نگاهی به رشته اتفاقات چند ساله اخیر که به حاکمیت یکدست و انحصاری تیمی سیاسی، و فرقه ایی با تفکرات خاص منتج شد، که تمام قوای کشور و انقلاب را در قبضه انحصار قدرت خود گرفته اند، و آن را به یک سیستم یکدست و خالی از اصول اساسی قانون اساسی تبدیل و در این راه از هیچ اقدامی ابا نداشته، و آن می کنند و کردند که به مصالح خود مناسب و نزدیک می بینند، و دیدند.

از انتخابات پر حرف حدیث مجلس گرفته، که افرادی با پرونده های قطور سو استفاده های مالی و...، با آرایی بسیار کم، کرسی های آن نهاد اساسی در شاکله جمهوریت ایران را اشغال کردند، تا انتخابات مهندسی شده ریاست جمهوری و روی کار آوردن ابراهیم رئیسی و...، که تبعات این تحرکات سیاسی غیر طبیعی و شبهه ناک، کشور را به جایی رساند، که مردم امید خود را از دست داده، تغییر را دور از دسترس خود ببینند، و خود دست به کار شده، و به اعتراضات گسترده ایی در خیابان های شهرهای مختلف کشور دست زنند،

نگاهی به شعارهای عمومی معترضین، در خیابان های شهرهای مهم سراسر کشور، در این روزهای پر التهاب و سرنوشت ساز، به روشنی نشان می دهد، که بسیاری از اصلاح وضع کشور و نظام قطع امید کرده، و راه را بر تغییر وضع، و نظام موجود جستجو می کنند، و گویا همان نشانه های انقلاب را در خود دارند، که وقتی تغییری از صندوق رای بدست نمی آید، و راه های اصلاح و تغییر بسته می شود، این خیابان هاست که عرصه حضور مردم می شود، تا تغییر را از طریق انقلاب و خیزش خود دنبال کنند.

ناکام کردن حسن روحانی و دولت تدبیر و امید او، در رسیدن به شعارهای انتخاباتی اش، و متعاقب آن حرکت در عکس جهت وعده های انتخاباتی توسط ابراهیم رئیسی، که در تبلیغات خود و موقع جلب آرای مردم، از گشایش در وضع اقتصادی مردم سخن گفت، و به عکس وقتی قدرت را در دست گرفت، کشور را به سوی غرقابی از گرانی، فشار اقتصادی، تورم و... بسیار بیش از پیش برد.

از گشایش فضای ارتباطی و اینترنت به مردم قول داد، اما در عمل طرح صیانت فضای مجازی را که حتی مجلس موصوف و آنچنانی نیز، شرم کرد، که آن را به تصویب برساند، اما خود همین ابراهیم رئیسی که قرار بود فضای ارتباطی مردم در اینترنت را گسترش دهد، در نقش رئیس شورای عالی فضای مجازی، آن را در این شورا به تصویب رساند، تا گلوگاه ارتباطات مردم را به طور کامل قطع کند و...

و افزایش فشار اجتماعی بر جامعه ایرانیان، از طریق افزایش حضور امنیتی گشت ارشادی ها در سطح جامعه، که ملت مصیبت دیده از زخم های گرانی، اختلاس، بیکاری، تورم، مهاجرت، کمبود، تحریم، تخفیف و... را نیشتر دیگری بود، که بر پهلوی خود احساس کنند، و این چنین ناموس این مردم، در پروژه خطرناک گشت ارشاد، به دست جریان های شبه قانونی، و شبه امنیتیِ درگیر در امر به معروف و نهی از منکر و پلیس واگذار شد و... که حادثه مهسا امینی یکی از نتایج این اقدام نابخردانه است.

افشای سو استفاده های متعدد نجومی از جمله اختلاس و سو استفاده 92 هزار میلیارد تومانی، در تحولات مالی مجتمع عظیم فولاد مبارکه اصفهان و...، که حتی از سوی مجلس افشا کننده این فساد گسترده نیز، پرونده ایی به قوه قضائیه نرفت، تا به تشکیل سابقه ایی برای سو استفاده گران منجر گردد و...،

یا سیلی عنابستانی، نماینده متکبر مجلس، به صورت سرباز جوان پلیس راهور ناجا، که ضارب به عنوان نماینده خشن سبزوار، در مجلس، مابه اذایی را دریافت نداشت، و پرونده اش در پیچ و خم سیاسی کاری های گروه های حاکم گم شد.

در عین حال تنبیه سریع و چند روزه، یک دختر جوان به نام "سپیده رشنو" که در درگیری با هم سن و سال محجبه خود، یعنی رایحه ربیعی، پیرامون همین موضوع حجاب، که به گوشه رینگ برده شد، و سخت سیاست شد و...

و در بعد سیاسی نیز دستگیری و زندانی کردن فعالان متعدد سیاسی مسالمت جو، از جمله در صدر آنان سید مصطفی تاجزاده، که یکی از سیاسیون پاکدست این کشور بوده و هست، و مصداق یک منتقد دلسوز و بدون سانسور و نقاب است، که مشکلات و مسائل و دردهای جامعه را به خوبی دیده، و می شناسد، آن را در پوشش نقدی منصفانه، به صاحبان گوش و چشم، هدیه می کرد، و زبانی بدون لکنت، و در عین حال مملو از صداقت داشت، که از درون جامعه به حاکمانش فیدبک های واقعی می داد و...

در عین حال کشور و ملتی که در اوج تحریم، نداری، کسب و کار خوابیده و فشل، اقتصاد در هم شکسته، بی تدبیری ها، عدم مسئولیت پذیری ها، داشتن حالت تهاجمی نسبت به مردم خود، و کشورهای همسایه و... باید بار مالیات های بسیار کمرشکن و متعددی را به دوش می کشیدند، بدون اینکه حقی در خود احساس کنند که در کنترل هزینه کرد آن مالیات های سنگین، و دیگر در آمدهای افسانه ایی این کشور داشته باشد و...

و قرارداد صلحی به نام برجام، که از اسفند ماه 1399 قابل امضا و احیا بود، و حق امضا و احیای آن، از دولت مستقر روحانی سلب گردید، تا به دست رئیس جمهور جدید یعنی ابراهیم رئیسی امضا و به سرانجام برسد، و این امضا نیز تاکنون، در اثر وقت کشی ها، و درگیری های داخلی، و خرابکاری های داخلی و خارجی میسر نشده است و...

