نکته های تاریخی.pdf
کتاب "نکته های تاریخی" را از اینجا دانلود کنید

نویسنده جعفر شیرعلی نیا

در هر سوی استان کرمانشاه که پای می گذارم پر است از دیدنی هایی که مشتاق دیدارش هستم، و کرمانشاه برای من مملو از خاطراتی تلخ و شیرین است که از کودکی با آن همگام و همراه بوده ام، یادم هست نسل اندر نسل بیقرار سفر به این استان بودیم،

پدر بزرگ و مادر بزرگم با عنوان "کربلایی" زندگی کردند، و این بدان معنا بود که از مرز خسروی گذشته و به عراق سفر زیارتی کرده اند، پدر و مادرم عمری کشیک کشیدند تا از مرزهای کرمانشاه عبور کرده به کربلا و عراق سفر کنند، تا این که بعد از پذیرش قطعنامه 598، این سفر بدون عبور از آن مرز، و با استفاده از هواپیما برای شان محقق شد.

تا پیش از این پدرم با هر بیلی که بر زمین گشتزارهای خود فرو می کرد، دعایی نیز برای باز شدن دوباره راه کربلا زمزمه می کرد، او همواره چشم به مرز خسروی داشت تا این راه باز شود، به خصوص که یکبار در زمان حاکمیت پهلوی ها، تا این مرز پیش رفته، اما به واسطه بسته ماندن مرز توسط حاکمیت عراق، از آنجا ناکام برگشته بود،

اما چرا او چنین بر این سفر مستاق و این چنین اصرار داشت، خود داستان دارد، پدرم حتی اهل رفتن به امامزاده بسطام هم نبود، که آن موقع ها حتما سالی یک بار رسم ما بود و بدانجا می رفتیم، و این همان زیارت سالانه ما تلقی می شد، اصولا فرصتی نداشت که صرف این گونه عبادات حاشیه ایی کند، مادرم سال ها تلاش می کرد، تا او را راضی انجام به یک سفر مشهد کند، اما با این وجود، بدین سفر خیلی تعجیل داشت،

چرا که او زیر بار سنگینی دینی (بدهکاری) کمر خم کرده بود که مادرش هنگام مرگ، بر گردنش نهاد، تا بازمانده جسد به امانت گذاشته اش را، به "شاه نجف" یا کربلا منتقل، و در وادی السلام [1] به خاک بسپارد، از این قول و قرار بود که، پدرم، برای دهه ها احساس مسئولیت سنگین و عجیبی داشت، که وجودش را مثل خوره می خورد و آزارش می داد، و همواره خود را شماتت می کرد، که چرا بدین آخرین خواسته سخت مادرش تن داده است، و اکنون از انجامش این چنین عاجز مانده،

پدرم، مادرش را در قبر، چشم انتظار چنین سفری می دید، او تصور می کرد که مادرش، چشم به سقف قبر مانده است، تا روزی یگانه فرزند باز مانده از زندگی مشترک کوتاه با همسرش، قبر را بشکافد و او را از اسارت این قبر برهاند، قبری که او را به امانت در آن نهاده بودند، تا روزی این خواسته محقق گردد. او مادرش را در قبر به سان انسان منتظر رهایی و اسیر قبر می دید و... و بدین لحاظ فشار روانی شدیدی را تحمل می کرد،

پدرم می دانست که مسبب این ناتوانی هم، او نیست، بلکه این ناشی از روابط خراب بین پهلوی ها، و اکنون ج.ا.ایران با عراق است که باعث شده، او نتواند این جسد را به وادی السلام منتقل کند، اما باز احساس گناه می کرد و این وسواس فکری او را آزار می داد، و خود را شماتت می کرد که چرا باید مادرش را عذاب چشم انتظاری به چنین راهی باقی بماند، تو گویی روح مادرش بدون رفتن به وادی السلام در آرامش نبود، و آزار مدام می دید.

اما این کاری بود که هرگز به دست او وصال نداد و تنها چند دهه انتظار، زجر، و دغدغه ذهنی برای او به همراه داشت تا در کنار دغدغه های دیگر زندگی که هر کدام از یک انسان کمر خم می کرد، این هم به عنوان یک بار اضافی باشد و او را همراهی کند تا این که چند دهه بعد، باقی مانده آن جسد را، برادرم از طریقی دیگر به نجف منتقل، و در وادی السلام نجف دفن کرد، و به این مصیبت پایان داد.

بعد از آن بود که پدرم انگار یک دنیا سبکی روحی را احساس کرد، و نفس راحتی کشید، چرا که خود را همواره مدیون زحمات مادر می دید، کسی که او را از نوزادی در موقعیت یتیمی بزرگ کرده بود، و این تنها خواسته چنین مادری، از تنها پسرش بود که باید برای او حتما به انجام می رساند.

این فشار عصبی، ناشی از افکاری بود که از منابر مذهبی شدیدا ترویج و تاکید می شد، و بازماندگان را گرفتار یک فرایند کُشنده برای انتقال اجساد می کرد، من شخصا شاهد مرگ های دلخراش در راه انتقال این اجساد بوده ام، دو نسل قبل، این مردم شدیدا معتقد به ارتباط بین مکان دفنِ جسد، و سعادت مومنین شده بودند، و این تنها مختص عوام شیعه نبود، بلکه خواص را نیز به خود مبتلا کرده بودند، و افرادی مثل میرزا تقی خان امیرکبیر نیز، در اوج فهم منطقی و کم نظیرش، که از زمان خود بسیار جلوتر بود، در آن زمان خود بدین روند معتقد و مبتلا شده بود، و این کاروان اجساد بود که برای دفن، در جوار مقابر ائمه شیعه راهی عراق و... بودند.

 وادی السلام اکنون مدفن بزرگان بسیاری است، که به همین طریق و طبق همین منطق، به عراق منتقل و در آن دفن شده اند. نمونه دیگرش، قهرمان ملی مبارزات با تجاوز انگلیسی ها در جنوب ایران، یعنی رئیس ‌علی دلواری است که او را نیز در این قبرستان مدفون کرده اند و...

چرا که معتقد بودند کسانی که در وادی السلام نجف و... دفن می شوند از آنجا راحت تر به بهشت می روند، و از احادیثی در این رابطه می گفتند که کیفیت قبر و قیامت را برای میت، با دفن در این قبرستان و جاهای مذهبی بهبود می یافت! آن موقع ها این اعتقاد شدیدا ترویج و برایش فرهنگ سازی عجیبی شده بود، که بهشت چند درب در این دنیا دارد که تعدادی از آن ها در زمین مقابر ائمه شیعه در عراق باز می شوند. و ریشه های همین تفکر است که امروز فروش قبور در اماکن مذهبی را با رقم های چندین میلیارد تومانی رواج می دهد، و هر امامزاده ایی با گرفتن پول از دارندگانش، به آنها قبری برای دفن مرده ایی متمول اعطا می کند. حال آنکه اگر خوب به داستان مرگ توجه کنیم انسان با خود به دنیای باقی تنها عمل و روح خود را خواهند برد، و این جسم در این دنیا باقی خواهد ماند، چرا که اگر از آن دنیای دیگر بود دیگر مرگ معنی نداشت، انسان بدون مرگ با همین بدن به دنیای باقی می رفت.

چند سالی بیشتر نداشتم که یکی از داستان های تکراری و سخن مشترک پدرم با دوستانش، وصف کیفیت رفتن به کربلا بود، که برای آنان "وصف العیش نصف العیش" [2] بود و برای ما پر از اسرار و هیجان، و  به کرات این داستان تکرار می شد، مثل نوار کاستی که هر بار به بهانه ایی Playback می شود، من نیز در سنین کودکی این داستان ها را بسیار می شنیدم،

یادم هست پدرم با پدر شهید علی اصغر ترابی، مشترک زمین بزرگی را سیب زمینی کاشته بودند، از قضا محصول بسیار خوبی هم عمل آمده بود، و آنان در اوج سرخوشی از داستان رفتن به مرز خسروی می گفتند، و پدرم از این می گفت که حاج آقا افسر (از فامیل های روحانی)، یا همان افصح المتکلمین، که در کرمانشاه مقیم بود، مقدمات سفرشان را آماده کرده بود، و تا سر مرز خسروی هم رفتند، که با راه بسته مواجهه شدند، و ناکام بازگشتند، این دو از محصول پربارشان می گفتند و با در شوخ و شنگی آرزو می کردند حاصل همین کشت و کار، توشه سفر کربلای شان شود، آن موقع ها هنوز انقلاب نشده بود، و بالطبع جنگی هم نبود و مردم هر لحظه انتظار می کشیدند، تا راه کربلا باز شود و این سفر انجام پذیرد.

و این امر انجام نپذیرفت، تا این که در سال 1367 بعد از هشت سال جنگ، قطعنامه 598 پذیرفته و اجرایی شد و صدام آمادگی خود را برای پذیرش ایرانیان برای سفر به عراق را اعلام کرد، و اولین ایرانیانی که به عراق رفتند، خانواده شهدا بودند، که در بخشی از این سفر میهمان کاخ صدام هم می شدند، و هر کاروانی که از این دست از ایران به عراق می رفتند، او در کاخ خود از آنان تجلیل هم می کرد، و این چنین بود که پدر و مادرم بدون جسدی که باید با خود می بردند، و بهانه اشتیاق این سفر بود، این بار نه از مرز خسروی و کرمانشاه، که با هواپیما عازم این کشور شدند و اینچنین بود که ارتباط فکری ما با کرمانشاه از این لحاظ، دیگر قطع شد، و من و پدر و مادرم هرگز این مرز عبور نکردیم.

امروز بعد آن جنگ لعنتی، باز در جاده هایی قدم می گذاشتم که روزگاری هزاران نفر در آرزوی پیمودنش، و رفتن به عراق ماندند و مردند، کسانی هم بودند که از خاک کربلا کمی در منزل داشتند، و مردگان خاص را که بسیار عزیز بودند، به هنگام حنوط (خوشبو کردن جسد مردگان بعد از غسل و کفن)، کمی از "تربت" بر پیشانی مرده می نهادند، تا سجدگاهش مزین بدین این خاک باشد و دفن شود، و من در رویاهای کودکی ام با این داستان ها چنان قرین و همراه شده بودم، که برای من نیز چنین سفری به یکی از ضرورت ها و آزوهای کودکی ام تبدیل شده بود، و به پدرم و حاج رمضان ترابی می گفتم، "وقتی می خواستید به کربلا بروید مرا هم با خود ببرید". می گفتند : "این سفر برای کودکان مناسب نیست، شما را راه نمی دهند"، و من در افکار کودکی ام غرق می شدم و راه حل می جستم و آنرا ارایه می دادم که همین به سوژه تفریح و مزاح آنان تبدیل شده بود، مثلا : "مرا در ساک خود پنهان کرده و از مرز عبور دهید"، و آنان نیز به این پیشنهاد کودکانه می خندیدند و وعده های غیر عملی که به کودکان می دهند، را با لبخندی می دادند.

اما این عشق به رفتن به کربلا و عراق، بعد از تجربه آن جنگ خسارتبار و دیدن اجساد بسیاری از دوستان و همراهان خود در این جنگ، به تنفر و امتناع کشید، و حتی وقتی پدر و مادرم به عنوان اولین ایرانیان، برای زیارت اعزام می شدند، و باید یک نفر به عنوان ملازم سفر، آنان را به علت کهولت سن همراهی می کرد، من هرگز رغبتی بدین سفر نداشتم و داوطلب چنین همراهی نشدم، و آرزویی هم برای رفتن به این سفر نداشتم، و حتی در دلم بر مسافران این سفر، خرده می گرفتم، که چرا باید خون شهدایمان را پایمال، و این قدر ذلیل و خوار، تن به میزبانی قاتل ایرانیان، یعنی صدام دهیم تا به زیارت عتبات مشرف شویم؟! و...

اما در سفر به کرمانشاه، پیش از حرکت به سمت مرز خسروی، و قدم به قدم شدن با اجداد خود که در این راه پر مشقت پیاده و سواره رفته بودند، با آن همه خاطرات خانوادگی و شخصی، برنامه ام بازگشتی دوباره به منطقه اورامانات برای دیدن نادیده هایی بود، که در این منطقه از سفر مریوان جا مانده بود، از جمله دیدار غار قوری قلعه و...، را در برنامه داشتم، تا بعد از آن به سوی مرز خسروی برانم، این بود که راهی مناطق پاوه، جوانرود و روانسر، اینبار از سمت کرمانشاه شدم، ابتدا دیداری از بازار جوانرود داشتم، که این روزها این منطقه در زیبایی وصف ناشدنی کشت و کارهای دیم غرق است، یکی از اهالی محل می گفت، از سال 1373 تا کنون، چنین بارشی را نداشتیم، بارش های امسال در زاگرس، رکورد شکسته، و امسال هرکه بذری را در زمین افشاند، بُرد کرد. تازه می گفت اگر بهشت را می خواستی ببینی باید دو هفته قبل می آمدی، که سرسبزی و طراوت در کرمانشاه چند برابر این روزها بود.

میانه راه بین کرمانشاه و روانسر، بر تابلویی با خط درشت نوشته بودند : "خرمشهرها در پیش است". و من در دلم گفتم خدا کند دیگر هرگز خرمشهری تکرار نشود، و جنگی رخ ندهد، حتی برای دشمنان، که خرمشهرها در پیش باشد، چرا که شهری که ویران شد، تو گویی ساخت دوباره اش غیر ممکن می شود، در جنگ خسارتبار هشت ساله شهر هایی همچون خرمشهر و آبادان ویران شدند، در حالی که عروس شهرهای ایران بودند، و بازسازی آنها هنوز، بعد از 35 سال به اتمام نرسیده است، و هنوز که هنوز است روی آبادانی به خود ندیده اند، و تا بازگشت به روزهای ایدال گذشته خود راه درازی در پیش دارند.

سوزن گرامافون ذهن من هنوز روی کلمه "باختران" گیر کرده، و بعد از دهه ها که از بازگشت نام کرمانشاه به این شهر و استان می گذرد، گاهی که صحبتی از این منطقه می شود، ناخودآگاه آنرا "باختران" می نامم، و شنوندگان به من مثل یکی از "اصحاب کهف" نگاه می کنند. به همین مناسبت یکی از مسافران مسیر که در جوانرود پیاده شد، از مرحوم اسماعیل ططری نماینده این شهر یاد کرد، که برای بازگشت نام کرمانشاه به این شهر و استان، چه مبارزات پارلمانی که نکرد، و مورد بی مهری هایی هم قرار گرفت، تا آنجا که، به عنوان مثال وقتی در مجلس از لزوم ساخت و تجهیز جاده ایلام - کرمانشاه صحبت می کرد، همکارانش به او تذکر می دادند که "در مسایل حوزه انتخابیه خودت صحبت کن"، حال آنکه هر نماینده ایی درست است که نماینده حوزه انتخابیه خود است، اما به محض انتخاب، نماینده تمام ملت ایران خواهد بود و باید پیگیر حقوق تمام ایرانیان باشد، و ططری می گفت : "بوسنی هرزه گوین جزو حوزه های انتخابیه این مجلس است که هر روز در این مجلس شما نمایندگان از آن صحبت می کنید؟!" اسماعیل ططری (نماینده اسبق کرمانشاه) وقتی در مجلس شورای اسلامی از حقوق موکلان خود دفاع می کرد، این دفاع برای برخی ناخوشایند بود و به مذاق شان خوش نمی آمد، و از سر طعنه و برای خار نمودنش، شغل او پیش از انتخاب به نمایندگی را، به رُخَش می کشیدند که "تو که زنجیر پاره می کردی"، حالا چه می گویی؟! و  او حکیمانه پاسخ می گفت "من آمده ام تا زنجیرهای ظلم را پاره کنم"و... و من بی خبر از این همه زحمت که برای بازگشت این نام به این شهر کشیده شده بود، به رسم عادت، هنوز گاهی از آن به عنوان باختران برایش یاد می کنم.

جاف ها [3] تیره ایی از کردها هستند که در منطقه جوانرود، روانسر و ثلاث باباجانی زندگی می کنند، بعد از دیدار از بازارچه مرزی جوانرود، راهی دیدار از غار قوری قلعه (قلعه گِلی)، در پای کوه باعظمت شاهو شدم، این روستا و غارش، در 25 کیلومتری روانسر و در نزدیکی پاوه قرار دارد. غار قوری قلعه با 65 میلیون سال قدمت، از جمله غارهای آهکی زاگرس است که طول حجمی آن 13 کیلومتر و درازای مستقیم آن 3140 متر می باشد، و شهرت جهانی دارد، و 450 متر از مسیرهای زیر زمینی غار، بازسازی و قابل بازدید برای عموم شده است، غاز از 4 طبقه مجزا تشکیل شده، که یک طبقه آن قابل بازدید است.

بعد از این دیدار، راهی روانسر و دیدار از غار دخمه در این شهر شدم، این غار دستکند که به نظر می رسد مثل همان قبور دوره ساسانی و... است که در کنار کعبه زرتشت، در پاسارگاد در دل صخره ها کنده شده، و در شیراز هم نمونه ی اعلای آن را دیده بودم، اما این غار در اندازه کوچکتریست و به نظر می رسد محل دفن مردگان افراد مهم منطقه، در زمان مادها و یا هخامنشیان بوده است.

از روانسر راهی منطقه کوزران در حاشیه باختری کرمانشاه شدم، تا شهر را دور زده و در بزرگراه تاریخی کرمانشاه - خسروی پای بگذارم، که این روزها به برکت سفرهای بی حد و حصر ایرانیان به عراق، بسیار وسیع و چند بانده شده است، و اینک من از مسیری می گذشتم که هزاران سال است محل عبور ایرانیان بین میانرودان (بین دجله و فرات) و پایتخت هایی چون هکمتانه (همدان)، الیپی [4] و یا کامبادان (از نام های باستانی کرمانشاه) [5] و... بوده است، بخشی از جاده شاهی که هکمتانه یا همدان را به بابل تاریخی، در میانرودان، و منطقه کردستانات تا سواحل دریای سیاه و مدیترانه متصل می کرد، در دروازه باختری کرمانشاه، و در ماهیدشت، راه خود را به سوی باختر و به قصد دیدار از این مسیر، تا سرپل ذهاب کج کرده، و راهی این مسیر مرزی گردیدم،

اینجا یکی از مناطق سکونت ایل سنجابی است، مردان ایل وطن پرستی که سابقه آنان در مقابل متجاوزین به خاک ایران، شهره است و در تاریخ دلاورمردی ها و وطن دوستی های هم ثبت شده است، مقابله آنان با هجوم بیگانگان، همچون مقابله با هجوم دولت ترکان عثمانی به مناطق کردنشین ایران، یا مقابله با تجاوز انگلیسی ها، که از عراق فعلی، ایران را مورد هجوم قرار می دادند، یا ایستادگی آنان در برابر هجوم روس ها، و نقشی که دلاورمردان ایل سنجابی در باز پس گیری هرات، در دوره قاجارها داشتند و...، بارز است، از همین منطقه کوزران می توان نشانگاه هایی از سکونتگاه های ایل سنجابی دید.

کریم سنجابی از سیاستمداران بزرگ ایران، در دوره معاصر، متعلق به این ایل افتخار آفرین است، که در دوره مصدق در جبهه ملی ایران نقش فعالی داشت، و بعد از انقلاب نیز در دولت مهدی بازرگان وزیر بود، او کسی است که در نامه سه امضایی مشهور که در ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ خطاب به محمد رضا شاه پهلوی نوشته شد، و مدت ها پیش از شعله ور شدن آتش انقلابی فراگیر و سراسری، توصیه هایی به شاه داشتند، که الان هم که می خوانی برای مستبدین هر عصری درس آموز و راه گشاست، و نشان از وسعت دید، و قابلیت پیش بینی چنین بزرگانی دارد :

" بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواری‌هایی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند."  

