چلگرد انگار آخر خط در طبیعت بکر زردکوه است، اگرچه این شهر بن بست نیست و از طریق سه مسیر به شهرهای اطراف ارتباط دارد، یکی مسیر چشمه دیمه که در انتها با طی نزدیک به 70 کیلومتر در امتداد زاینده رود، به چادگان در کنار سد زاینده رود در اصفهان می رسد،

چشمه دیمه در واقع خود سرمنشا اصلی زاینده رود بوده است، که از زمین می جوشد، و راه خود را به سوی استان اصفهان آغاز می کند، در دوره پهلوی در یک اقدام مطالعه شده و مناسب، با حفر چند صد متر تونل، آبی که در مسیر رودخانه کوهرنگ، از قله های مجموعه زردکوه جاری بود، و به سوی آبراهه های منتهی به خلیج فارس در اروندرود راهی می شد را، به سمت چشمه دیمه کج کردند، و این دو به زاینده رود، و نهایتا سرزمین های میانی ایران خود را می رساندند و آبیاری اش می کنند. برای دیدن چشمه دیمه کافی است که هشت کیلومتر از شهر چلگرد به سوی شرق بروید، جوشش چشمه های آب، که از زمین بالا می زند، دیدنی و لذت بخش است.

مسیر دیگر به سوی شمال باختری می رود، و در امتداد دره ایی که در آن رود کوهرنگ جریان دارد  به سوی روستای "سر آقا سید" و در ادامه، این مسیر سخت گذر، به شهر الیگودرز ختم خواهد شد، که باید با احتیاط تمام از آن گذشت چرا که راهش خطرناک و پر از پرتگاه هاست، آقا سید به گفته یکی از ساکنین از اجداد آقای خامنه ایی است، و رهبری هم گاه بدانجا سر می زند. روستای سر آقا سید بیشتر سادات نشین است و به مانند ماسوله در دامنه شیب ساخته شده است،

یخچال های طبیعی زردکوه در دامنه شرقی آن قابل توجه است و بیشترین باراش را در ایران بعد از آستارا (استان گیلان)، در این منطقه صورت تحقق به خود می گیرد و می گویند 11% آب های شیرین ایران در این منطقه است که تجدید می شوند؛ و رودهای کوهرنگ و زاینده رود را فقط در حاشیه شرقی آن سیراب می کند. و در حاشیه غربی این کوه نیز رودهای دز و کارون را می توان دید که در مناطق دزفول و اندیمشک جاری اند.

مسیر سوم، چلگرد را از طریق فارسان به شهرکرد متصل می کند، و مسیر دیگری نیز در این بین، از طریق "بازفت" به حاشیه غربی زردکوه می رود، عشایر کوچ نشین در حاشیه این کوه و کلا در منطقه به صورت کاملا حساب شده و تقسیم بندی شده، حضور دارند و در فواصل مشخصی سیاه چادر برپا کرده و به چرای احشام خود در تابستان و بهار مشغولند، اینان فصل سرد را در مناطق خوزستان ییلاق و قشلاق می کنند.

این روزها فصل فروش بره هایی است که از علف بهاره کوه ها خورده و چاق شده اند. گوسفندهای عشایر این منطقه بیشتر از نسل بره های افشاری، و بز هستند، بزها را در دامنه کوه ها چرا می دهند و از گون و گیاهان نرمه روی پای گون ها سیر می کنند، و بره ها را در دره های پای کوه ها و در چمنزارهای حاشیه رودها می چرانند.

جمله ایی منصوب به شاه سابق ایران، محمد رضا پهلوی نقل می کنند که گفته است "بزها بلای جان طبیعت ایران هستند." و او طبق این نظر، قصد داشت در ضمن اجرای یک طرح ملی، بزها را بعنوان تخریبگران بسیار پر ضرر محیط زیست ایران، از طبیعت جمع آوری کرده، تا طبیعت ایران که بسیار ضربه پذیر و شکننده است، بتواند دوباره پا بگیرد، و از این بیشتر آسیب نبیند،

و به درستی هم گفته است، وقتی در روند کوهنوردی خود نگاه می کنم، بزها کم بازده (گوشت بسیار کمی تولید می کنند) و در عین حال پر ضررترین حیوانات حاضر در طبیعت ایران هستند، بهترین قسمت جوانه ی گیاهان و درختان روئیده بر طبیعت دشت و کوهستان ایران را می چرند، و هر ساله از تکثیر و گسترش پوشش گیاهی در طبیعت جلوگیری می کنند،

بلندترین قله از چند قله که زردکوه را با هم می سازند، و در امتداد زاگرس کشیده شده اند، تنها بیش از 4200 متر بیشتر ارتفاع ندارد، که "هفت تنان" نامیده می شود، اما این قله ها ظاهرا در نقطه ایی واقع شده اند که باعث بارش بسیاری می شوند، در حالی که همین کوه ها در مناطق دیگر، حتی بلندتر از آنها، چنین حجم بارشی را بر خود نمی بینند و برای ایران آبی به این میزان به ارمغان نمی آورند،

زردکوه خود صخره ایی سخت و خشن و یخچالی است، و علفی بر دامنه آن نمی روید، اما سبزی و طراوت کم نظیری در کوه های اطراف این قله ها دیده می شود، که آب ها، و رطوبت زردکوه باعث لطافت و رویش گیاهان در مناطق اطراف آن می شود.

چلگرد خود بیش از 2300 متر از سطح دریا ارتفاع دارد، و بهشت برف ایران است، و بارش های کوهرنگ مثال زدنی است، زمستانی سخت و طولانی دارد، که گرگ هایش از گرسنگی حتی به خوردن انسان ها روی می آورند، یکی از ساکنین از فرار از یک قدمی مرگ گفت، وقتی که احساس کرد لاستیک اتومبیلش در جاده پنچر شده و از اتومبیل پیاده می شود که به موقع متوجه حمله گرگ ها به خود می شود، و در آخرین لحظات خود را به داخل اتومبیل پرتاب می کند و درب اتومبیل را می بندد، و از دندان گرگ های گرسنه که معمولا به صورت گروهی شکار می کنند، رها می شود، و یا آن دیگری که چنین فرصتی نیافت و طعمه گرگ ها در زمستان سخت این منطقه شد. داستان زندگی در این کوهپایه ها، خود حکایت سختی و لذت، تلخی و شیرینی توامان را با خود دارد.

زندگی ایلیاتی ها و چادر نشینان بر پایه همکاری دسته جمعی استوار است، و مردان در چرای گله ها مشغولند، و زنان امور سیاه چادرها که محل آرام گرفتن خانواده و گوسفندان است را، اداره می کنند، بُنه داری زنان بختیاری خود پر است از داستان زندگی و تولید و زایش، که گاه تلخ است،

زن بختیاری که صبحگاهان، گاو خود را برای چرا می برد، مدعی بود تمام فرزندانش او را ترک کرده اند، و این بچه ها دیگر نمی خواهند به زندگی ایی که او گرفتارش هست، مبتلا شوند، آنان مرتب به او نیز تذکر می دهند که این سبک زندگی را ترک کند.

این زن بختیاری که عزا پوشیده بود بعد از بستن گاوش در چمنزار عازم یک مراسم عزا در شهر چلگرد بود، می گفت، 9 سالش بوده که توسط پدرش به عقد شوهرش در آمده، و یکسال بعد متحمل کودکی بود که از راه رسید، و از همان سال های اول ازدواج، بارها بچه دار شد، اما اکنون ناتوان و فرتوت شده، و از عملکرد پدرش در این رابطه گلایه مند است، و می گوید این کار را در حق دیگر خواهرانش نکرد، فقط او را در این سن و سال به ازدواج داد و...،

او می گوید با قیمت های نجومی علوفه، همسرش نمی داند چه کند، جو را با قیمت کیلویی 25 هزار تومان باید خرید، و خوراک دام کرد، مگر چقدر درآمد داریم که بتوانیم این مقدار برای حیوانات هزینه کنیم؟! با این قیمت ها ما هم آینده ایی نخواهیم داشت؛ و ادامه داد ستون های بدنم وقتی سخن از ازدواج دختران و پسرانم پیش می آید، می لرزد، ما چه داریم که بخواهیم خرج ازدواج آنان کنیم، به آنها هم می گویم ازدواج کنید، می گویند "ول کن! با چه درآمدی دختر مردم وارد زندگی خود کنیم؟!"  

