چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد         من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک (حافظ)

آثار بازمانده از اوج شکوه و عظمت، یادآور آنچه است که باید بود و نیست، و خود انگیزه آفرین حرکتی است تا به کوششِ بدست آوردن آنچه از دست رفته است، منجر شود؛ و البته گذشته چراغ پر فروغ راه هایی است که در آینده باید رفت، ضعف هایی که باید دیده، و رفع نمود، شکاف هایی که باید دید و پر شود، تقویت آنچه نقطه قوت است، و برداشتن موانع ضعفی که همیشه ما را به ایستایی و سکون و مقاومت در ایستایی می خوانند،

مقاومتی برای هیچ، برای تغییر نکردن، برای ماندن تا پوسیدن و فسیل شدن، و نابودی، که آینده محتوم هر تمدن ایستایی است، که خود را به گذشته سپرد، و در آن ماند، تا حسرت بخوریم، حسرت آنچه می توانستیم باشیم و نیستیم، آنچه می توانست بود، و نیست؛ آنچه در یک قدمی ما بود، و از دستش دادیم و دست دراز نکردیم تا بر گیریم، راه هایی که می توانستیم برویم و نرفتیم، آنچه می توانستیم بدانیم و ندانستیم، آنچه ما را به نابودی برد، و ما همواره آویزانش شدیم، و در این ویرانی ماندگار گردیدیم.

شیراز دروازه جنوب، برای ایران بوده است، مردمی متفاوت، اتمسفری بزرگ پرور و از اهل خرد و اندیشه ساز، مرکز خیزش های آزادی خواهانه فکری، و تفکر رهایی بخش، و دوری از اسارت ماندن و مقاومت برای عدم تغییر؛ از این رو عرفانِ به بند کننده مریدی و مرادی، به شیراز که می رسد کمتر به بند کننده است، حتی دیکتاتوری های برخاسته از این خطه نیز، نوعی آزادی و کرامت را برای انسان های تحت سلطه خود دغدغه مند بوده اند، اینجا فضایی خاص است، تفکر و اندیشه ی مکتب شیراز شراب مستی آفرین است که خود هوشیاری در بر دارد، تو گویی شرابش برای مستی نیست، برای بیداری و هوشیاری است. اندیشه ایی متفاوت در این نقطه جوانه می زند، و جوشش دارد؛ این از جامعه، اندیشه و فضای متفاوتش سرچشمه می گیرد.

مُلک پارس، نگاهبان خوبی هاست، رهایی ها را در دوری از وحدت، و تبلور تکثر و تنوع می بیند، انسان پارسی تولیدگر اندیشه های نوست، که گاهِ اندیشیدن، به ماندن فکر نمی کند، به گذر می اندیشد، از این روست که در اکثر موارد حافظان سنت، و ماندگار کنندگان شرایط موجود، اندیشه شیراز را در نطفه خفه می کنند، تا مکتب مانوی [1] و مزدکی [2] در همین آغاز ظهور، نابود شوند و جوانه های رهایی به درخت تبدیل نشوند، جوانه هایی که در شیراز می توانند بزرگ و تنومند شوند، و سپس به نقاط دیگر ایران بروند، تا ماندگار و سراسری گردند،

 شیراز می تواند قفل تحجر را بشکند، چرا که فرهنگ مدارا و... در سرزمین پارس اجازه رشد می یابد، اگر پارس به تسخیر اسکندرهای تحجر و تکصدایی در نیاید، این زمین می تواند آغازگر تحول در اندیشه هایی شود، که نسوج این مُلک را تاکنون سوخته اند، البته اگر تیمورِ اجبار و سلطه هم بیاید، باز سعدی ها در شیراز زبان به حکمت می گشایند، و او را نیز از دم تیغ منطق انسانی و اخلاقی خود می گذرانند، حتی در سلطه مغول خونریز نیز تیغ امر به معروف و نهی از منکر سعدی کُند نیست، و به درستی این را نثار حُکامی می کند لایق این و امر و نهی هستند، او مهر و حکمت را روانه خَلق، و امر و نهی را به سوی حُکامی می گیرد، که لایق ترین بدین امر و نهی هستند، این است که ملک شیراز گرچه به شرایط تن می دهد، اما هرگز با او عقد اخوت و پیمان نامه سازش نمی بندد، و در پی رهایی و خلاصی است.  

برای دیدار از آثار شکوه و عظمت ایران و البته ارزشمندترین سایت و نگین انگشتری گردشگری ایران، باید شیراز را ترک کرد، و حدود 60 کیلومتری از این شهر خارج شد، تا از مشهورترین اثر تاریخی ایران، یعنی پارسه، پرسپولیس و یا همان شاهکار معماری، و مجموعه ی کاخ های معروف به تخت جمشید، در ده کیلومتری شهر مرودشتِ [3] شیراز دیدار کرد.

این مجموعه متعلق به آثار بازمانده از حُکامی در سلسله هخامنشی است که ایران، مردم و تمدن ایرانی را به اوج عظمت خود رساندند، و مثل خورشیدی در تاریخ این مرز و بوم، و البته حکمرانی جهانی درخشیدند، عظمت این بنای تاریخی، و سازندگان آن، اکنون نیز، حتی از بین سنگ های ویرانه های بر جای مانده از آن کاملا هویداست.

برغم اوج گیری های خیره کننده و شکوه تمدنی که آفریده شد، این مردم بعد از هخامنشیان، در اثر هجوم های پی در پی، حکمرانی حاکمان نالایق، و مشکلات بی منتهای ناشی از کاستی ها، بی سوادی، عقب ماندگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و... که در آن غرق شدند، حتی ملیت و نام و نشان خود را هم به فراموش سپردند، به طوریکه مفهوم "وطن" را هم از یاد بردند، و آنطور که جامعه شناسان اقرار دارند، چنان ایرانیان از مفهوم وطن خالی شدند که نام متجاوزانی ویرانگر، همچون اسکندر، چنگیز و تیمور را بر فرزندان خود نهادند، و در اواخر قاجار وقتی از یک ایرانی، از وطنش سوال می کردند، دهات، یا حداکثر شهر خود را به عنوان وطنش اعلام می کرد، و مفهوم ایران - وطنی از ذهن آنان پاک شده بود، از این رو، کار پارس نشینان به جایی رسید که پارسه [4] که جایگاه نجبای ایران و پارس بود را، به آغل گوسفندان گله داران منطقه تبدیل کردند، این یعنی خود را کاملا به فراموش سپردند، تخدیر بی سوادی ها، و افول عقل، و کاهش فهم به جایی رسید که از خود بیگانه شدند.

بعدها پهلوی ها به اهمیت تاریخی پارسه به عنوان یکی از شناسنامه های بزرگ تمدنی کشور، پی برده و آنرا بعنوان اثر تاریخی ملی، و میراث جهانی ثبت، و احیا کردند، و در یک سلسله اقدامات آموزشی و... روح ملی ایرانیان را کمی زنده و بیدار کردند، و آنانرا به خود و تاریخ گذشته اش، دوباره آشنا ساختند، و به موازات آن علاوه بر معرفی ایران و پیشینه افتخار آمیزش نزد مردم خود، این تاریخ و گذشته شکوهمند را به ملل دیگر جهان نیز معرفی کردند، و موج ایرانگردی در بُعد داخلی و بین المللی، به راه افتاد، و زندگی اندیشمندانه دوباره می رفت تا پا بگیرد.

آنان علاوه بر اقدامات باستان شناسی و بیرون کشیدن آثار و شواهد تاریخ تمدن ایران، و تعمیر و نگهداری اماکن تاریخی آن، احیا مقبره ها و اماکن متعلق به مفاخر ملی، تحرکات تبلیغی و بزرگی را در این جهت سامان دادند، تا با برگزاری مراسم فرهنگی – تمدنی، و البته سیاسی – بین المللی، با شرکت سران و پادشاهان بیش از ۶۹ کشور جهان، و دیگر هیات های بین المللی، در جشن‌های دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی [5] در پارسه، ایران را به دول و ملل دیگر نیز معرفی کنند،

پهلوی ها در این حرکت موفق دیپلماسی فرهنگی – بین المللی توانستند سران بسیاری از کشورهای مهم منطقه و جهان را از سراسر دنیا، به ایران آورده، و در یک مراسم معرفی بزرگ و با مشارکت جهانی، فرهنگ، تمدن، و پیشینه کشور را معرفی، و موج بزرگ جهانی برای معرفی ایران و تاریخ آن ایجاد نمایند؛

در نشست مذکور که با میزبانی پهلوی دوم انجام گرفت، تعداد نمایندگان عالیرتبه خارجی شرکت کننده در این مراسم، از تعداد هیات های گردهم آمده از ساتراپ های تحت حاکمیت داریوش هخامنشی در پارسه، که هر ساله در اولین روز نوروز در پایتخت هخامنشیان گردهم می آمدند نیز، بیشتر بود، که این سلسله بزرگ به افتخار این تعداد نمایندگان ملل تحت حاکمیت خود، که در موسم نوروز، در تخت جمشید گرد هم می آمدند، تصاویر نمایندگان شرکت کننده در مراسم پارسه را، بر سنگ های دیواره پله های این شهر تشریفاتی، حجاری کردند، [6].

پارسه به اندازه یک شهرِ متشکل از قصرها و تالارها وسعت دارد، که از این شهر اکنون تنها بناهای سنگی آن از ستون ها، راه پله ها و دروازه هایش باقی مانده است، دیدن این بنای فاخر را، برای هر ایرانی، برای یکبار هم که شده، واجب و لازم می دانم، اما خود این دومین بار است که افتخار حضور در آن را می یابم، جایی که 4 الی 5 ساعت وقت نیاز است، تا آنرا از جهات متفاوت دید، و در مورد آن به تفکر و مشاهده نشست، داشتن راهنما برای شنیدن توضیح در مورد تاریخ و حوادثی که بر این کاخ گذشته است، دیدار از پارسه را بسیار شیرین تر و گواراتر خواهد کرد.

2541 سال پیش، ساخت پارسه توسط داریوش هخامنشی بعنوان پایتخت اداری - تشریفاتی هخامنشیان آغاز گردید، و حدود 200 سال مجد و عظمت و توسعه این شهر به طول انجامید، تا سه پادشاه هخامنشی آن را تکمیل، و یا گسترش دهند، و پهلوی دوم که خود به عظمت هخامنشیان پی برده، و به آنان ارادت داشت، مبدا ساخت همین پارسه، یا آغاز حاکمیت سازندگانش را مبنا و مبدا تاریخ و روزشمار ملی ایام در ایران در نظر گرفت، و آنرا رواج داد، که البته موفق هم نشد، اما این مبدا به عنوان یک اصطلاح در فرهنگ سیاسی و اجتماعی در ایران جا افتاد، که حاکمیت پادشاهی در ایران را، بنایی 2500 ساله اعلام می کند.

اما حقیقت طور دیگری است، و گرچه هخامنشیان دولت و تمدن بسیار گسترده ایی را تدارک دیدند، که ساتراپ های تحت حاکمیت آن از رود دانوب در اروپا تا رود نیل در افریقا و رود سند در هند و سیحون و جیحون در آسیای مرکزی را شامل می شد، لیکن آنچه مسلم است این که تاریخ پادشاهی و تمدن های شکوهمند، در ایران به پیش از هخامنشیان باز می گردد،

به عنوان نمونه ایلامی ها [7] پیش از هخامنشیان بر منطقه ایی وسیع از استان خوزستان و منطقه پارس فرمانروایی داشتند، و تمدن بزرگی را برای خود ایجاد کردند، به طوری که هخامنشیان را "وارثان واقعی هنر و فرهنگ عیلامی" می دانند؛ همچنین مادها در غرب، پارت ها در شرق، تمدن سازان جیرفت که سابقه تمدنی ایران را به 7 هزار سال قبل می برند و... همه و همه نشان از بیشینه تمدنی ایران، و ایرانیان دارد.

 اینکه ایرانیان پیش از وجود سیستم شکوهمند هخامنشیان، دارای جریان و سیستم تمدنی دیرپای و مداومی بوده اند، امر روشنی است، ایلامی ها دارای اجزای حکومتی، مذهبی و اجتماعی بزرگی بودند، گرچه از حق نیز نباید گذشت که هخامنشیان ایران را از همه لحاظ به اوج وحدت سرزمینی و ملی و فرهنگی رساندند، چه خوشمان بیاید چه نیاید، آنان عظمتی را خلق کردند که تاکنون دیگر تکرار نشده است.

در تصاویر نقش زده شده در پارسه، نقش و تصویری از زنان ندیدم، که به شکل همسر، دختر و یا الهه ایی روی سنگ های آن کنده کاری شده باشد! اما به رغم این واقعیت، در هزاران خشت نگاره های بدست آمده از این مکان، نوشته هایی هست که در واقع وقایع نگاران، یا مسئولین دفاتر حسابداری کارکنان، و مهندسین سازنده این قصر، در این خشت نوشته ها، از زنانی ذکر به میان آورده اند، که به عنوان مهندس سازنده، مسئولیت داشته و به آنها حقوق پرداخت شده، یا به موقع بارداری، حق بیمه دوره وضع حمل دریافت می کردند و...

و این نشان می دهد که زنان ایرانی هزاران سال قبل، در نقش اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود، در بین مهندسین سازنده، مدیریت گارگاه های ساخت این بنای رفیع و...، جا گرفتند، و هخامنشیان، دولت متمدنی را ساخته و پرداختند، که حتی صنعت بیمه را در آن موقع، در 2500 سال قبل در دستور کار خود داشت، و اگر کارگری و... در جریان کار، صدمه می دید، حامله می شد و... حقوق دوره بازیابی سلامت را دریافت می کرده است،

از اینرو، این نیز بعنوان یک افتخار برای شاهان هخامنشی باقی مانده است، که برای ساخت کاخ های بی نظیر خود در ایران، به کارگران و مهندسین سازنده آن، طبق یک الگوی منظم، حقوق پرداخته اند، و مثل دیگرانی نبودند که ساخت کاخ هایشان حاصل بردگی و اسارت اقوام و ملل دیگر بوده است، و لای جرز دیوار کاخ های شان، مملو از اجساد کارگران، اسیران و بردگانی است که به بیگاری بردند، این همان انسانیت، اخلاق و روح متمدن شاهان هخامنشی را نشان می دهد، که در تاریخ حکمرانی جهانی آنان را برجسته و باقی می دارد.

