اینجا شیراز است، مرکز اندیشه، مرکز معنا و ظهورهای مختلف معنوی و تفکری؛ اینجا مرکز پرورش تفکر آزاد، و بروز و تحمل تکثر و تنوع فرهنگی و معنوی است، گرچه حکیم صدرای شیرازی در این شهر پرورش یافت، و حکیم شد، اما وقتی به اصفهان رفت، و در محیط سلطه استبداد دینی، و تک صدایی های حاکم فقهیِ در اصفهان قرار گرفت، تحمل نشد، به جرم نظریات فلسفی و علمی اش، حکم به خروج از دین گرفت و قصد جانش کردند، و این فیلسوف بزرگ ایرانی، بدین وسیله آواره دهات، و پناهگاه هایی دور افتاده، و خارج از دیدرس فقها و گزمگان شان شد، تا از گزند قشریون و اهل ظاهر نجات یابد، و جان سالم به در برد؛ 

و اما شیراز، از آنجاییکه عارفان صاحب سبکی، همچون حافظ، سعدی و... که در چنین محیط فرهنگی پرورش و ظهور یافته اند، نگاهشان به دین، مذاهب و تفکر و در نتیجه پیروان آنان، نگاهی باطنی، غرفانی و با تسامح و تساهل است، از این رو در تحمل دیگران خدشه ایی در کارشان نیست، و خود مثال و سمبلی بودند، تا تفکر و مذهب مختلف دیگران را جلوه ایی متفاوت، از نام ها و صفات مختلف خداوند دیده آن را حق حیات و بروز دهند،

لذا از درگیری های فرقه ایی، تنش های فیزیکی با دیگران، به دور بودند و نوعی کثرتگرایی را در اندیشه و عمل بشر، قایل بودند، خدای دیگران را با خدای خود تفاوتی نمی دیدند، و آنرا تنها جلوه ایی دیگر از خدای خود می دیدند، از این رو شیراز می تواند سمبل و مرکز تحمل مذهبی، پلورالیسم و تکثرگرایی، و تحمل دیگران در کشور باشد، چرا که اصفهان با این پیشنه تحمل ویران، همدان با چنان وضعی و... این شیراز است که می تواند به محل تحمل و تسامح و تساهل تبدیل شود،

تا شاید دوباره چشمه های اندیشه از جامعه در سکوت فرو رفته ایرانی، جوششی دوباره آغاز کند، و به تعفن مردابی عدم تحمل در کشور پایان دهد، و بلیه ی ضد بشری و ضد انسانی عدم تسامح و تساهل از کشورمان رخت بربندد، و به شرایطی برسیم که حافظ در شعف تمام، شهر خود را ملکه فاضله عصر می دید، و به وجد آمده و برای بقایش دعا می کند که :

خوشا شیراز و وصف بی مثالش     خداوندا نگهدار از زوالش

اما حافظ کجاست که این روزها ببیند، شیراز به تقابلگاه آشکار بین سنت و مدرنیزم، تسامح و تساهل و عدم تحمل و... تبدیل شده است، زیر پوست این شهر بزرگ، یک تقلا، یک رقابت و یک تلاش بی وقفه در دو جهت یک پیوستار، از انسان هایی ادامه دارد که شهر را به دو گروه تقسیم کرده اند، که تا اینجای کار، یک فرایند نسبتا طبیعی است، و در هر جامعه ایی، ممکن است بروز یابد، هر چند آنچنان هم طبیعی نیست، که در یک جامعه مردم این چنین، دچار دو دستگی های شدید شوند، در حد کشتار هم، و در دو جهت کاملا متفاوت حرکت کنند.

اما عنصر متفاوت و تاسفبار در اینجاست، که معمولا در رژیم های حاکمیتی نرمال، قدرت حاکمه، خود را از اینگونه تقابل ها بالا کشیده و بی طرفی نشان می دهد، و در بالا می ایستد، و سعی می کند اوضاع را به نفع منافع ملی و خیر اجتماعی تنظیم و رهنمون کند،

تا تقابل در یک محیط طبیعی، بدون دخالت مستقیم قدرت و حاکمیت، و دستکاری نشده، حتی با یک حساسیت زایی غیر مستقیم، در راستای پیشگیری حرکت های بی مورد، راه را بر برخوردهای نابهنجار مسدود کند، تا روندها جریان داشته، و مسیر خود را به صورت طبیعی بیابد، و حتی برای زنده بودن جامعه هم که شده، چنین روندی را در جامعه را به رسمیت می شناسد، و اجازه می دهد که در شرایط کنترل شده ایی، جریان ادامه یافته، تا اجتماع به ثبات لازم خود برسد،

اما اینجا متاسفانه حاکمیت، خود را در یک سوی جریان قرار داده، و آشکارا خود سردمدار یک سوی دعوا شده و خود را در صفبندی دعوای جامعه خود، جای داده و ایستاده، و به عنوان مدافع بخش سنتخواه، در یک فرایند لخت و بی پرده، و در تقابلی سازمان یافته قرار گرفته است،

این خسارتبارترین نوع تقابل در یک جامعه است، که حاکمیت نقش بالا دستی خود را رها کند، وجهه خود را از دست بدهد، و به یک طرف دعوا تقلیل یابد، و از همین روست که در دو سوی چنین شیرازی، بکش بکش ها آشکار، متخاصم و دو قطبی شده، شدید، جریان دارد، که گاه از سر لجاجت و عنادی آشکار دنبال می شود، شدت می گیرد، بروز می یابد، و در اینجا شعارها و خواست های یک طرف، در حاکمیت کشور غایب و مظلوم و بی نماینده می شود، و از این رو نوک حمله آنها، به سمت راس حاکمیت کج می شود، و طبقه روحانیت را به عنوان پایه های چنین تصمیم و نظامی، مورد حمله مستقیم و غیر مستقیم قرار می دهند،

و از این روست که دیوارهای شهر شیراز، پر از شعارهایی علیه راس حاکمیت است، و کشتارها از دو طرف هم، همینجاست که معنی تقابل همه جانبه به خود می گیرد، و در نسل ها شکاف ایجاد می شود، و فرزند آن رزمنده جنگ، در بین معترضین با وضع موجود مبارزه می کند، و در "معالی آباد" شیراز شعار می دهد، و در مقابل نیروهای ضد شورش بر می خیزد، و در مقابل، پدرش در مراسم تشییع یک روحانی که در این درگیری های کشته شده، و در معالی آباد برایش تشییع گرفته اند، شرکت می کند! و شکاف ها هر لحظه عمیق تر می شود.

یک شیرازی در این رابطه گفت :

"اعتراضات خیزش "زن، زندگی، آزادی" بیشتر در بالاشهر شیراز بود، و طبقه متوسط به بالا بیشتر اعتراض کردند، مرکز اعتراضات همان منطقه معالی آباد بود، اما در اعتراضات آبان 1398 اعتراضات همه شهر را در بر گرفته بود.
سال 57 مثل یک کبریتی بود که انبار باروت افتاد، می گفتند شاه شعائر دینی را زیر پا می گذارد. ولی هنوز جامعه ما به این مرحله که آن زمان رسیده بود، نرسیده که مردم میلیونی وارد کارزار بشوند و رهبر کارزاری هم نیست. ما برای ساخت جامعه ای باید آلتر ناتیو مشخص باشد، باید دانست که به کجا می خواهید بروید.
یک روحانی که فرد فعالی بود و کارهای جهادی خیلی شرکت داشت، در خیابان ترورش کردند، و چون مرکز اعتراضات معالی آباد بود همینجا تشییع کردند، عصر ها که می شد اینجا اعتراض می شد، قاتل این روحانی فعال به نام زارع معیری که 45 سال داشت، هنوز پیدا نشده است. با تیر او را زدند، یک مامور نیروی انتظامی را هم آتش زدند که بعدها از شدت جراحات و سوختگی کشته شد.
من یک مدتی است که اخبار را گوش نمی کنم چون دارم مریض می شم، آنقدر اخبار منفی بود، من مراسم 22 بهمن رفتم، ولی روز قدس نرفتم، راهپیمایی 22 خیلی شلوغ بود جمعیت هم خیلی بود جامعه دو قطبی شده بود، یک عده بودند که خودشون در این راهپیمایی بودند و بچه هایش در اعتراضات بودند، و من گریه کردم."

