و اجتماعی شبه قاره و هم در تاریخ ادبیات فارسی در آن سامان نقش داشته‌اند و صوفیان پیرو طریقه چشتیه هستند.

[4] - گوهرشاد بیگم (۷۸۰ - ۹ رمضان ۸۶۱ ه‍.ق) معروف به گوهرشاد آغا و مهدعلیا، از زنان اشرافی خراسان و از سیاستمداران دوره تیموریان است. او زنی بسیار قدرتمند، نیکوکار، ثروتمند، ادب دوست، هنرپرور و خردمند بود.  گوهرشادبیگم همسر سلطان شاهرخ تیموری بود که پس از پدرش امیر تیمور، به مدت ۴۳ سال بر مناطق وسیعی از ایران و افغانستان حکمرانی کرد و توسط او در سال ۱۴۰۵ م پایتخت تیموریان از سمرقند به هرات منتقل شد.

[5] -  حسن بن محمد میکالی شناخته شده به حسنک وزیر، آخرین وزیر سلطان محمود غزنوی بود که به دستور مسعود غزنوی و به فتوای خلیفه بغداد، تحت عنوان قرمطی یا اسماعیلی، در روز ۲۴ بهمن سال ۴۱۰ خورشیدی،‌به دار آویخته شد. امیر حسنک، از آل میکال از خاندان دیواشتیج شاهزاده سغدی بود. سلطان محمود او را به خاطر دانش و تجربه‌اش به وزارت حکومت خویش منصوب کرد. حسنک در زمان حیات محمود به حج رفت و در هنگام بازگشت به دلیل ناامنی راه‌ها از مسیر مصر به غزنی برگشت. در مصر خلعت خلیفه فاطمی مصر را که شیعه اسماعیلی بود قبول کرده و در غزنی تسلیم سلطان محمود کرد.

[6] - اسماعیلیان گروهی از شیعیان هستند که به امامت اسماعیل، فرزند جعفر صادق، اعتقاد دارند. در ایران بسیار کمیابند و در برخی کشورها مانند افغانستان، تاجیکستان، هندوستان، تانزانیا، کنیا و سایر ممالک پراکنده‌اند. چنان‌که هانری کربن می‌گوید اسماعیلیان نزاری پس از سقوط قلعه الموت به دست مغولان و نابودی کتب موجود در آن منابع خود را از دست دادند.

[7] - نویسنده تاریخ مسعودی، قرن 5 ه.ق

[8] - این نوشته با نظر داشت بر داستان به دار زدن حسنک وزیر، در تاریخ مسعودی نوشته ابوالفضل بیهقی تنظیم شده است.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.