به زودی بیش از یکصد کیلومتر جاده درجه دومِ کاملا محاصره شده در آب، بین ماهشهر و آبادان به پایان رسید، سواد شهر آبادان، شاید همین نیروگاه سیکل ترکیبی است که آن نیز در دریایی از آب در محاصره است، و آنرا انگار روی تپه ایی کوتاه ساخته اند، تا جزیره ایی در این میان تشکیل، و جاده ماهشهر – آبادان را از تنهایی در آورد، آبادان شهری است که چه پیش از انقلاب، و چه پس از انقلاب زبانزد عام و خاص بوده و هست، با مردمی که فرهنگ و آداب خاص خود را دارند، در دوره جنگ خسارتبار هشت ساله، قافیه هر شعری در مورد جنگ، به آبادان و خرمشهر ختم می شد، و اکنون نیز باز هم چشم ها به آبادان خیره است.

روزگاری این شهر، "شهر نخل های بر افراشته" [1] بوده است، اما اکنون از آن حجم از نخل ها و نخلستان ها هم دیگر خبری نیست، آن زمان وقتی به حاشیه اروند، و کارون که می رفتی، باغ های خرما، ردیف به ردیف تو را در خود غرق می کردند، اینجا سرسبزی سرهای برافراشته درختان خرما، حرف اول و آخر را در طبیعتی زیبا و مولد می زد، میان نیزارهای روئیده در هورهایش دریایی از سرسبزی، و پناهگاهی برای صدها هزار پرنده مهاجر و بومی، و میلیون ها ماهی، هزاران گاومیش بود، اکنون تنها از آن نیزارها آب های راکدی دیده می شود که نمی دانم ماندگارند، یا به زودی با آمدن گرمای خرماپزان، از بین خواهند رفت، و از خود زمین شوره زاری به جای خواهند گذاشت، یا که نه خرچه طبیعت به خوبی خواهد چرخید تا آبادان و آبادانی همچنان بر پای بمانند.

دست اندازی ها به سرچشمه آب های روان، جنگ و درگیری های بی پایان با همسایگان و... خانه و کاشانه هم ما و همسایگان را در خاور میانه بر باد داده است، از جمله در همین زمان ترکیه آب های جاری در منطقه را به روی مصرف کنندگان بیشمارش در طرح سد سازی "گاپ" و "داپ" در پایین دست بست، و عراق، سوریه، ایران را خشک کرد، و ما درگیر نبردهای ایدئولوژیک، غرق در مسایل خود، انگار غرق در خواب غفلت ماندیم تا شاهد مرگ تدریجی خود باشیم، نبردهای ایدئولوژیکی که پیروزی اش هم، حتی خود شکستی بزرگ خواهد بود، چرا که در این جنگ ها پیروزی در واقع وجود ندارد، چرا که درست در لحظه پیروزی هر ایده ایی، دوره غلبه ایی آغاز می شود، که در آن باز در یک فرایند آنتی تز، نطفه نبردی دیگر در لحظه پیروزی، در رحم خود به همراه دارد، و به این ترتیب چرخه ایی از نبردهای ایدئولوژیک، که هرگز به پایان نخواهند رسید، ادامه خواهد یافت، و حاکمیت ها هیچگاه فرصتی نخواهند یافت تا به مردم زیردست خود برسند، چرا که پیروزی ایده و آرمان در بالاترین درجات مصلحت و ارزش قرار می گیرد، و همه مصالح و ارزش ها و از جمله مردم، به پای ایده ایی قربانی می شوند که هدف تنها پیروزی آن ایده است، و به این ترتیب، ایده هایی که برای سعادت انسان ها طرح ریزی شده اند، و سعادتی که در طول تاریخ هر ایده وعده تحقق آن، در آینده پیروزی داده می شود، که هرگز چنین آینده ایی نخواهد آمد، و در این چرخه نبرد برای پیروزی، تنها اسکندرها، اسکندر می شوند، و چنگیزها تاریخ قدرت و شقاوت برای خود می نویسند، و صدام ها مست پیروزی، در روزی دیگر طعم شکست را می چشند، تا مرزهای جنایت و کشتار توسط حاکمانی این چنینی، هر بار جابجا شده، و تنها قصه هایی از تهور و شجاعت از این حاکمان نقل مجالس جوانان آرمانخواه باشد، که بر بدن هزاران انسان در خون و جراحت غرق، پارو می زنند، و برای تاریخ باقی می گذارند، و این چنین است که اکنون عراق و سوریه به صورت عمده، و ایران در درجه دوم با عوارض این زورگویی ترک ها مواجهند، و باید جان دهند تا حقآبه ایی از دست رفته را، شاید بتوانند باز پس گیرند.

جوانی در خرمشهر از این وضع و هوای خفه کننده پر از خاک این شهر ناشی از خشک شدن هورها می گفت و شاکی وار می گفت : "اگر خدایی هم در کار نباشد، تا داد بستاند، این دنیا بدون نظم و نسق نخواهد بود، و کارما کار خود را خواهد کرد، و ترکیه هم سزای کار خود را خواهد دید [2] ، که ملت های زیادی را، و هزاران کیلومترمربع طبیعت را نابود کرد، تا مثل اختاپوسی بر سرچشمه های آب بنشیند و از دیگران در آینده باج و خراج بگیرد، و بجایش به آنها آب بدهد."

اما این را نباید از دیده دور کرد که دیدن این سزاها که دیگران در این دنیا و آن دنیا خواهند دید، چه سودی برای من و تویی دارد که دهه ها مشغول درگیری های خانگی در منطقه ایی هستیم که شرایطی این چنین در آن رقم زده می شود، تا ملت ها چنین شرایطی را تحمل کنند، و در اثر ادامه درگیری و نبرد، همدیگر را نابود کرده، و سهم شان از این نبرد و درگیری های بی پایان، از دست دادن امکانات بالقوه و بالفعلی است که جایگزین کردن آن شاید دیگر محال باشد.

آری، در زمانی که ما مشغول جنگ های ایدئولوژیک خود برای دست یابی به آرمان هایی خاص بودیم، ترکیه با ساخت سدهای بسیار بزرگ، آب را بر دجله و فرات بست، هورهای پرآب و نیزار عظیم عراق را خشک کرد، و هورهای ایران نیز که در ادامه همان هورهای عراق قرار دارد نیز، صدمات بسیاری دیدند، و این گرد و خاک و خشکی بود، که نصیب مردم منطقه، و آب و هوای ایران، عراق و... شد. و...

و حکیم شیراز، مصلح الدین سعدی شیرازی اگر چه به درستی گفته اند که :

چو دخلت نيست خرج آهسته تر کن      که مي گويند ملاحان سرودي

اگر باران به کوهستان نبارد      به سالي دجله گردد خشک رودي

اما سعدی شیراز و ملاحان دوستش اگرچه دلیل اصلی خشکی دجله را فهمیده بودند، اما این را در نظر نگرفته بود، تا به حکام این منطقه بلازده در غرب آسیا، و یا همان خاورمیانه در خون و گرفتاری شناور، این توصیه را نیز بکند که در کشاکش جنگ ها و نبردهای بی پایان شما، برای سلطه ایده ها، کسانی نیز در کمین نشسته اند، تا سرچشمه های آب حیات شما را هم از دست شما بربایند، و شما را تا ابد به بردگان "بر سرچشمه نشستگان" تبدیل کنند، و بدون شلیک هیچ تیری، سرنوشت و آینده شما را در دستان خود بگیرند.

بله دجله ها در سال های پر بارش هم، برای "پاییندست نشینانش" به خشک رودی تبدیل شده است، که تاریخ و تمدن میانرودان [3] این مشکل را تا به حال به خود ندیده است، لذا وقتی وارد شهر آبادان شدم، شهر حتی براقی  زمان جنگ را هم بر چهره اش نداشت، موقعی که بارش گلوله های بی پایان دشمن خاک ها را به تعداد زیاد به هوا بلند می کرد، و این خاک انگار در چند متری به زمین می نشست، و چاله ایی در خاک می ساخت و تمام، اما این روزها بدون این که دشمنی بر این شهر و دیار گلوله ایی شلیک کند، شهر را گردخاک فرا گرفته و بی رمق است، تو گویی از آن سال های آتش و خون، هیچ بارانی بر این شهر نباریده است، تا خاک را از دامن آن بزداید، و سال هاست که گرد و خاک بر این شهر نشسته، و چرکمرده شده است، و باران های سیل آسایی که از آسمان فرود آمده نیز، بر گرد و غبار این شهرها، تو گویی هیچ تاثیری نداشته اند.