با این حال هنوز ازدواج هایی هم صورت می گیرد، یک خانواده در چلگرد با تشریفات و بزن و بکوب "جهازبران" داشتند، و فردایش عروسی اصلی که با رسوم خاص، برگزار می شود، در جایی دیگر از شهر، خانواده ایی از گندمان، شهری نزدیک مرز استان کهگیلویه و بویر احمد آمده بودند، تا دختری را برای فرزند خود از چلگرد ببرند، و در چمنزاری، سیاه چادری زده، تا رسم خواستگاری، و تعیین مهریه و نحوه خرید وسایل زندگی و... مذاکره و توافق کنند،

ظاهرا تا قبل از توافق دو خانواده، خانواده داماد که از گندمان آمده بودند عار می دانستند که پای بر فرش و زندگی خانواده عروس بگذارند، و یا شاید مکان این خانواده تنگ بود، و گنجایش دو خانوار را نداشت و...، نمی دانم طی چه رسمی بود که خانواده داماد که میهمان چلگرد بودند، سیاه چادری را با خود آورده و نصب کرده، و بزرگان دو خانواده در آن گرد آمده، و شرایط عروسی را تعیین و مشخص نموده بودند،

من که رسیدم کار تمام بود و در حال بار کردن سیاه چادر، بر وانت نیسان بودند، تا به گندمان باز گردانند، مردمی بسیار مهربان و مهیمان نواز، که وقتی دیدند مسافرم، مرا به گندمان دعودت کرده تا از این منطقه هم دیدن کنم.

اما صبح که در چلگرد برای ورزش بیرون رفتم، هرکه را دیدم، فقیر و غنی سیاه پوشیده، و می گفتند که امروز "می رویم عزا"، کمی که جلوتر آمدم، دیدم خانواده ایی در تدارک مراسم بزرگی در فضای باز هستند، تو گویی عاشورا و محرم است، مثلا آشپز این مراسم، خود را برای پذیرایی از 5000 نفر آماده کرده بود، گوشت ها پخته، برنج ها دم کشیده و درب قابلمه های بزرگ باز بود تا بخارش خارج شود! (کاری که هرگز ما نمی کنیم و درب قابلمه برنج موقعی باز می کنیم که بخواهیم مصرف کنیم) و هنوز مراسم آغاز نشده بود، آماده کشیدن غذا، و پذیرایی از مردمی بودند که تا ظهر و بلکه بیشتر، از خود شهر چلگرد و از دهات اطراف برای این مراسم سرازیر خواهند بود،   

یکی از اهالی محل می گفت : کمترین شرکت کنندگان در چنین مراسماتی 2000 نفر و بسته به موقعیت مرده و خانواده اش، تا 20 هزار نفر هم پذیرایی می شوند، خوبی لرها در این است که در مراسم عروسی و عزا به فراخور حال و درآمد خود، به خانواده صاحب مجلس کمک مالی می کنند، و متاسفانه مراسم عزای آنها تا چهلم به صورت هر هفته یکبار، و تا سال متناوبا ادامه دارد، و هر پنج شنبه مراسمی برقرار است، و عزاداری و پذیرایی دارند،

ولی کمک به خانواده عزا، تنها در مراسمات اصلی سوم و چهلم توسط میهمانان انجام می شود، باقی مراسمات و هزینه های آن به عهده خانواده عزادار، به تنهایی می افتد و این باعث می شود خانواده ها در مضیقه مالی شدیدی قرار گیرند، و در سختی بسیاری بیفتند، بارها بین لرها صحبت شده است که این مراسمات را جمع کنند، اما مقاومت اجتماعی و چشم و همچشمی ها نگذاشته تا تصمیم عقلای قوم به جایی برسد و این مراسمات بی فایده و ویران کننده خانوارهای لر، تعطیل نمی شود و همچنان ادامه دارد.

یاد مرحوم پدرم افتادم که بعد از مرگ هریک از دوستان و یا همشهریانش حتی از پای گذاشتن بر فرش خانواده اهل عزا، ابا داشت، چه رسد به خوردن از اموال شان و صرف شام و یا نهار عزا، می گفت او که دوست و فامیل من بود دیگر مرد، این اموال متعلق به او دیگر نیست، اینها سهم یتیمان بر جای مانده از ایشان است، و نباید ضایع و یا مصرف شود، تا تقسیم شود و هر یک سهم خود را بگیرند، آن موقع آن یتیم ها حق دارند با مال خود هرچه می خواهند بکنند، تا قبل از آن خوردن از این مال و مصرف آن نه جایز است و نه معقول، مال یتیم است و خوردن و استفاده از اموال او کراهت شدید دارد، و می گفت اگر این همه افراد در هر عزایی بر خانواده ایی هجوم برند، خاندانشان بر باد است، تا حتی مطلوب را این می دانست که تا چهل روز، صاحبان عزا غذایی در منزل خود نپزند و به عزای خود بنشینند و اهل دیار و همسایه و دوست و فامیل آنان را از مال خود تغذیه کنند و...، به قول خودش تا چهل روز نباید از مطبخ آنان دودی به هوا برود، از این رو همواره از خوردن غذای تدارک دیده شده برای مراسم مردگان نیز اِبا داشت و خودداری می کرد، و معتقد بود نباید آنان متحمل چنین خرج های کمرشکنی کرد، و این مردم هستند که باید به خانواده های عزادار در اینگونه حوادث کمک کنند، نه این که درد مرگ عزیزان از یک طرف، درد پذیرایی از دیگران در حین این عزا هم به دوش آنها بیفتد، و سنگینی اش کمرشان را بشکند.

لرها برای عزایی که در جریان بود در زمین چمن مقابل خانه مرده، سیاه چادری مهیا کرده و جایگاهی برای اجرا کنندگان موسیقی محلی، و یک جایگاه برای ابزار و وسایل تازه گذشته که شامل تفنگ، دوربین، چوب دستی او و شکارهایی که "تاکسی درمی" شده بودند، ایجاد کرده، و علاوه بر آن سایه بان هایی وسیع برای استقرار مردمی که برای عزا می آیند، مهیا کرده بودند،

دو اسب او را نیز با پارچه های عزا و رنگی تزئین کرده، که قرار بود با آهنگ عزایی که سازهای لری از چپ خواهند نواخت، خانم ها اسب مرده منظور را به دور جایگاهی که برای وسایل شخصی او ایجاد کرده بودند بگردانند و عزاداری کرده، و صورت بخراشند،

اینجا بعکس مراسمات عزا در منطقه شاهرود ما، مجلس داران لر، در مراسم عزای خود مستقیم از مرده می گویند، و برای شخص او عزا داری می کنند، و خوانندگانش ابایی از این ندارند که از شخصیت و خصوصیات مرده خود بگویند، و بر او مستقیم بگریند، برایش مرثیه سرایی کنند، کاری که در منطقه ما انگار عار است، که از شخص مرده و خصوصیات و جایگاه او در مراسم بگویند، تو گویی او را در شانی نمی بینند که مستقیم بر او بگریند، از اینرو به طور دیگری، مجلس داران ما، به تناسب جنس و سن و سال مرده خود، از خانواده پیامبر می گویند و بر او عزاداری می کنند، و مصیبت آنان را می گویند و بر مرده خود می گریند،  

اما اینجا مستقیم از مرده خود می گویند، و بر او می گریند. در منطقه ما مثلا اگر تازه گذشته جوان باشد، روضه علی اکبر امام حسین می گویند و می گریند، اما اینجا مراسم داران بختیاری و مجریانی چون قاسم فاضلی فارسانی، اصالت برای خود قائلند، و شرمی از این ندارند که مستقیم از مرده خود بگویند و بر او بگریند،

مراسم لرهای بختیاری برای مردگان شان را که نگاه می کنم، برای من یادآور محرم و عاشورا در منطقه خودمان است، مثلا اسب مرده را درست به همان شیوه ایی تزئین می کنند که ما اسبی را به نشانه ذوالجناح (اسب امام حسین) برای مراسم تعزیه خوانی و عزاداری خود در عاشورا تزئین می کنیم، این نشان می دهد که اقوام ایرانی از جمله پارس ها و پارت ها و ماد ها شیوه های مشترک در عزاداری داشته و دارند که هنوز در لرستان این رسم برای مردگان رایج است و در منطقه ما برای عاشورا؛ اسب هم یکی از وسایل شخصی متعلق به مرده است که او را به شکل خاصی تزئین کرده و در مجلس خود حاضر می کنند، و به گرد جایگاهی که برای وسایل شخصی مرده درست کرده اند، می چرخانند، و مصیبتش را می خوانند. اسب یکی از مهمترین وسایل شخصی بازمانده از تازه گذشته است که به نمایش در می آید، در کنار آن تفنگ و چوب دستی اوست که مبنا و مصداق حضور او، در این مراسم می شود، و دیگران را یادآور او خواهند بود.  

