همرزم شهیدم!

یاد آن با هم بودن ها به خیر،

حرف های زیادی با تو دارم،

بعد از آن روزهای شکوهمند، هر روز دریغ از دیروز!

آرامش قرین روح و جانت باد که اینک در خاک وطن دوباره جای می گیری، وطنی که برای رهایی اش از دست دشمن متجاوز، جان هدیه کردی.

اما قطار تابوت های تو و یاران دیگر همراهت را، هر بار زمانی به ما رساندند، که حال خوشی نبود، و حسابی در آشوب و درد سوزان بودیم، انگار نقش قطار تابوت های شما هم در این هنگامه ها، سلب توجه از جایی، و جلب توجه به نقطه ایی دیگر بود!

بگذریم!

قسم به پوتین هایت، [1] که در گِل و لای مردابیِ حاشیه ی جاده شیشه [2] فرو می رفتند، تو بودی و نیزارهای کناره ایی این پد،

پدی که به سان قلب مادرانِ جوان بدین میدان سپرده، شرحه شرحه و سوراخ سوراخ از گلوله هایی بود که از سوی دوست و دشمن، برای مدت های طولانی، بر آن فرود آمده بودند؛

قسم به نفس هایت که آرام فرو می بردی، و بی صدا بیرون می دادی، تا مبادا دشمن از حضورمان بر این جاده ی بی سنگر و بی پناهگاه باخبر شوند، تا خدای ناکرده، صدایی بی مورد، هوشیاری دشمن را در این ساعت نیمه شب باعث نشود، و مرگ خود و همرزمانت را در پی نیاورد،

قسم به انگشتان دست های از سرما بی حس شده ات، که در آن نیمه های شب، تو را به شک می انداخت، که آیا به هنگام آغاز نبرد، توان شلیک خواهند داشت، یا ناتوان از سرما، نافرمانی خواهند کرد؛

قسم به لرزش های تَنَت، در سرمای سوزناک آن نیمه شبِ ابتدای دیماه، که همگام با رقص باله امواج برخاسته از آب های راکد حاشیه اروند، رقص نرمی را در سمفونی سکوت و هراس آن لحظات، به تکرار نشسته بودند، تنی که از عرقِ راهِ درازِ پیاده پیموده شده تا اینجا، در چند قدمی دشمن، اینک در سکوت و انتظارِ آمادگی حمله، سرد و آزاردهنده شده بود، و موهایی سیخ شده از سرما در تنت نیز، همچون نی های ایستاده بر مرداب اطرافت، در این لرزش موج می خوردند،

 قسم به لحظات نفسگیر انتظار!

 که نفس ها را در سینه ی رزمجویان میدان ها حبس می کرد، و در آن لحظات ترس و وحشت، تمام هوش و حواس را به گوش هایی می سپارد، که باید صدور فرمانِ حمله را در ثانیه های نخست می گرفت، و بدنِ در سرما فرو رفته را، مثل تیری که از کمان یک دنیا حرف های ناگفته باید رها می شود را، در جهت سینه های دشمن صف بسته شلیک می کرد، تا خط آهنین دشمن را شکسته و شرایط جاری میدان نبرد را عوض می کرد، فرو رفتگی ایی را در دل خاکریزهای جنگ صاف می کرد، خاکریزی را به خاکریزِ مقطع دیگری وصل می نمود، و یا خطوط نبرد را دوباره باز چینی و ردیف می نمود و...

و قسم به کلاشینکفی که در دستانت نهاده بودند، که پیش از تو، چند نسل از رزمندگان را تا مرگ و خراش های عمیق همراهی کرده بود، و اینک نوبت تو بود تا آنرا برداشته، تا شهادت و یا جراحتی عمیق، با احترام تمام، در حفاظ کامل تن خود، حمل می کردی، تا باز کدام رزمنده ایی را، در عملیاتی دیگر، همراهی خواهد کرد؛ آنرا هر بار به "واحد تسلیحات" می سپردیم، تا در قرعه کشی دیگری، باز در صحنه ایی و یا عملیاتی دیگر، نصیب کدام رزم آور از میان رزم آوران باقی مانده از هر نبرد شود.

قسم به دستان "آر.پی.جی 7" [3] بدستی که، بزرگترین و مخرب ترین سلاح همراه مان بود، که هرگاه صحنه ایی چنان تنگ می آمد، که رزم آوران مثل برگ خزان بر زمین می ریختند، این آر.پی.جی زنی زبردست، باز مانده از دلاوران جنگ های سابق بود، که با هدف گیری به موقع و دقیق خود، گردانی را از مخمصه ایی بزرگ نجات می داد؛

و قسم به تیربارِ گرینف [4] بدستی که، آخرین حربه یک فرمانده گردان، برای خاموش کردن آتش دشمنی بود، که بر مسیر راه مان مستولی گشته، توان حرکت را از همه ما می ستاند؛  

قسم به کوله بار سنگینی که گرمی وجودش پشت همه ما را به خود گرم و مطمئن می ساخت، تو گویی یک دنیا آذوقه و مهمات در اوست؛

در این صحنه تو بودی، سلاحت و این کوله ایی که تمام موجودی دنیایی ات را با آن حمل می کردی،

یک دنیا را طلاق می دادیم و در پس جبهه ی نبرد رهایش می کردیم، تا با همین داشته های اندک، که تو گویی تمام موجودی دنیایی امان بود، در سرزمینی بین این دنیا و آن دنیا، در برابر چشم های شاهدِ جهانیان، رقص مرگی آنچنانی را مهیا کنیم، رقصی خیره کننده، که برای چشم های عادت کرده به دیدن صحنه های خشم و خشونت، صحنه های مرگ و خون، جالب و دیدنی و شاید آرامش بخش بود!

چرا؟!

چرا ندارد!

در این دنیا همواره دلیل های محکم و بسیاری فراهم بوده، و یا فراهم خواهد بود، تا صحنه های مرگ و خون را توجیه و تکرار کنند، 

توجیه این مرگ های دلخراش به آب خوردنی میسر می شود، اگر دلیلی هم برای کشتار نیابند، ساختن دلایلش بسیار ساده تر از هر ساختنِ زندگی ایی خواهد بود، و همواره بر کرسی های بلند جایگاه کولوسئوم ها [5] ، مردانی با غبغب های ورم کرده (که نمی دانم، از تکبر است یا از...) نشسته اند، که اندیشه و همت آفرینش زندگی را ندارند، اما در مرگ آفرینی متخصص و شهره اند، و همواره فعالانه بر صحنه ی نبرد و این کشتار، در بلندای کلوسئوم ها نظارت دقیق و شخصی دارند، تا نبرد گلادیاتورها را با دقت تمام تماشا و رصد کنند، آنان تمام وظایف حکمرانی خود را همواره رها می کنند تا بر این نبرد، شخصا نظارت و راهبری نمایند، و بر برنده و بازنده این بازی مرگ، شرط موفقیت ببندند،

و این نقشی است که برای ما، در این صحنه ها تعریف کرده اند، که در این پایین، در صافی میدان، و کفِ صحنه ی نبرد، باید عاشقانه به نبردی تعریف و طراحی شده توسط دیگران، بی نقص و عاری از تصنع، و مملو از شور و مستی و... مشغول باشیم،

تا او از این نبرد لذت تمام برد، دشمن فرضی از ما بُکُشد، و ما از او، دنیایی از کشتار، مسابقه ایی برای خونریزی های بیشتر، نبردی برای قدرت، ثروت، و حاکم کردن ایده های جورواجورِ تراوش شده از مغزهای بیمار و سالم،

یا حتی به دلیل بیماری شایعی که اکثر قدرتمندان ما بدان مبتلایند، یعنی توسعه و گسترش وسعت خاک زیر پای قدرت شان، که باید وسیع و بی انتها باشد،

این است که این سرزمین، در تاریخ ما بارها دست به دست شده است، و بی شک ما آخرین نفراتی نخواهیم بود که برای دست به دست شدن این خاک می رزمیم. این خاک تشنه به خون، بارها در این مسیر، به رنگ سرخ در آمده، و خواهد آمد، ما برای توسعه و تعمیق قدرت شان باید همیشه تا زانو در خون همدیگر فرو رویم.

اما روی جاده ی شیشه، ما جان خود را در آن سحرگاهان سرد و آغاز زمستانی با روزهای کوتاه و شب های بسیار دراز و بی پایان، در دست داشتیم، و باید حماسه ی خون دیگری می آفریدیم، و یک دنیا نظاره گر این نبرد بودند، همه می دانستند که ما بر این خط خواهیم زد، و ما بی خبر از این دانستنِ آن ها، زیر چشم هایی که ما را دقیق زیر نظر داشتند، مشق مخفی کاری های بی حاصل می کردیم،

و از سرما می لرزیدیم، و در سکوتی رنج آور و آزاردهنده، منتظر بودیم تا فرمان حمله در رسد، و به زعم خود، غافلگیرانه خود را بر دشمن آشکار کنیم، در حالیکه غافلگیری در کار نبود، این خود ما بودیم که غافلگیرانه طعمه ی گلوله های داغ دشمنی شدیم، که در آمادگی تمام کل شب را منتظر تن های گوشتی ما مانده بود، تا آنرا آماج توفان گلوله های سربی، و تکه پاره های چدنی بمب های خود کند.

و فرمان حمله فرمانده ما، تو گویی فرمان آتشی بود به سربازان مامور اعدام در صف دشمن، که اینک در آن سوی خاکریزها، مامور به قتل عام مان شده بودند، تا ما را در همان نقطه آغازین، به پایان برسانند، و در تله این نبردِ رسوا و بی نتیجه، اعدامی ها را توان یک قدم فرار به جلو هم نبود، ما را چشم و دست باز، و جمعی به صحنه ی اعدامی گروهی بردند، تا گردان گردان مثل برگ های به باد خزان سپرده شده، بر زمین بریزیم،

و من تو را در چنین صحنه ایی، در آن لوچ های کناره ی جاده شیشه جا گذاشتم و برگشتم، چرا که حتی خود را هم با زحمتی فراوان از این صحنه ی آتش و گلوله و خون بیرون کشیدم، تا امروز که بازمانده های تن تو را یافتند، و به دامن میهن، دوباره باز گرداندند،

اما هم اکنون نیز باقی مانده ی استخوان هایت، در گردونه ی بالا و پایین کردن قدرت، باز نقش گرفته، و استخوان های باقی مانده از سال ها دفن در زمین های مرطوب حاشیه اروندِ خونین، به سان ماشه ایی در دستان آن پیرمرد چاییچی قرار دارد، تا همواره ذغال های آخته را در منقلِ داغِ قدرت، از کنار این قوری، به حاشیه آن کتری که مد نظر اوست، منتقل کند، و چون مهره های شطرنج، در هر لحظه ایی که خواست، نوشیدنی چای دلپذیری را، در استکان های پی در پی اهل قدرت، لبریز و لب سوز و لب دوز، پر کند، تا آنان مستِ گعده های موفقیت در قدرت خود، قهقهه هایشان را روانه صورت له شدگانِ در پای کرسی های تکیه زده اشان نمایند.

برادر شهیدم!

حتی در همین لحظات بعدِ بیش از 35 سال از سال ها و روزهای سخت نبرد خونین، هنوز فرماندهان رجزخوان آن شبِ تلخ و خونین، بر بلندای کرسی های فرماندهی، سربلند، گردن فراز، با چانه های بالا انداخته، با لقب های سردار، سردار دکتر، سردار وزیر، سردار وکیل، سردار دیپلمات و... بر کرسی های فرماندهی در مجلس، دولت و قضاوت، تکیه زده و همچنان بر این میدان خونین فرمان می رانند،

در حالی که حاصل این تکیه زدن ها هم، انگار مثل همان شرایط صبح عملیات دیماه 1365 است، همان شرایطی که بر جاده شیشه مستولی بود، خموش و غمناک، بی تحرک و خون آلود و...، آنها همچنان این روزها هم، نبردهای خیابانی در شهرهای خود ما را فرماندهی می کنند!