هخامنشیان درصد مهمی از مناطق قابل سکونت کره زمین را زیر مدیریت خود گرفتند، و سیستم دیرپای حاکمیت فردی، نظام پُست و ارسال پیام های سریع، ارتباطات، جاده سازی، دیوان سالاری حکومتی و... در ایران را، به اوج رساندند، اما در کنار آن بروز عدل، رحم و بخشش، مدارا، تسامح و تساهل دینی و قومی، و اعتقاد عملی به تکثرگرایی فرهنگی، فکری، قومی و... را نیز، از خود نشان می دادند،

روحانیت مذهب زرتشت، در حاکمیت هخامنشیان فعالند، و نقش اجتماعی در خور خود را دارند، اما مغز متفکر در این حاکمیت، در چنان مرحله ایی از عقلانیت بودند، که آنقدر به آنان در قدرت سهم ندهند که پا را از حدود معابد خود بیرون نهند، و به جای خدمت به اهورامزدا، در خدمت توسعه طلبی قدرت و ساخت ها و جریانات آن قرار گرفته، دین زرتشت را نردبان قدرت کرده، جامعه را دچار ایستایی، ویرانی و دو قطبی های شدید نمایند، و به کشتار و تضییع حقوق "دیگران" مبتلا کنند،

و جنایاتی که در دیگر حکومت های این چنینی ایرانی دیده می شود، در حکومت هخامنشیان گزارش و یا ثبت نشده است، ولی به عکس در داستان هخامنشیان و کشور گشایان آنان و امثال کوروش کبیر ثبت شده است، او از بقای معابد ملل مغلوب (بابلیان و...)، حق پرستش خدای آنان، و حتی تعمیر و احیای معابد شان و... سخن به میان می آورده است، و آنچه امروزه از حقوق بشر مدرن گفته می شود، در آن زمان، در فرمان حکومتی کوروش کبیر، در برخورد با ملل مغلوب لحاظ شده، و دیده می شود، و در عین حال که شاهان هخامنشی قدرت خود را مدیون اهورا مزدا، می دانستند، خود را مقید به رهایی ملل از ظلم، و اعطای آرامش، شادی و امنیت به ملل جهان اعلام می کردند.

اما در سلسله بزرگ دیگر ایرانی یعنی ساسانیان، که بعدها در ایران حاکمیت را از سلوکیان و جانشینان اسکندر مقدونی پس گرفتند، روحانیت دین زرتشت، چنان وسعت عمل و سهمی در قدرت بدست آوردند، که مُخِل حرکت طبیعی ملی و مردم و حاکمیت کشور شد، و در فرایند قدرت چنان عجین شدند، که نمود این امتزاج، کشتار دردناک مزدکیان و... گردید، که حرکت اصلاح گرایانه آنان، توسط قشریون حافظ وضع موجود، به کفر و زندقه متهم شد، و ننگ بی تحملی، عدم تسامح و تساهل، عدم مردم داری، تن ندادن به اصلاح و تغییر و... بر پیشانی بی گذشت، بی تحمل و بدون مدارای ساسانیان نوشته و باقی ماند،

و البته در نهایت ساسانیان سزای عملکرد خود را هم دیدند، و در مقابل مهاجمین بیمقداری مغلوب شدند، که از شبه جزیره عربی آمدند؛ مردمی که امپراتوری های رم و ایران، هیچ انگیزه ایی مالی و یا تمدنی برای حمله و تسخیر سرزمین آنان یا به انقیاد کشیدن آنان را نیز نمی دیدند، و همین ها پایه های این امپراتوری بزرگ و متمدن را سست و نهایتا آن را بر انداختند، و بر جنازه اش اسب غارت و چپاول و نابودی تاختند،

و گرچه هخامنشیان نیز به زودی مغلوب شدند، اما در واقع مغلوب یک رقیب امپراتوری عظیم، متمدن و دیرپا با سیستم شورایی و دمکراسی شدند، اما ساسانیان به افرادی بیابانگرد، فاقد تمدن و فنون رزم باختند، که هیچکدام از دو ابر قدرت موجود در آن زمان (ایران و روم)، آنان و سرزمین شان را، حتی لایق حمله هم نمی دیدند، و یکی از دلایل مهم شکست ساسانیان در مقابل چنین دشمن بی مقداری، شاید همین بی تحملی، عدم مدارا، کشتار مصلحین و تن ندادن به تغییر و اصلاح داخلی بود، که در اثر سلطه روحانیون زرتشت، بر دستگاه حکمرانی ساسانیان بود، که اجازه وجود تکثر و اصلاح را از جامعه ایرانی سلب کردند، کاری که هخامنشیان تاکنون، بدین اتهام مبتلا، و متهم نشده اند.

ناگفته نماند سیستم حاکمیت فردی، یا همان دیکتاتوری – که البته رایج ترین نوع حکومت در آن زمان بود - ، یا همان 2500 سال حاکمیت شاهنشاهی، در سلسله هخامنشیان به اوج رسید و توسط سلسله های مشابه در ایران ماندگار شد، رواج یافت و دیرپای گردید، به طوری که هنوز هم، این بلیه از مناطق تحت حاکمیت آنان در آسیا، افریقا رخت بر نبسته است، و گرچه دنیای خارج از چنین سیستم تمدنی، از جمله در یونان باستان، تمرین حاکمیت مردمی کردند و رو به دمکراسی و مردم سالاری رفتند، و خود را توسعه داده اند و...، اما در جایگاه هایی که چنین تمدنی شکوهمند و دیر پای را برای بشریت خلق کردند، متاسفانه نظامات دیکتاتوری پا برجا مانده، تداوم یافت و تنها گاهی شکل عوض کرده اند، نه در میانرودان، نه در سیحون و جیحون، نه در حاشیه های نیل، پایانی بر این سیستم دیرپای حاکمیت فردی و دیکتاتوری های ویرانگر کرامت انسانی، اخلاق و... دیده نشد،

و این تنها در حاشیه های رود دانوب، و حاکمیت یونانی در اروپاست که نظامات متکی بر اراده مردم، و سیستم های دمکراسی شکل گرفت، و می رود که جاگیر شده، و ماندگار گردد، گذشته از این منطقه تمدنی ایران بزرگ و تمدنی، متاسفانه در حوزه های تمدنی دیگر همجوار آسیایی، همچون حاشیه رود زرد، که نزدیک به یک ششم جمعیت جهان در آن می زیند، نظام دیکتاتوری ادامه یافت و حاکمیت حزب کمونیست چین، هم اکنون نیز حاکمیت دارد.

چنین جمعیتی در هند نیز، بعد از انقلاب آزادیبخش 1326 خورشیدی، به رهبری گاندی، نهرو و... به دمکراسی دست یافتند، اما با قدرت گیری حزب ملیگرای مذهبی هندوییBJP در دهلی نو که از دهه 1990 میلادی پا به عرصه قدرت نهادند، که به واقع نیز خود را برادران آریایی، و مدعی همکیش با هخامنشیان می دانند، و معتقد به بازگشت به سلسله مراتب قدرت اجتماعی سابق، و باستانی اند، و برهمنان و روحانیون هندو را در راس جامعه پرجمعیت و متکثر فعلی هند قرار می دهند و باقی مردم در ذیل آنان تعریف می کنند، و با وجود چنین تفکری، اکنون هند نیز به سوی دیکتاتوری مذهبی هندویی، طبقات اجتماعی باستان پیش می برند، و بزرگترین دمکراسی جهان، با خطر پاگیری دوباره دیکتاتوری مذهبی هندویی هست و تهدید می شود، و بسوی حاکمیت بنیادگرایی و ملیگرایی مذهبی و فرهنگی هندویی پیش می رود، و با این روند آینده خوبی در انتظار هند نیز نخواهد بود، و در نهایتِ چنین حاکمیتی، به سلطه طبقه روحانیت هندو منجر شده و به حاکمیت سیستم طبقاتی باستان هند ختم خواهد شد، و مردم هند یکبار دیگر بعد از آزادی، به رعیت درجه دوم تحت حاکمیت سلطه گران مذهبی و فرهنگی، و ارباب معابد تبدیل می شوند.

از این وقایع دردناک که بگذریم، زمین های اطراف پارسه را کشاورزان مرودشتی در اختیار گرفته و شخم کرده اند، و می روند تا حتی پارسه را در محاصره خود در آورند، گاهی انسان احساس خطر می کند که دست اندازی به مراتع اطراف پارسه، آنرا به دوره قاجار باز گرداند، و دوباره به آغل گوسفندانش تبدیل کنند، فضای سبز ساخته شده برای جشن های دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی در شیراز، در حال خشک شدن است، و با خشک شدن آن، زمین های کشاورزی پیشروی بیشتری نیز به سوی سایت تاریخی پارسه خواهند داشت، و بزرگترین سایت گردشگری ایران با بی توجهی، در معرض خطر است.

کشاورزی بی رویه ایی که در اطراف این میراث باز مانده از شکوه ایران و جهان، در جریان است، باعث خواهد شد با برداشت بیش از حد از آب های زیر زمینی منطقه، فرونشست زمین، بناهایی که برای 2541 سالم و ایستاده باقی مانده اند، در معرض فرو پاشی قرار گیرند.

پارسه یکی از مجموعه های بزرگ حاکمیتی در جهان است، اما چنین عظمتی که در 518 پیش میلاد مسیح ساخته شد، در سال 330 پیش از میلاد، توسط اسکندر مقدونی، مورد هجوم، تسخیر و غارت قرار گرفت، و به آتش کشیده شد، و ویران گردید، و عمر چندانی نداشت، و این از بد اقبالی ایرانیان و پارسه بود، که اسکندر مقدونی، جوانی کم سن و سال و اما جنگجو و با انگیزه یونانی، ایران را شخم کرد و تخت جمشید را ویران کرد، و اکنون 2353 سال از ویرانی پارسه می گذرد، اما این بنا هنوز عظمت خود را به رغم نظر ویران کنندگانش، به رخ جهانیان می کشد،

وجود پارسه در کنار کوه مهر و یا میترا، که اکنون به کوه رحمت مشهور است، نشان می دهد که ایرانیان در زمان هخامنشیان به معجزه و اسرار کوه ها معتقد بودند، که شهری به اندازه و اهمیت پارسه را، برای اولین بار، در پای این کوهِ مورد توجه، توسط داریوش کبیر، ساخته و پرداخته اند، کوه در فرهنگ ایرانیان، شرق نشینان و البته آغازگران بزرگ تمدن، برجستگی و اسرار خود را داشته است.

بعد دیدار از تخت جمشید به سوی شهر پاسارگاد شتافتم، شهری در 130 کیلومتری شیراز، که در کنار این شهر، مجموعه ایی تاریخی متعلق به مشهورترین و پر افتخار ترین پادشاه هخامنشی، یعنی کوروش کبیر قرار دارد، شاهی که منشور حقوق بشر کشف شده، از قوانین او عملی او، در حق ملل مغلوب، جهانیان را انگشت به دهان، و مبهوت بزرگی و اخلاق مداری خود کرده است، از این روست که او در بین شاهان هخامنشی به مدارا، تسامح و تساهل، و حکمرانی بر عدل و احسان و بر طبق موازین حقوق بشری مدرن، شهرت دارد، و دنیا در مقابل بزرگی و عقل و درایت او سر تعظیم فرود می آورد.

چنین انسان بزرگی، که هر ملت و تمدنی، برای داشتن چنین سرمایه افتخار آمیزی، مشتاق و بی قرار است، در ایران مورد بی مهری قرار می گیرد، و به رغم افکار عمومی ایرانیان که خواهان داشتن روزی در تاریخ و تقویم خود برای بزرگداشت کوروش هستند، خواهان نامگذاری اماکن خود به نام او می باشند و... اما در مقابل این خواست به حق مقاومت می شود!

و در این بی اعتنایی و مقاومت برابر خواست این مردم، آنان خود هفتم آبان هر سال را به عنوان روز ملی بزرگداشت کوروش هخامنشی [8] اعلام، و از او تجلیل می کنند، و برای دیدار از مقبره اش در پاسارگاد سرازیر می شوند و حوادثی اتفاق می افتد که نشانگر شکاف جهت حرکت حاکمیت با مردم خود می باشد، و چنین شکافی بین مردم و حاکمیت، به ضرر هر دو خواهد بود.

و به نظر می رسد حاکمیت بی جهت بر این خواست عمومی بی اعتناست و مقابل آن مقاومت می کند و تن به خواسته افکار عمومی خود نمی دهد، و با این عمل خود، نیروهای اجتماعی کشور را در مقابل هم قرار داده، و متسهلک می کند، و به نظر می رسد تمام این حرکات، با یک پیشفرض انجام می گیرد که تمدن ایرانی را مقابل اعتقاد دینی فرض می کند، حال آنکه اگر اسلام را دین مدعی درستی و انسانیت در نظر بگیریم، کوروش نیز به معیارهای درستی و انسانیت عمل کرد، و آن را عملی و عینی نمود، و مسلما طرفداران درستی و انسانیت باید او را از خود بدانند، نه اینکه در مقابل او، جبهه گیری کرده، به مقابله با خواست ملت خود برخیزند! این هم از تراژدی های غمناک روزگار ماست که ما را سرگرم به خویش می کند، تا قافله پیشرفت و تمدن جهانی بتازد و ما در درگیری های بی اساس خود غرق باشیم.