و دلایل بسیار دیگری از بی صداقتی ها، و غرور مسئولین کشور، در عدم انعطاف در مقابل خواست جمعی مردم و... باعث شد تا جسد بی جان مهسا (ژینا) امینی، دختر 22 ساله کرد سقزی، که مهمان چند روزه پایتخت نشینان شده بود، و متاسفانه در اثر نابخردی یک تیم گشت ارشادی امر به معروف و نهی از منکر، به مرگش منجر شد، و همین مظلومیت، جرقه ایی بر آتشی گردید، که پیش از این کُنده های آن را ناکارآمدی، بی تدبیری، غرور، عدم پاسخگو بودن مسئولین کشور و... گرد آورده، و اکنون در نتیجه این آتش افروزی، به گواه آمار رسمی 35 تن از هموطنان ما را به کام مرگ کشانده اند.

اگر جای آن مامور امر به معروف و نهی از منکر مستقر در ایستگاه مترو حقانی تهران بودم، و نوجوان پسری مملو از غرور، از من خواهش می کرد، که از خواهرش بگذرم، چرا که آنان غریب و مسافرند، به حتم چشم خود را بر خطای ناچیز آنان می بستم، و به مهر او را راهی ادامه سفری می کردم، که این جوانان مایوس و بی کار و بی آینده ما، شدید به آن نیاز دارند، اما این نشد و جسد این دختر غریب و مسافر، به ساعتی چند، از پلیس امنیت اخلاقی خیابان وزرا، راهی بیمارستان کسری شد، تا تحویل خانواده غریب و مسافر او شود.

و این جسد ژینا امینی نبود، که آتشفشان قهر یک ملت را افروخت، بلکه برون داد شکست اخلاقی، انسانی و دینی پایتخت نشینان متکبری بود، که دیگر نه غریب می شناسند، و نه مسافر، که "ابن سبیل" و رسیدگی به آنان، در قرآنِ این قوم به دین آویخته، جلودار برخورد با آن مسافر باید می شد، و به غیر از آن اخلاق و انصاف و مروت و جوانمردی ایرانیان که در این صحنه ها کارساز و کارگشاست، و باید به داد این دختر غریب می رسید، تا بدین سرنوشت، مبتلا نگردد، و تن جوان و جویای زندگی او، در سینه خاک سرد جای نگیرد، تا یک ایران را در مقابل این بی اخلاقی و... از جا نکنده، و اکنون در هفته دوم خیزش این مردم نا امید شده، این چنین خشمناک نشنویم، که ندای تغییر کسانی را سر می دهند، که سال هاست می گویند "مرغ یک پا دارد"، و حرف، فقط حرف ماست.

وقتی ایدئولوژی این انقلاب که از اندیشه کسانی مثل محمد حسین بهشتی، مرتضی مطهری، مهدی بازرگان، سید محمود طالقانی، حسینعلی منتظری و... نشات گرفته بود، به اندیشه امثال محمد تقی مصباح یزدی، محمد یزدی، احمد علم الهدی، احمد خاتمی، احمد جنتی و... پارادایم شیفت می کند، دیگر نباید متعجب شد، که چشم انسانِ مرید و مطیع این آقایان، به هرچه اخلاق، ملاک های دینی و انسانیت کور شود، و دیگر نبیند که چه می کند و با چه کسی روبروست. او به فرموده، و اوامر مطاع، مطیع است و فرمان فرمانده اش را انجام می دهد، او مریدی کور و کر به اطرافش می باشد، مطیع است و در این اطاعت، احساس بی مسئولیتیِ اخلاقی، انسانی و حتی دینی می کند.

دوستی که در سال های دهه 1350 دانشجوی رشته پزشکی بود، به خاطره ایی از مرتضی مطهری اشاره می کند، که در رژیم گذشته، استاد دانشگاه تهران بودند، و هنگامی که فیلسوف و اسلام و ایرانشناس غربی، هانری کُربن [1] به ایران آمد، و میهمان اندیشمندان دینی و روشنفکران ایران، از جمله علامه طباطبایی بود، روزی مطهری ما را به یکی از دیدارهای این شخصیت برجسته فلسفه و عرفان ایرانی برد، در این جلسه که باید فلسفی و عرفانی صحبت می شد، در هنگامه بحث ها، ناگهان سخن به سمت مشروبات الکلی در جامعه ایران رفت، چرا که تازه در ایران مغازه های اندکی، عرضه این نوشیدنی را آغاز کرده بودند، و برخی خواستار برخورد تند با این کژی بودند، در آن زمان یعنی نزدیک به 50 سال قبل، این اندیشمند غربی به همقطاران شرقی خود، توصیه به عمل متفکرانه و معقول در مقابل آن کژی می کرد، و از آنان می خواست در مقابل این وضع، افراط نکنند، چرا که هم به ضرر دین، و هم به ضرر اهل دین، و هم به ضرر جامعه آنان خواهد بود.

هانری کربن به امثال علامه طباطبایی، مطهری و دیگر اندیشمندان حاضر توصیه به صبر و متانت می کرد، که برخی از پدیده ها اگر چه از سوی شما کژی انگاشته می شود، اما در مقابله با آن باید اندیشمندانه و علمی برخورد نمود، او می گفت وای به روزی که در اثر برخورد های شما، ساخت شراب را از محیط بیرون به منازل مردم منتقل شود، آنگاه مردم خواهند فهمید که هم می شود شراب خورد و هم نماز خواند، در این حال توجه از شما و سخن شما دور خواهد شد، حال آنکه طبق احادیث شما، کسی که شراب خورد باید چهل روز صبر کند تا نحوست این مُنکر، از سلول های بدنش استحاله شود، تا دوباره لایق نماز گردد،

هانری کربن می گفت وقتی شما درست برخورد نکنید، به این بلیه دچار می شوید، همانگونه که در اروپا مردم از ارباب کلیسا دیگر حرف شنوی ندارند، در اینجا هم مردم از سخن ارباب مذهب روی بر خواهند گردانید، و اثر حرف و توصیه شما در جامعه از بین خواهد رفت، مردم اگر امروز شراب را بد می دانند، و گاهی تخطی کرده و آن را از بیرون تهیه می کنند، و می خورند، و احساس گناه دارند، وقتی برخورد های نابهنجار شما اهل مذهب، شراب و شراب سازی را به داخل منازل برد، آنان خواهند دید که ساخت و خوردنش، این طور که اهل مذهب می گویند، منکر، ضد اخلاقی و... نیست! دیگر حرف و حدیث اهل مذهب اثر خود را از دست خواهد داد، و مرجعیت دینی و اخلاقی را، از دست خواهید داد.

