کوبانی [1] ای ایرانشهر باختری ام!
ای محکم ترین دژ حماسه و مقاومت در مقابل دشمن! [2]
ای سد محکمی که زیر چکش های خصم، همچنان حماسه ی خون می سراید، و شجاعت تو، تاریخ ایرانیان مدافع در باخترین مرزهای ایرانِ بزرگِ تمدنی را زنده کرد و می کند! و زنده بودن معجزه آسایت، میان این انبوه دشمن خونخواری که تو را فرا گرفته اند، مرا هم دوباره به زندگی، و زنده بودن، و ماندن می خواند.
درودهای گرم مرا از کنار ایرانشهر باستانی بسطام [3] پذیرا باش، شهری که بوی خوش عطر حکمت و عرفان بایزیدش [4] همه جا را فرا گرفته، و تکثرگرایی و رواداری و تسامح و تساهل ابوالحسن خرقانی اش [5] ، آوازه ی این شهر را در جهان پر کرده است، و دل ها را روانه حسِ حکمت خسروانی و جوانمردی خاورنشینان ایران می کند.
من از دل ایالت قومس باستان، در پای چکاد شاهوارِ سربلند و ایستاده و دیرپا با تو سخن می گویم، قله ی بلندی که یک نگاهش به دماوند، و نگاه دیگرش به نوشاخ در اشکاشم، در دل هندوکش روانه می دارد، تا ببیند در پایکوب تیر آرش کمانگیرمان، که بر تنه ی درخت گردویی، در دامنش نشست، چه خبرهایی جریان دارد، جایی که باید بر هجوم تورانیان سدی باشد، که حرمت مرزهای ایران و ایرانیان را داشته باشند.
آنانی که در تجاوز، دستی بلند به غارت و چپاول من و تو داشته و دارند، و همسایگی را بارها به طبع سیری ناپذیر خیانت شان، به خنجرهایی که از پشت زدند، نشان دادند، و تن ایران و ایرانیان را بارها خراشیدند، حرمت نداشتند، و ایرانیان را بارها اسیر خدعه و نیرنگِ دل های سیاه خود کردند، و به چاپیدن و غارت مان اندیشیدند، تو گویی زمینی برای کاشت، داشت و برداشت نداشتند، چراکه چون حرامیان در شغل غارت و غازی گری ماندند، و ادامه دادند، و امروز تو، باز اسیر غازیانی از آن تیره رویانی، که به غارت چند باره امان چشم دارند.
من از کناره های شاهراه خراسانِ شکوهمند، در این سوی خاورشهر ایران، در کناره های سرزمین پارت، درودهای خود را روانه سرزمین رادین مردان ماد می کنم، تا یادآور باهم شدن مادها، پارت ها و پارس ها باشم، که در گردهم آیی خود آنچنان بودند، که بر این هجوم و غارت و چپاول، پناهگاهی پایدار و سنگین ساختند، و گرگ ها را به زوزه کشیدن در کوه ها وا داشتند، چپاولگران را به سینه غارها پس زدند، تا در تاریکی جهل و خشونت خود بمانند، یا که انسانیت در پیش گیرند، و حرمت همسایگی دارند.
نبرد آزادیبخش تو، در روزها و شب های سرد و زمستانی سرزمین کوبانی، تکانم می دهد، که در باختران، گُردآفرینان و آرش هایی چون تو، چنین درفش آزادی و عزت را ایستاده نگه داشته اند، همانگونه که در خاورین دره های هندوکش، در پنجشیر، اندراب، بدخشان و کاشغر نیز، این بیرق همچنان در باد فتنه دشمن تاب می خورد، و بی تابانه به بودن و ماندن، و مقاومتی برای زنده کردن انسانیت و آزادی، و البته پایداری مام میهن، یعنی ایران بزرگ تمدنی، فرا می خواند.
و تو در باختران، و او در خاوران، بیدق بلند انسانیت، آزادی و کرامت را، برای ایرانیان آزادیخواه افراشته اید، و دل به با هم شدن ها، و غمگساری همدیگر دارید، و نشان می دهید که هنوز کسانی در گوشه گوشه ی ایرانشهرها مانده اند، که اسیر خدعه و نیرنگ دشمن نشده، نگاه به یگانگی ایرانیان دارند، که شب های درازِ چله ی زمستانِ حال و روز ایران را، با امید به گرد هم آمدنی دوباره، به صبح می بردند، امیدی که در نوروزگاه فروردین، در زمین تشنه ی ایران، به سبزی فرهنگِ مهرگان، نگاه و نظر دارد.
