شیخ فضل الله نوری [i] در کنار دیگر روحانیون وابسته به دربار، و اجتماع یافته در کنار مستبد قجری، از مدافعان و پشتیبانان طراز اول ادامه سیستم استبداد محمد علی شاهی [ii] بود، شاهی که دوره استبداد صغیر و کبیر او، از دوره های مشهورِ خفقان و اقدامات ضد مردمیِ این مستبد تهران نشین، اما وابسته به روس، در تاریخ استبدادِ خشن در ایران است.

مبارزه و مخالفت شیخ با سیستم و تفکر مشروطه و مشروطه خواهی، که قدرت را از چنین شاهان و مستبدین مطلق العنانی گرفته، و به نمایندگان مردم مظلوم ایران اعطا می کرد، کاملا مشهور بوده، و از دیدرس هر فردی که چند سطری از تاریخ غم انگیز معاصر ایران را خوانده باشد، دور نیست؛

مخالفت آشکار شیخ فضل الله نوری با مبارزات و مبارزانی که علیه حاکمیت مطلق فردی در این کشور، قیام کردند، و دوره ایی افتخار آمیز برای آزادیخواهی ایرانیان در منطقه و جهان ثبت نمودند، روشن است. کسانی که برای آزادی و حقوق خود برخاستند تا آنرا از حلقوم شاه متکبر قجری و وابستگان داخلی و خارجی اش بیرون کشیده، و او را بعد از مبارزه ایی نفس گیر، با خفت و خواری از کشور برانند، و به دامن مدافع خارجی اش، یعنی روسیه باز گردانند، و چقدر دردناک است که هر جا استبداد و دیکتاتوری و خیانت به مردم ایران باشد، روس ها را هم آنجا، در کنار مستبد، همکار و همراه خیانتکار خواهی یافت.

افراد زیادی در کشتار آزادیخواهان و مشروطه طلبان در آن سال های سخت و خونبار دست داشتند، اما شیخ فضل الله نوری مشهورترین چهره در مقابله با خواست آزادیخواهانه و جمهوریت طلبانه مردم ایران بود، و در مبارزه این شاه بیدادگر قاجار، با آزادیخواهانِ مشروطه خواه ایران، به او کمک اساسی رساند، و در سِلک یک روحانی مشهور شیعه، با "کافر" شمردن مشروطه خواهانِ آزادی طلب، شرایط را برای سرکوب و کشتار آنان توسط حاکمیت قجری [iii] و همپیمان روس او فراهم و آماده کرد.

شیخ فضل الله نوری مقابل حرکتِ پیشرو، و البته نوپای آزادیخواهانه و جمهوری خواهان ایرانیان ایستاد، [iv] حرکتی که از سوی این مردم برای رسیدن به حق خدادادی آزادی و اختیار، حق تعیین سرنوشت، و برخورداری مردم ایران از کرامت انسانی در برابر قدرت مطلقه فردیِ حاکم، و رهایی این مردم از دیکتاتوری و استبداد قجری و... تلاش می کردند، و البته نیز با شکست دیکتاتور و همکارانش از جمله شیخ فضل الله نوری، و تسخیر دوباره پایتخت توسط مبارزان و مجاهدان مشروطه خواه، محمد علی شاه به حامی خارجی خود (سفارت روسیه در تهران) پناهنده شد، و بعدها با فشار مبارزین مجبور به ترک ایران، و رفتن به روسیه گردید، اما عمله های این ظلم و همکاران استبداد محمد علی شاهی، در ایران ماندند و تنبیه شدند.

و این چنین است که خط نفوذ استبداد طلبان در ج.ا.ایران، قدم به قدم شیخ فضل الله مخالفِ با آزادی و نقش گیری مردم در قانونگذاری و دخالت آنان در حاکمیت را، که در این امر بسیار فعال و راهبر بود، و در کنار مستبد قجری هرچه در توان داشت علیه آزادی و آزادیخواهان ایران به انجام رساند را، در انقلاب بزرگ سوم ایرانیان (انقلاب 57) نیز به عنوان یک عنصر دخیل و همراهی ناجور وارد کردند، تا بعدها در روند به انحراف کشیدن این انقلاب فراگیر، و همه شمول، از ایده ها و تفکر او بهره جویند، و بار دیگر آزادی، کرامت و حق تعیین سرنوشت، و حقوق شهروندی را از مردم ایران باز ستانند.

و با همه ی این واقعیت های تاریخی، انگار ما با تاریخ خود همواره بیگانه ایم، و گویا ما را باید ملتی فراموشکار نام نهند، چرا که هر بار تاریخ بر ما تکرار می شود، چراکه باز آنروز که بزرگترین و فراگیرترین انقلاب آزادیبخش قرن بیستم، بعد از دو انقلاب ناتمام و ابتر "مشروطه" و "نهضت ملی شدن صنعت نفت"، که در سال 1357 به نتیجه رسید، نفوذی های حامی استبداد، در این مُلک مستبدخیز، یکی از بزرگترین و معروف ترین اتوبان های موجود شهر [v] ، منتهی به مهمترین میدان پایتختِ آزادی از استبداد داخلی و استقلال از سلطه بیگانگان را، به نام "شیخ فضل الله نوری" نامگذاری کردند!

بعدها پا را از این نیز فراتر نهاده، به نامش تمبر صادر کردند، و مسجد به نامش کردند، و در یک حرکت بسیار تعجب برانگیز دیگر، یکی از ساختمان های مهم مجلس ملی، بعد از پیروزی انقلابِ آزادیبخش 57 را هم به نام شیخ فضل الله نوری نام نهادند، در حالی که مبارزه، مخالفت و حرام اعلام کردن نفس قانونگذاری توسط انسان، تشکیل مجلسِ متشکل از نمایندگان مردم، و نقش گیری مردم در قانون گذاری و... توسط این شیخ، امری روشن و آشکار در تاریخ سیاسی این مردم است، و با مبارزات، راهبری و حمایت او بود که در روند عدم شکل گیری مجلس ملی در ایران، و قانون گذاری توسط مردم، مجلس مملو از نمایندگان مردم، ناشی از انقلاب مشروطه، توسط لیاخوف روسی و به دستور محمد علی شاه به توپ بسته شد [vi] تئوری پرداز این جسارت در حق نمایندگان مردم، و خانه ملت، شیخ فضل الله نوری بود و حکم شرعی این تجاوز به حقوق مردم را، همین شیخ با "کافر" اعلام کردن آزادیخواهانِ مشروطه خواه، صادر و راه سرکوب و کشتارشان را برای مستبد قجری هموار کرد و...، و اکنون در یک تناقص آشکار، بخشی از مجلس به نام تئوری پرداز مخالفت با مجلس و قانون گذاری می گردید!

اما مثل همیشه ما در خواب و خماری بودیم، و در غفلت و سکوت ما، برخی انقلابیون و نخبگان انقلاب 57، چشم به تمام این واقعیت های تاریخی بستند، و بدون در نظر گرفتن این حقیقت روشن تاریخی، در تاریخ مبارزات آزادیخواهی و جمهوری خواهی مردم ایران، و همچنین جایگاه خود در حفظ حراست از این آزادی و ملزومات آن بعد از پیروزی، ساختمانِ مجلسِ محصول انقلاب آزادیبخش 57، را که از قضا باید "در راس امور" هم می بود را به نام چنین فردی، با چنین کارنامه ایی در مخالفت و مبارزه با روند مردم سالاری و آقایی مردم، نامگذاری کردند؛

امروز ساختمان "شهید شیخ فضل‌الله نوری" همان ساختمان اداری و کمیسیون‌های مجلس شورای اسلامی است، که با حضور و سخنرانی دکتر علی لاریجانی (رئیس مجلس وقت) و علی فدوی (از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب) و جمع کثیری از نمایندگان، با نام شیخ مخالف مجلس، قانون گذاری نمایندگان مردم، افتتاح می شود! تا خط نفوذ استبداد طلبان، در سیستم حاکمیت ج.ا.ایران، بار دیگر دندان های تیز خود را به رخ تمام انقلابیون آزادیخواهی بکشند، که برای آزادی این مردم، و آقایی آنان، کرامت شان و... تلاش و مبارزه کردند، و خون جگرها خوردند، شکنجه شدند، خون ها دادند و...

و این چنین است که خط نفوذ استبداد طلبان در سیستم انقلابی ج.ا.ایران، قدم به قدم شیخ فضل الله را که مخالفِ با آزادی و نقش گیری مردم در قانونگذاری، و دخالت آنان در حاکمیت و...، فعال و راهبر بود، و در کنار مستبد قجری هرچه در توان داشت علیه آزادی و آزادیخواهان ایران به انجام رساند را، در انقلاب بزرگ سوم ایرانیان (انقلاب 57) نیز به عنوان یک عنصر دخیل، و همراهی ناجور وارد کردند، تا بعدها در روند انحراف این انقلاب فراگیر، و همه شمول، از ایده ها و تفکر او بهره جویند، و بار دیگر آزادی، کرامت و حق تعیین سرنوشت را از مردم ایران باز ستانند.

وجود نهادی به نام "شورای نگهبان" که امروزه مهمترین عامل به محاق رفتن وجه جمهوریت انقلاب 57 را عهده دار است، و قانون اساسی انقلاب را از کارکرد و ظرفیت های مردمی آن خالی می کند، و با نظارت استصوابی و نوع تفسیری که از قانون اساسی دارد، دیگر نمی توان از جمهوریت سخن گفت، از طرح های تحمیلی همین شیخ فضل الله نوری به جنبش مردمی ایرانیان در عهد مشروطه بوده، که مشروطه را پیش از این به انحراف برد، و با شکست مواجهه نمود، و اکنون نوبت انقلاب 57 است که آنرا نیز از محتوای مردمی، و نقش آنان در حاکمیت بر خود، خالی کند. 

