پای بلوط های زاگرس، راه خراسان میان معبد آناهیتا و بیستون
  •  

03 تیر 1402
Author :  
ویرانه های معبد آناهیتا در کنگاور کرمانشاه

همچنان در مسیر "راه شاهی" از باختر به خاور در حال حرکت هستم، جاده مهمی که سلسله های بزرگ ایرانی آنرا با ملحقات مهمش، از جمله چاپارخانه های متعدد ساختند، و هخامنشیان، ساسانیان و... آن را تا حاشیه های دریای مدیترانه کشیدند تا اخبار تحرکات رقیب رومی و یا یونانی خود را تحت نظر داشته و جریان ارسال و دریافت اخبار را بدون وقفه در کاخ های خود داشته و برنامه ریزی جنگ یا دفاع کنند.

 اینجا همان جاده ابریشم نیز هست جاده ایی که جریان تجاری را بین باختر و خاور جهان تسهیل می کرد، و این همان راه خراسان نیز می باشد، که بعد از سلطه سلسله های اعراب بر میانرودان و ایران، از این راه گستره فتوحات و جهانگشایی خود را تا فرارودان و یا همان خراسان بزرگ، که آخرین ایالت باستانی ایران در سمت خاوری بود، دنبال می کردند. جاده ایی با نام های مختلف که سودجویان از آن، مطابق با نوع استفاده ایی که از آن می کردند، آنرا بارها نامگذاری کرده اند، برای شاه نشین های ایرانی این جاده هکمتانه – تیسپون بود که خاندان شاهی در آن در آمد و شد، و ییلاق و قشلاق بودند، یا سپاه خود را در آن حرکت می دادند.

این روزها، این مسیر به یکی از مهمترین راه های مهم مرتبط به مراسم زیارت اربعین در آمده است تا جاده هایی فراخ، و متنوع، میلیون ها ایرانی را به مرزهای عراق کنونی ببرند تا به کربلا رفته، و در چهلمین روز کشتار عاشورا، در جایگاه تاریخی وقوع این جنایت، انسان هایی بعد از قرن ها جمع شوند، و برخی به عزاداری، برخی در تاریخ غور کنند، و از آن حکمت بیاموزند.

با گذر از سنگ نگاره های بیستون، عازم شهرهای صحنه و کنگاور می شوم، نمی دانم به چه حساب و کتابی این شهر را "صحنه" می نامند، این شهر صحنه چه جنگ، و یا نبردی بوده است، یا چه جنایت عظیمی در آن اتفاق افتاده که نام صحنه از این اتفاق، بر او باقی مانده است، نمی دانم. اما آنچه مسلم است بین هکمتانه و میان رودان در 55 کیلومتری کرمانشاه، این شهر قرار دارد.

شواهد تاریخی نشان از ترور بنیانگذار مدارس علمی مهم ایران موسوم به "نظامیه"، یعنی خواجه نظام‌الملک طوسی [1] دارد که توسط یکی از اعضای گروه اسماعیلیه در این شهر کشته شد، گفته می شود خواجه با امام اسماعیلیان یعنی حسن صباح همدرس، و به نوعی یار دبستانی بوده اند، اما بعدها در روندهای سیاسی زمان خود، مقابل همدیگر قرار می گیرند، و نهایتا خواجه قدرتمند دربار سلجوقیان، طعمه جوخه های ترور اسماعیلیان می شود، و گویا این رسم قدرت است که قدرتمندان رفاقت ها را فراموش کرده، و سر یاران و دوستان بسیار نزدیک خود را هم، در کابین قدرت، زیر آب می کنند.

من از شهر "صحنه" جز واژه ایی که برایش نامی شده است، یاد و خاطره ایی ندارم، و نام این شهر، تنها یادآور صحنه جنگ و جدال، و یا صحنه های جنایت، و یا صحنه های نمایش فیلم برای من است، اما در حقیقت در اینجا مردمی زندگی می کنند که با ساز تنبور خود صحنه های عشق و انسانیت می آفرینند، و یادآور فرهاد کوهکن اند، که درد دوری از معشوق را با کوه کنی درمان می کرد.

