چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد         من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک (حافظ)

آثار بازمانده از اوج شکوه و عظمت، یادآور آنچه است که باید بود و نیست، و خود انگیزه آفرین حرکتی است تا به کوششِ بدست آوردن آنچه از دست رفته است، منجر شود؛ و البته گذشته چراغ پر فروغ راه هایی است که در آینده باید رفت، ضعف هایی که باید دیده، و رفع نمود، شکاف هایی که باید دید و پر شود، تقویت آنچه نقطه قوت است، و برداشتن موانع ضعفی که همیشه ما را به ایستایی و سکون و مقاومت در ایستایی می خوانند،

مقاومتی برای هیچ، برای تغییر نکردن، برای ماندن تا پوسیدن و فسیل شدن، و نابودی، که آینده محتوم هر تمدن ایستایی است، که خود را به گذشته سپرد، و در آن ماند، تا حسرت بخوریم، حسرت آنچه می توانستیم باشیم و نیستیم، آنچه می توانست بود، و نیست؛ آنچه در یک قدمی ما بود، و از دستش دادیم و دست دراز نکردیم تا بر گیریم، راه هایی که می توانستیم برویم و نرفتیم، آنچه می توانستیم بدانیم و ندانستیم، آنچه ما را به نابودی برد، و ما همواره آویزانش شدیم، و در این ویرانی ماندگار گردیدیم.

شیراز دروازه جنوب، برای ایران بوده است، مردمی متفاوت، اتمسفری بزرگ پرور و از اهل خرد و اندیشه ساز، مرکز خیزش های آزادی خواهانه فکری، و تفکر رهایی بخش، و دوری از اسارت ماندن و مقاومت برای عدم تغییر؛ از این رو عرفانِ به بند کننده مریدی و مرادی، به شیراز که می رسد کمتر به بند کننده است، حتی دیکتاتوری های برخاسته از این خطه نیز، نوعی آزادی و کرامت را برای انسان های تحت سلطه خود دغدغه مند بوده اند، اینجا فضایی خاص است، تفکر و اندیشه ی مکتب شیراز شراب مستی آفرین است که خود هوشیاری در بر دارد، تو گویی شرابش برای مستی نیست، برای بیداری و هوشیاری است. اندیشه ایی متفاوت در این نقطه جوانه می زند، و جوشش دارد؛ این از جامعه، اندیشه و فضای متفاوتش سرچشمه می گیرد.

مُلک پارس، نگاهبان خوبی هاست، رهایی ها را در دوری از وحدت، و تبلور تکثر و تنوع می بیند، انسان پارسی تولیدگر اندیشه های نوست، که گاهِ اندیشیدن، به ماندن فکر نمی کند، به گذر می اندیشد، از این روست که در اکثر موارد حافظان سنت، و ماندگار کنندگان شرایط موجود، اندیشه شیراز را در نطفه خفه می کنند، تا مکتب مانوی [1] و مزدکی [2] در همین آغاز ظهور، نابود شوند و جوانه های رهایی به درخت تبدیل نشوند، جوانه هایی که در شیراز می توانند بزرگ و تنومند شوند، و سپس به نقاط دیگر ایران بروند، تا ماندگار و سراسری گردند،

 شیراز می تواند قفل تحجر را بشکند، چرا که فرهنگ مدارا و... در سرزمین پارس اجازه رشد می یابد، اگر پارس به تسخیر اسکندرهای تحجر و تکصدایی در نیاید، این زمین می تواند آغازگر تحول در اندیشه هایی شود، که نسوج این مُلک را تاکنون سوخته اند، البته اگر تیمورِ اجبار و سلطه هم بیاید، باز سعدی ها در شیراز زبان به حکمت می گشایند، و او را نیز از دم تیغ منطق انسانی و اخلاقی خود می گذرانند، حتی در سلطه مغول خونریز نیز تیغ امر به معروف و نهی از منکر سعدی کُند نیست، و به درستی این را نثار حُکامی می کند لایق این و امر و نهی هستند، او مهر و حکمت را روانه خَلق، و امر و نهی را به سوی حُکامی می گیرد، که لایق ترین بدین امر و نهی هستند، این است که ملک شیراز گرچه به شرایط تن می دهد، اما هرگز با او عقد اخوت و پیمان نامه سازش نمی بندد، و در پی رهایی و خلاصی است.  

برای دیدار از آثار شکوه و عظمت ایران و البته ارزشمندترین سایت و نگین انگشتری گردشگری ایران، باید شیراز را ترک کرد، و حدود 60 کیلومتری از این شهر خارج شد، تا از مشهورترین اثر تاریخی ایران، یعنی پارسه، پرسپولیس و یا همان شاهکار معماری، و مجموعه ی کاخ های معروف به تخت جمشید، در ده کیلومتری شهر مرودشتِ [3] شیراز دیدار کرد.

این مجموعه متعلق به آثار بازمانده از حُکامی در سلسله هخامنشی است که ایران، مردم و تمدن ایرانی را به اوج عظمت خود رساندند، و مثل خورشیدی در تاریخ این مرز و بوم، و البته حکمرانی جهانی درخشیدند، عظمت این بنای تاریخی، و سازندگان آن، اکنون نیز، حتی از بین سنگ های ویرانه های بر جای مانده از آن کاملا هویداست.

برغم اوج گیری های خیره کننده و شکوه تمدنی که آفریده شد، این مردم بعد از هخامنشیان، در اثر هجوم های پی در پی، حکمرانی حاکمان نالایق، و مشکلات بی منتهای ناشی از کاستی ها، بی سوادی، عقب ماندگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و... که در آن غرق شدند، حتی ملیت و نام و نشان خود را هم به فراموش سپردند، به طوریکه مفهوم "وطن" را هم از یاد بردند، و آنطور که جامعه شناسان اقرار دارند، چنان ایرانیان از مفهوم وطن خالی شدند که نام متجاوزانی ویرانگر، همچون اسکندر، چنگیز و تیمور را بر فرزندان خود نهادند، و در اواخر قاجار وقتی از یک ایرانی، از وطنش سوال می کردند، دهات، یا حداکثر شهر خود را به عنوان وطنش اعلام می کرد، و مفهوم ایران - وطنی از ذهن آنان پاک شده بود، از این رو، کار پارس نشینان به جایی رسید که پارسه [4] که جایگاه نجبای ایران و پارس بود را، به آغل گوسفندان گله داران منطقه تبدیل کردند، این یعنی خود را کاملا به فراموش سپردند، تخدیر بی سوادی ها، و افول عقل، و کاهش فهم به جایی رسید که از خود بیگانه شدند.

بعدها پهلوی ها به اهمیت تاریخی پارسه به عنوان یکی از شناسنامه های بزرگ تمدنی کشور، پی برده و آنرا بعنوان اثر تاریخی ملی، و میراث جهانی ثبت، و احیا کردند، و در یک سلسله اقدامات آموزشی و... روح ملی ایرانیان را کمی زنده و بیدار کردند، و آنانرا به خود و تاریخ گذشته اش، دوباره آشنا ساختند، و به موازات آن علاوه بر معرفی ایران و پیشینه افتخار آمیزش نزد مردم خود، این تاریخ و گذشته شکوهمند را به ملل دیگر جهان نیز معرفی کردند، و موج ایرانگردی در بُعد داخلی و بین المللی، به راه افتاد، و زندگی اندیشمندانه دوباره می رفت تا پا بگیرد.

آنان علاوه بر اقدامات باستان شناسی و بیرون کشیدن آثار و شواهد تاریخ تمدن ایران، و تعمیر و نگهداری اماکن تاریخی آن، احیا مقبره ها و اماکن متعلق به مفاخر ملی، تحرکات تبلیغی و بزرگی را در این جهت سامان دادند، تا با برگزاری مراسم فرهنگی – تمدنی، و البته سیاسی – بین المللی، با شرکت سران و پادشاهان بیش از ۶۹ کشور جهان، و دیگر هیات های بین المللی، در جشن‌های دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی [5] در پارسه، ایران را به دول و ملل دیگر نیز معرفی کنند،

پهلوی ها در این حرکت موفق دیپلماسی فرهنگی – بین المللی توانستند سران بسیاری از کشورهای مهم منطقه و جهان را از سراسر دنیا، به ایران آورده، و در یک مراسم معرفی بزرگ و با مشارکت جهانی، فرهنگ، تمدن، و پیشینه کشور را معرفی، و موج بزرگ جهانی برای معرفی ایران و تاریخ آن ایجاد نمایند؛

در نشست مذکور که با میزبانی پهلوی دوم انجام گرفت، تعداد نمایندگان عالیرتبه خارجی شرکت کننده در این مراسم، از تعداد هیات های گردهم آمده از ساتراپ های تحت حاکمیت داریوش هخامنشی در پارسه، که هر ساله در اولین روز نوروز در پایتخت هخامنشیان گردهم می آمدند نیز، بیشتر بود، که این سلسله بزرگ به افتخار این تعداد نمایندگان ملل تحت حاکمیت خود، که در موسم نوروز، در تخت جمشید گرد هم می آمدند، تصاویر نمایندگان شرکت کننده در مراسم پارسه را، بر سنگ های دیواره پله های این شهر تشریفاتی، حجاری کردند، [6].

پارسه به اندازه یک شهرِ متشکل از قصرها و تالارها وسعت دارد، که از این شهر اکنون تنها بناهای سنگی آن از ستون ها، راه پله ها و دروازه هایش باقی مانده است، دیدن این بنای فاخر را، برای هر ایرانی، برای یکبار هم که شده، واجب و لازم می دانم، اما خود این دومین بار است که افتخار حضور در آن را می یابم، جایی که 4 الی 5 ساعت وقت نیاز است، تا آنرا از جهات متفاوت دید، و در مورد آن به تفکر و مشاهده نشست، داشتن راهنما برای شنیدن توضیح در مورد تاریخ و حوادثی که بر این کاخ گذشته است، دیدار از پارسه را بسیار شیرین تر و گواراتر خواهد کرد.

2541 سال پیش، ساخت پارسه توسط داریوش هخامنشی بعنوان پایتخت اداری - تشریفاتی هخامنشیان آغاز گردید، و حدود 200 سال مجد و عظمت و توسعه این شهر به طول انجامید، تا سه پادشاه هخامنشی آن را تکمیل، و یا گسترش دهند، و پهلوی دوم که خود به عظمت هخامنشیان پی برده، و به آنان ارادت داشت، مبدا ساخت همین پارسه، یا آغاز حاکمیت سازندگانش را مبنا و مبدا تاریخ و روزشمار ملی ایام در ایران در نظر گرفت، و آنرا رواج داد، که البته موفق هم نشد، اما این مبدا به عنوان یک اصطلاح در فرهنگ سیاسی و اجتماعی در ایران جا افتاد، که حاکمیت پادشاهی در ایران را، بنایی 2500 ساله اعلام می کند.

اما حقیقت طور دیگری است، و گرچه هخامنشیان دولت و تمدن بسیار گسترده ایی را تدارک دیدند، که ساتراپ های تحت حاکمیت آن از رود دانوب در اروپا تا رود نیل در افریقا و رود سند در هند و سیحون و جیحون در آسیای مرکزی را شامل می شد، لیکن آنچه مسلم است این که تاریخ پادشاهی و تمدن های شکوهمند، در ایران به پیش از هخامنشیان باز می گردد،

به عنوان نمونه ایلامی ها [7] پیش از هخامنشیان بر منطقه ایی وسیع از استان خوزستان و منطقه پارس فرمانروایی داشتند، و تمدن بزرگی را برای خود ایجاد کردند، به طوری که هخامنشیان را "وارثان واقعی هنر و فرهنگ عیلامی" می دانند؛ همچنین مادها در غرب، پارت ها در شرق، تمدن سازان جیرفت که سابقه تمدنی ایران را به 7 هزار سال قبل می برند و... همه و همه نشان از بیشینه تمدنی ایران، و ایرانیان دارد.

 اینکه ایرانیان پیش از وجود سیستم شکوهمند هخامنشیان، دارای جریان و سیستم تمدنی دیرپای و مداومی بوده اند، امر روشنی است، ایلامی ها دارای اجزای حکومتی، مذهبی و اجتماعی بزرگی بودند، گرچه از حق نیز نباید گذشت که هخامنشیان ایران را از همه لحاظ به اوج وحدت سرزمینی و ملی و فرهنگی رساندند، چه خوشمان بیاید چه نیاید، آنان عظمتی را خلق کردند که تاکنون دیگر تکرار نشده است.

در تصاویر نقش زده شده در پارسه، نقش و تصویری از زنان ندیدم، که به شکل همسر، دختر و یا الهه ایی روی سنگ های آن کنده کاری شده باشد! اما به رغم این واقعیت، در هزاران خشت نگاره های بدست آمده از این مکان، نوشته هایی هست که در واقع وقایع نگاران، یا مسئولین دفاتر حسابداری کارکنان، و مهندسین سازنده این قصر، در این خشت نوشته ها، از زنانی ذکر به میان آورده اند، که به عنوان مهندس سازنده، مسئولیت داشته و به آنها حقوق پرداخت شده، یا به موقع بارداری، حق بیمه دوره وضع حمل دریافت می کردند و...

و این نشان می دهد که زنان ایرانی هزاران سال قبل، در نقش اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود، در بین مهندسین سازنده، مدیریت گارگاه های ساخت این بنای رفیع و...، جا گرفتند، و هخامنشیان، دولت متمدنی را ساخته و پرداختند، که حتی صنعت بیمه را در آن موقع، در 2500 سال قبل در دستور کار خود داشت، و اگر کارگری و... در جریان کار، صدمه می دید، حامله می شد و... حقوق دوره بازیابی سلامت را دریافت می کرده است،

از اینرو، این نیز بعنوان یک افتخار برای شاهان هخامنشی باقی مانده است، که برای ساخت کاخ های بی نظیر خود در ایران، به کارگران و مهندسین سازنده آن، طبق یک الگوی منظم، حقوق پرداخته اند، و مثل دیگرانی نبودند که ساخت کاخ هایشان حاصل بردگی و اسارت اقوام و ملل دیگر بوده است، و لای جرز دیوار کاخ های شان، مملو از اجساد کارگران، اسیران و بردگانی است که به بیگاری بردند، این همان انسانیت، اخلاق و روح متمدن شاهان هخامنشی را نشان می دهد، که در تاریخ حکمرانی جهانی آنان را برجسته و باقی می دارد.