این در حالی است که همه باید می فهمیدیم که انحراف، از همین جا و با نامگذاری یک اتوبان به نام شیخ فضل الله نوری آغاز، و در حال نشان دادن چهره کریهه حضور خود در بین ماست، و این امکان را باید در نظر می گرفتیم که با این آغاز ناچیز، جریانِ نفوذِ حامی دیکتاتوری فردی و مطلقه، مهمترین دغدغه این مردم را بعد از سه انقلاب بزرگ آزادیبخش، یعنی برخورداری از آزادی، داشتنِ حق تعیین سرنوشت، و برخورداری از کرامت انسانی و حق شهروندی و...، را به مسلخ افکار یکی از مروجین و نگاهبانانِ حامی سیستم استبدادی خواهد برد، و این تلقی را بر ما مردم ایران و دیگر ملل مسلمان حاکم می کند که ما مردم به سانِ گله های گوسفند هستیم، که صغیر تصور شده، و همواره باید چوپانانی بر او نهاد، تا بر آنان امیری کنند و بر مقدرات آنان صاحب باشند، مردمی مطیع و فرمانبردار، گوش به دهان اوامر این و آن، تا به هر راهی که صلاح دانستند ببرند، و به هر قربانگاهی که مفید دیدند، قربانی کنند.

ما باید می دانستیم که اگرچه ممکن است خیابان پهن و دراز انقلاب، ما را به سمت آزادی هدایت، و به آزادی هم برساند، اما کسان دیگری هم همزمان در این ساحت با ما همراهند که مهمترین اتوبان موجود شهر را به موازات خیابان انقلاب، به نام یکی از دشمنان تاریخی آزادیخواهی، و جمهوری خواهی در ایران نامگذاری، و به همین میدانِ آرزوها وصل خواهند کرد، تا آن را بعد از رهایی، از میدان آزادی، به میدان "شهداد" بازگردانند،

نمود، نتیجه و بازخورد موفقیت این تفکر انحرافی، و حاصل تلاش تربیت یافتگان، و جناح وابسته به تفکر شیخ فضل الله نوری در طول چهار دهه و اندی که از عمر انقلاب 57 می گذرد را، در این روزها به صورت آشکار می توان در بین جامعه ایرانی مشاهده کرد، تَکَثُر و تکرار و همه گیری شعار "رضا شاه روحت شاد" از زبان معترضین بیشمار و متعدد این سال های اعتراض، خود نشان از موفقیت حرکت طرفداران شیخ فضل الله نوری و... دارد،

چرا که این مردم را بعد از آزادیِ از سیستم پادشاهی و حاکمیت مطلقه فردی، از رسیدن به آزادی، در اثر نادیده گرفتن حقوق آنان بعد از پیروزی، نا امید شدند و به این شعار سوال برانگیز رهنمون گردیدند، تا دوباره مردم ایران بگویند "طلا نخواستیم ما را مس کنید" و بدان سمت متمایل نموده، و سوق داده شوند، و گرچه مقایسه بین محمد علی شاه قاجار، آن مستبد بی مقدار، که محبوب شیخ فضل الله نوری بود، و رضاشاه قیاس مع الفارغ است و رضاشاه در عین حکمرانی مستبدانه، ایران را ساخت و احیا کرد، و ایران محمد علی شاهی با ایران رضاشاهی قابل قیاس نیست، اما نفس این شعار واپس گرایی است، چرا که ایرانیان اکنون بیش از صد سال است که بعد از مشروطه به دنبال جمهوریت و حق تعیین سرنوشت و دمکراسی می باشند، و از این لحاظ بین پادشاهی رضاشاهی، و محمد علی شاهی تفاوتی نیست.

اما تفکری که شهروند ایرانی را لایق حق آزادی، تصمیم گیری، قانونگذاری، داشتن حق تعیین سرنوشت، حقوق شهروندی و... نمی بیند، و مقابل شکل گیری مجلسِ "در راس امور" و حضور نمایندگانِ واجد خصوصیت "عصاره فضایل ملت" بودن، به هر طریق ممکن، سنگ اندازی و مانع تراشی می کند، و مردم ایران را لایق نمی بیند که در امور مهم کشور طرف مشورتِ حاکم قرار گیرند، و تعیین کننده راه برای او باشند، و از استفاده مردم از ظرفیت "رفراندوم" که در قانون اساسی انقلاب، بعنوان ظرفیت تعیین کنندگی مردم، قرار داده شده، و به آن تصریح شده، جلوگیری می کنند، مردم دچار ناامیدی و واپس روی می شوند.

از این روست که پروژه واپسگرایی و بازگشت به دوره ذلت، برای انقلاب 57 نیز همچون "انقلاب مشروطه" و "نهضت ملی شدن نفت" هرگز به دور از ذهن نبوده و نیست، و دست افرادی همچون شیخ فضل الله، آیت الله کاشانی و... که در ناکام کردن آن انقلاب های مردم نهاد به کار افتادند، اکنون نیز می توانند همان پروژه را برای انقلابِ مردم نهاد 57، و دست آوردهایش نیز اجرایی کرده، ما را به دوره ماقبلِ آزادی، و بلکه بدتر از آن باز گردانند، و سیستم های پادشاهی مخوف محمد علی شاهی، را در نوعی دیگر، احیا کنند، که حاکمان متکبر بر این مردم حکم براند، و حاکمیت مطلقه فردی احیا شود، یا حتی حاکمیت موروثی، حاکمیت طبقاتی، حاکمیت نظامیان، بی قانونی و باری به هر جهت بودن کشور و ملت و... بازآفرینی شود. 

شاید به همین دلیل است که چهل و اندی سال بعد از پیروزی انقلاب 57، عده ایی هنوز به شدت از انقلابی گری، انقلابی بودن و انقلابی عمل کردن سخن می گویند، و به نوعی نمی خواهند جامعه شکل ثابت و مستقری به خود گیرد، احزاب پا بگیرند و حقوق قانونی، شرعی و عرفی مردم را پیگیری کنند، آزادی بیان و رسانه های آزاد و همه گیر، شکل دهنده افکار عمومی باشد، و جمهوریت و نقش مردم جاگیر و مستقر شود، و امروز نو انقلابیونی به میدان می آیند که از نوکری قدرت سخن می گویند، تا خدمتگذاری مردم، و تفکرات شان به فکر و عمل شیخ فضل الله نوری بسیار نزدیک تر است، تا به شعارهای انقلابیون اولیه در قبل، در خلال، و بعد از انقلاب 57، و آنچه توسط رهبران طراز اول آن، در "نوفل لوشاتو" فرانسه بیان، و به دنیا وعده داده شد، و یا آنچه در 12 بهمن 57 در کنار مزار شهدای انقلاب، بیان گردید، و به مردم قول داده شد.

شعارها امروزه تند، و البته گاه مخالف آن آمال و آرزوهای انقلابی به نظر می رسند، آمال و آرزوهای انقلابی که تَکثری شاید تکرار نشدنی از مردم ایران، در طیف های مختلف مذهبی، فکری و اجتماعی، برایش مبارزه کردند، جان دادند، و خون دل خوردند تا نظام پادشاهی مطلقه را برچیده، و طرح جمهوری برای آقایی صاحبان مال، یعنی مردمی که باید "ولی نعمتِ" حاکمان باشند را در اندازند؛

قرار بود مردم "ولی نعمت" رهبران جامعه خود باشند، و رهبران، "خدمتگزار" و "شیفتگان خدمت" به آنان؛ اما امروز چهل و اندی سال بعد از این پیروزی، تفکراتی رای و نظر مردم را "زینت" حاکمیت خود، و بی اثر در مشروعیت آن و... می دانند، و همچنان جامعه در وضعیت سیال و انقلابی حفظ می شود، که این خود کاملا مشکوک به نظر می رسد، به خصوص با توجه به این واقعیت که، جامعه ایی که برای دهه ها در حالت انقلابی و سیال نگه داشته می شود، مثل مومی نرم، قابل شکل دهی مجدد و دوباره می ماند، و افرادی می توانند با سیطره بر منابع قدرت کشور، به هر شکلی که خواستند، آنرا دوباره شکل دهی کنند، و هر طور که خواستند آنرا در بیاورند،

و در این نگهداری جامعه به حالت مومی نرم، و در حالت سیال و انقلابی، و جلوگیری از استحکام پایه های ثابت حاکمیت مردم در کشور، و انقلاب بر مبنای شعارها و آرمان های آزایخواهانه انقلابیون اولیه، دست هایی همچون شیخ فضل الله نوری ها، که کم هم نیستند، می توانند با یک پشتک و وارو، ما را به قبل، یا حتی بدتر از قبل باز گردانند. تفکر شیخ فضل الله خط بازگشت جامعه آزادیخواه و جمهوری طلب ایران، به قهقرای دوباره استبداد، و بی حق شدن مردم است.

نامگذاری روز "علوم انسانی اسلامی" به مناسبت درگذشت محمد تقی مصباح یزدی [vii] نیز از این نوع نامگذاری هاست، که زنگ های خطر جدی را، باز دوباره به صدا در آورده است، آنان که در ابتدای انقلاب اتوبانی با آن اهمیت را به نام "شیخ فضل الله نوری" نامگذاری کردند و...، جانشینانی برای خود امروز یافته اند، که این روزها در "شورای عالی انقلاب فرهنگی"، یک روز مهم و علمی در کشور را، به نام مصباح یزدی نامگذاری و در تقویم ایرانیان و انقلاب وارد کردند، و اگر نگاهی به تفکر این دو کنیم، بین تفکر مصباح یزدی، و تفکر شیخ فضل الله [viii] مقایسه ایی کنیم، به حق مصباح را باید نماینده طابق النعل بالنعل تفکر شیخ فضل الله نوریِ تاریخی دانست [ix] ، که این تفکر و بلکه شدیدتر از آن، این روزها با افکار محمد تقی مصباح یزدی [x] و شاگردان و پیروانش در جبهه پایداری و... در کشور دنبال می شود، و با این وضع "گام دوم انقلاب" را باید انقلابی در انقلاب 57 دانست که به صورت خزنده در جریان است، و انقلابی که برای آقایی مردم به وجود آمد را، از نقش مردم در تصمیم سازی ها و جهت گیری ها تهی خواهند کرد، و از مردمی آزاد و حاکم، به مردمی مطیع و منقاد تبدیل خواهیم شد.