 و اینان مردمی سلحشور هستند که در دوره صلح، درد های خود را با نوای تنبور درمان می کنند، و من در سفر به سرزمین تنبور نوازان، که صدای موسیقی را به عنوان صدایی آسمانی و خدایی می دانند، درمان دردهای خود را در سفر می جویم، اما برای همنوا شدن با چنین مردمی، و شنیدن صدای تنبورشان، باید رحل اقامت گزید، که برای من میسر نشد، کاروان مسافران را، بدین مقدار رخصت اقامت نیست، تا رحل اقامتی افکند و با سرچشمه های عشق و عرفان و نواهای آسمانی اش ارتباط گرفت، که به قول این مردم تنبور نه در بَزم زده می شود و نه در رَزم، بلکه در نیایش هاست که نواخته می شود.

حکیم توس، جناب فردوسی بزرگ، وقتی از داستان "رستم" در شاهکار شاهنامه خود حکایت می کند، صحنه تنبورنوازی رستم را در هنر شعری خود باز می آفریند، آنگاه که در حال نواختن تنبوری است، و در همین حال دیوی به سان زن زیبایی بر او ظاهر می شود، و با رستم به سخن در می آید، و وقتی رستم در میانه سخن خود، با این دیو فرشته نما، از یزدان پاک و اهورامزدا یاد می کند، سحر مخفی ماندن صورت دیو باطل شده، و شکل فرشته ایی زیبا از پشت این زیبایی ها کنار می رود، و دیو به شکل واقعی نمایان می گردد، و رستم این دیو را می شناسد، و با او در نبرد در آمده و او را از میان بر می دارد.

یادم هست تنبور نواز جوانی، آروز می کرد، روزی بشریت سلاح خود را بر زمین بگذارد، و به جای این همه سلاح های انسان کش، همه ساز در دست گیرند، و با نوای روحانی و معنوی موسیقی، به تربیت و تذکیه نفس خود بپردازند، و دوباره انسان شوند. بله اینجا شهر صحنه است، که وقتی از یکی از اهالی این شهر پرسیدم، در این شهر از کجا دیدن کنم، با همه داشته هایش، گفت به جز سراب صحنه، چیزی برای دیدن ندارد! "سراب" یعنی سر چشمه هایی که شهر به آب آن زنده است، آب هایی که در دوره ترسالی به رود گاماسیاب می ریزند و به سوی رودخانه سیمره می روند تا در مرکز تمدنی ایران، در کناره های تمدن سازی های حوزه رودخانه سیمره، تمدن ها شکل دهند.

 من در امتداد همین گاماسیاب است که به عشق دیدار از کنگاور و دیدار از معبد آناهیتا، به سوی این شهر می تاختم، و پای در جای پای سربازانی می نهادم که، نبرد جلولا را باخته بودند، و اینک به سوی نهاوند، عقب می نشستند، تا شاید سنگری دیگر بگیرند و تازیان را در این نقطه متوقف کنند، تا دیگر نقاط ایران از گزند تهاجم آنان در امان دارند، و لذا من نیز توقفی در شهر صحنه نداشتم، از کنار گاماسیاب که نام این رود خود نشان از قدمت و اصالت آن دارد، و از نام های برگرفته از ادب ایران باستان می باشد، می گذرم یکی از اهالی محل با حسرت تمام می گوید، "گاماسیاب در دوره ایی چنان پرآب بوده که اگر پای در آن می گذاشتی تو را با خود می برد، اما اکنون در فصل گرما دیگر حتی خشک می شود."

گشنیز کاری های اطراف شهر صحنه، امروز با گل های سپید خود، نشان می دهند که به زودی بار خواهند داد، و تخم گشنیزی را روانه بازار خواهد کرد، که در صنعت ادویه، نقش اساسی دارد. گرچه گردوهایش را سرما زده و گردوکاران را غم نداشتن محصول، فرو برده است.

کشاورزی از سر فرهنگ و فهم موسی – شبانی خود می گفت: "کار خداست دیگر، این طرف را سرما زده، و آنطرف را سرما نزده"، و این چنین است که ما هر خوب و بدی را به خدا نسبت می دهیم، در حالی که خدا گویا دستی در کار این دنیا نمی برد، و دنیا بر مدار قانون او می چرخد، بدون این که او دستی در طبیعت ببرد، و جایی را آباد، یا جایی را خراب، فردی را ثروتمند و یا فردی را فقیر کند، جایی را پر بار و جایی را بی بار گرداند و...

