این روزها اعتراضات گسترده ایی به تحدید و تهدید آزادی های مدنی، و عدم قدرت مردم بر اعمال تغییر و تحول در کشور، از یک سو، و اعتراض به وسعت قدرت حاکمیت و مشت های آهنین آن (گشت ارشاد و...) ، برای اعمال و تحمیل این محدودیت ها جاریست، که می رود تا عنوان "طولانی ترین اعتراضات تاریخ جمهوری اسلامی" را از آن خود کرده، چرا که ماه دوم استمرارش را عنقریب، پشت سر خواهد گذاشت،

سنگفرش خونین شده خیابان ها، دیوارهای شعار نویسی شده، که به تریبون این مردمِ معترضِ بدون رسانه، نماینده و تریبون تبدیل شده، دانشگاه ها، مدارس، کوچه های مملو از فریاد و...، همه و همه نشانگر گستردگی اعتراض، شمار معترضین، وسعت جغرافیایی اعتراضات، در میان تمام نحله های قومی، فکری و... در حاشیه و مرکز، که همه حکایت از یک تحول خواهی و تغییر طلبی وسیع دارند، که حتی دستگیری های پرشمار، گلوله های سربیِ افشان، و ساچمه ایی، پلاستیکی و جنگی، تهدید مقامات بلند پایه نظامی، امنیتی، سیاسی و... تا کنون نتوانسته است، آن را خاموش، و از حرکت باز بدارد، تو گویی این معترضین قصد ترک صحنه دادخواهی خود را، تا رسیدن به مقصود ندارند.

حتی دهانُ فکِ جمجمه های صدمه دیده از ضربات باتوم های سَختُ و متراکمِ سفتِ مشت های آهنین نیروهای ویژه ضد شورش نیز، ندای تغییر و تحول خواهیِ مظلومانه و مملو صدای حاکی از ضرب و جرح، را قطع نمی کند، و سلول های مملو از زندانی، زندان ها هم، آنان را به سکوت مبتلا نمی کند و باز این فریاد اعتراض است که همچنان از این لت و کوب شده ها، هم باز شنیده می شود، حال آنکه معترضین این روزها، که اکثرا از نوجوانان و جوانان این کشورند، و در واقع امیدهای این مردم، برای آینده ایی بهتر، که چنین در خیل عظیم، متاسفانه نماینده ایی در قوای سه گانه و حاکمیت و قدرتِ مستقر، نمی یابند، که از قضا نام ها و کلمات مقدس و ارزشمندی را نیز، بر خود نهاده، و آن واژه ها را نیز مبتذل، و از معنی تهی کرده اند.

اینان نام دولت و مجلس "جوان و انقلابی" را یدک می کشند! که از قضا در قدم اول، باید صدای مردم جوان و نوجوان پرشوری از این دست باشند، که زیر چرخ ها پوسیده و زنگ زده مسایل و مشکلاتِ تل انبار شده کشور، له شده اند، و خواست این مردمِ معترض را آنان باید در مجاری بالادستی کشور، پیگیری کنند، اما بر عکس، چنین قدرت نشینانی و...، این مردم به ستوه آمده را، عناصر دشمن و وابسته به خارج از کشور خطاب می کنند. جای تاسف و تاثر فراوان دارد، که به جای پیگری خواست آنان، در صدد نادیده انگاشتن، تخفیف و تحقیر آنان بر آمده، و سخن در این راه و مسیر، به زبان می رانند، که این واکنش انفعالی قدرت نشینان نیز، خود بنزینی بر این آتش افروخته، و عظیمِ دل چنین مردم عصیان زده ایی می شود.

مهمترین نماینده مردم ایران، در دل حاکمیت، یعنی همین مجلس نیم بند ساخته شده از تدابیر شورای نگهبان و...، که می توانست، در این ایام خطر، و دوره حساس اعتراضات، با مانور های بجا و در شان نمایندگی از این مردمِ پر جوش و خروش، پیگیر خواستِ معترضین و موکلین جوان و نوجوان معترض خود، از تریبون مجلس قانون گذاری باشد، و تا حدودی این اَنگِ نَنگِ "انتصابی" بودن را، از دامان خود، پاک کند، و نقش "عصاره فضائل ملت" را، بازی کرده نیز، بعد از مدت ها سکوت، واماندگی، انفعال، بی تحرکی و...، در یک حرکت نابخردانه، آب پاکی را روی دست موکلین معترضِ خود ریخت، و رسما از موکلان خود، اعلام برائت کرد، و در نقش وکیل الدوله، در یک اکثریت مثال زدنی، با 227 امضا، نامه ایی را تنظیم و انتشار دادند، که گرچه کسی از هویت امضا کنندگان این نامه ی مخوف مطلع نشد، اما اَشد مجازات را، برای موکلینِ جوان و نوجوانِ معترض خود، درخواست نمودند؟! تو گویی اینان نماینده ی دادستان انقلاب، در دادگاه، و در قوه قضاییه و یا در دادگاه های نظامی - قضایی اند! این در حالیست که در ابتدای نمایندگی قسم یاد کردند، و به این مردم تعهد دادند، که حافظ منافع، و پیگیر خواست آنان در دوره نمایندگی خود باشند!

این یک حقیقت مسلم است، که اگر نمایندگان مجلس و یا پارلمان یک کشور، خود وسیله تغییر و تحول شوند، و بار آن را بر دوش کشند، و نماینده ایی واقعی برای مردم خود باشند، و خواست های تغییر و تحول خواهانه ی مردم خود را، در زمان مناسب، و طبق منویات دل این مردم، ببینند، و پیگیر تحقق آن شوند، دیگر در آن کشور، مردم نیازی به این همه خسارت حضور، اعتراض، قربانی دادن، دستگیر شدن، زندان رفتن، به قتل رسیدن، جراحت های جسمی و روحی و... نخواهند داشت، و این ناخواستنی ها، با بهایی بسیار، بسیار کمتر، بر دوش نمایندگان آنان حمل خواهد شد، و معترضینِ بی نماینده، و در کل تمام مردم ایران، این مقدار، دچار خسارت و ضرر نمی شدند،

در یک روند درست و نرمال، این بار گران را، باید این بیش از دوصد نماینده تکیه زده بر کرسی های سبز مجلس به دوش می کشیدند، مثل نمایندگان اصیل و صادق این مردم، امثال دکتر محمد مصدق، سید حسن مدرس و... که بار سخت مبارزه پارلمانی و نمایندگی از طرف مردم مظلومِ خود را در برهه های حساس کشور، به دوش کشیدند، و در تاریخ مجلس و نظام پارلمانی ایران و جهان، تاریخ ساز و جاودانه شدند، و تاریخ نام آنان را همواره زنده و پاینده، و به نیکی یاد خواهد کرد، اما صد افسوس که مجلس نشینان امروز ما، گرچه بیشترشان را رزمندگان دوره جنگ هشت ساله! و وابستگان به سپاه پاسداران تشکیل می دهند! اما از بر عهده گرفتن این بار گران، به نمایندگی از مردم محروم خود، شانه خالی کردند، و راحتی و آسایش زندگی در آغوش حاکمیت و دنبال کردن همین وضع موجود را، به پیگیری خواست تحول و تغییر خواهان مردم معترض موکل خود ترجیح دادند، و اکنون ایرانیان بیشماری، از جمله هزاران خانواده ایرانی، که موکلان آنان در اقصی نقاط مختلف این کشورند، و در کل، تمام این مردمِ مظلوم، باید برای ده ها سال، خسارات، و تبعات این اعتراضات را، بر دوش خود کشیده، و زیر اثرات خشن و دردآور آن، کمر خم کنند، و نمایندگان قسم شکسته این مجلس، زین پس نزد خداوند، تاریخ و مردم ایران، سرافکنده خواهند بود.

