پای بلوط های زاگرس، یادداشت های مسیر اصفهان، شهرکرد و کوهرنگ
  •  

06 تیر 1402
Author :  
نمایی از شهر چلگرد مرکز بخش کوهرنگ

تمدن های بزرگ بشری در حاشیه رودها شکل گرفتند، تمدن ایران در حاشیه رودهای کارون، میانرودان (دجله و فرات)، آمودریا، سیمره، هلیل رود و... شکل گرفت، تمدن مصر در حاشیه نیل، تمدن هند در حاشیه رود گَنگ،  تمدن چین در حاشیه رود زرد و... و به همین نسبت شهرها و توده های جمعیتی و تمدنی ما نیز پای کوه های بلند پا گرفته اند، که سرچشمه همین رودها بودند، تهران پای قله شکوهمند توچال، هکمتانه (همدان) پای قله بلند الوند، یاسوج پای قله خاطره برانگیز دنا، اردبیل پای قله آتشفشانی سبلان، کرمانشاه در پای قله پر از آب و آبادانی پَراُو و بیستون و...، زردکوه اما مامن لرهای قهرمانی است که متجاوزین قهار و ستیزه جویی همچون تیمور لنگ را هم خاک مذلت نشاندند [1]

آنان خود قهرمانانی تاریخ ساز در تاریخ ایران بوده اند، همواره دشمن شناس، و با او قهرمانانه، شجاعانه و با درایت و تدبیر در آویختند، و همانگونه که کوه ها میخ های زمین هستند، لرها هم میخ های محکم زاگرس با عظمت اند که این حوزه تمدنی را برای ایران، با اصالت و نجیبانه، سالم و... حفظ کرده اند، دست نخورده ترین طبیعت ایران، و دست نخورده ترین فرهنگ و اجتماع ایرانی را، در دره های زاگرس می توان دید، آنان شوقی به غارت طبیعت، و دست اندازی به آن ندارند، در کنار دیگر موجوداتش زیستی متعادل را در طبیعت جستجو می کنند.

و من خود در جنگ خسارتبار هشت ساله با دشمن بعثی، شاهد رزمندگی از آنها بودم که گوی قهرمانی، شجاعت و جوانمردی را از رفقای رزمنده خود، از دیگر نقاط ایران ربوده بودند، وقتی نوای لری "دایه دایه وقت جنگه، وقتی دوستی با تفنگه" را برای ما در جنگ پخش می کردند، حتی ما نیز با این موسیقی رزم لری، همنوا می شدیم و یک ایران روحیه جنگ آوری خود را باز می یافت،

من با رزمندگان تیپ 47 فتح لرستان و... همسنگر شده ام و داستان قهرمانی آنان را خود به چشم خود دیدم، جاده خندق یک خط پدافندی روتین برای استان سمنان در طول جنگ 8 ساله بود، جاده ایی در دل هور که مثل یک کارد تیز در دل دشمن فرو رفته بود، حفظ آن شجاعت و نترسی می خواست، چرا که شرایطش سخت و هراس انگیز بود، در سال های پایانی جنگ، پدافند این جاده را از ما گرفتند، و حفاظت از آنرا به لرهای قهرمان سپردند، جاده ایی که یادگاری از نبردهای خونین بدر و خیبر بود، که باید حفظ می شد، در سال 1367 که ورق جنگ برگشت و نیروهای "دفاع متحرک" صدام هر روز منطقه ایی راهبردی را از ما می گرفتند، و داغ زمین هایی را که وجب به وجب گرفته بودیم را به دل ما می گذاشتند، راه هایی که قدم به قدم رفته بودیم و اکنون کیلومتر، کیلومتر از دست می دادیم، جاده خندق و جزیره مجنون نیز یکی از این موارد بود، که مورد هجوم آنان قرار گرفت، گویند لرهای قهرمانی که جای ما را در "دژ" جاده خندق، و در چند متری دشمن پر کرده بودند، چنان قهرمانانه در مقابل این هجوم ایستادند، که روایت تیمور لنگ در مواجهه با قهرمانی لرها را برایم تدایی می کند،

لرهای رزمنده ما در حالی که دشمن خطوط پشتی آنانرا شکسته بود، و در محاصره بودند تا آخرین نفس هایی که در سینه های خالی خون خود داشتند، در این دژ مقاومت کردند، و جنگیدند، و شهید شدند و تن به تسلیم ندادند، یاد و خاطره این ایستادگی آنان باید در تاریخ ثبت شود، آنان در نوک جاده ایی ایستادند که از سه طرف آب آنرا محاصره کرده بود، و از چهار طرف دشمن.

اما گذشته از سرداران لری که در جنگ، کشور را به سوی ویرانی بردند، متوهم و خود بزرگ بین بودند، و از باعث و بانیان طولانی شدن این جنگ خسارتبار شدند، و باندهای قدرت را در سپاه پاسداران بنیان نهادند، و رزمندگان را دچار تشتت، باندبازی و اختلاف کردند، و موثرترین نیروی نظامی کشور را که، اتصال مستقیم به نیروی مبارز مردمی (بسیج مردمی) داشت، و باید قلعه ایی برای دفاع از مردم می بود را، اسیر باندبازی ها، جناج گرایی ها، خودکامگی ها، تمامیت خواهی ها، فساد، اختلاس و پاکسازی های جناحی خود کردند، اما مردان بزرگی از قوم لر نیز در مقابل، در جنگ هشت ساله خسارتبار نام و تبار لرها را بلند آوازه و به اوج افتخار رساندند، آنان با منش انسانی، اخلاقمداری، مردمداری، کیاست و... لرها و ایران و سچاه را به اوج رساندند، کسانی مثل شهید محمد بروجردی که متانت و روش جالب او در حرکت مردمی، متین، تاثیر گذار، اخلاق مدار، انسانی و... بود، که در مناطق سختی همچون کردستان، که آلوده به خیانت و جدایی طلبی، و نفوذ دشمن شده بود، خوش درخشیدند و دوست و دشمن را بر توانایی خود در راهبری حرکتی درست، و بر مدار انسانیت، اخلاق و مروت و جوانمردی در چنین لحظاتی سخت، به اذعان وا داشتند.

