کودتای خیانت بار 28 مرداد 1332 و بازیگران رسوای آن

"مرداد" که می آید انگار زخم های کهنه و نیمه کهنه نیز سر باز می کنند، تا همچنان چرک و خونآبه از زخم "کودتا" و نتیجه اقدامات "کودتاچیان" بیست و هشتمین روز این ماه بیرون زند، و تداعیگر صحنه خیانت باری در تاریخ مبارزات معاصر ایرانیان با استبداد داخلی و استعمار خارجی باشد؛

و بیانگر رازهای سر به مهر پرونده ایی رسوا از دخالت خارجی با همیاری نیروهای خیانتکار داخلی، علیه استقلال طلبان و آزادیخواهان ایران گردد، که در کنار هم، پازل ترمز رشد، توسعه و تعالی این مردم و کشور را تشکیل دادند؛ و در پس آن توطئه و خیانت دردناک، رادمردان مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی یا مظلومانه به قتل رسیدند (دکتر فاطمی و...) و یا کودتاچیان از شرم سوابق و خدمات آزادیخواهانه و استقلال طلبان نتوانستند این پیشاهنگان رهایی را کشته و لذا در حصر دردناک خانگی اشان انداختند، تا بیدفاع در مقابل سیل اتهامات بی اساس استبداد و نوچه های ظلم، مرگی دردناکتر از قتل، در سکوت و توطئه همسنگرانشان، را برای سال ها بچشند، و این سپهبُدان بزرگ مبارزه با روند استبداد داخلی و استعمار خارجی، در چهاردیواری خانه ایی بدتر از زندان، غرق در تله توطئه خارجی، خیانت داخلی، و سیل تهمت و اتهام های بی اساس، مظلومانه جان برای هدف خویش نهند و سرنوشت شان زهر چشمی باشد برای هر مبارز راه آزادی و استقلال، اما زهی خیال باطل که نام نیک این رادین مردان (دکتر محمد مصدق) ماند و برچسب خیانت بر پیشانی خیانت پیشگان، رسوایی اشان برملا شد و خواهد شد.

دکتر محمد مصدق در حال طی دوران حصر خانگی در احمدآباد

بعد از کودتای 28 مرداد - او آنقدر اینجا در حصر خانگی ماند تا مرگ به سراغش آمد

این عکس متعلق به سال 1344 است

 

 ایران و ایرانی همواره با دو مشکل اساسی استبداد و خود رایی و جهل گسترده عمومی و اوباشگری ناشی از آن، مواجه بوده است، که در این سده های اخیر نفوذ و سلطه خارجی نیز بدان افزوده و افزایش یافت. گرچه با انقلاب مشروطیت می رفت که از استبداد و مستبدین حاکم بر سرنوشت ما مردم ایران بکاهد، اما هرج و مرج ناشی از اختلافات بازیگران عصر مشروطیت از جمله اهل مذهب و جریان ملی و روشنفکری، و تکیه جریان استبداد بر جهل گسترده عمومی و اختلافات نخبگان، با پدیده بازگشت و بازتولید دوباره استبداد مواجه شدیم و در عین حال سلطه و نفوذ خارجی نیز شدت یافت، تا مثلث شوم بدبختی ایرانیان در دوره رشد سریع ملل دیگر جهان، یعنی "استبداد داخلی"، "سلطه خارجی" و "جهل گسترده عمومی"، تحکیم و گسترش و ادامه یابد، و زین پس سو استفاده چی های داخلی و خارجی به حفظ شرایط استبداد داخلی و سلطه خارجی، بر سَریری از جهل و اوباشگری و از طریق کودتاهای نظامی (نرم و خشن)، که با خرید و ملعبه قرار دادن بازیگران این صحنه به اجرا در آمد، به استمرار این سه رکن شوم همت گماشته و آن را با همیاری یاران خود پیش برند. 

بعد از انقلاب موفق اما ناتمام مشروطیت، حرکت ملی شدن صنعت نفت ایران به رهبری دکتر محمد مصدق، دومین خیز اساسیِ موفق و اما باز، ناتمام نخبگان و جریان ضد استبدادی – استقلال طلب ایران بود، که مطالعه پیروزی و ناکامی آن، پرده از راز بسیاری مصیبت های بی پایان این مردم مظلوم و روند استمرارش برداشته، و نشان داد که در سده اخیر هجری، ضلع مصیبت بار دیگری هم به بازیگران عرصه این کشور اضافه شد، تا با دخالت نابجای آن فاکتور جدید، اضلاع دیگر "ترمز رشد و تعالی" کشور تکمیل و روند تحکیم استبداد داخلی، سلطه خارجی و جهل گسترده عمومی ادامه یابد، و "جریان آزادیخواه و استقلال طلب پیشرو" کشور مورد هجوم آنان نیز قرار گیرند؛ دخالت اهالی پادگان های نظامی در کشاکش امور سیاسی کشورمان، که با توجه به وابستگی آنان به تولیدات خارجی، و "بله قربانگو" تربیت شدن شان در برابر قدرت حاکم (که البته از ملزومات نظامی بودن و نظامی گری است) و... اثر پذیری آنان را از آنسوی مرزها و جریان قدرت مستبد و حاکم داخلی افزایش می دهد، و این خود زمینه ایی مناسب فراهم می کند تا فرزندان صاحب سلاح این ملت که باید مدافع و حافظ آزادی و استقلال مردم و کشورشان باشند، به بازیچه ایی برای قدرت های خارجی و استبداد داخلی تبدیل شده، و در صف مدافعان استبداد و جهل داخلی، و نفوذ خارجی قرار گیرند، و در تعادل قوای داخلی ایران که در آوردگاه های مبارزات ضد استبداد و سلطه خارجی حاضر شده اند، به وزنه ایی در کنار خواست خارجی و عوامل داخلی اش به تحکیم استبداد و سلطه و نفوذ خارجی تبدیل شوند.

اما جریان دیگری که انتظار می رفت در صف افراد مستحکم مبارزه با استبداد داخلی و مکملش سلطه خارجی دیده شوند، اهالی مذهب و بخصوص نگاهبانان حدود و مرزهای آن یعنی درس آموختگان حوزه های علمیه بودند، که متفاوت از نظامیان این آب و خاک، نه نیاز فنی به خارجی ها داشتند و نه گمان می رفت که نفوذ خود را در بین مردم ایران را از رابطه با استبداد داخلی و یا سلطه و نفوذ خارجی جستجو کنند، و لذا با همین تصور و اینکه آنان افرادی خاص، تافته جدابافته از دیگران، واجد تقوای الهی اند و... جریانی قابل اتکا برای مردم تلقی شدند، اما با بیرون آمدن اسناد ارتباط سرویس جاسوسی امریکا با صحنه گردانان این قشر موثر در جریان ساقط کردن دولت مردمی و ملی دکتر محمد مصدق، باید درس گرفت که در صحنه فتنه، به هیچ کس، جز توانایی فکری و اگاهی خود نباید دل سپرد، تکیه و اعتماد کرد.