در "تاق پیروزی" نصب شده در آستان مراسم عزای او در این چمزار نوشت اند : 

چه سازم که جوانی نیست دائم      به بختوم چرخ می گردد ملایم

ندونستم که عمرم چند روزه      که پیری دست و پایم بسته دائم

و یا به لری نوشته بود

بکوهین آمندنی شیر خدانه      خوس تک غارت کرد غافله ها نه

اسم تو وای آمندنی پیچِست به دنیا     شیش دُنگِ تمام تیار وای خانِ کیخا

ز تبارِ هفت لنگ، شیرِ باوادی     شش دنگ تمام تیار، خوب اسم نهادی

هالُویَل حَض اِکُنن زه چِینو خورزا      وَرپاس نذر اِکُنن نَرمیش وُرزا

آمندنی حاجیور تو ز کنونی      شیر نر زه ترس تو زِده ز زونی

اهلش او را استطوره ی غیرت و تعصب می دانند.

در چلگرد دو طایفه بابادی و گَله از بختیاری ها زندگی می کنند، و این مرده از طایفه بابادی است، که طایفه گَله در مراسم آنان شرکت نمی کنند، ولی اگر دختری داده و یا گرفته، و ازدواجی صورت گرفته باشد و...، و فامیل شده باشند، شرایط فرق می کند،

اختلاف طایفه ایی و قدیمی و ریشه دار، به حدی است که یک جوان از طایفه دیگر تعریف می کرد که جوان دیگری از طایفه مقابل پیشنهاد ایجاد کسب و کاری مشترک را داده بود، و اگرچه این کار در تخصص او بود، و بیکار هم بود، اما قبول نکرده است، می گفت حوصله حرف و سخن جوانان آن طایفه را ندارد.

شب در کنار تونل کوهرنگ که آبی باورنکردنی را غلتان و ریزان به سوی دشت مرکزی ایران سرازیر می کند، و اکنون مهمترین دیدنی چلگرد است، و توریست ها را برای دیدنش فرا می خواند، در کنار این آبشار رویایی، با گروهی از جوانان لر بختیاری همراه و همسخن شدم، جالب بود که استاد سید عبدالحمید ضیایی (شاعر، نویسنده، فیلسوف لر) را می شناختند و از او گفتند.

پای نوای خوش آنان که نشستم، نوایی بود مثل نواهای سنتی هندی، و مثل بسیاری دیگر از سازها و نواهای سنتی ایران، پر از روایت درد و رنجی است، که از عمق موسیقی و نواها بیرون می زند، که این نوا توسط این مردم، همراه با دردها و رنج های شان در طی سده های متوالی متحمل شده و در موسیقی آنان جای گرفته است، آنان به لری چنان سوزناک می خواندند که دل انسان را آب می کند، و صدا و نوای شان حکایت دردی را در خود دارد که پر از اعتراض و سوز و گداز است، که از دل این جوانان می جوشد، و دل هر شنونده ایی را خراش می دهد، جالب است که حتی از آنها طلب موسیقی شادی از بختیاری کردم، ولی انگار به جز این سمت، نواهای آنان را راهی نبود، و باز هم سوزناک خواندند و بس. حتی نواهایی که از خوانندگانی چون مهستی و... تقلید می کردند سوزناک بود.

در این شهر می توان مردانی را دید که بعد از عمری که در ساخت و ساز ایران و صنایع بزرگ و بنادرش و... صرف کرده اند، اکنون نیز باقی مانده از عمر و سرمایه خود را نیز وقف گردشگری و پیشرفت منطقه ایی دور از مرکز کرده اند، که از مناطق محروم کشور تلقی می گردد، و کارکنان حاضر در آن مناطق، حق خاص خدمت در این مناطق محروم، از دولت دریافت می دارند، او که بنا به وصیت پدرش، که او خود نیز سه مدرسه در شهرهای مختلف این خطه ساخته، در آخرین روزهای زندگی اش، به این فرزندش نیز ماموریت داد، تا برای بختیاری ها هم کاری کرده باشد، بختیاری هایی که خود هستند، و طبیعت و رمه ایی که در سیاه چادری می خزند، تا خود را از سیل های خطرناک روزگار برهانند، اما امواج آنان را، مثل سپاه "تیمور لنگ"، حتی در این کوهپایه های دور نیز می یابند و در می نوردند،

سرمایه گذار هتل کوهرنگ که عمر و سرمایه خود را در راه توسعه این منطقه نهاده، تا گردشگرانی به این منطقه بیایند، و مردم اینجا از منافع حضور آنان منتفع شوند، از کسادی بازار گردشگری خود می گوید، از انهدام این صنعت به خاطر نیامدن خارجی ها، و ویرانی گردشگری داخلی به خاطر شرایط بد اقتصادی مردم، او از تراز مالی خود و همکارانش در منطقه می گوید، و آنرا منفی اعلام می نماید، شرایطی که حتی هتلداران منطقه توان کسب درآمد پایدار، برای پرداخت وام های دریافتی خود را هم ندارند.

و او درست می گفت، کاهش گردشگران عرب بعد از حمله به سفارت عربستان را همه ی ما به چشم خود دیدیم، که به یکباره حضور گردشگران عرب، که سیل وار ایران را هدف گردشگری خود قرار داده بودند، با یک نادانی و یا به نوعی خیانت گروهی از فعالان سیاسی پس پرده، که به سفارت عربستان حمله کردند و آنرا در حضور پلیس ایران در تهران و مشهد به آتش کشیدند، قطع شد، اولین متضرر این حرکت، هتلدارانی بودند که برای پذیرایی از این گردشگران سرمایه گذاری کرده بودند.

وقتی گردشگر پیاده اسپانیایی [1] را که به عشق دیدار از بازی های فوتبال جام جهانی قطر، خود را از میان 15 کشور از جمله کشورهایی که در جهنم خاورمیانه غرق شده اند، همچون عراق و... عبور داده بود، و به محض ورود به ایران، با تشییع پیکر مهسا امینی، و اعتراضات و تحرکات مردمی ناشی شلوغی های آن در کردستان و یا سقز مواجه می شود، و لابد مثل هر گردشگر دیگری، که انگار به یک فستیوال محلی در منطقه ایی رسیده، به فوریت خود را به جمعیت می رساند، و می بیند و ثبت می کند، و خود را با حوادث آن منطقه همراه می نماید، تا ببیند و بشنود و لذت سفرش را ببرد، ولی نیروهای امنیتی به او را مشکوک شده و دستگیرش می کنند، و مدت ها اهلش از او بی خبرند، و...

و در این بین دنیای رسانه جهانی، برای روزها و یا هفته ها از او و مفقود شدنش می گویند، و می نویسند و نهایتا مشخص می شود که توسط نیروهای امنیتی ایران دستگیر و بازداشت شده و...، و این چنین است که گردشگران خارجی با دیدن وضعیت چنین دستگیری هایی از گردشگران خارجی در ایران، کشور را نا امن گزارش کرده، و پای آنان از کشور بریده می شود،

اولین کسانی که از این تحرک امنیتی متضرر می شوند، هتلداران، و در کل صنعت گردشگری ایران است، که به امید آمدن توریست ها، سرمایه گذاری کرده، و بعد در کل، این کشور، اقتصاد و آبروی و مردم ایران است که به تاراج نابخردی هایی اینچنین می رود، و نابود و متضرر حرکات افرادی می شود که، بی توجه به ضرر اعمال شان هر تصمیمی را در کشور می گیرند، و بلافاصله اجرا می کنند،  

در حالی که در بدترین حالت، اگر این گردشگر اسپانیایی حتی جاسوس هم بود، چه اطلاعات مهمی در مراسم و خیزش های مردمی علیه یک قتل بدست می آورد؟! جز چند عکس از یک تجمع مردمی، در تشییع دختر بچه ایی که مظلومانه کشته شده بود، و قاتلانی که قصد انکارش را داشتند و مردمی که با او و خانواده اش همدردی می کردند و...