مقصد بعدی ام دیدار از سایت تاریخی "نقش رستم" است که حدود شش کیلومتر از قصرهای پارسه فاصله دارد و محل دفن پادشاهان سازنده تخت جمشید، یعنی داریوش بزرگ، خشایارشا، اردشیر یکم و داریوش دوم است که در حقیقت نوع خاصی از دفن بزرگان را در خود به نمایش گذاشته است، و بعلاوه بنای موسوم به کعبه زرتشت که در جوار این چهار مقبره شاهان هخامنشی قرار دارد، که در کاربری این بنا، نظرات متفاوتی وجود دارد، عده ایی آنرا آتشکده می دانند، که در این صورت با بناهای چهارطاقی آتشکده های موجود در ایران، که معمولا هم خشتی اند، متفاوت است چرا که کعبه زرتشت نه چهارطاقی است و نه خشتی، بلکه از سنگ است، و تاکنون نظر روشنی برای آن وجود ندارد.

در میانه ی راه دیدار از پارسه و پاسارگاد، از ویرانه های شهر مهم و مشهور استخر (اصطخر) پارس نیز گذشتم، که امروز کاملا ویران و با خاک یکسان شده است، اما غمبارتر از ویرانی چنین شهر مشهوری، برنجکاری های در این نقطه از ایران است که زجرآورتر می شود، در حالی که کشور به لحاظ برداشت از ذخایر آب های زیر زمینی، به مرحله بحران رسیده، با مصرف چنین سرمایه تجدید ناشدنی، که برای آیندگان باید حفظ شود، در این نقطه از ایران که دیگر نه رودی جاری است، و نه بارش های آنچنانی به خود می بیند، و خشکسالی به حدیست که امسال که بارش خوبی داشته اند، تنها در حد نرمال، حدود 300 میلیمتر باریده است،

در چنین نقطه ایی، با چنین شرایط بغرنجی، در کمال تعجب، مزارع برنجکاریی را می توان دید، و کشاورزان شیرازی، بعد از برداشت محصول گندم خود، در گرم ترین فصل سال، آب را از ذخایر زیر زمینی چندین میلیون ساله بیرون کشیده، زمین های کشاورزی خود را به صورت استخرهای وسیع پر از آب تبدیل کرده، و شرایط را برای کاشت برنجی آماده می کنند، که کاشت و داشت آن، مستلزم مصرف آب بسیار فراوانی است، که این خود یکی از جنایاتی است که در حق ذخایر آب های زیر زمینی کشور و شیراز تاریخی در جریان است و همه به این تراژدی خسارتبار و غمناک واقف و ناظری بی عمل هستند، و آینده تمدنی ایران در خطر جدی بی آبی و کوچ های بیشتر قرار دارد،

آب های بدون جایگزین زیر زمینی را با حفر چاه های عمیق می کشند، و در این استخرها در وسعتی بسیار زیاد، تحت عنوان برنجکاری، در معرض تابش شدید آفتاب جنوب، و البته سوزش نور خورشید شیراز قرار می دهند، که درصد تبخیر در اوج است، و به زودی تبخیر می شوند، و چرخی از استخراج آب و به تبخیر دادنش، در فرایند برنج کاری های غیر اصولی جریان دارد. این غیر اصولی ترین کشت و کارها در این مناطق است، که گرد خشکسالی حتی هم اکنون نیز، بر آن نشسته است، اما مدیریتی نه بر ذخایر آب های زیر سطحی وجود ندارد، و زمین های وسیعی بدین امر مشغول به کشت هستند، و در خودخواهانه ترین حالت، سرمایه هایی که متعلق به آیندگانی است که در این کشور باید بیایند، و بعدها با اتکا به همین آب های اندک زیر زمینی، زندگی کنند، و آبی برای نوشیدن حداقل داشته باشند، این چنین، سرمایه ایی که هرگز تجدید نخواهد شدف به سطح زمین آورده شده و در معرض تبخیر بی حد و حساب، در آب و هوای گرم منطقه، در زمین های برنجکاری شده پخش و نابود می گردد،

از ورودی استان چهار محال بختیاری تا کهگیلویه و بویر احمد و از آنجا تا شیراز این مزارع برنج، که از پر مصرف ترین کشت و کار آبی در جهان است، و خاص مناطق پر آب کره زمین می باشد، رایج است و همه نهاد های مسئول کشور، چشم ها را به نابودی سرمایه های تجدید ناشدنی آب بسته اند، و ذخایر آب های زیر زمینی که برای بقای ایران، و آیندگانش ضروری است، به تاراجی مغول وار می رود.

جالب است که آنانکه خود می دانند که سد سیوند را در این منطقه زده اند، برغم خطراتی که این سد برای بناهای تاریخی بی نظیر منطقه دارد، آنرا ساختند و افتتاح کردند، اما به علت خشکسالی هرگز آبگیری نشده است، اما برغم این واقعیت، این چنین دست و دلبازانه، از تنها ذخیره آبی باقی مانده برای این نقطه ارزشمند کشور، که از میلیون سال قبل در زیر زمین شکل گرفته و ذخیره شده است، سو استفاده و تاراجی چنین گسترده می شود، اسکندر اگر روزی آمد و آنچه در پارسه و پاسارگاد بود به تاراج برد، چنین سیاستی حتی قطرات آب پارس را نیز به تاراج می برد، تا پارسه و اطرافش را به کویرهایی بی آب تبدیل کند.

و خدایگان زمینی و آسمانی بدین تاراج در سکوتی تامل برانگیز نشسته و ناظرند. حتی "خدای بزرگ اهورامزدا، که شادی را برای آدم آفرید" [9]

در پارسه ترجمه کتیبه ایی را نهاده اند که متن و محتوای آن جالب و تفکر بر انگیز است :

"خدای بزرگ است اهورمزدا که این شگفتی دیدنی را آفرید، که شادی را برای مردم آفرید، که خرد و دلیری را بر خشیارشا شاه فرو نهاد. خشیارشا شاه می گوید: بخواست اهورمزدا آنچنانم که راستی را دوست هستم، بدی را دوست نیستم. نه مرا کام (= علاقه) که به ناتوان ز توانا بدی رسد، نه مرا کام که به توانا ز ناتوان بدی رسد. آنچه راست است، آن کام من است. مردی را که پیرو دورغ است، دوست نیستم. تندخو نیستم (چون مرا خشم افتد)، با اراده سخت نگاه می دارم، بر خویش فرمانروا هستم. مردی که همراهی (هم کوششی) کند، طبق همکاری اش می پرورم. آنکه تباهکاری کند، برابر تبهکاری اش پرسش کنم. کام من نیست که مردی تبهکاری کند. همچنین کام من نیست که اگر تبهکاری کند، پرسش نشود. مردی که علیه مردی سخن گوید، مرا باور نشود تا شهادت هر دو را نشنوم. آنچه مردی به اندازه توانایی خود کند، یا (بجا) آورد، از او خشنود می شود و مرا (طرف) بس کام است و از او خرسند هستم و من مردان فداکار را بسیار می دهم، چنین است هوش و سنجش (فرمان) من. هنگامی که تو ببینی یا بشنوی، چه در دربار (یا در میان ملت) و چه در میان سپاهیان، آنچه من کرده ام، این است (شاهد) شجاعت (یا کاردانی) من که فوق (حد) فکر و هوش است. این است باز دلاوری من. تا تن من تاب دارد، جنگاورم، خوب جنگاوری. همین که در جای (= میدان نبرد) قرار گیرد، با هوش (خود) می بینم، آنکه دشمن است و آنکه غیر دشمن است، هم باهوش و هم با سنجش. آنگاه من بهتر (از همه) در هنگام ارزش یابی (یا اقدام) تصمیم می گیرم تا دشمن را از نادشمن بشناسم. ورزیده هستم، چه با دو دست و چه با دو پا. در سواری، سوار خوبی هستم.ر کمانداری، کماندار خوبی هستم، چه پیاده، چه سواره. در نیزه افکنی، نیزه افکن خوبی هستم، چه پیاده و چه سواره. اینها هنرهایی است که اهورمزدا به من ارزانی داشت (= فرو نهاد) و من تاب (بکار) بردن آن را داشتم. بخواست اهورمزدا آنچه کرده من است، با این هنرهایی که اهورمزدا مرا ارزانی داشت، کرده ام. اهورمزدا مرا و آنچه کرده من است را بپایاد."

[1] - مانی (زاده ۱۴ آوریل ۲۱۶ م  درگذشته ۲ مارس ۲۷۴ م) فیلسوف، شاعر، نویسنده، پزشک، نگارگر و بنیانگذار آیین مانوی است. او از پدر و مادر ایرانی منسوب به بزرگان اشکانی در نزدیکی تیسفون که در ایالت آسورستان قرار داشت که بخشی از شاهنشاهی اشکانی بود، زاده شد. او آیینی را بنیان نهاد که دیرهنگامی در سرزمین‌هایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت. برادران شاپور یکم او را پشتیبانی کردند و شاپور به او اجازهٔ تبلیغ دینش را داد. اما گرفتار خشم موبدان زردشتی دربار ساسانی شد و سرانجام در زمان بهرام یکم زندانی گشت و اعدام شد مانی خود را مانند بودا و عیسی فرستاده خدا معرفی می‌کرد، برای تکمیل آموزه‌هایی که پیشینیان آورده بودند دینی نو و همگانی را تبلیغ می‌نمود که مانند مسیحیت در آن به روی آدمیان از هر نژاد و با هر وضع، باز بود. باورهای آن از آیین‌های بابلی و ایرانی سیراب شده بود و از دین‌های بودایی و مسیحیت اثر پذیرفته بود. مانی رتبه شماره ۸۳ را در سیاهه تأثیرگذارترین اشخاص تاریخ مایکل اچ هارت دارد پیروان مانی او را با القابی چون فرستاده روشنی، بغ راستیگر، سرور نجاتبخش، بودای روشنی و فارقلیط زمان می‌خواندند کاتاریسم یک جنبش اصیل مانوی بود و به همین دلیل خود را «پاک‌ها» می‌نامیدند، نامی که از ادبیات مانوی برگرفتند. مفهوم «پاک» و پوشیدن «جامه‌ی سفید» از عناصرِ دینی‌ای بود که مانی از فرقه‌ی گنوسی مغتسله‌ی خزایی که در آن پرورش یافته بود وام گرفته بود بخشی از دوران جوانی مانی در فرقه‌ای عرفانی سپری شد که غسل در کانون آیینشان بود و استادش الخزایی یا الخسائیوس بود.

[2] - مَزْدَک یا مزدک بامدادان اصلاح‌گر اجتماعی و کنشگر مذهبیِ ایرانی در زمان شاهنشاهی ساسانی بود. وی در دورهٔ پادشاهی قباد یکم ساسانی فرقه‌ای مذهبی بنیان نهاد و به تبلیغ آن پرداخت. او مروج آیینی بود که تحت تأثیر باورهای مانی به‌ویژه باور «بوندوس» یا «زرتشت خورگان» قرار داشت؛ در واقع، می‌توان گفت فرقه‌ای که مزدک بسط و گسترش داد همان آیین بوندوس بود. اوضاع ایرانشهر در زمان ترویج آیین مزدک نابسامان بود، و این کشور با بحران‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی فراوانی دست‌وپنجه نرم می‌کرد. پیش از ظهور مزدک، قدرت شاه در مقابل قدرت طبقهٔ اشراف، روحانیون و صاحبان قدرت رو به افول گذارده بود. در برابر، قباد به حمایت از مزدکیان به‌منظور کاستن از قدرت اشراف و روحانیون دست یازید. این امر باعث همراهی مزدک و مزدکیان با پادشاهی قباد شد و اتحاد نوظهور قباد و مزدکیان از قدرت و نفوذ طبقهٔ اشراف، بزرگان و روحانیون به نفع شاهنشاه کاست. هم‌دلی قباد با مزدکیان سبب شد که آیین مزدک در تمامی قلمرو ایرانشهر بسط و گسترش یابد و حتی از مرزهای ایران نیز پا فراتر بگذارد و به شبه‌جزیره عربستان برسد. با این همه، قباد در اواخر پادشاهی خود از حمایت مزدکیان دست کشید و همین امر موجب قتل‌عام مزدک و مزدکیان به‌دست خسرو یکم شد. منابع تاریخی علل گوناگونی برای دشمنی خسرو انوشیروان با مزدکیان برشمرده‌اند؛ برخی منابع حمایت مزدکیان از به‌تخت‌نشاندن کاووس، برادر خسرو انوشیروان و پسر دیگر قباد، را علت اصلی این دشمنی دانسته‌اند.

[3] - یکی از اهالی منطقه عنوان داشت که شهر مردوشت، با چنین غنای فرهنگی و باستانی، متاسفانه با آمار خودکشی بالایی روبروست، شاخص های اقتصادی، فرهنگی و... نشانه های بسیار بدی را نشان می دهد، اما دنیای ستبر مشغول به آرمان های خود، به این شاخص های ناجور، نه واکنشی می بینی و نه تغییری را حس می کنی.