اکنون این مردم مظلوم، علاوه بر غم از دست دادن عزیزان خود، از جمله ده ها کودک و دختر کم سن و سال جوان و نوجوان، زخم های روحی و جسمی، تبعات ده ها روز مبارزه و اعتراض، ویرانی های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، سیاسی، دینی که بر خسارات های سابق دیگر، از جمله گرانی، بیکاری، ناامیدی، غارت و چپاول بیت المال، بی تدبیری ها، تحریم ها، کمبودها و... اضافه شده است، را باید حمل کنند، که این همه کاستی ها، در نبود نمایندگان واقعی و اصیلی است که در نبود آنان، این بار گران، بر تن نحیف این مردم مظلوم، علاوه، و بار و سوار می شود.

در سوی دیگرِ ماجرای غمناکِ نمایندگی از این مردمِ مظلوم، و کارکرد انتخابات و منتخب بودن برای نمایندگی از این مردم، و اقداماتی که باید چنین نمایندگانی در سطوح عالی کشور انجام دهند و...، "حجه الاسلامی" را می توان دید، که با رسیدن به پست "ریاست جمهوری، یک شبه به عناوینی همچون "آیت الله"! افزایش مقامِ معنوی و روحانی و جایگاهی، در بین رسانه های مدافع خود پیدا کرد!

او نیز که اکنون، عنوان رئیس "جمهور" ایرانیان! را یدک می کشد، بی توجه به آموزه های همان قرآنی که او، تمام عناوین معنوی، علمی، درسی، روحانی و جایگاهی اش را از آن اخذ و کسب کرده، و اکنون چنین بالا نشین شده است، بی توجه به آموزه های همان قرآن، که سعی دارد با خطاب قرار دادن تمام انسان ها، به عنوان "یا اَیهُا اِلانسان" به انسانِ "ما هُوَ اِنسان"، کرامت بخشیده، عزیزش دارد، و بدو حق اعطا نماید، و لایق خطاب خدایی اش بداند، و انسان و به خصوص مسلمانان را از دیدگاه های تخفیف گرایانه، به خود و موجودات خلق شده، دوری دهد، [1] تا آنجا که وقتی می خواهد برای بزرگیِ خلقتِ خود، و توانِ خلق کنندگی اش، و عظمتِ خدایی اش و... مثالی آورد، پیروان خود را بر جنبندگانی [2] ریز، از جمله حشراتی مثل همین مگس، پشه [3] و... دلالت می دهد، اما متاسفانه کسی که در جایگاه اسلام شناسِ رئیس "جمهورِ" قرار گرفته، در یک حرکت نابخردانه، در یک تریبون مهم، خطاب به دانشجویانی که، خود یک پای اصلی اعتراضات در کشورند، معترضین را "مگس" هایی می نامد که در "عرصه سیمرغ" وار او، مزاحمت ایجاد می کنند! [4]

اگرچه در چشم اسلام شناسانِ خالی از آموزه های اصیل و اخلاقی قرآن، همچون آقای ابراهیم رئیسی و پدرخانم عظیم الشان ایشان، و حاکم بلامنازعِ خراسانِ واجدِ غرور و بزرگی، جناب آقای احمد علم الهدی! معترضین همواره، خار و خفیف به نظر آمده، و خطاب شده اند، و آنان را بزغاله! و گوساله! و مگس! خطاب کرده اند، اما در چشم خداوندِ خلق کننده ی این مردم و این حیوانات، انسان ها، حتی منکرین خداوند، واجد کرامت و بزرگی اند، و حتی، همین مگسِ خفیف پنداشته شده، در نزد آقای رئیسی، که به معترضین نام می نهد، چنان بزرگ است، که آن را نشانه ایی از عظمت خِلقَت خود دانسته، و به رخ منکرینش می کشد،

این سیاستمدارِ سیاست ناخوانده، و رئیس، ریاست ناکرده، و اسلام شناس، از اسلام بیگانه، برای تخفیف، تحقیر و نادیده انگاشتنِ قدرت، شمار و وسعت موکلان معترضِ خود، و در واقع ولی نعمتانِ تمام مسئولین کشور، آنان که بر مصادر قدرت، تکیه ایی به گزاف زده اند، و عرصه قدرت خود را، "عرش خداوندی"، و "عرصه سیمرغ" می بینند، و بی تدبیری و انحراف از وظایف خود پیگیری خواست مردم خود را، به اوج رسانده اند، و در نافهمی تمام، واژه "مگس" و... را برای درخواست کنندگانِ حقوقِ خود، استفاده می کنند، و در یک نگاه نادیده انگارانه و تخفیف گرای، آنان را همچون مگسی دیده! که در عرصه قدرت آنان، مزاحمت ایجاد می کنند، تاسف انسان را بر می انگیزند

این در حالیست که در دیدگاه خدایِ این عالمِ دینیِ خالی از علوم دینی! مگس نشانه ی بزرگی خداوند است، تا آنجا که در آیه 73 سوره ی حج، خداوند هم همچون ابراهیم رئیسی، متهورانه و مستقیم، از "مگس" نام می برد، و برعکسِ رئیسی، این حشره را نشانه بزرگی و عظمت خود دیده، و آن را به رخ منکرین خود می کِشد، [5] اما رئیس "جمهورِ" اسلام ناشناس این کشور، بی توجه به چنین حقیقت بارزی در اندیشه اسلامی، و نگاه خداوندی، مگس را نشانه ی خفت و تخفیف و نادیده انگاری جمعی از موکلینی خود استفاده می کند که، برای عرصه قدرتش مزاحمت ایجاد می کنند، "که عِرض خود می برند و زحمت او می دارند!"، این تعبیر نابخرانه، خود بنزینِ آتشزای دیگریست، بر آتشِ دلِ آتشناکِ کسانی که، بر حضور او و دیگرِ متکبرانی از این دست، بر مصادر این کشورِ بزرگ و متمدن، معترضند،

خداوندی که اینان بدان مدعی اند، مثال بزرگی و عظمت خود را در خلق مورچه، شتر، زنبور و... می بیند، و چشم خدای این قرآن، از بزرگی خلقت این موجودات ریز و خفیف! چنان پر شده، و چنان افتخارآمیز به نظر آمده است، که خلقت آنان را مثال بزرگی و قدرت خداوندی خود می آورد، و اینان، در نادانی تمام، آن موجودات را مثال تخفیف و تحقیر مردم معترض، و یا برای کوچک شماری حریف خود به کار می برند؟! که در واقع این معترضین ولی نعمتِ آنانند، و آنان باید خدمتگذار این مردم معترض باشند!.