مصباح یزدی که در این انقلاب آزادیبخش و جنگ خسارتبار هشت ساله ی بعد از پیروزی 57، هیچ نقش و اثری از او ندیدیم، و بلکه به گوشه ایی نشست و در امن و امان با بودجه های کلان، با کار علمی و تاسیس موسسات آموزشی، به کادرسازی در راستای ترویج و پاگیری تفکر شیخ فضل الله نوری مشغول بود، و به تئوریزه کردنِ خروج مردم از صحنه تصمیم سازی، نقش گیری در تعیین امور مهم کشور، از جمله تعیین رهبر، قانونگذاری موثر و...، سردمدار بود، اکنون راهبر فکری گام دوم انقلاب نیز شده است، و در نقش "ایدئولوگ" با پنجه انداختن بر گلوگاه های تقسیم قدرت، ذره به ذره، و خط به خط با قانون نویسی و پدید آوردن رویه های ناقض حق حاکمیت و کرامت و شهروندی مردم، نهادها و نمایندگان مردم را کم کم از اوج اقتدار و قدرتِ اثر گذاری، به زیر کشیدند، و این مسئولیت ها و مسئولین را به جای خدمتگذاری و نمایندگی مردم، به خادمان و افراد گوش به فرمانِ قدرت، و سازمان ها و افراد تابعه آن تبدیل می کنند،

نقش قانونگذاری، نظارت، بازخواست کنندگی، سوال و... و تعیین کنندگی را از مجلس ملی و انقلاب گرفته، و آنرا به موجودی پیرو و گوش به فرمان نهاد قدرت تبدیل، و قدرت قانونی آن را سلب و از آن گرفته و به نهادهای دیگری از جمله "مجمع تشخیص مصلحت نظام" و شوراهای "عالی" متعدد دیگری منتقل می کنند، و عملا مجلسِ "در راس امور" را از جایگاه قانونی خود تهی کرده، نمایندگانی که باید "عصاره فضایل ملت" باشند، را با افراد انتخاب شده ایی قبل از انتخابات، تبدیل و جایگزین، که حتی این منتخبین شورای نگهبان نیز، همیشه زیر تیغ "نظارت استصوابی" حتی جرات ندارند در موضوع دادن ماشین های شاسی بلند [xi] بعنوان رشوه به مجلس، اظهار نظر و به موکلان خود اطلاع رسانی کنند، چرا که تیغ نظارت استصوابی کار آنان را در بررسی صلاحیت ها، یکسره خواهد کرد و...

ریاست جمهوری را که روزگاری به عنوان شخص اول رسمی ایران بود، و بعد ها به شخص دوم تقلیل یافت، و بعد به یکی از سران قوای سه گانهT و یا کمتر از آن به "حاجب الدوله" و یا به یک "مسئول اجرایی" در کشور تقلیل داده می شود، ابزار قدرت و مانور رئیس جمهور به نمایندگی از مردم از او سلب می شود، شماره حساب واحد خزانه، که روزگاری تمام درآمد کشور به سوی آن سرازیر بود، و کلیدش نیز در دست رئیسِ جمهور و مجلس ملی بود، و در کنار تمام درآمد ارزی و ریالی کشور، حتی یک ریال جریمه نقدی پلیس، یا محکومیت محاکم قضایی و... نیز بدان سرازیر می شد، امروز دیگر وجود خارجی ندارد، و اختیار ثروت و درآمد کشور و شیوه تقسیم آن از رئیس جمهور و مجلس ملی سلب، و به دیگر مراکز کشور در قوای سه گانه و... تقسیم و پراکنده شده است، و هزاران شماره حساب اختصاصی دیگر، جای آن شماره حساب واحد خزانه را گرفته اند، که هر یک در اختیار فرد یا نهادی دیگر قرار دارد و...، و دیگر از "رئیس" بودن و نمایندگی از "جمهور" کردن اثری دیده نمی شود.

و فیلتر شورای نگهبان چنان صافی ایی شد که هر که بخواهند احراز صلاحیت می کنند، و هر که نخواهند نمی شود، حتی سر سلسله خاندان بنیانگذار ج.ا.ایران (سید حسن خمینی) را حرمت نداشته و نیز رد صلاحیت می کند، هاشمی رفسنجانی که نفر دوم انقلاب بود را فاقد صلاحیت می بیند، روسای مجلس و... را رد صلاحیت می کند و...

این است که این روزها مجلس و ریاست جمهوری، به عنوان دو رکن جمهوریت و نمایندگی مردم در قدرت، از محتوای قانونی و انقلابی و عرفی خود خالی و تهی شده اند، و به مهمیز نهاد هایی همچون شورای نگهبان و... سپرده شده اند، و مردم را به شرایطی رهنمون کرده اند که این روزها صندوق رای را دیگر هیچ محلی از اِعِراب، در تغییر و تحول وضع موجود خود نمی بینند، تا حل مسایل خود را از آن طریق دنبال و پیگیری کنند، لذا رغبتی در بین بسیاری از مردم، برای شرکت در انتخابات دیده نمی شود، و حتی بعضی از مردم در محاورات خود، شرکت کنندگان در انتخابات را، دشمنان خود تلقی و اعلام می کنند، که بر این حق کشی از آنان، صحه می گذارد، و این در حالی است که تمام مسئولین حاکم، تمام کوشش خود را بر این امر قرار داده اند که مشارکت مردمی را در انتخابات آتی بالا ببرند، اما بسیاری از مردم می پرسند مشارکت برای چه؟ چه مجلسی از صندوق رای این انتخابات بیرون خواهد آمد؟ مجلسی مثل این مجلس که الان هست؟! این مجلس که کارکردی در دفاع از حقوق مردم نداشته و ندارد.

این است که دلسوزان، انقلابیون اصیل و خون داده ها برای این انقلاب آزادیبخش و برپایی ج.ا.ایران، نگران از بین رفتن تمام دستاوردهای آزادیبخش، و وجه جمهوریت، و نقش مردم در سیستم حاکمیت در ج.ا.ایران هستند، و این روزها به خصوص بعد از سپردن کشور به دست تفکر مصباح (به لحاظ تئوری و نظری)، و مدافعان او، که همان ادامه دهندگان تفکر شیخ فضل الله نوری در عصر مشروطه اند، مردم ایران به شدت نگران کرده است، و هر چند معترضین به این وضعیت، از سوی برخی از دنبال کنندگان خط و تفکر شیخ فضل الله، "فتنه" و "فتنه گر" نامیده می شوند، اما فراموش نمی کنیم که شیخ فضل الله نوری روزگاری خود هم، آزادیخواهان و جمهوریت طلبان و مجاهدان راه آزادی و حرکت ضد استبدادی مشروطه خواه را نیز، پیش از این "فتنه" و "فتنه گر" خوانده بود [xii] و این در واقع تکرار تاریخ است، که باز ایرانیان مظلوم، آن را دوباره می بینند و تجربه می کنند.     

[i] - فضل‌الله نوری مازندرانی (۳ دی ۱۲۲۲ – ۹ مرداد ۱۲۸۸) معروف به شیخ فضل‌الله نوری، روحانی مخالف مشروطیت و از مجتهدان شیعه و بنیان‌گذار اسلام سیاسی در ایران قاجاری بود. او اظهار می‌کرد که تمامی قوانین جامعه باید بر اساس احکام اسلام تنظیم شوند او مهم‌ترین و مشهورترین نمایندهٔ جریان فکری مشروعه‌خواهی به‌شمار می‌رود. پس از انقلاب مشروطه، شیخ فضل‌الله با اصول آزادی و برابری متمم قانون اساسی مخالفت کرد و به اصرار او، ماده‌ای در متمم قانون اساسی گنجانده شد که بر اساس آن، شورایی از علمای شیعه برای نظارت بر مصوبات مجلس و اطمینان از انطباق این مصوبات با شرع در نظر گرفته شد. در آذر ۱۲۸۶، نوری از مردم دعوت کرد تا برای دفاع از اسلام در برابر «مشروطه ‌طلبان کافر» در میدان توپخانه تجمع کنند. او در این گردهمایی معروف به واقعه میدان توپخانه سخنرانی کرد و "برابری" را یک بدعت خارجی خواند شیخ فضل‌الله فتواهایی مبتنی بر حرام بودن مشروطه صادر نمود. در سال ۱۲۸۶، تعدادی از علمای تهران که شیخ فضل‌الله در رأس آن‌ها بود، در نامه‌ای به محمدعلی‌شاه، نوشتند که مجلسی که با الگوبرداری از قوانین پارلمان‌های اروپایی تشکیل شده‌است، با قواعد اسلامی منافات دارد و ممکن‌الجمع نیست به دنبال فتح تهران در ۱۲۸۸، تعدادی از مخالفان مشروطه مانند شیخ فضل‌الله به اعدام محکوم شدند.

[ii] - محمدعلی‌شاه (۱ تیر ۱۲۵۱ – ۱۶ فروردین ۱۳۰۴) ششمین شاه ایران از دودمان قاجار بود. او در ۲۸ دی ۱۲۸۵خورشیدی به سلطنت رسید و تا ۲۵ تیر ۱۲۸۸ خورشیدی که مجبور به برکناری شد، حکومت کرد. محمدعلی‌شاه از مخالفان مشروطه بود که مجلس شورای ملی را به توپ بست و آزادی‌خواهان را به قتل رساند. پس از حمله به مجلس، دوره موسوم استبداد صغیر آغاز گردید. او پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان به رهبری سردار اسعد بختیاری به سفارت روسیه در تهران پناهنده شد و با فشارهای داخلی و خارجی مجبور به ترک ایران شد. مشروطه‌خواهان پس از وی پسر خردسالش احمدشاه را به سلطنت انتخاب کردند. محمدعلی شاه وابستگی زیادی به دولت روسیه داشت.

