روزنگاشت های سفر به اصفهان، نگین ایران مرکزی
  •  

11 بهمن 1398
Author :  
سمبل فرهنگی شهر اسپادانا، جی و یا اصفهان

مقدمه:

اسپادانا، جی، سپاهان، دارالمومنین و یا هر نامی که بر آن بگذاریم، این گویش، مردم، و سرزمین برای من یاد آور خاطرات خوب است. از این شهر زیبا حدود 25 سال پیش، برای اولین بار دیدن کردم، و اکنون آن دیدار تجدید می شود، بعد از آن همه سال، تنها تغییری که به چشم می آید، کاهش رونق و جنب و جوش در اماکن دیدنی و تاریخی آن است، که خودنمایی می کند، و تغییرات بیشتری را حس نکردم، چرا که آن سفر و این یکی هر دو به قصد دیدار از همین اماکن بود.

اصفهان خود به تنهایی، آنچه در یک دوره تاریخی تمام، بر ایران و مردمان آن گذشته است، را در خود دارد، از فواید و مضرات نظام سلطنتی و خودکامه و مطلقه شاهنشاهی گرفته، تا دورانی که نظامیان، بلافاصله پس از قدرت فائقه قرار می گرفتند، و نقش مهمی داشتند و گفته می شود بزرگترین پادگان نظامی ایران باستان در این شهر، قرار داشت، که به پادگان "جی" در تاریخ مشهور است، و از اینجا بود رزم آوران به قصد فتح و یا دفاع می رفتند؛

 

تحمیل عقیده درد عمیق و تاریخی ایران :

زمانی نیز اصفهان حوزه های پر رونق فقهی و مذهبی فعالی داشت که با تسلط تفکر فقهی خودکامه، دیگر علما و مسلک های فکری را خانه به دوش و فراری از مراکز علمی و شهر دیار خود می کرد، تا بهترین سال های زندگی مغزهای تفکر نوین ایرانی، همچون ملاصدرای شیرازی متواری از تیغ آخته حکم انحراف و ارتداد اهل فتوای دینی این علمای در کنار سلاطین شوند، و به اجبار بهترین سال های شکوفایی علمی خود را مخفیانه در روستایی در حاشیه کویر قم، بگذرانند، و عمر و علم متراکم در مغز این عجوبه های تفکر پایه فلسفی، که حداقل یک قرن از همطرازان دیگر خود جلوتر بود، حرام تیر تعصب "خود حق مطلق بین" کسانی شود، که خود و تفکر خود را تنها معیار سنجش "حق و ناحق" و "درست و یانادرست" تعریف می کردند، و دیگران را به قد تفکر کوتاه و مغز کوچک خود می کشیدند، و در نتیجه مردانِ مرد عرصه تفکر را منحرف یافته، محدود و یا نابود می کردند، و جامعه تشنه ایران به تغییر، و پیشرفت را از آنان، محروم می نمودند.

به رغم این، تاریخ نشان داده است که حتی اگر مرکز قدرت عالم هم که باشی، چرخش تاریخ تو را به زیر خواهد کشید، و در آن پایین نشینی هاست که خود را باز خواهی یافت و خواهی گفت، "کاش آن نبودم که بودم."

اینجا اصفهان است، روزگاری پایتخت دیلمیان و صفویه بوده است، صفویه یکی از حکومت های برجسته ایی است که بر ایران حکم راندند، و درخشیدند؛ اما به موضوع "تحمیل عقیده" که می رسیم باید گفت بر خوبِ حاکمیت های خودکامه هم لعنت؛ خواندن تاریخ صفویه نیز شرم را بر پیشانی ایران از "تحمیل عقیده" می نشاند، و می توان گفت همه ی خودکامگان در این خصوصیت که می رسد از یک سلک، و در یک ردیفند،

او که بر سریر قدرت نشست، تمام را می خواهد به عقیده خود محکوم و مجبور کند، به غیر از مغولان که در این زمینه انگار دستی نداشتند و به قصد تحمیل عقیده نیامدند، باقی، از سلجوقیان، غزنویان، عباسیان و... هر کدام گوی سبقت ظلم و تحمیل عقیده بر ایرانیان را از یکدیگر ربودند.

داستان تحمیل عقیده درد عمیق تاریخ ایران است، آنقدر از ایرانیان قربانی به ناحق گرفته است، که حساب و کتاب آن، تنها دست خداوندگار است، که می تواند چنین اَبَر خسارتی را محاسبه کند؛ تاریخ نیز انگار توانایی درج این همه مظالم را در خود نداشته، و البته ثبت دردهایی این چنینی، شاید هرگز هم مسیر نبوده و نیست، و البته تاریخ را هم خود ظالمین نوشته اند، یا کسانی برای ظالمین نوشته و تقدیم کردند؛ اما آنچه نوشته شده نیز خود گویای تحمیلی دائم، و پی در پی است و بس؛

آنان دین و تفکر را بخشنامه ایی کردند، و به نام این و آن، مردم را به خواندن خطبه در مدح یکی، و دشنام به دیگری مجبور می نمودند، و در پس هر نماز به این درود گفتند، و بدان لعن فرستادند، و همین شد اوراد ذکرشان، و گویا نماز که به سخنی با خالق بی همتا اختصاص دارد نیز، عرصه هماوردی سیاستمداران شده است، که از این لحظات نورانی سو استفاده سیاسی کرده و این را رد، و یا آن را تایید کنند.