اینجا در جاده کرمانشاه به مرز خسروی، در مسیری قدم می گذاشتم که بارها و بارها تاریخ ساز شده است، چه آنگاه که متجاوزین آمدند، چه آنگاه که مدافعین برای دفاع رفتند. یا حتی آنگاه که سپاه ایران برای کشورگشایی اعزام می شد، تاریخ کرمانشاهان را باید خواند و سپس از این منطقه دیدن کرد، تا نقش این منطقه و مردمش را، در تاریخ ایران تمدنی و ایران کنونی درک کرده سپس با آنان همکلام و همکاسه شد، اینجا کردهای کرمانشاه در دروازه های ورودی ایران بودند، اما چنان اصالتی داشتند، که هم خود را حفظ کردند و هم تاثیر گرفتند و هم تاثیر دادند.

امروزه تنوع فرهنگی، زبانی، دینی در این منطقه در وضعیت خوبی همچنان برقرار است و جریان های یکدست ساز هنوز نتوانسته اند، ترکیب ها را چندان جابجا کنند، و این مردم عقاید، منش، تفکر و... خود را حفظ کرده اند، لذا ارکستر قومی، مذهبی و فرهنگی هنوز در اینجا متکثر و رنگارنگ، حفظ شده است، تو گویی کردستان دژ محکم ایران بوده است، تا اصالت ها را حفظ، و الگو شود.

کاش برادران مجاهد خلق، که دست به دامن دشمن ایران شدند، تا آزادی مردم خود را در کنار دشمنان ایران دنبال کنند! پیش از این که از گردنه "پاتاق" بالا آمده و تا گردنه کوزران پیش بیایند، [6] کمی تاریخ هجوم هایی که از این ناحیه علیه ایران شده بود را خوانده بودند، کاش می دانستند در حاشیه این جاده ترانزیت برای مهاجمین، که صاف می آمدند، امثال ایل سنجابی زندگی می کنند، که سابقه مقابله آنها با متجاوزین قدرتمند تاریخ تجاوزات به ایران برجسته است،

آنگاه شاید می فهمیدند که این سرزمین با مهاجمین به خود چه می کند، و در آن صورت شاید در تصمیم رسوای خود در همدستی با دشمن در این نبرد، تجدید نظر می کردند، در آن شب سرنوشت در سال 1367 که گردنه کوزران باید بعنوان آخرین سنگر در مسیر پیشرفت آنان به سوی کرمانشاه باید بسته می شد، اولین نفری که در گردنه کوزران به دفاع از این گردنه، در مقابل با آنان آمده بود، یک نیروی عضو کمیته انقلاب اسلامی کرمانشاه بود، که با سلاح انفرادی و لباس فرم خود به تنهایی، در آن ساعات نیمه شب که ما خود را به کوزران رساندیم، اینجا حاضر شده بود تا راه بر مهاجمین ببندد، تا دیگرانی از یاران بعدها برسند، و گارد دفاعی را کامل کنند، او را صبح بالای گردنه شهید یافتم، جسد او را هنوز تخلیه نکرده بودند، و این نشان می داد که کردهای کرمانشاه، در دفاع از این گذرگاه تاریخی هرگز تعلل نکرده و نخواهند کرد، شاید این عضو کمیته، از ایل سنجابی و... بود.

البته شاید هم مجاهدین خلق، تاریخ این گذرگاه مهم را مرور کرده بودند، و دیده بودند در حضور ایل های بزرگ کرد ایران هم، گاه گذرهایی خسارتباری صورت گرفته است، و دشمن با غنایم بسیار از آن منطقه گذشته است، آنان در تاریخ این گذرگاه شاید دیده بودند که مهاجمینی با موفقیت کامل از این گذرگاه گذشته، و شکست های فراموش ناشدنی را بر ایران و ایرانیان وارد کرده بودند و لذا خواستند شانس خود را امتحان کنند و...

شاید تاریخ را خوب خوانده بودند که این چنین کنار متجاوزی قرار گرفتند که رسما اعلام کرده بود، که آمده است تا سردار قادسیه دوم باشد، و آن نبرد سرنوشت ساز برای ایرانیان را بعد از 1387 سال، به نمایندگی از خلیفه دوم عمر، دوباره تکرار کند، و لابد جناب مسعود خان رجوی فکر می کرد، مثل 1387 سال پیش، تاریخ تکرار می شود، و مثل همان زمان که عمر حاکمیت مدائن را به پاس راهنمایی ها و کمک های سلمان، در نبرد های سپاهیانش با مدافعین مرزهای ایران، به سلمان فارسی داد، بلاتشبیه، صدام نیز حاکمیت شهرهای فتح شده ایران را، بدو خواهد سپرد و...،

با همه این نقل ها اکنون بهار 1402 است و من اینجا در کنار مرز، در حلوان (نام سرپل ذهاب در زمان حمله خلفای راشدین به ایران)، در نزدیکی های شهر جلولا قرار دارم، شهری که اکنون نیز کردهای کلهر در آن ساکنند، و در عراق و در استان دیاله آن واقع است، جایی که یکی از شدیدترین جنگ ها، در سال 637 میلادی، بلافاصله بعد از سقوط تیسفون [7] در مقابل سپاه اعراب رخ داد،

نبرد جلولا بعد از هفت ماه محاصره این منطقه توسط سپاه اعراب به رهبری خلیفه دوم، به شکست دوباره ایرانیان انجامید، و ستون از خیمه ایران برکشیده شد، و در این جنگ آنقدر از زنان ایرانیان اسیر گرفتند، و به کنیزی بردند که عمر بن خطاب، دومین خلیفه بعد از پیامبر، و حاکم وقت مدینه، از آینده عرب و نسل آنان، به واسطه تعداد اسیران جنگ جلولا بیمناک گردید، [8] بعد از نبرد جلولا، سپاه او بدون مزاحمت پیش آمدند، و آخرین میخ را بر تابوت ایران، در جنگ نهاوند زدند، [9]

من در این سفر، بین جلولا و نهاوند را با اتومبیل رفتم و آمدم، و خاطرات دردناک این شکست ها را در این جنگ ها را مرور کردم. خاطراتی مملو از عبرت و سر افکندگی برای ایران و ایرانیان، که بر این دروازه ها باید بسیار بیمناک می بودند؛ و نگاهبانانی هوشیارتر می نهادند، چرا که گشوده شدن دوباره این دروازه ها شاید، حتی در این روزهای هوشیاری هم، باز شدنی باشد،

و اگر نبود ایستادگی ها، شاید صدام می توانست، دوباره "قادسیه" را بر ایرانیان تکرار کند، گرچه او نتوانست، اما هجوم مجاهدین خلق، در آن شرایطِ به هم ریخته، که هر روز جبهه ایی را صدامیان با موفقیت می گشودند، و سرداران سپاه و فرماندهان ارتش ایران، مواضع خود را در مفتضحانه ترین وضع ممکن، یک به یک به دشمن واگذار می کردند، به طوری که در نبرد فاو، سرداران سپاه پاسداران تمام آنچه داشتند را، حتی نیروهای شان را، در فاو جا گذاشته، و فرار کرده و به بدین سوی اروند آمدند و.... لذا تکرار این شکست ها هرگز نشدنی، و تکرار ناشدنی نبوده و نیست.

اما برغم این خاطرات تلخ و زهرآلود، که البته نه شکست کردها، بلکه شکست ایران با همه جلال و جبروتش بود، جان را می فرساید، وقتی در این منطقه قدم می زنی فرهنگ، اصالت و تاریخ ملت ساکن در اینجا، انسان را انگشت به دهان می کند،

مثلا شاید تصور نکنید که قدیمی ترین سنگ نگاره آسیا، در سرپل ذهاب قرار دارد، و مربوط به قوم لولوبی هاست که 4800 سال پیش، آنرا بر سنگ های این منطقه نقش زده اند، و این واژه برای همه ایرانیان شناخته، و رسمی هم شده است و به طرز غیر دیپلماتیکی، در ادبیات سیاسی جهان نیز، به نام یک سیاستمدار عامی ایرانی، ثبت شد، که خارج از نزاکت رسمی سخن گفتن، ابراز داشت : "این مَمِه رو لولو برد" [10] که شاید خود او هم نمی دانست که واژه "لولو" در این جمله، شاید اشاره به افراد همین قومی داشته باشد، که در زبان اورارتویی به معنی بیگانه و دشمن است، و همان ها این نقش ها را هزاران سال قبل بر سنگ های بیستون و سرپل ذهاب زده اند، همان لولو هایی که "ممه ها" را هزاره هاست که از کودکان ایران می ربایند و می برند!

[1] - وادی‌ السلام‌ از دیدگاه‌ روایات‌

در احادیث‌ فراوانی‌ از قداست، عظمت‌ و ویژگی‌های‌ وادی‌ السلام‌ سخن‌ رفته، که‌ به‌ تعدادی‌ از آن‌ها اشاره‌ می‌کنیم:

1. مرحوم‌ کلینی‌ با سلسله‌ اسناد خود از <حَبه`ُ العُرَنی>46 روایت‌ می‌کند که‌ گفت: در محضر امیرمؤ‌منان‌ در وادی‌ السلام ایستاد و شروع‌ به‌ راز دل‌ گفتن‌ کرد، گویی‌ با کسی‌ سخن‌ می‌گفت. به‌ احترام‌ آن‌ حضرت‌ مدتی‌ ایستادم‌ تا خسته‌ شدم، پس‌ نشستم، تا حوصله‌ام‌ سر رفت، باز هم‌ ایستادم‌ تا خسته‌ شدم، باز هم‌ آن قدر نشستم‌ که‌ حوصله‌ام‌ سر رفت. این‌ بار ایستادم‌ و عبایم‌ را تا کردم‌ و گفتم: ای‌ امیرمؤ‌منان! از طول‌ قیام‌ شما من‌ نگران‌ شدم، ساعتی‌ استراحت‌ بفرمایید. پس‌ عبای‌ خود را روی‌ زمین‌ پهن‌ کردم‌ تا بر روی‌ آن‌ بنشینند. فرمود:

یا حَبه`ُ اِن هُوَ اِلاّ مُحادَثَه`ُ مُؤمِنٍ و مؤ‌انسته ُ. ای‌ حبّه‌ این‌ چیزی‌ جز گفت‌ و گوی‌ با مؤ‌من‌ و انس‌ با مؤ‌من‌ نمی‌باشد.

گفتم: آیا آن‌ها نیز با یکدیگر چنین‌ گفت‌وگویی‌ دارند؟ فرمود:  نِعَم، وَلَو کُشِفَ لَکَ لَرَایتَهُم حَلَقاً حَلَقاً مُحتَبینَ یَتَحادَثُونَ.

آری، اگر پرده‌ از مقابل‌ دیدگانت‌ کنار برود، خواهی‌ دید که‌ آن‌ها نیز جامه‌ به‌ خود پیچیده، حلقه‌ حلقه‌ نشسته، با یکدیگر سخن‌ می‌گویند.

پرسیدم‌ آیا ارواح‌ مؤ‌منان‌ در این‌جا گرد آمده‌اند یا پیکرهای‌ آن‌ها؟ فرمود: اَرواحٌ، وَما مِن مُؤ‌مِنٍ یَمُوتُ فی بُقعَه`ٍ مِن بِقاعِ الاَرضِ اِلاّ قیلَ لِروحِهِ: اِلحَقی‌ بِوادِی‌ السلامِ وَاِنها لَبُقعَه`ٌ مِن جَنه`ِ عَدنٍ .   ارواح‌ مؤ‌منان‌ در این جا گرد آمده‌ است، هیچ‌ مؤ‌منی‌ در هیچ‌ بقعه‌ای‌ از بقعه‌های‌ روی‌ زمین‌ از دنیا نمی‌رود جز این‌ که‌ به‌ روحش‌ گفته‌ می‌شود: به‌ وادی‌ السلام‌ بپیوند، به‌ راستی‌ آن جا بقعه‌ای‌ از بهشت‌ برین‌ می‌باشد.47

علامه مجلسی‌ در مقام‌ تبیین‌ و تشریح‌ این‌ حدیث‌ شریف‌ می‌فرماید:

به‌ طوری‌ که‌ پیامبر اکرم(ص) جبرئیل‌ و دیگر فرشته‌ها را می‌دید، ولی‌ اصحاب‌ آن ها را نمی‌دیدند و به‌ طوری‌ که‌ علی(ع) ارواح‌ را در وادی‌السلام‌ می‌دید، ولی‌ <حَبّه> راوی‌ حدیث‌ آن‌ها را نمی‌دید، امکان‌ این‌معنی‌ هست‌ که‌ در وادی‌ السلام‌ باغ ها، بوستان‌ها، چشمه‌ها و استخرهایی‌ باشد که‌ مؤ‌منان‌ با پیکرهای‌ مثالی‌ و برزخی‌ خود از آن ها برخوردار باشند، ولی‌ ما از دیدن‌ آن ها ناتوان‌ باشیم.48

سید نعمه`‌اللّه‌ جزایری‌ نیز در همین‌ رابطه‌ می‌فرماید:

بهشت‌ روی‌ زمین‌ سرزمین‌ وادی‌ السلام‌ در نجف‌ اشرف‌ می‌باشد که‌ ارواح‌ مؤ‌منان‌ در پیکرهای‌ مثالی‌متنعّم از نعمت های‌ الهی‌ در آن جا هستند تا روزی‌ که‌ به‌ جایگاه‌ اصلی‌ خود در بهشت‌ برین‌ راه‌ یابند.49

مکاشفهِ‌ مشهور و شگفتی‌ که‌ برای‌ مرحوم‌ نراقی‌ در وادی‌ السلام‌ رخ‌ داده،‌ مؤ‌ید نظر علامهِ‌ مجلسی‌ و محدث‌ جزایری‌ می‌باشد.

در این‌ رابطه‌ مکاشفهِ‌ بسیار جالب‌ و شنیدنی‌ برای‌ یکی‌ از نواده‌های‌ محقق‌ طباطبایی50 روی‌ داده‌ که‌ به‌ جهت‌ اختصار از نقل‌ آن‌ صرف‌ نظر می‌کنیم. بر اساس‌ این‌ مکاشفه‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ شب ها در وادی‌ السلام‌ گرد آمده، از محضر مقدس‌ مولای‌ متقیان‌ کسب‌ فیض‌ می‌کنند.

به‌ همین‌ دلیل‌ از زیارت‌ اهل‌ قبور در شب‌ نهی‌ شده‌ و تعلیل‌ شده‌ که‌ ارواح‌ مؤ‌منین‌ شب‌ها در وادی‌ السلام‌ هستند و هرگز نمی‌خواهند که‌ لحظه‌ای‌ از آن جا محروم‌ شوند و زیارت‌ آن‌ها در شب‌ موجب‌ محرومیّت‌ آن ها از حضور در وادی‌ السلام‌ می‌شود.

2. فضل‌ بن‌ شاذان‌ در کتاب‌ <القائم> با سلسله‌ اسناد خود از اصبغ‌ بن‌ نباته‌ روایت‌ کرده‌ که‌ فرمود:

مولای‌ متقیان‌ امیرمؤ‌منان(ع) روزی‌ از کوفه‌ بیرون‌ رفتند تا به‌ سرزمین‌ <غَرِیّ> (نجف‌ فعلی) رسیدند و در آن جا روی‌ خاک‌ها دراز کشیدند.

قنبر عرضه‌ داشت: اجازه‌ بفرمایید جامه‌ام‌ را پهن‌ کنم‌ تا روی‌ آن‌ استراحت‌ فرمایید. امام(ع) فرمود:<نه، این‌ چیزی‌ جز تربت‌ مؤ‌من‌ و یا مزاحمتِ مجلس‌ او نمی‌باشد>. اصبغ‌ بن‌ نباته‌ گوید: عرض‌ کردم: مولای‌ من، تربت‌ مؤ‌من‌ را متوجه‌ شدیم، ولی‌ منظور شما را از مزاحمت‌ مجلس‌ مؤ‌من‌ متوجه‌ نشدیم.

فرمود: َیا ابنَ نُباتَه`، لَوکُشِفَ لَکُم لَرَایتُم ارواحَ المُؤ‌مِنینَ فی هذَا الظَهرِ حَلَقاً یَتَزاوَرُونَ وَیَتَحَدّثُونَ، اِن فی هذَا الظَهرِ رُوحُ کُلّ مُؤ‌مِنٍ وَبِوادی بَرَهُوتَ نَسَمَه`ُ کُلٍّ کافِرٍ.  ای‌ پسر نباته، اگر پرده‌ از برابر دیدگان‌ شما کنار برود خواهید دید که‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ در این‌ پشت‌ گرد آمده، حلقه‌ زده، با یکدیگر دیدار می‌کنند و از هر دری‌ سخن‌ می‌گویند، که‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ در این‌ نقطه‌ گرد آمده‌ و ارواح‌ کافران‌ در وادی‌ برهوت>.51

3. شیخ‌ طوسی با سلسله‌ اسناد خود از مروان‌ بن‌ مسلم‌ روایت‌ کرده‌ که‌ به‌ محضر امام‌ صادق(ع) عرضه‌ داشت:

برادرم‌ در بغداد زندگی‌ می‌کند، می‌ترسم‌ که‌ اجلش‌ در آن جا فرا رسد. امام(ع) فرمود:

ما تُبالی حَیثُما ماتَ، اَما اِنهُ لا یَبقی‌ مُؤ‌مِنٌ فی شَرقِ الاَرضِ وَغَربِها اِلاّ حَشَرَ اللّهُ روُحَهُ اِلی‌ وادِی‌ السلام . چرا در اندیشه‌ هستی‌ که‌ کجا بمیرد، بدون‌ تردید هیچ‌ مؤ‌منی‌ در مشرق‌ و یا مغرب‌ نمی‌میرد، جز این‌ که‌ خداوند روحش‌ را به‌ وادی‌ السلام‌ می‌فرستد.    راوی‌ پرسید: وادی‌ السلام‌ کجاست؟ فرمود:

ظَهرُ الکُوفَه`ِ، اَما اِنّی کََأنّی‌ بِهِم حَلَقٌ حَلَقٌ قُعُودٌ یَتَحَدثُونَ.  وادی‌ السلام‌ پشت‌ کوفه‌ است، گویی‌ من‌ با چشم‌ خود می‌بینم‌ که‌ حلقه‌ حلقه‌ نشسته‌ با یکدیگر سخن‌ می‌گویند.52

  1. دیلمی‌ از امام‌ صادق(ع) روایت‌ کرده‌ که‌ فرمود: ما مِن مُؤمِنٍ یَمُوتُ فی‌ شَرقِ الا َِرضِ وَغَربِها، اِلاّ حَشَرَ اللّهُ جَل وَعَلا روحَهُ اِلی‌ وادِی‌ السلام.   هیچ‌ مؤ‌منی‌ در شرق‌ یا غرب‌ دنیا نمی‌میرد، جز این‌ که‌ روحش‌ را خداوند متعال‌ به‌ سوی‌ وادی‌ السلام‌ گسیل‌ می‌دارد.  راوی‌ پرسید: وادی‌ السلام‌ کجاست؟ فرمود:  بَینَ وادِی‌ النجَفِ وَالکُوفَه`ِ، کَأنّی بِهِم خَلقٌ کَبیرٌ قُعُودٌ، یَتَحَدّثُونَ عَلی مَنابِرَ مِن نُور.  در میان‌ صحرای‌ کوفه‌ و نجف‌ می‌باشد، گویی‌ با چشم‌ خود می‌بینم‌ که‌ مخلوقات‌ بسیاری‌ بر فراز منبرهایی‌ از نور نشسته‌ با یکدیگر سخن‌ می‌گویند.53

