پای بلوط های زاگرس، کتیبه بیستون، عدم تحمل معترض داخلی، و تسلیم خفتبار مقابل مهاجم خارجی
  •  

27 خرداد 1402
Author :  
نقاشی از کتیبه بیستون - شورشیان معترض داخلی در مقابل داریوش کبیر

بعد از دیدار از سمت باختری کرمانشاه، و حرکت به سوی آوردگاه ایرانیان و سپاه خلیفه دوم در جلولا، که همقدم با مدافعین وطن، در این مسیر هجوم های بزرگ به میهن می تاختم، اینک دیداری از سمت خاوری کرمانشاه نیز خواهم داشت، و به سوی نهاوند خواهم شتافت، که بعد از سقوط تیسپون و جلولا در مقابل هجوم مهاجمین، این نهاوند بود که سد سومی را ایجاد کردند، که در مقابل سپاه خلیفه دوم ایستاده، و به صورت ملی و سراسری، با سپاهی که از سوی حکومت ساسانی تدارک و تجهیز شده بود، مقابله، و در مقابل مهاجمان ایستادند، و به رغم جنگی سخت، شکست خوردند و زین پس شیرازه کشور از هم پاشید، و مقاومت هایی که از این پس، مقابل این تهاجم در وسعت عظیم سرزمینی ایران بزرگ، صورت گرفت، گرچه برای مهاجمان خسارت و تلفات داشت، اما محدود و منطقه ایی بود.

و من در این سرزمین، همگام و همقدم با اسبان تیزرو مرزبانان ایران، در طول تاریخ مرزداری در این منطقه مهم می شدم، که اخبار تحرکات دشمن را به زودی در مسیر "راه شاهی" [1] جابجا می کردند، تا پایتخت نشینانِ در غفلت و بی خبری فرو رفته ایران را، در هکمتانه (همدان)، شوش، پاسارگاد (پارس)، راگا (ری)، صد دروازه (دامغان)، توس، کارمانیا (کرمان)، حاشیه نشیان رود آراکس (ارس)، سُغد و باختر (فرارودان یا ماورا النهر) و... از آخرین تحرکات دشمن و یا هجوم آنان با خبر کنند؛ هجوم هایی که بارها از سوی متجاوزین جور واجور صورت گرفت.

و من وقتی داستان آخرین یورش از این دالان پر خطر برای ایران و ایرانیان را روایت می کردم، که در سال 1367 خورشیدی خود شاهد و ناظر بر آن بودم، یکی از مسافران تاکسی، که مرا در مسیر گردنه های پاتاق و کوزران، در راه سرپل ذهاب (حلوان) همراهی می کرد، با بی تفاوتی تمام، خطابم قرار داد و گفت :

"کِه چی؟!"

و بدین طریق نشان داد که برای او نه آن جنگِ ما معنی داشت، و نه این دفاع ما از مرزها، و نه این حرف هایی که بعد از آن جنگ خسارتبار تکرار می شود؛ و بدین طریق بیزاری خود را هم از ما، هم از این جنگ، و هم از سردمدارانش، هم از اهداف و برنامه هایش و... اعلام کرد، و نشان داد که اصلا نمی خواهد از اینگونه امور بشنود، او غرق در بیزاری، دیگر نه می خواست از خوبی هایش بشنود، و نه از بدی های آن، و نه از دوره ایی که بر ما گذشت، او از خوب و بد این دوره بیزار است، او نشان داد که دیگر تفاوتی بین قهرمانان ملی، و یا مزدوران قدرت، قایل نیست،

او بین نگاهبانان و پاسداران امنیت مردم در روز و شب، و در مرزهای عزت و شرف مردم، و گزمگان و نظامیان راه گم کرده ایی، که مردم و ولی نعمتان خود را وا نهاده، و مقصد فراموش کرده، و راه و هدف زمین نهاده، در خدمت باندهای فساد و قدرت و ثروت قرار گرفته اند، تفاوتی نمی بیند، او از هر دوشان بیزار شده است! و این خطرناک ترین نوع بیزاری است که گریبان مردمی را بگیرد، که خادم و خائن در چشم آنان یکسان دیده شوند، و همه را به یک چشم بنگرند و برانند، و در همین بزنگاه هاست که مرزها، توسط دشمنان واقعی ملت ها شکسته می شود، و مردان رزمنده و مدافعین واقعی کشته خواهند شد، و ناموس یک ملت به کنیزی بردگی برده می شوند،