[iii] - سخنان محمدعلی شاه دربارهٔ همکاری با مشروطه خواهان، زمانی که محمدعلی شاه مشغول تدارک حمله و انهدام مجلس بود، تلگراف‌هایی از ایالات مختلف در همکاری با مشروطه خواهان رسیده بود. محمدعلی شاه خشمگین شد و این سخنان را گفت: "ملت غلط می‌کند ما را نخواهد. رعیت را چه به سرکشی، رعیت را چه به استنطاق صاحبقران، رعیت را چه به فریاد حق‌طلبی! رعیت غلط می‌کند ما را نخواهد! رعیت گوسفند و ما شبانیم! سایه ماست که آرامش می‌دهد، نعمت ارزانی می‌دارد و دفع بلا می‌کند! ماییم که آبرو می‌دهیم، ماییم که مالک ایرانیم! خون جواب آزادیست! رعیت غلط می‌کند اعتراض کند، غلط می‌کند دیوان مظالم بخواهد، غلط می‌کند مشروطه بخواهد، رعیت غلط می‌کند ما را که زینت کشوریم محکوم کند! به خدای احد و واحد قسم دستور داده‌ایم به قزاق‌ها هر که نافرمانی کرد امانش ندهند، هر که فریاد مشروطه‌خواهی سر داد پوستش را کنده کاه پُر کنند! ما رعیت سربه زیر می‌خواهیم، ما رعیت بله قربان‌گو می‌خواهیم، ما رعیت کر و کور می‌خواهیم."

[iv] - از روز شنبه ۸ و یکشنبه ۹ ذیقعده ۱۳۲۵ (۲۲ آذر ۱۲۸۶) گروه‌هایی به سرکردگی صنیع حضرت و مقتدر نظام و به اشارهٔ دربار به‌طرف مجلس و مسجد سپهسالار در میدان بهارستان هجوم بردند و اقدام به تظاهرات علیه مشروطیت و مجلسیان نمودند. اینان که حدود دو هفته مجلس را در محاصرهٔ خود داشتند از سه گروه تشکیل شده بودند:

  1. جمعی اراذل و اوباشسنگلجبه سرکردگی مقتدر نظام و لوطی‌های چاله میدان به سرکردگی صنیع حضرت
  2. فراشان و غلامان کشیکخانه و سربازان فوج و استرداران و شتردارانامیر بهادرجنگ
  3. دینداران عامی به سرکردگیفضل‌الله نوری وسید علی یزدی و میرزا ابوطالب زنجانی و محمد آملی که گروه روحانیان دربار را تشکیل می‌دادند.

این سه گروه حول محور مبارزه و مخالفت با مشروطه و به دستور دربار از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کردند

[v] - بزرگراه ایوبی که این بزرگراه ۶ کیلومتری که در غرب تهران واقع شده و از اتوبان تهران-کرج تا محدوده شهرک غرب را دربرمی‌گرفت، بعد‌ها به نام شیخ فضل‌الله نوری نام‌گذاری شد.

[vi] - به‌توپ بستن مجلس، اشاره به مجموعه رویدادهایی در روز سه‌شنبه ۲ تیر ۱۲۸۷ دارد که نهایتاً با شلیک توپ به ساختمان مجلس شورای ملی به دستور محمدعلی‌شاه قاجار و توسط نیروهای بریگاد قزاق روسی به فرماندهی کلنل ولادیمیر لیاخوف، کشته شدن میرزا ابراهیم تبریزی و دستگیری سران جنبش مشروطه به پایان رسید.

[vii] - به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، براساس ماده ‌واحده "تعیین مناسبت‌های جدید برای درج در متن و ضمیمه تقویم رسمی کشور" که در جلسه ۸۹۱ مورخ ۱۴۰۲/۰۹/۱۴ شورای عالی انقلاب فرهنگی و بنا به پیشنهاد شورای فرهنگ عمومی؛ به تصویب رسید، ۱۲ دی‌ماه روز علوم انسانی اسلامی؛ بزرگداشت علامه مصباح یزدی نامگذاری شده است.

[viii] - فضل‌الله نوری مجلس قانونگذاری را نمی‌پذیرد، چرا که قانونگذاری را خلاف شرع می‌داند. او قانونگذاری را مخالف با خاتمیت و کمال دین تلقی می‌کند: "پس این دارالشورا که مردم خواستند منعقدش نمایند و از روی موافقت (با) طباع اکثریت آرا تعیین قانون کنند، اگر مقصودشان جعل قانون جدید بود، چنان‌که این هیئت را مقننه می‌خوانند، بی‌اشکال تصدیق به صحت آن منافات با اقرار به نبوت و خاتمیت و کمال دین داشت. اگر مقصود، جعل ترتیب قانون موافق شرع بود، اولاً: آنکه ابداً ربطی به آن جماعت نداشت و بالکلیه از وظیفهٔ آن هیئت خارج بود و ثانیاً آنکه عمل به استحسان عقلی است و حرام" شیخ فضل الله نوری دخالت در امور عامه را از باب ولایت می‌دانست نه وکالت. از این روی نمایندگان را به عنوان وکیل مشروع نمی‌دانست. "مگر نمی‌دانید که در امور عامه وکالت صحیح نیست، این باب ولایت شیعه ‌است؛ یعنی تکلم در امور عامه و مصالح عمومی ناس مخصوص است به علیه‌السلام یا نواب عام او و ربطی به دیگران ندارد و دخالت غیر آن‌ها در این امور حرام و غصب نمودن مسند پیغمبر (ص) و علیهم‌السلام است." شیخ نوری با برابری حقوق مسلمانان و غیرمسلمانان مخالف بود. او در این باره گفت: «ای بی‌شرف و ای بی غیرت! ببین صاحب شرع برای این که تو منتحل به اسلامی، برای تو شرف مقرر فرموده و امتیاز داده تو را و تو خودت از خودت سلب امتیاز می‌کنی و می‌گویی: من باید با مجوس و ارمنی و یهودی برادر و برابر باشم؟»  فضل‌الله نوری دربارهٔ مدارس جدید می‌گوید: «ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم می‌دهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقیده‌های شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟ مدارس را افتتاح کردید. آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید، حالا شروع به مشروطه و جمهوری کردید؟ نمی‌دانید در دولت مشروطه اگر من بخواهم روزنه و سوراخ این اتاق را متعدد نمایم باید مالیات بدهم و اگر یک سوراخ را دو سوراخ کنم باید مالیات بدهم و کذا و کذا.» «اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه‌خانه‌ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان و صرف وجوه روضه‌خوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد کارخانجات و تسویه طرق و شوارع…» فضل‌الله نوری به صراحت از امتناع آزادی در متون دینی سخن می‌گوید و معتقد است: «بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است.» وی از سوئی منکر وجود آزادی در مهم‌ترین متن دینی می‌گردد و از سوی دیگر بر این باور است که اعتقاد به آزادی حرف اشتباهی است و حتی «این سخن در اسلام کلیتاً کفر است.» نوری در قطعه فوق از آزادی سخن می‌گوید و آن را نفی می‌کند و برابر با کفر می‌نشاند. گو اینکه می‌توان نتیجه گرفت که وی با آزادی‌های مضاف (بیان، قلم و…) سازگاری دارد و آنان را می‌پذیرد. اما با دقت در سخنان او نمی‌توان چنین نتیجه‌ای گرفت اساساً وی نه تنها با آزادی‌های مضاف مخالف است، بلکه حتی پیشنهاد می‌کند واژه آزادی از بحث‌های موجود حذف شود: «اگر از من می‌شنوید، لفظ آزادی را بردارید که عاقبت این حرف ما را مفتضح خواهد کرد.»

[ix] - برخی از مواضع و اظهارات محمد تقی مصباح یزدی : «مردم، ناصر (کمک‌کننده) ولی فقیه هستند، نه ناصب (منصوب‌کننده) و مشرع (مشروعیت دهنده) او» این در حالی است که قانون اساسی این وظیفه را به مجلس خبرگان متشکل از نمایندگان مردم قرار داده است. از دیدگاه وی فقها در دوران غیبت نایب عام حجت بن الحسن حاکم هستند و نتیجتاً انتخاب حاکم توسط مردم فاقد اعتبار است. "نباید با بهانه حقوق شهروندی بگوییم بهایی، یهودی و مسلمان هیچ فرقی با هم ندارند چون احکام ذمه در اسلام برای چنین مواردی بیان شده‌است. غرب از آزادی بتی ساخته که باید آن را شکست و قدم در راه صحیح گذاشت" این در حالی است که قانون اساسی ج.ا.ایران در اولین سخن خود از برابری همه در برابر قانون حتی رهبر انقلاب، سخن می گوید. مصباح یزدی بارها تأکید کرده که ملاک دانستن رأی مردم خلاف احکام اسلامی است. او گفت: «متأسفانه برخی باورشان این نیست که حکم اسلامی مقدم بر رأی مردم است.» بنا به اعتقاد وی ضدیّت با ولایت فقیه به معنی شرک به خداست. «مردم اگر با دلایل قطعی برای شان ثابت شود که توطئه علیه نظام در کار است و می‌خواهند نظام را براندازند، دیگران به هر دلیلی توجه ندارند یا صلاح خودشان نمی‌دانند، اگر مردم قطع پیدا کردند، خودشان باید اقدام کنند. این هم از مواردی است که تمسک به خشونت جایز است.» «ما در قرآن دستور ارهاب داریم و افرادی که با ادبیات عرب آشنا هستند بروند معادل ارهاب را پیدا کنند. حالا اگر من الان بگویم معنایش چیست فردا روزنامه‌ها تیتر می‌کنند که فلانی طرفدار تروریسم است.» «اگر کسی خلاف شرعی مرتکب شود مؤمنان وظیفه دارند به او تذکر دهند، در مرحله بعد وظیفه دارند که به پلیس معرفی اش کنند، و اگر بعد از چند بار به این نتیجه رسیدند که پلیس و دستگاه قضایی نیز این افراد را مجازات نمی‌کنند، خودشان می‌توانند دست به کار شده و خاطیان را به سزای اعمال خود برسانند.» او اصلاح‌طلبان را «احیاکنندگان سنت کفار ۲۵۰۰ سال پیش ایران» نامید. مصباح یزدی که در خرداد ۱۳۶۸ در جلسه‌ای در قم گفته بود خامنه‌ای «حتی یک صفحهٔ رسائل را بدون اعراب نمی‌تواند از رو بخواند» در آذر ۱۳۹۳ گفت: "رهبر جمهوری اسلامی (سیدعلی خامنه‌ای) فراتر از لیاقت مردم ایران است".