[4] - تخت جمشید (در دوره هخامنشیان: پارسه) (به پارسی باستان) (در زبان‌های غربی: پرسپولیس، پرسه‌پلیس) (در دوره اسلامی میانه: صدستون یا چهل منار) (در عصر ساسانی: صدستون) (به پهلویsadstūn) مجموعه‌ای از چند کاخ تو در تو در کنار دشت مرودشت و در کوهپایهٔ کوه رحمت در استان فارس واقع در ایران است. در دوره‌های تاریخی پس از هخامنشیان، به دلیل فراموشی خط و زبان پارسی باستان و نامانوس بودن کتیبه‌ها، نام پارسه فراموش شده و مردم نام تخت جمشید (پادشاه پیشدادی) را بر روی کاخ می‌نهند. تخت جمشید در شهر باستانی پارسه یکی از شهرهای باستانی ایران قرار داشته‌است که طی سالیان، پیوسته پایتخت تشریفاتی امپراتوری هخامنشیان بوده‌است. تخت جمشید در دوران زمامداری داریوش بزرگ، خشایارشا و اردشیر اول بنا شده‌است و به مدت حدود ۲۰۰ سال آباد بوده‌است. در نخستین روز سال نو گروه‌های زیادی از کشورهای گوناگون به نمایندگی از ساتراپی‌ها یا استانداری‌ها با پیشکش‌هایی متنوع در تخت جمشید جمع می‌شدند و هدایای خود را به شاه پیشکش می‌کردند. در سال ۵۱۸ پیش از میلاد بنای تخت جمشید به عنوان پایتخت جدید هخامنشیان در پارسه آغاز گردید.[۴] بنیان‌گذار تخت جمشید داریوش بزرگ بود، البته پس از او پسرش خشایارشا و نوه‌اش اردشیر یکم با افزودن بناهای دیگر، این مجموعه را گسترش دادند

[5] - جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران با نام رسمی «دو هزار و پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران به‌دست کوروش بزرگ» نام مجموعه جشن‌هایی است که به‌مناسبت دو هزار و پانصد سال تاریخ مدون شاهنشاهی ایران و در زمان سلطنت محمدرضا شاه پهلوی از تاریخ ۱۲ تا ۱۶ اکتبر ۱۹۷۱ (برابر با سه شنبه ۲۰ مهر تا شنبه ۲۴ مهر ۱۳۵۰) در تخت جمشید برگزار شد. در این جشن‌ها سران حکومتی و پادشاهان ۶۹ کشور جهان شرکت کردند

[6] - اسامی ملل شرکت کننده در جشن نوروز در تخت جمشید، که در سنگ نگاره ها این کاخ ترسیم شده اند بدین شرح است :  ۱- مادی‌ها ۲- ایلامی‌ها ۳- پارت‌ها ۴- سغدی‌ها ۵- مصری‌ها ۶- باختری‌ها ۷- اهالی سیستان ۸- اهالی ارمنستان ۹- بابلی‌ها ۱۰- اهالی کلیکیه ۱۱- سکاهای کلاه‌تیزخود ۱۲- ایونی‌ها ۱۳- اهالی سمرقند ۱۴- فنیقی‌ها ۱۵- اهالی کاپادوکیه ۱۶- اهالی لیدی ۱۷- اراخوزی‌ها ۱۸- هندی‌ها ۱۹- اهالی مقدونیه ۲۰- اعراب ۲۱- آشوری‌ها ۲۲- لیبی‌ها ۲۳- اهالی حبشه

[7] - تمدن ایلام یا هَتَمتی (به پارسی باستان : اووْجه، هووجه  (Ūvja)[ نام یک تمدن در منطقه‌ای است که بخش بزرگی، در جنوب غربی فلات ایران را در پایان، هزارهٔ سوم قبل از میلاد در بر می‌گرفت و در دورهٔ هخامنشیان به منطقه جغرافیایی سوزیانا شوش (Susa) کاهش یافت. ایلامیان کشورشان را «هَتَمتی» (هَ (ل) تَمتی) (Ha(l)tamti/Hatamti) به‌معنی «سرزمین خدا» می‌خواندند، اکدیان بدان «اِلامتو» (Elamtu) می‌گفتند و سومریان آن را با اندیشه‌نگاشت NIM به معنای «بالا و مرتفع» می‌نوشتند.[۱۰] در ۲۷۰۰ پیش از میلاد، نخستین شاهنشاهی ایلامی در شوش «در جنوب غربی ایران» تشکیل شد سفالینه‌های نقاشی شده متعلق به حدود ۳۵۰۰ پیش از میلاد در شوش واقع در ایلام بیانگر دوره‌ای پیشرفته از طرح‌های هندسی، ایجاد سبک خاص از انسان و شکل‌هایی از جانوران در آن‌ها می‌باشد.

در حدود ۲۰۹۴ تا ۲۰۴۷ پیش از میلاد ایلام توسط شولگی، دومین پادشاه سلسله سوم اور تسخیر گردید و بعداً در سال ۲۰۰۴ پیش از میلاد سلسله سوم اور توسط ایلام واژگون می‌شود  

[8] - روز کوروش بزرگ، در ۷ آبان ۲۹ اکتبر یک روز در گاهشمار غیررسمی و ملی ایران در گرامی‌داشت کوروش بزرگ بنیان‌گذار و نخستین پادشاه شاهنشاهی هخامنشی است.امروزه به صورت جهانی گرامی داشته میشود. بر اساس رویدادنامه نبونعید، در تاریخ ۷ آبان ۵۳۹ (پیش از میلاد)، کوروش بزرگ وارد دولت‌شهر بابل شد و یهودیان اسیر را آزاد کرد روز کوروش بزرگ در تقویم رسمی ثبت نشده‌است با این‌حال گروه‌های مختلفی از مردم ایران خواهان ثبت این روز در تقویم ملی ایران هستند و هرساله روز هفتم آبان ماه با حضور در آرامگاه کوروش در پاسارگاد این روز را گرامی می‌دارند این روز، زادروز کوروش بزرگ نبوده و روز گرامی‌داشت وی است.

[9] - "خدای بزرگ اهورامزدا است، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که آدم را آفرید، که شادی را برای آدم آفرید، که خشایارشا را شاه کرد، یک شاه از بسیاری٬یک فرمان‌دار از بسیاری. من خشایارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌های دارندهٔ همه گونه مردم، شاه در این زمینِ بزرگِ دور و دراز. پسر داریوش شاه هخامنشی. شاه خشایارشا گوید: به خواست اهورامزدا این دالانِ همه کشورها را من ساختم. بسیار (ساختمان) خوب دیگر در این (شهر) پارس ساخته شد، که من ساختم و پدر من ساخت. هر بنایی که زیبا دیده می‌شود ٬آن همه را بخواست اهورامزدا ساختیم. شاه خشایارشا گوید: اهورامزدا مرا و شهریاری مرا بپاید و آنچه را که به دست من ساخته شده و آنچه را که به دست پدر من ساخته شده، آن را اهورامزدا بپاید. شاه خشایارشا گوید: داریوش را پسران دیگری بودند، ولی چنان‌که اهورامزدا را کام بود، داریوش، پدر من، پس از خود، مرا بزرگ‌ترین کرد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت کنار رفت، به خواست اهورامزدا من بر جای‌گاه پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم، بسیار ساختمان‌های والا ساختم. آنچه را که به دست پدرم ساخته شده بود، من آن را پاییدم و ساختمان دیگری افزودم. آنچه را که من ساختم و آنچه که پدرم ساخت آن همه را به خواست اهورامزدا ساختیم. شاه خشایارشا گوید: پدر من داریوش بود؛ پدر داریوش ویشتاسب نامی بود. پدر ویشتاسب آرشام نامی بود. هم ویشتاسب و هم آرشام هر دو در آن هنگام زنده بودند، اهورامزدا را چنین کام بود، داریوش، پدر من، او را در این زمین شاه کرد. زمانی که داریوش شاه شد، او بسیار ساختمان‌های والا ساخت."  سنگ‌نگاره ایاز خشایارشا در موزه ملی ایران.

 

اینجا شیراز است، مرکز اندیشه، مرکز معنا و ظهورهای مختلف معنوی و تفکری؛ اینجا مرکز پرورش تفکر آزاد، و بروز و تحمل تکثر و تنوع فرهنگی و معنوی است، گرچه حکیم صدرای شیرازی در این شهر پرورش یافت، و حکیم شد، اما وقتی به اصفهان رفت، و در محیط سلطه استبداد دینی، و تک صدایی های حاکم فقهیِ در اصفهان قرار گرفت، تحمل نشد، به جرم نظریات فلسفی و علمی اش، حکم به خروج از دین گرفت و قصد جانش کردند، و این فیلسوف بزرگ ایرانی، بدین وسیله آواره دهات، و پناهگاه هایی دور افتاده، و خارج از دیدرس فقها و گزمگان شان شد، تا از گزند قشریون و اهل ظاهر نجات یابد، و جان سالم به در برد؛ 

و اما شیراز، از آنجاییکه عارفان صاحب سبکی، همچون حافظ، سعدی و... که در چنین محیط فرهنگی پرورش و ظهور یافته اند، نگاهشان به دین، مذاهب و تفکر و در نتیجه پیروان آنان، نگاهی باطنی، غرفانی و با تسامح و تساهل است، از این رو در تحمل دیگران خدشه ایی در کارشان نیست، و خود مثال و سمبلی بودند، تا تفکر و مذهب مختلف دیگران را جلوه ایی متفاوت، از نام ها و صفات مختلف خداوند دیده آن را حق حیات و بروز دهند،

لذا از درگیری های فرقه ایی، تنش های فیزیکی با دیگران، به دور بودند و نوعی کثرتگرایی را در اندیشه و عمل بشر، قایل بودند، خدای دیگران را با خدای خود تفاوتی نمی دیدند، و آنرا تنها جلوه ایی دیگر از خدای خود می دیدند، از این رو شیراز می تواند سمبل و مرکز تحمل مذهبی، پلورالیسم و تکثرگرایی، و تحمل دیگران در کشور باشد، چرا که اصفهان با این پیشنه تحمل ویران، همدان با چنان وضعی و... این شیراز است که می تواند به محل تحمل و تسامح و تساهل تبدیل شود،

تا شاید دوباره چشمه های اندیشه از جامعه در سکوت فرو رفته ایرانی، جوششی دوباره آغاز کند، و به تعفن مردابی عدم تحمل در کشور پایان دهد، و بلیه ی ضد بشری و ضد انسانی عدم تسامح و تساهل از کشورمان رخت بربندد، و به شرایطی برسیم که حافظ در شعف تمام، شهر خود را ملکه فاضله عصر می دید، و به وجد آمده و برای بقایش دعا می کند که :

خوشا شیراز و وصف بی مثالش     خداوندا نگهدار از زوالش

اما حافظ کجاست که این روزها ببیند، شیراز به تقابلگاه آشکار بین سنت و مدرنیزم، تسامح و تساهل و عدم تحمل و... تبدیل شده است، زیر پوست این شهر بزرگ، یک تقلا، یک رقابت و یک تلاش بی وقفه در دو جهت یک پیوستار، از انسان هایی ادامه دارد که شهر را به دو گروه تقسیم کرده اند، که تا اینجای کار، یک فرایند نسبتا طبیعی است، و در هر جامعه ایی، ممکن است بروز یابد، هر چند آنچنان هم طبیعی نیست، که در یک جامعه مردم این چنین، دچار دو دستگی های شدید شوند، در حد کشتار هم، و در دو جهت کاملا متفاوت حرکت کنند.

اما عنصر متفاوت و تاسفبار در اینجاست، که معمولا در رژیم های حاکمیتی نرمال، قدرت حاکمه، خود را از اینگونه تقابل ها بالا کشیده و بی طرفی نشان می دهد، و در بالا می ایستد، و سعی می کند اوضاع را به نفع منافع ملی و خیر اجتماعی تنظیم و رهنمون کند،

تا تقابل در یک محیط طبیعی، بدون دخالت مستقیم قدرت و حاکمیت، و دستکاری نشده، حتی با یک حساسیت زایی غیر مستقیم، در راستای پیشگیری حرکت های بی مورد، راه را بر برخوردهای نابهنجار مسدود کند، تا روندها جریان داشته، و مسیر خود را به صورت طبیعی بیابد، و حتی برای زنده بودن جامعه هم که شده، چنین روندی را در جامعه را به رسمیت می شناسد، و اجازه می دهد که در شرایط کنترل شده ایی، جریان ادامه یافته، تا اجتماع به ثبات لازم خود برسد،

اما اینجا متاسفانه حاکمیت، خود را در یک سوی جریان قرار داده، و آشکارا خود سردمدار یک سوی دعوا شده و خود را در صفبندی دعوای جامعه خود، جای داده و ایستاده، و به عنوان مدافع بخش سنتخواه، در یک فرایند لخت و بی پرده، و در تقابلی سازمان یافته قرار گرفته است،

این خسارتبارترین نوع تقابل در یک جامعه است، که حاکمیت نقش بالا دستی خود را رها کند، وجهه خود را از دست بدهد، و به یک طرف دعوا تقلیل یابد، و از همین روست که در دو سوی چنین شیرازی، بکش بکش ها آشکار، متخاصم و دو قطبی شده، شدید، جریان دارد، که گاه از سر لجاجت و عنادی آشکار دنبال می شود، شدت می گیرد، بروز می یابد، و در اینجا شعارها و خواست های یک طرف، در حاکمیت کشور غایب و مظلوم و بی نماینده می شود، و از این رو نوک حمله آنها، به سمت راس حاکمیت کج می شود، و طبقه روحانیت را به عنوان پایه های چنین تصمیم و نظامی، مورد حمله مستقیم و غیر مستقیم قرار می دهند،

و از این روست که دیوارهای شهر شیراز، پر از شعارهایی علیه راس حاکمیت است، و کشتارها از دو طرف هم، همینجاست که معنی تقابل همه جانبه به خود می گیرد، و در نسل ها شکاف ایجاد می شود، و فرزند آن رزمنده جنگ، در بین معترضین با وضع موجود مبارزه می کند، و در "معالی آباد" شیراز شعار می دهد، و در مقابل نیروهای ضد شورش بر می خیزد، و در مقابل، پدرش در مراسم تشییع یک روحانی که در این درگیری های کشته شده، و در معالی آباد برایش تشییع گرفته اند، شرکت می کند! و شکاف ها هر لحظه عمیق تر می شود.

یک شیرازی در این رابطه گفت :

"اعتراضات خیزش "زن، زندگی، آزادی" بیشتر در بالاشهر شیراز بود، و طبقه متوسط به بالا بیشتر اعتراض کردند، مرکز اعتراضات همان منطقه معالی آباد بود، اما در اعتراضات آبان 1398 اعتراضات همه شهر را در بر گرفته بود.
سال 57 مثل یک کبریتی بود که انبار باروت افتاد، می گفتند شاه شعائر دینی را زیر پا می گذارد. ولی هنوز جامعه ما به این مرحله که آن زمان رسیده بود، نرسیده که مردم میلیونی وارد کارزار بشوند و رهبر کارزاری هم نیست. ما برای ساخت جامعه ای باید آلتر ناتیو مشخص باشد، باید دانست که به کجا می خواهید بروید.
یک روحانی که فرد فعالی بود و کارهای جهادی خیلی شرکت داشت، در خیابان ترورش کردند، و چون مرکز اعتراضات معالی آباد بود همینجا تشییع کردند، عصر ها که می شد اینجا اعتراض می شد، قاتل این روحانی فعال به نام زارع معیری که 45 سال داشت، هنوز پیدا نشده است. با تیر او را زدند، یک مامور نیروی انتظامی را هم آتش زدند که بعدها از شدت جراحات و سوختگی کشته شد.
من یک مدتی است که اخبار را گوش نمی کنم چون دارم مریض می شم، آنقدر اخبار منفی بود، من مراسم 22 بهمن رفتم، ولی روز قدس نرفتم، راهپیمایی 22 خیلی شلوغ بود جمعیت هم خیلی بود جامعه دو قطبی شده بود، یک عده بودند که خودشون در این راهپیمایی بودند و بچه هایش در اعتراضات بودند، و من گریه کردم."

