مقدمه سایت یادداشت های بی مخاطب 

انقلاب، واژه ایی است که وقوع آن تن انسان را می لرزاند، این جراحی عمیق و گاه کُشنده اجتماعی، موقعی اتفاق می افتد که دیگر امیدی به اصلاح وضع موجود نیست، راه های اصلاح، توسط حاکمان بر جامعه چنان بسته نشان داده می شوند، که مردم در شرایط ناچاری تمام، تن بدین جراحی بزرگ و عمیق و خسارتبار اجتماعی می دهند، و فقط جوامعی که طعم انقلاب را چشیده اند، می توانند عمق خسارت، و زحمتی را که ناشی از بروز هر انقلابی بر جامعه تحمیل می شود را، بفهمند، که از نتایج چنین عملی، ویرانی، کشتار، عقب ماندگی، بهم ریختگی و... و گاه حتی مرگ جامعه را نیز، باید پیش بینی کرد [1] .

سلسله پهلوی برغم سازندگی و تحول همه جانبه ایی که برای کشور به ارمغان آورد، درسی از خواست های نهضت بزرگ مشروطیت و نهضت مردمی ملی شدن نفت نگرفت، و خواست دمکراسی و آزادی خواهی مردم ایران را نادیده گرفت و در بُعد سیاسی، روند نامناسبی را در پیش گرفته، در حالی که جامعه در اثر گسترش نظام آموزش و پرورش، رسانه های جمعی، جامعه شهری و... رشد بی سابقه ایی را بر خود دیده بود، و می رفت تا ایرانیان، جوامع اروپایی و پیشرو را الگوی خود، برای ترقی و توسعه داشته باشند، که از جمله خصوصیات نظام های پیشرفته، بر آوردن نیاز جامعه، در گردش و چرخش قدرت در بین نخبگان جامعه است، که روند این چرخش در کشور مسدود شد، و بر عکس، بر تمرکز و توسعه قدرت نزد شاه، تاکید گردید، و نهایتا هم پهلوی دوم با اعلام سیستم تک حزبی، و اجبار مردم ایران به عضویت در حزب رستاخیز، از این لحاظ، نظام تک حزبی، و تجربه نابخردانه ی دیکتاتوری شرق را، الگوی خود گرفت،

 این و بسیاری از دیگر کاستی ها که از جمله آن نظامی – امنیتی شدن کشور، در اثر بزرگ شدن نهادهای نظامی و امنیتی و...، باعث گردید، جامعه ایران احساس خطر کرده، و تمام مسایل دیگر را نادیده گرفته، و حرکت اعتراضی خود را آغاز نمایند، حوادث بعدی، و نوع واکنش رژیم به این اعتراض نیز، به شدت و عمق آن افزود، و در عرض چند ماه، نظامی 5 دهه ایی، سرنگون و نابود گردید.

امروز 17 شهریور است، روزی تاریخ ساز در تاریخ این انقلاب بزرگ، سراسری و شکوهمند، توسط مردم ایران، روزی که این مردم نشان دادند وقتی حکومت و رهبری از چشم شان افتاد، در مقابل همه ی قدرت و هیکل تنومند نظامی و امنیتی اش، حتی بی سلاح هم، خواهند ایستاد، حتی اگر به کشتار جمعی آنان منجر شود؛

ایرانیان در 17 شهریور 1357  [2] ، یک تقابل بزرگ و دسته جمعی با نظامی که نمی خواستند را، به دید جهانیان کشیدند، گرچه این روزها، بعد از بیش از چهار دهه که از آن انقلاب می گذرد، عده ایی چنین ایستادنی را خلاف مصالح ملی ایران و ایرانیان ارزیابی می کنند، و از آن حرکت اظهار پشیمانی کرده، لذا باز در شعارهای اعتراضی خود به وضع موجود، شعار "ما اشتباه کردیم، که انقلاب کردیم" را سر می دهند، اما در آن روز، و در آن مقطع از تاریخ ایران، ایرانیان فعال در آن صحنه، این حرکت خود را منطقی ترین، و در عین حال مناسب ترین حرکتی می دانستند، که باید انجام می شد، و شد.

در این نوشته به خاطرات یک شاهد عینی، از این روز بزرگ خواهم پرداخت، فردی که برادرش یکی از تیرهای شلیک شده از لوله تفنگ نظامیان حاضر در میدان ژاله را، که در واکنش به اعتراض مسالمت آمیز مردم ایران، شلیک شده بود را، بر پهلوی خود، پذیرا شد :

"ما آن موقع در خیابان پنجم نیروی هوایی ساکن بودیم، من و برادرم هم در راهپیمایی 17 شهریور 1357 شرکت کردیم، چرا که اعلام شده بود که همه شرکت کنند، اما صبحگاهان، پیش از این که مردم در میعادگاه خود، در میدان ژاله حضور یایند، نظامیان و نیروهای امنیتی در میدان ژاله آمده بودند، و تانک ها و نفربرهای نظامی آنان، خیابان های منتهی به میدان را از صد متر جلوتر، از هر طرف بسته بودند، و اجازه نمی دادند که فردی وارد میدان ژاله شود؛ چه از سمت میدان خراسان، چه از سوی میدان امام حسین، چه مسیر میدان بهارستان که به ژاله منتهی می شد، همه را به همین طریق مسدود کردند، حال آنکه میدان ژاله محیط زیاد بزرگی هم نبود. اما به رغم اعلام حکومت نظامی، مردم به این فرمان اهمیتی ندادند، و این سیل جمعیت بود که از خیابان های مختلف منتهی به میدان، به سوی آن پیاده سرازیر بودند. جمعیت هم بلند و یکصدا و پرشور شعار می دادند، که طنین شعارهای شان گوش را کر می کرد، و صدای آن شعارهای یکپارچه، در فضای خیابان می پیچید، و وحشت آفرین بود.

"مرگ بر شاه" بیشترین شعاری بود که از سوی جمعیت، سر داده می شد، یا "مرگ بر این سلطنت پهلوی"، و یا "ما می گیم شاه نمی خواهیم نخست وزیر عوض می شه، ما می گیم خر نمی خواهیم پالون خر عوض می شه"، همچنین شعارها علیه ژنرال ازهاری، که حاکم نظامی و خشن شاه بود.

نیروهای نظامی مستقر در میدان ژاله هم مرتب تذکر می دادند که "مردم! متفرق شوید"، اما کسی به این دستور نظامیان هم توجهی نمی کرد، تا این که آنان شروع به تیراندازی هوایی کردند، به دنبال شنیده شدن رگبار گلوله و وحشت صدای آن، عده زیادی از مردم ترسیدند و فرار کردند، ولی بسیاری هم ماندند و فرار نکردند. ما هم از جمله این ها بودیم که با شروع تیراندازی کمی عقب نشینی کرده، و دور شدیم. عده ایی از آنانی که ماندند، با جرات تمام سینه به سینه سربازان حاضر در میدان می شدند، تو گویی می خواستند آنها را خلع سلاح کنند.

تیراندازی زیادی انجام شد، ولی در این شرایط نفهمیدم چه شد که برادرم تیر خورد، دیدم که افتاد، اما تا رفتم به خودم بیایم، مردم او را از زمین برداشته و با خود بردند، و از این صحنه حمله و گریز، خارج کردند. ازدحام جمعیت خیلی زیاد بود، برای همین هم، نتوانستم به دنبالش بروم، و تا سه الی چهار روز مفقود بود، و خبری از او نداشتیم، که چه بلایی سرش آمده است، بعد از سه چهار روز از بیمارستان بازرگانان تماس گرفتند، که چنین فردی اینجاست، شما او را می شناسید؟ که بدین وسیله بود که او پیدا کردیم، بیمارستان بازرگانان بیمارستان خوبی بود، که در همین میدان شاه سابق، نزدیک سه راه امین حضور قرار داشت،

بلافاصله به آنجا رفتیم و دیدیم که مجروحین زیادی هم آنجا هستند، دست و پا شکسته ها، و یا له شده ها در زیر دست و پا، و یا کسانی که تیر خورده بودند، ولی آن زمان اینطور نبود که عوامل رژیم راه بیفتند و ببینند، کی در تظاهرات بوده، که مجروح شده، و مجروحین را هم دستگیر کنند، و با خود به مراکز نظامی و امنیتی ببرند، ما چنین موردی را ندیدیم، و انگار رسم هم نبود، و نظامیان و امنیتی ها، کاری با مجروحین بستری در بیمارستان ها نداشتند.

با این که ما سه الی چهار روز، به دنبال برادرم، ده بیمارستان را گشته بودیم، اما نتوانستیم او را پیدا کنیم، در حالی که اصلا فکرش را هم نمی کردیم که او را در بیمارستان بازرگانان بیابیم، و زبانم لال، بیشتر احساس می کردیم که او را از دست داده ایم، و در این درگیری ها کشته شده است، اما از قضا او در همان جایی بستری شده بود، که فکرش را هم نمی کردیم، و فقط موقعی متوجه این امر شدیم که او به هوش آمده بود، و به کادر بیمارستان شماره تلفن داده، و از بیمارستان زنگ زدند، و ما هم رفتیم و او را پیدا کردیم.

بیشتر مجروحینی هم که در این بیمارستان بستری بودند، کسانی بودند که در اثر ازدحام مجروح شده بودند. چرا که ازدحام جمعیت در خیابان های اطراف میدان ژاله خیلی بود، و وقتی نیروهای نظامی و امنیتی مستقر در میدان تیراندازی می کردند و یا مردم را دنبال می کردند، مردم به سرعت فرار می کردند و در این حالت گریز و فرار، به هم آسیب می رساندند.

اما در همه این تیراندازی ها و... من کشته ایی را که بر زمین افتاده باشد، ندیدم، مجروح دیدم، ولی کشته ندیدم. شاید بعد از رفتن ما کشتاری شده باشد، تیراندازی های مکرر، مردم را به سمت کوچه ها فراری می داد، و ما هم کمی عقب آمدیم، بعدها همین سال گذشته بود که شنیدم برخی از انقلابیون گفتند که در جوی آب، مواد قرمز کننده می ریختند که کشتار آن روز را بزرگ تداعی کنند، تا احساسات مردم علیه رژیم شاه را افزایش دهند، و مردم احساس کنند که از کشته پشته ساخته اند و جوی خون راه افتاده است، مثل همین جریان آتش زدن سینما رکس آبادان که بعدها معلوم شد کار رژیم پهلوی نبوده، و افراد دیگری این حادثه را آفریدند، و آن را به دوش این رژیم انداختند.

17 شهریور خیلی صحنه بدی بود، صحنه ایی که نظامیان می خواستند و سعی می کردند تا جمعیت را متفرق کنند، ولی مردم قصد متفرق شدن و ترک صحنه را نداشتند، و این باعث حمله و فرار متقابل و... می شد، اما به رغم این که تیراندازی های هوایی را شاهد بودم، ولی ندیدم که نظامیان مستقیم مردم را هدف قرار دهند و به سمت مردم شلیک مستقیم کنند، در مسیر های فرار و بازگشت هم آدم هایی بودند که زار می زدند "آی سرم، آی پام و..." که جراحات آنان هم در اثر ازدحام جمعیت بود، که صدمه می دیدند.

از ساعت 8 و نیم یا نه صبح بود که ما به اطراف میدان ژاله رسیدیم، و حضور ما تا ساعت 12 ادامه یافت. شاید درگیری هایی که منجر به کشتار در این روز شد، بعد از ساعت یک یا دو بعد از ظهر اتفاق افتاده باشد، که درگیری شدت گرفت.

اولین کسانی که تو شکم سربازان می رفتند، نیروهای وابسته به سازمان مجاهدین خلق ایران بودند، که اکنون آنها را منافقین می نامند، مردم عادی جرات این کارها را نداشتند، اما نیروهای سازمان مجاهدین هم مسلح بودند، و هم انگار برای این کارها آموزش دیده بودند، هم بلد بودند که باید چه کنند، و چه نکنند. و البته بعدها هم همین ها بودند که پادگان ها و کلانتری ها را خلع سلاح کردند. من خودم این را به چشم خود دیدم که چطور کلانتری خیابان پنجم نیرو هوایی که در محل ما قرار داشت، توسط آنان خلع سلاح شد، برای مدت ها تیراندازی و درگیری بین آنان در جریان بود، مادرم هم در اینجا شاهد این درگیری از 500 متری بود، من هرچه کردم نتوانستم او را متقاعد کنم که صحنه درگیری را ترک کند. و به نظرم همین افراد مجاهدین و گروه های سیاسی بودند که درگیری های روز 17 شهریور را هم به تنش بیشتر می کشاندند، تا درگیری ها اوج گرفته و احتمالا به کشتار ختم شد.

آن موقع ها این نوع درگیری های منجر به کُشت و کشتار، اصلا رسم و معمول هم نبود، و مردم با این نوع درگیری ها آشنا هم نبودند، وسایل ارتباط جمعی هم مثل شبکه های اجتماعی الان نبود، که مردم از وضع خودشان باخبر شوند، مردم در اینگونه مسایل خیلی ناآگاه بودند، و نیروهای همین نوع گروه های سیاسی بودند که به این امور آگاه، و بلد بودند باید چه کنند. اعضای سازمان های کمونیستی هم فعال بودند که می رفتند روسیه آموزش می دیدند، و در این گونه تجمع ها برنامه ی خاص خود را داشتند، مردم عادی برنامه و اهداف روشنی در این اعتراضات نداشتند، اصلا نمی دانستند که به دنبال چی هستند. گروه های کردی مثل کومله و دموکرات ها هم در راهپیمایی ها حضور داشتند، که آنها هم آموزش دیده بودند و هم می دانستند که چه کنند؛ اما مردم عادی که اکثریت حاضرین در این راهپیمایی ها را تشکیل می دادند، از این گونه مسائل بی اطلاع بودند.

مردم نه آقای خمینی را می شناختند و نه فرد دیگری از این دست را، بعدها بود که در راهپیمایی ها اسم او تکرار شد و او را شناختیم، بعدها بود که متوجه شدیم ایشان به نوعی مکتب سیاسی و فکری شیخ فضل الله نوری در مشروطه مشروعه را دنبال می کند، شیخ فضل الله نوری در مخالفت با نهضت مشروطیت ایستاد، و برای سد نمودن پیروزی مشروطه خواهان در کنار محمد علی شاه قاجار با مشروطه به مقابله برخاست، و تنها بعد از شکست عناصر ضد مشروطه و سلطنت طلبان قاجاری بود که، به خاطر اقدام و حمایتش از عناصر ضد مشروطه، در کنار محمد علی شاه قاجار (فرزند مظفرالدین شاه)، و به توپ بستن مجلس مشروطه و...، توسط مشروطه خواهان و... دستگیر و توسط علمای نجف در تهران محاکمه و به جرم محاربه با حکم خدا اعدام شد،

این در حالی بود که محمد علی شاه در برخورد با مشروطه خواهان تاریخ جنایتباری را مرتکب شد که داستان عاشورای تبریز تن هر ایرانی را می لرزاند، مردم تبریز برای دفاع از مشروطه یک سال مقاومت کردند، سی هزار سپاه محمد علی شاهی که برای شکست مبارزین مشروطه خواه به تبریز حمله کردند، کاری از پیش نبرده و شکست خوردند، محمد علی شاه سپاهیانی از اردبیل، کردستان و... به سمت این شهر مقاوم گسیل داشت، شهر را یک سال محاصره کردند، در این یک سال حتی آذوقه اجازه ندادند به شهر وارد شود، شرور ترین افراد را برای غارت و چپاول تبریز اعزام داشت که به ناموس و مال مردم رحم نکردند، گرسنگی مردم تبریز که همچنان مقاومت می کرد به حدی بود که از گوشت جنازه های مردگان خود تغذیه می کردند، داستان غمبار تبریز در این یک سال که با سپاه محمد علی شاه مبارزه کردند را باید خواند، اطلاع از آنچه بر مردم تبریز و دیگر شهرهای ایران رفت، خون به دل هر انسان آزاده ایی خواهد کرد، و این مردم ایستادند و قرمانان مشروطه خواه تبریز بالاخره موفق شدند نیروهای دیکتاتوری محمد علی شاهی که مورد حمایت علمایی همچون شیخ فضل الله نوری بودند را شکست دهند و ایران را از استبداد قجری نجات دهند، بعد از این پیروزی بود که عده ایی از علمای نجف در واکنش به آنچه بر مردم ایران در این دوره سیاه رفت، مسببان این حرکت را محاکمه کرده، شیخ فضل الله را به جرم محاربه با خدا، در تهران اعدام کردند.

