جامعه ایران به لحاظ تاریخی دچار شکاف و دوگانگیِ بین قدرت و مردم بوده، و کم و زیاد این شکاف بین حاکمیت در راس هرم، و مردم در قاعده بزرگ آن وجود داشته است، گاهی این دو به هم نزدیک شده، و با مقبولیت و مشروعیت یافتن حاکمیت ها نزد مردم، جانبداری و حمایت مردمی از آنان افزایش یافت، و گاه با دوری این دو از هم، این شکاف چنان بزرگ شد، که به تغییرات اساسی در ساخت قدرت منجر گردید، آنچه در انقلاب 57 اتفاق افتاد، درست یا غلط، حاصل گسترش شکافی بود که بین مردم و حاکمیت عمیق گشت.

دنیا مدت هاست که پا در دوره مدرن [1] نهاده است، و لذا ملل مختلف، گاه اُفتان و خیزان و گاه چهارنعل به سوی پیشرفت و تعالی علمی، انسانی، اخلاقی، برخورداری از کرامت انسانی، حقوق بشر، حاکمیت قانون، برخورداری از آزادی و... پیش می روند، روندی که در نهایت دنیا را برای همه موجودات، در جهانی که همه در آن در خطرند، مناسبتر و قابل زیست تر خواهد کرد، و با غلبه عقل بر شور و تبعیت ایدئولوژیکی، گفتگو به جای جنگ های خانمان برانداز و...، دنیایی بهتر را در افق چشم انداز خود دارد، و البته نیز، با هر شکست و خسارتی که به جزایر مدرن بشری وارد می شود، یک دنیا نگران خود و (در یک پیوستگی جهانی شده) همدیگر می شوند.

 یکی از مشخصات دوره مدرن، پایبندی به مرزهای تعریف شده ی قانونی، حاکمیت نظم و قانون است، و مهمتر از همه اینکه مردم از دوره سنت خارج شده، از نقش سیاهی لشکرِ حاکمان، و برده های گوش به فرمانِ قدرت، تبدیل به "شهروندانی" [2] واجد حقوق فراوان، از جمله حق رای، انتخاب و... و البته به شهروند واجد حقوق و مسئولیت تبدیل شوند، لذا در روند زندگی خود نقش داشته، و در تصمیم سازی ها، تعیین کننده باشند، از حقوق اساسی شهروندی حق تعیین سرنوشت [3] خواهد بود، چیزی که به نظر می رسید با وقوع انقلاب 57، بعد از دو انقلاب بزرگ و پیاپی دیگر، یعنی انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت، باید برای ایرانیان نیز به اوج خود می رسید،

اما اختلافات بر سر تقسیم قدرت بین انقلابیون (بعد از پیروزی 22 بهمن 1357)، و تمامیت خواهی های شرکت کنندگان در این انقلاب، وقوع جنگ خسارتبار 8 ساله بین ایران و عراق و... روند کشور و انقلاب را از ریل بایسته و شایسته خود خارج کرد، و به نظر می رسد به ریل هم باز نگشت، و دوری از قانون و نظم شدت گرفت، و می رود تا این شرایط نهادینه شود، و نقش مردم به افرادی تزئینی مبدل گردد، که باید هر از چندی، در صف های بلند انتخاباتی، در پای صندوق های رای بایستند، و حماسه حضور خلق کنند، و برای انتخاب مسئولینی سر و دست بشکنند که فاقد قدرت تغییر بوده، از جایگاه قانونی و تاثیر گذار خود تهی شده اند و...، و مردم برای داشتن چنین مجلس و دولتمردان بی اثری، رقابت، و از هم سبقت گیرند!

از همه بدتر، شرایط تب آلود و اضطرار انقلابی به خصوص بعد از رحلت بنیانگذار ج.ا.ایران حفظ، و تشدید هم شد، و حتی به نوعی بصورت مصنوعی شرایط انقلابی به جامعه تزریق نیز گردید، و می گردد، بلکه شرایط بعد از پیروزی انقلاب 57، گاه انقلابی تر از زمان انقلاب واقعی آن در سال 57 شد! تا کار از مجاری قانونی خارج، و در همان روند انقلابی ادامه یابد (بی نظمی، کنار گذاشتن و یا بی اثر کردن قانون اساسی و عادی، هرج و مرج و گرایش به رفتار غیر قانونی، شبه قانونی، فراقانونی، تفسیر قانون به نفع قدرت و...)،

و لذا در این روند انقلابی، بدنه جامعه از قدرت تاثیر گذاری و نقش آفرینی خود تهی گردید، از این روست که دیده می شود، اکنون بعد از 43 سال که از استقرار نظام انقلابی می گذرد، به جای حاکمیت قانون و نظم، به سوی شرایط انقلابی تر، با سرعت بیشتری پیش می رویم، و در یک حرکت دنباله دار، این "آتش به اختیار"ها هستند که در بُعد نظم حاکمیتی، در بی نظمی تمام، مدعیان نظم و ترتیب انقلابی مورد نظر خود شده، و می روند تا میدان دار اداره نظام و کشور باشند.

در اثر چنین رویکردی، تحت عنوان انقلابی گری، بی قانونی، هرج و مرج، اقدامات فراقانونی، شبه قانونی حاکم شده، و کار را بجایی کشانده است که جای ماموران رسمی نظم و قانون را در خیابان ها و...، اکنون "حجاب بان" هایی گرفته اند که شدت بی نظمی، و فقدان قاعده مندی، رویکرد و عمل شبه قانونی آنان و...، به حدی خطر آفرین و شکننده مرزهای مدنیت و قانون است که کسی را در بین مسئولین کشور، حتی یارای قبول مسئولیت عمل آنان نیز نیست؛

و برای عمل اعزام آنان به خیابان ها، متروها، اماکن، رستوران ها، فروشگاه ها و... مسئولین کشوری و شهری از قبول مسئولیت حضور آنان نیز خودداری، [4] و حتی وزیر کشور بعنوان مسئول ایجاد نظم عمومی، مجبور می شود، دست به یک مانور سیاسی رسوا زده، دولت و حاکمیت را از سو اثرِ اعمال احتمالی آنان مبرا کرده، و پیشاپیش از اِعمال این نظم انقلابی! از خود و دستگاه امنیت کشور، رفع مسئولیت کند، و از اثرات نوع عمل و کردار گماشتگانِ انقلابی خود در خیابان ها، و نتایج خسارتبار احتمالی آن، پیشاپیش شانه خالی کند؛ [5]

گشت ارشاد، حجاب بان، نیروی امر به معروف، امت حزب الله، حرکت خودجوش مردمی و... و سابقه تاریخی عمل این قبیل حضورها را نشان داده است که کارایی نداشته، و پیش از این خطاهای بزرگ و خسارت های جبران ناپذیری را در پی داشته اند، و در پیشگیری از بی حجابی، شل حجابی، اعمال حجاب اجباری و... موثر نبوده و اثر مثبتی نداشته اند، و به عکس موجب هزینه های بیشماری برای کشور، وجهه حاکمیت ایران و انقلاب در جهان شده است، و باعث دین گریزی، مقاومت مدنی، مبارزه منفی، نارضایتی تراشی و... می گردد، اما با همه ی این تجربیات، باز نیروهایی تحت عنوان حجاب بان، بعنوان نیروهای آتش به اختیار، امر به معروف و... در چنین شرایطی و با چنین پیشینه ایی، به صحنه اجتماع گسیل داشته می شوند.

این چنین است که در بخش حاکمیت، به نظر می رسد در فرایند مدرنیزاسیونِ ایران، و ورود ایران به جامعه مدرن، یعنی عبور از دوره سنتی (که واجد تصمیم های غیر علمی، هیاتی و... است)، دچار عقبگرد هم شده ایم، و گاه به دوران پیش از هجوم اعراب به ایران، یعنی دوره غیر مدرن و فاجعه آمیزِ فروپاشی جامعه ایرانی در مقابل هجوم بیگانگان پرتاب شده، و در دوره سنت آن روزگار گرفتار، و غرق می شویم.

نشانه هایی از این شرایط را هم اکنون می توان دید، که یکی از آنها بی اثر شدن، ستبری و بی حسی نهاد مذهب در مقابل خیل کجمداری و کج کرداری ها در جامعه کنونی ماست، مرگ و بی حسی و ستبری این نهاد در حدی است که در مقابل مشکلات عظیم این جامعه از جمله فقر، فساد، فروپاشی نهاد خانواده، مهاجرت های دسته جمعی به خارج از کشور و... نه فریادی و حرکتی از آنان مشاهده می شود و نه همدردی و همراهی با مردم، اختلاس های بزرگ آنان را به هیچ حرکتی وا نمی دارد (مثل همین کیس سو استفاده مالی 3.4 میلیارد دلاری شرکت "چای دبش"، فولاد مبارکه، شهرداری تهران و... باعث نشد تا واکنش درخوری در حوزه های علمیه و روحانیت و... بر انگیزد)، و اعتراضات سراسری ناشی از این شرایط نیز باعث نمی شود حرکت ملموسی از نهاد مذهب، در همراهی و همدردی با خواست های مردم دیده شود.

حال آنکه ایرانیان به سان مردمِ متمدنِ هم مرز و همسایه ی خود، یعنی هندی ها و مصری ها، همواره جامعه ایی مذهبی داشته اند، و تفکر مذهبی، یکی از پیشرو ترین مشغله های فکری و فلسفی آنان بوده است، و به همین دلیل، نهاد قدرتمند مذهب در ایران، مصر، هند و... همواره وجود داشته، و نقش تعیین کننده ایی را در این جوامع بازی کرده است، و جهت گیری این نهاد قدرتمند، در همراهی با جامعه و مردم، گاه موجب سعادت، و یا به عکس به فروپاشی جامعه آنان منجر شده است،

 یکی از نقش های نهاد مذهب در همراهی با مردم، ایجاد تعادل بین حاکمیت و مردم بوده است، نوع مدیریتِ موفقِ مرجعیت آیت الله بروجردی در ایران پیش از انقلاب، و نقش آیت الله علی سیستانی در عراق کنونی، مثال بارز چنین رویکردی در تاریخ معاصر جامعه شیعه است، که تاریخ نشان می دهد با قرار گرفتن نهاد مذهب، در کنار مردم، این همآیی، به رشد اجتماعی و... و جهش و نجات جامعه منجر گردید، و با پا پس کشیدن آنان به سمت قدرت و حاکمیت، و دوری آنان از مردم، و همآیی نهاد مذهب با نهاد سیاست و قدرت، در یک ائتلاف نامیمون، مردم و جامعه را به سوی اضمحلال و گاه به سوی نابودی کشاندند، آنچه در همراهی آیت الله ابوالقاسم کاشانی و... با آفرینندگان کودتای امریکایی - انگلیسی 28 مرداد 1332 علیه دولت ملی و مردمی دکتر محمد مصدق آنجام شد، نمونه بارز همراهی نهاد مذهب با قدرت در دوره معاصر بود، که به نابودی نظام استقلال طلب مردمی برآمده از مشروطه منجر و زمینه ساز خیزش 57 گردید، و مردم و کشور مجبور شوند، تن به یک جراحی بزرگ و خطرناک دهند. 

نقش و عملکردِ موبدان رزتشتی، که جامعه روحانیت ایرانِ عصر سلسله پادشاهی ساسانی را تشکیل می دادند نیز نمونه تاریخی همراهی نهاد مذهب و قدرت در تاریخ ایران است، که آنرا یکی از عوامل مهم شکست خفتبار سپاهِ قدرتمند ایران می دانند، که پر تعداد و مجهز، مقابل یک سپاهِ ناچیز، و فاقد نظم و سلاح و تاکتیکِ خلفای اسلامی صدر اسلام گرفت، و به شکست ایرانیان در نبردهای تعیین کننده قادسیه، جلولا، نهاوند و... ختم شد، و تاراج و تسخیر ایران و ایرانیان، توسط شبه جزیره نشینان عربی را به دنبال داشت.

این نقش البته بسیار مهم ارزیابی می شود، و حرکت این نهاد مذهبی را، به خصوص در دهه های پایانی سلسله ساسانی، مثل موش هایی دیده اند که در اثر عملکرد آنان، نسوجِ انسجام بخش جامعه ایرانی را جوید، و شرایط را برای از هم پاشیدگی وحدت ایرانیان (مردم و حاکمیت)، در مقابل تهاجم خارجی، مهیا نمود، و شرایط را برای عدم همراهی مردم با حاکمیت ساسانی آماده کرد، که این خود موجب یک شکست اساسی برای ایران و ایرانیان در مقابل مهاجمین بیگانه گردید.  

چرا که جامعه روحانیت زرتشتی یا همان طبقه مُغان، در کنار دستگاه قدرت شاهان ساسانی، قرار گرفتند و گرایش بیش از پیش آنان به چرب و شیرینِ قدرت، آنان را از کارکرد اجتماعی واقعی شان که توسعه اخلاق و معنویت و از جمله کنترل قدرت بلامنازع و مطلقه شاه و... در مقابل مردم بود، باز داشت، و به عکس، آنان را به وسیله و اهرمی برای کنترل قدرتِ مردم، در دست حاکمیت مطلقه تبدیل نمود، و آنان به نیرویی تبدیل شدند که وظیفه داشتند مردم را برای همراهی با قدرت، در هر وضع و شرایطی متقاعد، مجبور و منقاد کنند، این بود که موبدان نقش خود را فراموش کرده، و به اهرم های دستگاه قدرت، برای سلطه بیشتر قدرت مطلقه بر مردم تبدیل گردیدند.

مُغانِ آتشکده نشین زرتشتی با درجات مذهبی پر طمطراق، و شاه ساسانی، که اکنون هر دو خود را برگزیدگان خداوندگارِ اهورامزدا بر زمین می دانستند، در یک جبهه ی واحد، در مقابل وجه دیگر این جامعه، یعنی اکثریت مردم قرار داده شدند، و این روحانی و مُغ، که خود بر منافع ناشی از قدرت شریک گشته بود، و در کنار حاکم، حکومت می کرد، نقش رابط و تعادل گر بین مردم و حکومت را از دست داد، و اینجا بود که جامعه منجسم ایران با یک مشکل کارکردی بزرگ روبرو شد، که طی آن ارباب معابد و سجدگاه ها، به سو استفاده از خدا و مذهب در امر توجیه اقدامات خود و قدرت روی آورده، و مشغول شدند، و یک طبقه مهم اجتماعی کارکرد اصلی خود را وا نهاده، و نقش بیطرف و واسط خود را بین مردم و قدرت از دست داده، و به توجیه گر اعمال خارج از قانون،عرف، اخلاق، انسانیتِ قدرت تبدیل شدند.

این شد که طبقه روحانیت زرتشتی، و در کل آنچه که او را نمایندگی می کردند، یعنی مذهب و خدا، وجهه ی خود را نزد مردم از دست دادند و در کل روابط مردم با خدای و مذهب اینان، دچار مشکل گردید، و دین گریزی اینجا بود که بین ایرانیان رخ داد، و لذا ایرانیان در مقابل سپاه بیگانه ایی که پیامی ساده از اخلاقِ اجتماعی و یکتاپرستی به همراه داشتند، خود را تهی دست دیدند، این در حالی بود که پیامی که مهاجمان عربِ مسلمان با خود داشتند، برای ایرانیان هرگز نه تازگی داشت، و نه جدید بود، بلکه ایرانیان هزاره ها بود که در روند توسعه فکری خود، به مرحله یکتاپرستی و اخلاق انسانی و اجتماعی دست یافته بودند، اما مردم ایران با تعالیم زرتشت، خدای زرتشت و دستگاه مذهبی آن، در زمان حمله اعراب احساس بیگانگی می کردند، لذا خود را در مقابل سپاه بیگانه، به لحاظ مذهبی و فکری، بی سلاح و دچار تزلزل فکری و تهیدست یافتند و... و از این رو به شکست های پی در پی، و بزرگی مقابل مهاجمین تسلیم شدند.

یکی از دلایل مهم چنین شکست هایی، ائتلاف بین نهاد مذهب و نهاد قدرت در برابر خیل عظیم مردم ایران بود، و شکست ها آنقدر فجیع و غیر قابل باور بود که زان پس، این شکست ها به سان ضرب المثلی برای متجاوزین به ایران و ایرانیان تبدیل شد، و هر متجاوزی که قصد تنبیه ایرانیان را می کند، شکست نبرد قادسیه، جلولا، نهاوند و... را به رخ آنان می کشد، همچنان که صدام حسین نیز به هنگام تجاوز خود به ایران، در آغاز نبرد خود علیه ایرانیان در سال 1359، خود را "سردار قادسیه" نامید.

اکنون نیز به روشنی می توان این شرایط را دوباره دید، که با کاسته شدن نقش مردم در اداره جامعه، و متزلزل شدن نهادهای ناظر بر وجه جمهوریت نظام، مثل مجلس ملی، و ریاست جمهوری، تفکیک قوا و... و از همه بدتر هجوم طبقه روحانیت شیعه، برای قبضه کامل مجاری قدرت، و محدود و محصور کردن قدرت در طبقه ی خاص فقها، بار دیگر شرایط را برای ایجاد چنین شکافِ تاریخی بین مردم و حاکمیت در ایران مهیا می کنند، و زمینه را برای نابودی هایی مثل همان که در قادسیه، جلولا، نهاوند و... برای ایران و ایرانیان تجربه کردیم، مهیا می شود،

همین واقعیت دردناک است که ناچیزترین گروه های تروریستی منطقه خاورمیانه، مثل طالبان را هم، به تسخیر ایران به طمع می اندازد، چرا که آنان نیز بوی تعفن این شکاف را استشمام کرده، و از تکرار فتح دوباره پایتخت ایران، سخن می گویند؛ و بیشرمانه ما را دوباره به "تسخیر اصفهان" [6] در زمان "محمود افغان" اشارت و تهدید می کنند.

اینان نیز افعی های زهرآگینی بوده و هستند که نو انقلابیون ایرانی، آنان را از خود دیدند و در آستین پروراندند، تا شهوت "امریکا ستیزی" و "غرب ستیزی" سیری ناپذیر خود را در افغانستان بلازده ارضا نمایند، غافل از این که با پیروزی این مارهای خطرناک، و تروریست های کج فهم، اژدهایی را پرورش می دهند و تقویت می کنند که پارس زبانان و مردمان تحت حوزه تمدنی و فرهنگی ایران بزرگ را، این سو و آنسوی آمودریا تهدید کرده، و به مهاجرت های بزرگ مبتلا خواهند کرد، این ضربه ایی بود که "امریکا ستیزی" سیری ناپذیر انقلابیون جدید، به تمدن، فرهنگ، زبان و نژاد ایرانیان در خراسان بزرگ و باستانی ایران، شامل افغانستان و آسیای میانه زد؛ حمایت از طالبان در این زمستان ایرانِ تمدنی، چاقویی است که ایرانیان خود در پهلوی ایران تمدنی – فرهنگی، و حتی ایران سرزمینی و مدرن فرو کرده و می کنند.

 

چهره مفلوک ساکنان ایرانشهر هرات زیر حاکمیت ظالم طالبانی در افغانستان

[1] - از نظر تاریخی، دوران مدرن با دورهٔ رنسانس آغاز شده و با عصر روشنگری و انقلاب فرانسه و ایده‌آلیسم آلمانی به عنوان گفتار کلیدی غرب تحکیم می‌شود. از و یژگی‌های این دوران می‌توان به این موارد اشاره نمود:      در این دوره فردیت اعتلا یافته و سنت نقد می‌شود.        در این دوره فرد خودمختار با ظهور یا ظهور به شکل سوژهٔ دکارتی خود را ارباب و مالک طبیعت اعلام می‌کند و به مفهوم پیشرفت و بینش فعلی از تاریخ ارزش و بها می‌دهد.      آگاهی فرد از فردیت خود          جدایی دین از دولت           تأکید بر آزادی‌های فردی        افسون‌زدایی از جهان         تأکید بر علم گالیله‌ای و نیوتونی همراه با انقلاب‌های علمی و صنعتی در غرب           دوران عقل ابزاری - به معنای تسلط انسان بر طبیعت و انسان از طریق به‌کارگیری علم و تکنولوژی         عقل انتقادی - به معنای تأکید بر سوژهٔ خودمختار که شناسندهٔ خود و جهان است و بر آزادی‌های فردی خود تأکید می‌کند.         همچنین دوران مدرن در رویدادهای تاریخی چون انقلاب آمریکا و فرانسه و دو اعلامیهٔ استقلال آمریکا و اعلامیهٔ حقوق بشر و شهروند ۱۷۸۹ فرانسه تجلی می‌یابد.  