[x] - تقی مصباح زادهٔ تقی گیوه‌چی؛ ۱۱ بهمن ۱۳۱۳ – ۱۲ دی ۱۳۹۹ مشهور به محمدتقی مصباح یزدی مجتهد و فیلسوف شیعهٔ اهل ایران بود. او بنیان‌گذار و رئیس مؤسسه آموزشی و پژوهش امام خمینی، نماینده ادوار مجلس خبرگان رهبری، عضو سابق شورای عالی انقلاب فرهنگی، عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، رئیس سابق شورای عالی مجمع جهانی اهل‌بیت و یکی از استادان حوزهٔ علمیهٔ قم بود. او به عنوان پدر معنوی جبهه پایداری شناخته می‌شد. با توجه به تفکرات و سخنرانی‌های مصباح یزدی، تعدادی او را روحانی تندرو و نیز یکی از مروجان خشونت برای حذف منتقدان و مخالفان در جمهوری اسلامی دانسته‌اند

[xi] - افشاگر «شاسی‌بلند ها» رد صلاحیت شد       نماینده تبریز از رد صلاحیت خود توسط هیأت اجرایی وزارت کشور خبر داد. کد خبر: ۱۲۰۳۷۸۸ تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۴۰۲ به گزارش تابناک، احمد علیرضابیگی، نماینده تبریز، آذرشهر و اسکو در گفتگو با  خبرآنلاین از رد صلاحیت خود توسط هیأت اجرایی وزارت کشور خبر داد. وی با بیان آنکه رد صلاحیت خود توسط هیأت اجرایی قابل پیش بینی بود، گفت: به خاطر محکومیت در پرونده شاسی‌بلندها رد صلاحیت شدم.

[xii] - شیخ فضل الله نوری مشروطیت را فتنه خواند و قانون اساسی آنرا «دستور ملعون» و «ضلالت‌نامه» (رسالهٔ حرمت مشروطه، ترکمان، ص ۱۰۷) می‌نامید.

 

تمدن های بزرگ بشری در حاشیه رودها شکل گرفتند، تمدن ایران در حاشیه رودهای کارون، میانرودان (دجله و فرات)، آمودریا، سیمره، هلیل رود و... شکل گرفت، تمدن مصر در حاشیه نیل، تمدن هند در حاشیه رود گَنگ،  تمدن چین در حاشیه رود زرد و... و به همین نسبت شهرها و توده های جمعیتی و تمدنی ما نیز پای کوه های بلند پا گرفته اند، که سرچشمه همین رودها بودند، تهران پای قله شکوهمند توچال، هکمتانه (همدان) پای قله بلند الوند، یاسوج پای قله خاطره برانگیز دنا، اردبیل پای قله آتشفشانی سبلان، کرمانشاه در پای قله پر از آب و آبادانی پَراُو و بیستون و...، زردکوه اما مامن لرهای قهرمانی است که متجاوزین قهار و ستیزه جویی همچون تیمور لنگ را هم خاک مذلت نشاندند [1]

آنان خود قهرمانانی تاریخ ساز در تاریخ ایران بوده اند، همواره دشمن شناس، و با او قهرمانانه، شجاعانه و با درایت و تدبیر در آویختند، و همانگونه که کوه ها میخ های زمین هستند، لرها هم میخ های محکم زاگرس با عظمت اند که این حوزه تمدنی را برای ایران، با اصالت و نجیبانه، سالم و... حفظ کرده اند، دست نخورده ترین طبیعت ایران، و دست نخورده ترین فرهنگ و اجتماع ایرانی را، در دره های زاگرس می توان دید، آنان شوقی به غارت طبیعت، و دست اندازی به آن ندارند، در کنار دیگر موجوداتش زیستی متعادل را در طبیعت جستجو می کنند.

و من خود در جنگ خسارتبار هشت ساله با دشمن بعثی، شاهد رزمندگی از آنها بودم که گوی قهرمانی، شجاعت و جوانمردی را از رفقای رزمنده خود، از دیگر نقاط ایران ربوده بودند، وقتی نوای لری "دایه دایه وقت جنگه، وقتی دوستی با تفنگه" را برای ما در جنگ پخش می کردند، حتی ما نیز با این موسیقی رزم لری، همنوا می شدیم و یک ایران روحیه جنگ آوری خود را باز می یافت،

من با رزمندگان تیپ 47 فتح لرستان و... همسنگر شده ام و داستان قهرمانی آنان را خود به چشم خود دیدم، جاده خندق یک خط پدافندی روتین برای استان سمنان در طول جنگ 8 ساله بود، جاده ایی در دل هور که مثل یک کارد تیز در دل دشمن فرو رفته بود، حفظ آن شجاعت و نترسی می خواست، چرا که شرایطش سخت و هراس انگیز بود، در سال های پایانی جنگ، پدافند این جاده را از ما گرفتند، و حفاظت از آنرا به لرهای قهرمان سپردند، جاده ایی که یادگاری از نبردهای خونین بدر و خیبر بود، که باید حفظ می شد، در سال 1367 که ورق جنگ برگشت و نیروهای "دفاع متحرک" صدام هر روز منطقه ایی راهبردی را از ما می گرفتند، و داغ زمین هایی را که وجب به وجب گرفته بودیم را به دل ما می گذاشتند، راه هایی که قدم به قدم رفته بودیم و اکنون کیلومتر، کیلومتر از دست می دادیم، جاده خندق و جزیره مجنون نیز یکی از این موارد بود، که مورد هجوم آنان قرار گرفت، گویند لرهای قهرمانی که جای ما را در "دژ" جاده خندق، و در چند متری دشمن پر کرده بودند، چنان قهرمانانه در مقابل این هجوم ایستادند، که روایت تیمور لنگ در مواجهه با قهرمانی لرها را برایم تدایی می کند،

لرهای رزمنده ما در حالی که دشمن خطوط پشتی آنانرا شکسته بود، و در محاصره بودند تا آخرین نفس هایی که در سینه های خالی خون خود داشتند، در این دژ مقاومت کردند، و جنگیدند، و شهید شدند و تن به تسلیم ندادند، یاد و خاطره این ایستادگی آنان باید در تاریخ ثبت شود، آنان در نوک جاده ایی ایستادند که از سه طرف آب آنرا محاصره کرده بود، و از چهار طرف دشمن.

اما گذشته از سرداران لری که در جنگ، کشور را به سوی ویرانی بردند، متوهم و خود بزرگ بین بودند، و از باعث و بانیان طولانی شدن این جنگ خسارتبار شدند، و باندهای قدرت را در سپاه پاسداران بنیان نهادند، و رزمندگان را دچار تشتت، باندبازی و اختلاف کردند، و موثرترین نیروی نظامی کشور را که، اتصال مستقیم به نیروی مبارز مردمی (بسیج مردمی) داشت، و باید قلعه ایی برای دفاع از مردم می بود را، اسیر باندبازی ها، جناج گرایی ها، خودکامگی ها، تمامیت خواهی ها، فساد، اختلاس و پاکسازی های جناحی خود کردند، اما مردان بزرگی از قوم لر نیز در مقابل، در جنگ هشت ساله خسارتبار نام و تبار لرها را بلند آوازه و به اوج افتخار رساندند، آنان با منش انسانی، اخلاقمداری، مردمداری، کیاست و... لرها و ایران و سچاه را به اوج رساندند، کسانی مثل شهید محمد بروجردی که متانت و روش جالب او در حرکت مردمی، متین، تاثیر گذار، اخلاق مدار، انسانی و... بود، که در مناطق سختی همچون کردستان، که آلوده به خیانت و جدایی طلبی، و نفوذ دشمن شده بود، خوش درخشیدند و دوست و دشمن را بر توانایی خود در راهبری حرکتی درست، و بر مدار انسانیت، اخلاق و مروت و جوانمردی در چنین لحظاتی سخت، به اذعان وا داشتند.

لرها در قهرمانی، درایت و جوانمردی در جنبش آزادیخواهی مردم ایران، علیه استبداد داخلی نیز، به خوبی شناخته و پرونده ایی روشن به زلالی آقتاب دارند، آنان از پیشگامان قربانی دادن برای ایران، و آزادی ایران و ایرانیان بوده و هستند، تاریخ قهرمانی لرها هم در مقابل هجوم خارجی و هم مقابله با استبداد داخلی زبانزد خاص و عام است،

از این روست که وقتی استبداد حاکمیت سلطانی در تهران، گلوی آزادیخواهان و مشروطه طلبان را در پایتخت فشرده بود، و عرصه را بر آنان تنگ کرد، و بسیاری را آنان کشته و سرکوب و زندانی نمود، این لرهای بختیاری به رهبری مردی روشنفکر و بزرگ اندیشی مثل علیقلی خان سردار اسعد بختیاری بودند که با حرکت به موقع خود و فتح تهران، مستبد کرسی نشین قدرت در پایتخت را در جای خود نشاند، و همین جوانمرد لر بود که وقتی دید برخی از سربازانش بعد از فتح تهران دست به خلافکاری هایی زده، و احیانا خانه های مردم در تهران را غارت می کنند، به فاصله کمی تهران را ترک کرد، تا حرکت برخی از سربازانش باعث خدشه به وجهه شخصیت لرها نشود،

و قیام و خیزش پاک او از هر گونه خدشه ایی که ناشی از غارت و جنایت است، پاک بماند، بله سردار اسعد بختیاری کسی بود که اگر مثل دیگر فرصت طلبان تاریخ قدرت طلبی در ایران، که در چنین بزنگاه های تاریخی، بعد از پیروزی و غلبه، تمام شخصیت، قول و قرار و سخنان پیش از پیروزی خود را به فراموشی سپرده و زیر پا نهادند، و جنبش های آزادی خواهی این مردم را به حاکمیت های استبدادی تبدیل کردند، او نیز می توانست بعد از فتح تهران، حتی حکومت را از آن خود کند، و خود را در تهران مستقر و مادام نماید، اما او از قدرت چشم پوشید تا انسانیت در این کشور و فرمانروایان آن سابقه دارتر و باقی بماند، و تا دامن لر و بختیاری ها همچنان پاک بماند، به حکومت بر این مردم مظلوم پشت پا زد، و نشان داد که آزادی و افتخار برای ایران و ایرانیان نزد او مهمتر از حکومت است، و قائل به این نیست که خود حاکم باشد یا فرد دیگری.