آقای رئیسی و امثالهم که مستکبرانه خود را سوار بر "عرصه سیمرغ" و "نمایندگی خدا بر زمین" و پادشاهی خود را "عرش خدایی"، تصور کرده، و قدرت خود را، نیم بند انگشتی کمتر از قدرت خداوند می انگارند، فراموش کرده اند که طبق آموزه ها و داستان های اسطوره ایی همین دینی که ایشان و طرفداران شان، مدعی "آیت الله" یی در آنند، همین پشه ی ناچیزِ در چشمِ چنین "آیت الله" هایی، جان نمرودِ مُسلط، مُستکبر و ظالم و مُتکبری را در اوج قدرت گرفته است، تا عبرت متکبرین و طغیان گران مستکبری از این دست، در طول تاریخ بشر باشد،

و یا موریانه ایی که قدرت وسیع و بلامنازع سلیمان را، نقش بر زمین می کند، در حالی که کسی را یارا، و جرات نزدیک شدن، به جسد سلیمان را هم نبود، تا از زنده و مرده بودنش با خبر شود، و در حالی که همه از شرایط مرگ و زندگی سلیمان بزرگ، در سوال و پرسش بودند، این موریانه ایی (از دید آقایان بی ارزش و خفیف و حقیر) بود، که با جویدن عصای سلیمان، به نامیرایی او مهر پایان زد و... و همه را از مرگ و رفتن سلیمان با خبر کرد، کسانی که از ابهت قدرت سلیمان، چنان آچمز بودند، که نمی توانستند به پیکره ی مرده ی سلیمان، حتی نزدیک شوند. این ها مثال هایی برای اهل تفکر است، اما کو تفکر و اندیشه؟!

"رئیسی" این تفکر منحرف؛ که خود را اینچنین در آن بالا دست ها تعریف می کنند، و عرصه قدرت خود را به سان "عرصه سیمرغ" و "عرش خداوندی" می بینند، که معترضینی به این تعداد و این وسعت، در آن، مگسانی مزاحم در نظر می آیند! باید بداند که ریاست جمهوری را باید، عرصه خدمتی برای "تشنگان خدمت" ببیند، خدمتُ خادمی به مردمان معترضی که، بسیاری از آنان در خیابان ها هستند، و اکثرا در خانه ها نظاره گر این هماوردی اند، و منتظرند خدمتگزارانی را ببیند که به شوق "خدمت" به این ولی نعمتانِ معترض، و نجیب خود، سر از پا نشناخته، و خود را خاکی و بی مقدار ببینند، نه متکبران مستکبری که عرصه ی  قدرت ناداشته خود را، عرصه سیمرغ و عرش خداوندی می انگارند و می بینند!

 

[1] - تا آنجا که در قرآن نام 35 حیوان و حشره آمده است که برخی حتی یک سوره به نام آنان است از جمله زنبور عسل، عنکبوت، مورچه، فیل، گاو، اکثرا برای بیان افتخار و عظمت خداوند بوده است نه تحقیر و تخفیف آنان. که این حیوانات عبارتند از سلوى = بلدرچین (بقره آیه 57)،  بَعوض = پشه (بقره آیه 26)، ذباب = مگس (حج آیه 73)،  نحل = زنبور عسل (نحل آیه 68)، عنکبوت (عنکبوت آیه 41)، جراد = ملخ (اعراف آیه 133)،  هدهد = شانه به سر (نمل آیه 27)، غراب = کلاغ  (مائده آیه 31)، ابابیل = احتمالا پرستو (فیل آیه 3)، نمل = مورچه (نمل آیه 18)،  فراش = پروانه (قارعه آیه 4)،  قُمَّل = شپش (اعراف آیه 133)، قرده = میمون یا بوزینه (سوره بقره آیه 65)، بغال = استر و قاطر (سوره نحل آیه 8)، غنم، نعجه، ضأن و الْمَعْزِ = گوسفند و بز (آیات 143 و 146 سوره انعام و آیات 23 و 24 سوره ص)، ذئب = گرگ (یوسف آیات 13، 14 و 17)، بعیر و جَمَل = شتر (یوسف آیه 65 و اعراف آیه 40)،  قَسْوَرَة = شیر (مدثّر آیه 51)، خَیْل و جیاد و صافنات = اسب (نحل،8 ؛ ص،51)، حَمِيرَ= الاغ (نحل آیه 8)، بقر = گاو  (سوره بقره آیه ی 70)، عِجْل = (هود آیه 69)، حیّه = مار (سوره طه آیه ی 20)،  ثُعبان = اژدها (اعراف آیه 107)، حمار و حمیر = اُلاغ (نحل آیه 8 و بقره آیه 259 ...) خنزیر = خوک (بقره آیه ی 173)، کَلْب = سگ (آیه ی 176 اعراف)، نون و حوت = ماهى (انبیاء،87 ؛ کهف،63)، ضفادع = قورباغه (اعراف آیه ی 133)، فیل سوره ی فیل آیه ی اول آورده شده است.

[2] - خداوند در آیاتی از سوره شوری و جاثیه بعد از اشاره به نشانه ‌هاى خداوند در آفرينش آسمان‌ ها و زمين و همچنين آفرينش انسان اشاره به خلقت تمامى جنبندگان كه در آسمان ‌ها و زمين ‌اند كرده و مى‌ فرمايد: (و از آیات اوست آفرینش آسمان ها و زمین و آنچه از جنبندگان در آنها منتشر نموده)؛ «وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ». و در حالی که عوام انسان، دیگرانی که درک درستی ندارند را به شتر تعبیر می کنند، بر خلاف آنان خدای همین قرآن، در آیه 17 سوره غاشیه به صورت يك استفهام توبيخى مى‌ فرمايد: (آیا آنان به شتر نمى نگرند که چگونه آفریده شده است؟!)؛ «أَفَلا يَنْظُرُوْنَ اِلَى الأبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ». و یا دیگرانی که انسان ها را در نفهمی به چهارپایان تعبیر می کنند که بر عکس آنان، خداوندِ این قرآن در آیاتی از سوره مومنون و نحل ضمن اشاره به منافع مختلف چهار پايان براى انسان ‌ها مى‌ فرمايد: (و در آفرینش چهارپایان، براى شما [درس هاى] عبرتى است)؛ «وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً». و در آیات 71 تا 73 سوره یس با يك استفهام توبيخى مشركان و كافرانى كه راه را گم كرده، و خالق جهان را گذارده، به سوى بت ‌ها رفته‌ اند، مورد سرزنش قرار داده؛ و مى‌ فرمايد: (آیا ندیدند که از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ایم چهارپایانى براى آنان آفریدیم که آنان مالک آن هستند؟!)؛ «أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ».