واقعا چرا باید دستگیر هم شود، نهایت کار او بدست آوردن اطلاعاتی در حد یک خبرنگار خواهد بود، که از حادثه ایی اجتماعی دیدن کرده، و آن را شخصا لمس می کند، و در حد یک مستندکار رسانه ایی، عکس و فیلم خواهد برداشت، و... و چنین جاسوسی در حد یک خبرنگار بیشتر نیست، و ارزش دستگیری هم حتی ندارد، او در حد یک مستندساز خواهد بود.

گرچه این رسم ایرانیان است که با میهمانان خود با تسامح و تساهل برخورد کنند، این رسم اخلاق و کشورداری است که دندان بر جگر نهاد و تحمل کرد، حتی اگر این میهمان جاسوسی باشد که خود را در حد یک خبرنگار تقلیل دهد، و از یک واقعه ایی اجتماعی و آشکار عکس و فیلم بگیرد، یا گزارش بنویسد، و این میهمان و بسیاری از دو تابعیتی هایی که حتی برخی به دعوت نهاد های رسمی ایرانی به کشور آمده بودند، و در کشور دستگیر شدند، بنای توریسم ایران را نابود کردند، و آبروی کشور هم به باد داده شد، و صنعت گردشگری آنرا نابود کردند، و هتلدار ما باید سرمایه های پس انداز برای دوره بازنشستگی خود را بفروشد، تا حقوق، بیمه، و حق کارکنان و... و تراز منفی درآمدش را جبران نماید،

متاسفانه این روزها سکانداری نهادهای فرهنگی اینچنینی، و حساسی، که به کوچکترین تلنگری فرو می ریزند را نیز به نظامیان سپرده اند، در حالی که معاون رئیس جمهور در امور گردشگری باید فردی فرهنگی، قدرتمند، دانا، توانا، تاریخدان، دیپلمات، فهمیده، اهل دانش، آگاه به امور بین الملل و... باشد تا در چنین گرداب هایی که برای کشور روی می دهد، مواظب صنعت مهمی همچون گردشگری باشد و آنرا از چنین ضرباتی نجات دهد و از آسیب ها حفظ کند، اما دریغ و صد دریغ که انگار این کشور مثل بچه بی بزرگتر است که به میان گرگ ها رها شده است و هر که خواسته و نا خواسته لقمه ایی از تن نحیف آن می کند، پای حرف هر گروه از ایرانیان که می نشینی دریایی از درد را برایت روایت می کنند که از نادانی ها و نابخردی ها ناشی می شود، نه این دشمن است که این می کند و نه بیگانه، "که آنچه کرده با من آشنا کرد".

[1] - بر اساس گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، این مرد ۴۱ ساله ابه نام سانتیاگو سانچز چترباز سابق ارتش اسپانیا است و در راهپیمایی استقامت سابقه و مهارت فراوانی دارد. پس از عبور از ۱۵ کشور با پای پیاده به مرز عراق و ایران رسید و طی ۹ ماه گذشته ماجراهای سفرش را در حساب اینستاگرامی که دنبال‌کننده‌های فراوانی دارد منتشر می‌کرد. ولی از روز هشتم مهر و در پی ورود به ایران از طریق مرزهای شمال غربی این کشور حساب اینستاگرام او غیرفعال شده است. خانواده سانچز می‌گویند ارسال پیام‌های او از طریق واتساپ نیز در همان روز متوقف شد. مادر او به آسوشیتدپرس گفت: «من و همسرم به شدت نگران او هستیم و در تمام این مدت گریه کرده‌ام».خانواده سانچز مفقود شدن او را به پلیس و وزارت خارجه اسپانیا گزارش داده‌اند. دولت اسپانیا نیز می‌گوید تاکنون نتوانسته است در مورد سانچز و وضعیت او در ایران اطلاعاتی به‌دست بیاورد و سفیر این کشور در تهران مفقود شدن او را دنبال می‌کند. طی کردن خاک ایران با پای پیاده تا ساحل خلیج فارس آخرین مرحله از سفر سانچز قبل از رفتن به قطر بود. او در شرایطی مفقود شده که همزمان با  اعتراضات گسترده به جان باختن مهسا امینی، شبکه اینترنت بسيار کند و شبکه‌های اجتماعی مسدود شده‌اند.

زردکوه بختیاری

تمدن های بزرگ بشری در حاشیه رودها شکل گرفتند، تمدن ایران در حاشیه رودهای کارون، میانرودان (دجله و فرات)، آمودریا، سیمره، هلیل رود و... شکل گرفت، تمدن مصر در حاشیه نیل، تمدن هند در حاشیه رود گَنگ،  تمدن چین در حاشیه رود زرد و... و به همین نسبت شهرها و توده های جمعیتی و تمدنی ما نیز پای کوه های بلند پا گرفته اند، که سرچشمه همین رودها بودند، تهران پای قله شکوهمند توچال، هکمتانه (همدان) پای قله بلند الوند، یاسوج پای قله خاطره برانگیز دنا، اردبیل پای قله آتشفشانی سبلان، کرمانشاه در پای قله پر از آب و آبادانی پَراُو و بیستون و...، زردکوه اما مامن لرهای قهرمانی است که متجاوزین قهار و ستیزه جویی همچون تیمور لنگ را هم خاک مذلت نشاندند [1]

آنان خود قهرمانانی تاریخ ساز در تاریخ ایران بوده اند، همواره دشمن شناس، و با او قهرمانانه، شجاعانه و با درایت و تدبیر در آویختند، و همانگونه که کوه ها میخ های زمین هستند، لرها هم میخ های محکم زاگرس با عظمت اند که این حوزه تمدنی را برای ایران، با اصالت و نجیبانه، سالم و... حفظ کرده اند، دست نخورده ترین طبیعت ایران، و دست نخورده ترین فرهنگ و اجتماع ایرانی را، در دره های زاگرس می توان دید، آنان شوقی به غارت طبیعت، و دست اندازی به آن ندارند، در کنار دیگر موجوداتش زیستی متعادل را در طبیعت جستجو می کنند.

و من خود در جنگ خسارتبار هشت ساله با دشمن بعثی، شاهد رزمندگی از آنها بودم که گوی قهرمانی، شجاعت و جوانمردی را از رفقای رزمنده خود، از دیگر نقاط ایران ربوده بودند، وقتی نوای لری "دایه دایه وقت جنگه، وقتی دوستی با تفنگه" را برای ما در جنگ پخش می کردند، حتی ما نیز با این موسیقی رزم لری، همنوا می شدیم و یک ایران روحیه جنگ آوری خود را باز می یافت،

من با رزمندگان تیپ 47 فتح لرستان و... همسنگر شده ام و داستان قهرمانی آنان را خود به چشم خود دیدم، جاده خندق یک خط پدافندی روتین برای استان سمنان در طول جنگ 8 ساله بود، جاده ایی در دل هور که مثل یک کارد تیز در دل دشمن فرو رفته بود، حفظ آن شجاعت و نترسی می خواست، چرا که شرایطش سخت و هراس انگیز بود، در سال های پایانی جنگ، پدافند این جاده را از ما گرفتند، و حفاظت از آنرا به لرهای قهرمان سپردند، جاده ایی که یادگاری از نبردهای خونین بدر و خیبر بود، که باید حفظ می شد، در سال 1367 که ورق جنگ برگشت و نیروهای "دفاع متحرک" صدام هر روز منطقه ایی راهبردی را از ما می گرفتند، و داغ زمین هایی را که وجب به وجب گرفته بودیم را به دل ما می گذاشتند، راه هایی که قدم به قدم رفته بودیم و اکنون کیلومتر، کیلومتر از دست می دادیم، جاده خندق و جزیره مجنون نیز یکی از این موارد بود، که مورد هجوم آنان قرار گرفت، گویند لرهای قهرمانی که جای ما را در "دژ" جاده خندق، و در چند متری دشمن پر کرده بودند، چنان قهرمانانه در مقابل این هجوم ایستادند، که روایت تیمور لنگ در مواجهه با قهرمانی لرها را برایم تدایی می کند،

لرهای رزمنده ما در حالی که دشمن خطوط پشتی آنانرا شکسته بود، و در محاصره بودند تا آخرین نفس هایی که در سینه های خالی خون خود داشتند، در این دژ مقاومت کردند، و جنگیدند، و شهید شدند و تن به تسلیم ندادند، یاد و خاطره این ایستادگی آنان باید در تاریخ ثبت شود، آنان در نوک جاده ایی ایستادند که از سه طرف آب آنرا محاصره کرده بود، و از چهار طرف دشمن.