5. زید نرسی، از اصحاب‌ امام‌ صادق(ع) از آن‌ حضرت‌ روایت‌ می‌کند که‌ فرمود: چون‌ روز جمعه‌ و عیدین‌ (فطر و قربان) فرا رسد، خداوند منّان‌ به‌ رضوان‌ - خازن‌ بهشت‌ - فرمان‌ می‌دهد که‌ در میان‌ ارواح‌ مؤ‌منان‌ که‌ در عرصه‌های‌ بهشت‌ قرار دارند فریاد بر آورد که‌ خداوند به‌ شما رخصت‌ داده‌ که‌ به‌ خویشان‌ و دوستان‌ خود در دنیا سر بزنید...   آن گاه‌ امام(ع) تشریح‌ می‌کند که‌ با چه‌ تشریفاتی‌ آن ها را به‌ روی‌ زمین‌ می‌آورند. سپس‌ می‌فرماید:

فَیَنزِلُونَ بِوادِی‌ السلامِ، وَهُوَ وادٍ بِظَهرِ الکُوفَه`ِ، ثُم یَتَفَرّقُونَ فِی‌ البُلدانِ وَالاَمصارِ، حَتّی‌ یَزُورُونَ اهالیهِمُ الذینَ کانُوا مَعَهُم فی دارِ الدُّنیا.  پس‌ آن ها در وادی‌ السلام‌ فرود می‌آیند و آن‌ منطقه‌ای‌ در پشت‌ کوفه‌ است.از آن جا به‌ شهرها و کشورها پراکنده‌ می‌شوند، سپس‌ به‌ خویشان‌ و آشنایان‌ خود که‌ در دنیا با آن ها آمیزش‌ داشتند سر می‌زنند... و شامگاهان‌ به‌ جایگاه‌ خود در بهشت‌ برین‌ باز می‌گردند.54

ملک‌ نقّال‌

احادیث‌ یاد شده‌ به‌ صراحت‌ دلالت‌ دارند بر این‌ که‌ ارواح‌ مؤ‌منان‌ به‌ وادی‌ السلام‌ نجف‌ منتقل‌ می‌شوند، در عالم‌ برزخ‌ در آن‌ سرزمین‌ پاک‌ با یکدیگر انس‌ می‌گیرند و به‌ گفت‌ و گو می‌پردازند و از نعمت‌های‌ بی‌کران‌ الهی‌ متنعم‌ می‌باشند، ولی‌ در احادیث‌ دیگری‌ از وجود <ملک‌ نقّال> و نقل‌ و انتقال‌ اجساد برخی‌ از مؤ‌منان‌ به‌ وادی‌ السلام‌ نجف‌ و دیگر مشاهد مشرفه‌ سخن‌ رفته‌ است.55     این‌ احادیث‌ را محمدنبی‌ تویسرکانی‌ (م. 1320 ه) در کتاب‌ لئالی‌ الا‌خبار گرد آورده56 و سید محمدباقر قزوینی، از شاگردان‌ شریف‌ العلما (م. 1245 ه .) در این‌ رابطه‌ کتاب‌ مستقلی‌ تأ‌لیف‌ کرده، آن‌ را رسالهِ‌ اثبات‌ ملک‌ نقّال نام‌ نهاده‌ است.57    در این‌ رابطه‌ مکاشفهِ‌ بسیار جالبی‌ برای‌ مرحوم‌ ملامهدی‌ نراقی‌ در وادی‌ السلام‌ رخ‌ داده، که‌ سه‌ تن‌ از ملائکهِ‌ نقال‌ را مشاهده‌ کرده‌ که‌ پیکر مؤ‌منی‌ را به‌ وادی‌ السلام‌ نجف‌ اشرف‌ حمل‌ می‌کنند.   مشروح‌ این‌ داستان‌ را شیخ‌ محمود عراقی‌ با سند بسیار معتبر و قابل‌ استناد از مرحوم‌ نراقی‌ نقل‌ کرده‌ است.58

داستان‌ جالب‌ دیگری‌ در همین‌ رابطه‌ برای‌ مرحوم‌ شیخ‌ فضل‌ اللّه‌ نیشابوری‌ (م.1357‌ه.) رخ‌ داده، که‌ مشروح‌ آن‌ را به‌ صورت‌ مستند در کتاب‌ <اجساد جاویدان> آورده‌ایم.59      از ویژگی های‌ وادی‌ السلام‌ مرحوم‌ دیلمی‌ در ارشاد می‌فرماید:

از ویژگی های‌ تربت‌ امیرالمؤ‌منین(ع) این‌ است‌ که‌ از کسانی‌ که‌ در آن‌ سرزمین‌ دفن‌ شوند عذاب‌ قبر و سؤ‌ال‌ نکیر و منکر برداشته‌ می‌شود، چنان که‌ در روایات‌ صحیح به‌ آن‌ تصریح‌ شده‌ است.60   برای‌ همین‌ است‌ که‌ بسیاری‌ از بزرگان‌ وصیت‌ می‌کردند که‌ جنازه‌شان‌ را به‌ نجف‌ اشرف‌ منتقل‌ کنند و در جوار حرم‌ ملکوتی‌ امیرمؤ‌منان، در بهشت‌ روی‌ زمین‌ <وادی‌ السلام> به‌ خاک‌ بسپارند.  تعداد کسانی‌ را که‌ در طول‌ چهارده‌ قرن‌ در این‌ سرزمین‌ مقدس‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شده‌اند، جز خداوند منان‌ نمی‌داند. گذشته‌ از سفرنامه‌های‌ جهانگردان، در گزارش‌های‌ محرمانهِ‌ بریتانیا نیز از رقم‌ بالای‌ جنازه‌هایی‌ که‌ به‌ جهت‌ قداست‌ مکان‌ از ممالک‌ مختلف‌ جهان‌ با امکانات‌ محدود آن‌ زمان‌ به‌ وادی‌ السلام‌ آورده‌ می‌شد، گفت‌وگو شده‌ است.61  مرحوم‌ دیلمی‌ از برخی‌ از صلحای‌ نجف‌ اشرف‌ نقل‌ کرده‌ که‌ در عالم‌ روِ‌یا دیده‌ است‌ از هر قبری‌ که‌ در آن‌ سرزمین‌ وجود دارد، ریسمانی‌ بیرون‌ آمده‌ به‌ گنبد مولای‌ متقیان‌ گره‌ خورده‌ است.62   سپس‌ اضافه‌ می‌کند که‌ از ویژگی‌های‌ این‌ سرزمین‌ مقدس‌ این‌ است‌ که‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ به‌ سوی‌ آن‌ گسیل‌ می‌شوند.63  

[2] - جمله ایی به عربی به معنی "سخن در مورد شادی، خود نصف تجربه شادی را حاصل می کند".

[3] - جاف‌ نام یکی از بزرگ‌ترین اتحادیه‌های ایلی قوم کرد می‌باشد که سرداران بزرگی از میان آن‌ها برخاسته‌اند (اکثرا از سرداران مشهور عثمانی‌ها و صفویه و افشاریه) و امروزه دیگر ساکن شهرهای بزرگی در ایران و عراق هستند که اکثریت آن‌ها ساکنین عراقند و اقلیتی از آن‌ها ساکن ایران هستند. در عراق حداقل سه شهر بزرگ و در ایران حداقل پنج شهر آن صد درصد جاف نشین است.

[4] - پادشاهی الیپی یا الیپی قلمرو باستانی در غرب رشته کوه زاگرس و پایتخت آن نیسابی (کرمانشاه)، که در غرب آن بابل، در شمال شرقی آن سرزمین ماد، در شمال آن تمدن مانناییان، در جنوب آن تمدن عیلام و در نزدیکی شمال آن شاهراه بین بابل و همدان بود که از بستگان نزدیک عیلامیان بودند و بقایای اقوام گوتی و کاسی در شمال آن قرار داشتند.

[5] - کامبادِن یا کامبادنه شهری باستانی در شمال شهر کرمانشاه بوده‌است

[6] - مجاهدین خلق در سال 1367 بعد از پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل توسط ایران، از مرز سرپل ذهاب وارد ایران شدند و از گردنه پاتاق تا گردنه کوزران نقش هایی از خشونت و بیرحمی را علیه هموطنان خود آفریدند که خواندن آن در تاریخ جز درد برای ایرانیان چیزی به دنبال نخواهد داشت.

[7] - تیسپون یا تیسفون شهری باستانی، واقع در کرانه شرقی رود دجله، در حدود ۳۵ کیلومتری جنوب شرقی بغداد در کشور عراق امروزی بود. این شهر برای بیش از ششصد سال پایتخت سلطنتی ایران باستان در دوران اشکانیان و ساسانیان بود. تیسفون در دوران اشکانیان به‌عنوان پایتخت غربی ایران در منطقهٔ بین‌النهرین ساخته شد و در دوران ساسانیان ارزش خود را به‌عنوان مرکز نیروی سیاسی و اقتصادی نگه داشت. پس از حمله اعراب به ایران، شهر تیسفون به تاراج رفت و رفته‌رفته متروکه گشت. در اصل شهر تیسفون دارای هفت شهر در خود بود. این شهرها عبارت بودند از: ۱. تیسفون ۲. اسپانبر ۳. وه اندیو خسرو ۴.سلوکیه یا ویه اردشیر ۵. درزنیدان ۶. ساباط یا والاش‌آباد ۷. ماحوزا

[8] - پس از جنگ جلولاء تعداد زنان اسیر بسیار زیاد بودند به طوری که عمر بن خطاب درباره فرزندان حاصل از نزدیکی سپاهیانش با این اسیران به فکر فرو رفت. دینوری در کتاب اخبار اطوال، در پیرامون این حادثه اینچنین می‌نویسد: "مسلمانان در جنگ جلولا غنایمی به دست آورند که نظیر آن را به دست نیاورده بودند و گروه زیادی اسیر از دختران آزادگان و بزرگان ایران گرفتند. گویند عمر می‌گفته است خدایا من از شر فرزندان اسیران جلولا (که بعدها به دنیا خواهند آمد) به تو پناه می برم…" (اخبار الطوال: ص ۱۶۳)

[9] - جنگ نهاوند ، در روز ۲۵ بهمن سال ۲۰ خورشیدی و ۱۴ فوریه سال ۶۴۲ میلادی بین سپاه ایران، در حمله اعراب به ایران در نزدیکی نهاوند که در منطقه‌ایی کوهستانی واقع شده، اتفاق افتاد. جنگ نهاوند که اعراب آن را فتح‌الفتوح نامیدند یکی از مهم‌ترین جنگ‌هایی است که میانِ اعراب و ایرانیان روی داد، یعنی 5 سال بعد از جنگ جلولا. ابن اثیر در خصوص علت این نام‌گذاری می‌نویسد: اعراب، فتح نهاوند را «فتح‌الفتوح» نامیدند، زیرا بعد از آن ایرانیان نتوانستند اوضاع را ساماندهی منظم بنمایند و قوای ملی مقابله با اعراب را تشکیل دهند، و پس از این جنگ بود که اعراب سراسر کشور ایران را تصرف کردند و به جز مقاومت‌های محلی و منطقه ای، ایستادگی سراسری و تحت فرماندهی یک قدرت مشخص و واحد، صورت نگرفت و بدین ترتیب دولت ساسانی بعد از سده‌ها حکومت بر ایران و بخش‌هایی از خاورمیانه و آسیا سقوط کرد.

[10] - جمله ایی از زبان محمود احمدی نژاد، که توسط وی در مقام رئیس جمهور عنوان گردید، که ظاهرا ایشان هم این جمله را از مادران این سرزمین شنیده بود، وقتی مادران ایرانی، می خواهند که کودک خود را از شیر بگیرند، و دیگر حاضر به شیر دهی به فرزند خود نیستند، به هنگام اصرار کودک برای نوشیدن شیر از سینه مادر، آنرا زیر لباس خود مخفی کرده، و می گوید "دیگه آن مَمِه رو لولو برد"، لولو در اینجا شاید کنایه از دزد و یا بیگانه ایی باشد که آن را برده است. دروغی مصلحتی در فرهنگ تغذیه شیر مادر، برای چشم پوشی کودک از شیر مادر، و روی آوری او به غذای معمولی، و ادامه رشد جسمی با کمک غذای بزرگسالان

 

همراز شدن با درختان بلوط [1] زاگرس [2] ، گذر و سفری به دل رشته کوه  اسپروچ (نام اوستایی زاگرس)، زمانی برای همنفس شدن با مردان و زنان زاگرس نشین ایران، و شنیدن از دردهاشان، شراکتی با شادی هایشان، چشم اندازی بر زندگی شان، مرحمی بر زخم هایشان همنوایی با نواهای شان، و من در این سرزمین خود را جستجو می کنم، هویتم را، داشته هایم را، از دست رفته هایم را، آنچه را که باید بدان تکیه کنم، آنچه را که باید از خود بِزُدایم، آنچه را که باید کسب کنم، حقیقت زندگی ام، به عنوان یک ایرانی آگاه به ظرف ایران، که باید به عنوان جام زرین حفظ ایرانیان در خود، نگاهبانی شود، تا آشیانه ایی گرم و امن برای پرندگانی آزاد، برخوردار از کرامت انسانی در سرزمینی پر از تمدن و فرهنگ بماند، تا زندگی بر این خاک زرخیز حفظ شود، و طعمه دهان گرگ های درنده و نابودگر انسان، انسانیت، سعادت، خوشبختی، رفاه، سلامت، آزادی، شادی، کرامت انسانی و... نشود.

 با چنین حالیست که چون روی در باختر می کنم، حالی دارم که زبان از توصیف آن کوتاست، آنجا جایی است که وقتی حتی بدان فکر می کنم، تاریخِ امواجِ هجوم هایی ذهنم را به خود مشغول می کند، که همواره زین سوی، بر پیکر زخمی مام میهن، باره ها و بارها حمله آوردند، آنرا در نوردیده، و دشنه آجین کرده، بار بار ما را به داغ های فراوان، و خسارت های پرشمار مبتلا کردند؛

آخرینش را خود در سنین نوجوانی بین سال های 1364 تا 1367 خورشیدی، با چشمان بهت زده و غرق در حیرت خود شاهد بودم، آنگاه که حزب بعث به رهبری صدام حسین، بر ویرانه های تیسپون [3] حکمرانی یافتند، و با همکاری تنگاتنگ لیگ متحدی از کشورهای عربی و غیر عربی، حملاتی خسارتبار و ویرانگر را بر ما ایرانیان تدارک دیدند، و در اندیشه ی تکرار قادسیه ایی دیگر بدین سو تاختند [4] ، و بدین ترتیب سرزمین ما را صحنه جنگی خسارتبار کردند، که هشت سالِ طولانی به درازا کشید، تا نام طولانی ترین جنگ قرن را به خود گیرد، و خسارت صدها هزار کشته، مجروح و اسیر، و هزاران میلیارد دلار ویرانی و چپاول را بر گُرده این مردم سوار کردند.

و من خود شاهد بودم که چگونه جوانان این سرزمین، بر خاکی مبتلا به ظلم و چپاول، زخمی از زخم های بیشمار، در خون خود در می غلطیدند، و من نمی دانم، با چه معیاری این قربانی شدن ها را، در آن روزهای آتش و خون، به همدیگر "تبریک و تهنیت" می گفتیم؟! و با جملاتی شادباش گونه همچون "شهادتت مبارک[5] پرده غفلت، تجاهل و نادیده انگاشتن، بر نحوست مرگ و نیستی و نابودیِ سرمایه های انسانی این کشور می کشیدیم، و بر شرایط سختی که دچارمان کرده بودند، تبریک گویان ظاهر می شدیم،

در حالی که هزاران هزار از ما را چون ساقه های گندم های ایستاده و طلایی، به دهانه ی کمباین های مرگ آفرین می سپردند، و درو می کردند، و از بین می بردند، و به پیش می تاختند تا بیش از پیش ما را بدین سرنوشت مبتلا کنند، حرمت "خون" در این سرزمین و برای این خاک نشینان چنان شکسته شده بود که هر روز تابوت های بیشماری بر شانه های این مردم، از بدن های جنگاوران پیلتنِ تکه تکه شده، تا قبرستان های آباد شده از پیکر جوانان وطن روانه بودند، و کشتن و کشته شدن به ارزش تبدیل شده بود و...، آری بسیاری از ما نحوست آن روزها خسارت و کشتار را دیده ایم، و آرزو می کنم، چنین روزهایی دوباره، حتی بر دشمنان ما نیز تکرار نگردد.

روزهای خون و آتشی که به سان چپاول خزانِ باد پائیزی، بر مال و جان و ناموس ما وزیدن گرفتند، و من امروز درگیر چنین حال و هوایی، روی در باختر سرزمینم می کنم، رو به دروازه هایی که همواره دشمن، از همانجهت بر ما تاخته است، تا آنچه در تاریخ رخ داد و من از آن مطلع شدم، و آنچه خود با چشمان خود دیدم، و انگشت به دهان، هاج واج به نظاره اش نشستم را، به یاد آورم، آنچه را که خود دیده، و آنچه را که شنیده و یا خوانده ام، باز در ذهن خود به تصویر کشیده، بتوانم بفهمم که در کجای تاریخ قرار داریم،

من بر این دروازه حرامیان بسیاری را دیده ام که بر این خاک تاخته اند، چه آن آتن نشینان که با پشت گرمی خدایان جورواجور خود، هوای سرکوب رقیب سرسخت خود را در این سوی خاورزمین در سر می پروراندند، و با معتقدین به مکتب میترایی، مهر و یا پیروان زرتشت بزرگِ معتقد به اهورامزدا ، در کشاکش سرکوب های بی پایان بودند، آنان که جنگ و کشتار به عادت و سرگرمی اشان تبدیل شده بود، تو گویی خداوند انسان های تحت سیطره آنان را برای نبرد و کشتار آفریده است، تا قدرتمداران نقشه جنگ بکشند و رعیت، گاهی گاوآهن بر زمین سفت کشد، و گاهی تیغ بر تن نرم همنوع خود.

ناگفته نماند که این تنها رقبا نبودند که بر ما تاختند، مرز باختر دروازه خروج سربازانی بود که آنان نیز عازم کاری می شدند که رویه روزگار شده بود، روی در تهاجم گذاشتن، آنگاه که جنگاورانی از تیره ی آرتمیس [6] ، آن ایراندخت قهرمان و شجاع، که با فرماندهی کم نظیر خود، ناوگان دریایی ایرانیان را در حمله به آتن [7] راهبری کرد، و پس از تسخیر این شهر رویایی، پیروزمندانه، روی در راه بازگشت به وطن کرد،

و یا آنگاه که امپراتوران روم شرقی، یا همان بیزانس نشینان ساکن در استانبول فعلی، که بر سر قفقاز بارها و بارها با ایرانیان در نبرد و وزن کشی شدند، و آثار شکوهمندی از حضور آنان و ما را در سواحل مدیترانه در شهرهای لبنان و سوریه و اردن و ترکیه کنونی می توان دید.