ما در آن زمان بر موج انقلابی سوار شدیم که نه می دانستیم چه کسی این موج را بلند کرد، و یا این موج بر چه ایده ایی سوار بود، و بر چه نتایجی ختم خواهد شد، در حالی که من خود حدود 28 سال داشتم و دیپلمه هم بودم، و برادرم هم دانشگاهی بود، این چنین بر آنچه بر کشور می گذشت، بی اطلاع بودیم، فقط دنبال روی می کردیم، می گفتند اعتصاب کنید، کارخانه خود را می بستیم، جمعه که در میدان ژاله تجمع داشتیم، بلافاصله سوال می کردیم، خوب! تظاهرات بعدی کجا و چه موقع خواهد بود و... تا شرکت کنیم؛ حال شما حساب کنید افراد بی سواد، و در شهرستان ها و دیگر نقاط کشور، در چه سطحی از آگاهی قرار داشتند.

بیشتر برنامه ریزی و راهبری حرکات اعتراضی بر عهده گروه های سیاسی همچون چریک های فدایی خلق و  سازمان مجاهدین خلق و... بود، و آنان تنها کسانی بودند که می دانستند چه می کنند، برای ما ظهور آقای خمینی مثل رئیس جمهور شدن همین آقای احمدی نژاد بود که نامی از ایشان نبود، اما به سرعت این نام آمد و مشهور شد و بر کرسی ریاست جمهوری نشست، در مقابل گروه های کمونیستی و مجاهدین در مبارزه خیلی ریشه دارتر و مشهورتر بودند، یادم هست در همان، روزهایی که رژیم پهلوی دیگر آنقدر ضعیف شده بود که توانایی حفظ مراکز نظامی و زندان ها را هم نداشت، عده ایی به زندان ها حمله کردند، و درب زندان را شکستند و زندانیان را آزاد کردند، در همان روزها برای انجام کاری، عازم شهر رشت بودم، که دیدم  7 یا 5 کیلومتری رشت مردم زیادی با گل و شیرینی و گاو و گوسفند در کنار جاده ورودی به شهر ایستاده و منتظرند، و در حاشیه جاده صف کشیده اند، کنجکاو شدم که چه کسی قرار است وارد رشت شود، ایستادم و سوال کردم، گفتند تعدادی از مبارزین زندانی، بعد از سال ها زندان، آزاد شده و از تهران می آیند، سه ربع بعد، حدود 15 دستگاه اتومبیل چراغ روشن آمدند، اسم آن زندانیان سیاسی که آزاد شده بودند را یادم رفته، ولی بعد متوجه شدم که چند تن از نیروهای رهبری گروه های چپ کمونیستی هستند که برای سال ها در زندان بوده و اکنون از زندان ها گریخته و عازم شهر خود هستند، و مردم چند کیلومتر صف بسته اند که از آن ها با گل و شیرینی و قربانی گاو و گوسفند، استقبال کنند.

به این نفوذ کمونیست ها در منطقه گیلان نباید متعجب بود! این استقبال به علت نفوذ عمیقی بود که کمونیست ها در این منطقه داشتند، چرا که در حدود شهریور 1320 و... روسیه ایران را، سال ها بعد از انعقاد قراردادهای ترکمنچای و گلستان، دوباره از سمت شمال اشغال کرده، و به دنبال تشکیل جمهوری دموکراتیک خلق گیلان بود، و این مناطق را می خواست جزو اقمار خود نگه دارد و از ایران دوباره جدا کند، و نیروهای اشغالگر قصد خروج از ایران را هم نداشتند، و به دلیل همین اشغالگری ها و... گروه های کمونیستی در این منطقه نفوذ زیادی یافتند و من به چشم خود دیدم که مردم چطور از آنان استقبال باشکوهی می کردند،

این استقبال مرا به یاد دیدار شاه با احمد کسروی می اندازد که، وقتی احمد کسروی از او در این ملاقات خواست که روحانیون دوری کند و آنان را از دربار خود دور کند، زیرا آنها را خطرناک می دانست، اما محمد رضا به او گفته بود مشکل بزرگ کشور اکنون چپی ها و کمونیست ها، هستند که از ناحیه روسیه حمایت می شوند، فعلا اولویت اول کشور دفع خطر کمونیسم است، ولی کسروی این استدلال شاه را قبول نکرد و او را متوجه خطر روحانیت می کرد، اما محمد رضا گوش نکرد؛ این نفوذ روسیه و کمونیسم را در ایران من در همان روزهای اول انقلاب، در سال 1357 دیدم که چطور کیلومترها مردم برای استقبال از چند زندانی چپی ایستاده بودند. "

[1] - در انقلاب مردم اتحاد جماهیر شوروی علیه سلطه دیکتاتوری کمونیسم، در دهه آخر قرن بیستم، حتی مرزها نیز از خطر مصون نماند و علاوه بر از هم پاشیدن این اتحادیه، مرز کشورهای تحت سلطه نیز با کشتارهای بسیار جابجا شد.

[2] - رویداد ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ شناخته شده با نام «جمعه سیاه» که در برخی منابع از آن با عنوان «کشتار ۱۷ شهریور» نیز یاد می‌شود، رویدادی در جریان ناآرامی‌هایی بود که در نهایت به وقوع انقلاب ۱۳۵۷ ایران انجامید. در تاریخ ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ خورشیدی، تظاهرات مخالفین و انقلابیون در محلات جنوبی تهران، خیابان ژاله پیشین (خیابان مجاهدین اسلام کنونی) و میدان ژاله (میدان شهدا کنونی)، منجر به سرکوب خونین تظاهرکنندگان توسط نیروهای نظامی ارتش شاهنشاهی ایران شد. همچنین خاطراتی هم از غلامحسین ساعدی مبنی بر حضور تیراندازان عرب زبان در این تجمع نقل شده. ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ اغلب به عنوان آغاز پایان کار دودمان پهلوی ایران در نظر گرفته می‌شود که هر گونه امید به مصالحه میان انقلابیون و سلطنت‌طلبان را از میان برد. رویدادهای این روز عملاً امکان به ثمر رسیدن اصلاحات تدریجی، آرام و لیبرالی را ناممکن کرد. اگرچه مخالفان حکومت پهلوی از کشته شدن چند هزار نفر صحبت می‌کردند، اما بعدها مشخص شد که آمار رسمی و آنچه در اطلاعیه فرمانداری نظامی تهران درباره تعداد کشته‌ها ذکر شده بود، یعنی حدود ۸۷ نفر، درست بوده‌است. سال‌ها بعد نیز عماد الدین باقی با دسترسی به آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی و منابع دیگر، در پژوهشی تعداد کشته‌شدگان ۱۷ شهریور را ۸۸ نفر عنوان کرد که ۶۴ نفر آن‌ها در میدان ژاله کشته شدند.

مقدمه مترجم (سایت یادداشت های بی مخاطب) :

درس هایی که از انقلاب هند می توان آموخت، برای ایرانیان بسیارند، چرا که ایران و هند دو انقلاب را در یک منطقه با اهداف نسبتا مشترک، و البته با کمی تفاوت ایجاد کردند؛ مثلا با این تفاوت که انقلاب مردم هند در سال 1326 به پیروزی رسید، و انقلاب مردم ایران در 1357 خورشیدی، لذا ایرانیان می توانند با نگاهی به نقاط ضعف و قوت انقلاب، و انقلابیون هند، که اکنون در 75 مین سالگرد پیروزی خود قرار دارند، و بیش از 31 سال از ما جلوترند، با توجه به انحرافات حادث شده در انقلاب هند، از تجربیات آنان سود جسته، و اگر فرصت و قدرتی یابند، انحرافات آتی را، از انقلاب خود دور کنند، انحرافات عمومی که برای هر انقلابی ممکن است حادث شود و کافیست انقلابیون از تعصب گروهی و جناحی خود خارج شوند، و واقعیت انحرافات آن را ببیند، آن گاه برای حل آن حرکت خواهند کرد.

هندی ها نیز همچون ما بعد از پیروزی، با ترور، انحراف، چند دستگی، جابجایی قدرت، افراط و قلب مفاهیم و آرمان ها مواجه بوده و هستند، و هر دو انقلاب، رهبری کاریزماتیک داشته، و افرادی به سان جواهر لعل نهرو، در جریان انقلاب ما هم بودند، که عده ایی در صدد پاک کردن نقش بی بدیل آنان، به همراه خانواده، تفکر، زندگی و... آنان از صفحه انقلاب ایران، هستند.

مقاله ایی که می آید در اوج حاکمیت افراط گریان مذهبی و راستگرایان هندوتوا، به رهبری حزب BJP ، که شاخه سیاسی افراط گرایان است، نوشته شده است، و نویسنده آگاه و شجاع هندی، به زندگی نهرو و راهکارهای رقبایش برای حذف او می پردازد، که چگونه او را مخل آسایش فرهنگی، و فکری و عمل خود دیده در صدد حذف او، از صفحه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و... هند می باشند.

چرا RSS نمی تواند تنفر علیه جواهر لعل نهرو ایجاد کند، نهرو و ارتباطش با مردم هند

 نهرو یک مدرنیست [1] بود که در سنت هند ریشه داشت و مستقیم با ایده و نظریه هندوتوا [2] در تضاد بود، این را هیچ کسی بهتر از ایدئولوگ های نظریه پرداز هندوتوا نمی دانند.

نخست وزیر هند، جواهر لعل نهرو در حال سخنرانی بعد از استقلال هند در سال 1947 در پارلمان هند.

عکس برگرفته از آرشیو تاریخ جهان.

نویسنده : پوروشاتم آگاروال [3]

27/مردادماه/1401 (18 آگوست 2022)

همچنان که کشور پرچم یادبود هفتاد و پنجمین سالگرد استقلال هند را به تکان در آورده است، این زمانی است که باید برآوردی هم داشته باشیم. بنیانگذاران هند چه کردند، و شهروندان هند چه خواب و آروزهایی داشتند، چگونه هند گذر کرد و آنرا به انجام رساند، چالش ها و موفقیت ها چه بوده است؟

گزارشگران و تهیه کنندگان رسانه "وایر" داستان هایی را از این دوره زمانی فراهم کرده، زخم ها، و امید هندی ها تهیه، همچنین این که در زندگی خصوصی، فرهنگی، اقتصادی و علمی چه دیده اند. چگونه هند مدرن بر این زخم ها فائق آمد، این پرچم چه آوردی داشته است؟ چگونه ادبیات و سینما، زخم تقسیم هند (به مسلمان و هندو و در نهایت دو کشور هند و پاکستان) را التیام بخشیدند؟

طراحی : پریپلب چاکرابارتی [4]

"سازمان خدمتگزاران داوطب ملی" (RSS) [5] خود را به عنوان یک سازمان "فرهنگی" می داند، و این ادعا از این نظر درست است که هدف آن سازمان بر تغییر تمام موارد برای "هندی بودن" [6] استوار است، و این سازمان با تمام فعالیت های خصوصی و عمومی خود را در کشور مرتبط کرده است. اما واژه "فرهنگی" مد نظر گروه RSS اشاره به یک واقعیت پویا ندارد، که تجربه روزانه عموم مردم را انرژی بخشیده، و یک نقطه نظر خلاق در هند ایجاد کند.

برای گروه RSS واژه فرهنگی که آنرا برای خود به کار می برند، به معنی خطابه و لفاظی هایی تنفر برانگیزاننده و خشونت واقعی، و یک سیستم مخفی و پوشش دهند به این درگیری و ظلم و تعدی ها، از طریق طفره رفتن و اختفا می باشد. همچنین انکار و نادیده انگاشتن، تکثر بنیادی در تجربه فرهنگی و شخصیت هندی هاست. در سوی مقابل RSS، طرفداران "جنبش ملی استقلال هند" [7] قرار دارند، که این تکثر بنیادی را در فرایند گفتگوها و بالا و پایین های خاصِ چنین حرکت های تاریخی، در تجربه فرهنگی و شخصیت هندی ها دیده، و آنرا به رسمیت شناختند، بنابراین شعار "وحدت در عین کثرت" [8] را، با همین واقعیت اجتماعی است که سر داده اند.  

به رقم تمام آنچه گفته شد، برای تحقق ملیگرایی هندی و یا "هندو بودن"، ملی گرایی آر.اس.اس، تمام، روش ملیگرایی راست گرایانه را از غرب برگزید. تعریف و تمجید از "خالص سازی صحنه زندگی ملی" [9] از اغیار، مطابق شعار و روش نازی های آلمان [10] در سخنان آنان موجود است. در کتاب "ما، همسایگی تعریف شده ما" (در سال 1938 این مطلب به نام ام. اس. گولوالکار [11] چاپ شد، کمی بعد توسط انتشارات آن، این مطلب تکذیب گردید) که به رغم این تکذیبیه، انعکاس آن مطلب را براحتی می توان در سخنان غیر رسمی روزانه هر کادر RSS و طرفدارانش به خوبی دید. تجلیل و تمجید از قتل و عقوبت (اقلیت ها و سوژه های اعتقادی این گروه) به شیوه اوباش و اراذل، و انجام دیگر جرم های شنیع و شریرانه و تنفر انگیز که در مقابل آن چیزی نیست، را می توان دید، و این اقدامات در حال انجام است.

به رغم این گروه آر.اس.اس، خوشبختانه مطالب کتاب دیگر گولوالکار "خوشه ایی از افکار" [12] (متعلق به سال 1966) را تکذیب نمی کند. در بخش دوازدهم این کتاب "تهدیدات داخلی" کشور لیست شده است؛ و در این تهدیدات، مسلمانان، مسیحیان و جوامع کوچک ردیف شده اند. مطلب خیلی جالبی غیر مستقیم در اینجا عنوان شده، که گروه های مذهبی – مسلمانان و مسیحیان – با هم کلوپی را با دیگر جوامع کوچک، ساخته اند، و یک سرفصل ایدئولوژیکی ایجاد کرده اند. به رغم این ها، هیچکس در بدو تولد کمونیست و یا هر یک از این تعلق های سیاسی، دیگر نیست؛ شما باید این اعتقادات را اتخاذ کنید، یا خود از آن خارج شوید.