هوا رو به تاریکی بود که با گذر از "چهار راه ادبیات"، خود را به منطقه سعدیه رساندم، اما در مقبره جناب سعدی محیط در کنترل شدید نیروهای حافظ حجاب و عفاف است، و کارشان دیگر از برخورد با خانم ها، فراتر رفته، و گریبانگیر آقایان هم شده است، و محیطی از خفقان و خمودگی ایجاد کرده اند، و اینان حتی تحمل زمزمه شعری از سعدی، بر سر قبرش را نیز ندارند، حتی شعری که از قضا، بر مزار سعدی کاشی کاری کرده اند، شعری که در واقع مناجات و سخنی عالی، از سوی سعدی، در سخن با حضرت حق است، اما مدعیان امر به معروف و نهی از منکر، و گزمگان گماشته بر مزار سعدی، تحمل زمزمه این مناجات بر مزار او را هم ندارند!

 وارد مرقد این مرد حکیم دنیا دیده که شدم، حالت وجد و شادی معنوی مرا در فرا گرفت، که باید اعتراف کنم در مزار حضرت حافظ، که خود خداوندگار معنا و معنویت است، نیز چنین طرب معنوی به من دست نداده بود، اما تو گویی عرفان حافظی، اینجا در سعدیه حکیم شیراز میوه می داد، و در اولین قدم، مهد جمال شعری از مصلح الدین سعدی شیرازی شدم، که در سمت چپ درب ورودی مزارش، بر کاشیکاری های تاقچه ایی، نوشته بودند،

 شعری که لژیونر سنتی خوان موسیقی ایران، جناب "شهرام ناظری" آن را به زیبایی تمام، آنچنان که روح انسان را به پرواز در آورد، اجرا کرده است، و من گویی با گروه موسیقی همراه با شهرام ناظری، اینجا بر مزار سعدی حاضر شده بودیم، و این شعر را که ناخودآگاه مرا به خود جلب کرده بود را اجرا می کردیم، شعر چنان مرا در خود در ربود و غرق کرد، که آنرا در مقامات و گوشه های موسیقی شهرام، به تکرار بنشینم، که :

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست        عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست [1]

که تا این دو بیتی از آن شعر زیبای جناب سعدی شیرازی را از روی کاشی کارای ها زمزمه کردم، جوانکی پیش آمد و مرا به سکوت دعوت کرد، و گفت "حرمت نگه دارید، آقا!"، به طعنه پاسخ گفتم : "حرمت کِه را؟! لابد از خواندن این شعر، جناب سعدی، در مزار خود بی حرمت می شوند، و تن سعدی در گور خواهد لرزید؟!"  

این طعنه را که نثار این گزمه گماشته کردم، به خود آمدم و کظم غیظ کردم، و متوجه شدم او از همان نیروهایی است که سردار عزت الله ضرغامی، وزیر گردشگری دولت رئیسی و... بر اینگونه اماکن نهاده اند، تا سوژه های بی حجابی را یافته، و سیاست کنند، و گماشتگانش گویا زمزمه ایی موسیقیایی از مناجات این حکیمِ خفته بر این گور را نیز، خوش نمی دارند و  بر نمی تابند؟!

در این لحظه شاید اگر سعدی، از گور بر می خواست، بدین گزمگان توصیه می کرد تا به ابراهیم رئیسی و معاونش عزت ضرغامی این پیام را از نوشته هایش برسانند که :

"یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید: از عبادت ها کدام فاضلتر است؟ گفت ترا خواب نیمروز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری! ظالمی را خفته دیدم نیمروز، گفتم این فتنه است خوابش بُرده بِه، آنکه خوابش بهتر از بیداری است، آنچنان بد زندگانی مُرده بِه"

"ذوالنون مصری پادشاهی را گفت: شنیدم فلان عامل را که فرستاده ای به فلان ولایت، بر رعیت درازدستی می کند و ظلم روا می دارد. گفت: روزی سزای او بدهم. گفت بلی. روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام شده باشد. سپس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی، درویش و رعیت را چه سود؟ پادشاه خجل گشت و دفع حضرت عامل بفرمود در حال." 

"پادشاهی که عدل نکند و نیکنامی توقع دارد، بدان ماند که جو همی کارد، و امید گندم دارد."

"پادشاهی به دیده حقارت در طایفه درویشان نظر کردی یکی از آن میان به فراست دریافت و گفت: ای ملک، ما در این دنیا به جیش از تو کمتریم و به عیش از تو خوشتر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر."

و شاید اگر حافظ نیز زنده بود، و در این لحظه بر مزار همشهری اش، جناب سعدی حاضر بود، به واعظان مسلط شده به شهر و طراحان استقرار چنین تیم هایی از گزمگان و حافظان وضع موجود، می گفت :

"حافظ! اين خرقة پشمينه بينداز و برو        آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت

دام تزوير مكن چون دگران قرآن را

برو به کار خود ای واعظ! این چه فریادست     مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست

دور شو از برم ای واعظ! و بیهوده مگوی      من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ       اگر چه صنعت بسیار در عبادت کرد"

اما ذهنم به بیراهه ایی بیش نرفت، چرا که اگر حافظی در زمانه ما ظهور می کرد، و قصد می کرد تا زاهدان و اهل ریا در این روز را خطاب قرار دهد، در مزار خود می ماند، و از میهمانان مزار خویش، دلجویی می کرد، و حمایتی نثارشان می نمود، که آنان نیز گرفتار چنین گشت هایی اند، که قاضی شهر پشت آنان است، و دیدار کنندگانش در آن مکان نیز از آزار و گزند این تیم های "امر به معروف و نهی از منکر" در امان نبوده و نیستند،

ساعتی پیش خود نمونه هایی از برخورد چنین محتسبانی را در آن محیط فرهنگی دیده، و تاسف خوردم، و اکنون همان دشنه در پهلوی من نیز فرو رفته بود، قاضیانی که گروه های رشوه و فساد های چند هزار میلیاردی را وا نهاده، و گزمگان شان را بر تار مویی از بازدیدکنندگان از مرقد خدایگان ادب و فرهنگ شیراز نهاده اند!  

امر به معروفی که بر حاکمان مسلط بر قدرت بیشتر سزاست، تا بر کسانی که آمده اند تا از فرهنگ زلال معنای، خداوندگاران معنا در شیراز توشه برگیرند؛ اگر طراحان چنین گشت هایی سراسر ضرر، و خانمان بر باد دِه، کمی تفکر می کردند، به حتم می فهمیدند که کسانی را که شما از محیط معنا، و معنویت حافظ، سعدی و... می رمانید را، گروه های شبه عرفانی و... در خواهند یافت؛ اگر بفهمید، اینان با هر تفکری که دارند، آمده اند تا از چشمه زلال سعدی و حافظ توشه برگیرند، و درست هم آمده اند، آنان را می رمانید تا طعمه این و آن شوند؟!.

این است که می گویم سعدی و حافظ در ایران ما غریب هستند، ورنه مرقد مولانا جلال الدین محمد بلخی، این روزها در قونیه، در اختیار ترک هاست، که نه زبان مولانا را می فهمند، و نه واجد پیشینه ادبی و عرفانی اند که عمق معنا را در کلام و ادب مولانا بفهمند، اما اگر یک زائر، بر مزار مولانا در ترکیه حاضر شود، آزادانه می تواند زیارت کند و حتی می تواند رقص سماعی داشته باشد، و خود را با ترک هایی که از مولانا سماع او را می فهمند و بلدند، همراه شود و به سان عرفا برقصد.