خیابان هایی پر از اعتراض و معترضین، زخمی از ساچمه و گلوله های شلیک شده، مملو از گاز و باروت، تن هایی سوراخ سوراخ، قلب های شکسته و پریشان و... که اشک را، و بلکه خون را از چشم تمام دوستان جاری، و شادی را بر دل تمام دشمنانِ این آب و خاک، مثل همان صبحِ شب شروع عملیات کربلای 4، صد چندان محیا می کنند؛

چیزی فرق نکرده است، آن روزها بر جاده ی شیشه، مردانی از این آب و خاک، در سنین بین 15 تا 25 سال، مثل برگ های خزان زده بر زمین می ریختند، این روزها هم باز مردان و زنانی در همین سنین، بر سنگفرش خیابان ها می اُفتند، یا دست و بازو بسته، روانه زندان هایی می شوند که هر روز خبرهایی دهشتناک از آن درز می کند. و این صحنه ها را هم، باز همان ها فرماندهی می کنند و...،

و قسم به جان هایی که انگار برای افتادن بر زمین، توسط مادران این آب و خاک زاده، و مثل گُل های پرور شده، بر سنگ فرش های خیابان ها، پدها، خاکریزها و... پخش و پلا می شوند؛

آری ای دوست همرزم شهیدم!

انگار طراح صحنه ی این آوردگاه خانمان برانداز را جز ویرانی و کشتار هدفی نبود، چرا که طرحی ریخت که این مردم برای دستیابی به هر آرمان و یا خواسته ایی، یا باید می کشتند و یا کُشته می شدند، راه میانه ایی باقی نگذاشت! طرح این صحنه ی مکرر خون و خشونت را، انگار یک طراح زبردست تشنه به خون، ترسیم کرده است، طراحی که به کمتر از خون جوانان این آب و خاک رضایت نمی دهد، کسی که راه رسیدن به اهداف را، تنها از تنگه های خون و بیدادِ مرگ و جراحت، میسر و میسور کرد،

و قسم به خون هایی که بر این خاک تشنه به خون، همواره می ریزند، تا مظلومانه بر چنین طرح و طراحی فریاد اعتراض زند، فریادی از حنجره های مظلومیت، برای جوانانی که تنها خونشان، تشنگی طراحان این صحنه ها را سیراب می کند.

باشد که روزی فرا رسد، که این مردم نیز، مثل دیگر ملل آزاد دنیا، برای رسیدن به یک خواسته، مجبور نباشند از چند لیتر خون بی جایگزین شان بگذرند، تا بر تغییری دست یابند، آینده ایی را رقم زنند، مسئولی را خلع، و یا دیگری را بر کرسی نشانند و...

امیدوارم مثل بسیاری از جوانان دیگر نقاط این دنیای زیبا برای دیگران، و جهنم برای ما، روزی ایرانیان هم بتوانند با انداختن رای خود در صندوقی، قدرتی را به زیر کشند، و دیگری را بر کرسی حکمرانی بر خود سوار کنند، فرماندهی را خلع، و فرماندهی دیگر را منصوب نمایند، ایده ایی را حاکم، و یا ایده ایی را به زیر کشند،

برادر شهیدم!

بعد از رفتن تو در آن نبرد دهشتناک و پر از خسارت و مرگ، هیچکس، هیچ فرماندهی را به خاطر آن صحنه رسوا و پر از شکست، بازخواست نکرد، و فرماندهان آن صحنه، اکنون بر کرسی های فرماندهی خود همچنان ثابتند، و ترفیع های بسیار نیز گرفته اند، تنها بر کرسی های فرماندهی میدان های بی شماری که بدست آورده اند، چرخ می زنند، و آنقدر پیش رفته اند که از کرسی های نظامی خود پا را چنان فرا نهاده اند، که بر تمام صندلی های قدرت از سیاست و اقتصاد گرفته، تا فرهنگ و اجتماع، و دیپلماسی و قضا و قانون و... نیز سیطره یافته اند، از این مقام، بدان مقام، در هر زمینه ایی که بخواهند، جابجا می شوند،

و البته ناگفته نماند، برای جوانان این آب و خاک، نقش ها همچنان بدون تغییر مانده است، کار آنان همچنان خون دادن و مرگ و جراحت دیدن و افتادن است، و اینبار زمین سرد خیابان ها و کوچه ها نیز به پدها، خاکریزها و... اضافه شده است، تا شاید کسی صدایشان را بشنود و... نقش ها برای آنان و فرماندهان این صحنه ثابت مانده است، و این تنها جوانان هر عصرند که تغییر می کنند، 15 ساله های ایثارگرِ جانِ باقی مانده از آن روزها، اینک 50 ساله های پا به سن گذاشته ی ناظر بر این صحنه خونریزی و خشونت جدیدند، تا فرزندان 15 تا 25 ساله ای نو شده را، در این چرخه تکرار خون و خشونت، نظاره گر باشند.

پست های قدرتی که هیچ شکستی او را از جای خود تکان نمی دهد، او همواره چون خدا، پیروز است، و بر کرسی قدرت، چون خدا محکم و استوار و باقیست، و این جوانانی اند که هر ساله به سن 15 تا 25 می رسند، و باز مثل دیگرانی از این نوع، در چرخه ایی پایان ناپذیر، باید شانس خود را برای دادن خون در نبردهای مختلف این زندگی (که همواره تلخ تر از زهر بوده است) امتحان کنند، یا به کشته های جاده ی شیشه می پیوندند، و یا زنده خواهند ماند، تا چون ما، به تماشای این صحنه های تکرار خون و خشونت بنشینند، و در ذلتی تمام، نظاره گر تشییع یک به یک آنان، چون جسد پاک تو باشند.

این است قصه ی پر غصه ی ما،

اما تو بخواب، گمان می کنم روزی این بساط خون و خونریزی به پایان خواهد رسید، و این مردم از دادن خون خلاص خواهند شد. چاره ایی جز امیدواری نیست.

 آر.پی.جی زن شهیدی، که با فرود آمدن گلوله ی دشمن بر پیشانی اش، 

آر.پی.چی آماده به شلیکش را در بغل دارد و اینک آرام تر از زمان زنده بودنش، بیخیال ما آرامیده است

[1] - در سالروز عملیات های بزرگ کربلای 4 و 5، و رحلت دخت پیامبر اسلام، پیکر بازمانده از 400 رزمنده ی جنگ هشت ساله، تشییع شدند، سخنران این مراسم آقای رئیسی بود، که در خلال این مراسم مردم معترض را تهدید به بیرحمی کرد. سید ابراهیم رئیسی صبح امروز (سه‌شنبه ششم دی)‌ در مراسم تشییع شهدای گمنام در تهران گفت : "آغوش ملت به روی کسانی که فریب خورده‌اند باز است اما ما به معاندین رحم نخواهیم کرد". باید به ایشان گفت و از این رئیس جمهور پرسید، این همه بیرحمی را برای فرزندان این کشور که در اعتراض به شما به قول شما "معاند" هستند و "عناد" می ورزند، از کجا آورده اید، از اسلام، از شیعه، از قانون اساسی، از کدام مکتب فکری قرض گرفته ایید؟!!

[2] - جاده ایی خاکی که به جاده "شیشه" یا "پد شش" معروف بود، معبری خاکی بین خاگریز خودی و دشمن، که از میان آب های راکد حاشیه اروند در منطقه شلمچه، عبور می کرد، و دو شلمچه در ایران و عراق را به هم متصل می کرد، که در عملیات کربلای 4، ما (تیپ 12 قائم)، و رزمندگان خراسان (5 نصر و 21 امام رضا و...) عملیات خود را بر آن آغاز کردیم، تا در صورت عبور از آن، پا در خاک عراق نهیم. "عملیات کربلای ۴ عملیات نظامی تهاجمی نیروهای مسلح ایران در خلال جنگ ایران و عراق بود، که در دی‌ماه ۱۳۶۵ به فرماندهی سپاه پاسداران انجام شد. این عملیات در تاریخ ۳ دی ۱۳۶۵ در محور ابوالخصیب در جنوب عراق، به صورت گسترده و با هدف آماده‌سازی مقدمات فتح بصره، توسط نیروهای مسلح ایران آغاز شد و در پی لو رفتن طرح عملیات و با تحمل تلفات بالای انسانی در روزهای نخست، در تاریخ ۵ دی ۱۳۶۵ با عقب‌نشینی نیروهای ایرانی، پایان یافت. با شکست عملیات کربلای ۴، دو هفته بعد عملیات کربلای ۵ توسط نیروهای ایرانی انجام شد".

[3] - موشک انداز سبکی که بر دوش آر.پی.جی زن ها شلیک می شود بر ضد سنگرهای گروهی، وسایل نقلیه، تانک ها و هر مانعی از این دست استفاده می شود، خط شکنان به هنگام حمله از این سلاح برای منهدم کردن سنگرهای تیربار دشمن، که با آتش پرحجم خود همه را زمینگیر می کردند، سود می جستند.

[4] - از سلاح های سازمانی گردان های جنگی ما که با نواخت تیر پر حجم خود بر ضد نیروهای پر شمار دشمن، تعادل قوا ایجاد می کرد.

[5] - "امروزه بیشتر کولوسئوم را با تاریخ خونین نبرد گلادیاتورها در آن می‌شناسند. در کولوسئوم گلادیاتور با یکدیگر یا با حیوانات وحشی می‌جنگیدند و اسباب سرگرمی تماشاچیان خود را (که اغلب از اشراف بودند) فراهم می‌کردند. برخی اعدام‌ها (مانند اعدام با رهاسازی حیوانات وحشی) نیز در کولوسئوم انجام می‌شده‌است. مراسم افتتاحیه کولوسیوم با کشتار ۹ هزار حیوان غیر اهلی برگزار شد. کولوسیوم محل برگزاری جشن های امپراتور و مردم رم بود"

 

از انقلاب وسیع و گسترده و آزادیبخش 1357 که به وسعت تمام ایران و ایرانیان علیه دیکتاتوری فردی بود، بیش از چهار دهه می گذرد، اما رفتار سکانداران سیستم بر آمده از آن انقلاب شکوهمند، در این روزهای خسارت و درد، حکایت از عدم تمکین بر خواست جمعی، و فرو رفتن در باتلاقی از عدم تحمل، رواداری و دوری از فرهنگ انسان ساز تسامح و تساهل، در مقابل خواست مردم معترض کشورمان دارد، که چنین عملکرد خشونتباری علیه معترضین می رود، تا آنان را شانه به شانه کسانی قرار دهد، که در قساوت و سنگدلی، شهره شهرند، تروریست هایی بین المللی که رفتار و تفکر ضد انسانی آنان، اکنون یک ملت را به اسارت خود در آورده است، و با این نحوه رویارویی با اعتراض مردم، این دو از هر زمانی همنظرتر و همدوش تر دیده خواهند شد،

این در حالی است که در فرهنگ انقلابیون اولیه و همچنین اولین رهبر این انقلاب، این مردم بعنوان "ولی نعمت" برای مسئولین تفسیر و تعبیر می شدند، و او و یارانش، خود را "خدمتگذار" این مردم اعلام می داشتند، اما در حالی در تاریخ 22 آبان ماه 1401 ملا هبت الله آخوند زاده (رهبر خودخوانده طالبان) به محاکم شرع تحت دیکتاتوری خود، دستور اجرای "حدّ و قصاص" را صادر کرد، که شامل قطع عضو و سنگسار در ملاء عام می شود، [1] و از جمله به قول خودش "فتنه گران" را در این حکم شامل دید، اصطلاحی او به مخالفین دیکتاتوری خود اطلاق می کند، که در حال مبارزه ای مردانه در بلندای کوه های هندوکش، علیه خلافت جور طالبانی او هستند، و از قضا در این سوی مرز نیز، سال هاست که این اصطلاح، دست مایه حمله به هرگونه اعتراض و معترضین در بین این مردم نیز بوده و هست، و به رمزی تبدیل شده است که هر معترضی را می توان از این طریق از کلیه حقوق اساسی خود محروم، و انواع مجازات ها را بدون طی تشریفات قضایی، و کاملا سلیقه ایی [2]، از سوی دست اندرکاران حفظ شرایط موجود، بر او سوار و بار کرد.