هخامنشیان درصد مهمی از مناطق قابل سکونت کره زمین را زیر مدیریت خود گرفتند، و سیستم دیرپای حاکمیت فردی، نظام پُست و ارسال پیام های سریع، ارتباطات، جاده سازی، دیوان سالاری حکومتی و... در ایران را، به اوج رساندند، اما در کنار آن بروز عدل، رحم و بخشش، مدارا، تسامح و تساهل دینی و قومی، و اعتقاد عملی به تکثرگرایی فرهنگی، فکری، قومی و... را نیز، از خود نشان می دادند،

روحانیت مذهب زرتشت، در حاکمیت هخامنشیان فعالند، و نقش اجتماعی در خور خود را دارند، اما مغز متفکر در این حاکمیت، در چنان مرحله ایی از عقلانیت بودند، که آنقدر به آنان در قدرت سهم ندهند که پا را از حدود معابد خود بیرون نهند، و به جای خدمت به اهورامزدا، در خدمت توسعه طلبی قدرت و ساخت ها و جریانات آن قرار گرفته، دین زرتشت را نردبان قدرت کرده، جامعه را دچار ایستایی، ویرانی و دو قطبی های شدید نمایند، و به کشتار و تضییع حقوق "دیگران" مبتلا کنند،

و جنایاتی که در دیگر حکومت های این چنینی ایرانی دیده می شود، در حکومت هخامنشیان گزارش و یا ثبت نشده است، ولی به عکس در داستان هخامنشیان و کشور گشایان آنان و امثال کوروش کبیر ثبت شده است، او از بقای معابد ملل مغلوب (بابلیان و...)، حق پرستش خدای آنان، و حتی تعمیر و احیای معابد شان و... سخن به میان می آورده است، و آنچه امروزه از حقوق بشر مدرن گفته می شود، در آن زمان، در فرمان حکومتی کوروش کبیر، در برخورد با ملل مغلوب لحاظ شده، و دیده می شود، و در عین حال که شاهان هخامنشی قدرت خود را مدیون اهورا مزدا، می دانستند، خود را مقید به رهایی ملل از ظلم، و اعطای آرامش، شادی و امنیت به ملل جهان اعلام می کردند.

اما در سلسله بزرگ دیگر ایرانی یعنی ساسانیان، که بعدها در ایران حاکمیت را از سلوکیان و جانشینان اسکندر مقدونی پس گرفتند، روحانیت دین زرتشت، چنان وسعت عمل و سهمی در قدرت بدست آوردند، که مُخِل حرکت طبیعی ملی و مردم و حاکمیت کشور شد، و در فرایند قدرت چنان عجین شدند، که نمود این امتزاج، کشتار دردناک مزدکیان و... گردید، که حرکت اصلاح گرایانه آنان، توسط قشریون حافظ وضع موجود، به کفر و زندقه متهم شد، و ننگ بی تحملی، عدم تسامح و تساهل، عدم مردم داری، تن ندادن به اصلاح و تغییر و... بر پیشانی بی گذشت، بی تحمل و بدون مدارای ساسانیان نوشته و باقی ماند،

و البته در نهایت ساسانیان سزای عملکرد خود را هم دیدند، و در مقابل مهاجمین بیمقداری مغلوب شدند، که از شبه جزیره عربی آمدند؛ مردمی که امپراتوری های رم و ایران، هیچ انگیزه ایی مالی و یا تمدنی برای حمله و تسخیر سرزمین آنان یا به انقیاد کشیدن آنان را نیز نمی دیدند، و همین ها پایه های این امپراتوری بزرگ و متمدن را سست و نهایتا آن را بر انداختند، و بر جنازه اش اسب غارت و چپاول و نابودی تاختند،

و گرچه هخامنشیان نیز به زودی مغلوب شدند، اما در واقع مغلوب یک رقیب امپراتوری عظیم، متمدن و دیرپا با سیستم شورایی و دمکراسی شدند، اما ساسانیان به افرادی بیابانگرد، فاقد تمدن و فنون رزم باختند، که هیچکدام از دو ابر قدرت موجود در آن زمان (ایران و روم)، آنان و سرزمین شان را، حتی لایق حمله هم نمی دیدند، و یکی از دلایل مهم شکست ساسانیان در مقابل چنین دشمن بی مقداری، شاید همین بی تحملی، عدم مدارا، کشتار مصلحین و تن ندادن به تغییر و اصلاح داخلی بود، که در اثر سلطه روحانیون زرتشت، بر دستگاه حکمرانی ساسانیان بود، که اجازه وجود تکثر و اصلاح را از جامعه ایرانی سلب کردند، کاری که هخامنشیان تاکنون، بدین اتهام مبتلا، و متهم نشده اند.

ناگفته نماند سیستم حاکمیت فردی، یا همان دیکتاتوری – که البته رایج ترین نوع حکومت در آن زمان بود - ، یا همان 2500 سال حاکمیت شاهنشاهی، در سلسله هخامنشیان به اوج رسید و توسط سلسله های مشابه در ایران ماندگار شد، رواج یافت و دیرپای گردید، به طوری که هنوز هم، این بلیه از مناطق تحت حاکمیت آنان در آسیا، افریقا رخت بر نبسته است، و گرچه دنیای خارج از چنین سیستم تمدنی، از جمله در یونان باستان، تمرین حاکمیت مردمی کردند و رو به دمکراسی و مردم سالاری رفتند، و خود را توسعه داده اند و...، اما در جایگاه هایی که چنین تمدنی شکوهمند و دیر پای را برای بشریت خلق کردند، متاسفانه نظامات دیکتاتوری پا برجا مانده، تداوم یافت و تنها گاهی شکل عوض کرده اند، نه در میانرودان، نه در سیحون و جیحون، نه در حاشیه های نیل، پایانی بر این سیستم دیرپای حاکمیت فردی و دیکتاتوری های ویرانگر کرامت انسانی، اخلاق و... دیده نشد،

و این تنها در حاشیه های رود دانوب، و حاکمیت یونانی در اروپاست که نظامات متکی بر اراده مردم، و سیستم های دمکراسی شکل گرفت، و می رود که جاگیر شده، و ماندگار گردد، گذشته از این منطقه تمدنی ایران بزرگ و تمدنی، متاسفانه در حوزه های تمدنی دیگر همجوار آسیایی، همچون حاشیه رود زرد، که نزدیک به یک ششم جمعیت جهان در آن می زیند، نظام دیکتاتوری ادامه یافت و حاکمیت حزب کمونیست چین، هم اکنون نیز حاکمیت دارد.

چنین جمعیتی در هند نیز، بعد از انقلاب آزادیبخش 1326 خورشیدی، به رهبری گاندی، نهرو و... به دمکراسی دست یافتند، اما با قدرت گیری حزب ملیگرای مذهبی هندوییBJP در دهلی نو که از دهه 1990 میلادی پا به عرصه قدرت نهادند، که به واقع نیز خود را برادران آریایی، و مدعی همکیش با هخامنشیان می دانند، و معتقد به بازگشت به سلسله مراتب قدرت اجتماعی سابق، و باستانی اند، و برهمنان و روحانیون هندو را در راس جامعه پرجمعیت و متکثر فعلی هند قرار می دهند و باقی مردم در ذیل آنان تعریف می کنند، و با وجود چنین تفکری، اکنون هند نیز به سوی دیکتاتوری مذهبی هندویی، طبقات اجتماعی باستان پیش می برند، و بزرگترین دمکراسی جهان، با خطر پاگیری دوباره دیکتاتوری مذهبی هندویی هست و تهدید می شود، و بسوی حاکمیت بنیادگرایی و ملیگرایی مذهبی و فرهنگی هندویی پیش می رود، و با این روند آینده خوبی در انتظار هند نیز نخواهد بود، و در نهایتِ چنین حاکمیتی، به سلطه طبقه روحانیت هندو منجر شده و به حاکمیت سیستم طبقاتی باستان هند ختم خواهد شد، و مردم هند یکبار دیگر بعد از آزادی، به رعیت درجه دوم تحت حاکمیت سلطه گران مذهبی و فرهنگی، و ارباب معابد تبدیل می شوند.

از این وقایع دردناک که بگذریم، زمین های اطراف پارسه را کشاورزان مرودشتی در اختیار گرفته و شخم کرده اند، و می روند تا حتی پارسه را در محاصره خود در آورند، گاهی انسان احساس خطر می کند که دست اندازی به مراتع اطراف پارسه، آنرا به دوره قاجار باز گرداند، و دوباره به آغل گوسفندانش تبدیل کنند، فضای سبز ساخته شده برای جشن های دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی در شیراز، در حال خشک شدن است، و با خشک شدن آن، زمین های کشاورزی پیشروی بیشتری نیز به سوی سایت تاریخی پارسه خواهند داشت، و بزرگترین سایت گردشگری ایران با بی توجهی، در معرض خطر است.

کشاورزی بی رویه ایی که در اطراف این میراث باز مانده از شکوه ایران و جهان، در جریان است، باعث خواهد شد با برداشت بیش از حد از آب های زیر زمینی منطقه، فرونشست زمین، بناهایی که برای 2541 سالم و ایستاده باقی مانده اند، در معرض فرو پاشی قرار گیرند.

پارسه یکی از مجموعه های بزرگ حاکمیتی در جهان است، اما چنین عظمتی که در 518 پیش میلاد مسیح ساخته شد، در سال 330 پیش از میلاد، توسط اسکندر مقدونی، مورد هجوم، تسخیر و غارت قرار گرفت، و به آتش کشیده شد، و ویران گردید، و عمر چندانی نداشت، و این از بد اقبالی ایرانیان و پارسه بود، که اسکندر مقدونی، جوانی کم سن و سال و اما جنگجو و با انگیزه یونانی، ایران را شخم کرد و تخت جمشید را ویران کرد، و اکنون 2353 سال از ویرانی پارسه می گذرد، اما این بنا هنوز عظمت خود را به رغم نظر ویران کنندگانش، به رخ جهانیان می کشد،

وجود پارسه در کنار کوه مهر و یا میترا، که اکنون به کوه رحمت مشهور است، نشان می دهد که ایرانیان در زمان هخامنشیان به معجزه و اسرار کوه ها معتقد بودند، که شهری به اندازه و اهمیت پارسه را، برای اولین بار، در پای این کوهِ مورد توجه، توسط داریوش کبیر، ساخته و پرداخته اند، کوه در فرهنگ ایرانیان، شرق نشینان و البته آغازگران بزرگ تمدن، برجستگی و اسرار خود را داشته است.

بعد دیدار از تخت جمشید به سوی شهر پاسارگاد شتافتم، شهری در 130 کیلومتری شیراز، که در کنار این شهر، مجموعه ایی تاریخی متعلق به مشهورترین و پر افتخار ترین پادشاه هخامنشی، یعنی کوروش کبیر قرار دارد، شاهی که منشور حقوق بشر کشف شده، از قوانین او عملی او، در حق ملل مغلوب، جهانیان را انگشت به دهان، و مبهوت بزرگی و اخلاق مداری خود کرده است، از این روست که او در بین شاهان هخامنشی به مدارا، تسامح و تساهل، و حکمرانی بر عدل و احسان و بر طبق موازین حقوق بشری مدرن، شهرت دارد، و دنیا در مقابل بزرگی و عقل و درایت او سر تعظیم فرود می آورد.

چنین انسان بزرگی، که هر ملت و تمدنی، برای داشتن چنین سرمایه افتخار آمیزی، مشتاق و بی قرار است، در ایران مورد بی مهری قرار می گیرد، و به رغم افکار عمومی ایرانیان که خواهان داشتن روزی در تاریخ و تقویم خود برای بزرگداشت کوروش هستند، خواهان نامگذاری اماکن خود به نام او می باشند و... اما در مقابل این خواست به حق مقاومت می شود!

و در این بی اعتنایی و مقاومت برابر خواست این مردم، آنان خود هفتم آبان هر سال را به عنوان روز ملی بزرگداشت کوروش هخامنشی [8] اعلام، و از او تجلیل می کنند، و برای دیدار از مقبره اش در پاسارگاد سرازیر می شوند و حوادثی اتفاق می افتد که نشانگر شکاف جهت حرکت حاکمیت با مردم خود می باشد، و چنین شکافی بین مردم و حاکمیت، به ضرر هر دو خواهد بود.

و به نظر می رسد حاکمیت بی جهت بر این خواست عمومی بی اعتناست و مقابل آن مقاومت می کند و تن به خواسته افکار عمومی خود نمی دهد، و با این عمل خود، نیروهای اجتماعی کشور را در مقابل هم قرار داده، و متسهلک می کند، و به نظر می رسد تمام این حرکات، با یک پیشفرض انجام می گیرد که تمدن ایرانی را مقابل اعتقاد دینی فرض می کند، حال آنکه اگر اسلام را دین مدعی درستی و انسانیت در نظر بگیریم، کوروش نیز به معیارهای درستی و انسانیت عمل کرد، و آن را عملی و عینی نمود، و مسلما طرفداران درستی و انسانیت باید او را از خود بدانند، نه اینکه در مقابل او، جبهه گیری کرده، به مقابله با خواست ملت خود برخیزند! این هم از تراژدی های غمناک روزگار ماست که ما را سرگرم به خویش می کند، تا قافله پیشرفت و تمدن جهانی بتازد و ما در درگیری های بی اساس خود غرق باشیم.

مقصد بعدی ام دیدار از سایت تاریخی "نقش رستم" است که حدود شش کیلومتر از قصرهای پارسه فاصله دارد و محل دفن پادشاهان سازنده تخت جمشید، یعنی داریوش بزرگ، خشایارشا، اردشیر یکم و داریوش دوم است که در حقیقت نوع خاصی از دفن بزرگان را در خود به نمایش گذاشته است، و بعلاوه بنای موسوم به کعبه زرتشت که در جوار این چهار مقبره شاهان هخامنشی قرار دارد، که در کاربری این بنا، نظرات متفاوتی وجود دارد، عده ایی آنرا آتشکده می دانند، که در این صورت با بناهای چهارطاقی آتشکده های موجود در ایران، که معمولا هم خشتی اند، متفاوت است چرا که کعبه زرتشت نه چهارطاقی است و نه خشتی، بلکه از سنگ است، و تاکنون نظر روشنی برای آن وجود ندارد.