آنان که چنین فرهنگی را گسترش می دهند و مثلا اهل تجارت و کسب را "حبیب (دوست) خدا" می دانند، این روزها باید جوابگوی جمله این پیرمرد اهل همدان باشند که کاسب را در این روزگار : "جیب خالی کن خدا" می بیند و می خواند، او از اوضاع گرانی ها در جامعه کاملا ناراضی است، و بخشی از آنرا از چشم اهل کسب می بیند و می گوید : "ایرانی را خدا مغز و تفکر داده است تا بنشینند و فکر کنند که چطور سر همدیگر کلاه بگذارند." نسبت دادن افراد و اعمال به خدا، بلایی است که جان و زندگی بشر را به رنج انداخته است، چرا که در این دنیا عده ایی حتی به نام خدا جنایت هم می کنند، و از بشریت به نمایندگی از او، کشتار و غارت و چپاول می کنند.

کنگاور را به معبد آناهیتا [2] و یا همان ایزد بانوی ناهید خودمان می شناسیم، دومین بنای عظیم ساخته شده از سنگ در ایران، در همین کنگاور قرار دارد، که همان معبدی است که ایرانیان به پاس احترام به ایزدبانوی ناهید ساخته اند، او نماد آب است، آب و آبادانی و زندگی و زندگی بخشی، پیشیانیان ما، آناهیتا را دختر اورمزد، خدای بزرگ و نیرومند می دانستند. او مادر همه دانش هاست، که در فرهنگ شاخه های آرایی هند، این نقش را به "گانش"، خدای پیل تن داده اند، او خدای دانش، یا به زبان سانسکریت"ویگیان" است.

در مفهوم ایزدبانوی آناهیتا دو نماد، همزمان وجود دارد، یکی زن [3] بودن، دیگری آب که هر دو زایش را در خود دارند، آب یک عنصر مقدس، و مورد احترام در سراسر جهان، و به خصوص ایرانیان است، به طوری که زرتشتیان برای نیالودن آب و خاک، که دو عنصر از عناصر چهارگانه مهم و مقدسند، مردگان خود را بر بلنداها می نهادند، تا بخش فاسد شدنی اجساد مردگان شان توسط حیوانات خورده شود، و عناصر ناپاک آن، وارد چرخه آب و خاک نشود، و آنرا آلوده نسازد. آنان آب، باد، آتش و خاک چهار عنصر اصلی جهان، که آب در این بین دومین آفریده در سلسله آفرینش می دانستند.

هرودوت تاریخ نگار یونانی درباره اهمیت آب در نزد مردم ایران می‌گوید: "ایرانیان در میان رود بول نمی‌کنند، در آب تف نمی‌اندازند. در آن دست نمی‌شویند و متحمل هم نمی‌شوند که دیگری آن را به کثافتی آلوده کند. آن‌ها احترام بسیاری از آب منظور می‌دانند."

استرابون نیز می‌گوید، ایرانیان هنگام پرستش آناهیتا این جملات را تکرار می‌کردند:

"می‌ستایم آب را که آفریده اهورا مزدا است. و می ستاییم همه آب‌های پاک را که داده اهورا مزدا است. ستایشگرم آب پاک سود رسان زندگی‌ساز را، ستایشگرم آن اردویسور اناهیته را، آن نگهبان شایسته آب‌های نیالوده گیتی را. همه آب‌های نیاآلود و پاک که از ابرها سرازیر شده و بر سینه زمین همچون رودها، چشمه‌سارها، دریاها و دریاچه‌ها آرام یافته‌اند. آرام در زمین‌های هفت کشور و می‌پیمایند زندگی بالنده را."