این همان حالیست که مُغان و موبدان زرتشتی فعال و در خدمت قدرت در دربار سلسله ساسانی و تکمیل کنندگان پازل قدرت در کنار خسرو پرویز (آخرین شاه ساسانی) و...، در همکاری با باندهای قدرت در کاخ های تو در توی قدرت و ثروت، در این سلسله بزرگ ایرانی، به وجود آوردند، و در نتیجه آن، مردم این سرزمین از قدرت و اهالی قدرت (شاهی و مذهبی) بیزار شدند، چراکه اصلاح گرانی همچون مانی و مزدک ما نیز توسط زورمداران همواره قتل عام شدند شده و تیغ اصلاحی آنان کند شده است و این چنین بود که بین مردم و قدرت فاصله افتاد و مرزهای کشور و ناموس این سرزمین، به وسیله صحرانشینانی جنگجو و خونریز، در طول تاریخ شکسته شد، و تمام هیمنه نظامیان خادم، و قدرتمند وطن شکسته، بی روحیه شدند، و آنان در میدان جنگ با دشمن تنها ماندند و مبارزه کردند و کشته شدند، و بازماندگان خادم از آنها بعدها طعمه خدعه دشمن گردیده، و یک به یک به بهانه های مختلف و در حوادث گوناگون اسیر دام های دشمن شده و  به طرز فجیعی کشته شدند، و بدنبال این کشتار از مدافعین وطن بود، که مال و جان و ناموس این مردم طعمه اسارت، غارت و چپاول دشمنان گردید.

آری ما با داستان آرش کمانگیر، با مفهوم وطن و وطن پرستی در کتب درسی خود آشنا شدیم، و در زیبایی هنری این داستان و قهرمانان و آفرینندگان هنری اش غرق شدیم، و روح وطن دوستی در ما ایجاد شد، آنان که این گونه محتوا را از کتب درسی کودکان این سرزمین پاک می کنند، جاده صاف کنندگان مسیر تجاوز مهاجمینی خواهند بود که دشمن را بر این مردم مسلط خواهد کرد، آنان خیانتکارانی اند که کتب درسی را از تاریخ تجاوز روس و... به این کشور پاک می کنند و روس های متجاوز به این خاک را سفیدشویی می کنند، حال آنکه روس ها همیشه در تجاوز به همسایگان خود حریص و گرسنه و با ولع تمام بودند، و ایران نیز مثل دیگر همسایگان این خرس قطبی وحشی، همواره یکی از بزرگترین قربانیان تاریخ تجاوز روس ها بوده است.

و در این بلوبشویی که نادانان و خائنین به این خاک، از خود ما رقم می زنند است که برای برخی از ما ایرانیان دیگر داستان قهرمانی مرزداران این آب و خاک، حکایت هایی خسته کننده، و بی معنی می شود، اما آنان که طعمه تجاوزات شده اند، یا تاریخ آن را دنبال کرده اند، می دانند که وقتی دشمنی از مرزی گذشت، و موفق شد که مرزی را بشکند، با جان و مال و ناموس این مردم چه خواهد کرد، و چه بر سر سرزمین های تسخیر شده خواهند آورد، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی، دردآشنای این سلطه و دشمنی ها بود و آنرا خوب می فهمید، که آنچنان حماسی ما را از داستان آرش، کاوه آهنگر، رستم، گُردآفرینان تاریخ این کشور آشنا کرد،

و من هم داستان شهدای نبردی را که خود در آن اشترک داشتم، و همسنگرانی چون رضا قنبری، رضا ناردی و... که در کوزران جان باختند را با شور و هیجانی که ناشی از حضور مجدد و خاطره انگیز در آن نقطه بود را روایت می کردم، که این دوست هموطن من، در انتها گفت "که چی؟!"

و با این جمله کوتاه اما بسیار پر معنی، که حکایت یک تاریخ نارضایتی را در پس خود داشت، آبی به سردی یخ های قطبی، بر تن داغم از شور دردهای بی پایان و زخم های التیام ناپذیر داغ بود، ریخت، که از شور و هیجان مبارزه و روایت داستان مبارزان گُر گرفته بود، و گرمی خود را از خون رگ های داغ رزمندگانی داشت، که بین روستای حسن آباد تا گردنه کوزران، و از آنجا تا ورودی گردنه "پاتاق" بر خاک افتادند، و کشته شدند، در حالی که حتی بر خون هموطنان "مجاهد خلق" خود، که آنان نیز عمدتا از نخبگان مبارزه، در دو دوره شاه و ج.ا.ایران بودند، و اینک در همین نقطه در دام خدعه های بین المللی و نادانی ها افتاده، و قتل عام می شدند، نیز متاسف بودم،

که این خود حکایت دردناک مبارزان و انقلابیونی است که در هر دو دوره (قبل از انقلاب، و بعد از پیروزی انقلاب)، به مبارزه مشغولند، و انقلاب خود را پایان یافته ندیده، و پروژه مبارزاتی خود را ناتمام می بیدند، و اهداف مبارزاتی خود را دست نایافته دیده، که این خود داستان عجیبی است، که چرا باید شرایط این کشور به گونه ایی رقم زده شود، که فعالین صحنه مبارزه آن، قرار نیابند، و مردان مبارزی حتی بعد از پیروزی، باز هم مبارزه را پایان یافته نبینند، و این دلایل بسیاری دارد که شاید یکی از دلایل آن همان حکایت انحرافاتی باشد که در مسیرهای درست مبارزات آزادیخواهانه ملت ها ایجاد می شود، و مردم ایران را نیز دچار یک مبارزه بی پایان می کند، یک نبرد پایان ناپذیر، و این مردم و کشور را دچار انقلاب در انقلاب متعدد می نماید، یعنی از انقلاب مشروطیت تا کنون انقلابات متعددی صورت می گیرد اما مردم هنوز قرار نگرفته اند.