ورودی آبادان از سمت ماهشهر که افتضاح است، زیبایی نخل ها، نیزارها، حتی ساخت و سازهای زیبایی هم دیده نمی شود، یاد روزهایی افتادم که برای اولین بار در سال های 1364 برای عملیات والفجر هشت، پای به حاشیه اروند گذاشتم، یا روزهایی که در خلال عملیات های کربلای 4 و 5 به این منطقه پای نهادم، شهر پر بود از خاک و ترکش، الان هم انگار باز همچنان خاک بر آسفالت کشی ها غلبه دارد، در حالی که نزدیک به سی سال از آن سال ها می گذرد.

گرسنگی راهی طولانی بین گناوه تا آبادان، مرا به رستورانی کشاند که صاحبش بر دیوار پشت سر خود نوشته بود:

"مشتری فرشته ایست که روزی ما را به همراه می آورد" مردی میانسال و بسیار خوش برخورد، که مثل دیگر همشهری هایش ته لهجه عربی را با زبان پارسی سخن می گفت و با غذاهای دریایی از مشتریانش گرم پذیرایی می کرد، غذا را که سفارش دادم، از او پرسیدم "در آبادان از کجا دیدن کنم؟" این را که گفتم انگار بغضش ترکید، بی هیچ مقدمه ایی گفت: "آبادان چیزی برای دیدن ندارد، ما آبادانی ها بدبخت هستیم، این جا هیچ تفریحی نیست، فقط می توانید بروید لب شط بنوشید و قلیان بکشید و..." این را گفت و تلویزیون بالای سرم را که اذانش تمام شده بود را خاموش کرد و راهش را کشید تا برود وضو بسازد و به نماز مغربش برسد.

  گرچه خاک و ویرانه آبادان هم برایم ارزشمند و دیدنی است، چرا که اگرچه در زمان ساخت بزرگترین پالایشگاه جهان و یا خاورمیانه در آبادان، من کودکی بیش نبودم، و از آن سال ها خاطره چندانی ندارم، اما دوره ایی از جنگ خسارتبار هشت ساله را در این نقطه از ایران گذرانده ام، و با جای جای این منطقه خاطرات بسیار دارم، اینجا نقطه ثقل یک جنگ بزرگ بود، که تمام نیروی دشمن، و ما در این نقطه گردهم آمدیم، و شمال و جنوب را رها کردیم، تا در یک مچ اندازی اصلی، جنگ را در این نقطه به سرانجام برسانیم، این بود که در ایجا وجبی از خاک را شاید نتوان یافت که خونی از ما و دشمن بر آن نریخته باشد. انگار اینجا را روی خون و جراحت بنا کرده اند.

همچنین آبادان برای ایران یک تاریخ زنده است که در یک قلم آن، با جنایت هولناک آتش زدن سینما رکس آبادان، انقلابی شعله ور شد، که کنترل آن برای حاکمیت شاهنشاهی دیگر هرگز میسر نشد، تا نابودی اش ختم شود، سینما رکس آبادان را موقعی آتش زدند [4] که آپاراتچی آن در حال پخش فیلم "گوزن ها" بود، که دست های کثیف و ناپاک تروریست، که در تاریخ ایران هم از این تروریست ها کم نداریم، و پیش از این، بسیاری از بزرگان اهل فکر و ادب گرفته، تا سیاسیونی که مورد تایید فکری تروریست ها و منابع فکری آنان نبودند و... را ترور کرده بودند، آنها تروریست هایی بودند که در 28 مرداد 1357، خاطره خیانتِ سازندگان کودتای 28 مرداد 1332 را برای مردم ایران تکرار کردند و ملتی را که در بین آنان زوج های جوان، جوانان، مردان و زنانی بی گناه بودند، و در سینما رکس آبادان برای دیدن فیلم گوزن ها ساخته هنرمند معروف کشورمان مسعود کیمیایی، گرد هم آمده بودند را به آتش کشیدند، و ظالمانه درب های سینما را هم بستند و...

و بدبختانه مردم گرفتار آمده در سینما نیز، به امید اینکه کسی می آید و آنها را نجات می دهد عکس العمل در خوری شرایط خود، از خود بروز نداده و به صورت جمعی قتل عام شدند، وگرنه دست این جمعیت چند صد نفره بزرگتر از این بود که پشت درب های یک سینما بمانند و جزغاله شوند، آنها به صورت جمعی هم می توانستند درب ها را بشکنند و خود را نجات دهند، و هم می توانستند یک ردیف از صندلی های سینما را شکسته و دیوار ده سانتی سینما را خراب کرده، خود را نجات دهند، اما به امید آمدن سفیر نجاتی از سوی دیگران، و افراد بیرونی ماندند، و در آن فضا خفه شده و روی هم تل انبار شدند، و چون سینما از دیوار و سقف آگوستیک برخوردار بود، آتش این سقف و دیوار بر اجساد روی هم خفته آنان ریخت، و با هم سوختند، به طوری که جدا کردن اجساد از هم مقدور نبود، و به این دلیل بود، که اجساد آنها را همگی در یک گور جمعی دفن کردند.

اکنون بر قبور بی سنگ و نام آنها، بنای یادبودی ساخته اند، که گفته می شود 600 نفر زیر خاک های این بنا دفن شده اند، و دو طرف ماجرا (حاکمیت پهلوی و انقلابیون) در آن روزها، هر یک دیگری را به انجام این جنایت متهم کردند، مقامات نظام سلطنتی و طرفداران شان روحانیت و اهل مذهب را که حکم به فساد سینما می دادند را عامل این ماجرا اعلام می کردند، با این استدلال که روحانیت ضد سینما و هنر است و این عمل جنایت بار را علیه کسانی انجام داده اند که اهل فساد هستند! و بر این اساس دست به این کشتار زده اند، و در مقابل مذهبیون و مبارزین هم حاکمیت را در این ماجرا گنهکار و عامل می دانستند، که این جنایت را انجام داده و می خواسته است مردم را علیه اهل مذهب و روحانیون بشوراند و بدبین کند.

ولی گذشته از این که کدام روایت به چه میزان درست، و یا نادرست است، این یک امر مسلم است که هر دست جنایتکاری که با این مردم این کرد، محکوم علی الابد خواهد بود، کسانی که حکم بدین جنایات می دهند، خود بسیار بدتر از کسانی اند که در تبعیت و پیروی از چنین صاحبان حکمی، جنایتکارانه آتش به جان مردمی می اندازند، مردمی که نمی دانند از کجا می خورند. مهم نیست که این جنایت کار کدام طرف در آن زمانه پر حادثه بود، مهم این است که در بین ما مردم ایران، کسانی هستند که برای به کرسی نشاندن یک ایده، به راحتی آب خوردن، 600 نفر را، یکجا و در چنین وضعی قربانی جنایت خود می کنند، این خطرناکترین وجه این جنایت است، که هر روزه قابل تکرار است،

لازم به ذکر است که آن موقع آبادان 15 باب سینما داشته است، و رفتن به سینما یکی از تفریحات جوانان و مردم این شهر بود، به غیر از سینماها، باشگاه های این شهر مثل باشگاه پیروز، باشگاه نفت، باشگاه آبادان، باشگاه اروند هم بودند که مردم از آن برای پر کردن اوقات خود سود می جستند. سه تا از این 15 سینما در منطقه احمدآباد آبادان بود، دو تا از این ها سینما تابستانی بودند، که همین برج متروپل که فرو ریخت [5] ، در واقع بر زمین سینما متروپل ساخته شده بود، سینما متروپل خود یک سینما روباز بود که در هوای خوب به مردم آبادان سرویس می داد.