یا آن روزی که جماعتی در شبه جزیره عربستان، در حاشیه امنی از دور افتادگی و پناه گرفتن در پس شن های صحرا، از کش و قوس نبردهای جاری بین ایرانیان و رومیان در امان ماندند، تیغ خود را به خون همدیگر صیقل دادند، تا در یک بزنگاه تاریخی، و در دوره غفلت و پراکندگی بین بزرگان روزگار، ناگاه صاحب پیامبری همچون محمد پسر عبدالله و آمنه شوند و او با سیاستی کم نظیر، آن جماعت متفرق، متکبر و غرق در جنایات را متحد کند، و زیر یک پرچم گرد آورد، و سیل وار این جنایت پیشگان به سوی سرزمین های آباد ایران و روم سرازیر شدند، آنرا در نوردیده، نظامات برداری بزرگ ایجاد کردند و سلطه و حتی زبان خود را بر تمام، و یا حداقل بر بسیاری از اهالی سرزمین باختر و خاور و شمال و جنوب تحمیل نمایند،

و یا سلطان نشینان اموی و عباسی که تیسپون نشینان را به خاک سیاه نشاندند و بر خرابه هایش بغداد را ساختند و قرن ها اسب قدرت را بر جان و مال و ناموس باختر و خاور و شمال و جنوب تاختند، جانشین آنان باز با نام امپراتوری عثمانی تازش از سر گرفتند و راه تازندگان سابق را ادامه داده، تا این که در این آخرین سال های قرن 19 و ابتدای قرن بیستم، بساط شان برچیده شد، و سرزمین های اشغالی آنان تکه تکه، و بدون نظر داشت به بافت فرهنگی و قومی ساکنانش، همچون گوشتی بدون استخوان، بین دول پیروز از جنگ های جهانی اول و دوم تقسیم شد، و در نتیجه این خونریزی ها و تقسیم غنایم آن، از جمله کُردها که اصیل ترین قوم ایرانی اند، و خود را برای قرن ها میان این کشاکش ها حفظ کرده اند، در بین چندین کشور تقسیم شدند، گروهی در سوریه قرار گرفتند، که حکایت نبرد آنان با داعش مسلکان خونخوار که نظامات برده داری جدید را در قرن بیست و یکم می خواستند توسعه و گسترش دهند را در حماسه کوبانی می توان دید و این آخرین درخشش آنان در مقابل تجاوز بود که آنان این سرود پیروزی را سرائیده و در نبرد نور و تاریکی، باز بر سلطه نور پای فشردند، و تن به بردگی و تجاوز ندادند و شگفتی آفریدند،

گروه بسیاری از کردها در ترکیه کنونی برای بقای زبان و فرهنگ خود با ترک های بازمانده از امپراتوری عثمانی در کش و قوسند، گروهی در عراق و ارمنستان تقسیم شدند، و من امروز به دیدار بخشی از این کردها در کوه های زاگرس خودمان، در کردستان، کرمانشاه و... راهی این منطقه شدم، تا بعد از سال ها با خاطرات تاریخی و عینی و ذهنی ام، دوباره دیداری تازه کنم.

اما کردها چه کسانی اند؟ داستان پیدایش کردها را حکیم توس، فردوسی بزرگ، در داستان خیزش کاوه آهنگر بر ضد سلطه ضحاک به ماردوش که بر ایرانیان چیره گشته بود، و ظلم و جور را به حد اعلای خود رسانده بود، در شاهنامه خود این چنین روایت می کند :

هنگامی که ضحاک برای آرام کردن مارهای روی دوش هایش به پیروی از اهریمن دستور داد تا هر روز دو جوان ایرانی را بکشند و مغز سرهایشان را طعمه مارهایش کنند، در این هنگام دو آشپز ایرانی به نام‌های ارمایل و گرمایل با زیرکی تمام، خود را به دربار ضحاک رساندند و در آشپزخانه اش مشغول بکار شدند. این دو هر روز یکی از دو جوان را که رشید تر و تواناتر از دیگری بود، را رها می‌کردند و مغز سر دومی را با مغز سر گوسفندی در می‌آمیختند و طعمه مارهای ضحاک می‌کردند. تا دست کم یکی از دو قربانی از جوانان وطن را نجات داده باشند. جوانان رشید رهایی یافته به کوه‌ها پناه می‌بردند، و در آن‌جا چوپانی پیشه می‌کردند و پنهانی روزگار می‌گذرانید. فردوسی در این باره می فرماید:

خورشگر بدیشان بزی چند و میش      سپردی و صحرا نهادند پیش         کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد      که ز آباد ناید به دل برش یاد    و طبق تاریخ ثبت شده توسط حکیم توس، افزایش نسل این جوانان خوش نژاد و رشید، حاصل جمعیت "کُرد" را پدید آورد. فردوسی در این داستان از زبان کاوه آهنگر، هنگام قیامش بر ضد ضحاک مار به دوش می‌گوید:

بپویید کاین مهتر آهرمنست       جهان آفرین را به دل دشمن است         همی رفت پیش اندرون مرد گُرد      جهانی برو انجمن شد نه خرد       

آری بعد از سال ها دوری از این سرزمین شگفت انگیز، دوباره فرصت سفری به دل کوه های زاگرس، در استان های کردستان، کرمانشاهان و زنجان بدست داد تا خود را در آینه دل صاف این مردمان ببینم.

[1] - رشته کوه زاگرس که یکی از دو رشته کوه بزرگ میهن مان ایران است که در جهت شمال باختری به جنوب خاوری ایران کشیده شده است و استان های بسیاری در آن قرار دارند، این رشته کوه زیستگاه درختان بلوط است و جنگل های زاگرس در دامنه این کوه ها پوشیده از  بلوط است و به واقع درخت بلوط شناسنامه زاگرس است که بدان زیبایی و عزت داده اند.

[2] - زاگرُس رشته‌کوهی است که از غرب تا جنوب غربی فلات ایران کشیده شده‌است. این رشته‌کوه از کرانه‌های دریاچه وان در جنوب شرقی ترکیه آغاز شده و پس از گذشتن از استان‌های آذربایجان غربی، لرستان، همدان، مرکزی، اصفهان، فارس، کردستان، کرمانشاه، ایلام، کهگیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری، خوزستان و تا استان‌های کرمان، بوشهر و هرمزگان ادامه می‌یابد. دامنه این رشته‌کوه به شمال عراق و شرق ترکیه نیز امتداد دارد.

[3] - تیسپون یا تیسفون شهری باستانی، واقع در کرانه شرقی رود دجله، در حدود ۳۵ کیلومتری جنوب شرقی بغداد در کشور عراق امروزی بود. این شهر برای بیش از ششصد سال پایتخت سلطنتی ایران باستان در دوران اشکانیان و ساسانیان بود. تیسفون در دوران اشکانیان به‌عنوان پایتخت غربی ایران در منطقه میانرودان ساخته شد و در دوران ساسانیان ارزش خود را به‌عنوان مرکز نیروی سیاسی و اقتصادی نگه داشت. پس از حمله اعراب به ایران، شهر تیسفون به تاراج رفت و رفته‌رفته متروکه گشت. در اصل شهر تیسفون دارای هفت شهر در خود بود. این شهرها عبارت بودند از: ۱. تیسفون ۲. اسپانبر ۳. وه اندیو خسرو ۴.سلوکیه یا ویه اردشیر ۵. درزنیدان ۶. ساباط یا والاش‌آباد ۷. ماحوزا

[4] - جنگِ ایران و عراق یا جنگِ هشت‌ساله (در ادبیات جمهوری اسلامی جنگِ تحمیلی و دفاعِ مقدّس) و (در منابع عربی و غربی جنگِ اوّلِ خلیج) و در عراق با نام قادسیه صدام از آن یاد می‌شد. طولانی‌ترین جنگ متعارف قرن بیستم میلادی و دوّمین جنگ طولانی این قرن پس از جنگ ویتنام بود که نزدیک به هشت سال به طول انجامید. جنگ در ۳۱ شهریورِ ۱۳۵۹ (۲۲ سپتامبرِ ۱۹۸۰) با حمله هوایی عراق به ده فرودگاه و حمله نیروی زمینی عراق در تمام مرزها به یک جنگ تمام عیار تبدیل شد. از نظر مقامات عراقی شروع جنگ در ۱۳ شهریور ۱۳۵۹–۴ سپتامبر ۱۹۸۰ و حملات توپخانه سنگین ایران به شهرهای خانقین و مندلی بود. مسئولان ایران بلافاصله جنگ را به یک دوگانه جنگ بین حق و باطل تبدیل کردند و مانند صفویه با افزودن شعائر شیعی به این جنگ خواص یک جنگ مذهبی را دادند. سازمان ملل از شش روز پس از شروع جنگ (۶ مهرماه) قطعنامه‌هایی صادر می‌کرد، سازمان همکاری اسلامی و جنبش عدم تعهد و افراد و سازمان‌های دیگر پیشنهادهای صلح ارائه می‌دادند که همگی توسط عراق پذیرفته می‌شدند ولی مسئولان ایران اعلام می‌کردند که بدون برکناری و مجازات صدام حسین و تأسیس یک حکومت اسلامی در عراق آتش‌بس ممکن نیست.سرانجام یکسال پس از صدور آخرین قطعنامه سازمان ملل در اثر پایان یافتن منابع خود مجبور شدند آن را بپذیرند و تداوم حکومت صدام حسین و تعیین متجاوز پسا آتش‌بس را نیز قبول کردند.

[5] - اعلامیه ترحیم شهدای ما در دوره این جنگ خسارتبار هشت ساله، همواره با تبریک و شادباش گویی به بازماندگان به خاطر شهادت سرباز قهرمانی آغاز می گردید که طعمه مرگ در این جنگ می شدند.

[6] - آرتمیس Artemis نخستین زن دریانورد ایرانی است كه درحدود ۲۴۸۰ سال پیش،فرمان دریاسالاری خویش را از سوی خشایارشاه هخامنشی دریافت كرد و اولین بانویی می باشد كه در تاریخ دریانوردی جهان در جایگاه فرماندهی دریایی قرار گرفته است. در سال ۴۸۴ پیش از میلاد، هنگامی كه فرمان بسیج دریایی برای شركت در جنگ با یونان از سوی خشایارشاه صادر شد، آرتمیس فرماندار سرزمین كاریه با پنج فروند كشتی جنگی كه خود فرماندهی آنها را در دست داشت به نیروی دریایی ایران پیوست. دراین جنگ كه ایرانیان موفق به تصرف آتن شدند، نیروی زمینی ایران را ۸۰۰ هزار پیاده و ۸۰ هزار سواره تشكیل می داد و نیروی دریایی ایران شامل ۱۲۰۰ ناو جنگی و ۳۰۰ كشتی ترابری بود.

[7] - آتنی که داستان حکمت و سیاست شهروندانش، جهان دانش، تفکر و تاریخ را هنوز که هنوز است تحت تاثیر خود دارد، و بنیان های حکمت، دمکراسی، جمهوری و... ریشه هایش را در نشست بزرگان حکیم و دانای این شهر می جویند، و ابتدای هر شاخه ی علمی را، حتی علمای دوره ما، در تفکر متفکران این شهر آغاز می کنند، و در ویرانه تاریخ گذشته ایران، ما ایرانیان نیز در دوره نابودی تاریخ مکتوب خود، باید به تاریخ هرودوت آنان مراجعه کنیم تا سیمای گذشته خود را در آینه دشمنان خود بیابیم، ایراندختی به نام آرتیمیس بر چنین شهری سلطه یافت.

به زودی بیش از یکصد کیلومتر جاده درجه دومِ کاملا محاصره شده در آب، بین ماهشهر و آبادان به پایان رسید، سواد شهر آبادان، شاید همین نیروگاه سیکل ترکیبی است که آن نیز در دریایی از آب در محاصره است، و آنرا انگار روی تپه ایی کوتاه ساخته اند، تا جزیره ایی در این میان تشکیل، و جاده ماهشهر – آبادان را از تنهایی در آورد، آبادان شهری است که چه پیش از انقلاب، و چه پس از انقلاب زبانزد عام و خاص بوده و هست، با مردمی که فرهنگ و آداب خاص خود را دارند، در دوره جنگ خسارتبار هشت ساله، قافیه هر شعری در مورد جنگ، به آبادان و خرمشهر ختم می شد، و اکنون نیز باز هم چشم ها به آبادان خیره است.

روزگاری این شهر، "شهر نخل های بر افراشته" [1] بوده است، اما اکنون از آن حجم از نخل ها و نخلستان ها هم دیگر خبری نیست، آن زمان وقتی به حاشیه اروند، و کارون که می رفتی، باغ های خرما، ردیف به ردیف تو را در خود غرق می کردند، اینجا سرسبزی سرهای برافراشته درختان خرما، حرف اول و آخر را در طبیعتی زیبا و مولد می زد، میان نیزارهای روئیده در هورهایش دریایی از سرسبزی، و پناهگاهی برای صدها هزار پرنده مهاجر و بومی، و میلیون ها ماهی، هزاران گاومیش بود، اکنون تنها از آن نیزارها آب های راکدی دیده می شود که نمی دانم ماندگارند، یا به زودی با آمدن گرمای خرماپزان، از بین خواهند رفت، و از خود زمین شوره زاری به جای خواهند گذاشت، یا که نه خرچه طبیعت به خوبی خواهد چرخید تا آبادان و آبادانی همچنان بر پای بمانند.

دست اندازی ها به سرچشمه آب های روان، جنگ و درگیری های بی پایان با همسایگان و... خانه و کاشانه هم ما و همسایگان را در خاور میانه بر باد داده است، از جمله در همین زمان ترکیه آب های جاری در منطقه را به روی مصرف کنندگان بیشمارش در طرح سد سازی "گاپ" و "داپ" در پایین دست بست، و عراق، سوریه، ایران را خشک کرد، و ما درگیر نبردهای ایدئولوژیک، غرق در مسایل خود، انگار غرق در خواب غفلت ماندیم تا شاهد مرگ تدریجی خود باشیم، نبردهای ایدئولوژیکی که پیروزی اش هم، حتی خود شکستی بزرگ خواهد بود، چرا که در این جنگ ها پیروزی در واقع وجود ندارد، چرا که درست در لحظه پیروزی هر ایده ایی، دوره غلبه ایی آغاز می شود، که در آن باز در یک فرایند آنتی تز، نطفه نبردی دیگر در لحظه پیروزی، در رحم خود به همراه دارد، و به این ترتیب چرخه ایی از نبردهای ایدئولوژیک، که هرگز به پایان نخواهند رسید، ادامه خواهد یافت، و حاکمیت ها هیچگاه فرصتی نخواهند یافت تا به مردم زیردست خود برسند، چرا که پیروزی ایده و آرمان در بالاترین درجات مصلحت و ارزش قرار می گیرد، و همه مصالح و ارزش ها و از جمله مردم، به پای ایده ایی قربانی می شوند که هدف تنها پیروزی آن ایده است، و به این ترتیب، ایده هایی که برای سعادت انسان ها طرح ریزی شده اند، و سعادتی که در طول تاریخ هر ایده وعده تحقق آن، در آینده پیروزی داده می شود، که هرگز چنین آینده ایی نخواهد آمد، و در این چرخه نبرد برای پیروزی، تنها اسکندرها، اسکندر می شوند، و چنگیزها تاریخ قدرت و شقاوت برای خود می نویسند، و صدام ها مست پیروزی، در روزی دیگر طعم شکست را می چشند، تا مرزهای جنایت و کشتار توسط حاکمانی این چنینی، هر بار جابجا شده، و تنها قصه هایی از تهور و شجاعت از این حاکمان نقل مجالس جوانان آرمانخواه باشد، که بر بدن هزاران انسان در خون و جراحت غرق، پارو می زنند، و برای تاریخ باقی می گذارند، و این چنین است که اکنون عراق و سوریه به صورت عمده، و ایران در درجه دوم با عوارض این زورگویی ترک ها مواجهند، و باید جان دهند تا حقآبه ایی از دست رفته را، شاید بتوانند باز پس گیرند.

جوانی در خرمشهر از این وضع و هوای خفه کننده پر از خاک این شهر ناشی از خشک شدن هورها می گفت و شاکی وار می گفت : "اگر خدایی هم در کار نباشد، تا داد بستاند، این دنیا بدون نظم و نسق نخواهد بود، و کارما کار خود را خواهد کرد، و ترکیه هم سزای کار خود را خواهد دید [2] ، که ملت های زیادی را، و هزاران کیلومترمربع طبیعت را نابود کرد، تا مثل اختاپوسی بر سرچشمه های آب بنشیند و از دیگران در آینده باج و خراج بگیرد، و بجایش به آنها آب بدهد."

اما این را نباید از دیده دور کرد که دیدن این سزاها که دیگران در این دنیا و آن دنیا خواهند دید، چه سودی برای من و تویی دارد که دهه ها مشغول درگیری های خانگی در منطقه ایی هستیم که شرایطی این چنین در آن رقم زده می شود، تا ملت ها چنین شرایطی را تحمل کنند، و در اثر ادامه درگیری و نبرد، همدیگر را نابود کرده، و سهم شان از این نبرد و درگیری های بی پایان، از دست دادن امکانات بالقوه و بالفعلی است که جایگزین کردن آن شاید دیگر محال باشد.

آری، در زمانی که ما مشغول جنگ های ایدئولوژیک خود برای دست یابی به آرمان هایی خاص بودیم، ترکیه با ساخت سدهای بسیار بزرگ، آب را بر دجله و فرات بست، هورهای پرآب و نیزار عظیم عراق را خشک کرد، و هورهای ایران نیز که در ادامه همان هورهای عراق قرار دارد نیز، صدمات بسیاری دیدند، و این گرد و خاک و خشکی بود، که نصیب مردم منطقه، و آب و هوای ایران، عراق و... شد. و...

و حکیم شیراز، مصلح الدین سعدی شیرازی اگر چه به درستی گفته اند که :

چو دخلت نيست خرج آهسته تر کن      که مي گويند ملاحان سرودي

اگر باران به کوهستان نبارد      به سالي دجله گردد خشک رودي

اما سعدی شیراز و ملاحان دوستش اگرچه دلیل اصلی خشکی دجله را فهمیده بودند، اما این را در نظر نگرفته بود، تا به حکام این منطقه بلازده در غرب آسیا، و یا همان خاورمیانه در خون و گرفتاری شناور، این توصیه را نیز بکند که در کشاکش جنگ ها و نبردهای بی پایان شما، برای سلطه ایده ها، کسانی نیز در کمین نشسته اند، تا سرچشمه های آب حیات شما را هم از دست شما بربایند، و شما را تا ابد به بردگان "بر سرچشمه نشستگان" تبدیل کنند، و بدون شلیک هیچ تیری، سرنوشت و آینده شما را در دستان خود بگیرند.

بله دجله ها در سال های پر بارش هم، برای "پاییندست نشینانش" به خشک رودی تبدیل شده است، که تاریخ و تمدن میانرودان [3] این مشکل را تا به حال به خود ندیده است، لذا وقتی وارد شهر آبادان شدم، شهر حتی براقی  زمان جنگ را هم بر چهره اش نداشت، موقعی که بارش گلوله های بی پایان دشمن خاک ها را به تعداد زیاد به هوا بلند می کرد، و این خاک انگار در چند متری به زمین می نشست، و چاله ایی در خاک می ساخت و تمام، اما این روزها بدون این که دشمنی بر این شهر و دیار گلوله ایی شلیک کند، شهر را گردخاک فرا گرفته و بی رمق است، تو گویی از آن سال های آتش و خون، هیچ بارانی بر این شهر نباریده است، تا خاک را از دامن آن بزداید، و سال هاست که گرد و خاک بر این شهر نشسته، و چرکمرده شده است، و باران های سیل آسایی که از آسمان فرود آمده نیز، بر گرد و غبار این شهرها، تو گویی هیچ تاثیری نداشته اند.