[3] - سوره بقره آیه 26 "و خدا را شرم و ملاحظه از آن نیست که به پشه و چیزی بزرگتر از آن مثل زند، پس آنهایی که به خدا ایمان آورده‌اند می‌دانند که آن مثل حق است از جانب او، و اما آنهایی که کافرند می‌گویند: خدا را از این مثل چه مقصود است؟ گمراه می‌کند به آن مثل بسیاری را و هدایت می‌کند بسیاری را! و گمراه نمی‌کند به آن مگر فاسقان را." إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ

[4] - آقای ابراهیم رئیسی در مهرماه 1401 در مراسم افتتاحیه سال تحصیلی دانشگاه ها در دانشگاه زنانه الزهرای تهران حاضر شد و در حالی که بیرون از مراسم او، عده ایی از دانشجویان معترض همین دانشگاه شعار می دادند، و او باید در جمع آنان هم حاضر می شد و دست نوازش بر سر آنان هم می کشید، و از آنان دلجویی می کرد، در میان کف و تشویق طرفداران حاضر در این جلسه، معترضین را به مگس تشبیه کرد: «دشمنان تصور کردند که می‌توانند در محیط دانشگاه به امیال پلید خود برسند، غافل از اینکه دانشجو و استاد ما بیدار است و آن‌قدر بصیرت دارد که اجازه نمی‌دهد دشمن در این رابطه کوچک‌ترین حرکتی در جهت امیال خود کند، باید به او گفت که ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه توست، عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری.»

[5] - قرآن در سوره حج آیه 73 این چنین نظر خداوند را به مگس بیان می دارد که "ای مردم (مشرک کافر) مثلی زده شده بدان گوش فرا دارید (تا حقیقت حال خود بدانید): آن بتهای جماد که به جای خدا (معبود خود) می‌خوانید هرگز بر خلقت مگسی هر چند همه اجتماع کنند قادر نیستند، و اگر مگس (ناتوان) چیزی از آنها بگیرد قدرت بر باز گرفتن آن ندارند، (بدانید که) طالب و مطلوب (یعنی بت و بت‌پرست یا عابد و معبود یا مگس و بتان) هر دو ناچیز و ناتوانند". يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ ۚ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ ۖ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ۚ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ

چهل روز از آن مرگ دلخراش گذشت، امروز 4 آبان 1401 خورشیدی، شهر و کوچه هایش، شکل یک روز تعطیل را به خود گرفتند، کردستان را هم استاندار تعطیل کرد (البته برای پیشگیری از بیماری های تنفسی!)؛ از آن مرگ تاثر برانگیز تا به امروز، تراژدی مرگ های بسیار زیاد دیگری نیز رقم خورد، که هر یک داستانی تلخ را در پس خود دارند، داستان عدم تحمل، بی تدبیری، بی لیاقتی ها، عدم حرمت خون و جان انسان ها، عدم حرمت به تن و آبروی معترض، حرمت پزشک، و زخمی و از پا افتاده، حرمت زن و کودک و دانشگاه و مدرسه و...، یکی به خونخواهی از این مرگ و تغییرخواهی برخاسته، و کشته شد، و دیگری برای اعاده نظم، و این که چنین مرگی، قتل نبوده است، از آنان کٌشت، و یا خود کشته شد.

در این میان، این خون هموطنان ما بود که خیابان ها، بازداشتگاه ها، مراکز آموزشی و... این کشور را رنگین کرد، و شُستشو داد؛ و این داستان غم انگیز خون و خونریزی، همچنان ادامه دارد، و مهاتما گاندی (رهبر انقلاب بی خشونت هند)، یا مارتین لوتر کینگ (آزایخواه مسالمت جوی امریکایی)، و یا نلسون ماندلایی (رهبر نهضت بدون خشونت ضد آپارتاید افریقای جنوبی) و... در بین ما ایرانیان نیست، که به این چرخه خون و خونریزی و خشونت ورزی، که به رسم عادی و جاری، پاسخ به هر اعتراضی در این مُلک و ملت تبدیل شده، یکبار برای همیشه خاتمه دهد، و "خون بس" اعلام کرده، تا هر سلاح بدست و یا خونخواهی، به هر بهانه ایی، خون انسان های دیگر را، به راحتی آب خوردن، جاری نکند،

تا مدعیان نظم، از اجرای قانون گویند، و بر کار خود مهر منطق و قانون زنند، و معترضینِ به دنبال خلاصی از وضع موجود، که چنین نظمی را زندانی بزرگ، و چنین اعاده آرامشی را، تمدید شرایط مردابی می دانند، که زندگی در آن وجود ندارد، دست شان به خون آلوده نشود، خوشبختانه این روزها شعار "زن، زندگی، آزادی" محور مشترک شعارهای متنوع دیگری شده است، که در کوچه و خیابان، دانشگاه و مدرسه و... طنین انداز است، کاش این محتوای زیبا، که سخنگوی دولت هم می گوید، این شعار ما در دولت نیز هست! برخورد بین حاکمیت و مردم را، از خون و خشونت بری کند، کاش مدعیان، به حرمت خون و جان انسان ها حرمت نهند.

اما جرقه این خیزش موقعی خورد که یک واحد "گشت ارشاد" مربوط به نیروی انتظامی، در راستای اعمال آنچه "قانون حجاب و عفاف" می نامند، وارد میدانی شده، که از این میدان، جنازه ایی بیرون رفت، که نام و خونش رمز نبردی گردید، که در رگ جامعه هنوز جوشش دارد، و برغم خون های پرشمار دیگری که ریخته شد، و هزاران دستگیری که انجام گردید، همچنان قصد از جوشش ایستادن را ندارد.

اما جامعه ما، چگونه دچار این بن بست گردید؟! بن بستی بین خواست مردم از یک سو، و تاکید حاکمیت بر اعمال قانون؛ که نه حاکمیت، و نه مردم، قصد کوتاه آمدن از خواست خود را ندارند، چرا که حاکمیت عقب نشینی از تصمیم خود را، شکست خود در برابر مردمش، تفسیر و تلقی کرده و...، و مردم نیز کوتاه آمدن خود را، مرگ کامل آزادی های مدنی خود می دانند و...،

در بین شکاف عمیق ایجاد شده، بین مردمِ معترض، و حاکمیتِ سمج، این قانون است که دو طرف را به بن بست و جدایی بیشتر، می کشاند، و وجود چنین قوانینی، با این همه خسارت، در خوشبینانه ترین حالت نشان از ناپختگی قانون نویسانی دارد که آن را نوشتند، و در بدبینانه ترین حالت، بوی خیانت به مردم و کشور، و... می توان از آن استشمام کرد، چرا که با چنین قانون نویسی ایی، کشور و مردم را با این نوع قانون نویسی خود، به بن بستی مخوف کشاندند، و این دو را در یک دو قطبی شدید، مقابل هم قرار داده اند، و تخمی کاشتند که میوه درخت آن خون، بی رحمی، خسارت، کشتار و بی آبرویی برای اهل دین و اهالی قانون، قدرت و... است.

