در پشت هر نامی یک تاریخ خفته است، ضرورت حفظ نام ها
  •  

27 فروردين 1400
Author :  
عکس مربوط به دوره قاجار از مقبره بایزید بسطامی در شهر باستانی بسطام

هر نامی در پس خود دریایی از معانی، تاریخ، مفاهیم و ریشه ها را یدک می کشد، یکی از مصیبت هایی که به دنبال تغییر رژیم ها رخ می دهد، دور باطل تغییر نام شهرها، روستاها، خیابان هاست، و این امر در تمام دوران حاکمیت ها بر ایران کم و یا زیاد ادامه داشته است؛ به عنوان مثال با روی کار آمدن سلسله صفوی نام بندر تاریخی "گمبرون" به "بندرعباس" تغییر یافت و... [1] پهلوی ها، نیز نام بسیاری از شهرها،  [2] خیابان ها [3] و... را تغییر دادند، با تغییر این رژیم و حاکمیت جمهوری اسلامی نیز، این روند ادامه یافت چرا که نام هایی که آنها گذاشتند در شان جامعه انقلاب کرده نبود، به طوری که نام اکثر خیابان ها به نام بزرگان، انقلابیون و شهدا تغییر یافت، و این تغییرات به حدی است که حتی نام خیابان تغییرات مکرر داشت، اتوبان نیایش را به هاشمی رفسنجانی، و اتوبان نیاوران را به نام صیاد شیرازی و اتوبان رسالت را که نامی اسلامی و مربوط به رسالت پیامبر در کنار محلات نبوت، امامت و... بود را در آخرین اقدام به نام قاسم سلیمانی تغییر دادند؛ بدین ترتیب در یک دوره 40 ساله دوبار تغییر نام به خود دید، که این در مورد خیابان ولیعصر تهران نیز تکرار شد.

 این رویه نام گذاری ها و تغییر آن، در میان مدت و درازمدت به گسست تاریخی منجر شده و با تغییر نام مناطق و شهرها، علاوه بر سرگردانی مردم در یافتن، و تطابق نام مناطق خود در سوابق تاریخی، گاه در آدرس دهی های روزمره نیز دچار سردرگمی  شوند، در این خصوص به روند تبدیل نام شهرستان شاهرود به آرامشهر [4] ، اسلامشهر [5] ، امامشهر [6] ، شاهرود [7]  بعد از پیروزی انقلاب در سال 1357 اشاره کرده ام؛ اما نام های دیگری هست که همچنان تغییر می یابند و با این تغییر، در اثر گذشت زمان ممکن است منجر به این شود که باشندگان در این مناطق، ارتباط خود را با عقبه تاریخی خود از دست داده و هویت خود را گم کنند.

روستای "چهارطاق" و "پرو" در ناحیه بسطام مثال خوبی در این زمینه است که، امروز با نصب تابلوی "گلستان" قصد تغییر نام آن را دارند، حال آن که این نام های قدیمی خود واجد معانی و مستنداتی است که با این تغییر نام، ممکن است این استنادات گم شده و از بین برود، گرچه از سابقه تاریخی این روستا اطلاعی ندارم، اما چهارطاق ذهن انسان را به آتشکده های زرتشتی می برد که که به صورت مربع شکل با چهار برِ چهار طاقی ساخته می شدند، که در هر طرف آن، فرد حضور یافته در آتشکده می توانست به بیرون دیده داشته، و همچنین ورود و خروج نماید، که با یک گنبد، این نیایشگاه به صورت نسبتا یکسان در تمام ایران دیده می شدند، و چنانچه نام "چهارطاق" در منطقه باستانی بسطام از وجود چنین نیایشگاهی سرچشمه گرفته باشد، مسلما به تاریخ بلند این روستا اشاره دارد، که حداقل به پیش از 14 سده قبل اشاره دارد، که با تغییر آن به نام "روستای گلستان" نه تنها مشکلی را حل نمی کند، بلکه با از یاد رفتن این نام های باستانی، در مرور زمان، و طی نسل های آینده دنبال کردن تاریخ آن را، در متون تاریخی مشکل می کند.

یا روستای "اسراییل" در منطقه میامی شهرستان شاهرود که اکنون به "قدس" تغییر نام داده شده است، که می توان گفت که این دو نام تفاوتی با هم ندارند، چرا که هر دو نام قبلی و فعلی از اماکنی در منطقه شامات و بیت المقدس گرفته شده اند، قدس نام نیایشگاهی تاریخی در شهر بیت المقدس و یا اورشلیم است که تاریخ آن به انبیا بنی اسراییل بر می گردد، و "اسراییل" هم که نام دیگری از انبیا قوم بنی اسراییل، یعنی همان یعقوب می باشد، و تغییر نام یک روستا، که پیش از این به نام یعقوب بوده است، به نام قدس که محل عبادتگاه پیامبران در این منطقه می باشد، چه مشکلی را حل می کند، و چه منطقی می تواند در پس خود داشته باشد؟!

نمی شود با استناد به این که صهیونیست ها نام کشور تازه تاسیس خود را که تنها 73 سال سابقه تاریخی دارد، را از نام یکی از پیامبران خود، یعنی "اسراییل" انتخاب کرده اند، ما را به واکنش وا داشته، و تمام نام های "اسراییل" را از اماکن خود حذف کنیم، در حالی که این نام خود ریشه محکمی در آیات قرآن هم دارد؛ در بازدیدی که از این روستا داشتم، اهالی آن از محله گبرها [8] و یا قبرستان گبرها سخن می رانند، که این امر نشان از این دارد که، این روستا (در منطقه شهر میامی) هم سابقه تاسیسی و استقرارش به قبل از اسلام بر می گردد، و لابد قبل از اسلام نام دیگری داشته، که با آمدن اعراب، نامش را به "اسراییل" تغییر داده اند، و اکنون در زمان ما، این نام را برداشته و به قدس تغییر می دهند و... و این داستان تکرار غم انگیز تغییر نام ها همچنان ادامه دارد که خود باعث تشویش ذهنی و عدم استقرار می گردد.

این مشکل، خاص کشور ما نیز نبوده و نیست، بلکه دامنگیر بسیاری از کشورهای ایدئولوژی زده دیگر نیز هست، همچنان که کمونیست ها بعد از پیروزی در شوروی، شهر معروف سن پترزبورگ [9] را به افتخار لنین رهبر انقلاب روسیه به لنینگراد تغییر دادند، و بعد از فروپاشی شوروی به نام سابق خود بازگشت، یا شهر مهم صنعتی دیگر روسیه ولگوگراد که به افتخار دیکتاتور خشن روس استالین، به استالینگراد تغییر نامش دادند.

این پدیده را با به قدرت رسیدن هندوهای افراطی به رهبری حزب BJP می توان در هند هم دید، که شهرهایی که با تسلط مسلمانان بر این منطقه تغییر نام یافته اند را به نام های سابق خود بر می گردانند؛ مثلا منطقه "آیودیا" به "فیض آباد" تغییر نام داده شد، اما اکنون با روی کار آمدن دولت معتقد به فرهنگ هندویی و خواهان بازگشت به فرهنگ مذهبی و اساطیری هند، آنرا دوباره به آیودیا بازگرداندند، و یا شهر "الله آباد" که به "پریاگراج" بازگشت کرد، شهر "احمد آباد" که به "گاندی نگر" قصد تغییرش را دارند، شهر "مدرس" را به "چنایی" تغییر دادند و...