در اندیشه گولوالکار مسلمانان و مسیحیان می توانند به یک تهدید داخلی برای ملت هندو تبدیل شوند، مگر این که آنها به تمامی دین شان را رها کنند، و به اصل خویش هندو بودن بازگردند. چنین ایده ایی در اندیشه وی.دی.سوارکار [13] قرار دارد که فقط چنین افرادی اند (که اعتقاد خود را ترک کرده اند) که می توانند قسمتی از "ملت" [14] هندو را تشکیل دهند، و صاحب سرزمین های مقدس، در کشور هند، باشند. خوشبختانه برای افراد معتقد به تفکر تیپ گونه هندوتوای ساکن در ایالات متحده، هنوز این ایده، چنان صورت زمینی و عینی به خود نگرفته است، تا در اینجا نیز هندوها را برای گرفتن سرزمین های مقدس خود، در اعماق سرزمین هودستن و یا کلورادو [15] امریکا، به جای مناطق گنگا و گوداواری [16] در هند به خیزش طلب کنند.

فرمول "یک ملت – یک مذهب" [17] نه تنها در ایدئولوژی آنها نفوذ و گسترش یافته (شما اگر جهان بینی ایی، غیر از آنچه آر.اس.اس معتقد است را اتخاذ نمایی، در فرهنگ کنونی گفتاری آنها، یک تهدید هستی، یا یک عنصر "ضد ملی")، بلکه در تمام اعمال روزانه و غذا و زبان گفتاری آنان جاری است. ایده ایی که یک نوع یکسان سازی و یکپارچگی تایید شده توسط گروه آر.اس.اس را از بالا، بر تمام شقوق و جنبه های زندگی انسان هندی دیکته می کند. "یک ملت - یک انتخاب" [18] نیز آخرین مورد، از این سری تحمیلات این نوع ایده ها است. تعجب بر انگیز نمی تواند باشد، که طبق اصول سازمانی گروه آر.اس.اس، ایده "پیروی از یک رهبر، بدون چون چرا" [19] مطرح، و حرکت جامعه "تحت ساختار راهبری یک راننده" برای جامعه اتخاذ و تعیین می گردد.

حتی مینیمم منطق ارایه شده توسط آنها، منجر به خاموشی نور ساطع شده ای می شود که از ایده های باطل گروه آر.اس.اس در تاریخ هند مانده است، و تصویر سازی از یک کابوس، ناشی از پیاده شدن ایده آنان در آینده را نشان خواهد داد. در راستای خاموش کردن اشعه نور منطق، در کتاب "خوشه هایی از افکار" و دیگر نوشته های "اهل تفکر" [20] و ایدئولوگ های گروه آر.اس.اس، تاکید زیادی روی "احساسات" [21] شده است. به عنوان یک بخش از حقیقت، رفع اتهام خشونت کلامی و فیزیکی به نام اعتقادات مذهبی یا احساسات ملی است، که بخشی از شیوه به تحرک در آورنده، و شیوه عمل چنین گروه هایی در کل جهان است، مثل تهاجمی که ناشی از تنفر از زن و زن گریزی در ذهن آنها وجود دارد – که زنان باید در محدودیت های خود بمانند، و اگر این نکنند، باید به این امر کشانده و مجبور شوند. این نوع روانشناسی رفتاری را در مطالب غول های راستگرایان، فعال در رسانه های فضای مجازی می توان دید، که از این شبکه های اجتماعی برای یاد دادن "درس های ضروری" به زنان سو استفاده می کنند.

نهضت ملی هند [22] (با تمام در بر گیرندگان و اعضای آن) با تاکید بر این اساس و اصول به حرکت در آمد که این تمدن (با وجوهی که نهرو به صورت پایداری بر آن پای می فشرد) باستانی و "دامنه دار"، باید با تمام تنوع و تکثرش به فاز و دوران یک "ملت مدرن" منتقل شوند. گلوالکار با این اظهارات تمسخر آمیز در کتاب "خوشه ایی از تفکرات" خود، "واکنشی بودن" [23] ملیگرایی هند را رد کرد، و ایده امپریالیسم گونه اش که به عنوان یک خطر عمومی برای هند است را نادیده گرفت :

"تئوری های ملیگرایی سرزمینی و موضوع خطر مشترک و عمومی، که پلتفرم منظور ما از ملت را تشکیل می دهند، ما را از مزایا و حس مثبت ملت هندو بودن [24] محروم کرده است، و بسیاری ، تقریبا همه ی نهضت های رهایی بخش [25] ما را به نهضت های ضد بریتانیا [26] تبدیل کرده است،  و ضدیت با بریتانیا [27] با میهن پرستی و ملیگرایی برابر شده بود. این دیدگاه واکنشی، اثرات مخربی به تمام پروژه تلاش آزادی خواهانه مردم هند داشت، همچنین بر رهبران و مردم معمولی شرکت کننده در این نهضت نیز این اثر مخرب را بر جای گذاشته است."

ایده ملت هندو، عرضه شده توسط گروه آر.اس.اس، بر پایه چالش خشونت بار با ایده هند شمولیت گرا [28] و دمکراتیک استوار است، و نهرو حقیقتا از این چالش و درگیری مطلع و آگاه بود. در مخالفت و مقابله با یک ایده ی غیر منطقی و بی اساس و بدون پشتوانه تاریخی که در تفکر آر.اس.اس از فرهنگ و تاریخ هند قرار داشت، به مقابله برخاست؛ و همین تفکر خطرناک، نهرو را بر آن داشت تا روی یک خط تداوم و پیوستگی تاکید و تشویق نماید. تاکید روی تصویر مشهور و رایجی از هند، که هند را به عنوان سرزمینی که از یک "اقیانوسی از انسانیت" [29]  ساخته شده است، معرفی می کرد، نهرو ترجیح می داد تا روی کاراکتر و شخصیت هند به عنوان یک شخصیت پیچیده و مرموز [30] ایستاده، و همچنان که در کتاب "کشف هند" [31]  نوشت "برخی از نوشته های باستانی، که بر آن لایه بر لایه از افکار، و لایه بر لایه از خیال محاط و احاطه شده اند، و هنوز لایه گذشته به صورت کامل مخفی و پوشیده نگردیده است".  

هند، دهلی نو، بانگی کلونی، دوم اکتبر 1946

گاندی در حال سخن گفتن با جواهر لعل نهرو، در هفتاد و هفتمین سالروز تولدش

در اقیانوس هیچ اثری از هیچ رودخانه ایی باقی نمی ماند؛ در تصویر نهرو، از یک نوشته باستانی، هر یک از خطوط، نشان از نشانه های هویت آن را در خود دارد. چگونه ایده هند (در واقع، حتی ایده منتهی به سنت هندویسم)، می تواند همچنان مدعی قابل اتکا بودن باشد، در حالی که آنچه توسط اسلام و همچنین غرب در هند ساخته و پرداخته شده است، را منکر می شود؟

مثل یک "نگاره باستانی" [32] ، کتاب "کشف هند" به عنوان یک تصویر از تلاش های مادام العمر نهرو را در خود دارد، که نقاط ضعف و قوت فرهنگ هند را در آن، بیان می دارد. در واقع او سعی بر مدرنیزاسیون هند نمود، اما نه به صورتی که به "غربی سازی" [33] هند منجر گردد، همچنان که ملیگرایان هندو، و حتی بعضی از پیروان مهاتما گاندی و لیبرال ها، او را متهم می کنند.

ایده مدرنیزاسیون نهرو، تنها ارتقا دهنده و "توسعه محور" نبود، بلکه علاوه بر توسعه [34] هند، به دنبال تشکیل یک جامعه انسانی [35] نیز بود. ایده نهرو در خصوص هند، تنها به هارمونی و تناسب فرقه ایی [36] نمی اندیشید، بلکه بر حسب سخنرانی او در کسوت رئیس حزب کنگره در سال 1929 که در لاهور (پاکستان کنونی) ایراد گردید، فراتر، از کسب و ایجاد تغییرات در قلمرو اقتصاد، و جنبه های اجتماعی و سیاسی را شامل می شد؛ بلکه او تاکید داشت که همچون تغییراتی را باید "فقط بر حسب ایده و تراوشات مغزی مردم هندی ها باشد".  

نهرو به صورت پایدار و پشت سر هم به مردم هند گوشزد می کرد که، در سیاست هند، فرقه گرایی در هر شکلی که خود را ظاهر کند، به مقابله با تغییر اجتماعی به سوی یک جامعه عدل و انسانی، خواهد برخاست. او از نتایج فرقه گرایی هندو مطلع بود، همچنان که در کتاب "یک اتو بیوگرافی" [37] نوشت : "سازمان های مسلمان خود را نشان داده اند، که مقداری بیش از معمول، فرقه ایی هستند، و این موضوع بر همه روشن است. اما فرقه گرایی سازمان هندو مهاسابها [38] به این اندازه آشکار نیست، و فرقه گرایی آنها در لباس مبدل یک منطق ملیگرایی نهفته و وجه مخفی دارد".

نهرو به صورت عمیقی "بحران روح جامعه هندی ها" را منعکس می کرد، بر کتاب شاعر مشهور هندی رامداری سینگ دینکار [39] تحت عنوان "چهار دوره از فرهنگ" [40] نهرو مقدمه ایی در سال 1955 نوشت که بخشی از آن اینگونه گفت:

"ما در زمانی توسعه یافتیم که بالاترین سطح تحمل و مدارا را داشتیم، و تنوعی از افکار و نظرات را تجربه کردیم و در همان زمان کمترین رفتار در شکل اجتماعی را شاهد بودیم. این شکاف شخصیتی ما را تشویق کرده است، و حتی اکنون نیز علیه این وضعیت تلاش می کنیم. ما از شکست های خود چشم پوشی کرده آنرا به کمبود سنت و عادت ها نسبت داده، و به افکار بلند، به ارث رسیده از پیشینیان خود رفرنس می دهیم، و تا زمانی که این را حل نکنیم، یک درگیری، ضرورتا بین این دو وجود دارد، ما به داشتن این شکاف شخصیتی (ضعف بی عملی خود را به عادات و سنت منتسب کنیم، و در همان حال مفتخر به افکار بلند پیشینیان باشیم) ادامه خواهیم داد".

چنین اظهارات آشکار و روشنی، از زبان یک رهبر شاخص، در زمان ما که احساسات جریحه دار می شود، می تواند برایش به لحاظ سیاسی فاجعه بار باشد. اما نهرو اطمینان مردم خود را از طریق صداقت و همراهی و علم و فهم خود کسب کرده بود. او هرگز نارضایتی و عدم خیال آسوده خود را از اشکال بروز"مذهب سازمان یافته" مخفی نمی کرد، اما به نقش مثبت مذهب در زندگی انسانی اذعان داشت. در کتاب "کشف هند"، جواهر لعل نهرو می نویسد :

"خود را ناتوان از تفکر در خصوص الهه و یا خدا و هر گونه قدرت متعالی ناشناخه، پیچیده شده در واژه های انسان نمایانه یافتم ... هر گونه ایده خدایان این چنینی برایم خیلی عجیب و غریب، ناقص و ناجور به نظر می رسد ... من به سوی فلسفه وحدت خدا (ادویتا) [41] آنچه در تفکر ودانتا [42] آمده است، جذب شده ام. چیزی شبیه ضرورت رویکرد وابسته به اخلاق به زندگی، مرا به خود شدیدا جذب می کند".

در یک تبادل نظر با آر.ک. کارانجیا [43] در سال 1960، نهرو تاکید کرد که "نیاز برای یافتن یک پاسخ، به احساس تهی شدگی معنوی،[44] تمدن فن آورانه [45] ما را با خود روبرو کرده است". که این مطلب در کتاب "ذهن آقای نهرو" [46] آورده شد.

اما به رغم احساس و دیدن این نقص تهی شدگی معنوی، نهرو، راه خروج از این تهی شدگی معنوی را، گذر از آموزه های یک آسرام [47]  نمی دانست و نمی دیدید، که عناوین حضرت، حضرت [48] و یا استاد و معلم روحانی (سادوگرو) [49] و... را با خود یدک می کشند. او در جستجوی راهی برای رفع این تهی شدگی معنوی، از میان هنر خلاق، و تامل و اندیشه و تفکر می جست.

رویکرد تفکری نهرو به مذهب و معنویت، به صورت زیبایی با مذهب هندو در تناسب و هماهنگی بود. چرا که هندویسم هم به سان نهرو، تاکید و اصراری بر یکدستی متحد الشکل بودن اعتقاد [50] افراد جامعه نداشت، و ایجاد یک اعتقاد یکدست برای همه در برنامه خود ندارد. هر فرد هندو (البته به جز هندوهای از نوع معتقدین به تفکر هندوتوا) اعتبار و درستی "تقدیر و تشویق فلسفه اعتقاد به وحدت خدا (با یکتاپرستی و توحید نباید اشتباه گرفت) و تاکید او بر رویکرد اخلاقی به زندگی" را در تفکر نهرو خواهد دید. نهرو به لحاظ فرهنگی بی رگ و ریشه نبود، در حقیقت او آنقدر ریشه دار بود، که هرگز نیازی نبود در این لباس فرهنگ ریشه دار خود، برای گفتار آستین بالا بزند.

آر.اس.اس سعی کرده از گاندی [51] ، پاتیل [52] ، شاستری [53] ، سوبهاش بوس [54] ، باگات سینگ [55]، تاگور [56]، حتی آمبدکار [57] تمجید و تعریف کند، اما از نهرو هرگز. به این دلیل که نهرو – مدرنیسم گرایی است که مدرنیسم او در سنت هند ریشه دارد – دقیقا علیه دیدگاه و ایدئولوژی هندوتوا است، و هیچ کسی بهتر از ایدئولوگ های هندوتوا از این امر آگاه نیست.

آنها به واقع کاملا از نهرو متنفرند، چرا که او اعتماد، احترام و اعتقاد مردم را به سختی کسب کرد، بدون این که دیگ خود را با سو استفاده از احساسات این مردم بپزد. اهالی دیدگاه هندوتوا از او می ترسند، این نیز همچنین، به دلیل این است که نهرو می تواند با مردم هند ارتباط مناسب بگیرد، بدون این که از احادیث و فراز های مذهبی برای این ارتباط سو استفاده کند. نهرو می تواند وقتی لازم ببیند، از مردم خود انتقاد کند، او اعتقاد مردم هند به خود را، فقط با تعریف و تمجید از آنان، به سمت خود، کسب نکرده است، تا با یک خصوصیت واکنشی به آنان نزدیک شود؛

نهرو به وسیله تلاش های خود، سعی کرد مردم خود را به سوی روشنایی و بیداری هدایت کند، این باعث اعتقاد مردمش به او گردید. او فقط نماینده مردم در دولت نبود، بلکه او یک رهبر درست کردار و واقعی بود. این همان ترس است که افراد نامناسب را به این سمت هدایت می کند که نه تنها در بخش دولتی (نمایندگان هندوتوا در دولت و..) بلکه مواجب بگیران آنان در بخش رسانه نیز، سعی کنند خاطره نهرو را از جامعه انقلاب کرده هند پاک کنند (از طریق سانسور او تفکراتش، و مبارزه با ایده و برنامه هایش). 

و به دلایل پیش گفته است که نه هیچ دروغی بدان اندازه است، و نه هیچ پایین کشیدنی توسط آنان به اندازه ایی قدرت دارد که نهرو را از معنی خود در جامعه هند خارج کند. اما از زندگی خانوادگی او گرفته، تا عادات خوردن او، تا تراژدی های به وجود آمده در شخصی اش، هر چیزی، مستمسکی برای گروه آر.اس.اس است و  یا پروژه ایی، تا نهرو را ویران کنند.