ورودی آبادان از سمت ماهشهر که افتضاح است، زیبایی نخل ها، نیزارها، حتی ساخت و سازهای زیبایی هم دیده نمی شود، یاد روزهایی افتادم که برای اولین بار در سال های 1364 برای عملیات والفجر هشت، پای به حاشیه اروند گذاشتم، یا روزهایی که در خلال عملیات های کربلای 4 و 5 به این منطقه پای نهادم، شهر پر بود از خاک و ترکش، الان هم انگار باز همچنان خاک بر آسفالت کشی ها غلبه دارد، در حالی که نزدیک به سی سال از آن سال ها می گذرد.

گرسنگی راهی طولانی بین گناوه تا آبادان، مرا به رستورانی کشاند که صاحبش بر دیوار پشت سر خود نوشته بود:

"مشتری فرشته ایست که روزی ما را به همراه می آورد" مردی میانسال و بسیار خوش برخورد، که مثل دیگر همشهری هایش ته لهجه عربی را با زبان پارسی سخن می گفت و با غذاهای دریایی از مشتریانش گرم پذیرایی می کرد، غذا را که سفارش دادم، از او پرسیدم "در آبادان از کجا دیدن کنم؟" این را که گفتم انگار بغضش ترکید، بی هیچ مقدمه ایی گفت: "آبادان چیزی برای دیدن ندارد، ما آبادانی ها بدبخت هستیم، این جا هیچ تفریحی نیست، فقط می توانید بروید لب شط بنوشید و قلیان بکشید و..." این را گفت و تلویزیون بالای سرم را که اذانش تمام شده بود را خاموش کرد و راهش را کشید تا برود وضو بسازد و به نماز مغربش برسد.

  گرچه خاک و ویرانه آبادان هم برایم ارزشمند و دیدنی است، چرا که اگرچه در زمان ساخت بزرگترین پالایشگاه جهان و یا خاورمیانه در آبادان، من کودکی بیش نبودم، و از آن سال ها خاطره چندانی ندارم، اما دوره ایی از جنگ خسارتبار هشت ساله را در این نقطه از ایران گذرانده ام، و با جای جای این منطقه خاطرات بسیار دارم، اینجا نقطه ثقل یک جنگ بزرگ بود، که تمام نیروی دشمن، و ما در این نقطه گردهم آمدیم، و شمال و جنوب را رها کردیم، تا در یک مچ اندازی اصلی، جنگ را در این نقطه به سرانجام برسانیم، این بود که در ایجا وجبی از خاک را شاید نتوان یافت که خونی از ما و دشمن بر آن نریخته باشد. انگار اینجا را روی خون و جراحت بنا کرده اند.

همچنین آبادان برای ایران یک تاریخ زنده است که در یک قلم آن، با جنایت هولناک آتش زدن سینما رکس آبادان، انقلابی شعله ور شد، که کنترل آن برای حاکمیت شاهنشاهی دیگر هرگز میسر نشد، تا نابودی اش ختم شود، سینما رکس آبادان را موقعی آتش زدند [4] که آپاراتچی آن در حال پخش فیلم "گوزن ها" بود، که دست های کثیف و ناپاک تروریست، که در تاریخ ایران هم از این تروریست ها کم نداریم، و پیش از این، بسیاری از بزرگان اهل فکر و ادب گرفته، تا سیاسیونی که مورد تایید فکری تروریست ها و منابع فکری آنان نبودند و... را ترور کرده بودند، آنها تروریست هایی بودند که در 28 مرداد 1357، خاطره خیانتِ سازندگان کودتای 28 مرداد 1332 را برای مردم ایران تکرار کردند و ملتی را که در بین آنان زوج های جوان، جوانان، مردان و زنانی بی گناه بودند، و در سینما رکس آبادان برای دیدن فیلم گوزن ها ساخته هنرمند معروف کشورمان مسعود کیمیایی، گرد هم آمده بودند را به آتش کشیدند، و ظالمانه درب های سینما را هم بستند و...

و بدبختانه مردم گرفتار آمده در سینما نیز، به امید اینکه کسی می آید و آنها را نجات می دهد عکس العمل در خوری شرایط خود، از خود بروز نداده و به صورت جمعی قتل عام شدند، وگرنه دست این جمعیت چند صد نفره بزرگتر از این بود که پشت درب های یک سینما بمانند و جزغاله شوند، آنها به صورت جمعی هم می توانستند درب ها را بشکنند و خود را نجات دهند، و هم می توانستند یک ردیف از صندلی های سینما را شکسته و دیوار ده سانتی سینما را خراب کرده، خود را نجات دهند، اما به امید آمدن سفیر نجاتی از سوی دیگران، و افراد بیرونی ماندند، و در آن فضا خفه شده و روی هم تل انبار شدند، و چون سینما از دیوار و سقف آگوستیک برخوردار بود، آتش این سقف و دیوار بر اجساد روی هم خفته آنان ریخت، و با هم سوختند، به طوری که جدا کردن اجساد از هم مقدور نبود، و به این دلیل بود، که اجساد آنها را همگی در یک گور جمعی دفن کردند.

اکنون بر قبور بی سنگ و نام آنها، بنای یادبودی ساخته اند، که گفته می شود 600 نفر زیر خاک های این بنا دفن شده اند، و دو طرف ماجرا (حاکمیت پهلوی و انقلابیون) در آن روزها، هر یک دیگری را به انجام این جنایت متهم کردند، مقامات نظام سلطنتی و طرفداران شان روحانیت و اهل مذهب را که حکم به فساد سینما می دادند را عامل این ماجرا اعلام می کردند، با این استدلال که روحانیت ضد سینما و هنر است و این عمل جنایت بار را علیه کسانی انجام داده اند که اهل فساد هستند! و بر این اساس دست به این کشتار زده اند، و در مقابل مذهبیون و مبارزین هم حاکمیت را در این ماجرا گنهکار و عامل می دانستند، که این جنایت را انجام داده و می خواسته است مردم را علیه اهل مذهب و روحانیون بشوراند و بدبین کند.

ولی گذشته از این که کدام روایت به چه میزان درست، و یا نادرست است، این یک امر مسلم است که هر دست جنایتکاری که با این مردم این کرد، محکوم علی الابد خواهد بود، کسانی که حکم بدین جنایات می دهند، خود بسیار بدتر از کسانی اند که در تبعیت و پیروی از چنین صاحبان حکمی، جنایتکارانه آتش به جان مردمی می اندازند، مردمی که نمی دانند از کجا می خورند. مهم نیست که این جنایت کار کدام طرف در آن زمانه پر حادثه بود، مهم این است که در بین ما مردم ایران، کسانی هستند که برای به کرسی نشاندن یک ایده، به راحتی آب خوردن، 600 نفر را، یکجا و در چنین وضعی قربانی جنایت خود می کنند، این خطرناکترین وجه این جنایت است، که هر روزه قابل تکرار است،

لازم به ذکر است که آن موقع آبادان 15 باب سینما داشته است، و رفتن به سینما یکی از تفریحات جوانان و مردم این شهر بود، به غیر از سینماها، باشگاه های این شهر مثل باشگاه پیروز، باشگاه نفت، باشگاه آبادان، باشگاه اروند هم بودند که مردم از آن برای پر کردن اوقات خود سود می جستند. سه تا از این 15 سینما در منطقه احمدآباد آبادان بود، دو تا از این ها سینما تابستانی بودند، که همین برج متروپل که فرو ریخت [5] ، در واقع بر زمین سینما متروپل ساخته شده بود، سینما متروپل خود یک سینما روباز بود که در هوای خوب به مردم آبادان سرویس می داد.

در جریان جنگ خسارتبار هشت ساله هم باز محاصره آبادان، داستانی بلند از شجاعت ها و دلاوری ها بود که مردم (محلی و باقی ایرانیان) و به خصوص ارتش در آن روزهای آغازین جنگ آفریدند، و تاریخی به یاد ماندنی از مقاومت در مقابل هجوم دشمن را رقم زدند، هجومی کمرشکن، که دشمن به رغم همه قدرتش، نتوانست کمر آبادان را بشکند، و کمر دشمن در مقابل آبادان شکست، دشمن با تسخیر خرمشهر، از طریق بیابان های کوی ذوالفقاری سعی داشت تا آبادان را محاصره و تسخیر کند، که این محاصره شکسته شد و از سقوط آبادان جلوگیری کردند، سقوطی که اگر در آبادان هم مثل خرمشهر تکرار می شد، جنایات بعثی ها علیه مردم ایران ضربدر دو می شد. در 18 مهرماه 1359 محاصره آبادان شکسته شد، [6]

اما آبادان با تاسیسات بندری، پالایشگاه، آثار حضور خارجی ها، نفت و... هم شناخته می شود، از این نظر پالایشگاه همان پالایشگاه است، و خانه های شرکت نفتی ها همان خانه های زمان انگلیسی هاست که به خوبی به همان شکل تاریخی خود حفظ شده است، و البته استفاده هم می شود،

سینه مردم آبادان پر از حرف های ناگفته است، راننده تاکسی ایی که مرا به صورت تور گردشگری به دیدار از قبور شهدای آبادان و مزار مردمی برد که در سینما رکس کباب شدند، سینمایی که آنرا با قصاوت تمام آتش زدند، و تماشاچیان فیلم دیدنی اش را پشت درب های بسته نگهداشتند تا بسوزند و بمیرند، از یک توطئه هولناک در این شهر برایم روایت کرد، این راننده مسافرکش که برای کمک به گذران زندگی آبرومندانه خود مسافرکشی هم می کند، از چگونگی نقل و انتقال خانواده خود با توجه به سابقه کاری پدرش در خانه های کوچک، به خانه های بزرگ تر سازمانی همچنین گفت که طبق یک ضوابط نوشته شده، کارکنان در خانه های سازمانی بهتر جایگزین می شدند، در این زمینه گفت : "کارکنان شرکت نفت از کارگر تا ... بر اساس گرید و سمت یا رتبه کاری منازل سازمانی اشان از سه اتاقه شروع می شد، چهار اتاقه، پنج اتاقه، پنج اتاقه سالن دار و...که وقتی رتبه یکی از کارکنان به پانزده می رسید، به منطقه "عارف کمپ" در منطقه "بریم" نقل مکان می کرد و اینجا ساکن می شد، که در اینجا حتی برای پرستاران مجرد هم ساختمان و خوابگاه مجزا وجود داشت، نظم خاصی بر اساس موازین حاکم بود که برخورداری ها از پست ها و حتی محل سکونت، تنظیم و معین شده بود، و صفر تا صد یک کارمند از آب، خانه، تفریح، خرید، بیمارستان و... را در نظر داشتند و برای آن برنامه ریزی می شد، از جمله تفریحاتی که بود، باشگاه های شرکت نفت بودند و... رئیس شرکت نفت هم در همین مجموعه خانه داشته که به آن منزل "بنگله" می گفتند، در آن زمان از هر خانواده شرکت نفتی که بازنشسته می شد، یکی از اعضای خانواده اش را به عنوان جایگزین استخدام می کردند، فروشگاه "ستاره آبی" را هنوز یادم هست، که اجناس خوبی را برای فروش عرضه می کرد. و مسجد "منگویی" که برای کارکنان اهل سنت، پالایشگاه ساخته شده بود که الان جزو آثار باستانی است، کارگران و کارکنان اهل سنت از درب اصلی پالایشگاه خارج می شدند و اینجا نمازشان را می خواندند و باز به سر کارشان بر می گشتند، همینطور بیمارستان، موزه شرکت نفت هم در این مجموعه قرار داشت."

تالاب شادگان بزرگترین تالاب منطقه در خوزستان است که زیستگاه پرندگان و آبزیان بسیاری است. کشتی "نگین" هم اکنون بین آبادان و کویت در رفت و آمد است، اینجا اعراب عشیره ایی هستند، آلبو عبادی، عساکره، آلبو دیراوی، آلبو فرهانی، آلبو بغلانی و...

اگرچه شعار نویسی های اعتراضی بر درب و دیوارهای آبادان نیز مثل دیگر نقاط می توان دید، به خصوص شعار "زن، زندگی و آزادی" و... اما به گفته یکی از اهالی آبادان اعتراضات در این شهرها در مقایسه با دیگر شهرهای کشور در سطح پایین تری بود، که دلایل آن را این گونه شرح داد :

"اینجا بافت عشیره ایی دارد، و در صحبتی که با بزرگان عشیره ها داشتم آنها می گویند : اول این که ما در پیگیری خیزش زن، زندگی، آزادی، بریم دنبال برهنگی، دنبال آزادی زنانی که می خواهند حجاب شان را بیندازند؟! عامل دوم عدم همراهی عمومی این بود که سران عشایر و شیوخ شاکی بودند که چرا در جریان کشتار مردم خوزستان در نیزارهای ماهشهر، اعتراضات به گرانی بنزین، هموطنان در دیگر مناطق ایران، از معترضین که در این منطقه کشته شدند حمایت لازم را نکردند و معترضین خوزستانی احساس تنهایی کردند، در حالی که فقط در داخل نیزارهای جراحی ما 150 نفر کشته دادیم. البته این بدان معنی نیست که در خوزستان خیزش مردمی را شاهد نبودیم، مثلا در همین سیتی سنتر آبادان مردم اعتراض می کردند، یا در مناطق جانبازان و... در اهواز درگیری هایی هم انجام می شد."

این شهروند آبادانی در خصوص مسایل اجتماعی آبادان که این روزها مردم با آن رو در رو هستند گفت :

"اینجا در آبادان و خرمشهر مسایل و تفکرات عشیره ایی و قبیله ایی حاکم است، جریان هایی مثل قتل های ناموسی و کارهای عشیره ایی از این دست است، مورد مونا حیدری یکی از آنها بود. مردم در برخی از موارد خیلی عشیره ایی فکر و عمل می کنند، مثلا در بحث ختم اموات که شیخ عشیره در روز سوم می آید و مراسم را پایان می دهد، البته این روزها به خاطر مسایل اقتصادی همان روز اول ختمش را اعلام می کنند، مسایل دیگری از جمله عید فطر که مهمترین عید ما اعراب است، گرچه عید نوروز هم دید و بازدید داریم و... اما مهمترین عید ما، عید فطر است، اما بسیاری از رسوم دیگر عشیره ایی که مزاحم زندگی بود، تحت تاثیر قرار گرفته، و عوض شده است، مورد مونا حیدری مورد تایید قلیلی از مردم است، این جنایت مورد تایید قومیت عرب هم نبود، در فضای مجازی هم بسیاری پیام دادند، که این مردانگی نبود، این موارد را در منطقه اهواز بیشتر داریم، که رسومات قبیله ایی هنوز بیشتر قدرت دارد، قتل های ناموسی خیلی داریم، البته خیلی موارد هم در حال فرهنگ سازی هستند، و مسایل حل شده است، و برخی آزادی های مشروع را می دهند، قبلا اینجا شرایطی بود که اگر یک دختر می خواست ازدواج کند، و پسر عمو داشت، یک مصیبتی داشت، الان می شود گفت که 95% این مشکل در اثر فرهنگ سازی ها حل شده است. گاه دختر لیسانسه، پسر عمویش بی سواد است، که زمانی مجبور به ازدواج بودند، این مسایل تا حدود زیادی اکنون مسایل حل شده، در جریان مونا حیدری شعرا، نویسندگان و... آنقدر به این قاتل توپیدند که حساب ندارد، کسی دیگر این اقدامات را تایید نمی کند."   

آبادان با همه مسایل و مشکلاتی که دارد، هنوز بازاری زنده دارد، و شب ها مملو از مردمی است که آن را به بعنوان یک تفریح حساب می کنند، بازارهایی که فست فودها، غذاهای دریایی و... در آن رونق دارد، ساحل اروند هنوز خود را باز نیافته است، اما باز هم زیباست، بازار ماهی فروشی آبادان دیدنی و متنوع است.

آبادان مردمی صبور و خوش برخورد و نجیب دارد، در این شهر مسافری بر زمین نمی ماند، مردم زیادی را می توان دید که حاضرند شما را در شهر بگردانند، و صبورانه به سوال هایت پاسخ دهند، جوانان گلایه مندی از روزگار که این گلایه را به مسافر خود تعمیم نمی دهند، اما اگر تو را گوشی برای شنیدن حرف خود می بینند و کلی درد دل دارند، راننده پژوی 206 تمیز و مرتبی که در حدود 28 سال سن را در صورتش می توان حدس زد، و مرا در کنار پالایشگاه آبادان سوار کرد تا به میانه جاده خرمشهر – آبادان برساند، در پاسخ به سوالم که شما اهل خرمشهر هستید یا آبادان؟ سفره دل باز کرد و در حالی که رادیو اف.ام اتومبیلش رادیو بصره را پخش می کرد، گفت :

"کاش هرگز اینجا به دنیا نیامده بودم (با اشاره به چاله چوله ها و کثیفی خیابان)، شما به آسفالت این خیابان نگاه کنید، در کنار پالایشگاه آبادان خیابان ها باید این کیفیت را داشته باشند؟! پول این پالایشگاه می رود آنطرف آب، فقط دود و زهرماری اش مال ماست، وضع اونطرف آب با ما خیلی فرق می کند، هر روز وضع شان بهتر می شود، عراقی ها دست شان را در دست بن سلمان (سعودی) گذاشته اند، وضع شان بهتر هم خواهد شد، بچه های ما اینجا یک معلم درست و حسابی ندارند، که درس بخوانند، (در حالی که رادیو از اعتراضات در عراق می گوید) این ها در عراق در اعتراض به وضع قیمت دلار تجمع کرده اند، اعتراض آنها این است که چرا به ایران دلار می دهید، تا بازار آن در عراق به هم بخورد."

او از فوتبالیست هایی است که در تیم های مطرح بازی کرده است، از اشتباهات خود می گوید که چرا بازی فوتبال را ادامه نداده و در تهران نمانده و به آبادان برگشته است :

"اشتباه کردم به آبادان برگشتم، آبادان آدم را پیر می کند، خیلی از جوان ها این جا شب ها گریه می کنند، کار ندارند، درآمد نیست، زندگی تعطیل است، مجاهد خضیراوی (فوتبالیست آبادانی) در تهران ماند و الان زندگی خیلی خوبی دارد، مسئولین می روند در اصفهان دفتر می زنند که برای پالایشگاه آبادان نیرو جذب کنند، اما وقتی ما اینجا برای کار مراجعه می کنیم می گویند کار نیست، وجدانا این ظلم نیست؟! چرا این همه در اهواز سنی داعشی شده اند، چرا این ها اینطوری شده اند؟! این ها جوانانی هستند که می گویند اینها (دولت) دارند با ما لج می کنند، ریش های بلندی مثل داعشی ها می گذارند، که حتی خود ما هم با آنها درگیریم و از آنها می ترسیم.  بسیاری وهابی شده اند، اهواز همه عربستانی شدند، خدا نکنه تقی به توقی بخورد، شما ببین خوزستان چی می شه، اینجا پر خون می شود، وهابی ها و داعشی ها چه به روز مردم خواهند آورد؟! شما تصورش را کن، دلار 50 هزار تومانی خودت را بکشی و در یک روز 300 هزار تومان هم در بیاوری، یک مراجعه به فروشگاه داشته باشی و چند تا کالای ساده هم بگیری، کارش تمام است؛ حاصل هشت ساعت کارت تمام می شود. هیچی هم دستت را نمی گیرد. ما می ترسیم اینها بروند، یکی بدتر از این ها بیاید."