 

شنبه 5 بهمن 1398

هنوز از مبدا حرکت نکرده بودیم که دوست همنورد و همراهم تماس گرفت، و از فوت دوست و همنوردم دیگرم آقای مهندس مودب خبر داد، که گویا پنج شنبه گذشته عازم آخرین صعود، از میان صدها صعود خود به قله توچال بود، که در این مسیر دچار حادثه شد، و جان به جان آفرین تسلیم کرد، فضای حزن و اندوه این فقدان بر لحظات حرکت ما مستولی بود، که در ساعت 10 صبح، تهران را به مقصد اصفهان ترک کردیم، تا اتوبان های پی در پی، با عوارضی های پشت سر هم، ما را به اصفهان برساند،  

برف نسبتا چشمگیری بر کوه های حاشیه جاده، که در سمت راست، ما را تا نزدیکی های مقصد همراهی می کنند، ریخته است، و این نوید خوبی به طبیعت خشک ایران دارد. تابلوهای متعدد اماکن زیارتی در مسیر، از جمله مشهد اردهال کاشان، "آق علی عباس" در نزدیکی بادرود، که دوست خوش مرام و اهل موسیقی ام آقای مُعِزی توصیه به زیارتش داشت، و... خود نمایی می کنند؛

 

دیدار از اصفهان و استانبول، رقیب تاریخی 400 سال قبل :

این مسیر را در اواخر سال گذشته نیز آمده بودیم، و اینجا در نطنز بود، که راهی در سمت چپ که به اردستان و یزد می رود، را انتخاب کرده و دیدارکنان تا بم پیش رفتیم، اما امسال راه دیگر در سمت مخالف را انتخاب کرده که، تو را از عرض کوه های زاکرس عبور داده و به زودی به اصفهان خواهد رساند، و این بار ما این مسیر را در پیش گرفتیم، تا یکی از توریست های دیدار از این شهر زیبای ایران خود باشیم، ایرانی که به گفته آنانی که دنیا را گشته اند، در توریسم و جاذبه های طبیعی و تاریخی کم نظیر است و با اروپا و امریکا و دیگر قطب های گردشگری می تواند پنجه در پنجه انداخت پشت رقیب را به خاک بمالد، اما افسوس....

هرچند دلم به دیدار از استانبول و یا قسطنطنیه، که یادگار قدرت مطلق امپراتوری عثمانی، رقیب سرسخت صفویان، و البته پیش از آن بیزانش، که رقیب سرسخت حاکمیت های ایران باستان بوده است، نیز بسیار مشتاقم، تا از پایخت عثمانی ها، که خود با عقیده ایی سنی مذهب، گوی سبقت در ظلم، تعدی و تحمیل عقیده خود، از رقیب شیعی مذهب خود در اصفهان، در 400 سال قبل ربوده بودند، و تاریخی تاسفبارتر و مخوف تر از همزاد شیعی خود در این زمینه داشتند نیز، دیداری داشته باشم؛

استانبول گرچه زمانی حاکمیت جور جامعه ایی مسلمان نشین اهل سنت را تجربه کرد، که در بخش های فوق گفته، گوی سبقت را از اصفهان و حکام آن ربوده اند، اما پیش از این نیز مسیحیان امپراتوری بیزانس، تاریخی فاجعه بارتر، و تاسف بارتر از خود به جای گذاشته بودند، و گوی سبقت را از پایتخت نشینان دیگر حاکم نشینان منطقه در جور در ربوده بودند (و البته در افتخارات نیز به همین منوال است).

ظلم و تحمیل فکری، دین و فرقه خاصی نمی شناسد، پای دیوارهای قسطنطنیه به همان میزان خون از ما ریختند، که در پای دیوارهای استانبول، اصفهان، بغداد، اورشلیم و... نیز.

اما با این همه احوال، این شهرها نیز مرا هر لحظه به سوی خود جذب و جلب می کنند، تا از آن یادگارهای عبرت نیز، دیدار کنم.