[1] - Moderniser مدرنیته همیشه در مقابل سنت قرار داده می شود، اما جواهر لعل نهرو، سیاستمدار و انقلابی بزرگ هندی، با تکیه و لحاظ اصول سنت هند فرهنگ و اجتماع هند، در تئوری اداره کشور خود، قصد داشت تا هند را طوری وارد دوره مدرن نماید، که کمترین ضایعات را داشته، لذا او با شناخت خوبی از نقاط ضعف و قوت هندی ها، داشت، با تکیه بر این شناخت و با استفاده از میراث تجربه بشری، که بر لزوم تکثرگرایی، سکولاریسم، دمکراسی و سوسیالیسم در جامعه هند تاکید دارد، و لازمه ایجاد جامعه ایی امن، و توسعه یافته برای همه اقشار مختلف جامعه را متذکر گردید، و این اصول را در قانون اساسی و اصول اداره جامعه خود وارد کرد، تا جامعه فقیر و پاره پاره شده، و زخم خورده باقی مانده از دوره استعمار را وارد یک دوره مدرن و توسعه یافتگی، با حفظ اصول انسانی و اخلاقی سنت خود نماید. ایده های منحصر به فرد جواهر لعل نهرو، که به عنوان تفکر نهرویسم، در شیوه اداره هند مشهور است، مورد تنفر سنت گرایان، راستگرای مذهبی و افراط گرایان هندو بوده، و برای زدودن نهرویسم، و از جمله نتایج آن از جامعه هند، و بازگشت دادن آن به عصر سنت های هندو، و جامعه طبقاتی و... کوشش می کنند. که از نتایج آن حاکمیت برهمنیسم، احیا نظام کاستی و طبقاتی، تعصب و درگیری مذهبی، ظلم و تعدی به حقوق اقلیت ها و... خواهد بود.

[2] - هندوتوا یعنی "هندو بودن" و به نوعی ملیگرایی مذهبی اجتماعی توجه دارد که تفکر خود را محور دانسته و دیگران را بیگانه تصور می کند، که "اغیار" یا باید هند را ترک کنند و یا به جمع فکری و مذهبی آنان بپیوندند، تفکری که از طریق خشونت و... امروز قدرت در هند در دست دارد، و مبارزه ایی دامنه دار را با رقبای خود که به دمکراسی، تکثرگرایی و تسامح و تساهل فرهنگی اجتماعی و.... معتقدند، ادامه می دهد، از قربانیان این تفکر می توان به مهاتما گاندی رهبر انقلاب هند می توان اشاره کرد، که به فاصله کمی از پیروزی، توسط یکی از اعضای سازمان RSS به دلیل دفاع از حقوق اقلیت ها و... ترور گردید تا هند پیروز را نبیند و نباشد که ببیند.  

[3] - نویسنده این مقاله توسط آقای Purushottam Agrawal نوشته شده است که فردی اکادمیک، نویسنده و همچنین ستون نویس مطبوعاتی در مسایل سیاسی هند هستند. نویسنده مقاله خود را تحت عنوان : Why RSS Cannot Help Hating, Jawaharlal Nehru and His Connection With the People of India منتشر کرد.

[4] - Pariplab Chakraborty

[5] - راشتریا سوایام سیوک سَنگْ (Rashtriya Swayamsevak Sangh) با سرواژه  آر.اس‌.اس «سازمان ملی داوطلبی» یا «سازمان ملی میهن‌ پرستی» یک سازمان داوطلبی شبه‌نظامی، ملی‌گرای‌ و راست‌گرای هندو است که حزب بهاراتیا جاناتا، حزب فعلی حاکم بر هند، شاخه سیاسی آن محسوب می‌ شود. آر.اس‌.اس رهبر شبکه بزرگی از سازمان ها و گروه های مختلف با کارکردهای مختلف اجتماعی است که همه آنها به نام "سنگ پریوار" یا خاندان سنگ شناخته می شوند و در بسیاری از بخش‌ های جامعه هند حاضرند. گفته می شود دارای ۶ میلیون عضوند، و به این لحاظ بزرگترین سازمان غیردولتی (NGO) در جهان محسوب می شوند. این سازمان که حکم بسیج مردمی را دارد، و از افراد داوطلب و میهن‌ پرست تشکیل می‌ شود، که به باورهای پیش از حمله نادرشاه به هند که باعث ورود ادیان سامی به هندوستان شد، پایبند هستند. تحت فشارهای این گروه، مجلس هندوستان طرح جلوگیری از مهاجرت مسلمانان به هندوستان را اجراء کرد، که از سال ۲۰۲۰ به بعد، هیچ مسلمانی نمی‌ تواند به هندوستان مهاجرت کند. در سال ۲۰۱۴ رهبر آر.اس.اس ورود اسلام به هندوستان را با عنوان «حمله اسلام» نام برد و گفت: «حمله اسلام به هندوستان عامل ایجاد فرقه‌ها و درگیری‌های قومی در این کشور شده‌ است.» در سال ۲۰۱۵ سورِش سونی یکی از رهبران آر.اس.اس بیان داشت که ادیان سامی دلیل گرمایش زمین هستند. در سال ۲۰۱۸ رهبر آر.اس.اس در مصاحبه با تلویزیون رسمی هندوستان اعلام کرد که «هندوها سزاوار احترام هستند زیرا مردم هندو بومی‌های کشور هندوستان هستند ولی مسلمانان مهاجم به این کشور هستند."

[6] - being Indian و یا Hinduness

[7] - یا افرادی که در حزب کنگره ملی هند NIC سکان هدایت مبارزه با استعمار و سیاست جامعه بعد پیروزی را بر عهده داشتند و میراث آنان یک سیاست عدم خشونت، قایل به تکثر و تکثرگرایی و حاکمیت مردم یعنی دمکراسی و حق تعیین سرنوشت توسط هندی ها، در خلال صندوق رای و همچنین توسعه همه جانبه هند به لحاظ فرهنگی، اقتصادی و... که از بزرگان این نهضت مهاتما گاندی، جواهر لعل نهرو و... هستند.

[8] - “Unity in Diversity” این شعار کثرت فرهنگی، اجتماعی، مذهبی، نژادی، دینی و حتی زبانی را در جامعه هند به رسمیت شناخته و سپس خواهان وحدت آنان می شود ولی در تفکر RSS این تنوع نادیده انگاشته و به رسمیت شناخته نمی شود و در عین حال معتقدند همه باید خود را با تفکر و رویکرد آنها یکدست و یک نظر کنند وگرنه هند را ترک کنند. چرا که اینجا سرزمین مقدس هندوهاست و جایی برای اغیار نیست.

[9] - " Purifying the national life"

[10] - Nazy نازی ها در آلمان رویه ملیگرایی فکری ایی بودند که به حکومت هیتلر انجامید که ده ها میلیون کشته را در آلمان و کشورهای دیگر اروپایی و آفرایقایی روی دست جهانیان گذاشت، خالص سازی نژادی و... که یکی از نتایج آن است، به حاکمیت صهیونیست ها در فلسطین آنجامید، که یهودیان جهان خود را ملزم به داشتن وطنی خاص خود دیدند، که در آن از کشتارهایی این چنینی رهایی یابند.

[11] - M.S. Golwalka (19 فوریه 1906 - 5 ژوئن 1973) دومین رهبر گروه  رشتریا سوایامسواک سنگ و یا RSS بود. که به طور گسترده ای مشهور به برجسته ترین ایدئولوگ گروه های هندوتوا است. یکی از رهبران اولیه گروه RSS و نویسنده کتاب هایی است که اندیشه مرکزی این گروه را بیان می دارد. کتاب خوشه ایی از افکار یکی از آنان است که در این مقاله به قسمتی از آن اشاره شده است.

[12] - Bunch of Thoughts

[13] - V.D. Savarkar (Vinayak Damodar Savarkar) 28 May 1883 – 26 February 1966 او یکی از ملیگرایان هندی بود که ابتدا به گروه هندو مهاسابها پیوست، و در گسترش واژه هندوتوا که توسط چاندارا نات باسو ابداع گردیده بود همت گماشت، که ناظر بر یک هویت هندو برای ساخت کشور بهارات (هند) بود، او البته یک آتئیست و بی خدا بود ولی به فلسفه هندو علاقه داشت، بعدها به ریاست گروه هندو مهاسابها انتخاب شد، او در مقابل 20 هزار شنونده در شهر پونا ایالت مهاراشترا در اول آگوست 1938 در کنار نازی های آلمان و فاشیست های ایتالیایی ایستاد. و نهرو را به خاطر مخالفت با آنها نکوهش کرد، او در گسترش نوعی از ضدیت با اقلیت مسلمان نقش داشت و آنرا در هند بر اساس ملی گرای هندو گسترش داد، و به این لحاظ سوارکار به خاطر نوشته های ضد مسلمانان شناخته می شود. سوارکار 38 کتاب به زبان انگلیسی و مراتی (زبان ایالت مهاراشترا) که شامل رمان، شعر، نمایشنامه و... نوشته است. او بر این اعتقاد بود که مذهب وجه بی اهمیت در هویت هندو دارد، و مخالف نظام کاستی و طبقاتی هندو بود، و شدیدا منتقد نسبت به اعمال مذهبی هندوها بوده و آن را غیر منطقی می دید. او مرگ جالبی هم داشت، و به دنبال مرگ همسرش از خوردن غذا و آب و دارو تا رسیدن به مرحله مرگ خودداری کرد، نوعی روزه داری تا مرگ، و قبل از مرگ نوشت "وقتی ماموریت زندگی فردی به پایان می رسد و فرصتی برای خدمت به اجتماع خود دیگر ندارد، همان بهتر است که به زندگی خود پایان دهد، تا این که منتظر بماند که مرگ او را دریابد".

[14] - nation

[15] -  -  Hudson - Colorado مناطقی در امریکا

[16] - Ganga or Godavari دو رود بلند و بزرگ در سرزمین هند که تمدن هندو و هند در کناره های آن شکل گرفت و رشد کرد

[17] - One nation-One religion انکار تکثر فکر و مذهب که در واقع هند یک کشور متکثر از مذاهب و تفکرات است که هندوهای ملی گرای افراطی این تنوع و تکثر را نادیده و انکار کرده و این فرمول را بیان داشته که، یک هندی ها ملت، و فقط با یک مذهب باید باشند، که لابد آن یک مذهب نیز همان برداشت خطرناک آنهاست که باید حاکم شود

[18] - One nation, One election یک ملت یک رهبر که در نظام دمکراسی هند، یک کودتا علیه قانون اساسی و اصول انقلاب هند محسوب می شود که یک رهبر غیر انتخابی بخواهد سکاندار هدایت جامعه دمکرات هند باشد، چرا که در قانون اساسی این کشور حاکمیت از آن مردم هند است که از طریق انتخابات که هر 5 سال یک بار تکرار می شود حاکمیت دولت خود را از طریق انتخاب اعضای پارلمان در ایالت ها و مرکز تعیین می کنند.

[19] - Ek Chalak Anuvartitva (unquestioningly following a single leader, or the Fuehrer Principle)

[20] - intellectual

[21] - sentiments and feelings

[22] - The Indian national movement نهضت و انقلابی که طی چند دهه، علیه حاکمیت بریتانیای کبیر بر سرزمین هند، ناراضی بوده و مبارزه کرد و در سال 1947 به رهبری مهاتما گاندی به پیروزی رسید و هند مستقل گردید.

[23]- reactionary

[24] - Hindu nationhood

[25] - freedom movements

[26] - anti-British movements

[27] - Anti-Britishism

[28] - inclusive متکثر و متنوع به لحاظ فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و....

[29] -ocean of humanity

[30] - complex and mysterious personality of India

[31] - Discovery of India

[32] - palimpsest

[33] - Westernise

[34] - Development

[35] - humane society

[36] - communal harmony

[37] - An Autobiography

[38] - The [Hindu] Mahasabha "پارلمان علیای هندوها" که یک سازمان هندویی فعال در زمان مبارزات استقلال شامل ملیگرایان و مذهبیون هندو بود

[39] - Ramdhari Singh Dinkar

[40] - Sanskriti ke Char Adhyay (Four Chapters from Culture)

[41] - یا همان خدای که دیگر دوگانه نیست، به دور از دوگانه پرستی ها (خیر و شر و...)، advaita (non-dualist) همان عدم دوالیسم و دوگانه پرستی که یکی از شش شاخه های مهم نهضت فلسفی ودانتا در هند است که خود مهمترین و پر نفوذترین در این رابطه است، حقیقت را در عبور از وهم و خیال و دوالیسم می داند و معتقد است که روح فردی وجود ندارد و تنها آتمن (Arman) روح جهانی هست که تنها ممکن است روح فردی به صورت موقت از این روح منشعب شود

[42] - عصر ودانتا (Vedanta)، بعد از دوره باستان در خدایان هندی است که به صورت پرستش بت ها و خدایان طبیعی مثل خورشید و آب و... به وجود آمده است این دوره بعد از دوره وداها که شامل متون مقدس هندوها، در عصر باستان و شامل سخن با خدایان این چنینی است، و از نحوه قربانی و دعا برای آنان و... سخن می گویدف دوره ودانتا عصر اصلاح در تفکر هندویسم و ارتقا تفکر مذهبی آنان است. ودانتا در سانسکریت به معنی جمع بندی است، اوپانیشاد ها کتاب هایی است که در این فلسفه نوشته شده اند. آنها به تفسیر یکدست از متن مقدس معتقد نبودند و لذا اندیشه های متعددی در فلسفه ودانتا شکل گرفت آنان معتقد به یک هسته باقی و غیر قابل نابودی و فناناپذیر به نام آتمن بودند که همان برهمن و وجود مطلق، بی منتها و فناناپذیر است.

[43] - R.K. Karanjia

[44] - the spiritual emptiness

[45] - technological civilisation

[46] - The Mind of Mr. Nehru

[47] - Asaram در این نوشته منظور Asumal Sirumalani Harpalani (born 17 April 1941) است که پیروانش او را آسرام باپو می نامند، که از رهبران مذهبی هند کنونی است که از دهه 1970  شهرت یافت و تا سال 2013 بیشتر از 400 مدرسه دینی هندو به نام "آشرام" را در هند و خارج از کشور تاسیس کرده است.

[48] - Shri Shri

[49] - Sadhguru

[50] - uniformity of faith یکدستی در تفکر اعتقادی

[51] - Gandhiمهاتما گاندی رهبر قیام استقلال هند که معتقد به سکولاریسم، تکثرگرایی و حقوق اقلیت ها و عدم خشونت بود و نهایتا هم توسط یکی از نیروهای RSS یک سال بعد از پیروزی ترور شد.

[52] - سردار پاتیل از جمله رهبران حزب کنگره بود که به هندو های افراطی چنان نزدیک بود که اکنون بعد از دست یابی به قدرت، از او بزرگترین مجسمه ها را در هند می سازند، او به عنوان مشت آهنین ملیگرایی هندو، در سرکوب و کشتار اقلیت ها در زمان استقلال شهرت دارد، و اقدامات او در این رابطه به عنوان وزیر کشور هند در آن زمان شهرت یافت. Patel

[53] - Shastri لعل بهادر شاستری از رهبران استقلال که بعدها به ریاست جمهوری هند انتخاب شد

[54] - Bose  سوبهاش چاندرا بوس معروف به نتاجی، رهبر مورد احترام انقلابی ملی‌گرای هندی بود که در جریان جنگ جهانی دوم جنبشی ملی را علیه قدرت‌های غربی رهبری کرد. بوس در ۱۹۳۸ به ریاست کنگره ملی هند برگزیده شد ولی یک سال بعد به دلیل اختلاف با مهاتما گاندی از این سمت برکنار شد. او پیش از ترک هند در ۱۹۴۰ از سوی بریتانیاهای حاکم بر هند، در حصر خانگی قرار گرفت. بوس در آوریل ۱۹۴۱ وارد برلین در آلمان نازی شد و با آنها  همدلی داشت. در سال ۲۰۲۱ دولت حزب BJP در هند، ۲۳ ژانویه را به منظور پاسداشت زادروز "نتاجی" (حضرت رهبر) سوبهاش چاندرا بوس، به نام "نتاجی جایانتی" نامگذاری کرد.