اینجاست که وجود چنین قوانین تفرقه بر انگیزی، خود بحث برانگیز و قابل مُداقّه بسیار است، اینکه چرا چنین برداشت های مذهبی باید، به قانونی عمومی و لازم الاجرا تبدیل گردد، که این چنین مورد مناقشه و مخالفت شدید، و پراکندگی آرا، در بین مردم و حاکمیت گردیده است، حال آنکه چنین قوانینی برای اجرا توسط همین مردم معترض، نوشته شده اند؟!

برداشت های مذهبی و فقهی فقها، که به احکام شرعی تبدیل می شوند، برای پیروان و مقلدان آنان، لازم الاجرا و طبیعی است، و تا اینجا هیچ مناقشه ایی را در جامعه بر نخواهد انگیخت، مشکل از زمانی آغاز می شود که، این احکام، از حد خود خارج، یا خود عین قانون عمومی فرض، و لازم الاجرا می شوند، و یا با طی مراحلی، از صدور بخشنامه های سلیقه ایی گرفته، تا مصوبات شوراهای جورواجور، یا قانون مجلس ملی و... تبدیل به خواستی قانونی می شوند، که همه ی افراد جامعه، فارغ از نوع اعتقاد، گرایش دینی، فکری و... ملزم به اجرا، و به همه تعمیم کلی داده می شوند، و به کسانی تحمیل می گردند که اعتقادی به آن فقیه، فقه و یا حکم فقهی مذکور ندارند.

سوال اصلی و نقطه شروع اعتراضات، اینجا ایجاد می شود، که چرا باید آنچه بر مقلدان فقیهی از فقها، لازم الاجراست، به تمام دیگران، تحمیل گردد؟! در حالی که اجرای قوانین مذهبی، تنها برای پیروان، مقلدان و معتقدان بدان، مُجرا  و لازم است، نه کسانی که فاقد اعتقادند، و مقلد فقها و حتی این دین و آئین نیستند.

این خاص شیعیان هم نیست، اکنون در افغانستان تلقی مذهبی و فقهی حاکمیت امارت خودخوانده اسلامی طالب ها، از چنین برداشت هایی سود جسته، و آن را به قانونی جمعی تبدیل، و از سوی رهبران این امارت خودخوانده و زورگو، ابلاغ و لازم الاجرا گردیده است، و بر حسب یکی از این برداشت های مذهبی، از دین اسلام، حضور دختران دانش آموز در کل این کشور، از کلاس ششم به بعد، در مراکز آموزشی، حرام شرعی و ممنوع و ملزم گردید، که چنین حکمی برای یک طالب با مختصات خاص خود، یک حکم منطقی، شرعی، لازم و مفید ارزیابی می شود، اما صد البته بُطلان چنیم حکم ناشی از شرع، حداقل برای اکثریت ایرانیان، و جهانیان، و با توجه به شدت مخالفت ها، توسط اکثریت مردم این کشور، روشن و مبرهن است، در اثر این زور و تحمیل ها، اکنون شاهد آوارگی یک ملت هستیم، که روانه شرق و غرب و شمال و جنوبند، تا خود را از این ظلم و تحمیل مذهبی برهانند، و آنان هم که مانده اند، در لوچی از خون قوطه می خورند. و اعتراض این مردم مظلوم نیز، تا کنون بی نتیجه مانده است.

و یا حکم فقهی برخی برهمنان هندو، بر حرمت گوشت گاو، که هندوهای افراطی معتقد به حرام بودن گوشت گاو را به اقدامات بسیار سخت خشونت آمیزی علیه کافران به این حکم، وا داشته، و این مخالفت اهل مذهب، با کشتن گاوها، باعث گردیده است که تاکنون صدها نفر از بی اعتقادان به چنین حکم فقهی مذهبی، در این کشور (که اکثرا از اقلیت مسلمان هند هستند)، به طرز فجیعی، طعمه افراط گرایان مذهبی هندو گردیده، و کسانی که از این حکم تخطی کنند را مورد ضرب و شتم، و در نهایت، در بی رحمانه ترین شکل ممکن، کشتار می کنند، حتی کامیون داران حمل گاو زنده را هم، از خودروهای شان پیاده کرده، و به جرم نداشته ی، مهیا کردن شرایط (تخطی از حکم فقهی فقهای هندو)، برای کشتار گاوها، مورد ضرب و شتم، و بعد از کلی شکنجه و رنج، و ظلم و تعدی و بی حرمتی به آنان، در آخر راسا دادگاه شرعی تشکیل داده، و خود حکم صادر کرده و راننده و شاگردش را به دار مجازات مذهبی، در همان مکان آویزان می کنند، بی آنکه برای چنین اهل مذهب، و معتقدین به چنین احکام فقهی، مهم باشد، که بدانند و بفهمند که، این حکم و اعتقاد مذهبی، تنها برای خود آنان محترم و مُجراست، و تنها مورد احترام و تَقیّد خود آنان است، و برای دیگران اصلا نه مساله، نه منکر، نه حرام ، و نه حتی منطقی تلقی می گردد، که مستوجب مرگ، شلاق و شکنجه و اعدام شوند، و از این دست احکام، و چنین واکنش هایی، در هر مذهبی و مرامی بسیار است.

همین احکام ایدئولوژیک در کشورهای چپ و کمونیستی نیز، باعث کشتار میلیون ها انسان شده است، که طبق تلقی ایدئولوژیکی آنان، افراد بی اعتقاد، یا دشمنان پیشوا، و یا راس حزب کمونیست، و یا نظام موسوم به حاکمیت حزب کارگر و زحمت کشان و...!، متهم شده اند! و به اردوگاه های کار اجباری در مناطق سخت و کُشنده، همچون سیبری تبعید، تا طعمه مرگی سخت شوند، یا در بازداشتگاه های آنان، کشته و نیست و نابود گردیدند، یا طعمه ترورهای بیولوژیکی و... می شوند، چرا؟! چون اعتقاد، اهل ایده را، قبول نداشته، یا در آن شبهه و شک داشته، و یا این ایدئولوژی را کارساز برای بشر نمی دانند و...

