دهه ها مبارزه مردم ایران برای کسب آزادی، حق تعیین سرنوشت و کرامت انسانی، و در مقابل مقاومت حاکمان ما برای ندادن این حقوق به مردم، ایرانیان را همواره مجبور کرد تن به جراحی بزرگ اجتماعی بدهند، و این باعث چالش و تنش و خشونت گریز ناپذیر گردید، چرا که حاکمان ما، همواره به اصلاح امور این کشور تن نداده اند و...، اما از آن روزهای نخست این خواستن ها و ندادن ها، باید می دانستیم که این انقلاب کردن ها نیز، خونریزی در پس خود خواهد داشت، و این خون را چه او بریزد، و چه من، نتیجه یکیست، کاشتن بذر خشونت، و هر که چنین بذری را کاشت، فرزندانش خون درو خواهند کرد؛

وقتی مقدمات آغاز جنگ هشت ساله خسارتبار (و دیگر جنگ های نیابتی و غیر نیابتی) ریخته می شد، و پیش لرزه هایش جامعه را تکان هایی سخت می داد، و کسی را نبود که در راستای توقف قطار جنگ، که به سرعت خیز شروع برداشته بود، حرکت موثری کند، و ایران و عراق را از طولانی ترین جنگ قرن در جهان باز دارد، تا این زلزله عظیم، و خونریزی بزرگ اتفاق نیفتد و...، باید می دانستیم که در پس این حمام خون بزرگ، چه خشونت های مجاز و ستوده ایی نهفته است، و باید می دانستیم که در این آوردگاه خشونت، چه او از ما خون بریزد، و چه ما از او، نتیجه یکی است، کاشتن بذر خشونتی، که سال ها کابین خانواده های ما را، به خون خواهد آلود، و تا نسل ها این منطقه را، از خون و خشونت رهایی نخواهد بود.

وقتی به هنگام تقسیم قدرت، بعد از پیروزی این انقلابِ خون، به نصف شدن کودک متولد شده از انقلاب، در بعد از پیروزی قرارمان شد، حاصل باز همان خون و خونریزی ها بود، و ما باید می دانستیم که چه از ما بکُشند، چه ما از او، این خون ها که همه از ما ریخته خواهند شد، و زمین مان را آبستن رویش خشونت های بی پایان خواهد کرد، چه بخواهیم و چه نخواهیم، باید می دانستیم، این خون دامنی دراز، بر سفره غمبار ما خواهند داشت.

وقتی در کنار ما غرش آخرین دستاوردهای تسلیحاتی مخرب غرب و شرق، در افغانستان و عراق کشتار می کرد، باید می دانستیم که این باد خشن، خشکی انسانیت را به دنبال خواهد داشت، و این خشکسالی، سرزمین ما را هم در خواهد نوردید، چرا که کودکان ما هم می دیدند که چطور به راحتی می توان کُشت، و لت و پار کرد، و در عین حال قهرمان هم بود، و از تو تجلیل می شود، و باید می دانستیم کودک شاهد این تجلیل ها، روزی در نقش یک قاتل، قهرمانان این قصه های خشونتبار را، به طرزی شگفت انگیز بازی خواهد کرد، تا او هم دور افتخاری در میدان دید ما مردم پهلوان پرست بزند.

آنگاه که بوق های تبلیغاتی ما از بیداری اسلامی - عربی هر روز می گفتند، و آنرا آرزو می کشیدیم، باید می دانستیم که فریاد اسلامخواهی و حاکمیت اسلام، کاروانی با شعارها و پرچم شهادتین و الله اکبر و... به رنگ های مختلف، به راه خواهد انداخت و کشتارهای شگفت انگیز خواهند کرد، و این کاروان را خون می طلبد، مثل یک تاریخ از خون هایی که از ما و آنان، برای برپایی حاکمیت های اسلامی در خاورمیانه ریخته شد، تا حکومت هایی در شکل و نام اموی، عباسی، صفوی، غزنوی، عثمانی، داعشی، طالبانی و... پا گیرند، و اینچنین سرزمین ما همواره به رنگ لاله های سرخ، سرخگون نگهداشته شد، تا راه برای حاکمیت امارت های اسلامی، همچنان باز بماند، لذا جوی خون همواره جاری و سرازیر بود و...، و باید می دانستیم که این رودهای خون، دامن فرزندان ما را نیز تر خواهند ساخت، این بادی نیست که بوزد، و دامنی را بی تکان بگذارد، باید می دانستیم شمایل خوفناک رزمندگان این صحنه های خون، با آن ریش ها و لباس های بلند، به مد روز جوانانی تبدیل خواهد شد، که نمی دانند از پس این بلندی ها، چه مقدار خون و جنایت تلنبار شده است، و ریش های بلند اسلامخواهان مصری، سوری، لیبیایی، مراکشی، الجزایری، عراقی، ترکی، پاکستانی، افغانی، چچنی، ایرانی و... این خشونت را، کوچه به کوچه، در خانه های ما، جاری خواهند ساخت، شاید هم جوانان ما می دانستند و بدین جنایت، جلب و رضای شده بودند.