گذشته از چنین انسان بزرگی، که در تاریخ آزادی و آزادیخواهی و ترقی ایران خواهد درخشید، بعدها جنبش ملیگرای ایران و آزادیخواهان عزت طلب ایرانی، شاهد حضور مردان بزرگ دیگری از دیار لرها بود، که در تاریخ ایران نقش آفرینی کردند، در بین قشر مذهبی نیز لرها باز آیت الله بروجردی، فقیه دانایی را دارند، که با عملکرد خود در طول مرجعیت خود، بازیچه سیاست بازان و... نشد، و لذا هم عزت دین را حفظ کرد، و هم عزت روحانیت را، و هم عقل و فهم او و ابهتش باقی ماند، تا در حاشیه قدرت سیاسی، سال های ساخت و ساز ایران، و توسعه و ترقی آن پی گرفته شود، او با منش خود هم تیزی قدرت را تعدیل می کرد، و هم نگذاشت دین ملعبه دست قدرت قرار کرد، او مثل آیت الله سیستانی که معتدل و متین، اکنون نخ تسبیح عراق است، و عراق را به سوی حفظ تمامیت ارضی، توسعه و پیشرفت و دمکراسی راهنماست، بود.

پهلوی دوم، به غیر از ازدواج با خانم ثریا اسفندیاری بختیاری که یک لر بود، و از این طریق می خواست تعادل قدرت در کشور ایجاد کند، در آخرین روزهای استیصال خود، باز دست به دامن یک ملیگرای مشهور لر و طرفدار محمد مصدق، به نام شاپور بختیار شد، که او نیز از رجال لر ایران است، تا شاید بتواند ایران از تلاطمی که در آن گرفتار شده بود نجات دهد، گرچه کار از کار گذشته بود و بختیار هم نمی توانست او را نجات دهد، و بختیار هم در ارزیابی شرایط دچار اشتباه شد، و با پذیرش این مسئولیت، در آن لحظات بحرانی، هم خود و هم جریان ملیگرای ایرانی را قربانی گردابی کرد که در سال 1357 در حال بلعیدن تمام آنچه بود که پهلوی ها تدارک دیده بودند، شاه و بختیار با این اقدام خود، جریان ملیگرایی ایران را نیز با خود غرق کردند. 

لرها به غیر از نقش درخشانی که در حاکمیت های ایالت پارس باستان ایران بزرگ و تمدنی داشتند، در دوره طولانی حاکمیت های اسلامی، که برخی از این سلسه های مسلمان در این دوران، مثل تیمور لنگ تاریخ ننگینی از کشتار، غارت، خشونت و... را در پرونده خود دارند، حکومت زندیه نیز از آن لرهاست، که لطفعلی خان زند، و کریم خان زند در تاریخ حکمرانی ایران، خوش درخشیدند، آنان که خود را "وکیل الرعایا" می دانستند تا شاه زند، و...

و من اکنون سفری به دل مناطق لر نشین کشور را در پیش رو دارم و مستقیم به سوی زردکوه [2] بختیاری می تازم و اطراف این کوه را، مقصد گردشگری و ایرانگردی ام قرار دادم، کوهی که زایشگر اولین آب هایی است که رودهای بسیار مهمی چون زاینده رود، دز و کارون را می سازد.

تهران را به مقصد اصفهان، و سپس شهرکرد و در انتها شهر چلگرد [3] ، ترک کردم، چلگرد مرکز منطقه کوهرنگ در استان چهارمحال بختیاری است، که از زمان پهلوی ها به واسط حفر تونل کوهرنگ و آوردن آب به حوزه مرکزی ایران مشهور می باشد، و بارش برف در این منطقه شهرت عام و خاص دارد، و این مسیر جاده ایی زیبا، مرا به حاشیه های زردکوه خواهد رساند.

بسیاری از رانندگان مسافرکش خطوط، از له شدگان زیر چرخ تغییرات اقتصادی در کشورند، شوک های اقتصادی که کمر بسیاری را در کشور، شکست و می شکند، کمتر راننده ایی در بین این افراد می توان یافت که به عشق رانندگی، مسافر ببرد. مسافربر مسیر تهران به اصفهان من هم یک تولید کننده مبل و کارهای چوب بود، که مدعی بود تا پیش از نابود شدن کسب و کارش، دارای سه استادکار روکوبکار مبل، و دو تا استادکار رنگکار چوب بوده، و تولیدش به حدی بوده است که مبل های ساخته شده خود را به نقاط مختلف کشور می فرستاده است، ولی به واسطه عدم "امنیت شغلی" در کشور، غیبت بانک ها در حمایت از کسب و کارهای ریز، و عدم پوشش قانونی مناسب برای نقد کردن اوراق و اسناد مالی و... و با وصول نشدن به موقع چک هایش، توسط طرف های شهرستانی، فروش هایش به پول نقد تبدیل نشد، و در نهایت ورشکست، و مجبور می گردد که حتی کارگاه سه طبقه ایی مبل سازی خود را بفروشد، تا بتواند جوابگوی وصول طلب های مردم از خود باشد.

شوک های اقتصادی سالی چند بار، در اثر سیاست های لحظه ایی دولت ها و حاکمیت، به اقتصاد این مردم وارد می شود، بسیاری را بیچاره و نابود، و از گردونه کار، تولید و درآمد خارج می کند، و مثل یک "پی پا" می ماند که موجب "سکندری خوردن" افرادی می شود که با مخ بر زمین فرود می آیند، و گاه دیگر هرگز نمی توانند از زمین برخاسته و دوباره پا بگیرند. او آنقدر خسته بود که چشم هایش تنگ می نمود، شب مسافرانی را به تهران رسانده، و اکنون در حال بازگشت به اصفهان بود، معتقد بود که 90 درصد حوادث جاده ایی، ناشی خواب راننده است، چند کیلومتری را کمکش کردم، تا کمی در جای من بنشیند و بخوابد، ده دقیقه خواب، برای راننده کافیست، تا جان خود و سرنشینان خودروی خود را نجات دهد، اما این اتومبیل آخرین دارایی قابل اتکا برای او بود، لذا نتوانست راحت بخوابد و بزودی استرس بر او غلبه کرد و مجبور شد قلبیرک را از من ستانده، و باقی راه را خود به سوی مقصد رانندگی کند.

مسافر دیگری که همراه ما بود از حجم حضور افغان ها در ایران شاکی بود، و هشدار می داد، و اعلام خطر می کرد، که : "تا ده سال دیگر ایران دوباره توسط افغان ها فتح خواهد شد، با شرایطی که آقایان در کشور ایجاد کرده اند، ایرانیان نه ازدواج می کنند، و نه بچه دار می شوند، و این افغان ها هستند که هر کدام 5 الی 6 بچه می آورند و در آینده تفوق جمعیتی بر ایرانیان خواهند یافت، و کشور را قبضه خواهند کرد، اینان بعد از محمود افغان که صاف تا اصفهان، مرکز خلافت صفویه آمد، و اینجا را تسخیر و غارت کرد، بدون سلاح و جنگ بر کشور غلبه خواهند یافت."

در این بین راننده ما نیز به سخن آمد و در ادامه و در تایید این سخن او گفت:

"چند وقت پیش یک خانواده افغان که شامل یک خانم و دو کودکش بودند را جابجا می کردم، در میان راه یک افغان دیگر هم دست نگه داشت، که در صندلی جلو نشست و آن خانم و بچه هایش هم صندلی عقب را کرایه کردند. من معمولا حین رانندگی موسیقی گوش می کنم از این رو موسیقی اتومبیل هم روشن بود، و آن خانم و بچه هایش هم با نوای موسیقی شاد و همراه بودند. این مرد افغان که ریش های بلندی هم داشت گفت، من یک طالب هستم موسیقی حرام است خاموشش کن، گفتم موسیقی را تو برای خود حرام کرده ایی، من آنرا برای خود حرام نمی کنم و نمی دانم، سر جایت بشین و کاری به این کارها نداشته باش، این افغان مدتی سکوت کرد، و دوباره سر صبحت را باز کرد، و گفت رئیس جمهورتان (ابراهیم رئیسی) به طالبان هشدار می دهد که آب به ایران بدهیم، ما آب را در مقابل نفت خواهیم داد، من به او گفتم حقآبه ایران را ندهید به زور خواهیم گرفت، گفت ما انتحاری داریم و پاسخ می دهیم، گفتم هر انتحاری که در ایران منفجر کنید، از هر سه تلفاتش، یک نفر افغان هم کشته خواهد شد، به غیر از این شما چند نفر را می توانید با بمب بکشید؟! به خودتان زحمت ندهید. در این بین خانم افغان هم به سخن آمد و گفت آقای راننده ایشان راست می گوید، طالب است و سر می برد، که در این لحظه این افغان که دید هوا پس است، گفت شوخی کردم من طالب نیستم. اما به درستی او یک طالب بود که راست راست تو ایران می گشت، و من به او گفتم: اصلا هم شوخی نگفتی و قیافه و اخلاق و منش تو نشان داد که حقیقتا یک طالب هستی.