و من در این مسیر تاریخی که خود شاهد یکی از این برخوردها بودم، بر خود فرض می دانستم که آنرا روایت، و به عنوان یک بازمانده از آن جنگ لعنتی، این ماموریت را برای خود قایل بودم که یاد و خاطره مبارزان گردنه پاتاق و کوزران زنده کرده و از حقوق مدافعان گردنه های کوزران و پاتاق دفاع کنم، آنان که در گمنامی تمام مبارزه کردند، و میراث آنها در کش و قوس رقابت های سیاسی داخلی، بین جناح های سیاسی کشور ضایع می شود.

و این روزها شهدا نیز به وسیله ایی برای جذب بودجه های کلان، در مسیر تبلیغات، و ارتقا قدرت قدرتمندان، و افزایش ثروت صاحبان قدرت و... تبدیل می شوند، و یاد و نام آنان در کش و قوس حمله باندهای قدرت به هم، در کشور، برای چند رای بیشتر، و تصرف کرسی هایی در مجلس یا دولت، در کنگره های بزرگ بزرگداشت شهدا، ضایع می شود،

و با آلوده شدن شأن این قهرمانان ملی، به مسایل سیاسی و جناحی داخلی، شخصیت آنان نیز مثل سرمایه های ماندگار دیگر کشور، به عنوان دستمالی یکبار مصرف، استفاده می شود که سیاستمداران و قدرت طلبان و تمامیت خواهان، پشت شهدا، خانواده شهدا، مذهب و... مخفی شده، و ندانم کاری ها، و اشتباهات خود را، با نام و شان شهدا پوشش دهند، و خود را سپیدشویی کنند؛ چنین رسوایانی در تاریخ این انقلاب، که از چنین توبره ایی برای اسب قدرت خود توشه بر می گیرند، این سرمایه های ملی را نیز از بین می برند؛ حال آنکه شأن این شهدا، برابر شأن هر مرزداری در تاریخ مبارازات مرزداران این آب و خاک و این مردم، باید ماندگار و قابل تقدیر و تاریخی باشد، و من می دانم که حق گویی هم هزینه دارد، و بی مهری هایی هم به دنبال خواهد داشت، اما چه باک، هیهات که از چنین حقیقتی دفاع نکرد.

اولین مقصد گردشگری من در سمت خاوری کرمانشاه، مجموعه تاریخی و میراث جهانی بیستون یا همان بُغستان یا جایگاه خدایان است، و کتیبه های بسیار ارشمند آن [2]  که دیدار از این مجموعه اشک از چشمانت سرازیر می کند، وقتی که می بینی، عده ایی نادان و یا مغرض، قدیمی ترین کتیبه بیستون را صاف کرده، و یک سوره از قرآن و... که هرگز این فاصله حتی خواندنی هم نیست را، به جای آن حکاکی کرده اند! تو گویی می خواستند بر تاریخ این کشور پوششی از نادانی و ناآگاهی بکشند، و یا این تاریخ گویا را، برای چشمان آیندگان نا محرم می دیدند.

نادانی که بر این سنگنگاره این چنین نقش کشیده است، انگار در این کوه سنگی برای حکاکی کم دیده، که سنگنگاره باستانی ایران را ویران کرده، و به جایش این ها را نوشته است، حال آنکه 50 متر آنطرف تر، سنگتراشان ساسانی، یک صفحه بسیار بزرگ و آماده حکاکی را بر صخره های همین کوه، موسوم به "صفحه فرهادتراش" به بزرگی 200 در 36 متر آفریده بودند، که به چنین نادانانی، این امکان را می داد تا داستان مورد نظر خود را بر آن حکاکی کنند، و متعرض آن سنگ نوشته یا سنگ نگاره نشوند.

 سنگتراشان ساسانی این صفحه بزرگ را آماده کردند، اما مرگی، یا شکستی، فرصت تکمیل آن سنگنگاره را به سنگتراشانش نداد، و این صفحه ی صاف آماده بود، تا متجاوزانی از این دست، که در حق آثار باستانی ایران جنایت کردند، قرآن و یا هرچه از این دست را در آن صفحه ی صاف بنگارند، که این نکردند و سنگواره مهمی در پیرامون تاریخ ایران را نابود کردند.

کاروانسرای شاه عباسی در کنار مجموعه بیستون نشان می دهد که این مجموعه در کنار راه شاهی بوده و راه ها توسط سلسله ها و حکومت های بعدی، تنها تجهیز، پل سازی و... شده اند، اما مسیرها هرگز تغییر نکرده است. راه شاهی نخستین راه بین المللی شناخته شده جهان است، داریوش اول هخامنشی فرمان ساخت آن را صادر کرد که این راه از سارد (پایتخت لیدی که منطقه ایی در ساحل غربی ترکیه در کنار مدیترانه کنونی) آغاز می شد، تا به شوش و تخت جمشید ادامه یافته، و راهی کاروان رو، سنگ فرش شده، که از مقابل همین مجموعه تاریخی بیستون عبور می کند،