اما گذشته از سرداران لری که در جنگ، کشور را به سوی ویرانی بردند، متوهم و خود بزرگ بین بودند، و از باعث و بانیان طولانی شدن این جنگ خسارتبار شدند، و باندهای قدرت را در سپاه پاسداران بنیان نهادند، و رزمندگان را دچار تشتت، باندبازی و اختلاف کردند، و موثرترین نیروی نظامی کشور را که، اتصال مستقیم به نیروی مبارز مردمی (بسیج مردمی) داشت، و باید قلعه ایی برای دفاع از مردم می بود را، اسیر باندبازی ها، جناج گرایی ها، خودکامگی ها، تمامیت خواهی ها، فساد، اختلاس و پاکسازی های جناحی خود کردند، اما مردان بزرگی از قوم لر نیز در مقابل، در جنگ هشت ساله خسارتبار نام و تبار لرها را بلند آوازه و به اوج افتخار رساندند، آنان با منش انسانی، اخلاقمداری، مردمداری، کیاست و... لرها و ایران و سچاه را به اوج رساندند، کسانی مثل شهید محمد بروجردی که متانت و روش جالب او در حرکت مردمی، متین، تاثیر گذار، اخلاق مدار، انسانی و... بود، که در مناطق سختی همچون کردستان، که آلوده به خیانت و جدایی طلبی، و نفوذ دشمن شده بود، خوش درخشیدند و دوست و دشمن را بر توانایی خود در راهبری حرکتی درست، و بر مدار انسانیت، اخلاق و مروت و جوانمردی در چنین لحظاتی سخت، به اذعان وا داشتند.

لرها در قهرمانی، درایت و جوانمردی در جنبش آزادیخواهی مردم ایران، علیه استبداد داخلی نیز، به خوبی شناخته و پرونده ایی روشن به زلالی آقتاب دارند، آنان از پیشگامان قربانی دادن برای ایران، و آزادی ایران و ایرانیان بوده و هستند، تاریخ قهرمانی لرها هم در مقابل هجوم خارجی و هم مقابله با استبداد داخلی زبانزد خاص و عام است،

از این روست که وقتی استبداد حاکمیت سلطانی در تهران، گلوی آزادیخواهان و مشروطه طلبان را در پایتخت فشرده بود، و عرصه را بر آنان تنگ کرد، و بسیاری را آنان کشته و سرکوب و زندانی نمود، این لرهای بختیاری به رهبری مردی روشنفکر و بزرگ اندیشی مثل علیقلی خان سردار اسعد بختیاری بودند که با حرکت به موقع خود و فتح تهران، مستبد کرسی نشین قدرت در پایتخت را در جای خود نشاند، و همین جوانمرد لر بود که وقتی دید برخی از سربازانش بعد از فتح تهران دست به خلافکاری هایی زده، و احیانا خانه های مردم در تهران را غارت می کنند، به فاصله کمی تهران را ترک کرد، تا حرکت برخی از سربازانش باعث خدشه به وجهه شخصیت لرها نشود،

و قیام و خیزش پاک او از هر گونه خدشه ایی که ناشی از غارت و جنایت است، پاک بماند، بله سردار اسعد بختیاری کسی بود که اگر مثل دیگر فرصت طلبان تاریخ قدرت طلبی در ایران، که در چنین بزنگاه های تاریخی، بعد از پیروزی و غلبه، تمام شخصیت، قول و قرار و سخنان پیش از پیروزی خود را به فراموشی سپرده و زیر پا نهادند، و جنبش های آزادی خواهی این مردم را به حاکمیت های استبدادی تبدیل کردند، او نیز می توانست بعد از فتح تهران، حتی حکومت را از آن خود کند، و خود را در تهران مستقر و مادام نماید، اما او از قدرت چشم پوشید تا انسانیت در این کشور و فرمانروایان آن سابقه دارتر و باقی بماند، و تا دامن لر و بختیاری ها همچنان پاک بماند، به حکومت بر این مردم مظلوم پشت پا زد، و نشان داد که آزادی و افتخار برای ایران و ایرانیان نزد او مهمتر از حکومت است، و قائل به این نیست که خود حاکم باشد یا فرد دیگری.

گذشته از چنین انسان بزرگی، که در تاریخ آزادی و آزادیخواهی و ترقی ایران خواهد درخشید، بعدها جنبش ملیگرای ایران و آزادیخواهان عزت طلب ایرانی، شاهد حضور مردان بزرگ دیگری از دیار لرها بود، که در تاریخ ایران نقش آفرینی کردند، در بین قشر مذهبی نیز لرها باز آیت الله بروجردی، فقیه دانایی را دارند، که با عملکرد خود در طول مرجعیت خود، بازیچه سیاست بازان و... نشد، و لذا هم عزت دین را حفظ کرد، و هم عزت روحانیت را، و هم عقل و فهم او و ابهتش باقی ماند، تا در حاشیه قدرت سیاسی، سال های ساخت و ساز ایران، و توسعه و ترقی آن پی گرفته شود، او با منش خود هم تیزی قدرت را تعدیل می کرد، و هم نگذاشت دین ملعبه دست قدرت قرار کرد، او مثل آیت الله سیستانی که معتدل و متین، اکنون نخ تسبیح عراق است، و عراق را به سوی حفظ تمامیت ارضی، توسعه و پیشرفت و دمکراسی راهنماست، بود.

پهلوی دوم، به غیر از ازدواج با خانم ثریا اسفندیاری بختیاری که یک لر بود، و از این طریق می خواست تعادل قدرت در کشور ایجاد کند، در آخرین روزهای استیصال خود، باز دست به دامن یک ملیگرای مشهور لر و طرفدار محمد مصدق، به نام شاپور بختیار شد، که او نیز از رجال لر ایران است، تا شاید بتواند ایران از تلاطمی که در آن گرفتار شده بود نجات دهد، گرچه کار از کار گذشته بود و بختیار هم نمی توانست او را نجات دهد، و بختیار هم در ارزیابی شرایط دچار اشتباه شد، و با پذیرش این مسئولیت، در آن لحظات بحرانی، هم خود و هم جریان ملیگرای ایرانی را قربانی گردابی کرد که در سال 1357 در حال بلعیدن تمام آنچه بود که پهلوی ها تدارک دیده بودند، شاه و بختیار با این اقدام خود، جریان ملیگرایی ایران را نیز با خود غرق کردند. 

لرها به غیر از نقش درخشانی که در حاکمیت های ایالت پارس باستان ایران بزرگ و تمدنی داشتند، در دوره طولانی حاکمیت های اسلامی، که برخی از این سلسه های مسلمان در این دوران، مثل تیمور لنگ تاریخ ننگینی از کشتار، غارت، خشونت و... را در پرونده خود دارند، حکومت زندیه نیز از آن لرهاست، که لطفعلی خان زند، و کریم خان زند در تاریخ حکمرانی ایران، خوش درخشیدند، آنان که خود را "وکیل الرعایا" می دانستند تا شاه زند، و...

و من اکنون سفری به دل مناطق لر نشین کشور را در پیش رو دارم و مستقیم به سوی زردکوه [2] بختیاری می تازم و اطراف این کوه را، مقصد گردشگری و ایرانگردی ام قرار دادم، کوهی که زایشگر اولین آب هایی است که رودهای بسیار مهمی چون زاینده رود، دز و کارون را می سازد.

تهران را به مقصد اصفهان، و سپس شهرکرد و در انتها شهر چلگرد [3] ، ترک کردم، چلگرد مرکز منطقه کوهرنگ در استان چهارمحال بختیاری است، که از زمان پهلوی ها به واسط حفر تونل کوهرنگ و آوردن آب به حوزه مرکزی ایران مشهور می باشد، و بارش برف در این منطقه شهرت عام و خاص دارد، و این مسیر جاده ایی زیبا، مرا به حاشیه های زردکوه خواهد رساند.