در جریان جنگ خسارتبار هشت ساله هم باز محاصره آبادان، داستانی بلند از شجاعت ها و دلاوری ها بود که مردم (محلی و باقی ایرانیان) و به خصوص ارتش در آن روزهای آغازین جنگ آفریدند، و تاریخی به یاد ماندنی از مقاومت در مقابل هجوم دشمن را رقم زدند، هجومی کمرشکن، که دشمن به رغم همه قدرتش، نتوانست کمر آبادان را بشکند، و کمر دشمن در مقابل آبادان شکست، دشمن با تسخیر خرمشهر، از طریق بیابان های کوی ذوالفقاری سعی داشت تا آبادان را محاصره و تسخیر کند، که این محاصره شکسته شد و از سقوط آبادان جلوگیری کردند، سقوطی که اگر در آبادان هم مثل خرمشهر تکرار می شد، جنایات بعثی ها علیه مردم ایران ضربدر دو می شد. در 18 مهرماه 1359 محاصره آبادان شکسته شد، [6]

اما آبادان با تاسیسات بندری، پالایشگاه، آثار حضور خارجی ها، نفت و... هم شناخته می شود، از این نظر پالایشگاه همان پالایشگاه است، و خانه های شرکت نفتی ها همان خانه های زمان انگلیسی هاست که به خوبی به همان شکل تاریخی خود حفظ شده است، و البته استفاده هم می شود،

سینه مردم آبادان پر از حرف های ناگفته است، راننده تاکسی ایی که مرا به صورت تور گردشگری به دیدار از قبور شهدای آبادان و مزار مردمی برد که در سینما رکس کباب شدند، سینمایی که آنرا با قصاوت تمام آتش زدند، و تماشاچیان فیلم دیدنی اش را پشت درب های بسته نگهداشتند تا بسوزند و بمیرند، از یک توطئه هولناک در این شهر برایم روایت کرد، این راننده مسافرکش که برای کمک به گذران زندگی آبرومندانه خود مسافرکشی هم می کند، از چگونگی نقل و انتقال خانواده خود با توجه به سابقه کاری پدرش در خانه های کوچک، به خانه های بزرگ تر سازمانی همچنین گفت که طبق یک ضوابط نوشته شده، کارکنان در خانه های سازمانی بهتر جایگزین می شدند، در این زمینه گفت : "کارکنان شرکت نفت از کارگر تا ... بر اساس گرید و سمت یا رتبه کاری منازل سازمانی اشان از سه اتاقه شروع می شد، چهار اتاقه، پنج اتاقه، پنج اتاقه سالن دار و...که وقتی رتبه یکی از کارکنان به پانزده می رسید، به منطقه "عارف کمپ" در منطقه "بریم" نقل مکان می کرد و اینجا ساکن می شد، که در اینجا حتی برای پرستاران مجرد هم ساختمان و خوابگاه مجزا وجود داشت، نظم خاصی بر اساس موازین حاکم بود که برخورداری ها از پست ها و حتی محل سکونت، تنظیم و معین شده بود، و صفر تا صد یک کارمند از آب، خانه، تفریح، خرید، بیمارستان و... را در نظر داشتند و برای آن برنامه ریزی می شد، از جمله تفریحاتی که بود، باشگاه های شرکت نفت بودند و... رئیس شرکت نفت هم در همین مجموعه خانه داشته که به آن منزل "بنگله" می گفتند، در آن زمان از هر خانواده شرکت نفتی که بازنشسته می شد، یکی از اعضای خانواده اش را به عنوان جایگزین استخدام می کردند، فروشگاه "ستاره آبی" را هنوز یادم هست، که اجناس خوبی را برای فروش عرضه می کرد. و مسجد "منگویی" که برای کارکنان اهل سنت، پالایشگاه ساخته شده بود که الان جزو آثار باستانی است، کارگران و کارکنان اهل سنت از درب اصلی پالایشگاه خارج می شدند و اینجا نمازشان را می خواندند و باز به سر کارشان بر می گشتند، همینطور بیمارستان، موزه شرکت نفت هم در این مجموعه قرار داشت."

تالاب شادگان بزرگترین تالاب منطقه در خوزستان است که زیستگاه پرندگان و آبزیان بسیاری است. کشتی "نگین" هم اکنون بین آبادان و کویت در رفت و آمد است، اینجا اعراب عشیره ایی هستند، آلبو عبادی، عساکره، آلبو دیراوی، آلبو فرهانی، آلبو بغلانی و...

اگرچه شعار نویسی های اعتراضی بر درب و دیوارهای آبادان نیز مثل دیگر نقاط می توان دید، به خصوص شعار "زن، زندگی و آزادی" و... اما به گفته یکی از اهالی آبادان اعتراضات در این شهرها در مقایسه با دیگر شهرهای کشور در سطح پایین تری بود، که دلایل آن را این گونه شرح داد :

"اینجا بافت عشیره ایی دارد، و در صحبتی که با بزرگان عشیره ها داشتم آنها می گویند : اول این که ما در پیگیری خیزش زن، زندگی، آزادی، بریم دنبال برهنگی، دنبال آزادی زنانی که می خواهند حجاب شان را بیندازند؟! عامل دوم عدم همراهی عمومی این بود که سران عشایر و شیوخ شاکی بودند که چرا در جریان کشتار مردم خوزستان در نیزارهای ماهشهر، اعتراضات به گرانی بنزین، هموطنان در دیگر مناطق ایران، از معترضین که در این منطقه کشته شدند حمایت لازم را نکردند و معترضین خوزستانی احساس تنهایی کردند، در حالی که فقط در داخل نیزارهای جراحی ما 150 نفر کشته دادیم. البته این بدان معنی نیست که در خوزستان خیزش مردمی را شاهد نبودیم، مثلا در همین سیتی سنتر آبادان مردم اعتراض می کردند، یا در مناطق جانبازان و... در اهواز درگیری هایی هم انجام می شد."

این شهروند آبادانی در خصوص مسایل اجتماعی آبادان که این روزها مردم با آن رو در رو هستند گفت :

"اینجا در آبادان و خرمشهر مسایل و تفکرات عشیره ایی و قبیله ایی حاکم است، جریان هایی مثل قتل های ناموسی و کارهای عشیره ایی از این دست است، مورد مونا حیدری یکی از آنها بود. مردم در برخی از موارد خیلی عشیره ایی فکر و عمل می کنند، مثلا در بحث ختم اموات که شیخ عشیره در روز سوم می آید و مراسم را پایان می دهد، البته این روزها به خاطر مسایل اقتصادی همان روز اول ختمش را اعلام می کنند، مسایل دیگری از جمله عید فطر که مهمترین عید ما اعراب است، گرچه عید نوروز هم دید و بازدید داریم و... اما مهمترین عید ما، عید فطر است، اما بسیاری از رسوم دیگر عشیره ایی که مزاحم زندگی بود، تحت تاثیر قرار گرفته، و عوض شده است، مورد مونا حیدری مورد تایید قلیلی از مردم است، این جنایت مورد تایید قومیت عرب هم نبود، در فضای مجازی هم بسیاری پیام دادند، که این مردانگی نبود، این موارد را در منطقه اهواز بیشتر داریم، که رسومات قبیله ایی هنوز بیشتر قدرت دارد، قتل های ناموسی خیلی داریم، البته خیلی موارد هم در حال فرهنگ سازی هستند، و مسایل حل شده است، و برخی آزادی های مشروع را می دهند، قبلا اینجا شرایطی بود که اگر یک دختر می خواست ازدواج کند، و پسر عمو داشت، یک مصیبتی داشت، الان می شود گفت که 95% این مشکل در اثر فرهنگ سازی ها حل شده است. گاه دختر لیسانسه، پسر عمویش بی سواد است، که زمانی مجبور به ازدواج بودند، این مسایل تا حدود زیادی اکنون مسایل حل شده، در جریان مونا حیدری شعرا، نویسندگان و... آنقدر به این قاتل توپیدند که حساب ندارد، کسی دیگر این اقدامات را تایید نمی کند."   

آبادان با همه مسایل و مشکلاتی که دارد، هنوز بازاری زنده دارد، و شب ها مملو از مردمی است که آن را به بعنوان یک تفریح حساب می کنند، بازارهایی که فست فودها، غذاهای دریایی و... در آن رونق دارد، ساحل اروند هنوز خود را باز نیافته است، اما باز هم زیباست، بازار ماهی فروشی آبادان دیدنی و متنوع است.