مجموعه بیستون، بواقع محل ثبت تاریخ و لحظات پیروزی قدرت حاکم است، حکایت غلبه قدرت مستقر بر شورشگرانی داخلی سرزمین او، که ده شورشگر را با گردن های طناب بسته، بر داریوش هخامنشی حاضر کرده اند، و تو گویی این بنای تاریخ است که قدرتمندان، تنها پیروزی های خود را ثبت می کنند، و شکست های شان را باید در کتب رقبا و دشمنان شان یافت، وقتی داریوش بزرگ هخامنشی پای بر جسد فرمانده دشمنش، اسرای سپاهش را، در حالی گردن هاشان را با طناب به هم بسته بودند، سان می دید، نمی دانست روزگاری سرداران ایران در تیسپون، جلولا، نهاوند مثل برگ خزان بر زمین خواهند ریخت، و ناموس شان اسیر و با تمام اموال و دارایی، به سوی شهرها و سکونتگاهای مهاجمین گسیل خواهند شد،

داریوش بزرگ، با همه خوبی هایش، در حالی شکست شورش مخالفین خود را در کتیبه بیستون ثبت می کرد، و جشن می گرفت، که مثل هر صاحب قدرتی در این کشور، نشان داد، که به هیچ حرف حساب و ناحسابی در بین مردم خود شنوا نبوده و نیست، و تنها راه سخن با این مردم را از خروجی پرتابگر سلاح های خوشنتبار خود پاسخ خواهد داد، و کسانی که با معترضین داخلی خود این می کنند، چندی بعد، خوار و ذلیل، تن به خفت تسلیمی خفتبار و تحمیلی با رقیب خارجی خواهند داد، کسانی که در مقابل ملت های خود با تکبر برخورد می کنند، به زودی پوزه ذلت به خاک پای حریف خارجی خواهند سائید.

تسلیم شدگان مغلوب در مقابل داریوش کبیر، که این چنین بر گردن هایشان ریسمان بسته و خوارشان کرده بودند، در سال 637 میلادی به شاهدانی تبدیل شدند، که تاخت و تاز مهاجمینی خارجی را شاهد شوند که اینبار، ناموس کاخ نشینان ایران در تیسپون، جلولا، نهاوند و... را به اسارت و کنیزی خود خواهند برد، ایران را به تیول امویان، عباسیان، عثمانیان و... تبدیل نمایند، وقتی حاکمیتی برای تن ندادن بر خواست رعایای خود چنین سخت گیر شود، و بر هر شورشی داخلی اینچنین مشت آهنین بکوبد و با معترضینی از هموطنان خود چنین کند، مجبور خواهد شد تاوان آن را در ذلت تمام، مقابل دشمن و یا رقیب خارجی، پرداخت نماید.

سنگ نگاره داریوش اول در بیستون، عبرتگاهی برای قدرتمندان ایران، در طول تاریخ است، که گردن مردم معترض خود را، به زنجیرهای اسارت و زندان و کشتار نکشند، چرا که دشمنانی همواره در پس مرزهای ایران برای نابودی خود آنان و این مردم دندان تیزکرده و برای اسارت بردن، تفاوتی بین دختر یزدگرد سوم، و یا آن دختر رعیت ساکن دشت عباس، یا دختر ایل قشقایی، یا دختر پارس، ماد و پارت نمی بیند، هر مادینه ایی را به کنیزی و هر نرینه ایی را به بردگی خواهد برد، آنگاه است که در هر خانه مهاجمین جمعیت کنیزان و بردگان، چند برابر اهل خانه خواهد شد، قیام زنگیان در دوره امویان نمونه ایی از این وقایع دردناک در تاریخ بردگی و کنیزی این مردم است.

[1] - مسیری که پایتخت ایران در شوش و پرسپولیس و دیگر شهرهای مهم ایران از جمله جی (اصفهان)، راگا (تهران)، هکمتانه (همدان)، مرو، صد دروازه (دامغان)، ایساتیس (یزد)، کارمانیا (کرمان)، تسیپون (بغداد)، لیدیه و سارد (ترکیه)، ثَ ت گوش (کابل)، بابل (میانرودان) را به هم متصل می کرد.

[2] - متن نوشته هایی از زبان داریوش اول، بر سنگ نگاره مهم بیستون :

 "من داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، شاه کشورها، پسر ویشتاسب، نوه ارشام هخامنشی. پدر من ویشتاسب، پدر ویشتاسب ارشام، پدر ارشام آریامن، پدر آریامن چیش پیش، پدر چیش پیش هخامنش. بدین جهت ما هخامنشی خوانده می‌شویم [که] از دیرگاهان اصیل هستیم. از دیرگاهان نیاکان ما شاهان بودند. ۸ [تن] از نیاکان من شاه بودند. من نهمین [هستم] ما ۹ [تن] پشت اندر پشت (در دو شاخه) شاه هستیم. به خواست اهورامزدا من شاه هستم. اهورامزدا شاهی را به من داد. این [است] که از آن من شدند. به خواست اهورامزدا من شاه آن‌ها بودم. پارس، عیلام، بابل، آشور، عرب، مودرای (مصر)، اهل دریا (فینیقی‌ها)، سارد (لیدی)، یونان (یونانی‌های ساکن آسیای صغیر)، ماد، ارمنستان، کاپادوکیه، پرثو، زرنگ (سیستان)، هرئی و (هرات)، باختر (بلخ)، سغد، گندار (دره کابل) سک (طوایف بین دریاچه آرال و دریای مازندران)، ثت گوش (دره رود هیرمند)، رخج (قندهار)، مک (مکران و عمان) جمعاً ۳۲ کشور . این [است] کشورهایی که از آن من شدند. به خواست اهورامزدا بندگان من بودند. به من باج دادند. آنچه از طرف من به آن‌ها گفته شد، چه شب، چه روز همان کرده شد.