می‌توان گفت که چهار معنای اصلی از مدرنیته وجود دارد:       مدرنیتهٔ سیاسی: که در قالب مفهوم مدرن از دموکراسی و حقوق شهروندی شکل می‌گیرد.      مدرنیتهٔ علمی و تکنولوژیک: که نتیجهٔ آن گسست معرفتی با کیهان‌شناسی ارسطویی، ایجاد علم جدید، انقلاب صنعتی و تکنولوژی مدرن است.     مدرنیتهٔ زیبایی‌شناختی: که از رابطهٔ جدید انسان با زیبایی و مفهوم جدید ذوق و سلیقه نشأت می‌گیرد.      مدرنتیهٔ فلسفی: مدرنیته به معنای آگاهی سوژهٔ فردی از طبیعت و سرنوشت خود و قرار دادن این سوژه به منزلهٔ پایه و اساس تفکر و اندیشه  

[2] - حقوق شهروندی Citizenship Rights از جمله محورهای بسیار مهم و اساسی هر نظام و سیستم حقوقی در جهان است. در نظم و نظام حقوقی کشور ایران، اگر چه مصادیق آن شناسایی و تا حدی تعیین شده است، اما این اصطلاح همانند بسیاری از اصطلاحات حقوق عمومی به صورت جامع در منابع حقوقی یا از سوی قانون گذار تبیین نشده است. بر اساس جمع بندی از مجموع تعاریفی که در این زمینه ارائه شده و نیز برخی ملاحظات نظری تکمیلی، می توان گفت حقوق شهروندی عبارت است از: مجموعه ای از حقوق، اختیارات و امتیازات افراد یا گروهایی از مردم که با حکومت یک کشور دارای رابطه شهروندی (تابعیت) بوده و استیفا یا بهره مندی از تمام یا بخشی از آنها مشروط و مقید به انجام تکالیف شهروندی و التزام به قوانین و مقررات عمومی کشور مذکور است

[3] - اصل حقِ تعیین سرنوشت برای مردمان‌ یا به اختصار حق تعیین سرنوشت از اصول اساسی حقوق بین‌الملل است که بنا بر سازمان ملل متحد به عنوان مرجع تفسیر هنجارهای منشور، الزام‌آور است

[4] - عضو شورای شهر تهران، درباره نظر مدیریت شهری تهران نسبت به اقدام حجاب بان‌ ها در مترو به انتخاب گفت: "من خیلی اطلاعی ندارم، اما درباره بحث حجاب بان‌ها شهرداری به تنهایی تصمیم نمی‌گیرد و مجموعه‌های مختلف با هم تصمیم می‌گیرند. آقای شهردار هم طبق مصاحبه‌ای که کرده اند، این اقدام را خودجوش خوانده و گفتند آن‌ها یک درخواست کردند تا بر اساس آن درخواست امر به معروف در مترو انجام می‌دهند. اینکه این افراد از کدام مرجع مجوز گرفتند مشخص نیست." سرپرست مترو: "ما حجاب بان نداریم. آنکه شما می گویید کارکنان یگان حفاظت اند. مشخصاً نیرویی به نام حجاب‌بان نداریم. مأموران انتظامات مترو – مامور یگان حفاظت – در مترو حضور دارند و موظف‌اند با تمام ناهنجاری‌ها برخورد کنند." مهدی چمران رییس شورای اسلامی شهر تهران در پاسخ به سوالی درباره نیروهای حجاب‌بان در شهرداری تهران گفت: "هر روز پیامک‌های زیاد به خود من زده می‌شود که در مترو بی‌حجابی است، اما آیا مترو مگر با خیابان فرق دارد؟! خیابان را درست کنید، مترو هم درست می‌شود. در این زمینه به شهرداری هم فشار می‌آورند، احتمالا تحت تاثیر این فشارها نیز شهرداری از نیروهای حجاب‌بان استفاده می‌کند".

[5] - وزیر کشور در مورد حضور برخی افراد تحت عنوان حجاب‌بان در معابر پرتردد تهران و اینکه آیا مجوری برای این افراد صادر شده است، عنوان داشت : "ما مجوز خاصی برای این کار ندادیم. در واقع تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر ظاهرا گروه‌های مردمی اقدام می‌کنند و کارشان در این چارچوب است. طبیعتا همه مردم برای امر به معروف و نهی از منکر وظیفه دارند البته این باید با الفاظ خوب با ادبیات خیلی خوب و رعایت اینکه صرفا تذکر لسانی باشد انجام شود، در این حد مجاز هستند و می‌توانند تذکر بدهند. امر به معروف و نهی از منکر نیاز به مجوز ندارد همه می‌توانند امر به معروف لسانی را با لحاظ همه شرایط آن انجام دهند." بعد که مشخص می شود حضور این حجاب بان ها بر اساس دستور و بخشنامه احمد وحیدی وزیر کشور بوده است و امری خود جوش و مردمی نیست، ضمن تشکیل پرونده برای فاش کننده این دوگانگی گفتار مسئولین نظم کشور، یعنی روزنامه اعتماد، عنوان داشت : "کسانی که این را منتشر کردند اول باید جواب این سوال را بدهند که چرا تلاش کردند یک ابلاغیه‌ای که مهر طبقه بندی خورده را از درون یک دستگاهی بگیرند، چرا تلاش کردند آن را منتشر کنند و آن را یک کار درست جلوه دهند؟ این سه امر غیرقانونی است، درحالیکه افرادی که راجع به این مسئله صحبت کردند به قانون اشاره می‌کنند. آنچه که مربوط به آن قانون است موضوع حق‌التکلیف بوده که به مردم ربط دارد. در آن ابلاغیه هیچ حق‌التکلیفی مربوط به مردم نیست و مرتبط با دستگاه‌ها است." اما حقیقتا پیش از افشا کنندگان این مانور سیاسی رسوا، این وزارت کشور است که بعنوان مسئول نظم و قانون باید پاسخ دهد که چرا یک دستگاه قانونی، و مامور و مسئول به نظم، باید دست به یک اقدامی اینچنین مخفی برای حضور حجاب بان ها در اماکن بزند، اگر حجاب بانان قانونی اند، چرا باید در چنین روندی مخفی در جامعه حضور یابند.

[6] - عبدالحمید خراسانی از فرماندهان طالبان به ایران: "قدرت ما را امتحان نکنید شما در پشت پرده با غربی‌ها هستید ما مسلمانان واقعی هستیم" عبدالحمید خراسانی معروف به «ناصر بدری» فرماندار سابق ولایت پکتیا با انتشار پیامی ویدیویی ایران را تهدید کرد. به گزارش خبرآنلاین، خراسانی با انتشار ویدیویی در صفحه توئیتری خود در پیامی تهدیدآمیز و توهین آمیز خطاب به ایران گفت: "با صبر و حوصله مردم افغانستان بازی نکنید!" وی با اشاره به اینکه در برابر ایران سر خم نخواهیم کرد گفت: "ایران باید مدیون حوصله بزرگان امارت اسلامی باشد و در صورت نیاز با شوق و علاقه ای بیشتر نسبت به جهاد برای مبارزه با استعمار آمریکا در برابر ایران مبارزه خواهد کرد". وی افزود: "از آنچه که حق ماست دفاع خواهیم کرد و در صورت ادامه وضعیت کنونی ایران را فتح خواهیم کرد".

تمدن های بزرگ بشری در حاشیه رودها شکل گرفتند، تمدن ایران در حاشیه رودهای کارون، میانرودان (دجله و فرات)، آمودریا، سیمره، هلیل رود و... شکل گرفت، تمدن مصر در حاشیه نیل، تمدن هند در حاشیه رود گَنگ،  تمدن چین در حاشیه رود زرد و... و به همین نسبت شهرها و توده های جمعیتی و تمدنی ما نیز پای کوه های بلند پا گرفته اند، که سرچشمه همین رودها بودند، تهران پای قله شکوهمند توچال، هکمتانه (همدان) پای قله بلند الوند، یاسوج پای قله خاطره برانگیز دنا، اردبیل پای قله آتشفشانی سبلان، کرمانشاه در پای قله پر از آب و آبادانی پَراُو و بیستون و...، زردکوه اما مامن لرهای قهرمانی است که متجاوزین قهار و ستیزه جویی همچون تیمور لنگ را هم خاک مذلت نشاندند [1]

آنان خود قهرمانانی تاریخ ساز در تاریخ ایران بوده اند، همواره دشمن شناس، و با او قهرمانانه، شجاعانه و با درایت و تدبیر در آویختند، و همانگونه که کوه ها میخ های زمین هستند، لرها هم میخ های محکم زاگرس با عظمت اند که این حوزه تمدنی را برای ایران، با اصالت و نجیبانه، سالم و... حفظ کرده اند، دست نخورده ترین طبیعت ایران، و دست نخورده ترین فرهنگ و اجتماع ایرانی را، در دره های زاگرس می توان دید، آنان شوقی به غارت طبیعت، و دست اندازی به آن ندارند، در کنار دیگر موجوداتش زیستی متعادل را در طبیعت جستجو می کنند.

و من خود در جنگ خسارتبار هشت ساله با دشمن بعثی، شاهد رزمندگی از آنها بودم که گوی قهرمانی، شجاعت و جوانمردی را از رفقای رزمنده خود، از دیگر نقاط ایران ربوده بودند، وقتی نوای لری "دایه دایه وقت جنگه، وقتی دوستی با تفنگه" را برای ما در جنگ پخش می کردند، حتی ما نیز با این موسیقی رزم لری، همنوا می شدیم و یک ایران روحیه جنگ آوری خود را باز می یافت،

من با رزمندگان تیپ 47 فتح لرستان و... همسنگر شده ام و داستان قهرمانی آنان را خود به چشم خود دیدم، جاده خندق یک خط پدافندی روتین برای استان سمنان در طول جنگ 8 ساله بود، جاده ایی در دل هور که مثل یک کارد تیز در دل دشمن فرو رفته بود، حفظ آن شجاعت و نترسی می خواست، چرا که شرایطش سخت و هراس انگیز بود، در سال های پایانی جنگ، پدافند این جاده را از ما گرفتند، و حفاظت از آنرا به لرهای قهرمان سپردند، جاده ایی که یادگاری از نبردهای خونین بدر و خیبر بود، که باید حفظ می شد، در سال 1367 که ورق جنگ برگشت و نیروهای "دفاع متحرک" صدام هر روز منطقه ایی راهبردی را از ما می گرفتند، و داغ زمین هایی را که وجب به وجب گرفته بودیم را به دل ما می گذاشتند، راه هایی که قدم به قدم رفته بودیم و اکنون کیلومتر، کیلومتر از دست می دادیم، جاده خندق و جزیره مجنون نیز یکی از این موارد بود، که مورد هجوم آنان قرار گرفت، گویند لرهای قهرمانی که جای ما را در "دژ" جاده خندق، و در چند متری دشمن پر کرده بودند، چنان قهرمانانه در مقابل این هجوم ایستادند، که روایت تیمور لنگ در مواجهه با قهرمانی لرها را برایم تدایی می کند،

لرهای رزمنده ما در حالی که دشمن خطوط پشتی آنانرا شکسته بود، و در محاصره بودند تا آخرین نفس هایی که در سینه های خالی خون خود داشتند، در این دژ مقاومت کردند، و جنگیدند، و شهید شدند و تن به تسلیم ندادند، یاد و خاطره این ایستادگی آنان باید در تاریخ ثبت شود، آنان در نوک جاده ایی ایستادند که از سه طرف آب آنرا محاصره کرده بود، و از چهار طرف دشمن.

اما گذشته از سرداران لری که در جنگ، کشور را به سوی ویرانی بردند، متوهم و خود بزرگ بین بودند، و از باعث و بانیان طولانی شدن این جنگ خسارتبار شدند، و باندهای قدرت را در سپاه پاسداران بنیان نهادند، و رزمندگان را دچار تشتت، باندبازی و اختلاف کردند، و موثرترین نیروی نظامی کشور را که، اتصال مستقیم به نیروی مبارز مردمی (بسیج مردمی) داشت، و باید قلعه ایی برای دفاع از مردم می بود را، اسیر باندبازی ها، جناج گرایی ها، خودکامگی ها، تمامیت خواهی ها، فساد، اختلاس و پاکسازی های جناحی خود کردند، اما مردان بزرگی از قوم لر نیز در مقابل، در جنگ هشت ساله خسارتبار نام و تبار لرها را بلند آوازه و به اوج افتخار رساندند، آنان با منش انسانی، اخلاقمداری، مردمداری، کیاست و... لرها و ایران و سچاه را به اوج رساندند، کسانی مثل شهید محمد بروجردی که متانت و روش جالب او در حرکت مردمی، متین، تاثیر گذار، اخلاق مدار، انسانی و... بود، که در مناطق سختی همچون کردستان، که آلوده به خیانت و جدایی طلبی، و نفوذ دشمن شده بود، خوش درخشیدند و دوست و دشمن را بر توانایی خود در راهبری حرکتی درست، و بر مدار انسانیت، اخلاق و مروت و جوانمردی در چنین لحظاتی سخت، به اذعان وا داشتند.

لرها در قهرمانی، درایت و جوانمردی در جنبش آزادیخواهی مردم ایران، علیه استبداد داخلی نیز، به خوبی شناخته و پرونده ایی روشن به زلالی آقتاب دارند، آنان از پیشگامان قربانی دادن برای ایران، و آزادی ایران و ایرانیان بوده و هستند، تاریخ قهرمانی لرها هم در مقابل هجوم خارجی و هم مقابله با استبداد داخلی زبانزد خاص و عام است،

از این روست که وقتی استبداد حاکمیت سلطانی در تهران، گلوی آزادیخواهان و مشروطه طلبان را در پایتخت فشرده بود، و عرصه را بر آنان تنگ کرد، و بسیاری را آنان کشته و سرکوب و زندانی نمود، این لرهای بختیاری به رهبری مردی روشنفکر و بزرگ اندیشی مثل علیقلی خان سردار اسعد بختیاری بودند که با حرکت به موقع خود و فتح تهران، مستبد کرسی نشین قدرت در پایتخت را در جای خود نشاند، و همین جوانمرد لر بود که وقتی دید برخی از سربازانش بعد از فتح تهران دست به خلافکاری هایی زده، و احیانا خانه های مردم در تهران را غارت می کنند، به فاصله کمی تهران را ترک کرد، تا حرکت برخی از سربازانش باعث خدشه به وجهه شخصیت لرها نشود،

و قیام و خیزش پاک او از هر گونه خدشه ایی که ناشی از غارت و جنایت است، پاک بماند، بله سردار اسعد بختیاری کسی بود که اگر مثل دیگر فرصت طلبان تاریخ قدرت طلبی در ایران، که در چنین بزنگاه های تاریخی، بعد از پیروزی و غلبه، تمام شخصیت، قول و قرار و سخنان پیش از پیروزی خود را به فراموشی سپرده و زیر پا نهادند، و جنبش های آزادی خواهی این مردم را به حاکمیت های استبدادی تبدیل کردند، او نیز می توانست بعد از فتح تهران، حتی حکومت را از آن خود کند، و خود را در تهران مستقر و مادام نماید، اما او از قدرت چشم پوشید تا انسانیت در این کشور و فرمانروایان آن سابقه دارتر و باقی بماند، و تا دامن لر و بختیاری ها همچنان پاک بماند، به حکومت بر این مردم مظلوم پشت پا زد، و نشان داد که آزادی و افتخار برای ایران و ایرانیان نزد او مهمتر از حکومت است، و قائل به این نیست که خود حاکم باشد یا فرد دیگری.

گذشته از چنین انسان بزرگی، که در تاریخ آزادی و آزادیخواهی و ترقی ایران خواهد درخشید، بعدها جنبش ملیگرای ایران و آزادیخواهان عزت طلب ایرانی، شاهد حضور مردان بزرگ دیگری از دیار لرها بود، که در تاریخ ایران نقش آفرینی کردند، در بین قشر مذهبی نیز لرها باز آیت الله بروجردی، فقیه دانایی را دارند، که با عملکرد خود در طول مرجعیت خود، بازیچه سیاست بازان و... نشد، و لذا هم عزت دین را حفظ کرد، و هم عزت روحانیت را، و هم عقل و فهم او و ابهتش باقی ماند، تا در حاشیه قدرت سیاسی، سال های ساخت و ساز ایران، و توسعه و ترقی آن پی گرفته شود، او با منش خود هم تیزی قدرت را تعدیل می کرد، و هم نگذاشت دین ملعبه دست قدرت قرار کرد، او مثل آیت الله سیستانی که معتدل و متین، اکنون نخ تسبیح عراق است، و عراق را به سوی حفظ تمامیت ارضی، توسعه و پیشرفت و دمکراسی راهنماست، بود.

پهلوی دوم، به غیر از ازدواج با خانم ثریا اسفندیاری بختیاری که یک لر بود، و از این طریق می خواست تعادل قدرت در کشور ایجاد کند، در آخرین روزهای استیصال خود، باز دست به دامن یک ملیگرای مشهور لر و طرفدار محمد مصدق، به نام شاپور بختیار شد، که او نیز از رجال لر ایران است، تا شاید بتواند ایران از تلاطمی که در آن گرفتار شده بود نجات دهد، گرچه کار از کار گذشته بود و بختیار هم نمی توانست او را نجات دهد، و بختیار هم در ارزیابی شرایط دچار اشتباه شد، و با پذیرش این مسئولیت، در آن لحظات بحرانی، هم خود و هم جریان ملیگرای ایرانی را قربانی گردابی کرد که در سال 1357 در حال بلعیدن تمام آنچه بود که پهلوی ها تدارک دیده بودند، شاه و بختیار با این اقدام خود، جریان ملیگرایی ایران را نیز با خود غرق کردند. 

لرها به غیر از نقش درخشانی که در حاکمیت های ایالت پارس باستان ایران بزرگ و تمدنی داشتند، در دوره طولانی حاکمیت های اسلامی، که برخی از این سلسه های مسلمان در این دوران، مثل تیمور لنگ تاریخ ننگینی از کشتار، غارت، خشونت و... را در پرونده خود دارند، حکومت زندیه نیز از آن لرهاست، که لطفعلی خان زند، و کریم خان زند در تاریخ حکمرانی ایران، خوش درخشیدند، آنان که خود را "وکیل الرعایا" می دانستند تا شاه زند، و...

و من اکنون سفری به دل مناطق لر نشین کشور را در پیش رو دارم و مستقیم به سوی زردکوه [2] بختیاری می تازم و اطراف این کوه را، مقصد گردشگری و ایرانگردی ام قرار دادم، کوهی که زایشگر اولین آب هایی است که رودهای بسیار مهمی چون زاینده رود، دز و کارون را می سازد.

تهران را به مقصد اصفهان، و سپس شهرکرد و در انتها شهر چلگرد [3] ، ترک کردم، چلگرد مرکز منطقه کوهرنگ در استان چهارمحال بختیاری است، که از زمان پهلوی ها به واسط حفر تونل کوهرنگ و آوردن آب به حوزه مرکزی ایران مشهور می باشد، و بارش برف در این منطقه شهرت عام و خاص دارد، و این مسیر جاده ایی زیبا، مرا به حاشیه های زردکوه خواهد رساند.

بسیاری از رانندگان مسافرکش خطوط، از له شدگان زیر چرخ تغییرات اقتصادی در کشورند، شوک های اقتصادی که کمر بسیاری را در کشور، شکست و می شکند، کمتر راننده ایی در بین این افراد می توان یافت که به عشق رانندگی، مسافر ببرد. مسافربر مسیر تهران به اصفهان من هم یک تولید کننده مبل و کارهای چوب بود، که مدعی بود تا پیش از نابود شدن کسب و کارش، دارای سه استادکار روکوبکار مبل، و دو تا استادکار رنگکار چوب بوده، و تولیدش به حدی بوده است که مبل های ساخته شده خود را به نقاط مختلف کشور می فرستاده است، ولی به واسطه عدم "امنیت شغلی" در کشور، غیبت بانک ها در حمایت از کسب و کارهای ریز، و عدم پوشش قانونی مناسب برای نقد کردن اوراق و اسناد مالی و... و با وصول نشدن به موقع چک هایش، توسط طرف های شهرستانی، فروش هایش به پول نقد تبدیل نشد، و در نهایت ورشکست، و مجبور می گردد که حتی کارگاه سه طبقه ایی مبل سازی خود را بفروشد، تا بتواند جوابگوی وصول طلب های مردم از خود باشد.