در همان روزی که "امیرالمومنین" خودخوانده ی "امارت اسلامی" طالبانی در افغانستان چنین دستوری را می دهد، دادگاه هایی در قوه قضائیه ج.ا.ایران نیز، یک شهروند معترض را به اشد احکام موجود یعنی محاربه [3] محکوم می کند، که در کیفرخواست او اتهام "آتش زدن یک مرکز دولتی، اخلال در نظم و آسایش عمومی، اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم بر ضد امنیت ملی، محاربه و افساد فی‌الارض، محاربه از طریق به آتش کشیدن (تحریق و تخریب عمدی)"، ذکر شده بود و به مجازات اعدام محکوم گردید؟! [4]

چنین مجازاتی برای فردی که مکانی را به آتش کشیده است، نشان از پیشروی و شدت بخشیدن در مصادیق صدور احکام سخت و خطرناک "محاربه" است، چراکه سابق بر این، چنین اتهام سنگینی برای جرم های بسیار خشن دیگری صادر می شد که طرف خسارت دیده معمولا مردم بودند و کل جامعه ایرانیان را از جرم خود متاثر می کرد و زیر فشار شدید افکار عمومی بود، که دادگاهی مجبور به صدور چنین احکام سختی می شد، و مجرمانی که دست شان به قتل، تجاوز و... های مسلحانه، شدید و فجیع، آلوده بود، را شامل می گردید، و حال اکنون در شرایط اعتراضاتی که از دو ماه قبل به این وسعت در جریان است، محاربه به این چنین جرم های پیش پا افتاده ایی که در همه اعتراضات مردمی در سراسر جهان ممکن است اتفاق بیفتد، همچون آتش زدن و... اموال عمومی و... هم تقلیل یافته است، که این خود نشان از عدم تحمل و مدارا با شهروندان معترض از سوی هسته سخت حاکمیت دارد، که در نظرِ چنین دادگاهی یک مکان، یک سطل آشغال، یک بَنِر و... چنان تقدس یافته، که می توان به تلافی از آن، شهروند معترضی را به جرم جسارت به آن، مستوجب تحمل شدیدترین حکم موجود در نظام قضایی دانست، و او را محکوم به مرگ کرد؟!!

این در حالی است که معترضین به وضع موجود، بیشتر نوجوانان، جوانان و زنانی اند که نمی خواهند تن به سازوکارهایی دهند که بزرگترها، چهل سال پیش، بدون نظر داشت به خواست و وضع آنان، برای آنان تصویب و تدارک دیده اند، و به نوعی به آنها تحمیل می شود، [5] معترضین به چنین وضعی، که حداقل در طول زندگی خود در ج.ا.ایران، مطابق با همان آموزه هایی پرورش یافته اند که در بزرگداشت عاشورا و محرم و در عزاداری های خود پرشور این شعار را تکرار کرده اند که "زیر بار ستم نمی کنیم زندگی/ جان فدا می کنیم در ره آزادی/ وای حسینم وای حسینم"و... حال چنین جوانانی، اگر شرایط موجود را ستم و ظلم به خود ببینند، و بخواهند زیر "بار" این تحمیل و سبک زندگی نروند، چرا باید "فتنه" و "محارب" دیده، و خطاب شوند و حکم سنگین محاربه برای این عدم تمکین دریافت دارند؟!

دهه هشتادی های این مبارزه نسبتا فراگیر که اکنون حدود 20 سال سن دارند، بر سازوکاری معترضند که کسانی نوشتند که حتی اگر در بهمن 57 هم متولد شده باشند، تا اکنون 43 ساله اند، حال آنکه انقلابیون آن روز، که این قوانین را برای دیگران تدارک می بینند، افراد بالغی اند، که عموما روزها، یا سال های پایان عمر خود را طی می کنند، و یا حداقل در نیمه آخر عمر خود قرار دارند، معترضین این روزها، به تحمیل یک سبک زندگی، به خود اعتراض دارند و آشکارا آن را بر نمی تابند، و آن را ظلم و ستم به خود تلقی می کنند و... و عدم پاسخ مناسب به این خواست عمومی موکلین، توسط وکلای شان در حاکمیت، به گسترش اعتراضات خواهد انجامید، و اقدامات امنیتی و انتظامی و قضایی به تعمیق بیش از پیش زخم و شکاف بین مردم معترض و حاکمیت خواهد انجامید، بهتر است مقدس تر از جان انسان ها، هیچ تقدس دیگری را ارجحیت ندانسته، که این خود، شاید باعث کاهش خشم و اعتراض بیشتر معترضین گردد.

درخواست اشد مجازات برای معترضین به یک سبک زندگی، خیلی بیش از معمول، و به نظر می رسد بیشتر ناشی از عصبانیت صادر کنندگان چنین احکامی است تا، تعقل و قدر و شان شناسی جایگاه خود و مردم معترض. تحول خواهی و تغییر خواهی یک خواست مشروع در جهان است، و آنانی که هنوز خود را بعد از 43 که از انقلاب می گذرد، "انقلابی" خطاب می کنند، این حق را برای مردم خود باید به رسمیت بشناسند، در غیر اینصورت شعار و ادعای انقلابی بودن، به معنای مدافع حفظ شرایط موجود بودن است، که این محافظه کاری است نه انقلابی بودن.

 [1] - ذبیح‌الله مجاهد، سخنگوی این حاکمیت زور که بیش از یک سال است طی یک توافق ظالمانه به امریکایی ها حاکمیت این کشور و مردم مظلوم را در یک روند بسیار مشکوک در این کشور به دست گرفتند، و خود را امارت اسلامی افغانستان می نامند،  روز یک‌شنبه ۲۲ آبان ما 1401 در یک توییت نوشت که رهبر طالبان در یک نشست با قضات بر "اجرای شرعی حد و قصاص" در مورد "پرونده‌های دزدان، گروگانگیران و فتنه‌گران" تاکید کرد و گفته "حکم شریعت و امر من می‌باشد که واجب است." اجرای حدود در مورد جرایم باید مطابق با تفسیر این گروه از قوانین شریعت اسلامی ممکن است مجازات سنگین در پی داشته باشد.

[2] - حکایت سلیقه ایی شدن عمل در دانشگاه، برخورد حراست ها و لباس شخصی ها با آنها، بیرون کردن دانشجویان بدون طی مراحل کمیته انظباطی و یا در برخورد نیروهای ویژه و لباس شخصی با معترضین که بسیاری با ضربات باتوم به سرو و صورت کشته و زخمی می شوند، که انگار ضرب و شتم کنندگان غرض شخصی با معترضین دارند و... یا این که به صورت سلیقه ایی به هر کس بخواهند مجوز تجمع می دهند و به هر کس نخواهند نمی دهند و...

[3] - محاربه با خدا و افساد فی‌الارض یا بطور خلاصه محاربه جرمی در فقه و حقوق اسلامی است که برای آن مجازات‌های سنگینی چون اعدام و قطع دست و پا در نظر گرفته شده‌است. فاعل این جرم، محارب و مفسد فی‌الارض نام دارد. محاربه به معنای "جنگیدن"  و افساد فی‌الارض به معنی "تباه‌کاری در زمین" است. این اصطلاح در آیه ۳۳ سوره مائده آمده‌است: "همانا کیفر کسانی که به محاربه با خدا و رسولش برمی‌خیزند و برای فساد بر زمین می‌کوشند، قتل یا به دار آویختن یا بریدن دست‌ها و پاهایشان به طور معکوس یا تبعید آن‌هاست. این مایه خواری و رسوائی آنان در این جهان است و در آخرت نیز عذاب بزرگی خواهند داشت." این آیه از مهم‌ترین آیات مربوط به احکام کیفری در قرآن است که مباحث مفصلی در کتب فقهی و تفسیر را دامن زده و در مورد مفهوم و مصادیق آن نظرات مختلفی ابراز شده‌است.

[4] - پایگاه خبری بهار، تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۲ ساعت ۲۰:۵۳) قوه قضائیه اعلام کرد: پس از برگزاری دادگاه تعدادی از متهمان اغتشاشات در استان تهران، احکام بدوی این پرونده‌ها از سوی دادگاه انقلاب صادر شد. فردی که یک مرکز دولتی را به آتش کشیده بود، به اتهام اخلال در نظم و آسایش عمومی، اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم بر ضد امنیت ملی، محاربه و افساد فی‌الارض _ محاربه از طریق به آتش کشیدن (تحریق و تخریب عمدی) به مجازات اعدام محکوم شد. احکام پنج متهم اغتشاشات اخیر نیز توسط شعبه پانزدهم و بیست و هشتم دادگاه انقلاب صادر شده است. این متهمان براساس اتهاماتی مانند اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم برضد امنیت ملی و اخلال در نظم و آسایش عمومی، به مجازات‌های حبس از ۵ تا ۱۰ سال محکوم شده‌اند. مقام‌های قضایی ایران از صدور بیش از ۷۵۰ کیفرخواست برای معترض بازداشتی در سه استان ایران خبر داده‌اند. عبدالمهدی موسوی، رئیس کل دادگستری استان مرکزی روز یکشنبه اعلام کرد ۲۷۶ نفر از معترضان دستگیرشده این استان «مجرم تشخیص داده شدند». او به خبرگزاری ایرنا گفت پرونده این افراد تشکیل شده «اما اینکه این افراد به محکومیت می‌رسند یا خیر، باید منتظر باشیم تا در محاکم کیفری بدوی و تجدید نظر تصمیم‌گیری شود.» همچنین اسدالله جعفری رئیس کل دادگستری استان اصفهان رئیس کل دادگستری استان اصفهان گفت که تاکنون «۳۱۶ فقره از پرونده‌های مربوط به معترضان» منتهی به صدور کیفرخواست شده و برای صدور رأی به دادگاه‌ها ارسال شده است. کمی قبل از آن نیز، مجتبی قهرمانی، رئیس کل دادگستری هرمزگان، از صدور کیفرخواست برای ۱۶۴ نفر از معترضان بازداشت‌شده در این استان خبر داد که اکنون در یک بند زندان بندرعباس در بازداشت هستند. قهرمانی روز یکشنبه اتهام این بازداشت‌شدگان را «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام، اخلال در نظم عمومی، اغتشاش و تحریک مؤثر به قتل، تمرد توأم با ضرب و جرح مأموران حافظ نظم و امنیت، و تخریب و تحریق اموال عمومی و دولتی» اعلام کرد. هفته گذشته، مسعود ستایشی، سخنگوی این قوه اعلام کرد کرد که بر اساس آخرین آمار، «یک هزار و ۲۴ مورد کیفرخواست» برای معترضان بازداشت‌شده در اعتراضات تهران صادر شده است.  پیشتر علی القاصی مهر، رئیس کل دادگستری استان تهران خبر داده که از میان کیفرخواست‌های صادر شده برای بازداشت‌شدگان، چهار نفر به «محاربه» متهم شده‌اند. در حالی که بر اساس قانون مجازات اسلامی، حکم افرادی که به «محاربه» محکوم می‌شوند اعدام است، سازمان‌های بین‌المللی حقوق بشری نسبت به خطر صدور حکم اعدام برای معترضان هشدار داده‌اند.

[5] - سخنرانی آیت الله خمینی در 24 آبان 1357   در فرانسه (نوفل لوشاتو) با شرکت : دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج از کشور :

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم 

 بسم الله الرحمن الرحیم

ما عرض کردیم که ملت ایران - که ما هم دنبال ملت ایران هستیم - آنها سه تا اصل را تقاضا دارند، و در تظاهراتی که سرتاسر ایران کردند و حالا هم می‌کنند این سه تا اصل را ذکر می‌کنند و مقصودشان تحقق این سه تا اصل است. البته آنکه مقصود اصلی و هدف اصلی است، آن اصل سوم است که حکومت اسلامی، جمهوری اسلامی. آنکه هدف نهایی و اصلی است آن است لکن دو اصل دیگر هم در آن مُنْضَم است؛ یعنی اگر همان اصل فقط هم می‌گفتند، این دو تا اصل هم لازمه آن هست. آنها که می‌گویند ما حکومت اسلامی می‌خواهیم یا جمهوری اسلامی می‌خواهیم، تحقق جمهوری اسلامی نفی رژیم سلطنتی است، و نفی رژیم سلطنتی نفی شاه است، در صورتی که شاه هم قانونی بوده باشد حکومتش و الّا از اول دیگر بی‌اساس است.