نگاه خیره و مصمم شیرزنان و شیرمردانت، در صورت سیاه دشمن، مرا دوباره به خود می آورد، که روزگاری من و تو با هم، از ایران بزرگ و تمدنی پاسداری می کردیم، و زندگی را برای مردمان خود تداوم بودیم، و اکنون، تو در جدایی خود، و من در گوشه تنهایی ام، در آروزی زندگی مانده ایم.
تو در باختران، و من در خاوران، پیشانی ایرانشهرهایی آباد و آزاد بودیم، پشت به پشت هم، پوزه دشمن به خاک می مالیدیم، اما چه کنم که دنائتی خشن و تفرقه انگیز همه ما را در بر گرفت، و مرا به جای پایش وضع تو، و تو را به جای پایش وضع من، به خود مشغولمان داشت، و بعد از آن هرگز نتوانستم از خاکستر این آتش دامنگیر برخاسته، یک به یک را به مسلخ خود بردند، و به نابودی امان مشغول شدند.
یادم هست در چالدران ، در آخرین نبرد سرنوشت ساز، که تو را در قمار تکبر، توسل و فرومایگی فکری بزرگان کوته بین در سپاه صفوی باختم [6] ، از آن زمان تا کنون، چشم به حال تو داشتم، تا وضع تو را در اسارت دشمن، در دل و رویای خود به تصویر کشم، و با رنج هایت رنج برم، و با خفت کشیدن هایت، زیر چکمه های سنگین افندی ها، خفت را لمس کنم، تا در رنج اسارت تو، شریک باشم.
اما همچنان نگاه هایت را، به هنگام بردنت به اسارتی دراز را، به یاد دارم، نگاه هایی که مرا به خود می خواند، که روزگاری تو را به نابخردی هایم، باختم، باختنی که هرگز پایانی نداشت، هر بار و در هر دوره، دوباره به تکرار تو را باختم، تا رسوایی ننگِ از دست دادنت، هر بار مرا زجرکُش کند،
اما با همه ی اینها، من با نفس های تند تو، به هنگام نبردی برای بودن، برای ماندن، و برای لمس آزادی، قلبی پر تپش دارم، آنگاه که تو را می بینم، که از چند سو، در محاصره دشمن، دادِ مظلومیتی بلند داری، که با شجاعتی قهرمانانه، از گلوی زخمی ات، سر می دهی، با گُردآفرینانت، آرش های کماندارت، با کاوه های آهنگرت، همقدم هستم.
شرمگین پیچک هایی مانده ام، که پایم را در گِلِ نافهمی ها، نامرادی ها، خیانت ها، فراموشی ها، دردهای بی پایان، دل مشغولی های مخدرواری که برایم تدارک دیدند و... گرفتار کرده است، که پایی برای آمدن، و ایستادن با تو، در یک سنگر، و رو در روی خصم برایم نگذاشته است، مرا به بَنگ مشغول کرده اند، تا در نشئگی و خماری، هروله کنان در آمد و شدِ خرید و مصرف باشم، و در خود حرکتی مجازی را احساس کنم، که به واقع ایستادنی خسارتبار، در حرکتی دروغین، و مرگی ذره به ذره را در خود دارد.
می دانم در تنهایی ات، در پیشانی تماس با دشمنانت، میان سیل حرامیان و تورانیان، و در نبود من، و در نداشتن تکیه گاهی چون من، ناچار به تکیه بر نیروهایی در آن سوی آتلانتیک شدی، که این شرایط نیز، تنم را هر روز مثل بید می لرزاند، چراکه سابقه تکیه ایرانیان بر اهل آتلانتیک را، از سوی خاورنشینان ایرانشهر کابل دیده ام، که سرانجامی جز سقوط در دام دشمن، بعد از چشیدن طعم پیروزی برای شان نبود و نداشت، و به هفت میخ شدن در چنبره دام تروریست هایی خشک مغز و طالبانی گرفتار شان کرد.