برگردیم به منطقه باستانی و تاریخی شهر بسطام که تاریخ آن به هزاره های پیش از اسلام باز می گردد، و البته نام باستانی خود را در طول تاریخ حفظ کرده و اکنون به نام نامی عارف مشهور جهانی، بایزید بسطامی شهرت آن افزون نیز شده است، اما همین منطقه در اثر تغییر نام ها، دچار وضعی گردیده است که وقتی اکنون متون تاریخی این منطقه را مطالعه می کنیم، نمی توان فهمید که نام هایی ذکر شده در این کتاب ها، اکنون به کدام روستاها و مناطق موجود باز می گردد، بعنوان مثال در "کتاب النور" نوشته ابوالفضل محمد بن علی سهلگی بسطامی (477 – 379 ه.ق) [10] که در مقامات عارف نامی جناب بایزید بسطامی بین سال های 430 تا 450 ه.ق نگاشته شده است، از روستاهایی نام برده می شود، که اکنون از نام ها اثری وجود ندارد، مثل روستای "داستان" که سهلگی آنرا زادگاه یکی از مشایخ عارف اهل آنجا، که از قضا او را شیخ المشایخ در نظر می گیرد، به نام محمد بن علی داستانی (348-417 ه.ق) نام می برد که همزمان با عارف نامی دیگر ایران ابوالحسن خرقانی (352 – 425 ه.ق) می زیسته که با ابو سعید ابوالخیر در محضر عارف نامی طبرستانی، منتسب به شهر آمل، جناب ابوالعباس قصاب آملی حاضر شده اند، که او اهل روستای داستان، از روستاهای ناحیه بسطام است، که الان اثری از این روستا با این نام نیست، اما با توجه به نام آبشار "تنگه داستان" در نزدیکی شهر مجن، می توان حدس زد که این شیخ المشایخ بزرگوار اهل عرفان و معرفت از روستایی در نزدیکی این آبشار در کنار شهر مجن می باشند و... (دفتر روشنایی ص 44 شفیعی کدکنی) که هجویری نیز در کتاب خود "کشف المحجوب"، از این روستا در ناحیه بسطام نام برده است، سال فوت این عارف نامی اهل روستای داستان در منطقه بسطام آنقدر مهم بوده است که، شاعر و عارف دیگر ایران، جناب عبدالرحمان جامی، سال 417 را سال فوت ایشان ثبت کرده، که در زمان فوت، سن 50 سالگی را داشته اند.

کتاب "دستور الجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابو یزید طیفور" نوشته یکی از فرزند زادگان ابوالحسن خرقانی به نام احمد بن حسین بن شیخ خرقانی نیز که اطلاعات محلی آن تا حد قابل ملاحظه ایی می توان مورد استناد قرار گیرد نیز از "حسن دِرَزجی بسطامی" که پیر خرقه ابوعبدالله داستانی بوده، نام می برد، که هجویری در کتاب کشف المحجوب جایگاه او را به لحاظ عرفان، شخصیتی میان ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر قرار داده، و از او به عنوان پادشاه وقت زمان خود در عرفان، یاد کرده است.

اما آیا این "درزج" همان روستای "دیزج" در جنوب شهرستان شاهرود می باشد، یا خیر؟ مشخص نیست، که متاسفانه در تغییر نام ها با تبدیل روستاهای دیزج و رویان به شهر رودیان، در نسل های آینده این اسامی نیز از دست خواهند رفت، و با رواج این نام جدید ارتباطات تاریخی با تغییر اسامی قطع می شود، و اگر روستای دیزج صاحب چنین عارف نامی بوده است، خود آنها نیز ارتباط تاریخی خود را با بزرگان خود از دست داده، و انقطاع تاریخی رخ داده و نمی توانند مثل بسطام (بایزید) و خرقان (ابوالحسن) به مفاخر خود ببالند و نامش را بر خیابان های خود بگذارند و یا قبر او را یافته و به شهری توریستی تبدیل شوند و...

"اماکنی که در دوره قبل از اسلام، جانب قدسی داشته در و عصر اسلامی نیز بر آن قدسیت افزوده شده است، علاالدوله سمنانی طرَزج را (ناحیه ای در حوالی بسطام) مقام اقطاب از روزگار قبل از اسلام در طرزج مدفون اند (فصل الخطاب، خواجه پارسا، 369 و 601).) (دفتر روشنایی، شفیعی کدکنی، 373)"  حال چه کسی می داند که طرزج در کجای منطقه بسطام قرار دارد؟!

در بین ارادتمندان بایزید بسطامی از فردی به نام حطّاب (یا خظّاب طزری) نام برده می شود که که با توجه به عدم تغییر نام روستای طزره، می توان حدس زد که همین روستا، محل تولد او بوده و یا ابو منصور جینوی که منسوب است به جینوی، قریه ایی در جهینه در ناحیه استرآباد و یا گرگان فعلی.  

یا از مریدان دیگر مطرح شده در خیل موثرین خانقاه بایزید بسطامی، از محمود کوهیانی نام برده می شود، که از اهالی "کوهیان" قریه ایی در چند فرسنگی بسطام است، که می توان حدس زده که همان روستای "افراتخته" کنونی باشد، که اکنون فامیل کوهستانی در میان آنان رایج است. چرا که در دعای خود به زبان محلی می گویند "وارنمان کو" ی که به معنی ما نیازمند بارانیم، یا یکی از یاران دیگر او به نام محمد راعی (شترچران) می تواند متعلق به روستاهای بخش طرود یا بیارجمند باشد، که نگهداری شتر در آن مناطق بسیار رایج است. یا "عبدالله پونابادی" که "پون آباد" مشخص نیست نام کدام روستا در سده 4 و 5 هجری بوده است یا "سهلو نمره ایی" که منطقه نمره نیز مشخص نیست و... تمام این ها در تغییر نام ها از بین رفته است.

یا فرد دیگری به نام "حافظ ابو نعیم" در کتاب "حلیه الاولیا" نوشته است که سلطان بایزید زنی از بزرگان "دهستان حُرّه" گرفته است، که در جغرافیای کنونی منطقه چنین دهستانی با نام حُرّه وجود ندارد و یا تغییر نام یافته است، و نمی توان در بین نام روستاهای فعلی منطقه آن را یافت. (کتاب روشنایی. کدکنی.ص 88)

"ابو اسحاق هروی" که او را "ابراهیم استنبه" می نامند از زایران بایزید بود و از اعتراف کنندگان به فضل او و از یاران وی. از مشایخ خویش شنیدم که می گفتند بایزید او را از ناحیه "ابیان" استقبال می کرد، و آن قریه ایی است بر یک فرسنگی بسطام، و چنان پندارم که او را تا بدان قریه مشایعت نیز می کرد است (دفتر روشنایی. کدکنی. ص 126) حال قریه "ابیان" در بین روستاهای نزدیک بسطام کجاست؟ مشخص نیست.

یا از یاران بایزید از سعید منجورانی سخن به میان آمده است، که منجوران نیز مشخص نیست کجاست.

"سعید راعی بر زنی در ناحیه قریه ای که آن را "استاذج" گویند عاشق بود" .... حال این روستای استاذج کجاست؟ معلوم نیست، اما در گزارش صعود خود به قله شاهوار از دره ایی به نام استامیدان گزارش کردم که آثار ساخت و ساز روستایی باستانی در آن موجود است که ممکن است این همان روستایی استاذج باشد، که از قضا در این متن تاریخی از آمدن برف در آن حادثه، سخن به میان می آید و... (دفتر روشنایی. کدکنی. ص 127)

لذاست که عدم تغییر نام ها می تواند در یافتن آثار تاریخ محلی بسیار اثر گذار باشد.