بسیاری از رانندگان مسافرکش خطوط، از له شدگان زیر چرخ تغییرات اقتصادی در کشورند، شوک های اقتصادی که کمر بسیاری را در کشور، شکست و می شکند، کمتر راننده ایی در بین این افراد می توان یافت که به عشق رانندگی، مسافر ببرد. مسافربر مسیر تهران به اصفهان من هم یک تولید کننده مبل و کارهای چوب بود، که مدعی بود تا پیش از نابود شدن کسب و کارش، دارای سه استادکار روکوبکار مبل، و دو تا استادکار رنگکار چوب بوده، و تولیدش به حدی بوده است که مبل های ساخته شده خود را به نقاط مختلف کشور می فرستاده است، ولی به واسطه عدم "امنیت شغلی" در کشور، غیبت بانک ها در حمایت از کسب و کارهای ریز، و عدم پوشش قانونی مناسب برای نقد کردن اوراق و اسناد مالی و... و با وصول نشدن به موقع چک هایش، توسط طرف های شهرستانی، فروش هایش به پول نقد تبدیل نشد، و در نهایت ورشکست، و مجبور می گردد که حتی کارگاه سه طبقه ایی مبل سازی خود را بفروشد، تا بتواند جوابگوی وصول طلب های مردم از خود باشد.

شوک های اقتصادی سالی چند بار، در اثر سیاست های لحظه ایی دولت ها و حاکمیت، به اقتصاد این مردم وارد می شود، بسیاری را بیچاره و نابود، و از گردونه کار، تولید و درآمد خارج می کند، و مثل یک "پی پا" می ماند که موجب "سکندری خوردن" افرادی می شود که با مخ بر زمین فرود می آیند، و گاه دیگر هرگز نمی توانند از زمین برخاسته و دوباره پا بگیرند. او آنقدر خسته بود که چشم هایش تنگ می نمود، شب مسافرانی را به تهران رسانده، و اکنون در حال بازگشت به اصفهان بود، معتقد بود که 90 درصد حوادث جاده ایی، ناشی خواب راننده است، چند کیلومتری را کمکش کردم، تا کمی در جای من بنشیند و بخوابد، ده دقیقه خواب، برای راننده کافیست، تا جان خود و سرنشینان خودروی خود را نجات دهد، اما این اتومبیل آخرین دارایی قابل اتکا برای او بود، لذا نتوانست راحت بخوابد و بزودی استرس بر او غلبه کرد و مجبور شد قلبیرک را از من ستانده، و باقی راه را خود به سوی مقصد رانندگی کند.

مسافر دیگری که همراه ما بود از حجم حضور افغان ها در ایران شاکی بود، و هشدار می داد، و اعلام خطر می کرد، که : "تا ده سال دیگر ایران دوباره توسط افغان ها فتح خواهد شد، با شرایطی که آقایان در کشور ایجاد کرده اند، ایرانیان نه ازدواج می کنند، و نه بچه دار می شوند، و این افغان ها هستند که هر کدام 5 الی 6 بچه می آورند و در آینده تفوق جمعیتی بر ایرانیان خواهند یافت، و کشور را قبضه خواهند کرد، اینان بعد از محمود افغان که صاف تا اصفهان، مرکز خلافت صفویه آمد، و اینجا را تسخیر و غارت کرد، بدون سلاح و جنگ بر کشور غلبه خواهند یافت."

در این بین راننده ما نیز به سخن آمد و در ادامه و در تایید این سخن او گفت:

"چند وقت پیش یک خانواده افغان که شامل یک خانم و دو کودکش بودند را جابجا می کردم، در میان راه یک افغان دیگر هم دست نگه داشت، که در صندلی جلو نشست و آن خانم و بچه هایش هم صندلی عقب را کرایه کردند. من معمولا حین رانندگی موسیقی گوش می کنم از این رو موسیقی اتومبیل هم روشن بود، و آن خانم و بچه هایش هم با نوای موسیقی شاد و همراه بودند. این مرد افغان که ریش های بلندی هم داشت گفت، من یک طالب هستم موسیقی حرام است خاموشش کن، گفتم موسیقی را تو برای خود حرام کرده ایی، من آنرا برای خود حرام نمی کنم و نمی دانم، سر جایت بشین و کاری به این کارها نداشته باش، این افغان مدتی سکوت کرد، و دوباره سر صبحت را باز کرد، و گفت رئیس جمهورتان (ابراهیم رئیسی) به طالبان هشدار می دهد که آب به ایران بدهیم، ما آب را در مقابل نفت خواهیم داد، من به او گفتم حقآبه ایران را ندهید به زور خواهیم گرفت، گفت ما انتحاری داریم و پاسخ می دهیم، گفتم هر انتحاری که در ایران منفجر کنید، از هر سه تلفاتش، یک نفر افغان هم کشته خواهد شد، به غیر از این شما چند نفر را می توانید با بمب بکشید؟! به خودتان زحمت ندهید. در این بین خانم افغان هم به سخن آمد و گفت آقای راننده ایشان راست می گوید، طالب است و سر می برد، که در این لحظه این افغان که دید هوا پس است، گفت شوخی کردم من طالب نیستم. اما به درستی او یک طالب بود که راست راست تو ایران می گشت، و من به او گفتم: اصلا هم شوخی نگفتی و قیافه و اخلاق و منش تو نشان داد که حقیقتا یک طالب هستی.

پس از داستان این راننده از طالبان حاضر در ایران، همسفر ما به بحث خود بازگشت و با اشاره به روند رو به افزایش قیمت ها در کشور ادامه داد، یک قلم قیمت ماکارونی و دستمال کاغذی را حساب کردیم، در سال 1396 آنرا به قیمت 9 هزار تومان می خریدیم، اکنون قیمت آن به 150 هزار تومان افزایش یافته است؛ او که ظاهرا باید از رزمندگان داوطلب و بسیجی زمان جنگ باشد، سپس به نام یکی از مسئولین اشاره کرد و گفت، "گاهی با خودم فکر می کنم که چرا وقتی که او بعد از عملیات کربلای 4 برای سخنرانی در لشکر امام حسین اصفهان آمده بود، نکشتمش، همان موقع هم مشهور به ریاست طلبی بود، و به این خصوصیت مشهور بود، اسلحه هم که داشتیم و 6 – 7 گلوله در تنش خالی می کردم. این ها کشور را رو به نابودی می برند، به هر طرف که نگاه می کنی ویرانی و خرابی است؛ این فکر همواره در ذهنم، مرا اذیت می کند".

427 کیلومتر مسافت بین تهران و اصفهان به همین حرف ها گذشت، که در هر جمعی می توان آن را شنید، به اصفهان که رسیدیم بلافاصله وقت را از دست نداده و سوار اتومبیل دیگری شدم که عازم شهرکرد بود، اما اعصاب راننده خراب بود، گفتم چرا اینقدر ناراحتی می کنی؟! تو گویی منتظر همین جمله بود و سفره دلش را باز کرد، و به بازگویی داستان گرفتاری اش در دادگاه پرداخت، که به واسطه پرونده ایی این روزها گرفتارش می باشد. او مدعی بود که سگ شکاری یکی از همدهاتی هایش فرزندش را گاز گرفته و تا از دست سگ نجاتش بدهند، سگ کلی از بدنش را گازگازی کرده بود، کارش با صاحب سگ به درگیری می کشد، به دادگاه شکایت می برند، قاضی با دیدن عکس جراحات بچه، در جلسه اول، خیلی هم ناراحت می شود و با او ابراز همدردی می کند، اما بعد از مدتی ورق بر می گردد و در ملاقات دوم قاضی می گوید بچه ها باید با والدین خود بیرون بروند، گفتم من 5 فرزند دارم، یعنی هر کدام شان بیرون خواست برود، باید یکی از ما او را در کوچه و خیابان های دهات همراهیش کنیم؟! بعد قاضی گفت اصلا به من بگو چرا این سگ فرد دیگری را گاز نگرفته، و فرزند شما را گاز گرفته؟! چرا دیروز کسی را گاز نگرفته و امروز گاز گرفته؟! گفتم "آقای قاضی! این چه فرمایشی است، مگر من زبان سگ ها را می دانم که بپرسم چرا فردی دیگری را گاز نگرفتی و فرزند من را گاز گرفتی، چرا دیروز نگرفتی و امروز گرفتی؟! سگ شکاری باید پوزه بند داشته باشد و دو نفر هم او را مهار کنند"، که قاضی گفت : "مگه برای همه سگ های روستا این همه نگهبان می توان گذاشت؟!" گفتم "آقای قاضی من دارم از قانون با شما حرف می زنم و..." خلاصه از ما گفتن و از قاضی انکار، نمی دانم از جلسه اول تا جلسه دوم چه اتفاقی افتاد که قاضی ایی که در جلسه اول با ما همدردی داشت، حالا به دنبال مقصر این حادثه در بین قربانیان حادثه می گشت! گفتم "آقای قاضی اگه می خواهی مرا محکوم کنی طبق قانون مرا محکوم کن"، گفت "طبق قانون بچه باید با والدینش تو خیابان بیاید". در آخر هم سماجت مرا که دید گفت، باید در این خصوص هیات سه نفره تصمیم بگیرند.