این دو تا اصل اگرچه هدف اصلی نیست لکن دو تا اصل مهم است که به یک وجهی اینها هم هدف هستند. البته هدف نهایی عبارت از همان تأسیس یک حکومت عدل اسلامی است لکن خود همین معنا که باید این شخص و این سلسله بروند سراغ کارشان، این هم خودش یک هدفی است. هدفی شده است حالا از برای ایرانی‌ها، برای اینکه بعد از آنکه ایرانی‌ها تمام جنایاتی که تا حالا بر آنها شده است در این پنجاه سال، و تمام‌ بدبختیهایی که اینها داشته‌اند، چه از اینکه نگذاشته‌اند رشد فکری بکنند جوانها، و از آن طرف به واسطه زیادیِ مراکز فساد که مراکز فحشا و فساد و اشاعه این مراکز، چه از ناحیه اینکه مثلاً مشروب فروشی چقدر هست، این کازینوها و این بساط چقدر هست، مجلاتی که اسباب فساد می‌شود و جوانها را فاسد می‌کند چقدر در این پنجاه سال بوده است و ترویج از آنها کرده‌اند، و رادیوها چه حالی داشتند، سینماها چه حالی داشتند، تلویزیونها چه حالی داشتند، همه اینها به واسطه این است که این رژیم و این حکومتْ حکومتی است که می‌خواهد که این جوانهای ما را فاسد کند؛ و این [که‌] مراکز زیاد فحشا و همه اطراف و همه جوانب فحشا را رواج دادند برای این است که جوانها را از دانشگاهها بکشند به میخانه‌ها و به کارهای زشت و بد. پس این جنبه که عبارت از فاسد کردن جوانهای ماست، این هم زیر سر همین حکومت فاسد است، که اگر حکومتْ حکومت صالح بود و مصالح مسلمین را - مصالح ملت را - در نظر می‌گرفت، نمی‌گذاشت که این قوه بزرگ و این نیروی عظیم ملی فاسد بشود و کار از آن نیاید. این را مردم از چشم همین هیأت حاکمه‌ای که شاه اینجا درست کرده است، همین رژیم فاسد می‌دانند.

و از آن طرف هم اینکه راجع به فرهنگمان، راجع به اقتصادمان، هر چه بدبختی در ایران تحقق پیدا کرده، ملت ایران از دست اینها می‌دانند. و واقع هم همین است که حکومت فاسد موجب همه فسادهایی است که از همه اطراف به ما احاطه کرده. بنابراین خودِ این الآن یک هدفی شده است برای مردم که این آدم نباید باشد و این رژیم نباید باشد. این خودش یک هدفِ - کأنّه - اصیلی الآن از برای مردم است ولو اینکه وقتی که ما آن هدف اصلی را ملاحظه کنیم، این مقدمه اوست و لازمه اوست. نبودن این رژیم لازمه بودن رژیم صحیح اسلامی است. بنابراین، این دو تا اصل - به آنطوری که عرض کردم - اشکالی در آن نیست که یک کسی نمی‌تواند، یک کسی که بخواهد درست فکر کند، عاقلانه فکر کند، بستگی نداشته باشد به امریکا یا به شاه، نمی‌تواند دیگر تصدیق کند که این رژیم باید باشد؛ با این فسادهایی که مترتب بر آن هست - مع ذلک باید باشد. ونمی تواند انکارکند که فساد درکار بوده واینقدر هم قضیه شوربوده است که خودِخان‌ هم فهمیده، برای اینکه خوب، چند روز پیش از این پشت رادیو دیدید که اقرار کرد به همه «اشتباهات»، منتها اسمش را «اشتباهات» گذاشت لکن اقرار به این کرد که تا حالا هر چه شده است کارهای خلاف [بوده‌] و از این به بعد نمی‌شود.

بنابراین، یک مسأله‌ای است که خود ایشان هم - حالا گاهی وقتها یک کاسه‌هایی که از آش داغتر هم هست داریم ممکن است که در بین مردم که به حَسَبِ فکرْ عقب افتاده‌اند یا اینکه خیر طمع دارند و باز میل دارند که شاه باشد و امریکایی‌ها باشند، اینها باز شاه را بخواهند تنزیهش کنند یا بگویند چه است، ممکن است باشد- ولی خود ایشان هم تصدیق کرد به اینکه در این مدت اشتباهات بوده است. و ما هم عرض کردیم که قضیه «اشتباهات» نبوده و تعمدها بوده است! و از آن وقت تا حالا هر چه کار کردید شما بر ضد ملت کردید. و سلطانی، اگر چنانچه ما فرض هم بکنیم که یک سلطانی باشد که‌روی قوانین درست آمده باشدروی کار، اگر چنانچه خیانت به یک ملتی کرد، این دیگر لیاقت سلطنت ندارد و ساقط است.

بنابراین، این اصل اول و دوم که این نباید باشد و رژیم سلطنتی یعنی یک رژیم کهنه غلطی از اول بوده و اصلاً به حَسَب عقل هم یک مطلب غلطی است که مثلاً در هفتصد سال پیش از این یک جمعیتی - ما فرض کنیم که اگر هم این جور بوده، با اینکه این جور که نبوده است این؛ این را خوب ما می‌دانیم از اول اینطور نبوده است که با تصویب ملت‌روی کار آمده باشند، سر سلسله قاجاریه را همه می‌دانند که ... آمد و زد و گرفت و زدند و به هم زد اوضاع را، خود رضاشاه را هم همه ما دیدیم او را دیگر؛ آن شنیدنی است و این هم دیدنی است که ما که یادمان هست دیدیم که ایشان هم آمد و گرفت و زد و چه کرد و با زور و با سرنیزه سلطه پیدا کرد و سلطنت پیدا کرد که هیچ ابداً به ملت ارتباط نداشت؛ حالا ما فرض می‌کنیم که نه، یک سلطنتی را ملت آورده است‌روی کار - در هفتصد سال پیش از این ملت ایران جمع شدند و یک سلطانی را، خودش را و اعقابش را سلطان کردند. خوب، راجع به آن سلطانی که در زمان خودشان است و سر و کار خودشان با آنهاست بسیار خوب. خوب، شما می‌خواهید مقدرات مملکت خودتان را، مملکت از شماست و مقدرات مملکت هم باید به دست شماها باشد و شما هم یک نفر را منتخب کردید؛ خوب، ما از این پیرمردهای هفتاد سال پیش از این، هفتصد سال پیش از این می‌پرسیم که شما نسبت به ما چکاره هستید؟ شما به چه دلیل یک کسی را سلطان برای ما قرار دادید؟ چون ما خودمان در این زمان باید انتخاب کنیم. به مجرد اینکه در هفتصد سال پیش از این یک اشخاصی آمدند و یک کسی را، یا یک سلسله‌ای را سلطان کردند، این اسباب این می‌شود که نسبت به ما هم یک وضع عقلی قانونی داشته باشد؟ به چه دلیل؟ هر قانون این را بگوید غلط است که باید حتماً شما تسلیم بشوید به آنی که هفتصد سال پیش از این‌روی عقل خودش یک چیزی را گفته است و یک کسی [را] سلطان کرده. بنابراین اگر هم ما فرض می‌کردیم که سلطنتِ - مثلاً - رضاشاه یک سلطنتی بوده است که‌روی تصویب مردم بوده و آن مجلسی که درست کرده‌اند - آن قلابی‌ای که درست کردند نه - یک مجلس صحیحی ما فرض کردیم بوده است، آنها هم موکلهایشان یک طایفه دیگری بودند؛ الآن اکثریت جمعیت الّا نادرشان، نادرشان که چند نفری در هر شهری ممکن است پیدا بشود که یادشان است آن وقت؛ اگر یادشان هم باشد آن وقت، آن وقت معلوم نیست که اکثراً اینها به یک حدی رسیده بودند که رأی داشته باشند، بچه بودند یا جوان بودند. خوب حالا ما فرض می‌کنیم که در هفتاد سال پیش از این، شصت و چند سال پیش از این یک جمعیتی آمدند - جمعیت ایران - پدران این طایفه بودند، آمدند و رأی دادند به اینکه وکلایی تعیین کردند خودشان، می‌گوییم حالا آزاد بودند (همه‌اش «گفتنی» است و الّا نیست اینطورها) فرض کنیم که خیر، آزاد بودند و وکلایی را تعیین کردند آنها، آن وکلا، وکلای اینها بودند؛ بسیار خوب، وکلای آنها حق داشتند که یک کسی را تعیین کنند که مقدرات اینها دست او باشد، درست؛ خوب به چه مناسبت این وکلا- وکلای ما که نبوده‌اند [و] خوب شما که اصلاً آن وقت نبودید تا وکیل داشته باشید، وکلای شما که نبودند- به چه مناسبت آنها مقدرات شما را دست پسر رضاخان دادند؟ چه حقی، پدران ما چه حقی داشتند که یک همچو کاری بکنند؟ نه ما پدرانمان را وکیل کرده بودیم و نه خودمان وکیل کرده بودیم این وکلا را. اینها بیجا یک همچو کاری کردند.

سلطنت «شاه» حتی خلاف قانون اساسی رژیم

بنابراین اصلاً رژیم سلطنتی بطلانش همراه خودش است. خود قانون اساسیِ آن وقت- که این فروعش اینهایش همه‌اش پوسیده است- همین خود قانون اساسی می‌گوید که سلطنت یک موهبتی است الهی که به «اعلیحضرت» آن را مردم می‌دهند! حالا «موهبت الهی» است و مردم می‌دهند! حالا این چرا چه جور شده که مردم وکیل خدا هستند، موهبت را مردم می‌دهند! این چه است، شاید آن وقت هم اینها دیدند که نمی‌شود - مثلاً - دعوا کرد با رضاخان یا با آن سلاطینی که آن وقت بودند نمی‌شود خیلی دعوا کرد، خواستند یک چیزی - یک استخوانی لای زخم بگذارند! نه، قضیه این حرفها نیست، بیخود است. این نظام غلط پوسیده‌ای است. در هر صورت، در خود قانون اساسی هم این است که سلطنت موهبت الهی است که مردم می‌دهند به شاه. خوب حالا همین ماده را ما می‌خواهیم عمل بکنیم به آن. مردم باید سلطنت را بدهند به شاه. ما از سرتاسر این مملکت سؤال می‌کنیم که سلطنت ایشان را آیا شما دادید به ایشان؟ هیچ کس جواب آری ندارد، برای اینکه اگر هم صحیح باشد، پدران شما- اگر صحیح باشد، من عرض می‌کنم دروغ است این حرف اما اگر هم صحیح باشد- این موهبت الهی را دادند به رضاخان؛ خوب رضاخان مُرد و سلطنت او هم تمام شد؛ پدران ما نه وکیل ما بوده‌اند نه ولیّ ما بودند، هیچی نبودند آنها هم؛ آن وقت اکثر مردم نبودند در خارج تا اینکه پدرانشان یک کاری برایشان بکنند؛ بنابراین به چه دلیل الآن محمدرضاخان به حَسَب قانون اساسی، به حَسَب همین قانون که «موهبت الهی» است که مردم می‌دهند به شاه، خوب از ایشان ما می‌پرسیم که کدام مردم به شما همچو رأیی دادند؟ شما خودتان قبول دارید که این رأی را به پدر شما دادند؛ آن هم آنهایی که دادند، الآن از آنها کمی مانده‌ است، هیچی نمانده است تقریباً - اگر هم داده باشند. بنابراین، روی موازین قانون اساسی، یعنی‌روی همین ماده‌ای که شاه به آن استناد می‌کند برای سلطنت خودش، روی همین ماده، ایشان سلطنت ندارد برای اینکه موهبت الهی باید ملت بدهند به یک کسی که شاه بشود، و ملت نداده‌اند به او.

عرض کنم اینها همه‌اش‌روی فرض این است که سلطنت رضاشاه را مردم داده باشند به او و مردم نداده‌اند و ما دیگر می‌دانیم. و ما فرض می‌کنیم که خیر، آن سلطنت موهبت الهی بوده است که مردم داده‌اند به شاه؛ حالا ما این هم فرضش می‌کنیم که خیر، خود این مردم همه با هم جمع شدند و این موهبت الهی را تقدیم آقای «آریامهر» کردند! خوب الآن که مردم همه دارند می‌گویند نمی‌خواهیم، خوب تمام می‌شود که قضیه! [خنده حضار] خوب یک چیزی مردم دادند حالا می‌گیرند. یک چیزی که اختیار دادنش دست یک کسی است، اختیار گرفتنش هم دست خود اوست.

