خیزش پابرهنگان، بعد از انقلاب مستضعفین
  •  

01 مرداد 1400
Author :  

خوزستان را سال هاست که دیگر ندیده ام، آخرین باری که از این سرزمین خون عبور کردم، به سال 1367 بر می گردد، که بعد از نبردهای غرب کشور، که آخرین حرکات تهاجمی ما در جنگ خسارتبار هشت ساله نیز تلقی می شدند، و بعد از دفع آخرین حمله به خاک ایران، که به نبرد مرصاد مشهور شد، و به دنبال پذیرش قطعنامه 598 از سوی کشورمان، و این آخرین حمله برنامه ریزی شده دشمن، جنگ به پایان رسید، و صدام دندان طمع از خاک کشورمان کشید و ما برای انجام کارهای اداری پایان ماموریت، از (باختران آنروز و یا همان) کرمانشاه به دزفول برگشتیم و این شد، آخرین دیدارم از خوزستان عزیز، جایی که برای هر کیلومتر مربع آن چندین شهید دادیم، و جای جای آن به خون جوانان وطن آغشته است،

بعد از پایان جنگ، بارها قصد بازگشت کردم، تا از مناطقی که در آن سال های سخت، در آن جنگیدم، و شاهد ویرانی، خون، جراحت و درد آن بودیم، بازدیدی به عمل آورم، و در دورانی متفاوت نظری دوباره بدان اندازم، در حالی که دیگر نه خطر بمباران و گلوله باران است، نه برگه تردد (یا مجوز ورود) می خواهد و...،

چرا که در زمان جنگ مثل زندانیان، از این مقر به آن مقر در حرکت بودیم، و این مناطق را هنگام نقل و انتقال ها، از پشت وانت تویوتاها، یا بر بار کمپرسی ها، و یا اگر خیلی عزت می داشتیم، و شرایط اجازه می داد، از پشت پنجره اتوبوس ها مشاهده می کردیم؛ در آن شرایط جنگی و بحرانی، از این شهر به آن شهر، از این جبهه به آن جبهه رفتن، مجوز می خواست، و گاه اصلا امکان نداشت که از بعضی از این مناطق، دیداری به دل سیر داشته باشیم،

از پادگان ها و مقرها هم که خارج می شدیم، طبق مقررات لازم، مربوط به زمان جنگ باید مرخصی می گرفتیم، و دژبانی به دقت زمان ورود و خروج ها را به بیرون از مقرهای نظامی، کنترل می کرد و بدین لحاظ سخت گیری هایی انجام می پذیرفت، بیرون رفتن ها هم، زمان خاص و محدودی داشت و نمی توانستیم به دل خود، در این سرزمین رویایی سیر و گردش کنیم، سرزمینی که ادامه تمدن ایران، در تاریخی ترین مناطق کشور قرار داشت،

شهر شوش با عظمت ترین شهرهای علمی، تاریخی و سیاسی ایران باستان بود، و هزار اثر خاطره برانگیز بزرگ تاریخی از زندگی و نبرد ایرانیان با دشمن، در این مناطق بر جای مانده است، نیایشگاه هایی که سر به آسمان کشیده اند، چرا که با بنیانی محکم بنا شدند.

خون زمین در این قطعه از خاک ایران، گرچه سیاه است، اما به قدر طلا می ارزد و... و دهه هاست که خوزستان مادرخرج ایران، و در ثروتش در جیب حکام کشور جاری است، و آنان نیز درب این جیب را بسته، و هر چه خواسته اند با این ثروت های بی حساب کرده اند. در اهمیت خوزستان هر چه بگوییم، کم گفته ام، هر چند نادانانی حاضر شدند خوزستان را داده، و سوریه را داشته باشند. [1] که این اظهار فضل آنان همانقدر مضحک بود، که اکنون شعر حافظ به سخره گرفته می شود که: به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را، و البته سیاسیون بی عرضه ما بارها چنین بخشش هایی را از جیب این مردم کردند تا حاکمیت های بی مقدارشان را حفظ کنند، هرات و بحرین و آرارات و... آخرین بخشش ها از پاره های تن ایران بودند.

در زمان پهلوی ها نیز این منطقه از چنان اهمیتی برخوردار بود که موسیقی مشهور بندری ایران، به بندرهای آبادان خرمشهر اشاره داشت، بسیاری از واردات و صادرات کشور از این منطقه به داخل و خارج صورت می گرفت، کسانی که بر اتومبیل های وارداتی از این بندرها سوار شده اند، و یا بین این بنادر و داخل کشور آنان را رانده اند را، هنوز می شناسم و برخی به تازگی خود و خاطرات شان را از این بنادر به خاک سپرده اند.