و دولت عقلمدار ترکیه، نیروهای بنیادگرای جامعه مذهبی خود را (که کم هم نیستندرا) به عنوان ناظران بر رعایت شرعیات در مزار مولانا قرار نمی دهد. اما اینجا در وزارت گردشگری ما که باید مروج سعدی و حافظ باشد، دیدار کنندگان از مزار آنان را آزار می دهند و می رمانند تا به ترکیه بروند و از آزادی های آن کشور سود جویند، و معنا را از مزار مولانای روم برگیرند.

 این حرکت سردار ضرغامی، ضد فرهنگی ترین حرکت یک بخش فرهنگی در چنین نظامی است که حتی سود خود را هم نمی فهمد، و حاضران در مرکز معنا، در چشمه جوشان رندانه حافظ را، بدین گونه، با حرکات ضد تمدنی خود، مورد آزار قرار می دهند و محیطی که باید دل را روانه عالم معنا کرد را، آلوده به کسانی می کند که حافظ عمری بر آنان و بر حرکات ناشایست و ضد اجتماعی آنان تاخت، و اصولا حافظ، بر چنین مکتب و تفکری که دین را وجهه برخورد با مردم قرار می دهد، مخالف و معترض بود، اما اینک مزار او و هم سلک عقلمدارش سعدی، در تسخیر جرانات قشری و متکی به نظام واعظان و محتسبان و قاضیان آنچنانی گرفتار آمده است.

دلم گرفت و فضا بر تنفسم تنگ شد و ناراحت شدم، دیگر تحمل ماندن در کنار سعدی را هم نداشتم، و بیدرنگ سعدیه را ترک کردم، و به سوی محیطی مدرنی، در آنسوی شهر شیراز شتافم، "مجتمع گردشگری، تفریحی و تجاری خلیج فارس"، بازاری چند طبقه و طولانی، با دنیایی از پدیده های نو و مدرن، انسان هایی از نوع دیگر، تفکری متفاوت، که من آنقدر که در دنیای سخن سعدی، مولانا، حافظ، فردوسی و... لذت می برم، هرگز شیفته بودن در چنین محیط هایی نیستم و از آن لذت نمی برم، اما چه می شود کرد، که دنیای معنوی آنان، آلوده به بگیر و ببند گزمگان و گماشتگان و محتسبان تبدیل شده، و تو باید در چنین جاهایی آرامش بگیری، و تسکین یابی، جایی که تنها برای خریدی چند لحظه ایی بیشتر مناسب حال من نیست.

دلگیر شدم از روزگاری که در آن گرفتار شدیم، از آنان که در محیط سنتی و قدیم شیراز، دنیای معنا و معنویت را، سعی می کند به سوی سکوتی مردابی برده، به انقیاد و سلطه خود نگه دارند، که حاصل آن محیطی پر از سکوت، خشن، بدون شادی، بدون خنده، عبوس که حتی مناجات آهنگین سعدی را بر مزار او نیز، تحمل نمی تواند کرد! محیط بیزاری آوری که انسان را از بهشت آنان نیز متنفر می کند، چه رسد به جهنمی که "عبوساً قمطریرا" در ایران ایجاد کرده، و می کنند.

اما کیلومترها آنطرف تر از سعدیه، بازاری از مدهای جدید، زنده و پویا، سرشار از نور پردازی های خیره کننده، معماری نو و براق، مملو از سرزندگی و... شب را به نیمه می برند، و بی هیاهو، زندگی خود را دارند، گرچه من هرگز دوست ندارم در مسابقه مد با کسی باشم، و رقابت کنم، و کلا چنین مدگرایی را دوست ندارم، آنرا ضد انسانی، ضد محیط زیست، مصرف زدگی و ظالمانه می دانم، اما اینجا حداقل انسان هایی هستند، که در دنیای خود غرقند، و با دنیای تو کاری ندارند، به تفکرت طعنه ایی نمی زنند، تنها انتظاری که از تو دارند، این است که با دنیای آنان کاری نداشته باشی، همین و بس. تو را با تمام قیافه، لباس، طرز فکرت می پذیرند و تحمل می کنند،

خسته از گشت و گذارهای روزانه، به رفتن به این مجتمع مجبور شدم، جایی که برای بازدید آرام و بی دغدغه از آن (مجتمع خلیج فارس)، حداقل باید 5 ساعت وقت گذاشت، اما در یک حرکت واکنشی، دیرهنگام آمدم، و زود باید رفت، اکنون شب به نیمه های خود نزدیک می شود و باید کمی آرمید، شیراز دیدنی های بسیار دارد، دیدار از باغ های شیراز، تخت جمشید، دیدار از نقش رستم، مقبره کوروش کبیر را به صبح فردا نهاده ام، پیش از آن، استراحتی باید.

 سرباز ایستاده بر دیوار باغ عفیف آباد شیراز

نگهبان غضبناک ایستاده بر دیوار خانه عفیفه خانم قوام السلطنه در باغ عفیف آباد

[1] - به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست       عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست          به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح       تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست       نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل          آنچه در سر سویدای بنی‌آدم از اوست       به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست        به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست           زخم خونینم اگر به نشود به باشد            خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست      غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد            ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست              پادشاهی و گدایی بر ما یکسان است     که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست        سعدیا گر بکند سیل فنا خانه عمر            دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست   

در کنار دیواره های بلند رشته کوه زاگرس، آنجا که از ارتفاعات بلندش، به سمت دشت های داخلی کاسته می شود، دو تا از مهمترین شهرهای ایران شکل گرفته اند، شیراز و اصفهان، که خود دارای دو مکتب و فضای مجزای فکری، تمدنی و اجتماعی اند، که البته در تاریخ تمدن و ادب ایران درخشیدند، و این دو، از تحولات سیاسی، آب و هوایی و... مناطق مرکزی زاگرس نیز همیشه تاثیر گرفته اند، و به آنها تاثیر داده اند، لذا من نیز سفر به میانه های زاگرسِ بلند و خاطره بر انگیز، با دیدار از این دو شهر، سفرم به حاشیه های زاگرس را تکمیل کردم؛

اولین و آخرین باری که از شیراز دیدن کردم، به اوایل دهه 1370 باز می گردد، که اکنون سی سال از آن زمان می گذرد، شهر آنقدر بزرگ شده است که از شهرک گلستان که وارد این شهر شدم، ده ها کیلومتر مسیر را ادامه دادم تا خود را به مرکز شهر شیراز رساندم، شهری کاملا متفاوت، به لحاظ وسعت، اما ساخت شهری آن در مرکز، تغییر آنچنانی نکرده است، دروازه قرآن، سعدیه، حافظیه، ارگ کریم خانی و... همانگونه که بوده اند، باقی اند، باقی همه تغییر است، و گسترش و...

اما در مرکز شهر، این تنها در سمت شاهچراغ است که بسیار شاهد تغییرات هستیم، این حرم به طرز عجیبی بزرگ شده، و در اطراف آن کماکان در حال تخریب و گسترش حرم هستند، بافت قدیمی شهر شیراز را تخریب می کنند و فضاهای خالی شده از بناها را، کمی به حرم می دهند و بر باقی ویرانه های محلات تاریخی شیراز، بازارهای مدرن می سازند، با دیوارهایی که به دیوارهای حرم تفوق نیابد، اما نتیجه آن تنها افزودن به مجموعه بازارهایی بی شمار و بی پایانی است که در کنار حریم شاهچراغ گسترش و توسعه می یابند،

این وضع مرا به یاد توسعه حرم رضوی در مشهد انداخت، که زمانی پیرامونش را آنقدر ویران کردند، که حرمی در اندر دشت، به وسعت یک شهر، برای مشهد بوجود آورند، همان الگو در اینجا دوباره سازی و تکرار شده است، بافت قدیمی شهر را تخریب می کنند، و به جایش بازارهای کناری حرم را اضافه می کنند، شاهچراغ فضای اطراف خود را می بلعد، اشتهایی سیری ناپذیر را می بینی که ویران می کند و پیش می رود، و طرح توسعه این حرم، ذهن شیرازی ها را به خود مشغول داشته، و آنرا نسبت به آینده شهر خود نگران کرده است.