آبادان مردمی صبور و خوش برخورد و نجیب دارد، در این شهر مسافری بر زمین نمی ماند، مردم زیادی را می توان دید که حاضرند شما را در شهر بگردانند، و صبورانه به سوال هایت پاسخ دهند، جوانان گلایه مندی از روزگار که این گلایه را به مسافر خود تعمیم نمی دهند، اما اگر تو را گوشی برای شنیدن حرف خود می بینند و کلی درد دل دارند، راننده پژوی 206 تمیز و مرتبی که در حدود 28 سال سن را در صورتش می توان حدس زد، و مرا در کنار پالایشگاه آبادان سوار کرد تا به میانه جاده خرمشهر – آبادان برساند، در پاسخ به سوالم که شما اهل خرمشهر هستید یا آبادان؟ سفره دل باز کرد و در حالی که رادیو اف.ام اتومبیلش رادیو بصره را پخش می کرد، گفت :

"کاش هرگز اینجا به دنیا نیامده بودم (با اشاره به چاله چوله ها و کثیفی خیابان)، شما به آسفالت این خیابان نگاه کنید، در کنار پالایشگاه آبادان خیابان ها باید این کیفیت را داشته باشند؟! پول این پالایشگاه می رود آنطرف آب، فقط دود و زهرماری اش مال ماست، وضع اونطرف آب با ما خیلی فرق می کند، هر روز وضع شان بهتر می شود، عراقی ها دست شان را در دست بن سلمان (سعودی) گذاشته اند، وضع شان بهتر هم خواهد شد، بچه های ما اینجا یک معلم درست و حسابی ندارند، که درس بخوانند، (در حالی که رادیو از اعتراضات در عراق می گوید) این ها در عراق در اعتراض به وضع قیمت دلار تجمع کرده اند، اعتراض آنها این است که چرا به ایران دلار می دهید، تا بازار آن در عراق به هم بخورد."

او از فوتبالیست هایی است که در تیم های مطرح بازی کرده است، از اشتباهات خود می گوید که چرا بازی فوتبال را ادامه نداده و در تهران نمانده و به آبادان برگشته است :

"اشتباه کردم به آبادان برگشتم، آبادان آدم را پیر می کند، خیلی از جوان ها این جا شب ها گریه می کنند، کار ندارند، درآمد نیست، زندگی تعطیل است، مجاهد خضیراوی (فوتبالیست آبادانی) در تهران ماند و الان زندگی خیلی خوبی دارد، مسئولین می روند در اصفهان دفتر می زنند که برای پالایشگاه آبادان نیرو جذب کنند، اما وقتی ما اینجا برای کار مراجعه می کنیم می گویند کار نیست، وجدانا این ظلم نیست؟! چرا این همه در اهواز سنی داعشی شده اند، چرا این ها اینطوری شده اند؟! این ها جوانانی هستند که می گویند اینها (دولت) دارند با ما لج می کنند، ریش های بلندی مثل داعشی ها می گذارند، که حتی خود ما هم با آنها درگیریم و از آنها می ترسیم.  بسیاری وهابی شده اند، اهواز همه عربستانی شدند، خدا نکنه تقی به توقی بخورد، شما ببین خوزستان چی می شه، اینجا پر خون می شود، وهابی ها و داعشی ها چه به روز مردم خواهند آورد؟! شما تصورش را کن، دلار 50 هزار تومانی خودت را بکشی و در یک روز 300 هزار تومان هم در بیاوری، یک مراجعه به فروشگاه داشته باشی و چند تا کالای ساده هم بگیری، کارش تمام است؛ حاصل هشت ساعت کارت تمام می شود. هیچی هم دستت را نمی گیرد. ما می ترسیم اینها بروند، یکی بدتر از این ها بیاید."

دوست داشتم از دهانه اروند و جایی که اروند به خلیج فارس می پیوندد، دیدن کنم، اما ممکن نگردید، جایی که در جریان عملیات والفجر 8 از آن گذشتیم و وارد فاو شدیم، جایی که وقتی وارد منطقه شدم، قایق حامل ما، ما را پیاده کرد و به جای ما مجروحین و شهدا را که در کناره اروند دپو شده بودند، را می خواست که باز گرداند، در دو طرف اروند نخلستان هایی بود که قبل و بعد از عملیات، در آن پناه گرفته بودیم، نخل هایی که دفاعی از خود نداشتند، و باران گلوله ایی که زوزه کشان در میان شان فرود می آمد، و همانقدر که از ما انسان ها می کشت و مجروح می گرفت، از این نخل ها هم کشتار می کرد، و یا در بدن های شان جراحت ایجاد می نمود، با این تفاوت که آنان امدادگری نداشتند تا به دادشان برسد، و در سکوت می مردند.

دیداری هم از جزیره مینو داشتم، جزیره ایی که در زمان جنگ سینه به سینه دشمن داشت، راننده تاکسی که مرا از لب جاده خرمشهر – آبادان به داخل این جزیره آورده بود تا جزیره مینویی را که در زمان جنگ به خاطر وضعیت جنگی اش موفق به دیدارش نشده بودم، را به من نشان دهد، چنان از شوق دیدارم از این جزیره که لابد برای او چیزی برای دیدن نداشت، متعجب بود، که کار تورگردانی خود را که، مبلغش را هم با او طی کرده بودم را، ناتمام گذاشت و حتی قصد داشت از کرایه خود نیز صرف نظر کند و...

حال آنکه برای کسانی که روزگار شور و جوانی خود را در خلال جنگ گذرانده ایم، این شهر و نقطه به نقطه کناره هایش خاطره است، که باید زنده شود، بجوشد، تا در گنداب تکبر و غرورها، غارت و چپاول ثروت ها و منابع کشور، خود گم کردن در قدرت، بی تعهدی به سرنوشت مردم و کشور، بی تفاوتی به سرنوشت ایران، نفهمی ها، ناکارآمدی ها، نابلدی ها، باند بازی ها، تمامیت خواهی ها و صدها  "های" دیگر غرق نشویم، که متاسفانه با روندی که کشور را در آن انداخته اند، در حال افتادن در گرداب های هولناکی هستیم، که صدای آن را حتی جوانان خیابان هم شنیده اند، اما گوش هایی که باید بشنوند، کرند و یا در گوش های خود پنبه پر کرده اند و نمی شنوند و در خود اصلاح و تغییری نمی دهند، تا خطر همه ی کشور را در خود ببلعد. و رنج نامه این مردم و این آب و خاک همچنان صفحه به صفحه تکرار شود.

تاکسی که مرا پیاده کرده، خود را به یکی از دیدنی های جزیره مینو، یعنی مضیف حاج عبدالله رساندم، جایی که مردم برای خوردن و دیدارش می آیند، سری به مرز هم زدم، که مرزبانان حتی مرا از بالا رفتن از خاکریزی که به سوی آن سوی اروند دیدگاه داشت، محترمانه منع کردند، خاکریزهایی که روزگاری نمی توانستیم از آن سر برآوریم و به سوی دشمن نگاه کنیم، چرا که شدت شلیک های دشمن سرهای زیادی را در پشت این خاکریزها مورد اصابت قرار دادند، و به خیل شهدا ملحق کردند.

جوان دیگری را برای دیدار از جزیره بلند مینو به خدمت گرفتم، او متفاوت از تاکسی دار کامله مردی بود که مرا در نیمه ی راه رها کرد و رفت، او پسری حدود 24 ساله بود که حتی نام نهری که پل امام حسین که جزیره مینو را به سرزمین اصلی وصل می کند را هم نمی دانست، تنها چیزی که بلد بود رانندگی بود، در این شرایط تنها چشمانم میان نخل ها می چرخید که سرهای بعضی از آنها کنده شده بود، و هنوز کنده اش بر زمین، از زمان جنگ باقی مانده بود، تو گویی هیچ باغدار با انگیزه ایی در میان آورگان باز گشته بعد از جنگ نبود تا نخلستانی را دوباره آباد کند، و شاید هم بود، و کشت و کارشان را ثمری نبود، چرا که در آب های اروند دیگر آب شیرینی نبود که نصیب نخل ها شود، بلکه اروند پر از آب شوری است که از دریا می آید، و زمین ها را شوره زار تبدیل می کند، و آب کمی هم که از سدهای ساخته شده بر کارون می آید، در اثر نابلدی ها، آب شیرین کارون را هم شور می کند، و آنچه به اینجا می رسد، چه از دریا، چه از کارون، هر دو شورند و نخلستان ها را نابود کرده است.

 

[1] - این جمله را در ورودی شهر دیدم، که بر تابلوی تبلیغاتی نگاشته بودند

[2] - زلزله ترکیه، بلای طبیعی یا خطای انسانی!