[55] - , Bhagat Singh باگات سینگ یا همان شهید باگات سینگ که از مبارزان استقلال می باشد، که به رغم روش عدم خشونت گاندی، دست به ترور مسئولان بریتانیایی در هند زد، و به همین دلیل هم دستگیر و توسط بریتانیایی ها، اعدام گردید.

[56] -Tagore رابیندارنات تاگور از مبارزین اهل بنگال غربی بود که نویسنده بزرگ هند و برنده جایزه ادبیات نوبل ادبیات جهانی نیز گردید.

[57] - Ambedkar رائورامجی آمبدکار از رهبران گروه نجس ها، یا همان دالیت ها که در فرهنگ هند ارتباط با آنان کفاره دارد، می باشد، او از رهبران مبارز و نویسنده قانون اساسی هند، بعد از پیروزی است، افراط گرایان راستگرای هندو از او کینه به دل دارند، چرا که اولا به گروه نجس ها تعلق دارد، و ثانیا قانون اساسی را طوری نوشته است که تکثرگرایی و سکولاریسم و حاکمیت مردم را در آن تضمین کرده است، مواردی که مورد خوشایند افراط گرایان راستگرای هندو نبوده، و در ضدیت با سرفصل های اعتقادی آنان است، به همین جهت هندوهای افراطی در راستای خالی کردن قانون اساسی هند از هویت مذکور بوده و در مدت حاکمیت خود سعی کرده اند این قانون را از سرفصل های حاکمیت خود خارج کنند و بی اثر و تهی نمایند.

 ایران و هند که تا قبل از 1326 (1947) همسایه دیوار به دیوار بودند، به فاصله نزدیک به سی سال، پیروزی انقلاب های خود را جشن گرفتند، هندی ها در سال 1326، که علاوه بر خلاصی از سلطه بریتانیایی ها بر کشورشان، حاکمیت ملی خود را در بعد داخلی هم کسب کرده و زین پس نه طبقه، و نه فرد خاصی حکمرانی این کشور را در تیول خود نداشت، و دو مجلس عوام (لوک سابها) و خواص (راجیا سابها) که هر 4 سال یک بار توسط رای مستقیم مردم تجدید ساختار، و تصمیم گیرها، می شوند، حاکمیت هند را هفت دهه است که به صورت چرخشی در دست دارند، و دولت را حزب پیروز در پارلمان هند تشکیل می دهد، لذا حاصل انقلاب هند، کسب استقلال و حاکمیت ملی، در دست نمایندگان مردم بود، که با هر انتخاباتی، مردم این توان را دارند که همه حاکمان خود را تعویض، یا ابقا نمایند.

مهاتما گاندی رهبر انقلاب هند

 ایرانیان نیز در همسایگی هند، به سال 1357 بر سیستم حاکمیت فردی، سلسله شاهان موروثی پهلوی تفوق یافتند، و بعد از آخرین قیام دمکراسی و جمهوری خواهانه خود، که در عصر مشروطیّت، و حاکمیت سلسله قاجار، به وقوع پیوسته بود، دوباره خواهان اعاده حاکمیت ایرانیان بر سرنوشت شان از طریق انتخابات، و حاکمیتی از نوع جمهوری، متکی به آرای مستقیم مردم شدند، لذا قیام مردم ایران جمهوری خواهانه، و قیام مردم هند استقلال طلبانه بود، و آنان در نتیجه این قیام هم استقلال و هم جمهوریت را کسب کردند.

هر دو انقلاب، واجد دو رهبر کاریزماتیک بسیار مهم بودند، که مطالعه تفاوت ها، و همپوشانی بین رفتار و منش این دو، در موفقیت مردم ما، و دیگر ملل مبارز، برای آزادی از استبداد داخلی و سلطه خارجی در جهان، موثر و مفید خواهد بود، آنچه مسلم است اینکه امروز، کمتر آزادیخواهی در جهان را می توان یافت که به نوعی در افکار و عمل رهبران انقلاب های دیگر جهان، غور و بررسی نکرده، و حرکات آنان را در الگوگیری برای کسب موفقیت، مد نظر قرار نداده باشد،

لذا وقتی از انقلاب، آزادیخواهی و جمهوریخواهی سخن به میان می آید، همواره رهبرانی همچون مهاتما گاندی [1]، نلسون ماندلا [2] ، پاتریس لومومبا [3] ، چه گورا [4] ، روح الله خمینی و... مد نظر ناظران قرار می گیرند، و در رد یا قبول راهبرد و تاکتیک مبارزاتی و نوع تفکرشان نسبت به مردم خود و حاکمیت بعد از پیروزی، مثال های مورد بررسی و نقد قرار می گیرد.

در سالگرد پیروزی هر انقلابی، در کنار جشن ها، باید به ارزیابی و بررسی دست آوردها، و از کف داده ها نیز پرداخت، از این رو در این نوشته مختصر که در آستانه 22 بهمن ماه، سالروز پیروزی انقلاب 57، و در انتهای این قرن خورشیدی، به رشته نگارش در می آید، به مقایسه رهبران انقلاب ایران و هند خواهد پرداخت، و در حدود آشنایی، نسبت به اتفاق و انفکاک آنان خواهم نوشت؛

یقینا این نوشته و دیگر نظرات از این نوع، خالی از نقص و قوت نخواهند بود، اما برایند جمعی اینگونه اظهار نظرها، روشن کننده راه آینده، و نوری است بر تاریک و روشن های گذشته انقلابی ایران و هند، که تابانده خواهد شد، و سعی می شود به تفاوت ها و تناسب ها در انقلاب هند، و انقلاب ایران، توسط رهبرانی همچون مهاتما گاندی (رهبر انقلاب هند) و روح الله خمینی (رهبر انقلاب ایران) پرداخته شود،

که این دو، در یک نقطه مهم، کم و بیش اشتراک نظر و به نسبت به یک نحو عمل کردند، و آن انتخاب نوع مبارزه مدنی، در زمان مبارزه برای کسب پیروزی بر رقیب بود، که این نوع مبارزه در مقابل مبارزات مسلحانه و خشونت آمیز، قرار می گیرد؛ گذشته از این که در خلال مبارزات این دو، گاهی هواداران آنان دست به سلاح برده و یا تروری و خشونتی را مرتکب شده اند، اما این رهبران برابر گواه تاریخ مبارزه، سعی کردند که از خشونت و خشنونت پیشگان دوری جسته و مهمترین قسمت بدنه گروه مبارزه خود را از حرکات انقلابی (به معنی اقدامات افسار گسیخته، خشن، و آتش به اختیار)، باز دارند، لذا حرکات مبارزاتی آنان بیشتر در حول مبارزات مدنی، و اعتراضات مسالمت جویانه، شکل غالب را به خود می گیرد،

این است که در خلال این دو انقلاب، بر خلاف انقلابات افسارگیسخته چپی و کمونیستی، که غرق در حرکات انقلابی، مسلحانه و خشن در جهان جریان یافته و تاریخی از کشتار را در پس خود نهاده است، و ده ها میلیون کشته از خود بر جای گذاشت، و عموما نیز حرکت چپ، از قضا به دیکتاتوری های مخوف نیز منجر شده است، اما این دو انقلاب در دوره مبارزه، کمترین دست یازیدن به خشونت، ترور و سلاح گرم را در فرهنگ مبارزاتی، و سخن رهبران آن به خود دید.

اما تفاوت ها،

این دو رهبر در دوره مبارزه، واجد تفاوت هایی نیز بوده اند، که این تفاوت در نتیجه انقلاب آنان نیز به صورت بارز انعکاس یافت، و در میزان موفقیت آنان بروز جدی از خود نشان داد، از آن جمله می توان در شیوه سازماندهی و رهبری مبارزات این تفاوت را نگریست، که مهاتما گاندی از همان نخستین آغاز حرکات مبارزاتی خود، با پیوستن به حزب کنگره ملی هند [5] حرکت خود را هماهنگ با دیگر رهبران دخیل در روند مبارزه سراسری این حزب، در خلال یک حرکت منسجم و حزبی شکل داده، که این خود باعث شد، تا گاندی همواره در کش و قوس مبارزات آشکار خود با دشمنِ ملت خود، با تکیه بر مواجهه سیاسی، تبلیغاتی و مشی مبارزه حزبی، اهداف خود را بصورت روشن، مشخص و آشکار دنبال کرده، و همه از دوست و دشمن می دانستند که او و حزبش به دنبال چی هستند، و در این راه با چه کسانی همراه، و از چه مشی و روندی برخوردار و یا به دور است،

اساسنامه حزبی آنان در این مبارزه روشن و مشخص، و روش مبارزاتی آنان در تئوری و عمل، اعلام شده بود، از این رو طی چندین دهه مبارزه با حاکمیت خارجی بریتانیایی ها، که هند را برای مدتی طولانی مستعمره خود کرده بودند، روندی از تمرین دمکراسی، تحمل و رواداری درون حزبی و داخلی بین مبارزین، و انقیاد بر خواست و تصمیم جمعی و... در بین رهبران مبارز نیز، همگام با نبرد سیاسی با دشمن، مستمرا ادامه یافت، از این رو وقتی پیروزی انقلاب شان در سال 1326 (1947) محقق شد، بدون کمترین تردید، قانون اساسی روشنی بر اساس شیوه، اهداف، و منش دوران مبارزه، تدوین و برای مردم و حاکمان جدید، لازم الاجرا گردید،

این بود که در زمان تدوین قانون اساسی جدید هند، بعد از پیروزی که در واقع پیاده کردن شعارهای دوره مبارزه و تبدیل آن به قانون بود، کسی تردیدی در لزوم اعطای حق حاکمیت به مردم هند (پایه های دمکراتیک این قانون)، رسمیت یافتن حق تنوع فکری، مذهبی و ایدئولوژیکی و دوری از تحمیل عقیده به دیگران (سکولاریسم)، رسمیت یافتن تنوع اجتماعی، فرهنگی و...(پلورالیسم و یا تکثر گرایی)، لزوم اعطای اختیار به شوراهای محلی، و حق دخالت مستقیم مردم در اداره جامعه خود، و اقتصادِ مردم محور، و دوری از سرمایه داری (سوسیالیسم) و بسیاری از ارزش های ناب دیگر، که ارکان این قانون بود، مشاهده نشد، و با کمترین مقاومت ها چنین ارزش هایی در قانون و عمل جاری گردید.

و حزب کنگره به عنوان یک حزب پیشرو و مترقی، این روند را به پیروزی رساند، و آن را در قانون اساسی هند، در بعد از پیروزی گنجاند، تضمین کرد و خود به اجرای آن همت کامل نمود، و اکنون هفت دهه بعد از پیروزی انقلاب هند، گرچه با پیروزی فاشسیست های ملیگرای هندویی [6] ، مدت هاست که در تحت تفکر هندوتوا [7] ، که توسط حزب بهاراتیا جاناتا (BJP) [8] ، به نمایندگی از جامعه تندرو مذهبی – سیاسی هند، می روند تا بنیاد قانون اساسی مذکور را از تفکر مذکور (گاندی – نهرو) در نوع قوانین، و شیوه حکمرانی هند، سست و تهی نمایند، ولی هنوز همان قانون برقرار است، و گرچه حزب مذکور سعی در تهی کردن آن از محتوا در بخش های اساسی همچون سکولاریسم و تکثرگرایی، حول شعار حفظ و صیانت از فرهنگ و مذهب هندو، و احیای فرهنگ هندو را دارند، اما در بخش دمکراتیک و حتی سوسیالیسم آن قانون، هنوز دستکاری های عمده ایی صورت نگرفته است،

حزب BJP که خواهان بازگشت به هندویسم است، به نوعی ناگفته، به سمت احیای جامعه طبقاتی هندو پیش می رود، که در صورت تحقق چنین هدفی، به صورت طبیعی، جامعه برهمنان (یا همان طبقه روحانیت هندو) بر قله سیاست و حکمرانی هند، دوباره خواهند نشست، ولی به نظر نمی رسد که حرکت ملیگرایی هندو، به حاکمیت فردی منجر گردد، و در موفق ترین حالتش، هندی ها دچار حاکمیت طبقاتی خواهند شد.

نارندرا مودی نخست وزیر هند وابسته به حزب BJP

اما رهبری انقلاب ایران، در روند مبارزاتی خود هیچگاه به سوی حرکت منسجم حزبی، رویکردی موثر و مشخص نداشت، و به کار حزبی تن نداده، و مبارزه خود را بر طبقاتی از جامعه، که عمدتا روحانیت بودند، متمرکز کرد، که باقی مردم به عنوان توده های مستضعف و عقب نگهداشته شده، همراه، و در پیروی از روحانیت، کار خیزش را دنبال می کردند، لذاست که به رغم، ذکر آزادی داشتن تشکل ها و احزاب، و قوانینی که تضمین کننده حرکت حزبی، و سندیکایی و گروه های مختلف جامعه، در روند اداره و شکل دهی مسیر حرکت کشور بود، مبارزه منظم حزبی در ایران شکل نگرفت،

و این وجه که در انقلاب هند، هدایت جامعه را کاملا به عهده داشت، و امروز نیز پاسدار قانون، و رعایت آن در جامعه هندی است، و احزاب با گرفتن اذن، از طریق آرای مستقیم مردم، این نمایندگی را برای صیانت از قانون اساسی و حقوق مردم، همواره هر چهارسال یک بار، تجدید و تعقیب می نمایند، ولی در جامعه ایران، احزاب نه در منش رهبری آن جایگاهی داشتند، و نه قوانین موضوعه در این خصوص شکل جدی تحقق به خود گرفت، لذا کار حزبی و منظم و شناسنامه دار احزاب در ایران، نه شکل گرفت و نه عملی شد، و کار حزبی جایگاهی نداشته و ندارد و...، در کل مقتضیات کار حزبی که بزرگترین رکن جاری شدن نمایندگی مردم، در نظام های سیاسی مدرن است، هرگز جایگاه در خور خود را در ایران نیافته، از این رو حرکات سیاسی ایرانیان عقیم، ناتمام و دارای حرکات سینوسی نا منظم و بی بهره بوده و به انحراف می رود.

از این روست، که کار اساسی حزبی و سیاسی، در ایران، در ضعیف ترین حالت ممکن، توسط گروه های بی شناسنامه ایی که در آستانه هر انتخاباتی، نمایندگی طبقات قدرت را در پس پرده به عهده می گیرند، آرای مردم را به سوی خود جلب می کنند، در حالی که این گروه ها، ابزاری برای حرکت قانونی، و قدرتی واقعی برای تحقق شعارها و حتی وعده هایی که در طول دوره زودگذر تبلیغات انتخاباتی می دهند را نیز نداشته، و به دنبال پیروزی نیز، هاج و واج در صدد کسب رضایت قدرت اصلی در کشورند، تا برای اجرایی شدن شعارها و وعده های خود از میان موانع بزرگ راهی بیابند، و عملا حرکت آنان از ابتدا عقیم است، و آنان حتی اگر بخواهند حقوق مردم را دنبال و کسب کنند نیز، قادر به متوقف کردن روندی، و یا ایجاد روند، و یا ایجاد ساختاری جدید نبوده، و چنین پتانسیلی را نداشته و ندارند.