ایرانیان در ماه هشتم خود یعنی آبان ماه، به این ایزد نگهبان، آب تقدیم می کرده‌ اند. آناهیتا به پاکی، نیرومندی آزادگی مشهور است. او مظهر بخشندگی و باروری است. ناهید در میان ایزدان بسیار ایرانیان در صدر قرار دارد. زیرا او توسط اهورا مزدا و زرتشت ستایش می‌شود و وظیفه دفاع از زنان و دختران را نیز بر عهده دارد. ناهید تمام نیروهای اهورایی را که در نبرد با دیوان زخمی شده‌اند را، درمان می‌کند؛ برای چنین عنصر ارزشمندی در تفکر ایرانی، در کنگاور معبدی بزرگ ساخته اند، تا به تقدیس آن بپردازند و من عازم دیدار از بازماندگان این معبد هستم.

در یشت 5 یا آبان یشت اوستا این چنین آمده است :

"اهورا مزدا به زرتشت گفت این اردویسوراناهیت را ستایش کن که به همه جا روان است. درمانگر است و ستاینده آیین اهورایی است و شایسته است که در جهان مادی مورد نیایش قرار گیرد، چه نیایش وی، گَله و رَمه را بیفزاید، خواسته ما را برکت دهد و کشور را فراخی و آرامش بخشد.

می ستایم آب را که آفریده اهورا مزداست. ستایش می کنم تو را، اردویسوراناهیتا، می ستایم تو را که نمایانگاه همه آب های پاک و درخشانی، ستایشگرم آب پاک سودرسان زندگی ساز را، ستایشگرم اردویسوراناهیت را، آن نگهبان شایسته آب های نیالوده گیتی را، و آن آب پهنه گستر زمین را که سازنده زندگی است، که چشمه زاینده نیروست از برای تندرستی، که چون فرو ریزد، دیوان را نابود سازد و چون روان شود، ناپاکی ها و آلودگی ها را نیست گرداند.

اینک بستاییم آناهیت را، ایزد بلند پایه شایسته را، که در سپهر جای دارد، که در بستر زمین روان می شود، که نیرو می بخشد تن را و روان را، که جنبش و زندگی می دهد گیتی را، می رویاند گیاه ها و سبزه ها را، بدان گله ها و رمه ها افزایش می یابند، که خواسته مردمان را افزون می گردد، که کشور آبادان و نیرومند می شود.

ای ایزد پاک، ای اناهیتا، سرود می گویم تو را که آفریده اهورایی. پیش کش می سازم شایسته ترین کردارهای بجا آورده شده را و با زبان جان می سرایم این سرود را :  خواهانم آن برترین را، تندرستی و بی آهویی در پیکر را خواستارم، آن چیزها را که به زندگی می بخشند شکوه و آسایش را، که گله و رمه ام انبوه شوند، در خانه و کاشانه ام شادمانی و پرخواستگی ریشه گیرد. فرزندانی زیبا پیکر و نیرومند داشته باشم. و این همه را خواهانم نه برای بیراهگی رفتن و زیان رساندن دیگران؛ خواستارم برای بزرگداشت زندگی و کامیابی درست از این بهتر داده اهورامزدا."

ایرانیان همچون دیگر ملت ها، عمر و سرمایه بسیاری را صرف ساخت معابد و پرستشگاه ها کرده و می کنند، تو گویی گم کرده ایی دارند که در آسمان، و در میان نیروهای آسمانی می جویند، بدین لحاظ همواره توسط فرصت طلبان اهل قدرت و ثروت، در این مسیر غارت شده اند، حجم مناطق، وقت و ثروت هدیه شده به پرستشگاه ها آنقدر زیاد است که در عدد نمی گنجد، و مردمی که در فقر و محرومیت، دست و پا می زنند، ناداشته های خود را به معابد و پرستشگاه ها تقدیم می کنند، تا مورد رحمت نیروهای آسمانی قرار گیرند!

و کسی را منطقی نیست که بگوید، چنین موجود مقدسی که برایش چنین قدرتی هست را، چه نیاز  به چنین ساختمان های پر تشریفاتی، که بلندای آنها از هر زیستگاهی برای انسانِ منظور و مد نظر خالق هم بلندتر و فراختر است، و اگر آن قدرتمند بالانشین را، به سجده گاه هایی این چنینی، و از این دست نیاز بود، چرا خود حتی یکبار هم که شده، به ساخت یکی از آن ها نپرداخت، و ساخت تمام معابد و پرستشگاه های خود را بر گرده بردگان، کارگران، رعیت، مومنین دون نشین و... وا نهاد، و بارش را بر دوش این مردم درمانده نهاده، تا با شکوه بسازند و زندگی ها در پایش تلف کنند؟!