در این کشورها مردی که موافق بود او را پاداش خوب دادم آنکه مخالف بود اورا سخت کیفر دادم. به خواست اهورامزدا این کشورهایی [است] که بر قانون من احترام گذاشتند، آن طوری که به آن‌ها از طرف من گفته شد، همان طور کرده شد. اهورامزدا مرا این پادشاهی داد. اهورامزدا مرا یاری کرد تا این شاهی به‌دست آورم. به یاری اهورامزدا این شاهی را دارم.

این [است] آنچه به‌وسیله من کرده شد پس از اینکه شاه شدم. کمبوجیه نام پسر کوروش از تخمه ما او اینجا شاه بود. همان کمبوجیه را برادری بود بردی نام هم مادر [و] هم پدر با کمبوجیه. پس از آن کمبوجیه آن بردی را بکشت، به مردم معلوم نشد که بردی کشته شده. پس از آن کمبوجیه رهسپار مصر شد، مردم نا فرمان شدند. پس از آن دروغ در کشور بسیار شد هم در پارس، هم در ماد، هم در سایر کشورها.

پس از آن مردی مغ بود گئومات نام. او از پ ئیشی یا وودا ( پی شیاووادا ) برخاست. کوهی [است] ارکدیش (ارکادری) نام. چون از آنجا برخاست از ماه وی یخن ۱ چهارده روز گذشته بود. او به مردم چنان دروغ گفت [که]: من بردی پسر کوروش برادر کمبوجیه هستم. پس از آن مردم همه از کمبوجیه برگشته به‌سوی او شدند هم پارس، هم ماد، هم سایر کشورها. شاهی را برای خود گرفت. از ماه گرم پد ۲ ۹ روز گذشته بود آنگاه شاهی را برای خود گرفت. پس از آن کمبوجیه به دست خود مرد.

نبود مردی، نه پارسی، نه مادی، نه هیچ کس از تخمه ما که شاهی را گئومات مغ باز ستاند.(یعنی هیچ مردی از دیاری وجود نداشت که بردیای دروغین را از درجه شاهی پایین بکشاند!) مردم شدیداً از او می‌ترسیدند که چراکه مردم بسیاری را که پیش از آن بردی را شناخته بودند، بکشت. بدان جهت مردم را می کشت که مبادا مرا بشناسند که من بردی پسر کوروش نیستم. هیچ کس یارای گفتن چیزی درباره گئومات مغ نداشت تا من رسیدم. پس از آن من از اهورامزدا مدد خواستم . اهورا مزدا به من یاری ارزانی فرمود. از ماه باگادیش ۳، ۱۰ روز (منظور ۳۰ روز است) گذشته بود. آنگاه من با چند مرد آن گئومات‌مغ (همان بردیای دروغین) و آن‌هایی را که برترین مردان دستیار [او] بودند کشتم. دژی سیک ی ووتیش ۴، نام سرزمینی نی سای نام در ماد آنجا او را کشتم. شاهی را از او ستاندم. به خواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا شاهی را به من داد.

شاهی را که از تخمه ما برداشته شده بود آن را من برپا کردم. من آن را در جایش استوار نمودم. چنانکه پیش از این [بود] همان طور من کردم. من پرستشگاه‌هایی را که گئومات مغ ویران کرده بود مرمت نمودم. به مردم چراگاه ها و رمه‌ها و غلامان و خانه‌هایی را که گئومات مغ ستانده بود بازگرداندم. من مردم را در جایش استوار نمودم، هم پارس، هم ماد و سایر کشورها را. چنان که پیش از این [بود] آنچه را گرفته شده [بود] برگرداندم. به خواست اهورامزدا من این را کردم. من کوشیدم تا خاندان ما را در جایش استوار نمایم چنان که پیش از این [بود] آن‌طور من کوشیدم به خواست اهورامزدا تا گئومات مغ خاندان ما را برنگیرد.

این [است] آنچه من کردم پس از آنکه شاه شدم.

چون من گئومات مغ را کشتم پس از آن مردی آثرین (آثرینا) نام پسر او در خوزستان (اووج) برخاست. به مردم چنین گفت: من در خوزستان شاه هستم. پس از آن خوزیان نافرمان شدند. به طرف آن آثرین گرویدند. او در خوزستان شاه شد و مردی بابلی ندئیت ب ئیر (نیدنیتوبل) نام پسر ائین ئیر او در بابل برخاست. چنین مردم را بفریفت [که]: من نبوکد رچر، پسر نبتون ئیت هستم. پس از آن همه مردم بابلی به طرف آن ندئیت ب ئیر گرویدند. بابل نافرمان شد. او شاهی را در بابل گرفت.