این است که صاحبان آرای مردم، در هر انتخاباتی به ضایع ترین وضع ممکن، مفتضح شده، و بعد از سال ها دست و پنجه نرم کردن برای رسیدن به حقوق قانونی خود، که در قانون اساسی ج.ا.ایران تصریح شده است، از عرصه خدمت حذف، و تمام شخصیت شان نابود می شود، سرنوشت نامساعد و ناپسند نخست وزیران، و ریاست جمهورهای مختلف ایران در این چهار دهه، خود گواه روشنی بر این امر نامطلوب است.

دیگر تفاوت بین رهبر انقلاب هند و ایران را، در تعلق به طبقات اجتماعی می توان اشاره کرد، در این زمینه مهاتما گاندی خود را از فرایند جاری طبقاتی در کشور خود، که ریشه در هزاران سال تفکر طبقاتی هندویی داشت، بیرون کشیده، به عنوان یک شخصی عادی و تحصیلکرده، از جامعه هند، که با اتکا به هوش و ذکاوت و قدرت خانوادگی خود، مدارج علمی را در دانشگاه های بزرگ عصر خویش، طی کرده بود، به عنوان یک حقوقدان، از علم خود برای کسب و احیای حقوق مردم خود سود جسته، و راه های مبارزه مدنی را از مبارزان افریقای جنوبی، و حتی روند حزبی جاری در خود انگلستان و... مطالعه، کسب و گزینش نموده، و در جامعه خود، و روند مبارزاتی هندی ها علیه سلطه بریتانیا، سود جسته و آنرا عملی ساخت،

و به واقع در کیس تربیت مهاتما گاندی، باید اعتراف کرد که دانشگاه های بریتانیا، نیرویی را تربیت کردند، که بساط سلطه آنان را از جنوب آسیا برچید، و امروز بریتانیایی نیز، به قدرت نرم، و درستی حرکت این رهبر تربیت شده در دامن سیستم دانشگاهی خود معترف بوده، و آنان نیز لاجرم بر این پتانسیل و عمل ارج نهاده، و مجسمه این مرد مبارزه با استعمار، حتی توسط خود بریتانیایی ها، که دشمنان او و حرکتش محسوب می شوند، ساخته و در نزدیک ترین مناطق به ساختار حاکمیتی بریتانیا نصب، و رونمایی می شود، این همان تحمیل گاندی و تفکرش بر سلطه گران است، که این چنین خود را حتی بر دشمنانش نیز تحمیل کرده، آنان را به کرنش در مقابل انصاف و منطق مبارزاتی خود، مجبور می کند،

این همان قدرت نرمی است که سلاحی جز سادگی، صداقت، دوری از خشونت، خیرخواهی برای بشر (دوست و دشمن و از جمله ملت خود)، مبارزه مدنی و... ندارد، چرا که در مبارزه منصفانه این رهبر شرقی علیه دشمن، بویی از خواست های شخصی و طبقاتی، و حتی انتقام از دشمن استشمام نمی شود، سراسر حرکت مبارزاتی گاندی خیر عمومی مد نظر است، که او قصد رهایی آنان را دارد، لذا او در حالی که رهبری مبارزه را عهده دار است، خود را از نظام طبقاتی، و تفکر طبقاتی خارج ساخته، از این روست که، گرچه او رهبر قیام هندی هاست، اما برای آزادیخواهان جهانی نیز الگویی از، از خود گذشتگی برای خیر جمعی، در نظر گرفته می شود.

در مقابل، در روند مبارزاتی رهبری انقلاب ایران، تکیه بیش از حد به طبقه روحانیت، بارز است، از این روست که قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، بعد از پیروزی نیز، با تاسی از این نوع نگرش، بر محور حاکمیت روحانیت، ریخته، و بنای ج.ا.ایران بر حاکمیت بلامنازع آنان نهاده می شود، و حقوق و حق حاکمیت توده مردم و دیگر ارکان مبارزه، در ذیل حقوق اساسی طبقه روحانیت، تعریف و تدوین و اجرا می گردد، از این روست که دوری رهبری انقلاب ایران از حرکت حزبی و با برنامه و اساسنامه مشخص، در دوره مبارزه، نوعی حاکمیت طبقاتی را خواسته و یا ناخواسته احیا نمود، که ده ها قرن قبل، معدوم و منسوخ شده بود،

چرا که با هجوم اعراب و حاکمیت اسلام بر ایران در نزدیک 1400 سال قبل، دوگانه حاکمیت طبقه مغان (روحانیت زرتشتی) و شاهان سلسله های مختلف باستانی حاکم بر ایران، منسوخ شده بود، و دیگر ایرانیان برای سده ها، با پدیده حاکمیت دوگانه طبقه پادشاهی – طبقه برهمنان (رهبران مذهبی) مواجه نبودند، گرچه خلفای عرب و دست نشاندگان آنان، پادشاهی های مقتدر و گسترده باستان ایران را احیا کردند، و امپراتوری های عظیم و موروثی ظالمی را برای قرن ها بر منطقه تحمیل کردند، اما در این دوره، حاکمیت طبقه روحانیون، به نحوی که قبلا بود، احیا نگردید، چیزی که اکنون و بعد از پیروزی انقلاب، این وجه که طبقه ایی از جامعه ایرانی را برجسته، و بر صدر می نشاند، صورت واقع به خود گرفت، و قانون اساسی انقلاب، این وجه منسوخ را دوباره احیا و عملی کرد.

از این رو، به رغم شعارها و اهدافی که از احیای این روش، در نوع حاکمیت ایران بعد از انقلاب مطرح می شود، که همانا "مجد و عظمت اسلام و مسلمین" بعنوان قصد و غرض صاحبان چنین اندیشه ایی باز گو می گردد، اما بر آیند چنین روشی در رهبری جامعه ایران، به حاکمیت طبقه روحانیت، بر دیگر طبقات و اقشار کشور، انجامید و درست یا نادرست، صورت عملی به خود گرفت.

در نتیجه ی نوع و کیفیت وابستگی رهبران انقلاب ایران و هند به طبقات خاص، چنین می شود که گاندی بعد از پیروزی در انقلاب خود، تنها چند ماه بعد از کسب موفقیت، به واسطه دفاع از یک اقلیت مذهبی (مسلمانان) و... توسط گروه افراطی هندو که از طرفداران حاکمیت طبقاتی این مذهب بودند، و او را مخل حرکت خود می دیدند، ترور می شود، ولی رهبری انقلاب ایران گرچه خود از منتقدین پرو پا قرص طبقه روحانیت بود، [9] و حکایت خروش او علیه آنان در سخنانش موج می زند، اما برآیند عملی قیامش، خواسته یا ناخواسته، به حاکمیت یک اقلیت بر اکثریت، در نوع طبقاتی آن منجر شد،

"دوست ندارم خانه ام را دیوارها از هر سو احاطه و پنجره هایم بسته باشند، دوست دارم نسیم فرهنگ تمام سرزمین ها به سوی خانه ام، در آزادانه ترین شکل ممکن بوزد، اما از این که پاهایم از کاری توسط دیگری محروم شوند، گریزانم. ذهن مذهب در یک زندان نیست. اتاقی است برای پذیرایی از مخلوق های جدید خداوند، اما  آن خود گواه و دلیلی است در مقابل وقاحت غرور نژادی، غرور مذهبی و غرور رنگ پوست". مهاتما گاندی.

به همین دلیل است که به نظر می رسد قبل از هر قیامی، رهبران آزادیخواه و انقلابی، در بین ملل جهان، باید خود را از وابستگی های طبقاتی مبرا کنند، تا برآیند قیام شان، به حاکمیت انحصاری طبقات منجر نگردد، و قدرت به صورت سیال، و غیر انحصاری، بر اساس رای مردم، ناشی از شایسته سالاری ها و...، در بین اقشار و افراد جامعه، دست به دست شده، و انحصارها شکسته شود و...،

این همان تجربه ایی است که طبقه کارگر و... را در نظام های کمونیستی و سوسیالیستی، به دیکتاتورهایی تبدیل می کند، که تمام مردم خود را به انقیاد مرام و طبقه ایی (کارگر، کشاورز و...) می کشند، که بر آن، در بین مردم این کشورهای اجماع کافی وجود ندارد، و در نتیجه راه و حق انتخاب، و حق تعیین سرنوشت، و در نتیجه برخورداری از کرامت انسانی نیز، به نفع عده ایی از مردم، تحت حاکمیت این گونه طبقات، از دیگر مردم جامعه سلب گشته، و در راه تثبیت این امر، مجبور به کشتارهای بزرگ می شوند و...، از این روست که گفته می شود، چپی ها (کمونیست ها و...) صد میلیون نفر را طی انقلاب های خود، و بعد از پیروزی قتل عام کردند، تا حاکمیت کمونیستی یا سوسیالیستی خود را تثبیت، گسترده و بلامنازع نمایند.

تفاوت دیگر گاندی و امام خمینی، در روند بعد از پیروزی انقلاب است، مهاتما گاندی با پیروزی انقلاب خود، همچنان در همان ساختار حزب کنگره به نقش آفرینی گذشته خود ادامه داد، و در عین حال به عنوان یک رهبر، با کاریزمای موثر، خود را از مناصب قدرت دور نگه داشت، و همان وجه هدایتی، رهبری و راهنمایی را به سان قبل از پیروزی، ادامه داد، و از قضا نیز، شهید همین نوع عملکرد نیز گردید،

او با کشتار اقلیت ها بعد از پیروزی انقلاب خود، توسط همرزمان دوره مبارزه اش، که اینک مسلمانان داخل هند را، به واسطه و در تلافی جدایی پاکستان و بنگلادش از هند، کشتار می کردند، فاصله گرفت و مخالفت آشکار نمود، و برای نجات آنان در اعتراض به این روند کشتار و غارت، دست به روزه سیاسی زد، و سعی کرد نقش هدایتی و انذار کننده اش را حفظ و ادامه دهد، و نقش اپوزیسیون گرفت و در روند همین مبارزه نیز، به دست مخالفین خود ترور شد،

اما امام خمینی به رغم راه و روشی که پیش از او توسط گاندی در پیش گرفته شده بود، خواسته و یا ناخواسته مستقیما وارد سیستم حکمداری و روند قدرت در کشور بعد از پیروزی شد، و به بخشی از پازل قدرت، در بین انقلابیون جدید، که اینک در روند کسب و توسعه قدرت قرار گرفته بودند، تبدیل گردید، و کم کم او نیز به عنوان بخشی از قدرت، دیگر نتوانست نقش اپوزیسیون را بازی کرده، و از اشتباهات دور بماند، لذا در اشتباهات حرکت حاکمان جدید که، در روند کسب، حفظ و گسترش قدرت فعال شده بودند، و حذف رقبا، و برداشتن موانع آن، به کاری عادی برای شان تبدیل شده بود، شریک گردید، و نقش هدایتی بایسته و لازم از ایشان سلب، و در سایه توجیه این اقدامات، که گاه اجتناب پذیر هم بود، گم شد، و متاسفانه در برخورد با اقلیت ها، خود به یک طرف دعوا تبدیل شد و...، و دیگر چون گاندی نتوانست مدافع اقلیت ها، در بین اکثریت انقلابی دیروز، و حاکم امروز، باشد، در این زمینه می توان به کسانی اشاره کرد که خواهان الغای حجاب اجباری، و یا قانون قصاص و... بودند، که با آنان برخورد شد، و در این زمینه فلش اتهام این برخورد، مستقیم به سمت رهبری انقلاب ایران رفت و...

و لذا چنانچه بر اساس همان فرمایش منتسب به ایشان، که بعد از پیروزی، به قم (مرکز روحانیت ایران) خواهند رفت، و به کار حرفه ایی سابق خود، مطابق با نقش اصلی روحانیت در جامعه، که همان نقش هدایتی و تبلیغی است، ادامه می دهند را، اجرا می کردند، امروزه چهره بسیار بهتری از خود بر جای می گذاشت، و در روند الگوسازی جهانی، برای آزادی و آزادیخواهی، جایگاه بسیار بهتری را برای خود، انقلاب و طبقه روحانیت ایران، به یادگار می گذاشت.

این است که چنانچه آقای خمینی نیز مثل جناب گاندی در روند قدرت گیری بعد از پیروزی، در کنار، و جدای از قدرت، و طبقه حاکم می ایستاد، و به بخشی از قدرت و طبقه حاکم تبدیل نمی شدند، در جایگاه هدایت و راهنمایی، همچنان ملجا محسوب می شدند، می توانستند جایگاه دین و روحانیت را از صدمه حفظ نموده، و اقلیت ها نیز پناهگاهی یافته و کمتر صدمه می دیدند، و قیام های مسلحانه و غیر مسلحانه بعدی، که سال ها بعد از پیروزی انقلاب ادامه یافت، تا حدود زیادی کنترل می شد، و ایشان با فارغ کردن خود از قدرت، دیگر تعهدی به صاحبان و مدعیان قدرت نداشت، و نقش کنترلی بیشتری می توانست بر حرکت آنان داشته باشد و...،

انقلاب 57 مثل تمام انقلاب های دنیا، واجد دو مقطع مهمِ روند قبل از پیروزی، و آنچه بعد از پیروزی گذشت و می گذرد را در خود دارد، و می توان به مطالعه آن دو مقطع نشست، و به آسیب شناسی نقاط ضعف و تضعیف آن پرداخته، و نقاط قوت را شناخت و تقویت کرد، از باب مثال یکی از وجوه تفاوت دوره مبارزه و دوره بعد از پیروزی، از لحاظ شمولیت تمام نیروها در روند کار انقلاب می باشد، که تفاوت معناداری را می توان در این زمینه، در این دو مقطع مشاهده کرد.

در دوره قبل از پیروزی انقلاب 57، می توان چنان تسامح، تساهل و تحملی را در بین رهبران و دست اندرکاران این انقلاب دید، که نیروهای مبارز با تمام تفاوت دیدگاه ها و اهداف، در کنار هم بودند، و شمولیت و تنوع کم نظیری را در بین نیروهای مخالف و انقلابی، می توان دید، لذا یک پیوستار بزرگ و خم نرمال، از مردم ایران در روند آن شریکند، و حتی فردی مثل سید حسین نصر که خود در دفاتر سیستم پادشاهی کار می کند، در کنار مرتضی مطهری، علی شریعتی و.... کاملا جا افتاده، همدیگر را همراهی، و به قدر لزوم همدیگر را تحمل می کنند،

به غیر از آن، از کمونیست های فارغ از مذهب، تا مذهبیون دو آتشه بازار، که روزگاری تیم های ترور آنان اندیشمندان و سیاستمداران دگر اندیش (همچون حسنعلی منصور، احمد کسروی و...) را در جامعه سیاسی و فکری ایران هدف ترور خود قرار می دادند را، در کنار پزشکان، مهندسین، اساتید دانشگاه ها، بی سوادها، و قشر فرهیخته کشور، همه و همه در این مبارزه کم و یا زیاد با هم، و نسبتا متوازن، در حرکت دیده می شوند، و در این اواخر مبارزه، که به آخر سال 1357 نزدیک می شویم، تنوع حضور مردمی، به نظامیان هم حتی سرایت می کند، و به چنان اوجی می رسد که، این حرکت جمعی و واجد شمولیت، انگار تمام ملت را با خود همراه می بیند، و انسان تعجب می کند که انگار این حرکت، هیچ مخالفی نداشته است.