ما فرض می‌کنیم که همه مردم جمع شدند یک روزی گفتند که محمدرضاخان سلطنت برای او باشد، ما این «موهبت الهی» را تقدیم ایشان کردیم؛ حالا را شما چه می‌گویید؟ تو حالا می‌خواهی سلطنت بکنی! سلطنت سابق بسیار خوب؛ تا حالا قانونی به قول خودت! از حالا که مردم دارند می‌گویند نه، دیگر چه؟ می‌گویید که همه باز هم می‌گویند آره؟ اصفهانیها داشتند آتش می‌زدند به همه چیز باز آنجا مردِکه- آنجا ایشان بود یا یک کسی از رفقایشان - می‌گفت که مردم شاه دوست اصفهان! [خنده امام و حضار]

الآن هم اینها این حرف را می‌زنند که مردم شاه دوست ایران! خوب الآن این مردم شاه دوست همه با هم جمع شده‌اند می‌گویند ما نمی‌خواهیم یک مطلبی را. یک کسی را من وکیل کردم، مادامی که عزلش نکردم وکیل است؛ وقتی عزلش کردم دیگر نمی‌تواند بگوید تو وکیل کردی مرا دیگر حق نداری حرف بزنی! خوب سلطنت یک چیزی بوده که مردم باید بدهند به یک کسی، حالا ما فرض می‌کنیم که مردم دادند به شما، حالا می‌گویند نمی‌خواهیم؛ حالا دیگر ایشان چه می‌گوید؟ پس ایشان یاغی است الآن! اینکه‌ من گاهی می‌نویسم یاغی، نه این است که مبالغه‌ای است، مبالغه نیست؛ ایشان الآن یاغی است. یاغی عبارت از آن آدمی است که بیاید بیخودی یک جایی، یا به ضد قوانین بخواهد یک حکومتی بکند، بخواهد یک کلاهبرداری بکند. ایشان تمام این استفاده‌هایی که در این مدتها کرده‌روی یاغی‌گری بوده است و کلاهبرداری بوده. اگر فرض کنید سلطنت یک حقوقی داشته است و ایشان حقوقش را گرفته، کلاهبرداری بوده برای اینکه سلطنت نبوده تا حقوق بگیرد ایشان!

ما فرض می‌کنیم که خیر، ایشان همچو موافق با همه مواد قوانین هم عمل کرده و سلطنت هم یک حقوقی داشته و آن حقوق ناچیز! را هم ایشان گرفته، ما از ایشان می‌پرسیم که شما به چه دلیل گرفتی؟ شما که سلطان نیستید که حقوق بگیرید. الآن که مردم دارند فریاد می‌زنند که «نه»، به چه مناسبت شما در جایی که مال ملت است نشسته‌ای؟ جایی که مال ملت است می‌روی حکمفرمایی می‌کنی، مردم را دعوت می‌کنی؛ به شما چه؟! مال ملت است اینها؛ چه می‌گویی به مردم؟

بنابراین، این اصلی که ایشان نباید باشد، مردم می‌گویند نباید باشد ... حالا مردم می‌گویند نباید باشد. شاید اکثراً غافل باشند از اینکه این نباید که از اول باشد، نبوده از اول؛ نه اینکه نباید باشد. «نباید باشد» مال آنی است که تا حالا بوده. حالا می‌گوییم آقا، تا حالا شما بودید بسیار خوب، حالا از این به بعد بر چه [اساس‌] می‌گویی؟ بیا برو دیگر، بس است دیگر! تا حالا هر کاری کردی خوب یا بد، بسیار خوب از حالا ما نمی‌خواهیم. این مال «نباید باشد» است. اما وقتی که مطلب را بازش کنیم از هم، یا تاریخ این سلطنت ایشان را، آنکه یادشان است و آنکه توی کتابها نوشته‌اند- اگر نوشته باشند و جرأت کرده باشند، نوشته‌اند منتها ظاهر نیست، بعد پیدا می‌شود اینها- آنهایی که اطلاع به واقعه دارند، خوب می‌دانند که قضیه این نبوده است که یک سلطنت اعطایی باشد که قانون اساسی می‌گوید که اعطا کردند. این سلطنت رضاخان، پدر محمدرضا، این یک سلطنت زوری، قلدری، مجلس سرنیزه‌ای و الزامی [بود] به اینکه شما باید رأی بدهید، به اینکه‌ آن دسته (1) بروند و این دسته (2) بیایند؛ نه آن دسته درست بود و نه این دسته درست.

قضیه این نبود که یک مجلس قانونی بوده و یک انتخاب قانونی بوده و اینها، و ما حالا می‌گوییم که شما تا حالا درست و بروید؛ اصلاً از اول غلط بوده است. از اول نبوده ایشان شاه. پدرش را انگلیسها تحمیل کردند به ما، خودش را هم متفقین یعنی هم انگلیس و هم روس و هم امریکا تحمیل کردند به ما. کیْ یک همچو حرفی بوده است که ایشان تا الآن هم پشت سرش ایستاده‌اند و هر شب و هر روز داد می‌زنند به اینکه نه، ما این را می‌خواهیم، ما بهتر از این کسی را نداریم. با تعبیر اینکه، بعضی وقتها تعبیر به اینکه می‌گویند - گفت تعبیر شده به اینکه این «آدم» ماست! کارتر بگوید این را که این آدم ماست، این باید باشد! ما نمی‌خواهیم آقا. خوب، یک کسی که شما گذاشتی برای منافع خودتان، ما منافع خودمان را باید ملاحظه کنیم؛ ملت ایران می‌گوید منافع خودم را می‌خواهم ملاحظه کنم نه منافع امریکا را. خوب، امریکا و انگلستان و روس همه شان جمع شدند به اینکه ما ایشان را [آوردیم،] باید باشد ایشان. همه فریاد ملت ایران این است که اینها چکاره‌اند که می‌گویند ایشان باید باشد؟ ملت ما، ملت و مملکتْ مال ما؛ هیچ کدام شما حق ندارید بگویید که ایشان باید باشد.

منافع ما را ایشان بهتر از دیگران حفظ می‌کند! خوب منافع شما را حفظ می‌کند، به ما چه ربطی دارد؟! وقتی بنا شد منافع شما را اینها حفظ می‌کنند، شما ببریدش یک جایی هر چه هم دلتان می‌خواهد به او هر کاری می‌خواهید بکنید. این چه معنا دارد که یک کسی منافع شما را [تأمین‌] می‌کند ولیکن از ما می‌دزدد و به شما می‌دهد! ما می‌خواهیم ندزدد. می‌خواهیم دستش را بگیریم که ندزدد. دیگر مال مردم را برندارد بدهد به شما. ما اشکالمان سر هر دو شماهاست. سر امریکاست که دارد می‌خورد و می‌برد؛ سر این‌ است که دارد می‌دهد این را، اموال مردم را به غارت.

تجزیه کشور با وجود شاه، نه با رفتن شاه

آنوقت در اینجاها حرفها دیگر هست؛ حرفها می‌زنند ایشان! مکرر این را می‌گوید که اگر چنانچه من بروم این مملکت تجزیه می‌شود! حالا ایران است بعد «ایرانستان» می‌شود! یعنی تَبَعِ - مثلاً - روسها! یک تکه‌اش تبع روسها مثل ازبکستان و - نمی‌دانم - چه می‌شود، این هم «ایرانستان» می‌شود، و آن طرفش هم چهار قسمت می‌شود، آن طرفش هم دست انگلیسها می‌افتد، آن طرفش هم دست - مثلاً - روسها می‌افتد، آن طرفش هم دست امریکایی، و تجزیه می‌شود ایران! الآن که ایرانْ ایران است - برای خاطرِ - به صدقه سرِ ایشان است که ایران است! اگر ایشان نباشند این تجزیه می‌شود و هر کدام یک تکه‌اش را می‌برند! خوب اینکه هر کدام یک تکه را می‌برند، به نفع آنهاست یا به ضرر آنهاست؟ خوب لابد به نفع آنهاست که می‌برند؛ خوب حالا ما باید ملاحظه کنیم ببینیم که اگر ایشان باشند تجزیه می‌شود یا اگر ایشان نباشند؟ اگر بنا شد که شما نباشید تجزیه می‌شود، اگر بروید تجزیه می‌شود که به نفع آنهاست، چه شد که همه اینها طرفدار شمایند؟! شما می‌گویید که اگر من نباشم آذربایجان را روسها می‌برند، روسها از خدا می‌خواهند آذربایجان را ببرند، آن طرف هم انگلیسها می‌برند، آنها هم از خدا می‌خواهند که یک طرف را ببرند، یک مقدارش هم- مثلاً- فرض کنید که کسی دیگر می‌برد، امریکایی‌ها می‌برند، آنها هم که می‌خواهند، اگر رفتن شما به نفع آنهاست و اگر شما بروید تجزیه می‌شود، پس چرا از شما اینقدر تأیید می‌کنند؟ کارتر هر روز، هر وقت یک صحبتی پیش می‌آید می‌گوید که ما این را لازمش داریم! این باید باشد! این نفع ماست! اینکه نباشد، نفعش بیشتر است! می‌گویی یعنی آنها نمی‌فهمند تو می‌فهمی؟! [خنده حضار] کارتر و اینها - امریکایی‌ها و انگلستان و آنها - نمی‌فهمند که اگر من بروم این جوری می‌شود و به نفعشان است، از این جهت پشتیبانی می‌کنند؟! تو که نمی‌توانی [این را] تصدیق کنی، پس معلوم می‌شود که با بودن شما تجزیه است و الآن تجزیه است! الآن ما یک مملکت مستقلی نداریم. یک مملکتی که ارتشش زیردست یک کس دیگر است، فرهنگش باز نیز یک کس دیگری است، مجلسش به دست دیگری است، ما چه داریم آخر؟ یک مملکتی مجلس دارد؛ اگر یک مجلسی دارد، مملکتی است؛ ما مجلس نداریم. تو خودت در نوشته‌هایت گفتی، در صحبتهایت گفتی که لیست می‌آوردند! زمان پدرش را دارد می‌گویدها! این یا توجه ندارد، یکوقت شروع می‌کند تعریف کردن از پدر، یکوقت هم می‌گوید که تا چند سال پیش از این لیست را می‌آوردند و می‌دادند به ما، به حکومتها که وکلا را تعیین کنند! زمان پدرش هم می‌گوید همین طور بوده و زمان خودش هم می‌گوید تا مدتی اینطور بوده. منتها حالا دیگر، حالا دیگر اینطور نیست! خوب ما که مملکتمان وضعش این است که لیست باید بیاورند تا وکلایی که مردم باید تعیین کنند، حتی تو هم نباید تعیین کنی، باید سفارتخانه‌ها تعیین کنند که اینها را شما باید قرار بدهی وکیل ما، پس مجلسْ ما نداریم. وقتی مجلس نداریم، دیگر قانون اساسی، معنیِ عمل به قانون اساسی معنا ندارد! .. مجلسی نیست تا اینکه عمل به قانون اساسی باشد. پس ما قانون اساسی هم که به آن عمل بکنیم الآن نیست در کار. یک قانون اساسی بوده و نوشته‌اند گذاشتند کنار!

فرهنگ ما را هم که همه می‌دانید که یک فرهنگی است که آنها درست کرده‌اند برای ما، نظاممان هم که آنطوری است، اقتصادمان هم که از همه چیز بدتر. همه اینها الآن تحت تصرف دیگران است. الآن مملکت ما یک مملکتِ تجزیه شده [است‌]، مملکتی است که تحت نظر دیگران و تحت سلطه دیگران؛ و هر چه منافع هست دارند می‌برند و می‌خورند؛ و علاوه بر آن همه جوانهای ما را دارند خراب می‌کنند و ضایع می‌کنند از طرفی و نمی‌گذارند تحصیل بکنند. حتی اینهایی که در خارج آمده‌اند، اینها که الآن در خارج آمده‌اند برای نیروی اتمی، اینها خوب چند دسته شان - یک دو دسته شان - پیش من آمده‌اند و حرفشان این است که نمی‌گذارند که ما درست تحصیل بکنیم. ما را به یک حد پایین تر از اینی که هستیم نگه می‌دارند، نمی‌گذارند تحصیل بکنند! اینها نمی‌گذارند در خود دانشگاهمان تحصیل بکنند. اینها تحصیلشان را به یک حد محدودی [رساندند] که بیشتر از آن حد نروند که مبادا یک آدمی پیدا بشود در مقابلشان بایستد. پس رفتن شما اسباب این می‌شود که این تجزیه برداشته بشود، یعنی استقلال [پیدا] بشود؛ مستقل بشود.

حکومت اسلامی رأی همه ملت

این طرحی را که ما دادیم ایشان می‌گوید که این طرح اصلاً همان قضیه تجزیه است. اینکه همه مردم دارند می‌گویند حکومت اسلامی، یعنی یک حکومتِ تجزیه شده! و همه در همه اطراف مملکت یکصدا دارند می‌گویند ما حکومت اسلامی می‌خواهیم، این معنی لاتجزیه است؛ این معنی این است که همه یک چیز می‌خواهند. تجزیه معنایش این است که یک دسته یک چیزی را بخواهند و یک دسته یک چیز، یک دسته یک چیز دیگر.