در میانه ی راه دیدار از پارسه و پاسارگاد، از ویرانه های شهر مهم و مشهور استخر (اصطخر) پارس نیز گذشتم، که امروز کاملا ویران و با خاک یکسان شده است، اما غمبارتر از ویرانی چنین شهر مشهوری، برنجکاری های در این نقطه از ایران است که زجرآورتر می شود، در حالی که کشور به لحاظ برداشت از ذخایر آب های زیر زمینی، به مرحله بحران رسیده، با مصرف چنین سرمایه تجدید ناشدنی، که برای آیندگان باید حفظ شود، در این نقطه از ایران که دیگر نه رودی جاری است، و نه بارش های آنچنانی به خود می بیند، و خشکسالی به حدیست که امسال که بارش خوبی داشته اند، تنها در حد نرمال، حدود 300 میلیمتر باریده است،

در چنین نقطه ایی، با چنین شرایط بغرنجی، در کمال تعجب، مزارع برنجکاریی را می توان دید، و کشاورزان شیرازی، بعد از برداشت محصول گندم خود، در گرم ترین فصل سال، آب را از ذخایر زیر زمینی چندین میلیون ساله بیرون کشیده، زمین های کشاورزی خود را به صورت استخرهای وسیع پر از آب تبدیل کرده، و شرایط را برای کاشت برنجی آماده می کنند، که کاشت و داشت آن، مستلزم مصرف آب بسیار فراوانی است، که این خود یکی از جنایاتی است که در حق ذخایر آب های زیر زمینی کشور و شیراز تاریخی در جریان است و همه به این تراژدی خسارتبار و غمناک واقف و ناظری بی عمل هستند، و آینده تمدنی ایران در خطر جدی بی آبی و کوچ های بیشتر قرار دارد،

آب های بدون جایگزین زیر زمینی را با حفر چاه های عمیق می کشند، و در این استخرها در وسعتی بسیار زیاد، تحت عنوان برنجکاری، در معرض تابش شدید آفتاب جنوب، و البته سوزش نور خورشید شیراز قرار می دهند، که درصد تبخیر در اوج است، و به زودی تبخیر می شوند، و چرخی از استخراج آب و به تبخیر دادنش، در فرایند برنج کاری های غیر اصولی جریان دارد. این غیر اصولی ترین کشت و کارها در این مناطق است، که گرد خشکسالی حتی هم اکنون نیز، بر آن نشسته است، اما مدیریتی نه بر ذخایر آب های زیر سطحی وجود ندارد، و زمین های وسیعی بدین امر مشغول به کشت هستند، و در خودخواهانه ترین حالت، سرمایه هایی که متعلق به آیندگانی است که در این کشور باید بیایند، و بعدها با اتکا به همین آب های اندک زیر زمینی، زندگی کنند، و آبی برای نوشیدن حداقل داشته باشند، این چنین، سرمایه ایی که هرگز تجدید نخواهد شدف به سطح زمین آورده شده و در معرض تبخیر بی حد و حساب، در آب و هوای گرم منطقه، در زمین های برنجکاری شده پخش و نابود می گردد،

از ورودی استان چهار محال بختیاری تا کهگیلویه و بویر احمد و از آنجا تا شیراز این مزارع برنج، که از پر مصرف ترین کشت و کار آبی در جهان است، و خاص مناطق پر آب کره زمین می باشد، رایج است و همه نهاد های مسئول کشور، چشم ها را به نابودی سرمایه های تجدید ناشدنی آب بسته اند، و ذخایر آب های زیر زمینی که برای بقای ایران، و آیندگانش ضروری است، به تاراجی مغول وار می رود.

جالب است که آنانکه خود می دانند که سد سیوند را در این منطقه زده اند، برغم خطراتی که این سد برای بناهای تاریخی بی نظیر منطقه دارد، آنرا ساختند و افتتاح کردند، اما به علت خشکسالی هرگز آبگیری نشده است، اما برغم این واقعیت، این چنین دست و دلبازانه، از تنها ذخیره آبی باقی مانده برای این نقطه ارزشمند کشور، که از میلیون سال قبل در زیر زمین شکل گرفته و ذخیره شده است، سو استفاده و تاراجی چنین گسترده می شود، اسکندر اگر روزی آمد و آنچه در پارسه و پاسارگاد بود به تاراج برد، چنین سیاستی حتی قطرات آب پارس را نیز به تاراج می برد، تا پارسه و اطرافش را به کویرهایی بی آب تبدیل کند.

و خدایگان زمینی و آسمانی بدین تاراج در سکوتی تامل برانگیز نشسته و ناظرند. حتی "خدای بزرگ اهورامزدا، که شادی را برای آدم آفرید" [9]

در پارسه ترجمه کتیبه ایی را نهاده اند که متن و محتوای آن جالب و تفکر بر انگیز است :

"خدای بزرگ است اهورمزدا که این شگفتی دیدنی را آفرید، که شادی را برای مردم آفرید، که خرد و دلیری را بر خشیارشا شاه فرو نهاد. خشیارشا شاه می گوید: بخواست اهورمزدا آنچنانم که راستی را دوست هستم، بدی را دوست نیستم. نه مرا کام (= علاقه) که به ناتوان ز توانا بدی رسد، نه مرا کام که به توانا ز ناتوان بدی رسد. آنچه راست است، آن کام من است. مردی را که پیرو دورغ است، دوست نیستم. تندخو نیستم (چون مرا خشم افتد)، با اراده سخت نگاه می دارم، بر خویش فرمانروا هستم. مردی که همراهی (هم کوششی) کند، طبق همکاری اش می پرورم. آنکه تباهکاری کند، برابر تبهکاری اش پرسش کنم. کام من نیست که مردی تبهکاری کند. همچنین کام من نیست که اگر تبهکاری کند، پرسش نشود. مردی که علیه مردی سخن گوید، مرا باور نشود تا شهادت هر دو را نشنوم. آنچه مردی به اندازه توانایی خود کند، یا (بجا) آورد، از او خشنود می شود و مرا (طرف) بس کام است و از او خرسند هستم و من مردان فداکار را بسیار می دهم، چنین است هوش و سنجش (فرمان) من. هنگامی که تو ببینی یا بشنوی، چه در دربار (یا در میان ملت) و چه در میان سپاهیان، آنچه من کرده ام، این است (شاهد) شجاعت (یا کاردانی) من که فوق (حد) فکر و هوش است. این است باز دلاوری من. تا تن من تاب دارد، جنگاورم، خوب جنگاوری. همین که در جای (= میدان نبرد) قرار گیرد، با هوش (خود) می بینم، آنکه دشمن است و آنکه غیر دشمن است، هم باهوش و هم با سنجش. آنگاه من بهتر (از همه) در هنگام ارزش یابی (یا اقدام) تصمیم می گیرم تا دشمن را از نادشمن بشناسم. ورزیده هستم، چه با دو دست و چه با دو پا. در سواری، سوار خوبی هستم.ر کمانداری، کماندار خوبی هستم، چه پیاده، چه سواره. در نیزه افکنی، نیزه افکن خوبی هستم، چه پیاده و چه سواره. اینها هنرهایی است که اهورمزدا به من ارزانی داشت (= فرو نهاد) و من تاب (بکار) بردن آن را داشتم. بخواست اهورمزدا آنچه کرده من است، با این هنرهایی که اهورمزدا مرا ارزانی داشت، کرده ام. اهورمزدا مرا و آنچه کرده من است را بپایاد."

[1] - مانی (زاده ۱۴ آوریل ۲۱۶ م  درگذشته ۲ مارس ۲۷۴ م) فیلسوف، شاعر، نویسنده، پزشک، نگارگر و بنیانگذار آیین مانوی است. او از پدر و مادر ایرانی منسوب به بزرگان اشکانی در نزدیکی تیسفون که در ایالت آسورستان قرار داشت که بخشی از شاهنشاهی اشکانی بود، زاده شد. او آیینی را بنیان نهاد که دیرهنگامی در سرزمین‌هایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت. برادران شاپور یکم او را پشتیبانی کردند و شاپور به او اجازهٔ تبلیغ دینش را داد. اما گرفتار خشم موبدان زردشتی دربار ساسانی شد و سرانجام در زمان بهرام یکم زندانی گشت و اعدام شد مانی خود را مانند بودا و عیسی فرستاده خدا معرفی می‌کرد، برای تکمیل آموزه‌هایی که پیشینیان آورده بودند دینی نو و همگانی را تبلیغ می‌نمود که مانند مسیحیت در آن به روی آدمیان از هر نژاد و با هر وضع، باز بود. باورهای آن از آیین‌های بابلی و ایرانی سیراب شده بود و از دین‌های بودایی و مسیحیت اثر پذیرفته بود. مانی رتبه شماره ۸۳ را در سیاهه تأثیرگذارترین اشخاص تاریخ مایکل اچ هارت دارد پیروان مانی او را با القابی چون فرستاده روشنی، بغ راستیگر، سرور نجاتبخش، بودای روشنی و فارقلیط زمان می‌خواندند کاتاریسم یک جنبش اصیل مانوی بود و به همین دلیل خود را «پاک‌ها» می‌نامیدند، نامی که از ادبیات مانوی برگرفتند. مفهوم «پاک» و پوشیدن «جامه‌ی سفید» از عناصرِ دینی‌ای بود که مانی از فرقه‌ی گنوسی مغتسله‌ی خزایی که در آن پرورش یافته بود وام گرفته بود بخشی از دوران جوانی مانی در فرقه‌ای عرفانی سپری شد که غسل در کانون آیینشان بود و استادش الخزایی یا الخسائیوس بود.

[2] - مَزْدَک یا مزدک بامدادان اصلاح‌گر اجتماعی و کنشگر مذهبیِ ایرانی در زمان شاهنشاهی ساسانی بود. وی در دورهٔ پادشاهی قباد یکم ساسانی فرقه‌ای مذهبی بنیان نهاد و به تبلیغ آن پرداخت. او مروج آیینی بود که تحت تأثیر باورهای مانی به‌ویژه باور «بوندوس» یا «زرتشت خورگان» قرار داشت؛ در واقع، می‌توان گفت فرقه‌ای که مزدک بسط و گسترش داد همان آیین بوندوس بود. اوضاع ایرانشهر در زمان ترویج آیین مزدک نابسامان بود، و این کشور با بحران‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی فراوانی دست‌وپنجه نرم می‌کرد. پیش از ظهور مزدک، قدرت شاه در مقابل قدرت طبقهٔ اشراف، روحانیون و صاحبان قدرت رو به افول گذارده بود. در برابر، قباد به حمایت از مزدکیان به‌منظور کاستن از قدرت اشراف و روحانیون دست یازید. این امر باعث همراهی مزدک و مزدکیان با پادشاهی قباد شد و اتحاد نوظهور قباد و مزدکیان از قدرت و نفوذ طبقهٔ اشراف، بزرگان و روحانیون به نفع شاهنشاه کاست. هم‌دلی قباد با مزدکیان سبب شد که آیین مزدک در تمامی قلمرو ایرانشهر بسط و گسترش یابد و حتی از مرزهای ایران نیز پا فراتر بگذارد و به شبه‌جزیره عربستان برسد. با این همه، قباد در اواخر پادشاهی خود از حمایت مزدکیان دست کشید و همین امر موجب قتل‌عام مزدک و مزدکیان به‌دست خسرو یکم شد. منابع تاریخی علل گوناگونی برای دشمنی خسرو انوشیروان با مزدکیان برشمرده‌اند؛ برخی منابع حمایت مزدکیان از به‌تخت‌نشاندن کاووس، برادر خسرو انوشیروان و پسر دیگر قباد، را علت اصلی این دشمنی دانسته‌اند.

[3] - یکی از اهالی منطقه عنوان داشت که شهر مردوشت، با چنین غنای فرهنگی و باستانی، متاسفانه با آمار خودکشی بالایی روبروست، شاخص های اقتصادی، فرهنگی و... نشانه های بسیار بدی را نشان می دهد، اما دنیای ستبر مشغول به آرمان های خود، به این شاخص های ناجور، نه واکنشی می بینی و نه تغییری را حس می کنی.

[4] - تخت جمشید (در دوره هخامنشیان: پارسه) (به پارسی باستان) (در زبان‌های غربی: پرسپولیس، پرسه‌پلیس) (در دوره اسلامی میانه: صدستون یا چهل منار) (در عصر ساسانی: صدستون) (به پهلویsadstūn) مجموعه‌ای از چند کاخ تو در تو در کنار دشت مرودشت و در کوهپایهٔ کوه رحمت در استان فارس واقع در ایران است. در دوره‌های تاریخی پس از هخامنشیان، به دلیل فراموشی خط و زبان پارسی باستان و نامانوس بودن کتیبه‌ها، نام پارسه فراموش شده و مردم نام تخت جمشید (پادشاه پیشدادی) را بر روی کاخ می‌نهند. تخت جمشید در شهر باستانی پارسه یکی از شهرهای باستانی ایران قرار داشته‌است که طی سالیان، پیوسته پایتخت تشریفاتی امپراتوری هخامنشیان بوده‌است. تخت جمشید در دوران زمامداری داریوش بزرگ، خشایارشا و اردشیر اول بنا شده‌است و به مدت حدود ۲۰۰ سال آباد بوده‌است. در نخستین روز سال نو گروه‌های زیادی از کشورهای گوناگون به نمایندگی از ساتراپی‌ها یا استانداری‌ها با پیشکش‌هایی متنوع در تخت جمشید جمع می‌شدند و هدایای خود را به شاه پیشکش می‌کردند. در سال ۵۱۸ پیش از میلاد بنای تخت جمشید به عنوان پایتخت جدید هخامنشیان در پارسه آغاز گردید.[۴] بنیان‌گذار تخت جمشید داریوش بزرگ بود، البته پس از او پسرش خشایارشا و نوه‌اش اردشیر یکم با افزودن بناهای دیگر، این مجموعه را گسترش دادند

[5] - جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران با نام رسمی «دو هزار و پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران به‌دست کوروش بزرگ» نام مجموعه جشن‌هایی است که به‌مناسبت دو هزار و پانصد سال تاریخ مدون شاهنشاهی ایران و در زمان سلطنت محمدرضا شاه پهلوی از تاریخ ۱۲ تا ۱۶ اکتبر ۱۹۷۱ (برابر با سه شنبه ۲۰ مهر تا شنبه ۲۴ مهر ۱۳۵۰) در تخت جمشید برگزار شد. در این جشن‌ها سران حکومتی و پادشاهان ۶۹ کشور جهان شرکت کردند

[6] - اسامی ملل شرکت کننده در جشن نوروز در تخت جمشید، که در سنگ نگاره ها این کاخ ترسیم شده اند بدین شرح است :  ۱- مادی‌ها ۲- ایلامی‌ها ۳- پارت‌ها ۴- سغدی‌ها ۵- مصری‌ها ۶- باختری‌ها ۷- اهالی سیستان ۸- اهالی ارمنستان ۹- بابلی‌ها ۱۰- اهالی کلیکیه ۱۱- سکاهای کلاه‌تیزخود ۱۲- ایونی‌ها ۱۳- اهالی سمرقند ۱۴- فنیقی‌ها ۱۵- اهالی کاپادوکیه ۱۶- اهالی لیدی ۱۷- اراخوزی‌ها ۱۸- هندی‌ها ۱۹- اهالی مقدونیه ۲۰- اعراب ۲۱- آشوری‌ها ۲۲- لیبی‌ها ۲۳- اهالی حبشه

[7] - تمدن ایلام یا هَتَمتی (به پارسی باستان : اووْجه، هووجه  (Ūvja)[ نام یک تمدن در منطقه‌ای است که بخش بزرگی، در جنوب غربی فلات ایران را در پایان، هزارهٔ سوم قبل از میلاد در بر می‌گرفت و در دورهٔ هخامنشیان به منطقه جغرافیایی سوزیانا شوش (Susa) کاهش یافت. ایلامیان کشورشان را «هَتَمتی» (هَ (ل) تَمتی) (Ha(l)tamti/Hatamti) به‌معنی «سرزمین خدا» می‌خواندند، اکدیان بدان «اِلامتو» (Elamtu) می‌گفتند و سومریان آن را با اندیشه‌نگاشت NIM به معنای «بالا و مرتفع» می‌نوشتند.[۱۰] در ۲۷۰۰ پیش از میلاد، نخستین شاهنشاهی ایلامی در شوش «در جنوب غربی ایران» تشکیل شد سفالینه‌های نقاشی شده متعلق به حدود ۳۵۰۰ پیش از میلاد در شوش واقع در ایلام بیانگر دوره‌ای پیشرفته از طرح‌های هندسی، ایجاد سبک خاص از انسان و شکل‌هایی از جانوران در آن‌ها می‌باشد.