فرجام ایران را می خواهند به صنعت هسته ایی گره زندند:

از کنار مجتمع هسته ایی نطنز می گذریم، جایی که دور تا دورش را با ضدهوایی تجهیز کرده اند، اما آیا چنین محافظتی، از چنین گنجینه ایی ممکن است؟! نمی دانم؛ هزینه ایی به اندازه خرد شدن کشور زیر بار تحریم و انزوای بین المللی تاکنون پرداخته ایم و انگار باز هم خواهیم پرداخت، و نمی فهمم این کشاکش به کجا خواهد انجامید؛

دنیا در ظالمانه ترین و بی شرمانه ترین درخواست، به دنبال خلح سلاح ایران است، تا آنرا هم به کشوری بی دفاع، در کنار کشورهای تا بن دندان مسلح منطقه تبدیل کند، در کنار ایران کشورهای متعددی به سلاح های هسته ایی دست یافته اند، و دست به ماشه اند، که در استفاده از آن هرگز تردیدی به خود راه نخواهند داد، و پیمان های منع گسترش سلاح های هسته ایی به قوانینی برای محدودیت ضعفا تبدیل شده است، تا قدرت های بزرگ آن را دستاویز قرار داده و دیگران از داشتن آنچه آنان بیش از حد انتظار دارند، محروم نمایند؛

حتی در منطقه خاورمیانه رژیم هایی هستند که در موجودیت خود، و در نظام دوگانه (double standard) بین اللملی موجود، واجد معافیت ها و چشم پوشی های (waiver) گسترده و بی حد و حصر بین المللی، برای ارتکاب به هر کاری، از نسل کشی گرفته، تا محو موجودیت یک ملت و... حتی در قرن 21 هستند، بدون هیچ شرمی از زیر پا گذاشتن تمام نرم های شناخته شده جهانی، بشری، اخلاقی و... و در عین حال مجهز به بمب هسته ایی؟!

و اصلا این نوع کشورها نیازی احساس نمی کنند که به هیچ نرم و معیار بین المللی پایبند بوده و یا احترام بگذارند، و در تجاوز به کشورهای همسایه، بمباران و موشک زدن به آن، تعللی به خود راه نمی دهند، و همین حال نظام بین الملل و مجامع طویل آن که برای برخی مو از ماست می کشند، در یک سکوت محض در این خصوص، بزرگترین موانع را برای رقبای آنها، حتی در داشتن سلاح های متعارف را نیز بر نمی تابد، این دوگانگی استانداردهای جهانی یک دنیا خشم را در دل ملل دنیا که کمی فهم دارند، ایجاد می کند، ولی چه می شود کرد، شاید بتوان گفت هیچ. این روزها دنیا، علاوه بر تحمیل مذهبی و فکری، در زمینه سیاسی و دیپلماتیک نیز بر قانون جنگل استوار است، هرکه زورش بیشتر، وسعت عمل بیشتری خواهد داشت، و این فرقی نمی کند، همه طرف های جهانی، دچار چنین سقوطی اخلاقی و انسانی شده اند، سیاستمداران طراز اول دنیا دیگر شرمی ندارند که در مقابل چشم همه و به صورت زنده یک ملت را بدون حضورش، جلوی دوربین شبکه های بزرگ تلویزیون بین المللی معامله ی یک طرفه کنند.

 

یک شنبه 6 بهمن 1398

میدان نقش جهان، میراثی زیبا و ماندگار از صفویه :

میدان نقش جهان، ساختار معماری مسحور کننده ایی دارد، و تا باقیست، حامل شکوه نظام صفوی ها خواهد ماند، آنان آثار زیبا و چشمگیری را از خود بر جای گذاشته اند، هنر و تمامیت ارضی ایران مدیون صفوی هاست، لذا می توان در این زمینه از آنان بسیار ممنون بود،

خیابان چهارباغ اصفهان با خیابان های منشعب از آن، دل هر بیننده ایی را که به دور و بر خود چشمی بگرداند را، می رباید، "کاروانسراهای شاه عباسی" در مسیر راه های برون شهری و بین استانی، حاصل طرح های امنیتی مناسب، و بجا، برای روان نمودن تجارت و سفر در ایران بوده است، که همه از آثار این سلسله ی بزرگ سازنده است.

بن مایه مذهب در این حکومت نیز آنقدر قدرتمند است که مساجد ساخته شده در میدان نقش جهان، از کاخ شاهان صفوی، هم شکوهمندتر، هم مستحکم تر، هم زیباتر، و هم پرشمارترند. کاخ عالی قاپو در مقابل زیبایی مسجد روبرویش حتی کم می آورد؛

هر چند شاه در آن بالای تالار کاخ عالی قاپو ایستاده و در برابر خیل جمعیت متراکم در این میدان عظیم، سرب داغ به دهان کسانی می ریزد، که شراب نوشیده و در مستی کفریات به زبان رانده اند، اما هرچند حکم اجرای این دستور دینی، از آن بالای ایوان بلند شاهی در کاخ عالی قاپو قرائت می شود، ولی انشای آن در همان مسجد و مدرسه ایی صورت گرفت، که بلندای جایگاه اهل آن، هرگز به بلندای این ایوان در ساختمان روبرو نیست.