 

آیت الله سید محمد بهبهانی و آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی

 

هدایت و پشتیبانی رهبران فعال این جریان مذهبی مرجع، در حوادث کودتای 28 مرداد 1332 در کنار اوباش های تهران، نظامیان مدافع استبداد و...، توسط سرویس جاسوسی سیا ( CIAسازمان اطلاعات مرکزی) امریکا برای بسیج گروه های مذهبی، نیروهای بازار و اوباش تهران (شعبان جعفری، طیب حاج رضایی و...) در مقابل استقلال طلبان داخلی، نشان داد که نفوذ خارجی تا کجای پستوهای جامعه و اقشار صاحب نفوذ ایران پیش رفته است. حال آنکه در زمان ملی شدن نفت، سیا یک سرویس اطلاعاتی دست سوم در فعالیت تاثیر گذار در ایران تلقی می شد و در مقابل نفوذ، قدرت و گستره فعالیت های سرویس های اطلاعاتی دست اولی همچون انگلیس و شوروی با آن سوابق بلندمدت، در واقع هیچ بود، اما فاش شدن اسناد تاریخی نفوذ همین سرویس اطلاعاتی دست سومی (CIA) در بین رهبران روحانی ارشد و بلند پایه فعال در صحنه سیاست آن زمان، از جمله آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی، آیت الله سید محمد بهبهانی و... نشان داد که مردم ایران در روند کار خود برای رهایی از مثلث استبداد داخلی، نفوذ خارجی و جهل گسترده عمومی، به تنها سلاحی که می توانند اتکا کامل نمایند، تا در دام عوامل سلطه خارجی، استبداد داخلی نیفتند، اتکا و اعتماد به آگاهی و تفکر خودشان است که تنها از طریق هوشیاری، تفکر و مطالعه مداوم کسب می شود و دیگر هیچ.

کودتای ننگین 28 مرداد علیه دکتر مصدق
راهی که کودتاچیان 28 مرداد پیمودند تا این ننگ را آفریدند

دیدگاه‌ها  

#19 Guest 1402-05-29 07:28
سیاست نجیبانه

اینکه صبح جمعه شبکه یک تلویزیون با پخش برنامه آقای نخست وزیر به نقد نهضت ملی نفت تا کودتای ۲۸ مرداد اقدام کرد حرف جدیدی نیست چنان که طبق روال تمام سالهای گذشته کاشانی را بعنوان قهرمان مظلوم ستایش و دکتر مصدق یعنی نخست وزیری که صنعت نفت را ملی و انگلستان را خلع ید کرد بعنوان نماد بی کفایتی و خود پرستی مقصر تمام بلایا معرفی و طبق روال مورد نکوهش قرار داد. اما استناد این برنامه به بخشهایی از مصاحبه های تنظیمی برهی اعضای جبهه ملی ایران و نهضت آزادی مانند مرحوم بازرگان، مرحوم یزدی، مکی، توسلی، باوند، تا آیت الله طالقانی که با نگاه نقادانه به شرح روند نهضت نفت و عملکرد دکتر مصدق پرداختند حتماً جالب توجه بود. مردانی بسیار نجیب که در نقد عملکرد دوستان و همسرانشان هرگز ار صراط آزاد اندیشب، انصاف، عتدال و نجابت در کلام خارج نشدند. توضیحات اندیشمندانه و مملو از انصاف و نجابت که تلویزیون با ولع کامل یک یک کلمات و جملات شان را قابل پخش دید. آزاد اندیشی مبتنی بر انصاف و نجابت که حتماً در دوران ما به گوهری بسیار نایاب و گران قیمت در سپهر قدرت و سیاست می ماند. اندیشه متکی بر اخلاق که قطعاً با فقدان مردانی چنین از عرصه سیاسی ایران رخت بر بسته و دیده نمی شود.
#18 Guest 1401-06-18 19:07
آخرین بازمانده کودتاچیان ۲۸ مرداد هم مرد !


ملکه «الیزابت دوم» در کاخ باکینگهام مرگ وی در سن ۹۶ سالگی را اعلام کرد، در حوادث مختلفی در طول دوران سلطنتش در ارتباط با ایران نقش ایفا کرد.

یکی از این اتفاقات، نقش انگلستان در کودتای ۲۸ مرداد و برانداختن دولت دکتر «مصدق» و بازگرداندن «محمدرضا» شاه بود.

با این کودتا، ملی شدن صنعت نفت به فراموشی سپرده شد و با عقد قرارداد کنسرسیوم، امتیاز نفت ایران در سلطه دول بیگانه قرار گرفت.

این کودتا که با همکاری آمریکا و انگلستان و هماهنگی حکومت شاه انجام شد، به عملیات آژاکس معروف است.

البته انگلستان پیشتر عملیات چکمه را برای برانداختن دولت «مصدق» طراحی کرده بود اما با لو رفتن کودتا، «مصدق» دستور تعطیلی سفارت انگلستان و اخراج تمام دیپلمات‌های اين كشور را صادر کرد.

طرح دوم در روز ۲۵ مرداد قرار بود انجام شود. در نیمه شب روز ۲۴ مرداد رمز (حالا دقیقاً نیمه شب است) از رادیو BBC اعلام شد که این کودتا نیز کشف و نافرجام ماند.

کودتای ۲۸ مرداد در زمان ریاست‌جمهوری «آیزنهاور» در آمریکا مقارن با نخست‌وزیری «چرچیل» و سلطنت «الیزابت دوم» در انگلستان و پادشاهی «محمدرضا پهلوی» و نقش‌آفرینی سرلشگر «فضل‌الله زاهدی» (البته بعلاوه آیت الله کاشانی و...) انجام پذیرفت.

از میان عاملان این دخالت خارجی در سرنوشت ایران، تنها ملکه انگلستان زنده بود که درگذشت.
#17 Guest 1400-12-28 16:22
در پی عدم توافق کمیته نامگذاری شورای شهر تهران ، برای نامگذاری خیابان یا میدان یا بلوار و فلکه ای بنام دکتر محمد مصدق..
دبیر کمیته نامگذاری شورای شهر تهران اعلام کرد کارشناسان این کمیسیون پس از تحقیق و پژوهش به این جمع بندی رسیدند که "" دکتر محمد مصدق از ویژگی های مورد نظر برای نامگذاری برخوردار نیست.!!""
بنازم به این کمیسیون والا منصب..
بنازم به این کمیته اندیشمند و فرهیخته..
بنازم به این کارشناسان محقق و با ذکاوت..
خداوندا اینهمه هوش و ذکاوت را از اصحاب عالی مقام کمیته نامگذاری نگیر.!!
چه تحقیقی ، چه کمیسیونی.!؟
چه ویژگی ها و چه شرایطی.!؟
چه کنگره و چه شایستگی و چه تصمیمی.!؟
همین نکته را بگویم و ختم کلام..
دکتر جمال عبالناصر رهبرفقید مصر در مبارزه با استعمار انگلیس در فصل شروع کتاب خود میگوید..
هنگام اعلام ملی کردن کانال سوئز همگان از من میخواستند این کار را انجام ندهم و میگفتند انگلستان یک شیر با یال و کوپال است باید ترسید و جانب احتیاط را نگه داشت..
لحظه ای که کانال سوئز را از سیطره بریتانیا خلاص میکردم و آن را ملی اعلام می نمودم ، با خود گفتم من امروز دم شیر را آنچنان قطع خواهم کردد تا زمانیکه تاریخ پابرجاست عبرتی برای جهانیان باشد...
هنگام بریدن دم شیر دیدم تکانی نمیخورد ، فهمیدم که انگلستان شیری مرده است و قبل از من کسی آنرا کشته است..
بله.. دریافتم که پیش از من استادم دکتر محمد مصدق از ایران در هنگام ملی کردن نفت کشورش این شیر پر یال و کوپال را از پای درآورده و نابود کرده است.!!