مردم شیراز واکنش دلسرد کننده ایی به این ویرانی ها دارند، یک شیرازی که وقت صحبت، خود را  نتوانست کنترل کند، و اشک در دیدگانش حلقه زد، در پاسخ به این سوالم که خانه "زینت الملک قوامی" کجاست؟ وقتی دید مسافرم، و به دیدار این خانه تاریخی می روم، به دقت تمام آدرس داد [1] و اضافه کرد، "برو، و حتما از آن عکس هم بگیر، برخی از این بناهایی را که در این سفر می بینی، در سفر آینده ات به شیراز، شاید نخواهی دید، مافیای ویرانی شیراز، چشم به گسترش بازار دارند!" 

گفتم "طرح گسترش حرم شاهچراغ" در آنسوی خیابان خان زند، و این خانه تاریخی در این سو است، چطور از ویرانی این بنا می گویی، و می ترسی؟! پاسخ داد، "حرم بهانه است برادر، آن سوی خیابان که دیگر از دست رفت. اینان چشم به گسترش املاک تجاری خود دارند، این سو نیز بازار است، پس آن بنا را نیز دیر یا زود خواهند بلعید، آنان که آنسوی را بلعیده اند، تنها به آنسو رضایت نخواهند داد، دیر یا زود بدین سو نیز دست خواهند انداخت، در هر سو که سود باشد، آنها نیز خواهند دوید!".

دیدار از آب انبار وکیل، در کنار ارگ گریمخانی، برای اولین بار مرا به درون یک آب آنبار قدیمی برد، جایی که هزاران لیتر آب، که در یک سیستم سنتی جمع آوری، و سرد می شد، و آب آشامیدنی اهل منطقه ایی مهم در شیراز را، تامین می کرد، که در اطراف ارگ "وکیل الرعایا" [2] زندگی می کردند، یا در بازار آن مشغول به کار بودند، کیاست و کاردانی زندیه [3] در مدت کم حاکمیت آنان، در ایجاد این منطقه، و امکاناتش ستودنی است، آنان هم بازار، هم حمام، هم آب انبار، هم مسجد، هم گذرگاه های زیبا و سایه داری را در این منطقه طراحی و آفریده اند، تا مردم شهر در این نقطه از هر آنچه می خواهند و لازم شان می شود، یکجا بهره مند باشند.

سفیر خارجی در خدمت کریمخان زند

بازسازی صحنه دیدار یک سفیر خارجی با کریمخان زند در ارگ کریمخانی

ارگ کریمخان زند [4] ، مجموعه ایی کامل از یک محل حاکمیتی است که چندان هم مجلل نیست، اما به قدر کافی مستحکم، با فضای کافی، البته آبرومندانه و نسبتا با اُبهت است. با نوع حکومت زندیه که خود را خاضعانه به جای پادشاه، "وکیل الرعایا" می دانستند، تناسب خوبی دارد، محبوبیت حکام زندیه بین مردم شیراز و ایران مشهود است، هم لطفعلی خان زند، آخرین پادشاه زندیه، و به خصوص کریمخان زند، موسس این سلسله؛

در داخل ارگ گریمخانی، حمامی دیدنی وجود دارد، مثل همان حمام هایی است که یک نسل قبل، از آن استفاده می کردند، قبل از این که سیستم شستشو توسط دوش توسط فقها حلال اعلام شود [5]، این نوع حمام های خزینه ایی رایج بود، که شامل، رختکن، قسمت شستشو، و یک خزینه بود، که آب گرم در یک حوض بزرگ (خزینه) قرار داشت، و مردم در صحن حمام، خود را می شستند و تمیز می کردند و سپس برای انجام غسل، خود را در آب خزینه غرق می کردند، تا به صورتی شرعی پاک شوند، همانگونه که هندوها، بنا به رسم هزاران ساله آریایی خود، بدن شان را در آب های ساحل رود گنگ، و در این رودخانه مقدس برای هندوها، فرو می برند، تا در آب آن غسل کرده، و از ناپاکی های شرعی و دینی و اهریمنی پاک شوند.

در گوشه ایی از ارگ کریمخانی گروهی عکاس مستقرند که بازدید کنندگان را به عکاسی، و گرفتن عکس یادگاری فرا می خوانند، اما لباس های محلی که در اینجا به مشتریان خود ارایه می دهند، تا با آن عکس یادگاری بگیرند، همان سبک لباس های دوره و دربار قجری است!

در این ارگ زندیه، لباس زمان زندیه را ارایه نمی دهند، در ارگ حاکمیت زند، لباس های رقیب قاجاری اش را به مراجعین ارایه می شود، تا بپوشند، و در ارگ کریمخانی، عکس یادگاری با لباس قجری بگیرند! من اگر جای آنها بودم لباس های دوره زندیه را به مشتریان خود ارایه می دادم، البته این در مورد باقی مکان های توریستی هم صدق می کند، و اگر بخواهیم چنین امکانی را به فراخور مکان و تاریخ داشته باشیم، در کاخ های ساسانی، لباس ساسانیان، در بناهای سلجوقی لباس سلجوقیان، در مکان هخامنشیان، لباس هخامنشی و... باید بازیابی و عرضه شود، بدین ترتیب هم فضای اصلی، حفظ می شود، و هم مصداق عینی دروه های مختلف تاریخی ایران و پوشش مختص آنان، ساخته و پرداخته، و عکس یادگاری اش ثبت و خاطره آفرین می شود.

در ارگ زندیه، لباس های رقییب قجری کریمخان را ارایه می دهند، تا تن کریمخان زند در گور بلرزد! در حالیکه قجرها چنان با زندیه مخالف و دشمن بودند، و چنان کینه ایی از زندیه داشتند، که وقتی آغا محمد خان، اولین شاه قجری بر زندیه تفوق یافت، قجرهای مسلط شده، دست به اعمال خجالت آوری علیه بازماندگان زندیه زدند، قبر گریمخان زند را شکافتند و استخوان هایش را برداشته و با خود به تهران بردند، و در پای پله های قصر خود چال کردند، تا هر روز بر آن پای بگذارند، و از روی آن رد شوند و... یا آنچه بر مردان، زنان و کودکان بازمانده از خانواده حاکم زند، از کشتار و نبردها کردند، چنان شرم آور است که، تاریخی از بی شخصیتی، و کینه توزی شاه قجری را روایت شده است، و به نام آنان به خاطر فجایع صورت گرفته، در تاریخ ثبت شد، کاری کردند که انسان شرم می کند تا حتی آن را در پانویس مطلب خود روایت کند.

اما موسس سلسله پهلوی استخوان های این پادشاه قدرتمند و پر طرفدار زندیه در بین ایرانیان را، از زیر پله های کاخی که از قجرها در تهران به ارث برده بود، در آورد و با گلاب شستشو داد، و به قبر او که اکنون در موزه پارس، در شیراز و مقابل همین ارگ کریمخانی قرار دارد، بازگرداند، و این بزرگواری را، با هر هدفی که داشت، به نام خود، در تاریخ این کشور ثبت کرد. شخصیت زندیه و وجهه آنان در ایران به حدی است که برغم شاه زدایی هایی که از کشور، بعد از پیروزی انقلاب صورت گرفت، اما اکنون دو خیابان مهم شیراز، همچنان به نام لطفعلی خان زند، و کریمخان زند است و...

بازار زندیه شیراز هم زیبا و دلرباست، فرش های بافت عشایر شیراز، زینت بخش مغازه های فرش فروشی این شهر است، قالی هایی که بدون نقشه، و با اتکا به ذهن بافندگانش خلق هنری می شوند، از این لحاظ هم، شهر شیراز هنوز زنده و پابرجاست، "خداوندا نگهدار از زوالش" و دخترکان مسافری را می توان دید که سر بر عدل های فرش های سرخ رنگِ منتظر مشتری، در بازار وکیل می گذارند و گیسوان خود را بر نقشه زیبای فرش های بافته شده، توسط دخترکان شیرازی می افشانند و بر آن نقش اضافه زده، و عکس یادگاری می گیرند، تا لابد در اینستاگرام خود، تازه و بدیع، یا طبق مد و مرام روز، ظهوری جدید داشته باشند.