شوک های اقتصادی سالی چند بار، در اثر سیاست های لحظه ایی دولت ها و حاکمیت، به اقتصاد این مردم وارد می شود، بسیاری را بیچاره و نابود، و از گردونه کار، تولید و درآمد خارج می کند، و مثل یک "پی پا" می ماند که موجب "سکندری خوردن" افرادی می شود که با مخ بر زمین فرود می آیند، و گاه دیگر هرگز نمی توانند از زمین برخاسته و دوباره پا بگیرند. او آنقدر خسته بود که چشم هایش تنگ می نمود، شب مسافرانی را به تهران رسانده، و اکنون در حال بازگشت به اصفهان بود، معتقد بود که 90 درصد حوادث جاده ایی، ناشی خواب راننده است، چند کیلومتری را کمکش کردم، تا کمی در جای من بنشیند و بخوابد، ده دقیقه خواب، برای راننده کافیست، تا جان خود و سرنشینان خودروی خود را نجات دهد، اما این اتومبیل آخرین دارایی قابل اتکا برای او بود، لذا نتوانست راحت بخوابد و بزودی استرس بر او غلبه کرد و مجبور شد قلبیرک را از من ستانده، و باقی راه را خود به سوی مقصد رانندگی کند.

مسافر دیگری که همراه ما بود از حجم حضور افغان ها در ایران شاکی بود، و هشدار می داد، و اعلام خطر می کرد، که : "تا ده سال دیگر ایران دوباره توسط افغان ها فتح خواهد شد، با شرایطی که آقایان در کشور ایجاد کرده اند، ایرانیان نه ازدواج می کنند، و نه بچه دار می شوند، و این افغان ها هستند که هر کدام 5 الی 6 بچه می آورند و در آینده تفوق جمعیتی بر ایرانیان خواهند یافت، و کشور را قبضه خواهند کرد، اینان بعد از محمود افغان که صاف تا اصفهان، مرکز خلافت صفویه آمد، و اینجا را تسخیر و غارت کرد، بدون سلاح و جنگ بر کشور غلبه خواهند یافت."

در این بین راننده ما نیز به سخن آمد و در ادامه و در تایید این سخن او گفت:

"چند وقت پیش یک خانواده افغان که شامل یک خانم و دو کودکش بودند را جابجا می کردم، در میان راه یک افغان دیگر هم دست نگه داشت، که در صندلی جلو نشست و آن خانم و بچه هایش هم صندلی عقب را کرایه کردند. من معمولا حین رانندگی موسیقی گوش می کنم از این رو موسیقی اتومبیل هم روشن بود، و آن خانم و بچه هایش هم با نوای موسیقی شاد و همراه بودند. این مرد افغان که ریش های بلندی هم داشت گفت، من یک طالب هستم موسیقی حرام است خاموشش کن، گفتم موسیقی را تو برای خود حرام کرده ایی، من آنرا برای خود حرام نمی کنم و نمی دانم، سر جایت بشین و کاری به این کارها نداشته باش، این افغان مدتی سکوت کرد، و دوباره سر صبحت را باز کرد، و گفت رئیس جمهورتان (ابراهیم رئیسی) به طالبان هشدار می دهد که آب به ایران بدهیم، ما آب را در مقابل نفت خواهیم داد، من به او گفتم حقآبه ایران را ندهید به زور خواهیم گرفت، گفت ما انتحاری داریم و پاسخ می دهیم، گفتم هر انتحاری که در ایران منفجر کنید، از هر سه تلفاتش، یک نفر افغان هم کشته خواهد شد، به غیر از این شما چند نفر را می توانید با بمب بکشید؟! به خودتان زحمت ندهید. در این بین خانم افغان هم به سخن آمد و گفت آقای راننده ایشان راست می گوید، طالب است و سر می برد، که در این لحظه این افغان که دید هوا پس است، گفت شوخی کردم من طالب نیستم. اما به درستی او یک طالب بود که راست راست تو ایران می گشت، و من به او گفتم: اصلا هم شوخی نگفتی و قیافه و اخلاق و منش تو نشان داد که حقیقتا یک طالب هستی.

پس از داستان این راننده از طالبان حاضر در ایران، همسفر ما به بحث خود بازگشت و با اشاره به روند رو به افزایش قیمت ها در کشور ادامه داد، یک قلم قیمت ماکارونی و دستمال کاغذی را حساب کردیم، در سال 1396 آنرا به قیمت 9 هزار تومان می خریدیم، اکنون قیمت آن به 150 هزار تومان افزایش یافته است؛ او که ظاهرا باید از رزمندگان داوطلب و بسیجی زمان جنگ باشد، سپس به نام یکی از مسئولین اشاره کرد و گفت، "گاهی با خودم فکر می کنم که چرا وقتی که او بعد از عملیات کربلای 4 برای سخنرانی در لشکر امام حسین اصفهان آمده بود، نکشتمش، همان موقع هم مشهور به ریاست طلبی بود، و به این خصوصیت مشهور بود، اسلحه هم که داشتیم و 6 – 7 گلوله در تنش خالی می کردم. این ها کشور را رو به نابودی می برند، به هر طرف که نگاه می کنی ویرانی و خرابی است؛ این فکر همواره در ذهنم، مرا اذیت می کند".

427 کیلومتر مسافت بین تهران و اصفهان به همین حرف ها گذشت، که در هر جمعی می توان آن را شنید، به اصفهان که رسیدیم بلافاصله وقت را از دست نداده و سوار اتومبیل دیگری شدم که عازم شهرکرد بود، اما اعصاب راننده خراب بود، گفتم چرا اینقدر ناراحتی می کنی؟! تو گویی منتظر همین جمله بود و سفره دلش را باز کرد، و به بازگویی داستان گرفتاری اش در دادگاه پرداخت، که به واسطه پرونده ایی این روزها گرفتارش می باشد. او مدعی بود که سگ شکاری یکی از همدهاتی هایش فرزندش را گاز گرفته و تا از دست سگ نجاتش بدهند، سگ کلی از بدنش را گازگازی کرده بود، کارش با صاحب سگ به درگیری می کشد، به دادگاه شکایت می برند، قاضی با دیدن عکس جراحات بچه، در جلسه اول، خیلی هم ناراحت می شود و با او ابراز همدردی می کند، اما بعد از مدتی ورق بر می گردد و در ملاقات دوم قاضی می گوید بچه ها باید با والدین خود بیرون بروند، گفتم من 5 فرزند دارم، یعنی هر کدام شان بیرون خواست برود، باید یکی از ما او را در کوچه و خیابان های دهات همراهیش کنیم؟! بعد قاضی گفت اصلا به من بگو چرا این سگ فرد دیگری را گاز نگرفته، و فرزند شما را گاز گرفته؟! چرا دیروز کسی را گاز نگرفته و امروز گاز گرفته؟! گفتم "آقای قاضی! این چه فرمایشی است، مگر من زبان سگ ها را می دانم که بپرسم چرا فردی دیگری را گاز نگرفتی و فرزند من را گاز گرفتی، چرا دیروز نگرفتی و امروز گرفتی؟! سگ شکاری باید پوزه بند داشته باشد و دو نفر هم او را مهار کنند"، که قاضی گفت : "مگه برای همه سگ های روستا این همه نگهبان می توان گذاشت؟!" گفتم "آقای قاضی من دارم از قانون با شما حرف می زنم و..." خلاصه از ما گفتن و از قاضی انکار، نمی دانم از جلسه اول تا جلسه دوم چه اتفاقی افتاد که قاضی ایی که در جلسه اول با ما همدردی داشت، حالا به دنبال مقصر این حادثه در بین قربانیان حادثه می گشت! گفتم "آقای قاضی اگه می خواهی مرا محکوم کنی طبق قانون مرا محکوم کن"، گفت "طبق قانون بچه باید با والدینش تو خیابان بیاید". در آخر هم سماجت مرا که دید گفت، باید در این خصوص هیات سه نفره تصمیم بگیرند.

در مسیر 104 کیلومتری اصفهان به شهرکرد، هر همسفری به فراخور حال و کارش از مسایل خود می گفت، یکی از همسفرها جوشکاری اهل هفشجان بود، به قول خودش پایتخت جوشکاری ایران، او نیز وقتی صحبت از زاینده رود شد و این که سه ماه عید زاینده رود آب داشت و الان ده روزی است که آب را قطع کرده اند، نتوانست طاقت بیاورد و از حال و روز پروژه ملی ایی گفت که در آن شاغل است، و قرار است آب را از دریای جنوب به مرکز ایران انتقال دهد، و اصفهان را از بی آبی خلاص کند، او می گفت ما 35 شرکت هستیم که هر کدام 200 کیلومتر از این لوله گذاری ها را عهده دارم، ولی اکثر شرکت ها از جمله ما، الان چند ماهی است که با همه امکانات در پای کار حاضرند اما همه بیکارند، فقط یک شرکت که یک قطعه 200 کیلومتری را به عهده دارد مشغول به کار است شرکت "ایران آروین" که آن شرکت هم تامین لوله و هم انجام کار را خود راسا عهده دار گردیده و لذا مشغولند، باقی شرکت ها با همه دستگاه ها و کارگرانشان از برج 8 سال گذشته (1400) تاکنون سرگردان و بیکارند، در حالی که تنها اجاره دستگاه های آنها سر به فلک می کشد. هر بار هم که اعتراض می کنیم، می گویند شما چکار دارید پول تان را بگیرید، کاری به مسایل دیگرش نداشته باشید، و کار را سیاسی نکنید!

شاه پیش از انقلاب با ژاپنی ها قرارداد بسته بود که این پروژه را انجام دهند که انقلاب شد و نشد، اینها قرار داد با ژاپنی ها را بهم زدند و گفتند خودمان انجام می دهیم، الان بعد از این همه سال که اقدام کرده اند، باز وضع ما این است. چند وقت قبل رئیسی (رئیس جمهور) برای بازدید از این پروژه آمد، اما نه از ماشین پیاده شد و نه ما را دید و نه حرف های ما را شنید، یک کاروان با چند صد خودرو شاسی بلند و گران قیمت که او را همراهی می کردند، آمدند و از ما گذشتند، نه پیشرفت پروژه را دیدند و نه بیکاری ما را، فقط نهار را اینجا خوردند و شام را جایی دیگر، و همین پیاده شدن آنها از ماشین ها و بازدیدشان از پروژه شد، این هزینه های سنگین را شرکت فولاد مبارکه می دهد و کاری هم انجام نمی شود، دل آدم برای سرمایه های این کشور می سوزد که اینطور ضایع می شود.

از همان ابتدای کار لوله های 78 (مرددم یا 87) اینچی  قرار شد بکاریم، که معلوم بود کم است، و آب مورد نیاز را تامین نخواهد کرد، و ما این ضعف را مطرح هم کردیم ولی کسی توجهی نکرد، الان گفته اند دو - سه خط دیگر هم کنار این خط انجام می شود، تا آب کافی بیاورند که جوابگوی منطقه باشد. ما ایرانیان عجله داشتیم! خیلی زود انقلاب کردیم، اگر کمی صبر می کردیم خیلی از این پروژه ها در همان سال ها انجام می شد. کشور هزینه می کند ولی کاری صورت نمی گیرد. این کشور را از درون ویران خواهند کرد.

با رسیدن به شهرکرد همدیگر را خدا حافظ گفتیم و به خدا سپردیم، و من عازم چلگرد شدم، راهی در میان دره ها، و نام هایی زیبا و آهنگین محلی مثل، هفشجان، سورشجان، پُردنجان و... و درخت های بادام که انگار نسبت به کم آبی مقاوم هستند و میان بوته های خشک، مثل گوهری سبز و خرم می درخشند.

چند کارگاه سنگبری شیرهای سنگی واقعی تری را برای نصب بر قبور بزرگان لر، می تراشند، و نمونه های کار خود را کنار خیابان گذاشته اند، در مقابل شیر سنگی های باستانی، که انگار به سبک خاص و برند لرهاست و تراشیده و بر قبور قرار می گیرد، و ساده تر و سبک تر از این شیر سنگی ها هستند، اما در این مسیر شیرهای سنگی بزرگتر و با شمایل رئال و واقعی دیده می شوند که آماده اند تا تشریفات برگزاری مراسم مردگان لر را تکمیل کنند، بزرگداشت مردگان و تشریفات زیاد برای مرده ها و قبرستان ها، انگار ریشه در تاریخ ایران دارد، و به واقع سنتی اسلامی نیست، چرا که اعراب به قبور خود اینچنین نگاهبانی نمی گماشتند، و عرب ها به قبرستان ها اهمیت نمی دهند، شیر سنگی همدان، که در سال 319 قبل از میلاد توسط اسکندر مقدونی سفارش داده شد، تا بر قبر دوست از دست رفته اش در هکمتانه قرار دهد، نشان از قدمت این جریان در ایران دارد، و با این شیرهای سنگی که امروز توسط لرها برای قبورشان سفارش می دهند، ادامه دارد.

راننده ماشینی که مرا از شهرکرد به چلگرد برد، اشاره ایی به این شیرها می کند و می گوید، این ها (لرها) از کدام شیرمرد سخن می گویند، کجاست آن شیرمردی که جلوی بردن آب منطقه به دیگر نقاط را بگیرد، شیرمردی نیست که بر قبرش شیر سنگی بگذارند، شیر سنگی را بر قبور دلیرمردان می گذراند، کو دلیرمردی در بین لرها که لایق شیر سنگی باشد.

عروس و خواهر شوهر پیری در کنار من نشسته اند، عروس که کمی از این زن جوانتر است، از خرج زیادی می گوید که برای دختر خواهر شوهرش انجام دادند تا به خانه بخت برود، و در حالیکه پدرش مرده بود، برای او هزینه کرده اند، از تشریفات زیادی که در عروسی داشتند، از 300 میلیون تومان خرجی که در توافق با خانواده داماد، آنها هزینه تالار و خوراک عروسی کردند، و میهمانی مجللی که گرفتند، تا 400 میلیون تومان هزینه خانواده عروس برای یک دختر یتیم، که این مقدار هزینه بنیان زندگی اشان را در معرض خطر قرار داده است، ولی لازم بود که انجام شود، چرا که بین مردمی خجالت زده نشوند، به او گفتم نمی شد این 700 میلیون تومان را به زوج می دادید تا هم خانه و هم ماشین برای زندگی اشان شود؟ گفت نمی شود که، این خرج ها لازم است انجام شود.

راننده که ذهنی منتقد به رسوم ازدواج لرها دارد، خطاب به من می گوید شما در تهران و مشهد از ما جلوترید، دختر و پسر در منطقه شما همدیگر را می بینند و انتخاب می کنند و خرج بسیار کمتری در ادواج ها هزینه می کنید، اینجا ما اسیر این مراسمات هستیم، رسوم لر!

این عروس و خواهر شوهر که مدعی بودند در مبدا نتوانسته اند از عابر بانک پول نقد بگیرند، حتی کرایه ماشین را هم نداشتند، 70 هزارتومان پول نقد برای کرایه دو نفر در این مسیر! لذا در میان ناراحتی های راننده، ما را در سه راهی دهات خود نگه داشتند تا فردی که به او زنگ زدند، بیاید و پول بیاورد، بعد از دقایقی پسر جوان حدود سی ساله ایی با پراید به استقبال این دو مسافر آمد، اما او نیز پول نقدی در جیب خود برای پرداخت به راننده تاکسی نداشت، در نهایت راننده مسافرکش با هزار دلهره، از این که کرایه اش پرداخت نشود، شماره کارت داد تا از طریق موبایل بانک، بعدها اینها کرایه خود را به حسابش بریزند، و غرغر کنان راه چلگرد را در پیش گرفت، و می گفت ببین! 70 هزارتومان پول کرایه تاکسی ندارند اما موقع ادعا و فخر فروشی در برگزاری مراسمات که می رسد، آنطور خود و خانواده داماد را درگیر خرج های بسیار زیاد می کنند، ما گرفتار چنین فرهنگی هستیم. خوشبختانه چند کیلومتری دور نشده بودیم که بالاخره با صدای پیامکی راننده خوشحال اعلام کرد که خدا را شکر پول را ریختند.

فارسان، فیل آباد، باباحیدر، کوانک و نهایتا چلگرد در پیش روی من، که در انتهای دره ایی شهر به دور دره، کشیده شده است، و وسط آن دشت سرسبزی است که گاوهای عشایر در آن می چرند.

[1] - "ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺩﺭﻫﺮ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﺯﺳﮑﻨﻪ ﻣﺤﻠﯽ، ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﻭﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﻨﻊ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﻭﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﮐﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺳﮑﻮﻧﺖ ﺍﺗﺎﺑﮑﺎﻥ ﻟﺮ ﺩﺭﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ ﺍﺳﺖ ﻭﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻗﺸﻮﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺁﻥ ﺷﻮﺩﻧﺎﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ . ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎﯾﮑﺼﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺍﺗﺎﺑﮏ ﺍﻓﺮﺍﺳﯿﺎﺏ ﯾﮑﺼﺪﻫﺰﺍﺭ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺗﻮﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ . ﺩﺭﺁﻧﺠﺎ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ « ﺳﯿﻤﺮﻩ،ﮐﺸﮑﺎﻥ،ﺳﺰﺍﺭ »ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﺸﻮﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﻤﺎﯾﺪ. ﺩﺭ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﺩﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ﻗﺎﻣﺘﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺯﺭﻉ « ﺩﻭ ﻣﺘﺮ »ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻧﻌﺮﻩ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﺳﻨﮕﻬﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ. ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺎ ﯾﮑﺼﺪﻭﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﻋﻤﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺗﺎ ﺳﻦ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﺯﺍﯾﻨﺪ . ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ:ﻭﻧﺎﻡ ﺟﻬﺎﻧﮕﺸﺎﯾﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﮑﻨﺪﺭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﺷﻮﺩ ﻭﺗﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﻭﯼ ﻭﺑﺎ ﺍﺗﺎﺑﮑﺎﻥ ﺑﺠﻨﮕﯽ ..." « ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﻟﻨﮓ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯﮐﺘﺎﺏ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺸﺎﯾﯽ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﺗﺎﻟﯿﻒ ﻣﺎﺭﺳﻞ ﺑﺮﯾﻮﻥ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ".

تیمور جهانگشا : در نسک خودش (منم تیمور جهانگشا) در مورد لرهی جنوبی (لرهای ممسنی فارس و لرهای کوهگیلویه و بویر احمد، لیراوی، کوهمره و...)  چنین نوشته است: "زمانی که من شیراز را گرفتم و پوست حاکم شهر را زنده به زنده کندم و هنگام بازگشت به سمرقند پایتخت خود خبری بگوشم رسید که پسر دوم را در شیراز به کشته و شیراز را غارت کردند در حالی که نیم روز تا سمرقند نمانده بود تیمور سواران و لشکر (صد و بیست هزار نفر و دویست و چهل هزار اسب) خود را به راه شیراز برگرداند (تند روترین لشکر پیاده جهان از آن تیمور بود) هنگامی که به شیراز رسید شهر را غارت کرده دید و سر پسر خود را به دار آویز کرده بودند از مردم شیراز پرسید آنها چه کسانی بودند گفتند: آنها مردم لر هستند از کوه های ممسنی و کوهگیلویه و بویراحمد میباشند. تیمور پس از دو ماه پی گیری وگریز در کوههای زاگرس و با از دست دادن هشت هزار تن از سربازان خود نتوانست آنها را شکست بدهد و نگاهبانان آتشکده زردشت به تیمور گفتند اگر دنبال آنها بروی همی سربازانت را از دست خواهی داد و تیمور راه خود را کج کرد و از آن بوم دورگشت.

 تیمور در نبر با لرهای فیلی (مینجایی و لک و لرستان پشت کوه)

یکی دیگر از نبرد های تیمور لنگ در لرستان بود که در آنجا به گفته خود تیمور لنگ به سخت ترین مردم ایرانی بر خوردم که از درماندگی و شگفت شیفته ی آنها شدم آنها هنگام جنگ هیچوقت فرار نمیکردند تا کشته میشدند و بزرگ(خان) آنها در آن جنگ (که به رخ تن به تن بود) با گرز شانه ی راست تیمور لنگ را از جا درآورد و دست او راهم لنگ کرد (تیمور لنگ از پای چپ و دست راست لنگ بود و برای این نامش تیمور لنگ شد) در جنگ تیمور لنگ با لرهای زاگرس نشین که در بخش لرستان (لرستان کنونی و ایلام) لرها چنان جنگی سختی با تیمور کردند و او را زخمی کردند تیمور در پایان زندگانی خود می گفت تنها جای که دیدم مردمش پشت به جنگ نکردند (کنایه از فرار کردن ) و تا هنگام ی مرگ پایداری کردند لرها بودند آنها قلوه سنگ های بزرگ را جوری پرتاپ میکردند که هر کدامش جان سربازنم را میگرفت....  