جالب است که نام خرقان تغییر نیافته و همچنین نام روستای نکارمن، داستانی که در "کتاب النور" آمده است این چنین ماندگاری نام این روستاها را به سده های اولیه اسلامی باز می گرداند : "آری، همان کار را کرده است که من کرده ام، با این همه امیرالمومنین جز یک تن نباشد. اگر یکی از نکارمنو فرود آید بگوید من امیر المومنین ام، گردنش را به زودی بزنند و نکارمنو قریه و مزرعه گکی است نزدیک بسطام بر دامن کوه، از قضای ایزد تعالی چنین بود که مردی از آنجا ظاهر شد و خواهان ریاست شهر شد و متولی کارش و به زودی کشته شد و مشایخ این را آیتی از آنچه بایزید رحمه الله بدان اشارت کرده بود می دانستند . (دفتر روشنایی. کدکنی. ص 137-8)"

اهالی روستای بدشت در جنوب شهرستان شاهرود هم که، وقایع تاریخ سازی را به خود دیده است، از جمله نشست مهم بهاییان در بدشت که نقطه عطفی در تاریخ بهاییان است، [11] باید اطلاع داشته باشند که در عصر بایزید بسطامی (۲۶۱ یا ۲۳۴ ه.ق) فردی به نام نوح بن حبیب بدشتی قومسی اهل روستای ایشان بوده است که از علمای برجسته و امامان حدیث بوده اند، که در سال 242 ه.ق رحلت کرده اند. اکنون از مفاخر این روستاها نامی نیست، شاید روستاییان و اهالی شاهرود هم از چنین افرادی بی خبر باشند.

یا روستای نردین در بخش میامی که زادگاه یکی از تاثیر گذارترین رجال دوره پایان قاجاریه و آغاز پهلوی اول است، که در اوایل قرن چهاردهم از این منطقه برخاست و در تحولات تاریخی ایران نقش اساسی داشت، آقای عبدالحسین تیمورتاش که هم در بعد نظامی و هم دیپلماسی و سیاست در این دوره نقش بسیار مهمی را بازی کرد، و اکنون او را بیشتر از رجال منطقه خراسان می شناسند تا شهرستان شاهرود، چرا که میراث فرهنگی و مردم محل در یافتن محل تولد و زندگی او در روستای نردین کم توجهی کرده اند.

این است که به هر بهانه ایی نباید نام ها را تغییر داد تا ارتباط تاریخی حفظ شود، ملت ها از تاریخ خود قطع ارتباط نکنند، که تاریخ یک منطقه بخش مهمی از هویت آن ها نیز خواهد بود.

 

  

[1] - در سال ۱۶۲۲ میلادی، شاه عباس صفوی توانست با توانمندی سردار ایرانی امام قلی خان و با کمک انگلیسی‌ها، به حکفرمایی ۱۱۰ ساله پرتغالی‌ها در جنوب ایران پایان دهد. به افتخار این پیروزی بندر گمبرون را به بندرعباس تغییر نام دادند.

[2] - شهرهایی که در زمان پهلوی تغییر نام گرفتند : آق قلعه به پهلوی دژ، ارومیه به رضائیه، انزلی به بندر پهلوی، بارفروش به بابل، ترشیز به کاشمر، تون به فردوس، حسین آباد پشتکوه به عیلام، خرموج به ایرانشهر، دزداب به زاهدان، ده کرد به شهر کرد، ده نو به نوشهر، سخت سر به رامسر، سلماس به شاهپور، سیستان و بلوچستان و کرمان به مکران، صحرای ترکمن به دشت گرگان، علی آباد مازندران به شاهی، قمشه به شهرضا، ناصری به اهواز، نصرت آباد به زابل، هارون آباد به شاه آباد غرب. استرآباد به گرگان، اشرف به بهشهر، محمره به خرمشهر، سلطان آباد به اراک، فهرج به ایرانشهر، هشتپر به تالش،

[3] - بعد از انقلاب نام خیابان های تهران به این شرح تغییر یافت :  آپادانا به خرمشهر، آتاتورک به آیت الله کاشانی، آریامهر به فاطمی، آیزونهاور به آزادی، بزرگراه داریوش به رسالت (اکنون دوباره به سلیمانی)، بلوار الیزابت به کشاورز، بلوار پهلوی به میرداماد، تاج به ستارخان، تخت جمشید به ایت الله طالقانی، تخت طاووس به شهید مطهری، ثریا به سمیه، جردن به افریقا (دوباره به ماندلا)، چرچیل به نوفل لوشاتو، دکتر اقبال به اقبال لاهوری، روزولت به شهید مفتح، سپه به امام خمینی، سلطنت آباد به پاسداران، سیروس به مصطفی خمینی، شاهپور به وحدت اسلامی، شاهرضا به انقلاب، شاه عباس به قائم مقام، شهباز به 17 شهریور، شیروخورشید به هلال احمر، فرح به سهروردی، فرح آباد به پیروزی، لس آنجلس به حجاب، میدان 24 اسفند به انقلاب، میدان 25 شهریور به هفت تیر، توپخانه به امام خمینی، ژاله به شهدا، فوزیه به امام حسین، میدان کندی به توحید، میدان ولیعهد به ولیعصر، پارک پهلوی به پارک دانشجو، پارک فرح به پارک لاله و...

[4] - که انقلابیون شهرهای پر جنب جوشی چون تهران، تبریز، اصفهان، یزد، قم به شهری مثل شاهرود که تا آخرین روزهای قبل پیروزی در آرامش بود و خیزش انقلابی آنچنانی در آن دیده نمی شد، به طعن به آن آرامشهر می گفتند

[5] - با توجه به عمق مذهبی که در مردم این شهر دیده می شود، در جریان پیشنهاد برای تغییر نام این شهر بعد از پیروزی انقلاب ابتدا آن را اسلامشهر پیشنهاد و نامیدند.

[6] - با عنایت به وجود نام شاه در اسم شاهرود، شاه را برداشته و گفتند امامرود که دیدند رودی نیست، تغییر دادند به امامشهر و تابلو و سربرگ ادارات برایش تدارک دیدند، و این اسم شهرت یافت.

[7] - بعد از نامیده شدن به نام امامشهر، جمعی از عقلای شهر، این استدلال درست را آوردن که اسم شاه در واژه شاهرود به معنی پادشاه نیست و بلکه به معنی بزرگ، و شاهرود به معنی رود بزرگ است، مثل شاهراه که به معنی راه بزرگ و وسیع می باشد لذا دوباره نام این شهر به نام سابق خود، شاهرود باز گردانده شد.

[8] - گبر یا گَوْر واژه‌ ایست در فارسی جدید (فارسی دری) به معنی زرتشتی، که بعدتر معنای توهین‌آمیز گرفت و به تمامی غیرمسلمانان اطلاق می‌شد. پیش‌تر این واژه را تغییریافتهٔ واژهٔ عربی «کافر» می‌پنداشتند، ولی اکنون نظریه غالب این است که از واژهٔ آرامی gbrʾ (خوانش: گَبْرا یا گَوْرا؛ به معنی بزرگ ؛ که مثالش این است پیا ی گورا معنی مرد بزرگ ).(پیا یعنی مرد) است که در فارسی میانه نیز به صورت هزوارش GBRA (خوانش: mard) به کار می‌رفته‌است. این واژه احتمالاً در همان دوران ساسانیان برای اشاره به بخشی از زرتشتیان ساکن میان‌رودان (زیستگاه آرامیان) اطلاق می‌شده‌است و بعدتر پس از اسلام میان ایرانیان به عنوان واژه‌ای کلی برای اشاره به زرتشتیان رواج پیدا کرده‌است

[9] - سن پترزبورگ (به روسی: Санкт-Петербург، سانکت-پیتربورگ) که روس‌ها به آن پِتِربورگ می‌گویند، دومین شهر بزرگ روسیه پس از مسکو است که در منتهی‌الیه شمال‌غرب این کشور واقع شده‌است. این شهر در ناحیه فدرال و مرکز استان لنینگراد Ленинградская область است. پترزبورگ در ۱۶ می ۱۷۰۳ میلادی توسط پتر اول بنا شد و در سال‌های ۱۷۱۲ تا ۱۹۱۸ پایتخت روسیه بود.[۹]و[۱۰] این شهر از اوت ۱۹۱۴ میلادی تا ۲۶ ژانویه ۱۹۲۴ پتروگراد و از این تاریخ تا ۶ سپتامبر ۱۹۹۱ لنینگراد و از آن پس سن پترزبورگ خوانده می‌شود