هوا رو به تاریکی بود که با گذر از "چهار راه ادبیات"، خود را به منطقه سعدیه رساندم، اما در مقبره جناب سعدی محیط در کنترل شدید نیروهای حافظ حجاب و عفاف است، و کارشان دیگر از برخورد با خانم ها، فراتر رفته، و گریبانگیر آقایان هم شده است، و محیطی از خفقان و خمودگی ایجاد کرده اند، و اینان حتی تحمل زمزمه شعری از سعدی، بر سر قبرش را نیز ندارند، حتی شعری که از قضا، بر مزار سعدی کاشی کاری کرده اند، شعری که در واقع مناجات و سخنی عالی، از سوی سعدی، در سخن با حضرت حق است، اما مدعیان امر به معروف و نهی از منکر، و گزمگان گماشته بر مزار سعدی، تحمل زمزمه این مناجات بر مزار او را هم ندارند!

 وارد مرقد این مرد حکیم دنیا دیده که شدم، حالت وجد و شادی معنوی مرا در فرا گرفت، که باید اعتراف کنم در مزار حضرت حافظ، که خود خداوندگار معنا و معنویت است، نیز چنین طرب معنوی به من دست نداده بود، اما تو گویی عرفان حافظی، اینجا در سعدیه حکیم شیراز میوه می داد، و در اولین قدم، مهد جمال شعری از مصلح الدین سعدی شیرازی شدم، که در سمت چپ درب ورودی مزارش، بر کاشیکاری های تاقچه ایی، نوشته بودند،

 شعری که لژیونر سنتی خوان موسیقی ایران، جناب "شهرام ناظری" آن را به زیبایی تمام، آنچنان که روح انسان را به پرواز در آورد، اجرا کرده است، و من گویی با گروه موسیقی همراه با شهرام ناظری، اینجا بر مزار سعدی حاضر شده بودیم، و این شعر را که ناخودآگاه مرا به خود جلب کرده بود را اجرا می کردیم، شعر چنان مرا در خود در ربود و غرق کرد، که آنرا در مقامات و گوشه های موسیقی شهرام، به تکرار بنشینم، که :

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست        عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست [1]

که تا این دو بیتی از آن شعر زیبای جناب سعدی شیرازی را از روی کاشی کارای ها زمزمه کردم، جوانکی پیش آمد و مرا به سکوت دعوت کرد، و گفت "حرمت نگه دارید، آقا!"، به طعنه پاسخ گفتم : "حرمت کِه را؟! لابد از خواندن این شعر، جناب سعدی، در مزار خود بی حرمت می شوند، و تن سعدی در گور خواهد لرزید؟!"  

این طعنه را که نثار این گزمه گماشته کردم، به خود آمدم و کظم غیظ کردم، و متوجه شدم او از همان نیروهایی است که سردار عزت الله ضرغامی، وزیر گردشگری دولت رئیسی و... بر اینگونه اماکن نهاده اند، تا سوژه های بی حجابی را یافته، و سیاست کنند، و گماشتگانش گویا زمزمه ایی موسیقیایی از مناجات این حکیمِ خفته بر این گور را نیز، خوش نمی دارند و  بر نمی تابند؟!

در این لحظه شاید اگر سعدی، از گور بر می خواست، بدین گزمگان توصیه می کرد تا به ابراهیم رئیسی و معاونش عزت ضرغامی این پیام را از نوشته هایش برسانند که :

"یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید: از عبادت ها کدام فاضلتر است؟ گفت ترا خواب نیمروز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری! ظالمی را خفته دیدم نیمروز، گفتم این فتنه است خوابش بُرده بِه، آنکه خوابش بهتر از بیداری است، آنچنان بد زندگانی مُرده بِه"

"ذوالنون مصری پادشاهی را گفت: شنیدم فلان عامل را که فرستاده ای به فلان ولایت، بر رعیت درازدستی می کند و ظلم روا می دارد. گفت: روزی سزای او بدهم. گفت بلی. روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام شده باشد. سپس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی، درویش و رعیت را چه سود؟ پادشاه خجل گشت و دفع حضرت عامل بفرمود در حال." 

"پادشاهی که عدل نکند و نیکنامی توقع دارد، بدان ماند که جو همی کارد، و امید گندم دارد."

"پادشاهی به دیده حقارت در طایفه درویشان نظر کردی یکی از آن میان به فراست دریافت و گفت: ای ملک، ما در این دنیا به جیش از تو کمتریم و به عیش از تو خوشتر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر."

و شاید اگر حافظ نیز زنده بود، و در این لحظه بر مزار همشهری اش، جناب سعدی حاضر بود، به واعظان مسلط شده به شهر و طراحان استقرار چنین تیم هایی از گزمگان و حافظان وضع موجود، می گفت :

"حافظ! اين خرقة پشمينه بينداز و برو        آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت

دام تزوير مكن چون دگران قرآن را

برو به کار خود ای واعظ! این چه فریادست     مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست

دور شو از برم ای واعظ! و بیهوده مگوی      من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ       اگر چه صنعت بسیار در عبادت کرد"

اما ذهنم به بیراهه ایی بیش نرفت، چرا که اگر حافظی در زمانه ما ظهور می کرد، و قصد می کرد تا زاهدان و اهل ریا در این روز را خطاب قرار دهد، در مزار خود می ماند، و از میهمانان مزار خویش، دلجویی می کرد، و حمایتی نثارشان می نمود، که آنان نیز گرفتار چنین گشت هایی اند، که قاضی شهر پشت آنان است، و دیدار کنندگانش در آن مکان نیز از آزار و گزند این تیم های "امر به معروف و نهی از منکر" در امان نبوده و نیستند،

ساعتی پیش خود نمونه هایی از برخورد چنین محتسبانی را در آن محیط فرهنگی دیده، و تاسف خوردم، و اکنون همان دشنه در پهلوی من نیز فرو رفته بود، قاضیانی که گروه های رشوه و فساد های چند هزار میلیاردی را وا نهاده، و گزمگان شان را بر تار مویی از بازدیدکنندگان از مرقد خدایگان ادب و فرهنگ شیراز نهاده اند!  

امر به معروفی که بر حاکمان مسلط بر قدرت بیشتر سزاست، تا بر کسانی که آمده اند تا از فرهنگ زلال معنای، خداوندگاران معنا در شیراز توشه برگیرند؛ اگر طراحان چنین گشت هایی سراسر ضرر، و خانمان بر باد دِه، کمی تفکر می کردند، به حتم می فهمیدند که کسانی را که شما از محیط معنا، و معنویت حافظ، سعدی و... می رمانید را، گروه های شبه عرفانی و... در خواهند یافت؛ اگر بفهمید، اینان با هر تفکری که دارند، آمده اند تا از چشمه زلال سعدی و حافظ توشه برگیرند، و درست هم آمده اند، آنان را می رمانید تا طعمه این و آن شوند؟!.

این است که می گویم سعدی و حافظ در ایران ما غریب هستند، ورنه مرقد مولانا جلال الدین محمد بلخی، این روزها در قونیه، در اختیار ترک هاست، که نه زبان مولانا را می فهمند، و نه واجد پیشینه ادبی و عرفانی اند که عمق معنا را در کلام و ادب مولانا بفهمند، اما اگر یک زائر، بر مزار مولانا در ترکیه حاضر شود، آزادانه می تواند زیارت کند و حتی می تواند رقص سماعی داشته باشد، و خود را با ترک هایی که از مولانا سماع او را می فهمند و بلدند، همراه شود و به سان عرفا برقصد.

و دولت عقلمدار ترکیه، نیروهای بنیادگرای جامعه مذهبی خود را (که کم هم نیستندرا) به عنوان ناظران بر رعایت شرعیات در مزار مولانا قرار نمی دهد. اما اینجا در وزارت گردشگری ما که باید مروج سعدی و حافظ باشد، دیدار کنندگان از مزار آنان را آزار می دهند و می رمانند تا به ترکیه بروند و از آزادی های آن کشور سود جویند، و معنا را از مزار مولانای روم برگیرند.

 این حرکت سردار ضرغامی، ضد فرهنگی ترین حرکت یک بخش فرهنگی در چنین نظامی است که حتی سود خود را هم نمی فهمد، و حاضران در مرکز معنا، در چشمه جوشان رندانه حافظ را، بدین گونه، با حرکات ضد تمدنی خود، مورد آزار قرار می دهند و محیطی که باید دل را روانه عالم معنا کرد را، آلوده به کسانی می کند که حافظ عمری بر آنان و بر حرکات ناشایست و ضد اجتماعی آنان تاخت، و اصولا حافظ، بر چنین مکتب و تفکری که دین را وجهه برخورد با مردم قرار می دهد، مخالف و معترض بود، اما اینک مزار او و هم سلک عقلمدارش سعدی، در تسخیر جرانات قشری و متکی به نظام واعظان و محتسبان و قاضیان آنچنانی گرفتار آمده است.

دلم گرفت و فضا بر تنفسم تنگ شد و ناراحت شدم، دیگر تحمل ماندن در کنار سعدی را هم نداشتم، و بیدرنگ سعدیه را ترک کردم، و به سوی محیطی مدرنی، در آنسوی شهر شیراز شتافم، "مجتمع گردشگری، تفریحی و تجاری خلیج فارس"، بازاری چند طبقه و طولانی، با دنیایی از پدیده های نو و مدرن، انسان هایی از نوع دیگر، تفکری متفاوت، که من آنقدر که در دنیای سخن سعدی، مولانا، حافظ، فردوسی و... لذت می برم، هرگز شیفته بودن در چنین محیط هایی نیستم و از آن لذت نمی برم، اما چه می شود کرد، که دنیای معنوی آنان، آلوده به بگیر و ببند گزمگان و گماشتگان و محتسبان تبدیل شده، و تو باید در چنین جاهایی آرامش بگیری، و تسکین یابی، جایی که تنها برای خریدی چند لحظه ایی بیشتر مناسب حال من نیست.

دلگیر شدم از روزگاری که در آن گرفتار شدیم، از آنان که در محیط سنتی و قدیم شیراز، دنیای معنا و معنویت را، سعی می کند به سوی سکوتی مردابی برده، به انقیاد و سلطه خود نگه دارند، که حاصل آن محیطی پر از سکوت، خشن، بدون شادی، بدون خنده، عبوس که حتی مناجات آهنگین سعدی را بر مزار او نیز، تحمل نمی تواند کرد! محیط بیزاری آوری که انسان را از بهشت آنان نیز متنفر می کند، چه رسد به جهنمی که "عبوساً قمطریرا" در ایران ایجاد کرده، و می کنند.

اما کیلومترها آنطرف تر از سعدیه، بازاری از مدهای جدید، زنده و پویا، سرشار از نور پردازی های خیره کننده، معماری نو و براق، مملو از سرزندگی و... شب را به نیمه می برند، و بی هیاهو، زندگی خود را دارند، گرچه من هرگز دوست ندارم در مسابقه مد با کسی باشم، و رقابت کنم، و کلا چنین مدگرایی را دوست ندارم، آنرا ضد انسانی، ضد محیط زیست، مصرف زدگی و ظالمانه می دانم، اما اینجا حداقل انسان هایی هستند، که در دنیای خود غرقند، و با دنیای تو کاری ندارند، به تفکرت طعنه ایی نمی زنند، تنها انتظاری که از تو دارند، این است که با دنیای آنان کاری نداشته باشی، همین و بس. تو را با تمام قیافه، لباس، طرز فکرت می پذیرند و تحمل می کنند،

خسته از گشت و گذارهای روزانه، به رفتن به این مجتمع مجبور شدم، جایی که برای بازدید آرام و بی دغدغه از آن (مجتمع خلیج فارس)، حداقل باید 5 ساعت وقت گذاشت، اما در یک حرکت واکنشی، دیرهنگام آمدم، و زود باید رفت، اکنون شب به نیمه های خود نزدیک می شود و باید کمی آرمید، شیراز دیدنی های بسیار دارد، دیدار از باغ های شیراز، تخت جمشید، دیدار از نقش رستم، مقبره کوروش کبیر را به صبح فردا نهاده ام، پیش از آن، استراحتی باید.

 سرباز ایستاده بر دیوار باغ عفیف آباد شیراز

نگهبان غضبناک ایستاده بر دیوار خانه عفیفه خانم قوام السلطنه در باغ عفیف آباد

[1] - به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست       عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست          به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح       تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست       نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل          آنچه در سر سویدای بنی‌آدم از اوست       به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست        به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست           زخم خونینم اگر به نشود به باشد            خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست      غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد            ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست              پادشاهی و گدایی بر ما یکسان است     که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست        سعدیا گر بکند سیل فنا خانه عمر            دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست   

سفر به سرزمین های بختیاری در استان چهارمحال پایان یافت، معدن بی پایان و تجدید شونده آب های شیرین ایران، که 11% از کل آب های شیرین کشور، در این منطقه، هر ساله تجدید، و به سوی تشنگان ساکن در سرزمین های جنوب باختری، و مرکز ایران سرازیر، و آنانرا سیراب می کند، و من در این سرزمینِ به غارت رفته از هجوم ناجوانمردانه کسانی که، بر گرده این مردم سوار شدند، و اسب قدرت را هر طور که خواستند، بر بدن آنان تاختند، به سوی جنوب سرازیرم، و بر این خاک خسته از هجوم های سیل وار ظلم بی پایان، ره می سپارم.