اما از لحظه پاک شدن صورت مساله، و برچیده شدن سیستم پادشاهی پهلوی ها، انگار این پیروزی آتش اختلاف را بر انگیخت، و جدایی ها، درگیری ها، عدم تحمل ها، و... و یک انشقاق همه گیری، آن حرکت منسجم را در هم کوبید، و جامعه بعد از پیروزی، درگیر ترور، قهر، حذف و... گردید، و بدنبال آن روند خالص سازی ها، شدت گرفت و این خالص سازی های و تسویه های خونین از همرزمان دوره مبارزه، ابتدا بر واژه های دوگانه انقلابی و طاغوتی، انقلابی و ضد انقلاب، خط امامی و غیر خط امامی، خودی و غیر خودی، و انقلابی و فتنه، ارزشی و غیر ارزشی، با بصیرت و بی بصیرت، ولایی و ضد ولایت فقیه و... ادامه یافته است. و این روند خالص سازی های مخرب، همچنان غربالگری می کند و به پیش می تازد، و بسیاری را از قطار انقلاب و سپس کشور پیاده می کند، از این رو سیل مهاجرت از کشور بنیانکن ادامه دارد.

اما چرا ما بدین جا رسیدیم، ده ها دلیل می توان بر آن اقامه کرد، در این نوشته مختصری بر موضوع رهبری و مشخصات آن، در مقایسه رهبران انقلاب ایران و هند پرداخته شد، اما بشر در اوج گیجی و ندانستن ها، باید بار دیگر به طبیعت بازگردد، و درس زندگی از آن بیاموزد، طبیعت آموزگاری بزرگ برای اهل حکمت و تدبیر است، که غور در روند آن، برای در راه ماندگان دوران راهگشاست،

طبیعت به ما آموخته است که آب باید خود مسیرش را به سمت دریا بیابد، بستن سد برای انحراف آب ها، به سمتی که ما می خواهیم، آب هایی زیادی را، برای مدت ها معطل خواهد ساخت، تا بلکه روزی این آب در مسیر دلخواه اهل قدرت، کانالیزه گردد، این را نه خدا می خواهد، و نه خلق بدان راضی است، که اگر خدا می خواست، این خاصیت یافتن راه را، به آب نمی آموخت، این سنت خوب و پسندیده رفتن و یافتن ها را، خداوند در قاموس طبیعت که انسان عضو کوچکی از آن است، گذاشته، و ما باید آزادی عمل را به رسمیت شناخته از این درس بزرگ، الهام گرفته سد حرکت جامعه نشویم.

پس انسان ها را باید رها کرد و آزادی داد، تا خود راه خود را به سمت حقیقت (که اهل مذهب آن حقیقت را خدا می دانند و...)، بیابند، و این که ما تصمیم بگیریم عده ایی را  به راهی ببریم، که نیاز به بستن سدهایی بلند است، به سرانجامی شاید هرگز نینجامد، و اگر هم بینجامد، در این بین نسل ها فنا خواهند شد، و چنین حق الناسی را چه کسی جوابگوست، خدا نیز به نظر نمی رسد که چنین حقی به انسانی و یا طبقه اجتماعی داده باشد، که برای نسل ها تصمیم بگیرد، و عمل کند، چرا که فرصت زیستن برای هر نسلی، در این مزرعه بزرگ، تنها یک بار بیشتر نیست، و این حق زیست، و انتخاب آزادانه را، نباید از بشر گرفت.

در این روزهای خاطره انگیز، درودهای خود را به روان تمام مبارزین راه آزادی نثار می کنیم، که در این راه خطیر از جان و مال خود گذشتند، تا آزادی و حق تعیین سرنوشت، در مسیر کسب کرامت انسانی، نصیب دیگرانی شود که دوره مبارزه را زنده طی می کنند، تا شاهد آزادی، عزت و کرامت مردم خود باشند.

 

[1] - مهانداس کارامچاند گاندی (Mohandas Karamchand Gandhi) زاده ۲ اکتبر ۱۸۶۹ (۱۰ مهر ۱۲۴۸ خورشیدی)  درگذشته ژانویه ۱۹۴۸ (۹ بهمن ۱۳۲۶ خورشیدی) رهبر سیاسی و معنوی هندی‌ها بود که ملت هند را در راه آزادی از استعمار امپراتوری بریتانیا رهبری کرد. او در طول زندگی‌اش استفاده از هر نوع ترور و خشونت را برای رسیدن به مقاصد رد می‌کرد. فلسفه بی‌خشونتی گاندی که خود نام "ساتیاگراها" (در زبان سانسکریت به‌معنای تلاش و کوشش برای رسیدن به حقیقت و تحت‌اللفظی: محکم گرفتن حقیقت) روی بسیاری از جنبش‌های مقاومت بدون خشونت در سراسر جهان تا به امروز تأثیر گذاشته ‌است.

[2] - نِلسون رولیهلاهلا ماندِلا (زاده ۱۸ ژوئیه ۱۹۱۸ – درگذشته ۵ دسامبر ۲۰۱۳) نخستین رئیس‌جمهور آفریقای جنوبی است که در انتخابات دموکراتیک عمومی برگزیده شد. وی از فعالان برجسته مخالف آپارتاید و تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی و رهبر کنگره ملی آفریقا بود. همواره پایبند به عدم توسل به خشونت بود. ماندلا در طول ۲۷ سال زندان، که بیشتر آن را در یک سلول در جزیره روبن سپری کرد. ماندلا پس از آزادی از زندان در سال ۱۹۹۰، سیاست صلح‌طلبی را در پیش گرفت، و این امر منجر به تسهیل انتقال آفریقای جنوبی به سمت دموکراسی‌ای شد که نماینده تمامی قشرها مردم باشد. وی قبل از کار به عنوان وکیل در ژوهانسبورگ، در دانشگاه فورت هار و دانشگاه ویتواترزند تحصیل کرد.

[3] - پاتریس امری لومومبا (زاده ۲ ژوئیه ۱۹۲۵ – درگذشته ۱۷ ژانویه ۱۹۶۱) سیاست‌مدار و اولین نخست‌وزیر کشور جمهوری دموکراتیک کنگو، و رهبر استقلال این کشور از استعمار بلژیک است. لومومبا با مبارزه‌هایی که از جوانی آغاز کرد، راه را برای استقلال زئیر از بلژیک فراهم کرد، و دست بلژیکی‌ها را از منابع و بانک‌های کنگو کوتاه ساخت؛ ولی پس از مدتی (ده هفته حکومت به عنوان نخست‌وزیر) بر اثر توطئه سازمان اطلاعاتی آمریکا سیا و استعمارگر سابق کنگو، کشور بلژیک، در طی توطئه‌ای توسط رئیس‌جمهور وقت کنگو عزل و متواری گشت و سرانجام دستگیر و قطعه قطعه و پیکرش در اسید سولفوریک انداختند و بقایای پیکرشان را هم سوزاندند.

[4] - ارنستو «چه» گِوارا پزشک، چریک، دیپلمات، نظریه‌پرداز جنگی و انقلابی مارکسیست زاده آرژانتین و یکی از شخصیت‌های اصلی انقلاب کوبا بود. چهره و ظاهر او به‌طور فراگیر به عنوان یکی از نمادهای پادفرهنگ انقلابی و یک نشان حماسی جهانی شناخته‌شده در فرهنگ عامه تبدیل شده‌است. او با مشاهده فقر، گرسنگی و بیماری، روحیه مبارزه گرفت و تمایل رو به فزون او برای نقش‌آفرینی در مبارزه برای سرنگونی آنچه استثمار کاپیتالیستی آمریکای لاتین، توسط ایالات متحده آمریکا می‌دانست، او را ترغیب کرد تا با اصلاحات اجتماعی گواتمالا همراه شود، پس از آن در مکزیکو سیتی با رائول و فیدل کاسترو دیدار کرد و به این جنبش با هدف سرنگونی باتیستا، دیکتاتور کوبا که تحت حمایت ایالات متحده بود، عازم کوبا شد. گوارا بسیار زود میان انقلابیون به چهره‌ای برجسته تبدیل شد و به درجه فرمانده دوم ترفیع یافت. او در دو سال مبارزات چریکی علیه باتیستا که منجر به انقلاب کوبا شد، نقشی کلیدی ایفا کرد. پس از انقلاب، گوارا در دولت جدید عهده‌دار نقش‌های کلیدی متعددی شد؛ از این مناصب می‌توان به بررسی درخواست‌های تجدید نظر و تیرباران افرادی که از سوی دادگاه‌های انقلابی به «جنایت جنگی» محکوم شده بودند، رهبری اصلاحات ارضی کوبا به عنوان وزیر صنایع و نیز رهبری نهضت سوادآموزی موفق کوبا، فعالیت به عنوان رئیس بانک ملی و مدیر آموزشی قوای مسلح کوبا و انجام سفرهای بین‌المللی به عنوان نماینده سوسیالیسم کوبا اشاره کرد.

[5] - India National Congress کنگره ملی هند (حزب کنگره INC) بزرگترین حزب سیاسی هند که در سال ۱۸۸۵ تأسیس شد و با ۱۵ میلیون نفر عضو و بیش از هفتاد میلیون هوادار رهبری جنبش استقلال خواهی هند را علیه بریتانیایی‌ها بر عهده داشت. بعد از استقلال هند در سال ۱۹۴۷ این حزب کنگره توانست با رهبری خانواده نهرو و گاندی به حزبی ملی و سرشناس تبدیل شود. در پانزدهمین مجلس ملی هند (لوک‌سابا) که شروع آن از سال ۲۰۰۹ بوده، اکثریتی ۲۰۶ عضوی از بیش از ۵۴۳ عضو مجلس از اعضای این حزب بوده‌اند. این حزب در حال حاضر ریاست جبهه متحد ترقی خواه را بر عهده دارد. حزب کنگره تنها حزبی است که در سه انتخابات هند طی سال‌های ۱۹۹۹، ۲۰۰۴ و ۲۰۰۹ بیش از از صد میلیون رأی آورده‌است. رهبر حزب سونیا گاندی (بیوه مرحوم راجیو گاندی) است. شاخه جوانان حزب با نام کنگره جوانان هند معروف است. در انتخابات مجلس ۲۰۰۴ حزب ۱۰۳ ۴۰۵ ۲۷۲ رأی (۲۶٫۷٪، ۱۴۵ کرسی) دریافت کرد.

[6] - ملیگرایان مذهبی هندو که خواهان مجد و عظمت هندویسم و هندوها بودند در دوره مبارزه چندان تلاشی در جهت مبارزه با استعمار بریتانیا نکردند و نیروی های محافظه کاری بودند که درحفظ وضع موجود کوشیدند اما بعد از پیروزی در خلال جدایی پاکستان و بنگلادش از هند کشتارهای ده ها هزار نفری کردند و بعد از پیروزی نیز مبارزه با اقلیت ها را برای پاکسازی جامعه هندو از حرام ها و جاری نمودن شریعت و قوانین مذهبی پی گرفتند و با ویرانی مساجد و نشانه های اسلام و مسیحیت و... سعی در سوار شدن بر احساسات مذهبی هندوان دارند تا قدرت را از آن خود کرده روند خالص سازی جامعه هند را پیش برند و نوعی بازگشت به مذهب که در خلال آن اقلیت ها از بین خواهند رفت را دنبال می کنند. مهمترین حرکت ضد مسلمانان آنان کشتار و ویرانی مسجد بابری بود که به جای آن معبد خدای رام را در حال ساخت دارند، روحانیت هندو از این طریق وارد سیاست شده و منافع طبقاتی خود را دنبال می کند.

[7] - این نوع دکترین در دهه 1930 پیش از پیروزی انقلاب هند، توسط سردمداران گروه بسیج مردمی هند RSS (راشتریا سویاک سنگ) یا سنگ پریوار شکل گرفت که خواهان احیا فرهنگ و شریعت هندویی است و هند را سرزمین هندوها می داند که باید از ناپاکی ها (مذاهب وارداتی) که در نتیجه تجاوز به این سرزمین گسترش یافته است پاک کنند آنان اسلام و مسیحیت و... را ادیان وارداتی و تحمیلی می دانند که باید از جامعه هندی پاکسازی شوند. و مردم هند به دین هندو باز گردند.

[8] - حزب بی جی پی که در واقع شاخه سیاسی گروه های مذهبی مختلف هندوست مدت هاست که با استفاده از پتانسیل دمکراتیک قانون اساسی هند موفق به جلب آرای مردم شده و اکنون به تنهایی در بسیاری از ایالت ها و دولت مرکزی را در دست دارد و رقیب دیرینه خود حزب کنگره را در ضعیف ترین حالت ممکن بعد از پیروزی انقلاب هند قرار داده است. آنها احساسات تحریک شده مذهبی مردم هند را علیه اقلیت ها تبدیل به رای کرده و در کسب و گسترش قدرت خود سود می جویند، اینجا مذهب هندویسم به وسیله ایی برای کسب قدرت روحانیون و طبقات بالای نظام طبقاتی باستانی هند تبدیل شده است.

[9] - "مبادا یک وقت اعمالی صادر بشود از این طایفه... [آنگاه] اشخاص مغرض گفته اند و می گویند که «ما از زیر بار دیکتاتوری رضاخان بیرون آمدیم و زیر بار دیکتاتوری آخوندها واقع شدیم». آخوند دیکتاتور نیست و دیکتاتور آخوند نیست." (صحیفه امام، ج 8، ص 258)

به نظر می رسد ما ایرانیان آزادیخواهانی مبارز، و در این زمینه قهار و زبردستیم، اما ضعف ما، در حفظ دست آوردهای قیام مقدس مان برای کسب آزادی، حق تعیین سرنوشت و کرامت انسانی است.

آمدن"بهمن خونین جاویدان" بی آنکه بر طبلی از شور نواخته شود، یا نوایی از غم، از جراحت های نی بریده شده از نیستانی، به بیرون جهد و...، آشوبی بر می خیزاند، و زخم های نو و کهنه سربازان راه آزادی و پیشرفت ایران، و پیشتازان نبرد مقدسِ کسبِ حقوق انسانی آنان و... سر باز می کند، تا مرثیه دار باخته ها، و مویه گر هزاران سرو بلند قامتی شوند، که بر آتش دمنده ی هوای نفس زیاده خواهان، در جامعه استبداد زده ما سوختند، و برآیند تلاش آن ستون های استوارِ سازه های مقتدر آزادی و غرور انسانی، که بر طوفانی از خدعه و تزویر، از جای کنده شدند، و در میدان سیاستی شرم آور، که به هیچ دین، مرام و سیرتی وفادار نماند، از زمین امیدِ امیدواران کنده، و بر آتشی از غرور و زیاده خواهی ها، سوزانده، و خاکسترش بر تشتی از خونابه های دَلمه بسته، در جگر هزاران مبارز، و تلاشگر راه آزادی و پیشرفت ایران و ایرانیان نشست، و راه بزرگ گشوده، بر روی مردم آزادیخواه و دیرپای ایران، به سمتی کج گردید، که مشخص نیست، به کدام منزل ختم خواهد شد، اما آنچه روشن است، انحرافیست که در هوای این زمستان سرد و سوزان، به تاراج امید از دل امیدواران مشغول، و خانمان برانداز خواهد بود.