و بدین سان، آنان نیز، اهل آتلانتیک را نیروهایی غیر قابل اعتماد یافتند، که خیانت آنان در حق رادمردان هندوکش را، پیش از این دیدیم، از این روست که ترس از تکرار شب های خدعه و نیرنگ را، برای شما رادین مردان و زنان کوبانی نیز دارم، و تکرار تراژدی خراسانیانِ ساکن هندوکش را، که در غیبت من، به رنجرهای آنسوی آتلانتیک تکیه کردند، تکیه گاهی که محکمش می پنداشتند، اما به ناگهان از پشت شان کشیدند، و در دره های سیاهی، اسارت طالبان، واژگون و رهایشان کردند، آنان نیز چون شما، اکنون در محاصره خصم، از هر سو خنجر می خورند.
چه کنم برادر کُردِ مبارزِ کوبانی ام!
اینجا مفهوم ایران و ایرانیان و سابقه با هم بودن مان به فراموشی رفته است، دوست از دشمن را هم کسی تشخیص نمی دهد، اینجا چنان کور شده ایم، که مزدک و مانی را هم به قتلگاه و قربانگاه نابخردی هایمان می برند. منصور حلاج مان را به چوبه های اعدام می آویزند، عین القضات را در بوریای نافهمی و جهل خود پیچیده، کفرگویش می پندارند، و در آتش جهل خود می سوزانند، اینجا شهاب نورانی سهرورد را نیز در زندان های مخوف خود، به مرگی مشکوک مبتلا می کنند.
تو را در این نبرد نیز تنها خواهم گذاشت، از من انتظار کمک نداشته باش، من همچنان به خود مشغولم، و پایم در گِلِ قاچیده جهل و سردرگمی درگیر است، من میان شعارها و آرمان های مجازی گم شده ام، حتی اصل و نصب خود را هم به فراموش سپرده ام.
[1] - کوبانی Kobani شهری واقع در کردستان سوریه است. این شهر در استان حلب در شمال سوریه واقع شده است. جمعیت این شهر ۵۲۱۱۵ نفر است. کوبانی در نزدیکی محدوده مرزی با ترکیه واقع شده است. این شهر تا مرز ترکیه کمتر از دو کیلومتر فاصله دارد قبل از جنگ داخلی سوریه، کوبانی با قریب به ۴۵٬۰۰۰ نفر جمعیت ثبت شده بود. اکثریت ساکنین کردها بودند و نیز اقلیتی از عرب ها. از سپتامبر ۲۰۱۴ تا ژانویه ۲۰۱۵، این شهر توسط دولت اسلامی عراق و شام (داعش) تحت محاصره بود. بسیاری از اماکن شهر ویران شد و بیشتر جمعیت به ترکیه گریختند. در سال ۲۰۱۵، پس از بازگشت بسیاری از ساکنان به شهر، بازسازی شهر آغاز شد.
[2] - سناریوهای پیش روی کردها در سوریه بدون بشار اسد
در حالی که سوریها پایان رژیم بشار اسد را جشن میگیرند، دولت جنگزده سوریه با مجموعهای از چالشهای قابل اشتعال در عرصههای سیاسی، امنیتی و حکمرانی سرزمینی روبهرو است.
نشنال اینترست در گزارشی در این باره می نویسد: هیئت تحریر شام که فعلا ماموریت دارد به عنوان یک جنبش اسلامگرای میانهرو توانایی خود برای اداره کشور را ثابت کند با ادعاهای رقیب برای کنترل بخشی از خاک سوریه که توسط نیروهای دموکراتیک سوریه در شمالشرقی این کشور اشغال شده، مواجه است. نحوه مدیریت منافع و اهداف متفاوت این دو بازیگر—تحریر الشام و نیروهای دموکراتیک سوریه، چگونگی ترسیم نقشه سیاسی آینده سوریه را تعیین خواهد کرد.
در روزهای پس از سقوط دمشق، هنگامی که تحریر الشام و همپیمانانش از دژ خود در ادلب در شمالغرب سوریه به سمت پایین حرکت کردند، نیروهای دموکراتیک سوریه با مجموعهای از شکستهای چشمگیر روبهرو شد که توسط ارتش ملی سوریه تحمیل شد، ائتلاف محلی شبه نظامیان عربی که توسط ترکیه حمایت میشود.