و الان سالهاست که نام زیباترین و گرانترین خیابان قاهره مزین بنام دکتر محمد مصدق است.!
کارشناسان تحصیلکرده و کمیته والا شعور نامگذاری شورای شهر تهران فقط میگویم مایه ننگ و خفت این ملت هستید و بس...
نام دکتر محمد مصدق ابرمرد تاریخ ایران در اذهان و قلوب یکایک ما ایرانیان حکاکی شده است نه بر روی حلبی های شما نوشته...
دکتر مصدق چراغ روشن و جاودانه آزادمردی و وطن پرستی و پایمردی ایران و ایرانیان است... نه یک نام نوشته نشده بر روی تکه حلبی بی مقدار شهرداری تهران.......
#16 Guest 1400-12-26 12:51
مطلب_روز ۲۴ اسفند ۱۳۳۲؛ قلمی که شکسته شد، روزنامه نگاری که زنده زنده در آتش سوزانده شد.
دکتر شفیعی کدکنی می‌نویسد:«در میهن ما، انسان‌های بزرگی زیسته‌اند که هر یک به خاطر رفاه و آزادی مردم وطنشان، با قلم و اندیشه به پیکار استبداد رفته و در آتش نامردمی‌ها سوخته‌اند. یکی از آنها امیر مختار کریم‌پور شیرازی، شاعر و مدیر شجاع و مبارز روزنامه ی شورش بود که جان خود را در ۳۵ سالگی در پای قلم و آرمانش از دست داد.»
کريم‌پور در مدت اسارت شکنجه بسيار ديد، تمام بدنش را با سيگار سوزاندند. سيخ داغ بر بدنش کشيدند، تهديد و تطميعش کردند شايد توبه نامه‌ای از او بگيرند ، ولی او زير بار نرفت و به مصدق وفادار ماند. غروب سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۳۲ در ميدان پادگان لشگر دو زرهی، کريم‌پور را از زندان بيرون کشيدند، به دستور اشرف پيکرش را آلوده به نفت کردند، مدتی او را به توهين و تمسخر گرفتند. پالانی بر پيکر وی نهادند و دستور دادند با چهاردست و پا راه برود. با افروختن آتش، جشنشان را آغاز کردند. زندانی به هر سو می‌دويد و فرياد می‌زد شعله آتش همه بدن او را فرا گرفته بود. سر نیزه سربازان نیز مانع از این می‌شد که بازیگر این نمایش از این میدان دید تماشاگران بیرون رود...
فردای آن روز او را در حالی که ديگر اميدی به زنده ماندنش نبود، به بيمارستان ارتش منتقل کردند. در آنجا، تمام توان خود را در گلو جمع کرد و فرياد زد: «والاحضرت اشرف مرا کشت!» اما دکتر ايادی ـ پزشک مخصوص ـ با تمسخر گفت: «ديوانه است، هذيان می‌گويد.» بالاخره پیکر سوخته‌اش را که جای هفت زخم سرنیزه نیز بر خود داشت، به گورستان مسگرآباد بردند و بی هیچ نام ونشانی به خاک سپردند.
مسعود بهنود در کتاب سه زن می‌نویسد:«اشرف پهلوی همراه سرهنگ زیبایی و گروهبان ساقی در دفتر زندان بود که کریم‌پور را آوردند. او سیلی محکمی از اشرف دریافت کرد. زبانش باز شد. در لباس ژولیده زندان با آن خانم عطرزده و شیک معارضه می‌کرد. او را آتش زدند و مستحق گلوله ندانستند.»
شعبان جعفری سردسته اوباش هوادار سلطنت، پیرامون به قتل وی می‌گوید: این جور که ما اون موقع شنفتیم، اینو دوباره می‌گیرن و در لشکر ۲ زرهی میندازنش زندان. اونم یه آدم دهن لقی بود و به همه فحش می‌داد و سر و صدا می‌کرد. اون وقت برای این که تنبیهش کنن، روزا از تو زندان می‌آوردنش بیرون. سربازا یه پالون می‌ذاشتن روش. یه سیخونکم بهش می‌زدن. یه نفرم سوارش می‌کردن. بعد تو زندان مجرّد بود گویا… گویا تو همون زندون از بین می‌برنش دیگه. لحاف محاف میندازن تو سلولش. نفت روش می‌ریزن و آتیشش می‌زنن.
روزنامه شورش در دوران حکومت ملی دکتر مصدق، در واقع افشاگر بسیاری از توطئه‌های ضد مردمی و کارشکنان نهضت بود، و کریم‌پور شیرازی به راستی جان خود بر سر افشای توطئه گران گذاشت. او در روزنامه‌اش چنین نوشته بود «...سوگند یاد کرده‌ام که حقایق را بگویم و بنویسم ولو اینکه به قیمت جانم تمام شود، من با خدای خویش عهد و پیمان محکم بسته‌ام ...چون من پرده‌هایی را بالا می‌زنم که در آن هزارها خیانت، هزارها نارو، هزارها بدبختی و بیچارگی نهفته است. من مصمم هستم که این مبارزه سرسخت و آشتی‌ناپذیر را تا سر حد مرگ شرافتمندانه سرخ که ایده آل و آرزوی دیرین من است دیوانه وار دنبال کنم.»
او در زندان قطعه شعری سرود و در آن از قلم تیز شورش سخن گفت:
کلک شورش به دل خصم چنان کار کند/ که بدان کوه گران تیشه فرهاد نکرد
خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی-بهرام افراسیابی، ص ۴۵-۴۸
کتاب این سه زن، مسعود بهنود
خاطرات شعبان جعفری، به کوشش هما سرشار- ص ۱۳۷
@mohammadmosaddegh
#15 Guest 1400-11-02 09:12
قاسم محمدی @ghasemsabz · 23h
نواب صفوی بابت ترورهایی که می کرده میرفته از آقای کاشانی پول میگرفته، بیشترین دستمزد هم بابت ترور احمد کسروی گرفت !!!
تفکر انحرافی!
#14 مصطفوی 1400-01-23 11:52
مصدق در قاهره؛ قهرمان ملی؟
Posted: 10 Apr 2021 09:21 PM PDT
مصدق در بازگشت از نیویورک که برای سخنرانی در سازمان ملل جهت دفاع از حق ایران در مقابل بریتانیا به آنجا رفته بود، روز ۲۰ نوامبر ۱۹۵۱، اوایل اواخر آبان ۱۳۳۰، توقفی ۴ روزه در مصر داشت، مصری که دولت آن، یعنی دولت حزب وفد به نخست‌وزیری مصطفی نحاس پاشا هم، با ملک فاروق و حوزه قدرت او و چسبندگیش به بریتانیا اختلاف داشت و به رغم کاهش پایگاه اجتماعی مبارزه برای گرفتن امتیازات بیشتر از بریتانیا در زمینه کانال سوئز که قولش را به مردم داده بود کماکان دنبال می‌کرد.
در همین راستا، در مصر حرکت مصدق علیه بریتانیا به دقت دنبال می‌شد و برایشان الهام‌بخش بود، به گونه‌ای که پس از ورود مصدق به قاهره مانند قهرمان ملی از او استقبال شد.
طرفه این که نحاس شاید از بیم این که محبوبیت مصدق در استقبال مردمی برجسته‌تر باشد و او در این استقبال زیر سایه مصدق قرار گیرد خود به فرودگاه نرفت و معاونش را فرستاد، اقدامی که با حمله و انتقاد شدید رسانه‌ها و محافل سیاسی مصر روبرو شد و او مجبور ‌شد روزهای بعد سنگ تمام بگذارد و توافقنامه‌های اساسی با دولت مصدق امضا کند.
جنبش مصدق همچنان برای مصری‌ها الهام‌بخش ماند و کودتای افسران جوان به رهبری ناصر در سال ۱۹۵۲ را در پی آورد. درسی هم که از تجربه شکست مصدق گرفتند سبب شد که در برابر بریتانیا اشتباه کمتری بکنند.
روزی که هواپیمای مصدق از قاهره برخاست، یک روزنامه‌ معروف مصر در سرمقاله‌اش نوشت:
“امروز صبح زود، دکتر مصدق سوار بر هواپیمایی می‌شود که به امید خدا او را به وطنش بازمی‌گرداند. او برای آخرین‌بار نگاهی به سرزمین سبز زیر پایش می‌اندازد و کشوری را می‌بیند که گرم‌ترین استقبال را از او کرد و هر چه داشت خرج جشن حضور او کرد. او از هواپیمای خود نگاهی به هزاران زارع که زمینشان را کشت می‌کنند می‌اندازد؛ آنها می‌دانند که هواپیمای مصدق است که بر فرازشان پرواز می‌کند. در آن لحظه هر کاری را که دارند رها می‌کنند تا نگاهی به مردی بیاندازند که مثل هم‌وطن خودشان شده و به ایشان وعدۀ حیاتی سرشار از صلح در استقلال تمام و کمال داده، وعدۀ زندگی‌ای بی‌جنگ و محرومیت . . . این است نخست‌وزیر ایران، یکی از بزرگ‌ترین دولتمردان. رهبران حزبی به دیدار او آمدند و رهبران جوانان و کارگران. آنها آمدند تا با چشمان خود مردی را ببینند که بریتانیا را شکست داده بود! سرنوشت مصر وصل به سرنوشت ایران بوده . . . شرق گوش خود را به فراخوانی سپرده که غرب را غافلگیر کرد: از اندونزی تا ایران، تا مصر و سودان. دزدی و حقه، خشونت و ارعاب دیگر اهداف امپریالیسم را تأمین نمی‌کند . . . و همان‌طور که نفت آبادان حق خود ایران است، کانال سوئز هم حق مصر خواهد بود. این امر مرکز امید‌ آنهاست، به‌رغم محرومیت و دزدی و تهاجم . . . اکنون این امید، این التیام درد است که مصر و ایران را تا ابد به هم متصل می‌کند. این بود سخن دکتر مصدق.”
#13 Guest 1399-11-09 11:56
راستی بیاموزیم؛