در ارگ کریمخانی، صحنه ایی از دیدار یکی از سفرای خارجی با کریمخان زند را باز سازی کرده اند، و شاه زند، شمشیر بر زانو، دیده می شود، که سفیر مذکور خاضعانه کلاه از سر برداشته، یک پا به احترام شاه زند، به عقب کشیده، و به خان زند تعظیم می کند، این یک صحنه تامل بر انگیز، و حرف های زیادی در خود، برای گفتن دارد، جایی که زندیه بر تحرکات بریتانیایی ها در ایران مشکوک بودند و ترس این را داشتند که بریتانیا، ایران را نیز چون شبه قاره هند، به زیر سلطه خود کشیده، به کمپانی هند شرقی خود بسپارند.

محیط ارگ کریمخانی، یا مرکز حاکمیت زندیه، دوستانه و جذاب است، انگار ساکنان این کاخِ - قلعه ی مختصر، با ما مردمان عادی، چندان هم متفاوت نبوده اند، خود را در این کاخ غریب نمی بینی، گویی بین اهل آن و جامعه اطراف چندان تفاوتی نیست، تنها دیوارهایی بلند، و چهار برج گوشه های ارگ، آنان را از مردم عادی جدا می کند.

این روزها، جدای از پادشاهان پیش از اسلام، همچون کوروش بزرگ، داریوش کبیر و...، در بین شاهان حاکم در دوره 1400 ساله اسلامی در ایران، شاه عباس صفوی ، نادرشاه افشار، کریمخان زند و این روزها رضاشاه پهلوی [6] از شهرت و شخصیت اجتماعی بهتری نسبت به بقیه برخوردارند، و مردم در بین شاهان دیگر این خاک، بیشتر از آنان، به نسبت، به نیکی یاد می کنند،

قاجارها کمترین جایگاه را در افکار عمومی ایران دارند، و به جز "عباس میرزا"، نایب السلطنه قجری، که در مقابل هجوم روس های متجاوز ایستاد، گرچه شکست خورد و خاک های زرخیز ایران، به مقدار زیادی بر باد رفت، اما این شکست هرگز به پای جنگاوری مثل او، نوشته نشد، بلکه حتی شکست خورده او نیز، در بین ایرانیان عزیز و پر قدر است، اما دیگر قجرها، چندان جایگاه، و شخصیت اجتماعی در جامعه ایرانی ندارند، و بیشتر به فساد، داشتن حرمسراهای مملو از زنان، و بر باد دادن خاک ایران، بی لیاقتی، استبداد، جنایت و... شهرت دارند،

هرچند قاجارها قلمرو زندیه را در ابتدا گسترش دادند، اما بعدها هر چه را که سلف گرفته بود، بر بادِ بی لیاقتی و بی تدبیری خود دادند به خصوص آنچه را که آغا محمد خان قاجار، از رقبای ایران بازپس گرفته بود، او که در بازگشت سرزمین های ایرانی بر باد رفته، تلاش بیشتری نسبت به بقیه داشت، اما جانشینان خلف او، یافته هایش را بر باد دادند، دچار خدعه و نفوذ روس ها شدند، و این روس ها بودند که بیشترین ضربه را در ادامه، به قاجارها و ایران زدند، و جالب است که قاجارها برای رهایی از موج آزادیخواهی مردم ایران، دست به دامن دشمنان روس خود شدند، و مجلس مشروطیت را با کمک توپچیان روس، به گلوله بستند و سرکوب کردند و... و نهایتا هم در گرداب روسی غرق شدند.

مقبره حافظ در شهر شیراز

شیراز مجموعه کاملی از تاریخ تمدن، ادب و حکمت ایران است، تاریخ قدیم، جدید، و معاصر، این شهر با داشتن استاد الاساتیدی همچون حافظ، سعدی و...، در جهان ادب، و دنیای تفکر و اندیشه بشری شهرت یافته، و نام ایران را در جهان بلند آوازه کرده اند. اما حیف که این مردان ادب و حکمت، در وطن خود غریب تر از نقاط دیگر جهان و حداقل همسایه های تمدنی ایرانند، به عنوان مثال تا کنون فیلم و یا سریال ارزشمندی از زندگی، زمانه و تفکر آنان در ایران ساخته نشده است، که برازنده نام و سطح شهرت و تاثیر آنان در ایران و جهان باشد، و یا رمان قابلی، از دوران شکوفایی شیراز و مردان بزرگش نوشته نشده است، تا تصویرگر دنیای واقعی و رندانه حافظ [7]، و یا مکتب حکیمانه و دنیا دیده ی سعدی [8] و حتی مکتب فلسفی صدارای شیرازی باشد.

به خصوص در چهار دهه گذشته که به نظر می رسد کشور از مکتب شیراز بیشتر فاصله گرفت، و خود را به مکتب اصفهان شیفت پارادایمی داد، و فرهنگ تعقل گرا، حکیمانه و کشف و شهودی، متفکرپرور شیراز را رها می کند، و در ورطه فرهنگ اخباری، مراد و مریدی، سلطانی، آکنده از خرافه و تسلیم و دنباله روی و... اصفهان که اوج آن در دوره صفویه است می افتد، و به نوعی به رغم این که خود یک انقلاب آزایبخش بود و باید میل به تفکرات و سنت آزادی بخشی ایرانی می داشت، که ریشه در تاریخ این کشور از مزدک، مانی و... دارد، به نوعی دچار انگار مکتب آزادیبخشی، مملو از تفکر، و رهایی اندیشه شیراز شد، آنرا رها می کند و نظام سلطه مرید و مرادانه اصفهان را سر مشق دفتر خود قرار می دهد،

حال آنکه متفکرین آزاد اندیشی مثل سعدی شیرازی، دنیا گشته ایی حکیم است، که کتاب های "گلستان" و "بوستان" او، غنای تفکر شرقی است، که او آن را ثبت و ضبط کرده، و رشد و گسترش داده است، و شاید یکی از نقاط قوت سیستم آموزشی دوره پهلوی، تکیه به این متون کلاسیک و مرجع بود، که توانست تفکر، هنر، ادبیات و... را در بین قشر پیشرو ایران را، شکوفا کند، که منجر به تحول خواهی در ایران شد و...،

و در مقابل به نظر می رسد ضعف سیستم آموزشی ج.ا.ایران، جدایی از متون کلاسیکی چون "گلستان" و "بوستان" و... است، که دنیای ادب و حکمت مملو از جهان بینی مترقی و وسیع سعدی و... را رها می کند و در ناکجا آباد سلایق این و آن، رها می نماید، حال آنکه بدون سعدی، فردوسی، مولوی و... جوانان ما در بیراهه ها، چند راهه ها، بی راهی ها و... و در یک کلام "ناکجا آباد" رها می شوند، با هزاران سوال بی جواب، سرگشته و حیران، و نهایتا هم کلافه از نیافتن پاسخ، روی به دنیای غرب می گذارند، تا شاید در مهاجرت از ایران، پاسخ سوال های خود از زندگی و زمانه را بیابند.

چنین رویکردی است که نظام"رندی" حافظ را رها می کند و جامعه را گرفتار صوفی، شیخ، محتسب و زاهد می کند، تا کوی و برزن را به خیمه و خرگاه خود تبدیل کرده، با برداشت های خود از انسان و انسانیت، جامعه را به توقف، بی هوایی، خفقان، فرار، اعتراض، ضجه، غم، خشم، دار، شلاق و... مبتلا کنند،

حال آنکه در مکتب متفکرانه و رهایی بخش حافظ، که مهم‌ترین و اساسی‌ترین اصطلاح، در شعر و سخن او "زندگی رندانه" است که بیان می شود، و از این روست که مکتب حافظ را "مکتب رندی" نامیده‌اند، حافظ با بیان این نوع جهان بینی خواست، تا در روند زندگی بشر، راهی نو کشف و معرفی کند.