چرا باید زمینیان با جثه های نحیف خود، سنگ های با عظمت کاخ های نیایش و پرستش را بر دوش کشند؟! حقیقت این است که در بازار نیایش، و در صنعت پرستش، که تولیدگر چنین معابدی است، این فرصت طلبان بازار نیایش هستند که بر سر راه ارتباط انسان با عالم والا ایستاده، و از انسان مستاصل در دنیایی از سوال و ابهام، باج و خراج می ستانند و او را به ساخت چنین بناهای با عظمتی مجبور و متقاعد می کنند. به قول شریعتی "آری این چنین است برادر! تو قربانی این بناهای بزرگ برگور شدی و من قربانی این قصرهای عظیم". [4]

از این داستانِ غم انگیز و تکراری، که همواره بر انسان اتفاق می افتد که بگذریم، اینجا پرستشگاه ایرانیان بر معبد بزرگ آناهیتِ بی نقص و پاک است و من نیز بر آفریننده آب های پاک و روان درود می فرستم، و او را، من نیز ستایشگرم، که زندگی را بر این زمین، با آب جاری کرد، و آسایش را با زنانی پاک، بر مردها ارزانی داشت و این دو در ایزدبانوی ناهید، قرار است محقق شود.

هزاران نکته برای اندیشیدن، صدها سوال برای پرسیدن، و یک دنیا ابهام برای روشن شدن و... داشتم، اما معبد ناهید را نیز باید گذاشت، و کرمانشاه بازگشت، آنجاست که باید راه دیگری را جست و برنامه ریزی کرد، در میدان شهر کنگاور، مقابل قصابی های مملو از گوشت های قرمز، پر از لاشه های گوسفند و گاوهای ذبح شده برای خوراک آدمیان، پیر پیروزمندی که از هکمتانه به سوی شهر بیستون و کرمانشاه می تاخت، مرا نیز در سفر بازگشت، با خود برداشت و به سوی مقصد روان کرد،

روز به ساعات پایانی خود نزدیک می شود، دیگر نمی شود از کنگاور به نهاوند رفت، آنجا که آخرین نبرد ملی برای مسدود کردن راه سپاه خلیفه دوم صورت گرفت، این فقره را باید به سفری دیگر سپرد، از دیدار از نهاوند که در همین نزدیکی هاست، و صدای چکاچک شمشیر مهاجمین و مدافعین را، حتی اکنون نیز می توان در اکوی کوه ها شنید، را وا میگذارم تا شنونده پیروزی هایی! باشم که این پیر اهل هکمتانه، از داستان فتح الفتوحش بر ناهید زندگی پسرش، روایت خواهد کرد.

در کنار معبد ناهید من داستان عروسی را شنیدم که زیر دست و پای قانون و بی انصافی های روزگار له شده بود، و اکنون پیروز این میدان، چنان از خوار و ذلیل کردنش با افتخار می گفت، که گاه هوسم می کرد بگویم : بایست! تا پیاده شوم، اما دندان بر جگر نهاده و فشار دادم و حکایت او را تا پایان صبورانه شنیدم.

او از ناهیدوشان روزگار خود عروسی را برای پسرش برگزیده، و او را به عقد فرزندش در آورده بود، و تعداد اندکی نیز از سکه های طلای رایج (به گمانم بین 20 تا 30 سکه)، در قباله این ازدواج ثبت کرد، که در ذمه داماد بود، و قائدتا باید به محض مطالبه، پرداخت می شد؛ حقی قانونی و شرعی که برای هر "ضعیفه ایی" هنگام سپردن او به داماد تعیین می کنند، و به ثبت می رسانند، تا هیچ خلل و حرف و حدیثی در این حق نباشد، و پرداختش واجب و لازم، و مستظهر به قدرت قانون، اجرایی شود، هرچند آنان که از پرداخت این حق، در دل خود معترض و قصد استنکاف دارند، می گویند: "مهریه را کی داده، و کی گرفته؟!" در حالیکه این حقی دادنی و قانونی است، که در ملاعام وجودش را اعلام، و در قانونی ترین متون نوشته و ثبت کرده اند.