مصدق پس از نخست وزیری، درخواست کرد فرزندش از معاونت وزارت برکنار شود، کمک هزینه دانشجویی نوه‌اش را قطع کرد.
صداقت و شعور مدنی مصدق برای هر رهبری در هر جای جهان استثنایی بود. یکی از نخستین اقدامات مصدق به عنوان نخست‌وزیر، تقاضای استعفای پسر ارشدش، احمد مصدق، از معاونت وزارت راه بود. به نوه‌اش مجید که در ژنو تحصیل می‌کرد، اطلاع داد که از آن پس کمک هزینه‌ای را که به عنوان دانشجوی ایرانی در خارجه دریافت می‌کرد، پرداخت نخواهد شد.
مصدق حقوق ماهیانه دریافت نمی‌کرد و در سفرهای خارجی که نمایندگی ایران در مراجع بین‌المللی را داشت، هزینه سفر خود و فرزندانش را از جیب خودش می‌پرداخت.
در حادثه‌ای فراموش نشدنی، همسر نخست‌وزیر و راننده‌اش پس از آنکه به خیابانی یکطرفه که علامت ورود ممنوع نداشت وارد شدند، به دستور یک افسر راهنمایی متوقف گردیدند. هنگامی که افسر پلیس اطلاع یافت چه کسی در صندلی عقب خودرو نشسته است، گفت: «اهمیت نمی‌دهم او چه کسی است.» و تقاضا کرد جریمه را بپردازند. زهرا [همسر مصدق] عصبانی شد و وقتی به خانه رسید ماجرا را تعریف کرد و نام افسر را به مصدق داد.
مصدق بی‌درنگ به رئیس شهربانی تلفن زد و افسر مورد بحث را به ریاست اداره راهنمایی و رانندگی گماشت.
نقل از کتاب:
ایرانی میهن پرست؛ محمد مصدق
نوشته: کریستوفر دوبلیگ
#12 Guest 1399-10-03 10:57
آقا این دولت نیست. غارتگر هم از این‌ها بهتر است/ روزی که مصدق به ۳ سال زندان انفرادی محکوم شد
Posted: 22 Dec 2020 07:35 AM PST
سرگه بارسقیان
روزنامه اول دی؛ تصویر تغییر تاریخ
روزنامه اطلاعات سه‌شنبه اول دی ۱۳۳۲ در صفحه اول خود چهار تیتر داشت که خبر از پایان یک عصر و آغاز دوره‌ای دیگر می‌داد: سفارت انگلیس به کاردار جدید آن دولت تحویل شد، از امروز مذاکرات ایران و شوروی شروع شد، انتخابات (مجلس شورا و سنا) دو هفته دیگر در سراسر کشور آغاز می‌شود و چهارمین خبر که تیتر یک صفحه اول بود: «دکتر مصدق به سه سال حبس مجرد و سرتیپ ریاحی به دو سال حبس تأدیبی محکوم شدند.»
هر ۴ خبر عصر پسامصدقی را باورپذیرتر می‌کرد؛ سفارت انگلیس پس از قطع رابطه سیاسی ایران و بریتانیا در ۳۰ مهر ۱۳۳۱ به علت «بی‌اعتنایی لندن به خواست‌های ملت ایران در احقاق حقوق خود به ویژه در جریان ملی کردن صنعت نفت» بسته شده بود و وقتی باز شد که دکتر حسین فاطمی، وزیر خارجه دولت مصدق هنوز مخفی بود و سال بعدش پیش از اعدام گفت: «من درهای سفارت انگلیس را بستم، غافل از اینکه تا دربار هست، انگلستان سفارت لازم ندارد.» اطلاعات اول دی ۱۳۳۲ در کنار عکس مصدق ایستاده در حال شنیدن حکمش، سرمقاله‌ای داشت با عنوان «فصل تازه در روابط» که همزمان با زندانی شدن نخست‌وزیر دولت ملی برکنار شده با کودتایی انگلیسی – آمریکایی می‌نوشت: «ما هم به استقرار چنین روابطی که بر مبنای حسن نیت و صداقت استوار باشد احترام می‌گذاریم و انتظار داریم تأثیر آن را در حل مشکلات موجود میان دولت ایران و شرکت سابق نفت ببینیم و به این حسن نیت و صداقت ایمان پیدا کنیم. ما به خوبی می‌دانیم که قسمت زیادی از پیش‌آمدهای گذشته که منتهی به قطع رابطه سیاسی گردید تحت تأثیر همین عوامل و پیش‌آمدها بود و الا دو کشوری که دارای چنان سوابق تاریخی هستند و علایق فراوان به یکدیگر دارند و در صف متحدی قرار دارند و هر دو امضاکننده پیمان آتلانتیک و منشور ملل متحد هستند و در سازمان‌های بین‌المللی همکاری دارند و استقلال یکدیگر را محترم می‌شمارند، هر دو در دنیای کنونی نمی‌توانند در حال خصم زندگی کنند و روابط مقطوع داشته باشند.»
خبر دوم درباره شروع مذاکرات مربوط به حل اختلافات مالی و مرزی بین ایران و شوروی بود. شوروی که از پرداخت ۱۱ تن طلای ایران به دولت دکتر مصدق در اوج نیاز به منابع مالی، امتناع ورزیده بود، در خرداد ۱۳۳۴ این محموله را به دولت سرلشکر زاهدی تحویل داد. دکتر عنایت‌الله رضا نقل کرده «دکتر مصدق از شوروی خواست که ۱۱ تن طلایی که در دوران جنگ جهانی دوم طلب داشتیم، پس بدهند. جوابی که به او می‌دهند این است که این طلا متعلق به ملت ایران است و به دولتی داده خواهد شد که نماینده واقعی مردم ایران باشد.» لابد از نظر دولت کمونیستی شوروی، دولت زاهدی نماینده واقعی مردم بود و دولت مصدق نه! خبر سوم درباره بازگشایی مجلسینی بود که در دوره مصدق طی یک رفراندوم تعطیل شده بود. مجلس هفدهم که نماینده‌ای مثل مهدی میراشرافی در آن ایستاد و نخست‌وزیر قانونی مملکت را تهدید کرد که «یک تیر چراغ برق برای نابودی مصدق کافی است» و هم او بود که صدایش در رادیو تهران در عصر روز کودتا شنیده شد که خبر از سقوط حکومت مصدق می‌داد. مجلسی که مصدق دستور داده بود تا انتخاباتش به صورت کاملاً آزاد برگزار شود اما این کار، دست ارتش و عوامل دربار را برای تقلب باز گذاشت. عاقبت چنان شد که با یک میلیون و ۵۳۰ هزار رأی موافق و فقط ۷۰۰ رأی مخالفت مردم در همه‌پرسی روزهای ۱۲ و ۱۹ مرداد ۱۳۳۲، منحل شد.
اما با خبر چهارم بود که صفحه اول اطلاعات اول دی ۱۳۳۲ را به تصویری از تغییر تاریخ تبدیل کرد. دادگاه نظامی در ۳۰ آذر ۱۳۳۲ پس از ۳۵ جلسه که از ۱۷ آبان آغاز شده بود، محمد مصدق را به سه سال حبس مجرد (انفرادی) محکوم کرد. مصدق که در دادگاه می‌گفت «من قانونا نخست‌وزیرم»، به این اتهامات باید بقیه عمر را در حبس و حصر می‌گذراند: دستور بازداشت سرهنگ نصیری، مهر و موم کاخ‌های سلطنتی، صدور دستور حذف نام شاهنشاه از دعای صبحگاه و شامگاه در سربازخانه‌ها، دستور تشکیل میتینگ برای اهانت به مقام سلطنت و رژیم مشروطیت، دستور پایین آوردن و شکستن مجسمه‌های رضاشاه و محمدرضا شاه پهلوی، دستور انحلال مجلس شورای ملی، دستور بازداشت سپهبد زاهدی، حذف سرود شاهنشاهی از برنامه رادیو تهران و اقدام برای تشکیل شورای سلطنتی از راه رفراندوم. مصدق در دفاعیاتش به این اتهامات پاسخ داد: نصیری در ساعت ممنوعه و با تانک و شصت تیر فرمان را به خانه آورده بود، میتینگ را اصناف تقاضا کرده بودند، انحلال مجلس طبق اراده ملت و رفراندوم بوده است، پایین آوردن مجسمه‌ها به دستور او نبوده، زیرا اولاً ساختن مجسمه با موازین شرع اسلام وفق نمی‌دهد و ثانیاً اخلالگران همیشه درصدد پایین آوردن مجسمه‌ها و موجب زحمت دولت می‌شوند، چون سینماها جای استراحت مردم است ترنم سرود شاهنشاهی موجب مزاحمت مردم و زائد است.
مصدق اما به این جرایم ۳ سال را در زندان لشکر ۲ زرهی ارتش گذراند. اواخر بهمن ۱۳۳۲ که وکیلش سرهنگ جلیل بزرگمهر، به دیدارش رفت، نتیجه انتخابات سنا اعلام شده و دولت هم گفته بود ۴۵ میلیون دلار قرضه به ایران تا فروردین خرج می‌شود. درد دل‌های مصدق در آن روزها این بود که: «آقا این دولت نیست. غارتگر هم از این‌ها بهتر است. آقا چه زحمت‌ها کشیدیم. چه شب و روزهایی با تشویش کار کردیم…خودت دیدی که من برای شخص خودم به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهم. عکس‌های ویرانهٔ خانه‌هایم را آوردی. آیا اثری دیدی؟ من به هیچ چیزی که مال خودم باشد اعتنا ندارم. این مملکت از دست می‌رود. این معشوقهٔ ماست. چطور می‌شود دید که با چنین جسارتی مقدمات از بین رفتنش را فراهم کنند. اینکه نشد.» و اشک ریخت.
اما زاهدی نیز در چشم شاه چنین محترم نماند. به دو سال نکشیده از چشم شاه افتاد و سفارت گرفت و رفت و جز برای عروسی پسرش که داماد شاه بود برنگشت و آخر سر در شهریور ۱۳۴۲ در ژنو درگذشت، در تبعیدی محترمانه، سه سال زودتر از مصدق که در تبعید اجباری در احمدآباد مستوفی درگذشت.
#11 مصطفوی 1399-06-02 10:55
سه نکتۀ کوتاه درباره دکتر محمد مصدق