این است که پایه های عالی قاپو بر روی شانه های اهالی مذهب قرار داشت، که این مقوم آن، و آن تضمین کننده، ثروت، قدرت و دوام دیگریست، و در این بین شاید بتوان گفت که مُلک، نیز به حدی منتفع می گردد، ولی ملت، لزوما نه به این مقدار؛ گرچه در آن زمان شاید اصل حُکام بودند و حُکم، اما شکوه حاکمیت باید به عزت و پیشرفت محکومین به حکم، نیز منجر شود، که اگر نشود، نظام سنتی جریان خواهد داشت، و قائده هرم اجتماعی، زیر بار سنگین حُکم و حُکام، محکوم به زجر و حمل سنگینی باری گران خواهند بود، که می توان به راحتی گفت : "نبود چنین حُکم و حاکمی بهتر از بودنش هست".

نمادهای مدرن در شهر اصفهان

در میان این همه ساختار سنتی و زیبا و دیدنی شهر اصفهان "سیتی سنتر" یکی از مظاهر اصفهان جدید و مدرن است، که در کنار اصفهان قدیم و سنتی، خودنمایی می کند، مغازه ها و فروشگاه های بسیار بزرگش، در اندازه مراکز خرید جهانی است، مجموعه ایی زیبا و دیدنی، با تنوعی بسیار خوب، و در خور یک "مگاسیتی" در حد اصفهان بزرگ است، که خود سومین شهر پرجمعیت ایران، نهمین شهر پر جمعیت غرب آسیا و 165 مین شهر پرجمعیت جهان می باشد.

شهر اصفهان با خیابان بندی های خوب خود دلبری می کند، شهری که در مراکز سنتی و قدیمی شهر، کوتاه مرتبه سازی، بیشتر از هر جایی به چشم می آید، و شهرداری اصفهان تاکنون توانسته است این قسمت شهر را از گزند سدجویان حفظ نماید، و همچنان تا حدودیف شکل سنتی خود حفظ کرده است، البته هرگز در این زمینه به یزد نمی رسد.

 

دوشنبه 7 بهمن 1398

پدیده شاه سلطان حسین صفوی در تاریخ ایران:

اصفهان گرچه به نوعی مدیون شاه عباس بزرگ صفویست، ولی نمی دانم چرا اصفهان برای من، بیشتر تداعی گر سلطان حسین صفوی، تا شاه عباس بزرگ است، کسی که ایران پر رونق و مملو از هنر دوره صفوی، را به راحتی از دست داد؛ که دو روایت در این خصوص پیرامون او گفته اند، که هر دو تاسفبار و عبرت انگیز است،

عده ایی سلطان حسین را غرق در خرافات مذهبی دانسته اند و عده ایی دیگر او را غرق در تملق و چاپلوسی اطرافیانش دیده اند، که هر کدامش درست باشد تفاوتی نمی کند، او ایران را، بر باد داد.

یکی از کارشناسان مرمت بناهای تاریخی که در نماز ظهر با او آشنا شدیم،  و شاغل در میدان نقش جهان بود می گفت، این سلطان صفوی آنقدر در خرافات مذهبی غرق بود، که می گفت : "بر دانه ی بادامی آیت الکرسی بخوانیده و در آن فوت کنید، با خوردن این دانه، هیچ گزندی از ناحیه دشمن به شما نخواهد رسید"، و همین کار را هم خود کرد و گفت : "این ما را از گزند دشمن حفظ خواهد کرد" و حال آنکه دشمنش آمد و اصفهان را فتح کرد، و او را در حالی که به محوطه مسجدشاه، پناه برده بود، بیرون کشیدند و ابتدا خانواده اش را جلوی چشمش سر بریدند، و بعد خودش را در مقابل کاخ عالی قاپو اعدام کردند، و محمود افغان برای هفت سال جانشین او شد و بر تصرفاتش حکم راند.

شاه خرافاتی صفوی همچنان تا قبل از دیدن چهره لختِ مرگ، فکر می کرد دانه بادام دعاخوانده شده بر آن، او و مملکش را از شر دشمن محفوظ خواهد داشت، این دین چنان مخدری بود که حاکم صفوی را در مَنگی و تخدیر خود تا آخرین لحظات فرو برد، تا ملک صفوی به کام دشمن خارجی، راحت الحلقوم شود.