پیرمرد گلایه مند از چنین طلبی، از ناحیه عروس کم سن و سال خود، از داستان عصبانیتش از چنین درخواستی گفت، و این که در مواجهه، و در اعتراض به چنین درخواستی، اقدام کرده، و موفق به کسب حکم جدایی و طلاق می گردد، و دختر 17 ساله ایی را با یک کودک حاصل از این ازدواج روانه خانه پدرش می کند، و به قول خودش طبق حکم قاضی، او را "ناشزه" [5] هم اعلام کرده، تا حق ازدواج مجدد هم نداشته باشد، و در انتظار دریافت مهریه خود که سال ها پرداختش به طول خواهد انجامید، پیر شود، تا هر دو یا سه سال (تردید دارم در زمان مقررش)، سکه ایی از مجموع مهریه اش را دریافت دارد، او مفتخر بود که با گرفتن وکیل مجرب، و خرج کردن ها در مسیر دادگاه، کودک حاصل از این ازدواج را نیز "به خیک دختره" انداخته، تا خرج و زحمت نگهداری این کودک نیز به عهده او و خانواده اش باشد!

و من این داستان منزجر کننده را، در مسیر معبد ناهید تا پای کتیبه پیروزمندان بیستون شنیدم، گاه اشک در چشمانم حلقه می زد، که چطور زوج های جوان ما، در این سن و سال، زیر تیغ بُرّان اعتقادات و فرهنگ های منحطی می روند، که اعتقادی به قانونی ندارد، در حالی که آن را می پذیرند، و از همان لحظه پذیرش، به دنبال طرحی هستند تا از تعهد خود شانه خالی کرده، آنرا به انجام نرسانند.  

[1] - ابوعلی حسن بن علی بن اسحاق طوسی شناخته شده به خواجه نظام‌الملک طوسی (۲۸ مهر ۳۹۷ تا ۲۲ مهر ۴۷۱) طوس، کشته شده در صحنه کرمانشاه به دست یک باطنی وزیر نیرومند دو تن از شاهان بزرگ دوره سلجوقیان، آلپ ارسلان و ملکشاه یکم در ایران بود. وی نیرومندترین وزیر در دودمان سلجوقی بود و سلجوقیان نیز در زمان وی به اوج نیرومندی رسیدند. او ۲۹ سال سیاست درونی و بیرونی را رقم می‌زد. وی از بزرگ‌ترین پیشگامان توسعه فرهنگی بعد از ورود اسلام بود و مدارس زیادی به نام نظامیه تأسیس کرد که نظامیه بغداد مهم‌ترین آنها بود. 

[2] - آناهیتا، ناهید یا اَرِدْ ویسورَ اَناهیتا، یکی از ایزدبانوان ایرانی - آریایی است. الهه‌ای که در یشت پنجم اوستا پرستیده و توصیف شده ‌است؛ او توسط اهورامزدا و زرتشت ستایش می‌شود و دارای ارزش و اعتبار بسیاری است. آناهیتا هدایت و نگهبانی تمام آب‌های جهان را به عهده دارد. به خاطر قدرت بسیاری که ناهید داشت، فره زرتشت به او سپرده شد تا از آن محافظت کند. آناهیتا به معنای بی‌آلایش و پاک است؛ الهه‌ای که نطفه مردان و مشیمه (رحم) زنان را پاک می‌کند. آناهیتا تنها متعلق به داخل مرزهای ایران نیست؛ او ورای مرزها پرستندگانی دارد که برایش قربانی می‌کردند، آناهیتا در  بیشاپور، کنگاور، شوش، هگمتانه، اصطخر، آذربایجان و... معبد دارد. و مظهر سه نیروی روحانی، ارتش‌داری و تولید شد.

[3] -  ماکس مولر ‌می گوید: "هیچ ملت کهنه و نوینی نیست که در آن مقام و منزلت زن به ارجمندی مقام و منزلت زنان ایران باستان رسیده باشد."