Posted: 19 Aug 2020 10:23 AM PDT

رضا بابایی

۱٫ مسئله نفت و ملی شدن صنعت انرژی، بر شیوۀ حکمرانی دکتر مصدق در دوران کوتاه نخست‌وزیری‌اش، سایه انداخته است؛ در حالی که اهمیت مصدق، بیش از ملی کردن صنعت نفت، در نجابت سیاسی و پایبندی‌اش به اصول دموکراسی است. دوران بسیار کوتاه نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق، اولین تجربه سیاست‌ورزی ایرانیان به شیوۀ دموکراتیک در تاریخ معاصر است.

۲٫ مصدق، افزون بر سیاست‌مداری، بسیار متدین بود. خاطراتی که از تدین او نقل می‌کنند، باورکردنی نیست(برای نمونه، ر.ک: خاطرات آیت الله پسندیده، برادر امام خمینی). جمع سیاست(به معنای کوشش برای حفظ منافع ملی) با دیانت(به معنای پایبندی به شریعت) از نوعی که مصدق به منصۀ ظهور درآورد، تجربه‌ای است موفق و درس‌آموز برای کسانی که قرائتی دیگر از شعار «سیاست ما عین دیانت ما است و دیانت ما عین سیاست ما است» را می‌جویند.
جمع صورت با چنان معنای ژرف
نیست ممکن جز ز سلطان شگرف

۳٫ کودتای ۲۸ مرداد، هم عوامل داخلی داشت و هم عوامل خارجی. نمی‌توان عوامل خارجی آن را محکوم کرد، اما بر خیابان‌های پایتخت، نام کسانی را گذاشت که پس از کودتا نخستین تبریک‌ها را برای شاه ارسال کردند و معتقد بودند: «بزرگ‌ترین اشتباه مصدق، عدم اطاعت از اوامر شاه بود» و «مصدق، شاه را مجبور کرد که ایران را ترک کند؛ اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد برگشت. ملت شاه را دوست دارد» و «خداوند عادل است و آنچه امروز بر مصدق گذشته ‌است نتیجۀ عدل خداوندی است» و «مصدق به من و کشورش خیانت کرد. طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است» و «او دستخوش نوعی جنون شده بود.» (گزارش کیهان از مصاحبه روزنامه المصری با آیت الله کاشانی، مورخ ۱۷ و ۲۳ شهریور ۱۳۳۲٫ مشابه همین اظهارات را بنگرید در جلد سوم کتاب «مجموعه‌ای از مکتوبات و سخنرانی‌های آیت‌الله کاشانی»، به کوشش ‌محمد ترکمان، چاپ ۱۳۶۳)
#10 مصطفوی 1399-06-02 09:27
زخم کودتا باز است

Posted: 21 Aug 2020 07:24 AM PDT

مجتبی نجفی

میگویند کودتا را فراموش کنید. زخم باز فراموش شدنی نیست. وقتی کودتا شد کودتاچی ها در آن سوی مرزها گفتند این درسی برای ملل عقب مانده است تا بدانند تاوان ملی گراییشان تا چه میزان است. تا توان داشتند برنامه ریزی کردند. مصدق نه پرچم انگلیس را آتش زد نه شعارش مرگ بر انگلیس بود،از بخش خصوصی انگلیس برای همکاری دعوت کرد اما او را زدند چون شخصیت ملی ایرانی را اعاده کرده بود. در تقابل شرق و غرب،تحمل حکومت ملی دموکرات سنگین بود.کودتا زخم است. فراموش شدنی نیست. هر از گاهی می آید و خاطرت را خَش می اندازد. با تو صحبت میکند و می گوید آن نهضت با آن همه “ابهت” نتوانست. زخم تا زمانی که مرهمی برایش یافت نشود درد دارد، یکهو از خود بی خودت میکند.