لرها در قهرمانی، درایت و جوانمردی در جنبش آزادیخواهی مردم ایران، علیه استبداد داخلی نیز، به خوبی شناخته و پرونده ایی روشن به زلالی آقتاب دارند، آنان از پیشگامان قربانی دادن برای ایران، و آزادی ایران و ایرانیان بوده و هستند، تاریخ قهرمانی لرها هم در مقابل هجوم خارجی و هم مقابله با استبداد داخلی زبانزد خاص و عام است،

از این روست که وقتی استبداد حاکمیت سلطانی در تهران، گلوی آزادیخواهان و مشروطه طلبان را در پایتخت فشرده بود، و عرصه را بر آنان تنگ کرد، و بسیاری را آنان کشته و سرکوب و زندانی نمود، این لرهای بختیاری به رهبری مردی روشنفکر و بزرگ اندیشی مثل علیقلی خان سردار اسعد بختیاری بودند که با حرکت به موقع خود و فتح تهران، مستبد کرسی نشین قدرت در پایتخت را در جای خود نشاند، و همین جوانمرد لر بود که وقتی دید برخی از سربازانش بعد از فتح تهران دست به خلافکاری هایی زده، و احیانا خانه های مردم در تهران را غارت می کنند، به فاصله کمی تهران را ترک کرد، تا حرکت برخی از سربازانش باعث خدشه به وجهه شخصیت لرها نشود،

و قیام و خیزش پاک او از هر گونه خدشه ایی که ناشی از غارت و جنایت است، پاک بماند، بله سردار اسعد بختیاری کسی بود که اگر مثل دیگر فرصت طلبان تاریخ قدرت طلبی در ایران، که در چنین بزنگاه های تاریخی، بعد از پیروزی و غلبه، تمام شخصیت، قول و قرار و سخنان پیش از پیروزی خود را به فراموشی سپرده و زیر پا نهادند، و جنبش های آزادی خواهی این مردم را به حاکمیت های استبدادی تبدیل کردند، او نیز می توانست بعد از فتح تهران، حتی حکومت را از آن خود کند، و خود را در تهران مستقر و مادام نماید، اما او از قدرت چشم پوشید تا انسانیت در این کشور و فرمانروایان آن سابقه دارتر و باقی بماند، و تا دامن لر و بختیاری ها همچنان پاک بماند، به حکومت بر این مردم مظلوم پشت پا زد، و نشان داد که آزادی و افتخار برای ایران و ایرانیان نزد او مهمتر از حکومت است، و قائل به این نیست که خود حاکم باشد یا فرد دیگری.

گذشته از چنین انسان بزرگی، که در تاریخ آزادی و آزادیخواهی و ترقی ایران خواهد درخشید، بعدها جنبش ملیگرای ایران و آزادیخواهان عزت طلب ایرانی، شاهد حضور مردان بزرگ دیگری از دیار لرها بود، که در تاریخ ایران نقش آفرینی کردند، در بین قشر مذهبی نیز لرها باز آیت الله بروجردی، فقیه دانایی را دارند، که با عملکرد خود در طول مرجعیت خود، بازیچه سیاست بازان و... نشد، و لذا هم عزت دین را حفظ کرد، و هم عزت روحانیت را، و هم عقل و فهم او و ابهتش باقی ماند، تا در حاشیه قدرت سیاسی، سال های ساخت و ساز ایران، و توسعه و ترقی آن پی گرفته شود، او با منش خود هم تیزی قدرت را تعدیل می کرد، و هم نگذاشت دین ملعبه دست قدرت قرار کرد، او مثل آیت الله سیستانی که معتدل و متین، اکنون نخ تسبیح عراق است، و عراق را به سوی حفظ تمامیت ارضی، توسعه و پیشرفت و دمکراسی راهنماست، بود.

پهلوی دوم، به غیر از ازدواج با خانم ثریا اسفندیاری بختیاری که یک لر بود، و از این طریق می خواست تعادل قدرت در کشور ایجاد کند، در آخرین روزهای استیصال خود، باز دست به دامن یک ملیگرای مشهور لر و طرفدار محمد مصدق، به نام شاپور بختیار شد، که او نیز از رجال لر ایران است، تا شاید بتواند ایران از تلاطمی که در آن گرفتار شده بود نجات دهد، گرچه کار از کار گذشته بود و بختیار هم نمی توانست او را نجات دهد، و بختیار هم در ارزیابی شرایط دچار اشتباه شد، و با پذیرش این مسئولیت، در آن لحظات بحرانی، هم خود و هم جریان ملیگرای ایرانی را قربانی گردابی کرد که در سال 1357 در حال بلعیدن تمام آنچه بود که پهلوی ها تدارک دیده بودند، شاه و بختیار با این اقدام خود، جریان ملیگرایی ایران را نیز با خود غرق کردند. 

لرها به غیر از نقش درخشانی که در حاکمیت های ایالت پارس باستان ایران بزرگ و تمدنی داشتند، در دوره طولانی حاکمیت های اسلامی، که برخی از این سلسه های مسلمان در این دوران، مثل تیمور لنگ تاریخ ننگینی از کشتار، غارت، خشونت و... را در پرونده خود دارند، حکومت زندیه نیز از آن لرهاست، که لطفعلی خان زند، و کریم خان زند در تاریخ حکمرانی ایران، خوش درخشیدند، آنان که خود را "وکیل الرعایا" می دانستند تا شاه زند، و...