مکتب حافظ نوعی عقلگرای رندانه است، که بین عشق و عقل پل می زند، و به تزکیه نفس، اخلاق انسانی، و رهایی از موانع درونی و بیرنی تحول انسانی توجه دارد، تا انسان بتواند در خود غور کند، و خود را از رذایل پاک نماید، عقل تزکیه گرای حافظ به انسان نظر دارد، تا او را از ورطه خرافه و اهل خرافه و بندهای زاهدان ریاکار و تجارت پیشه، برهاند، او انسان را در اوج می خواهد، معقول و مشهود، رها از بند اهل بند و... عقلگرایی اهل شهود که مرغ دلش، با دو بال عشق و عقل به پرواز در می آید.

گرچه در جامعه شیراز کنونی نیز هستند کسانی که قدر این اسطوره های ادب را می دانند، همچنان که آن جوان شیرازی می گفت 20 سال تلاش کرده، و بیش از 95% از اشعار حافظ را به خاطر سپرده است، او اکنون حافظِ حافظ است و آرزو دارد که روزی، درآمد حاصل از کسب و کارش در گل و گیاه، به جایی برسد که مِکنت مالی مناسبی یابد، تا به خارج از کشور مهاجرت کرده، و با تاسیس کانال تلویزیونی ایی، تریبونی بدست آورد تا حاصل یافته های خود در مکتب حافظ را، با هموطنان خود در میان بگذارد!

اینجا شیراز است، شهری با فضای تفکری و تنفسی متفاوت، که اگر چه اصفهان با چنان حال و هوایی، با ذلتی آنچنانی، به تسخیر محمود افغان [9] در می آید، و پایتخت غرق در خرافه و... و زیبا روی صفویه، به غارت و چپاول می رود، اما اینجا در شیراز گویا حافظانی بوده اند که شهر را از گزند خرافه گرایان سجاده پرست، نجات دهد، سفره بی محتوای وجودی اشان را بر باد دهد، تا حاکمانی با کیاست داشته باشند، که در فضایی متفاوت از مکتب اصفهان، در این شهر پرورش یابند، که در زمان حمله مغول، شهر و مردم شان را از گزند خطر حفظ کنند، تا خود، و این شهر را از غارت و کشتار سپاه جرار آنان نجات دهند،

به رغم فضای مردسالارانه در ایران، اینجا در شیراز "آبش خاتون[10] که یک زن با کیاست از حاکمیت اتابکان شیراز است، با نجات دیار خود، توانست این شهر را به مرکز هنرمندان و اهل علم ایران تبدیل کند، تا آوارگان کشتار و غارت مغول، خود را باز بیابند و بعدها بدین شهر رهایی یافته، سرازیر شوند، و آنرا مامن خود یافته، و مکتب شیراز را شوکت بخشیدند. اما به رغم این، مرقد چنین رادین زنی در لیست مکان های آبرومند دیدار، از اماکن دیدنی شهر شیراز قرار ندارد، و متاسفانه رو به ویرانی است، تو گویی ویرانی اش را به نظاره نشسته اند، تا با خاک یکسان شدنش را ببینند. 

در بخشی از سفرم، در شیراز، رزمنده جانبازی از جنگاوران لشکر 8 نجف اشرف [11] میزبانم بود، که در خلال جنگ خسارتبار 8 ساله، برای آمادگی جهت شرکت در نبرد بزرگ بدر، با جمعی دیگر از رزمندگانی منتخب، از سراسر کشور، به این تیپ مامور، و آموزش های سه ماهه و سخت خود را در نیشابور، و در کویر کاشمر دیدند، تا در شرق دجله عملیاتی بزرگ را تدارک ببینند، که به قول خودش حتی الان هم، وقتی که خاطرات آنرا به یاد می آورد، مو به تنش سیخ می شود، او در این جنگ سکاندار قایق بوده است، و نبردی سخت و توان فرسا را، در دل آب های هور العظیم شاهد بوده و به انجام رساندند.

نهایتا هم بعد از این عملیات و در جریان پدافند، و پاسخگویی به تک دشمن روی جزیره مجنون شمالی، که در مهرماه 1364 برای بازپس گیری این جزیره، توسط دشمن صورت گرفت، عضو یک تیم 5 نفره کمین روی خطوط حمله دشمن می شود، که در این کمین، 2 نفر از دوستانش شهید، او و دوست دیگرش مجروح می شوند، و در طول این درگیری با اصابت 4 گلوله دشمن، در مدت 45 دقیقه نبرد، و تبادل آتش با مهاجمین، مجروح و به طرز معجزه آسایی، از مرگ جان سالم به در برده است،  

به گفته او از این تیم، تنها یک نفر سالم می ماند، و در این کمین 11 نفر از نیروهای مهاجم عراقی کشته، یک نفر اسیر و دو قایق مسلح به مسلسل دوشکا نیز به غنیمت گرفته می شود، او اکنون اتومبیل شخصی اش را به وسیله کسب روزی حلال تبدیل کرده، و مسافر جابجا می کند.

 این رزمنده معتقد است "اگر آرمان درستی باشد، انسان می تواند گرسنگی را هم تحمل کند، اما حیف!" او معتقد است "باید آرمان های درست را شناخت، و راهی که خدا می پسندد را رفت، حتی اگر آرمان ما ایستادن مقابل همین نظام هم باشد! باید انسان با آگاهی، این آرمان را بشناسد، آن وقت کار آسان خواهد شد، حتی اگر سختی هایی آنچنانی باشد، مثل همانی که در جنگ بر ما گذشت؛ مهمترین آرمان یک انسان "خود سازی" است، شما اگر خود سازی کردی، و راه را شناختی، دیگر داعش نمی شوی، وگرنه سر از داعش در می آوری، حتی اگر فردی با آرمانی بزرگ باشی".

او معتقد است که "دوره جنگ، دوره ایی بود که چون از آن برون آمدیم تو گویی هبوط کردیم، و  این وظیفه همه رزمندگان آن جنگ است که واقعیت های جنگ را بنویسند و آن را حفظ کنند، اما مطابق با نظر شهید ابراهیم همت که معتقد بود : "جنگ را درست بنویسید، آنرا درشت ننویسید"." او در حسرت است که بعد از رهایی از آسیب های مجروحیت در نبرد سخت بدر، دیگر به جبهه باز نگشت، و آن فضای زیبا را از دست داده است.

در این سفر، جرعه ایی هم از چشمه "آب رکن آباد" برداشته و نوشیدم که با ترکیب "گُلگشت مصلی"، حافظ شیرازی معتقد بود آن را در بهشت برین نیز، نخواهی یافت، او آن دو را در هم آمیخت، و این شعر مشهور خود را سرود که :

"بده ساقی مِیِ باقی که در جنّت نخواهی یافت      کنار آب رُکن‌آباد و گُلگَشت مُصَلّا را" [12]

به واقع کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلی، چه فضایی روحانی و یا جسمانی جاری بوده است که حافظ آن را در دیدگاه نوآور و بدیع خود آورده است، این نشان می دهد در نگاه عرفانی و رندانه حافظ، نعماتی را در این دنیا می توان یافت که در بهشت موعود نیز نمونه ایی از آن را نخواهی یافت،

شاید این نعمت، نهمان فرصت "زندگی" در این دنیاست که شیرین تر از حضور در بهشت است، و متاسفانه این "زندگی" را عده ایی، به واسطه افکاری که تنها برای خود آنان حُجت است، بر اهل دنیا حرام و تنگ می کنند. حق "زندگی" با "کرامت انسانی"، حرمتی است که باید پاسش داشت، و در واقع این همان "حق الناسی" است، که باید بدان حرمت گذاشت، و بی بدیل ترین نعمت خداوند به انسان ها، و فرصتی تکرار ناشدنی، را نباید به پای افکار این و آن، ضایع و باطل کرد.