این است که در خصوص تنظیم قوانین عمومی باید، دقت لازم را داشت، که قوانین کلی، و همه شمول باشند، اکنون کسی در این کشور و جهان، برای قوانین رانندگی نه مقاومت آنچنانی می کند، و نه مبارزه انقلابی به راه می اندازد، اما برای قانون "حجاب" پیش از این، در اوایل انقلاب، جنبش های قوی، فراگیر و پر شماری به راه افتاد، و ادامه یافت، تا اکنون که بعد از 43 سال، اجرای بخشی از آن، چهل روز است که کشور را در آشوب و مبارزه ایی بی پایان قرار داده است،

چرا که، قانون حجاب، یک قانون مختص به برخی از معتقدین خاص مذهبی است، که بدان معتقد و مقلدند، و باقی در این حکم، خود را نه شامل می بینند، و نه مقّیَد و مقلد، از این روست که به نظر می رسد، اعتقادات مذهبی و ایدئولوژیک، نمی توانند، و نباید، به قانون عمومی تبدیل شوند، و باید به حوزه خصوصی، و اخلاق فردی افراد واگذار شده، تا افراد شمولیت یافته در آن اعتقاد، با عزت، احترام، اختیار، بدور از تحمیل و زور، با دلِ رضا و... آن را اجرا کنند، و برای خود اَجر اخروی ذخیره سازند، و دیگران و باقی افراد را، به خود واگذاشت که چنانچه آن را مفید و منطقی و لازم یافتند، بدان رو کنند، در غیر این صورت، جامعه با تعداد بیشماری مُجرم مواجهه خواهد شد، که خود، آنان را به مجرم تبدیل کرده است، اینان کسانی اند که اصلا عمل خود را نه مجرمانه می دانند، و تلقی مجرم بر خود، توسط حاکمیت را، ظلم و تعدی به حقوق و آزادی های مدنی خود دانسته، و در مقابل آن برخاسته و قیام خواهند کرد.

تنها با پذیرش چنین اصلی است، که تنش ها در جامعه فروکش خواهد کرد، در غیر این صورت، اجرای هر قانونی از این دست، تنش زا، مقاومت برانگیز، و مملو از تحمیل و زور، و اکراه، تنفر آمیز و همراه با اعتراض و مبارزه خواهد بود. و اهل مذهب و ایده ها را نیز، شرمنده این گونه تحمیل ها، به دیگران، خواهد کرد، و دافعه مذهب افزایش بیش از پیش یافته، ریزش ها از اهل مذهب، از این که هست نیز، بیشتر خواهد شد؛

به عنوان مثال شاید هیچ روزه دار منصفی راضی به این نباشد که روزه داری او، منجر به رنج و مصیبت و ناراحتی و سختی برای دیگران گردد، که در یکماهه ی ماه رمضان، مردم زیادی مجبور به نخوردن و آشامیدن شوند، در حالی که این فریضه را نه قبول دارند و نه خود را از اهل روزه می دانند؛ و حال آنکه روزه داری هر فردی، یک امر شخصی و اعتقادی، مختص به فرد او، و موضوعی است بین او خالقش. و اصل روزه داری هم تنها برای خود سازی و جلب رضای خدا، و اجرای حکم اوست؛

حال آنکه اکنون برای تسهیل و فراهم نمودن شرایط روزداری اهل اعتقاد، قانون "منع خوردن و آشامیدن در ملا عام" را برای تمام مردم نوشته اند، و نخوردن و نیاشامیدن را به همه تحمیل می کنند، و طبق این قانون، رستوران ها و عرضه کنندگان غذا، مجبور به تعطیلی کسب و کار خود در روزها شده، و به بسیاری از کسانی که اعتقادی به روزه داری ندارند، سختی ها، و بی حرمتی های زیادی تحمیل می شود، که گاه حتی ضربه های شلاق، و یا زندان هم در پی دارد، و همه ی این قوانین سخت برای ماه رمضان، برای تحریک نشدن روزه دار معتقدی نوشته شده است، که ممکن است از خوردن و آشامیدن دیگران، تحریک شود، و یا این روزخواری ها بی حرمتی به ماه روزه، و اهل اعتقاد تلقی شده، و آنانرا دچار ناراحتی کند! حال چرا این همه ناراحتی و بی حرمتی که به دیگران تحمیل می شود، در نظر گرفته نشود، و تنها ناراحتی و حرمت روزه داران در نظر گرفته شود؟!

و یا اینکه، برای عده ایی که از دیدن موی سر زنان، تحریک می شوند، باعث شود، تمام زنان (معتقد و غیر معتقد) مجبور به بر کردن پوششی شوند، که نه بدان اعتقادی دارند، و نه آن را برای خود لازم و مفید می بینند، و نه نداشتن آن را برای خود حرام دانسته، و نه دیدن موی خود توسط دیگران را، بی حرمتی به خود، تصور می کنند، و در همین حال قانون نویسان برای احترام به نظر و حرمت، اهل اعتقاد، همه را به اجرای قانونی کلی، و عمومی مجبور می کنند، که این نوع تحمیل ها، ناشی از نوعی خودخواهی اهل مذهب ارزیابی، و واکنش بر انگیز خواهد شد.

همه از زیان نوشیدنی های الکلی آگاهاند، ولی عده ایی از انسان ها که کم هم نیستند، همیشه این عنصر موجود در طبیعت را، مثل دیگر مضرات موجود، ترجیح داده، و به قول قرآن بر منافع آن نظر داشته، و از مضراتش چشم پوشی کرده اند، و در این جا هم برای جلب رضایت و حرمت معتقدین، به حرمت نوشیدنِ نوشیدنی های الکلی، تمام این صنعت از ساخت، حمل و نقل، خرید و فروش و مصرفش، به هر شکل، ممنوع و جرم تلقی می شود، و در همین ممنوعیت هاست که طبق شنیده های غیر رسمی، ایران در رتبه دهمین مصرف کننده نوشیدنی های الکلی در جهان تبدیل شده است!

و در این میان بسیاری از هموطنان ما، هر ساله در اثر خوردن نوشیدنی های تقلبی، کور شده، و یا جان خود را از دست می دهند و... و هزینه های بسیاری بر جامعه، و خانواده های ایرانی بار می شود، و همه ساله سیستم بهداشت و درمان ما با حجم بسیاری از مصمومیت ها، و مرگ و میر ها، و نقص عضو، ناشی از عدم نظارت و کنترل بر واردات، تولید، توزیع و مصرف این نوشیدنی مواجهه اند، در حالی که به نظر می رسد، در صورت عدم تحمیل چنین قوانینی، حتی میزان رشد مصرف آن هم، شاید کاهش می یافت، که گویند : "انسان بر چیزهای منع شده حریص می شود" (اَلاِنسانُ حَریص علی ما مُنِع) و بسیاری شاید در یک لجبازی و دهنکجی کودکانه و...، گرفتار این بلیه می شوند و...

این گونه تحمیل هاست که حتی چهره برخی از تعالیم زیبای مذهبی، که به درستی بازدارنده، و لطیف کننده زندگی خشن بشری است را نیز، کِدر و ناخواستنی می کند، و مذهب و ایدئولوژی را به بلای جان بشر تبدیل کرده، و حال آنکه، خداوند آن را برای تسهیل در زندگی بشر و رهایی و هدایت او، و مهیا نمودند زندگی با حرمت و احترام در این دنیا، برای او ارسال داشته است، و همین موهبت به وسیله ی برای تحمیل و سرکوب و زورگویی مبدل می شود، چنانکه دینداران زیادی را می توان دید، که از این تحمیل و زورگویی به دیگران، شرمنده دیگران می شوند، و از تبعات سخت اعتقاد خود برای دیگران خجالت زده و شرمنده می کشند، که برای راحتی، حرمت و جلب نظر آنان، چه شرایط ناخواستنی و سختی (حتی مرگ، شلاق و زندان) بر دیگران، تحمیل می گردد.