و من اکنون سفری به دل مناطق لر نشین کشور را در پیش رو دارم و مستقیم به سوی زردکوه [2] بختیاری می تازم و اطراف این کوه را، مقصد گردشگری و ایرانگردی ام قرار دادم، کوهی که زایشگر اولین آب هایی است که رودهای بسیار مهمی چون زاینده رود، دز و کارون را می سازد.

تهران را به مقصد اصفهان، و سپس شهرکرد و در انتها شهر چلگرد [3] ، ترک کردم، چلگرد مرکز منطقه کوهرنگ در استان چهارمحال بختیاری است، که از زمان پهلوی ها به واسط حفر تونل کوهرنگ و آوردن آب به حوزه مرکزی ایران مشهور می باشد، و بارش برف در این منطقه شهرت عام و خاص دارد، و این مسیر جاده ایی زیبا، مرا به حاشیه های زردکوه خواهد رساند.

بسیاری از رانندگان مسافرکش خطوط، از له شدگان زیر چرخ تغییرات اقتصادی در کشورند، شوک های اقتصادی که کمر بسیاری را در کشور، شکست و می شکند، کمتر راننده ایی در بین این افراد می توان یافت که به عشق رانندگی، مسافر ببرد. مسافربر مسیر تهران به اصفهان من هم یک تولید کننده مبل و کارهای چوب بود، که مدعی بود تا پیش از نابود شدن کسب و کارش، دارای سه استادکار روکوبکار مبل، و دو تا استادکار رنگکار چوب بوده، و تولیدش به حدی بوده است که مبل های ساخته شده خود را به نقاط مختلف کشور می فرستاده است، ولی به واسطه عدم "امنیت شغلی" در کشور، غیبت بانک ها در حمایت از کسب و کارهای ریز، و عدم پوشش قانونی مناسب برای نقد کردن اوراق و اسناد مالی و... و با وصول نشدن به موقع چک هایش، توسط طرف های شهرستانی، فروش هایش به پول نقد تبدیل نشد، و در نهایت ورشکست، و مجبور می گردد که حتی کارگاه سه طبقه ایی مبل سازی خود را بفروشد، تا بتواند جوابگوی وصول طلب های مردم از خود باشد.

شوک های اقتصادی سالی چند بار، در اثر سیاست های لحظه ایی دولت ها و حاکمیت، به اقتصاد این مردم وارد می شود، بسیاری را بیچاره و نابود، و از گردونه کار، تولید و درآمد خارج می کند، و مثل یک "پی پا" می ماند که موجب "سکندری خوردن" افرادی می شود که با مخ بر زمین فرود می آیند، و گاه دیگر هرگز نمی توانند از زمین برخاسته و دوباره پا بگیرند. او آنقدر خسته بود که چشم هایش تنگ می نمود، شب مسافرانی را به تهران رسانده، و اکنون در حال بازگشت به اصفهان بود، معتقد بود که 90 درصد حوادث جاده ایی، ناشی خواب راننده است، چند کیلومتری را کمکش کردم، تا کمی در جای من بنشیند و بخوابد، ده دقیقه خواب، برای راننده کافیست، تا جان خود و سرنشینان خودروی خود را نجات دهد، اما این اتومبیل آخرین دارایی قابل اتکا برای او بود، لذا نتوانست راحت بخوابد و بزودی استرس بر او غلبه کرد و مجبور شد قلبیرک را از من ستانده، و باقی راه را خود به سوی مقصد رانندگی کند.

مسافر دیگری که همراه ما بود از حجم حضور افغان ها در ایران شاکی بود، و هشدار می داد، و اعلام خطر می کرد، که : "تا ده سال دیگر ایران دوباره توسط افغان ها فتح خواهد شد، با شرایطی که آقایان در کشور ایجاد کرده اند، ایرانیان نه ازدواج می کنند، و نه بچه دار می شوند، و این افغان ها هستند که هر کدام 5 الی 6 بچه می آورند و در آینده تفوق جمعیتی بر ایرانیان خواهند یافت، و کشور را قبضه خواهند کرد، اینان بعد از محمود افغان که صاف تا اصفهان، مرکز خلافت صفویه آمد، و اینجا را تسخیر و غارت کرد، بدون سلاح و جنگ بر کشور غلبه خواهند یافت."

در این بین راننده ما نیز به سخن آمد و در ادامه و در تایید این سخن او گفت:

"چند وقت پیش یک خانواده افغان که شامل یک خانم و دو کودکش بودند را جابجا می کردم، در میان راه یک افغان دیگر هم دست نگه داشت، که در صندلی جلو نشست و آن خانم و بچه هایش هم صندلی عقب را کرایه کردند. من معمولا حین رانندگی موسیقی گوش می کنم از این رو موسیقی اتومبیل هم روشن بود، و آن خانم و بچه هایش هم با نوای موسیقی شاد و همراه بودند. این مرد افغان که ریش های بلندی هم داشت گفت، من یک طالب هستم موسیقی حرام است خاموشش کن، گفتم موسیقی را تو برای خود حرام کرده ایی، من آنرا برای خود حرام نمی کنم و نمی دانم، سر جایت بشین و کاری به این کارها نداشته باش، این افغان مدتی سکوت کرد، و دوباره سر صبحت را باز کرد، و گفت رئیس جمهورتان (ابراهیم رئیسی) به طالبان هشدار می دهد که آب به ایران بدهیم، ما آب را در مقابل نفت خواهیم داد، من به او گفتم حقآبه ایران را ندهید به زور خواهیم گرفت، گفت ما انتحاری داریم و پاسخ می دهیم، گفتم هر انتحاری که در ایران منفجر کنید، از هر سه تلفاتش، یک نفر افغان هم کشته خواهد شد، به غیر از این شما چند نفر را می توانید با بمب بکشید؟! به خودتان زحمت ندهید. در این بین خانم افغان هم به سخن آمد و گفت آقای راننده ایشان راست می گوید، طالب است و سر می برد، که در این لحظه این افغان که دید هوا پس است، گفت شوخی کردم من طالب نیستم. اما به درستی او یک طالب بود که راست راست تو ایران می گشت، و من به او گفتم: اصلا هم شوخی نگفتی و قیافه و اخلاق و منش تو نشان داد که حقیقتا یک طالب هستی.