تیمور در گذر از بختیاری

و اما هنگامی که تیمور با این دو تبار لر برخورد کرد حساب کار آمده بود دستش و هنگامی که از بخش مال امیر (ایذه کنونی در استان خوزستان) رد میشد به یک چوپان لر زبان دیگر برخورد و از او پرسید آیا در این بخش لرهای دیگری هم وجود دارد؟ او به تیمور گفت از این بخش تا به آنسوی کوه زرد ( زردکوه بختیاری کنونی) لرهای بسیاری هستندکه در بلندی های دشوار و تیز رشته کوههای زاگرس زندگی میکند.

هنگامی که تیمور داستان لرهای کوهگیلویه و بویراحمد و ممسنی ها و لرهای لرستان را برای چوپان گفت.

چوپان به تیمور گفت هرگز وارد این بخش مشو چون هم یکصدوبیست هزار سرباز خود به همراه دویست و چهل هزار اسب خود وهمه ی نوکران و ابزار جنگی خود را از دست خواهی داد و مرگ خود را بچشم خواهی دید زیرا این لرها که شناخته شده هستند به ایلیاتی و از چندین چند ایل بزرگ که با هم یکدست میباشند تو و لشکرت را نابود خواهند کرد زیرا این دو تبار لر که با آنها جنگیدی برادران آنها هستند که هرکدام برای خود بخشی را برای زندگی کردن برگزیده اند و به آنها لر بزرگ میگویند. تیمور وقتی سخنان چوپان را شنید و با دلاوری که در آن جنگها از لرها دید با خود گفت اینک اگر لرهای بزرگ پیوستن این دو لر باشند هیچوقت پیروز نخواهم شد و اگر این 3 تبار برادر لر با هم یکدست شوند چه میشود... او راه بازگشت به خانه را در پیش گرفت و هرگز به زاگرس میانی لشکر نکشید....

[2] - زَردکوه یا زردکوه بختیاری کوهستانی در زاگرس مرکزی است، که در شهرستان کوهرنگ و استان چهارمحال و بختیاری قرار دارد. قله کلونچین در زردکوه با ارتفاع۴۲۲۱ متر پس از کوه دنا، دومین کوه مرتفع در رشته کوه‌های زاگرس و یکی از۱۵۱۵ قله بسیار برجسته جهان به‌شمار می‌رود. این کوهستان سرچشمه ی اصلی کارون، زاینده رود و دز می باشد.

[3] - چلگرد مرکز شهرستان کوهرنگ در استان چهارمحال و بختیاری است. این شهر به پایتخت برفی ایران شهرت دارد و سرچشمه رودخانه های کارون و زاینده‌رود ‌‌ از ارتفاعات زردکوه می باشد. مردم چلگرد از ایل بختیاری و از طایفه بابادی باب هستند.

ایرانیان در تاریخ معاصر، از پیشرو ترین مردم منطقه، برای بدست آوردن حق تعیین سرنوشت، و در دست گرفتن سر رشته داری امور خود بوده اند، تا حاکمیت را از دربار شاهان، افراد و دیکتاتوری های جور واجور به خود منتقل کنند؛ و خود به صورت جمعی، مستقیم و غیر مستقیم و از طریق صندوق رای حاکمیت خود را به دست گیرند، و تصمیمات کشور را منوط به آرای خود، واریز شده به صندوق های رای کنند، و از حاکمیت های موروثی و مادام العمر خلاصی یابند.

در دنیای یکپارچه و متصل به هم [1] در روزگار انفجار اطلاعات و گسترش سرعت انتقال تنوع دیدگاه ها، دیگر حرکتی، بخصوص در سیاست خارجی کشورها، بر کسی پوشیده نیست، و نخواهد ماند، مگر اینکه در عصر ارتباطات جهانی، به سان کشوری مثل کره شمالی، دیکتاتوری پیدا شود و به دور کشور و مردم خود دیواری به بلندی یک زندان بزرگ بکشد، و آنان را از قافله ی در حرکت و رشد جهانی جدا نموده در فقر و فلاکت، به بند و زندان کشد و روزی هزار بار آنان را بکشد، تا در بند بی اطلاعی و ناآگاهی نگه دارد؛ و به قول قدیمی ها امروز دیگر "شتر سواری، دولا دولا ممکن نیست"، این است که رویکردهای خارجی کشور ما نیز از نگاه تیزبین دنبال کنندگان روند جهانی، و البته مردم ایران، به دور نخواهد ماند، بر این اصل است که دلسوزانِ به آبرو، اعتبار و آینده ایران و ایرانیان، باید بیشتر توجه کرده و در تصمیمات خود تامل کنند؛

 این روزها خبرهای نگران کننده ایی از نزدیکی های نا به هنگام، و خارج از حکمت و قرار گرفتن ایران در کنار روس های متجاوز، شنیده و دیده می شود، نزدیکی به متجاوز زورگو و بد عهدی که، در تجاوز به مردم اوکراین، [2] حتی برای رسانه های ما و دنیا تعیین می کند که، تجاوز آشکارش به مردم و خاک این کشور مستقل را، چه بنامیم و...، [3] چنین روندی تن ایرانیان آزادیخواه و صلح طلب را دوباره و صد باره می لرزاند، چرا که تنها سه دهه از تجاوز حزب بعث عراق به کشورمان نمی گذرد، که از قضا متجاوز آنروز به ایران، خود از اقمار و مسلح به سلاح های همین شرق جنایتکار بود، و این که متاسفانه امروز ما به رغم تجربه تاریخی از جنگ و تجاوز خارجی، در کنار متجاوز روس، در مقابله با مردم مقاوم اوکراین قرار بگیریم، جای تامل و تاسف بسیار دارد.

سیاست اصولی و انقلابی "نه شرقی، نه غربی" حاصل از انقلاب عظیم مردمی57، که ضامن استقلال ایران، در میان رقابت دو قطب توسعه طلب، تجاوز پیشه و استعمارگر غرب و شرق بود، به نظر می رسد در یک استحاله چند دهه ایی به رویکرد "نگاه به شرق" تبدیل، و می رود تا ایران را به یکی از اقمار دیکتاتور کرملین تبدیل، و در کنار و دوشادوش متجاوزین عصر جدید قرار دهد، و ایران را به عنوان کارت بازی این نو توسعه طلب و تجاوز پیشه قرن 21، برای مذاکره و امتیاز گرفتن از رقیب غربی خود، بدل نماید؛

تو گویی طراحان رویکرد "نگاه به شرق"، گذشته ویران و خسارتبار این کشور را در گاز انبر روسیه - بریتانیا، نادیده گرفته و بعد از نادیده گرفتن تاریخی از تجاوز و دست اندازی های ارضی بر کیان و خاک این کشور توسط روس ها از شمال و بریتانیایی ها از جنوب، حتی حوادث تاریخ معاصر ایران را نیز نادیده و نشنیده گرفته اند، و در طمع یافتن منبع قدرتی جدید برای خود، دست آویز دامنِ نو متجاوزین در نظام سلطه ی جدید جهانی شده، و با این رویکرد خطرناک در سیاست خارجی ایران، می روند تا بلای خانمان سوزِ جان به هنهن افتاده توسعه و پیشرفت نیم بند ایران شوند، و حتی تمامیت ارضی کشور را نیز با خطر بالقوه و بالفعل بسیار نزدیک، در روند رقابت های جدید جهانی مواجه گردانند، [4] انگار فراموش کرده اند که چه بر سر رضاشاه پهلوی آمد، موقعی که در یک طرف دعوا ایستاد، هر چند ایران از بیطرفی هم طرفی نبست، اما در روند این سیاست جدید هم، تجاوز دو طرف به خاک ایران را مجاز و مباح خواهد کرد، یکی برای حفظ سلطه (مثل آنچه روسیه با اوکراین می کند)، و دیگری را برای رفع سلطه رقیب!

تاریخ سلطه شرق بر اقمار پرشمارش، خود نشان می دهد که، این نزدیکی های خطرناک، به این منبع تهدید دائم ایران و ایرانیان، علاوه بر این که راه های گشایش و ورود ایران را به عرصه پیشرفت جهانی سد خواهد کرد، این کشور، مردم و سیستم حاکمیتی آن را گرفتار دامن جنایتکاران دیکتاتور مسلک، ظالم و فاسدی خواهد کرد، که در تاریخ معاصر کشورمان رد آنان را می توان با چشم بسته هم دید، که روشن است در این بازی خطرناک، در آینده ایی نه چندان دور، به تکرار تاریخی خسارتبار خواهیم نشست،

تاریخ حضور روسها در مناطق شمالی ایران، علاوه بر تجاوز، کشتار و غارت ایران و ایرانیان، ماهیت ضد آزادی و آزادیخواهی آنان نیز بر گرده ایرانیان هنوز سنگینی می کند، زخم هایش نو، آثارش روشن است، چرا که روس ها علاوه بر تجاوز آشکار و بی پایان خود نسبت به خاک ایران، که به جدایی های دردناکی از خاک ایران منجر شد، همواره در امور داخلی ایران نیز به نفع ظالمین حاکم و بر ضد خواست مردم ایران دخالت کرده، دست اندازی آنان در تغییر روندها در کشورمان، بر هیچ محقق تاریخی ناروشن نیست،

روس ها که در عقیم کردن حرکت عظیم مردم ایران در نهضت بزرگ و پیشرو مشروطیت، که به نوعی در کنار دیکتاتور ظالم تخت نشین در تهران قرار گرفتند، و در شکست نهضت آزادیبخش مشروطه نقش پلیس سرکوب را بازی کردند، کاملا هویداست، و به نظر می رسد که اکنون که، دوباره باز جریان روشنفکری و طبقات مذهبی ایران، در یک وحدت انقلابی، جریان جنبش آزادیبخش 57 را، با آن شعارها و اهداف زیبا، که از آزادی، حق تعیین سرنوشت، جمهوری خواهی و... سخن گفت و سر لوحه شعار خود داشت را، به ثمر رساندند، باز دوباره در صدد عقیم کردن این نهضت عظیم، و دستاوردهای آن را دارند، و باز قصد بر دار کردن آزادیخواهان ایران را دارند.

روس ها در این تاریخ یکصد و چند ساله تلاش ایرانیان برای در دست گرفتن سر رشته امور خود، و خلاصی از استبداد داخلی و سلطه خارجی، علاوه بر قرار گرفتن در کنار دیکتاتور های حاکم بر کشورمان، فعالانه در سرکوب و کشتار ایرانیان آزادیخواه و ناکامی پروسه و پروژه های دمکراسی خواهی، آزادی طلبی، و درخواست برخورداری از حق تعیین سرنوشت ایرانیان، شرکت جسته و به عنوان مزاحم جدی این روند، شرکت فعالانه داشته اند، حال آنکه کمال و پیشرفت ملت های جهان امروز، و عزت و آقایی آنان، در میزان دخالت مردم هر کشوری، در حق تعیین سرنوشت و برخورداری از آزادی، و حق دخالت و سر رشته داری در حاکمیت بر امور خود، سنجیده می شود.

نمونه دخالت ارتش روس در نبرد مشترک دیکتاتور های حاکم بر ایران، با آزادیخواهان را، به همراهی روس های متجاوز، با شاهان مستبد قاجار، در برابر مشروطه خواهان می توان دید، که خود گویای تاریخی خطرناک از نفوذ و دخالت های این همسایه متجاوز شمالی، در امور داخلی کشورمان بوده است، جنایات روس ها در کشتار آزادیخواهان در تهران، خراسان [5] ، گیلان و آذربایجان [6] چنان روشن است که بر هیچ تاریخدان، سرباز و پاسدار میهن، و دلسوزان ایران پوشیده نیست.

آنان تا پیش از شروع جنگ جهانی اول در سال 1914، با حضور تجاوز پیشه خود در مناطق شمالی ایران، 70 نفر از سران مشروطه خواه تبریز را به دار کشیدند، و ریشه آزادی و آزادیخواهی را به نیابت از دیکتاتور قجری کندند، در شهریور 1320 نیز ایران را با همراهی انگلستان، از شمال و جنوب اشغال و باعث مرگ بسیاری از مردم ایران در اثر گرسنگی ناشی از غارت غذا و خوراک ایرانیان شدند. کرملین نشین های دیکتاتور، همواره نگاه طمع ورز خود را به حکومت های دیکتاتوری در تهران دوخته اند، که در زمانه ضعف آنان، تهران را به فرمانبردار، و دنباله رو خود تبدیل کنند، از ایرانیان غارت و کشتار نمایند.

و در مقابل نیز تاریخ گواه می دهد که حکام دیکتاتور تخت نشین در تهران، از تکیه به روس ها طرفی نبستند و خود نیز در دام این همسایه عهد شکن، فرصت طلب و متجاوز، گرفتار شدند و...؛ آنان گرچه سعی کردند خود را از درخواست های آزادیخواهی و حریت مردم خود، مصون بدارند، اما تاریخ نشان می دهد، دیکتاتورهای تخت نشین در تهران، گرچه با کمک روس ها، حتی مجلس مشروطه را به توپ بستند، اما تکیه به روس ها نتیجه ایی جز نابودی ایران، گرسنگی و غارت مردم و حتی نابودی حاکمیت دیکتاتوری آنان نداشت.

امروز که روسیه دور جدید تجاوز به کشورهای همسایه ی خود در غرب این کشور را در پیش گرفته و دوباره شدت بخشیده است، و ابتدا با تسخیر شبه جزیره کریمه [7] ، و اکنون با تجاوز مجدد به خاک کشور مستقل، و واجد دمکراسی اوکراین، می رود تا خوی تجاوزگری آشکار مسکو نشینان را دوباره، به رخ جهانیان بکشد، و جنگ و گرسنگی و فلاکت و ویرانی را بر جهانیان تحمیل نماید، گرایش و گردش تصمیم سازان در تهران به سوی این متجاوز، آبرو و حیثیت برای ایرانیان که خود سردمدار آزادی و آزادیخواهی در منطقه، و خود قربانی تجاوز روس ها و غیر روس ها هستند، در بین ملل آزاده جهان نخواهد گذاشت، و این به ضرر بنیان آزادی و آزادیخواهی، و حتی تمامیت ارضی کشور نیز خواهد بود، و در صورت درس نگرفتن از سیاست و روند کاری روس ها، تکراری مجدد، از تاریخ غمبار رقابت غرب و شرق و در نتیجه تجاوز و اشغال ایران دو پاره شده را، دوباره شاهد خواهیم بود. بازی خطرناکی که تاریخی از کشتار آزادیخواهان، و سربازان مرزهای کشور را، توسط روس ها و غیر روس ها به دنبال خواهد داشت.

 

[1] - بیماری کرونا سنبل اتصال جهانی و ارتباط مردم جهان و تاثیر پذیری آنان از اتفاقات جهانی است، یا تجاوز روسیه به اوکراین که گرسنگی و قحطی را بر جهان می رود تا تحمیل کرده و بر تعداد گرسنگان جهان بیفزاید.

[2] - ۵ اسفند ۱۴۰۰ (۲۴ فوریه ۲۰۲۲) روس ها تهاجم گسترده‌ای را به همسایه غربی خود یعنی اوکراین آغاز کردند، بحران بین این دو کشور از سال ۲۰۱۴ آغاز شده بود. این تهاجم بزرگ‌ ترین حمله نظامی متعارف به خاک اروپا از زمان جنگ جهانی دوم است. پیش از این تهاجم، روند نفوذ نظامی روسیه در اوکراین، از اوایل سال ۲۰۲۱ آغاز شده بود و طی آن ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه از گسترش ناتو از سال ۱۹۹۷ به‌ عنوان تهدیدی برای امنیت کشورش انتقاد کرد و خواستار ممنوعیت قانونی پیوستن به ائتلاف نظامی برای اوکراین شد. او همچنین نظریه باز پیوند خواهی (بازپس‌گیری سرزمین‌های شوروی سابق) را هم مطرح کرد. علی‌رغم افزایش نیروها، مقامات روسیه از اواسط نوامبر ۲۰۲۱ تا ۲۰ فوریه ۲۰۲۲ مکرراً طرح روسیه برای حمله به اوکراین را رد کردند. اما در ۲۱ فوریه ۲۰۲۲، روسیه به‌طور رسمی جمهوری خلق دونتسک و جمهوری خلق لوهانسک، دو کشور خودخوانده در منطقه دونباس در شرق اوکراین را به‌رسمیت شناخت و نیروهای خود را به این مناطق اعزام کرد. روز بعد، شورای فدراسیون روسیه به‌ اتفاق آرا به پوتین مجوز استفاده از نیروی نظامی در خارج از مرزهای روسیه را صادر کرد. حدود ساعت 5 صبح (به‌وقت اروپای شرقی) در ۲۴ فوریه، پوتین از آغاز یک عملیات نظامی ویژه در شرق اوکراین خبر داد. دقایقی بعد، شلیک موشک به مناطقی در سراسر اوکراین، از جمله پایتخت، کی‌یف شروع شد. سرویس مرزی اوکراین اعلام کرد پست‌های مرزی این کشور با روسیه و بلاروس مورد حمله قرار گرفتند. دو ساعت بعد، نیروی زمینی روسیه وارد اوکراین شد. پاسخ ولادیمیر زلنسکی، رئیس‌جمهور اوکراین به این حمله، اعلام حکومت نظامی، قطع روابط دیپلماتیک با روسیه و دستور بسیج عمومی بود. عملیات نظامی روسیه از شرق اوکراین، جنوب بلاروس (متحد روسیه) و شبه‌جزیره کریمه انجام گرفت. پس از این تهاجم بسیاری از مردم اوکراین به سمت مرزهای همسایگان غربی اوکراین به‌ویژه لهستان گریختند. رئیس‌جمهور اوکراین از مردان ۱۸ تا ۶۰ سال خواست برای کشورشان با روسیه بجنگند، از آن تاریخ تا کنون مقاومت مردم اوکراین در برابر این تجاوز روسیه به خاک خود ادامه دارد.

[3] - لوان جاگاریان (سفیر روسیه در ایران) در یک نشست خبری در تهران خواستار استفاده رسانه‌های ایران از عبارت "عملیات ویژه نظامی" به جای حمله نظامی روسیه به اوکراین شد. جاگاریان گفت "باید بگویم این عملیات ویژه نظامی روسیه در اوکراین است و حمله نظامی نیست."

[4] - اوکراین خود نمونه روشنی از نتیجه افتادن در دامن دیکتاتوری شرق است، این کشور بعد از استقلال هم حق انتخاب ترتیبات امنیتی و حفظ تمامیت ارضی خود و انتخاب رویکرد های سیاست خارجی کشورش را ندارد، و همه دیدند که با تصمیم این کشور برای اتکا به پیمان همکاری نظامی ناتو، برای حفظ خود از سوی مسئولین اوکراین، مورد حمله نظامی کشوری قرار می گیرد که به تازگی از سلطه آن خلاص شده است، این عاقبت کشورهای استقلال یافته از سلطه شرق است، که محکومند تا ابد در زمره غلامان حقله به گوش مسکو بمانند، حتی بعد از استقلال، نمانند تجزیه خواهند شد.

[5] - بمباران حرم امام رضا توسط قوای روس به سال 1291 شمسی رخ داد. در این واقعه، روس‌ها به بهانه سرکوب شورش‌ها، مسجد گوهرشاد و حرم و صحن‌های امام رضا را به توپ بستند. در این واقعه حدود ۵۰ تا ۵۵۰ نفر کشته و خسارات بسیاری به حرم وارد شد. منابع از غارت اموال حرم توسط روس‌ها خبر داده‌اند. بمباران حرم امام رضا توسط قوای روس پس از دادن اولتیماتوم روس به دولت ایران برای سرکوب مخالفت‌ها در ایران با قرارداد ۱۹۰۷ میلادی (که بر اساس آن اراضی شمالی ایران تحت نفوذ روسیه قرار گرفته بود) و اجرای کامل این قراداد روس‌های قوای نظامی در شمال ایران از جمله مشهد مستقر کردند. مشروطه خواهان مخالف نیز حرم علی بن موسی الرضا را مأمن خویش قرار دادند. روس‌ها با ترس از وقوع انقلاب‌هایی همچون انقلاب مردم تبریز و گیلان، قوای زیادی را وارد مشهد کرد.