امروز بعد 50 سال متاسفانه همین پیش بینی هانری کربن را می توان در جامعه متحول ایران دید، میزان مصرف الکل در ایران، امروزه به رده دهمین کشور، در بین مصرف کنندگان جهانی رسیده! در حالی که واردات، ساخت و مصرفش حرام و غیر قانونی است، و به نظر می رسد در اثر برخورد نابخردانه اهل دین، به امری مبتلا شده ایم، که هانری کربن، آن را، آن موقع، پیش بینی کرده بود، کسی که ایدئولوگ های اصیل این انقلاب، مثل مطهری را در مقابل علم و تجربه و بینش خود، زانو زده و شاگرد می دید، این چنین مسئولانه به برخورد علمی و انسانی و اخلاقی با پدیده های اجتماعی دعوت می کرد، و ایدئولوگ های انقلاب 57 هم برخی از این درس های جامعه ساز را گرفته بودند، اما با تغییر ایده و ایدئولوژی و ایدئولوگ های این انقلاب، ره به بیراهه زده می شود، و خسارتش، دامنگیر کشور و مردم ایران می گردد.

در امر حجاب نیز، انگار این مردم و این کشور را به همین سمت می برند، که در اثر حرکت نابخردانه تصمیم سازان کشور، تحت راهبرد خشن، متصلب، غیر منعطف، متکبرانه و انحرافی و... تفکر امثال محمد تقی مصباح یزدی، احمد علم الهدی، سید احمد خاتمی، احمد جنتی و... به سرنوشت شراب مبتلا می گردیم، و در این سو نیز، ماموران آتش به اختیار خالی از اخلاق، روح نجابت ایرانی، برخی آموزه های انسان ساز دینی و... جنازه جوانان و معترضانِ بر این وضع را، بر آسفالت خیابان ها ردیف می کنند، تا به تکلیف شبه دینی و شبه قانونی خود عمل نمایند! و مسئولین کشور نیز، معترضین به این روند را، به دشمن، عامل فتنه، موجب خسارت و ویرانی، ضد خدا و پیامبر و مذهب و... منتسب کرده و می کنند، در حالی که این وضع و برون داد، در اکثر موارد ناشی از عملکرد خود آنان است، این بچه ها که امروز این می کنند، از مدرسه اخلاق، دین و علم همین مسئولین فارغ تحصیل شده اند، و خود کرده را تدبیر نشاید.   

 

[1] - هانری کُربَن (به فرانسوی: Henry Corbin) (زاده ۱۴ آوریل ۱۹۰۳ – درگذشته ۷ ژوئیه ۱۹۷۸) فیلسوف، ایران‌شناس و اسلام‌شناس فرانسوی بوده‌است. او بخشی از عمر خود را در ایران و خاورمیانه سپری کرد. هانری کُربَن، نخستین برگردان آثار مارتین هایدگر به زبان فرانسه و همچنین معرفی‌کننده فلسفه اشراق سهروردی و حکمت متعالیه ملاصدرا به اروپاییان بوده‌است. وی صاحب مکتبی در تاریخ فلسفه اسلامی است و معتقد است فلسفه اسلامی معادل فلسفه عربی نیست و با مرگ ابن رشد پایان نیافته ‌است.  کُربَن همچنین از پایه‌گذاران فلسفه تطبیقی است که به نقادی فلسفه مدرن غرب بر پایه سنت فلسفه اسلامی می‌پردازد. کُربَن گرچه هنگام تولد پروتستان بود، با سنت کاتولیک پرورش یافت. او در ۱۹۲۸ از طریق مدیر بخش مطالعات اسلامیِ دانشگاه سوربن با نوشته‌های سهروردی آشنا شد. سال‌ها بعد کُربَن اظهار داشت که آشنایی او با سهروردی، تکلیف سرنوشت معنوی او را برای عبور از این جهان مشخص کرد.

در خجسته ایام نوروز باستانی 1401، توفیق، فرصت و حالی دست داد، تا از شهید آزادمرد و آزاده، ابراهیم ابوتراب بنویسم؛ او که متولد 3 مهرماه 1344 در روستای گرمن، بخش بسطام، شهرستان شاهرود، استان سمنان می باشند؛ تحصیلات اول راهنمایی، مجرد، در اولین اعزام، جمعی لشکر17 علی بن ابی طالب سپاه گردیدند، و در گردان مخابرات، به عنوان بیسیم چی مشغول شدند؛ نهایتا هم در کسوت سرباز مدافع وطن، در 25 دیماه 1365، در شلمچه، منطقه ایی واقع در بین شهرهای بصره عراق، و خرمشهر ایران به شهادت رسیدند، منطقه ایی که در طول این جنگ هشت ساله خسارتبار، به قدری در آن عملیات های مختلف جنگی صورت گرفت، که حجم خونریزی های عظیمی در آن اتفاق افتاد، و از این لحاظ و مسایل دیگر، قابل مقایسه با هیچ نقطه جنگی دیگری نیست؛

حجم کشتارها در منطقه شلمچه به حدیست، که شاید وجبی از خاک این منطقه را نتوان یافت، که به خون مدافعان ایرانی، و یا سربازان متجاوز عراقی آغشته نباشد؛ و ابراهیم این نوشته غم انگیز نیز، در خلال انجام عملیات کربلای 5 ، که خود یکی از عملیات های پر خون و جراحت، و از پر تلفات ترین نبردها، در خلال جنگ خسارتبار 8 ساله بین ایران و عراق بود، در همین شلمچه به شهادت رسید، در طول این عملیات طولانی که در اواخر سال 1365 آغاز گردید، و شاید این آخرین عملیات عمده، و واجد پیروزی ما، در این سال های پایانی جنگ تحملی باشد، که البته تا سال 1367 ادامه یافت، و در نهایت مجبور به پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل شدیم، و این جنگ لعنتی در انتها نیز، نه از طریق تحرکات میدان نبرد، بلکه از طریق ابتکارات صلح، و در صحنه دیپلماسی، و بسیار دیر هنگام به پایان رسید.

ناگفته نماند، با این شهید دوست داشتنی و شیرین، هرگز در طول حضور در میدان جنگ، همرزم و یا همسنگر نبودم، لذا از حالات و افکارش در خلال جنگ بی اطلاعم، آنچه در این نوشته می آید، مربوط به دانسته هایم از این شهید، قبل از اعزام به جنگ است، که از ایشان دیده و یا شنیده ام، و در خلال مراوداتم، از شخصیت و رفتارش دریافتم، بخش خاطرات زمان جنگ این شهید را، به دوستان همرزمی می سپارم که با او، همسنگر و همرزم بودند، باشد که با اضافه کردن خاطرات آن دوره، چشم انداز کاملی از زندگی و افکار این شهید، بعد از حضور در جنگ هم داشته باشیم، و برای نسل های آینده روایتگر، زندگی کسانی باشد که صحنه های خطیر این چنینی را نقش زدند.