چشمه رکن آباد، اکنون نیز خارج از شهر شیراز قرار دارد، و به مقدار کمی آب از آن جاریست، اما ظاهرا در زمان حافظ، چنان پر آب بوده، که خود را به شهر می رسانده، از جمله در جایی که اکنون به "باغ ملی" مشهور است و در واقع "مصلای شهر" بوده، و نماز عیدین (عید فطر و قربان) در آن اقامه می شده است، که بعد ها این مصلی به قبرستان تبدیل می شود، و چون اهل شهر، حافظ بزرگ شیراز را، به میزان تفکر و اعتقاد ناچیز خود می کشیدند و "خارج از دین" می دانستند، لذا حتی بعد از مرگ، جسد حافظ اجازه نمی یابد که در این قبرستان دفن شود، که حافظ از آن به نام "گلگشت مصلی" در شعر خود یادکرده، و آن ابدی می کند.

لذاست که اهل حافظ، بعد از مرگ او، مکان فعلی مقبره حافظ، که خارج از قبرستان مسلمین است را، برای دفن او تعیین، و دفن می کنند! و چقدر دردناک است که اهل تفکر در این آب و خاک، حتی در قبرستان عموم شهر خود هم، جایی برای خفتن ندارند، همچنان که ابن سینا در فرار مرد، صداری شیرازی در فرار مرد، و دیگران که چون عین القضات و سهروردی و... به چنگ خشک مغزان آفتادند و کشته شدند.

اما اینجا در شیراز روزگار بر مداری چرخید، که چونان اهل شریعتی که، در قبرستان عمومی شهر آنان جایی، برای بزرگمرد متفکری همچون حافظ نبود، به جایی رسیدند، که آن قبرستان الان ویران، و به ساختمان ها و... تبدیل شده است، و حافظی که او را "خارج از دین" ارزیابی اش کردند، و لایق قبرستان خود هم حتی او را ندیدند، امروز عزیز و جذاب، جدای از دنیای اجبار و زور آنان و...، بر جای مانده است، و قبرش قبله گاه اهل تفکر، اهل عرفان، اهل رویش و جنبش و... شده است، به افتخارش می آیند و سخن و جایگاهش را سرمه چشم خود می کنند، در افکارش فرو می روند، و دنیا متاثر از تفکر اوست، مثل چشمه ی جوشانی که تشنگان راهیابی را، هنوز سیراب می کند.   

تجربه برخورد اهل شیراز با حافظ، نشان می دهد که ما نیز باید درسی ابدی بگیریم و امروز نباید هر سخن تازه ایی را به خط کشِ ایده خود کشیده، و تفکر خود را میزان و خط کش حق قرار داده، آن را ارزیاب و تعیین کننده ی سطح سخن دیگران قرار دهیم، چرا که ممکن است ایده ما، همان ایده "بت پرستانی" باشد که در برابر سخن جدیدی که به آنها رسید، ایستاند و کُشتند و کُشته شدند، برای هیچ، با نتیجه ایی هیچ. مکتب رندانه حافظ اکنون زنده است و پیروان خود را دارد، او دنیایی به سوی انسان و انسانیت گشود، به فراخی تفکر، تا آیندگان بیایند و در آن غور کنند.    

 مجسمه دوچرخه سواران در خیابان کریمخان زند شیراز

نماد دوچرخه سواران حرفه ایی در خیابان خان زند شیراز

[1] - دوست شیرازی اهل شوخ طبعی دارم، در وصف تنبلی شیرازی ها همیشه لطیفه ها در خورجین دارد، و می گوید : "از یک شیرازی، آدرسی را پرسیدند، دید، تفهیم چنین آدرسی، سخنی بسیار طولانی می طلبد و مستلزم تلاش فَکِ بسیار است، به این مسافر شهر شیراز رو کرد و گفت : "نمی شود نروید"، تا من هم متحمل این همه آدرس دادن نشوم؟!، اما اینجا به عکس با دقت تمام و وسواسی ستودنی آدرس داد، و مطمئن شد که حتما آدرس را فهمیده ام. گاه لطیفه ها، تنها بزرگنمایی از امری ناچیز است.

[2] - کریمخان زند خود را شاه ایران نمی دانست، بلکه خود را وکیل آنان می نامید

[3] - ندیان یا زندیه (۱۱۲۹–۱۱۷۴ ه‍.ش) یکی از دودمان‌های ایرانی‌تبار بودند که پس از فروپاشی دولت افشاری و تا برآمدن دودمان قاجار به درازای ۴۵ سال در سرزمین ایران حکومت کردند. این دودمان به سردمداری کریم‌خان زند در سال ۱۱۶۳ هجری قمری در ایران به قدرت رسید. کریم‌خان در آغاز یکی از فرماندهان سپاه نادرشاه افشار بود که پس از مرگ نادر با همراهانش بازگشت. او فردی دانا و مدبر بود. خوانین زند خود را از قوم لر معرفی می‌کردند.

[4] - محمد کریم بهادرخان زند[۲] (۱۱۱۹ قمری ملایر– ۱۳ صفر ۱۱۹۳ شیراز) بنیان‌گذار دودمان زندیان بود که از سال ۱۱۲۸ تا ۱۱۵۷ (۱۷۵۱ تا ۱۷۷۹ میلادی) بر تمام ایران به جز خراسان حکومت کرد.[۳] او بر برخی از سرزمین‌های قفقاز نیز حکومت کرد و چند سال بصره را اشغال کرد. او پیش از این وکیل‌الدول (نایب السلطنهشاه اسماعیل سوم بود.

[5] - جنبش خزینه مجموعه کوشش‌ها و رویدادهایی است که توسط برخی مذهبیون ایران در دورهٔ پهلوی یکم برای جلوگیری از ورود دوش حمام، و با هدف ادامهٔ استفاده از خزینه در حمام‌ها صورت گرفت. این جنبش بخشی از مجموعه تلاش برخی از مذهبیون برای مقابله با مظاهر تمدن نوین بوده‌است که قبلاً نیز خودش را با مخالف آن‌ها با قرنطینه، واکسیناسیون، شناسنامه و… نشان داده بود. در آن زمان مسئولان بهداشتی ایران به این نتیجه رسیده بودند که «خزینه‌ها یکی از مرکزهای اصلی نشر عفونت‌ها و بیماری‌های واگیر دار خطرناک است و سلامت عمومی جامعه را به خطر می‌اندازند.»

[6] - چند سالی است که در اعتراضات سراسری در ایران، شعار "رضاشاه روحت شاد" به گوش می رسد، که این نشان می دهد در بین شاهان معاصر ایران، خدمات او به کشور، نظر مردم را به خود جلب کرده است، شاید هم از نفرت این، بدان نظر دارند؟! نمی دانم دلیلش چیست، ولی نسل نادیده او، به سمتش کشش دارد.

[7] - خواجه شمسُ‌الدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی (۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری) مشهور به لِسانُ ‌الْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسانُ‌الْعُرَفا و ناظِمُ‌الاُولیاء، متخلص به حافظ، شاعر فارسی‌گوی ایرانی است. بیش‌تر شعرهای او غزل است. مشهور است که حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی گرویده و همانندیِ سخنش با شعرِ خواجو مشهور است. حافظ را از مهم‌ترین اثرگذاران بر شاعرانِ فارسی‌زبانِ پس از خود می‌شناسند.

[8] - ابومحمّد مُشرف‌الدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف (۶۰۶ – ۶۹۰ هجری قمری ) متخلص به سعدی، شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. اهل ادب به او لقب «استادِ سخن»، «پادشاهِ سخن»، «شیخِ اجلّ» و حتی به‌طور مطلق، «استاد» داده‌اند. او در نظامیهٔ بغداد، که مهم‌ترین مرکز علم و دانش جهان اسلام در آن زمان به حساب می‌آمد، تحصیل و پس از آن به‌عنوان خطیب به مناطق مختلفی از جمله شام و حجاز سفر کرد. سعدی سپس به زادگاه خود شیراز، برگشت و تا پایان عمر در آن‌جا اقامت گزید. آرامگاه وی در شیراز واقع شده‌است که به سعدیه معروف است

[9] - محمود شاه هوتکی (۱۰۷۶ خورشیدی - ۱۱۰۴ خورشیدی) پسر میرویس خان هوتک که در ایران به محمود افغان معروف است. پس از پدرش رئیس طایفهٔ غلجی قوم پشتون شد و خیزش او علیه صفویان را پی گرفت تا جایی‌که به شاخص‌ترین فرد این خیزش تبدیل شد و توانست حتی پایتخت صفویان را نیز بگشاید. وی پس از سرنگونی دودمان صفویان برای مدت کوتاهی از سال ۱۷۲۲ میلادی تا زمان مرگش در سال ۱۷۲۵ پادشاه ایران شد.