در مسیر 104 کیلومتری اصفهان به شهرکرد، هر همسفری به فراخور حال و کارش از مسایل خود می گفت، یکی از همسفرها جوشکاری اهل هفشجان بود، به قول خودش پایتخت جوشکاری ایران، او نیز وقتی صحبت از زاینده رود شد و این که سه ماه عید زاینده رود آب داشت و الان ده روزی است که آب را قطع کرده اند، نتوانست طاقت بیاورد و از حال و روز پروژه ملی ایی گفت که در آن شاغل است، و قرار است آب را از دریای جنوب به مرکز ایران انتقال دهد، و اصفهان را از بی آبی خلاص کند، او می گفت ما 35 شرکت هستیم که هر کدام 200 کیلومتر از این لوله گذاری ها را عهده دارم، ولی اکثر شرکت ها از جمله ما، الان چند ماهی است که با همه امکانات در پای کار حاضرند اما همه بیکارند، فقط یک شرکت که یک قطعه 200 کیلومتری را به عهده دارد مشغول به کار است شرکت "ایران آروین" که آن شرکت هم تامین لوله و هم انجام کار را خود راسا عهده دار گردیده و لذا مشغولند، باقی شرکت ها با همه دستگاه ها و کارگرانشان از برج 8 سال گذشته (1400) تاکنون سرگردان و بیکارند، در حالی که تنها اجاره دستگاه های آنها سر به فلک می کشد. هر بار هم که اعتراض می کنیم، می گویند شما چکار دارید پول تان را بگیرید، کاری به مسایل دیگرش نداشته باشید، و کار را سیاسی نکنید!

شاه پیش از انقلاب با ژاپنی ها قرارداد بسته بود که این پروژه را انجام دهند که انقلاب شد و نشد، اینها قرار داد با ژاپنی ها را بهم زدند و گفتند خودمان انجام می دهیم، الان بعد از این همه سال که اقدام کرده اند، باز وضع ما این است. چند وقت قبل رئیسی (رئیس جمهور) برای بازدید از این پروژه آمد، اما نه از ماشین پیاده شد و نه ما را دید و نه حرف های ما را شنید، یک کاروان با چند صد خودرو شاسی بلند و گران قیمت که او را همراهی می کردند، آمدند و از ما گذشتند، نه پیشرفت پروژه را دیدند و نه بیکاری ما را، فقط نهار را اینجا خوردند و شام را جایی دیگر، و همین پیاده شدن آنها از ماشین ها و بازدیدشان از پروژه شد، این هزینه های سنگین را شرکت فولاد مبارکه می دهد و کاری هم انجام نمی شود، دل آدم برای سرمایه های این کشور می سوزد که اینطور ضایع می شود.

از همان ابتدای کار لوله های 78 (مرددم یا 87) اینچی  قرار شد بکاریم، که معلوم بود کم است، و آب مورد نیاز را تامین نخواهد کرد، و ما این ضعف را مطرح هم کردیم ولی کسی توجهی نکرد، الان گفته اند دو - سه خط دیگر هم کنار این خط انجام می شود، تا آب کافی بیاورند که جوابگوی منطقه باشد. ما ایرانیان عجله داشتیم! خیلی زود انقلاب کردیم، اگر کمی صبر می کردیم خیلی از این پروژه ها در همان سال ها انجام می شد. کشور هزینه می کند ولی کاری صورت نمی گیرد. این کشور را از درون ویران خواهند کرد.

با رسیدن به شهرکرد همدیگر را خدا حافظ گفتیم و به خدا سپردیم، و من عازم چلگرد شدم، راهی در میان دره ها، و نام هایی زیبا و آهنگین محلی مثل، هفشجان، سورشجان، پُردنجان و... و درخت های بادام که انگار نسبت به کم آبی مقاوم هستند و میان بوته های خشک، مثل گوهری سبز و خرم می درخشند.

چند کارگاه سنگبری شیرهای سنگی واقعی تری را برای نصب بر قبور بزرگان لر، می تراشند، و نمونه های کار خود را کنار خیابان گذاشته اند، در مقابل شیر سنگی های باستانی، که انگار به سبک خاص و برند لرهاست و تراشیده و بر قبور قرار می گیرد، و ساده تر و سبک تر از این شیر سنگی ها هستند، اما در این مسیر شیرهای سنگی بزرگتر و با شمایل رئال و واقعی دیده می شوند که آماده اند تا تشریفات برگزاری مراسم مردگان لر را تکمیل کنند، بزرگداشت مردگان و تشریفات زیاد برای مرده ها و قبرستان ها، انگار ریشه در تاریخ ایران دارد، و به واقع سنتی اسلامی نیست، چرا که اعراب به قبور خود اینچنین نگاهبانی نمی گماشتند، و عرب ها به قبرستان ها اهمیت نمی دهند، شیر سنگی همدان، که در سال 319 قبل از میلاد توسط اسکندر مقدونی سفارش داده شد، تا بر قبر دوست از دست رفته اش در هکمتانه قرار دهد، نشان از قدمت این جریان در ایران دارد، و با این شیرهای سنگی که امروز توسط لرها برای قبورشان سفارش می دهند، ادامه دارد.

راننده ماشینی که مرا از شهرکرد به چلگرد برد، اشاره ایی به این شیرها می کند و می گوید، این ها (لرها) از کدام شیرمرد سخن می گویند، کجاست آن شیرمردی که جلوی بردن آب منطقه به دیگر نقاط را بگیرد، شیرمردی نیست که بر قبرش شیر سنگی بگذارند، شیر سنگی را بر قبور دلیرمردان می گذراند، کو دلیرمردی در بین لرها که لایق شیر سنگی باشد.

عروس و خواهر شوهر پیری در کنار من نشسته اند، عروس که کمی از این زن جوانتر است، از خرج زیادی می گوید که برای دختر خواهر شوهرش انجام دادند تا به خانه بخت برود، و در حالیکه پدرش مرده بود، برای او هزینه کرده اند، از تشریفات زیادی که در عروسی داشتند، از 300 میلیون تومان خرجی که در توافق با خانواده داماد، آنها هزینه تالار و خوراک عروسی کردند، و میهمانی مجللی که گرفتند، تا 400 میلیون تومان هزینه خانواده عروس برای یک دختر یتیم، که این مقدار هزینه بنیان زندگی اشان را در معرض خطر قرار داده است، ولی لازم بود که انجام شود، چرا که بین مردمی خجالت زده نشوند، به او گفتم نمی شد این 700 میلیون تومان را به زوج می دادید تا هم خانه و هم ماشین برای زندگی اشان شود؟ گفت نمی شود که، این خرج ها لازم است انجام شود.

راننده که ذهنی منتقد به رسوم ازدواج لرها دارد، خطاب به من می گوید شما در تهران و مشهد از ما جلوترید، دختر و پسر در منطقه شما همدیگر را می بینند و انتخاب می کنند و خرج بسیار کمتری در ادواج ها هزینه می کنید، اینجا ما اسیر این مراسمات هستیم، رسوم لر!

این عروس و خواهر شوهر که مدعی بودند در مبدا نتوانسته اند از عابر بانک پول نقد بگیرند، حتی کرایه ماشین را هم نداشتند، 70 هزارتومان پول نقد برای کرایه دو نفر در این مسیر! لذا در میان ناراحتی های راننده، ما را در سه راهی دهات خود نگه داشتند تا فردی که به او زنگ زدند، بیاید و پول بیاورد، بعد از دقایقی پسر جوان حدود سی ساله ایی با پراید به استقبال این دو مسافر آمد، اما او نیز پول نقدی در جیب خود برای پرداخت به راننده تاکسی نداشت، در نهایت راننده مسافرکش با هزار دلهره، از این که کرایه اش پرداخت نشود، شماره کارت داد تا از طریق موبایل بانک، بعدها اینها کرایه خود را به حسابش بریزند، و غرغر کنان راه چلگرد را در پیش گرفت، و می گفت ببین! 70 هزارتومان پول کرایه تاکسی ندارند اما موقع ادعا و فخر فروشی در برگزاری مراسمات که می رسد، آنطور خود و خانواده داماد را درگیر خرج های بسیار زیاد می کنند، ما گرفتار چنین فرهنگی هستیم. خوشبختانه چند کیلومتری دور نشده بودیم که بالاخره با صدای پیامکی راننده خوشحال اعلام کرد که خدا را شکر پول را ریختند.