روایت دیگر می گوید متجاوزین خود را بر گرد برج و باروی شهر اصفهان رسانده بودند، و این شاه صفوی چنان در پیله قدرت خود و تملق گویان و چاپلوسان دفترش غرق بود، که چاکران را جراتی برای مکدر کردن خاطر شاه نبود، که او را از خطر آمدن دشمن به پشت دروازه های اصفهان مطلع کنند، چاکران چاپلوس و مجیزه گوی، ظل الله را هم سانسور خبری می کردند، او از این گونه افراد بر گرد خود بسیار داشت، که شغل و برنامه ایی جز رساندن او به مقام الوهیت نداشتند، و هنگامی از این دایره تملق و چاپلوسی ها رها شد، که محمود افغان او را به اسارت کشید، و او ذلیلانه تاج را بر سر محمود افغان نها و او را برای اعدام به مقابل عالی قاپو آوردند، و آنگاه بود که شاید سلطان حسین فهمید در خارج از دایره مجیزه گویان و گفتار چاپلوسان، او نیز تنها انسانی معمولی است که تملقِ تملق گویان، او را بی جهت تا مقام الوهیت و تقدس پیش برده است؛

متاسفانه این یک قاعده است که از دایره تملق و چاپلوسی مریدان، صدایی از حقیقت موجود، به دایره حاکمیت نفوذ نکرده و نخواهد کرد، تا تو را که در پیله عناوین و مقامات بیهوده ایی که به تو داده اند بیدار کند، و چاپلوسان هر روز بر کلفتی القاب و نام های بی محتوا و دروغ می افزایند، تا مسابقه ایی بود که در اطراف قدرتمندان بی مقدار جریان دارد، بر هم پیشی گیرند، و در کیس شاه سلطان حسین نیز کسی دلسوز واقعی یافت نشد و یا اگر یافت می شد به مخ پوک این صدر نشین فرو نرفت تا او را بر این امر آگاه کند که نه اینجا مُلک مَلکوت است و نه او از قدیسین و خاصان درگاه خداوند، بلکه اینجا زمین است، و او نیز انسانی مثل دیگران، و باید در اینجا بر زمین نشست، زمینی فکر، و زمینی عمل کرد، و به عنوان یک انسان معمول بود، تا بر حقیقت معمول مطلع شوی، که اگر حاکمی بر این امر مطلع نگردد، خرابی و ویرانی اش، خود و کشورش را در خواهد نوردید، و موریانه ریا و خودنمایی اطرافیان، و سبقت آنان بر چاکری و چاپلوسی، باعث خود بزرگ بینی و... حاکم خواهد شد، و در کوری او، فساد اطرافیان همه چیز را جویده و مردم و کشور را آماده تسلیم در مقابل دشمن خارجی خواهد کرد، و همین هم شد و سلطان حسین به خود تکانی نداد، تا آخرین پادشاه سلسله عظیم صفوی شود.

برای چنین شاهان و حاکمانی که چاپلوسان و تملق گویان در اوج نشسته اند و او را نیز در اوج می نشانند، از مشورت با مصلحین و راستگویان بی بهره می شوند، و غرق در حلقه مجیزه گویان، جایگزینی نیست، الا این که سپاهی از خارج محدوده شاهی بیاید، و کشور را ویران و غارت کند، تا بلکه بتواند، ریشه ناپاک چنین نظام و دور باطلی از پستی ها را برچیند، و آنان که در خواب های عمیق تملق و چاپلوسیِ انسان های گردشان اسیرند را، خلاص کند، تا چنین حکامی بفهمند، که این عناوین داده شده، حرف های گزافی بیش نیست، که گزافه گویان بار آنها می کنند، تا آنان را زیر خلعت شاهی، تاج سنگین عناونین پر طمطراق و.... گم کنند و خود به فسادشان ادامه دهند، و در نهایت کشور را به نابودی برند.

گویند وقتی سپاهیان محمود افغان ابتدا در مهماندوست (در نزدیکی شاهرود)، و مورچه خورت (در نزدیکی اصفهان) سپاه صفوی را شکست می دادند، و به سوی شهر اصفهان می آمدند و در اطراف برج و باروی پایتخت صفوی مانور قدرت می دادند، باز چاکران و چاپلوسان با این هدف که خاطر ظل لله را مکدر نکنند، سپاهیان دشمن را، سپاهیان شاهی جا می زدند، که مشغول رژه و تمرین نظامی اند، تا خاطر ملوکانه حضرت بالانشین مکدر نگردد.

و سلطان صفوی در طول دوره حاکمیت خود در اطرافش کسی را نداشت که حقیقت پوکی اساس اجتماع تحت حاکمیتش را به او یادآور شود، تا فکری به حال آن کند، و از فسادی که نظام صفوی را مثل موریانه ایی جویده بود، مطلع نماید، از فقر و بیچارگی اساسی جامعه ایران بگوید و... اطرافش را کسانی گرداگرد، فرا گرفته بودند که هر روز با عناوین بلند و بالا، حضرت آقا سلطان حسین را بار می کردند تا بالاتر بنشیند، و هیچ از پوکی اساس حاکمیت و اجتماعِ ذیل خود مطلع نگردد.