لشکر 92 زرهی یکی از قدرتمندترین یگان های نظامی کشور، پایگاه هوایی دزفول از مهمترین فرودگاه های نظامی کشور و بالاخره کارون بلندترین رود ایران، با پل های رویایی اش، همیشه برایم خاطره برانگیز بوده اند، اهواز با عظمت بی مثالش، حتی در زیر بمباران های دشمن نیز زنده بود، و زندگی در آن جریانی نو داشت، دزفول با آبی که از اشک چشم زلال تر بود، و از وسط شهرشان می گذشت، دلربایی می کرد، فضای سبز اندیمشک، چنان انسان را مدهوش خود می کرد که آن موقع چشم هایم را به دنبال خود به هر طرف می چرخاند،

و خرمشهر و آبادان، حتی ویرانه اش هم قلب ها را می ربود، مدارس، منازل، حاشیه رودخانه ایی که از شهر می گذشت، کارخانه صابون سازی خرمشهر، فرودگاه آبادان، که هنوز هواپیماهای زمینگیر شده، در آشیانه هایش بود، محله خارجی ها که حاکی از حضور مهندسین و خارجی هایی بود که صنعت نفت ایران را می چرخاندند، مزار شهدای خرمشهر، نیزارهایی که کناره رودخانه را به خود غرق کرده بودند، نخلستان ها که در اطراف رودخانه های پر آب با جزر و مد آبیاری می شدند، کانال هایی که همیشه پر آب بودند، و با جزر و مد هیچگاه خشکی به خود نمی دیدند و... هنوز در ذهنم جاری اند.

حمیدیه، سوسنگرد، در میان بیابان های بی پایان، نیزارهای هورالعظیم و... که تا چشم کار می کرد، تا عمق خاک کشور همسایه ادامه می یافت، و جاده هایی که در میان این مناطق کشیده شده بود، و هر چند ده کیلومتر دژبانی مستقر بود، و شما را کنترل  می کردند که اگر مجوز داشتی می توانستی عبور کنی، و بیابان ها که تا چشم کار می کرد قبل از دژ خرمشهر ادامه داشت، که این دژ نیز خود ظاهرا باید زیر ساخت خط ریل قطاری می شد، که از طریق منطقه شلمچه، ایران را به عراق متصل می کرد، پل آهنی بین شلمچه و خرمشهر و... همه را به سان فیلمی زنده در ذهنم دارم.

شهر شادگان و البته شوش که با مقبره دانیال نبی اش فراموشش نمی کنم، ماهشهر با آن ساحل خاکی اش که انگار در کنار یک کانال خاکی حفر شده بزرگ ساخته شده بود، و مردمی که در کنار جنگ، ویرانی و کشتار، زندگی را فریاد می زدند و هشت سال جنگ ویرانگر، آنان را از زندگی در آنجا منصرف نکرده بود، همه و همه در کنار مناطق خالی شده از جنگ، در شهرهای سوسنگرد، هویزه، دشت عباس و حاشیه هورها را هرگز فراموش نمی کنم،

همیشه با خود فکر می کردم که خوزستان با همه این داشته هایش، بعد از جنگ بهشت کشاورزی، دامداری، گردشگری و صنعت ایران خواهد شد، چرا که این همه آب که از آن می گذشت و زمین های صاف و بی پایانش می توانست، با اتمام جنگ، به بهشت کشت و کار ایران تبدیل گردد، باغ های پرتغال اطراف دزفول و... همان موقع هم بهشت رویایی را به نمایش می گذاشت،

اما امروز وقتی خیزش مردمی را می بینم که از تشنگی، بیکاری، نداشتن و محرومیت، داد خواهی شان را بر آسمان آورده اند، با خود می اندیشم که مگر می شود، در میان آب ها، تشنه بود، در میان آن همه زمین های بی پایان بیکار بود، در میان آن هوای مساعد برای کشت و کار، کشتزار نداشت و...

نکند رزمجویان که خوزستان را ترک کردند، آنان که باید آن را می ساختند نیز بدانجا نیامده و یا اگر آمدند، آنجا را ترک کرده اند، و به اموری دیگر مشغول شدند؟! نکند با اتمام جنگ، که باید سازندگی ها آغاز می شد، ساختن ها هم به فراموشی رفت، این همه عصبانیت و بیچارگی و واماندگی که این مردم فریاد می زنند، برای چیست؟ ما با این مردم چه کرده ایم، که جان می دهند تا فریاد اعتراض خود را به گوش سردمداران خود برسانند!

یادم هست، در یک مقری در جنوب بودیم که مسول پخش غذا از تقسیم غذای اضافی، در بین عشایر روستای نزدیک مقرمان می گفت، و از فقر و نداری آنان راز می برداشت، آن موقع ها با خود می گفتم منطقی است که این روستاها در کناره های جنگ، دچار محرومیت باشند، چرا که، ما که مسلحیم و مشمول همه نوع پوشش دفاعی و... ممکن، اینقدر در مشکل و کمبود هستیم، چه برسد به مردم عادی.

با خود می گفتم، اگر این جنگ تمام شود، تمام این بیابان ها مثل مزارع رویایی کشاورزی امریکا که در تصاویری تبلیغاتی آن را به رخ جهانیان می کشند، که در زمین های صاف، کیلومترها سبزی و رویش ادامه دارد، در این بیابان ها هم تکرار خواهند شد، و این آب ها خروشان که بی جهت به سوی خلیج فارس رها شده اند، خوزستان را به بهشت تبدیل کرده، و در این بیابان ها غوغا خواهند کرد، کانال کشی های طولانی، در این زمین های صاف، آب را به مزارع خواهد برد و خوزستان علاوه بر قطب نفت، به قطب کشاورزی و گردشگری تبدیل خواهد شد، جنگل های درختان خرما، رودخانه های خروشان، سرزمین های دیدنی هور، همه و همه ایرانیان و اهل سفر را به خود جلب خواهند کرد، و دوباره خرمشهر و آبادان و... به میعادگاه عاشقان تبدیل خواهند شد و...