یکی از حرفهایش این است که آن وقت کردستان خودش علی‌ حده می‌شود! اگر به این ترتیبی که اینها می‌گویند کردستان علی‌ حده می‌شود، بلوچستان علی‌ حده می‌شود، لرستان علی‌ حده، اینها هر کدام یک حکومت مستقله و خودمختاری می‌خواهند، ما می‌گوییم که الآن وضعِ همه جا خراب است. این همه مردم که الآن دارند فریاد می‌کنند که ما حکومت اسلامی می‌خواهیم، معنایش این است که تجزیه نمی‌خواهیم. معنایش این است که کردستانْ علی‌ حده حکومت اسلامی می‌خواهد، آن هم حکومت اسلامی می‌خواهد، آن هم حکومت اسلامی. همه شان دارند [می‌گویند] حکومت اسلامی. الآن شما به کردستان بروید فریاد حکومت اسلامی است، به بلوچستان بروید فریاد حکومت اسلامی است، به خراسان بروید، هر جا بروید همین صحبت است و «همین آش است و همین کاسه» که حکومت اسلامی می‌خواهیم. وقتی بنا شد یک ملتی همه‌اش حکومت اسلامی بخواهد، این دیگر تجزیه بردار است؟! این را می‌شود گفت تجزیه؟! این تبلیغات است. که حالا من خسته شدم که مابقیِ «فرمایشات» ایشان را درست توضیح بدهم.

ان شاء الله خداوند تأیید کند همه شما را، و اصلاح کند امور مسلمین را، امور ایران را.    منبع : (صحیفه امام خمینی جلد 4  صفحه 523)

این روزها اعتراضات گسترده ایی به تحدید و تهدید آزادی های مدنی، و عدم قدرت مردم بر اعمال تغییر و تحول در کشور، از یک سو، و اعتراض به وسعت قدرت حاکمیت و مشت های آهنین آن (گشت ارشاد و...) ، برای اعمال و تحمیل این محدودیت ها جاریست، که می رود تا عنوان "طولانی ترین اعتراضات تاریخ جمهوری اسلامی" را از آن خود کرده، چرا که ماه دوم استمرارش را عنقریب، پشت سر خواهد گذاشت،

سنگفرش خونین شده خیابان ها، دیوارهای شعار نویسی شده، که به تریبون این مردمِ معترضِ بدون رسانه، نماینده و تریبون تبدیل شده، دانشگاه ها، مدارس، کوچه های مملو از فریاد و...، همه و همه نشانگر گستردگی اعتراض، شمار معترضین، وسعت جغرافیایی اعتراضات، در میان تمام نحله های قومی، فکری و... در حاشیه و مرکز، که همه حکایت از یک تحول خواهی و تغییر طلبی وسیع دارند، که حتی دستگیری های پرشمار، گلوله های سربیِ افشان، و ساچمه ایی، پلاستیکی و جنگی، تهدید مقامات بلند پایه نظامی، امنیتی، سیاسی و... تا کنون نتوانسته است، آن را خاموش، و از حرکت باز بدارد، تو گویی این معترضین قصد ترک صحنه دادخواهی خود را، تا رسیدن به مقصود ندارند.

حتی دهانُ فکِ جمجمه های صدمه دیده از ضربات باتوم های سَختُ و متراکمِ سفتِ مشت های آهنین نیروهای ویژه ضد شورش نیز، ندای تغییر و تحول خواهیِ مظلومانه و مملو صدای حاکی از ضرب و جرح، را قطع نمی کند، و سلول های مملو از زندانی، زندان ها هم، آنان را به سکوت مبتلا نمی کند و باز این فریاد اعتراض است که همچنان از این لت و کوب شده ها، هم باز شنیده می شود، حال آنکه معترضین این روزها، که اکثرا از نوجوانان و جوانان این کشورند، و در واقع امیدهای این مردم، برای آینده ایی بهتر، که چنین در خیل عظیم، متاسفانه نماینده ایی در قوای سه گانه و حاکمیت و قدرتِ مستقر، نمی یابند، که از قضا نام ها و کلمات مقدس و ارزشمندی را نیز، بر خود نهاده، و آن واژه ها را نیز مبتذل، و از معنی تهی کرده اند.

اینان نام دولت و مجلس "جوان و انقلابی" را یدک می کشند! که از قضا در قدم اول، باید صدای مردم جوان و نوجوان پرشوری از این دست باشند، که زیر چرخ ها پوسیده و زنگ زده مسایل و مشکلاتِ تل انبار شده کشور، له شده اند، و خواست این مردمِ معترض را آنان باید در مجاری بالادستی کشور، پیگیری کنند، اما بر عکس، چنین قدرت نشینانی و...، این مردم به ستوه آمده را، عناصر دشمن و وابسته به خارج از کشور خطاب می کنند. جای تاسف و تاثر فراوان دارد، که به جای پیگری خواست آنان، در صدد نادیده انگاشتن، تخفیف و تحقیر آنان بر آمده، و سخن در این راه و مسیر، به زبان می رانند، که این واکنش انفعالی قدرت نشینان نیز، خود بنزینی بر این آتش افروخته، و عظیمِ دل چنین مردم عصیان زده ایی می شود.

مهمترین نماینده مردم ایران، در دل حاکمیت، یعنی همین مجلس نیم بند ساخته شده از تدابیر شورای نگهبان و...، که می توانست، در این ایام خطر، و دوره حساس اعتراضات، با مانور های بجا و در شان نمایندگی از این مردمِ پر جوش و خروش، پیگیر خواستِ معترضین و موکلین جوان و نوجوان معترض خود، از تریبون مجلس قانون گذاری باشد، و تا حدودی این اَنگِ نَنگِ "انتصابی" بودن را، از دامان خود، پاک کند، و نقش "عصاره فضائل ملت" را، بازی کرده نیز، بعد از مدت ها سکوت، واماندگی، انفعال، بی تحرکی و...، در یک حرکت نابخردانه، آب پاکی را روی دست موکلین معترضِ خود ریخت، و رسما از موکلان خود، اعلام برائت کرد، و در نقش وکیل الدوله، در یک اکثریت مثال زدنی، با 227 امضا، نامه ایی را تنظیم و انتشار دادند، که گرچه کسی از هویت امضا کنندگان این نامه ی مخوف مطلع نشد، اما اَشد مجازات را، برای موکلینِ جوان و نوجوانِ معترض خود، درخواست نمودند؟! تو گویی اینان نماینده ی دادستان انقلاب، در دادگاه، و در قوه قضاییه و یا در دادگاه های نظامی - قضایی اند! این در حالیست که در ابتدای نمایندگی قسم یاد کردند، و به این مردم تعهد دادند، که حافظ منافع، و پیگیر خواست آنان در دوره نمایندگی خود باشند!

این یک حقیقت مسلم است، که اگر نمایندگان مجلس و یا پارلمان یک کشور، خود وسیله تغییر و تحول شوند، و بار آن را بر دوش کشند، و نماینده ایی واقعی برای مردم خود باشند، و خواست های تغییر و تحول خواهانه ی مردم خود را، در زمان مناسب، و طبق منویات دل این مردم، ببینند، و پیگیر تحقق آن شوند، دیگر در آن کشور، مردم نیازی به این همه خسارت حضور، اعتراض، قربانی دادن، دستگیر شدن، زندان رفتن، به قتل رسیدن، جراحت های جسمی و روحی و... نخواهند داشت، و این ناخواستنی ها، با بهایی بسیار، بسیار کمتر، بر دوش نمایندگان آنان حمل خواهد شد، و معترضینِ بی نماینده، و در کل تمام مردم ایران، این مقدار، دچار خسارت و ضرر نمی شدند،

در یک روند درست و نرمال، این بار گران را، باید این بیش از دوصد نماینده تکیه زده بر کرسی های سبز مجلس به دوش می کشیدند، مثل نمایندگان اصیل و صادق این مردم، امثال دکتر محمد مصدق، سید حسن مدرس و... که بار سخت مبارزه پارلمانی و نمایندگی از طرف مردم مظلومِ خود را در برهه های حساس کشور، به دوش کشیدند، و در تاریخ مجلس و نظام پارلمانی ایران و جهان، تاریخ ساز و جاودانه شدند، و تاریخ نام آنان را همواره زنده و پاینده، و به نیکی یاد خواهد کرد، اما صد افسوس که مجلس نشینان امروز ما، گرچه بیشترشان را رزمندگان دوره جنگ هشت ساله! و وابستگان به سپاه پاسداران تشکیل می دهند! اما از بر عهده گرفتن این بار گران، به نمایندگی از مردم محروم خود، شانه خالی کردند، و راحتی و آسایش زندگی در آغوش حاکمیت و دنبال کردن همین وضع موجود را، به پیگیری خواست تحول و تغییر خواهان مردم معترض موکل خود ترجیح دادند، و اکنون ایرانیان بیشماری، از جمله هزاران خانواده ایرانی، که موکلان آنان در اقصی نقاط مختلف این کشورند، و در کل، تمام این مردمِ مظلوم، باید برای ده ها سال، خسارات، و تبعات این اعتراضات را، بر دوش خود کشیده، و زیر اثرات خشن و دردآور آن، کمر خم کنند، و نمایندگان قسم شکسته این مجلس، زین پس نزد خداوند، تاریخ و مردم ایران، سرافکنده خواهند بود.

اکنون این مردم مظلوم، علاوه بر غم از دست دادن عزیزان خود، از جمله ده ها کودک و دختر کم سن و سال جوان و نوجوان، زخم های روحی و جسمی، تبعات ده ها روز مبارزه و اعتراض، ویرانی های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، سیاسی، دینی که بر خسارات های سابق دیگر، از جمله گرانی، بیکاری، ناامیدی، غارت و چپاول بیت المال، بی تدبیری ها، تحریم ها، کمبودها و... اضافه شده است، را باید حمل کنند، که این همه کاستی ها، در نبود نمایندگان واقعی و اصیلی است که در نبود آنان، این بار گران، بر تن نحیف این مردم مظلوم، علاوه، و بار و سوار می شود.

در سوی دیگرِ ماجرای غمناکِ نمایندگی از این مردمِ مظلوم، و کارکرد انتخابات و منتخب بودن برای نمایندگی از این مردم، و اقداماتی که باید چنین نمایندگانی در سطوح عالی کشور انجام دهند و...، "حجه الاسلامی" را می توان دید، که با رسیدن به پست "ریاست جمهوری، یک شبه به عناوینی همچون "آیت الله"! افزایش مقامِ معنوی و روحانی و جایگاهی، در بین رسانه های مدافع خود پیدا کرد!