و آخرین شاه صفوی ناگهان خود در چنبره محمود افغان دید، و بعد از کشور بعد از چنین نظامی با این کیفیت نیز، باز سلسله قاجارها آمدند که مُلک و ملت را بر باد دادند، و فرصت های تاریخی ایران را بعد ورود جهان به عصر تمدن و صنعت، در میان دوره طولانی سلسله عیاش قاجار نیز از بین رفت، و تا امروز که وقتی نگاه می کنیم، ایران در جایگاه در خور خود نیست، و کشوری که اولین منادیان آزادیخواهی در منطقه در آن برخواستند، با معیارهای آزادی فرسنگ ها فاصله یافت، و از مسابقه علم و پیشرفت جهانی باز ماند، و از بسیاری از رقبای خود، حتی در منطقه نیز فاصله گرفت.

در حالی که سکاندارانش خود را به عالم بالا متصل، و از عالمی که باید سکانداریش کنند، غافل ماندند، آنان که ظل الله شدند، از عیال الله (مردم) که ماموریت اصلی آنان رسیدگی به آنان بود، غافل شدند، و این شد که همه می توانیم بخوانیم و ببینیم و عبرت بگیریم، که راهی جز زمینی شدن، برای ساختن زمین نیست، باید بر زمین سرد نشست تا سردی اش را درک کرد، قوانینش را شناخت و طبق همان علم به قوانینش، برای گرمی و رونقش اندیشید، باید فهمید که سیر در آسمان ها، از ساختن زمین تو را باز می دارد، و برای ساخت زمین، باید زمینی شد.

ساختن زمین، و مساعد کردن شرایط آن برای زیستِ بشر زمینی، ماموریت اولیه حاکمان است، و برای همین باید اول زمینی باشند، و بر واقعیت زمین بنشینند، و دست در کار گِل داشته، و تا دست های شان گِل زمین را لمس نکند، از واقعیت آن مطلع نمی شوند، و نمی توانند چاره ایی زمینی بیندیشند، این است که "دسته گُل به آب می دهند".

 

زیبایی تنوع، محله جلفا، کلیسای وانک :

جامعه یکدست و یک فرم زیبا نخواهد بود، همانگونه که ایزد خالق جهان و انسان را متنوع و متکثر آفرید، دنیا نیز متکثر و متنوع است، که زیبا خواهد بود، و تلاش خودکامه گان برای تبدیل جوامع به یک روند یکدست، و به دور از تکثر و چندگانگی، به ظلم های بزرگ و جنایات فجیع می انجامد، و حاصلی هم در آخر نه برای دنیا و نه برای آخرت نخواهد داشت؛  این را در تاریخ ارامنه اصفهان نیز می توان دید، که تسویه نژادی و قومی شدند.  

گرچه اصفهان خود زیباست ولی تنوع قومی فرهنگی، خود به زیبایی آن می افزاید، وارد محله جلفا در اصفهان که می شوید، حال هوای شهر تغییر می کند، اینجا یک دنیای دیگری است، مردمی دیگر، با ارزش های دینی و نژادی متفاوت از تو، در آن زندگی می کنند، این محله، محل اسکان اقلیتی ارمنی است که در سال 1606 میلادی (414 سال قبل) از آنسوی رود ارس، توسط شاه عباس صفوی بدین سو آورده و اسکان داده شده اند، امروز "کلیسای وانک" مقصد دیدار ماست، جایی که استاد برجسته نقاشی ایران، جناب حسین صدری آنرا یکی از نقاط الهام بخش هنری خود یافت و آثار متعددی با الهام از فضای هنری اش خلق کرده اند.

بنای کلیسای وانک در روح و کالبد خود واجد عناصر مشترکی از فرهنگ دو ایالت باستانی اسپادانا – آذربادگان ایران باستان، ارمنی - مسلمان و... است، از این لحاظ بسیار دیدنی و چشم نواز می باشد، گنبد و محراب و فضای داخلی کلیسا را اگر از برخی عناصر مسیحی عاری کنی، با مسجد مسلمانان تفاوتی نمی کند، مسجدی است که تنها با مناره هایش متفاوت می شود، و به خوبی این پیام را منتقل می کند، که عبادت خداوند دین و مذهب نمی شناسد.

بلکه عبادت تنها سیمی است بین بندگان خداوند در روی زمین، با عالم بالا، اتصال برقرار می کند، به هر زبان، و با هر وردی، و در هر مکان، این عبادت و بندگی خداوند، که لازمه زندگی پر آشوب بشری است، انجام شود، اثر ذاتی خود که تطهیر روح، و آسایش روان، و لذت معنوی را در خود خواهد داشت.