دوست داشتم از دهانه اروند و جایی که اروند به خلیج فارس می پیوندد، دیدن کنم، اما ممکن نگردید، جایی که در جریان عملیات والفجر 8 از آن گذشتیم و وارد فاو شدیم، جایی که وقتی وارد منطقه شدم، قایق حامل ما، ما را پیاده کرد و به جای ما مجروحین و شهدا را که در کناره اروند دپو شده بودند، را می خواست که باز گرداند، در دو طرف اروند نخلستان هایی بود که قبل و بعد از عملیات، در آن پناه گرفته بودیم، نخل هایی که دفاعی از خود نداشتند، و باران گلوله ایی که زوزه کشان در میان شان فرود می آمد، و همانقدر که از ما انسان ها می کشت و مجروح می گرفت، از این نخل ها هم کشتار می کرد، و یا در بدن های شان جراحت ایجاد می نمود، با این تفاوت که آنان امدادگری نداشتند تا به دادشان برسد، و در سکوت می مردند.

دیداری هم از جزیره مینو داشتم، جزیره ایی که در زمان جنگ سینه به سینه دشمن داشت، راننده تاکسی که مرا از لب جاده خرمشهر – آبادان به داخل این جزیره آورده بود تا جزیره مینویی را که در زمان جنگ به خاطر وضعیت جنگی اش موفق به دیدارش نشده بودم، را به من نشان دهد، چنان از شوق دیدارم از این جزیره که لابد برای او چیزی برای دیدن نداشت، متعجب بود، که کار تورگردانی خود را که، مبلغش را هم با او طی کرده بودم را، ناتمام گذاشت و حتی قصد داشت از کرایه خود نیز صرف نظر کند و...

حال آنکه برای کسانی که روزگار شور و جوانی خود را در خلال جنگ گذرانده ایم، این شهر و نقطه به نقطه کناره هایش خاطره است، که باید زنده شود، بجوشد، تا در گنداب تکبر و غرورها، غارت و چپاول ثروت ها و منابع کشور، خود گم کردن در قدرت، بی تعهدی به سرنوشت مردم و کشور، بی تفاوتی به سرنوشت ایران، نفهمی ها، ناکارآمدی ها، نابلدی ها، باند بازی ها، تمامیت خواهی ها و صدها  "های" دیگر غرق نشویم، که متاسفانه با روندی که کشور را در آن انداخته اند، در حال افتادن در گرداب های هولناکی هستیم، که صدای آن را حتی جوانان خیابان هم شنیده اند، اما گوش هایی که باید بشنوند، کرند و یا در گوش های خود پنبه پر کرده اند و نمی شنوند و در خود اصلاح و تغییری نمی دهند، تا خطر همه ی کشور را در خود ببلعد. و رنج نامه این مردم و این آب و خاک همچنان صفحه به صفحه تکرار شود.

تاکسی که مرا پیاده کرده، خود را به یکی از دیدنی های جزیره مینو، یعنی مضیف حاج عبدالله رساندم، جایی که مردم برای خوردن و دیدارش می آیند، سری به مرز هم زدم، که مرزبانان حتی مرا از بالا رفتن از خاکریزی که به سوی آن سوی اروند دیدگاه داشت، محترمانه منع کردند، خاکریزهایی که روزگاری نمی توانستیم از آن سر برآوریم و به سوی دشمن نگاه کنیم، چرا که شدت شلیک های دشمن سرهای زیادی را در پشت این خاکریزها مورد اصابت قرار دادند، و به خیل شهدا ملحق کردند.

جوان دیگری را برای دیدار از جزیره بلند مینو به خدمت گرفتم، او متفاوت از تاکسی دار کامله مردی بود که مرا در نیمه ی راه رها کرد و رفت، او پسری حدود 24 ساله بود که حتی نام نهری که پل امام حسین که جزیره مینو را به سرزمین اصلی وصل می کند را هم نمی دانست، تنها چیزی که بلد بود رانندگی بود، در این شرایط تنها چشمانم میان نخل ها می چرخید که سرهای بعضی از آنها کنده شده بود، و هنوز کنده اش بر زمین، از زمان جنگ باقی مانده بود، تو گویی هیچ باغدار با انگیزه ایی در میان آورگان باز گشته بعد از جنگ نبود تا نخلستانی را دوباره آباد کند، و شاید هم بود، و کشت و کارشان را ثمری نبود، چرا که در آب های اروند دیگر آب شیرینی نبود که نصیب نخل ها شود، بلکه اروند پر از آب شوری است که از دریا می آید، و زمین ها را شوره زار تبدیل می کند، و آب کمی هم که از سدهای ساخته شده بر کارون می آید، در اثر نابلدی ها، آب شیرین کارون را هم شور می کند، و آنچه به اینجا می رسد، چه از دریا، چه از کارون، هر دو شورند و نخلستان ها را نابود کرده است.

 

[1] - این جمله را در ورودی شهر دیدم، که بر تابلوی تبلیغاتی نگاشته بودند

[2] - زلزله ترکیه، بلای طبیعی یا خطای انسانی!

محمود نامی

زلزله ۷.۸ ریشتری در ترکیه دانشمندان و زلزله شناسان را با این سوال روبرو کرده است که علت اصلی بروز چنین زلزله بی سابقه و مهیب در آناتولی شرقی چه بوده است؟!  در مباحثی که در چند روز اخیر توسط زلزله شناسان مطرح شد، عموماً حرکت صفحات آناتولی در مقیاس وسیع، از‌ شمال ترکیه گرفته؛ تا‌ جنوب آن کشور مورد توجه قرار گرفت؛ و اینکه‌ این صفحات در یک دوره تاریخی، به حدی از فشردگی رسیده بودند که انرژی آنها بالاخره روزی باید تخلیه می شد و آن روز الان بوده است؟! در این میان، آنچه مطرح نمی شود، اینکه، در منطقه آناتولی شرقی و کلاً خاورمیانه، حداقل در ۱۰۰ سال اخیر، سابقه ای از زلزله ۷ ریشتری و بالاتر از آن وجود نداشته است، پس باید اتفاق خاصی رخ داده باشد تا زمین اینگونه متلاطم شده؛ و زلزله ای را رقم بزند که از چنین قدرت فوق العاده ای (با قدرت تخریب ۱۳۰ بمب اتم یا انفجار ۲۰۰۰ تن دینامیت) برخوردار باشد. این نوشته نکته اخیر را از زاویه ای خاص که کمتر بدان پرداخته شد، مورد توجه قرار می دهد.  ترکیه در سال های اخیر بدون توجه به پیامد های زیست محیطی، دو پروژه بزرگ "گاپ" و "داپ" را در منطقه جنوب شرقی خود آغاز نمود. این دو پروژه، شامل سدسازی گسترده در جنوب شرق آناتولی بود، بر اساس برنامه ریزی انجام شده برای این دو پروژه، مقرر گردید تا ۵۸۵ سد بر روی رودخانه های منطقه احداث شود، این در حالی بود که کل سدهای ساخته شده در ترکیه تا قبل از آن در عرض ۵۶ سال، ۲۷۶ سد بوده است. ترکیه با صرف میلیاردها دلار (۳۲ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۷) در عرض ۱۸ سال توانست ۵۸۵ سد احداث نماید؟! سدهایی که حجم آب ذخیره شده در برخی از آنها، چون سد آتاتورک، دو برابر حجم کل آب های ذخیره شده در تمامی سدهای ایران بوده است. احداث این سدها بنا به گفته مسئولین آن کشور، بر اساس مفهوم توسعه پایدار برای ارتقاء زندگی ساکنین این مناطق، افزایش درآمد آنها، افزایش ثبات اجتماعی، رشد اقتصادی و در نتیجه بالا رفتن استانداردهای زندگی صورت می گرفت، اما در ادامه، اهداف سیاسی، امنیتی؛ و چشم دوختن به خشکسالی در کشورهای همسایه و خاورمیانه و وابستگی روزافزون آنها به آب رودخانه های بالا دست، که در سد های جدید الاحداث در ترکیه ذخیره‌ می شدند؛ و در نهایت فروش آب به آنها نیز به آن افزوده شد. در این میان تردید بوجود آمده در کشورهای همسایه جنوبی ترکیه، حتی بعضاً منجر به کشمکش و مناقشه رسانه ای نیز می شد که بدلیل سازوکارهای ضعیف سازمان ملل و نهاد های ذیربط در این زمینه، عملاً به جائی نمی رسید. ضمن اینکه تاثیرات‌ مخرب این سدها بر محیط زیست، چون آلودگی آب ها، از بین رفتن گونه های کمیاب جانوری و گیاهی، خشکی باتلاق ها، حوضچه ها و تولید ریز گردها نیز همواره مورد بحث و مناقشه قرار می گرفتند.‌ پروژه های مذکور دقیقاً در محلی واقع شده بودند که اکنون از نقاط اصلی زلزله زده بشمار می روند، شهرهائی چون آدیامان، باتمان، قاضی آنتپ، کیلیس، شانلی اورفا، دیاربکر، سیرت. البته زلزله هاتای، اسکندرون و آدانا را نیز دربر گرفت که در منتهی الیه شرق مدیترانه قرار دارند.  تا دیروز برای ترکیه برخورداری از صدها سد و منافع حاصل از آن؛ و برای کشورهای همسایه، بحث کمبود آب و تاثیرات زیست محیطی سدهای احداث شده بر فضای رسمی و رسانه ای غالب بود، اما هیچ کس به این فکر نمی کرد که این حجم از آب ذخیره شده در سدهای مخزنی بسیار بزرگ؛ و فشار ناشی از آن بر لایه های زمین در آینده به‌ چه فاجعه ای ختم خواهد شد؟!  خاورمیانه در طول تاریخ خود، هیچگاه شاهد زلزله های سهمگین با چنین قدرت تخریب نبوده است، زلزله های رخ داده در این منطقه عموماً ناشی از حرکت گسل های فعال شده در طول زمان بود که گسل آناتولی نیز یکی از آنها به شمار می رفت، اما گسل طبیعی فعال شده آناتولی، آیا توان چنین زلزله ای را می توانست داشته باشد؟! زلزله اخیر، نتیجه فعل و انفعالات عادی و نرمال لایه های زیرین زمین نبوده است، این نتیجه فشاری بود که از بالا (سنگینی حجم آب ذخیره شده در سدها) به لایه های زمین وارد می شد و به واکنش طبیعی آن در جهت آزادسازی انرژی هر چه بیشتر متراکم شده می انجامید. در واقع این وزن دریاچه سدها بود که به تغییر توزیع وزن پوسته خاک در منطقه آناتولی شرقی منجر؛ و روی شتاب چرخش و زاویه محور زمین و شکل میدان گرانشی در آنجا تاثیر گذاشت.  ترکیه از سال ها پیش با احداث صدها سد، پتانسیل بروز چنین زلزله ای را به وجود آورده بود، اینکه گفته شود ساکنین مناطق زلزله زده، سال ها روی بستری از بمب زندگی کرده اند، سخن گزافی نمی تواند باشد. زلزله قوی خوی، شاید پیش درآمد زلزله در جنوب شرقی ترکیه بوده است، اما چون ایران اصولاً در مدار زلزله قرار دارد، کمتر کسی می توانست این زلزله را ناشی از فعال شدن گسل آناتولی شرقی بداند. ضمن اینکه شایعاتی نیز مطرح شد که خشک شدن دریاچه ارومیه، به رها شدن بار ناشی از حجم آب خشک شده دریاچه منجر؛ و حرکت لایه های زمین؛ در نتیجه وقوع زلزله سهمگین در خوی را باعث شده است؟! اکنون به همان نسبت که خشک شدن دریاچه ارومیه در بروز زلزله در منطقه در مظان اتهام قرار دارد، به همان نسبت نیز، پروژه های "گاپ" و "داپ" در مظان اتهام قرار دارند. فشار غیر قابل باور آب جمع شده در سد های احداث شده در نتیجه دو پروژه فوق به لایحه های سطحی زمین، که در اغلب زلزله ها بیشترین خرابی ها را ببار می آورند، نمی تواند نادیده‌ گرفته شود. پس اینکه گفته شود احداث این سدها میتواند با توجه به نمونه های مشابه در هند، عامل زلزله مهیب اخیر باشد، چندان نادرست نمی تواند تلقی گردد، البته همه اینها بر اساس حدس و گمان است، چرا که هیچ کس نمی تواند علت اصلی وقوع زلزله و زمان و مکان آن را تعیین و مشخص نماید؟!  ترکیه طبق قولی که رئیس جمهور محترم آن کشور، آقای اردوغان داده است، به سرعت به سمت بازسازی مناطق آسیب دیده حرکت خواهد رفت، اما با شرحی که رفت، آیا این اطمینان وجود دارد که روز از نو و روزی از نو نباشد، که امیدواریم و از خدا میخواهیم که هیچگاه چنین نشود، اما مسلمان نباید از یک سوراخ دوبار گزیده شود؟! با شناختی که از مقامات ترکیه وجود دارد، از آنان انتظار می رود روی نکات ظریف مورد اشاره در این گزارش تامل نمایند، ترکیه باید شرایطی را فراهم آورد که به زیان مردم مسلمان، معتقد و مومن خود و مردم مسلمان و ترکیه دوست منطقه نباشد، بستن آب به روی این مردم، با هر نیت و هدفی که باشد، امری خداپسندانه نیست. به زعم نویسنده، ترکیه چاره ای جز کاستن از بار فشار موجود در سدهای احداث شده را ندارد. ترکیه باید بخشی از بار خوابیده بر بستر سدها را رها کند تا آناتولی شرقی بتواند نفس تازه کند. این هم به نفع آن کشور و هم همسایگان آن است و چه بهتر که تخلیه بار در جهت احیای دریاچه ارومیه و ممانعت از حرکت لایه های زیرین زمین در این منطقه باشد؛ که نه تنها ایران، بلکه ترکیه و عراق را نیز به صورت بالقوه تهدید می کند. ترکیه نه به خاطر ایران و عراق، بلکه به خاطر خود هم که شده، لازم است توجه ویژه به این امر معطوف و آن را به حساب هزینه معنوی بازسازی مناطق زلزله زده خود قرار دهد. این موضوع می تواند در آینده در دستور کار مسئولین مربوطه در دو کشور قرار گیرد.

[3] - میانرودان یا همان بین النهرین منطقه ایی است در حاشیه رودهای دجله و فرات که اولین تمدن های بشری در آن شکل گرفت.

[4] - ویکی پدیا در این خصوص نوشته است "آتش‌سوزی سینما رِکس آبادان حادثه‌ای عمدی بود که در شبِ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ منجر به سوختن سینما رکس در آبادان، ایران شد. این رخداد در حین نمایش فیلم گوزنها اتفاق افتاد و دست کم ۴۲۰ نفر کشته شدند. این رخداد زمانی آغاز شد که چهار نفر از انقلابیون مخالف محمدرضاشاه قبل از آتش زدن، ساختمان را به سوخت هواپیما آغشته کرده بودند. این حمله عامل برانگیختن انقلاب ۱۳۵۷ ایران بود، که منجر به سرنگونی حکومت سلطنتی ایران شد. این آتش‌سوزی بزرگ‌ترین حمله تروریستی در طول تاریخ تا قبل از کشتار سال ۱۹۹۰ افسران پلیس سری‌لانکا و حملات ۱۱ سپتامبر بود."

[5] - فروریختن ساختمان متروپل حادثه‌ای بود که ظهر روز دوشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۱ در خیابان امیرکبیر (امیری) واقع در مرکز آبادان رخ داد. در پی وقوع این حادثه، بخشی از برج شماره ۲ متروپل فروریخت. این حادثه ۴۳ فوتی و ۳۷ نفر مصدوم داشته‌است. عملیات آواربرداری متروپل به پایان رسیده‌است.

[6] - حصر آبادان یا محاصره آبادان، نبردی در روزهای نخست جنگ ایران و عراق بود. در تاریخ ۱۸ مهر ۱۳۵۹ نیروهای ارتش عراق، با احداث دو پل شناور در منطقه مارد و سلمانیه، با عبور از رودخانه کارون، به خاک ایران هجوم آوردند و با هدف محاصره آبادان، اقدام به تثبیت نیروهای خود در منطقه شرق کارون و قطع جاده ارتباطی آبادان به اهواز نمودند و مردمی را که در حال خروج از آبادان بودند را نیز به اسارت خود درآوردند. روز بعد نیز ارتش عراق اقدام به قطع جاده ارتباطی آبادان به ماهشهر نمود و با عبور از این جاده و رسیدن به شمال آبادان و ساحل شمالی بهمنشیر، موفق شدند آبادان را محاصره نمایند. در این محاصره که زاویه‌ای ۲۷۰ درجه داشت، مردم عادی برای خروج از شهر دچار مشکلات فراوانی شدند، اما تعدادی از ساکنان آبادان نیز برای مقاومت در مقابل نیروهای مسلح عراقی، در شهر ماندند، گرچه نیروهای مردمی مدافع شهر، هیچگونه سلاح مؤثر نظامی در اختیار نداشتند.

صبح بعد از ورزش صبحگاهی و صبحانه، سری به اسکله جلالی زدم، لنج های ماهیگیری زیادی در این اسکله منتظر رفتن به دریا، یا در حال تعمیر و آماده سازی اند، برخی برای گرفتن سوخت (گازوئیل) مراجعه می کنند، موتور شش سیلندر و قدرتمند ژاپنی یانمار (Yanmar)، به این لنج ها وضعیت قابل اتکایی می دهد تا برای روزها در دریا بدون وقفه برانند، یکی از موتورهای قابل اتکا برای رفتن به دریا، چرا که در صورت خاموش شدن موتور، دیگر به سبک قدیم، لنج ها دارای سیستم بادبان نیستند که با استفاده از نیروی باد، به سوی ساحل برانند، و از این رو، موتور مهمترین عنصر در این گونه شناورهاست،

در این اسکله هر لنج پلاکی دارد مثل شماره شهربانی اتومبیل ها، که بسیاری از لنج ها در این اسکله نام شغاب [1] و یا جلالی در پلاکشان استفاده کرده اند، که ظاهرا این پلاک به اوراق مالکیت آن ها اتصال دارد، این لنج ها وقتی به دریا می روند گاه بین 15 تا یک ماه در دریا می مانند، و به صید ماهی می پردازند، دارای یخچال و بخش سوخت و موتورخانه اند، یکی می گفت مجوز ماهیگیری هر یک از این لنج ها خود میلیاردها تومان قیمت دارد، هر لنج تا ده هزار لیتر گازوئیل ظرفیت دارد، تا بتواند روزها در دریا بمانند.