پس از آن من رهسپار بابل شدم به‌سوی آن ندئیت ب ئیر که خود را نبوکدرچر می‌خواند. سپاه ندئیت ب ئیر دجله را در دست داشت. آنجا ایستاد و آب عمیق بود. پس از آن من سپاه را بر مشک‌ها قرار دادم. پاره‌ای بر شتر سوار کردم. برای عده‌ای اسب تهیه کردم. اهورامزدا به من یاری ارزانی فرمود به خواست اهورامزدا دجله را گذشتیم. آنجا آن سپاه ندئیت ب ئیر را بسیار زدم. از ماه اثری یادی  ۵، ۲۶ روز گذشته بود.

پس از آن من رهسپار بابل شدم. هنوز به بابل نرسیده بودم شهری زازان نام کنار فرات آنجا این ندئیت ب ئیر که خود را نبوکدرچر می‌خواند با سپاه بر ضد من به جنگ کردن آمد. پس از آن جنگ کردیم. اهورا مزدا به من یاری ارزانی فرمود. به خواست اهورامزدا من سپاه ندئیت ب ئیر را بسیار زدم. بقیه به آب انداخته شد. آب آن را برد. از ماه انامک ۶، ۲ روز گذشته بود که چنین جنگ کردیم.

پس از آن ندئیت ب ئیر با سواران کم گریخت رهسپار بابل شد. پس از آن من رهسپار بابل شدم. به خواست اهورامزدا هم بابل گرفتم هم ندئیت ب ئیر راگرفتم. پس از آن من ندئیت ب ئیر را در بابل کشتم.

مادامی که من در بابل بودم این [است] کشورهایی که نسبت به من نافرمان شدند. پارس، خوزستان، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو، ثت گوش، سکاییه.

مردی، مرتی ی نام پسر چین چی خری شهری گوگن کا نام در پارس آنجا ساکن بود. او در خوزستان برخاست. به مردم چنین گفت که من ایمنیش شاه در خوزستان هستم.

آن وقت من نزدیک خوزستان بودم. پس از آن خوزیها از من ترسیدند. مرتی ی را که سرکرده آنان بود گرفتند و او را کشتند.

مردی مادی فرورتیش نام در ماد برخاست. چنین به مردم گفت که من خش ثرئیت از تخمه هوخشتره هستم. پس از آن سپاه ماد که در کاخ او [بود] نسبت به من نافرمان شد به‌ سوی آن فرورتیش رفت (گرویدند) او در ماد شاه شد.

سپاه پارسی و مادی که تحت فرمان من بود آن کم بود. پس از آن من سپاه فرستادم. ویدرن نام پارسی بنده من او را سرکرده آنان کردم. چنان به آن‌ها گفتم: فرا روید آن سپاه مادی را که خود را از آن من نمی‌خواند بزنید. پس از آن، آن ویدرن با سپاه روانه شد، چون به ماد رسید شهری ماروش نام در ماد آنجا با مادی‌ها جنگ کرد. آن که سرکرده مادی‌ ها بود او آن وقت آنجا نبود اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد. از ماه انامک ۲۷ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ایشان در گرفت. پس از آن، سرزمینی کمپند نام در ماد آنجا برای من بماند تا من به ماد رسیدم.

دادرشی نام ارمنی بنده من، من او را فرستادم به ارمنستان، چنین به او گفتم: پیش رو [و] آن سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمی خواند بزن. پس از آن دادرشی رهسپار شد. چون به ارمنستان رسید پس از آن نافرمان گرد آمده به جنگ کردن علیه دادرشی فرارسیدند. دهی زوزهی نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد. از ماه ثورواهر ۷- ۸ روز گذشته بود چنین جنگ کرده شد.

باز دومین بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن علیه دادرشی فرا رسیدند. دژی تیگر نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد. از ماه ثورواهر ۱۸ روز گذشته بود آنگاه جنگ ایشان در گرفت.

باز سومین بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن علیه دادرشی فرا رسیدند. دژی اویما نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد.

از ماه ثائیگرچی ۸ ، ۹ روز گذشته بود آنگاه جنگ ایشان در گرفت. پس از آن دادرشی به خاطر من در ارمنستان ماند تا من به ماد رسیدم.

پس از آن وامیس نام پارسی بنده من او را فرستادم ارمنستان و چنین به او گفتم: پیش رو [و] سپاه نافرمان که خود را از آن من نمی خواند آن را بزن. پس از آن وامیس رهسپار شد. چون به ارمنستان رسید پس از آن نافرمان گرد آمده به جنگ کردن علیه وامیس فرا رسیدند. سرزمینی ایزلا ۹ نام در آشور آنجا جنگ کردند. اهورا مزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار زد. از ماه انامک ۱۵ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ایشان در گرفت.

باز دومین بار نا فرمانان گرد آمده به جنگ کردن علیه وامیس فرا رسیدند. سرزمینی ااتی یار نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد. نزدیک پایان ماه ثورواهر آنگاه جنگ ایشان در گرفت. پس از آن وامیش برای من (منتظر من) در ارمنستان بماند تا من به ماد رسیدم.