در حدود ۲۰۹۴ تا ۲۰۴۷ پیش از میلاد ایلام توسط شولگی، دومین پادشاه سلسله سوم اور تسخیر گردید و بعداً در سال ۲۰۰۴ پیش از میلاد سلسله سوم اور توسط ایلام واژگون می‌شود  

[8] - روز کوروش بزرگ، در ۷ آبان ۲۹ اکتبر یک روز در گاهشمار غیررسمی و ملی ایران در گرامی‌داشت کوروش بزرگ بنیان‌گذار و نخستین پادشاه شاهنشاهی هخامنشی است.امروزه به صورت جهانی گرامی داشته میشود. بر اساس رویدادنامه نبونعید، در تاریخ ۷ آبان ۵۳۹ (پیش از میلاد)، کوروش بزرگ وارد دولت‌شهر بابل شد و یهودیان اسیر را آزاد کرد روز کوروش بزرگ در تقویم رسمی ثبت نشده‌است با این‌حال گروه‌های مختلفی از مردم ایران خواهان ثبت این روز در تقویم ملی ایران هستند و هرساله روز هفتم آبان ماه با حضور در آرامگاه کوروش در پاسارگاد این روز را گرامی می‌دارند این روز، زادروز کوروش بزرگ نبوده و روز گرامی‌داشت وی است.

[9] - "خدای بزرگ اهورامزدا است، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که آدم را آفرید، که شادی را برای آدم آفرید، که خشایارشا را شاه کرد، یک شاه از بسیاری٬یک فرمان‌دار از بسیاری. من خشایارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌های دارندهٔ همه گونه مردم، شاه در این زمینِ بزرگِ دور و دراز. پسر داریوش شاه هخامنشی. شاه خشایارشا گوید: به خواست اهورامزدا این دالانِ همه کشورها را من ساختم. بسیار (ساختمان) خوب دیگر در این (شهر) پارس ساخته شد، که من ساختم و پدر من ساخت. هر بنایی که زیبا دیده می‌شود ٬آن همه را بخواست اهورامزدا ساختیم. شاه خشایارشا گوید: اهورامزدا مرا و شهریاری مرا بپاید و آنچه را که به دست من ساخته شده و آنچه را که به دست پدر من ساخته شده، آن را اهورامزدا بپاید. شاه خشایارشا گوید: داریوش را پسران دیگری بودند، ولی چنان‌که اهورامزدا را کام بود، داریوش، پدر من، پس از خود، مرا بزرگ‌ترین کرد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت کنار رفت، به خواست اهورامزدا من بر جای‌گاه پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم، بسیار ساختمان‌های والا ساختم. آنچه را که به دست پدرم ساخته شده بود، من آن را پاییدم و ساختمان دیگری افزودم. آنچه را که من ساختم و آنچه که پدرم ساخت آن همه را به خواست اهورامزدا ساختیم. شاه خشایارشا گوید: پدر من داریوش بود؛ پدر داریوش ویشتاسب نامی بود. پدر ویشتاسب آرشام نامی بود. هم ویشتاسب و هم آرشام هر دو در آن هنگام زنده بودند، اهورامزدا را چنین کام بود، داریوش، پدر من، او را در این زمین شاه کرد. زمانی که داریوش شاه شد، او بسیار ساختمان‌های والا ساخت."  سنگ‌نگاره ایاز خشایارشا در موزه ملی ایران.

 

صبح صبحانه ایی خورده یا نخورده، خود را به منطقه "عفیف آباد" شیراز رساندم، جایی که بازارهای مدرن شهر شیراز چشم نوازی می کنند، بازار هنوز نیمه باز و بسته است، و فروشندگانش به مرور در حال آمدنند، از میان مال های بزرگ و آبرومند این خیابان گذشتم، و خود را در انتهای آن به دروازه ورودی باغ تاریخی "عفیف آباد" رساندم،

هزار جلوه زیبایی شیراز را در این خیابان، و این باغ زیبا، می توان دید؛ باغی که به برکت خوش فکری فرماندهان ارتش ایران، تا کنون حفظ و نگهداری شده، و از گزند ویرانی و بذل و بخشش ها در امان مانده است، و از همه مهمتر اینکه، با تدبیر ارزشمند روابط عمومی ارتش، در معرض دید عموم قرار داده شده است، تا در زیر ذره بین دید عموم، باز درصد ماندگاری این باغ ارزشمند تاریخی افزایش یابد،

و البته این یک حقیقت و اصل اجتماعی است که، آنان و یا آنچیزهایی که زیر ذره بین دید عمومی هستند، سالم و ماندگار تر خواهند شد و ماند، در پستوهای نادیده شدن، این فساد و نابودی و انحراف است، که گریبانگیر بهترین گوهرها انسانی و مادی خواهد بود، و این مرگ و بدنامی است که انتظار آنان را می کشد، که خود را از دید و ارتباط با مردم محروم می کنند، این دیدرس بودن تنها با موزه شدن میسر نمی شود، بلکه جهانیان، مطبوعات و رسانه ها را به عنوان رکن چهارم دمکراسی، بر همه حاکمان قرار داده اند، تا بر اعمال قدرتمندان نور بیفکنند و آنان را در دیدرس عموم قرار دهند، تا فاسد و منحرف و غارتگر نشوند، آنان که ریگ به کفش دارند، مطبوعات و رسانه ها را کور می کنند تا در دیدرس عموم نباشند، و همین ابتدای نابودی و بدنامی و انحراف خود آنان خواهد شد.

 تو گویی در پیشانی این باغ خیر نوشته اند، که تاریخ او را می چرخاند و می چرخاند، تا به دامن فرزندان پاکِ مدافعِ میهن و مردم بیندازد، تا در کنار آنان، برای شیراز، و البته ایران ماندگار و محفوظ شود. باغ عفیف آباد اکنون خود رسانه ایی عمومی است که به نام موزه، هم خود در دیدرس عمومی است و هم محتویاتش، هر دو حفظ خواهند شد.

ارتشی بر محافظت این باغ قرار دارد که تنها یک خاطره از شهادت فرزندانش را در "تنگ تامرادی" پیش از این در سفرنامه یاسوج گفته ام، و این هم نمونه ایی از همان تاثیری است که شیراز از میانه زاگرس می گیرد، و تاثیراتی که به آن منطقه می دهد؛ آنان کارنامه ایی درخشان از دفاع از خاک و مال و ناموس میهن در نبرد خسارتبار هشت ساله با دشمن بعثی دارند،

باغ عفیف آباد یک بنای سنتی و قدیمی در کنار بازارهای مدرن، و تلاقی سنت و مدرنیسم، در شیراز است، باغ هایی تاریخی، که در کنار مال های مدرن شهر، هر دو موجودیت خود را در کنار هم بی تعرض به یکدیگر، حفظ کرده اند، و اکنون، هر دو مکمل همدیگرند، این همان بروز پلورالیسم و تکثرگرایی مثبت و مبارکی است، که شیرازی ها رمزِ آن با هم بودن را دانسته، و آنرا حفظ کرده اند، و آن دو را در کنار هم نگه می دارند.

باغ عفیف آباد مجموعه ایی ارزشمند و 12 هکتاری است که از گزند طمع ورزی های تاریخی جان سالم به در برده، تا کنون دست به دست  و حفظ شده، و به امانت داران امینی، همچون ارتش سپرده شده است، و اکنون برای مردم شیراز و البته ایرانیان، باقی مانده، امیدوارم از طرح فروش های مخفیانه دولت رئیسی در "طرح مولد سازی" اشان هم جان سالم به در ببرد، باغ با یک بنای 2400 متر مربعی فاخر در وسط آن، که در سال 1240 خورشیدی، توسط حاکم منصوب ناصرالدین شاه قاجار بر فارس، میرزا علی محمد خان قوام الملک آنرا بنا نهاده شد.، او که به همراه شیراز، مجموعه ایی از چند استان فعلی و از جمله سواحل شمالی و بعلاوه ساحل جنوبی خلیج فارس و بحرین را نیز در حاکمیت خود داشت؛ تا ببینیم بعد از این هم، امرای ارتش ایران، این توانایی را خواهند داشت که این باغ را برای آینده میهن خود حفظ کنند؟!، "خداوندا نگهدارش از زوالش"

چنین زمین ها و اموال ارزشمندی، در چنان جای مهمی، همواره در معرض خطرهایی بزرگ، قرار دارند و طمع ورزی ها، آنان را تهدید می کند [1] ، یکی از خطرهای فوری برای چنین اموالی، همین طرح به اصطلاح "مولد سازی" [2] دولت رئیسی است که در فروش اراضی و املاک دولتی، تن همه دلسوزان به کشور را می لرزاند، که در فضایی عجیب، مخفی، به دور از چشم هر ناظر، بازرس و رسانه ایی، و یا پیگرد حقوقی و قانونی در آینده، دست اندرکاران این طرح در حالت کاپیتولاسیون و مصونیت حقوقی، اموالی چنین ارزشمند را انتخاب، قیمت گذاری، مشتری یابی و به فروش خواهند رساند!

تاراجی چنین، سرمایه هایی چنین را در کشور تهدید می کند، و من هر دم، مثل مادر شهیدی که منتظر خبری از فرزند مفقود خود هست، و با هر نشانه ایی مو به تنش سیخ می شود، من نیز منتظرم خبری درز کند و ببینم این هیات مبسوط الید، کجا را به حراج گذاشته، و کجا را باخته ایم، در چنین بزنگاه هایی است که املاکی مثل باغ عفیف آباد به سرنوشت شومِ هزاران به چپاول رفته دیگر، در تاریخ ایران، دچار می شوند، و ما اکنون در تاریخ است که می خوانیم، کشور فلان ثروت، یا فلان گوهر را داشته است، و اکنون ندارد.

اما در این آشوب دل، مثبت اندیشی می کنم، می گویم که عفیف آباد اکنون موزه و کلکسیونی متنوع از تجهیزات نظامی ارتش را، طی دوران های مختلف در خود دارد، و آن را به یک محیط پژوهشی و علمی نظامی تبدیل کرده است، و این روزها، موزه ارزشمند باغ عفیف آباد از قدیمی ترین سلاح های جنگی، تا مدرن ترین آن را، از قدیم و جدید در خود دارد،

برای جنگ دیده هایی مثل من، دیدن هر کدام از این سلاح ها، خاطره ایی است که یاد آور دلاور مردی ها، برای حفظ این آب و خاک می باشد، شهادت هایی که نصیب فرزندان این وطن شد، چرا که آتش جنگ ها را کَسان دیگری بر می افروزند، و دامن آتشش، کسانی دیگر را در بر می گیرد، که در ایجاد آن هیچ نقشی نداشته اند، تنها این شانس و اقبال آنان بوده است، که دوره خدمت آنان، به برنامه جنگ افروزی قدرتمداری خوردند، و با آن معاصر شدند، و جان بدین خرگه کشتار باختند، و چشم هایی بیشمار، که پشت سربازانی ماند، که برای نبرد به رزمگاه ها رفتند و باز نگشتند.

باغ های اطراف شیراز، دلبراست، درست در کنار باغ عفیف آباد و... باغات دیگر شیراز نیز با گذرها و شاکله دیوارهای قدیمی خود، که به خصوص به انار شهرت دارند، دیده می شوند، آن هم انار "قصرالدشت" که مشهورتر است، و یا انگورهای دیم شیراز که آن را برای شراب سازی مناسب می کند، و تا پیش از انقلاب شراب شیراز شهرت جهانی داشت و...

شهرداری شیراز برای حفظ محیط باغ های شیراز فعال و نگاهبان است، و تلاش دارد که ریه های تنفسی این شهر از بین نرود، قصرالدشت روستایی بوده است که اکنون به شیراز وصل شده است، مثل چَلِستون که به شهر منضم شده است،

و این به برکت وجود سلسله ایی از شهرداران در شیراز است، که گویا وجه همت آنان حفظ شهر و انجام وظیفه شهرداری خود بوده است، و مردم شیراز هم خاطره خوبی از آنان دارند، و از این رو بود که یکی از شیرازی ها به من گفت: "در شیراز شهرداری نداشتیم که به جرم فساد دستگیر شود!". این یک خبر خوب است که نقطه ایی از کشور باشد که در این حد، از فساد به دور بماند. حال آنکه تهران این چنین نیست، و همواره حرف و حدیث های تلخی از بلدیه این شهر، شهردارانش، به گوش می رسد، و برای همین هم هست که بلدیه به یکی از مثال های ناجور در فرهنگ فلکلور تهران، و سمبل فساد تبدیل شده است. اما در شیراز ظاهرا اینگونه نیست.

انار رتبه اول محصول باغات شیراز، و بعد از آن، گردو و خرمالو، در رتبه ی بعد قرار دارند، باغ های شیراز از آب قنات سیراب می شوند، باز هم این یک خبر خوب است که آنقدر چاه های عمیق حفر نکرده اند که کاریز ها را که تاریخ آنان به تاریخ تمدن ایران پیوند دارد، در این شهر خشک شوند و هنوز قنات ها در شیراز زنده اند، و مزارع را از آب خود سیراب می کنند. "مالی آباد" و کوچه باغ هایش پر از شعار نویسی است، اینجا یکی از مراکز اعتراض جنبش های اعتراضی مختلف در شیراز است.

از خیابان قصر الدشت را هم دیداری داشتم، به گفته یکی از شیرازی ها، از محلات شیراز است که طی دهه های گذشته تغییر آنچنانی نکرده است، در این خیابان، با یک ابتکار خوب، به جای این که در دو طرف خیابان چراغ برق بکارند، چراغ ها را با یک سیم بکسل به وسط خیابان آویزان کرده اند، این باعث می شود علاوه بر کلی صرف جویی در انرژی، نوری به هدر نرود، و نور بی آنکه در لای بلای شاخ و برگ درخت های حاشیه خیابان گم شود، مستقیم به خیابان بتابد.

باغ ارم را از میان باغات دیگر شیراز به عنوان انتخاب دوم و آخری ام، برای دیدار از باغات مشهور شیراز برگزیدم، تا دوگانه ایی از باغات بزرگ شیراز را دیده باشم، این باغ نیز قدمت بسیاری دارد، و اکنون در اختیار "دانشگاه شیراز" است، با کلکسیونی از روئیدنی هایی جهان،

دانشگاه نیز از امین ترین نگاهبانان بر سرمایه های ملی کشور است، در واقع دانشگاه خود محل تولید سرمایه های ملی، یعنی نیروی انسانی کشور می باشد، خیالم کمی راحت است چرا که بدنه دانشگاه همیشه از شریف ترین کارکنان نظامات مختلف در کشور بوده اند، هر چند روزگار را چنان سیال دیده ام که انسان دیگر به چشم خود هم نمی تواند اعتماد کند، در جامعه حاکمیتی یکدست، محل امنی وجود ندارد، چراکه فرش های تاریخی کاخ ها [3] در فرهنگی ترین بخش کشور، در کنار گوش و چشم بالاترین مقامات حاکمیتی کشور، یعنی سازمان موزه ها و مراکز گردشگری کاخ های فعال کشور، مفقود می شوند!   