شاید این ناشی از همان خودخواهی و تحمیل است که اهل مذهب خود را اصل، و محور جهان دیده، تفکر خود را قانون، و دیگران را فاقد حق انتخاب و عمل، و ملزم به رعایت آن تصور می کنند، که همه باید مطیع به عقیده ایی باشند، که آنان بدان اعتقاد دارند! و معترضین به این شرایط را "باغی"، "کافر"و یا "محارب" و مرتد و زندیق به حکم خدا، تلقی، و واجب القتل، تصور می کنند، اینجاست که جنایت کشتن انسان ها، مباح، و واجد اجر مذهبی، تلقی و...، و کم کم دین را به مانع زندگی طبیعی انسانی تبدیل، و مردم را به رنسانس و تغییر می خواند، و حاکمیت بلامنازع کلیسا و مذهب را، به هدف یک انقلاب خونین در اروپا تبدیل، و... می کند، روندی که برای هر مذهب و ایده ایی تکرار شدنی است.  

از مرگ دلخراش جوان مسافر و غریب 22 ساله سقزی در تهران، خانم مهسا امینی، نزدیک به یکماه گذشت، که در اثر دست اندازی تلخ و شبه قانونی به حریم ناموس این مردم، توسط ژاندارم ها، که به دستور مافوق، این حق را یافتند، تا برای اعمال نظمی نچندان خواستنی (توسط بسیاری از زنان و مردان این آب و خاک)، تن ناموس این مردم را لمس کرده، آنان را دستگیر و بر اتومبیل ها مخصوص، و یا ترک موتورهای خود سوار کرده، و یا از صحنه اعتراض بیرون کشیده، و راهی زندان ها و یا مراکز تادیبی نمایند؛

که همه اینها صحنه هایی منزجر کننده را آفریدند، که هیچ آزادزن و مردی بدان راضی و خرسند نخواهند شد، و این تنها دل دشمنان این مردم را شاد می کند؛ همه این ها، زخم های کهنه و نو، و پر شمار ایرانیان مقیم این خاک و جهان را دوباره تازه کرد، و دومل های چرکین سر باز نمودند، و دل مملو از درد آنان را، به اعتراضی دوباره وا داشتند، تا نارضایتی خود را در قالب شعارهایی تحول و تغییرخواهانه، بلند و آشکار فریاد زنند، تا شاید حاکمان بر خود را مجبور به ایجاد تغییر و تحولی نمایند؛

جوانان در شرایطی راهی صحنه های اعتراضی خیابان ها، دانشگاه ها، مدارس، کارگاه ها و... شدند، که از میان ناداشته های پر شمار خود، تنها داشته اشان، یعنی جان را به مسلخ آوردگاه های خیابانی، و مقابله با نیروهای یگان ویژه، پلیس، لباس شخصی و... مخوف، حاضر در خیابان ها بردند.

مجموع آنچه در این صحنه ها گذشت، برای هر دلسوز بدین آب و خاک و این مردم، صحنه هایی بسیار شرم آور را به نمایش در آورد، که تو گویی همه چیز، از اخلاق ناب جوانمردی ایرانی، تا انسانیت ناشی از خلقت خداوندی، و آموزه های مفید دینی، اخلاقی و قانونی در رابطه ی حاکمیت با رعیت، تا قانون و اخلاق مترقی مدارا و رواداری انسانی، حفظ حرمت زنان، خادم بودن ها در برابر ولی نعمتان یعنی مردم، و هر چه ارزش های انقلابی، از جان نثاری برای حفظ جان و مال و ناموس این مردم، تا حرمت خون هموطنان، احترام به صدای مخالف و...،  همه و همه در پای این خواستِ شبه قانونیِ حاکمیتی، قربانی شدند.

و باز داستان تلخ و تکراری جستجو برای یافتن دست های خارجی، در میان هزاران دست دردمند به اعتراض بلند شده، توسط هموطنان خود، که به جز خیابان، جایی برای فریاد زدن، تغییر خواهی، و پیگیری خواسته های خود، نیافتند، که در هر گونه اعتراضی، با شاه بیت جستجو برای یافتن دست های خارجی، پاسخ داده می شود، در آنچه که با گوش های خود روشن و واضح از دهان بسیاری شنیده می شود، شک می کنیم، و به دنبال دست دیگرانی می گردیم که شاید در کار باشند، که به واقع این حجم اعتراض سراسری نیز، تنها نوک قله ایی از یک کوه یخی بزرگ است، که در ذیل خود، حجم عظیمی از نارضایتی ها را مخفی می دارد، که هنوز به خیابان نیامده اند و در بسیاری جوامع، هرگز نمی آیند، چرا که معتقدند اگر در سوی حاکمان، مردان قانون و مسئولینِ منصف، مردمی، درستکردار و... وجود داشته باشد، حتما گوش شنوایی به این اعتراض ها خواهد بود، که عَلَم نمایندگی اعتراض جامعه ایی را به دوش گرفته، و به خیابان ها آمده اند، در غیر این صورت راه دیگری برای شنواندن فریاد خود، باید جست.

این خیزش که آن را باید خیزش زنان و جوانان نامید، از دانشگاه به خیابان، از خیابان به مدارس و... کشیده شده، که در هر سه صحنه حضور اعتراضی مردم، دست اندرکاران امر در بُعد انتظامی و حاکمیتی نمره منفی گرفتند، و پاسخ های داده شده، به سان رژیم های مردمی، انقلابی و دلسوز نبود، بلکه رویکرد استفاده از نیروی سرکوب، و نظامیان، که خواست اولیه این مردم، به واقع کوتاهی دست آنان از ناموس، مال و جان خود بود، در حجم بیشتری استفاده شد، و نوعی لجاجت و "هل من مبارز طلبی" را در مقابل مردم معترض تداعی کرد و نشان داد،

از سوی دیگر درخواست ها برای تجمع های شناسنامه دار توسط احزاب قانونی کشور نیز، برای نمایندگی از خواست این مردم بی پاسخ ماند، و اجازه داده نشد، که احزاب، پرچمدار فریاد اعتراض مردمی، مسالمت جویانه، متمدنانه و... را نمایندگی کنند، و بدین طریق از حجم خسارات و خون ها کاسته شود و چهره معقول تر و انسانی تری از ایران به جهان مخابره شود. و مثل همیشه "مرغ یک پا دارد" و همه باید به فرمانی تمکین کنند، که نمی خواهند، سر نهند!