پس از داستان این راننده از طالبان حاضر در ایران، همسفر ما به بحث خود بازگشت و با اشاره به روند رو به افزایش قیمت ها در کشور ادامه داد، یک قلم قیمت ماکارونی و دستمال کاغذی را حساب کردیم، در سال 1396 آنرا به قیمت 9 هزار تومان می خریدیم، اکنون قیمت آن به 150 هزار تومان افزایش یافته است؛ او که ظاهرا باید از رزمندگان داوطلب و بسیجی زمان جنگ باشد، سپس به نام یکی از مسئولین اشاره کرد و گفت، "گاهی با خودم فکر می کنم که چرا وقتی که او بعد از عملیات کربلای 4 برای سخنرانی در لشکر امام حسین اصفهان آمده بود، نکشتمش، همان موقع هم مشهور به ریاست طلبی بود، و به این خصوصیت مشهور بود، اسلحه هم که داشتیم و 6 – 7 گلوله در تنش خالی می کردم. این ها کشور را رو به نابودی می برند، به هر طرف که نگاه می کنی ویرانی و خرابی است؛ این فکر همواره در ذهنم، مرا اذیت می کند".

427 کیلومتر مسافت بین تهران و اصفهان به همین حرف ها گذشت، که در هر جمعی می توان آن را شنید، به اصفهان که رسیدیم بلافاصله وقت را از دست نداده و سوار اتومبیل دیگری شدم که عازم شهرکرد بود، اما اعصاب راننده خراب بود، گفتم چرا اینقدر ناراحتی می کنی؟! تو گویی منتظر همین جمله بود و سفره دلش را باز کرد، و به بازگویی داستان گرفتاری اش در دادگاه پرداخت، که به واسطه پرونده ایی این روزها گرفتارش می باشد. او مدعی بود که سگ شکاری یکی از همدهاتی هایش فرزندش را گاز گرفته و تا از دست سگ نجاتش بدهند، سگ کلی از بدنش را گازگازی کرده بود، کارش با صاحب سگ به درگیری می کشد، به دادگاه شکایت می برند، قاضی با دیدن عکس جراحات بچه، در جلسه اول، خیلی هم ناراحت می شود و با او ابراز همدردی می کند، اما بعد از مدتی ورق بر می گردد و در ملاقات دوم قاضی می گوید بچه ها باید با والدین خود بیرون بروند، گفتم من 5 فرزند دارم، یعنی هر کدام شان بیرون خواست برود، باید یکی از ما او را در کوچه و خیابان های دهات همراهیش کنیم؟! بعد قاضی گفت اصلا به من بگو چرا این سگ فرد دیگری را گاز نگرفته، و فرزند شما را گاز گرفته؟! چرا دیروز کسی را گاز نگرفته و امروز گاز گرفته؟! گفتم "آقای قاضی! این چه فرمایشی است، مگر من زبان سگ ها را می دانم که بپرسم چرا فردی دیگری را گاز نگرفتی و فرزند من را گاز گرفتی، چرا دیروز نگرفتی و امروز گرفتی؟! سگ شکاری باید پوزه بند داشته باشد و دو نفر هم او را مهار کنند"، که قاضی گفت : "مگه برای همه سگ های روستا این همه نگهبان می توان گذاشت؟!" گفتم "آقای قاضی من دارم از قانون با شما حرف می زنم و..." خلاصه از ما گفتن و از قاضی انکار، نمی دانم از جلسه اول تا جلسه دوم چه اتفاقی افتاد که قاضی ایی که در جلسه اول با ما همدردی داشت، حالا به دنبال مقصر این حادثه در بین قربانیان حادثه می گشت! گفتم "آقای قاضی اگه می خواهی مرا محکوم کنی طبق قانون مرا محکوم کن"، گفت "طبق قانون بچه باید با والدینش تو خیابان بیاید". در آخر هم سماجت مرا که دید گفت، باید در این خصوص هیات سه نفره تصمیم بگیرند.

در مسیر 104 کیلومتری اصفهان به شهرکرد، هر همسفری به فراخور حال و کارش از مسایل خود می گفت، یکی از همسفرها جوشکاری اهل هفشجان بود، به قول خودش پایتخت جوشکاری ایران، او نیز وقتی صحبت از زاینده رود شد و این که سه ماه عید زاینده رود آب داشت و الان ده روزی است که آب را قطع کرده اند، نتوانست طاقت بیاورد و از حال و روز پروژه ملی ایی گفت که در آن شاغل است، و قرار است آب را از دریای جنوب به مرکز ایران انتقال دهد، و اصفهان را از بی آبی خلاص کند، او می گفت ما 35 شرکت هستیم که هر کدام 200 کیلومتر از این لوله گذاری ها را عهده دارم، ولی اکثر شرکت ها از جمله ما، الان چند ماهی است که با همه امکانات در پای کار حاضرند اما همه بیکارند، فقط یک شرکت که یک قطعه 200 کیلومتری را به عهده دارد مشغول به کار است شرکت "ایران آروین" که آن شرکت هم تامین لوله و هم انجام کار را خود راسا عهده دار گردیده و لذا مشغولند، باقی شرکت ها با همه دستگاه ها و کارگرانشان از برج 8 سال گذشته (1400) تاکنون سرگردان و بیکارند، در حالی که تنها اجاره دستگاه های آنها سر به فلک می کشد. هر بار هم که اعتراض می کنیم، می گویند شما چکار دارید پول تان را بگیرید، کاری به مسایل دیگرش نداشته باشید، و کار را سیاسی نکنید!