[10] - ابوالفضل محمد بن علی سهلگی بسطامی از مشایخ بزرگ تصوّف در نیمه ی دوّم قرن پنجم هجری است که زندگینامه نویسان او، همه، به مقام او در علم و در تصوّف تصریح کرده اند و از تألیفاتی که وی در زمینه ی معارف صوفیه داشته است، یاد کرده اند. همچنین از جمع اصحاب او در تصوّف، مؤلفانی از نوع عبدالغافر فارسی و ابوسعد سمعانی از سهلگی به عنوان «پیر صوفیان» و «یگانه ی روزگار» نام برده اند و منزلت او را در علم و تصوّف ستوده اند. عبدالغافر فارسی می گوید سهلگی به نیشابور آمد و در این شهر به روایت حدیث پرداخت و سپس نیشابور را ترک گفت. نسبت سهلگی ظاهراً از نام نیای او «سهل» گرفته شده است؛ بعضی افراد خاندانِ سهلگی، پس از او در ناحیه بسطام می زیسته اند و بعضی از ایشان با خاندان بایزید از طریق مُصاهَرَت، خویشاوندی داشته اند. سال درگذشت سهلگی را ابوسعد سمعانی در جمادی الآخر 476 ق نوشته است و عبدالغافر فارسی 477 ق. همگان اجماع دارند که وی در هنگام مرگ 96 ساله بوده است و بر این تقدیر سال تولّد او را می توان 380 و یا 381 دانست. دفتر روشنایی، کتاب استاد شفیعی کدکنی

[11] - واقعه بَدَشت گردهمایی بین پیروان سیدعلی محمد باب در اواخر رجب و اوایل شعبان سال ۱۲۶۴ ه‍.ق (تیر ۱۲۲۷ خورشیدی و اواخر ژوئن، اوایل ژوئیه ۱۸۴۸ میلادی) بود که با اشاره سیدعلی محمد باب در روستای بدشت در هفت کیلومتری شرق شاهرود برگزار شد. این کنفرانس نقطه عطفی در تاریخ تشکیل جنبش بابیه بود

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (5)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

ابرسج,1/25/2022 10:23 AM
ابرسج
مقبره العلما وآرامگاه شیخ عبداالله داستانی(ارجستانی)
معروف به پیرعبدالله وشیخ المشایخ
با۳واسطه به شیخ عمی برادرزاده بایزید بسطامی
هم دوره وهمسلک شیخ ابوالحسن خرقانی

در شمال شرقی روستای ابرسج ودر وادی السلام قدیم روستا آرامگاهی وجود دارد که متعلق به شیخ ابوعبدالله ارجستانی عارف قرن سوم وچهارم هجری میباشد واهالی اعتقاد خاصی به این آرامگاه دارند واز آن کرامات نقل میکنند ودر جوار این عارف بزرگ علمای گرانقدری آرامیده اند ساختمان فعلی این آرامگاه با کمک مردمی وهمت والای آقای حسین ابراهیمی تجدید بنا شده است ودر ذیل به مختصر زندگینامه وحکایات این عارف بزرگ تا جایی که مقدور بوده است می پردازیم:ابوعبدالله محمّدبن‌ علی‌ معروف‌ به‌ ابوعبدالله داستانی‌ از مشایخ‌ برجستة‌ تصوّف‌ بسطام‌ در سال‌ 358 ه ق‌ در روستای‌ داستان1‌ كه‌ یكی‌ از روستاهای‌ قدیم‌ بسطام‌ است‌ دیده‌ به‌ جهان‌ گشود.
وی‌ در خرقان‌ و بسطام‌ اقامت‌ داشت‌ و نسبت‌ ارادت‌ وی‌ به‌ سه‌ واسطه‌ به‌ شیخ‌ عمی‌بسطامی‌ برادرزاده سلطان‌ العارفین‌ بایزید بسطامی‌ می‌رسد.
درکتاب دستورالجمهور که اطلاعات محلی آن تا حدقابل ملاحظه ای می تواند مورد استناد قرار گیرد دربارۀ پیرخرقۀ عبدالله داستانی این چنین آمده است :«عمی حسن درزجی بسطامی بود که پیرخرقۀ شیخ المشایخ ابوعبدالله داستانی –قدس الله روحه –بود(ابن خرقانی 1388: 84)
ابوعبدالله در برخی منابع صوفیه به شیخ المشایخ ملقب شده و نام او با این لقب آمده است .فریتس مایر که سال های زیادی از عمر خود را صرف تحقیق و مطالعۀ شرح حال ابوسعید ابوالخیر کرده است با استناد به کتاب ابن رجب تحت عنوان «الذیل علی طبقات الحنابله (73/1) نوشته است « خلیفة‌ المقتدی‌ لقب‌ شیخ‌ المشایخ‌ را به‌ ابوعبدالله داستانی‌ اعطا كرد»(فریتس مایر 1378: 42)
ابوعبدالله از نزدیكان‌ ابوالحسن‌ خرقانی‌ به‌ شمار می‌رفت‌ و در سفر و حضر با وی‌ بود .زمانی‌ این‌ دو در شهر آمل‌ اقامت‌ داشتند و از مجلس‌ درس‌ ابوالعباس‌ قصاب‌ آملی‌ بهره‌ می‌بردند .
یك‌ روز برای‌ حل‌ مسئله ازلی‌ بودن‌ غم‌ یا شادی‌ كه‌ با یكدیگر بحث‌ داشتند ،به‌ نزد ابوالعباس‌قصاب‌ رفتند. شرح‌ این‌ مقالات‌ و طرح‌ پرسش‌ در «اسرارالتوحید» بدین‌ صورت‌ آمده‌ است‌: «شیخ‌ ما [ابوسعید ابوالخیر] گفت‌ قدس‌ الله روحه‌ العزیز كه‌ در آن‌ وقت‌ كه‌ ما به‌ آمل‌ بودیم‌ ،یك‌ روز پیش‌ شیخ‌ بوالعباس‌ نشسته‌ بودیم‌ دو كس‌ درآمدند و پیش‌ وی‌ بنشستند و گفتند یا شیخ‌ ما را با یكدیگر سخنی‌ می‌رفته‌ است‌ یكی‌ می‌گوید اندوه‌ ازل‌ و ابد تمامتر و و دیگری‌ می‌گوید شادی‌ ازل‌ و ابد تمامتر.
اكنون‌ شیخ‌ چه‌ گوید؟ شیخ‌ بوالعباس‌ دست‌ به‌ روی‌ فرود آورد و گفت‌ :الحمدالله كه‌ منزلگاه‌ پسر قصاب‌ نه‌ اندوه‌ است‌ و نه‌ شادی‌. لیس‌ عند ربكم‌صباح‌ و لا مساء. اندوه‌ و شادی‌ صفت‌ توست‌ و هر چه‌ صفت‌ توست‌ محدث‌ است‌ و محدث‌ را به‌ قدیم‌ راه‌ نیست‌. پس‌ گفت‌: پسر قصاب‌ بنده خدا است‌ درامر و نهی‌ و رهی‌ مصطفی است‌ در متابعت‌ سنت‌،اگر كسی‌ دعوی‌ راه‌ جوانمردان‌ می‌كند گواهش‌ این‌ است‌ و این‌ كه‌ گفتیم‌ آلت‌ پیر زنان‌ است‌ و لكن‌ مصاف‌ گاه‌ جوانمردان‌ است‌. چون‌ هر دو بیرون‌ شدند گفتیم‌: كه‌ این‌ هر دو كی‌ بودند؟ گفت‌: یكی‌ ابوالحسن‌ خرقانی‌ بود و دیگری‌ بوعبدالله داستانی‌.»(منور 1366: 49/1)
عطار در «تذكره‌ الاولیا» حكایاتی‌ را از ابوعبدالله داستانی‌ و ابوالحسن‌ خرقانی‌ آورده‌ است‌.
«روزی‌ شیخ‌ المشایخ‌ پیش‌ آمد .طاسی‌ پرآب‌ پیش‌ شیخ‌ نهاده‌ بود .شیخ‌ المشایخ‌ دست‌ در آب‌ كرد و ماهی‌ زنده‌ بیرون‌ آورد شیخ‌ ابوالحسن‌ گفت‌ :از آب‌ ماهی‌ نمودن‌ سهل‌ است‌ ،از آب‌ آتش‌ باید نمودن‌.
شیخ‌المشایخ‌ گفت‌: بیا تا بدین‌ تنور فرو شویم‌ تا زنده‌ كی‌ برآید شیخ‌ گفت‌ یا عبدالله بیا تا به‌ نیستی‌ خود فرو شویم‌ تا به‌ هستی‌ او كه‌ برآید. شیخ‌المشایخ‌ دیگر سخن‌ نگفت‌.»(شفیعی کدکنی 1384: 140)
در «نامة‌ دانشوران‌» به‌ جای‌ نام‌ شیخ‌ ابوعبدالله ،شیخ‌ المشایخ‌ خرقانی‌ آمده‌ و داستان‌ فوق‌ به‌ صورت‌ دیگری‌ نقل‌ شده‌ است‌: وقتی‌ شیخ‌ المشایخ‌ ماهی‌ بیرون‌ آورد ،خرقانی‌ گفت‌ :اگر ترا كرامتی‌ است‌ ،دیگر باره‌ آن‌ كن‌ كه‌ كردی‌. چون‌ شیخ‌ المشایخ‌ دست‌ خویش‌ در آب‌ برد كه‌ ماهی‌ دیگر بیرون‌ آورد ،دستش‌ گویی‌ بر آتش‌ خورده‌ بسوخت‌ و خرقانی‌ بگفت‌ به‌ گرد اینگونه‌ اعمال‌ نگرد. بنابر آیه‌ كریمه‌ ان‌ اكرمكم‌ عندالله اتقاكم‌ تقوی‌ را شعار خود قرار ده‌ ترا در نزد خداوند منزلتی‌ باشد.»(شمس العلماو... 1296: 251/4)