اما افسوس که انگار همه آنچه در ذهن آرمانی خود ساخته بودم، خواب و خیالی بیش نبوده است، و این فریاد مردم ماست، که ما را از خواب بیدار می کند، که مستضعفین و پابرهنگان را فراموش کرده اند، و بعد از انقلاب پابرهنگان، آنان دوباره باید خون دهند، تا صدای شان شنیده شود،

سرزمین خون های پاک، که باید خون جوانان ایران، به آبادانی اش تبدیل کند، به محرومیت منجر شده، و اکنون شب ها باید این مردم فریاد سر دهند، کتک بخورند، خون دهند، تا گوش های ناشنوای به تکبر بسته را، به خود آورند. چقدر دردناک است که، به جان آمدگان، باید خون دهند تا حق خود را بتوانند بستانند، چقدر سیاست، اهل خود را کر و کور می کند، که هیچ فریادی، حتی فریاد کسانی که دیگر هیچ برای از دست دادن ندارند را هم نمی شنوند؛ و این رسوایی خون دادن ملت هاست، که شاید بیدارشان کند!

انقلاب ما برای عزت مستضعفین و پابرهنگان بود، اکنون بنیادهایی که برای تقسیم اموال بازمانده از رژیم گذشته در بین مستضعفین و پابرهنگان تشکیل شده اند، از هر زمانی، از سرمایه و اموال بیشتری برخورداند، عریض و طویل تر از هر موقع دیگر، و مسولین این بنیادها حتی کاخ های به جای مانده از شاهان را هم از تصرف سازمان های مسول در میراث فرهنگی [2] و دولت هم بیرون کشیده اند و... ولی تعداد مستضعفین و پابرهنگان هم، همزمان آنقدر رو به ازدیاد است، که می رود خیزش مستضعفین و پابرهنگان، گوش های کر و چشم های کور را هم باز کند؛ چقدر تاسفبار است که باز هم مستضعفین باید خون دهند، تا روزنه هایی از ثروت این کشور، از تسلط حکام شان خارج، و به سوی دست های خالی آنان، راه باز کند، تا بتوانند نفسی بشکند.

خوزستان عزیز! من اکنون همان تصویری از تو دارم، که در زمان جنگ داشتم، دیگر آنچه از آبادی تو در ذهن خود، برای روزهای صلح ساخته بودم، با این فریادها، و خون دادن ها ویران شد، می دانم که به همان وسعت، ویرانی، که این چنین فریاد تظلم خواهی ات، به بلندای یک کشور و یک ملت بلند است، و چقدر تاسف بار، که میزان کوری و کری ها، آنقدر زیاد است که مردم باید خون دهند تا شنیده شوند.

خوزستان متاسفم!

 

[1] - مهدی طائب فرمانده قرارگاه عمار سپاه پاسداران، در ۲۶ بهمن‌ماه ۱۳۹۱ در اظهار نظری که در رسانه‌ها بازتاب زیادی پیدا کرد، سوریه را سی و پنجمین استان ایران و استانی استراژیک دانست و گفت: «اگر دشمن به ما هجوم کند و بخواهد سوریه یا خوزستان را بگیرد، اولویت با این است که ما سوریه را نگه داریم، چون اگر سوریه را نگه داریم، می‌توانیم خوزستان را هم پس بگیریم، اما اگر سوریه را از دست بدهیم، تهران را هم نمی‌توانیم نگه داریم»

[2] - قاسم سعیدی، مدیرکل حقوقی بنیاد مستضعفان به خبرگزاری مهر گفته است: “به منظور ابطال اسناد دولت و میراث فرهنگی چندی پیش جلسه دادگاه در شعبه ۶ دادگاه انقلاب اسلامی برگزار و حکم مالکیت بنیاد مستضعفان بر کاخ های سعدآباد و نیاوران صادر شد. تاکنون نیز اعتراض سازمان میراث فرهنگی به ما ارجاع داده نشده است. پیش از این دو کاخ و بناهای اطرافش در اختیار سازمان میراث فرهنگی قرار داشته ولی از آنجا که بنیاد مستضعفان قصد تجمیع املاک خود را دارد، از سازمان میراث فرهنگی به دلیل اینکه از واگذاری این دو کاخ استنکاف می کرد، شکایت کرده و دادخواستی را به دادگاه بدوی ارائه داد و دادگاه هم در این زمینه رای را به نفع بنیاد مستضعفان صادر کرد. مدیریت دو کاخ بر عهده سازمان میراث فرهنگی است اما باید مشخص شود که این دو کاخ و زمینها و بناهای اطرافش در مالکیت بنیاد مستضفعان است نه سازمان”.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.