ما ملت زخم خورده ای هستیم تا زمانی که خواستیم به خودمان بیاییم که ما هم مردمی هستیم به سرمان زدند. شعبان بی مخ ها را بسیج کردند. ما می خواستیم بدون نفت هم روی پای خود بایستیم . در روستاها شورا داشته باشیم‌. رئیس دولتی داشته باشیم که روزنامه نگاران را به بهانه توهین زندانی نکند. ملک بی صاحب فلان ‌قدرت خارجی نشویم. اما رویای ما را دزدیدند.علیه ما بسیج شدند. در انبوه تشتت و اختلاف های داخلی بر آتش دمیدند. خواستند با روز “رستاخیز ملی” زخم ملی را فراموش کنیم. اما مگر با ” نه دی ” ” بیست و دوم خرداد ” فراموش شد؟

همانگونه که جشنهای حکومتی کودتای شاهنشاهی بایگانی شدند ” نه دی ها ” هم می روند. اما قصه زخم ما نمیرود، تداوم دارد،درد دارد، سوزش دارد. این زخم ِباز، تنها روزی مرهم مییابد که استقلال در کنار آزادی باشد.دوشادوش هم حرکت کنند.با خرج نجومی برای مستندهای یکطرفه ” من و تویی” زخم کودتا فراموش نمیشود همچنانکه با صداو سیمای میلی زخم هشتادو هشت فراموش نشد. وقتی از کودتا می گوییم حصر بی ضابطه و کینه توزانه، اعدام، حبس های بلند مدت، شکستن قلمها و بریدن زبانها در تاریخ امروزمان بازسازی می شود و به یاد می آوریم که هنوز ” قاصدک هان چه خبر آوردی ” اخوان به بایگانی نپیوسته،” دلا دیدی که یار نیامد” مصداق دارد‌. پس زخم خود به خود باز میشود که تاریخ زنده را جلوی چشمهایت میگذارد و از ما می پرسد :”هان کجاست؟ پایتخت این بی آزرم و بی آیین قرن کاندران بی گونه ای مهلت هر شکوفه تازه رو بازیچه باد است”.

تا زمانی که این زخم است ما درد داریم مثل همین تصویر مصدق در دادگاه کودتایی . غمگین و نگران و امیدوار مثل او به روزی که مبارزه ملی،استقلال و آزادی را در ایران نهادینه کند‌.مصدق گفت فرقی ندارد آن روز باشد یا نباشد برای ما هم فرقی ندارد
#9 مصطفوی 1399-04-23 09:37
سرنوشت تاج‌بخشی

Posted: 12 Jul 2020 10:17 AM PDT

سعید حجاریان

اخیراً سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا مدارکی منتشر کرده‌اند که نشان می‌دهد در سال ۱۳۳۱ ملکه انگلستان به تثبیت موقعیت شاه کمک فراوان کرده است. در آن مدارک آمده است که ایدن به نقل از ملکه الیزابت به شاه گفته است، مبادا کشور را ترک کنید. همزمان، آمریکایی‌ها نیز از طریق سفیرشان پیامی مشابه به شاه دادند و از او خواستند در کشور بماند. به این ترتیب، شاه ماند و توانست مشکل مصدق را حل کند و قوام را به‌جای وی بنشاند. در این زمینه فیلم مستندی نیز با عنوان «ملکه و کودتا» منتشر شده است که نشان می‌دهد ملکه در قضایای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز یاری‌گر شاه بوده و در کودتا دست داشته است. در واقع، تاج‌بخش‌های واقعی شاه آمریکا و انگلیس بوده‌اند.

تاج‌بخشی قصه‌ای قدیمی و دامنه‌دار است و ما در طول تاریخ با تاج‌بخش‌های خادم و خائن مواجه بوده‌ایم که تاریخ‌دان‌ها و اهالی سیاست به‌خوبی بر این تفکیک واقف هستند. بعضی از تاج‌بخش‌ها قلعه را از درون برای دشمن باز می‌کردند تا دشمن بیاید، شاه را از میان ببرد و تاج وی را به سر نهد. این‌ها خائنین به شاه قبلی بودند و تاج‌بخش شاه بعد. مثلاً درباره جانوسیار و ماهیار از قول قاآنی می‌خوانیم:

ناجوانمردیست چون جانوسیار[۱] و ماهیار
یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن
نمونه این قبیل افراد، ابراهیم خان کلانتر است. وی در دستگاه زندیه بود اما به لطفعلی‌خان خیانت کرد و تاج را به آقا محمدخان سپرد و به خدمت دربار جدید درآمد. در دوره قاجار همچنین می‌توان به میرزا تقی‌خان اشاره کرد. امیرکبیر نیز راه تاج‌بخشی را پیمود و تا مدتی شاه جوان، ناصرالدین‌شاه، را اداره کرد.

بعضی از تاج‌بخش‌ها در دوره پهلوی متولد شدند. پهلوی‌ها از کلمه تاج‌بخش تنفر داشتند چه رضاشاه و چه محمدرضاشاه. آن‌ها می‌خواستند بگویند در یک فرآیند طبیعی و براساس کفایت‌شان به قدرت رسیده‌اند و خود، تاج‌بخش‌ خود بوده‌اند. مثلاً رضاشاه به‌رغم آنکه افرادی مانند سیدضیاء طباطبایی و عبدالحسین تیمورتاش یاری‌اش دادند تا به قدرت برسد، سیدضیاء را به فلسطین تبعید و تیمورتاش را حذف کرد. این رویه پرافت‌و‌خیز درباره سایر افراد مؤثر از جمله علی‌اکبر داور و فیروز میرزا نصرت‌الدوله نیز طی شد؛ اولی خودکشی کرد و دیگری حذف شد.

در زمان پهلوی دوم نیز بسیاری از افراد کمک کردند تا محمدرضا صاحب تاج‌و‌تخت شود که بعضی از آن‌ها ادعای تاج‌بخشی داشتند. یکی از آن‌ها فضل‌الله زاهدی بود که الحق کمک فراوانی به شاه کرد و می‌گفت شاه مدیون من است. این حرف‌ها به گوش شاه می‌رسید و یکی-دوسالی تحمل ‌شد. زاهدی از محبوبیت نسبتاً بالایی هم برخوردار بود به‌طوری‌ که در شعارها گفته می‌شد:

زنده باد شاه!
جاوید باد زاهدی!
به هر حال، در نقطه‌ای شاه احساس کرد فرعی زائد بر اصل شده است. لذا کم کم او را نمدمال کرد و محترمانه به سوئیس فرستاد و زاهدی تا انتهای عمر در آنجا ماندگار شد.

از جمله تاج‌بخش‌های بعدی، آیت‌الله کاشانی و من تبع او بودند. کاشانی و به‌خصوص فلسفی کمک زیادی به سقوط مصدق کردند و ابتدا تکریم شدند. حتی فلسفی در رادیو نطق می‌کرد و توانست با کمک تیمسار باتماقلیچ حضیره‌القدس بهایی‌ها را تخریب کند. اما با آرام شدن فضا، کاشانی خانه‌نشین شد و پسرش به‌طرز مشکوکی از دنیا رفت و فلسفی نیز اسیر لانه پرستو شد.

دیگری مظفر بقایی، رئیس حزب زحمتکشان بود. او نیز به مصدق خیانت کرد و به کودتاگران پیوست و همچون زاهدی انتظار داشت بعد از کودتا نخست‌وزیر شود. شاه به او نیز اعتنایی نکرد و حزب‌اش را منحل کرد و بقایی تا آخر عمر سرگردان بود.