حكایت‌ دوم‌:
«نقل‌ است‌ كه‌ شیخ‌ المشایخ‌ گفت‌ سی‌ سال‌ است‌ كه‌ از بیم‌ شیخ‌ ابوالحسن‌ نخفته‌ام‌ و در هر قدم‌ كه‌ پا درنهادم‌ قدم‌ او پیش‌ دیده‌ام‌ تا به‌ جایی‌ كه‌ دو سال‌ است‌ تا می‌خواهم‌ در بسطام‌ پیش‌ از او به‌ خاك‌ بایزید رسم‌ ،نمی‌توانم‌ كه‌ او از خرقان‌ سه‌ فرسنگ‌ آمده‌ است‌ و پیش‌ از من‌ آنجا رسیده‌ مگر روزی‌ در اثنای‌ سخن‌ شیخ‌ همی‌ گفته‌ است‌ هر كه‌ طالب‌ این‌ حدیث‌ است‌ ،قبلة‌ جمله‌ این‌ است‌ و اشاره‌ به‌ انگشت‌ كالوج‌ كرد ،چهارانگشت‌ بگرفته‌ و یكی‌ بگشوده‌ .
آن‌ سخن‌ با شیخ‌ المشایخ‌ مگر بگفته‌ بودند او از سر غیرت‌ بگفته‌ است‌ كه‌ چون‌ قبله دیگر پدید آمد ما این‌ قبله‌ را راه‌ فروبندیم‌. بعد از آن‌ راه‌ حج‌ بسته‌ آمد كه‌ در آن‌ سال‌ هر كه‌ رفت‌ به‌ سببی‌ افتاد كه‌ بعضی‌ هلاك‌ شدند و بعضی‌ راه‌ بزدند و بعضی‌ ترسیدند تا دیگر سال‌ درویشی‌ شیخ‌ المشایخ‌ را گفت‌ :خلق‌ را از خانة‌ خدا بازداشتن‌ چه‌ معنی‌ دارد؟ تا شیخ‌ المشایخ‌ اشارتی‌ كرد تا راه‌ گشاده‌ شد .بعد از آن‌ درویشی‌ گفت‌ :این‌ بر چه‌ نهیم‌ كه‌ آن‌ همه‌ خلق‌ هلاك‌ شدند .گفت‌ :آری‌ جایی‌ كه‌ پیلان‌ را به‌ پهلو به‌ هم‌ بسایند سارخكی‌ چند فروشوند پاكی‌ نبود.»(عطار1346: 140)
یكی‌ از مجرّب‌ترین‌ شاگردان‌ شیخ‌ ابوعبدالله ،سهلگی‌ بود كه‌ مدت‌ طولانی‌ بعد از ابوعبدالله طریقه بایزید را ادامه‌ داد.(میرآقایی 1387: 79-81)
سمعانی‌ تصریح‌ كرده‌ است‌ كه‌ سهلگی‌ او را «شیخ‌ المشایخ‌» می‌خوانده‌ است‌ و این‌ سخن‌ سمعانی‌ را تعبیرات‌ سهلگی‌ در كتاب‌ النّورتایید می‌كند. سهلگی‌ در میان‌ مشایخ‌ خویش‌ بیشتر از ابوعبدالله داستانی‌ روایات‌ مربوط‌ به‌ بایزید را نقل‌ می‌كند.
هجویری‌ نویسنده‌ كتاب‌ «كشف‌ المحجوب‌» كه‌ از معاصرین‌ ابوعبدالله داستانی‌ بود ،مطالبی‌ را از او از زبان‌ سهلگی‌ شنیده‌ كه‌ در كتاب‌ خودش‌آورده‌ است‌ :«ابوعبدالله عالم‌ بود به‌ انواع‌ علوم‌ و سایس‌ و مهذب‌ و از محتشمان‌ درگاه‌ حق‌ بود .
وی‌ را كلام‌ مهذب‌ و اشارات‌ لطیف‌ است‌ و شیخ‌ سهلگی‌ كه‌ امام‌ آن‌ دیار بود ،وی‌ را خلقی‌ نیكو بود و من‌ جزوی‌ از انفاس‌ وی‌ را از سهلگی‌ شنیدم‌ و آن‌ سخت‌ عالی‌ و خوش‌ است‌ ،چنانكه‌ گوید :التوحید عنك‌ موجود و انت‌ فی‌ التوحید مفرد مفقود یعنی‌ توحید از تو درست‌ است‌ ،اما تو اندر توحید نادرستی‌ كه‌ بر مقتضای‌ حق‌ وی‌ قیام‌ نكنی‌ و كمترین‌ درجه‌ اندر توحید نفی‌ تصرف‌ باشد از تو اندر ملك‌ و اثبات‌ تسلیم‌ تو اندر امور خود مرحق‌ را عزّوجل‌.»( هجویری 1384: 205)
هجویری‌ حكایتی‌ نیز از زبان‌ شیخ‌ سهلگی‌ نقل‌ كرده‌ كه‌ شیرین‌ است‌ :«شیخ‌ سهلگی‌ گوید وقتی‌ اندر بسطام‌ ملخ‌ آمد و همه درختان‌ و كشتها از كثرت‌ آن‌ سیاه‌ گشت‌ ،مردمان‌ دست‌ به‌ خروش‌ بردند. شیخ‌ ابوعبداللهداستانی‌ مرا گفت‌ :این‌ چه‌ مشغله‌ است‌؟ گفتم‌ ملخ‌ آمده‌ و مردمان‌ بدان‌ رنجه‌ دل‌ می‌باشند .شیخ‌ برخاست‌ و بر بام‌ آمد و روی‌ به‌ آسمان‌ كرد .در حال‌ همه‌ برخاستند و نماز دیگر یكی‌ نمانده‌ بود.»( همان : 229)
ابوعبدالله در سن‌ 59 سالگی‌ در ماه‌ رجب‌ سال‌ 417 فوت‌ كرد.
حمدالله مستوفی‌ در كتاب‌ «نزهت‌ القلوب‌» مطلبی‌ را دربارة‌ مزار ابوعبدالله نوشته‌ كه‌ خواندنی‌ است‌ :«در بسطام‌ در مزار شیخ‌ ابوعبدالله بر سر قبر او درخت‌ خشك‌ است‌ .چون‌ از فرزندان‌ آن‌ شیخ‌ یكی‌ را وفات‌ رسد از آن‌ درخت‌ شاخی‌ بشكند ایشان‌ نیز به‌ وصیت‌ گویند كه‌ آن‌ درخت‌ در اول‌ عصای‌ پیامبر ما(ص) بوده‌ و نسل‌ به‌ نسل‌ به‌ امام‌ جعفرصادق‌(ع) رسید امام‌ جعفر(ع) به‌ بایزید داد و بایزید وصیت‌ كرد بعد از كمابیش‌ دویست‌ سال‌ از داستان‌ درویشی‌ خیزد و آن‌ عصا را به‌ او دهند چون‌ داستانی‌ به‌ ظهور پیوست‌ آن‌ عصا بدو رسید و به‌ وقت‌ وفاتش‌ به‌ وصیت‌ او در مدفن‌ او پیش‌ سینه‌اش‌ به‌ زمین‌ فرو بردند و درختی‌ شد و شاخه‌ها كشید و در فتنه غز شاخی‌ از او ببریدند آن‌ درخت‌ خشك‌ شد آن‌ كسان‌ كه‌ او را بریده‌ بودند اكثر در آن‌ روز هلاك‌ شدند و از آن‌ وقت‌ باز آن‌ درخت‌ را خاصیت‌ موجود است‌ الله اعلم‌.(مستوفی 1362: 379)
اعتماد السلطنه‌ در «مطلع‌ الشمس‌» ضمن‌ بازدید از بسطام‌ و ابرسج‌ نوشته‌ است‌ كه‌ «بقعه‌ای‌ در طرف‌ شمال‌ شرق‌ ابرسج‌ است‌ كه‌ به‌ عقیده اهالی‌ شیخ‌ عبدالله ارجستانی‌ از مشاهیر عرفا در آن‌ مدفون‌ است‌ و كرامات‌ از آن‌ نقل‌ می‌كنند.»(لیمودهی 1361 : 67/1)
شاید این اشاره ،مربوط به آرامگاه‌ ‌شیخ‌ عبدالله داستانی‌ باشد و ارجستانی‌ تصحیفی‌ از داستانی‌ باشد و هیمنطور محمد معصوم‌ شیرازی‌ در «طرائق‌ الحقایق‌» به‌ جای‌ عبدالله داستانی‌ ،عبدالله ارجستانی‌ نوشته‌ است‌.(شیرازی 1336: 537/3)
حمدبن‌ محمدبن‌ عبدالكریم‌ قصاب‌ یكی‌ از مشایخ‌ بزرگ‌ قرن‌ چهارم‌ وی‌ مرید محمدبن‌ عبدالله طبری‌ بود .با این‌ كه‌ مردی‌ امی‌ و بی‌سواد بود ،مشكلات‌ عرفانی‌ و معنوی‌ بزرگان‌ عصر خود را حل‌ می‌كرد .
ابوسعیدابوالخیر مرید او بود و از وی‌ خرقه‌ تبرك‌ گرفته‌ است‌ همانگونه‌ كه‌ در شرح‌ حال‌ شیخ‌ عبدالله داستانی‌ ذكر شد ،ابوالحسن‌ خرقانی‌ و ابوعبدالله داستانی‌ در آمل‌ به‌ مجلس‌ درس‌ او می‌رفتند.
ابوالعباس‌ گفته‌ بود كه‌ «این‌ بازارك‌ ما با خرقان‌ افتد كه‌ پس‌ وی‌ با خرقانی‌ گشت‌» این‌ عبارت‌ وصیت‌ مانند در یك‌ تفسیر مفصل‌ قرآن‌ كه ‌بخشی‌ از آن‌ را خواجه‌ عبدالله انصاری‌ نوشته‌ ،آمده‌ است‌.( جامی 1370 : 176)
محمدمعصوم شیرازی درطرائق الحقایق
تهییه وتحقیق عباسعلی سلمانی
منبع : کانال تلگرامی ابرسج - @abarsejavsta