به رغم قدیس سازی ها و...، که در اثر کج سلیقگی های تبلیغاتی، و مصادره شهدا توسط جناح ها و ارگان های خاص صورت می گیرد، و شهدا را به تافته هایی جدا بافته از جامعه خود تبدیل کرده، و در نتیجه از جامعه و عموم مردم ایران به صورت مصنوعی جدا می کنند، و متاسفانه به محض این که فردی از احاد جامعه مدافعین وطن، که به نوعی جان خود را در ماموریتی از دست می دهد، او را بر موجی از تبلیغات خاص سوار کرده، و از کف معمول و جاری در جامعه، جدا نموده، در اوجی می نشانند، که دیگر از دسترس، و تصور عموم، خارج می شود و...، من از این شهید، بدون سانسورهای معمول، و تعارفات نامناسب موجود، و بدون اسارت در این نحوه تبلیغات جاری، از خود واقعی، و ملموسی که او را یافتم، و شناختم، خواهم گفت.

چراکه به واقع شهدای ما، هرگز انسان هایی، به سان تافته های جدا بافته از مردم خود نبودند، بلکه عموما از همین مردم معمول و عادی، و در بین آنان، همچون آنان، با دغدغه هایی همانند آنچه دیگران دارند و... بودند، شهدا تا قبل از شهادت، هرگز خود را از مردم خود جدا، و منفک نه می دیدند، و نه به شانی خاص، و جدا از مردم، برای خود قائل بودند، و به قول اهل رزم در آن زمان، عموما انسان هایی "خاکی" [1] و خودمانی می نمایاندند،

در این نوشته از شهیدی سخن خواهم گفت که نه قصد داشت که "خاکی" باشد، و نه با رفتارش به دنبال "قدیس" شدن بود، نه قائل به این بود که به قول معروف "جا نماز آب کشیده" و در تهجد و نماز و روزه، خود را در مرتبه ایی خاص در بین مذهبیون جلوه دهد، و یا همسان سازد و... او به سان اکثر همسالان خود (حتی مثل بسیاری از جوانان همرزم شهیدش)، جوانی مملو و سرشار از زندگی بود، پر از جوانی، و جوانی کردن ها، سعی می کرد مدرن ترین، و به روزترین مد لباس ها ممکن و موجود را بپوشد، آخرین مد فرم مو را برای تیپ ظاهری خود تدارک ببیند، و در پر شورترین ورزش های روز (که برخی از اذهان، و شیوه تفکر اهل آن روزگار، آنرا کاری عبث و بیهوده تلقی می کردند، و به این دلمشغولی ها "یلللی تلللی" [2] می گفتند)، شرکت فعال داشت و...، او اهل زندگی بود، و برای زندگی کردن، خوش بودن، برنامه می ریخت، و البته بی توجه به اینگونه تفکرات رایج، عمل هم می کرد.

 به نظر می رسید ابراهیم در خلال همتی که برای کسب زیبایی های جسمی و ظاهری، و ساختن اندام زیبا و ورزشی، و در یک کلام، جذاب شدن و...، خود را آماده ورود به زندگی می کرد، تا در آینده شریک زندگی مناسبی برای خود جلب و جذب کند، و زندگی را مثل تمام انسان های نرمال دیگر، به تمام معنی، و فعالانه تشکیل دهد، بدین لحاظ به زیبایی های ظاهر، اهمیت بسیار زیادی می داد، تا در پوشش و رفتار مرتب، مدرن و به روز باشد، او حتی در مدت نزدیک به سه سال که سابقه حضور در جبهه های مختلف جنگی را داشت، بر این قصد بود تا مورد بغرنج سربازی خود را حل کرده، و با به انجام رساندن این دوره اجباری، مجهز به "کارت پایان خدمت"، یکی از موانع اصلی معمول در ورود جوانان به زندگی، یعنی سربازی را، از پیش پای زندگی خود برداشته، و از شر این مانع عمده، و گلوگیر جوانان ایران خلاص شود،

به نظرم او اصلا برای شهادت به جنگ نرفته بود، ابراهیم آنقدر که با زندگی و حیات قرین و همراه بود، و برای آن برنامه داشت، و خود را آماده آن می کرد، هرگز به مرگ فکر هم نمی کرد، لذا او اگر در جنگ حاضر شد، هرگز برای شهادت نبود، بلکه با هدف دفع تجاوز بیگانه بود که به جنگ رفت، از این رو می بینیم که حتی در جنگ هم خود را برای زندگی بعد از جنگ آماده می کرد، تا به محض پایان این دوره خسارت بزرگ، که دامنگیر کشور شده بود، زندگی را دوباره از سر گیرد، از این روست که او ابتدا بسیجی و داوطلب، و سپس در کسوت سرباز در جنگ حضور داشت، و در خلال جنگ و نبرد نیز، نگاهی امید بخش، به زندگی داشت، او برای زندگی، بیش از مرگ عاشق بود.

در آن روزهای اول انقلاب که در اثر شرایط انقلابی، بسیاری در صدد تغییر رفتار و افکار جامعه، به شکلی جدید از رفتار و تفکر بودند، تا به قول فعالین انقلابی آن موقع، به زعم خود افراد را از فرهنگ ساری و جاری در جامعه، که آن را فرهنگ "طاغوتی" اش می نامیدند، دور کرده، مصادیق آن را از جامعه زدوده، و جامعه را از آن ها پاک کنند، و طرحی نو در اندازند، این شهید بزرگوار خود به واسطه نوع پوشش و منش رفتاری، موضوع و مصداق "امر به معروف، و نهی از منکر" های آن زمانِ چنین تفکراتی قرار می گرفت، چرا که به عنوان مثال آن موقع ها، پوشیدن شلوار جین، یا استفاده از پیراهن های آستین کوتاه، زدن ادکلن های خوشبو، با بوهای جلب کننده و تند، یا در بر کردن شلوارهای تنگ، پوشیدن لباس های رنگ نامتعارف، داشتن موی بلند و... ضد ارزش های انقلابی، و از مصادیق منکرِ اجتماعی تلقی می شدند، و این شهید بزرگوار، به عکس چنین روندی را قبول نداشت و البته نیز خود بسیار مقید به داشتن چنین پوششی استایلی و حرکت در راستای افرادی با چنین منشی می دید، و عمل می کرد.

لذا وقتی قصد بیرون رفتن از خانه را که داشت، باید مدت ها منتظرش می بودیم، تا به قول آن موقعی ها "آرا و گیرا" کند، و وضع سر و صورت و لباسش برسد، تا شاید رضایت دهد، که از پشت آینه منزل جداشده، و به دوستانش که انتظار پیوستنش، به جمع شان را می کشیدند، پایان دهد و به جمع شاد آنان در خارج از خانه اضافه شود، و شادی بخش جمع همسالان خود باشد، اما همواره مدت انتظار دوستانش طولانی می شد، و او زمان بسیار زیادی را روی فرم موی های سرش کار می کرد، تا در نظمی خاص آنها را تربیت، و نگه دارد، در این صورت بود که به نظرش شرایط خروج از منزل را کسب کرده، و می توان، بیرون رفت، این بود که دوستانش همواره باید بیرون از منزل خطاب به او فریاد می زدند "ابراهیم زود باش، ابراهیم زود باش و..." بعد از مدت ها انتظار که از منزل خارج می شد، معترض بود که "چقدر عجله می کنید؟!" در حالی که هنوز از وضع و ظاهر آراسته اش، احساس عدم رضایت داشت، و به کیفیت آراستگی و مد آن انگار باز مشکوک بود.