شاه پیش از انقلاب با ژاپنی ها قرارداد بسته بود که این پروژه را انجام دهند که انقلاب شد و نشد، اینها قرار داد با ژاپنی ها را بهم زدند و گفتند خودمان انجام می دهیم، الان بعد از این همه سال که اقدام کرده اند، باز وضع ما این است. چند وقت قبل رئیسی (رئیس جمهور) برای بازدید از این پروژه آمد، اما نه از ماشین پیاده شد و نه ما را دید و نه حرف های ما را شنید، یک کاروان با چند صد خودرو شاسی بلند و گران قیمت که او را همراهی می کردند، آمدند و از ما گذشتند، نه پیشرفت پروژه را دیدند و نه بیکاری ما را، فقط نهار را اینجا خوردند و شام را جایی دیگر، و همین پیاده شدن آنها از ماشین ها و بازدیدشان از پروژه شد، این هزینه های سنگین را شرکت فولاد مبارکه می دهد و کاری هم انجام نمی شود، دل آدم برای سرمایه های این کشور می سوزد که اینطور ضایع می شود.

از همان ابتدای کار لوله های 78 (مرددم یا 87) اینچی  قرار شد بکاریم، که معلوم بود کم است، و آب مورد نیاز را تامین نخواهد کرد، و ما این ضعف را مطرح هم کردیم ولی کسی توجهی نکرد، الان گفته اند دو - سه خط دیگر هم کنار این خط انجام می شود، تا آب کافی بیاورند که جوابگوی منطقه باشد. ما ایرانیان عجله داشتیم! خیلی زود انقلاب کردیم، اگر کمی صبر می کردیم خیلی از این پروژه ها در همان سال ها انجام می شد. کشور هزینه می کند ولی کاری صورت نمی گیرد. این کشور را از درون ویران خواهند کرد.

با رسیدن به شهرکرد همدیگر را خدا حافظ گفتیم و به خدا سپردیم، و من عازم چلگرد شدم، راهی در میان دره ها، و نام هایی زیبا و آهنگین محلی مثل، هفشجان، سورشجان، پُردنجان و... و درخت های بادام که انگار نسبت به کم آبی مقاوم هستند و میان بوته های خشک، مثل گوهری سبز و خرم می درخشند.

چند کارگاه سنگبری شیرهای سنگی واقعی تری را برای نصب بر قبور بزرگان لر، می تراشند، و نمونه های کار خود را کنار خیابان گذاشته اند، در مقابل شیر سنگی های باستانی، که انگار به سبک خاص و برند لرهاست و تراشیده و بر قبور قرار می گیرد، و ساده تر و سبک تر از این شیر سنگی ها هستند، اما در این مسیر شیرهای سنگی بزرگتر و با شمایل رئال و واقعی دیده می شوند که آماده اند تا تشریفات برگزاری مراسم مردگان لر را تکمیل کنند، بزرگداشت مردگان و تشریفات زیاد برای مرده ها و قبرستان ها، انگار ریشه در تاریخ ایران دارد، و به واقع سنتی اسلامی نیست، چرا که اعراب به قبور خود اینچنین نگاهبانی نمی گماشتند، و عرب ها به قبرستان ها اهمیت نمی دهند، شیر سنگی همدان، که در سال 319 قبل از میلاد توسط اسکندر مقدونی سفارش داده شد، تا بر قبر دوست از دست رفته اش در هکمتانه قرار دهد، نشان از قدمت این جریان در ایران دارد، و با این شیرهای سنگی که امروز توسط لرها برای قبورشان سفارش می دهند، ادامه دارد.

راننده ماشینی که مرا از شهرکرد به چلگرد برد، اشاره ایی به این شیرها می کند و می گوید، این ها (لرها) از کدام شیرمرد سخن می گویند، کجاست آن شیرمردی که جلوی بردن آب منطقه به دیگر نقاط را بگیرد، شیرمردی نیست که بر قبرش شیر سنگی بگذارند، شیر سنگی را بر قبور دلیرمردان می گذراند، کو دلیرمردی در بین لرها که لایق شیر سنگی باشد.

عروس و خواهر شوهر پیری در کنار من نشسته اند، عروس که کمی از این زن جوانتر است، از خرج زیادی می گوید که برای دختر خواهر شوهرش انجام دادند تا به خانه بخت برود، و در حالیکه پدرش مرده بود، برای او هزینه کرده اند، از تشریفات زیادی که در عروسی داشتند، از 300 میلیون تومان خرجی که در توافق با خانواده داماد، آنها هزینه تالار و خوراک عروسی کردند، و میهمانی مجللی که گرفتند، تا 400 میلیون تومان هزینه خانواده عروس برای یک دختر یتیم، که این مقدار هزینه بنیان زندگی اشان را در معرض خطر قرار داده است، ولی لازم بود که انجام شود، چرا که بین مردمی خجالت زده نشوند، به او گفتم نمی شد این 700 میلیون تومان را به زوج می دادید تا هم خانه و هم ماشین برای زندگی اشان شود؟ گفت نمی شود که، این خرج ها لازم است انجام شود.