نیروهای دموکراتیک سوریه، شهر نفتخیز دیرالزور را ترک کرد، در تل رفعت زمین از دست داد، از منبج (سی کیلومتر غرب رودخانه فرات) خارج و به سمت شرق فرات عقبنشینی کرد. منبج عمدتاً عرب نشین است، در حالی که کردها، ترکمنها و چچنها اقلیتهایی در آنجا هستند. علیرغم آتشبس تحت نظارت ایالات متحده برای کاهش درگیریها در منبج و سد تشرین، نیروی دموکراتیک سوریه اکنون از حمله احتمالی به کوبانی در شمالشرق، شهری نمادین و استراتژیک برای کردها، ترس دارد. این حرکت برای ارتش ملی سوریه ریسک بالایی دارد و احتمالاً آنها را در یک درگیری طولانیمدت گرفتار خواهد کرد.
دافعه نظامی نیروی دموکراتیک سوریه که در برابر ترکیه و ارتش ملی سوریه کاهش یافته احتمالاً به مناطق اکثریت کرد در نوک شمالشرقی سوریه محدود خواهد شد، منطقهای محدودتر از ناحیه پیوسته و قومیتی که قبلاً آرزو داشت در سرتاسر شمال سوریه حکومت کند.
این گروه همچنین نفوذ کمتری نسبت به تحریر الشام دارد که از سال ۲۰۱۷ به طور پیوسته در ادلب در حال فعالیت است، جایی که بر جمعیتی حدود ۲ میلیون نفر حکومت میکرد تا به عنوان اصلیترین تصمیمگیرنده در سوریه پس از اسد ظاهر شود. ایالات متحده نیرویی متشکل از ۹۰۰ سرباز در شمالشرق سوریه حفظ کرده و از ۲۰۱۵ به حمایت از نیروهای دموکراتیک سوریه در برابر آنچه که از داعش باقی مانده، میپردازد.
با توجه به اینکه رئیسجمهور منتخب دونالد ترامپ خواهان خروج نیروهای ایالات متحده است، نیروهای دموکراتیک سوریه ممکن است با تهدیدی اساسی مواجه شود. فرمانده آن، ژنرال مظلوم عبدی، هشدار داده که سوریه ممکن است وارد یک «جنگ داخلی خونین» شود، مگر اینکه دولت جدید نماینده تمام گروهها در سوریه باشد.
در دوران رژیم اسد، تحریر الشام و نیروی دموکراتیک سوریه در یک تعادل قدرت ناپایدار قرار داشتند و مشغول به بقا و مقاومت در برابر نیروهای رژیم بودند. تحریر الشام یک سازمان جهادی سنی است که ریشههای آن به شاخه سوریه القاعده برمیگردد و فرماندهان و جنگجویان آن از گروههای جهادی مختلف میآیند. این گروه ادعا میکند که دیدگاههای افراطی خود را در سالهای اخیر تعدیل کرده و اکنون به حقوق زنان و اقلیتها احترام میگذارد.
هنوز هم این سوال مطرح است که آیا رهبران و جنگجویان تازه جرأت یافته و افراطی الهام گرفته از جهاد و طرفدار شریعت میتوانند تغییر کنند یا نه. از طرف دیگر، نیروهای دموکراتیک سوریه توسط یگانهای حفاظت مردم (YPG)، شاخه سوری حزب کارگران کردستان (PKK)، که از سوی ایالات متحده، بریتانیا و سایر متحدان غربی به عنوان سازمان تروریستی شناخته میشود، رهبری میشود. نقشه راه حکمرانی و ایدئولوژی نیروهای دموکراتیک سوریه از PKK مشتق شده و در راستای خطوط چپگرای سکولار پیش میرود. این که بخشی از یک جنبش کردی بینالمللی است، ادعای آن را به عنوان یک گروه بومی سوری پیچیده کرده است.