فارسان، فیل آباد، باباحیدر، کوانک و نهایتا چلگرد در پیش روی من، که در انتهای دره ایی شهر به دور دره، کشیده شده است، و وسط آن دشت سرسبزی است که گاوهای عشایر در آن می چرند.

[1] - "ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺩﺭﻫﺮ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﺯﺳﮑﻨﻪ ﻣﺤﻠﯽ، ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﻭﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﻨﻊ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﻭﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﮐﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺳﮑﻮﻧﺖ ﺍﺗﺎﺑﮑﺎﻥ ﻟﺮ ﺩﺭﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ ﺍﺳﺖ ﻭﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻗﺸﻮﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺁﻥ ﺷﻮﺩﻧﺎﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ . ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎﯾﮑﺼﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺍﺗﺎﺑﮏ ﺍﻓﺮﺍﺳﯿﺎﺏ ﯾﮑﺼﺪﻫﺰﺍﺭ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺗﻮﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ . ﺩﺭﺁﻧﺠﺎ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ « ﺳﯿﻤﺮﻩ،ﮐﺸﮑﺎﻥ،ﺳﺰﺍﺭ »ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﺸﻮﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﻤﺎﯾﺪ. ﺩﺭ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﺩﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ﻗﺎﻣﺘﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺯﺭﻉ « ﺩﻭ ﻣﺘﺮ »ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻧﻌﺮﻩ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﺳﻨﮕﻬﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ. ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺎ ﯾﮑﺼﺪﻭﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﻋﻤﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺗﺎ ﺳﻦ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﺯﺍﯾﻨﺪ . ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ:ﻭﻧﺎﻡ ﺟﻬﺎﻧﮕﺸﺎﯾﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﮑﻨﺪﺭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺷﻮﺩ ﻭﺗﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﻭﯼ ﻭﺑﺎ ﺍﺗﺎﺑﮑﺎﻥ ﺑﺠﻨﮕﯽ ..." « ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﻟﻨﮓ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯﮐﺘﺎﺏ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺸﺎﯾﯽ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﺗﺎﻟﯿﻒ ﻣﺎﺭﺳﻞ ﺑﺮﯾﻮﻥ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ".

تیمور جهانگشا : در نسک خودش (منم تیمور جهانگشا) در مورد لرهی جنوبی (لرهای ممسنی فارس و لرهای کوهگیلویه و بویر احمد، لیراوی، کوهمره و...)  چنین نوشته است: "زمانی که من شیراز را گرفتم و پوست حاکم شهر را زنده به زنده کندم و هنگام بازگشت به سمرقند پایتخت خود خبری بگوشم رسید که پسر دوم را در شیراز به کشته و شیراز را غارت کردند در حالی که نیم روز تا سمرقند نمانده بود تیمور سواران و لشکر (صد و بیست هزار نفر و دویست و چهل هزار اسب) خود را به راه شیراز برگرداند (تند روترین لشکر پیاده جهان از آن تیمور بود) هنگامی که به شیراز رسید شهر را غارت کرده دید و سر پسر خود را به دار آویز کرده بودند از مردم شیراز پرسید آنها چه کسانی بودند گفتند: آنها مردم لر هستند از کوه های ممسنی و کوهگیلویه و بویراحمد میباشند. تیمور پس از دو ماه پی گیری وگریز در کوههای زاگرس و با از دست دادن هشت هزار تن از سربازان خود نتوانست آنها را شکست بدهد و نگاهبانان آتشکده زردشت به تیمور گفتند اگر دنبال آنها بروی همی سربازانت را از دست خواهی داد و تیمور راه خود را کج کرد و از آن بوم دورگشت.

 تیمور در نبر با لرهای فیلی (مینجایی و لک و لرستان پشت کوه)

یکی دیگر از نبرد های تیمور لنگ در لرستان بود که در آنجا به گفته خود تیمور لنگ به سخت ترین مردم ایرانی بر خوردم که از درماندگی و شگفت شیفته ی آنها شدم آنها هنگام جنگ هیچوقت فرار نمیکردند تا کشته میشدند و بزرگ(خان) آنها در آن جنگ (که به رخ تن به تن بود) با گرز شانه ی راست تیمور لنگ را از جا درآورد و دست او راهم لنگ کرد (تیمور لنگ از پای چپ و دست راست لنگ بود و برای این نامش تیمور لنگ شد) در جنگ تیمور لنگ با لرهای زاگرس نشین که در بخش لرستان (لرستان کنونی و ایلام) لرها چنان جنگی سختی با تیمور کردند و او را زخمی کردند تیمور در پایان زندگانی خود می گفت تنها جای که دیدم مردمش پشت به جنگ نکردند (کنایه از فرار کردن ) و تا هنگام ی مرگ پایداری کردند لرها بودند آنها قلوه سنگ های بزرگ را جوری پرتاپ میکردند که هر کدامش جان سربازنم را میگرفت....  

تیمور در گذر از بختیاری

و اما هنگامی که تیمور با این دو تبار لر برخورد کرد حساب کار آمده بود دستش و هنگامی که از بخش مال امیر (ایذه کنونی در استان خوزستان) رد میشد به یک چوپان لر زبان دیگر برخورد و از او پرسید آیا در این بخش لرهای دیگری هم وجود دارد؟ او به تیمور گفت از این بخش تا به آنسوی کوه زرد ( زردکوه بختیاری کنونی) لرهای بسیاری هستندکه در بلندی های دشوار و تیز رشته کوههای زاگرس زندگی میکند.

هنگامی که تیمور داستان لرهای کوهگیلویه و بویراحمد و ممسنی ها و لرهای لرستان را برای چوپان گفت.

چوپان به تیمور گفت هرگز وارد این بخش مشو چون هم یکصدوبیست هزار سرباز خود به همراه دویست و چهل هزار اسب خود وهمه ی نوکران و ابزار جنگی خود را از دست خواهی داد و مرگ خود را بچشم خواهی دید زیرا این لرها که شناخته شده هستند به ایلیاتی و از چندین چند ایل بزرگ که با هم یکدست میباشند تو و لشکرت را نابود خواهند کرد زیرا این دو تبار لر که با آنها جنگیدی برادران آنها هستند که هرکدام برای خود بخشی را برای زندگی کردن برگزیده اند و به آنها لر بزرگ میگویند. تیمور وقتی سخنان چوپان را شنید و با دلاوری که در آن جنگها از لرها دید با خود گفت اینک اگر لرهای بزرگ پیوستن این دو لر باشند هیچوقت پیروز نخواهم شد و اگر این 3 تبار برادر لر با هم یکدست شوند چه میشود... او راه بازگشت به خانه را در پیش گرفت و هرگز به زاگرس میانی لشکر نکشید....

[2] - زَردکوه یا زردکوه بختیاری کوهستانی در زاگرس مرکزی است، که در شهرستان کوهرنگ و استان چهارمحال و بختیاری قرار دارد. قله کلونچین در زردکوه با ارتفاع۴۲۲۱ متر پس از کوه دنا، دومین کوه مرتفع در رشته کوه‌های زاگرس و یکی از۱۵۱۵ قله بسیار برجسته جهان به‌شمار می‌رود. این کوهستان سرچشمه ی اصلی کارون، زاینده رود و دز می باشد.

[3] - چلگرد مرکز شهرستان کوهرنگ در استان چهارمحال و بختیاری است. این شهر به پایتخت برفی ایران شهرت دارد و سرچشمه رودخانه های کارون و زاینده‌رود ‌‌ از ارتفاعات زردکوه می باشد. مردم چلگرد از ایل بختیاری و از طایفه بابادی باب هستند.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
استبداد ديني از مردم سكوت در برابر ظلم و اختلاس هاي اصحاب قدرت را مي خواهد هادی سروش در استبداد ام...