در جامعه انقلاب زده ما در آن موقع ها، پوشیدن شلوار جین که ما آن را "شلوار لی" می گفتیم، از مصادیق همشکل و همقواره شدن با تیپ جوانان دوره طاغوت تلقی می شد، و لذا پوشندگان این لباس ها، نامتعارف و ضد ارزش های انقلابی، مذهبی و اجتماعی تلقی می شدند، و به همین دلیل ابراهیم همواره از خرد و کلان، دور و نزدیک تذکر می گرفت، چراکه او به پوشیدن جین، در آخرین مد و رنگش عاشق بود. شیک پوشی و استفاده از ادکلن های بوی تند، که خط بوی بلندی از خود در کوچه بر جای می گذاشت، برای مرد و زن، در آن زمان ها، نامتعارف و نشانه زندگی طاغوتی تلقی می گردید، و فقط عطرها، و یا بوی ادکلن هالی خنثی مثل عطر گل رز (یا تیرُز Tearose فرانسوی)، توصیه می شد، ولی ابراهیم هرگز قائل به چنین تفکر، و محدودیت هایی این چنینی نبود؛ او به لباس های آستین کوتاه عشق می ورزید، حال آنکه آن موقع ها به قول مرحوم پدرم و بسیاری که این تفکرات را داشتند، "نامحرم نباید اندام و بازوی شما را ببیند، این امر هم، مرد و زن ندارد، مردها هم به هم نامحرمند!"، و او باز هم، به خاطر پوشیدن آستین کوتاه زیر سوال بود، شامل مصداق امر به معروف می شد، و از منکر نهی می گردید.

آن موقع ها شلوارهای جین، از بالا تنگ و از پاچه ها، گشاد بود، گرچه این وجه غالب مد لباس همه بود، اما این خود نشانه ماندن در استایل پوشش دوره طاغوت محسوب می گردید، که جامعه باید از خود، این فرهنگ طاغوتی را زدایش می کرد، لذا باز این خود مورد دیگری بود، که شامل مصداق امر به معروف، و نهی از منکر می شد، و ابراهیم باز تذکر می گرفت و...،

اما به رغم همه اینها، ابراهیم سرشار از زندگی، جوانی، و جوانی کردن ها بود، و هرگز گوش او به این حرف ها، و این خواست های سلیقه ایی، بدهکار نبود، و آنطوری می پوشید، و بیرون می آمد، که دوست می داشت، و دلش می پسندید، آری در روزگاری که اینگونه تغییرات اجباری، تحت فشار شدید اجتماعی اطرافیان، بسیار مرسوم بود، و متمردین در بین اینگونه جوانان را، که در فرهنگ رایج آن روزگار، "جلف و سبک" می شمردند، این شهید بزرگوار در یک بی تفاوتی آشکار به چنین قضاوت هایی، که به حتم او آن را غیر منطقی اش می شمرد، حالت  آزادمنشانه در رفتار، و روح مملو از اعتماد به نفس خود و... را حفظ می کرد، و آنچنان که دوست داشت، می پوشید و رفتار می نمود.

که لابد در دید، صاحبان امر، و تعیین کنندگان معروف و منکر، در آن زمانه ی تغییرات زوری، "جلف"، و از مصادیق جوانان "جاهل" و "سبک" تلقی می کردند، ولی او بی توجه به این گونه نظرات شخصی، که سلیقه آنان تبدیل به منکر و معروف شده بود، و به اجتماع تحمیل می گردید، آنگونه که می خواست، بود و رفتار می کرد، ولی هماو وقتی به شهادت رسید، تمام این انگ ها به کناری رفت، و همین جوانی که او را ممکن بود "جلف" و سبکش ارزیابی کنند، واجد تمام ارزش ها گردید، و جوانی پاک، مومن و... ارزیابی و خطاب گردید، و در حالی که بسیاری از معروف ها، و منکر هایی، که به واقع سلیقه های شخصی افراد اختراع کننده آنان بودند، که متناسب با حال و جّو موجود اجتماعی، تعریف شده و به دیگران تحمیل می شدند، را رعایت نمی کرد، و اینگونه جوانان، که اهل پذیرش این تحمیل ها نبودند، به جامعه خود معترض مانده، راه خود را می رفتند؛

امروزه شاید این موارد منکر و معروف، دیگر به واسطه رشد و بلوغ جامعه ما، شیوع، کثرت و همه گیری و...، خنده دار و جوک تلقی شوند، اما آن روزها همین موارد منکری که اکنون دیگر هرگز منکر تلقی نمی شوند، ملاک ارزشیابی، مارک زدن، و سنجش میزان ایمان، و پایبندی به ارزش ها، تلقی می شدند، و جوانانی که به این تحمیل ها تن نمی دادند، متاسفانه بسیاری، انگ ها و برچسب های متفاوت دریافت می داشتند، و باید تاسف خورد که اینگونه جوانان در زمان زنده بودن خود، اینگونه از چشم ها می افتادند، اما در جامعه نامتوازن ما، فقدانشان، آنان را از این فرش مندرس و قابل تذکرِ ناشی از تلقی غالب اجتماعی، به عرش اعلا پرواز می داد، و آنان را در عرش می نشاند،

و این چنین، در فرهنگ اجتماعی ما، زنده های سرشار از زندگی و شادابی و امید، به معیارهای سلیقه ایی دل افراد کشیده می شدند، و خالی از ارزش، و خارج از کوکِ جّو مصنوعی حاکم بر جامعه ارزیابی، و مورد بی مهری واقع می شدند، و ترک دنیا گفته گان، در همین جو مسموم، ارزش کسب کرده، و تغییر نگاه به خود می دیدند، چیزی که انگار به فرهنگ ما تبدیل شده است، و در جامعه ما زندگان این چنین بیرحمانه، بی حرمت می شوند، و مردگان این چنین شامل مهربانی شده، و به عرش برده می شوند، حال انکه هر انسانی نیاز دارد که تا زنده است، خود را لایق احترام، و قدر دانستن ببیند، تا این که بعد از مرگ، برایش مقامات آنچنانی قائل شوند و...