او نیز که اکنون، عنوان رئیس "جمهور" ایرانیان! را یدک می کشد، بی توجه به آموزه های همان قرآنی که او، تمام عناوین معنوی، علمی، درسی، روحانی و جایگاهی اش را از آن اخذ و کسب کرده، و اکنون چنین بالا نشین شده است، بی توجه به آموزه های همان قرآن، که سعی دارد با خطاب قرار دادن تمام انسان ها، به عنوان "یا اَیهُا اِلانسان" به انسانِ "ما هُوَ اِنسان"، کرامت بخشیده، عزیزش دارد، و بدو حق اعطا نماید، و لایق خطاب خدایی اش بداند، و انسان و به خصوص مسلمانان را از دیدگاه های تخفیف گرایانه، به خود و موجودات خلق شده، دوری دهد، [1] تا آنجا که وقتی می خواهد برای بزرگیِ خلقتِ خود، و توانِ خلق کنندگی اش، و عظمتِ خدایی اش و... مثالی آورد، پیروان خود را بر جنبندگانی [2] ریز، از جمله حشراتی مثل همین مگس، پشه [3] و... دلالت می دهد، اما متاسفانه کسی که در جایگاه اسلام شناسِ رئیس "جمهورِ" قرار گرفته، در یک حرکت نابخردانه، در یک تریبون مهم، خطاب به دانشجویانی که، خود یک پای اصلی اعتراضات در کشورند، معترضین را "مگس" هایی می نامد که در "عرصه سیمرغ" وار او، مزاحمت ایجاد می کنند! [4]

اگرچه در چشم اسلام شناسانِ خالی از آموزه های اصیل و اخلاقی قرآن، همچون آقای ابراهیم رئیسی و پدرخانم عظیم الشان ایشان، و حاکم بلامنازعِ خراسانِ واجدِ غرور و بزرگی، جناب آقای احمد علم الهدی! معترضین همواره، خار و خفیف به نظر آمده، و خطاب شده اند، و آنان را بزغاله! و گوساله! و مگس! خطاب کرده اند، اما در چشم خداوندِ خلق کننده ی این مردم و این حیوانات، انسان ها، حتی منکرین خداوند، واجد کرامت و بزرگی اند، و حتی، همین مگسِ خفیف پنداشته شده، در نزد آقای رئیسی، که به معترضین نام می نهد، چنان بزرگ است، که آن را نشانه ایی از عظمت خِلقَت خود دانسته، و به رخ منکرینش می کشد،

این سیاستمدارِ سیاست ناخوانده، و رئیس، ریاست ناکرده، و اسلام شناس، از اسلام بیگانه، برای تخفیف، تحقیر و نادیده انگاشتنِ قدرت، شمار و وسعت موکلان معترضِ خود، و در واقع ولی نعمتانِ تمام مسئولین کشور، آنان که بر مصادر قدرت، تکیه ایی به گزاف زده اند، و عرصه قدرت خود را، "عرش خداوندی"، و "عرصه سیمرغ" می بینند، و بی تدبیری و انحراف از وظایف خود پیگیری خواست مردم خود را، به اوج رسانده اند، و در نافهمی تمام، واژه "مگس" و... را برای درخواست کنندگانِ حقوقِ خود، استفاده می کنند، و در یک نگاه نادیده انگارانه و تخفیف گرای، آنان را همچون مگسی دیده! که در عرصه قدرت آنان، مزاحمت ایجاد می کنند، تاسف انسان را بر می انگیزند

این در حالیست که در دیدگاه خدایِ این عالمِ دینیِ خالی از علوم دینی! مگس نشانه ی بزرگی خداوند است، تا آنجا که در آیه 73 سوره ی حج، خداوند هم همچون ابراهیم رئیسی، متهورانه و مستقیم، از "مگس" نام می برد، و برعکسِ رئیسی، این حشره را نشانه بزرگی و عظمت خود دیده، و آن را به رخ منکرین خود می کِشد، [5] اما رئیس "جمهورِ" اسلام ناشناس این کشور، بی توجه به چنین حقیقت بارزی در اندیشه اسلامی، و نگاه خداوندی، مگس را نشانه ی خفت و تخفیف و نادیده انگاری جمعی از موکلینی خود استفاده می کند که، برای عرصه قدرتش مزاحمت ایجاد می کنند، "که عِرض خود می برند و زحمت او می دارند!"، این تعبیر نابخرانه، خود بنزینِ آتشزای دیگریست، بر آتشِ دلِ آتشناکِ کسانی که، بر حضور او و دیگرِ متکبرانی از این دست، بر مصادر این کشورِ بزرگ و متمدن، معترضند،

خداوندی که اینان بدان مدعی اند، مثال بزرگی و عظمت خود را در خلق مورچه، شتر، زنبور و... می بیند، و چشم خدای این قرآن، از بزرگی خلقت این موجودات ریز و خفیف! چنان پر شده، و چنان افتخارآمیز به نظر آمده است، که خلقت آنان را مثال بزرگی و قدرت خداوندی خود می آورد، و اینان، در نادانی تمام، آن موجودات را مثال تخفیف و تحقیر مردم معترض، و یا برای کوچک شماری حریف خود به کار می برند؟! که در واقع این معترضین ولی نعمتِ آنانند، و آنان باید خدمتگذار این مردم معترض باشند!.

آقای رئیسی و امثالهم که مستکبرانه خود را سوار بر "عرصه سیمرغ" و "نمایندگی خدا بر زمین" و پادشاهی خود را "عرش خدایی"، تصور کرده، و قدرت خود را، نیم بند انگشتی کمتر از قدرت خداوند می انگارند، فراموش کرده اند که طبق آموزه ها و داستان های اسطوره ایی همین دینی که ایشان و طرفداران شان، مدعی "آیت الله" یی در آنند، همین پشه ی ناچیزِ در چشمِ چنین "آیت الله" هایی، جان نمرودِ مُسلط، مُستکبر و ظالم و مُتکبری را در اوج قدرت گرفته است، تا عبرت متکبرین و طغیان گران مستکبری از این دست، در طول تاریخ بشر باشد،

و یا موریانه ایی که قدرت وسیع و بلامنازع سلیمان را، نقش بر زمین می کند، در حالی که کسی را یارا، و جرات نزدیک شدن، به جسد سلیمان را هم نبود، تا از زنده و مرده بودنش با خبر شود، و در حالی که همه از شرایط مرگ و زندگی سلیمان بزرگ، در سوال و پرسش بودند، این موریانه ایی (از دید آقایان بی ارزش و خفیف و حقیر) بود، که با جویدن عصای سلیمان، به نامیرایی او مهر پایان زد و... و همه را از مرگ و رفتن سلیمان با خبر کرد، کسانی که از ابهت قدرت سلیمان، چنان آچمز بودند، که نمی توانستند به پیکره ی مرده ی سلیمان، حتی نزدیک شوند. این ها مثال هایی برای اهل تفکر است، اما کو تفکر و اندیشه؟!

"رئیسی" این تفکر منحرف؛ که خود را اینچنین در آن بالا دست ها تعریف می کنند، و عرصه قدرت خود را به سان "عرصه سیمرغ" و "عرش خداوندی" می بینند، که معترضینی به این تعداد و این وسعت، در آن، مگسانی مزاحم در نظر می آیند! باید بداند که ریاست جمهوری را باید، عرصه خدمتی برای "تشنگان خدمت" ببیند، خدمتُ خادمی به مردمان معترضی که، بسیاری از آنان در خیابان ها هستند، و اکثرا در خانه ها نظاره گر این هماوردی اند، و منتظرند خدمتگزارانی را ببیند که به شوق "خدمت" به این ولی نعمتانِ معترض، و نجیب خود، سر از پا نشناخته، و خود را خاکی و بی مقدار ببینند، نه متکبران مستکبری که عرصه ی  قدرت ناداشته خود را، عرصه سیمرغ و عرش خداوندی می انگارند و می بینند!

 

[1] - تا آنجا که در قرآن نام 35 حیوان و حشره آمده است که برخی حتی یک سوره به نام آنان است از جمله زنبور عسل، عنکبوت، مورچه، فیل، گاو، اکثرا برای بیان افتخار و عظمت خداوند بوده است نه تحقیر و تخفیف آنان. که این حیوانات عبارتند از سلوى = بلدرچین (بقره آیه 57)،  بَعوض = پشه (بقره آیه 26)، ذباب = مگس (حج آیه 73)،  نحل = زنبور عسل (نحل آیه 68)، عنکبوت (عنکبوت آیه 41)، جراد = ملخ (اعراف آیه 133)،  هدهد = شانه به سر (نمل آیه 27)، غراب = کلاغ  (مائده آیه 31)، ابابیل = احتمالا پرستو (فیل آیه 3)، نمل = مورچه (نمل آیه 18)،  فراش = پروانه (قارعه آیه 4)،  قُمَّل = شپش (اعراف آیه 133)، قرده = میمون یا بوزینه (سوره بقره آیه 65)، بغال = استر و قاطر (سوره نحل آیه 8)، غنم، نعجه، ضأن و الْمَعْزِ = گوسفند و بز (آیات 143 و 146 سوره انعام و آیات 23 و 24 سوره ص)، ذئب = گرگ (یوسف آیات 13، 14 و 17)، بعیر و جَمَل = شتر (یوسف آیه 65 و اعراف آیه 40)،  قَسْوَرَة = شیر (مدثّر آیه 51)، خَیْل و جیاد و صافنات = اسب (نحل،8 ؛ ص،51)، حَمِيرَ= الاغ (نحل آیه 8)، بقر = گاو  (سوره بقره آیه ی 70)، عِجْل = (هود آیه 69)، حیّه = مار (سوره طه آیه ی 20)،  ثُعبان = اژدها (اعراف آیه 107)، حمار و حمیر = اُلاغ (نحل آیه 8 و بقره آیه 259 ...) خنزیر = خوک (بقره آیه ی 173)، کَلْب = سگ (آیه ی 176 اعراف)، نون و حوت = ماهى (انبیاء،87 ؛ کهف،63)، ضفادع = قورباغه (اعراف آیه ی 133)، فیل سوره ی فیل آیه ی اول آورده شده است.

[2] - خداوند در آیاتی از سوره شوری و جاثیه بعد از اشاره به نشانه ‌هاى خداوند در آفرينش آسمان‌ ها و زمين و همچنين آفرينش انسان اشاره به خلقت تمامى جنبندگان كه در آسمان ‌ها و زمين ‌اند كرده و مى‌ فرمايد: (و از آیات اوست آفرینش آسمان ها و زمین و آنچه از جنبندگان در آنها منتشر نموده)؛ «وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ». و در حالی که عوام انسان، دیگرانی که درک درستی ندارند را به شتر تعبیر می کنند، بر خلاف آنان خدای همین قرآن، در آیه 17 سوره غاشیه به صورت يك استفهام توبيخى مى‌ فرمايد: (آیا آنان به شتر نمى نگرند که چگونه آفریده شده است؟!)؛ «أَفَلا يَنْظُرُوْنَ اِلَى الأبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ». و یا دیگرانی که انسان ها را در نفهمی به چهارپایان تعبیر می کنند که بر عکس آنان، خداوندِ این قرآن در آیاتی از سوره مومنون و نحل ضمن اشاره به منافع مختلف چهار پايان براى انسان ‌ها مى‌ فرمايد: (و در آفرینش چهارپایان، براى شما [درس هاى] عبرتى است)؛ «وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً». و در آیات 71 تا 73 سوره یس با يك استفهام توبيخى مشركان و كافرانى كه راه را گم كرده، و خالق جهان را گذارده، به سوى بت ‌ها رفته‌ اند، مورد سرزنش قرار داده؛ و مى‌ فرمايد: (آیا ندیدند که از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ایم چهارپایانى براى آنان آفریدیم که آنان مالک آن هستند؟!)؛ «أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ».

[3] - سوره بقره آیه 26 "و خدا را شرم و ملاحظه از آن نیست که به پشه و چیزی بزرگتر از آن مثل زند، پس آنهایی که به خدا ایمان آورده‌اند می‌دانند که آن مثل حق است از جانب او، و اما آنهایی که کافرند می‌گویند: خدا را از این مثل چه مقصود است؟ گمراه می‌کند به آن مثل بسیاری را و هدایت می‌کند بسیاری را! و گمراه نمی‌کند به آن مگر فاسقان را." إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ

[4] - آقای ابراهیم رئیسی در مهرماه 1401 در مراسم افتتاحیه سال تحصیلی دانشگاه ها در دانشگاه زنانه الزهرای تهران حاضر شد و در حالی که بیرون از مراسم او، عده ایی از دانشجویان معترض همین دانشگاه شعار می دادند، و او باید در جمع آنان هم حاضر می شد و دست نوازش بر سر آنان هم می کشید، و از آنان دلجویی می کرد، در میان کف و تشویق طرفداران حاضر در این جلسه، معترضین را به مگس تشبیه کرد: «دشمنان تصور کردند که می‌توانند در محیط دانشگاه به امیال پلید خود برسند، غافل از اینکه دانشجو و استاد ما بیدار است و آن‌قدر بصیرت دارد که اجازه نمی‌دهد دشمن در این رابطه کوچک‌ترین حرکتی در جهت امیال خود کند، باید به او گفت که ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه توست، عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری.»