ارم باغی مثال زدنی در تاریخ باغ های ایرانی است که تاریخ ایجادش حداقل به 900 سال قبل باز می گردد، و از سال 1342 به دانشگاه شیراز واگذار شده، و امیدوارم هرگز از مالکیت دانشگاه شیراز که از پر افتخارترین دانشگاه های ایران است، خارج نشود، دانشگاه برازنده داشتن چنین مایملکی هست،

 

باغ عفیف آباد شیراز

[1] - در سفر همدان یکی از شهروندان همدان از تقسیم زمین های پادگان بزرگ ارتش در این شهر گفت که زمین هایش را تفکیک و به پرسنل دادند تا برای خود ساختمان سازی کنند، حال آنکه زمین هایی که به این بزرگی است باید به عنوان سرمایه های عمومی و جاهایی که تاریخ این کشور در آن رقم خورده است حفظ شود، چه بصورت پادگان، یا به صورت پارک و... هزاران جوان این کشور بهترین روزهای خاطره انگیز خود را در این مکان ها گذرانده اند، لذا حفظ آن به صورت مکان های عمومی مناسب است. طمع ورزی در چنین مکان های تاریخ سازی تنها خودخواهی متصرفین را تامین می کند.

[2] - این هیئت هفت‌نفره دارای اختیارات گسترده‌ای برای اجرای مصوبه مولدسازی دارایی‌های دولت از جمله شناسایی کامل اموال غیرمنقول دولت و تعیین تکلیف آنها ظرف مدت حداکثر یک سال با استفاده از روش‌های مختلف از جمله واگذاری و فروش اموال مازاد و مولدسازی با مشارکت بخش خصوصی است. این هیئت مأموریت دارد با فروش املاک و اموال دولت، ردیف ۱۰۸ هزار میلیارد تومان منابع بودجه سال ۱۴۰۲ ایران را تأمین کند

[3] - ناپدید شدن فرش‌های کاخ سعدآباد به ناپدید شدن ۴۸ تخته فرش نفیس کاخ‌ موزه سعدآباد اشاره دارد. در ابتدا خبرگزاری فارس این موضوع را رسانه‌ای کرد و مسئولیت آن را به گردن دولت دوازدهم انداخت؛ ولی طرف مقابل آن را رد کرد

در کنار دیواره های بلند رشته کوه زاگرس، آنجا که از ارتفاعات بلندش، به سمت دشت های داخلی کاسته می شود، دو تا از مهمترین شهرهای ایران شکل گرفته اند، شیراز و اصفهان، که خود دارای دو مکتب و فضای مجزای فکری، تمدنی و اجتماعی اند، که البته در تاریخ تمدن و ادب ایران درخشیدند، و این دو، از تحولات سیاسی، آب و هوایی و... مناطق مرکزی زاگرس نیز همیشه تاثیر گرفته اند، و به آنها تاثیر داده اند، لذا من نیز سفر به میانه های زاگرسِ بلند و خاطره بر انگیز، با دیدار از این دو شهر، سفرم به حاشیه های زاگرس را تکمیل کردم؛

اولین و آخرین باری که از شیراز دیدن کردم، به اوایل دهه 1370 باز می گردد، که اکنون سی سال از آن زمان می گذرد، شهر آنقدر بزرگ شده است که از شهرک گلستان که وارد این شهر شدم، ده ها کیلومتر مسیر را ادامه دادم تا خود را به مرکز شهر شیراز رساندم، شهری کاملا متفاوت، به لحاظ وسعت، اما ساخت شهری آن در مرکز، تغییر آنچنانی نکرده است، دروازه قرآن، سعدیه، حافظیه، ارگ کریم خانی و... همانگونه که بوده اند، باقی اند، باقی همه تغییر است، و گسترش و...

اما در مرکز شهر، این تنها در سمت شاهچراغ است که بسیار شاهد تغییرات هستیم، این حرم به طرز عجیبی بزرگ شده، و در اطراف آن کماکان در حال تخریب و گسترش حرم هستند، بافت قدیمی شهر شیراز را تخریب می کنند و فضاهای خالی شده از بناها را، کمی به حرم می دهند و بر باقی ویرانه های محلات تاریخی شیراز، بازارهای مدرن می سازند، با دیوارهایی که به دیوارهای حرم تفوق نیابد، اما نتیجه آن تنها افزودن به مجموعه بازارهایی بی شمار و بی پایانی است که در کنار حریم شاهچراغ گسترش و توسعه می یابند،

این وضع مرا به یاد توسعه حرم رضوی در مشهد انداخت، که زمانی پیرامونش را آنقدر ویران کردند، که حرمی در اندر دشت، به وسعت یک شهر، برای مشهد بوجود آورند، همان الگو در اینجا دوباره سازی و تکرار شده است، بافت قدیمی شهر را تخریب می کنند، و به جایش بازارهای کناری حرم را اضافه می کنند، شاهچراغ فضای اطراف خود را می بلعد، اشتهایی سیری ناپذیر را می بینی که ویران می کند و پیش می رود، و طرح توسعه این حرم، ذهن شیرازی ها را به خود مشغول داشته، و آنرا نسبت به آینده شهر خود نگران کرده است.

مردم شیراز واکنش دلسرد کننده ایی به این ویرانی ها دارند، یک شیرازی که وقت صحبت، خود را  نتوانست کنترل کند، و اشک در دیدگانش حلقه زد، در پاسخ به این سوالم که خانه "زینت الملک قوامی" کجاست؟ وقتی دید مسافرم، و به دیدار این خانه تاریخی می روم، به دقت تمام آدرس داد [1] و اضافه کرد، "برو، و حتما از آن عکس هم بگیر، برخی از این بناهایی را که در این سفر می بینی، در سفر آینده ات به شیراز، شاید نخواهی دید، مافیای ویرانی شیراز، چشم به گسترش بازار دارند!" 

گفتم "طرح گسترش حرم شاهچراغ" در آنسوی خیابان خان زند، و این خانه تاریخی در این سو است، چطور از ویرانی این بنا می گویی، و می ترسی؟! پاسخ داد، "حرم بهانه است برادر، آن سوی خیابان که دیگر از دست رفت. اینان چشم به گسترش املاک تجاری خود دارند، این سو نیز بازار است، پس آن بنا را نیز دیر یا زود خواهند بلعید، آنان که آنسوی را بلعیده اند، تنها به آنسو رضایت نخواهند داد، دیر یا زود بدین سو نیز دست خواهند انداخت، در هر سو که سود باشد، آنها نیز خواهند دوید!".

دیدار از آب انبار وکیل، در کنار ارگ گریمخانی، برای اولین بار مرا به درون یک آب آنبار قدیمی برد، جایی که هزاران لیتر آب، که در یک سیستم سنتی جمع آوری، و سرد می شد، و آب آشامیدنی اهل منطقه ایی مهم در شیراز را، تامین می کرد، که در اطراف ارگ "وکیل الرعایا" [2] زندگی می کردند، یا در بازار آن مشغول به کار بودند، کیاست و کاردانی زندیه [3] در مدت کم حاکمیت آنان، در ایجاد این منطقه، و امکاناتش ستودنی است، آنان هم بازار، هم حمام، هم آب انبار، هم مسجد، هم گذرگاه های زیبا و سایه داری را در این منطقه طراحی و آفریده اند، تا مردم شهر در این نقطه از هر آنچه می خواهند و لازم شان می شود، یکجا بهره مند باشند.

سفیر خارجی در خدمت کریمخان زند

بازسازی صحنه دیدار یک سفیر خارجی با کریمخان زند در ارگ کریمخانی

ارگ کریمخان زند [4] ، مجموعه ایی کامل از یک محل حاکمیتی است که چندان هم مجلل نیست، اما به قدر کافی مستحکم، با فضای کافی، البته آبرومندانه و نسبتا با اُبهت است. با نوع حکومت زندیه که خود را خاضعانه به جای پادشاه، "وکیل الرعایا" می دانستند، تناسب خوبی دارد، محبوبیت حکام زندیه بین مردم شیراز و ایران مشهود است، هم لطفعلی خان زند، آخرین پادشاه زندیه، و به خصوص کریمخان زند، موسس این سلسله؛

در داخل ارگ گریمخانی، حمامی دیدنی وجود دارد، مثل همان حمام هایی است که یک نسل قبل، از آن استفاده می کردند، قبل از این که سیستم شستشو توسط دوش توسط فقها حلال اعلام شود [5]، این نوع حمام های خزینه ایی رایج بود، که شامل، رختکن، قسمت شستشو، و یک خزینه بود، که آب گرم در یک حوض بزرگ (خزینه) قرار داشت، و مردم در صحن حمام، خود را می شستند و تمیز می کردند و سپس برای انجام غسل، خود را در آب خزینه غرق می کردند، تا به صورتی شرعی پاک شوند، همانگونه که هندوها، بنا به رسم هزاران ساله آریایی خود، بدن شان را در آب های ساحل رود گنگ، و در این رودخانه مقدس برای هندوها، فرو می برند، تا در آب آن غسل کرده، و از ناپاکی های شرعی و دینی و اهریمنی پاک شوند.

در گوشه ایی از ارگ کریمخانی گروهی عکاس مستقرند که بازدید کنندگان را به عکاسی، و گرفتن عکس یادگاری فرا می خوانند، اما لباس های محلی که در اینجا به مشتریان خود ارایه می دهند، تا با آن عکس یادگاری بگیرند، همان سبک لباس های دوره و دربار قجری است!

در این ارگ زندیه، لباس زمان زندیه را ارایه نمی دهند، در ارگ حاکمیت زند، لباس های رقیب قاجاری اش را به مراجعین ارایه می شود، تا بپوشند، و در ارگ کریمخانی، عکس یادگاری با لباس قجری بگیرند! من اگر جای آنها بودم لباس های دوره زندیه را به مشتریان خود ارایه می دادم، البته این در مورد باقی مکان های توریستی هم صدق می کند، و اگر بخواهیم چنین امکانی را به فراخور مکان و تاریخ داشته باشیم، در کاخ های ساسانی، لباس ساسانیان، در بناهای سلجوقی لباس سلجوقیان، در مکان هخامنشیان، لباس هخامنشی و... باید بازیابی و عرضه شود، بدین ترتیب هم فضای اصلی، حفظ می شود، و هم مصداق عینی دروه های مختلف تاریخی ایران و پوشش مختص آنان، ساخته و پرداخته، و عکس یادگاری اش ثبت و خاطره آفرین می شود.

در ارگ زندیه، لباس های رقییب قجری کریمخان را ارایه می دهند، تا تن کریمخان زند در گور بلرزد! در حالیکه قجرها چنان با زندیه مخالف و دشمن بودند، و چنان کینه ایی از زندیه داشتند، که وقتی آغا محمد خان، اولین شاه قجری بر زندیه تفوق یافت، قجرهای مسلط شده، دست به اعمال خجالت آوری علیه بازماندگان زندیه زدند، قبر گریمخان زند را شکافتند و استخوان هایش را برداشته و با خود به تهران بردند، و در پای پله های قصر خود چال کردند، تا هر روز بر آن پای بگذارند، و از روی آن رد شوند و... یا آنچه بر مردان، زنان و کودکان بازمانده از خانواده حاکم زند، از کشتار و نبردها کردند، چنان شرم آور است که، تاریخی از بی شخصیتی، و کینه توزی شاه قجری را روایت شده است، و به نام آنان به خاطر فجایع صورت گرفته، در تاریخ ثبت شد، کاری کردند که انسان شرم می کند تا حتی آن را در پانویس مطلب خود روایت کند.

اما موسس سلسله پهلوی استخوان های این پادشاه قدرتمند و پر طرفدار زندیه در بین ایرانیان را، از زیر پله های کاخی که از قجرها در تهران به ارث برده بود، در آورد و با گلاب شستشو داد، و به قبر او که اکنون در موزه پارس، در شیراز و مقابل همین ارگ کریمخانی قرار دارد، بازگرداند، و این بزرگواری را، با هر هدفی که داشت، به نام خود، در تاریخ این کشور ثبت کرد. شخصیت زندیه و وجهه آنان در ایران به حدی است که برغم شاه زدایی هایی که از کشور، بعد از پیروزی انقلاب صورت گرفت، اما اکنون دو خیابان مهم شیراز، همچنان به نام لطفعلی خان زند، و کریمخان زند است و...

بازار زندیه شیراز هم زیبا و دلرباست، فرش های بافت عشایر شیراز، زینت بخش مغازه های فرش فروشی این شهر است، قالی هایی که بدون نقشه، و با اتکا به ذهن بافندگانش خلق هنری می شوند، از این لحاظ هم، شهر شیراز هنوز زنده و پابرجاست، "خداوندا نگهدار از زوالش" و دخترکان مسافری را می توان دید که سر بر عدل های فرش های سرخ رنگِ منتظر مشتری، در بازار وکیل می گذارند و گیسوان خود را بر نقشه زیبای فرش های بافته شده، توسط دخترکان شیرازی می افشانند و بر آن نقش اضافه زده، و عکس یادگاری می گیرند، تا لابد در اینستاگرام خود، تازه و بدیع، یا طبق مد و مرام روز، ظهوری جدید داشته باشند.

در ارگ کریمخانی، صحنه ایی از دیدار یکی از سفرای خارجی با کریمخان زند را باز سازی کرده اند، و شاه زند، شمشیر بر زانو، دیده می شود، که سفیر مذکور خاضعانه کلاه از سر برداشته، یک پا به احترام شاه زند، به عقب کشیده، و به خان زند تعظیم می کند، این یک صحنه تامل بر انگیز، و حرف های زیادی در خود، برای گفتن دارد، جایی که زندیه بر تحرکات بریتانیایی ها در ایران مشکوک بودند و ترس این را داشتند که بریتانیا، ایران را نیز چون شبه قاره هند، به زیر سلطه خود کشیده، به کمپانی هند شرقی خود بسپارند.

محیط ارگ کریمخانی، یا مرکز حاکمیت زندیه، دوستانه و جذاب است، انگار ساکنان این کاخِ - قلعه ی مختصر، با ما مردمان عادی، چندان هم متفاوت نبوده اند، خود را در این کاخ غریب نمی بینی، گویی بین اهل آن و جامعه اطراف چندان تفاوتی نیست، تنها دیوارهایی بلند، و چهار برج گوشه های ارگ، آنان را از مردم عادی جدا می کند.