[6] - اشغال تبریز توسط روس‌ها (۱۹۱۱ میلادی - ۱۲۹۰ خورشیدی) اشاره به محاصره و اشغال تبریز درست پس از دوران استبداد صغیر و فتح تهران بدست مشروطه ‌خواهان می‌باشد. در پی استخدام مستشار آمریکایی، مورگان شوستر، توسط دولت ایران برای اصلاح امور مالی ایران، حکومت تزاری روس و حکومت پادشاهی انگلیس مراتب ناخرسندی خود را از این استخدام ابراز و خواستار عزل مستشار آمریکایی از سمت خود و اخراج او از ایران شدند. دولت تزاری روسیه حتی اولتیماتومی مبنی بر تهدید دولت ایران به اقدام نظامی نمود و سرانجام نیز در ۲۸ آذرماه سال ۱۲۹۰ خورشیدی و با وجود تبعیت دولت ایران از اولتیماتوم روس، قوای روسیه توانستند پس از چندین روز اردو کشی و محاصره تبریز این شهر را به اشغال خود درآورند. روس‌ها در حین تهاجم و در دوران اشغال دست به اعدام آزادی‌خواهان و کشتار مردم عادی تبریز زدند. آمار دقیق کشته‌شدگان مردم تبریز به‌طور دقیق معلوم نیست با این حال گزارش‌ها مختلف تعداد کشته‌شدگان تبریزی را حدود ۱۲۰۰ نفر تخمین زده‌اند. آن‌ها در روز عاشورا چوبه‌های‌داری که به رنگ پرچم امپراتوری روس تزیین شده بود برپا نمودند و اعدام‌ها را آغاز نمودند. از جمله اعدامیان این روز روس‌ها دو پسر علی مسیو بودند. این دو برادر که هنوز به سن بیست سالگی نرسیده بودند هنگامی که به پای چوبه دار آورده‌شدند، طنابی را که به گردنشان می‌انداختند بوسیدند و به ترکی آذربایجانی فریاد زدند «زنده باد ایران! زنده باد مشروطه!». این دو برادر مرتکب جرمی نشده‌بودند ولی چون برادر بزرگشان جز فداییانی بود که در برابر روس‌ها مقاومت کرده و روس‌ها از دستگیری وی ناتوان شده‌بودند، روس‌ها خواستند حس انتقام خود را با به دار آویختن این دو برادر اقناع کنند

[7] - الحاق کریمه به فدراسیون روسیه به فرایند جداشدن این منطقه از اوکراین و پیوستن آن به روسیه در جریان ناآرامی‌های انقلاب سال ۲۰۱۴ اوکراین اطلاق می‌شود. کریمه با برگزاری یک همه‌پرسی قانونی در ۱۶ مارس ۲۰۱۴ و با آرای اکثریت شرکت کنندگان، موافقتش را با پیوستن به فدراسیون روسیه اعلام کرد. در پی این تحولات گروهی از روس‌تبارهای اوکراین در مناطق شرقی و جنوبی اوکراین از جمله کریمه اعتراضاتی را علیه حکومت جدید اوکراین ترتیب دادند. شبه‌جزیره کریمه که در ساحل دریای سیاه واقع شده بخشی از اوکراین بود اما یک جمهوری خودمختار به شمار می رفت. بسیاری از معترضان که دولت جدید اوکراین را نامشروع و برآمده از یک کودتا می‌دانستند، پرچم‌های روسیه را با خود حمل و از ورود نظامیان روسیه استقبال کردند. به گفته سفیر روسیه در سازمان ملل، ویکتور یانوکوویچ هم از ولادیمیر پوتین درخواست کرد تا برای «برقراری مشروعیت، صلح، قانون، نظم و ثبات و دفاع از مردم اوکراین» از نیروهای مسلح روسیه استفاده شود. یانوکویچ مدعی شده که «زندگی و امنیت و حقوق مردم اوکراین به ویژه در کریمه مورد تهدید قرار گرفته است». در روز ۲۶ فوریه روس‌ها حدود ۱۵۰ هزار نفر از نیروهای خود را برای یک رزمایش در طول مرزهای اوکراین مستقر کردند. یک روز بعد نظامیان مسلح با نقاب و بدون یونیفرم ساختمان‌های مهم کریمه و فرودگاه‌ها و ایستگاه‌های مهم را به تصرف خود درآوردند. در همین روز پارلمان کریمه دولت این جمهوری خودمختار را برکنار کرده و سرگئی آکسینوف را به عنوان نخست‌وزیر جدید برگزید. پس از آن نیروهای روسی که بر اساس توافق‌های دوجانبه در کریمه مستقر هستند تقویت شدند.

 

پاییز رنگارنگ، افسونگر و غافل کننده :

شاید زیباتر از پاییز، به لحاظ رنگ های متنوع اش و...، فصل دیگری نباشد، اما به رغم این طیف بلند و بالا از زیبایی رنگ ها، که چشم را مثل اشعه های نور حقیقت می نوازد، کافیست خود را از این ادبیات زیبایی ساز، زیبایی پرداز که غلو را مبنای کار خویش قرار داده است، جدا کنیم، سپس خواهیم دید که غمناکترین فصل سال، باز همین پاییز است و بس؛ و ما بی خود، مشغول کلماتی زیبا می شویم که روح لطیف اهل ادب آنرا می سازند. ملت هایی که درگیر چنین ادبیاتی هستند، چشم بر حقیقت می بندند، روز را شب، شب را روز، سیاه را سپید، و سپید را سیاه، جهنم را بهشت و... برای خود تصویر می کنند و بر این خیال خوشند! شاید یکی از علل ناکامی ملل خاورمیانه و شرق، در مقایسه با دنیای اطراف، که به سرعت خود را تغییر داده و پیش می روند، همین دلمشغولی ما با کلمات زیبا و خیال انگیزی است، که ما را سخت احاطه کرده اند و دنیایی مجازی برای ما بر بستری از حقیقت پوشیده شده، می سازند.

پاییز فصل بروز حقیقتی تلخ است، حکایت افتادن برگ های زنده ایی که اکسیر زندگی، یعنی اکسیژن را برای ادامه وجود ما و دیگران فراهم می کنند، آنان موجوداتی اند که هوای خفه کننده را، از زندگی دیگران جمع کرده و می زدایند، و طراوت و زندگی را برای همه آنان به ارمغان می آورند، در نبود آنان ما با افزایش آلاینده ها و تنگی تنفس و پدیده های مرگِ ناشی از آلودگی هوا، مواجه می شویم، از این رو پاییز فارغ از داستان های افسونگر ادبی، و متن های بلندی که در زیبایی اش نگاشته اند، فصل مرگ زنده ها، و زندگی دهندگان است.

اما ما غرق در تاثیرات ادبیاتی بی پایه، مدهوش رنگِ برگ های مرده ایی می شویم، که آماده ریزش و خاک شدنند، حتی از صدای شکستن و له شدن جسد خشک شده اشان در زیر پای خود لذت می بریم و بر جنازهای بیشمارشان که در پای هر درختی ریخته است عکس یادگاری از زیبایی مرگ شان می گیریم! و مرگِ آنان را فراموش کرده، زیبایی فریبنده رخسارِ مرگ دیده اشان، ما را غرق در تماشا، و شعر سرایی می کند، تا در غفلت این گم گشتگی، آنانکه به ما زندگی می دادند را، در میان بدرقه چشم های مدهوش و شاد از رنگ های آنان، روانه خاک کنیم؛

این است که رنگ سبز زندگی ساز را با شادی های کودکانه خود بدرقه کرده، و در حالیکه می دانیم، در پس این پاییز زنگارنگ، زمستانی سرد و کُشنده در راه است، فصل سردی های استخوان سوز، فصل از جوشش افتادن ها، فصل پیچیدن، و حفظ کردن خود از هجوم امواج کُند کننده زندگی، فصل خواب های طولانی و بی ثمر، و زندگی در میان چاله های تاریک، فصل در غلاف بی خبری ها فرو رفتن، فصلی که بسیاری را از ما خواهد کُشت، فصل جدایی ها، فصل هجوم بی امان تنهایی ها، فصل بی اثری های اشعه زندگی بخش خورشید، فصل نشستن و تماشای آنچه می رود، در حالی که ستبر و بی حس، نظاره گرش می شویم.

این است که در غفلت و بی خبری ماست که زیباترین فصل سال، پاییز می شود، که به واقع فصل ریزش های بسیار، و از دست دادن های بیشمار است، فصل ایستادن و تماشای مرگ، و مشغول شدن انسان غافل به رنگ های اغفال کننده زیبایی که ما را در خماری زیبایی خود فرو می برد، فصل از جوشش افتادن ها، در زمانه ایی که باید برای رهایی از نابودی، به جنب و جوش در آمد.

این است که استادان سخن، می توانند در خلال سخنرانی ها و سحر کلمات، زشتی ها، تباهی ها، سقوط ها، مرگ و نیستی ها، اسارت ها و... را برای انسان تغییر ماهیت دهند، و آنرا زیبا نمایانده، به خورد ما دهند، انسان این چنین هیپنوتیسم شده و زیبایی ها را زشت دیده، و زشتی ها را گاه زیبا می بیند. هنر چینش کلمات می تواند، همچون سحری بزرگ، نسل ها از انسان را مشغول تحکیم نازیبایی ها کند، در حالی که فکر می کند، در خدمت زیبایی، و زندگی است.

سحر رنگ ها در میانه پاییز، و اسرار نهفته در دل داستان های شاهنامه فردوسی بزرگ، که از دیو سپید و آشیانه سیمرغ و... در کوه های البرز می گوید، ما را به دل جنگل های هیرکانی مرکزی کشید، تا دیداری از شهر، و جنگل آلاشت، در منطقه سوادکوه داشته باشیم، آلاشتی که در گویش محلی مازندرانی ها، به "آشیانه عقاب" معنی شده است، و بخش مهمی از تاریخ ایران معاصر، از همین نقطه آغاز گردید. 

 

پهلوی ها و نقش آنان در تاریخ معاصر ایران:

سه سلسله نسبتا بزرگ در تاریخ معاصر ایران نقش آفرینی کردند، صفوی ها، قاجارها، و آخرین سلسله پادشاهی ایران، یعنی پهلوی ها که نزدیکترین به تاریخ ما هستند. در عملکرد مثبت و منفی هر کدام از آنان، می توان کتاب های قطور نوشت، اما موضوع این نوشته پهلوی ها و به خصوص رضاخان، بنیانگذار آخرین سلسله پادشاهی ایران است، که اهل همین روستای آلاشت، در منطقه سوادکوه مازندران بودند، او خود، و حداقل دو نسل پیش از او، در سلک سپاهیان و افسران قاجاری بودند، که حکایت جنگاوری آنان تاریخ را پر کرده است، هر چند در مقابله با دشمنان ایران ناموفق بودند و بسیاری از خاک ایران در همین دوره از دست رفت، اما سپاه قاجاری حداقل در دو جبهه، جهت جلوگیری از طمع ورزی های روس ها بر خاک پاک ایران، که برای جدا کردن شمال ایران در شرق و غرب دریای قزوین می تاختند و پیش می آمدند، و متجاوزین انگلیسی که از شرق و غرب و جنوب بر ما همواره می تاختند، تا تماس ایران را از متصرفات عربی و هندی اشان دور نگه دارند، در مبارزه ایی بی پایان بودند؛

از این رو رضاشاه به عنوان عضوی از این نظامیان، فرزند نظامی زاده ایی به نام سرگرد (یاور) عباسعلی خان سوادکوهی [1]، که از فرماندهان فوج سوادکوه مازندران در ارتش قاجار بودند، که از قضا پدرش مرادعلی خان نیز از نظامیان برجسته این دیارند، که در نبرد هرات حضور یافت، و در مقابل هجوم انگلیسی ها و عوامل شان، که برای تسخیر افغانستان فعلی که آن زمان بخشی از مناطق ایران در زمان قاجار محسوب می شد، مبارزه کرد و با جمع دیگری از همرزمان خود در این نبرد طولانی به شهادت رسید. [2]

رضاشاه ثمره ازدواج دختری به نام نوش آفرین آیراملو و عباسعلی خان است، که ظاهرا نوش آفرین خانم، از نسل مهاجرین قفقازی است، که با شکست عباس میرزا از سپاه روس، و تسلط روس ها بر سرزمین های ایران در قفقاز، به مام میهن فرار کردند تا زیر سلطه روس ها نروند و... از این رو روستای آلاشت زادگاه عجوبه ایی در تاریخ معاصر ایران است، که در اوج ضعف سلسله قاجارها، بنیانگذار سلسله ایی دیگر شد، که در یک پیچ مهم تاریخی، سکاندار حاکمیت ایران گردید، و آخرین سلسله شاهنشاهی را در ایران تاسیس کرد، و با برچیده شدن آنان، بعد از 57 سال حکومت، سیستم های جمهوری، در تاریخ سیاسی ایران آغاز گردید.

پهلوی ها خواسته یا ناخواسته، با مدرنیزاسیون ایران، در روند سرعت کسب سیستم جمهوری در بین ایرانیان نقش آفرینی کردند، و حتی می توان گفت در گسترش جمهوریخواهی در بین اقشار ایرانیان نقش اساسی داشتند، چرا که ابتکار بنیادین رضاشاه، برای برپایی سیستم های مستحکم، علمی و اداری، که از زیربناهای جامعه مدرن و منظم است، باعث نابودی سیستم پادشاهی خود گردیدند،

بنیانگذاری سیستم های آموزش عالی و دانشگاهی در کشور، که بعد از توسعه سیستم های آموزشی مرسوم محلی ایران، که مدت ها بود از بین رفته بود، و دیگر از آخرین دانشگاه های متداول در ایران، موسوم به نظامیه [3] ها، که از مهمترین دانشگاه های نظامیه یکی در بغداد، و دیگری در نیشابور قرار داشتند، دیگر سخنی حتی شنیده هم نمی شد، و این اولین بار بعد از سیستم آموزشی نظامیه ها بود، که سرای علمی در این کشور تاسیس و برپا می گردید، تا قشری از ایرانیان را برای سکانداری مناسب متعدد علمی و اجرایی کشور تربیت کند، که با تکیه به علوم روز، خود را بشناسد، و به تاریخ شکوهمند خود آگاه شوند، و خواستار عزتی در خور، برای خود و ملت خود گردند، که این از نتایج توسعه سیستم آموزشی در سلسله پهلوی بود.

تداوم حرکت جمهوری خواهی (کسب آزادی، حق تعیین سرنوشت و...) مردم ایران که از سال های پایانی سلسله قاجاریه، در خلال مبارزات جنبش مشروطیت، آغاز و به پیروزی رسیده بود، اکنون توسط قشر دانشجویی فریاد زده و پیگیری می شد که، در دانشگاه های ساخته شده در سلسله پهلوی دوباره خود را یافته بودند، و آن را طلب می کردند. این دانشگاه ها و سیستم های مرتبط با آن را سلسله پهلوی بنیان نهاد و توسعه داد، پهلوی ها خود نخبگان مدرس و دانشجوی ایرانی را در خلال بورسیه هایی به کشورهای اروپایی و امریکایی فرستادند، و با تشویق و... به کشور باز می گرداندند، تا در روند مدرن سازی و توسعه و پیشرفت کشور دخیل و سهیم شوند و علوم فرا گرفته و جدید خود را به ایران منتقل کنند، و همان ها بعدها عرصه دار قیامی شدند که بنیاد حکومت پهلوی را بر انداختند،

خود پهلوی ها هم در این روند مقصر بودند، چرا که به نظر می رسید پهلوی ها نیز به رغم این که سرعت دهنده در روند توسعه و پیشرفت ایران بودند، و در این زمینه فعالیت های زیربنایی مهمی را آغاز کردند، و به ثمر رساندند، اما خود آمادگی ذهنی کافی برای رویارویی با خیزش علمی و توسعه ایی مردم خود، و نتایج آن را نداشتند، و در مواجهه با امواج آن نتوانستند، صبر، متانت و مدیریت، نرمش و... کافی از خود نشان داده، و سوز آگاهی یابی ملت ایران را تحمل کنند، و از این رو گاه به قلع و قمع نخبگانی می پرداختند، که خود برای توسعه و پیشرفت ایران به خارج کشور اعزام، و یا زمینه تربیت این نخبگان را فراهم داشته بودند

در حالی که پهلوی ها به توسعه و پیشرفت کشور ایمان داشتند، اما به توان خود برای مدریت این موج عظیم برخواسته برای این هدف، یقین نداشتند، لذا در یک حالت عدم اعتماد به نفس کافی، احساس می کردند که در مقابل امواج آن توسعه و پیشرفت نمی توانند مقاومت، و آنرا مدیریت کنند، از این رو خود را گاهی مقابل این امواج می یافتند، و عکس العمل های تند امنیتی، و گاه خشونت بار نشان می دادند.

ایرانیان بیشترین روند توسعه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را در زمان این سلسله از پادشاهان ایران به خود دیدند، به طوری که پیشرفت صنعتی، علمی، علوم انسانی، سیاست، ادبیات، نشر و انتشار، رسانه های جمعی، شعر، موسیقی، هنر و... در نزدیک به شش دهه حکومت این پدر و پسر، به خوبی قابل مشاهده و نمودار سازی است، و شاخص های رشد آن شاید در تاریخ ایران، و البته در تاریخ معاصر و منطقه، بی نظیر است، چراکه شئون مختلف زندگی ایرانیان را متحول کرد، مردم زیر نظر حکومت قاجاری با مردم تحت سلطه پهلوی ها از زمین تا آسمان با هم متفاوت بودند.

اما همزمان دستگاه امنیتی همین سیستم توسعه گرا، که در توسعه و پیشرفت این روند هم بسیار کوشا خود را نشان می داد، روزنامه نگارانی همچون میرزاده عشقی [4]، سیاستمدارانی همچون سید حسن مدرس، دکتر محمد مصدق، دکتر سید حسین فاطمی، سید محمود طالقانی ، حسینعلی منتظری و... را به بدترین وجهه از پیش پای خود برداشت، حال آنکه مسامحه و مدیریت مناسب این حرکات و دیدگاه های رهبرانی همچون آیت الله سید روح الله خمینی که شاه ایران را به تعمق بیشتر و اصلاح روند کار خود، فرا می خوانند، با بی توجهی شاهان پهلوی مواجه گردید، [5] 

البته پهلوی ها خانوادگی را از قشر نظامی بودند، و در این حرفه سابقه طولانی داشتند، و اگر کمی از نظامیان و تفکر نظامیگری فاصله می گرفتند و با سیاست و سیاستمداران عصر خود بیشتر قرین می شدند، موفقیت و بقای خود را شاید تضمین می کردند، دیدن این پدر و پسر در لباس نظامی، آنقدر زیاد بود، که بسیاری از عکس هایی که در جامعه از آنان پخش می شد، به عمد یا سهو، آنان را در این لباس نشان می داد، حال آنکه در سیاست داخلی لااقل کارسازترین راه ماندگاری، داشتن مشاورین سیاسی قدرتمند بود، تا مشاورین نظامی، این اشتباهی بود که پهلوی ها به خصوص پهلوی دوم، در کوران مبارزات مردم ایران بدان دست یازیدند، و این حقیقتی تاریخی است که نظامیان هرگز باعث نجات سلسله ها و حکومت ها، در ابعاد سیاست داخلی نیستند، بلکه این مردم هر کشوری هستند، که در ابعاد داخلی پایه حفظ حکومت ها بوده و می باشند.  

به درستی یا نادرست، خشونت رضاخانی مشهور است، گرچه گاهی می توان به او حق داد، چرا که زمانی سکان قدرت در ایران را بر عهده گرفت، که قاجارها به اوج اضمحلال خود رسیده بودند، و شیرازه ایران در حال از هم پاشیدن بود، و این خاک، عرصه نا امنی و غارت و تجاوز قرار گرفته بود، شمال و جنوب و غرب و شرق ایران را حکام محلی در تیول خود گرفته، به طوری که وقتی اروپایی ها قصد داشتند به نفت ایران، در این زمان دست یابند، قراردادهای امنیتی و اقتصادی خود را در این رابطه، با افرادی از جمله شیخ خزعل در خوزستان، و یا سران ایل بختیاری در میانه ایران، راسا و مستقیم منعقد می کردند،

کشور از هم پاشیده بود، و به یک سردار سپه با کیاست و شجاعت نیاز داشت، تا این کشور را دوباره متحد و یکپارچه نماید، و پاره های ایالات پراکنده آن را به هم بدوزد و دوباره نقشه ایران را شکل دهد، البته تاریخ در پرونده رضاشاه بی اخلاقی هایی را در همین رابطه ثبت و ضبط کرده است، که بر پشت قرآن امان نامه می داد، و سر سرکشان را بعد از امان نامه گرفتن، زیر آب می کرد و...،

اما هماو که بی سوادش می خوانند، به درستی دریافته بود که یک کشور به تشکیلات است که باقی می ماند، ورنه با هر حاکمی نابود، و با حاکم جدیدی دوباره ساخته می شود، روندی که بعد از اسلام، ایران ایران بدون تشکیلات اداری، بارها و بارها در زمان سلسله های مختلف شاهان به خود دیده بود، و بارها نابود و دوباره ساخته شد، بارها غارت و دوباره ثروت اندوخت، چرا که سلسله ها وارث سیستم سلسله قبلی نبودند و با کشته شدن آخرین شاه یک سلسله، تمام کشور از هم می پاشید، و کشور متکی به شخص بود، که بود و نبودش، با دوام و یا نابودی کشور برابری می کرد، از این رو رضاشاه درد ایران را به خوبی درک کرده بود، که بلافاصله بعد از به انقیاد در آوردن کشور تحت حکومت مرکزی، بنیاد سیستم مستحکم و گسترده اداری کشور را ریخت، و قدرت مرکزی را بدین طریق بین تمام ادارات و مراکز آن تا پایین ترین نقاط کشور تقسیم نمود،

او زمین ها صاحب سند و مالک، تک تک افراد کشور صاحب هویت و اسناد و مشخصات سجلی نمود، سیستم ژاندارمری به لحاظ حفظ نظم، سیستم بهداشت را به لحاظ ریشه کنی امراض و گسترش بهداشت عمومی، سیستم دادگستری را برای رسیدن حق به حقدار در یک روند قانونی و مشخص، سیستم دانشگاهی و علمی را برای تربیت کادر اداره امور کشور به صورت علمی و نخبه سالارانه، سیستم اداری منسجم و متصل به هم را برای اداره منظم و یکپارچه امور، سیستم ارتش را برای دفاع از مرزها، سیستم امنیتی را، برای جلوگیری از خرابکاری ها و... به وجود آورد، همه و همه ی این تشکیلات قوی و با بنیه، مجزا از پادشاهی، توسط همین مرد نظامی طینت و نظامی مسلک، اما آگاه به زمانه خود، و بلکه پیشروتر از دیگران، تاسیس و راه اندازی گردید، از این رو با رفتن او به جزیره موریس، و آمدن پسرش و یا هر کس دیگری، جانشین، با یک تشکیلات مواجه می شد که کار خود را چه او باشد و یا نباشد انجام می  داد، از این رو ایران بعد از رفتن رضاشای بنیانگذار از هم نپاشید، و قائم به وجود فرد مهمی چون او نبود.