راننده که ذهنی منتقد به رسوم ازدواج لرها دارد، خطاب به من می گوید شما در تهران و مشهد از ما جلوترید، دختر و پسر در منطقه شما همدیگر را می بینند و انتخاب می کنند و خرج بسیار کمتری در ادواج ها هزینه می کنید، اینجا ما اسیر این مراسمات هستیم، رسوم لر!

این عروس و خواهر شوهر که مدعی بودند در مبدا نتوانسته اند از عابر بانک پول نقد بگیرند، حتی کرایه ماشین را هم نداشتند، 70 هزارتومان پول نقد برای کرایه دو نفر در این مسیر! لذا در میان ناراحتی های راننده، ما را در سه راهی دهات خود نگه داشتند تا فردی که به او زنگ زدند، بیاید و پول بیاورد، بعد از دقایقی پسر جوان حدود سی ساله ایی با پراید به استقبال این دو مسافر آمد، اما او نیز پول نقدی در جیب خود برای پرداخت به راننده تاکسی نداشت، در نهایت راننده مسافرکش با هزار دلهره، از این که کرایه اش پرداخت نشود، شماره کارت داد تا از طریق موبایل بانک، بعدها اینها کرایه خود را به حسابش بریزند، و غرغر کنان راه چلگرد را در پیش گرفت، و می گفت ببین! 70 هزارتومان پول کرایه تاکسی ندارند اما موقع ادعا و فخر فروشی در برگزاری مراسمات که می رسد، آنطور خود و خانواده داماد را درگیر خرج های بسیار زیاد می کنند، ما گرفتار چنین فرهنگی هستیم. خوشبختانه چند کیلومتری دور نشده بودیم که بالاخره با صدای پیامکی راننده خوشحال اعلام کرد که خدا را شکر پول را ریختند.

فارسان، فیل آباد، باباحیدر، کوانک و نهایتا چلگرد در پیش روی من، که در انتهای دره ایی شهر به دور دره، کشیده شده است، و وسط آن دشت سرسبزی است که گاوهای عشایر در آن می چرند.

[1] - "ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺩﺭﻫﺮ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﺯﺳﮑﻨﻪ ﻣﺤﻠﯽ، ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﻭﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﻨﻊ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﻭﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﮐﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺳﮑﻮﻧﺖ ﺍﺗﺎﺑﮑﺎﻥ ﻟﺮ ﺩﺭﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ ﺍﺳﺖ ﻭﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻗﺸﻮﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺁﻥ ﺷﻮﺩﻧﺎﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ . ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎﯾﮑﺼﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺍﺗﺎﺑﮏ ﺍﻓﺮﺍﺳﯿﺎﺏ ﯾﮑﺼﺪﻫﺰﺍﺭ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺗﻮﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ . ﺩﺭﺁﻧﺠﺎ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ « ﺳﯿﻤﺮﻩ،ﮐﺸﮑﺎﻥ،ﺳﺰﺍﺭ »ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﺸﻮﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﻤﺎﯾﺪ. ﺩﺭ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﺩﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ﻗﺎﻣﺘﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺯﺭﻉ « ﺩﻭ ﻣﺘﺮ »ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻧﻌﺮﻩ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﺳﻨﮕﻬﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ. ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺎ ﯾﮑﺼﺪﻭﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﻋﻤﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺗﺎ ﺳﻦ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﺯﺍﯾﻨﺪ . ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ:ﻭﻧﺎﻡ ﺟﻬﺎﻧﮕﺸﺎﯾﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﮑﻨﺪﺭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺷﻮﺩ ﻭﺗﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﻭﯼ ﻭﺑﺎ ﺍﺗﺎﺑﮑﺎﻥ ﺑﺠﻨﮕﯽ ..." « ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﻟﻨﮓ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯﮐﺘﺎﺏ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺸﺎﯾﯽ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﺗﺎﻟﯿﻒ ﻣﺎﺭﺳﻞ ﺑﺮﯾﻮﻥ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ".

تیمور جهانگشا : در نسک خودش (منم تیمور جهانگشا) در مورد لرهی جنوبی (لرهای ممسنی فارس و لرهای کوهگیلویه و بویر احمد، لیراوی، کوهمره و...)  چنین نوشته است: "زمانی که من شیراز را گرفتم و پوست حاکم شهر را زنده به زنده کندم و هنگام بازگشت به سمرقند پایتخت خود خبری بگوشم رسید که پسر دوم را در شیراز به کشته و شیراز را غارت کردند در حالی که نیم روز تا سمرقند نمانده بود تیمور سواران و لشکر (صد و بیست هزار نفر و دویست و چهل هزار اسب) خود را به راه شیراز برگرداند (تند روترین لشکر پیاده جهان از آن تیمور بود) هنگامی که به شیراز رسید شهر را غارت کرده دید و سر پسر خود را به دار آویز کرده بودند از مردم شیراز پرسید آنها چه کسانی بودند گفتند: آنها مردم لر هستند از کوه های ممسنی و کوهگیلویه و بویراحمد میباشند. تیمور پس از دو ماه پی گیری وگریز در کوههای زاگرس و با از دست دادن هشت هزار تن از سربازان خود نتوانست آنها را شکست بدهد و نگاهبانان آتشکده زردشت به تیمور گفتند اگر دنبال آنها بروی همی سربازانت را از دست خواهی داد و تیمور راه خود را کج کرد و از آن بوم دورگشت.