ابراهیم ابوتراب، با تمام مشخصاتی که در او یافتم و بر شمردم، موقعی که به سن اعزام به جنگ رسید، در اولین فرصت خود را در خیل کسانی قرار داد، که باید مردانه جلوی خصم می ایستادند، کسانی که در میان آنان آمران به معروف آنچنانی، و ناهیان از منکر این چنینی هم، شاید دیده می شدند، و او آنقدر در ضمیر و رفتار خود آزاده و آزاد اندیش بود، که در اولین فرصت به خیل آنانی پیوست، که برای دفع تجاوز، و دور کردن مردم خود از خطر اسارت دشمن، و دفاع از آب و خاکش، به سوی جنگ شتافت، به حق هم ایشان در این صحنه مردانه ظاهر شد،

ابراهیم ابوتراب از خیل آزادمردان و رزمندگانی است که نزدیک به سه سال سابقه حضور در جنگ را دارد، و زمانی که در نبرد با دشمن به شهادت رسید، تنها 21 ساله بود، این یعنی اینکه، ابراهیم از حدود17 - 18 سالگی، و یا حتی پیش از آن حضور در جنگ را آغاز، و در همین زمان، موعد انجام  خدمت سربازی اش هم رسید و بعد از مدت ها که در جنگ بعنوان داوطلب و بسیجی سپری کرده بود، اکنون باید در قامت یک سرباز مدافع وطن بجنگید،

لذا با نگاه و امیدی که به زندگی داشت، از داوطلبی تغییر کسوت داد، و در نقش یک سرباز وطن، دوره خدمت سربازی خود را آغاز کرد، و خود را به واقع برای زندگی بعد از جنگ آماده می کرد، که به شهادت رسید. آن روزها داشتن سابقه جنگ، منافعی برای رزمندگان نداشت، لذا اگر رزمنده ایی پیش از انجام سربازی، سابقه جنگ هم می داشت، این مدت، از زمان خدمت سربازی اجباری اش کسر نمی گردید، و هر سربازی باید 28 ماه تمام، فارغ از  هر سابقه ایی که می داشت، خدمت می کرد، تا کارت پایان خدمت دریافت کند، و ابراهیم در همین گذران 28 ماه بود که در نبردی سخت، در خلال عملیات کربلای 5 در اطراف بصره عراق، در حالی که دو پایش به واسطه اصابت ترکش قطع شده بود، به شهادت رسید، روحش شاد.

پیش از این، او به توصیه همرزمانش که تشویق به پذیرش انجام تعهد 5 ساله، و پیوستن به کادر سپاه پاسداران اش می کردند، که در نتیجه آن، هم شامل حقوق و مزایای پاسداری می شد، و هم دو سال سربازی اش، مستهلک می شد و... عمل نکرد، و خواست تا سربازی اش را در موعد مقرر و در روش معمول خود انجام داده، یکی از موانع بزرگ زندگی معمول جوانان ایرانی، یعنی انجام سربازی را از پیش پای زندگی خود احساس می کرد، سریعتر و اگرچه پر هزینه تر بردارد، و لابد به زودی به زندگی عادی باز گردد، اما این جنگ خسارتبار هم زندگی او، و هم فرصت زندگی بسیاری دیگر از جوانان ما را ضایع کرد و از آنان سلب کرد،

و باعث تاسف است که در این کشور، با همه خسارتی که از این جنگ لعنتی متحمل شدیم، که طولانی ترین و خسارتبار ترین جنگ جهان در قرن بیستم لقب گرفت، هیچگاه یک جنبش ضد جنگ واقعی و در خور آنچه بر ما و جوانان ما رفت، در ایران شکل نگرفت، تا از خسارات جبران ناپذیر این جنگ لعنتی لایه بردارد، و همه ی چهره زشت و کراهت بارش را نشان دهد، و آنچنان که باید و شاید، پرده از راز های مگوی آن بردارد، و چهره تلخ آن را نزد همگان هویدا سازد، و لذا در نبود رسانه های مستقل و موثر، که روی این کیس کار کنند، چهره مخوف جنگ از نظرها پنهان ماند، و امروز کسانی را می توان دید که مدح گوی جنگند، و در فراقش می سرایند و می خوانند و گریه می کنند، و در نبود چنین خیزشی که بعد از هر جنگی در جوامع جنگ زده شکل می گیرد و زمینه سازان جنگ را به محاکمه کشیده و رسوا می کند، و شرایط پیدایش جنگ ها را تبیین کرده از تکرارش هشدار می دهد، اما به عکس در جامعه ما از نعمت جنگ گفته می شود و در فراقش فریاد واحسرتا سر داده می شود، حال آنکه در شرایط عادی باید خسارت دیدگان این جنگ دهان استقبال کنندگان و مدح گویان جنگ را بشکنند، تا دوباره این کشور و هیچ کشور دیگری شرایط ایجاد جنگ جدید ایجاد نگردد، و هرگز دوباره دچار چنین وضعی نشویم، و یا حداقل در وضعی قرار داشته بگیریم که جریان جنگ طلب، در داخل وجه غالب نداشته، و فرصت مانور نیابد.

اما ابراهیم این قصه دردناک جنگ مذکور، و نابود شدن سرمایه های ملی این کشور، به هنگام مواجه شدن با کوس حرکت به سوی مرگ، و ترک این دنیای وحشی کشتار و جراحت و جنایت، با قلبی رقیق و مهربان، شدیدا دغدغه رضایت مردم، و اهل خود را داشت، که این چنین در وصیتنامه خود روی کلمه "حلالیت" مثل بسیاری از همرزمان شهید دیگرش، مانور داده، و به خصوص خود را بدهکار پدر و مادرش می دید، و در صدد جلب رضایت قلبی آنان بود که چنین نوشت : "... و اما پدر و مادرم، چند كلامي با شما پدر عزيزم: هميشه خود را مديون دست‌هاي پينه‌ بسته‌ات مي‌دانستم و تقاضا دارم كه زحمت‌هاي جبران ‌ناپذيرت را حلالم كني و اميدوارم بعد از من بتواني هرچه بيشتر در خدمت اسلام و جنگ باشي. مادر مهربانم، كه هرگز نتوانسته‌ام محبت‌هاي تو را جبران كنم، شير پاكت را حلالم كن، و رنج‌هايي را كه از طرف من بر تو وارد شده ناديده بگير. پدر و مادرم، پيوسته در نامه‌هاي متعددي كه برايتان مي‌نوشتم، به شما قول داده بودم كه فرزندي شايسته برايتان باشم و اميدوارم كه با نثار جان خويش در راه اسلام توانسته باشم به اين عهد خود وفا كرده باشم. برادران و خواهران عزيزم، برادر كوچك خود را حلال كنيد..."  