در دوران رژیم اسد، کردهای سوریه عملاً «بیکشور» بودند و از حقوق اساسی شهروندی و نمایندگی سیاسی محروم بودند که این وضعیت نباید دوباره تکرار شود. شاخه سیاسی نیروی دموکراتیک سوریه ادعا میکرد که برای اصلاح بیعدالتی تاریخی علیه کردها تلاش میکند و خودمختاری برای کردهای سوریه ضروری است تا با شیوههای انحصارگرایانه رژیم متمرکز اسد مقابله کند. با این حال، سابقه حکمرانی خود آنها، بهویژه در شهرها و مناطق غیرکردی، چندان مثبت نبوده است./ جماران
مشروح این گزارش را در جماران بخوانید: https://www.jamaran.news/fa/tiny/news-1653285
[3] - بَسطام نام شهری در شهرستان شاهرود استان سمنان در ایران است. این شهر در ۵ کیلومتری شمال شرقی شاهرود و در بخش بسطام جای دارد. گستهم= بسطام: گستهم در اوستا برابر است با منشور و نیز پهلوانی در شاهنامه که در زبان تازی بسطام شده است
[4] - ابویزید طیفور بن عیسی بن آدم بن سروشان بسطامی معروف به بایزید بسطامی ملقب به سلطانالعارفین از عارفان ایران قرن سوم هجری و از بزرگان اهل تصوف و عرفان اسلامی در خراسان بود. و در حالی که از توحید سخن میگوید، با مطرح ساختن عشق الهی، مردم را به محبّت به دیگران و دوست داشتن همهٔ آفریدگان خدا تشویق میکند. بایزید مکتب انسانیّت را تحت لوای عرفان در زمانی شروع کرد که مبارزهٔ فرهنگ بیگانه، خاطر ایرانیان را نگران ساخته بود. او با سخنان بدیع خود فرهنگ ایرانی را از دستبرد اجانب دور نگهداشت
[5] - ابوالحسن علی بن جعفر بن سلمان بن احمد خَرَقانی زادهٔ ۳۵۲-درگذشتهٔ ۴۲۵ق عارف و صوفی نامدار ایرانی بودهاست. در روستای خرقان قومس از توابع شهرستان شاهرود، کوهستان بسطام به دنیا آمدهاست. او بایزید بسطامی را مقتدای خود دانسته و مانند ابوسعید ابوالخیر از احمد بن عبدالکریم قصاب آملی خرقه گرفته. گفته شده که سلطان محمود غزنوی به دیدار او رفته و از او پند خواستهاست. در گفتهها و داستانها به جای مانده که ابوسعید ابوالخیر و پورسینا به خرقان رفته و با او گفتگو داشته و مقام معنوی او را ستودهاند. از مریدان و شاگردان نامدار او خواجه عبدالله انصاری بودهاست. وفات ایشان در روز شنبه دهم محرم (عاشورا) سال ۴۲۵ق و در ۷۳ سالگی در روستای خرقان بودهاست. به عقیده جواد نوربخش وی از انگشت شمار پیرانی است که پیرو حکمت خسروانی و پاسدار فرهنگ ایران بودند از او پرسیدند که جوانمردی چیست؟ گفت آن سه چیز است اول سخاوت دوم شفقت بر خلق، سوم بینیازی از خلق؛ و اوج این انسان دوستی شعاری است که گویند در خانقاه نوشته بود: «آنکه در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که نزد باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.»
[6] - جنگ چالدران جنگی میان شاه اسماعیل یکم (شاه صفوی) و سلطان سلیم یکم (پادشاه عثمانی) در سال ۱۵۱۴ میلادی بود که با پیروزی قاطع امپراتوری عثمانی بر ایران صفوی به پایان رسید. در نتیجهٔ این جنگ، امپراتوری عثمانی منطقه آناتولی شرقی و شمال عراق و شهر دیاربکر و دریاچه وان را از ایران صفوی تصرف کرده و ضمیمهٔ خاک خود کرد. این نخستین کشورگشایی عثمانی به سوی آناتولی شرقی و وقفه طولانیمدت کشورگشایی صفویان در سرزمینهای غربی بود. جنگ چالدران آغازگر ۴۱ سال جنگ ویرانگر بود که فقط در سال ۱۵۵۵ به دلیل پیمان آماسیه به پایان رسید. اگرچه بعدها بینالنهرین و آناتولی شرقی تحت پادشاهی شاه عباس بزرگ (حکومت ۱۵۸۸–۱۶۲۹) باز پس گرفته شد، اما با عهدنامه زهاب در سال ۱۶۳۹، این سرزمینها برای همیشه به عثمانی واگذار شدند.
نقش مردم شاهرود در انقلاب مشروطه یکی از مواردی است که در تاریخ مشروطه پوشیده مانده است،
در این کتاب می توان به بخش هایی از این تاریخ دست یافت
کتاب را از این لینک دانلود و مطالعه کنید