این روزها، جدای از پادشاهان پیش از اسلام، همچون کوروش بزرگ، داریوش کبیر و...، در بین شاهان حاکم در دوره 1400 ساله اسلامی در ایران، شاه عباس صفوی ، نادرشاه افشار، کریمخان زند و این روزها رضاشاه پهلوی [6] از شهرت و شخصیت اجتماعی بهتری نسبت به بقیه برخوردارند، و مردم در بین شاهان دیگر این خاک، بیشتر از آنان، به نسبت، به نیکی یاد می کنند،

قاجارها کمترین جایگاه را در افکار عمومی ایران دارند، و به جز "عباس میرزا"، نایب السلطنه قجری، که در مقابل هجوم روس های متجاوز ایستاد، گرچه شکست خورد و خاک های زرخیز ایران، به مقدار زیادی بر باد رفت، اما این شکست هرگز به پای جنگاوری مثل او، نوشته نشد، بلکه حتی شکست خورده او نیز، در بین ایرانیان عزیز و پر قدر است، اما دیگر قجرها، چندان جایگاه، و شخصیت اجتماعی در جامعه ایرانی ندارند، و بیشتر به فساد، داشتن حرمسراهای مملو از زنان، و بر باد دادن خاک ایران، بی لیاقتی، استبداد، جنایت و... شهرت دارند،

هرچند قاجارها قلمرو زندیه را در ابتدا گسترش دادند، اما بعدها هر چه را که سلف گرفته بود، بر بادِ بی لیاقتی و بی تدبیری خود دادند به خصوص آنچه را که آغا محمد خان قاجار، از رقبای ایران بازپس گرفته بود، او که در بازگشت سرزمین های ایرانی بر باد رفته، تلاش بیشتری نسبت به بقیه داشت، اما جانشینان خلف او، یافته هایش را بر باد دادند، دچار خدعه و نفوذ روس ها شدند، و این روس ها بودند که بیشترین ضربه را در ادامه، به قاجارها و ایران زدند، و جالب است که قاجارها برای رهایی از موج آزادیخواهی مردم ایران، دست به دامن دشمنان روس خود شدند، و مجلس مشروطیت را با کمک توپچیان روس، به گلوله بستند و سرکوب کردند و... و نهایتا هم در گرداب روسی غرق شدند.

مقبره حافظ در شهر شیراز

شیراز مجموعه کاملی از تاریخ تمدن، ادب و حکمت ایران است، تاریخ قدیم، جدید، و معاصر، این شهر با داشتن استاد الاساتیدی همچون حافظ، سعدی و...، در جهان ادب، و دنیای تفکر و اندیشه بشری شهرت یافته، و نام ایران را در جهان بلند آوازه کرده اند. اما حیف که این مردان ادب و حکمت، در وطن خود غریب تر از نقاط دیگر جهان و حداقل همسایه های تمدنی ایرانند، به عنوان مثال تا کنون فیلم و یا سریال ارزشمندی از زندگی، زمانه و تفکر آنان در ایران ساخته نشده است، که برازنده نام و سطح شهرت و تاثیر آنان در ایران و جهان باشد، و یا رمان قابلی، از دوران شکوفایی شیراز و مردان بزرگش نوشته نشده است، تا تصویرگر دنیای واقعی و رندانه حافظ [7]، و یا مکتب حکیمانه و دنیا دیده ی سعدی [8] و حتی مکتب فلسفی صدارای شیرازی باشد.

به خصوص در چهار دهه گذشته که به نظر می رسد کشور از مکتب شیراز بیشتر فاصله گرفت، و خود را به مکتب اصفهان شیفت پارادایمی داد، و فرهنگ تعقل گرا، حکیمانه و کشف و شهودی، متفکرپرور شیراز را رها می کند، و در ورطه فرهنگ اخباری، مراد و مریدی، سلطانی، آکنده از خرافه و تسلیم و دنباله روی و... اصفهان که اوج آن در دوره صفویه است می افتد، و به نوعی به رغم این که خود یک انقلاب آزایبخش بود و باید میل به تفکرات و سنت آزادی بخشی ایرانی می داشت، که ریشه در تاریخ این کشور از مزدک، مانی و... دارد، به نوعی دچار انگار مکتب آزادیبخشی، مملو از تفکر، و رهایی اندیشه شیراز شد، آنرا رها می کند و نظام سلطه مرید و مرادانه اصفهان را سر مشق دفتر خود قرار می دهد،

حال آنکه متفکرین آزاد اندیشی مثل سعدی شیرازی، دنیا گشته ایی حکیم است، که کتاب های "گلستان" و "بوستان" او، غنای تفکر شرقی است، که او آن را ثبت و ضبط کرده، و رشد و گسترش داده است، و شاید یکی از نقاط قوت سیستم آموزشی دوره پهلوی، تکیه به این متون کلاسیک و مرجع بود، که توانست تفکر، هنر، ادبیات و... را در بین قشر پیشرو ایران را، شکوفا کند، که منجر به تحول خواهی در ایران شد و...،

و در مقابل به نظر می رسد ضعف سیستم آموزشی ج.ا.ایران، جدایی از متون کلاسیکی چون "گلستان" و "بوستان" و... است، که دنیای ادب و حکمت مملو از جهان بینی مترقی و وسیع سعدی و... را رها می کند و در ناکجا آباد سلایق این و آن، رها می نماید، حال آنکه بدون سعدی، فردوسی، مولوی و... جوانان ما در بیراهه ها، چند راهه ها، بی راهی ها و... و در یک کلام "ناکجا آباد" رها می شوند، با هزاران سوال بی جواب، سرگشته و حیران، و نهایتا هم کلافه از نیافتن پاسخ، روی به دنیای غرب می گذارند، تا شاید در مهاجرت از ایران، پاسخ سوال های خود از زندگی و زمانه را بیابند.

چنین رویکردی است که نظام"رندی" حافظ را رها می کند و جامعه را گرفتار صوفی، شیخ، محتسب و زاهد می کند، تا کوی و برزن را به خیمه و خرگاه خود تبدیل کرده، با برداشت های خود از انسان و انسانیت، جامعه را به توقف، بی هوایی، خفقان، فرار، اعتراض، ضجه، غم، خشم، دار، شلاق و... مبتلا کنند،

حال آنکه در مکتب متفکرانه و رهایی بخش حافظ، که مهم‌ترین و اساسی‌ترین اصطلاح، در شعر و سخن او "زندگی رندانه" است که بیان می شود، و از این روست که مکتب حافظ را "مکتب رندی" نامیده‌اند، حافظ با بیان این نوع جهان بینی خواست، تا در روند زندگی بشر، راهی نو کشف و معرفی کند.

مکتب حافظ نوعی عقلگرای رندانه است، که بین عشق و عقل پل می زند، و به تزکیه نفس، اخلاق انسانی، و رهایی از موانع درونی و بیرنی تحول انسانی توجه دارد، تا انسان بتواند در خود غور کند، و خود را از رذایل پاک نماید، عقل تزکیه گرای حافظ به انسان نظر دارد، تا او را از ورطه خرافه و اهل خرافه و بندهای زاهدان ریاکار و تجارت پیشه، برهاند، او انسان را در اوج می خواهد، معقول و مشهود، رها از بند اهل بند و... عقلگرایی اهل شهود که مرغ دلش، با دو بال عشق و عقل به پرواز در می آید.

گرچه در جامعه شیراز کنونی نیز هستند کسانی که قدر این اسطوره های ادب را می دانند، همچنان که آن جوان شیرازی می گفت 20 سال تلاش کرده، و بیش از 95% از اشعار حافظ را به خاطر سپرده است، او اکنون حافظِ حافظ است و آرزو دارد که روزی، درآمد حاصل از کسب و کارش در گل و گیاه، به جایی برسد که مِکنت مالی مناسبی یابد، تا به خارج از کشور مهاجرت کرده، و با تاسیس کانال تلویزیونی ایی، تریبونی بدست آورد تا حاصل یافته های خود در مکتب حافظ را، با هموطنان خود در میان بگذارد!

اینجا شیراز است، شهری با فضای تفکری و تنفسی متفاوت، که اگر چه اصفهان با چنان حال و هوایی، با ذلتی آنچنانی، به تسخیر محمود افغان [9] در می آید، و پایتخت غرق در خرافه و... و زیبا روی صفویه، به غارت و چپاول می رود، اما اینجا در شیراز گویا حافظانی بوده اند که شهر را از گزند خرافه گرایان سجاده پرست، نجات دهد، سفره بی محتوای وجودی اشان را بر باد دهد، تا حاکمانی با کیاست داشته باشند، که در فضایی متفاوت از مکتب اصفهان، در این شهر پرورش یابند، که در زمان حمله مغول، شهر و مردم شان را از گزند خطر حفظ کنند، تا خود، و این شهر را از غارت و کشتار سپاه جرار آنان نجات دهند،

به رغم فضای مردسالارانه در ایران، اینجا در شیراز "آبش خاتون[10] که یک زن با کیاست از حاکمیت اتابکان شیراز است، با نجات دیار خود، توانست این شهر را به مرکز هنرمندان و اهل علم ایران تبدیل کند، تا آوارگان کشتار و غارت مغول، خود را باز بیابند و بعدها بدین شهر رهایی یافته، سرازیر شوند، و آنرا مامن خود یافته، و مکتب شیراز را شوکت بخشیدند. اما به رغم این، مرقد چنین رادین زنی در لیست مکان های آبرومند دیدار، از اماکن دیدنی شهر شیراز قرار ندارد، و متاسفانه رو به ویرانی است، تو گویی ویرانی اش را به نظاره نشسته اند، تا با خاک یکسان شدنش را ببینند. 

در بخشی از سفرم، در شیراز، رزمنده جانبازی از جنگاوران لشکر 8 نجف اشرف [11] میزبانم بود، که در خلال جنگ خسارتبار 8 ساله، برای آمادگی جهت شرکت در نبرد بزرگ بدر، با جمعی دیگر از رزمندگانی منتخب، از سراسر کشور، به این تیپ مامور، و آموزش های سه ماهه و سخت خود را در نیشابور، و در کویر کاشمر دیدند، تا در شرق دجله عملیاتی بزرگ را تدارک ببینند، که به قول خودش حتی الان هم، وقتی که خاطرات آنرا به یاد می آورد، مو به تنش سیخ می شود، او در این جنگ سکاندار قایق بوده است، و نبردی سخت و توان فرسا را، در دل آب های هور العظیم شاهد بوده و به انجام رساندند.

نهایتا هم بعد از این عملیات و در جریان پدافند، و پاسخگویی به تک دشمن روی جزیره مجنون شمالی، که در مهرماه 1364 برای بازپس گیری این جزیره، توسط دشمن صورت گرفت، عضو یک تیم 5 نفره کمین روی خطوط حمله دشمن می شود، که در این کمین، 2 نفر از دوستانش شهید، او و دوست دیگرش مجروح می شوند، و در طول این درگیری با اصابت 4 گلوله دشمن، در مدت 45 دقیقه نبرد، و تبادل آتش با مهاجمین، مجروح و به طرز معجزه آسایی، از مرگ جان سالم به در برده است،  

به گفته او از این تیم، تنها یک نفر سالم می ماند، و در این کمین 11 نفر از نیروهای مهاجم عراقی کشته، یک نفر اسیر و دو قایق مسلح به مسلسل دوشکا نیز به غنیمت گرفته می شود، او اکنون اتومبیل شخصی اش را به وسیله کسب روزی حلال تبدیل کرده، و مسافر جابجا می کند.

 این رزمنده معتقد است "اگر آرمان درستی باشد، انسان می تواند گرسنگی را هم تحمل کند، اما حیف!" او معتقد است "باید آرمان های درست را شناخت، و راهی که خدا می پسندد را رفت، حتی اگر آرمان ما ایستادن مقابل همین نظام هم باشد! باید انسان با آگاهی، این آرمان را بشناسد، آن وقت کار آسان خواهد شد، حتی اگر سختی هایی آنچنانی باشد، مثل همانی که در جنگ بر ما گذشت؛ مهمترین آرمان یک انسان "خود سازی" است، شما اگر خود سازی کردی، و راه را شناختی، دیگر داعش نمی شوی، وگرنه سر از داعش در می آوری، حتی اگر فردی با آرمانی بزرگ باشی".

او معتقد است که "دوره جنگ، دوره ایی بود که چون از آن برون آمدیم تو گویی هبوط کردیم، و  این وظیفه همه رزمندگان آن جنگ است که واقعیت های جنگ را بنویسند و آن را حفظ کنند، اما مطابق با نظر شهید ابراهیم همت که معتقد بود : "جنگ را درست بنویسید، آنرا درشت ننویسید"." او در حسرت است که بعد از رهایی از آسیب های مجروحیت در نبرد سخت بدر، دیگر به جبهه باز نگشت، و آن فضای زیبا را از دست داده است.

در این سفر، جرعه ایی هم از چشمه "آب رکن آباد" برداشته و نوشیدم که با ترکیب "گُلگشت مصلی"، حافظ شیرازی معتقد بود آن را در بهشت برین نیز، نخواهی یافت، او آن دو را در هم آمیخت، و این شعر مشهور خود را سرود که :

"بده ساقی مِیِ باقی که در جنّت نخواهی یافت      کنار آب رُکن‌آباد و گُلگَشت مُصَلّا را" [12]

به واقع کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلی، چه فضایی روحانی و یا جسمانی جاری بوده است که حافظ آن را در دیدگاه نوآور و بدیع خود آورده است، این نشان می دهد در نگاه عرفانی و رندانه حافظ، نعماتی را در این دنیا می توان یافت که در بهشت موعود نیز نمونه ایی از آن را نخواهی یافت،

شاید این نعمت، نهمان فرصت "زندگی" در این دنیاست که شیرین تر از حضور در بهشت است، و متاسفانه این "زندگی" را عده ایی، به واسطه افکاری که تنها برای خود آنان حُجت است، بر اهل دنیا حرام و تنگ می کنند. حق "زندگی" با "کرامت انسانی"، حرمتی است که باید پاسش داشت، و در واقع این همان "حق الناسی" است، که باید بدان حرمت گذاشت، و بی بدیل ترین نعمت خداوند به انسان ها، و فرصتی تکرار ناشدنی، را نباید به پای افکار این و آن، ضایع و باطل کرد.

چشمه رکن آباد، اکنون نیز خارج از شهر شیراز قرار دارد، و به مقدار کمی آب از آن جاریست، اما ظاهرا در زمان حافظ، چنان پر آب بوده، که خود را به شهر می رسانده، از جمله در جایی که اکنون به "باغ ملی" مشهور است و در واقع "مصلای شهر" بوده، و نماز عیدین (عید فطر و قربان) در آن اقامه می شده است، که بعد ها این مصلی به قبرستان تبدیل می شود، و چون اهل شهر، حافظ بزرگ شیراز را، به میزان تفکر و اعتقاد ناچیز خود می کشیدند و "خارج از دین" می دانستند، لذا حتی بعد از مرگ، جسد حافظ اجازه نمی یابد که در این قبرستان دفن شود، که حافظ از آن به نام "گلگشت مصلی" در شعر خود یادکرده، و آن ابدی می کند.