پس از آن من از بابل بدر آمدم. رهسپار ماد شدم چون به ماد رسیدم شهری کوندروش نام در ماد آنجا فرورتیش که خود را شاه در ماد می‌خواند با سپاهی به جنگ کردن علیه من آمد پس از آن جنگ کردیم. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه آن فرورتیش را بسیار زدم. از ماه ادوکن ئیش ۱۰، ۲۵ روز گذشته بود که چنین جنگ کرده شد.

پس از آن، فرورتیش با سواران کم گریخت. سرزمینی ری نام در ماد از آن سو روانه شد. پس از آن من سپاهی دنبال [او] فرستادم. فرورتیش گرفته شده به‌ سوی من آورده شد. من هم بینی هم دو گوش هم زبان [او] را بریدم و یک چشم [او] را کندم. بسته بر دروازه [کاخ] من نگاشته شد. همه او را دیدند. پس از آن او را در همدان دار زدم و مردانی که یاران برجسته [او] بودند آن‌ها را در همدان در درون دژ آویزان کردم.

مردی چی ثرتخم نام سگارتی او نسبت به من نافرمان شد. چنین به مردم گفت: من شاه در سگارتیه از تخمه هووخشتر هستم. پس از آن من سپاه پارسی و مادی را فرستادم تخمس پاد نام مادی بنده من او را سردار آنان کردم. چنین به ایشان گفتم: پیش روید سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمی خواند آن را بزنید. پس از آن تخمیس پاد با سپاه رهسپار شد. با چی ثرتخم جنگ کرد. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بزد و چی ثرتخم را گرفت. [و] به‌سوی من آورد. پس از آن من هم بینی هم دو گوش [او] را بریدم و یک چشم [او] را کندم. بسته بر دروازه [کاخ] من نگاه‌داشته شد. همه مردم او را دیدند. پس از آن او را در اربل دار زدم.

این [است] آنچه به‌وسیله من در ماد کرده شد.

پارت و گرگان نسبت به من نافرمان شدند. خودشان را از آن فرورتیش خواندند. ویشتاسپ پدر من، او در پارت بود او را مردم رها کردند [و] نافرمان شدند. پس از آن ویشتاسپ با سپاهی که پیرو او بود رهسپار شد. شهری ویشپ ازاتی نام در پارت آنجا با پارتی‌ها جنگ کرد. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا، ویشتاسپ آن سپاه نافرمان را بسیار بزد. از ماه وی یخن ۲۴ روز گذشته بود آنگاه جنگ ایشان درگرفت

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (2)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

Avesta Jam @Avestajam1 · Sep 29
هفتم مهر سال ۵۲۲ پ .م بعد از آنكه كمبوجيه در راه بازگشت از مصر می‌ميرد داریوش بزرگ در شورشی درباری گئوماتای مغ را كه ادعا داشت بردیا پسر کوروش است را به قتل رساند و خود به جای او شاهنشاه هخامنشی شد. در كتيبه بيستون كه بزرگترين سنگ نوشته جهان است به شرح اين واقعه پرداخته شده است

This comment was minimized by the moderator on the site

آه وطنم

رحیم قمیشی

رفته بودم دوست قدیمی جبهه‌ای‌ام را از فرودگاه بیاورم خانه. او سال‌های بسیار زیادی خارج از کشور بود، ولی خوشبختانه اصلا تغییر نکرده بود.
مثل من پیر نشده بود، هنوز موهایش جوگندمی بودند، لباس‌هایش اتوکشیده، بوی ادکلن خوش‌عطرش همه ماشینم را گرفته بود. چقدر برایم جالب بود، او هنوز از ته دل می‌خندید.
اگر چه بعدا برایم تعریف کرد چه سختی‌ها در این ۳۵ سال کشیده. از کار در رستوران تا مشاغل آزاد و سخت، از غریبی‌اش، اما با همه آن سختی‌ها، هنوز بیست سال از من جوان‌تر نشان می‌داد.

در بین راه وقتی لاین حرکتم را در اتوبان ذره‌ای جابجا می‌کردم، با ناراحتی می‌گفت، شما وقتی خط عوض می‌کنید، چراغ اشاره نمی‌زنید!؟
با خجالت گفتم نه!
کمی گذشت، دو سه موتوری به خلاف از روبروی ما آمدند، وحشت کرد؛
- اینها چرا اینطوری می‌رانند؟!
گفتم موتوری‌اند دیگر...
هر سؤالی می‌کرد از شدت خلاف‌ها، از زیادی بی‌قانونی‌ها، اصلا از بی‌شعوری و بی‌فرهنگی ما، خجالت می‌کشیدم، آب می‌شدم...
او بدون فخر فروشی، حالا چندین پله بالاتر از من ایستاده بود. نه فقط از حیث مادی، که از حیث شخصیتی، فرهنگی و خیلی چیزهای دیگر.