 آنگاه که پاسخ هر اعتراض خیابانی به آب، نان، سوخت و... را آتش سلاح ها پاسخ می گفتند، باید می دانستیم که غرش آتش این سلاح ها، خشونت را درب هر خانه ایی در این شهر، توزیع و در قلب ها حک کرده، و خشونت را فریاد خواهند کشید، و آنان که زورشان به سلاح و سلاح به دستان نمی رسد، قطعا زورشان به ضعیفه هایی خواهد رسید که، نه در ذیل قانون شرع پناهگاهی برای خلاصی می یابند، و نه در میان خانواده های خود، و یا تحت حمایت صدها سازمان اجتماعی که باید پناهگاه رمیدگان از ظلم جامعه مرد سالار ما باشند، رمیدگانی که حاضر نیستند تن به وضعیت این جامعه دهند، و فرار می کنند، و آنان را با لطایف الحیل به خانه باز می گردانند، و در یک بدعهدی آشکار، سر از او، گوش تا گوش می بُرند،

آنگاه که حکم قصاص پدری قاتل، تنها 9 سال میهمانی در زندانی نرم و گرم از سوی دستگاه عریض و طویل قضا تعیین شد، آن هم برای پدری قاتل، که سر از گردن رومینا، آن دختر مظلوم تالشی، با داس برید، نطفه بریدن گردن نحیف دختر 17 ساله اهوازی، مونا حیدری را که در 12 سالگی اسیر ازدواجی فامیلی گشت، و تا 5 سال هم تحمل کرد، و بعد فرار، اما او آنقدر نجابت داشت که به قول و عهد ریش سپیدی اعتماد کرد، و به کشور باز گشت، تا در بحبوحه شکستن تمام عهدها و...، مثل گوسفند، درازش کنند و از او نیز گردن ببُرند، و با لبخندی شیطانی، دور افتخار در کوچه های جهل و بی فرهنگی که عارض مان شده  است، بزنند.

این ها نتیجه غیرت و عصبیتی جاهلانه، به پشتوانه عمری تبلیغ خشونت است که ما در دل جوانان خود می کاریم، آنقدر از شمر، خولی، بن لادن، ملاعمر، ملا هبت الله و... گفته ایم که خود اکنون مثل شمر و خولی و... سر می بریم، و فرزند ما با سر بریده فرزندان دیگرمان، در کوچه های مملو از جهالت، بی اهمیتی، ستبری ها و... دور افتخار می زند، و آبروی ایران و ایرانیان را بر توبره ایی از خشونتی بی پایان، و جاهلانه، به باد می دهد، جوانانی که در بیکاری، فقر فکری و مالی، عدم وجود امکانات ورزشی و تفریحی و تبلیغی مناسب و... غوطه ورند، و در زمانه ایی که کنسرت ها تعطیل است، سینماها تغییر کاربری داده اند، تاترها در بدترین وضع هستند، خانه های جوانان به تسخیر دیگر نهادها در آمده اند و.... جوانان ما سرگردان افکاری این چنینی اند، تا مورد ستایش جاهلانی مثل خودشان، در این گونه قتل ها قرار گیرند.

داستان رنج گردآفرینان این مرز و بوم را به گرگ ها باید گفت، چرا که این تنها آنانند که ممکن است از شنیدن این قصه ها، ملول نگردند، و حکایت دریده شدن انسان ها، توسط انسان های دیگر را، تجدید خاطره ایی برای خود حساب کنند، فقط به گرگ ها می توان داستان این روزهای مان را گفت، که از دریدن همنوع، برای ماندگاری خود، دریغ نمی دارند، اما شاید آنها نیز شاکی شوند، اگر نام انسانی این چنین طغیان کرده را، بر آنان نهاد.

وقتی برای جولان جوانان ما در عرصه های سیاسی، اجتماعی، ورزشی، علمی و... عرصه هایی باقی نمانده است، آنان عرصه هایی از آلودگی در دخانیات، مشروبات و مواد مخدر، جهل، جنایت و... را خواهند یافت که خودی نشان دهند و اینجاست که قمه ها از میان ضعیفه های بی پناه سر می برد، تا جوان ما دور رضایت و افتخاری بزند، و در چشم هایی بیابد که او را ستایش کنند، در حالی که این چشم ها از خودش هم منحط ترند.

زیر پوست این شهر، دریایی از خون و خشونت، غلیّان می کند، چه ناشی از خون های ریخته شده، چه ناشی از نمایش این خون ها، و دورهای افتخاری که برای آن خونریزی ها (به درست یا نادرست) در جامعه ما زده می شود، و هر روز جنازه هایی را که قربانی خشونت جاری اند را، باشکوه بر سر دست می بریم، و ایران را همواره بر صف تشییع نگه داشته، مناسبت به مناسبت، به تشییع جنازه جوانان خود از انواع مختلف مشغولیم، چه بابک خردمدین، چه مونا حیدری، چه رومینا اشرفی، چه علی اکبر رنجبر، چه روح الله زم، مهرداد سپهری، نوید افکاری، علیرضا سلیمانی و چه قاتل آنان، که باز بر دستی دیگر، این خشونت را نیز حمل خواهیم کرد، آنها همه از ما هستند، چه قاتل، و چه مقتول، چه درست، چه منحرف.

ما نیز هر بار اسیر جبهه بندی های بعد از جنایت! خود را در جبهه ایی، و قاتل را در جبهه ایی دیگر تقسیم می کنیم، حال آنکه ما همه در یک جبهه ایم، قاتل و مقتول، همه از ما هستند، و این خشونت را ما کاشته، و ما اکنون برداشت می کنیم.

آری انگار ما هم در این جنگ جهانی خشونت، صحنه را به خون، به بی رحمی، به ستبری و پوست کلفتی ها، و... باخته ایم، انگار به سکوت نیاز داریم، تا این همه هیاهو، فرو بنشیند، در این هیاهوی خشونت است که، خون از رگ و پیوند ما می تراود، و بر بدن خسته ما از جنگ و خشونت و انقلابیگری و جنگ طلبی و... عوارض آن جاری می شود. 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.