چنین رویکردی، بسیار خسارتبار و مشروعیت زداست. چنین شیوه حکمرانی، و مواجهه با خواست های مردمی، نهایتا به تجمیع عقده ها، گسترش نارضایتی ها، انتقال از روش های مسالمت جویانه به خشن، زیر زمینی شدن مبارزه، گسترش شکاف ها و... را نتیجه خواهد شد، و نهایتا متاسفانه به جایی ختم می شود که تنها مردم و کشور، ضررهای هنگفت آن را پرداخت خواهند کرد.

اگر حاکمیت ها خود را امانتدارِ مسئولیت هدایت جامعه بدانند، و خود را قیم و سرپرست آنان ندانند، معمولا به راحتی به خواست ولی نعمتان خود، یعنی مردم، گردن می نهند. حاکمان به واقع تنها وکیل مردم در جایگاه تعیین و اجرای قانونند، و وقتی موکلِ خود را ناراضی می یابند، باید به خواست او تن دهند، و خود را اصلاح، و در صورت ادامه نارضایتی، کنار کشند، که تن ندادن به خواست مردم، به واقع هم خیانت در امانت، و هم ظلم و تعدی به حقوق آنان، و هم تجاوز به حد و حدود موکلان و... تلقی می شود.

بهتر است فریاد اعتراض مردم در نخواستن قوانین، و حاکمانی که از چشم آنان افتاده اند، شنیده شود، و دست به تحول و تغییر زده شود. مواجهه قهرآمیز با خواست مردمی، که صاحبان این کشور، نظام و سرزمین هستند، وجهه کشور و نظام مدعی مدیریت انسانی، اسلامی، دینی، اخلاقی و... را نزد جهانیان و مردم خود نابود خواهد کرد؛

به خصوص هنگامی که، در بعد خارجی هم، در کنار متجاوزی همچون روسیه قرار بگیریم، و هر روز، همزمان با اعتراضات، اخبار حملات روسیه به مردم مقاوم، و تجاوزستیز اوکراین، با سلاح های ساخت ایران، به گوش برسد؛ مردمی که به سان جوانان رزمنده ما (از سال 1359 تا 1367 خورشیدی) در خلال جنگ خسارتبار هشت ساله تحمیلی، شبیه به جنگ روسیه با اوکراین، مردانه و متهورانه جلوی ماشین تجاوز، و زیاده خواهی روس ها، ایستاده اند، و تاکنون موفق شده اند، این ماشین مخوف و ویرانگر و متجاوز را، تا حدودی متوقف نمایند، و کشور خود را از انهدام کلی، نجات دهند، و اکنون سپاه متجاوزِ از مرزها گذشته روسیه، در گل و لای مقاومت مردانه اوکراینی ها گرفتار شده، و سلاح های ایرانی می رود تا روسیاهی ابدی را، برای ایرانیان رقم زند، و کمکیار متجاوزین روسی در این نبرد شوم گردد؛ حال آنکه اولین کشوری که باید تجاوز روسیه به خاک اوکراین را محکوم می کرد، ایرانیان باید می بودند، چرا که خود درد تجاوز و متجاوزین زیاده خواه، در همسایه خود را، بارها چشیده اند، و ما نیز با پوست و استخوان خود برای سال ها به مقابله ایی مظلومانه، همچون اوکراینی ها، ایستاده بودیم.

این روزها، در باب قانون حجاب، به یاد جمله مرحوم دکتر محمد مصدق می افتم، که روحش شاد، می فرمود: "قوانین برای مردم وضع شده اند، و نه مردم برای قوانین"، و این مردم خلق نشده اند که محکوم به اجرای قوانین وضع شده ایی باشند، که تا این حد با آن مخالفند، آنان این حق را دارند که به قانونی (درست یا نادرست) تن در ندهند، چرا که هر قانونی برای سلامت و سعادت همین مردم است، که وضع می شوند، و وضع قوانین برای سلطه و استیلای بر مردم و سروری بر آنان وضع نمی شوند. حتی خداوند نیز، انسان را مُخیّر به قبول خود می کند، چه رسد به قوانینی که بسیار کوچک و پیش پا افتاده ایی همچون حجاب.

ادامه و به درازا کشیدن کشتار و جراحت در خیابان ها، دانشگاه ها، مدارس، زندان ها و... نشان از لجاجت و زورگویی خواهد بود، تا خیرخواهی و هدایت، و باید به این روند پایان داد، حکومت و حاکمیت، امانتی است از سوی مردم، نزد برگزیدگان شان، که رد امانت حکومت، و یا کوتاه آمدن در برابر خواست موکلان (مردم)، نشان از سلامت، ادب، درستی، انصاف، خبره گی، اخلاقمداری، دینمداری، انسانیت، بصیرت، سیاست و... هر وکیل است، نه نشانه ضعف او.

هیچ وکیلی حق ندارد موکل خود را به نفهمی، کجی، کوچکی و... متهم کرده، و راهی را برود که خود آن را صلاح می داند، و دلش حکم می کند، هر وکیلی در برابر موکل خود باید تسلیم و مجری باشد، تا حاکم و زورگو، و یا در غیر این صورت کنار بکشد. این به مصلحت هر دو طرف نزدیک تر است. شدت برخورد با معترضین، همان نشان از نافرمانی وکیل در برابر موکل، را دلالت خواهد کرد، که خواست موکل خود را به هیچ می انگارد، و این شیوه در برخورد با مردم، در جهان امروزی محکوم علی الابد خواهد بود.

هر چه بر آمار این خون ها، دستگیری ها، خسارت ها و... می افزاید، و زمان مقاومت در برابر خواست مردم و... می گذرد، به اضافه شدن شکاف بین مردم و حاکمان منجر خواهد شده، که عواقب آن جبران ناپذیر، و شدت خسارات را، برای مردم و کشور، افزایش بیش از پیش خواهد داد، این مردم را دشمن شاد، دوستان را نگران و ملول خواهد کرد.

اعلام رفراندوم، عفو عمومی و قول به تغییر و تحول در آنچه مردم آن را نمی خواهند، و نمی پسندند، به صلاح دولت و مردم بوده، و با استفاده از ابزارهای همین قانون اساسی موجود، می توان، از این مشکلِ بین مردم و حاکمیت گره گشایی کرد و از آن عبور نمود، و صداقت حاکمیت را به مردم خود، به اثبات رساند. عبور از این گردنه خطرناک با تمکین به خواست مردم، سرفرازی کشور را به دنبال دارد، چه حاکم و چه مردم.  

چرا نباید به این مردم ابزار قانونی که به راحتی در دسترس آنان است، را داد، تا خواست خود را از طریق رفراندوم اعلام، و هر حاکمی را مجبور و موظف، و مطاع به قبول آن کنند، تا بیش از این در هر موضوعی، مجبور به اردوگشی خیابانی اعتراضی نشوند، و فرزندان نظامی و سلاح به دست آنان (که قاعدتا باید در مقابل دشمنان این مردم صف بکشند)، مجبور نباشند در برابر مردم خود، که از پدران، مادران، خواهران و برادران آنانند، صف کشیده، و در برابر چشم جهانیان، در ناخواسته ترین حالت، از هم کشتاری خانگی کنند. 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.