بعضی لات‌ها نیز همراه کودتا شدند. آن‌ها ادعای تاج‌بخشی نداشتند اما به هر ترتیب سهم خاص خود را طلب می‌کردند. مثلاً شعبان جعفری و طیب حاج‌رضایی. شعبان، مجوز باشگاه گرفت و مقرب شد و طیب انحصار واردات موز را به‌دست آورد. البته طیب بعدها توسط حاجی عراقی جذب شد، به نهضت ۱۵ خرداد پیوست و نهایتاً اعدام شد. یکی دیگر از این دسته افراد، آخوندی بود به‌نام شمس قنات‌آبادی. او نیز جز اذناب کاشانی بود و تنها بهره‌اش از فعالیت سناتوری بود؛ به‌نحوی که عبا و عمامه را کنار گذاشت، خال‌کوبی کرد و ملک تاج آیرملو (مادر محمدرضا پهلوی) را به عقد موقت خود درآورد. همچنین می‌توان به نواب صفوی اشاره کرد که او نیز همدل با کودتاگران بود و النهایه به منزل مقصود نرسید.

تاج‌بخشی و تبعات‌اش اختصاص به ایران ندارد. در میان کشورهای جهان سوم نمونه‌های دیگری می‌توان یافت که این رویه جریان داشته است. مثلاً حسن البکر کمک زیادی به قدرت گرفتن صدام کرد و دست آخر به دست صدام از میان رفت. یا در نمونه شرقی، و به‌طور مشخص در دادگاه‌های مسکو می‌بینیم که با صحنه‌گردانی استالین افراد مؤثر شوروی سابق از جمله زینوویف، کامنف، بوخارین و… حذف شدند. غرض آنکه تاج‌‌بخش‌های تاریخ سرنوشت خوبی پیدا نکردند و این قصه را می‌توان از تخصیص فراتر برد و تعمیم داد.

[۱] احتمالاً کلمه جانوس به معنی فرد دورو، در یونانی با «ژانوس» هم‌ریشه است.

منبع: مشق نو
#8 مصطفوی 1398-12-07 21:26
برنی سندرز (نامزد پیشرو حزب دمکرات در انتخابات 2020 امریکا در اسفند 1398) همچنین با انتقاد از سیاست خارجی آمریکا در دهه های گذشته گفت : «بد نیست گاهی در مورد سیاست خارجی آمریکا صادق باشیم و این شامل این واقعیت هم می شود که ایالات متحده دولت ها را در سراسر جهان از جمله شیلی، گواتمالا و ایران (دولت محمد مصدق در 28 مرداد 1332) سرنگون کرد.»
#7 مصطفوی 1398-08-13 09:55
در آستانه 13 آبان 1398) علی خامنه ای در بخش دیگری از سخنان خود منشاء اختلافات بین ایران و آمریکا را «کوتای ۲۸ مرداد» سال ۱۳۳۲ دانست. وی گفت: «بعضی ها تاریخ را تحریف می کنند که "شروع اختلافات از تسخیر لانه جاسوسی بوده"؛ این تحریف تاریخ است. اختلاف بین ملت ایران با دولت آمریکا از ۲۸ مرداد و قبل از آن بود که آنها ملت ایران را دچار یک رژیم فاسد وابسته کردند.»

وی گفت: «آمریکا از آبان ۴۳ که رژیم دست نشانده اش در ایران، امام عزیز ما را تبعید کرد تا آبان سال ۹۸ هیچ تغییری نکرده؛ آمریکا همان آمریکا است؛ همان گرگ صفتی و دیکتاتوری جهانی و بین المللی، همان شرارت و حدنشناسی، امروز هم در آمریکا هست. بله امروز آمریکا از سال ۴۳ ضعیف تر شده، لکن در عین حال وحشی تر و وقیح تر شده است."

https://farsi.euronews.com/2019/11/03/iran-supreme-leader-khamenei-says-talks-with-us-will-not-solve-iran-problems?utm_source=newsletter&utm_medium=fa&utm_content=iran-supreme-leader-khamenei-says-talks-with-us-will-not-solve-iran-problems&_ope=eyJndWlkIjoiYjEzNmU2NTg2YTA1Y2Y3MGMwNzQ0NjBlYTZlMzU3Y2UifQ%3D%3D
#6 مصطفوی 1398-06-06 09:13
در این تنور، نانی برای ملت طبخ نمی شود!

Posted: 27 Aug 2019 01:06 AM PDT

حمیدرضا عابدیان

در سالگشت کودتا، امسال نیز، برخی، تصویر صفحه ی نخست روزنامه ی “نبرد ملت” در تاریخ بیست و نهم مرداد ماه، یعنی یک روز پس از کودتا را با عنوان “ارگان فداییان اسلام” منتشر کردند که در آن، از دولت کودتا با عنوان “حکومت انقلابی و قانونی سرلشگر زاهدی” یاد شده بود.

روزنامه ی “نبرد ملت” اما متعلق به امیر عبدالله کرباسچیان است. کرباسچیان از اعضاء فداییان اسلام بود که در تاریخ بیست و سوم بهمن ماه سال سی و یک، رسما از این جمعیت کناره گرفت. بنابراین، در بیست و نهم مرداد سال سی و دو، نشریه ی او، ارگان جمعیت فداییان اسلام نبوده است! کرباسچیان از جمله اعضایی بود که با فاصله گرفتن از نواب، به محور مخالفین مصدق، حول کاشانی و بقایی نزدیک می شدند. او بعدها و در آستانه ی کودتا، حزب “خلق” را بنیان گذارد. نوید تولد چنین حزبی را ، میراشرافی با اشتیاق تمام در مردادماه و در روزنامه ی آتش داده بود!

نواب در یک سخنرانی به تاریخ یازده خرداد سال سی و دو در میان فداییان، فعالیت به سود جناح “کاشانی- بقایی” را، فعالیتی به زیان مردم و مستوجب اخراج از جمعیت فداییان خواند.

جمعیت فداییان اسلام در پنج ماهه ی نخست سال سی و دو، صحنه ی اخراج ها و انشعاب ها بود. هرچند نامورانی از این جمعیت، با خروج و یا اخراج از آن، به محور ضد مصدقی پیوستند و به سهم خود در رادیکالیزاسیون فضای سیاسی نقش موثری ایفاء کردند، لیکن نواب و باقی مانده ی اعضای جمعیت، با اعلام سیاست بی طرفی در نزاع سیاسی و “عدم موافقت با همه ی مقامات مسئول و غیر مسئول ” [ شاه و مصدق و کاشانی] در تحولات منتهی به کودتا منفعل و بلااثر بودند.

علیرغم استقبال اولیه از سقوط دولت مصدق، نواب به زودی با دولت کودتا زاویه پیدا کرد. در آذرماه سی و دو، نواب در دیدار با بازرگان که در حضور عزت الله سحابی و خلیل طهماسبی انجام می شد، پیشنهاد ترور زاهدی را با وی در میان گذاشت که مورد قبول رهبری نهضت مقاومت قرار نگرفت.

در همین ایام بود که نبرد ملت، به مدیریت کرباسچیان، با آگاهی از مواضع جدید نواب نسبت به دولت مستقر، طی مقاله ای به تاریخ چهاردهم آذرماه، او را به شدیدترین وجهی مورد اهانت قرار داد. نبرد ملت نوشت “آقای فدایی اسلام چون راه ورود به حزب خلق به رویش بسته شد، فریاد کشید و از اینکه احترامی در صف مردان حق ندارد،ناراحت شده، دهان به دشنام و ناسزا گشوده است.” اگر نبرد ملت در شماره ی بیست و نهم مرداد ماه سال سی و دو، مصدق را به شکل مارمولکی کلیشه کرد که دست ملت مسلمان ایران گلویش را فشرده، در چهاردهم آذر ماه همان سال، نواب را نیز به شکل موشی کلیشه کرد که روی بدن آن نوشته شده بود: “آقای فداییان اسلام”.