This comment was minimized by the moderator on the site

Arash Behdadپژوهشکده شاهنامه و آیین باستان Research institute of Shahnameh & Ancient
180t7uS176o6hsu5orld ·
سلسله پیشدادیان به نقل از هرودوت (پست طولانی ولی جالب)
.
پیش از نقل روایات هرودوت، عرض همیشگی خودم رو در مورد صحت نام های جغرافیایی ایران کهن و کنونی یاد آور بشم، متاسفانه نام ها و اسامی شاهان و مناطق جغرافیایی ایران در طی هزاره ها و صده ها و قرون گذشته همیشه دستخوش تغییر شده این تغییرات نامی و خصوصا گویشی و زبانی باعث شده تاریخ کهن ایران به حاشیه رانده بشه و سلسله ها افسانه دانسته شوند، تغییر بسیاری از نام های جغرافیایی در طی تاریخ مانند:
1- پارس به فارس
2- پارت به خراسان
3- مکران به بلوچستان
4- ماد به همدان
و تغییر نام های تاریخ سنتی ایران که مهمترین بخش هست مانند:
1- گیومرتن به کیومرث
2-
3- هئوشینگه به هوشنگ
4- تخم اوروپ به تهمورث
5- یمم خشئیت به جمشید
6- آژی دهاکه به ضحاک
7- ثرائتئون به فریدون
8- منوش چیترا به منوچهر
9- نئوتر به نوذر
10- اوزو به زو
.
تغییر نام سلسله ها:
این نقطه شروع تطبیق تاریخ هرودوت و رسیدن به روایت هرودوت از سرزمین سکاهای آریایی هست، سلسله هایی که ما با نام پیشدادیان و کیانیان به مانند سایر نام های بالا در گذشته و همچنین در متون اوستایی و پهلوی تلفظ ریخت متفاوتی از آنچه که در شاهنامه آمده داشته اند نام به این سلسله به در متون کهن به شرح زیر هست:
1- پیشدادیان = پَرَدات
2- کیانیان = کَویان
.
واژه کِی که لقب کیانیان بوده در اصل به معنی پیشوای مذهبی دیویسنا(دیو پرستی) بوده که برخی به غلط به معنای شاه و فرمانروا تعریفش کردند.