از این روست که باید انصاف داشت و گرچه مبارزین و رقبا، در مبارزات خود، او را بی سواد می خوانند، که درست هم بود و سواد کلاسیک نداشت، اما افق دید او در زمان سکانداری ایران، به طرز بسیار تعجب برانگیزی، بر بنیادهای اساسی طراحی و بنا نهاده شد، و در دوره پسرش نیز این روند توسعه و گسترش یافت، به طوری که در طول مدت زمان انقلاب و حتی بعد از آن، که جنگ خسارتبار هشت ساله آغاز گردید، این کشور همچنان با تکیه بر بنیان های اداری و تشکیلات حکمرانی محکم و منظمی که از آن برخوردار شده بود، راه خود را به هر زحمتی که بود، ادامه می داد، من جمله هیچ بازنشسته ایی از حقوق بازنشستگی خود در اثر جنگ، انقلاب و... محروم نشدند، هیچ زمینی به علت نداشتن سند غارت نگردید، چرا که صاحبان همه آنان مشخص و ثبت شده بودند و...،

در طول هشت سال جنگ، که عنوان طولانی ترین جنگ قرن بیستم را به دنبال خود یدک می کشد نیز، ذخیره سلاح و مهمات، و ادوات جنگی تدارک دیده شده در زمان پهلوی ها، که طی یک سیستم متفکر و منظم، خریداری و انبار شده بود، کافی بود تا کشور را مقابل هزاران تانک و هواپیما و توپ تدارک دیده شده توسط صدام و حامیان بیشمارش، بیمه کند؛ توان هوانیروز و نیروی هوایی تدارک دیده شده در روند این تشکیلات توسعه گرا، هنوز که هنوز است بعد از چهل و اندی سال که از سرنگونی این رژیم می گذرد، حرف اول را در کشور می زنند، و جایگزین آنچنانی نیافته اند، نیروی زمینی و دریایی ایران هم به همین صورت.

این است که به رغم نقاط ضعف این سلسله پادشاهی، که اگر دیکتاتور منشی نظامی خود را به کناری می نهادند، و به سیستم مشروطه سلطنتی تن می دادند، و نیروهای ملی و مذهبی کشور را نادیده و خنثی نمی کردند، به حتم به این پایان هم دچار نمی گشتند، اما باید گفت پهلوی ها خدمات شایانی به ایران و ایرانیان کردند، که در تاریخ سلسله های پادشاهی ایران در مقام مقایسه، قابل توجه، و در خور مطالعه و عمق یابی است، اما مهمترین مشکل آنان، مقاومت شان، در مقابل روند جمهوری خواهی ملت ایران بود، و همین آنان را به شکست منتهی نمود،

قاجارها پیش از این در جریان جنبش مشروطه، برابر حق حاکمیت مردم ایران بر سرنوشت خودشان، ایستادند، و البته به همین دلیل و... نیز پایان یافتند، پهلوی ها هم باید از این جنبه از سرانجام نادیده گرفتن خواست های مهم مردم ایران، درس می گرفتند، و با روند خواست جمعی ایرانیان، برای کسب و اعمال آزادی و حق تعیین سرنوشت، همراهی می کردند، ولی متاسفانه نکردند، و از همان سوراخی گزیده شدند، که سلف مبتلا و نابود شد.

نظام مشروطیت که شاه را به پادشاهی می خواند، و از او می خواهد که اداره جامعه را به خود مردم ایران و نمایندگان آنان واگذار کند، ریشه در خواست قلبی ایرانیان دارد، و نخبگان ایران هرگاه فرصتی در این دوره یک قرن گذشته یافته اند، بر این امر جان داده اند، و تاکید موکد کرده اند، اما قدرتمدارانی که بر کرسی سکانداری این کشور می نشینند، دیری نمی پاید که لیبرال دمکرات ترین آنان، بنیاد حاکمیت مردم ایران بر اداره کشور خود را، هدف قرار داده، و آنرا سست و بی اثر می کنند، از این روست که تشکیل حزب رستاخیز توسط محمد رضا پهلوی، و اجبار ایرانیان در عضویت در آن که به یک نظام تک حزبی، منتهی می گردید، و عضویت مردم در احزاب دیگر را جرم و محکوم می شمرد و...، شاید یکی از مهمترین دلایل شدت گرفتن، و عمومی شدن مبارزه مردم ایران علیه سلسله پهلوی گردید،

جمهور ایرانیان خواستار به رسمیت شناختن عزت، و تاثیر خواست خود، بر تصمیمات حکام بر کرسی قدرت نشسته خود می باشند، و لذا می بینیم که طیف های متفرق مبارز در زمان رژیم گذشته، وقتی از بین رفتن دیکتاتوری فردی، و گرد هم آمدن حول واژه جمهوری، به میان می آید، بر گرداگرد این رکن رکین کشورداری، در جامعه معاصر جهانی، جمع شده و وحدت مثال زدنی را به نمایش می گذارند، و کسانی که حتی ظروف غذای همدیگر را در سلول های زندان، و در دوره مبارزه، نجس می دانستند، را گرد یک شعار این چنینی جمع می کند، که همین وحدت و اتفاق نظر، بین مبارزین سنتی و مدرن اندیش بود که، منجر به پایان سیستم حاکمیت فردی شاهنشاهی پهلوی، در ایران شد،

ورنه سیستمی که پهلوی ها به لحاظ علمی و تناسب با زمانه و... به وجود آورده بودند، نقص آنچنانی نداشت و تمام روزنه ها و دریچه های انتقاد را به روی منتقدین می بست، توسعه ایی فراگیر کشور را به سرعت به سمت قرار گرفتن در ردیف کشورهای درجه اول جهانی پیش می برد، و تنها نقیصه آن نقش بی بدیل شاه در اداره کشور بود، که خود تصمیم می گرفت و عواملش هم مجبور به اجرا بودند، اگر چنین سیستمی به سوی سیستم مشروطه سلطنتی میل پیدا می کرد، و نتایج قیام مشروطه خواهان ایرانی، توسط پهلوی ها (همچون شاهان انتهایی سلسله قاجار) بی اثر نمی شد، مطمئن نیازی به قیام 57 نبود، و اصلاحات لازم توسط خود مردم و نمایندگان شان به صورت مسالمت آمیز و در روند یک جمهوری متکی به مجلس ملی انجام می گرفت، و مردم ایران خود را بی عزت نمی دیدند، که برای یافتن عزت، آزادی و حق تعیین سرنوشت خود، دست به قیام همگانی بزنند، که همان انقلاب 57 بود، که خود یک جراحی عمیق اجتماعی، سیاسی و... بود که انقلاب کردگان خود به خطرات تن دادن به این جراحی عظیم واقف بودند و باز بدان رضایت دادند.

پهلوی ها در عین کیاست، و سیاست کشورداری که داشتند، باید متوجه این امر می شدند که آزادی و حق تعیین سرنوشت، و انتخاب نوع سبک زندگی ایرانیان، چیزی نیست که با دستور از بالا دستخوش تغییر شود، و چنانچه اصلاحی در آن باید صورت می گرفت، که البته اصلاحات یک روند پایان ناپذیر در زندگی اجتماعی هر جامعه ایی است، باید در یک روند آموزشی، و انتخابی و آزاد پیش می رفت، نه دستوری و....

 

دشمنان حکومت پهلوی از دید پهلوی ها:

 گرچه هر سلسله پادشاهی معمولا رقبا و نیروهای مخالف زیادی دارد، اما پهلوی دوم، خود بارها به ذکر دشمنان خود در داخل ایران اشاره داشت، و از ارتجاع سیاه، یعنی آخوندیسم، و ارتجاع سرخ یعنی گروه های چپ وابسته به بلوک شرق، به عنوان دشمنان تاج و تخت خود و البته کشور اشاره داشتند؛

او قشر رهبران مذهبی را به دلیل سطح فکری و نوع نگرش شان به امور اجتماعی، رقیب و مزاحم خود می دانستند، و همواره آنان را به عنوان یکی از موانع توسعه ایران دیده، و بی پرده هم اعلام می کردند، چرا که طبق حافظه تاریخی، پهلوی ها، این قشر را، در بین طبقات اجتماعی ایران، حتی در زمان قاجارها تجربه کرده بودند، که جرقه های توسعه صنعتی ایران در آن زمان خورد، و مخالفت آنان از همان زمان آغاز گردید، که همین روند در زمان پهلوی هم با شدت و ضعف ادامه داشت، از جمله مخالفت این جریان، با راه اندازی قطار شهری که بین تهران و حرم  عبدالعظیم، ابتدا در زمان ناصرالدین شاه قاجار راه افتاد می توان اشاره کرد، و یا مخالفت روحانیت با ایجاد صنعت برق در ایران، و توسعه اقتصادی ایران در خلال ارتباطات خارجی که بروز داده شده بود، که شاخص آن فتوای تنباکو بود، که ضربه شصت روحانیت به شاهان قجری بود، و پهلوی ها هم خود این روند را در زمانی که در سیستم قجری خدمت می کردند، دیده بودند، و اکنون در زمان سلطنت آنان نیز ادامه می یافت که نمونه آن مخالفت آنان با آوردن سیستم های جدید بهداشتی مثل دوش آب، که روحانیت با جنبش خزینه [7] به مقابله با آن برخواستند، و یا اصلاحات ساختاری که در کشاورزی، و اقتصاد روستایی می شد، که مثال آن مخالفت روحانیت، در کنار فئودال ها، در برابر انقلاب سفید [8] می توان اشاره کرد، که همواره روحانیت  با پدیده هایی از این دست، سر ناسازگاری گرفته، و اگرچه بعدها به تبعیت از مردم، با آن سازگار شدند، اما پهلوی ها خواستار نوسازی ایران، و تبدیل آن به جامعه ایی مدرن بودند، لذا همواره با این مانع مواجه، و آنرا مزاحم اقدامات توسعه ایی خود می دیدند.

اما اصطلاح ارتجاع سرخ که ناشی از تجربه حکومتداری در ایران بود، که هم قاجارها و هم پهلوی ها نشانه های دخالت شوروی سابق و عواملش را در امور ایران را در دوره قاجار و سلطنت پهلوی دیده بودند، و حمایت روس ها، از جنبش های قومی و جدایی طلبانه در آذربایجان، کردستان و... همواره بوده، و البته تا کنون هم پایان نیافته است، هم اکنون نیز اکثر گروه های جدایی طلب کردستان ایران، وجه سوسیالیستی و کمونیستی دارند، و چپ ها، اگرچه در مبارزه ملت ایران برای کسب آزادی و رهایی از استبداد پادشاهی و سیستم ظالمانه حاکمیت فردی پیشرو بوده اند، اما در خیانت به مرزها و منافع ایران، به نفع شوروی نیز دست و دل باز بوده اند،

به قول یکی از دوستان "نورالدین کیانوری (نوه شیخ فضل الله نوری) طی بیعت خائنانه با استالین، هم به دولت ملی و مردمی دکتر مصدق خیانت کرد، هم به انقلاب 57". چرا که معتقدین به ایدئولوژی چپ، در ذات خود، اول خود را چپ، و سپس ایرانی می دانند، حال آنکه اگر منصف باشیم، اول باید خود را اهل این خانه، یعنی ایرانی دانست، و سپس هر ایدئولوژی دیگری را داشت،

این اتهامی است که علیه نیروهای به اصطلاح انقلابی فعلی نیز می چسبد، که در مقابل ضایع شدن منافع ایران، سکوت می کنند، نمونه اش، همین بلایی است که بر سر مردم افغانستانِ زیر سلطه طالبان می آید، و دوستان اصولگرای که اکنون تمام قدرت را، بدون خدشه و یک دست در ایران، در اختیار دارند، و در مقابل این باخت تاریخی به پاکستانی ها، چینی ها، حتی اعراب خلیج فارس، و در نهایت امریکا و...، در قبضه کامل افغانستان، که نیمه تمدنی ایران، همزبان و همفرهنگ ما و... هستند، سکوتی مرگباری داشته، و عناصر پایدار نیمه تمدنی ایران در شرق را، که پارس زبانان و شیعیان افغانستان هستند را در چنگال سیاه پوشان حاکمیت خلافت عثمانی و اموی و عباسی طالبانی رها کرده اند، و خود را در کشورهای حوزه غرب ایران، سال هاست که با تمام قوا مشغول کرده اند، و حتی یک دهم حساسیتی که روی این مناطق دارند را، در این منطقه از حوزه تمدنی ایران نشان نمی دهند.

یا گاهی نهادهای بر آمده از انقلاب 57 که به عنوان اساسی ترین عناصر در شئون مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... ایران کنونی نقش دارند، به نظر می رسد که تنها خود را مدافع ایدئولوژی انقلاب نشان می دهند، تا مردم و ظرف جغرافیایی ایران، که هویت و موجودیت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی ماست، که خلال آن، ما را از دیگران متمایز می کند، اکنون ایران با این نوع نگرش، تحقیر و تحدید می شود، و از فرایند های منطقه ایی به کنار می ماند، و در یک خلا ایدئولوژیکی و منطقی، منزوی می گردد.

استالین در نامه تاریخی خود به جعفر پیشه وری (رهبر فرقه دمکرات آذربایجان)، که خود از عناصر مزدور شوروی بودند، و به طرز مشکوکی بعد شکست و فرار به دامن شوروی، در آذربایجانِ آن سوی ارس، در حادثه ایی مشکوک، و در تصادف اتومبیل کشته و سر به نیست شد، متذکر می شود : "طورى که شنیده‌ام شما می‌گویید ما شما را ابتدا به عرش اعلا بردیم، و سپس به قعر ادنى پرت کرده، به شما بى احترامى کردیم. اگر این شنیده‌هایم درست باشد، براى ما جاى تعجب است؟!!". اما به رغم تکذیب نظر درستی که پیشه وری آنرا ابراز داشته بود، و گوش های تیز کمونیسم آنرا به گوش استالین رسانیده و اکنون پاسخ می گفت، هرگز این نظر مرحوم پیشه وری تعجبی ندارد، چرا که که روس ها بسیاری از عناصر وابسته به خود را، در روند مبارزه خود با غرب و رقبای دیگر، بدبخت و بیچاره، و سپس رها کردند،

حال وقتی یکی از سخنگویان رسمی سپاه از نزدیکی به روس های می گوید، خاطرات تاریخی ایرانیان از خیانت روس ها، در دل هر ایرانی که سر فصل هایی از تاریخ ایران و جهان را می داند، زنده می شود، و آنان را از تکرار روندی که پیشه وری ها رفتند، باز می دارد.

گرچه از این سو امپریالیسم امریکایی نیز، در خیانت به کشورها و افراد خود ید طولایی دارند، و شاه ایران بعد از مدت ها همپیمانی با آنان، به هنگام فرار از ایران، از سوی غربی ها مورد بی مهری بی حدی قرار گرفت، و حرمت آن همه نان و نمکی که با هم خورده بودند را نگه نداشته، و در آخر این انور سادات و مصری ها بودند، که حرمت رفاقت و فامیلی نسبی را به جای آوردند، و میزبان محمد رضا شاه پهلوی می شوند،

انگلیسی ها و امریکایی ها هم نگرانی، از مردن ایرانی ها از گرسنگی حتی نداشتند، و در جریان جنگ جهانی، قحطی بزرگ نیمی از ایرانیان از گرسنگی و بیماری، که غاصل سیاست تاراج آذوقه و قوت لایموت آنان توسط دول در جنگ بود کشته و از بین رفته اند هنوز سیاست مدار غربی حتی از این حادثه بزرگ اسمی نمی برد، چه برسد که عذرخواهی کنند، همانگونه که امریکایی ها، مردم افغانستان را این گونه، بعد از توافق با طالبانِ سیاهی، رها کردند و در یک توافق پشت پرده با طالبان، یک ملت را طعمه سیاهی و خشک مغزی و بی مسئولیتی طالبان کردند و رفتند، حتی عوامل خود را هم در چنگال خصم رها کردند، و صحنه را بدون هشدار قبلی، در افغانستان خالی و به دشمنان مردم این کشور واگذار کردند.

حکومت ملی دکتر محمد مصدق را نیز همان ها سرنگون کردند، و دولت مذهبی ج.ا.ایران را نیز همواره در بین زمین و آسمان، سال هاست که نگه داشته، تا رنگ ثبات و توسعه را به خود نبیند. البته شاه هم دچار همین وضعیت بود، گرچه پهلوی ها به رغم عملکرد ج.ا.ایران، به خوبی توانستند از موقعیت ایران در کنار شوروی سود جسته، و بر پتانسیل های رقابت جهانی بین دو قطب شرق و غرب سوار شده، بر توسعه کشور کوشیدند، صنایع مادر (ذوب آهن، تراکتور سازی و...) را از شرقی ها، و صنایع لوکس (ماشین سازی، اتمی، نظامی و...) را از غربی ها گرفتند.

آنچه روشن است در دوره پهلوی اول و دوم، قشر روشنفکر ایران تحت فشار بودند، و در هر حکومتی که این قشر تحت فشار قرار گیرند، نه اصلاحات صورت خواهد گرفت و نه تغییری در وضع به وجود خواهد آمد، این است که به رغم شعارهای دمکرات منشانه و توسعه خواهانه و لیبرال منشانه در حکومت پهلوی، صاحبان این شعارها و نیروهای پیشبرنده اجتماع، بدین طریق از دسترسی به ابزار ترقی و پیشرفت و اصلاح امور دور نگهداشته می شدند، و سر انجامِ چنین وضعی، همواره به انقلاب ختم خواهد شد، همانگونه که شد و مردم تن به یک جراحی بزرگ و خسارتبار دادند، که معلوم نبود بعد از این جراحی، آیا این امراض التیام خواهد یافت، یا نه، اما تن دادند، و گریه های پهلوی ها، هنگام ترک ایران، دیگر اثری در تغییر تصمیم مردم و شرایط نداشت.

رضا شاه در بازی آیرون ساید فرمانده انگلیسی ها در میانرودان (بین النهرین)، و آلمان ها از یک سو و امریکایی ها و روس ها از سوی دیگر، توانست در مدت کمی که حاکمیت را به عهده داشت، علاوه بر اتحاد بخش های مختلف ایران، که به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد، بنیان های اساسی اداره، آموزش، بهداشت و... و توسعه ایران را پایه ریزی کند، با توجه به این که مردی بود که نه کلاس دیپلماسی دیده بود، نه کلاس سیاست داخلی و بین المللی، و نه دروس کلاسیک را گذرانده بود، به نسبت سیاست هایی را اتخاذ کرد که برآیند آن ساخت و اتحاد ایران بود.

هر چند انگلیسی ها مدعی شدند که "ما او را آوردیم و بردیم" [9] ، اما او کسی بود که در این بازی فقط به خودش فکر نکرد، و نظرش به مردم و ظرف ایران هم بود، و در شانزده سال حاکمیت خود یادگارهای اساسی را برای آیندگان بر جای گذاشت.