شهید ابراهیم ابوتراب جوانی شاداب، خوش مشرب، اهل موسیقی های شاد، فوتبالیستی و... فعال و قهار، اهل بزم و خنده و خنداندن بود، و جوانی بود که فارغ از قیود جامعه ترمز خورده خود، اسب زندگی را مطابق با دنیای شاد خود سوار بود، و قصد پیاده شدن از آن آزادی عملی که در رفتار و تفکر، برای خود قائل بود را، نداشت، در دوره جنگ با او همرزم نبودم، اما در دوره زندگی، به واسطه برادر شهیدم، سید محسن، که با او نسبتا همسال و هم بازی بودند، بسیار باهم محشور می شدیم، و شیوه اخلاق و منش آزادمنشانه اش را دیدم و چشیدم، و او هرگز اسیر جّو زمانه خود نشد، و آزادانه بی توجه به آنچه دیگران برایش قالب می زدند، بر بال اندیشه ها، و قالبی که مطابق با دوران جوانی و نوجوانی اش، برای خود ترسیم کرده بود، زندگی می کرد، این نوع آزاد منشی ها در تفکر و رفتار، بسیار زیباست، و چنین انسان هایی، با اعتماد به نفس مثال زدنی اشان، خود رهبران زندگی اجتماعی خود هستند، قوام شخصیتی مناسب دارند، و خود تعیین کننده الگوی زندگی خودند، و البته خود نیز پیروی راستین و بی ریا، بر الگوی زندگی خود می باشند، و تن به اجبار و جبر موجود در فضای غیر منطقی اطراف شان نمی دهند، آنان آزادمردانی اند که آزادانه انتخاب، و طبق انتخاب خود، آزادانه عمل، و آزاد زندگی می کنند.

آنچه از همرزمانش شنیدم، ابراهیم در خطیر ترین دوران جنگ، همراه با رزمندگان تیپ 17 علی ابن ابیطالب سپاه، از نبردهای پاکسازی جاده بانه به سردشت گرفته، که دوشادوش رزمندگان لشکر 28 کردستان ارتش جنگیدند، تا عملیات های دیگر از جمله والفجر 4 و... و عملیات های مختلف در سرزمین داغ جنوب، در این جنگ خسارت بار تحمیلی، تا زمان شهادت، مشارکت فعال داشت، ابراهیم در شرایطی جنگید که خطر، آنقدر به رزمندگان نزدیک بود، که او احساس می کرد، باید در آمادگی نبرد، از همه پیشروتر باشد، لذا از پتانسیل جان لوله سلاح ژ3 اش نیز، در خلال نبرد باز پس گیری جاده بانه به سردشت، علاوه بر خشاب پر از گلوله اش، استفاده بهینه می کرد و تیری بیش از سازمان معمول حمل سلاح، در جان لوله اسلحه اش ذخیره داشت، تا در هنگامه ی نبردی غیر قابل انتظار، که هر لحظه احتمال آغازش توسط دشمن می رفت، چراکه معمولا دشمن در یک غافلگیری عجیب، آن را آغاز می کرد، یک گلوله آماده به شلیک، بیش از دیگران برای جنگیدن داشته باشد،

 لذا وقتی در حدود سال 1360 که در مسجد بانه در جمع همرزمان خود برای این نبرد آماده می شدند، چنان آماده بود که سلاح پر و پیمان، و این شگرد جنگی اش، نزدیک بود کار دستش بدهد، اما گلوله ایی که در جان لوله اسلحه اش قرار داده بود، در یک غفلت همرزمش، چگانده، و شلیک شد، و خوشبختانه سر لوله اسلحه اش به سمت سقف مسجد شهر بانه بود که همانجا پذیرای این گلوله گردید، و خوشبختانه خسارتش مقداری کچ بود، که از سقف کنده، و بر سر رزمندگانی که زیرش در حال استراحت بودند، ریخت، و نصیب صورت نازنین خودش هم، پوکه داغ شلیک شده ایی بود، که زخمی ناشی از داغی و ضربه بر جای گذاشت.

آری به رغم آن همه شور و هیجان برای زندگی، در این جنگ، اینقدر آدم ها با مرگ نزدیک و همآغوش می شدند، و البته به هنگامه رویارویی مرگ و زندگی، همواره انسان متحول می شود؛ به خصوص جوانی که خود را برای کسب بالاترین استاندارد زندگی آماده می کند، و این چنین در مخمصه جنگی تحمیلی گرفتار می گردد، و بسیار تاسف بار است مرگ جوانانی که مملو از زندگی و سرشار از امید برای آغاز آنند، در حالی که نمی خواهند تن به این واقعه نابه هنگام دهند، و این جبر روزگار، و هوای نفس حکام مستبد است، که این جوانان پرشور و لبریز از زندگی، و عاشق آنرا، با چهره نابهنجار مرگ مواجه کرده، و البته همه را به داغ آنان می نشانند.

آنچه که اکنون در اوکراین، یمن و... می بینیم، مثل همیشه، دست ساز مستبدین دوران، و توسعه طلبانی است که، زندگی را از اینگونه جوانان، و اهل شان، سلب می کنند، و آنان را به اجبار در خیل آوارگان، جنگ زدگان، کشته ها، مجروحین، اسرای و... جنگ وارد می سازند؛ جوانانی که تا چند هفته پیش از شروع هر جنگی، مملو از زندگی، و سرشار از برنامه های پرشور برای ارتقای آنند، و اکنون اسیر یک حادثه ناگوار، ناشی از منویات دل یک مستبد و... شده، که شرایط جامعه را با یک حرکت نابجا، و تصمیم نابخردانه، و در یک بی سیاستی کامل، به صحنه کشتار و ویرانی، و به مقتل بردن این چشمه های جوشان زندگی انسانی، تبدیل می کنند،

باشد که روزی، بشریت به چنان اوجی از رشد و پیشرفت فکری و عملی برسد که، هیچکس را یارای تمجید از جنگ، و استقبال، و زمینه سازی برای آغاز آن نباشد، و هر جنگ افروزی، و تئوری پرداز مهیا کننده جنگی و... چنان با بی اعتنایی، و واکنش منفی و تنفر برانگیز شدید جریان ضد جنگ توسط جهانیان مواجه گردند، که دیگر کسی را هوس ایجاد جنگی نکند، آنچه این روزها دنیا در مقابل حرکت متجاوزانه مستبد کرملین، در حمله به همسایه خود اوکراین، در تحریم و اخراجش از صحنه جهانی انجام می دهد، می تواند شروع و آغاز، و الگوی خوبی برای منزوی کردن جنگ افروزان و متجاوزین و آغازگران جنگ باشد، تا دیگر هیچ جوان و هیچ خانواده ایی، در این کره خاکی، این چنین از حق زندگی، که در واقع حق مسلم و خدا دادی اوست، ناکام و نابرخوردار نشود.