شروع قیاس روایت هرودوت یونانی با متون کهن ایرانی:
لیپوکسای، آرپوکسای و کولاکسای شاهزادگان اسطوره قوم شناسی در اساطیر سکایی هستند هر سه پسران تارگیتای نخستین انسان در باورهای سکایی، که کوچکترین آنها قدرت برتر را دریافت کرد. ((توجه کنید نام ها اندکی به زبان یونانی به روایت هردودت هست و ممکنه با اصل اوستای اندک تفاوتی داشته باشد))
.
منبع اصلی این داستان حماسه گونه کتاب تاریخ هرودوت است که از زبان سکاها نقل شده، این روایت در مورد منشأ سکاها است که توسط مورخ ارائه شده است.
.
شرح روایت:
تارگیتای سه پسر داشت به نام های لیپوکسایس، آرپوکسایس و کوچکترین آنها کولاکساییس در طول سلطنت تارگیتای، اشیای طلایی از آسمان بر روی زمین سکاها سقوط کرد: یک گاوآهن، یک یوغ، یک تبر و یک کاسه.
برادر بزرگتر لیپوکسای اولین کسی بود که این چیزها را دید به محض اینکه نزدیک شد تا آنها را بردارد، طلا شعله ور شد سپس عقب نشینی کرد و برادر دوم آرپوکسای نزدیک شد و دوباره طلاها در شعله های آتش فرو رفت. بنابراین گرمای طلای فروزان هر دو برادر را از خود دور کرد، اما وقتی برادر سوم کولاکسای که کوچکترین بود نزدیک شد، شعله های آتش خاموش شد و او طلاها را به خانه خود برد. بنابراین، برادران بزرگتر آرپوکسای و لیپوکسای موافقت کردند که پادشاهی را به کوچکتر یعنی لیپوکسای بدهند.
.
.
نظریه غربی ها مانند آرتور کریستین سن:
اکنون از لیپوکسای، چنانکه می گویند، قبیله سکاها به نام آوهات،
از برادر میانی آرپوکسای - قبیله کاتیارها و تراسپیس،
و از برادر کوچکتر که پادشاه شد - قبیله پارالات بوجود آمدند.
همه قبایل با هم اسکولوت(دارنده جام) نامیده می شوند که یونانیان آنها را اسکیت ها می نامند.
ادامه روایت:
سکاها از منشأ قوم خود چنین می گویند…
اشیای طلایی مقدس ذکر شده توسط پادشاهان سکاها به دقت محافظت می شد و با احترام مورد احترام قرار می گرفت و هر سال قربانی های غنی تقدیم می کرد. از آنجایی که آنها زمین زیادی داشتند، فرزندان کولاکسای پسر کوچکتر یعنی پارالات ها قلمرو را به سه پادشاهی تقسیم کردند. آنها بزرگترین پادشاهی را ساختند.
.
ادامه روایت(قبیله ها) و تحلیل پژوهشگر روسی:
نام قبیله آوهات با آوخت ها از داستان هرودوت پیوند خورده است. به گفته گرانتوفسکی، آوخات یا آوهات متعلق به کشیش است، بنابراین آوهات ها قبیله ای از کاهنان هستند. هرودوت در میان سکاها از euchates و kotiers نام می برد که قطعاً با قبیله آوهات و کاتیارهای هرودوت یکسان هستند.
.
.
معنی نام ها:
آبایف ایران شناس اوستیایی در کتاب خود در سال 1949 ریشه‌شناسی نام‌های کولاکسای را به عنوان متناظر پیشنهاد کردبه معنی ("ارباب خورشید") و آرپوکسای را از ریشه ārp که در عرف اوستیایی "عمیق" منعکس شده است.
.
گرانتوفسکی زبان شناس روس در مقاله ای در سال 1960 لیپوکسای را با تفسیر Lipoxay از کلمه * ripa ("کوه"، مقایسه آن با نام کوه های ریپی) تکمیل کرد که توسط آبایف پذیرفته شد. این ریشه شناسی ها از آن زمان به محبوب ترین آنها در علم تبدیل شده اند که معنی اسامی پسران تارگیتای به شرح زیر آورده شده:
1- لیپوکسای = پادشاه کوه
2- آرپوکسای = پادشاه رودخانه
3- کولاکسای = پادشاه خورشید
.
با این حال، برخی از محققان، به ویژه، کولند، اخیراً در مورد تفسیرهای اشتباه آبایف و گرانتوفسکی صحبت می کنند و وجود لهجه ها را در زبان سکایی انکار می کنند. کولند با موافقت با تفسیر قسمت دوم نام ها، تعابیر زیر را برای قسمت های اول ارائه می دهد. نام "کولاکسای" به نظر او از کلمه ایرانی * xauda "کلاه، کلاه خود" گرفته شده است که با گروهی از جنگجویان - فرمانروا ترکیب شده است. نام "آرپوکسای" از واژه ایرانی * arbu "ماهر" گرفته شده است که مربوط به طبقه کشاورزان و دامداران است. در نهایت، نام «لیپوکسای» از واژه ایرانی * دایپ «درخشش» گرفته شده است که کاملاً با کاست کاهنان مطابقت دارد.
.
تفاوت این داستان با داستان فریدون و پسرانش چیست؟:
کولاکسای تنها یکی از سه برادری بود که موفق شد اشیای قابل اشتعال طلایی را که از آسمان سقوط کرده بود به دست آورد یک گاوآهن با یوغ، یک تبر و یک کاسه، و فرمانروای سه گروه طبقاتی از جامعه سکاها بود (مردم عادی، جنگجویان و کاهنان)شود، در نتیجه او اولین پادشاه سکاها شد و نسل او پارالات ها سرزمین پادشاهی سکا را بین سه پسرش به سه پادشاهی تقسیم کرد. اما در داستان فریدون هر سه پسر پادشاه میشن.
.
شرح قبیله ها در باور مورخین و پژوهشگران غربی:
یک تفسیر اجتماعی از اسطوره توسط آرتور کریستین سن در سال 1917 ارائه شد شرح تفسیر قبایل سکایی از نظر او به شرح زیر است:
.
1- آوهات ها (نماد گاوآهن) است و این آوهات ها کشاورز بودند.
2- کاتیراس ها جنگجویان ارابه (نماد - یوغ)
3- تراسپی ها جنگجویان سواره (نماد - تبر)
4- پارالات ها به عنوان پادشاهان (نماد - کاسه)
.
به گفته دومسیل و بنونیست، که اصلاحاتی در این طرح انجام دادند، شخم با یوغ - نمادهای جامعه، یعنی کشاورزان و دامداران، تبر - اشراف نظامی و کاسه - کشیشی، به گفته رائوفسکی، پارالات ها جنگجو هستند، از جمله، آوهات ها کشیشان، کاتیارها و تراسپیاها کشاورزان و دامداران هستند. به گفته رایباکف، ایده توزیع اشیاء در قسمت ها با معنای تحت اللفظی متن هرودوت در تضاد است، که طبق آن همه اشیاء به یک پسر کوچکتر رفتند، و خروج از درک تحت اللفظی قبایل در هرودوت است.