نقاشی های داخل کلیسا را هم می توان گفت، انگار تفسیر آیات عذاب در قرآن است، که تصویر کشیده شده اند؛ در ردیف پایین این آثار بسیار زیبا؛ یک رشته نقاشی است، که به داستان اولین کسانی اشاره دارد که در منطقه خود، به دین جدید گروند، و بدین لحاظ تحت شکنجه و هزار مصیبت توسط دین و قدرت حاکم زمان، دچار شده و هر آنچه از اعمال غیر انسانی و غیر اخلاقیست، بر چنین نو کیشی روا داشته می شود، چرا؟! چون از دین رسمی و غالب وقت، خارج شده، و روش دیگری را برای ستایش و شناخت خداوندگار خود، انتخاب کرده است.

این حادثه در زمان تیرداد سوم اتفاق افتاده که گریگور منور به دین مسیح در آمد، و اجداد باستانی (و احتمالا زرتشتی) ما هر آنچه از دست شان بر آمده بر این نو کیش کردند تا او را به صراط مستقیمی که خود آن را صراط و مستقیمش می دانستند، باز گردانند، نمی دانم این داستان چقدر مبنای تاریخی دارد، اما از تعصب کور مذهبی، نه بعید می دانم و نه غیر ممکن، چرا که فرد "خود حق مطلق بین" به نام خداوند و مذهب هر جنایت و ظلمی را بر همنوع خود، که از صراط مد نظر او خارج شده اش می پندارد را، مجاز می بیند، و فجایع جهانی هم تحت همین نام، بارها و بارها صورت گرفته و تکرار شده اند.

توریست هایی از کشورهای شرق آسیا، ارمنستان و... در این منطقه می توان در حال بازدید، دید. موزه کلیسا نیز دیدنی، و تلاش ارامنه برای غنی سازی این موزه ستودنی است، از کتب قدیمی انجیل تا فرمان های تاریخی که توسط حکام ایران نگاشته شده، و به جامعه ارامنه ربط دارد، و ندارد، می توان در آن مشاهد کرد.

اما آنچه تاریخ نشان می دهد، این که ادیان و فرقه های مختلف در تاریخ و عمل خیلی تفاوت ندارند، فرقه هایی که در نقطه ایی مظلوم بوده اند، در نقطه ایی دیگر که قدرت گرفته اند، خود به ظالمی بزرگ تبدیل شده اند، و این غلبه بوده است که روند عمل آنان را در برابر دیگر انسان ها نشان داده است،

به عنوان مثال یهود مظلوم واقع شده در اروپا، به ظالم ترین شکل، امروز از پشت صحنه لابی قدرت جهانی، نابودی رقیب خود را سخت دنبال می کند، آشوبی که در خاورمیانه هم اکنون برپاست، راه باز کردن برای جماعتی است که به نام "خداوند یهوه"، و به نام عمل به فرامین او در تورات، یک ملت را نابود، و بر جای آنها ملتی دیگر را نشانده اند، و اکنون در اطراف این سرزمین مقدس، کشتار و نا آرامی می سازند تا خود در آنجا آسوده زندگی کنند.

این است که وقتی سیاست بر اسب مذهب سوار می شود، این همان مزین شدن به زین و یراق کامل ظلم است که هر عملی را در راه "هدف مقدس" مباح و مجاز کرده، و بر تن اسب تیز تکِ تعدی و ظلم پوشیده، و بی محابا می تازد، و تفاوت نمی کند کدام مذهب و فرقه باشید، و به نام کدام خدا، و طبق کدام فقه (مسیحی، یهودی، مسلمان، هندو، بودایی و...) عمل ظالمانه خود را توجیه کنید، جنگ آورانِ در رکاب چنین صحنه دارانی، تمام وجدان و انسانیت خود را به کناری نهاده، و برای جمع کردن اعتبارات دریافتی از درگاه خدا، مذهب، ایدئولوژی و... به راحتی خون خواهند ریخت؛

به عنوان مثال، مسلمان معتقدی که در اصل و اساس اعتقاد خود "قتل یک انسان را، مساوی قتل تمام انسان ها" تلقی می کند، در چنین صحنه ایی "رُفِع القلم" شده و می تواند هزاران هزار قتل را، به نام خدا و امر مذهب مرتکب شده، و به نام آوری در گسترش دین تبدیل گردد. حال آنکه اسلام برای هدایت انسان به سوی خداوند آمده است، و چگونه این هدایت، در فرایند توجیه های درون مذهبی به مجوز کشتار و ظلم و تعدی تبدیل می شود، خود نیاز به بررسی علمی دارد، و باید انسان های محقق روی این فرایند کار علمی کرده، و برای همیشه این نقطه را شناسایی و کور کنند، تا هیچ معتقدی، معتقد دیگری را به خاطر تفاوت در اعتقاد، یا تغییر اعتقاد، به قتل و مجازات محکوم نکند، و این موارد تشخیص "حق و ناحق"، "حاکم و محکوم" بودن انسان متفکر را، تنها به دستگاه عدل خداوندی محول نمایند، و هر انسانی این حق را داشته باشد که در بازار اعتقادات متعدد موجود، در جامعه انسانی خود، مسلک و مرام و تفکر خود را انتخاب، و راه زندگی و بندگی خود را، در دوره اعطایی توسط خالق باری را، طی نماید.