شب بلیط کشتی مسافربری "آروس مهیار کیش" یا همان "عروس مهیار" را که بین بوشهر و خارک در رفت و آمد است را تهیه، و برای هر نفر با پرداخت 115 هزار تومان، به صورت آنلاین، سفرم را به خارگ قطعی کردم، چرا که میزبان با محبت ما که از رزمندگان دوره جنگ است کار دریافت مجوز ورود مرا به انجام رسانده و امروز می توانم با استفاده از این کشتی خود را به جزیره خارگ برسانم، زمان حرکت این کشتی به سوی خارگ، ساعت 13 تعیین شده است،

ساعت یازده صبح خود را به اسکله والفجر رساندم، چرا که مطمئن نبودم که کشتی از همین اسکله حرکت خواهد کرد، لذا گفتم در اسکله معطل بشوم بهتر است تا این که دیر برم و با مشکل زمان مواجه شوم، ساعت 12 ظهر بود که خانمی با محبت، کیوسک ارایه بلیط را باز کرد و بدون اینکه خود را مشغول چیزهای دیگر کند، در حد روشن کردن رایانه اش ما را پشت پنجره کوچکی که مشتریان را به او می رساند معطل نکرد، به زودی بلیط کاغذی در دستم بود و این در حالی بود که هنوز مجوز ورود [2] به خارک را دریافت نداشته بودم، آن را هم به هر سختی که بود از طریق ارتباطات مزخرف شبکه های اجتماعی مجازی ایران دریافت داشتم، آن هم با کمک گرفتن از راننده تاکسی اسنپ که مرا به اسکله برد، و کسانی که در تهران، بسیج کردم تا تصویر این نامه را از میزبانم در خارگ دریافت، و به دستم برسانند، تا در هنگام ورود به جزیره خارگ ویزا! داشته باشم و دچار مشکل نشوم،

با بروز اعتراضات گسترده سراسری که بعد از مرگ دلخراش خانم "مهسا (ژینا) امینی" به دست نیروهای "گشت ارشاد" شدیدا بالا گرفت، هر آنچه که در "طرح صیانت" مجلس سردار قالیباف بر سر مردم در رابطه با ارتباطات اینترنتی قرار بود بیاورند، آمد و از این نظر، اعتراضات، برای دولت قاضی القضات رئیسی، مجلس سردار قالیباف و...، نعمت بزرگی بود، چراکه بدون هیچ دغدغه ایی "طرح صیانت" مجلس را که در واقع طرح محدودیت ارتباطات اینترنتی و شبکه های اجتماعی بود، اجرایی کردند، و بلایی به سر ارتباطات مردم آمد که آنانرا به عصر ارتباطات قبل باز گرداند، حتی شاید عمیق تر از آنچه مجلس نشینان و سران سه قوه انتظار اجرایش را داشتند، تا در این مرحله بتوانند، انجام دهند، در چنین شرایطی است که برای ارسال و دریافت تصویر یک نامه کوچک، که همان مجوز ورود به خارگ از سوی میزبان خود خارک، در بوشهر بود، چنان دلهره و اضطرابی به من وارد شد، که حساب ندارد.

ارتباطات دریایی بین سواحل خلیج فارس، یکی از ظرفیت های بزرگ گردشگری ایران است که متاسفانه نگاه امنیتی به جزایر، بنادر و آب های ایران در خلیج فارس، "مغزهای دیزلی"، عدم برنامه ریزی، تحریم و انزوای بین المللی، خروج سرمایه ها از کشور، عدم سرمایه گذاری و... باعث گردیده است که خطوط مسافربری در خورِ سواحل، جزایر، بنادر متعدد و آب های زیبای دریایی ایران در حاشیه خلیج فارس نداشته باشیم.

در زمان محمد رضا شاه پهلوی دو کشتی مسافربری در خورِ ایران و آب های ایران در خلیج فارس، به نام های "میکل آنژ" و "رافائل" را بابت غرامت ایران از یک طلب مالی از ایتالیا دریافت، و وارد کشور کردند، اما وقوع انقلاب و جنگ این برنامه شیک و بلند پروازانه برای راه اندازی خطوط مدرن دریایی را عقیم، و سپس در زمان جنگ خسارتبار هشت ساله نابود کرد، چرا که سرنوشت کشتی رافائل که از قضا سهم بندر بوشهر شده بود، چنان غم بار است که قلب انسان را دچار درد می کند،

چرا که این کشتی زیبا در روز پنجشنبه ۲۶ آبان ۱۳۶۲ در خلال دفاع از خارگ در مقابل بمباران های توسط هواپیماهای دشمن بعثی عراق، صدمه شدید دید، کشتی رافائل کمک زیاد کرد تا مدافعان سکوهای خارگ بتوانند از پایانه نفتی مهم آن دفاع کنند، و نهایتا در یک تصادف دریایی با یک کشتی دیگر ایرانی، کار دشمن توسط ناخدای کشتی ایرانی "ایران سیام" تکمیل شد و کشتی رافائل صدمه بیشتر دید و کارش به آخر رسید، و این چنین خود به دست خود، کار دشمن را تکمیل و رافائل را کاملا غرق کردیم، تا داغ این کشتی زیبای مسافربری و لوکس، به دل بوشهری ها، و مردم ایران بماند، کشتی رافائل با ۲۷۶ متر طول و ۳۱ متر عرض، از کشتی مشهور به تایتانیک هم بزرگتر بود، و لذا آن را "تایتانیک ایران" می نامیدند.

طی چند سال گذشته ایران دوباره برای بازیابی توان مسافربری خود در خلیج فارس، دو کشتی مسافربری دیگر به نام های "گرند گرین" و "سانی" را از روسیه خریداری کرد، که متاسفانه این دو نیز، با بد اقبالی عجیب و غریبی مواجه شدند، و با گسترش ویروس کرونا، "گرند گرین" نیز متوقف شد و از برنامه مسافربری خود خارج شد، و اکنون در وضعیت غمناکی، در آب های ساحلی بوشهر لنگر انداخته، و منتظر است. و با این وضع عملا از چنین کشتی هایی، استفاده نمی شود، و به نوعی می توان گفت در حالت نابودی قرار خواهند گرفت، و این سرمایه هایی است که به هرز می رود؛ وقتی با کشتی کوچک "آروس مهیار کیش" بین بوشهر و خارگ در حرکت بودم، کشتی "گرند گرین" را در میان آب های ساحلی بوشهر، و در سمت چپ خود، متوقف شده دیدم.

از کشتی دیگر که "سانی" نام دارد بی اطلاعم، اما با آمدن ویروس کرونا سفرهای دریایی این کشتی هم انگار تعطیل شده، و این کشتی نیز ظاهرا در دریا لنگر انداخته، و مسافری حمل نمی کند، حال آنکه در یک فرض حداقلی، خط دریایی داخلی کشورمان در خلیج فارس و دریایی عمان، بین آبادان تا چابهار، صدها کیلومتر فاصله دریایی دارد، که این دو کشتی را می توانند، در این مسیر به کار گرفته شده، و حداقل به توریسم داخلی خود سامان دهیم، و به سواحل ایران در حاشیه شمالی خلیج فارس رونق بخشید، اما صد افسوس که انگار این مردم، بیش از آنکه از ناحیه تحریم های بین المللی، در محدودیت قرار گیرند، از سوی مسئولین خود ما، و تصمیماتی که باید بگیرند، و یا نمی گیرند، مورد تحریم و محدودیت قرار دارند و... به عنوان مثال در تنها چیزی که ایران تحریم نیست، اینترنت و ارتباطات است، که مردم ایران توسط مسولین خود این چنین تحریم و محاصره شده اند، که تصویر یک نامه را با مکافات بسیار رد و بدل کرد، و این دو کشتی نیز شاید از این نوع تحریم ها دچار شده اند.

بالاخره کشتی آروس مهیار بعد کمی تاخیر حرکت کرد، برخورد خدمه این کشتی با مسافران خوب بود، به غیر کاپیتان که هیچ محلی به مسافرین نگذاشت، نه خوش آمدی گفت، نه بدرقه ایی، و نه توضیح حین مسافرتی، نه سلام و نه درودی، در حالی که خلبانان در حین پرواز و در انتهای آن مسافران خود را مورد تجلیل و احترام قرار می دهند،

به غیر از کاپیتان، یکی از ملوانان که همکارانش او را "رستم" صدا می کردند، و انگار مقام ارشد تری در بین ملوانان داشت هم با مسافران برخورد مناسبی نداشت، چه موقع ورود که مسافران را با بار، روی اسکله معطل نگه داشت، و هم در موقع انتقال بار به داخل کشتی که برخورد مناسبی با مسافران نداشت.

برای یکصد و چهل مسافر در بخش همکف این کشتی، صندلی وجود دارد، ولی بخش VIP کشتی را ندیدم، و به خودم اجازه ندادم که از آن بازدیدی داشته باشم، چراکه آنقدر برخورد ملوان مذکور که انگار مامور پذیرش مسافر هم در این کشتی بود، بد می نمود، که با خود گفتم اگر بازدیدی از این بخش داشته باشم، ممکن است مورد جسارت احتمالی از سوی او قرار گیرم، لذا عطایش را به دیدارش بخشیدم، و از آن بخش کشتی بازدیدی نداشتم، گرچه خیلی دوست داشتم برای گزارش هم که شده، از آن قسمت بازدیدی داشته باشم.

ایران اگر بخواهد در بخش گردشگری فعال شود باید به نیروهای فعال در این بخش آموزش مردم داری، مشتری مداری، اخلاق، و تکنیک های رویا رویی مناسب با مشتری را یاد بدهد، این در مورد سرمایه گذاران بخش خصوصی نیز صدق می کند، تا نیروهایی را بکارگیری کنند که در تماس مستقیم با مشتریان رعایت حال مسافر را کرده تا شیرینی سفر دریایی را حس کنند، و چنین ملوانانی را انتخاب نکنند، تا مشتریان خود را از دست ندهند، هر چند رانت خواری ها، و انحصارگری ها در کشور باعث شده است، که رانتخواران و انحصارطلبان، و چنین سرمایه گذارانی به مردم مشتری خود بی توجهی کنند، و برایشان مهم نباشد که چه بر سر مسافران خواهد آمد، چرا که مسافر در حالت انحصار و رانت، چاره و گزینه ایی جایگزین، جز آنان نخواهد داشت،

و این همان وضعی است که در اکثر موارد، مردم در کشور با آن مواجهند، و لذا نداشتن گزینه جایگزین، برای مردم نه راه پس، و نه راه پیش، قرار داده، و محکوم به تحمل این وضع می شوند، و در چنین شرایطی است که این تنها خود مردم هستند که قادر به تغییر وضع خود خواهند بود، چرا که دیگر عناصری که باید دست به اصلاح بزنند، در فسادی مسلسل وار با هم، درگیر رانت و انحصارات هستند، و به شکایتی رسیدگی نخواهند کرد؛

اما در حالت نرمال ملونان و ماموران پذیرایی در این گونه کشتی ها را باید از مردم دارترین، صبورترین و با اخلاق ترین، آموزش دیده ترین کادرهای در دسترس خود انتخاب کرد، این را هم بگویم که در این کشتی حتی با یک شکلات هم از مسافرینی که نزدیک به سه ساعت مهیمان کاپیتان و کشتی بودند، پذیرایی نشد، یادم هست سی سال پیش وقتی در یک تور دانشجویی، به یک کشتی مسافربری از این دست، در همین اسکله سر زدیم، اگرچه به علت مواج بودن دریا، یک متر هم ما را در دریا به سفر دریایی نبرد، اما شیرینی شکلاتی که کاپیتان با معرفت آن کشتی، به ما هدیه داد را، هنوز در دهانم حس می کنم، پر بود از مردم داری، تحمل، مهربانی، او حتی اجازه داد، از کابین کاپیتان هم دیدن کنیم، چه رسد به بخش VIP.  از آن روزها تا حالا چقدر سقوط کرده ایم؟!

نزدیک به سه ساعت روی آب بودیم، در حالی که با توجه به موقعیت جزیره خارگ نسبت به بوشهر، جهت حرکت کشتی ما، به صورت طبیعی روی آب های دریا، در جهت خاور به باختر خلیج فارس بود، جهت شمالشرقی مایل به جنوب غربی، اما احساسم دچار اشتباهی غیر قابل تصور شده بود، و در کل مسیر حس می کردم، در از جهت شمال باختری، به سوی جنوب خاوری در حرکتیم، که این نشان از گُم کردن ذهنیِ جهت های جغرافیایی در روی دریا بود، وضعی که ملونان در گرفتار شده در دریا، دچار می شوند، و اگر چنانچه نتوانند جهت و موقعیت خود را بفهمند، روی دریا سرگردان خواهند شد.

از روی رنگ آب دریا می توان به میزان عمق آب پی برد، هر چه رنگ آب خاکستری تر باشد، عمق آب کمتر، و هرچه آب ها آبی تر باشد، نشان از عمق بیشتر آب دریا دارد، انگار دو موتور در جناحین عقب کشتی نیروی خود را به گیربکسی منتقل می کنند که پروانه کشتی را می چرخاند، اما سرعت کم، و آب عظیمی که در عقب کشتی جابجا می شود، نشان از سنگینی کشتی ما، نسبت به توان موتورهایش دارد، انگار به سختی به جلو رانده می شود، با این که کشتی مسافربری است، جلو و عقب کشتی مملو از بار و آذوقه است که به خارک منتقل می شوند، و لذا اگرچه کشتی نسبتا خالی از مسافر است، اما انگار بیش از حد سنگین است.

سرعت کشتی را یکی از ملونان حدود 12 مایل دریایی اعلام کرد که با توجه به این که هر مایل دریایی حدود 1850 متر است، یعنی سرعتی حدود 22.2 کیلومتر بر ساعت، که با توجه به حدود 2 ساعت و 45 دقیقه مسافرت دریایی، می شود حدود 54 کیلومتر فاصله بین خارگ و بوشهر، گفته می شود سرعت این کشتی به 24 مایل هم قابل افزایش است، که در این صورت با آخرین توان حرکت خواهد کرد.

در بین راه کشتی گلاره را نیز دیدم که در مسیر بازگشت از خارگ بود، و به فاصله کمی از کنار ما گذشت. کشتی گلاره، قدیمی تر و مستهلک تر از کشتی آروس مهیار است. مقدار زیادی از مسیر بین خارگ و بوشهر را موبایل پوشش دارد، ولی تقریبا بعد از یکساعت حرکت دریایی، در قسمت هایی از این مسیر، پوشش موبایل قطع نیز شد، و این قطع بودن، تا نزدیکی جزیره خارک ادامه داشت.

برای آموزش ملوانی برای کشتی های بالای 500 تن، در بندر عباس و بوشهر کلاس های آموزش هست که یکی از آنها کلاس های آموزشی است که در جزیره خارک، و در همین دانشگاه آزاد واحد خارک، جریان دارد. ساعت حدود 4 بعد از ظهر بود که به اسکله خارگ و "ترمینال مسافربری بندر مروارید" که میزبان کشتی آروس مهیار خواهد شد، رسیدیم و همه از آن خارج شدیم، اینجا بود که به دقت مجوز ورود مرا به خارک چک کردند، و افراد فاقد مجوز را اجازه ورود نمی دهند.

جزیره خارک که مردم محلی آن را خارگ می نامند، شش کیلومتر طول و 4 کیلومتر عرض دارد، در 38 کیلومتری بندرگناوه، 30 کیلومتری بندر ریگ و 76 کیلومتری بندر بوشهر قرار دارد. متوسط ارتفاع آن از سطح خلیج فارس 3 متر و در بلندترین نقطه این جزیره 87 متر ارتفاع را شاهدیم، که به تپه "دیدبان" مشهور است. از مهمترین جزایر اقتصادی ایران در خلیج فارس، که قسمت اعظم نفت صادراتی ایران از این جزیره بارگیری و صادر می شود، طراحی این صنایع به طوری توسط تصمیم سازان در زمان پهلوی چنان حرفه ایی به صورت گرفته است که بدون پمپاژ، نفت صادراتی ایران را به کشتی هایی منتقل می شود که در بندر خارک پهلو می گیرند،

یادم هست نیروی هوایی عراق، بارها و بارها این جزیره راهبردی را بمباران کردند، تا شریان فروش نفت ایران را که در ان موقع 90% آن، از این جزیره صادر می شد را مختل کنند، گفته می شود نیروی هوایی رژیم بعث عراق 2880 بار این جزیره را مورد حمله هوایی قرار دادند، رقمی باور نکردنی از حملات هوایی روی جزیره ایی با حدود 24 کیلومتر مربع،

یکی از رزمندگان جنگ در این خصوص گفت که در آخر ایران مجبور شد برای حفاظت از تاسیسات بندرگاهی بارگیری نفت، همین کشتی مسافربری "رافائل" را به عنوان حفاظ و سنگر قرار دهد، تا هواپیماهای دشمن نتوانند تاسیسات بارگیری نفت را در این جزیره، هدف قرار دهند، و این چنین بود که موشک های شلیک شده از سوی هواپیماهای دشمن به بدنه این کشتی می خورد و به تاسیسات بندر اصابت نمی کرد، این کشتی در واقع به یک سنگر برای ترمینال بارگیری نفت تبدیل شد. این است که خارک به یک جزیره نفتی تبدیل شده است و اداره آن بیشتر در اختیار نفتی هاست،

در عین حالکه این جزیره چیزی برای تفریح ندارد، اما ساحلی خوب برای ورزش دارد و آب های زلالی که مثل اشک چشم روشن و تمیزند، ماهی های تازه دریایی، آهوهایی که آزادانه در تمام جزیره می گردند زیبایی خود را دارد، در این جزیره پلیسی دیده نمی شود، و امنیت و پلیس آن توسط مدیریت عمومی جزیره تامین می شود.

به غیر از ارزش اقتصادی این جزیره، این جزیره از لحاظ تاریخی نیز دارای اهمیت فراوان است، کتیبه ی یافته شده به خط میخی، که مربوط به دوره عظمت ایران، یعنی هخامنشیان است، نشان از اهمیت تاریخی آن در دوره های مختلف تاریخی ایران را دارد، و این اهمیت از دید بیگانگان نیز دور نمانده است، لذا وقتی که بریتانیایی ها می خواستند، تا بر ایران فشار آوردند، تا از مالکیت خود بر ایرانشهر "هرات" در زمان محمد شاه قاجار دست بردارند، نیروهای کمپانی هند شرقی بریتانیا، با استفاده از نیروهای بیشمار مزدور هندی خود، این جزیره را اشغال کرده، تا پایتخت نشینان ایران را به تسلیم وادارند، و این چنین بود که توانستند هرات را از ایران جدا کرده و به خواسته خود دست یابند. پیش از این هلندی ها هم خارک و قسمتی از جنوب ایران را اشغال کردند، که با مبارزات میرمهنا بساط آنان از ایران و خارگ برچیده شد.

قبرستان یافته شده در خارک، مربوط به دوره پیش از اسلام و عصر زردشت است که به گفته یکی از اهالی خارگ، کشتی هایی که ناخدا و یا شخص مهمی از همراهان خود را در طول سفر از دست می دادند، خود را به این جزیره می رساندند، و جسد آن فرد مهم را در یکی از قبور دستکند بر صخره های سنگی جزیره نهاده، که حکم سردخانه را داشتند، و بعد از این که جسد متلاشی، یا خشک می شد و... در فرصت مناسب، باقی مانده از آن را، به شهر و دیار متوفا منتقل می کردند، مرده های جاشو و... را به دریا می انداختند، اما افراد مهم اینچنین را به دیارش منتقل می کردند. این قبور که گورهای "پالمیریان" نامیده می شود در نزدیکی مرقد میرمهنا قرار دارند.

میر مهنا نیز امامزداه ایی است که در این جزیره با معماری خاص خود از آن بازدید کردم، سبک معماری این امامزاده را در زمان جنگ، در دزفول هم دیده بودم، گنبد مثلثی خاصی، که گفته می شود یکی از فرزندان امام علی، امام اول شیعیان را در خود دارد، قدمت آن به سال 738 هجری باز می گردد. جالب است که یکی از نمازگذاران این امامزاده گفت "برق امامزاده را شرکت نفت، تعمیر و نگهداری آن بر دوش سازمان میراث فرهنگی کشور است، و اوقاف و امور خیریه در این زمینه هیچ اقدامی نمی کند، تنها اقدام اوقاف قرار دادن صندوق دریافت نذورات است، و به این ترتیب، امامزاده به یک منبع درآمد تبدیل شده است تا محلی که اوقاف باید به لحاظ مذهبی به آن و مستخدمین در آن رسیدگی کند! و هر چند وقت یکبار فقط برای خالی کردن این صندوق به اینجا سرکشی می کنند."