تطبیق و تفسیر و شرح گفته های هرودوت در متون کهن ایرانی:
.
شکی نیست که پارالات های هرودوت همان پردات های متون اوستایی هستند، تارگیتای به نقل از سکاها در تاریخ هرودوت نخستین انسان همان گیومرتن در متون اوستایی ایرانی هست و کولاکسای پسر کوچک گیومرتن در اوستا هم سیامک در متون ایرانی هست لازم به ذکر هست که سیامک در اوستای کنونی 4 نسکی کنونی وجود ندارد و در متون اوستایی 21 نسکی ساسانی وجود داشته، شکل اوستایی واژه سیامک مشخص نیست اما شکی وجود ندارد که سیامک همان کولاکسای هست زیرا در اوستا برخلاف متون پهلوی گیومرتن - تارگیتای پدر سیامک - کولاکسای
هست و مشی و مشیانه تنها در متون پهلوی که قدمت کمتری از اوستا دارند ذکر شده است، سیامک در متون ایرانی کسی هست که پردات ها - پارالات ها که طبقه شاهی و شاهزادگان هستند به او نسبت داده شدند و شاهان پردات ها - پارالات ها فرزندان او هستند در اوستا میخوانیم که هئوشنگهه پردات نخستین شاه از نسل سیامک و فرزند اوست.
.
اشتباهات هرودوت و غربی ها در مورد طبقات اجتماعی پردات ها:
غربی ها با استناد به گفته های هرودوت استدلال میکنند که اسامی نام برده شده یعنی آوهات ها کاتیراس و تراسپی ها و پردات ها چهار قبیله سکایی هستند، اما اگر به متون ایرانی نگاه کنیم به صراحتا شرح داده شده که در دوران پردات ها - پارالات ها طبقات اجتماعی چهارگانه ای وجود دارد که طریق زیر شرح داده شده:
1- کاتوزیان ها (به گفته متون ایرانی کشیش و راهب هستند)
2- نیساری (به گفته متون ایرانی جنگجو هستند)
3- نسودی (به گفته متون ایرانی کشاورز هستند)
4- هوتوخوشی (به گفته متون ایرانی صنعتگران هستند)
.
ور پیشدادها یا پردات ها در متون ایران طبقه شاهان و شاهزادگان هستند. اگر غربی ها به متون ایران نگاهی می انداختن قطعا متوجه اشتباهات در مورد بخری از طبقات اجتمای خود میشدند، ولی انطور که پیداست کاتوزیان ها و کاتیراس ها باید یکی باشند و تراسپی ها همان نساری ها در متون ایرانی هستند.
.
نام پارالات به راحتی ریشه شناسی می شود - مربوط به "رژه" ایرانی (لقب سلسله پردات - پارالات - پیشداد) نام های دیگر ریشه شناسی قابل اعتمادی ندارند.
.
تطبیق نهایی:
تارگیتای سکایی - گیومرتن اوستایی
کولاکسای سکایی - سیامک اوستایی
پارالات سکایی - پردات اوستایی
کاتیراس سکایی - کاتوزیان اوستایی
تراسپی سکایی - نساری اوستایی
آوهات سکایی - نسودی اوستایی
------------- - هوتوخوشی اوستایی
.

مطالب مرتبط با این پست 9 آبان 1400
This comment was minimized by the moderator on the site

رسانه ها گزارش داده اند که پائولو کوئیلو، نویسنده بنام برزیلی، که بسیاری از کتاب‌هایش در ایران به فارسی منتشر شده است، پستی در اینستاگرامش منتشر کرده از یک تابلوی نام خیابان که متعلق به روستای رسول‌‌آباد یا تاج‌آباد سفلی در همدان است؛ نام این خیابان کیمیاگر است، مشهورترین کتاب آقای کوئیلو که در ایران هم طرفدار زیاد دارد. پائولو کوئیلو در پست خود توضیح داده است که در روستای رسول‌آباد در همدان نام‌های مشاهیر هنر و ادبیات بر معابر گذاشته شده است. ‌آقای کوئیلو در این پست بعضی از این نام‌ها را ذکر می‌کند مانند بوستان و گلستان، شاهنامه، شازده کوچولو، دن آرام و ...‌ بعضی دیگر از نام‌های این معابر عبارتند از کیهان کلهر، ماهور، رودکی، منطق‌الطیر،‌ هزار و یک شب و مسیر سبز. روستای رسول‌آباد به گزارش رسانه‌های ایران در سال ۹۴ به نام روستای دوستدار کتاب نام‌گذاری شد. ‌
رسانه‌ها از قباد یاری، به عنوان دهدار پشت این ایده نام می‌برند. ‌ ساکنان روستای رسول‌آباد که گاهی از نام قدیمی آن یعنی تاج‌آباد سفلی استفاده می‌کنند، به کردی صحبت می‌کنند برای همین نام‌های خیابان‌ها به فارسی، کردی و انگلیسی بر تابلو‌ها نوشته شده است. ‌‌ این روستا با جمعیتی بیش از دو هزار نفر در شرق گردنه اسدآباد و در شهرستان بهار در استان همدان واقع شده است.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

شهرستان هاي شاهرود و ميامـي (واقع در استان سمنان ) و ظاهراً كهن ترين نام در ونديداد اوستا است که در ذكر اسامي شانزده سرزمين آريايي آمده كه ضمن آن(چخره) به عنوان سرزمين چهارم به دنبال ياد از راگاه(ري) و ورنه(گيلان) عجين گشته كه نگاشتن واژه چخره يا شخره در شكل اوليه به شاهرود ناميده شده است. اين سرزمين ها با مساحتي بالغ بر”51 “هزاركيلومترجزء بزرگترين شهرستانهاي ايران بوده و به دليل واقع شدن در بين رشته كوه هاي البرز، دشت،كوير، مراتع سرسبز با خاك مرغوب و چشمه سارهاي فراوان وجنگل هاي غني به جاي مانده از دوران هيركاني و ساير عوامل طبيعي و موقعيت خاص جغرافيايي، شاهراهي بين شرق و غرب و مأمن مطمئني براي كاروانيان است. اين منطقه قاره اي كوچك در دل كويرمركزي ايران است. طبيعتي زيبا، آب و هواي خوش وتمدن هايي بجاي مانده از دوران باستان وآثار و بناهاي تاريخي بي شماري با نود وپنج تپة باستاني دارد كه مهمترين آنها تپة سنگ چخماق، تپة خوريان وتپة شاهرود بوده كه مربوط به دورة پنجم و ششم هزارة قبل از ميلاد مي باشد و همچنين مجموعه تاريخي بايزيد بسطامي(سلطان العارفين) به جاي مانده از دورة ايلخانيان، آرامگاه شيخ ابوالحسن خرقاني(شيخ الشيوخ) عارف قرن چهارم و آرامگاه شيخ عماد الدين وشيخ جلال الدين از عرفاي قرن هفتم، مقبره شيخ حسن جوري، آرامگاه بزرگترين شاعر قطعه سرا ابن يمين فريومدي، آرامگاه جرجيس پيغمبر، دانيال نبي، ارمياي پيغمبر ومقبره هاي پيرهايي كه متعلق به دوره ي ايلخانيان بودند به نامهاي پيرمردان در روستاي طُرود، پير ميشي در روستاي تاش، پير ارديان درروستاي ارديان، پيرخوريان در روستاي خوريان، پير بيدآباد در قلعه بيدآباد، امامزاد محمّد و امامزاده سيّد ابوالقاسّم و امام زاده سي سر در بسطام، امام زاده ابراهيم در قهج، امام زاده سراوين قطري در روستاي قطري، امام زاده معصوم زاده در روستاي خرقان، امام زاده ابراهيم در روستاي مجن است.
اين منطقه به خاطر قرارگرفتن برسرراه جاده ابريشم حائز اهميت است بطوري كه در سراسرمسيرجاده تعداد زيادي كاروانسرا هاي بزرگ همچون كاروانسراي بدشت، ميامي، مياندشت، عباس آباد، سپنج ،الحاك، صدر آباد ...ساخته شده است. در مسير اين جاده پل هايي ازجمله پل ابريشم، پل صدر آباد، پل ديزج به زردابيه و پل سرچشمه احداث گرديده است.
کتاب جاذبه های شاهوار

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

دوست و استادم جناب میمندی در واکنش به این پست به طنز برایم نوشت :
"با توجه به تعهد و تخصصی که از خود نشان داده ایید جنابعالی را به عنوان رییس شورای عالی تغییر نام ها منصوب مینمایم....."

مصطفوی
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در چرا با مبارزین زمان خود، همان ...
دادگاه انقلاب اصفهان توماج صالحی را به اعدام محکوم کرد نگارش از یورونیوز فارسی تاریخ انتشار ۲۴/۰۴/۲۰...
- یک نظز اضافه کرد در مرثیه ایی بر عصر بی پناهی انسا...
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است...