وقتی به شرایط جاری در پیش از پیروزی خیزش بزرگ و شگفت انگیز 1357 می نگرم، و بدانچه نخبگان آن روز، برای تغییرش به پا خاستند، و مبارزه کردند، و دل سوزاندند، و اهدافی که در سر می پروراندند، می اندیشم، و به شرایطی می نگرم که آن اسطوره های راستین انقلابیِ مقاومت و مبارزه، بدان ختم شدند، در بسیاری از پیش اعتقادات خود، [1] شک می کنم که، چرا که سعی و تلاش چندباره این مردم، به چندسالی، بی دستآورد می شود، تو گویی به جای آزادی، از چرخه تناسخ (رهایی - گرفتاری مجدد) [2] ، هر بار دوباره آن را تکرار می کنند، انگار خلاصی از این چرخه را برای ما تقدیر نکرده اند، تو گویی ایرانیان در تقدیر و تقدیر گرایی های بی معنی گرفتار آمده اند، تا دنیا به سوی تقدیر گردانی برود، و ما گرفتار تقدیر نحس خود، درجا بزنیم،

و این آمد و شدن ها نیز، تو گویی استمرار را فریاد می زنند، تا خود پاسدار چرخه ایی باشد، که بارها و بارها در تاریخ گرفتاری این مردم در کمند استبداد و خودرایی، اتفاق افتاد و دیرپا گشته است، تو گویی آنان که برای رهایی از آن چرخه شوم، از جان و مال خود گذشتند را، دستآوردی از سعی و تلاش شان نمی ماند، و سنگفرش های خیابان هایی که همواره در آرزوی کسب آزادی و حق تعیین سرنوشت، خونین شدند، همواره توسط لُعبتکان رقصنده پای تخت استبداد، به زودی از خون های پاک آزادگانِ برخاسته بر ظلم، شسته شدند، تا بیش از آن، این خون ها، در پیش چشم شاهدان نماند، تا بتوان آنان را دوباره در لحافی از غفلت پیچید، و به همان وضعی باز گرداند، که پیش از آن برای رهایی از چنان وضعی، خیزش های خیره کننده ایی بر پا کرده بودند، و باز، بازتولید شرایطی که همواره تکرار می شوند.

آنان که در رژیم گذشته به پا خاستند، سخن از خدعه سلسله داران پهلوی می گفتند که دست آوردهای قیام آزادیخواهان مشروطه خواه را، به مسلخ اهداف افراد و خاندان ها برده اند، و حاصل سعی آزادیخواهان و مبارزین در قیام های سخت و پیشرو مشروطه خواهان، و جنبش ملی شدن صنعت نفت و... را از درون تهی کردند، و نظام پارلمانی مورد نظر آزادیخواهان مشروطه خواه انقلابی را، از درون خالی کردند، و دیگر نمایندگان مجلس ملی ایران در برابر تصمیم های (درست و یا غلط) شخص اول مملکت، بی اثر شده بود، دیگر نخست وزیرانی همچون دکتر محمد مصدق و... توان جولان و سیاست ورزی به نفع مردم خود را نداشتند، و جانشینان چون اویی، گوش به دهان ملوکانه حضرت او بودند، تا ایشان حکیمانه بفرمایند، و آنان مجدانه برای دل خوشی اش، بی توجه به خواست مردم ایرن، بدوند، یا حتی چاپلوسانه تر از این، منویات دلش را کشف کرده، برای منویاتش، مصداق تحقق یابند و... این بود که خیزش بزرگ 57 شکل گرفت، و البته هم به بار نشست، و اما باز روز از نو، روزی از نو.

از این کابوس به کدام سو باید نگریست، بر قطعه شهدای بهمن 57 و... گریست، که به امید کسب آزادی و حق تعیین سرنوشت، در آخرین روزهای خیزش، به خاک و خون افکنده شدند، تا روزهای پایانی را نبینند، یا بر آنان که در سلول های انفرادیِ کینه ی پادوهای استبداد، بی پناه مانده و همواره استخوان خرد کردند، یا بر آنان که اسیر خدعه و نیرنگ، گوشت دم تیغ تزویر این و آن شدند، و از صفحه روزگار برچیده شده، و بر سینه سیاهِ خاکِ آلودهِ به خیانت، افتاده و خسبیده اند، و نظاره گر آنچه اند که بر این خیزش ها و سروهای بلند و بالای آزادی آنان گذشت و...

این است که بهمنِ غمناک، در میان زمستانی سرد، همچنان در دل گرم آزادیخواهان، سردی و ناامیدی می پراکند، و فریاد بر می آورد که مرا فریاد بزن! مرا که در پی آزادی، و حق تعیین سرنوشت مردم خود رزمیدم، مرا که حامل پیام کسب کرامت انسانی، برای ایرانیان بودم، و زیر پای استبداد له شدم.

 

Click to enlarge image Human-freedom-10.PNG

آزادی چیست؟ خداوند انسان را به عنوان یک موجود باهوش با توانایی کنترل اعمال و امیال و خواست ها آفرید، آزادی به عنوان داشتن منطق و خرد در شرایط اختیار در نظر گرفته می شود، بعنوان داشتن قدرت انجام یا انجام ندادن (اختیار انجام)، که طبق داشتن حق اختیار ما زندگی خود را شکل می دهیم

[1] - "و اینکه برای انسان بهره‌ای جز سعی و کوشش او نیست" سوره النجم آیه ۳۹ "وَأَن لَيسَ لِلإِنسانِ إِلّا ما سَعىٰ"

[2] - تناسخ چرخه ایی است که انسان ها در زندگی خود طی می کنند تا انسان شوند و رهایی حاصل شود، تولد های پی در پی، که خود را از آلودگی ها در این تولد ها رها کرده و رشد یابند و پاک شوند و در انتها موکشاست یا همان خلاصی از این چرخه آمدن و رفتن هایی که سخت و ملال آور است.

جامعه ایی که دستگاه آموزشی و پرورشی اش را به بیراهه بردند، یا به دست انسان های منحرف و یا کوچک مغز با افکار نابهنجار سپردند، مردمِ چنان جامعه ایی، آینده درستی نخواهند داشت، و چنان جامعه ایی را، ویرانی سرنوشت محتوم خواهد بود، و به عکس جامعه ایی که آموزش و پرورش آن، در مسیرِ درستِ کسب آزادی و پیشرفت مردم خود قرار گرفت، چنان جامعه ایی آباد و آزاد خواهد بود.

تنظیم سطح هر جامعه ایی، در بین ملل دیگر، به متون درسی، جامعه فرهیختگان و اهل تعلیم، و فرایند آموزشی ایی مربوط می شود که در آن جامعه یا کشور ساری و جاری است، و به واقع بار آگاهی بخشی به جامعه، و تزریق علم به بدنه آن، که این خود تنها راه نجات نسل ها، و بلکه یک ملت است، توسط فرهیختگانی به دوش کشیده می شود، که در بخش آموزش پرورش نسل ها، مشغول به کار و فعالیتند.

از این روست که اساتید و معلمین همواره پرچمدار نجات کشور، و مردم خود بوده، و خواهند بود، چرا که افق دید آنان از سطح عمومی جامعه همواره بالاتر را دیده، و در هدایت جامعه می توانند، بسیار موثر باشند. در مقابل نظام هایی که به بیراهه رفته، و غرق در دیکتاتوری، و حاکمیت های فردی و طبقاتی شدند، چنین سیستم حاکمیتی بقای خود را در به حماقت بردن توده ها، و اسارت جمعی آنان می بیند، و لذا سرکوب جریان پیشرو، در بین قشر فرهیختگان، و از جمله معلمین را، ضامن ادامه کار خود دانسته، داغ و درفش چنین سیستمی همواره در پهلوی کسانی خواهد بود که چنین رسالتی را بر عهده گیرند، و چنین پرچمی را حمل نمایند.

میان فرهیختگان و معلمین بزرگی که عمر خود را در این بهترین نقطه، به لحاظ آگاهی بخشی و تزریق علم به بدنه جامعه خود گذاشته اند، تا برآیند کارشان حرکت جامعه، به سمت پیشرفت، و کسب و حراست از آزادی باشد، برخی برجسته، و شناخته شدند، و بسیاری ناشناس، و در گمنامی از میان رفتند.

یکی از کسانی که در تاریخ بروز و پیروزی انقلاب 57 قدم به قدم، نقش آفرینی کرد، و گاه در میان حوادث مهم آن، شاهد عینی مقاطعی از این حرکت بزرگ آزادیبخش بود، خاطره ایی از دوران حضور خود در آموزش و پرورش عنوان می داشت، که معلم انشایی داشتند، که درست در زمانی که آخرین پادشاه سلسله پهلوی، یعنی آقای محمد رضا، در جشن های فرهنگی شیراز از کوروش کبیر و نقش او در تاریخ ساخت تمدنی ایران، و ادامه حرکت تمدن ساز او، توسط خود و سلسله پهلوی، سخن می گفت، و بنای ساخت ایرانی مدرن و متمدن را، در نظر می پروراند، این معلم دبستان به نکته ایی مهم در کمبود هایی از این رویکرد، رسید، و آنرا در طرح موضوع انشا خود گنجانید، به راستی نیز این نکته همواره گریبانگیر حاکمان ایران بوده، و از ذهن آنان مغفول مانده است، نکته ایی که این معلم آن را در طرح موضوع انشای خود جای داد، و آن را به ذهن جستجوگر دانش آموزان مقطع ششم متوسطه و یا دانشسراهای مقدماتی سراسر کشور، در امتحان نهایی 1343 یا 1342 سپرد، تا آنان نیز دلمشغولی های خود را در پیرامون این موضوع بیان دارند.

این نکته مهم ذهن ایرانیان را در خلال مطالعه تاریخ بزرگان، به خود مشغول داشته، و آنانکه چشم باز کردند و همواره شاهد واماندن جامعه خود در وضعی نامناسب دیدند، که از قضا چنین وضع موجودی همواره پاسدارانی از بین خود آنان داشت که، حراست و پاسداری از وضع موجود می کردند، و سخت به ماندن در آن پای می فشردند، و لذا ایرانیانی که خود را در گِل مانده، و مجبور به ایستادن و نظاره کردن بر وضع موجود تصور کردند، نوحه سرا شدند، و در آن موقعی که در اوج ضعف، به لحاظ قدرت بودند، یاد کوروش کبیر و کارهای بزرگش افتادند، و به نوحه گری و مرثیه سرایی و تصویر سازی از آن وضع پرداختند، و در اوج بردگی و اسارت خود، به دست انسان های دیگر، برای اسارت های تاریخی دیگران (منجمله اسارت خاندان نبوی در عاشورا و...) گریستند و گریاندند، حال آنکه مصیبت اسارت خود آنان، اعظم مصائب و اسارت ها بود، این مکانیسم دفاعی روانی، از دید این معلم تیزبین به دور نماند، و در خلال طرح موضوع انشا، به طرز ظریفی این موضوع را دید و این چنین، طرح سوال کرد، و آنرا به ذهن دانش آموزان خود سپرد که :

دانش آموزان عزیز! از بین دو عنوان انشای زیر، یکی را انتخاب، و در مورد آن بنویسید :

"هنرمند هر جا رود قدر بیند و بر صدر نشیند"

"رجز خوانی بر ویرانه های پر شکوه گذشته، درمان همه دردها نیست، باید به آبادانی پرادخت"

تاریخ شاید روزی نشان داد که، دانش آموزانی که برای این موضوع، انشا نوشتند و...، همان هایی بودند که در اوج انقلاب آزادیبخش 1357 به سن 27 سالگی رسیده، و حاملان پرچمی شدند که منادی آزادی، و عبور از سیستم دیکتاتوری فردی، و رسیدن به نظام "جمهوری" متکی بر رای مردم شدند، تا ثمره انقلاب بزرگ مشروطیت، و نهضت های بزرگ دیگر ایرانیان برای آزادی و استقلال (از جمله نهضت بزرگ ملی شدن نفت و...)، که اینک زیر خروارها خاکروبه استبداد، و بی توجهی به خواست (حق و یا ناحق انگاشته شده) مردم، دفن شده بود، در تکاپو آنها برای آزادی و پیشرفت هر چه بیشتر، دوباره زنده، جاری و ساری گردد، تا بلکه شرایط جامعه به سویی رود، که تقدیر کشور توسط مردمش، در داخل آن تعیین گردد، و مردم واجد حق تعیین سرنوشت شوند.

گذشته از این که چقدر بدین خواست بزرگ خود رسیدند، و چه بر سر این نهضت آزادیبخش اخیر آنان آمد، و سرانجامش به کجا انجامید، مبارزین آن روز به این حد از فهم رسیده بودند که، تا آزادی بدست نیاید، در بهترین شرایط رفاهی هم، کشور در ذیل حاکمیت فردی و طبقاتی، بسان زندانی بزرگ خواهد بود، که مردمِ در بند، فقط مشمول رفاهی نسبی اند،

وقتی مردمی فاقد کرامت انسانی باشند، که لازمه آن داشتن حق تعیین سرنوشت است، و به عکس زیر چکمه های دیکتاتوری، مقهور قدرت شوند، مهم نیست حاکم آنان کِه باشد و به دنبال چِه باشد، وقتی مردمی از حق تعیین سرنوشت محروم شدند، مهم نیست حاکم شان چه شعاری را ضامن بقای حکومت خود، قرار دهد، یا واجد کدام فضایل و رذیلت ها باشد و...، در بهترین شرایطِ رفاهی هم، زندگی بدون آزادی و استقلال، و حق تعیین سرنوشت، ارزشی آنچنانی نخواهد داشت، هر چند رفاه و برخورداری مردم یک جامعه، خود مرحله بسیار ارزشمندی از زندگی انسانی، و کرامت اوست، و موفقیت بسیار مهمی برای حاکم یک کشور محسوب خواهد شد، که صد البته نیز این وظیفه ایی بدیهی برای هر حاکمی است، و باید توسط او محقق شود، ولی هرگز کافی و غیر قابل عبور از آن نخواهد بود.  

نابختیاری این است که، سرزمین خاوران بهشت پرورش سیستم های دیکتاتوری، و همواره بندی بزرگ برای مردم این منطقه بوده است، اما تقدیر گردانی از آن نیز، به دست مردم این منطقه است، تا خود را از این تناسخ مکرر، و درقلتیدن در چرخه های دوگانه آزادی و بردگی و..، برای همیشه نجات دهند، و بتوانند از دستاورد خیزش های مکرر و بزرگ خود پاسداری نمایند، هر چند موج مهاجرت های عظیم نخبگان خاوری، به سمت جوامع دیگر، به خصوص سرزمین باختر، خود نشان از نوعی فرار دارد، و دور نمای مخوف باقی ماندن در چنبره وضع موجود را، در پیش چشم بینندگان چنین وضعی می آورد، اما باز نباید امید از کف داد، و جامه درید، چرا که همانگونه که علامه اقبال لاهوری فرمودند "گمان مبر که به پایان رسید کار مغان     هزار باده ناخورده در رگ تاک است" [1] این است که امید همواره زنده است که روزی، خاور نشینان نیز یکی پس از دیگری جامعه ذی شان آزادی و کرامت انسانی را با همت فرهیختگان خود بر تن کنند. 

لورا لوکزانبورگ : "آزادی، آزادی دیگری است".

کنستانت :  "نه آسمان چیزی برای ما دارد، نه در زمین متاعی ارزنده هست، نه دلی برای پیگیری هیچ یک، پس آزادی تنها سرمایه موجود ماست که نیاز به صیانت دارد".

 

[1] - گمان مبر که به پایان رسید کار مغان     هزار باده ناخورده در رگ تاک است

 چمن خوش است ولیکن چو غنچه نتوان زیست         قبای زندگیش از دم صبا چاک است 

 اگر ز رمز حیات آگهی مجوی و مگیر             دلی که از خلش خار آرزو پاک است    

به خود خزیده و محکم چو کوهساران زی     چو خش مزی که هوا تیز و شعله بی‌باک است     علامه اقبال لاهوری

صفحه2 از2

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
استبداد ديني از مردم سكوت در برابر ظلم و اختلاس هاي اصحاب قدرت را مي خواهد هادی سروش در استبداد ام...