[5] - قرآن در سوره حج آیه 73 این چنین نظر خداوند را به مگس بیان می دارد که "ای مردم (مشرک کافر) مثلی زده شده بدان گوش فرا دارید (تا حقیقت حال خود بدانید): آن بتهای جماد که به جای خدا (معبود خود) می‌خوانید هرگز بر خلقت مگسی هر چند همه اجتماع کنند قادر نیستند، و اگر مگس (ناتوان) چیزی از آنها بگیرد قدرت بر باز گرفتن آن ندارند، (بدانید که) طالب و مطلوب (یعنی بت و بت‌پرست یا عابد و معبود یا مگس و بتان) هر دو ناچیز و ناتوانند". يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ ۚ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ ۖ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ۚ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ

از مرگ دلخراش جوان مسافر و غریب 22 ساله سقزی در تهران، خانم مهسا امینی، نزدیک به یکماه گذشت، که در اثر دست اندازی تلخ و شبه قانونی به حریم ناموس این مردم، توسط ژاندارم ها، که به دستور مافوق، این حق را یافتند، تا برای اعمال نظمی نچندان خواستنی (توسط بسیاری از زنان و مردان این آب و خاک)، تن ناموس این مردم را لمس کرده، آنان را دستگیر و بر اتومبیل ها مخصوص، و یا ترک موتورهای خود سوار کرده، و یا از صحنه اعتراض بیرون کشیده، و راهی زندان ها و یا مراکز تادیبی نمایند؛

که همه اینها صحنه هایی منزجر کننده را آفریدند، که هیچ آزادزن و مردی بدان راضی و خرسند نخواهند شد، و این تنها دل دشمنان این مردم را شاد می کند؛ همه این ها، زخم های کهنه و نو، و پر شمار ایرانیان مقیم این خاک و جهان را دوباره تازه کرد، و دومل های چرکین سر باز نمودند، و دل مملو از درد آنان را، به اعتراضی دوباره وا داشتند، تا نارضایتی خود را در قالب شعارهایی تحول و تغییرخواهانه، بلند و آشکار فریاد زنند، تا شاید حاکمان بر خود را مجبور به ایجاد تغییر و تحولی نمایند؛

جوانان در شرایطی راهی صحنه های اعتراضی خیابان ها، دانشگاه ها، مدارس، کارگاه ها و... شدند، که از میان ناداشته های پر شمار خود، تنها داشته اشان، یعنی جان را به مسلخ آوردگاه های خیابانی، و مقابله با نیروهای یگان ویژه، پلیس، لباس شخصی و... مخوف، حاضر در خیابان ها بردند.

مجموع آنچه در این صحنه ها گذشت، برای هر دلسوز بدین آب و خاک و این مردم، صحنه هایی بسیار شرم آور را به نمایش در آورد، که تو گویی همه چیز، از اخلاق ناب جوانمردی ایرانی، تا انسانیت ناشی از خلقت خداوندی، و آموزه های مفید دینی، اخلاقی و قانونی در رابطه ی حاکمیت با رعیت، تا قانون و اخلاق مترقی مدارا و رواداری انسانی، حفظ حرمت زنان، خادم بودن ها در برابر ولی نعمتان یعنی مردم، و هر چه ارزش های انقلابی، از جان نثاری برای حفظ جان و مال و ناموس این مردم، تا حرمت خون هموطنان، احترام به صدای مخالف و...،  همه و همه در پای این خواستِ شبه قانونیِ حاکمیتی، قربانی شدند.

و باز داستان تلخ و تکراری جستجو برای یافتن دست های خارجی، در میان هزاران دست دردمند به اعتراض بلند شده، توسط هموطنان خود، که به جز خیابان، جایی برای فریاد زدن، تغییر خواهی، و پیگیری خواسته های خود، نیافتند، که در هر گونه اعتراضی، با شاه بیت جستجو برای یافتن دست های خارجی، پاسخ داده می شود، در آنچه که با گوش های خود روشن و واضح از دهان بسیاری شنیده می شود، شک می کنیم، و به دنبال دست دیگرانی می گردیم که شاید در کار باشند، که به واقع این حجم اعتراض سراسری نیز، تنها نوک قله ایی از یک کوه یخی بزرگ است، که در ذیل خود، حجم عظیمی از نارضایتی ها را مخفی می دارد، که هنوز به خیابان نیامده اند و در بسیاری جوامع، هرگز نمی آیند، چرا که معتقدند اگر در سوی حاکمان، مردان قانون و مسئولینِ منصف، مردمی، درستکردار و... وجود داشته باشد، حتما گوش شنوایی به این اعتراض ها خواهد بود، که عَلَم نمایندگی اعتراض جامعه ایی را به دوش گرفته، و به خیابان ها آمده اند، در غیر این صورت راه دیگری برای شنواندن فریاد خود، باید جست.

این خیزش که آن را باید خیزش زنان و جوانان نامید، از دانشگاه به خیابان، از خیابان به مدارس و... کشیده شده، که در هر سه صحنه حضور اعتراضی مردم، دست اندرکاران امر در بُعد انتظامی و حاکمیتی نمره منفی گرفتند، و پاسخ های داده شده، به سان رژیم های مردمی، انقلابی و دلسوز نبود، بلکه رویکرد استفاده از نیروی سرکوب، و نظامیان، که خواست اولیه این مردم، به واقع کوتاهی دست آنان از ناموس، مال و جان خود بود، در حجم بیشتری استفاده شد، و نوعی لجاجت و "هل من مبارز طلبی" را در مقابل مردم معترض تداعی کرد و نشان داد،

از سوی دیگر درخواست ها برای تجمع های شناسنامه دار توسط احزاب قانونی کشور نیز، برای نمایندگی از خواست این مردم بی پاسخ ماند، و اجازه داده نشد، که احزاب، پرچمدار فریاد اعتراض مردمی، مسالمت جویانه، متمدنانه و... را نمایندگی کنند، و بدین طریق از حجم خسارات و خون ها کاسته شود و چهره معقول تر و انسانی تری از ایران به جهان مخابره شود. و مثل همیشه "مرغ یک پا دارد" و همه باید به فرمانی تمکین کنند، که نمی خواهند، سر نهند!

چنین رویکردی، بسیار خسارتبار و مشروعیت زداست. چنین شیوه حکمرانی، و مواجهه با خواست های مردمی، نهایتا به تجمیع عقده ها، گسترش نارضایتی ها، انتقال از روش های مسالمت جویانه به خشن، زیر زمینی شدن مبارزه، گسترش شکاف ها و... را نتیجه خواهد شد، و نهایتا متاسفانه به جایی ختم می شود که تنها مردم و کشور، ضررهای هنگفت آن را پرداخت خواهند کرد.

اگر حاکمیت ها خود را امانتدارِ مسئولیت هدایت جامعه بدانند، و خود را قیم و سرپرست آنان ندانند، معمولا به راحتی به خواست ولی نعمتان خود، یعنی مردم، گردن می نهند. حاکمان به واقع تنها وکیل مردم در جایگاه تعیین و اجرای قانونند، و وقتی موکلِ خود را ناراضی می یابند، باید به خواست او تن دهند، و خود را اصلاح، و در صورت ادامه نارضایتی، کنار کشند، که تن ندادن به خواست مردم، به واقع هم خیانت در امانت، و هم ظلم و تعدی به حقوق آنان، و هم تجاوز به حد و حدود موکلان و... تلقی می شود.

بهتر است فریاد اعتراض مردم در نخواستن قوانین، و حاکمانی که از چشم آنان افتاده اند، شنیده شود، و دست به تحول و تغییر زده شود. مواجهه قهرآمیز با خواست مردمی، که صاحبان این کشور، نظام و سرزمین هستند، وجهه کشور و نظام مدعی مدیریت انسانی، اسلامی، دینی، اخلاقی و... را نزد جهانیان و مردم خود نابود خواهد کرد؛

به خصوص هنگامی که، در بعد خارجی هم، در کنار متجاوزی همچون روسیه قرار بگیریم، و هر روز، همزمان با اعتراضات، اخبار حملات روسیه به مردم مقاوم، و تجاوزستیز اوکراین، با سلاح های ساخت ایران، به گوش برسد؛ مردمی که به سان جوانان رزمنده ما (از سال 1359 تا 1367 خورشیدی) در خلال جنگ خسارتبار هشت ساله تحمیلی، شبیه به جنگ روسیه با اوکراین، مردانه و متهورانه جلوی ماشین تجاوز، و زیاده خواهی روس ها، ایستاده اند، و تاکنون موفق شده اند، این ماشین مخوف و ویرانگر و متجاوز را، تا حدودی متوقف نمایند، و کشور خود را از انهدام کلی، نجات دهند، و اکنون سپاه متجاوزِ از مرزها گذشته روسیه، در گل و لای مقاومت مردانه اوکراینی ها گرفتار شده، و سلاح های ایرانی می رود تا روسیاهی ابدی را، برای ایرانیان رقم زند، و کمکیار متجاوزین روسی در این نبرد شوم گردد؛ حال آنکه اولین کشوری که باید تجاوز روسیه به خاک اوکراین را محکوم می کرد، ایرانیان باید می بودند، چرا که خود درد تجاوز و متجاوزین زیاده خواه، در همسایه خود را، بارها چشیده اند، و ما نیز با پوست و استخوان خود برای سال ها به مقابله ایی مظلومانه، همچون اوکراینی ها، ایستاده بودیم.

این روزها، در باب قانون حجاب، به یاد جمله مرحوم دکتر محمد مصدق می افتم، که روحش شاد، می فرمود: "قوانین برای مردم وضع شده اند، و نه مردم برای قوانین"، و این مردم خلق نشده اند که محکوم به اجرای قوانین وضع شده ایی باشند، که تا این حد با آن مخالفند، آنان این حق را دارند که به قانونی (درست یا نادرست) تن در ندهند، چرا که هر قانونی برای سلامت و سعادت همین مردم است، که وضع می شوند، و وضع قوانین برای سلطه و استیلای بر مردم و سروری بر آنان وضع نمی شوند. حتی خداوند نیز، انسان را مُخیّر به قبول خود می کند، چه رسد به قوانینی که بسیار کوچک و پیش پا افتاده ایی همچون حجاب.

ادامه و به درازا کشیدن کشتار و جراحت در خیابان ها، دانشگاه ها، مدارس، زندان ها و... نشان از لجاجت و زورگویی خواهد بود، تا خیرخواهی و هدایت، و باید به این روند پایان داد، حکومت و حاکمیت، امانتی است از سوی مردم، نزد برگزیدگان شان، که رد امانت حکومت، و یا کوتاه آمدن در برابر خواست موکلان (مردم)، نشان از سلامت، ادب، درستی، انصاف، خبره گی، اخلاقمداری، دینمداری، انسانیت، بصیرت، سیاست و... هر وکیل است، نه نشانه ضعف او.

هیچ وکیلی حق ندارد موکل خود را به نفهمی، کجی، کوچکی و... متهم کرده، و راهی را برود که خود آن را صلاح می داند، و دلش حکم می کند، هر وکیلی در برابر موکل خود باید تسلیم و مجری باشد، تا حاکم و زورگو، و یا در غیر این صورت کنار بکشد. این به مصلحت هر دو طرف نزدیک تر است. شدت برخورد با معترضین، همان نشان از نافرمانی وکیل در برابر موکل، را دلالت خواهد کرد، که خواست موکل خود را به هیچ می انگارد، و این شیوه در برخورد با مردم، در جهان امروزی محکوم علی الابد خواهد بود.

هر چه بر آمار این خون ها، دستگیری ها، خسارت ها و... می افزاید، و زمان مقاومت در برابر خواست مردم و... می گذرد، به اضافه شدن شکاف بین مردم و حاکمان منجر خواهد شده، که عواقب آن جبران ناپذیر، و شدت خسارات را، برای مردم و کشور، افزایش بیش از پیش خواهد داد، این مردم را دشمن شاد، دوستان را نگران و ملول خواهد کرد.

اعلام رفراندوم، عفو عمومی و قول به تغییر و تحول در آنچه مردم آن را نمی خواهند، و نمی پسندند، به صلاح دولت و مردم بوده، و با استفاده از ابزارهای همین قانون اساسی موجود، می توان، از این مشکلِ بین مردم و حاکمیت گره گشایی کرد و از آن عبور نمود، و صداقت حاکمیت را به مردم خود، به اثبات رساند. عبور از این گردنه خطرناک با تمکین به خواست مردم، سرفرازی کشور را به دنبال دارد، چه حاکم و چه مردم.  

چرا نباید به این مردم ابزار قانونی که به راحتی در دسترس آنان است، را داد، تا خواست خود را از طریق رفراندوم اعلام، و هر حاکمی را مجبور و موظف، و مطاع به قبول آن کنند، تا بیش از این در هر موضوعی، مجبور به اردوگشی خیابانی اعتراضی نشوند، و فرزندان نظامی و سلاح به دست آنان (که قاعدتا باید در مقابل دشمنان این مردم صف بکشند)، مجبور نباشند در برابر مردم خود، که از پدران، مادران، خواهران و برادران آنانند، صف کشیده، و در برابر چشم جهانیان، در ناخواسته ترین حالت، از هم کشتاری خانگی کنند. 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.