من اکنون این سرزمین سبز و رویایی را وا نهاده، حاشیه های زردکوه رویایی و تمدن خیز، را پشت سر می گذارم، تو گویی سوار همان اسب به عاریت گرفته شده توسط آن ایلدار بختیاری ام، که در امتداد دره ها تاخته بود، تا ببیند بر ایل و مردمانش، در دوره غیبت او و پدرش، چه رفته است، و وقتی با شرایط جانشینان پدرش مواجه گشت، ناکام بازگشت، تا این بازگشت خود سبب شود، سرنوشت این دیار و وطن را تغییر دهد، و من اکنون در امتداد مسیر او، به سوی جنوب پیش می تاختم، [1] در امتداد سرزمین زایشگر مبارزان خیزش افتخار آمیز مشروطیت، و جنگآورانی که هر وقت ایران بدان ها برای تهاجم و یا دفاع نیاز داشت، در دفاع از آزادی و تمامیت ارضی و کرامت انسانی، و فرهنگ و تمدن این مردم پیشقدم، و پیش قراول بودند،

بعد از مدتی حرکت در مسیرهای تاریخی حاشیه های اندیکا [2] و... در کنار بلندترین ارتفاعات رشته کوه زاگرس یعنی رشته کوه دنا که از "مال خلیفه" تا یاسوج و حتی بعد از آن، چند ده کیلومتر ادامه دارند، رشته ایی که قله های بلندش از هم گسسته نمی شوند، حالا من وارد شهر زیبا و دیدنی یاسوج شده ام، اینجا به عکس چهارمحال بختیاری، کوه ها پوشیده از جنگل های بلوط هستند، در چهارمحال انگار جنگل های بلوط نابود شده اند، اما اینجا در یاسوج جنگل های بلوط پرپشت، و درختانش پر تعداد می درخشند، تا ادامه زندگی را فریاد زنند.

 بلندترین ستیغ شکوهمند در این رشته ی دراز از قله ها، چکاد دنا با بیش از 4419 متر ارتفاع است، که در سمت راست این قله، پای رشته کوه دنا، یا همان منطقه "پادنا"، "سی سخت" در پای یک قله نزدیک به 4200 متری قرار دارد، که آنرا اولین مقصد گردشگری ام در یاسوج قرار دادم.

نام سی سخت برای من یادآور زلزله ایی نسبتا شدید است که آنرا در نوردید، اما یکی از اهالی محل به سان من تصور نامناسبی از آن زلزله ویرانگر ندارد، چرا که این زلزله باعث شد مقداری پول و سرمایه، به سمت این منطقه سرازیر شود، و کسانی که سرمایه ایی برای تجدید بنای زندگی خود نداشتند، این امکان را بیابند، که زندگی خود را تجدید کنند، او زلزله را برای این مردم محروم "نعمت" می بیند!

"زلزله خسارتبار است، ولی زندگی ما را آباد کرد، و این زلزله باعث شد که دولت به این منطقه نگاهی انداخت، و کمک ها به سوی ما سرازیر شد، کسانی بودند که خواب یک ساختمان نو را هم نمی دیدند، اما این زلزله باعث شد زندگی اشان تجدید بنا شود. این هم از شانس حکمداری ماست که برای برخی از مردم باید بلایی طبیعی نازل شود، تا تغییری در وضع شان رخ دهد، دیده شوند و کمکی به سوی آنها جلب شود!"

او نام "سی سخت" را برگرفته از سی قهرمان و از جان گذشته می داند که برای نجات دیگرانی که در یخ و سرمای دنا گرفتار شده بودند، رفتند و خود یخ زدند، و در مسیر جان دادند، و مردم به افتخار آنها، این منطقه را "سی سخت جان" نامیدند و نام "سی سخت" بر این منطقه ماند و رایج شد.

به سمت سی سخت که می رویم، بنرهایی از جوانانی چشم ها را به سوی خود بر می گرداند که، همشهریان یاسوجی خود را به شرکت در مراسم بزرگداشت شان دعوت می کنند، چهره هایی بسیار جوان، که هرگز وقت خزان آنان نبوده و نیست، متعجب شدم، از یکی از اهالی از دلیل مرگ این همه جوان پرسیدم. پاسخش دردناک بود، "من از علت مرگ این ها نمی دانم، اما در منطقه ما آمار خودکشی بالاست، علت بسیاری از این خودکشی ها هم، عموما فقر و شکست عشقی است، در باقی موارد تصادف و گاه بیماری و گاه هم درگیری های محلی علت بسیاری از این جوانمرگ شدن هاست". 

35 کیلومتر آنطرف تر از یاسوج، بعد از گذر از مناطق مادوان، مزدک، ده بر آفتاب، سی سخت زیبا و جذب کننده قرار دارد، پر از باغات و ویلاهایی که بر دامنه دنا ساخته اند، "چشمه میشی"، در پای "کوه گل" غلتان و ریزان پایین می آید، و به منطقه زیبایی می دهد. گردشگران بسیاری خود را به اینجا رسانده اند تا شاهدِ آب و آبادانی باشند.

یکی از اهالی محل مدعی بود که : "استرالیایی ها به ایران پیشنهاد کردند که مدیریت گردشگری منطقه سی سخت را به آنان بسپارند، تا آنرا به بهشت گردشگری تبدیل کرده، در آن سرمایه گذاری کنند، تامین گردشگر برای آن را نیز خود عهده دار شدند، ولی دولت ایران به این سرمایه گذاری تن نداد، سی سخت اگر مدیریت گردشگری درستی می داشت، به یکی از مراکز جهانی آمد و شدهای گردشگران جهانی تبدیل می شد، و رنج محرومیت، و چهره فقر از آن رخت بر می بست."

[1] - پس از قتل حسین‌قلی‌خان، برادرانش؛ امام‌قلی‌خان و رضاقلی‌خان، نسبت به فرزندانش رفتار و عملکرد نامناسبی داشتند. علی‌قلی‌خان سردار اسعد در کتاب "تاریخ بختیاری"، این واقعه را اینگونه روایت می‌کند: "موقعی که پدرم «ایلخانی» را کشتند و من و برادرم «اسفندیارخان» در حبس بودیم، عموها و عموزاده‌ها‌ی ما برای تصاحب مایملک پدرم، مادر پیرم را زیر فشار گذاشتند. هنگامی که من از سیاه‌چال «ظل‌السلطان» آزاد شدم، با لباس کثیف و مندرس و موهای ژولیده و پای برهنه در کوچه‌های اصفهان سرگردان بودم و نمی‌دانستم چه بکنم… بعضاً به‌خاطر آوردم که پدرم مبلغی وجه نقد نزد یکی از دوستان قدیمش که تاجر معتبری بود، دارد. لذا به خانه او رفتم و دق‌الباب را کوبیدم و کمی بعد در باز شد و آن تاجر اصفهانی در آستانه در نگاهی به من انداخت و فوراً مرا شناخت، ولی بدون این‌که کلمه‌ای گفت‌و‌گو کند، در را به‌روی من بست. من از این برخورد بسیار ملول و افسرده شدم و با خود گفتم، بهتر است به میان ایل برگردم و نزد عمویم «حاجی ایلخانی» به چقاخور بروم. با این خیال اصفهان را با پای پیاده به‌سوی چقاخور تَرک گفتم. در حوالیِ چقاخور به چند سیاه‌چادر متعلق به یکی از طوایف بختیاری برخورد کردم. در میان رمه در کنار سیاه‌چادرها، چند مادیان را در حال چَرا دیدم، به طرف آن‌ها پیش رفتم. خوشبختانه صاحب آن مادیان‌ها مرا شناخت و یکی به رسم امانت به من داد تا خود را به چقاخور رسانیدم. از دور چادر بزرگ سفید درپوش پدرم را که در میان دشت برافراشته بود، دیدم و اندوهی جان‌کاه به من دست داد و کوهی از غم بر دلم نشست. لاجرم پیش رفتم و افسار مادیان را به گوشه‌ای بستم و با آن هیئت ژولیده وارد چادر شدم. دیدم عمویم «حاجی ایلخانی» در صدر مجلس نشسته و تمام خویشاوندان و رؤسای طوایف بختیاری به ترتیب در کنار هم نشسته‌اند. در مقابل عمویم تعظیم کردم. به‌طور اجمال مرا ورانداز کرد و بدون این‌که یک‌کلمه بگوید، سر را به زیر انداخت و برای یک‌لحظه همه نگاه‌ها متوجه من شد و بعد سرها برگشت و سکوت سنگینی سراسر مجلس را فرا گرفت. هیچ‌کس نپرسید کی هستم و از کجا آمده‌ام؟ همان‌طوری که سرپا ایستاده‌ بودم، گوشه‌و‌کنار مجلس را نگاه کردم و چشمم به یکی از بستگان پدرم که همیشه از احسان و محبت او برخوردار بود، افتاد و رفتم در کنار او نشستم، یک‌وقت متوجه شدم که آن شخص کمی از من فاصله گرفت و روی خود را از من برگردانید. من چنان از فضای مشمئزکننده آن مجلس و رفتار نامردمیِ عموها و خویشاوندان و دیگر برادران بختیاری منقلب شدم، که بلااراده از جا بلند شدم و سوار همان مادیان لخت شدم و به طرف اصفهان حرکت کردم. در حین اینکه سوار می‌شدم، یکی از بستگان پدرم که زمانی منشیِ او بود، به من نزدیک شد و آهسته گفت: «آ علیقلی، خدا پسری به تو عنایت کرده‌است.» من به قدری نومید و افسرده‌خاطر بودم که در جوابش گفتم: «من در چنین حال و روزی بچه می‌خواهم چه‌کنم؟» در بین راه مادیان را به صاحبش برگرداندم و پیاده به طرف اصفهان رفتم. نوکری داشتم که قبل از دستگیری‌ام همراهم به اصفهان آمده‌ بود، بعد از آن‌که زندانی شدم در اصفهان ماند و با شغل عمله‌گی گهگاهی پولی پس‌انداز می‌کرد و در زندان به من می‌رسانید. وقتی به اصفهان برگشتم، همان شخص با مختصر پس‌اندازی که داشت، یک‌ جفت گیوه برایم خرید و با همان پای پیاده خود را به تهران رسانیدم و یک‌راست روانه خانه صدراعظم «امین‌السلطان» شدم. هنگامی به درِ خانه رسیدم که کالسکه صدراعظم دمِ دروازه ایستاده‌ بود و ظاهراً «امین‌السلطان» می‌خواست به دربار برود. نوکری که جلوی دروازه ایستاده‌ بود، از من سؤال کرد که چه می‌خواهم؟ گفتم به صدراعظم عرض کنید که «علی‌قلی» پسر «حسینقلی‌خان» ایلخانیِ بختیاری هستم. آن مرد در نهایت تعجب سراپای مرا ورانداز کرد و به داخل حیاط رفت. من از گوشه دروازه که نگاه می‌کردم، دیدم نوکر به درون خانه رفت و طولی نکشید که پرده درِ ورودی کنار رفت و صدراعظم در آستانه ظاهر گردید، ولی به مجردی که از برابر چشمش به من افتاد، خود را عقب کشید و پرده را انداخت. من از دیدن این صحنه یکه خوردم و داشتم ناامید می‌شدم. طولی نکشید که دوباره همان نوکر به سراغم آمد، اما این‌بار با احترام تعارف کرد که همراه او بروم. او مرا مستقیماً به حمام برد و بعد از یک‌سال و اندی که حمام نرفتم، شست‌و‌‌شویی کامل کردم و حمامی مرا کیسه کشید و مُشت‌و‌مال حسابی کرد و سلمانی مرا پس از مدت‌ها اصلاح کرد و هنگامی که خود را به قسمت بیرونیِ حمام رساندم و روی صفحه نشستم، همان نوکر یک بقچه جلویم گذاشت، وقتی آن را باز کردم، یک‌دست لباس کامل در آن دیدم و با کمال تعجب یک کیسه پُر از اشرفی برای مخارج توجیبی روی لباس‌ها گذاشته‌ بودند. بعد از آن‌که لباس پوشیدم، همراه او به اتاق راهنمایی شدم و پس از صرف یک ناهار لذیذ، صدراعظم وارد اتاق گردید و با کمال فروتنی از من احوال‌پرسی کرد و آن‌گاه دستور داد تا مرا به ریاست فوج سوار منصوب کردند."

[2] - گویند اینجا زادگاه کوروش کبیر هخامنشی بوده است شهرستان اندیکا یکی از شهرستان‌های بختیاری نشین استان خوزستان است و مرکز آن، شهر قلعه خواجه است

چلگرد انگار آخر خط در طبیعت بکر زردکوه است، اگرچه این شهر بن بست نیست و از طریق سه مسیر به شهرهای اطراف ارتباط دارد، یکی مسیر چشمه دیمه که در انتها با طی نزدیک به 70 کیلومتر در امتداد زاینده رود، به چادگان در کنار سد زاینده رود در اصفهان می رسد،

چشمه دیمه در واقع خود سرمنشا اصلی زاینده رود بوده است، که از زمین می جوشد، و راه خود را به سوی استان اصفهان آغاز می کند، در دوره پهلوی در یک اقدام مطالعه شده و مناسب، با حفر چند صد متر تونل، آبی که در مسیر رودخانه کوهرنگ، از قله های مجموعه زردکوه جاری بود، و به سوی آبراهه های منتهی به خلیج فارس در اروندرود راهی می شد را، به سمت چشمه دیمه کج کردند، و این دو به زاینده رود، و نهایتا سرزمین های میانی ایران خود را می رساندند و آبیاری اش می کنند. برای دیدن چشمه دیمه کافی است که هشت کیلومتر از شهر چلگرد به سوی شرق بروید، جوشش چشمه های آب، که از زمین بالا می زند، دیدنی و لذت بخش است.