محمود نامی

زلزله ۷.۸ ریشتری در ترکیه دانشمندان و زلزله شناسان را با این سوال روبرو کرده است که علت اصلی بروز چنین زلزله بی سابقه و مهیب در آناتولی شرقی چه بوده است؟!  در مباحثی که در چند روز اخیر توسط زلزله شناسان مطرح شد، عموماً حرکت صفحات آناتولی در مقیاس وسیع، از‌ شمال ترکیه گرفته؛ تا‌ جنوب آن کشور مورد توجه قرار گرفت؛ و اینکه‌ این صفحات در یک دوره تاریخی، به حدی از فشردگی رسیده بودند که انرژی آنها بالاخره روزی باید تخلیه می شد و آن روز الان بوده است؟! در این میان، آنچه مطرح نمی شود، اینکه، در منطقه آناتولی شرقی و کلاً خاورمیانه، حداقل در ۱۰۰ سال اخیر، سابقه ای از زلزله ۷ ریشتری و بالاتر از آن وجود نداشته است، پس باید اتفاق خاصی رخ داده باشد تا زمین اینگونه متلاطم شده؛ و زلزله ای را رقم بزند که از چنین قدرت فوق العاده ای (با قدرت تخریب ۱۳۰ بمب اتم یا انفجار ۲۰۰۰ تن دینامیت) برخوردار باشد. این نوشته نکته اخیر را از زاویه ای خاص که کمتر بدان پرداخته شد، مورد توجه قرار می دهد.  ترکیه در سال های اخیر بدون توجه به پیامد های زیست محیطی، دو پروژه بزرگ "گاپ" و "داپ" را در منطقه جنوب شرقی خود آغاز نمود. این دو پروژه، شامل سدسازی گسترده در جنوب شرق آناتولی بود، بر اساس برنامه ریزی انجام شده برای این دو پروژه، مقرر گردید تا ۵۸۵ سد بر روی رودخانه های منطقه احداث شود، این در حالی بود که کل سدهای ساخته شده در ترکیه تا قبل از آن در عرض ۵۶ سال، ۲۷۶ سد بوده است. ترکیه با صرف میلیاردها دلار (۳۲ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۷) در عرض ۱۸ سال توانست ۵۸۵ سد احداث نماید؟! سدهایی که حجم آب ذخیره شده در برخی از آنها، چون سد آتاتورک، دو برابر حجم کل آب های ذخیره شده در تمامی سدهای ایران بوده است. احداث این سدها بنا به گفته مسئولین آن کشور، بر اساس مفهوم توسعه پایدار برای ارتقاء زندگی ساکنین این مناطق، افزایش درآمد آنها، افزایش ثبات اجتماعی، رشد اقتصادی و در نتیجه بالا رفتن استانداردهای زندگی صورت می گرفت، اما در ادامه، اهداف سیاسی، امنیتی؛ و چشم دوختن به خشکسالی در کشورهای همسایه و خاورمیانه و وابستگی روزافزون آنها به آب رودخانه های بالا دست، که در سد های جدید الاحداث در ترکیه ذخیره‌ می شدند؛ و در نهایت فروش آب به آنها نیز به آن افزوده شد. در این میان تردید بوجود آمده در کشورهای همسایه جنوبی ترکیه، حتی بعضاً منجر به کشمکش و مناقشه رسانه ای نیز می شد که بدلیل سازوکارهای ضعیف سازمان ملل و نهاد های ذیربط در این زمینه، عملاً به جائی نمی رسید. ضمن اینکه تاثیرات‌ مخرب این سدها بر محیط زیست، چون آلودگی آب ها، از بین رفتن گونه های کمیاب جانوری و گیاهی، خشکی باتلاق ها، حوضچه ها و تولید ریز گردها نیز همواره مورد بحث و مناقشه قرار می گرفتند.‌ پروژه های مذکور دقیقاً در محلی واقع شده بودند که اکنون از نقاط اصلی زلزله زده بشمار می روند، شهرهائی چون آدیامان، باتمان، قاضی آنتپ، کیلیس، شانلی اورفا، دیاربکر، سیرت. البته زلزله هاتای، اسکندرون و آدانا را نیز دربر گرفت که در منتهی الیه شرق مدیترانه قرار دارند.  تا دیروز برای ترکیه برخورداری از صدها سد و منافع حاصل از آن؛ و برای کشورهای همسایه، بحث کمبود آب و تاثیرات زیست محیطی سدهای احداث شده بر فضای رسمی و رسانه ای غالب بود، اما هیچ کس به این فکر نمی کرد که این حجم از آب ذخیره شده در سدهای مخزنی بسیار بزرگ؛ و فشار ناشی از آن بر لایه های زمین در آینده به‌ چه فاجعه ای ختم خواهد شد؟!  خاورمیانه در طول تاریخ خود، هیچگاه شاهد زلزله های سهمگین با چنین قدرت تخریب نبوده است، زلزله های رخ داده در این منطقه عموماً ناشی از حرکت گسل های فعال شده در طول زمان بود که گسل آناتولی نیز یکی از آنها به شمار می رفت، اما گسل طبیعی فعال شده آناتولی، آیا توان چنین زلزله ای را می توانست داشته باشد؟! زلزله اخیر، نتیجه فعل و انفعالات عادی و نرمال لایه های زیرین زمین نبوده است، این نتیجه فشاری بود که از بالا (سنگینی حجم آب ذخیره شده در سدها) به لایه های زمین وارد می شد و به واکنش طبیعی آن در جهت آزادسازی انرژی هر چه بیشتر متراکم شده می انجامید. در واقع این وزن دریاچه سدها بود که به تغییر توزیع وزن پوسته خاک در منطقه آناتولی شرقی منجر؛ و روی شتاب چرخش و زاویه محور زمین و شکل میدان گرانشی در آنجا تاثیر گذاشت.  ترکیه از سال ها پیش با احداث صدها سد، پتانسیل بروز چنین زلزله ای را به وجود آورده بود، اینکه گفته شود ساکنین مناطق زلزله زده، سال ها روی بستری از بمب زندگی کرده اند، سخن گزافی نمی تواند باشد. زلزله قوی خوی، شاید پیش درآمد زلزله در جنوب شرقی ترکیه بوده است، اما چون ایران اصولاً در مدار زلزله قرار دارد، کمتر کسی می توانست این زلزله را ناشی از فعال شدن گسل آناتولی شرقی بداند. ضمن اینکه شایعاتی نیز مطرح شد که خشک شدن دریاچه ارومیه، به رها شدن بار ناشی از حجم آب خشک شده دریاچه منجر؛ و حرکت لایه های زمین؛ در نتیجه وقوع زلزله سهمگین در خوی را باعث شده است؟! اکنون به همان نسبت که خشک شدن دریاچه ارومیه در بروز زلزله در منطقه در مظان اتهام قرار دارد، به همان نسبت نیز، پروژه های "گاپ" و "داپ" در مظان اتهام قرار دارند. فشار غیر قابل باور آب جمع شده در سد های احداث شده در نتیجه دو پروژه فوق به لایحه های سطحی زمین، که در اغلب زلزله ها بیشترین خرابی ها را ببار می آورند، نمی تواند نادیده‌ گرفته شود. پس اینکه گفته شود احداث این سدها میتواند با توجه به نمونه های مشابه در هند، عامل زلزله مهیب اخیر باشد، چندان نادرست نمی تواند تلقی گردد، البته همه اینها بر اساس حدس و گمان است، چرا که هیچ کس نمی تواند علت اصلی وقوع زلزله و زمان و مکان آن را تعیین و مشخص نماید؟!  ترکیه طبق قولی که رئیس جمهور محترم آن کشور، آقای اردوغان داده است، به سرعت به سمت بازسازی مناطق آسیب دیده حرکت خواهد رفت، اما با شرحی که رفت، آیا این اطمینان وجود دارد که روز از نو و روزی از نو نباشد، که امیدواریم و از خدا میخواهیم که هیچگاه چنین نشود، اما مسلمان نباید از یک سوراخ دوبار گزیده شود؟! با شناختی که از مقامات ترکیه وجود دارد، از آنان انتظار می رود روی نکات ظریف مورد اشاره در این گزارش تامل نمایند، ترکیه باید شرایطی را فراهم آورد که به زیان مردم مسلمان، معتقد و مومن خود و مردم مسلمان و ترکیه دوست منطقه نباشد، بستن آب به روی این مردم، با هر نیت و هدفی که باشد، امری خداپسندانه نیست. به زعم نویسنده، ترکیه چاره ای جز کاستن از بار فشار موجود در سدهای احداث شده را ندارد. ترکیه باید بخشی از بار خوابیده بر بستر سدها را رها کند تا آناتولی شرقی بتواند نفس تازه کند. این هم به نفع آن کشور و هم همسایگان آن است و چه بهتر که تخلیه بار در جهت احیای دریاچه ارومیه و ممانعت از حرکت لایه های زیرین زمین در این منطقه باشد؛ که نه تنها ایران، بلکه ترکیه و عراق را نیز به صورت بالقوه تهدید می کند. ترکیه نه به خاطر ایران و عراق، بلکه به خاطر خود هم که شده، لازم است توجه ویژه به این امر معطوف و آن را به حساب هزینه معنوی بازسازی مناطق زلزله زده خود قرار دهد. این موضوع می تواند در آینده در دستور کار مسئولین مربوطه در دو کشور قرار گیرد.