 تیمور در نبر با لرهای فیلی (مینجایی و لک و لرستان پشت کوه)

یکی دیگر از نبرد های تیمور لنگ در لرستان بود که در آنجا به گفته خود تیمور لنگ به سخت ترین مردم ایرانی بر خوردم که از درماندگی و شگفت شیفته ی آنها شدم آنها هنگام جنگ هیچوقت فرار نمیکردند تا کشته میشدند و بزرگ(خان) آنها در آن جنگ (که به رخ تن به تن بود) با گرز شانه ی راست تیمور لنگ را از جا درآورد و دست او راهم لنگ کرد (تیمور لنگ از پای چپ و دست راست لنگ بود و برای این نامش تیمور لنگ شد) در جنگ تیمور لنگ با لرهای زاگرس نشین که در بخش لرستان (لرستان کنونی و ایلام) لرها چنان جنگی سختی با تیمور کردند و او را زخمی کردند تیمور در پایان زندگانی خود می گفت تنها جای که دیدم مردمش پشت به جنگ نکردند (کنایه از فرار کردن ) و تا هنگام ی مرگ پایداری کردند لرها بودند آنها قلوه سنگ های بزرگ را جوری پرتاپ میکردند که هر کدامش جان سربازنم را میگرفت....  

تیمور در گذر از بختیاری

و اما هنگامی که تیمور با این دو تبار لر برخورد کرد حساب کار آمده بود دستش و هنگامی که از بخش مال امیر (ایذه کنونی در استان خوزستان) رد میشد به یک چوپان لر زبان دیگر برخورد و از او پرسید آیا در این بخش لرهای دیگری هم وجود دارد؟ او به تیمور گفت از این بخش تا به آنسوی کوه زرد ( زردکوه بختیاری کنونی) لرهای بسیاری هستندکه در بلندی های دشوار و تیز رشته کوههای زاگرس زندگی میکند.

هنگامی که تیمور داستان لرهای کوهگیلویه و بویراحمد و ممسنی ها و لرهای لرستان را برای چوپان گفت.

چوپان به تیمور گفت هرگز وارد این بخش مشو چون هم یکصدوبیست هزار سرباز خود به همراه دویست و چهل هزار اسب خود وهمه ی نوکران و ابزار جنگی خود را از دست خواهی داد و مرگ خود را بچشم خواهی دید زیرا این لرها که شناخته شده هستند به ایلیاتی و از چندین چند ایل بزرگ که با هم یکدست میباشند تو و لشکرت را نابود خواهند کرد زیرا این دو تبار لر که با آنها جنگیدی برادران آنها هستند که هرکدام برای خود بخشی را برای زندگی کردن برگزیده اند و به آنها لر بزرگ میگویند. تیمور وقتی سخنان چوپان را شنید و با دلاوری که در آن جنگها از لرها دید با خود گفت اینک اگر لرهای بزرگ پیوستن این دو لر باشند هیچوقت پیروز نخواهم شد و اگر این 3 تبار برادر لر با هم یکدست شوند چه میشود... او راه بازگشت به خانه را در پیش گرفت و هرگز به زاگرس میانی لشکر نکشید....

[2] - زَردکوه یا زردکوه بختیاری کوهستانی در زاگرس مرکزی است، که در شهرستان کوهرنگ و استان چهارمحال و بختیاری قرار دارد. قله کلونچین در زردکوه با ارتفاع۴۲۲۱ متر پس از کوه دنا، دومین کوه مرتفع در رشته کوه‌های زاگرس و یکی از۱۵۱۵ قله بسیار برجسته جهان به‌شمار می‌رود. این کوهستان سرچشمه ی اصلی کارون، زاینده رود و دز می باشد.

[3] - چلگرد مرکز شهرستان کوهرنگ در استان چهارمحال و بختیاری است. این شهر به پایتخت برفی ایران شهرت دارد و سرچشمه رودخانه های کارون و زاینده‌رود ‌‌ از ارتفاعات زردکوه می باشد. مردم چلگرد از ایل بختیاری و از طایفه بابادی باب هستند.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (2)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

ایران و افغانها

روزنامه جمهوری اسلامی :