مسیر دیگر به سوی شمال باختری می رود، و در امتداد دره ایی که در آن رود کوهرنگ جریان دارد  به سوی روستای "سر آقا سید" و در ادامه، این مسیر سخت گذر، به شهر الیگودرز ختم خواهد شد، که باید با احتیاط تمام از آن گذشت چرا که راهش خطرناک و پر از پرتگاه هاست، آقا سید به گفته یکی از ساکنین از اجداد آقای خامنه ایی است، و رهبری هم گاه بدانجا سر می زند. روستای سر آقا سید بیشتر سادات نشین است و به مانند ماسوله در دامنه شیب ساخته شده است،

یخچال های طبیعی زردکوه در دامنه شرقی آن قابل توجه است و بیشترین باراش را در ایران بعد از آستارا (استان گیلان)، در این منطقه صورت تحقق به خود می گیرد و می گویند 11% آب های شیرین ایران در این منطقه است که تجدید می شوند؛ و رودهای کوهرنگ و زاینده رود را فقط در حاشیه شرقی آن سیراب می کند. و در حاشیه غربی این کوه نیز رودهای دز و کارون را می توان دید که در مناطق دزفول و اندیمشک جاری اند.

مسیر سوم، چلگرد را از طریق فارسان به شهرکرد متصل می کند، و مسیر دیگری نیز در این بین، از طریق "بازفت" به حاشیه غربی زردکوه می رود، عشایر کوچ نشین در حاشیه این کوه و کلا در منطقه به صورت کاملا حساب شده و تقسیم بندی شده، حضور دارند و در فواصل مشخصی سیاه چادر برپا کرده و به چرای احشام خود در تابستان و بهار مشغولند، اینان فصل سرد را در مناطق خوزستان ییلاق و قشلاق می کنند.

این روزها فصل فروش بره هایی است که از علف بهاره کوه ها خورده و چاق شده اند. گوسفندهای عشایر این منطقه بیشتر از نسل بره های افشاری، و بز هستند، بزها را در دامنه کوه ها چرا می دهند و از گون و گیاهان نرمه روی پای گون ها سیر می کنند، و بره ها را در دره های پای کوه ها و در چمنزارهای حاشیه رودها می چرانند.

جمله ایی منصوب به شاه سابق ایران، محمد رضا پهلوی نقل می کنند که گفته است "بزها بلای جان طبیعت ایران هستند." و او طبق این نظر، قصد داشت در ضمن اجرای یک طرح ملی، بزها را بعنوان تخریبگران بسیار پر ضرر محیط زیست ایران، از طبیعت جمع آوری کرده، تا طبیعت ایران که بسیار ضربه پذیر و شکننده است، بتواند دوباره پا بگیرد، و از این بیشتر آسیب نبیند،

و به درستی هم گفته است، وقتی در روند کوهنوردی خود نگاه می کنم، بزها کم بازده (گوشت بسیار کمی تولید می کنند) و در عین حال پر ضررترین حیوانات حاضر در طبیعت ایران هستند، بهترین قسمت جوانه ی گیاهان و درختان روئیده بر طبیعت دشت و کوهستان ایران را می چرند، و هر ساله از تکثیر و گسترش پوشش گیاهی در طبیعت جلوگیری می کنند،

بلندترین قله از چند قله که زردکوه را با هم می سازند، و در امتداد زاگرس کشیده شده اند، تنها بیش از 4200 متر بیشتر ارتفاع ندارد، که "هفت تنان" نامیده می شود، اما این قله ها ظاهرا در نقطه ایی واقع شده اند که باعث بارش بسیاری می شوند، در حالی که همین کوه ها در مناطق دیگر، حتی بلندتر از آنها، چنین حجم بارشی را بر خود نمی بینند و برای ایران آبی به این میزان به ارمغان نمی آورند،

زردکوه خود صخره ایی سخت و خشن و یخچالی است، و علفی بر دامنه آن نمی روید، اما سبزی و طراوت کم نظیری در کوه های اطراف این قله ها دیده می شود، که آب ها، و رطوبت زردکوه باعث لطافت و رویش گیاهان در مناطق اطراف آن می شود.

چلگرد خود بیش از 2300 متر از سطح دریا ارتفاع دارد، و بهشت برف ایران است، و بارش های کوهرنگ مثال زدنی است، زمستانی سخت و طولانی دارد، که گرگ هایش از گرسنگی حتی به خوردن انسان ها روی می آورند، یکی از ساکنین از فرار از یک قدمی مرگ گفت، وقتی که احساس کرد لاستیک اتومبیلش در جاده پنچر شده و از اتومبیل پیاده می شود که به موقع متوجه حمله گرگ ها به خود می شود، و در آخرین لحظات خود را به داخل اتومبیل پرتاب می کند و درب اتومبیل را می بندد، و از دندان گرگ های گرسنه که معمولا به صورت گروهی شکار می کنند، رها می شود، و یا آن دیگری که چنین فرصتی نیافت و طعمه گرگ ها در زمستان سخت این منطقه شد. داستان زندگی در این کوهپایه ها، خود حکایت سختی و لذت، تلخی و شیرینی توامان را با خود دارد.

زندگی ایلیاتی ها و چادر نشینان بر پایه همکاری دسته جمعی استوار است، و مردان در چرای گله ها مشغولند، و زنان امور سیاه چادرها که محل آرام گرفتن خانواده و گوسفندان است را، اداره می کنند، بُنه داری زنان بختیاری خود پر است از داستان زندگی و تولید و زایش، که گاه تلخ است،

زن بختیاری که صبحگاهان، گاو خود را برای چرا می برد، مدعی بود تمام فرزندانش او را ترک کرده اند، و این بچه ها دیگر نمی خواهند به زندگی ایی که او گرفتارش هست، مبتلا شوند، آنان مرتب به او نیز تذکر می دهند که این سبک زندگی را ترک کند.

این زن بختیاری که عزا پوشیده بود بعد از بستن گاوش در چمنزار عازم یک مراسم عزا در شهر چلگرد بود، می گفت، 9 سالش بوده که توسط پدرش به عقد شوهرش در آمده، و یکسال بعد متحمل کودکی بود که از راه رسید، و از همان سال های اول ازدواج، بارها بچه دار شد، اما اکنون ناتوان و فرتوت شده، و از عملکرد پدرش در این رابطه گلایه مند است، و می گوید این کار را در حق دیگر خواهرانش نکرد، فقط او را در این سن و سال به ازدواج داد و...،

او می گوید با قیمت های نجومی علوفه، همسرش نمی داند چه کند، جو را با قیمت کیلویی 25 هزار تومان باید خرید، و خوراک دام کرد، مگر چقدر درآمد داریم که بتوانیم این مقدار برای حیوانات هزینه کنیم؟! با این قیمت ها ما هم آینده ایی نخواهیم داشت؛ و ادامه داد ستون های بدنم وقتی سخن از ازدواج دختران و پسرانم پیش می آید، می لرزد، ما چه داریم که بخواهیم خرج ازدواج آنان کنیم، به آنها هم می گویم ازدواج کنید، می گویند "ول کن! با چه درآمدی دختر مردم وارد زندگی خود کنیم؟!"  

با این حال هنوز ازدواج هایی هم صورت می گیرد، یک خانواده در چلگرد با تشریفات و بزن و بکوب "جهازبران" داشتند، و فردایش عروسی اصلی که با رسوم خاص، برگزار می شود، در جایی دیگر از شهر، خانواده ایی از گندمان، شهری نزدیک مرز استان کهگیلویه و بویر احمد آمده بودند، تا دختری را برای فرزند خود از چلگرد ببرند، و در چمنزاری، سیاه چادری زده، تا رسم خواستگاری، و تعیین مهریه و نحوه خرید وسایل زندگی و... مذاکره و توافق کنند،

ظاهرا تا قبل از توافق دو خانواده، خانواده داماد که از گندمان آمده بودند عار می دانستند که پای بر فرش و زندگی خانواده عروس بگذارند، و یا شاید مکان این خانواده تنگ بود، و گنجایش دو خانوار را نداشت و...، نمی دانم طی چه رسمی بود که خانواده داماد که میهمان چلگرد بودند، سیاه چادری را با خود آورده و نصب کرده، و بزرگان دو خانواده در آن گرد آمده، و شرایط عروسی را تعیین و مشخص نموده بودند،

من که رسیدم کار تمام بود و در حال بار کردن سیاه چادر، بر وانت نیسان بودند، تا به گندمان باز گردانند، مردمی بسیار مهربان و مهیمان نواز، که وقتی دیدند مسافرم، مرا به گندمان دعودت کرده تا از این منطقه هم دیدن کنم.

اما صبح که در چلگرد برای ورزش بیرون رفتم، هرکه را دیدم، فقیر و غنی سیاه پوشیده، و می گفتند که امروز "می رویم عزا"، کمی که جلوتر آمدم، دیدم خانواده ایی در تدارک مراسم بزرگی در فضای باز هستند، تو گویی عاشورا و محرم است، مثلا آشپز این مراسم، خود را برای پذیرایی از 5000 نفر آماده کرده بود، گوشت ها پخته، برنج ها دم کشیده و درب قابلمه های بزرگ باز بود تا بخارش خارج شود! (کاری که هرگز ما نمی کنیم و درب قابلمه برنج موقعی باز می کنیم که بخواهیم مصرف کنیم) و هنوز مراسم آغاز نشده بود، آماده کشیدن غذا، و پذیرایی از مردمی بودند که تا ظهر و بلکه بیشتر، از خود شهر چلگرد و از دهات اطراف برای این مراسم سرازیر خواهند بود،   

یکی از اهالی محل می گفت : کمترین شرکت کنندگان در چنین مراسماتی 2000 نفر و بسته به موقعیت مرده و خانواده اش، تا 20 هزار نفر هم پذیرایی می شوند، خوبی لرها در این است که در مراسم عروسی و عزا به فراخور حال و درآمد خود، به خانواده صاحب مجلس کمک مالی می کنند، و متاسفانه مراسم عزای آنها تا چهلم به صورت هر هفته یکبار، و تا سال متناوبا ادامه دارد، و هر پنج شنبه مراسمی برقرار است، و عزاداری و پذیرایی دارند،

ولی کمک به خانواده عزا، تنها در مراسمات اصلی سوم و چهلم توسط میهمانان انجام می شود، باقی مراسمات و هزینه های آن به عهده خانواده عزادار، به تنهایی می افتد و این باعث می شود خانواده ها در مضیقه مالی شدیدی قرار گیرند، و در سختی بسیاری بیفتند، بارها بین لرها صحبت شده است که این مراسمات را جمع کنند، اما مقاومت اجتماعی و چشم و همچشمی ها نگذاشته تا تصمیم عقلای قوم به جایی برسد و این مراسمات بی فایده و ویران کننده خانوارهای لر، تعطیل نمی شود و همچنان ادامه دارد.

یاد مرحوم پدرم افتادم که بعد از مرگ هریک از دوستان و یا همشهریانش حتی از پای گذاشتن بر فرش خانواده اهل عزا، ابا داشت، چه رسد به خوردن از اموال شان و صرف شام و یا نهار عزا، می گفت او که دوست و فامیل من بود دیگر مرد، این اموال متعلق به او دیگر نیست، اینها سهم یتیمان بر جای مانده از ایشان است، و نباید ضایع و یا مصرف شود، تا تقسیم شود و هر یک سهم خود را بگیرند، آن موقع آن یتیم ها حق دارند با مال خود هرچه می خواهند بکنند، تا قبل از آن خوردن از این مال و مصرف آن نه جایز است و نه معقول، مال یتیم است و خوردن و استفاده از اموال او کراهت شدید دارد، و می گفت اگر این همه افراد در هر عزایی بر خانواده ایی هجوم برند، خاندانشان بر باد است، تا حتی مطلوب را این می دانست که تا چهل روز، صاحبان عزا غذایی در منزل خود نپزند و به عزای خود بنشینند و اهل دیار و همسایه و دوست و فامیل آنان را از مال خود تغذیه کنند و...، به قول خودش تا چهل روز نباید از مطبخ آنان دودی به هوا برود، از این رو همواره از خوردن غذای تدارک دیده شده برای مراسم مردگان نیز اِبا داشت و خودداری می کرد، و معتقد بود نباید آنان متحمل چنین خرج های کمرشکنی کرد، و این مردم هستند که باید به خانواده های عزادار در اینگونه حوادث کمک کنند، نه این که درد مرگ عزیزان از یک طرف، درد پذیرایی از دیگران در حین این عزا هم به دوش آنها بیفتد، و سنگینی اش کمرشان را بشکند.