[3] - میانرودان یا همان بین النهرین منطقه ایی است در حاشیه رودهای دجله و فرات که اولین تمدن های بشری در آن شکل گرفت.

[4] - ویکی پدیا در این خصوص نوشته است "آتش‌سوزی سینما رِکس آبادان حادثه‌ای عمدی بود که در شبِ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ منجر به سوختن سینما رکس در آبادان، ایران شد. این رخداد در حین نمایش فیلم گوزنها اتفاق افتاد و دست کم ۴۲۰ نفر کشته شدند. این رخداد زمانی آغاز شد که چهار نفر از انقلابیون مخالف محمدرضاشاه قبل از آتش زدن، ساختمان را به سوخت هواپیما آغشته کرده بودند. این حمله عامل برانگیختن انقلاب ۱۳۵۷ ایران بود، که منجر به سرنگونی حکومت سلطنتی ایران شد. این آتش‌سوزی بزرگ‌ترین حمله تروریستی در طول تاریخ تا قبل از کشتار سال ۱۹۹۰ افسران پلیس سری‌لانکا و حملات ۱۱ سپتامبر بود."

[5] - فروریختن ساختمان متروپل حادثه‌ای بود که ظهر روز دوشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۱ در خیابان امیرکبیر (امیری) واقع در مرکز آبادان رخ داد. در پی وقوع این حادثه، بخشی از برج شماره ۲ متروپل فروریخت. این حادثه ۴۳ فوتی و ۳۷ نفر مصدوم داشته‌است. عملیات آواربرداری متروپل به پایان رسیده‌است.

[6] - حصر آبادان یا محاصره آبادان، نبردی در روزهای نخست جنگ ایران و عراق بود. در تاریخ ۱۸ مهر ۱۳۵۹ نیروهای ارتش عراق، با احداث دو پل شناور در منطقه مارد و سلمانیه، با عبور از رودخانه کارون، به خاک ایران هجوم آوردند و با هدف محاصره آبادان، اقدام به تثبیت نیروهای خود در منطقه شرق کارون و قطع جاده ارتباطی آبادان به اهواز نمودند و مردمی را که در حال خروج از آبادان بودند را نیز به اسارت خود درآوردند. روز بعد نیز ارتش عراق اقدام به قطع جاده ارتباطی آبادان به ماهشهر نمود و با عبور از این جاده و رسیدن به شمال آبادان و ساحل شمالی بهمنشیر، موفق شدند آبادان را محاصره نمایند. در این محاصره که زاویه‌ای ۲۷۰ درجه داشت، مردم عادی برای خروج از شهر دچار مشکلات فراوانی شدند، اما تعدادی از ساکنان آبادان نیز برای مقاومت در مقابل نیروهای مسلح عراقی، در شهر ماندند، گرچه نیروهای مردمی مدافع شهر، هیچگونه سلاح مؤثر نظامی در اختیار نداشتند.

همرزم شهیدم!

یاد آن با هم بودن ها به خیر،

حرف های زیادی با تو دارم،

بعد از آن روزهای شکوهمند، هر روز دریغ از دیروز!

آرامش قرین روح و جانت باد که اینک در خاک وطن دوباره جای می گیری، وطنی که برای رهایی اش از دست دشمن متجاوز، جان هدیه کردی.

اما قطار تابوت های تو و یاران دیگر همراهت را، هر بار زمانی به ما رساندند، که حال خوشی نبود، و حسابی در آشوب و درد سوزان بودیم، انگار نقش قطار تابوت های شما هم در این هنگامه ها، سلب توجه از جایی، و جلب توجه به نقطه ایی دیگر بود!

بگذریم!

قسم به پوتین هایت، [1] که در گِل و لای مردابیِ حاشیه ی جاده شیشه [2] فرو می رفتند، تو بودی و نیزارهای کناره ایی این پد،

پدی که به سان قلب مادرانِ جوان بدین میدان سپرده، شرحه شرحه و سوراخ سوراخ از گلوله هایی بود که از سوی دوست و دشمن، برای مدت های طولانی، بر آن فرود آمده بودند؛

قسم به نفس هایت که آرام فرو می بردی، و بی صدا بیرون می دادی، تا مبادا دشمن از حضورمان بر این جاده ی بی سنگر و بی پناهگاه باخبر شوند، تا خدای ناکرده، صدایی بی مورد، هوشیاری دشمن را در این ساعت نیمه شب باعث نشود، و مرگ خود و همرزمانت را در پی نیاورد،

قسم به انگشتان دست های از سرما بی حس شده ات، که در آن نیمه های شب، تو را به شک می انداخت، که آیا به هنگام آغاز نبرد، توان شلیک خواهند داشت، یا ناتوان از سرما، نافرمانی خواهند کرد؛

قسم به لرزش های تَنَت، در سرمای سوزناک آن نیمه شبِ ابتدای دیماه، که همگام با رقص باله امواج برخاسته از آب های راکد حاشیه اروند، رقص نرمی را در سمفونی سکوت و هراس آن لحظات، به تکرار نشسته بودند، تنی که از عرقِ راهِ درازِ پیاده پیموده شده تا اینجا، در چند قدمی دشمن، اینک در سکوت و انتظارِ آمادگی حمله، سرد و آزاردهنده شده بود، و موهایی سیخ شده از سرما در تنت نیز، همچون نی های ایستاده بر مرداب اطرافت، در این لرزش موج می خوردند،

 قسم به لحظات نفسگیر انتظار!

 که نفس ها را در سینه ی رزمجویان میدان ها حبس می کرد، و در آن لحظات ترس و وحشت، تمام هوش و حواس را به گوش هایی می سپارد، که باید صدور فرمانِ حمله را در ثانیه های نخست می گرفت، و بدنِ در سرما فرو رفته را، مثل تیری که از کمان یک دنیا حرف های ناگفته باید رها می شود را، در جهت سینه های دشمن صف بسته شلیک می کرد، تا خط آهنین دشمن را شکسته و شرایط جاری میدان نبرد را عوض می کرد، فرو رفتگی ایی را در دل خاکریزهای جنگ صاف می کرد، خاکریزی را به خاکریزِ مقطع دیگری وصل می نمود، و یا خطوط نبرد را دوباره باز چینی و ردیف می نمود و...

و قسم به کلاشینکفی که در دستانت نهاده بودند، که پیش از تو، چند نسل از رزمندگان را تا مرگ و خراش های عمیق همراهی کرده بود، و اینک نوبت تو بود تا آنرا برداشته، تا شهادت و یا جراحتی عمیق، با احترام تمام، در حفاظ کامل تن خود، حمل می کردی، تا باز کدام رزمنده ایی را، در عملیاتی دیگر، همراهی خواهد کرد؛ آنرا هر بار به "واحد تسلیحات" می سپردیم، تا در قرعه کشی دیگری، باز در صحنه ایی و یا عملیاتی دیگر، نصیب کدام رزم آور از میان رزم آوران باقی مانده از هر نبرد شود.

قسم به دستان "آر.پی.جی 7" [3] بدستی که، بزرگترین و مخرب ترین سلاح همراه مان بود، که هرگاه صحنه ایی چنان تنگ می آمد، که رزم آوران مثل برگ خزان بر زمین می ریختند، این آر.پی.جی زنی زبردست، باز مانده از دلاوران جنگ های سابق بود، که با هدف گیری به موقع و دقیق خود، گردانی را از مخمصه ایی بزرگ نجات می داد؛

و قسم به تیربارِ گرینف [4] بدستی که، آخرین حربه یک فرمانده گردان، برای خاموش کردن آتش دشمنی بود، که بر مسیر راه مان مستولی گشته، توان حرکت را از همه ما می ستاند؛  

قسم به کوله بار سنگینی که گرمی وجودش پشت همه ما را به خود گرم و مطمئن می ساخت، تو گویی یک دنیا آذوقه و مهمات در اوست؛

در این صحنه تو بودی، سلاحت و این کوله ایی که تمام موجودی دنیایی ات را با آن حمل می کردی،

یک دنیا را طلاق می دادیم و در پس جبهه ی نبرد رهایش می کردیم، تا با همین داشته های اندک، که تو گویی تمام موجودی دنیایی امان بود، در سرزمینی بین این دنیا و آن دنیا، در برابر چشم های شاهدِ جهانیان، رقص مرگی آنچنانی را مهیا کنیم، رقصی خیره کننده، که برای چشم های عادت کرده به دیدن صحنه های خشم و خشونت، صحنه های مرگ و خون، جالب و دیدنی و شاید آرامش بخش بود!