روح آزادمرد شهید ابراهیم ابوتراب شاد و قرین آرامش و رحمت الهی باد

Click to enlarge image 1.PNG

شهید ابراهیم ابوتراب

وصیت نامه شهید ابراهیم ابوتراب که تنها ده روز پیش از شهادتش به نگارش در آمده است، ابراهیم پیش از این که در جمله ی قهرمانان خفته در مزار روستای گرمن قرار گیرد، این چنین نوشت :   

ابراهیم ابوتراب

بسم‌الله الرحمن الرحيم

«الذين امنوا و هاجروا و جاهدوا في‌سبيل‌الله [3] امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون». [4]

«اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمد رسول‌الله و اشهد ان علي ولي‌الله».

اينجانب، ابراهيم ابوتراب، فرزند فتح‌الله، وصيت‌نامة خود را به شرح ذيل تقديم مي‌كنم. خدايا، پناه مي‌برم بر تو. پس كمكم كن تا بتوانم حقيقتي را كه در اعماق وجودم نهفته به رشتة تحرير درآورم. الهي و ربي من لي غيرك. [5] خدايا غير از تو كسي را ندارم و تنها معبودم تويي. خدايا در دعاي با عظمت كميل مي‌خوانم كه «اللهم فاقبل عذري و ارحم شدة ضري و فكني من شد وثاقي يا رب ارحم ضعف بدني». [6] اي خداي من، عذر مرا بپذير و رحم كن بر ناتواني‌ام و رهايي ده مرا از بند سخت گناهانم و رحم كن بر ناتواني بدنم. خدايا، خود مي‌داني كه به‌خاطر رضاي تو و سالت (رسالت) و مسئوليتي كه نسبت به امام و انقلاب داشتم، پاي در جبهه گذاشتم و جان بي‌ارزش خود را به كف گرفته، تا بتوانم با نثار جانم در راه اسلام و قرآن اداي تكليف كرده باشم و اكنون كه خود را سربازي نالايق براي اسلام و امام مي‌دانم، از تو اي مهربان خدا مي‌خواهم كه توفيق شهادت در راهت را نصيبم كني. خداوندا، در جاي ديگر از دعاي كميل مي‌خوانم كه «ولايمكن الفرار من حكومتك». و گريز از قلمرو حكومتت ممكن نيست. پس پناه مي‌برم بر تو اي تنها معبود عاشقان.

برادران و خواهران مسلمان، زبان الكنم قادر نيست براي شما چيزي بگويد و قلم هرگز قادر نيست شهامت، شجاعت و ايثار و مردانگي شما را توصيف كند. اما توجه داشته باشيد كه داريد. زمان زمان حسين و ايام ايام عاشوراست پس به‌خاطر خدا اوامر امام را بدون چون [و] چرا بپذيريد. شهداء را فراموش نكنيد و مسئله جنگ، كه به گفتة امام مسئله اصلي است، فراموش نشود و اما آنان كه هنوز در خواب غفلت به‌سر مي‌بريد و در پيروزي اسلام ترديد داريد، بايد بگويم تا دير نشده به آغوش اسلام برگرديد. اي منافقين و اي مزدوران استكباري كه بويي از وجدان [و] انسانيت نبرده‌ايد، بدانيد كه روزي رزمنده‌هاي ما به سراغ شما خواهند آمد و فريادهاي پوچ شما را در گلو خفه خواهند كرد. در پايان از ملت عزيز تقاضامندم كه هميشه حامي اسلام و روحانيت مبارز در خط امام باشيد و اما پدر و مادرم، چند كلامي با شما پدر عزيزم: هميشه خود را مديون دست‌هاي پينه‌بسته‌ات مي‌دانستم و تقاضا دارم كه زحمت‌هاي جبران ‌ناپذيرت را حلالم كني و اميدوارم بعد از من بتواني هرچه بيشتر در خدمت اسلام و جنگ باشي. مادر مهربانم، كه هرگز نتوانسته‌ام محبت‌هاي تو را جبران كنم، شير پاكت را حلالم كن و رنج‌هايي را كه از طرف من بر تو وارد شده ناديده بگير.

پدر و مادرم، پيوسته در نامهای (نامه‌هاي) متعدي (متعددی) كه برايتان مي‌نوشتم، به شما قول داده بودم كه فرزندي شايسته برايتان باشم و اميدوارم كه با نثار جان خويش در راه اسلام توانسته باشم به اين عهد خود وفا كرده باشم. برادران و خواهران عزيزم، برادر كوچك خود را حلال كنيد و هميشه حامي اسلام و قرآن باشيد و تا مي‌توانيد برايم كمتر گريه كنيد كه همانا از گريه شما منافقين خوشحال خواهند شد. دوستان عزيزم، اگر در طول اين مدت از من رنجشي ديده‌ات (دیده اید) مرا حلال نماييد و سعي كنيد در زندگي‌تان راه‌روِ راه خونين شهيدان باشيد و امام عزيز را تنها نگذاريد كه نخواهيد گذاشت. در پايان نصر و پيروزي را براي ملت عزيز و رزمندگان اسلام خواهانم.

امام را تنها نگذاريد، پيرو روحانيت باشيد.

جنگ جنگ تا پيروزي.

وصيت‌نامه‌هاي گذشته مردود است.

ابراهيم ابوتراب  15/10/65

 

[1] - در آن زمان فرض بر این امر بود که، اکثریت جامعه، انسان هایی از جنس کار و کارگری اند، که سمبل و نشان کار و کارگری لباس کار ساده و به اصطلاح خاک آلوده ایی بود، که پوشندگان آن فارغ از هر گونه تکبر، و خود بزرگ بینی، از تواضع در فکر و عمل برخوردار بودند چنین افرادی را "خاکی" می گفتند

[2] - وقت گذرانی های بی ارزش و فاقد بازده برای زندگی، اصطلاحی که برای این گونه مشغولیت ها گفته می شد، آن روزها محور و ارزش، کار و درآمد بود، و فرض بر این گرفته می شد که هر چیز که شما را از کار با بازده درآمدزایی و... باز می دارد، به واقع وقت گذرانی های بیهود و "یلللی تلللی" نامیده می شدند، نگرشی که امروز درست یا نادرست دیگر منسوخ شده است.

[3] - سوره توبه/ آیه 20 که ترجمه آن به این شرح است : "آنها كه ايمان آورده و هجرت اختيار كرده و در راه خدا با مال و جان جهاد كرده‌اند."

[4] - بخشي از آيه 169 سورة آل‌عمران است كه شهيد در اصل وصيت‌نامه آن را در ادامه قسمتي از سورة توبه، آيه 20 آورده است. ترجمه: "مرده مپنداريد بلكه آنها زندگانند و نزد خدايشان روزي مي‌خورند."

[5] - فرازي از دعاي كميل است. به این معنی که "خداوندا، ای هدایت گر من! غیر تو کسی را ندارم"

[6] - در اصل وصيت نامه شهید به جای اللهم از "الهم" استفاده کرده بود.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.