گرچه قاجارها یک زمین سوخته را تحویل پهلوی ها دادند، که هم ایران از هم پاشیده شده بود و هم توسعه نیافته بود و... اما پهلوی ها بستر آماده ایی را تحویل حاکمان بعد از خود دادند، سرمایه زیادی از لحاظ توسعه و پیشرفت برای بعدی ها، پس انداز و به جای گذاشتند، از نیروی نظامی، توان بهداشتی، کارخانجات تولیدی، روابط وسیع اقتصادی و سیاسی با جهان، نیروهای آموزش دیده و... همه و همه پر و پیمان تحویل انقلابیون گردید، حتی خود انقلابیون نیز دست سازهای سیستم آموزشی و توسعه ایی زمان پهلوی بودند.

مثال این امر را می توان در  جنگ هشت ساله خسارتبار با عراق و همپیمانان بی شمارش دید، که پتانسیل باز مانده از پهلوی ها آنقدر عظیم بود که، تحریم ایران توسط دول شرقی و غربی (به اتفاق؟!!) در خلال این جنگ طولانی و خسارتبار، نگذاشت که زانوان ایرانیان بر زمین فرود آید، و تسلیم متجاوز گردند، نیروی هوایی، دریایی و زمینی ایران، عظیم تر از آن بود که با خسارات انقلاب، جنگ و خرابکاری های بی شمار و... از بین برود و نابود گردد، انقلاب بر ساختاری آماده و محکمی نشست، که پیش از این در زمان پهلوی ها تدارک دیده شده بود، و به عمر خود ادامه داد.

به قول ماکس وبر این تشکیلات است که کشورها را نگه می دارد، و این تشکیلات بنیان گذاشته شده توسط پهلوی ها بود که بعد از انقلاب به کمک انقلابیون آمد، و کمک بزرگی در استحکام، ماندگاری و تثبیت انقلاب، به رغم دشمنان و رقبای بی شمارش کرد، این خود یکی از عوامل مهم ماندگاری ایران، و عدم فروپاشی آن بعد از انقلاب، و حوادث بزرگش بود.

 

یادداشت های سفر به آلاشت:

حرکت از تهران ساعت 4 و هشت دقیقه بامداد به سوی جاده تهران فیروزکوه و شهر زیرآب،

ساعت 6 و 14 دقیقه صبح در فاصله 158 کیلومتری از مبدا، بعد از عبور از حاشیه های ویلایی شهر تهران، اکنون سیستم های زیبای آبیاری قطره ایی مدوری را می توان دید که منطقه وسیعی را آبیاری می کند، و نمونه اش را بر فراز صحرای عربستان، قبلا دیده ام، و آن زمانی بود که هواپیمای ما از خاک عمان وارد خاک عربستان شد، و در آن صحراهای بی پایان، لکه های گرد سبزی، میان این صحرای خشکیده می درخشیدند، و انگار ایران نیز به سوی خشکی، همچون عربستان پیش می رود، و لاجرم همین سیستم های علمی و صنعتی کشاورزی نجات بخش ایران خواهد بود، تا جلودار کشاورزی صنعتی شوند، و ایران را از تشنگی و گرسنگی نجات دهند.

ساعت 6 و 50 دقیقه در فاصله 197 کیلومتری از مبدا، به شهر پل سفید رسیدیم

ساعت هفت، ده دقیقه صبح، درکیلومتر 204 از مبدا، بعد از پلیس راه پل سفید، تغییر جهت جاده ایی داده، و به سمت تهران برگشتیم، تا در آن ضلع جاده، وارد جاده فرعی ایی در سمت راست خود شویم، که در دهانه دره ایی بلند، به سمت شهر آلاشت پیش می رفت،

از خط راه آهنی گذشتیم که با زحمت فروان از میان کوه ها عبور داده شده، تا خط آهن تهران - گرمسار، را وارد جلگه گرگان کند، و آب های خلیج همیشه پارس را، به آب های دریای قزوین (کاسپین)، در بندر ترکمن وصل نماید.

تابلوهایی، مسافرین این جاده فرعی را به خرید قرقاول، فرا می خواند! انگار این حیوان وحشی جنگل های هیرکانی را هم اهلی کرده، و به تکثیر عمده رسانده اند، که اینچنین مردم را به خرید و خوردنش دعوت عمومی می کنند، چرا که شکارگاه های این کشور چنان غارت شده اند، که دیگر توان فروش در این حد، از گوشت شکار را ندارند، که فراخوان عمومی برای خرید گوشت قرقاول دهند! تعدد گونه های در معرض انقراض در ایران، برای ملتی با این سابقه بلند تمدنی، شرم آور است.

وارد دره منتهی به آلاشت که می شویم تُنُک بودن جنگل و... داد می زند که خشکسالی های پیاپی به این جنگل ها نیز صدمه عمده وارد آورده است، حتی شمال ایران که همواره در کتب جغرافیای زمان تحصیل خود، آن را به عنوان "جلگه مرطوب مازندران" می شناختیم هم، در حال خشک شدن است، شواهد آن اشک را از گونه هایت سرازیر می کند.

معدن کاری در این دره، بزرگترین پدیده صنعتی است، که در سمت راست دره، هرجا که توانسته اند کوه را سوراخ کرده، و زغالسنگ از آن استخراج کرده و می کنند، و ضایعات آن را در دهانه معدن به سوی دره رها و سرازیر کرده اند، ریزش های سیاهی از تفاله های معدن ذغالسنگ، بر دهانه این معادن، کوه را مجروح، و پوشش گیاهی آن را زیر خروارها تفاله ی سیاه معدنی مدفون کرده است، انگار در این شهر سازمان محیط زیستی، و یا مسئولی که دغدغه محیط زیستی داشته باشد، وجود نداشته و ندارد.

کمی که در این دره فرو بروی، به کارخانه ذغالشویی شرکت ذغالسنگ البرز مرکزی می رسی، که طبیعت این منطقه را نابود کرده است، آب های روان از بالا دست به سوی آنچه از معدن خارج شده، سرازیر می شوند و بعد از شستن و بردن خاک این تحفه های معدنی، آن را آماده ارسال به کارخانه های کک سازی خواهد کرد، که در کوره های صنایع مادر، یعنی ذوب فلزات، مصرف شوند.

جاده های روستایی نسبتا زیادی از این جاده منشعب می شوند، که بر ورودی فرعی هر روستایی، تابلویی بزرگ به عنوان طاق نصرت ورودی، نصب شده، که حامل عکس شهدای آن روستاست، که در خلال انقلاب و به ویژه جنگ، به شهادت رسیده اند، از ده تا، 5 تا و کمتر و بیشتر می توان بر این تابلوها عکس، و اسامی شهدا را دید.

بر حاشیه سمت چپ جاده، که جنگل ها پرتر و زیباترند، می توان تحرکات احیای جنگل ها را نیز دید، که با کاشت درختان سوزنیِ مقاومتر در مقابل بی آبی، مثل کاج ها، سعی کرده اند از آبرفتن سطح جنگ ها، جلوگیری کنند، اما در همین حال می توان کامیون های را هم در این جاده دید، که درخت های بریده شده از جنگل را با خود می برند، درختان قطوری که هر کدام سال ها عمر دارند، و مشخص است که تازه بوده، و بریده شده اند، این تناقض را من که نتوانستم درک کنم، جنگل کاری در این جنگ زخم خورده از یک سو، و بریدن جنگل ها از سوی دیگر؟!

در کیلومتر 219 پل آپون ما را به سمت راست، و اوج گیری به سوی یک قله تغییر مسیر داد، معدن شن و ماسه "سازندگی سپاه کربلا"، نشان از فعالیت اقتصادی سپاه مازندران در این زمینه دارد، معدن ماسه در عمق جنگل و رودخانه های بکر آلاشت، بسیار سوال برانگیز است، و این نشان از مرگ محیط زیست، و سازمان های مربوطه دارد، مرگ سازمان محیط زیست، و مرگ زیستگاه های وحش بکر منطقه، که هر دو اجازه برداشت درخت و شن، و این چنین پلشت کاری هایی را برای استخراج ذغالسنگ در این دره بکر و کم نظیر می دهد

گله های گاوه هم گاه و بیگاه دیده می شوند که در جنگل در حال چرا هستند، منطقی ترین برداشت از جنگل که قابل تحمل است، و باقی فعالیت ها، نابودی آن را در پی خواهد داشت.

در کیلومتر 232 از مبدا، بالای قله ایی قرار گرفتیم که روستای لبند و به قول یک محلی لیم، قرار دارد که ویلاهایی در داخل جنگل و این گردنه ساخته شده، که دیدگاهش کل دره ایی است که ما تا اینجا طی کرده ایم. از آنجا دوباره سرازیر می شویم و در ساعت هشت صبح، در کیلومتر 236 از مبدا، به مقصد خود، یعنی شهر آلاشت رسیدیم.

بعد از بازدید از شهر آلاشت، در مسیر برگشت به تهران، از دریاچه شورمست در کنار شهر پل سفید، و تنگه واشی در کنار شهر فیروزکوه نیز دیدار گردید، که هر دو به ویژه تنگه واشی، زیبا و دیدنی و مثل یک معجزه اند. در بالا دست و پایین دست دریاچه شورمست می توان فساد جاری در سطح واگذاری اراضی جنگل برای ویلا سازی را به چشم خود دید، زمین های جنگلی که در پایین دست صاف شده اند و... و ویلاهایی که در بالا دست در مغز جنگل سبز شده اند، و البته فرسایش خاک، و احتمال ریزش و اسکی بزرگ خاک زیرپای ویلاها، و فاجعه کشتار در پایین دست، و دفن مردم پایین دست زیر خروارها خاکی که مثل بهمن به پایین خواهند لغزید.

شهر آلاشت:

آلاشت را باید روستای بزرگی دانست که اکنون به شهر تبدیل شده است، جمعیت آنچنانی ندارد، ولی به لحاظ تاریخی دارای اهمیت است، در زمان پهلوی ها صاحب فرودگاه کوچکی بود که هواپیماهای کوچک شخصی، می توانستند در آن فرود آیند، و اکنون زمین آن فرودگاه به برخی مراکز اداری و زیربناهای شهری اختصاص یافته است، آلاشت تاریخی و قدیم، دارای کوچه های پیچ در پیچ زیبا و تنگ است، که درحاشیه و در امتداد دره ساخته شده اند، اما اکنون مسجد بزرگی در بالای این منطقه مسکونی، و رصد خانه آماتوری در این سوی دیگر شهر، خود نمایی می کنند.

مکان تولد بنیانگذار سلسله پهلوی، مربوط به چراغعلی خان عموی رضاشاه بوده است که امرای ارتش قاجری است، که خانه زیبایش مرمت، بهسازی و به اشیای تارخی مزین گردیده، و به موزه مردم شناسی تبدیل، و مورد بازدید عموم میراث دوستان قرار گرفته است، که از این نظر می توان به سعه صدر و سیاست مناسب مسئولین محلی آفرین گفت، چرا که تحمل اماکن متعلق به رقیب را داشته، و این خود نشانه پختگی است، این لکه ننگ بر دامان قاجارها ماند، که جسد لطف علی خان زند را مورد بی احترامی قرار دادند، و در زیر پله های کاخ خود دفن کردند، تا هر روز بر آن پای بگذارند؟!! چنانکه جان ملکم، نماینده انگلیس در ایران در دوران قاجار، می‌نویسد "صفحات تاریخ از بازگویی آنچه که بر آن اسیر خسروانی رفت، سیاه‌ رو خواهند بود."

منزل رضاشاه، و همچنین منزل دیگری که باز متعلق به چراغعلی خان مشهور به امیر اکرم [6] است که بعدها به پیشکار پهلوی دوم، یعنی عمو زاده اش تبدیل شد؛ که رها شده اند و جا دارد با ترمیم و استفاده آن در مسیر گردشگری و توریسم، به اقتصاد منطقه و مردم آن کمک کرد، هر دو بنا با کچبری های بسیار زیبا، و بی نظیر خود در شهر آلاشت، کم نظیر و شاید بی نظیرند، و کاملا دارای مشخصات حفظ میراث گذشتگان بوده، و قابل توجهند، و باید گفت به رغم توسعه و نوسازی آلاشت، هنوز روی دست این ساختمان ها به لحاظ بزرگی و بنای زیبا در این منطقه نیامده است، با این که حداقل بیش یک قرن از حضور صاحبان آن در این بناها می گذرد، تنها در بالای مقر نیروی انتظامی آلاشت، بناهای ویلایی در حال ساخت است، که ممکن است توان هماوردی در معماری با این بنا را، کمی داشته باشند،

بنای منزل رضاشاه که قسمت های زیادی در اطراف حیاط آن ویران شده اند، و تنها در یک ضلع از این حیاط بزرگ، بنای زیبایی بجای مانده، که تمام زیبایی های معماری، یک بنای متعلق به حداقل دوره قاجاری، و بیش از یک قرن گذشته را در خود کاملا حفظ کرده است، که البته بدان رسیدگی نمی شود، و خالی از سکنه است، و رو به ویرانی خواهد رفت، لذا جا دارد که با تبدیل آن به کتابخانه، یا یک محل فرهنگی دیگر، و یا سپردن آن به اهلش و تبدیل به یک محل بوم گردی و... نسبت به حفظ و مرمت آن اقدام عاجل کرد.

در پشت حسینیه آلاشت بنای خانه امیراکرم که بنای منزل عمو و عمو زادگان رضا شاه، و از نیروهای قاجار قرار دارد، گرچه این منزل نییز خلال زلزله سال 1336 صدمه زیادی دیده است اما هنوز بخش اصلی آن پا برجاست. چهارراه امیر اکرم در تهران هم به نام وی، مشهور است، امیریه فیروزکوه هم مربوط به این امیر صاحب نام قجری و پهلوی بود، نام اصلی وی چراغعلی خان یا امیر اکرم می باشد که به نظر می رسد نام جد خود را گرفته است.

این منزل نیز مشخصات تاریخ مناسبی برای حفظ میراث فرهنگ و باستانی را دارد که در کنار حسینیه و موزه مردم شناسی آلاشت واجد مشخصات خوبی است که می توان آنرا حفظ کرده، و برای مردم محل به ممر درآمدی مناسبی تبدیل شود، چرا که در منطقه آلاشت زمین کشاورزی قابل ذکری وجود ندارد، و صنعت گردشگری می تواند تکیه گاه مهمی برای اقتصاد آلاشتی ها تلقی، و درآمد آنان را طوری تنظیم کرد که از تکیه به جنگل و فواید آن دور شوند و به این ترتیب جنگل ها هم حفظ گردد، توریسم درآمدی پایدار و بی ضرر برای منطقه آلاشت است. طبیعت جنگلی، بوم گردی تاریخی و طبیعی می تواند تنها راه نجات این منطقه از رکود اقتصادی باشد.

 

خاطرات اهالی محل از این دوره :

پدر رضا شاه چهار برادر بودند یکی همین چراغعلی خان، ابوالقاسم خان، عباسعلی خان (پدر رضا شاه)، مادر رضاشاه در منزل چراغعلی خان زایمان کرده، که اکنون موزه است، وقتی هم وزیر جنگ شد، از "له له بند" از طریق جنگل به آلاشت آمد، و سراغ فامیل و خانه و... خود را گرفت، چرا که این جاده فعلی نبود، رضاشاه هنگامی که نوزاد بود، آلاشت را ترک کرده بود و به تهران رفت، خاندان او از ارباب ها و متمولین بودند، لذا به قدر کافی ثروت داشتند، خانه های بزرگی که دارند این را کاملا نشان می دهد، وقتی بعد از به قدرت رسیدن به آلاشت آمد گفت چرا اینجا اینقدر خلوت است، بعد مشخص شد که پاسگاه، مردم را با سیم خاردار نگه داشته، تا وارد آلاشت نشوند، ولی رضا شاه گفت بگذارید بیایند، بعد خانه پدرش را به او نشان دادند، آنها از تیره پهلوانان بود، از این رو سلسله بنیانگذاشته شده را، پهلوی نام نهادند،

شاپور علیرضا (فرزند رضاشاه) که به آلاشت آمد، نگذاشت که جلوی پایش اهالی آلاشت گوسفند قربانی کنند، معتقد بود که حیوانات گناه دارند، نباید جلوی پای کسی، حیوانی را قربانی کرد. شاپور غلامرضا (فرزند دیگر رضاشاه) خیلی به آلاشت می آمد، محمد رضا شاه (پهلوی دوم) هم در سال 1356 به آلاشت آمد، و دیداری از اینجا داشت،

از آلاشت تا تهران با قاطر و اسب، شش روز رفت، و شش روز برگشت راه است، که ما کره و محصولات خود را می بردیم، تا فیروزکوه، که این مسیر دو روز راه است، که دو شب از آلاشت تا آنجا اطراق می کردند، تا به فیروزکوه برسند، و بعد به تهران می رفتند و در مولوی محصولات خود را می فروختند و وسایل مورد نیاز خود را متقابلا می خریدند و بر می گشتند.

طایفه رضاشاه، پهلوان خیل نام داشتند، که در گویش محلی به "پالونی خیل" گفته می شدند، که در واقع همین پهلوان خیل بود.

 استواریکم آقا فتحی، قهرمان ملی جنگ جهانی دوم :

در ساعت 7 و 27 دقیقه صبح، قبل از این که به آلاشت برسیم، به تابلویی در آستانه روستای کارمزد رسیدیم، که بر آن نوشته شده بود، "زادگاه قهرمان ملی جنگ جهانی دوم، شهید کربلایی آقا فتحی" نفهمیدم او کیست اما در سایت مازنی داستان این شهید بدین شرح گزارش شده است :

"دوشنبه 26 دی 1390-23:41

آن کهنه سرباز

گزارش کهنه سرباز جنگ جهاني دوم که در سوادکوه تشييع شد :آيت الله مکارم او را شهيد دانسته است/اين سرباز وطن فرزندآقا فتح الله،از نوادگان حاج غلامعلي و پدر مرحوم استاد منوچهر فتحي است/او خيلي شجاع و دلير بود و وقتي شهيد شد بدنش را تکه تکه کردند/بستگان درجه اول آقافتحي به رحمت حق پیوسته اند و تنها يک نوه(دختر) از او باقي مانده است/من پيراهن اش را ديدم،هنوز لکه هاي خون روي آن وجود داشت.

"من شکست نخواهم خورد، ورزشکار شکست مي خورد، تاجر ورشکست مي شود، سياست مدار ناکام مي گردد، ولي من شکست نمي خورم. ايمان و دوست داشتن رويين تن ام کرده اند..."دکتر علي شريعتي-مجموعه آثار،جلد1،صص267-268

مازندنومه،سردبير: پس از آغاز جنگ جهانی دوم در ۹ شهریور ۱۳۱۸ (۱ سپتامبر ۱۹۳۹)، ایران بی‌طرفی خود را اعلام کرد، اما به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی و درگیری با آلمان این بی‌طرفی ناپایدار بود. در ادامه ماجرا، ارتش متفقین به بهانه ي حضور جاسوسان آلمانی در ایران به اشغال کشور مبادرت ورزید.در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی و رضاشاه ناچار به استعفا شد. متفقین هم با انتقال سلطنت به پسر و ولیعهد او -محمدرضا- موافقت کردند. از جنگ جهاني دوم ما مازندراني ها خاطرات پل ورسک را در يادها داريم.پلي که در زمان حکومت پهلوي اول توسط آلمانی‌ها در طول جنگ جهانی دوم در شهرستان سوادکوه به رهبری سرمهندس اتریشی یعنی والتر اینگر ساخته شد. از پل پيروزي-ورسک-که بگذريم،در نخستين روز هفته جاري،پس از 70 سال حال و هواي جنگ جهاني دوم شايد براي آخرين بار در مازندران(بخوانيد سوادکوه) زنده شد! طنين جنگ جهاني دوم را اين بار در آخرين روزهاي دي ماه 90 شهيد کربلایی آقا فتحی-سرباز دلاور اهل روستاي کارمزد زيراب سوادکوه- به صدا درآورد.