چرا؟!

چرا ندارد!

در این دنیا همواره دلیل های محکم و بسیاری فراهم بوده، و یا فراهم خواهد بود، تا صحنه های مرگ و خون را توجیه و تکرار کنند، 

توجیه این مرگ های دلخراش به آب خوردنی میسر می شود، اگر دلیلی هم برای کشتار نیابند، ساختن دلایلش بسیار ساده تر از هر ساختنِ زندگی ایی خواهد بود، و همواره بر کرسی های بلند جایگاه کولوسئوم ها [5] ، مردانی با غبغب های ورم کرده (که نمی دانم، از تکبر است یا از...) نشسته اند، که اندیشه و همت آفرینش زندگی را ندارند، اما در مرگ آفرینی متخصص و شهره اند، و همواره فعالانه بر صحنه ی نبرد و این کشتار، در بلندای کلوسئوم ها نظارت دقیق و شخصی دارند، تا نبرد گلادیاتورها را با دقت تمام تماشا و رصد کنند، آنان تمام وظایف حکمرانی خود را همواره رها می کنند تا بر این نبرد، شخصا نظارت و راهبری نمایند، و بر برنده و بازنده این بازی مرگ، شرط موفقیت ببندند،

و این نقشی است که برای ما، در این صحنه ها تعریف کرده اند، که در این پایین، در صافی میدان، و کفِ صحنه ی نبرد، باید عاشقانه به نبردی تعریف و طراحی شده توسط دیگران، بی نقص و عاری از تصنع، و مملو از شور و مستی و... مشغول باشیم،

تا او از این نبرد لذت تمام برد، دشمن فرضی از ما بُکُشد، و ما از او، دنیایی از کشتار، مسابقه ایی برای خونریزی های بیشتر، نبردی برای قدرت، ثروت، و حاکم کردن ایده های جورواجورِ تراوش شده از مغزهای بیمار و سالم،

یا حتی به دلیل بیماری شایعی که اکثر قدرتمندان ما بدان مبتلایند، یعنی توسعه و گسترش وسعت خاک زیر پای قدرت شان، که باید وسیع و بی انتها باشد،

این است که این سرزمین، در تاریخ ما بارها دست به دست شده است، و بی شک ما آخرین نفراتی نخواهیم بود که برای دست به دست شدن این خاک می رزمیم. این خاک تشنه به خون، بارها در این مسیر، به رنگ سرخ در آمده، و خواهد آمد، ما برای توسعه و تعمیق قدرت شان باید همیشه تا زانو در خون همدیگر فرو رویم.

اما روی جاده ی شیشه، ما جان خود را در آن سحرگاهان سرد و آغاز زمستانی با روزهای کوتاه و شب های بسیار دراز و بی پایان، در دست داشتیم، و باید حماسه ی خون دیگری می آفریدیم، و یک دنیا نظاره گر این نبرد بودند، همه می دانستند که ما بر این خط خواهیم زد، و ما بی خبر از این دانستنِ آن ها، زیر چشم هایی که ما را دقیق زیر نظر داشتند، مشق مخفی کاری های بی حاصل می کردیم،

و از سرما می لرزیدیم، و در سکوتی رنج آور و آزاردهنده، منتظر بودیم تا فرمان حمله در رسد، و به زعم خود، غافلگیرانه خود را بر دشمن آشکار کنیم، در حالیکه غافلگیری در کار نبود، این خود ما بودیم که غافلگیرانه طعمه ی گلوله های داغ دشمنی شدیم، که در آمادگی تمام کل شب را منتظر تن های گوشتی ما مانده بود، تا آنرا آماج توفان گلوله های سربی، و تکه پاره های چدنی بمب های خود کند.

و فرمان حمله فرمانده ما، تو گویی فرمان آتشی بود به سربازان مامور اعدام در صف دشمن، که اینک در آن سوی خاکریزها، مامور به قتل عام مان شده بودند، تا ما را در همان نقطه آغازین، به پایان برسانند، و در تله این نبردِ رسوا و بی نتیجه، اعدامی ها را توان یک قدم فرار به جلو هم نبود، ما را چشم و دست باز، و جمعی به صحنه ی اعدامی گروهی بردند، تا گردان گردان مثل برگ های به باد خزان سپرده شده، بر زمین بریزیم،

و من تو را در چنین صحنه ایی، در آن لوچ های کناره ی جاده شیشه جا گذاشتم و برگشتم، چرا که حتی خود را هم با زحمتی فراوان از این صحنه ی آتش و گلوله و خون بیرون کشیدم، تا امروز که بازمانده های تن تو را یافتند، و به دامن میهن، دوباره باز گرداندند،

اما هم اکنون نیز باقی مانده ی استخوان هایت، در گردونه ی بالا و پایین کردن قدرت، باز نقش گرفته، و استخوان های باقی مانده از سال ها دفن در زمین های مرطوب حاشیه اروندِ خونین، به سان ماشه ایی در دستان آن پیرمرد چاییچی قرار دارد، تا همواره ذغال های آخته را در منقلِ داغِ قدرت، از کنار این قوری، به حاشیه آن کتری که مد نظر اوست، منتقل کند، و چون مهره های شطرنج، در هر لحظه ایی که خواست، نوشیدنی چای دلپذیری را، در استکان های پی در پی اهل قدرت، لبریز و لب سوز و لب دوز، پر کند، تا آنان مستِ گعده های موفقیت در قدرت خود، قهقهه هایشان را روانه صورت له شدگانِ در پای کرسی های تکیه زده اشان نمایند.

برادر شهیدم!

حتی در همین لحظات بعدِ بیش از 35 سال از سال ها و روزهای سخت نبرد خونین، هنوز فرماندهان رجزخوان آن شبِ تلخ و خونین، بر بلندای کرسی های فرماندهی، سربلند، گردن فراز، با چانه های بالا انداخته، با لقب های سردار، سردار دکتر، سردار وزیر، سردار وکیل، سردار دیپلمات و... بر کرسی های فرماندهی در مجلس، دولت و قضاوت، تکیه زده و همچنان بر این میدان خونین فرمان می رانند،

در حالی که حاصل این تکیه زدن ها هم، انگار مثل همان شرایط صبح عملیات دیماه 1365 است، همان شرایطی که بر جاده شیشه مستولی بود، خموش و غمناک، بی تحرک و خون آلود و...، آنها همچنان این روزها هم، نبردهای خیابانی در شهرهای خود ما را فرماندهی می کنند!

خیابان هایی پر از اعتراض و معترضین، زخمی از ساچمه و گلوله های شلیک شده، مملو از گاز و باروت، تن هایی سوراخ سوراخ، قلب های شکسته و پریشان و... که اشک را، و بلکه خون را از چشم تمام دوستان جاری، و شادی را بر دل تمام دشمنانِ این آب و خاک، مثل همان صبحِ شب شروع عملیات کربلای 4، صد چندان محیا می کنند؛

چیزی فرق نکرده است، آن روزها بر جاده ی شیشه، مردانی از این آب و خاک، در سنین بین 15 تا 25 سال، مثل برگ های خزان زده بر زمین می ریختند، این روزها هم باز مردان و زنانی در همین سنین، بر سنگفرش خیابان ها می اُفتند، یا دست و بازو بسته، روانه زندان هایی می شوند که هر روز خبرهایی دهشتناک از آن درز می کند. و این صحنه ها را هم، باز همان ها فرماندهی می کنند و...،

و قسم به جان هایی که انگار برای افتادن بر زمین، توسط مادران این آب و خاک زاده، و مثل گُل های پرور شده، بر سنگ فرش های خیابان ها، پدها، خاکریزها و... پخش و پلا می شوند؛

آری ای دوست همرزم شهیدم!

انگار طراح صحنه ی این آوردگاه خانمان برانداز را جز ویرانی و کشتار هدفی نبود، چرا که طرحی ریخت که این مردم برای دستیابی به هر آرمان و یا خواسته ایی، یا باید می کشتند و یا کُشته می شدند، راه میانه ایی باقی نگذاشت! طرح این صحنه ی مکرر خون و خشونت را، انگار یک طراح زبردست تشنه به خون، ترسیم کرده است، طراحی که به کمتر از خون جوانان این آب و خاک رضایت نمی دهد، کسی که راه رسیدن به اهداف را، تنها از تنگه های خون و بیدادِ مرگ و جراحت، میسر و میسور کرد،

و قسم به خون هایی که بر این خاک تشنه به خون، همواره می ریزند، تا مظلومانه بر چنین طرح و طراحی فریاد اعتراض زند، فریادی از حنجره های مظلومیت، برای جوانانی که تنها خونشان، تشنگی طراحان این صحنه ها را سیراب می کند.