پس از داستان این راننده از طالبان حاضر در ایران، همسفر ما به بحث خود بازگشت و با اشاره به روند رو به افزایش قیمت ها در کشور ادامه داد، یک قلم قیمت ماکارونی و دستمال کاغذی را حساب کردیم، در سال 1396 آنرا به قیمت 9 هزار تومان می خریدیم، اکنون قیمت آن به 150 هزار تومان افزایش یافته است؛ او که ظاهرا باید از رزمندگان داوطلب و بسیجی زمان جنگ باشد، سپس به نام یکی از مسئولین اشاره کرد و گفت، "گاهی با خودم فکر می کنم که چرا وقتی که او بعد از عملیات کربلای 4 برای سخنرانی در لشکر امام حسین اصفهان آمده بود، نکشتمش، همان موقع هم مشهور به ریاست طلبی بود، و به این خصوصیت مشهور بود، اسلحه هم که داشتیم و 6 – 7 گلوله در تنش خالی می کردم. این ها کشور را رو به نابودی می برند، به هر طرف که نگاه می کنی ویرانی و خرابی است؛ این فکر همواره در ذهنم، مرا اذیت می کند".

427 کیلومتر مسافت بین تهران و اصفهان به همین حرف ها گذشت، که در هر جمعی می توان آن را شنید، به اصفهان که رسیدیم بلافاصله وقت را از دست نداده و سوار اتومبیل دیگری شدم که عازم شهرکرد بود، اما اعصاب راننده خراب بود، گفتم چرا اینقدر ناراحتی می کنی؟! تو گویی منتظر همین جمله بود و سفره دلش را باز کرد، و به بازگویی داستان گرفتاری اش در دادگاه پرداخت، که به واسطه پرونده ایی این روزها گرفتارش می باشد. او مدعی بود که سگ شکاری یکی از همدهاتی هایش فرزندش را گاز گرفته و تا از دست سگ نجاتش بدهند، سگ کلی از بدنش را گازگازی کرده بود، کارش با صاحب سگ به درگیری می کشد، به دادگاه شکایت می برند، قاضی با دیدن عکس جراحات بچه، در جلسه اول، خیلی هم ناراحت می شود و با او ابراز همدردی می کند، اما بعد از مدتی ورق بر می گردد و در ملاقات دوم قاضی می گوید بچه ها باید با والدین خود بیرون بروند، گفتم من 5 فرزند دارم، یعنی هر کدام شان بیرون خواست برود، باید یکی از ما او را در کوچه و خیابان های دهات همراهیش کنیم؟! بعد قاضی گفت اصلا به من بگو چرا این سگ فرد دیگری را گاز نگرفته، و فرزند شما را گاز گرفته؟! چرا دیروز کسی را گاز نگرفته و امروز گاز گرفته؟! گفتم "آقای قاضی! این چه فرمایشی است، مگر من زبان سگ ها را می دانم که بپرسم چرا فردی دیگری را گاز نگرفتی و فرزند من را گاز گرفتی، چرا دیروز نگرفتی و امروز گرفتی؟! سگ شکاری باید پوزه بند داشته باشد و دو نفر هم او را مهار کنند"، که قاضی گفت : "مگه برای همه سگ های روستا این همه نگهبان می توان گذاشت؟!" گفتم "آقای قاضی من دارم از قانون با شما حرف می زنم و..." خلاصه از ما گفتن و از قاضی انکار، نمی دانم از جلسه اول تا جلسه دوم چه اتفاقی افتاد که قاضی ایی که در جلسه اول با ما همدردی داشت، حالا به دنبال مقصر این حادثه در بین قربانیان حادثه می گشت! گفتم "آقای قاضی اگه می خواهی مرا محکوم کنی طبق قانون مرا محکوم کن"، گفت "طبق قانون بچه باید با والدینش تو خیابان بیاید". در آخر هم سماجت مرا که دید گفت، باید در این خصوص هیات سه نفره تصمیم بگیرند.

در مسیر 104 کیلومتری اصفهان به شهرکرد، هر همسفری به فراخور حال و کارش از مسایل خود می گفت، یکی از همسفرها جوشکاری اهل هفشجان بود، به قول خودش پایتخت جوشکاری ایران، او نیز وقتی صحبت از زاینده رود شد و این که سه ماه عید زاینده رود آب داشت و الان ده روزی است که آب را قطع کرده اند، نتوانست طاقت بیاورد و از حال و روز پروژه ملی ایی گفت که در آن شاغل است، و قرار است آب را از دریای جنوب به مرکز ایران انتقال دهد، و اصفهان را از بی آبی خلاص کند، او می گفت ما 35 شرکت هستیم که هر کدام 200 کیلومتر از این لوله گذاری ها را عهده دارم، ولی اکثر شرکت ها از جمله ما، الان چند ماهی است که با همه امکانات در پای کار حاضرند اما همه بیکارند، فقط یک شرکت که یک قطعه 200 کیلومتری را به عهده دارد مشغول به کار است شرکت "ایران آروین" که آن شرکت هم تامین لوله و هم انجام کار را خود راسا عهده دار گردیده و لذا مشغولند، باقی شرکت ها با همه دستگاه ها و کارگرانشان از برج 8 سال گذشته (1400) تاکنون سرگردان و بیکارند، در حالی که تنها اجاره دستگاه های آنها سر به فلک می کشد. هر بار هم که اعتراض می کنیم، می گویند شما چکار دارید پول تان را بگیرید، کاری به مسایل دیگرش نداشته باشید، و کار را سیاسی نکنید!

شاه پیش از انقلاب با ژاپنی ها قرارداد بسته بود که این پروژه را انجام دهند که انقلاب شد و نشد، اینها قرار داد با ژاپنی ها را بهم زدند و گفتند خودمان انجام می دهیم، الان بعد از این همه سال که اقدام کرده اند، باز وضع ما این است. چند وقت قبل رئیسی (رئیس جمهور) برای بازدید از این پروژه آمد، اما نه از ماشین پیاده شد و نه ما را دید و نه حرف های ما را شنید، یک کاروان با چند صد خودرو شاسی بلند و گران قیمت که او را همراهی می کردند، آمدند و از ما گذشتند، نه پیشرفت پروژه را دیدند و نه بیکاری ما را، فقط نهار را اینجا خوردند و شام را جایی دیگر، و همین پیاده شدن آنها از ماشین ها و بازدیدشان از پروژه شد، این هزینه های سنگین را شرکت فولاد مبارکه می دهد و کاری هم انجام نمی شود، دل آدم برای سرمایه های این کشور می سوزد که اینطور ضایع می شود.

از همان ابتدای کار لوله های 78 (مرددم یا 87) اینچی  قرار شد بکاریم، که معلوم بود کم است، و آب مورد نیاز را تامین نخواهد کرد، و ما این ضعف را مطرح هم کردیم ولی کسی توجهی نکرد، الان گفته اند دو - سه خط دیگر هم کنار این خط انجام می شود، تا آب کافی بیاورند که جوابگوی منطقه باشد. ما ایرانیان عجله داشتیم! خیلی زود انقلاب کردیم، اگر کمی صبر می کردیم خیلی از این پروژه ها در همان سال ها انجام می شد. کشور هزینه می کند ولی کاری صورت نمی گیرد. این کشور را از درون ویران خواهند کرد.

با رسیدن به شهرکرد همدیگر را خدا حافظ گفتیم و به خدا سپردیم، و من عازم چلگرد شدم، راهی در میان دره ها، و نام هایی زیبا و آهنگین محلی مثل، هفشجان، سورشجان، پُردنجان و... و درخت های بادام که انگار نسبت به کم آبی مقاوم هستند و میان بوته های خشک، مثل گوهری سبز و خرم می درخشند.

چند کارگاه سنگبری شیرهای سنگی واقعی تری را برای نصب بر قبور بزرگان لر، می تراشند، و نمونه های کار خود را کنار خیابان گذاشته اند، در مقابل شیر سنگی های باستانی، که انگار به سبک خاص و برند لرهاست و تراشیده و بر قبور قرار می گیرد، و ساده تر و سبک تر از این شیر سنگی ها هستند، اما در این مسیر شیرهای سنگی بزرگتر و با شمایل رئال و واقعی دیده می شوند که آماده اند تا تشریفات برگزاری مراسم مردگان لر را تکمیل کنند، بزرگداشت مردگان و تشریفات زیاد برای مرده ها و قبرستان ها، انگار ریشه در تاریخ ایران دارد، و به واقع سنتی اسلامی نیست، چرا که اعراب به قبور خود اینچنین نگاهبانی نمی گماشتند، و عرب ها به قبرستان ها اهمیت نمی دهند، شیر سنگی همدان، که در سال 319 قبل از میلاد توسط اسکندر مقدونی سفارش داده شد، تا بر قبر دوست از دست رفته اش در هکمتانه قرار دهد، نشان از قدمت این جریان در ایران دارد، و با این شیرهای سنگی که امروز توسط لرها برای قبورشان سفارش می دهند، ادامه دارد.

راننده ماشینی که مرا از شهرکرد به چلگرد برد، اشاره ایی به این شیرها می کند و می گوید، این ها (لرها) از کدام شیرمرد سخن می گویند، کجاست آن شیرمردی که جلوی بردن آب منطقه به دیگر نقاط را بگیرد، شیرمردی نیست که بر قبرش شیر سنگی بگذارند، شیر سنگی را بر قبور دلیرمردان می گذراند، کو دلیرمردی در بین لرها که لایق شیر سنگی باشد.

عروس و خواهر شوهر پیری در کنار من نشسته اند، عروس که کمی از این زن جوانتر است، از خرج زیادی می گوید که برای دختر خواهر شوهرش انجام دادند تا به خانه بخت برود، و در حالیکه پدرش مرده بود، برای او هزینه کرده اند، از تشریفات زیادی که در عروسی داشتند، از 300 میلیون تومان خرجی که در توافق با خانواده داماد، آنها هزینه تالار و خوراک عروسی کردند، و میهمانی مجللی که گرفتند، تا 400 میلیون تومان هزینه خانواده عروس برای یک دختر یتیم، که این مقدار هزینه بنیان زندگی اشان را در معرض خطر قرار داده است، ولی لازم بود که انجام شود، چرا که بین مردمی خجالت زده نشوند، به او گفتم نمی شد این 700 میلیون تومان را به زوج می دادید تا هم خانه و هم ماشین برای زندگی اشان شود؟ گفت نمی شود که، این خرج ها لازم است انجام شود.