لذاست که اهل حافظ، بعد از مرگ او، مکان فعلی مقبره حافظ، که خارج از قبرستان مسلمین است را، برای دفن او تعیین، و دفن می کنند! و چقدر دردناک است که اهل تفکر در این آب و خاک، حتی در قبرستان عموم شهر خود هم، جایی برای خفتن ندارند، همچنان که ابن سینا در فرار مرد، صداری شیرازی در فرار مرد، و دیگران که چون عین القضات و سهروردی و... به چنگ خشک مغزان آفتادند و کشته شدند.

اما اینجا در شیراز روزگار بر مداری چرخید، که چونان اهل شریعتی که، در قبرستان عمومی شهر آنان جایی، برای بزرگمرد متفکری همچون حافظ نبود، به جایی رسیدند، که آن قبرستان الان ویران، و به ساختمان ها و... تبدیل شده است، و حافظی که او را "خارج از دین" ارزیابی اش کردند، و لایق قبرستان خود هم حتی او را ندیدند، امروز عزیز و جذاب، جدای از دنیای اجبار و زور آنان و...، بر جای مانده است، و قبرش قبله گاه اهل تفکر، اهل عرفان، اهل رویش و جنبش و... شده است، به افتخارش می آیند و سخن و جایگاهش را سرمه چشم خود می کنند، در افکارش فرو می روند، و دنیا متاثر از تفکر اوست، مثل چشمه ی جوشانی که تشنگان راهیابی را، هنوز سیراب می کند.   

تجربه برخورد اهل شیراز با حافظ، نشان می دهد که ما نیز باید درسی ابدی بگیریم و امروز نباید هر سخن تازه ایی را به خط کشِ ایده خود کشیده، و تفکر خود را میزان و خط کش حق قرار داده، آن را ارزیاب و تعیین کننده ی سطح سخن دیگران قرار دهیم، چرا که ممکن است ایده ما، همان ایده "بت پرستانی" باشد که در برابر سخن جدیدی که به آنها رسید، ایستاند و کُشتند و کُشته شدند، برای هیچ، با نتیجه ایی هیچ. مکتب رندانه حافظ اکنون زنده است و پیروان خود را دارد، او دنیایی به سوی انسان و انسانیت گشود، به فراخی تفکر، تا آیندگان بیایند و در آن غور کنند.    

 مجسمه دوچرخه سواران در خیابان کریمخان زند شیراز

نماد دوچرخه سواران حرفه ایی در خیابان خان زند شیراز

[1] - دوست شیرازی اهل شوخ طبعی دارم، در وصف تنبلی شیرازی ها همیشه لطیفه ها در خورجین دارد، و می گوید : "از یک شیرازی، آدرسی را پرسیدند، دید، تفهیم چنین آدرسی، سخنی بسیار طولانی می طلبد و مستلزم تلاش فَکِ بسیار است، به این مسافر شهر شیراز رو کرد و گفت : "نمی شود نروید"، تا من هم متحمل این همه آدرس دادن نشوم؟!، اما اینجا به عکس با دقت تمام و وسواسی ستودنی آدرس داد، و مطمئن شد که حتما آدرس را فهمیده ام. گاه لطیفه ها، تنها بزرگنمایی از امری ناچیز است.

[2] - کریمخان زند خود را شاه ایران نمی دانست، بلکه خود را وکیل آنان می نامید

[3] - ندیان یا زندیه (۱۱۲۹–۱۱۷۴ ه‍.ش) یکی از دودمان‌های ایرانی‌تبار بودند که پس از فروپاشی دولت افشاری و تا برآمدن دودمان قاجار به درازای ۴۵ سال در سرزمین ایران حکومت کردند. این دودمان به سردمداری کریم‌خان زند در سال ۱۱۶۳ هجری قمری در ایران به قدرت رسید. کریم‌خان در آغاز یکی از فرماندهان سپاه نادرشاه افشار بود که پس از مرگ نادر با همراهانش بازگشت. او فردی دانا و مدبر بود. خوانین زند خود را از قوم لر معرفی می‌کردند.

[4] - محمد کریم بهادرخان زند[۲] (۱۱۱۹ قمری ملایر– ۱۳ صفر ۱۱۹۳ شیراز) بنیان‌گذار دودمان زندیان بود که از سال ۱۱۲۸ تا ۱۱۵۷ (۱۷۵۱ تا ۱۷۷۹ میلادی) بر تمام ایران به جز خراسان حکومت کرد.[۳] او بر برخی از سرزمین‌های قفقاز نیز حکومت کرد و چند سال بصره را اشغال کرد. او پیش از این وکیل‌الدول (نایب السلطنهشاه اسماعیل سوم بود.

[5] - جنبش خزینه مجموعه کوشش‌ها و رویدادهایی است که توسط برخی مذهبیون ایران در دورهٔ پهلوی یکم برای جلوگیری از ورود دوش حمام، و با هدف ادامهٔ استفاده از خزینه در حمام‌ها صورت گرفت. این جنبش بخشی از مجموعه تلاش برخی از مذهبیون برای مقابله با مظاهر تمدن نوین بوده‌است که قبلاً نیز خودش را با مخالف آن‌ها با قرنطینه، واکسیناسیون، شناسنامه و… نشان داده بود. در آن زمان مسئولان بهداشتی ایران به این نتیجه رسیده بودند که «خزینه‌ها یکی از مرکزهای اصلی نشر عفونت‌ها و بیماری‌های واگیر دار خطرناک است و سلامت عمومی جامعه را به خطر می‌اندازند.»

[6] - چند سالی است که در اعتراضات سراسری در ایران، شعار "رضاشاه روحت شاد" به گوش می رسد، که این نشان می دهد در بین شاهان معاصر ایران، خدمات او به کشور، نظر مردم را به خود جلب کرده است، شاید هم از نفرت این، بدان نظر دارند؟! نمی دانم دلیلش چیست، ولی نسل نادیده او، به سمتش کشش دارد.

[7] - خواجه شمسُ‌الدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی (۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری) مشهور به لِسانُ ‌الْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسانُ‌الْعُرَفا و ناظِمُ‌الاُولیاء، متخلص به حافظ، شاعر فارسی‌گوی ایرانی است. بیش‌تر شعرهای او غزل است. مشهور است که حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی گرویده و همانندیِ سخنش با شعرِ خواجو مشهور است. حافظ را از مهم‌ترین اثرگذاران بر شاعرانِ فارسی‌زبانِ پس از خود می‌شناسند.

[8] - ابومحمّد مُشرف‌الدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف (۶۰۶ – ۶۹۰ هجری قمری ) متخلص به سعدی، شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. اهل ادب به او لقب «استادِ سخن»، «پادشاهِ سخن»، «شیخِ اجلّ» و حتی به‌طور مطلق، «استاد» داده‌اند. او در نظامیهٔ بغداد، که مهم‌ترین مرکز علم و دانش جهان اسلام در آن زمان به حساب می‌آمد، تحصیل و پس از آن به‌عنوان خطیب به مناطق مختلفی از جمله شام و حجاز سفر کرد. سعدی سپس به زادگاه خود شیراز، برگشت و تا پایان عمر در آن‌جا اقامت گزید. آرامگاه وی در شیراز واقع شده‌است که به سعدیه معروف است

[9] - محمود شاه هوتکی (۱۰۷۶ خورشیدی - ۱۱۰۴ خورشیدی) پسر میرویس خان هوتک که در ایران به محمود افغان معروف است. پس از پدرش رئیس طایفهٔ غلجی قوم پشتون شد و خیزش او علیه صفویان را پی گرفت تا جایی‌که به شاخص‌ترین فرد این خیزش تبدیل شد و توانست حتی پایتخت صفویان را نیز بگشاید. وی پس از سرنگونی دودمان صفویان برای مدت کوتاهی از سال ۱۷۲۲ میلادی تا زمان مرگش در سال ۱۷۲۵ پادشاه ایران شد.

[10] - اَبش خاتون دختر اتابک سعد بن ابوبکر بن سعد بن زنگی و ترکان خاتون٬ ملکه سلغری در قرن هفتم قمری بود و تنها فرمانروای زن استان فارس می‌باشد که از سوی ایلخان مغول، اتابک فارس بوده است. پدر این خانم جناب اتابک مظفرالدین ابوبکر بن سعد بن زنگی یا اتابک ابوبکر (۶۲۳–۶۵۸ هجری قمری/۱۲۲۶–۱۲۶۰ میلادی) پسر سعد بن زنگی و ششمین و معروفترین اتابکان سَلغُری فارس(۱۱۴۸–۱۲۸۶ میلادی) بود. که به روزگار پادشاهی او، شکوه و شوکت این سلسله به اوج بلندی رسید و «پارس» رونق و آبادانی فراوان یافت.

[11] - لشکر زرهی ۸ نجف اشرف از لشکرهای زرهی نیروی زمینی سپاه پاسداران است، که پس از لشکر ۱۴ امام حسین، دومین لشکر سپاه پاسداران در استان اصفهان به‌شمار می‌آید. این یگان در سال ۱۳۶۲ در خلال جنگ ایران و عراق و پس از عملیات ثامن‌الائمه، تحت عنوان تیپ ۸ نجف تشکیل شد، نخستین فرمانده آن احمد کاظمی بود و بخش اعظم از نیروهای آن از شهرستان نجف‌آباد، استان اصفهان تأمین می‌شد. لشکر ۸ نجف در اغلب عملیات‌های گسترده در خلال جنگ به‌عنوان یگان عمل‌کننده حضور داشت و در خلال آزادسازی خرمشهر، نخستین یگان ایرانی بود، که وارد خرمشهر شد. لشکر ۸ نجف همچنین نخستین یگان زرهی سپاه پاسداران می‌باشد، که واحد زرهی آن، پس از فتح خرمشهر، از تجهیزات و ادوات به غنیمت گرفته شده از ارتش عراق، شکل گرفت. هم‌اکنون سرتیپ‌دوم پاسدار مصطفی محمدی فرماندهی لشکر ۸ نجف را برعهده دارد.

[12] - اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را        به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را    

بده ساقی مِیِ باقی که در جنّت نخواهی یافت         کنار آب رُکن‌آباد و گُلگَشت مُصَلّا را   

فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب          چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوان یغما را  

ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار، مُستَغنی است            به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟ 

من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم    که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم                جوابِ تلخ می‌زیبد، لبِ لعلِ شکرخا را   

نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست‌تر دارند       جوانان سعادتمند پند پیر دانا را    

حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو       که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را  

غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ       که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را   

گشت و گذارم در استان زیبا و دیدنی کهگیلویه و بویر احمد را پایان دادم، هر چند تنها جرعه ایی از جام غنی این منطقه برداشتم، استانی که یکی از محروم ترین استان های واقع در میانه ی رشته کوه زاگرس است؛ و باید راهی شیراز می شدم، شهری که می توان از دو طریق از یاسوج، بدان دست یافت، یکی از مسیر شهر اقلید، که در همان راه آبشار مارگون قرار دارد، و دیگری از مسیر سپیدان خواهد بود، جاده ایی 175 کیلومتری، که تو را به شیراز رهنمون خواهد شد.

 مقداری از تاریخ دلاورمردی بویرها و گیلوی ها را در تاریخ خوانده ام، اما دلاورمردان رزمنده تیپ "48 فتح" را که متشکل از مردم داوطلب این استان، در نبرد خسارتبار هشت ساله، با رژیم بعث عراق بودند را، بارها در جبهه های مختلف زیارت کردم، رزمندگان پر شور در جنگ و نبرد، اما خوش برخورد در ارتباط با دیگران، که در جزیره مجنون با آنها چند روزی همسنگر شدم، در جبهه فاو ، نبرد آنان را مشاهده کردم، و قهرمانی های شان را لمس کردم، در جنگ آوری و محبت، هر دو نمونه اند.

راه یاسوج به شیراز از طریق سپیدان مسیری دره ایی است که تنگه ها (مثل تنگ تیزاب و...) و چشمه ها و باغات فراوانی دارد، که از بعد از سد شاه قاسم یاسوج آغاز می شود و تا شیراز ادامه می یابد، شهر یاسوج سابقه شهریت زیادی ندارد، و منطقه کهگیلویه و بویر احمد، مناطق مسکونی نامتراکمی بوده اند، که بسته به دشت های کناره ایی نزدیک به خود، در مرکز و جنوب ایران، با آن مرتبط بودند، و خود را از آنجا تدارک می کردند، به طوری که یاسوجی ها و آبادی های اطراف آن با شیراز در ارتباط بودند و شهرکردی ها با اصفهان و...، و از طریق چهارپایان آزوغه خود را از شیراز و... تامین کرده و به منطقه خود می آوردند.

یکی از مسیر های دسترسی به شیراز همین مسیری است که اکنون صاحب جاده ایی شده، که رفت و آمد اصلی یاسوج به شیراز از آن صورت می گیرد، این مسیر پیاده، بیش از دو روز راه است، تا به شیراز رفت و با آزوغه برگشت. داستان این رفت و آمدها هم خود از زبان این مردم شنیدنی است، که یک نسل قبل بدین امر مبتلا بودند، و مردم ساکن بین راه شیراز به یاسوج، معمولا میزبان این مسافران می شدند، تا راه کوتاه و قابل گذر شود.

و این میزبانی به مهر، یا به ندرت به زور، صورت تحقق به خود می گرفت، در هوای خوب و فصل گرم، که مسافران در مسیر استراحت می کردند، اما اگر شرایط جوی نامساعد بود، مسافران راه مجبور به دریافت سرویس اقامتی از اهالی بین این راه می شدند، اگر صاحب خانه اجازه می داد که به مهر، این میزبانی صورت می گرفت، اما اگر اجازه نمی داد، به دلخوری هایی منجر می شد،

یکی از مسافران مسیر یاسوج به شیراز داستانی را تعریف کرد که شرایط آن روزها را روشن تر می کند، او می گفت "تنگه سرخ" بین راه اردکان و یاسوج بود، یکی از افراد طایفه ما در گذر از این مسیر، کارش به شب می خورد، و از ترس حیوانات وحشی به خانه ایی برای شب مانی مراجعه می کند، ولی صاحب خانه به او راه نمی دهد، همین باعث دلخوری زیادی می شود، لذا بعدها چند نفر از طایفه را بسیج می کند، و به خانه او شبانه دستبرد زده، و احشام او را به غارت می برند! در میان این همه مسافر، که در این مسیر رفت و آمد می کردند، این هم داستانی است، که شاید به ندرت صورت واقع به خود می گرفته است، داستان غارت طوایف و ایل ها در این منطقه خود غمناک ترین تراژدی زندگی ایل، و طایفه ایی است، کاری رایج در تاریخ این منطقه ضبط شده است.