باشد که روزی فرا رسد، که این مردم نیز، مثل دیگر ملل آزاد دنیا، برای رسیدن به یک خواسته، مجبور نباشند از چند لیتر خون بی جایگزین شان بگذرند، تا بر تغییری دست یابند، آینده ایی را رقم زنند، مسئولی را خلع، و یا دیگری را بر کرسی نشانند و...

امیدوارم مثل بسیاری از جوانان دیگر نقاط این دنیای زیبا برای دیگران، و جهنم برای ما، روزی ایرانیان هم بتوانند با انداختن رای خود در صندوقی، قدرتی را به زیر کشند، و دیگری را بر کرسی حکمرانی بر خود سوار کنند، فرماندهی را خلع، و فرماندهی دیگر را منصوب نمایند، ایده ایی را حاکم، و یا ایده ایی را به زیر کشند،

برادر شهیدم!

بعد از رفتن تو در آن نبرد دهشتناک و پر از خسارت و مرگ، هیچکس، هیچ فرماندهی را به خاطر آن صحنه رسوا و پر از شکست، بازخواست نکرد، و فرماندهان آن صحنه، اکنون بر کرسی های فرماندهی خود همچنان ثابتند، و ترفیع های بسیار نیز گرفته اند، تنها بر کرسی های فرماندهی میدان های بی شماری که بدست آورده اند، چرخ می زنند، و آنقدر پیش رفته اند که از کرسی های نظامی خود پا را چنان فرا نهاده اند، که بر تمام صندلی های قدرت از سیاست و اقتصاد گرفته، تا فرهنگ و اجتماع، و دیپلماسی و قضا و قانون و... نیز سیطره یافته اند، از این مقام، بدان مقام، در هر زمینه ایی که بخواهند، جابجا می شوند،

و البته ناگفته نماند، برای جوانان این آب و خاک، نقش ها همچنان بدون تغییر مانده است، کار آنان همچنان خون دادن و مرگ و جراحت دیدن و افتادن است، و اینبار زمین سرد خیابان ها و کوچه ها نیز به پدها، خاکریزها و... اضافه شده است، تا شاید کسی صدایشان را بشنود و... نقش ها برای آنان و فرماندهان این صحنه ثابت مانده است، و این تنها جوانان هر عصرند که تغییر می کنند، 15 ساله های ایثارگرِ جانِ باقی مانده از آن روزها، اینک 50 ساله های پا به سن گذاشته ی ناظر بر این صحنه خونریزی و خشونت جدیدند، تا فرزندان 15 تا 25 ساله ای نو شده را، در این چرخه تکرار خون و خشونت، نظاره گر باشند.

پست های قدرتی که هیچ شکستی او را از جای خود تکان نمی دهد، او همواره چون خدا، پیروز است، و بر کرسی قدرت، چون خدا محکم و استوار و باقیست، و این جوانانی اند که هر ساله به سن 15 تا 25 می رسند، و باز مثل دیگرانی از این نوع، در چرخه ایی پایان ناپذیر، باید شانس خود را برای دادن خون در نبردهای مختلف این زندگی (که همواره تلخ تر از زهر بوده است) امتحان کنند، یا به کشته های جاده ی شیشه می پیوندند، و یا زنده خواهند ماند، تا چون ما، به تماشای این صحنه های تکرار خون و خشونت بنشینند، و در ذلتی تمام، نظاره گر تشییع یک به یک آنان، چون جسد پاک تو باشند.

این است قصه ی پر غصه ی ما،

اما تو بخواب، گمان می کنم روزی این بساط خون و خونریزی به پایان خواهد رسید، و این مردم از دادن خون خلاص خواهند شد. چاره ایی جز امیدواری نیست.

 آر.پی.جی زن شهیدی، که با فرود آمدن گلوله ی دشمن بر پیشانی اش، 

آر.پی.چی آماده به شلیکش را در بغل دارد و اینک آرام تر از زمان زنده بودنش، بیخیال ما آرامیده است

[1] - در سالروز عملیات های بزرگ کربلای 4 و 5، و رحلت دخت پیامبر اسلام، پیکر بازمانده از 400 رزمنده ی جنگ هشت ساله، تشییع شدند، سخنران این مراسم آقای رئیسی بود، که در خلال این مراسم مردم معترض را تهدید به بیرحمی کرد. سید ابراهیم رئیسی صبح امروز (سه‌شنبه ششم دی)‌ در مراسم تشییع شهدای گمنام در تهران گفت : "آغوش ملت به روی کسانی که فریب خورده‌اند باز است اما ما به معاندین رحم نخواهیم کرد". باید به ایشان گفت و از این رئیس جمهور پرسید، این همه بیرحمی را برای فرزندان این کشور که در اعتراض به شما به قول شما "معاند" هستند و "عناد" می ورزند، از کجا آورده اید، از اسلام، از شیعه، از قانون اساسی، از کدام مکتب فکری قرض گرفته ایید؟!!

[2] - جاده ایی خاکی که به جاده "شیشه" یا "پد شش" معروف بود، معبری خاکی بین خاگریز خودی و دشمن، که از میان آب های راکد حاشیه اروند در منطقه شلمچه، عبور می کرد، و دو شلمچه در ایران و عراق را به هم متصل می کرد، که در عملیات کربلای 4، ما (تیپ 12 قائم)، و رزمندگان خراسان (5 نصر و 21 امام رضا و...) عملیات خود را بر آن آغاز کردیم، تا در صورت عبور از آن، پا در خاک عراق نهیم. "عملیات کربلای ۴ عملیات نظامی تهاجمی نیروهای مسلح ایران در خلال جنگ ایران و عراق بود، که در دی‌ماه ۱۳۶۵ به فرماندهی سپاه پاسداران انجام شد. این عملیات در تاریخ ۳ دی ۱۳۶۵ در محور ابوالخصیب در جنوب عراق، به صورت گسترده و با هدف آماده‌سازی مقدمات فتح بصره، توسط نیروهای مسلح ایران آغاز شد و در پی لو رفتن طرح عملیات و با تحمل تلفات بالای انسانی در روزهای نخست، در تاریخ ۵ دی ۱۳۶۵ با عقب‌نشینی نیروهای ایرانی، پایان یافت. با شکست عملیات کربلای ۴، دو هفته بعد عملیات کربلای ۵ توسط نیروهای ایرانی انجام شد".

[3] - موشک انداز سبکی که بر دوش آر.پی.جی زن ها شلیک می شود بر ضد سنگرهای گروهی، وسایل نقلیه، تانک ها و هر مانعی از این دست استفاده می شود، خط شکنان به هنگام حمله از این سلاح برای منهدم کردن سنگرهای تیربار دشمن، که با آتش پرحجم خود همه را زمینگیر می کردند، سود می جستند.

[4] - از سلاح های سازمانی گردان های جنگی ما که با نواخت تیر پر حجم خود بر ضد نیروهای پر شمار دشمن، تعادل قوا ایجاد می کرد.

[5] - "امروزه بیشتر کولوسئوم را با تاریخ خونین نبرد گلادیاتورها در آن می‌شناسند. در کولوسئوم گلادیاتور با یکدیگر یا با حیوانات وحشی می‌جنگیدند و اسباب سرگرمی تماشاچیان خود را (که اغلب از اشراف بودند) فراهم می‌کردند. برخی اعدام‌ها (مانند اعدام با رهاسازی حیوانات وحشی) نیز در کولوسئوم انجام می‌شده‌است. مراسم افتتاحیه کولوسیوم با کشتار ۹ هزار حیوان غیر اهلی برگزار شد. کولوسیوم محل برگزاری جشن های امپراتور و مردم رم بود"

 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در فرومد، دیار سربداران - رهاوردی...
پایان دوره ١٢٠ ساله مغول ها زوال از یک روستا شروع شد. صدوبیست سال مغول ها هر چه خواستند در ایران ک...
- یک نظز اضافه کرد در سفرنامه کاشان - اردهال به روای...
یکم اردیبهشت سالروز درگذشت سهراب سپهری سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به هم...