تحمل کردم تا پایان شب.
چه باید می‌گفتم!؟
وقتی رفت دیگر خوابم نمی‌برد. غرورم زخمی شده بود، زخمی عمیق.
تنها پناهم موبایلم بود. کاغذ و قلمم، و دل شکسته‌ام...

دوست عزیزم، برادرم!
آن روز که جنگ تمام شد و تو رفتی، خیلی چیزها تغییر کرد. همان وقت هم شاید تغییر کرده بود، ما که در جنگ بودیم نمی‌دیدیم. نمی‌دانستیم که پشت سر ما چه خبر است! چطور بر سر مناصب دعواست، چه سهم‌ها خرید و فروش می‌شود!
ما داشتیم در عراق کتک می‌خوردیم، برخی سفره پهن کرده بودند، غنیمت ایران را چطور تقسیم کنند!!
چطور آقای منتظری را بزنند، تا باند خودشان بیاید بالا. چطور داوود کریمی را ببرند زندان تا موی دماغشان نشود! چطور به دیگران بفهمانند همه آنچه قبلا گفته شده بود، یک ترفند بوده، یک حقه بوده، تا افسار حکومت را به‌دست بگیرند!

عزیزم!
تو آن موتوری را دیدی که خلاف می‌آمد، فکر کردی او دلش نمی‌خواهد همه چیز قانونی باشد، او دو برابر تو کتاب خوانده، او هم می‌داند کشور باید مقرراتش حفظ شود تا بشود در آن زندگی کرد...
اما تو که نبودی!
وقتی مهسا را زنده بردند ارشادش کنند جنازه‌اش را تحویل دادند. وقتی کیان ۹ ساله را کشتند، وقتی چشم دختران را درآوردند، وقتی هواپیما را زدند و پشت‌بندش هزار دروغ به مردم تحویل دادند، آنها روح ما را کشتند.

تو که نبودی ما شمردن ارقام دزدی‌ها را نمی‌توانستیم، وقتی هزار میلیارد هزار میلیارد دزدیدند و به ما خندیدند.
تو نبودی وقتی بچه‌های محیط زیستی را گرفتند، و گفتند خودشان خودکشی می‌کنند! وقتی جمعیت خیریه امام علی را گرفتند و گفتند ما داریم جلوی فساد را می‌گیریم! وقتی قاچاق را خودشان میلیارد دلاری کردند و وقتی هم افشا شد، ذره‌ای خجالت نکشیدند.
بهانه داشتند؛ تحریم دور می‌زدند!!
و فکر کردند ما باور می‌کنیم.

دوست خوبم!
تو رفتی و نماندی ببینی که ما چه ناخودی شدیم، عده‌ای چاپلوس شدند خودی. تو رفتی و ندیدی برای درمان جانبازها بودجه نبود اما برای بیگانه‌ها دلارهای تا نخوردۀ فراوان...
تو رفتی و ندیدی ما غریبه‌ها صلاحیت رأی دادن نداشتیم، پیرمردهایی به‌جای ما تعیین می‌کردند به چه کسانی باید رأی بدهیم!!
انتخابات شد نمایش، یک نمایش مسخره.
تو نبودی رسما اعلام کردند مردم چه می‌دانند مصلحت‌شان چیست...
در چشمان ما نگاه کردند و خجالت نکشیدند!

دوست از خارج آمده‌ام، نگاه نکن ما همه خلافکار شده‌ایم، البته که ما هم مقصریم...
اما خلاف آنها کجا و خلاف ما کجا!
وقتی بزرگان به‌آسانی دروغ می‌گویند.
وقتی در روز روشن می‌دزدند.
وقتی اعتراضات آرام را با اسلحه سرکوب می‌کنند.
وقتی اعلام می‌کنند همین است که هست!
نداری و تحریم و بدبختی و تحقیر و عقب‌ماندگی و بدون اینترنتی، سرنوشت محتوم ماست، تورم هر ساله بالای پنجاه درصد مهم نیست، مهم جهان اسلام است، مهم تودهنی به اسرائیل است، مهم موشک‌ها هستند...
انتظار داری چه جامعه‌ای بیینی؟!
انتظار داری مردم چه روحیه‌ای داشته باشند؟

تو دو هفته دیگر برمی‌گردی!
می‌روی همان جا که زمامداران انسان هستند.
پاسخگو در برابر قانون
موقتند، آدم‌هایی مثل همه.
ما را بگذار همین جا
با همان زمامداران مادام‌العمرمان
که فکر می‌کنند از آسمان آمده‌اند
و هیچکس حق شکایت از آنها را ندارد!
و حق تغییرشان را...

عزیزم!
فقط یک قول بده
وقتی ما از دست این نامردها راحت شدیم
وقتی بیرون‌شان کردیم
یک بار دیگر هم بیا ایران
بیا و ببین ما چه مقررات را رعایت می‌کنیم.
بیا و ببین ایران واقعی، که آن ایران نبوده!
یک بار دیگر بیا که ما خودمان حاکمان را انتخاب کرده باشیم.

و ببین چه ایران دیدنی است.
آن روز...

@ghomeishi3

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
استبداد ديني از مردم سكوت در برابر ظلم و اختلاس هاي اصحاب قدرت را مي خواهد هادی سروش در استبداد ام...