و دست آخر اینکه اگر معتقدیم نهضت ملی با انشقاق میان جناح مذهبی و ملی آن به تلاشی کشیده شد، خطاست اگر همچنان در تنور این شکاف بدمیم. راهبرد درست، تامل در چگونگی ایجاد این شکاف توسط بدخواهان ملت ایران است. وقتی روحانی سالخورده ای نظیر کاشانی، در تله ی اطلاعاتی مخالفان نهضت ملی می افتد، از جوانان احساساتی و پرشوری نظیر نواب و همرزمانش، چه انتظاری می توان داشت؟
#5 مصطفوی 1398-01-03 10:50
چرا از همکاری یک آخوند درباری مثل آیت الله کاشانی برای سرنگون کردن دولت ملی مصدق تعجب میکنید؟؟؟
بازنشر، به مناسبت ۲۹ اسفند، روز ملی شدن نفت ؛
در تاریخ ۱۴۰۰ساله اسلام، علیرغم اینکه علمایی بزرگ را در حوزه دین و زعامت کرسی شریعت داشته ايم که از حیث احاطه و تسلط بر علوم روز و اخلاق انسانی، موجب فخر و مباهات مسلمانان بوده اند، اما واقعیت تاریخ اسلام گویای این حقیقت است که این بزرگان دینی ما بسیار نادر، انگشت شمار و همواره در اقلیت موجود بوده اند.
ازطرفی روحانیت اهل تسنن به جهت نزدیکی به حاکمیت های قدرتمند و فرمانفرمایان خونريز که به نام خلیفه خدا وجانشین پیامبر برجان ومال مردم حاکم شده بودند، همواره مورد نقد و طعنه روحانیون شیعه وفقهای اصولی قرار گرفتند.
چرا که علمایی از اهل تسنن نظیر غزالی، با اعلام این فتوا که ""هر کسی که غلبه وقدرت در دست اوست، ماهم در کنار او هستیم،"" [۱] چهره ای زشت ومشمئز کننده از اسلام ونگاه به قدرت را درپيش چشم همگان نمایان کردند که در نهایت باعث تداوم ناعادلانه وطولانی مدت حاکمیت سلاطین جور در تاریخ اسلام وآغاز سکون وجمود و واپسگرايی در ميان مسلمانان شد.
اما واقعیت تاسف بار وغیرقابل انکار این است که درتاریخ فقه اصولی ودر میان علمای شیعی نیز آخوندها و علمای بسیاری داشته و داریم که یوغ مذلت و بندگی حاکم ظالم برگردن مردم و رعیت راخواست الهی میپندارند[۲] ، و ازصدور هر گونه فتوا وهمراهی ظالمانه برای تثبت وتداوم استثمار حاکم جابر، ابایی ندارند.
ملموسترین و بارزترین نمونه از همراهی وتعامل روحانیون دنیاطلب با حکام جور را در قرون موخر، بويژه در حاکمیت های صفویه وقاجار میتوان مشاهده کرد.
تاجاییکه در دوران صفویه،علمایی نظیر مجلسی، تلاش بسیاری رابرای جعل احادیث به جهت تداوم حاکمیت خونبار صفویه مبذول داشتندکه محصول کار او در قالب مجموعه چند ده جلدی"" بحار الانوار"" کماکان موجود است.

لذا دراین اثنا، مجلسی، باطرح نظریه ای تحت عنوان "" فرقه ناجیه"" اعلام میدارد که اساس تمامی مجموعه عظیم بحارالانوار با بیش از یکصدهزار روایت، برسه حدیث استوار است و آن سه حدیث هم دلالت براین دارد که فرقه ای که درنهایت، پرچم قیام تشیع را در زمان ظهور و قیامت بدست امام عصر و زمان خویش خواهد داد، همین سلاطین خاندان صفویه است و لاغير!!!!![۳]
وضعیت زعمای دین و روحانیت دوران قاجار نیز به مراتب تاسف بارتر از شرایط دوران صفویه است،چرا که افرادی نظیر قمی، ملا احمد نراقي،شیخ فضل الله نوری، امام جمعه، ظهیر الاسلام و بهبهانی و...، بصورت آشکار ازحاکمیت سلطان جابر حمایت می کردندو همراهی بسیار نزدیکی را باحاکم و ایادی او برای سرکوب مردم و آزادیخواهان درجربان انقلاب مشروطه، بویژه وقایع مسجدشاه بعمل می آورند والبته دستمزد خودرا نیز بصورت سکه های طلای پنجهزار دیناری و دریافت مجوز ""قضاوت شرعی "" بعنوان محاکم شرعی رسیدگی به دعاوی رعیت در آن دوران دریافت کردند و منافع و هدایایی بسیاری را نیز از محل صدور این احکام شرعی به جیب می زدند.[۴]

تا جایی که با انتشار اسناد محرمانه وزارت امور خارجه انگلستان که هر صد سال یکبارتحت عنوان "" کتاب آبی "" چاپ ومنتشر می شود،تلگراف های محرمانه بهبهانی، بعنوان یکی از روحانیون مبرز آن دوران به سفیر انگلستان وتحریف جریان انقلاب مشروطه به داخل سفارت انگلیس، پرده از عمق دنیا طلبی وخودفروختگی این زعمای دین و شریعت بر می دارد.[۵]

لذا باعنایت به پیشینه بسیار خلاصه و اجمالی که از عملکرد روحانیت شیعی در دوران صفویه و قاجاریه بعرض رسید، اقدام مرحوم کاشانی درهمراهی وحمایت پنهانی ازشاه و ترغیب اوباشی نظیر شعبان جعفری ( شعبان بی مخ) برای سرکوب اعتراضات ومحافظت از حاکمیت پهلوی که اسنادآن اخیرا منتشر شده اند، چندان تعجب برانگيز و دور از ذهن بنظر نمی رسد.
@jomhuriyat
منابع:

[۱]غزالی، رساله عمیله
[۲]قمی، احکام
[۳]رساله فرقه ناجیه،مجلسی
[۴]انقلاب مشروطه،کاتوزیان تهرانی/دوروی سکه، مجید بهمن زاده
[۵]کتاب آبی،ترجمه دانشگاه تهران

مجید بهمن زاده، حقوقدان وکارشناس ارشدعلوم سیاسی،
۳۰ خرداد سال ۱۳۹۶
#4 مصطفوی 1397-11-18 10:20
متن به نقل از دکتر دکتر حسین کانایی زاده) : "در کودتای 28 مرداد قطعا و یقینا آیت الله کاشانی عامل انگلیس نبود ولی از مدتها قبل دو برادر تاجر بنام رشیدیان که با انگلیسها روابط تجاری و بده بستان داشتند بعنوان مریدان آیت الله کاشانی در کنار او بودند درمورد مقرر عوامل انگلیسی که در حزب توده بودند تظاهراتی بنفع مصدق راه انداختند و در همان تظاهرات به اسلام و حوزه و آخوند توهین کردند. وآنانکه دور آقای کاشانی بودند به ایشان القا کردند که مصدق ضد دین و اگر شاه برود انها بعد از شاه اسلام و حوزه را نابود خواهند کرد کاشانی ساده دل که از یکطرف خود را رهبر واقعی مردم میدانست و از طرف دیگر فکر نمیکرد که برادران رشیدی که سالها پشت سرش نماز میخواندند و خمس باو میدادندعامل باشند با مصدق درافتاد و شد آنچه میدانید."
#3 محمد 1396-05-03 09:42
با عرض سلام و سپاس
مطالب سایتتان بسیار جالب و متمایز است
نگارش مطالب استثنایی دارید
پاینده و برقرار باشید
#2 محمد 1396-05-03 09:42
با عرض سلام و سپاس
مطالب سایتتان بسیار جالب و متمایز است
نگارش مطالب استثنایی دارید
پاینده و برقرار باشید
#1 محمد 1396-05-03 09:42
با عرض سلام و سپاس
مطالب سایتتان بسیار جالب و متمایز است
نگارش مطالب استثنایی دارید
پاینده و برقرار باشید

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.