سه شنبه 8 بهمن 1398

امروز نیز دیداری از میدان نقش جهان داشتیم، این میدان آنقدر دیدنی دارد، که شاید روزها می توان در آن پرسه زد و دید و فرا گرفت، دیدار از دو مسجد بزرگ حاشیه این میدان خود روزها وقت می خواهد، شاهکاری است هنری، نماز ظهر را در مسجد امام خواندیم، غرق در زیبایی های آن و به هنگام خروج از آن بودیم که یک اصفهانی خوش مشرب و دوست داشتنی خود به ما نزدیک شد، و شروع کرد به توجیه و تفسیر در خصوص این مسجد؛ و هر آنچه که بلد بود در طبق اخلاص تقدیم ما میهمانان شهر اصفهان کرد.

او با اشاره به چند جای تیر که بر درب بزرگ ورودی مسجد به میدان نقش جهان وجود داشت، گفت: در مورد این تیرها دو روایت است یکی می گوید، این آثار مربوط به تیراندازی عوامل محمد علی شاه قاجار است که عناصر مشروطه خواه که از تهران به اصفهان فرار کرده بودند را تعقیب و آنان را که در این مسجد پناه گرفته بودند، را با تیراندازی به این درب، نهایتا بیرون کشیده و اعدام کردند.

روایت دوم این است که این آثار تیر و سرنیزه مربوط به سپاهیان محمود افغان است که شاه صفوی و خانواده اش را که در این مسجد پناه گرفته بودند را بیرون کشیدند و به نحوی که گفته شد سر بریدند.

و بدین ترتیب مشروطه خواهان آزادیخواه از استبداد، و سلطان حسین صفوی، هر دو اسیر همانی شدند، که ایران اسیرش بود. از دیدنی های زیادی که در اصفهان باید دید، یکی همین خانه مشروطه اصفهان است که ما موفق به دیدارش نشدیم. تیغ اعدام نیز همیشه در این کشور تیز بوده، و انگار فلسفه وجود آن نیز از این خاک رخت بربستنی نیست.

جمله "دست بهش نزن طلاهاش می ریزه؟!" به قول این دوست و راهنمای اصفهانی ما یک ادعای گزاف نیست، بلکه روی درب ورودی این مسجد می توان آن را دید، زیرا جاهایی که دست کشیده بودند، آب طلای داده شده بر درب مسجد نیز، پاک شده بود.

اشعاری نیز بر کاشی های ناخوانای دروازه ورودی مسجدشاه نوشته شده بود که برای ما خواندنی نبود و این دوست اصفهانی ما آن را رمزگشایی کرده و آن را برای ما روشن کرد، از جمله :

رهی پیشم آور، که فرجام کار      تو خشنود باشی و من رستگار  (نظامی گنجوی)

الا ای خردمند فرخنده خو     هنرمند نشنیده ام، عیب جو  (سعدی شیرازی)

ننازم به سرمایه و فضل خویش   به دریوزه، آورده ام دست پیش   (سعدی شیرازی)

نَادِ عَلِيّاً مَظْهَرَ الْعَجَائِبِ               تَجِدْهُ عَوْناً لَكَ فِي النَّوَائِبِ [1]

كُلُّ هَمٍّ وَ غَمٍّ سَيَنْجَلِي               بِوَلَايَتِكَ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ ، [2]

امی لقبی کز انبیا اعلم بود    احمد نامی که سرور عالم بود (خادم اصفهانی)

زان سایه نبودیش، به اسرار که بود     محرم جایی که سایه نامحرم بود

[1] - بخوان علی را که مظهر کمالات و صفات عجیبه است تا یاری‌کننده تو در تمام مشکلات و سختی‌ها باشد

[2] - قسم به بزرگی‌ات‌ ای خدا و قسم به پیامبری‌ات‌ ای محمد(ص) و قسم به ولایت و امامت تو یا علی که آن غم و غصه‌ام برطرف خواهد شد.

عکس هایی که از میدان نقش جهان برداشتم

Click to enlarge image 2020_01_26_10_05_IMG_2864.JPG

بنری به بزرگی یک ساختمان برای حضرت زهرا

عکس هایی که از کلیسای وانک اصفهان برداشتم

Click to enlarge image IMG_2891.JPG

کلیسای وانک اصفهان از بیرون

عکس هایی که از محله جلفای نو در اصفهان برداشتم

عکس هایی که از خانه تاریخی هوانس اصفهان برداشتم

عکس هایی که از خانه تاریخی آراکل اصفهان برداشتم

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.