آقافتحي کيست؟ اگر نزد پيران کارمزدي بنشينيد و از سينه آن ها خاطرات کهن و حماسه هاي ايل و تبارشان را جست و جو کنيد،حتما" با افتخار از دلاوري هاي استوار يکم کربلایی آقا فتحی نام مي برند.  "او 100 سال پيش باسواد محل بود و با نفوذي که داشت مشکلات اهالي را رفع و رجوع مي کرد. این مرحوم حماسه ای را در جنگ عليه دشمن بيگانه خلق کرد که درنوع خود بی نظیراست"-اين را يکي از اهالي دهکده کوهستاني کارمزد مي گويد. اين سرباز وطن فرزندآقا فتح الله،از نوادگان حاج غلامعلي و پدر مرحوم استاد منوچهر فتحي است که جملگي اهل روستاي کارمزد زيراب اند. آقافتحي در 25 اسفندماه 1282 در همين روستا تولد يافت.ارتش شوروي اوايل شهريور 1320رسما"به خاک ميهن حمله کرد اما آقافتحي چندماه پيش از حمله متفقين در تاریخ 21 فروردین سال1320 در سن 38 سالگي در منطقه چات- مرز امروزی ایران و ترکمنستان-به شهادت رسيد. نقل مي کنند که او را 11 همرزم در نبرد با دشمن بيگانه ياوري مي دادند که همگي تا آخرین فشنگ ایستادگی کردند و جان باختند. يکي از کارمزدي ها مي گوید:"او خيلي شجاع و دلير بود و جلوي شوروي ها ايستاد و وقتي شهيد شد بدنش را تکه تکه کردند." پیکر این سرباز دلاور توسط عشایر ترکمن در همان منطقه دفن و مقبره ای نیز برای او ساخته شد و به پاس دلاوری های او و همرزمانش ، پاسگاه مرزی چات نیز به نام کربلایی آقا فتحی نامگذاری شد. بستگان درجه اول آقافتحي به رحمت حق پیوسته اند و تنها يک نوه(دختر) از او باقي مانده که روز شنبه 24 دي ماه 90 در آيين باشکوه تشييع جنازه پدربزرگش شرکت کرد

او شهيد است : طي سال هاي گذشته برخي از اهالي به زيارت قبر دلاور کارمزد به چات رفته بودند،تا اين که يکي از روحاني هاي محل که در استان گلستان مسئوليتي را پذيرفته بود پا پيش گذاشت و واسطه شد که پيکر مرحوم به زادگاهش انتقال يابد. در چهارم دي ماه امسال نامه اي به دفتر آيت الله مکارم شيرازي ارسال شد که در آن آمده بود:

"با سلام خدمت مرجع جهان تشيع حضرت آيت الله العظمي مکارم شيرازي؛ يک شخصي در پاسگاه مرزي شوروي سابق،سال 1320 حضور داشته،در قبال تجاوز شوروي سابق مقاومت کرده و کشته شده و حتي بعد از کشته شدن بدنش را مثله و پاره پاره کردند.آيا از نظر شرعي اين شخص را شهيد مي گويند؟ضمنا" تبعاتي هم ندارد و ورثه اي هم ندارد که طلبکار شوند." و آيت الله مکارم در زير نامه نوشت:"باسمه تعالي،چنين فردي شهيد محسوب مي شود." با وجود نظر صريح اين مرجع تقليداما دوستداران آقافتحي روز شنبه نتوانستند پيکرش را در کنار شهداي دفاع مقدس دفن کنند و ناگزير او را کنار حسينه کارمزد در بالاي قبرستان به خاک سپردند و بنياد شهيد نيز او را شهيد نمي داند. البته آن چه روز شنبه به خاک سپرده شد آثاربه جا مانده از اين کهنه سربازایرانی جنگ جهانی دوم بود،از جمله لباس، فانسقه و پوتین اش. "من پيراهن اش را ديدم،هنوز لکه هاي خون روي آن وجود داشت"-اين را يکي از اهالي کارمزد به ما گفت.

تشييع سپيد : در مراسم تشييع پيکر آقافتحي امام جمعه شیرگاه و تني چند از مسوولان محلی و مردم منطقه حضور داشتند.اين تشييع سپيد روز شنبه 24 دي ماه در حالي که هوا بسيار سرد بود و برف شديدي هم در منطقه مي باريد،برگزار شد. مراسم از حسینیه باب الحوائج آبندان سر قائم شهر شروع شد و سپس پيکر اين کهنه سرباز به روستای کارمزد زيراب انتقال یافت. پیکر این فرمانده شجاع و دلاور در شهر زیرآب مورد استقبال مردم شهر قرارگرفت و از ایستگاه روستای کارمزد به سمت حسینیه اعظم تشییع شد.ریيس دانشگاه آزاد شیرگاه و امام جمعه اين شهر هم سخنرانی کردند. دوستداران و بچه محل هاي آقافتحي برايش سنگ تمام گذاشتند و از چند روز قبل با چاپ اطلاعيه و نصب بنر،مراسم روز تشييع را اطلاع رساني کردند.در اطلاعيه مراسم اين اسطوره مرد کارمزدي ها آمده بود:

"بازگشت ملکوتي شهيد استواريکم کربلايي آقا فتحي شهيد جنگ جهاني دوم فرزندآقا فتح الله،از نوادگان حاج غلامعلي،پدر مرحوم استاد منوچهر فتحي متولد 25/12/1282 روستاي کارمزد تاريخ شهادت 21/1/1320  محل شهادت پاسگاه مرزي چات  مراسم تشييع و تدفين آن شهيد روز شنبه 24/10/90 همزمان با روز اربعين"

سوادکوهي ها را با منظومه هاي بزمي و رزمي "شاباجي"و"تقي و معصومه"و"هژبر سلطون"مي شناسند،آيا کسي هست براي آقافتحي نيز منظومه اي بسرايد؟

"مردن نيز خود هنريست مستلزم دانستن و آموختن؛نمايشي است سخت زيبا و عميق و تماشايي ترین صحنه زندگی.بسيار کم اند مردانی که زیبا مرده اند...بی شک آن هایی که می دانند چگونه باید مرد، می دانسته اند که چگونه باید زیست؛چه برای کسانی که زندگی کردن،تنها دم برآوردن نیست،جان دادن نیز تنها دم برآوردن نیست،خود یک کار است،کاری بزرگ،هم چون زندگی." دکتر علی شریعتی-مجموعه آثار،جلد 30،ص419"

شهدای شهر آلاشت :

شور و غرور نظامی سلحشوران این خطه از خاک پاک ایران، از جمله اسپهبدان سپاه ایران، همچون اسپهبد خورشید، که در زمان باستان از منطقه تاریخی "هیرکانا" برای نبرد با دشمن دیرینه ایران، یعنی روم و یونان اعزام می شدند، یا سپاه تبرستان (طبرستان)، که در تاریخ اسلامی مشهور و در جای جای تاریخ شرح قهرمانی آنان ذکر شده است، و البته رزمندگان و پهلوانان غرور آفرین لشکر 25 کربلا، که در هر عملیاتی، در خلال جنگ خسارتبار 8 ساله، همواره حماسه آفرین، و خط شکن ظاهر می شدند، انسان را به خضوع در مقابل قدرت و خصلت پهلوانی مازنی ها، وادار می کند، آنان اکنون دهه هاست که در عرصه کشتی ایران نیز مقامات جهانی بزرگی را، برای ملت ما به ارمغان آورده، و امید ایران در مقابل روس ها، ترک ها و... که حرف های مهمی در ورزش کشتی دارند، هستند. 

همانگونه که پیش از این نیز متذکر شدم، بر دروازه ورودی هر روستایی در این منطقه، بنای یادبود شهدا، که با بنری، یا تابلویی به نمایش در آمده است، نشانگر تعداد شهدای آنان در این جنگ خسارتبار، و البته دفاع ملی است، اینجا در مازندران مثل هر استان دیگری آنقدر شهید داده ایم، که سر هر جاده ایی تابلویی نشانگر شهدایی است که در این نبرد طولانی جان دادند، نقطه ایی در ایران شاید نباشد که تعدادی از رزم آورانش را در این جنگ از دست نداده باشند، بنای یادبود شهدای شهر آلاشت هم عکس هایی از بیست شهید این شهر را به نمایش گذاشته اند، اسامی این پاکرویان بدین شرح است، که برخی ممکن است در شهرهای دیگر استان دفن شده اند:

  • شهید محمود اکبری
  • شهید فرامرز طیبی
  • شهید جبار طیبی
  • شهید نصرالله ناصری
  • شهید حسین جمشیدی
  • شهید یونس احمدی
  • شهید عبدالعلی رشیدی
  • شهید قهار عبدی
  • شهید فرج الله قاسم پور
  • شهید اسماعیل ابراهیمی
  • شهید علی حسین آبسته
  • شهید امیر عباس صالحی
  • جاوید الاثر اکبر خزائی
  • شهید تیمور سلطانی
  • شهید باقر مهدوی
  • آزاده مرحوم کرمعلی فرهادی
  • شهید رضا داوری
  • جاوید الاثر خضر داداشپور
  • شهید بهروز آلاشتی
  • شهید رحیم قاسم نژاد

سری به آرمگاه ابدی آنان زدم، تا بوی تربت پاک شجاعان را حس کنم، خوشبختانه اینجا در آلاشت، شهدا را از دیگر رفتگان از این مردم، جدا نکرده اند، و شهدا در میان مردمی که چنین قهرمانانی را پرورده اند، دفن، و پراکنده اند، تنها تفاوت شان با دیگران این است که، قبرشان مزین به پرچم مقدس ایران است، نه تن از این بیست شهید را، از طریق همین پرچم های سه رنگ زیبا، در میان همسایگان بنای ابدی اشان، یافتم، بر خاک پاکشان چنین نگاشته اند، آنان که در مقابل هجوم خصم ایستادند، و چون آقا فتحی ها، و مرادعلی خان های تاریخ دفاع از ایران، شهادت را در راه دفاع از مردم و خاک کشورشان انتخاب کردند  :

[1] - پدر رضا شاه یاور (سرگرد) عباسعلی داداش‌بیگ نام داشته و به همراه برادر بزرگترش رئیس فوج (هنگ) سوادکوه بودند. مرگ عباسعلی خان در تهران اتفاق افتاد و در آن زمان رضاشاه نوزادی چهل روزه بود. عباسعلی خان چهار بار ازدواج کرده و رضاشاه از همسر چهارم او نوش‌آفرین آیرملو متولد شد. نوش‌آفرین خانم پس از شنیدن خبر مرگ همسرش، با پسر چهل روزه اش (رضاشاه) به سوی تهران حرکت کرد، که در میان راه فرزندش به صورت معجزه واری از مرگ ناشی از یخ زدگی، در گردنه گدوک، نجات یافت، چرا که جسده مرده او را رها کردند، اما بعد متوجه شدند که نمرده و کودک به هوش آمده است.

[2] - جنگ اول هرات زمانی آغاز شد که حاکم هرات، کامران میرزا، سر از اطاعت از دولت ایران پیچید و به تاخت و تاز در خراسان و سیستان مشغول شد. محمدشاه برای سرکوب او و ضمیمه مجدد هرات به خاک ایران تصمیم به لشکرکشی به آن سو گرفت. امپراتوری بریتانیا که بازگشت هرات به حاکمیت ایران را خطری برای ثبات حکومت خود در هندوستان می‌دانست، با این لشکر کشی ایرانیان مخالفت کرد، اما شاه ایران به هشدارهای انگلیسی ها توجهی نکرد و در سال ۱۸۳۷ سپاه ایران راهی هرات شد.

هرات برای ده ماه محاصره گردید. چون وضعیت برای کامران میرزا سخت افتاد، تصمیم گرفت که تسلیم سپاه مرکز شود، اما دولت بریتانیا که این موضوع را به سود خود نمی‌دانست، مداخله کرد و با کمک مالی، و وعده کمک نظامی، او را از تسلیم منصرف کرد. اندکی بعد کشتی‌های بریتانیایی جزیره خارک را اشغال کردند و با تهدید به کشاندن جنگ به فارس و کرمان، شاه ایران را مجبور به عقب ‌نشینی از جبهه هرات کردند. جنگ دوم هرات در زمان ناصرالدین ‌شاه و در ۱۸۵۶ روی داد که ایران به دلیل دخالت بریتانیایی‌ها مجدداً در بازپس‌گیری هرات شهر ناکام ماند.

در زمان حاکمیت عباس میرزا بر خراسان جهت برقراری مجدد امنیت در آن سامان، محمد میرزا (محمد شاه بعدی) از سوی پدر خود مأمور محاصره هرات و بازگرداندن آن به حاکمیت ایران شد. او و قائم‌مقام فراهانی که شاهزاده را همراهی می‌کرد، با یارمحمدخان، وزیر هرات و کامران میرزا حاکم آن شهر، به مذاکره نشستند اما چون نتیجه‌ای حاصل نشد، شهر توسط سپاه ایران محاصره گردید. اگرچه محمدمیرزا در ابتدا به موفقیت‌هایی دست پیدا کرد، اما در میانه نبرد، خبر درگذشت عباس میرزا در مشهد به او رسید، و مجبور شد که به تهران بازگردد. پیش از بازگشت، او و قائم ‌مقام، آن دو با وزیر و حاکم هرات صلح کردند و مقرر شد کامران میرزا حاکمیت ایران را بپذیرد، پانزده هزار تومان زر و پنجاه شال کشمیری خراج پرداخت کند، و اسرای ایرانی که در تاخت و تاز به خراسان اسیر کرده بود را آزاد کند. همچنین کامران میرزا به محمد میرزا تعهد داد که «اهالی قلمرو خویش را از راهزنی در حدود خراسان و کشتن و فروختن اسیران مانع شود.» پس از معاهده فوق، محمد میرزا که برای مراسم برگزیدگی به ولایتعهدی به تهران فراخوانده شوده بود، برادر خود قهرمان‌میرزا را به حاکمیت خراسان منصوب کرد و راهی پایتخت شد. مدت کوتاهی بعد فتحعلی‌شاه درگذشت و محمد میرزا با نام محمدشاه به پادشاهی ایران رسید.

[3] - نظامیه نام مدارسی است که در زمان سلجوقیان در دوران طلایی اسلام برای آموزش علوم و فنون روز در شهرهای بزرگ آن دوره، اصفهان، بغداد، نیشابور، آمل، قاهره، بلخ و هرات تأسیس شد. اولین مدارس از این دست به همت وزیر برجسته آلپ ارسلان سلجوقی، خواجه نظام الملک توسی تأسیس گردیدند. به همین خاطر به این مدارس را "نظامیه" نام دادند.

[4] – سید محمدرضا کردستانی با تخلص میرزاده عشقی (۲۰ آذر ۱۲۷۳ – ۱۲ تیر ۱۳۰۳) شاعر، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه‌نویس ایرانی دوره مشروطیّت و مدیر نشریه قرن بیستم بود که در دوره نخست‌وزیری رضاشاه، به دستور رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت، ترور شد. وی از جمله مهم‌ترین شاعران عصر مشروطه به‌شمار می‌رود که از عنصر هویت ملی در جهت ایجاد انگیزه و آگاهی در توده مردم بهره گرفت. او را خالق اولین اپرای ایرانی می‌دانند.

[5] - در ۱۶ مهر ۱۳۴۱ دولت اعلام می‌کند که لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در هیئت دولت تصویب شد و با توجه به اینکه مجلسی نیست، بنابراین، قانون تلقی می‌شود. یکی از واکنش‌های حساب شده به این روند، تلگرافی از سوی امام خمینی (ره) به شاه بود که با عبارت «حضور مبارک اعلیحضرت همایونی‏» آغاز گشته و به او گفته شده بود «این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است.‏‎ ‎‏بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و‏‎ ‎‏آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و‏‎ ‎‏مذهب رسمی مملکت است از برنامه های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب‏‎ ‎‏دعاگویی ملت مسلمان شود.‏» با ارجاع امر به علم از سوی شاه، امام 28 مهرماه 1341 نامه‌ای نیز خطاب به علم نوشتند که با ادبیاتی حقوقی به دلیل « مخالف نص اصل دوم از متمم قانون اساسی» بودن آن لایحه، متذکر شدند: «اکنون که اعلیحضرت درخواست علمای اعلام را به دولت‏‎ ‎‏ارجاع فرموده اند و مسئولیت به دولت شما متوجه است، انتظار می‌رود به تبعیت از قوانین‏‎ ‎‏محکم اسلام و قوانین مملکتی، اصلاح این امر را به اسرع وقت نمایید، و مراقبت کنید که‏‎ ‎‏نظایر آن تکرار نشود. و اگر ابهامی در نظر جنابعالی است مشرّف به آستانۀ قم شوید تا‏‎ ‎‏هرگونه ابهامی حضوراً رفع شود، و مطالبی که به صلاح مملکت است و نوشتنی نیست‏‎ ‎‏تذکر داده شود.‏»

[6] - بزرگ‏ مالك، دربارى، مقتول شاه. معروف به امیر اكرم اهل الشت سوادكوه، پسرعموى رضاشاه. از ملاكین و متولین مازندران بود وقتى پسرعمویش به سلطنت رسید، مدتى حكومت مازندران با او بود، سپس به تهران فراخوانده شد و معاونت وزارت دربار و پیشكارى ولیعهد به او سپرده شد. چند بار در غیاب تیمورتاش، سرپرست وزارت دربار شد و نزد شاه خیلى مقرب بود. هنوز چند سالى از صعودش به قدرت نگذشته بود كه با وضع وخیمى براى معالجه به اروپا رفت و در همان جا فوت شد. روزنامه‏ها فوت وى را مولود بیمارى سرطان نوشتند، ولى حقیقت مطلب این بوده است كه یك روز شاه عصبانى شده و با چكمه چند لگد به شكم او كوبیده بود. همین ضربات او را از پاى درآورد. چندى در تهران تحت معالجه بود و چون بهبود نیافت او را به اروپا فرستادند، ولى معالجات سودمند نیفتاد و در همان جا از بین رفت. چراغعلى خان سواد كوهى ملقب به امیر اكرم پیشكار محمدرضا شاه در ایام ولایت عهد، پسرعم رضا شاه. وى مدتى والى مازندران بود (ف. برلین 1309 ه.ش.) جنازه‏اش در حضرت عبدالعظیم مدفونست.

[7] - جنبش خزینه مجموعه کوشش‌ها و رویدادهایی است که توسط برخی علما و روحانیون در دوره پهلوی یکم برای جلوگیری از ورود دوش حمام، و با هدف ادامه استفاده از خزینه در حمام‌ها صورت گرفت. این جنبش بخشی از مجموعه تلاش برخی از روحانیون برای مقابله با مظاهر تمدن نوین بوده‌است که قبلاً نیز خودش را با مخالف آن‌ها با قرنطینه، واکسیناسیون، شناسنامه و… نشان داده بود. در آن زمان مسئولان بهداشتی ایران به این نتیجه رسیده بودند که «خزینه‌ها یکی از مرکزهای اصلی نشر عفونت‌ها و بیماری‌های واگیر دار خطرناک است و سلامت عمومی جامعه را به خطر می‌اندازند.»

[8] - انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم نام یک سلسله تغییرات اقتصادی و اجتماعی شامل اصول نوزده‌گانه است که در دوره پادشاهی محمدرضا پهلوی در ایران به تحقق پیوست. انقلاب سفید در مرحله نخست، پیشنهادی شامل شش اصل بود که محمدرضا شاه در کنگره ملی کشاورزان در تهران در تاریخ ۲۱ دی ۱۳۴۱ خبر اصلاحات و همه‌پرسی را برای پذیرش یا رد آن به کشاورزان و عموم مردم ارائه داد. پس از آن در تاریخ ۶ بهمن ۱۳۴۱ عموم مردم نیز در یک همه‌پرسی سراسری، به اصلاحات رأی مثبت دادند. شاه این اصلاحات را انقلاب سفید نامید زیرا انقلابی مسالمت‌آمیز و بدون خون‌ریزی بود.

اصول انقلاب سفید

اصل اول: اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی

اصل دوم: ملّی کردن جنگل‌ها و مراتع

اصل سوم: فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی

اصل چهارم: سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها

اصل پنجم: اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رأی به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان

اصل ششم: ایجاد سپاه دانش

اصل هفتم: ایجاد سپاه بهداشت

اصل هشتم: ایجاد سپاه ترویج و آبادانی

اصل نهم: ایجاد خانه‌های انصاف و شوراهای داوری

اصل دهم: ملّی کردن آب‌های کشور

اصل یازدهم: نوسازی شهرها و روستاها با کمک سپاه ترویج و آبادانی

اصل دوازدهم: انقلاب اداری و انقلاب آموزشی

اصل سیزدهم: فروش سهام به کارگران واحدهای بزرگ صنعتی یا قانون گسترش مالکیت واحدهای تولیدی

اصل چهاردهم: مبارزه با تورم و گران‌فروشی و دفاع از منافع مصرف‌کنندگان

اصل پانزدهم: تحصیلات رایگان و اجباری

اصل شانزدهم: تغذیه رایگان برای کودکان خردسال در مدرسه‌ها و تغذیه رایگان شیرخوارگان تا دو سالگی با مادران

اصل هفدهم: پوشش بیمه‌های اجتماعی برای همه ایرانیان

اصل هجدهم: مبارزه با معاملات سوداگرانه زمین‌ها و اموال غیرمنقول

اصل نوزدهم: مبارزه با فساد، رشوه‌گرفتن و رشوه‌دادن

[9] - We brought him, we took him

 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.