[10] - اَبش خاتون دختر اتابک سعد بن ابوبکر بن سعد بن زنگی و ترکان خاتون٬ ملکه سلغری در قرن هفتم قمری بود و تنها فرمانروای زن استان فارس می‌باشد که از سوی ایلخان مغول، اتابک فارس بوده است. پدر این خانم جناب اتابک مظفرالدین ابوبکر بن سعد بن زنگی یا اتابک ابوبکر (۶۲۳–۶۵۸ هجری قمری/۱۲۲۶–۱۲۶۰ میلادی) پسر سعد بن زنگی و ششمین و معروفترین اتابکان سَلغُری فارس(۱۱۴۸–۱۲۸۶ میلادی) بود. که به روزگار پادشاهی او، شکوه و شوکت این سلسله به اوج بلندی رسید و «پارس» رونق و آبادانی فراوان یافت.

[11] - لشکر زرهی ۸ نجف اشرف از لشکرهای زرهی نیروی زمینی سپاه پاسداران است، که پس از لشکر ۱۴ امام حسین، دومین لشکر سپاه پاسداران در استان اصفهان به‌شمار می‌آید. این یگان در سال ۱۳۶۲ در خلال جنگ ایران و عراق و پس از عملیات ثامن‌الائمه، تحت عنوان تیپ ۸ نجف تشکیل شد، نخستین فرمانده آن احمد کاظمی بود و بخش اعظم از نیروهای آن از شهرستان نجف‌آباد، استان اصفهان تأمین می‌شد. لشکر ۸ نجف در اغلب عملیات‌های گسترده در خلال جنگ به‌عنوان یگان عمل‌کننده حضور داشت و در خلال آزادسازی خرمشهر، نخستین یگان ایرانی بود، که وارد خرمشهر شد. لشکر ۸ نجف همچنین نخستین یگان زرهی سپاه پاسداران می‌باشد، که واحد زرهی آن، پس از فتح خرمشهر، از تجهیزات و ادوات به غنیمت گرفته شده از ارتش عراق، شکل گرفت. هم‌اکنون سرتیپ‌دوم پاسدار مصطفی محمدی فرماندهی لشکر ۸ نجف را برعهده دارد.

[12] - اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را        به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را    

بده ساقی مِیِ باقی که در جنّت نخواهی یافت         کنار آب رُکن‌آباد و گُلگَشت مُصَلّا را   

فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب          چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوان یغما را  

ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار، مُستَغنی است            به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟ 

من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم    که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم                جوابِ تلخ می‌زیبد، لبِ لعلِ شکرخا را   

نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست‌تر دارند       جوانان سعادتمند پند پیر دانا را    

حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو       که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را  

غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ       که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را   

 

بخارا را ربود آن ترک تازی،

ز ریگستان غمبار دلم اکنون،

سمرقندم، برفت از یاد،

که بخشیدش،

به خال لعبتی افسونگر و زیبا،

و چنگیز از سر کینه،

به جولان بُرد، او تیغش؛

 به خوابم بُرد،

 سنگینی قرن ها رنج و مصیبت های بی پایان،

 به سان شاه مجنونان،

به هر ویرانه ایی فریادِ واویلا، سر دادم؛

 

از این سوراخ،

از آن معبر،

از این راه و،

وزآن دیوار،

هزاران موریانه،

پایه هایم را جوید از کین؛

 

 من اکنون خود نیَم،

حتی واژگانم نیز، بیگانه،

 حرف هایم از سر سرگشتی،

مجنون و  ویرانه،

 من آن بیگانه ایی گشتم،

که بر رنج های خود دگر سوزی ندارد، این دلم دیگر؛

 

میان همهمه،

فریاد و بیدادِ دَدان دونِ بدگوهر،

منم سر در گریبان تنِ رنجور!

شدم بیگانه از خود،

چنان مبهوت و سودایی،

خانه ام،

کاشانه ام،

افکار زیبایم، بِرفت بر باد؛

 

  لباس جهل بر تن کرده ام اکنون،

 دیدگانم سیر از سقوط شهر، پرخونند؛

 

غم این روزگاران را کجا باید بَرند گُردآفرینان،

تشنگان داد، در این شهر؟!

 

 ناز اندامان شهر ما

 بدین غارت

 بدین ویرانی سرد سقوط شهر 

شدند سَر گِردِ این و آن

و من غرقم میان یک جهان از شرم؛

 

بدین کوه و بیابانِ خشن اکنون،

اسیران سیاهی را چنین در زنج؛

 

 و من باز هم، زنده، می لولم

نفس هایم

یکی دو کرده، می آیند؛

در این مردار خواری ها،

شدم مبهوت این صحنه،

میان مردگان در سیر،

می جویم، زندگی را چند؛

 

  زمین خالیست از رستم؟!

  وز آن پیل اندامِ خوش گوهر

  شگرف از قدرت و غیرت

 زمین خالی شده است از مهر؟

  کجایند آن دلیران، رادمردان 

همه سر در گریبان، گشته اند در شهر؟

 !نظاره گر شدند اکنون؟

 

و من مقهور این بیداد،

نشسته، خیره بر دامن،

یا زل زده بر یم [1] ،

زورقی جویم،

تا شوم من گُم،

در این دریای بی شرمی؛

 

  سیاهی عالم ما را گرفت این دم

 تباهی،

گریبانگیر یاران شد؛

میان این همه فریاد،

میان این مددخواهان بی امداد،

نوعروسان را به حجله ناشده، در خون می بینم،

یا که در خون گلوی شاه دامادی، لغزانند،

 

شناور در میان موجی از آتش،

 میان گردِ خاک سم اسبِ، یک دنیا تباهی، رنج

 که می تازد بر تن و جان تمام خفتگانِ عرصه هیجا [2]

 

منم سرگشته و حیران

میان این همه کرکس،

نشسته بر تن نام آورانِ ساکتِ میدان،

هریوا [3] را به غارت برده است دشمن،

و بر این سبز گستر،

سیه پوشیده بد اختر؛

 

 میان این همه دریا

  ساقیان شهر، تشنه از دادند

 که زین بیدادگاه خصم

کاوه ایی باز، داد بستاند؛

 

ز الوند و دماوند و سهند،

یکی دستی رساند،

بدین نوشاخ، [4]

دوباره، نور افشاند،

 

[1] - دریا

[2] - هیاهوی نبرد، بانگ و فریاد روز جنگ : چو پیوستند با هم بانگ هیجا از دو سو بر شد سوی هم تاختن کردند

[3] - حوزه تمدنی ایران در شرق که در حاشیه رود هریر رود و اطراف آن شکل گرفته است.

[4] - کوه نو‌شاخ در پارک ملی واخان قرار دارد، این قله با ۷۴۹۲ متر ارتفاع، دومین کوه مرتفع در رشته کوه هندوکش، بعد از کوه تیریچ میر، بلندترین کوه کشور افغانستان می باشد. پنجاه و دومین کوه مرتفع دنیا و جز کوه های ۷۰۰۰ متری سرسخت می باشد. رخ غربی و شمالی این کوه در استان بدخشان افغانستان و رخ شرقی و جنوبی آن در کشور پاکستان است.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در روستای گرمنِِ پشت بسطام، مردم ...
سلام...شاید برای خواندن این مطالب ودرک ان تا حدودی... ۳ساعت وقت گذاشتم...تشکر ؟از تمامی عوامل ..مخصو...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...