در کنار مقبره میرمهنا مزار شهدای جزیره خارک هم قرار دارد، که بسیاری از آنان مردم داوطلبی هستند که برای دفاع از این آب و خاک، در قالب بسیج به جبهه ها اعزام شده و به شهادت رسیده اند، بر سنگ مزار شهدای خفته در این آرامستان، این چنین نوشته اند :

  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله، امام خمینی، شکرالله آباش، فرزند عبد النبی، متولد 1335، عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 6/9/1359 در جبهه آبادان به درجه رفیع شهادت نائل گردید. روحش شاد و یادش گرامی باد.
  •  بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله، امام خمینی، شهید جاوید اثر محمود شنوئی فرزند علی، متولد 1342، عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 7/1/1361 در جبهه دشت عباس بدرجه رفیع شهادت نائل گردید. روحش شاد یادش گرامی باد.
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله، امام خمینی، شهید عبدالمحمد (مسعود) ملاح زاده، فرزند احمد متولد 1340، عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 26/1/1360 در جبهه آبادان بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد.
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید محمد باقر (محمد رضا) عهد قدیمی فرزند ابراهیم متولد 1341 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 9/9/1360 در جبهه بستان بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید فتح الله درودگاهی فرزند محمد متولد 1342 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 9/9/1360 در جبهه بستان بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید اسماعیل درودگاهی فرزند محمد متولد 1329 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 9/9/1360 در جبهه بستان بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید عبدالرضا امانی فرزند منصور متولد 1344 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 9/9/1360 در جبهه بستان بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید عیسی خادمی فرزند یوسف متولد 1326 عضو شرکت فلات قاره خارگ که در مورخه 28/12/1362 در جبهه جزیره خارگ بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید علیرضا ندیم زاده فرزند بهروز متولد 1345 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 1/5/1362 در جبهه کردستان بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهیدیدالله دشت پور فرزند علی متولد 1343 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 7/5/1361 در جبهه کوشک بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید سید مجید حسینی فرزند سید موسی متولد 1337 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 4/1/1361 در جبهه دشت عباس بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید احمد رضانیا فرزند کرم متولد 1340 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 12/1/1361 در جبهه دشت عباس بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، محمد رضا رزمی فرزند محمد متولد 1344 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه7/1/1361 در جبهه دشت عباس بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید عبدالحمید میرزایی فرزند میرزا متولد 1328 عضو شرکت فلات قاره خارگ که در مورخه 1/6/1363 در جبهه جزیره خارگ بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید غلامعباس بحرینی فرزند میرزا متولد 1312 عضو شرکت فلات قاره خارگ که در مورخه 28/12/1362 در جبهه جزیره خارگ بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید حسین اسماعیلی فرزند محمد متولد 1333 عضو شرکت فلات قاره خارگ که در مورخه 28/12/1362 در جبهه جزیره خارگ بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • رزمنده جانباز، آزاده شهید فرهاد خسروانی فرزند مسعود آغاز 2/9/1347 پرواز 25/2/1400 یکی مرد خوابیده در این مزار    که کم دیده همتای خود در روزگار    ز گردون دلی گرچه پر درد داشت ولی جسم و جانی جوانمرد داشت 
  • کل من علیها فان آرامگاه ابدی ناوی وظیفه صفرعلی صفری که در تاریخ 11/9/1367 در حین انجام وظیفه بدرجه رفیع شهادت نائل آمد، روحش شاد و یادش گرامی باد.
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید محمد رضا حیدری فرزند قاسم متولد 1346 عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه5/11/1365 در جبهه شلمچه بدرجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • بسم رب الشهدا و الصدیقین، شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)، شهید عباس رنجبر فرزند بهروز متولد 1339 عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در مورخه 29/10/1365 در جبهه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گردید روحش شاد و یادش گرامی باد
  • شهید سید ماشااله موسوی فرزند مرحوم سید اصغر تاریخ تولد 24/3/1363 که در اثر سانحه انفجار در پتروشیمی خارک در تاریخ 2/5/1389 به شهادت رسید. غریب و بی صدا مردن چه زیباست به رسم لاله ها مردن چه زیباست   به پرواز آمدن تا کهکشان ها   در آغوش خدا مردن چه زیباست    روحش شاد

رزمنده ایی از رزمندگان زمان جنگ در این جزیره می گفت :

"... اوایل انقلاب شرایط خاصی بود، من آن موقع 23 سال سن داشتم، کنار خیابان هر گروهی آزادانه نشریات و کتاب های خود را به متقاضیانش می فروختند، نقطه به نقطه گروه های مختلف مذهبی از جمله گروه های فرقان، مجاهدین خلق و...، گروه های غیر مذهبی از جمله حزب توده، چریک های فدایی و... آزادانه فعالیت می کردند. از سوی دیگر آن موقع ها صداقت و راستی در حدی بود که قیمت ها را روی جلد کتاب ها، مجله ها، روزنامه ها و... نوشته بودیم، و یک جعبه کاغذی هم با مقداری پول خرد و... در میان بساط خود می گذاشتیم  و هر فردی که کتابی و... را بر می داشت، خود پول آن را در صندوق می انداخت، و مابه تفاوت قیمت را هم خودش از آن جعبه بر می داشت.

اما امروز کار ما به جایی رسیده که به چشم خودت هم نمی توانی اعتماد کنی، گاهی دوستان به ما خرده می گیرند که چرا انقلاب کردید، ولی ما با آن گرایش فکری و در همراهی با چنین انقلابیونی انقلاب کردیم و جنگ را هم در همین وضع گذراندیم. جنگ که شروع شد دو ماه بعد من به جنگ رفتم و در آبادان هم دیدم که گروهی های مختلفی از مردم داوطلبانه به جنگ آمده بودند، هر سنگر که نگاه می کردیم، گروه های خاصی در آن حضور گردهم آمده بودند، گروهی به فرماندهی سید مجتبی هاشمی آمده بودند، که از فدائیان اسلام بودند (نه آن فدائیان که آن ترورها را و... به فرماندهی نواب صفوی انجام دادند، این ها گروهی جدای از آنها هستند)، در سنگر دیگری از همین قشر افرادی بودند که فیلم اخراجی ها را طبق داستان واقعی آنها ساخته اند، و...

هنوز نه بسیج تشکیل شده بود و نه سپاه، آن موقع ارتش بود، ژاندرمری، نیروهای کمیته های مردمی و نیروهای مردمی که در آبادان فعال شده بودند. بعدها گروه جنگ های نامنظم دکتر مصطفی چمران، و بسیج هم تشکیل شد و آنها هم آمدند، جنگ در 31 شهریور شروع شد، من دو ماه بعد از شروع این جنگ، به جبهه اعزام شدم، و شش ماه در آبادان و اطراف در جبهه ماندم، از 1359 تا سال 1363 بارها به جبهه اعزام و ابتدا همراه نیروهای تیپ المهدی شیراز بودیم و...، اینجا هم تنوعی از رزمندگان را می شد دید".

منطقه مسکونی خارگ دو قسمت است یکی در اختیار بومیان قرار دارد که متراکم و گاه زیبا، بازسازی شده، دیدنی و زنده است، بناهای دولتی که گاه مدت هاست دستی به روی آن کشیده نشده است، ساختمان های قدیمی با حیاط های بزرگ و مشجر که مشخصه ساختمان های شرکت نفت، در زمان حضور خارجی ها در کشور، و در حال ویرانی است، و ساختمان های تازه ساز دولتی که خوب و زیبا ساخته شده اند، در مورد خیابان ها بر عکس است، خیابان های بخش دولتی زیبا مشجر و با اسفالت خوب است، و مناطق مسکونی بومیان خیابان ها تنگ و پیچ در پیچ است. میدان اصلی منطقه مسکونی با مغازه ها متراکم مرکزیت را دارد که در ده دقیقه می توان دور تا دورش را گشت، اما جنب و جوش خرید در آن را می توان دید،

اگرچه 4 روز مجوز اقامت در این جزیره را داشتم، ولی امکانات حضور در جزیره به حدی نیست که بتوان در آن ماند به خصوص بخش بومی نشین، یک هتل در جزیره هست که وقتی به آن مراجعه کردم، اتاق خالی نداشت، یک اتاق داشت که آن هم هنوز نظافت نشده بود، و نظافتچی هتل هم قرار بود فردا بیاید، ولی چاره ایی جز استفاده از آن با همان وضع نبود، نفر پیش از من یک مسافر سیگاری بود که آنقدر در این اتاق سیگار کشیده بود که درب و دیوارش بوی سیگار می داد، ظاهرا 15 تا 20 روز هم در این اتاق اقامت داشته است، اتاقی که پنجره ایی هم به بیرون نداشت، جز یک پنجره که به نورگیر راه داشت، اتاق هم سرد بود، و با گرفتن یک بخاری برقی از دوست رزمنده ام، توانستم شب را صبح کنم، و صبح با کشتی دیگری که عازم گناوه بود، به بندر گناوه باز گردم.

اما پیش از این، صبح سحر به ساحل زیبای خارک رفته، و کیلومترها قدم زدم، اعتراضات به این نقطه از دریا هم رسیده است، چرا که آثار شعارنویسی ها بر ساحل خارک هم دیده می شود، در این مسیر آهوهای رها شده در جزیره را هم دیدم، که اینجا دشمنی غیر از انسان ندارند، اما به رغم این دشمن انحصاری، کنترل آن نیز انگار از مشکل ترین هاست، چراکه آهوها را به تعداد زیاد نمی توان دید، ظاهرا به رغم ممنوعیت شکارشان...

صبح سحر وقتی در حال قدم زدن در جزیره بودم ماهیگیران محلی هم عازم دریا بودند، یکی از آنها به گرمی با من احوال پرسی کرد و از من دعوت کرد که در جزیره بمانم، و بعد از ظهر که از ماهیگیری باز می گردد مرا به جزیره "خارگو" ببرد، جزیره ایی کوچکتر از خارک، که در کنار خارگ قرار دارد، و تنها یک خانواده در آن زندگی می کند، که دامدار است و به صید ماهی مشغول است. اما تصمیم من به ترک جزیره قطعی بود، چراکه هم شرایط ماندن در اینجا سخت است، و هم سفر طولانی در پیش دارم، لذا باید یک مشت از این گوهر متراکم برداشت و حرکت کرد، او از کتاب "دُرِّ یتیم" نوشته جلال آل احمد گفت و کتاب "گبر نشین ها" که در خصوص خارک نوشته شده است، گفت که نام نویسنده اش را فراموش کرده بود، ماهیگیری اهل مطالعه و مهر و محبت.

به زودی خود را جمع و جور کرده و ساعت یازده صبح، در ترمینال بندر مروارید بودم تا با کشتی "مَهبُد" که از کشتی "آروس مهیار" کوچکتر بود، عازم بندر گناوه شوم، راهی که یک ساعت و نیم بیشتر طول نخواهد کشید، و به مبلغ یکصد و پنج هزار تومان طی خواهد شد؛

در بین راه یک ماهیگیر اهل بندر دیلم همراهم شد، او از سفرهای دریایی پدرش با لنج به دبی و... گفت، زمانی که هر هزار تومان ما ایرانیان، برابر ده درهم امارات بود (اکنون هر درهم بیش از 12 هزار تومان ارزش دارد)، که در آن زمان این سفر بیش از یک ماه به طول می انجامید. او گفت که پدرش در این سفرها به صورت جاشو حاضر می شد، که با هفت جاشوی دیگر کارهای لنج را در این سفر از جمله بار کردن و خالی کردن بار لنج ها بود و... را انجام دهند؛ جاشوها علاوه بر حقوق خود در پست جاشو، در مدتی 15 روزی که ناخدا در مقصد مشغول خرید، یا فروش اجناسی خود بود، به کارهای متفرقه در کشور مقصد دست می زدند، و درآمد قابل توجهی را از این طریق کسب و پس انداز می کردند، و با این پول ها به خرید ملزومات شان اقدام می کردند، لذا یک سر و گردن از دیگر همشهری های خود به لحاظ مالی بالاتر بودند، او گفت از سال 1367 به بعد روستای شان به برق و... دست یافت، و بدین ترتیب به برخی نیازهای اساسی دسترسی یافتند. او از ماهیگیری در دریا و خطرات آن گفت که یک بار مه باعث شد که در دریا گم شود، که با کمک دستگاه جی.پی.اس نجات یافت.

شبانه روزی را در جزیره ایی گذراندم که دهه هاست دو حاکمیت پهلوی و جمهوری اسلامی نفت ایران را از سراسر ساحل شمالی خلیج فارس جمع آوری و روانه این جزیره کرده، تا در مخازن آن جمع آوری، و در این نقطه به کشتی های غولپیکر حمل نفت سپرده، تا راهی کشورهای مصرف کننده ایی شوند.

به خصوص در این روزگار تحریم های حداکثری، و دور زدن های تحریم نفت و پول آن، که معلوم نیست چه کسانی، و به چه قیمتی این ثروت ملی را می فروشند، و یا چه کسانی آن را می خرند، و این خریدارن بی نام و نشان، با این کشور و این مردم چه معامله ایی می کنند، و خواهند کرد، و در این سو نیز دلارهای ارزشمندی که روانه کشور می شود، در روزگاری که دیگر یک شماره حساب خزانه [3] داری کل وجود ندارد، و درآمد کشور به حساب های متفاوتی واریز می شود، چرا که هر دستگاهی این روزها برای خود شماره حساب هایی مجزا دارند، و درآمد خود را به این شماره، و شماره های دیگری که تشخیص می دهد، منتقل می کنند، و در خوش بینانه ترین حالت این سوال وجود دارد که تصمیم سازان متنوع در کشور، چگونه تصمیم  می گیرند، تا این ثروت به کدام مصرف برسد، کدام مصلحت ها این پول ها را به مصرف خواهد رساند.

این نوشته حاصل مشاهداتم از این سفر بود، هر چند در مقایسه با نویسنده توانای کشورمان، اهل شهرستان تالقان در استان البرز، که "میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است" بسیار ناچیز است، اما فارغ از توانایی هایم در نوشتن، و ارزش این نوشته، آنرا در این مجال آوردم،

همان کاری که "جلال آل احمد" در سال 1337، از حاصل سفرش به این جزیره، در کتاب "خارگ دُرِّ یتیم خلیج فارس" آورد، تا "اضمحلال یک واحد اقتصادی و فرهنگی این ملک را در قبال چنان سرنوشت محتوم نشان بدهد" او از گذشته "جزیره تاکنون گُم نام، که آخرین گذشته قابل ذکرش پناه دادن به زندانیان سیاسی بود، به عنوان نقطه ای پرت و بد آب و هوا" نوشت که به "بزرگ ترین بندر صدور نفت خام" تبدیل شد، تا "خمره هیولایی شکم نفت کش های صد هزار تنی را در یک نیمه روز بیانبارد" و آنرا به "بندری بین المللی" برای صدور نفت خام تبدیل کند، چرا که "دیگر ملت ها، چشمی گشوده تر" بر این نفت و عواید آن دارند،

و جلال نیز گویا این دغدغه را داشت است که، آیا این تاسیسات برای مردم ایران هست یا نه، که در کتاب خود این گونه نوشت "چنان تاسیساتی نه به دست ما است و نه به خاطر ما" و این را امروز می توان حس کرد، وقتی حتی رفتن به این جزیره هم از اختیار مردم ایران خارج است و باید برای رفتن به خارک، ویزای ورود، یا همان مجوز داشت!

وقتی از آثار باستانی این جزیره در غار و قبرهای عصر باستان به نام "پالمیریان" دیدن می کردم، با تن خود آنچه آل احمد هم دیده بود را حس کردم "که خارگ چه گونه از دم جاروب بولدوزرهای بزرگ روفته می شد. از خانه ها و نخل هایش گرفته، که مزاحم فرودگاه ها و باراندازها بودند، تا بزهایش که دست و پاگیر شده بودند؛ و حتی شخص ساکنانش که در چنان گرم بازار متخصصان و مهندسان و مقاطعه کاران هیچ کاره بودند." و این چنین بود که "زمانه آن خارگ ... به سر آمد" و چنین خارکی متولد شد، "و در گیراگیر این ندانم کاری و تسلیم ما" ثروت و امکانات این کشور در حال "مولد سازی" [4] است، تا باز طعمه قیمت های پس پرده، خریداران پس پرده، تصمیم های پس پرده و... در مصونیت کامل، و خارج از دید و هر گونه پرسش و محکومیت دست اندرکارانش، به ناکجا آبادی بروند که معلوم نیست چه چیزی را، برای چه کسی مولد سازی خواهد ساخت، و یا به کدام جیب، با چه اهدافی سرازیر می گردند؛ و به قول جلال آل احمد در این کتاب"خدا عالم است که به زودی به صورت چه پروانه بی کاره ای از پیله به در" خواهند آمد.

و باز به قول "جلالِ" جلیل القدر که از قول ابوریحان بیرونی نوشت که : "می گویند دُرّ یتیم از این جزیره بیرون می آید"، امروز مردم ایران مثل یتیم ها، چشم به حساب های بیشماری دارند، که درآمد های این ملک بدان ها سرازیر می شوند، تا بر اساس "مصلحت" های سنجید شده، در پس پرده ها، با نظارت هایی ناچیزی، به مصرف رسند، از این درآمدها که کم آمد، اموال عمومی را به حراج توسط کسانی خواهند گذاشت، که پیش از این در پروژه حراج "املاک نجومی شهرداری تهران" خود را نشان داده بودند، و عملکرد سوال برانگیزی از خود برجای نهادند، حال چنین افرادی اکنون همه ی حرکت آنان در پس پرده، و با مصونیتی بالاتر از مصونیت های کاپیتولاسیونی می تواند، قدرت مانور و اختیارات نا محدود برای حراج املاک عمومی در سطح ملی داشته باشند.    

[1] - قدیمی‌ترین آثار بدست آمده مربوط به دوره عیلامی‌ها نشان می دهد در دوره حکومت عیلامیان، شهری به نام لیان (به معنای آفتاب درخشان) در کنار شهر بوشهر فعلی بنا شد که عظمت این شهر را می‌توان با توجه به قبرستان شغاب (۱۰ هکتار) که محل دفن مردگان اهالی لیان بوده، حدس زد.

[2] - "وای بر چنین نقطه ایی اگر چون خارگ جزیره ای باشد بریده از کل مملکت!" خارگ دُر یتیم خلیج فارس، نوشته جلال آل احمد، جلال در سال 1337 به دعوت کنسرسیوم بین المللی نفت به این جزیره سفری داشته و این سفر را در کتاب مذکور جمع آوری و چاپ کرده است.

[3] - زمانی در این کشور حساب واحدی به نام "حساب خزانه داری کل کشور" وجود داشت که کل درآمد کشور بدان واریز و تجمیع می شد، و چک خروج این پول ها نیز مطابق بودجه تدوینی و تصویب شده در مجلس و حساب و کتاب سازمان برنامه کشور، خرج می کرد. حتی اگر 5 تومان جریمه می شدی، یا 20 تومان هزینه خروج از کشور بود و... مالیات ها و... مستقیم توسط مردم به این حساب واریز می شد، اما تنها قوه قضاییه چندین حساب دارد که از متهمان و شاکیان بدان پول واریز می شود و...

[4] - مولد سازی نام طرحی است که در نشست سران سه قوه که چنین شورایی جایگاهی در مراجع قانونی تصمیم گیر کشور ندارند تصویب شد تا هیاتی هفت نفره پشت درب های بسته، فارغ از نظارت های قانونی، بدون تشریفات قانونی، املاک مازاد دولت را بفروشند و از هرگونه پیگرد قانونی نیز مصونیت داشته باشند!

صفحه2 از3

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در برخورد دوگانه با متهمین، و جام...
آیت الله جوادی آملی: مساله حجاب با سرنیزه حل نمی شود، بگیر و ببند اگر بدتر نکند، یقینا حل نمی کند. @...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...