نظام خان و خان بازی، و سیستم فرهنگی – اقتصادی ارباب - رعیتی در منطقه جنوب، یکی از علل عقب ماندگی این مردم است، که داستان غمناک آن را در این منطقه بسیار می شنویم، یادم هست اوایل انقلاب، یکی از موارد مورد پیگیری انقلابیون جدید، جمع شدن چنین نظامی بود، و دلمشغولی اهل ادب و هنر این کشور نیز به طبع همین بود، لذا ساخته هایی در این رابطه هم وجود دارد، مثل فیلم سینمایی"سفر سنگ" [1] که یکی از تولیدات سینمای ایران در آن موقع ها بود که به عنوان اولین فیلم سینمایی بود، که من دیدم، ناظر بر داستانی در همین ارتباط بود، اما داستان عملی جمع آوری نظام خانی و سیستم ارباب - رعیتی، به پیش از انقلاب باز می گردد؛ گرچه ایرانیان در ذیل چنین نظام و فرهنگی، سنت و رسوم قدیم خود را حفظ کرده اند، اما تمام وجوه فرهنگ ایرانی، نه درست، و نه قابل دفاع، و نه قابلیت حفظ و نگهداری ابدی را دارد.

یکی از این وجوه ظالمانه در فرهنگ ایرانی، نظام ایلی و ایلخانی و یا همان سیستم ارباب – رعیتی است؛ از رسوم نظام سنتی ایران، که غیر قابل دفاع است، و مدافعین آن باید در تاریخ تفکر مدافعانه خود پاسخگو، و در این خصوص تامل و تفکر کنند،

اولین تحرکات رسمی و قانونی در ایران، که به صورت یکپارچه و سراسری، در مبارزه با این فرهنگ شکل گرفت، در زمان پهلوی ها آغاز گشت؛ پهلوی ها با هدف برچیدن این نظام، که به نوعی آنرا بسیار ضد پیشرفت و ترقی ایران و ایرانیان می دانستند، و دون شان حاکمیت خود آن را ارزیابی می کردند، در کنار آن، چنین فرهنگی را ضد حاکمیت خود نیز ارزیابی می کردند، و لذا به مقابله عملی با آن برخاستند و رسما و قانونا در این مسیر اقدام نمودند،

پهلوی ها علاوه بر سیاست های داخلی خود، از سویی می خواستند در نظام بین الملل بعد از جنگ جهانی دوم، که روند دولت – ملت سازی ها، تقویت و در حال گسترش مفهومی بود، روند این پروسه را در ایران نیز به سرعت اجرا کنند، تا پیش از پهلوی ها شکل گیری نظامات حکمرانی در ایران، سلسله ایی و مبتنی بر همین نظام خانی، قبایلی و عشیره ایی بود، که به قدرت دست می یافتند، همچنان که قاجارها، پیش از آنها زندیه، و قبل از آن خیزش نادرشاه افشار و...، مبتنی بر اتکا به همین شیوه بوده است.

لذا در اولین فرصت، پهلوی دوم به دنبال تثبیت حاکمیت خود بعد از انجام کودتای 28 مرداد 1332، طرح تقسیم زمین بین رعیت و مردم عادی را در اصل اول انقلاب سفید شاه و ملت، در زمستان سال 1341 ارایه و مطرح نمود، تا ایرانیان را از نظام ارباب - رعیتی نجات دهد، مهم ترین نتیجه این طرح، نصیب کشاورزان و توده هایی از مردم ایران می شد، که با توجه به مالکیت زمین توسط زمینداران بزرگ، کار می کردند، اما صاحب تمام دسترنج خود نبودند و..،

اما با ارایه این طرح از سوی دولت پهلوی، گاه دیده می شود که توده های ناآگاه که خود نیز از این طرح منتفع می شدند، در کنار اربابان خود، که در واقع بازنده ترین قشر، این اقلیت قدرتمند بودند، به مبارزه و مقابله با این تغییر، برخاستند، و خوانین و همراهان شان در این مخالفت، با تکیه بر این ناآگاهی، مردم را علیه این طرح، به خیزش وا می داشتند، این یک تراژدی بزرگ بود که کشاورز اسیر سیستم ارباب - رعیتی، سلاح بردارد و به همراه خان، علیه کسانی که برای نجات او از این سیستم برنامه ریزی کرده اند، مبارزه کند.  

اینجا در بویر احمد و حتی در شیراز، خوانین قشقایی و بویر احمدی از جمله کسانی بودند که بین سال های 1341 تا 1342 تحرکات گسترده ایی را علیه اصلاحات ارضی [2] ترتیب دادند و کشتار عجیبی از نظامیان و مردم عادی که مقابل هم قرار گرفته بودند، در اینجا، در گرفت و خلق شد. اینجا وقتی تاریخ غمبار این نبردها را که می خوانی به حال ایرانیان متاسف می شوی که در محافظه کاری، کار را به جایی رساندند که همگام با خوانین مقابل رهایی و آزادی خود ایستادند، مردمی که نمی خواستند آقای خود باشند، نمی خواستند صاحب زمینی باشند که بر آن کشت و کار می کنند و...!

البته پهلوی ها هم مقصر بودند، چرا که برای آزادی مردم از نظام ارباب – رعیتی ابتدا باید این عوام را به وضع خود اگاه کرد، ابتدا باید آنان بدانند و آگاه شوند که در چه وضعی زندگی می کنند، تا بعد سخن از آزادی آنان گفت، و این سخن خریدار داشته باشد، مردمی که نمی دانند در چه سنت های قرون وسطایی زندگی می کنند و در آن غرق هستند، چگونه باید برای رهایی خود بجنگد، یا حتی بی طرف بایستند، تا قوای دولت مرکزی آنان را نجات دهند، چنین رعیتی فکر می کند چنین طرح هایی توسط دولت مرکزی، برای نابودی آنهاست، لذا با جریان ضامن و حافظ عقب ماندگی خود، همراهی و همکاری می کند، حال آنکه این طرح برای رهایی او از نظامی ظالمانه بود، که برای هزاره ها بر این کشور مستولی، و جاگیر شده بود، لذا پهلوی ها اگر به این مردم فرصت آگاهی می دادند، تا به شرایط خود واقف شوند، و سپس کوس رهایی آنان را از نظام ارباب – رعیتی می زدند، در همراهی توده ها با خود موفقتر بودند، گرچه این طرح جایگاه خود را یافت و مسیر خود را در کشور باز کرد، و زمین ها تقسیم شد، و همه رعیت صاحب زمین و سند و اوراق مالکیت آن شدند و....

اما این ناآگاهی بود که مردم را در شرایطی قرار داد که، مدرنیزاسیون کشور را دشمن خود حس کرده، و از سوی آن احساس خطر کردند، و در مقابل آن، گاه ایستادند، یادم هست در جریان همین سال هاست که اصطلاحی مشهور شد که "امان از کلاه نمدی ها" که ناظر بر همین ناآگاهی ها بود، که از سوی جریان روشنفکری مطرح می شد، وگرنه طرح اصلاحات ارضی را یک اروپایی مثل "مارکس" بدهد، یا یک امریکایی رهایی طلب مطرح کند، و یا یک پادشاه از سلسله شاهان ایرانی و... چه تفاوتی می کند، نتیجه آن آزادی از نظام ظالمانه ارباب – رعیتی است، نتیجه آن آزادی مردم از یک نظام سلطه اقتصادی و فرهنگی است، رهایی از نظام سلطه اربابان و خوانین است، نتیجه ایی زیبا و مترقی، که در واقع تفاوت نمی کند که طراح و مجری آن چه کسانی باشد، نتیجه اش زیباست. اما متاسفانه بیشترین مقاومت در مقابل آن طرح درست، در محروم ترین مناطق کشور، یعنی همین بویر احمد و جنوب فارس صورت گرفت، جایی که شدیدترین نظامات خانی، و ارباب رعیتی در آن جاری بود!

از این روست که نظام خانی و طایفه ایی در ایران مثل همان چاقویی است که گاه به سمت رشد و ترقی مردم ایران گرفته شد، و گاه در دفاع از تمامیت ارضی کشور، چنان موفق بوده است که ماندن جغرافیای فعلی کشور، گاه مرهون همین ایلات و عشایر است، مقابله اینان با هجوم انگلیسی ها، و پیش از آن تهاجمات عثمانی ها و...، خود داستان زیبایی دارد. که داستان ایل سنجابی های کرمانشاه، و یا همین بویراحمدی ها، که گویند "کی لهراسب بویر احمدی" را انگلیسی ها کشتند! کسی که در فرماندهی تراژدی تنگ تامرادی مشهور است و... این نشان می دهد که گاه این چاقو را به سوی خودمان گرفتند، و گاه این چاقو، در سینه متجاوزان به کشور فرو رفت.

بهترین محصول اردکان و سپیدان پیاز آن است که بدین لحاظ در شیراز مشهور است. شهرت دیگر شیراز به انگورش می باشد که از سپیدان مزارع انگور نیز آغاز می شود، گرچه شیراز در حاشیه زاگرس شکل گرفته، اما به نوعی شیراز نیز غرق در زاگرس و زاده زاگرس است، چرا که آب های شیراز از زاگرس سرچشمه می گیرند، یکی از سرچشمه های آن آبشار مارگون است.

سپیدان و اردکان نیز به همین قسم، حاشیه ایی بر ییلاق های شیراز هستند، تقسیم زمین ها بین یاسوج تا شیراز برای ویلاسازی و... بیانگر داستان فساد بزرگی است، که انگار در نسوج سیستم اداری و مسئولین مختلف این شهر جاریست، انسان مبهوت می ماند که تمام کوه و دشت را به ویلاباغ ها تبدیل کرده اند، این جریان به خصوص در شهرک گلستان، قبل از شیراز شدت می گیرد،

عوارض برداشت از آب های سطحی و زیر سطحی برای اداره این همه باغ ویلا، و آبیاری باغشهرهای حاشیه ایی، خسارت های محیط زیستی و... آن، بر هر عوامی آشکار است، چه رسد به مسئولین شهری، از دستگاه محیط زیست گرفته تا جهاد و کشاورزی و... نهادهای حاکمیتی و نظارتی مثل دستگاه قضا و... که هرگز از چشم های تیزبین آنها به دور نخواهد ماند، اما زیر چشم های تیزبین آنان این روند ادامه دارد!

 در ابتدای ورودی به شیراز از این سمت، بر تابلوی بزرگی نوشته اند "به شیراز، شهر بین المللی سلامت خوش آمدید"، که این تابلو پوزخند یکی از مسافران همراهم را که از یاسوج با من بودند را، به همراه داشت و گفت : "به شیراز شهر بین المللی مصرف تریاک" خوش آمدید، به او گفتم : "مگر شیراز این مقدار آلوده به این ماده مخدر شده است؟!، گفت: "اینجا دیگر تریاک را مثقال وزن نمی کنند، کیلو کیلو می کشند!" سپس به بناهای خراب شده در حاشیه جاده در شهرک گلستان و باغشهرهای اطرافش اشاره کرد و گفت: "به غیر بومی ها اجازه ساخت هیچ بنایی (مغازه و..) در این منطقه نمی دهند، چرا که می ترسند، به مراکز فروش تریاک تبدیل شود".

متاسف شدم، هرجا که پا می گذاری همین است، بلیه تجارت خانمان برانداز باندهای سازمان یافته مخدرات، ایران را در نوردیده است، و شیراز را که یکی از پایه های تمدنی ایران و ایرانیان است، نیز به نظر می رسد این چنین به این بلیه سراسری مبتلا، و در آن غرق شده است،

شیوع چنین تجارتی از دو جهت کشور را تهدید می کند، یکی سست نمودن بنیاد خانواده و اجتماع در ایران، و دیگری پا گرفتن جزایر ثروت و در نتیجه قدرت در کشور، که بر پایه تجارت پر سود مخدرات شکل می گیرند و کشور را از درون نابود خواهند کرد،

باید گفت که تجارت مخدرات در ایران، مثل جارو برقی ثروت ایرانیان را می مکد و به وادی کثیف ترین باند های قدرت و ثروت منتقل می کند. یکی از خطراتی که بنیان کشور را تهدید می کند، همین پول های کثیف است، که نظام کشور را به ویرانی و فساد باند بازی های گروه های مخوف تبدیل خواهد کرد، که کشور را از درون متلاشی می کند. این فسادی است که پوست از جامعه و کشور خواهد کند، چنین جامعه ایی است که مرگ و ویرانی خود را، زنده زنده تماشا خواهد کرد، و بی هیچ تحرکی نظاره گر نابودی خود خواهد بود، تا کامل ویران و نابود شود، بدون این که تحرکی از خود نشان دهد، حتی دادی از سر درد بکشد.

 

[1] - سفرِ سنگ عنوان یک فیلم سینمایی به کارگردانی مسعود کیمیایی و نویسندگی بهزاد فراهانی محصول سال ۱۳۵۶ است. این فیلم در روستای زیاران، از توابع استان قزوین ساخته شده‌است. خلاصه داستان به این صورت است که ارباب روستا، سال‌هاست که مالک تنها آسیاب آبادی است و مردم را استثمار می‌کند. او درضمن از ساخته‌شدن آسیابی که بتواند منافع مردم را تأمین کند جلوگیری می‌کند. مدت‌هاست که مردم روستا سنگ عظیمی را برای آسیاب تراشیده و آماده کرده‌اند، اما برای حملش ایادیِ ارباب همیشه مانع شده‌اند و.... فیلمنامه سفر سنگ بر اساسِ نمایشنامه سنگ و سرنا از بهزاد فراهانی است.

[2] - اصول انقلاب سفید که در سال 1341 مطرح و مورد مقاومت برخی قرار گرفت :

1-  اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی       2- ملّی کردن جنگل‌ها و مراتع        3- فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی       4- سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها         5- اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رأی به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان      6- ایجاد سپاه دانش          7- ایجاد سپاه بهداشت     8- ایجاد سپاه ترویج و آبادانی      9- ایجاد خانه‌های انصاف و شوراهای داوری      10- ملّی کردن آب‌های کشور        11- نوسازی شهرها و روستاها با کمک سپاه ترویج و آبادانی        12-  انقلاب اداری و انقلاب آموزشی      13-  مبارزه با تورم و گران‌فروشی و دفاع از منافع مصرف‌کنندگان       14- تحصیلات رایگان و اجباری     15- تغذیه رایگان برای کودکان خردسال در مدرسه‌ها و تغذیه رایگان شیرخوارگان تا دو سالگی با مادران   16-  فروش سهام به کارگران واحدهای بزرگ صنعتی یا قانون گسترش مالکیت واحدهای تولیدی      17-  پوشش بیمه‌های اجتماعی برای همه ایرانیان       18- مبارزه با معاملات سوداگرانه زمین‌ها و اموال غیرمنقول     19 -  مبارزه با فساد، رشوه‌گرفتن و رشوه‌دادن 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در خطر سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی ...
وقتی اوضاع داخل خوب نیست 6 مرداد 1366، چند روز پس از تصویب قطعنامه‌ی 598 در شورای امنیت سازمان ملل،...
- یک نظز اضافه کرد در خطراتی که ایران سرزمینی، و حتی...
دیدگاه رهبر شیعیان آیت الله العظمی سیستانی در مورد حکومت و دولت مدنی و مردمی... (https://t.me/mohand...