جمعیت افغان هاى مجاز ساكن در ایران به مرز ۸ میلیون نفر رسیده و روزانه حدود ۱۰ هزار نفر هم به صورت قانونی و غیرقانونی وارد کشور ايران می‌شوند و خانواده‌های افاغنه هم مانند دستگاه "زیراکس" و با سرعت ویروس کرونا با انگیزۀ اشغال نرم این مملکت تولید مثل مى كنند ، منابع ارزشمند مالی مملکت را مصرف مى كنند و کسی هم این وسط احساس خطر نمی‌کند
فراموش نكنيم كه بر اساس آمار رسمى وزارت بهداشت ، بيش از ٧٥ درصد از زايمان هاى شهر تهران و شهرهاى اطراف پايتخت و استان* *البرز ، متعلق به افغان هاى ساكن ايران مى باشد و اين آمار ، جدا
از تعداد زنان افغانى است كه نه در بيمارستان ها بلكه در خانه و زير نظر قابله هاى محلى و هموطن خودشان زايمان مى كنند
در سال تحصیلی جاری ۶۰۰ هزار دانش‌آموز افغان در مدارس دولتی ما به رایگان تحصیل کرده و پیش‌بینی می‌شود که این رقم در سال تحصیلی آتی به بیش از ۱ میلیون‌ و ۳۰۰ هزار نفر برسد ، يعنى بيش از دو برابر و فقط ظرف چند ماه
ترکیب جمعیتی برخی استان‌هاى مهم ايران مانند اصفهان ، یزد ، کرمان ، سیستان‌ و بلوچستان ، فارس و قم کاملاً در حال تغییر است و به بالای ۳۵ درصد افغان رسیده است ، يعنى از هر صد شهروند در اين استان ها ، فعلا ٣٥ نفر افغانستانى داراى مجوز مى باشند
جمع‌بندی چندین تحقیق جامعه‌شناسانهٔ دقیق حاکی از این امر حتمی هست که ایران در ده سال آتی با یک دگردیسی عمیق اجتماعی ، سیاسی‌ ، فرهنگی ، اقتصادى و مذهبی شدید مواجه خواهد شد و ابعاد فاجعه‌بار آن برابر است با تغییر کامل بافت* *جمعیتی ، قومیتی ، ملیتی و مذهبی کشور ایران، که احتمالا ديگر به هیچ وجه قابل جبران و کنترل نخواهد بود
مطابق آخرین سرشماری انجام گرفته توسط سازمان یونسکو که در سال ۲۰۲۳ در کشور افغانستان صورت گرفته جمعیت آن کشور حدود ۴۰ میلیون نفر برآورد شده است و برابر آخرین آمار و جمع‌بندی حداقلی سازمان امور اتباع بیگانهٔ کل کشور حدود ۸ میلیون افغانی مجاز در ایران ساکن هستند
با احتساب افاغنهٔ غیرمجاز ، فراری و زندانی ، این رقم به حدود ۱۵ میلیون نفر نيز می‌رسد ، یعنی همين امروز ۲۰ تا ۲۵ درصد از کل جمعیت کشور افغانستان در ایران زندگی می‌کنند...
آیا از تاریخ درس نگرفته‌اید آیا نگرانی آن را ندارید که ماجرای محمود و اشرف افغان دوباره تکرار شود؟
صد البته بعید می‌دانم که تاریخ خوانده باشید
ملتی که تاریخ را نخواند و از آن عبرت نگیرد ، محکوم به تکرار آن است...
و اینکه آخر اين قصه چه خواهد شد؛ به وضوح قابل پیش‌بینی است

This comment was minimized by the moderator on the site

اسب تروای طالبان در ایران

جمهوری اسلامی روی نیروهای طالبان برای سرکوب ملت ایران حساب کرده است

مهدی نصیری
خبرها حکایت از موج مهاجرت گسترده افغانستانی ها که بسیاری از آنان وابسته به اندیشه و سازمان طالبان هستند به ایران دارد.
وقتی که نیروی قدس سپاه و میدان، در حال برنامه ریزی برای اخراج آمریکایی ها از افغانستان و حاکم کردن طالبان بودند، صاحب نظران بابت همسایگی این جریان خطرناک با ایران هشدار دادند اما افاقه نکرد.
اکنون طالبان با هماهنگی یا بی هماهنگی میدان و نیروی قدس، در حال گسیل نیروهای خود به ایران است. اما گویا هیچ احساس خطری از ناحیه حاکمیت انقلابی از این بابت وجود ندارد. می توان حدس زد که نظام برای آینده نه چندان دور خود روی این نیروها حساب کرده است.
سرکوب اعتراضات و شورش‌های محتمل مردمی در آینده، نیازمند نیروهای ویژه است که انگیزه و جسارت سرکوب را داشته باشد؛ چیزی که نمی توان به راحتی از بخش اعظم سپاه و بسیج انتظار داشت و هر لحظه احتمال تمرد و سرپیچی آنان از فرمان سرکوب خونین و با قساوت وجود دارد.
گردان‌های اشرار ساخته و پرداخته سردار همدانی هم تکافوی مقابله با اعتراضات گسترده محتمل در آینده را نمی کند.
در چنین شرایطی اتکا به گردان‌های متشکل از افغانستانی های طالب و داعش مسلک که قتل ایرانیان شیعه و ملی گرا و وطن خواه را سرمایه بهشتی شدن می دانند و با دستمزدی اندک جذب می شوند، فرصتی گرانبها برای نظام است.
اما به نظرم در این میان یک امر مورد غفلت استراتژیست‌های نظام قرار گرفته است و آن این که جمهوری اسلامی در شرایطی مشابه شرایط دوران شاه سلطان حسین صفوی قرار دارد، با این تفاوت که او برای بقای خود متوسل به آش نذری می شد و جمهوری اسلامی متوسل به جشن غدیر و مانور بر راهپیمایی اربعین و فاکتور کردن همه کنش‌های مذهبی به نام خود می شود.
آش نذری سلطان حسین افاقه نکرد و محمود افغان با لشگری نه چندان بزرگ اصفهان را فتح کرد و سلطان، تاج خود را بر سر محمود گذاشت.
قانون سیاست و اجتماع می گوید تلاش‌های جمهوری اسلامی نیز برای بقا با وجود ناکارآمدی و فقر و فلاکت و فساد و استبداد، با تمسک به تظاهرات مذهبی موثر نبوده، محتمل است با هوش سیاسی طالبان که تاکنون بدجوری کلاه سر حاکمیت ولایی و انقلابی گذاشته اند، تهران در لحظه فروپاشی نظام، با لشگر اسب تروای طالبان (که در حال گسیل نیروهای خود به ایران است) و نیز ارسال نیروهای کمکی، فتح‌ و بساط حاکمیت ولایی و انقلابی جمع شود، هر چند پس از آن بعید است ایرانیان غیور، کمترین فرصتی برای جولان وحوش طالبان در ایران فراهم کنند.
البته این یک تحلیل و گمانه زنی در باره آینده تحولات ایران در کنار محتملات دیگر است که همگی در عدم امکان بقای جمهوری اسلامی با این شاکله و دست فرمان، اتفاق نظر دارند.
@Sahamnewsorg

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
استبداد ديني از مردم سكوت در برابر ظلم و اختلاس هاي اصحاب قدرت را مي خواهد هادی سروش در استبداد ام...