[4] - "و ناگهان دیدم که در کنار فرعون‌ها و قارون‌ها- که بر بردگیمان می‌خریدند و به بیگاریمان می‌کشیدند- دیگرانی نیز به نام جانشینان این پیامبران سرکشیدند، روحانیان رسمی. از فلسطین گرفته تا ایران، تا مصر، تا چین، تا هر جا که جامعه‌ای و تمدنی هست در کنار این اهرام و این قصرهای بزرگ، برای ساختن معابد، پرشکوه باید سنگ می‌کشیدیم. و بعد، نمایندگان خدا و جانشینان این پیامبران، ما را دستبندی دیگر زدند و به نام زکات غارتی دیگر کردند و به نام جهاد در راه دین، به میدانهایی دیگر فرستادند، تا جایی که ناگزیرمان می‌کردند که در برابر خدایان در مذبح معبدها و در کنار بتها، کودکانمان را قربانی کنیم. نمی‌دانی برادر، که تمامی معبدها انباشته از خون فرزندان معصوم ماست و ما هزاران سال- بدبخت‌تر از تو و سرنوشت تو- گور و قصر و معبد ساختیم و خدایان در کنار فرعون‌ها و در کنار قارون‌ها و نمایندگانشان باز به جانمان افتادند! سه پنجم همه افلاک ایران را موبدان خداوند و اهورا! از ما گرفتند و ما برای آنها رعیت و برده و «سرو» بودیم و چهار پنجم همه زمینهای فرانک را کشیشان خداوند از ما گرفتند. برای معابد بیگاری کردیم و همه خاکهای عظیم رم و معبدهای بزرگ چین را ساختیم و مردیم. پیروزی از آن موبدان و کشیشان و روحانیون ادیان و فرعون‌ها و قارون‌ها بود و من که هزاران سال پیش از تو زیستم و مرگ همه برادران و هم نژادانم را دیدم، احساس کردم که خدایان نیز به بردگان کینه می‌ورزند و دین نیز برای بردگی ما بند دیگری است و موبدان و کشیشان و روحانیون ادیان نیز ابزار دیگری برای تحکیم این قصرها و گورها و توجیه این نظامند."

[5] - با وقوع عقد نکاح، زوجیت میان زن و شوهر ایجاد شده و حقوق و وظایف قانونی آن ها در مقابل یکدیگر برقرار می گردد. این حقوق و وظایف در اکثر موارد، دارای ضمانت اجرای قانونی بوده، بنابراین عدم رعایت آن ها این حق را به طرف مقابل داده که از طریق مجاری قانونی برای احقاق حق خود اقدام نماید. یکی از این تکالیف، تکلیف به تمکین می باشد. بر اساس قانون مدنی ، بعد از عقد نکاح زن موظف است که از شوهر خود تمکین کند . تمکین از همسر دارای دو معنای عام و خاص می باشد . تمکین عام به معنای پذیرش ریاست شوهر در امور کلی زندگی خانوادگی می باشد ؛ اما تمکین خاص را بیشتر در مورد ارتباط زناشویی میان زوجین به کار می برند . به هر حال، تمکین عام و خاص از شوهر به عنوان تکلیفی برای زن شناخته شده و در صورتی که عدم تمکین از سوی زن بدون دلیل قانونی و شرعی باشد، زن عنوان ناشزه خواهد گرفت.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (1)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

ایرانیان باستان، زنان را کانون مهرورزی و باروری می‌دانستند ازین‌روی همواره آنان را مورد تکریم قرار می‌دادند

تحولی که زرتشت در فرهنگ ایران به وجود آورد، بانوان ایرانی را در تمام امور هم تراز مردان کرد که در دیگر تمدن ها دیده نمی‌شد، در آن زمان یونانی ها با زنان مانند بَرده رفتار می کردند و ارسطو میگفت زن نمیتواند روح داشته باشد! @tarikhe_talkh

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
استبداد ديني از مردم سكوت در برابر ظلم و اختلاس هاي اصحاب قدرت را مي خواهد هادی سروش در استبداد ام...