لرها برای عزایی که در جریان بود در زمین چمن مقابل خانه مرده، سیاه چادری مهیا کرده و جایگاهی برای اجرا کنندگان موسیقی محلی، و یک جایگاه برای ابزار و وسایل تازه گذشته که شامل تفنگ، دوربین، چوب دستی او و شکارهایی که "تاکسی درمی" شده بودند، ایجاد کرده، و علاوه بر آن سایه بان هایی وسیع برای استقرار مردمی که برای عزا می آیند، مهیا کرده بودند،

دو اسب او را نیز با پارچه های عزا و رنگی تزئین کرده، که قرار بود با آهنگ عزایی که سازهای لری از چپ خواهند نواخت، خانم ها اسب مرده منظور را به دور جایگاهی که برای وسایل شخصی او ایجاد کرده بودند بگردانند و عزاداری کرده، و صورت بخراشند،

اینجا بعکس مراسمات عزا در منطقه شاهرود ما، مجلس داران لر، در مراسم عزای خود مستقیم از مرده می گویند، و برای شخص او عزا داری می کنند، و خوانندگانش ابایی از این ندارند که از شخصیت و خصوصیات مرده خود بگویند، و بر او مستقیم بگریند، برایش مرثیه سرایی کنند، کاری که در منطقه ما انگار عار است، که از شخص مرده و خصوصیات و جایگاه او در مراسم بگویند، تو گویی او را در شانی نمی بینند که مستقیم بر او بگریند، از اینرو به طور دیگری، مجلس داران ما، به تناسب جنس و سن و سال مرده خود، از خانواده پیامبر می گویند و بر او عزاداری می کنند، و مصیبت آنان را می گویند و بر مرده خود می گریند،  

اما اینجا مستقیم از مرده خود می گویند، و بر او می گریند. در منطقه ما مثلا اگر تازه گذشته جوان باشد، روضه علی اکبر امام حسین می گویند و می گریند، اما اینجا مراسم داران بختیاری و مجریانی چون قاسم فاضلی فارسانی، اصالت برای خود قائلند، و شرمی از این ندارند که مستقیم از مرده خود بگویند و بر او بگریند،

مراسم لرهای بختیاری برای مردگان شان را که نگاه می کنم، برای من یادآور محرم و عاشورا در منطقه خودمان است، مثلا اسب مرده را درست به همان شیوه ایی تزئین می کنند که ما اسبی را به نشانه ذوالجناح (اسب امام حسین) برای مراسم تعزیه خوانی و عزاداری خود در عاشورا تزئین می کنیم، این نشان می دهد که اقوام ایرانی از جمله پارس ها و پارت ها و ماد ها شیوه های مشترک در عزاداری داشته و دارند که هنوز در لرستان این رسم برای مردگان رایج است و در منطقه ما برای عاشورا؛ اسب هم یکی از وسایل شخصی متعلق به مرده است که او را به شکل خاصی تزئین کرده و در مجلس خود حاضر می کنند، و به گرد جایگاهی که برای وسایل شخصی مرده درست کرده اند، می چرخانند، و مصیبتش را می خوانند. اسب یکی از مهمترین وسایل شخصی بازمانده از تازه گذشته است که به نمایش در می آید، در کنار آن تفنگ و چوب دستی اوست که مبنا و مصداق حضور او، در این مراسم می شود، و دیگران را یادآور او خواهند بود.  

در "تاق پیروزی" نصب شده در آستان مراسم عزای او در این چمزار نوشت اند : 

چه سازم که جوانی نیست دائم      به بختوم چرخ می گردد ملایم

ندونستم که عمرم چند روزه      که پیری دست و پایم بسته دائم

و یا به لری نوشته بود

بکوهین آمندنی شیر خدانه      خوس تک غارت کرد غافله ها نه

اسم تو وای آمندنی پیچِست به دنیا     شیش دُنگِ تمام تیار وای خانِ کیخا

ز تبارِ هفت لنگ، شیرِ باوادی     شش دنگ تمام تیار، خوب اسم نهادی

هالُویَل حَض اِکُنن زه چِینو خورزا      وَرپاس نذر اِکُنن نَرمیش وُرزا

آمندنی حاجیور تو ز کنونی      شیر نر زه ترس تو زِده ز زونی

اهلش او را استطوره ی غیرت و تعصب می دانند.

در چلگرد دو طایفه بابادی و گَله از بختیاری ها زندگی می کنند، و این مرده از طایفه بابادی است، که طایفه گَله در مراسم آنان شرکت نمی کنند، ولی اگر دختری داده و یا گرفته، و ازدواجی صورت گرفته باشد و...، و فامیل شده باشند، شرایط فرق می کند،

اختلاف طایفه ایی و قدیمی و ریشه دار، به حدی است که یک جوان از طایفه دیگر تعریف می کرد که جوان دیگری از طایفه مقابل پیشنهاد ایجاد کسب و کاری مشترک را داده بود، و اگرچه این کار در تخصص او بود، و بیکار هم بود، اما قبول نکرده است، می گفت حوصله حرف و سخن جوانان آن طایفه را ندارد.

شب در کنار تونل کوهرنگ که آبی باورنکردنی را غلتان و ریزان به سوی دشت مرکزی ایران سرازیر می کند، و اکنون مهمترین دیدنی چلگرد است، و توریست ها را برای دیدنش فرا می خواند، در کنار این آبشار رویایی، با گروهی از جوانان لر بختیاری همراه و همسخن شدم، جالب بود که استاد سید عبدالحمید ضیایی (شاعر، نویسنده، فیلسوف لر) را می شناختند و از او گفتند.

پای نوای خوش آنان که نشستم، نوایی بود مثل نواهای سنتی هندی، و مثل بسیاری دیگر از سازها و نواهای سنتی ایران، پر از روایت درد و رنجی است، که از عمق موسیقی و نواها بیرون می زند، که این نوا توسط این مردم، همراه با دردها و رنج های شان در طی سده های متوالی متحمل شده و در موسیقی آنان جای گرفته است، آنان به لری چنان سوزناک می خواندند که دل انسان را آب می کند، و صدا و نوای شان حکایت دردی را در خود دارد که پر از اعتراض و سوز و گداز است، که از دل این جوانان می جوشد، و دل هر شنونده ایی را خراش می دهد، جالب است که حتی از آنها طلب موسیقی شادی از بختیاری کردم، ولی انگار به جز این سمت، نواهای آنان را راهی نبود، و باز هم سوزناک خواندند و بس. حتی نواهایی که از خوانندگانی چون مهستی و... تقلید می کردند سوزناک بود.

در این شهر می توان مردانی را دید که بعد از عمری که در ساخت و ساز ایران و صنایع بزرگ و بنادرش و... صرف کرده اند، اکنون نیز باقی مانده از عمر و سرمایه خود را نیز وقف گردشگری و پیشرفت منطقه ایی دور از مرکز کرده اند، که از مناطق محروم کشور تلقی می گردد، و کارکنان حاضر در آن مناطق، حق خاص خدمت در این مناطق محروم، از دولت دریافت می دارند، او که بنا به وصیت پدرش، که او خود نیز سه مدرسه در شهرهای مختلف این خطه ساخته، در آخرین روزهای زندگی اش، به این فرزندش نیز ماموریت داد، تا برای بختیاری ها هم کاری کرده باشد، بختیاری هایی که خود هستند، و طبیعت و رمه ایی که در سیاه چادری می خزند، تا خود را از سیل های خطرناک روزگار برهانند، اما امواج آنان را، مثل سپاه "تیمور لنگ"، حتی در این کوهپایه های دور نیز می یابند و در می نوردند،

سرمایه گذار هتل کوهرنگ که عمر و سرمایه خود را در راه توسعه این منطقه نهاده، تا گردشگرانی به این منطقه بیایند، و مردم اینجا از منافع حضور آنان منتفع شوند، از کسادی بازار گردشگری خود می گوید، از انهدام این صنعت به خاطر نیامدن خارجی ها، و ویرانی گردشگری داخلی به خاطر شرایط بد اقتصادی مردم، او از تراز مالی خود و همکارانش در منطقه می گوید، و آنرا منفی اعلام می نماید، شرایطی که حتی هتلداران منطقه توان کسب درآمد پایدار، برای پرداخت وام های دریافتی خود را هم ندارند.

و او درست می گفت، کاهش گردشگران عرب بعد از حمله به سفارت عربستان را همه ی ما به چشم خود دیدیم، که به یکباره حضور گردشگران عرب، که سیل وار ایران را هدف گردشگری خود قرار داده بودند، با یک نادانی و یا به نوعی خیانت گروهی از فعالان سیاسی پس پرده، که به سفارت عربستان حمله کردند و آنرا در حضور پلیس ایران در تهران و مشهد به آتش کشیدند، قطع شد، اولین متضرر این حرکت، هتلدارانی بودند که برای پذیرایی از این گردشگران سرمایه گذاری کرده بودند.

وقتی گردشگر پیاده اسپانیایی [1] را که به عشق دیدار از بازی های فوتبال جام جهانی قطر، خود را از میان 15 کشور از جمله کشورهایی که در جهنم خاورمیانه غرق شده اند، همچون عراق و... عبور داده بود، و به محض ورود به ایران، با تشییع پیکر مهسا امینی، و اعتراضات و تحرکات مردمی ناشی شلوغی های آن در کردستان و یا سقز مواجه می شود، و لابد مثل هر گردشگر دیگری، که انگار به یک فستیوال محلی در منطقه ایی رسیده، به فوریت خود را به جمعیت می رساند، و می بیند و ثبت می کند، و خود را با حوادث آن منطقه همراه می نماید، تا ببیند و بشنود و لذت سفرش را ببرد، ولی نیروهای امنیتی به او را مشکوک شده و دستگیرش می کنند، و مدت ها اهلش از او بی خبرند، و...

و در این بین دنیای رسانه جهانی، برای روزها و یا هفته ها از او و مفقود شدنش می گویند، و می نویسند و نهایتا مشخص می شود که توسط نیروهای امنیتی ایران دستگیر و بازداشت شده و...، و این چنین است که گردشگران خارجی با دیدن وضعیت چنین دستگیری هایی از گردشگران خارجی در ایران، کشور را نا امن گزارش کرده، و پای آنان از کشور بریده می شود،

اولین کسانی که از این تحرک امنیتی متضرر می شوند، هتلداران، و در کل صنعت گردشگری ایران است، که به امید آمدن توریست ها، سرمایه گذاری کرده، و بعد در کل، این کشور، اقتصاد و آبروی و مردم ایران است که به تاراج نابخردی هایی اینچنین می رود، و نابود و متضرر حرکات افرادی می شود که، بی توجه به ضرر اعمال شان هر تصمیمی را در کشور می گیرند، و بلافاصله اجرا می کنند،  

در حالی که در بدترین حالت، اگر این گردشگر اسپانیایی حتی جاسوس هم بود، چه اطلاعات مهمی در مراسم و خیزش های مردمی علیه یک قتل بدست می آورد؟! جز چند عکس از یک تجمع مردمی، در تشییع دختر بچه ایی که مظلومانه کشته شده بود، و قاتلانی که قصد انکارش را داشتند و مردمی که با او و خانواده اش همدردی می کردند و...

واقعا چرا باید دستگیر هم شود، نهایت کار او بدست آوردن اطلاعاتی در حد یک خبرنگار خواهد بود، که از حادثه ایی اجتماعی دیدن کرده، و آن را شخصا لمس می کند، و در حد یک مستندکار رسانه ایی، عکس و فیلم خواهد برداشت، و... و چنین جاسوسی در حد یک خبرنگار بیشتر نیست، و ارزش دستگیری هم حتی ندارد، او در حد یک مستندساز خواهد بود.

گرچه این رسم ایرانیان است که با میهمانان خود با تسامح و تساهل برخورد کنند، این رسم اخلاق و کشورداری است که دندان بر جگر نهاد و تحمل کرد، حتی اگر این میهمان جاسوسی باشد که خود را در حد یک خبرنگار تقلیل دهد، و از یک واقعه ایی اجتماعی و آشکار عکس و فیلم بگیرد، یا گزارش بنویسد، و این میهمان و بسیاری از دو تابعیتی هایی که حتی برخی به دعوت نهاد های رسمی ایرانی به کشور آمده بودند، و در کشور دستگیر شدند، بنای توریسم ایران را نابود کردند، و آبروی کشور هم به باد داده شد، و صنعت گردشگری آنرا نابود کردند، و هتلدار ما باید سرمایه های پس انداز برای دوره بازنشستگی خود را بفروشد، تا حقوق، بیمه، و حق کارکنان و... و تراز منفی درآمدش را جبران نماید،

متاسفانه این روزها سکانداری نهادهای فرهنگی اینچنینی، و حساسی، که به کوچکترین تلنگری فرو می ریزند را نیز به نظامیان سپرده اند، در حالی که معاون رئیس جمهور در امور گردشگری باید فردی فرهنگی، قدرتمند، دانا، توانا، تاریخدان، دیپلمات، فهمیده، اهل دانش، آگاه به امور بین الملل و... باشد تا در چنین گرداب هایی که برای کشور روی می دهد، مواظب صنعت مهمی همچون گردشگری باشد و آنرا از چنین ضرباتی نجات دهد و از آسیب ها حفظ کند، اما دریغ و صد دریغ که انگار این کشور مثل بچه بی بزرگتر است که به میان گرگ ها رها شده است و هر که خواسته و نا خواسته لقمه ایی از تن نحیف آن می کند، پای حرف هر گروه از ایرانیان که می نشینی دریایی از درد را برایت روایت می کنند که از نادانی ها و نابخردی ها ناشی می شود، نه این دشمن است که این می کند و نه بیگانه، "که آنچه کرده با من آشنا کرد".

[1] - بر اساس گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، این مرد ۴۱ ساله ابه نام سانتیاگو سانچز چترباز سابق ارتش اسپانیا است و در راهپیمایی استقامت سابقه و مهارت فراوانی دارد. پس از عبور از ۱۵ کشور با پای پیاده به مرز عراق و ایران رسید و طی ۹ ماه گذشته ماجراهای سفرش را در حساب اینستاگرامی که دنبال‌کننده‌های فراوانی دارد منتشر می‌کرد. ولی از روز هشتم مهر و در پی ورود به ایران از طریق مرزهای شمال غربی این کشور حساب اینستاگرام او غیرفعال شده است. خانواده سانچز می‌گویند ارسال پیام‌های او از طریق واتساپ نیز در همان روز متوقف شد. مادر او به آسوشیتدپرس گفت: «من و همسرم به شدت نگران او هستیم و در تمام این مدت گریه کرده‌ام».خانواده سانچز مفقود شدن او را به پلیس و وزارت خارجه اسپانیا گزارش داده‌اند. دولت اسپانیا نیز می‌گوید تاکنون نتوانسته است در مورد سانچز و وضعیت او در ایران اطلاعاتی به‌دست بیاورد و سفیر این کشور در تهران مفقود شدن او را دنبال می‌کند. طی کردن خاک ایران با پای پیاده تا ساحل خلیج فارس آخرین مرحله از سفر سانچز قبل از رفتن به قطر بود. او در شرایطی مفقود شده که همزمان با  اعتراضات گسترده به جان باختن مهسا امینی، شبکه اینترنت بسيار کند و شبکه‌های اجتماعی مسدود شده‌اند.

زردکوه بختیاری

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
استبداد ديني از مردم سكوت در برابر ظلم و اختلاس هاي اصحاب قدرت را مي خواهد هادی سروش در استبداد ام...