راننده که ذهنی منتقد به رسوم ازدواج لرها دارد، خطاب به من می گوید شما در تهران و مشهد از ما جلوترید، دختر و پسر در منطقه شما همدیگر را می بینند و انتخاب می کنند و خرج بسیار کمتری در ادواج ها هزینه می کنید، اینجا ما اسیر این مراسمات هستیم، رسوم لر!

این عروس و خواهر شوهر که مدعی بودند در مبدا نتوانسته اند از عابر بانک پول نقد بگیرند، حتی کرایه ماشین را هم نداشتند، 70 هزارتومان پول نقد برای کرایه دو نفر در این مسیر! لذا در میان ناراحتی های راننده، ما را در سه راهی دهات خود نگه داشتند تا فردی که به او زنگ زدند، بیاید و پول بیاورد، بعد از دقایقی پسر جوان حدود سی ساله ایی با پراید به استقبال این دو مسافر آمد، اما او نیز پول نقدی در جیب خود برای پرداخت به راننده تاکسی نداشت، در نهایت راننده مسافرکش با هزار دلهره، از این که کرایه اش پرداخت نشود، شماره کارت داد تا از طریق موبایل بانک، بعدها اینها کرایه خود را به حسابش بریزند، و غرغر کنان راه چلگرد را در پیش گرفت، و می گفت ببین! 70 هزارتومان پول کرایه تاکسی ندارند اما موقع ادعا و فخر فروشی در برگزاری مراسمات که می رسد، آنطور خود و خانواده داماد را درگیر خرج های بسیار زیاد می کنند، ما گرفتار چنین فرهنگی هستیم. خوشبختانه چند کیلومتری دور نشده بودیم که بالاخره با صدای پیامکی راننده خوشحال اعلام کرد که خدا را شکر پول را ریختند.

فارسان، فیل آباد، باباحیدر، کوانک و نهایتا چلگرد در پیش روی من، که در انتهای دره ایی شهر به دور دره، کشیده شده است، و وسط آن دشت سرسبزی است که گاوهای عشایر در آن می چرند.

[1] - "ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺩﺭﻫﺮ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﺯﺳﮑﻨﻪ ﻣﺤﻠﯽ، ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﻭﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﻨﻊ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﻭﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﮐﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺳﮑﻮﻧﺖ ﺍﺗﺎﺑﮑﺎﻥ ﻟﺮ ﺩﺭﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ ﺍﺳﺖ ﻭﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻗﺸﻮﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺁﻥ ﺷﻮﺩﻧﺎﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ . ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎﯾﮑﺼﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺍﺗﺎﺑﮏ ﺍﻓﺮﺍﺳﯿﺎﺏ ﯾﮑﺼﺪﻫﺰﺍﺭ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺗﻮﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ . ﺩﺭﺁﻧﺠﺎ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ « ﺳﯿﻤﺮﻩ،ﮐﺸﮑﺎﻥ،ﺳﺰﺍﺭ »ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﺸﻮﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﻤﺎﯾﺪ. ﺩﺭ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﺩﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ﻗﺎﻣﺘﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺯﺭﻉ « ﺩﻭ ﻣﺘﺮ »ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻧﻌﺮﻩ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﺳﻨﮕﻬﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ. ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺎ ﯾﮑﺼﺪﻭﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﻋﻤﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺗﺎ ﺳﻦ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﺯﺍﯾﻨﺪ . ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ:ﻭﻧﺎﻡ ﺟﻬﺎﻧﮕﺸﺎﯾﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﮑﻨﺪﺭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺷﻮﺩ ﻭﺗﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﻭﯼ ﻭﺑﺎ ﺍﺗﺎﺑﮑﺎﻥ ﺑﺠﻨﮕﯽ ..." « ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﻟﻨﮓ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯﮐﺘﺎﺏ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺸﺎﯾﯽ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﺗﺎﻟﯿﻒ ﻣﺎﺭﺳﻞ ﺑﺮﯾﻮﻥ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ".

تیمور جهانگشا : در نسک خودش (منم تیمور جهانگشا) در مورد لرهی جنوبی (لرهای ممسنی فارس و لرهای کوهگیلویه و بویر احمد، لیراوی، کوهمره و...)  چنین نوشته است: "زمانی که من شیراز را گرفتم و پوست حاکم شهر را زنده به زنده کندم و هنگام بازگشت به سمرقند پایتخت خود خبری بگوشم رسید که پسر دوم را در شیراز به کشته و شیراز را غارت کردند در حالی که نیم روز تا سمرقند نمانده بود تیمور سواران و لشکر (صد و بیست هزار نفر و دویست و چهل هزار اسب) خود را به راه شیراز برگرداند (تند روترین لشکر پیاده جهان از آن تیمور بود) هنگامی که به شیراز رسید شهر را غارت کرده دید و سر پسر خود را به دار آویز کرده بودند از مردم شیراز پرسید آنها چه کسانی بودند گفتند: آنها مردم لر هستند از کوه های ممسنی و کوهگیلویه و بویراحمد میباشند. تیمور پس از دو ماه پی گیری وگریز در کوههای زاگرس و با از دست دادن هشت هزار تن از سربازان خود نتوانست آنها را شکست بدهد و نگاهبانان آتشکده زردشت به تیمور گفتند اگر دنبال آنها بروی همی سربازانت را از دست خواهی داد و تیمور راه خود را کج کرد و از آن بوم دورگشت.

 تیمور در نبر با لرهای فیلی (مینجایی و لک و لرستان پشت کوه)

یکی دیگر از نبرد های تیمور لنگ در لرستان بود که در آنجا به گفته خود تیمور لنگ به سخت ترین مردم ایرانی بر خوردم که از درماندگی و شگفت شیفته ی آنها شدم آنها هنگام جنگ هیچوقت فرار نمیکردند تا کشته میشدند و بزرگ(خان) آنها در آن جنگ (که به رخ تن به تن بود) با گرز شانه ی راست تیمور لنگ را از جا درآورد و دست او راهم لنگ کرد (تیمور لنگ از پای چپ و دست راست لنگ بود و برای این نامش تیمور لنگ شد) در جنگ تیمور لنگ با لرهای زاگرس نشین که در بخش لرستان (لرستان کنونی و ایلام) لرها چنان جنگی سختی با تیمور کردند و او را زخمی کردند تیمور در پایان زندگانی خود می گفت تنها جای که دیدم مردمش پشت به جنگ نکردند (کنایه از فرار کردن ) و تا هنگام ی مرگ پایداری کردند لرها بودند آنها قلوه سنگ های بزرگ را جوری پرتاپ میکردند که هر کدامش جان سربازنم را میگرفت....  

تیمور در گذر از بختیاری

و اما هنگامی که تیمور با این دو تبار لر برخورد کرد حساب کار آمده بود دستش و هنگامی که از بخش مال امیر (ایذه کنونی در استان خوزستان) رد میشد به یک چوپان لر زبان دیگر برخورد و از او پرسید آیا در این بخش لرهای دیگری هم وجود دارد؟ او به تیمور گفت از این بخش تا به آنسوی کوه زرد ( زردکوه بختیاری کنونی) لرهای بسیاری هستندکه در بلندی های دشوار و تیز رشته کوههای زاگرس زندگی میکند.

هنگامی که تیمور داستان لرهای کوهگیلویه و بویراحمد و ممسنی ها و لرهای لرستان را برای چوپان گفت.

چوپان به تیمور گفت هرگز وارد این بخش مشو چون هم یکصدوبیست هزار سرباز خود به همراه دویست و چهل هزار اسب خود وهمه ی نوکران و ابزار جنگی خود را از دست خواهی داد و مرگ خود را بچشم خواهی دید زیرا این لرها که شناخته شده هستند به ایلیاتی و از چندین چند ایل بزرگ که با هم یکدست میباشند تو و لشکرت را نابود خواهند کرد زیرا این دو تبار لر که با آنها جنگیدی برادران آنها هستند که هرکدام برای خود بخشی را برای زندگی کردن برگزیده اند و به آنها لر بزرگ میگویند. تیمور وقتی سخنان چوپان را شنید و با دلاوری که در آن جنگها از لرها دید با خود گفت اینک اگر لرهای بزرگ پیوستن این دو لر باشند هیچوقت پیروز نخواهم شد و اگر این 3 تبار برادر لر با هم یکدست شوند چه میشود... او راه بازگشت به خانه را در پیش گرفت و هرگز به زاگرس میانی لشکر نکشید....

[2] - زَردکوه یا زردکوه بختیاری کوهستانی در زاگرس مرکزی است، که در شهرستان کوهرنگ و استان چهارمحال و بختیاری قرار دارد. قله کلونچین در زردکوه با ارتفاع۴۲۲۱ متر پس از کوه دنا، دومین کوه مرتفع در رشته کوه‌های زاگرس و یکی از۱۵۱۵ قله بسیار برجسته جهان به‌شمار می‌رود. این کوهستان سرچشمه ی اصلی کارون، زاینده رود و دز می باشد.

[3] - چلگرد مرکز شهرستان کوهرنگ در استان چهارمحال و بختیاری است. این شهر به پایتخت برفی ایران شهرت دارد و سرچشمه رودخانه های کارون و زاینده‌رود ‌‌ از ارتفاعات زردکوه می باشد. مردم چلگرد از ایل بختیاری و از طایفه بابادی باب هستند.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در راز و نیازی با ایزد یکتا؛ تو ر...
بزرگترین اشتباهی که ما آدمها در رابطه هامون می کنیم این است که : نصفه میشنویم، یک چهارم می فهمیم و ...
- یک نظز اضافه کرد در روس ها در نقش تاریخی دشمنان آز...
مجموعه اسناد تلاش استالین برای تجزیه‌ی ایران به‌وسیلهٔ تشکیل فرقه‌های مزدور خویش (بخش نخست). سندهای...